دانشنامه عاشورا و امام حسين علیه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : www.ashoora.ir

آ

آداب زيارت

تشرف به ديدار امام معصوم «ع» چه در حال حيات و چه پس از شهادت و هنگام زيارت قبور ائمه «ع» آدابي دارد كه آن را از ديدارهاي معمولي جدا مي كند.رعايت طهارت، ادب، متانت، توجه، حضور قلب از جمله اين آداب است.[1] زيارت قبر سيد الشهدا «ع» آداب ويژه تري دارد، از قبيل: نماز خواندن، حاجت خواستن، بي آلايش وغمگين و غبار آلود، راه زيارت را پيمودن، پياده رفتن، غسل زيارت كردن، تكبير گفتن، وداع كردن.[2] شهيد ثاني در كتاب «دروس»، چهارده آداب براي زيارت مي شمارد كه خلاصه آنها چنين است:

اول: غسل، پيش از ورود به حرم، با طهارت بودن و با لباس تميز و خشوع وارد شدن دوم: بر آستانه حرم ايستادن، دعا خواندن و اذن ورود طلبيدن سوم: كنار ضريح مطهر ايستادن و خود را به قبر نزديك ساختن چهارم: رو به حرم و پشت به قبله ايستادن در حال زيارت، سپس صورت بر قبر نهادن سپس به بالاي سر رفتن پنجم: زيارتهاي وارده را خواندن و سلام گفتن ششم: پس از زيارت، دو ركعت نماز خواندن هفتم: پس از نماز، دعا كردن و اجت خواستن هشتم: كنار ضريح مقداري قرآن خواندن و ثواب آن را هديه به امام كردن نهم: در همه حال، حضور قلب داشتن و استغفار كردن از گناه دهم: به نگهبانان و خادمان حرم احسان و احترام كردن يازدهم: پس از باز گشت به خانه، دوباره به حرم و زيارت رفتن و در آخرين زيارت، دعاي وداع خواندن دوازدهم: پس از زيارت، بهتر از قبل از زيارت بودن سيزدهم: بعد از تمام شدن زيارت، زود

از حرم بيرون آمدن تا شوق، افزون تر شود، وهنگام خروج، عقب عقب بيرون آمدن چهاردهم: صدقه دادن به نيازمندان آن شهر و آستانه، بويژه به تنگدستان از دودمان رسول خدا احسان كردن.[3] .

رعايت اين آداب، قرب روحي و معنوي مي آورد و سازندگي زيارت را افزون مي سازد و فلسفه تشريع زيارت نيز، همين بهره وري از معنويات مزارات اولياء خداست.[4] . ------------------

[1] ر.ك: «بحار الانوار»، ج 97، ص 124.

[2] ر.ك: «بحار الانوار»، ج 98، ص 140 به بعد.

[3] همان، ج 97، ص 134.

[4] در اين زمينه ر.ك: «زيارت»، به قلم جواد محدثي، نشر سازمان حج و زيارت.

آداب وعظ و منبر

اهل منبر و وعظ، كه در محافل ديني و مجالس حسيني براي مردم القاي سخن و ايراد موعظه و ذكر مصيبت مي كنند، چون با دل و دين مردم سر و كار دارند و شنوندگان، كلامشان را حجت مي شمارند، بايد خود به حرفهايشان معتقد و عامل باشند، تا هم سخن تاثير كند و هم از وجهه دين و علماي ديني كاسته نشود.

بنا بر اين بر فراز منبر رفتن و به موعظه خلايق يا نشر خلايق پرداختن، كار هر كس نيست و صلاحيتها و شرايطي مي طلبد.علماي بزرگ كه دلسوز دين بوده اند، همواره چه كتبي و چه شفاهي به اندرز و رهنمود در اين زمينه ها پرداخته اند.از جمله مرحوم ميرزا حسين نوري در كتاب ارزنده خود (لؤلؤ و مرجان) به بيان آداب اهل منبر پرداخته و «اخلاص» را پله اول منبر و «صدق» را پله دوم آن دانسته و نكاتي را هم بعنوان «مهالك عظيمه روضه خوانان و اهل منبر» دانسته كه بعضي از آنها از اين قرار است:

1- رياكاري و به خاطر

دنيا كار كردن

2- روضه خواني را وسيله كسب خويش ساختن

3- آخرت خود را به دنيا، و به دنياي ديگران فروختن

4- عمل نكردن روضه خوان به گفته هايي كه خود نقل مي كند

5- دروغ بافتن در منبر و رعايت نكردن صدق احاديث و حكايات.[1] .

شاگرد وي مرحوم محدث قمي در منتهي الآمال، پس از بياني مبسوط در زشتي دروغ در مجالس عزاداري و منبر و مرثيه و استفاده از غنا در نوحه خواني و رعايت نكردن دقت در نقلهاي تاريخي، سخناني دارد، تحت عنوان «نصح و تحذير» و اهل منبر را بر حذرمي دارد از مبتلا شدن به: دروغ گفتن و افترا بستن بر خدا و ائمه و علماء، غنا خواندن، اطفال امارد را با الحان فسوق پيش از خود به خوانندگي واداشتن، بي اذن، بلكه با نهي صريح به خانه مردم در آمدن و بر منبر رفتن و آزردن حاضرين بر گريه نكردن به كلمات بليغه، ترويج باطل در وقت دعا، مدح كساني كه مستحق مدح نيستند، مغرور كردن مجرمين و متجري نمودن فاسقين، خلط كردن حديثي به حديث ديگر به طور تدليس، تفسير آيات شريفه به آراء كاسده، نقل اخبار به معاني باطله، فتوا دادن با نداشتن اهليت آن، متوسل شدن براي زينت دادن كلام و رونق گرفتن مجلس به سخنان كفره و حكايت مضحكه و اشعار فجره و فسقه در مطالب منكره و تصحيح كردن اشعار دروغ مراثي را بعنوان زبان حال، ذكر آنچه منافي عصمت و طهارت اهل بيت نبوت است، طول دادن سخن به جهت اغراض كثيره فاسده و محروم نمودن حاضرين از اوقات فضيلت نماز وامثال اين مفاسد كه لا تعد و لا

تحصي است... و پس از بحثي پيرامون اهل عمل نبودن به گفته ها و توقعات بي مورد داشتن، اين شعر حافظ را نقل مي كند كه: واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مي كنند

چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مي كنند گوئيا باور نمي دارند روز داوري

كاين همه قلب و دغل در كار داور مي كنند[2] .

----------------------------------------

پي نوشت ها :

[1] «لؤلؤ و مرجان»، محدث نوري.

[2] منتهي الآمال، ج 1 ص 341.در اين زمينه ها به كتابهاي «حماسه حسيني» و «تحريفهاي عاشورا» از شهيد مطهري مراجعه شود.

آدم

خداوند متعال، زمين را از دو روز آفريد و كوههاي سنگين را بر روي آن، قرار داد و وسايل زندگي و نيازمنديهاي ساكنين آن را، در دو روز به وجود آورد، سپس آسمان و پس از آن عرش را آفريد و خورشيد و ماه را ايجاد كرد، آن گاه فرشتگان را بوجود آورد كه او را تسبيح و تقديس مي كنند و با اخلاص به عبادت او قيام دارند.

سپس اراده ي خداوند تعلق گرفت و حكمتش اقتضا كرد كه آدم و فرزندان او را بيافريند تا در زمين ساكن شوند و آن را آباد كنند، پس فرشتگان را آگاه ساخت كه به زودي مخلوق ديگري را ايجاد مي كند كه در زمين تلاش كنند و در پست و بلند آن بگردند و نسل ايشان در نواحي مختلف آن پراكنده شوند، از روئيدنيهاي زمين بخورند و گنجينه ها و معادن آن را استخراج كنند و برخي، جانشين برخي دگر باشند.

فرشتگان مخلوقاتي هستند كه خداوند، آنان را براي پرستش خود برگزيد و نعمت خود را بر آنها

تمام گردانيد و ايشان را به طاعت خود راهنمائي فرمود.

بر فرشتگان گران آمد كه خداوند، مخلوقي جز آنان را بيافريند و بيمناك شدند كه اين آفرينش در اثر تقصيري است كه از آنها سر زده، و يا براي مخالفتي است كه از بعضي ايشان بوجود آمده، بدين جهت براي تبرئه خود گفتند: خداوندا! با اينكه ما پيوسته به تسبيح و تقديست كمر بسته ايم، چرا مخلوقي غير از ما ايجاد مي كني؟! در صورتي كه آنها بر سر منافعي كه در زمين است، اختلاف خواهند كرد و در روي زمين فساد بر پا خواهند نمود.

اين سخن را فرشتگان بدان جهت گفتند تا پاسخي از پروردگار بشنوند كه شبهه ي ايشان زائل شود و وسوسه ها از سينه هاشان بيرون رود، و ديگر آنكه اميد داشتند كه خداوند متعال آنها را در زمين جانشين قرار دهد، زيرا آنها به رعايت نعمت خداوند، سابق تر و به شناختن حق او شايسته تر بودند، و اين سؤال از جهت انكار بر كار خدا و شك در حكمت او، و همچنين از جهت عيب گويي آدم و فرزندان او نبود، زيرا فرشتگان اولياء مقربين و بندگان گرامي خداوند هستند كه در سخن بر او پيشي نمي گيرند و به دستور او كار مي كنند.

خداوند جوابي به آنها فرموده كه دلهاشان آرام و خيالشان راحت شد، فرمود: من مي دانم آنچه را شما نمي دانيد و در جانشين نمودن آدم، حكمتي مي بينم كه شما از درك آن عاجزيد بزودي آن چه را اراده كرده ام مي آفرينم و جانشين قرار مي دهم، آن گاه آن چه را از شما پنهان و مستور بود، خواهيد ديد، هنگامي كه او را آفريديم و از روح خود

در او دميدم او را سجده كنيد.

خداوند بدن آدم را از گل مخصوصي خلق كرد و از روح خود در آن دميد، نسيم حيات در پيكر او وزيد و بشري كامل و بي عيب كرديد پس از آن، خداوند به فرشتگان دستور داد كه آدم را سجده كنند، آنان با فروتني فرمان خدا را پذيرفتند و آدم را تعظيم نمودند و در برابر او چهره به خاك نهادنند ولي شيطان با دستور حق مخالفت كرد و از سجده خودداري نمود.

خداوند، سبب سجده نكردن و تخلف او را پرسيد و فرمود: چه چيز مانع شد كه آدم را سجده نكردي؟ خود را بزرگ شمردي يا از جمله ي سركشان بودي؟!

شيطان گمان كرد عنصر او از عنصر آدم بهتر و جوهرش پاكتر است و گمان كرد كه هيچ كس به مقام ارجمند و منزلت رفيع او نمي رسد و گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش آفريدي و او را از گل.

آشكارا به معصيت اقدام كرد و از مخالفت و تكبر خود پرده برداشت و از فرمان پروردگار سرپيچي نمود، آدمي را كه خدا با دست قدرت خود آفريده بود، سجده نكرد و از كافرين گرديد.

خداوند او را به گناهش مجازات كرد و به او فرمود: از آسمان بيرون برو، زيرا تو از رحمت ما رانده شده اي و لعنت شامل حال تو است تا روز قيامت، شيطان از پروردگار درخواست كرد كه او را تا روز قيامت مهلت دهد و زنده بدارد، خداوند درخواست او را پذيرفت و به او فرمود: تا روز معين از مهلت داده شدگاني.

هنگامي كه خواهش او قبول و درخواستش پذيرفته شد از احسان خدا

تشكر نكرد، بلكه نعمت حق را با كفران پاداش داد و گفت: براي اين كه مرا گمراه ساختي بر سر راه بندگانت مي نشينم، و براي گمراه ساختن آنها در كمين هستم و كوشش مي نمايم، سپس از پيش رو و از پشت سر و از راست و چپ نزد بندگانت مي آيم و بيشتر آنها را شكر گذار خود نخواهي يافت.

خداوند شيطان را از درگاه خود راند و خواسته هاي او را پذيرفت و به وي گفت: اينك به راهي كه انتخاب كردي برو، و هر يك از ايشان را كه توانستي با صداي خود مضطرب و پريشان كن و با لشكريان سواره و پياده ي خود بر آنها بتاز و در اموال و اولاد با آنان شركت كن، و آنان را با وعده هاي دروغ سرگرم كن و به آرزوهاي دور و دراز مشغول ساز ولي هرگز در گمراه ساختن كساني كه عقيده ي محكم و عزم راسخ دارند و بندگان بااخلاص منند تو را آزاد نخواهم گذاشت و آنان مسلط نخواهم كرد. زيرا دلشان به تو بي توجه و گوششان به حرف تو بدهكار نيست.

اما تصميمي كه براي گمراه ساختن آدميان گرفتي، پس حساب تو در برابر اين گناه، سخت و مجازات تو بسيار بزرگ خواهد بود و من دوزخ را از تو و پيروانت پر خواهم كرد.

فرشتگان آدم را سجده كردند و به مقام ارجمند او در پيشگاه پروردگار اعتراف نمودند، ولي مثل اينكه آنها گمان مي كردند كه از نظر علم و فهم از آدم برترند، بدين جهت خداوند متعال از علم خود به آدم عنايت كرد و او را به نور خود منور گردانيد و نامهاي مخلوق خود

را به او ياد داد، آن گاه براي اين كه عجز و قصور ملائكه آشكار شود و بفهمند كه حكمت خدا مقتضي بود، كائنات را به آنها ارائه داد و فرمود: اگر راست مي گوئيد نامهاي اين آفريدگان را به من بگوئيد،

فرشتگان مبهوت از جواب عاجز شدند و به ناتواني و كوتاهي پايه ي علم خود اعتراف كردند و گفتند: پروردگارا! ما جز از آنچه از تو آموخته ايم چيزي نمي دانيم همانا عالم و حكيم مطلق تويي، چون آدم از درياي فيض پروردگار قطره اي و از پرتو علم او بهره اي برداشته بود، خداوند به او دستور داد كه آنچه فرشتگان ندانستند و از جوابش عاجز ماندند به ايشان خبر دهد، تا با اين وسيله فضيلت آدم و حكمت استخلاف او آشكار گردد، آدم به آنها خبر داد و سپس خداوند به آنها فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مي دانم و بر كارهاي آشكار و پنهانتان عالمم؟ در اين هنگام فضيلت آدم بر ملائكه معلوم شد و راز آفرينش وي و حكمت استخلاف او را ديدند.

خداوند نعمت خود را از شيطان بازگرفت و از رحمت خود دور كرد آن گاه آدم و همسرش را در بهشت جاي داد و به وي گفت: نعمتي كه به تو عطا كرده ام به ياد داشته باش، تو را به خلقتي بديع آفريدم و بشري كه مي خواستم بوجود آوردم و از روح خود در تو دميدم و فرشتگانم را به سجده ي تو واداشتم و بهره اي از علم خودم را به تو بخشيدم و اين ابليس است كه او را از رحمتم مأيوس ساختم و چون از فرمان من

سرپيچي كرد او را لعنت كردم و اينك بهشت را كه خانه اي جاويد است جايگاه تو قرار دادم اگر اطاعت من كني تو را براي هميشه در بهشت جاي خواهم داد و اگر پيمان مرا بشكني تو را از خانه ام بيرون و به آتش خودم معذب خواهم نمود، بيدار باش كه شيطان با تو و همسرت دشمن است، شما را از بهشت بيرون نكند كه به بدبختي مبتلا مي شويد.

خداوند به آدم و همسرش اجازه داد كه با خاطري آسوده از نعمت هاي بهشت استفاده كنند هر ميوه اي كه خواستند بچينند ولي آنان را از نزديك شدن به يك درخت از درختان بهشت نهي كرد و براي آنكه پرده ي ابهام برداشته شود و آن درخت را بشناسد، آن درخت را معين و به آن اشاره فرمود و آنان را از نزديك شدن به آن بيم داد كه اگر به آن نزديك شوند يا از ميوه ي آن بخورند در زمره ي ستمكاران محسوب خواهند شد و همچنين وعده داد كه اگر از آن دوري كنند نعمتهاي بهشت را براي آنان دائمي و جاويد گرداند و هرگز روي گرسنگي و برهنگي را نبيند و تشنگي و سختي به آنها نرسد و فرمود: اي آدم! تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و با فراغت خاطر هر چه خواستيد بخوريد ولي نزديك اين درخت نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود. همانا بر تو است كه در بهشت گرسنه و برهنه نشوي و تشنگي نبيني و از آسيب گرمي آفتاب محفوظ باشي.

براي شيطان خيلي سخت و دشوار بود كه آدم و همسرش در رفاه و خوشي باشند و او، رانده ي درگاه خدا

و دور از بهشت بسر برد، بدين جهت تصميم گرفت كاخ سعادت آنها را واژگون سازد و نعمت را از ايشان سلب كند. آري آدم همانست كه او را از مقام عالي و ارجمندش به زير آورد و از نعمت و رضاي خدا دور كرد و بواسطه ي همين آدم بود، كه سركشي و نابكاري او آشكار شد اينك بايد انتقام بكشد و با نيرنگ او را مذموم سازد، آهسته آهسته وارد بهشت شد و در آشكار و نهان با آدم سخن گفت، خود را دوست پاكدل و ناصح و بااخلاص معرفي كرد و براي بدست آوردن دل آدم تلاش فراوان نمود، از هر دري درآمد و از هر راهي وارد شد، علاقه ي خود را با آدم و همسرش ابراز كرد و غرض خود را براي از دست رفتن نعمت هاي آنها اظهار داشت و گفت: خداوند شما را از خوردن اين درخت نهي نكرده مگر براي آنكه اگر بخوريد دو فرشته مي شويد يا در بهشت جاودان خواهيد بود.

شيطان ديد آدم و همسرش از پذيرفتن سخن او متوحش و از مشورت او گريزانند، به حرف او گوش نمي دهند و نصيحتش را نمي پذيرند، بدين جهت براي ايشان قسم ياد كرد كه من خير خواه شمايم، قصد زيان و بدبختي شما را ندارم، قسم ياد كرد تا پاكدلي و خير خواهي خود را ثابت كند و بدون ترديد براي گمراه كردن آن دو، پافشاري و اصرار بسيار كرد و نيرنگ خود را با اين ترتيب به كار برد، بالأخره آدم و همسرش فريفته شدند و از آنها لغزش بزرگي بوجود آمد.

چون آدم و حوا از فرمان خدا بيرون رفتند،

خداوند نعمت خود را از ايشان گرفت و بهشت را بر آنها حرام كرد و به آنها فرمود: مگر من شما را از نزديك شدن به اين درخت نهي نكردم و نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شما است؟

آدم و همسرش به درگاه خداوند بازگشت و توبه نمودند و از كرده ي خود پشيمان شدند و گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر تو ما را نيامرزي و بر ما رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود، خداوند فرمود: بيرون رويد، منزل و جايگاه شما در زمين است و تا روز قيامت دشمن يكديگر خواهيد بود.

خداوند توبه ي آنان را پذيرفت و فرمان داد تا از بهشت بيرون روند و به آنها اطلاع داد كه دشمني بين ايشان و شيطان ادامه خواهد داشت.

وقتي كه يك آدم عليه السلام در اطراف زمين سير مي نمود تا اينكه به سرزمين كربلا رسيد، پايش به چيزي برخورد كرد. سپس بر زمين افتاد و خون از پايش جاري شد، آنگاه سر به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آيا گناهي از من صادر گرديد كه اين گونه مرا معاقب فرمودي؟ وحي رسيد: نه، ولكن فرزندت حسين عليه السلام در اين مكان كشته مي شود، پس خون تو موافق خون او جاري شد.

عرض كرد: چه كسي قاتل اوست؟ وحي آمد كه يزيد ملعون، پس او را لعن كن. پس از آنكه آدم عليه السلام او را لعن نمود به سوي جبل عرفات روانه شد.

آتش زدن خيمه ها

از جنايتهاي سپاه عمر سعد، آتش زدن خيمه هاي امام حسين «ع» و اهل بيت او در روزعاشورا بود.پس از آنكه امام به شهادت رسيد، كوفيان به غارت خيمه ها پرداختند، زنها رااز خيمه ها بيرون

آوردند، سپس خيمه ها را به آتش كشيدند.اهل حرم، گريان و پابرهنه دردشت پراكنده شدند و به اسارت در آمدند.[1] امام سجاد «ع» در ترسيم آن صحنه فرموده است: به خدا قسم هر گاه به عمه ها و خواهرانم نگاه مي كنم، اشك در چشمانم مي دود و به ياد فرار آنها در روز عاشورا از خيمه اي به خيمه ديگر و از پناهگاهي به پناهگاه ديگرمي افتم، كه آن گروه فرياد مي زدند: خانه ظالمان را بسوزانيد![2] اين آتش، امتداد همان آتش زدني بود كه پس از رحلت پيامبر، در خانه زهرا «ع» با آن سوخت و آتش كينه هايي بود كه از بني هاشم و اهل بيت در سينه ها داشتند.به ياد اين حادثه، در مراسم عاشورا در برخي مناطق رسم است كه خيمه هايي به نشان خيام اهل بيت بر پا مي كنند، ظهر عاشورا به آتش مي كشند، تا احياگر ياد آن ستمي باشد كه روز عاشورا بر خاندان رسالت رفت. آتش به آشيانه مرغي نمي زنند

گيرم كه خيمه، خيمه آل عبا نبود -------------------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 58.

[2] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 299.

آخرين وداع

بدرود گفتن، خدا حافظي كردن، نيايشي كه در هنگام مسافرت و مفارقت از يكديگر برزبان مي آورند، به معناي «خدا نگهدار».[1] در حادثه نهضت عاشورا، وداع در مواردي ديده مي شود. امام حسين «ع» هنگامي كه پس از مرگ معاويه و اصرار والي مدينه براي بيعت گرفتن از او، مي خواهد از مدينه خارج شود، به زيارت قبر پيامبر رفته و با او خداحافظي مي كند و عازم مكه مي شود، وداعي آميخته با اشك و اندوه فراق، كه در همانجا به خواب مي رود و رسول خدا را در خواب مي بيند.با قبر

مادرش و برادرش هم وداع مي كند.[2] وداع ديگر در روز عاشورا و كربلاست.فرزندان اهل بيت نيز در آخرين باري كه از امام و خيمه گاه خداحافظي مي كنند، سلام آخر را مي دهند.وداع واپسين، همراه با سلامي خاص است.

سيد الشهدا روز عاشورا چندين بار وداع كرد.وداع اول، آنگاه بود كه به خيمه ها آمد و از خواهرش زينب، پيراهني كهنه طلبيد تا از زير لباس بپوشد و در اين وداع بود كه علي اصغر را به آغوش گرفت تا با او نيز وداع كند، تيري گلوي او را از هم دريد.وداع ديگر با فرزندش امام سجاد «ع» بود كه درون خيمه انجام گرفت.وداعي هم با دخترش سكينه داشت كه بسي جانسوز بود و اين در همان وداع آخر بود كه حضرت با زخمهايي كه از آنها خون مي آمد براي خداحافظي به ميان اهل بيت آمد و با جمله «استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله تعالي حاميكم و حافظكم...» آنان را به صبر دعوت كرد[3] و چون خواست براي كارزار نهايي به ميدان رود، همه را اينگونه خطاب كرد: «يا سكينة يا فاطمة يا زينب و ياام كلثوم!عليكن مني السلام...»[4] و اين نشان ديدار آخر بود.اهل بيت چون يقين كردند كه ديگر او را نخواهند ديد، بشدت گريستند.

آمدن زينب «ع» از پي برادر و بوسيدن زير گلوي او و نيز صدا كردن سكينه، پدر را و درخواست اينكه مرا بر دامن بنشان و... از جزئيات همين وداع است. «روضه وداع» از سوزناكترين مرثيه هاي حادثه عاشوراست، و نيز وداع امام حسين «ع» با علي اكبر، آنگاه كه عازم ميدان بود. هنگام ميدان رفتن يكايك اصحاب، با آن حضرت وداع مي كردند

وداعشان با سلام كردن بود كه اذن ميدان هم حساب مي شد. بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران

كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران هر كو شراب فرقت روزي چشيده باشد

داند كه سخت باشد قطع اميدواران با ساربان بگوييد احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد محمل به روز باران[5] .

--------------------------

پي نوشتها:

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 259 و 261.

[3] مقتل الحسين، مقرم، ص 337.

[4] معالي السبطين، ج 2، ص 25.

[5] سعدي.

آيه كهف

سر بريده امام حسين «ع» بر سر نيزه، در كوفه و در ايامي كه اهل بيت «ع» را به عنوان اسير، وارد اين شهر كرده بودند، آيه اصحاب كهف را تلاوت مي كرد: «ام حسبتم ان اصحاب الكهف و الرقيم سر بي تن كه شنيده است به لب سوره كهف كانوا من آياتنا عجبا»[1] . سر بي تن كه شنيده است به لب سوره كهف

يا كه ديده است به مشكات تنور آيه نور

-------------------------

پي نوشتها:

[1] مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 61.

آمنه

به قولي او همان سكينه عليهاالسلام دختر گرامي امام حسين عليه السلام است، كه آمنه نام اصلي اوست و لقب «سكينه يا سكينه» از طرف مادرش رباب به او داده شده است.

آل الله

مقصود از آل الله و خاندان خدا، اهل بيت پيامبر «ص» اند.امام حسين «ع» خود ودودمان پيامبر را آل الله دانسته است، آنجا كه مي فرمايد:

«نحن آل الله و ورثة رسوله»،[1] ؛ ما آل خدا و وارثان پيامبر اوييم. در زيارت نيمه رجب امام حسين «ع» نيز مي خوانيم:

«السلام عليكم يا آل الله» كه به عنوان زيارت اربعين هم نقل شده است.اين، بخاطر شدت ارتباط و انتساب عترت پيامبر و امام حسين «ع» با خداوند و دين اوست و گويا خدايي اند و از دودمان خدا.تعبير آل الله را جابر بن عبدالله انصاري هنگام حضور بر سرمزار حسين بن علي «ع» در اربعين شهادتش در زيارتي كه خوانده، به كار برده است.

به قريش نيز «آل الله» مي گفته اند، زيرا در خانه توحيد و مسجد الحرام بودند و با خانه خدا مرتبط بودند.امام صادق «ع» مي فرمايد: «انما سموا آل الله، لانهم في بيت الله الحرام»[2] بويژه كه عظمت قريش با تولد پيامبر اسلام در ميان آنان افزايش يافت و با بعثت آن رسول خدا، انتسابشان به خداوند افزون تر شد «و عظمت قريش في العرب و سموا آل الله».

--------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 44 ص 11 و 184.

[2] همان، ج 15 ص 258.

آل ابي سفيان

خاندان و دودمان ابو سفيان.ابو سفيان بن حرب، بزرگ طايفه بني اميه بود.خودش و دودمانش با بني هاشم و دودمان رسول خدا و با دين اسلام دشمني داشتند.ابوسفيان درلشكر كشيها بر ضد اسلام شركت داشت.پسرش معاويه، با علي و امام حسن «ع» جنگيد، نوه اش يزيد، حسين بن علي را در كربلا كشت.نسل ابو سفيان ضد توحيد بودند، از دين رو پيامبر فرموده بود: «الخلافة محرمة

علي آل ابي سفيان».[1] خلافت بر آل ابوسفيان حرام است. اينكه در زيارت عاشورا هم خود ابو سفيان و اين دودمان لعن شده اند (اللهم العن ابا سفيان، اللهم العن... و آل ابي سفيان) به خاطر درگيري و مبارزه آنان با اساس اسلام است.امام صادق «ع» نزاع ميان اهل بيت پيامبر و آل ابي سفيان را، نزاعي مكتبي و بر سر عقيده مي دانست، نه شخصي و مي فرمود: «انا و آل ابي سفيان اهل بيتين تعادينا في الله، قلنا: صدق الله و قالوا: كذب الله»[2] ؛ ما و دودمان ابوسفيان اهل دو خاندانيم كه بر سر مسأله خدا با هم دشمني كرديم . ما گفتيم خدا راست گفته، آنان گفتند خدا دروغ گفته است. نيز، مايه از بين رفتن حكومتشان را دست آلودن به خون حسين «ع» مي دانست: «ان آل ابي سفيان قتلوا الحسين بن علي صلوات الله عليه فنزع الله ملكهم».[3] آل ابوسفيان حسين بن علي عليه السلام را كشتند ، خداوند هم حكومت را از آنان گرفت.

سيد الشهدا «ع» روز عاشورا، سپاه كوفه را كه براي كشتن او آمده بودند، پيروان اين دودمان خطاب كرد و چون شنيد به طرف خيمه ها حمله آورده اند، فرمود: «ويحكم يا شيعة آل ابي سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم...»[4] اگر دين نداريد، آزاده باشيد!آل ابو سفيان همه آنانند كه در طول تاريخ، با حق وعدل مبارزه كرده اند و براي خاموش ساختن نور خدا كوشيده اند، چه در ميدان بدر و احد و صفين و كربلا، چه در هر جاي دنيا و هر زمان ديگر.

-------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 326.

[2] همان،

ج 33، ص 165، ج 52، ص 190.

[3] همان، ج 45، ص 301، ج 46، ص 182.

[4] همان، ج 46، ص 51.

آل اميه

طايفه اي از قريش، كه نسب آنان به امية بن خلف از فرزندان «عبد شمس» مي رسد.اميه از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام «ص» بود و فرزندان او و كلا بني اميه همواره با بني هاشم مخالف و كينه توز بودند.[1] با پيامبر به نحوي، با علي «ع» به نحو ديگر و با امام حسن و امام حسين «عليهما السلام» و ساير ائمه به گونه ديگري خصومت مي ورزيدند. رسول خدا «ص» آنان را لعنت كرد.در قرآن، «شجره ملعونه» (سوره اسراء آيه 60) به بني اميه تفسير شده است.[2] اين دودمان، با عترت پيامبر و آل علي دشمني شديد داشتند و بزرگاني از آنان درجنگهاي صدر اسلام به تيغ مسلمانان كشته شده بودند.يزيد و معاويه از نسل اينان بودند كه آن دشمنيها را با علي و آل علي نشان دادند. «اينان از زمان معاويه در سال 41 هجري به حكومت رسيدند و تا سال 132 هجري حكومت داشتند و مركز حكومتشان در شام بود.

به تبع حكومتهاي روم و فارس، بساط و تشريفات و تجملات و عيش و نوشهايي راه انداخته بودند.بعضي از خلفاي بني اميه عبارت بودند از: معاويه، يزيد، مروان، عبد الملك، وليد، سليمان، عمر بن عبد العزيز، هشام و... كه با مروان حمار، اين سلسله منقرض شد، در جريان قيام ابو مسلم خراساني.»[3] مدت حكومتشان هزار ماه[4] بود، از زمان امام حسن مجتبي «ع» تا زمان روي كار آمدن سفاح، يعني 90 سال و 11 ماه و 13 روز دقيقا طول كشيد.بعضي آيه «ليلة القدر

خير من الف شهر» را بر هزار ماه حكومت آنان تاويل كرده اند.[5] ابو سفيان، در اولين روز به خلافت رسيدن عثمان به او توصيه كرد كه: پس از قبيله تيم وعدي (كه ابو بكر و عمر از آن بودند) اينك حكومت به دست تو افتاده است، آن را همچون توپي در ميان بني اميه دست به دست بگردان.اين سلطنت است نه چيز ديگر، من به بهشت و جهنمي باور ندارم.[6] .

امويان سنت رسول خدا را تغيير دادند.خود پيامبر پيشگويي كرده بود كه چنين خواهد شد: «ان اول من يبدل سنتي رجل من بني امية» اين شعر نيز كه بي اعتقادي امويان را به خدا و قيامت و وحي مي رساند، از زبان يزيد نقل شده است كه: لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل[7] . در زيارت عاشورا، از آل ابو سفيان، آل زياد، آل مروان و بني اميه نام برده شده و مورد لعنت قرار گرفته اند.امام حسين «ع» نيز در پاسخ سخن مصرانه مروان كه مي خواست امام با يزيد بيعت كند، فرمود: از جدم شنيدم كه مي فرمود خلافت بر آل ابو سفيان حرام است «الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان». --------------------------------------------

پي نوشتها :

[1] ر.ك: «النزاع و التخاصم بين بني امية و بني هاشم» از: مقريزي.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 46.

[3] معارف و معاريف، ج 1، ص 412.درباره وقايع زمان خلفاي بني اميه و شناخت آنها، از جمله رجوع كنيد به: تتمة المنتهي، شيخ عباس قمي و نيز منتهي الارب (ترجمه) جلد 5 و 6.

[4] كتاب «هزار ماه سياه» شرح جنايات امويان را در بردارد.نيز ر.ك: «شيعه و زمامداران خودسر» ترجمه «الشيعة و الحاكمون» از

محمد جواد مغنيه.

[5] مروج الذهب، ج 3، ص 235.

[6] استيعاب، ج 2، ص 690.

[7] اشعار از «ابن زبعري» است كه يزيد به آنها استشهاد كرده است.

آل زياد

از جمله گروههايي كه به اسلام ضربه بسيار زده اند و در زيارت عاشورا مورد لعنت اند، «آل زياد» ند (و العن... آل زياد و آل مروان الي يوم القيامه).نسل ناپاك «زياد»، دستشان به خون عترت پيامبر آميخته است.عبيد الله بن زياد كه والي كوفه و بصره بود و امام حسين رادر كربلا كشت، فرزند همين زياد است.مادر زياد، سميه نام داشت، از زنان زناكار صاحب پرچم.زياد از طريق آميزش نامشروع و زنا توسط غلام سميه به نام «عبيد ثقفي» به دنيا آمد.زياد را زياد بن عبيد مي گفتند.از بدعتهاي معاويه، آن بود كه بر خلاف حكم پيامبر، اين زنا زاده را به دودمان بني اميه ملحق ساخت و از آن پس او را «زياد بن ابي سفيان» مي گفتند.[1] اين موضوع كه به «مساله استلحاق» معروف است، در سال 44 هجري انجام گرفت و مورد اعتراض بسياري از بزرگان از جمله سيد الشهدا بود كه در نامه اش به معاويه، اين كار را در رديف كشتن حجر بن عدي و عمرو بن حمق، آورده[2] و او رانكوهش كرده است.پس از انقراض امويان، مردم زياد را به اسم مادرش سميه يا به نام پدري ناشناخته، زياد بن ابيه (زياد، پسر پدرش) مي خواندند.[3] امام حسين «ع» روز عاشورا در يكي از خطبه هايش جمله «الا و ان الدعي بن الدعي...» دارد، كه اشاره به ناپاك زادگي ابن زياد و پدرش زياد است كه هر دو نسبي پست و آلوده داشتند و عبيد الله هم از كنيز زنا كاري به

نام مرجانه به دنيا آمده بود و به «ابن مرجانه» مشهور بود.حاكميت يافتن كسي چون پسر زياد، فاجعه اي بود كه عزت و كرامت مسلمين و عرب را نابود كرد.زيد بن ارقم وقتي در كوفه شاهد آن بود كه ابن زياد بر لبهاي سر بريده ابا عبدالله «ع» مي زند، گريه كنان و با اعتراض برخاست و از مجلس بيرون آمد و مي گفت: اي جماعت عرب!از اين پس برده شده ايد.پسر فاطمه را كشته و پسر مرجانه را به امارت پذيرفته ايد... [4] در همان ايام، آل زياد بعنوان گروهي فاسد و شيطاني به شمار مي رفتند.حتي يكي از شهداي كربلا به نام مالك بن انس مالكي يا انس بن حارث كاهلي در رجزي كه در ميدان مي خواند، يكي از ابيات آن چنين بود: آل علي شيعة الرحمان

آل زياد شيعة الشيطان[5] . آل زياد، طبق روايات، دلهايي مسخ شده، دودماني ننگين و مورد خشم بودند و روز عاشورا را به خاطر كشته شدن حسين بن علي، مبارك دانسته و به شادماني روزه مي گرفتند.[6] نيز «آل زياد» نام سلسله اي از خلفاست كه از نسل زياد بن ابيه بودند و از سال 204 تا 409 هجري بر يمن حكومت كردند.آغاز حكومتشان از زمان هارون الرشيد بود و ماموريتشان سركوبي علويان آن ديار.[7] . ------------------------------

پي نوشتها :

[1] الغدير، ج 10، ص 218.

[2] معادن الحكمه، محمد بن فيض كاشاني، ج 2، ص 35 (چاپ جامعه مدرسين)، بحار الانوار، ج 44، ص 212.

[3] الغدير، ج 10، ص 218.

[4] بحار الانوار، ج 45، ص 117.

[5] همان، ص 25 (آل علي پيروان خدايند و آل زياد پيروان شيطانند).

[6] همان، ص 95.

[7] ر.ك: دائرة المعارف تشيع، ج 1.

آل عبا

از

لقبهاي سيد الشهدا «ع» است كه پنجمين نفر از «اصحاب كسا» است.پيامبر «ص» درخانه «ام سلمه» بود كه آيه «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (احزاب 33) نازل شد.رسول خدا، فاطمه و علي و حسن و حسين عليهم السلام را جمع كردو همه را زير يك كساء و عبايي قرار داد و چنين گفت: «اللهم هؤلاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا». شاعر در همين مورد گفته است: ان النبي محمدا و وصيه

و ابنيه و ابنته البتول الطاهرة اهل العباء و انني بولائهم

ارجو السلامة و النجا في الآخرة[1] . حديث كسا نيز در مقام و فضيلت اين پنج تن وارد شده است.[2] . ------------------------------

پي نوشتها :

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 112.

[2] درباره اصحاب كساء و مناقب و فضايلشان، ر.ك: بحار الانوار: ج 37، ص 35 تا 107.

آل عقيل

جمعي از فرزندان عقيل، چه فرزندان خود او يا نوه هايش از شهداي كربلا و حماسه آفرينان نهضت حسيني بودند كه جان خويش را فداي امام كردند.پيشتر نيز مسلم بن عقيل، فداي دين خدا و راه حسين «ع» شده بود.دو تن از پسران مسلم از شهداي كربلا بودند.اين حماسه آفرينان از نسل ابو طالب كه عموزاده خويش، سيد الشهدا «ع» را ياري كردند عبارتند از: عبدالله بن مسلم، محمد بن مسلم، جعفر بن عقيل، عبد الرحمان بن عقيل، محمد بن عقيل، عبدالله الاكبر، محمد بن ابي سعيد بن عقيل، علي بن عقيل و عبدالله بن عقيل.اين نه نفر، كه برخي شان فقيه و عالمي بزرگ بودند، هر كدام پس از نبردي شورانگيز، به شهادت رسيدند. شاعري شهداي كربلا از

نسل علي بن ابي طالب را هفت شهيد و از نسل عقيل، نه شهيد دانسته و چنين سروده است: عين جودي بعبرة و عويل

و اندبي ان ندبت آل الرسول سبعة كلهم لصلب علي

قد اصيبوا و تسعة لعقيل[1] . روز عاشورا نيز كه فرزندان عقيل به ميدان مي رفتند، اما دعايشان مي كرد و كشندگان آنان را لعن كرده و آل عقيل را به مقاومت دعوت مي كرد و به بهشت مژده مي داد: «اللهم اقتل قاتل آل عقيل... صبرا آل عقيل ان موعدكم الجنة»[2] .

و به خاطر اين فداكاريها بود كه پس از عاشورا، امام زين العابدين «ع» به خانواده آنان بيشتر عاطفه و لطف نشان مي داد و آنان را بر بقيه برتري مي داد، وقتي از او در اين باره مي پرسيدند، مي فرمود: من رفتار و عملكردشان را روز عاشورا با ابا عبدالله «ع» به ياد مي آورم و دلم به حالشان رقت و عطوفت مي يابد.از اين رو، امام سجاد «ع» با اموالي كه مختار پس از خروج، به آن حضرت داد، خانه هايي براي آل عقيل ساخت كه حكومت اموي آنها را خراب كرده بود.[3] . -------------------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 249.

[2] همان.

[3] حياة الام زين العابدين، ج 1، ص 186.

آل محمد

خاندان، دودمان، آل محمد، عترت.منظور، دودمان پاك رسول خدا «ص» و اصحاب كساء و ذريه مطهر پيامبر اسلام است و در حادثه عاشورا، امام حسين «ع» و برادران و خواهران و فرزندان و بستگانش كه از نسل پيامبر اكرم در كربلا حضور داشتند، اهل بيت محسوب مي شوند كه در پي شهادت آن امام، به اسارت رفتند.محبت ورزيدن به اهل بيت پيامبر، سفارش خدا و

رسول است.در قرآن كريم، اجر رسالت پيامبر، مودت با اهل بيت دانسته شده است: «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي».[1] و جايگاهشان در هدايت امت و نجات پيروان، چون كشتي نوح به حساب آمده است.ابوذر از رسول خدا نقل كرده كه فرمود: «انما مثل اهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من دخلها نجا و من تخلف عنها غرق».[2] مثل خاندانم در ميان شما مثل كشتي نوح است. هر كه داخل آن شود نجات مي يابد، هر كه عقب بماند هلاك مي شود.

طبق روايات، اطاعت ائمه فرض است و مودتشان لازم و نافرماني آنان گناه، و هر كه بامحبت آنان بميرد، شهيد مرده است. ولايت آنان فريضه است و عامل قبولي اعمال و جواز عبور از صراط.دشمنشان، دشمن خداست. ابو بصير، از امام صادق «ع» پرسيد: «آل محمد» كيانند؟ فرمود: ذريه و نسل او.پرسيد: «اهل بيت محمد» كيانند؟ فرمود: اماماني كه اوصياي اويند.پرسيد: «عترت» او چه كسانند؟ فرمود: اصحاب عبا.[3] .

اهل بيت، بمنزله رابط حياتبخش بين ما و خدايند، كه اگر اين رابطه قطع شود، ارتباطمان با خدا قطع شده است.در تعليم و تبيين معارف دين هم اين نقش را دارند و شناخت قرآن و درك حقايق آن را بايد از آنان آموخت، كه علمشان از سوي خداوند است و پرورده خانه وحي و وارثان علوم پيامبرند. شفاعت و توسل، به دست آنان و به آنان انجام مي گيرد و زدودن تحريف از چهره دين و مقابله با بدعتها از رسالتهاي آنان است. آنگونه كه دانش آموز، از طريق معلم با كتاب آشنا مي شود، ائمه اهل بيت، معلمان اين كتابند. اگر از كلاسي معلم

را بردارند، از كتاب تنها كاري ساخته نيست.تفكر «حسبنا كتاب الله» به همين دليل، اشتباه است.اين دو «ثقلين»، از هم جدايي ناپذيرند، تا روز قيامت و حضور در كنار كوثر. شما اي عترت مبعوث خاتم

شما اي برترين اولاد آدم شما از اهل بيت آفتابيد

گل جان محمد را گلابيد امير كشور دلها شماييد

شما آيينه هاي حق نماييد ديانت بي شما كامل نگردد

بجز با عشقتان دل، دل نگردد شما تفسير «نور» و «و الضحي» ييد

شما معناي قرآن و دعاييد اماميد و شهيديد و گواهيد

مصون از هر خطا و اشتباهيد شما راه خدا را باز كرديد

شهادت را شما آغاز كرديد فدا كرديد جان تا دين بماند

به خون خفتيد تا آيين بماند شما شيرازه ي ام الكتابيد

شما ميزان حق روز حسابيد تولاي شما فرض خدايي است

قبول و رد آن مرز جدايي است هر آنكس را كه در دين رسول است

ولايت، مهر و امضاي قبول است ولايت، گنج عشقي در دل ماست

محبت هم سرشته با گل ماست دل و جان جهاني عاشق آباد

فداي نام شيرين شما باد[4] . «زيارت جامعه»، از متون معتبري است كه يك دوره شناخت ائمه و اهل بيت است.[5] .

---------------------------------

پي نوشتها :

[1] شوري، آيه 23.

[2] بحار الانوار، ج 23، ص 121، كنز العمال، ج 12، حديث 34144.

[3] بحار الانوار، ج 25، ص 216.

[4] تلخيصي از مثنوي «اهل بيت آفتاب» از: نويسنده.

[5] درباره اهل بيت، از جمله ر.ك: «اهل البيت، مقامهم، منهجهم، مسارهم» از: مؤسسة البلاغ.

آل مراد

نام قبيله اي كه هاني بن عروه، بزرگ و رئيس آن در كوفه بود.هاني هر گاه ندا مي داد، چهار هزار مسلح و هشت هزار پياده تحت فرمانش جمع مي شدند.وقتي هاني را

براي گردن زدن به بازار كوفه بردند، هاني آل مراد را صدا كرد، ولي كسي از بيم جان خويش به حمايتش برنخاست.[1] هاني در ايام حضور مسلم بن عقيل در كوفه، ميزبان او بود، و پيش از مسلم دستگير و شهيد شد. -----------------------

پي نوشتها :

[1] مروج الذهب، ج 3 ص 59.

آل مروان

دودمان مروان بن حكم كه از تيره بني اميه بودند و از سال 64 هجري روي كار آمدند. آغاز سلطه اين خاندان با به خلافت رسيدن مروان بود.مروان از خشن ترين و عنودترين دشمنان اهل بيت و امام حسين «ع» بود و نزد پيامبر و مردم ملعون و مطرود و تبعيد شده بود (مروان) پس از او عبد الملك مروان، وليد بن عبد الملك، سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبد العزيز، يزيد بن عبد الملك، هشام بن عبد الملك، وليد بن يزيد، يزيد بن وليد، مروان بن محمد، به ترتيب نزديك به هفتاد سال حكومت كردند[1] و دوران حكومتشان ازسخت ترين دورانهاي شيعه بود.بني مروان جنايتكارترين افراد را در شهرها به ولايت مي گماشتند كه حجاج يكي از آنان بود.در زيارت عاشورا «آل مروان» نيز همچون آل زيادو آل ابي سفيان و بني اميه مورد لعن قرار گرفته اند. -----------------------------

پي نوشتها :

[1] حوادث خلفاي آل مروان را در مروج الذهب، ج 3، ص 91 به بعد، مطالعه كنيد.

آقا محمد خان قاجار

به سال 1206 آقا محمد خان قاجار به بيماري سكته مبتلا گرديد و پس از بهبودي به عبد الرزاق خان، حاكم كاشان كه مرد باكمال و متديني بود دستور داد تا مهندسين معمار و زرگران را جمع نموده، قبه و بارگاه حسيني را از نو و به طرز بهتري بسازند و كاملا طلا كاري و زر اندود نمايند. حاكم نيز به دستور شاه عمل نمود. حاجي سليمان صباحي كاشاني در اين مورد قصيده اي سروده و با اين مصرع ماده ي تاريخ را تعيين نموده است: «در گنبد حسين بن علي زيب يافت زر - 1206 -

آلوسي

شهاب الدين محمود شكري آلوسي بغدادي (م. 1270 ه. ق) از علماي اهل سنت است. از نقل سخنان پوچ و شرم آور ابن العربي و هم مسلكان او سخت خشمگين شده به گونه اي كه وقتي اسم قاضي ابن العربي را ذكر مي كند مي گويد: «عليه من الله تعالي ما يستحقه» يعني بر او باد از خداي تعالي آنچه مستحق است. آلوسي پس از نقل مطالب مفصل مي گويد:

«اگر هم پذيرفته شود كه يزيد خبيث مسلمان بوده، مسلماني بوده كه به قدري مرتكب كبائر شده كه از عهده بيان خارج است، و به رأي من لعن او جايز است، و ظاهر اين است كه آن ملعون توبه نكرده و احتمال توبه او از احتمال ايمان ضعيف تر است، و در حكم اوست ابن زياد و ابن سعد و گروهي، پس لعنت خداي عزوجل باد بر همگي آنان و بر ياران و پيروانشان و بر كسي كه ميل به سوي آنان كند تا روز قيامت مادامي كه چشمي بر ابي عبدالله الحسين عليه السلام اشك مي ريزد.

آلوسي پس از مطالب كوتاهي، مطلب

خود را چنين ادامه مي دهد: «و هر كس بترسد از قيل و قال به جهت تصريح به لعن اين گمراه، پس بگويد: خداي عزوجل لعنت كند هر كسي را كه راضي شد به قتل حسين و كسي را كه آزرد عترت پيامبر را به ناحق و هر كسي را كه حق آنان را غصب نمود. پس او در اين صورت يزيد را لعن كرده، به خاطر دخول او (يزيد) تحت عموم، دخول اوليه در نفس الامر، و كسي مخالف جو از لعن با اين الفاظ نيست، جز ابن العربي و موافقان و هم مسلكان او، زيرا آنان برحسب آنچه از آنها نقل شده، تجويز نمي كنند لعن كسي را كه راضي شد به قتل حسين، و سوگند به جان خودم كه اين گمراهي بزرگي است كه نزديك است بر گمراهي يزيد فزوني يابد.

آثار و نتايج نهضت عاشورا

شهادت مظلومانه سيد الشهدا و يارانش در كربلا، تاثير بيدارگر و حركت آفرين داشت و خوني تازه در رگهاي جامعه اسلامي دواند و جو نامطلوب را شكست و امتدادهاي آن حماسه، در طول تاريخ، جاودانه ماند.حتي در همان سفر اسارت اهل بيت نيز تاثيرات سياسي اين حادثه در انديشه هاي مردم آشكار شد.گروهي از اسرا را كه به شام مي بردند، چون به تكريت رسيدند، مسيحيان آنجا در كليساها جمع شدند و به نشان اندوه بر كشته شدن حسين «ع»، ناقوس نواختند و نگذاشتند آن سربازان وارد آنجا شوند.به شهر «لينا» نيز رسيدند.مردم آنجا همگي گرد آمدند و بر حسين و دودمانش سلام و درود فرستادند وامويان را لعن كردند و سربازان را از آنجا بيرون كردند.چون خبر يافتند كه مردم «جهينه» هم جمع شدند تا با

سربازان بجنگند وارد آن نشدند.به قلعه «كفر طاب» رفتند، به آنجا نيز راهشان ندادند.به حمس كه وارد شدند، مردم تظاهرات كردند و شعار دادند: «اكفرا بعدايمان و ضلالا بعد هدي؟» و با آنان درگير شدند و تعدادي را كشتند.[1] برخي از تاثيرات حماسه عاشورا از اين قرار است:

1- قطع نفوذ ديني بني اميه بر افكار مردم

2- احساس گناه و شرمساري در جامعه، بخاطر ياري نكردن حق و كوتاهي دراداي تكليف

3- فرو ريختن ترسها و رعبها از اقدام و قيام بر ضد ستم

4- رسوايي يزيديان و حزب حاكم اموي

5- بيداري روح مبارزه در مردم

6- تقويت و رشد انگيزه هاي مبارزاتي انقلابيون

7- پديد آمدن مكتب جديد اخلاقي و انساني (ارزشهاي نوين عاشورايي و حسيني)

8- پديد آمدن انقلابهاي متعدد با الهام از حماسه كربلا

9- الهام بخشي عاشورا به همه نهضتهاي رهايي بخش و حركتهاي انقلابي تاريخ

10- تبديل شدن «كربلا» به دانشگاه عشق و ايمان و جهاد و شهادت، براي نسلهاي انقلابي شيعه

11- به وجود آمدن پايگاه نيرومند و عميق و گسترده تبليغي و سازندگي در طول تاريخ، بر محور شخصيت و شهادت سيد الشهدا «ع»

از نهضتهاي شيعي پس از عاشورا، مي توان «انقلاب توابين»، «انقلاب مدينه»، «قيام مختار»، «قيام زيد»، و... حركتهاي ديگر را نام برد.براي توضيح بيشتر، به مدخل خاص هر يك از اين نهضتها در همين مجموعه مراجعه شود.تاثير حماسه عاشورا را درانقلابهاي بزرگي كه در طول تاريخ، بر ضد ستم انجام گرفته، چه در عراق و ايران و چه در كشورهاي ديگر، نبايد از ياد برد. «فرهنگ شهادت» و انگيزه جهاد و جانبازي كه درانقلاب اسلامي ايران و هشت سال دفاع مقدس در جبهه ها جلوه گر بود، گوشه اي

از اين تاثير پذيري است.شعار «نهضت ما حسينيه، رهبر ما خمينيه» كه در مبارزات ملت مسلمان ايران بر ضد طاغوت طنين افكن بود و نيز شور حسيني جبهه هاي رزم ايران، گواه روشن تاثير گذاري كربلا در قرنها پس از آن حماسه مقدس است.يكي از نويسندگان محقق، نتايج نهضت كربلا را عبارت مي داند از:

1- پيروزي مساله اسلام و حفظ آن از نابودي.

2- هزيمت امويان از عرصه فكري مسلمين.

3- شناخت اهل بيت بعنوان نمونه هاي پيشوايي امت.

4- تمركز شيعه از بعد اعتقادي بر محور امامت.

5- وحدت صفوف شيعه در جبهه مبارزه.

6- ايجاد حس اجتماعي در مردم.

7- شكوفايي موهبتهاي ادبي و پديد آمدن ادبيات عاشورايي.

8- منابر وعظ و ارشاد، به عنوان وسيله آگاهانيدن مردم.

9- تداوم انقلاب بصورت زمينه سازي نهضتهاي پس از عاشورا[2] .

حادثه كربلا، گشاينده جبهه اعتراض عليه حكومت امويان و سپس عباسيان شد، چه به صورت فردي كه روحهاي بزرگ را به عصيان و افشاگري واداشت، و چه به شكل مبارزه هاي گروهي و قيامهاي عمومي در شهري خاص يا منطقه اي وسيع.[3] . خون او تفسير اين اسرار كرد

ملت خوابيده را بيدار كرد[4] .

-------------------------------

پي نوشتها :

[1] عاشورا في الادب العاملي المعاصر، ص 54 به نقل از منتخب طريحي و مقتل ابي مخنف.

[2] براي تفصيل آن ر.ك: «حياة الامام الحسين»، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 436، (معطيات الثورة).

[3] در اين زمينه ها ر.ك: «الانتفاضات الشيعيه»، هاشم معروف الحسني، «امامان و جنبشهاي مكتبي»، محمد تقي مدرسي.

[4] كليات اقبال لاهوري، ص 75.

آزادگي

از مهمترين درسهاي نهضت كربلا و از الفباي نخستين فرهنگ عاشورا، آزادگي و حريت و تن به ظلم ندادن و اسير ذلت نشدن است.حسين بن علي «ع» فرموده است:

«موت في عز خير من حياة في ذل»[1] .

مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است.نيز در مقابل تسليم و بيعت، فرمود: «لا و الله، لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد» دست ذلت به شما نمي دهم و چون بردگان تسليم شما نمي شوم.

همچنين در كربلا وقتي آن حضرت را ميان جنگ يا بيعت مخير كردند، فرمود:

«الا و ان الدعي بن الدعي قد ركزني بين اثنتين، بين السلة و الذلة، هيهات منا الذلة...»[2] ناپاك ناپاكزاده مرا بين دو چيز، شمشير و ذلت مخير قرار داده است، ذلت از ما بسيار دور است. بر ما گمان بندگي زور برده اند

اي مرگ همتي كه نخواهيم اين قيود از آستان همت ما ذلت است دور

و اندر كنام غيرت ما نيستش ورود در نبرد عاشورا نيز در حمله هايي كه به صفوف دشمن مي كرد، رجز مي خواند و مي فرمود:

«الموت اولي من ركوب العار و العار اولي من دخول النار»[3] .

مرگ، بهتر از ننگ است و ننگ، بهتر از دوزخ!وقتي كه مجروح بر زمين افتاده بود، شنيد كه سپاه دشمن قصد حمله به حرم و خيمه گاه او را دارد، بر سرشان فرياد كشيد: «ياشيعة آل ابي سفيان!ان لم تكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم...»[4] ؛ اي پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و از قيامت نمي ترسيد، پس در دنيايتان آزاده باشيد. گر شما را به جهان ديني و آييني نيست

لا اقل مردم آزاده به دنيا باشيد نهضت عاشورا، به همه مظلومان، درس مبارزه و به همه مبارزان، الهام مقاومت وروحيه آزادگي داده است. «درس آزادي به دنيا داد، رفتار حسين!».گاندي، مصلح بزرگ هند گفته است:

«من براي

مردم هند، چيز تازه اي نياوردم.فقط نتيجه اي را كه از مطالعات و تحقيقاتم درباره تاريخ زندگي قهرمانان كربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند كردم.اگر بخواهيم هند را نجات دهيم، واجب است همان راهي را بپيماييم كه حسين بن علي «ع» پيمود.»[5] . درس آزادي به دنيا داد رفتار حسين

بذر همت در جهان افشاند افكار حسين با قيام خويش بر اهل جهان معلوم كرد

تابع اهل ستم گشتن بود عار حسين مرگ با عزت، زعيش در مذلت بهتر است

نغمه اي مي باشد از لعل درربار حسين[6] .

----------------------------

پي نوشتها :

[1] مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4 ص 68.

[2] لهوف، ص 57.

[3] كشف الغمه، ج 2 ص 32.

[4] بحار الانوار، ج 45 ص 51، مقتل خوارزمي، ج 2 ص 32.

[5] حسين، پيشواي انسانها، ص 30.

[6] طوفان.

آمار نهضت كربلا

نقش آمار در ارائه سيماي روشن تر از هر موضوع و حادثه، غير قابل انكار است.ليكن در حادثه كربلا و مسائل قبل و بعد از آن، با توجه به اختلاف نقلها و منابع، نمي توان در بسياري از جهات، آمار دقيق و مورد اتفاق ذكر كرد و آنچه نقل شده، گاهي تفاوتهاي بسياري با هم دارد.در عين حال بعضي از مطالب آماري، حادثه كربلا را گوياتر مي سازد. به همين دليل به ذكر نمونه هايي از ارقام و آمار مي پردازيم: [1] .

مدت قيام امام حسين «ع» از روز امتناع از بيعت با يزيد، تا روز عاشورا 175 روزطول كشيد: 12 روز در مدينه، 4 ماه و 10 روز در مكه، 23 روز بين راه مكه تا كربلا و 8 روز در كربلا (2 تا 10 محرم).

منزلهايي كه بين مكه تا كوفه بود و امام حسين آنها را پيمود

تا به كربلا رسيد 18 منزل بود (معجم البلدان).

فاصله منزلها با هم سه فرسخ و گاهي پنج فرسخ بود.

منزلهاي ميان كوفه تا شام 14 منزل بود كه اهل بيت را در حال اسارت از آنها عبور دادند.

نامه هايي كه از كوفه به امام حسين «ع» در مكه رسيد و او را دعوت به آمدن كرده بودند 12000 نامه بود (طبق نقل شيخ مفيد).

بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل در كوفه 18000 نفر، يا 25000 نفر و يا 40000 نفرگفته شده است.

شهداي كربلا از اولاد ابي طالب كه نامشان در زيارت ناحيه آمده است 17 نفر. شهداي كربلا از اولاد ابي طالب كه نامشان در زيارت ناحيه نيامده 13 نفر.سه نفر هم كودك از بني هاشم شهيد شدند، جمعا 33 نفر.اين افراد به اين صورت اند: امام حسين «ع»

1 نفر، اولاد امام حسين 3 نفر، اولاد علي «ع» 9 نفر، اولاد امام حسن 4 نفر، اولاد عقيل 12 نفر، اولاد جعفر 4 نفر.

غير از امام حسين «ع» و بني هاشم، شهدايي كه نامشان در زيارت ناحيه مقدسه و برخي منابع ديگر آمده است 82 نفرند.غير از آنان، نام 29 نفر ديگر در منابع متاخرتر آمده است. (اصحاب امام حسين عليه السلام)

جمع شهداي كوفه از ياران امام 138 نفر.تعداد 14 نفر از جمع اين جناح حسيني، غلام بوده اند.

شهدايي كه سرهايشان بين قبايل تقسيم شد و از كربلا به كوفه بردند 78 نفر بودند. تقسيم سرها به اين صورت بود: قيس بن اشعث، رئيس بني كنده 13 سر، شمر رئيس هوازن 12 سر، قبيله بني تميم 17 سر، قبيله بني اسد 16 سر، قبيله مذحج 6 سر، افرادمتفرقه از قبايل ديگر 13

سر.

سيد الشهدا هنگام شهادت 57 سال داشت.

پس از شهادت حسين «ع» 33 زخم نيزه و 34 ضربه شمشير، غير از زخمهاي تير بربدن آن حضرت بود. اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون، حسين توست[2] . شركت كنندگان در اسب تاختن بر بدن امام حسين 10 نفر بودند.

تعداد سپاه كوفه 33 هزار نفر بودند كه به جنگ امام حسين آمدند.آنچه در نوبت اول آمد تعداد 22 هزار بودند به اين صورت: عمر سعد با 6000، سنان با 4000، عروة بن قيس با 4000، شمر با 4000، شبث بن ربعي با 4000.آنچه بعدا اضافه شدند: يزيد بن ركاب كلبي با 2000، حصين بن نمير با 4000، مازني با 3000، نصر مازني با 2000 نفر.

سيد الشهداء روز عاشورا براي 10 نفر مرثيه خواند و در شهادتشان سخناني فرمود و آنان را دعا، يا دشمنان آنان را نفرين كرد.اينان عبارتند از: علي اكبر، عباس، قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شير خوار، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر، حر بن يزيد رياحي، زهير بن قين و جون.و در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد:

مسلم و هاني.

امام حسين «ع» بر بالين 7 نفر از شهدا پياده رفت: مسلم بن عوسجه، حر، واضح رومي، جون، عباس، علي اكبر، قاسم.

سر سه شهيد را روز عاشورا به جانب امام حسين «ع» انداختند: عبدالله بن عميركلبي، عمرو بن جناده، عابس بن ابي شبيب شاكري.

سه نفر را روز عاشورا قطعه قطعه كردند: علي اكبر، عباس، عبد الرحمن بن عمير.

مادر 9 نفر از شهداي كربلا در روز عاشورا حضور داشتند و شاهد شهادت پسر بودند: عبدالله بن حسين

كه مادرش رباب بود، عون بن عبدالله جعفر، مادرش زينب، قاسم بن حسن مادرش رمله، عبدالله بن حسن مادرش بنت شليل جيليه، عبدالله بن مسلم مادرش رقيه دختر علي «ع»، محمد بن ابي سعيد بن عقيل، عمرو بن جناده، عبدالله بن وهب كلبي مادرش ام وهب، علي اكبر (بنا به نقلي مادرش ليلي، كه ثابت نيست).

5 كودك نابالغ در كربلا شهيد شدند: عبدالله رضيع شير خوار امام حسين، عبدالله بن حسن، محمد بن ابي سعيد بن عقيل، قاسم بن حسن، عمرو بن جناده انصاري.

5 نفر از شهداي كربلا، از اصحاب رسول خدا بودند: انس بن حرث كاهلي، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، هاني بن عروه، عبدالله بن بقطر عميري.

در ركاب سيد الشهداء، تعداد 15 غلام شهيد شدند: نصر و سعد (از غلامان علي «ع»)، منحج (غلام امام مجتبي «ع»)، اسلم و قارب (غلامان امام حسين «ع») حرث غلام حمزه، جون غلام ابوذر، رافع غلام مسلم ازدي، سعد غلام عمر صيداوي، سالم غلام بني المدينه، سالم غلام عبدي، شوذب غلام شاكر، شيب غلام حرث جابري، واضح غلام حرث سلماني.اين 14 نفر در كربلا شهيد شدند.سلمان غلام امام حسين «ع»، كه آن حضرت او را به بصره فرستاد و آنجا شهيد شد.

2 نفر از ياران امام حسين «ع» روز عاشورا اسير و شهيد شدند: سوار بن منعم و موقع بن ثمامه صيداوي.

4 نفر از ياران امام در كربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسيدند: سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف، سويد بن ابي مطاع (كه مجروح بود و محمد بن ابي سعيد بن عقيل.

7 نفر در حضور پدرشان شهيد شدند: علي اكبر، عبدالله بن حسين، عمرو بن جناده،

عبدالله بن يزيد، عبيد الله بن يزيد، مجمع بن عائذ، عبد الرحمن بن مسعود.

5 نفر از زنان از خيام حسيني به طرف دشمن بيرون آمده و حمله يا اعتراض كردند:

كنيز مسلم بن عوسجه، ام وهب زن عبدالله كلبي، مادر عبدالله كلبي، زينب كبري، مادر عمرو بن جناده.

زني كه در كربلا شهيد شد مادر وهب (همسر عبدالله بن عمير كلبي) بود.

زناني كه در كربلا بودند: زينب، ام كلثوم، فاطمه، صفيه، رقيه، ام هاني (اين 6 نفر از اولاد امير المؤمنين بودند) فاطمه و سكينه (دختران سيد الشهدا) رباب، عاتكه، مادر محسن بن حسن، دختر مسلم بن عقيل، فضه نوبيه، كنيز خاص حسين، مادر وهب بن عبدالله. ---------------------------

پي نوشتها :

[1] بخش عمده اي از اين آمار از كتاب «زندگي ابا عبدالله الحسين»، عماد زاده، «وسيلة الدارين في انصار الحسين»، سيد ابراهيم موسوي و «ابصار العين»، سماوي است.

[2] محتشم كاشاني.

آب

در حادثه كربلا، آب و عطش لازم و ملزوم يكديگرند.كاروان اباعبدالله، كنار فرات فرود آمد، ليكن سپاه ابن سعد، فرات را به محاصره گرفت و آب را به روي امام حسين «ع» و اهل بيت و اصحابش بست و ميان امام و آب فاصله انداختند تا هم زودتر حسين «ع» را به تسليم وادارند و هم از خاندان رسالت انتقام بگيرند.به نقل مورخان، از سه روز قبل از عاشورابا محاصره فرات، خيمه گاه امام در مضيقه بي آبي قرار گرفت و كودكان اهل بيت را با ديدن رود فرات، تاب تحمل عطش كمتر مي شد.منع آب از زنان و كودكان و افراد عادي (بويژه غيرنظاميان) در همه اديان و مذاهب، غير قانوني و عملي غير انساني است، بويژه در

اسلام.

سپاه اموي با بستن آب به روي ياران و فرزندان حسين «ع»، اين كار خلاف شرع ومغاير با شرافت انساني و جرم جنگي را مرتكب شدند و كساني همچون مهاجربن اوس، عمرو بن حجاج و عبدالله بن حصين به اين عمل مباهات مي كردند و زخم زبان مي زدند كه: حسين!از اين آب، درندگان و پرندگان مي خورند ولي تو حق نداري از آن بچشي!

مساله «آب»، در ابعاد و صحنه هاي مختلف نهضت عاشورا مطرح است، از قبيل: فرات و نهر علقمه، مشك و عباس، كودكان و العطش، علي اصغر و تير حرمله، سقايي و علمداري، سنگابخانه، آب خنك و سلام بر حسين، غسل زيارت، لبهاي تشنه، بستن آب در كربلا، مراسم طشت گذاري، مهريه فاطمه، برداشتن كام با آب فرات، سيراب كردن سپاه حر و... كه درباره هر كدام مي توانيد به عنوان خاص آن در اين فرهنگ مراجعه كنيد.

تشنگي كودكان و شهادت حسين با لب تشنه از فرازهاي برجسته اين حادثه است.وقتي امام سجاد «ع» نيز پيكر امام را دفن كرد، با انگشت روي قبر پدر نوشت: «هذا قبرالحسين بن علي بن ابي طالب، الذي قتلوه عطشانا». از آب هم مضايقه كردند كوفيان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا بودند ديو و دد همه سيراب و مي مكيد

خاتم ز قحط آب، سليمان كربلا[1] . بسيار گريست تا كه بي تاب شد، آب

خون ريخت ز ديدگان و خوناب شد، آب از شدت تشنه كامي ات، اي سقا

آن روز ز شرم روي تو آب شد، آب[2] . آب، شرمنده ي ايثار علمدار تو شد

كه چرا تشنه از او اينهمه بي باك گذشت بود لب تشنه ي لبهاي تو صد رود فرات

رود بي تاب، كنار تو عطشناك گذشت

بر تو بستند اگر آب، سواران سراب

دشت دريا شد و آب از سر افلاك گذشت[3] . آب، رمز طلب و تشنگي و الگوي عطشهاي حيات بخش است و آنان كه از آب هم استغنا و بي نيازي نشان مي دهند و تشنگي را طالبند، به آب حيات و سيرابي جان مي رسند.

به گفته مولانا: آب كم جو تشنگي آور به دست

تا بجوشد آبت از بالا و پست

----------------------------

پي نوشتها :

[1] محتشم كاشاني.

[2] سهرابي نژاد.

[3] نصرالله مرداني.

آية من آيات الله

نشانه اي از نشانه هاي خدا. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

أ

اذن دخول

اذن ورود، هم در آداب معاشرت اسلامي است، كه انسان سر زده و بي اذن و اجازه وارد منزل و اتاق كسي نشود و قبلا اعلام كند، كه به اين، استيذان و استيناس هم مي گويند و درآيات 28-26 سوره نور، مطرح شده است، و هم در آداب زيارت حرمهاي مطهر پيامبر وائمه و بقاع متبركه، آمده است كه بعنوان رعايت ادب نسبت به حريم اولياي خدا، متن خاص اذن دخول در آستانه ورود به حرم، خوانده شود.در متن اذن دخول به حرم رسول خدا (ص) آمده است: «اللهم اني وقفت علي باب بيت من بيوت نبيك و آل نبيك... باذن الله و اذن رسوله و اذن خلفائه و اذنكم صلوات الله عليكم اجمعين ادخل هذا البيت...»[1] خدايا! من بر درگاه يكي از خانه هاي پيامبرت و دودمانش ايستاده ام. به اذن خدا و پيامبر و جانشينانش و اذن شما وارد اين خانه مي شوم.

--------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 97، ص 160.

ابن عباس

از جمله كساني بود كه پس از تصميم امام حسين «ع» براي رفتن به كوفه، تلاش مي كرد آن حضرت را از اين سفر بازدارد و بي وفايي كوفيان را يادآوري مي كرد و چون كلماتش در اراده امام تاثير نگذاشت، بشدت متاثر شد.[1] از كساني بود كه از شهادت سيد الشهدا پيشاپيش خبر داشت و روز عاشورا در مدينه بود و با ديدن خواب و تبديل مشكي كه داشت به خون، از كشته شدن حسين با خبر شد[2] .

ابن عباس، پسر عموي امير المؤمنين و پيامبر اكرم «ص» بود و از چهره هاي بارز مفسران اسلام محسوب مي شد كه تفسير را از حضرت علي «ع» آموخته بود.مجالس ابن

عباس، آميخته به بحثهاي قرآني بود.وي از بزرگان اسلام بود، اما نسبت به مواضع سياسي او درباره عثمان و امويان و مسائل حكومت و خلافت، نظرهاي متناقضي ابراز شده است.به لحاظ علمي، به او «حبرامت» مي گفتند.در جنگهاي علي «ع» در ركاب او بود، اما برخي آشفتگيها درعملكرد او ديده مي شود.وي در اواخر عمر نابينا شده بود.در سال 68 هجري، در فتنه پسر زبير، در طائف درگذشت، در حالي كه هفتاد سال عمر داشت.محمد حنفيه بر او نماز گزارد.[3] .

------------------------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 25.

[2] امالي صدوق، ص 480.

[3] براي شرح حال مفصل او از جمله ر.ك: «اعيان الشيعة»، ج 8، ص 55. «ابن عباس و مكانته في التفسير و المعارف الاخري» از دكتر محمد باقر حجتي.

ابوبكر مخزومي

يكي از فقهاي هفتگانه و از كساني بود كه از روي خير خواهي و نصيحت، از امام حسين «ع» خواست كه به سوي عراق نرود و در اين راه، بي وفايي مردم را نسبت به پدر وبرادر امام حسين «ع» ياد آوري مي كرد.[1] وي از سادات قريش بود.در ايام خلافت عمر به دنيا آمد.به خاطر نماز بسيار، به او راهب قريش مي گفتند.در سال 95 هجري در گذشت.[2] .

------------------------

پي نوشتها :

[1] مروج الذهب، ج 3، ص 6.

[2] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 28 به نقل از تهذيب التهذيب.

ابوبكر مخزومي

وي يكي از فقهاي هفتگانه و از كساني بود كه از روي خير خواهي و نصيحت، از امام حسين عليه السلام خواست كه به سوي عراق نرود، و در اين راه بي وفايي مردم را نسبت به پدر و برادر امام حسين عليه السلام ياد آوري كرد. وي از سادات قريش بود. در ايام خلافت عمر به دنيا آمد. به خاطر نماز بسيار، به او «راهب قريش» مي گفتند. در سال 95 هجري درگذشت.

ابراهيم بن حصين ازدي

از شهداي كربلا و اصحاب دلاور امام حسين «ع» بود، از جمله كساني كه سيد الشهدا «ع» در لحظات تنهايي، نام برخي از ياران را مي برده و صدا مي زده است: «و ياابراهيم بن الحصين...». رجز او در ميدان نبرد چنين بود: اضرب منكم مفصلا و ساقا

ليهرق اليوم دمي اهراقا و يرزق الموت ابو اسحاقا

اعني بني الفاجرة الفساقا وي بعد از ظهر عاشورا در كنار امام حسين «ع» به شهادت رسيد.[1] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] دايرة المعارف تشيع، ج 1، ص 271.

ابوثمامه صائدي

از ياران سيد الشهدا و شهيد نماز، كه روز عاشورا به فيض شهادت رسيد.وي از چهره هاي سرشناس شيعه در كوفه و مردي آگاه و شجاع و اسلحه شناس بود.مسلم بن عقيل در ايام بيعت گرفتن از مردم براي نهضت حسيني، او را مسؤول دريافت اموال و خريد اسلحه قرار داده بود.نامش عمر بن عبدالله بود.[1] پيش از شروع درگيريهاي كربلاخود را از كوفه به كربلا رساند و به امام پيوست.

روز عاشورا، كه ياران حسين بن علي «ع» بتدريج شهيد مي شدند و از تعدادشان كاسته مي شد و اين كاهش محسوس بود، ابو ثمامه هنگام ظهر خدمت امام آمد و گفت: جانم فداي تو! چنين مي بينم كه دشمنان به تو نزديك شده اند.به خدا قسم تو كشته نخواهي شدمگر آنكه من پيش از تو كشته شوم.دوست دارم خداي خويش را در حالي ديدار كنم كه اين نماز را كه وقتش نزديك شده بخوانم.امام، نگاهي به بالا افكند، فرمود: نماز را به يادآوردي، خدا تو را از نماز گزاران ذاكر قرار دهد.آري، اينك اول وقت نماز است.مهلتي ازسپاه دشمن خواستند.آنگاه ابو ثمامه و جمعي ديگر، با امام حسين «ع»

نماز جماعت خواندند.[2] وي جزء آخرين سه نفري بود كه از ياران امام تا عصر عاشورا زنده مانده بودند.برخي گفته اند كه در اثر جراحتهاي بسيار بر زمين افتاد، خويشانش او را به دوش كشيده و از ميدان به در بردند و مدتها بعد از دنيا رفت.[3] .

---------------------------

پي نوشتها :

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 177.برخي هم «عمرو بن عبدالله» نوشته اند.مثل تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 333.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 136، بحار الانوار، ج 45، ص 21.

[3] عنصر شجاعت، ج 2، ص 151.

ابوعمرو نهشلي (يا: خثعمي)

از شهداي كربلاست كه به قولي در حمله اول و به نقلي در نبرد تن به تن شهيد شد. ازشخصيت هاي كوفه و مردي متهجد و شب زنده دار بود.[1] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 98.

ادهم بن اميه عبدي

از شيعيان بصره بود كه در منزل «مارية بنت منقذ» نيز حضور مي يافت.روز عاشورا درحمله اول به شهادت رسيد.[1] .

---------------------------

پي نوشتها :

[1] وسيلة الدارين في انصار الحسين، ص 99.

اسلم تركي

يكي از شهداي كربلا، وي غلام سيد الشهدا «ع» و ترك زبان بود، تير انداز و كماندار بودو كاتب امام حسين «ع» به شمار مي رفت.قاري قرآن و آشنا به عربي بود.برخي نام او را سليمان و سليم هم نوشته اند.[1] روز عاشورا كه اذن ميدان گرفت، اينگونه رجز مي خواند: البحر من طعني و ضربي يصطلي

و الجو من سهمي و نبلي يمتلي اذا حسامي في يميني ينجلي

ينشق قلب الحاسد المبجل[2] . دريا از ضربت نيزه و شمشيرم مي جوشد و آسمان از تيرم پر مي شود، آنگاه كه تيغ دركفم آشكار شود، قلب حسود متكبر را مي شكافد.وي دلاورانه جنگيد و بر زمين افتاد.

امام به بالين او آمد و گريست و چهره بر چهره اش نهاد.اسلم، چشم گشود و حسين «ع» را بر بالين خود ديد، تبسمي كرد و جان داد.[3] . يكجا رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت:

در دين ما سيه نكند فرق با سفيد -------------------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 58.

[2] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 24.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 30، عوالم (امام حسين)، ص 273.

امية بن سعد طائي

از شهداي كربلا به شمار آمده كه خود را در كربلا به امام حسين «ع» رساند و روز عاشورا، به نقلي در حمله اول شهيد شد.سوار كاري نامي و شجاع از كوفيان و از اصحاب امير المؤمنين «ع» بوده است.و در جنگ صفين هم حضور داشته است.گفته اند ساكن كوفه بود، روز هشتم محرم به سيد الشهدا پيوست.[1] .

-----------------------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 3، ص 498، عنصر شجاعت، ج 2، ص 298.

انس بن حارث كاهلي

از شهداي كربلاست.وي از اصحاب پيامبر خدا «ص»، از طايفه بني كاهل از بني اسد بود كه از عربهاي شمال محسوب مي شدند.گفته اند در جنگ بدر و حنين هم شركت داشت.پير مردي سالخورده، از شيعيان كوفه بود كه موقعيتي والا داشت.شبانه خود را به كربلا رساند و روز عاشورا در ركاب حسين «ع» به سعادت شهادت رسيد.رجزي كه مي خواند، چنين بود: قد علمت كاهلها و دودان

و الخندفيون و قيس عيلان

بان قومي آفة للاقران[1] .

در برخي منابع، نام او مالك بن انس كاهلي آمده است.

-------------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 60، اعيان الشيعه، ج 3، ص 499.

انيس بن معقل اصبحي

در كتابهاي مقتل، نام او در عداد شهداي كربلا آمده است.وي در كربلا به ياران امام حسين «ع» پيوست.به نقل مناقب، بعد از ظهر عاشورا پس از شهادت «جون» غلام ابوذر، او به ميدان آمد و در حالي كه رجز زير را مي خواند، پيكار كرد و بيست و چند نفر را كشت و به شهادت رسيد: انا انيس و انا ابن معقل

و في يميني نصل سيف مصقل اعلو بها الهامات وسط القسطل

عن الحسين الماجد المفضل ابن رسول الله خير مرسل[1] .

-------------------------------

پي نوشتها :

[1] مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 103، اعيان الشيعه، ج 3، ص 507.

ابن سكيت

او از استادان شعر و ادب و نحويون بود كه معلمي «معتز» و«مؤيد» پسران متوكل عباسي را به عهده داشت. روزي متوكل از او پرسيد: پسران مرا بيشتر دوست مي داري يا حسنين عليهماالسلام را؟ ابن سكيت بدون تأمل گفت: قنبر، غلام علي عليه السلام را با تو و اين دو پسرت مبادله نمي كنم، چه رسد به حسن و حسين عليهماالسلام. متوكل از اين سخن در خشم شد و دستور داد تا زبان او را بريدند. اين عالم جليل القدر پس از چند روز به شهادت رسيد.

ابوحسان

اسماء بن خارجه فزاري يا «ابوحسان» خويش مادري حسن مثني بن الحسن عليهماالسلام بود كه پس از اسارت اهل بيت عليهم السلام حسن را كه جزء اسرا بود از ميان اسيران بيرون آورد، عمر سعد نيز حسن را به ابوحسان واگذار كرد.

اسماء بن خارجه ي فزاري

خويش مادرش حسن مثني بن الحسن عليهماالسلام بود. چون امام حسين عليه السلام و اهل بيت آن حضرت را اسير كردند حسن نيز دستگير شد. اسماء بن خارجه ي فزاري او را از ميان اسيران اهل بيت بيرون آورد و گفت به خدا قسم نمي گذارم كه به اين فرزند بدي و سختي برسد. عمر سعد نيز امر كرد كه حسن را به او واگذاريد و اين سخن از بهر آن گفت كه مادر حسن مثني، «خوله» از قبيله ي فزاره بود چنانچه اسماء بن خارجه نيز «فزاري» و از قبيله ي خوله بود.

«اسماء بن خارجه» و «زائدة بن قدامه ثقفي» كه از عمو زادگان مختار بودند به ملاقات مختار بن ابوعبيد ثقفي در زندان مي رفتند و پيامها و اخبار مختار را بيرون از زندان منعكس مي كردند.

اسماء بن خارجه از عاملين حادثه كربلا بود. وي در به شهادت رساندن مسلم بن عقيل دست داشت. در زمان قيام مختار متواري شد. مختار نيز خانه او و بستگانش را كه با او همكاري نموده بودند ويران ساخت.

اسماء بن خارجه از طايفه فزاري، كسي است كه در به شهادت رساندن مسلم بن عقيل دست داشت. مختار درباره ي او مي گفت: به خداي آسمان و زمين و نور و ظلمت سوگند كه آتش سرخ از آسمان بر خانه ي اسماء فرود آيد و خانه اش را خاكستر كند.

هنگامي كه اسماء سخنان مختار را شنيد، گفت: ابواسحاق،

خوب قافيه بندي كرده، نه به خدا ديگر جاي ماندن نيست، و متواري شد و به سوي بيابانها رفت و به بستگانش پيوست. مختار دستور داد خانه ي او و پسر عموهاي وي كه هم فكر او بودند و او را پناه داده بودند منهدم كردند.

ابارزين

كنيه ي «سليمان» غلام امام حسين عليه السلام است كه به دست عبيد الله بن زياد به شهادت رسيد.

اباموسي

كنيه ي جناب موقع بن ثمامه اسدي صيداوي، يكي از شهداي واقعه عاشورا است.

ابانور الشاعر

كنيه ي ربيعة بن خوط بن رئاب، از شهداي روز عاشوراست.

ابراهيم بن حصين ازدي

از شهداي كربلا و از اصحاب دلاور امام حسين عليه السلام بود؛ از جمله كساني است كه سيدالشهدا عليه السلام در لحظات تنهايي، نام برخي از ياران را مي برده و صدا مي زده است:«و يا ابراهيم بن الحصين...».

رجز او در ميدان نبرد چنين بوده است: اضرب منكم مفصلا و ساقا

ليهرق اليوم دمي اهراقا و يرزق الموت ابواسحاقا

اعني بني الفاجرة الفساقا

ابن احدوث

به قولي او همان «عمر بن جندب حضرمي» از شهداي كربلاست.

ابن اخ الحذيفة بن اسيد غفاري

از محبين اهل بيت عصمت و طهارت بود. ابن اخ الحذيفه در روز عاشورا به فيض شهادت نايل آمد.

او از صلحا و اخيار شهداي كربلاست.

ابوالحتوف بن حارث انصاري

نام او در رديف اسامي شهداي كربلا آمده است.

ابوالحتوف بن حارث خزرجي عجلاني

نام او در رديف اسامي شهداي كربلا آمده است. منسوب به قبيله بني عجلان. اين ابوالحتوف و برادرش سعد بن الحرث از خوارج و از لشگر عمر سعد بودند و در عصر عاشورا هنگامي كه ابي عبدالله طلب ياري مي نمود اين دو برادر منقلب و مستبصر گرديده و به ياري امام حسين عليه السلام شتافتند و حسن عاقبت يافته پس از نبرد با لشگر عمر سعد سر انجام به فيض شهادت نائل آمدند.

ابوالحتوف بن حرث انصاري عجلاني

ابوالحتوف و سعد بن الحارث (حرث) بن سلمة انصاري عجلاني، اهل كوفه و از تيره بني عجلان از قبيله خزرج انصار مدينه بودند.

اين دو برادر هر چند سابقه خوبي نداشتند ولي عاقبت بخير شدند.

سعد و ابوالحتوف تا قبل از شهادت از خوارج و از لشكر عمر بن سعد بودند، وقتي كه در روز عاشورا اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند و امام عليه السلام تنها مانده و نداي هل من ناصر فرموده و اهل حرم گريه مي كردند اين دو برادر به سعادت روي آورده و به امام عليه السلام لبيك گفتند و در جا شمشير كشيده و با كفار اطراف خود شروع به جهاد كرده و جمعي از آنان را به هلاكت رساندند. و خودشان در مكان واحدي به شهادت رسيدند.

ابوالشعثاء كندي

از قبيله كنده و از علما و محدثين و از اصحاب اميرمؤمنان و از شهداي كربلاست. او تير اندازي ماهر بود، و به هنگام نبرد با لشگريان عمرسعد چنين رجز مي خواند: يا رب اين للحسين ناصر

و لابن سعد تارك و هاجر خداوندا من يار حسينم و از ابن سعد متنفرم.

به قولي او همان «يزيد بن زياد بن مهاصر كندي» مي باشد.

ابوثمامه عمرو بن عبدالله صائدي

عمرو بن عبدالله كعب الصائد بن شرحبيل بن شراحيل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن جشم بن حيزون بن عوف بن حمدان، صائدي منسوب به صائد تيره اي از قبيله حمدان مي باشد.

در بعضي از منابع عمر بن عبدالله ابوثمامه صائدي آمده است كه ساكن و اهل كوفه بوده است.

فضايل و سوابق مبارزاتي ابوثمامه نشانگر معرفت، و ايمان عميق او به حق و حقيقت مي باشد. ايشان از تابعين اصحاب، از شجاعان و سواركاران عرب، و از اصحاب مخلص حضرت امام علي، امام حسن و امام حسين عليهم السلام و از مجاهدين در تمامي جنگها و اجتماعات و از شخصيتهاي باارزش و بانفوذ شيعه بوده است.

ابوثمامه بعد از صلح تحميلي بر حضرت امام حسن عليه السلام در كوفه باقي ماند تا اين كه معاويه به هلاكت رسيد، او از جمله كوفياني بود كه در خانه سليمان صرد تجمع كرده و امام حسين عليه السلام را به كوفه دعوت كردند و هميشه در خدمت حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام بود به طوري كه به امر مسلم عليه السلام از شيعيان اموال جمع كرده و اسلحه مي خريد، و در روز قيام مسلم عليه السلام ابوثمامه پرچم قبايل تميم و حمدان را در دست داشت و وقتي كه كوفيان به مسلم عليه السلام خيانت كردند وي ناچارا در

قبيله اش مخفي شد، ولي ابن زياد به شدت در جستجويش بود، تا اين كه به همراه نافع بن هلال مخفيانه، به سوي حضرت امام حسين عليه السلام حركت كردند، و در بين راه به آن حضرت ملحق و به كربلا آمدند.

ابوثمامه بعد از آنكه جهاد كرد، و زخم هاي زيادي برداشت، به دست پسر عموي گمراهش، قيس بن عبدالله صائدي كه از لشكر ابن سعد بود به شهادت رسيد.

در روز عاشورا ابوثمامه متوجه گرديد اول ظهر است، به امام عليه السلام عرض كرد:

جانم بفدايت گرچه اين مردم به حملات پي در پي خود ادامه مي دهند، ولي به خدا سوگند تا مرا نكشته اند نمي توانند به تو دست بيابند. اما من دوست دارم آن گاه به لقاي پروردگار نايل گردم كه يك نماز ديگر را نيز به امامت تو به جاي آورده باشم.

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: «ذكرت الصلاة جعلك الله من المصلين الذاكرين نعم هذا اول وقتها سلوهم ان يكفوا عنا حتي نصلي.»

«نماز را بياد ما آوردي خدا تو را از نماز گزاراني كه به ياد خدا هستند قرار بدهد، آري وقت نماز فرا رسيده است از دشمن بخواهيد كه موقتا دست از جنگ بردارد تا نماز خود را به جاي آوريم.»

و چون به لشكر كوفه پيشنهاد آتش بس موقت داده شد، حصين كه يكي از سران لشگر عمر سعد بود گفت: نمازي كه شما مي خوانيد، مورد قبول پروردگار نيست. حبيب بن مظاهر به آن ملعون پاسخ داد و جنگ شديدي در گرفت كه منجر به كشته شدن وي گرديد.

و در نتيجه امام عليه السلام با چند تن از يارانش در مقابل تيرها، كه مانند قطرات باران به سوي خيمه ها سرازير

بود، نماز ظهر را به جاي آورد، و چند تن از يارانش به هنگام نماز به خاك و خون غلطيدند.

همچون حضرت علي عليه السلام كه در صفين مراقب زوال شمس و داخل شدن وقت نماز ظهر بود.

ابن عباس گفت: در اين وقت حساس نمي توانيم دست از جنگ برداريم و مشغول نماز گرديم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «انما قتلنا هم علي الصلاة»؛ «و ما براي اقامه نماز با آنان مي جنگيم.»

و حتي در ليلة الهرير جنگ صفين هم نماز شب آن حضرت ترك نمي شد.

ابوثمامه احترام و علاقه خاصي به امام حسين عليه السلام داشت، و در محافظت و خدمت به آن حضرت، خيلي اهتمام مي ورزيد.

بنا به نقل مرحوم سماوي از طبري چون عمر سعد به كربلا رسيد، كثير بن عبدالله الشعبي را فرستاد خدمت امام عليه السلام تا سؤال كند چرا به اين سرزمين آمده اي؟

ابوثمامه چون كثير را ديد به امام عليه السلام عرض كرد: «اصلحك الله يا اباعبدالله قد جائك شر اهل الارض و اجراهم علي دم و افتكهم»؛ «اي اباعبدالله عليه السلام خداوند تعالي كارهايت را حل نمايد، شرورترين اهل زمين، و جري ترين آنها بر خون ريزي به سوي تو مي آيد».

آن گاه، ابوثمامه جلوي آن ملعون را گرفت و گفت: شمشيرت را به من بده، و بعد به خدمت امام عليه السلام برو. كثير گفت: من پيغامي دارم اگر بشنويد خواهم گفت، وگرنه بر مي گردم.

ابوثمامه گفت: پس من قبضه شمشيرت را مي گيرم آن وقت خدمت امام عليه السلام برو و پيامت را برسان، ولي او قبول نكرد.

ابوثمامه گفت: پس پيامت را به من بگو، تا به آن حضرت برسانم، چون مرد فاسدي هستي، نمي گذارم به خدمت حضرت بروي، كثير باز هم قبول نكرد و

برگشت.

بنا به نقل مناقب، ابوثمامه هنگام مبارزه اين رجز را قرائت مي كرد: عزاء لال المصطفي و بناته

علي حبس خير الناس سبط محمد عزاء لزهرا النبي و زوجها

خزانة علم الله من بعد احمد عزاء لاهل الشرق و الغرب كلهم

و حزنا علي حبس الحسين المسدد فمن مبلغ عني النبي و بنته

بان ابنكم في مجهد اي مجهد تعزيت مي گويم به آل پيامبر و دخترانش؛ به خاطر گرفتاري پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه بهترين انسانها هستند؛ تعزيت بر حضرت زهراء سلام الله عليها و همسرش؛ كه خزانه علم الهي بود بعد از پيامبر؛ تعزيت بر همه مردمان مشرق زمين و مغرب زمين؛ محزونم براي گرفتاري حسين راستگو و درست كردار؛ كيست رساننده اين پيام از من به حضرت نبي صلي الله عليه و آله و سلم و دخترش؛ كه فرزندتان در رنج و سختي است، و چه رنج و سختي بزرگي.

ابوثمامه علاوه بر سعادت شهادت در كربلا، سعادت سلام حضرت امام مهدي (عج) در زيارت ناحيه نيز شامل حالش شده است: «السلام علي ابي ثمامه عمر بن عبدالله الصائدي».

مرحوم سماوي مي نويسد: «ابوثمامه بعد از نماز ظهر عرض كرد يا اباعبدالله عليه السلام قصد كرده ام كه به دوستان شهيدم ملحق شوم، ولي فكر تنهايي تو و خانواده ات مرا رنج مي دهد.

امام عليه السلام فرمود: قدم در راه شهادت بگذار، من هم بعد از ساعتي به تو ملحق خواهم شد.

آنگاه ابوثمامه تا آخرين نفس شمشير زد و سرانجام به دست پسر عمويش به شهادت رسيد. وي جزء آخرين سه نفري بود كه از ياران امام تا عصر عاشورا زنده مانده بود، برخي گفته اند كه در اثر جراحتهاي بسيار بر زمين افتاد،

خويشانش او را به دوش كشيده و از ميدان به در بردند و مدتها بعد از دنيا رفت.

قابل ذكر است كه اشعار زيباي ابوثمامه در آن شرايط سخت حاكي از موقعيت بالاي علمي و فرهنگي او مي باشد و الا هر كسي كه عرب زبان باشد نمي تواند در آن شرايط، اشعاري چنين زيبا و متين بسرايد.

ابوثمانه صيداوي

به قولي او همان «ابوثمامه ي صائدي» از شهداي كربلاست.

ابوجحل

كنيه ي جناب مسلم بن عوسجه، از شهداي روز عاشوراست. كنيه مسلم، ابوجحل بوده كه به تقديم جيم بر حاء به معني مهتر زنبوران عسل است.

ابوعمرو خثعمي

به قولي وي همان «ابوعمرو نهشلي» يار وفادار سيدالشهدا عليه السلام است.

ابوعمرو نهشلي

نهشلي، منسوب به بني نهشل بن دارم، عشيره اي از قبيله ي تميم كه از عرب عدنان مي باشند. (عدنان، عرب شمال). او از شهداي كربلاست كه به قولي در حمله ي اول و به نقلي در نبرد تن به تن شهيد شد. او از شخصيتهاي كوفه و مردي متهجد و شب زنده دار بود.

ابن نماي حلي از او نام مي برد و درباره اش مي گويد: «ابوعمرو مردي شب زنده دار و عابد بود و نماز بسيار بجاي مي آورد».

ادهم بن اميه عبدي

اميه پدر ادهم از اهالي مدينه بود، سپس ساكن بصره گرديد و از طائفه عبدي است كه منسوب به عبدالقيس و از اعراب عدناني مي باشد.

اميه از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده. و ادهم از شيعيان بصره، و به همراه يزيد بن ثبيط و پسر انس در مكه به خدمت حضرت امام حسين عليه السلام رسيدند تا اين كه به همراه آن حضرت وارد كربلا شدند.

خانه ماريه دختر منقذ در بصره محل انجمن شيعيان بصره، و او از بانوان مؤمن و از شيعيان مخلص بوده و ادهم به اين انجمن رفت و آمد داشت. هنگامي كه ابن زياد متوجه حركت امام حسين عليه السلام به سوي عراق شد شيعيان را بيشتر در تنگنا قرار داده و تمامي راهها را مسدود نمود.

ولي با اين همه ادهم و دوستانش موفق به نصرت امامشان شدند. او در روز عاشورا در اولين حمله به شهادت رسيد.

اربعة من فتيان اليمن

(چهار تن از جوانمردان يمني) اينها در آغاز از لشكر معاويه به اميرمؤمنان پيوستند و در كوفه ماندند و بالاخره در كربلا حضور يافتند و پس از نبرد با دشمنان، به شهادت رسيدند.

اسد كلبي

از اصحاب ابي عبدالله در قيام عاشورا و از بزرگان و صالحان و همان كسي است كه امام در آخرين ساعات كه بي ياور گرديد به عنوان سلام و سپاس و ياد آوري از اصحاب خود نام مي برد و از مسلم بن عقيل آغاز مي كند تا به نام اسد كلبي مي رسد.

اسلم

اسلم بن عمرو تركي از غلامان امام حسين عليه السلام بود. كه او را به فرزندش حضرت علي بن الحسين عليه السلام بخشيد. احتمالا منظور طبري از سليمان «اسلم» باشد.

اسلم از مدينه تا مكه و كربلا به همراه امام عليه السلام مهاجرت كرد تا اين كه در روز عاشورا بعد از جهادي سخت جمعي از دشمنان را به هلاكت رسانيد و خود نيز به شهادت رسيد. او در روز عاشورا از حضرت امام حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست، آن حضرت فرمود از امام سجاد عليه السلام اجازه بگير، او از حضرت امام زين العابدين عليه السلام اجازه گرفت و اهل حرم را وداع كرد و عازم ميدان شده واين رجز را خواند: البحر من طعني و ضربي يصطلي

و الجو من سهمي و نبلي يمتلي اذا حسامي في يميني ينجلي

ينشق قلب الحاسد المبجل «دريا از (ضربت) نيزه و ضربت (شمشيرم) آتش مي گيرد - هوا از تيرهاي من پر مي شود.

زماني كه شمشيرم در دستم ظاهر مي شود - دل مرد بدخواه (بخيل) را مي شكافد».

(عبارت مبجل به صورت مبخل نيز آمده و مبجل از ماده بجل معاني مختلفي دارد و امر بجيل يعني منكر عظيم)

او بعد از نبردي سخت، به خدمت امام سجاد عليه السلام بازگشت، چون آن حضرت نگران غلامش بود و حتي پرده خيمه را كنار زده و نبرد او را نظاره مي كرد، اسلم

دوباره از آن حضرت وداع كرده و براي دومين مرتبه عازم ميدان شده و جهاد سختي كرد و بعد از مدتي بر اثر جراحات زياد و شدت عطش بر زمين افتاد.

حضرت سيدالشهداء عليه السلام چون عقاب بر سر او حاضر شده و از اسب فروآمد و بر او گريست و چهره مبارك خود را بر گونه او گذاشت، اسم هنوز رمقي در جان داشت، چشم گشود، تبسمي كرد و گفت: كيست مثل من كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم صورت به صورت من نهاده است؟ آن گاه جان به جان آفرين تسليم كرده و به شهادت رسيد.

اسلم بن كثير

به قولي او همان مسلم بن كثير ازدي، از شهداي كربلا است. بعضي احتمال داده اند اسلم بن كثير ازدي در زيارت ناحيه و سليمان بن كثير در رجبيه همان مسلم بن كثير باشد.

اسلم بن كثير ازدي

به قولي او همان «مسلم بن كثير ازدي» از شهداي كربلاست.

اسلم تركي

يكي از شهداي كربلاست. وي غلام سيد الشهدا عليه السلام و ترك زبان بود. تيرانداز و كماندار بود و كاتب امام حسين عليه السلام بود. قاري قرآن و آشنا به زبان عربي بود. برخي نام او را سليمان و سليم هم نوشته اند. او در روز عاشورا دلاورانه جنگيد و بر زمين افتاد. امام عليه السلام به بالين او آمد و گريست و چهره بر چهره اش نهاد. اسلم، چشم گشود و حسين عليه السلام را بر بالين خود ديد، تبسمي كرد و جان داد.

امية بن سعد بن زيد طائي

از قبيله طي. امية بن سعد بن زيد طايي،اهل كوفه و اصالت يمني داشت. او از تابعين و از اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و در جنگها و غزوات جايگاه ويژه اي داشته و از مجاهدين جنگ صفين بوده است.

او را فردي شجاع و سواركاري ماهر نوشته اند. اميه وقتي كه خبر ورود حضرت اباعبدالله عليه السلام را به كربلا شنيد چند روز قبل از عاشورا به سوي كربلا حركت كرده و در شب هشتم ماه محرم به خدمت آن حضرت رسيد. و در روز عاشورا در حمله نخست به فيض شهادت نايل گشت.

انس بن حارث كاهلي

انس بن الحرث (حارث) بن نبيه بن كاهل بن عمرو بن صعب بن اسد بن حزيمه اسدي كاهلي بوده است. و كاهل تيره اي از بني اسد مي باشد.

انس ساكن كوفه و به هنگام شهادت، پيرمرد، و داراي سن زيادي بوده است.

در بعضي از منابع مثل بحارالانوار و ناسخ التواريخ انس بن حارث را مالك بن انس نوشته اند.

او داراي سوابق اجتماعي و سياسي و فضايل خوبي بوده، بطوري كه خودش و پدرش از اصحاب كبار حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از اصحاب صفه، و در غزوات النبي از جمله بدر و حنين شركت داشته و از آن حضرت حديث نقل كرده است. انس با توجه به سن زياد و صحابي بودنش از موقعيت خوبي در جامعه برخوردار بوده است.

او از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيده بود كه همانا اين پسرم كشته مي شود و در زميني از زمينهاي عراق پس هر كه او را درك كرد ياري كند، و لذا شبانه خود را به كربلا رسانده و در روز عاشورا

به شهادت رسيد.

انس پس از قرة بن ابي قرة الغفاري عازم ميدان شده و اين رجز را خواند: قد علمت مالكها و الدودان

و الخندفيون و قيس عيلان بان قومي آفة الاقرآن

لدي الوغي و سادة الفرسان مباشر و الموت بطن آن

لسنانري العجز عن الطعان آل علي شيعة الرحمان

آل زياد شيعة الشيطان «به تحقيق باور دارند قبايل مالك و دودان بني اسد، و خندفيون و قيس عيلان مي دانند كه قبيله و قوم من كشنده حريف در هنگام جنگ هستند و سرور سواركارانند.

و با زخم نيزه دشمن را كشته و ما عاجز در استفاده از نيزه نيستيم.

آل علي عليهم السلام پيروان خداي رحمانند، و آل زياد پيروان شيطانند.

بنا به نقل مناقب انس چهارده نفر از دشمن را به هلاكت رسانيده و سپس شهيد شد. بشير عشق دادش اين بشارت

كه خوش باد آن مقام كامكارت و در زيارت ناحيه انس بن حارث وارد شده است.

«السلام علي انس بن كاهل الاسدي».

انس بن حرث كاهلي اسدي

از صلحا و پاكان و رزم آوران و از شهداي كربلاست. چنان كه در زيارت ناحيه مقدسه است:

«السلام علي انس بن الحرث الكاهلي الاسدي»، انس بن حرث همان است كه از جانب امام حسين عليه السلام در كربلا به لشكر عمر سعد وارد شد (تا از او علت حضور اين همه را بپرسد) و بر عمر سعد سلام نكرد. عمر سعد گفت: ما را مسلمان نمي داني كه سلام نكردي؟ انس پاسخ داد: كسي كه برابر فرزند رسول الله حسين بن علي قرار مي گيرد آيا بر او سلام كنم؟! و از همين انس به نقل از عسقلاني در الاصابه روايت شده است كه رسول خدا فرمود:

ان ابني هذا الحسين يقتل بارض يقال لها كربلا

فمن شهد ذالك فلينصره. يعني اين فرزندم حسين در سرزميني كه كربلا به آن گويند شهيد مي شود. هر كس ناظر بر اين امر باشد او را ياري نمايد.

انس بن كاهل اسدي

از شهداي كربلاست. نام او در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه هم آمده است. به قولي او همان «انس بن حارث كاهلي» مي باشد.

انيس بن معقل اصبحي

اصبحي منسوب به الاصابح تيره اي از قبايل قحطاني يمني مي باشد. او بعد از «جون» غلام ابوذر عازم ميدان شده و اين رجز را خواند: انا انيس و انا ابن معقل

و في يميني نصل سيف مصقل

اعلو بها الهامات وسط القسطل

عن الحسين الماجد المفضل

ابن رسول الله خير مرسل «من انيس فرزند معقل هستم، در دستم تيغ آهني شمشير صيقل داده شده هست، در وسط گرد و غبار ميدان جنگ سرها را با آن مي زنم، دفاع مي كنم از حسين صاحب مجد و بزرگواري و فضيلت، او فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه بهترين رسولان است، مي باشد.» ولي خوارزمي مصرع دوم بيت دوم را اين طور آورده:

«حتي ازيل خطبه فينجلي»

«با شمشير زايل مي كنم حوادث بد را و آشكار مي شود (خطب: حادثه بد)».

انيس بعد از رجز خواني حمله كرده و جمع كثيري از دشمن را به هلاكت رسانيده و سپس به شهادت رسيد.

در كتابهاي مقتل، نام او در اعداد شهداي كربلا آمده است. ابن شهر آشوب، خوارزمي و سيد امين نام او را ذكر كرده اند.

اشك

«چشم گريان، چشمه فيض خداست».گريستن بر ابا عبدالله الحسين «ع» ثواب بسيار دارد.[1] فرشتگان، پيامبران، زمين و آسمان، حيوانات صحرا و دريا هم بر عزاي حسين «ع» گريسته اند.[2] اشك ريختن، نشانه پيوند قلبي با اهل بيت و سيد الشهدا است.اشك، دل را سيراب مي كند، عطش روح را بر طرف مي سازد و حاصل محبتي است كه نسبت به اهل بيت حاصل مي شود. همدلي و هماهنگي روحي با ائمه، ايجاب مي كند كه در شادي آنان شاد و در غمشان محزون باشيم.اين نشان شيعه است كه «يفرحون بفرحنا و يحزنون لحزننا...»[3] قلبي كه مهر

حسين «ع» را داشته باشد، بي شك به ياد مظلوميت و شهادت او مي گريد.اشك، زبان دل و شاهد عشق است. آنچنان كز برگ گل، عطر و گلاب آيد برون

تا كه نامت مي برم از ديده آب آيد برون رشته الفت بود در بين ما، كز قعر چاه

كي بدون رشته، آب بي حساب آيد برون؟ تا نسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديده ها

آتشي بايد كه خوناب كباب آيد برون مهر تو شيرازه «ام الكتاب» خلقت است

مشكل اين شيرازه از قلب كتاب آيد برون گر نباشد مهر تو دل را نباشد ارزشي

برگ بي حاصل شود گل، چون گلاب آيد برون[4] . گريستن در سوگ شهداي كربلا، تجديد بيعت با عاشورا و فرهنگ شهادت و تغذيه فكري و روحي با اين مكتب است و اشك ريختن، نوعي امضا كردن پيمان و قرارداد مودت با سيد الشهدا است.ائمه شيعه، گريستن بر مظلوميت اهل بيت و عزاي حسيني را تاكيد كرده و شهادت اشك را بر صداقت عشق، پذيرفته اند.امام صادق «ع» فرموده است: «نزد هر كس كه ما ياد شويم و چشمانش اشك آلود شود، حتي اگر به اندازه بال مگسي باشد، خداوند گناهانش را مي بخشايد، هر چند چون كف دريا فراوان باشد.»[5] به گفته صائب: در سلسله اشك بود گوهر مقصود

گر هست ز يوسف خبر، اين قافله دارد دستور امامان به گريستن بر امام حسين «ع» بسيار اكيد است.امام رضا «ع» به ريان بن شبيب در حديث مفصلي فرمود: «يابن شبيب!ان كنت باكيا لشي ء فابك للحسين بن علي بن ابي طالب فانه ذبح كما يذبح الكبش...».[6] اگر بر چيزي گريه مي كني، بر حسين بن علي گريه كن، كه او را همچون گوسفند، سر

بريدند.در حديث ديگري فرموده است: «محرم، ماهي است كه مردم دوره جاهليت جنگ در آن را ناروا مي دانستند، ولي در اين ماه، دشمنان، خون ما را بناحق ريختند و هتك حرمت ما نمودند و فرزندان و بانوان ما را به اسارت گرفتند و به خيمه هاي ما آتش زدند و غارت كردند و در كار ما، براي رسول خدا هيچ حرمتي را رعايت نكردند.روز حسين (عاشورا) پلكهاي ما را مجروح و اشكهايمان راجاري كرد و ما از سرزمين كربلا، گرفتاري و رنج به ميراث برديم.پس بايد بر كسي همچون حسين، گريه كنندگان بگريند، كه گريه بر او، گناهان بزرگ را هم فرو مي ريزد.»[7] .

خود امام حسين «ع» فرموده است: «انا قتيل العبرة، لا يذكرني مؤمن الا بكي»،[8] من كشته اشكم، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آنكه (بخاطر مصيبتهايم) مي گريد.امام سجاد «ع» بيست سال بر امام حسين عليه السلام گريست و هرگز طعامي پيش او نمي گذاشتند مگر آنكه گريه مي كرد.[9] به فرموده امام صادق «ع»: هر ناله و گريه اي ناپسند و مكروه است، مگر ناليدن و گريستن بر حسين عليه السلام: «كل الجزع و البكاء مكروه سوي الجزع و البكاء علي الحسين».[10] .

هم گريستن، هم گرياندن، هم خود را شبيه گريه كنندگان در آوردن (تباكي) پسنديده است و اجر دارد.اين همه فضيلت كه براي گريه بر حسين «ع» بيان شده و اينكه اشك چشم، آتش دوزخ را فرو مي نشاند و غمگين شدن در سوگ شهيدان كربلا ايمني از عذاب است، در صورتي است كه گناه و فسق و آلودگي انسان در حدي نباشد كه مانع رسيدن اين فيض الهي گردد.اشكي كه مبين پيوند عاطفي و رابطه مكتبي و اتصال روحي با راه و

فكرو خط ائمه و سيد الشهداست، حتما زمينه ساز پرهيز از گناه مي گردد.به تعبير شهيد مطهري: «گريه بر شهيد، شركت در حماسه او و هماهنگي با روح او و موافقت با نشاط او و حركت اوست... امام حسين «ع» بواسطه شخصيت عاليقدرش، بواسطه شهادت قهرمانانه اش، مالك قلبها و احساسات صدها ميليون انسان است. اگر كساني كه بر اين مخزن عظيم و گرانقدر احساسي و روحي گمارده شدند، يعني سخنرانان مذهبي، بتوانند از اين مخزن عظيم در جهت هم شكل كردن و همرنگ كردن و هم احساس كردن روحها با روح عظيم حسيني بهره برداري صحيح كنند، جهاني اصلاح خواهد شد.»[11] پس مهم، شناخت فلسفه گريه در راستاي احياي عاشورا و زنده نگهداشتن مراسم حسيني و فرهنگ كربلاست، نه گناه كردن و آلودگي، به اميد پاك شدن با چند قطره اشك! معلوم نيست كه دل و جان آلوده، آن همسويي را با امام داشته باشد كه با ياد مصائبش گريه كند.

گريه در فرهنگ عاشورا، سلاح هميشه براني است كه فرياد اعتراض به ستمگران را دارد. «اشك»، زبان دل است و گريه، فرياد عصر مظلوميت.رسالت اشك نيز پاسداري از «خون شهيد» است.امام خميني «ره» فرمود: «هر مكتبي، تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه كن نباشد، تا پايش توي سر و سينه زن نباشد حفظ نمي شود...»،[12] «گريه كردن برشهيد، نگهداشتن، زنده نگهداشتن نهضت است»،[13] «گريه كردن بر عزاي امام حسين، زنده نگهداشتن نهضت و زنده نگهداشتن همين معني است كه يك جمعيت كمي در مقابل يك امپراطور بزرگ ايستاد...، آنها از همين گريه ها مي ترسند، براي اينكه گريه اي است كه گريه بر مظلوم است، فرياد مقابل ظالم است.»[14] . هر چند نيست درد دل

ما نوشتني

از اشك خود، دو سطر به ايما نوشته ايم[15] . اشك، سر فصل محبت و مودت است و برخاسته از عشقي است كه خداوند در دلها قرار داده كه نسبت به حسين بن علي «ع» مجذوب مي شود.به فرموده رسول خدا «ص»: «ان لقتل الحسين حرارة في قلوب المؤمنين لا تبرد ابدا».[16] براي شهادت حسين عليه السلام حرارت و گرمايي در دلهاي مؤمنان است كه هرگز سرد و خاموش نمي شود. كدام عاشق در اين ره در بلا نيست؟

كدامين دل شما را مبتلا نيست؟ اگر در سوگتان شد ديده نمناك

اگر از عشقتان دل گشت غمناك گواه عشق ما اين ديده و دل

رساند «اشك» و «غم» ما را به منزل كنون ماييم و درد داغداري

كنون ماييم و اشك و سوگواري هنوز اشك عزا پيوسته جاري است

رواق چشممان آيينه كاري است غدير ما محرم دارد امروز

محرم، بذر غم مي كارد امروز[17] . امروز هم، اشك و گريه، رابط ما با حسين است و ما با شوري اشكهايمان، سر سفره محبت سيد الشهدا نشسته ايم و نمك پرورده ابا عبدالله هستيم، از اين رو، اين مهر با شير مادر در جان ما وارد شده و با جان هم به در مي شود. --------------------------------

پي نوشت ها :

[1] احاديث ثواب و آثار گريه بر امام حسين «ع» را از جمله در بحار الانوار، ج 44، ص 279 تا 296 مطالعه كنيد.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 97، بحار الانوار، ج 45، ص 220 به بعد.

[3] ميزان الحكمه، ج 5، ص 233.

[4] اي اشكها بريزيد، حسان، ص 131.

[5] وسائل الشيعه، ج 10، ص 391.

[6] بحار الانوار، ج 44، ص 286.

[7] همان، ص 283.

[8] همان، ص 279.

[9] همان، ج

46، ص 108.

[10] بحار الانوار، ج 45، ص 313.

[11] شهيد (ضميمه قيام و انقلاب مهدي)، ص 124 و 125.

[12] صحيفه نور، ج 8، ص 70.

[13] همان، ج 10، ص 31.

[14] همان-ج 10، ص 31.

[15] صائب تبريزي.

[16] جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 556.

[17] از مثنوي «اهل بيت آفتاب» جواد محدثي.

اقامه ماتم

برپا داشتن مراسمي به ياد سيد الشهدا «ع» در ايام مختلف، بويژه دهه محرم و روزعاشورا.اين عمل، كه زنده نگهداشتن هدف حسيني و فرهنگ عاشوراست، مورد تشويق بسيار اولياء دين است و خود معصومين، در راه اقامه عزاي حسيني، مي كوشيدند.[1] زيرا عزاداري، بصورت گريه، برپايي مجالس ذكر، سرودن مرثيه، گرياندن، نوحه خواني و... احياء خط ائمه و تبيين مظلوميت آنان است.امام باقر «ع» در زمينه برپايي عزا در خانه ها براي امام حسين «ع» مي فرمايد: «ثم ليندب الحسين و يبكيه و يامر من في داره بالبكاء عليه و يقيم عليه و يقيم في داره مصيبته باظهار الجزع عليه و يتلاقون بالبكاء بعضهم بعضا في البيوت و ليعز بعضهم بعضا بمصاب الحسين.»[2] (به كساني كه روز عاشورا نمي توانند به زيارت آن حضرت بروند اينگونه دستور مي دهند) بر حسين «ع»، ندبه و عزاداري و گريه كند و به اهل خانه خود دستور دهد كه بر او بگريند و در خانه اش با اظهار گريه و ناله برحسين «ع»، مراسم عزاداري برپا كنند و يكديگر را با گريه و تعزيت و تسليت گويي درسوگ حسين عليه السلام در خانه هايشان ملاقات كنند.

سنت عزاداري، با برخورداري از عشق و محبتي كه از امام حسين «ع» در دلها بوده وهست، تبديل به يك برنامه گسترده و مردمي و مقدس شده است و هرگز سستي وخاموشي ندارد

و به بركت آن، اقشار بسياري با امام حسين «ع» و دين و فرهنگ عاشوراآشنا مي شوند.فراز و نشيبهاي زيادي بر سوگواري بر خامس آل عبا گذشته است و هر گاه كه شيعيان، قدرت و حكومتي يافته اند، در ترويج و توسعه آن كوشيده اند. «در زمان پادشاهي آل بويه، در دهه اول محرم، شيعيان به عزاداري حضرت سيد الشهدا قيام نمودند... معز الدوله، اولين كسي است كه فرمان داد كه مردم بغداد در دهه اول محرم، سياه بپوشند و بازارها را سياهپوش كنند و به مراسم تعزيه داري حضرت سيد الشهدا قيام نمايند.بستن دكانها و منع طباخي و تعطيل عمومي در روز عاشورا از طرف معز الدوله ديلمي در شهر بغداد به عمل آمد و تا اوايل لطنت سلسله سلجوقي در آن شهر معمول بود.اين مراسم تا انقراض دولت ديالمه در تمام كشورهاي اسلامي قلمرو آنها مرسوم وبرقرار بوده است.»[3] .

رمز جاودانگي نهضت حسيني نيز همين احيا و زنده نگهداشتن و تعظيم شعائر بوده است.امام خميني «قدس سره» فرمود: «الان هزار و چهار صد سال است كه با اين منبرها، بااين روضه ها و با اين مصيبتها و با اين سينه زنيها، ما را حفظ كرده اند، تا حالا آورده اند اسلام را... هر مكتبي تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه كن نباشد، تا پايش سر و سينه زن نباشد، حفظ نمي شود... ما بايد براي يك شهيدي كه از دستمان مي رود، علم بپا كنيم، نوحه خواني كنيم، گريه كنيم، فرياد كنيم...».[4] برپايي عزا براي سيد الشهدا، نوعي اعتراض به ظالمان و حمايت از مظلوم است.اشك ريختن در سوگ ابا عبدالله «ع»، عامل تقويت حس عدالتخواهي و انتقامجويي از ستمگران و

زمينه سازي براي تجمع نيروهاي پيرو حسين «ع» در خط دفاع از حق است.عزاداري براي شهيد، انتقال فرهنگ «شهادت» به نسلهاي آينده است.به تعبير شهيد مطهري: «در شرايط خشن يزيدي، در حزب حسينيها شركت كردن و تظاهر به گريه كردن بر شهدا، نوعي اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق واعلان جنگ با گروه باطل و در حقيقت، نوعي از خود گذشتگي است.

اينجاست كه عزاداري حسين بن علي «ع» يك حركت است، يك موج است، يك مبارزه اجتماعي است.»[5] عزاداري، سبب مي شود كه شور و عاطفه، از شعور و شناخت برخوردار گردد و ايمان را در ذهن جامعه هوادار، زنده نگهدارد و «مكتب عاشورا» بعنوان يك فكر سازنده و حادثه الهام بخش، همواره تاثير خود را حفظ كند.عزاداري، احياء خط خون و شهادت و رساندن صداي مظلوميت آل علي به گوش تاريخ است.عزاداران حسيني، پروانگاني شيفته نورند كه شمع محفل آراي خويش را يافته، از شعله شمع، پيراهن عشق پوشيده اند و آماده جان باختن و پر سوختن و فدا شدن اند.نقش عزاداري در حفظ فرهنگ عاشورا مهم است.عميقترين پيوندها را از طريق آميختگي عقل و عشق و برهان و عاطفه كه دركربلا تجسم يافته است، انتقال مي دهد.هم بر مظلوميت امام گريه مي شود و هم در سايه آن هدف امام حسين از نهضت و حركت، شناخته مي شود.روضه هاي خانگي و دسته هاي عزاداري و هيئتهاي زنجير زني، پوشيدن لباس مشكي و پرچم به دست گرفتن و شربت و آب دادن و تلاش در بر پايي مجالس و نوحه خواني و سينه زني و... هر يك به نوعي سربازگيري جبهه حسيني است و اين پيوند قلبي را عمق و غنا مي بخشد. ----------------------

پي

نوشت ها :

[1] تاريخچه عزاداري حسيني، ترجمه «تاريخ النياحة علي الامام الشهيد» از سيد صالح الشهرستاني.

[2] كامل الزيارات، ص 175.كتاب «زفرات الثقلين في ماتم الحسين»، محمد باقر محمودي، چند جلد، به مساله گريه كردن اولياء خدا بر آن حضرت پرداخته و نيز مجموعه اي از مرثيه ها در سوگ سيد الشهدا «ع» را آورده است.

[3] موسيقي مذهبي ايران، حسن مشحون، ص 4.

[4] صحيفه نور، ج 8، ص 69 و 70.

[5] نهضتهاي اسلامي صد ساله اخير، شهيد مرتضي مطهري، ص 89.

ابوالاحرار

به معني «پدر آزادگان»، كنيه اي است كه غير معصومين به امام حسين عليه السلام منسوب كرده اند.

ابوالشهداء

ابو الشهداء يا «پدر شهيدان» كنيه اي است كه غير معصومين به امام حسين عليه السلام منسوب كرده اند. همچنين ابوالشهداء نام كتابي است از نويسنده ي مصري - عباس محمود عقاد - كه به تحليل حادثه ي كربلا پرداخته است. «ابوالاحرار» و «ابوالمجاهدين» نيز دو كنيه ي ديگر است كه به امام حسين عليه السلام نسبت داده اند.

ابوالمجاهدين

«پدر جهادگران» كنيه اي است كه غير معصومين به امام حسين عليه السلام منسوب كرده اند.

ابوعبدالله

كنيه ي حضرت حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است.

اباعبدالله

كنيه ي امام حسين عليه السلام است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از هنگام ولادت، بر آن حضرت نهاد. ناسخ التواريخ گويد به جهت اينكه نام فرزند شيرخوار امام حسين عليه السلام عبدالله بود، بدان جهت آن بزرگوار را اباعبدالله مي گفتند. كنيه اي كه شنيدنش، دل را مي لرزاند و اشك در چشم مي آورد.

ابوالشهداء

پدر شهيدان.كنيه اي كه بر حسين بن علي «ع» اطلاق مي شود.از آنجا كه امام حسين «ع»الهام بخش شهيدان راه حق بود و كربلايش دانشگاه شهادت محسوب مي شده و مي شود، به آن حضرت اين عنوان را داده اند، او هم ابو الاحرار است، هم ابو الشهداء، هم ابو المجاهدين.نيز نام كتابي است درباره سيد الشهدا «ع» از نويسنده اديب و شاعر مصري، عباس محمود عقاد (م 1964) كه به شيوه اي ادبي و نثري شاعرانه به تحليل حادثه كربلا پرداخته است.

اصحاب كساء

از لقبهاي سيد الشهدا «ع» است كه پنجمين نفر از «اصحاب كسا» است.پيامبر «ص» درخانه «ام سلمه» بود كه آيه «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (احزاب 33) نازل شد.رسول خدا، فاطمه و علي و حسن و حسين را جمع كرد و همه را زير يك كساء و عبايي قرار داد و چنين گفت: «اللهم هؤلاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا». شاعر در همين مورد گفته است: ان النبي محمدا و وصيه

و ابنيه و ابنته البتول الطاهرة اهل العباء و انني بولائهم

ارجو السلامة و النجا في الآخرة[1] . حديث كسا نيز در مقام و فضيلت اين پنج تن وارد شده است.[2] . -------------------------------------

پي نوشتها :

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 112.

[2] درباره اصحاب كساء و مناقب و فضايلشان، ر.ك: بحار الانوار: ج 37، ص 35 تا 107.

اجفر

به معناي چاه وسيع.نام منطقه اي در اطراف كوفه كه آب و درخت داشته و قبلا از آن بني يربوع بوده است.در آن محل، قصر و مسجدي بوده است.حسين «ع» در مسير رفتن به كوفه در اين مكان هم توقفي داشته است.[1] فاصله آن تا مكه 36 فرسخ است.[2] .

-------------------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 61.

[2] لغت نامه، دهخدا.

اقساس

نام روستايي در نزديكي كوفه كه در بيابان واقع شده است.خاندان اقساسي از خاندانهاي ريشه دار علوي بوده اند كه در عراق زيسته اند.حسين بن علي «ع» در مسير خويش به كوفه از آن گذشته است.[1] .

---------------------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 114.

امارت ري

عمر سعد، به هوس رسيدن به استانداري «ري»، حسين بن علي را كشت.قرار بود به ملك ري گماشته شود كه حادثه كربلا پيش آمد.ابن زياد، قبل از عزيمتش به حوزه استانداري، او را مامور سركوب سيد الشهدا «ع» نمود.ابتدا مي خواست قبول نكند.ولي ديد اگر نپذيرد حكومت ري را از دست خواهد داد.بالاخره نتوانست بر جاذبه دنيا و رياست غلبه كند.درباره علاقه اش به ولايت «ري»، هر چند به كشتن حسين بن علي «ع» بيانجامد، چنين خواند: ءاترك ملك الري و الري منيتي

او اصبح ماثوما بقتل حسين و في قتله النار التي ليس دونها

حجاب و لكن لي في الري قرة عين[1] . و اينگونه حب دنيا چشم او را كور كرد.طبق برخي نقلها امام حسين «ع» پس از آنكه دلباختگي عمر سعد را به حكومت ري ديد (روز عاشورا در يك گفتگو) به او فرمود:

اميدوارم از گندم ري، جز اندكي نخوري!عمر سعد از روي تمسخر گفت: اگر از گندمش نخورم، جو آن هم برايم كافي است. (در برخي منابع «گندم عراق» آمده است)[2] .

------------------------------

پي نوشتها:

[1] الخصائص الحسينية، شيخ جعفر شوشتري، ص 71.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 248.

ابوالفضل

فرزند امير المؤمنين، برادر سيد الشهدا، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين «ع» در روزعاشورا.عباس در لغت، به معناي شير بيشه، شيري كه شيران از او بگريزند است.[1] مادرش «فاطمه كلابيه» بود كه بعدها با كنيه «ام البنين» شهرت يافت.علي «ع» پس ازشهادت فاطمه زهرا با ام البنين ازدواج كرد.عباس، ثمره اين ازدواج بود.ولادتش را در[2] شعبان سال 26 هجري در مدينه نوشته اند و بزرگترين فرزند ام البنين بود و اين چهار فرزند رشيد، همه در كربلا در ركاب امام

حسين «ع» به شهادت رسيدند.وقتي امير المؤمنين شهيد شد، عباس چهارده ساله بود و در كربلا 34 سال داشت.كنيه اش «ابو الفضل» و «ابو فاضل» بود و از معروفترين لقبهايش، قمر بني هاشم، سقاء، صاحب لواءالحسين، علمدار، ابو القربه، عبد صالح، باب الحوايج و... است.

عباس با لبابه، دختر عبيد الله بن عباس (پسر عموي پدرش) ازدواج كرد و از اين ازدواج، دو پسر به نامهاي عبيدالله و فضل يافت.بعضي دو پسر ديگر براي او به نامهاي محمد و قاسم ذكر كرده اند.

آن حضرت، قامتي رشيد، چهره اي زيبا و شجاعتي كم نظير داشت و به خاطر سيماي جذابش او را «قمر بني هاشم» مي گفتند.در حادثه كربلا، سمت پرچمداري سپاه حسين «ع» و سقايي خيمه هاي اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر، غير از تهيه آب، نگهباني خيمه ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان حسين «ع» نير برعهده او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسايش و امنيت داشتند[3] روز تاسوعا كه امام، او را براي مهلت گرفتن نزد سپاه كوفه فرستاد، تعبير والا و بالاي «بنفسي انت يا اخي» [4] (جانم فدايت اي برادر) به كار برد.

روز عاشورا، سه برادر ديگر عباس پيش از او به شهادت رسيدند.وقتي علمدار كربلا از امام حسين «ع» اذن ميدان طلبيد حضرت از او خواست كه براي كودكان تشنه و خيمه هاي بي آب، آب تهيه كند.ابو الفضل «ع» به فرات رفت و مشك آب را پر كرد و دربازگشت به خيمه ها با سپاه دشمن كه فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دستهايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از آن نيز

چندين نوبت.همركاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود.عباس، مظهر ايثار و وفاداري و گذشت بود.وقتي وارد فرات شد، با آنكه تشنه بود، اما بخاطر تشنگي برادرش حسين «ع» آب نخورد و خطاب به خويش چنين گفت: يا نفس من بعد الحسين هوني

و بعده لا كنت ان تكوني هذا الحسين وارد المنون

و تشربين بارد المعين تالله ما هذا فعال ديني و سوگند ياد كرد كه آب ننوشد.[5] وقتي دست راستش قطع شد، اين رجز را مي خواند: و الله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين و چون دست چپش قطع شد، چنين گفت: يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري فاصلهم يا رب حر النار شهادت عباس، براي امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود.جمله پر سوز امام، وقتي كه به بالين عباس رسيد، اين بود: «الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي».[6] و پيكرش، كنار «نهر علقمه» ماند و سيد الشهدا به سوي خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداي كربلا نيز، در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم اباالفضل «ع» با حرم سيد الشهدا فاصله دارد.

مقام والاي عباس بن علي «ع» بسيار است.تعابير بلندي كه در زيارتنامه اوست، گوياي آن است. اين زيارت كه از قول حضرت صادق «ع» روايت شده، از جمله چنين دارد:

«السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لامير المؤمنين و الحسن و الحسين...

اشهد الله انك مضيت علي ما مضي به البدريون و المجاهدون

في سبيل الله المناصحون في جهاد اعدائه المبالغون في نصرة اوليائه الذابون عن احبائه...»[7] كه تاييد و تاكيدي بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست.امام سجاد «ع» نيز سيماي درخشان عباس بن علي را اينگونه ترسيم فرموده است: «رحم الله عمي العباس فلقد آثر و ابلي و فدا اخاه بنفسه حتي قطعت يداه فابدله الله عز و جل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة في الجنة كما جعل جعفر بن ابي طالب.و ان للعباس عند الله تبارك و تعالي منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة»[8] .كه در آن نيز مقام ايثار، گذشت، فداكاري، جانبازي، قطع شدن دستانش ويافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينكه: عمويم عباس، نزد خداي متعال، مقامي دارد كه روز قيامت، همه شهيدان به آن غبطه مي خورند و رشك مي برند. عباس يعني تا شهادت يكه تازي

عباس يعني عشق، يعني پاكبازي عباس يعني با شهيدان همنوازي

عباس يعني يك نيستان تكنوازي عباس يعني رنگ سرخ پرچم عشق

يعني مسير سبز پر پيچ و خم عشق جوشيدن بحر وفا، معناي عباس

لب تشنه رفتن تا خدا، معناي عباس[9] . در زيارت ناحيه مقدسه نيز از زبان حضرت مهدي «ع» به او اينگونه سلام داده شده است: «السلام علي ابي الفضل العباس بن امير المؤمنين، المواسي اخاه بنفسه، الآخذ لغده من امسه، الفادي له، الواقي الساعي اليه بمائه، المقطوعة يداه...»[10] سلام بر عباس، كه با جانش در راه برادر مواسات و ايثار كرد، آنكه از امروزش براي فردايش بهره گرفت، خود

را فداي برادر كرد و با آبرو براي او تلاش كرد... كربلا كعبه ي عشق است و من اندر احرام

شد در اين قبله ي عشاق، دو تا تقصيرم دست من خورد به آبي كه نصيب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصويرم بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني

تا كه تكميل شود حج من و تقديرم[11] .

----------------------------------------

پي نوشتها :

[1] لغت نامه دهخدا.

[2] اليوم نامت اعين بك لم تنم و تسهدت اخري فعز منامها.

[3] اليوم نامت اعين بك لم تنم و تسهدت اخري فعز منامها.

[4] ارشاد، ج 27 ص 90.

[5] بحارالانوار، ج 45، ص 41.

[6] معالي السبطين، ج 1، ص 446. مقتل خوارزمي ، ج 2، ص 30.

[7] مفاتيح الجنان، ص 435.

[8] سفينة البحار، ج 2، ص 155.

[9] خليل شفيعي.

[10] بحارالأنوار، ج 45، ص 66.

[11] اي اشكها بريزيد، حسان، ص 210.درباره زندگي عباس بن علي عليه السلام.ر.ك: «العباس بن علي»، باقر شريف القرشي، 214 صفحه، دار الكتاب الاسلامي و «عباس بن علي»، جواد محدثي، از سري آشنايي با اسوه ها.

ابوبكر بن حسين بن علي

از شهداي كربلا، فرزند امام مجتبي «ع».مادر او كنيز (ام ولد) بود.از مدينه همراه عمويش امام حسين «ع» به كربلا آمد و روز عاشورا پس از شهادت قاسم بن حسن، خدمت سيد الشهدا آمد و اجازه ميدان طلبيد و به ميدان رفت و پس از نبردي دلاورانه به شهادت رسيد.قاتلش عبدالله بن عقبه بود.نام اين شهيد بزرگوار در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.

ابوفاضل

فرزند امير المؤمنين، برادر سيد الشهدا، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين «ع» در روزعاشورا.عباس در لغت، به معناي شير بيشه، شيري كه شيران از او بگريزند است.[1] مادرش «فاطمه كلابيه» بود كه بعدها با كنيه «ام البنين» شهرت يافت.علي «ع» پس ازشهادت فاطمه زهرا با ام البنين ازدواج كرد.عباس، ثمره اين ازدواج بود.ولادتش را در[2] شعبان سال 26 هجري در مدينه نوشته اند و بزرگترين فرزند ام البنين بود و اين چهار فرزند رشيد، همه در كربلا در ركاب امام حسين «ع» به شهادت رسيدند.وقتي امير المؤمنين شهيد شد، عباس چهارده ساله بود و در كربلا 34 سال داشت.كنيه اش «ابو الفضل» و «ابو فاضل» بود و از معروفترين لقبهايش، قمر بني هاشم، سقاء، صاحب لواءالحسين، علمدار، ابو القربه، عبد صالح، باب الحوايج و... است.

عباس با لبابه، دختر عبيد الله بن عباس (پسر عموي پدرش) ازدواج كرد و از اين ازدواج، دو پسر به نامهاي عبيدالله و فضل يافت.بعضي دو پسر ديگر براي او به نامهاي محمد و قاسم ذكر كرده اند.

آن حضرت، قامتي رشيد، چهره اي زيبا و شجاعتي كم نظير داشت و به خاطر سيماي جذابش او را «قمر بني هاشم» مي گفتند.در حادثه كربلا، سمت پرچمداري سپاه حسين «ع» و سقايي خيمه

هاي اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر، غير از تهيه آب، نگهباني خيمه ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان حسين «ع» نير برعهده او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسايش و امنيت داشتند[3] روز تاسوعا كه امام، او را براي مهلت گرفتن نزد سپاه كوفه فرستاد، تعبير والا و بالاي «بنفسي انت يا اخي» [4] (جانم فدايت اي برادر) به كار برد.

روز عاشورا، سه برادر ديگر عباس پيش از او به شهادت رسيدند.وقتي علمدار كربلا از امام حسين «ع» اذن ميدان طلبيد حضرت از او خواست كه براي كودكان تشنه و خيمه هاي بي آب، آب تهيه كند.ابو الفضل «ع» به فرات رفت و مشك آب را پر كرد و دربازگشت به خيمه ها با سپاه دشمن كه فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دستهايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از آن نيز چندين نوبت.همركاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود.عباس، مظهر ايثار و وفاداري و گذشت بود.وقتي وارد فرات شد، با آنكه تشنه بود، اما بخاطر تشنگي برادرش حسين «ع» آب نخورد و خطاب به خويش چنين گفت: يا نفس من بعد الحسين هوني

و بعده لا كنت ان تكوني هذا الحسين وارد المنون

و تشربين بارد المعين تالله ما هذا فعال ديني و سوگند ياد كرد كه آب ننوشد.[5] وقتي دست راستش قطع شد، اين رجز را مي خواند: و الله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين و چون دست چپش قطع شد، چنين گفت: يا نفس لا تخشي من

الكفار

و ابشري برحمة الجبار مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري فاصلهم يا رب حر النار شهادت عباس، براي امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود.جمله پر سوز امام، وقتي كه به بالين عباس رسيد، اين بود: «الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي».[6] و پيكرش، كنار «نهر علقمه» ماند و سيد الشهدا به سوي خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداي كربلا نيز، در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم اباالفضل «ع» با حرم سيد الشهدا فاصله دارد.

مقام والاي عباس بن علي «ع» بسيار است.تعابير بلندي كه در زيارتنامه اوست، گوياي آن است. اين زيارت كه از قول حضرت صادق «ع» روايت شده، از جمله چنين دارد:

«السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لامير المؤمنين و الحسن و الحسين...

اشهد الله انك مضيت علي ما مضي به البدريون و المجاهدون في سبيل الله المناصحون في جهاد اعدائه المبالغون في نصرة اوليائه الذابون عن احبائه...»[7] كه تاييد و تاكيدي بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست.امام سجاد «ع» نيز سيماي درخشان عباس بن علي را اينگونه ترسيم فرموده است: «رحم الله عمي العباس فلقد آثر و ابلي و فدا اخاه بنفسه حتي قطعت يداه فابدله الله عز و جل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة في الجنة كما جعل جعفر بن ابي طالب.و ان للعباس عند الله تبارك و تعالي منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة»[8] .كه در آن نيز مقام ايثار،

گذشت، فداكاري، جانبازي، قطع شدن دستانش ويافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينكه: عمويم عباس، نزد خداي متعال، مقامي دارد كه روز قيامت، همه شهيدان به آن غبطه مي خورند و رشك مي برند. عباس يعني تا شهادت يكه تازي

عباس يعني عشق، يعني پاكبازي عباس يعني با شهيدان همنوازي

عباس يعني يك نيستان تكنوازي عباس يعني رنگ سرخ پرچم عشق

يعني مسير سبز پر پيچ و خم عشق جوشيدن بحر وفا، معناي عباس

لب تشنه رفتن تا خدا، معناي عباس[9] . در زيارت ناحيه مقدسه نيز از زبان حضرت مهدي «ع» به او اينگونه سلام داده شده است: «السلام علي ابي الفضل العباس بن امير المؤمنين، المواسي اخاه بنفسه، الآخذ لغده من امسه، الفادي له، الواقي الساعي اليه بمائه، المقطوعة يداه...»[10] سلام بر عباس، كه با جانش در راه برادر مواسات و ايثار كرد، آنكه از امروزش براي فردايش بهره گرفت، خود را فداي برادر كرد و با آبرو براي او تلاش كرد... كربلا كعبه ي عشق است و من اندر احرام

شد در اين قبله ي عشاق، دو تا تقصيرم دست من خورد به آبي كه نصيب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصويرم بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني

تا كه تكميل شود حج من و تقديرم[11] . پي نوشتها :

[1] لغت نامه دهخدا.

[2] اليوم نامت اعين بك لم تنم و تسهدت اخري فعز منامها.

[3] اليوم نامت اعين بك لم تنم و تسهدت اخري فعز منامها.

[4] ارشاد، ج 27 ص 90.

[5] بحارالانوار، ج 45، ص 41.

[6] معالي السبطين، ج 1، ص 446. مقتل خوارزمي ، ج 2، ص 30.

[7]

مفاتيح الجنان، ص 435.

[8] سفينة البحار، ج 2، ص 155.

[9] خليل شفيعي.

[10] بحارالأنوار، ج 45، ص 66.

[11] اي اشكها بريزيد، حسان، ص 210.درباره زندگي عباس بن علي عليه السلام.ر.ك: «العباس بن علي»، باقر شريف القرشي، 214 صفحه، دار الكتاب الاسلامي و «عباس بن علي»، جواد محدثي، از سري آشنايي با اسوه ها.

العبد الصالح

صفت و لقبي است كه در زيارت حضرت اباالفضل «ع» از قول امام صادق «ع» براي آن سردار شهيد كربلا آمده است: «السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله...»[1] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 98، ص 277.

امام سجاد

پيشواي چهارم شيعه، حضرت سجاد، امام علي بن الحسين، زين العابدين «ع»، فرزند سيد الشهدا «ع» كه در حادثه كربلا حضور داشت و بعلت بيماري در خيمه بستري بود و همراه با اهل بيت، پس از شهادت امام حسين «ع» به اسيري رفت و با حالتي دشوار و غمبار، كه غل و زنجير به دست و گردن آن حضرت بسته بودند، به كوفه و از آنجا به شام برده شد.در كاخ يزيد هم خطبه بسيار مهمي ايراد كرد كه چهره يزيد افشا شد و مردم شام نسبت به ماهيت حادثه كربلا آگاه شدند.امام سجاد «ع» در سال 38 هجري در مدينه به دنيا آمد.در حادثه كربلا حدود 24 سال داشت، پس از شهادت پدر نيز مدت 35 سال امامت كرد.مادرش شهربانو دختر يزدگرد بود.در حادثه كربلا آن حضرت ازدواج كرده و داراي فرزند بود و فرزند خردسالش امام باقر «ع» هم در كربلا بود.[1] .

نقش عمده آن حضرت در نهضت عاشورا، پيام رساني خون شهيدان كربلا و حفظ دستاوردهاي آن انقلاب خونين و اهداف پدر، از تباه شدن و تحريف گشتن بود.اين رسالت، در قالب ايراد خطبه ها توسط آن حضرت و عمه اش زينب «ع» انجام گرفت.

سخنان امام سجاد در بارگاه يزيد، چنان او را به خشم آورد كه دستور كشتنش را داد، اما حضرت زينب، جان خود را سپر بلا قرار داد و نگذاشت.در دفن

اجساد شهداي اهل بيت در كربلا، به ياري طايفه بني اسد آمد و پس از خاكسپاري پيكر سيد الشهدا «ع» روي قبر آن حضرت نوشت: «هذا قبر الحسين بن علي بن ابي طالب، الذي قتلوه عطشانا غريبا»[2] اين قبر حسين بن علي است. كسي كه او را تشنه و غريب شهيد كردند.

پس از عاشورا، حضرت سجاد «ع» دوران بسيار سخت و خفقان باري را با خلفاي اموي سپري كرد.وليد بن عبد الملك و هشام بن عبد الملك، از خلفاي معاصر او بودند.

داستان زيارت آن حضرت و بوسيدنش حجر الاسود را و شعرهاي بلند فرزدق در ستايش او (هذا الذي تعرف البطحاء وطاته...) معروف است. «صحيفه سجاديه» مجموعه اي از دعاهاي آن حضرت است كه اينك در دست ما بعنوان گنجينه اي از معارف ديني موجود است.آن حضرت در سال 95 هجري با دسيسه وليد بن عبد الملك به شهادت رسيد و در بقيع، مدفون شد.براي آشنايي با زندگي، شخصيت و فضايل بيشمارش بايد به كتابهاي مستقل و مفصلتر مراجعه كرد.

--------------------------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 1،ص 635.

[2] حياة الامام زين العابدين، ص 166.

[3] از جمله «الامام زين العابدين»، عبد الرزاق المقرم، «حياة الامام زين العابدين»، باقر شريف القرشي، «سيرة الائمة الاثني عشر» هاشم معروف الحسني، «بحار الانوار» ج 46، «زندگاني زين العابدين» سيد جعفر شهيدي و... .

اباحفص

كنيه ي جناب عمر بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است. او در روز عاشورا به فيض شهادت نايل گرديد.

ابراهيم بن الحسين

از شهداي بني هاشم در روز عاشورا است. اين نام را ابن شهر آشوب در كتاب المناقب آورده است. به گفته صاحب مناقب ابراهيم يكي از شش فرزند ابي عبدالله است كه در كربلا به شهادت رسيد.

ابراهيم بن علي بن ابي طالب

مادرش «ام ولد» بود. او به همراه امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و به شهادت رسيد. ولي به شهادت رسيدنش در كربلا مورد ترديد است.

ابراهيم بن مسلم بن عقيل

فرزند جناب مسلم بن عقيل عليه السلام بود. وي همراه برادرش «محمد» در واقعه ي عاشورا اسير شدند. ابن زياد دستور داد آن دو را زنداني كردند. اين دو نوجوان نابالغ مدت يكسال در زندان بودند. سپس با كمك «مشكور» پيرمرد زندانبان كه دوستدار اهل بيت بود، شبانه از زندان گريختند. شب به خانه ي زني پناه بردند كه شوهرش در سپاه ابن زياد بود، وقتي شوهرش «حارث» فهميد، آن دو را در كنار رود فرات برد و بي رحمانه سر از تنشان جدا كرد و پيكرشان را در فرات افكند و سرهاي آن دو را براي دريافت جايزه نزد ابن زياد برد. در كنار فرات در چهار فرسنگي كربلا شهري است به نام «مسيب» كه نزديك آن آرامگاه، آباديي است كه گويند قبر محمد و ابراهيم پسران مسلم بن عقيل داخل آن است.

ابوالفضل

«ابوالفضل» كنيه ي حضرت عباس بن علي عليهماالسلام است و مشهورترين كنيه ي آن حضرت مي باشد. چون آن حضرت فرزندي به نام «فضل» داشته از اين رو آن حضرت را«ابوالفضل» مي ناميدند.

ابوالفضل العباس

چهارمين پسر حضرت علي عليه السلام بود. حضرت ابوالفضل عليه السلام در سال بيست و شش هجري متولد شد و مادرش حضرت ام البنين (فاطمه) دختر حزام بن خالد بن ربيعه بن عامر بن كلاب بن ربيعه بن عامر بن صعصعه بود.

هدف بلند امام علي عليه السلام از ازدواج با فاطمه بنت حزام كلابي - مادر عباس - اين بود كه خدا از او فرزندي دهدش كه پسرش حسين عليه السلام را در كربلا ياري كند.

روات تاريخي مي گويد امام اميرمؤمنان علي عليه السلام به برادرش عقيل - كه نسب شناس بود - گفت:«برايم زني بياب كه از نسل بزرگان عرب باشد تا به عقد خويش در آورمش و برايم پسري سوار كار آرد».

به او گفت: «با ام البنين كلابي ازدواج كن، كه در شجاع تر از پدرانش نبوده است.».

و در روايتي ديگر پس از پسري سوار كار آرد آمده است: «تا حسين را در سرزمين كربلا ياري كند.».

امام - حتي پيش از گزيدن همسر - براي هدفش از ازدواج صورتي واضح رسم كرد؛ و چنين شد كه خداوند سبحان اين دلاور باوفا، ياريگر برادرش و خالص در دوستي امام زمانش را به او عطا كرد.

و فاطمه كلابي در مثل هاي اخلاقي مثلي بود زيبا و شگفت. چون امام علي عليه السلام آوردش، چونان كه به رسم زنان آن زمان بود از او تنها خواسته اش را پرسيد. مطابق روايت تاريخي (فاطمه) تنها يك چيز خواست؛ خواست كه او را به نامش - فاطمه - صدا نزنند!

(امام

فرمود:) چرا چنين (كنم) در حالي كه مادرت فاطمه ات ناميده؟!

گفت:«آري...(ولي) مي ترسم هر گاه مرا به اين اسم صدا كنيد فرزندان فاطمه ي زهرا عليهاالسلام به ياد مادرشان افتند و غمشان تازه شود.» امام او را ام البنين لقب داد.

پدر و اجداد حضرت ام البنين عليهاالسلام از شجاعترين اعراب بودند. از اين رو حضرت امام علي عليه السلام به پيشنهاد برادرش حضرت عقيل عليه السلام، با حضرت ام البنين ازدواج كرد تا صاحب پسراني شجاع و رشيد گردد. كه حضرت ابوالفضل حاصل اين ازدواج بود و شجاعت و رشادت از پدر و مادرش به ارث برده بود. و لبيد شاعر معروف، عموي پدر ام البنين بوده. حضرت عباس چهارده سال با پدر بزرگوارش زندگي كرد و در اين مدت در بعضي از جنگها شركت نموده، ولي اجازه جنگيدن نداشت. و با برادرش حضرت امام حسن عليه السلام بيست و چهار سال و با حضرت امام حسين عليه السلام 34 سال زندگي كرد. و در 34 سالگي در كربلا به شهادت رسيد.

حضرت ابوالفضل شانزده لقب داشت كه مشهورترين آن «قمر بني هاشم» بود. همسر حضرت ابوالفضل عليه السلام لبابه دختر عبيدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود كه بعد از شهادت حضرت عباس با زيد فرزند امام حسن عليه السلام ازدواج كرد. بنا به نقل مقرم آن حضرت پنج فرزند داشت: عبيدالله، فضل، حسن، قاسم و يك دختر.

حضرت ابوالفضل عليه السلام از لبابه دو پسر به نامهاي عبيدالله و فضل داشت كه فضل فرزندي نداشت ولي عبيدالله دو پسر به نامهاي عبد الله و حسن داشت كه از اين دو عبدالله بن عبيدالله فرزندي نداشت، اما حسن صاحب فرزنداني بود كه بيشتر آنها اهل علم و ادب و حديث و

اخبار بودند از جمله:

عباس بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام.

جعفر بن فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام لقبش «غريب» بود قبرش در شيراز و مشهور به «سيد حاجي غريب» است.

عبيدالله بن علي بن ابراهيم بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام از علماي عصر خود بود. او به تمام شهرها مسافرت كرد و كتابي پيرامون فقه اهل البيت به نام «جعفريه» جمع آوري كرد. و در سال 312 در مصر از دنيا رفت.

ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام در قزوين كشته شد و گويا قبرش در قزوين است.

ابوعلي حمزة بن قاسم بن علي بن حمزه بن حسن بن عبيدالله بن عباس كه قبرش نزديك «حله سيفيه» است. وي كه مردي بسيار گرانقدر و بزرگوار و عالمي بزرگ بود، شاگردان زيادي تربيت كرد. و كتابهاي زيادي همچون: «كتاب توحيد»، «مناسك»، «زيارات» و... داشته است.

حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام پنج پسر داشت: 1- عبيدالله بن حسن كه قاضي و امير مكه و مدينه بود. 2- عباس بن حسن كه سخنوري فصيح بود. 3- حمزة بن حسن 4- ابراهيم بن حسن 5- فضل بن حسن.

حضرت امام سجاد عليه السلام درباره ي شخصيت استثنائي حضرت عباس عليه السلام مي فرمايد:

«و ان للعباس عليه السلام عند الله عزوجل منزله يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة»؛

«حضرت عباس عليه السلام آن چنان مقامي نزد خداوند دارد كه همه شهيدان در روز قيامت به آن غبطه مي خورند».

از حضرت امام صادق عليه السلام نيز چنين حديثي با اندكي تفاوت نقل شده است. و در جاي ديگر امام سجاد عليه السلام راجع به حضرت ابوالفضل عليه السلام چنين مي فرمايد: «خداوند عمويم عباس بن علي

را بيامرزد كه ايثار كرد و خوب كار كرد و جانش را فداي برادرش كرد. دستانش را بريدند و خداي متعال به جاي آنها دو بال مي دهدش تا با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز كند. چونان كه براي جعفر بن ابي طالب كرد و به روز قيامت عباس را نزد خداي تبارك و تعالي جايگاهي است كه شهيدان جملگي به او رشك مي برند.

و نيز حضرت امام حسين عليه السلام هنگام شهادت آن بزرگوار فرمودند:

«الان انكسر ظهري و قلت حيلتي؛ اكنون كمرم شكسته و رشته تدبير و چاره من گسسته گشت».

همچنين در زيارت ناحيه مقدسه سلام و ستايش حضرت امام زمان عليه السلام درباره ي حضرت ابوالفضل عليه السلام آمده است.

آن حضرت آن چنان شجاع و دلير بود كه هر گاه دشمنان، ياران امام حسين عليه السلام را احاطه مي كردند، وي بر دشمنان هجوم مي آورد و ياران اما را مي رهانيد. او در همه جا خود را سپر امام عليه السلام مي كرد.

بنا به نقل منتهي الامال حضرت عباس عليه السلام چنان جمال دلارا و طلعتي زيبا داشت كه او را «ماه بني هاشم» مي ناميدند. و آن چنان درشت اندام و بلند قامت بود كه هر گاه بر پشت اسبي قوي مي نشست، پايش بر زمين كشيده مي شد.

از آن جايي كه آن حضرت با پنج معصوم زيسته بود، از محضر آنان بخصوص دو برادر بزرگوارش امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام استفاده ي معنوي بسياري نمود و از اين رو مقام علمي و اخلاقي بالايي داشت.

مرحوم مامقاني در اين باره مي گويد:

«و قد كان من فقهاء اولاد الائمه عليه السلام و كان عدلا ثقة تقيا نقيا»؛ «حضرت عباس عليه السلام از فقها و مجتهدين فرزندان ائمه عليهم السلام و عادل و

موثق و متقي و پاكيزه بود.».

در شجاعت و ايثار، سقاي كربلا در بالاترين رتبه بوده و بايد در مجالس بيان شود، ولي ديگر ويژگيهاي شخصيت آن بزرگوار از جمله مقام علمي، ادبي و عبادي وي نيز نبايد به فراموشي سپرده شود؛ چرا كه آن بزرگواران با تمام اوصافشان سرمشق و الگوي شيعيان مي باشند. از آن گذشته گريه كردن و گريانيدن در سوگ آنها، گرچه داراي پاداش در دنيا و آخرت است، اما مي بايست مقدمه و توجه و پيروي از صفات ارزشمند اسلامي آنان باشد.

ام البنين روزي ديد اميرالمؤمنان عليه السلام نشسته و ابوالفضل عليه السلام را به دامن خود نهاده و دستانش را بالا زده و مي بوسد و مي گريد، تعجب كرد و از همسرش - امام - دليل گريه اش را پرسيد. گفتش اين دستها در راه حسين عليه السلام قطع خواهند شد. (ام البنين) گريست بعد امام به جايگاه فرزندش به نزد خدا مژده اش داد كه خداي سبحان به جاي دستانش او را دو بال خواهد داد تا با آنها در بهشت پرواز كند؛ چونان كه با عمويش جعفر چنين كرد. پس جان ام البنين آرام يافت.

و پاره اي، تصاويري پراكنده بازگفته اند كه دلبستگي عباس به حسين عليه السلام را به كمال باز مي گويد؛ او از زمان كودكي آن چه برادرش مي خواست زود فراهم مي كرد. چون حسين عليه السلام را تشنگي در مي گرفت عباس سوي جام آب مي دويد و مي آورد و بدو مي دادش. و در طول زندگانيش برادرش را «برادر» نخواند.

بنابر نقل بحار، آن گاه كه ياران و بستگان امام حسين عليه السلام همگي به شهادت رسيدند، و امام عليه السلام تنها ماند، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام از برادرش اجازه ي جهاد خواست. امام عليه السلام از اين

خواسته به شدت گريست.

عباس عليه السلام گفت: برادر! سينه ام تنگ شده و از زندگي سير شده ام و مي خواهم از اين منافقان انتقام بگيرم.

امام عليه السلام فرمود: حال كه چنين است مقداري آب براي كودكان تشنه بياور، سپس به ميدان برو. سقاي كربلا براي آوردن آب به سوي دشمن رفت و آنان را موعظه كرد و از عاقبت كارشان ترساند تا شايد اجازه دهند كه مشكي آب براي كودكان تشنه ببرد؛ ولي سخنان روان تر از آب و برنده تر از شمشير بر آن سنگدلان اثري نكرد. بدان گونه كه شمر و شبث فرياد زدند: اگر تمام زمين پر آب باشد قطره اي از آن را به شما نخواهيم داد مگر آن كه با يزيد بيعت كنيد.

عباس كه چنين ديد به سوي امام عليه السلام برگشت و آن چه را كه آنان گفته بودند براي امام عليه السلام بيان كرد. كودكان چون سخن عباس را شنيدند، ناله زدند و فرياد «العطش»، «العطش» آنان بلند شد.

سقاي كربلا با شنيدن صداي «العطش»، با گوشه چشم به آسمان نگاهي كرد و گفت: «اي خداي من! كوشش خواهم كرد تا براي اين كودكان، مشكي را از آب پر كنم و بياورم» سپس نيزه خود را برداشت و مشك را به دست گرفت و اين چنين رجز خواند: اقاتل اليوم بقلب مهتدي

اذب عن سبط النبي احمد اضربكم بالصارم المهند

حتي تحيدوا عن قتال سيدي اني انا العباس ذو التودد

نسل علي المرتضي المويد

«امروز با قلبي هدايت شده مي جنگم - از فرزند پيامبر «احمد» دفاع مي كنم.

با شمشير هندي به شما ضربه مي زنم - تا از جنگ با سرورم بگريزيد.

همانا من عباس هستم دوستدار آل پيامبر - از نسل علي مرتضي تأييد

شده و قوت داده شده».

عمر سعد چهار هزار سرباز را به نگهباني فرات گماشته بود تا نگذارند كسي از ياران امام حسين عليه السلام به آب نزديك شود. آنان وقتي كه ديدند، عباس عليه السلام به سوي فرات مي رود، از هر سو او را محاصره كردند. حضرت ابوالفضل عليه السلام فرياد زد:

«اي مردم! آيا شما كافريد يا مسلمان؟! آيا در مذهب و دين شما جايز است حسين عليه السلام و فرزندانش را از آشاميدن آب باز داريد؟ در حالي كه همه موجودات از آن مي آشامند ولي حسين عليه السلام و كودكان و خاندانش از تشنگي به مرز هلاكت رسيده اند. آيا تشنگي قيامت را به ياد نمي آوريد؟» نگهبانان كه سخن عباس عليه السلام را شنيدند، جلو آمدند و پانصد نفر از آنان ايستادند و او را تير باران كردند.

اما آن شير بيشه شجاعت به سوي آنان هجوم برد و اين گونه رجز خواند: لا ارهب الموت اذا الموت رقا

حتي اواري في المصاليب لقي نفسي لنفسي المصطفي الطهر وقا

اني انا العباس اغدو بالسقا و لا اخاف الشر يوم الملتقي

«از مرگ نمي ترسم وقتي كه مرگ مايه سربلندي است - تا كه در آن زمان در ميان شمشيرهاي برهنه پنهان شوم.

جانم فداي آن برگزيده ي پاك - منم عباس مشهور به سقا.

از آسيب و گزند در روز جنگ نمي ترسم.»

سپس هجوم برد و هشتاد نفر را به خاك انداخته تا اين كه به فرات رسيد و وارد آن شد. در آن حال خواست كه مشتي از آب بنوشد، كه تشنگي امام عليه السلام و خاندانش را به ياد آورد. آب را ريخت و با خود گفت: «به خدا سوگند آب نمي نوشم، وقتي كه برادرم حسين عليه السلام و كودكان

و خاندانش تشنه هستند. نه هرگز اين كار را نخواهم كرد.».

پس مشك را از آب پر كرد و بر شانه خود گرفت و اشعار زير را زمزمه كرد: يا نفس من بعد الحسين هوني

فبعده لا كنت ان تكوني هذا حسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين هيهات ما هذا فعال ديني

و لا فعال صادق امين «اي نفس بعد از حسين عليه السلام خوار باش - و بعد از او سزاوار نيست كه زنده باشي. اين حسين عليه السلام است كه مرگ را مي نوشد - و تو مي خواهي آب سرد بنوشي؟ دور باد! اين نه شيوه دينداري من است - و نه كار كسي كه راستگو و امين باشد.».

بنابر روايت ابي مخنف: «ثم صعد من المشرعة فاخذه النبل من كان مكان حتي صارته درعه كالقنفذ فحمل عليه ابرص بن شيبان فضربه علي يمينه...»

سپس از فرات برگشت و تيرها همچنان از هر سو به او پرتاب مي شد، آن چنان كه زره از انبوه تيرها همچون خارپشت به نظر مي رسيد. جنگ سختي درگرفت و حضرت عباس عليه السلام به سپاهيان هجوم مي برد و آنان را فراري مي داد و خود به سوي خيمه ها حركت مي كرد، انبوه سپاهيان او را رها نمي كردند و نبرد همچنان ادامه داشت تا اين كه «ابرص بن شيبان» دست راست آن بزرگوار را قطع كرد. براساس روايتي ديگر «نوفل بن ازرق» يا «زيد بن ورقا» به كمك «حكيم بن طفيل» دست راست او را قطع كردند. حضرت ابوالفضل مشك را به دوش چپ انداخت و شمشير را به دست چپ گرفت و حمله كرد و اين رجز معروف را خواند: والله ان قطعتم يميني

اني احامي ابدا عن ديني و عن

امام صادق اليقين

نجل النبي صلي الله عليه و آله و سلم الطاهر الامين نبي صدق جائنا بالدين

مصدقا بالواد الامين «به خدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد - من هميشه از دين خود حمايت مي كنم.

و از امامي كه «صادق اليقين» است - فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاك و امين حمايت مي كنم.

پيامبر راستگويي كه براي ما دين آورد - در حالي كه تصديق كننده خداي يكتاي امين بود.

سپس آن قدر جنگيد تا اين كه بدنش به ضعف و سستي گراييد، در اين هنگام «حكيم بن طفيل» يا «عبدالله بن يزيد شيباني» پشت نخلي كمين كرد و دست چپ آن حضرت را جدا نمود. حضرت عباس عليه السلام مشك را به دهان گرفت و به سپاه كفر حمله كرد، و اين رجز را خواند: يا نفس لا تخش من الكفار

و ابشري برحمة الجبار مع النبي سيد الابرار

من جملة السادات و الابرار قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم يا رب حر النار «اي نفس! از كفار هراس نداشته باش - مژده باد تو را رحمت خداي جبار.

همراه با پيامبري كه سرور خوبان است - با گروهي از بزرگان و نيكوكاران، ظالمانه دست چپ مرا قطع كردند - پس اي پروردگار من، آنان را در آتش سوزان بيفكن!»

سپس مشك را به دندان گرفت و در حالي كه از دستهاي مباركش خون سرازير شده بود و سستي بدنش را فراگرفته بود به دشمنان هجوم برد. دشمنان از هر سو به او حمله كردند. يكي از دشمنان تيري به مشك زد كه مشك سوراخ شد و آب بر زمين ريخت و ديگري تيري به سينه آن حضرت زد.

ناگهان «حكيم بن طفيل» گرزي آهنين بر فرقش كوبيد كه سرش را شكافت و آن حضرت بر زمين افتاد و فرياد زد: «يا اباعبدالله عليك مني السلام؛ اي برادر مرا درياب!»

امام كه صداي عباس را شنيد رعد آسا خود را به او رساند و عباس عليه السلام را با تن پاره پاره و دستهاي قطع شده بر زمين افتاده ديد، گريست و فرمود:

«الان انكسر ظهري و قلت حيلتي؛ اكنون كمرم شكست و رشته تدبيرم گسسته شد».

و بنا به روايتي، امام حسين عليه السلام در رثاي عباس عليه السلام آن گاه كه او را روي خاك افتاده ديد اين شعر را خواند: تعديتم يا شر قوم ببغيكم

و خالفتموا فينا النبي محمدا اما كان خير الخلق اوصيكم بنا

اما كان جدي خيرة الله احمدا اما كانت الزهراء امي و والدي

عليا اخا خير الانام مسددا لعنتم و اخزيتم بما قد جنتيم

ستصلون نارا حرها قد توقدا «اي بدترين مردم! با سركشي خود تجاوز كرديد - و در مورد ما با محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيامبر اسلام مخالفت كرديد.

آيا بهترين مردم در مورد ما به شما وصيت نكرد؟ - آيا جد من همان احمد انتخاب شده ي خدا نبود؟

آيا مادرم زهرا عليهاالسلام نبود - پدرم علي عليه السلام كه برادر نيكوترين مردم و راست كردار بود (خير الانام و مسدد دو صفت حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشند).

ملعون و خوار شديد با چنين جنايتي كه كرديد - بزودي با گرماي آتشي كه برافروخته شده رو به رو مي شويد.»

حضرت عباس آخرين سخنانش را اين گونه به برادرش گفت: «برادر! مرا به خيمه گاه كودكان مبر! از آنها خجالت مي كشم كه

نتوانستم برايشان آب بياورم.»

آن گاه چشمانش را براي هميشه بست.

آري او در دلاوري و رشادت و ايثار در راه اسلام و اخلاق الهي و علم و حلم نمونه اعصار بوده و هست. آري او شير ولي الله و امام عصرش بود، همان طوري كه عمويش حمزه معروف به (اسدالله و اسد رسوله؛ شير خدا و رسولش است) بود.

روايت تاريخي مي گويد پس از ده ها سال و پس از واقعه ي كربلا چون امام زين العابدين عليه السلام و ديگر اسيران به مدينه ي منوره داخل مي شدند امام بشر را كه شاعري بود فرمان داد تا پيش سواران برود و خبر مصيبت حسين عليه السلام را به مردم مدينه برساند. ام البنين پيش دويد و راهش را گرفت و از امام حسين عليه السلام پرسيد.

بشر گفتش: «اي ام البنين! خداوند در مصيبت فرزندت عبدالله صبرت دهاد.»

ام البنين گفت: «از حسين خبرم بده»

بشر گفت: خداوند در مصيبت فرزندت جعفر صبرت دهاد.

ام البنين گفت: اي بشر! از حسين خبرم بده.

بشر دوباره گفتش: خدا در مصيبت فرزندت عثمان صبرت دهاد.

ام البنين باز از بشر همان خواست: «اي بشر! از حسين خبرم بده».

بشر گفتش: «خداوند در مصيبت فرزندت عباس صبرت دهاد» به رغم مهر سترگي كه ام البنين در دلش به فرزند ارشدش ابوالفضل عباس مي پرورد، آن گاه كه بشر از كشته شدن عباس خبرش داد باز از حسين پرسيد و گفت: «اي بشر! از سرورم و مولايم حسين خبر بده.» و بشر گفت: «اي فاطمه! خداوند در مصيبت حسين صبرت دهاد». اين زمان بود كه چهره اش خراشيد و بر صورت كوفت و بانگ زد: «واويلا و واحسينا».

اولين كسي كه در سوگ حضرت عباس عليه السلام مرثيه سرود، مادرش حضرت ام البنين عليهاالسلام بود

كه به نقل مقاتل الطالبين به قبرستان بقيع مي رفت و در حرمان پسرانش سرودهاي جانگدازي مي سرود و اشك مي ريخت. مردم هم براي شنيدن اشعار حزن آورش جمع مي شدند. مويه هايش آن چنان جانسوز بود كه مرد سنگدلي همچون مروان بن حكم (دشمن معروف اهل بيت عليهم السلام) را نيز متأثر مي ساخت: لا تدعوني ويك ام البنين

تذكريني بليوت العرين اربعة مثل نسور الربي

قد واصلوا الموت بقطع الوتين تنازع الخرصان اشلائهم

فكلهم امسي صريعا طين يا ليت شعري اكما خبروا

بان عباسا قطيع اليمين

«مرا ديگر ام البنين (مادر پسران) نخوانيد - كه شيران بيشه ها را به يادم مي آوريد.

پسراني داشتم كه به خاطر آنها من را ام البنين مي خواندند - و امروز ديگر پسري ندارم.

چهار تن همچون عقاب كوهسار - كه با بريده شدن رگهايشان كشته شدند.

بر پيكر آنها نيزه ها به هم افتاد - و تمامشان از ضربت نيزه ها به زمين افتادند.

كاش مي دانستم آيا آن چنان كه خبر دادند بود؟ - كه دست راست عباسم قطع شده بود».

به نقل مرحوم سماوي از ابوالحسن اخفش، حضرت ام البنين عليهاالسلام هر روز به سوي بقيع مي رفت و عبيدالله فرزند حضرت ابوالفضل عليه السلام را با خود مي برد و براي فرزندان شهيدش مرثيه هاي جانگداز مي سرود: يا من رأي العباس كر

علي جماهير النقد و وراه من ابناء من ابناء حيدر

كل ليث ذي لبد انبئت ان ابني اصيب

برأسه مقطوع يد ويلي علي شبلي أمال

برأسه ضرب العمد لو كان سيفك في يدك

لماذنا منه احد «اي كسي كه عباس را ديدي آن گاه كه حمله مي كرد - بر گروهي از فرومايگان و ولگردان.

و به دنبال او فرزندان حيدر عليه السلام - همه چون شيران يالدار حمله مي كردند.

باخبر شديم كه ضربت به سر پسرم خورد -

در حالي كه دستش قطع شده بود.

واي بر من! براي فرزندي چون شير - كه از ضربت گرز، سرش پيچيده شد.

پسرم! اگر شمشيرت در دستت بود - هرگز كسي به آن نزديك نمي شد».

حضرت عباس عليه السلام ذخيره ي پدرش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود تا در روز عاشورا برادرش حسين عليه السلام را ياري كند؛ ولي چيزي كه مانع نشان دادن شجاعتش شد تلاش آن حضرت در رساندن مشك آبي به خيمه ها و كودكان بود. و در اين راه دو دستش را بريدند و فرصت شمشير زدن را از او گرفتند. وگرنه همان طوري كه مادرش گفت اگر شمشيرش در دستش بود هيچ كس نمي توانست به او نزديك شود. ولي آن چه كه موجب تأسف است تحليل نادرست و تحريف فداكاري حضرت عباس توسط برخي نويسندگان است.

«و يكني اباالفضل... و هو آخر من قتل من اخوته لامه و ابيه لانه كان له عقب و لم يكن لهم، فقد مهم بين يديه فقتلوا جميعا فخاز مواريثهم ثم تقدم فقتل فورثهم و اياه عبيدالله...».

«كنيه عباس عليه السلام «اباالفضل بود.»... او آخرين نفر از برادرانش (فرزندان ام البنين) بود كه كشته شد.و از آن جا كه عباس عليه السلام فرزند داشت ولي برادرانش فرزندي نداشتند، برادرانش را زودتر از خود به ميدان فرستاد كه همگي كشته شدند تا خود، ارث آنها را به دست آورد و سپس خودش به ميدان رفته و كشته شد و فرزندش عبيدالله اموال پدر و عموهايش را به ارث برد!!».

تحليلي اين گونه از فداكاريهاي بي همتاي حضرت ابوالفضل عليه السلام اگر آگاهانه باشد همچون شمشيرهايي است كه پيكر عباس عليه السلام را نشانه رفتند و اگر ناآگاهانه باشد نشان دهنده ي آن است كه

نويسنده هيچ شناختي به مقام بلند حضرت ابوالفضل عليه السلام و ديگر شهداي كربلا ندارد.

با اين همه ما هيچ انتظاري از نويسنده اي مسيحي همچون «كورت فريشلر» نداريم كه مطلبي غير از اين بنويسد:

«... اما مي دانيم كه ساحل رودخانه از طرف سربازهاي عمر سعد اشغال شده بود نه براي اين كه مانع از اين شوند كه كاروان حسين عليه السلام از آب رودخانه استفاده نمايند بلكه نگذارند كه كاروان حسين عليه السلام در ساحل غربي راه از ميدان جنگ عقب نشيني نمايند!!».

و همچنين است كتابهاي ديگري كه پر از تحريف است؛ اما متأسفانه مترجمان آن كتابها هيچگونه نقد و اعتراضي بر آن مطالب ننوشته اند.

ترجمه ي زيارت حضرت عباس بن علي عليه السلام:

سلام خدا و سلام فرشتگان مقربش و پيامبران فرستاده اش و بندگان شايسته اش و همه ي شهيدان و راست كرداران و گزيدگان پاكيزه جان به هر صبح و شب و بر تو اي پسر اميرمؤمنان. درباره ي تو به تسليم و باور وفاداريت و دوستي با جانشين پيامبر فرستاده و فرزند برگزيده و رهنماي دانشمند و وصايت دار ابلاغگر و مظلوم ستم ديده شهادت مي دهم.

خداوند از سوي پيامبرش و اميرمؤمنان و حسن و حسين - صلوات الله عليهم - بهترين پاداش را از بهر آن چه (بر او) صبر كردي و اميد پاداش بردي و ياري كردي بدهد كه خوش خانه ي آخرتي (براي تو باشد). نفرين خدا بر آن كه خود را ميان تو و آب فرات انداخت. شهادت مي دهم كه تو مظلوم كشته شدي و خدا آن چه وعده تان داده وفا خواهد كرد.تا به تو آمدم اي پسر اميرمؤمنان كه سويتان فرستاده ام و قلبم تسليم و پيروي شما است و من نيز

پيروي شمايم و ياريم براي شما مهيا است. تا خدا حكم فرمايد و او بهترين حكمفرماست. و با شمايم. با شما؛ نه با دشمنانتان. من به شما و باز آمدنتان ايمان دارم و با آن كس كه با شما ستيزه جست و جنگيد رو در رويم. خداوند مردماني را بكشد كه با شما به دست و زبان جنگيدند.

سلام بر تو اي بنده ي شايسته سرسپرده ي خدا و رسولش و اميرمؤمنان و حسن و حسين عليهم السلام. سلام و مهر خدا و بركتش و بخشايش و بهشتش بر تو و بر روحت و بر تنت. من شهادت مي دهم و خداي را به شهادت مي خوانم كه تو بر راهي گذشتي كه بدريان و مجاهدان راه خداي، اهل خلوص در جنگ با دشمنانش، كوشندگان به ياري اوليايش، و پاسداران دوستانش بر آن گذشتند. خداي پاداشت دهاد. برترين پاداش و بيشترين پاداش، و فراوانترين پاداش. و ماندني ترين پاداش كه به كسي از پايداران بر بيعتش و پاسخ دهندگان دعوت فرمانبران ولي امرش مي دهد. شهادت مي دهم كه تو در دوستي خالصت بسيار كوشيدي و سعي كردي به تمام. خداوند ميان شهيدان برانگيزادت و روحت را همدم روح سعادتمندان قرار دهد و از بهشتش گشاده ترين جاي و نيكوترين خانه ها را دهد و نامت را در فراز بهشت بلند گرداند و با پيامبران و راست كرداران و شهيدان و شايستگان محشورت كند كه اينان خوش دوستاني هستند. شهادت مي دهم كه تو نه سستي نشان دادي و نه بد عهدي كردي؛ و تو با بينش از كار خود درگذشتي؛ پيرو شايستگان بودي و دنباله روي پيامبران. خداي ما و تو و پيامبرش و اوليايش را

در جايگاه اهل اطمينان و خشوع جمع كند كه او مهربانترين مهربانان است.

خدايا بر محمد و خاندان او درود فرست و در اين جايگاه به كرامت ستوده و شهادت گاه سترگ بهر من گناهي كه نابخشوده باشيش و اندوهي كه ناگشوده باشيش و بيماري اي كه شفايش نداده باشي و كاستيي كه نپوشيده باشيش و روزي اي كه نگشاده باشيش و ترسي كه آرامش نكرده باشي و پراكندگي اي كه جمعش نكرده باشي و (يار) غايبي كه نگاهش نداري و (به من) نزديكش نكني و خواسته اي از خواسته هاي دنيا و آخرت - كه بدان راضي باشي و مرا در آن خيري باشد - كه بر نياوريش باقي مگذار، اي مهربانترين مهربانان.

سلام بر تو اي ابوالفضل العباس پسر اميرمؤمنان. سلام بر تو اي پسر اولين مردمان به اسلام و پيش ترينشان به ايمان و پاينده ترينشان بر دين خدا و درست ترينشان در اسلام. شهادت مي دهم در دوستي خداي و پيامبرش و برادرت خلوص ورزيدي و بهترين برادر ياري كننده بودي. نفرين خداوند بر مردماني كه كشتندت و نفرين خداوند بر مردماني كه بر تو ستم كردند و نفرين خداوند بر مردماني كه از تو حلال شمردن حرام ها را خواستند و (با كشتنت) حرمت اسلام را شكستند؛ (اي) بهترين شكيباي جهادگر حمايت كننده ي ياور، و برادر مدافع برادرش، و اجابت كننده ي فرمان پروردگارش، و شتابنده به آن چه ديگران از آن دوري جويند، از ثواب بزرگ و (يا از) ستايش زيبا. و خداوند به جايگاه پدرانت در بهشت خوشگوار رساندت. بار خدايا؛ به زيارت اوليايت از سر ميل به ثوابت و اميد به بخشايشت و احسان بزرگت شتافتم؛ و از تو مي طلبم كه

بر محمد و خاندان پاكش درود فرستي و روزيم را به (عنايت) ايشان بسيار كني و خوشيم را به ايشان برقرار و زيارتم را از (عنايت) ايشان پذيرفته و زندگيم را با (حضور) ايشان پاكيزه كني و مرا تا مرتبت اكرام شدگان برساني، و از آن قرارم دهي كه از زيارت شهادتگاه دوستانت دگرگون شوند و رستگار و حاجت روا و درخور بخشايش گناهان و پوشش كاستي ها و زدودن غم ها. كه تو اهل تقوا و اهل بخشايشي.

به خدا مي سپارمت و از او مي خواهم كه نگاهت دارد و سلامت مي رسانم. به خداي و پيامبرش و كتابش و آن چه از نزد خداوند آمده است ايمان داريم پس بار خدايا ما را در شاهدان بنگار. خدايا اين را آخرين باري نكن كه به ديدار قبر پسر برادر پيامبرت صلي الله عليه و آله و سلم مي آيم. و ديدارش را تا هر گاه كه باشم روزيم كن. و با او و با پدرانش در بهشت محشورم كن و ميان من و او و پيامبرت و اوليايت آشنايي بينداز. بار خدايا بر محمد و خاندان محمد درود فرست و بر ايمان به خودت و بر تصديق پيامبرت و ولايت علي بن ابي طالب و امامان زاده ي او عليهم السلام بميرانم و بر بيزاري از دشمنانش. بار آفريدگار من! هان كه من بدين راضي شدم. و خداوند بر محمد و خاندان محمد درود فرستد.

ابوالقاسم

از كنيه هاي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است. در زيارت روز اربعين چنين وارد شده است:

السلام عليك يا اباالقاسم، السلام عليك يا عباس بن علي عليهماالسلام.

ابوالقرية

از كنيه هاي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است.

ابوبكر (احمد) بن حسين

فرزند امام حسين عليه السلام. نامش احمد، كنيه اش ابوبكر، مادر او و قاسم، رمله نام داشت. و هنگام شهادت 16 ساله بود كه بعد از برادرش قاسم عازم ميدان شده و جمع كثيري از دشمن را به هلاكت رسانيده سپس به دست عبدالله بن عقبه غنوي (لعنة الله عليه) به شهادت رسيد.

او بعد از آن كه نبرد سختي نمود و جمع زيادي از دشمنان را به هلاكت رسانيد در حالي كه از شدت تشنگي چشمهايش به گودي مي رفت، خدمت عمويش رسيده و عرض كرد:

«يا عماه هل من شربة ماء ابرد بها كبدي و اتقوي بها علي اعداء الله و رسوله صلي الله عليه و آله و سلم». «اي عمو! آيا شربت آبي هست؟ تا جگرم را خنك كنم تا در مقابل دشمنان خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم نيرومند گردم».

حضرت فرمود: «يا ابن اخي اصبر قليلا حتي تلقي جدك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيسقيك شربة من الماء لا تضما بعدها ابدا». «اي فرزند برادرم كمي صبر كن، تا اين كه جدت حضرت رسول را ملاقات كني و به شربتي سيراب شوي، كه پس از آن هرگز تشنه نشوي».

بعد از آن بار ديگر به ميدان برگشت و رجز زير را خواند: اصبر قليلا فالمني بعد العطش

فان روحي في الجهاد تنكمش لا ارهب الموت اذا الموت وحش

و لم اكن عند اللقاء ذات رعش «كمي صبر كن بعد از عطش به آرزويت مي رسي - بدرستي كه جانم در اين جنگ به سوي بهشت مي شتابد.

از مرگ نمي ترسم هنگامي كه وحشت آورد - به هنگام مرگ

يا در مقابله با حريف نمي لرزم.»

سپس، براي مرتبه سوم عازم ميدان شد و ضمن حمله و جنگي سخت با دشمن اين اشعار را مي خواند: اليكم من بني المختار ضربا

يشيب لهوله رأس الرضيع يبيد معاشر الكفار جمعا

بكل مهند عضب قطيع «بر شما از فرزندان پيامبر ضربتي برسد - كه از هراس آن ضربت، موي سر شيرخوار سفيد مي شود.

گروه كفار را دسته جمعي نابود مي كند - با شمشير هندي بران و قطع كننده».

در اين مرحله از حمله، ضمن اين كه جمع زيادي از دشمن را به خاك افكند، به دست عبدالله غنوي به شهادت رسيد. نامش در زيارت ناحيه مقدسه نيز آمده است.

ابوبكر بن حسن

از شهداي كربلا و فرزند امام حسن مجتبي عليه السلام است. مادر او «ام ولد» بود. برخي مورخين نام مادر ابوبكر را نفيله يا نجمه گفته اند.

او از مدينه همراه عمويش امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و در روز عاشورا پس از شهادت قاسم بن حسن خدمت سيدالشهدا آمد و اجازه ي ميدان طلبيد و به ميدان رفت و پس از نبردي دلاورانه به شهادت رسيد. شهادت او را بعد از شهادت قاسم بن حسن عليه السلام دانسته اند.

ابوبكر بن الحسن عليه السلام هنگام شهادت شانزده ساله بود - طبق روايت مؤرخين - ايشان خوش چهره و زيبارو بود، در صحنه مبارزه و كارزار بسيار متهور و شجاع بود. در مبارزه چنين مي سراييد:

من فرزند امامي هستم كه پسر علي مي باشد و تا كند شدن شمشير با شما مبارزه مي كنم ما - خاندان خدا - به پيامبر نزديكتر هستيم به شما با نيزه در ميان ميدان ضربه خواهم زد.

ابوبكر وارد كارزار شد و ميمنه و ميسره - چپ و راست -

سپاه دشمن را درهم ريخت و بسياري از دشمنان را به قتل رساند، سپس به سوي امام حسين شتافت و در حالي كه چشمانش از عطش فرو رفته بودند، فرياد برآورد: اي عمو، آيا آب در دسترس داريد تا جگر خود را خنك كرده و قدرت تازه اي بازيابم تا بتوانم با دشمنان خدا و رسولش، مبارزه كنم؟ امام حسين فرمودند: اي برادرزاده ام، لختي صبر كن تا با جدت (پيامبر) ديدار كني و با آب بهشت تو را سيراب كند تا ديگر تشنه نشوي، اين نوجوان به سوي دشمنان شتافت و چنين سرود:

اندكي صبر كن شهادت پس از عطش فرا مي رسد و روحم در جهاد فشرده مي گردد هراسي ندارم، اگر چه مرگ وحشتناك باشد و در هنگام ديدار با مرگ نخواهم لرزيد.

سپس به سوي دشمنان يورش برد و تعدادي از آنان را كشته و همچنان رجز خواني مي كرد. دشمنان او را محاصره و به شهادت رساندند.

ابوجعفر - حضرت امام باقر عليه السلام - ذكر مي كند كه حرمله بن كاهل الاسدي، ابابكر را به قتل رساند و برخي گفته اند عبدالله بن عقبه الغنوي قاتل فرزند امام حسن عليه السلام بوده است.نام اين شهيد بزرگوار در زيارت ناحيه مقدسه آمده است.

ابوعمرو

كنيه ي جناب عثمان بن علي بن ابي طالب عليهم السلام از شهداي روز عاشوراست.

ابوفاضل

كنيه ي حضرت عباس بن علي عليهماالسلام است. اين كنيه بدان معناست كه آن حضرت پدر تمام فضايل انسانيت و كمال بوده است.

ابي سعيد بن عقيل بن ابي طالب

به قولي او همان «محمد بن سعيد بن عقيل بن ابي طالب» از شهداي روز عاشوراست.

احمد بن محمد هاشمي

از شهداي بني هاشم در روز عاشورا است (كه چهره ي شناخته شده اي نيست و تنها ابن شهر آشوب از او ياد كرده است). ابن شهر آشوب، او را جزء فرزندان عقيل دانسته است.

اصغر بن علي بن ابي طالب

از شهداي بني هاشم از كربلاست. او همان «محمد بن علي بن ابي طالب عليهم السلام» است.

اطلس

از القاب حضرت عباس بن علي عليه السلام است. ظاهرا يكي از معاني اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بوده و از كثرت شجاعت، صفوف دشمنان را مي شكافته، به او اطلس مي گفتند.

السقاء

در روزهايي كه اهل كوفه آب را بر روي اهل بيت امام حسين عليه السلام بستند، قمر بني هاشم عليه السلام براي آنها آب آورد.

لقب مزبور در كتب انساب و مقاتل بسيار ديده شده است. بنگريد به «عمدة الطالب» و «مزار» و «سرائر» ابن ادريس و «تاريخ خميس» و «نور الابصار» شبلنجي و «كبريت احمر».

در كتب تاريخ، 17 منصب براي حضرت اباالفضل العباس عليه السلام نوشته اند كه مهمتر از همه منصب سقايت است، زيرا در طريق انجام اين وظيفه حداكثر خدمت و بروز حسن نيت را به امام عصر خويش نشان داده است. آن حضرت، از دوم محرم تا شب عاشورا چهار بار آب به خيام حرم برد. هر كسي حاجتي داشت يا آب مي خواست، به قمر بني هاشم عليه السلام مراجعه مي كرد. تا عباس بن علي عليهماالسلام زنده بود، لشكر بني اميه جرأت تعرض به خيام حرم را نداشتند، و لذا امام حسين عليه السلام بالاي سر او فرمود: «الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي» و افزود چشمهايي كه ديشب از بيم تو به خواب نمي رفتند امشب به خواب مي روند و چشمهايي كه به اتكاي وجود تو خوش مي خفتند امشب مضطرب و بي خواب خواهند شد. اگر كسي بخواهد به سيدنا و سيد الكونين حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام توسل و تقرب جويد بابش مولانا «باب الحوائج» آقا ابوالفضل العباس عليه السلام است.

الشهيد

از القاب حضرت عباس بن علي عليهماالسلام است. ابوالحسن عمري بعد از اين كه اولاد آن حضرت را ذكر مي كند مي گويد:

«هذا آخر نسب بني العباس السقاء الشهيد بن علي بن ابيطالب عليهم السلام.

العبد الصالح

از القاب حضرت عباس بن علي عليه السلام عبد صالح است. چنانكه در زيارت او مي خوانيم:

«... السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله...»

المقطوعة يداه

از القاب شريف حضرت عباس بن علي بن ابيطالب عليهم السلام مي باشد.

امام سجاد عليه السلام

فرزند برومند و گرامي امام حسين عليه السلام.

از آن حضرت رويدادهاي شب عاشورا، با دو واسطه روايت شده است.

دو واسطه در نقل روايت، عبارتند از: حارث بن حصيره، كه از «عبدالله بن شريك عامري» و او از حضرت سجاد روايت مي نمايد.

و گاه عبارتند از: «حارث بن كعب كوفي» و «ابوضحاك بصري» كه از آن حضرت روايت مي كند.

از آن گرانمايه ي عصرها و نسلها نيز «ابومخنف» روايت آورده است.

از آن جمله، جريان نامه ي «عبدالله بن جعفر» به سالار شايستگان بوسيله ي دو فرزندش «عون» و «محمد» و نامه ي «عمرو بن سعيد» فرماندار «مكه» به آن حضرت بوسيله ي برادرش «يحيي» را، بواسطه ي «حارث بن كعب» روايت نموده است.

از آن حضرت، نامه ي «عبدالله بن جعفر» بوسيله دو فرزندش به پيشواي شهيدان، نامه فرماندار «مكه» به آن حضرت به هنگام حركت از آن شهر و پاسخ نامه، جريان مهلت خواهي براي شب عاشورا سخنراني شور انگيز و روشنگرانه به ياران در آن شب، زمزمه آن اشعار مشهور و معروف، و سخنان خواهر قهرمانش و پاسخ آن بزرگوار به آن بهترين خواهر گيتي، بوسيله ي «حارث بن كعب» و «ابوضحاك» روايت شده است.

اربعين

چهل، چهلم.در فرهنگ اسلامي و در معارف عرفاني، عدد چهل (اربعين) جايگاه خاصي دارد. چله نشيني براي رفع حاجت يا رسيدن به مقامات سلوك و عرفان معروف است.حفظ كردن چهل حديث، اخلاص چهل صباح، كمال عقل در چهل سالگي، دعابراي چهل مؤمن، چهل شب چهارشنبه و... بسياري از اين نمونه ها و موارد.[1] .

در فرهنگ عاشورا، اربعين به چهلمين روز شهادت حسين بن علي «ع» گفته مي شود كه مصادف با روز بيستم ماه صفر است.از سنتهاي مردمي، گراميداشت چهلم مردگان است كه، به ياد

عزيز فوت شده خويش، خيرات و صدقات مي دهند و مجلس ياد بود بپامي كنند.در روز بيستم صفر نيز، شيعيان، عظيمترين مراسم سوگواري را در كشورها و شهرهاي مختلف به ياد عاشوراي حسيني بر پا مي كنند و همراه با دسته هاي سينه زني و عزاداري به تعظيم شعائر ديني مي پردازند.در شهر كربلا، اربعين حسيني عظمت و شكوه خاصي دارد و دسته هاي عزادار، مراسمي پرشور بر پا مي كنند.

در نخستين اربعين شهادت امام حسين «ع»، جابر بن عبدالله انصاري و عطيه عوفي موفق به زيارت تربت و قبر سيد الشهدا شدند.بنا به برخي نقلها، در همان اربعين، كاروان اسراي اهل بيت «ع» در باز گشت از شام و سر راه مدينه، از كربلا گذشتند و با جابر ديداركردند.البته برخي از مورخان هم آن را نفي كرده و نپذيرفته اند.از جمله مرحوم محدث قمي در «منتهي الآمال» دلايلي ذكر مي كند كه ديدار اهل بيت از كربلا در اربعين اول نبوده است.[2] بعضي از علما نيز در اين باره تحقيق مبسوط و مستقلي انجام داده اند كه منتشرشده است.[3] به هر حال، تكريم اين روز و احياي خاطره غمبار عاشورا، رمز تداوم شور عاشورايي در زمانهاي بعد بوده است.در تاريخ انقلاب اسلامي ايران نيز، سنت احياي اربعين تاثير مهمي در شور گستري در شهرها داشت و در چهلم شهداي حادثه قم (درتاريخ 19 دي 1356 ش) مردم مسلمان تبريز قيام كردند و شهيد دادند.در اربعين شهداي تبريز، شهرهاي ديگر مجلس يادبود گرفته، تظاهرات كردند و همين گونه اربعينها به هم وصل شد و سراسر ايران به نهضت پيوست، تا آنكه انقلاب اسلامي در 22 بهمن سال 1357 ش به پيروزي رسيد.اين به بركت الهام گيري از

فرهنگ شهادت و ايثار خون بود كه ملت قهرمان ايران، از عاشورا گرفته بود. «اربعين»، تداوم «عاشورا» بود و «ذكر»، رسالت بازماندگان پس از «خون» و «شهادت». به ياد كربلا دلها غمين است

دلا خون گريه كن چون اربعين است پيام خون، خطاب آتشين است

بقاء دين، رهين اربعين است كه تاريخ پر از خون و شهادت

سراسر اربعين در اربعين است بسوز اي دل كه امروز اربعين است

عزاي پور ختم المرسلين است مرام شيعه در خون ريشه دارد

نگهباني ز خط خون چنين است

----------------------------------------------

پي نوشتها :

[1] ر.ك: «اربعين در فرهنگ اسلامي»، سيد رضا تقوي، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي.

[2] منتهي الآمال، ج 1، حوادث بازگشت اسرا.

[3] تحقيقي درباره اولين اربعين حضرت سيد الشهداء، شهيد قاضي طباطبايي.

اربعين خونين

در عراق، بويژه در مناسبتهاي خاص، عزاداران حسيني به صورت دسته جمعي و درقالب كاروانهاي كوچك و بزرگ، پياده به سوي «كربلا» مي روند.اين حركت مقدس، بويژه از نجف به كربلا، كه اغلب با شركت علماي ديني انجام مي گرفت، چندين نوبت از طرف رژيم بعثي عراق، جلوگيري يا به خاك و خون كشيده شد.يكي از اين نوبتها در سال 1397 ق بود.زائران، براي بهره برداريهاي تبليغي و سياسي بر ضد طاغوت عراق، برنامه ريزيهاي مفصل كرده بودند. حكومت عراق هم به شدت و خشونت متوسل شد و راهپيمايان را در طول راه، از آسمان و زمين به گلوله بست.حادثه، بصورت پياپي، درسالهاي 1390، 1395، 1396 ق در ايام عاشورا و اربعين پيش آمده بود، اما انتفاضه و حركت گسترده سال 1397 ق بي سابقه بود و نجف، آن سال بسيج كننده اين نيروي عظيم مردمي بود كه از كنار مرقد امير المؤمنين، به

راه افتاد و پس از چهار روز پياده روي به كربلارسيد.حركت موكبهاي پياده و شعارهاي طول راه و سخنرانيهاي متعدد، همه نوعي معارضه با حكومت بعث بود.امواج گسترده مردمي با شعار «ابد و الله ما ننسي حسينا» (به خدا قسم، هرگز حسين را فراموش نخواهيم كرد) به راه افتاده بود.نيروهاي دولتي براي جلوگيري از رسيدن زائران به كربلا، برنامه هاي مختلفي داشتند و درگيريهايي پيش آمد وشهدايي بر خاك افتادند.وقتي هم به كربلا رسيدند، حوادثي شديدتر پيش آمد و كساني كشته و جمع بسياري دستگير شدند و نهضت شيعي اربعين آن سال، در خاطره تاريخ ثبت شد و مبدا الهام و شور گستري براي سالهاي بعد گرديد.اين حادثه در سال 1356 ش بود.[1] .

--------------------------

پي نوشتها :

[1] در كتاب «انتفاضة صفر الاسلاميه» به قلم رعد الموسوي كه خود از شاهدان حادثه بوده است، مبسوط اين حادثه نقل شده است.در مجله پيام انقلاب نيز در سال 64 و 65 (شماره هاي 156 تا 163) گزارشي مفصل از آن اربعين سرخ آمده است، در سلسله مقالات «زيارت» به قلم نويسنده.

ابراهيم

نمرود بن كنعان، در شهر بابل فرمانروايي و سلطنت مي كرد و چون دامنه ي تسلط و نفوذش توسعه يافت، مردم را به پرستش خويش دعوت كرد و مردم هم كه در برابر بتهاي سنگي و چوبي سجده مي كردند، به آساني طوق بندگي او را به گردن نهادند و تن به خدايي او دادند.

مدتها گذشت و مردم در چنين گمراهي و ضلالت بزرگي به سر مي بردند و يكباره خداي بزرگ را فراموش كرده بودند تا آن كه خداوند اراده فرمود از ميان آن قوم، رهبري عالي مقام برانگيزد و به ارشاد او، مردم را راهنمايي فرمايد.

يكي از

ستاره شناسان كه در دربار نمرود مقامي شامخ داشت، روزي به عرض رسانيد كه نجوم دلالت مي كنند كه به زودي شخصي قيام مي كند و بساط بت پرستي را واژگون مي سازد و مردم را به دين جديدي دعوت مي كند، نمرود پرسيد: از چه سرزميني قيام مي كند؟ گفت: از همين سرزمين ولي تاكنون، نطفه ي او منعقد نشده و پا به رحم مادر نگذاشته.

نمرود براي پيشگيري از اين موضوع، دستور اكيد صادر كرد كه بين زنان و مردان جدايي بيندازند، تا نطفه ي او بسته نشود و چنين شخصي پا به عرصه ي وجود نگذارد، نمرود نادان گمان مي كرد با اين اقدام عاجزانه مي تواند در برابر اراده ي ازلي و خواست خداوندي سدي ايجاد كند و مانع اجراي قضاي الهي شود.

در همان محيط پر خفقان نطفه ي ابراهيم بسته شد و مادرش به او حامله گرديد ولي آثار حمل در او آشكار نگشت، مدت حمل به سر رسيد و مادرش براي وضع حمل، سر به بيابان نهاد و از ترس مأمورين نمرود به غار كوهي پناهنده شد و ابراهيم در همان غار چشم به جهان گشود، مادرش دريچه ي غار را با سنگ محكم كرد و به شهر بازگشت، خداوند عالم از انگشت ابراهيم چشمه هاي شير جاري ساخت و مواد غذايي لازم را به او رسانيد تا ابراهيم كم كم بزرگ شد و چون به سيزده سالگي رسيد محرمانه، با مادرش به شهر آمد.

آزر، عموي ابراهيم يكي از بت تراشهاي معروف بابل بود و پسرانش بت فروش بودند، آزر وقتي ابراهيم را ديد او را با فرزندان خود به فروش بت فرستاد، ابراهيم ريسمان به گردن بتها مي بست و روي زمين مي كشيد و

در خاك و گل و لاي آلوده مي نمود و فرياد مي زد: مردم بياييد و بت هايي را كه نه جان دارند و نه فهم و ادراك و قادر بر هيچگونه نفع و ضرري نيستند از من خريداري كنيد. طرز رفتار ابراهيم نسبت به بت ها بنظر بت پرستان اهانت آميز مي آمد و كار به جايي رسيد كه آزر ابراهيم را نصيحت كرد و چون بي اثر بود، او را به زندان انداخت.

ابراهيم را خداوند متعال براي راهنمايي مردم گمراه و بت پرست بوجود آورد و او را به مقام شامخ پيامبري و نبوت مفتخر فرمود، ابراهيم دلي مملو از ايمان به خدا داشت و ذره اي شك و ترديد در مورد قدرت پروردگار در قلبش راه نداشت ولي براي اينكه حقايق اشياء بر او روشن شود و بصيرتش افزون گردد، از خدا درخواست كرد كه به او بنماياند چگونه مردگان را زنده مي كند، خطاب آمد كه مگر تو ايمان به بعثت نياورده اي؟ ابراهيم گفت: چرا، ايمان آورده ام ولي مايل هستم ببينم تا اطمينان و يقينم كامل گردد، چون ابراهيم حقيقتا غرضش اطمينان خاطر بود، خداوند به او وحي فرستاد كه چهار پرنده بگير و پس از كشتن آنها همه را در هم بكوب و سپس آن را به چند قسمت تقسيم كن و هر قسمتي را بر سر كوهي بگذار و يك يك آنها را بخوان، تا به اذن خدا زنده شوند و نزد تو آيند.

ابراهيم فرمان خدا را به كار بست و پس از كشتن و كوبيدن و تقسيم كردن گوشتهاي درهم آميخته ي پرندگان، آنها را صدا زد، از هر جا جزيي جمع آمد و به هم متصل

گرديد و جان در آن دميده شد و پرندگان ديگر بار زنده شدند.

ابراهيم مأموريت الهي و آسماني خود را شروع كرد و در آغاز كار، عمويش آزر را به سوي خدا و پرستش پروردگار يگانه دعوت نمود، دلائل و براهين توحيد را با منتهاي ادب به آزر گوشزد كرد، آزر با تندي و خشونت به او پاسخ داد و او را از نزد خود راند، ابراهيم كه در ابتداي كار با شكست مواجه شده بود، با دلي افسرده از نزد آزر خارج شد ولي روش آزر او را سست نكرده بلكه تصميم او را، دائر بر راهنمايي و هدايت قوم محكم تر ساخته بود، ابراهيم نزد قوم آمد و براي اينكه به آنان بفهماند بت پرستي راه خطا و گمراهي است نخست از آنها پرسيد: شما چه چيز را پرستش مي كنيد؟ قوم گفتند: معبود ما بتها هستند كه به پرستش آنها قيام مي نمائيم و حوائج خود را از آنها مي خواهيم و در هنگام بروز حوادث ناگوار به آنها پناهنده مي شويم.

ابراهيم پرسيد: آيا بتها سخنان شما را مي شنوند و نفع و ضرري از آنها ساخته است؟ گفتند: نه، بلكه چون پدران ما بتها را مي پرستيدند ما هم به پيروي از روش آنها بت مي پرستيم. ابراهيم گفت: هم شما و هم پدران شما در گمراهي آشكار بوده ايد و اين بتهاي سنگي و چوبي كه مالك سود و زيان خود نيستند شايستگي پرستش را ندارند، پرستش مخصوص پروردگار يگانه اي است كه خالق آسمانها و زمين و مدبر امور آنها است.

سپس ابراهيم در مقام بيان قدرت خداوند برآمد و گفت پروردگار بزرگ آن كس است كه مرا آفريده است، پس

او مرا هدايت مي كند و او است كه مرا آب و غذا مي دهند و چون بيمار شوم مرا شفا مي بخشد و او است كه مرا مي ميراند و سپس زنده مي گرداند و او است كه من اميدوارم در روز قيامت مرا بيامرزد.

ابراهيم، با اين بيانات، مردم را به پرستش خداوند دعوت كرد، ولي قوم در برابر دلايل ابراهيم، يك مشت حرفهاي بيهوده و پوچ تحويل دادند و حاضر نشدند از بت پرستي دست بردارند، از اين رو، ابراهيم درصدد برآمد بت ها را بشكند و عملا به مردم نادان بفهماند كه اين بت هاي بي جان و ناتوان، لايق پرستش نيستند.

نمروديان عيدي داشتند كه همه ساله در آن روز مراسم مخصوصي را اجرا مي كردند و آن روز را در خارج شهر به سر مي بردند، چون ايام عيد فرا رسيد عموم مردم از شهر خارج شدند. ابراهيم به عنوان كسالت از رفتن، خودداري كرد و در شهر ماند.

شهر از ساكنين خالي شد و همه ي مردم از پير و جوان به خارج شهر رفتند، ابراهيم چون شهر را خالي و بتكده را بدون نگهبان يافت قدم در بتكده گذاشت و در آن سالن مجلل كه به انواع زينت ها آراسته شده و بت ها برحسب رتبه و مقام در جايگاه خود قرار داشتند، به تماشا پرداخت سپس با تمسخر و تحقير به آنها نگريست، سپس به شكستن آنها پرداخت و تنها بتي كه از تبر ابراهيم در امان ماند، بت بزرگ بود و آن هم به اين منظور سالم ماند كه پايه ي استدلالهاي آينده و موجب تبرئه و نجات او باشد.

قوم پس از انجام مراسم عيد، به شهر بازگشتند و چون وضع درهم

ريخته ي معبد و بتهاي شكسته را ديدند بي اندازه ناراحت و خشمناك شدند و از اهانتي كه نسبت به بتها انجام گرفته بود سخت عصباني گشتند و درصدد بدست آوردن مجرم برآمدند و با هم مي گفتند: چه كسي اين عمل را با خدايان ما كرده است؟! همانا او از ستمكاران است.

بالأخره فهميدند كه اين كار ابراهيم است. ابراهيم شناخته شد و در محلي كه بت پرستان جمع آمده بودند براي محاكمه و انتقام احضار گرديد، از ابراهيم پرسيدند آيا تو اين كار را نسبت به خدايان ما انجام داده اي؟! ابراهيم با بياني محكم گفت: بلكه بت بزرگ اين كار بر سر بتها آورده، از خودشان بپرسيد. نمروديان در برابر اين منطق، جز اينكه به عجز و ناتواني بتها اعتراف كنند چاره اي نداشتند، ابراهيم هم جز اين انتظاري نداشت لذا وقتي كه قوم گفتند: بت ها نمي توانند حرف بزنند و جوابي بگويند، ابراهيم بالافاصله با يك جمله اساس بت پرستي را درهم ريخت و آنها را سرزنش و ملامت كرد و گفت: اف بر شما و بر آن چه مي پرستيد.

نمروديان براي انتقام گرفتن از ابراهيم و ياري خدايان خود، تصميم به سوزانيدن ابراهيم گرفتند و چون جرم ابراهيم به عقيده ي آنان جنبه ي عمومي داشت، بايد عموم طبقات در اين راه تشريك مساعي كنند و از اين ثواب بهره مند گردند، از اين رو همه ي مردم درصدد گرد آوردن هيزم برآمدند و چند روزي نگذشت كه كوهي از هيزم فراهم آمد، آتش افروختند و شعله ي آن به آسمان بالا رفت، آن قدر هيزم زياد بود كه آتشي عظيم و خطرناك در بيابان ايجاد شد و حرارت آتش به حدي رسيد

كه هيچ كس را ياراي نزديك شدن به آن نبود.

ابراهيم را بوسيله ي منجنيق ميان آتش پرتاب كردند و به اين وسيله آتش دل خود را فرو نشانيدند. ابراهيم در ميان شعله هاي آتش از ديدگان مردم ناپديد شد و غريو شادي از مردم برخاست.

هنگامي كه ابراهيم ميان آتش پرتاب مي شد جبرئيل خود را به او رسانيد و گفت: اي ابراهيم آيا حاجتي داري؟ گفت: به تو حاجتي ندارم ولي به خداوند چرا. سپس از خدا درخواست كرد كه مرا از آتش نجات بده. آتش به فرمان خداوند بر ابراهيم سرد و سلامت گرديد و خطر آتش و حرارت از او برداشته شد.

نمروديان كه اين صحنه را مشاهده مي كردند با اعجاب و تحسين بر اين منظره خيره شدند. مردم كه اين آيت بزرگ الهي را ديدند، به حقانيت دعوت ابراهيم پي بردند و بر آنها ثابت شد كه راه راست، همان است كه ابراهيم به آن دعوت مي كند. اما عناد و دشمني و همچنين حب جاه و مال مانع شد كه به ابراهيم ايمان آورند، بدين جهت اكثر مردم در بت پرستي ماندند و فقط چند نفر انگشت شمار به آن حضرت گرويدند.

هنگامي كه حضرت ابراهيم عليه السلام سوار بر اسب از سرزمين كربلا عبور مي نمود، اسبش به زمين خورد و ابراهيم عليه السلام از اسب افتاد، سرش شكست و خون او جاري شد، آن گاه عرض كرد:پروردگارا چه خطايي از من صادر شد؟ در آن وقت اسبش به سخن درآمد و گفت: يا خليل الله از تو بسيار خجالت مي كشم، بدان كه در اين زمين فرزند خاتم انبياء (امام حسين عليه السلام) كشته مي شود، از اين رو خون تو

جاري گشت تا موافق خون آن جناب شود.

اسماعيل

ساره، همسر ابراهيم، نازا بود و از او فرزندي بوجود نمي آمد. چون مي ديد شوهر مهربان و باوفايش در آرزوي فرزند بسر مي برد غمگين و متأثر مي شد، زيرا سنين عمرش به حدي رسيده بود كه ديگر اميد فرزند آوردن از خود نداشت، بدين جهت كنيز خود هاجر را به ابراهيم واگذار كرد. هاجر حامله شد و فرزندي آورد كه او را اسماعيل ناميدند، اين نوزاد ديده و دل پدر را نوري بخشيد و قلب او را سرشار از شادي نمود ولي در دل ساره آتش غيرت شعله ور شد و سخت ناراحت و رنجور گرديد. رفته رفته كار به جايي رسيد كه ديگر ساره تاب ديدن هاجر و اسماعيل را نداشت و از ابراهيم درخواست كرد كه هاجر و فرزندش را به يكي از دورترين نقاط ببرد تا ديگر خبري از آنها نشود.

ابراهيم به دستور خداوند، درخواست ساره را قبول كرد و هاجر و اسماعيل را با خود برداشت و به راهنمايي خداوند به راه افتاد تا به سرزمين مكه رسيد و به فرمان خداوند، آنها را در آن سرزمين فرود آورد و خود به نزد ساره بازگشت.

زني بينوا، با يك فرزند شيرخوار در يك بيابان بي آب و علف و دور از آباداني تنها ماندند، ولي هاجر زني بود كه توكل و اتكاء به خدا را از ابراهيم فرا گرفته بود و با يك دنيا ايمان و توكل به خداوند، صبر را پيشه ي خود ساخت و از آب و غذايي كه داشت صرف مي كرد تا توشه اش تمام شد و گرسنگي و تشنگي بر او غلبه كرد و شير در

سينه اش خشك شد، هاجر در اطراف آن بيابان به جستجو پرداخت تا شايد آبي پيدا كند و جان فرزند عزيز را نجات دهد اما متأسفانه هر چه بيشتر جست كمتر يافت، نزد اسماعيل برگشت و او راگريان و پريشان ديد.

گريه ي طفل قلب مادر بينوا را پاره مي كرد ولي او هم راه به جايي نداشت، ديگرباره در آن بيابان وحشت آور به كوشش و جستجو پرداخت تا يكسره از يافتن آب نااميد شد، با چشم گريان نزد فرزندش باز آمد، در اين بار حال طفل بسيار خطرناك شده بود و گويا آخرين لحظات زندگي را طي مي كرد، هاجر كنار فرزندش ايستاده به آن منظره ي جانگداز مي گريست كه ناگاه چشمه ي آب زلالي از زير پاي اسماعيل بجوشيد و دل هاجر را غرق شادي و شعف نمود. مادر كنار فرزند، روي زمين نشست و از آن آب، كام خشكيده ي كودك را تازه كرد و خطر را از طفل برطرف نمود، خود هم نوشيد و جان تازه در تنش پديد آمد و شكر خدا را بجا آورد.

كم كم بواسطه ي چشمه ي آب پرندگان در آن سرزمين خشك پيدا شدند و در آن هنگام قبيله ي جرهم كه در آن حوالي سكونت داشتند از پرواز پرندگان متوجه آن چشمه شدند و در كنار آن سكونت كردند. هاجر به آنها انس گرفت و وحشت تنهايي از او زايل گرديد و بدين ترتيب دعاي ابراهيم درباره ي آنها مستجاب شد، زيرا ابراهيم در هنگام حركت از آن سرزمين و وداع با هاجر، روي به درگاه خدا آورد و گفت: «پروردگارا! من بعضي از خاندان و ذريه ي خود را در سرزميني بي آب و علف كنار خانه ي

محترم تو سكونت دادم، تا نماز را برپا دارند. پروردگارا! دلهاي مردم را به سوي ايشان متمايل گردان و از ميوه ها، به ايشان روزي بده، اميد است سپاسگزار باشند».

هاجر با فرزندش اسماعيل در كنار چشمه و در مجاورت طايفه ي جرهم روزگار را به خوشي مي گذرانيد و گاهگاهي هم ابراهيم براي ديدار زن و فرزندش به آن جا مي آمد و از ملاقات آنها نيروئي مي گرفت و توشه اي بر مي داشت تا اسماعيل رشد كرد و به سن جواني رسيد، ابراهيم در خواب ديد كه خدا او را فرمان مي دهد كه با دست خود، فرزندش اسماعيل را قرباني كند.

ابراهيم مي دانست كه خواب او الهامي است از طرف خدا و از وساوس شيطاني دور است، بدين جهت، با قلبي سرشار از ايمان، آماده شد كه فرمان خداوند را اجرا كند، نخست به ديدار اسماعيل شتافت و به وي گفت: پسر جان! من در خواب ديدم كه تو را سر مي برم، نظر تو چيست؟ اسماعيل كه از سلاله ي آن دودمان و فرزند آن پدر بود، بدون ترديد و نگراني گفت: اي پدر! مأموريت خود را انجام بده كه به خواست خدا مرا از زمره ي صابرين خواهي يافت.

در بيابان مني، گونه ي فرزند دلبند خود را بر خاك نهاد و كارد را به دست گرفت، وقتي كه آماده ي قرباني شد، اسماعيل گفت: پدر جان! ريسمان را محكم ببند تا هنگام جان دادن دست و پا نزنم زيرا بيم آن دارم كه از اجرم كاسته شود، و لباسهاي خود را از من دور نگهدار، مبادا قطره هاي خونم به جامه هاي تو ترشح كند و مادرم آن را ببيند و عنان صبر از كفش بيرون

رود و دم كارد را تيز كن و با سرعت سر از بدنم جدا كن تا تحمل آن بر من آسانتر باشد، زيرا مرگ، بسيار سخت و دشوار است. ابراهيم گفت: پسر جان! تو براي اجراي فرمان خدا، نيكو ياوري هستي، سپس كارد را بر گلوي اسماعيل نهاد و به گردش درآورد ولي كارد، به فرمان خداوند از بريدن بازماند و آزاري به گلوي اسماعيل نرساند و از جانب حق تعالي به او وحي رسيد: اي ابراهيم همانا تو انجام وظيفه كردي و مفاد خواب خود را اجرا نمودي و اخلاص و تسليم خود را اظهار داشتي، سپس گوسفندي به عنوان فديه ي اسماعيل از جانب پروردگار رسيد و ابراهيم كارد بر گلوي گوسفند نهاد و او را به جاي فرزند خود قرباني كرد.

اسماعيل در آن سرزمين ازدواج كرد و خداوند فرزنداني به او ارزاني داشت و هاجر، مادر اسماعيل پس از چندي در همان سرزمين از دنيا رفت.

در يك نوبت كه ابراهيم به حجاز آمده بود، به فرزند خود اظهار كرد كه من از طرف خداوند مأمورم در اين بيابان خانه اي بنا كنم، اسماعيل اطاعت و آمادگي خود را اعلام نمود و سپس با اتكا به نيروي خداوندي وسايل لازمه را برداشتند و به محل مأموريت رفتند و با عزمي راسخ شروع به كار كردند و در آن هنگام با خداي خود مي گفتند: «پروردگارا! اين خدمت را از ما بپذير، زيرا كه تو دانا و شنوايي، پروردگارا! ما را توفيق بده كه مسلم باشيم و از ذريه ي ما امتي مسلمان بوجود آور و مناسك حج را به ما تعليم بده و توبه ي ما را بپذير

زيرا تويي خداوند توبه پذير مهربان». اسماعيل از بيابان سنگ حاضر مي كرد و ابراهيم به ساختمان خانه مشغول بود تا ديوارها بالا آمد.

جبرئيل، فرشته ي مقرب خداوند كه در تمام حالات راهنماي ابراهيم بود جايگاه حجرالأسود را نشان داد، زمين را حفر كردند و حجر را بيرون آوردند و ابراهيم با دست خود، آن را در محلي كه اكنون هست نصب نمود و براي كعبه دو درب قرار داد، يكي به سوي مشرق و ديگري به جانب مغرب و چون بناي كعبه تمام شد ابراهيم و اسماعيل اعمال حج را بجا آوردند و سپس ابراهيم دست به دعا برداشت و گفت: «پروردگارا! اين زمين را محل امن و امان قرار ده و اهل آن را از ميوه ها روزي عنايت فرما»

هنگامي كه حضرت اسماعيل عليه السلام گوسفندان را به شريعه ي فرات فرستاد، چوپان براي او خبر آورد چند روز است كه گوسفندان آب نمي آشامند، آن گاه اسماعيل عليه السلام سبب آن را از خداوند سؤال نمود، وحي رسيد كه از گوسفندان سؤال نما. آن وقت اسماعيل عليه السلام از گوسفندان پرسيد كه چرا آب نمي آشاميد؟ گوسفندان به زبان فصيح گفتند: حسين فرزند محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم در اين جا با لب تشنه كشته مي شود پس ما به خاطر حزن بر او آب نمي آشاميم.

ابن عباس

وي يكي از راويان وقايع عاشوراست. «ابن عباس» يا عبدالله بن عباس، شخصيتي است كه روايات و اخبار بسياري از او نقل شده است.

ابن عماد

از وقايع نگارهاي تاريخ عاشوراست.

دولتشاه در تذكره گويد مردي فاضل و اصل او از خراسان است و در شيراز مي زيست و منقبت ائمه معصومين مي گفت. غزلهاي پسنديده دارد و ده نامه او مشهور است.

ابن نوف حمداني

از وقايع نگارهاي واقعه ي عاشوراست. در قيام مختار نيز حضور داشته و بسياري از خبرها از وي نقل شده است.

ابوجناب يحيي بن ابي حيه وداعي كلبي

او رويارويي ياران «مسلم» با ابن زياد، را گزارش كرده، گسيل سر مقدس «مسلم» و «هاني» به بارگاه بيداد ديكتاتور خودكامه اموي «يزيد» از سوي «عبيدالله»، و نامه شوم وي را به خليفه اش روايت مي كند. و چنين بنظر مي رسد كه او اين اخبار را از برادر خويش «هاني» گزارش مي كند. چرا كه همين برادر او بود كه «ابن زياد» وي را براي بردن نامه به سوي «يزيد» گسيل داشت.

«طبري» در كتاب خويش از او، 23 خبر آورده است كه 9 خبر مربوط به جنگ جمل و صفين و نهروان است و آنها را باواسطه روايت مي كند و 9 خبر ديگرش درباره كربلا مي باشد كه پنج روايت او باواسطه و سه خبر ديگرش بصورت مرسل روايت شده است.

آخرين روايت او داستان نامه «مصعب بن زبير» به «ابراهيم» فرزند «اشتر» است كه پس از «مختار» در سال 67 ه. ق مردم را به فرمانبرداري از خويش فرا مي خواند و بيوگرافي او در «تهذيب التهذيب» موجود است و در مورد او آمده است كه:

او از كوفه و فردي راستگو بود كه در سال 147 ه. ق از دنيا رفت. خود دست اندر كار رويدادها نبود بلكه آنها را از ديگران روايت كرده است.

نامبره از «عدي بن حرمله» و او از «عبدالله بن سليم» و «مذري بن مشعل» و «هاني بن تثبيت» روايت مي كند. از جمله ي روايات او عبارتند از: رويارويي ياران «مسلم» با «ابن زياد» و گسيل سر مقدس «مسلم» و «هاني» به دربار «يزيد» به همراه نامه اي از سوي «عبيد».

بنظر

مي رسد كه «ابوجناب يحيي بن ابي حيه» جريان بردن سر «مسلم» و نامه از سوي «ابن زياد» به «يزيد» را، از برادرش «هاني» كه مأمور اين شقاوت بود، روايت كرده است.

از او در تاريخ طبري، 23 گزارش موجود است كه 9 گزارش از پيكار جمل و صفين و نهروان، به نقل از ديگران آمده است و 9 گزارش در مورد رويدادهاي جانسوز كربلا مي باشد كه 5 گزارش از آنها به نقل از راويان مشخص و 3 گزارش نيز گرچه از راويان نامعلوم است اما آنها نيز در حقيقت مسند است. به طوري كه دريافت مي گردد او دست اندركار رويدادها نبوده اما معاصر آنها زيسته است.

«تهذيب التهذيب» مي گويد: «ابن حبان» او را در زمره ي راويان مورد اعتماد آورده و بسياري از رجال شناسان نيز او را از راويان راستگوي كوفه شمرده اند.

ابوحمزه ي ثمالي

او جريان اسيران آزادي بخش در شام را، از «عبدالله ثمالي»، و او از «قاسم بن بخيت» روايت مي كند نامبرده همان ابوحمزه ي ثمالي مشهور است.

او جريان اسارت خاندان رسالت و رويدادهاي شام را از «عبدالله ثمالي»، و او نيز از «قاسم بن بخيت»، روايت مي كند.

يكي از رجال شناسان ضمن آوردن نام او از هشتمين امام نور آورده است كه فرمود: ابوحمزه در روزگار خودش بسان لقمان حكيم در عصر خويش بود چرا كه افتخار شرفيابي و بهره وري از چهار تن از امامان نور، از چهارمين تا هفتمين آنان را داشت.

آورده اند كه «ابوبصير» به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب گرديد كه آن حضرت حال «ابوحمزه» را پرسيد:

پاسخ داد: سرورم وقتي من آمدم بيمار بود.

امام فرمود: هنگامي كه بازگشتي درود ما را بر او برسان و به او بگو كه

در كدامين ماه و كدامين روز جهان را بدرود خواهد گفت.

و نيز آورده اند كه «ابوحمزه ي ثمالي» و «زراره» و «محمد بن مسلم» هر سه، يكسال پس از رحلت جانسوز ششمين امام نور جهان را بدرود گفتند.

و ديگر رجال شناسان نيز او را چهره اي از چهره هاي مورد اعتماد و درستكار و از ياران شايسته كردار چهار امام گرانمايه؛ حضرت سجاد، باقر، صادق و امام كاظم عليه السلام برشمرده اند....

ب

برير بن خضير همداني

از شهداي كربلاست.از اصحاب وفادار امام حسين «ع» و از انسانهاي شايسته و پرهيزگار كه زاهد، قاري قرآن و معلم قرآن و از شجاعان بزرگوار كوفه، از قبيله «همدان» بود.برير از تابعين به شمار مي رفت و به عنوان «سيد القراء» شناخته مي شد.اهل عبادت وقرائت قرآن بود كه در مسجد جامع كوفه به قرائت مي پرداخت و در ميان قبيله همدان ارزش و منزلتي داشت.در كوفه مشهور و مورد احترام بود.كوشش بسياري داشت كه عمر سعد را از دوستي و همدلي با حكومت اموي باز دارد كه موفق نشد.[1] وي در سال 60هجري از كوفه به مكه رفت و به امام حسين «ع» پيوست و همراه او به كوفه آمد.روز تاسوعا از خوشحالي اينكه به شهادت خواهد رسيد، با عبد الرحمن بن عبد ربه شوخي مي كرد.شب عاشورا نيز از كساني بود كه برخاست و در حمايت و جانبازي براي امام، سخناني ايراد كرد.[2] .

در كربلا چندين بار خطاب به دشمن سخنرانيها كرد.كلمات وفاداري او نسبت به سيد الشهدا معروف است.روز عاشورا، به ميدان رفت و خطاب به سپاه عمر سعد خطابه اي ايراد كرد و به نكوهش آنان پرداخت.برير، پس از حر به ميدان رفت و جنگيد تا شهيد شد.[3] در حمله هاي

برق آسايش اينگونه رجز مي خواند: انا برير و ابي خضير

و كل خير فله برير

-----------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 61.

[2] عنصر شجاعت، ج 1، ص 154.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 15.

بشر (بشير) بن عمرو حضرمي

از شهداي كربلاست.نامش در زيارت رجبيه هم آمده است.وي يكي از دو مردي بودكه پيش از شهادت جوانان بني هاشم، از ياران حسين «ع» باقي مانده بودند.انساني پايدار، بصير و با وفا و از مردم «حضرموت» يمن بود.در كربلا خود را به كاروان حسين «ع» ملحق ساخت.در همان دوران، فرزندش در شهر ري اسير بود.با آنكه امام، بيعت خود را از او برداشت، ولي حاضر نشد دست از امام بكشد.اغلب مورخان، شهادت او را در حمله اول دانسته اند.قبر او در بقعه دسته جمعي شهداي كربلا در پايين پاي سيد الشهداست.[1] بشر بن عمر هم نقل شده است.

------------------------------

پي نوشتها :

[1] دايرة المعارف تشيع، ج 3، ص 250، عنصر شجاعت، ج 2، ص 194.

بشير بن حذلم

از ياران امام سجاد «ع» بود.وي كه در سفر اهل بيت امام حسين «ع» از شام به مدينه، همراه آنان بود، هنگام ورود به مدينه، به دستور امام سجاد «ع» مامور شد زودتر به مدينه برود و خبر شهادت ابا عبدالله «ع» و آمدن اهل بيت را به اطلاع مردم برساند.او كه همچون پدرش طبع شعر داشت، در مسجد پيامبر «ص» خبر كشته شدن سيد الشهدا و بازگشت قافله حسيني را با اين دو بيت، به مردم رساند: يا اهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين فادمعي مدرار الجسم منه بكربلاء مضرج

و الراس منه علي القناة يدار[1] . اي اهل مدينه!ديگر در مدينه جاي ماندنتان نيست، حسين «ع» كشته شده و اشكهايم جاري است.پيكر او در كربلا پاره پاره و سر مطهرش بر فراز نيزه، گردانده مي شود.نام او را بشر و نام پدرش را جذلم هم گفته اند.

----------------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص

423، لهوف، ص 116.

بكر بن حي تميمي

از شهداي كربلاست.وي ابتدا در سپاه عمر سعد بود، اما روز عاشورا به سپاه حسين «ع» پيوست و در حمله اول شهيد شد.[1] .

--------------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، كمره اي، ج 3، ص 44.

بشير بن حذلم

از ياران امام سجاد عليه السلام بود. او كه در سفر اهل بيت امام حسين عليه السلام از شام به مدينه همراه آنان بود، هنگام ورود به مدينه، به دستور امام سجاد عليه السلام مأمور شد زودتر به مدينه برود و خبر شهادت اباعبدالله عليه السلام و آمدن اهل بيت را به اطلاع مردم برساند. او كه همچون پدرش طبع شعر داشت، در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر كشته شدن سيدالشهداء و بازگشت قافله ي حسيني را با اين دو بيت، به مردم رساند: يا اهل يثرت لا مقام لكم بها

قتل الحسين فأدمعي مدرار الجسم منه بكربلاء مضرج

و الرأس منه علي القناة يدار «اي اهل مدينه! ديگر در مدينه جاي ماندنتان نيست، حسين عليه السلام كشته شده و اشكهايم جاري است. پيكر او در كربلا پاره پاره و سر مطهرش بر فراز نيزه، گردانده مي شود».

بدر بن رقيد

از شهداي كربلاست. او همان «يزيد بن نبيط عبدي» است.

بدر بن رقيط

از شهداي كربلاست.به قولي او همان «يزيد بن نبيط عبدي» است.

بدر بن معقل

به قولي او همان زيد بن معقل و از شهداي روز عاشورا است.

بدير بن حضير

به قولي او همان «برير بن خضير حمداني»، از شهداي كربلاست.

برير بن حصين

به قولي او همان «برير بن خضير حمداني»، از شهداي كربلاست.

برير بن خضير

برير بن خضير حمداني مشرقي در اصل از اعراب يمن، ولي ساكن كوفه بوده است.

موقعيت علمي و اجتماعي و فضايل قابل توجهي داشته، بطوري كه از نظر اجتماعي وي از اشراف كوفه و از شخصيتهاي محترم و مشهور آن جا محسوب مي شده.

او در بعد فضايل مردي پارسا، عابد، شجاع، از اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و از تابعين بود. «تابعين به كساني گفته مي شود كه از طريق اصحاب، سنت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم را نقل كرده و به آن عمل مي نمودند».

از نظر علمي، او معلم و قاري قرآن از شيوخ قرا، محسوب شده و كتبي را هم تأليف نموده بود از جمله، كتاب قضايا و احكام كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت امام حسن عليه السلام روايت كرده، بطوري كه كتاب برير از اصول معتبره، در نزد علماي شيعه مي باشد.

و همچنين سخنرانيهاي خوبي را در كربلا ايراد نمود تا كه شايد بر سنگ دلان كوفي اثري بگذارد. برير از مكه تا كربلا در خدمت امام حسين عليه السلام بود. تا اين كه در روز عاشورا بدست كعب بن جابر ازدي و رضي بن منقذ عبدي - لعنة الله عليهما - به شهادت رسيد.

بنا به نقل بحار، برير بعد از شهادت حر رياحي عازم ميدان شده و اين رجز را خواند: ان برير و ابي خضير

ليث يروع الاسد عند الزئر يعرف فينا الخير اهل الخير

اضربكم و لا اري من ضير كذلك فعل الخير من برير

«من برير فرزند خضيرم، شيري هستم كه شيران از غرشم مي ترسند، نيكوكاران نيكي ما را مي دانند، مي زنم شما را

و زياني نمي بينم، اين است بهترين كار از برير.» او همچنان حمله مي كرد، و خطاب به دشمن مي گفت:

نزديكتر بياييد اي قاتلان مؤمنين، اي قاتلان فرزندان مجاهدين بدر و اي قاتلان فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم.

تا اين كه سي نفر را به هلاكت رسانيد آن گاه يكي از دشمنان به نام يزيد بن معقل براي جنگيدن جلو آمد و خطاب به برير گفت: شهادت مي دهم كه تو از گمراهان هستي، برير گفت: بيا تا خداي را بخوانيم (و مباهله كنيم) و از او بخواهيم هر آن كه باطل هست به دست آن ديگري كه حق است كشته شود.

جنگ ميان برير و يزيد شروع شد، يزيد شمشيري زد ولي اثري نكرد، بعد از آن برير شمشيري بر او فرودآورد كه از كلاه خود يزيد گذشت تا به بيني اش رسيد و هلاك شد.

بنا به روايت بحار برير بن خضير بدست بحير بن اوس الضبي - لعنه الله عليه - به شهادت رسيد و او بر اين جنايت بزرگ، ضمن خواندن اشعاري، افتخار هم مي كرد.

بحير بن اوس را پسر عمي بود، كه او را بر ارتكاب چنين جنايتي، سرزنش كرده و گفت:

اي بحير، برير بن خضير از بندگان صالح خدا بود. او را كشته و افتخار هم مي كني؟! واي بر تو، فرداي قيامت چگونه پروردگارت را ملاقات خواهي كرد؟ بحير از عمل خود پشيمان شده و اشعاري هم در ندامت خود خوانده ولي ديگر سودي نداشت. و حتي «نوار» دختر جابر همسرش هم او را سرزنش كرد، و قسم خورد كه ديگر با او صحبت نخواهد كرد.

بنا به نقل مرحوم سماوي و طبري، برير

بدست رضي بن منقذ و كعب بن جابر ازدي به شهادت رسيد.

برير تلاش زيادي نمود، تا از سرسپردگي عمر بن سعد بن بني اميه بكاهد، ولي موفق نشد.

و لذا در كربلا برير جواب سلام عمر بن سعد را نداد.

ابن سعد گفت: سلام شعار اسلام است، چرا جواب نمي دهي؟

برير گفت: اگر شما مسلمان بوديد اقدام به ريختن خون پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نمي كرديد.

ابواسحق عمرو بن عبدالله سبيعي حمداني خواهر زاده برير بن خضير بود.

ابواسحق از بزرگان تابعين بوده و چهل سال نماز صبح را با وضوي اول شب خواند و هر شب ختم قرآني مي كرد و از افراد مورد اعتماد حضرت امام زين العابدين عليه السلام بود. مرحوم علامه مجلسي نقل مي كند:

چون عمر بن سعد و اصحابش مهياي جنگ شده و بر مركبهايشان سوار شدند، آنگاه مركب امام حسين عليه السلام را آوردند و آن حضرت سوار شده و با چند نفري از اصحابش بسوي دشمن پيش رفت، و برير بن خضير پيشاپيش آن حضرت حركت مي كرد.

امام عليه السلام به او گفت: اي برير با مردم سخن بگو پس برير پيش رفت و گفت: مردم كوفه! از خدا بترسيد هم اكنون فرزندان و عزيزان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ميان شما فرود آمده اند و بگوييد كه رأي شما درباره ي آنها چيست؟ و با آنان چگونه رفتار خواهيد كرد؟

در جواب او گفتند: آنها را بدست ابن زياد خواهيم سپرد. تا درباره آنها حكم كند.

برير گفت: آيا از اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم قبول نمي كنيد كه بسوي مدينه بازگردند؟ واي بر شما اي اهل كوفه! آيا نامه ها و عهدهايي

كه با حسين بن علي عليهماالسلام داشتيد و خدا را بر آن شاهد و گواه گرفتيد فراموش كرده ايد؟ واي بر شما كه اهل بيت پيغمبر خود را به اصرار به عراق دعوت نموديد و گمان كرديد كه جان نثاران آنها خواهيد بود؟!

و آن گاه كه روز امتحان رسيد دست از ياري آنها باز داشتيد و آب فرات را بر روي آنها بستيد، بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با فرزندانش چه بد رفتار كرديد، شما را چه مي شود؟! خدا روز قيامت سيراب تان نكند چه بد مردمي هستيد.

در جواب او گفتند: ما نمي دانيم چه مي گويي اي برير، پس او گفت: شكر خدا را، كه شما را به خوبي شناختم، خدايا از كارهاي زشت اين مردم بيزارم.

پروردگارا آنان را به جان يكديگر بينداز تا بر تو برآيند در حالي كه بر آنها غضبناك باشي. آخرين جوابشان اين بود كه برير را تير باران كردند.

و او به سوي امام عليه السلام بازگشت، تا اين كه خود آن حضرت پيش رفته و خطبه خواند.

اعمال و گفتار برير در آخرين ساعات عمرش حاكي از ايمان قوي او مي باشد، و لذا در كلامي زيبا خطاب به امام حسين عليه السلام عرض مي كند:

«و الله يابن رسول الله لقد من الله بك علينا ان نقاتل بين يديك تقطع فيك اعضائنا حتي يكون جدك يوم القيامة بين يدينا شفيعا».

«به خدا سوگند اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به تحقيق خداوند بر ما به وجود تو منت گذاشت كه توفيق جهاد در محضرت را به ما عطا كرد كه در راه تو قطعه قطعه شده، و به

توفيق شفاعت جدت صلي الله عليه و آله و سلم نايل شويم».

قبل از عاشورا بدستور امام عليه السلام اصحاب نظافت كردند آن گاه برير با عبدالرحمن بن عبد ربه كه در نوبت نظافت كردن بود، مزاح و شوخي مي كرد، عبد الرحمن به برير گفت: الآن چه وقت شوخي است؟!

برير گفت: به خدا سوگند قوم من مي دانند كه من نه در جواني و نه در پيري اهل اباطيل و شوخي نبودم ولي الآن شوخي مي كنم چون تا بهشت فاصله ايي نمانده است. نام برير در زيارت رجبيه وارد شده است. ولي در زيارت ناحيه مقدسه نامي از اين شخصيت مهم به ميان نيامده است.

بشر بن عبدالله حضرمي

به قولي او همان «بشر بن عمرو حضرمي»، از شهداي كربلاست.

حضرمي قبيله اي از قحطانيه از ناحيه ي حضرموت، سرزمين «حضرموت» توسط آنها شناخته شده و يا قبيله اي است از «بني حضرمي» كه تيره اي است از «ظبي» كه آن هم تيره اي است از يافع قبيله اي از ناحيه يمن. بشر يكي از افراد قبيله ي «كنده» بوده كه از قبايل ناحيه ي يمن مي باشد. (يمن، عرب جنوب)

بشر بن عمر

به قولي او همان «بشر بن عمرو حضرمي» از شهداي روز عاشورا است.

بشر بن عمرو حضرمي

او همان «بشير بن عمرو» و يا «بشر بن عمرو» مي باشد. بشر بن عمرو بن الاحدوث الحضرمي، يمني الاصل بوده و حضرمي قبيله اي از قحطانيه «حضر موت» يمن است و بعضي ها او را از قبيله كنده مي دانند. بشر از تابعين محسوب شده و پسراني داشته كه به جنگاوري معروف بوده اند.

نامش در زيارت ناحيه آمده است. او يكي از دو مردي بود كه پيش از شهادت جوانان بني هاشم، از ياران حسين عليه السلام باقي مانده بودند. انساني پايدار، بصير و باوفا بود. در كربلا خود را به كاروان حسين عليه السلام ملحق ساخت. در همان دوران، فرزندش در شهر ري اسير بود. با آن كه امام، بيعت خود را از او برداشت، ولي حاضر نشد از ياري امام عليه السلام دست بردارد.

وقتي كه امام حسين عليه السلام به بشر به خاطر اسارت پسرش اجازه ترك كربلا را دادند، ايشان عرض كرد:

«اكلتني السباع حيا ان فارقتك و اسأل عنك الركبان و اخذلك مع قلة الاعوان لا يكون هذا ابدا».

«درندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر تو را رها سازم! و بروم و از تو (براي رفتن) مركبي بخواهم، با كمي ياران تنهايت گذاشته و خود آسوده خاطر بازگردم! هرگز چنين نخواهد شد.»

«بشر بن عمرو» و «سويد بن عمرو» آخرين شهداي غير بني هاشم هستند.

بلاذري اين رجز را به بشر بن عمرو نسبت داده است: اليوم يا نفس الاقي الرحمان

و اليوم تجزين بكل احسان لا تجزعي فكل شي قد فان

و الصبر احظي لك عند الديان «اي نفس امروز خداي رحمان را ملاقات مي كني و به پاداشهاي زيادي جزا داده مي شوي.

اي نفس

بي تابي نكن هر چيزي فاني هست - و صبر كردن نزد خداي تعالي بهتر و ثواب زيادي دارد».

بشر بعد از جهاد سختي در روز عاشورا به شهادت رسيد. قبر او در بقعه ي دسته جمعي شهداي كربلا، در پايين پاي سيدالشهداء قرار دارد.

نام او در زيارت رجبيه بدين گونه آمده است: «السلام علي بشر بن عمرو الحضرمي».

بشر بن غالب

وي در منزل«ذات عرق» خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، حضرت اوضاع عراق را از او پرسيد. وي پاسخ داد: «دلها با تو ولي شمشيرها عليه توست».

بشير بن عمرو حضرمي

به قولي او همان«بشير بن عمرو حضرمي» از شهداي روز عاشوراست.

بكر بن حي

ابتدا جزو لشكريان عمر سعد بود كه در انقلاب كربلا منقلب گرديد و به حسين عليه السلام ملحق شد و پس از جنگ با لشكريان عمر سعد به شهادت رسيد.

بكر بن حي تميمي

بكر بن حي تميم الله بن ثعلبه بوده و از شهداي بني تميم مي باشد. او ابتدا در سپاه عمر سعد بود. همچون مسعود بن حجاج خود را به كربلا رسانيد و در روز عاشورا بعد از حمله نخست به فيض شهادت نائل گشت.

بكير بن حر بن يزيد رياحي

پسر حر بن يزيد رياحي و از لشكريان ابن زياد بود. از شجاعان و رزم آوراني بود كه همراه پدرش حر بن يزيد رياحي در كربلا به امام حسين عليه السلام ملحق شدند و پس از جنگي سخت با لشكر ابن زياد به شهادت رسيد.

باني

پايه گذار، مؤسس.در فرهنگ عاشورا و مراسم سوگواري، كسي كه بر پاي دارنده مجلس عزا يا تعزيه و روضه و سخنراني براي امام حسين «ع» و ديگر معصومين است. باني مجلس معمولا بنا به نذر و نياز يا از روي عشق و علاقه دست به اين كار مي زند ومتكفل خرج و هزينه پذيرايي و اجرت روضه خوان و تعزيه خوان و واعظ و محل برگزاري جلسه مي شود.به مؤسس ساختن مسجد و حسينيه هم باني گفته مي شود.رسم است كه واعظ و مداح، باني مجلس را ياد و دعا مي كند كه خداوند قبول فرمايد و موردعنايت و كرم ابا عبدالله «ع» قرار گيرد.

بي غسل و بي كفن

از اوصافي است كه در مراثي، براي سيد الشهدا «ع» به كار مي برند (ملقي ثلاثا بلا غسل و لا كفن) و در روايت است كه پيكر بي سر آن حضرت، بي غسل و كفن بر زمين افتاده بود «ملقي في الارض جثة بلا راس و لا غسل و لا كفن».[1] .

--------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 191.

باب الصغير

به معناي در كوچك.مقبره اي است در دمشق كه گويند سر مطهر حضرت عباس و علي اكبر «ع» و حبيب بن مظاهر در آنجا مدفون است.بعضي هم گفته اند كه مدفن 17 سراز سرهاي شهداي كربلا است.ضريحي بر آن ساخته اند و نام تعدادي از شهداي كربلا برآن نقش بسته است.برخي قبر عبدالله بن جعفر (همسر زينب كبري) را هم آنجا مي دانند. مؤلف «اعيان الشيعه»، دفن سرهاي آن سه بزرگوار را در آن محل پذيرفتني مي داند و مي گويد: چون سرها را به شام برده، اين طرف و آن طرف گرداندند و هدف يزيد كه اظهار پيروزي و نيز خوار كردن صاحبان آنها بود، چون اين كار انجام شد، طبيعي است كه همان جا دفن شده باشد و محلش محافظت شود.[1] .

---------------------------

پي نوشتها:

[1] اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص 627.

بارگاه يزيد

در پايتخت حكومت، قصري كه محل سكونت خليفه بود، دار الخلافه گفته مي شد، جاي اقامت پادشاه.به خود شهري هم كه خليفه يا پادشاه در آنجا بود، دار الخلافه گفته مي شد.دار الحكومه هم به همان معني بود.

يزيد، پس از كشتن امام حسين «ع» و به اسارت در آوردن اهل بيت او، براي به رخ كشيدن اين پيروزي به مردم بار عام و اذن عمومي داد و قصر پر از جمعيت شد.آنگاه اسراي اهل بيت را كه با طناب، آنان را به هم بسته بودند، با وضعي اهانت آميز وارد مجلس يزيد كردند.[1] دار الخلافه يزيد، نزديك مسجد جامع دمشق بوده است.

---------------------------

پي نوشتها:

[1] حياة الامام الحسين بن علي، ج 3، ص 376.

بازار شام

بازاري است واقع در شهر دمشق، كه نزديك مسجد جامع شهر بوده است.بقاياي آن را امروز «بازار حميديه» مي نامند. «معروف است كه پس از حادثه عاشورا، ابن زياد خاندان حضرت سيد الشهدا را اسير نمود و آنان را از كوفه به شام گسيل داشت.يزيد دستور داد تا شهر شام را آينه بندي و چراغاني كرده، خاندان امام حسين «ع» را در كوچه و بازار بگردانند.از جمله جاهايي كه اسيران را عبور دادند، همين بازار شام بود كه براي ديدار اسراي خاندان نبوت «ص»، جمعيت زيادي در دو طرف بازار صف كشيده بودند.

اين بازار امروزه حدود پانصد متر طول و ده متر عرض دارد، در دو طبقه و تاريخ بناي آن به عصر عثماني مي رسد... آغاز بازار شام، خياباني عريض، واقع در غرب بازار و پايان آن محوطه مقابل مسجد اموي است... فاصله آخرين ستون تا محوطه مقابل در غربي مسجد اموي حدود سي متر است و ظاهرا اسراي خاندان

عصمت و نبوت از همين درب اصلي مسجد اموي وارد مسجد گشتند...»[1] .

-------------------------------

پي نوشتها:

[1] دايرة المعارف تشيع، ج 3، ص 34.

بالا سر

يا «بالاي سر» قسمتي از قبر كه طرف سر ميت قرار مي گيرد، محوطه اي از حرم نزديك به بالاي سر امام، در مقابل پايين پا.از آداب و مستحبات زيارت امام حسين «ع» ايستادن بربالاي سر آن حضرت و زيارت خواندن و نماز گزاردن است.[1] .

--------------------------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 98، ص 186.

بستان «ابن معمر»

نام محل و نخلستاني است كه دو وادي نخله يماني و نخله شامي در آنجا به هم مي پيوندد و متعلق به عمر بن عبيد الله بن معمر بوده و مردم آنجا را بستان «ابن عامر» گويند.

نام منزلي است كه امام حسين «ع» هنگام حركت از مكه به سوي كوفه، در آنجا فرود آمده، سپس به تنعيم رفته است.[1] .

--------------------------

پي نوشتها:

[1] معجم البلدان، ياقوت حموي، ج 2، ص 170.

بصره

يكي از شهرهاي مهم و بزرگ و بندري عراق در كنار اروند رود (شط العرب) و نزديك خرمشهر است و داراي كشتزارها و نخلستانهاي بسيار.[1] معناي لغوي بصره، زمين سخت، سنگلاخ و پر سنگريزه است.نام قديمي آن منطقه، خريبه، تدمر و مؤتفكه بوده است.به كوفه و بصره، عراقين هم مي گفتند.بصره در سال 14 هجري، در زمان عمر بن خطاب بنا شد.بناي آن شش ماه قبل از كوفه بود.مدتي هم پايتخت امويان شد.لقبهاي قبة الاسلام و خزانة العرب هم به آن داده اند.

علي «ع» در زمان خلافت خويش با شورشيان بصره جنگيد و آن درگيري به جنگ جمل شهرت يافت.در نهج البلاغه، در موارد متعددي امير المؤمنين از بصره و مردم آن مذمت كرده است، از جمله: «لعنك الله، يا انتن الارض ترابا و اسرعها خرابا و اشدهاعذابا، فيك الداء الدوي.قيل: ما هو يا امير المؤمنين؟قال: كلام القدر الذي فيه الفرية علي الله سبحانه و بغضنا اهل البيت و فيه سخط الله و سخط نبيه و كذبهم علينا اهل البيت واستحلالهم الكذب علينا»[2] كه نشاندهنده تفكرات انحرافي و موضعگيريهاي مخالف بااهل بيت است.بصره در آغاز مركز طرفداران عثمان بود، ولي پس از خلافت علي «ع» مركز تشيع شد، اما همچنان كساني در آنجا نسبت به

آل علي، عناد داشتند.

امام صادق «ع» در حديثي فرموده است: پس از كشته شدن حسين بن علي «ع» همه چيز و همه كس بر آن حضرت گريست، مگر سه چيز: بصره، دمشق و آل حكم بن عاص.[3] و اين كلام علي «ع» معروف است كه به ابن عباس، والي آن حضرت بر بصره، نوشت: «اعلم ان البصرة مهبط ابليس و مغرس الفتن...»[4] بدان كه بصره، فرودگاه شيطان و كشتگاه فتنه هاست.

در نهضت عاشورا، امام حسين «ع» به شش نفر از شخصيتهاي بصره نامه نوشت و آنان را به ياري خويش براي گرفتن حق، دعوت كرد.اين شش نفر كه هر كدام، رئيس گروهي بودند، عبارت بودند از: مالك بن مسمع، احنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قيس بن هيثم و عمر بن عبيد الله.نامه رسان و پيك امام حسين «ع» براي رساندن اين پيام، غلامش سليمان بود.برخي از اينان، به امام جواب سرد دادند، برخي فرستاده امام را نزدابن زياد فرستادند.از شخصيتهاي بصره، يزيد بن مسعود به نداي امام لبيك گفت و با تشكيل جلسه، قبايل عرب را به ياري آن حضرت دعوت كرد، آنان نيز خوشحال شده، اعلام حمايت كردند.در پي آن نامه اي به امام نوشت و اعلام هر گونه حمايت و ياري كرد. ولي نامه، روز عاشورا وقتي به دست امام حسين «ع» رسيد كه اصحاب و يارانش شهيد شده بودند.از سوي ديگر، يزيد بن مسعود وقتي آماده ياري امام شده بود كه خبر شهادت آن حضرت به بصره رسيد.[5] يزيد بن نبيط بصري نيز به اتفاق دو پسر و غلامش به نداي امام لبيك گفته، خود را به مكه رساندند و از

آنجا همراه امام به كربلا آمدند و شهيد شدند.[6] گرچه برخي از شهداي كربلا از شيعيان بصره بودند، اما بصره در مجموع، موضع شايسته اي در برابر ابا عبدالله «ع» و نهضت او نداشت.سابقه اش نيز در حمايت ازاهل بيت، خوب نبود.

«امروز، مردم بصره اغلب شيعه اثني عشري اند و بخشي هم اخباري.از غلات شيعه هم چون شيخيه و صوفيه در بصره ساكن هستند.اكثر عشاير نواحي اين منطقه، ايراني تبارند و فارسي و تركي را هم مثل عربي مي دانند و با آن تكلم مي كنند.»[7] . ----------------------------------

پي نوشتها:

[1] درباره بناي بصره و تاريخچه و جغرافياي آن ر.ك: «دايرة المعارف تشيع»، ج 3، ص 262 به بعد، عنوان «بصره».

[2] سفينة البحار، ج 1 واژه «بصر».

[3] بحار الانوار، ج 57، ص 205.

[4] همان، ج 33، ص 492، نهج البلاغه (صبحي صالح) نامه 18.

[5] حياة الامام الحسين بن علي، ج 2، ص 327.

[6] همان، ص 328.

[7] ر.ك: دايرة المعارف تشيع، ج 3، ص 266.

بطان

نام منزلي از منزلگاههاي كوفه به طرف مكه.در اطراف كوفه و از آن طايفه اي از بني اسد است.امام حسين «ع» در مسير خويش به كوفه، از اين منزلگاه هم گذشته است.درآنجا قصري و مسجدي و آب و آبادي بوده كه كاروانيان براي استراحت فرود مي آمدند.[1] . --------------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 80.

بلا و كربلا

بلا هم به معناي رنج و محنت و گرفتاري است، هم به معناي آزمايش و امتحان.اغلب، رنجها و گرفتاريها مايه آزمون انسانها در زندگي و در طريق دينداري است.كربلا (كرب وبلا) نيز آميخته اي از عظيمترين رنجها و محنتها بود و هم بزرگترين آزمايش تاريخي براي اهل حق و باطل، تا موضع خويش را مشخص سازند.وقتي سيد الشهدا «ع» به اين سرزمين رسيد، پرسيد: اينجا چه نام دارد؟گفتند: كربلا، چشمان آن حضرت پر از اشك شد وپيوسته مي فرمود: «اللهم اني اعوذ بك من الكرب و البلاء». خدايا! من از كرب و بلا به تو پناه مي برم. و يقين كرد كه شهادتگاه خودو يارانش همين جاست و فرمود: «هذا موضع كرب و بلاء، هاهنا مناخ ركابنا و محط رحالناو سفك دماءنا».[1] اينجا سرزمين رنج و گرفتاري و بلاست، اينجا محل فرود آمدن ما وجايگاه ريخته شدن خونهاي ماست.

آميختگي اين سرزمين و اين نام با شدايد و رنجها پيش از آن نيز از زبان اولياء خدا نقل شده است.حضرت عيسي «ع» وقتي بر اين سرزمين گذشت، اندوه او را فرا گرفت و آن زمين را «ارض كرب و بلاء» دانست.[2] روزي حضرت رسول «ص» براي دخترش فاطمه «ع» از شهادت حسين «ع» در آينده سخن مي گفت، در حالي كه حسين «ع» كودكي در آغوش مادر بود.حضرت زهرا «ع»

از پدر پرسيد: آن جا كه فرزندم كشته مي شودكجاست؟فرمود: كربلاست، سرزمين محنت و رنج بر ما و بر امت... «موضع يقال له كربلاء و هي دار كرب و بلاء علينا و علي الامة[الائمة]...».[3] .

اگر كربلا را سرزمين آزمايش به حساب آوريم، هم آزمايش خلوص، فداكاري و عشق ابا عبدالله «ع» و خاندان و ياران اوست كه در كوره رنجها و شهادتها و داغها و مصيبتها، جوهره ذاتي و بعد متعالي آنان و ميزان صدق عقيده و ادعايشان به ظهور رسيد، هم آزمايشگاه كوفيان و مدعيان نصرت و ياري و نيز حكام اموي بود كه نسبت به فرزند پيامبرو حجت الهي آنگونه رفتار كردند.ابا عبدالله «ع» نيز در اشاره به جنبه آزموني بلاها دركشف جوهره دينداري و ميزان تعهد، در خطابه اي كه در منزلگاه «ذو حسم» (و بقولي دركربلا) ايراد نمود، فرمود: «... ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون».[4] مردم بنده دنيايند و دين بر زبانشان شيرين است و تا زندگيهاشان بچرخد و آسوده باشند، دم از دين مي زنند.اما آنگاه كه با «بلا» آزموده شوند، دينداران اندك مي شوند.

چه آزمايشي سخت تر از اينكه حجت خدا را در محاصره دشمنان ببينند و بخاطر دنياطلبي و بيم از مرگ، دست از ياري او بردارند!به همين جهت، وقتي امام در طول راه از بعضي ياري خواست و آنان روحيه فداكاري و جهاد در ركاب امام را نداشتند، حضرت فرمود كه از منطقه دور باشند، چرا كه هر كس نداي نصرت خواهي امام را بشنود و ياري نكند، گرفتار عذاب الهي خواهد شد، «فو الله لا يسمع واعيتنا احد و لا ينصرنا الا (هلك)

البه الله في نار جهنم».[5] .

به علاوه، آزمايش بزرگ كربلا، براي اهل بيت و حسين بن علي «ع» نيز وسيله قرب به خدا و ترفيع درجه بود، آنگونه كه حضرت ابراهيم و اسماعيل با فرمان «ذبح»، آزمايش شدند و نيز، ابراهيم، به فرمان الهي مامور شد خانواده خود را در دشت بي آب و خشك، تنها بگذارد، و نيز با آتش نمروديان آزمايش شد و در دل شعله ها رفت.

سيد الشهدا «ع» نيز هفتاد و دو قرباني به مسلخ عشق آورد، خودش نيز «ذبح عظيم» بود و قرباني آل الله.فرزندان و اهل بيت او نيز در صحراي طف، گرفتار امواج بلا و عطش شدند، و همه در آزمايشگاه كربلا، رو سفيد و پيروز از آزمون برآمدند و كلام حسين «ع» در واپسين لحظات، حكايتگر رضا و تسليم بود «الهي رضي بقضائك و تسليما لامرك». در سخنراني فاطمه دختر امام حسين «ع» نيز اشاره است به اينكه كربلا هم مايه آزمون براي امت پيغمبر بود و هم براي عترت.ديگران امتحان بدي دادند، اما اهل بيت از اين امتحان رو سفيد درآمدند: «فانا اهل بيت ابتلانا الله بكم و ابتلاكم بنا فجعل بلاءنا حسنا»[6] اينگونه است كه مي توان به عاشورا، از بعد «بلا» هم نگريست و «ابتلا» را زمينه جلوه بعدالهي شهيدان راه خدا دانست.زائر حسين «ع» نيز بايد تمثيلي از شدايد و رنجها و سوز وگدازها و خوف و عطشها را در خويش پديد آورد و كربلايش «كرب» و «بلا» باشد. دلا خون شو كه خوبان اين پسندند

دلا، خوبان دل خونين پسندند

------------------------------

پي نوشتها:

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 91.

[2] بحار الانوار، ج 44، ص 253.

[3] همان، ص

264.

[4] تحف العقول، حراني، ص 245 (چاپ جامعه مدرسين).

[5] بحار الانوار، ج 44، ص 379، انساب الاشراف، ج 3، ص 174.

[6] رياض القدس، ج 2، ص 341.

بيضه

نام يكي از منزلگاههاي سر راه كوفه، كه بين عذيب و واقصه قرار داشته و متعلق به «بني يربوع» بوده است.در همين منطقه وسيع، امام حسين «ع» با سپاه كوفه برخورد كرد و خطبه معروف خويش را براي سپاه حر ايراد فرمود: «ايها الناس!ان رسول الله «ص» قال:

من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...»[1] و در همين جا بود كه نافع بن هلال و برير بن خضير برخاستند و ضمن خطابه هايي نصرت و حمايت خويش را از آن امام ابراز كردند. پس از آن، امام نداي «الرحيل، الرحيل» سر داد و به سوي عذيب حركت كرد.[2] بيضه به معناي زمين سفيد هموار و بي گياه است. --------------------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 217.

[2] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 102.

بين النهرين

نام قديم بخشي از سرزمين عراق، كه ميان نهر دجله و فرات قرار دارد و زماني بسيارحاصل خيز و پربار بوده است.

باب الحوائج

فرزند امير المؤمنين، برادر سيد الشهدا، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين «ع» در روزعاشورا.عباس در لغت، به معناي شير بيشه، شيري كه شيران از او بگريزند است.[1] .

مادرش «فاطمه كلابيه» بود كه بعدها با كنيه «ام البنين» شهرت يافت.علي «ع» پس ازشهادت فاطمه زهرا با ام البنين ازدواج كرد.عباس، ثمره اين ازدواج بود.ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجري در مدينه نوشته اند و بزرگترين فرزند ام البنين بود و اين چهار فرزند رشيد، همه در كربلا در ركاب امام حسين «ع» به شهادت رسيدند.وقتي امير المؤمنين شهيد شد، عباس چهارده ساله بود و در كربلا 34 سال داشت.كنيه اش «ابو الفضل» و «ابو فاضل» بود و از معروفترين لقبهايش، قمر بني هاشم، سقاء، صاحب لواءالحسين، علمدار، ابو القربه، عبد صالح، باب الحوايج و... است.

عباس با لبابه، دختر عبيد الله بن عباس (پسر عموي پدرش) ازدواج كرد و از اين ازدواج، دو پسر به نامهاي عبيد الله و فضل يافت.بعضي دو پسر ديگر براي او به نامهاي محمد و قاسم ذكر كرده اند.

آن حضرت، قامتي رشيد، چهره اي زيبا و شجاعتي كم نظير داشت و به خاطر سيماي جذابش او را «قمر بني هاشم» مي گفتند.در حادثه كربلا، سمت پرچمداري سپاه حسين «ع» و سقايي خيمه هاي اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر، غير از تهيه آب، نگهباني خيمه ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان حسين «ع» نير برعهده او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسايش و امنيت

داشتند[2] روز تاسوعا كه امام، او را براي مهلت گرفتن نزد سپاه كوفه فرستاد، تعبير والا و بالاي «بنفسي انت يا اخي» [3] (جانم فدايت اي برادر) به كار برد.

روز عاشورا، سه برادر ديگر عباس پيش از او به شهادت رسيدند.وقتي علمدار كربلا از امام حسين «ع» اذن ميدان طلبيد حضرت از او خواست كه براي كودكان تشنه و خيمه هاي بي آب، آب تهيه كند.ابو الفضل «ع» به فرات رفت و مشك آب را پر كرد و در بازگشت به خيمه ها با سپاه دشمن كه فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دستهايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از آن نيز چندين نوبت.همركاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود.عباس، مظهر ايثار و وفاداري و گذشت بود.وقتي وارد فرات شد، با آنكه تشنه بود، اما بخاطر تشنگي برادرش حسين «ع» آب نخورد و خطاب به خويش چنين گفت: يا نفس من بعد الحسين هوني

و بعده لا كنت ان تكوني هذا الحسين وارد المنون

و تشربين بارد المعين تالله ما هذا فعال ديني و سوگند ياد كرد كه آب ننوشد.[4] وقتي دست راستش قطع شد، اين رجز را مي خواند: و الله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين و چون دست چپش قطع شد، چنين گفت: يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري فاصلهم يا رب حر النار شهادت عباس، براي امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود.جمله پر سوز امام، وقتي كه به بالين عباس رسيد، اين بود: «الآن انكسر ظهري و

قلت حيلتي و شمت بي عدوي».[5] و پيكرش، كنار «نهر علقمه» ماند و سيد الشهدا به سوي خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداي كربلا نيز، در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم ابا الفضل «ع» با حرم سيد الشهدا فاصله دارد.

مقام والاي عباس بن علي «ع» بسيار است.تعابير بلندي كه در زيارتنامه اوست، گوياي آن است. اين زيارت كه از قول حضرت صادق «ع» روايت شده، از جمله چنين دارد: «السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لامير المؤمنين و الحسن و الحسين...

اشهد الله انك مضيت علي ما مضي به البدريون و المجاهدون في سبيل الله المناصحون في جهاد اعدائه المبالغون في نصرة اوليائه الذابون عن احبائه...»[6] كه تاييد و تاكيدي بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست.امام سجاد «ع» نيز سيماي درخشان عباس بن علي را اينگونه ترسيم فرموده است: «رحم الله عمي العباس فلقد آثر و ابلي و فدا اخاه بنفسه حتي قطعت يداه فابدله الله عز و جل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة في الجنة كماجعل جعفر بن ابي طالب.و ان للعباس عند الله تبارك و تعالي منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة»[7] .كه در آن نيز مقام ايثار، گذشت، فداكاري، جانبازي، قطع شدن دستانش ويافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينكه: عمويم عباس، نزد خداي متعال، مقامي دارد كه روز قيامت، همه شهيدان به آن غبطه مي خورند و رشك مي برند. عباس يعني تا شهادت

يكه تازي

عباس يعني عشق، يعني پاكبازي عباس يعني با شهيدان همنوازي

عباس يعني يك نيستان تكنوازي عباس يعني رنگ سرخ پرچم عشق

يعني مسير سبز پر پيچ و خم عشق جوشيدن بحر وفا، معناي عباس

لب تشنه رفتن تا خدا، معناي عباس[8] . در زيارت ناحيه مقدسه نيز از زبان حضرت مهدي «ع» به او اينگونه سلام داده شده است: «السلام علي ابي الفضل العباس بن امير المؤمنين، المواسي اخاه بنفسه، الآخذ لغده من امسه، الفادي له، الواقي الساعي اليه بمائه، المقطوعة يداه...»[9] سلام بر عباس، كه با جانش در راه برادر مواسات و ايثار كرد، آنكه از امروزش براي فردايش بهره گرفت، خود را فداي برادر كرد و با آبرو براي او تلاش كرد... كربلا كعبه ي عشق است و من اندر احرام

شد در اين قبله ي عشاق، دو تا تقصيرم دست من خورد به آبي كه نصيب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصويرم بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني

تا كه تكميل شود حج من و تقديرم[10] .

---------------------------

پي نوشتها :

[1] لغت نامه دهخدا.

[2] اليوم نامت اعين بك لم تنم

و تسهدت اخري فعز منامها.

[3] ارشاد، ج 27 ص 90.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 41.

[5] معالي السبطين، ج 1، ص 446.مقتل خوارزمي، ج 2، ص 30.

[6] مفاتيح الجنان، ص 435.

[7] سفينة البحار، ج 2، ص 155.

[8] خليل شفيعي.

[9] بحارالانوار، ج 45، ص 66.

[10] اي اشكها بريزيد، حسان، ص 210.درباره زندگي عباس بن علي عليه السلام.ر.ك: «العباس بن علي»، باقر شريف القرشي، 214 صفحه، دار الكتاب الاسلامي و «عباس بن علي»، جواد محدثي، از سري آشنايي با اسوده ها.

بيمار

پيشواي چهارم شيعه، حضرت سجاد، امام

علي بن الحسين، زين العابدين «ع»، فرزند سيد الشهدا «ع» كه در حادثه كربلا حضور داشت و بعلت بيماري در خيمه بستري بود وهمراه با اهل بيت، پس از شهادت امام حسين «ع» به اسيري رفت و با حالتي دشوار وغمبار، كه غل و زنجير به دست و گردن آن حضرت بسته بودند، به كوفه و از آنجا به شام برده شد.در كاخ يزيد هم خطبه بسيار مهمي ايراد كرد كه چهره يزيد افشا شد و مردم شام نسبت به ماهيت حادثه كربلا آگاه شدند.امام سجاد «ع» در سال 38 هجري در مدينه به دنياآمد.در حادثه كربلا حدود 24 سال داشت، پس از شهادت پدر نيز مدت 35 سال امامت كرد.مادرش شهربانو دختر يزدگرد بود.در حادثه كربلا آن حضرت ازدواج كرده و داراي فرزند بود و فرزند خردسالش امام باقر «ع» هم در كربلا بود.[1] .

نقش عمده آن حضرت در نهضت عاشورا، پيام رساني خون شهيدان كربلا و حفظ دستاوردهاي آن انقلاب خونين و اهداف پدر، از تباه شدن و تحريف گشتن بود.اين رسالت، در قالب ايراد خطبه ها توسط آن حضرت و عمه اش زينب «ع» انجام گرفت.

سخنان امام سجاد در بارگاه يزيد، چنان او را به خشم آورد كه دستور كشتنش را داد، اما حضرت زينب، جان خود را سپر بلا قرار داد و نگذاشت.در دفن اجساد شهداي اهل بيت در كربلا، به ياري طايفه بني اسد آمد و پس از خاكسپاري پيكر سيد الشهدا «ع» روي قبر آن حضرت نوشت: «هذا قبر الحسين بن علي بن ابي طالب، الذي قتلوه عطشانا غريبا»[2] اين قبر حسين بن علي است. كسي كه او را تشنه و غريب شهيد كردند.

پس از عاشورا،

حضرت سجاد «ع» دوران بسيار سخت و خفقان باري را با خلفاي اموي سپري كرد.وليد بن عبد الملك و هشام بن عبد الملك، از خلفاي معاصر او بودند. داستان زيارت آن حضرت و بوسيدنش حجر الاسود را و شعرهاي بلند فرزدق در ستايش او (هذا الذي تعرف البطحاء وطاته...) معروف است. «صحيفه سجاديه» مجموعه اي از دعاهاي آن حضرت است كه اينك در دست ما بعنوان گنجينه اي از معارف ديني موجود است.آن حضرت در سال 95 هجري با دسيسه وليد بن عبد الملك به شهادت رسيد و دربقيع، مدفون شد.براي آشنايي با زندگي، شخصيت و فضايل بيشمارش بايد به كتابهاي مستقل و مفصلتر مراجعه كرد.[3] . ----------------------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 635.

[2] حياة الامام زين العابدين، ص 166.

[3] از جمله «الامام زين العابدين»، عبد الرزاق المقرم، «حياة الامام زين العابدين»، باقر شريف القرشي، «سيرة الائمة الاثني عشر» هاشم معروف الحسني، «بحار الانوار» ج 46، «زندگاني زين العابدين» سيد جعفر شهيدي و... .

باب الحوائج

يكي از القاب حضرت عباس بن علي بن ابيطالب عليهم السلام است. اين لقب بر اثر كثرت بروز كرامات و قضاي حاجات متوسلين به او، در السنه و افواه عامه و خاصه به اين لقب مشهور گرديده است.

بشر بن الحسن

از شهداي بني هاشم در روز عاشورا است. او يكي از دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و از اصحاب امام حسين عليه السلام در روز عاشورا است. او در صحراي كربلا در ركاب امام حسين عليه السلام شجاعانه جنگيده و به فيض شهادت نايل آمد.

بشير بن خزيم

او يكي از روايتگران واقعه ي عاشوراست. در شام حضور داشته، و به نقل وقايع و حوادث پرداخته است.

بكر بن مصعب مزني

از نامبرده جريان شهادت «عبدالله بن يقطر» و جريان منزل «زباله» را بواسطه ي «ابوعلي انصاري» روايت مي كند.

اين دو از نظر رجال شناسان ناشناخته اند.

برداشتن بيعت

بيعت، بر عهده بيعت كننده، تكليف حمايت و ياري مي آورد، مگر آنكه امام و پيشواي بيعت، اين تعهد را از دوش بيعتگران بردارد و آنان را در «حل» قرار دهد كه اگر رفتند، پيمان شكني محسوب نگردد.در اينكه آيا با «حل بيعت»، مسؤوليت از دوش صاحبان بيعت برداشته مي شود، يا آنكه تكليف حمايت و ياري حجت خدا همچنان بر دوش آنان باقي است، بحث است.

امام حسين «ع» يك بار در وسط راه، پس از شنيدن حوادث كوفه و آگاه شدن از دگرگوني اوضاع آن، بيعت را از همراهان برداشت، تا هر كه مي خواهد برود.آن هنگام عده اي رفتند.يك بار هم شب عاشورا پس از خطبه اي كه به ستايش از وفاداري اصحابش پرداخت، فرمود: اينها تنها مرا مي خواهند، شما را آزاد مي گذارم كه هر كس مي خواهد برود.از تاريكي شب استفاده كنيد و برويد: «فانطلقوا جميعا في حل، ليس لي عليكم مني ذمام، هذا ليل قد غشيكم فاتخذوه جملا»[1] البته آن شب كسي نرفت.برادران و پسران و برادرزادگان عبدالله جعفر و زينب «ع» و كساني چون عباس، زهير بن قين و ديگران برخاستند و اعلام حمايت و جانبازي تا مرز شهادت نمودند و زندگي بي امام و حيات پس از شهادت حسين «ع» را بي ارزش دانستند. گفت اي گروه، هر كه ندارد هواي ما

سرگيرد و برون رود از كربلاي ما برگردد آنكه با هوس كشور آمده

سرناورد به افسر شاهي گداي ما

------------------------

پي نوشتها:

[1] وقعة الطف، ابي مخنف، ص 197.

بستن آب

شيوه ناجوانمردانه تشنه نگهداشتن طرف در جنگ، براي از پاي درآوردن او.درحادثه كربلا سپاه عمر سعد به دستور ابن زياد، از رسيدن آب به خيمه گاه امام حسين «ع» جلوگيري

كردند.از روز هفتم محرم، عمر سعد كسي را به نام عمرو بن حجاج با پانصدسوار بر شريعه فرات مامور كرد.آنان فرات را در محاصره خويش قرار دادند و از سه روزبه شهادت امام حسين «ع» مانده، مانع آب برداشتن اصحاب او از فرات شدند.[1] اين كار كه به تشنگي امام و اصحاب و فرزندانش در روز عاشورا انجاميد، از سوزناكترين حادثه هاي كربلا بود و امام و ياران و اطفالش لب تشنه ماندند. --------------------

پي نوشتها:

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 599، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 556.

بوي سيب

در چاووش خوانيهاي زائران كربلا مي گفتند: «ز تربت شهدا بوي سيب مي آيد».نيزمعروف است كساني كه صبح زود به زيارت كربلا بروند، بوي سيب بهشتي استشمام مي كنند.اين سخن ريشه حديثي دارد.در بحار الانوار چنين آمده است:

روزي امام حسن و امام حسين «ع» به حضور پيامبر رسيدند، در حالي كه جبرئيل هم نزد رسول خدا بود.اين دو عزيز، جبرئيل را به «دحيه كلبي»[1] تشبيه كرده و دور او مي چرخيدند. جبرئيل هم چيزي در دست داشت و اشاره مي كرد.ديدند كه در دست جبرئيل يك سيب، يك گلابي و يك انار است.آنها را به «حسنين» داد.آن دو خوشحال شدند و با شتاب نزد پيامبر دويدند.پيامبر آنها را گرفت و بوييد و فرمود: ببريد نزد پدر و مادرتان.آن دو نيز چنان كردند. ميوه ها را نخوردند تا آنكه پيامبر «ص» هم نزد آنان رفت و همگي از آنها خوردند، ولي هر چه مي خوردند، ميوه ها باز باقي بود.تا آنكه پيامبر از دنيارفت.امام حسين «ع» نقل مي كند كه در ايام حيات مادرمان فاطمه «ع» تغييري در ميوه ها پيش نيامد، تا آنكه فاطمه از دنيا رفت، انار ناپديد

شد و سيب و گلابي مانده بود.با شهادت علي «ع» گلابي هم ناپديد شد و سيب به همان حالت باقي ماند.امام حسن «ع» مسموم و شهيد شد و سيب همچنان باقي بود تا روزي كه (در كربلا) آب را به روي ما بستند.من هر گاه تشنه مي شدم آن را مي بوييدم، سوز عطش من تسكين مي يافت.چون تشنگي ام شدت يافت، بر آن دندان زدم و ديگر يقين به مرگ پيدا كرده بودم.

امام سجاد «ع» مي فرمايد: اين سخن را پدرم يك ساعت قبل از شهادتش فرمود.چون شهيد شد، بوي سيب در قتلگاه به مشام مي رسيد.دنبال آن گشتيم و اثري از سيب نبود، ولي بوي آن پس از حسين «ع» باقي بود.قبر حسين را زيارت كردم و ديدم بوي آن سيب از قبر او به مشام مي رسد.پس هر يك از شيعيان ما كه زيارت مي كنند، اگر بخواهند آن رابشنوند، هنگام سحر در پي زيارت بروند، كه اگر مخلص باشند، بوي آن سيب را استشمام مي كنند.[2] . ----------------------------

پي نوشتها:

[1] نام شخصي خوش سيما بود كه جبرئيل، اغلب به صورت او آشكار مي شد.

[2] بحار الانوار، ج 43، ص 289.نيز ر.ك: مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 391.

بيعت

در حادثه كربلا، تلاش عمده دشمن آن بود كه حسين بن علي «ع» را به بيعت با يزيد بن معاويه وادارد و آن حضرت هم نپذيرفت تا شهيد شد.

نگاهي ريشه اي تر به «اصل بيعت»: بيعت به معناي پيمان و عهد بستن است.شكستن بيعت، نزد عرب بسيار زشت بوده است.بيعت با حاكم، نوعي راي موافق دادن و امضا و تبعيت و تعهد اطاعت محسوب مي شد و عدم بيعت، نوعي تمرد و به رسميت نشناختن. بيعت در صدر اسلام، مفهوم

اطاعت و پذيرش حكومت را داشت و بيعت كننده با حاكم، نمي توانست با او به مخالفت و جنگ بپردازد و آنگاه كه علني انجام مي گرفت، مردم، بيعت كننده را طرفدار خليفه و حاكم مي شناختند و پس گرفتن بيعت، معمول و مقبول نبود، چون هم جانش در خطر مي افتاد، هم آبرويش.در تاريخ اسلام، بيعت عقبه، بيعت رضوان و... وجود داشت.قرآن، بيعت مردم را با پيامبر، بيعت با خدا مي داند: «ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله، يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث علي نفسه...»[1] درباره بيعت زنان مؤمن با پيامبر، مي خوانيم: «اذا جاءك المؤمنات يبايعنك... فبايعهن»[2] كه مواد بيعت را هم مطرح مي كند.

بيعت، دست دادن با كسي به عنوان عهد و پيمان بر امري است و سوگندي است براي وفاداري به يك نظام و حاكم.دست در دست حاكم و امير و والي يا نماينده او گذاشتن بيعت تلقي مي شود و بيعت در اسلام، نه به عنوان روش انتخاب رهبر، بلكه به مثابه عامل تحكيم حكومت يك امام و رهبر شايسته تلقي مي گردد، آن هم بر محور شرع و قانون خدا.به فرموده علي «ع» در نهج البلاغه «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق».در كتب حديث، باب خاصي براي آن گشوده اند كه حاكي از اهميت آن در نظام سياسي و اجتماعي اسلام است.[3] از اين رو، پس از وفات پيامبر اسلام، موضوع بيعت كردن و بيعت گرفتن از مردم به نفع حكومت، حساسيت سياسي فوق العاده اي يافت و در سقيفه خود را نشان داد.

طبق همين اصل، علي «ع» و ياران همدل او را مي خواستند به بيعت وادارند.خود آن حضرت نيز پس از مرگ عثمان، با بيعت مردم با

وي، خلافت را عهده دار شد.

بيعت گرفتن معاويه به نفع پسرش يزيد، در زماني كه هنوز خودش زنده بود، آن هم با تهديد و ارعاب و زور، از نقاط ننگ سلطه امويان است.معاويه در سال 59 از مردم شام و چهره هاي معروف قبايل، به نفع يزيد به عنوان وليعهد خويش بيعت گرفت و نامه دعوت به بيعت را به شهرهاي ديگر هم نوشت.البته مورد اعتراضهايي هم قرار گرفت.ولي مخالفان را سركوب مي كرد.[4] پس از مرگ معاويه نيز، يزيد به والي مدينه نامه نوشت كه به هر صورت از حسين بن علي «ع» بيعت بگيرد.امام حسين نيز كه يزيد را شايسته خلافت نمي دانست، از بيعت امتناع داشت و مي فرمود: «مثلي لا يبايع مثل يزيد». كسي مثل من با مثل يزيد بيعت نمي كند.

در دوراني هم كه سيد الشهدا در مكه بود، در پي نامه ها و دعوتهاي كوفيان براي عزيمت به آنجا، آن حضرت مسلم بن عقيل را فرستاد.شيعيان كوفه نيز با نماينده امام حسين بيعت كردند.تعداد بيعتگران كوفه با مسلم را 18 هزار تا 25 هزار هم نوشته اند.[5] .

«برداشتن بيعت» از سوي امام يا والي، در واقع آزاد گذاشتن بيعتگر نسبت به تعهدي بودكه با بيعت سپرده بود. امام حسين «ع» شب عاشورا، ضمن خطبه اي وفاي ياران را ستود و برايشان پاداش الهي طلبيد، آنگاه بيعت را با اين جملات از آنان برداشت تا هر كه مي خواهد، از پوشش شب استفاده كرده، صحنه را ترك گويد: «الا و اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم حرج مني و لا ذمام، هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا».[6] البته ياران يكايك برخاسته و با نطقهاي پرشوري

اعلام وفاداري كردند و آن شب، كسي نرفت.سخن مسلم بن عوسجه، زهير، فرزندان مسلم بن عقيل و ديگران معروف است.[7] . ---------------------

پي نوشتها:

[1] فتح، آيه 10.

[2] ممتحنه، آيه 12.

[3] باب لزوم البيعة و كيفيتها و ذم نكثها (بحار الانوار، ج 64، ص 181، چاپ بيروت).

[4] مروج الذهب، ج 3، ص 27.درباره بيعت گرفتن معاويه براي يزيد، ر.ك: الغدير، ج 10، ص 242.

[5] مقتل الحسين، مقرم، ص 168.

[6] بحار الانوار، ج 44، ص 393.

[7] همان. (پيرامون «بيعت»، به بحث مفصل در «دايرة المعارف تشيع» ج 3، ص 581 مراجعه كنيد.).

بي وفايي

از خصلتهاي مردم كوفه شمرده شده است كه هم با علي بن ابي طالب «ع» بي وفايي نشان دادند، هم با امام مجتبي «ع»، هم با مسلم بن عقيل و هم با سيد الشهدا بيعت كردند و پيمان شكستند.نامه دعوت نوشتند و تيغ كشيدند.اين خصلت كوفيانه در ذهن ديگران مانده بود. هنگامي كه امام حسين «ع» تصميم گرفت به كوفه رود، افراد متعددي او را برحذر مي داشتند و بي وفايي اهل كوفه را يادآور مي شدند.خود امام حسين «ع» نيزروز عاشورا به اين عهد شكني و بي وفايي آنان اشاره كرد و فرمود: «واي بر شما اي كوفيان!

زشت باد كارتان!ما را به ياري فراخوانديد، چون نزد شما آمديم و ندايتان را پاسخ گفتيم، همان شمشيرها را كه با ما هم قسم بود، به روي ما كشيديد... «يا اهل الكوفة!قبحا لكم وترحا، بؤسا لكم و تعسا، استصرختمونا والهين...»[1] ، «كوفي» در خاطره مردم همرديف با «بي وفا» بود. حضرت زينب نيز در خطبه اش در كوفه، به كوفيان چنين خطاب كرد: «يااهل الكوفة!يا اهل الختل و الغدر» كه اشاره به همان ريا، تزوير، نفاق

و بي وفايي آن مردم بود.اين ذهنيت، همچنان باقي است.از شعارهاي مردم ايران پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در ايام جنگ تحميلي، در حمايت از رهبري اين بود كه «ما اهل كوفه نيستيم، امام تنها بماند»، «ما اهل كوفه نيستيم، علي تنها بماند.». ------------------------

پي نوشتها:

[1] موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 467.

بحريه بنت مسعود خزرجي

او مادر گرامي جناب «عمرو بن جناده ي انصاري» است. پس از آن كه پسر نوجوان بحريه، به شهادت رسيد، دشمنان سر فرزندش را به طرف او انداختند. او آن سر را برداشت و گفت: چه نيكو جهاد كردي، پسرم! اي شادي قلبم، اي نور چشمم! سپس سر را پرتاب كرد و با آن كسي را كشت، سپس چوبه ي خيمه را برداشت و حمله كرد كه بوسيله ي آن بجنگد. امام حسين عليه السلام مانع شد و او را به خيمه برگرداند. هم او بود كه به پسرش امر كرد تا از امام عليه السلام دفاع كند.

بنت سليل

ايشان همسر امام حسن مجتبي عليه السلام و مادر عبدالله بن حسن عليهماالسلام مي باشد كه فرزند بزرگوارش در روز عاشورا به فيض شهادت نايل گرديد.

بابافغاني شيرازي

شاعر خوش ذوق اوايل قرن دهم هجري است كه علاوه بر شيراز، مدتي در تبريز در خدمت سلطان يعقوب آق قوينلو گذرانيد و اواخر عمر خود را در خراسان به عزلت سپري كرد. فغاني با ذوق و حالت بسيار و زبان ساده و مضمون جويي و نازكي افكار خود سبكي خاص در غزل آورده كه در قرنهاي 11 و 12 هجري پيروان بسيار داشت. روز قيامت است صباح عشور تو

اي تا صباح روز قيامت ظهور تو اي روشنايي شجر وادي نجف

هر ريگ كربلا شده طوري ز نور تو آن را كه گل به خمر سرشتند، كي رسيد

فيض از زلال جرعه ي جام طهور تو؟ بيگانه، از خدا و رسول است تا ابد

برگشته اختري كه نشد آشناي تو چندين هزار جامه ي اطلس قبا شود

فردا كه آورند به محشر عباي تو بربسته رخت، كعبه و مانده قدم به راه

بهر زيارت حرم كربلاي تو

بني جعده

نام يكي از قبايل كوفه است كه به امام حسين عليه السلام دعوت نامه نوشتند.

بني هاشم

فرزندان هاشم بن عبد مناف، جد اعلاي رسول خدا، و اهل بيت پيامبر، به همين جهت «بني هاشم» گفته مي شود. هاشم و اجدادش در ميان عرب، مشهور به نجابت و مرود احترام بودند و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از اين دودمان بود. امام حسين عليه السلام نيز در يكي از رجزهاي خويش در روز عاشورا، به اين نسب شريف اشاره كرده و به آن افتخار مي كند: انا ابن علي الخير، من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين افخر بني اميه، از آغاز با بني هاشم مخالفت و دشمني داشتند و اين بغض و عداوت در دوران ائمه نيز ادامه داشت. يزيد، چون حسين عليه السلام را به شهادت رسانيد و اهل بيت او را به اسارت گرفت، در مجلس جشن، با چوب خيزران بر لبهاي حسين عليه السلام مي زد و اين اشعار را مي خواند: لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا حي نزل «بني هاشم با ملك و سلطنت بازي كردند، نه خبري آمد و نه وحيي نازل شده».

وقتي امام حسين عليه السلام تصميم گرفت از مدينه خارج شود، در جمع بني هاشم كاغذي خواست، فورا آوردند، امام بر آن كاغذ چنين نگاشت: «به نام خداوند بخشنده ي مهربان، اين نامه از حسين بن علي بن ابي طالب براي بني هاشم نوشته مي شود، همانا هر كس از شما در اين راه به من ملحق شود كشته خواهد شد، و هر كس با من نباشد به پيروزي نخواهد رسيد.»

بني اسد

نام طايفه اي كه نزديك كربلا ساكن بودند و فرداي عاشورا، پس از رفتن سپاه عمرسعد، عده اي از آنان براي دفن اجساد مطهر شهداي اهل بيت به كربلا آمدند[1] و چون اجساد را نمي شناختند، متحير بودند.در

آن هنگام، حضرت سجاد «ع» آمد و پيكر اهل بيت و اصحاب را يك به يك به آنان شناساند و آنان در دفن شهدا، حضرت را ياري كردند و براي خويش، افتخار آفريدند.در «دايرة المعارف تشيع» آمده است:

«بني اسد، نام تيره اي از قبايل عرب، از فرزندان اسد بن خزيمه بن مدركه... اين قبيله توفيق و افتخار دفن پيكر مطهر حضرت سيد الشهدا و انصار آن حضرت را پس از واقعه كربلا در سال 61 ق.داشتند.جمعي از اصحاب، علما، شعرا و زعماي اماميه از اين قبيله برخاسته اند.برخي از همسران پيامبر اكرم «ص» نيز از همين قبيله بوده اند.اين قبيله درسال 19 هجري از بلاد حجاز به عراق رفته، در كوفه و غاضريه از نواحي كربلا سكونت كردند.از قبايل سلحشور عرب محسوب مي گردند.هنگام بناي كوفه، اين قبيله محله خاصي را در جنوب مسجد كوفه به خويش اختصاص دادند.در سال 36 هجري در جنگ جمل، با علي «ع» بيعت كردند و در كنار آن حضرت جنگيدند.در قيام عاشورا در سال 61به سه دسته تقسيم شدند: موافق با حضرت و مخالف و بي طرف.حبيب بن مظاهر، انس بن حرث، مسلم بن عوسجه، قيس بن مسهر، موقع بن ثمامه و عمرو بن خالد صيداوي از سران موافق بودند و حرملة بن كاهل اسدي، قاتل طفل شير خوار، از سران مخالف بود. گروهي از دسته سوم (بي طرفها) پس از شهادت حسين، زنانشان بر ميدان جنگ گذر كرده و اجساد را ديدند و تحت تاثير قرار گرفتند و به سرزمين خود رفته، مردان را جهت دفن اجساد، خبر كردند.ابتدا زنان بيل و كلنگ به دست گرفته به طرف كربلا روان شدند.پس ازمدتي وجدان مردان بني اسد بيدار

گشت و به خود آمدند و به دنبال زنان راه افتاده به دفن اجساد امام و يارانش پرداختند.اين فداكاري سبب شهرت آنان شد و از آن پس شيعيان به نظر احترام و محبت به قبيله بني اسد مي نگرند».[2] . ---------------------

پي نوشتها :

[1] مروج الذهب، ج 3، ص 63.

[2] دايرة المعارف تشيع، ج 3، ص 340.

بني اميه

طايفه اي از قريش، كه نسب آنان به امية بن خلف از فرزندان «عبد شمس» مي رسد.اميه از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام «ص» بود و فرزندان او و كلا بني اميه همواره با بني هاشم مخالف و كينه توز بودند.[1] با پيامبر به نحوي، با علي «ع» به نحو ديگر و با امام حسن و امام حسين «عليهما السلام» و ساير ائمه به گونه ديگري خصومت مي ورزيدند. رسول خدا «ص» آنان را لعنت كرد.در قرآن، «شجره ملعونه» (سوره اسراء آيه 60) به بني اميه تفسير شده است.[2] .

اين دودمان، با عترت پيامبر و آل علي دشمني شديد داشتند و بزرگاني از آنان درجنگهاي صدر اسلام به تيغ مسلمانان كشته شده بودند.يزيد و معاويه از نسل اينان بودند كه آن دشمنيها را با علي و آل علي نشان دادند. «اينان از زمان معاويه در سال 41 هجري به حكومت رسيدند و تا سال 132 هجري حكومت داشتند و مركز حكومتشان در شام بود.

به تبع حكومتهاي روم و فارس، بساط و تشريفات و تجملات و عيش و نوشهايي راه انداخته بودند.بعضي از خلفاي بني اميه عبارت بودند از: معاويه، يزيد، مروان، عبد الملك، وليد، سليمان، عمر بن عبد العزيز، هشام و... كه با مروان حمار، اين سلسله منقرض شد، درجريان قيام ابو مسلم خراساني.»[3] مدت حكومتشان هزار ماه[4]

بود، از زمان امام حسن مجتبي «ع» تا زمان روي كار آمدن سفاح، يعني 90 سال و 11 ماه و 13 روز دقيقا طول كشيد.بعضي آيه «ليلة القدر خير من الف شهر» را بر هزار ماه حكومت آنان تاويل كرده اند.[5] ابو سفيان، در اولين روز به خلافت رسيدن عثمان به او توصيه كرد كه: پس ازقبيله تيم وعدي (كه ابو بكر و عمر از آن بودند) اينك حكومت به دست تو افتاده است، آن را همچون توپي در ميان بني اميه دست به دست بگردان.اين سلطنت است نه چيز ديگر، من به بهشت و جهنمي باور ندارم.[6] .

امويان سنت رسول خدا را تغيير دادند.خود پيامبر پيشگويي كرده بود كه چنين خواهد شد: «ان اول من يبدل سنتي رجل من بني امية» اين شعر نيز كه بي اعتقادي امويان را به خدا و قيامت و وحي مي رساند، از زبان يزيد نقل شده است كه: لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل[7] . در زيارت عاشورا، از آل ابو سفيان، آل زياد، آل مروان و بني اميه نام برده شده و مورد لعنت قرار گرفته اند.امام حسين «ع» نيز در پاسخ سخن مصرانه مروان كه مي خواست امام با يزيد بيعت كند، فرمود: از جدم شنيدم كه مي فرمود خلافت بر آل ابو سفيان حرام است «الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان». ----------------------------

پي نوشتها :

[1] ر.ك: «النزاع و التخاصم بين بني امية و بني هاشم» از: مقريزي.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 46.

[3] معارف و معاريف، ج 1، ص 412.درباره وقايع زمان خلفاي بني اميه و شناخت آنها، از جمله رجوع كنيد به: تتمة المنتهي، شيخ عباس قمي و نيز منتهي الارب (ترجمه) جلد

5 و 6.

[4] كتاب «هزار ماه سياه» شرح جنايات امويان را در بردارد.نيز ر.ك: «شيعه و زمامداران خودسر» ترجمه «الشيعة والحاكمون» از محمد جواد مغنيه.

[5] مروج الذهب، ج 3، ص 235.

[6] استيعاب، ج 2، ص 690.

[7] اشعار از «ابن زبعري» است كه يزيد به آنها استشهاد كرده است.

بني هاشم

فرزندان هاشم بن عبد مناف، جد اعلاي رسول خدا.به اهل بيت پيامبر، به همين جهت «بني هاشم» گفته مي شود.هاشم و اجدادش در ميان عرب، مشهور به نجابت و مورداحترام بودند و رسول الله از اين دودمان بود.امام حسين «ع» نيز در يكي از رجزهاي خويش در روز عاشورا، به اين نسب شريف اشاره كرده و به آن افتخار مي كند: انا ابن علي الخير، من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين افخر بني اميه، از آغاز با بني هاشم، مخالفت و دشمني داشتند و اين بغض و عداوت، دردوران ائمه نيز ادامه داشت. «حادثه كربلا» اوج عداوت و كينه امويان با بني هاشم بود.

پيامبر اسلام «ص» فرموده است: «بغض بني هاشم نفاق»[1] دشمني و كينه با بني هاشم، نشانه نفاق است.

يزيد، چون حسين بن علي «ع» را به شهادت رساند و اهل بيت او را به اسارت گرفت، در مجلس جشن، با چوب خيزران بر لبهاي حسين «ع» مي زد و اين اشعار را مي خواند:

«لعبت هاشم بالملك...» بني هاشم با ملك و سلطنت بازي كردند، نه خبري آمده و نه وحيي نازل شده است.اگر از فرزندان احمد انتقام نگيرم، از نسل خندف نيستم... [2] . -----------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 93، ص 221.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 462.در زمينه رابطه عداوت آميز آل اميه با خاندان رسالت، ر.ك: «دايرة

المعارف تشيع»، ج 3، ص 398.

بررسي تاريخ عاشورا

نام كتابي ارزشمند، حاوي سخنرانيهاي مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتي كه در سالهاي 3-1342 از راديو ايران پخش شده است و درباره قيام سيد الشهدا و ابعاد گوناگون آن است.

بهلول

از زايران و محبين حضرت سيدالشهداء عليه السلام بود. هنگامي كه زيد مجنون پياده از مصر به قصد زيارت امام حسين عليه السلام حركت نمود، در كوفه خود را به بهلول رسانيد و به اتفاق به زيارت قبر مطهر ابي عبدالله الحسين عليه السلام رفتند.

بيدرو تكسيرا

اين سياح معروف پرتغالي در سال 1604 م از كربلا ديدن نمود.او از كربلا به عنوان مشهد حسين نام برده و چنين تعريف كرده: «شهر كربلا از چهار هزار خانواده تشكيل يافته كه اكثر آنها محقر است و ساكنين آن شهر از عرب و ايرانيها و ترك متشكل گرديده.»

بياض

سفيدي، كتابچه و دفتر سفيد نانوشته، كتابچه اي كه جهت يادداشت، در بغل گذارند.[1] دفتري كه چند مجلس تعزيه و بعضي اوقات نوحه يا ادعيه در آن نوشته شده و معمولا داراي جلد چرمي است و از ته به هم دوخته شده، با قطعي بغلي.امروز به اينگونه نوشته ها «جنگ» مي گويند.[2] نسخه و طومار، از اسامي ديگر اينگونه كتابچه هاي نوحه و تعزيه بوده است.اغلب با خط خاصي و به صورت چپ و راست نوشته مي شد و رونويسي از آن دشوار بود.نوحه خوانها هم معمولا آنها را در انحصار خود داشتند و به ديگران نمي دادند.

بيرق

پرچم، رايت، بيرق، نشان لشكر، آنچه به سر نيزه بندند، درفش.در اصطلاح عزاداري حسيني، نام علم و علامت خاصي است كه هر هيئت و دسته، ويژه خود دارد و آن را از دسته هاي ديگر متمايز مي سازد. «نخل، چوب بسيار بلند همچون درخت تبريزي متوسط كه در تعزيه خواني پيشاپيش دسته ها برند و بر سر آن، گاه شكل پنجه اي از فلز باشد و گاه پارچه سياه بر آن بپوشانند.»[1] . گر چه سردار علم در خون نشست

دستهايت روي رايت مانده است.[2] . در ميدان كربلا نيز، علمدار لشكر امام حسين «ع»، حضرت اباالفضل بود.از شعار عربهاي عراقي عزادار نيز اين است: «رفع الله راية العباس»، پرچم عباس، افراشته باد. --------------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] عزيز الله زيادي.

بجدل

جد مادري يزيد، پدر مليسون - مادر يزيد بن معاويه - بود.

بجدل بن سليم

از لشكريان عمر سعد بود. آن ملعون انگشت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را به طمع انگشتري كه در دست حضرت بود قطع كرد.

مختار، دستور داد، آن خبيث را نخست انگشتانش را قطع كردند و سپس دو پايش را و آن قدر در خون خود غلطيد تا جان سپرد. انگشت رفت بر سر انگشتري به باد

گوشها دريده شد از پي گوشواره ها

بحر بن كعب

وي قاتل حضرت عبدالله بن حسن بن علي عليهم السلام است.

بريدة بن وائل

وي شترباني بود كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام به طمع برداشتن بند زير جامه ي آن حضرت دوباره به مقتل بازگشت و آن حضرت را سر بريده و خونين يافت.دست برد تا آن بند را بردارد، كه دست امام برآمد و بر دست او زد و مانع شد. كاردي درآورد.دست حضرت را بريد تا آن بند را برگيرد. امام دست چپ را برآورد، دست چپ را هم بريد. اين شخص بعدا چهره اش سياه شد و در راه مكه فرياد برمي آورد كه: «ايها الناس! دلوني علي اولاد محمد».

بشير بن حوط قايضي

به قولي وي قاتل جناب «عبدالرحمان بن عقيل بن ابيطالب عليهم السلام» است.به قولي وي قاتل جناب «عبدالرحمان بن عقيل بن ابيطالب عليهم السلام» است.

بكير بن حمران احمري

وي قاتل حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام بود. وي كسي بود كه در كوچه هاي كوفه با مسلم بن عقيل نبرد تن به تن كرد و ضربت تيغ مسلم او را مجروح ساخت. هم او بود كه به دستور ابن زياد، مسلم را بالاي دار الاماره برد و سر از بدنش جدا كرد و بدن او را به زمين انداخت.

بلال بن اسيد خضرمي

پسر اسيد خضرمي، مادرش «طوعه» بانويي باايمان و از محبين اهل بيت بود. وقتي بلال از حضور مسلم در منزل خويش آگاه شد، به نيروهاي ابن زياد خبر داد كه مادرش مسلم بن عقيل را در منزل جاي داده. و بدين گونه سبب دستگيري جناب مسلم بن عقيل عليه السلام گرديد.

بكير بن حمران احمري

از كوفيان طرفدار يزيد.وي كسي بود كه در كوچه هاي كوفه با مسلم بن عقيل نبرد تن به تن كرد و ضربت تيغ مسلم او را مجروح ساخت.هم او بود كه به دستور ابن زياد، مسلم را بالاي دار الاماره برد و سر از بدنش جدا كردن و بدن او را به زمين انداخت.[1] .

-------------------

پي نوشت ها :

[1] مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 59.

بشر بن حوط حمداني

به قولي وي قاتل جناب «جعفر بن عقيل بن ابيطالب عليهم السلام» است. نامش در تاريخ طبري آمده است.

بحير بن عبدالله

وي يكي از هواداران و طرفداران قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. در آخرين نبرد مصعب بن زبير عليه مختار، به هنگامي كه مختار و تعدادي از نيروهايش در دار الحكومه كوفه محاصره شده بودند، بحير بن عبدالله خطاب به محاصره شدگان در قصر گفت:

«اي قوم! ديروز اميرتان رأي و نظر درست را به شما گفت و به شما ياد آور شد كه با او بجنگيد و از خود دفاع كنيد و اينك شما پشيمان شده ايد. اي كاش امير را اطاعت كرده بوديد حال اگر هم تسليم دشمن شويد آنان شما را مانند گوسفند سر مي برند. بياييد و همت كنيد. اكنون نيز دير نشده است و با شمشيرهايتان همه با هم از قصر خارج شويد و به دشمن يورش بريد. و بجنگيد تا حداقل شرافتمندانه بميريد.

اما آنان به سخنان بحير اهميت ندادند و به اميد نجات ذلت بار خود حاضر به همراهي وي نشدند و به بحير گفتند: «كسي كه بيشتر از تو امر او را اطاعت مي كرديم و اندرز او را مي پذيرفتيم همين پيشنهاد را كرد ولي ما قبول نكرديم، خيال مي كني از تو اطاعت مي كنيم؟!»

بحير بن عبدالله كه از سران قوم بود و جزء دستگير شدگان، وي را دست بسته پيش مصعب بردند. وي خطاب به مصعب گفت: «حمد خداي را كه ما را اسير تو كرد و تو را در معرض عفو و بخشش قرار داد. دو مقام است كه يكي مايه ي رضاي خدا و يكي مايه ي خشم اوست. هر كس ببخشد خداي او

را مي بخشد و عزتش را زياد مي كند و هر كس عقوبت كند از قصاص درامان نماند. اي پسر زبير ما مسلمانيم و اهل قبيله شما و از ملت شما هستيم. نه تركيم و نه ديلم. اگر برادران همشهري ما با من مخالفت كردند يا ما به صواب بوده ايم (يا آنها) چنانكه مردم شام با همديگر نبرد كرده اند و اختلاف داشتند، سپس با هم برادر شدند، مردم بصره نيز با هم نبرد كردند و بعد با هم صلح و سازش نمودند. شما كه اكنون اميري پيروزيد و بر ما مسلط، بر ما منت نهيد و تساهل كنيد و عفو با قدرت را پيشه خود سازيد.»

و سخناني از اين قبيل گفت، به طوري كه مصعب و اطرافيان را تحت تأثير سخنان خود قرار داد و مصعب خواست آنان را آزاد كند كه ناگهان عبدالرحمان بن محمد اشعث، اين عنصر پست و خبيث جلو آمد و اعتراض كرد و به مصعب گفت: «رهايشان مي كني اي پسر زبير؟ يا ما را داشته باش يا آنها را.»

و محمد بن عبدالرحمان حمداني بلند شد و گفت: پدر من با 500 نفر از طايفه ي حمدان و بزرگان عشيره به دست اينان كشته شدند و تو آنان را كه خونيهاي ما هستند و خون ما در شكمشان موج مي زند رها مي كني؟ يا ما را نگهدار يا آنان را. و بدين ترتيب هر يك از سران كوفه و اشراف ضد انقلاب كه دل پري از مختار و ياران او داشتند سخن گفتند و چون مصعب فشار و اصرار آنان را ديد دستور داد همه ي محاصره شدگان را از دم شمشير بگذرانند و فرمان قتل

همه را صادر كرد. فرياد و سر و صداي دستگير شدگان بلند شد و آنان فرياد مي زدند: اي پسر زبير ما را نكش فردا ما پيشمرگان لشكر تو خواهيم شد و به ما احتياج پيدا خواهي كرد. اگر ما در جنگ با دشمنانت كشته شويم باز آنان را ضعيف كرده ايم و اگر پيروز شويم پيروزي براي تو و يارانت خواهد بود. مصعب با قساوت قلب نپذيرفت و پيرو درخواست سران فراري كوفه شد.

هنگامي كه دستگير شدگان فهميدند كه همه كشته خواهند شد بحير مسلمي به مصعب گفت: تقاضاي من از تو اين است كه مرا همراه اين گروه نكشي زيرا من به آنان قبلا گفته بودم كه تسليم نشوند و با شمشيرهايشان از قصر خارج شوند و دفاع كنند اما آنان تن به اين ذلت دادند و از من اطاعت نكردند. دلم نمي خواهد خون من با خون آنان مخلوط شود. مصعب دستور داد تا بحير را به گوشه اي دورتر بردند و گردن او را زدند.

بحير حميري

وي مردي عالم و منجم بود. هنگامي كه عبدالله بن زبير «عبدالله بن مطيع» را استاندار كوفه و «حارث بن عبدالله» را به استانداري بصره گماشت، بحير حميري كه مردي عالم و منجم بود، به آن دو تذكر داد كه امشب را حركت نكنند كه ساعت خوبي نيست و امشب، «ماه» در «برج ناطح» است.

حارث به تذكر منجم ترتيب اثر داد و روز بعد حركت كرد (و البته از انقلاب و تحولات جان سالم بدر برد!!) اما ابن مطيع، مغرورانه در پاسخ آن منجم گفت: «مگر بجز برخورد و تصادم چيزي مي خواهيم؟!» راوي گويد: به خدا ابن مطيع، صدمه ي شديدي خورد و

به محنت افتاد.

بصيرت

از ويژگيهاي فكري و عملي ياران سيد الشهدا «ع» در نهضت عاشورا، «بصيرت» وبينش بود.در فرهنگ ديني و متون معارف، از كساني با عنوان «اهل البصائر» ياد شده است، يعني صاحبان روشن بيني و بيدار دلي و شناخت عميق نسبت به حق و باطل، امام وحجت الهي، راه و برنامه، دوست و دشمن، مؤمن و منافق.صاحبان بصيرت، چشم درونشان بيناست، نه تنها چشم سر.با آگاهي، هشياري و انتخاب گام در راه مي گذارند و عملكرد و موضعگيريهايشان ريشه اعتقادي و مبناي مكتبي و ديني دارد، جهادشان مكتبي و مبارزاتشان مرامي است، نه سودجويانه و دنياپرستانه يا نشات گرفته از تعصبات قومي و جاهلي، يا تحريك شده تبليغات فريبكارانه جناح باطل و سلطه زور.اهل بصيرت، راه خود را روشن و بي ابهام و بحق مي بينند و باطل بودن دشمن را يقين دارند و با تطميع و تهديد، نه خود را مي فروشند و نه دست از عقيده و جهاد برمي دارند.شمشيرها و جهادشان پشتوانه عقيدتي دارد.به فرموده علي «ع»: «حملوا بصائرهم علي اسيافهم».[1] بصيرتهايشان را بر شمشيرهايشان سوار كردند.

اينگونه مدافعان بينادل و پيروان دل آگاه، هم در ركاب علي «ع» با معاويه مي جنگيدند، هم در همه حال امام مجتبي «ع» را حمايت مي كردند، هم در عاشورا جان خويش را فداي امام خويش و نصرت قرآن مي كردند.اين از سخنرانيها و رجزها و پاسخهايشان روشن بود.سيد الشهدا «ع» را امامي مي دانستند كه بايد ياريش كرد و جان در راهش باخت و دشمنانش را كافر دلان نفاق پيشه اي مي شناختند كه جهاد با آنان همچون جهاد با مشركان بود و اجر داشت.سخنان امام حسين «ع»، امام سجاد «ع»، حضرت اباالفضل، علي اكبر، جوانان بني هاشم،

ياران ابا عبدالله «ع» همه گوياي عمق بصيرت آنان است.امام صادق «ع» درباره حضرت عباس، تعبير «نافذ البصيرة» دارد، كه گوياي عمق بينش و استواري ايمان او در حمايت از سيد الشهداست: «كان عمنا العباس بن علي نافذ البصيرة صلب الايمان...».[2] در زيارتنامه حضرت عباس است: «و انك مضيت علي بصيرة من امرك مقتديا بالصالحين...».سخن علي اكبر خطاب به امام كه «مگر ما بر حق نيستيم؟» مشهور است.در جبهه مقابل، كوردلاني دنيا طلب و فريب خوردگاني بي انگيزه و تحريك شدگاني نادان بودند كه تبليغات اموي چشم بصيرتشان را بسته بود و لقمه هاي حرام، گوش حقيقت نيوش را از آنان گرفته بود. -------------------------

پي نوشتها :

[1] نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 150.

[2] اعيان الشيعه، ج 7، ص 430.

پ

پا منبري

از اصطلاحات مرثيه خواني و عزاداري. دهخدا مي نويسد: شاگرد روضه خوان كه پيش از استاد، به پاي منبر ابياتي در مصائب اهل بيت خواند.روضه خوان كه پاي منبر ايستد و اشعار مصيبت خواند.آنكه... در فاصله فرود آمدن آخوندي از منبر و بر شدن آخوند ديگر، پاي منبر ايستاده يا نشسته نوحه و اشعار مرثيه به آواز خواند.[1] به جوان يا نوجواني كه شبكلاهي بر سر نهاده، در پاي منبر مي نشست و گاهگاهي صدا در صداي واعظ انداخته، يا سخنان او را زمزمه مي كرد، «پامنبري» گفته مي شد.اين افراد غالبا از فرزندان يا خويشان واعظ بودند كه جهت آمادگي فن سخنراني به مجلس آورده مي شدند.[2] .

-------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] تاريخ تكايا و عزاداري قم، مهدي عباسي، ص 17.

پرده خواني

نوحه خواني بر اساس پرده اي كه به ديوار نصب مي كنند و روي آن تصاويري از چهره هاي خوب و بد در تاريخ اسلام، بويژه حوادث مربوط به عاشوراست و نوحه خوان، طبق صحنه هاي تصوير، اشعار و مراثي را مي خواند و مردم كه اغلب پاي ديوارها در كوچه ها و ميادين يا تكيه ها پاي صحبت و نوحه اش مي نشينند، دور او جمع مي شوند و مي گريند و به پرده خوان، طبق نذر و نياز خويش، كمك مالي مي كنند.پرده خواني، يكي از هنرهاي نمايشي و شرح حال و سيره اولياء دين است كه بر اساس تصاوير منقوش بر پرده هاي بزرگ، اجرا مي گردد.پرده خوان دهاني گرم و صوتي دلنشين دارد و همراه با خواندن، اشاره به تصاوير مي كند.

شمايل نگاري و صورتگري مذهبي، خود را در پرده ها نشان مي دهد.نوعي از نقاشي مذهبي در اين پرده ها تجلي مي يابد. «بر مبناي حوادث تاريخ اسلام، بويژه وقايع كربلا،

نقاشيهاي در هم و برهمي روي پرده كشيده مي شود كه عنوان «پرده نگاري» دارد.

نگارگران پرده هاي مذهبي، عموما با الهام از مقتلها، به تصوير صحنه ها مي پرداختند. نقالاني هم با نصب آنها بر روي ديوار و در حضور مردم، با دهاني گرم به تعزيه خواني وپرده خواني بر اساس حوادث به تصوير كشيده شده مي پرداختند.محتواي اين پرده ها اعم از دنيا و آخرت و بهشت و جهنم و صالحان و شروران و حسينيان و يزيديان بود.در اين پرده ها، شمايل حضرت عباس با دستاني از بدن جدا، طفلان مسلم، خيمه هاي سوزان، قيام مختار، مجلس جن و انس، معراج پيامبر به همراه براق، كوثر، ضامن آهو و... كشيده مي شد و نقالان پرده خوان با نثر و شعر، حوادث مربوط به آنها را با صدا بازگو مي كردند و از حاضران اشك مي گرفتند.»[1] . ---------------------------

پي نوشت ها :

[1] كيهان (روزنامه) 7/4/73 ص 12 مقاله «پرده هاي مذهبي».در زمينه پرده خواني از جمله ر.ك: «دايره المعارف تشيع»، ج 3، ص 613.

پيش خواني

«نوحه خواني و همسرايي شبيه خوانان يك تعزيه و آن بدين ترتيب بوده است كه پيش خواني اندكي پس از آغاز تعزيه، با گامهاي كند و با ضرب اهنگ دم گيري يا همسرايي خود وارد صحنه مي شدند و از پيش روي تماشاگران مي گذشتند.آنها پس از چند بار دور زدن برگرد سكوي نمايش و آماده كردن تماشاگران از صحنه بيرون مي رفتند.بلا فاصله پس از پايان پيش خواني، نمايش تعزيه آغاز مي شد.پيش خواني گاه بصورت پرسش و پاسخ انجام مي گرفت. «نوحه اول تعزيه»، «نوحه پيش درآمد»، «نوحه گرفتن» از نامهاي ديگر پيش خواني است.»[1] . -----------------------------

پي نوشت ها :

[1] دايرة المعارف تشيع، ج 3، ص 658.

پايين پا

قسمتي از قبر يا حرم كه سمت پاي مدفون قرار دارد، مكاني در حرم سيد الشهدا «ع» و نيز قسمتي از ضريح مطهر كه پاي امام حسين «ع» رو به آن طرف است.[1] قبر علي اكبر پايين پاي امام حسين است و به همين جهت ضريح امام حسين «ع» شش گوشه دارد. پايين پا، زيارت مخصوصي دارد.هنگام زيارت، مستحب است پايين پا ايستادن و زيارت علي بن الحسين را خواندن.متن زيارت در كتب دعا موجود است.[2] . ------------------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 108.

[2] همان، ج 98، ص 185 و 201.

پرچمدار

از القاب حضرت عباس بن علي عليهماالسلام است.

گرچه براي حضرت عباس عليه السلام هفده منصب نوشته اند كه يكي از آنها پرچمداري است، ولي اين منصب به قدري بر آن حضرت اطلاق شده كه گويي تنها لقب آن حضرت، همين لقب پرچمداري بوده است.

پرچم و پرچمداري در تاريخ:

به پارچه اي كه بر سر چوب كنند و علامت يك كشور، يا بخشي از ارتش، و يا يك دسته اي باشد، پرچم و بيرق و درفش و لوا و علم و رايت مي گويند. پرچم و بيرق از قديم الايام بين ملل و جوامع گوناگون نشان امتياز و افتخار بوده است. درفش كاوياني همان چرم پاره اي بود كه كاوه ي آهنگر در وقت خروج بر ضحاك بر سر چوبي نصب كرده بود و پس از آن فريدون آن چرم را به جواهر و ياقوت و زمرد گرانبها مرصع نموده و به درفش كاوياني موسوم ساخت و هر يك از سلاطين كياني كه بر سر سلطنت مي نشست چيزي بر آن مي افزود. در وقت غلبه ي لشگر اسلام بر ارتش ساساني، از جمله ي

غنايم يكي همان علم بود كه عرض آن 8 ذراع و طولش 12 ذراع بوده است و جواهراتش در ميان رزمندگان مسلمان تقسيم شد. بعضي نوشته اند اولين پرچم، رايت حضرت ابراهيم عليه السلام بوده است.

در دوران جاهليت پرچمهايي رايج بوده است كه از آن ميان، مي توان از پرچم سياهي به نام«راية العقاب» نام برد. برخي از آنها نيز به رنگ سفيد بوده است. اما در دوره ي اسلامي رايات مربوط به پيامبر و اصحاب وي در جنگها و غزوات به رنگهاي مختلف به اهتزاز در مي آمده، مثلا در غزوه ي بدر پرچم حمزه ي سيدالشهداء سرخ و پرچم اميرالمؤمنين عليه السلام زرد و در جنگ خيبر سفيد و در عين الورد، ابلق (مايل به سياه و سفيد) و بعد از حمزه پرچمي را كه علي بن ابي طالب عليه السلام به دوش مي كشيد سبز بوده است.

پرچمهاي بني اميه سرخ؛ و پرچم داعيان و شورشگران علوي سفيد رنگ بود و پيروان بني عباس نيز پرچم سياه را انتخاب كرده بودند (مگر در زمان مأمون العزيز بالله، خليفه ي فاطمي مصر، در هنگام تسخير شام پانصد پرچم به همراه داشت، و بالاخره امرا و ارتشبدان و رؤسا اهتمام زيادي به پرچم مي دادند و پرچمهاي گوناگوني به نامهاي مختلف از قبيل ظل و سحاب و لواء الحمد داشتند و مسلمانان به جاي عقاب كه نقش پرچم بت پرستان بود كلمه ي «لا اله الا الله، محمد رسول الله» را روي پرچم زر دوزي نموده بودند. لواي توابين و منتقمين از قتله ي سيدالشهداء عليه السلام نيز، كه قدرت آنان در دوران حكومت مختار و پيروان او به اوج خود رسيد، سه رنگ بود.

همچنان كه دنياي امروز هم اين اشعار را محترم

شمرده و مايه ي تشخص و تمايز ملل و اقوام از يكديگر مي شناسد.

پرچمداري؛ ميراث از پدر:

چون مركز فرماندهي سپاه به عهده ي شخص پرچمدار است و تا زماني كه پرچم در اهتزاز قرار دارد، انبوه لشگر دلگرم و بدون هراس و ترس به سر مي برند؛ لذا پرچمدار بايد فردي رشيد، دلاور، فداكار، جسور و قدرتمند باشد و از شوكت و حمله ي دشمن نهراسد. چه اين كه سقوط و سرنگون شدن پرچمدار مايه ي شكست لشگر است، لذا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در جنگ بدر پرچم را بدست شجاعترين فرزندان اسلام، حمزه سيدالشهداء سلام الله عليه، داد و بعد از شهادت آن بزرگوار نيز به دست تواناي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام، كه واجد تمام شرايط بود، سپرد. در جنگ خيبر ابتدا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله پرچم را به دست دو نفر كه صلاحيت نداشتند سپرد تا ماهيتشان در كوره ي آزمون سخت نبرد بر مسلمين ملعوم گردد؛ و چون مغلوب و كله خورده از ميدان جنگ برگشتند، آن گاه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و رسول خدا را دوست مي دارد و خدا و رسول خدا نيز او را دوست مي دارند، و چون بر دشمن حمله برد فرار نكند و بدون فتح و پيروزي باز نگردد و خداوند فتح خيبر را به دست تواناي او قرار داده است.

مهاجرين و انصار در آن شب آرزو مي كردند كه آن پرچم فردا در دست آنان قرار گيرد. اما چون بامداد فرارسيد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: پسر عمم، علي عليه السلام، كجاست؟!

گفتند: درد چشم چنان او را از پا درآورده است كه قدرت حركت ندارد! فرمان داد آن حضرت را حاضر كنند، و چون مولا آمد، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آب دهان مبارك بر چشمهاي آن بزرگوار ماليد و بلافاصله شفا يافت. آن گاه پرچم را بدو عنايت كرد و او چونان شيري غضبناك خود را به قلب سپاه دشمن زد. در آن ميان، چون در برابر مرحب، كه با هزار دلاور برابر بود، قرار گرفت اين رجز را خواند: أنا الذي سمتني امي حيدرة

ضرغام آجام و ليث قسورة و سپس چنان ضربتي بر سر او زد كه دندانهايش را شكافت و در نتيجه مرحب نقش بر زمين شد و بعد شجاعان ديگر را به خاك هلاكت كشاند و ربيع و عنتر خيبري و صواب را چنان با ضربتي حيدري از پا درآورد كه بينندگان را متحير ساخت.

فرزند برومند و دلاور رشيد اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، اين سمت را از پدر بزرگوارش به ارث برده و در قيام عاشورا مقام پرچمداري از طرف سالار شهيدان امام حسين عليه السلام، به او محول شده بود. از معصومين عليهم السلام كه بگذريم، در تاريخ پرچمداري فداكارتر و شجاعتر و دليرتر از او سراغ نداريم.

پرچمدار كربلا، چنان ضرب دستي به دشمن نشان داد كه تا دامنه ي قيامت نامش زنده و پا برجاست. او پرچم حسيني را تا آخرين لحظه ي حيات حفظ كرده و در اين مدت آن را چنان پابرجا و استوار نگه داشت كه دشمن را نيز به حيرت و تحسين افكند؛ و اين پرچمها و نشانه ها كه در اول محرم هر

سال، برافراشته مي شود و زينت بخش تكايا و حسينيه ها و خيابانها و رهگذرها و بالاخره اجتماعات جهان اسلام است، همه و همه، يادآور همان علمي است كه قريب 1400 سال پيش در روز عاشورا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در اردوي حسيني عليه السلام برافراشت و در راه حفظ آن، دو دست خويش را فدا كرد. براستي تنها او بود كه در نهضت مقدس عاشورا و انقلاب خونين كربلا به سمت فرماندهي لشگر و پرچمداري انتخاب شد و چه خوب هم از عهده ي اين امر برآمده و نام خويش را تا دنيا دنياست زنده و پاينده نمود.

پنجمين امام نور

نوه ي گرامي و بزرگوار امام حسين عليه السلام. از آن حضرت شهادت كودك شير خوار حسين عليه السلام بوسيله ي «عقبة بن بشير اسدي» روايت شده است.

پناهندگي به مكه

حرم خدا مكاني امن و مقدس است و هر كه بدانجا التجا و پناه آورد و پناه و حمايت جويد، ايمن است.يكي از علل سفر امام حسين «ع» به مكه آن بود كه از امنيت حرم استفاده كند.وقتي حاكم مكه (عمرو بن سعيد اشدق) از امام پرسيد: چه چيز سبب شد به مكه آيي؟ فرمود: تا پناهنده به خدا و اين خانه شوم: «عائذا بالله و بهذا البيت»[1] زماني هم كه فهميد همان عمرو بن سعيد، همراه با جمعي به قصد كشتن او وارد مكه شده اند، براي حفظ قداست مكه و حرام الهي از مكه خارج شد و فرمود: «لئن اقتل خارجا منها بشبراحب الي»،[2] اگر يك وجب هم بيرون از مكه كشته شوم، برايم محبوبتر است.با اين شيوه، به همه فهماند كه سلطه اموي حتي براي خانه خدا هم هيچ حرمتي قائل نيست. --------------------------

پي نوشتها:

[1] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 312.

[2] همان، ج 3، ص 46.

پيراهن كهنه

از قساوتهاي دشمنان در كربلا، عريان نهادن جسم حسين «ع» بر روي خاك بود.امام، براي پيشگيري از اين ظلم، روز عاشورا قبل از عزيمت به ميدان شهادت، كنار خيمه ها آمد و از خواهرش زينب، جامه و شلواري كهنه طلبيد و آنها را با دست پاره پاره كرد و بر تن پوشيد تا كسي پس از شهادتش در آن جامه ها رغبت نكند و به طمع آن لباس، او را عريان نسازد، فرمود: «ائتوني ثوبا لا يرغب فيه احد اجعله تحت ثيابي لئلا اجرد منه بعد قتلي...»[1] اما «ابجر (ابحر) بن كعب» جنايت كرده آن را پس از شهادت امام از تن او درآورد و حسين را عريان در كربلا

نهاد. از آن پس دستهايش خشك شد، مثل دو تكه چوب.[2] و به نقلي شلواري را كه درآورد، در نتيجه از دو پا فلج و زمين گير شد.[3] . لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش

كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنش لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور

تني نماند كه پوشند جامه يا كفنش[4] . در برخي نقلها تغيير «عتيق» آمده، يا «ثوب خلق»، كه همان «لباس كهنه» است. --------------------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 54.

[2] اثبات الهداة، ج 5، ص 201، عوالم (امام حسين)، ص 297.

[3] بحار الانوار، ح 45، ص 57.

[4] وصال شيرازي.

پيشگويي شهادت حسين

اين كه آيا امام حسين «ع» مي دانست در كربلا شهيد خواهد شد، يا آنكه غافلگير شد و در محاصره قرار گرفت، ميان نويسندگان بحث است.اما آنچه از روايات و اصول اعتقادي شيعه برمي آيد، آن حضرت خبر داشت و آگاهانه شهادت را برگزيده بود.نه تنها در آغازحركت از مدينه و شب وداع با حرم پيامبر، يا آغاز حركت از مكه به سوي سرزمين عراق، بلكه از سالها پيش خبر داشت و شهادت، عهدي از سوي خدا و رسول با او بود.از بدو تولد آن حضرت، موضوع شهادتش در عاشورا مطرح بوده است، حتي در زمان انبياي پيشين نيز روشن بوده كه حسين، فرزند پيامبر خاتم در كربلا شهيد خواهد شد.در اين باره احاديث فراوان است و خبر دادن به پيامبراني چون آدم، نوح، ابراهيم، زكريا، اسماعيل، موسي، عيسي و... در منابع حديثي مفصل آمده است كه در اين مختصر نمي گنجد.[1] علي «ع» همراه تني چند از سرزمين كربلا عبور مي كرد كه چشمانش پر از اشك شد و فرمود: «هذا مناخ ركابهم

و هذا ملقي رحالهم و ههنا تهراق دمائهم...»[2] اينحا محل فرود آمدن مركب آنان است و اينجا خونشان ريخته مي شود. جبرئيل هم به پيامبر خبر داده بود كه «ان امتك تقتل الحسين من بعدك...»[3] امت تو پس از تو حسين را مي كشد. با حديثي كه ملائك ز ازل آوردند

سخن از قصه عشق تو ز لولاك گذشت حتي در كتب آسماني پيشين نيز اشاراتي آمده و بصورت خارق العاده در كنيسه ها و معابد يهود و نصاري اشعاري پيرامون اين حادثه با دست غيبي نگاشته شده است.از جمله بر ديوار كليساي نصاري كه سر مطهر امام حسين «ع» را به آنجا برده بودند، نوشته بود: اترجو امة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب[4] . آيا امتي كه حسين را كشته است، در روز قيامت اميد شفاعت جدش را دارد؟ ---------------------------

پي نوشتها:

[1] مجموعه اي از اين احاديث در بحار الانوار، ج 44، ص 223 تا 268 و عوالم (الامام الحسين) ص 101 تا 157 آمده است.

[2] بحار الانوار، ج 44، ص 258.

[3] همان، ص 236.

[4] عوالم (امام حسين)، ص 111.

پژمان بختياري

اين ماه، ماه ماتم سبط پيمبر است

يا ماه سربلندي فرزندي حيدر است؟ شير اوژني كه بر تن و فرق مباركش

از زخم تير جوشن و از تيغ، مغفر است در ظاهر ار شكسته شد آن شير دل، منال

كز آن شكست، باده ي فتحش به ساغر است سر لوح فتح نامه ي او شد، شكست او

مرد حق ار شكسته شود هم، مظفر است امروز عيد فتح حسين است و آل او

زاري مكن كه خسته ي شمشير و خنجر است او كشته گشت و ملت اسلام زنده است

اين كشته از هزار جهان زنده، برتر است او

كشته نيست، زنده ي اعصار و قرنهاست

كش نام نيك تا به ابد زيب دفتر است مرگ از براي ماست نه در خورد او كه ما

ترسان ز محشريم و وي آن سوي محشر است خواري و سرشكستگي آرد قبول ظلم

او تا جهان به جاست عزيز است و سرور است آن آهنين جگر كه ز تصوير تيغ او

تب لرزه، مر سپاه عدو را به پيكر است مظلوم نيست، خانه برانداز ظالم است

لب تشنه نيست، ساقي تسنيم و كوثر است مظلوم ني، كه رايت پيروزمند او

پيوسته بر بسيط زمين سايه گستر است آن كس كه بي سپاه زند بر سپاه خصم

درياي لشكر است، نه محتاج لشكر است ديندار باش و عدل گزين باش و مرد باش

كاين مكتب گزيده ي سبط پيمبر است در راه دوست تكيه به شمشير تيز كن

كاري كه كرد شاه شهيدان، تو نيز كن

پيتر چلكوفسكي

شرق شناس، پژوهشگر تاريخ اسلام و ايران و تعزيه شناس معاصر لهستاني كه در نيويورك زندگي مي كند. وي دانش آموخته ي مطالعات شرقي و آفريقايي لندن است و سالهاست كه تأثر و تأتر شناسي و ادبيات اسلامي را در دانشگاه نيويورك تدريس مي كند. چلكوفسكي با آن كه سالها در زمينه ي تعزيه و فرهنگ شرق به مطالعه و پژوهش پرداخته و داراي نوشته هاي فراوان در اين باره است، فردي بي ادعا و فروتن مي نمايد. وي خود را شاگردي بيش در شرق شناسي و تعزيه پژوهي نمي داند. وي در سال 1962 از طرف مؤسسه ي خيريه ي آمريكايي در قزوين به فعاليتهاي پژوهشي خود پرداخته و به كسب اطلاعات در زمينه ي تعزيه پرداخته است. چلكوفسكي در تعزيه هاي مختلفي نيز به ايفاي نقش پرداخته است. از جمله نقشهايي كه بازي كرده،

نقش مرد خارجي دربار يزيد را داشته است.

پرچم

علم و بيرقي كه به رنگهاي مختلف، بويژه رنگ سياه، نشان گروه و هيئت خاصي است.پرچم در گذشته اغلب در ميدانهاي جنگ و لشكرها و گروههاي نظامي كاربرد داشته است، سپس هر جمعيتي به عنوان نشان خاص خود، علمي مخصوص مي افراشتند.

در عزاداري ابا عبدالله «ع» نقش پرچم سياه، مهم است.در ايام عزا و عاشورا، بر سر در خانه ها، مغازه ها و در معابر مي زنند تا نشانه ايام سوگواري باشد و تاثير عاطفي خاصي دارد. «... با نيم متر چوب و نيم متر پارچه سياه، مي توان موجي از احساسات بي دريغ درباره بزرگسالار شهيدان مشاهده كرد كه در هيچ جا نمونه اي از آن ديده نمي شود، درحالي كه براي تشكيل اجتماع حتي كوچكي بايد متحمل زحمات زيادي گرديد».[1] شكلهاي خاص علمات و كتل در دسته هاي عزاداري، تحول يافته همان پرچم است كه سنتهاي خاصي را همراه دارد. ---------------------------

پي نوشت ها :

[1] اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج 2، ص 40.

پيامهاي عاشورا

درسهاي عاشورا:

حادثه عاشورا، بي شك از عظيمترين رخدادهايي بود كه در تاريخ بشري موجي عظيم پديد آورد و مسلمانان و غير مسلمانان را با ارزشهاي متعالي و مفهوم حيات هدفدار آشنا ساخت و انگيزه هاي مبارزه براي حفظ كرامت انسان و نفي سلطه ستم را در انسانها ايجاد كرد، يا تقويت نمود. هر اندازه مسلمانان و انسانها با درسهاي نهفته در آن حركت خونين و عميق آشناتر شده، از آن بهره برده اند، به همان ميزان عزتمند و بزرگوار زيسته و پايه هاي حكومت طاغوتها را لرزانده اند. درسهايي كه از عاشورا مي توان گرفت ، در سخنان امام حسين عليه السلام و يارانش، عملكرد و روحيات آنان،

تأثير آن واقعه در فكر و زندگي مسلمانان و ماندگاري آن حماسه و آثارش در طول زمان نهفته است. و كسي كه به دقت در مجموعه اين واقعه بنگرد، با اين درسها آشنا مي شود. [1] در اين فرهنگنامه، در ذيل عنوانها و مدخلهاي متعددي به شكلهاي گوناگون به اين گونه درسها و آموزشهاي عاشورايي اشاره شده است. از جمله به اين موضوعات مراجعه شود: آثار و نتايج نهضت عاشورا، آزادگي، اهداف نهضت عاشورا، ايثار، بصيرت، بلا و كربلا، تاكتيهاي نظامي- تبليغي، جهاد، رمز جاودانگي عاشورا، زندگي، زيارت، شعارهاي عاشورا، شهادت طلبي، شيعه امام حسين عليه السلام، عاشورا در نظر ديگران، عاشورا و امر به معروف، عاشورا و سقيفه، صبر، علي الأسلام السلام، فتح، فتوت، فرهنگ عاشورا، فوز، قرباني، كل يوم عاشورا، ماهيت قيام كربلا، مدايح و مراثي، نماز، نهضت يا شورش، وارث، وفا، هجرت، هل من ناصر، هيهات منا الذله، يا فتح يا شهادت، يا ليتنا كنا معك و... برخي عنوانهاي ديگر.

عبرتهاي عاشورا:

حادثه عاشورا، علاوه بر «پيام» كه بايد آن را شنيد و به كار بست، داراي «عبرت» هم هست كه با شناخت آن، بايد از بروز آنگونه حوادث و مظلوميت حق و طرفداران دين جلوگيري كرد. آنچه زمينه ساز پيدايش آن قتل عام فجيع شد، كوتاهي مردم از نصرت حق، بي وفايي نسبت به پيمان، عهدشكني از روز ترس و دنياطلبي، ترك صحنه جدال حق و باطل، ترك وظيفه نهي از منكر، فريب خوردن از تبليغات باطل، جهل عمومي جامعه، مرعوب شدن در برابر سلطه باطل، بي تفاوتي، سكوت و سازش و ترك وظيفه از سوي چهره هاي شاخص جامعه و عناصر تأثيرگذار،

تبعيت نكردن از امام حق، ضعيف شدن فرهنگ شهادت طلبي و فدا كردن جان در راه ايمان و حق، وابستگي و دلبستگي به دنيا، نشناختن موقعيت عمل، دير جنبيدن براي اقدام بموقع بود. اين نكات به عنوان برخي از عبرتهايي است كه مي توان از حادثه عاشورا گرفت و اگر اين عوامل شناخته شود و به آگاهي عمومي و فرهنگ مردمي تبديل گردد، كربلاهاي مظلوميت تكرار نخواهد شد.

مقام معظم رهبري آيةالله خامنه اي اولين بار صراحتا اين اصطلاح را وارد فرهنگ جامعه ساخت و با طرح آن افكار دلسوزان اسلام و انقلاب و عاشورا را به خطرهاي بي تفاوتي جامعه معطوف داشت. فرمود: «جا دارد اگر ملت اسلام فكر كند كه چرا پنجاه سال بعد از وفات پيغمبر، كار كشور اسلامي به جايي رسيده باشد كه همين مردم مسلمان از وزيرشان، اميرشان، سردارشان، عالمشان، قاضي شان، قاري شان گرفته، در كوفه و كربلا جمع بشوند و جگرگوشه همين پيغمبر را با آن وضع فجيع به خاك و خون بكشند؟ آدم بايد به فكر فرو برود كه چرا اينطوري شد؟... اگر خواص در هنگام خودش كاري را كه تشخيص دادند عمل كردند، تاريخ نجات پيدا مي كند و حسين بن علي ها ديگر به كربلاها كشانده نمي شوند. اگر خواص بد فهميدند، دير فهميدند و با هم اختلاف كردند،... معلوم است كه در تاريخ كربلاها در تاريخ تكرار خواهد شد.» [2] .

مطالعه تاريخ كربلا با اين ديد، درسها و عبرتهاي فراواني براي جامعه خواهد داشت. [3] .

فرهنگ عاشورا:

مقصود، مجموعه مفاهيم، سخنان، اهداف و انگيزه ها، شيوه هاي عمل، روحيات و اخلاقيات والايي است كه در نهضت

كربلا گفته شده يا به آنها عمل شده يا در حوادث آن نهضت، تجسم يافته است. اين ارزشها و باورها هم در كلمات سيدالشهداء عليه السلام و اصحاب و فرزند متجلي است، هم در رفتارشان در جريان آن قيام. فرهنگ عاشورا را بايد از كساني آموخت كه دست و دلشان و فكر و عملشان در كار عاشورا بوده است. پيش از آنكه ديگران و نسلهاي بعدي و تحليل گران پس از واقعه بخواهند فرهنگ عاشورا را معرفي كنند، در حرفها و هدفهاي خود نقش آفرينان حماسه كربلا، اين فرهنگ، بوضوح مطرح شده است و بيواسطه آن را نشان مي دهد. اين فرهنگ را از خلال زيارتنامه ها، مقتلها، رجزها، خطبه ها و نيز بررسي حوادث و رخدادهاي عاشورا مي توان استخراج كرد و همين فرهنگ است كه در هر جا در ميان هر قومي باشد، كربلا آفرين مي گردد. و انسانها را مبارزاني با ستم و مدافعاني نسبت به حق تربيت مي كند.

فرهنگ عاشورا همان زيربناي عقيدتي و فكري است كه در امام حسين عليه السلام و شهداي كربلا و اسراي اهل بيت عليهم السلام بود و سبب پيدايش آن حماسه و ماندگاري آن قيام شد. مجموعه آن باورها و ارزشها و مفاهيم را مي توان در عنوانهاي زير خلاصه كرد: مقابله با تحريف دين، مبارزه با ستم طاغوتها و جور حكومتها، عزت و شرافت انسان، ترجيح مرگ سرخ بر زندگي ذلت بار، پيروزي خون بر شمشير و شهادت بر فاجعه، شهادت طلبي و آمادگي براي مرگ، احياء فريضه امر به معروف و نهي از منكر و سنتهاي اسلامي، فتوت و جوانمردي حتي در برخورد

با دشمن، نفي سازش با جور يا رضايت به ستم، اصلاح طلبي در جامعه، عمل به تكليف به خاطر رضاي خدا، تكليف گرايي چه به صورت فتح يا كشته شدن، جهاد و فداكاري همه جانبه، قرباني كردن خود در راه احياء دين، آميختن عرفان با حماسه و جهاد با گريه، قيام خالصانه براي خدا، نماز اول وقت، شجاعت و شهامت در برابر دشمن، صبر و مقاومت در راه هدف تا مرز جان، ايثار، وفا، پيروزي گروه اندك ولي حق بر انبوه گروه باطل، هواداري از امام حق و برائت و بيزاري از حكام جور، حفظ كرامت امت اسلامي، لبيك گويي به فرياد استغاثه مظلومان، فدا شدن انسانها در راه ارزشها و... .

براي تك تك محورهاي ياد شده، مي توان از سخنان امام حسين عليه السلام و اصحابش، يا نحوه عمل و موضعگيري و جهاد و شهادتشان سند آورد و اين فرهنگنامه را مستندتر ساخت.[4] اين فرهنگ غني و متعالي هم در حماسه سازان عاشورا بود، هم بايد در پيروان امام حسين عليه السلام و مدعيان همخطي با جريان عاشورا و تداوم آن راه باشد. و عاشورائيان ، هم هوادار حركتهاي در راستاي قيام كربلا باشند و هم بيزاري از ادامه دهندگان راه دشمنان سيدالشهدا عليه السلام را نشان دهند، چرا كه راضيان به آن جنايتها نيز معلونند. در زيارت عاشوراست: «فلعن الله امة سمعت بذلك فرضيت به... » فرهنگ عاشورا، خط «ولايت و برائت» است. ----------------------------------

پي نوشتها :

[1] در اين زمينه، به اثر ديگر جواد محدثي (پيامهاي عاشورا، نشر مركز تحقيقات سپاه پاسداران) مراجعه شود كه به شكل مبسوط به درسها، پيامها و عبرتهاي عاشورا

پرداخته است.

[2] سخنراني در جمعه فرماندهان و بسيجيان لشكر محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عاشوراي 1372 ش (روزنامه جمهوري اسلامي 26 / 2 / 76).

[3] در اين زمينه از جمله ر.ك: «عبرتهاي عاشورا» و «رسالت خواص» سيد احمد خاتمي، نيز «پيامهاي عاشورا» جواد محدثي.

[4] كتاب «پيامهاي عاشورا» از جواد محدثي، انتشارات مركز تحقيقات اسلامي سپاه، حاوي هفتاد و پنج پيام عاشورايي مستند در زمينه هاي اخلاقي، سياسي، عرفاني، تاريخي، اعتقادي و احياگري است..

پيروزي خون بر شمشير

پيروزي و گشايش، در قاموس عاشورا، «فتح»، تنها پيروزي نظامي نيست، بلكه بيدارگري امت و احياء ارزشها و ماندگاري نام و بالاتر از همه «عمل به تكليف» پيروزي است، هر چند بصورت ظاهر، شكست نظامي پيش آيد.

هدف سيد الشهدا «ع»، نجات دين از نابودي و رسواگري ستم و باطل بود و اين هدف تحقق يافت، پس آن حضرت پيروز شد، هر چند به قيمت شهادت خود و يارانش و اسارت اهل بيت. پس از عاشورا، آرمان حسيني زنده ماند و پيرواني يافت و حادثه كربلا، تاثير خود را در نسلها و قرنهاي بعد، باقي گذاشت و منشا حركتها و نهضتها شد.اين خوديك پيروزي بزرگ است.امام سجاد «ع» نيز در پاسخ به «ابراهيم بن طلحه» كه در مدينه از آن حضرت پرسيد: چه كسي غالب شد؟فرمود: هنگام اذان، معلوم مي شود كه چه كسي پيروز شد.[1] اين اشاره به همان بقاء مكتب و دين رسول الله در سايه نهضت حسيني است. خود ابا عبدالله الحسين «ع» نيز فرموده است: «ارجو ان يكون خيرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا»[2] اميدوارم آنچه خداوند براي ما اراده كرده است، نيكو باشد، چه كشته شويم،

چه ظفر يابيم.

با اين ديدگاه، انسان حقجو و فدا شده در راه دين و خدا، هميشه پيروز است و به «احدي الحسنيين» دست مي يابد و هر كه از مسير ياري حق كنار بود، هر چند جان سالم هم به در برده باشد، كامياب و پيروز نيست.اين نيز تعليمي است كه سيد الشهدا «ع» در نامه اي كه به «بني هاشم» نوشت، به آن اشاره فرمود: «من لحق بنا استشهد و من تخلف لم يبلغ الفتح».[3] هر كس به ما بپيوندد، شهيد مي شود، و هر كه از پيوستن به ما باز ماند، به «فتح» نمي رسد. پيروزي نظامي معمولا با غلبه نظامي ديگري از بين مي رود، ولي پيروزي آرماني، بخصوص وقتي همراه با فداكاريهاي عظيم و مظلوميت باشد، در وجدان بشري اثر ماندگارتري باقي مي گذارد و هميشه از ميان نسلها، حامياني براي ايده خود پيدا مي كند. اين ديدگاه و برداشت نسبت به «فتح»، انسان مبارز را همواره اميدوار، با انگيزه و با نشاط قرار مي دهد.امام خميني «قدس سره» فرمود: «ملتي كه شهادت براي او سعادت است پيروز است... ما، در كشته شدن و كشتن پيروزيم...»[4] و مگر پيروزي خون بر شمشير، چيزي جز اين است؟ «محرم»، مصداق روشن اين نوع پيروزي است.امام خميني «ره» دراين باره نيز مي فرمايد: «ماهي كه خون بر شمشير پيروز شد، ماهي كه قدرت حق، باطل را تا ابد محكوم و داغ باطله بر جبهه ستمكاران و حكومتهاي شيطاني زد، ماهي كه به نسلها در طول تاريخ، راه پيروزي بر سرنيزه را آموخت... ماهي كه بايد مشت گره كرده آزاديخواهان و استقلال طلبان و حقگويان بر تانكها و مسلسلها و جنود ابليس غلبه كند و

كلمه حق، باطل را محو نمايد.»[5] . ---------------------

پي نوشتها :

[1] امالي، شيخ طوسي، ص 66، الامام زين العابدين، مقرم، ص 370، (اذا دخل وقت الصلاة فاذن و اقم، تعرف من الغالب).

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 597.

[3] كامل الزيارات، ص 75.

[4] صحيفه نور، ج 13، ص 65.

[5] همان، ج 3، ص 225.

پيروزي

پيروزي و گشايش، در قاموس عاشورا، «فتح»، تنها پيروزي نظامي نيست، بلكه بيدارگري امت و احياء ارزشها و ماندگاري نام و بالاتر از همه «عمل به تكليف» پيروزي است، هر چند بصورت ظاهر، شكست نظامي پيش آيد.

هدف سيد الشهدا «ع»، نجات دين از نابودي و رسواگري ستم و باطل بود و اين هدف تحقق يافت، پس آن حضرت پيروز شد، هر چند به قيمت شهادت خود و يارانش واسارت اهل بيت. پس از عاشورا، آرمان حسيني زنده ماند و پيرواني يافت و حادثه كربلا، تاثير خود را در نسلها و قرنهاي بعد، باقي گذاشت و منشا حركتها و نهضتها شد.اين خود يك پيروزي بزرگ است.امام سجاد «ع» نيز در پاسخ به «ابراهيم بن طلحه» كه در مدينه ازآن حضرت پرسيد: چه كسي غالب شد؟فرمود: هنگام اذان، معلوم مي شود كه چه كسي پيروز شد.[1] اين اشاره به همان بقاء مكتب و دين رسول الله در سايه نهضت حسيني است. خود ابا عبدالله الحسين «ع» نيز فرموده است: «ارجو ان يكون خيرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا»[2] اميدوارم آنچه خداوند براي ما اراده كرده است، نيكو باشد، چه كشته شويم، چه ظفر يابيم.

با اين ديدگاه، انسان حقجو و فدا شده در راه دين و خدا، هميشه پيروز است و به «احدي الحسنيين» دست مي يابد

و هر كه از مسير ياري حق كنار بود، هر چند جان سالم هم به در برده باشد، كامياب و پيروز نيست.اين نيز تعليمي است كه سيد الشهدا «ع» درنامه اي كه به «بني هاشم» نوشت، به آن اشاره فرمود: «من لحق بنا استشهد و من تخلف لم يبلغ الفتح».[3] هر كس به ما بپيوندد، شهيد مي شود، و هر كه از پيوستن به ما باز ماند، به «فتح» نمي رسد. پيروزي نظامي معمولا با غلبه نظامي ديگري از بين مي رود، ولي پيروزي آرماني، بخصوص وقتي همراه با فداكاريهاي عظيم و مظلوميت باشد، در وجدان بشري اثر ماندگارتري باقي مي گذارد و هميشه از ميان نسلها، حامياني براي ايده خود پيدا مي كند. اين ديدگاه و برداشت نسبت به «فتح»، انسان مبارز را همواره اميدوار، با انگيزه و با نشاط قرار مي دهد.امام خميني «قدس سره» فرمود: «ملتي كه شهادت براي او سعادت است پيروز است... ما، در كشته شدن و كشتن پيروزيم...»[4] و مگر پيروزي خون بر شمشير، چيزي جز اين است؟ «محرم»، مصداق روشن اين نوع پيروزي است.امام خميني «ره» دراين باره نيز مي فرمايد: «ماهي كه خون بر شمشير پيروز شد، ماهي كه قدرت حق، باطل را تا ابد محكوم و داغ باطله بر جبهه ستمكاران و حكومتهاي شيطاني زد، ماهي كه به نسلها در طول تاريخ، راه پيروزي بر سرنيزه را آموخت... ماهي كه بايد مشت گره كرده آزاديخواهان و استقلال طلبان و حقگويان بر تانكها و مسلسلها و جنود ابليس غلبه كند و كلمه حق، باطل را محو نمايد.»[5] . -----------------------------

پي نوشتها :

[1] امالي، شيخ طوسي، ص 66، الامام زين العابدين، مقرم، ص 370، (اذا دخل وقت

الصلاة فاذن و اقم، تعرف من الغالب).

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 597.

[3] كامل الزيارات، ص 75.

[4] صحيفه نور، ج 13، ص 65.

[5] همان، ج 3، ص 225.

ت

تباكي

خود را به گريه زدن، خود را گريان نشان دادن، خود را شبيه گريه كننده ساختن، حالت گريه به خود گرفتن.در راه احياي عاشورا و سوگواري بر عزاي حسين «ع»، هم گريستن، هم گرياندن و هم حالت گريه داشتن ثواب دارد.حتي اگر كسي نگريد يا گريه اش نيايد، گرفتن اين حالت، هم در خود شخص حالت اندوه و تحسر ايجاد مي كند، هم به مجلس عزا، چهره و رنگ غم مي بخشد.تباكي، همسويي با داغداران سوگ عاشوراست و مثل گريستن و گرياندن است.در حديث امام صادق «ع» است: «من انشد في الحسين شعرا فتباكي فله الجنة»[1] هر كه درباره حسين، شعري بگويد و تباكي كند، بهشت براي اوست.

در حديثي هم كه سيد بن طاووس نقل كرده، چنين است: «من تباكي فله الجنة»[2] و درحديث قدسي آمده است: «يا موسي!ما من عبد من عبيدي في ذلك الزمان بكي او تباكي و تعزي علي ولد المصطفي الا و كانت له الجنة ثابتا فيها»[3] اي موسي هر يك از بندگانم كه در زمان شهادت فرزند مصطفي «ص» گريه كند يا حالت گريه به خود گيرد و بر مصيبت سبط پيامبر تعزيت گويد، همواره در بهشت خواهد بود.

البته غير از تباكي در مصيبت ابا عبدالله الحسين «ع»، حالت گريه به خود گرفتن در مناجات و دعا و از خوف خدا نيز مطلوب است و اين از نمونه هاي رواني تاثير ظاهر درباطن است. رسول خدا «ص» در اين زمينه به ابوذر غفاري فرمود: «يا اباذر!من استطاع ان يبكي فليبك، و من

لم يستطع فليشعر قلبه الحزن و ليتباك، ان القلب القاسي بعيد من الله»[4] هر كه مي تواند گريه كند، پس بگريد و هر كه نتواند، پس در دل خويش حزن قراردهد و تباكي كند، همانا قلب قساوت گرفته، از خداوند دور است.امام صادق «ع» درباره گريه بر گناه خويش و از خوف خدا مي فرمايد: «ان لم يجئك البكاء فتباك، فان خرج منك مثل راس الذباب فبخ بخ»[5] اگر گريه ات نمي آيد، خود را به حالت گريه درآور، پس اگر به اندازه سر مگسي اشك بيرون آمد، پس مرحبا به تو. ----------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 282.

[2] همان، ص 288.

[3] مستدرك سفينة البحار، نمازي شاهرودي، ج 7، ص 235.

[4] مكارم الاخلاق، طبرسي، ص 462، بحار الانوار، ج 74، ص 79.

[5] بحار الانوار، ج 90، ص 344.

تعزيه

تعزيه و تعزيت، هم به معناي تسليت گفتن به يك داغدار از مصيبت است، هم به معناي اجراي نوعي نمايش مذهبي به ياد حادثه عاشورا كه «شبيه خواني» هم گفته مي شود. اما توضيح هر يك:

تسليت گويي

اصل تسليت گويي به خاطر مصيبتي كه بر كسي وارد شده، در اسلام مستحب است.

رسول خدا «ص» فرمود: «من عزي مصابا فله مثل اجره» [1] هر كس مصيبت ديده اي را تسليت گويد، پاداشي همانند او دارد.و نيز طبق حديثي از امام صادق «ع»، خداوند به حضرت فاطمه «ع» در سوگ شهادت حسين «ع» تعزيت گفت. [2] از مستحبات روز عاشورا است كه افراد وقتي به هم مي رسند، نسبت به اين مصيبت بزرگ به يكديگر تعزيت و تسليت گويند.اين نشانه داغداري در اين فاجعه عظيم و همبستگي با جبهه شهداي كربلاست.عبارتي كه مستحب است در اين تسليت گويي گفته

شود چنين است: «اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسين عليه السلام و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدي من آل محمد عليهم السلام». [3] كه در اين متن تعزيت، ضمن داغداري در سوگ سيد الشهداء، مساله خونخواهي آن امام شهيد در ركاب حضرت مهدي «ع» از خداوند خواسته شده است.

سنت تسليت گويي در ميان شيعه، نسبت به مناسبتهاي ديگري كه وفات معصومين «ع» پيش مي آيد رايج است و هنگام ديدار، جمله «اعظم الله اجوركم» را مي گويند؛ يعني خداوند پاداش شما را عظيم بدارد.

شبيه خواني

تعزيه خواني و شبيه خواني، نمايشي است كه در يك محوطه، با حضور مردم توسط چند نفر انجام مي گيرد كه در نقش قهرمانان كربلا و با لباسهاي مخصوص و ابزار جنگي وهمراه با دهل و شيپور، نيزه، شمشير، سپر، سنج، كرنا، سرنا، خنجر، زره، مشك آب واسب، ايفاي نقش مي كنند. صحنه و نمايش، بر مبناي حوادث كربلا و مقتلها تنظيم مي شود. [4] تعزيه، اگر بصورت صحيح و با حفظ موازين و شئون معصومين انجام شود، تاثير مهم مي گذارد و وسيله انتقال فرهنگ شهادت به نسلهاي آينده است.

«در فرهنگ شيعه، به معناي نوحه بر امامان شهيد، نزديك قبورشان يا در خانه سوگواران است كه براي امام حسين «ع» نوحه مي خوانند. در فرهنگ مردم، نمونه هايي از تابوتهاي سمبليك براي كشته هاي كربلاست.در شهرهاي مختلف شيعه نشين، روزعاشورا مراسم خاصي بر پا مي كنند و هودجها و اسبهايي را راه مي اندازند. برپايي اينگونه مراسم كه در اماكن عمومي و مساجد و... به صورت تحريك كننده حزن مردم است، «تعزيه» نام دارد و با لباسها و... برخي حوادث كربلا را به صورت نمايش ارائه مي كنند.

دراين مراسم، روضه خواني و نوحه خواني هم انجام مي گيرد و كودكاني هم بعنوان «پيشخوان» برنامه اجرا مي كنند و متنهاي اجرايي اغلب به صورت شعر است. شكل تكامل يافته تعزيه، جديد است.» [5] .

درباره اين نمايش مذهبي نوشته اند: «شبيه خواني يا به اصطلاح عامه «تعزيه خواني»، عبارت از مجسم كردن و نمايش دادن شهادت جانسوز حضرت حسين «ع» سيد الشهدا و ياران آن بزرگوار يا يكي از حوادث مربوط به واقعه كربلا بود...شبيه خواني ناطق، ظاهرادر دوره ناصر الدين شاه در ايران معمول شد، يا اگر قبلا چيز از آن قبيل بود، در دوره سلطنت ناصر الدين شاه رونقي بسزا يافت و شبيه خوانهاي زبردستي پيدا شدند. ظاهر آن كه مشاهدات شاه در سفرهاي خود از تآترهاي اروپا در پيشرفت كار تعزيه و شبيه خواني بي تاثير نبوده است». [6] «شبيه خواني و تعزيه خواني» سنت هنري و نمايشي اهل تشيع است كه سيماي وجيه و معصوم قديسين را از روزگار كهن تا به امروز در برابر ديدگان اهل معني عيان داشته است.» [7] .

درباره كيفيت اجراي آن و سنتها و آداب مربوط به تعزيه، تحقيقات ارزشمندي انجام گرفته و آثاري تاليف شده است. در يكي از منابع آمده است: «تعزيه به احتمال قوي بصورت هيئت فعلي خويش در پايان عصر صفوي پديد آمد و از همه سنتهاي كهن نقالي و روضه خواني و فضائل و مناقب خواني و موسيقي مدد گرفت و تشكيلاتي محكم براي خود ترتيب داد و كارگردانان ورزيده اداره آن را در دست گرفتند... تعداد تعزيه هاي اصلي كه كمي از صد مي گذرد، كيفيت تعزيه نامه ها كه غالبا منظوم و در هر حال آهنگين يعني مركب از بحر طويل و شعر است، دستگاههايي كه هر

يك از خوانندگان بايد شعر خود را در آن بخوانند، آهنگ مخالف خوانان كه داراي هيمنه و شكوه حماسي است...» [8] به اقتضاي نقشي كه افراد مختلف در اجراي تعزيه و شبيه خواني داشتند و حال و هواي شعرها و نحوه خواندن، اصطلاحات خاصي هم رايج بود، مثل: رجزخواني، شبيه خواني، نوحه خواني، بحر طويل خواني، مقتل خواني، شهادت خواني، هجران خواني (از زبان اسرا)، اشقياخواني و شمرخواني (از زبان سران سپاه عمر سعد). آنچه نقل شد، گوشه اي از كيفيت اجراي آن را نشان مي دهد. به نقل ديگري توجه كنيد: «شبيه خواني و تعزيه درعصر صفويه هنوز در ايران مرسوم نشده بود... برپايي نمايش مذهبي يا تعزيه ظاهرا از زمان پادشاهي كريم خان زند در ايران معمول شده است... اين نوع عزاداري كه بيشتر جنبه عاميانه داشته و رواج آن در شهرهاي كوچك و قراء و قصبات ايران بيشتر از شهرهاي بزرگ بوده است... صورت ساده آن (شبيه سازي) كه عنواني نداشته در عهد صفويه معمول بوده و بعد از سلسله صفويه بصورت نمايش مذهبي روي صحنه آمده است... از خصوصيات تعزيه اين بود كه هر يك نقش خود را با خواندن اشعار مذهبي در يكي از دستگاهها و آوازها... اجرا مي كردند و... مخالفين در جواب و سؤال با موافقين نيز رعايت بحر و قافيه را در اشعار مي كردند. همچنين شمايل آنها با اصل نيز تناسب داشت. مثلا شبيه علي اكبر، جوان هيجده يا نوزده و بيست ساله، خوش قيافه و نيكو اندام و...» [9] .

مساله شبيه خواني از ديدگاه فقهي و اعتقادي نيز مورد بحث و بررسي عالمان شيعه قرار گرفته است. برخي آن را تحريم و بعضي تجويز كرده اند. [10] تاثيرگذاري عاطفي و

نيزروحيه ضد ظلم كه در پي ديدن نمايشهاي تعزيه در افراد ايجاد مي شود، از نقاط قوت ومثبت اين نمايش مذهبي است. به همين جهت در ايران پس از انقلاب اسلامي، رواج و توسعه بيشتري يافته و همراه اين توسعه، تحولاتي هم در سبك اجرا، هم در محتواي اشعار و جهتگيري سياسي اجتماعي پديد آمده است. در واقع، انقلاب اسلامي به تعزيه روح جديدي بخشيد و اين هنر جان گرفت. صاحب نظران اين فن، خود به تأثير آن در روحيه سربازان و افسران در طول سالهاي دفاع مقدس اعتراف كرده اند. [11] .

اجراي تعزيه مخصوص ايران نيست، در كشورهاي اسلامي و شيعي ديگري نيز اين سنت مورد توجه است و با سبكهاي گوناگون و اعتقادات و مراسم مختلف و ابزار و ادوات ديگري اجرا مي شود، از جمله در هند و پاكستان، كه رواج بيشتري دارد. [12] . -----------------------

پي نوشت ها :

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 188.در اين زمينه ر.ك: «باب التعزية و المآتم» در بحار الانوار، ج 79، ص 71 تا 113.

[2] همان.

[3] مفاتيح الجنان، اعمال روز عاشورا.

[4] درباره تاريخچه آن در كشورمان ايران ر.ك: «تعزيه، هنر بومي پيشرو ايران» گردآورنده: پنز چلكووسكي. ترجمه: داود حاتمي. نيز «دايرة المعارف تشيع»، ج 4.

[5] دائرة المعارف الاسلاميه، ج 5، ص 313 (با تلخيص).

[6] از صبا تا نيما، يحيي آرين پور، ج 1، ص 322.

[7] درآمدي بر نمايش و نيايش در ايران، جابر عناصري، ص 86.

[8] فصلنامه هنر، شماره 2، ص 162، مقاله «پژوهشي در تعزيه و تعزيه خواني».

[9] موسيقي مذهبي ايران، ص 33 تا 35 (تلخيص شده) نيز ر.ك: فصلنامه هنر، شماره 2 (زمستان 61) ص 156 مقاله «پژوهشي

در تعزيه و تعزيه خواني».

[10] از جمله درباره نظريه علما درباره جواز تعزيه و شبيه خواني و سينه زني و دسته راه انداختن... ر.ك: «فصلنامه هنر» شماره 4 (پائيز 1362) مقاله «فتاواي علماي سلف درباره عزاداري و شبيه خواني» ص 290.همچنين كتاب «اسرار الشهاده» فاضل دربندي، بحث مبسوطي در اين باره ها دارد، ص 61 تا 66.

[11] از جمله ر.ك: «كيهان فرهنگي»، مهر 63، ص 27، مقاله «نشستي در ارزيابي تعزيه».

[12] همان، ص 31.

تسليت گويي

اصل تسليت گويي به خاطر مصيبتي كه بر كسي وارد شده، در اسلام مستحب است. رسول خدا «ص» فرمود: «من عزي مصابا فله مثل اجره»[1] هر كس مصيبت ديده اي راتسليت گويد، پاداشي همانند او دارد.و نيز طبق حديثي از امام صادق «ع»، خداوند به حضرت فاطمه «ع» در سوگ شهادت حسين «ع» تعزيت گفت.[2] از مستحبات روز عاشورااست كه افراد وقتي به هم مي رسند، نسبت به اين مصيبت بزرگ به يكديگر تعزيت وتسليت گويند.اين نشانه داغداري در اين فاجعه عظيم و همبستگي با جبهه شهداي كربلاست.عبارتي كه مستحب است در اين تسليت گويي گفته شود چنين است: «اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسين عليه السلام و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدي من آل محمد عليهم السلام».[3] در اين متن تعزيت، ضمن داغداري در سوگ سيد الشهداء، مساله خونخواهي آن امام شهيد در ركاب حضرت مهدي «ع» از خداوند خواسته شده است.

سنت تسليت گويي در ميان شيعه، نسبت به مناسبتهاي ديگري كه وفات معصومين «ع»

پيش مي آيد رايج است و هنگام ديدار، جمله «اعظم الله اجوركم» را مي گويند؛ يعني خداوند پاداش شما را عظيم بدارد. -----------------------------

پي نوشت ها :

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 188.در اين زمينه ر.ك:

«باب التعزية و المآتم» در بحار الانوار، ج 79، ص 71 تا 113.

[2] همان.

[3] مفاتيح الجنان، اعمال روز عاشورا.

تكيه دولت

محلي بود در مركز تهران در عصر ناصر الدين شاه، كه به صورت محل اجراي تعزيه بزرگ و مهم در روز عاشورا درآمده بود.ديلميان، اجراي نمايش داشتند.سپس در عصرناصر الدين شاه بيشتر معمول شد و پس از سفر وي به فرنگ و ديدن تآترهاي اروپا، پس از بازگشت در سال 1290 قمري تكيه دولت را بنا نهاد.از آن پس تكيه هاي ديگري هم بناشد. «تكيه دولت... محوطه وسيع دو طبقه اي بود كه طبقه بالاي آن، غرفه غرفه ساخته شده و هر يك از غرفه ها به شاه و بانوان حرم و درباريان اختصاص داشت.در صحن تكيه، جايگاه بزرگي براي تعزيه خوانها بود و در وسط آن، تختي از گچ و آجر ساخته بودندكه تعزيه خوانها بر بالاي آن قرار گرفته نقش خود را ايفا مي كردند».[1] «ناصر الدين شاه به تشكيل مجالس تعزيه بسيار تمايل نشان مي داد.به همين نظر دستور ساختن تكيه دولتي را در مجاورت اندرون شاهي داد.تكيه با وسعت نسبتا زياد چند طبقه، بصورت آمفي تآتر باتخت بزرگي در وسط و روپوش آهني ساخته شد كه در مواقع تعزيه، روي روپوش آهني را چادر مي كشيدند.اين تكيه، پشت بانك ملي كنوني بازار، رو به روي سبزه ميدان... واقع بود.در سال 1327 شمسي خراب شد.[2] . --------------------------

پي نوشتها:

[1] از صبا تا نيما، آرين پور، ج 1، ص 323 (پاورقي).

[2] موسيقي مذهبي ايران، ص 35 و 44.

تل زينبيه

تل، به معناي تپه، توده خاك و ريگ است، پشته برآمده از زمين، سرزمين كربلا، ناهموار و داراي تل و تپه بود.در حادثه كربلا، تل و تپه اي مشرف بر شهادتگاه شهداي كربلا بود و حضرت زينب «ع» بالاي آن مي آمد تا وضع برادرش امام حسين «ع»

را درميدان نبرد، بررسي كند و جوياي حال او شود.در حال حاضر، بنايي به همين نام در سمت غرب صحن سيد الشهدا طرف درب «زينبيه» وجود دارد.تجديد بناي تل زينبيه در اين اواخر، در سال 1398 قمري بوده است.[1] قبلا اتاقي كوچك بود كه در بازسازي اخير، به صورت مجلل و مرتفع تر از سطح خيابان، به اندازه يك مسجد كوچك است.

----------------------

پي نوشتها:

[1] تراث كربلا، سلمان هادي طعمه، ص 129.

تنعيم

نام محلي است در دو فرسخي مكه و يكي از ميقاتهايي است كه حجاج از آنجا براي عمره محرم مي شوند.در آنجا مسجدها و آبهايي بوده است.چون سمت راست آن كوهي به نام «ناعم» بوده، آن محل به «تنعيم» معروف شده است.سيد الشهدا «ع» در مسير خويش به كوفه، وقتي به تنعيم رسيد، با كارواني كه از يمن مي آمد برخورد كرد كه وسايلي براي يزيد مي بردند. امام، اموال آن كاروان را گرفت.[1] چه بسا هدف از اين مصادره، ضربه اقتصادي به دشمن بوده است.سيد الشهدا افراد كاروان را پس از پرداخت كرايه تا آن محل، آزاد گذاشت كه همراه او به كربلا آيند، يا هر جا كه مي خواهند بروند.عده اي به او پيوستند.[2] . ------------------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 26، تاريخ طبري، ج 4، ص 289.

[2] كامل، ابن اثير، ج 2، ص 547.

تكيه

محلي كه براي عزاداري سيد الشهدا عليه السلام، بويژه در ايام عاشورا ساخته و برپامي شود. اين گونه اماكن، علاوه بر آنكه حرمت و قداست خاص خود را دارد، احكام مخصوص مساجد را ندارد، بنابر اين محدوديت حضور در آن مثل مسجد نيست. «تكيه، يا تكيه گاه، بعد از مسجد در حقيقت پايگاه معنوي مسلمانان خصوصا شيعيان به حساب مي آيد.جايي كه مردم با تعزيه خواني و سوگواري سالار شهيدان و ياران با وفايش به او متوسل و متكي مي شوند... تكيه با تعزيه و عزاداري عجين گشته و اين دو را هرگز نتوان از يكديگر جدا كرد.به نظر مي رسد تعزيه پس از حادثه كربلا براي نشان دادن وقايع خونبار عاشورا به سبك سوزناك ابداع شده باشد و با تقليد از نمايشهاي قديمي كه تا عهد پيشداديان مي رسد،

ارتباط پيدا مي كند.»[1] .

در نقل فوق، روي تكيه گاه بودن تكيه براي عزاداران حسيني تكيه شده است.اين دقت را ديگران نيز داشته اند و در پيشينه تاريخي آن به اين جنبه عنايت كرده اند.از جمله به اين نقل توجه كنيد: «جايي كه مامن و پناهگاه و تكيه گاه فقيران و مسافران بوده و رايگان در آنجا اقامت موقت داشته اند.محافظان و نگهبانان آن (تكيه داران) از جوانمردان بودند و آداب و رسومي خاص داشتند كه در «فتوت نامه» ها آمده است.جز اين مفهوم، تكايا محلي براي اجراي تعزيه براي سالار شهيدان بوده كه در وسط تكيه، روي سكويي برآمده از زمين، تعزيه خوانان موجب تحريك احساسات جماعت عزادار مي شدند.

رفته رفته تكيه به محلي براي عزاداري تبديل شد.از زمان ناصر الدين شاه به بعد، تكيه هاي بطور رسمي محل اجراي نمايشهاي مذهبي شد... در بيشتر تكيه ها-به اقتضاي فصل-چادرهايي بزرگ بر مي افراشتند كه در واقع سقف اين گونه تكيه ها به شمار مي رفت.پارچه هايي سياه كه اشعاري در سوگ خاندان امام حسين «ع» بر آن نقش بسته است و علامت و شكل مخصوص تكيه نيز در جايي از آن قرار مي گرفت.هر تكيه، علامتي ويژه و علمي ممتاز از بقيه تكيه ها براي خود داشت.بيشتر تكيه ها بر گذرگاهها و راههاي رفت و آمد مردم ساخته مي شدند و دو مدخل داشتند كه قافله ها و شبيه گردانان و دسته هاي عزاداري از آن عبور مي كردند... در هر تكيه به يادبود تشنگي شهيدان كربلا سقاخانه اي بنا مي شد.بعدها در كنار تكيه ها، محلهايي به نام حسينيه و زينبيه بنا شد و يا تكايا به نام «حسينيه» تغيير نام يافتند.»[2] گاهي به همت اهل يك شهر، در شهرهاي زيارتي از قبيل «مشهد»، «كربلا»، «نجف»، و... حسينيه هايي ساخته مي شود كه

اغلب مورد استفاده زوار آن شهر قرار مي گيرد.

به نظر برخي، پديد آمدن «تكيه»، در مقابل مراكز ديني وابسته به خلافتهاي غير شيعي بوده تا پايگاهي براي هواداران نهضت حسيني و دور از سلطه حكام باشد: «تكيه و حسينيه، مركز تشكيلات ضد حكومتي ايجاد مي كرد... شيعه، تكيه و حسينيه مي سازد تا به جنگجويانش پناهگاهي ببخشد... به خمس و حسينيه رو مي كند، تا به مبارزه همه جانبه اش از علي «ع» تاكنون امكان و قدرت بخشد.چنين است كه ساختن «حسينيه»، ضربه اي است بر پيكر حكومت...»[3] . ---------------------------

پي نوشتها:

[1] تاريخ تكايا و عزاداري قم، ص 69.

[2] مجله «كيهان فرهنگي»، سال 10 شماره 3، ص 29 و 30.

[3] ياد و يادآوران، دكتر علي شريعتي (چاپ حسينيه ارشاد) ص 39 و 40.

تاسوعا

روز نهم ماه محرم.تاسوعاي سال 61 هجري امام حسين و يارانش در محاصره نيروهاي كوفه بودند.روزي بود كه آب را به روي اهل بيت و ياران امام بسته بودند، راهها همه تحت كنترل بود تا كسي به امام نپيوندد.تهديدهاي سپاه عمر سعد، جدي تر و حالت تهاجمي آنان به سوي خيمه ها بيشتر مي شد.عصر روز پنجشنبه تاسوعا، ابن سعد با دستوري كه از ابن زياد دريافت كرده بود، آماده جنگ با حسين «ع» شد.گروهي از سپاه كوفه به سوي خيمه گاه امام تاختند. امام كنار خيمه اش نشسته و به شمشير تكيه داده بود. زينب، صداي همهمه مهاجمان را شنيد.امام را (كه خواب، چشمانش را ربوده بود) بيداركرد. سيد الشهدا، خوابي را كه آن لحظه ديده بود نقل كرد كه رسول خدا «ص» به او فرمود: پيش ما مي آيي.حسين «ع» برادرش عباس را همراه جمعي جلو فرستاد تا از هدف مهاجمان آگاه

شوند.چون فهميدند كه به قصد جنگ يا گرفتن بيعت آمده اند، به دستورامام، آن شب را مهلت طلبيدند تا به عبادت و نماز بپردازند.و درگيري به فردا موكول شد.[1] امام صادق «ع» درباره محاصره شدن سيد الشهدا در روز عاشورا فرموده است: «تاسوعا يوم حوصر فيه الحسين و اصحابه بكربلاء و اجتمع عليه خيل اهل الشام و اناخوا عليه و فرح ابن مرجانة و عمر بن سعد بتوافر الخيل و كثرتها و استضعفوا فيه الحسين واصحابه و ايقنوا انه لا ياتي الحسين ناصر و لا يمده اهل العراق.»[2] تاسوعا روزي است كه حسين «ع» و اصحاب او در كربلا محاصره شدند و سپاه شاميان بر ضد آنان گرد آمد.ابن زياد و عمر سعد نيز از فراهم آمدن آن همه سواران خوشحال شدند و آن روز، حسين «ع» و يارانش را ناتوان شمردند و يقين كردند كه ديگر براي او ياوري نخواهد آمد و عراقيان نيز او را پشتيباني نخواهند كرد.

----------------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 161.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 124.

تلاوت قرآن

سر بريده امام حسين «ع» بر سر نيزه، در كوفه و در ايامي كه اهل بيت «ع» را به عنوان اسير، وارد اين شهر كرده بودند، آيه اصحاب كهف را تلاوت مي كرد: «ام حسبتم ان اصحاب الكهف و الرقيم سر بي تن كه شنيده است به لب سوره كهف كانوا من آياتنا عجبا»[1] . سر بي تن كه شنيده است به لب سوره ي كهف

يا كه ديده است به مشكات تنور آيه نور ----------------

پي نوشتها:

[1] مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 61.

تنور خولي

خولي بن يزيد اصبحي از دژخيمان كوفه و دشمنان اهل بيت «ع» بود.پس از آنكه امام حسين «ع» روز عاشورا در قتلگاه بر زمين افتاد، جلو آمد تا سر مطهر حضرت را جدا كند. وي به اتفاق حميد بن مسلم ازدي، سر امام حسين را نزد ابن زياد برد، اما چون دير شده و در قصر بسته بود، خولي سر مطهر را شب به منزل برد و پنهان كرد.او دو زن داشت.چون زنش فهميد كه سر حسين «ع» را به خانه آورده، كينه او را به دل گرفت و از رختخواب بلند شد و ديگر با او همبستر نشد.خولي در ايام مختار پنهان بود.زن ديگرش (به نام عيوف بنت مالك) جاي او را به ياران مختار خبر داد.اين زن از آن هنگام كه خولي سرابا عبدالله «ع» را آورده بود با او دشمن شده بود.خولي را گرفته، كشتند.[1] آن شب كه خولي سر مطهر را به منزل خويش برده بود، همسرش از آن اتاق يا تنوري كه سر در آن نهاده شده بود، نوري را ديد كه به آسمان كشيده شده است.[2] «تنور خولي» از

همين جا درمرثيه ها راه يافته است. شب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم

مطبخ نه، سوي راز نهانخانه آمدم ديدم كه نور مي زند از دخمه اي برون

دل خسته ام كشاند به دنبال رد خون خون در ميان نور چه مي كرد؟يا علي

خورشيد در تنور چه مي كرد؟يا علي «ع»[3] . تا جهان باشد و بوده است، كه داده است نشان

ميزبان خفته به كاخ اندر و مهمان به تنور سر بي تن كه شنيده است به لب سوره كهف؟

يا كه ديده است به مشكات تنور آيت نور[4] .

---------------------------

پي نوشتها:

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 612، بحار الانوار، ج 45، ص 125.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 391.

[3] نادر بختياري (كيهان 6/5/73).

[4] نير تبريزي.

توابين

توبه كنندگان، لقب گروهي از شيعيان كوفه كه به خونخواهي شهداي كربلا قيام كردند. پس از حادثه كربلا، شيعيان كوفه بخاطر ياري نكردن امام حسين «ع» پشيمان شدند و توبه كردند و زدودن ننگ كوتاهي در نصرت امام را در قيام و انتقام از قاتلان سيد الشهدا ديدند. سليمان بن صرد خزاعي را كه از چهره هاي بارز شيعه بود به رياست برگزيده، در خانه اوگرد آمدند و هم پيمان شدند تا دست به قيام عليه امويان بزنند.آغاز تصميمشان در سال 61 هجري بود، ليكن زمان نهضت را در سال 65 هجري قرار دادند.در اين مدت، باجذب افراد به گروه خويش و تهيه سلاح و فراهم كردن امكانات نهضت، پس از مدتي سازماندهي مخفيانه، سرانجام با جمعيتي 4000 نفري قيام كردند و با شعار «يا لثارات الحسين»، عازم نخيله شدند تا از آنجا به سوي شام حركت كنند.شروع قيام آنان را درعصر مروان بن حكم، روز چهارشنبه بيست و دوم ربيع الثاني

گفته اند.[1] .

بر سر تربت سيد الشهدا رفتند و پس از زيارت قبر حسين «ع» و گريه ها و ناله ها با خداچنين راز و نياز كردند: «پروردگارا!ما پسر دختر پيامبرمان را خوار و بي ياور ساختيم، گذشته ما را ببخشاي و توبه ما را بپذير، كه تو توبه پذير مهرباني، بر حسين و ياران شهيد و صديق او رحمت فرست.ما تو را شاهد مي گيريم كه بر همان راه و هدفي هستيم كه آنان جان باختند، پس اگر ما را نبخشايي و رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود».[2] به خاطر همين اظهار توبه و پشيماني، به «توابين» مشهور شدند.چون عامل اصلي فاجعه كربلا را حكومت يزيد مي دانستند، از آنجا رو به شام نهادند و به عين الورده آمدند و در آنجا با سپاه شام برخوردي شديد داشتند.پس از چندين روز نبرد سخت، سرانجام سران نهضت، ازجمله سليمان بن صرد كه آن هنگام 93 سال از عمرش مي گذشت به شهادت رسيدند و انقلابيون چون توان مقابله با سپاه انبوه شام را كه با فرماندهي «حصين بن نمير» آمده بودند نداشتند، شبانه به كوفه رفتند، البته جمعي هم در درگيري شهيد شدند.[3] رهبران نهضت، بجز سليمان، عبارت بودند از: مسيب بن نجبه، عبدالله بن سعد ازدي، عبدالله بن وال، رفاعة بن شداد. --------------------------

پي نوشتها:

[1] انصار الحسين، شمس الدين، ص 205.

[2] ثورة الحسين، شمس الدين، ص 264.

[3] حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 450 و كامل ابن اثير، حوادث سال 65.

توبه حر

حر بن يزيد رياحي:

شهيد والاقدر عاشورا.حر از خاندانهاي معروف عراق و از رؤساي كوفيان بود.به درخواست ابن زياد، براي مبارزه با حسين «ع» فراخوانده شد و به سركردگي هزار سواربرگزيده

گشت.گفته اند وقتي از دار الاماره كوفه، با ماموريت بستن راه بر امام حسين «ع»

بيرون آمد، ندايي شنيد كه: اي حر!مژده باد تو را بهشت... [1] در منزل «قصر بني مقاتل» يا «شراف»، راه را بر امام بست و مانع از حركت آن حضرت به سوي كوفه شد. كاروان حسيني را همراهي كرد تا به كربلا رسيدند و امام در آنجا فرود آمد.حر وقتي فهميد كارجنگ با حسين بن علي «ع» جدي است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خويش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به كاروان حسين «ع» و جبهه حق پيوست.توبه كنان كنار خيمه هاي امام آمد و اظهار پشيماني كرد، سپس اذن ميدان طلبيد.اين انتخاب شگفت و برگزيدن راه بهشت بر دوزخ، از حر، چهره اي دوست داشتني و قهرمان ساخت.حر با اذن امام به ميدان رفت و در خطابه اي مؤثر، سپاه كوفه را به خاطر جنگيدن با حسين «ع» توبيخ كرد. چيزي نمانده بود كه سخنان او، گروهي از سربازان عمر سعد را تحت تاثير قرار داده از جنگ با سيد الشهدا منصرف سازد، كه سپاه عمر سعد، او را هدف تيرها قرار داد.نزد امام بازگشت و پس از لحظاتي دوباره به ميدان رفت و با رجز خواني، به مبارزه پرداخت و پس از نبردي دليرانه به شهادت رسيد.رجز او چنين بود: اني انا الحر و ماوي الضيف

اضرب في اعناقكم بالسيف عن خير من حل بارض الخيف

اضربكم و لا اري من حيف[2] . كه حاكي از شجاعت او در شمشير زني در دفاع از سيد الشهدا و حق دانستن اين راه بود. حسين بن علي «ع» بر بالين حر حضور يافت و

خطاب به آن شهيد، فرمود: تو همانگونه كه مادرت نامت را «حر» گذاشته است، حر و آزاده اي، آزاد در دنيا و سعادتمنددر آخرت! «انت الحر كما سمتك امك، و انت الحر في الدنيا و انت الحر في الآخرة» ودست بر چهره اش كشيد.[3] امام حسين «ع» با دستمالي سر حر را بست.پس از عاشورا بني تميم او را در فاصله يك ميلي از امام حسين «ع» دفن كردند، همانجا كه قبر كنوني اوست، بيرون كربلا در جايي كه در قديم به آن «نواويس» مي گفته اند.[4] نقل است شاه اسماعيل صفوي قبر حر را گشود و پيكرش را سالم يافت، چون خواست پارچه اي را كه بر سرش بسته بود باز كند، خون جاري شد و دوباره آن را بستند، آنگاه بر قبرش قبه اي ساختند.[5] .

سرگذشتهاي مربوط به حر و نقش او در حادثه كربلا، از نخستين برخوردش با كاروان سيد الشهدا، سپس توبه اش و پيوستن به جبهه حق و شهادت در ركاب سالار شهيدان، درهمه مقتلها و كتابهاي تاريخ عاشورا نگاشته شده است و توبه او شاخص ترين بخش نوراني زندگي اوست. -----------------------------

پي نوشتها:

[1] قاموس الرجال، ج 3، ص 103، امالي صدوق، ص 131.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 14.

[3] همان.

[4] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 97.

[5] سفينة البحار، ج 1، ص 242 به نقل از انوار نعمانيه، سيد نعمت الله جزايري.

تأثير تبريزي

ميرزا محسن تأثير تبريزي، متخلص به «تأثير»، در حدود سال 1060 ه. ق در اصفهان متولد شد ولي خاندان او تبريزي الاصل بودند. او از طرف حكومت صفويه شغلهاي ديواني داشته و چندي هم وزير يزد بوده است. بأثير به سال 1129 ه. ق در اصفهان درگذشته و همانجا

دفن شده است. ديوان او شامل قصايد، قطعات، غزليات، تركيب بندها، مثنويها و رباعيها مي باشد. در بين شعرهاي او اشعاري در رثاي سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام به چشم مي خورد كه در اين جا نمونه اي از آن مي آيد: جز غم نبود مايده ي خوان كربلا

جز خون نبود نعمت الوان كربلا افلاكيان هنوز به سر خاك مي كنند

زان گردها كه خاست ز ميدان كربلا پاي فرات آبله دار از حباب شد

در جستجوي سوخته جانان كربلا شد شمع وار ريشه كن از سوز تشنگي

نخلي كه سركشيد ز بستان كربلا در قيد رشته همچو اسيران فتاده است

عقد گهر به ياد يتيمان كربلا دارد پيام از دل صد چاك مصطفي

هر گل كه سر زند ز گلستان كربلا از غم دگر نكرد كمر چرخ پير راست

زان دم كه ديد داغ جوانان كربلا زان دم كه ديد تشنه لب آن نامور بماند

آب گهر گره به گلوي گهر بماند

تركيب بند محتشم كاشاني

شمس الشعرا، محتشم كاشاني، شاعر اوايل عهد صفوي كه بيشتر به سرودن مدايح و مراثي اهل بيت پيامبر مي پرداخت، وي در سال 996 هجري بدرود حيات گفت.[1] از آثار برجسته و معروف وي، تركيب بند پر سوز و محتواي اوست كه در ايام عزاداري سيد الشهدا «ع»، مساجد، تكايا و مجالس سوگواري را با كتيبه هايي كه اين اشعار، بر روي آنها نقش بسته است، سياهپوش مي كنند.شهرت محتشم، بيشتر به خاطر همين تركيب بند او درباره حادثه عاشوراست كه در دوازده بند، سروده شده و بارها به صورتهاي مختلف چاپ شده است.ديگران هم به تبعيت از او، به سرودن تركيب بندهايي درباره حماسه كربلا پرداخته اند.بند اول از تركيب بند محتشم چنين است: باز

اين چه شورش است كه در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين

بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است اين صبح تيره باز دميد از كجا كزو

كار جهان و خلق جهان جمله درهم است گويا طلوع مي كند از مغرب، آفتاب

كاشوب در تمامي ذرات عالم است گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست

اين رستخيز عام كه نامش محرم است در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست

سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است جن و ملك بر آدميان نوحه مي كنند

گويا عزاي اشرف اولاد آدم است خورشيد آسمان و زمين، نور مشرقين

پرورده كنار رسول خدا حسين[2] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] معارف و معاريف، ج 4، ص 1990.

[2] گلواژه، ج 2، ص 131، منتخب التواريخ، ص 333.

تخريب قبر امام حسين

الهام بخشي تربت خونين سيد الشهدا «ع» در راه مبارزه با ستم، سبب شد كه شيعه، همواره مرقد آن شهيد را تكريم و بر گرد آن تجمع كند.توصيه هاي اكيد ائمه نيز نسبت به زيارت قبر امام حسين «ع» اين شور و الهام را مي افزود.همين سبب شد كه حكام ستمگرهمواره احساس خطر كنند و اين كانون را از هم بپاشند.از دوران بني اميه كه زيارت آن حضرت، ممنوع و تحت كنترل بود، تا زمان هارون الرشيد كه حتي درخت سدري را كه سايه بان زائران بود قطع كردند[1] ، تا زمان متوكل عباسي كه اوج آن سختگيريها و ممانعتها بود، تا زمان استيلاي وهابيون و غارت كربلا و تخريب حرم حسيني، همه و همه گوياي وحشت دشمنان حق و اهل بيت، از جلوه گري اين خورشيدهاي تابان بود.

متوكل عباسي، پاسگاهي در نزديكي كربلا زده

و به افراد خويش فرمان اكيد داده بودكه: هر كس را ديديد قصد زيارت حسين را دارد، بكشيد.[2] به امر متوكل، هفده بار قبرحسين «ع» را خراب كردند.[3] در يكي از اين نوبتها، «ديزج يهودي» را مامور تغيير و تبديل و تخريب قبر مطهر كرد.او نيز با غلامان خويش سراغ قبر رفت و حتي قبر را شكافت و به حصيري كه پيكر امام در آن بود برخورد كرد كه از آن بوي مشك مي آمد.دوباره خاك روي آن ريختند و آب بستند و آن زمين را مي خواستند با گاو، شخم بزنند كه گاوها پيشروي نمي كردند.[4] هارون الرشيد نيز يك بار به والي كوفه فرمان داد تا قبر حسين بن علي «ع» را خراب كند.اطراف آن را عمارتها ساخته و زمينهايش را زير كشت و زراعت بردند.[5] .

به متوكل خبر دادند كه مردم در سرزمين «نينوا» براي زيارت قبر حسين «ع» جمع مي شوند و از اين رهگذر، جمعيت انبوهي پديد مي آيد و كانون خطري تشكيل مي شود. متوكل به يكي از فرماندهان ارتش خود در معيت تعدادي از لشگريان ماموريت داد تا مرقد مطهر را بشكافند و مردم را متفرق ساخته، از تجمع بر سر قبر آن حضرت و زيارت قبر او جلوگيري كنند.او هم طبق دستور، مردم را از پيرامون قبر پراكنده ساخت.اين حادثه در سال 237 هجري بود.ولي مردم در موسم زيارت، باز هم تجمع كرده، عليه او شورش كردند و بي باكانه به ماموران خليفه گفتند: اگر تا آخرين نفر هم كشته شويم، دست برنمي داريم.و بازماندگان ما به زيارت خواهند آمد.وقتي حادثه به متوكل گزارش شد، به آن فرمانده نوشت كه دست از مردم بردارد و به كوفه

بازگردد و چنين وانمود كند كه مسافرتش به كوفه در رابطه با مصالح مردم بوده... تا اينكه در سال 247 باز تجمع مردم زياد شد.به نحوي كه در آن محل، بازاري درست شد.مجددا بناي سخت گيري گذاشتند.[6] روز به روز بر زائران افزوده مي شد، متوكل سرداري فرستاد و ميان مردم اعلام كردند كه ذمه خليفه از كسي كه به زيارت كربلا رود بيزار است.باز هم آن منطقه را ويران كردند و آب بستند و شخم زدند و قبر را شكافتند.[7] اينگونه برخوردها و جفاها، همه براي پراكندن مردم از گرد اين كانون حرارت و شوق بود، اما كمترين نتيجه اي نمي گرفتند و بر شوق مردم افزوده مي شد. «بهاي وصل تو گر جان بود، خريدارم».كربلا، سنگر مقاومت مي گشت و كعبه اهل حقيقت و ولا.

آري... «زيارت اين خاك است كه توده مردم را ياري مي دهد تا به انقلاب حسين «ع» و به جهاد و مبارزه او عليه ظلم بينديشند و به رسوا كردن دستگاه حاكم بنشينند.چنين است كه اين خاك-خاك كربلا-سمبل و شعار مي شود و طواف آرامگاه حسين، با صد طواف كعبه مقابل مي شود و حتي بر آن ترجيح مي يابد».[8] .

وهابيان نيز در سال 1216 ه.ق به كربلا حمله كردند و اين تهاجمها، ده سال ادامه داشت.هم شهر را غارت و هم مردم را قتل عام و هم قبر مطهر را خراب كردند.يك بار هم «امير مسعود» در سال 1225 با سپاهي متشكل از 20 هزار جنگجوي وهابي به نجف واز آنجا به كربلا تاختند.[9] .

در عصر حاضر نيز، حكومت بعثي عراق، براي در هم كوبيدن حركت انقلابي شيعيان اين سرزمين، در سال 1370 ش.با انواع سلاحها مردم را در نجف و كربلا

به خاك و خون كشيد و با توپخانه، گنبد و بارگاه امام حسين «ع» را مورد هجوم قرار داد.و اين پس از قيام مردمي بر ضد حكومت «صدام» بود كه شهر نجف و كربلا را به تصرف در آوردند و رژيم عراق، براي باز پس گيري آنها از دست انقلابيون، با خشونت تمام وارد ميدان شد و ساختمان حرم امير المؤمنين و سيد الشهدا و حضرت اباالفضل عليهم السلام و گنبد و دربها و ضريح، آسيب ديد.اين جنايتها سبب شد رهبر انقلاب اسلامي، آية ا... خامنه اي طي اطلاعيه اي ضمن محكوم كردن تجاوزات رژيم بعث عراق به حرمها و شهرهاي مقدس، روز پنجشنبه 8 ذي قعده 1411 ق.برابر با دوم خرداد 1370 ش را عزاي عمومي اعلام كرده، به سوگ بنشيند.[10] در بخشي از اين اطلاعيه آمده است: «... با يورش وحشيانه به نجف و كربلا، آن كردند كه قلم از شرح آن عاجز است و بر عتبات عاليات و مسلمانان و مردم عراق و حوزه هاي علميه، آن روا داشتند كه طواغيت ستمگر و خون آشام بني اميه و بني عباس هم روا نداشته بودند و چنان ضايعه و جراحتي بر قلب دوستان اهل بيت وارد كردند كه سنگيني آن پي نوشتها را با هيچ فاجعه اي در اين زمان، نتوان قياس كرد. «هيجوا احزان يوم الطفوف...».[11] اندوه هاي عاشورا را برانگيختند.

--------------------------------

پي نوشتها :

[1] تاريخ الشيعه، مظفري.ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 398.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 404.

[3] همان، ص 410، تتمة المنتهي، ص 241.

[4] بحار الانوار، ج 45، ص 394.

[5] تتمة المنتهي، ص 240.

[6] اعيان الشيعه، ج 1، ص 628، تراث كربلا، ص 34 (با اختلاف در عبارات).

[7]

تتمة المنتهي، ص 241.

[8] مجموعه آثار، شريعتي، ج 7 (شيعه) ص 20.

[9] براي آشنايي با فتنه ها و تهاجمات وهابيها به اعتاب مقدسه، از جمله ر.ك: «كشف الارتياب»، سيد محسن امين، «اعيان الشيعه»، ج 1، ص 628، «تراث كربلا»، سلمان هادي الطعمه، ص 262، «موسوعة العتبات المقدسه»، كربلا، جزء 1، ص 201، «فرقه وهابي»، محمد حسين قزويني، «تاريخ كربلا» عبد الجواد كليددار، ص 234.

[10] روزنامه هاي 31 ارديبهشت 1370.

[11] قضاياي درگيريها در نجف و كربلا و حمله رژيم بعث به حرمهاي مطهر، در اخبار و گزارشهاي مطبوعات ارديبهشت 1370 درج شده است.از جمله ر.ك: «مروري اجمالي بر تاريخ سياسي كربلا» انتشارات سازمان تبليغات اسلامي.نيز: «سيماي كربلا»، محمد صحتي.

تفتازاني

از محققين و بزرگان اهل سنت است، وي در شرح عقايد نسفيه گويد: «حق اين است كه رضايت يزيد و اظهار خوشحالي او به كشته شدن امام حسين عليه السلام را اهانت او به اهل بيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از متواترات است - و ان كان تفصيله آحادا - سپس مي گويد: ما راجع به يزيد و بي اماني او ترديد نداريم، آن گاه مي افزايد كه: لعنت خدا بر او و بر ياران و كمك كاران او، آمين. سپس گويد: اگر سؤال شود پس چرا برخي از علماي مذهب، لعن يزيد را جايز نمي دانند با اين كه مي دانند يزيد مستحق لعن و بيشتر از آن است، جواب گوييم: اهل سنت متفقند در باطن بر اين كه يزيد مستحق لعن است، اما در ظاهر بخاطر اين كه دفاع كنند از خلفاي سابقين و اين كه مبادا مانند شيعيان، لعن از يزيد به ما قبل او سرايت كند، علما صلاح

ديدند كه جلوي اين راه را به طور كلي ببندند تا مردم گمراه نشوند!»

توماس كارلايل

فيلسوف و مورخ شهير انگليسي، توماس كارلايل نويسنده اي است مسيحي و اسكاتلندي - وي استاد دانشگاه كمبريج بود كه به تدريس زبان عربي اشتغال داشت. تولد: 1795 - فوت: 1881 م.

وي درباره ي عاشورا مي گويد: «بهترين درسي كه از تراژدي كربلا مي گيريم، اين است كه حسين و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند. آنها با عمل خود روشن كردند كه تفوق عددي در جايي كه حق و باطل روبرو مي شود اهميت ندارد و پيروزي حسين با وجود اقليتي كه داشت، باعث شگفتي من است».

توفيق ابوعلم

از متفكران معروف اهل سنت در تحليل عاشورا، ابتدا به اختلاف معاويه و يزيد در عرصه عمل و نظر پرداخته است و اشاره مي كند كه «معاويه، هر چند در عصر جاهليت رشد كرد ولي از آن جا كه به پيامبر اسلام عليه السلام ايمان آورده بود و با اصحاب آن حضرت و نيكان نشست و برخاست داشت و از آنان ادب آموخته بود، همه ي اينها در او اثر شگرفي بر جاي گذاشت... ولي يزيد در شام و در كمال اشرافيت رشد يافت و اخلاقش آن چنان كه بايد و شايد شكوفا نشد و روش سياستمداري را نياموخت، بلكه همه ي مساعي خود را صرف عياشي و خوشگذراني كرد. علاوه بر اين بين ياران معاويه و ياران يزيد نيز اختلاف فاحشي وجود داشت. از بدترين آنان به افراد ذيل مي توان اشاره كرد: شمر بن ذي الجوشن، مسلم بن عقبه و عبيدالله بن زياد و عمر بن سعد و البته بدترين آنان شمر، آدمي زشت رو بود».

ابوعلم در پايان نظريات خود نتيجه مي گيرد كه امام حسين عليه السلام، قصد كربلا كرد تا از يك سو دست به

قيام بزند و از سوي ديگر از بيعت با يزيد خودداري كند، هر چند كه براي او روشن بود كه اين قيام و امتناع منجر به قتل او خواهد شد، زيرا اگر او با يزيد بيعت مي كرد، يزيد درصدد به وجود آوردن تغييرات اساسي در دين اسلام بر مي آمد و بدعت هاي زيادي را بنا مي نهاد. به همين دليل است كه گفته اند: حسين خود، خانواده و فرزندانش را فداي جدش كرد و اركان حكومت بني اميه هم جز با قتل او متزلزل نمي شد.

پس، از ديدگاه ابوعلم امام حسين عليه السلام براي جلوگيري از تغيير و تحريف دين و فرار از بيعت (كه در صورت تسليم به امر بيعت، مهر تأييدي بر اعمال ناشايست يزيد زده مي شد) و اجراي احكام اصلي و اصيل دين قيام كرد. توفيق ابوعلم در اين زمينه مي نويسد: «حسين براي طلب دنيا و مقام و خلافت به سوي كوفه حركت نكرد بلكه مي خواست احكام خدا را به اجرا درآورد و همين عوامل باعث شد تا دست به قيام بزند».

تربت

خاك.خاك قبر امام حسين «ع».تربت به معناي مقبره هم آمده است.در فارسي هم «رفتن سر خاك» به معناي زيارت قبر است.خداوند، به پاس فداكاري عظيم امام حسين «ع» و شهادتش در راه احياي دين، آثار ويژه و احكام خاصي در تربت مقدس سيد الشهدا و خاك كربلا قرار داده است.تربت خونين كربلا كه در برگيرنده آن پيكر پاك است، الهام بخش فداكاري و عظمت و يادآور جان باختن در راه ارزشهاي الهي است.از اين رو، هم سجده بر آن تربت مستحب است، هم ذكر گفتن با تسبيح تربت، فضيلت بسيار دارد، هم شفا دهنده بيماري است، هم

شايسته است كه هنگام دفن ميت، اندكي تربت همراه او گذاشته شود يا با حنوط مخلوط شود، هم دفن شدن در كربلا ثواب دارد و ايمني از عذاب مي آورد و هم نجس ساختن آن حرام است و اگر در بيت الخلا بيفتد بايد از آنجا پرهيز كرد يا از آنجا در آورد و احكام و آثار ديگر كه در فقه مطرح است[1] .

رسول خدا «ص» مقداري تربت كربلا به «ام سلمه» داد و فرمود: هر گاه ديدي اين خاك، تبديل به خون شد، بدان كه حسين «ع» كشته شده است.[2] .

گر چه خوردن خاك، حرام است، اما خوردن اندكي از خاك قبر سيد الشهدا به نيت شفاگرفتن (استشفاء) جايز، بلكه مؤكد است و آداب و حدودي دارد.[3] امام رضا «ع» فرمود:

«كل طين حرام كالميتة و الدم و ما اهل لغير الله به، ما خلاطين قبر الحسين «ع» فانه شفاء من كل داء»[4] هر خاكي حرام است، مثل مردار، خون و ذبح شده بي نام خدا، مگر خاك قبر حسين «ع» كه درمان هر درد است.امام صادق «ع» فرمود: «في طين قبر الحسين شفاء من كل داء و هو الدواء الاكبر».[5] در خاك قبر حسين «ع» شفاي هر درد است و آن دواي بزرگتر است.روايت است كه از فضيلتهاي ويژه حسين بن علي «ع» اين است: «الشفاء في تربته و الاجابة تحت قبته و الائمة من ذريته».[6] شفا در تربتش، اجابت دعا در زير قبه حرم اوست و امامان از نسل اويند.

امام صادق «ع» دستمال زردي داشت كه در آن تربت حضرت سيد الشهدا بود.وقت نماز كه مي شد همان تربت را در موضع سجودش مي ريخت و بر آن

سجده مي كرد.[7] و نيز آن حضرت فرمود: «السجود علي تربة الحسين يخرق الحجب السبع».[8] سجده بر تربت حسيني، حجابهاي هفتگانه را كنار مي زند.همچنين روايت شده است كه امام صادق «ع» جز بر تربت سيد الشهدا سجده نمي كرد، به عنوان فروتني و تواضع در برابر خداوند: «كان الصادق لا يسجد الا علي تربة الحسين تذللا لله و استكانة اليه».[9] نسبت به برداشتن كام نوزادان با تربت كربلا نيز احاديث فراواني است، از جمله از امام صادق «ع» روايت است كه: «حنكوا اولادكم بتربة الحسين فانها امان».[10] كام فرزندان خود را با تربت حسين «ع» برداريد، كه اين تربت، امان است.در سنتهاي چاووش خواني، اشاره به سيب بهشتي[11] و بوي سيب از تربت امام حسين «ع» مي كردند و مي خواندند: (بوي سيب). ز تربت شهدا بوي سيب مي آيد

ز طوس، بوي رضاي غريب مي آيد آنچه به تربت سيد الشهدا قداست و كرامت بخشيده، همان خون حسين «ع» و شهادت ثارالله است كه الهام بخش حريت و رادمردي و فداكاري در راه خداست.به تعبير امام خميني «قدس سره»: «همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت، مزار عاشقان و عارفان ودلسوختگان و دار الشفاي آزادگان خواهد بود.»[12] به همين جهات، هم «شفاخواهي» از تربت سيد الشهدا «ع» وهم «شفايابي» در آستانه و حرم حسيني جزء فرهنگ شيعه و مستند به روايات است. شهادت، خاك را بوييدني كرد

شهادت، سنگ را بوسيدني كرد علامه اميني «ره» مي نويسد: «آيا بهتر آن نيست كه سجده گاه، از خاكي قرار داده شود كه در آن، چشمه هاي خوني جوشيده است كه رنگ خدايي داشته است؟ تربتي آميخته باخون كسي كه خداوند، او را پاك قرار داده و محبت او را اجر

رسالت محمدي «ص» قرارداده است؟ خاكي كه با خون سرور جوانان بهشت و وديعه محبوب پيامبر و خدا عجين گشته است؟...»[13] .

چه رازي در «تربت كربلا» نهفته است؟ تربت كربلا، خاكي آميخته با «خون خدا» ست و شگفت نيست كه خون، به خاك، اعتبار بخشد و شهادت، در زمين و در و ديوار، آبرو و قداست بيافريند و خاك كربلا، مهر نماز عارفان گردد و در سجاده، عطر شهادت از تربت حسين «ع» به مشام عاشقان برسد و شفابخش دردها شود.درس گرفتن از تربت و فرات، تنها در مكتب زيارت ميسر است و سخن خاك را با دل، تنها گوش حسينيان كربلايي مي شنود. «... در آنجا تربتي است، گويا معدن مغناطيس، كه افراد عاشق را كه قابل جذب اند، مانند ذرات كوچك آهن، به سوي خود جذب مي كند.آنجا مضجع مقدس سرباز فداكاري است كه رؤساي جمهور و پادشاهان، قبل از آنكه رسم سرباز گمنام و نهادن دسته گل معمول گردد، عصاره گل، بهترين عطر را آوردند و بوسيدند و بوييدند و پاشيدند و آرزوي اين كردند كه كاش در برابرش جنگيده و اسلام را ياري مي كردند و كشته مي شدند.[14] .

شهيد مطهري مي نويسد: «... تو كه خدا را عبادت مي كني، سر بر روي هر خاكي بگذاري نمازت درست است، ولي اگر سر بر روي آن خاكي بگذاري كه تماس كوچكي، قرابت كوچكي، همسايگي كوچكي با شهيد دارد و بوي شهيد مي دهد، اجر و ثواب تو صد برابر مي شود.»[15] در كربلا، خاندان معيني بودند كه متصدي تهيه مهر و تسبيح از تربت سيد الشهدا بودند و همه ساله مبلغ هنگفتي به والي بغداد مي پرداختند تا همچنان از اين امتياز برخوردار باشند.[16]

. -----------------------------

پي نوشت ها :

[1] براي توضيح بيشتر ر.ك: «دائره المعارف تشيع»، ج 4، ص 25.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 122 و 463.

[3] همان، ج 2، ص 103.

[4] همان.

[5] من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 599 (چاپ جامعه مدرسين)، المزار، شيخ مفيد، ص 143.

[6] مناقب، ج 4، ص 82.

[7] منتخب التواريخ، ص 298.

[8] بحار الانوار، ج 82، ص 153 و 334.

[9] همان، ص 158 حديث 25.

[10] وسائل الشيعه، ج 10، ص 410، روايات تربت را از جمله در وسائل الشيعه، ج 10، ص 408 تا 420 و ج 3، ص 607، المزار، شيخ مفيد، ص 143 و نيز بحار الانوار، ج 98، ص 118 ملاحظه فرماييد.

[11] سفينة البحار، ج 1، ص 124.

[12] صحيفه نور، ج 20، ص 239.

[13] سيرتنا و سنتنا، علامه اميني، ص 166.در بحث تربت امام و الهامهاي قرآن از جمله ر.ك: مجله پيام انقلاب، شماره هاي 147 و 148 (سال 1364).

[14] اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد پاك نژاد، ج 2، ص 43.

[15] شهيد (ضميمه قيام و انقلاب مهدي)، ص 127.در زمينه تربت حسيني، از جمله ر.ك: «الارض و التربة الحسينيه»، شيخ محمد حسين كاشف الغطاء.

[16] موسوعة العتبات المقدسه، ج 8، ص 289.

تسبيح تربت

تربت سيد الشهدا «ع»، به خاطر قداست و فضيلت و الهام بخشي، هم مورد سجود قرارمي گيرد، هم از آن تسبيح براي ذكر گفتن تهيه مي شود، هم كام نوزاد را بر مي دارند، هم همراه ميت به صورت حنوط، به كار مي رود.خاكي كه مدفن يك شهيد است، انتقال دهنده فرهنگ شهادت و الهام بخش شجاعت و ايمان است و تسبيحي كه با چنين تربتي گفته شود، اجر مضاعف دارد.از امام صادق «ع» احاديثي

در فضيلت تسبيح تربت سيد الشهدا روايت شده است.[1] .

حضرت زهرا «ع» از تربت حمزه سيد الشهدا، تسبيحي ساخته و به نخ كرده بود و با آن، ذكر تسبيحات مي گفت، مردم هم چنان كردند.چون حسين «ع» شهيد شد، به خاطر مزيت و فضيلت تربت او، اين كار درباره تربت قبر آن امام شهيد انجام گرفت.[2] پيش از تسبيح گلي، حضرت زهرا تسبيحي داشت از نخ پشمين كه به آن گرههاي متعدد زده بود و آن را مي گرداند و تسبيح و تكبير مي گفت، تا آنكه حضرت حمزه در جنگ احد به شهادت رسيد.آنگاه از تربت او تسبيحي ساخت.رسم مردم بر اين جاري شد تا آنكه پس از شهادت امام حسين، از تربت قبر او تسبيح فراهم مي كردند:

«فلما قتل الحسين صلوات الله عليه عدل بالامر اليه فاستعملوا تربته لما فيه من الفضل و المزيه.»[3]

دو حديث در فضيلت تسبيح تربت: امام صادق «ع» فرمود: «من كانت معه سبحة من طين قبر الحسين عليه السلام كتب مسبحا و ان لم يسبح بها»[4] هر كه تسبيحي از تربت قبرحسين «ع» داشته باشد، تسبيحگوي نوشته مي شود، هر چند با آن تسبيح نگويد. امام كاظم «ع» فرمود: «لا يستغني شيعتنا عن اربع:... و سبحة من طين قبر الحسين فيها ثلاث و ثلاثون حبة...»[5] شيعه ما از چهار چيز بي نياز نيست:... يكي هم تسبيحي با 33 دانه از خاك قبر امام حسين عليه السلام.[6] .

تسبيح تربت، قصيده اي صد بيتي است و واژه هايش همه عاشورايي، كه دانه هايش همراه ذاكر، ذكر مي گويد و عطر شهادت را مي پراكند.كربلائيان با مضمون اين قصيده مقدس همنوايي مي كنند و با تركيبات آن كه الله اكبر، الحمد لله و سبحان الله

است، آشنا و مانوسند.دانه هاي تسبيح تربت، گوهرهايي است كه از خاك كوي عشق گرفته مي شده و از آن نوري تا ملكوت خدا متصاعد مي شود.دلهاي دريايي، گوهر تربت را در ساحل عشق، با «اشك» شستشو مي دهند، و از زمزم ديدگان بر آن مي بارند.اين است رمز جلوه و جلاي هميشگي «تربت حسين»!و همين است راز برتري تسبيح تربت، بر دانه هاي ياقوت و عقيق و فيروزه و زبرجد و الماس! تسبيح تربت، تركيبي كربلايي دارد و آهنگي زهرايي و مفاهيمش هديه خداوند به «فاطمه» است.منظومه اي رمزي از قداست و فداكاري و عشق و خلوص است.چه اكسير شگفتي در خاك مزار حسين «ع» نهفته است، فضيلت بخش خاك بر گوهر! ---------------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 98، ص 133.

[2] همان، المزار، شيخ مفيد (چاپ كنگره شيخ مفيد، 1413 ق) ص 150.

[3] همان، ج 82، ص 333.

[4] همان، ص 340.

[5] همان.در «المزار» شيخ مفيد، ص 152، عدد سي و چهار دانه آمده است.

[6] براي آگاهي از تاريخچه تسبيح و تسبيح تربت و آداب آن ر.ك: «دايرة المعارف تشيع»، ج 4، ص 205.

تكيه

محلي كه براي عزاداري سيد الشهدا عليه السلام، بويژه در ايام عاشورا ساخته و برپامي شود. اين گونه اماكن، علاوه بر آنكه حرمت و قداست خاص خود را دارد، احكام مخصوص مساجد را ندارد، بنابر اين محدوديت حضور در آن مثل مسجد نيست. «تكيه، يا تكيه گاه، بعد از مسجد در حقيقت پايگاه معنوي مسلمانان خصوصا شيعيان به حساب مي آيد.جايي كه مردم با تعزيه خواني و سوگواري سالار شهيدان و ياران با وفايش به او متوسل و متكي مي شوند... تكيه با تعزيه و عزاداري عجين گشته و اين دو را هرگز نتوان

از يكديگر جدا كرد.به نظر مي رسد تعزيه پس از حادثه كربلا براي نشان دادن وقايع خونبار عاشورا به سبك سوزناك ابداع شده باشد و با تقليد از نمايشهاي قديمي كه تا عهد پيشداديان مي رسد، ارتباط پيدا مي كند.»[1] .

در نقل فوق، روي تكيه گاه بودن تكيه براي عزاداران حسيني تكيه شده است.اين دقت را ديگران نيز داشته اند و در پيشينه تاريخي آن به اين جنبه عنايت كرده اند.از جمله به اين نقل توجه كنيد: «جايي كه مامن و پناهگاه و تكيه گاه فقيران و مسافران بوده و رايگان در آنجا اقامت موقت داشته اند.محافظان و نگهبانان آن (تكيه داران) از جوانمردان بودند و آداب و رسومي خاص داشتند كه در «فتوت نامه» ها آمده است.جز اين مفهوم، تكايا محلي براي اجراي تعزيه براي سالار شهيدان بوده كه در وسط تكيه، روي سكويي برآمده از زمين، تعزيه خوانان موجب تحريك احساسات جماعت عزادار مي شدند.

رفته رفته تكيه به محلي براي عزاداري تبديل شد.از زمان ناصر الدين شاه به بعد، تكيه هاي بطور رسمي محل اجراي نمايشهاي مذهبي شد... در بيشتر تكيه ها-به اقتضاي فصل-چادرهايي بزرگ بر مي افراشتند كه در واقع سقف اين گونه تكيه ها به شمار مي رفت.پارچه هايي سياه كه اشعاري در سوگ خاندان امام حسين «ع» بر آن نقش بسته است و علامت و شكل مخصوص تكيه نيز در جايي از آن قرار مي گرفت.هر تكيه، علامتي ويژه و علمي ممتاز از بقيه تكيه ها براي خود داشت.بيشتر تكيه ها بر گذرگاهها و راههاي رفت و آمد مردم ساخته مي شدند و دو مدخل داشتند كه قافله ها و شبيه گردانان و دسته هاي عزاداري از آن عبور مي كردند... در هر تكيه به يادبود تشنگي شهيدان كربلا سقاخانه اي بنا مي شد.بعدها در كنار تكيه ها، محلهايي به

نام حسينيه و زينبيه بنا شد و يا تكايا به نام «حسينيه» تغيير نام يافتند.»[2] گاهي به همت اهل يك شهر، در شهرهاي زيارتي از قبيل «مشهد»، «كربلا»، «نجف»، و... حسينيه هايي ساخته مي شود كه اغلب مورد استفاده زوار آن شهر قرار مي گيرد.

به نظر برخي، پديد آمدن «تكيه»، در مقابل مراكز ديني وابسته به خلافتهاي غير شيعي بوده تا پايگاهي براي هواداران نهضت حسيني و دور از سلطه حكام باشد: «تكيه و حسينيه، مركز تشكيلات ضد حكومتي ايجاد مي كرد... شيعه، تكيه و حسينيه مي سازد تا به جنگجويانش پناهگاهي ببخشد... به خمس و حسينيه رو مي كند، تا به مبارزه همه جانبه اش از علي «ع» تاكنون امكان و قدرت بخشد.چنين است كه ساختن «حسينيه»، ضربه اي است بر پيكر حكومت...»[3] . ----------------------

پي نوشت ها :

[1] تاريخ تكايا و عزاداري قم، ص 69.

[2] مجله «كيهان فرهنگي»، سال 10 شماره 3، ص 29 و 30.

[3] ياد و يادآوران، دكتر علي شريعتي (چاپ حسينيه ارشاد) ص 39 و 40.

توسل

وسيله جويي، حاجت خواستن از خداوند، با وسيله و شفيع قرار دادن پاكان و ائمه معصومين «ع» از جمله سيد الشهدا و فرزندانش و شهداي كربلا، در قرآن است كه: «وابتغوا اليه الوسيله» (مائده 35). «يدعون يبتغون الي ربهم الوسيله» (اسراء 57).توسل، دست يافتن به قلب هستي، از طريق رگهايي است كه اين ارتباط حياتي را تسهيل مي كند. معصومين و اولياء الله بخاطر مقام قرب و منزلتشان نزد خداي متعال، حق شفاعت دارند و كساني كه با وسيله قرار دادن آنان نزد خداي بزرگ، حاجت خود را از خداوند مي طلبند، اميد بيشتري براي استجابت دعا دارند.اين توسل، بصورت زيارت، دعا، عزاداري، گريستن، ولايت با

اولياء خدا و برائت از دشمنان حق فراهم مي گردد.

نسبت به حسين بن علي «ع» هم زيارت، بعنوان وسيله جويي به سوي خداست.در دعاي بعد از زيارت عاشورا مي خوانيم: «يا امير المؤمنين و يا ابا عبدالله، اتيتكما زائرامتوسلا الي الله ربي و ربكما».دعاي توسل نيز، واسطه قرار دادن چهارده معصوم عليهم السلام در پيشگاه خداوند متعال است.امام حسين «ع» و شهداي كربلا و ائمه معصومين همه باب الحوايجند، ليكن هر كدام به نحوي و با عشقي خاص.عزاداري ما نيز نوعي توسل جستن به اين خاندان است، تا هم ابراز محبت شود و هم جلب لطف و كرم، هيئتهاي متوسلين به شهداي كربلا و سيد الشهدا نيز از همين راه براي تقرب به خدا و بر آمدن حاجتها بهره مي جويند و خود را به آن معدن حيات و روشني وصل مي كنند.[1] . ------------------------------

پي نوشت ها :

[1] در بحار الانوار، ج 91، ص 1 تا 47 باب توسل و استشفاع به محمد و آل محمد.

توغ (توق)

از جمله وسايل تزييني دسته هاي عزاداري است و قدمت آن به عهد صفويه مي رسد. پايه اي است كه بر روي آن يك صندوق و بر روي صندوق، زبانه بلندي قرار دارد و شالي نيز بر سر زبانه مي بندند و مانند علمات، يك نفر آن را حمل مي كند.[1] اين كلمه در اصل به معناي دم اسب است (در تركي) كه بر سر علم مي بسته اند.به نوشته دهخدا: «علم مانندي كه بر سر آن به جاي پرچم، منگوله اي از پشم يا ابريشم آويزند، بيرق تركان عثماني، و آن دم اسبي بود بر سر نيزه و بر آن گروهه اي از زر.»[2] .

«در اصل، يكي از آلات جنگي بوده است.به نوشته حسين واعظ كاشفي

در فتوت نامه «توق، همين نيزه است، اما به شرط آنكه پرچم داشته باشد... توق، اصل و نشانه را گويند و در هر لشكرگاهي كه توق زدند، هر كس مي داند كه جاي او كجاست، آنجا رود...» در عصر صفويه، توغ از تجهيزات دسته بود، اما زبانه نداشت، اكنون توغها داراي زبانه هستند... هر تكيه تعدادي توغ دارد كه در روزهاي خاص از ايام محرم، آنها را جامه (لباس) مي كنند... مردم عزادار، با نظمي خاص در دسته هاي سينه زني و زنجيرزني وارد تكيه شده و به دنبال آن توغها با شور و هيجاني خاص، به همراه شيون و ناله مردان و زنان به حالت نيمه افراشته نگه داشته مي شوند...»[3] اينگونه احساسات و شعائر مذهبي ستودني است، ولي كاش نيمي از آنچه به تجهيزات و علمات و توق و ابزار، بها داده مي شود، براي محتواي عاشورا و تعاليم نهضت امام حسين «ع» و هدف عزاداري بها داده شود. -----------------------

پي نوشت ها :

[1] تاريخ تكايا و عزاداري قم، ص 216.

[2] لغت نامه، دهخدا.

[3] كيهان فرهنگي (مجله)، سال 10 شماره 3، ص 31.

تير سه شعبه

تيري زهرآگين كه بر قلب امام حسين «ع» نشست.در اين باره به اين نقل توجه كنيد: «پس از جنگهاي بسيار كه روز عاشورا امام حسين «ع» داشت، لختي براي استراحت ايستاد. ناتوان شده بود.سنگي از سوي دشمن آمد و بر پيشاني او خورد كه خون از آن جستن كرد.امام خواست كه با جامه، خون از چهره پاك كند كه تيري سه شعبه و مسموم بر سينه حضرت نشست «اتاه سهم محدد مسموم له ثلاث شعب».حضرت تير را از پس سر بيرون آورد و خون از جاي آن فوران زد.خونها را

به آسمان پاشيد و بر چهره ماليد تارسول خدا را با چهره اي خون آلود ديدار كند.»[1] .

در واقع، تيري كه روز عاشورا بر سينه امام نشست، روز «سقيفه» بر كمان نهاده و رها شد و بسي قلبها را خون كرد و در كربلا نيز خون سيد الشهدا «ع» را بر خاك ريخت.اگر آن بناي انحراف نخستين نبود، نيم قرن پس از وفات پيامبر، قلب فرزند پيامبر از سوي امت او هدف قرار نمي گرفت. ------------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 52 و 53، مقتل الحسين، مقرم، ص 351.

تاكتيكهاي نظامي، تبليغي

در نهضت عاشورا به يك سري تاكتيكهاي نظامي و تبليغي بر مي خوريم كه از سوي حسين بن علي «ع» انجام گرفته است.شيوه هاي نظامي بطور عمده يا حالت دفاعي داشته است، يا تهاجمي.روشهاي تبليغي نيز بطور عمده جهت آگاهانيدن مردم و پيامرساني و بهره برداري بيشتر از اين حركت بوده است، چه آنچه زمان خود آن حضرت و توسط خود او انجام گرفته است، يا پس از شهادتش.در اينكه آن حضرت در قيام كربلا بعنوان يك مبارز مسلط به همه فنون رزمي و تاكتيكهاي نظامي و دفاعي و تبليغي عمل كرده است، شكي نيست.آنچه مطرح مي شود، تنها نمونه هايي است كه از تامل بر حوادث اين نهضت به نظر مي رسد و مديريت شگفت و نظم و تدبير آن حضرت را در آن حادثه كه آميخته اي از احساسات و عواطف و تعقل است، نشان مي دهد.

تاكتيكهاي نظامي

1- «حفاظت شخصي»: سيد الشهدا «ع» هنگام ديدار با والي مدينه «وليد بن عتبه» پس از مرگ معاويه، با همراه داشتن گروه محافظ از جوانان بني هاشم نزد والي رفت. جمعي از ياران، خويشان

و پيروان خود را مسلحانه همراه برد، در حالي كه شمشيرها را آخته زير لباسها پنهان كرده بودند و به آنان سفارش كرد كه بيرون در بمانند و اگر صداي امام از درون به مددخواهي بلند شد، به داخل بريزند و طبق فرمان امام، عمل كنند.[1] اين تدبير ايمني را براي پيشگيري از هر نوع خطر و سوء قصد وليد انجام داد.گروه همراه را تا سي نفر نوشته اند.[2] .

2- «گزارشگر اطلاعاتي»: چون ابا عبدالله «ع» به اتفاق خانواده و همراهان از مدينه به سوي مكه حركت كرد، برادرش محمد حنفيه را در مدينه باقي گذاشت تا حركتهاي حكومتي را بعنوان يك گزارشگر اطلاعاتي به امام خبر دهد و آنچه را در مدينه مي گذرد، بي كم و كاست به آن حضرت برساند.او تعبير «عين» (مامور اطلاعاتي) درباره محمدحنفيه به كار برده است: «اما انت فلا عليك ان تقيم بالمدينة فتكون لي عينا عليهم لا تخفي عني شيئا من امورهم».[3] اما تو، عيبي ندارد كه در مدينه بماني تا براي من خبررسان از آنان باشي و از كارهايشان چيزي را از من پنهان نكني.

3- «خنثي كردن توطئه ترور»: به امام خبر رسيده بود كه يزيد، گروهي را تحت فرمان عمرو بن سعيد اشدق براي ترور يا دستگيري وي به مكه فرستاده است. حضرت براي خنثي كردن توطئه ترور و نيز براي حفظ حرمت حرم خدا و براي اينكه خونش در مكه ريخته نشود، حج را به عمره تبديل كرد و روز هشتم ذي حجه از مكه خارج شد.[4] .

4- «جمع آوري اطلاعات»: از آنجا كه آگاهي از وضعيت دشمن و مردم هوادار، درتصميم گيريهاي يك پيشوا نقش مؤثر دارد،

سيد الشهدا «ع» پيوسته مي كوشيد از اوضاع داخلي كوفه اطلاعات كافي داشته باشد.اين اطلاعات را از جمله از راههاي زير به دست مي آورد:

الف: استنطاق و پرسش از مسافراني كه از كوفه مي آمدند و بعنوان شاهدان عيني جريانات، از آنجا خبر مي دادند.نمونه هايي همچون بشر بن غالب كه در ذات عرق با امام برخورد كرد، يا فرزدق در يكي ديگر از منزلگاهها.

ب: مكاتبات و نامه نگاري با پيروان خود در كوفه، بصره و يمن (مناطقي كه در محبت به اهل بيت، ريشه دارتر بودند) و گزارشهاي مكتوب از اوضاع آن مناطق و حمايت مردمي و نصرت در قيام را جويا مي شدند و حتي اين آگاهيها را درمواقع لزوم، به سربازان دشمن كه راه را بر او مي گرفتند يا با او به نبرد برمي خاستند، اعلام مي فرمود.

5- «مصادره»: در مسير راه عراق، كارواني تجارتي از يمن به سوي شام مي رفت و براي يزيد، اجناس قيمتي مي برد.وقتي امام حسين «ع» در منزلگاه تنعيم به آن كاروان برخورد، كالاهاي آن را مصادره كرد تا راه براي وابستگان به يزيد، ناامن شود.به افراد كاروان هم فرمود: هر كس بخواهد با ما به عراق بيايد، كرايه كاملش را خواهيم داد و با او رفتار خوب خواهيم داشت و هر كس هم بخواهد جدا شود، كرايه اش را تا اينجا مي پردازيم.برخي جدا شدند، بعضي هم همراه امام آمدند.[5] به اين شيوه، هم ضربه اقتصادي به حكومت يزيد زد و هم از افراد دشمن، جذب نيرو كرد.

6- «جذب نيرو»: سيد الشهدا «ع» از هر فرصتي براي جذب نيرو به جبهه حق بهره مي گرفت. يكي از آن موارد متعدد، ملاقاتي بود كه با «زهير بن قين» در منزلگاه زرود داشت.زهير

كه ابتدا از رو به رو شدن با امام، گريزان بود، پس از اين ديدار به امام پيوست و در عاشورا هم حماسه آفريد و شهيد شد.

7- «تصفيه نيرو»: امام حسين «ع» چندين بار در طول راه كربلا با پيشگويي از وضع آينده و شهادت خود و همراهان، افراد بي انگيزه و غير مطيع و دنياپرست را كه به اميد غنيمت همراه شده بودند تصفيه كرد، تا گروه زبده و عاشق شهادت و خالص و برخوردار از انضباط و اطاعت محض از فرماندهي و رهبري براي حضور در ميدان نبرد بمانند.در منزلگاه زباله و شب عاشورا، نمونه هايي از اين تصفيه ها بود.در منزل زباله برخي برگشتند،[6] اما شب عاشورا كسي نرفت.

8- «آرايش اردوگاه»: وقتي در سرزمين كربلا فرود آمد، دستور داد چادرها را نزديك به هم بزنند، طنابهاي خيمه ها را از لابه لاي هم بگذرانند، در مقابل خيمه ها حضور داشته باشند و با دشمن از يك طرف مواجه شوند، در حالي كه خيمه ها سمت راست و چپ و پشت سرشان باشد: «امر باطناب البيوت فقربت حتي دخل بعضها في بعض و جعلوها وراء ظهورهم ليكون الحرب من وجه واحد و امر بحطب و قصب كانوا اجمعوه وراء البيوت فطرح ذلك في خندق جعلوه و القوا فيه النار و قال: لا نؤتي من وراءنا»[7] .

9- «سازماندهي»: امام حسين «ع» صبح روز عاشورا اصحاب را سازماندهي كرد، نماز صبح خوانده شد.زهير بن قين را، فرمانده جناح راست و حبيب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ قرار داد، پرچم را به دست عباس سپرد، چادرها را پشت سر خويش قرار دادند، درگودالي كه پشت چادرها به صورت خندق حفر كرده بودند، هيزم و ني ريختند.گودال،

مثل نهر آبي بود كه شب عاشورا براي پيشگيري از حمله دشمن از پشت سر كنده بودند و در آن آتش افروختند.[8] .

10- «ايجاد مانع»: در روز عاشورا، نيروهايي از دشمن مي خواستند از پشت خط دفاعي، از لا به لاي خيمه ها حمله كنند (طناب خيمه ها يكي از موانع بود) و سه، چهار نفراز ياران امام در آن منطقه به دفاع پرداخته بودند.عمر سعد دستور داد خيمه ها را آتش بزنند.امام حسين «ع» فرمود: بگذاريد آتش بزنند (البته خيمه ها خالي اصحاب و... بود). در اين صورت ديگر نخواهند توانست از لا به لاي خيمه ها بر شما شبيخون بزنند و چنان شد.[9] اين تاكتيك، حتي در مورد انتخاب جاي مناسب براي خيمه زدن نيز جلوه گر بود.درقسمتي فرود آمد كه تپه هايي داشت و آنها بعنوان موانع طبيعي براي جلوگيري يا كنترل حمله دشمن از سمت چپ قرارگاه امام بود.حفر خندق در پشت خيمه ها و آتش افروختن در آنها نيز بعنوان ايجاد مانع به كار گرفته شد.

11-مهلت خواهي شب عاشورا براي نماز و دعا و تلاوت قرآن.گر چه اين را مي توان بعنوان امري عبادي و معنوي به حساب آورد، ليكن با توجه به نقش روحيه معنوي رزمندگان، اين مهلت خواهي براي شعله ور ساختن بعد معنوي و تقويت روحيه رزمي و شهادت طلبانه در نيروهاي تحت امر، تاثير بسزايي داشت و يك تاكتيك نظامي محسوب مي شد، بويژه نشان دادن جايگاه ياران در بهشت، آنان را بي تاب شهادت ساخت و برخي مانند برير، شوخي مي كردند.

12-در آخرين لحظات بي ياوري و غربت سيد الشهدا «ع» كه پياده مي جنگيد، باز مواظب بود تا تير دشمن به او اصابت نكند و در پي لحظات غفلت دشمن بود تا حمله كند و بر جمع سپاه

دشمن حمله مي برد.[10] .

13- «پوشش براي پيوستن به امام»: تعدادي از شهداي كربلا كه از ياران امام بودند، از كساني بودند كه همراه سپاه كوفه و عمر سعد، به كربلا آمدند و آنجا به حسين بن علي «ع» پيوستند و با كوفيان جنگيدند.اين تاكتيك نشان دهنده كنترل شديد اطراف كوفه و ممانعت از پيوستن هواداران به سيد الشهدا «ع» است، بگونه اي كه براي برخي از شيعيان انقلابي، هيچ راهي نمانده بود، جز آنكه در پوشش سپاه كوفه، خود را به خط درگيري رسانده، به امام ملحق شوند.

14-طرز آرايش جبهه و استقرار نيروها و نصب چادرها در كربلا به صورت نعلي شكل بود، تا هم تسلط بر مجموعه مواضع خودي باشد و هم خود در وسط اين شكل قرار گيرد و هم امكان محاصره شدن توسط سپاه كوفه را سلب كند.

خصوصيات منطقه عمليات در كربلا به صورت زير بوده است: [11]

-نزديك رودخانه دجله و فرات-

دجله در سمت چپ و فرات در سمت راست كربلا

-از نظر آب و هوايي در منطقه خشك و گرم عراق قرار گرفته و در ضلع شمال شرقي، ايران قرار دارد و در جنوب غربي، حجاز واقع شده است.

-منطقه، رملي و نيمه جنگلي است.

-در حاشيه نهر علقمه، نخلستاني قرار دارد.

-داراي تپه ماهور و پستي و بلنديهاي بسيار

-نهر علقمه از فرات منشعب شده است و در نزديكي اردوگاه حسيني قرار دارد.

-موسم تابستان با گرماي مخصوص منطقه.

-كربلا در حاشيه فرات و قبرستان يهود قرار گرفته است.

-از نظر اهميت جغرافيايي، نقطه كور، منزوي و فراموش شده، فاقد هر گونه امتياز واهميت ويژه سياسي، فرهنگي، نظامي و اقتصادي است.

خصوصيات حركت زميني سيد الشهداء «ع»: [12] .

(عقب نشيني تاكتيكي-در زمان غير

قابل پيش بيني)

1-بهره گيري از زمين جهت ايجاد جنگ رواني

2-انتخاب كميت زمين براي به دست گيري ابتكار عمل در جنگ

3-در اختيار گرفتن زمان و سلب آن از دشمن

4-ايجاد توازن دفاعي

5-تجزيه نيرو و تغيير جهت دشمن به سمت ضعف

6-به هم زدن نظم تشكيلاتي و ايجاد تغيير در قرارگاه جنگي دشمن

7-سلب اختيار از دشمن و به دست گرفتن ابتكار حركت

8-اخلال در سيستم تصميم گيري فرماندهان نظامي

9-عقب نشيني تاكتيكي

10-به دست گرفتن ابتكار عمل در زمين

11-به موضع انفعالي كشيدن دشمن

12-استفاده از پوشش طبيعي و تصنعي زمين و بهره گيري از آن جهت استتار و اختفاء

13-جلوگيري از تمركز قوا هنگام حمله دشمن و ايجاد فاصله جغرافيايي بين فرماندهي، تداركات و ارتباطات

14-ايجاد شتابزدگي در تصميم گيري نظامي و كندي در عمل دشمن

15-سلب هر گونه بهره گيري استراتژيك از زمين (از دشمن)

16-افزايش محدوديت در ميدان عمل و كاهش شديد ميزان كارآيي دشمن

17-تعيين جهت حمله و نوع آرايش جنگي دشمن به وسيله زمين

18-به دست گرفتن ابتكار عمل در سازماندهي و تجديد سازمان از لحاظ كمي و كيفي

19-تعيين نوع بهره وري از زمين براي دشمن (به صورت مطلوب)

20-موضعگيري و آرايش مطلوب در دفع حمله

21-احراز آمادگي در هر شرايطي تا هر زمان و سلب آمادگي از دشمن به وسيله زمين

22-بدون حركت و صرف انرژي، آرايش دشمن را براي چند ساعت به صورت جنگ رواني بر هم زد.[13] .

مختصات جبهه جنگي حضرت ابا عبدالله الحسين «ع»: [14] .

1-نام عمليات: هيهات منا الذله

2-سال عمليات: 61 هجري قمري

3-ماه عمليات: محرم الحرام

4-روز عمليات: جمعه دهم محرم

5-نوع عمليات (جنگ): جهاد ابتدايي

6-استراتژي حركت و حمله: افشاي چهره نفاق-تشكيل حكومت

7-موضع جنگي: دفاعي

8-طول جبهه دفاعي (قطر نعل): 180 متر

9-طول محور عمليات: 360 متر

10-فاصله خيمه ها: 2 متر

11-تعداد خيمه ها: 60 عدد

12-تركيب كيفيت نيرو: بني هاشم،

ياران، زنان، كودكان

13-وضعيت روحي و رواني: عاشقاني حفاظت پيشه

14-تعداد سواره نظام: 32 نفر

15-تعداد پياده نظام: 40 نفر

16-تعداد كل نيروهاي رزمي: 72 نفر

17-فرمانده كل قوا: سيد الشهدا حسين بن علي «ع»

18-پرچمدار لشكر: ابو الفضل العباس «ع»

19-فرمانده سمت راست: زهير بن قين

20-فرمانده سمت چپ: حبيب بن مظاهر

21-وضعيت تداركات: محاصره كامل

22-وضعيت تجهيزات: كمبود شديد

23-وضعيت آب و آذوقه: محاصره (تشنگي-گرسنگي)

24-موقعيت جغرافيايي: قتلگاه

25-زمان و ساعت شروع حمله: دو ساعت گذشته از روز (8 صبح)

26-رمز عمليات: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم

27-نوع آرايش جنگي: ساعتي-مثلثي-نعلي

28-تعداد بر هم زدن آرايش دشمن: در سه مرحله كه مرحله چهارم به جنگ تن به تن انجاميد

29-طول مدت عمليات: 8 ساعت

30-پايان عمليات: غروب آفتاب همان روز

مختصات جبهه جنگي يزيد بن معاويه:

1-نام جنگ و عمليات: بيعت ظالمانه

2-استراتژي عمليات: محو كامل اسلام ناب محمدي «ص»

3-تركيب كيفيت نيرو: مردان مجهز و آماده

4-موقعيت جغرافيايي: استراتژيك ترين منطقه

5-وضعيت روحي و رواني: در خواب كامل سياسي

6-تعداد سواره نظام: به علت كثرت آنان، نامعلوم

7-تعداد پياده نظام: به علت كثرت آنان، نامعلوم

8-كل نيروي رزمي: 30000 نفر

9-فرمانده كل لشكر: عمر سعد

10-پرچمدار لشكر: دريد، غلام عمر سعد

11-فرمانده سواره نظام: عروة بن قيس احمصي

12-فرمانده پياده نظام: شبث بن ربعي

13-فرمانده ستون سمت راست: عمرو بن حجاج

14-فرمانده ستون سمت چپ: شمر بن ذي الجوشن

15-وضعيت تداركات: سريع، بموقع، فوق العاده

16-وضعيت تجهيزات: به ميزان چند ماه

17-وضعيت آب: مسلط بر رود فرات

18-وضعيت آذوقه: به ميزان چند ماه

19-نوع جنگ: تهاجمي

20-موازنه قوا: برتري كمي (400 نفر مقابل 1 نفر)

21-خط مشي سياسي فرهنگي: نفاق

22-رمز اول عمليات: لشكر خدا بپا خيزيد

23-رمز دوم عمليات: پرتاب تير توسط عمر سعد

24-تعداد آرايش: سه عدد

25-آرايش اول: مدور، پله چپ و راست (پياده سنگين)

26-آرايش دوم: ستون سمت چپ، سواره سنگين

27-آرايش سوم:

ستون سمت راست، سواره سنگين

28-تن به تن: خطي، بسيجي، عمومي، سواره

29-رعايت قوانين جنگي: نقض كامل.

روشهاي رواني، تبليغي

روشهايي كه از سوي سيد الشهدا «ع» در طول نهضت و در روز عاشورا، و نيز توسط خانواده او به كار گرفته شد، هم مايه ماندگاري نهضت و مصونيت چهره آن است، هم عامل روحيه بخشي به ياران شركت كننده در آن حماسه، كه امام را با همه هستي ياري كردند، و هم مايه تزلزل در انگيزه سپاه كوفه و موجب ضعف يا رسوايي يا خنثي شدن تبليغات دشمن گشته است، كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1- «نامشروع دانستن خلافت يزيد»: امام حسين «ع» با اين موضع، در افكار هواداران يزيد، ايجاد تزلزل كرد و با امتناع آشكار از بيعت و اعلان آن، جو سكوت را شكست.

2- «شهود صحنه»: با همراه بردن زنان و كودكان در سفر كربلا، به عنوان عاملان ثبت وقايع و شاهدان زنده كه همه صحنه ها را ديده اند، از تحريف و مسخ چهره واقعه جلوگيري كرد.به علاوه حضور زنان و كودكان در قافله حسيني، تاثير عاطفي و برانگيزنده افكار بر ضد امويان در طول سفر داشت، حتي پس از شهادت و در دوران اسارت.

3-نامه نگاري و پيام رساني به بزرگان كوفه و بصره و سران قبايل و اعزام نماينده به كوفه و تماس با پايگاه هواداران به عنوان يك كار تشكيلاتي.

4- «سنجش افكار»: محاسبه زمينه اقدام در كوفه، از راه اعزام مسلم بن عقيل به آنجا و ارزيابي وضعيت هواداران و نويسندگان دعوتنامه ها و درخواست از مسلم براي گزارش دقيق از اوضاع كوفه و ميزان تعهد و وفاي مردم.

5- «مشروعيت نهضت»: آن حضرت، حركت سياسي خود بر ضد حكومت

را به تكليف شرعي و امر به معروف و نهي از منكر و احياي سنت پيامبر «ص» پيوند داد، تاضمن مشروعيت بخشيدن به قيام خود، تعريضي به نامشروع بودن خلافت و تعارض آن با سنت نبوي داشته باشد.

6- «بهره گيري عاطفي»: از آنجا كه حسين بن علي «ع» را مردم به عنوان فرزند پيامبر و فاطمه «ع» مي شناختند، وي از اين موقعيت و زمينه عاطفي خود در دلها، چه براي جذب نيروي ياري دهنده، چه براي سلب انگيزه جنگ از دشمن و چه براي افشاگري نسبت به ماهيت سلطه حاكم استفاده كرد.اين شيوه، هم توسط خود امام، هم از طريق حضرت زينب، امام سجاد و ساير اهل بيت انجام مي گرفت.حتي پوشيدن برد، زره و عمامه پيامبر «ص» و برگرفتن ذوالفقار و يادآوري خويشاوندي خود با پيامبر خدا نيز، در تحريك عواطف ديني نيروهاي دشمن مؤثر بوده و به عنوان يك شيوه تبليغاتي و رواني قابل توجه است.

7- «اتمام حجت»: براي بستن راه هر گونه عذر و بهانه و توجيه و تاويل، آن حضرت مكرر اقدام به «اتمام حجت» كرد، هم براي بازداشتن دشمن از كشتن او، هم براي پيوستن افراد به جبهه حق.در اين اتمام حجت، گاهي هم تكيه روي حسب و نسب خويش مي كرد.مثلا در خطبه صبح عاشورا، براي متزلزل ساختن انگيزه دشمن، بر اين نسب تاكيد مي شد كه: «فانسبوني فانظروا من انا؟... الست... الست...»[15] بنگريد كه من كيستم؟آيا من آن نيستم كه... اينها هر شبهه اي را رفع و دفع مي كرد و دشمن را خلع سلاح مي نمود.

8- «آماده سازي»: ياران و اهل بيت خود را از نظر رواني آماده مي ساخت كه با حادثه عاشورا شجاعانه رو به رو

شوند و با سخنان و خطابه ها، روحيه شهادت طلبي در ياران، وصبر و تحمل در بستگان ايجاد مي كرد و هر گونه «ابهام» در مسير و هدف و سرانجام رامي زدود.

9- «جذب عاطفي»: برخوردي كه در گرماي نيمروز، با سپاه تشنه حر داشت و همه را سيراب كرد، سپس برگزاري نماز جماعت به امامت سيد الشهدا «ع» و اقتداي آنان به حضرت، آنگاه سخنراني توجيهي و تبييني براي سپاه دشمن، در واقع نوعي آميختن لطف و نوازش با روشنگري و تبيين، نقش مهمي در جذب عاطفي آنان داشت.سرانجام هم حر، به امام پيوست.

10- «جبران كميت با كيفيت»: گر چه ياران آن حضرت در كربلا اندك بودند، اما اين كميت اندك را، با كيفيت بالا و روحيه والا در ياران خويش جبران كرد، چه در سخنان طول راه، چه ميثاق شب عاشورا و اعلام ايستادگي ياران تا پاي جان و نيز نشان دادن جايگاه اصحاب خود در بهشت، به آن جمع حاضر.

11- «تقويت بعد معنوي»: مهلت خواهي شب عاشورا و سپري كردن آن شب با انس با خدا و تلاوت و عبادت و زمزمه هايي كه از خيمه ها برمي خاست، همه به عنوان عامل معنوي و تقويت روحي در شب قبل از عمليات مؤثر بود و ياران در صبح عاشورا بي تاب شهادت بودند و شوخي مي كردند و ميان خود و بهشت، فاصله اي جز تحمل ضربت شمشيرها نمي ديدند.

12- «خطابه با دشمن»: در عاشورا، استفاده از صداي بلند و رسا و القاي خطابه هاي مهم خطاب به نيروهاي دشمن، آن هم در ميدان كربلا و توسط خود امام و ياران برگزيده اش، نوعي اتمام حجت و سخن آخر بود، براي ايجاد تزلزل در دشمن و بستن راه توجيه

در آينده و تلاش جهت بيدار ساختن وجدانهاي خفته.

13- «رجز»: استفاده از رجزهاي حماسي توسط امام و يارانش در درگيريهاي تن به تن يا عمومي.خواندن رجز، هم رزمنده را تقويت روحي مي كرد، هم دشمن را تحقير مي نمود و هم مبين انگيزه و انديشه و ايمان جنگجوي حسيني بود.

14- «افشاگريهاي اسرا»: پس از عاشورا، اسيران اهل بيت «ع»، از تجمعهاي مردمي در كوفه، مجلس ابن زياد، شام، دمشق، حتي مجلس يزيد، استفاده كرده، پيام خون شهدا را مي رساندند، ضمن معرفي خود و امام حسين «ع»، بر ضد حكام افشاگري مي كردند.اين شيوه را، چه در خطبه ها و چه در سخناني كه در برخوردهاي متفرقه ابراز مي شد، به كار مي گرفتند.

15- «مجالس ياد»: اهل بيت، پس از بازگشت از سفر كربلا به مدينه، مجالس عزا و سوگواري بر پاداشتند و پيوسته از حادثه عاشورا و فجايع سپاه كوفه ياد مي كردند. بارزترين آنها ياد كردن امام سجاد «ع» از حسين و شهادت او با لب تشنه بود، هنگام نوشيدن آب، يا ديدن صحنه ذبح گوسفند.

16- «فرهنگ گريه و نوحه»: امامان شيعه تاكيد فراوان كردند كه مظلوميت اهل بيت و حادثه عاشورا همواره ياد شود و زنده بماند.اين فرهنگ ياد و يادآوري در قالب مفاهيمي همچون: گريه، نوحه خواني، مرثيه سرودن، زيارت، تربت سيد الشهدا «ع»، كام گيري با آب فرات و تربت، ياد كردن از عطش حسين هنگام آب نوشيدن، برگزاري مجالس عزاداري براي اهل بيت و... شكل گرفت.اين فرهنگ، تاكنون هم سبب زنده ماندن و جاودانه شدن آن حماسه گشته است.

در مجموع حركت عاشورا، چه از بعد نظري و چه عملي، روشها و محورهايي موردتوجه قرار گرفته است تا:

-پيام نهضت به همه رسانده

شود-

در دراز مدت، منافقان نفوذي در تشكيلات حكومتي و پستهاي كليدي معرفي و افشا گردند

-امر به معروف و نهي از منكر و اصلاح فساد اجتماعي، زنده شود-

راه مبارزه سياسي فرهنگي براي نسلهاي آينده ترسيم گردد

«سنت احياگري» نسبت به حادثه كربلا نيز از سوي امامان شيعه و پيروان عاشورا، درطول تاريخ شيعه، آن پيامها را مطرح ساخته و آن حماسه را زنده نگهداشته و عظيمترين عامل برانگيزنده، وحدت بخش، راهنما و جهت ده را پديد آورده است.اوجگيري روحيه شهادت طلبي و افزايش شناخت و آگاهي سياسي و به وحدت رسيدن نيروهاي معتقد به ولايت و رهبري ائمه، از آثار اين تحول است. ------------------------------

پي نوشتها :

[1] كامل، ابن اثير، ج 2، ص 530، مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 182.

[2] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 183.

[3] بحار الانوار، ج 44، ص 329، اعيان الشيعه، ج 1، ص 588.

[4] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 46، موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 324.

[5] تاريخ طبري، ج 4، ص 289، حياة الامام الحسين، ج 3، ص 59، كامل، ابن اثير، ج 2، ص 547.

[6] كامل، ابن اثير، ج 2، ص 549.

[7] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 99، كامل، ابن اثير، ج 2، ص 560.

[8] همان.

[9] همان، ص 566.

[10] همان، ص 572.

[11] برگرفته از جزوه «تشكيلات توحيدي عاشورا»، فاطمي پناه، ص 24.

[12] همان، ص 27.

[13] صاحب طرح، بر اساس نقشه عملياتي و ترسيم صحنه و مستندات تاريخي، نكات فوق را تشريح مي كند.

[14] همان، ص 25.

[15] كامل، ابن اثير، ج 2، ص 561.

تحريفهاي عاشورا

نهضت عاشورايي امام حسين «ع»، با انگيزه امر به معروف و نهي از منكر و براي نجات اسلام و مبارزه با طغيان

بود.اهداف و آرمانهاي مقدس، چهره هاي متعالي و درخشان و انگيزه هايي اجتماعي و سياسي داشت.آن همه تشويق براي گريه بر سيد الشهدا و عزاداري براي سيد مظلومان نيز، براي زنده نگهداشتن اين مكتب جهاد و شهادت و حفظ ارزشها بود.متاسفانه در طول تاريخ، تحريفهايي چه در انگيزه ها و اهداف، چه درچهره هاي حماسه ساز و چه در برنامه هاي مربوط به عاشورا انجام شد.

تحريفهاي عاشورا، برخي به «محتوا» بر مي گردد، برخي به «شكل» و برخي به «افراد». كتابهايي كه به عنوان مقتل نوشته شد و روضه هايي كه براي عاشورا گفته و خوانده شد، گاهي چون با انگيزه گرياندن مستمعين بود، آميخته به مطالب ضعيف، غير مستند و احيانا دروغ گشت.علاقه اي كه به چهره هاي عاشورايي وجود داشت، سبب شد در حوادث آن حماسه، غلوها و مبالغه هايي نقل شود كه غير عقلي و باور نكردني است.آمار و ارقام كشته ها و برخي حوادثي كه بظاهر غم انگيز و سوزناك بود، بر اصل واقعه افزوده شد. انگيزه آن حماسه اجتماعي و خونين نيز، گاهي تا حد «كشته شدن براي شفاعت ازگنهكاران امت» تنزل يافت.نوع برخوردهاي امام حسين «ع»، زينب و امام سجاد «ع» وكودكان و اهل بيت، گاهي به صورت عجز و لابه و ذلت و حقارت در برابر فاسقاني چون يزيد و عمر سعد و ابن زياد و شمر و... در آمد و خواسته بزرگ امام در اين ميدان حماسه، كه رد بيعت با حكومت جور بود، به درخواست جرعه اي آب براي لب عطشان خويش ياگلوي خشك علي اصغر در آمد.

در روضه هايي كه خوانده مي شد و تعزيه هايي كه برپا مي گشت و شعرها و نوحه هايي كه سروده و اجرا مي شد، از زينب و امام سجاد و

مسلم بن عقيل و سكينه و... چهره هايي ارائه گشت كه با روح بلند و عزتمند و بزرگوار آن خاندان شرف و كرامت، ناسازگار بود.

حتي خصومت ديرين امويان با اساس دين و وحي و نبوت، به دشمني شخصي حسين «ع» و يزيد تبديل شد.رسالت ياري رساندن به جبهه گسترده حسيني در طول تاريخ، تنها به سطح گريستن بر تشنگي و مظلوميت آل عبا پايين آمد و بيش از روضه فكر امام حسين «ع»، روضه جسم پاره پاره او و بيش از پيام خونين سيد الشهدا، حلقوم بريده ابا عبدالله مطرح شد.حتي مبارزه دشمنان با اصل اقامه عزا براي سالار شهيدان (كه بي ثمر بود) تبديل شد به آزادي مراسم و ترويج شعائر، ولي همراه با مسخ حقيقت عاشوراو فلسفه قيام كربلا، كه اينگونه برنامه ها، هيچ تعارضي با سلطه ستم و فسق نداشته باشد و اين بزرگترين تحريف محتوايي عاشورا بود.در حالي كه در تاريخ شيعه، قيام توابين، پس از گريه بر مزار شهداي كربلا و ياد مظلوميت امام حسين «ع» شكل گرفت و شيعيان درسرزمين كربلا و با الهام از عاشورا، به رهبري سليمان بن صرد، قيامي را شكل و سازماندهي دادند.و عاشورا، تكليف آور براي هر مسلمان بود، نه آنكه امام، يك وظيفه خاص و دستور خصوصي داشته باشد.

اعتقاد به شفاعت سيد الشهدا و نيز ثوابهاي فراوان براي اشك ريختن بر آن حضرت و همچنين نتايج ارزشمند محبت و ولايت اهل بيت «ع»، همه صحيح است، اما اين مسائل بگونه اي يكجانبه طرح شد كه بسياري از علاقه مندان اهل بيت، تعارضي ميان گريستن برحسين «ع» و ارتكاب فسق و فجور و زير پا نهادن حق الناس و ترك وظايف ندانند

و اميدشان به حسين «ع» باشد، هر چند كه غرق گناه باشند!امام سجاد «ع» كه همان روح حسيني و شجاعت علوي را داشت و در عاشورا به مصلحت الهي بيمار بود و توان جنگيدن نداشت، در پي همين تلقينات تحريف شده، به «امام بيمار» شهرت يافت و در اذهان عموم، به صورت مردي لاغر، رنگ پريده، بي حال و زرد چهره و عصا به دست جلوه كرد.حتي قضايايي بي اساس، همچون حجله عروسي قاسم نوجوان در شب عاشورا، به عنوان دستمايه اشك گرفتن از اهل عزا، به مرثيه ها و مقتلها راه يافت و قضايايي به نام رؤيا و خواب (راست يا دروغ) باب شد و دهان به دهان و سينه به سينه نقل گشت و بتدريج، حالت يك امر مسلم و قطعي يافت.آنچه وظيفه آگاهان و دست اندركاران است، هم تبيين صحيح قيام حسيني، هم ارائه مقتل و روضه صحيح و مستند، هم جلوگيري از خواندن مرثيه هاي دروغ و مرثيه خوانان ناصالح و مداحان كاسب و واعظان بيسواد و بي مطالعه است.در يكي دو دهه اخير، هم كتابهاي ارزشمندي در تحليل ماهيت و اهداف قيام حسيني تاليف شده، هم اشعار با محتوا و منطبق با روح عاشورا سروده شده است و هم برخي از اين تحريفهاي لفظي و محتوايي بازگو و معرفي شده است.[1] الهامي كه در انقلاب اسلامي ايران و در جبهه هاي دفاع مقدس، از عاشورا و كربلاگرفته شد، بهترين استفاده از چهره تحريف نشده عاشوراست.و اگر شيعه بتواند «مكتب عاشورا» را آنگونه كه هست و بوده، به جهانيان معرفي كند، بي شك منبع الهام همه آزاديخواهان مبارزي خواهد شد كه در پي الگوي راستين براي انقلاب و مبارزه با ستم اند. ---------------------------

پي نوشتها :

[1] مطالعه

كتاب سودمند حماسه حسيني (3 جلد) از شهيد مطهري در اين زمينه ها توصيه مي شود.همچنين موارد متعددي از نقلهاي دروغ و حوادث بي اساس را كه در زبان مرثيه خوانان و در شعر و نثر مرثيه درباره حوادث كربلاست، در كتاب «لؤلؤ و مرجان» و در فصل لزوم پرهيز از دروغ و رعايت صدق در سخن، تاليف «محدث نوري» مي توان خواند.همچنين كتاب «ستودگان و ستايشگران» كه مجموعه اي از ارشادهاي آية ا... خامنه اي درباره بايدها و نبايدها در امر مداحان و مرثيه خوانان است، خواندني است، نشر «حوزه هنري».نيز، ر.ك: «التنزيه لاعمال الشيعه»، سيد محسن امين، (خلاصه اي از آن در «اعيان الشيعه»، ج 10، ص 373 به بعد آمده است)، «اكسير السعادة في اسرارالشهادة»، سيد عبد الحسين لاري، «الايات البينات في قمع البدع و الضلالات»، كاشف الغطاء، مقاله «امام خميني، احياءو اصلاح شعائر حسيني»، سيد جواد ورعي، (ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي با نام «عاشورا و امام خميني»، خرداد74).

ث

ثارالله

از القاب سيد الشهدا «ع» كه در زيارتنامه خطاب به آن حضرت گفته مي شود.يعني خون خدا. در زيارت عاشوراست: «السلام عليك يا ثار الله و ابن ثاره» اين تعبير، درزيارتهاي ديگر نيز، از جمله زيارت مخصوص امام حسين «ع» در اول رجب و نيمه رجب و شعبان و زيارت امام حسين «ع» در روز عرفه آمده است.[1] در زياراتي هم كه امام صادق «ع» به عطيه آموخت، آمده است: «و انك ثار الله في الارض من الدم الذي لا يدرك ثاره من الارض الا باوليائك».[2] شدت همبستگي و پيوند سيد الشهدا با خدا به نحوي است كه شهادتش همچون ريخته شدن خوني از قبيله خدا مي ماند كه جز با انتقام گيري و خونخواهي اولياء

خدا، تقاص نخواهد شد.القاب ديگري نيز مانند قتيل الله، و وتر الله در زيارتنامه است كه گوياي همين نكته است. «... بزرگترين لقب آن نجات دهنده آخرين انسان از اين رابطه ثار... «منتقم» است.انتقام چه چيز را مي گيرد؟ همه مي گويند انتقام قاتلين سيد الشهدا، نه! انتقام ثاري كه به گردن بني هابيل است...اگر غيرت و آگاهي وجود داشته باشد، تمام فضاي تاريخ ما پر از ضجه و دعوت خونخواهي ثارهاست.اما اين ثارها، ثارهاي قبيله اي نيست، ثار الله است.اينها «ثار الله» هستند كه بايد از قاتلين بني طاغوت گرفته شوند.حسين، وارث يكي از ورثه است كه خودش بصورت يك ثار در آمد و فرزندش و باباش، اينها همه ثارهاي خدا هستند و پدر ثارهاي خدا و پسر ثارهاي خداست... هدف، انتقام كشيدن از «بني قابيل» است كه آنهمه دستش به خون ثارهاي عزيزما آغشته است... يا ثار الله و ابن ثاره».[3] .

عنوان مقدس «ثار الله»، در ادبيات شعري و مرثيه، همچنان در زمينه كارهاي خطاطي، نقاشي، طراحي و پوستر هم جاي خاصي داشته و منبع الهام بخش براي هنرمندان مكتبي بوده است.حتي هنرمندان قالي باف هم از آن بهره و فيض برده اند.قالي «ثار الله»، اثربرجسته استاد سيد جعفر رشتيان، نمونه اي از آن است.اين قالي كه به مساحت 18متر مربع، در مدت 8 سال بافته شد، تداعي كننده عاشوراي حسيني است.در حاشيه فرش، نماي هفت شهر مذهبي مسلمانان است و در متن آن، خيام سوخته در ميان شعله ها و درميان فرش، عبارت «ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة» نقش بسته و فرياد سرخ مظلوميت، در گره گره اين اثر ارزنده به گوش جان مي رسد.[4] اين نقاش و مينياتوريست درسال 1367

ش از دنيا رفت. ------------------------

پي نوشتها :

[1] مفاتيح الجنان.

[2] بحار الانوار: ج 98، ص 148، 168، و 180.

[3] ثار، علي شريعتي، ص 18.

[4] كيهان فرهنگي، تيرماه 1367، ص 55.

ثعلبيه

نام يكي از منزلگاههاي نزديك كوفه كه امام حسين «ع» در مسير خود از آنجا گذشت.

ثعلبيه، به نام ثعلبه، مردي از بني اسد است كه در آنجا فرود آمده و ساكن شده و چشمه اي حفر كرده بود.[1] در اين محل كه قناتي داشته، امام حسين «ع» بار افكند و يك شب آنجاماند.در همين منزل بود كه آن حضرت با «طرماح» برخورد كرد و او را به همراهي خويش فرا خواند.او رفت كه اجناس و وسايل را به خانواده اش برساند و برگردد، ولي وقتي برگشت كه امام حسين «ع» به شهادت رسيده بود.و در همين منزلگاه بود كه مردي نصراني همراه مادرش به خدمت امام رسيدند و به دست او مسلمان شدند.[2] و در همين منزل بود كه حضرت، خبر شهادت مسلم بن عقيل را دريافت كرد. -----------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 211.

[2] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 78.

ثابت بن هبيره

نامبرده جريان شهادت «عمر بن قرظه انصاري» و برادر او «علي بن قرظه» را روايت كرده است.

اين راوي، تنها همين يك خبر را در حادثه جانسوز عاشورا دارد.

گزارش او اين گونه است: قال «ابومخنف» عن «ثابت بن هبيره»: فقتل عمرو بن قرظة بن كعب...

و عمرو... نيز در پيكار قهرمانانه ي ياران حسين حضور داشت و به شهادت رسيد.

روشن است كه ظاهر روايت نشانگر حضور نامبرده در كربلا و روايت بدون واسطه است.

ثورة الحسين

نام كتابي ارزشمند و تحليلي درباره نهضت ابا عبدالله الحسين «ع»، از محمد مهدي شمس الدين (چاپ ششم، 1401 ق، بيروت)، به فارسي نيز ترجمه شده است، با نام «ارزيابي انقلاب امام حسين».از اين مؤلف، كتاب ديگري به نام «ثورة الحسين في الوجدان الشعبي» منتشر شده است.

ثار

خونخواهي، خون، قيام براي خونخواهي، «طلب ثار».امام باقر «ع» ضمن بيان اينكه حسين بن علي و ما اهل بيت، همان مظلومي هستيم كه در آيه قرآن آمده است: «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا» (اسراء 33)، فرمود: «القائم منا اذا قام طلب بثار الحسين...».[1] قائم از ما هر گاه قيام كند خون حسين را خواهد طلبيد. نامگذاري امام عصر «عج» به «منتقم» نيز به خاطر همين قيام براي خونخواهي است.[2] در زيارت عاشورا هم اين آرزوي جهاد خونخواهانه در ركاب امام زمان در دعا آمده است: «و ان يرزقني طلب ثاري (ثاركم) مع امام هدي ظاهر... و ان يرزقني طلب ثارك مع امام منصور...» و در دعاي ندبه، از اوصاف حضرت مهدي «ع»، خونخواهي سيد الشهدا بيان شده است: «اين الطالب بدم المقتول بكربلا».[3] .

فرهنگ خونخواهي در ميان همه اقوام از جمله عربها بوده است. نسبت به شهيد كربلاهم كه خون عزيزش بر زمين ريخت، در سالهاي بعد كساني به خونخواهي برخاستند، از جمله نهضت توابين به رهبري سليمان بن صرد خزاعي و نيز قيام مختار در كوفه، به انگيزه «طلب ثار» بوده و شعارشان نيز در اين نهضت «يا لثارات الحسين» بوده است.شعار ياران حضرت مهدي نيز چنين خواهد بود (شعارهم: يا لثارات الحسين).[4] بالاتر از همه آنكه خود خداوند، خونخواه حسين «ع» است.آنگونه كه مي گوييم: «اشهد ان

الله تعالي الطالب بثارك».[5] همه قيام كنندگان بر ضد جباران كه الهام از عاشورا مي گيرند، خونخواهان «ثار الله»اند. --------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار: ج 44، ص 218.

[2] عوالم (امام حسين)، ص 474.

[3] مفاتيح الجنان.

[4] بحار الانوار، ج 52، ص 308.

[5] مفاتيح الجنان، محدث قمي، ص 557 (صلوات بر حسن و حسين).

ثمرات قيام كربلا

شهادت مظلومانه سيد الشهدا و يارانش در كربلا، تاثير بيدارگر و حركت آفرين داشت و خوني تازه در رگهاي جامعه اسلامي دواند و جو نامطلوب را شكست و امتدادهاي آن حماسه، در طول تاريخ، جاودانه ماند.حتي در همان سفر اسارت اهل بيت نيز تاثيرات سياسي اين حادثه در انديشه هاي مردم آشكار شد.گروهي از اسرا را كه به شام مي بردند، چون به تكريت رسيدند، مسيحيان آنجا در كليساها جمع شدند و به نشان اندوه بر كشته شدن حسين «ع»، ناقوس نواختند و نگذاشتند آن سربازان وارد آنجا شوند.به شهر «لينا» نيز رسيدند.مردم آنجا همگي گرد آمدند و بر حسين و دودمانش سلام و درود فرستادند وامويان را لعن كردند و سربازان را از آنجا بيرون كردند.چون خبر يافتند كه مردم «جهينه» هم جمع شدند تا با سربازان بجنگند وارد آن نشدند.به قلعه «كفر طاب» رفتند، به آنجا نيز راهشان ندادند.به حمس كه وارد شدند، مردم تظاهرات كردند و شعار دادند: «اكفرا بعدايمان و ضلالا بعد هدي؟» (آيا كفر پس از ايمان و گمراهي بعد از هدايت؟) و با آنان درگير شدند و تعدادي را كشتند.[1] برخي از تاثيرات حماسه عاشورا از اين قرار است:

1- قطع نفوذ ديني بني اميه بر افكار مردم

2- احساس گناه و شرمساري در جامعه، بخاطر ياري نكردن حق و كوتاهي دراداي

تكليف

3- فرو ريختن ترسها و رعبها از اقدام و قيام بر ضد ستم

4- رسوايي يزيديان و حزب حاكم اموي

5- بيداري روح مبارزه در مردم

6- تقويت و رشد انگيزه هاي مبارزاتي انقلابيون

7- پديد آمدن مكتب جديد اخلاقي و انساني (ارزشهاي نوين عاشورايي و حسيني)

8- پديد آمدن انقلابهاي متعدد با الهام از حماسه كربلا

9- الهام بخشي عاشورا به همه نهضتهاي رهايي بخش و حركتهاي انقلابي تاريخ

10- تبديل شدن «كربلا» به دانشگاه عشق و ايمان و جهاد و شهادت، براي نسلهاي انقلابي شيعه

11- به وجود آمدن پايگاه نيرومند و عميق و گسترده تبليغي و سازندگي در طول تاريخ، بر محور شخصيت و شهادت سيد الشهدا «ع»

از نهضتهاي شيعي پس از عاشورا، مي توان «انقلاب توابين»، «انقلاب مدينه»، «قيام مختار»، «قيام زيد»، و... حركتهاي ديگر را نام برد.براي توضيح بيشتر، به مدخل خاص هر يك از اين نهضتها در همين مجموعه مراجعه شود.تاثير حماسه عاشورا را درانقلابهاي بزرگي كه در طول تاريخ، بر ضد ستم انجام گرفته، چه در عراق و ايران و چه در كشورهاي ديگر، نبايد از ياد برد. «فرهنگ شهادت» و انگيزه جهاد و جانبازي كه درانقلاب اسلامي ايران و هشت سال دفاع مقدس در جبهه ها جلوه گر بود، گوشه اي از اين تاثير پذيري است.شعار «نهضت ما حسينيه، رهبر ما خمينيه» كه در مبارزات ملت مسلمان ايران بر ضد طاغوت طنين افكن بود و نيز شور حسيني جبهه هاي رزم ايران، گواه روشن تاثير گذاري كربلا در قرنها پس از آن حماسه مقدس است.يكي از نويسندگان محقق، نتايج نهضت كربلا را عبارت مي داند از:

1- پيروزي مساله اسلام و حفظ آن از نابودي.

2- هزيمت امويان از عرصه فكري مسلمين.

3- شناخت اهل

بيت بعنوان نمونه هاي پيشوايي امت.

4- تمركز شيعه از بعد اعتقادي بر محور امامت.

5- وحدت صفوف شيعه در جبهه مبارزه.

6- ايجاد حس اجتماعي در مردم.

7- شكوفايي موهبتهاي ادبي و پديد آمدن ادبيات عاشورايي.

8- منابر وعظ و ارشاد، به عنوان وسيله آگاهانيدن مردم.

9- تداوم انقلاب بصورت زمينه سازي نهضتهاي پس از عاشورا[2] .

حادثه كربلا، گشاينده جبهه اعتراض عليه حكومت امويان و سپس عباسيان شد، چه به صورت فردي كه روحهاي بزرگ را به عصيان و افشاگري واداشت، و چه به شكل مبارزه هاي گروهي و قيامهاي عمومي در شهري خاص يا منطقه اي وسيع.[3] . خون او تفسير اين اسرار كرد

ملت خوابيده را بيدار كرد[4] .

-----------------------------

پي نوشتها :

[1] عاشورا في الادب العاملي المعاصر، ص 54 به نقل از منتخب طريحي و مقتل ابي مخنف.

[2] براي تفصيل آن ر.ك: «حياة الامام الحسين»، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 436، (معطيات الثورة).

[3] در اين زمينه ها ر.ك: «الانتفاضات الشيعيه»، هاشم معروف الحسني، «امامان و جنبشهاي مكتبي»، محمد تقي مدرسي.

[4] كليات اقبال لاهوري، ص 75.

ج

جابر بن حارث سلماني

از شهداي كربلاست.نام او را جناده، حباب، حيان و حسان هم گفته اند.وي از شخصيتهاي شيعه در كوفه بود كه در نهضت مسلم بن عقيل هم مشاركت داشت و پس از شكست آن، همراه گروهي به سوي حسين حركت كردند و پيش از رسيدن آن حضرت به كربلا، به او پيوستند.هر چند لشكر حر مي خواستند مانع پيوستن او به حسين «ع» شوند، ولي نتوانستند.وي روز عاشورا به شهادت رسيد.[1] .

----------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 63.

جابر بن حجاج تيمي

از شهداي عاشورا در حمله نخست است.وي از سواركاران شجاع كوفه بود كه در كربلا از سپاه عمر سعد به سپاه حسين «ع» پيوست.در نهضت مسلم بن عقيل نيز از بيعت كنندگان با وي بود[1] . -------------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 3، ص 40.

جابر بن عبدالله انصاري

جابر و عطيه، كه هر دو از بزرگان شيعه بودند، پس از شهادت امام حسين «ع» در اولين اربعين به زيارت كربلا آمدند.جابر بن عبدالله، پانزده سال پيش از هجرت در مدينه به دنيا آمد.از طايفه خزرجيان بود.او و پدرش عبدالله بن حرام از پيشتازان اسلام بودند.پدرش در جنگ احد به شهادت رسيد.جابر از مسلمانان پيش از هجرت و از اصحاب با فضيلت رسول خدا بود كه در 19 غزوه، از جمله جنگ بدر در ركاب پيامبر «ص» حضور داشت و در جنگ صفين نيز در ركاب علي «ع» جنگيد.[1] .

اين محدث بزرگ شيعه در اواخر عمر نابينا شده بود و با همان حال، همراه عطيه عوفي به زيارت كربلا آمد، در فرات غسل كرد و خود را معطر ساخت و بطرف قبرسيد الشهدا رفت و بر تربت آن امام شهيد، سخنان سوزناك و شوق انگيزي بر زبان آورد:

حبيب لا يجيب حبيبه؟... سپس رو به اطراف قبر كرد و به شهداي ديگر سلام داد و دربازگشت، سخناني به عطيه گفت، از جمله: «احب محب آل محمد ما احبهم و ابغض مبغض آل محمد ما ابغضهم و ان كانوا صواما قواما...»[2] دوستدار «آل محمد» را دوست بدار و دشمن آل محمد را دشمن بدار تا وقتي كه با آل محمد دشمني مي كنند، هر چند اهل روزه و نماز باشند.وي در كوچه هاي مدينه دنبال

امام محمد باقر «ع» مي گشت.وقتي خدمت آن حضرت رسيد، سلام رسول خدا را به او رساند.آخرين فردي بود كه از حاضران در «پيمان عقبه» بود و تا آن هنگام زنده مانده بود.بدن او را به جرم دوستي اهل بيت، در زمان حجاج داغ نهادند.[3] جابر در سال 78 هجري، در ايام عبد الملك مروان، در سن نود و چندسالگي در حالي كه نابينا بود از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.[4] .

-----------------------------

پي نوشتها :

[1] سفينة البحار، ج 1، ص 141.

[2] بحار الانوار: ج 65، ص 130 و ج 98 ص 195.

[3] الغدير، ج 1، ص 21.

[4] مروج الذهب، ج 3 ص 115 و الغدير ج 1 ص 21.درباره زندگي وي، از جمله ر.ك: «جابر بن عبدالله انصاري، پاسدار حكومت صالحان» از: محمدي اشتهاردي.

جبلة بن علي شيباني

از شجاعان كوفه كه در كربلا، در حمله اول روز عاشورا به شهادت رسيد.وي درصفين، در ركاب امير المؤمنين «ع» حضور داشت و در قيام مسلم بن عقيل در كوفه همراه او بود.پس از شهادت مسلم، نزد قبيله خود رفت و پنهان شد و آنگاه كه امام حسين «ع» به كربلا آمد خود را به آن حضرت رساند و در ركابش جنگيد و شهيد شد.نام او در ضمن نامهايي كه در زيارت ناحيه مقدسه ذكر شده، آمده است.[1] .

----------------------

پي نوشتها :

[1] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 113، عنصر شجاعت، ج 2، ص 95.

جنادة بن كعب انصاري

از شهداي كربلاست.نامش را جنادة بن حرث هم نوشته اند.از طايفه خزرج بود.از مكه همراه امام حسين «ع» به كوفه آمده و در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيد. پسرش (عمر بن جناده) نيز در كربلا شهيد شد.[1] برخي او را به نام جدش «جنادة بن حارث» ذكر كرده اند.

--------------------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 1، ص 190.اعيان الشيعه، ج 4، ص 224.

جندب بن حجير خولاني

از شهداي عاشورا در كربلاست.نامش در زيارت رجبيه نيز آمده است.برخي نامش را «جندب بن حجر» نوشته اند.وي از چهره هاي بارز شيعه در كوفه و از ياران علي «ع» بودو قبل از رسيدن سپاه حر به كاروان امام حسين «ع»، از كوفه بيرون آمده و به كاروان حسيني پيوسته بود. شهادتش را در حمله اول نوشته اند.[1] .

-------------------------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 4، ص 242، عنصر شجاعت، ج 1، ص 309.

جون

غلام سياه ابوذر غفاري كه در كربلا به شهادت رسيد.جون بن حوي پس از شهادت مولايش ابوذر، به مدينه برگشت و در خدمت اهل بيت درآمد.ابتدا خدمت امير المؤمنين «ع» بود.سپس در خدمت امام حسن و امام حسين «ع» و بالاخره در خدمت امام سجاد «ع» بود.در سفر كربلا، از مدينه همراه امام تا مكه و از آنجا به كربلا آمد.چون به اسلحه سازي و اسلحه شناسي آشنا بود، به نقل ابن اثير و طبري، شب عاشورا هم در كربلابه كار اصلاح سلاحها اشتغال داشت.با آنكه سن او زياد بود، ولي روز عاشورا ازسيد الشهدا «ع» اذن ميدان طلبيد.امام او را رخصت داد تا برود و آزادش كرد.ولي او بااصرار، مي خواست در روزهاي شادي و غم و راحت و رنج، از خاندان پيامبر جدا نشود. به امام حسين «ع» عرض كرد: گر چه نسبم پست و بويم ناخوش و چهره ام سياه است، ولي مي خواهم به بهشت روم و شرافت يابم و روسفيد شوم.از شما جدا نمي شوم تا خون سياهم با خونهاي شما آميخته شود.پس از نبرد، وقتي بر زمين افتاد، امام خود را به بالين او رساند و چنين دعا كرد: خدايا!رويش را سفيد و بويش را معطر

كن و او را با نيكان محشور گردان «اللهم بيض وجهه و طيب ريحه و احشره مع الابرار و عرف بينه و بين محمدو آل محمد»[1] به دعاي امام، بويش معطر گشت.امام باقر «ع» از امام سجاد «ع» روايت مي كند كه پس از عاشورا كه مردم براي دفن كشته ها به ميدان مي آمدند (و بني اسد براي دفن شهدا آمدند)، پس از ده روز، بدن جون را در حالي يافتند كه بوي مشك از آن به مشام مي رسيد.[2] .

رجزهاي مختلفي براي جون نقل شده است.از جمله: كيف تري الكفار ضرب الاسود

بالسيف ضربا عن بني محمد اذب عنهم باللسان و اليد

ارجو به الجنة يوم المورد[3] . كه نشان دهنده عمق بينش او در شناخت ولاي آل البيت و جبهه كفر امويان و دفاع همه جانبه او از خاندان رسالت است.[4] . گر چه نژادي پست دارم، سربلندم

كز جان به قرآن و به عترت پايبندم سرمشق عزت از ابوذر برگرفتم

درس غلامي را ز قنبر برگرفتم غير از تو اي جان جهان، مولا ندارم

از دادن جان در رهت پروا ندارم من ريزه خوار خوان احسان شمايم

پيوسته سر بر خط فرمان شمايم صد بار اگر جان در رهت بسپارم اي دوست

حاشا كه دست از دامنت بردارم اي دوست من چون ابوذر با خبر از راز عشقم

در جانفشاني كمترين سرباز عشقم بر سينه ي من دست رد مگذار، مولا

از چهره ي جان پرده ام بردار، مولا بگذار خونم بوي مشك ناب گيرد

روي سياهم جلوه مهتاب گيرد[5] . در چشمه سار عشق تو شويم رخ سياه

هر چند از تبار شبم، با سپيده ام با آنكه روسياهم و شرمنده ت، ولي

من از كرامت تو سخنها شنيده ام عمريست خانه زاد توام، رخ

ز من متاب

من دل ز هر چه غير تو باشد، بريده ام[6] . --------------------------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه ، ج 4، ص 297، انصار الحسين، ص 65، بحار الانوار، ج 45 ص 22.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 23، معارف و معاريف، ج 2، ص 634.

[3] اعيان الشيعه، ج 4، ص 297.

[4] درباره جون، كتاب «جون، مسك للزنوج» تاليف: محمد رضا عبد الامير انصاري.نشر: بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي، منتشر شده است (كيهان فرهنگي، سال 10 شماره 3 ص 45).

[5] احد ده بزرگي، «شب شعر عاشورا»، شماره 7، ص 138 (تلخيص شده)، اين كتاب، مخصوص سروده هايي پيرامون علي اكبر «ع» و جون است.

[6] رسول زاده.

جوين بن مالك ضبعي

از ياران حسين «ع» كه در كربلا شهيد شد.نامش نيز در زيارت ناحيه مقدسه آمده است. گفته اند وي ابتدا در سپاه عمر سعد بود.سپس به حسين بن علي «ع» پيوست و در ركاب او جنگيد و در حمله اول به شهادت رسيد.بعضي نامش را جوير بن مالك يا حوي بن مالك نقل كرده اند.[1] برخي هم او را با همان جون، غلام ابوذر اشتباه گرفته اند.

-----------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 66.

جابر بن حارث سلماني

از شهداي گرانقدر كربلاست. نام او را «جناده»، «حباب»، «حيان» و «حسان» هم گفته اند. وي از شخصيتهاي كوفه بود كه با مسلم بن عقيل عليه السلام همكاري داشت كه پس از شهادت جناب مسلم، همراه گروهي از شيعيان به امام حسين عليه السلام ملحق شد. هر چند لشكر حر مي خواستند مانع پيوستن او به حسين عليه السلام شوند، ولي نتوانستند. وي در روز عاشورا به شهادت رسيد.

سلماني: قبيله اي از «مراد» و از تيره ي مذحج (يمن، عرب جنوب)

جابر بن حجاج بن عبدالله تميمي

از قبيله بني تميم الله ثعلبه. از شجاعان و پاكان كوفه كه با مسلم بن عقيل بيعت نمود و بعد به كربلا آمد و پس از نبردي دلاورانه با دشمن، جنگيد و به شهادت رسيد.

جابر بن حجاج تيمي

از قبيله بني تميم الله ثعلبه. از شجاعان و پاكان كوفه كه با مسلم بن عقيل بيعت نمود و بعد به كربلا آمد و پس از نبردي دلاورانه با دشمن، جنگيد و به شهادت رسيد.

جابر بن عبدالله انصاري

از صحابه ي بافضيلت رسول خدا بود. جابر و عطيه، كه هر دو از بزرگان شيعه بودند، پس از شهادت امام حسين عليه السلام در اولين اربعين به زيارت كربلا آمدند. جابر بن عبدالله، پانزده سال پيش از هجرت در مدينه به دنيا آمد. از طايفه ي خزرجيان بود.او و پدرش عبدالله بن حرام از پيشتازان اسلام بودند. پدرش در جنگ احد به شهادت رسيد. جابر از مسلمانان پيش از هجرت و از اصحاب بافضيلت رسول خدا بود كه در 19 غزوه، از جمله جنگ بدر در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حضور داشت و در جنگ صفين نيز در ركاب علي عليه السلام جنگيد. اين محدث بزرگ شيعه در اواخر عمر نابينا شده بود و با همان حال، همراه عطيه عوفي به زيارت كربلا آمد، در فرات غسل كرد و خود را معطر ساخت و به طرف قبر سيدالشهدا عليه السلام رفت و آن جا را زيارت نمود. جابر بن عبدالله در بازگشت به عطيه گفت:

«احب محب آل محمد ما احبهم و ابغض مبغض آل محمد ما ابغضهم و ان كانوا صواما قواما...»

دوستدار آل محمد را دوست بدار و دشمن آل محمد را دشمن بدار تا وقتي كه با آل محمد دشمني مي كنند، هر چند اهل روزه و نماز باشند. وي در كوچه هاي مدينه به دنبال امام محمد باقر عليه السلام مي گشت. وقتي خدمت آن حضرت رسيد، سلام رسول خدا را به

او رساند. وي آخرين فرد از حاضران پيمان عقبه بود كه تا آن هنگام زنده مانده بود.

بدن او را به جرم دوستي اهل بيت عليهم السلام، در زمان حجاج بن يوسف داغ نهادند. جابر در سال 78 هجري، در ايام عبدالملك مروان، در سن نود و چند سالگي از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.

جابر بن عروة غفاري

مرحوم محدث قمي و مرحوم دكتر آيتي و ابي مخنف او را از شهداي كربلا دانسته اند.

جابر هنگام شهادت پيرمرد بوده و از اصحاب حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و از مجاهدين جنگهاي بدر و حنين محسوب مي شده است. او در روز عاشورا عمامه اش را از سر برداشت و محكم به كمر بست و ابروهايش كه روي چشمانش افتاده بود با دستمالي به پيشاني بسته و در آن وقت امام حسين عليه السلام به او نگاه كرده و فرمود: «شكر الله سعيك يا شيخ»؛ «خداوند به مجاهدتهاي تو اي شيخ پاداش دهد».

او هنگام مبارزه اين رجز را قرائت مي كرد: قد علمت حقا بنوغفار

و خندف ثم بنونزار بنصرنا لاحمد المختار

يا قوم حاموا عن بني الاطهار الطيبين السادة الاخيار

صل عليهم خالق الابرار «بني غفار و طائفه خندف و بني فزار ياري ما را به احمد صلي الله عليه و آله و سلم كه برگزيده خداست، به راستي مي دانند.

اي مردم حمايت كنيد از فرزندان پاكان و پاكيزه و سرور خوبان كه خالق خوبان به آنها درود فرستاد».

آن گاه جمعي از دشمن را به هلاكت رسانيده و خود نيز به شهادت رسيد.

جبلة بن عبدالله

او يكي از دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و از اصحاب امام حسين عليه السلام در روز عاشورا است. او در صحراي كربلا در ركاب امام حسين عليه السلام شجاعانه جنگيده و به فيض شهادت نايل آمد. نامش در زيارت رجبيه نيز آمده است.

جبلة بن علي شيباني

از شهداي كربلاست. شيباني: وابسته به «شيبان» و تيره اي از عرب عدنان مي باشد. (عرب شمال)

وي از شجاعان كوفه بود كه در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيد. وي در صفين، در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشت و در قيام مسلم بن عقيل در كوفه همراه او بود. پس از شهادت مسلم، نزد قبيله ي خود پنهان شد و آن گاه كه امام حسين عليه السلام به كربلا آمد خود را به آن حضرت رساند و در ركابش جنگيد تا به شهادت رسيد. نام او در ضمن نامهايي است كه در زيارت ناحيه ي مقدسه آمده است:

«السلام علي جبلة بن علي الشيباني»

جنادة بن حارث

از شهداي روز عاشوراست. وي همان«جابر بن حارث سلماني» است.

جنادة بن حارث انصاري

از شهداي كربلاست. انصاري: منسوب به انصار (يمن، عرب جنوب). وي همان «عمر بن جناده» فرزند «جنادة بن كعب انصاري» است. اين پدر و پسر هر دو در روز عاشورا به فيض شهادت نايل آمدند.

جنادة بن حارث حمداني

از شهداي كربلاست. او همان «عمر بن جناده» فرزند جناب «جنادة بن كعب انصاري» است. اين پدر و پسر در روز عاشورا به فيض شهادت نايل آمدند.

جنادة بن حرث

نام وي جنادة بن الحرث المذحجي المرادي السلماني الكوفي مي باشد.

سلمان تيره اي از مراد، و مراد تيره اي از قبيله مذحج است. جناده اهل كوفه، و هنگام شهادت گويا سن زيادي داشته است.

از اصحاب حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام و از مجاهدين جنگ صفين و از مشاهير شيعه و از ياران مسلم بن عقيل عليه السلام بود.

بعد از شهادت مسلم عليه السلام او در ميان قبيله اش مخفي شده و هنگامي كه امام حسين عليه السلام به سوي كربلا در حركت بود، جنادة به همراه گروهي از شيعيان از جمله مجمع، عائذ، عمرو و غيره به اردوي امام عليه السلام ملحق و با امام عليه السلام وارد كربلا شده و در روز عاشورا به شهادت رسيد.

اين گروه در روز عاشورا هنگام مبارزه، توسط دشمن محاصره شدند تا اين كه حضرت عباس عليه السلام محاصره را شكسته و نجاتشان داد.

لكن ابا داشتند كه از ميدان سالم برگردند و لذا دوباره حمله نموده و بعد از جنگي سخت جملگي در يك مكان به شهادت رسيدند.

مناقب، ايشان را از شهداي اولين حمله نوشته است.

و نامش در زيارت ناحيه و رجبيه آمده است. قابل ذكر است كه نام جنادة بن حرث بر اثر اشتباه در استنساخ، در تاريخ طبري و مناقب: جابر بن حارث سلماني، در رجال طوسي: جنادة بن حرث، در زيارت ناحيه مقدسه:

حباب بن حارث سلماني، در اقبال: حسان بن حارث، وارد شده است. شايد نقل طبري اصح اقوال باشد.

جنادة بن كعب انصاري

او از طايفه خزرج و از انصار مدينه بود.

جنادة به همراه پسرش عمرو (عمر) و همسرش از مكه تا كربلا ملازم حضرت امام حسين عليه السلام بودند. همسر جنادة،

بحريه بنت مسعود خزرجي نام داشت.

جنادة از شيعيان مخلص در ولايت اهل البيت عليه السلام و در اولين حمله به شهادت رسيد و بنا به نقل قول مناقب شانزده نفر از دشمن را به هلاكت رسانده و هنگام جهاد اين رجز را قرائت مي كرده: انا جناد و انا ابن الحارث

لست بخوار ولا بناكث عن بيعتي حتي يرثني وارثي

اليوم ثاري في الصعيد ماكثي «من جناده فرزند حارثم، و از بيعتم ناتوان و پيمان شكن نيستم، تا اين كه ادامه دهد وارثم راهم را، امروز خونم در زمين ريخته و جايگزين مي شود.»

جندب بن حجير كندي

او امير دو قبيله ي بني كنده و ازد و از بزرگان شيعه، نامش در زيارت ناحيه و رجبيه بدين صورت ذكر شده است: «السلام علي جند بن حجير الكندي». از شهداي كربلا و عاشوراي حسيني كه پس از نبرد با دشمن به شهادت رسيد.

جندب بن حجر

از شهداي كربلاست. وي همان «جندب بن حجير خولاني» است. در زيارت ناحيه مقدسه نام او «جندب بن حجر خولاني» آمده است.

جند بن حجير كندي

او امير دو قبيله ي بني كنده و ازد و از بزرگان شيعه، نامش در زيارت ناحيه و رجبيه بدين صورت ذكر شده است: «السلام علي جند بن حجير الكندي». از شهداي كربلا و عاشوراي حسيني كه پس از نبرد با دشمن به شهادت رسيد.

اصطلاح تصادفي

جون بن حوي

«جون بن حوي بن قتادة بن الاعور بن ساعدة بن عوف بن كعب بن حوي.»

جون غلام ابوذر بوده و با توجه به سوابقش هنگام شهادت در سنين بالايي بوده است. سياه پوست و مملوك فضل بن عباس بن عبدالمطلب بوده. حضرت علي عليه السلام از فضل به صد و پنجاه دينار خريده و به ابوذر بخشيد. جون تا وفات ابوذر در سال سي و دو هجري در تبعيدگاه ربذه در خدمت او بوده و بعد به خدمت حضرت علي عليه السلام برگشت، پس از آن در خدمت حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام بود كه در خانه امام سجاد عليه السلام زندگي مي كرده و به همراه آن حضرت وارد كربلا شد.

از اينكه جون عبد سياهي بوده معلوم مي شود عرب نبوده و غير اعراب اهتمامي بر حفظ نسب خويش نداشته اند و لذا مرحوم امين معتقد است سلسله نسب فوق الذكر براي جون بن قتاده تميمي بوده كه به اشتباه براي جون غلام ابوذر نوشته اند.

وقتي كه جون در روز عاشورا از امام حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست، آن حضرت فرمود: «تو متابعت ما كردي در طلب عافيت، پس خويشتن را به طريق ما مبتلا مكن از جانب من مختاري كه طريق سلامت خويش جويي».

جون عرض كرد:«يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من در ايام راحت و وسعت كاسه ليس

خوان شما بوده ام و امروز كه روز سختي و شدت شماست دست از شما بردارم؟!

به خدا قسم كه بوي من متعفن و حسب من پست و رنگ من سياه است، پس بهشت را از من دريغ مفرما، تا بوي من نيكو شد، و جسم من شريف، و رويم سفيد گردد. نه به خدا سوگند هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياه خود را با خون طيب شما مخلوط سازم.»

او هنگام مبارزه اين رجز را مي خواند: كيف يري الكفار ضرب الاسواد

بالسيف ضربا عن بني محمد اذب عنهم باللسان و اليد

ارجوبه الجنة يوم المورد «چگونه مي نگرند كفار به ضربت غلام سياهي كه با ضربت شمشير از فرزندان حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم دفاع مي كند همچنين با دست و زبانم از آنان دفاع كرده و در آخرت بدين وسيله آرزوي بهشت را دارم.»

او بيست و پنج نفر از كفار را به هلاكت رسانده آن گاه به شهادت رسيد و حضرت سيدالشهداء عليه السلام به بالاي سر جنازه او آمده و دعا كرد: «اللهم بيض وجهه و طيب ريحه و احشره مع الابرار و عرف بينه و بين محمد و آل محمد، بار خدايا روي جون را سفيد گردان و بوي او را نيكو كن و او را با ابرار محشور گردان و او را با محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم محشور، و ميانشان دوستي برقرار فرما».

حضرت امام باقر عليه السلام از حضرت امام سجاد عليه السلام روايت كرده:

بني اسد وقتي كه براي دفن شهدا حاضر شدند جسد جون را بعد از ده روز يافتند

كه بوي مشك مي داد.

جون به اسلحه سازي و اسلحه آشنا بوده و در شب عاشورا مشغول اصلاح سلاحها بود.

نامش در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه آمده است: «السلام علي جون بن حوي مولي ابي ذر الغفاري»

جون غفاري

به قولي او همان «جون بن حوي» غلام ابوذر غفاري و از شهداي كربلاست.

جوير بن مالك ضبعي

از شهداي كربلاست. به قولي وي همان «جوين بن مالك ضبعي» است. نام او در زيارت رجبيه آمده است.

جوين ابي مالك

ابن شهر آشوب او را غلام و از شهداي كربلا دانسته است. به قولي او همان «جون بن حوي» است كه در كربلا به شهادت رسيد.

جوين بن مالك تميمي

او را از اصحاب امام حسين عليه السلام و از شهداي روز عاشورا دانسته اند.

جوين بن مالك تيمي

جوين بن مالك بن قيس بن ثعلبه تيمي بوده و احتمالا اهل كوفه باشد.

مرحوم مامقامي وي را از بني تميم دانسته و بعضي ها جوين بن مالك ضبعي يا جوير بن مالك و يا حوي بن مالك ضبعي ضبط كرده اند كه منظور همگي جوين بن مالك مي باشد.

ضبعي منسوب به ضبع بن وبره مي باشد كه قبيله اي از اعراب قحطاني است.

جوين از شيعياني بوده كه در جنگها و غزوات جايگاه خاصي داشته، او نيز احتمالا به صورت تاكتيكي ابتدا در كوفه وارد سپاه ابن سعد شده و خود را به كربلا رسانيد.

وقتي كه ابن زياد اجازه بازگشت به امام حسين عليه السلام را نداد، فرصت را مناسب ديد و شبانه همراه عده اي از مجاهدين بني تيم به سپاه حضرت سيدالشهداء پيوسته و در روز عاشورا در حمله نخست به فيض شهادت نايل گشت.

نام جوين بن مالك در دو زيارت ناحيه مقدسه و زيارت رجبيه وارد شده است.

جوين بن مالك ضبعي

از شهداي كربلاست. ضبعي: منسوب به «ضبع بن وبرة» مي باشد كه قبيله اي است از عرب (قحطان) (يمن، عرب جنوب).

نامش در زيارت ناحيه مقدسه آمده است. گفته اند او ابتدا در سپاه عمر سعد بود، سپس به حسين بن علي عليه السلام پيوست و در ركاب او جنگيد و در حمله اول به شهادت رسيد. برخي او را «جون» غلام ابوذر دانسته اند.

جوين مالك بن قيس تميمي

او در ابتدا از لشكريان عمر سعد بود، اما در روز عاشورا از انقلاب كربلا منقلب گرديد و به امام حسين عليه السلام ملحق شد. سپس با لشكر ابن سعد به مقاتله پرداخت تا به شهادت رسيد.

جامه سياه

رسم است كه در سوك عزيزان، لباس سياه مي پوشند، در ايام محرم نيز عزاداران درعزاي سيد الشهدا، هم خود لباس سياه مي پوشند، هم مساجد و تكايا و سر در ساختمانها را سياهپوش مي كنند.در تعابير شاعران نيز سياهي شب بعنوان جامه سياهي به حساب آمده كه جهان در سوك سالار شهيدان به بر مي كند، جامه نيلي هم گفته مي شود.در اشعار محتشم كاشاني است: يكباره جامه در خم گردون به نيل زد

چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد كه جامه در نيل گرفتن و به نيل زدن، كنايه از پوشيدن لباس عزاست. اي عالمي سياه به تن در عزاي تو

اي جان پاك آدم خاكي فداي تو اي جن و انس، مويه گر اندر مصيبتت

اي خاص و عام نوحه گر اندر رثاي تو نقل شده چون امام حسين «ع» شهيد شد، زنان بني هاشم سياه پوشيدند و عزاداري كردند و امام سجاد «ع» براي سوك و ماتم آنان غذا تهيه مي كرد[1] . --------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 188.

جامع دمشق

مسجد جامع اموي كه در دمشق قرار دارد.اين مسجد با عظمت و شگفت، از عظيمترين مساجد ممالك اسلامي به حساب مي آيد و بناي آن (كه قبلا كليسا بوده) به دورانهاي بسيار قديم و پيش از اسلام بر مي گردد[1] در داخل مسجد، منبري قرار دارد كه مي گويند: منبري كه امام سجاد «ع» در دربار شام بر فراز آن رفت و در مجلس يزيد خطبه خواند، در محل آن بوده است.در قسمت ديگري از داخل مسجد، گنبد كوچكي روي چهار ستون قرار دارد كه به «مقام زين العابدين» معروف است و گفته مي شود حضرت در آنجا استراحت مي كرده است.در كنار

منبر ياد شده در قسمت شرقي مسجد، «مقام راس الحسين» قرار گرفته و زيارتگاه شيعيان است[2] . ----------------------

پي نوشتها:

[1] درباره اين مسجد و شگفتيها و تاريخ بنا و ويژگيهايش ر.ك: لغت نامه دهخدا، واژه «جامع دمشق»، نيز «الجامع الاموي به دمشق»، ابن جبير، عمري و يغمي.

[2] شام، سرزمين خاطره ها، پيشوايي، ص 63.

جعفر بن عقيل بن ابي طالب

فرزند عقيل و عموزاده سيد الشهدا «ع» بود.مادرش ام الثغر نام داشت.روز عاشورا در ركاب امام حسين «ع» شهيد شد.هنگام نبرد، چنين رجز مي خواند: انا الغلام الابطحي الطالبي

من معشر في هاشم و غالب و نحن حقا سادة الذوائب

هذا حسين اطيب الاطائب[1] .

-----------------

پي نوشتها :

[1] عوالم (امام حسين)، ص 276.

جعفر بن علي بن ابي طالب

فرزند امير المؤمنين «ع»، و برادر اباالفضل العباس بود كه در كربلا شهيد شد.هنگام شهادت 19 سال داشت.قاتلش هاني بن ثبيت حضرمي، يا خولي بن يزيد بود.

جعفر بن عقيل

مادرش ام ثغر دختر عامر از قبيله بني كلاب مي باشد ولي طبري مادر جعفر را ام البنين دختر شقر مي نويسد. نام جعفر در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه آمده است.

از آن جايي كه قول اول از ابوالفرج اصفهاني بوده و ايشان اعرف به انساب عرب بوده است، قول ايشان درست تر به نظر مي رسد.

جعفر اولين نفر از فرزندان عقيل است كه عازم ميدان گشت، وي بعد از كسب اجازه از امام عليه السلام و جنگ مردانه، تعداد پانزده يا دو نفر از دشمن را به هلاكت رسانيد و به دست عروة بن عبدالله خثعمي يا بشر بن سوط حمداني به شهادت رسيد. و هنگام نبرد رجز ذيل را مي خوانده: انا الغلام الابطحي الطالبي

من مشعر في هاشم و غالب و نحن حقا سادة الذوائب

هذا حسين اطيب الاطايب من عترة البر التقي العاقب

«منم جوان ابطحي (مكي) كه از نسل ابوطالب مي باشم - از گروهي در قبيله هاشم و غالب. ما هستيم سروران و بزرگان به حق - اين حسين است كه پاكيزه ترين پاكان است. از عترت نيكوكار و پرهيزكار پيامبر عاقب.»

جعفر بن علي بن ابيطالب

فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام و كوچكترين برادر حضرت ابوالفضل عليه السلام و كنيه اش «ابي عبدالله» بود! كه در كربلا به شهادت رسيد. هنگام شهادت 19 سال داشت. قاتلش، هاني بن ثبيت حضرمي، يا خولي بن يزيد بود.

مادر او ام البنين عليه السلام بود. و همچون برادرش فرزندي از خود بر جاي نگذاشت. «در النظيم» مي نويسد: اميرالمؤمنين عليه السلام نام اين پسر را به پاس دوستي و علاقه اي كه به برادرش جعفر طيار داشت جعفر ناميد. جعفر بن علي ابيطالب عليهماالسلام پس از عبدالله اجازه ي نبرد گرفت و به ميدان رفت.با آن كه 19 سال بيش نداشت

ابراز شجاعت كرد و پس از تلفات بسياري كه بر دشمن وارد ساخت، شهيد شد. براساس حديثي كه «نصر بن مزاحم» از امام باقر عليه السلام نقل كرده، قتل او بدست خولي اصبحي - لعنة الله عليه - صورت گرفته است. رجز آن بزرگوار در روز عاشورا چنين است: اني انا جعفر ذوالمعالي

ابن علي الخير ذي النوال حسبي بعمي شرفا و خالي

در زيارت ناحيه مقدسه از آن بزرگوار بدين گونه ياد شده است: «السلام علي جعفر بن اميرالمؤمنين الصابر بنفسه محتسبا و النائي عن الاوطان مغتر بالمستسلم المنزال المشكور بالرجال لعن الله قاتله هاني بن ثبيت الحضرمي».

جعفر بن محمد

جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام، ششمين اختر تابناك آسمان امامت و ولايت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ششمين پيشواي شيعيان اسلام و از نوادگان امام حسين عليه السلام مي باشند.

پدر بزرگوار امام صادق عليه السلام حضرت باقر عليه السلام بود و مادر گراميشان بانوي ارجمند، به نام فاطمه كه به «ام فروه» شهرت داشت. ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است. قاسم با امام سجاد عليه السلام پسر خاله بودند و از فقهاي برجسته شيعه و از اصحاب مورد اطمينان آن حضرت به شمار مي آمد. سيره نويسان اهل تسنن او را به عنوان يكي از سادات تابعين و يكي از فقهاي هفتگانه در عصر امام سجاد عليه السلام دانسته اند كه در سال 101 يا 102 يا 108 و يا 112 هجري در مدينه و در سن 72 سالگي درگذشت.

محدث خبير، مسعودي در مروج الذهب روايت مي كند كه «ام فروه از همه ي بانوان عصرش باتقواتر بوده است». او علاوه بر تقوا، به قدري داراي مقام ارجمند بوده كه پسرش امام

صادق عليه السلام را با عنوان «ابن المكرمه» (پسر مادر ارجمند) ياد مي كردند.

امام صادق عليه السلام قبل از امامت در همان دوران نوجواني و جواني، شباهت كامل به پدرش حضرت باقر العلوم عليه السلام داشت، او آيينه ي تمام نماي پدر بود، چهره اي همچون چهره ي رعناي پدر، و خلق و خويي همچون خلق و خوي زيباي او را داشت، و سيمايش در همان وقت نمايانگر آن بود كه جانشين پدر خواهد شد، و چون پدر شايسته ي مقام امامت است.

امام سجاد عليه السلام روايت مي كند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «هنگامي كه پسرم جعفر بن محمد... متولد شد، نام او را «صادق» بگذاريد چرا كه بزودي از نوه هاي او شخصي به نام جعفر، ظهور مي كند و به دروغ ادعاي امامت مي كند، از اين رو نام او جعفر كذاب (از فرزندان امام هادي عليه السلام) است. بنابراين از آن جا كه امام صادق عليه السلام همنام فرزند ناخلف امام هادي عليه السلام جعفر است، براي اين كه بين اين دو نفر بر اثر تشابه اسمي، اشتباهي رخ ندهد، امام ششم به عنوان جعفر صادق، ناميده شد و اين نام را رسول خدا عليه السلام براي او انتخاب كرد و اين انتخاب پيام آور آن است كه امام صادق عليه السلام در گفتار و رفتار و همه ي شيوه هاي زندگي راستگو و درستكار است.

گرچه امام باقر عليه السلام فرزندان متعددي داشت، ولي هيچ كدام در فضايل و كمالات همچون امام صادق عليه السلام نبودند، او دست راست پدر بود و همواره به عنوان يار راستين در كنار پدر ديده مي شد و در فراز و نشيبها به ويژه تربيت شاگرد و نهضت فرهنگي و مبارزه با طاغوتيان،

دستيار و پشتيبان محكم و استواري براي پدر بود، و بسياري از كارهاي پدر را بر عهده داشت.

نظر به اين كه امام صادق عليه السلام در سال 114 هجري قمري به امامت رسيد، و در سال 148 به شهادت نايل شد، در اين مدت (34 سال) با پنج طاغوت اموي و دو طاغوت عباسي روبرو بود، به اين ترتيب:

1. هشام بن عبد الملك، دهمين خليفه اموي (11 سال)

2. وليد بن يزيد بن عبدالملك (حدود يكسال)

3. يزيد بن وليد بن عبدالملك (پنج ماه و دو شب)

4. ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (70 روز از سال 126)

5. مروان بن محمد، مشهور به مروان حمار (حدود شش سال)

6. عبدالله بن محمد، معروف به سفاح، نخستين خليفه عباسي (حدود پنج سال)

7. منصور دوانيقي (حدود 11 سال)

سرانجام امام صادق عليه السلام در عصر سلطنت منصور دوانيقي (در سال 148) به شهادت رسيدند و منصور در سال 158 مرد.

امام صادق عليه السلام در برابر اين طاغوتها نه تنها هرگز تسليم نشد و روي خوش به آنها نشان نداد، بلكه با موضع گيري قاطع در برابر آنها قرار گرفت و آنها را طاغوت خواند، و با افشاگريهاي خود، مردم را از پيروي آنها بر حذر داشت.

در عصر امامت امام صادق عليه السلام و قبل از آن، قيامها و نهضتهايي بر ضد طاغوتيان وقت روي داد، امام صادق عليه السلام به عللي به طور مستقيم وارد آن نشد، ولي آن قيامهايي را كه براساس صحيح اسلامي رخ مي داد تأييد مي كرد، با توجه به اين كه تأييد امام، نقش مهمي در پيشرفت و به ثمر رسيدن معنوي آن قيامها داشت، در اين جا نظر شما را به نمونه هاي زير

جلب مي كنيم:

1. عبدالله بن حسن مثني (نوه ي امام حسن مجتبي) كه به عبدالله محض معروف است، با جمعي با پسر عبدالله به نام محمد (معروف به نفس زكيه) بيعت كردند، تا بر ضد طاغوت وقت (بني اميه) قيام كنند، و بعضي محمد بن عبدالله را همان مهدي موعود مي خواندند.

2. زيد بن علي عليهماالسلام عموي امام صادق عليه السلام از انقلابيون بزرگ قرن دوم هجري بود كه با ياران خود بر ضد سلطنت هشام بن عبدالملك (دهمين طاغوت اموي) به خونخواهي امام حسين عليه السلام قيام كرد و جنگيد و سرانجام در روز جمعه سوم ماه صفر سال 120 يا 121 هجري قمري به شهادت رسيد. قيام و شهادت او در عصر امامت امام صادق عليه السلام رخ داد، هنگامي كه آن حضرت از شهادت زيد باخبر شد فرمود: «خداوند عمويم زيد را رحمت كند، او مردم را (در قيام خود) به سوي خشنودي آل محمد دعوت مي كرد، اگر پيروز مي شد قطعا به اين دعوت، وفا مي نمود».

در اين جا اين سؤال مطرح مي شود كه چرا خود امام صادق عليه السلام اقدام به قيام بر ضد حكومت وقت نكرد؟

سدير صيرفي يكي از شاگردان آن حضرت مي گويد: به محضر امام صادق عليه السلام رفتم و گفتم: به خدا خانه نشيني براي شما روا نيست.

فرمود: «چرا اي سدير؟»

گفتم: به خاطر ياران و دوستان بسياري كه داري، سوگند به خدا اگر اميرالمؤمنين علي عليه السلام آن همه يار و ياور داشت نمي گذاشت طايفه ي تيم و عدي به مقام او طمع كنند و حق او را بگيرند. فرمود: «اي سدير به نظر تو من چه اندازه يار و ياور دارم؟» گفتم: صد هزار! فرمود: «صد هزار؟» گفتم: بلكه

دويست هزار، فرمود: «دويست هزار؟!» گفتم: بلكه نصف دنيا، حضرت پس از اندكي سكوت، به من فرمود: «اگر مايل باشي و برايت سخت نباشد همراه من به «ينبع» (مزرعه اي در نزديكي مدينه) برويم. گفتم: آماده ام. امام دستور فرمود الاغ و استري را زين كردند، من سبقت گرفتم و بر الاغ سوار شدم،تا احترام كرده باشم و آن حضرت سوار بر استر گردد. فرمود: «اگر بخواهي الاغ را در اختيار من بگذار؟» گفتم: استر براي شما مناسبتر و زيباتر است. فرمود: «الاغ براي من راهوارتر است». من از الاغ پياده شدم و بر استر سوار شدم و آن حضرت بر الاغ سوار شد و با هم حركت كرديم تا وقت نماز رسيد، فرمود: «پياده شويم تا نماز بخوانيم» سپس فرمود: «اين جا زمين شوره زار است و نماز در اين جا روا نيست (و مكروه است)» از آن جا رفتيم و به زمين خاك سرخي رسيديم و آماده ي نماز شديم، در آنجا جواني بزغاله مي چرانيد، حضرت به او و بزغاله ها نگريست و فرمود: «سوگند به خدا اي سدير اگر شيعيان من به اندازه ي تعداد اين بزغاله ها بودند، خانه نشيني براي من روا نبود» (و قيام مي كردم).

سپس پياده شديم و نماز خوانديم، پس از نماز كنار بزغاله ها رفتم و شمردم كه هفده عدد بودند.

نظير اين مطلب در مورد ملاقات «سهل خراساني» با امام صادق عليه السلام در تاريخ آمده كه سهل به امام صادق عليه السلام گفت: چرا نشسته اي با اين كه صد هزار شمشير زن يار و ياور داري؟! امام دستور داد در تنور خانه، آتش افروختند، آنگاه به سهل فرمود: «به درون آتش تنور برو و در

آن بنشين». سهل عرض كرد: اي آقاي من! مرا در آتش نسوزان، مرا رها كن تا من نيز حرفم را پس بگيرم.» امام فرمود: «تو را رها ساختم». در همين هنگام هارون مكي كه يكي از ياران راستين امام صادق عليه السلام بود وارد شد، امام به او فرمود: «برو در درون آتش تنور بنشين» او بي درنگ رفت و در درون آتش نشست، امام صادق عليه السلام درباره ي اوضاع خراسان با سهل به گفتگو پرداخت به گونه اي كه گويا در خراسان بوده و همه ي اوضاع آن جا را از نزديك ديده است،سپس به سهل خراساني فرمود: «برخيز و ببين چه كسي در ميان تنور نشسته است؟» او برخاست و كنار تنور آمد، ديد هارون مكي چهار زانو در ميان آتش نشسته است، امام به سهل فرمود: «در خراسان چند نفر مانند اين شخص (هارون) هست؟»

سهل گفت: به خدا سوگند حتي يك نفر مثل اين شخص نيست.

امام صادق عليه السلام فرمود: «من خروج و قيام نمي كنم در زماني كه (حتي) پنج نفر يار راستين براي ما پيدا نشود، ما به وقت قيام آگاهتر هستيم.»

دو نمونه فوق بيانگر آن است كه امام صادق عليه السلام اصل قيام را روا مي دانست، ولي ياران راستيني كه در خط فكري امامان خاندان رسالت حركت كنند و قيام را به بيراهه نكشانند نداشت، از اين رو قيام و نهضت فكري و انقلاب فرهنگي را بر قيام و انقلاب نظامي و مسلحانه ترجيح مي داد.

از آن بزرگوار روايات و اخبار متعددي در باب عاشورا روايت شده است كه چند نمونه از آنها در اين جا ذكر مي شود:

بنابر نقل «ابن قولويه» از امام صادق عليه السلام و همچنين بنا به

نقل محدثان و مورخان ديگر، حسين بن علي عليه السلام به مناسبت خوابي كه در منزل بطن عقبه ديده بود خطاب به ياران و اصحابش چنين فرمود: «من درباره ي خودم هيچ پيش بيني نمي كنم جز اين كه به قتل خواهم رسيد؛ زيرا در عالم رؤيا ديدم كه سگهاي چندي به من حمله نمودند و بدترين و شديدترين آنها سگي بود سياه و سفيد».

ابوطاهر محمد حسين برسي در كتاب «معالم الدين» از امام صادق عليه السلام روايت كرده است: «وقتي كه كار حسين عليه السلام (در كربلا) تمام شد، فرشتگان صدا به گريه بلند كردند و گفتند: اي پروردگار ما! اين حسين برگزيده ي تو، و فرزند برگزيده است، و فرزند دختر پيامبر تو است. خداوند سايه حضرت قائم (عج) را نماياند و فرمود: توسط اين مرد، انتقام خواهم گرفت».

امام صادق عليه السلام در مورد شدت جراحات سيدالشهداء در كربلا فرمود: «در پيكر حسين عليه السلام جاي سي و سه نيزه و سي و چهار زخم شمشير بود!»

جعفر بن محمد بن عقيل

از شهداي بني هاشم در كربلاست. جعفر از نوادگان عقيل بن ابيطالب برادر حضرت علي عليه السلام است. خوارزمي جعفر را از شهداي كربلا به حساب آورده، اعيان الشيعه و مناقب جعفر را از شهداي كربلا شمرده اند - اما شهادت او مورد ترديد مي باشد.

جعفر بن حذيفه طايي

او گزارش نامه ي سفير شجاع حضرت حسين، «مسلم» را به سوي پيشواي خويش پيش از شهادتش در مورد بيعت مردم كوفه، و نيز نامه «محمد بن اشعث» و «أياس طايي» به امام حسين عليه السلام را كه بيانگر اسارت «مسلم» و شهادت او بود گزارش مي كند.

«ذهبي» در «ميزان الاعتدال» نام او را آورده و مي گويد:

او از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مي كرد و «ابومخنف» از او. و در صفين به همراه اميرالمؤمنان بود. و «ابن حبان» او را در ميان روايت كنندگان قابل اعتماد شمرده است، و آن گاه در مورد او مي گويد: او را به خوبي نمي شناسد.

در تاريخ طبري پنج روايت از او آمده است: دو گزارش از صفين، دو خبر در مورد گروه خوارج و ديگر همين روايتي كه آمد.

جميل بن مرثد غنوي

او از «طرماح بن عدي» جريان ديدارش با حضرت حسين را آورده است.

جمانه

دختر «مسيب بن نجبه فزاري» بود. به قولي او مادر جناب «عون بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب عليهم السلام» است.

جعفر بن عفان طائي

ابوعبدالله جعفر بن عفان طائي، معاصر با امام صادق عليه السلام بود. وي كه از شعراي كوفه بود روزي مرثيه اي را در حضور امام صادق عليه السلام خواند. امام عليه السلام سخت گريست و فرمود: اي جعفر، اينك خدا بهشت را بر تو واجب ساخت. او به حدود سال 150 ه. ق وفات يافت. ليبك علي الاسلام من كان باكيا

فقد ضيعت احكامه و استحلت ألا بل محوا انوارهم بأكفهم

فلا سلمت تلك الا كف و شلت بگذار هر گريه كننده اي بر اسلام بگريد. زيرا احكام و قوانين آن تباه شده و آن را مباح شمرده اند.

با دستهاي خود به خاموش كردن نور آنها پرداختند. اميدوارم آن دستها سالم نماند و فلج شود.

جعفر حلي

سيد جعفر كمال الدين حلي نجفي، به سال 1277 ه. ق در قريه اي در نزديكي حله به نام قريه ي «سادة» متولد شد و در سال 1315 ه. ق وفات يافته و در وادي السلام نجف دفن شد. و تعطل الفلك المدار كأنما

هو قطبه و عليه كان يدور فكانما بيض الحدود بواسما

بيض الخدود لها ابتسمن ثغور متقلدين صوارما مندية

من عزمهم طبعت فليس تكهم ان ابرقت رعدت فرائص كل ذي

بأس و أمطر من جوانبها الدم عبست وجوه القوم خوف الموت و

العباس فيهم ضاحك متبسم قلب اليمين علي الشمال و غاص في

الأوساط يحصد بالرؤس و يحطم و ثني ابوالفضل الفوارس نكصا

فرأوا أشد ثباتهم أن يهزموا ماكر ذو بأس له متقدما

الا و فر و رأسه المتقدم فلك از گردش باز ايستاد، گويي كه او (امام حسين عليه السلام) مركز فلك بود و فلك به دور او مي چرخيد.

گويي شمشيرها به او تبسم مي كردند و زخم روي گونه ي سفيد او نيز به شمشيرها لبخند مي زد.

آنان

(ياران امام حسين عليه السلام) شمشيرهاي هندي را حمايل كرده و شمشيرهايشان از اراده ي آنها الهام گرفته بود زيرا اين شمشيرها مانند خود آنان خستگي نمي پذيرفت.

هنگامي كه شمشيرهايشان برق مي زد، قهرمانان نيرومند دشمن فرياد مي زدند و مي گريختند و پهلوهايشان دريده مي شد.

دشمن از بيم مرگ چهره اش دژم بود و عباس عليه السلام در ميان ميدان تبسم بر لب داشت.

از چپ و راست و قلب سپاه، نظم لشكر گسيخته شد و عباس عليه السلام آنان را درو مي كرد و مي كوبيد.

او (عباس عليه السلام) سواران را در هم كوبيد و آنان را به عقب راند و آنها بالاترين استواري و پايداري خود را در فرار ديدند.

هيچ قهرماني با او روبرو نشد مگر اين كه گريخت و هنگام گريز، سرش از تنش جلوتر مي دويد.

جعفر خطي

شيخ ابوالبحر شرف الدين جعفر بن محمد بن حسن بن خطي بحراني، در اوايل مداح امراي بحرين و بزرگان آن ديار بود. او در سفري كه به ايران داشته با شيخ بهايي در اصفهان ملاقات كرده و به سال 1028 ه. ق در فارس درگذشته است. ولكن هلم الخطبة في رزء سيد

قضي ظمأ و الماء جار و راكد كأني به في ثلة من رجاله

كما حف بالليث الاسود الحوارد اذا اعتلقوا سمر الرماح و جردوا

سيوفا اعارتها البطون الاساود فليس لها الا الصدور مراكز

و ليس لها الا النحور مغامد يلاقون شدات الكلماة بأنفس

اذا غضبت هانت عليها الشدائد الي أن ثووا في الترب صرعي كأنهم

نخيل أمالتهن أيد عواضد درباره ي مصيبت آقايي صحبت كن كه با تشنگي شهيد شد، در حالي كه آب جاري و راكد در آن جا وجود داشت.

او در ميان افرادش چون شيري بزرگ بود كه گروه شيران خشمگين او

را احاطه كرده بودند.

وقتي نيزه به دست گرفتند و شمشير بركشيدند، قلبهاي سياه (دشمنان) را به آنها بخشيد.

براي نيزه ها غير از سينه هاي آنها قرارگاهي وجود نداشت و شمشيرها غير از گردنهاي آنها غلافي نداشتند.

با جانهاي خود كه در هنگام خشم همه چيز را آسان مي شمرد به قهرمانان سهمگين حمله مي بردند،

هنگامي كه به خاك افتادند. گويي درختان نخل هستند كه دستهاي قوي و نيرومندي آنها را خم كرده است.

جلال الدين همايي

استاد جلال الدين همايي متخلص به «سنا» فرزند طرب شيرازي به سال 1317 ه. ق در اصفهان به دنيا آمد. تحصيل را از كودكي نزد پدر و مادر خود آغاز كرد و بعد در مدارس «حقايق» و «قدسيه» ادامه داد. صرف و نحو و رياضيات را در آن مدارس خواند و از سال 1328 تا 1348 ه. ق در مدرسه ي علميه ي «نيم آورد»، در حجره اي كه به او داده بودند با جديت به كسب علم پرداخت. وي در آن مدت از محضر استادان بزرگي چون آيت الله سيد محمد باقر درچه اي، آقا شيخ علي يزدي، حاج سيد محمد كاظم كروندي اصفهاني و آقا شيخ محمد خراساني معروف به «حكيم» و نيز آيت الله العظمي حاج آقا رحيم ارباب اصفهاني بهره برد و در ادبيات، حكمت و فقه و هيأت تبحر و استادي يافت و به تدريس ادبيات عرب در آن حوزه پرداخت.

در سال 1348 ه. ق (1307 ه. ق) به تهران منتقل شد و رسما در خدمت وزارت معارف به تدريس در مدارس متوسطه پرداخت. بعد از آن در دانشكده هاي حقوق و ادبيات تدريس را آغاز كرد و تا 1345 كه به درخواست خود از خدمت رسمي

بازنشسته شد، در آن سمت دانشجويان بسياري را از دانش خود بهره مند ساخت. پس از آن مرتبه ي استادي ممتاز به او داده شد. و نيز چند دوره به تدريس تاريخ علوم و معارف اسلامي در دوره ي فوق ليسانس اشتغال داشت.

استاد همايي در تير ماه 1359 در تهران درگذشت.

برخي از آثار وي عبارتند از: تاريخ ادبيات ايران (دو جلد)، نصيحة الملوك (تصحيح)، مصباح الهداية (تصحيح)، التفهيم ابوريحان بيروني (تصحيح)، دستور زبان فارسي، صناعات ادبي، غزالي نامه، خيامي نامه، و مولوي نامه.

مرحوم همايي درباره ي نهضت عاشورا مي نويسد: «اگر به چشم حقيقت بين و عرفاني، معنوي، به واقعه ي كربلا... آن بنگريم، اين حقيقت بزرگ كشف مي شود كه حادثه ي كربلا، قرباني عظمت اسلام و فديه بقا و احياي اسلام بود كه از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام داده شد».

«باري، هدف اصلي امام عليه السلام اين بود كه دين اسلام را از انحرافي كه به سبب حكومت معاويه و يزيد و مداخلات بني اميه و بني مروان عارض آن شده بود نجات بدهد. او مي خواست دستگاه كفر و ظلم يزيد و اتباع و اشياع او را بر عموم جهانيان و علي الخصوص فريب خوردگان شام و مصر و عراق، نشان بدهد و به طوري آن را رسوا كند كه بر عامه ي مسلمانان اتمام حجت شده باشد. خود شما امروز وقتي كه يكي مظلوم واقع شود، مي گوييد خوب است واقعه ي مظلوميت او را در دنيا اعلام كنيم، چرا؟ براي اين كه مي خواهيد بر همه ي دنيا اتمام حجت شده باشد».

«قصد حسين بن علي عليه السلام ايجاد دستگاه رياست و سلطنت نبود، و گرنه خوب مي دانست كه اين امر در خود

مكه و مدينه و از آن جا كه بگذرد در حدود يمن و [جاهايي] كه از دسترس يزيد و حكام او، دورتر و امن تر است و خيلي سهل الوصول تر تا در بيابان كربلا و مركز قدرت اتباع يزيد و در محلي كه مردمش به غدر و نفاق و سست پيوندي ضرب المثل بودند و معامله اي كه با پدر و برادر او كرده بودند بهترين سرمشق عبرت و اعتبار او بود».

جلال الدين همايي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام اشعار پر سوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او به جاي مانده است. همايي در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: باز اين چه نغمه است كه دستان سراي عشق

آهنگ ساز كرده به شور و نواي عشق آن كاروان كجاست كه بانگ دراي او

افكنده است غلغله در نينواي عشق شور حسيني است مگر كز ره حجاز

ساز عراق كرده به برگ و نواي عشق مانا عزيز فاطمه فرزند مصطفي ست

كوچ از مدينه كرده سوي كربلا عشق سوداگر خداست كه نقد روان به كف

بگرفته در معامله خونبهاي عشق از سر به راه دوست دويده ست يار صدق

در ني نواي وصل دميده ست ناي عشق با بانگ هو هو الحق و آواز دوست دوست

خوانده به گوش عالميان ماجراي عشق از جان و دل نهاده قدم در ره بلا

يعني منم شهيد بيابان كربلا و نيز زان ماجرا كه رفت به ميدان كربلا

عقل است مات و واله و حيران كربلا درياي عشق حق به تلاطم چو

اوفتاد

جوشيد موج خون ز بيابان كربلا يا رب چه شد كه كشتي نوح نجي فتاد

در لجه ي هلاك، به طوفان كربلا از بازي سپهر، سر سروران دين

افتاد همچو گوي به ميدان كربلا زان عشق و آن شهادت و آن صبر و آن يقين

عقل است محو و سر به گريبان كربلا در منزلت فزونتر و در رتبه برتر است

از بام عرش پايه ي ايوان كربلا فخر حسين و ننگ يزيد است تا ابد

سرلوحه ي جريده ي ديوان كربلا در كاروان آل نبي قحط آب شد

از سوز تشنگي دل طفلان كباب شد در چشم تشنگان حرم، دشت ماريه

اندر خيال، آب چو موج سيراب شد ميدان جنگ و سوز عطش، تاب آفتاب

يا رب كه از شنيدن آن زهره آب شد در راه حق كه شاه شهيدان به پيش داشت

آن منع آب و تاب عطش، فتح باب شد گر نيك بنگريم همان آب و تاب بود

كز وي بناي دولت مروان خراب شد از ملت نبي به نبي زادگان رسيد

جوري كه روح كافر از آن در عذاب شد سر پنجه ي عروس جفا كار روزگار

از خون پاك آل پيمبر خضاب شد يك ذره گر ز شرم و ادب داشت آفتاب

مي كرد تا به حشر نهان روي در حجاب

جواد شبر

صاحب كتاب «ادب الطف». ادب الطف نام كتابي است در ده جلد به زبان عربي، گردآوري «جواد شبر» كه به معرفي شاعراني كه درباره ي امام حسين عليه السلام و واقعه ي كربلا و شهداي عاشورا شعر و مرثيه سروده اند پرداخته است.

جواد عاملي

سيد محمد جواد بن سيد محمد بن محمد عاملي شقرايي نجفي، در حدود سال 1160 ه. ق در شقراء يكي از قراي جبل عامل متولد شد و در سال 1226 ه. ق در نجف وفات يافته و در همان جا دفن شد. هذا الحسين ابن النبي و سبطه

أمسي طريحا في الطفوف معفرا فلتلبس الدنيا ثياب حدادها

فالنور نور الله غيب في الثري اين حسين عليه السلام پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و نواده ي اوست كه در سرزمين طف به زمين افتاده و به خاك آغشته شده است.

دنيا بايد براي او لباس حزن بپوشد. اين نور، نور خداست كه در زير خاك مخفي شده است.

جواد غفور زاده

مدينه كارواني سوي تو با شيون آوردم

ره آوردم بود اشكي كه دامن دامن آوردم مدينه در به رويم وا مكن چون يك جهان ماتم

نياورد ارمغان با خود كسي، تنها من آوردم مدينه يك گلستان ل، اگر در كربلا بردم

ولي اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم اگر موي سياهم شد سپيد از غم، ولي شادم

كه مظلوميت خود را گواهي روشن آوردم اسيرم كرد اگر دشمن، به جان دوست خرسندم

كه پيروزي به كف در رزم با اهريمن آورم مدينه اين اسارتها نشد سد رهم، بنگر

چها با خطبه هاي خود به روز دشمن آوردم مدينه خواهي ار آثار زنجير ستم بيني

امام عاشقان را بسته غل بر گردن آوردم مدينه يوسف آل علي را بردم و اكنون

اگر او را نياوردم، ازو پيراهن آوردم مدينه از بني هاشم نگردد باخبر يك تن

كه من از كوفه پيغام سر دور از تن آوردم مدينه گر به سويت زنده برگشتم مكن عيبم

كه من اين نيمه جان را هم به صد

جان كندن آوردم

جوهري

ابوالحسن علي بن احمد جرجاني معروف به جوهري، به سال 380 ه. ق درگذشته است. او از نديمان و شعراي بارگاه صاحب بن عباد بوده و قصايد فاخري درباره ي اهل بيت عليه السلام دارد. يا اهل عاشور يا لهفي علي الدين

خذوا حدادكم يا آل ياسين اليوم شقق جيب الدين و انتبهت

بنات أحمد نهب الروم و الصين اليوم نال بنو حرب طوائلهم

مما صلوه ببدر ثم صفين يا أمة ولي الشيطان رايتها

و مكن الغي منها كل تمكين ما المرتضي و بنوه و من معوية

و لا الفواطم من هند و ميسون اي اهل عاشورا، واي بر دين. اي آل ياسين ماتم را شروع كنيد.

امروز گريبان دين دريده شد و دختران احمد صلي الله عليه و آله چون اسيران روم و چين گرفتار شدند.

امروز فرزندان حرب (بنواميه) به آرزوي خود رسيدند و انتقام شكست خود در بدر و صفين را گرفتند.

اي امتي كه زير پرچم شيطان درآمديد و كاملا زير سلطه ي ظلم و ستم قرار گرفتيد،

علي و فرزندانش كجا و معاويه كجا؟ فاطمه و دخترانش كجا و هند و ميسون كجا؟ چه نسبتي بين آنهاست؟

جيحون يزدي

آقا محمد يزدي مشهور به تاج الشعرا متخلص به جيحون، از شاعران اوايل قرن سيزدهم هجري است. وي داراي ديوان شعري است كه يك بار در 1316 ه. ق در بمبئي و دوبار به سالهاي 1336 ه. ش و 1363 ه. ش در تهران به چاپ رسيده است. او به سال 1301 يا 1302 ه. ق در كرمان وفات يافت. مجموعه اي به نام نمكدان نيز از وي باقي است كه در سال 1316 ه. ق در بمبئي چاپ شده است.

انتخاب از مخمس مرثيه: اي حرم

كعبه ات ز حلقه به گوشان

وي دل داناي تو زبان خموشان با تو كه گفت از حسين چشم بپوشان؟

خاصه در آن دم كه اهل بيت خروشان نزدش با اصغر آمدند معجل

گفتند كاين طفل، كو چو بحر بجوشد نيست چو ما كز عطش به صبر بكوشد اشك بپاشد چنانكه خاك بپوشد

رخ بخراشد چنان كه جان بخروشد جز به كفي آب، عقده اش نشود حل

هي به فغان خود ز گاهواره پراند مادر او هم زبان طفل نداند نه بودش شير تا به لب برساند

نه بودش آب تا به رخ بفشاند مانده به تسكين قلب اوست معطل

گاهي ناخن زند به سينه ي مادر گاهي بيجان شود به دامن خواهر باري از ما گذشته چاره ي اصغر

يا بنشانش شرار آه چو آذر يا ببرش همرهت به جانب مقتل

شه ز حرمخانه اش ربود و روان شد پير خرد همعنان بخت جوان شد زان پدر و زان پسر به لرزه جهان شد

آمد و آورد، هر طرف نگران شد تا به كه سازد حقوق خويش مدلل

گفت كه اي قوم، روح پيكرم است اين ثاني حيدر، علي اصغرم است اين آن همه اصغر بدند، اكبرم است اين

حجت كبراي روز محشرم است اين رحمي، كش حال بر فناست محول

او كه بدين كودكي گناه ندارد يا كه سر رزم اين سپاه ندارد بلكه بس افسرده است و آه ندارد

جاي دهيد آن كه را پناه ندارد پيش كز ايزد بريد كيفر اكمل

ناگه از آن قوم از سعادت محروم حرمله اش راند تير كينه به حلقوم حلق ورا خست و جست بر شه مظلوم

وز شه مظلوم آن سه شعبه ي مسموم رد شد و سر زد ز قلب احمد مرسل

طفلي كز تشنگي به غم

شده مدغم جست و برآورد دست و خست رخ از غم گردن و سر، گاه راست كرد و گهي خم

شه ز گلويش كشيد تير و همان دم ملك جهان بر جنان نمود مبدل

باز اي مه محرم پرشور، سر زدي واندر دلم شراره ي عاشور بر زدي آن سر كه چرخ روي به پايش همي نهاد

بر نوك ني نموده به هر رهگذر زدي دستي كه آستين ورا بوسه داد چرخ

در قطع آن تو دامن كين بر كمر زدي تو خود همان مهي كه به پيشاني حسين

با سنگ جور، نقشه ي شق القمر زدي بر پيكر امام امم با زبان تيغ

زخمي دهان نبسته كه زخمي دگر زدي شاهي كه خاك مقدم او روح كيمياست

بر نيزه ي سنان، سرش از بهر زر زدي از كام خشك و چشم تر عترت رسول

تا حشر شعله در دل هر خشك و تر زدي از روبهان چند، برانگيختي سپه

وانگه به حيله پنجه، با شير نر زدي زينب كه در سير ز علي بود يادگار

او را به تازيانه ي هر بد سير زدي

جعفر شمس الدين حائري

كليددار دوم قبر مطهر امام حسين عليه السلام.

از سال 990 تا 1025 كليدداري و توليت حرم حسيني با او بود.

جواد بن سيد كاظم بن نصرالله بن يونس

كليددار هفتم بارگاه ملكوتي امام حسين عليه السلام.

سيد جواد از سال 1217 توليت حرم حسيني را عهده دار بود و پس از هفده ماه معزول گشت. وي در سال 1222 زندگي را بدرود گفت.

جرج جرداق

«جرج سجعان جرداق» مشهور به جرج جرداق نويسنده اي مسيحي و لبناني است.

جرج جرداق مي گويد: «فرق علي و معاويه اين است كه اصحاب معاويه فريفته جاه و زر و زور و مقام و منصب بودند ولي اصحاب علي فريفته اخلاق و فضيلت و كرامت او شدند و نمونه آن در اصحاب فرزندانشان پديدار بود كه وقتي يزيد مردم را تشويق به قتل حسين و مأمور به خونريزي مي كرد آنها مي گفتند: چقدر و چه مبلغي مي دهي تا او را بكشيم؟ اما ياران حسين عليه السلام مي گفتند: ما با تو هستيم اگر هفتاد بار كشته شويم، باز مي خواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم».

جون اشير

«مستر جون اشير» كه مستشرق و عضو هيئت جغرافيايي انگلستان بود در سال 1284 ه. 1864 م وارد عراق گرديد آنگاه پيك مخصوصي به نزد قائم مقام كربلا فرستاد كه دروازه ها را باز كنند و در نتيجه قائم مقام دروازه ها را باز نمود و براي استقبال آماده شد. جون اشير بعد از غروب آفتاب وارد شهر شد و فانوس كشهاي زيادي را سر راه خود مشاهده نمود، با روشني آنها وارد خانه ي قائم مقام گرديد و در يك اتاقي كه به نظر وي مخروبه بوده سكونت كرد. او شهر كربلا را اين گونه توصيف مي كند: «شهري بود پرهيجان و پر تجارت كه اصلا تعطيلي نداشت. همه وقت بازارها پر از زوار بود و در شهر يك وجب زمين خالي ديده نمي شد. يا ساختمان بود يا مشغول ساختمان سازي بودند. اغلب ساكنين شهر از مسلمانان هند، ايراني و عرب بودند. سكونت غير مسلمانان در شهر كربلا ممنوع بود از شهرهاي دور جنازه ي مرده ها را به شهر

كربلا منتقل مي كردند، اول آنها را به دور قبر حسين (عليه السلام) طواف مي دادند بعد به خاك مي سپردند. حكومت ترك نيز چيز مختصري بابت هر جنازه مي گرفت. گاه سيل جنازه به سوي شهر سرازير مي گرديد و مسؤولين دروازه ها از ورود آنها ناراحت مي شدند، زيرا ترافيك عمومي شهر به هم مي خورد و بيش از هر چيز احتمال شيوع مرض دولت را به وحشت مي انداخت. (از نكات جالب سفرنامه ها اين است كه هيچ يك از جهانگردان به بوي تعفن جنازه ها در آن هواي گرم و مسيرهاي طولاني اشاره اي نكرده اند كه اين خود بيانگر عظمت روح و خلوص نيت مؤمنيني بوده كه پس از فوت به كربلا حمل داده مي شدند).

گاهي اوقات از كشور ايران هزار جنازه در يك زمان مي رسيد و با هر جنازه حداقل يك يا دو نفر از نزديكان متوفي همراه مي آمدند.

حرم و صحن عباس بن علي عليه السلام را از پشت بامهاي مجاور مشاهده نمودم زيرا از ورود غير مسلمانان به آن جا ممانعت مي كردند.

جون بيترز

جون بيترز، رييس نظارت بر آثار باستاني در سال (1315 ه. 1890 م) از راه «سماوه» وارد نجف و از آن جا به كربلا آمد و در مسير خود از نجف به كربلا را شبانه طي كرد. وي در مورد شهر كربلا و بارگاه حسيني چنين گفته است:«بارگاه حسين عليه السلام از بارگاه علي عليه السلام بزرگتر و مجلل تر بود و سه مناره داشته كه يكي از آنها را يك نفر غلام درست كرده (منظورش منارة العبد بوده). درجه ي حرارت اين شهر به 120 - 110 درجه رسيد (آن قدر هوا گرم بوده كه اغراق آميز گفته است) و كسي قادر به حركت نشد...

اهل كربلا از تركهاي عثماني كه حكومت عراق بدست آنها بود دل پر دردي داشتند و از هر دولت مقتدري كه مي توانست تركها را بيرون كند استقبال مي كردند، ولو كافر باشد.» جاي تعجب است! با آن كه اين مرد رييس آثار باستاني بود، اشتباهات تاريخي بسياري از او سر زده كه نابخشودني است. وي هنوز نفهميده كه حضرت عباس برادر حسين عليه السلام است، زيرا مي گويد:«او شيخي بود از شيوخ عرب و مرد غضبناكي بود.» همچنين در تأليفات خود گفته است: «حسين عليه السلام به وسيله ي سپاه معاويه كه در مورد خلافت نزاعي داشتند كشته نشد.» و باز مي گويد: «در وسط حرم حسين عليه السلام يك ضريح ديگر وجود دارد كه مخصوص برادرش حسن بن علي عليه السلام است.»!

اين اشتباهات او در نتيجه ي اعتماد به قول خادم ارمني خود«نوريان» رخ داده است.

جامعه (غل جامعه)

گردآورنده، جمع كننده، طوق و غل، غلي كه بر گردن و دست نهند.[1] به آن جهت به غل و زنجير، «جامعه» مي گفتند كه دستها را به گردن مي بست.[2] به نقل برخي منابع، امام زين العابدين «ع» را پس از شهادت امام در كربلا، همراه اسيران ديگر سوار بر شتران بي جهاز كردند، در حالي كه غل جامعه بر دست و گردن او بسته بود.اين را هم مسلم جصاص (گچكار) و هم جذلم بن بشير، در مشاهدات در روز ورود اسرا به كوفه نقل كرده اند[3] «و في عنقه الجامعة و يده مغلولة الي عنقه» و به نقل تاريخ طبري: «و سرح في اثرهم علي بن الحسين مغلولة يديه الي عنقه و عياله معه».[4] و اسيران را با اين وضعيت حركت دادند و به شام بردند. -----------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] مجمع

البحرين.

[3] امالي، شيخ مفيد، ص 321.

[4] سوگنامه آل محمد، ص 437 به نقل از تاريخ طبري.

جبلة بن عبدالله خثعمي

وي به همراه «حصين بن نمير»، «شرحبيل بن ذي الكلاع حميري»، «ادهم بن محرز باهلي» و «ربيعة بن مخارق غنوي» كه همه از دشمنان سرسخت اهل بيت عليهم السلام بودند، تحت فرماندهي ابن زياد، در منطقه ي «عين الوردة» با نيروهاي «توابين» مواجه شده و به نبرد با يكديگر پرداختند.

جبيش بن دلجه قيني

وي از فرماندهان و هواداران تحت امر مروان بن حكم بود. مروان پس از مرگ يزيد و كناره گيري فرزند يزيد از خلافت، خود را به عنوان خليفه ي مسلمين مطرح نمود و سران شام با او بيعت كردند. او پس از تثبيت موقعيت خود در شامات، تصميم گرفت به حساب قدرتهاي مخالف حكومت اموي برسد. بنابراين لشكري را به سركردگي «جبيش» به سوي حجاز گسيل داشت تا قيام «ابن زبير» را سركوب نمايد.

جهاد

از دستاوردها، اهداف، انگيزه ها، درسها و پيامهاي عمده عاشورا، «جهاد» است.جهاد، عامل قدرت و شوكت امت اسلام و نشانه حق باوري و خداجويي و آخرت گرايي مسلمان است.ملتي هم كه از مبارزه در راه باورهاي مقدس و آرمانهاي شكوهمند خويش سر باز زند.گرفتار ذلت و زبوني مي شود.جهاد، يكي از واجبات ديني است و پيشوايان دين، شايسته ترين كساني اند كه به آن قيام كنند و مردم را هنگام نياز، به جهاد فرا خوانند. جهاد، گاهي با دشمنان متجاوز و كفار مهاجم است، گاهي با منافقان و گاهي با متجاوزان داخلي كه بر ضد حكومت حق مي شورند، گاهي بر ضد ظالمان، بدعت گذاران، تحريف گران، ترويج كنندگان باطل، تعطيل كنندگان حدود الهي، برهم زنندگان امنيت جامعه اسلامي و غاصبان حكومت مشروع و الهي از شايستگان است.

سيد الشهدا «ع» در عصري قرار گرفته بود كه امويان، كمر به هدم اسلام و محو شريعت بسته بودند و دين خدا در معرض نابودي بود.جهاد آن حضرت، جاني تازه به اسلام داد وخوني تازه در رگهاي جامعه دوانيد.آن حضرت با استناد به اين كلام پيامبر خدا «ص» كه فرمود: «من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان

فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله». اين شرايط را بر گروه حاكم و امويان تطبيق كرده، فرمود: اينان، پيروي از شيطان كرده و اطاعت خدا را واگذاشته اند، فساد را آشكار، حدود الهي را تعطيل و بيت المال را مخصوص خود ساخته، حرام خدا را حلال كرده، حلال الهي را حرام كرده اند.سپس خود را شايسته رهبري و حكومت دانسته، مردم را به تبعيت از نماينده اش «مسلم بن عقيل» فرمان مي دهد، تا خودش به كوفه برسد.[1] سكوت نكردن در برابر سلطه ستم و اعتراض به بدعتها و كشتن بي گناهان و هتك نواميس مسلمانان و قطع حقوق حقداران، از مظاهر ديگر جهاد است كه حسين بن علي «ع» پيشتاز اين جبهه نيز بود.در نامه هايي هم كه پس از ورود به مكه، به مردم بصره و كوفه نوشت، سخن از نابود كردن سنت و احياي بدعت توسط بني اميه و دعوت كوفيان و بصريان به اطاعت از خويش است تا در مبارزه اي با باطل، آنان را به «راه رشد» هدايت كند.در وصيت نامه اش به محمد بن حنفيه نيز هنگام خروج از مدينه، حركت خود را براي «اصلاح» در امت پيامبر و بر اساس امر به معروف ونهي از منكر مي شمارد (و اني لم اخرج اشرا...)[2] در خطبه اي هم كه در مكه مي خواند، پس از بيان زيبايي شهادت براي انسان و اشتياق خويش به پيوستن به نياكان شهيدش، از مردم دعوت مي كند كه هر كس آماده فدا كردن جان در اين راه است، به او بپيوندند (من كان باذلا فينا مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا).[3] .

جهاد حسين بن علي «ع» براي احياء دين

بود.در اين راه و با اين انگيزه، هم كشتن و هم كشته شدن حيات و پيروزي است.جهاد و شهادت آزاد مردان، هميشه با بذل جان و ايثار و نثار خون است و ثمره آن بيداري مردم و احياي حق است.اين خط و برنامه، معامله با خداست كه مشتري جانها و اموال مؤمنان است و به پيكارگران در راهش، نويد بهشت داده است، چه بكشند، چه كشته شوند،[4] و اين همان فرهنگ «احدي الحسنين» است كه قرآن آن را تعليم و الهام مي دهد.هم سيد الشهداء، مجاهد در راه خدا بود و هم ياران شهيدش.مبارزه آنان، عمل به وظيفه اسلامي و تكليف خدايي در مقابل ترويج بدعتها و انحرافات و زدودن حقايق دين بود.هر چند دشمنان مي كوشيدند جهادشان را ياغيگري و آن مجاهدان راه خدا را «خارجي» و شورشي معرفي كنند.از اين رو در زيارتنامه هاي امام حسين و يارانش، از جمله اوصاف آن حضرت، نسبت به «جهاد» تاكيد شده است.در زيارتهاي مختلف، نسبت به سيد الشهدا اين تعابير ديده مي شود: «الزاهد الذائد المجاهد، جاهد فيك المنافقين و الكفار، جاهدت في سبيل الله، جاهدت الملحدين، جاهدت عدوك، جاهدت في الله حق جهاده»[5] و درباره شهداي كربلا نيز اين كلمات و تعابير به كار رفته است: «نصحتم لله و جاهدتم في سبيله، اشهد انكم جاهدتم في سبيل الله، الذابون عن توحيد الله.»[6] و براي خنثي كردن تبليغات دشمن، در زيارتنامه ها همه اين صفات و اعمال، براي سيد الشهدا و يارانش با مطلع «اشهد انك...» آمده است، گواهي زائر بر اينكه اينان مجاهدان راه خدا بودند و مبارزه شان، جهادي مقدس بر ضد باطل بود. عاشورا، سرمايه الهام بخش مجاهدان در طول تاريخ گشت

و خون سيد الشهدا و شهداي كربلا، خون حماسه سازان ظلم ستيز را به جوش آورد. --------------------------------

پي نوشتها :

[1] از سخنراني امام حسين «ع» در منزل بيضه، كامل ابن اثير، ج 3 ص 280، حياة الامام الحسين، ج 3، ص 80.

[2] مقتل خوارزمي، ج 1، ص 188.

[3] لهوف، ص 3.

[4] ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم... (توبه، آيه 111).

[5] در مفاتيح الجنان، خط طاهر خوشنويس، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، صفحات 418، 423 تا 425، 441، 444.

[6] همان، صفحات 440، 444، 448.

چ

چاووش خواني

چاووش، به معناي پيشرو لشكر و قافله است، كسي كه پيشاپيش قافله يا زوار حركت كند و آواز خواند.[1] كسي كه در دربار شاهان يا در نزد امرا و بزرگان وظيفه دار امور تشريفاتي بوده، در روزهاي سلام، اشخاص را به حضور آنان معرفي مي نموده است.[2] .

در فرهنگ ديني در گذشته رسم بود كه طبق مراسم سنتي، هنگام رفتن اشخاص از شهرها و روستاها به زيارت نجف، كربلا، خراسان يا سفر حج، اشخاصي به نام «چاووش خوان» اشعاري را با لحني سوزناك و خاص مي خواندند.هم هنگامه بدرقه زائر، هم وقت استقبال، بصورت تك خواني يا همخواني.محتواي اشعار هم اغلب سلام و صلوات برپيامبر و اهل بيت او يا فراخواني به پيوستن به كاروان زيارت بوده است.چاووش خواني، حرفه اي معنوي و پر از صفا بود كه صداي خوش و لحني دلنشين مي خواست و پاكي و دينداري و عشق به اهل بيت.چاووش خوانان، «مناديان راه خدا و قاصدان مرقد مطهر اوليا» بودند و «بانگ چاووشان» مردم را به هلهله و غوغا و بي آرامي دل مي رساند». در هر فقره اي، مصرع «كه بر حبيب خدا ختم انبيا صلوات» كه چاووش

خوان مي خواند، از مردم صلوات مي گرفت.شعرهايي از اين قبيل: ز تربت شهدا بوي سيب مي آيد

ز طوس، بوي رضاي غريب مي آيد هر كه دارد هوس كرب و بلا، بسم الله

هر كه دارد هوس حب خدا، بسم الله بر مشامم مي رسد هر لحظه بوي كربلا

ترسم آخر جان دهم در آرزوي كربلا[3] . اين مراسم سنتي، در جاهاي مختلف، تشريفات خاص و اشعار متفاوتي دارد.به نوشته دهخدا: «چاووش خوان كسي است كه دعوت رفتن به زيارت عتبات عاليات كند. در اصطلاح روستاييان خراسان، كسي باشد كه در فصل مناسب زيارت در دهات و روستاها سواره يا پياده به راه افتد و روستاييان را به وسيله جار زدن يا خواندن اشعار مهيج و مناسب، به زيارت اعتاب مقدسه تشويق و تهييج نمايد.»[4] . ------------------------

پي نوشت ها :

[1] فرهنگ فارسي، معين.

[2] لغت نامه، دهخدا.

[3] به تحليل اين مراسم و نمونه هايي از متن چاووش خوانيها در «درآمدي بر نمايش و نيايش در ايران» از جابر عناصري مراجعه كنيد.

[4] لغت نامه، كلمه «چاووش».

چراغاني

آراستن و آذين بستن خانه و شهر، هنگام جشنها و اعياد و پيروزيها.در بدو ورود اهل بيت امام حسين «ع» به كوفه و نيز دمشق، مواجه با آذين بندي و چراغاني و مراسم جشن و شادماني شدند.به نقل بعضي تواريخ: اهل بيت را سه روز در دروازه شام نگهداشتند تا كار چراغاني شان كامل شود و شهر را با زيورها، حله ها، ديبا و زر و سيم وانواع جواهرات بيارايند.آنگاه مردان، زنان، كودكان، و بزرگسالان، وزيران، و اميران، يهود و مجوس و نصارا و همه اقوام به تفرج و تفريح بيرون آمدند، با طبلها، دفها، و شيپورها و سرناها و ابزار لهو و لعب ديگر.چشمها

را سرمه زده، دستها را حنا بسته و بهترين لباسها راپوشيده و خود را آراسته بودند.شهر چنان وضعي داشت كه گويا از همه مردم در سطح شهر دمشق، رستاخيزي به پا شده است.و در چنين وضعي بود كه سر مطهر امام حسين «ع» را وارد كردند كه بر فراز نيزه بود و پشت سر آن، اسيران اهل بيت را از دروازه ساعات به داخل آوردند....[1] .

تبليغات امويان وانمود كرده بود كه بر دشمنان خليفه و بر ياغيان پيروز شده اند و خاندان آنها را به اسارت گرفته و آورده اند.تا آنجا كه سهل بن سعد در سفر خود به دمشق عبور مي كند و با ديدن چراغاني و دف و طبل، مي پرسد: آيا شما در شام، عيدي داريد كه ما از آن بي خبريم؟مي گويند: سر حسين «ع» را از عراق به شام مي آورند!همين سعد متاثر مي شود و در مقابل خواسته سكينه، دختر امام، به نيزه داري كه سر سيد الشهدا را مي برد، 400 درهم مي دهد تا سر مطهر را پيشاپيش اسرا ببرد و مردم به چهره اهل بيت نگاه نكنند.[2] اما زينب و سجاد «ع» جشن را با سخنرانيها و خطابه هايشان تبديل به عزا كردند و آن پيروزي را در كام يزيد، تلخ ساختند. شام، غرق عيش و عشرت بود هنگام ورود

وقت رفتن شام را شام غريبان كرد و رفت

-----------------------------

پي نوشت ها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 369.

[2] همان، ص 370.

چوبه محمل

نقل شده كه چون در كوفه، سرهاي شهدا را بر نيزه جلوي مردم آوردند و ضجه از همه برخاست، زينب «ع» چون نگاهش به سر برادر افتاد، از شدت ناراحتي پيشاني را به جلوي محمل زد و

ديدند كه از زير روپوش وي خون جاري شد.آنگاه اشعاري را خواند كه آغازش چنين است: يا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه فابدي غروبا ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا مكتوبا[1] . اي ماهي كه به كمال نرسيده خسوف كرد و غروب نمود، اي پاره دلم! فكر نمي كردم كه اين هم مقدر و نوشته شده باشد. -----------------------

پي نوشتها:

[1] همان، ص 115.

چارلز ديكنز

نويسنده ي شهير انگليسي. «چارلز جون هافام ديكنس» مشهور به «چارلز ديكنز» نويسنده و روزنامه نگاري انگليسي بود. تولد 7 فوريه 1812 م. فوت: 1870 م.

وي درباره ي عاشورا مي گويد: «اگر منظور امام حسين عليه السلام جنگ در راه خواسته هاي دنيايي بود، من نمي فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنين حكم مي نمايد كه او فقط به خاطر اسلام، فداكاري خويش را انجام داد.»

چكمه

كفش خاصي كه نظاميان بر پا مي كنند، بويژه در ميدان نبرد.آنچه در اذهان عموم از اين كلمه تداعي مي شود، «چكمه شمر» است كه در آخرين لحظات حيات سيد الشهدا «ع» با چكمه بر روي سينه آن حضرت رفت و آنگاه سر مباركش را از تن جدا كرد.تعبير مقاتل چنين است كه: «و جلس علي صدر الحسين و قبض علي لحيته و هم بقتله...»[1] . -------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار: ج 45، ص 56.

چوبه محمل

نقل شده كه چون در كوفه، سرهاي شهدا را بر نيزه جلوي مردم آوردند و ضجه از همه برخاست، زينب «ع» چون نگاهش به سر برادر افتاد، از شدت ناراحتي پيشاني را به جلوي محمل زد و ديدند كه از زير روپوش وي خون جاري شد.آنگاه اشعاري را خواند كه آغازش چنين است: يا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه فابدي غروبا ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا مكتوبا اي ماهي كه به كمال نرسيده خسوف كرد و غروب نمود، اي پاره دلم! فكر نمي كردم كه اين هم مقدر و نوشته شده باشد.

ح

حارث بن امري ء القيس كندي

نامش در شمار شهداي كربلا آمده است، از شجاعان و عابدان بود.همراه سپاه ابن سعد به كربلا آمد.چون سيد الشهدا را در محاصره سپاه كوفه يافت، به كاروان حسين «ع» پيوست و در روز عاشورا در حمله ي نخستين به شهادت رسيد.[1] .

-----------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 4، ص 302.

حارث بن امري ء القيس كندي

نامش در شمار شهداي كربلا آمده است، از شجاعان و عابدان بود.همراه سپاه ابن سعد به كربلا آمد.چون سيد الشهدا را در محاصره سپاه كوفه يافت، به كاروان حسين «ع» پيوست و در روز عاشورا در حمله ي نخستين به شهادت رسيد.[1] .

------------------------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 4، ص 302.

حبيب بن عبدالله نهشلي

از شهداي كربلا به حساب آمده است.بعضي او را شبيب بن عبدالله خثعمي، يا ابو عمر نهشلي دانسته اند.

حبيب بن مظاهر

از شهداي والاقدر كربلا بود.حبيب بن مظاهر (مظهر) اسدي، از طايفه بني اسد، كوفي و از اصحاب رسول خدا «ص» بود.در هر سه جنگ صفين، نهروان و جمل، در ركاب علي «ع» شركت داشت.از اصحاب خاص امير المؤمنين و حاملان علم آن حضرت و در علوم قرآني شاگرد خاص وي بود.حضرت امير، او را كه از حاملان علوم «ع» بود، به علم «منايا و بلايا» (آنچه بعدها اتفاق خواهد افتاد) آگاه ساخته بود.[1] .

عضو گروه ويژه «شرطة الخميس» بود كه نيروي ضربتي و مطيع علي «ع» بودند.[2] در نهضت مسلم بن عقيل در كوفه، وي از كساني بود كه در راه بيعت گرفتن براي مسلم، كوشش مي كرد.نيز از سران شيعه در كوفه محسوب مي شد كه به حسين بن علي «ع» دعوت نامه نوشت.نزد امام حسين «ع» موقعيت والايي داشت.در كربلا نيز امام، او را به عنوان فرمانده جناح چپ سپاه خويش تعيين كرد.حبيب، تلاش فراواني داشت كه ياراني از بني اسد را به ياري حسين «ع» بياورد، اما سپاه اموي مانع پيوستن آنان به ياران سيد الشهدا شدند.[3] گفتگوي او با ميثم تمار، هنگام عبور از مجلس بني اسد، سالها پيش از عاشورا، كه هر يك نحوه شهادت ديگري را پيشگويي مي كرد و مايه شگفتي حاضران بودند، معروف است،[4] و اين از همان علم مناياست كه از علي آموخته بودند و جريانات آينده را جز داشتند.روز عاشورا رجزي كه در حمله هايش مي خواند چنين بود: انا حبيب و ابي مظهر

فارس هيجاء و حرب تسعر[5] . حبيب بن مظاهر،

روز عاشورا از اينكه با شهادتش به بهشت خواهد رفت، خوشحال بود و با «برير بن خضير» مزاح مي كرد.شهادت او بر حسين «ع» بسيار سخت بود.هنگام شهادت 75 سال داشت.سر او نيز همراه سرهاي شهدا در كوفه گردانده شد. --------------------------------

پي نوشتها :

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 6.

[2] درباره شرطة الخميس ر.ك: «الاختصاص» شيخ مفيد، ص 2، 3، 7، و65 .

[3] انصار الحسين، ص 66.

[4] عنصر شجاعت، خليل كمره اي، ج 2، ص 26.

[5] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 6.

حجاج بن زيد سعدي

از شهداي كربلاست.برخي هم نام او را حجاج بن بدر گفته اند.وي اهل بصره بود. نامه اي هم از سوي مسعود بن عمرو ازدي براي حسين بن علي «ع» برد (در پاسخ نامه حسين «ع») كه خطاب به او و سران بصره نوشته و آنان را به ياري خويش فرا خوانده بود.[1] نامش در زيارت ناحيه مقدسه نيز آمده است.

------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 67.

حجاج بن مسروق جعفي

از شهداي گرانقدر عاشورا و مؤذن سيد الشهدا «ع».[1] وي اهل كوفه و از ياران امير المؤمنين «ع» بود.وقتي خبر هجرت امام حسين «ع» را از مدينه به مكه شنيد، خود را به آن حضرت رساند و همراه امام از آنجا به كربلا آمد.همواره ملازم سيد الشهدا بود و در پنج وقت نماز، اذان مي گفت.در مسير راه، وقتي كه امام حسين «ع» به منزلگاه «قصربني مقاتل» رسيد و در آنجا خيمه گاه عبيد الله بن حر جعفي را ديد، حجاج بن مسروق را در پي او فرستاد تا او را به پيوستن به امام فراخواند.[2] (گرچه توفيق حسيني شدن نيافت). هنگامي كه كاروان حسين «ع» با سپاه حر بر خورد كردند، او به امر امام، اذان ظهر گفت. در برخي كتب از او با عنوان «مؤذن حسين» ياد كرده اند.[3] روز عاشورا به ميدان رفت و جنگيد و غرق خون نزد امام برگشت.پس از گفتگويي با سيد الشهدا، بار ديگر به ميدان رفت و شهيد شد.

------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 25.

[2] عنصر شجاعت، ج 1، ص 80.

[3] انصار الحسين، ص 68.

حر بن يزيد رياحي

شهيد والاقدر عاشورا.حر از خاندانهاي معروف عراق و از رؤساي كوفيان بود.به درخواست ابن زياد، براي مبارزه با حسين «ع» فراخوانده شد و به سركردگي هزار سوار برگزيده گشت.گفته اند وقتي از دار الاماره كوفه، با ماموريت بستن راه بر امام حسين «ع»

بيرون آمد، ندايي شنيد كه: اي حر!مژده باد تو را بهشت... [1] در منزل «قصر بني مقاتل» يا «شراف»، راه را بر امام بست و مانع از حركت آن حضرت به سوي كوفه شد. كاروان حسيني را همراهي كرد تا به

كربلا رسيدند و امام در آنجا فرود آمد.حر وقتي فهميد كارجنگ با حسين بن علي «ع» جدي است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خويش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به كاروان حسين «ع» و جبهه حق پيوست.توبه كنان كنار خيمه هاي امام آمد و اظهار پشيماني كرد، سپس اذن ميدان طلبيد.اين انتخاب شگفت و برگزيدن راه بهشت بر دوزخ، از حر، چهره اي دوست داشتني و قهرمان ساخت.حر با اذن امام به ميدان رفت و در خطابه اي مؤثر، سپاه كوفه را به خاطر جنگيدن با حسين «ع» توبيخ كرد. چيزي نمانده بود كه سخنان او، گروهي از سربازان عمر سعد را تحت تاثير قرار داده از جنگ با سيد الشهدا منصرف سازد، كه سپاه عمر سعد، او را هدف تيرها قرار داد.نزد امام بازگشت و پس از لحظاتي دوباره به ميدان رفت و با رجز خواني، به مبارزه پرداخت و پس از نبردي دليرانه به شهادت رسيد.رجز او چنين بود: اني انا الحر و ماوي الضيف

اضرب في اعناقكم بالسيف عن خير من حل بارض الخيف

اضربكم و لا اري من حيف[2] . كه حاكي از شجاعت او در شمشير زني در دفاع از سيد الشهدا و حق دانستن اين راه بود. حسين بن علي «ع» بر بالين حر حضور يافت و خطاب به آن شهيد، فرمود: تو همانگونه كه مادرت نامت را «حر» گذاشته است، حر و آزاده اي، آزاد در دنيا و سعادتمند در آخرت! «انت الحر كما سمتك امك، و انت الحر في الدنيا و انت الحر في الآخرة» و دست بر چهره اش كشيد.[3] امام حسين «ع» با دستمالي سر حر را بست.پس از عاشورا

بني تميم او را در فاصله يك ميلي از امام حسين «ع» دفن كردند، همانجا كه قبر كنوني اوست، بيرون كربلا در جايي كه در قديم به آن «نواويس» مي گفته اند.[4] نقل است شاه اسماعيل صفوي قبر حر را گشود و پيكرش را سالم يافت، چون خواست پارچه اي را كه بر سرش بسته بود باز كند، خون جاري شد و دوباره آن را بستند، آنگاه بر قبرش قبه اي ساختند.[5] .

سرگذشتهاي مربوط به حر و نقش او در حادثه كربلا، از نخستين بر خوردش با كاروان سيد الشهدا، سپس توبه اش و پيوستن به جبهه حق و شهادت در ركاب سالار شهيدان، درهمه مقتلها و كتابهاي تاريخ عاشورا نگاشته شده است و توبه او شاخص ترين بخش نوراني زندگي اوست.

------------------------------

پي نوشتها :

[1] قاموس الرجال، ج 3، ص 103، امالي صدوق، ص 131.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 14.

[3] همان.

[4] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 97.

[5] سفينة البحار، ج 1، ص 242 به نقل از انوار نعمانيه، سيد نعمت الله جزايري.

حارث

ابن بنهان. غلام حمزة بن عبدالمطلب و از شهداي گرانقدر روز عاشوراست. مورخين گويند بنهان مردي شجاع بود و دو سال پس از شهادت حمزه وفات يافت و پسرش حارث به علي عليه السلام پيوست و پس از وي با حسن و آن گاه با حسين عليه السلام بود و از مدينه با حسين عليه السلام به مكه و كربلا رفت و در عاشورا به فيض شهادت نايل شد.

حارث بن امري القيس كندي

از شهداي كربلاست. وي از شجاعان و عابدان بود. همراه سپاه ابن سعد به كربلا آمد. چون سيدالشهدا را در محاصره سپاه كوفه يافت، به كاروان حسين عليه السلام پيوست و در روز عاشورا در حمله نخستين به شهادت رسيد.

حارث بن امرء القيس

از شجاعان عرب بود. ابتدا او جزو لشكريان عمر سعد بود كه در روز عاشورا به امام حسين عليه السلام ملحق شد. وقتي ديد عمر سعد نظرات امام را نپذيرفت با چند تن از قبيله كنده به امام پيوست. و پس از جنگي سخت به فيض شهادت نايل گشت.

حارث بن نبهان

نبهان پدر حارث فردي شجاع و پهلوان و غلام حضرت حمزه عليه السلام بود. دو سال بعد از شهادت حمزه نبهان از دنيا رفت. و پسرش حارث در خدمت حضرت علي عليه السلام و حسنين عليهماالسلام بود، تا اين كه به همراه امام حسين عليه السلام از مدينه به مكه و كربلا مهاجرت كرده و در روز عاشورا در اولين حمله به شهادت رسيد.

حباب

حباب ابن عامر بن كعب تيمي. از ياران و دوستداران خاندان عصمت و طهارت و از شهيدان روز عاشوراست. از تيم اللات و از شيعه ي كوفه بود و با مسلم بن عقيل بيعت كرد و چون مسلم گرفتار شد او نزد قوم خود پنهان گرديد، و چون حسين بن علي عليه السلام به كربلا آمد، حباب پنهاني به سوي او شتافت و در راه بدو پيوست و در واقعه ي كربلا به فيض شهادت نايل گشت.

حباب بن حارث

از شهداي روز عاشوراست. وي همان «جابر بن حارث سلماني» است.

حباب بن عامر بن كعب تميمي كوفي

در كوفه با مسلم بيعت كرد. بالاخره به امام حسين عليه السلام در كربلا ملحق گرديد و پس از نبرد با دشمن به شهادت رسيد.

حباب بن عامر تيمي

حباب بن عامر بن كعب بن تيم اللاة بن ثعلبه تيمي، او شيعه اهل كوفه و از بيعت كنندگان با حضرت مسلم عليه السلام بوده است. بعد از شهادت مسلم عليه السلام حباب در ميان قبيله اش مخفي شد، تا اين كه حركت حضرت امام حسين عليه السلام به سوي كوفه را شنيده و مخفيانه در بين راه به اصحاب امام پيوسته و همراه آن حضرت وارد كربلا شد. و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيد. و در بعضي از منابع نام او حباب بن حارث وارد شده است كه شايد منظور همان حباب بن عامر باشد.

حباب بن عام شعبي

يكي از اصحاب و ياران امام حسين عليه السلام است كه در واقعه ي عاشورا به فيض شهادت نايل آمد.

اصطلاح تصادفي

حبشة بن قيس نهمي

حبشة بن قيس بن سلمة بن طريف بن ابان بن سلمة بن حارث الحمداني النهمي. از قبيله بني نهم. جدش سلمة از صحابه حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده و پدرش قيس نيز آن حضرت را درك كرده بود.

او چند روز قبل از عاشورا در كربلا به خدمت حضرت امام حسين عليه السلام رسيد و در روز عاشورا وقتي كه جنگ شدت گرفت در راه حق جهاد كرده و به شهادت رسيد. به نقل از ابن حجر در الاصابة في احوال الصحابه كه در بيان احوال طريف بن ابان بن سلمه، از حبشه بن قيس به عنوان يكي از شهداي كربلا نام مي برد. حبشه نيز پس از نبرد با دشمن به شهادت رسيد.

حبشي بن القيس نهمي

يكي از اصحاب و ياران امام حسين عليه السلام است كه در واقعه ي عاشورا به فيض شهادت نايل آمد.

حبيب بن عبدالله نهشلي

از ياران وفادار حضرت سيدالشهداء در كربلا و از شهداي قيام عاشوراست.

بنا به قولي او همان شبيب بن عبدالله نهشلي يكي از دوستداران خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام مي باشد.

نهشلي: منسوب به «بني نهشل بن دارم» تيره اي از قبيله ي بني تميم كه از عدنان هستند. (عدنان، عرب شمال)

حبيب بن مظاهر

حبيب بن مظاهر بن رئاب بن الاشتر بن جخوان بن فقعس بن طريف بن عمرو بن قيس بن الحرث بن ثعلبه بن دودان بن اسد ابوالقاسم الاسدي الفقعسي.

او ساكن كوفه و از بزرگان آن جا محسوب مي شده و منسوب به قبيله بني اسد مي باشد، همان قبيله اي كه افتخار كفن و دفن شهداي كربلا نصيب آنها شد. كنيه حبيب، ابوالقاسم، و هنگام شهادت هفتاد و پنج سال داشت و پسرش قاسم در آن هنگام خردسال بود، بعدها بزرگ شده و قاتل پدرش را كه از لشگريان مصعب بن زبير بود، قصاص كرده و كشت.

در مورد فضايل ايشان شايد بتوان گفت كه افضل شهداي غير بني هاشم، و از اصحاب حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، و حضرت امام علي عليه السلام و حافظ قرآن، و از حاميلين علوم علوي؛ و از مجاهدين تمامي جنگهاي اميرالمؤمنين عليه السلام و از اصحاب خاص آن حضرت بوده است.

حبيب بن مظاهر، ميثم تمار، و رشيد حجري از جمله افرادي بودند كه از محضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اسرار و علوم فراواني فرا گرفته و هر سه نفر از زمان، مكان و كيفيت و شهادت خودشان خبر داده بودند.

حبيب قبل از روز عاشورا به قبيله بني اسد رفته، ضمن تبليغ و تلاشي كه نمود، موفق به جمع آوري و همراهي حدود نود نفر از بني اسد شد آنها در حالي

كه به سوي كربلا در حركت بودند مردي از قبيله بني اسد به عمر بن سعد خبر داده و او چهارصد نفر سرباز را براي جلوگيري از حركت آنها مأمور مي كند و دو دسته به جان هم افتاده و پس از جنگ سختي كه پيش آمد مردان بني اسد شبانه از خوف شبيخون ابن سعد كوچ كرده و به قبيله خود بازگشتند. حبيب جريان امر را به امام حسين عليه السلام عرض كرد و امام عليه السلام فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله».

حبيب در روز عاشورا فرمانده جناح چپ بود و آن گاه كه مسلم بن عوسجه روي خاك افتاد، او نزد مسلم آمده و گفت اي مسلم شهادت تو بر من بسي گران است بشارت باد تو را به بهشت. مسلم با ضعف و ناتواني گفت:

خدا تو را به نيكي بشارت دهد، پس گفت: چون تو خويش و برادر ديني من هستي شايسته آن بود و دوست داشتم كه وصيت هاي تو را بشنوم و آنها را به شايستگي انجام دهم ولي من هم به همين زودي به شهادت مي رسم.

مسلم گفت: وصيت من همه آن است كه در راه اين مرد (و با دست اشاره به حضرت امام حسين عليه السلام كرد) جان دهي. حبيب گفت: به پروردگار كعبه قسم كه به گفته ات عمل خواهم كرد، و آن گاه مسلم به شهادت رسيد.

حبيب قبل از اين كه عازم ميدان جهاد شود، به همراهي زهير بن قين، كوفيان را چنين موعظه كرد: «اما والله لبئس القوم عند الله غدا قوم يقدمون عليه قد قتلوا ذرية نبيه عليه السلام و عترته و اهل بيته صلي الله عليه و آله و سلم و

عباد اهل هذا المصر المجتهدين بالاسحار و الذاكرين الله كثيرا»؛ «هان اي مردم به خدا قسم در روز حساب نزد خدا، بد قومي خواهند بود آنان كه فرزندان پيامبر خود و خويشان و اهل بيت او و مردان خدا پرست اين شهر را كه در سحرها به عبادت برخواسته و بسيار به ياد خدا بوده اند، به شهادت برسانند».

نزديك ظهر روز عاشورا بود كه ابوثمامه عمرو بن عبدالله صائدي به امام حسين عليه السلام عرض كرد: «جانم به فدايت يا اباعبدالله عليه السلام وقت نماز ظهر است و من دوست دارم اين نماز را به امامت شما بخوانم و بعد خدايم را ملاقات كنم».

امام عليه السلام فرمودند:

نماز را يادآور شدي و خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد، بلي الآن اول وقت نماز است، از كوفيان بخواهيد دست از جنگ بردارند تا نماز گذاريم.

چون حصين بن تميم اين سخن را بشنيد گفت: نماز شما قبول نيست.

حبيب جواب داد: «اي حمار خيال مي كني نماز از آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم قبول نيست و از تو قبول هست».

سپس حصين حمله كرده و حبيب بعد از اذن از امام عليه السلام به مقابله با او برخاسته و رجزهاي ذيل را خواند: انا حبيب و ابي مظاهر

فارس هيجاء و حرب تسعر و انتم عند العديد اكثر

و نحن اعلي حجة و اظهر و انتم عند الوفاء اغدر

و نحن اوفي منكم و اصبر حقا و انمي منكم و اعذر

«منم حبيب بن مظاهر، سواري جنگي در وقتي كه جنگ شعله مي كشد. شما در عدد زيادتر هستيد ولي حق عالي مظاهر با ماست - شما در وفاي به پيمان حيله گر و غدار هستيد ولي ما

باوفا و بردباريم. حق با ما بوده و تواناتر از شما هستيم و دليل ما موجه است».

سپس حبيب همچنان به جهاد خود ادامه داده و اين اشعار را مي خواند: اقسم لو كنا لكم اعدادا

او شطركم و ليتم اكتادا يا شر قوم حسبا و آدا

«سوگند مي خورم اگر ما به اندازه اسباب و عدد شما يا نصف آن بوديم. شما پشت به جنگ كرده و متواري مي شديد، اي بدترين قوم از جهت حسب و اصل». آنگاه حبيب بر حصين حمله نموده شمشير او بيني اسب حصين را قطع كرد، اسب جهيده و حصين را بر زمين انداخت.

پس حبيب خواست سرش را جدا كند ولي كوفيان او را از دستش ربودند. بنا به نقل محمد بن ابيطالب، حبيب شصت و دو نفر از دشمن را به هلاكت رسانيد. آن گاه مردي از بني تميم بر او با شمشير حمله كرده كه بر سر حبيب اصابت نموده و مردي ديگر از بني تميم نيزه اي زد كه حبيب افتاد، وقتي كه خواست برخيزد، حصين بن تميم شمشيري بر سرش فرود آورد و بر زمين انداخت و آن تميمي ديگر سر از بدن حبيب جدا كرده و به شهادت رسيد.

قاتلان حبيب عبارتند از: حصين بن تميم يا (نمير) و بديل بن صريم.

بنا به نقل طبري بين قاتلان حبيب نزاع بود، به طوري كه حصين مي گفت من كشتم و بديل مي گفت من. تا اين كه مصالحه كردند به اين كه حصين چند دقيقه اي سر حبيب را به گردن اسبش انداخته و در ميان لشگر جولاني بدهد تا اين افتخار به نام او ثبت شود! بعد بديل سر حبيب را به گردن اسبش انداخته و

به كوفه آورد تا جايزه را از ابن زياد دريافت نمايد.

وقتي كه سر حبيب به گردن اسب بديل آويز بود و در كوچه هاي كوفه حركت مي داد، پسر حبيب كه قاسم نام داشت و نوجواني بيش نبود، دنبال سر، حركت مي كرد تا اينكه بديل پرسيد اي پسر چرا اين قدر مرا تعقيب مي كني؟!

قاسم گفت: آن سر پدرم هست مي خواهم دفنش كنم. بديل گفت: نمي شود، چون ابن زياد اجازه نمي دهد و من بايد جايزه ام را بگيرم. قاسم گفت: خدا به تو بدترين ثواب را بدهد كه بهتر از خودت را كشتي.

قاسم گريه كرده و دست از تعقيب برداشت و رفت تا اين كه چندين سال بعد روزي كه قاتل پدرش در سپاه مصعب بن زبير بود به هنگام ظهر وارد خيمه وي شده و او را به هلاكت رسانيد.

خوارزمي نقل مي كند كه قاسم قاتل پدرش، بديل را كه سر حبيب را به گردن اسبش آويخته بود، به قتل رسانيد و سر پدرش را از دست او گرفت.

ولي قول طبري اصح است، چون بلاذري هم موافق طبري بوده و هر دو از مورخين قرن سوم و قدما مي باشند ولي خوارزمي متأخر و از قرن ششم مي باشد.

بنا به نقل طبري بعد از شهادت حبيب، انكساري در چهره امام عليه السلام پيدا شده و بعد از استرجاع فرمودند: «احتسب نفسي و حماة اصحابي». «او نفس من و حامي اصحابم بود» ولي خوارزمي نقل مي كند:

«عند الله احتسب نفسي و حماة اصحابي و قال لله درك يا حبيب لقد كنت فاضلا تختم القرآن في ليلة واحدة» «بذل جانم و كشته شدن و حمايت اصحابم در پيشگاه خدا و به حساب و فرمان اوست، يا بذل

جان خودم و يارانم را نزد خداي تعالي احتساب خواهم كرد. خدا تو را بركت دهد اي حبيب چه صاحب فضلي بودي كه قرآن را در يك شب ختم مي كردي!»

حبيب در سايه يقيني كه داشت قبل از شهادتش در شب عاشورا مزاح و سرور مي كرد، چرا كه براي ورود به بهشت لحظه شماري مي كرد و نامش در زيارت ناحيه و رجبيه وارد شده است: «السلام علي حبيب بن مظاهر الاسدي.»

حبيب بن مظهر

از شهداي كربلاست. به قولي وي همان «حبيب بن مظاهر اسدي» است.

حجاج بن بدر تميمي

به قولي او همان«حجاج بن زيد تميمي» از شهداي روز عاشوراست.

حجاج بن بدر سعدي

از شهداي كربلاست. وي اهل بصره بود. در پاسخ نامه ي امام حسين عليه السلام كه خطاب به او و سران بصره نوشته و آنان را به ياري خويش فرا خوانده بود، نامه اي از سوي مسعود بن عمرو ازدي براي حسين بن علي عليه السلام برد. نامش در زيارت ناحيه ي مقدسه نيز آمده است.

سعدي: از قبيله ي بني سعد تميم بوده كه تيره اي است از «عدنان» و اهل بصره بود.

حجاج بن زيد

به قولي او همان «حجاج بن زيد سعدي» از شهداي كربلاست.

حجاج بن زيد تميمي

حجاج بن زيد سعدي

حجاج بن مالك

از صالحان و از عاشوراييان حسيني بود. در روز عاشورا او پس از مقاتله با دشمن به شهادت رسيد.

حجاج بن مرزوق

از اصحاب كربلا و عاشوراي ابي عبدالله و از صالحان است. او در روز عاشورا پس از نبردي سخت به فيض شهادت نايل آمد.

طوسي او را در زمره ي رجال شيعه برشمرده است.

به قولي او همان «حجاج بن مسروق جعفي» است.

حجاج بن مسروق

حجاج بن مسروق بن جعف بن سعد العشيرة المذحجي الجعفي. اصالتا يمني ولي مقيم كوفه و منسوب به جعفي كه تيره اي از قبيله مذحج و از غرب قحطان بود. بلاذري نام وي را به صورت حجاج بن مسروق بن مالك بن كثيف بن عتبه بن الجعفي، آورده است.

اهم سوابق و فضايل حجاج:

از شيعيان مخلص و از اصحاب بزرگوار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و مؤذن حضرت امام حسين عليه السلام هنگام نمازهاي پنجگانه بوده و هنگامي كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام از مدينه وارد مكه شدند حجاج هم از كوفه به سوي مكه جهت زيارت امام عليه السلام مهاجرت كرده و در خدمت آن حضرت به كربلا آمده و در روز عاشورا به فيض شهادت نايل گشت.

كاروان حسين عليه السلام كه به منزل قصر بني مقاتل رسيد، خيمه اي را در مكان مرتفعي مشاهده كردند كه عبيدالله حر جعفي در آن نشسته بود.

امام عليه السلام حجاج بن مسروق و يزيد بن مغفل را براي دعوت عبيدالله به سوي او فرستاد و او قبول نكرد كه به نصرت امام عليه السلام بشتابد.

عبيدالله حر از شاگردان حضرت علي عليه السلام بود ولي از آن جايي كه با بعضي از بني اميه رفاقت داشت، سرانجام نه تنها آن تربيت علوي عليه السلام را از دست داد، بلكه در جنگ صفين جزو لشگريان معاويه بود.

او با ترك امام حسين عليه السلام تا آخر عمر بنا به اعتراف خودش در عذاب وجدان، و حسرت افسوس

بسر برد و عاقبت به خير هم نشد.

وقتي كه اردوي امام عليه السلام در قادسيه براي اولين بار با حر رياحي برخورد كردند و او مانع حركت شد، هنگام نماز ظهر بود، امام عليه السلام به حجاج بن مسروق فرمود، اذان بگويد آن گاه نماز جماعت به امامت امام عليه السلام برقرار شده و حر هم به آن حضرت اقتدا كرد.

حجاج در روز عاشورا از امام عليه السلام اجازه جهاد گرفته و روانه ميدان شد، و بعد از ساعتي جنگ با كوفيان، در حالي كه آغشته به خون بود، خدمت آن حضرت رسيده و اشعار زير را قرائت كرد: فدتك نفسي هاديا مهديا

اليوم القي جدك النبيا(ص) ثم اباك ذالندي عليا عليه السلام

ذاك الذي نعرفه وصيا «جانم به قربانت اي حسيني كه هدايت شده و هدايت كننده اي - امروز جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و پدرت علي عليه السلام صاحب سخاوت و بخشش را ملاقات مي كنم. علي عليه السلام همان كسي است كه من او را وصي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي دانم.»

امام عليه السلام به حجاج فرمودند: من هم بعد از تو، جدم و پدرم را ملاقات مي كنم. آن گاه حجاج دوباره به ميدان بازگشت و بعد از ساعتي جهاد به شهادت رسيد.

نام او در زيارت ناحيه مقدسه وارد شده است:

«السلام علي الحجاج بن مسروق الجعفي».

جعفي: منسوب به جعفي بن سعد، عشيره اي از «مذحج» و از عرب قحطان. (يمن و عرب جنوب)

نام وي در تاريخ طبري، زيارت ناحيه و بحارالانوار آمده است. خوارزمي نيز از او نام برده است.

حجير بن جندب كندي خولاني

از غلامان و شيعيان و از جوانمردان دلاور كه با پدر خود جندب در كاروان كربلا

حضور داشت. مورخين برآنند كه پدر و پسر هر دو قبل از ورود امام به كربلا به ابي عبدالله ملحق شدند و پس از نبرد با دشمن به شهادت رسيدند.

حرب بن ابي اسود دئلي

از پاكان و صالحان و از جمله اصحاب ابي عبدالله الحسين عليه السلام در كربلاي حسيني است. پدر حرب «ابوالاسود دئلي» از اصحاب خاص اميرالمؤمنان است و حضرت امير كليات علم نحو را به او تعليم فرمود و دستور داد كه بر اين قياس بقيه قواعد را تنظيم دهيد تا مردمي كه عرب زبان نيستند با ياد گرفتن قواعد زبان، قرآن را غلط نخوانند. ابوالاسود نيز چنين كرد و بعد از او بوسيله شاگردان ابي الاسود قواعد نحو بيشتر تكميل شد. در روز عاشورا حرب بن ابي الاسود نيز پس از مقاتله با دشمن به شهادت رسيد.

حر بن يزيد رياحي

حر بن يزيد بن ناجية بن قعنب بن عتاب بن هرمي بن رياح بن يربوع بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم بوده و اهل كوفه مي باشد.

رياحي تيره اي از يربوع از شعبه هاي قبيله تميم و از اعراب عدناني شمالي محسوب مي شود و هنگام شهادت ظاهرا ميانسال بوده است.

حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: «و الله ما اخطاك امك حيث سمتك حرا و الله انك حر في الدنيا و الاخرة»: «سوگند به خدا اشتباه نكرد مادرت به اين كه تو را حر ناميد به خدا قسم تو در دنيا و آخرت حر و آزادي».

حضرت امام سجاد عليه السلام فرمود: نعم الحر اذ واسا حسينا

و فاز بالهداية و الفلاح «آفرين بر حر كه حسين عليه السلام را ياري كرد و به هدايت و رستگاري نايل شد».

او از شخصيتهاي ممتاز، از سران كوفه، بزرگ قبيله اش بوده، و به سبب همين موقعيت ممتاز حر بود كه عمر بن سعد و عبيدالله بن زياد او را به فرماندهي هزار نفر در لشگر ابن سعد نصب كرده و بعد از

عمر بن سعد مهمترين شخصيت سپاه كوفه محسوب مي شد.

اخوص، صحابي و شاعر معروف كه نامش زيد بن عمرو بن قيس بن عتاب بوده، پسر عموي حر مي باشد.

ملحق شدن حر به امام حسين عليه السلام يكي از وقايع برجسته انقلاب كربلاست. او با اين حركتش قانون «المأمور معذور» را باطل كرد. حر از مصاديق بارز حديث: تفكر يك لحظه افضل از عبادت هزار سال است مي باشد. آري او قهرمان انتخاب بر سه راهي (پوچي، پليدي، پاكي) بوده كه سرانجام پاكي را برگزيد. حر قهرمان اختيار بهترينهاست.

هر چند فاصله اي را كه حر از سپاه ظلمت ابن سعد به سوي سپاه نور حسين عليه السلام پيمود، ظاهرا خيلي كم بوده ولي در معنا فاصله اي بود به درازاي ابديت، و از شيطان تا به خدا.

قبل از واقعه ي عاشورا حر به ابن سعد گفت: نمي تواني اين كار را به مسالمت ختم كني؟ او جواب مي دهد: ابن زياد جز به جنگ رضا نداد.

حر گفت: پس با اين مرد مي جنگي؟!

عمر جواب داد: «آري، جنگي كه سرها پران و دستها قلم شود».

اين آخرين اختيار و انتخاب عمر بن سعد بن وقاص، و محل افتراق اين دو همسنگر بود.

عمر بن سعد از يك خانواده بسيار مشهور و فرزند سعد وقاص فاتح ايران بوده كه بدترين انتخاب را كرد. اين شهرت و انتساب يكي از دلايل انتخاب شدن عمر به فرماندهي سپاه كوفه بوده است.

عمر بن سعد احتمال مي داد كه ملاقات حر با حضرت امام حسين عليه السلام در منطقه ذو حسم، سبب تحول روحي او شده باشد و لذا او را كه يكي از سران سپاه اموي در كربلا بود و يك چهارم نيروهاي قبايل تميم و حمدان را رهبري

مي كرد و همچنين فرماندهي هزار سواره كه ابن زياد رهبري آنان را به وي سپرده كه مانع ورود امام عليه السلام به كوفه باشد، همه اين مناصب را ابن سعد روز هشتم محرم از حر گرفته و ديگري را جاي او نصب كرد.

حر نزد ابوعمران عبدالله بن عامر قرآن كريم را فرا گرفته بود. ابن عامر يكي از مردان سرشناس جهان اسلام و يكي از قراي سبعه (يكي از خوانندگان هفتگانه قرآن) بود، در آن زمان در دنياي اسلام قرآن به روش يكي از هفت نفر تلاوت مي شد.

ابن عامر قرآن را از اصحاب حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آموخته و خود دانشمند و در زمان حيات حضرت علي عليه السلام مدتي نزد آن حضرت درس مي خواند و دو كتاب راجع به قرآن نوشته: مقطوع القرآن و موصوله، اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق.

حر نمي خواست با يزيد بيعت كند ولي پدرش گفت اگر بيعت نكني نه فقط هستي خود را بر باد خواهي داد بلكه مرا هم نابود خواهي كرد. حر نه از ترس ابن زياد، بلكه به خاطر ملاحظه پدرش، با يزيد بن معاويه بيعت كرد چون ابن زياد اسامي افراد سرشناس را كه با يزيد بن معاويه بيعت مي كردند براي يزيد مي فرستاد. از جمله حر و پدرش را براي يزيد فرستاد.

حر از آن به بعد، روز اول رجب سال 56 هجري را فراموش نمي كرد.

چون براي اولين بار در آن روز مجبور شد كاري بكند كه قلبش به آن راضي نبود. آن گاه پدرش فوت كرده و چهار سال بعد از آن معاويه، در اول رجب سال 60 به هلاكت رسيد. و يزيد بي چون چرا به حكومت رسيد

و پاداش وفاداري سرشناسان را داده و حر داراي منصبي شد ولي در دل خود حس مي كرد از اين منصب راضي نيست چون اجبارا با يزيد بيعت كرده بود و از سوي ديگر وقتي كه مأمور مقابله با امام حسين عليه السلام شده بود و به امام عليه السلام رسيد، او و همراهانش تشنه بودند و آن حضرت همه را سيراب كرد. در صورتي كه حر مي دانست امام عليه السلام مي داند وي دشمن اوست. اين جوانمردي امام عليه السلام در حر مؤثر شد و لذا با آن حضرت مدارا مي كرد. بعد حر از همراهان امام عليه السلام شنيد كه آن حضرت كريم است و از بذل مال به ديگران مضايقه نمي كند.

و كاملا يقين پيدا كرد كه امام عليه السلام بي گناه مي باشد و حرفش حق است و حركت او خروج بر خليفه زمان نيست چون به نظر حر، يزيد بن معاويه خليفه بر حق نبود.

و لذا تصميم نهايي را گرفته و به سپاه نور حسيني عليه السلام ملحق شد. حركت شجاعانه حر در تاريخ دنيا از وقايع استثنائي است.

چون كه افراد سپاه كوفه براي نيل به مال و مقام به جنگ وصي و فرزند پيامبرشان آمده بودند، در حالي كه حر قبل از كربلا داراي مال و مقام و زنان و فرزندان متعددي بود. و از دنيايي كه در فرهنگ قرآني متاع قليل است، دست برداشته و به آخرتي كه به قول قرآن (و ما عندالله خير و ابقي و بالاتر از آن و الله خير و ابقي) است رو آورد.

بنا به قولي حر به اتفاق پسرش علي، برادرش مصعب و غلامش عروة به سپاه امام عليه السلام ملحق شده و همگي به شهادت

رسيدند. او به بهانه آب دادن اسب، از سپاه ابن سعد دور شد پس حر كم كم به سپاه امام حسين عليه السلام نزديك شد. مهاجر بن اوس به حر گفت چه اراده اي داري؟ آيا هدفي داري؟ آيا قصد داري بر لشگر حسين حمله كني؟ پس حر را لرزه به اندام افتاد.

مهاجر به او گفت كار تو مرا به شك انداخت. قسم به خدا در هيچ مكاني تو را به اين حالت نديدم و اگر از من از شجاع ترين اهل كوفه سؤال مي كردند، هر آينه از تو تجاوز نمي كردم. پس اين چه حالتي است كه از تو مشاهده مي كنم؟

حر به او گفت: قسم به خدا كه من خود را مخير در ميان دوزخ و بهشت مي بينم به خدا سوگند اختيار نمي كنم بر بهشت چيزي را، اگر چه پاره و سوزانده شوم. بنا به روايت لهوف: حر تازيانه اي بر اسب خود زد در حالتي كه قصد سپاه امام حسين عليه السلام را كرده بود، يك دست خود را بر سر خود گذاشته (چنان كه طريقه گناهكاران عرب در آن زمان بود) و مي گفت: خداوندا به سوي تو بازگشت كردم، پس توبه ي مرا بپذير كه دل دوستان تو را به درد آوردم و اولاد پيامبر تو را ترساندم. آن گاه خدمت امام حسين عليه السلام رسيد در حالي كه سر به زير بود، آن حضرت فرمود سر خود را بلند كن.

بنا به روايت ارشاد: حر گفت: فداي تو شوم اي پسر پيغمبر منم آن كسي كه نگذاشتم برگردي! و به همراه تو آمدم و در اين مكان تو را حبس كردم و گمان نداشتم كه اين قوم كار تو را به اين

جا مي رسانند. اگر مي دانستم، مرتكب نمي شدم آن چه را كه مرتكب شدم و من توبه كننده ام به سوي خدا از آن چه كردم. پس آيا براي اين كار توبه اي از براي من مي بيني؟

امام عليه السلام فرمود: بلي، خدا توبه ي تو را قبول مي كند پس از اسب پايين بيا. حر عرض كرد: بر اسب باشم بهتر است از پياده شدنم، ساعتي در روي اسب با ايشان مقاتله مي كنم و آخر كار از اسب پياده خواهم شد!

حر خطاب به سپاهيان ابن سعد گفت:

اي اهل كوفه مادرتان به عزايتان بنشيند و بجاي اشك، خون از ديدگان بريزيد. مگر شما نبوديد كه اين بنده شايسته ي خدا را به شهر كوفه دعوت كرديد؟

اكنون كه به سوي شما آمده و درخواست شما را پذيرفته، شما در برابر او مي ايستيد و به مبارزه با او مشغول مي شويد؟ بر او مي تازيد؟ آب را بر او و فرزندان او مي بنديد؟ در حالي كه در نخستين روز او به ما آب داد. هزار بر يك به جنگ او ايستاده ايد تا آنها را و خاندان حسين عليه السلام را سر ببريد و بدنشان را قطعه قطعه كنيد و زنان و اطفال او را زير شلاق قرار دهيد؟!

من اينها را كه دستور محرمانه ابن زياد است مي دانم و از او و از همه ي شما ننگ دارم و بيزارم من به سوي حسين مي روم و در راه او با شما مي جنگم.

حر بعد از آن كه توبه اش قبول شد با اجازه امام عليه السلام بر اصحاب ابن سعد چون شير غضبناك حمله كرده و شعر «عنتره» را خواند: ما زلت ارميهم بثغرة نحره

و لبانه حتي تسربل بالدم «پيوسته تير زدم بگودي گلو و سينه

او تا حدي كه خون مثل پيراهن بر بدنش احاطه كرد و پيراهن خود نمود.»

و اين رجز را هم خواند: اني انا الحر و ماوي الضيف

اضرب في اعناقكم بالسيف عن خير من حل بارض الخيف

اضربكم و لا اري من حيف «منم حر پناهگاه براي دفاع از بهترين شخصي كه به زمين مكه وارد شد، گردن شما را مي زنم و ستمي در اين كارم نمي بينم.»

راوي گفت: ديدم اسب حر را كه ضربت بر گوش و ابرويش وارد شده بود و خون از او جاري بود. حصين بن تميم رو كرد به يزيد بن سفيان و گفت اي يزيد اين همان حر است كه تو آرزوي كشتن او را داشتي، اينك به مبارزه با او بشتاب.

گفت: بلي، و به سوي حر شتافت و گفت اي حر ميل به مبارزه داري؟

حر گفت بلي پس با هم نبرد كردند. حصين بن تميم گفت به خدا قسم مثل آن كه جان يزيد در دست حر بود او را فرصت نداد و به قتل رسانيد.

حر پيوسته جهاد مي كرد تا اين كه عمر سعد به حصين امر كرد كه با پانصد كماندار، اصحاب امام عليه السلام را تير باران كنند و در نتيجه زماني طول نكشيد كه اسبهاي ايشان هلاك شدند و سواران پياده گشتند. پسر حر از روي اسب مانند شير جست و شمشير بران در دستش بود و مي گفت: و ان تعقروا بي فانا ابن الحر

اشجع بن ذي لبد هزبر «اگر پي كنيد اسبم را پس من حر، زاده حر هستم - از شير دلاور دليرترم».

راوي گويد: نديدم احدي را هرگز مانند حر سر از تن جدا كند و لشگر را

هلاك نمايد.

او همچنان مبارزه مي كرد و رجز مي خواند: آليت لا اقتل حتي اقتلا

اضربكم بالسيف ضربا معضلا لا ناقلا عنهم و لا معللا

لا حاجزا عنهم و لا مبدلا احمي الحسين الماجد المؤمنا

«سوگند ياد نمودم تا نكشم كشته نشوم، ضربات سختي با شمشير بر شما مي زنم. نه بر مي گردم و نه سرگرم چيزي مي شوم، نه از آنها دفاع مي كنم و نه جاي خود را به ديگري مي دهم. حسين عليه السلام بزرگواري را كه اميد جهانيان به اوست ياري مي كنم.» از جمله افرادي كه در جنگ تن به تن به دست حر به هلاكت رسيدند. عبارتند از:

صفوان بن حنظله كه به شهامت معروف بود و سه برادرش، حر چنان عرصه را بر لشگر كوفه تنگ كرده بود كه ابن سعد به كمانداران دستور داد تا تير بارانش كردند، حر اندكي پياده جنگيد سپس به شهادت رسيد. ايوب بن مسرح از جمله قاتلين حر بود.

بعضي گفته اند كه امام حسين عليه السلام به پيش او آمد و هنوز خون از او مي ريخت. امام عليه السلام دستمالي به سر حر بست تا خون بند آمد (هنوز آن دستمال سالم مي باشد و داستان شاه اسماعيل در مورد اين دستمال معروف است كه مي خواست دستمال را بردارد كه خون فوران كرده و دوباره بر جايش بست.) پس فرمود:

به به حر تو حري همچنان كه نام گذاشته شدي به آن حري در دنيا و آخرت، پس اشعار زير را خواند: لنعم الحر حر بني رياح

و نعم الحر عند المختلف الرماح و نعم الحر اذ نادي حسينا

فجاد بنفسه عند الصياح «چه مرد نيكي بود حر از دودمان رياح - چه مرد نيكي بود حر هنگام به هم ريختن نيزه ها - چه

مرد نيكي بود كه حسين را خواند (به او پيوست) و جان خودش را در طبق اخلاص گذاشت هنگام خواستن».

آري حر مرد نيكي بود! و چه استعداد خوبي در حق پذيري داشت!

چرا كه امام حسين عليه السلام در طول 175 روز از مدينه تا كربلا بارها با گفتار و كردار خود مردم را به قرآن و اسلام و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دعوت كرده بود. و معلوم است كه كلام امام عليه السلام مثل باران بهاري در نهايت لطافت مي باشد، منتهي هر كس به اندازه قابليت و استعدادش بهره مند مي شود. و اين است فرق بين حر رياحي و عبيدالله حر جعفي.

آري سخنان امام عليه السلام در منزل «عذيب الهجانات» و غيره سيراب كردن امام عليه السلام حر و سپاهش را قبل از رسيدن به كربلا مانند برقي كه در وجود آدمي بيافتد روح و روان حر را تكان داده و انقلابي در او به وجود آورد و احساس خواري و گناهكاري در مقابل وجود نوراني امام عليه السلام كرد.

بنا به روايت ابن نما: حر به امام حسين عليه السلام عرض كرد: چون ابن زياد مرا به سوي تو روانه ساخت، از قصر بيرون آمدم پس ندايي كه از پشت سرم شنيدم كه مي گفت:

«يا حر ابشر بالجنة» «اي حر مژده باد تو را به بهشت»، برگشتم نگاه كردم كسي را نديدم. پس گفتم قسم به خدا كه اين مژده نيست، حال اين كه من به جنگ حسين مي روم.

امام عليه السلام به او فرمود: «هر آينه به اجر و خير رسيدي. مرحوم مامقامي ابن جوزي روايت مي كند كه امام به حر فرمود: آن بشارت دهنده حضرت خضر عليه السلام بوده است».

در حديث معتبر

هست كه بوي بهشت از پانصد سال راه به مشام مي رسد. و لذا شهداي كربلا در همين دنيا جايگاه خود را در بهشت ملاحظه كردند و قابل ذكر است كه نام حر دو مرتبه در زيارت رجبيه و يك مرتبه در زيارت مقدسه به فيض سلام حضرت امام زمان عليه السلام نايل گشته است:

«السلام علي الحر بن يزيد الرياحي».

حرث بن امرء القيس كندي

او ابتدا از كوفه با سپاه ابن سعد عازم كربلا شد، وقتي كه شرايط مطرح شده از سوي امام حسين عليه السلام را رد كردند به سپاه آن حضرت پيوست.

حرث مردي شجاع و صاحب نام در جنگها بوده و در روز عاشورا در كربلا در حمله نخست به شهادت رسيد.

حسان بن حارث

از شهداي روز عاشوراست. وي همان «جابر بن حارث سلماني» است.

حسن مثني ابن الحسن

كه او را حسن مثني گويند. او مردي جليل و رييس و صاحب فضل و ورع بوده و در زمان خود متولي صدقات جد خويش اميرالمؤمنين عليه السلام بود. حجاج گاهي كه از جانب عبدالملك مروان امير مدينه بود خواست تا عمر بن علي عليه السلام را در صدقات پدر با حسن شريك سازد حسن قبول نفرمود و گفت: اين خلاف وقف است. حجاج گفت: خواه قبول كني يا نكني من او را در توليت صدقات با تو شريك مي كنم حسن ناچار ساكت شد و در وقتي كه حجاج از او غفلت داشت بدون اطلاع او از مدينه به جانب شام كوچ كرد و بر عبدالملك مقدم او را مبارك شمرد و او را ترحيب كرد و بعد از سؤالات مجلسي، سبب قدوم او را پرسيد حسن حكايت حجاج را به شرح بازگفت عبدالملك گفت: اين حكومت از براي حجاج نيست و او را تصرف در اين كار نرسيده و من كاغذي براي او مي نويسم كه از شرط وقف تجاوز نكند. پس كاغذي در اين باب براي حجاج نوشت و حسن را صله اي نيكو داد و رخصت مراجعت داد و حسن با عطاي فراوان و اكرام زياد از نزد او بيرون شد. در كتاب مقاتل الطالبين آمده است: حسن فرزند امام حسن عليه السلام براي خواستگاري يكي از دختران امام حسين عليه السلام خدمت ايشان رسيد، امام حسين عليه السلام فرمودند: فرزندم يكي از آنها را كه مايل هستي انتخاب كن، حسن خجالت كشيده و پاسخي نداد. امام حسين عليه السلام فرمودند: من فاطمه دخترم را براي تو انتخاب نمودم

زيرا شباهت زيادي به مادرم فاطمه دخت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دارد.

حسن همانند ديگر افراد بني هاشم و علويان و فرزندان حضرت فاطمه زهرا، از مدينه منوره به همراه عمويش امام حسين عليه السلام به سوي كربلا رهسپار گرديد و در حماسه عاشورا مشاركت كرد و امتحان خوبي را پس داد، و روز واقعه بر اثر جراحات وارده به زمين افكنده شد. حسن المثني در آن سوي صحنه جنگ، دچار خونريزي شده و از شدت جراحات وارده ناله مي كرد. زماني كه ارتش يزيد براي بريدن سرهاي فرزندان رسول خدا در ميدان كارزار پراكنده گرديدند و به نزديك قتلگاه حسن المثني رسيدند، وي هنوز در بدن رمق زندگي داشت.

يكي از دشمنان خواست تا وي را به قتل برساند ولي پسر داييهايش در صحنه حاضر بودند و از فرمانده خود خواستند تا حسن المثني را مداوا و پانسمان كنند و اين چنين اسير گرديد و به مدينه منوره بازگردانده شد و همسرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام به وي ملحق گرديد.

حسن المثني اين چنين در واقعه كربلا شركت نمود و امتحان بسيار نيكويي را پس داد. وي شاهد تمامي صحنه هاي كارزار بود، و تمامي ارزشهاي قهرماني، شهامت و شهادت در قلب و جانش رسوخ كرد و شخصيت مكتبي وي شكل گرفت.

در مورد سرانجام حسن بن مثني نقل ديگري وجود دارد كه مي گويد:

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام شهيد شد و اهل بيت آن حضرت اسير كردند حسن نيز دستگير شد. اسماء بن خارجه ي فزاري كه خويش مادري حسن بود او را از ميان اسيران اهل بيت بيرون آورد و گفت: به خدا قسم نمي گذارم كه به فرزند

خوله بدي و سختي برسد، عمر سعد نيز امر كرد كه حسن فرزند خواهر ابي حسان را با او گذاريد و اين سخن را بهر آن گفت كه مادر حسن مثني خوله از قبيله فزاره بود چنانچه ابوحسان كه اسماء بن خارجه است نيز فزاري و از قبيله خوله بود.

و موافق بعضي اقوال حسن جراحت بسيار نيز در بدن داشت اسماء او را در كوفه با خود داشت و زخمهاي او را مداوا كرد تا صحت يافت و از آنجا روانه ي مدينه شد.

حلاس بن عمرو راسبي

منسوب بن تيره راسب بن مالك ازدي بوده و اهل كوفه مي باشد.

او از اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود و از فرماندهان لشگر آن حضرت در كوفه محسوب مي شد. گفته اند در زمان حضرت علي عليه السلام رييس شهرباني كوفه بود. در واقعه ي عاشورا حلاس و برادرش نعمان خود را با سپاه ابن سعد به كربلا رسانده و سپس به سپاه حضرت امام حسين عليه السلام پيوسته و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيدند.

نام او در زيارت رجبيه وارد شده است.

راسبي: منسوب به راسب بن مالك كه تيره اي است كه شنوده از شعبه هاي قبيله ازد از اعراب قحطاني اهل كوفه بوده اند. (يمن، عرب جنوبي)

حلاس بن عمرو هجري

مورخين و تاريخ نگارها او را از شهداي كربلا به حساب آورده اند.

حماد بن حماد خزاعي مرادي

از شمار شهداي كربلاست نامش در زيارت رجبيه آمده است.حنظله بن اسعد بن شبام بن عبدالله بن اسعد بن حاشد بن حمدان الحمداني الشبامي بوده و بني شبام تيره اي از حمدان مي باشند.

حنظله اهل كوفه بوده است.

و در بعضي از منابع به اشتباه شبامي را شامي استنساخ كرده اند و به تصور اين كه دو حنظله در تاريخ هست يكي حمداني و ديگري شامي، و اين اشتباه است. و حنظله فرزندي به نام علي داشته كه در كتب تاريخ از جمله طبري در نقل حوادث بر او استناد مي كنند.

حنظلة خدمات و فضايل قابل توجهي داشته:

او از رجال سرشناس شيعه، سخنوري فصيح، شجاع و قاري قرآن بوده است.

قبل از عاشورا و تاسوعا در كربلا به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و با توجه به لياقتهايي كه داشت، امام عليه السلام او را براي احتجاج پيش ابن سعد فرستاد.

وقتي كه اصحاب همگي شهيد شدند و جز چند نفر باقي نمانده بود و دشمن مرتب تيرباران مي كرد.حنظله خود را همچون سپري در مقابل حضرت امام حسين عليه السلام قرار داد و تيرها و نيزه ها و شمشيرهايي را كه امام عليه السلام را هدف قرار مي دادند به جان مي خريد.

حنظله در اين حال، سخنراني و موعظه هايي را در مقابل لشگر قساوت پيشه ايراد نمود كه قسمتي از آن به شرح ذيل مي باشد:

«يا قومي اني اخاف عليكم مثل يوم الاحزاب، مثل داب قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم و ما الله يريد ظلما للعباد، و يا قوم اني اخاف عليكم يوم التناد،يوم تولون مدبرين، ما لكم من الله من عاصم و من

يضلل الله فماله من هاد. يا قوم تقتلوا حسينا فيسحتكم الله بعذاب (و قد خاب من افتري)».

«اي قوم، من بر شما از روزي همانند روز عذاب اقوام و احزاب پيشين بيمناكم، مثل سرگذشت قوم نوح و عاد و ثمود و كساني كه بعد ايشان بودند برحذر مي دارم، خداوند بر بندگانش ظلم نمي كند، اي قوم من بر شما از روزي بيمناكم كه يكديگر را صدا مي زنند (و كمك مي طلبند ولي صدايتان جايي نمي رسد). همان روزي كه، روي مي گردانيد و فرار مي كنيد، اما هيچ پناهگاهي در برابر عذاب خداوند نداريد و هر كس را خداوند (به خاطر اعمالش) گمراه سازد هدايت كننده اي براي او نيست.

اي قوم، حسين عليه السلام را مي كشيد و بدانيد كه عذاب الهي شما را فرا مي گيرد و هر كس بر خدا دروغ ببندد، نوميد و شكست مي خورد».

آن گاه امام حسين عليه السلام فرمود: اي حنظله ابن اسعد رحمت خدا بر تو باد، كوفيان وقتي مستوجب عذاب شدند كه دعوت حق تو را رد كردند و ناسزا بر تو و دوستانت گفتند (يا آماده قتل تو و دوستانت شدند) الآن كه برادران صالحت را به شهادت رسانيده اند بطريق اولي مستحق و مستوجب عذاب هستند.

حنظله بن اسعد عرض كرد: درست فرمودي فدايت شوم تو داناتر هستي، آيا اجازه مي دهي به ميدان روم به سوي آخرت شتافته و به برادرانم ملحق شوم؟

امام عليه السلام فرمود: برو به سوي خيري كه بهتر از دنيا و آن چه در دنياست، به سوي سرزميني كه كهنه نمي شود.

آن گاه حنظله عرض كرد: «السلام عليك يا اباعبدالله صلي الله عليك و علي اهل بيتك و جمع الله بيننا و بينك في جنته فقال

عليه السلام: آمين آمين»؛ سپس جهاد كرده و به شهادت رسيد.

«سلام بر تو اي اباعبدالله عليه السلام درود خدا بر تو و اهل بيت تو، خداوند ما را با شما در بهشت جمع گرداند، امام عليه السلام: آمين آمين».

نام حنظله با مختصر تغييري در زيارت ناحيه و رجبيه وارد شده است.

«السلام علي حنظلة بن سعد الشبامي».

شبامي: منسوب به شبام تيره اي است كه از قبيله حمدان منشعب شده و از اعراب قحطان به شمار مي روند. (يمن، عرب جنوب).

حنظلة بن اسعد شبامي

حنظله بن اسعد بن شبام بن عبدالله بن اسعد بن حاشد بن حمدان الحمداني الشبامي بوده و بني شبام تيره اي از حمدان مي باشند.

حنظله اهل كوفه بوده است.

و در بعضي از منابع به اشتباه شبامي را شامي استنساخ كرده اند و به تصور اين كه دو حنظله در تاريخ هست يكي حمداني و ديگري شامي، و اين اشتباه است. و حنظله فرزندي به نام علي داشته كه در كتب تاريخ از جمله طبري در نقل حوادث بر او استناد مي كنند.

حنظلة خدمات و فضايل قابل توجهي داشته:

او از رجال سرشناس شيعه، سخنوري فصيح، شجاع و قاري قرآن بوده است.

قبل از عاشورا و تاسوعا در كربلا به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و با توجه به لياقتهايي كه داشت، امام عليه السلام او را براي احتجاج پيش ابن سعد فرستاد.

وقتي كه اصحاب همگي شهيد شدند و جز چند نفر باقي نمانده بود و دشمن مرتب تيرباران مي كرد.حنظله خود را همچون سپري در مقابل حضرت امام حسين عليه السلام قرار داد و تيرها و نيزه ها و شمشيرهايي را كه امام عليه السلام را هدف قرار مي دادند به جان مي خريد.

حنظله در اين حال، سخنراني و موعظه هايي را در مقابل لشگر قساوت پيشه

ايراد نمود كه قسمتي از آن به شرح ذيل مي باشد:

«يا قومي اني اخاف عليكم مثل يوم الاحزاب، مثل داب قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم و ما الله يريد ظلما للعباد، و يا قوم اني اخاف عليكم يوم التناد،يوم تولون مدبرين، ما لكم من الله من عاصم و من يضلل الله فماله من هاد. يا قوم تقتلوا حسينا فيسحتكم الله بعذاب (و قد خاب من افتري)».

«اي قوم، من بر شما از روزي همانند روز عذاب اقوام و احزاب پيشين بيمناكم، مثل سرگذشت قوم نوح و عاد و ثمود و كساني كه بعد ايشان بودند برحذر مي دارم، خداوند بر بندگانش ظلم نمي كند، اي قوم من بر شما از روزي بيمناكم كه يكديگر را صدا مي زنند (و كمك مي طلبند ولي صدايتان جايي نمي رسد). همان روزي كه، روي مي گردانيد و فرار مي كنيد، اما هيچ پناهگاهي در برابر عذاب خداوند نداريد و هر كس را خداوند (به خاطر اعمالش) گمراه سازد هدايت كننده اي براي او نيست.

اي قوم، حسين عليه السلام را مي كشيد و بدانيد كه عذاب الهي شما را فرا مي گيرد و هر كس بر خدا دروغ ببندد، نوميد و شكست مي خورد».

آن گاه امام حسين عليه السلام فرمود: اي حنظله ابن اسعد رحمت خدا بر تو باد، كوفيان وقتي مستوجب عذاب شدند كه دعوت حق تو را رد كردند و ناسزا بر تو و دوستانت گفتند (يا آماده قتل تو و دوستانت شدند) الآن كه برادران صالحت را به شهادت رسانيده اند بطريق اولي مستحق و مستوجب عذاب هستند.

حنظله بن اسعد عرض كرد: درست فرمودي فدايت شوم تو داناتر هستي، آيا اجازه مي دهي به ميدان روم به

سوي آخرت شتافته و به برادرانم ملحق شوم؟

امام عليه السلام فرمود: برو به سوي خيري كه بهتر از دنيا و آن چه در دنياست، به سوي سرزميني كه كهنه نمي شود.

آن گاه حنظله عرض كرد: «السلام عليك يا اباعبدالله صلي الله عليك و علي اهل بيتك و جمع الله بيننا و بينك في جنته فقال عليه السلام: آمين آمين»؛ سپس جهاد كرده و به شهادت رسيد.

«سلام بر تو اي اباعبدالله عليه السلام درود خدا بر تو و اهل بيت تو، خداوند ما را با شما در بهشت جمع گرداند، امام عليه السلام: آمين آمين».

نام حنظله با مختصر تغييري در زيارت ناحيه و رجبيه وارد شده است.

«السلام علي حنظلة بن سعد الشبامي».

شبامي: منسوب به شبام تيره اي است كه از قبيله حمدان منشعب شده و از اعراب قحطان به شمار مي روند. (يمن، عرب جنوب).

حنظلة بن سعد شبامي

به قولي او همان حنظلة بن اسعد شبامي از شهداي عاشوراست.

حنظلة بن عمرو شيباني

از شهداي كربلاست كه در حمله اول (و به قولي در نبرد تن به تن) به شهادت رسيد.

شيباني: منسوب به شيبان تيره اي از اعراب «عدنان» (عدنان، عرب شمال).

حنظلة بن قيس

او را يكي از اصحاب امام حسين عليه السلام و از شهداي روز عاشورا دانسته اند.

حواريون

ياران وفادار حضرت سيدالشهداء عليه السلام را گويند. منتخب التواريخ بيست و شش فضيلت براي آنان شمرده است، از جمله: رضايت از خدا، باوفاترين اصحاب، ثبت بودن نامشان در لوح محفوظ، برتر بودن مقامشان از همه ي شهدا، همت والا، توفيق بازگشت به دنيا در عصر رجعت، معروف بودنشان در آسمانها، شوق شهادت در ركاب امام حسين عليه السلام، ياران واقعي دين خدا، وارستگي، زهد، عبادت، دفن در سرزمين كربلا... و در آخرت مورد غبطه ي جهانيانند.

هر امامي، تعدادي ياران ويژه داشته است كه به «حواريون» تعبير شده است. روز قيامت ندا مي شود و برمي خيزند. طبق حديث امام كاظم عليه السلام همه شهداي كربلا حواريون حسين اند كه در قيامت بر مي خيزند: «ثم ينادي مناد: اين حواري الحسين عليه السلام؟»

«فيقوم كل من استشهد معه و لم يتخلف عنه».

حوي

به قولي او همان «جوين بن مالك ضبعي» از شهداي كربلاست.

حوي بن مالك ضبعي

به قولي او همان «جوين بن مالك ضبعي» از شهداي كربلاست.

حوي (مولي)

به قولي او همان «جون بن حوي» غلام ابوذر غفاري است كه روز عاشورا به شهادت رسيد. طبري در تاريخ خويش نام او را با عنوان (حوي) آورده است.

حيان بن حارث

از شهداي روز عاشوراست. وي همان «جابر بن حارث سلماني» است.

حيان بن حارث اسدي

از صالحان و پاكان و از شهداي كربلا است. نام او در زيارت رجبيه و زيارت ناحيه مقدسه ذكر شده است: «السلام علي حيان بن الحارث الاسدي...». او نيز پس از نبردي سخت با دشمن به شهادت رسيد.

حيان بن حارث سلماني ازدي

برخي از مورخين و محققين او را جزو شهداي كربلا به شمار آورده اند.

حسين بن علي ابن ابيطالب

در مصباح التهجد از توقيع صاحب الامر سلام الله عليه به قاسم ابن العلاء الحمداني مكشوف مي افتد كه ميلاد حسين عليه السلام در روز پنجشنبه سوم ماه شعبان بود. و ديگر ابن عياش از حسين بن علي بن سفيان آورده كه گفت مرا روز سيم ماه شعبان جعفر صادق عليه السلام طلب كرد و فرمود امروز روز ميلاد حسين است و دعاي روز سيم شعبان را قرائت فرمود.

مشهور آن است كه ولادت آن حضرت در مدينه در سيم ماه شعبان بوده. شيخ طوسي روايت كرده كه بيرون آمد توقيع شريف به سوي قاسم ابن علاء حمداني وكيل امام حسن عسكري عليه السلام كه مولا حضرت حسين عليه السلام در روز پنجشنبه سوم شعبان متولد شده پس آن روز روزه دارد و اين دعا را بخوان: اللهم اين اسئلك بحق مولود في هذا اليوم...

و شيخ مفيد در مقنعه و شيخ در تهذيب و شهيد در دروس آخر ماه ربيع الاول ذكر فرموده اند و به اين قول درست مي شود روايت كافي از حضرت صادق عليه السلام كه مابين حسين و حسن عليه السلام ظهري فاصله شده و مابين ميلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده است.

نام مبارك: حسين عليه السلام

كنيه شريف: اباعبدالله

لقب همايون: سيدالشهدا

نام پدر: علي بن ابيطالب عليه السلام

نام مادر: حضرت فاطمه الزهرا عليهاالسلام

محل تولد: مدينه ي طيبه

تاريخ تولد: سوم شعبان المعظم سال چهارم هجري

محل شهادت: كربلاي معلا (گودال قتلگاه)

تاريخ شهادت: دهم محرم الحرام سال 61 هجري

علت شهادت: بيعت نكردن با يزيد بن معاويه بن ابوسفيان

نام قاتل: شمر بن ذي الجوشن

مدت امامت: 11 سال و 11 ماه

مدت عمر:

57 سال و 7 روز

محل دفن: كربلاي معلا در يكي از نسخ لهوف آمده است: «وقتي حسين عليه السلام متولد شد، جبرئيل همراه هزار فرشته ولادتش را به پيامبر صلي الله عليه و آله تبريك گفتند. فاطمه عليهاالسلام او را به خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله آورد، حضرت با ديدن نوزاد خوشحال شد و نام او را حسين گذاشت».

كيفيت ولادت آن حضرت را اسماء بنت عميس اين طور شرح مي دهد:

وقتي حسين به دنيا آمد حضرت رسول صلي الله عليه و آله به من امر فرمود فرزندم را بياور. اسماء مي گويد حسين عليه السلام را در جامه اي سفيد پيچيده به خدمت پيامبر آوردم. حضرت او را گرفت و در دامنش گذاشت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس جبرئيل نازل شد و عرض نمود چون علي نسبت به تو، به منزله هارون است نسبت به موسي پس او را به اسم پسر كوچك هارون نام گذاري كن (حسين معرب شبير كه اسمي عبري است، مي باشد) پس از آن حضرت حسين عليه السلام را بوسيد و فرمود مصيبتي عظيم در پيش داري خدا لعنت كند كشنده تو را و سپس به من فرمود اين خبر را به فاطمه نگو.

اسماء مي گويد: چون روز هفتم شد پيامبر صلي الله عليه و آله گوسفند سياه و سفيدي را براي حسين عليه السلام عقيقه كرد و يك رانش را به قابله داده سپس سر حسين را تراشيد و هم وزن سرش را صدقه داد و خلوق (معجوني است كه در اثر مخلوط بدون با زعفران معطر است) بر سرش ماليد.

پس از آن او را بر دامن خود نهاده

و فرمود: اي حسين! چه بسيار گران است بر من كه كشته شوي و بسيار گريست.

ام الفضل گويد: روزي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله شرفياب شده و حسين عليه السلام را در آغوش آن حضرت گذاشتم. ناگاه حسين عليه السلام ادرار كرد و قطره اي از آن به لباس پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد؛ من او را نيشگون گرفتم، به طوري كه گريه كرد، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي ام الفضل! آرام! اين لباس شسته مي شود، و تو فرزندم را آزردي!

پس حسين را در دامن آن حضرت به حال خود گذاردم و بلند شدم تا آب بياورم. وقتي بازگشتم ديدم كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي گريد! عرض كردم: اي رسول خدا! براي چه گريه مي كنيد؟! فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و خبر داد كه امت من اين فرزندم را خواهند كشت، خداوند شفاعت مرا در روز قيامت نصيب آن نفرمايد».

راويان حديث گفته اند: وقتي كه يك سال كامل از ولادت امام حسين عليه السلام سپري شد، دوازده فرشته بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شدند: يكي از ايشان به صورت شير، دومي به صورت پلنگ، سومي به صورت اژدها، چهارمي به صورت آدميزاد و هشت فرشته ي ديگر به صورتهاي گوناگون بودند كه جملگي با چهره هاي سرخ و گلگون و چشمان گريان و بالهاي گسترده، عرض كردند: اي محمد صلي الله عليه و آله بزودي براي فرزندت حسين پسر فاطمه، همان پيش آيد كه براي هابيل از ناحيه ي قابيل پيش آمد، و بزودي مانند اجر «هابيل» به او داده خواهد شد و بر قاتلش مانند گناه «قابيل» بار خواهد گرديد.

و

در آسمانها فرشته اي باقي نماند جز اين كه بر پيامبر نازل شد و همگي سلام داده و در مصيبت حسين عليه السلام به او تسليت گفتند، و او را به ثوابي كه خدا به وي عطا مي كند خبر داده و تربت او را به حضرتش عرضه كردند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خدايا! خوار كننده ي حسين را خوار كن، و قاتل او را بكش، و او را به مطلوب خودشان مرسان.

راوي گويد: چون دو سال از ولادت حسين عليه السلام گذشت، پيامبر صلي الله عليه و آله به سفري كه برايش پيش آمده بود رفت، در يك جايي بين راه ايستاد و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» و گريست.

وقتي علت گريه را از آن حضرت پرسيدند، فرمود: «اين جبرئيل است كه مرا از سرزميني در كنار شط فرات خبر مي دهد، به آن جا «كربلا» گفته مي شود، كه در آن سرزمين، فرزندم حسين پسر فاطمه كشته مي شود». كسي پرسيد: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم! چه كسي او را به شهادت مي رساند؟ فرمود: «مردي به نام يزيد؛ و گويي به قتلگاه و مرقدش مي نگرم».

بعد پيامبر صلي الله عليه و آله با حالتي غمناك از سفر برگشت، بالاي منبر رفت و در حالي كه حسن و حسين در مقابل حضرت بودند، خبه خواند و وعظ و اندرز نمود. وقتي سخنراني تمام شد، دست راست خود را به روي سر حسن و دست چپ را بر سر حسين گذاشت، سپس سر به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: «خدايا! همانا محمد بنده و فرستاده تو است، و اين دو

پسر، پاكترين فرد خاندان من و برگزيده ي فرزندان و خانواده ي من هستند، و بعد از خود ايشان را در ميان امتم به جانشيني مي گمارم. همانا جبرئيل به من خبر داد كه اين پسرم (يعني حسين عليه السلام) كشته و خوار خواهد شد! پروردگارا! جانبازي او را مبارك فرما، و وي را از سروران شهيدان قرار بده، و بر قاتل و خوار كننده اش بركت عطا مفرما».

صداي گريه ي مردم در مسجد بلند شد و ناله و فرياد سر دادند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا بر حسين گريه مي كنيد و او را ياري نمي كنيد؟ سپس با رنگي افروخته و چهره اي گلگون برگشت، خطبه كوتاه ديگري خواند، و در حالي كه از ديدگانش به شدت اشك مي ريخت فرمود: اي مردم! من در ميان شما دو چيز وزين و گرانبها مي گذارم: كتاب خدا و عترتم. يعني خاندان و نسل من، و آنان كه با آب و گل من آميخته شده و ميوه دل من هستند. اين دو از هم جدا نمي شوند تا بر من در كنار حوض كوثر درآيند. بدانيد و آگاه باشيد كه من از شما چيزي نمي خواهم به جز آن چه را پروردگارم به من دستور داده تا از شما بخواهم، و آن دوستي نزديكان من است. مراقب باشيد و بترسيد از اين كه فرداي قيامت مرا در كنار حوض ببينيد و خاندان مرا دشمن داشته يا ستم كرده و يا ايشان را كشته باشيد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله همواره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را اكرام مي كرد و دوستي آن دو بزرگوار را به مردم گوشزد مي كرد و مي فرمود: اين دو سرور

جوانان اهل بهشت هستند. و در مواردي راجع به امام حسين عليه السلام مي فرمود: حسين مني و انا من حسين حسين از من است و من از حسين. اين كلمات و گفتارهاي ديگر حضرت حاكي از شأن و منزلت والاي سالار شهيدان مي باشد.

از ابوجعفر محمد بن بابويه قمي در كتاب «امالي» نقل مي كنند، از مفضل بن عمرو و او از امام صادق عليه السلام و امام از پدرش و پدر، از جدش نقل كرده است:

«روزي حسين بن علي عليهماالسلام به منزل امام حسن عليه السلام رفت، و چون به او نظر كرد گريست! امام حسين پرسيد: چرا گريه مي كني؟ پاسخ داد: گريه ام به خاطر رفتاري است كه با تو مي شود.

امام حسن عليه السلام فرمود: «پيش آمد و ظلمي كه بر من وارد مي شود، زهري است كه در كام من مي ريزند و مرا به قتل مي رسانند، ولي اي اباعبدالله هيچ روزي مانند روز (شهادت) تو نيست. در آن روز سي هزار نفر كه همگي ادعا مي كنند از امت جدمان محمد صلي الله عليه و آله و مسلمان هستند، تو را محاصره مي نمايند و براي كشتن و ريختن خون تو و هتك احترامت و اسيري فرزندان و زنان تو و تاراج اموال تو همدست مي شوند! در چنين وقتي، خداوند متعال بني اميه را لعنت مي كند، آسمان باران خون و خاكستر فروريزد و همه چيز حتي حيوانات وحشي بيابان و ماهيهاي دريا به حال تو گريان شوند.»

بعد از شهادت امام حسن عليه السلام شيعيان عراق به حركت درآمدند و نامه ها خدمت حضرت امام حسين عليه السلام نگاشتند كه معاويه را از خلافت خلع و با شما بيعت خواهيم نمود. اين مطلب را اهل كوفه تعقيب

مي نمودند و حضرت آنها را امر به صبر مي نمود.

زندگاني امام حسين عليه السلام با همه ي اقداماتي كه امويان در جهت انتقام گيري از اسلام و دشمني با اصول و مبادي عادلانه انساني آن آغاز كردند همزمان بود. او از هنگامي كه به دنيا آمد و بزرگ شد و با پدر و برادرش و اصحاب برگزيده آنها بسر مي برد با اين اقدامات هم عصر، و پس از آن نيز شاهد اعمال امويان در زمان برادرش، و رفتار آنها با باقيمانده اصحاب آن بزرگوار بود، و اينك پس از شهادت برادرش به وسيله سپاه عسل كه معاويه آن را براي هر كسي كه درباره دولت و حكومت خود از او بيم داشت آماده كرده بود، در برابر معاويه و دستگاههاي حكومت تروريستي او تنها مانده بود. او پيوسته به چشم خود مي ديد آن عده از شيعيان برگزيده پدر و برادرش كه از تيغ ستم جان بدر برده اند، گروه گروه در «مرج عذرا» و كاخ «خضراء» به دست دژخيمان و جلادان سپرده مي شوند و معاويه و اطرافيانش كه با تكيه به او امت اسلام را بدين سرنوشت تيره گرفتار ساخته بودند چگونه دهها و صدها تن از مردمان را در حالي كه ستم و تجاوز به مقدسات و شرف انساني را محكوم مي كنند، مورد پيگرد و آزار و شكنجه قرار مي دهند.

آن حضرت همه اين انحرافها و ستمگريها را مي ديد، و نگراني سر تا سر وجود او را فرا مي گرفت و درد و اندوه براي سرنوشت رسالت و انسانيت كه نتيجه اين دگرگوني مهم و خطرناك بود، او را بي تاب مي كرد؛ همان تحول پر خطري كه امويها مي كوشيدند آن را هرچه

عميقتر سازند و تشخص و هويت اسلامي امت را ريشه كن كنند تا مطمئن شوند كه اعمال خودسرانه آنها نفرت و انزجار توده هاي مردم را بر نمي انگيزد، و احساس و تشخيص گناه كه فرد مسلمان را به قيام بر ضد ستم و ستمگر وا مي دارد از وجدان و ضمير توده ها رخت بربسته است.

امويان در راه ريشه كن ساختن روح و هويت اسلامي علاوه بر صرف مال و به كارگيري همه وسايل تهديد و ارعاب، مكاتب راويان و محدثان و افسانه سرايان را نيز براي اين منظور به خدمت خود گرفتند. ابوهريره، سمرة بن جندب كعب الاحبار و ديگران در رأس مكاتبي قرار داشتند كه معاويه آنها را براي جعل احاديث تأسيس كرده بود. مكاتب مذكور احاديث گوناگوني را ساخته و پرداخته كرده به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نسبت دادند كه عمده ترين آنها به قدح و عيب جويي نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام و خاندان او مربوط مي شد.

دلايل و انگيزه هاي قيام بر ضد حكومت اموي در دوران معاويه و امام حسين عليه السلام بسيار بود. آن حضرت آنها را درك مي كرد و مي شناخت و در مجالس و اجتماعات و در همه مناسبتها و فرصتها بيان مي داشت. و در نامه هايي كه گهگاه به سوي معاويه مي فرستاد صريح و روشن آنها را ذكر مي كرد. در يكي از اين نامه ها آمده است:

هيهات هيهات اي معاويه! هر آينه روشني صبح سياهي شب را رسوا ساخته و تابش خورشيد بر روشنايي جراغها غلبه يافته است. سخن گفتي تا آن حد كه زياده روي كردي، و به خود اختصاص دادي تا آن اندازه كه ستم روا داشتي، و دست بازداشتي تا

بخل ورزيدي، و ستم كردي تا از حد گذشتي، و به هيچ دارنده حقي از حقش بهره اي ندادي تا آنگاه كه شيطان بيشترين بهره و بزرگترين نصيب خود را از تو گرفت.

در نامه ديگري كه در پاسخ نامه معاويه مرقوم داشته، آمده است:

نامه ات به من رسيد. در آن بيان كرده اي اموري از من گوشزد تو شده است كه از شنيدن آنها روگردان بوده اي و من در نزد تو به اموري غير از آنها سزاوارم. همانا تنها خداوند سبحان است كه انسان را به كارهاي نيك هدايت و ارشاد مي كند، و اين كه ذكر كرده اي از من به تو رسيده است جز اين نيست كه اينها را چاپلوسان سخن چين تفرقه انداز به تو رسانيده اند، و بي شك گمراهان دروغ گفته اند، و بدان من خواهان جنگ و مخالفت با تو نيستم، و در ترك اينها و داشتن عذري در اين مورد نسبت به تو و دوستان ستمكار ملحد تو كه حزب ستمگران و دوستان شيطانند از خداوند بيمناكم. آيا تو كشنده حجر بن عدي كندي و ياران نمازگزار و پارساي او نيستي، همانهايي كه ستمگري را محكوم مي كردند و بدعتها را زشت مي شمردند، و امر به معروف و نهي از منكر مي كردند، و در راه حق از سرزنش هيچ نكوهشگري بيم نداشتند؟ با اين همه تو پس از دادن اطمينان و سوگندهاي سخت و ميثاقهاي مؤكد كه آنان را به سبب آنچه ميان تو و آنها گذشته است مؤاخذه نكني،از روي ستم و عدوان كشتي و بر خدا گستاخ شدي و عهد و احكام او را سبك شمردي. اي معاويه آيا تو كشنده عمرو بن حمق بنده شايسته و

يار رسول خدا صلي الله عليه و آله نيستي؟ او را كشتي پس از آن كه به او امان داده بودي....

به جانم سوگند تو به هيچ شرطي وفا نكردي و با كشتن گروههايي كه آنها را پس از آشتي و سوگند و عهد و ميثاق عهدشكني كردي و اين جنايات را تنها بدين سبب انجام دادي كه آنان فضايل ما را ذكر مي كردند و حق ما را بزرگ مي شمردند، و خداوند فراموشكار نيست كه تو مردم را به بهتان مؤاخذه كردي و دوستانش را به تهمت كشتي، و گروهي از آنها را در ديار غربت آواره و در شهرها تبعيد و در غارها و بيشه زارها تعقيب و آواره ساختي.

اين نامه ها و موضع گيري هاي ديگر امام حسين عليه السلام در برابر معاويه نمايانگر اين است كه آن حضرت وي را از پسرش يزيد بدتر و خطرش را براي اسلام و مسلمانان بزرگتر مي ديد.

با مرگ معاويه در نيمه ي ماه رجب سال 60 هجري يزيد پسر وي به خلافت رسيد و بلافاصله طي نامه هايي كه به استانداران و فرمانداران در نقاط مختلف نوشت مرگ معاويه و جانشيني خويش را كه از دوران پدرش پيش بيني و از مردم براي او بيعت گرفته شده بود، به اطلاع آنان رسانيد و در ضمن ابقاي هر يك از آنان در پست خويش دستور گرفتن بيعت مجدد از مردم را به آنها صادر نمود و نامه اي نيز به وليد بن عتبه كه از طرف معاويه مقام استانداري مدينه را در اختيار داشت به همان مضمون نوشت، ولي در نامه ي كوچك ديگري نيز كه به همراه همان نامه به وي ارسال داشت در بيعت

گرفتن از سه شخصيت معروف كه در دوران معاويه حاضر به بيعت با يزيد نشده بودند، تأكيد نمود كه: «در بيعت گرفتن از حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير شدت عمل به خرج بده و در اين رابطه هيچ رخصت و فرصتي به آنان مده».

وليد بن عتبه با رسيدن نامه در اول شب، مروان بن حكم استاندار سابق معاويه را خواست و با وي درباره ي نامه و فرمان يزيد مشاوره نمود و او پيشنهاد كرد كه هر چه زودتر اين چند نفر را به مجلس خود دعوت كن و تا خبر مرگ معاويه در شهر منتشر نشده است از آنان براي يزيد بيعت بگير. وليد در همين ساعت مأمور فرستاد تا اين عده را براي طرح يك موضوع مهم و حساس به پيش خود دعوت نمايد.

كساني كه سخنان امام حسين عليه السلام را با وليد بن عتبه را نقل كرده اند، گفته اند: صبح فرداي آن شب كه روز سوم شعبان سال 60 بود امام حسين عليه السلام به قصد مكه حركت كرد، و بقيه ماه شعبان و نيز ماههاي رمضان و شوال و ذي القعده را در آنجا ماند. اما طبق نقل منابع تاريخي امام قبل از شروع اين حركت بارها به زيارت جد بزرگوارش نايل گرديده است. بنا به نقل خطيب خوارزمي همان شب كه امام از مجلس وليد خارج گرديد به حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد و در كنار قبر آن حضرت قرار گرفت و با اين جملات به زيارت آن حضرت پرداخت: «درود بر تو اي رسول خدا! من حسين فرزند تو و فرزند زاده ي تو هستم.

و من سبط و (فرزند شايسته تو هستم) كه براي هدايت و رهبري امت، مرا جانشين خود قرار داده اي، اين پيامبر خدا! اينك آنها مرا تضعيف نموده و آن مقام معنوي مرا حفظ ننمودند و اين است شكايت من به پيشگاه تو تا به ملاقات تو بشتابم».

امام پس از تصميم گيري به حركت، شب دوم و براي دومين بار به زيارت قبر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفت. بنا به نقل خوارزمي، امام آن شب را تا صبح در كنار قبر پيامبر مشغول عبادت و مناجات با پروردگار بود.

پس از آنكه جريان مخالفت امام در موضوع بيعت و تصميم وي به مبارزه و حركت از مدينه در ميان افراد معروف و مخصوصا در ميان خاندان و قوم خويش آن حضرت معلوم گرديد، چند تن از آنان كه از وظيفه ي مقام امامت و رهبري بي اطلاع بودند و در اثر علاقه اي كه به حفظ وجود امام داشتند به حضور حضرت رسيدند و سازش با يزيد را به امام پيشنهاد نمودند!

يكي از اين افراد «عمر اطرف» فرزند اميرمؤمنان عليه السلام مي باشد. وي موضوع را با برادرش اين گونه مطرح نمود:

برادر! برادرم حسن مجتبي از پدرم اميرمؤمنان عليه السلام بر من چنين نقل نموده است كه تو را به قتل خواهند رسانيد و من فكر مي كنم مخالفت تو با يزيد بن معاويه منجر به كشته شدن تو گردد و آن خبر تحقق پذيرد ولي اگر با يزيد بيعت كني اين خطر برطرف خواهد گرديد و شما از كشته شدن مصون خواهيد ماند!

امام در پاسخ وي فرمود: «پدرم از رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر كشته شدن

خويش و همچنين كشته شدن مرا براي من هم نقل نمود و پدرم در نقل خويش اين جمله را نيز اضافه نمود كه قبر من در نزديكي قبر او قرار خواهد گرفت، آيا گمان مي كني چيزي را كه تو مي داني من از آن بي اطلاع هستم؟ ولي به خدا قسم كه من هيچگاه به زير بار ذلت نخواهم رفت و در روز قيامت مادرم فاطمه ي زهرا از ايذا و اذيتي كه فرزندانش از امت جدش ديده اند به جد خويش شكايت خواهد برد و كسي كه با اذيت فرزندان فاطمه ي زهرا عليهاالسلام موجب رنجش و اذيت وي گردد داخل بهشت نخواهد گرديد.

از جمله كساني كه در مورد تصميم امام اظهار ترس و وحشت مي نمود محمد حنفيه يكي ديگر از فرزندان اميرمؤمنان عليه السلام بود كه بنا به نقل طبري و مورخان ديگر به خدمت حسين بن علي عليه السلام رسيد و چنين گفت:

برادر! تو محبوبترين و عزيزترين مردم هستي و من آنچه را كه خير و صلاح تشخيص مي دهم موظفم كه براي تو بگويم و من فكر مي كنم شما فعلا تا آن جا كه امكان پذير است در شهر معيني اقامت نكنيد و خود و فرزندانت در نقطه اي دوردست از يزيد و دورتر از اين شهرها قرار بگيريد و از آنجا نمايندگاني به سوي مردم گسيل داري و حمايت آنان را به سوي خود جلب كني كه اگر با تو بيعت كردند خدا را سپاس مي گزاري و اگر دست بيعت به ديگران دادند باز هم لطمه اي به تو وارد نگرديده است ولي اگر به يكي از اين شهرها وارد گردي مي ترسم در ميان مردم اختلاف به وجود بيايد، گروهي

از تو پشتيباني كرده، گروه ديگر عليه تو قيام كنند و كار به قتل و خونريزي منجر گردد و در اين ميان، تو نيز هدف تير بلا گردي آن وقت است كه خون بهترين افراد اين امت ضايع و خانواده ات به ذلت نشانده شود.

امام فرمود: مثلا به عقيده ي تو به كدام ناحيه بروم؟ محمد حنفيه گفت: فكر مي كنم وارد شهر مكه شوي و اگر در آن شهر اطمينان نبود از راه دشت و بيابان از اين شهر به آن شهر حركت كني تا وضع مردم و آينده ي آنها را در نظر بگيري. اميدوارم با درك عميق و نظر صائبي كه در تو سراغ دارم هميشه راه صحيح در پيش پايت قرار بگيرد و مشكلات را با جزم و احتياط يكي پس از ديگري برطرف سازي.

امام عليه السلام در پاسخ محمد حنفيه چنين فرمود: «اخي لولم يكن في الدنيا ملجا و لا مأوي...؛ برادر (تو كه براي امتناع از بيعت يزيد حركت از شهري به شهر ديگر را پيشنهاد مي كني اين را بدان كه) اگر در تمام اين دنياي وسيع هيچ پناهگاه و ملجأ و مأوايي نباشد باز هم من با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد».

در اين هنگام كه اشك محمد حنفيه به صورتش روان بود، امام عليه السلام به گفتار خويش چنين ادامه داد:

«برادر! خدا به تو جزاي خير دهد كه وظيفه ي خيرخواهي و صلاحديد خود را انجام دادي و اما من (وظيفه ي خود را بهتر از تو مي دانم) و تصميم گرفته ام كه به مكه حركت كنم و من و برادرانم و فرزندان برادرم و گروهي از شيعيانم مهيا و آماده ي اين سفر هستيم؛ زيرا اين

عده با من هم عقيده بوده و هدف و خواسته ي آنان همان هدف و خواسته ي من است. و اما وظيفه اي كه بر تو محول است اين است كه در مدينه بماني و در غياب من آمد و رفت و حركت مرموز دستياران بني اميه را در نظر بگيري و در اين زمينه اطلاعات لازم را در اختيار من قرار بدهي».

امام پس از گفتگو با محمد حنفيه و براي چندمين بار به طرف مسجد و حرم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حركت نمود و در طول راه اين دو بيت يزيد بن مفرغ را - كه در مقام حفظ شخصيت خويش سروده ولو با هر خطر جدي مواجه باشد - مي خواند:

«لا ذعرت السوام في فلق الصبح...»

«من از چوپانان به هنگام صبح و با شبيخون زدن خويش ترسي ندارم و نبايد مرا يزيد بن مفرغ بخوانند.

آن گاه كه از ترس مرگ دست ذلت بدهم و خود را از خطراتي كه مرا هدف قرار داده اند كنار بكشم».

ابوسعيد مقبري گويد كه من چون اين دو بيت را از امام عليه السلام در مسير خويش به مسجد پيامبر شنيدم از مضمون آن پي بردم كه آن حضرت يك هدف عالي و يك برنامه ي مهم و عظيمي را تعقيب مي نمايد.

امام عليه السلام هنگام حركت از مدينه به سوي مكه اين وصيتنامه را نوشت و با مهر خويش ممهور ساخته به برادرش محمد حنفيه تحويل داد:

«بسم الله الرحمن الرحيم، اين وصيت حسين بن علي است به برادرش محمد حنفيه؛ حسين گواهي مي دهد به توحيد و يگانگي خداوند و گواهي مي دهد كه براي خدا شريكي نيست و شهادت مي دهد كه محمد صلي الله

عليه و آله و سلم بنده و فرستاده ي اوست و آيين حق (اسلام) را از سوي خدا (براي جهانيان) آورده است و شهادت مي دهد كه بهشت و دوزخ حق است و روز جزاء بدون شك به وقوع خواهد پيوست و خداوند همه ي انسانها را در چنين روزي زنده خواهد نمود».

امام در وصيتنامه اش پس از بيان عقيده ي خويش درباره ي توحيد و نبوت و معاد، هدف خود را از اين سفر اين چنين بيان نمود:

«و من از روي خودخواهي و يا براي خوشگذراني و يا براي فساد و ستمگري از مدينه خارج نمي گردم بلكه هدف من از اين سفر امر به معروف و نهي از منكر و خواسته ام از اين حركت، اصلاح مفاسد امت و احياء و زنده كردن سنت و قانون جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و راه و رسم پدرم علي بن ابي طالب عليه السلام است. پس هر كس اين حقيقت را از من بپذيرد (و از من پيروي كند) راه خدا را پذيرفته و هر كس رد كند (و از من پيروي نكند) من با صبر و اسقتامت (راه خود را) در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و اين افراد حكم كند كه او بهترين حاكم است. و برادر! اين است وصيت من بر تو و توفيق از طرف خداست، بر او توكل مي كنم و برگشتم به سوي اوست».

برخلاف حسين بن علي عليه السلام كه پس از ابلاغ وليد با وي ملاقات و موضع خويش را صريحا مشخص و اعلام نمود، عبدالله بن زبير حاضر به ملاقات نگرديده و شبانه و مخفيانه از مدينه خارج و از بيراهه

به سوي مكه حركت نمود.

و اما حسين بن علي عليه السلام روز يكشنبه دو روز به آخر ماه رجب مانده به همراه فرزندان و افراد خانواده اش به سوي مكه حركت كرد، آن گاه كه شهر مدينه را پشت سر مي گذاشت، اين آيه ي شريفه را كه در رابطه با حركت موسي بن عمران از مصر و آمادگي وي براي مبارزه با فرعونيان نازل گرديده است، قرائت نمود «فخرج منها خائفا يترقب...»

«موسي از مصر با حال ترس و انتظار و نگراني خارج گرديد و چنين مي گفت: پروردگارا از اين مردم ظالم و ستمگر نجاتم بخش».

حسين بن علي عليه السلام در حركت خويش برخلاف عبدالله بن زبير همان راه عمومي و معمولي را كه همه ي مسافرها و كاروانها از آن استفاده مي كنند انتخاب نمود. يكي از ياران آن حضرت چنين پيشنهاد كرد كه بهتر است شما نيز مانند عبدالله بن زبير يكي از راههاي فرعي و كوهستاني را انتخاب كنيد تا اگر افرادي از طرف كارگزاران يزيد در تعقيب شما باشند و هدف ضربه زدن به شما را داشته باشند، نتوانند به هدف خود دست يابند.

امام عليه السلام در پاسخ اين پيشنهاد چنين فرمودند: «لا و الله لا افارقه...؛ نه به خدا سوگند! مسير معمولي خود و جاده ي عمومي را ادامه خواهم داد و به كوه و دشت و كوره راهها منحرف نخواهم گرديد تا به آن مرحله اي برسم كه خواسته ي خداست».

پيش از آن كه امام عليه السلام به مكه وارد شود، عبدالله بن عمر براي عمره ي مستحب و انجام كارهاي شخصي در مكه به سر مي برد و در همان روزهاي اول ورود حسين بن علي عليه السلام كه تصميم گرفت به مدينه

مراجعت كند، به حضور امام عليه السلام رسيد و به آن حضرت پيشنهاد صلح و سازش و بيعت با يزيد نموده و امام عليه السلام را از عواقب خطرناك مخالفت با طاغوت و اقدام به جنگ بر حذر داشت و - بنا به قول خوارزمي - چنين گفت: يا اباعبدالله! چون مردم با اين مرد بيعت كرده اند و درهم و دينار در دست اوست قهرا به او روي خواهند آورد و با سابقه ي دشمني كه اين خاندان با شما دارد، مي ترسم در صورت مخالفت با وي كشته شوي و گروهي از مسلمانان نيز قرباني اين راه شوند و من از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود: «حسين كشته خواهد شد و اگر مردم دست از ياري و نصرت وي بردارند، به ذلت و خواري مبتلا خواهند گرديد» و پيشنهاد من بر شما اين است كه مانند همه ي مردم، راه بيعت و صلح را در پيش بگيري و از ريخته شدن خون مسلمانان بترسي!

امام عليه السلام كه در گفتگوهايش با افراد مختلف به هر يك از آنان سخني متناسب و پاسخي در حدود درك و بينش و طرز تفكر طرف خطاب ايراد مي فرمود، در مقابل پيشنهاد عبدالله بن عمر اين چنين پاسخ داد:

«اي ابو عبدالرحمان! مگر نمي داني كه دنيا آن چنان حقير و پست است كه سر بريده ي (انساني برگزيده و پيامبري عظيم الشأن مانند) يحيي بن زكريا به عنوان هديه و ارمغان به فرد ناپاك و زناكاري از بني اسرائيل فرستاده مي شود. مگر نمي داني كه بني اسرائيل (با خداي بزرگ آنچنان به مقام مخالفت برآمدند كه) در اول صبح هفتاد پيامبر را به قتل

مي رساندند سپس به خريد و فروش و كارهاي روزانه ي خويش مشغول مي شدند كه گويا كوچكترين جنايتي مرتكب نگرديده اند و خداوند به آنان مهلتي داد ولي بالاخره به سزاي اعمالشان رسانيد و انتقام خداي قادر منتقم، آنها را به شديدترين وجهي فرا گرفت؟»

امام عليه السلام سپس چنين فرمود: «يا ابوعبدالرحمان! از خداوند بترس و دست از نصرت و ياري ما بر مدار!»

ابن قولويه در كامل الزيارات نقل مي كند كه: حسين بن علي عليه السلام از مكه به سوي برادرش محمد بن حنفيه و ساير افراد بني هاشم اين نامه را نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم: از حسين بن علي به محمد بن علي و افراد ديگر خاندان هاشم كه در نزد وي هستند. اما بعد: هر يك از شما كه در اين سفر به من ملحق شود به شهادت نايل خواهد گرديد و هر يك از شما كه از همراهي با من خودداري ورزد به فتح و پيروزي دست نخواهد يافت و السلام».

گرچه سيد بن طاووس (ره) از كليني (رض) نقل مي كند كه اين نامه از ناحيه ي حسين بن علي عليه السلام پس از آن كه آن حضرت از مكه حركت نموده صادر گرديده است، ولي ابن عساكر و ذهبي همان نظريه ي ابن قولويه را تأييد نموده و اضافه مي كنند كه پس از رسيدن اين نامه به مدينه عده اي از فرزندان عبدالمطلب به سوي آن حضرت حركت نمودند و محمد بن حنفيه نيز در مكه به آنان ملحق گرديد.

بنا به نقل طبري، امام عليه السلام پس از ورود به مكه نامه اي كه متن آن از نظر گذشت، به سران قبايل شهر بصره مانند مالك بن مسمع بكري، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و... مرقوم

داشت كه ترجمه ي آن چنين است:

اما بعد: خداوند محمد صلي الله عليه و آله و سلم را از ميان مردم برگزيد و با نبوتش بر وي كرامت بخشيد و به رسالتش انتخاب فرمود سپس در حالي كه او وظيفه ي پيامبري را به خوبي انجام داد و بندگان خدا را هدايت و راهنمايي نمود به سوي خويش فراخواند (و قبض روحش نمود) و ما خاندان، اوليا، اوصيا و وارثان وي و شايسته ترين افراد نسبت به مقام او از ميان تمام امت بوديم، ولي گروهي اين حق را از ما گرفتند و ما نيز با علم و آگاهي بر تفوق و شايستگي خويش نسبت به اين افراد، براي جلوگيري از هر فتنه و اختلاف و تشتت و نفاق در ميان مسلمانان و جلوگيري از چيره شدن دشمنان بر آن چه پيش آمده بود، رضا و رغبت نشان داده و آرامش مسلمانان را بر حق خويش مقدم داشتيم. و اما اينك پيك خود را به سوي شما مي فرستم، شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مي كنم؛ زيرا در شرايطي قرار گرفته ايم كه ديگر سنت پيامبر (يكسره) از ميان رفته و جاي آن را بدعت فرا گرفته است، اگر سخن (دعوت) من را بشنويد به راه سعادت و خوشبختي هدايتتان خواهم كرد، درود و رحمت و بركت خدا بر شما باد!

امام عليه السلام اين نامه را به وسيله ي يكي از دوستانش به نام «سليمان» به بصره فرستاد و سليمان در بصره پس از انجام مأموريت خويش و رسانيدن نامه ي آن حضرت، دستگير گرديد و ابن زياد يك شب پيش از حركت به سوي كوفه دستور داد او را به

دار آويختند.

چون مردم كوفه از مخالفت حسين بن علي عليه السلام با مسأله ي بيعت و از آمادگي آن حضرت براي مبارزه با فساد و از ورود آن حضرت به شهر مكه مطلع گرديدند پيكها و نامه هاي انفرادي و طومارهاي فراواني به آن حضرت فرستادند كه مضمون همه ي آن نامه ها و سفارشات اين بود:

اينك كه معاويه به هلاكت رسيده و مسلمانان از شر وي آسوده شده اند ما خود را نيازمند امام و رهبري مي دانيم كه ما را از حيرت و سرگرداني برهاند و كشتي شكسته ي ما را به سوي ساحل نجات، هدايت و رهبري نمايد و اينك ما مردم كوفه با نعمان بن بشير فرماندار يزيد در اين شهر در مقام مخالفت برآمده و هر نوع همكاري را با او قطع نموده ايم و حتي در نماز وي شركت نمي كنيم و منتظر تشريف فرمايي شما هستيم كه آن چه در توان داريم در پيشبرد اهداف شما به كار خواهيم بست و از بذل مال و نثار جان در راه تو كوتاهي نخواهيم نمود.

حسين بن علي عليه السلام در پاسخ اين نامه ها كه بنا به نقل بعضي از مورخان تعداد آنها به دوازده هزار بالغ مي گرديد چنين مرقوم داشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم؛ از سوي حسين بن علي به بزرگان و سران اهل ايمان شهر كوفه.اما بعد: آخرين نامه ي شما به وسيله ي هاني و سعيد به دست من رسيد و من به آن چه شما در نامه هاي خود تذكر و توضيح داده ايد پي برده ام و درخواست شما در بيشتر اين نامه ها اين بود كه ما امام و پيشوايي نداريم به سوي ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو، ما را

به سوي حق هدايت كند.

و اينك، من برادر و پسر عموي خويش (مسلم بن عقيل) و كسي را كه در ميان خانواده ام مورد اعتماد من است به سوي شما گسيل داشتم و به او دستور دادم كه با افكار شما از نزديك آشنا شده و نتيجه را به اطلاع من برساند كه اگر خواسته ي اكثريت مردم و نظر افراد آگاه كوفه همان بود كه در نامه هاي شما منعكس گرديده و فرستادگان شما حضورا بازگو نموده اند، من نيز ان شاء الله سريع به سوي شما حركت خواهم نمود. به جان خودم سوگند! پيشواي راستين و امام به حق كسي است كه به كتاب خدا عمل نموده و راه قسط و عدل را پيشه ي خود سازد و از حق پيروي كرده وجود خويش را وقف و فداي فرمان خدا كند، و السلام».

بنا به نقل طبري و دينوري، امام عليه السلام نامه را به وسيله ي هاني و سعيد، دو پيك مردم كوفه به آنها ارسال داشت، ولي به نقل خوارزمي، امام عليه السلام نامه را به مسلم بن عقيل داد تا به همراه خود به كوفه ببرد. و به وي چنين فرمود: من تو را به سوي مردم كوفه مي فرستم و خدا تو را به آنچه موجب رضا و خشنودي اوست موفق بدارد، حركت كن خدا پشت و پناهت اميدوارم من و تو، به مقام شهدا نايل گرديدم: «و انا ارجو ان اكون انا و انت في درجة الشهداء».

«مسلم بن عقيل» در نيمه ي ماه مبارك رمضان طبق فرمان حسين بن علي عليه السلام به قصد كوفه از مكه حركت نمود و در مسير خود وارد مدينه گرديد و در ضمن توقف

كوتاهي و زيارت قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و تجديد عهد با اقوام و عشيره اش به همراه دو نفر راهنما از قبيله ي قيس به سوي كوفه روان گرديد، اين مسافران پس از آن كه مقداري از مدينه فاصله گرفتند راه را گم كرده و در بيابانهاي وسيع و شنزار حجاز حيران و سرگردان شدند.

پس از تلاش فراوان هنگامي راه را پيدا نمودند كه همراهان مسلم در اثر گرماي شديد و تشنگي، جان خود را از دست داده و بدرود حيات گفتند، ولي مسلم بن عقيل توانست خود را به محلي به نام «مضيق» كه محل سكونت يك قبيله ي بيابان گرد بود برساند و از مهلكه نجات يابد.

«مسلم بن عقيل» پس از رسيدن به «مضيق» نامه اي به وسيله ي يكي از افراد آن قبيله به حضور امام نوشت كه در اين نامه در ضمن بيان حادثه ي هلاكت همراهان و نجات خويش از آن حضرت درخواست نمود كه در اعزام وي به كوفه تجديد نظر نموده و در صورتي كه صلاح ديد، به جاي او شخص ديگري را به اين مأموريت بگمارد؛ زيرا او اين پيشامد را به فال بد گرفته و اين سفر را سفري مشئوم مي داند.

«مسلم» در آخر نامه تذكر داد كه من تا دريافت جواب نامه به وسيله ي همين پيك در اين محل منتظر خواهم بود.

امام عليه السلام در پاسخ اين نامه چنين مرقوم داشت: «... مي ترسم انگيزه ي تو در نوشتن اين نامه و استعفا و اعتذار كردن از مأموريتي كه بر تو محول كرده ام چيزي جز جبن و ترس نباشد ولي اين ترس را كنار بگذار و آن مأموريتي را كه

بر تو محول كرده ام انجام و به سفر خويش ادامه بده، و السلام».

با نزديك شدن موسم حج كه مسلمانان و حجاج، گروه گروه وارد مكه مي گرديدند در اوايل ماه ذيحجه امام مطلع گرديد كه به دستور يزيد بن معاويه، عمرو بن سعد بن عاص به ظاهر به عنوان امير حاج ولي در واقع به منظور انجام مأموريت خطرناكي وارد مكه گرديده است و از سوي يزيد مأموريت دارد در هر كجا و در هر نقطه اي از مكه كه امكان داشته باشد، امام را ترور كند، لذا آن حضرت تصميم گرفت به خاطر مصون ماندن احترام مكه، بدون شركت در مراسم حج و با تبديل اعمال حج به عمره ي مفرده در روز سه شنبه هشتم ذيحجه از مكه به سوي عراق حركت كند.

امام قبل از حركت اين خطابه را در ميان افراد خاندان بني هاشم و گروهي از شيعيان خويش كه در مدت اقامت آن حضرت در مكه بدو پيوسته بودند، ايراد فرمود:

«سپاس براي خداست، آن چه خدا بخواهد همان خواهد بود و هيچ نيرويي حكمفرما نيست مگر به اراده ي خداوند و درود خداوند بر فرستاده ي خويش.

مرگ بر انسانها لازم افتاده همانند گردن بند كه لازمه ي گردن دختران است و من به ديدار نياكانم آن چنان اشتياق دارم مانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف و براي من قتلگاهي معين گرديده است كه در آن جا فرود خواهم آمد و گويا با چشم خود مي بينم كه درندگان بيابانها (لشكريان كوفه) در سرزميني در ميان نواميس و كربلا اعضاي مرا قطعه قطعه و شكمهاي گرسنه ي خود را سير و انبهانهاي خالي خود را پر مي كنند. از پيشامدي كه با قلم قضا

نوشته شده است، چاره و مفري نيست، بر آن چه خدا راضي است ما نيز راضي و خشنوديم. در مقابل بلا و امتحان او صبر و استقامت مي ورزيم و اجر صبركنندگان را بر ما عنايت خواهد نمود. در ميان پيامبر و پاره هاي تن وي (فرزندانش) هيچگاه جدايي نخواهد افتاد و در بهشت برين در كنار او خواهند بود؛ زيرا آنان وسيله ي خوشحالي و روشني چشم پيامبر بوده و وعده ي او نيز (استقرار حكومت الله) به وسيله ي آنان تحقق خواهد پذيرفت.

آگاه باشيد كه هر يك از شما كه حاضر است در راه ما از خون خويش بگذرد و جانش را در راه شهادت و لقاي پروردگار نثار كند آماده ي حركت با ما باشد كه من فردا صبح حركت خواهم كرد ان شاء الله [تعالي]».

آن گاه كه حسين بن علي عليه السلام حركت خويش را به سوي عراق اعلان نمود، عده اي با اين حركت اظهار مخالفت كرده، به آن حضرت پيشنهاد نمودند كه از تعقيب اين راه خودداري ورزد. دليل همه ي اين خيرخواهان و دورانديشان در اين پيشنهاد، روح پيمان شكني و بيوفايي حاكم بر مردم كوفه بود و همه به يك صدا معتقد بودند كه كوفيان خوش استقبال و بد بدرقه هستند و همه اين افراد چنين پيش بيني مي نمودند كه اين سفر به كشته شدن امام و به اسارت خاندان وي منجر خواهد گرديد.

يكي از افرادي كه پس از اعلان حركت از سوي حسين بن علي عليه السلام به خدمت آن حضرت رسيد و پيشنهاد خودداري از اين سفر را بر وي عرض نمود عبدالله بن عباس بود. او گفتارش را با اين جمله آغاز كرد:

«پسر عمو!

من در مفارقت تو هر چه تظاهر به صبر مي كنم ولي نمي توانم واقعا صبر و تحمل نمايم؛ زيرا ترس آن را دارم كه تو در اين سفري كه در پيش گرفته اي كشته شوي و فرزندانت به اسارت دشمن درآيند چون مردم عراق مردماني پيمان شكن هستند و نبايد به آنان اطمينان نمود».

ابن عباس سپس چنين گفت: چون تو سيد و سرور حجاز و مورد احترام مردم مكه و مدينه هستي به عقيده من بهتر است در همين مكه اقامت گزيني و اگر مردم عراق همان گونه كه اظهار مي دارند واقعا خواستار تو هستند و مخالف حكومت يزيد، بهتر است اول استاندار يزيد و دشمن خويش را از شهر خود برانند سپس تو به سوي آنان حركت كني.

ابن عباس ادامه داد: و اگر در خارج شدن از مكه اصرار داري بهتر است به سوي يمن حركت كني؛ زيرا گذشته از اين كه در آن منطقه پدرت شيعيان زيادي دارد نقطه اي است وسيع و داراي دژهاي محكم و كوه هاي مرتفع و دوردست و مي تواني دور از قدرت حكومت به فعاليت خود ادامه دهي و به وسيله نامه ها و پيكها مردم را به سوي خويش دعوت كني و اميدوارم از اين رهگذر، بدون ناراحتي به هدف خويش نايل گردي.

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: پسر عمو؛ به خدا سوگند مي دانم كه اين پيشنهاد تو از راه خيرخواهي و شفقت و مهرباني است ولي من تصميم گرفته ام كه به سوي عراق حركت كنم».

ابن عباس با شنيدن اين پاسخ، دريافت كه امام تصميم قطعي گرفته و درباره ي خود آن حضرت هر پيشنهادي بي اثر است و لذا در اين باره مسأله را تعقيب ننمود

و چنين گفت: حالا كه تصميم به اين سفر گرفته اي زنان و اطفال را به همراه خود نبر؛ زيرا مي ترسم تو را در برابر چشم آنان به قتل برسانند.

امام در پاسخ اين پيشنهاد ابن عباس هم، چنين فرمود: «به خدا سوگند؛ اينها دست از من بر نمي دارند مگر اين كه خون مرا بريزند و چون به اين جنايت بزرگ دست يازيدند خداوند كسي را بر آنان مسلط مي كند كه آنها را آن چنان به ذلت و زبوني بكشاند كه پست تر و ذليل تر از كهنه ي پاره ي زنان گردند».

يكي ديگر از كساني كه انصراف از سفر عراق را به حسين بن علي عليه السلام پيشنهاد نمود عبدالله بن زبير بود.

بنا به نقل طبري و ابن اثير از امام سجاد عليه السلام چهارمين كسي كه به حسين بن علي عليه السلام پيشنهاد مي نمود كه از سفر عراق منصرف گردد و در اين مورد اصرار مي ورزيد عبدالله بن جعفر بود كه پس از حركت امام عليه السلام از مكه طي نامه اي كه بوسيله دو فرزندش عون و محمد به حضور امام ارسال داشت، چنين نگاشت:

اما بعد: به خدا سوگندت مي دهم كه با رسيدن اين نامه از سفري كه در پيش گرفته اي منصرف و به شهر مكه مراجعت كني؛ زيرا مي ترسم كه تو در اين سفر كشته شوي و فرزندانت مستأصل و با كشته شدن تو كه پرچم هدايت و اميد مؤمنان هستي نور خدا خاموش گردد. در حركت خود تعجيل نكن كه من نيز متعاقبا خود را به تو مي رسانم.

عبدالله بن جعفر پس از ارسال اين نامه بلافاصله با عمرو بن سعيد - كه از سوي يزيد بن معاويه به جاي وليد استاندار معزول مدينه

به استانداري منصوب و به ظاهر به عنوان امير حاج ولي در واقع براي مأموريت ترور امام عليه السلام آن روزها در مكه به سر مي برد - ملاقات و از وي درخواست نمود كه امان نامه اي به امام عليه السلام بنويسد كه شايد در مراجعت آن حضرت مؤثر افتد و براي تأكيد موضع و اطمينان بيشتر رضايت عمرو بن سعيد را جلب نمود كه برادرش يحيي بن سعيد را در رساندن امان نامه به همراه عبدالله به خدمت امام عليه السلام اعزام نمايد.

چون عبدالله با همراهي يحيي در بيرون مكه به قافله ي امام عليه السلام رسيد در ضمن تسليم امان نامه تقاضاي خود و يحيي بن سعيد را حضورا مطرح و انصراف امام را از تصميم مسافرت عراق درخواست نمود.

آن حضرت در پاسخ عبدالله و يحيي بن سعيد فرمود: «من رسول خدا را در خواب ديدم در اين خواب به دستور وي به امر مهمي مأموريت يافته ام كه بايد آن را تعقيب نمايم خواه به نفع من تمام بشود يا به ضرر من».

عبدالله درباره ي اين خواب و مأموريتي كه امام به آن اشاره نمود توضيح بيشتري خواست كه آن حضرت چنين پاسخ داد: «من اين خواب را به كسي نگفته ام و تا زنده هستم با كسي در ميان نخواهم گذاشت».

و نامه ي ذيل را نيز در پاسخ امان نامه ي عمرو بن سعيد نگاشت: «اما بعد: راه مخالفت با خدا و پيامبر نپيموده است كسي كه به سوي خدا و رسولش دعوت نموده و عمل صالح انجام دهد و تسليم اوامر حق گردد. امان نامه اي فرستاده اي و در ضمن آن وعده ي ارتباط صميمي و صلح و سازش نسبت به ما داده اي

ولي بهترين امانها، امان خداوند است و كسي كه در دين، ترس از خدا نداشته باشد در آخرت از امان او برخوردار نخواهد بود از پيشگاه خداوند درخواست توفيق خوف و خشيت در اين دنيا داريم تا در آخرت مشمول امانش گرديم و اگر منظور تو از اين امان نامه واقعا خير و صلح و صفا باشد در دنيا و آخرت مأجور خواهي بود و السلام».

بنا به نقل بلاذري و طبري و ابن اثير چون جعفر بن عبدالله و يحيي بن سعيد از پيشنهاد خود مأيوس گرديدند و امام را در تصميم و اراده ي خويش قاطع و جدي ديدند به مكه برگشتند و عمرو بن سعيد نيز چون از راه صلح آميز مأيوس گرديد دوباره به برادرش مأموريت داد كه با گروهي مأمور مسلح، خود را به حسين بن علي برسانند و او را وادار و مجبور به مراجعت كنند اين عده چون به قافله ي امام رسيدند در ميانشان بگومگو شد و با تازيانه به همديگر حمله كردند يحيي و يارانش تاب مقاومت نياورده و به مكه برگشتند.

پنجمين پيشنهاد انصراف از سفر عراق به حسين بن علي عليه السلام به وسيله ي فرزدق شاعر معروف عرب انجام گرفته است آن گاه كه حسين بن علي عليه السلام عازم حركت از مكه به سوي عراق بود و فرزدق نيز براي انجام عمل حج به طرف مكه مي آمد، در خارج از شهر به خدمت آن حضرت رسيد و در زمينه ي حركت وي سؤال نمود. امام عليه السلام در پاسخ فرزدق سخناني ايراد كرد.

فرزدق مي گويد: من در سال شصت با مادرم عازم مكه و انجام مراسم حج بودم به هنگامي كه داخل محدوده ي

حرم شدم و افسار شتر مادرم را به دست گرفته و مي كشيدم به قافله ي حسين بن علي عليه السلام كه از مكه به سوي عراق در حركت بود برخوردم و به حضورش شتافتم و پس از سلام و تعارفات عرضه داشتم: يابن رسول الله! پدر و مادرم به فداي تو «ما اعجلك عن الحج؟؛ انگيزه ي تو در اين عجله و خارج شدن از مكه قبل از انجام مراسم حج چيست؟» امام فرمود: «اگر تعجيل نمي كردم دستگيرم مي ساختند».

فرزدق مي

حائر

حائر و حاير، اصطلاحا به حرم سيد الشهدا «ع» گفته مي شود و اين هم ريشه لغوي دارد، هم تاريخي.در لغت، «حائر» جاي مطمئني است كه آب در آن نگهداري و جمع مي شود: «الموضع المطمئن الذي يحار فيه الماء»[1] به معناي سرگردان هم آمده است، از ريشه حيران.در قديم به كربلا «حير» نيز گفته مي شده است.همچنين به معناي منطقه بلند و گسترده كه از قديم، محل سكونت اقوامي از عرب بوده است.

در اصطلاح فقهي و عبادي، به محدوده حرم حسيني و اطراف آن كه شامل قبر مطهر، صحن، رواقها و موزه و... است، چه قسمتهاي قديم و چه جديد، حائر اطلاق مي شود.

اقامت در حائر و عبادت در آن فضيلت دارد و نيز از جمله مواردي كه مسافر، مخير است نمازش را قصر يا تمام بخواند و ميان علما محل بحث است، حائر ابا عبدالله «ع» است.[2] برخي هم حد حاير را همان محدوده حرم دانسته اند، نه بيشتر.حاير حسيني بسيار مقدس است و دعا در آنجا مستجاب است.حتي برخي ائمه براي شفا به حاير حسيني متوسل مي شدند، از جمله امام هادي «ع» كه بيمار بود، كسي را به حاير امام

حسين «ع» فرستاد، تا آن حضرت را آنجا دعا كند.[3] به اهل كربلا و ساكنان حرم حسيني نيز «حائري» گفته مي شود. تناسب تاريخي اين نام براي حرم سيد الشهدا آن است كه وقتي در زمان متوكل عباسي و به دستور او براي تخريب آثار قبر و متفرق ساختن شيعه از تجمع پيرامون آن مرقد مطهر و الهام بخش، كه كانون خطري براي خلافت جور شده بود، به آن منطقه آب بستند، آب به آن محل كه مي رسيد از پيشروي باز مي ماند و روي هم انباشته مي شد و برمي گشت و مثل ديواري، آب گرد قبر مي ايستاد و محوطه قبر همچنان خشك بود.[4] و چون محل جمع شدن آب را حاير گويند، محدوده قبر آن حضرت حائر نام گرفت.ازشهيد هم نقل شده است: «في هذا الموضع حار الماء لما امر المتوكل باطلاقه علي قبر الحسين ليعفيه فكان لا يبلغه».[5] چون متوكل دستور داد به قبر حسين «ع» آب ببندند تا آن را محو كند، آب كه به اين مكان مي رسيد جمع مي شد و به قبر نمي رسيد.طبق نقلهاي ديگري وقتي به دستور او با گاوها مي خواستند زمين آنجا را شخم زنند، همه آن منطقه و قبور را شخم مي زدند، به قبر امام كه مي رسيدند، متوقف مي شدند.[6] . ----------------------------

پي نوشتها:

[1] لسان العرب، سفينة البحار، ج 1، ص 358.

[2] بحار الانوار، ج 86، ص 88، المزار، شيخ مفيد، ص 140.

[3] همان، ج 50، ص 225.

[4] الاعلام، زركلي، ج 8، ص 30 (پاورقي)، بحار الانوار، ج 50، ص 225، سفينة البحار، ج 1، ص 358.

[5] بحار الانوار، ج 86، ص 89.

[6] اثبات الهداة، ج 5، ص 183.

حاجر

نام سرزمين و

منزلي ميان مكه تا عراق كه محل تلاقي اهل بصره و كوفه، هنگام عزيمت به مدينه است.به معناي نگهدارنده آب است، جايي كه آب در آن مي ماند. سيد الشهدا «ع» در همين منزل، نامه «مسلم بن عقيل» را از كوفه دريافت كرد و پاسخي خطاب به مردم كوفه نوشت و توسط پيك خويش قيس بن مسهر به سوي كوفه فرستاد.[1] . ---------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 205، نقل از معجم البلدان.

حرم حسيني

بارگاه مقدس سيد الشهدا «ع».در روايات، فضيلت و بركات و آثار فراواني براي حرم اباعبدالله الحسين «ع» و نماز خواندن و اعتكاف و دفن و... در آن ذكر شده است.محدوده حرم امام حسين «ع» در روايات، از يك فرسخ تا پنج فرسخ هم بيان شده است.از امام صادق «ع» روايت است: «حريم قبر الحسين «ع» خمس فراسخ من اربعة جوانب القبر».[1] همچنين از آن حضرت روايت است: «حرم الحسين الذي اشتراه: اربعة اميال في اربعة اميال فهو حلال لولده و مواليه و حرام علي غيرهم ممن خالفهم و فيه البركة».[2] حرم حسين كه وي خريد، چهار ميل در چهار ميل بود. اين محدوده براي فرزندان و شيعيانش حلال و براي مخالفانش حرام است و در آن بركت است.

مرقد نوراني ابا عبدالله «ع» همواره كعبه دلهاي شيفتگان بوده و آرزوي بزرگ محبان آن حضرت، توفيق زيارت آن بوده است.اين جاذبه هرگز كاسته نشده و علي رغم محدوديتهايي كه سر راه زيارت حرم آن امام، در طول تاريخ بوده است، دلها در اشتياق آن تپيده است.در سالهاي دفاع مقدس در ايران نيز، يكي از سرمايه هاي الهامبخش رزمندگان در جهاد با متجاوزان، رسيدن به كربلا و آزاد

ساختن حرم امام حسين «ع» از سلطه بعثيها بوده است. ---------------------------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 98، ص 111، سفينة البحار، ج 2، ص 103، المزار، شيخ مفيد، ص 25.

[2] مجمع البحرين، واژه «حرم».

حامل اللوا

از القاب مشهور حضرت عباس بن علي عليه السلام است. آن بزرگوار پرچم سرور آزادگان، امام حسين عليه السلام را در دست داشت. حضرت امام حسين عليه السلام از ميان اصحاب و ياران شجاع خويش، پرچم را تنها به ايشان سپردند.

حامي الضعيفة

از القاب مشهور حضرت عباس بن علي عليه السلام است. حامي الضعيفة به معني حامي بانوان است. به دليل وظيفه ي حساسي كه حضرت عباس در حمايت از بانوان حرم و اهل بيت نبوت برعهده داشت، اين لقب به ايشان داده شده است.

حسن بن حسين

فرزند امام حسين عليه السلام كه در روز عاشورا به اسارت درآمد.

حارث بن حصيره ازدي

او برخي رويدادها را از «عبدالله بن شريك» و او نيز از امام چهارم روايت مي كند. «حارث» را در رديف ياران دو امام نور، حضرت سجاد و امام باقر: شمرده اند.

«ذهبي» نام او را آورده و به نقل از «ابواحمد زبيري» مي گويد: او رجعت را باور داشت. «يحيي بن معين» او را فردي مورد اعتماد شمرده و «ابن عدي» او را از شيعيان پر شور ناميده است... «ذهبي» در بيوگرافي «نفيع بن حارث» ضمن نقل روايتي از او مي گويد: نامبرده راستگو اما پيرو مذهب اهل بيت بود.

روايت مورد اشاره اين است كه «نفيع» به نقل از نامبرده و او از «عمران بن حصين» آورده است كه: من در محضر پيشواي گرانقدر توحيد بودم و اميرمؤمنان نيز در كنارش بود كه آن حضرت اين آيه شريفه را خواند: «امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض» و علي عليه السلام از شنيدن آن بر خود لرزيد. پيامبر بر شانه ي او زد و فرمود: «و لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق الي يوم القيامة».

از او در تاريخ طبري ده گزارش موجود است كه همه را از «ابومخنف» و وي نيز از نامبرده روايت كرده است.

«شيخ طوسي» او را از ياران اميرمؤمنان شمرده است.

حارث بن كعب

نامبرده روايات خويش را از «عقبة بن سمعان» و او نيز از چهارمين امام نور، و آن حضرت هم از فاطمه دخت آزاده ي سالار شايستگان، روايت مي كند.

او از ياران «مختار» بود اما پس از وي به امامت چهارمين امام نور ايمان آورده و آن گاه اخبار رويدادها را از حضرت روايت نمود. بنظر مي رسد كه او پس از «مختار» به

مدينه رفت و آنجا بود كه آن اخبار را از حضرت سيد الساجدين و خواهر آن حضرت فاطمه شنيد.

برخي از علما او را از ياران امام سجاد برشمرده اند، اما به جاي نام او كه «حارث» مي باشد، «حر» آمده است و آن گاه محقق در حاشيه ي نسخه ي ديگري آن را حارث گفته، كه اين درست است.

حارث بن كعب والبي

وي يكي از هواداران و نيروهاي تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. بعضي از وقايع قيام مختار از زبان وي نقل شده است.

حبيب بن بديل

وي از وقايع نگارهاي تاريخ عاشورا است. بعضي از وقايع مربوط به قيام مختار، از وي نقل شده است.

حجاج بن علي بارقي

نامبرده از راويان واقعه ي عاشورا است كه همه ي اخبار خود را از «محمد بن بشر حمداني» روايت مي كند و در تاريخ طبري چيزي جز از طريق او اطلاعي ندارد. در «لسان الميزان» نام او آمده و در موردش مي گويد: «شيخ روي عنه ابومخنف.»

او كسي است كه «ابومخنف» از او روايت نموده است.

حسان بن فائد بن بكير عبسي

از «حسان بن فائد بن بكير عبسي»، نامه ي «ابن سعد» به«ابن زياد» و پاسخ آن نامه را به نقل از «نصر بن صالح بن حبيب بن زهير عبسي» روايت مي كند. و متن سخن او اين است كه:

من در مجلس «ابن زياد» بودم كه نامه ي «عمر بن سعد» به او رسيد و چنين نوشته بود...

او از كساني است كه به همراه «راشد بن اياس» رييس پليس، «عبدالله بن مطيع» كه از سوي «ابن زبير» به استانداري كوفه نصب شده بود، بر ضد «مختار» كارزار كرد و با او در درون كاخ استانداري كوفه بود و سرانجام به همراه طرفداران استاندار در سال 64 ه. ق كشته شد. «تهذيب التهذيب» در مورد او مي گويد: ابن حبان او را از افراد مورد اعتماد شمرده است...

حسين بن عقبه

از راويان واقعه عاشورا است. او جريان يورش «عمرو بن حجاج» را، از «زبيدي» روايت مي كند.

حضيرة بن عبدالله

وي يكي از راويان تاريخ عاشورا است كه بعضي اخبار در رابطه با قيام مختار از زبان وي نقل شده است.

حميد بن مسلم ازدي

وي از گزارشگران واقعه ي كربلاست. از نامبرده خبرهاي ذيل گزارش شده است:

الف - نامه ي ابن زياد به عمر بن سعد و دستور ظالمانه ي بستن آب بر روي حسين عليه السلام و ياران آن حضرت و رفتن سردار سپاه شهيدان «عباس» از پي تهيه ي آب در شب هفتم محرم.

ب - گسيل شدن جلاد خون آشام اموي «شمر» به كربلا.

ج - آغاز پيكار تجاوزكارانه ي سپاه شوم اموي بر ضد سالار شهيدان.

د - سخنان آن حضرت به «شمر» به هنگام يورش بر خيمه هاي نور، پيش از شهادت آن بزرگوار كه فرمود: يا شيعة آل ابي سفيان...

و نيز گزارش نماز ظهر عاشورا و شهادت «حبيب اسدي».

ه - سخنان سالار شايستگان در كنار پيكر به خون خفته ي فرزند گرانمايه اش «علي اكبر» و آمدن بانوي بانوان زينب به ميدان كربلا به هنگام شهادت علي اكبر عليه السلام و نيز به هنگام شهادت «قاسم» و «عبدالله»، دو يادگار حضرت مجتبي عليه السلام...

و نيز وضعيت سالار خوبان پس از شهادت ياران تا لحظات شهادت خويش.

و - جريان اختلاف نظر سپاه شوم اموي پس از شهادت حسين عليه السلام در مورد سرنوشت فرزند ارجمندش حضرت سجاد كه او را به شهادت برسانند، يا به اسارت برند؟

و نيز خبر دستگيري و رهايي «عقبه بن سمعان» كه از غلامان خاندان حسين عليه السلام بود و نيز تاختن اسب بر پيكر مطهر سالار شايستگان... و بردن سر مقدس حسين عليه السلام به بارگاه شوم عبيدالله، بوسيله ي دو عنصر پليد به نامهاي «حميد» و «خولي».

ز- گسيل «خولي» از سوي «عمر بن سعد» به سوي خانواده اش

تا خبر سلامتي و بازگشت او را بدهد.

و نيز جريان مجلس شوم «ابن زياد» و به چوب بستن لب و دندان حسين عليه السلام و اعتراض شجاعانه ي «زيد بن ارقم».

ورود دخت قهرمان اميرمؤمنان به مجلس عبيد و سخنان ديكتاتور خودكامه ي اموي و پاسخ شايسته و شجاعانه ي زينب به او و واماندگي عبيد و باز چوب زدن بر لبهاي حسين عليه السلام.

و نيز سخنان ابن زياد با حضرت سجاد و پاسخ دليرانه و حكيمانه ي آن قهرمان فضيلتها و تلاش ابلهانه ي آن عنصر پليد براي به شهادت رسانيدن تنها يادگار حضرت حسين و ايستادگي و دفاع قهرمانانه ي عمه ي گرانقدرش از جان گرامي او.

و نيز خطبه ي سراپا دروغ و بي اساس عبيد در مسجد كوفه و پاسخ شجاعانه عبدالله بن عفيف به او و شهادتش به جرم حقگويي و حق پويي و افشاي ماهيت پليد رژيم اموي و عملكرد تبهكارانه ي آن.

واسطه ي اين اخبار و رويدادها «سليمان بن ابي راشد» است و اوست كه اين اخبار را، از حميد ابن مسلم به «ابومخنف» گزارش نموده است. و براي هر پژوهشگري روشن مي شود كه «ابومخنف» اين اخبار را به مناسبتهاي گوناگون تقطيع مي كند و نيز آشكار است كه روايات «سليمان» از گسيل شدن «شمر» به كربلا، آغاز مي گردد و ضمن ترسيم مجلس عبيد و شهادت «عبدالله بن عفيف» خاتمه پيدا مي كند.

نكته ي ديگري كه در اين مورد دريافت مي گردد اين است كه «راوي» اين اخبار به همراه سپاه شمر بوده است. اين نكته را، هم چگونگي نقل اخبار و هم نگرش بر گفتگوهاي مكرر او با شمر و هم نكوهش كارهاي ضد انساني «شمر» بوسيله ي او، و نيز حضور او در اردوگاه نور و خيمه هاي سالار شهيدان

پس از شهادت آن حضرت، آشكار است؛ چرا كه مي دانيم جز شمر و رجاله هاي او كسي به خيمه هاي امام حسين پس از شهادتش يورش نبرد.

پس از اين تاريخ، «سليمان بن ابي راشد» را در قيام توابين و به همراه آنان مي نگريم.

او «مختار» را در زندان ديدار مي كند اما «سليمان بن صرد» او را از ياري رساني به مختار بر حذر مي دارد و به او خبر مي دهد كه «مختار» مردم را از ياري او باز مي دارد و سليمان هم با روي گرداني از او، بر گروه هايي از توابين، شكست خورده باز مي گردد. او دوست ابراهيم، فرزند «اشتر نخعي» بود. به سوي او رفت و آمد داشت و هر شامگاه به همراه او پس از جريان توابين به سوي «مختار» مي رفت و تا سپيده دم و فروشدن ستارگان، كار آنان را تدبير مي نمود و آن گاه باز مي گشت.

او در شب سه شنبه كه شب قيام «مختار» در كوفه بود، پس از تاريك شدن هوا به همراه دوست خويش «ابراهيم» در ميان يك گروه صد نفري از رزم آوران و طرفداران خويش از خانه اش به سوي خانه «مختار» حركت كرد. او و يارانش در حالي كه شمشيرهاي آخته را براي پيكار آماده ساخته و زير لباسهاي خويش زره پوشيده بودند، براي ياري رساني به مختار وارد خانه ي او شدند. اما وقتي دريافت كه «مختار» تصميم گرفته است كه كشندگان پيشواي شهيدان و ياران باوفاي او را نابود سازد به همراه «عبدالرحمن بن مخنف ازدي» بر ضد مختار قيام كرد...

حميد بن مسلم يكي از سربازان عمر سعد بود كه به نقل بعضي وقايع روز عاشورا پرداخته است.

عمر بن سعد در همان

روز كه روز عاشورا بود سر مقدس حسين عليه السلام را با خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي به سوي عبيدالله بن زياد فرستاد.

در كتاب ارشاد، شيخ مفيد مي گويد: حميد بن مسلم روز عاشورا پس از شهادت امام حسين عليه السلام با شمر، بر سر آتش زدن خيمه ها مجادله داشت. از جمله گروهي بود كه سر حسين عليه السلام را به كوفه بردند. در لشكر توابين هم حضور داشته است. بيشتر وقايع كربلا در «تاريخ طبري» و برخي منابع ديگر از قول او نقل شده است.

حميد بن مسلم، در زمان قيام مختار متواري شد. مختار نيز خانه ي او را ويران نمود و اموال او را مصادره كرد.

«حميد بن مسلم» كوفي، از جمله كساني بود كه در جريان نهضت امام حسين عليه السلام از اول تا آخر حضور داشت. وي در جريان كربلا، تقريبا عنوان وقايع نگار را داشته و بسياري از تاريخ حوادث كربلا، از قبل و بعد آن را نقل كرده است. حميد بن مسلم گويد: مختار، «سائب بن مالك» اشعري را با گروهي مسلح به سراغ ما فرستاد. من خارج كوفه به طايفه عبدالقيس پناه بردم و عبدالله و عبدالرحمان فرزندان اصلخب نيز به دنبال من به آن جا آمده و مخفي شديم.نيروهاي سائب، آن دو نفر را تعقيب كردند و من از فرصت استفاده نمودم و موفق شدم فرار كنم و نجات پيدا كردم اما آن دو نفر دستگير شدند و در مسير خود، فرد ديگري از عاملان كربلا به نام عبدالله بن وهب از طايفه حمدان نيز دستگير شد. و همه را دسته جمعي به نزد مختار بردند، مختار كه خوب به

جرم آنان آگاه بود بلافاصله دستور داد در مقابل بازار آنان را اعدام كردند.

و حميد بن مسلم گويد: اين شعر را درباره ي نجات خود از چنگ مختار سرودم:

ديدي كه چگونه از آن وحشت، نجات يافتم در حالي كه من خود اميدي به نجات نداشتم.

حج ناتمام

سيد الشهدا «ع» به خاطر ناامني مكه براي حضرتش و اينكه مطلع شد نيروهاي يزيدي در صدد قتل او در مكه هستند، تصميم گرفت حج را به عمره مفرده تبديل كند، احرام بست و طواف و سعي و تقصير انجام داد و از احرام بيرون آمد، چون نمي توانست حج رابه پايان برد، چون مي ترسيد در مكه او را گرفته، به سوي يزيد ببرند، يا غافلگيرانه ترور كنند.[1] اين از نظر فقهي نيز بي اشكال است.در حديث است كه امام حسين «ع» روز ترويه در حالي كه در عمره بود، به سوي عراق بيرون شد: «ان الحسين بن علي «ع» خرج يوم التروية الي العراق و كان معتمرا».[2] .

كار امام حسين «ع» هم جنبه حفظ قداست حرم الهي را داشت و هم نمي خواست در ايام حج و در بيت الله الحرام خونش ريخته شود، و هم با بيرون شدن از مكه، در روزي كه همه از هر سو به مكه آمده اند و عازم عرفاتند، نوعي بيدارگري در وجدانها و ايجاد سؤال در ذهنهاست و به اين صورت، خبر خروج اعتراض آميز وي بر ضد حكومت، توسط حاجياني كه از همه جا آمده اند و اينكه آن حضرت، در حرم امن الهي هم امنيت و مصونيت ندارد، همه جا پخش مي شد و اين نوعي مبارزه تبليغاتي بر ضد يزيد بود.

امام خميني «ره» در تجليلي

بلند از اين حج ناتمام مي فرمايد: «زائران عزيز از بهترين و مقدس ترين سرزمينهاي عشق و شعور و جهاد، به كعبه بالاتري رهسپار شوند و همچون سيد و سالار شهيدان حضرت ابي عبدالله الحسين «ع»، از حرام حج به احرام حرب و ازطواف كعبه به طواف صاحب بيت و از توضؤ به زمزم به غسل شهادت و خون رو آورند و به امتي شكست ناپذير و بنياني مرصوص مبدل گردند كه نه ابر قدرت شرق ياراي مقابله آنان را داشته باشد نه غرب... كه مسلما روح و پيام حج، چيز ديگري غير از اين نخواهد بود و مسلمانان، هم دستور العمل جهاد نفس را جدي بگيرند، هم برنامه مبارزه با كفر و شرك را.»[3] . -----------------------------

پي نوشتها:

[1] حياة الامام الحسين «ع»، ج 3، ص 50 و 51، مثير الاحزان، ص 38.

[2] وسائل الشيعه، ج 10، ص 246.

[3] صحيفه نور، ج 20، ص 111.

حفرة علي و فاطمة

مركز هستي علي و فاطمه عليهاالسلام. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

حديث قاروره

همسر گرامي رسول خدا «ص» و از سابقين در اسلام و از مهاجران به حبشه بود.اززنان خردمند عصر خويش به شمار مي رفت.نامش هند بود.پس از باز گشت از حبشه، به مدينه هجرت كرد.شوهرش ابو سلمه در جنگ احد مجروح و سپس شهيد شد.پيش ازجنگ احزاب به همسري پيامبر در آمد و سرپرستي فاطمه زهرا «ع» را بر عهده گرفت.

«چون حسين «ع» به دنيا آمد، عهده دار نگهداري او شد».[1] ام سلمه پس از رحلت رسول خدا «ص» همواره هوادار اهل بيت ماند و سالها بعد، از مخالفان سر سخت معاويه بود وطي نامه اي از برنامه هاي معاويه در سب و لعن امير المؤمنين «ع» انتقاد كرد.[2] اين بانوي بزرگوار، از راويان حديث از پيامبر بود.حسين بن علي پيش از سفر به كربلا، علم و سلاح پيامبر و ودايع امامت را به او سپرد تا از بين نرود.درخواست آنها نشانه امامت بود.او هم آنها را به امام سجاد تحويل داد.[3] اين، مكانت عظيم او را نزد اهل بيت مي رساند.

ام سلمه، از طريق رسول خدا «ص» پيشاپيش از ماجراي كربلا و شهادت امام حسين «ع» خبر داشت.پيامبر، مقداري از خاك كربلا را به ام سلمه داده بود و در شيشه اي نگهداري مي شد. حضرت فرموده بود هر گاه ديدي كه اين خاك، به خون تبديل شد، بدان كه فرزندم حسين «ع» كشته شده است.روزي ام سلمه در خواب، رسول خدا را با چهره اي غمگين و لباسي خاك آلود ديد، كه حضرت به او فرمود: از كربلا و از دفن شهدا مي آيم. ناگهان از خواب برخاست، نگاه به آن شيشه كرد،

خاك را خونين يافت، دانست كه حسين «ع» شهيد شده است و صدايش به صيحه و شيون بلند شد و همسايگان آمدند و ماجرا را باز گفت.[4] آن روز را به ياد سپردند كه دهم عاشورا بود، بعد از بازگشت اهل بيت به مدينه، روز خواب را با روز شهادت امام، مطابق يافتند.اين ماجرا در روايات، به «حديث قاروره» معروف است.

پس از واقعه كربلا، وي به عزاداري بر شهيدان كربلا پرداخت و بني هاشم به تعزيت و تسليت گويي او كه تنها همسر باز مانده پيامبر بود، مي رفتند.ام سلمه در 84 سالگي، چندسال پس از واقعه كربلا (به نقلي در سال 62) در گذشت و در بقيع، مدفون شد.[5] . ----------------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 43، ص 245.

[2] دائرة المعارف تشيع، واژه «ام سلمه».

[3] بحار الانوار، ج 26، ص 209، اصول كافي، ج 1، ص 235، اثبات الهداة، ج 5، ص 216.

[4] همان، ج 45، ص 89، 227 و 232، ج 44، ص 225، 231، 236 و 239، اثبات الهداة، ج 5، ص 192، امالي صدوق، ص 120.

[5] دايرة المعارف تشيع.

حبيب چايچيان (حسان)

شكسته سرو و گل افتاده، باغبان خاموش

چه شد مگر كه شد اين باغ و گلستان خاموش؟ امير و قافله سالار كاروان خفته

سكوت مرگ و زمين مات و آسمان خاموش نه بانگ گريه ي طفلي، نه ناله ي جرسي

نه بانگ چاوش و افتاده رهروان خاموش چو گلشني كه خزان گشته جمله گلهايش

شكسته سرو و گل افسرده، بلبلان خاموش كنار آب فراتند و من عجب دارم

ز تشنگي شده مرغان نغمه خوان خاموش فتاده اند غريبانه هر يك از طرفي

هزار گفته به لب مانده و زبان خاموش

حزين لاهيجي

محمد علي حزين لاهيجي سخنور و دانشمند عصر صفويه در سال 1103 ه. ق در اصفهان متولد شد. تحصيلات را از كودكي آغاز كرد و نزد دانشمندان آن شهر و از جمله پدرش به كسب دانش پرداخت و در علوم مختلف به ويژه حكمت، عرفان و ادبيات تبحر يافت و در آنها به تأليف و تدريس اشتغال ورزيد.

وي سالهاي بسياري از عمر خود را در سفر گذراند و سرانجام در هندوستان مقيم گرديد. او پس از چندين سال سكونت در دهلي به شهر «بنارس» رفت و تا آخر عمر (سال 1180 هجري) در آنجا ماند.

حزين در شاعري پيرو سبك هندي است و در عين حال شعر او حاوي مضمونهاي بلند عاشقانه است. ديوان او نسخ متعددي داشته كه بخشهاي بر جاي مانده آنها به دفعات چاپ شده است.

تعداد تأليفات او به بيش از پنجاه جلد مي رسد كه از جمله آنهاست: شرح تجريد؛ حواشي بر شرح كلمة الاشراق، حاشيه بر الهيات شفا؛ رساله در شرح هياكل النور؛ تذكرة المعاصرين؛ اخبار أبي الطيب المنبي؛ اخبار خواجه نصير الدين طوسي؛ مدة العمر؛ تاريخ حزين؛ واقعات ايران و

هند.

حزين لاهيجي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام اشعار پر سوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه سيدالشهدا عليه السلام از او به جاي مانده است. حزين در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: طوفان خون ز چشم جهان جوش مي زند

بر چرخ نخل ماتميان دوش مي زند يا رب شب مصيبت آرام سوز كيست

امشب كه برق آه، ره هوش مي زند روشن نشد كه روز سياه عزاي كيست

صبحي كه دم ز شام سيه پوش مي زند آيا غم كه تنگ كشيده ست در كنار

چاك دلم كه خنده ي آغوش مي زند بيهوش داروي دل غمديدگان بود

آبي كه اشك بر رخ مدهوش مي زند ساكن نمي شود نفس ناتوان من

زين دشنه ها كه بر لب خاموش مي زند گويا به ياد تشنه لب كربلا حسين

طوفان شيوني ز لبم جوش مي زند تنها نه من كه بر لب جبريل نوحه هاست

گويا عزاي شاه شهيدان كربلاست شاهي كه نور ديده ي خير الانام بود

ماهي كه بر سپهر معالي تمام بود شد روزگار در نظرش تيره از غبار

باد مخالف از همه سو بس كه عام بود آب از حسين بريده و خنجر به شمر داد

انصاف روزگار ندانم كدام بود آن خضر اهل بيت به صحراي كربلا

نوشيد آب تيغ ز بس تشنه كام بود اي مرگ، زندگاني ازين پس وبال شد

جايي كه خون آل پيمبر حلال شد شاخ گلي ز باغ ولايت به خاك ريخت

زين غم زبان بلبل گوينده لال شد افتاده بين به خاك امامت ز تشنگي

سروي كه ز آب ديده ي زهرا نهال شد تن زد درين شكنج

بلا تا قفس شكست

بر اوج عرش طاير فرخنده بال شد شبنم به باغ نيست كه از شرم تشنگان

آبي كه خورد گل، عرق انفعال شد از خون اهل بيت كه شادند كوفيان

دلهاي قدسيان همه غرق ملال شد خونين لواي معركه ي كارزار كو؟

ميدان پر از غبار بود، شهسوار كو؟ واحسرتا كه از نفس سرد روزگار

افسرده شد رياض امامت، بهار كو؟ زان موجها كه خون شهيدان به خاك زد

طوفان غم گرفته جهان را، غبار كو؟ تا كي خراش ديده و دل خار و خس كند

آخر زبانه ي غضب كردگار كو؟ كو مصطفي كه پرسد ازين امت عنود

كاي خائنان، وديعه ي پروردگار كو؟ كو مرتضي كه پرسد ازين صرصر ستم

بود آن گلي كه از چمنم يادگار كو؟

حسن بن راشد حلي

از شرح حال او اين قدر اطلاع داريم كه او در سال 830 ه. ق در حيات بوده است. لله وقعة عاشوراء ان لها

في جبهة الدهر جرحا غير مندمل ابدوا خفايا حقود كان يسترها

من قبل خوف غرار الصارم الصقل فقاتلوه ببدر ان ذا عجب

اذ يطلبون رسول الله بالذحل من كل مكتهل في عزم مقتبل

و كل مقتبل في حزم مكتهل قرم اذا الموت أبدي عن نواجذه

ثني له عطف مسرور به جذل خواض ملحمة فياض مكرمة

فضاض معظمة خال من الخلل ان طال أوصال في يومي عطا وسطا

فالغيث في خجل و الليث في وجل قوم اذا الليل أرخي ستره انتصبوا

في طاعة الله من داع و مبتهل حتي اذا استعرت نار الوغي قذفوا

نفوسهم في مهاوي تلكم الشعل خداي را، كه واقعه ي عاشورا چون زخمي التيام ناپذير بر پيشاني روزگار باقي مانده است.

آنها كينه هايي را كه از ترس شمشيرها پنهان داشته بودند، آشكار كردند.

به خاطر خونخواهي جنگ بدر با

آنان مبارزه كردند و اين شگفت است كه به انتقام گرفتن از رسول خدا برخاستند.

پيران آنها عزم و اراده اي چون جوانان داشتند و جوانان آنها دور انديشي و حزم پيران را.

هر يك از آنان قهرماني بود كه چون مرگ به او دندان نشان مي داد، او با خوشحالي به مرگ لبخند مي زد.

هر كدام از آنان يك حماسه ساز بود و كرامات از او مي جوشيد و مشكلات بزرگ را حل مي كرد و از هر نقصي مبرا بود.

ابراز عطا و بخشش آنها شرمنده و شير ژيان از سطوت و حمله ي آنان به هراس مي افتاد.

آنها هميشه در طول شب به دعا و مناجات قيام مي كردند.

و زماني كه آتش جنگ شعله ور شد، آنان خود را در دل آن شعله ها افكندند.

حسن بن علي زبير

ابومحمد حسن بن علي بن ابراهيم بن زبير ملقب به قاضي مهذب، از ندماي صالح بن رزيك وزير مصر بود. در سال 561 ه. ق در مصر وفات يافت. او و برادرش رشيد هر دو شاعر بوده اند. و هجرت قوما ما استجاز سواهم

قدما قري الضيفان بالذيفان الا الأولي نزل الحسين بدارهم

و اختار أرضهم علي البلدان و سقوه اذ منعوا الشريعة بعدما

رفضوا الشريعة ماء كل يمان حتي لقد ورد الحمام علي الظما

أكرم به من وارد ظمآن تالله ما نقضوا هناك بقتله

الايمان بل نقضوا عري الايمان نزلوا علي حكم السيوف و قد أبوا

في الله حكم بني أبي سفيان و تخيروا عز الممات و فارقوا

فيه حياة مذلة و هوان و أنيخ في تلك القفار حمامهم

فأتيح لحم الليث للسرحان عجبا لهم نقلوا رؤسهم و قد

نقلوا فضائلهم عن القرآن فالمشركون أخف جرما منهم

و أشف يوم الحشر في الميزان از گروهي دور شدم كه براي غذاي مهمانان،

سم مهلك تهيه كردند و قبل از آنان كسي اين چنين نكرده بود.

مگر كساني كه حسين عليه السلام به منزل آنان فرود آمد و از بين تمام سرزمينها، سرزمين آنها را اختيار كرد.

آنها بعد از رها كردن دين و جلوگيري او از رسيدن به آب، از آب شمشيرها سيرابش كردند.

تا اين كه او تشنه كام به طرف مرگ رفت.

چه بزرگوار است كسي كه تشنه به شهادت وارد مي شود.

به خدا سوگند كه با كشتن حسين عليه السلام نه تنها ايمان خود بلكه اساس ايمان را درهم شكستند.

(حسين عليه السلام و يارانش) در راه خدا به فرمان شمشير گردن نهادند و زير بار فرزندان ابوسفيان نرفتند.

آنان مرگ باعزت و افتخار را برگزيدند و از زندگي توأم با ذلت و خواري دست كشيدند.

مرگ آنان در اين بيابان منزل كرده بود. به همين دليل خوردن گوشت شيران براي گرگها آسان شده بود.

چه شگفت است كه سر آنها را (بالاي نيزه) جابجا مي كنند در حالي كه از فضايل آنان كه در قرآن آمده حرف مي زنند.

بنابراين در ميزان روز قيامت گناه مشركان از آنها سبكتر است.

حسن دجيلي

شيخ حسن بن شيخ محسن دجيلي، به سال 1310 در نجف متولد شد. او عالمي بزرگ بود و بر كتاب كفاية الاصول شرحي نوشته است. و قامت عليهم بعد ما غاب أحمد

عصائب غي أظهرت كامن الحقد و قد نقضت عهد النبي بآله

الهداة و قل الثابتون علي العهد غداة ابن هند أظهر الكفر طالبا

بثارات قتلاه ببدر و في احد و رام بأن يقضي علي دين أحمد

و يرجع دين الجاهلية و الوأد بعد از درگذشت پيامبر صلي الله عليه و آله، گروههايي گمراه عليه آنها قيام كردند و كينه هاي پنهان

خود را آشكار كردند.

و عهد خود را با خانواده ي پيامبر صلي الله عليه و آله كه راهنمايان آنها بودند شكستند و تعدادي اندك بر آن عهد استوار ماندند.

روزي كه فرزند هند، كفر خود را آشكار كرد و به خونخواهي كشته شدگان بدر و احد برخاست.

مي خواست دين احمد صلي الله عليه و آله را نابود كرده و دين جاهلي و زنده به گور كردن دختران را تجديد كند.

حسن قفطان

شيخ حسن بن علي بن عبدالحسين سعدي، به سال 1119 ه. ق در نجف متولد شده و در سال 1279 ه. ق در همانجا درگذشت و در ايوان بزرگ صحن مرتضوي مدفون گرديد. او از جمله شاعران عرب است كه درباره كربلا و قيام اباعبدالله الحسين عليه السلام شعر سروده است و ارادت. يتسلقون مطهما يستصحبون

مثقفا يتقلدون مذكرا نصروا ابن بنت نبيهم فتسنموا

عزا لهم في النشأتين و مفخرا حتي أبيدوا و الرياح تكفلت

بجهازهم كفنا حنوطا أقبرا يا كربلا طلت السماء مراتبا

شرفا تمنت بعضه أم القري نفسي الفداء لسيد

خانت مواثقه الرعيه رامت امية ذلة

بالسلم لا عزت امية فأبي أباء الاسد

مختارا علي الذل المنية فهناك صالت دونه

آساد غيل هاشمية سلبت محاسنه القنا

الا مكارمه السنية (آنان) در حالي كه شمشيرهاي برنده را حمايل كرده بودند، بر اسبهاي نيرومند سوار شده و،به ياري فرزند دختر پيامبر صلي الله عليه و آله شتافتند و افتخار دو جهان را به دست آوردند.

تا اينكه به شهادت رسيدند و بادها كفن پوشاندن و حنوط و دفن آنها را عهده دار شدند.

اي كربلا، شرف تو از آسمان فراتر رفت. چنانكه ام القري (مكه) تنها مقداري از چنين شرافت را دريافته است.

جانم فداي آقايي كه مردم در عهد خود نسبت

به او خيانت ورزيدند.

بني اميه مي خواستند با مسالمت و در حال صلح، او را ذليل كنند. خدا هيچگاه آنها را عزيز نگرداناد.

او مانند شيري به اختيار خود مرگ را بر ذلت ترجيح داد و از ذلت دوري گزيد.

در آن صحنه، شجاعان بني هاشم مانند شيرهاي بيشه از او دفاع كردند.

نيزه، سيماي نيكوي او را گرفت، لكن نتوانست فضايل والاي او را از وي بگيرد.

حسن محمود امين

سيد حسن بن سيد محمود بن سيد علي، به سال 1299 ه. ق در قريه ي عيترون در لبنان به دنيا آمد و به سال 1368 ه. ق در بيروت بدرود حيات گفت و نعش او را به قريه اي در بلاد جبل عامل بردند كه اواخر عمر در آنجا مي زيست. وي عالمي فاضل و فقيهي دانشمند و تيز فهم بوده و شعرش مقام والايي دارد. در ميان اشعار او شعرهايي راجع به قيام عاشورا و در مدح امام حسين عليه السلام و ياران باوفايش به چشم مي خورد كه گوشه اي از آن اشعار ذكر مي شود: وردوا علي الهيجاء ورود الهيم

و رأوا عظيم الخطب غير عظيم و تنازعوا كأس المنية بينهم

في غير ما لغو و لا تأثيم يتسابقون الي الهجوم كأنهم

خلقوا ليوم تسابق و هجوم يستعجلون البذل قبل أوانه

و يسارعون لدعوة المظلوم وجدوا الحيات مع الهوان ذميمة

و الموت في العلياء غير ذميم و تقدموا للموت قبل امامهم

و لقد يجوز تقدم المأموم آنها مانند شتران تشنه كه به سوي آب مي تازند، به ميدان نبرد تاختند و بلاي بزرگ را ناچيز ديدند.

بدون سر و صدا و ناسزاگويي، براي گرفتن جام مرگ با يكديگر درگير شدند.

در حمله به دشمن بر يكديگر پيشي مي گرفتند. گويي خداوند آنها را براي روز مسابقه

و حمله آفريده است.

براي دادن جانشان قبل از رسيدن اجل، شتاب داشتند و هر گاه مظلومي آنها را مي خواند، زود به كمك او مي شتافتند.

زندگي همراه با خواري و ذلت به نظر آنها ناپسند بود تا سرانجام مرگ با سربلندي را پسنديدند.

براي رسيدن به مرگ، جلوتر از امام خود قرار گرفتند، زيرا گاهي تقدم مأموم بر امام جايز است.

حسون عبدالله

شيخ حسون (حسين) بن عبدالله بن حاج مهدي حلي، در سال 1250 ه. ق در شهر حله متولد شد. او از خطبا و شعراي مشهور عصر خود بود. به سال 1305 ه. ق در حله وفات يافته و او را در نجف دفن كردند. او در رثاي سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام و ياران باوفايش اشعاري سروده است كه نمونه اي از آن در اينجا ذكر مي شود: ظللت أبث الوجد حتي كأنني

لشجوي علمت الحمام بكائيا عباس هذي جيوش الكفر قد زحفت

نحوي بثارات يوم الدار تطلبني نصبت نفسك دوني للقنا غرضا

حتي مضيت نقي الثوب من درن كسرت ظهري و قلت حيلتي و بما

قاسيت سرت ذوو الأحقاد و الظغن حزن و اندوهم را پيوسته منتشر كرده ام تا آنجا كه گريه كردن را به كبوترها ياد دادم.

اي عباس، لشكريان كفر براي گرفتن خونبهاي قتل عثمان در «يوم الدار» به سوي من آمده اند.

تو در پيش من هدف نيزه قرار گرفتي تا اين كه پاكدامن از دنيا گذشتي.

پشت مرا شكستي و (بعد از تو) چاره ام از دست رفت. با اين پيشامد، كساني كه كينه ي مرا دارند خوشحال شدند.

حسين اسرافيلي

بر در خيمه ايستاده سوار

به اشارت كه گاه پيكار است مي نمايد نگاه باز پسين

كه دگر نوبت علمدار است در نگاهش نشسته حرمت عشق

تا چه فرمايدش دوباره امام شوق پيكار مي زند فرياد

مرد را تا حضور سرخ قيام كرد بي خوف عرصه ي پيكار

زي خطر تا لگام باره گرفت كودكان مانع سوار شدند

خيمه را شيوني دوباره گرفت دهنه ي اسب را گرفته به دست

مي فشارد دو مشت را از خشم كيست آيا علم به دوش كشد

نه هراسد دگر،نه بندد چشم؟ دشت را جز سكوت مانع نيست

باره مي خواندش به

سوي سفر دشت استاده همچنان خاموش

مرد اما در التهاب خطر ابرواني به هم گره خورده

سايبان دو چشم همت او آفتاب ايستاده شاهد رزم

حاليا گاه گاه غيرت او مشك از انتظار لبريز است

دوخته ديده را به راه فرات پشت سر چشم تشنگاني چند

غرق در گريه، چون نگاه فرات كيست اين كز غبار مي آيد؟

گرد ميدان نشسته بر رويش تيغ با شيوه ي پدر بسته

غيرت مرتضي به بازويش اشتياقش كشيده سوي خطر

سينه بر تير و دشنه مي سايد آفتابا تو نيز شاهد باش

كز لب آب، تشنه مي آيد مي خروشد چنان كه رعد به شب

دشت مي لرزد از هياهويش بانگ الله اكبرش جاري ست

از لب تشنه ي «بلي» گويش آن كه ديروز دعوتش مي كرد

اينك استاده تيغ كين در دست دستهايي كه قصد بيعت داشت

حال با تيغ و دشنه پيوسته ست ديده ها دوخته به راه سوار

تا كه باز آيد از دل پيكار تا نمازي دوباره بگزارند

خيمه ها با حضور آن سردار ديده ي خيمه ها هراسان است

تا چه بازي كند قضا اين بار با سلامت سوار برگردد

يا كه اسبش رسد بدون سوار لاشخواران به كينه مي نگرند

گوييا تكسوار افتاده ست شير اين بيشه در ميان انگار

با تن زخمدار افتاده ست گوييا تشنه كام عشق شده ست

از لب تيغ و دشنه ها سيراب بانگي از قتلگاه مي آيد

«هان برادر، برادرت درياب»   حسين حسيني

سكوت

سنگين و پرهياهو

صف مي آراست

گلوي شورشي تو

در خط مقدم فرياد

بر يال ذوالجناح باد

دستي دوباره مي كشيد

و زير تابش خورشيد

آه از نهاد علقمه برخاست

سكوت

سنگين و پرهياهو

درهم مي شكست

گلوي شورشي تو

بر يال ذوالجناح باد

شتك مي زد

علقمه سرخ و سيراب

در زير زانوان تو مي غلتيد

و خورشيد

بر كوهان كوههاي برهنه

به اسارت مي رفت

حسين حمود

در سال 1305 ه. ق در نجف متولد شد. خانواده ي او اهل حله بودند. پدر او، شيخ علي بن حسين حمود

كه عالم و فقيه عالي قدري بود كه به نجف كوچ كرد. شيخ حسن در سال 1337 ه. ق در نجف وفات يافته و در صحن حيدري دفن شد. اين شاعر عرب در رثا و مدح امام حسين عليه السلام و ياران گرانقدرش اشعاري سروده است كه در پيش مي آيد: نأي عنها الحسين فهد منها

بناء البيت ذي العمد الطوال سري ينحو العراق بأسد غاب

تعد الموت عيدا في النزال تعادي للكفاح علي جياد

ضوامر أنعلتها بالهلال عجبت لضمر تعدو سراعا

و فوق متونها شم الجبال تسابق ظلها فتثير نقعا

به سلك القطا سبل الضلال حسين عليه السلام از كعبه دور شد و با رفتن او ستونهاي بلند كعبه فرو ريخت.

او به همراه شيران بيشه در شب به سوي عراق حركت كرد. مرگ در جنگ را شادماني خود مي ديد.

آنها سوار بر اسبهاي ميان باريكي كه نعلشان از هلال ماه بود، براي جهاد با سرعت پيش مي رفتند.

در شگفتم كه اين اسبهاي لاغر چگونه با سرعت مي دويدند، در حالي كه بر پشت آنان كوههاي بلند قرار گرفته بود.

اسبها با سايه هاي خود به مسابقه مي پرداختند و از شدت غباري كه برمي انگيختند پرنده ي شباهنگ گمراه مي شد.

حسين علي اعظمي

حسين بن علي بن حبشي العبيدي الاعظمي، به سال 1325 ه. ق در اعظميه ي بغداد متولد شد. او تأليفات فراواني دارد. به سال 1375 ه. ق وفات يافت و در اعظميه دفن شد. وي ارادت خود را نسبت به ائمه ي اطهار، شخص امام حسين عليه السلام و شهداي كربلا اين گونه بيان مي كند: الدمع ينطق و العيون تترجم

عما يضم اليوم هذا المأتم اليوم قد ذبح الحسين و آله

ظلما و فاض الدمع و انفجر الدم از آن چه كه امروز در اين

ماتم مي گذرد، اشك صحبت مي كند و چشمها به ترجمه ي آن سخنان مي پردازند.

امروز حسين و خانواده اش به ستم كشته شدند. بدين سبب اشكها با خون فرو مي ريزد.

حسينعلي ركن منظر

هر آن چه بيشترش خون ز تن به در مي شد

گل بهشت جمالش شكفته تر مي شد به پيش آن اثري كش به سينه بود ز عشق

خدنگ و نيزه و شمشير، بي اثر مي شد سرم فداي قدوم شهيد زنده دلي

كه از نگون شدن از زين، ز عرش بر مي شد ز كشته پشته همي ساخت بر فراز زمين

ز هر طرف كه هژبرانه حمله ور مي شد چنان صلابت مردانه داشت در ميدان

كه از مشاهده اش، شير بر حذر مي شد به راه عشق و ارادت دمي درنگ نكرد

گهي به پاي همي رفت و گه به سر مي شد قسم به دوست كه جاي كليم خالي بود

دمي كه نور سرش جاري از شجر مي شد نه اين درخت كه خود سدره آرزو مي كرد

كه ميوه ي دل صديقه اش ثمر مي شد

حسين مسرور

نكوتر بتاب امشب اي روي ماه

كه روشن كني روي اين بزمگاه بسا شمع رخشنده ي تابناك

ز باد حوادث فرو مرده پاك حريفان به يكديگر آميخته

صراحي شكسته، قدح ريخته به يكسوي ساقي برفته ز دست

ز سوي دگر مطرب افتاده مست بتاب امشب اي مه كه افلاكيان

ببينند جانبازي خاكيان مگر نوح بيند كزين موج خون

جه سان كشتي آورد بايد برون ببيند خليل خداوندگار

ز قرباني خود شود شرمسار كند جامه موسي به تن چاك چاك

عصا بشكند بر سر آب و خاك مسيحا ببيند گر اين رستخيز

صليب و سلب را كند ريز ريز محمد سر از غرفه آرد برون

ببيند جگر گوشه را غرق خون

حكيم سنائي

ابوالمجد مجدود بن آدم، شاعر و عارف معروف ايراني در قرن ششم است. او پس از رشد در شاعري به دربار غزنويان راه جست و مسعود بن ابراهيم و بهرام شاه بن مسعود را مدح كرد. پس از آن به دامن عرفان دست زد و از جهان و جهانيان دست شست. چنان كه بهرامشاه خواست خواهر بدو دهد، او نپذيرفت. او چند سال از دوره ي جواني خود را در شهرهاي بلخ و سرخس و هرات و نيشابور گذرانيد و گويا در همان ايام كه در بلخ بود راه كعبه پيش گرفت، سپس باز مدتي در بلخ بود و از آن جا به سرخس و مرو و نيشابور رفت و در سال 518 به غزنين بازگشت. او را شاگرد و پيرو ابويوسف يعقوب همداني دانسته اند. سنايي تا پايان عمر در غزنين به عزلت گذرانيد و آرامگاه او نيز در اين شهر است. او در تغيير سبك شعر فارسي و ايجاد تنوع و تجدد در آن مؤثر بوده

است.از آثار اوست: حديقة الحقيقه، طريق التحقيق، سير العباد، كارنامه ي بلخ و... وفات او را بني سالهاي 525 تا 545 ه. ق نوشته اند.

اين شاعر گرانقدر ايراني با توجه به ارادتي كه به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام داشت، در مورد شهداي كربلا و واقعه ي عاشورا و حضرت امام حسين عليه السلام اشعاري سروده است كه گوشه اي از آن ذكر مي شود: حبذا كربلا و آن تعظيم

كز بهشت آورد به خلق نسيم وان تن سر بريده در گل و خاك

وان عزيزان به تيغ، دلها چاك وان گزين همه جهان، كشته

در گل و خون، تنش بياغشته و آن چنان ظالمان بدكردار

كرده بر ظلم خويشتن اصرار حرمت دين و خاندان رسول

جمله برداشته ز جهل و فضول تيغها لعل گون ز خون حسين

چه بود در جهان بتر زين شين؟ زخم شمشير و نيزه و پيكان

بر سر نيزه، سر به جاي سنان كرده آل زياد و شمر لعين

ابتداي چنين تبه در دين مصطفي جامه جمله بدريده

علي از ديده خون بباريده فاطمه روي را خراشيده

خون بباريده بي حد از ديده حسن از زخم كرده سينه كبود

زينب از ديده ها برانده دو رود عالمي بر جفا دلير شده

رو به مرده، شرزه شير شده كافراني در اول پيكار

شده از زخم ذوالفقار، فگار كين دل بازخواسته ز حسين

شده قانع بدين شماتت و شين هر كه بدگوي آن سگان باشد

دان كه او شاه آن جهان باشد هر كه راضي شود به كرده ي زشت

نزد آن كس، چه دوزخ و چه بهشت دين به دنيا به خيره بفروشد

نكند نيك و در بدي كوشد خيره، راضي شود به خون حسين

كه فزون بود وقعش از ثقلين آن كه را اين خبيث، خال بود

مؤمنان را

كي ابن خال بود؟ من ازين ابن خال بيزارم

كز پدر نيز هم در آزارم پس تو گويي: يزيد مير من است

عمر عاص پليد، پير من است آن كه را عمر عاص باشد پير

يا يزيد پليد باشد مير مستحق عذاب و نفرين است

بد ره و بد فعال و بد دين است لعنت دادگر بر آن كس باد

كه مر او را كند به نيكي ياد من نيم دوستدار شمر و يزيد

زان قبيله منم به عهد، بعيد هر كه راضي شود به بد كردن

لعنتش، طوق گشت در گردن داستان پسر هند مگر نشنيدي

كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد پدر او در دندان پيمبر بشكست

مادر او جگر عم پيمبر بمكيد او به ناحق، حق داماد پيمبر بستد

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد بر چنين قوم، تو لعنت نكني؟ شرمت باد

لعن الله يزيدا و علي آل يزيد

حكيم شفايي

شرف الدين حسن طبيب، مشهور به حكيم شفايي، طبيب خاص و نديم شاه عباس اول بود. علاوه بر غزليات و هجويات، يك مثنوي موسوم به «نمكدان حقيقت» به تقليد از «حديقة الحقيقه» سنايي، از او باقي مانده است. حكيم شفايي به سال 1038 ه. ق وفات يافت.

اين شاعر فرهيخته راجع به شهيدان كربلا مرثيه هايي سروده است كه نمونه اي از آنها در پيش مي آيد: ماه محرم آمد و دل نوحه برگفت

گردون پير شيوه ي ماتم ز سر گرفت اي عيش، همتي كه دگر لشكر ملال

از نيم حمله كشور دل سر به سر گرفت اي صبر، الوداع كه غم از ميان خلق

رسم شكيب و شيوه آرام برگرفت روح الامين به ياد لب تشنه ي حسين

آهي كشيد و خرمن افلاك درگرفت چندين گريست عقل

نخستين كه آفتاب

صد لجه آب از نم مژگان تر گرفت ارواح انبيا هم ازين غم معاف نيست

دست ملال دامن خير البشر گرفت سرو ز پا فتاده ي باغ جنان حسين

شاخ گل شكفته ز باد خزان حسين پژمرده گلبني كه لب غنچه تر نكرد

از جويبار حسرت آخر زمان حسين آن لاله ي غريب كه بر جان خسته داشت

چون گل هزار چاك ز تيغ و سنان حسين سوداگر بلا كه به بازار كربلا

بالاي هم نهاد متاع زيان حسين آن مالك بهشت كه اقطاع مرحمت

زير نگين اوست جهان در جهان حسين آه از دمي كه فتنه ي حرب آشكار شد

شرم از ميان بي ادبان بركنار شد آه از دمي كه شاه شهيدان ز قحط آب

محتاج رشحه ي مژه ي اشكبار شد آه از دمي كه حلق شهيدان ز تشنگي

راضي به خنجر ستم آبدار شد آه از دمي كه غرقه به خون اسب ذوالجناج

تنها به سوي خيمه ي آن شهسوار شد از ضربتي كه خصم بر او بي دريغ زد

ارواح قدسيان به فلك دلفگار شد آب بقا كه در ظلمات است جاي او

باشد سياهپوش هنوز از براي او لب تشنه جان سپرد به خاك آنكه تا ابد

در چشم آب سرمه كشد خاك پاي او انديشه، سر به جيب تفكر فروبرد

هر جا كه بگذرد سخن از خون بهاي او اين ماتم كسي ست كه خورشيد مي كند

شيون به سان مويه كنان در سراي او اين ماتم كسي ست كه فردا نمي دهند

جامي به دست تشنه لبان بي رضاي او اين ماتم كسي ست كه هر لحظه مي كنند

خيل فرشته، هستي خود را فداي او ايام درهم است از اين ماجرا هنوز

دارد به ياد، واقعه ي كربلا هنوز دارد ازين معامله روح نبي ملال

در ماتمند سلسله ي انبيا هنوز

چون گل نشد شكفته لب لعل مصطفي

چون غنچه درهم است در مرتضا هنوز چرخ كبود، جامه ي نيليش در بر است

بيرون نيامده ست فلك زين عزا هنوز در ماتم حسين و شهيدان كربلاست

خاكي كه مي كند به سر خود صبا هنوز ابري كه مرتفع شده از خون اهل بيت

بارد سر بريده به خاك، از هوا هنوز در ظلمت است معتكف از شرم روي او

بنگر سياهپوشي آب بقا هنوز

حيدر حلي

سيد حيدر به سال 1246 ه. ق در شهر حله متولد شد. نسب او به امام حسين عليه السلام مي رسد. او در كودكي يتيم شد و تحت سرپرستي عمويش قرار گرفت. به سال 1304 ه. ق در حله وفات يافت و او را در نجف اشرف و در صحن مرتضوي دفن كردند. اين نواده ي خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام در رثاي اجداد گرانقدرش و شهيدان صحراي طف اشعار پر سوز و گدازي دارد كه گوشه اي از آن در اين جا ذكر مي شود: تعثر حتي مات في الهام حده

و قائمه في كفه ما تعثرا كأن اخاه السيف أعطي صبره

فلم يبرح الهيجاء حتي تكسرا له الله مفطور من الصبر قلبه

ولو كان من صم الصفا لتفطرا و منعطفا اهوي لتقبيل طفله

فقبل منه قبله السهم منحرا لقد ولدا في ساعة هو و الردي

و من قبله في نحره السهم كبرا مالي أسالم قوما عندهم ترتي

لا سالمتني يد الأيام ان سلموا الخيل عندك ملتها مرابطها

و البيض منها عري أغمادها السأم اعيذ سيفك أن تصدي حديدته

و لم تكن فيه تجلي هذه الغمم و لا غضاضة يوم الطف أن قتلوا

صبرا بهيجاء لم تثبت لها قدم فالحرب تعلم ان ماتوا بها فلقد

ماتت بها منهم الاسياف لا الهمم كفاني ضنا أن

تري في الحسين

شفت آل مروان أضغانها غريبا أري يا غريب الطفوف

توسد خدك كثبانها و قتلك صبرا بأيد أبوك

ثناها و كسر أوثانها يلقي الكتيبة مفردا

فتفر دامية الجراح و بهامها اعتصمت مخا

فة بأسه بيض الصفاح و تسترت منه حيا

ءفي الحشا سمر الرماح مازال يورد رمحه

في القلب منها و الجناح و حسامه في الله يس

فح من دماء بني السفاح حتي دعاه اليه أن

يغدو فلبي بالرواح عفيرا متي عاينته لكماة

يختطف الرعب ألوانها فما أجلت الحرب عن مثله

قتيلا يجبن شجعانها شمشيرش آن قدر بر سرها فرود آمد تا كند شد، اما قبضه ي شمشير همچنان در دست تواناي او استوار ماند.

گويي شمشير، برادر وفادار او بود كه تا قطعه قطعه نشد از ياري او در جنگ دست نكشيد.

خداي من، گويي دل او يكپارچه شكيبايي بود كه اگر سنگ هم در برابر اين مصائب قرار مي گرفت، مي تركيد.

براي بوسيدن طفلش خم شد اما قبل از او تير گردن طفل را بوسيد.

آن طفل و مرگ همزادند. قبل از اين كه پدر در گوشش اذان بگويد، تير در گوش او تكبير گفت.

چگونه است كه وقتي با گروهي مسالمت مي كنم، آنها با من كينه مي ورزند؟ اگر من آنها را سلامت بگذارم، دست روزگار مرا امان نمي دهد.

اسبها از ماندن در اصطبل خود بيزار و غلاف شمشيرها از پوشاندن آنها خسته شده اند.

پناه به خدا مي برم كه شمشير تو زنگ بگيرد و هم و غم را با آن از بين نبري.

براي آنها ننگ نبود كه در جنگ با شكيبايي كشته شوند و تا آخر باقي نمانند.

اين جنگ خود نيز مي داند كه اگر آنها كشته شدند، همتهايشان پا برجا مانده است.

همين درد براي من كافي است كه با قتل امام

حسين عليه السلام دلهاي پر كينه ي آل مروان شفا يافته است.

اي غريب طف، چه شگفت است كه مي بينم گونه ي تو بر روي شنها قرار گرفته، و كشته شدن صبورانه ي تو به خاطر مجاهدات پدرت بود كه كمر آنها را خم كرد و بتهاي آنها را شكست.

به تنهايي با يك لشكر مبارزه مي كرد و همه ي آن لشكر مجروح مي شدند و مي گريختند.

و شمشيرها از ترس او خود را در داخل سرها مخفي مي كردند.

و نيزه ها از شرم او در داخل شكم ها مخفي مي شدند.

نيزه ي او پيوسته در دل و پهلوهاي آنها فرو مي رفت.

و شمشير او در راه خدا خون زنا زادگان را مي ريخت.

تا زماني كه خدا او را خواند و او اجابت كرد و به سوي خدا رفت.

هنگامي كه قهرمانان، اين كشته را بر روي زمين به خاك آلوده ديدند، از ترس رنگ از چهره هاشان پريد.

هيچ گاه در پايان جنگ ديده نشده كه كسي كه كشته شد، شجاعان را بترساند.

حديقة السعداء

كتاب مقتلي به زبان تركي است كه «فضولي بغدادي» (م 932) آن را به رشته تحريركشيد.اين كتاب در پي نگارش «روضة الشهداء»، نخستين كتاب مقتل فارسي بود كه به قلم ملا حسين واعظ كاشفي (م 910) نوشته شده بود.[1] .

---------------------------

پي نوشتها :

[1] كيهان فرهنگي، سال 10 شماره 3، ص 30.

حسن بن محمد كمونه

چهاردهمين كليددار قبر منور امام حسين عليه السلام.

ميرزا حسن بن محمد كمونه به سال 1272 پس از وفات برادر خود حاج مهدي، به مقام توليت حرم حسيني نايل آمد و به سال 1293 درگذشت.

حسين كريم النفس

كليددار چهارم قبر مطهر امام عليه السلام.

از نواده هاي سيد موسي از نسل محمد يوسف است كه از ذريه ي ابراهيم اصغر پسر موسي بن جعفر عليه السلام مي باشد. او به سال 1131 توليت حرم حسيني را به عهده داشته. در شأن او گفته شده كه مردي بلند همت و جليل القدر بوده.

حسين نقيب الاشرف

كليددار يازدهم بارگاه منور امام حسين عليه السلام. سيد حسين كه از «آل زحيك» بود پس از سيد محمد علي توليت حرم حسيني را عهده دار گشت. او به سال 1247 در اثر طاعون درگذشت.

حيدر علي خان شيرازي

پس از آنكه وهابيها به كربلاي معلا لشكركشي نموده و به قتل و غارت حرم حسيني پرداختند، فتح علي شاه قاجار يكي از معتمدين خود را كه حاجي حيدر علي خان شيرازي نام داشت به سفارت مصر اعزام و منصوب نمود. در اين سفر شاه ايران نامه اي محبت آميز به ضميمه يك قبضه شمشير گوهر نشان خراساني به محمد علي پاشا كه در آن روزگار فرمانرواي مصر بود فرستاد و از او درخواست نمود كه وهابيها را گوشمالي دهد وگرنه خود از دو نيروي دريايي و خشكي براي سركوبي وهابيها اقدام خواهد كرد.

چون سفير ايران به مصر وارد شد و فرمانرواي مصر نامه ي دربار ايران را خواند، بلا درنگ ابراهيم پاشا را به سركوبي وهابيان مأمور كرد. سپاهيان پاشا ابتدا شهر «درعيه» را ويران كردند و سپس عبدالله بن مسعود امير وهابي را زير زنجير كشيده به استامبول، پايتخت دولت عثماني فرستادند. پادشاه عثماني نيز دستور قتل او را صادر نمود و سفير ايران از راه شام وارد شهر تبريز شد و آن گاه گزارشات خود را به عرض عباس ميرزا نايب السلطنه رسانيد.

حسين بن علي بيهقي

وي همان «ملا حسين واعظ كاشفي» صاحب كتاب «روضة الشهدا» است.

حائر

حائر و حاير، اصطلاحا به حرم سيد الشهدا «ع» گفته مي شود و اين هم ريشه لغوي دارد، هم تاريخي.در لغت، «حائر» جاي مطمئني است كه آب در آن نگهداري و جمع مي شود: «الموضع المطمئن الذي يحار فيه الماء»[1] به معناي سرگردان هم آمده است، از ريشه حيران.در قديم به كربلا «حير» نيز گفته مي شده است.همچنين به معناي منطقه بلند و گسترده كه از قديم، محل سكونت اقوامي از عرب بوده است.

در اصطلاح فقهي و عبادي، به محدوده حرم حسيني و اطراف آن كه شامل قبر مطهر، صحن، رواقها و موزه و... است، چه قسمتهاي قديم و چه جديد، حائر اطلاق مي شود.

اقامت در حائر و عبادت در آن فضيلت دارد و نيز از جمله مواردي كه مسافر، مخير است نمازش را قصر يا تمام بخواند و ميان علما محل بحث است، حائر ابا عبدالله «ع» است.[2] برخي هم حد حاير را همان محدوده حرم دانسته اند، نه بيشتر.حاير حسيني بسيار مقدس است و دعا در آنجا مستجاب است.حتي برخي ائمه براي شفا به حاير حسيني متوسل مي شدند، از جمله امام هادي «ع» كه بيمار بود، كسي را به حاير امام حسين «ع» فرستاد، تا آن حضرت را آنجا دعا كند.[3] به اهل كربلا و ساكنان حرم حسيني نيز «حائري» گفته مي شود. تناسب تاريخي اين نام براي حرم سيد الشهدا آن است كه وقتي در زمان متوكل عباسي و به دستور او براي تخريب آثار قبر و متفرق ساختن شيعه از تجمع پيرامون آن مرقد مطهر و الهام بخش، كه كانون خطري براي خلافت جور شده بود،

به آن منطقه آب بستند، آب به آن محل كه مي رسيد از پيشروي باز مي ماند و روي هم انباشته مي شد و برمي گشت و مثل ديواري، آب گرد قبر مي ايستاد و محوطه قبر همچنان خشك بود.[4] و چون محل جمع شدن آب را حاير گويند، محدوده قبر آن حضرت حائر نام گرفت.ازشهيد هم نقل شده است: «في هذا الموضع حار الماء لما امر المتوكل باطلاقه علي قبر الحسين ليعفيه فكان لا يبلغه».[5] چون متوكل دستور داد به قبر حسين «ع» آب ببندند تا آن را محو كند، آب كه به اين مكان مي رسيد جمع مي شد و به قبر نمي رسيد.طبق نقلهاي ديگري وقتي به دستور او با گاوها مي خواستند زمين آنجا را شخم زنند، همه آن منطقه و قبور را شخم مي زدند، به قبر امام كه مي رسيدند، متوقف مي شدند.[6] . -----------------------------------------

پي نوشت ها :

[1] لسان العرب، سفينة البحار، ج 1، ص 358.

[2] بحار الانوار، ج 86، ص 88، المزار، شيخ مفيد، ص 140.

[3] همان، ج 50، ص 225.

[4] الاعلام، زركلي، ج 8، ص 30 (پاورقي)، بحار الانوار، ج 50، ص 225، سفينة البحار، ج 1، ص 358.

[5] بحار الانوار، ج 86، ص 89.

[6] اثبات الهداة، ج 5، ص 183.

خ

خالد بن عمرو بن خالد ازدي

نام او در شمار شهداي كربلا آمده است.[1] .

-------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 71.

خالد بن عمرو بن خالد ازدي

به اتفاق پدرش عمرو مصاحب و همراه ابي عبدالله عليه السلام بودند. پدر و پسر هر دو از رزم آوران و صالحان و شيعيان بودند. وقتي پدرش شهيد شد خالد به لشكر ابن سعد حمله سختي نمود، تا سرانجام شهيد گرديد!

ابن شهر آشوب، خوارزمي و بحارالانوار نام وي را آورده اند.

ازدي: منسوب به ازد، از ناحيه ي «شبان» ناحيه اي است در لبنان. (يمن. عرب جنوب).

خلف بن مسلم بن عوسجه

فرزند مسلم بن عوسجه بود كه همراه پدر بزرگوارش در كربلا به شهادت رسيد. امام حسين عليه السلام از او خواست كه به سرپرستي مادرش بپردازد. ولي مادرش او را تشويق به جنگ كرد و گفت: جز با ياري پسر پيغمبر از تو راضي نخواهم شد. خلف پس از نبردي دليرانه به شهادت رسيد. پس از شهادتش سر او را به طرف مادرش پرتاب كردند. او هم سر را برداشته، بوسيد و گريست.

خامس آل عبا

از لقبهاي سيد الشهدا «ع» است كه پنجمين نفر از «اصحاب كسا» است.پيامبر «ص» در خانه «ام سلمه» بود كه آيه «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (احزاب 33) نازل شد.رسول خدا، فاطمه و علي و حسن و حسين را جمع كرد و همه را زير يك كساء و عبايي قرار داد و چنين گفت: «اللهم هؤلاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا». شاعر در همين مورد گفته است: ان النبي محمدا و وصيه

و ابنيه و ابنته البتول الطاهرة اهل العباء و انني بولائهم

ارجو السلامة و النجا في الآخرة[1] . حديث كساء نيز در مقام و فضيلت اين پنج تن وارد شده است.[2] . ------------------------------

پي نوشتها :

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 112.

[2] درباره اصحاب كساء و مناقب و فضايلشان، ر.ك: بحار الانوار: ج 37، ص 35 تا 107.

خون خدا

از القاب سيد الشهدا «ع» كه در زيارتنامه خطاب به آن حضرت گفته مي شود.يعني خون خدا. در زيارت عاشوراست: «السلام عليك يا ثار الله و ابن ثاره» اين تعبير، در زيارتهاي ديگر نيز، از جمله زيارت مخصوص امام حسين «ع» در اول رجب و نيمه رجب و شعبان و زيارت امام حسين «ع» در روز عرفه آمده است.[1] در زياراتي هم كه امام صادق «ع» به عطيه آموخت، آمده است: «و انك ثار الله في الارض من الدم الذي لا يدرك ثاره من الارض الا باوليائك».[2] شدت همبستگي و پيوند سيد الشهدا با خدا به نحوي است كه شهادتش همچون ريخته شدن خوني از قبيله خدا مي ماند كه جز با انتقام گيري و خونخواهي اولياء خدا، تقاص نخواهد شد.القاب ديگري

نيز مانند قتيل الله، و وتر الله در زيارتنامه است كه گوياي همين نكته است. «... بزرگترين لقب آن نجات دهنده آخرين انسان از اين رابطه ثار... «منتقم» است.انتقام چه چيز را مي گيرد؟ همه مي گويند انتقام قاتلين سيد الشهدا، نه!انتقام ثاري كه به گردن بني هابيل است...اگر غيرت و آگاهي وجود داشته باشد، تمام فضاي تاريخ ما پر از ضجه و دعوت خونخواهي ثارهاست.اما اين ثارها، ثارهاي قبيله اي نيست، ثار الله است.اينها «ثار الله» هستند كه بايد از قاتلين بني طاغوت گرفته شوند.حسين، وارث يكي از ورثه است كه خودش بصورت يك ثار در آمد و فرزندش و باباش، اينها همه ثارهاي خدا هستند و پدر ثارهاي خدا و پسر ثارهاي خداست... هدف، انتقام كشيدن از «بني قابيل» است كه آنهمه دستش به خون ثارهاي عزيز ما آغشته است... يا ثار الله و ابن ثاره».[3] .

عنوان مقدس «ثار الله»، در ادبيات شعري و مرثيه، همچنان در زمينه كارهاي خطاطي، نقاشي، طراحي و پوستر هم جاي خاصي داشته و منبع الهام بخش براي هنرمندان مكتبي بوده است.حتي هنرمندان قالي باف هم از آن بهره و فيض برده اند.قالي «ثار الله»، اثربرجسته استاد سيد جعفر رشتيان، نمونه اي از آن است.اين قالي كه به مساحت 18متر مربع، در مدت 8 سال بافته شد، تداعي كننده عاشوراي حسيني است.در حاشيه فرش، نماي هفت شهر مذهبي مسلمانان است و در متن آن، خيام سوخته در ميان شعله ها و درميان فرش، عبارت «ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة» نقش بسته و فرياد سرخ مظلوميت، در گره گره اين اثر ارزنده به گوش جان مي رسد.[4] اين نقاش و مينياتوريست در سال 1367 ش از دنيا رفت.

----------------------------

پي نوشتها :

[1] مفاتيح الجنان.

[2] بحار الانوار: ج 98، ص 148، 168، و 180.

[3] ثار، علي شريعتي، ص 18.

[4] كيهان فرهنگي، تيرماه 1367، ص 55.

خرابه شام

پس از خطبه زينب «ع» در مجلس يزيد كه اوضاع را بر ضد او متحول ساخت، يزيد ناچار اهل بيت را در خرابه اي بي سقف جاي داد.آنان سه روز در آن خرابه بودند و برحسين «ع» نوحه و عزاداري مي كردند.[1] رقيه، دختر خردسال امام حسين «ع» نيز در همانجا پدر را در خواب ديد و پس از بيداري گريه سر داد و سر سيد الشهدا را برايش آوردند و با ديدن آن صحنه مرغ جانش پر كشيد و جان داد.[2] مدفن رقيه نيز همانجاست كه بعدها حرمي برايش ساختند. (اين مساله از نظر محققان مورد بحث و تشكيك قرار گرفته است.) زهراي حزين ز گرد راه آمده بود

جبريل، غمين و عذر خواه آمده بود در كنج خرابه، در ميان طبقي

خورشيد، به مهماني ماه آمده بود جغد دلم خرابه شام آرزو كند

تا با سه ساله دختركي گفتگو كند آن كعبه اي كه قبله ارباب حاجت است

حاجت رواست، هر كه به آن قبله رو كند -------------------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74، عوالم (امام حسين) ص 414، رياض القدس، ج 2، ص 292.

[2] در منابع اوليه، اين مساله نيامده است؛ هر چند مشهور است.

خرگاه

محلي كه امام حسين «ع» پس از رسيدن به سرزمين كربلا در آن سرزمين فرود آمد و خيمه زد. منطقه از آب فاصله داشت و با يك سلسله تپه ها كه از شمال شرقي تا جنوب و غرب كشيده مي شد محاصره شده بود.مجموعه اين منطقه، يك نيم دايره تشكيل مي داد و اهل بيت در همين محل استقرار يافته بودند.از ميدان درگيري و نيروهاي دشمن فاصله داشت.در جايي بود كه تيرهاي اردوي دشمن به آنجا نرسد.ولي

سپاه انبوه كوفه، محل را محاصره كردند.[1] خيمه حضرت زينب را پشت خيمه امام حسين نصب كردند و خيام جوانان بني هاشم اطراف خيام زنان و اطفال بود.[2] .

خيمه هاي افراشته، برخي محل اسكان نفرات بود و برخي خيمه آب و آذوقه و امكانات.خيمه هاي اصحاب، جدا از خيمه اهل بيت و بني هاشم بود.آرايش خيمه هاحالت نعل اسبي داشت، بگونه اي كه جمع و جور بود، نه متشتت و پراكنده، تا قابل حفاظت بيشتري باشد.در پشت اين خيمه ها خندق حفر شده بود تا از آن سمت، مورد تهاجم قرار نگيرند.برخي از خيمه ها هم مخصوص سلاح يا نظافت بود.صبح عاشورا ياران امام به خيمه نظافت مي رفتند و خود را تميز مي كردند.در مقابل همين خيمه بود كه برير بن خضير با عبد الرحمن بن عبد ربه از خوشحالي و شوق شهادت شوخي مي كردند.[3] كيفيت خيمه هاي حسيني در روز عاشورا از اين قرار بوده است:

1-خيمه فرماندهي

2-خيمه امدادگران (اورژانس)

3-خيمه سقاخانه و آبرساني

4-خيمه شهدا

5-خيمه انبار

6-خيمه نظافت و پاكيزگي

7-خيمه سنگري (فقط بعنوان سنگر استفاده مي شده است)

8-خيمه حضرت سجاد «ع»

9-خيمه هاي ياران

10-خيمه هاي بني هاشم

11-خيمه هاي خانوادگي (زنها، بچه ها)

12-خيمه حضرت زينب «ع».[4] پس از شهادت امام حسين «ع» دشمن به خيام حمله آورد و آنها را غارت كرد و به آتش كشيد.پيكر شهداي عاشورا، از ميدان رزم به مقابل خيمه گاه آورده مي شد.

«... آنچه اكنون در كربلا، در جنوب غربي حرم حسيني به نام خيمه گاه (مخيم) موجود است و زائران آنجا را زيارت كرده و به آن تبرك مي جويند، در زمانهاي قديم نبوده است و بعدها در محل خيمه گاه امام حسين «ع» بنايي ساخته شد تا نشاني از آن مكان باشد.بناي فعلي ساختمان و قبه خيمه گاه، ساخته «مدحت پاشا»

براي پذيرايي ناصر الدين شاه و درباريان او بوده و به قولي هم «عبدالمؤمن دده» آن را ساخته است.»[5] .

خيمه گاه امروز، محوطه اي است كه اطراف آن حجره مانند است و در وسط محوطه بنايي نمادين است كه از جلو، حالت تنظيم خيمه ها را ميرساند و داخل آن جايگاه خيمه ي امام حسين و محراب آن حضرت و خيمه ي امام سجاد است و چاهي به نام «بئر العباس» در همين مكان است و به زير ساختمان منتهي مي شود و زير زمين آن آب دارد. در گوشه اي از صحن اين خيمه گاه، خيمه گاه حضرت قاسم قرار دارد.

---------------------------------

پي نوشتها:

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 93.

[2] زندگاني سيد الشهدا، عماد زاده، ص 329.

[3] عوالم (امام حسين)، ص 245.

[4] جزوه «تشكيلات توحيدي عاشورا»، فاطمي پناه، ص 28.

[5] تراث كربلا، ص 111.

خزيميه

نام يكي از منزلگاههاي بين راه مكه و كوفه (نزديك كوفه) كه امام حسين «ع» در سفر به سوي عراق، يك شبانه روز در آنجا ماند.اين نام، منسوب به «خزيمة بن خازم» است و براي كسي كه از كوفه به مكه رود، پس از منزل «زرود» قرار دارد.[1] در آن محل، چاهها و آبها و درختان و منازلي بوده است.در همانجا و همان شب بود كه زينب كبري «ع» بيرون از خيمه ها صداي هاتفي را شنيد كه دو بيت شعر خواند، مضمونش اين بود كه اين كاروان به سوي مرگ مي رود.امام حسين «ع» در پاسخ خواهرش فرمود: «يا اختاه، كل ما قضي الله فهو كائن».[2] خداوند هر چه را مقدر فرموده است، خواهد شد. -----------------------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص

207.

[2] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 65 به نقل از مقتل خوارزمي.

خيمه گاه

محلي كه امام حسين «ع» پس از رسيدن به سرزمين كربلا در آن سرزمين فرود آمد و خيمه زد. منطقه از آب فاصله داشت و با يك سلسله تپه ها كه از شمال شرقي تا جنوب و غرب كشيده مي شد محاصره شده بود.مجموعه اين منطقه، يك نيم دايره تشكيل مي داد و اهل بيت در همين محل استقرار يافته بودند.از ميدان درگيري و نيروهاي دشمن فاصله داشت.در جايي بود كه تيرهاي اردوي دشمن به آنجا نرسد.ولي سپاه انبوه كوفه، محل را محاصره كردند.[1] خيمه حضرت زينب را پشت خيمه امام حسين نصب كردند و خيام جوانان بني هاشم اطراف خيام زنان و اطفال بود.[2] .

خيمه هاي افراشته، برخي محل اسكان نفرات بود و برخي خيمه آب و آذوقه و امكانات.خيمه هاي اصحاب، جدا از خيمه اهل بيت و بني هاشم بود.آرايش خيمه ها حالت نعل اسبي داشت، بگونه اي كه جمع و جور بود، نه متشتت و پراكنده، تا قابل حفاظت بيشتري باشد.در پشت اين خيمه ها خندق حفر شده بود تا از آن سمت، مورد تهاجم قرار نگيرند.برخي از خيمه ها هم مخصوص سلاح يا نظافت بود.صبح عاشورا ياران امام به خيمه نظافت مي رفتند و خود را تميز مي كردند.در مقابل همين خيمه بود كه برير بن خضير با عبد الرحمن بن عبد ربه از خوشحالي و شوق شهادت شوخي مي كردند.[3] كيفيت خيمه هاي حسيني در روز عاشورا از اين قرار بوده است:

1-خيمه فرماندهي

2-خيمه امدادگران (اورژانس)

3-خيمه سقاخانه و آبرساني

4-خيمه شهدا

5-خيمه انبار

6-خيمه نظافت و پاكيزگي

7-خيمه سنگري (فقط بعنوان سنگر استفاده مي شده است)

8-خيمه حضرت سجاد «ع»

9-خيمه هاي ياران

10-خيمه هاي بني هاشم

11-خيمه هاي خانوادگي (زنها، بچه ها)

12-خيمه حضرت زينب «ع».[4]

پس از شهادت امام حسين «ع» دشمن به خيام حمله آورد و آنها را غارت كرد و به آتش كشيد.پيكر شهداي عاشورا، از ميدان رزم به مقابل خيمه گاه آورده مي شد.

«... آنچه اكنون در كربلا، در جنوب غربي حرم حسيني به نام خيمه گاه (مخيم) موجود است و زائران آنجا را زيارت كرده و به آن تبرك مي جويند، در زمانهاي قديم نبوده است و بعدها در محل خيمه گاه امام حسين «ع» بنايي ساخته شد تا نشاني از آن مكان باشد.بناي فعلي ساختمان و قبه خيمه گاه، ساخته «مدحت پاشا» براي پذيرايي ناصر الدين شاه و درباريان او بوده و به قولي هم «عبد المؤمن دده» آن را ساخته است.»[5] .

خيمه گاه امروز، محوطه اي است كه اطراف آن حجره مانند است و در وسط محوطه بنايي نمادين است كه از جلو، حالت تنظيم خيمه ها را ميرساند و داخل آن جايگاه خيمه ي امام حسين و محراب آن حضرت و خيمه ي امام سجاد است و چاهي به نام «بئر العباس» در همين مكان است و به زير ساختمان منتهي مي شود و زير زمين آن آب دارد. در گوشه اي از صحن اين خيمه گاه، خيمه گاه حضرت قاسم قرار دارد. ------------------------

پي نوشتها:

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 93.

[2] زندگاني سيد الشهدا، عماد زاده، ص 329.

[3] عوالم (امام حسين)، ص 245.

[4] جزوه «تشكيلات توحيدي عاشورا»، فاطمي پناه، ص 28.

[5] تراث كربلا، ص 111.

خضر

در مجمع البحرين، موسي عليه السلام با خضر سلام الله عليه ملاقات نمود، آن گاه از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و مصائب و شدايد ايشان صحبت كردند تا اين

كه به قضيه شهادت حسين عليه السلام رسيدند و صداي آن دو به ناله و گريه بلند شد.

خار مغيلان

خار درخت «ام غيلان»، ام غيلان درخت خار داري است كه در باديه مي رويد كه گاهي به اندازه درخت سيب يا كوچكتر مي شود.[1] در مرثيه ها چنين گفته مي شود كه پس ازشهادت امام حسين «ع» و حمله دشمن به خيمه ها و به آتش كشيدن آنها، كودكان آواره دشت و بيابان شدند و دو كودك در بيابان، دور از جمع اهل بيت، گم شدند و شب زير خارمغيلان پناه گرفتند و جان باختند.[2] در منابع معتبر تاريخي چنين چيزي نيامده است. ----------------------

پي نوشتها:

[1] لغت نامه، دهخدا «ام غيلان».

[2] معالي السبطين، ج 2، ص 89.

خرابه شام

پس از خطبه زينب «ع» در مجلس يزيد كه اوضاع را بر ضد او متحول ساخت، يزيد ناچار اهل بيت را در خرابه اي بي سقف جاي داد.آنان سه روز در آن خرابه بودند و برحسين «ع» نوحه و عزاداري مي كردند.[1] رقيه، دختر خردسال امام حسين «ع» نيز در همانجا پدر را در خواب ديد و پس از بيداري گريه سر داد و سر سيد الشهدا را برايش آوردند و با ديدن آن صحنه مرغ جانش پر كشيد و جان داد.[2] مدفن رقيه نيز همانجاست كه بعدها حرمي برايش ساختند. (اين مساله از نظر محققان مورد بحث و تشكيك قرار گرفته است.) زهراي حزين ز گرد راه آمده بود

جبريل، غمين و عذر خواه آمده بود در كنج خرابه، در ميان طبقي

خورشيد، به مهماني ماه آمده بود جغد دلم خرابه شام آرزو كند

تا با سه ساله دختركي گفتگو كند آن كعبه اي كه قبله ارباب حاجت است

حاجت رواست، هر كه به آن قبله رو كند

---------------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74، عوالم (امام حسين)

ص 414، رياض القدس، ج 2، ص 292.

[2] در منابع اوليه، اين مساله نيامده است؛ هر چند مشهور است.

اخروج مختار

مختار بن ابي عبيده ثقفي، پنج سال پس از حادثه كربلا و يك سال پس از نهضت توابين، در سال 66 هجري در كوفه قيام كرد. هدف نهضت او خونخواهي حسين «ع» و انتقام از قاتلان شهداي كربلا و جنايتكاران حادثه عاشورا بود.قيام او و خونخواهي اش موجب خرسندي ائمه بود.از امام باقر «ع» روايت شده كه: «لا تسبوا المختار فانه قد قتل قتلتنا و طلب بثارنا».[1] مختار را ناسزا نگوييد، چرا كه او قاتلان ما را كشت و به خونخواهي ما برخاست.خلاصه اي از قيام او (طبق نفس المهموم) چنين است:

مختار، در 14 ربيع الاول سال 66 در كوفه قيام كرد و عبدالله بن مطيع را كه كارگزار عبدالله بن زبير بود بيرون نمود.آغاز قيامشان با شعار «يا منصور امت» و «يا لثارات الحسين» بود. درگيرهاي سختي در محله ها و ميدانهاي كوفه پيش آمد.گروههايي كشته و گروههايي تسليم شدند و مختار وارد قصر شد و فردايش براي مردم سخنراني كرد، اشراف كوفه با او بيعت كردند.مختار پس از استيلا بر اوضاع، يكايك قاتلان حسين «ع» رادستگير مي كرد و مي كشت. نيروهايي هم به اطراف مي فرستاد تا هم بر آن مناطق استيلا يابد و هم جنايتكاران را گرفته و به كيفر رساند.مدتها اين تحركات و دستگيريها و نبرد با مقاومت كنندگان از طرفداران بني اميه ادامه داشت. مختار موفق شد كساني چون عمر سعد، شمر، ابن زياد، خولي، سنان، حرمله، حكيم بن طفيل، منقذ بن مره، زيد بن رقاد، زياد بن مالك، مالك بن بشر، عبدالله بن اسيد، عمرو بن

حجاج و بسياري از كسان را كه دركربلا دستشان به خون شهدا آلوده بود از دم تيغ گذراند و پيكرشان را بسوزاند و يا در مقابل سگها بيندازد.[2] مختار، سر «ابن زياد» را به مدينه نزد محمد حنفيه فرستاد، او هم آن سر را پيش امام سجاد «ع» آورد.آن حضرت مشغول غذا خوردن بود.با ديدن اين صحنه، سجده شكر به جاي آورد و فرمود: «الحمد لله الذي ادرك لي ثاري من عدوي و جزي الله المختار خيرا...».[3] مختار، هجده ماه حكومت كرد (تا 14 رمضان سال 67) و در سن 67 سالگي در درگيري با سپاهيان عبدالله بن زبير به شهادت رسيد. ------------------------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 343.

[2] بر گرفته و تلخيص شده از: در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، ص 776 به بعد.

[3] معالي السبطين، ج 2، ص 260.

خط الموت

اين تعبير، سر فصل خطبه اي از سيد الشهداست كه آن حضرت در مكه و پيش از خروج به سوي عراق ايراد كرد و نهايت سير كاروان را با اشاره بيان كرد.[1] مضمون آن خطبه، آگاهي و عشق به شهادت و استقبال از مرگ در راه خداست و اينكه مرگ براي جوانمردان زيباست، آنگونه كه گردنبند، بر گردن دختري جوان.ايراد اين خطبه، پس ازدريافت گزارشهايي بود مبني بر اين كه ماموران يزيد براي ترور و ريختن خونش به مكه اعزام شده اند.بخشي از آغاز اين خطبه چنين است:

«خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف و خير لي مصرع انا لاقيه، كاني باوصالي تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و[2] . ----------------------

پي نوشتها:

[1]

كشف الغمه، اربلي، ج 2، ص 241.

[2] بحار الانوار، ج 44، ص 366، مقتل الحسين، مقرم، ص 193.  

خواب امام حسين

امام حسين «ع» شبي كه فردايش از مدينه به سوي مكه حركت كرد، براي وداع با مدينه و قبر مطهر جدش رسول خدا «ص» به حرم آن حضرت رفت و چندين ركعت نماز خواند و دعا كرد و گريست، تا نزديكيهاي صبح، سر بر روي قبر نهاد و خوابش برد.در خواب، رسول خدا را ديد كه او را به سينه چسبانده و مي بوسد و مي فرمايد: مي بينم كه بزودي آغشته به خون، تشنه لب در كربلا شهيد خواهي شد.پدر و مادرت و برادرت، اينجا مشتاق تو هستند.[1] اين خواب، خبر از شهادت آن حضرت مي داد.چنين خوابي را صبح عاشورا هم ديده بود.در مدينه، وقتي پيامبر را در خواب ديد، آن حضرت به حسين «ع» فرمود: «يا حسين، اخرج فان الله تعالي شاء ان يراك قتيلا».وقتي محمد حنفيه از امام مي پرسد پس چرا خانواده و زنان و كودكان را مي بري، فرمود: خدا خواسته آنان را اسير ببيند. «قال الحسين: قد شاء الله تعالي ان يراهن سبايا».[2] نيز آن حضرت، جدش را خواب ديد كه به او فرمود: «ان لك في الجنة درجات لا تنالها لها الا بالشهاده»[3] و رسيدن به آن درجات بهشتي را در سايه شهادت اعلام كرد. ------------------------------

پي نوشتها:

[1] عوالم بحريني، جلد امام حسين «ع»، ص 177.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 195، به نقل از بحار الانوار، ج 1، ص 184.

[3] امالي صدوق، ص 130.

خواب ام سلمه

ام سلمه همسر پيامبر خدا «ص» از آن حضرت شنيده بود كه حسين «ع» در كربلا كشته مي شود و شيشه اي حاوي تربت كربلا به وي داده و فرموده بود: هر گاه اين خاك، پر از خون شد، بدان كه حسين «ع»

شهيد شده است.سالها از اين ماجرا گذشت.از روزي كه امام حسين «ع» به سوي عراق عزيمت كرد، ام سلمه نگران بود و هر روز به آن شيشه مي نگريست و مي گفت: آن روزي كه تبديل به خون شوي، روز عظيمي است!روز عاشورا پيامبر خدا را در خواب ديد كه با سر و رويي غبار آلود است.علت را پرسيد. فرمود: شاهد كشته شدن حسين «ع» بودم.ام سلمه از خواب برخاسته و فرياد «حسين، كشته شد» سر داد و خواب خود را براي زنان بني هاشم باز گفت.پرسيدند: از كجا مي گويي؟خواب خود را بيان كرد.ام سلمه از همان روز براي سيد الشهدا مجلس عزا گرفت.[1] پس از ديدن آن خواب، وقتي سراغ شيشه رفت، آن را پر از خون يافت. ----------------------------

پي نوشتها:

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 316، مقتل الحسين، مقرم، ص 369.

خون گريستن

به جاي اشك، خون گريستن، تعبيري است كه در «زيارت ناحيه مقدسه» از زبان حضرت حجت «ع» نقل شده كه مي فرمايد: اگر روزگار مرا به تاخير انداخت و نتوانستم ياريت كنم، صبح و شب بر تو خون مي گريم و مي نالم و به جاي اشك، خون مي گريم:

«... لابكين عليك بدل الدموع دما».[1] از نشانه هاي غير طبيعي و خارق العاده اي كه پس ازشهادت امام حسين «ع» در كائنات ديده شد، غير از سرخي شفق و وجود خون تازه زيرسنگها در منطقه شام و فلسطين و... يكي هم بارش خون از آسمان بود.سرخي آسمان را هنگام طلوع و غروب نيز از آن نشانه ها دانسته اند.روايت امام صادق «ع» چنين است:

«بكت السماء علي الحسين اربعين يوما بالدم».از ام سليم نيز نقل شده است: «لما قتل الحسين «ع» مطرت

السماء مطرا كالدم، احمرت منه البيوت و الحيطان».[2] چون حسين كشته شد، از آسمان باران مثل خون باريد كه خانه ها و ديوارها از آن سرخ شد. --------------------------

پي نوشتها:

[1] سوگنامه آل محمد، ص 154.

[2] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 54.

خرصا

اشاره

دختر«خوصه» مادر بزرگوار جناب «عبيدالله بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب».

خيزران

چوب و تركه اي كه يزيد، با آن بر سر بريده امام حسين «ع» اشاره مي كرد و بر لب و دندان مي زد.ابو برزه اعتراض كرد كه: اي فاسق!چوبت را از لبهاي حسين «ع» بردار، به خدا من لبهاي پيامبر را ديدم كه جاي اين چوب را مي بوسيد.[1] در زيارتنامه آن حضرت نيز آمده است: «السلام علي الثغر المقروع بالقضيب». سلام بر آن دندانهايي كه با قضيب، كوبيده و آزرده شد.

-----------------------------

پي نوشتها:

[1] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 114.

خوصا

دختر «خوصة بن ثقيف» از قبيله ي «بكر بن وائل» مي باشد. به قولي او مادر جناب محمد بن عبدالله بن جعفر - از شهداي عاشورا - است.

خوله بنت قيس

او همسر جناب حمزه سيدالشهداء عليه السلام بود. پس از به شهادت رسيدن حمزه عليه السلام خوله به همسري نعيم بن عجلان انصاري درآمد. نعيم بن عجلان جزو اولين شهداي روز عاشورا است.

خولة

همسر امام حسن عليه السلام و مادر حسن مثني بن الحسن و از قبيله فزاره بود.

خيرة النسوان

برگزيده ي زنان. لقب حضرت سكينه عليهاالسلام دختر گرامي امام حسين عليه السلام است. اين را از آنجا گفته اند كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا به او لقب «خيرة النسوان» داده است: فاذا قتلت فأنت اولي باللذي

تأتينه يا خيرة النسوان

خاكي شيرازي

ملا محمد ابراهيم قاري، مردي باصلاح و تقوي و مطلع از علم قرائت و جفر و غير هما بوده و مراثي بسيار گفته است. از جمله در رثاي شهيدان كربلا و حضرت امام حسين عليه السلام اشعار پر سوز و گدازي دارد. در سال 1286 ه. ق رحلت كرده و جنازه اش را در وادي السلام نجف اشرف دفن كردند. شنيده ايد حسيني به ظلم گشت شهيد

نديده ايد كه چشم سپهر خون باريد شنيده ايد كه كردند تير بارانش

نديده ايد به ياران و عترتش چه رسيد شنيده ايد كه از خون سر نمود وضو

نديده ايد كه چون در سجود سر بخشيد چون شهسوار عرصه ي ميدان كربلا

شد غوطه ور به لجه ي عمان كربلا باريد آسمان به زمين بس كه سيل خون

شد مهر و ماه غرقه ي طوفان كربلا شير خدا به راحت و آلوده گرگ چرخ

دندان به خون يوسف كنعان كربلا مسجد به دير و سبحه به زنار شد بدل

چون شد فسرده شمع شبستان كربلا از تندباد حادثه، دوران به باد داد

بشكفت هر گلي ز گلستان كربلا در جوي خون لاله عذاران سرو قد

گرديده لاله زار بيابان كربلا غير از سرشك حسرت و آب دل كباب

آبي كه زد بر آتش مهمان كربلا؟ آل زنا غنوده بر اورنگ زرنگار

و اندر خرابه پرده نشينان كربلا اي زاده ي زياد، كجا مي رود زياد

ظلمي كه از تو رفت به سلطان كربلا؟ تا روز حشر لعنت حق بر يزيد باد

هل من مزيد نار بر او

بر مزيد باد

خليل مغنيه

شيخ خليل حسين بن علي مغنيه، به سال 1318 ه. ق در قريه ي «طيردبا» از قراي شهر صور در لبنان متولد شد و به سال 1378 ه. ق در صيدا وفات يافت. او را در زادگاهش دفن كردند. شيخ خليل علوم ابتدايي را نزد پدرش شيخ حسين و ديگر علما و مدرسين شهر خود فراگرفت و حدود پانزده سال در نجف اشرف به تحصيل پرداخت تا اجازه ي اجتهاد گرفت و سپس به قريه ي خود بازگشته و به هدايت مردم و تعليم و قضاوت پرداخت.

اين عالم رباني در رثاي شهيدان نينوا و در تجليل از مقام شامخ امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد كه نمونه اي از آن در پيش مي آيد: سل كربلا عما لقوا من كربة

فيها و من خطب قطيع مفجع عميت قلوب امية فتجمعت

لقتال آل الله أي تجمع هاجت بها احقادها فتذرعت

للأخذ بالثارات أي تذرع ثارات أصنام لها قد نكست

فهوت محطمة لأسفل موضع الله كيف الأرض لم تخسف بهم

غضبا و كيف الكون لم يتضعضع از كربلا بپرس كه آنها چه رنج و مصيبت بزرگ و حزن انگيزي در آنجا يافتند.

دلهاي بني اميه كور شد و براي كشتن خانواده ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گرد آمدند. چه تجمعي بود!

كينه هاي دروني آنها سر بر آورد و براي خونخواهي به دنبال بهانه بودند و چه بهانه اي داشتند!

خونخواهي به خاطر اين كه بتهاي آنها شكسته شد و به پستي گراييد.

خدايا چگونه است كه زمين آنها را فرو نبرده و آسمان به خاطر وجود آنها نلرزيده است؟

خواجوي كرماني

ابوالعطا كمال الدين محمود بن علي بن محمود متخلص به خواجو المرشدي الكرماني، به سال 689 ه. ق در

كرمان متولد شد. چون بعدها به شيخ مرشد ابواسحق كازروني مريد شد، لقب المرشدي گرفت. او معاصر سلطان ابوسعيد بهادر بود. وفاتش را حدود سال 753 ه. ق نوشته اند. خواجو در اكثر علوم استاد بود. اين شاعر شهير ايراني در مدح و رثاي شهيدان صحراي طف اشعار ارزنده اي دارد كه نمونه اي از آن در اين جا ذكر مي شود: آن گوشوار عرش كه گردون جوهري

با دامني پر از گهرش، بود مشتري درويش ملك بخش جهاندار خرقه پوش

خسرو نشان صوفي و سلطان حيدري در صورتش معين و در سيرتش مبين

آيات ايزدي و صفات پيمبري در بحر شرع، لولوي شهوار و همچو بحر

در خويش غرقه گشته ز پاكيزه گوهري اقرار كرده حر يزيدش به بندگي

خط باز داده روح امينش به چاكري لب خشك و ديده تر، شده از تشنگي هلاك

وانگه طفيل خاك درش خشكي و تري از كربلا بدو همه كرب و بلا رسيد

آري همين نتيجه دهد ملك پروري گلگون هنوز چنگ پلنگان كوهسار

از خون حمزه، شاه شهيدان روزگار ديشب از آهم حمايل در بر جوزا بسوخت

وز نفير سوزناكم، كله ي خضرا بسوخت چون نسوزم كز غم سبطين سلطان رسل

جان منظوران اين نه منظر مينا بسوخت آتش بيداد آن سنگين دلان چون شعله زد

ماهي اندر بحر و مه بر غرفه ي بالا بسوخت چون چراغ ديده ي زهرا بكشتندش به زهر

زهره را دل بر چراغ ديده ي زهرا بسوخت چون روان كردند خون از قرة العين نبي

چشم عيسي خون بباريد و دل ترسا بسوخت ديده ي تر دامن، آن روزش بيكفندم ز چشم

كان نهال باغ، پيغمبر ز استسقا بسوخت بس كه دريا ناله كرد از حسرت آن تشنگان

گوهر سيراب را جان بر دل

دريا بسوخت ديو طبعان بين كه قصد خاتم جم كرده اند

بغض اولاد علي را نقش خاتم كرده اند

خالد محمد خالد

نويسنده ي معاصر سني مذهب است. خالد محمد خالد از جمله كساني كه در زمينه ي عاشورا مسأله ي فداكاري و ميل و رغبت به آن از سوي امام حسين عليه السلام را مطرح كرده اند كه انگيزه ي اصلي امام حسين عليه السلام در اقدام به قيام خونين كربلا را شرافت فداكاري مي داند.

در ديدگاه خالد محمد خالد، امام حسين عليه السلام براي حفظ دين دست به فداكاري زد.

خالد محمد خالد در اين زمينه مي نويسد: «موضوع [در قيام عاشورا]، موضوع دين بود. اگر اول [حسين عليه السلام] از مبارزه دست بر مي داشت درست مثل اين بود كه از دين دست كشيده است. پس امام عليه السلام براي انجام دادن امور عاطفي و يا حتي كمك به ديگران فداكاري نكرد، بلكه هدف اصلي او فداكاري براي حفظ دين خدا بود.

خارجي

عنواني كه از سوي يزيد و ابن زياد به امام حسين «ع» داده شد.اصل معناي آن به معناي شورشي و ياغي است، نه اتباع كشورهاي بيگانه.اين اصطلاح به زمان امير المؤمنين «ع» بر مي گردد.به نوشته يكي از محققان: خروج، صرفا ترك مكه از سوي امام حسين «ع» به سوي كوفه نبود، بلكه از زماني كه در جنگ صفين، عده اي بعنوان سرپيچي و تمرد ازفرمان علي «ع» شورش كردند (و بعدا خوارج نام گرفتند) بوي خاصي پيدا كرد و اين عنوان، بويژه در عراق مفهومي ناپسند يافت.سلطه ابن زياد هم از آغاز، نهضت حسيني را بعنوان «خروج» قلمداد كرد.[1] البته خروج و سر بر تافتن از حكومت و شورش كردن، اگر بر ضد حكومت مشروع اسلامي باشد، شورشگران بعنوان «فئه باغيه» مهدور الدم هستند و مبارزه با آنان بعنوان جنگ با متجاوزين داخلي لازم است.ولي اگر اين عصيان،

بر ضدستم و طغيان باشد، يك وظيفه است و شورشگران، مجاهداني ارزشمندند.امام حسين «ع» نيز درباره امتناع از بيعت با يزيد و بيرون آمدن از مدينه و عزيمت به مكه، از واژه خروج استفاده كرده است (اني لم اخرج اشرا و لا بطرا... انما خرجت لطلب الاصلاح) و خروج خود را بعنوان اصلاح طلبي در امت پيامبر معرفي كرده است.

يزيد، براي مشروعيت بخشيدن به كار خويش در كشتن حسين «ع» اين عنوان را مستمسك قرار مي داد و خود را سركوب كننده يك شورش بر ضد خليفه اسلامي مي پنداشت.سخنان امام حسين و اهل بيت او نيز در طول نهضت، پس از عاشورا، همه بيان اين بود كه قيام، بخاطر دين و مبارزه با ستم و بدعت است و خود را دودمان پيامبرمعرفي مي كردند تا پرده هاي غفلت را كنار زنند. -------------------

پي نوشت ها :

[1] انصار الحسين، ص 27 (پاورقي).

خار مغيلان

خار درخت «ام غيلان»، ام غيلان درخت خار داري است كه در باديه مي رويد كه گاهي به اندازه درخت سيب يا كوچكتر مي شود.[1] در مرثيه ها چنين گفته مي شود كه پس ازشهادت امام حسين «ع» و حمله دشمن به خيمه ها و به آتش كشيدن آنها، كودكان آواره دشت و بيابان شدند و دو كودك در بيابان، دور از جمع اهل بيت، گم شدند و شب زير خارمغيلان پناه گرفتند و جان باختند.[2] در منابع معتبر تاريخي چنين چيزي نيامده است. -------------------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا «ام غيلان».

[2] معالي السبطين، ج 2، ص 89.

خط الموت

اين تعبير، سر فصل خطبه اي از سيد الشهداست كه آن حضرت در مكه و پيش از خروج به سوي عراق ايراد كرد و نهايت سير كاروان را با اشاره بيان كرد.[1] مضمون آن خطبه، آگاهي و عشق به شهادت و استقبال از مرگ در راه خداست و اينكه مرگ براي جوانمردان زيباست، آنگونه كه گردنبند، بر گردن دختري جوان.ايراد اين خطبه، پس ازدريافت گزارشهايي بود مبني بر اين كه ماموران يزيد براي ترور و ريختن خونش به مكه اعزام شده اند.بخشي از آغاز اين خطبه چنين است:

«خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف و خير لي مصرع انا لاقيه، كاني باوصالي تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و[2] . -------------------------------

پي نوشت ها :

[1] كشف الغمه، اربلي، ج 2، ص 241.

[2] بحار الانوار، ج 44، ص 366، مقتل الحسين، مقرم، ص 193.

خطبه

خطبه شب شكن عابد و زينب در شام به گلستان خزان ديده حق سامان داد

خطبه، خطابه و سخناني است آشكار كه خطيب در برابر ديگران ايراد مي كند.مانندخطبه جمعه، خطبه عيد، خطبه نماز باران و خطبه هنگام كسوف.معمولا مشتمل بر حمد و ثناي الهي و توصيه به تقوا و مواعظ ديگر است.خطبه هايي كه اميران و خلفا و واعظان مي خواندند، از اين قبيل است.به آن، خطابه هم گفته مي شود.

در نهضت عاشورا، يك سري خطابه ها و سخنرانيها توسط سيد الشهدا، امام سجاد، حضرت زينب و ياران امام انجام گرفته كه در كتب تاريخي و روايي ثبت است و اغلب تعيين كننده بوده است، چه آنها كه پيش از عاشورا و در طول راه و در خود

مكه بوده، چه خطبه هايي كه روز عاشورا ايراد شده و چه آنچه از زبان اسيران آزاده در كوفه و شام صادرشده است.خطبه هاي سيد الشهدا و نيز خطبه امام سجاد «ع» در مجلس يزيد، همچنين خطابه زينب كبري در كوفه و دمشق، معروفترين آنهاست.خطبه هاي امام، اغلب در مجموعه هايي كه سخنان آن حضرت را گرد آورده، آمده است.[1] برخي از خطبه هاي سيد الشهدا «ع» كه در طول نهضت عاشورا بيان شده است، چنين مطلعهايي دارد:

هنگام خروج از مكه به سوي عراق: «خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة...»[2].

پس از برخورد با سپاه حر در «ذو حسم»: «ايها الناس!... اني لم اقدم علي هذا البلدحتي اتتني كتبكم و قدمت علي رسلكم ان اقدم الينا انه ليس علينا امام...».[3] .

همان هنگام: «انه قد نزل من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها... الا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه...».[4] .

در منزلگاه بيضه، خطاب به ياران خويش و سپاه حر: «ايها الناس!ان رسول الله «ص» قال: من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناكثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله... الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن...».[5] .

شب عاشورا، خطاب به اصحاب خويش: «اثني علي الله احسن الثناء و احمده علي السراء و الضراء... اما بعد، فاني لا اعلم اصحابا اوفي و لا خيرا من اصحابي و لا اهل بيت ابرو لا اوصل من اهل بيتي فجزاكم الله عني خيرا...».[6] .

صبح عاشورا، خطاب به سپاه دشمن: «الحمد لله الذي خلق الدنيا فجعلها دار فناء وزوال، متصرفة باهلها حالا بعد حال فالمغرور من غرته

و الشقي من فتنته...».[7] .

خطاب به سپاه كوفه، آنگاه كه نزديك اردوي امام آمده بودند: «ايها الناس!اسمعواقولي و لا تعجلوني حتي اعظكم بما لحق لكم علي... اما بعد، فانسبوني فانظروا من انا؟ثم ارجعوا الي انفسكم و عاتبوها، فانظروا هل يحل لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟!الست ابن بنت نبيكم «ص» و ابن وصيه و ابن عمه...».[8] .

روز عاشورا، خطابه به نيروهاي ابن سعد: «تبا لكم ايتها الجماعة و ترحا، افحين استصرختمونا وليهن متحيرين فاصرخناكم مؤدين مستعدين، سللتم علينا سيفا في رقابنا وحششتم علينا نار الفتن... الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة...».[9] .

و اما خطبه هاي ديگر:

خطبه حضرت زينب در كوفه خطاب به مردم: «اما بعد، يا اهل الكوفة!يا اهل الختل و الغدر، فلا رقات الدمعة و لا هدءت الرنة، انما مثلكم كمثل الذي نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا...».[10] .

خطبه ام كلثوم، دختر امير المؤمنين، خطاب به كوفيان: «يا اهل الكوفة سواة لكم، مالكم خذلتم حسينا و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتموه و سبيتم نسائه و نكبتموه...».[11] .

خطبه پر شور زينب كبري «ع» در مجلس يزيد: «اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساري ان بنا علي الله هوانا... امن العدل يابن الطلقاء تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله «ص» سبايا؟...».[12] .

خطبه شورانگيز افشاگر امام سجاد «ع» در مجلس يزيد در شام: «ايها الناس! اعطيناستا و فضلنا بسبع: اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الشجاعة... فمن عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انباته بحسبي و نسبي، انا ابن مكة و مني، انا ابن

زمزم و الصفا...».[13] .

محتواي اينگونه خطبه ها كه در معرفي دين راستين و افشاي چهره دشمنان اهل بيت و تبيين مظلوميت عترت پيامبر «ص» است، از ارزشمندترين اسناد تاريخي است كه هم خط مشي سيد الشهدا «ع» را در حادثه عاشورا بيان مي كند، و هم عمق معرفت خاندان او وحمايت آگاهانه آنان را از راه حق. خطبه يعني اعتراض آتشين

خطبه يعني درد زين العابدين خطبه يعني همچو زينب استوار

با تبسم ايستادن پاي دار خطبه يعني تشنگي آموختن

در كنار آب، لب را دوختن خطبه يعني با خدا ساغر زدن

در جنون پيمانه ي آخر زدن خطبه يعني زن، حريم پاكي است

جلوه اي از حجب و از بي باكي است آنكه مست از باده ي تلخ شب است

آشنا كي با صداي زينب است؟[14] .

------------------------------

پي نوشت ها :

[1] همچون: بلاغة الحسين، ادب الحسين و حماسته، نهج الشهادة، الصحيفة الحسينيه، موسوعة كلمات الامام الحسين، سخنان حسين بن علي از مدينه تا كربلا و كتابهايي مثل بحار الانوار، كشف الغمه و... .

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 593.

[3] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 231.

[4] بحار الانوار، ج 44، ص 387.

[5] موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 360.

[6] الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 559.

[7] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 100، بحار الانوار، ج 45، ص 5.

[8] بحار الانوار، ج 5، ص 6، اعيان الشيعه، ج 1، ص 602.

[9] نفس المهموم، ص 131، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7.

[10] بحار الانوار، ج 45، ص 109.

[11] همان، ص 112.

[12] اعلام النساء، ج 2، ص 504، حياة الامام الحسين، ج 3، ص 378.

[13] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 69، بحارالانوار، ج

45، ص 174، براي مطالعه خطبه ها و سخنان امام سجاد عليه السلام از جمله ر.ك: «بلاغة الامام علي بن الحسين» عليه السلام، جعفر عباس الحائري، مطبعة الآداب، نجف.

[14] بهروز سپيدنامه، كيهان 6 / 5 / 73.

خطيب

سخنران.كسي كه خطبه مي خواند.در كاخ يزيد، در حضور اسراي اهل بيت، خطيب دربار به دستور يزيد شروع به سخنراني كرد و به مدح يزيد و ناسزا گفتن به علي «ع» وحسين «ع» پرداخت.زين العابدين «ع» بر سر او فرياد كشيد كه: واي بر تو اي خطيب! خشم خدا را به قيمت خشنودي مخلوق، مي خري؟ جايگاهت در آتش است «ويلك ايها الخاطب! اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوا مقعدك من النار».[1] . ----------------------

پي نوشت ها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 385.

خلخال

نوعي زينت ساقه پا، حلقه اي از طلا و نقره و امثال آن كه در پاي كنند،[1] پاي برنجن. به نقل فاطمه دختر امام حسين «ع»، سپاه عمر سعد پس از شهادت امام، به خيمه ها حمله ور شدند و به غارت پرداختند، از جمله دو خلخال، از پاهاي او در آوردند و بردند.[2] راوي اين نكته و گفتگوهاي ميان آن غارتگر و دختر امام حسين «ع»، خود دختر آن حضرت است.[3] . -------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 83.

[3] امالي صدوق، ص 140.

خنجر و حنجر

از اين دو كلمه كه داراي جناس است، بيشتر در زبان شعر و درباره بريدن سر مطهر امام حسين «ع» با خنجر شمر يا سنان استفاده مي شود.

خندق

خندق، گودالي است كه گرداگرد يك شهر يا منطقه مي كنند، با عمق و عرضي كه براي ديگران، چه سواره يا پياده غير قابل عبور باشد و در آن آب يا آتش مي افكنند، يا به همان صورت، خالي مي گذارند.بعنوان مانعي براي عبور دشمن به منطقه خودي و عامل طبيعي بازدارنده از حمله مخالف، محسوب مي شود.در حادثه عاشورا نيز بعنوان يك تاكتيك نظامي مورد اجرا قرار گرفت.سيد الشهدا «ع» چون نبرد عاشورا را قطعي و اجتناب ناپذيرديد، از اصحاب خود خواست كه پيرامون اردوگاه و خيمه ها خندقي بكنند و در آن آتش افروزند تا جبهه مقابله و جنگ با دشمن تنها از يك سو باشد و از پشت سر غافلگير نشوند. همه از هر طرف به كار پرداختند و با همكاري و هماهنگي خندقي كندند و در آن كانال، خار و هيزم ريخته و در آن آتش افروختند.[1] .

---------------------------

پي نوشت ها :

[1] مقتل خوارزمي، ج 1، ص 248، وقعة الطف، ص 201.

خون

آن روز كه جان خود فدا مي كرديم

با «خون» به حسين «ع» اقتدا مي كرديم چون منطق ما منطق عاشورا بود

با نفي «خود»، اثبات «خدا» مي كرديم[1] . خون، عزيزترين موجودي پيكر انسان است كه با نبود آن، جان هم نيست.با اين حساب، كسي كه حاضر باشد از «خون» خويش در راه مكتب و عدالت و حق بگذرد، آماده جانبازي است و اين همان «شهادت طلبي» است كه از الفباي «فرهنگ عاشورا» است.

هم آن كه خون مي دهد و از جان مي گذرد، عزيز است و ماندگار، هم آنكه در راه انتقام خونهاي به ناحق ريخته قيام مي كند، كاري امام زمان گونه مي كند، چرا كه آن حضرت، خونخواه كشتگان كربلاست «اين الطالب

بدم المقتول بكربلا» و هم آنان كه از خون شهيدان، الهام حماسه و فداكاري مي گيرند، شاگردان لايق مكتب شهادتند.

اينكه سيد الشهدا «ع» در آغاز حركت به سوي كربلا فرمود: هر كس حاضر است خون قلب خويش را در راه ما نثار و ايثار كند، با ما همراه شود: «من كان باذلا فينا مهجته فليرحل معنا»[2] اشاره به همين فرهنگ شهادت طلبي است.قداست خون شهيد نيز از همين جاست، چرا كه او با خدا معامله مي كند و حق اوست كه با اولين قطره خونش كه بر زمين ريخته مي شود، آمرزيده شود: «اول ما يهراق من دم الشهيد يغفر له ذنبه كله الا الدين»[3] و قطره خوني كه در راه خدا ريخته شود، يا قطره اشكي از خوف خدا، محبوبترين قطره نزد خداوند است: «ما من قطرة احب الي الله عز و جل من قطرتين: قطرة دم في سبيل الله و قطرة دمعة في سواد الليل لا يريد بها عبد الا الله».[4] .

در روايات و زيارات نيز نسبت به سيد الشهدا «ع» و ياران شهيدش تعبيراتي از اين قبيل زياد است كه: شما جانتان را، نفستان را، ارواحتان را، خونتان را، خون قلبتان را، خودتان را و... در راه خدا بذل و نثار كرديد.هر ملتي هم كه اين روح و روحيه را داشته باشد، به عزت مي رسد و آنان كه از خون دادن و جان باختن گريزانند، گرفتار ذلت مي شوند.امام خميني (ره) مي فرمايد: «مسلم خون شهيدان انقلاب و اسلام را بيمه كرده است. خون شهيدان براي ابد درس مقاومت به جهانيان داده است و خدا مي داند كه راه و رسم شهادت كور شدني نيست و اين ملتها و آيندگان هستند كه

به راه شهيدان اقتدا خواهند نمود.»[5] . خونشان آيت سرافرازي است

رمز خود سوزي و جهان سازي است سنگ خونرنگ هر مزار شهيد

غزل خون نشان جانبازي است[6] .

---------------------------------

پي نوشت ها :

[1] جواد محدثي.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 194.

[3] ميزان الحكمه، ج 5، ص 192 (از پيامبر خدا).

[4] همان، ص 187 (از امام زين العابدين).

[5] صحيفه نور، ج 20، ص 239.

[6] جواد محدثي.

خون تازه

در روايات آمده كه پس از كشته شدن امام حسين «ع» عصر عاشورا، در زمين و آسمان نشانه هاي شگفتي ديده شد كه برخي از آنها تا مدتها باقي بود.يكي از اين علايم و آثار، خون تازه (دم عبيط) بود.در نقلهايي آمده است كه پس از كشته شدن امام، در بيت المقدس، هر سنگي را كه از زمين بر مي داشتند، زير آن خون تازه بود و سه روز از آسمان خون باريد.[1] بارش خون از آسمان و رويش خون تازه از زمين و از زير سنگها، گريه آسمان و زمين در سوگ ابا عبدالله «ع» به حساب آمده است.در زمينه همين عبيط، از قول ابو سعيد نقل شده است كه: «ما رفع حجر من الدنيا الا و تحته دم عبيط و لقد مطرت السماء دما بقي اثره في الثياب مدة حتي تقطعت».[2] در مورد خواب ام سلمه نيز آمده است كه حضرت رسول را در خواب ديد. حضرت به او فرموده: هر گاه شيشه اي كه در نزد توست و خاك در آن است، ديدي كه خاكش به خون تازه (دم عبيط) رنگين شد، بدان كه حسين «ع» كشته شده است.[3] . ----------------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 204، اثبات الهداة، حر عاملي،

ج 5، ص 180، امالي صدوق، ص 142.

[2] احقاق الحق، ج 11، ص 462 و 482.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 231.

خونخواهي حسين

خونخواهي، خون، قيام براي خونخواهي، «طلب ثار».امام باقر «ع» ضمن بيان اينكه حسين بن علي و ما اهل بيت، همان مظلومي هستيم كه در آيه قرآن آمده است: «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا» (اسراء 33)، فرمود: «القائم منا اذا قام طلب بثار الحسين...».[1] قائم از ما هر گاه قيام كند خون حسين را خواهد طلبيد. نامگذاري امام عصر «عج» به «منتقم» نيز به خاطر همين قيام براي خونخواهي است.[2] در زيارت عاشورا هم اين آرزو در دعا آمده است: «و ان يرزقني طلب ثاري (ثاركم) مع امام هدي ظاهر... و ان يرزقني طلب ثارك مع امام منصور...» و دردعاي ندبه، از اوصاف حضرت مهدي «ع»، خونخواهي سيد الشهدا بيان شده است: «اين الطالب بدم المقتول بكربلا».[3] .

فرهنگ خونخواهي در ميان همه اقوام از جمله عربها بوده است. نسبت به شهيد كربلاهم كه خون عزيزش بر زمين ريخت، در سالهاي بعد كساني به خونخواهي برخاستند، ازجمله نهضت توابين به رهبري سليمان بن صرد خزاعي و نيز قيام مختار در كوفه، به انگيزه «طلب ثار» بوده و شعارشان نيز در اين نهضت «يا لثارات الحسين» بوده است.شعار ياران حضرت مهدي نيز چنين خواهد بود (شعارهم: يا لثارات الحسين).[4] بالاتر از همه آنكه خودخداوند، خونخواه حسين «ع» است.آنگونه كه مي گوييم: «اشهد ان الله تعالي الطالب بثارك».[5] همه قيام كنندگان بر ضد جباران كه الهام از عاشورا مي گيرند، خونخواهان «ثار الله»اند. -----------------------------

پي نوشت ها :

[1] بحارالانوار: ج 44، ص 218.

[2] عوالم (امام حسين)، ص 474.

[3] مفاتيح الجنان.

[4]

بحار الانوار، ج 52، ص 308.

[5] مفاتيح الجنان، محدث قمي، ص 557 (صلوات بر حسن و حسين).

خون گريستن

به جاي اشك، خون گريستن، تعبيري است كه در «زيارت ناحيه مقدسه» از زبان حضرت حجت «ع» نقل شده كه مي فرمايد: اگر روزگار مرا به تاخير انداخت و نتوانستم ياريت كنم، صبح و شب بر تو خون مي گريم و مي نالم و به جاي اشك، خون مي گريم:

«... لابكين عليك بدل الدموع دما».[1] از نشانه هاي غير طبيعي و خارق العاده اي كه پس ازشهادت امام حسين «ع» در كائنات ديده شد، غير از سرخي شفق و وجود خون تازه زيرسنگها در منطقه شام و فلسطين و... يكي هم بارش خون از آسمان بود.سرخي آسمان را هنگام طلوع و غروب نيز از آن نشانه ها دانسته اند.روايت امام صادق «ع» چنين است:

«بكت السماء علي الحسين اربعين يوما بالدم».از ام سليم نيز نقل شده است: «لما قتل الحسين «ع» مطرت السماء مطرا كالدم، احمرت منه البيوت و الحيطان».[2] چون حسين كشته شد، از آسمان باران مثل خون باريد كه خانه ها و ديوارها از آن سرخ شد. ---------------------------

پي نوشت ها :

[1] سوگنامه آل محمد، ص 154.

[2] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 54.

خيزران

چوب و تركه اي كه يزيد، با آن بر سر بريده امام حسين «ع» اشاره مي كرد و بر لب و دندان مي زد.ابو برزه اعتراض كرد كه: اي فاسق!چوبت را از لبهاي حسين «ع» بردار، به خدا من لبهاي پيامبر را ديدم كه جاي اين چوب را مي بوسيد.[1] در زيارتنامه آن حضرت نيز آمده است: «السلام علي الثغر المقروع بالقضيب». سلام بر آن دندانهايي كه با قضيب، كوبيده و آزرده شد. ---------------------------

پي نوشت ها :

[1] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 114.

خارجي

عنوان (ناپسند) ي است كه از سوي يزيد و ابن زياد به امام حسين عليه السلام داده شد. اصل معناي آن شورشي و ياغي است؛ اتباع كشورهاي بيگانه. اين اصطلاح به زمان اميرالمؤمنين عليه السلام برمي گردد. از زماني كه در جنگ صفين عده اي به عنوان سرپيچي و تمرد از فرمان علي عليه السلام شورش كردند «خوارج» نام گرفتند. اين عنوان، به ويژه در عراق مفهومي ناپسند يافت. يزيد براي مشروعيت بخشيدن به كار خويش در كشتن حسين عليه السلام اين عنوان را مستمسك قرار مي داد و خود را سركوب كننده ي يك شورش بر ضد خليفه اسلامي معرفي كرد. از اين رو سيدالشهدا عليه السلام را به عنوان شخصي كه بر ضد حكومت اسلامي خروج كرد. خارجي معرفي مي كرد.

خطيب

كسي كه خطبه مي خواند. در حضور اسراي اهل بيت، خطيب دربار به دستور يزيد شروع به سخنراني كرد و به مدح يزيد و ناسزا گفتن به علي عليه السلام و حسين عليه السلام پرداخت. حضرت زين العابدين عليه السلام بر سر او فرياد كشيد كه: واي بر تو اي خطيب! خشم خدا را به قيمت خشنودي مخلوق مي خري؟ جايگاهت در آتش است: «ويلك ايها الخاطب! اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوأ مقعدك من النار».

خالد بن طلحه

وي در روز عاشورا از هواداران و نيروهاي تحت امر عمر بن سعد بود. هنگامي كه عون بن علي بن ابي طالب عليهم السلام پا به عرصه ي ميدان نهاد، خالد بن طلحه در كمين عون نشست و در فرصتي مناسب عون را به شهادت رسانيد.

خولي بن يزيد اصبحي

خولي بن يزيد اصبحي از دژخيمان كوفه و دشمنان اهل بيت عليهم السلام بود. پس از آن كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا در قتلگاه بر زمين افتاد، جلو آمد تا سر مطهر حضرت را جدا كند. وي به اتفاق حميد بن مسلم ازدي، سر امام حسين را نزد ابن زياد برد؛ اما چون دير شده و در قصر بسته بود، خولي سر مطهر را شب به منزل برد و در تنور خانه پنهان كرد.

وي همان ملعوني بود كه با پرتاب تير به سوي «عثمان بن علي بن ابيطالب عليه السلام» آن بزرگوار را مجروح نمود و عثمان بر زمين افتاد.

وي يكي از قاتلين جناب جعفر بن علي بن ابيطالب عليه السلام بود.

خولي بن يزيد اصبحي، از چهره هاي بسيار كثيف و از عمال سرسپرده حكومت بني اميه بود، وي در جريان كربلا نقش فعال داشت كه به طور فهرست وار اشاره اي بر جنايات و پرونده سياه اين عنصر خبيث مي نماييم:

1- شركت فعال در حادثه عاشورا.

2- هدف قرار دادن «عثمان بن علي» برادر امام حسين عليه السلام در روز عاشورا كه سبب شهادت او شد.

3- خولي و «حميد بن مسلم» مأمور آوردن سر بريده ي امام حسين عليه السلام از كربلا به كوفه نزد ابن زياد بودند.

خولي، شب هنگام به كوفه رسيد و درب قصر بسته بود، ناچار به خانه خود رفت و داخل رختخواب شد و به زنش گفت: «جئتك بغني الدهر:

چيزي آورده ام كه براي هميشه غني خواهي شد.» همسرش پرسيد: چه آورده اي؟ زن خولي كه شيعه و از علاقمندان به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و نامش «نوار» بود تا اين جمله را از شوهر جنايتكارش شنيد، از رختخواب بلند شد و فرياد زد: واي بر تو، مردم طلا و نقره آورده اند و تو سر فرزند پيامبر را؟

و لباسش را پوشيد و از خانه بيرون رفت و مي گفت: «والله لا يجمع رأسي و راسك في بيت ابدا» به خدا قسم ديگر با تو زير يك سقف زندگي نخواهم كرد.

«نوار» گويد: به خدا قسم ديدم، در مطبخ آشپزخانه نوري به آسمان ساطع است و پرندگاني سفيد رنگ در اطراف آن نور در پرواز بودند و صبح، آن سر مقدس را به نزد ابن زياد بردند.

آري! خولي بن يزيد اين عنصر خبيث، از جمله كساني بود كه مختار به شدت به دنبال او بود. بنابراين مختار به رييس پليس خود، ابوعمره، (كه او را باز شكاري مي گفتند) و معاذ بن هاني كندي چند مأمور مسلح را مأمور دستگيري خولي كرد. آنان حركت نمودند و خانه خولي را در محاصره خود درآوردند. خولي كه غافلگير شده بود و راه كمترين نجات و فراري را براي خود نمي ديد، خود را گم كرد و به مستراح خانه اش پناه برد و در چشمه چاه مستراح، خود را مخفي كرد و سبدي چوبي را روي دهانه مستراح، گذاشت تا او را نبيند. مأموران مختار به خانه ريختند و زن خولي جلوي آنان آمد و گفت: چه خبر است؟ گفتند شوهرت كجاست؟ اين زن كه عنادي خاص نسبت به

شوهر خبيثش داشت و علاقمند به خاندان پيامبر بود ديد اكنون بهترين فرصت است كه آن خبيث را به سزاي اعمالش برساند. وي با صداي بلند خطاب به مأموران كرد و گفت: «من نمي دانم شوهرم كجاست! ولي با دستش اشاره به طرف مستراح كرد. آنان وارد محل شدند و آن سبد چوبي را برداشتند و خولي را از گودال با وضع بدي بيرون كشيدند و او را بسته و به سوي مختار حركت دادند.»

اتفاقا مختار با گروهي از يارانش از قصر خارج و به دنبال قاتلان حسين عليه السلام مي گشت كه در بين راه، خبر دستگيري خولي را به او دادند. مختار راه خود را كج كرد و به طرف محل خانه خولي حركت كرد و ابن كامل هم همراه مختار بود. مختار و همراهان آمدند و مأموران، خولي را با آن وضع به نزد مختار آوردند، مختار فرمان داد: كه در مقابل خانه اش به حساب وي برسيد و او را بكشيد و جسدش را نيز بسوزانيد. او آن قدر سوخت تا خاكستر شد.

خولي

خولي بن يزيد اصبحي از دژخيمان كوفه و دشمنان اهل بيت «ع» بود.پس از آنكه امام حسين «ع» روز عاشورا در قتلگاه بر زمين افتاد، جلو آمد تا سر مطهر حضرت را جدا كند. وي به اتفاق حميد بن مسلم ازدي، سر امام حسين را نزد ابن زياد برد، اما چون دير شده و در قصر بسته بود، خولي سر مطهر را شب به منزل برد و پنهان كرد.او دو زن داشت.چون زنش فهميد كه سر حسين «ع» را به خانه آورده، كينه او را به دل گرفت و از رختخواب بلندشد

و ديگر با او همبستر نشد.خولي در ايام مختار پنهان بود.زن ديگرش (به نام عيوف بنت مالك) جاي او را به ياران مختار خبر داد.اين زن از آن هنگام كه خولي سر ابا عبدالله «ع» را آورده بود با او دشمن شده بود.خولي را گرفته، كشتند.[1] آن شب كه خولي سر مطهر را به منزل خويش برده بود، همسرش از آن اتاق يا تنوري كه سر در آن نهاده شده بود، نوري را ديد كه به آسمان كشيده شده است.[2] «تنور خولي» از همين جا در مرثيه ها راه يافته است. شب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم

مطبخ نه، سوي راز نهانخانه آمدم ديدم كه نور مي زند از دخمه اي برون

دل خسته ام كشاند به دنبال رد خون خون در ميان نور چه مي كرد؟يا علي

خورشيد در تنور چه مي كرد؟يا علي «ع»[3] . تا جهان باشد و بوده است، كه داده است نشان

ميزبان خفته به كاخ اندر و مهمان به تنور سر بي تن كه شنيده است به لب سوره كهف؟

يا كه ديده است به مشكات تنور آيت نور[4] . ---------------------------------

پي نوشت ها :

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 612، بحار الانوار، ج 45، ص 125.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 391.

[3] نادر بختياري (كيهان 6 / 5 / 73).

[4] نير تبريزي.

خزيمة بن نصر

وي يكي از هواداران و طرفداران قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. خزيمة كه از شيعيان مخلص و از افسران لايق تحت امر ابراهيم بن اشتر بود، نقش مهمي را در به ثمر رساندن قيام مختار ايفا نمود.

خشبية

يكي از القابي كه مورخين به مختار و ياران او دادند لقب «خشبيه» است. و خشب يعني چوب و خشبية يعني چوبداران. و علت اين كه اين لقب را به ياران مختار داده اند اين است كه: مختار، خوش نداشت كه نيروهاي او با شمشير و سلاح وارد مسجد الحرام شوند و به احترام خانه ي كعبه دستور داد از سلاحهاي جنگي استفاده نكنند. و اين حاكي از احترامي بود كه مختار براي مسجد الحرام و خانه ي خدا قايل بود. تصرف مسجد الحرام بدان جهت كه نيروهاي ابن زبير (محمد و ياران او را در تونل زمزم زنداني كرده بودند) از اين رو نيروهاي مختار آنجا را تصرف نمودند و محمد بن حنيفه و ياران او را آزاد كردند.

خليد

وي يكي از نيروها و طرفداران قيام مختار بود. خليد كه برده اي آزاد شده بود، در جريان درگيري با نيروهاي عبدالله بن مطيع به اسارت درآمد. تا چشم شبث بن ربعي به او افتاد، بر او فرياد زد كه: از ماهي فروشي در بازار دست كشيدي و انقلابي شدي؟ اين سزاي ارباب توست كه تو را آزاد كرد،حال به رويش شمشير بكشيد و فورا او را گردن بزنيد. و سرانجام خليد را بدين گونه به قتل رساندند.

خون تازه

در روايات آمده كه پس از كشته شدن امام حسين «ع» عصر عاشورا، در زمين و آسمان نشانه هاي شگفتي ديده شد كه برخي از آنها تا مدتها باقي بود.يكي از اين علايم و آثار، خون تازه (دم عبيط) بود.در نقلهايي آمده است كه پس از كشته شدن امام، در بيت المقدس، هر سنگي را كه از زمين بر مي داشتند، زير آن خون تازه بود و سه روز از آسمان خون باريد.[1] بارش خون از آسمان و رويش خون تازه از زمين و از زير سنگها، گريه آسمان و زمين در سوگ ابا عبدالله «ع» به حساب آمده است.در زمينه همين عبيط، از قول ابو سعيد نقل شده است كه: «ما رفع حجر من الدنيا الا و تحته دم عبيط و لقد مطرت السماء دما بقي اثره في الثياب مدة حتي تقطعت».[2] در مورد خواب ام سلمه نيز آمده است كه حضرت رسول را در خواب ديد. حضرت به او فرموده: هر گاه شيشه اي كه در نزد توست و خاك در آن است، ديدي كه خاكش به خون تازه (دم عبيط) رنگين شد، بدان كه حسين «ع» كشته شده است.[3] .

-----------------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 204، اثبات الهداة، حر عاملي، ج 5، ص 180، امالي صدوق، ص 142.

[2] احقاق الحق، ج 11، ص 462 و 482.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 231.

د

داوود بن طرماح

از اراتمندان و ياران باوفاي اهل بيت: و از اصحاب امام حسين عليه السلام در روز عاشوراست. نام شريفش در شمار شهداي عاشوراي حسيني قرار گرفته است. در زيارت ناحيه و رجبيه نام او چنين آمده است: «السلام علي داود بن الطرماح...». امام حسين عليه السلام وقتي اصحابش جملگي شهيد شدند با سلام و سپاس نام بزرگان آنها را مي برد، از جمله نام داود بن الطرماح را ذكر فرمود. او نيز پس از مقاتله سخت با دشمن به شهادت رسيد.

دسته هاي عزاداري

دسته: گروهي از مردم كه در جايي گرد آيند و يا با هم حركت كنند و كاري را انجام دهند. گروهي كه با تشريفات خاصي در خيابانها و كوچه ها حركت مي كنند و با هم اشعاري خوانند، براي اقامه عزاداري سيد الشهدا و ائمه ديگر.[1] حركتشان بصورت سينه زني يا زنجير زني است. رواج آن بيشتر در عصر صفويه شكل گرفت.

اينگونه دستجات، براي خود نشانه و علامت و توغ و پرچم مخصوص و گاهي نام ويژه اي داشته اند و با نوعي سازماندهي مردمي در ايام عاشورا و روزهاي ديگر به سوگواري مي پرداختند.اين مراسم، بويژه در عراق و شهرهايي چون نجف و كربلا، ريشه دارتر بوده است. مرحوم كاشف الغطاء مي نويسد: «آغاز بيرون آمدن دسته هاي عزاداري براي سيد الشهدا، پيش از هزار سال، در زمان «معز الدوله» و «ركن الدوله» بود، كه دسته هاي عزاداران در حالي كه براي حسين «ع» ندبه مي كردند و شب، مشعلهايي به دست داشتند، بغداد و راههايش يكباره پر از شيون شد... اين در قرن چهارم بود.و اگر بيرون آمدن اين موكبها در راهها نبود، هدف و غرض از يادآوري حسين بن علي «ع» از بين مي رفت و ثمره فاسد

مي شد و راز شهادت حسين بن علي «ع» منتفي مي گشت.»[2] .

«موكب» يا «مواكب حسيني» نيز به همين حركتهاي جمعي بصورت عزاداري و پيمودن راهي با حالت عزا گفته مي شود كه در عراق، بويژه در ايام اربعين رواج و شور بيشتري دارد.در روزهاي تاسوعا و عاشورا نيز در همه شهرها و روستاهاي شيعه نشين رواج دارد.برخي از اين دسته ها، تاريخچه اي طولاني و گاهي مثلا چند صد ساله دارد (مثل دسته «طويرج» در كربلا) كه در نسلهاي پياپي، سنتهاي خويش را حفظ مي كنند.[3] .

دسته هاي عزاداري، نوعي تشكل و سازماندهي را تمرين مي دهد كه بر محور امام حسين «ع» است.اين دسته ها و هيئتها، در افراد احساس مسؤوليت و شخصيت و اعتماد به نفس را تقويت مي كند و به آنان نظم و نظام مي بخشد، آن هم با محتوايي مقدس و آدابي خالصانه و عاشقانه و بدون حاكميت زور و اعمال قدرت. --------------------------

پي نوشت ها :

[1] فرهنگ فارسي، معين.

[2] المواكب الحسينيه، محمد حسين كاشف الغطاء، ص 15، (چاپ 1345 ق، نجف).

[3] در زمينه تشكلها و اهداف دسته هاي عزاداري حسيني از جمله ر.ك: «المواكب الحسينيه، مدارس و معسكرات» از: سامي البدري، ص 34.

دارالاماره

مقر استاندار و فرماندار، خانه امير، حاكم نشين، ارگ، ارگ حكومتي.در شهرهايي كه امير و حاكم آنجا حضور داشت، اغلب كنار مسجد جامع شهر، مقر امارت و قصر حكومتي ساخته مي شد، تا براي اقامه نماز جمعه و ايراد خطبه، فاصله اي نباشد.در كوفه محل استقرار ابن زياد را دار الاماره مي گفتند و مجالس عمومي را در مسجد جامع برگزار مي كردند.اسراي اهل بيت را در كوفه وارد آن مجلس عمومي ساختند و آن گفتگوها ميان ابن زياد و عترت طاهره پيش آمد.در همين قصر

كه نامش «طمار» بوده، مسلم بن عقيل و هاني را به دستور ابن زياد شهيد كردند.

ساختمان دار الاماره كوفه، بعنوان قديمي ترين بناي دولتي در اسلام، به دست سعد بن ابي وقاص انجام گرفت. «آثار كوفه قديم، از جمله دار الاماره از بين رفته و تنها بقايايي از مسجد جامع وجود دارد.اداره آثار باستاني عراق، با تلاشهاي زياد، پايه هاي آن را با حفاريها پيدا كرد. علايم نشان مي دهد كه دار الاماره، چهار ديوار به طول 170 متر داشته كه ارتفاع متوسط آن 14 متر بوده و هر ديوار از ضلع خارجي به 6 برج نيم دايره متصل بوده وفاصله هر برج با ديگري 24 / 60 متر و ارتفاع آنها حدود 20 متر بوده است.بناي محكم قصر و نوع مهندسي آن، دار الاماره را از هجوم خارجي مصون مي داشته است.كنار برخي درهاي اصلي آن نيز اتاقهايي بعنوان زندان و مطبخ بوده است.»[1] . -----------------------

پي نوشتها:

[1] حياة الامام الحسين بن علي، ج 2، ص 357 (پاورقي).

دارالخلافه

در پايتخت حكومت، قصري كه محل سكونت خليفه بود، دار الخلافه گفته مي شد، جاي اقامت پادشاه.به خود شهري هم كه خليفه يا پادشاه در آنجا بود، دار الخلافه گفته مي شد.دار الحكومه هم به همان معني بود.

يزيد، پس از كشتن امام حسين «ع» و به اسارت در آوردن اهل بيت او، براي به رخ كشيدن اين پيروزي به مردم بار عام و اذن عمومي داد و قصر پر از جمعيت شد.آنگاه اسراي اهل بيت را كه با طناب، آنان را به هم بسته بودند، با وضعي اهانت آميز وارد مجلس يزيد كردند.[1] دار الخلافه يزيد، نزديك مسجد جامع دمشق بوده است. -------------------------

پي نوشتها:

[1] حياة

الامام الحسين بن علي، ج 3، ص 376.

دروازه ساعات

نام يكي از دروازه هاي ورودي دمشق، كه اسراي اهل بيت را از آنجا وارد شهر كردند، همراه سر مطهر امام حسين «ع».در حالي كه مردم به شادماني و پايكوبي و طبل زني مشغول بودند.نام آن دروازه «باب ساعات» بود.[1] آن دروازه، يكي از دروازه هاي شرقي آن شهر بود كه راه حلب و كوفه به اين دروازه ختم مي گرديد.هنگامي كه اسيران به دروازه شام رسيدند، از شدت ازدحام جمعيت و مانور لشكر بني اميه، ساعتها قافله اسرا در كنار دروازه شام توقف كرد.لذا شيعيان اين دروازه را «باب ساعات» ناميدند.

در عصر حاضر، باب ساعات را «باب توما» مي نامند و آثاري از اين دروازه قديمي باقي مانده است و امروزه باب توما از محله هاي مسيحي نشين شهر دمشق است و نسبت به نقاط ديگر شهر، از هم پاشيده تر و كثيف تر به نظر مي رسد.[2] . -------------------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 128.برخي هم علت نامگذاري را وجود ساعتي مخصوص بر سر در آن دانسته اند (نفس المهموم، ص 241).

[2] دايره المعارف تشيع، ج 3، ص 12. (به نقلي، توقف سه ساعته آنان يكي از درهاي قصر بود و به آن «باب الساعات» گفتند.رياض القدس، ج 2، ص 294 به نقل از منتخب طريحي).

دشت كربلا

قبله ي اهل حقيقت كربلاست

كربلا، او قبله اهل ولاست گر چه دارد كعبه، مروه با صفا

ليك، كي دارد مناي كربلا؟ كعبه را گر زمزم است آب حيات

كربلا را آب خضر آمد فرات رو نما عارف، صلات ركعتين

در خم ابروي محراب حسين «كربلا»، مدفن سيد الشهداست، سرزميني كه عظيمترين حماسه خدايي بشر، درعاشوراي سال 61 در آن اتفاق افتاد و موجش سراسر تاريخ و پهنه جهان را

فرا گرفت.

خاك آن، بوي خون مي دهد و تربت كربلا مقدس و الهام بخش است و در فضيلت آن، روايات بسياري نقل شده است.[1] .

امام علي «ع» پس از جنگ صفين، هنگام عبور از كربلا همراه برخي همراهان، چشمانش پر از اشك شد و فرمود: اينجاست محل فرود آمدنشان... و اينجاست شهادتگاه عاشقان بي نظير كه در گذشته و آينده، نمونه ندارند: «... مصارع عشاق شهداء لا تسبقهم من كان قبلهم و لا يلحقهم من بعدهم...»[2] و به همين خاطر، «كربلا» سمبل ايثار و جانبازي و شهادت طلبي و شوق و شور حماسي شناخته شده است و در طول تاريخ نيز، كانون عشقهاي برتر بوده و همچون مغناطيسي، دلهاي مشتاق و شيداي معرفت را به سوي خود كشيده است.در حماسه دفاع مقدس ايران نيز، بسياري از رزمندگان اسلام، به شوق كربلاو زيارت حرم حسيني، جبهه ها را در مي نورديدند و با بعثيان كافر مي جنگيدند و رو به كعبه عشق، كربلاي سيد الشهدا «ع» شهيد مي شدند، چون كربلا سمبل هر جايي است كه صحنه ديگري حق و باطل باشد. در حسرت كوي كربلا مي رفتند

مشتاق به سوي كربلا مي رفتند گلگون تن و خونين كفن و بي پر و بال

اينگونه به سوي كربلا مي رفتند[3] . در روايات آمده است كه سيد الشهدا «ع» نواحي اطراف قبر خويش را از اهل نينوا و غاضريه به مبلغ شصت هزار درهم خريداري كرد و به خود آنان صدقه داد و با آنان شرط كرد كه مردم را به جايگاه قبرش راهنمايي كنند و هر كه را به زيارت آن حضرت آيد، سه روز مهمان نمايند و پذيرايي كنند.[4] .

باري، كربلا نام يكي از شهرهاي كشور عراق است

كه در كنار رودخانه فرات قرارداشته است.اين شهر، تا سال 61 هجري، بيابان بوده است.از آن زمان به بعد، بر اثر شهادت حسين بن علي «ع» در آن محل، بتدريج مورد توجه شيعيان آل علي قرار گرفت و پس از بناي مرقدهاي شهدا، متدرجا مركز جمعيت گرديد و امروز، يكي از شهرهاي زيارتي عراق مي باشد كه قريب 65000 تن جمعيت دارد و در ماههاي محرم و صفر و هنگام زمستان، به سبب ورود زايران، جمعيت شهر به 100000 تن مي رسد.[5] .

در اين كه «كربلا» يعني چه و ريشه لغوي آن چيست و از چه گرفته شده، بحثهاي مفصلي انجام گرفته است.[6] طبق برخي نقلها، اين نام از تركيب «كرب» و «ال» ساخته شده است، يعني حرم الله، يا مقدس الله، «كرب» در لغت سامي به معناي «قرب» در عربي است (كرب: قرب).اگر «ال» هم به معناي «الله» باشد، كربلا به معناي محلي است كه نزد خدا، مقدس و مقرب است، يا «حرم خدا» است.[7] برخي هم آن را تركيب يافته از «كوربابل» دانسته اند، يعني مجموعه اي از آباديها و روستاهاي بابل.موقعيتي كه كربلا در آن قرار دارد، در بين النهرين است.اين منطقه در گذشته هاي دور، مهد حوادث و احيانا تمدنها بوده است و بخشهاي گوناگوني از اين ناحيه، نامهاي مختلف داشته است.كربلا، كور بابل، نينوا، غاضريه، كربله، نواويس، حير، طف، شفيه، عقر، نهر علقمي، عمورا، ماريه و... كه بعضي از اينها نام روستاها و آباديهايي در اين منطقه وسيع بوده است.[8] .

حرم مطهر امام حسين «ع» كه در اين شهر قرار دارد، تاريخچه اي مفصل دارد و در دوره هاي مختلف تاريخي، بناي آن تغييرات و تعميراتي يافته است.كربلا، شهري

است كه خاندانهاي ريشه دار در آن ساكن بوده اند.حوزه علميه داشته و خانواده هايي شريف، اديب و علماي برجسته از آن برخاسته و در آن زيسته اند.قبر حضرت عباس «ع» نيز درهمين شهر است.در قرون اخير نيز شاهد تعدادي حوادث و انقلابها و فتنه ها بوده است.[9] ولي به هر حال، در كربلا بيش از نشانهاي جغرافيايي و تاريخي، بايد مفاهيم والاي انساني و شورگستريها و الهام بخشيهاي قداست آفرين را سراغ گرفت. ----------------------

پي نوشتها:

[1] ر.ك: سفينة البحار، ج 2، ص 11 و 475.معروفست كه: «كل ارض كربلاء و كل يوم عاشورا».درباره اين مرقد مطهر ازجمله «چهل حديث كربلا»، نشر معروف نيز منتشر شده است. نيز «كربلا» جواد محدثي، نشر مشعر.

[2] همان، ص 197 و 475.

[3] علي مرادي.

[4] مجمع البحرين، طريحي، واژه «كربل».

[5] فرهنگ فارسي، معين.براي آشنايي با تاريخ اين شهر از دير باز تا عصر حاضر، ر.ك: «تراث كربلا» از سلمان هادي الطعمه (اين كتاب به فارسي هم ترجمه شده است: ميراث كربلا) همچنين ر.ك: «موسوعة العتبات المقدسه» جلد 8 (قسم كربلا) از جعفر الخليلي.

[6] از جمله ر.ك: «موسوعة العتبات المقدسه»، ج 8، ص 9 به بعد.

[7] همان، ص 10.

[8] تراث كربلا، ص 19.

[9] ر.ك: «تراث كربلا»، سلمان هادي الطعمه.

دمشق

بزرگترين شهر سوريه كه از قديم، موقعيت و مركزيت فرهنگي و تاريخي داشته و پيش از اسلام بنا شده است و اماكن تاريخي آن، گوياي تاريخ كهن آن است.مسلمانان در سال 13 هجري آنجا را فتح كردند.معاويه مدت 31 سال در آنجا حكومت كرد.مسجد جامع اموي[1] كه از بزرگترين مساجد اسلامي است در اين شهر است.[2] .

اسراي اهل بيت را پيش يزيد در اين شهر آوردند.مرقد رقيه دختر

امام حسين نيز دراين شهر است.مردم آن ديار در دوره هاي نخستين اسلام، چون تحت تاثير تبليغات شوم معاويه و امويان بودند، نسبت به علي و آل علي «ع» ديدگاه خصمانه اي داشتند.

برخوردهاي شاميان با اسراي كربلا نيز نشان دهنده آن بود. -----------------------

پي نوشتها:

[1] درباره عظمت و شگفتيهاي مسجد جامع دمشق ر.ك: «لغت نامه» دهخدا، واژه «جامع دمشق».

[2] دائرة المعارف الاسلامية، ج 9، ص 264.

دير ترسا

نام محلي در سرزمين شام، كه اسيران اهل بيت از آن گذشتند.در اين سفر، كه اسرا به همراه نيروهاي يزيدي به شام برده مي شدند، سرهاي شهدا نيز همراه قافله بود.در يكي ازمنزلگاههاي راه، به محلي رسيدند به نام «قنسيرين» كه راهبي در ديري به عبادت مشغول بود.نگاه راهب از صومعه به سر مطهر امام حسين «ع» افتاد كه نور از آن به آسمان مي رفت.با ديدن اين صحنه، ده هزار درهم به نگهبانان سر داد و آن سر را آن شب نزد خود در صومعه نگهداشت.شب هنگام، راهب از آن سر مقدس، شگفتيها و كراماتي ديد و به بركت آنها مسلمان شد.[1] به گفته نير تبريزي: دير ترسا و سر سبط رسول مدني

واي اگر طعنه به قرآن زند انجيل و زبور اين دير، هم اكنون در منطقه راه سوريه به لبنان موجود است و بر يك بلندي مشرف به جاده قرار دارد.

----------------------

پي نوشتها:

[1] مناقب، ج 4، ص 60، بحار، ج 45، ص 172، احقاق الحق، ج 11، ص 498، اثبات الهدة، ج 5، ص 193.

دير راهب

نام محلي در سرزمين شام، كه اسيران اهل بيت از آن گذشتند.در اين سفر، كه اسرا به همراه نيروهاي يزيدي به شام برده مي شدند، سرهاي شهدا نيز همراه قافله بود.در يكي از منزلگاههاي راه، به محلي رسيدند به نام «قنسيرين» كه راهبي در ديري به عبادت مشغول بود.نگاه راهب از صومعه به سر مطهر امام حسين «ع» افتاد كه نور از آن به آسمان مي رفت.با ديدن اين صحنه، ده هزار درهم به نگهبانان سر داد و آن سر را آن شب نزد خود در صومعه نگهداشت.شب هنگام، راهب از آن سر مقدس،

شگفتيها و كراماتي ديد و به بركت آنها مسلمان شد.[1] به گفته نير تبريزي: دير ترسا و سر سبط رسول مدني

واي اگر طعنه به قرآن زند انجيل و زبور اين دير، هم اكنون در منطقه راه سوريه به لبنان موجود است و بر يك بلندي مشرف به جاده قرار دارد. ------------------------

پي نوشتها:

[1] مناقب، ج 4، ص 60، بحار، ج 45، ص 172، احقاق الحق، ج 11، ص 498، اثبات الهدة، ج 5، ص 193.

دستان بريده

يا دستهاي قلم شده.منظور دو دست علمدار كربلا اباالفضل «ع» است كه چون روز عاشورا براي آوردن آب به خيمه ها، به سوي فرات رفت، در درگيري با كمين نيروهاي دشمن، ابتدا دست راستش از كار افتاد و با رجز «و الله ان قطعتموا يميني...» مي كوشيد تا آب را به خيمه ها برساند. دست چپش هم قطع شد.وي به رجز و مبارزه ادامه داد تا به شهادت رسيد.در مرثيه ها براي بي دستي علمدار رشيد عاشورا، جايگاه خاصي است و از زبان حال مادرش «ام البنين» هم نوحه ها خوانده مي شود. كاش مي گشتم فداي دست تو

تا نمي ديدم عزاي دست تو خيمه هاي ظهر عاشورا هنوز

تكيه دارد بر عصاي دست تو از درخت سبز باغ مصطفي

تا فتاده شاخه هاي دست تو اشك مي ريزد ز چشم اهل دل

در عزاي غم فزاي دست تو يك چمن گلهاي سرخ نينوا

سبز مي گردد به پاي دست تو درشگفتم از تو اي دست خدا

چيست آيا خونبهاي دست تو؟[1] .

----------------------

پي نوشتها :

[1] صادق رحماني.

دهه عاشورا

ده روز اول ماه محرم را دهه عاشورا يا دهه محرم مي گويند و در اين ايام مردم اقدام به برپايي عزاداري و مجالس وعظ و مرثيه مي كنند و هيئتهاي عزاداري و مساجد و تكايا و حسينيه ها رونق و شور بيشتري پيدا مي كند و آمادگي براي بزرگداشت عاشوراي حسيني پديد مي آيد.

درخت سدر

در دوره هارون الرشيد، اطراف قبر امام حسين «ع» خانه ها و بناهايي احداث شده بود درخت سدري وجود داشت كه هم نشانه اي براي زائران و مسافران بود و هم سايه باني برايشان. به دستور هارون آن درخت را قطع كردند.اين حادثه پيش از تخريبهايي بود كه در عصر متوكل چندين نوبت نسبت به قبر سيد الشهدا «ع» انجام گرفت.[1] نيز نقل شده كه موسي بن عبد الملك، دستور به قطع آن درخت داد.در حديثي هم از پيامبر نقل شده است كه سه بار فرمود: «لعن الله قاطع السدرة».[2] خداوند لعنت كند قطع كننده درخت سدر را.تا زمان هارون الرشيد مردم نمي دانستند معناي اين حديث چيست و به چه جنايتي اشاره دارد.جرير بن عبد الحميد از مردي از اهل عراق كه آمده بود، پرسيد، چه خبر؟ وقتي او خبر تخريب قبر امام و قطع درخت سدر را گفت، جرير دستانش را بلند كرد و گفت: الله اكبر!حديثي از پيامبر روايت شده كه قطع كننده سدر را لعن نموده است، ولي تا امروز معنايش را نمي فهميديم.قصد او تغيير موضع قبر حسين «ع» است تا مردم ندانند قبرش كجاست.[3] . -------------------------------

پي نوشتها:

[1] تاريخ الشيعه، محمد حسين المظفري، ص 89.

[2] مناقب، ج 4، ص 64.

[3] همان، 63، بحار الانوار، ج 45، ص 398.

دعوتنامه

هميشه يكي از سندهاي قابل اعتماد و رسمي «نامه» بوده است.مكاتبات اداري، رسمي و سياسي و عزل و نصبها و فرمانها و درخواستها به صورت نامه (و اصطلاحاكتاب) در نهضت كربلا و قبل و بعد از عاشورا هم به چشم مي خورد.[1] چه نامه هايي كه سيد الشهدا «ع» به معاويه نوشت و نسبت به كشتن حجر بن عدي

و يارانش اعتراض كرد، وچه آنچه به علما نگاشت و چه آنچه در جريان نهضت عاشورا، به بستگان خود و كوفيان، بصريان، ياران و نمايندگان خويش نوشت، حتي آنچه كه به صورت وصيتنامه كتبي آن حضرت به محمد حنفيه ثبت است (لم اخرج اشرا...) از اين دست است.نامه هايي را هم بزرگان شيعه و هواداران آن امام، از بصره و بويژه كوفه به آن حضرت نوشتند و او را به آمدن به آن پايگاه شيعي دعوت كردند و قول هر گونه مساعدت و ياري دادند.سيد الشهدا نيز در پي آن دعوتنامه ها، نماينده خويش، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد، باز همراه وي نامه اي به شيعيان نوشت.[2] .

نامه هايي كه در مدت اقامت امام حسين «ع» در مكه، از كوفه براي آن حضرت فرستادند و دعوت به كوفه كردند، بسيار بود.تا حدود 12 هزار نامه و بيشتر هم گفته اند.

نامه ها برخي بصورت فردي بود، برخي بصورت گروهي و با امضاهاي بيشمار.نامه هاي سيد الشهدا «ع» به آنان نيز اغلب، پاسخ به آن دعوتها يا فراخواني به ياري و مبارزه بود و محتواي دعوت عاشورايي امام را در برداشت.علت آنكه نامه هاي دعوت، اغلب از كوفه بود، آن بود كه كوفيان دل خوشي از معاويه نداشتند و هوادار اهل بيت بودند.پس از مرگ او، تصميم به خلع يزيد از خلافت و مبارزه با او گرفتند.نامه هايشان هم در پي همين هدف و با مضموني انتقادآميز از حكومت امويان و اعلام هواداري نسبت به سيد الشهدا «ع» و دعوت به آمدن و قبول رهبري و قول نصرت و ياري و چشم به راه مقدم او بودن بود.نامه هايي هم ميان امام و برخي از شيعيان در

بصره رد و بدل شد.آخرين نامه اي كه از كوفيان به دست امام رسيد، اين متن را داشت: «عجل للقدوم يا بن رسول الله، فان لك بالكوفة ماة الف سيف فلا تتاخر»[3] اي پسر پيامبر!هر چه زودتر بيا!در كوفه صد هزار شمشير در اختيار توست، دير مكن!در مسير راه كوفه، وقتي سپاه حر، راه را برامام گرفت، حضرت به انبوه نامه هاي دعوت استناد كرد و حر از آنها اظهار بي اطلاعي مي كرد.روز عاشورا هم امام در يكي از خطبه هاي اتمام حجت خويش، كساني همچون شبث بن ربعي، حجار بن ابجر، قيس بن اشعث، يزيد بن حارث و... را مخاطب قرار دارد كه... مگر به من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و همه جا سرسبز است و آماده، زود بشتاب و به سوي سپاهي سازمان يافته بيا؟... [4] . -------------------------------

پي نوشتها:

[1] مجموعه نامه هاي ائمه «ع» در كتاب دو جلدي «معادن الحكمة» از محمد بن فيض كاشاني گرد آمده است.نامه هاي سيد الشهدا را نيز از جمله در «موسوعة كلمات الامام الحسين» و «بلاغة الحسين» ملاحظه كنيد.

[2] سفينة البحار، ج 2، ص 467.

[3] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 335.

[4] كامل، ابن اثير، ج 2، ص 562، اعيان الشيعه، ج 1، ص 602.

دفن اجساد شهدا

طايفه اي كه نزديك كربلا ساكن بودند و فرداي عاشورا، پس از رفتن سپاه عمر سعد، عده اي از آنان براي دفن اجساد مطهر شهداي اهل بيت به كربلا آمدند[1] و چون اجساد را نمي شناختند، متحير بودند.در آن هنگام، حضرت سجاد «ع» آمد و پيكر اهل بيت و اصحاب را يك به يك به آنان شناساند و آنان در دفن شهدا، حضرت را ياري كردند و براي خويش، افتخار آفريدند.در «دايرة المعارف

تشيع» آمده است:

«بني اسد، نام تيره اي از قبايل عرب، از فرزندان اسد بن خزيمه بن مدركه... اين قبيله توفيق و افتخار دفن پيكر مطهر حضرت سيد الشهدا و انصار آن حضرت را پس از واقعه كربلا در سال 61 ق.داشتند.جمعي از اصحاب، علما، شعرا و زعماي اماميه از اين قبيله برخاسته اند.برخي از همسران پيامبر اكرم «ص» نيز از همين قبيله بوده اند.اين قبيله درسال 19 هجري از بلاد حجاز به عراق رفته، در كوفه و غاضريه از نواحي كربلا سكونت كردند.از قبايل سلحشور عرب محسوب مي گردند.هنگام بناي كوفه، اين قبيله محله خاصي را در جنوب مسجد كوفه به خويش اختصاص دادند.در سال 36 هجري در جنگ جمل، با علي «ع» بيعت كردند و در كنار آن حضرت جنگيدند.در قيام عاشورا در سال 61به سه دسته تقسيم شدند: موافق با حضرت و مخالف و بي طرف.حبيب بن مظاهر، انس بن حرث، مسلم بن عوسجه، قيس بن مسهر، موقع بن ثمامه و عمرو بن خالد صيداوي از سران موافق بودند و حرملة بن كاهل اسدي، قاتل طفل شير خوار، از سران مخالف بود. گروهي از دسته سوم (بي طرفها) پس از شهادت حسين، زنانشان بر ميدان جنگ گذر كرده و اجساد را ديدند و تحت تاثير قرار گرفتند و به سرزمين خود رفته، مردان را جهت دفن اجساد، خبر كردند.ابتدا زنان بيل و كلنگ به دست گرفته به طرف كربلا روان شدند.پس از مدتي وجدان مردان بني اسد بيدار گشت و به خود آمدند و به دنبال زنان راه افتاده به دفن اجساد امام و يارانش پرداختند.اين فداكاري سبب شهرت آنان شد و از آن پس شيعيان به نظر احترام و محبت به

قبيله بني اسد مي نگرند».[2] . -----------------------

پي نوشتها:

[1] مروج الذهب، ج 3، ص 63.

[2] دايرة المعارف تشيع، ج 3، ص 340.

دلهم بن عمر

همسر گرامي جناب «زهير بن قين» بود كه در راه كربلا به كاروان امام حسين عليه السلام پيوستند.

دختر سه ساله

دختر سه چهار ساله ابا عبدالله الحسين «ع» كه در سفر كربلا همراه اسراي اهل بيت بوده و در شام، شبي پدر را به خواب ديد و پس از بيدار شدن بسيار گريست و بي تابي كرد و پدر را خواست.خبر به يزيد رسيد.به دستور او سر مطهر امام حسين «ع» را نزد او بردند و او از اين منظره بيشتر ناراحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه شام (كه محل اقامت موقت اهل بيت بود) جان داد.[1] البته درباره اين دختر و شهادتش، ميان مورخين نظر واحدي وجود ندارد.

خردسالي اين دختر و عواطفي كه نام و يادش و كيفيت جان باختنش و مدفن او بر مي انگيزد شگفت است و شيعيان به او علاقه خاصي دارند.محل دفن او كنار يك بازارچه قديمي و با فاصله از مسجد اموي در دمشق قرار دارد و چندين بار تعمير شده است.آخرين تعمير و توسعه در سال 1364 شمسي از سوي ايران آغاز شد و پس از چند سال به پايان رسيد.[2] اينك حرمي بزرگ و باشكوه براي آن دختر خردسال بزرگوار وجود دارد كه زيارتگاه دوستداران اهل بيت است. از بهر ياد بود از اين نهضت بزرگ

در شهر شام، دختركي را گذاشتيم تا دودمان دشمن ظالم فنا شود

آنجا رقيه را به حراست گماشتيم

----------------------------

پي نوشتها :

[1] كامل بهايي، ص 179، منتهي الآمال، 437.

[2] شام سرزمين خاطره ها، ص 111.

داوود حلي

سيد داوود بن داوود حسيني حلي، عموي سيد حيدر، شاعر و اديب مشهوري بوده است.

اين اديب گرانمايه در رثاي امام حسين عليه السلام و اصحاب باوفايش اشعاري دارد كه گوشه اي از آن در اين جا ذكر مي شود: يا أمة

لمحمد

في الآل لم يرعوا ذمامه قتلوا الحسين بكربلا

ء و لم تخالطهم ندامه و رضيعه قبل الفطام

رأي بسهمهم فطامه قد أضرموها فتنة

عميا الي يوم القيامة اي مردم، حق محمد صلي الله عليه و آله و خانواده ي او را مراعات نكردند.

حسين عليه السلام را در كربلا شهيد كردند و از اين كار پشيمان نشدند.

فرزند شير خوارش را قبل از اين كه از شير گرفته شود با تير از شير گرفتند.

آتش فتنه اي را افروختند كه تا قيامت خاموش نمي شود.

داوري شيرازي

محمد متخلص به داوري، سومين پسر وصال از شاعران قرن سيزدهم هجري است. وي مدتي در تهران بسر برده و به سال 1282 ه. ق در شيراز به بيماري دق درگذشت و در بقعه ي شاهچراغ شيراز مدفون گرديد.

او در رثاي سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و ياران گرانمايه اش اشعار پر سوز و گداز بسياري سروده است كه نمونه اي از آنها در پيش مي آيد: بگرفت سر پسر به سينه

دستي به سر، آن دگر به سينه گفت اي گل تازه بر دميده

بيخ گلت از جگر دميده بر برگ گلت چرا غبار است؟

چاك تنت از كدام خار است؟ از سنگ كه شد پرت شكسته؟

با تيغ كه شد سرت شكسته از دست كه جرعه نوش گشتي؟

كز خود شدي و خموش گشتي اي سرو روان به پاي برخيز

بنشسته پدر، ز جاي برخيز در پيش پدر چرا غنودي؟

اي باب، تو بي ادب نبودي بگشاي لبي، بكن خطابي

بشنو سخني، بگو جوابي بر چهره ي شاه چشم بردوخت

گفتي دل شاه بر جگر دوخت از حديث شهدا مختصري مي شنوي

از غم روز قيامت خبري مي شنوي تو چه داني كه چه آمد به سر شاه شهيد؟

بر سر نيزه ي بيداد سري مي شنوي چاك

پيشاني اش از دامن ابرو بگذشت

تو همين معجز شق القمري مي شنوي از جگر سوختگان لب آبت چه خبر؟

اين قدر هست كه بوي جگري مي شنوي غافلي وقت جدايي چه قيامت برخاست

تو وداع پسري با پدري مي شنوي خبرت نيست ز حال دل بيمار حسين

در ره شام همين در به دري مي شنوي تاب خورشيد و تن خسته و پا در زنجير

حال رنجور چه داني؟ سفري مي شنوي گريه سيلي شد و بنياد صبوري بركند

تو همين زينبي و چشم تري مي شنوي داوري راست دم غصه فزايي، ورنه

اين همان قصه بود كز دگري مي شنوي چون دور روزگار، ستم را ز سر گرفت

رسم و ره جفا به طريقي دگر گرفت در دودمان احمد مرسل شراره اي

از آتش يزيد در افتاد و در گرفت بر شاه دين زمانه چنان تنگ شد كه او

هم مهر از برادر و هم از پسر گرفت رو در حرم نهاد و ز دشمن امان نيافت

ناچار راه مشهد پاك پدر گرفت دردا كه راه باديه گم كرد خسروي

كش عقل رهنماي به ره راهبر گرفت بس نامه ها ز كوفه نوشتند و هر كسي

روز و شبان ز مقدم پاكش خبر گرفت خواندند سوي خويش و به ياريش كس نرفت

جز تبر چارپر كه شتابيد و پر گرفت چون ديد خلق را سر نامهرباني است

بر مرگ دل نهاد و دل از خلق برگرفت آمد به دشت ماريه، گفت اين زمين كجاست؟

آسوده گشت چون كه بگفتند نينواست چون ديد برخلاف مراد است كارها

فرمود كز شتر بفكندند بارها افراشتند خيمه و بر رفع كينه خصم

برگرد خيمه گاه نشاندند خارها چون اهل كوفه ز آمدن شه خبر شدند

دشمن دو اسبه سوي شه آمد هزارها گرد ملك دو رويه گرفتند

فوج فوج

از پا برهنگان عرب وز سوارها بگذشت لشكر و عمر سعد شوم بخت

سردار لشكر و سر خنجر گذارها برگرد شير بچه ي حق، بيشه ساختند

از نيزه هاي شيرفكن نيزه دارها شه در ميان باديه محصور دشمنان

وز تيغ هاي تيز به گردش حصارها بر روي شاه، آب ببستند و اي دريغ

از هر كنار موج زنان جويبارها افراشتند آتش كين از سنان و تيغ

بر روزن سپهر برآمد شرارها برگرد شه چو لشكر دشمن هجوم كرد

يكباره زو كناره گرفتند يارها روز نهم ز ماه محرم چو شد تمام

خورشيد بخت آل علي كرد رو به شام جون نوبت قتال به سلطان دين فتاد

تب لرزه بر قوايم عرش برين فتاد گرد ملال بر رخ كروبيان نشست

زنگ هراس بر دل روح الامين فتاد از بيم رفت خنجر مريخ در نيام

وز دست مهر، تيغ به روي زمين فتاد چون شير بچه كشته بياورد رو به خصم

وز بيم لرزه بر دل شير عرين فتاد بر هر سري كه تيغ شه آورد سر فرود

دو پاره پيكرش ز يسار و يمين فتاد گفتي كه تيغ شاه شهابي بود كزو

هر سو به خاك معركه ديوي لعين فتاد دشت نبرد چون فلك پر ستاره شد

از بس كه قبه از سپر آهنين فتاد بس مغز پر ز باد كه از باد تيغ شاه

از زين بلند ناشده كز پشت زين فتاد بس دست زورمند كه با تيغ آهنين

از آستين برون شد و بي آستين فتاد يكباره بسته شد ره آمد شد سوار

از بس به خاك پيكر مردان كين فتاد آمد ندا ز حق كه به هيجا چه مي كني؟

بردي ز ياد وعده ي ما را چه مي كني؟ چون قوم بني اسد رسيدند

يك دشت تمام كشته

ديدند شه كشته، همه سپاه كشته

يك طايفه بي گناه كشته صحرا همه لاله زار گشته

يك كشته، دو صد هزار گشته باغي گل و سرو بار داده

گل ريخته، سروها فتاده گلها همه خون ناب خورده

افسرده و آفتاب خورده هر گوشه تني هزار پاره

صد پاره يكي هزار باره هر سوي كه شد كسي خرامان

خون شهدا گرفت دامان سرها ز بدن جدا فتاده

سرگشته به پيش پا فتاده گفتند كه يارب اين چه حال است؟

اين واقعه خواب يا خيال است؟ اينان كه ز سرگذشتگانند

آدم نه، مگر فرشتگانند گر آدمي، از چه سر ندارند؟

ور خود ملك، از چه پر ندارند؟ بي دست نبوده اين بدنها

يا اين همه چاك پيرهنها اين پا كه ز تن جدا فتاده ست

يارب بدنش كجا فتاده ست؟ اين جسم بريده سر كدام است؟

تا كيست پدر، پسر كدام است؟ شه كو، به كجاست شاهزاده؟

وان تازه خطان ماهزاده؟ زين چاك تني و بي لباسي

كند است نظر ز حق شناسي ماندند به كار خويش حيران

يك چاك بدن، يكي به دامان كز دور بلند گشت گردي

آمد ز ميان گرد، مردي ديدند به ره شتر سواري

خورشيد وشي، نقابداري ماتمزده ي سياه جامه

آشفته، به سر يكي عمامه پيش آمد و زار زار بگريست

چون ابر به نوبهار بگريست گفت اي عربان ميهمان دوست

مهمان نشناختن نه نيكوست اين تشنه لبان پيرهن چاك

نشناخته چون نهيد در خاك؟ اكنون كه به خاك مي سپاريد

مي دانمشان بر من آريد گفتند چنين كه ره نمودي

وين عقده ي كار ما گشودي ايزد به تو رهنماي بادا

اي مزد تو با خداي بادا هرگز نشوي چو اين عزيزان

در داغ عزيز، اشك ريزان خويشان تو اين بلا نبينند

اين قصه ي كربلا نبينند رفتند و ز هر طرف دويدند

هر يك بدني به بركشيدند بردند

تني به پيش رويش

جسمي شده چاك چارسويش خونش به دل فگار بسته

وز خون به كفش نگار بسته تن كوفته، سينه چاك گشته

نارفته به خاك، خاك گشته سركوفته، پا به گل نشسته

تا فرق به خون دل نشسته گفتند كه اين شكسته تن كيست؟

اين نوگل چاك پيرهن كيست؟ گفت اين تن قاسم فگار است

پور حسن است و تاجدار است كش ديده ز چرخ آبنوسي

يك روز چه مرگ و چه عروسي ديدند تني چو نونهالي

بر خاك فتاده پايمالي باريك ميان، ستبر بازو

با شير سپهر هم ترازو تير آژده پاي تا به دوشش

گلگون تن ارغوان فروشش پيكان به برش به سر نشسته

تير آمده تا به پر نشسته شمشير نموده در دلش راه

از سينه دريده تا تهيگاه دل جسته برون كه جاي من نيست

اين خانه دگر سراي من نيست گفتند كه اين جوان كدام است؟

كآب از پس مرگ او حرام است صد پاره تنش كبابمان كرد

ز آب مژه غرق آبمان كرد مادرش مباد با چنين سوز

تا كشته ببيندش بدين روز چون چشم سوار بر وي افتاد

آتش بگرفت و از پي افتاد مي گفت و ز ديده اشك مي ريخت

وز ديده به رخ دو مشك مي ريخت كاين پاره پسر كه ريز ريز است

در پيش پدر بسي عزيز است اين نوگل گلشن امام است

فرزند حسين تشنه كام است از نسل مهين پيمبر است اين

ناكام علي اكبر است اين جمعي دگر آمدند جوشان

رخساره پر آب و دل خروشان گفتند تني به پاي آب است

كآب از لب خشك او كباب است دست از سر دوشها گسسته

بس دست ز خون خويش شسته چون ديده به دام پاي بستش

مرگ آمده و گرفته دستش قد سرو، تني چو سرو

صد چاك

چون سايه ي سرو، خفته بر خاك از زخم سنان و خنجر و تير

صد پاره تنش شده زمينگير بگسسته ميان و يال و كتفش

از جاي نمي توان گرفتش گفت اين تن مير نامدار است

عباس دلير نامدار است مي گفت ز هر تني نشاني

گردش عربان به نوحه خواني هر گوشه نشان شاه مي جست

در خيل ستاره، ماه مي جست تا بر تن شه گذارش افتاد

رفت از خود و در كنارش افتاد گفت اي تن بي سر، اين چه حال است؟

از كشته ي خنجر، اين چه حال است؟ اي پيكر پاك، اين چه روز است؟

اي خفته به خاك، اين چه سوز است؟ اي كشته، سرت كجا فتاده ست؟

بي سر بدنت كجا فتاده ست؟ بر تن ز چه پيرهن نداري؟

پيراهن چه، كه تن نداري؟ نه دست و نه آستين، نه جامه

سر داده به خصم با عمامه

دعبل خزاعي

ابوعلي دعبل بن علي بن رزين از خاندان طاهر ذواليمينين بود. او به سال 148 ه. ق در كوفه متولد شده و در بغداد سكونت گزيد و به سال 246 ه. ق در شهر طيب كه بين واسط و خوزستان قرار دارد وفات يافت.

ابوعلي، دعبل بن علي بن رزين خزاعي كوفي، سراينده ي قصيده ي معروف «مدارس آيات» در سوگ مظلوميت امامان شيعه است. وي كه از مرثيه سرايان بزرگ عاشورا به حساب مي آمد، بيشتر عمرش را در بغداد زيست. شعرهايش بيشتر در نكوهش خلفاي جور و حمايت از اهل بيت عليهم السلام بود. اين چهره نابغه شعر شيعي كه از شيفتگان جان باخته ي راه ائمه و ولايت بود، به دسيسه ي حاكم دمشق، در سن 98 سالگي به شهادت رسيد. قبرش در «زويله» نزديك مرز سودان است. دعبل به خاطر قصيده ي «مدارس آيات» پيراهني

از امام رضا عليه السلام خلعت گرفت. او نه تنها يك شاعر برجسته، بلكه در علم حديث و كلام و تاريخ و لغت نيز چهره ارزشمندي بود و از علماي شيعه به حساب مي آمد و سروده هايش در زمان خود او منتشر و دهان به دهان نقل شده است. فكيف و من أني يطالب زلفة

الي الله بعد الصوم و الصلوات و هند و ما أدت سمية و ابنها

اولوا الكفر في الاسلام و الفجرات تراث بلا قربي و ملك بلا هدي

و حكم بلا شوري بغير هداة فكيف يحبون النبي و رهطه

و هم تركوا أحشاءهم و غرات أفاطم لو خلت الحسين مجدلا

و قد مات عطشانا بشط فرات اذا للطمت الخد فاطم عنده

و أجريت دمع العين في الوجنات يا آل أحمد ما لقيتم بعده؟

من عصبة هم في القياس مجوس صبرا موالينا فسوف نديلكم

يوما علي آل اللعين عبوس يا امة السوء ما جازيت أحمد في

حسن البلاء علي التنزيل و السور لم يبق حي من الأحياء نعلمه

من ذي يمان و لا بكر و لا مضر الا و هم شركاء في دمائهم

كما تشارك أيسار علي جزر قتلا و أسرا و تخويفا و منهبة

فعل الغزاة بأهل الروم و الخزر أري أامية معذورين أن قتلوا

و لا أري لبني العباس من عذر قبران في طوس، خير الناس كلهم

و قبر شرهم، هذا من العبر ما ينفع الرجس من قرب الزكي و ما

علي الزكي بقرب من الرجس ضرر چگونه و به چه وسيله اي (جز توسل به اهل بيت) بعد از نماز و روزه طالب نزديكي به خدا هستي؟

در حالي كه هند و سميه و فرزندانش ريشه ي كفر هستند و در اسلام فساد كرده اند.

ارث آنان بدون نسب و سلطنت

آنان بدون ارشاد به آنها رسيده و حكومتشان استبدادي و بدون مشورت است.

پس چگونه پيامبر و بستگان او را دوست دارند در صورتي كه پهلوهاي خاندان او را شكافتند؟

اي فاطمه، اگر مي دانستي كه حسين عليه السلام با كام تشنه در كنار فرات سر به خاك شهادت نهاده،

جز لطمه بر صورت نمي زدي و غير از اشك بر گونه نمي ريختي.

اي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، پس از او از قومي كه در مقايسه مانند گبران هستند، بر شما چه گذشت؟

آقايان من شكيبا باشيد، به زودي روزي فرامي رسد كه بر آن دودمان لعنتي بسيار سخت باشد.

اي مردم بد، پاداش شما براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در برابر امتحان خوبي كه داد و قرآن را برايتان آورد، چه بود؟

تمام قبايل عرب، از ذي يمان و بكر و مضر و كساني كه ما مي شناختيم هيچ يك باقي نمانده اند،

مگر اينكه همان گونه كه در تقسيم نذرهاي زمان جاهلي شركت مي كردند، در ريختن خون شهداي نينوا هم شركت داشته اند.

همان طور كه غزاة به اهل روم و خزر حمله بردند، آنها هم در قتل و اسارت و ترساندن و يغماي مردم دخالت داشته اند.

براي بني اميه در قتل و كشتن (آل علي عليه السلام) بهانه و دستاويزي مي بينم ولي هيچ عذري براي بني عباس نمي يابم.

دو قبر در توس هست كه يكي قبر بهترين مردم دنياست و ديگري قبر بدترين مردم، آري اين يك عبرت است.

اگر ناپاكي و پليدي در نزديكي پاكي و طهارت واقع شود هيچ سودي برايش ندارد و اين نزديكي به پاكي هم هيچ ضرري نمي رساند.

دعبل خزاعي

ابو علي، دعبل بن علي بن رزين خزاعي كوفي، سراينده قصيده معروف

«مدارس آيات» در سوگ مظلوميت امامان شيعه.وي كه از مرثيه سرايان بزرگ عاشورا به حساب مي آمد، بيشتر در بغداد زيست.شعرهايش بيشتر در نكوهش خلفاي جور و حمايت از اهل بيت «ع» بود.ولادت اين چهره نابغه شعر شيعي كه از شيفتگان جان باخته راه ائمه و ولايت بود، سال 148 و شهادتش به دسيسه حاكم دمشق، در 98 سالگي در 246 هجري بود.قبرش در «زويله» نزديك مرز سودان است.[1] .

دعبل به خاطر قصيده «مدارس آيات»، پيراهني از امام رضا «ع» خلعت گرفت.او نه تنها يك شاعر برجسته، بلكه در علم حديث و كلام و تاريخ و لغت نيز چهره ارزشمندي بود و از علماي شيعه به حساب مي آمد و سروده هايش در زمان خود او منتشر و دهان به دهان نقل مي شد. ------------------------

پي نوشتها :

[1] الغدير، علامه اميني، ج 2، ص 286-263.نيز درباره شرح حال او ر.ك: «دعبل خزاعي، شاعر دار بر دوش» از: مصطفي قليزاده.

ديزج

ابراهيم ديزج، كسي بود كه از سوي متوكل عباسي ماموريت يافت براي متفرق ساختن شيعه و تجمع آنان پيرامون قبر سيد الشهدا «ع»، قبر آن حضرت را خراب كند.همراه او در اين جنايت، هارون مغربي بود.كارگراني گرفتند ولي نتوانستند خراب كنند.براي تخريب و شخم آن محل، از گاو استفاده كردند، ولي گاوها هم پيش نمي رفتند.اين دو نفر، پس ازآن گرفتاريهايي ديدند كه در كتب تاريخ ثبت است.[1] .

ديزج، يهودي بود و به ظاهر اسلام آورده بود و در تخريب قبر، خودش با بيلي كه در دست گرفته بود، مباشرت در كار داشت.اين عمل، در سال 236 هجري بود.[2] . --------------------------

پي نوشتها :

[1] مناقب، ج 4، ص 64، بحار الانوار، ج 45،

ص 394.

[2] تتمة المنتهي، محدث قمي، ص 239.

دونالدسون

دكتر دونالدسون انگليسي در سال 1346 ه. 1928 م از كربلا ديدن نمود و منظورش از اين سفر، تكميل كتابي با موضوع عقايد شيعه بود. او پاره اي درباره ي زيارت حسين عليه السلام نوشته كه خالي از اشتباه نيست.

دعوتنامه

هميشه يكي از سندهاي قابل اعتماد و رسمي «نامه» بوده است.مكاتبات اداري، رسمي و سياسي و عزل و نصبها و فرمانها و درخواستها به صورت نامه (و اصطلاحاكتاب) در نهضت كربلا و قبل و بعد از عاشورا هم به چشم مي خورد.[1] چه نامه هايي كه سيد الشهدا «ع» به معاويه نوشت و نسبت به كشتن حجر بن عدي و يارانش اعتراض كرد، وچه آنچه به علما نگاشت و چه آنچه در جريان نهضت عاشورا، به بستگان خود و كوفيان، بصريان، ياران و نمايندگان خويش نوشت، حتي آنچه كه به صورت وصيتنامه كتبي آن حضرت به محمد حنفيه ثبت است (لم اخرج اشرا...) از اين دست است.نامه هايي را هم بزرگان شيعه و هواداران آن امام، از بصره و بويژه كوفه به آن حضرت نوشتند و او را به آمدن به آن پايگاه شيعي دعوت كردند و قول هر گونه مساعدت و ياري دادند.سيد الشهدا نيز در پي آن دعوتنامه ها، نماينده خويش، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد، باز همراه وي نامه اي به شيعيان نوشت.[2] .

نامه هايي كه در مدت اقامت امام حسين «ع» در مكه، از كوفه براي آن حضرت فرستادند و دعوت به كوفه كردند، بسيار بود.تا حدود 12 هزار نامه و بيشتر هم گفته اند.

نامه ها برخي بصورت فردي بود، برخي بصورت گروهي و با امضاهاي بيشمار.نامه هاي سيد الشهدا «ع» به آنان نيز اغلب، پاسخ به آن دعوتها يا فراخواني به

ياري و مبارزه بود و محتواي دعوت عاشورايي امام را در برداشت.علت آنكه نامه هاي دعوت، اغلب از كوفه بود، آن بود كه كوفيان دل خوشي از معاويه نداشتند و هوادار اهل بيت بودند.پس از مرگ او، تصميم به خلع يزيد از خلافت و مبارزه با او گرفتند.نامه هايشان هم در پي همين هدف و با مضموني انتقادآميز از حكومت امويان و اعلام هواداري نسبت به سيد الشهدا «ع» و دعوت به آمدن و قبول رهبري و قول نصرت و ياري و چشم به راه مقدم او بودن بود.نامه هايي هم ميان امام و برخي از شيعيان در بصره رد و بدل شد.آخرين نامه اي كه از كوفيان به دست امام رسيد، اين متن را داشت: «عجل للقدوم يا بن رسول الله، فان لك بالكوفة ماة الف سيف فلا تتاخر»[3] اي پسر پيامبر!هر چه زودتر بيا!در كوفه صد هزار شمشير در اختيار توست، دير مكن!در مسير راه كوفه، وقتي سپاه حر، راه را برامام گرفت، حضرت به انبوه نامه هاي دعوت استناد كرد و حر از آنها اظهار بي اطلاعي مي كرد.روز عاشورا هم امام در يكي از خطبه هاي اتمام حجت خويش، كساني همچون شبث بن ربعي، حجار بن ابجر، قيس بن اشعث، يزيد بن حارث و... را مخاطب قرار دارد كه... مگر به من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و همه جا سرسبز است و آماده، زود بشتاب و به سوي سپاهي سازمان يافته بيا؟... [4] . ----------------------------

پي نوشت ها :

[1] مجموعه نامه هاي ائمه «ع» در كتاب دو جلدي «معادن الحكمة» از محمد بن فيض كاشاني گرد آمده است.نامه هاي سيد الشهدا را نيز از جمله در «موسوعة كلمات الامام الحسين» و «بلاغة الحسين» ملاحظه كنيد.

[2]

سفينة البحار، ج 2، ص 467.

[3] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 335.

[4] كامل، ابن اثير، ج 2، ص 562، اعيان الشيعه، ج 1، ص 602.

دغدغه

تابوت بزرگي كه معمولا دسته هاي عزادار يا تعزيه خوان، آن را روز 28 صفر كه مصادف با شهادت امام حسن مجتبي «ع» است مي آورند.ابتدا دغدغه را سياهپوش كرده، در حالي كه بر دوش عزاداران بود، دو كودك در اطراف آن نوحه خواني مي كردند.[1] ظاهرا تنها در شهر قم رايج و مصطلح بوده است.

---------------------------

پي نوشت ها :

[1] تاريخ تكايا و عزاداري قم، ص 218.

دم

در اصطلاح مرثيه و نوحه خواني، بيت و مصرعي كه مداح و مرثيه خوان مي گويد و حاضران آن را تكرار مي كنند و همصدا با مداح، دم مي گيرند.دم دادن و دم گرفتن از اصطلاحات سينه زني و نوحه خواني است.

دريد

نام پرچمدار سپاه عمر سعد در روز عاشورا بود.

داوود دمشقي

در زمان قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي، عليه نيروهاي ابن زياد از هواداران ابن زياد بود. وي فرد قدرتمندي بود كه كسي را ياراي مقابله با او نبود. سرانجام وي به دست يكي از افراد شجاع سپاه مختار به هلاكت رسيد. جريان به هلاكت رسيدن وي چنين بود:

در ميان ارتش شام مردي شجاع به نام: «ابن ضبعان كلبي» بود، او وسط ميدان آمد و فرياد زد: «يا شيعه المختار كذاب يا شيعة ابن الاشتر المرتاب» اي پيروان مختار كذاب و اي پيروان فرزند اشتر گمراه جلو بياييد. و آن مرد در حالي كه در ميدان گرد و خاكي به وجود آورده بود اين رجز را مي خواند: انا ضبعان الكريم المفضل

من عصبة يبرون من دين علي كذالك كانوا في الزمان الاول

من فرزند ضبعان بزرگ و بزرگوارم از خانواده اي كه از دين علي بيزارند و از قديم بر اين عقيده استوار بوده اند. در اين جا مردي از يلان لشكر ابراهيم، جلو آمد و در مقابل آن مرد خبيث شامي ايستاد، اين مرد «احوص بن شداد» از طايفه ي حمدان و از شيعيان مخلص و شجاع عراق بود. وي با فريادي بلند در جواب آن مرد هتاك شامي اين رجز را خواند: انا بن شداد علي دين علي

لست لعثمان بن اروي بولي لاصلين القوم فيمن يصطلي

بحر نار الحرب حبشي تنجلي من فرزند شدادم كه بر دين علي مي باشد و از عثمان فرزند «اروي» بيزارم.

امروز، چنان بر گروهي كه جلوي من بيايند ضربت خواهم زد تا آن وقتي كه آتش جنگ زبانه مي كشد.

ابن شداد، سپس خطاب به آن مرد شامي گفت: «خودت را معرفي كن».

مرد

شامي با غرور و نخوت گفت: نام من «منازل الابطال» يعني كوبنده پهلوانان است.

احوص در جواب او گفت: خوب نام من نيز «مقرب الارجال» يعني نزديك كننده مرگ است و چنان حمله اي به آن مرد شامي كرد و ضربتي بر او فرود آورد كه وي را نقش بر زمين ساخت و او را به درك واصل نمود.

سپس فريادش به «هل من مبارز»: آيا مبارزي هست كه با من روبرو شود بلند شد كه يكي از سران شام به نام «داوود دمشقي» در مقابل او آمد و اين رجز را خواند: انا بن قاتل في الصفينا

قتال قرن لم يكن غبينا بل كل فيها بطلا جرونا

مجربا لدي الوغي كمينا من فرزند كسي هستم كه در جنگ صفين جنگيده است، جنگ جنگاوري پيروز بلكه با هر قهرماني درگير شده ام كه در هنگام نبرد داراي تجربه بوده است.

احوص پاسخ رجز آن مرد را چنين داد: يابن الذي قاتل في الصفينا

و لم يكن في دينه غبينا كذبت قد كان بها مغبونا

مذبذبا في امره مفتونا لا يعرف الحق و لا اليقينا

بوس له لقد مضي ملعونا اي فرزند كسي كه در جنگ صفين جنگيده است و مدعي است كه در دين و عقيده خودش ضعيف نبوده است.

دروغ گفتي، بلكه ضعيف بوده و پابرجا نبوده و در كارش فريب خورده است كه نه حق را مي شناسد و نه بر يقين است بدا بر او كه ملعون رفت.

سپس اين دو به يكديگر حمله ور شدند و اين بار نيز احوص با ضربتي جانانه اين مرد شامي را به قتل رساند و با پيروزي به لشكرگاه خود بازگشت.

دومة الحسناء

نام مادر مختار، «دومه» از زنان باشخصيت تاريخ

اسلام است و درباره او گفته اند: «من ربات الفصاحة و البلاغة و الرأي و العقل» وي از زنان سخنور و باتدبير و عاقله بود.

«ابوعبيد» پدر مختار، قبل از ازدواجش بسيار مشكل پسند و در پي همسري ايده آل بود. او همسري مي خواست كه از نظر اصالت، نجابت، وجاهت، حسب و نسب؛ شايسته باشد و هر كسي كه به او پيشنهاد مي شد نمي پذيرفت. شبي در خواب مي بيند كه يك نفر به او مي گويد: برو «دومه زيبا» را بگير كه پشيماني ندارد. و او همان است كه مي خواهي! «دومه» دختر وهب بن عمر بن معيب بود و به خاطر وجاهت و ديگر محسناتش او را دومه الحسنا لقب داده بودند. بدين ترتيب ابوعبيد با آن دختر ازدواج كرد. دومه مي گويد: هنگامي كه حامله بودم شبي در خواب ديدم كه گوينده اي در عالم رؤيا اين سرود را برايم خواند: ابشري بالولد

اشبهه شي ء بالامة اذا الرجال في كبد

تقاولوا علي لبد كان له حظ الاسد

يعني:مژده به يك پسر، پسري مثل شير در گرماگرم نبرد، او بهره ي كاملي از شجاعت دارد. و پس از چندي خداوند نوزادي پسر به ابوعبيد عطا فرمود و او نامش را مختار نهاد.

در آخرين نبرد مصعب بن زبير عليه مختار بن ابوعبيد ثقفي، هنگامي كه مختار و تعدادي از يارانش در قصر دارالحكومه كوفي محاصره شده بودند.

از جمله كساني كه از خاندان مختار در دارالاماره محاصره شد، مادر مختار «دومه الحسناء» بود. وي در آن هنگام پيرزني سالخورده بود.

مردي به نام ابوعجين گويد: «در آن روزي كه تعدادي از ياران و نزديكان مختار در محاصره قصر كشته شدند و مردم هزيمت گشتند، من به مادر مختار پيشنهاد

كردم كه: بيا تا تو را بر دوش بگيرم و از معركه نجاتت دهم، وي با شجاعت تمام رد كرد و گفت: به خدا قسم اگر دستگير شوم و اسيرم كنند، برايم بهتر است كه مرا به دوشت سوار كني و نجاتم دهي».

درسهاي عاشورا

حادثه عاشورا، بي شك از عظيمترين رخدادهايي بود كه در تاريخ بشري موجي عظيم پديد آورد و مسلمانان و غير مسلمانان را با ارزشهاي متعالي و مفهوم حيات هدفدار آشنا ساخت و انگيزه هاي مبارزه براي حفظ كرامت انسان و نفي سلطه ستم را در انسانها ايجادكرد، يا تقويت نمود.هر اندازه كه مسلمانان و انسانها با درسهاي نهفته در آن حركت خونين و عميق آشناتر شده، از آن بهره برده اند، به همان ميزان عزتمند و بزرگوار زيسته و پايه هاي حكومت طاغوتها را لرزانده اند.درسهايي كه از عاشورا مي توان گرفت، در سخنان امام حسين «ع» و يارانش، عملكرد و روحيات آنان، تاثير آن واقعه در فكر و زندگي مسلمانان و ماندگاري آن حماسه و آثارش در طول زمان نهفته است و كسي كه بدقت در مجموعه اين واقعه بنگرد، با اين درسها آشنا مي شود.[1] در اين فرهنگنامه، در ذيل عنوانها و مدخلهاي متعددي به شكلهاي گوناگون به اينگونه درسها و آموزشهاي عاشورايي اشاره شده است.از جمله به اين موضوعات مراجعه شود: آثار و نتايج نهضت عاشورا، آزادگي، اهداف نهضت عاشورا، ايثار، بصيرت، بلا و كربلا، تاكتيكهاي نظامي تبليغي، جهاد، رمز جاودانگي عاشورا، زندگي، زيارت، شعارهاي عاشورا، شهادت طلبي، شيعه امام حسين «ع»، عاشورا در نظر ديگران، عاشورا و امر به معروف، عاشورا و سقيفه، صبر، علي الاسلام السلام، فتح، فتوت، فرهنگ عاشورا، فوز، قرباني، كل يوم عاشورا، ماهيت

قيام كربلا، مدايح و مراثي، نماز، نهضت يا شورش، وارث، وفا، هجرت، هل من ناصر، هيهات منا الذله، يا فتح يا شهادت، يا ليتنا كنا معك و... برخي عنوانهاي ديگر: ------------------------

پي نوشتها :

[1] در اين زمينه، به اثر ديگر جواد محدثي (پيامهاي عاشورا، نشر مركز تحقيقات سپاه پاسداران) مراجعه شود كه به شكل مبسوط به درسها ، پيامها و عبرتهاي عاشورا پرداخته است.

درخت سدر

ديزج يهودي

مردي يهودي كه مأمور خراب كردن قبر سيدالشهداء عليه السلام بود. به امر متوكل عباسي هفده بار قبر حسين عليه السلام را خراب كردند. در يكي از اين نوبتها ديزج يهودي را مأمور تغيير و تبديل و تخريب قبر مطهر كرد. او نيز با غلامان خويش سراغ قبر رفت و حتي قبر را شكافت و به حصيري كه پيكر امام در آن بود برخورد كرد كه از آن بوي مشك مي آمد.دوباره خاك روي آن ريختند و آب بستند و مي خواستند آن زمين را با گاو شخم بزنند كه گاوها پيشروي نمي كردند اين عمل در سال 236 هجري اتفاق افتاد.

درخت صدر

در دوره هارون الرشيد، اطراف قبر امام حسين «ع» خانه ها و بناهايي احداث شده بود درخت سدري وجود داشت كه هم نشانه اي براي زائران و مسافران بود و هم سايه باني برايشان. به دستور هارون آن درخت را قطع كردند.اين حادثه پيش از تخريبهايي بود كه در عصر متوكل چندين نوبت نسبت به قبر سيد الشهدا «ع» انجام گرفت.[1] نيز نقل شده كه موسي بن عبد الملك، دستور به قطع آن درخت داد.در حديثي هم از پيامبر نقل شده است كه سه بار فرمود: «لعن الله قاطع السدرة».[2] خداوند لعنت كند قطع كننده درخت سدر را.تا زمان هارون الرشيد مردم نمي دانستند معناي اين حديث چيست و به چه جنايتي اشاره دارد.جرير بن عبد الحميد از مردي از اهل عراق كه آمده بود، پرسيد، چه خبر؟ وقتي او خبر تخريب قبر امام و قطع درخت سدر را گفت، جرير دستانش را بلند كرد و گفت: الله اكبر!حديثي از پيامبر روايت شده كه قطع كننده سدر را لعن نموده است، ولي تا

امروز معنايش را نمي فهميديم.قصد او تغيير موضع قبر حسين «ع» است تا مردم ندانند قبرش كجاست.[3] .

----------------------

پي نوشتها :

[1] تاريخ الشيعه، محمد حسين المظفري، ص 89.

[2] مناقب، ج 4، ص 64.

[3] همان، 63، بحار الانوار، ج 45، ص 398.

دفن در كربلا

دفن شدن در سرزمين مقدس كربلا در فرهنگ شيعه، ارزش است و رحمت الهي شامل كساني مي شود كه در حاير حسيني و كربلا دفن شوند.بسياري از بزرگان، علما، امرا و مردم عادي وصيت مي كرده اند كه در آنجا دفن شوند و حتي كساني پس از مدفون شدن در جاي ديگر، دوباره جسد را به كربلا منتقل كرده اند و نمونه هاي زيادي براي آن هست، از جمله پدر سيد رضي گرد آورنده نهج البلاغه.[1] در اينكه محدوده اين استحباب و ارزش تا كجاست، ديدگاههاي مختلفي است، بستگي به محدوده حرم دارد كه از يك فرسخ تا پنج فرسخ هم نقل شده است.

------------------

پي نوشتها:

[1] موسوعة العتبات المقدسه، الخليلي، ج 8، ص 95.

دستان بريده

يا دستهاي قلم شده.منظور دو دست علمدار كربلا اباالفضل «ع» است كه چون روز عاشورا براي آوردن آب به خيمه ها، به سوي فرات رفت، در درگيري با كمين نيروهاي دشمن، ابتدا دست راستش از كار افتاد و با رجز «و الله ان قطعتموا يميني...» مي كوشيد تا آب را به خيمه ها برساند. دست چپش هم قطع شد.وي به رجز و مبارزه ادامه داد تا به شهادت رسيد.در مرثيه ها براي بي دستي علمدار رشيد عاشورا، جايگاه خاصي است و از زبان حال مادرش «ام البنين» هم نوحه ها خوانده مي شود. كاش مي گشتم فداي دست تو

تا نمي ديدم عزاي دست تو خيمه هاي ظهر عاشورا هنوز

تكيه دارد بر عصاي دست تو از درخت سبز باغ مصطفي

تا فتاده شاخه هاي دست تو اشك مي ريزد ز چشم اهل دل

در عزاي غم فزاي دست تو يك چمن گلهاي سرخ نينوا

سبز مي گردد به پاي دست تو درشگفتم از تو اي دست خدا

چيست آيا خونبهاي دست تو؟[1] . -----------------------------

پي نوشت ها

:

[1] صادق رحماني.

ذ

ذات عرق

نام منزلي بين مكه و عراق كه تا مكه دو منزل فاصله دارد و اين محل، ميقات احرام براي مناطق شرقي مكه است.[1] عرق، نام كوهي است در راه مكه كه عراقيون از آن مسير وارد مكه مي شوند و اين منزل، از منزلگاههايي است كه سيد الشهدا پس از وادي عقيق برآن گذشته است و يكي دو روز در اين محل توقف كرده، سپس خيمه ها را برچيده و به راه ادامه داده است. امام در همين منزل با بشر بن غالب ملاقات كرد كه از عراق مي آمد. اوضاع عراق را پرسيد.وي پاسخ داد: دلها با تو ولي شمشيرها بر توست.سيد الشهدا راه خويش را به سوي «غمره» كه منزل بعدي بود ادامه داد.[2] در همين منزل نامه اي به كوفيان نوشت و خبر آمدنش را در آن نگاشت و توسط قيس بن مسهر صيداوي فرستاد.

-------------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 204.

[2] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 31.

ذو حسم

نام محلي است.يكي از منزلگاههاي ميان مكه و كوفه.چون طليعه سپاه اعزامي از كوفه براي امام حسين «ع» آشكار شد، يارانش را به طرف ذو حسم سوق داد و پيش از رسيدن نيروهاي دشمن، در آنجا اردو زد.حر و سربازانش در همين مكان با امام حسين «ع» برخورد كردند و آن حضرت دستور داد حر و سپاه او و حتي اسبانشان را سيراب كنند كه از راه رسيده بودند و بي تاب عطش بودند.امام سپس براي آن گروه سخنراني كرد و هنگام ظهر، نماز جماعت خوانده شد.حر و سپاه او نيز به امام حسين «ع» اقتدا كردند.[1] . --------------------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 215.

ذبيح الله خسروي

رخشنده گوهري كه به شوق وصال يار

تاب و قرار در دل تنگ صدف نداشت يعقوب بانگ وا اسفا بر فلك رساند

او ليك در فراق پسر وا اسف نداشت گرگان كوفه را همه مي ديد رو به رو

قاصد براي شير خدا تا نجف نداشت مي باخت نقد جان و ز سرمايه كم نكرد

سودي ذخيره كرد وليكن به كف نداشت بار دگر به سوي حرم شهسوار دين

آمد پي تسلي اطفال نازنين سر زد چو مهر عارضش از مشرق حرم

هر ماهرو ستاره فرو ريخت بر جبين بر چهره ها ز ديدن او گرد غم نشست

برخاست زان شكسته دلان ضجه و انين از روي مرحمت ز سر و چشمشان سترد

گرد ملال و اشك دمادم به آستين پوشيد كهنه پيرهني بر تن شريف

شد عازم جهاد چو ضرغام خشمگين

ذاكر

ياد آورنده، كسي كه از مصايب اهل بيت مي گويد و مردم را مي گرياند، چه مداح باشد و چه واعظ و منبري. «ذاكر اهل بيت»، عنواني افتخارآميز است براي آنانكه با مداحي و مرثيه خواني، نام و ياد و فضايل و مظلوميتهاي خاندان پيامبر را زنده نگه مي دارند و نقشه دشمنان را در به فراموشي سپردن ظلمهاي خود به دودمان رسالت، خنثي مي سازند.

ذكر و ياد ائمه و شهداي كربلا، مورد تشويق امامان بود و خودشان همواره از ذاكران و احياگران حادثه كربلا و مظلوميت اهل بيت بودند و بر آن مي گريستند.امام صادق «ع» فرمود: «من ذكرنا عنده ففاضت عيناه حرم الله وجهه علي النار».[1] هر كس كه نزد او يادشويم و چشمانش اشك آلود شود، خداوند چهره اش را بر آتش حرام مي كند.

----------------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 285.

ذكر مصيبت

سنتي در جهت احياي ياد و نام ائمه و مطرح نگه داشتن حادثه عاشورا.در اين برنامه، چه بصورت مقطع پاياني سخنراني و موعظه و چه بصورت مستقل، حوادث كربلا و كيفيت شهادت امام حسين «ع» و ياران او و نيز امامان ديگر بصورتي سوزناك نقل مي شود كه سبب تحريك عواطف و گريستن بر سيد الشهدا مي گردد.نقل حوادث بر اساس مقتلها انجام مي گيرد و شايسته است كه از منابع معتبر و شعرهاي خوب استفاده مي شود تا موجب وهن به مقام معصومين و خاندان عصمت نگردد.

امام سجاد «ع» كه بيست سال به ياد عاشورا مي گريست، مي فرمود ياد شهادت فرزندان فاطمه چشمانم را پر اشك مي كند: «اني لم اذكر مصرع بني فاطمة الا خنقتني لذلك عبرة»[1] با اين حساب، ياد حادثه و يادآوري آن مظلوميتها خودش كافي است تا

مستمعان را بگرياند و نيازي به آميختن دروغ يا نقل حرفهاي بي اساس در ذكر مصيبت و مرثيه خواني نيست.

ذكر مصيبت، سبب تعميق نهضت حسيني و پيوند عاطفي و قلبي شيعه با سيد الشهداست و نقشه دشمنان اهل بيت را كه كوشش در محو جنايات خويش داشتند، نقش بر آب مي كند و جامعه را هوادار اهل بيت و خصم ظالمان مي پرورد.[2] البته بايد ذاكران و مرثيه خوانان، هم شايستگي اين منصب حساس را داشته باشند و هم در محتواي مرثيه خواني خود دقت داشته باشند و نصايح بزرگان را در آداب آن به كار بندند. --------------------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 109.

[2] ر.ك: «نقش انقلابي ياد و يادآوران»، شريعتي.بحار الانوار، ج 44، ص 278، احاديث گريستن و عزاداري برسيد الشهداء را آورده است.

ذو الجناح

بالدار، نام اسب حسين بن علي «ع» كه روز عاشورا بر آن نشسته بود.از آن جهت كه اين اسب، رهوار و تندرو بوده است، به آن ذو الجناح مي گفته اند.اين اسب، پس از شهادت آن حضرت، از پيكر وي دفاع مي كرد و به سواران دشمن حمله مي نمود و به اين طريق، تعدادي را كشت.[1] سيد الشهدا تا آخرين حد و لحظه توان خود، سوار بر اين اسب بود و مقاومت و جنگ مي كرد. در پايان از روي اين اسب بر زمين كربلا افتاد. نه ذو الجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سيد الشهدا بر قتال، طاقت داشت بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد

اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد پس از شهادت امام حسين «ع»، اسب او كاكل خود را به خون امام آغشته كرد و باصيحه و فرياد و گام بر زمين

زدن به سوي خيمه ها دويد تا شهادت امام را به اهل بيت خبر دهد.زنان متوجه شهادت امام شدند و شيون آنان برخاست.[2] در برخي منابع نقل شده كه اسب امام، پس از شهادت حضرت، وحشتزده از نزد بانوان گريخت و خود را به آب فرات انداخت و ناپديد شد.[3] در زيارت ناحيه مقدسه از اين اسب، با عنوان «جواد» ياد شده كه بازين و حالت پريشان روي به خيمه ها نهاد: «فلما نظرن النساء الي الجواد مخزيا و السرج عليه ملويا خرجن من الخدور ناشرات الشعور، علي الخدود لاطمات و للوجوه سافرات و بالعويل داعيات...».[4] و روايت است كه پس از شهادت امام، اين اسب با همهمه مي گفت: «الظليمة الظليمة لامة قتلت ابن بنت نبيها».[5] . خوني كه روي يال تو پيداست، ذو الجناح

خون هميشه جاري مولاست، ذو الجناح يك قطره آفتاب به روي تنت نشست

بوي خدا ز يال تو برخاست، ذو الجناح[6] .

--------------------

پي نوشت ها :

[1] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 58.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 60.

[3] تذكرة الشهدا، ملا حبيب الله كاشي، ص 353.

[4] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 298.

[5] بحار الانوار، ج 44، ص 266.

[6] از: حسين عبدي.

ر

راهب قريش

او همان «ابوبكر مخزومي» يكي از فقهاي هفتگانه و از كساني بود كه از روي خيرخواهي و نصيحت، از امام حسين عليه السلام خواست كه به سوي عراق نرود.

رميث بن عمرو

از شهداي كربلا شمرده شده است.[1] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 7، ص 33 (به نقل از رجال شيخ).

رافع

غلام «عمرو بن الحمق» و از شهداي روز عاشوراست.

رافع بن عبدالله

غلام جناب مسلم بن كثير الازدي. از صالحان و رزم آوران و از شيعيان كوفه كه پس از شنيدن خبر ورود امام به كربلا خود را به امام رسانيد و آن حضرت را در روز عاشورا ياري نمود و بعد از اقامه نماز ظهر در روز عاشورا پس از مسلم بن كثير به شهادت رسيد.

ربيعة بن خوط بن رئاب

ربيعه از شعراي مخضرمين است. در تاريخ ابن عساكر آمده كه ربيعه درك مصاحبت رسول خدا را نموده و در الاصابه ابن حجر او را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام در روز«ذي قار» مي شمرد. او نيز كه از بزرگان و از دلير مردان است از كوفه به ياري ابي عبدالله شتافت و در روز عاشوراي حسيني پس از نبرد با دشمن به فيض شهادت نايل گشت.

رجل بن خزيمه

مردي از خزيمه. او نيز نخست از سپاه دشمن و از لشكريان عمر سعد بود كه به امام حسين عليه السلام پيوست. عمرش حسن ختام پيدا كرد و به فوز و فيض شهادت رسيد. در مقتل ابومخنف است: اين مرد از لشكر عمرسعد بود و به عنوان پيام آور به سوي حسين عليه السلام آمد. اصحاب امام او را شناختند كه از نيكان است و با تعجب به او گفتند كه چرا در سپاه ابن سعد قرار گرفته اي؟! سرانجام مستبصر و آگاه گرديد و ديگر به سپاه عمر سعد برنگشت و در ركاب ابي عبدالله پس از مقاتله با دشمن به شهادت رسيد.

رميث بن عمرو

از اصحاب ابي عبدالله در نهضت عاشوراي حسيني و از شهداي كربلا مي باشد. نام شريفش در زيارت رجبيه چنين آمده است: «السلام علي رميث بن عمرو...».

روضه

روضه و روضه خواني، به معناي ذكر مصيبت سيد الشهدا و مرثيه خواني براي ائمه و معصومين «ع» است كه مورد تشويق امامان و يكي از عوامل زنده ماندن نهضت حسيني وپيوند روحي و عاطفي شيعه با اولياء دين است.اشك ريختن و گريستن در مصائب اهل بيت «ع» نشانه عشق به آنان است و علاوه بر سازندگيهاي تربيتي براي سوگوار، موجب اجر و پاداش الهي در آخرت و بهره مندي از شفاعت ابا عبدالله الحسين است.

معناي روضه در اصل، باغ و بوستان است، اما سبب اشتهار مرثيه خواني به «روضه» آن است كه مرثيه خوانان در گذشته، حوادث كربلا را از روي كتابي به نام «روضة الشهداء» مي خواندند كه تاليف ملا حسين كاشفي است. «ملا حسين كاشفي (متوفاي 910 هجري) يكي از دانشمندان و خطباي با قريحه و خوش آواز سبزوار در قرن نهم هجري بود، در زمان سلطنت سلطان حسين بايقرا (875-911 ه) به هرات، مركز حكمراني اين پادشاه رفت و چون حافظه اي توانا و قريحه اي سرشار و آوازي گيرنده و مطبوع داشت و خطيبي دانشمند بود، بزودي شهرت يافت و مجالس وعظ و ذكر او بسياري را به خود جلب كرد و مورد توجه پادشاه و شاهزادگان و اعيان و اكابر دولت و وزير فاضل و هنرمند هنر پرور او «امير علي شيرنوايي» قرار گرفت.كاشفي دانشمندي فصيح و بليغ و شاعر پركار بود وبيش از چهل كتاب و رساله تاليف كرد.از جمله آنها «روضة الشهداء» بود.كاشفي كتاب روضة الشهدا را در واقعه كربلا

به فارسي نوشت و چون مطالب اين كتاب را در مجالس عزاداري از روي كتاب بر سر منبر مي خواندند، خوانندگان اين كتاب به «روضه خوان» معروف شدند و بتدريج خواندن روضه از روي كتاب منسوخ شد و روضه خوانها مطالب كتاب را حفظ كرده و در مجالس عزاداري مي خواندند.در زمان صفويه اقامه عزاداري بسيار رواج گرفت.»[1] .

كتاب روضة الشهدا كه حاوي ذكر مقتل و حوادث كربلا بود، در قرن دهم توسط محمد بن سليمان فضولي به تركي ترجمه شد، با نام «حديقة السعداء».[2] در اينجا نمونه اي از متن روضة الشهداي واعظ كاشفي را جهت آشنايي مي آوريم، كه نثري زيبا و ادبي است: «... آخر نظري كن به حسرت آدم صفي و نوحه نوح نجي و در آتش انداختن ابراهيم خليل و قرباني كردن يعقوب در بيت الاحزان و بليت يوسف در چاه و زندان و شباني و سرگرداني موسي كليم و بيماري و بي تيماري ايوب و اره شكافنده بر فرق زكرياي مظلوم و تيغ زهر آبداده بر حلق يحيي معصوم و الم لب و دندان سرور انبياء، و جگر پاره پاره حمزه سيد الشهدا و محنت اهل بيت رسالت و مصيبت خانواده عصمت و سرشك درد آلود بتول عذرا و فرق خون آلوده علي مرتضي «ع» و لب زهر چشيده نور ديده زهرا و رخ به خون آغشته شهيد كربلا و ديگر احوال بلاكشان اين امت و محنت رسيدگان عالي همت همه با جان غم اندوخته در كانون غم و الم سر تا پاي سوخته.نظم: ز اندوه اين ماتم جان گسل

روان گردد از ديده ها خون دل»[3] . نثر شيوا و اديبانه «روضة الشهدا» ستودني است، هر چند

از نظر نقل، حاوي برخي مطالب ضعيف و بي ماخذ است.بعلاوه اين كتاب، در تحليل حادثه عاشورا ديدگاهي صوفيانه دارد و حوادث را بيشتر به منشا غيبي و مسائل آزمايش و ابتلاء اولياء نسبت مي دهد، تا بعد حماسي و اجتماعي و قابل اسوه گيري در مبارزات ضد ظلم.

از آنجا كه مرثيه خواني و ذكر مصيبت، سنت پسنديده ديني در احياء خاطره و نام و فضايل اهل بيت پيامبر است، بجاست كه اهل منبر و مداحان و ذاكران، با توجه به اهميت و نقش بسزاي روضه خواني، در ارائه الگوهاي شايسته بكوشند و چهره خوبي از ائمه و معصومين ارائه كنند.در اين زمينه، به درستي و صحت مطالب نقل شده، اعتبار منابع مورد استفاده، استواري و زيبايي اشعار انتخابي و دوري كردن از هر حرف و روضه و شعري كه با مقام والاي اولياء خدا ناسازگار است توجه داشته باشند.[4] در فضيلت گريستن و گرياندن افراد براي امام حسين «ع» به اين حديث توجه كنيد: امام صادق «ع» فرمود: «من انشد في الحسين عليه السلام بيت شعر فبكي و ابكي عشرة فله و لهم الجنة»[5] هر كس درباره حسين «ع» شعري بگويد و گريه كند و ده نفر را بگرياند، براي او و آنان بهشت است. ---------------------------------

پي نوشت ها :

[1] موسيقي مذهبي ايران، ص 8.

[2] فصلنامه هنر (وزارت ارشاد اسلامي) ج 2، ص 157.اين ماخذ، مقاله مبسوطي درباره تاريخچه تعزيه خواني دارد، ص 156 تا 173.

[3] در آمدي بر نمايش و نيايش در ايران، جابر عناصري، ص 79.

[4] در زمينه آداب اهل وعظ و منبر، از جمله ر.ك: «لؤلؤ و مرجان»، مرحوم ميرزا حسين نوري.

[5] كامل الزيارات، ص 105.

رأس الحسين

حرم و بقعه اي كه مدفن سر مطهر سيد الشهداست، يا مكاني كه سر آن حضرت به آنجا هم برده شده است.به اين نام، دو محل يكي در شام و ديگري در مصر وجود دارد.در شام در عسقلان مسجدي بزرگ و ضريحي عظيم است كه مردم آنجا را زيارت كرد تبرك مي جستند.[1] به نوشته سيد محسن امين: محلي در كنار مسجد جامع اموي در دمشق، كه گويا محل نگهداري سر مطهر سيد الشهدا در ايام يزيد بوده و در خزانه آن ملعون نگهداري مي شده است.[2] همچنين وي مي نويسد: (در سفرنامه خويش) در مصر، زيارتگاه با شكوه و مقدسي است كه مردم مصر، معتقدند سر ابا عبدالله الحسين در آنجا مدفون است و خلفاي مصر، آن را از شهر عسقلان (در فلسطين) آورده و طي مراسمي در مصر دفن كرده اند.در همين زمينه در «اعيان الشيعه» مي نويسد: بنا به قول برخي، يكي از خلفاي فاطمي در مصر، ماموراني به عسقلان (بين مصر و شام) فرستاد و سري را برايش آوردند و گفت كه سر حسين «ع» است.آن را به مصر آوردند و در محلي كه الآن به نام مشهد يا مسجد راس الحسين معروف است دفن كردند.مردم مصر به اين محل علاقه نشان مي دهند و زن و مرد دسته دسته به زيارت آن مي روند و مراسم دعا و تضرع در آنجا مي گيرند.البته در اين كه آن سر، سر امام حسين «ع» بوده، ترديد وجود دارد.[3] اين مسجد، اكنون نيز در قاهره وجود دارد، محل تجمع و مركز محافل ديني و قرآني، بويژه در شبهاي ماه رمضان است و در ميلاد امام حسين «ع» هزاران نفر آنجا گرد مي آيند

و حتي دست توسل به سوي خداي حسين «ع» دراز كرده و به بركت آن مكان، بيماران و گرفتاران شفا و نجات مي يابند. --------------------------------

پي نوشتها:

[1] آثار البلاد و اخبار العباد، قزويني، ص 278 (چاپ امير كبير).

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 627.

[3] همان.

روضة الحسين

به حرم سيد الشهدا «ع» در كربلا روضة الحسين «ع» گويند.چرا كه حرم هر يك از ائمه و حرم نبوي، روضه و باغي از باغهاي بهشتي است.نسبت به مدفن آن حضرت، امام صادق «ع» فرموده است: «موضع قبر الحسين منذ يوم دفن فيه روضة من رياض الجنة».[1] جايگاه قبر امام حسين، از روزي كه در آن دفن شدن، باغي از باغهاي بهشت است. -----------------------------

پي نوشتها:

[1] من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 2، ص 600، المزار، شيخ مفيد، ص 141.

رهيمه

محلي نرسيده به كوفه، داراي چشمه آب، كه امام حسين در آنجا فرود آمد و در آنجا با مردي از كوفيان برخورد كرد و پيرامون اوضاع كوفه سخناني رد و بدل شد.[1] . ---------------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 218 (به نقل از معجم البلدان).

ري

منطقه وسيع دامنه البرز (در جنوب شرقي تهران) ري نام داشته كه تا دشت امتداد مي يافته و حاصلخيز بوده است.در قديم راه ارتباطي شرق و غرب ايران محسوب مي شده است.[1] در دوره امويان، حاكمان اين منطقه و اغلب ساكنان آن، به آن دودمان گرايش داشتند و در آن عصر نسبت به اهل بيت «ع» دشمني داشتند.شايد برخي روايات در نكوهش ري نيز بدان جهت از زبان ائمه نقل شده است.به عمر سعد در قبال جنگيدن با امام حسين «ع» در كربلا، وعده حكومت ري داده بودند.وسوسه حكومت بر اين خطه وسيع و پر نعمت و بهره وري از عايداتش، او را واداشت تا تن به كشتن حسين «ع» دهد.[2] قبر حضرت عبد العظيم حسني در اين شهر است. -----------------------

پي نوشتها:

[1] دائرة المعارف الاسلاميه، ج 10، ص 285.

[2] در زمينه ري، از جمله ر.ك: «سيماي ري» سيد حميد خندان، «تاريخ گسترش تشيع در ري» رسول جعفريان.

رضيع

شير خوار. منظور، طفل ششماهه ي امام حسين عليه السلام است كه مظلومانه به شهادت رسيد.

ربيع بن تميم

او شهادت «عابس شاكري» را گزارش مي كند و از كساني است كه در روز عاشورا شاهد آن رويدادهاي جانسوز بود.

راهب مسيحي

نگهدارنده ي سر مطهر سيدالشهدا عليه السلام بود. در يكي از منزلگاههاي راه شام، كاروان اسراي اهل بيت به محلي رسيدند كه «قنسيرين» نام داشت. در آن منزل ديري بود كه راهبي در آن به عبادت مشغول بود. نگاه راهب از صومعه به سر مطهر امام حسين عليه السلام افتاد كه نور از آن به آسمان مي رفت. با ديدن اين صحنه، ده هزار درهم به نگهبانان سر داد و آن سر را آن شب نزد خود در صومعه نگهداشت. شب هنگام، راهب از آن سر مقدس، شگفتيها و كراماتي ديد و به بركت آنها مسلمان شد. به گفته ي نير تبريزي: دير ترسا و سر سبط رسول مدني

واي اگر طعنه به قرآن زند انجيل و زبور اين دير هم اكنون در منطقه راه سوريه به لبنان موجود است و بر يك بلندي مشرف به جاده قرار دارد.

رباب بنت امرؤالقيس بن عدي

همسر گرامي امام حسين عليه السلام. ايشان مادر علي اصغر و سكينه عليهماالسلام بودند. گفته شده كه رباب بر قبر حسين عليه السلام يك سال اقامت و عزاداري نمود و چون به مدينه برگشت از شدت ماتم درگذشت. رباب همسر حسين عليه السلام - دختر امرؤالقيس و مادر سكينه - در واقعه ي كربلا همراه بود، و او را با اسراي ديگر به شام روانه كرده بودند و چون وارد شهر مدينه شد. اشراف قريش يكي بعد از ديگري از او خواستگاري كردند. او گفت: من بعد از امام حسين عليه السلام كسي را شوهر نمي دانم و اختيار نمي كنم. او مدت يكسال زير آسمان زيست و حاضر نشد در خانه سرپوشيده و زير سقف زندگاني كند و از فرط حزن و اندوه جان سپرد.

رباب عليهاالسلام در سال

62 هجري از دنيا رحلت نمود. حسين بن علي عليه السلام به اين همسر بافضيلت و ادب و دخترش سكينه محبت داشت و مي فرمود: لعمرك انني لاحب دارا

تحل بها سكينة و الرباب احبهما و ابذل جل مالي

و ليس لعاتب عندي عتاب او از افضل زنان بود و بعد از شهادت آن حضرت مدت يك سال زنده بود و در اين مدت هرگز به زير سقف نرفت و همواره گريست. بعد از حضرت حسين عليه السلام، اشراف از او خواستگاري كردند لكن وي نپذيرفت. سكينه بنت الحسين از همين بانو است. اشعاري در رثاي سالار شهيدان از او نقل شده كه اين ابيات از آن جمله است: ان الذي كان نورا يستضاء به

بكربلاء قتيل غير مدفون من لليتامي و من للسائلين و من

يغني و يأوي اليه كل مسكين همانا نوري كه به همه جا پرتو مي افكند در كربلا شهيد شد و بي دفن بر زمين ماند.

كسي كه پناه يتيمان و نيازمندان بود و هر درمانده اي به او پناه مي برد.

ربة خدر القدس

نگهدارنده ي پرده ي قداست. از القاب شريفه ي حضرت زينب عليهاالسلام.

ربيعة الفضل

دختر فضل و كمال. از القاب شريفه ي حضرت زينب عليهاالسلام.

رضيعة الوحي

شير خوار پستان وحي. از القاب شريفه ي حضرت زينب عليهالسلام.

رضيعة ثدي الولاية

شير خورده ي پستان ولايت. از القاب شريفه ي حضرت زينب عليهاالسلام.

رقيه

دختر سه ساله ي حضرت سيدالشهدا عليهماالسلام بود كه پس از اسارت به شهادت رسيد. حضرت رقيه عليهاالسلام در سفر كربلا همراه اسراي اهل بيت بوده و در شام، شبي پدر را به خواب ديد و پس از بيدار شدن بسيار گريست و بي تابي كرد و پدر را خواست. خبر به يزيد رسيد. به دستور او سر مطهر امام حسين عليه السلام را نزد او بردند و او از اين منظره بيشتر ناراحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه ي شام (كه محل اقامت موقت اهل بيت بود) جان داد. البته درباره ي اين دختر و شهادتش، ميان مورخين نظر واحدي وجود ندارد. خردسالي اين دختر و عواطفي كه نام و يادش و كيفيت جان باختنش و مدفن او برمي انگيزد شگفت است و شيعيان به او علاقه خاصي دارند. محل دفن او در كنار يك بازارچه ي قديمي و با فاصله اي از مسجد اموي در دمشق قرار دارد و چندين بار تعمير شده است. آخرين تعمير و توسعه در سال 1364 از سوي ايران آغاز شد و پس از چند سال به پايان رسيد. اينك حرمي بزرگ و باشكوه براي آن دختر خردسال بزرگوار وجود دارد كه زيارتگاه دوستداران اهل بيت است.

رقيه

دختر حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام. او مادر بزرگوار جناب عبدالله بن مسلم بن عقيل (از شهداي كربلاست) و همسر گرامي حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام بود.

رباب

رباب، دختر امرء القيس بن عدي، همسر سيد الشهدا «ع» و مادر سكينه و علي اصغر (عبدالله). او در سفر كربلا حضور داشت و همراه اسيران به شام رفت، سپس به مدينه بازگشت و مدت يك سال براي سيد الشهدا «ع» عزاداري كرد و مرثيه هايي هم در سوگ آن حضرت سرود. خواستگاراني از اشراف و بزرگان قريش را رد كرد و حاضر نشد با كسي ازدواج كند.در سوگ ابا عبدالله «ع» پيوسته گريان بود و زير سايه نمي رفت، از فرط گريه و اندوه بر شهادت حسين «ع» يك سال بعد (در سال 62 هجري) جان باخت.[1] ازجمله سروده هاي او در شهادت امام حسين «ع» ابياتي است كه اينگونه شروع مي شود: ان الذي كان نورا يستضاء به

في كربلاء قتيل غير مدفون سبط النبي جزاك الله صالحة

عنا و جنبت خسران الموازين... [2] . حسين بن علي «ع» نيز به اين همسر با فضيلت و ادب و دخترش سكينه و خانه اي كه اين دو را در بر گرفته باشد، محبت داشت و مي فرمود: لعمرك انني لاحب دارا

تحل بها سكينة و الرباب احبهما و ابذل جل مالي

و ليس لعاتب عندي عتاب[3] . به جانت سوگند، خانه اي را كه سكينه و رباب در آن است دوست دارم. اين دو را دوست دارم و همه ثروتم را در اين راه مي بخشم و جايي براي ملامت هم نيست. ------------------------

پي نوشتها :

[1] ادب الطف، شبر، ج 1، ص 63، كامل، ابن اثير،

ج 2، ص 579.

[2] اعيان الشيعه، ج 6، ص 499.

[3] همان.

رقيه

دختر سه چهار ساله ابا عبدالله الحسين «ع» كه در سفر كربلا همراه اسراي اهل بيت بوده و در شام، شبي پدر را به خواب ديد و پس از بيدار شدن بسيار گريست و بي تابي كرد و پدر را خواست.خبر به يزيد رسيد.به دستور او سر مطهر امام حسين «ع» را نزد او بردند و او از اين منظره بيشتر ناراحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه شام (كه محل اقامت موقت اهل بيت بود) جان داد.[1] البته درباره اين دختر و شهادتش، ميان مورخين نظر واحدي وجود ندارد.

خردسالي اين دختر و عواطفي كه نام و يادش و كيفيت جان باختنش و مدفن او بر مي انگيزد شگفت است و شيعيان به او علاقه خاصي دارند.محل دفن او كنار يك بازارچه قديمي و با فاصله از مسجد اموي در دمشق قرار دارد و چندين بار تعمير شده است.آخرين تعمير و توسعه در سال 1364 شمسي از سوي ايران آغاز شد و پس از چند سال به پايان رسيد.[2] اينك حرمي بزرگ و باشكوه براي آن دختر خردسال بزرگوار وجود دارد كه زيارتگاه دوستداران اهل بيت است. از بهر ياد بود از اين نهضت بزرگ

در شهر شام، دختركي را گذاشتيم تا دودمان دشمن ظالم فنا شود

آنجا رقيه را به حراست گماشتيم

---------------------

پي نوشتها :

[1] كامل بهايي، ص 179، منتهي الآمال، 437.

[2] شام سرزمين خاطره ها، ص 111.

رضا قلي خان هدايت

رضا قلي خان هدايت، فرزند آقا محمد طاهر طبرستاني به سال 1215 ه. ق در تهران به دنيا آمد. چند سال بعد از فوت پدرش، تحصيل علوم متداول را در شيراز آغاز كرد.

هدايت از ابتداي جواني شعر مي سرود و

چاكر تخلص مي كرد ولي بعد، تخلص «هدايت» را انتخاب كرد. وي از طرف فتحعلي شاه قاجار لقب «خان» و اميرالشعرا يافت و در زمان محمد شاه قاجار به دستور او تربيت عباس ميرزا را برعهده گرفت و از آن جا به «الله باشي» نيز معروف گرديد.

پس از كناره گيري و چندي عزلت، در عهد ناصر الدين شاه به سفارت خوارزم تركستان مأمور شد و همزمان با عزل اميركبير به تهران بازگشت و به معاونت وزير علوم و معارف و رياست دارالفنون گمارده شد و پانزده سال در اين سمت باقي بود. در همين مدت به دستور شاه، مأموريت تكميل تاريخ روضة الصفاء را يافت و سه جلد بر هفت جلد اصلي آن افزود.

مهمترين آثار او عبارتند از: مجمع الفصحا، تذكره ي رياض العارفين، مدارج البلاغة در علم بديع روضة الصفاي ناصري، أجمل التواريخ يا فهرست التواريخ، ديوان اشعار، مثنويهاي انوار الولاية، أنيس العاشقين، بحر الحقايق، هدايت نامه، و منهج الهداية.

رضا قلي خان هدايت از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پر سوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهدا عليه السلام از او به جاي مانده است. رضا قلي خان هدايت در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: ديگر چه شد كه زد شه اين نيلگون طبق

در خم نيل جامه و شد طشت خون شفق رخهاست پر ز ژاله سرهاست پر ز خاك

جانهاست پر ز ناله و دلهاست پر قلق گيسو گشاده شام و گريبان دريده صبح

ديدي به حال ليل و نظر

كن سوي فلق گويي ز بس به فرق فشاندند خلق خاك

پوشيده ماند چهره خورشيد در غسق تا عرش كردگار، خروش ملائك است

يا رب، عزاي كيست كه صاحب عزاست حق؟ در خدمت عزاي وي از بهر افتخار

جوينده قدسيان همه بر يكديگر سبق باشد بلي عزاي امامي كه قتل او

بر باد داده دفتر دين را ورق ورق نوباوه ي رياض نبي فخر عالمين

لب تشنه ي شهيد سر از تن جدا حسين

رضا هندي

سيد رضا بن سيد هاشم نقوي رضوي موسوي هندي لكهنويي، به سال 1290 ه. ق در نجف متولد شده و در سال 1298 ه. ق همراه پدر به سامرا رفت. او بعد از سيزده سال به نجف برگشته و بقيه ي عمر را در آنجا در طلب علم گذرانيد. به سال 1362 ه. ق در قريه اي نزديك نجف وفات يافت و او را در نجف دفن كردند. و بقعة ترهب الأيام سطوتها

و ليس تهرب من ذؤبانها النقد و روضة انجم الزهراء قد حسدت

حصباءها و عليها يحمد الحسد و ارض قدس من الأملاك طاف بها

طوائف كلما مروا بها سجدوا فانهض فدتك بقايا انفس ظفرت

بها النوائب لما خانها الجلد هب ان جندك معدود فجدك قد

لا قي بسبعين جيشا ماله عدد غداة جاهد من اعدائه نفرا

جدوا باطفاء نور الله و اجتهدوا و عصبة جحدوا حق الحسين كما

من قبل حق ابيه المرتضي جحدوا تجمعت عدة منهم يضيق بها

صدر الفضا و لها امثالها مدد فشد فيهم بأبطال اذا برقت

سيوفهم مطروا حتفا و ما رعدوا صالوا و جالوا و ادوا حق سيدهم

في موقف فيه عق الوالد الولد در آن جا(كربلا). آرامگاهي است كه روزگار از سطوت آن در هراس است و گرگها در آنجا جرأت

حمله به گوسفندان را ندارند.

بوستاني است كه ستاره هاي درخشان به سنگريزه هاي آن حسادت مي ورزند و به اين دليل در اينجا حسد صفتي ممدوح شده است.

سرزمين مقدسي است كه فرشتگاني كه به دور آن مي گردند، هر گاه به مقابل آن مي رسند سجده مي كنند.

به پا خيز، نفوسي كه مصائب بر آنها وارد شده به حدي كه ديگر قدرت مقابله ي با مصائب را ندارند، همگي به فداي تو باد.

اگر تعداد لشكريان تو كم است، جد تو امام حسين عليه السلام با هفتاد نفر به رويارويي لشكري بي شمار رفت.

در روزي كه با گروهي كه سعي در خاموش كردن نور خدا داشتند مبارزه و مجاهده كرد.

گروهي كه حق حسين عليه السلام را انكار كردند، قبل از آن هم حق پدرش مرتضي را منكر شده بودند.

گروهي از آنان گرد آمدند و همه جا را اشغال كردند. آنها به همين تعداد نيز پشتيبان دارند.

او به همراه قهرماناني به دشمن حمله برد كه هر گاه شمشيرهاي آنان برق مي زد، باران مرگ مي باريد ولي صداي رعد بلند نمي شد.

از چپ و راست ميدان جنگ حمله كردند و حق آقاي خود را ادا كردند. آن هم در موقعيتي كه پدر، فرزند را رها مي كند.

رفعت سمناني

محمد صادق سمناني متخلص به رفعت، از شاعران دوران مشروطيت است كه با عارف قزويني ارتباط نزديكي داشته. او به زبان عربي مسلط و در علوم هيأت و جفر و رمل و فلسفه و حكمت نيز وارد بوده است. جواني خود را در سمنان گذرانده و سپس به سفر حج رفته و بقيه ي عمر خود را در سلك درويشان و بسيار بي تكلف زيسته است. او تا آخر عمر مجرد باقي ماند و سالهاي آخر

عمر را در تهران به سر برد. رفعت به سال 1350 ه. ق (1310 ش.) وفات يافته است.

اين شاعر ايراني اشعاري را در رثاي شهيدان كربلا و حضرت امام حسين عليه السلام سروده است كه نمونه اي از آن را در پيش مي آوريم: اي شاه شاهدان جهان، ماه مه رخان

اي زينب جمال تو را زيور آفتاب ني مادر تو خاك نشين است از غمت

اندر فلك نشسته به خاكستر آفتاب اذن جهاد خواستي آن دم كه از حسين

مه تيره فام آمد و شد اصفر آفتاب از بحر غيب شاه شهيدان سوي شهود

برگشت و ديد آمدش اندر بر آفتاب در بر گرفت و بوسه زدت بر رخ چو ماه

گفتي چو ماه آمد دو پيكر آفتاب رخصت چو يافتي ز پدر تاختي برون

شه وار ماه مات شد و مضطر آفتاب از حلقه هاي زلف، زره ساختي به بر

شد آسمان فرق تو را مغفر آفتاب از سوز آه ليلا چون خواستي سنان

باريد از آسمان به زمين اخگر آفتاب ناوك ز مژه ساختي، از ابروان كمان

از صولتت گريخت سوي خاور آفتاب بستي چو ذوالفقار، علي وار بر كمر

بهر عدويت آمد چون خنجر آفتاب بر پشت زين نشستي و آواز آفرين

بشنيد ز آسمان و زمين بي مر آفتاب مه «ان يكاد» خواند ز بهر گزند خصم

زد آب در ره تو به چشم تر آفتاب اي ماه برج احمد و مهر دل بتول

اي روشنت ز نور رخ حيدر آفتاب گر از مصيبت تو زنم حلقه را به در

ترسم زند ز چرخ و فلك بر در آفتاب آري غم تو آتشي افروخت در فلك

سوزد هميشه با دل غم پرور آفتاب شه ز بحر غيب آمد در شهود

ديد اكبر گشته

لاهوتي وجود چهره از انوار عشق افروخته

ماسوا را ز آتش دل سوخته شاه دين از عزم او باريد خون

دامنش شد ز اشك خونين لاله گون گفت اي شمع شبستان حرم

يك جهان جان را ميفكن در الم

زيد بن سهل موصلي نحوي

او به مرزكه معروف بود و به سال 450 ه. ق درگذشت. فلو لا بكاء المزن حزنا لفقده

لما جاءنا بعد الحسين غمام و لو لم يشق الليل جلبابه اسي

لما انجاب من بعد الحسين ظلام اگر گريه ي ابرها براي شهادت حسين عليه السلام نبود، بعد از او ابري در آسمان پيدا نمي شد. (ابرها براي آن پيدا شده اند كه بر او بگريند).

اگر براي اين نبود كه شب در مصيبت حسين عليه السلام از ناراحتي جامه بر تن بدرد، هيچ گاه شب بوجود نمي آمد.

زين العابدين گلپايگاني (وحيد الشعراء)

پيك خميده قامتي آمد به ديده ماه

چون قاصدي كه با خبر بد رسد ز راه چون رايتي فتاده نگون در ميان خون

نه شاه در ميان، نه علمدار و نه سپاه يا خنجري به كشتن يوسف كشيده اند

بر جاي مانده از پس افكندنش به چاه تيغي كنار طشت پر از خون نهاده اند

گويي بريده شد سر يحياي بي گناه دهقان چرخ ساخته داسي ز ماه نو

تا بدرود ز گلشن ايمان، گل و گياه ماه ستاره افسر گلگون قبا حسين

شاه گلو بريده ي راه خدا حسين اي جد پاك، زيور دامان كيست اين؟

پامال گشته دسته ي ريحان كيست اين؟ ما را ببين به حال پريشان و بازپرس

تا اهل بيت بي سر و سامان كيست اين؟ از صرصر ستيزه ي مروانيان به خاك

افتاده سرو باغ و خيابان كيست اين؟ آخر نه اين فتاده به خون نور عين توست؟

گلگون سوار روز قيامت حسين توست؟ عجب

گلي فلك از دست بوتراب گرفت

كه تا به حشر ز چشم جهان گلاب گرفت فسرد باغ نبي باغبان دهر چرا؟

ز چشم ما نه مگر دجله دجله آب گرفت؟ از كربلا به شام چو پيمود مرحله

آن كاروان بي كس و بي زاد و راحله طفلان پاپرهنه، زنان گشاده مو

از بخت در شكايت و با چرخ در گله نيلي رخي ز سيلي و گلگون رخي ز خون

پايي ز قيد خسته و پايي ز آبله زان ناكسان هر آن چه به آن بي كسان رسيد

با هيچ كافري نكنند اين معامله

روضة الشهداء

نام كتاب ملا حسين كاشفي (متوفاي 910 هجري) كه مقتل است و پيرامون وقايع كربلا نوشته شده است.عباراتي زيبا دارد و در گذشته واعظان و مرثيه خوانان در منابر و مجالس از روي آن مصيبت مي خواندند و به همين جهت، مرثيه خوانان را «روضه خوان» مي گويند.

ريحانه

كنيز متوكل عباسي بود. ريحانه كنيزي زنازاده و حبشي بود. پس از آن كه اين كنيز مرد، از آن جايي كه متوكل به او علاقه زيادي داشت، دستور داد تا او را در مقبره اي دفن كنند. پس از اين دستور، او را دفن كردند و در مقبره ي وي فرش انداختند و عطرها پاشيدند و قبه اي عالي بر فراز آن برپا كردند! و اين در زماني بود كه متوكل عليه العنة دستور داده بود تا قبر حضرت سيدالشهدا عليه السلام را با گاو آهن شخم بزنند و آب نهر علقمه را بر روي آن جاري سازند و بر روي آن زراعت كنند تا ديگر اثري از آن بجاي نماند. يكي از شيعيان كه ناظر اين واقعه ي دردناك بوده شعري بدين مضمون سروده است: ايحرث بالطف قبر الحسين

و يعمر قبر بني الزانية؟! آيا سزاوار است كه قبر حسين بن علي عليه السلام را شخم بزنند در حالي كه قبر زنازادگان را تعمير و مرمت مي كنند؟!

روح الله موسوي خميني

امام خميني (ره) در تاريخ بيستم جمادي الثاني يك هزار و سيصد و بيست قمري، مصادف با ولادت بانوي بزرگ اسلام، حضرت فاطمه عليهاالسلام، ديده به جهان گشود. پدر ايشان آيت الله سيد مصطفي موسوي بود كه در ذيحجه ي سال 1320 ه. ق در حالي كه تنها 47 سال داشت، در راه خمين - اراك مورد سوء قصد اشرار قرار گرفت و به شهادت رسيد و در نجف اشرف مدفون شد. مادر امام (ره) بانو هاجر فرزند يكي از علماي بنام بود. با شهادت پدر امام (ره) خواهر گرامي پدر امام (مساوي عمه اش) سرپرستي كودكان وي را عهده دار مي شود. بدين ترتيب امام (ره) زندگي را

با سختي هاي فراواني آغاز مي كند. بانو صاحبه (عمه ي امام) و نيز مادر امام در سال 1336 ه. ق دار فاني را وداع مي گويند و امام (ره) با اين مشكلات دست و پنجه نرم مي كند ولي هرگز به ستوه نمي آيد و پيش از پايان 15 سالگي دروس فارسي را پشت سر مي گذارد و از آن پس به تحصيل در علوم اسلامي مي پردازد.

نخستين استاد امام (ره) در اين دروس، حضرت آيت الله پسنديده است كه تا سال 1338 ه. ق امام نزد او تحصيل مي كند و پس از آن براي ادامه تحصيل به حوزه ي اصفهان رهسپار مي شود. در سال 1339 ه. ق به سبب اشتهار آيت الله حائري يزدي به اراك عزيمت مي كند و از آنجا به همراه ايشان به قم مشرف مي شود و در مدرسه ي دارالشفا، مسكن مي گزيند. كوششهاي شبانه روزي امام (ره) باعث مي شود كه آن حضرت تا سال 1345 ق سطوح عاليه را به پايان برد و به درجه ي اجتهاد نايل شود. در سال 1355 ه. ق به دنبال رحلت آيت الله حائري، امام نيز به عنوان يكي از مجتهدين مبرز شهرت مي يابد. امام در رشته هاي مختلف علمي از جمله هيأت، عرفان، فلسفه، فقه و اصول تخصص كامل مي يابد. امام در كنار تحصيلات هرگز از خودسازي معنوي و طي مراحل سلوك و عرفان چشم پوشي نمي كند و در اين زمينه علاوه بر طي مراحل عملي كه از آيت الله شاه آبادي بهره هاي فراوان مي گيرد، در مباني عرفان نظري نيز كوششهاي فراوان مي كند و در نهايت نظريات جديدي ارائه مي كند كه در نوع خود از اوج و منزلت بالايي برخوردارند. امام (ره) در كنار علوم ياد

شده به تدريس و گسترش علوم عقلي و فلسفي نيز اهتمام ورزيد و موجب رونق گرفتن آنها در عصري شد كه پرداختن به آنها به شدت از سوي برخي از علماي طراز اول حوزه ها طرد مي شد. واقعيت آن است كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي كه امام از سال 1341 مقدمات آن را فراهم كرده بود، عامل اصلي اقبال محافل علمي به علوم فلسفي - عقلي حضرت امام بود و الا غير از ايشان كه قدرت سياسي را در اختيار داشت هيچ كس ديگر نمي توانست تا اين حد در توسعه اين علوم اقدام كند.

امام (ره) از 27 سالگي، تدريس فلسفه را آغاز كرد و شاگردان برجسته اي هم تربيت كرد و به جامعه تحويل داد. علاوه بر اينها امام طبع شعري خوبي هم داشت و ديوان آن حضرت شاهد گويايي بر اين مدعاست. در عرصه ي سياست نيز امام خميني (ره) نظريات بديع و محكمي ارائه كرد كه مهمترين آنها نظريه ي ولايت فقيه و لزوم دخالت عموم مسلمانان و به ويژه مذهبيون و بالاخص روحانيون در سياست است. او با رهبري انقلاب عظيم اسلامي پيوند مستحكمي بين دين و سياست برقرار كرد و همگان را بدان دعوت كرد. امام براي انقلاب زحمت بسيار طاقت فرسايي را متحمل شد و با توجه به معرفت خالصي كه نسبت به خدا داشت به استحضار و پشتگرمي او اين انقلاب را هدايت و به پيروزي رسانيد. حضرت امام فلسفه اصلي نبوت و امامت و شهادت را تشكيل حكومت اسلامي مي دانست و در طول دوران مبارزات و استقرار حكومت اسلامي براي تبيين آن تلاش فراواني كرد. حضرت امام سرانجام در 14 خرداد

1368 ه. ش به ملوك اعلي پيوست و همگان را در عزاي خود سوگوار كرد. از ايشان آثار قلمي بسيار زيادي باقي مانده است كه به برخي از مهمترين آنها اشاره مي كنيم: البيع، ولايت فقيه، تهذيب الاصول، چهل حديث، ديوان اشعار، حاشيه بر فصوص الحكم، صحيفه ي نور، كشف الاسرار، شرح دعاي سحر و...

امام خميني (ره) همواره انقلاب اسلامي ايران را نشأت گرفته از قيام امام حسين عليه السلام معرفي مي كردند. و در مواقع مختلف و پيشامدهاي ناگواري كه براي مردم ايران رخ مي داد، با يادآوري قيام حسيني از مشكلاتي كه پيش روي ملت ايران به وجود مي آمد آنها را نسبت به موضوع خود آگاه مي نمودند. امام خميني مي فرمود: «ناراحت و نگران نشويد، مضطرب نگرديد، ترس و هراس را از خود دور كنيد. شما پيرو پيشواياني هستيد كه در برابر مصائب و فجايع صبر و استقامت كردند. كه آنچه ما امروز مي بينيم نسبت به آن چيزي نيست.

پيشوايان بزرگ ما حوادثي چون روز عاشورا و شب يازدهم محرم را پشت سر گذاشته اند و در راه دين خدا يك چنان مصائبي را تحمل كرده اند».

«انقلاب اسلامي ايران پرتوي از عاشورا و انقلاب عظيم الهي است. ملت بزرگ ما بايد خاطره عاشورا را با موازين اسلامي هر چه شكوهمندتر حفظ نمايند و به بركت آن و ارزش بي حساب ثارالله با حضور در صحنه انقلاب عظيم خود را هر چه پايدارتر نگه دارد.»

«آن چيزي كه ما را دلخوش مي كند اين است كه (اين قيام) براي خدا بوده است. چيزي كه براي خداست آسان مي شود. همان طوري كه در اين چيز خوانديد. از كربلا شروع كرديد. خوب كربلا هم همين مسايل بود

اما براي خدا بود. چون براي خدا بود آسان بود (انقلاب) شما هم ان شاء الله براي خداست و همان طوري كه خوانديد كه كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا اين يك عبارت آموزنده است. نه معنايش اين است كه هر روز كربلاست هر روز بنشينيد گريه بكنيد. ببينيد چه كرده كربلا چه صحنه اي بوده. هر روز اين صحنه بايد باشد. مقابله اسلام و كفر، مقابله عدل با ظلم، مقابله عدد كم با ايمان زياد. در مقابل عدد زياد با بي ايماني.

در جايي ديگر ايشان درباره اهميت عاشورا و نقش انسان ساز آن در كل تاريخ بشر اين گونه مي فرمايند: «اگر عاشورا و فداكاري خاندان پيامبر نبود، بعثت و زحمات جانفرساي نبي اكرم را طاغوتيان آن زمان به نابودي كشانده بودند و اگر عاشورا نبود منطق جاهليت ابوسفيانيان كه مي خواستند قلم سرخ بر وحي و كتاب بكشند و يزيد يادگار عصر تاريك بت پرستي كه به گمان خود با كشتن و به شهادت كشيدن فرزندان وحي اميد داشت اساس اسلام را برچيند و با صراحت و اعلام «لا خبر جاء و لا وحي نزل» بنياد حكومت الهي را بركند. نمي دانستيم بر سر قرآن كريم و اسلام عزيز چه مي آمد. لكن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست كه اسلام رهايي بخش و قران هدايت افروز را جاويد نگه دارد و با خون شهيداني چون فرزندان وحي احياء و پشتيباني فرمايد و از آسيب دهر نگه دارد و حسين بن علي آن عصاره نبوت و يادگار ولايت را برانگيزد. تا جان خود و عزيزانش را فداي عقيدت خويش و امت معظم پيامبر اكرم نمايد. تا در

امتداد تاريخ خون پاك او بجوشد و دين خدا را آبياري فرمايد و از وحي و ره آوردهاي آن پاسداري نمايد.»

امام خميني درباره روشن كردن ماهيت قيام حسيني نقل مي كنند كه: «حضرت سيدالشهدا با يك عدد كمي حركت كردند و مقابل يزيد كه خوب يك حكومت قلدري بود. يك حكومت مقتدري بود و اظهار اسلام هم مي كرد و از قوم و خويشهاي خود اينها هم بود. در عين حالي كه اظهار اسلام مي كرد و حكومتش به خيال خودش حكومت اسلامي بوده. خليفه رسول الله به خيال خودش بود لكن اشكال اين بود كه يك آدم ظالمي است كه بر مقدرات يك مملكت بدون حق تسلط پيدا كرده است اينكه حضرت ابي عبدالله عليه السلام نهضت كرد و قيام كرد با عدد كم در مقابل اين. براي اينكه گفتند تكليف من اينست كه استنكار كنم نهي از منكر كنم. اگر يك حاكم ظالمي بر مردم مسلط شدز علما، ملت، دانشمندان ملت بايد استنكار كنند. بايد نهي از منكر كنند در حاليكه مي دانست. يعني به حسب قواعد هم معلوم بود.

و حسب قواعد هم يك عده كمي كه آن وقتي كه همراه ايشان همه با هم بودند. مي گويند چهار هزار نفر بودند لكن شب هم آنها رفتند. يك عدد بسيار كم هفتاد، هشتاد نفري، هفتاد و دو نفري ماندند. در عين حال او تكليف مي ديد براي خودش كه او بايد با اين قدرت مقاومت كند و كشته بشود تا بهم بخورد اين اوضاع، تا رسوا بكند اين قدرت را با فداكاري خودش و اين عده اي كه همراه خودش بود. او ديد كه يك حكومت جائري است كه بر مقدرات مملكت او

سلطه پيدا كرده است تكليف خودش را تكليف الهي خودش را تشخيص داد كه بايد نهضت كند و راه بيفتد برود مخالفت بكند و اظهار مخالفت و استنكار بكند. هر چه خواهد شد. در عين حالي كه به حسب قواعد معلوم بود كه يك عدد اينقدري نمي تواند با آن عده اي كه آنها دارند مقابله كند لكن تكليف بود اين يك سرمشقي است كه از براي شما و ما كه اگر عددمان هم كم بود بايد باز استنكار كنيم. براي اينكه يك كسي آمده است و سلطنت اسلامي ايران را گرفته است جائي كه بايد اميرالمومنين بنشيند اين نشسته. جايي كه بايد امام حسين عليه السلام بنشيند اين نشسته. سلطنت دارد مي كند به خيال خودش و اظهار اسلام هم مي كند. يزيد هم مي كرد. معاويه هم مي كرد. آن وقت [امويان] جماعت هم مي خواندند. امام جماعت هم بودند.»

ايشان درباره علل و انگيزه اصلي قيام حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي فرمايد:

«سيدالشهدا كه آن قيام را كردند براي اينكه معاويه و پسرش اسلام را وارونه كرده بودند. هم امام جماعت بود و هم امام جمعه بود و هم خطيب بود و هم شارب الخمر و هم همه چيز، مكتب داشت از بين مي رفت.»

و در جاي ديگر انگيزه ي دشمنان ائمه و يزيديان را اين گونه بيان مي كنند:

«الان عصر عاشوراست... گاهي كه وقايع روز عاشورا را از نظر مي گذراندم اين سؤال برايم پيش مي آيد كه اگر بني اميه و دستگاه يزيد بن معاويه تنها با حسين سر جنگ داشتند آن رفتار وحشيانه و خلاف انساني چه بود كه در روز عاشورا با زنهاي بي پناه و اطفال بي گناه مرتكب شدند؟ بچه هاي خردسال چه تقصيري داشتند؟ زنها چه

تقصيري داشتند؟ بر نظرم مي گذرد كه آنها با اساس سر و كار داشتند. بني هاشم را نمي خواستند. بني اميه با بني هاشم مخالفت داشتند نمي خواستند شجره ي طيبه باشند.»

امام خميني كه انقلاب اسلامي ايران را منبعث از قيام امام حسين عليه السلام مي دانستند در رهنمودهاي خود به ملت ايران براي پاسداري و محافظت از اسلام سفارش مي كردند به با برپايي ماه محرم و زنده نگه داشتن عاشورا آن چيزي را كه امام حسين عليه السلام بخاطر آن جان خود و عزيزانش را فدا نمود زنده نگه دارند و در اين راه از هيچ كوششي باز نايستند:

«ماه محرم ماهي است كه خون بر شمشير پيروز شد. ماهي كه قدرت حق باطل را تا ابد محكوم و داغ باطله بر جبهه ستمكاران و حكومتهاي شيطاني زد. ماهي كه به نسل ها در طول تاريخ راه پيروزي بر سر نيزه را آموخت ماهي كه شكست ابرقدرت ها را در مقابل كلمه ي حق به ثبت رساند. ماهي كه امام مسلمين راه مبارزه با ستمكاران تاريخ را به ما آموخت. ماهي كه بايد مشت گره كرده آزادي خواهان و استقلال طلبان و حق گويان بر تانك ها و مسلسل ها و جنود ابليس غلبه كند و كلمه ي حق باطل را محو نمايد. امام مسلمين به ما آموخت كه در حالي كه ستمگر زمان بر مسلمين حكومت جابرانه مي كند در مقابل او اگرچه قواي شما ناهماهنگ باشد بپاخيزيد و استنكار كنيد. اگر كيان اسلام را در خطر ديديد فداكاري كنيد و خون نثار نماييد.»

«ماه محرم براي مذهب تشيع ماهي است كه پيروزي در متن فداكاري و خون به دست آمده است. در صدر اسلام پس از رحلت پيغمبر ختمي (مرتبت) پايه

گذار عدالت و آزادي مي رفت كه با كجرويهاي بني اميه اسلام در حلقوم ستمكاران فرو رود و عدالت در زير پاي تبهكاران نابود شود كه سيدالشهدا عليه السلام نهضت عظيم عاشورا را برپا نمود وبا فداكاري و خون خود و عزيزان خود اسلام را نجات داد و دستگاه بني اميه را محكوم و پايه هاي آن را فروريخت.»

«بايد ماه محرم و صفر را زنده نگه داريم به ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام كه با ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام زنده مانده است اين مذهب تا حالا. با همان وضع سنتي با همان وضع مرثيه سرايي و روضه خواني... ماه محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است... فداكاري سيدالشهدا است كه اسلام را براي ما زنده نگه داشته است. زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتي خودش از طرف روحانيون از طرف خطبا با همان وضع سابقش و از طرف توده هاي مردم با همان ترتيب سابق كه دستجات معظم و منظم. دستجات عزاداري به عنوان عزاداري راه مي افتاد. بايد بدانيد كه اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند بايد اين سنت ها را حفظ كنيد.».

«روضه ي سيدالشهدا براي حفظ مكتب سيدالشهدا است. آن كساني كه مي گويند روضه سيدالشهدا را نخوانيد اصلا نمي فهمند مكتب سيدالشهدا چه بوده و نمي دانند يعني چه. نمي دانند اين گريه ها و اين روضه ها حفظ كرده اين مكتب را. الان هزار و چهارصد سال است كه با اين منبرها و با اين روضه ها و با اين مصيبت ها و با اين سينه زني ها ما را حفظ كرده اند تا حالا آورده اند اسلام را. اين عده از جوانهايي كه اين طور نيست كه سوء نيت داشته باشند. خيال مي كنند

ما حالا بايد حرف روز بزنيم. حرف سيدالشهدا حرف روز است هميشه حرف روز است. اصلا حرف روز را سيدالشهدا آورده است دست ماها داده و سيدالشهدا را اين گريه ها حفظ كرده است مكتبش را.

«... مجالس عزا بايد باشد و اهل منبر بايد اين شهادت امام حسين عليه السلام را زنده نگه دارند و ملت بايد با هم قدرت اين شعائر اسلامي را خصوصا اين را زنده نگه دارند. با زنده نگه داشتن او اسلام زنده مي شود. «انا من حسين» كه روايت شده است كه پيغمبر فرموده است. اين معنايش معنا اين است كه حسين مال من است و من هم از او زنده مي شوم. از او شده است. اين همه بركات از شهادت ايشان است. با اين كه دشمن مي خواست آثار را از بين ببرد. آنها درصدد بودند كه اصل بني هاشمي در كار نباشد. آنها مي خواستند اصل اسلام را از بين ببرند.»

در بيانات مختلفي امام خميني همواره بر نقش عاشورا و ماه محرم در جاويد ساختن اسلام در تمام دنيا تأكيد مي كردند و اعلام مي كردند كه تا موقعي كه ياد و نام شهداي كربلا و حضرت امام حسين عليه السلام بر سر زبانها باشد چراغ هدايت گر اسلام نيز رو به افول نخواهد رفت.

«اسلام را تا حالايي كه شما مي بينيد. اين جا ما نشسته ايم سيدالشهدا زنده نگه داشته است. سيدالشهدا عليه السلام تمام اين چيز خودشان را. همه ي جوانان خودش را. همه مال و منال. هر چه بود هر چه داشت (مال و منال كه نداشت) هر چه داشت. اصحاب داشت در راه خدا داد و براي تقويت اسلام. مخالفت با ظلم قيام كرد. مخالف با امپراطوري آن

روز كه از امپراطوريهاي اينجا زيادتر بود. قيام كرد در مقابل او با يك عده ي قليل و با اين عده قليل در عين حالي كه شهيد شد غلبه كرد. غلبه كرد بر اين دستگاه ظلم و شكست آنها را.

ما كه دنبال او هستيم و مجالس عزا از آن وقت به امر حضرت صادق عليه السلام و به سفارش ائمه هدي ما بپا مي كنيم اين مجالس عزا را. ما همان مسأله را داريم مي گوييم. مقابل ظلم است. مقابل ظلم ستمكاران. ما زنده نگه داشتيم. خطباي ما زنده نگه داشتند قضيه كربلا را و زنده نگه داشتند قضيه مقابله يك دسته (يك دسته ي كوچك اما با ايمان بزرگ) در مقابل يك رژيم طاغوتي بزرگ. گريه كردن بر شهيد. زنده نگه داشتن. زنده نگه داشتن نهضت است. اينكه در روايت هست كه كسي كه گريه بكند يا بگرياند يا بصورت گريه دار خودش را بكند. اين جزايش بهشت است. اين براي اين است كه حتي آني كه با صورت گريه دار خودش را در مي آورد صورتش را يك حال حزن به خودش مي دهد و صورت گريه دار به خودش مي دهد. اين نهضت را دارد حفظ مي كند. اين نهضت امام حسين عليه السلام را حفظ مي كند. ملت ما را اين مجالس حفظ كرده. بيخود نبود كه رضاخان، مأمورين ساواك رضاخان تمام مجالس عزا را قدغن كردند. اين همين طوري نبود. رضاخان همچو نبود كه (در) اصل مخالف با اين مسايل بشود. رضاخان مأمور بود. مأمور بود به اين كه آنهايي كه كارشناس بودند آنهايي كه ملتفت بودند مسايل را.

دشمن هاي ما كه مطالعه كرده بودند در حال ملت ها و مطالعه كرده بودند در حال ملت

شيعه، مي ديدند آنها كه تا اين مجالس هست و تا اين نوحه سرايي ها بر مظلوم هست و تا آن افشاگري ظالم هست نمي توانند برسند به مقاصد خودشان... اينها ماهيت اين عزاداري را نمي دانند چيست. نمي دانند كه اين نهضت نمي دانند كه اين نهضت امام حسين آمده تا اينجا. تا اين نهضت را درست كرده. اين تابع. اين يك شعاعي است از آن نهضت. نمي دانند كه گريه كردن بر عزاي امام حسين زنده نگه داشتن همين معنا كه يك جمعيت كمي در مقابل يك امپراطوري بزرگ ايستاد. دستور است اين. دستور عمل امام حسين عليه السلام. دستور است براي همه «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» دستور است به اينكه هر روز و در هر جا بايد همان نهضت را ادامه بدهيد. همان برنامه را. امام حسين با عده كم همه چيزش را فداي اسلام كرد. مقابل يك امپراطوري بزرگ ايستاد و «نه» گفت. هر روز بايد در هر جا اين «نه» محفوظ بماند و اين مجالسي كه هست. مجالسي است كه دنبال همين است كه اين «نه» را محفوظ بدارد.»

اولي الامر به معناي سرپرست و ولي است. رهبر كبير و فرزانه ي انقلاب در پاسخ به افراد بي اراده و سست ايماني كه زور و قدرت مادي آنها را وادار به تسليم در برابر زورگويان عصر كرده بود، اين گونه با شجاعت كامل مي فرمايد كه:

«در بين ما اشخاصي هستند كه مي گويند اولي الامر هر چه. هر زهرماري مي خواهد باشد بايد از او اطاعت كنيم. اولي الامر است! اولي الامر يعني زورگو. با زورگو نبايد حرف زد خوب پس چرا امام حسن مخالفت كرد. چرا امام حسين مخالفت كرد با اولي الامر. آن وقت كه

اولي الامر عبارت از يزيد بود. توطئه كرد... اما اين تكليف قرآن است. مگر فرعون را كس ديگر ملك به او داده بود. آن هم خدا به او داده بود. پس چرا موسي رفت و با او مخالفت كرد؟ مگر نمرود را كسي ديگر به او اعطاي ملك كرده بود. آن هم از طرف خدا بود. پس چرا ابراهيم مي رود با او مخالفت مي كند؟ چرا پيغمبر مخالف است. چرا حضرت امير با معاويه. خوب معاويه هم در اينجا يك اولي الامر است براي خودش. خوب بعد از آن چرا امام حسن با او مخالفت كرد. امام حسن پدر معاويه را درآورد. امام حسين چرا پا شد با چند نفر عيالاتش رفت با پنجاه شصت نفر راه افتاد رفت آنجا مخالفت با اولي الامر كرد. اين حرفها حرفهاي نامربوط است.»

«شهادت اميرالمؤمنين و نيز حسين عليه السلام و حبس و شكنجه و تبعيد و مسموميتهاي ائمه عليهم السلام همه در جهت مبارزات سياسي شيعيان عليه ستمگريها بوده است و در يك كلمه مبارزه و فعاليت هاي سياسي بخش مهمي از مسؤوليتهاي مذهبي است».

«ما شكست نداريم. شكست براي ما نيست براي اين كه از دو حال خارج نيست يا پيش مي بريم كه پيروز هم شديم يا پيش نمي بريم كه پيش خدا آبرومنديم. اولياي خدا هم شكست مي خوردند. حضرت امير در جنگ معاويه شكست خورد. اينكه حرفي ندارد. شكست خورد. امام حسين عليه السلام هم در جنگ با يزيد شكست خورد و كشته شد. امام برحسب واقع پيروز شدند آنها. شكست ظاهري و پيروزي واقعي بود.»

امام خميني (ره) علاوه بر موارد ياد شده يكي ديگر از عوامل اساسي قيام حضرت سيدالشهدا را تكليف به آنچه كه

اسلام امر كرده است مي دانستند:

«همان طوري كه سيدالشهدا تكليف شرعي الهي مي خواست عمل بكند. غلبه بكند تكليف شرعيش را عمل كرده. مغلوب هم بشود تكليف شرعيش را عمل كرده. قضيه تكليف است.»

رجز

شعرهاي حماسي كه جنگاوران در ميدانهاي نبرد مي خوانند. «رجز، نام يكي از بحور شعري عربي است كه نوعي تحرك و رواني در آن است.در گذشته و دوران جاهليت، از اين وزن شعر، بيشتر در اشعاري كه جنبه مبارزه، دشنام يا تفاخر داشته استفاده مي شده است.به كارگيري اين وزن و آهنگ در شعرهاي حماسي كه مبارزان در ميدانهاي جنگ مي خواندند، سبب شده كه به آن اشعار، رجز گويند.معمولا رجز، ابياتي كوتاه داشته و بصورت ارتجالي در ميدان سروده مي شده است.از اين رو گاهي هم خطاهاي دستوري و ادبي دارد.»[1] بيشتر افراد، هنگام رجز خواندن در ميدان مبارزه، اشعار شعراي عرب را كه باحال و وضع آنان مطابق بود مي خواندند و اگر خود جنگجو طبع شعر داشت، في البديهه در وصف و معرفي خويش شعر مي سرود و نام خود و پدر و قبيله و سوابق دليري هاي خود و قبيله اش را در آن بيان مي كرد.رجز، هم براي تقويت نيرو و روحيه خود بود، هم براي ترساندن رقيب. «رجز، سرود نظامي رايج در آن دوره ها بود كه جنگاوران در اثناء جنگ، آن را مي خواندند و به شجاعت و قهرمانيهاي خويش مي باليدند و دشمنانشان را به كشتن و تار و مار كردن تهديد مي كردند.رجز در آن ميدانهاي نبرد، مانند يك سلاح پيكارمؤثر بود و رزم آوران همانگونه كه بر شمشيرها و تيرها و نيزه ها اعتماد مي كردند، بر رجزهاي خود نيز تكيه مي كردند.»[2] .

در كربلا نيز، حسين بن علي

«ع» و فرزندان و برادران و يارانش در ميدانهاي نبرد، رجز مي خواندند.رجزهايي كه اصحاب امام روز عاشورا مي خواندند، نمايانگر عقيده و هدفي كه در راه آن از شهادت استقبال مي كردند و انگيزه جهادشان بود، كه در چه راهي و براي چه هدفي است و نشان دهنده يقين، ثبات قدم، آگاهي و بصيرتشان بود.مثلا حضرت اباالفضل، گفته است: و الله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني كه گوياي حمايت از آيين است.قاسم بن حسن «ع» رجز مي خواند كه: «ان تنكروني فانا ابن الحسن...» عمرو بن جناده رجز مي خواند: اميري حسين و نعم الامير

سرور فؤاد البشير النذير... علي اكبر «ع» مي خواند: انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي تالله لا يحكم فينا ابن الدعي

اضرب بالسيف احامي عن ابي ضرب غلام هاشمي عربي

يا خود ابا عبدالله الحسين «ع» رجزهاي متعددي دارد، از جمله: القتل اولي من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار يا اين رجز كه: انا الحسين بن علي

اليت ان لا انثني احمي عيالات ابي

امضي علي دين النبي كه همه و همه، سرشار از روحيه بالا و انگيزه هاي والا و دليري و ثبات و پايداري شجاعانه است.[3] . ------------------------

پي نوشت ها :

[1] دائرة المعارف الاسلاميه، ج 10، ص 50 به بعد (نقل به تلخيص).

[2] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 155.

[3] رجزهاي امام و فرزندان و اصحاب، در كتابهاي تاريخ و مقتل بطور مبسوط آمده است.از جمله ر.ك: بحار الانوار، ج 45، ص 13 به بعد، مناقب، ج 4، ص 100 به بعد.در همين مجموعه نيز، رجزهاي برخي از شهداي كربلا، ذيل معرفي خودشان آورده شده است.درباره رجز، بحثي در «الاغاني»

ابو الفرج اصفهاني است، ج 18، ص 164).

رجاء بن منقذ عبدي

يكي از ده نفري بود كه پس از شهادت حسين عليه السلام اسب بر بدن مطهرش تاختند. ابوعمرو زاهد مي گويد: به اين ده نفر نگاه كرديم، همه زنازاده بودند.

مختار، اين گروه را دستگير كرد و دستور داد همه را به پشت بخوابانند و با ميخهاي آهني دست و پايشان را به زمين كوبيد و دستور داد اسب ها با نعل آهنين، بر بدنهاي پليد آنان تاختند و آن قدر ادامه دادند تا به هلاكت رسيدند. سپس جسدهاي آنان را با آتش سوزانيد.

رستم

وي غلام شمر بن ذي الجوشن بود. رستم به دستور شمر، با گرزي كه در دست داشت بر سر همسر جناب عبدالله بن عمير كلبي (كه كنار شوهرش نشسته بود و گرد و خاك از چهره ي او مي زدود) زد و آن بانوي داغدار را به شهادت رساند.

رشيد تركي

غلام ابن زياد و قاتل جناب هاني بن عروة مرادي بود. رشيد در بازار گوسفند فروشان سر آن بزرگوار را از بدنش جدا كرد.

راشد بن اياس بن مضارب

وي فرزند «اياس بن مضارب» بود. دو روز قبل از تعيين تاريخ قيام از جانب مختار بن ابوعبيد ثقفي و ابراهيم بن مالك اشتر، يعني روز دوشنبه، دوازدهم ربيع الاول سال 66 ه.ق شهر كوفه حكومت نظامي شد. و شهر، چهره اي ديگر به خود گرفت. اياس بن مضارب نيروهاي خود را در شهر بسيج و به فرمان ابن مطيع، اعلام حكومت نظامي كردند. اياس، رييس شهرباني و جمعي از شرطه ها و پليس، در مركز شهر مستقر شدند و اياس و فرزند راشد را به فرماندهي جمعي ديگر از نيروهاي پليس به طرف «كناسه» فرستاد و تعدادي را به طرف بازار، و خلاصه ي گزارش كار خود را به استاندار ارائه داد و پيشنهاد كرد كه: هر يك از مراكز مهم و ميدانهاي حساس شهر را با نيروهاي مسلح خود، تحت فرماندهي سران محلي و وابسته ي خود، به كنترل درآورد.

پس از كشته شدن اياس بن مضارب به فرمان «ابراهيم بن اشتر»، ابن مطيع كه اوضاع كوفه را جدي و خطرناك ديد، بلافاصله اياس، رييس پليس مقتول را به جاي پدرش نصب كرد و پست راشد را كه نگهباني از بازار بود، تحويل شخص ديگري داد.

ربيعة بن مخارق غنوي

وي به همراه حصين بن نمير، شرحبيل بن ذي الكلاع حميري، ادهم بن محرز باهلي و جبله بن عبدالله خثعمي كه همه از دشمنان سرسخت اهل بيت عليه السلام بودند، تحت فرماندهي ابن زياد، در منطقه ي عين الوردة با نيروهاي توابين مواجه شدند و به نبرد با يكديگر پرداختند.

ربيعه در يكي از جنگها (عليه مختار بن ابوعبيد ثقفي) كه فرماندهي لشكر شام را به عهده داشت، به هلاكت رسيد.

موسي بن عامر گويد: «نيروهاي شام پراكنده شده بود و

من به «ربيعه بن مخارق» فرمانده خودمان رسيدم كه افراد پراكنده بودند و اين فرمانده، پياده شده بود و فرياد مي زد: اي پيروان حق! و اي اهل اطاعت و شنوايي! به سوي من بياييد من «ابن المخارقم».

موسي گويد: «من كه در آن هنگام جواني كم سن و سال بودم، از ترس فرمانده ايستادم كه ناگهان دو نفر از «شيعيان» به نامهاي عبدالله بن ورقاء اسدي و عبدالله بن ضمره عذري، بر فرمانده شام تاختند و او را به قتل رساندند».

رزين بن عبد سلول

وي از هواداران و فرماندهان تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. در آخرين جنگ مصعب بن زبير عليه مختار بن ابوعبيد ثقفي در منطقه ي «حمام اعين» رزين بن عبد سلول فرماندهي نيروهاي پياده را به عهده داشت.

رفاعة بن شداد بجلي

«رفاعة بن شداد بجلي»، «سليمان بن صرد خزاعي» و «عبدالله بن وال تميمي» و «عبدالله بن سعد ازدي» و «مسيب بن نجبه فزاري» به رهبري اين پنج نفر در كوفه نهضت «توابين» به وقوع پيوست. اين نهضت به خونخواهي امام حسين عليه السلام به پاخاست.

نيروهاي توابين كه حدود 4 هزار نفر نيرو بودند در منطقه اي به نام «عين الوردة» با لشكريان ابن زياد كه افزون بر سي هزار نيرو بودند به نبرد پرداختند. شعار توابين: «يا لثارات الحسين؛ اي خونخواهان حسين» بود. در اين نبرد كه به جنگ «عين الوردة» شهرت يافت، به جز «رفاعة بن شداد بجلي» چهار تن ديگر از رهبران نهضت كشته شدند.

رفاعة بن شداد از بازماندگان نهضت توابين بود كه بعدا به قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي پيوست و از معتمدين مختار بود.

رفاعة بن شداد فتيابي

وي يكي از پنج نفر افراد مطمئن و صادقي بود كه به عنوان رابط پيامها و نقشه ها و برنامه هاي مختار بن ابوعبيد ثقفي را به افراد مورد اعتماد مي رساند و براي قيام به رهبري مختار، از مردم به طور كاملا پنهاني بيعت مي گرفت. او از سران شيعه و فرماندهان نهضت توابين بود. اين پنج نفر عبارت بودند از: «احمر بن شميط احمسي»، «سايب بن مالك اشعري»، «يزيد بن انسي»، «عبدالله بن شداد بجلي»، «رفاعة بن شداد فتيابي» افراد مزبور به طور جدي كار مقدمات قيام را مخصوصا از نظر جذب نيرو بشدت پيگيري مي كردند.

رقاء بن عازب اسدي

وي يكي از فرماندهان و هواداران تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. «رقاء» در به ثمر رساندن قيام مختار، نقش مهمي را ايفا نمود.

رسالت خواص

در پديد آمدن حوادث، خواص جامعه و چهره هاي شاخص و مؤثر، نقش عمده دارند. آنچه موجب شد حادثه عاشورا به آن صورت رخ دهد، عمل نكردن خواص جامعه به تكليف خود بود و در نتيجه وضع عمومي جامعه نيز به آن سمت كشيده شد. شناخت خواص در هر حادثه مهم است. در حادثه ي كربلا نيز به آن چنين است. به تعبير مقام معظم رهبري آية الله خامنه اي: «تصميم گيري خواص در وقت لازم، تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا در لحظه ي لازم، اقدام خواص براي خدا در لحظه ي لازم، اينهاست كه تاريخ را نجات مي دهد، ارزش ها را نجات مي دهد، ارزش ها را حفظ مي كند. بايد در لحظه ي لازم حركت لازم را انجام داد. اگر وقت گذشت ديگر فايده ندارد...»[1] .

در حادثه ي كربلا، كوتاهي، ترس، خود فروشي، و ترك وظيفه اي كه از سوي خواص اتفاق افتاد، بستري مناسب براي شهادت مظلومانه ي امام حسين «ع» را فراهم ساخت. خواص جامعه بايد عبرتهاي عاشورا را بياموزند و در هر مقطع، براي نجات اسلام به وظيفه ي خاص آن دوره و شرايط عمل كنند.[2] . ----------------------

پي نوشتها :

[1] سخنراني در جمع لشكر 27 محمد رسول الله در سال 75 (روزنامه جمهوري اسلامي 25 / 2 / 76).

[2] در اين زمينه ر.ك: «رسالت خواص» سيد احمد خاتمي، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.

رمز جاودانگي عاشورا

هيچ حادثه اي به جاودانگي و ماندگاري «كربلا» نمي رسد و در اين حد، در ذهنها و زندگيها زنده نيست و اينگونه فراگير زمانها و مكانها و انسانها نگشته است و موج آن مثل

عاشورا هميشه متلاطم نمانده است.رمز آن در چند مساله نهفته است، از جمله:

1-خدايي بودن آن: حركت حسين «ع»، جهاد و شهادتش، انگيزه و محركش همه و همه براي خدا بود و هر چه كه «لله» باشد، رنگ جاودانه مي گيرد.نور خدا خاموشي ندارد و جهاد براي حق، همواره امتداد مي يابد. پايان زندگاني هر كس به مرگ اوست

جز مرد حق كه مرگ وي، آغاز دفتر است قيام براي خدا فراموش نمي شود و نورش خاموش نمي گردد، چونكه رنگش خدايي و نورش الهي است. دشمنت كشت ولي نور تو خاموش نگشت

آري آن نور كه فاني نشود، نور خداست 2-افشاگريهاي اسراي اهل بيت: هر انقلابي، يك بازو مي خواهد و يك زبان، خون و پيام، عمل و تبليغات.خطابه هاي زينب و سجاد «عليهما السلام» و سخنان بازماندگان كربلا در دوران اسارت، نقش مهمي در افشاگري چهره دشمن و خنثي كردن تبليغات دروغين امويان و آگاهي مردم از ماهيت قيام و شخصيت سيد الشهدا و شهيدان عاشورا داشت و سبب شد امويان نتوانند پرده بر جنايات خويش بكشند و آن حادثه را از يادها ببرند.

3-احياگريهاي «ذكر»: در تعليمات ائمه، تاكيد فراوان شده كه براي امام حسين «ع» و شهداي كربلا گريه كنند، نوحه بخوانند، شعر بسرايند، عزاداري كنند.زيارت روند، برتربت امام حسين سجده كنند.اينها همه سبب شده كه مكتب عاشورا و حادثه كربلا و مظلوميت امام حسين «ع» و شهداي كربلا، بصورت زنده و جاويد و فراگير باقي بماند. نقش «ياد»، «بكاء»، «زيارت»، «شعر» و «مرثيه» در جاودانه ساختن عاشورا مهم است.[1] -4-كيفيت حادثه: نفس حوادث عاشورا و اوج فداكاريها و اخلاص ياران امام و اوج خشونت و بي رحمي سپاه كوفه نسبت به سيد

الشهدا و غربت و مظلوميت و عطش در اوج خود، همه و همه اين حادثه بي نظير را ماندگار ساخته است. -------------------------

پي نوشتها :

[1] در اين زمينه ر.ك: مقاله «سنت احياگري»، جواد محدثي (چشمه خورشيد، ج 1، مجموعه مقالات كنگره امام خميني (ره) و فرهنگ عاشورا).

روز شمار قيام كربلا

در اين قسمت، حوادثي را كه در ارتباط با نهضت عاشورا در شام، مدينه، كوفه، مكه، كربلا و... به ترتيب زماني اتفاق افتاده است، مي آوريم:

15 رجب 60 هجري: مرگ معاويه در شام و نشستن يزيد به جاي پدر.

28 رجب 60: رسيدن نامه يزيد به والي مدينه مبني بر بيعت گرفتن از حسين «ع» و ديگران.

29 رجب 60: فرستادن وليد، كسي را سراغ سيد الشهدا و دعوت به آمدن براي بيعت، ديدار امام حسين «ع» از قبر پيامبر و خداحافظي، سپس هجرت از مدينه، همراه با اهل بيت و جمعي از بني هاشم.

3 شعبان 60: فرستادن وليد، كسي را سراغ سيد الشهدا و دعوت به آمدن براي بيعت، ديدار امام حسين «ع» از قبر پيامبر و خداحافظي، سپس هجرت از مدينه، همراه با اهل بيت و جمعي از بني هاشم.

ورود امام حسين «ع» به مكه و ملاقاتهاي وي با مردم.

10 رمضان 60: رسيدن نامه اي از كوفيان به دست امام، توسط دو نفر از شيعيان كوفه.

15 رمضان 60: رسيدن هزاران نامه دعوت به دست امام، سپس فرستادن مسلم بن عقيل به كوفه براي بررسي اوضاع.

5 شوال 60: ورود مسلم بن عقيل به كوفه، استقبال مردم از وي و شروع آنان به بيعت.

11 ذي قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقيل از كوفه به امام حسين و فراخواني به آمدن به كوفه.

8 ذي حجه 60: خروج

مسلم بن عقيل در كوفه با چهار هزار نفر، سپس پراكندگي آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفي شدن در خانه طوعه.تبديل كردن امام حسين «ع» حج را به عمره در مكه، ايراد خطبه براي مردم و خروج از مكه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و ياران به طرف كوفه.دستگيري هاني، سپس شهادت او.

9 ذي حجه 60: درگيري مسلم با كوفيان، سپس دستگيري او و شهادتش بر بام دار الاماره كوفه، ديدار امام حسين با فرزدق در بيرون مكه.

ذي حجه 60: بر خورد امام حسين «ع» با حر و سپاه او در منزل «شراف».

ذي حجه 60: دريافت مجدد خبر شهادت مسلم بن عقيل و قيس بن مسهر در منزل «عذيب الهجانات».

2 محرم 61: ورود امام حسين «ع» به سرزمين كربلا و فرود آمدن در آنجا.

3 محرم 61: ورود عمر سعد به كربلا، همراه چهار هزار نفر از سپاه كوفه و آغاز گفتگوي وي با امام براي وادار كردن آن حضرت به بيعت و تسليم شدن.

5 محرم 61: ورود شبث بن ربعي با چهار هزار نفر به سرزمين كربلا.

7 محرم 61: رسيدن دستور از كوفه بر ممانعت سپاه امام از آب، ماموريت پانصد سوار دشمن بر شريعه فرات به فرماندهي عمرو بن حجاج.

9 محرم 61: ورود شمر با چهار هزار نفر به كربلا، همراه با نامه ابن زياد به عمر سعد، مبني بر جنگيدن با حسين «ع» و كشتن او، و آوردن امان نامه براي حضرت عباس «ع» و حمله مقدماتي سپاه عمر سعد به اردوگاه امام و مهلت خواهي امام براي نماز و نيايش در شب عاشورا.

10 محرم 61: درگيري ياران

امام با سپاه كوفه، شهادت امام و اصحاب، غارت خيمه ها، فرستادن سر مطهر امام به كوفه، توسط خولي.

11 محرم 61: حركت سپاه عمر سعد و نيز اسراي اهل بيت از كربلا به كوفه، پس از آنكه عمر سعد بر كشته هاي سپاه خود نماز خواند و آنان را دفن كرد و اهل بيت را برشترها سوار كرده به كوفه برد.

1 صفر 61: ورود اسراي اهل بيت «ع» از كربلا به دمشق.

20 صفر: بازگشت اهل بيت «ع» از سفر شام به مدينه.

روضه خواني

مداحان اهل بيت، كه با ذكر مصيبت و ذكر فضايل خاندان وحي، مجالس حسيني را گرم و اشك عاشقانه شيعيان آل الله را جاري مي سازند، از عوامل مهم بقاء فرهنگ عاشورايند.مداح، در اصطلاح شيعي، به كساني گفته مي شود كه در ايام ولادتها و شهادتهاي ائمه «ع» در مجالس جشن و عزا به خواندن اشعاري در فضايل و مناقب محمد وآل محمد، يا در مظلوميت آنان مي پردازند.ولي اغلب، به مرثيه خوانان حسيني گفته مي شود كه با خواندن شعر مرثيه و ذكر مصيبت، اهل مجلس را مي گريانند. «مداح: روضه خواني كه ايستاده در پيش منبر به شعر، مدايح اهل بيت و مصائب آنان را خواند، آنكه ايستاده در كنار منبر در مجالس روضه خواني، يا روان در كوي و بازار، اشعار مدايح اهل بيت را به آواز بخواند.»[1] .

مداحي اهل بيت و نوحه خواني در سوگ آنان، از جمله كارهايي است كه حادثه عاشورا را زنده نگهداشته است.ائمه نيز از مداحان و ذاكران، تقدير و تشويق مي كردند، صله مي دادند، دعا مي كردند و براي اين كار، فضيلت و ثواب بسيار مي شمردند.امام صادق «ع» فرموده است: «الحمد لله الذي جعل في الناس من

يفد الينا و يمدحنا و يرثي لنا»،[2] خدا را سپاس كه در ميان مردم، كساني را قرار داده كه به سوي ما مي آيند و ما را مدح و مرثيه مي گويند.و حضرت رضا «ع» در تشويق دعبل به مرثيه خواني در ايام عزاي حسيني فرمود: «يا دعبل!احب ان تنشدني شعرا فان هذه الايام حزن كانت علينا اهل البيت»[3] اي دعبل، دوست دارم برايم شعر بسرايي و بخواني، چون اين روزها، روزهاي اندوه ما اهل بيت است.همين گونه مجالس و برنامه ها، آن شهادت عظيم و حادثه شگفت را با مرور اينهمه سال، همچنان زنده نگهداشته و به بركت آن نيز، دين و احساسات ديني و انس و آشنايي مردم با خط اهل بيت زنده مانده است.به تعبير امام خميني «قدس سره»: «روضه سيد الشهدا، براي حفظ مكتب سيد الشهدا است... اين گريه ها و اين روضه ها حفظ كرده مكتب را.»[4] مداحي، نوعي الگو دادن به مخاطبان و شخصيت پردازي اجتماعي و الگويي براي جامعه ارزشي است، سنگري براي پراكندن و نشرفضيلتها در قالبي مؤثر و فراگير نسبت به همه است و مداحان به خاطر اهميت كارشان در جامعه و در شكل دهي افكار و عواطف، نقش مهمي دارند و فلسفه اساسي مداحي، ترويج خوبيها و تبيين روحيه هاي والاي شهيدان كربلا و دميدن روح تعهد و حماسه درشيعه است و يك عشق و ايمان است، نه يك حرفه و شغل.به تعبير آية ا... خامنه اي: «جامعه مداح و ذاكر و ستايشگران اهل بيت، طبقه اي هستند كه در سايه اين روش، بيشترين تاثير را در تعميق فرهنگ و معارف اسلامي در ذهن مردم دارند... قضيه، فقط قضيه شعر خواني نيست.مساله، مساله پراكندن مدايح و فضايل

و حقايق در قالبي است كه براي همه شنوندگان، قابل فهم و درك باشد و در دل آنها تاثير بگذارد.»[5] .

مداحان، به لحاظ آنكه كارشان بر عنصر «صدا»، «شعر»، «اجرا» و «مخاطب» متكي است، بايد هر چه بيشتر نسبت به آموزش ديدنهاي لازم، پختگي اجرا، تمرين پيوسته، گزينش شعرهاي خوب و پر معني و زيبا و بديع و ولايي، مطالعه مقتلهاي معتبر و منابع تاريخي، تكيه روي اشعار و مطالب اخلاقي، فكري و عقيدتي، پرهيز از غلو و مبالغه و گفتن حرفهاي اغراق آميز و غير قابل قبول كه اثر منفي دارد، اهتمام ورزند، از دروغ و تصنع و بازار گرمي بپرهيزند، خلوص و صداقت و مناعت طبع را فراموش نكنند، نوكري ابا عبدالله الحسين و اخلاص نسبت به آن حضرت را از ياد نبرند و از آنجا كه شعر خوب از نظر مضمون، قالب و تعبير، در دلها و افكار، تاثير ماندگار مي گذارد، در شناخت و مطالعه و انتخاب شعرهاي پخته و عميق و زيبا بكوشند تا بهتر بتوانند در اين سمت، به ترسيم چهره الگوهاي كمال و اسوه هاي پاكي، يعني معصومين «ع» بپردازند و خود نيز الگوي اخلاق و تعهد باشند.رسالت مقدس مداحان در عصر حاضر عبارتست از:

-استفاده شايسته از عواطف پاك مردم و جهت دادن به آنها در مسير پاكي وتهذيب و تقوا.

-تعميق محبتها و عشقهاي دروني به انسانهاي اسوه و پاك.

-روشنگري افكار جامعه و هدايت به ارزشها و خوبيها و تقويت ايمان مردم.

-حفظ و اشاعه فرهنگ شهادت از طريق ياد شهداي كربلا و شهداي انقلاب وجنگ و طرح معارف اسلام و انقلاب و خط امام و رهبري و مسؤوليتهاي اجتماعي.

روضه

روضه و

روضه خواني، به معناي ذكر مصيبت سيد الشهدا و مرثيه خواني براي ائمه و معصومين «ع» است كه مورد تشويق امامان و يكي از عوامل زنده ماندن نهضت حسيني وپيوند روحي و عاطفي شيعه با اولياء دين است.اشك ريختن و گريستن در مصائب اهل بيت «ع» نشانه عشق به آنان است و علاوه بر سازندگيهاي تربيتي براي سوگوار، موجب اجر و پاداش الهي در آخرت و بهره مندي از شفاعت ابا عبدالله الحسين است.

معناي روضه در اصل، باغ و بوستان است، اما سبب اشتهار مرثيه خواني به «روضه» آن است كه مرثيه خوانان در گذشته، حوادث كربلا را از روي كتابي به نام «روضة الشهداء» مي خواندند كه تاليف ملا حسين كاشفي است. «ملا حسين كاشفي (متوفاي 910 هجري) يكي از دانشمندان و خطباي با قريحه و خوش آواز سبزوار در قرن نهم هجري بود، در زمان سلطنت سلطان حسين بايقرا (875-911 ه) به هرات، مركز حكمراني اين پادشاه رفت و چون حافظه اي توانا و قريحه اي سرشار و آوازي گيرنده و مطبوع داشت و خطيبي دانشمند بود، بزودي شهرت يافت و مجالس وعظ و ذكر او بسياري را به خود جلب كرد و مورد توجه پادشاه و شاهزادگان و اعيان و اكابر دولت و وزير فاضل و هنرمند هنر پرور او «امير علي شيرنوايي» قرار گرفت.كاشفي دانشمندي فصيح و بليغ و شاعر پركار بود و بيش از چهل كتاب و رساله تاليف كرد.از جمله آنها «روضة الشهداء» بود.كاشفي كتاب روضة الشهدا را در واقعه كربلا به فارسي نوشت و چون مطالب اين كتاب را در مجالس عزاداري از روي كتاب بر سر منبر مي خواندند، خوانندگان اين كتاب

به «روضه خوان» معروف شدند و بتدريج خواندن روضه از روي كتاب منسوخ شد و روضه خوانها مطالب كتاب را حفظ كرده و در مجالس عزاداري مي خواندند.در زمان صفويه اقامه عزاداري بسيار رواج گرفت.»[6] .

كتاب روضة الشهدا كه حاوي ذكر مقتل و حوادث كربلا بود، در قرن دهم توسط محمد بن سليمان فضولي به تركي ترجمه شد، با نام «حديقة السعداء».[7] در اينجا نمونه اي از متن روضة الشهداي واعظ كاشفي را جهت آشنايي مي آوريم، كه نثري زيبا و ادبي است: «... آخر نظري كن به حسرت آدم صفي و نوحه نوح نجي و در آتش انداختن ابراهيم خليل و قرباني كردن يعقوب در بيت الاحزان و بليت يوسف در چاه و زندان و شباني و سرگرداني موسي كليم و بيماري و بي تيماري ايوب و اره شكافنده بر فرق زكرياي مظلوم و تيغ زهر آبداده بر حلق يحيي معصوم و الم لب و دندان سرور انبياء، و جگر پاره پاره حمزه سيد الشهدا و محنت اهل بيت رسالت و مصيبت خانواده عصمت و سرشك درد آلود بتول عذرا و فرق خون آلوده علي مرتضي «ع» و لب زهر چشيده نور ديده زهرا و رخ به خون آغشته شهيد كربلا و ديگر احوال بلاكشان اين امت و محنت رسيدگان عالي همت همه با جان غم اندوخته در كانون غم و الم سر تا پاي سوخته.نظم: ز اندوه اين ماتم جان گسل

روان گردد از ديده ها خون دل»[8] . نثر شيوا و اديبانه «روضة الشهدا» ستودني است، هر چند از نظر نقل، حاوي برخي مطالب ضعيف و بي ماخذ است.بعلاوه اين كتاب، در تحليل حادثه عاشورا ديدگاهي صوفيانه

دارد و حوادث را بيشتر به منشا غيبي و مسائل آزمايش و ابتلاء اولياء نسبت مي دهد، تا بعد حماسي و اجتماعي و قابل اسوه گيري در مبارزات ضد ظلم.

از آنجا كه مرثيه خواني و ذكر مصيبت، سنت پسنديده ديني در احياء خاطره و نام و فضايل اهل بيت پيامبر است، بجاست كه اهل منبر و مداحان و ذاكران، با توجه به اهميت و نقش بسزاي روضه خواني، در ارائه الگوهاي شايسته بكوشند و چهره خوبي از ائمه و معصومين ارائه كنند.در اين زمينه، به درستي و صحت مطالب نقل شده، اعتبار منابع مورد استفاده، استواري و زيبايي اشعار انتخابي و دوري كردن از هر حرف و روضه و شعري كه با مقام والاي اولياء خدا ناسازگار است توجه داشته باشند.[9] در فضيلت گريست و گرياندن افراد براي امام حسين «ع» به اين حديث توجه كنيد: امام صادق «ع» فرمود: «من انشد في الحسين عليه السلام بيت شعر فبكي و ابكي عشرة فله و لهم الجنة»[10] هر كس درباره حسين «ع» شعري بگويد و گريه كند و ده نفر را بگرياند، براي او و آنان بهشت است. -------------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] وسائل الشيعه، ج 10، ص 469.

[3] جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 567.

[4] صحيفه نور، ج 8، ص 69.

[5] ستودگان و ستايشگران، ص 30 و 31.اين كتاب كه مجموعه اي برگرفته از سخنان آية ا... خامنه اي در ديدارهاي مكرر با وعاظ و مداحان و شاعران و... است، بر محور مداحي و روضه خواني و مرثيه سرايي و... است و براي مداحان و ذاكران و شاعران اهل بيت، نكات بسيار سودمندي دارد، نشر «حوزه هنري»،

1372، همچنين كتاب «مديحت پردازان» از غلامحسين رفيعا، حوزه هنري، 1378.

[6] موسيقي مذهبي ايران، ص 8.

[7] فصلنامه هنر (وزارت ارشاد اسلامي) ج 2، ص 157.اين ماخذ، مقاله مبسوطي درباره تاريخچه تعزيه خواني دارد، ص 156 تا 173.

[8] در آمدي بر نمايش و نيايش در ايران، جابر عناصري، ص 79.

[9] در زمينه آداب اهل وعظ و منبر، از جمله ر.ك: «لؤلؤ و مرجان»، مرحوم ميرزا حسين نوري.

[10] كامل الزيارات، ص 105.

رثاء

مدايح، جمع مدح و مديحه است، و مراثي، جمع مرثيه. «مدح»: ستايش، ثناي به صفات نيك، توصيف به نيكخويي، مدحت.[1] «مرثيه»: مرده ستايي، عزاداري، شرح محامد و اوصاف مرده، چكامه اي كه در عزاي از دست رفته اي سرايند، در عزاي كسي شعر سرودن، گريستن بر مرده و بر شمردن و ذكر محاسن وي، سوگواري، روضه، مراسم عزايي كه به ياد شهيدان راه دين و بخصوص در ايام محرم و به ياد واقعه كربلا بر پا كنند، اشعاري كه در ذكر مصائب و شرح شهادت پيشوايان دين و بخصوص شهيدان كربلا سرايند و خوانند.[2] .

از جمله برنامه هايي كه از سوي امامان معصوم مورد تشويق قرار گرفته تا از اين طريق، خاطره رشادتها و مظلوميتهاي شهداي كربلا و فرهنگ عاشورا زنده بماند، سرودن مدح و مرثيه است.قالب شعر، به لحاظ برخورداري از وزن و آهنگ و بعد عاطفي، مؤثرتر و ماندگارتر است.از اين رو بعنوان سلاحي مؤثر در دفاع از حق و ستايش راستي و راستان به كار گرفته شده است.در تاريخ شيعه، شاعراني برجسته همچون: فرزدق، عوف بن عبدالله، كميت، عبدالله بن كثير، دعبل، سيد حميري و... با زيباترين وجهي مفاخر و فضايل اهل بيت را ترسيم كرده

و با سوزناكترين صورت، براي شهداي كربلا مرثيه سروده اند و مجموعه هاي معتبري نيز از اشعار شاعران شيعي گرد آمده است.[3] به بيان آيت الله خامنه اي: «با توجه به پايگاه بلند «شعر مسلكي» در قرنهاي اول و دوم هجري و ياد آوري اين نكته كه شاعر متعهد به يك مسلك، برجسته ترين و مؤثرترين نقش را در ترويج گرايشهاي مسلك خود و تبيين هدفها و شعارهاي آن به كار مي برده است، طبيعي مي نمايد كه حساب ويژه اي براي اظهارات و سروده هاي شاعران وابسته به جناحهاي سياسي در نظر گرفته آيد...».[4] .

سروده هاي موضعدار شاعران مكتبي در مدح و مرثيه ائمه و اهل بيت، بطور ضمني خلفاي جور و مظالم حكام غاصب را هم مورد انتقاد قرار مي داد. «در شعر مذهبي، نظركلي بر نشر مبادي دين بود و احياي حقايق ايمان و زنده كردن دلها و جانها و جاري ساختن خون حماسه و تعهد در رگها و پي ها.از اين رو شاعران بزرگ شيعه هميشه براي حكومتهاي فاسد، خطري بزرگ محسوب مي شدند زيرا آنان در خلال مدح آل محمد «ص» حقايق دين و صفات لازم حاكم ديني را ياد مي كردند و با ذكر صفات اسلامي امامان و مقايسه و تحقير زمامداران، دلها را به حق و حكومت حق توجه مي دادند.»[5] اين شيوه و راه، برگرفته و الهام يافته از رهنمودهاي خود امامان بود كه با سخن و عمل، با صراحت و كنايه، مدافع شاعران متعهد و مرثيه سرايان متقي و حق شعار بودند.در اين زمينه، حديث بسيار است، بويژه تاكيد ائمه نسبت به سرودن مرثيه درباره حسين «ع» باانگيزه «ذكر» و احياء ياد و گرياندن بر آن مصيبتها بيش از ديگر محورهاست.امام صادق «ع»

فرمود: «من قال فينا بيت شعر بني الله له بيتا في الجنة» [6] هر كس كه يك بيت شعر درباره ما بگويد، خداوند براي او خانه اي در بهشت بنا مي كند.نيز از آن حضرت است: «ما من احد قال في الحسين شعرا فبكي و آبكي به الا اوجب الله له الجنة و غفر له» [7] امام رضا «ع» نيز به دعبل توصيه مي كند كه درباره حسين «ع» مرثيه بسرايد و بدين وسيله ائمه را ياري كند: «يا دعبل! ارث الحسين عليه السلام فانت ناصرنا و مادحنا ما دمت حيا فلا تقصر عن نصرنا ما استطعت»[8] .

اين تاكيدات، بوضوح نشان دهنده خط حمايتگرانه ائمه از شعر و مرثيه اي است كه در احياء حادثه كربلا و فضايل سيد الشهدا و مناقب و مظلوميتهاي او باشد.عالمان بزرگ شيعه نيز در تبعيت از روش و سيره ائمه، همين موضع و عمل را داشته اند.[9] روشن است كه حركت در چنين خطي، هميشه براي شاعران اهل بيت، مشكل داشته و اغلب، تحت تعقيب يا در زندان به سر مي بردند.اين خط مقدس، كه انتقال فرهنگ شهادت را به آيندگان در برداشت، همچنان ادامه داشته است، تاكنون.به كمك مراثي، احساسها و عواطف برانگيخته مي شد و اشك، كه زبان گوياي دل بود، پايبندي انسان متعهد را به خط حسيني و كربلايي تثبيت مي كرد.نكاتي را هم درباره اشعار مدح و مرثيه بايد مراعات كرد:

1-محتواي اشعار، بايد از متانت، دقت، اعتبار و استناد برخوردار باشد و ازحرفهاي سست و بي مدرك، يا دروغ و جعليات و مطالب ضعيف و احيانا وهن آميز نسبت به معصومين، بشدت بايد پرهيز كرد.

2-از آنجا كه شعر مدح و مرثيه، عامل انتقال فرهنگ است، بايد سطح

آن بالا و ارزشمند و عميق باشد تا به جامعه اسلامي و هواداران ائمه، بينش و بصيرت و عمق در فهم و فكر بدهد.

3-اشعار مراثي و مدايح، در عين حال كه بايد استوار و محكم باشد، نبايد چنان مغلق و پيچيده شود كه براي شنوندگان و خوانندگان، گويايي و رسايي خود رااز دست بدهد و نتواند با عامه خلق، ارتباط برقرار كند.

4-به بهانه ديني و مذهبي بودن شعر مدح و مرثيه، نبايد اجازه داد كه شعرهاي ضعيف و سست و فاقد قوت ادبي و صلاحيت شعري رواج يابد.مدايح ومراثي، بايد در نهايت قوت شعري باشد، آنگونه كه در آثار بزرگان پيش كسوت عصر ائمه و دوره هاي بعد، در مرثيه ديده مي شود.

5-شاعران مديحه سرا و مرثيه سرا، بايد با درك اهميت و والايي مكانت خويش، در حد مطلوب خلوص و تقوا و مناعت طبع و ثبات قدم و عقيده و عشق وولاي به اهل بيت عصمت باشند و بدانند كه شجره نامه آنان به كميت ها ودعبل ها مي رسد و اگر بخواهند مشمول دعاي ائمه «ع» باشند، بايد شايستگي فكري و خطي و عملي و اخلاقي آن را در خويش فراهم آورند.

6-شاعر اهل بيت، بايد هميشه با توجه به زمان و مكان و شرايط، رسالت اجتماعي و تعهد شيعي خود را به اثبات برساند و سروده هايش داراي «پيام» و «جهت» باشد.

7-خوب سرودن درباره ائمه «ع»، نياز به غناي فكري و معلومات عميق شاعردارد.بنابر اين شاعران مرثيه سرا بايد بشدت اهل مطالعه در متون و منابع باشندو شور و شعور را در شعر خويش در آميزند و پخته، پر مطلب و مايه دار بسرايند.[10]

نوحه

بيان مصيبت، گريه كردن با آواز، آواز ماتم، شيون و زاري، مويه گري، زاري

بر مرده، شعري كه در ماتم و سوگواري با صوت حزين و ناله و زاري خوانند، اعم از سوگواري براي كسي كه تازه مرده، يا براي امامان شيعه.[11] تركيبات ديگر آن عبارت است از: نوحه آراستن، نوحه ساختن، نوحه سرودن، نوحه خواني.نوحه گري بر مرده، رسم جاهليت بوده است و كاري مكروه است،[12] مگر براي معصومين «ع» كه نوحه و گريه بر آنان از شعائرمهم و از عوامل نشر فضيلتها و احياي ياد اسوه هاي كمال است و خود امامان بر سيد الشهدا «ع» مي گريستند و امر به نوحه خواني مي كردند.بر جعفر طيار و حمزه سيد الشهدا نوحه خواني شد.آنچه كه از كراهت نوحه و ناپسند بودن شغل نوحه گري و زشت بودن اجرت نوحه گر در روايات ياد شده، ناظر به نوحه گريهاي جاهلي است كه آميخته به باطل و گاهي حرام بود.[13] .

در فرهنگ عزاداري براي امام حسين، نوحه به نوعي خاص از شعر مرثيه مي گويند كه در مجالس به صورت جمعي اجرا مي شود. «اشعار نوحه را براي سينه زدن مي ساختند، يكي نوحه مي خواند و ديگران به نوا و آهنگ و وزن اشعار نوحه خوان سينه مي زدند.ولي اشعار مرثيه را با آهنگ در مجالس سوگواري براي به گريه افكندن و اظهار تاسف شنوندگان بر قتل شهداي كربلا مي خواندند و عنوان روضه نداشت.»،[14] «... از معروفترين شعراي عصر قاجار كه مرثيه و نوحه ساخته اند، مي توان يغماي جندقي و وصال شيرازي را نام برد».[15] .

اين شيوه در بين عربها هم متداول است و سبك مرثيه سرايي و نوحه خواني بر سالار شهيدان مخصوص است.با توجه به گستردگي اين مراسم و رواج آن در طول سال، حتي در سوگ امامان ديگر، ضرورت دارد كه سروده هاي ناب

و نوحه هاي صحيح و دور از تحريفها و دروغها پديد آيد و فرهنگ عاشورا در قالب نوحه نيز ترويج گردد و نوحه خوانان نيز، بيش از هدف قرار دادن گريه، نشر فضيلتهاي اهل بيت را هدف قرار دهند.[16] .

عزاداري

برپا داشتن مراسمي به ياد سيد الشهدا «ع» در ايام مختلف، بويژه دهه محرم و روزعاشورا.اين عمل، كه زنده نگهداشتن هدف حسيني و فرهنگ عاشوراست، مورد تشويق بسيار اولياء دين است و خود معصومين، در راه اقامه عزاي حسيني، مي كوشيدند.[17] زيرا عزاداري، بصورت گريه، برپايي مجالس ذكر، سرودن مرثيه، گرياندن، نوحه خواني و... احياء خط ائمه و تبيين مظلوميت آنان است.امام باقر «ع» در زمينه برپايي عزا در خانه ها براي امام حسين «ع» مي فرمايد: «ثم ليندب الحسين و يبكيه و يامر من في داره بالبكاء عليه و يقيم عليه و يقيم في داره مصيبته باظهار الجزع عليه و يتلاقون بالبكاء بعضهم بعضا في البيوت و ليعز بعضهم بعضا بمصاب الحسين.»[18] (به كساني كه روز عاشورا نمي توانند به زيارت آن حضرت بروند اينگونه دستور مي دهند) بر حسين «ع»، ندبه و عزاداري و گريه كند و به اهل خانه خود دستور دهد كه بر او بگريند و در خانه اش با اظهار گريه و ناله برحسين «ع»، مراسم عزاداري برپا كنند و يكديگر را با گريه و تعزيت و تسليت گويي درسوگ حسين عليه السلام در خانه هايشان ملاقات كنند.

سنت عزاداري، با برخورداري از عشق و محبتي كه از امام حسين «ع» در دلها بوده و هست، تبديل به يك برنامه گسترده و مردمي و مقدس شده است و هرگز سستي و خاموشي ندارد و به بركت آن، اقشار بسياري با امام حسين «ع» و

دين و فرهنگ عاشورا آشنا مي شوند.فراز و نشيبهاي زيادي بر سوگواري بر خامس آل عبا گذشته است و هر گاه كه شيعيان، قدرت و حكومتي يافته اند، در ترويج و توسعه آن كوشيده اند. «در زمان پادشاهي آل بويه، در دهه اول محرم، شيعيان به عزاداري حضرت سيد الشهدا قيام نمودند... معز الدوله، اولين كسي است كه فرمان داد كه مردم بغداد در دهه اول محرم، سياه بپوشند و بازارها را سياهپوش كنند و به مراسم تعزيه داري حضرت سيد الشهدا قيام نمايند.بستن دكانها و منع طباخي و تعطيل عمومي در روز عاشورا از طرف معزالدوله ديلمي در شهر بغداد به عمل آمد و تا اوايل سلطنت سلسله سلجوقي در آن شهر معمول بود.اين مراسم تا انقراض دولت ديالمه در تمام كشورهاي اسلامي قلمرو آنها مرسوم وبرقرار بوده است.»[19] .

رمز جاودانگي نهضت حسيني نيز همين احيا و زنده نگهداشتن و تعظيم شعائر بوده است.امام خميني «قدس سره» فرمود: «الان هزار و چهار صد سال است كه با اين منبرها، با اين روضه ها و با اين مصيبتها و با اين سينه زنيها، ما را حفظ كرده اند، تا حالا آورده اند اسلام را... هر مكتبي تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه كن نباشد، تا پايش سر و سينه زن نباشد، حفظ نمي شود... ما بايد براي يك شهيدي كه از دستمان مي رود، علم بپا كنيم، نوحه خواني كنيم، گريه كنيم، فرياد كنيم...».[20] برپايي عزا براي سيد الشهدا، نوعي اعتراض به ظالمان و حمايت از مظلوم است.اشك ريختن در سوگ ابا عبدالله «ع»، عامل تقويت حس عدالتخواهي و انتقامجويي از ستمگران و زمينه سازي براي تجمع نيروهاي پيرو حسين «ع» در خط دفاع از حق

است.عزاداري براي شهيد، انتقال فرهنگ «شهادت» به نسلهاي آينده است.به تعبير شهيد مطهري: «در شرايط خشن يزيدي، در حزب حسينيها شركت كردن و تظاهر به گريه كردن بر شهدا، نوعي اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه باطل و در حقيقت، نوعي از خود گذشتگي است.اينجاست كه عزاداري حسين بن علي «ع» يك حركت است، يك موج است، يك مبارزه اجتماعي است.»[21] . عزاداري، سبب مي شود كه شور و عاطفه، از شعور و شناخت برخوردار گردد و ايمان را در ذهن جامعه هوادار، زنده نگهدارد و «مكتب عاشورا» بعنوان يك فكر سازنده و حادثه الهام بخش، همواره تاثير خود را حفظ كند.عزاداري، احياء خط خون و شهادت و رساندن صداي مظلوميت آل علي به گوش تاريخ است.عزاداران حسيني، پروانگاني شيفته نورند كه شمع محفل آراي خويش را يافته، از شعله شمع، پيراهن عشق پوشيده اند و آماده جان باختن و پر سوختن و فدا شدن اند.نقش عزاداري در حفظ فرهنگ عاشورا مهم است.عميقترين پيوندها را از طريق آميختگي عقل و عشق و برهان و عاطفه كه در كربلا تجسم يافته است، انتقال مي دهد.هم بر مظلوميت امام گريه مي شود و هم در سايه آن هدف امام حسين از نهضت و حركت، شناخته مي شود.روضه هاي خانگي و دسته هاي عزاداري و هيئتهاي زنجير زني، پوشيدن لباس مشكي و پرچم به دست گرفتن و شربت و آب دادن و تلاش در بر پايي مجالس و نوحه خواني و سينه زني و... هر يك به نوعي سربازگيري جبهه حسيني است و اين پيوند قلبي را عمق و غنا مي بخشد. ------------------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] لغت نامه،

دهخدا.

[3] كتاب «ادب الطف» در 10 جلد از جواد شبر، مجموعه اي است كه به بررسي شعرا و اشعار قرن اول تا چهاردهم پرداخته كه پيرامون امام حسين «ع» و حادثه عاشورا سروده اند.

[4] پيشواي صادق، ص 81.

[5] ادبيات و تعهد در اسلام، محمدرضا حكيمي، ص 274.

[6] وسائل الشيعه، ج 10، ص 467، بحار الانوار، ج 76، ص 291.

[7] رجال شيخ طوسي، ص 289.

[8] جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 567.درباره شعر دعبل، بويژه قصيده «مدارس آيات» وي، ر. ك: الغدير، ج 2، ص 350.نيز براي آشنايي با زندگي شاعران برجسته اي چون كميت، دعبل، سيد حميري و... ر.ك: الغدير، ج 2، 3 و4.نمونه هايي از مرثيه هاي شاعران اهل بيت نيز در سفينة البحار، ج 1، ص 509، آمده است.همچنين در بحار الانوار، ج 45، ص 242، (باب ما قيل من المراثي فيه) و عوالم (امام حسين)، ص 543 تا 590.

[9] به بحث مستوفا و تحقيقي علامه اميني درباره شعر در تاريخ اسلام و ديدگاه پيامبر و ائمه «ع» و علماي شيعه وجايگاه والاي شعراي متعهد شيعه نزد امامان و برخورد شايسته دين با شعر موضعدار، در «الغدير»، ج 2، ص 2 تا 24مراجعه كنيد.

[10] در اين زمينه ها، ر.ك: «ستودگان و ستايشگران» و «مديحت پردازان»، حوزه هنري.

[11] لغت نامه، دهخدا.

[12] بحار الانوار، ج 79، ص 88.

[13] به روايات مربوط به تعزيه و ماتم و نوحه در بحار الانوار، ج 79، ص 71 تا 113 مراجعه كنيد.

[14] موسيقي مذهبي ايران، ص 7.

[15] همان، ص 29.

[16] نگرشي به مرثيه سرايي در ايران، عبد الرضا افسري، بررسي گسترده اي از سابقه اين كار در ايران و انواع مرثيه سراييها دارد.

[17] تاريخچه عزاداري حسيني، ترجمه

«تاريخ النياحة علي الامام الشهيد» از سيد صالح الشهرستاني.

[18] كامل الزيارات، ص 175.كتاب «زفرات الثقلين في ماتم الحسين»، محمد باقر محمودي، چند جلد، به مساله گريه كردن اولياء خدا بر آن حضرت پرداخته و نيز مجموعه اي از مرثيه ها در سوگ سيد الشهدا «ع» را آورده است.

[19] موسيقي مذهبي ايران، حسن مشحون، ص 4.

[20] صحيفه نور، ج 8، ص 69 و 70.

[21] نهضتهاي اسلامي صد ساله اخير، شهيد مرتضي مطهري، ص 89.

ز

زيارت

ديدار، بر سر تربت يك شهيد يا امام و امامزاده حضور يافتن، ديدار از حرم هاي مطهر و بقاع متبرك.زيارت پيامبر و ائمه «ع» هم در حال حياتشان ارزشمند و تاثير گذار است، هم پس از رحلت يا شهادتشان سازنده و الهام بخش است و تاكيد زيارت، نسبت به حضرت رسول «ص»، حضرت زهرا «س»، امامان معصوم، شهداي آل محمد، علما و صلحاست.امام صادق «ع» فرمود: «من زارنا في مماتنا فكانما زارنا في حياتنا»[1] هر كس ما را پس از مرگمان زيارت كند، گويا در حال حيات، زيارتمان كرده است.

زيارت ائمه، نشانه احترام به مقامشان، پيروي از راهشان، تبعيت از مواضعشان، استمرار خطشان، تجديد عهد با امامتشان، وفاداري به ولايتشان و زنده نگاهداشتن نام و ياد و خاطره و فرهنگ و تعاليم آنان است.حضرت رضا «ع» فرمود: «ان لكل امام عهدا في عنق اوليائه و شيعته و ان من تمام الوفاء بالعهد و حسن الاداء زيارة قبورهم...»[2] براي هرامامي در گردن و بر عهده هواداران و پيروانش عهد و پيماني است و از جمله نشانه هاي وفاي كامل به اين پيمان، زيارت قبور امامان است.

اينگونه زيارتها، علاوه بر آنكه براي خود زائر، اثر تربيتي و تزكيه

روح دارد و دليل حقشناسي او نسبت به اولياء خدا و پيشوايان دين است، در زمينه احياء امر امامان و ترويج مكتب انساني و تربيتي آن اسوه ها در جوامع بشري و توجه دادن به خط صحيح رهبري و ولايت در جامعه مؤثر است، بويژه وقتي حكام مستبد و منحرف، با برنامه در جهت محو آثار و ياد ائمه مي كوشيدند، «زيارت» به عنوان يك عمل مثبت و انقلابي محسوب مي شدو نوعي مبارزه با دستگاههاي ستمگر.

در احاديث متعدد، تاكيد شده كه زيارت ائمه در غربتشان و همراه با خوف و خطر، پاداش بيشتري دارد، و اگر راه زائر دور باشد، و زيارت، پياده و همراه با مشقتها باشد، اجر و قرب بيشتري خواهد داشت.[3] . فضايل زيارت، درباره ديدار و زيارت خانه خدا، مرقدمطهر نبوي، قبور مؤمنان و صالحان بسيار فراوان است و حضور پيروان حق، پيرامون مرقد پاكشان، كانوني از ايمان و جذبه و پيوستگي و همبستگي به وجود مي آورد و به زائران هم، «دعوت به خير»، «دفاع از حق» و «شهادت در راه خدا» را الهام مي دهد وزيارت، «وسيله» قرب به پروردگار است.[4] .

زيارت، قلمرو «دل» و وادي محبت و شوق است، نمودي از احساس متعالي و زبان علاقه و ترجمان پيوند قلبي است.فيض «حضور» در كنار اولياء خدا، زائر را از كيمياي «نظر» برخوردار مي سازد.زيارت، الهام گرفتن از اسوه ها و تعظيم شعائر و تقدير از فداكاريها و تجليل از پاكيهاست و زائر در برابر آيينه تمام قد فضيلتها مي ايستد، تا عيارخود را در آن بسنجد و خود را در برابر «ميزان» قرار مي دهد تا كم و كاستي خود را جبران كند.زائر، مهمان مائده معنوي اولياء

الله است و زيارت، تجديد پيمان و ميثاق «ولايت» بارهبري است.زيارت، سفر با كاروان اشك و بر محمل شوق و سوار شدن بر موج عرفان و براق عشق است.

--------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 97، ص 124.

[2] همان، ص 116، وسائل الشيعه، ج 10، 346.

[3] براي مطالعه بيشتر پيرامون احاديث زيارت، از جمله ر.ك: بحار الانوار، ج 97، 98 و 99، من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 2، كامل الزيارات، عيون اخبار الرضا، المزار شيخ مفيد، الغدير، ج 5، وسائل الشيعه، ج 10، ميزان الحكمه، ج 4، مصباح الزائر، مصباح المتهجد و كتب ديگر.

[4] درباره سازندگيهاي زيارت، ر.ك: «زيارت» به قلم نويسنده، ناشر: سازمان حج و زيارت.نيز: سلسله مقالات «زيارت» در مجله «پيام انقلاب»، سال 1363 از شماره 115 به بعد، كه بيش از پنجاه شماره طول كشيد، و كتاب «شوق ديدار» از: دكتر محمد مهدي ركني، انتشارات آستان قدس رضوي.

زيارت اربعين

اربعين، چهلمين روز شهادت امام حسين عليه السلام است كه جان خود و يارانش را فداي دين كرد.از آنجا كه گراميداشت خاطره شهيد و احياء اربعين وي، زنده نگهداشتن نام و ياد و راه اوست و زيارت، يكي از راههاي ياد و احياء خاطره است، زيارت امام حسين «ع» بويژه در روز بيستم ماه صفر كه اربعين آن حضرت است، فضيلت بسيار دارد.

امام حسن عسكري «ع» در حديثي علامتهاي «مؤمن» را پنج چيز شمرده است: نماز پنجاه و يك ركعت، زيارت اربعين، انگشتر كردن در دست راست، پيشاني بر خاك نهادن و «بسم ا...» را در نماز، آشكارا گفتن: «علامات المؤمن خمس: صلاة احدي و خمسين و زيارة الاربعين...»[1] زيارت اربعين كه در اين روز

مستحب است، در كتب دعا آمده است و به اينگونه شروع مي شود: «السلام علي ولي الله و حبيبه...» كه اين متن، از طريق صفوان جمال از امام صادق «ع» روايت شده است.زيارت ديگر آن است كه جابر بن عبدالله انصاري در اين روز خوانده است و متن زيارت بعنوان زيارتنامه آن امام در نيمه ماه رجب نقل شده و با جمله «السلام عليكم يا آل الله...» شروع مي شود.[2] .

مورخان نوشته اند كه جابر بن عبدالله انصاري، همراه عطيه عوفي موفق شدند كه در همان اولين اربعين پس از عاشورا به زيارت امام حسين «ع» نائل آيند.وي كه آن هنگام نابينا شده بود، در فرات غسل كرد و خود را خوشبو ساخت و گامهاي كوچك برداشت تا سر قبر حسين بن علي «ع» آمد و با راهنمايي عطيه، دست روي قبر نهاد و بيهوش شد، وقتي به هوش آمد، سه بار گفت: يا حسين!سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه...» آنگاه زيارتي خواند و روي به ساير شهدا كرد و آنان را هم زيارت نمود.[3] . ---------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 98، (بيروت) ص 329، المزار، شيخ مفيد، ص 53.

[2] مفاتيح الجنان، زيارت اربعين.

[3] منتهي الآمال، ج 1، حوادث اربعين، نفس المهموم ص 322، بحار الانوار، ج 98، ص 328.

زيارت پياده

آنچه در راه طلب خسته نگردد هرگز

پاي پر آبله و باديه پيماي من است غير از عشق و محبت، كه پاي زائر را پياده به مرقد حسين «ع» مي كشاند و رنج سفر و خوف و خطر را به جان مي خرد، پياده روي براي زيارت سيد الشهدا، ثواب بسيار دارد و مورد تاكيد پيشوايان دين است.اما صادق «ع»

فرموده است: «من خرج من منزله يريد زيارة قبر الحسين بن علي «ع» ان كان ماشيا كتبت له بكل خطوة حسنة و محا عنه سيئة...»[1] هر كس به قصد زيارت امام حسين «ع»، پياده از خانه اش خارج شود، خداوند در مقابل هرگام، براي او حسنه اي مي نويسد و گناهي از او مي زدايد.

يكي از زائران هميشگي حسين «ع» كه هر ماه آن حضرت را زيارت مي كرده، بخاطر پيري و ناتواني، يك بار نتوانست برود.نوبت بعد كه پياده پس از چند روز راهپيمايي به حرم مي رسد و سلام مي دهد و نماز زيارت مي خواند، در خواب، آن حضرت را مي بيند كه به وي مي گويد: چرا به من جفا كردي، تو كه نيكوكار بودي... [2] اين شدت عنايت ائمه را به زائر پياده مي رساند. معاوية بن وهب (از اصحاب امام صادق عليه السلام) مي گويد: خدمت آن حضرت رسيدم.در مصلاي خود در خانه اش نشسته بود و پس از نماز با خداوند راز و نياز مي كرد.از جمله (در دعا نسبت به زائران قبر حسين «ع») مي گفت: «خداي زائران قبر حسين را بيامرز، اينان كه در اين راه، پول خرج مي كنند، بدنهاي خود را در اين راه در معرض قرار مي دهند... خدايا رحمت كن بر چهره هايي كه آفتاب، رنگ آنها را تغيير داده، صورتهايي كه متوجه قبر ابا عبدالله است، چشمهايي كه در محبت ما اشك مي ريزد... خدايا اين جانها و بدنها را به تو مي سپارم، تا كنار حوض كوثر به هم برسيم...»[3] .

اين سنت زيارت پياده، از زمان ائمه بوده و تاكنون نيز ادامه دارد و اجر بيشماري براي آن نقل شده است. فاضل دربندي مي نويسد: اين پياده بودن، يا به جهت

فقير بودن زائر است كه نشان مي دهد اين زيارت، برخاسته از شوق و محبت است، يا به جهت آنست كه زائر، خود را در برابر سلطان اقليم جوانمردي و خورشيد سپهر عصمت و شهادت كوچك مي شمارد و در راه او، رنج سفر پياده را بر خود هموار مي كند و هر دو ارزشمند است.[4] .

در عراق، از سالها پيش چنين رسم است كه هيئتها، دسته ها و كاروانهايي كوچك يا بزرگ، در ايام خاصي از بصره، بغداد و عمدتا از نجف، براي زيارت كربلا پياده حركت مي كنند.بويژه در ايام زيارتي خاص مثل نيمه شعبان، اول رجب، ايام عاشورا و اربعين بيشتر و پر شكوهتر است و اغلب، راه كنار ساحل فرات را انتخاب مي كنند كه از نجف تا كربلا 18 فرسنگ است و چند روز طول مي كشد.در اين كاروانهاي زيارتي پياده، علماي بزرگ هم شركت مي كردند، همچون ميرزاي ناييني، آية ا... كمپاني، سيد محسن امين، وبسياري از علماي معاصر.در اين مسير، ديدار با عشاير و فعاليتهاي تبليغي هم انجام مي گرفت و شعارهايي هم مطرح مي شد و روضه خواني برگزار مي گشت.

در ايام حكومتها بعثيها، اين پياده رويهاي پر شكوه، آن هم از طريق جاده غير رسمي كنار فرات، رنگ مبارزه و مخالفت با رژيم عراق هم به خود مي گرفت و يك بار هم در ايام اربعين حسيني در سال 1397 ق.به درگيريهاي سخت ميان نيروهاي بعثي با انقلابيون شيعه و كاروانهاي زيارتي در طول راه و در حرم ابا عبدالله الحسين «ع» انجاميد و كشته ها و مجروحان بسياري داد،[5] و به «اربعين خونين» معروف شد. در كوي عشق، درد و بلا كم نمي شود

از باغ خلد، برگ و نوا كم

نمي شود تيغ شهادتست دل گرم را علاج

اين تشنگي به آب بقاء كم نمي شود قاصد، تسلي دل عاشق نمي دهد

شوق حرم به قبله نما، كم نمي شود[6] . -------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 98، ص 28، المزار، شيخ مفيد، ص 30.

[2] همان، ص 16.

[3] همان، ص 52 و 8.

[4] اسرار الشهادة، فاضل دربندي، ص 136، (چاپ سنگي).

[5] شرح مبسوط ماجرا در كتاب «انتفاضة صفر الاسلاميه» از رعد الموسوي آمده است.

[6] كليات صائب تبريزي، غزل 1523.

زيارت رجبيه

زيارتنامه اي كه با كيفيت خاص خطاب به حسين بن علي «ع» و شهداي كربلا در روز اول ماه رجب و نيمه شعبان خوانده مي شود و متن آن در كتب دعا و زيارت آمده است.[1] در ادامه اين زيارتنامه، متني خطاب به شهداي كربلا با ذكر نام آنها آمده است و شامل 75اسم است.منبع اين زيارت، «اقبال» سيد بن طاووس است و با زيارت ناحيه مقدسه كه آن هم مشتمل بر اسامي شهداي كربلاست، نقاط مشترك و اسامي متفاوت دارد.در پايان اين زيارتنامه، تعبيرهايي چون: ربانيون، برگزيدگان خدا، ويژگان الهي، شهداي در راه دعوت به حق، ياوران وفادار و جان نثار، سعادتمندان كامياب و شرافتمندان آخرت، درباره اصحاب امام حسين «ع» به كار رفته است. اين زيارت و زيارت ناحيه مقدسه، از منابع شناسايي نام آن اصحاب شهيد به شمار مي آيند.[2] .

---------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 98 (بيروت) ص 336، مفاتيح الجنان، ص 438.

[2] به بحث تحليلي و مقايسه اي بين اين دو متن، و نيز ميزان صحت و استناد اين دو زيارت در كتاب «انصار الحسين»، محمد مهدي شمس الدين، مراجعه كنيد.

زيارت عاشورا

از زمانهاي بسيار مناسب و با فضيلت براي زيارت امام حسين «ع»، روز عاشوراست، چه به صورت حضوري و رفتن به ديدار مرقد سيد الشهدا «ع» در كربلا و چه خواندن زيارتنامه از دور. امام صادق «ع» فرمود: «من زار الحسين «ع» يوم عاشورا وجبت له الجنة».[1] كسي كه حسين «ع» را روز عاشورا زيارت كند، بهشت براي او واجب است.درحديث ديگري زيارت آن روز، مانند به خون خويش غلتيدن پيش روي آن حضرت به شمار آمده است: «من زار قبر الحسين يوم عاشورا

كان كمن تشحط بدمه بين يديه»[2] .

متن زيارتنامه اي هم كه از سوي ائمه دستور به خواندن آن داده شده به «زيارت عاشورا» شهرت يافته است و خواندن همه وقت و همه روز آن، آثار و بركات زيادي دارد. اين زيارت را امام باقر «ع» به علقمة بن محمد حضرمي آموخته كه هر گاه خواست از دور و با اشاره آن امام را زيارت كند، پس از دو ركعت نماز زيارت، چنين بخواند: «السلام عليك يا ابا عبدالله، السلام عليك يابن رسول الله...»[3] تا آخر، كه در كتب زيارت آمده است.اين زيارت، تجديد عهد همه روزه پيرو حسين بن علي «ع» با مولاي خويش است كه همراه با «تولي» و «تبري» است و خط فكري و سياسي زائر را در برابر دوستان و دشمنان اسلام واهل بيت، ترسيم مي كند و اعلام همبستگي و سلم و صلح با موافقان راه حسين «ع» و اعلان جنگ و مبارزه با دشمنان حق است. «زيارت عاشورا» ولايت خون و برائت شمشير است و تسليم دل و ياري در صحنه است، تا عشق دروني به جهاد بيروني بيانجامد و نفرت قلبي به برائت علي برسد.زيارت عاشورا، منشور «تولي» و «تبري» نسبت به جريان حق و باطل در همه جا و همه زمانهاست. --------------------------

پي نوشتها :

[1] كامل الزيارات، ص 174، المزار، شيخ مفيد، ص 52.

[2] همان (كامل الزيارات).

[3] همان، ص 176، بحار الانوار، ج 98، ص 291.

زيارت كربلا

از مقدسترين و با فضيلت ترين زيارتهايي كه در فرهنگ ديني و روايات اسلامي بيان شده است، زيارت قبر سيد الشهدا «ع» در كربلاست و براي زيارت هيچ امامي، حتي زيارت قبر رسول خدا «ص» به

اين اندازه سفارش و دستور نيست.در احاديث، گاهي زيارت امام حسين «ع» از زيارت كعبه هم برتر و بالاتر به حساب آمده و براي زيارت آن حضرت، پاداشي برابر دهها و صدها حج و عمره بيان شده است و لحن روايات، بگونه اي است كه آن را براي يك شيعه در حد يك «فريضه» مي شمارد و ترك آن را ناپسند مي داند و هيچ عذر و بهانه و خوف و خطر را مانع از آن به حساب نمي آورد و ترك آن را جفا مي داند.از امام صادق «ع» روايت است: «زيارة الحسين بن علي واجبه علي كل من يقر للحسين بالامامة من الله عز و جل»[1] زيارت حسين بن علي «ع»، بر هر كس كه او را ازسوي خداوند، «امام» مي داند واجب است.

ميان عقيده به امامت و ديدار امام (چه در حال حيات و چه پس از مرگ) نوعي ملازمه است و در روايات، به اين نكته اهميت داده شده است.زيارت خائفانه سيد الشهدا هم ارج بيشتر و ثواب افزونتري دارد.اين، هم نشانه تاثير اجتماعي «زيارت» و هم ميزان عشق و فداكاري «زائر» است.امام صادق «ع» به «ابن بكير» كه سخن از خوف و هراس در راه زيارت سيد الشهدا مي گفت، فرمود: آيا دوست نداري كه خداوند، تو را در راه ما ترسان ببيند؟... [2] و در حديثي كه زراره از امام باقر «ع» درباره زيارت خائفانه آن حضرت مي پرسد، حضرت پاسخ مي دهد: خداوند، از هراس قيامت، ايمنش مي دارد.[3] امام صادق «ع» نيز به «محمد بن مسلم» كه با خوف و هراس به زيارت سيد الشهدا مي رفت، فرمود: هر چه مساله دشوارتر و پر مخاطره تر باشد، پاداش زيارت هم به

اندازه آن است و هر كس خائفانه قبر آن حضرت را زيارت كند، خداوند، هراس او را در روز قيامت، ايمن مي سازد: «ما كان من هذا اشد فالثواب فيه علي قدر الخوف و من خاف في اتيانه آمن الله روعته يوم يقوم الناس لرب العالمين...»[4] در حديث مفصلي، امام صادق «ع» به ثوابهاي آن اشاره كرده، مي فرمايد: كسي كه هنگام زيارت آن حضرت، دچار ستم سلطاني شود و او رادر آنجا بكشند، با اولين قطره خونش، همه گناهانش بخشوده مي شود و هر كه در اين راه به زندان افتد، در مقابل هر روزي كه زنداني و اندوهگين گردد، در قيامت برايش يك شادي است، و اگر در راه زيارت، كتك بخورد، براي هر ضربه اي يك حوري بهشتي است و در برابر هر درد و رنجي كه بر جسمش وارد مي شود، يك «حسنه» براي اوست.[5] و مي فرمايد: «من اتي قبر الحسين عارفا بحقه غفر الله ما تقدم من ذنبه و ما تاخر».[6] هر كه عارفانه قبر سيد الشهدا را زيارت كند، خداوند گناهان گذشته و آينده اش را مي آمرزد.

آري... براي رسيدن به كربلا، بايد اراده اي آهنين، قلبي شجاع، عشقي سوزان داشت و در اين سفر، بايد رهتوشه اي از صبر و يقين، پاپوشي از «توكل»، سلاحي از «ايمان» و مركبي از «جان» داشت تا به منزل رسيد، چرا كه راه كربلا، از «صحراي عشق» و «ميدان فداكاري» و پيچ و خم خوف و خطر مي گذرد.پاداشهاي زيارت كربلا نيز شگفت است.ازقبيل: پاداش نبرد در ركاب پيامبر و امام عدل، اجر شهيدان بدر، ثواب حج و عمره مكرر، پاداش آزاد كردن هزار بنده و آماده كردن هزار اسب براي مجاهدان

راه خدا و... [7] البته تفاوت اجر و ثواب، به معرفت زائر و كيفيت زيارت و شرايط اجتماعي هم بستگي دارد. كربلا، از يك سو، سمبل مظلوميت اهل بيت و امامان شيعه است، از سويي ديگر مظهر دفاع بزرگ آل علي و عترت پيامبر از اسلام و قرآن.توجه و روي آوردن به مزار سيد الشهدا، در واقع تكرار همه روزه و همواره حق و يادآوري مظلوميت است.اگر كعبه وحج و نماز و جهادي هم باقي مانده است، به بركت شهيد عاشوراست كه احياگر دين شد واسلام، تا هميشه مديون «ثار الله» است.خصومت دشمنان اسلام نيز با حسين «ع» و مرقد او، از همينجاست.زيارت آن حضرت، هميشه با سختي و هراس و موانع، رو به رو بوده است.شوق زيارت كربلا، از آغاز در دل شيعيان حق طلب و انسانهاي آزاده و فضيلت خواه بوده است.شيفتگان سيد الشهدا در اين راه حاضر به بذل جان و مال و دست و پا بوده اند و «راه بسته كربلا» هميشه چون حسرتي بر دل شيعه بوده است، چه در دوره امويان و عباسيان، چه در عصر حكومت بعثيان و در تاريخ معاصر، و آرزوي «باز شدن راه كربلا» همواره چون مشعلي در دل عاشقان حسين «ع» روشن بوده و تلخيهاي هجران را با اين «اميد» تحمل مي كرده اند.زائر حسين «ع»، عاشقي از خود گذشته است و زيارت كربلا، عبادتي خدايي و ملكوتي.

امام صادق عليه السلام فرمود: «اذا اردت الحسين فزره و انت حزين مكروب شعثا غبرا جائعا عطشانا»[8] هر گاه خواستي حسين «ع» را زيارت كني، با حالتي اندوهگين و پر رنج، خاك آلوده و پژمرده، گرسنه و تشنه زيارت كن... (در حديث

ديگري است كه:) چون حسين بن علي اينگونه به شهادت رسيد.[9] به قول حافظ: نيازمند بلا، گو رخ از غبار مشوي

كه كيمياي مراد است، خاك كوي نياز غبار راه زيارت كربلا، خود، طراوت و پاكي است و اين آشفتگي و افسردگي، نشاط روح عاشق است. از شيشه غبار غم نمي بايد شست

و ز دل، رقم «الم» نمي بايد شست پايي كه به راه عشق شد خاك آلود

با آب حيات هم نمي بايد شست[10] . -------------------------

پي نوشتها :

[1] وسائل الشيعه، ج 10، ص 346، امالي صدوق، ص 123.در «مزار» شيخ مفيد، ص 26 چنين است (از امام باقر «ع»): مروا شيعتنا بزيارة قبر الحسين بن علي «ع» فان اتيانه مفترض علي كل مؤمن يقر للحسين عليه السلام بالامامة من الله عز و جل.

[2] همان، 345، بحار الانوار، ج 98، ص 11.

[3] كامل الزيارات، ص 125، وسائل الشيعه، ج 10، ص 356.

[4] وسائل الشيعه، ج 10، ص 357، بحار الانوار، ج 98، ص 11، كامل الزيارات، ص 127.

[5] كامل الزيارات، ص 124 (نقل به تلخيص).

[6] امالي صدوق، ص 197.

[7] در منابعي همچون: كامل الزيارات، وسائل الشيعه، بحار الانوار، ثواب الاعمال و... احاديثش آمده است.

[8] وسائل الشيعه، ج 10، ص 414.

[9] بحار الانوار، ج 98، ص 142.

[10] مشفقي دهلوي.

زيارت ناحيه مقدسه

زيارتنامه اي است كه به امام زمان «ع» نسبت داده شده و شيخ طوسي با سندهاي خود آن را روايت كرده است.به اين صورت كه در سال 252 هجري از ناحيه مقدس حضرت حجت «عج» اين روايت به دست شيخ محمد بن غالب اصفهاني صادر شده است. متن زيارت، خطاب به سيد الشهدا و شهداي كربلاست و نام يكايك آنان، اغلب با ذكر اوصاف

و خصوصياتشان و نيز اسامي قاتلان آن شهدا در آن آمده است.آغاز زيارت، اينگونه است: «السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل...».متن زيارت، در كتاب اقبال سيد بن طاووس، ص 573 و نيز در بحار الانوار، ج 98، ص 269 نقل شده است.زيارت رجبيه نيز مشتمل بر اسماء شهداست كه در بحار (ج 98، ص 340) ذكر شده است.در اين زيارت، به برخي حوادث پس از شهادت امام حسين «ع» و اوضاع كربلا و اهل بيت و ذو الجناح و سراسيمه شدن عترت پيغمبر در آن صحرا نيز اشاره شده است.[1] . ------------------------

پي نوشتها :

[1] براي تحقيق پيرامون سند اين زيارت و صحت آن، ر.ك: «انصار الحسين»، ص 146 تا 162.در ضمن، در ج 45، بحار الانوار، ص 65 نيز اين زيارت آمده است.

زيارتنامه

متني كه هنگام زيارت مرقد پاك امام حسين «ع» و هر يك از امامان معصوم و ذريه پاك پيامبر و شهداي اهل بيت خوانده مي شود، دعايي كه به عنوان تشرف باطني براي ائمه و امامزادگان مي خوانند و حاوي سلام و درود زائر نسبت به مدفون در آن مرقدهاست.

از آنجا كه «زائر» را ادب و معرفت شرط است، پس سخني كه هنگام زيارت بر زبان مي آورد، بايد والا و عارفانه و مؤدبانه باشد.هر زائر مي تواند از پيش خود و به زبان خود، جملاتي و نيايش و دعايي را به عنوان زيارتنامه بخواند، ولي در منابع ما، متوني به نام «زيارتنامه» نقل شده كه سند آنها به ائمه مي رسد و به عنوان «زيارتهاي ماثوره» شناخته مي شود.علماي دين، كتب متعددي بصورت مجموعه هاي زيارات، تدوين كرده اند، كه آميخته اي است از زيارتهاي مستند و

منقول از معصومين و زياراتي كه انشاي علماي بزرگ است.در اين ميان، آنچه از ائمه نقل شده، بسيار است، همچون زيارتهاي: امين الله، جامعه كبيره، وارث، عاشورا و زيارت اربعين.كتابهاي دعا و زيارات نيز بسيار است، همچون: مصباح المتهجد، مفاتيح الجنان، مزار، بحار الانوار (جلد زيارات).

دقت در مضامين و محتواهاي زيارتنامه ها بسيار مفيد است.مفاهيم كلي كه در زيارات ديده مي شود، بسيار است، از جمله: محبت، مودت، موالات، اطاعت، صلوات، سلام، عهد، شفاعت، توسل، وفا، دعوت، نصرت، تسليم، تصديق، صبر، تولي و تبري، مواسات، نماز، زكات، زيارت، تبليغ، وراثت، مساعدت، معاونت، سعادت، رضا، خونخواهي، جنگ و صلح، امر به معروف و نهي از منكر، تقرب به خدا، برائت از دشمنان، ولايت، فوز، نصيحت، جهاد، فدا شدن و... دهها عناوين و مفاهيم كلي كه از مطالعه فقرات زيارتنامه ها برمي آيد.اوصافي كه در زيارتنامه ها آمده، برخي كلي و قابل انطباق بر همه ائمه و معصومين است، و برخي هم به تناسب وضعيت زندگي و شهادت امام خاص يا امامزاده و شهيد بخصوصي به كار رفته است.محورهاي كلي مفاهيمي كه در زيارتنامه ها آمده است، مي تواند اينگونه فهرست شود:

-مسائل اعتقادي، توحيد، نبوت، صفات خدا...

-شناخت ائمه، اوصاف، فضايل و مقاماتشان.

-تاريخ زندگي و عملكرد اولياء دين و مظلوميتهايشان.

-پيوندهاي «ولايي» بين زائر و پيشوا و همسويي در فكر و موضع و عمل و اقدام.

-افشاگري بر ضد ستمگران حاكم و جنايتهايشان نسبت به طرفداران «حق» وطالبان «عدل».

-تولي و تبري، شفاعت، توسل، دعا و... معارفي از اين قبيل.

-طرح آرمانهاي والا و خواسته هاي متعالي و نيازهاي برتر.

-و برخي موضوعات ديگر.در واقع، يك سري معارف ديني و ارزشهاي مكتبي و فضايل رفتاري در قالب فقرات زيارتنامه، از طريق

ائمه به شيعيان و زائران آموخته شده است.زيارتنامه ها، نوعي اعلام مواضع اعتقادي، اخلاقي و سياسي است كه توسط زائر، در مقدسترين مكانها، با زباني رسا ابراز مي شود.

«سلام» ها و «لعن» ها، محور عمده ديگري در زيارتنامه هاست، بخصوص آنچه به شهداي عاشورا مربوط مي شود.سلام به امام و پيامبر و شهيد مورد زيارت، و لعنت به دشمنان، ظالمان، غاصبان، شريكان جور، همدستان ظالم، راضيان به ستم، زمينه سازان ظلم.

«حب و بغض»، جلوه ديگري از اصل مهم «تولي» و «تبري» است كه با عبارات مختلف در زيارتنامه ها آمده است، از ساده ترين شكل آن كه حالت قلبي است، تاشديدترين صورت بروني آن كه با عنوان «حرب» و «سلم» مطرح شده است. «بيعت»، عنصر ديگري در زيارتنامه هاست. پيمان و ميثاق زائر با امام و شهدا. «جهاد»، محتواي زنده ديگري در راستاي عملكرد اولياء خدا. مثلا در مورد پيامبر خدا، امير المؤمنين، حمزه سيد الشهدا، امام حسن، امام حسين، شهداي احد، شهداي كربلا و... تعبير «جهاد» به كاررفته است، با خطابهايي چون: «جاهدت في سبيل الله، جاهدت في الله حق جهاده، جاهدت الملحدين...» و «شهادت»، از جلوه هاي بسيار روشن فرهنگ عاشوراست كه در زيارتنامه ها ديده مي شود.

فرهنگ شهادت و نيز شهادت طلبي، در جا به جاي زيارتهاي ماثوره ديده مي شود. كشته شدن در راه خدا و بر منهاج رسول الله و دين حق و سعادتمند شدن در سايه شهادت، و طرح جدي اين مسائل، معارضه با تبليغات دشمناني است كه شهداي كربلا و سيد الشهدا را ياغي بر خليفه و خارجي معرفي مي كردند.در زيارتي كه امام هادي «ع» آموزش داده است، مي خوانيم: «اشهد انك و من قتل معك شهداء احياء».در زيارتنامه هاي متعدد و نيز

ادعيه گوناگون، از خواسته هاي زائر، توفيق قيام و خونخواهي در ركاب «قائم» عليه السلام است.اين القاء فرهنگ شهادت طلبي در جان و انديشه شيعه است: «و ان يرزقني طلب ثاركم مع امام هدي ظاهر...» (زيارت عاشورا) و در زيارت جامعه، اعلام حمايت و نصرت نسبت به امام زمان «عج» است: «نصرتي معدة لكم ومودتي خالصة لكم».

در زيارت شهداي كربلا، تعبيراتي از اين قبيل ديده مي شود: اصفياء، اولياء، اوداء، انصار، و نشان دهنده ارزشگذاري به صفاتي چون برگزيدگي، ولايت، مودت و نصرت در قاموس كربلاست. همچنين، تقرب به خدا و رسول و ائمه، با برائت از دشمنان خدا حاصل مي شود.اين نيز جهتگيري خاص اجتماعي-مكتبي زائر را مي رساند.[1] .

----------------------------

پي نوشتها :

[1] براي مطالعه در تحليل محتوايي زيارتنامه ها، ر.ك: مقالات زيارت در مجله «پيام انقلاب». سال 1365.از شماره 172 تا 181 به قلم نگارنده.

زيارت وارث

يكي از زيارتهاي سيد الشهدا «ع» كه آن حضرت را بعنوان وارث آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، محمد، علي، فاطمه زهرا، خديجه كبري خطاب مي كند.زيارت وارث از امام صادق «ع» روايت شده است.[1] و همراه آداب خاصي است و فضيلت بسيار دارد. «زيارت وارث به زائر مي آموزد كه اسلام امامت، رسالت تاريخي اديان توحيدي را بردوش دارد و به همين دليل، خاتم الاديان و پيامبرش خاتم الانبياء است و در اينجاست كه معناي امامت را مي يابد.زائر در اين زيارت، رسالت همه پيامبران بزرگ تاريخ را بر دوش امام حسين «ع» مي يابد و چنين مي فهمد كه گويي عاشورا نقطه اوج نبرد همه توحيد تاريخي با همه شرك تاريخي است»[2] .

-------------------

پي نوشتها :

[1] مفاتيح الجنان، ص 427 به نقل از مصباح المتهجد، شيخ طوسي.

[2] چشمه خورشيد (مجموعه مقالات كنگره

امام خميني و فرهنگ عاشورا)، ج 1، ص 97، مقاله «ادبيات عاشورا».

زيارت وداع

در زيارت سيد الشهدا «ع»، مستحب است پس از تمام شدن آن، زاير بالاي سر قبر سيدالشهدا «ع» رفته زيارت وداع بخواند.متن آن و آدابش در كتب دعا و روايات آمده است[1] و متون مختلف و متنوعي دارد و از جمله محتويات آن خداحافظي با قبر امام و دعا براي توفيق زيارت مجدد است و اينكه آخرين بار نباشد: «اللهم لا تجعله آخر العهد منا ومنه...»، «اللهم صل علي محمد و آل محمد و لا تجعله آخر العهد من زيارتي ابن رسولك و ارزقني زيارته ابدا ما ابقيتني...»

----------------

پي نوشتها :

[1] از جمله در بحار الانوار، ج 98، ص 203 و 208.

زائدة بن مهاجر

از شهداي كربلاست.نامش در زيارت رجبيه آمده است.احتمال داده شده كه او همان «يزيد بن زياد بن مهاجر» باشد[1] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 100.

زاهر، مولي عمرو بن حمق

از شهداي عاشوراست.وي را از شخصيتهاي كوفه و مردي سالخورده از قبيله كنده دانسته اند. غلام عمرو بن حمق خزاعي (از ياران ويژه اميرالمؤمنين) بود و در حركتهاي انقلابي عمرو بن حمق (كه به دست معاويه شهيد شد) همدوش و همراه او و تحت تعقيب معاويه بود.در سال 60 هجري به مكه آمد و به حسين «ع» پيوست و در حمله نخست روز عاشورا به شهادت رسيد.[1] نامش در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.

----------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين ، ص 72، عنصر شجاعت، ج 1، ص 148.

زهير بن بشر خثعمي

از شهداي حمله نخست در روز عاشورا بود.[1] نامش در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.

---------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 7، ص 70.

زهير بن سائب

از شهداي كربلاست.نامش در زيارت رجبيه هم آمده است.به نام زهير بن سيار هم نقل شده است.[1] .

------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 100.

زهير بن سليم ازدي

از شهداي كربلاست كه به نقل «مناقب» ابن شهر آشوب، روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيد.وي و خاندانش از ياران علي «ع» بودند و در ميدانهاي حماسه، رشادتهانشان دادند.گويند: او شب عاشورا به كربلا آمد و چون تصميم قطعي سپاه كوفه را برجنگ با سيد الشهدا ديد، از عمر سعد جدا شد و به كاروان حسيني پيوست و در ركاب امام شهيد شد.[1] .

------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، كمره اي، ج 3، ص 25، اعيان الشيعه، ج 7، ص 70.

زهير بن سليمان

از شهداي كربلا شمرده شده است.زهير بن سلمان هم گفته اند.نام او در زيارت رجبيه نيز آمده است[1] .

--------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 100.

زهير بن قين بجلي

از شخصيتهاي برجسته كوفه بود كه روز عاشورا، افتخار يافت در ركاب حسين بن علي «ع» به شهادت برسد.وي در ميدانهاي جنگ، دلاوريهاي بسياري نشان داده بود.ابتدا نيز هوادار جناح عثمان بود، اما توفيق يافت كه نيك فرجام و از شهداي عالي مقام كربلاشود.وي در سال 60 هجري (كه سيد الشهدا هم از مكه به قصد كوفه حركت كرده بود) از سفر حج برمي گشت و دوست نداشت كه با امام برخورد كند و هم منزل شود.اما در يكي از منزلگاهها ناچار با فرود آمدن كاروان حسيني همزمان شد.امام كسي را نزد او فرستاد.

فرستاده حسين «ع» به خيمه او رفت و پيام امام را رساند.ابتدا بي ميلي نشان مي داد. اما همسرش او را تشويق كرد تا برود و ببيند خواسته امام چيست.زهير نزد امام رفت. كلمات امام آتشي در دل او افروخت كه از «عثماني» بودن به «حسيني» بودن تبديل شد. همسرش را نزد قبيله و بستگانش فرستاد و خود به كاروان امام پيوست.[1] سپاه حر وقتي راه را بر امام حسين «ع» بستند، زهير با اجازه سيد الشهدا با آنان سخن گفت و به امام پيشنهاد كرد كه با آنان بجنگند، ولي امام نپذيرفت.[2] شب عاشورا نيز، از جمله كساني بود كه با نطقي پرشور، مراتب اخلاص و حمايت و جانبازي خويش را نسبت به امام كرد و گفت: اگر هزار بار هم كشته شوم و زنده گردم هرگز دست از ياري پسر پيغمبر بر نخواهم داشت.[3] .

روز عاشورا، سيد الشهدا فرماندهي جناح

راست ياران خويش را در ميدان به زهير سپرد.زهير، پس از امام حسين «ع» اولين كسي بود كه سواره و غرق در سلاح مقابل دشمن رفت و به نصيحت آنان پرداخت.شمر به طرف او تيري افكند.گفتگوهايي بين اوو شمر انجام گرفت.[4] ظهر عاشورا هم او و سعيد بن عبدالله جلوي امام ايستادند و سپرتيرها شدند تا امام نماز بخواند.پس از اتمام نماز، به ميدان رفت و شجاعانه نبرد كرد و چنين رجز مي خواند: انا زهير و انا ابن القين

اذودكم بالسيف عن حسين ان حسينا احد السبطين

من عترة البر التقي الزين ذاك رسول الله غير المين

اضربكم و لا اري من شين يا ليت نفسي قسمت قسمين[5] . مطابق گفته اش، با شمشير از حسين «ع» دفاع كرد و جنگيد و كشته شد.امام به بالين او آمد و او را دعا و كشندگانش را نفرين كرد.

---------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 371.

[2] اعيان الشيعه، ج 7، ص 71.

[3] عنصر شجاعت، ج 1، ص 271.

[4] انصار الحسين، ص 37 و عنصر شجاعت، ج 1، ص 250.

[5] اعيان الشيعه، ج 7، ص 72.

زيد بن ارقم

از صحابه پيامبر خدا «ص» كه در زمان آن حضرت نوجوان بود و در تعدادي از جنگها در ركاب پيامبر حضور داشت.[1] وي در سن پيري پس از حادثه عاشورا، وقتي اسيران اهل بيت را به كوفه آوردند و وارد قصر ابن زياد كردند، در آنجا حضور داشت.وقتي سر مطهر سيد الشهدا را مقابل ابن زياد قرار دادند و او با چوب به دندانهاي آن سر بريده مي زد، زيد بن ارقم اعتراض كرد كه: چوب خود را از اين لبها بردار، به خداي يگانه قسم، من بارها

ديدم كه رسول خدا «ص» با لبهاي مباركش اين لبها را مي بوسيد، سپس بعنوان اعتراض، مجلس را ترك كرد.[2] هم او نقل كرده كه وقتي سر امام حسين «ع» را در كوچه ها مي گرداندند، من در غرفه خود بودم. جلوي من كه رسيد، شنيدم آيه «ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم...» را مي خواند.[3] وي در سال 68 هجري در كوفه درگذشت.[4] . --------------------------

پي نوشتها :

[1] تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 5، ص 118.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 116، اثبات الهداة، ج 5، ص 188.

[3] همان، ص 125.

[4] براي شرح حال او ر.ك: اعيان الشيعه، ج 7، ص 87.

زيد بن معقل

از شهداي كربلاست.نامش در زيارت ناحيه مقدسه آمده است.بدر بن معقل هم گفته اند.[1] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 73.

زائدة بن مهاجر

از شهداي كربلاست. نامش در زيارت رجبيه آمده است. احتمال داده شده كه او همان «يزيد بن زياد بن مهاجر» باشد.

زاهد

به قولي او همان «زاهر»، غلام عمرو بن حمق خزاعي از شهداي كربلاست.

زاهر

از شهداي عاشوراست. وي را از شخصيتهاي كوفه و مردي سالخورده از قبيله كنده دانسته اند. غلام عمرو بن حمق خزاعي و از ياران ويژه ي اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در حركتهاي انقلابي عمرو بن حمق (كه به دست معاويه شهيد شد) همدوش و همراه او و تحت تعقيب معاويه بود. در سال 60 هجري به مكه آمد و به امام حسين عليه السلام پيوست و در حمله ي نخست روز عاشورا به شهادت رسيد. نامش در زيارت ناحيه مقدسه و زيارت رجبيه آمده است. «ظاهرا» شخصي بسيار مخلص و پيرو، از اهالي و شخصيتهاي كوفه بوده و نيز از موالي «كنده» است.

زاهر بن عمرو اسلمي كندي

مكني به «ابومجراة» از دلاوران و محبان عترت طاهرين و از اصحاب رسول الله در حديبيه و بيعة الرضوان، كه به استقبال امام حسين عليه السلام رفت و تا عاشورا ملازم آن حضرت بود. و در زيارت رجبيه از او بدين گونه ياد شده است: «السلام علي زاهر بن عمرو الاسلمي... زاهر». نيز با جمع اصحاب امام پس از قتال با دشمن به شهادت رسيد.

زاهر بن عمرو كندي

به قولي او همان «زاهر غلام عمرو بن حمق خزاعي» از شهداي كربلاست.

زاهر كندي

از موالي قبيله ي كنده، اهل كوفه، و هنگام شهادت در سنين بالايي بود.

او غلام و همسنگر مجاهد بزرگ «عمرو بن حمق خزاعي»، و در تمامي صحنه ها هماهنگ با عمرو عمل مي كرد، و پهلواني شجاع و از پيروان اهل بيت عليه السلام بوده است.

عمرو بن حمق بعد از «حديبيه» به خدمت حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيده و مسلمان شد و مدتي در محضر آن حضرت بوده و حديث حفظ مي كرد.

بعد ساكن شام و كوفه شد و از شيعيان مخلص حضرت امام علي عليه السلام بوده و در تمامي جنگهاي آن حضرت شركت داشت. بعد از شهادت آن حضرت عمرو بن حمق به همراه حجر بن عدي در منع ناسزاگويي بني اميه به علي عليه السلام سعي تمام مي نموده و در به خلافت رسيدن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از عثمان نقش زيادي داشت.

وقتي كه معاويه به زياد دستور دستگيري حجر بن عدي را داد، عمرو بن حمق به همراه زاهر به موصل گريخته و در غاري پنهان شدند. آنگاه ماري عمرو را گزيده و بدنش ورم كرد. عمرو به زاهر گفت: حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من خبر داده كه شركت مي كند در خون من جن و انس و ناچار من كشته خواهم شد، در اين وقت اسب سواراني كه در جستجوي او بودند ظاهر شدند، عمرو به زاهر گفت: تو خود را پنهان كن اين جماعت به جستجوي من مي آيند و مرا مي يابند و مي كشند و سرم را با خود مي برند. و چون رفتند تو خود

را ظاهر كن و بدنم را دفن و كفن نما.

زاهر گفت: تا من تير در تركش دارم با ايشان مي جنگم تا با تو كشته شوم.

عمرو گفت:

آنچه من مي گويم بكن كه در امر من، خدا تو را نفع مي دهد، زاهر چنان كرد كه عمرو فرموده بود. و زنده ماند تا در كربلا شهيد شد. شهادت عمرو سال 51 هجري به دست عبدالرحمان عثماني ثقفي در موصل بوده است. و اولين سري كه در اسلام به نيزه كردند سر عمرو مي باشد.

به قول بعضي ها، زاهر جد محمد بن سنان از اصحاب حضرت امام كاظم عليه السلام و حضرت امام رضا، مي باشد و از حضرت رضا عليه السلام روايت مي كرده. محمد بن سنان در سال 220 فوت كرد.

مرحوم سيد علي خان شيرازي در «الدرجات الرفيعه» به نقل از «وقعه صفين» آورده است كه، عمرو در جنگ صفين به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد:

ارادت و بيعت من با تو به پنج دليل مي باشد:

پسر عموي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و وصي او و پدر ذريه او، و اولين انساني هستي كه به آن حضرت ايمان آورده اي و بيشترين سهم را در جهاد داري.

ولي در نسخه موجود چاپ قاهره، عبارت (و وصيه) وجود ندارد. با توجه به اينكه مرحوم سيد علي خان از نسخ قديمي و دست نخورده استفاده كرده، اين نكته قابل توجه و جاي تأسف مي باشد.

زاهر سال 60 هجري عازم حج شده و همانجا به محضر امام حسين عليه السلام رسيد و همچنان در خدمت آن حضرت بود تا اينكه در روز عاشورا و در حمله نخست به شهادت رسيد. و نامش در زيارت ناحيه مقدسه آمده است.

بعضي او را از اصحاب و از راويان حديث از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و از اصحاب الشجره دانسته و در صلح حديبيه و جنگ خيبر حضور داشته و همچنين از اصحاب حضرت علي عليه السلام بوده است.

زهير بن بشر خثعمي كوفي

از شهداي حمله ي نخست در روز عاشورا بود. منسوب به خثعم تيره اي از قبيله قحطان و يمني الاصل. زهير بن بشر (بشير) از مؤسسان و بانيان شهر كوفه با كوفه الجيش يعني مركز تجمع لشكر، كه يك شهرك نظامي در آغاز بود، و از شركت كنندگان در جنگ قادسيه و از اشراف كوفه است. در زيارت ناحيه مقدسه نام گراميش چنين ذكر شده است:

«السلام علي زهير بن بشر الخثعمي».

و در زيارت رجبيه است... زهير بن البشير... به هر صورت از انصار ابي عبدالله در قيام و از شهداي عاشوراي حسيني كربلا است.

خثعمي: منسوب به «خثعم بن أنمار بن اراش»، قبيله اي از قحطان (يمن و عرب جنوب).

زهير بن بشير

به قولي او همان «زهير بن بشر خثعمي» از شهداي كربلاست.

زهير بن سائب

از شهداي كربلاست. نامش در زيارت رجبيه هم آمده است.

زهير بن سلمان

وي همان «زهير بن سليمان» از شهداي كربلاست.

زهير بن سليم ازدي

زهير بن سليم بن عمرو ازدي شب عاشورا وارد كربلا شده وقتي كه از قصد كوفيان مبني بر كشتن امام حسين عليه السلام آگاه شد، به لشگر امام عليه السلام پيوسته، و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيد. و در زيارت ناحيه نامش وارد شده است.

ظاهرا پسرش عبدالله بن زهير بن سليم ازدي از فرماندهان لشگر ابن سعد بوده است.

گويند: او شب عاشورا به كربلا آمد و چون تصميم قطعي سپاه كوفه را بر جنگ با سيدالشهدا ديد، از عمر سعد جدا شد و به كاروان حسيني پيوست و او در ركاب امام عليه السلام شهيد شد.

به نقل از «مناقب» ابن شهر آشوب روز عاشورا در حمله ي نخست به شهادت رسيد. وي و خاندانش از ياران علي عليه السلام بودند و در ميدانهاي جهاد، رشادتها نشان دادند.

زهير بن سليمان

از اصحاب و ياران حضرت امام حسين عليه السلام و از شهداي كربلا شمرده شده است. نام او در زيارت رجبيه وارد شده است.

زهير بن سيار

از جمله شهداي كربلا و عاشوراييان حسيني است. چنان كه در زيارت رجبيه از او اين گونه ياد شده است: «السلام علي زهير بن سيار...».

وي همان «زهير بن سائب» از شهداي كربلاست.

زهير بن قين بجلي

زهير بن قين بن قيس انصاري بجلي انماري. انماري منسوب به انمار بن اراش بن كهلان قحطاني يمني مي باشند، و زهير اهل كوفه، و ظاهرا هنگام شهادت سنش زيادتر از امام عليه السلام بوده است.

زهير مردي شريف، شجاع، باشخصيت، بزرگوار و در ميان قبيله اش و مردم كوفه، و در جنگها مشهور و داراي موقعيت بوده است. زهير تا قبل از ملاقات با حضرت امام حسين عليه السلام بين راه مكه به كوفه، از طرفداران عثمان محسوب مي شده، ولي بعد از ملاقات، توفيق معرفت و تبعيت از اهل بيت عليه السلام را پيدا كرد.

همسرش دلهم دختر عمرو، مشوق او در اين رستگاري بوده است. چرا كه زهير در تمام مسير تا كوفه سعي مي كرد با امام قدري فاصله داشته باشد تا اين كه به ناچار با امام عليه السلام در يك منزل فرود مي آيد. يكي از همراهان زهير مي گويد: ما در كناري خيمه زديم و امام عليه السلام در كناري، و غذا مي خورديم كه ناگهان فرستاده آن حضرت رسيد و سلام كرد و گفت: اي زهير بن قين، اباعبدالله حسين بن علي عليه السلام تو را مي خواند. شنيدن اين پيام چنان بر ما ناگوار آمد كه لقمه از دست فرونهاديم و همگي در حيرت فرورفتيم. اما همسر زهير يعني دختر دلهم دختر عمرو بن زهير گفت: فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كس بدنبال تو مي فرستد و تو را مي طلبد و تو از رفتن نزد وي

دريغ مي داري؟ سبحان الله چه مانعي دارد كه نزد وي شرفياب شوي و سخن او را بشنوي و بازآيي.

زهير تحت تأثير سخنان همسرش قرار گرفته و خدمت امام عليه السلام شرفياب شد از آن جايي كه استعداد و قابليت حق پذيري را داشته، اندكي بعد با چهره اي كه آثار شادماني و روشني دل از آن هويدا بود بازگشت و دستور داد خيمه او را به خيمه گاه امام عليه السلام ملحق كنند و به همراهانش گفت هر كس مايل است مي تواند با من بيايد و سپس به همسرش هم گفت تو آزادي و به خويشان خود ملحق شو و نمي خواهم از من به تو جز خير برسد.

آن گاه زهير همراه امام عليه السلام رفته و در روز عاشورا به شهادت رسيد و همسر او نزد كسان و خويشان خود بازگشت.

آري به تشويق دلهم، نام زهير در رديف بزرگترين شهداي اسلام قرار گرفت. و غير از او بانوان ديگري از غير بني هاشم در كربلا بودند كه حركتهاي افتخار آفرين داشتند از جمله: ام وهب زن عبدالله بن عمير كلبي كه مشوق همسرش در اين حركت مقدس بود.

همچنين زني از قبيله بكر بن وائل كه همراه شوهرش در سپاه ابن سعدبود. هنگامي كه ديد سپاهيان ابن سعد به خيمه گاه امام عليه السلام هجوم آورده و حتي جامه بانوان را به غارت مي برند شمشيري برداشت و روي به خيمه گاه امام عليه السلام نهاده و فرياد زد اي آل بكر بن وائل شما زنده ايد و اينان خيمه هاي دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را غارت مي كنند.

وقتي كه حر در منطقه «عذيب الهاجانات» مانع حركت امام عليه السلام شد، آن حضرت خطبه اي ايراد كرده و فرمود:

«مرگ

را در چنين حالي يك نوع خوشبختي مي دانم و زندگي با ستمگران را جز خواري و خفت نمي دانم».

آنگاه زهير بن قين برخاست و خطاب به اصحاب چنين گفت:

شما مي گوييد يا من بگويم؟

همه دسته جمعي گفتند: تو بگو، تو بگو اي زهير.

زهير گفت: «نخست خدا را ستايش مي كنم و درود بر پيامبر او مي فرستم. پس از آن به تو اي حسين عليه السلام، اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با كمال صراحت مي گويم كه ما سخنان تو را شنيديم، كلمات تو چنان تأثيري در روح ما گذاشت كه اگر دنيا براي هميشه باقي بماند و ما در آن براي هميشه زيست مي كرديم، يقين بدان پس از اين گفتار مؤثر تو پشت پا بدان مي زديم و كشته شدن با تو را بر ماندن در اين دنيا ترجيح مي داديم. ما با دشمنان تو تا آخرين قطره خون خود مي جنگيم و به دوستان تو ياري مي رسانيم.

اي حسين بن علي عليه السلام به اميد خدا به ميدان نبرد برو كه ما از صميم قلب به دنبال تو مي آييم تا روزي كه به ديدار خدا و ديدار جدت نايل شويم. اي حسين تو اجازه بده كه هم اكنون دست به سلاح بريم و با همين عده بي جان و بي روح و افراد مزدوري كه حر با خود آورده به پيكار دست بزنيم. و جنگ اين ساعت ما با آنها بهتر از جنگي است كه فردا با دنباله آنها بكنيم.

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مي گشت و نگهباني مي كرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد. در اين هنگام زهير بن قين نزد ابوالفضل العباس

عليه السلام آمد و عرض كرد: در اين وقت آمده ام تا تو را به ياد سخن پدرت، علي عليه السلام بيندازم. حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه مي ديد خيام اهل بيت عليهم السلام در خطر تهديد دشمن است، از اسب پياده نشد و فرمود: مجال سخن نيست، ولي چون نام پدرم را بردي، نمي توانم از گفتارش بگذرم، بگو كه من سواره مي شنوم.

زهير گفت: پدرت هنگامي كه مي خواست با مادرت ام البنين عليهاالسلام ازدواج كند، به برادرش عقيل فرمود: زن شجاعي از خاندان شجاع برايم پيدا كن، زيرا مي خواهم فرزند شجاعي از او به دنيا بيايد و حامي و ايثارگر و فداكار برادرش حسين عليه السلام باشد. بنابراين، اي عباس، پدرت تو را براي چنين روزي (عاشورا) خواسته است، مبادا كوتاهي كني!!

غيرت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تسمه ي ركاب قطع گرديد و فرمود: اي زهير! آيا با اين گفتار مي خواهي به من جرأت بدهي؟! سوگند به خدا، هرگز دست از ياري برادرم برنداشته و در حمايت از حريم او كوتاهي نخواهم نمود:

«والله لا رتيك شئيا ما رأيته قط».

از آن جا كه زهير مردي خطيب و سخنوري نافذ بود، خطبه اي را به كوفيان ايفاد نمود كه به شرح ذيل مي باشد:

«اي اهل كوفه! من شما را از عذاب خدا بيم مي دهم، بر مسلمان واجب است تا برادر مسلمان خود را از روي خيرخواهي پند دهد، ما و شما اكنون برادريم و يك دين داريم تا وقتي كه شمشير بين ما و شما كشيده نشده است.

آن گاه كه شمشير در ميان آمد پيوند برادري اسلامي برداشته مي شود. و ما امتي جدا از

شما و شما امتي جدا از ما مي شويد.

خداي تعالي ما و شما را به وسيله ذريه پيامبرش حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم امتحان مي كند تا ببيند چه مي كنيم. اينك شما را به ياري فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و رها كردن اين سركش فرزند سركش يعني عبيدالله بن زياد دعوت مي كنيم. چرا كه شما جز بدي از ابن زياد و پدرش نديده ايد. آنها چشمهاي شما را درآوردند، دست و پاي شما را بريدند، شما را مثله كردند، و بر شاخه هاي خرما آويختند، بزرگان و قراي شما را مانند حجر بن عدي و اصحاب او و هاني بن عروة و امثال او را كشتند».

چون سخن زهير به اين جا رسيد، اصحاب ابن سعد زهير را دشنام دادند و ابن زياد را دعا كردند! و خطاب به زهير گفتند: به خدا قسم! ما دست برنداريم مگر اين كه امام تو و اصحابش را بكشيم و يا زنده تسليم ابن زياد دهيم.

زهير گفت: «اي بندگان خدا! فرزندان حضرت فاطمه (سيدة النساء العالمين) به دوستي و ياري شايسته تر از پسر سميه مي باشند و اگر ياري نمي كنيد پناه بر خدا او را نكشيد و بگذاريد خودشان با يزيد صحبت كنند».

در اين حال شمر تيري به جانب زهير انداخت و گفت: خاموش باش! خدا تو را بكشد ما را با سخنان خود خسته كردي!

زهير به شمر گفت: «اي فرزند كسي كه مثل شتر به عقب بول مي كرد! من با تو سخن نمي گويم چون تو يك حيواني. والله گمان ندارم دو آيه از قرآن را بداني، تو را به رسوايي و عذاب دردناك قيامت بشارت باد!»

شمر گفت:

خدا اكنون تو و امام تو را مي كشد.

زهير گفت: «مرا از مرگ مي ترساني والله مرگ از زندگي جاويد با شماها، بهتر است». سپس زهير خطاب به مردم گفت: «بندگان خدا! نگذاريد اين مرد احمق و خشن، شما را از دينتان باز دارد و امر را بر شما مشتبه سازد. به خدا قسم شفاعت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم به مردمي كه فرزندان و اهل بيت او را شهيد كنند و خون ياران آنها را بريزند نخواهد رسيد». آن گاه حضرت امام عليه السلام به زهير امر فرمود كه به خيمه گاه برگردد.

از آن جايي كه زهير فردي مدير و شجاع بوده، در قيام عاشورا نقش برجسته اي داشت و جناح راست سپاه امام حسين عليه السلام را فرماندهي مي كرد. و مردي سخنور و خطيب بود.

لذا در قيام كربلا خطابه هاي عميق و گرم، و رجزهاي پر شوري از خود به يادگار گذاشته است.

امام حسين عليه السلام شب عاشورا بعد از نماز مغرب به اصحاب فرمودند: «همه شما آزاد هستيد. از همان راهي كه آمديد بازگرديد و در اين شب تاريك از اين جا دور شويد زيرا اين قوم در پي من و درصدد كشتن من هستند».

زهير عرض كرد: «اي حسين عليه السلام سوگند به خداي تعالي كه من آرزومندم در اين ميدان جنگ كشته شده پس از آن زنده شوم و باز جنگ كنم و كشته شوم و باز هم تا هزار مرتبه كشته و زنده شوم و همچنان در راه تو بجنگم تا فرزندان و اهل بيت تو را در مقابل حملات دشمن حفظ كنم».

زهير قبل از ظهر عاشورا از امام عليه السلام اجازه ي جهاد گرفته و عازم

ميدان شد و رجز زير را خواند: انا زهير و انا ابن القين

اذودكم بالسيف عن حسين ان حسينا احد السبطين

من عترة البر التقي الزين «من زهير بن قين هستم و با شمشيرم از حسين عليه السلام دفاع مي كنم. او يكي از دو سبط پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از عترت نيكان، پرهيزكاران و خوبان است.»

سپس او جنگ شديدي كرده و حدود بيست نفر از دشمن را كشت. آن گاه خدمت امام عليه السلام رسيده عرض كرد:

«اي آقاي من ترسيدم كه مرا اين نماز با تو فوت شود پس با ما نماز بگذار».

به امر حضرت سيدالشهدا عليه السلام زهير و سعيد حنفي جلوي روي آن حضرت ايستادند تا نماز ظهر به صورت نماز خوف با نصف اصحاب گذارده شد، سعيد آن قدر تير را به جان خريد كه به زمين افتاد.

بعد از نماز، امام عليه السلام اصحابش را براي جهاد با كفار تشويق و تحريص نموده و زهير براي بار دوم عازم جهاد شده و به آن حضرت عرض كرد: فدتك نفسي هاديا مهديا

اليوم القي جدك النبيا و حسنا و المرتضي عليا

و ذوالجناحين الفتي الكميا

زياد بن عريب حنظلي حمداني

زياد بن عريب بن حنظله بن دارم بن عبدالله بن كعب الصائد بن شرحبيل بن شراحيل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن جشم بن حيزون بن عوف بن حمدان، ابوعمرة الحمداني الصائدي بوده و بني صائد تيره اي از قبيله حمدان مي باشد كه در اصل يمني و قحطاني بوده و بسياري از اين قبايل بعد از كوچ از يمن، ساكن كوفه شدند.

در استيعاب و الاصابه پدرش را از اصحاب رسول خدا شمرده اند. در رجال، مامقاني او را از عباد و زهاد و از

اصحاب سيدالشهداء مي شمرد. عريب از صحابه حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود. و در هنگام شهادت در سن بالايي بوده است.

او مردي شجاع، عابد ناسك و متجهد بوده و در كربلا بر گروهي حمله نمي كرد مگر اينكه آنها را پراكنده مي ساخت تا اين كه بدست مردي از بني تميم به نام عامر بن نهشل به شهادت رسيد.

زياد بعد از ساعتي مبارزه به محضر حضرت امام حسين عليه السلام رسيده و اين شعر را خواند: ابشر هديت الرشد يابن احمد

في جنة الفردوس تعلو صعدا «بشارت باد كه به راه راست هدايت يافته ام و در بهشت فردوس جايگاه بالايي داري.»

زياد بن عريب صائدي

برخي از مورخين او را از شهداي روز عاشورا دانسته اند.

زيد بن معقل جعفي

اصالتش يمني و از تيره ي جعفي قبيله مذحج و احتمالا ساكن كوفه بوده است.

او از اصحاب امام حسين عليه السلام و گويا مجهول الحال بوده و در بعضي از نسخ بدر بن معقل منذر بن مفضل هم ناميده اند كه همگي يك نفر هستند.

و در زيارت ناحيه و رجبيه جزو شهداي كربلا محسوب شده: «السلام علي زيد بن معقل الجعفي».

جعفي: منسوب به «جعف» تيره اي از قبيله ي مذحج. قبيله اي از عرب قحطان. (يمن، عرب جنوب)

زنجير زني

از سنتهاي عزاداري در ايران است، در پاكستان و هندوستان نيز اين شيوه از ديرباز رواج داشته است.مجموعه اي از حلقه هاي ريز متصل به هم كه به دسته اي چوبي يا فلزي وصل مي شود «زنجير» نام دارد و آن را در ايام عاشورا، بصورت دسته جمعي و در هياتهاي عزاداري، همراه با نوحه خواني، بر پشت مي زنند و گاهي جاي آن كبود يا مجروح مي شود.غالبا اين مراسم با سنج همراه است.

اين شيوه عزاداري كه اغلب همراه با خون آمدن از پشت زنجير زنان است، بويژه در برخي مناطق و ملتها كه تيغهايي هم به زنجيرها مي بستند، در گذشته چون در ديد برخي غير مسلمانان تاثير سوء داشت، برخي علما به حرمت زنجير زدن و قمه زدن و خون از سر و پشت خويش جاري كردن فتوا دادند.در مقابل آنان نيز علماي ديگري در پاسخ به استفتاهاي مردم، حكم به جواز دادند.اين مساله، بارها در گذشته منشا كشمكشهاي مذهبي گشته است.از جمله آية الله سيد ابو الحسن اصفهاني فتوا به حرمت داد و سيد محسن امين از او انتقاد كرد و اين مساله به مطبوعات و مجلات آن روزگار كشيده شد[1] و از آن پس بازار

استفتاء و افتاء داغ شد و مجموعه هايي نيز كه حاوي اين نظرات فقهي بود، منتشر گرديد.نظير آن نسبت به قمه زني هم در تاريخ معاصر وجود دارد. -----------------------

پي نوشت ها :

[1] موسوعة العتبات المقدسه، ج 8، ص 378 (پاورقي).

زباله

زباله نام يكي از منزلگاههاي مسير مكه به كوفه كه امام حسين (ع) در آنجا فرود آمد. «زباله» به معناي محلي است كه آب را در خود نگه مي دارد، محل پر آب.روستايي آباد و مسكوني بوده كه طوايفي از بني اسد در آنجا مي زيستند.در همين منزلگاه بود كه امام، خبر شهادت «عبدالله بن يقطر» را شنيد.او فرستاده سيد الشهدا «ع» به سوي كوفيان و حضرت مسلم بود كه همزمان با شهادت مسلم و هاني، شهيد شد.در آن محل قلعه و مسجدي مربوط به بني اسد بود.محل به نام زباله بنت مسعر شهرت يافته است.[1] در همانجا نيز، خبر شهادت قيس بن مسهر (پيك اعزامي خود به كوفه) را شنيد.آنگاه اوضاع كوفه را براي همراهان تشريح كرد و از بي وفايي و سست عهدي كوفيان گفت، سپس بيعت خويش را از همراهان برداشت و فرمود: هر كس مي خواهد، برگردد، پيروانمان ما را خوار ساختند.

به گفته برخي مورخان جمعي از آن لحظه به بعد از چپ و راست متفرق شدند.صبح فردا به يارانش فرمود تا آب همراه بردارند و راه را به سوي كوفه ادامه دهند. -------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 213، الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 87.

زرود

نام يكي از منزلگهاي مسير كوفه كه سيد الشهدا «ع» در آنجا فرود آمد.زرود، منطقه اي ريگزار ميان ثعلبيه و خزيميه از راه كوفه به مكه بود.به خاطر شنزار بودن، آبهاي باران را در خود فرو مي برد و به همين جهت، نام زرود بر آن گفته شده است (بلعنده).اين محل براي نزول كاروانهاي حج كه از بغداد مي آمده اند.محل مشهور و مناسبي بوده و به بني اسد و

بني نهشل اختصاص داشته است.

در همين منزل بود كه امام حسين «ع» به زهير بن قين بجلي برخورد و او را به همراهي و ياري خويش فراخواند.او هم پذيرفت و به كاروان و ياران امام پيوست و به كربلا آمد و شهيد شد.[1] و در همين جا، خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را در كوفه از دو نفر از طايفه بني اسد شنيد كه عازم حج بودند و از كوفه مي آمدند.حضرت بر آن دو شهيد رحمت فرستاد و گريست، بني هاشم هم گريستند.و در همين جا شب را ماندند.صبح، آب زيادي برداشته، از آنجا به سوي ثعلبيه حركت كردند. ---------------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 208، الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 66 تا 72.

زينبيه

جايي كه به حضرت زينب «ع» منسوب باشد.آنگونه كه به جاي منسوب به امام حسين «ع»، «حسينيه» گفته مي شود.مكانهايي كه با اين عنوان و به ياد حضرت زينب در شهرهاي مختلف مي سازند و براي برپايي محفلهاي عزاداري يا مجالس ديني براي بانوان، و گاهي هم به عنوان دار الايتام مورد استفاده قرار مي گيرد، از آن جهت كه آن بانوي قهرمان، پس از عاشورا يتيمان ابا عبدالله الحسين «ع» را در سفر اسارت سرپرستي و نگهداري مي كرد.مرقد زينب كبري «ع» نيز كه در شام قرار دارد به همين نام «زينبيه» شهرت دارد كه تا دمشق مقداري فاصله دارد و زيارتگاه عاشقان عترت پيامبر «ص» است. البته در مورد مدفن حضرت زينب، اقوال ديگري نيز وجود دارد.

زاده ليلي

فرزند بزرگ سيد الشهدا و شبيه پيامبر كه روز عاشورا فداي دين شد.مادر علي اكبر، ليلا دختر ابي مره بود.در كربلا حدود 25 سال داشت.سن او را 18 سال و 20 سال هم گفته اند.او اولين شهيد عاشورا از بني هاشم بود.[1] علي اكبر شباهت بسياري به پيامبر داشت، هم در خلقت، هم در اخلاق و هم در گفتار.به همين جهت روز عاشورا وقتي اذن ميدان طلبيد و عازم جبهه پيكار شد، امام حسين «ع» چهره به آسمان گرفت و گفت: «اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس برسولك محمد خلقا و خلقا و منطقا وكنا اذا اشتقنا الي رؤية نبيك نظرنا اليه...»[2] .

شجاعت و دلاوري علي اكبر و رزم آوري و بصيرت ديني و سياسي او، در سفر كربلا بويژه در روز عاشورا تجلي كرد.سخنان، فداكاريها و رجزهايش دليل آن است.وقتي امام حسين از منزلگاه «قصر

بني مقاتل» گذشت، روي اسب چشمان او را خوابي ربود و پس ازبيداري «انا لله و انا اليه راجعون» گفت و سه بار اين جمله و حمد الهي را تكرار كرد.علي اكبر وقتي سبب اين حمد و استرجاع را پرسيد، حضرت فرمود: در خواب ديدم سواري مي گويد اين كاروان به سوي مرگ مي رود.پرسيد: مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: چرا.

روزعاشورا[3] نيز پس از شهادت ياران امام، اولين كسي كه اجازه ميدان طلبيد تا جان را فداي دين كند او بود.گر چه به ميدان رفتن او بر اهل بيت و بر امام بسيار سخت بود، ولي از ايثارو روحيه جانبازي او جز اين انتظار نبود.وقتي به ميدان مي رفت، امام حسين «ع» درسخناني سوزناك به آستان الهي، آن قوم ناجوانمرد را كه دعوت كردند ولي تيغ به رويشان كشيدند، نفرين كرد.

علي اكبر چندين بار به ميدان رفت و رزمهاي شجاعانه اي با انبوه سپاه دشمن نمود. هنگام جنگ، اين رجز را مي خواند كه نشان دهنده روح بلند و درك عميق اوست: انا علي بن الحسين بن علي

نحن و رب البيت اولي بالنبي تالله لا يحكم فينا ابن الدعي

اضرب بالسيف احامي عن ابي ضرب غلام هاشمي عربي[4] . پيكار سخت، او را تشنه تر ساخت.به خيمه آمد.بي آنكه آبي بتواند بنوشد، با همان تشنگي و جراحت دوباره به ميدان رفت و جنگيد تا به شهادت رسيد.قاتل او مرة بن منقذ عبدي بود. پيكر علي اكبر با شمشيرهاي دشمن قطعه قطعه شد.وقتي امام بر بالين او رسيدكه جان باخته بود.صورت بر چهره خونين علي اكبر نهاد و دشمن را باز هم نفرين كرد: «قتل الله قوما قتلوك...» و تكرار مي كرد كه: «علي الدنيا

بعدك العفا».و جوانان هاشمي را طلبيد تا پيكر او را به خيمه گاه حمل كنند.[5] علي اكبر، نزديكترين شهيدي است كه باحسين «ع» دفن شده است.مدفن او پايين پاي ابا عبدالله الحسين «ع» قرار دارد و به اين خاطر ضريح امام، شش گوشه دارد.[6] . الگوي شجاعت و ادب، اكبر

در دانه ي فاطمي نسب، اكبر فرزند يقين ز نسل ايمان بود

پرورده ي دامن كريمان بود آن يوسف حسن، ماه كنعاني

در خلق و خصال، احمد ثاني آن شاهد بزم، سرو قامت بود

دريا دل و كوه استقامت بود آن دم كه لباس رزم مي پوشيد

از كوثر عشق، جرعه مي نوشيد از فرط عطش فتاده بود از تاب

گرديد ز دست جد خود سيراب در راه خدا ذبيح دين گرديد

بر حلقه ي عاشقان نگين گرديد داغش كمر حسين را بشكست

با خون سرش حناي خونين بست ديباچه ي داستان حق، اكبر

قرباني آستان حق، اكبر[7] .

------------------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 245 و مقاتل الطالبيين.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 43.

[3] اعيان الشيعه، ج 8، ص 206.

[4] همان، ص 207.

[5] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 248.

[6] از جمله براي شرح حال او ر.ك: «علي الاكبر» از عبد الرزاق الموسوي، چاپ 1368 قمري، نجف، 146 صفحه.

[7] جواد محدثي.

زين العابدين

پيشواي چهارم شيعه، حضرت سجاد، امام علي بن الحسين، زين العابدين «ع»، فرزندسيد الشهدا «ع» كه در حادثه كربلا حضور داشت و بعلت بيماري در خيمه بستري بود و همراه با اهل بيت، پس از شهادت امام حسين «ع» به اسيري رفت و با حالتي دشوار و غمبار، كه غل و زنجير به دست و گردن آن حضرت بسته بودند، به

كوفه و از آنجا به شام برده شد.در كاخ يزيد هم خطبه بسيار مهمي ايراد كرد كه چهره يزيد افشا شد و مردم شام نسبت به ماهيت حادثه كربلا آگاه شدند.امام سجاد «ع» در سال 38 هجري در مدينه به دنيا آمد.در حادثه كربلا حدود 24 سال داشت، پس از شهادت پدر نيز مدت 35 سال امامت كرد.مادرش شهربانو دختر يزدگرد بود.در حادثه كربلا آن حضرت ازدواج كرده و داراي فرزند بود و فرزند خردسالش امام باقر «ع» هم در كربلا بود.[1] .

نقش عمده آن حضرت در نهضت عاشورا، پيام رساني خون شهيدان كربلا و حفظ دستاوردهاي آن انقلاب خونين و اهداف پدر، از تباه شدن و تحريف گشتن بود.اين رسالت، در قالب ايراد خطبه ها توسط آن حضرت و عمه اش زينب «ع» انجام گرفت.

سخنان امام سجاد در بارگاه يزيد، چنان او را به خشم آورد كه دستور كشتنش را داد، اما حضرت زينب، جان خود را سپر بلا قرار داد و نگذاشت.در دفن اجساد شهداي اهل بيت در كربلا، به ياري طايفه بني اسد آمد و پس از خاكسپاري پيكر سيد الشهدا «ع» روي قبر آن حضرت نوشت: «هذا قبر الحسين بن علي بن ابي طالب، الذي قتلوه عطشانا غريبا»[2] پس از عاشورا، حضرت سجاد «ع» دوران بسيار سخت و خفقان باري را با خلفاي اموي سپري كرد.وليد بن عبد الملك و هشام بن عبد الملك، از خلفاي معاصر او بودند. داستان زيارت آن حضرت و بوسيدنش حجر الاسود را و شعرهاي بلند فرزدق در ستايش او (هذا الذي تعرف البطحاء وطاته...) معروف است. «صحيفه سجاديه» مجموعه اي از دعاهاي آن حضرت است كه اينك در دست

ما بعنوان گنجينه اي از معارف ديني موجود است.آن حضرت در سال 95 هجري با دسيسه وليد بن عبد الملك به شهادت رسيد و در بقيع، مدفون شد.براي آشنايي با زندگي، شخصيت و فضايل بيشمارش بايد به كتابهاي مستقل و مفصلتر مراجعه كرد.[3] .

-------------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 635.

[2] حياة الامام زين العابدين، ص 166.

[3] از جمله «الامام زين العابدين»، عبد الرزاق المقرم، «حياة الامام زين العابدين»، باقر شريف القرشي، «سيرة الائمة الاثني عشر» هاشم معروف الحسني، «بحار الانوار» ج 46، «زندگاني زين العابدين» سيد جعفر شهيدي و... .

زاده ي ليلا

منظور، حضرت علي بن الحسين - علي اكبر عليه السلام - است.

زين العابدين

يكي از القاب حضرت علي بن الحسين، امام سجاد عليه السلام است. پيشواي چهارم شيعيان، حضرت سجاد امام علي بن الحسين، زين العابدين عليه السلام فرزند سيدالشهداء عليه السلام در واقعه ي كربلا حضور داشت و به علت بيماري در خيمه بستري بود و همراه با اهل بيت، پس از شهادت امام حسين عليه السلام به اسيري رفت و با حالتي دشوار و غمبار، كه غل و زنجير به دست و گردن آن حضرت بسته بودند، به كوفه و از آن جا به شام برده شد. در كاخ يزيد هم خطبه ي بسيار غرايي ايراد كرد كه چهره ي يزيد افشا شد و مردم شام نسبت به ماهيت حادثه كربلا آگاه شدند. امام سجاد عليه السلام در سال 38 هجري در مدينه به دنيا آمد، در حادثه ي كربلا حدود 24 سال داشت، پس از شهادت پدر نيز مدت 35 سال امامت كرد. فرزند خردسال آن حضرت (امام باقر عليه السلام) نيز در كربلا بود.

زكريا

نسبت حضرت زكريا در قرآن معلوم نيست و در تورات هم ديده نشده. كتابي در ميان نصارا باقي مانده است كه در آن مي نويسد زكريا بن برخيا معاصر داريوش بود.

حضرت زكريا از پيغمبران عظام بني اسرائيل بود كه نسبتش به حضرت داوود مي رسد و او زكرياي سوم است كه در ميان بني اسرائيل پيغمبري يافته. زكريا رئيس خدمه ي بيت المقدس و احبار بود و آن اسرائيل را به شريعت حضرت موسي دعوت مي كرد.

از حضرت ولي عصر روحي له الفداه مروي است كه: زكريا عليه السلام از حضرت باري تعالي درخواست نمود كه اسماء خمسه ي طاهره را به او تعليم نمايد، پس جبرئيل بر او نازل گرديد و او را تعليم نمود، هر گاه زكريا

اسم محمد، علي و فاطمه و حسن عليه السلام را ذكر مي كرد غم و اندوهش برطرف مي شد، اما همان كه اسم حسين عليه السلام را ذكر مي كرد گريه در گلويش گير مي كرد و دلش به طپش مي آمد، پس عرض كرد: پروردگارا، چه مي شود وقتي كه نام آن چهار بزرگوار را ذكر مي نمايم از غم و اندوه رها شوم و چون حسين عليه السلام را ياد مي كنم اشكم مي ريزد و دلم مي سوزد؟ آن گاه خداوند كيفيت شهادت امام حسين عليه السلام را براي زكريا بازگو نمود. چون زكريا عليه السلام اين واقعه را شنيد سه روز از مسجد بيرون نيامد و از مردم دوري نمود و پيوسته گريه و ناله مي كرد، پس عرض كرد: خداوندا، فرزندي به من عنايت نما كه چشم من به او روشن گردد و محبت او را در دلم زياد گردان، آن گاه مرا به مصيبت او مبتلا گردان (تا مصيبت من موافق مصيبت خاتم انبيا باشد).

زائدة بن قدامه ثقفي

اين شخص در جريان رويدادهاي كوفه بوده و از او:

قيام ظالمانه ي «محمد بن اشعث» براي پيكار تجاوزكارانه ي با «مسلم»، اسارت آن قهرمان پايداريها، پس از تلاش و فداكاري تحسين برانگيز،

آب خواستن او بر آستانه ي كاخ شوم اموي و آب دادن به او روايت شده است.

«طبري» او را «قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ي ثقفي» ياد مي كند در حالي كه چنين نيست بلكه «زائدة بن قدامه» نياي «قدامة بن سعيد» بود، و او كسي است كه در جريان رويدادهاي كوفه قرار داشته، اما فرزند زاده ي او «قدامة بن سعيد» را، مرحوم شيخ طوسي در ميان ياران حضرت صادق برشمرده كه بنظر ما اين ديدگاه درست است.

آري نياي «قدامة بن سعيد»

كه «زائدة بن قدامه ثقفي» باشد، در سال 58 ه. ق همزمان با فرمانداري «عبدالرحمن» از سوي معاويه در كوفه، رياست شرطه آن جا را داشته است.

او پس از برافراشته شدن پرچم امان «ابن زياد» براي پراكنده ساختن مردم از گرد «مسلم» با «عمر بن حريث» پرچمدار «ابن زياد» بوده و شفاعت عموزاده اش «مختار» را نموده است. وي همان است كه نامه ي مختار را از زندان ابن زياد در كوفه به شوهر خواهر او «عبدالله بن عمر» مي برد تا او از يزيد آزادي برادر زن خود را بخواهد.

پس از آن هنگامي كه «مختار» از زندان آزاد شد و كوشيد تا انتقام خويش را از رييس پليس وقت، «ابن قدامه» بگيرد، او گريخت تا سرانجام برايش امان گرفتند.

او از كساني است كه به همراه بيعت كنندگان كوفه با فرماندار عبدالله بن زبير كه «عبدالله بن مطيع» نام داشت بيعت كرد و فرماندار او را به سوي «مختار» گسيل داشت تا او را دعوت كند و گزارش آورد، اما او به دعوت فرماندار روي خوش نشان نداده و حضور نمي يابد.

وي همان كسي است كه بوستان و مزرعه اش در «سبخه ي» كوفه، قرارگاه مخفي «مختار» بود و او از همانجا قيام كرد. آن گاه همين مرد را با انبوهي از يارانش گسيل داشت تا فرماندار كوفه را كه برگزيده ي «ابن زبير» بود بركنار سازد و او نيز با تطميع و تهديد كار خود را به انجام رسانيد.

پس از مدتي به «عبدالملك بن مروان» پيوست و با «مصعب بن زبير» به پيكار برخاست و او را به انتقام كشتن «مختار» در دير «جاثليق» از پا درآورد.

سرانجام حجاج او را به فرماندهي هزار تن به پيكار

با «حرب بن شبيب خارجي» به رودبار گسيل داشت و آنجا پس از پيكاري سخت در حالي كه يارانش بر گردش حلقه زده بودند، كشته شد.

بهر حال آن چه در اين مورد آمد، بدان دليل بود تا روشن شود كه «قدامه بن سعيد» كه «ابومخنف» از او روايت مي كند از ياران امام صادق بوده و دست اندر كار رويدادهاي كوفه نبوده است و بنظر مي رسد كه «قدامة بن سعيد» از نياي خويش «زائدة بن قدامه» اين رويدادها را روايت مي كند.

وي يكي از بستگان مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. زائده بن قدامه ثقفي در جريان دستگيري مختار توسط عمرو بن حريث به عمرو گفت: من به يك شرط حاضرم مختار را به نزد شما بياورم و آن، اين كه او درامان باشد و جان وي تضمين شود و اگر احيانا گزارش بر ضد او به امير عبيدالله بن زياد رسيده باشد، شخص شما از مختار دفاع كنيد و مانع رسيدن هر گونه آسيبي به او بشويد.

«زائده بن قدامه ثقفي» كه از عموزادگان مختار بود به همراه اسما بن خارجه به ملاقات مختار در زندان مي رفتند و پيامها و اخبار مختار را بيرون از زندان منعكس مي كردند.

حدود پنج سال بعد از شهادت مختار، عبدالملك مروان براي تصرف عراق با مصعب بن زبير وارد نبرد گرديد و در اين ميان، زائده بن قدامه توانست ابن زبير را به قتل برساند.

«اياس بن مضارب» رييس پليس ابن مطيع (استاندار ابن زبير در كوفه) به نزد استاندار رفت و گفت: من از سايب بن مالك كه از سران اصحاب و طرفداران مختار است نگرانم، و از خود مختار هم اطميناني ندارم، تا دير نشده

اجازه بفرماييد مختار و سايب را دستگير و زنداني كنيم، مي توانيد او را به دارالاماره دعوت كنيد و با يك نقشه ي از پيش تعيين شده وي را بازداشت نماييد و جاسوسان من به من گزارش داده اند كه: مختار آماده قيام است. استاندار گفت: بسيار خوب و ده نفر از نزديكان خود به نامهاي «زائدة بن قدامه» و حسين بن عبدالله برسمي را به دنبال مختار فرستاد كه از او دعوت كنند كه به استانداري بيايد. مأمورين ابن مطيع، به نزد مختار آمدند و پيام استاندار را تسليم او كردند، مختار نيز بلافاصله با اين ملاقات موافقت كرد و گفت: لباس مرا بياوريد و اسبم را زين كنيد. و براي رفتن آماده شد. هنگامي كه مختار با دو مأمور استاندار عازم به طرف استانداري بود قبل از اين كه از منزلش خارج شود، زائده كه به اصطلاح مأمور استاندار بود اين آيه را براي مختار خواند: «و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين؛ هنگامي كه كافران درباره ي تو توطئه كردند و نقشه شان اين است كه تو را بازداشت كنند و يا به قتل برسانند و يا تبعيدت كنند و آنان مكر و حيله مي كنند و خدا هم مكر و حيله دارد و خدا بهترين مكر كنندگان است» مختار تا آخر مطلب را فهميد و متوجه توطئه شد.

زبيدي

وي از راويان واقعه ي عاشوراست. او از «يمن» بود و به پندار خويش، افتخارات فرمانده ي خود را كه رييس عشيره ي او نيز بوده است، روايت مي كند.

زهير بن عبدالرحمن

وي از راويان واقعه ي عاشوراست. او داستان شهادت «سويد بن عمر» را گزارش مي كند. ابومخنف از او مي آورد كه:

حدثني... قال: كان...

از او تنها همين يك خبر رسيده است و در مورد بيوگرافي او چيزي نيافتيم.

زيد شهيد

او از راويان واقعه ي عاشوراست. از نامبرده و «داوود بن عبيدالله»، سخنان پرشور فرزندان عقيل، بوسيله «عمرو بن خالد» روايت شده است.

«نجاشي» در كتاب خويش ضمن آوردن نام «عمرو بن خالد» مي گويد: او كتاب بزرگي داشت كه «منقري» و ديگران آن كتاب را از او روايت كرده اند.

برخي از رجال شناسان او را از ياران امام باقر عليه السلام شمرده اند.

زين واژگون

تعبيري است كه بيشتر درباره ذو الجناح، اسب امام حسين «ع» به كار مي رود كه پس از شهادت امام، با زين واژگون و يال پر خون و پريشان حال به طرف خيمه ها آمد.برگرفته از جمله اي در زيارت ناحيه مقدسه است كه آمده است: «... فنظر النساء الي الجواد مخزيا و السرج عليه ملويا»[1] . ---------------------

پي نوشتها:

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 298.

زينب

دختر گرامي حضرت اميرالمؤمنين و خواهر بزرگوار حضرت سيدالشهدا عليه السلام.

حضرت زينب كبري عليهاالسلام فرزند سوم حضرت فاطمه سلام الله عليهاست و ولادت آن بانوي محترمه را پنجم ماه جمادي الاولي سال پنجم يا ششم هجري نقل كرده اند.

بعد از آنكه حضرت زينب تولد يافت مادرش حضرت زهرا او را نزد جناب اميرالمؤمنين علي عليه السلام برد و گفت: اين مولوده را نام گذاري كن فرمود: در نامگذاري او بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سبقت نمي جويم.

چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم در سفر بود پس از مراجعت، علي عليه السلام در رابطه با اسم آن مولود با حضرت صحبت كرد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: من در نامگذاري اين فرزند بر خداي خودم سبقت نمي گيرم.

در اين حال جبرئيل امين نازل شد و سلام خداوند جليل را به نبي بزرگوار رساند و گفت: اين مولوده را زينب نام بگذاريد زيرا خدا اين نام را براي وي انتخاب فرموده است، سپس از مصائب آينده ي زينب (س)، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با شنيدن چنين خبري گريه كرد و فرمود: هر كس بر مصائب اين دختر گريه كند مثل كسي

است كه بر برادرانش حسن و حسين گريه بنمايد. شايان ذكر است كه بعضي از مؤلفين ولادت حضرت زينب (س) را ماه مبارك رمضان و بعضي ديگر در دهه ي آخر ماه ربيع الثاني و عده اي هم اوايل ماه شعبان و همچنين ماه محرم، دو سال بعد از ولادت حضرت امام حسين عليه السلام سال پنجم و ششم هجري نوشته اند.

به همان نحوه اي كه امروز افراد را با نام و نام خانوادگي مي شناسند در قديم لقب و كنيه به جاي نام خانوادگي استفاده مي شد لذا حضرت زينب (س) بيش از چهل لقب داشت كه تمام آنها را در اين جا مي آوريم:

1- عالمة غير معلمة؛ داناي بي آموزگار

2- فهمة غير مفهمه؛ فهميده ي بدون تفهيم كننده

3- كعبة الرزايا؛ نشانه ي اندوه ها

4- نائبة الزهراء؛ جانشين حضرت زهراء

5- نائبة الحسين؛ جانشين حضرت حسين عليه السلام

6- مليكة النساء؛ اختياردار دنيا

7- عقيلة النساء؛ خردمندترين زن در ميان زنان

8- عديلة الخامس من اهل الكساء؛ هم پايه ي پنجمين اهل كساء (حسين عليه السلام)

9- شريكة الشهيد، سهيم و شريك در شهادت شهداء

10- كفيلة السجاد؛ پذيرائي كننده ي امام سجاد عليه السلام

11- ناموس رواق العظمة؛ شرف آسمان عظمت و بزرگي

12- سيدة العقائل؛ بزرگ بانوي بانوان

13- سر أبيها؛ راز (هستي) پدر خود

14- سلالة الولاية؛ خلاصه ولاية

15- وليدة الفصاحة؛ فرزند فصاحت

16- شفيقة الحسن؛ همتاي حضرت حسن عليه السلام

17- عقيلة خدر الرسالة؛ بانوي حريم رسالت

18- رضيعة ثدي الولاية؛ شير خورده پستان ولايت

19- البليغة؛ صاحب بلاغت در سخن

20- الفصيحة؛ داراي فصاحت در سخن

21- الصديقة الصغري؛ زهراء كوچك

22- الموثقة؛ مورد اطمينان

23- عقيلة الطالبين؛ بانوي بزرگ خاندان ابوطالب

24- الفاضلة؛ با فضل و فضيلت

25- الكاملة؛ صاحب كمال

26- عابدة آل علي؛ عابده ي خاندان علي عليه السلام

27- عقيلة الوحي؛ بانوي خاندان وحي و رسالت

28- شمسة

قلادة الجلالة؛ در درخشان گردنبند جلالت

29- نجمة سماء النبالة؛ ستاره درخشان آسمان بزرگي

30- المعصومة الصغري؛ معصومه كوچك (زهراي ثاني)

31- قرينة النوائب؛ همدم و همراه با مصيبتها

32- محبوبة المصطفي، مورد علاقه رسول خدا

33- قرة عين المرتضي؛ نور چشم حضرت مرتضي علي

34- صابرة محتسبة؛ نگهبان صبر و شكيبايي

35- عقيلة النبوة؛ بانوي خانواده رسالت

36- ربة خدر القدس؛ نگهدارنده پرده قداست

37- قبلة البرايا؛ پيشواي ابرار

38- رضيعة الوحي؛ شير خوار پستان وحي

39- باب حطة الخطايا؛ درب پناهگاه خطاكاران

40- حفرة علي و فاطمه؛ مركز هستي علي و فاطمه

41- ربيبة الفضل؛ دختر فضل و كمال

42- بطلة كربلا؛ قهرمان كربلا

43- عطية بلواها؛ نشانه پايداري در سختيها

44- عقيلة القريش؛ بزرگتر بانوي قريش

45- الباكية؛ گريان

46- سليلة الزهراء؛ فرزند برومند زهراء

47- امينة الله؛ امين خدا

48- آية من آيات الله، نشانه اي از نشانه هاي خدا

49- مظلومة وحيدة؛ ستمديده ي تنها حضرت زينب سلام الله عليها داراي پنج فرزند به نامهاي زير بود:

1- محمد

2- علي

3- عباس

4- ام كلثوم

5- عون اكبر

عون اكبر در كربلا در ركاب حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شد. عموهاي حضرت زينب (س):

1- طالب

2- عقيل

3 -جعفر

بنا به نوشته ي مرحوم حاج شيخ عباس قمي (ره) بين طالب و عقيل ده سال فاصله بود و بين عقيل و جعفر نيز ده سال و بين جعفر و حضرت علي عليه السلام هم ده سال فاصله بوده است.

عمه هاي حضرت زينب (س):

1- ام هاني

2- جمانه

و همچنين مرحوم فاضل دربندي در رابطه با علم لدني حضرت زينب عليهاالسلام استشهاد مي كند به بيان امام زين العابدين عليه السلام كه به حضرت زينب مي فرمايد: اي عمه شما به حمدالله عالمه اي هستي كه معلم نديدي و دانا و فهميده اي هستي كه بدون كمك ديگران آن را دريافتي.

اين سخن حضرت بهترين دليل

است بر اين كه زينب دختر اميرالمومنين عليه السلام حديث به وي الهام مي شده و علم وي از علوم لدني و آثار باطنيه بود.

سيد عبدالحسين شرف الدين كه علماي بزرگ شيعه و از مفاخر اسلام محسوب مي شود بياناتي در رابطه با فضايل حضرت زينب عليها سلام الله دارد كه قسمتي از آن را مي خوانيد:

فلم ير اكرم منها اخلاقا چه سعادت بزرگي است كه شخصي توفيق درك محضر چند معصوم را پيدا كند آن هم درك به همراهي كسب فيض.

حضرت زينب يكي از افتخارات زندگيش اين بود كه چنين موقعيتي نصيبش گرديد.

1- محضر حضرت خاتم الانبياء صلوات الله و سلامه عليه كه زينب اوقات بسياري را در جوار و كنار جدش گذرانيد و پيوسته مورد لطف خاص آن حضرت قرار مي گرفت.

2- محضر مادرش حضرت فاطمه عليهاالسلام كه زينب عليهاالسلام از چنين مادر معصومه اش شير نوشيد و پيوسته تحت نظارت و مراقبت حضرتش بود و اخلاق و رفتار و كردار و گفتارش مكتب پر فيضي بود اما خيلي زودگذر.

3- محضر پدر بزرگوار خود حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام كه حدود 35 سال طول كشيد، ناگفته پيداست كه در اين مدت مديد و طولاني حضرت زينب بهترين بهره برداري را از پدر داشته علاوه بر آن كه بيشترين پرستاري و پذيرايي حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام بر عهده ي زينب بود.

4- محضر برادر بزرگوار خود امام حسن مجتبي عليه آلاف التحية و الثناء كه اين درك فيض نيز طولاني بوده است.

5- درك محضر حضرت سيدالشهدا امام حسين عليه السلام كه همراه با يك علاقه خاص طرفيني بود، و اين درك گرچه طولاني بود ولي سرانجام با غم و غصه و اندوه فراواني پايان

يافت.

6- درك محضر امام چهارم حضرت زين العابدين عليه السلام كه در سفر آميخته با بلاي كربلا با حضرت همراه بود و در اسارت شام گاهي او تسليت گوي حضرت زينب بود و گاهي حضرت زينب امام زمان خود را دلداري مي داد.

7- درك محضر امام باقر عليه السلام كه هنوز به منصب امامت نرسيده حضرت زينب دار فاني را وداع گفت و در حلقه ي خاص اولياء خدا قرار گرفت.

زينب عليهاالسلام بخش مكمل حركت امام حسين عليه السلام بوده است. اگر واقعه ي طف از مقدرات الهي بوده است، اين هم تقدير خداي حكيم است كه بخش دوم و مهم آن حركت به دست كسي باشد كه شخصيتش تماما - نه فقط از جوانب مادي، كه در تمامي ابعاد - همسنگ شخصيت برادرش حسين باشد.

اگر خداوند در كنار آدم همسرش را و در كنار موسي خواهرش را و در جوار عيسي مادرش را و در كنار محمد صلي الله عليه و آله و سلم دخترش را قرار داد، در كنار حسين نيز خواهرش صديقه ي صغرا را نهاد كه هر دو از يك اصل بودند.فاصله سني قدري بود و با گذشت زمان كمرنگ مي شد، هر دو در دامان پيامبر و در آغوش فاطمه دخت محمد در زير سايه ي اميرمؤمنان علي عليه السلام پرورش يافته بودند. زينب عليهاالسلام، بعد از حسن و حسين عليهماالسلام بزرگترين نوه بود و شمايل مادرش را با همه جلال و جمالش باز مي نمود و در همه پرواپيشگي و فرهيختگيش به پدرش مانند بود و با شخصيت برادرش حسن متناسب بود و بسي نزديك بود كه با شخصيت برادرش حسين نيز مطابق شود.

اگر تربيت يا وراثت در پي ريزي شخصيت

فرد مؤثر باشند، يا اگر رخدادها سازنده شخصيت انسان باشند يا اگر رسالت اصلي فرد كه برايش رقم خورده در بناي شخصيتش مؤثر باشد زينب صديقه در تمام اينها با برادرش امام حسين عليه السلام شريك است.

در آن روزگار اهل بيت رسالت و گزيدگان اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم پيكر صديقه ي زهرا عليهاالسلام را در نهايت خفا تشييع كردند، در حالي كه سينه زينب و خواهرش ام كلثوم، و همچنان سينه سبطين و سينه امام علي عليه السلام سرشار از آتش حسرت بود.

زينب و ديگر فرزندان فاطمه عليهاالسلام را لازم بود كه بدانند چرا مادرشان در عنفوان شباب چشم از دنيا فروبست و چرا شبانه و در پرتو شمعهاي كم سو پيكرش را غسل دادند و چرا بايد بانگ شيون و زاري خود را بر نياورند؛ و ناگزير دانستند كه اينها همه را در راه خدا و در راه بركشيدن كلمه حق تحمل مي كنند و بايد اجر مصيبت هاي خويش را از خداوند بزرگ بخواهند.

اگر اين مصيبت بر كوه ها باريده بود، آنها را خرد مي كرد، اما تا زماني كه در راه خدا بود، آن خانواده شايسته به خود هموارش مي كردند.

زينب و پيش از وي، حسنين اين درس را نيك آموخته و صبر و شكيبايي را به خوبي تمرين كرده بودند و زينب صبر خويش را براي روزي ديگر ذخيره مي كرد، روزي كه برايش مقدر شده بود، روز عاشورا؛ روزي كه شاهد فاجعه باشد و، پس از برادرش يكتا چهره ي برجسته ي آن حماسه شود.

زينب صديقه صبري بزرگ داشت؛ شاهد و پرچمدار پيشگام هر مصيبتي بود. او بود كه پدرش را در شب نوزدهم ماه رمضان، شبي

كه فرق مباركش در محراب كوفه از هم شكافت، ميهمان گرفته بود.

باز، هم او در كنار برادرش امام حسن عليه السلام بود، آن گاه كه معاويه به دست جعده مسمومش كرده بود و پاره هاي خون بالا مي آورد. معاويه، جعده دختر اشعث، همسر امام حسن عليه السلام را به وعده هاي مال و منال و ازدواج با يزيد فريفت و واداشت تا او را مسموم كند.

بي شك فاطمه سرور بانوان جهان است ولي زينب مقتدايي براي زنان دوران خويش و سرور آنها است. او نوه ي رسول خدا است و پرورده ي اميرمؤمنان و فاطمه زهرا، و همان است كه امام زين العابدين عليه السلام درباره اش پس از آنكه خطبه ي شكوهمندش را در انبوه كوفيان، پس از واقعه طف، ايراد كرد، فرمود:

«عمه! خاموش باش كه در آن چه در گذشته باقي است عبرت است و تو - خداي را سپاس - دانشمندي بي آنكه دانش آموخته باشي و فهيمي بي آنكه تفهيم شده باشي.

زينب فقيه و مفسري است كه زنان در مدينه و كوفه به محضر درسش مي شتافتند.

او را عقيله ي بني هاشم لقب داده بودند، چون در دانش و پرهيزگاري و خردمندي از ديگر زنان هاشمي پرمايه تر بود، زنان هاشمي كه در برخورداري از صفات بالا زبانزد بودند.

فرزندان خاندان بزرگ «بني هاشم» در ميان خود سخن از عمويي مي گويند كه در راه خدا به سفري جهادي رفت و ديگر بازنگشت. فرمانرواي دست نشانده روميان كه بر شام و اطرافش حكم مي راند مردي سبك مغز بود كه پس از شنيدن خبر پيغمبري صلي الله عليه و آله و سلم تهديدش كرد و به او اعلان جنگ كرد؛ پيامبر سپاهي سه هزار نفري سوي ايشان فرستاد و زيد بن

حارثه را فرمانده سپاه كرد و پسر عمويش جعفر بن ابي طالب را به كمكش گماشت و گفت:

اگر زيد را زدند، جعفر فرمانده شما است.

و پسر عمويش جعفر پس از هدايت اولين گروه مهاجرين به حبشه با سرافرازي بازگشته بود، چون دو گروه به هم رسيدند. مسلمانان سه هزار كس بودند و سپاه كفر از صد هزار فزون، كار بر مسلمانان تنگ شد و جعفر كه اسبش را كشته بودند و پياده بود شجاعانه جنگيد؛ دست راستش را - كه با آن پرچم را نگاه داشته بود - بريدند؛ پرچم را به دست چپ گرفت؛ چون چپ را نيز بريدند، با مانده دست هايش پرچم را در ميان گرفت و جنگيد و در دفاع از دين خود جانفشاني كرد تا شهادت يافت. هشتاد و چند تيغ و شمشير و تير در پيكرش يافتند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آنگاه كه فرمود: «به او به جاي دستهايش دو بال داده شد كه با آنها در بهشت پرواز كند.» و لقب «طيار» را به او عطا كرد.

زن جعفر از زنان بافضيلت بود، از همان زنان كه پيامبر «خواهران مؤمن» ناميده بودشان، خواهرش ميمونه هم ام المؤمنين بود و خواهر ديگرش سلمي همسر حمزه سيدالشهدا بود و خواهر ديگرش لبابه همسر عباس ابن عبدالمطلب بود.

همسر جعفر برايش چهار فرزند زاد، و عبدالله در هجرت، در خاك حبشه، به دنيا آمد،و پس از جعفر، ابوبكر به همسري گرفتش و از او پسري آورد محمد نام، كه علي عليه السلام درباره اش فرمود: «فرزند من است از صلب ابوبكر».

و بعد از ابوبكر، علي عليه السلام با او ازدواج كرد و از او دو پسر

آورد يحيي و محمد اصغر، يا - به قولي - يحيي و عون. و چنين شد كه فرزندان جعفر در سايه پر مهر و با كرامت عموشان علي عليه السلام بزرگ شدند.

پيامبر پس از شهادت جعفر به ديدار خانواده اش آمد و چون ديدشان اين سخن را درباره آنها فرمود: «من در دنيا و آخرت سرپرست ايشانم».

و چنين شد كه امام علي عليه السلام پس از او اين كفالت را برعهده گرفت.

از ميان فرزندان جعفر، عبدالله مبارك غير از ديگران بود، چندان كه پيامبر هنگام شهادت پدرش درباره ي او فرمود: «عبدالله در سيرت و صورت چون من است.» و باز فرمود: «خدايا جانشين جعفر را در خاندان خودش قرار بده، و براي عبدالله در كسبش بركت ارزاني كن» و اين را سه بار فرمود.

چون رسول الله دعايش كرد و گفت خدا در كسبش بركت ارزاني فرمايد، در توانگري زبانزد همگان بود و به بيشترين حد گشاده دست بود و در كرم مثالش مي زدند و مسافران داستان كرمش، به هر سو مي بردند. چندان كه دشمنانش - از بني اميه - راهي براي طعنه زدن به او نيافتند جز اين كه او را به سبب بسياري كرمش و گشاده دستيش به اسراف متهم كنند.

شاعري درباره اش گفته: و لو لم يكن في وجهه غير روحه

لجاد بها فليتق الله سالكه ديگري گفته: و ما كنت الا كالاغر ابن جعفر

رأي المال لا يبقي فابغي له ذكرا حال كه زينب كبري، دختر گرانقدر عمويش - امام علي عليه السلام - به سن بلوغ رسيد، عبدالله براي خواستگاري زينب پا پيش گذاشت و امام علي عليه السلام در قبولش هيچ ترديد نكرد خاصه كه از رسول الله روايت مي كردند

كه يك بار به اولاد بني هاشم نگريست و فرمود: «دختران ما براي پسرانمان و پسران ما براي دخترانمان». و اينك روزي بود كه آرزوي پيامبر را تحقق مي بخشيدند و حالا امام خود دخترش را به عقد پسر عمويش درآورد، تاريخي درباره جزييات اين ازدواج چيزي نگفته است، و از ازدواج زهرا بيشتر نبوده زيرا كه او بهترين نمونه براي ازدواج تمامي فرزندان عزيزش بوده است.

با اينكه عبدالله بخاطر عواملي كه بر ما ناشناخته است، شخصا در معركه كربلا حضور نداشت، دو پسر رشيد خود را با امام حسين عليه السلام همراه كرد كه هر دو به فيض شهادت همراه با داييشان و سرورشان حسين عليه السلام نايل آمدند و عبدالله به شهادت آن دو در ركاب سبط شهيد مباهات مي كرد.

تاريخ درباره زندگي زينب صديقه عليهاالسلام قبل از حادثه عاشورا چيزي ثبت نكرده جز اين كه وي چهار پسر به نامهاي علي و محمد و عون و اكبر و عباس و دو دختر به دنيا آورد. و اينكه زنان پيش او رفت و آمد مي كردند و از وي تعاليم ديني مي آموختند. و اين كه وي با پدر و همسرش به كوفه مهاجرت كرد و عبدالله در جنگهاي اميرالمؤمنين با سركشان شركت مي جست و در آن جنگها يكي از فرماندهان سپاه اسلام بود.

يزيد و راه او نابود شدند و حسين و شيوه ي او پاينده ماندند. و سخن حكيمانه زينب صديقه در جواب ابن زياد به حقيقت پيوست. بعد آن كه ابن زياد از او پرسيد: «ديدي خدا بر سر برادر و خويشانت چه آورد؟» زينب پاسخ داد: «جز زيبايي هيچ نديدم. آنان كساني بودند كه خداوند به خون تپيدن را برايشان

مقدر فرموده بود و آنها هم به سوي قتلگاه خويش شتافتند و زود است كه خداوند تو را با آنها درمحضر خويش گرد آورد و آن گاه تو به دليل تراشي و مخاصمه خواهي پرداخت و آنجا خواهي ديد كه پيروزي با كيست، اي ابن مرجانه كه مادرت به عزايت نشيند!»

زينب شاهد نهضت سبط شهيد بود، چون او رسالت اين نهضت را به آفاق مي برد و اساسا هدف از اين نهضت ايجاد طوفاني بزرگ در وجدانها بود.

اگر نقش زينب، به عنوان شاهدي بزرگ، و ديگر شاهدان همراه او در اين ماجرا نبود خون شهدا هرگز به بار نمي نشست.

با اين حكمت كار حسين عليه السلام كه خانواده اش را در اين نبرد با خود همراه برده بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز در رؤياي صادقانه امام حسين اندكي پيش از عزيمت وي از مدينه به او فرموده بود:

«خداوند خواسته است كه خويشان و فرزندان تو را اسير ببيند».

بني اميه گمان كرده بودند گرداندن اسيران اهل بيت در شهرها و همراه سر سبط شهيد عليه السلام و سران اصحاب آن حضرت عليه السلام در دل مخالفانشان ترس و وحشت مي اندازد و باعث تحكيم فرمانروايي آنها مي شود، حال آن كه نفهميدند آن كسي كه نقشه چنين نهضتي را پي افكنده، خود مي خواهد نهضتي بوجود آيد كه در آن خون بر شمشير پيروز شود و وجدان بر درهم و دينار فايق آيد. سرهاي بريده بزرگترين گواه براي اثبات مظلوميت اهل بيت عليه السلام و بريدنشان از غير خدا و فداكاري بزرگشان در راه دين بود و سخنان شماتت آميز و جسورانه ي اهل بيت عليه السلام در خطبه هايشان و طعنه ها و ريشخندهايشان و

ستمگران موي و حكومت آنان در واقع بزرگترين انقلاب فرهنگي در امت بود.

به همين دليل است كه از امام زين العابدين عليه السلام مي شنويم كه در پاسخ به ابراهيم بن طلحه كه پس از شهادت حسين عليه السلام از او مي پرسد: «چه كسي پيروز شد؟» مي گويد: «اگر مي خواهي بداني كه چه كسي پيروز شد، اذان بده و آن را به پايان بر.» (درست در همان زمان وقت نماز داخل شده بود.)

آري... در واقع بقاي نماز و بقاي ياد پيامبر در اذان و اقامه دليل پيروزي اسلام بر نفاق، به بركت شهادت امام حسين عليه السلام است.

در حقيقت، تقدير زينب را بر ايفاي اين نقش آماده كرد. زينب در خلال عمر كوتاه خود پس از واقعه ي كربلا، در هر نقطه از جهان اسلام بذر نهضت حسيني را كاشت و چشمه هايي خروشان از عواطف پاك را در قبال اهل بيت پديد آورد؛ تا آنجا كه عبارت «يا لثارات الحسين» طنين خاصي در دل مسلمانان ايجاد مي كرد و تا اين عبارت بر زبان مي آمد مردم همه براي نهضت و شهادت خود را آماده مي كردند... و شهادت در راه خدا و مبارزه با طاغوتيان به صورت خصلتي مشروع در پاكان امت درآمد درست مثل جهاد در راه خدا عليه كافران.

تمام اينها به بركت شهادت حسين عليه السلام و سخنان زينب و ديگر اسيران واقعه ي كربلا حاصل شد.

غروب روز عاشورا زينب به زمين طف نگريست، پيكرهاي پاك را بر روي هم انباشته ديد در پهنه ي آن دشت بزرگ چونان قرباني پراكنده بودند؛ سرها جدا شده بود و تنها لخت و عريان.

در طرف ديگر چشمش به آن چه از خيمه هاي سوخته مانده بود مي افتاد و

به دسته اي اطفال هراسيده و زنان داغ ديده كه بي هدف اين سو و آن سو مي دويدند يا بر كشتگانشان فرياد گريه بلند مي كردند، يا با آوازي بلند فرياد العطش سر مي دادند...

دشت را سپاهي انبوه احاطه كرده بود كه از پيروزي سرمست بودند و روح وحشي خود را سيراب مي كردند.

تنها تصور اين صحنه ي فجيع مي تواند طاقت شكيباترين مردم را نيز طاق كند، اما زينب عليهاالسلام مقاومت كرد. او بچه ها را نوازش كرد و زنان را تسليت داد و به صبر و شكيبايي خواند و سپس برخاست و به آفريدگارش نماز كرد شايد او در نماز خويش با تضرع از پروردگار مي خواست كه به وي صبر و استقامت ارزاني دارد و از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم اين قرباني را بپذيرد.

در واقع بارزترين صفت زينب باور او بود بدان چه در قرآن آمده و پيامبر تبيين فرموده بود. به اين ترتيب او توانست آن مصائب عظيم را تحمل كند و مزد و پاداش آنها را از خدا چشم داشته باشد... سپس به آن جا كه قبلا خيمه گاه بود بازگشت، چون شب به نيمه رسيد، شروع به خواندن نماز شب كرد. امام زين العابدين علي بن حسين عليه السلام كه به او چشم دوخته بود پرسيد: «عمه! چرا نشسته نماز مي خواني؟»

زينب فرمود: «اي پسر برادر! چون پاهايم مرا نمي كشند.»

چند روز پيش، وقتي كاروان حسين به سرزمين طف رسيد، امام حسين عليه السلام روبروي چادرش نشسته بود و به شمشير خود مي پرداخت و در عين حال زبانش مترنم به اشعاري بود كه معمولا اعراب در مواجهه با خطري بزرگ مي خوانند: يا دهر اف لك من خليل

كم لك

بالاشراق و الاصيل من صاحب و طالب قتيل

و الدهر لا يقنع بالبديل چون خواهرش زينب صديقه اين اشعار را از زبان امام شنيد، فرياد برآورد:

«واي بر من! كاش مرگ زندگي مرا خاتمه بخشد.»

سپس مصائبش را كه در طول زندگي ديده و چشيده بود به ياد آورد و گفت: «امروز مادرم و پدرم علي و برادرم حسن مردند. اي خليفه ي گذشتگان و بازمانده ي زندگان.»

حسين به او نگريست و فرمود: «خواهر! مبادا شيطان شكيبايي تو را ببرد.»

آن گاه چشم امام پر از اشك شد و فرمود: «اگر گربه را وانهند مي خواند.»

زينب گفت: «واي از اين مصيبت! آيا چنين از ما مي گريزي؟ اين دل مرا بيشتر مجروح مي دارد و بر من گرانتر مي آيد.»

سپس به صورت خود كوفت و گريبان دريد و از هوش رفت. پس از آن كه زينب به هوش آمد، حسين عليه السلام به او فرمود: «خواهرم! تقواي خدا پيشه كن و به سكينت الهي خود را آرام بخش و بدان كه زمينيان و آسمانيان همه مي ميرند و كسي زنده نمي ماند، همه رفتني اند و تنها ذات خداي تعالي است كه پاينده است، خدايي كه به قدرت خويش خلق را آفريد و باز آنها را زنده مي كند و همه به سوي آن يكتاي يگانه برمي گردند.»

و باز به او فرمود: «اي خواهرم! هان كه من تو را سوگند مي دهم كه در مرگم گريبان ندري و بر صورتت سيلي نزني و فرياد واويلا بلند نكني؟!»

از همان لحظه كه زينب به نيكي دريافت كه مسؤوليتش بردباري را بر او ايجاب مي كند، شكيبايي آورد و خداي را در صبر خويش منظور داشت.

تاريخ زني صبورتر از زينب عليهاالسلام به خود نديده است. پسرانش،

عون و محمد، و به قولي عبدالله، در برابر ديدگان او سر بريده شدند و او شيون نكرد؛ سپس شاهد بود كه در چند ساعت پيشوايش حسين و برادران و پسرانش به شهادت رسيدند و باز بردباري پيشه كرد. در واقع، زينب سمبل زني شجاع، مدير و لايق رهبري در اوضاع و شرايط سخت بود. او اسير و چه بسا بسته به زنجير بود. مصيبتها و ناملايمات روحي و بدني او را فسرده كردند، اما او در همان لحظه چنان اسرا را رهبري مي كرد و چنان صبر ستردگي داشت كه براي هيچ كدام از افراد بشر رسيدن به اين حد صبر و حسن توكل بر خدا ممكن نيست مگر با فضل خدا.

در شب عاشورا، هنگامي كه بني اميه خيمه هاي اهل بيت عليه السلام را به آتش كشيدند، زينب نزد امام زين العابدين عليه السلام كه به سختي در بستر بيماري افتاده بود، آمد و از اين روي كه او پس از حسين عليه السلام امام واجب الاطاعه بود از آن حضرت درباره ي تكليف خود سؤال كرد. امام به او و ساير زنان امر كرد كه بگريزند.

وقتي بازماندگان خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اطراف بيابان كربلا پراكنده شدند، زينب بار ديگر به خيمه ي امام عليه السلام برگشت و آن حضرت را از ميان شعله هاي آتش نجات داد و از سلامت وي مطمئن شد. سپس همراه با خواهرش ام كلثوم، به جستجوي زنان و كودكان سرگردان در بيابان پرداختند و آنها را زير يك چادر نيمه سوخته جمع كرد.

چنين كار بزرگي از زني كه جگرش به دهها داغ بزرگ گداخته سر نمي زند، جز آن كه در اوج صبر

باشد و چنين صبري نيز جز از خداي بزرگ نرسد.

وقتي بانگ رحيل از وادي كربلا سر داده شد و براي شكنجه ي اسرا آنها را بر اجساد كسانشان گذراندند، امام زين العابدين عليه السلام نگاه بدرود دردناكي بر پيكر قطعه قطعه شده ي پدرش انداخت و حزن بر او چيره شد؛ زينب بدقت نگريست و احساس كرد كه حجت خدا و امام زمانش در خطر است و بيم آن مي رود كه اندوه زندگيش را پايان بخشد، فرصت از كف نداد و روي به سوي او كرد و گفت:

- اي بازمانده ي جد و پدر و برادرانم! از چيست كه مي بينم داري جان خود مي دهي؟

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: «چگونه بيتابي نكنم و اندوه نداشته باشم در حالي كه پدر و برادرانم و عموها و عموزادگان و خاندانم را مي بينم كه در خون خويش روي ريگها تپيده اند، با جسدهايي عريان؛ و كسي نيست كه آنها را كفن و دفن كند. هيچ كس به سراغ آنها نمي آيد؛ انگار كه اينان اهل خانه اي در ديلمان و خزر بوده اند.

زينب گفت: «آن چه مي بيني تو را غمين نكند، به خدا سوگند كه اين حادثه از زمان رسول خدا تا جد و پدر و عمويت نيز اتفاق افتاده بود. حال آن كه خداوند عهدي از گروهي از اين امت ستانده كه فراعنه ي خاك آنها را نمي شناسند ولي نزد اهل آسمان آشنايند؛ كه اين اعضاي پاره پاره و تكه تكه و اين اجساد به خون تپيده را جمع و دفن كنند و در اين بيابان پرچمي براي مزار پدرت سرور شهيدان، نصب مي كنند كه هيچگاه نشان قبرش ناپديد نشده و در اثر گذشت زمان منش او

گم نشود. سران كفر و گمراهان بر نابودي مزار او بكوشند و هيچ اثر نكند جز اين كه اثر او ظاهرتر و كار او نمايان تر مي شود.

به اين ترتيب بانو زينب، آرام جان را به قلب امام سجاد عليه السلام بازآورد.

وقتي اسراي اهل بيت را به مجلس ابن زياد، آن درشتخوي زنازاده (فرزند زني فاجر و مردي به نام زياد كه او هم پدرش نامعلوم بود و به همين خاطر او را زياد پسر مرجانه (مادرش) يا زياد پسر پدرش مي خواندند) وارد كردند، زينب روي پوشيده در حالي كه لباس خود به سركشيده بود وارد مجلس شد.

ابن زياد به او نگاهي انداخت و پرسيد: «اين زن روي پوشيده كيست؟».

گفتندش: «او زينب دختر علي است.»

ابن زياد به قصد انتقام از زينب گفت: «خدا را شكر كه شما را رسوا كرد و دروغ بودن افسانه هاتان را آشكار ساخت.

زينب عليهاالسلام گفت: «بدان كه فاسق است كه رسوا مي شود و فاجر است كه دروغش بر ملا مي گردد و اينها ما نيستيم.»

ابن زياد پرسيد: «چطور ديدي كاري را كه خدا با برادرت و خانواده ات كرد؟»

زينب گفت: «جز از زيبا نديدم. آنان گروهي بودند كه خداوند كشته شدن را بر آنها نوشته بود و آنها به سوي قتلگاههاي خويش شتافتند و زود است كه خداوند تو و آنها را گرد آورد و بر تو حجت آرند و دشمني ورزند، پس بنگر كه در آن روز پيروزي از آن كيست، مادرت به عزايت نشيند اي پسر مرجانه!»

ابن زياد خشمگين شد و خواست به زينب حمله كند كه عمرو بن حريث به او گفت: «او زني بيش نيست و زن را به خاطر آن چه گفته مؤاخذه نكنند.»

ابن زياد به زينب

گفت: «خداوند دل مرا از طاغيان و عاصيان مرتد خاندانت خنك كرد.»

زينب پاسخ داد: «به خدا سوگند كه تو سرور مرا كشتي و شاخه ام را شكستي و ريشه ام را (از زمين) گسستي، اگر دل تو از اينها خنك مي شود پس حتما خنك شده است.»

ابن زياد گفت: «اين سجع پردازي است و به جان خودم سوگند كه پدرت هم سجع پردازي شاعر بود».

زينب گفت: «ابن زياد! زن را با سجع پردازي چه كار؟!»

و افزود: «من به جاي سجع پردازي كار ديگري دارم، من از اين در شگفتم كه چگونه كسي از كشتن امامان خود خشنود مي شود، در حالي كه مي داند آنها از وي در آخرت انتقام مي گيرند.»

زينب عليهاالسلام احساس مي كرد كه اول مسؤول حفظ جان امام علي بن الحسين عليه السلام و بعد مسؤول حفظ جان ساير اسيران خاندان پيغمبر است و به خوبي هم از پس اين مسؤوليت برآمد.

در مجلس يزيد سركش، آنگاه كه يكي از فرماندهان، فاطمه دختر علي عليه السلام را كه زيبارو بود از وي درخواست كرد و گفت: «اي يزيد! اين دخترك را به من ببخش.» آن دختر به دامان خواهرش زينب درآويخت و زينب از او دفاع كرد و به آن شامي رو نمود و گفت: «به خدا سوگند دروغ گفتي و لعنت بر تو باد، او نه از توست و نه از يزيد.»

در اين هنگام يزيد خشمگين شد و گفت: «تو دروغ گفتي، به خدا اگر بخواهم اين كار را مي كنم.»

زينب به او پاسخ داد: «نه به خدا، خداوند اين دختر را از آن تو نمي كند مگر آن كه از دين ما خارج شوي و پيرو آييني ديگر گردي.»

يزيد غضبناك شده و به

او گفت: «آينده ي من چنين مي بيني؟ اين پدر و برادر تو بودند كه از اين دين خارج شدند.»

زينب گفت: «با دين خدا و دين پدر و برادر و جدم بود كه تو و جد و پدرت راه يافتيد.»

يزيد گفت: «دروغ گفتي دشمن خدا!»

زينب باز جواب داد: «امير به ستم دشنام دهد و در قدرتمندي خويش خشم گيرد.»

يزيد ملعون، انگار كه خجالت كشيده باشد، خاموش شد. دوباره آن شامي لعين به سر سخن بازگشته گفت: «اي اميرمؤمنان، اين دخترك را به من ببخش.» يزيد به او گفت: «گم شو كه خدا مرگ محتوم را نصيبت كند.»

اينها نمونه هايي از صبر و شجاعت زينب صديقه عليهاالسلام بود. نمودهايي كه ژرفاي آن در قلب مؤيد به نور ايمان به خوبي منعكس مي شود.

وقتي خطابه هاي او را مي خوانيم درمي يابيم كه اين سخنان نمي تواند جز از قلبي مطمئن از آرامش ايمان و واثق به ياوري الهي به درستي روشش و راستي راهش برآمده باشد.

دانش گسترده، حكمت وافر، سخن درست، شجاعت رباني، بياني نافذ و زبان فصيح... تمام آن چيزهايي است كه عناصر بلاغت زينب صديقه را تشكيل مي دهند.

او دختري سه ساله بود وقتي همراه مادرش تا مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفته بود مادرش زهرا عليهاالسلام آن سخنراني مهم را كه در آن، تمام اصول و ارزشهاي رسالت گرد آمده بود، ايراد كرد و سپس اين زينب بود كه آن سخنراني بزرگ را براي ما روايت كرد.

روايت شده است كه روزي پدرش درباره ي مسأله اي سؤال كرد كه آيا مي داند و زينب با اطمينان كامل گفت: «بلي! مادرم اين مسأله را به من ياد داد.»

در خداشناسي به آن جا

رسيده بود كه علي عليه السلام او و برادرش عباس را كه هر دو طفل بودند، بر كنار خود نشانده بود، به عباس گفت: «بگو يك» عباس گفت. فرمود: «بگو دو» عباس گفت خجالت مي كشم با زباني كه گفته ام يك، بگويم دو. علي عليه السلام چشمهاي عباس را بوسيد و سپس متوجه زينب شد، زينب سمت چپ و عباس سمت راست آن حضرت بود. زينب به آن حضرت گفت:

«پدر جان! آيا ما را دوست داري؟»

علي عليه السلام فرمود: «آري عزيزم! فرزندان ما جگر گوشه هاي ما هستند.»

پس زينب گفت: «پدر دو عشق در يك دل جا نمي شوند؛ عشق خدا و عشق فرزندان. و اگر هم چيزي باشد بايد گفت شفقت از آن ماست و عشق محض خداست.»

با شنيدن اين جواب مهر آن دو بيشتر در دل علي نشست.

عرفان و مراتب خداشناسي زينب، جدا از عرفان جدش و پدر و مادر و دو برادرش نبود. او نيز در خانه ي وحي پرورش يافته بود و از رهگذر همان عرفان در دين بصيرت پيدا كرده بود، آنجا كه امام سجاد عليه السلام درباره اش گفت: «انت بحمدالله عالمة غير معلمة و فهمة غير مفهمة؛ خداي را سپاس كه داناي ناآموخته اي و فهيمي هستي كه تفهيم نشده اي».

امام حسين عليه السلام به زينب وصيت كرد. زيرا او تحمل اداي اين مسؤوليت را دارا بود. حسين عليه السلام به او وصيت كرد كه در آن شرايط سخت و دشوار نايب امام زين العابدين عليه السلام باشد.

درباره ي حكمت او همين بس كه رهبري مخالفان در آن شرايط حساس و بعد از آن فاجعه ي عظما برعهده او بود.

حذيم اسدي درباره ي خطبه او در كوفه مي گويد: «به خدا هيچ مخدره اي سخنورتر از او

نديدم، او چنان سخن مي گفت و خطابه ايراد مي كرد كه انگار از زبان علي عليه السلام بر مي خواست.»

زينب از همان آغاز قيام حسيني، در تمهيد آن شريك بود؛ مثلا برخي روايت مي كنند كه در شب عاشورا زماني كه عباس عليه السلام وظيفه ي محافظت از خيمه ها را به برادر دلاورش عباس عليه السلام سپرد و عباس نيز با هوشياري و احتياط تمام به پاسداري از خيمه ها مشغول بود؛ ناگهان شبحي ميان خيمه ها مي بيند؛ مي گويد: «كيستي؟» زينب بود.

عباس گفت: چه شده كه در اين شب تاريك بيرون آمده اي؟

گفت: آمدم تا با تو چيزي بگويم.

عباس گفت: بگو.

سپس زينب براي عباس حكايت كرد كه چگونه پدرش پس از وفات مادرش فاطمه عليهاالسلام از برادرش عقيل خواست كه زني را به او معرفي كند كه دلاورزاده ي عرب باشد.

و چون عقيل از او پرسيد كه چنين زني مي خواهد چه كند، پاسخ داد تا شير بچه اي برايم بزايد كه پسرم حسين را ياري كند.

سپس افزود: برادر! اين حرم، حرم توست.

در اين هنگام رگ هاشمي ميان دو چشم عباس برجسته شد و گفت: «خواهرم به من قوت قلب دادي، خدا چشمت را روشن كند.»

همينطور مطابق برخي روايات ديگر، زينب برير را تشويق مي كرد.بدين ترتيب مي بينيم كه زينب صديقه در لحظه آن حماسه بزرگ در كنار برادرش امام حسين عليه السلام حضور داشت.

پس از فاجعه كربلا، زماني كه زينب و اهل بيت رسالت در خانه اي نزديك به دارالاماره در كوفه اسكان گزيدند، دستور داد كه هيچ كس پيش و نيايد مگر زني كه قبلا اسير شده، چرا كه او هم تلخي اسارت را مثل و چشيده بود. در آن جا نيز به نوبه خود به نشر نهضت پرداخت،

شايد علت اين انتخاب آن بود كه چنين زناني دعوت او را براحتي مي پذيرفتند و مي توانستند آن حوادث جانگداز را به توده هاي محروم انتقال دهند. در شام و مدينه نيز چنين كرد.

پس از بازگشت زينب به حرم جدش، والي يزيد بر مدينه منوره، نامه اي به شرح زير براي يزيد نوشت:

«همانا كه وجود او، در ميان مردم مدينه اذهان را مي آشوبد و او زني است سخنور و عاقل و خردمند و عزم كرده تا با هوادارانش انتقام خون حسين را بگيرد».

يزيد در پاسخ او نوشت: «او را از هوادارانش جدا كن.»

زينب چگونه توانست مردم مدينه را تحريك كند؟

او با نوحه گري چنين كرد، و با برپايي مجالس سوگواري، مجالسي كه تا امروزه هم به عنوان يك نهاد تبليغاتي در كشورهاي اسلامي سرشار از عاطفه اند و در كنار تزكيه و تربيت به امر افزايش بينش ديني مشغولند.

در حقيقت گريه زينب، هدفي پيامبر گونه داشت. چون گريه اش گريه ذليل و كسي كه بر گذشته افسوس مي خورد و كسي كه از سر ناراحتي براي مصائبي كه به او رسيده بود مي گريد، نبود؛ بلكه گريه او، گريه ستيز و بيدادگري بود. چنين بود كارهاي ديگر او نيز كه به صورت گريه و شيوخ رخ مي نمود، كارهاي او همگي هدفمند بودند؛ مثلا وقتي سر خويش به محمل كوفت، اين تنها يك حالت عاطفي ساده نبود. بلكه بعد از آن كه آتش غيرت كوفيان را با خطابه صاعقه وارش شعله ور كرد غالب مردم كوفه كه از هول اين فاجعه چون برقزدگان شده بودند به او گوش سپرده بودند و با او همدلي مي كردند. و حكومت ترسيد كه مبادا قيامي كوبنده به راه افتد، پس

به حامل سر امام حسين عليه السلام دستور داد كه سر را از نزديك محمل زينب ببرد شايد زبان در كام گيرد. چون زينب چشمش به آن سر بريده افتاد، شديدا گريست و سر خود را به جلوي محمل كوبيد و خون از پيشانيش بيرون زد. خشم اهل كوفه بعد از ديدن اين صحنه بر يزيد و ابن زياد بيشتر شد.

در واقع زينب شكيبا كه شاهد تمام اين فاجعه بود براي ديدن سر برادرش گريه نمي كرد، اگر چه سنگيني اين فاجعه بر قلبش نشسته بود، كه با اين كار عميق ترين احساسات انساني را در مردم بر مي انگيخت، انگار كه به آنها مي گفت اين فاجعه چنان بزرگ و جانگداز است كه بايد از براي آن سر شكافت، يا از اينكه مي خواست به دشمن بگويد كه ما هنوز آماده ي جان باختن در راه خداييم و از مرگ نمي هراسيم. به اين ترتيب زينب در مقابل اعمال هر فشاري از سوي دشمن به تنهايي پاك مي فشرد و فشاري جديد وارد مي آورد.

چون روش تأثير گذاردن عاطفي را با نشان دادن آن سر عزيز در پيش گرفتند، او در مقابل از روش بيدادگري، با كوبيدن سرش به قسمت پيشين محمل، سود برد و اين اشعار را مي خواند: يا هلالا لما استتم كمالا

غاله حسفه فابدا غروبا ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدارا مكتوبا در مجلس ابن زياد ملعون و يزيد منفور، هر گاه دشمنان آغاز به نابكاري مي كردند زينب متوسل به گريه مي شد و نابكارترين دشمنان را خاموش مي كرد و عواطف مردم را به خود جلب مي كرد.

حذيم بن شريك الاسدي چنين روايت مي كند: چون علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام همراه با زنان از

كربلا رسيد در حالي كه بيمار بود، چون زنان كوفي شروع به گريه و زاري كردند و گريبانهاي خويش دريده بودند و مردان همراه زنان گريستند، زين العابدين عليه السلام با صدايي نزار و در حالي كه بيماري او را فرسوده كرده بود گفت: «اينان گريه مي كنند! چه كسي جز اينان دست به خون ما آلود؟»

سپس زينب دختر علي بن ابي طالب به مردم اشاره كرد كه ساكت شوند. حذيم اسدي گويد: به خدا سوگند هيچ زن را سخنورتر از او نديده ام، چنان كه انگار او سخن مي گفت، ولي كلمات از زبان اميرمؤمنان بيرون مي آمد. او به مردم اشاره كرد كه ساكت باشند. نفسها در سينه حبس شد و زنگها از صدا افتاد سپس زينب پس از ستايش خداي تعالي و درود بر پيامبرش سخن گفت...

زينب عليهاالسلام به نيكويي به حمد و ثناي پروردگار پرداخت و چون به نام مبارك پيغمبر رسيد بر او به نيكويي درود فرستاد و اين آغاز شكوهمند خطبه او بود كه با صدايي گيرا توجه همگان را به خود جلب كرد. همهمه ها فرونشست و نفس در سينه ها حبس شد.

سپس تازيانه ي شماتت و ملامت را مثل تندري غران به دست گرفت و به يادشان آورد كه آنها رشته ي خود را پنبه كردند و عهد خود را شكستند و آن چه را كه ساخته بودند هم، به دست خويشتن نابود كردند و اشارت كرد كه آنها پس از كشتن حسين عليه السلام برده و بنده شاميان شدند در حالي كه پيش از آن مدتهاي مديد با شاميان در ستيز بودند. زينب عليهاالسلام گفت:

«اما بعد، اي كوفيان! اي اهل نيرنگ و فريب و ستم، هان اشكهاي

شما هيچگاه خشك نشود و بند نيايد. مثل شما مثل آن زني است كه رشته خود را پس از آن كه چيزكي شد پنبه كرد، سوگند شكناني هستيد كه سوگندتان را اعتبار مي نهيد...»

سپس كوفيان را رسوا كرد و صفات زشت آنها را كه موجب اين شكست خفت بار شد برايشان شمرد كه آنها را آلت دست دشمنانشان كرد و در نهايت امامشان را به دست خود كشتند و بعد گفت:

«شما را جز لاف و فريب و دشمني نيست. همچون كنيزكان شيرين زبانيد و چون دشمنان سخن چين بسان چراگاه خرمي هستيد كه روي لجن زار دامن سبز گسترده است. و مثل نقره اي هستيد كه قبر را بدان اندوده اند (ظاهري زيبا و باطني زشت داريد.) راستي كه بد توشه اي براي خود پيش فرستاده ايد كه خشم خدا بر شما باد و در عذاب الهي جاودان مانيد.

آن گاه براي آن كه باطن آنها را بيدار كند همچنان درهمشان كوفت و با اشاره به گريه هاي دور از مسؤوليتشان فرمود:

«بر برادرم مي گرييد؟ آري بگرييد كه به خدا سوگند بيشتر سزاوار گريه هستيد بر شما باد كه بسيار بگرييد و كم بخنديد.»

آري آنها بايد بر خود مي گريستند نه بر امام حسين عليه السلام كه خود دامنشان به ننگ اين فاجعه آلوده بود. زينب باز ادامه داد: «ننگ اين جنايت بر دامان شما نشست، و بال زشت آن بر گردن شما افتاد و هرگز اين لكه ي ننگ را از دامان خود نتوانيد زدود، و چگونه خواهيد شست ننگ كشتن فرزند خاتم پيغمبران و معدن رسالت و مهتر جوانان بهشتي را؟!» سپس زيانهايي را كه از قتل سبط پيامبر صلي الله عليه و آله و

سلم به ايشان مي رسيد برشمرد پيامبري كه رهبرشان در جنگ بود و پيشوايشان در جامعه و پناهگاهشان در صلح و مرهمشان به وقت خستگي و فريادرسشان به هنگام حوادث سخت و مرجعشان در زمان اختلاف و پشتيبانشان به وقت دليل آوري و نشانه ي راهشان به هنگام گوناگوني راهها. و گفت: «در جنگ سنگر شما بود و پناه حزب و دسته شما! و در صلح آرام دلهاتان بود و داروي زخمهاتان و فريادرس شما در بلاها، مرجع شما بود در اختلافهايتان، سخنگوي شما بود، و در تيرگيها چراغ روشني فروزتان بود.»

سپس آنها را از عذاب خدا بيم داد و گفت:

«آوخ! كه بد توشه اي براي خويش گرد آورديد و چه بد باري را براي روز رستاخيزتان بر دوش خويش نهاديد، حسرت و سرنگوني بر شما باد! تلاشتان به نوميدي گراييد و دستهاتان بريده شد سوداگريتان به زيان انجاميد و به خشم خدا گرفتار آمديد و مهر خواري و بيچارگي بر پيشاني تان زده شد.»

سپس تمام مسؤوليت حوادثي را كه رخ داده بود بر دوش آنها افكند تا بر گردن سران و فرماندهان و امثال آنان نيفكنند و از سهل انگاري شان در دنيا و آخرت ترساندشان. كه در دنيا ننگي بود كه هيچ گاه از دامانشان زدوده نمي شد و در آخرت غضب الهي بود.

سپس حضرت صديقه به بيان عظمت فاجعه پرداخت و ميزان ارتباط اين امر با پيامبر اسلام محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بازگو كرد و گفت:

«واي بر شما! هيچ مي دانيد چه پاره اي از تن محمد جدا كرده ايد؟ و چه پيماني زير پا نهاديد؟ و چه مخدره هايي از پرده برون ساختيد؟ و چه حرمتي

را از او شكستيد؟ و چه خوني را از او ريختيد؟ دست به كاري چنان زشت آلوده كرديد كه دور نيست آسمان از زشتي آن از هم بشكافد و زمين پاره پاره شود و كوهها از هم گسيخته شوند. مصيبتي بس بزرگ و دشوار و عظمت آن به وسعت آسمان و زمين است. راستي! تعجب مي كنيد كه آسمان از هول اين فاجعه خون ببارد؟ و بدانيد كه عذاب آخرت بسيار خوار كننده تر است و شما را يار و ياوري نخواهد بود.

مبادا كه تأخير در كيفر شما عمل رسوايتان را پيش چشمانتان حقير جلوه دهد، چرا كه خدا در گرفتن انتقام شتاب نمي كند و ترسي از فوت انتقام ندارد.»

حاشا! كه خداي در كمين ما و ايشان نشسته.

سپس اين اشعار را قرائت فرمود: ماذا تقولون اذ قال النبي لكم

ماذا صنعتم و انتم آخر الامم باهل بيتي و اولادي و مكرمتي

منهم اساري و منهم ضرجوا بدم ما كان ذاك جزائي اذ نصحت لكم

ان تخلفوني بسوء في ذوي رحمي اني لا خشي عليكم ان يحل بكم

مثل العذاب الذي اودي علي ارم «چه پاسخ خواهيد داد به پيغمبرتان زماني كه به شما بگويد: اين چه كاري بود كه كرديد؟ حال آن كه شما آخرين امتها بوديد. با خاندان و فرزندان و عزيزان من كه يا به اسيري گرفتيدشان و يا در خونشان غلتانديد. پاداش من كه خيرخواه شما بودم چنين نبود كه با خويشانم اين گونه رفتار كنيد بعد از اين من واقعا بيم دارم كه همان عذابي كه بر قوم ارم فرود آمد و نابودشان كرد بر شما نيز فرود آيد».

سپس به آنها پشت كرد.

حذيم راوي اين ماجرا را

مي گويد: مردم را ديده كه حيران دستهاي خود را به دهانشان برده بودند. به پيرمردي كه كنارم ايستاده بود نگريستم، ريشهايش از اشك تر شده بود و دستانش را رو به آسمان بالا برده بود و مي گفت: «پدرم و مادرم فدايتان باد! سالخوردگانشان بهترين سالخوردگان و جوانانشان بهترين جوانان و نسلشان تباري كريم و فضلشان فضلي است عظيم.»

زينب با مردم چنين صريح بود. او حتي نيم واژه اي غير حق نگفت تا دل مردم را به دست آورد. شايد به اين خاطر بود كه آنها (كوفيان) حق را مي شناختند ولي از ياري كردنش دست بازداشته بودند. همانند همان انصار و مهاجراني كه فاطمه صديقه با آن صداي پرطنين و صاعقه وار خويش مورد خطابشان قرار داد و نيز همين گونه آهنگ صداي امام علي عليه السلام در آخرين سخنرانيهايش براي مردم كوفه.

زني اسير و مصيبت ديده كه داغ هيجده تن را بر جگر دارد كه روي زمين نظيرشان نيست، بي هيچ پاي افزار و پوششي او را بر محمل ها نشانده اند و مورد ضرب و اهانتش قرار داده اند و آزارش داده اند به اين كه چهره اش را پيش غير نمايان كند، و او يكي از بزرگترين بانوان در نزد آن رجاله ها و... و... بوده است.

او را امروز نزد سلطان پيروز و دشمن كينه توز و طاغوت ظفرمند و خونريز جنايتكار مي برند او و برادرزاده ي بيمارش و خواهرش و ديگر اسراي توان فرسوده از اين سفر طاقت سوز را به زنجير كشيده، به بارگاه آن جبار وارد مي كنند.

ديار شا

زينبين

دو زينب. اصطلاحا به حضرت زينب و حضرت ام كلثوم دختران اميرالمؤمنين عليه السلام گفته مي شود كه در كربلا حضور داشتند. اين كلمه از باب تغليب

يك اسم به ديگري است. آن گونه كه به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هم «حسنين» گفته مي شد.

زينب

زينب كبري سلام الله عليها، پيامبر خون شهداي كربلا و همراه حسين «ع» در نهضت خونين عاشورا.حضرت زينب، دختر امير المؤمنين و فاطمه زهرا «ع» در سال پنجم هجري، روز 5 جمادي الاولي در مدينه، پس از امام حسين «ع» به دنيا آمد.از القاب اوست: عقيله بني هاشم، عقيله طالبيين، موثقه، عارفه، عالمه، محدثه، فاضله، كامله، عابده آل علي.زينب را مخفف «زين اب» دانسته اند، يعني زينت پدر.

امام حسين «ع» هنگام ديدار، به احترامش از جا برمي خاست.زينب كبري، از جدش رسول خدا و پدرش امير المؤمنين و مادرش فاطمه زهرا «ع» حديث روايت كرده است.[1] اين بانوي بزرگ، داراي قوت قلب، فصاحت زبان، شجاعت، زهد و ورع، عفاف و شهامت فوق العاده بود.[2] شوهرش، عبدالله بن جعفر (پسر عموي خودش) بود.از اين ازدواج، دو پسر حضرت زينب به نامهاي محمد و عون، در كربلا به شهادت رسيدند.

وقتي امام حسين «ع» پس از امتناع از بيعت با يزيد، از مدينه به قصد مكه خارج شد، زينب نيز با اين دو فرزند، همراه برادر گشت.در طول نهضت عاشورا، نقش فداكاريهاي عظيم زينب، بسيار بود.سرپرست كاروان اسيران اهل بيت و مراقبت كننده از امام زين العابدين «ع» و افشاگر ستمگري هاي حكام اموي با خطبه هاي آتشين بود.زينب، هم دختر شهيد بود، هم خواهر شهيد، هم مادر شهيد، هم عمه شهيد.پس از عاشورا و در سفر اسارت، در كوفه و دمشق، خطابه هاي آتشيني ايراد كرد و رمز بقاي حماسه كربلا و بيداري مردم گشت.پس از بازگشت به مدينه نيز، در مجالس ذكري

كه براي شهداي كربلاداشت، به سخنوري و افشاگري مي پرداخت.وي به «قهرمان صبر» شهرت يافت.

در سال 63 و به نقلي 65 هجري درگذشت.قبرش در زينبيه (در سوريه كنوني) است. برخي نيز معتقدند مدفن او در مصر است.در كتاب «خيرات الحسان» آمده است: در مدينه قحطي پيش آمد.زينب همراه شوهرش عبدالله بن جعفر به شام كوچ كردند و قطعه زميني داشتند.زينب در همانجا در سال 65 هجري در گذشت و در همان مكان دفن شد.[3] . صبح ازل طليعه ايام زينب است

پاينده تا به شام ابد نام زينب است در راه دين لباس شهامت چو دوختند

زيبنده آن لباس بر اندام زينب است بارزترين بعد زندگي حضرت زينب، همان پاسداري از فرهنگ عاشورا بود كه با خطابه هايش، پيام خون حسين «ع» را به جهانيان رساند.در اين زمينه، نوشته ها و سروده هاي بسياري است، از جمله اين شعر: سر ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود

كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود چهره ي سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ

پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود چشمه ي فرياد مظلوميت لب تشنگان

در كوير تفته جا مي ماند اگر زينب نبود زخمه ي زخمي ترين فرياد، در چنگ سكوت

از طراز نغمه وا مي ماند اگر زينب نبود در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ

در گلوي چشمها مي ماند اگر زينب نبود ذو الجناح داد خواهي، بي سوار و بي لگام

در بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب

پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود[4] . خود زينب نيز از فصاحت و ادب برخوردار بود.در هنگام ديدن سر بريده برادر، خطاب به او چنين سرود: «يا هلالا لما استتم كمالا...» بعدها

هم در سوگ حسين «ع» اشعاري سرود، با اين مطلع: «علي الطف السلام و ساكنيه...»: سلام بر كربلا و برآرميدگان آن دشت، كه روح خدا در آن قبه ها و بارگاههاست.جانهاي افلاكي و پاكي كه در زمين خاكي، مقدس و متعالي شدند، آرامگاه جوانمرداني كه خدا را پرستيدند و در آن دشتها و هامونها خفتند.سرانجام، گورهاي خاموششان را قبه هايي افراشته در برخواهد گرفت، و بارگاهي خواهد شد، داراي صحنهاي گسترده و باز... -------------------------

پي نوشتها :

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 65.

[2] درباره مقامات معنوي زينب و ويژگيهايش، ر.ك: «الخصائص الزينبيه» از سيد نور الدين جزايري.

[3] درباره زندگينامه حضرت زينب، از جمله ر.ك: «بطلة كربلا» عايشه بنت الشاطي، كه با نام «زينب، بانوي قهرمان كربلا» به قلم حبيب الله چايچيان و مهدي آيت الله زاده ترجمه شده است.

[4] قادر طهماسبي (فريد).

زيد بن مجنون

از زائرين مرقد حضرت سيدالشهداء عليه السلام و از شيعيان بزرگوار عصر متوكل بود.

فضاحت اعمال متوكل، خليفه مشهور و سفاك عباسي نسبت به قبور كربلا در همه بلاد پخش گرديد تا به آفريقا رسيد. زيد مجنون، كه فردي عالم و فاضل و اديب بود و در مصر اقامت داشت، شنيد كه متوكل با كمال وقاحت دستور داده است قبر امام حسين عليه السلام را خراب كرده و در آن زراعت نمايند و آثار قبر را از بين ببرند و از نهر علقمه آب بر آن جاري سازند و مردم را از زيارت بازدارند. از اين خبر ناگوار بسيار ناراحت شد و حزن شديدي به وي دست داد، به طوري كه حادثه ي كربلا را براي وي تازه كرد. لذا با پاي پياده مصر را به قصد زيارت

امام حسين عليه السلام ترك گفت و بيابانها، كوهها و دره ها را پيمود تا به كوفه رسيد و با بهلول عالم ملاقات كرد. سپس به سال 237 به قصد زيارت قبر امام حسين عليه السلام به اتفاق هم از كوفه خارج شدند تا به نينوا رسيدند.

در آن جا ديدند آبي را كه به قبر مي بندند، با فاصله اي گرداگرد قبر مي ايستد و قطره اي از آن به طرف قبر نمي آيد و گاوهايي هم كه زمين را شيار مي زنند به قبر نزديك نمي شوند!

زيد به بهلول نگاه كرد و اين آيه را تلاوت نمود: «يريدون ان يطفئوا نور الله بأفواههم و يابي الله ان يتم نوره و لو كره الكافرون».

يعني: آنها مي خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، ولي خدا جز اين نمي خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند!

سپس اشعار بسامي را زمزمه كرد: تالله اذا كانت بنوامية قدانت

قتل ابن بنت نبيها مظلوما مردي كه سالها در آن جا مأمور كشت و زراعت بود، پيش زيد آمد و گفت: تو از كجا آمده اي؟ زيد جواب داد: از مصر. كشاورز گفت: براي چه آمده اي؟ من بسيار مي ترسم كه تو را بكشند. زيد سخت گريست و گفت: شنيدم كه قبر فرزند پيغمبر را خراب كردند و در آن كشت و زرع مي كنند!

در اين هنگام مرد كشاورز خود را بر قدمهاي زيد انداخت و در حالي كه آنها را مي بوسيد، گفت: پدر و مادرم به قربانت، از لحظه اي كه تو را ديده ام قلب من نوراني شده است. خدا را شاهد مي گيرم كه من سالهاست در اين سرزمين زراعت مي كنم و در اين مدت هر گاه آب بر

قبر امام حسين عليه السلام مي بستم آب مي ايستاد و بالاي هم چين مي زد و حيران مي ماند و دور مي زد و قطره اي از آن به قبر مطهر نزديك نمي گرديد، و من گويا تا حال مست بودم و اينك به بركت قدمهاي تو بيدار شدم!

زيد و مرد كشاورز لختي با هم گريستند و سپس كشاورز گفت: من الان به شهر سامرا پيش متوكل مي روم و حقايق را به وي مي گويم، چه مرا بكشد و چه رها سازد.

آن كشاورز از ماجراي شگفت پرده برداشت. متوكل از شنيدن حرفهاي وي چنان در خشم رفت و دستور داد مرد زارع را كشتند و آن گاه طناب به پاهايش بسته در كوچه و بازار كشيدند و سپس به دار آويختند.

زيد مجنون روزها به انتظار نشست تا مرد كشاورز را از دار پايين آوردند. و به مزبله انداختند. آن گاه آمد جنازه ي او را در برگرفت به دجله برد و غسل داد و كفن كرد و بر آن نماز خواند و به خاك سپرد و سپس نيز سه روز كنار قبر وي نشست و قرآن تلاوت كرد.

در اين هنگام چشمش به جنازه اي افتاد كه مردم بر وي نوحه سرايي مي كردند و او را با اضطراب و ناراحتي شديد تشييع مي نمودند. پرسيد كه اين مرده كيست كه اين قدر پرچم سياه به دست مردم است و دسته جات زياد او را تشييع مي كنند؟!

گفتند: وي كنيز حبشي متوكل است كه نام وي ريحانه بوده و بسيار مورد علاقه متوكل قرار داشته است! سپس او را دفن كردند و در مقبره ي وي فرش انداختند و عطر پاشيدند و قبه اي عالي بر فراز آن بر پا كردند!

زيد مجنون

كه اين صحنه را ديد خاك بر سر خود ريخت و ناله از دل برآورد و گفت:

قبر پسر پيغمبر را ويران مي كنند، ولي براي يك كنيز زنازاده قبه و بارگاه بنا مي كنند!

و آن قدر گريست كه مردم به حال او رقت آوردند. روزي اشعار زير را سرود و سپس به دست يكي از درباريان داد: أيحرث بالطف قبر الحسين

و يعمر قبر بني الزانيه؟! همين كه اشعار وي در حضور متوكل خوانده شد، سخت در غضب شد و زيد را احضار كرد. زيد با سخناني كه در توبيخ و وعظ متوكل گفت او را بيش از پيش ناراحت كرد، به طوري كه دستور به قتل او داد. نيز در همين لحظه در باب حضرت علي عليه السلام از وي پرسيد و از اين سؤال، منظوري غير از تحقير نداشت. زيد گفت: به خدا قسم، تو مقام علي و حسب و نسب او را نمي شناسي. به خدايم سوگند، فضل او را انكار نمي كند مگر كافر شكاك و با علي دشمن نمي شود مگر منافق و دروغگو. و آن قدر از فضايل علي عليه السلام سخن گفت كه متوكل فرمان داد او را به زندان بردند.

وقتي كه شب تاريكي خود را گسترانيد، مردي كه ديده نمي شد پيش متوكل آمد و با پاي خود او را زده و گفت: زيد را آزاد كن و الا هلاكت مي كنم!

متوكل، وحشت زده، برخاست و خود به زندان آمد و زيد را آزاد ساخت و به وي خلعت بخشيد و گفت: هر چه مي خواهي از من بخواه، كه از دادن آن دريغ نخواهد شد.

زيد گفت: من از تو فقط تعمير قبر امام حسين عليه السلام و عدم

تعرض به زوار او را مي خواهم. متوكل قبول كرد و زيد، شاد و مسرور، از نزد او بيرون آمد. او يكايك شهرها را مي گشت و اعلان مي كرد هر كس اراده ي زيارت امام حسين عليه السلام را دارد بدون وحشت به كربلا برود. و بعد از اين جريان، مدت ده سال قبر امام حسين عليه السلام از اعمال شنيع متوكل بدكار محفوظ ماند و مردم بدون هراس براي زيارت به كربلا مي رفتند.

زائر

ديدار، بر سر تربت يك شهيد يا امام و امامزاده حضور يافتن، ديدار از حرم هاي مطهر و بقاع متبرك.زيارت پيامبر و ائمه «ع» هم در حال حياتشان ارزشمند و تاثير گذار است، هم پس از رحلت يا شهادتشان سازنده و الهام بخش است و تاكيد زيارت، نسبت به حضرت رسول «ص»، حضرت زهرا «س»، امامان معصوم، شهداي آل محمد، علما و صلحاست.امام صادق «ع» فرمود: «من زارنا في مماتنا فكانما زارنا في حياتنا»[1] هر كس ما را پس از مرگمان زيارت كند، گويا در حال حيات، زيارتمان كرده است.

زيارت ائمه، نشانه احترام به مقامشان، پيروي از راهشان، تبعيت از مواضعشان، استمرار خطشان، تجديد عهد با امامتشان، وفاداري به ولايتشان و زنده نگاهداشتن نام و ياد و خاطره و فرهنگ و تعاليم آنان است.حضرت رضا «ع» فرمود: «ان لكل امام عهدا في عنق اوليائه و شيعته و ان من تمام الوفاء بالعهد و حسن الاداء زيارة قبورهم...»[2] براي هرامامي در گردن و بر عهده هواداران و پيروانش عهد و پيماني است و از جمله نشانه هاي وفاي كامل به اين پيمان، زيارت قبور امامان است.

اينگونه زيارتها، علاوه بر آنكه براي خود زائر، اثر تربيتي و تزكيه روح دارد و

دليل حقشناسي او نسبت به اولياء خدا و پيشوايان دين است، در زمينه احياء امر امامان و ترويج مكتب انساني و تربيتي آن اسوه ها در جوامع بشري و توجه دادن به خط صحيح رهبري و ولايت در جامعه مؤثر است، بويژه وقتي حكام مستبد و منحرف، با برنامه در جهت محو آثار و ياد ائمه مي كوشيدند، «زيارت» به عنوان يك عمل مثبت و انقلابي محسوب مي شدو نوعي مبارزه با دستگاههاي ستمگر.

در احاديث متعدد، تاكيد شده كه زيارت ائمه در غربتشان و همراه با خوف و خطر، پاداش بيشتري دارد، و اگر راه زائر دور باشد، و زيارت، پياده و همراه با مشقتها باشد، اجر و قرب بيشتري خواهد داشت.[3] فضايل زيارت، درباره ديدار و زيارت خانه خدا، مرقدمطهر نبوي، قبور مؤمنان و صالحان بسيار فراوان است و حضور پيروان حق، پيرامون مرقد پاكشان، كانوني از ايمان و جذبه و پيوستگي و همبستگي به وجود مي آورد و به زائران هم، «دعوت به خير»، «دفاع از حق» و «شهادت در راه خدا» را الهام مي دهد وزيارت، «وسيله» قرب به پروردگار است.[4] .

زيارت، قلمرو «دل» و وادي محبت و شوق است، نمودي از احساس متعالي و زبان علاقه و ترجمان پيوند قلبي است.فيض «حضور» در كنار اولياء خدا، زائر را از كيمياي «نظر» برخوردار مي سازد.زيارت، الهام گرفتن از اسوه ها و تعظيم شعائر و تقدير از فداكاريها و تجليل از پاكيهاست و زائر در برابر آيينه تمام قد فضيلتها مي ايستد، تا عيارخود را در آن بسنجد و خود را در برابر «ميزان» قرار مي دهد تا كم و كاستي خود را جبران كند.زائر، مهمان مائده معنوي اولياء الله است و زيارت،

تجديد پيمان و ميثاق «ولايت» بارهبري است.زيارت، سفر با كاروان اشك و بر محمل شوق و سوار شدن بر موج عرفان و براق عشق است.

----------------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 97، ص 124.

[2] همان، ص 116، وسائل الشيعه، ج 10، 346.

[3] براي مطالعه بيشتر پيرامون احاديث زيارت، از جمله ر.ك: بحار الانوار، ج 97، 98 و 99، من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 2، كامل الزيارات، عيون اخبار الرضا، المزار شيخ مفيد، الغدير، ج 5، وسائل الشيعه، ج 10، ميزان الحكمه، ج 4، مصباح الزائر، مصباح المتهجد و كتب ديگر.

[4] درباره سازندگيهاي زيارت، ر.ك: «زيارت» به قلم نويسنده، ناشر: سازمان حج و زيارت.نيز: سلسله مقالات «زيارت» در مجله «پيام انقلاب»، سال 1363 از شماره 115 به بعد، كه بيش از پنجاه شماره طول كشيد، و كتاب «شوق ديدار» از: دكتر محمد مهدي ركني، انتشارات آستان قدس رضوي.

زبان حال

جملاتي كه هنگام مرثيه خواني، از زبان امام حسين «ع» و شهداي كربلا يا بازماندگانشان گفته مي شود، بي آنكه در يك متن تاريخي يا روايي آمده باشد، در مقابل «زبان قال».اين جملات، صرفا نوعي بيان عاطفي است كه از حال و وضع كسي آنگونه برداشت مي شود، زيرا گاهي حالتها گوياتر از الفاظ است.البته گاهي به بهانه «زبان حال»، حرفهاي نامناسب و سبك به اولياء خدا و امام حسين «ع» نسبت مي دهند كه وهن مقام امام و نشان دهنده ذلت و خواري و زبوني است، مثل اين كه از قول امام حسين «ع» مي گويند:

«شدم راضي كه زينب خوار گردد...» يا اينكه امام، التماس كند جرعه اي آب به او بدهند. اين نحوه زبان حالها اغلب در اشعار مرثيه و

نوحه ديده مي شود كه بايد توجه نمود مطالب انحرافي و دروغ به آن پيشوايان حق و صدق، نسبت داده نشود.

زره

پوششهايي كه از ميخچه يا دانه هاي كوچك زنجير گره دار ساخته شده و در رزم بر تن مي كنند.[1] در تعزيه و شبيه خواني هم مورد استفاده قرار مي گيرد، همراه با شمشير، سپر وكلاه خود، كه نمايشگر صحنه هاي عاشورا باشد. ------------------

پي نوشت ها :

[1] تعزيه در ايران، صادق همايوني، ص 288.

زين واژگون

تعبيري است كه بيشتر درباره ذو الجناح، اسب امام حسين «ع» به كار مي رود كه پس از شهادت امام، با زين واژگون و يال پر خون و پريشان حال به طرف خيمه ها آمد.برگرفته از جمله اي در زيارت ناحيه مقدسه است كه آمده است: «... فنظر النساء الي الجواد مخزيا و السرج عليه ملويا»[1] . -----------------------

پي نوشت ها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 298.

زبير تميمي

وي يكي از هواداران و عمال عبيدالله بن زياد بود. پس از آنكه به فرمان ابن زياد مسلم بن عقيل و هاني بن عروه به شهادت رسيدند، ابن زياد به وسيله ي «زبير تميمي» و «هاني وادعي» سرهاي مبارك ايشان را به نزد يزيد بن معاويه فرستاد.

زجر بن قيس

وي يكي از لشكريان و فرماندهان تحت امر سپاه عمر سعد در كربلا بود. پس از جنايات عظيم و هولناك كوفيان در صحراي كربلا زجر بن قيس كه از لشكريان عمر سعد بود فرياد كرد: برخيزيد و حركت كنيد. امير عمر سعد فرمان حركت داده است، وقت كم است، توقف روا نيست. سكينه فرمود: تو را به خدا و رسولش قسم مي دهم شما مي خواهيد برويد؟ گفت: آري مي رويم و نمي مانيم. شما برويد و مرا در همين بيابان بگذاريد تا نزد پدرم بمانم... زجر گفت: از فرمان سرپيچي نتوان كرد، برخيز و راه بيفت. سكينه خود را روي بدن پدر انداخت و دست در گردنش درآورد. آن نابكار سخت دل آن مظلومه را كشيد و با فشار از بدن پدر جدا كرد و به قافله ي اسيران ملحق ساخت.

زياد بن ابيه

در سال پنجاه و سوم هجري زياد بن ابيه شربت هلاكت نوشيد، و او مكني به ابوالمغيره بود، و مادر زياد سميه نام داشت و او كنيزك حارث ابن كلدة بن عمرو بن علاج الثقفي بود، و حارث بن كلده طبيب عرب است؛ اما سميه زني زانيه بود چندانكه صاحب رايت گشت و دست به دست همي رفت، در پايان كار به حباله ي نكاح عبيد بن اسيد كه عبدي رومي بود درآمد و او در طايف شبان گوسفند بود، ابوسفيان چون سفر طائف نمود با سميه زنا كرد، از اين جاست كه معاويه زياد را برادر خويش خواند، شرح حال زياد در مجلدات ناسخ التواريخ به تفاريق نوشته شده است، بالجمله زياد را چون پدري شناخته نبود، او را زياد بن ابيه مي گفتند، و گاهي او را منسوب به

مادر مي داشتند و زياد بن سميه مي ناميدند، و چون در فراش عبيد متولد شده بود، زياد بن عبيد مي ناميدند، و بعد از استلحاق به حكم معاويه او را زياد بن ابوسفيان خطاب مي كردند در زمان ابوبكر مسلماني گرفت. چون امر خلافت بر عمر بن الخطاب تقرير يافت او را از براي اصلاح امري به يمن فرستاد، چون مراجعت نمود در برابر عمر به قرائت خطبه پرداخت كه كس كمتر شنيده بود، اين وقت علي عليه السلام و ابوسفيان و عمرو بن العاص حاضر بودند، عمر گفت: اگر پدر اين غلام قرشي بود عرب را به يك چوب همي راند، ابوسفيان گفت: سوگند به خداي كه او قرشي است و در نزد من معروف است، علي عليه السلام فرمود آن كيست؟ گفت: من او را در رحم مادر وضع كردم، و اين شعر را قرائت نمود: أما والله لولا خوف شخص

يراني يا علي من الاعادي لا ظهر أمره صخر بن حرب

و لم يخف المقالة في زياد و قد طالت مجاملتي ثقيفا

و تركي فيهم ثمر الفوأد و از اين كلمه كه گويد «لولا خوف شخص» روي سخن با عمر بن الخطاب دارد بالجمله سميه را سه پسر بود، يكي نفيع، كه مكني بود بابوبكره و از عرب بود، و ديگر نافع، و نسب او از موالي بود و ديگر زياد، و او را منسوب به ابوسفيان خواند و قرشي گفتند، چنان كه يزيد بن مفرغ گويد: ان زيادا و نافعا و أبا

بكرة عندي من أعجب العجب ان رجالا ثلاثه خلقوا

في رحم انثي مخالفي النسب ذا قرشي فما يقول و ذا

مولي و هذا بزعمه عربي ذكر احوال و اخلاق زياد و

دشمني او با اميرالمؤمنين علي عليه السلام و فرزندان و شيعيان آن حضرت در كتب مختلف بيان شده است، در سالي كه زياد اجلش فرا مي رسد به سوي معاويه نامه اي مي نويسد كه: «اني قد ضبطت العراق به شمال، و به يميني فارقة، يعني فولني الحجاز أشغل يميني به» مفاد اين كلمات اين است، مي گويد: من ضبط عراق و حكومت ايران و خراسان تا سرحد هندوستان را به دست چپ كفايت مي كنم؛ و دست راست من در تقديم خدمت عاطل است، فرمانگذاري حجاز و يثرب را نيز با من گذار، و اين مكتوب را به هيثم بن الاسود النخعي داد و به معاويه فرستاد، معاويه آرزوي او را پذيرفت، و منشور حكومت حجاز و يثرب را به صحبت هيثم به او فرستاد، طبري گويد: شش ماه در مكه و مدينه او را خطبه كردند، عبوس منصوري در تاريخ بني اميه مي نويسد: چون اين خبر به عبدالله بن عمر رسيد دست برداشت و مردم را گفت دست برداريد: «فقال: اللهم اكفنا يمين زياد.» اي پروردگار! ما را كفايت فرما از شر دست راست زياد، همگان آمين گفتند، پس دست راست او را مرض طاعون افتاد و نيز در كتب ديگر مسطور است كه يك روز در خاطر نهاد كه تمامت مردم كوفه را حاضر كند، و به سب و لعن اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمان دهد، تا هر كه سر بپيچد سرش را برگيرد؛ اين وقت اثر طاعون در دستش پديدار گشت، اطبا از بهر مداوا حاضر ساخت، گفتند: دست او را قطع بايد كرد، باشد كه جان به سلامت برد كس به طلب شريح قاضي فرستاد چون برسيد گفت:

با تو سخن به مشورت خواهم كرد، در قطع يد چه فرمايي؟

«فقال له: لك رزق معلوم و أجل مقسوم، و اني أكره اين كانت لك مدة أن تعيش في الدنيا بلا يمين، و ان كان قد دني أجلك أن تلقي ربك مقطوع اليد؛ فاذا سألك لم قطعتها قلت بغضا في لقآئك» گفت: مدت عمر تو در اين جهان معين و معلوم است، دوست نمي دارم اگر زنده بماني، تو را دست راست نباشد، و اگر بميري خداي را مقطوع اليد ملاقات كني و چون خداوند از تو پرسش كند چرا دست خود را قطع كردي، گويي خواستم زنده بمانم زيرا كه ملاقات تو را دوست نمي داشتم، بالجمله زياد هم در آن روز به درك واصل شد، شريح گفت: اگر دست راست او را قطع كردندي زنده بماندي، و تو زندگاني او را نخواستي.

«فقال: انما استشارني؛ و المستشار مؤتمن و لو لا الامانة في المشورة لوددت أنه قطع يده يوما، و رجله يوما، و سائر جسده يوما» گفت: از من طلب مشورت كرد و در مشورت خيانت روا نيست و اگر نه دوست داشتم كه دستش را روزي و پايش را روزي و ساير جسدش را روزي قطع كنند.

بالجمله زياد در ماه رمضان در سال پنجاه و سوم هجري جان داد، و عبدالله بن خالد بن اسد بر وي نماز گذاشت، و او را در«ثويه» كه در نزديك كوفه موضعي است به خاك سپردند. گويند از وي هزاران دنيا سرخ، و دو قميص و دو ازار به جاي ماند و او را عقار و دار نبود، و مي گفت: «مادام ملكنا قائما فالدنيا لنا، و ان زال عنا

فالذي يجزينا من الدنيا أقلها» يعني مادام كه سلطنت ما استقرار دارد دنيا خاص و خالصه ي ماست، و آن روز كه سلطنت پشت به ما كند آن چه به دست كرده باشيم هم از دست برود، مدت عمرش پنجاه و پنج سال بود و پنج سال حكومت عراق داشت. چون خبر مرگش به معاويه رسيد، اين شعر را قرائت كرد: و أفردت سهما في الكنانة واحدا

سيرمي به أو يكسر السهم كاسره

زياد بن سميه

وي همان زياد بن ابيه پدر ملعون عبيدالله بن زياد بود. چون زياد حرامزاده بود و پدرش مشخص نبود او را «زياد بن سميه» مي ناميدند.

زياد بن عبيد

وي همان «زياد بن ابيه» پدر ملعون عبيدالله بن زياد بود. چون «زياد» حرامزاده بود و پدرش مشخص نبود او را «زياد بن عبيد» مي گفتند، زيرا سميه مادر زناكار زياد در منزل «عبيد بن اسيد» وضع حمل نمود. قابل ذكر است كه عبيد بن اسيد از جمله كساني بود كه با سميه روابط نامشروع داشت.

زياد بن مالك

از نيروهاي عمر سعد در كربلا بود. وي از جمله كساني است كه پيراهن خونين امام حسين عليه السلام را غارت كرده بود.

ابوسعيد صيقل گويد: «مختار به مخفيگاه چهار تن از عاملين حادثه ي كربلا اطلاع پيدا كرد و گزارش دهنده، سعر بن ابي سعر مخنفي، از ياران نزديك مختار بود. مختار، عبدالله بن كامل را با گروهي مأمور، به دنبال آنان فرستاد. ابوسعيد كه خود، جزء افراد عبدالله كامل بود، گويد: ما به دنبال اين مأموريت حركت كرديم، تا به طايفه ي «بني ضبيعه» رسيديم و يك نفر از آن افرادي كه تحت تعقيب بود به نام «زياد بن مالك» را دستگير كرديم. و سپس ابن كامل مرا با گروهي به مأموريت ديگري فرستاد. و ما به خانه اي در منطقه «حمراء» آمديم و در آن جا دو نفر از فراريان مورد نظر را به نامهاي «عبدالرحمان بن قيس خشكاره بجلي» (اين شخص قاتل مسلم بن عوسجه است) و عبدالله بن قيس خولاني را دستگير كرديم و همه ي دستگيرشدگان را دسته جمعي به نزد مختار آورديم.

مختار تا چشمش به آن جانيان افتاد، بر سر آنان فرياد زد و گفت: «يا قتلة سيد شباب اهل الجنة...» اي قاتلين سرور جوانان بهشت! ديديد چگونه خداوند شما را به دست انتقام سپرد!!. ديديد آن پيراهن سرخ چه نحوستي

را براي شما پيش آورد (و اين چند نفر از كساني بودند كه پيراهن سرخ امام حسين عليه السلام را غارت كرده بودند.) سپس مختار فرياد زد:

بي درنگ آنان را در مقابل بازار و در ملأ عام، گردن بزنيد. و اين حكم بلافاصله به مرحله اجرا درآمد».

زيد بن حارث

وي يكي از هواداران و نيروهاي تحت امر ابن زياد بود. بعد از مدتي كه از قيام مختار گذشته بود او به اتفاق «عمر بن سعد»، «شمر بن ذي الجوشن» و «شبث بن ربعي» به نزد فرماندار ابن زبير كه فرمانده ي كوفه بود رفتند و به او گفتند: همانا خطر مختار براي شما بيشتر است، اعتماد او را جلب كنيد و با نيرنگ او را زنداني كنيد.

زيد بن رقاد تغلبي

از جنايتكاران كربلا. وي به اتفاق ملعون ديگري به نام «عروة بن بطان ثعلبي» روز عاشورا يكي از ياران حسين بن علي عليه السلام را با نام «سويد بن مطاع» به شهادت رساندند.

موسي بن عامر مي گويد: مختار، عبدالله شاكري را كه يكي از يارانش بود، با گروهي مسلح به سراغ زيد بن رقاد فرستاد، وي از طايفه جنب بود و در كربلا از تك تير اندازان لشكر عمر سعد بود. او در روز عاشورا، عبدالله فرزند مسلم بن عقيل را هدف تير قرار داد و به شهادت رساند. زيد مي گفت من تيري به يكي از فرزندان حسين عليه السلام انداختم در حالي كه بچه اي خردسال بود و دستش را روي پيشاني اش گذاشته بود من پيشاني او را هدف گرفتم و چنان دقيق تير را رها كردم كه دست آن نوجوان به پيشاني اش دوخته شد و نتوانست دستش را از پيشاني اش جدا كرد.

ابوعبدالاعلي زبيدي گويد: آن نوجوان كه روز عاشورا، هدف تير زيد بن رقاد قرار گرفت، عبدالله فرزند مسلم بن عقيل خواهر زاده ي امام حسين عليه السلام بود. و وقتي دست او به پيشاني اش دوخته شد، چندين نفرين كرد: «خدايا اينان ما را اندك ديدند و ما را خوار كردند خدايا چنانكه ما

را كشتند آنها را بكش و همان طور كه ما را خوار كردند آنان را ذليل كن».

اين مرد زبيدي گويد: آن مرد خبيث (زيد بن رقاد) تير دومي را به سوي آن پسر بچه رها كرد و همان تير دوم او را به شهادت رساند.

زيد، خود تعريف مي كند: به بالين آن نوجوان رسيدم، ديدم مرده است تير را از شكم او بيرون كشيدم. اما تيري كه به پيشاني اش زده بودم و دستش را به پيشاني اش دوخته بودم، هر كار كردم نتوانستم آن تير را بيرون بكشم و با همان وضع او را رها كردم.»

در تاريخ طبري و كامل ابن اثير زيد بن رقاد آمده است و حال آنكه زيد بن رقاد نيز نقل شده است...

زيد بن رقاد در حين دستگيري در مقابل مأموران مختار به فرماندهي ابن كامل مقاومت مي كرد، عبدالله كامل به افرادش دستور داد، او را با شمشير و نيزه نزنيد ليكن با تير و سنگ او را تير باران كنيد، آنان دستور را انجام دادند تا نقش بر زمين شد، آن گاه ابن كامل، دستور داد، او را زنده زنده، در آتش افكندند.»

زيد بن رقاد تك تير انداز عمر سعد بود، وي قاتل عبدالله بود و در قتل حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شركت فعال داشت.

زيد بن ورقاء

وي همان ملعوني بود كه در كربلا با ضربه اي، دست راست حضرت ابوالفضل عليه السلام را از بدن مباركش جدا ساخت.

زيد بن ورقاء

عنصر خبيثي كه روز عاشورا، همراه حكيم بن طفيل، در نخلستاني اطراف فرات كمين كرده و بر عباس «ع» هنگام آب آوردن به خيمه ها حمله كردند.دست راست عباس در اين كمين از كار افتاد و شمشير را به دست چپ گرفت و اين رجز را مي خواند:«و الله ان قطعتموا يميني»[1] . -------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 40.

زياد بن مالك

از نيروهاي عمر سعد در كربلا بود. وي از جمله كساني است كه پيراهن خونين امام حسين عليه السلام را غارت كرده بود.

ابوسعيد صيقل گويد: «مختار به مخفيگاه چهار تن از عاملين حادثه ي كربلا اطلاع پيدا كرد و گزارش دهنده، سعر بن ابي سعر مخنفي، از ياران نزديك مختار بود. مختار، عبدالله بن كامل را با گروهي مأمور، به دنبال آنان فرستاد. ابوسعيد كه خود، جزء افراد عبدالله كامل بود، گويد: ما به دنبال اين مأموريت حركت كرديم، تا به طايفه ي «بني ضبيعه» رسيديم و يك نفر از آن افرادي كه تحت تعقيب بود به نام «زياد بن مالك» را دستگير كرديم. و سپس ابن كامل مرا با گروهي به مأموريت ديگري فرستاد. و ما به خانه اي در منطقه «حمراء» آمديم و در آن جا دو نفر از فراريان مورد نظر را به نامهاي «عبدالرحمان بن قيس خشكاره بجلي» (اين شخص قاتل مسلم بن عوسجه است) و عبدالله بن قيس خولاني را دستگير كرديم و همه ي دستگيرشدگان را دسته جمعي به نزد مختار آورديم.

مختار تا چشمش به آن جانيان افتاد، بر سر آنان فرياد زد و گفت: «يا قتلة سيد شباب اهل الجنة...» اي قاتلين سرور جوانان بهشت! ديديد چگونه خداوند شما را به دست

انتقام سپرد!!. ديديد آن پيراهن سرخ چه نحوستي را براي شما پيش آورد (و اين چند نفر از كساني بودند كه پيراهن سرخ امام حسين عليه السلام را غارت كرده بودند.) سپس مختار فرياد زد:

بي درنگ آنان را در مقابل بازار و در ملأ عام، گردن بزنيد. و اين حكم بلافاصله به مرحله اجرا درآمد».

زحر بن قيس

وي يكي از هواداران و فرماندهان تحت امر مصعب بن زبير بود. در آخرين نبرد ابن زبير عليه مختار بن ابوعبيد ثقفي (زحر بن قيس) مأموريت يافت كه عناصر مخالف مختار را در شهر كوفه شناسايي و آنان را به لشكر مصعب ملحق نمايد.

زربي

غلام مختار ابوعبيد ثقفي بود. هنگام قيام مختار در كوفه، شمر توانست از معركه ي كوفه، جان سالمي بدر برد و از شهر كوفه خارج شود. مختار غلامي داشت به نام «زربي» اين شخص كه ظاهرا ايراني الاصل و از هواداران اهل بيت عليهم السلام و از شيعيان بود، وي جواني زيرك و باهوش بود. مختار، زربي را همراه گروهي كه حدود ده نفر مي شدند، مأمور پيدا كردن شمر نمود. «مسلم بن عبدالله ضيابي» گويد: «من نيز جزء فراريان، همراه شمر، از كوفه متواري شدم. و زربي همچنان به دنبال ما بود كه از كوفه خارج شديم و اسبهاي ما لاغر و ناتوان بودند ولي اسب زربي چابك و زيرك. بالاخره خود را به ما رساند، هنگامي كه او نزديك ما شد، شمر به او گفت: «شما از من دور شويد شايد منظور اين غلام كسي جز من نباشد.» ما اسبهايمان را تاختيم و دور شديم و زربي به قصد جان شمر به سوي او تاخت، شمر با تاكتيكي خاص، او را به دنبال خود كشاند تا او از يارانش جدا شد. شمر، هنگامي كه زربي را تنها يافت به او حمله برد و ضربتي بر پشتش وارد كرد كه پشتش شكست و زربي به شهادت رسيد. و بدين سان، شمر از مهلكه جان سالم بدر برد. هنگامي كه خبر ناكام ماندن مأموريت زربي

به مختار رسيد، مختار با ناراحتي گفت: اگر زربي با من مشورت كرده بود، به او توصيه مي كردم كه تنها به دنبال «ابوالسابغة» (شمر) نرود.

زربيا

وي غلام مختار بن ابوعبيد ثقفي بود كه دستورات و پيامهاي مختار را از زندان به بيرون منعكس مي كرد. نام او را زربي نيز ذكر كرده اند.

زهير بن قيس جعفي

وي يكي از هواداران و فرماندهان تحت امر عبدالله بن مطيع بود. در آغاز قيام مختار، عليه ابن مطيع، ابراهيم بن اشتر با آنها وارد درگيري شد و توانست زهير بن قيس و نيروهايش را هزيمت نمايد.

زياد بن عمرو ازدي

وي از هواداران و فرماندهان مصعب بن زبير بود. در جنگ مصعب عليه مختار بن ابوعبيد ثقفي، مصعب ارتش خود را مهياي حركت به سوي كوفه كرد. وي در اين جنگ «زياد بن عمرو ازدي» را به فرماندهي طايفه ي «ازد» گماشت.

زياد بن عمرو عتكي

وي يكي از هواداران و همفكران «مثني بن مخربه بن عبدي» هم پيمان مختار بن ابوعبيد ثقفي، بود. زياد بن عمرو عتكي با شنيدن خبر درگيري نيروهاي طرفدار ابن زبير به فرمان«قباع» كه در مدينه الرزق به وقوع پيوسته بود با شتاب، سوار بر اسب شد و وارد مسجد بصره گرديد. قباع بالاي منبر نشسته بود. زياد فرياد زد: اي قباع نيروهايت را از مقابل برادران، برگردان و در غير اين صورت با آنان خواهيم جنگيد. سرانجام با وساطت بزرگان شهر مشاجرات پايان گرفت.

زيد بن حارث

وي يكي از هواداران و همفكران «مثني بن مخربه بن عبدي» هم پيمان مختار بن ابوعبيد ثقفي، بود. زياد بن عمرو عتكي با شنيدن خبر درگيري نيروهاي طرفدار ابن زبير به فرمان«قباع» كه در مدينه الرزق به وقوع پيوسته بود با شتاب، سوار بر اسب شد و وارد مسجد بصره گرديد. قباع بالاي منبر نشسته بود. زياد فرياد زد: اي قباع نيروهايت را از مقابل برادران، برگردان و در غير اين صورت با آنان خواهيم جنگيد. سرانجام با وساطت بزرگان شهر مشاجرات پايان گرفت.

يد بن خزيمه

وي يكي از فرماندهان و نيروهاي تحت امر ابن زياد بود كه در نبرد عليه نيروهاي مختار بن ابوعبيد ثقفي حضور فعال داشت.

زيد بن رقاد تغلبي

از جنايتكاران كربلا. وي به اتفاق ملعون ديگري به نام «عروة بن بطان ثعلبي» روز عاشورا يكي از ياران حسين بن علي عليه السلام را با نام «سويد بن مطاع» به شهادت رساندند.

موسي بن عامر مي گويد: مختار،

عبدالله شاكري را كه يكي از يارانش بود، با گروهي مسلح به سراغ زيد بن رقاد فرستاد، وي از طايفه جنب بود و در كربلا از تك تير اندازان لشكر عمر سعد بود. او در روز عاشورا، عبدالله فرزند مسلم بن عقيل را هدف تير قرار داد و به شهادت رساند. زيد مي گفت من تيري به يكي از فرزندان حسين عليه السلام انداختم در حالي كه بچه اي خردسال بود و دستش را روي پيشاني اش گذاشته بود من پيشاني او را هدف گرفتم و چنان دقيق تير را رها كردم كه دست آن نوجوان به پيشاني اش دوخته شد و نتوانست دستش را از پيشاني اش جدا كرد.

ابوعبدالاعلي زبيدي گويد: آن نوجوان كه روز عاشورا، هدف تير زيد بن رقاد قرار گرفت، عبدالله فرزند مسلم بن عقيل خواهر زاده ي امام حسين عليه السلام بود. و وقتي دست او به پيشاني اش دوخته شد، چندين نفرين كرد: «خدايا اينان ما را اندك ديدند و ما را خوار كردند خدايا چنانكه ما را كشتند آنها را بكش و همان طور كه ما را خوار كردند آنان را ذليل كن».

اين مرد زبيدي گويد: آن مرد خبيث (زيد بن رقاد) تير دومي را به سوي آن پسر بچه رها كرد و همان تير دوم او را به شهادت

رساند.

زيد، خود تعريف مي كند: به بالين آن نوجوان رسيدم، ديدم مرده است تير را از شكم او بيرون كشيدم. اما تيري كه به پيشاني اش زده بودم و دستش را به پيشاني اش دوخته بودم، هر كار كردم نتوانستم آن تير را بيرون بكشم و با همان وضع او را رها كردم.»

در تاريخ طبري و كامل ابن اثير زيد بن رقاد آمده است و حال آنكه زيد بن رقاد نيز نقل شده است...

زيد بن رقاد در حين دستگيري در مقابل مأموران مختار به فرماندهي ابن كامل مقاومت مي كرد، عبدالله كامل به افرادش دستور داد، او را با شمشير و نيزه نزنيد ليكن با تير و سنگ او را تير باران كنيد، آنان دستور را انجام دادند تا نقش بر زمين شد، آن گاه ابن كامل، دستور داد، او را زنده زنده، در آتش افكندند.»

زيد بن رقاد تك تير انداز عمر سعد بود، وي قاتل عبدالله بود و در قتل حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شركت فعال داشت.

زيد بن علي بن الحسين

امام سجاد عليه السلام از همسرش ام عبدالله فاطمه دختر امام حسن مجتبي عليه السلام دو پسر داشت يكي امام محمد باقر عليه السلام و ديگري عبدالله باهر بود سومين پسر امام سجاد عليه السلام زيد بود كه مادرش كنيزي به نام «حوراء» بود و او را مختار بن ابي عبيده ثقفي به امام زين العابدين عليه السلام هديه كرده بود. «زيد در سال 76 ه. ق به دنيا آمد و 46 سال مدت عمرش بود و در سال 122 ه. ق به شهادت رسيد.»

جناب زيد در مذهب فرقه اي كه امامت را به قيام با شمشير مشروط مي دانند امام پنجم است و زيديه ايشان را جانشين پدرش مي دانند. گفته

مي شود زيد خودش اين عنوان را دوست نمي داشت و برادرش حضرت محمد باقر عليه السلام را امام خود مي دانست.

وي به اتفاق همه ي مورخين فردي شريف، پارسا و دانشمند بود و در مدينه بخاطر انس هميشگي ايشان با قرآن او را حليف القرآن مي خواندند و از بس در مسجد نماز مي خواند به او ستون مي گفتند.

ابوحمزه ثمالي مي گويد: پس از انجام حج و زيارت خانه خدا به زيارت حضرت امام زين العابدين عليه السلام مشرف شدم، حضرتش فرمود: خوابي ديدم كه در بهشت جاي دارم و بر اريكه خويش قرار گرفته ام، و شنيدم كسي مي گويد: يا علي بن الحسين تهنيت باد تو را بر زيد، تهنيت باد تو را بر زيد.

سال ديگر پس از حج به حضور مقدس ايشان شرفياب شدم و ديدم كودكي در دست مباركش مي باشد و فرمود: اين است زيد تأويل خواب من كه خدا به راستي مقرون گردانيد.

و از پيامبر اسلام مطالبي راجع به زيد نقل شده از جمله اين كه آن حضرت به سيدالشهدا فرمودند: از صلب تو مردي بيرون مي آيد كه زيد ناميده مي شود او و يارانش در روز قيامت با چهره هاي روشن و افتخار تمام پا بر گردنهاي مردم مي گذارند و بدون پرسش وارد بهشت مي شوند.

و به زيد بن حارثه فرمود: كشته راه خدا و به دار آويخته شده در امت من و ستمديده خاندان من همنام اين است سپس فرمود: اي زيد نزديك من بيا تا نام تو دوستي تو را در دلم بيفزايد كه تو همنام محبوب من از خاندانم هستي.

در اعيان الشيعه راجع به شخصيت جناب زيد آمده كه حضرت محمد باقر عليه السلام فرمودند: زيد زبان گوياي من است.

در

اوايل قرن دوم هجرت كه هشام بن عبدالملك مروان به جاي پدر سلطنت مي كرد خالد بن عبدالملك بن حارث حاكم و فرماندار مدينه بود. بر سر موقوفات اميرالمؤمنين عليه السلام ميان زيد بن علي بن الحسين عليهماالسلام و عبدالله بن حسن بن حسن عليه السلام نزاعي درگرفته بود تا آنجا كه در حضور فرماندار مدينه به يكديگر ناسزا و اهانت روا داشتند.

خالد از اين نزاع سخت خوشنود بود و بسيار لذت مي برد كه دو تن علوي به يكديگر ناسزا بگويند.

زيد به اين حقيقت پي برد و عوض آنكه با پسر عموي خود دربيفتد روي سخن خود را به فرماندار برگردانيد و به بهانه اين كه از دست خالد فرماندار مدينه شكايت كند رو به سمت شام گذاشت و از دربار هشام تقاضاي ملاقات كرد.

هشام كه مردي زشتروي و زشتخوي بود تا مي توانست او را به حضور نپذيرفت تا اين كه زيد مطالب خود را در كاغذي نوشت و براي هشام فرستاد.

هشام در جواب نوشت كه به وطن خود مدينه برگرد، زيد پيغام داد بخدا قسم به سوي حاكم تو در مدينه برنمي گردم تا اين كه آخرالامر روزي هشام به او اجازه ورود داد چون وارد مجلس گرديد جايي به او ندادند كه آن جناب بنشيند لذا پايين مجلس در صف نعال (پايين ترين موقعيت نشستن در قديم بيرون آستانه ي در. صف نعال: جايي كه كفش ها را در آن جا مي گذارند.) نشست و رو كرد به هشام و فرمود: كسي بدون تقوي نمي تواند بزرگ شود و هر كس بزرگ شد تقواي او را بزرگ نمود پس اي هشام تو را وصيت مي كنم به تقوي.

هشام از روي بي اعتنايي به زيد

گفت: به من خبر رسيده كه هواي خلافت بر سر داري، كنيززاده را به مقام خلافت چه كار است؟!

زيد فرمود: مقام خلافت از مقام نبوت بالاتر نيست و خداوند اسماعيل را كنيززاده بود به مقام پيغمبري انتخاب نمود و از نسل او جد ما كه خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم است بوجود آمد. هاشم در غضب شد و امر كرد زيد را از مجلس بيرون برند و از حدود شام خارج كنند، چون خواستند زيد را از مجلس خارج كنند رو كرد به هشام و فرمود:

لم يكره قوم خط حر السيوف الا ذلوا يعني هيچ قومي تيزي شمشيرها را ناخوش نداشت مگر آن كه ذليل و خوار شدند.

هشام گفت: مردم گمان مي كنند كه اين خاندان تمام مي شوند به خدا قسم قومي كه مثل زيد در بين آنها باشد هرگز تمام و ذليل نخواهند گرديد پس به امر هشام زيد را از نواحي شام خارج نمودند و زيد به كوفه رفت و حركت عليه خليفه را شروع كرد.

از مردم زود آشنا و سست عهد كوفه چهل هزار نفر مرد مسلح با او بيعت كردند و قسم خوردند روز غره ماه صفر در ركاب زيد بر ضد يوسف بن عمر والي كوفه برخيزند.

زيد آن شب را در خانه معاوية بن اسحق بن زيد بن حارثه انصاري به روز رسانيد و دستور داد كه به هنگام سحر بر بام خانه آتشي بيفروزند و بدين علامت بيعت كنندگان به مرگ از اقدام زيد خبردار شوند شعله آتش از بام خانه معاوية بن اسحاق زبانه كشيد و زيد بن علي تا تيغ آفتاب در انتظار بيعت

كنندگان سرپا ماند اما از چهل هزار نفر بيش از پانصد نفر حضور نيافتند ولي از آن طرف يوسف بن عمر با ارتش عظيم به عزم دستگيري زيد به خانه معاوية بن اسحق حمله كرد و از چهار طرف آن را محاصره نمود.

زيد با ياران اندك خويش تا آخرين نفر جنگيد و سرانجام با ضربت تيري كه بر پيشاني مقدسش نشست از پاي درآمد اما مردم نگذاشتند كه پيكر نيمه جانش به دست والي كوفه بيفتد بي درنگ برداشتند و به خانه يكي از دوستانش رساندند.

زيد در آن جا بدرود حيات گفت و جنازه اش را محرمانه در مجراي يك نهر به خاك سپردند. والي كوفه كه سخت در جستجوي زيد تلاش مي كرد بالاخره قبر مكتوم زيد را پيدا و نبش قبر كرد و زيد را بيرون آورد و سرش را بريد و به شام فرستاد و تن بي سر آن شهيد بزرگ را در كناسه كوفه به دار كشيد و سالها جنازه بر بالاي دار بود تا به دستور وليد بن يزيد بن يوسف بن عمر آن را سوزانده و خاكسترش را بر باد دادند.

آن چه از مراجعه به متون معتبر بدست مي آيد اين است كه جناب زيد مردي بزرگ متعهد و پيرو امامت بود و مدعي امامت نبود بلكه آن عبد صالح خدا و شيعه شجاع فدايي اصلاحات شد. روحش شاد و راه خونين و مقدس دفاع از حريم ولايت او پر رهرو باد.

سياه جامگان

بعضي در سوگ عزيزان خود لباس سياه مي پوشند. لباس سياه پوشيدن مكروه است، مگر در عزاي اباعبدالله عليه السلام. ابومسلم خراساني، لباس سياه مي پوشيد، تا هم با بني اميه مخالفت كرده باشد، هم در

ديد بيننده، هيبت يابد. سياه جامگان (مسوده)، سپاه ابومسلم خراساني بودند كه لباس مشكي را در عزاي شهداي كربلا و زيد بن علي و يحيي بن زيد مي پوشيدند. به عباسيان نيز «سياه جامگان» مي گفتند. زيرا پوشيدن لباس سياه را شعاري براي خود مي دانستند.

زنان در نهضت عاشورا

پيرامون زنان در حادثه كربلا در دو محور سخن مي توان گفت: يكي آنكه آنان چند نفر و چه كساني بودند، ديگر آنكه چه نقشي داشتند.زناني كه در كربلا حضور داشتند، برخي از اولاد علي «ع» بودند، و برخي جز آنان، چه از بني هاشم يا ديگران.زينب، ام كلثوم، فاطمه، صفيه، رقيه و ام هاني، از اولاد «ع» بودند، فاطمه و سكينه، دختران سيد الشهدا «ع» بودند، رباب، عاتكه، مادر محسن بن حسن، دختر مسلم بن عقيل، فضه نوبيه، كنيز خاص امام حسين «ع» و مادر وهب بن عبدالله نيز از زنان حاضر در كربلا بودند.[1] .

5 نفر زن كه از خيام حسيني به طرف دشمن بيرون آمدند، عبارت بودند از: كنيز مسلم بن عوسجه، ام وهب زن عبدالله كلبي، مادر عبدالله كلبي، مادر عمر بن جناده، زينب كبري «ع».زني كه در عاشورا شهيد شد، مادر وهب بود، بانوي نميريه قاسطيه، زن عبدالله بن عمير كلبي كه بر بالين شوهر آمد و از خدا آرزوي شهادت كرد و همانجا با عمود غلام شمر كه بر سرش فرود آورد، كشته شد.

در عاشورا دو زن از فرط عصبيت و احساس، به حمايت از امام برخاستند و جنگيدند: يكي مادر عبدالله بن عمر كه پس از شهادت فرزند، با عمود خيمه به طرف دشمن روي كرد و امام او را برگرداند.ديگري مادر عمرو بن جناده كه پس

از شهادت پسرش، سر او را گرفت و مردي را به وسيله آن كشت، سپس شمشيري گرفت و با رجزخواني به ميدان رفت، كه امام حسين «ع» او را به خيمه ها برگرداند.[2] دلهم، دختر عمر (همسر زهير بن قين)

نيز در راه كربلا به اتفاق شوهرش به كاروان حسيني پيوست.زهير بيشتر تحت تاثير سخنان همسرش حسيني شد و به امام پيوست.رباب، دختر امرء القيس كلبي، همسر امام حسين «ع» نيز در كربلا حضور داشت، مادر سكينه و عبدالله.زني از قبيله بكر بن وائل نيزحضور داشت، كه ابتدا با شوهرش در سپاه ابن سعد بود، ولي هنگام حمله سپاهيان كوفه به خيمه هاي اهل بيت، شمشيري برداشت و رو به خيمه ها آمد و آل بكر بن وائل را به ياري طلبيد.

زينب كبري و ام كلثوم، دختران امير المؤمنين «ع»، همچنين فاطمه دختر امام حسين «ع» نيز جزو اسيران بودند و در كوفه و... سخنرانيهاي افشاگر داشتند. (توضيح بيشتر پيرامون اين زنان را تحت عنوان نام هر يك در اين مجموعه مطالعه كنيد).مجموعه اين بانوان، همراه كودكان خردسال، كاروان اسراي اهل بيت را تشكيل مي دادند كه پس از شهادت امام و حمله سپاه كوفه به خيمه ها، ابتدا در صحرا متفرق شدند، سپس بصورت گروهي و اسير به كوفه و از آنجا به شام فرستاده شدند.

اما درباره حضور اين زنان در حادثه عاشورا بيشتر به محور «پيام رساني» بايد اشاره كرد (آنگونه كه در بحث «اسارت» گذشت).البته جهات ديگري نيز وجود داشت كه فهرست وار به آنها اشاره مي شود كه هر كدام مي تواند به عنوان «درس» مورد توجه باشد:

-مشاركت زنان در جهاد.شركت در جبهه پيكار و همدلي و همراهي با نهضت

مردانه امام حسين و مشاركت در ابعاد مختلف آن از جلوه هاي اين حضور است.چه همكاري طوعه در كوفه با نهضت مسلم، چه همراهي همسران برخي از شهداي كربلا، چه حتي اعتراض و انتقاد برخي همسران سپاه كوفه به جنايتهاي شوهرانشان مثل زن خولي.

-آموزش صبر.روحيه مقاومت و تحمل زنان به شهادتها در كربلا درس ديگر نهضت بود.اوج اين صبوري و پايداري در رفتار و روحيات زينب كبري «ع» جلوه گر بود.

-پيام رساني.افشاگريهاي زنان و دختران كاروان كربلا چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدينه.پاسداري از خون شهدا بود.سخنان بانوان، هم به صورت خطبه جلوه داشت، هم گفتگوهاي پراكنده به تناسب زمان و مكان.

-روحيه بخشي.در بسياري از جنگها حضور تشويق آميز زنان در جبهه، به رزمندگان روحيه مي بخشيد.در كربلا نيز مادران و همسران بعضي از شهدا اين نقش را داشتند.

-پرستاري.رسيدگي به بيماران و مداواي مجروحان از نقشهاي ديگر زنان در جبهه ها، از جمله در عاشوراست.نقش پرستاري و مراقبت حضرت زينب از امام سجاد «ع» يكي ازاين نمونه هاست[3].

-مديريت.بروز صحنه هاي دشوار و بحراني، استعدادهاي افراد را شكوفا مي سازد.

نقش حضرت زينب در نهضت عاشورا و سرپرستي كاروان اسرا، درس «مديريت درشرايط بحران» را مي آموزد.وي مجموعه بازمانده را در راستاي اهداف نهضت، هدايت كرد و با هر اقدام خنثي كننده نتايج عاشورا از سوي دشمن، مقابله نمود و نقشه هاي دشمن را خنثي ساخت.

-حفظ ارزشها.درس ديگر زنان قهرمان در كربلا، حفظ ارزشهاي ديني و اعتراض به هتك حرمت خاندان نبوت و رعايت عفاف و حجاب در برابر چشمهاي آلوده است.زنان اهل بيت، با آنكه اسير بودند و لباسها و خيمه هايشان غارت شده بود و با وضع نامطلوب در معرض ديد تماشاچيان

بودند، اما اعتراض كنان، بر حفظ عفاف تاكيد مي ورزيدند.ام كلثوم در كوفه فرياد كشيد كه آيا شرم نمي كنيد براي تماشاي اهل بيت پيامبر جمع شده ايد؟ وقتي هم در كوفه در خانه اي بازداشت بودند، زينب اجازه نداد جز كنيزان وارد آن خانه شوند. در سخنراني خود در كاخ يزيد نيز بر اينگونه گرداندن بانوان شهر به شهر، اعتراض كرد: «امن العدل يابن الطلقاء تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله سباياقد تكت ستورهن و ابديت وجوههن يحدو بهن الاعداء من بلد الي بلد و يستشرفهن اهل المناهل و المعاقل و يتصفح وجوههن القريب و البعيد و الغائب و الشهيد...»[4] و نمونه هاي ديگري از سخنان و كارها كه همه درس آموز عفت و دفاع از ارزشهاست.

-تغيير ماهيت اسارت.اسارت را به آزادي بخشي تبديل كردند و در قالب اسارت، به اسيران واقعي درس حريت و آزادگي دادند.

-عمق بخشيدن به بعد عاطفي و تراژديك كربلا.گريه ها، شيونها، عزاداري بر شهدا و تحريك عواطف مردم، به ماجراي كربلا عمق بخشيد و بر احساسات نيز تاثير گذاشت و از اين رهگذر، ماندگارتر شد. --------------------

پي نوشتها :

[1] زندگاني سيد الشهدا، عمادزاده، ج 2، ص 124، به نقل از لهوف، كبريت احمر و انساب الاشراف.

[2] همان، ص 236.

[3] در اين زمينه ر.ك: مقاله «درسهاي امدادگري در نهضت عاشورا» از جواد محدثي (مجله پيام هلال، شماره 26، شهريور1369).

[4] عوالم (امام حسين)، ص 403، حياة الامام الحسين، ج 3، ص 378.

زندگي

مفهوم زندگي در فرهنگ عاشورا، بالاتر و والاتر از بودن و نفس كشيدن است.امام عاشورا، زندگي را تنها در صورت «حيات طيبه» بودن قبول دارد، آن هم وقتي است كه همراه با شرافت و آزادگي

باشد.در غير اين صورت بي ارزش است.مرگ با عزت در اين فرهنگ، «زندگي» است و زندگي ذليلانه، «مرگ» است.اين ديدگاه، ميراث علي «ع» بود كه مي فرمود: «الموت في حياتكم مقهورين و الحياة في موتكم قاهرين».[1] سيد الشهدا «ع» نيزدر دوران سلطه ستم، مرگ شرافتمندانه را سعادت مي ديد و زندگي زير دست ستمگران را مايه خواري و ننگ: «لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما».[2] در سخني ديگر، آن حضرت مرگ را پلي براي عبور از تنگناي دنيا به وسعت و نعمت آخرت مي شمرد (فما الموت الا قنطرة...).و آن هنگام كه تصميم حركت از مكه به سوي عراق گرفت، افراد زيادي او را از عواقب اين كار و بيوفايي كوفيان بر حذر داشتند.حضرت اين اشعار را مي خواند: سامضي فما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف محرما[3] . كه نشان مي داد آن حضرت، مرگ در راه حق و جهاد و جانبازي در راه صالحان و دوري از حرام را ننگ نمي شمارد و از چنين مرگي-كه عين حيات است- استقبال مي كند. تربيت يافتگان اين فرهنگ، زندگي را در مرگ و بقا را در فنا مي دانستند.چه قاسم «ع» كه مرگ را شيرين تر از عسل مي دانست، چه علي اكبر «ع» كه چون كلمه استرجاع را از زبان پدر شنيد و پرسيد مگر ما بر حق نيستيم؟ پدر فرمود: چرا.گفت: پس چه باك از مرگ؟ «فاذا لا نبالي بالموت».شب عاشورا نيز كه حضرت فرمود: برويد، بيعت از شما برداشتم، سخن همه اين بود كه برويم تا پس از تو زنده بمانيم؟خدا چنان روز را نياورد.فرزندان مسلم

بن عقيل مي گفتند: در ركابت مي جنگيم تا به شهادت برسيم، زشت باد زندگي پس از تو.[4] زهر بن قين، روز عاشورا در ميدان با «شمر»، حرفهاي تندي رد و بدل مي كند، آنگاه خطاب به شمر مي گويد: «افبالموت تخوفني؟و الله للموت معه (الحسين) احب الي من الخلد معكم».[5] آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ به خدا قسم مرگ با حسين «ع» برايم محبوبتر اززندگي هميشگي با شماست.و اگر زندگي جز اين باشد، بظاهر زندگي است و گرنه واقعيت آن مرگ است.زندگي آن است كه از ويژگيهاي حيات برخوردار باشد و تلاش انسان در مسير يك فكر و ايمان پيش رود.به قول معروف: قف دون رايك في الحياة مجاهدا

ان الحياة عقيدة و جهاد «زندگي پيكار باشد در ره انديشه ها».شهيدان نيز چنين حياتي دارند و به تعبير قرآن «احياء عند ربهم» اند، اگر چه تن مادي شان زير خاك مي رود ولي نام و مرام و مكتب و هدفشان باقي است و اين همان «زندگي» است. دشمنت كشت ولي نور تو خاموش نگشت

آري آن جلوه كه فاني نشود نور خداست نه بقا كرد ستمگر، نه به جا ماند ستم

ظالم از دست شد و پايه مظلوم بجاست زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست

بلكه زنده است شهيدي كه حياتش ز قفاست تو در اول، سر و جان باختي اندر ره عشق

تا بدانند خلايق كه فنا شرط بقاست[6] .

-----------------------------------

پي نوشتها :

[1] نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 51.

[2] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.

[3] مقتل الحسين، مقرم، ص 199.

[4] الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 559.

[5] همان، ص 563.

[6] فؤاد كرماني (حسين پيشواي انسانها، ص 258).

س

سليمان بن قته

سليمان بن قته عدوي تيمي، برده اي

از تيم بن مرة بوده و به سال 126 ه. ق در دمشق در گذشته است. همه ي اشعار او به بني هاشم اختصاص دارد. او بعد از حادثه ي عاشورا به كربلا رفته و مرثيه اي را در برابر كشتگان كربلا سروده است: ألم تر أن الشمس أضحت مريضة

لقتل حسين و البلاد اقشعرت و ان قتيل الطف من آل هاشم

اذل رقاب المسلمين فذلت مگر نمي بيني كه خورشيد به خاطر قتل امام حسين عليه السلام بيمار است و تمام دنيا بر شهادت او مي لرزد؟

شهادت اين فرزند بزرگ از آل هاشم در سرزمين طف، گردنهاي مسلمانان را خم و آنان را ذليل كرد.

سلمان ساوجي

جمال الدين بن علاء الدين محمد، از جواني مداح خواجه غياث الدين محمد وزير بود و پس از برهم خوردن اساس سلطنت ايلخانان و مرگ ابوسعيد به خدمت امراي جلاير پيوست و مداح امير شيخ حسن بزرگ و زوجه ي او دلشاد خاتون گرديد و در بغداد پايتخت ايلكانيان اقامت گزيد. او مدتي در تبريز به سر برد و در سال 777 ه. ق كه شاه شجاع بر تبريز مستولي شد وي را در آن جا مدح گفت. در اواخر عمر به ساوه برگشته و در آن جا منزوي شد و بالاخره به سال 778 ه. ق در ملك خود درگذشت. سلمان آخرين شاعر قصيده سراي بزرگ پس از حمله ي مغول است و در قصيده، سبك كمال الدين اسماعيل اصفهاني و ظهير فاريابي و انوري را تتبع كرده. بعضي غزليات او نيز به واسطه ي شباهت بسيار به غزليات حافظ، به اشتباه در ديوان حافظ گنجانده شده است. سلمان علاوه بر ديوان قصايد و غزليات و مقطعات، دو مثنوي به

نام «جمشيد و خورشيد» و «فراقنامه» دارد. ديوان او از نظر اشارات تاريخي داراي اهميت بسيار است.

اين شاعر شهير ايراني اشعاري را در رثاي سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام و ياران وفادارش سروده است كه در اينجا گوشه اي از آن ذكر مي شود: خاك، خون آغشته ي لب تشنگان كربلاست

آخر اي چشم جهان بين، اشك خونينت كجاست؟ جز به چشم و چهره مسپر خاك آن ره، كانهمه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست اي دل بي صبر من، آرام گير اينجا دمي

كاندرين جا منزل آرام جان مرتضاست اين سواد خوابگاه قرة العين علي ست

وين حريم بارگاه كعبه ي عز و علاست روضه ي پاك حسين است اين كه مشكين زلف حور

خويشتن را بسته بر جاروب اين جنت سراست ز آب چشم زايران روضه اش، طوبي لهم

شاخ طوبي را به جنت، قوه ي نشو و نماست مهبط انوار عزت، مظهر اسرار حق

منزل آيات رحمت، مشهد آل عباست نعل شبرنگ تو گوش عرشيان را گوشوار

خاك نعلين تو چشم روشنان را توتياست بهره جز آتش چه يابد هر كه برد سر به تيغ

خاصه شمعي را كه او چشم و چراغ انبياست كوري چشم مخالف، من حسيني مذهبم

راه حق اين است و نتوانم نهفتن راه راست جوهر آب فرات از خون پاكان گشت لعل

وين زمان آن آب خونين، همچنان در چشم ماست سنگها بر سينه كوبان، جامه ها در نيل غرق

مي رود نالان فرات، آري ازين غم در عزاست يا امام متقين، ما مخلصان طاعتيم

يك قبولت صد چو ما را تا ابد برگ و نواست

سعيد بيابانكي

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود

آن سوي دشت، حادثه چشم انتظار بود گويي به پيشباز نزول فرشته ها

صحرا پر

از ستاره ي دنباله دار بود مي سوخت در كوير عطشناك، روز ده دار

نخلي كه از رسول خدا يادگار بود نخلي كه از ميان هزاران هزار فصل

شيواترين مقدمه ي نوبهار بود شن بود و باد، نخل شقايق تبار عشق

تنديس واژگون شده اي در غبار بود مي آمد از غبار، تب آلود و شرمسار

آشفته يال و شيهه زن و بي قرار بود بيرون دويد دختر زهرا ز خيمه گاه

برگشته بود اسب ولي بي سوار بود

سعيد بن هاشم خالدي

ابوعثمان سعيد بن هاشم بن وعلة، بصري عبدي يا ابوعثمان خالدي اصغر، به سال 371 ه. ق وفات يافته است. او از اهالي خالديه، قريه اي از قراي موصل بوده و نسبش به قبيله ي عبدالقيس مي رسد. و حمائم نبهنني

و الليل داجي مشرقين شبهتهن و قد بكي

ن و ما ذرفن دموع عين بنساء آل محمد

لما بكين علي الحسين در شبي كه سراسر تاريكي بود، صداي كبوترها مرا بيدار كرد.

آنها بدون اشك گريه مي كردند و من آنها را تشبيه كردم،

به زنان اهل بيت در آن هنگام كه بر حسين عليه السلام مي گريستند.

سكينه

دختر بزرگوار سيد الشهدا «ع»، كه در علم، معرفت، ادب، توجه به حق و جذبه پروردگار، كم نظير و مورد توجه خاص پدرش ابا عبدالله الحسين «ع» بود.نام اصلي او را آمنه، امينه، اميمه يا امامه هم نوشته اند.لقب سكينه (يا سكينه) از طرف مادرش «رباب» به او داده شد.او كه خواهر «علي اصغر» هم بود، در كربلا حضور داشت و در عاشورا، سن او حدودا ده تا سيزده سال بوده است.اين را از آنجا گفته اند كه امام حسين «ع» روز عاشورا به او لقب «خيرة النسوان» (برگزيده زنان) داده است و اين با كودك بودنش نمي سازد.شرح آنچه به مصيبتهاي او در حادثه كربلا مربوط مي شود، در كتابهاي مقتل (از جمله در نفس المهموم) آمده است.روز عاشورا، چون سيد الشهدا «ع» هنگام وداع بااطفال و زنان، ديد كه دخترش سكينه از زنان كنار گرفته و در حال گريستن است، به او فرمود: سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي

منك البكاء اذا الحمام دهاني لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة

ما دام مني الروح في جسماني فاذا قتلت فانت اولي بالذي

تاتينه يا خيرة النسوان[1]

. اين دختر بزرگوار، كه به تعبير شيخ عباس قمي «زني با حصافت عقل و اصابت راي وافصح و اعلم مردمان به زبان عرب و شعر و فضل و ادب» بوده است،[2] پس از بازگشت از سفر كوفه و شام، در خانه پدر خود، تحت كفايت امام سجاد «ع» قرار گرفت.وي، محضر سه امام (امام حسين، امام سجاد و امام باقر) عليهم السلام را درك كرد.نوشته اند: خانه اش مركز تجمع شعرا و محل مناقشه و بحث و نقد ادبي بود.به شاعران بزرگ همچون فرزدق و جرير، صله عطا مي كرد. سكينه به زني مصعب بن زبير در آمد و پس از قتل او، زوجه عبدالله بن عثمان گرديد و پس از مرگ او، زيد بن عمر با وي ازدواج كرد، ولي زيد، به توصيه سليمان بن عبد الملك او را طلاق گفت.[3] سكينه همچنان در مدينه مي زيست، تاآنكه در پنجم ربيع الاول سال 117 هجري در زمان هشام بن عبد الملك پس از هفتاد سال، در مدينه در گذشت.[4] قبر او نيز در مدينه است. -----------------------

پي نوشتها :

[1] شام سرزمين خاطره ها، ص 106، به نقل از «سكينه»، مقرم، ص 266.

[2] منتهي الآمال، ج 1، ص 463.

[3] فرهنگ فارسي، معين، ج 5، ص 776.

[4] تهذيب الاسماء، نووي ج 1، ص 163، سفينة البحار، ج 1، ص 638.

سعيد بن مكي نيلي

سعيد بن احمد بن مكي نيلي، از ادباي مشهور شيعه در اواسط قرن ششم است كه در بغداد مي زيسته. او حدود 100 سال عمر كرده و به سال 565 ه. ق درگذشته است. أبكي عليه ولو أن البكاء علي

سوي بني أحمد المختار ما خلقا تالله كم قصموا ظهرا لحيدرة

و كم بروا للرسول

المصطفي عنقا و الله ما قابلوا بالطف يومهم

الا بما يوم بدر فيهم سبقا براي او (امام حسين عليه السلام) گريه مي كنم زيرا گريه فقط براي فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آفريده شده است.

سوگند به خدا كه چه بسيار پشت حيدر را شكستند و چه بسيار سر رسول مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم را از بدن جدا كردند.

سوگند به خدا كه جنگ روز طف فقط به خاطر انتقام روز بدر بود.

سعيد بن عبدالرحمن

وي يكي از شعراي دوره ي اموي است. سعيد بن عبدالرحمن در رابطه با قتل عام (7 - 6) هزار نفري اسراي مصعب بن زبير (كه عمدتا از نيروهاي مختار بن ابوعبيد ثقفي بودند) اشعاري سروده است.

سروش اصفهاني

شمس الشعرا، ميرزا محمد علي سدهي اصفهاني، قصيده سراي قرن سيزدهم هجري است. او در سده اصفهان متولد شد و چندي مقيم تبريز بود و به مدح ناصرالدين شاه كه در آن موقع وليعهد بود پرداخت. در سلطنت ناصرالدين شاه مقيم تهران شد و به سال 1285 ه. ق درگذشت. ديوان او در دو جلد شامل انواع شعر چاپ شده ولي مهارت او در قصيده است و سبك شاعران دوره ي بازگشت ادبي در قصايد او به كمال رسيده است.

اين شاعر شهير ايراني اشعاري را در رثاي شهيدان دشت نينوا و حضرت امام حسين عليه السلام و اهل بيت آن حضرت سروده است كه گوشه اي از آن اشعار در پيش مي آيد: زينب گرفت دست دو فرزند نازنين

مي سود روي خويش به پاي امام دين گفت اي فداي اكبر تو جان صد چو آن

گفت اي نثار اصغر تو جان صد چو اين عون و محمد آمده از بهر عون تو

فرماي تا روند به ميدان اهل كين فرمود كودكند و ندارند حرب را

طاقت، علي الخصوص كه با لشكري چنين طفلان ز بيم جان نسپردن به راه شام

گه سر بر آسمان و گهي چشم بر زمين گشت التماس مادرشان عاقبت قبول

پوشيدشان سلاح و نشانيدشان به زين اين يك پي قتال، دوانيد از يسار

وان يك پي جدال برانگيخت از يمين بر اين يكي ز حيدر كرار مرحبا

بر آن دگر ز جعفر طيار، آفرين گشتند كشته هر

دو برادر به زير تيغ

شه را نماند جز علي اكبر كسي معين عباس نامدار چو از پشت زين فتاد

گفتي قيامت است كه مه بر زمين فتاد اندر فرات راند و پر از آب كرد كف

در ياد حلق تشنه ي سلطان دين فتاد از كف بريخت آب و پر از آب كرد مشك

زان پس ميان دايره ي اهل كين فتاد افتاد بر يسار و يمين، لرزه عرش را

چون هر دو دست او ز يسار و يمين فتاد فرياد از آن عمود كه دشمن زدش به سر

آن گاه مغفرش ز سر نازنين فتاد آمد امير تشنه لبانش به سر، دوان

او را چو كار با نفس واپسين فتاد بر روي شاه، خنده زنان جان سپرد و گفت

خرم كسي كه عاقبتش اين چنين فتاد بودش به گاهواره يكي در شاهوار

دري به چشم خرد و به قيمت بزرگوار چون شمع صبح، ديده اش از گريه بي فروغ

چشمش چو ماه يك شبه، از تشنگي نزار بي شير مانده مادر و كودك لبش خموش

پژمرده گشته شاخ گل و خشك چشمه سار شد سوي خيمه، طفل گرانمايه برگرفت

آمد به دشت و گفت بدان قوم نابكار رحمي به تشنه كامي من گر نمي كنيد

باري كنيد رحم برين طفل شير خوار تيري زدند بر گلوي اصغر، اي دريغ

نوشيد آب از دم پيكان آبدار خون مي سترد از گلوي طفل نازنين

مي كرد عاشقانه به سوي سما نثار يك قطره خون به سوي زمين باز پس نگشت

شهزاده در كنار پدر جان سپرد زار آمد آن عباس، مير عاشقان

آن علمدار سپاه عاشقان تف خورشيد و تف عشق و عطش

هر سه طاقت برده از آن ماهوش چشم از جان و جهان بردوخته

از برادر عاشقي آموخته مي زد از

عشق برادر يك تنه

خويش را از ميسره بر ميمنه بد سرشتي ناگهان، از تن جدا

كرد دست زاده ي دست خدا گفت اي دست، ار فتادي خوش بيفت

تيغ در دست دگر بگرفت و گفت آمدم تا جان ببازم، دست چيست؟

مست كز سيلي گريزد مست نيست خود مكافات دو دست فرشي ام

حق بروياند دو بال عرشي ام تا بدان پر، جعفر طياروار

خوش بپرم در بهشتستان يار اين بگفت و بي فسوس و بي دريغ

اندر آن دست دگر بگرفت تيغ بركشيده ذوالفقار تيز را

آشكارا كرده رستاخيز را كافري ديگر درآمد از قفا

كرد دست ديگرش را تن جدا گفت گر شد منقطع دست از تنم

دست جان در دامن وصلش زنم دست من پر خون به دشت افكنده به

مرغ عاشق، پر و بالش كنده به كيستم من، سرو باغ عشق حي

سرو بالد چون ببري شاخ وي

سيدة العقائل

بزرگ بانوي بانوان. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

سليلة الزهراء

فرزند برومند حضرت زهرا، سلام الله عليها. از القاب شريفه ي حضرت زينب عليهاالسلام است.

سلالة الولاية

خلاصه ي ولايت. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

سكينه

دختر گرامي سيدالشهداء عليه السلام. از بانواني بود كه در روز عاشورا به اسارت درآمد.

در علم، معرفت، ادب، توجه به حق و جذبه ي پروردگار، كم نظير و مورد توجه خاص پدرش اباعبدالله الحسين عليه السلام بود. نام اصلي او را «آمنه، امينه، و اماميه» هم نوشته اند. لقب سكينه (يا سكينه) از طرف مادرش «رباب» به او داده شد. او كه خواهر حضرت علي اصغر عليه السلام بود، در كربلا حضور داشت و در عاشورا، سن او حدودا ده تا سيزده سال بوده است. اين را از آن جا گفته اند كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا به او لقب «خيرة النسوان» «برگزيده ي زنان» داده است و اين با كودك بودنش همخواني ندارد. روز عاشورا، چون حسين عليه السلام هنگام وداع با اطفال و زنان، ديد كه دخترش سكينه از زنان كنار گرفته و در حال گريستن است، به او فرمود: سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي

منك البكاء اذا الحمام دهاني لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة

مادام مني الروح في جسماني فاذا قتلت فانت اولي بالذي

تأتينه يا خير النسوان او سيد زنان عصر خود بود و در عقل و ادب و هوش و عفت بر همه ي زنان برتري داشت. خانه ي او جايگاه علم و ادب و فقه و حديث بود. اين بانوي بزرگ و عبدالله شيرخوار كه در كربلا شهيد شد هر دو فرزندان رباب همسر سالار شهيدان بودند. گويند نامش آمنه و لقبش سكينه بوده است. زمان تولد و وفات آن مخدره كاملا روشن نيست. از مراثي اوست: لا تعذليه قاطع طوقه

فعينه بدموع ذرف غدقه ان الحسين غداة الطف يرشقه

ريب المنون فما

أن يخطي ء الحدقه بكف شر عبادالله كلهم

نسل البغايا و جيش المرق الفسقه يا امة السوء هاتوا ما احتجاجكم

غدا و جلكم بالسيف قد صفقه كسي را سرزنش مكن كه راهش را گم كرده است زيرا از چشمانش اشك فراوان مي بارد.

در روز طف تيري به سوي امام حسين عليه السلام رها شد كه خطا نمي كند و از حدقه ي چشم امام (سجاد) دور نمي شود.

اين كار به دست كساني انجام شد كه بدترين مردم و حرامزاده و خارج از دين و فاسق بودند.

اي بدترين امت، دليلهايتان را در رستاخيز بياوريد. شما برهاني نداريد زيرا همه ي شما او را با شمشيرتان زديد.

اين دختر بزرگوار، كه به تعبير شيخ عباس قمي «زني با حصافت عقل و اصابت رأي و افصح و اعلم مردمان به زبان عرب و شعر و فضل و ادب» بوده است، پس از بازگشت از سفر كوفه و شام، در خانه ي پدر خود، تحت كفايت امام سجاد عليه السلام قرار گرفت. او محضر سه امام (امام حسين، امام سجاد و امام باقر) عليهم السلام را درك كرد.

سكينه همچنان در مدينه مي زيست، تا آن كه در پنجم ربيع الاول سال 117 هجري در زمان هشام بن عبدالملك، پس از هفتاد سال، در مدينه درگذشت. قبر او نيز در مدينه است.

سر ابيها

راز پدرش. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

سوره فجر

اين سوره، در روايت امام صادق «ع» به سوره امام حسين «ع» مشهور است و توصيه شده كه در نمازهاي واجب و مستحب، خوانده شود: «اقرؤا سورة الفجر في فرائضكم و نوافلكم، فانها سورة الحسين «ع» و ارغبوا فيها».[1] .

و اين نامگذاري، جالب است، «چرا كه قيام كربلاي حسين «ع»، خود انفجار فجري از ايمان و جهاد بود، در ظلمت شب جور و شرك بني اميه، و همچنان كه با فجر و آغاز روز، حركت و حيات مردم شروع مي شود، با خون حسين «ع» و يارانش در عاشورا، اسلام جاني تازه گرفت و حياتي مجدد يافت.»[2] در ذيل روايتي از امام صادق «ع»، علت نامگذاري اين سوره به سوره فجر، اين بيان شده كه سيد الشهدا نفس مطمئنه و راضيه و مرضيه است و يارانش نيز اينگونه اند: «فهو ذو النفس المطمئنة الراضية المرضية و اصحابه من آل محمد هم الراضون عن الله يوم القيامة و هو راض عنهم».[3] . «و الفجر» كه سوگند خداي ازلي است

روشنگر حقي است كه با آل علي است اين سوره به گفته امام صادق «ع»

مشهور به سوره «حسين بن علي» است[4] .

-------------------------

پي نوشتها:

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 346، عوالم (امام حسين)، ص 97.

[2] آشنايي با سوره ها، جواد محدثي، ص 92.در اين باره مقاله ادبي-تحليلي «سوره فجر، سوره امام حسين» را در «روايت انقلاب» ص 138 بخوانيد.

[3] عوالم (امام حسين)، ص 98.

[4] جواد محدثي.

سنگباران

از شيوه هاي سپاه كوفه در مقابله با حماسه آفرينيهاي ياران شجاع امام، استفاده از سنگباران بود.وقتي در نبرد تن به تن، سپاه كوفه پياپي تلفات مي داد، چندين نوبت عمرسعد و فرماندهان ديگر، سربازان خود را از

رويارويي انفرادي منع كردند و دستور دادند كه سنگباران كنند و اين را تنها راه مقابله با دلاوران عاشورايي مي دانستند: «و الله لو لم ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم...»[1] گاهي هم از حمله دسته جمعي به يك نفر استفاده مي كردند، نسبت به عابس بن ابي شبيب هم عمر سعد دستور داد سنگباران كنند.

--------------------------------

پي نوشتها:

[1] كامل، ابن اثير، ج 2، ص 565.

سلام وداع

روز عاشورا، هر يك از ياران حسين «ع» كه مي خواست به ميدان نبرد آخرين برود، سلام وداع مي داد، به اين صورت كه: السلام عليك يابن رسول الله.و امام جواب مي فرمود: «و عليك السلام و نحن خلفك»[1] يعني ما هم از پي خواهيم آمد.پس ازشهادت همه ياران امام، سيد الشهدا «ع» به خيمه آمد و سكينه، زينب، ام كلثوم و فاطمه...

را ندا داد كه «عليكن مني السلام».اين سلام وداع حضرت كه ديدار پاياني وي با اهل بيت بود، شوري و سوزي در ميان آنان افكند و هر كدام سخناني گفتند.[2] . -------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 305.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 47.

سرهاي شهدا

بريدن سر (چه از مرده و چه از كشته) نوعي مثله به حساب مي آيد و شرعا حرام است و در زمان رسول خدا «ص» و خلفاي بعدي هرگز با كشته هاي دشمن كافر چنين رفتاري نشد، تا چه رسد به پيكر شهداي اهل بيت، كه سرها را از بدنها جدا كرده، شهر به شهر گرداندند.[1] اولين سري كه بريده و به جاي ديگر فرستاده شد، در عصر معاويه و سر شهيد بزرگوار، عمرو بن حمق خزاعي بود كه از ياران با وفاي علي «ع» به حساب مي آمد.

اين جنايت در عصر امويان در عاشورا تكرار شد.پيش از عاشورا نيز سر مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را از بدن جدا كردند و به شام، نزد يزيد فرستادند.سرهاي قيس بن مسهر، عبدالله بن بقطر، عبد الاعلي كعبي، عمارة بن صلخب نيز توسط ابن زياد قطع شد.

سرهاي تعداد زيادي از شهداي كربلا هم از بدن جدا شد و به كوفه نزد ابن زياد بردند.

طبق برخي نقلها تعداد آنها 78 سر بود كه ميان قبايل تقسيم كردند تا از اين طريق نزد ابن زياد و يزيد، مقرب شوند.سران هر يك از قبايل كنده، هوازن، تميم، مذحج و... تعدادي از سرها را به كوفه بردند.[2] ابن زياد هم سرها را به شام نزد يزيد فرستاد.كيفيت فرستادن سرها نمايشي بود تا جماعت بسياري آنها را ببينند و وسيله اي براي ترساندن مردم و زهر چشم گرفتن از آنان باشد، بويژه كه جدا كردن سر نسبت به شخصيتهاي معروفتر انجام شد.به احتمال قوي، تصميم به بريدن سرها توسط سپاه عمر، با فرمان عبيد الله زياد بوده است، چون در نامه اش فرمان به كشتن و مثله كردن داده بود.به تحليل كتاب «انصار الحسين»، بريدن سرها تنها يك جنايت جنگي نبود، بلكه نوعي حركت سياسي و نشان دهنده عمق خصومت و دشمني و ترساندن مردم ديگر بود تا از قطع سرها عبرت بگيرند و هيچ كسي، انديشه مبارزه با امويان را در سر نپروراند و بداند كه چنين سرهايي بريده و بر نيزه ها افراشته خواهد شد.نيز به عنوان كاري سمبليك براي درهم كوبيدن قداست سيد الشهدا «ع» بود.

مدفن برخي از اين سرها (حدود 16 سر) را در «باب الصغير» شام مي دانند، از جمله سر مطهر علي اكبر، حبيب بن مظاهر و حر بن يزيد را. ------------------

پي نوشتها:

[1] در زمينه بريدن سرهاي شهدا و انگيزه هاي سياسي دشمن از اين جنايت، رجوع كنيد به بحث مفصل و تحليلي محمد مهدي شمس الدين در كتاب «انصار الحسين»، ص 206 به بعد.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 62.

سر امام حسين

روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار خورشيد سر برهنه بر

آمد به كوهسار[1] .

پس از شهادت ابا عبدالله «ع»، سپاه كوفه قساوت و دشمني را به اوج رساندند و سر مطهر آن حضرت را از پيكر جدا كردند، سپس به دستور عمر سعد، پيكر آن امام را زير سم اسبها له كردند.اين سر مقدس، همراه سرهاي ديگر شهدا بر نيزه ها شد و در كوفه و شام و شهرهاي ديگر گرداندند تا ديگران را بترسانند.سر مطهر سيد الشهدا «ع» ماجراهاي مختلفي در حادثه كربلا دارد، اينكه سر آن حضرت را از پشت گردن مي برند،[2] بر نيزه مي كنند، خولي سر را به خانه خويش برده در اتاقي يا تنوري پنهان مي كند، سر امام بر فراز ني در كوچه هاي كوفه قرآن تلاوت مي كند، نزد ابن زياد، بر طشت طلا نهاده مي شود،[3] درراه شام در دير راهب سبب مسلمان شدن قنسرين مي شود، در كاخ يزيد، بر طشت نهاده نزد او مي آورند، يزيد با خيزران بر آن سر و لبها مي زند، در خرابه شام نزد رقيه دختر امام حسين برده مي شود و... هر كدام موضوعي است كه دستمايه بسياري از مرثيه هاي سوزناك گشته و درباره اين وقايع، شعرها و نوحه هاي بسيار سروده اند.

اين كه سر مطهر كجا دفن شد، ميان محققان نظر واحدي نيست.برخي بر اين عقيده اندكه سر را از شام به كربلا آوردند و به بدن ملحق ساختند (نظر سيد مرتضي)، برخي معتقدند در كوفه، نزديك قبر امير المؤمنين «ع» دفن شد و برخي هم جاهاي ديگر راگفته اند.در شام، محلي به نام جايگاه سر مطهر معروف است كه محل عبادت است.[4] برخي هم مدفن سر را در مصر، مسجد راس الحسين مي دانند و براي كيفيت انتقال آن به آن منطقه، تاريخچه اي را ذكر مي كنند.[5]

اما مشهور آن است كه سر را به كربلا آوردند و كنار پيكر دفن شد و اين را جمعي از علما در تاليفاتشان آورده اند.[6] .

اصل اين جنايت بي سابقه، براي امويان مايه ننگ بود.اين كه به دستور ابن زياد، سر آن حضرت را بر نيزه كرده در كوفه چرخاندند، اولين سري بود كه در دوران اسلام با آن چنين كردند.[7] بريدن سر و بر نيزه كردن آن و شهر به شهر گرداندن، حتي در سروده ها و مرثيه هاي آن دوره نيز مطرح شده و بعنوان كاري فجيع و زشت از آن ياد شده است كه نشانه مظلوميت ثار الله است.در شعر بشير هنگام خبر دادنش از ورود اهل بيت به مدينه مي خوانيم: «و الراس منه علي القناة يدار» و در شعر حضرت زينب در كوفه پس از ديدن سر برادر بر فراز ني، آمده است: «يا هلالا لما استتم كمالا...»

اين بي حرمتي آشكار، بر خلاف آنچه كه يزيديان مي خواستند ديگران را مرعوب كنند، موجي از احساسات خصمانه بر ضد آنان پديد آورد و مردم، عمق خباثت دودمان «شجره ملعونه» را شناختند.چند بيت از سروده هاي شاعران را بعنوان نمونه، پيرامون سر مطهر مي آوريم: اي رفته سرت بر ني، وي مانده تنت تنها

ماندي تو و بنهاديم ما سر به بيابانها اي كرده به كوي دوست، هفتاد و دو قرباني

قربان شومت اين رسم، ماند از تو به دورانها[8] . سر بي تن كه شنيده است به لب آيه ي كهف

يا كه ديده است به مشكات تنور آيه نور؟[9] . بر نيزه، سري به نينوا مانده هنوز

خورشيد فراز نيزه ها مانده هنوز در باغ سپيده، بوته بوته گل خون

از رونق دشت كربلا مانده

هنوز[10] . زان فتنه ي خونين كه به بار آمده بود

خورشيد «ولا» بر سر دار آمده بود با پاي برهنه دشتها را زينب

دنبال حسين، سايه وار آمده بود[11] . روزي كه در جام شفق، مل كرد خورشيد

بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم

خورشيد را بر نيزه، گويي خواب ديدم خورشيد را بر نيزه؟آري اين چنين است

خورشيد را بر نيزه ديدن، سهمگين است بر صخره از سيب زنخ، بر مي توان ديد

خورشيد را بر نيزه كمتر مي توان ديد[12] .

--------------------------

پي نوشتها:

[1] محتشم كاشاني.

[2] عوالم (امام حسين)، ص 303 و 304.

[3] امالي صدوق، ص 140.

[4] سفينة البحار، ج 1، ص 492.

[5] در اين باره به بحث مفصل در كتاب «سيرة الائمة الاثني عشر»، هاشم معروف الحسني، ج 2، ص 84 مراجعه كنيد.نيز «آرامگاههاي خاندان پاك پيامبر»، ص 311.

[6] به موارد آن در كتاب «مقتل الحسين»، مقرم، ص 469، و بحار الانوار، ج 45، ص 144 مراجعه كنيد.

[7] الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 574، بحار الانوار، ج 45، ص 119.در برخي نقلها اولين سر را متعلق به عمرو بن حمق در زمان معاويه دانسته اند.وي از ياران امير المؤمنين بود و معاويه او را به شهادت رساند.

[8] جودي.

[9] نير تبريزي.

[10] محمد پيله ور.

[11] حسين اسرافيلي.

[12] علي معلم.

ساربان

روايت شده است: يكي از شتربانان كاروان حسيني پس از شهادت امام، به طمع برداشتن بند زير جامه آن حضرت، دوباره به مقتل آن امام بازگشت و آن حضرت را سربريده و خونين يافت. دست برد تا آن بند را بردارد، كه دست امام برآمد و بر دست او زد و مانع شد.كاردي در آورد و انگشت

يا دست حضرت را بريد تا آن بند را برگيرد.امام دست چپ را برآورد، دست چپ را هم بريد.[1] اين شخص، بعدا چهره اش سياه شد و در راه مكه فرياد برمي آورد كه: «ايها الناس!دلوني علي اولاد محمد».[2] اي مردم! مرا به فرزندان محمد راهنمايي كنيد. نام او را «بريدة بن وائل» گفته اند. اين قضيه به صورتهاي ديگر هم در برخي كتب نقل شده است،[3] از جمله درباره كسي به نام ابحر بن كعب، كه لباس از تن آن حضرت درآورد و او را عريان نهاد.

بعدا دستانش مثل دو چوب خشك، خشكيد.[4] اما نمي توان به صحت آنها اطمينان يافت.

در نقلها، گاهي قضيه انگشت و انگشتر هم آمده است و اينكه، بجدل بن سليم انگشت را با انگشتر قطع كرد و انگشتر را به غارت برد.[5] . ----------------------------

پي نوشتها:

[1] اثبات الهداة، ج 5، ص 205.

[2] ناسخ التواريخ، ج 4، ص 19، به نقل از «مدينة المعاجز».

[3] همچون: بحار الانوار، ج 45، ص 311، معالي السبطين، ج 2، ص 61.

[4] اثبات الهداة، ج 5، ص 201.

[5] عوالم (امام حسين)، ص 302.

سهل بن سعد ساعدي

از راوياني است كه در شام حضور داشته و به بعضي از وقايع اسراء اهل بيت عليهم السلام اشاره دارد. سهل بن سعد گويد: غرفه ي بلندي ديدم كه پنج زن در آن بودند. يكي از آنان پيرزن قد خميده اي بود، وقتي كه برابر سر امام حسين عليه السلام قرار گرفت از جا برخاست و سنگي برداشت و به دندانهاي ثناياي حضرت زد. من وقتي كه اين منظره را ديدم عرض كردم: بارالها، آن پيرزن را با آن زنهاي همراهش هلاك كن، در كتاب «رياحين الشريعه» (ج 3، ص

158) نقل شده كه چون عليا مخدره زينب سلام الله عليها ديد سنگ چهره ي مبارك امام حسين عليه السلام را مجروح ساخت، با ناله و گريه روي خود خراشيد و دست به دعا و نفرين برداشت و عرض كرد: خدايا، خراب كن قصر اينها را و بسوزان آنها را به آتش دنيا، قبل از آتش آخرت. راوي گويد به خدا قسم در ساعت آن قصر ويران و منهدم گرديد و آتش در آن قصر افتاد و بسوخت.

وي يكي از شيعيان اهل بيت بود كه در شام، بيرون دروازه ي دمشق، با كاروان اسراي كربلا برخورد كرد و از جشن و پايكوبي مردم به شگفت آمد. با سكينه دختر امام حسين عليه السلام سخن گفت و خود را معرفي كرد و درخواست نمود كه اگر كاري داشته باشند، انجام دهد. سكينه گفت: به نيزه داري كه اين سر را مي برد، بگو تا جلوي ما برود و مردم مشغول تماشاي سر شوند و به چهره ي حرم رسول الله ننگرند. سهل با پرداخت چهارصد دينار به نيزه دار از او خواست كه پيشاپيش خاندان پيامبر راه برود. سهل بن سعد ساعدي، از اصحاب پيامبر و ياران علي عليه السلام بود، تا سال 88 هجري زيست. هنگام مرگ، 96 ساله يا صد ساله بود.

سليمان بن راشد

او روايات «عبدالله بن حازم» و «حميد بن مسلم» و «عبدالرحمن عبيد» را آورده است. از نامبرده 20 روايت ديگر در تاريخ طبري موجود است كه بيشتر آنها را باواسطه آورده است و تا سال 85 ه. ق زيست.

سعيد بن مدرك

وي از راويان واقعه ي عاشوراست. نامبرده از نياي خويش «عمارة بن عقبه» جريان گسيل غلام خود به خانه براي آوردن آب به مسلم، پيش از ورود به استانداري كوفه و رويارويي با دژخيم اموي «ابن زياد» را روايت مي كند.

روايت به گونه اي آمده است كه گويي او خود حضور داشته در حالي كه درست بنظر نمي رسد، بلكه چنين بنظر مي رسد كه از نياي خود عماره اين روايت را آورده است.

و به باور ما نه آن روايتي كه بيانگر آب آوردن «عمرو بن حريث» براي آن حضرت باشد درست به نظر مي رسد، و نه آب آوردن عماره.

سليمان

پيامبري و سلطنت داوود، به اراده ي خداوند، به سليمان انتقال يافت، در حالي كه او از تمام فرزندان داوود خردسال تر بود. پادشاهي سليمان از پدرش هم عظيم تر بود، زيرا خداوند متعال، باد را مسخر او گردانيد تا بساط او را به هر جا بخواهد حمل كند، جنيان را تحت فرمان او قرار داد كه خدمتگزار او باشند، پرندگان را مطيع او فرمود كه با پر و بال خود بر او سايه افكنند، منطق پرندگان را هم به وي آموخت و فهم و ذكاوت خارق العاده اي نيز به او عطا كرد و اين مزايا موجب شد كه سلطنت سليمان به صورت بي نظيري درآيد و تمام قدرتها در او متمركز گردد. ساليان درازي، سليمان در ميان مردم به عدل و داد سلطنت كرد، مردم از روش عادلانه ي او در مهد آسايش و خوشي بودند و به بهترين وجه از مزاياي زندگي برخوردار مي شدند تا آن گاه كه آفتاب عمر سليمان بر لب بام رسيد.

يكي از روزها سليمان در كاخ بلور خود تنها ايستاده

و تكيه بر عصاي خود داده و به تماشاي مناظر و عمارتهاي كشور پهناور خود مشغول بود كه ناگاه جواني ناشناس را در كاخ خود مشاهده كرد، از آن جوان پرسيد تو كيستي و چرا بدون اجازه قدم در قصر من گذاشتي؟! گفت من آن كسي هستم كه براي ورود به خانه ها و كاخها، از كسي اجازه نمي گيرم، من ملك الموت و فرشته ي مرگم كه براي قبض روح تو آمده ام، سليمان از شنيدن نام او و احساس مأموريتش بر خود لرزيد و گفت: ممكن است مهلتي بدهي تا به كار خود رسيدگي كنم؟ گفت: نه و در همان حال بدون اينكه حتي اجازه ي نشستن به او بدهد جانش را گرفت.

جسد بي جان سليمان مدتها به همان حال كه ايستاده و تكيه به عصا داده بود باقي ماند و سپاهيانش از ديوارهاي بلوري قصر او را مي ديدند و گمان مي كردند كه سليمان زنده است و به آنها مي نگرد، از بيم سطوت او كسي جرأت وارد شدن به قصر را نداشت تا آن كه خداوند موريانه اي را فرستاد، عصاي سليمان را خورد و سليمان بر زمين افتاد.

هنگامي كه حضرت سليمان عليه السلام با خدم و حشم، جن و انس و طيور از هوا وارد مقتل سيدالشهدا عليه السلام شد، آنگاه باد، بساط او را دو سه بار پيچاند و به سوي زمين آورد، سپس سليمان عليه السلام باد را بواسطه ي اين حركت مؤاخذه نمود، در آن هنگام باد، مصائب حسين عليه السلام را بيان كرد و گفت: يا نبي الله اينجا زمين شهادت اوست، پس سليمان عليه السلام گريان گشت و بر قاتل او لعن فرستاد سپس از آن محل گذشتند.

سجاد

به معناي

بسيار سجده كننده، لقب حضرت علي بن الحسين، زين العابدين عليهماالسلام پسر گرامي و بزرگوار امام حسين عليه السلام است.

سپهسالار

از القاب حضرت عباس بن علي عليه السلام است. لقب سپهسالار به بزرگترين شخصيت فرماندهي و ستاد نظامي اطلاق مي شود و آن حضرت را نيز، به سبب آن كه فرمانده نيروهاي مسلح امام حسين عليه السلام در روز عاشورا بود و رهبري نظامي سپاه ايشان را بر عهده داشت، سپهسالار ناميده اند.

سقايي

يكي از منصبهاي حضرت عباس «ع» در عاشورا.اصل آب رساني به تشنگان در تعاليم ديني بسيار پسنديده است.امام صادق «ع» فرموده است: «افضل الصدقة ابراد كبد حراء» برترين صدقه، خنك كردن جگر سوخته و تشنه است.و نيز فرموده است: «من سقي الماء في موضع يوجد فيه الماء كان كمن اعتق رقبة و من سقي الماء في موضع لا يوجد فيه الماء كان كمن احيي نفسا و من احيي نفسا فكانما احيي الناس جميعا» هر كه در جايي كه آب هست مردم را سيراب كند، گويا برده اي را آزاد كرده است و هر كه آب دهد در جايي كه آب نيست، گويا كسي را زنده ساخته است و كسي كه يك نفر را زنده كند، گويا به همه مردم حيات بخشيده است.و در روايت ديگري از امام باقر «ع» است كه خداوند سقايي براي جگرهاي تشنه را دوست مي دارد: «ان الله يحب ابراد الكبد الحراء».[1] .

در كربلا، آب رساني به خيمه ها و حرم سيد الشهدا «ع» بر عهده اباالفضل «ع» بود و او را لقب «سقاي دشت كربلا» داده اند، مثل لقب قمر بني هاشم، يا علمدار حسين: «و كان العباس السقاء، قمر بني هاشم، صاحب لواء الحسين...»[2] .

در ايام عاشورا و محرم نيز، عده اي به ياد آن حماسه و به نشانه سقايي حضرت عباس و تشنگي اهل

بيت، به سقايي و آب دادن به مردم و دسته هاي عزادار مي پردازند، چه با مشك، چه با آماده سازي منبع آب در معابر عمومي، يا تهيه آب خنك.و اين را پيروي از شيوه مردانگي علمدار كربلا مي دانند.البته سقايي، به معناي فروش آب و تقسيم آب درخانه ها هم به عنوان يك حرفه، گفته مي شده است.سقاي كربلا، آن چنان فتوت داشت كه با لب تشنه وارد فرات شد ولي خود، آب نخورد و ايثارگري را به اوج رساند و عاقبت هم روز عاشورا، جان را در راه آب آوري براي ذريه تشنه كام پيامبر از دست داد و دستانش قلم شد و مشك پر آب را نتوانست به خيام حسيني برساند و در كنار فرات، بر خاك افتاد. بر توسن موج خشم، آوا زده بود

مانند علي بر صف هيجا زده بود آبي مگر آورد حرم را ز فرات

سقاي حسين، دل به دريا زده بود سقاي كربلا و علمدار شاه دين

فرزند شير حق و هژبر كنامها با كام تشنه آب ننوشيدي از فرات

ياد لب حسين و دگر تشنه كامها افسوس شد اميد تو از آب، نا اميد

با اينكه شد ز جانب تو اهتمامها دستت جدا شد از تن و دست خدا شدي

حق در عوض سپرد به دستت زمامها[3] . به محلي كه مخصوص آب دادن به عزاداران و هياتهاست، يا به ظرف بزرگي از سنگ كه مخصوص اين كار، تراشيده مي شد، «سقاخانه» گفته مي شد.به نوشته لغت نامه دهخدا:محلي كه در آن آب ريزند كه تشنگان خود را سيراب نمايند، جايي كه در آنجا براي تشنگان آب ذخيره كنند و آنجا را متبرك دانند.

-------------------

پي نوشتها :

[1] هر سه حديث در وسائل

الشيعه، ج 6، ص 330 و 331.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 40.

[3] سيد رضا بهشتي «دريا».

سليليه

نام مكاني در مسير مكه به عراق است.اين وادي در سرزمين غطفانيان بوده و آب و چاه داشته است.محل، به نام سليل بن زيد معروف شده است.امام حسين «ع» از اين منزلگاه هم عبور كرده است.[1] . -----------------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 40.

سيدالشهداء

از معروفترين لقبهاي حسين بن علي «ع» كه در روايات و زيارتنامه ها از زبان ائمه «ع» بيان شده است، به معناي سرور و سالار شهيدان.امام صادق «ع» به «ام سعيد احمسيه» كه مركبي كرايه كرده بود تا در مدينه سر قبور شهدا برود، فرمود: آيا به تو خبر دهم كه سرور شهيدان (سيد الشهدا) كيست؟گفت: آري.فرمود: حسين بن علي است.پرسيد: او سيد الشهداست؟فرمود: آري... [1] اين لقب، ابتدا مخصوص حضرت حمزه، عموي پيامبر خدا بود كه در جنگ احد به شهادت رسيد.اما حماسه و ايثار ابا عبدالله «ع» چنان بود كه اورا بر همه شهيدان برتري و سروري داد و شهداي كربلا را نيز بر ديگر شهيدان فضيلت بخشيد و اين سيادت و برتري در عرصه قيامت هم مشهود خواهد بود.پيامبر خدا يك بار كه به نقل از جبرئيل، از شهادت فرزندش خبر مي داد، از جمله دعايش درخواست مقام سيد الشهدايي براي حسين بود: «اللهم فبارك له في قتله و اجعله من سادات الشهداء».[2] ميثم تمار نيز در سخناني كه با «جبله مكيه» داشت، اين تعبير را درباره آن حضرت گفت: «ان الحسين بن علي سيد الشهداء يوم القيامة».[3] . -----------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 98، ص 36.

[2] عوالم (امام حسين)، ص 118.

[3] همان، ص 348، بحار الانوار، ج 45، ص 203.

سلطان كربلا

امام سوم شيعيان، شهيد كربلا و خون خدا، كه نهضت عاشورا بر محور فداكاري و جانفشاني آن حضرت شكل گرفت و تاريخ بشري را سرشار از حماسه و ايثار كرد و درس آزادگي و عزت به انسان داد و با خون خويش كه در كربلا ريخت، درخت اسلام آبياري شد و امت

مسلمان بيدار گشت.

در معرفي آن امام، بايد كتابي قطور نوشت، ليكن در اينجا فشرده اي از زندگي آن حضرت را مي خوانيد: امام حسين «ع» در سوم شعبان سال چهارم هجري در مدينه به دنيا آمد.رسول خدا «ع» نام اين فرزند زهرا «ع» را «حسين» نهاد.وي مورد علاقه شديد پيامبر خدا «ع» بود و آن حضرت درباره او فرمود: «حسين مني و انا من حسين...» و در آغوش پيامبر بزرگ شد.هنگام رحلت رسول خدا، شش ساله بود.در دوران پدرش علي بن ابي طالب «ع» نيز از موقعيت والايي برخوردار بود، علم، بخشش، بزرگواري، فصاحت، شجاعت، تواضع، دستگيري از بينوايان، عفو و حلم و... از صفات برجسته اين حجت الهي بود.در دوران خلافت پدرش، در كنار آن حضرت بود و در سه جنگ «جمل»، «صفين» و «نهروان» شركت داشت.

پس از شهادت پدرش كه امامت به حسن بن علي «ع» رسيد، همچون سربازي مطيع رهبر و مولاي خويش و همراه برادر بود.پس از انعقاد پيمان صلح، با برادرش و بقيه اهل بيت «ع» به مدينه آمدند.با شهادت امام مجتبي «ع» در سال 49 يا 50 هجري، بار امامت به دوش سيد الشهدا قرار گرفت.در آن دوران دهساله كه معاويه بر حكومت مسلط بود، امام حسين «ع» همواره يكي از معترضين سرسخت نسبت به سياستهاي معاويه و دستگيريها و قتلهاي او بود و نامه هاي متعددي در انتقاد از رويه معاويه در كشتن حجر بن عدي و يارانش و عمرو بن حمق خزاعي كه از وفاداران به علي «ع» بودند و اعمال ناپسند ديگر او نوشت.در عين حال، حسين بن علي «ع» يكي از محورهاي وحدت شيعه و ازچهره هاي برجسته و شاخصي بود كه

مورد توجه قرار داشت و همواره سلطه اموي از نفوذ شخصيت او بيم داشت.با مرگ معاويه در سال 60 هجري، يزيد به والي مدينه نوشت كه از امام حسين «ع» به نفع او بيعت بگيرد.اما سيد الشهدا كه فساد يزيد و بي لياقتي او را مي دانست، از بيعت امتناع كرد و براي نجات اسلام از بليه سلطه يزيد كه به زوال و محو دين مي انجاميد، راه مبارزه را پيش گرفت.از مدينه به مكه هجرت كرد و درپي نامه نگاريهاي كوفيان و شيعيان عراق با آن حضرت و دعوت براي آمدن به كوفه، آن امام ابتدا مسلم بن عقيل را فرستاد و نامه هايي براي شيعيان كوفه و بصره نوشت و بادريافت پاسخ كوفيان در بيعتشان با مسلم بن عقيل، در روز هشتم ذيحجه سال 60 هجري از مكه به سوي عراق، حركت كرد.

پيمان شكني كوفيان و شهادت مسلم بن عقيل، اوضاع عراق را نامطلوب ساخت و سيد الشهدا كه همراه خانواده، فرزندان و ياران به سوي كوفه مي رفت، پيش از رسيدن به كوفه در سرزمين «كربلا» در محاصره سپاه كوفه قرار گرفت.تسليم نيروهاي يزيدي نشد و سرانجام در روز عاشورا در آن سرزمين، مظلومانه و تشنه كام، همراه اصحابش به شهادت رسيد، از آن پس، كربلا كانون الهام و عاشورا سرچشمه قيام و آزادگي شد و كشته شدن وي، سبب زنده شدن اسلام و بيدار شدن وجدانهاي خفته گرديد.فضايل اين امام شهيد، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، چرا كه او آويزه عرش الهي و پرورده دامن رسول خداست.پيامبر خدا «ص» درباره اش فرمود: قسم به آنكه مرا بحق به پيامبري فرستاد، حسين بن علي در آسمان

بزرگتر از زمين است و بر سمت راست عرش الهي نوشته است «مصباح هدي و سفينة نجاة».[1] . اي كه آميخته مهرت با دل

كرده عشق تو مرا دريا دل بذر عشقي كه به دل كاشته ام

جز هواي تو ندارد حاصل از مي عشق تو، عاقل مجنون

و زخم مهر تو مجنون، عاقل كربلا سر زد و پيدا شد حق

جلوه اي كردي و گم شد باطل تويي آن كشتي درياي حيات

هر كه را مانده جدا از ساحل گر شود كار جهان زير و زبر

نشود عشق تو از دل زايل[2] .

-----------------------

پي نوشتها :

[1] سفينة البحار، ج 1، ص 257.براي آشنايي بيشتر با آن حضرت، بايد به كتابهاي مفصلتر مراجعه كرد، از جمله:

موسوعة كلمات امام الحسين (درباره سخنان او)، حياة الامام الحسين بن علي، باقر شريف القرشي (درباره زندگاني او) عوالم و بحار الانوار (درباره فضايل او) نفس المهموم، شيخ عباس قمي (در مقتل او) و كتابهاي فراوان ديگر.به عنوان «كتابنامه عاشورا» در همين مجموعه مراجعه شود.

[2] جواد محدثي.

سبط پيامبر

سبط، به معناي نواده است.از لقبهاي امام حسين، «سبط محمد النبي»[1] و سبط النبي است. امام حسين «ع» سبط اصغر پيامبر و امام مجتبي، سبط اكبر ناميده مي شود.سبط منتجب هم گفته شده است.به اين دو نواده عزيز رسول خدا، «سبطين» هم در روايات و زيارتنامه ها اطلاق مي شود: «السلام عليكما يا سبطي نبي الرحمة و سيدي شباب اهل الجنة».[2] . ---------------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 244.

[2] زيارتنامه حضرت معصومه «ع» در مفاتيح الجنان.

سيدالشهداء

به معناي سرور و سالار شهيدان. لقب مشهور امام حسين عليه السلام. از معروفترين لقب هاي حسين بن علي عليه السلام كه در روايات و زيارتنامه ها از زبان ائمه عليهم السلام بيان شده است. امام صادق عليه السلام فرمود: «اين لقب ابتدا مخصوص حضرت حمزه عليه السلام، عموي پيامبر خدا بود كه در جنگ احد به شهادت رسيد. اما ايثار اباعبدالله عليه السلام چنان بود كه او را بر همه ي شهيدان برتري و سروري داد و شهداي كربلا رانيز بر ديگر شهيدان فضيلت بخشيد و اين سيادت و برتري در قيامت هم مشهود خواهد بود».

سبطين

دو نواده ي پيامبر (حسن و حسين عليهماالسلام). به اين دو نواده ي عزيز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم «سبطين» گفته مي شود.

سبط النبي

سبط، به معناي نواده است. از لقبهاي امام حسين عليه السلام مي باشد. (اين لقب در بين اهل سنت از لقبهاي ديگر حضرت مشهورتر و رايج تر است). امام حسين عليه السلام سبط اصغر و امام حسن مجتبي عليه السلام سبط اكبر پيامبرند. به اين دو نواده ي عزيز رسول خدا «سبطين» هم گفته مي شود. «السلام عليكما يا سبطي نبي الرحمة و سيدي شباب اهل الجنة».

سبط اصغر

از القاب حضرت امام حسين عليه السلام و به معناي نواده ي كوچكتر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است.

سينه زني

از مراسم سنتي عزاداري براي سيد الشهدا «ع» و ديگر ائمه مظلوم، كه همراه نوحه خواني و با آهنگي خاص بر سر و سينه مي زنند، گاهي هم سينه خود را لخت كرده، بر آن مي زنند.اصل اين سنت، بويژه در ميان عربها رواج داشته است.بعدها به صورت موجود در آمده كه با انتخاب نوحه هاي سنگين، حركات دست بر سينه مي خورد.به فردي هم كه بر سينه خود زده، عزاداري مي كند، «سينه زن» مي گويند.

اينگونه نوحه گري، ابتدا بصورت فردي بوده، اما با مرور زمان به شكل گروهي و دستجات سوگواري در آمده است. «دسته گرداني و سينه زني و نوحه خواني كه در زمان صفويه رايج شده و توسعه پيدا كرده بود، در عصر قاجاريه با توسعه و تجمل بيشتر در پايتخت رواج داشت... دسته گرداني در عصر قاجار، بويژه در زمان ناصر الدين شاه باآداب و تشريفات و تجمل بسيار برگزار مي شد.دسته هاي روز با نقاره و موزيك جديد وعلم و بيرق و كتل، و دسته هاي شب با طبقهاي چراغ زنبوري و حجله و مشعل به راه مي افتاد و در فواصل دسته سينه زنها با آهنگ موزون سينه مي زدند.نوحه خواني و سينه زني حتي در اندرون شاهان قاجار، بين خانمهاي اندرون نيز متداول بود...»[1] . --------------------

پي نوشت ها :

[1] موسيقي مذهبي ايران، ص 26.

سياه جامگان

بعضي در سوگ عزيزان لباس سياه مي پوشند.لباس سياه پوشنيدن مكروه است، مگر در عزاي ابا عبدالله الحسين «ع».ابو مسلم خراساني، لباس سياه مي پوشيد، تا هم با بني اميه مخالفت كرده باشد، هم در ديد بيننده، هيبت يابد.سياه جامگان (مسوده)، سپاه ابو مسلم خراساني بودند كه لباس مشكي را در عزاي شهداي كربلا و زيد بن علي و يحيي بن زيد

مي پوشيدند.كساني هم در عالم رؤيا، رسول خدا «ص» و امير المؤمنين «ع» و فاطمه زهرا «ع» را ديده اند كه در عاشورا و سوگ امام حسين «ع» لباس سياه مي پوشيدند.[1] سياه جامگان به عباسيان گفته مي شود، به همان دليل شعار قرار دادن لباس سياه براي خود. -------------------

پي نوشت ها :

[1] سفينة البحار، ج 1، ص 670.

سوگواري

برپا داشتن مراسمي به ياد سيد الشهدا «ع» در ايام مختلف، بويژه دهه محرم و روز عاشورا.اين عمل، كه زنده نگهداشتن هدف حسيني و فرهنگ عاشوراست، مورد تشويق بسيار اولياء دين است و خود معصومين، در راه اقامه عزاي حسيني، مي كوشيدند.[1] زيرا عزاداري، بصورت گريه، برپايي مجالس ذكر، سرودن مرثيه، گرياندن، نوحه خواني و... احياء خط ائمه و تبيين مظلوميت آنان است.امام باقر «ع» در زمينه برپايي عزا در خانه ها براي امام حسين «ع» مي فرمايد: «ثم ليندب الحسين و يبكيه و يامر من في داره بالبكاء عليه و يقيم عليه و يقيم في داره مصيبته باظهار الجزع عليه و يتلاقون بالبكاء بعضهم بعضا في البيوت و ليعز بعضهم بعضا بمصاب الحسين.»[2] (به كساني كه روز عاشورا نمي توانند به زيارت آن حضرت بروند اينگونه دستور مي دهند) بر حسين «ع»، ندبه و عزاداري و گريه كند و به اهل خانه خود دستور دهد كه بر او بگريند و در خانه اش با اظهار گريه و ناله برحسين «ع»، مراسم عزاداري برپا كنند و يكديگر را با گريه و تعزيت و تسليت گويي در سوگ حسين عليه السلام در خانه هايشان ملاقات كنند.

سنت عزاداري، با برخورداري از عشق و محبتي كه از امام حسين «ع» در دلها بوده و هست، تبديل به يك برنامه گسترده و مردمي

و مقدس شده است و هرگز سستي و خاموشي ندارد و به بركت آن، اقشار بسياري با امام حسين «ع» و دين و فرهنگ عاشورا آشنا مي شوند.فراز و نشيبهاي زيادي بر سوگواري بر خامس آل عبا گذشته است و هر گاه كه شيعيان، قدرت و حكومتي يافته اند، در ترويج و توسعه آن كوشيده اند. «در زمان پادشاهي آل بويه، در دهه اول محرم، شيعيان به عزاداري حضرت سيد الشهدا قيام نمودند... معز الدوله، اولين كسي است كه فرمان داد كه مردم بغداد در دهه اول محرم، سياه بپوشند و بازارها را سياهپوش كنند و به مراسم تعزيه داري حضرت سيد الشهدا قيام نمايند.بستن دكانها و منع طباخي و تعطيل عمومي در روز عاشورا از طرف معز الدوله ديلمي در شهر بغداد به عمل آمد و تا اوايل لطنت سلسله سلجوقي در آن شهر معمول بود.اين مراسم تا انقراض دولت ديالمه در تمام كشورهاي اسلامي قلمرو آنها مرسوم و برقرار بوده است.»[3] .

رمز جاودانگي نهضت حسيني نيز همين احيا و زنده نگهداشتن و تعظيم شعائر بوده است.امام خميني «قدس سره» فرمود: «الان هزار و چهار صد سال است كه با اين منبرها، بااين روضه ها و با اين مصيبتها و با اين سينه زنيها، ما را حفظ كرده اند، تا حالا آورده اند اسلام را... هر مكتبي تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه كن نباشد، تا پايش سر و سينه زن نباشد، حفظ نمي شود... ما بايد براي يك شهيدي كه از دستمان مي رود، علم بپا كنيم، نوحه خواني كنيم، گريه كنيم، فرياد كنيم...».[4] برپايي عزا براي سيد الشهدا، نوعي اعتراض به ظالمان و حمايت از مظلوم است.اشك ريختن در سوگ ابا

عبدالله «ع»، عامل تقويت حس عدالتخواهي و انتقامجويي از ستمگران و زمينه سازي براي تجمع نيروهاي پيرو حسين «ع» در خط دفاع از حق است.عزاداري براي شهيد، انتقال فرهنگ «شهادت» به نسلهاي آينده است.به تعبير شهيد مطهري: «در شرايط خشن يزيدي، در حزب حسينيها شركت كردن و تظاهر به گريه كردن بر شهدا، نوعي اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق واعلان جنگ با گروه باطل و در حقيقت، نوعي از خود گذشتگي است.

اينجاست كه عزاداري حسين بن علي «ع» يك حركت است، يك موج است، يك مبارزه اجتماعي است.»[5] عزاداري، سبب مي شود كه شور و عاطفه، از شعور و شناخت برخوردار گردد و ايمان را در ذهن جامعه هوادار، زنده نگهدارد و «مكتب عاشورا» بعنوان يك فكر سازنده و حادثه الهام بخش، همواره تاثير خود را حفظ كند.عزاداري، احياء خط خون و شهادت و رساندن صداي مظلوميت آل علي به گوش تاريخ است.عزاداران حسيني، پروانگاني شيفته نورند كه شمع محفل آراي خويش را يافته، از شعله شمع، پيراهن عشق پوشيده اند و آماده جان باختن و پر سوختن و فدا شدن اند.نقش عزاداري در حفظ فرهنگ عاشورا مهم است.عميقترين پيوندها را از طريق آميختگي عقل و عشق و برهان و عاطفه كه در كربلا تجسم يافته است، انتقال مي دهد.هم بر مظلوميت امام گريه مي شود و هم در سايه آن هدف امام حسين از نهضت و حركت، شناخته مي شود.روضه هاي خانگي و دسته هاي عزاداري و هيئتهاي زنجير زني، پوشيدن لباس مشكي و پرچم به دست گرفتن و شربت وآب دادن و تلاش در بر پايي مجالس و نوحه خواني و سينه زني و... هر يك به نوعي سربازگيري جبهه

حسيني است و اين پيوند قلبي را عمق و غنا مي بخشد. ------------------

پي نوشت ها :

[1] تاريخچه عزاداري حسيني، ترجمه «تاريخ النياحة علي الامام الشهيد» از سيد صالح الشهرستاني.

[2] كامل الزيارات، ص 175.كتاب «زفرات الثقلين في ماتم الحسين»، محمد باقر محمودي، چند جلد، به مساله گريه كردن اولياء خدا بر آن حضرت پرداخته و نيز مجموعه اي از مرثيه ها در سوگ سيد الشهدا «ع» را آورده است.

[3] موسيقي مذهبي ايران، حسن مشحون، ص 4.

[4] صحيفه نور، ج 8، ص 69 و 70.

[5] نهضتهاي اسلامي صد ساله اخير، شهيد مرتضي مطهري، ص 89.

سفره

اطعام و احساني كه در خانه ها و تكيه ها، به ياد شهداي كربلا يا خانواده امام حسين «ع» به افراد مي دهند و اغلب در پي نذر و نياز، سفره مي گسترند.به تناسب كسي كه به نام او سفره پهن مي كنند، نام خاصي به آن مي دهند، مثل سفره اباالفضل، سفره امام زين العابدين، سفره رقيه و امثال آن و آداب و رسوم خاصي دارد.آنچه كه به ياد امام حسين «ع» ضيافت داده مي شود، چه در ايام محرم و چه اوقات ديگر، مورد تقديس افراد است و بعنوان تبرك، بر سر آن سفره مي نشينند يا از غذاي آن اطعام، به خانه ها مي برند و متواضعانه هر چند وضع مالي شان خوب باشد، از بركت معنوي آن استفاده مي كنند و آن را «غذاي امام حسين» مي دانند.به چنان سفره اي «سفره ماتم» هم مي گفته اند.اين از ديرباز رواج داشته است.خلفاي فاطمي در مجلس سوگواري بر زمين مي نشستند و پيروانشان در نهايت اندوه، گرد آنان حلقه مي زدند.به جاي فرش در تالارها و سرسراها شن مي ريختند و خوراك بسيار مختصري تنها مركب از عدس سياه، پيازهاي شور و

خيار و نان جوين كه از دستي رنگ آن را تغيير مي دادند، بر سر خوان مي نهادند و آن را «سفره ماتم» مي خواندند...».[1] . --------------------

پي نوشت ها :

[1] تاريخ آموزش در اسلام، احمد شلبي، ترجمه محمد حسين ساكت، ص 324.

سيف بن مالك نميري

بعضي مورخين او را از شهداي روز عاشورا دانسته اند.

سيف بن مالك عبدي بصري

از صلحا و نيكنامان و از دلاوران بصره بود. در رجال مامقاني و رجال طوسي است كه او از بصره به نصرت امام در كربلا شتافت و در كنار ياران امام حسين عليه السلام به جنگ با يزيديان پرداخت. سرانجام به شهادت رسيد. نام او در زيارت ناحيه مقدسه چنين آمده است: «السلام علي سيف بن مالك...».

سيف بن مالك عبدي

از شهداي كربلاست. عبدي: منسوب به عبدالقيس. قبيله اي از عدنان، (عدنان عرب شمال).

از جوانان پر شوري بود كه در بصره، در خانه ي بانوي بزرگ، «مارية بنت منقذ عبدي» جمع مي شدند. خانه ي او پايگاهي براي شيعه بود. از بصره به كوفه آمد و از آنجا به كاروان امام حسين عليه السلام پيوست، سپس همراه او به كربلا آمد. عصر عاشورا در نبرد تن به تن به شهادت رسيد.

او علاوه بر فيض شهادت، به شرف سلام امام مهدي (عج) در زيارت جامعه ي نائل گشته است. «السلام علي سيف بن مالك».

بعضي او را سيف بن عبدالله بن مالك عبدي نوشته اند.

سيف بن عبدالله بن مالك عبدي

به قولي او همان سيف بن مالك عبدي از شهداي روز عاشوراست.

سيف بن حارث جابري

از انصار امام حسين عليه السلام و از شهداي كربلا است. نام شريفش در زيارت رجبيه چنين آمده است: «السلام علي سيف بن حارث بن سريع...».

او و برادر مادري اش مالك بن عبد بن سريع كه پسر عم نيز بودند از غربت امام در محضر امام گريستند و اذن جهاد خواستند و پس از مقاتله سخت با دشمن به شهادت رسيدند.

سيف بن الحرث

سيف بن حرث بن سريع بن جابر الحمداني الجابري - مالك بن عبدالله بن سريع بن جابر الحمداني الجابري.

بني جابر تيره ايي از قبيله حمدان است و قبيله حمدان در اصل يمني مي باشد.

سيف و مالك بن عبدالله هم پسر عمو و هم برادر بودند البته از طرف مادر. آن دو از كوفه قبل از روز عاشورا به ياري امام شتافتند و هنگام شهادت جوان بودند.

روز عاشورا كه دشمن به خيمه گاه امام عليه السلام نزديك مي شد هر دو به حالت گريان، خدمت امام حسين عليه السلام رسيدند.

امام عليه السلام فرمود: چرا گريه مي كنيد، اي فرزندان برادرم؟ به خدا من اميدوارم كه بزودي چشم شما روشن شود. (يعني وارد بهشت مي شويد).

سيف و مالك عرض كردند: فدايت شويم به خدا، براي خودمان گريه نمي كنيم بلكه به تنهايي تو گريه مي كنيم.

امام عليه السلام فرمودند: خداوند به شما به خاطر كمك و ياريتان به من بهترين پاداش متقين را بدهد.

سپس با عبارت «عليك السلام يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم» و جواب امام عليه السلام: «و عليكم السلام و رحمة الله و بركاته» اجازه جهاد گرفتند و آنقدر مبارزه كردند تا اينكه به شهادت رسيدند.

بنا به نقل بحار هر كدام از اصحاب امام حسين عليه السلام كه عازم ميدان مي شد خدمت امام عليه السلام

مي رسيد و عرض مي كرد: «السلام يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم».

امام در جواب مي فرمود: «و عليك السلام و نحن خلفك»؛ «ما هم بعد از تو مي آييم» و سپس آيه: فمنهم من قضي نحبه و منهم ينتظر» را قرائت مي كرد.

«بعضي از آنها به پيمان عمل كردند و بعضي منتظرند كه عمل نمايند.»

گاهي اوقات بيانات و مطالب خاصي كه بيانگر احساسات و عواطف آن حضرت و يا نشانگر اهميت يك موضوع بود ايراد مي فرمود.

در بعضي از منابع، مالك بن عبدالله به صورت مالك بن عبد نوشته شده است.

در زيارت ناحيه، اشتباها نام سيف بن حارث را، شبيب بن حارث ثبت كرده اند.

ولي در زيارت رجبيه سيف بن حارث نقل شده است.

بهر حال نام آن بزرگوار در زيارت ناحيه مقدسه آمده است.

سيف بن الحارث

به قولي او همان سيف بن الحرث از شهداي روز عاشوراست.

سيد القراء

سيد القراء، لقب جناب «برير بن خضير حمداني» است كه در روز عاشورا به فيض شهادت نايل آمد.

سويد بن مطاع

از شهداي كربلاست. به قولي او همان «سويد بن عمرو خثعمي» است. او به دست «عروة بن بطان ثعلبي» و «زيد بن رقاد تغلبي» به شهادت رسيد.

سويد بن عمرو خثعمي

سويد بن عمرو بن ابي مطاع خثعمي بوده و خثعمي منسوب به خثعم بن اراش، كه قبيله اي از اعراب قحطاني و يمني الاصل مي باشند.

او مردي شجاع، جنگ آزموده، شريف، عابد و كثير الصلوة بوده است. او يكي از دو نفري بود كه همراه حضرت امام حسين عليه السلام تا آخرين لحظات باقي مانده، و بعد از شهادت امام عليه السلام به شهادت رسيد. سويد در ميان شهداء افتاده بود، ولي اندك تواني داشت، شنيد كه مي گويند: حسين عليه السلام كشته شد. آنگاه اندكي هشياري يافت و از خنجري كه همراهش بود به جاي شمشير استفاده كرد و ساعتي با دشمن جنگيد، سپس به دست عروة بن بكار و زيد بن ورقاء به شهادت رسيد، او و بشير بن عمرو حضرمي آخرين شهداي كربلا هستند.

سويد

بعضي از مورخان او را از شهداي كربلا به حساب آورده اند. به قولي او غلام «شاكر بن عبدالله حمداني» بوده است.

سوار بن منعم بن حابس حمداني نهمي

سوار بن منعم بن حابس بن ابي عمير بن نهم الحمداني النهمي بوده. نهم تيره اي از بني حمدان مي باشد. سوار از كوفه به خدمت امام عليه السلام رسيده و در روز عاشورا مبارزه كرده و مجروح شده و به اسارت دشمن درآمد. او را پيش ابن سعد بردند وي دستور قتل سوار را صادر كرد.

قبيله اش شفاعت كردند تا او را نكشت ولكن با آن حالت اسارت و جراحت تا شش ماه زنده بود و پس از آن به شهادت رسيد.

عمار از راويان حديث هم بوده و لذا در باب ميراث جنين، مرحوم شيخ صدوق از طريق او روايت نقل كرده است.

و در زيارت ناحيه مقدسه، علاوه بر سلام، جراحت و اسارتش تصريح شده است:

«السلام علي الجريح المأسور سوار بن ابي حمير الفهمي الحمداني»؛ «سلام بر شهيد مجروح و اسير، سوار بن ابي عمير نهمي».

سوار بن ابي عمير نهمي

از شهداي كربلاست، به قولي وي همان «سوار بن منعم بن حابس حمداني» است.

سوار بن ابي حمير نهمي

بعضي از مورخين او را از شهداي كربلا به حساب آورده اند.

سليمان تركي

وي همان «اسلم تركي» غلام امام حسين عليه السلام بود كه در كربلا به شهادت رسيد.

سليمان بن كثير

به قولي او همان مسلم بن كثير ازدي، از شهداي كربلا است. بعضي احتمال داده اند اسلم بن كثير ازدي در زيارت ناحيه و سليمان بن كثير در رجبيه همان مسلم بن كثير باشد.

در زيارت رجبيه بدين گونه از او ياد شده است: «السلام علي سليمان بن كثير...».

سليمان بن عون حضرمي

او را در شمار شهداي كربلا آورده اند و نامش در زيارت رجبيه هم آمده است.

سليمان بن سليمان ازدي

اين بزرگوار نيز از شهداي نهضت و قيام كربلا و عاشورا ابي عبدالله است. مرحوم سيد بن طاووس در زيارت رجبيه او را از شهداي كربلا آورده است. در زيارت رجبيه از او بدين گونه ياد شده است: «السلام علي سليمان بن سليمان الازدي...».

سليمان بن رزين

از غلامان حضرت امام حسين عليه السلام بوده و در بصره به شهادت رسيد.

هنگامي كه امام عليه السلام در مكه بودند نامه هايي توسط سليمان براي بزرگان بصره كه عبارتند از: مالك بن مسمع بكري - احنف بن قيس تميمي - منذر بن جارود عبدي - مسعود بن عمرو ازدي - قيس بن هيثم - عمرو بن عبدالله بن معمر، فرستاد.

ابن زياد در آن زمان حاكم بصره و نيز داماد منذر بن جارود بوده، همه سران غير از منذر موضوع نامه امام عليه السلام را كتمان كردند، ولي منذر از ترس اين كه شايد موضوع نامه، دسيسه ابن زياد باشد، سليمان را همراه نامه امام عليه السلام تحويل ابن زياد داد، و او يك روز بعد از تحويل سليمان عازم كوفه بود. چون يزيد حكومت كوفه را هم به ابن زياد سپرده بود و شب قبل از حركت،دستور قتل سليمان را صادر كرده و او را به شهادت رسانيدند.

بحريه همسر ابن زياد و دختر منذر بن جارود بوده است. و بنا به روايت لهوف ابن زياد سليمان را به دار زد.

متن نامه امام حسين عليه السلام كه به وسيله سليمان به مردم بصره فرستاده شد به شرح ذيل مي باشد:

«اما بعد، بدرستي كه خداي تعالي، محمد صلي الله عليه و آله و سلم را از ميان مردم برگزيد و او را به نبوت برتري داد و براي رسالت اختيار كرد. آن گاه كه او پيام

خدا را به مردم رسانيد. و در مقام خيرخواهي آنها آنچه شايسته بود گفت و كرد، خدايش به سوي رحمت خود برد، ما اهل بيت و اوليا و اوصيا و وارثان او بوديم و جانشين او در ميان مردم، حق ما بود. قوم ما (مسلمانان) اين حق را به استبداد از ما گرفتند. و ما هم از ترس پراكندگي مسلمين و به منظور آن كه كار به سلامت بگذرد تن داديم و خود مي دانيم كه ما از مردمي كه اين كار را به عهده گرفته اند به آن شايسته تريم.

... اكنون فرستاده ام را با اين نامه نزد شما مي فرستم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مي كنم چه اين سنت رسول صلي الله عليه و آله و سلم از بين رفته و بدعت زنده گشته است. اكنون اگر سخنم را بشنويد و فرمانم را اطاعت كنيد شما را به راه راست خواهم برد، سلام و رحمت خدا بر شما باد».

در زيارت ناحيه مقدسه نام سليمان بدين گونه وارد شده است:

«السلام علي سليمان مولي الحسين ابن اميرالمؤمنين و لعن الله قاتله سليمان به عوف الحضرمي».

سليمان

او فرستاده ي حسين عليه السلام به سوي اهالي بصره بوده است. يكي از بزرگان بصره كه او به سويش فرستاده شده بود يعني «منذر بن جارود عبدي» كه كارگزار يزيد بن معاويه در آن زمان در بصره بود سليمان را تسليم عبيدالله بن زياد كرد و عبيدالله او را كشت و اين سليمان كنيه اش «ابارزين» بود.

سلمان بن مضارب بن قين

پسر عموي زهير بن قين. سلمان بن مضارب به همراه زهير پسر عموي خود به اصحاب سيدالشهدا ملحق شد و همچون زهير و جمعي ديگر قبل از ورود به كربلا جذب وجود مقدس حسيني شد. و روز عاشورا قبل از زهير و پس از نبردي دلاورانه به شهادت رسيد.

سلمان بجلي

سلمان بن مضارب بن قيس انماري بجلي. او پسر عموي زهير بن قين مي باشد. بجلي منسوب به «بجليه» كه فرزندان انمار بن اراش بن كهلان هستند، و از اعراب قحطاني يمني الاصل مي باشند.

او ساكن كوفه بوده كه در سال 60 هجري همراه زهير بن قين به سفر حج رفته و در بين راه با زهير به خدمت امام عليه السلام رسيدند. و با هم وارد كربلا شدند تا اين كه در روز عاشورا بعد از نماز ظهر، قبل از زهير به شهادت رسيد.

سفيان بن مالك

از شهداي كربلا و عاشوراي حسيني است. اما نام او در زيارت رجبيه چنين آمده است: «السلام علي سليمان بن مالك».

سعيد بن عبدالله حنفي

حنفي منسوب به حنفيه بن لجيم، تيره اي از بكر بن وائل، قبيله اي از اعراب عدناني شمالي مي باشند و سعيد اهل كوفه بود.

نام او در بعضي از منابع «سعد بن عبدالله» وارده شده است.

او از افراد جان بر كف شهداي كربلا، حماسه ساز، شورانگيز و انقلابي بزرگي بوده است. مبارزات بسيار پرشوري در قيام كربلا از خود به يادگار گذاشته است.

او از همان زماني كه خبر هلاكت معاويه به كوفه رسيد مبارزات انقلابي خود را شروع كرد. و در كوفه از عباد و از شجاعان و از افراد سرشناس شيعه محسوب مي شد. سعيد و هاني بن هاني سومين گروه از فرستادگان كوفيان بودند كه دعوت نامه هاي كوفيان را به حضرت امام حسين عليه السلام رسانيدند.

گروه اول فرستادگان كوفيان: عبدالله بن وائل و عبدالله بن مسمع (سبع).

گروه دوم: قيس بن مسهر و عبدالرحمن بن عبدالله بودند.

سعيد بن عبدالله و هاني بن هاني دعوت نامه هفت نفر از سران كوفه را كه عبارتند از: شبث بن ربعي - حجار بن ابجر - يزيد بن الحرث - يزيد بن رويم - عزرة بن قيس - عمرو بن الحجاج - محمد بن عمير، خدمت امام عليه السلام رساندند. وقتي كه مسلم عليه السلام به كوفه آمده و در منزل مختار بود، سعيد بن عبدالله از اولين مستقبلين و بيعت كنندگان جدي با مسلم عليه السلام بود.

بعد از نماز مغرب شب عاشورا حضرت سيدالشهداء عليه السلام طي سخناني از اصحاب تشكر كرد و بيعت را از آنان برداشته و فرمود: «مي توانيد ميدان كربلا را ترك

كنيد، چرا كه اينان فقط با من كار دارند».

هر يك از اصحاب و اهل بيت جوابهاي شورانگيزي به امام عليه السلام دادند، از جمله سعيد بن عبدالله عرض كرد:

«نه به خدا قسم اي پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم، ما هرگز وانمي گذاريم تو را، تا خداي تعالي بداند كه ما از تو و پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم محافظت كرديم. و اگر بدانم كه كشته مي شوم سپس زنده شده و سوزانده مي شوم و پس از آن متلاشي شده و در هوا پراكنده مي شوم، تا هفتاد مرتبه، از تو جدا نمي شوم تا مرگ خود را در نزد تو ببينم. پس چگونه جنگ نكنم در حالي كه اين يك كشته شدن است، پس از آن به كرامتي كه براي آن هرگز پاياني نيست مي رسم.

سعيد در ظهر روز عاشورا از جمله افرادي بود كه جان خود را سپر امام عليه السلام كرده تا آن حضرت با نيمي از اصحاب، نماز ظهر (خوف) اقامه كرده و نيم ديگر به دفع دشمن پرداخته تا نوبت نمازشان برسد.

سعيد روز عاشورا در پيش روي آن حضرت ايستاده و خود را هدف تيرها نموده بود و هر كجا كه آن حضرت حركت مي كرد در پيش روي آن حضرت بود تا اين كه روي زمين افتاد، و در اين حال مي گفت: «خدايا لعن كن اين جماعت را، لعن عاد و ثمود، اي خداي من سلام مرا به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خود برسان و به او ابلاغ كن آن چه به من رسيد از زحمت و جراحت و زخم چه اين كه من در اين

كار قصد كردم نصرت ذريه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم تو را.»

او اين سخنان را گفته و به شهادت رسيد. در بدن سعيد به غير از زخم شمشير و نيزه، سيزده چوبه تير يافتند.

به نقل شيخ ابن نما حضرت امام حسين عليه السلام و اصحابش نماز را فرادي و به اشاره خواندند.

سعيد بن عبدالله در زيارت ناحيه مقدسه يكي از افرادي است كه بيشترين توجه به او شده است.

وقتي كه سعيد در محافظت از امام عليه السلام زخمي شده و بر زمين افتاده و در حال شهادت بود، چشمهايش را باز كرد و به صورت امام عليه السلام تماشا كرده و به آن حضرت عرض كرد: «اوفيت يا ابن رسول الله؟؛ اي پسر رسول خدا، به عهدم وفا كردم؟»

امام عليه السلام فرمود: «نعم انت امامي في الجنة؛ آري وفا كردي و تو پيشاپيش من در بهشت هستي.»

سعيد بن عبدالله

او همان سعد بن عبدالله غلام عمرو بن خالد اسدي صيداوي و از شهداي كربلاست.

سعد بن مسعود ثقفي

وي عموي مختار و از ياران مخلص اميرمؤمنان و ائمه اطهار عليهم السلام بود.سعد بن مسعود فرمانده و رزم آوري باتجربه بود كه مختار دوران نوجواني و جواني را نزد عمويش مي گذراند و تجربه مي اندوخت.

اميرمؤمنان علي عليه السلام پس از رسيدن به حكومت بنابر علل و حوادثي كه پيش آمد رسما مركز خلافت را از مدينه به عراق (كوفه) منتقل نمود. استانداري مدائن كه از مناطق مهم مرزي عراق بود، از طرف حضرتش به عموي «مختار» واگذار گرديد. و مختار نيز در كنار عموي خود در عراق ساكن شد و در زمان حكومت امام علي عليه السلام در كنار حضرت در كوفه ماند و پس از شهادت امام عليه السلام به بصره رفت و مدتي در آنجا ساكن بود.

در جنگ صفين، اميرمؤمنان عليه السلام «سعد» را فرمانده ي طايفه ي قيس و عبدالقيس قرار داد. سعد بن مسعود ثقفي در آن جنگ با «فئه ي باغية» و دار و دسته ي معاويه به مبارزه پرداخت.

سعد بن عبدالله

غلام «عمرو بن خالد اسدي صيداوي» از شهداي كربلاست. او به همراه مولاي خودش و گروهي ديگر، به نيروي امام حسين عليه السلام ملحق شد. هنگامي كه به نيروي امام پيوستند كه بعد از ديدار با حر بن يزيد رياحي كه پيش از رسيدنشان به كربلا انجام گرفته بود، دچار رنج و اندوهي شده بود. حر تصميم گرفته بود كه از ملحق شدن آنها به نيروي حسين عليه السلام ممانعت كند ولي نتوانست. عمر بن خالد و سعد در زيارت ناحيه نامشان چنين وارد شده است: «السلام علي عمر بن خالد الصيداوي و السلام علي سعيد مولاه».

سعد بن حنظله تميمي

از طايفه بني تميم، و از اعراب عدناني و از اعيان سپاه حضرت امام حسين عليه السلام محسوب مي شده است.

او بعد از عمرو بن خالد ازدي و پسرش، عازم ميدان شده و رجزهاي زير را خواند: صبرا علي الاسياف و لاسنه

صبرا عليها لدخول الجنه و حور عين ناعمات هنه

لمن يريد الفوز لا بالظنه يا نفس للراحة فاجهدنه

و في طلاب الخير فارغبنه «كسي كه خواستار رستگاري و بهشت و حوريان نرم تن هست بايد در برابر شمشيرها و نيزه ها صبور باشد. اي نفس براي آسودگي بكوش و در طلب خوبي راغب و مشتاق باش.»

سعد بعد از جهادي سخت به شهادت رسيد.

تميمي: منسوب به قبيله ي «تميم»، قبيله اي از اعراب عدنان است. (عدنان، عرب شمال).

سعد بن حرث خزاعي

از غلامان اميرالمؤمنين عليه السلام، و به هنگام شهادت در سنين بالايي بود.

از جمله فضايل و سوابق وي آن است كه مصاحبت با حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را درك كرده و فردي مدير و شجاع بود و حضرت علي عليه السلام او را به استانداري آذربايجان نصب كرد و مدتي هم مسؤوليت نيروي انتظامي كوفه را در زمان آن حضرت به عهده داشت.

بعد از شهادت حضرت علي عليه السلام در خدمت حسنين عليهماالسلام بوده تا اينكه با آن حضرت از مدينه به مكه و كربلا هجرت كرده و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيد.

سعد بن حرث انصاري عجلاني

سعد بن الحارث (حرث) بن سلمة انصاري عجلاني و برادرش ابوالحتوف، اهل كوفه و از تيره بني عجلان از قبيله خزرج انصار مدينه بودند. اين دو برادر هر چند سابقه خوبي نداشتند ولي عاقبت بخير شدند.

سعد و ابوالحتوف تا قبل از شهادت از خوارج و از لشكر عمر بن سعد بودند، وقتي كه در روز عاشورا اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند و امام عليه السلام تنها مانده و نداي هل من ناصر فرموده و اهل حرم گريه مي كردند اين دو برادر به سعادت روي آورده و به امام عليه السلام لبيك گفتند و در جا شمشير كشيده و با كفار اطراف خود شروع به جهاد كرده و جمعي از آنان را به هلاكت رساندند. و خودشان در مكان واحدي به شهادت رسيدند.

سعد بن حارث انصاري

به قولي او از شهداي روز عاشورا بوده است.

سعد بن حارث

يكي از غلامان حضرت علي بن ابيطالب عليهماالسلام. سماوي در ابصار العين و عسقلاني در الاصابة و مامقاني در رجال خود او را از اصحاب رسول الله شمرده اند. سعد از موالي و آزاد شده هاي علي عليه السلام است. اول ملازم حضرت امير و سپس امام حسن و آن گاه از اصحاب ابي عبدالله شد با آن حضرت به كربلا آمد و پس از نبردي سخت با دشمن و دفاع از حريم مقدس حسيني به شهادت رسيد.

سعد بن بشر بن عمرو حضرمي

سعد بن بشر از آزاد شده هاي ابي عبدالله الحسين و از موالي آن حضرت مانند سليمان و قارب و منحج است و به همراه امام در كربلا آمد و با لشكريان عمر سعد به مقابله و مقاتله برخاست تا به شهادت رسيد.

سعد

از شهداي روز عاشوراست. او غلام حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام بود.

سالم بن مسلم عبدي

از شهداي كربلاست. به قولي او همان «عامر بن مسلم» است.

سالم بن عمرو

از شهداي كربلاست. او غلامي از طايفه ي «بني مدينه» بود و در كوفه مي زيست و از شيعيان اهل بيت به شمار مي آمد. نام او سالم بن عمرو بن عبدالله مولي بني مولي بني المدينه كلبي، و اهل كوفه مي باشد. بني المدينه تيره اي از بني كلب قضاعة است. و زيد بن حارثه صحابي معروف از اين تيره بوده است.

او شيعه اي شجاع، سواركاري نامدار و از ياران خالص حضرت مسلم بوده است كه با آن حضرت قيام كرده و بعد از شهادت مسلم عليه السلام سالم، دستگير شده، و موفق به فرار از چنگ ابن زياد گشته و در ميان قبيله اش مخفي شد. تا اين كه خبر ورود حضرت امام حسين عليه السلام به كربلا را شنيده و همراه مجاهدين بني كلب به خدمت امام عليه السلام رسيدند. او در روز عاشورا به فيض شهادت نايل آمد. و در زيارت ناحيه مقدسه نامش وارد است: «السلام علي سالم مولي بني المدينه كلبي».

بني مدينه: تيره اي است از «كلب بن وبره» و از عرب قحطان. (يمن، عرب جنوب)

سالم بن ابوالجعد

او از شهداي روز عاشوراست. غلام عامر بن مسلم عبدي و از شيعيان بصره و از تابعين مورد اطمينان بود. نامش در زيارت ناحيه ي مقدسه آمده است.

عبدي: منسوب به قبيله ي «عبدالقيس»، تيره اي از عدنان. (يمن، عرب شمال).

سالم

عامر از شيعيان بصره و به قولي از طايفه عبدي و به قولي از طايفه سعدي بود. عبدي و سعدي هر دو از تيره هاي عبدالقيس و عدناني مي باشند. از جمله فضايل و سوابق سالم اين است كه به همراه عامر بن مسلم بصري در كربلا به خدمت حضرت امام حسين عليه السلام رسيده و در روز عاشورا به فيض شهادت نايل گشت. نام سالم در زيارت ناحيه مقدسه وارد شده است. «السلام علي سالم مولا عامر بن مسلم...».

سالم

غلام بني المدينة الكلبي الكوفي. از شهداي روز عاشوراست و نام گراميش در زيارت ناحيه مقدسه چنين آمده است: «السلام علي سالم مولي بني المدينة الكلبي»، سالم در كوفه با مسلم بن عقيل بيعت نمود و پس از حوادث و مشقت زياد خود را به كربلا رسانيد و در ركاب امام پس از قتال با دشمن به شهادت رسيد.

سيف بن مالك عبدي

از شهداي كربلاست.از جوانان پرشوري بود كه در بصره، در خانه بانوي بزرگ، «مارية بنت منقذ عبدي» جمع مي شدند، خانه او پايگاهي براي شيعه بود.[1] از بصره به كوفه آمد و از آنجا به كاروان امام حسين «ع» پيوست، سپس همراه او به كربلا آمد.عصر عاشورا در نبرد تن به تن به شهادت رسيد.[2] . ------------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 78.

[2] عنصر شجاعت، ج 1، ص 79.

سيف بن حارث بن سريع جابري

از شهداي جوان كربلاست.نامش در زيارت ناحيه، بصورت «شبيب بن حارث» آمده است.وي و پسر عمويش مالك بن عبدالله از كوفه آمده، در كربلا به امام حسين «ع» پيوستند.روز عاشورا، پس از شهادت حنظلة بن قيس، هنگامي كه دشمن به خيمه گاه امام حسين «ع» نزديك شده بود، گريان خدمت امام آمدند و اذن ميدان طلبيدند.سپس هر دو باهم به ميدان رفته، جنگيدند تا شهيد شدند.آن دو، هم برادر مادري و هم پسر عمو بودند.[1] در كتب، نام سيف بن حرث هم آمده است، شايد همان سيف بن حارث باشد.

-----------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 77، عنصر شجاعت، ج 2، ص 130.

سهل بن سعد

يكي از شيعيان اهل بيت كه در شام، بيرون دروازه دمشق، با كاروان اسراي كربلا برخورد كرد و از جشن و پايكوبي مردم به شگفت آمد.با سكينه دختر امام حسين «ع» سخن گفت و خود را معرفي كرد و درخواست نمود كه اگر كاري داشته باشند، انجام دهد.

سكينه گفت: به نيزه داري كه اين سر را مي برد، بگو تا جلوي ما برود و مردم مشغول تماشاي سر شوند و به چهره حرم رسول الله ننگرند.سهل با پرداخت چهار صد دينار به نيزه دار از او خواست كه پيشاپيش خاندان پيامبر راه برود.[1] سهل بن سعد ساعدي، از اصحاب پيامبر و ياران علي بود.تا سال 88 هجري زيست.هنگام مرگ، 96 ساله يا صدساله بود.[2] .

----------------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 127.وسيلة الدارين في انصار الحسين، ص 382، عوالم (امام حسين)، ص 428.

[2] تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 76.

سويد بن عمرو خثعمي

آخرين كشته ميدان كربلاست.وي پس از شهادت امام حسين «ع» شهيد شد.يكي از دو مردي بود كه همراه حسين «ع» بودند.او مجروحي افتاده در ميدان، ميان زخميان بود ورمقي در بدن داشت و در آن حال، چون شنيد كه كوفيان شادي كنان مي گويند «حسين كشته شد»، به هوش آمد و با چاقو و شمشيري كه داشت، با همان حالت به جنگ پرداخت و شهيد شد.[1] به «سويد بن مطاع» هم معروف است.

---------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 77.

سوار بن منعم بن حابس همداني

از شهداي حادثه كربلاست.وي پس از رسيدن امام حسين «ع» به كربلا، از كوفه آمد و به آن حضرت پيوست.برخي او را از شهيدان حمله اول مي دانند و بعضي ديگر وي را از مجروحاني مي دانند كه اسير شد و نزد عمر سعد بردند، سپس در اثر جراحات، پس از شش ماه به شهادت رسيد.نام او در زيارت رجبيه بصورت «سوار بن ابي عمير نهمي» آمده است.[1] .

----------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 76.

سليمان بن كثير

نام او را در فهرست شهداي كربلا آورده اند، نيز در زيارت رجبيه هم آمده است. احتمال داده اند كه او، همان مسلم بن كثير ازدي باشد.[1] .

-------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 101.

سليمان بن عون حضرمي

نامش را در شمار شهداي كربلا آورده اند و در زيارت رجبيه هم آمده است.[1] .

---------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 101.

سليمان بن سليمان ازدي

گفته شده كه از شهداي كربلا بوده است.نامش در زيارت رجبيه هم آمده است.[1] .

-------------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 101.

سلمان بن مضارب بجلي

از شهداي كربلاست.گفته شده وي پسر عموي زهير بن قين بود و همراه او، پيش از رسيدن به كربلا، به سپاه حسين بن علي «ع» پيوست و عصر عاشورا شهيد شد.[1] .

----------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 101.

سعيد بن عبدالله حنفي

از شهداي والاقدر كربلاست، كه ايماني راسخ و شجاعتي فراوان داشت و از هواداران سرسخت اهل بيت «ع» بود.شب عاشورا وقتي سيد الشهدا «ع» از افراد خواست كه ازتاريكي استفاده كرده متفرق شوند، ياران برخاستند و هر يك سخناني گفتند.از جمله سعيد بن عبدالله ايستاد و گفت: نه به خدا قسم، تو را وا نمي گذاريم تا خداوند بداند كه مادر نبود رسول خدا «ص» حق او و ذريه اش را مراعات كرديم.به خدا سوگند، اگر بدانم كه كشته مي شوم، سپس زنده مي شوم، آنگاه سوزانده مي شوم و هفتاد بار با من چنين مي كنند، باز هم از تو جدا نمي شوم تا در راه تو فدا شوم.چگونه چنين كنم، با آنكه بيش از يكبار كشته شدن نيست و پس از آن كرامت ابدي و بي پايان است.[1] اين نشان دهنده عمق ايمان و اخلاص او در راه ياري حق و عترت است.او و همراهش هاني به هاني، آخرين سفيراني بودند كه امام حسين «ع» نامه اي خطاب به مردم كوفه نوشت و به دست آنان سپرد.در آخر همين نامه، جمله معروف امام درباره «وظيفه پيشوا» آمده است كه: «... فلعمري ما الامام الا العامل بالكتاب...».[2] .

نيز يكي از فرستادگاني بود كه نامه هاي كوفيان را خدمت امام حسين «ع» آورده بود. وي از انقلابيون پر شور كوفه به حساب مي آمد.در نهضت مسلم بن عقيل هم فعال بود و نامه مسلم را به مكه

رساند و از مكه همراه امام به كوفه آمد تا در روز حماسه بزرگ عاشورا، جان را فداي رهبرش سازد.هنگام ظهر عاشورا در مقابل امام حسين «ع» ايستاد تاآن حضرت نمازش را بخواند.او آنقدر تير خورد كه بر زمين افتاد و جان باخت.در پيكراو غير از زخم شمشيرها و نيزه ها، سيزده تير يافتند.[3] نامش در زيارت ناحيه مقدسه، همراه با جملاتي كه شب عاشورا در برابر امام حسين «ع» گفت و ثنا و دعايي كه حضرت حجت در اين زيارت براي او دارد، آمده است.[4] .

-----------------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 7، ص 241.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 165.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 21.

[4] همان، ص 70.

سعد بن حنظله تميمي

يكي از شهداي كربلا از قبيله تميم بود.[1] بعضي او را همان حنظلة بن اسعد شبامي دانسته اند، مثل مؤلف قاموس الرجال.

-----------------------

پي نوشتها :

[1] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 101، انصار الحسين، ص 74.

سالم، مولي عامر بن مسلم

وي از شهداي عاشوراست.او غلام عامر بن مسلم عبدي و از شيعيان بصره و از تابعين مورد اطمينان بود.نام كامل او سالم بن ابو الجعد است.نامش در زيارت ناحيه مقدسه است.[1] .

------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 74.

سالم بن عمرو، مولي بني المدينه

از شهداي كربلاست.وي غلامي از طايفه بني مدينه بود و در كوفه مي زيست و ازشيعيان اهل بيت به شمار مي آمد.سواركاري نامدار بود.در نهضت حضرت مسلم شركت داشت.پس از تنها ماندن مسلم بن عقيل، او و جمعي ديگر از شيعيان دستگير شدند، اما سالم از چنگ دشمن گريخت و پنهان شد.چون شنيد امام حسين «ع» به كربلا رسيده است، خود را به آن حضرت رساند و روز عاشورا در حمله اول شهيد شد.نامش در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.[1] .

------------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 2، ص 271، انصار الحسين، ص 74.

ش

شبيب بن عبدالله، مولي حرث

از شهداي كربلاست.وي از شجاعان كوفه بود كه در كربلا همراه سيف و مالك (پسران سريع) به حسين «ع» پيوست و جزء شهداي حمله اول در روز عاشورا بود كه پيش از ظهر شهيد شد. شبيب از صحابه پيامبر خدا بود و همراه علي «ع» نيز در جنگهاي سه گانه اش شركت داشت.[1].

--------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 2، ص 138.

شوذب، مولي شاكر

از شهداي كربلاست.وي، «غلام شاكر بن عبدالله همداني» بود و از شيعيان برجسته و از بزرگترين انقلابيون حماسي و مخلص به شمار آمد كه در كربلا، در كهنسالي به شهادت رسيد.[1] شوذب، از حفاظ حديث بود و از امير المؤمنين «ع» حديث شنيده و نقل مي كرد. مجلسي داشت كه شيعيان به حضورش مي آمدند تا از او حديث بشنوند.وي همراه عابس، نامه مسلم بن عقيل را از كوفه به مكه خدمت امام حسين «ع» رساند.از مكه همراه امام شد و به كربلا آمد.شهادت او بعد از ظهر عاشورا و پس از شهادت حنظلة بن اسعد شبامي بود.[2] . -----------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 79.

[2] عنصر شجاعت، ج 1، ص 130.

شهيد نماز

سعيد بن عبدالله، از اصحاب شهيد امام حسين «ع» كه روز عاشورا، پيكر خود را سپر تيرهاي دشمن ساخت تا امام حسين «ع» نمازش را بخواند.اضافه بر زخم شمشيرها و نيزه هايي كه بر بدن داشت، 13 تير هم بر پيكرش نشسته بود كه بر زمين افتاد و شهيد شد.[1] خود ابا عبدالله «ع» را نيز مي توان سر سلسله شهيدان نماز دانست، چرا كه براي احياء دين و نماز و امر به معروف و نهي از منكر شهيد شد و قيامش، «اقامه نماز» بود (اشهد انك قد اقمت الصلاة...)[2] شب عاشورا را نيز براي نماز و قرائت قرآن از سپاه دشمن مهلت خواست، ظهر عاشورا هم در آن ميدان خون و شهادت به نماز اول وقت ايستاد.به ابو ثمامه صائدي نيز كه هنگام ظهر عاشورا، اذان وقت را به ياد سيد الشهدا «ع» آورد و همراه آن حضرت آخرين نماز را خواند، «شهيد نماز» گفته اند.

---------------------

پي

نوشتها :

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 304، به نقل از لهوف.

[2] زيارت وارث (مفاتيح الجنان، ص 429).

شاعر الانصار

لقب جناب نعيم بن عجلان انصاري، از شهداي حمله نخست در روز عاشوراست.

شبيب بن الحارث بن سريع

به قولي او همان شبيب بن عبدالله، از شهداي روز عاشوراست.

شبيب بن جراد وحيدي كلبي

شبيب از صالحان و شجاعان كوفه و از شيعيان حضرت اميرمؤمنان عليه السلام بود. در كوفه با مسلم بن عقيل بيعت نمود اما با لشكر عمر سعد به كربلا آمد و شب عاشورا به امام حسين عليه السلام ملحق گرديد و در روز عاشورا پس از جنگ سخت با دشمن به فيض شهادت نايل آمد.

شبيب بن حارث

از شهداي كربلاست. او همان «سيف بن حارث بن سريع جابري است».

شبيب بن عبدالله

غلام حرث بن سريع حمداني جابري بوده كه با سيف بن حرث بن سريع و مالك بن عبدالله بن سريع، به كربلا آمده و احتمالا اهل كوفه مي باشد. او هنگام شهادت بيش از پنجاه سال عمر داشته است.

بني جابر تيره اي از قبيله حمدان بود. شبيب سوابق و فضايل بسيار خوبي داشته: از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت امام علي عليه السلام و در تمامي جنگهاي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شركت كرده و مردي قوي و شجاع محسوب مي شده.

او قبل از ظهر روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيده در زيارت ناحيه مقدسه به اشتباه به صورت شبيب بن الحارث بن سريع استنساخ شده است:

«السلام علي شبيب بن الحارث بن سريع»

مرحوم مامقاني و مرحوم سماوي ايشان را از موالي ذكر كرده اند.

شبيب بن عبدالله خثعمي

از شهداي عاشوراست. او همان «حبيب بن عبدالله نهشلي» است.

شبيب بن عبدالله نهشلي تميمي

او منسوب به نهشل بن دارم بن مالك بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم مي باشد. و بني نهشل تيره اي از بني تميم، و از اعراب عدناني و شمالي مي باشند. در بعضي از منابع از شبيب با نامهاي «حبيب بن عبدالله نهشلي» و يا «ابوعمرو نهشلي» تعبير شده است. شبيب اهل بصره بود.

او مردي شب زنده دار، نماز گزار، متقي و از تابعين و از اصحاب خاص حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام بوده و در جنگهاي جمل، صفين و نهروان جهاد كرده و از لحظه ي خروج حضرت سيدالشهداء عليه السلام از مدينه و در مدت اقامت آن حضرت در مكه تا كربلا در خدمت آن حضرت بوده، و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيد.

ابن نما از مهران غلام بني كاهل نقل مي كند: روز عاشورا مردي را ديدم چون شير مي جنگيد و سربازان عمر بن سعد چون گله ي گرگ ديده از پيش روي او فرار مي كردند. گفتم: اين كيست؟ گفتند: ابوعمرو نهشلي.

آن گاه جمعي را كشته، و به محضر امام حسين عليه السلام رسيده و عرض كرد: ابشر هديت الرشد تلقي احمدا

في جنة الفردوس تعلو صعدا «مژده باد تو را - كه به صلاح راهنمايي شده اي - به ملاقات حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم (احمد) در بهشت فردوس و بالا رفتن در درجات بهشت.»

شبيب براي بار دوم به ميدان جهاد برگشت و مشغول جهاد شد. آن گاه به وسيله عامر بن نهشل از قبيله «بني اللات» كه شاخه اي از قبيله ثعلبه مي باشد، به شهادت رسيد.

نام

شبيب بن عبدالله نهشلي در زيارت ناحيه و رجبيه وارد شده است.

شوذب بن عبدالله

شوذب بن عبدالله حمداني شاكري غلام شاكر بوده است.

او از اهالي كوفه بود كه بعد از شكست مسلم بن عقيل عليه السلام به خدمت حضرت امام حسين عليه السلام در مكه رسيده و با آن حضرت وارد كربلا شد و هنگام شهادت سن زيادي داشت.

سوابق و فضايل شوذب:

او از چهره هاي سرشناس شيعه، سواركاري مشهور، حافظ، معلم و حامل حديث از امام علي عليه السلام بوده است.

مرحوم سماوي به نقل از ابي مخنف مي نويسد:

«شوذب به همراه غلامش عابس بعد از ورود مسلم عليه السلام به كوفه حامل نامه اي از مسلم به امام حسين عليه السلام در مكه بود و در همانجا ماند تا اين كه به همراه امام عليه السلام وارد كربلا شدند».

اين سخن با قول مرحوم مامقاني منافات دارد. بعضي از علما از جمله مرحوم حاجي نوري مي نويسد: شايد مقام شوذب بالاتر از مقام عابس باشد چون متقدم در تشييع بوده است.

در روز عاشورا عابس به نزد شوذب آمده و گفت: در دلت چه مي گذرد؟

شوذب گفت: من به همراه تو در راه فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم جهاد مي كنم تا به شهادت برسم.

عابس گفت: انتظار من هم از تو اين بود، پس خدمت امام عليه السلام برويم تا تو را مانند ديگران از شهدا به حساب آورد، و من نيز به سبب تو آزمايش مي شوم و اميد به پاداش الهي در مصيبت تو دارم اگر كسي نزديكتر از تو، با من بود باز هم دوست داشتم او را پيش از خود به ميدان بفرستم تا در مصيبت او مأجور شوم. پس شوذب جلو رفت و بر امام

عليه السلام عرض ادب و سلام كرده و به ميدان شتافت و بعد از جهادي خالصانه به شهادت رسيد.

شهيد نماز

منظور، «سعيد بن عبدالله حنفي» و «ابوثمامه ي صائدي» هستند.

شبيه خواني

تعزيه و تعزيت، هم به معناي تسليت گفتن به يك داغدار از مصيبت است، هم به معناي اجراي نوعي نمايش مذهبي به ياد حادثه عاشورا كه «شبيه خواني» هم گفته مي شود. اما توضيح هر يك:

تسليت گويي:

اصل تسليت گويي به خاطر مصيبتي كه بر كسي وارد شده، در اسلام مستحب است. رسول خدا «ص» فرمود: «من عزي مصابا فله مثل اجره» [1] هر كس مصيبت ديده اي را تسليت گويد، پاداشي همانند او دارد.و نيز طبق حديثي از امام صادق «ع»، خداوند به حضرت فاطمه «ع» در سوگ شهادت حسين «ع» تعزيت گفت. [2] از مستحبات روز عاشورا است كه افراد وقتي به هم مي رسند، نسبت به اين مصيبت بزرگ به يكديگر تعزيت و تسليت گويند.اين نشانه داغداري در اين فاجعه عظيم و همبستگي با جبهه شهداي كربلاست.عبارتي كه مستحب است در اين تسليت گويي گفته شود چنين است: «اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسين عليه السلام و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدي من آل محمد عليهم السلام». [3] در اين متن تعزيت، ضمن داغداري در سوگ سيد الشهداء، مساله خونخواهي آن امام شهيد در ركاب حضرت مهدي «ع» از خداوند خواسته شده است.

سنت تسليت گويي در ميان شيعه، نسبت به مناسبتهاي ديگري كه وفات معصومين «ع» پيش مي آيد رايج است و هنگام ديدار، جمله «اعظم الله اجوركم» را مي گويند؛ يعني خداوند پاداش شما را عظيم بدارد.

شبيه خواني

تعزيه خواني و شبيه خواني، نمايشي است كه در يك محوطه، با حضور مردم توسط چند نفر انجام مي گيرد كه در نقش قهرمانان كربلا و با لباسهاي مخصوص و ابزار

جنگي وهمراه با دهل و شيپور، نيزه، شمشير، سپر، سنج، كرنا، سرنا، خنجر، زره، مشك آب واسب، ايفاي نقش مي كنند. صحنه و نمايش، بر مبناي حوادث كربلا و مقتلها تنظيم مي شود. [4] تعزيه، اگر بصورت صحيح و با حفظ موازين و شئون معصومين انجام شود، تاثير مهم مي گذارد و وسيله انتقال فرهنگ شهادت به نسلهاي آينده است.

«در فرهنگ شيعه، به معناي نوحه بر امامان شهيد، نزديك قبورشان يا در خانه سوگواران است كه براي امام حسين «ع» نوحه مي خوانند. در فرهنگ مردم، نمونه هايي از تابوتهاي سمبليك براي كشته هاي كربلاست.در شهرهاي مختلف شيعه نشين، روزعاشورا مراسم خاصي بر پا مي كنند و هودجها و اسبهايي را راه مي اندازند. برپايي اينگونه مراسم كه در اماكن عمومي و مساجد و... به صورت تحريك كننده حزن مردم است، «تعزيه» نام دارد و با لباسها و... برخي حوادث كربلا را به صورت نمايش ارائه مي كنند. دراين مراسم، روضه خواني و نوحه خواني هم انجام مي گيرد و كودكاني هم بعنوان «پيشخوان» برنامه اجرا مي كنند و متنهاي اجرايي اغلب به صورت شعر است. شكل تكامل يافته تعزيه، جديد است.» [5] .

در باره اين نمايش مذهبي نوشته اند: «شبيه خواني يا به اصطلاح عامه «تعزيه خواني»، عبارت از مجسم كردن و نمايش دادن شهادت جانسوز حضرت حسين «ع» سيد الشهدا و ياران آن بزرگوار يا يكي از حوادث مربوط به واقعه كربلا بود...شبيه خواني ناطق، ظاهرادر دوره ناصر الدين شاه در ايران معمول شد، يا اگر قبلا چيز از آن قبيل بود، در دوره سلطنت ناصر الدين شاه رونقي بسزا يافت و شبيه خوانهاي زبردستي پيدا شدند. ظاهر آن كه مشاهدات شاه در سفرهاي خود از تآترهاي اروپا در پيشرفت كار

تعزيه و شبيه خواني بي تاثير نبوده است». [6] «شبيه خواني و تعزيه خواني» سنت هنري و نمايشي اهل تشيع است كه سيماي وجيه و معصوم قديسين را از روزگار كهن تا به امروز در برابر ديدگان اهل معني عيان داشته است.» [7] .

درباره كيفيت اجراي آن و سنتها و آداب مربوط به تعزيه، تحقيقات ارزشمندي انجام گرفته و آثاري تاليف شده است. در يكي از منابع آمده است: «تعزيه به احتمال قوي بصورت هيئت فعلي خويش در پايان عصر صفوي پديد آمد و از همه سنتهاي كهن نقالي و روضه خواني و فضائل و مناقب خواني و موسيقي مدد گرفت و تشكيلاتي محكم براي خود ترتيب داد و كارگردانان ورزيده اداره آن را در دست گرفتند... تعداد تعزيه هاي اصلي كه كمي از صد مي گذرد، كيفيت تعزيه نامه ها كه غالبا منظوم و در هر حال آهنگين يعني مركب از بحر طويل و شعر است، دستگاههايي كه هر يك از خوانندگان بايد شعر خود را در آن بخوانند، آهنگ مخالف خوانان كه داراي هيمنه و شكوه حماسي است...» [8] به اقتضاي نقشي كه افراد مختلف در اجراي تعزيه و شبيه خواني داشتند و حال و هواي شعرها و نحوه خواندن، اصطلاحات خاصي هم رايج بود، مثل: رجزخواني، شبيه خواني، نوحه خواني، بحر طويل خواني، مقتل خواني، شهادت خواني، هجران خواني (از زبان اسرا)، اشقياخواني و شمرخواني (از زبان سران سپاه عمر سعد). آنچه نقل شد، گوشه اي از كيفيت اجراي آن را نشان مي دهد. به نقل ديگري توجه كنيد: «شبيه خواني و تعزيه درعصر صفويه هنوز در ايران مرسوم نشده بود... برپايي نمايش مذهبي يا تعزيه ظاهرا از زمان پادشاهي كريم خان زند در ايران معمول شده است... اين نوع عزاداري كه بيشتر

جنبه عاميانه داشته و رواج آن در شهرهاي كوچك و قراء و قصبات ايران بيشتر از شهرهاي بزرگ بوده است... صورت ساده آن (شبيه سازي) كه عنواني نداشته در عهد صفويه معمول بوده و بعد از سلسله صفويه بصورت نمايش مذهبي روي صحنه آمده است... از خصوصيات تعزيه اين بود كه هر يك نقش خود را با خواندن اشعار مذهبي در يكي از دستگاهها و آوازها... اجرا مي كردند و... مخالفين در جواب و سؤال با موافقين نيز رعايت بحر و قافيه را در اشعار مي كردند. همچنين شمايل آنها با اصل نيز تناسب داشت. مثلا شبيه علي اكبر، جوان هيجده يا نوزده و بيست ساله، خوش قيافه و نيكو اندام و....» [9] .

مساله شبيه خواني از ديدگاه فقهي و اعتقادي نيز مورد بحث و بررسي عالمان شيعه قرار گرفته است. برخي آن را تحريم و بعضي تجويز كرده اند. [10] تاثيرگذاري عاطفي و نيزروحيه ضد ظلم كه در پي ديدن نمايشهاي تعزيه در افراد ايجاد مي شود، از نقاط قوت ومثبت اين نمايش مذهبي است. به همين جهت در ايران پس از انقلاب اسلامي، رواج و توسعه بيشتري يافته و همراه اين توسعه، تحولاتي هم در سبك اجرا، هم در محتواي اشعار و جهتگيري سياسي اجتماعي پديد آمده است. در واقع، انقلاب اسلامي به تعزيه روح جديدي بخشيد و اين هنر جان گرفت. صاحب نظران اين فن، خود به تأثير آن در روحيه سربازان و افسران در طول سالهاي دفاع مقدس اعتراف كرده اند. [11] .

اجراي تعزيه مخصوص ايران نيست، در كشورهاي اسلامي و شيعي ديگري نيز اين سنت مورد توجه است و با سبكهاي گوناگون و اعتقادات و مراسم

مختلف و ابزار و ادوات ديگري اجرا مي شود، از جمله در هند و پاكستان، كه رواج بيشتري دارد. [12] .

-------------------------

پي نوشت ها :

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 188.در اين زمينه ر.ك: «باب التعزية و المآتم» در بحار الانوار، ج 79، ص 71 تا 113.

[2] همان.

[3] مفاتيح الجنان، اعمال روز عاشورا.

[4] درباره تاريخچه آن در كشورمان ايران ر.ك: «تعزيه، هنر بومي پيشرو ايران» گردآورنده: پنز چلكووسكي. ترجمه: داود حاتمي. نيز «دايرة المعارف تشيع»، ج 4.

[5] دائرة المعارف الاسلاميه، ج 5، ص 313 (با تلخيص).

[6] از صبا تا نيما، يحيي آرين پور، ج 1، ص 322.

[7] درآمدي بر نمايش و نيايش در ايران، جابر عناصري، ص 86.

[8] فصلنامه هنر، شماره 2، ص 162، مقاله «پژوهشي در تعزيه و تعزيه خواني».

[9] موسيقي مذهبي ايران، ص 33 تا 35 (تلخيص شده) نيز ر.ك: فصلنامه هنر، شماره 2 (زمستان 61) ص 156 مقاله «پژوهشي در تعزيه و تعزيه خواني».

[10] از جمله درباره نظريه علما درباره جواز تعزيه و شبيه خواني و سينه زني و دسته راه انداختن...ر.ك: «فصلنامه هنر» شماره 4 (پائيز 1362) مقاله «فتاواي علماي سلف درباره عزاداري و شبيه خواني» ص 290.همچنين كتاب «اسرار الشهاده» فاضل دربندي، بحث مبسوطي در اين باره ها دارد، ص 61 تا 66.

[11] از جمله ر.ك: «كيهان فرهنگي»، مهر 63، ص 27، مقاله «نشستي در ارزيابي تعزيه».

[12] همان، ص 31.

شبيه گردان

تعزيه گردان، كسي كه تعزيه را اداره مي كند. «معمولا به كارگردان و مدير تعزيه «معين البكاء» مي گفتند و ميان مردم به تعزيه گردان معروف بود.معين البكاء كه در كار خود ورزيدگي داشت، نقش هر يك از شبيه خوانها را براي هر مجلس تعزيه تعيين مي كرد و اشعاري كه بايد در

آن مجلس بخوانند، در ورقه اي كه به آن «فرد» يا «نسخه» مي گفتند، به آنها داد...»[1] از لقبهاي ديگر او شبيه گردان، ميرعزا، ميرغم و ناظم البكاء بود.به نوشته لغت نامه دهخدا، «لباس اشخاص را براي نقشهاي مختلف او تعيين مي كرد، ترتيبات مقدماتي يا به عبارت اروپايي «ميزان سن» هم از وظايف او بود.در اواخر قاجاريه اين كارها را شربت دار باشي كه يكي از اعضاي دار النظاره (خوانسالاري) و به لقب معين البكاء هم سرافراز بود اداره مي نمود. -----------------

پي نوشت ها :

[1] موسيقي مذهبي ايران، ص 37.

شور زدن

از اصطلاحات خاص عزاداري و نوحه خواني است.وقتي سينه زني يا زنجير زني به نقطه اوج خود مي رسد، ريتم حركات و صداها سريعتر و پرشورتر شده، با كلماتي همچون «حسين حسين» و... بر سر و سينه مي زنند.گاهي هم كساني در اين حال غش مي كنند و از خود بي خود مي شوند، آنان را از ميان جمع بيرون برده، آب به چهره اش مي ريزند تا به خود آيد.وقتي دسته هاي عزادار و زنجير زن به حال «شور» مي رسند، طبلها و سنجها را با شدت بيشتري به صدا در مي آوردند.اين حالت در عزاداريهاي برخي شهرها بيشتر رايج است.

شبيه خواني

تعزيه خواني و شبيه خواني، نمايشي است كه در يك محوطه، با حضور مردم توسط چند نفر انجام مي گيرد كه در نقش قهرمانان كربلا و با لباسهاي مخصوص و ابزار جنگي و همراه با دهل و شيپور، نيزه، شمشير، سپر، سنج، كرنا، سرنا، خنجر، زره، مشك آب و اسب، ايفاي نقش مي كنند.صحنه و نمايش، بر مبناي حوادث كربلا و مقتلها تنظيم مي شود.[1] تعزيه، اگر بصورت صحيح و با حفظ موازين و شئون معصومين انجام شود، تاثير مهم مي گذارد و وسيله انتقال فرهنگ شهادت به نسلهاي آينده است.

«در فرهنگ شيعه، به معناي نوحه بر امامان شهيد، نزديك قبورشان يا در خانه سوگواران است كه براي امام حسين «ع» نوحه مي خوانند.در فرهنگ مردم، نمونه هايي از تابوتهاي سمبليك براي كشته هاي كربلاست.در شهرهاي مختلف شيعه نشين، روز عاشورا مراسم خاصي بر پا مي كنند و هودجها و اسبهايي را راه مي اندازند.برپايي اينگونه مراسم كه در اماكن عمومي و مساجد و... به صورت تحريك كننده حزن مردم است، «تعزيه» نام دارد و با لباسها و... برخي حوادث كربلا را به صورت نمايش ارائه

مي كنند.دراين مراسم، روضه خواني و نوحه خواني هم انجام مي گيرد و كودكاني هم بعنوان «پيشخوان» برنامه اجرا مي كنند و متنهاي اجرايي اغلب به صورت شعر است.شكل تكامل يافته تعزيه، جديد است.»[2] .

درباره اين نمايش مذهبي نوشته اند: «شبيه خواني يا به اصطلاح عامه «تعزيه خواني»، عبارت از مجسم كردن و نمايش دادن شهادت جانسوز حضرت حسين «ع» سيد الشهدا و ياران آن بزرگوار يا يكي از حوادث مربوط به واقعه كربلا بود... شبيه خواني ناطق، ظاهرا در دوره ناصر الدين شاه در ايران معمول شد، يا اگر قبلا چيز از آن قبيل بود، در دوره سلطنت ناصر الدين شاه رونقي بسزا يافت و شبيه خوانهاي زبردستي پيدا شدند.ظاهر آن كه مشاهدات شاه در سفرهاي خود از تآترهاي اروپا در پيشرفت كار تعزيه و شبيه خواني بي تاثير نبوده است».[3] «شبيه خواني و تعزيه خواني» سنت هنري و نمايشي اهل تشيع است كه سيماي وجيه و معصوم قديسين را از روزگار كهن تا به امروز در برابر ديدگان اهل معني عيان داشته است.»[4] .

درباره كيفيت اجراي آن و سنتها و آداب مربوط به تعزيه، تحقيقات ارزشمندي انجام گرفته و آثاري تاليف شده است. در يكي از منابع آمده است: «تعزيه به احتمال قوي بصورت هيئت فعلي خويش در پايان عصر صفوي پديد آمد و از همه سنتهاي كهن نقالي و روضه خواني و فضائل و مناقب خواني و موسيقي مدد گرفت و تشكيلاتي محكم براي خود ترتيب داد و كارگردانان ورزيده اداره آن را در دست گرفتند... تعداد تعزيه هاي اصلي كه كمي از صد مي گذرد، كيفيت تعزيه نامه ها كه غالبا منظوم و در هر حال آهنگين يعني مركب از بحر طويل و شعر است، دستگاههايي كه هر يك از خوانندگان بايد شعر خود رادر آن

بخوانند، آهنگ مخالف خوانان كه داراي هيمنه و شكوه حماسي است...»[5] به اقتضاي نقشي كه افراد مختلف در اجراي تعزيه و شبيه خواني داشتند و حال و هواي شعرها و نحوه خواندن، اصطلاحات خاصي هم رايج بود، مثل: رجزخواني، شبيه خواني، نوحه خواني، بحر طويل خواني، مقتل خواني، شهادت خواني، هجران خواني (از زبان اسرا)، اشقياخواني و شمرخواني (از زبان سران سپاه عمر سعد).آنچه نقل شد، گوشه اي از كيفيت اجراي آن را نشان مي دهد.به نقل ديگري توجه كنيد: «شبيه خواني و تعزيه در عصر صفويه هنوز در ايران مرسوم نشده بود... برپايي نمايش مذهبي يا تعزيه ظاهرا از زمان پادشاهي كريم خان زند در ايران معمول شده است... اين نوع عزاداري كه بيشتر جنبه عاميانه داشته و رواج آن در شهرهاي كوچك و قراء و قصبات ايران بيشتر از شهرهاي بزرگ بوده است...صورت ساده آن (شبيه سازي) كه عنواني نداشته در عهد صفويه معمول بوده و بعد از سلسله صفويه بصورت نمايش مذهبي روي صحنه آمده است... از خصوصيات تعزيه اين بود كه هر يك نقش خود را با خواندن اشعار مذهبي دريكي از دستگاهها و آوازها... اجرا مي كردند و... مخالفين در جواب و سؤال با موافقين نيزرعايت بحر و قافيه را در اشعار مي كردند.همچنين شمايل آنها با اصل نيز تناسب داشت. مثلا شبيه علي اكبر، جوان هيجده يا نزوده و بيست ساله، خوش قيافه و نيكواندام و...» [6] .

مساله شبيه خواني از ديدگاه فقهي و اعتقادي نيز مورد بحث و بررسي عالمان شيعه قرار گرفته است.برخي آن را تحريم و بعضي تجويز كرده اند.[7] تاثيرگذاري عاطفي و نيز روحيه ضد ظلم كه در پي ديدن نمايشهاي تعزيه در افراد ايجاد مي شود، از نقاط قوت و مثبت اين نمايش

مذهبي است.به همين جهت در ايران پس از انقلاب اسلامي، رواج و توسعه بيشتري يافته و همراه اين توسعه، تحولاتي هم در سبك اجرا، هم در محتواي اشعار و جهتگيري سياسي اجتماعي پديد آمده است.در واقع، انقلاب اسلامي به تعزيه روح جديدي بخشيد و اين هنر جان گرفت.صاحب نظران اين فن، خود به تاثير آن درروحيه سربازان و افسران در طول سالهاي دفاع مقدس اعتراف كرده اند.[8] .

اجراي تعزيه مخصوص ايران نيست، در كشورهاي اسلامي و شيعي ديگري نيز اين سنت مورد توجه است و با سبكهاي گوناگون و اعتقادات و مراسم مختلف و ابزار وادوات ديگري اجرا مي شود، از جمله در هند و پاكستان، كه رواج بيشتري دارد.[9] . --------------------------------

پي نوشت ها :

[1] درباره تاريخچه آن در كشورمان ايران ر.ك: «تعزيه، هنر بومي پيشرو ايران» گردآورنده: پنز چلكووسكي.ترجمه: داود حاتمي.نيز «دايرة المعارف تشيع»، ج 4.

[2] دائرة المعارف الاسلاميه، ج 5، ص 313 (با تلخيص).

[3] از صبا تا نيما، يحيي آرين پور، ج 1، ص 322.

[4] درآمدي بر نمايش و نيايش در ايران، جابر عناصري، ص 86.

[5] فصلنامه هنر، شماره 2، ص 162، مقاله «پژوهشي در تعزيه و تعزيه خواني».

[6] موسيقي مذهبي ايران، ص 33 تا 35 (تلخيص شده) نيز ر.ك: فصلنامه هنر، شماره 2 (زمستان 61) ص 156 مقاله «پژوهشي در تعزيه و تعزيه خواني».

[7] از جمله درباره نظريه علما درباره جواز تعزيه و شبيه خواني و سينه زني و دسته راه انداختن... ر.ك: «فصلنامه هنر» شماره 4 (پائيز 1362) مقاله «فتاواي علماي سلف درباره عزاداري و شبيه خواني» ص 290.همچنين كتاب «اسرارالشهاده» فاضل دربندي، بحث مبسوطي در اين باره ها دارد، ص 61 تا 66.

[8] از جمله ر.ك: «كيهان فرهنگي»، مهر 63، ص 27،

مقاله «نشستي در ارزيابي تعزيه».

[9] همان، ص 31.

شام غريبان

در لغت، به معناي شب مردم غريب و از يار و ديار دور افتاده است، شام مسافران كه وحشتناك مي باشد.شام غريبان گرفتن: زاري كردن به درد، چنانكه بر وفات كسي گريستن و غم نمودن. شب اول وفات كسي براي خانواده آن كس، شب يازدهم محرم و عزاداري بعد از آن شب.[1] در اصطلاح، به مراسم سوگواري شبانه در شب يازدهم محرم گفته مي شود كه مردم به صورت دو گروه مجزا، پس از غروب آفتاب عاشورا در مسجدها و تكيه ها، با خواندن نوحه هاي غمگين، ياد اسراي اهل بيت را گرامي مي دارند.اين برنامه، اغلب با در دست داشتن شمعهايي و در شب تاريك يازدهم محرم انجام مي گيرد و بيشتراز كودكان و نونهالان در اين سوگواري تمثيلي استفاده مي شود.ياد كردي است از آوارگي اهل بيت امام حسين «ع» و كودكان باز مانده از شهداي كربلا كه در غروب عاشورا، بي پناه و درمانده، در ظلمت اندوهبار شب، در دشت و بيابان كربلا به سر آوردند.در اين شب، «مراسمي ساده و غم انگيز بر پا مي شود و عزاداران با لباسهاي سياه و شمعي افروخته در دست گرفته، كاه بر سر مي پاشند و نوحه هاي غم انگيز مي خوانند و دسته دسته در معابرحركت مي كنند و هر چند قدم، مدتي مي نشينند و مي گريند، آرام و غمناك.در اين مراسم بكلي سينه زني نمي شود و علم و بيرق نيز حركت داده نمي شود».[2] . -------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] تعزيه در ايران، صادق همايوني، ص 289.

شبير

نام پسر هارون است. هنگامي كه حسين عليه السلام تولد يافت جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت: اي محمد، خداوند اعلي تو را سلام مي رساند و مي فرمايد، علي نسبت به شما مثل هارون

است به موسي. نام پسرت را هم نام پسر هارون بگذار، پيامبر فرمود: نامش چه بود؟ گفت: شبير. پيامبر از كلمه ي عربي آن سؤال نمود، جبرئيل گفت: نامش را حسين بگذار.

شاه دين

امام سوم شيعيان، شهيد كربلا و خون خدا، كه نهضت عاشورا بر محور فداكاري و جانفشاني آن حضرت شكل گرفت و تاريخ بشري را سرشار از حماسه و ايثار كرد و درس آزادگي و عزت به انسان داد و با خون خويش كه در كربلا ريخت، درخت اسلام آبياري شد و امت مسلمان بيدار گشت.

در معرفي آن امام، بايد كتابي قطور نوشت، ليكن در اينجا فشرده اي از زندگي آن حضرت را مي خوانيد: امام حسين «ع» در سوم شعبان سال چهارم هجري در مدينه به دنيا آمد.رسول خدا «ع» نام اين فرزند زهرا «ع» را «حسين» نهاد.وي مورد علاقه شديد پيامبرخدا «ع» بود و آن حضرت درباره او فرمود: «حسين مني و انا من حسين...» و در آغوش پيامبر بزرگ شد.هنگام رحلت رسول خدا، شش ساله بود.در دوران پدرش علي بن ابي طالب «ع» نيز از موقعيت والايي برخوردار بود، علم، بخشش، بزرگواري، فصاحت، شجاعت، تواضع، دستگيري از بينوايان، عفو و حلم و... از صفات برجسته اين حجت الهي بود.در دوران خلافت پدرش، در كنار آن حضرت بود و در سه جنگ «جمل»، «صفين» و «نهروان» شركت داشت.

پس از شهادت پدرش كه امامت به حسن بن علي «ع» رسيد، همچون سربازي مطيع رهبر و مولاي خويش و همراه برادر بود.پس از انعقاد پيمان صلح، با برادرش و بقيه اهل بيت «ع» به مدينه آمدند.با شهادت امام مجتبي «ع» در سال 49 يا 50 هجري، بار امامت به

دوش سيد الشهدا قرار گرفت.در آن دوران دهساله كه معاويه بر حكومت مسلط بود، امام حسين «ع» همواره يكي از معترضين سرسخت نسبت به سياستهاي معاويه و دستگيريها و قتلهاي او بود و نامه هاي متعددي در انتقاد از رويه معاويه در كشتن حجر بن عدي و يارانش و عمرو بن حمق خزاعي كه از وفاداران به علي «ع» بودند و اعمال ناپسند ديگر او نوشت.در عين حال، حسين بن علي «ع» يكي از محورهاي وحدت شيعه و از چهره هاي برجسته و شاخصي بود كه مورد توجه قرار داشت و همواره سلطه اموي از نفوذ شخصيت او بيم داشت.با مرگ معاويه در سال 60 هجري، يزيد به والي مدينه نوشت كه از امام حسين «ع» به نفع او بيعت بگيرد.اما سيد الشهدا كه فساد يزيد و بي لياقتي او را مي دانست، از بيعت امتناع كرد و براي نجات اسلام از بليه سلطه يزيد كه به زوال و محو دين مي انجاميد، راه مبارزه را پيش گرفت.از مدينه به مكه هجرت كرد و در پي نامه نگاريهاي كوفيان و شيعيان عراق با آن حضرت و دعوت براي آمدن به كوفه، آن امام ابتدا مسلم بن عقيل را فرستاد و نامه هايي براي شيعيان كوفه و بصره نوشت و با دريافت پاسخ كوفيان در بيعتشان با مسلم بن عقيل، در روز هشتم ذيحجه سال 60 هجري از مكه به سوي عراق، حركت كرد.

پيمان شكني كوفيان و شهادت مسلم بن عقيل، اوضاع عراق را نامطلوب ساخت و سيد الشهدا كه همراه خانواده، فرزندان و ياران به سوي كوفه مي رفت، پيش از رسيدن به كوفه در سرزمين «كربلا» در محاصره سپاه كوفه قرار

گرفت.تسليم نيروهاي يزيدي نشد و سرانجام در روز عاشورا در آن سرزمين، مظلومانه و تشنه كام، همراه اصحابش به شهادت رسيد، از آن پس، كربلا كانون الهام و عاشورا سرچشمه قيام و آزادگي شد و كشته شدن وي، سبب زنده شدن اسلام و بيدار شدن وجدانهاي خفته گرديد.فضايل اين امام شهيد، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، چرا كه او آويزه عرش الهي و پرورده دامن رسول خداست.پيامبر خدا «ص» درباره اش فرمود: قسم به آنكه مرا بحق به پيامبري فرستاد، حسين بن علي در آسمان بزرگتر از زمين است و بر سمت راست عرش الهي نوشته است «مصباح هدي و سفينة نجاة».[1] . اي كه آميخته مهرت با دل

كرده عشق تو مرا دريا دل بذر عشقي كه به دل كاشته ام

جز هواي تو ندارد حاصل از مي عشق تو، عاقل مجنون

و زخم مهر تو مجنون، عاقل كربلا سر زد و پيدا شد حق

جلوه اي كردي و گم شد باطل تويي آن كشتي درياي حيات

هر كه را مانده جدا از ساحل گر شود كار جهان زير و زبر

نشود عشق تو از دل زايل[2] .

------------------------------

پي نوشتها :

[1] سفينة البحار، ج 1، ص 257.براي آشنايي بيشتر با آن حضرت، بايد به كتابهاي مفصلتر مراجعه كرد، از جمله:

موسوعة كلمات امام الحسين (درباره سخنان او)، حياة الامام الحسين بن علي، باقر شريف القرشي (درباره زندگاني او) عوالم و بحار الانوار (درباره فضايل او) نفس المهموم، شيخ عباس قمي (در مقتل او) و كتابهاي فراوان ديگر.به عنوان «كتابنامه عاشورا» در همين مجموعه مراجعه شود.

[2] جواد محدثي.

شه گلگون قبا

امام سوم شيعيان، شهيد كربلا و خون خدا، كه نهضت عاشورا بر محور

فداكاري و جانفشاني آن حضرت شكل گرفت و تاريخ بشري را سرشار از حماسه و ايثار كرد و درس آزادگي و عزت به انسان داد و با خون خويش كه در كربلا ريخت، درخت اسلام آبياري شد و امت مسلمان بيدار گشت.

در معرفي آن امام، بايد كتابي قطور نوشت، ليكن در اينجا فشرده اي از زندگي آن حضرت را مي خوانيد: امام حسين «ع» در سوم شعبان سال چهارم هجري در مدينه به دنيا آمد.رسول خدا «ع» نام اين فرزند زهرا «ع» را «حسين» نهاد.وي مورد علاقه شديد پيامبرخدا «ع» بود و آن حضرت درباره او فرمود: «حسين مني و انا من حسين...» و در آغوش پيامبر بزرگ شد.هنگام رحلت رسول خدا، شش ساله بود.در دوران پدرش علي بن ابي طالب «ع» نيز از موقعيت والايي برخوردار بود، علم، بخشش، بزرگواري، فصاحت، شجاعت، تواضع، دستگيري از بينوايان، عفو و حلم و... از صفات برجسته اين حجت الهي بود.در دوران خلافت پدرش، در كنار آن حضرت بود و در سه جنگ «جمل»، «صفين» و «نهروان» شركت داشت.

پس از شهادت پدرش كه امامت به حسن بن علي «ع» رسيد، همچون سربازي مطيع رهبر و مولاي خويش و همراه برادر بود.پس از انعقاد پيمان صلح، با برادرش و بقيه اهل بيت «ع» به مدينه آمدند.با شهادت امام مجتبي «ع» در سال 49 يا 50 هجري، بار امامت به دوش سيد الشهدا قرار گرفت.در آن دوران دهساله كه معاويه بر حكومت مسلط بود، امام حسين «ع» همواره يكي از معترضين سرسخت نسبت به سياستهاي معاويه و دستگيريها و قتلهاي او بود و نامه هاي متعددي در انتقاد از رويه معاويه در كشتن حجر بن

عدي و يارانش و عمرو بن حمق خزاعي كه از وفاداران به علي «ع» بودند و اعمال ناپسند ديگر او نوشت.در عين حال، حسين بن علي «ع» يكي از محورهاي وحدت شيعه و از چهره هاي برجسته و شاخصي بود كه مورد توجه قرار داشت و همواره سلطه اموي از نفوذ شخصيت او بيم داشت.با مرگ معاويه در سال 60 هجري، يزيد به والي مدينه نوشت كه از امام حسين «ع» به نفع او بيعت بگيرد.اما سيد الشهدا كه فساد يزيد و بي لياقتي او را مي دانست، از بيعت امتناع كرد و براي نجات اسلام از بليه سلطه يزيد كه به زوال و محو دين مي انجاميد، راه مبارزه را پيش گرفت.از مدينه به مكه هجرت كرد و درپي نامه نگاريهاي كوفيان و شيعيان عراق با آن حضرت و دعوت براي آمدن به كوفه، آن امام ابتدا مسلم بن عقيل را فرستاد و نامه هايي براي شيعيان كوفه و بصره نوشت و با دريافت پاسخ كوفيان در بيعتشان با مسلم بن عقيل، در روز هشتم ذيحجه سال 60 هجري از مكه به سوي عراق، حركت كرد.

پيمان شكني كوفيان و شهادت مسلم بن عقيل، اوضاع عراق را نامطلوب ساخت و سيد الشهدا كه همراه خانواده، فرزندان و ياران به سوي كوفه مي رفت، پيش از رسيدن به كوفه در سرزمين «كربلا» در محاصره سپاه كوفه قرار گرفت.تسليم نيروهاي يزيدي نشد و سرانجام در روز عاشورا در آن سرزمين، مظلومانه و تشنه كام، همراه اصحابش به شهادت رسيد، از آن پس، كربلا كانون الهام و عاشورا سرچشمه قيام و آزادگي شد و كشته شدن وي، سبب زنده شدن اسلام و بيدار شدن وجدانهاي

خفته گرديد.فضايل اين امام شهيد، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، چرا كه او آويزه عرش الهي و پرورده دامن رسول خداست.پيامبر خدا «ص» درباره اش فرمود: قسم به آنكه مرا بحق به پيامبري فرستاد، حسين بن علي در آسمان بزرگتر از زمين است و بر سمت راست عرش الهي نوشته است «مصباح هدي و سفينة نجاة».[1] . اي كه آميخته مهرت با دل

كرده عشق تو مرا دريا دل بذر عشقي كه به دل كاشته ام

جز هواي تو ندارد حاصل از مي عشق تو، عاقل مجنون

و زخم مهر تو مجنون، عاقل كربلا سر زد و پيدا شد حق

جلوه اي كردي و گم شد باطل تويي آن كشتي درياي حيات

هر كه را مانده جدا از ساحل گر شود كار جهان زير و زبر

نشود عشق تو از دل زايل[2] .

------------------

پي نوشتها :

[1] سفينة البحار، ج 1، ص 257.براي آشنايي بيشتر با آن حضرت، بايد به كتابهاي مفصلتر مراجعه كرد، از جمله:

موسوعة كلمات امام الحسين (درباره سخنان او)، حياة الامام الحسين بن علي، باقر شريف القرشي (درباره زندگاني او) عوالم و بحار الانوار (درباره فضايل او) نفس المهموم، شيخ عباس قمي (در مقتل او) و كتابهاي فراوان ديگر.به عنوان «كتابنامه عاشورا» در همين مجموعه مراجعه شود.

[2] جواد محدثي.

شام

شام به سرزمين منطقه سوريه، فلسطين، لبنان، اردن و اطراف آنها گفته مي شده است. شامات هم مي گويند.اين سرزمين در صدر اسلام فتح شد و معاويه در دوره عثمان والي آنجا بود و امويان از آن پس بر آن منطقه استيلا يافتند و از حكومت مشروع علي «ع» سر برتافتند. دمشق، پايتخت امويان بود.يزيد هم آنجا حكومت مي كرد.[1] .

از سرزمين

شام در روايات، نكوهش شده و ائمه از آن به بدي ياد كرده اند.اهل شام بويژه در عهد معاويه، با علي دشمني بسيار مي كردند و از جمله علل آن تبليغات گسترده معاويه و امويان بر ضد علي «ع» و بني هاشم بود و چون در آن منطقه نفوذ و استيلا داشتند، افكار را بر ضد اهل بيت، منحرف مي ساختند و بذر دشمني آنان را در دلها مي پراكندند.در دوره هاي بعد هم ميان شاميان و عراقيان خصومت و ناسازگاري ادامه يافت و شهرها و مردم عراق، اغلب زير بار حكومت دمشق نمي رفتند.سرهاي مسلم بن عقيل و هاني را پس از شهادتشان به شام كه مقر حكومت يزيد بود فرستادند.

اهل بيت سيد الشهدا «ع» پس از واقعه كربلا كه به اسارت دشمن در آمدند، ابتدا به كوفه و از آنجا به شام برده شدند و چند روزي در دمشق اقامت كردند.ديدارشان با يزيد در دار الخلافه در همين شهر بود كه حضرت زينب و امام سجاد «ع» در بارگاه يزيد خطبه خواندند و يزيد را رسوا ساختند.[2] قبر حضرت زينب و رقيه كه هر دو بصورت حرم و زيارتگاه شيعه است، در شام است.قبر رقيه نزديك مسجد جامع دمشق و حرم حضرت زينب در زينبيه، بيرون از دمشق است.[3] سفر به شام براي اهل بيت حسين «ع» بسيار تلخ و مصيبتهاي دوران اسارت در اين ديار، برايشان از سختترين مصيبتها بوده است.وقتي از امام سجاد پرسيدند: در سفر كربلا، سختترين مصيبتهاي شما كجا بود، سه بار فرمود: «الشام، الشام، الشام».[4] . -------------------------------------

پي نوشتها:

[1] دائرة المعارف الاسلامية، ج 13، ص 81.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 680.

[3] درباره شام و قبور متبركه

و مدفونين در آنجا، از جمله ر.ك: «شام سرزمين خاطره ها» مهدي پيشوايي.

[4] عنوان الكلام، فشاركي، ص 118.

شراف

به معناي بلندي است.نام منزلي از منزلگاههاي ميان مكه تا كوفه كه امام حسين «ع» آنجا هم فرود آمد.منطقه اي پر آب و درخت كه تا واقصه (يكي ديگر از منزلگاهها) 5 / 7 كيلومتر فاصله دارد.حر در اينجا راه را بر حسين «ع» بست.امام و همراهان شب را آنجا ماندند. سحرگاهان حضرت به جوانان كاروان دستور داد تا مي توانند آب بسياري ذخيره بردارند.همه مشكها و ظرفها را پر از آب كردند.پس از حركت از آنجا بود كه با سپاه حربرخورد كردند كه همه تشنه بودند.حضرت فرمود تا سپاه حر، حتي اسبهاي آنان را با آبهاي ذخيره سيراب كنند.[1] شراف، نام مردي بوده كه در اين محل چشمه و چاههاي پرآبي احداث كرده بود.[2] شايد هم نام شراف به اين جهت بر اين منزلگاه گفته شده است. ----------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، علي بن حسين هاشمي، ص 94.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 213.

شريعه

در لغت، به معناي راهي است كه به آب رود، يا دريا منتهي مي شود، آبشخور، جاي برداشتن آب از رودخانه، نهر كوچكتر كه آب رود، از آن طريق بر دشت، مسلط مي شود. لغات ديگر اين اصطلاح عبارت است از: مشرع، مشرعه، شرعه، مشرب، منهل، ورد، مورد، آبخور، آبشخور، شريعه فرات[1] در روز عاشورا، عباس بن علي «ع» براي آب آوردن از فرات به شريعه رفت.در حاشيه رودخانه فرات، منطقه نخلستاني بود.در همان شريعه بود كه در پشت نخل كمين كرده دست راست او را از كار انداختند و در همان مسير به شهادت رسيد و همانجا نيز دفن شد. ------------------------

پي نوشتها:

[1] لغت نامه، دهخدا.

شط

نام نهري در سرزمين كربلا، كه حادثه عاشورا نزديك آن اتفاق افتاد و امام حسين «ع» ويارانش لب تشنه در كنار آب، شهيد شدند.فرات، نهر مقدس و با فضيلتي است كه طبق روايات، دو ناودان از بهشت بر آن مي ريزد و نهري پر بركت است و كودكي كه كامش را با آب فرات بردارند، دوستدار اهل بيت «ع» مي شود.[1] در حديث است كه فرات، مهريه زهراست.[2] مستحب است براي زيارت امام حسين از آب فرات غسل زيارت كنند كه موجب آمرزش گناهان است.[3] نوشيدن از آب فرات نيز مطلوب است.امام صادق «ع» به سليمان بن هارون فرمود: «ما اظن احدا يحنك بماء الفرات الا احبنا اهل البيت».[4] .

و نيز فرمود: «من شرب من ماء الفرات و حنك به فانه يحبنا اهل البيت»،[5] هر كس از آب فرات بنوشد و كام را با آن بردارد، او دوستدار ما خاندان خواهد بود.در حديث، از فرات بعنوان نهر مؤمن و نيز نهر بهشتي ياد شده

است: «نهران مؤمنان و نهران كافران، فالمؤمنان: الفرات و نيل مصر...»[6] «اربعة انهار من الجنة: الفرات...».[7] .

«فرات» يادآور عظيمترين حماسه خونين و ماندگارترين صحنه وفا و صبر است. شير مردان عاشورايي در كربلا، در محرم سال 61 هجري توسط نيروهاي «ابن زياد» در محاصره قرار گرفتند و آب به روي اردوگاه امام حسين «ع» و اطفال و خيمه ها بسته شد.

سپاه دشمن مي خواست با قرار دادن حسين «ع» در مضيقه بي آبي، او را به تسليم وا دارد، اما آن حضرت مرگ شرافتمندانه و تشنه كامانه را برگزيد.عباس «ع» كه براي آب آوردن از فرات، براي كودكان تشنه رفته بود.در كنار همين نهر علقمه دستانش قطع شد و به شهادت رسيد. «آب فرات» همچون «خاك كربلا»، هر دو آموزگار شجاعت و الهام بخش شهادتند.از اين رو برداشتن كام نوزاد با آب فرات يا تربت حسيني، چشاندن طعم شجاعت و انتقال فرهنگ شهادت در دل و جان شيعه است.

اما موقعيت جغرافيايي فرات: «شطي است در مغرب كشور عراق و متشكل است از دو شعبه «قره سو» و «مراد چاي» كه سرچشمه آنها نزديك رود «ارس» در ارمنستان تركيه است. موقعي كه دو شعبه قره سو و مراد چاي به هم مي رسند، فرات به دجله نزديك مي شود، ولي مجددا دجله متوجه جنوب شرقي شده و فرات به سمت مغرب مايل مي شود و سپس در نزديكي خليج فارس به رود دجله مي پيوندد و از آن پس مجموع اين دو رود به نام «شط العرب» خوانده مي شود و به خليج فارس مي ريزد.سرزميني را كه بين دو رود دجله و فرات واقع است «الجزيره» مي گويند.طول رودخانه فرات تقريبا 2900 كيلومتر است.جريان فرات

در جلگه بين النهرين بسيار ملايم است و داراي بستري عريض مي باشد.يگانه عامل حاصلخيزي خاك عراق و جلب جمعيت در جلگه خشك و گرم بين النهرين، دو رود فرات و دجله مي باشد. بابل، پايتخت قديم كشور بابل در ساحل فرات بنا شده بود.»[8] . -------------------------

پي نوشتها:

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 352، المزار، شيخ مفيد، ص 18.

[2] همان، ص 563.

[3] همان، ج 1، ص 565.

[4] وسائل الشيعه، ج 10، ص 314، بحار الانوار، ج 101، ص 114.

[5] همان.

[6] همان، ج 17، ص 215.

[7] همان.

[8] فرهنگ فارسي، معين.

شقوق

به معناي ناحيه ها.نام يكي از منزلگاههاي ميان مكه و كوفه.اين محل نزديك كوفه و متعلق به بني اسد بوده و بركه آب و چاهي داشته كه محل فرود آمدن كاروانها بوده است.[1] در اين محل، سيد الشهدا «ع» با مردي از اهل كوفه برخورد كه از آن شهر مي آمد.اوضاع كوفه را از او پرسيد.وقتي شنيد كه مردم بر ضد او اجتماع كرده اند، اشعاري خواند كه با اين مطلع آغاز مي شود: فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلي و انبل[2] .

(اگر دنيا ارزشمند به حساب آيد، خانه پاداش الهي، برتر و بهتر است...).

-----------------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 84.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 211 به نقل از مناقب ابن شهر آشوب.

شبه پيغمبر

لقب علي اكبر «ع» فرزند شهيد امام حسين عليه السلام است كه در ركاب پدر، روز عاشورا به خون غلطيد.وي از نظر چهره، شبيه پيامبر خدا بود.سيد الشهدا «ع» نيز هنگام عزيمت جوانش به ميدان، فرمود: «اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الي وجه رسولك نظرنا الي وجهه...»[1] خدايا شاهد باش و گواهي بر اين قوم بده، جواني به سوي آنان به ميدان رفت كه در خلقت و اخلاق و گفتار، شبيه ترين مردم به رسول تو بود و هر گاه مشتاق سيماي پيامبرت بوديم به چهره او نگاه مي كرديم.علي اكبر، آيينه احمد نما بود، احمد ثاني، دوباره پيامبر! يا رب اين صوت محمد يا صداي اكبر است

روي ماه احمد است اين يا لقاي اكبر است[2] .

---------------

پي نوشتها :

[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 30.

[2] حسان.

شش ماهه

يكي از فرزندان امام حسين «ع» كه شير خوار بود و از تشنگي، روز عاشورا بي تاب شده بود.امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسي جز اين كودك نمانده است.نمي بينيد كه چگونه از تشنگي بي تاب است؟در «نفس المهموم» آمده است كه فرمود: «ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل» در حال گفتگو بود كه تيري از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علي اصغر را دريد.امام حسين «ع» خون گلوي او را گرفت و به آسمان پاشيد.[1] در كتابهاي مقتل، هم از «علي اصغر» ياد شده، هم از طفل رضيع (كودك شيرخوار) و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكي است، اختلاف است.

در زيارت ناحيه مقدسه، درباره

اين كودك شهيد، آمده است: «السلام علي عبدالله بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمي الصريع، المشحط دما، المصعد دمه في السماء، المذبوح بالسهم في حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدي».[2] و در يكي از زيارتنامه هاي عاشورا آمده است: «و علي ولدك علي الاصغر الذي فجعت به» از اين كودك، با عنوانهاي شيرخواره، ششماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و... ياد مي شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمي است كه در ارتباط با او آورده مي شود. طفل ششماهه تبسم نكند، پس چه كند

آنكه بر مرگ زند خنده، علي اصغر توست «علي اصغر، يعني درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين زاويه شهادت... چشم تاريخ، هيچ وزنه اي را در تاريخ شهادت، به چنين سنگيني نديده است.»[3] علي اصغر را «باب الحوائج» مي دانند، گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، اما مقامش نزد خدا والاست. در گلخانه ي شهادت را

مي گشايد كليد كوچك ما

--------------------

پي نوشتها :

[1] معالي السبطين، ج 1، ص 423.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 66.

[3] اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد پاك نژاد، ج 2، ص 42.

شير خواره

يكي از فرزندان امام حسين «ع» كه شير خوار بود و از تشنگي، روز عاشورا بي تاب شده بود.امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسي جز اين كودك نمانده است.نمي بينيد كه چگونه از تشنگي بي تاب است؟در «نفس المهموم» آمده است كه فرمود: «ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل» در حال گفتگو بود كه تيري از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علي اصغر را دريد.امام حسين «ع» خون گلوي او را گرفت و به آسمان پاشيد.[1] در كتابهاي مقتل،

هم از «علي اصغر» ياد شده، هم از طفل رضيع (كودك شيرخوار) و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكي است، اختلاف است.

در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين كودك شهيد، آمده است: «السلام علي عبدالله بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمي الصريع، المشحط دما، المصعد دمه في السماء، المذبوح بالسهم في حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدي».[2] و در يكي از زيارتنامه هاي عاشورا آمده است: «و علي ولدك علي الاصغر الذي فجعت به» از اين كودك، با عنوانهاي شيرخواره، ششماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و... ياد مي شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمي است كه در ارتباط با او آورده مي شود. طفل ششماهه تبسم نكند، پس چه كند

آنكه بر مرگ زند خنده، علي اصغر توست «علي اصغر، يعني درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين زاويه شهادت... چشم تاريخ، هيچ وزنه اي را در تاريخ شهادت، به چنين سنگيني نديده است.»[3] علي اصغر را «باب الحوائج» مي دانند، گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، اما مقامش نزد خدا والاست. در گلخانه ي شهادت را

مي گشايد كليد كوچك ما

-------------------

پي نوشتها :

[1] معالي السبطين، ج 1، ص 423.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 66.

[3] اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد پاك نژاد، ج 2، ص 42.

شبه پيغمبر

لقب حضرت علي اكبر عليه السلام است كه در ركاب پدر، روز عاشورا به خون غلطيد، آن حضرت از نظر شمايل، شبيه ترين خلق به پيامبر خدا بود.

شش ماهه

منظور، طفل شيرخوار حضرت امام حسين، علي اصغر عليه السلام است.

ششمين امام نور

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ششمين پيشواي شيعيان جهان و از نوادگان امام حسين عليه السلام.

از آن بزرگوار، شمار زخمهاي نيزه ها و شمشيرهايي كه بر پيكر مقدس سالار شايستگان وارده آمده بود، روايت شده است.

شيرخوار

منظور، طفل شيرخوار سيدالشهداء، حضرت علي اصغر عليهماالسلام است.

شام غريبان

در لغت، به معناي شب مردم غريب و از يار و ديار دور افتاده است، شام مسافران كه وحشتناك مي باشد.شام غريبان گرفتن: زاري كردن به درد، چنانكه بر وفات كسي گريستن و غم نمودن. شب اول وفات كسي براي خانواده آن كس، شب يازدهم محرم و عزاداري بعد از آن شب.[1] در اصطلاح، به مراسم سوگواري شبانه در شب يازدهم محرم گفته مي شود كه مردم به صورت دو گروه مجزا، پس از غروب آفتاب عاشورا در مسجدها و تكيه ها، با خواندن نوحه هاي غمگين، ياد اسراي اهل بيت را گرامي مي دارند.اين برنامه، اغلب با در دست داشتن شمعهايي و در شب تاريك يازدهم محرم انجام مي گيرد و بيشتراز كودكان و نونهالان در اين سوگواري تمثيلي استفاده مي شود.ياد كردي است از آوارگي اهل بيت امام حسين «ع» و كودكان باز مانده از شهداي كربلا كه در غروب عاشورا، بي پناه و درمانده، در ظلمت اندوهبار شب، در دشت و بيابان كربلا به سر آوردند.در اين شب، «مراسمي ساده و غم انگيز بر پا مي شود و عزاداران با لباسهاي سياه و شمعي افروخته در دست گرفته، كاه بر سر مي پاشند و نوحه هاي غم انگيز مي خوانند و دسته دسته در معابرحركت مي كنند و هر چند قدم، مدتي مي نشينند و مي گريند، آرام و غمناك.در اين مراسم بكلي سينه زني نمي شود و علم و بيرق نيز حركت داده نمي شود».[2] . ----------------------

پي نوشتها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] تعزيه در ايران، صادق همايوني، ص 289.

شب عاشورا

امشب شهادتنامه عشاق امضا مي شود

فردا ز خون عاشقان اين دشت، دريا مي شود[1] .

شب دهم محرم سال 61 هجري، امام حسين «ع» و يارانش با نيايش و نماز، به آماده سازي خود و سلاحها و تحكيم

ميثاقهاي استوار ياري و فداكاري پرداختند، چرا كه فرداي آن روز، حماسه عظيم عاشورا و شهادت حياتبخش آنان رقم مي خورد.شب عاشورا را امام حسين «ع» از سپاه كوفه مهلت خواست تا به عبادت و تلاوت بپردازد. همان شب، براي يارانش سخنراني كرد و آنان مراتب اخلاص و وفاي خويش را در سخنرانيهاي پرشور خود ابراز كردند.در همين شب بود كه ياران شهادت طلب، از خوشحالي سعادت شهادت كه فردا نصيبشان مي شد با هم مزاح مي كردند، مثل حبيب و برير، و صداي ياران امام به نجوا و زمزمه نيايش، همچون كندوي زنبوران به گوش مي رسيد.[2] شب عاشورا لحظه اي چشمان امام را خواب گرفت.رسول خدا را در خواب ديد كه به او خبر شهادتش را مي داد.اين خواب، اهل بيت را آشفته و گريان ساخت.در چنين شبي، امام در خيمه خويش به آماده سازي سلاح خود مشغول بود و شعر «يا دهر اف لك من خليل...» را مي خواند، امام سجاد كه در خيمه بود با شنيدن آن چشمش اشكبار شد و زينب گريست و امام حسين «ع» خواهر را دلداري داد و به صبر سفارش كرد.آن شب، شب قدر بزرگمرداني بود كه با انتخاب شهادت، عزت ابدي و نام جاودان را براي خود رقم زدند. -----------------------

پي نوشتها :

[1] حسان.

[2] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 175.

شب عاشورا

امشب شهادتنامه عشاق امضا مي شود فردا ز خون عاشقان اين دشت، دريا مي شود[1] .

شب دهم محرم سال 61 هجري، امام حسين «ع» و يارانش با نيايش و نماز، به آماده سازي خود و سلاحها و تحكيم ميثاقهاي استوار ياري و فداكاري پرداختند، چرا كه فرداي آن روز، حماسه عظيم عاشورا و شهادت حياتبخش

آنان رقم مي خورد.شب عاشورا را امام حسين «ع» از سپاه كوفه مهلت خواست تا به عبادت و تلاوت بپردازد. همان شب، براي يارانش سخنراني كرد و آنان مراتب اخلاص و وفاي خويش را در سخنرانيهاي پرشور خود ابراز كردند.در همين شب بود كه ياران شهادت طلب، از خوشحالي سعادت شهادت كه فردا نصيبشان مي شد با هم مزاح مي كردند، مثل حبيب و برير، و صداي ياران امام به نجوا و زمزمه نيايش، همچون كندوي زنبوران به گوش مي رسيد.[2] شب عاشورا لحظه اي چشمان امام را خواب گرفت.رسول خدا را در خواب ديد كه به او خبر شهادتش را مي داد.اين خواب، اهل بيت را آشفته و گريان ساخت.در چنين شبي، امام در خيمه خويش به آماده سازي سلاح خود مشغول بود و شعر «يا دهر اف لك من خليل...» را مي خواند، امام سجاد كه در خيمه بود با شنيدن آن چشمش اشكبار شد و زينب گريست و امام حسين «ع» خواهر را دلداري داد و به صبر سفارش كرد.آن شب، شب قدر بزرگمرداني بود كه با انتخاب شهادت، عزت ابدي و نام جاودان را براي خود رقم زدند.

----------------------

پي نوشتها:

[1] حسان.

[2] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 175.

شفق سرخ

روايت است از ابن عباس كه سرخي شفق، از روزي ديده شد و پديد آمد كه حسين «ع» شهيد شد و آسمان در شهادت او خون گريست و از آن بيشتر، اين رنگ سرخ در افق ديده نشده بود: «ان يوم قتل الحسين «ع» قطرت السماء دما و ان هذه الحمرة التي في السماء ظهرت يوم قتله و لم تر قبله».[1] و از امام رضا «ع» روايت است: «لما قتل جدي الحسين

«ع» امطرت السماء دما و ترابا احمر»[2] كه بارش خون و خاك سرخ را مي رساند. گريست در غمت زمان، به خون نشست آسمان

شب و سياهپوشي اش شد آيت عزاي تو رنگين شدن افق، از جمله نشانه ها و آثار شگفت ديگري است كه در روايات آمده كه پس از حادثه كربلا و شهادت امام، در جهان ديده شد.[3] و طبق نقلهاي متعدد در منابع مختلف، سابقه شفق سرخ در آسمان، به شهادت ابا عبدالله «ع» بر مي گردد.از محمد بن سيرين نيز نقل شده كه اين سرخي آسمان بعد از كشته شدن حسين «ع» ديده شد و نيز از امام باقر «ع» روايت است كه آسمان در شهادت حضرت يحيي و حضرت حسين «ع» سرخ شد.[4] .

ابو العلاء معري در اشاره به همين شفق سرخ كه از اثر خون شهداي اهل بيت، علي و حسن و حسين «عليهم السلام» پديدار شده چنين سروده است: [5] . و علي الافق من دماء الشهيدين علي و نجله شاهدان

فهما في اواخر الليل فجران و في اولياته شفقان ثبتا في قميصه ليجيي ء الحشر مستعديا الي الرحمن اين شفق سرخ كز افق شده پيدا

پرتو سيماي سرخ فام حسين است[6] .

---------------------

پي نوشتها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 461.

[2] اثبات الهداة، ج 5، ص 179.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 204 به بعد، عبرات المصطفين، ج 2، ص 174.

[4] اثبات الهداة، ج 5، ص 199، تاريخ الاسلام، ج 5، ص 15.

[5] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 55.

[6] قاسم رسا.

شير كربلا

به نقل مردي از قبيله بني اسد، پس از آنكه حسين بن علي «ع» و اصحابش شهيد شدند و سپاه كوفه

از كربلا كوچ كرد، هر شب شيري از سمت قبله مي آمد و به قتلگاه كشتگان مي رفت و بامدادان بر مي گشت.يك شب ماند تا ببيند قصه چيست.ديد آن شير، بر جسد امام حسين «ع» نزديك مي شد و حالت گريه و ناله داشت و چهره خود را بر آن جسد مي ماليد.[1] بر اساس همين نقل نيز، در مراسم شبيه خواني و تعزيه كربلا، كسي در پوست شير مي رود و در ميدان نبرد حاضر مي شود و پس از آنكه سيد الشهدا كشته مي شود خودرا به بالين پيكر او مي رساند و بر نعش امام حسين «ع» مي گريد و اين صحنه، سبب تاثر و گريه تماشاگران تعزيه مي شود. --------------------------

پي نوشتها:

[1] ناسخ التواريخ، (جلد امام حسين)، ج 4، ص 23.

شريكة الشهيد

سهيم و شريك كه در شهادت شهداء. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

شفيقة الحسن

دلسوز حضرت حسن عليه السلام از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

شمامه

مادر بزرگوار حضرت ام البنين و جده ي گرامي حضرت قمر بني هاشم عليهم السلام است. شمامه از خانواده ي سهل بن عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب مي باشد. «عمدة الطالب» از او بنام «ليلي» ياد كرده است.

شمسة قلادة الجلالة

در درخشان گردنبند جلالت. از القاب حضرت زينب سلام الله عليهاست.

شهربانو

دختر يزدگرد و همسر امام حسين عليه السلام بود. شهربانو، مادر مكرمه ي حضرت زين العابدين عليه السلام است.

شاه زنان

مادر امام زين العابدين «ع» و همسر امام حسين «ع». وي دختر يزدگرد بود و در زمان خلافت عمر، جزء اسيران ايراني به مدينه آورده شد. او آزاد شد و از ميان خواستگاران، حسين بن علي «ع» را برگزيد. ايرانيان از اين جهت لا اهل بيت پيغمبر، احساس خويشاوندي مي كردند. نامش «شهربانويه» و «شاه زنان» هم گفته شده است.

شهربانو

مادر امام زين العابدين «ع» و همسر امام حسين «ع». وي دختر يزدگرد بود و در زمان خلافت عمر، جزء اسيران ايراني به مدينه آورده شد. او آزاد شد و از ميان خواستگاران، حسين بن علي «ع» را برگزيد. ايرانيان از اين جهت با اهل بيت پيغمبر، احساس خويشاوندي مي كردند. نامش «شهربانويه» و «شاه زنان» هم گفته شده است.

شير زن كربلا

زينب كبري سلام الله عليها، پيامبر خون شهداي كربلا و همراه حسين «ع» در نهضت خونين عاشورا.حضرت زينب، دختر امير المؤمنين و فاطمه زهرا «ع» در سال پنجم هجري، روز 5 جمادي الاولي در مدينه، پس از امام حسين «ع» به دنيا آمد.از القاب اوست: عقيله بني هاشم، عقيله طالبيين، موثقه، عارفه، عالمه، محدثه، فاضله، كامله، عابده آل علي.زينب را مخفف «زين اب» دانسته اند، يعني زينت پدر.

امام حسين «ع» هنگام ديدار، به احترامش از جا برمي خاست.زينب كبري، از جدش رسول خدا و پدرش امير المؤمنين و مادرش فاطمه زهرا «ع» حديث روايت كرده است.[1] اين بانوي بزرگ، داراي قوت قلب، فصاحت زبان، شجاعت، زهد و ورع، عفاف و شهامت فوق العاده بود.[2] شوهرش، عبدالله بن جعفر (پسر عموي خودش) بود.از اين ازدواج، دو پسر حضرت زينب به نامهاي محمد و عون، در كربلا به شهادت رسيدند.

وقتي امام حسين «ع» پس از امتناع از بيعت با يزيد، از مدينه به قصد مكه خارج شد، زينب نيز با اين دو فرزند، همراه برادر گشت.در طول نهضت عاشورا، نقش فداكاريهاي عظيم زينب، بسيار بود.سرپرست كاروان اسيران اهل بيت و مراقبت كننده از امام زين العابدين «ع» و افشاگر ستمگري هاي حكام اموي با خطبه هاي آتشين بود.زينب، هم دختر شهيد بود، هم

خواهر شهيد، هم مادر شهيد، هم عمه شهيد.پس از عاشورا و در سفر اسارت، در كوفه و دمشق، خطابه هاي آتشيني ايراد كرد و رمز بقاي حماسه كربلا و بيداري مردم گشت.پس از بازگشت به مدينه نيز، در مجالس ذكري كه براي شهداي كربلاداشت، به سخنوري و افشاگري مي پرداخت.وي به «قهرمان صبر» شهرت يافت.

در سال 63 و به نقلي 65 هجري درگذشت.قبرش در زينبيه (در سوريه كنوني) است. برخي نيز معتقدند مدفن او در مصر است.در كتاب «خيرات الحسان» آمده است: در مدينه قحطي پيش آمد.زينب همراه شوهرش عبدالله بن جعفر به شام كوچ كردند و قطعه زميني داشتند.زينب در همانجا در سال 65 هجري در گذشت و در همان مكان دفن شد.[3] . صبح ازل طليعه ايام زينب است

پاينده تا به شام ابد نام زينب است در راه دين لباس شهامت چو دوختند

زيبنده آن لباس بر اندام زينب است بارزترين بعد زندگي حضرت زينب، همان پاسداري از فرهنگ عاشورا بود كه با خطابه هايش، پيام خون حسين «ع» را به جهانيان رساند.در اين زمينه، نوشته ها و سروده هاي بسياري است، از جمله اين شعر: سر ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود

كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود چهره ي سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ

پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود چشمه ي فرياد مظلوميت لب تشنگان

در كوير تفته جا مي ماند اگر زينب نبود زخمه ي زخمي ترين فرياد، در چنگ سكوت

از طراز نغمه وا مي ماند اگر زينب نبود در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ

در گلوي چشمها مي ماند اگر زينب نبود ذو الجناح داد خواهي، بي سوار و بي لگام

در بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود

در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب

پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود[4] . خود زينب نيز از فصاحت و ادب برخوردار بود.در هنگام ديدن سر بريده برادر، خطاب به او چنين سرود: «يا هلالا لما استتم كمالا...» بعدها هم در سوگ حسين «ع» اشعاري سرود، با اين مطلع: «علي الطف السلام و ساكنيه...»: سلام بر كربلا و برآرميدگان آن دشت، كه روح خدا در آن قبه ها و بارگاههاست.جانهاي افلاكي و پاكي كه در زمين خاكي، مقدس و متعالي شدند، آرامگاه جوانمرداني كه خدا را پرستيدند و در آن دشتها و هامونها خفتند.سرانجام، گورهاي خاموششان را قبه هايي افراشته در برخواهد گرفت، و بارگاهي خواهد شد، داراي صحنهاي گسترده و باز... --------------------

پي نوشتها :

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 65.

[2] درباره مقامات معنوي زينب و ويژگيهايش، ر.ك: «الخصائص الزينبيه» از سيد نور الدين جزايري.

[3] درباره زندگينامه حضرت زينب، از جمله ر.ك: «بطلة كربلا» عايشه بنت الشاطي، كه با نام «زينب، بانوي قهرمان كربلا» به قلم حبيب الله چايچيان و مهدي آيت الله زاده ترجمه شده است.

[4] قادر طهماسبي (فريد).

شاه داعي شيرازي

سيد نظام الدين محمود بن حسن الحسني ملقب به داعي الي الله يا شاه داعي، از نوادگان داعي صغير، چهارمين امير سلسله ي علويان طبرستان است. او به سال 810 ه. ق در شيراز متولد شد. در جواني دست ارادت به شيخ مرشد الدين ابواسحاق داده و مدتي هم در محضر شاه نعمة الله ولي در كرمان گذرانده است و به سال 870 يا 867 ه. ق در شيراز وفات يافته و همانجا مدفون است. از شاه داعي آثار نظم و نثر فراوان بجاي مانده كه

از جمله ي آنهاست: مثنويهاي ششگانه مشهور به سته ي داعي، دواوين، ساقي نامه و 16 رساله به نثر. او در شعر هم «داعي» تخلص مي كرده و هم «نظامي».

شاه داعي شيرازي از جمله شاعراني است كه در مصيبت شهيدان دشت كربلا اشعار متعددي سروده است كه در اينجا ما به نمونه اي از آن اشعار اشاره مي كنيم: خواجه ي عالم امام المرسلين

آن كه زو با زيب شد دنيا و دين با چنين تمكين حكم و اصطفا

خوش نشسته بود روزي مصطفي نزد او شهزادگان در انبساط

هر دو را از التفات او نشاط اين يكي در حسن، در ثمين

وان دگر گوهر، حسين نازنين زاده اين دو گوهر، اين دو سرفراز

از علي و فاطمه در بحر راز بوده جد خويش را منظور چشم

هر دو را مي داشت همچون نور چشم سوي ايشان داشت خواجه ديدگان

كآب گشت از ديدگان او روان سائلي گفتا چو خواجه مي گريست

يا رسول، اين گريه ي دلسوز چيست؟ چون نگريم؟ گفت: كآمد جبرئيل

آن كه از حضرت مرا او شد دليل گفت با من گرچه خواهي شد ملول

مي كنم القا حديثي اي رسول گرچه اين هر دو جگر گوشه ي تواند

ملجأ امت به محشر اين دواند امتت خواهند كشتن شان دريغ

اين به زهر و آن يك ديگر به تيغ امتان بي وفا را بين كه چون

اين دو گوهر را روا دارند خون چون نگريم كاين دو جان روزگار

هر دو را خواهند كشتن زار زار؟ چون نگريم كاين دو، روزي از قضا

مي دردشان چنگل سگ زاده ها ليك با حكم خدايي چاره نيست

گرچه دل، الا كه پاره پاره نيست آنان كه ديده حاصل دنيا و دين، حسين

گريند بر امام زمان و زمين، حسين ياد آوريد خون كه روان كرده اند

چون

از گردن و ز حنجره ي نازنين، حسين از زعم خويش دعوي اسلام كرده اند

وانگه شهيد كرده و كشته چنين، حسين فرياد و ناله مي كند و ياد مي كند

كافر به گريه در طرف روم و چين، حسين اي مصطفي كه خفته اي اما نخفته اي

از روضه سر برآر و بدين سان ببين، حسين داعي بگو كه قاتل او روز رستخيز

از فعل شوم خود به كجا آورد گريز

شريف رضي

شريف رضي ذوالحسبين ابوالحسن محمد بن طاهر ذي المنقبتين، به سال 359 ه. ق در بغداد به دنيا آمد. نسب او به امام موسي كاظم عليه السلام مي رسد. او به سال 406 ه. ق درگذشت و در بغداد دفن شد، ولي مدتي بعد جسد او را به كربلا منتقل كردند. كربلا لا زلت كربا و بلا

ما لقي عندك آل المصطفي كم علي تربك لما صرعو

من دم سال و من دمع جري يا رسول الله لو عاينتهم

و هم ما بين قتل و سبا من رميض يمنع الظل و من

عاطش يسقي أنا بيب القنا لرأت عيناك منهم منظرا

للحشا شجوا و للعين قذي ليس هذا لرسول الله يا

امة الطغيان و الغي جزي لو رسول الله يحيي بعده

قعد اليوم عليه للعزي كانت مآتم بالعراق تعدها

أموية بالشام من اعيدها يا غيرة الله اغضبي لنبيه

و تزحزحي بالبيض من أغمادها من عصبة ضاعت دماء محمد

و بنيه يزيدها و زيادها صفدات مال الله مل أكفها

و أكف آل الله في أصفادها يا يوم عاشورا كم لك لوعة

تترقص الأحشاء من ايقادها اي كربلا، به خاطر پيش آمدهايي كه در تو براي آل مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم رخ داد، هميشه در محنت و بلا هستي.

هنگامي كه آنها كشته شدند، چقدر خون

و اشك بر خاك تو جاري شد.

اي رسول خدا، اگر آنها را در هنگامي كه به قتل و اسارت گرفتار شدند مي ديدي،

كساني كه در برابر حرارت آفتاب سايه و سرپناهي نداشتند و تشنگي آنها را نيزه ها سيراب مي كرد،

منظره اي مي ديدي كه با ديدن آن حزني سنگين تو را فرا مي گرفت و چشمانت به درد مي آمد.

اي امت سركش و ستمگر، پاداش رسول خدا اين نيست.

اگر امروز رسول خدا دوباره زنده شود، براي او (حسين عليه السلام) عزاداري برپا مي كند.

در عراق ماتم هايي است كه امويه در شام آنها را عيد به حساب مي آورند.

اي غيرت خدا، بر آنچه كه براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيش آمده خشم بگير و شمشيرها را از غلاف بيرون آور و انتقام بگير،

گروهي كه از يزيد تا زياد خون محمد صلي الله عليه و آله و سلم و فرزندانش را ضايع كردند،

دستهاي آنها از اموال خدا پر بود در حاليكه دست آل الله در زنجير بود.

اي روز عاشورا، آن قدر اندوه دروني داري كه از سوزش آن تمام احشا به جنبش درآمده اند.

شريف مرتضي

ذوالمجدين ابوالقاسم علي بن حسين بن موسي، به سال 355 ه. ق متولد شد. نسب او به امام موسي كاظم عليه السلام مي رسد و ملقب به علم الهدي است. او به سال 436 ه_. ق وفات يافت و در ابتدا در بغداد دفن شد، ولي بعد از مدتي جسدش را به كربلا منتقل كردند. قف بالديار المغفرات

لعبت بها أيدي الشتات فاذا سألت فليس تس

أل غير صم صامتات و اسأل عن القتلي الألي

طرحوا علي شط الفرات و تيقنوا أن الحيا

ة مع المذلة كالممات و منيتي في نصرهم

أشهي الي من الحياة ان

يوم الطف يوم

كان للدين عصيبا لم يدع في القلب مني

للمسرات نصيبا انه يوم نحيب

فالتزم فيه النحيبا در سرزميني كه بازيچه ي دست پراكندگي قرار گرفته و ويران شده، بايست.

اگر بخواهي درباره ي آن ويراني سؤال كني، بايد از اشياء كر و لال بپرسي (همه چيز از بين رفته است).

از كشتگاني كه در كنار فرات بر روي زمين افتاده اند بپرس.

آنها يقين دارند كه زندگي با خواري چون مرگ است.

اگر در ياري آنها بميرم، برايم از زندگي لذتبخش تر است.

روز عاشورا براي دين روزي سخت بود جاي هيچ شادي در قلب من نگذاشت. اين روز، روز غم و گريه است. پس در اين روز هميشه گريان باش.

شيخ بهايي

محمد بن حسين معروف به بهاء الدين عاملي، يكي از چهره هاي برجسته ي تاريخ اسلام است. وي از اكثر علوم روزگار خويش بهره ي كامل داشت. اين دانشمند فرهيخته به سال 953 ه. ق در بعلبك چشم به جهان گشود و سپس به همراه پدر به ايران آمد و سالها چون خورشيد در حوزه ي پر بار علمي اصفهان درخشيد. شيخ بهايي در 12 شوال 1031 ه. ق در اصفهان بدرود حيات گفت. جنازه ي او را به مشهد رضوي نقل و در جوار حرم مطهر حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام دفن كردند. او به علاوه ي كتب مختلف علمي، در شعر فارسي و عربي آثار ارزشمندي بر جاي نهاده است. مصابك يا مولاي اورث حرقه

و أمطر من أجفاننا هاطل المزن فلو لم يكن رب السماء منزها

عن الحزن قلنا انه لك في الحزن آقاي من، مصائب تو آتشي در دلم بر جاي نهاد و از ديدگانم باران بسيار فروريخت.

اگر خداوند آسمانها (و زمين) از اندوه منزه نمي بود،

مي گفتيم كه او نيز اندوهناك شد.

شيخ حمادي نوح

ابوهبة الله محمد بن سليمان بن نوح غريبي كعبي، اصل او اهوازي است ولي ساكن حله بود. در سال 1240 ه. ق متولد شده و به سال 1325 ه. ق در حله وفات يافت. او را در نجف دفن كردند. يا حجر اسماعيل جاوزك الهدي

مذبان عن غدك الحسين الأطهر يفدي ذبيحك كبشه و علي الظما

حنقا صفي الله جهرا ينحر أصفاء زمزم لا صفوت لشارب

و حشا الهدي بلظي الظما تتفطر اي حجر اسماعيل، بعد از آن كه حسين عليه السلام از تو دور شد، هدايت هم از تو جدا شد.

گوسفندي فداي ذبيح تو (اسماعيل) شد در حاليكه صفي الله (امام حسين عليه السلام) از روي كينه در حالت تشنگي و بطور آشكار كشته شد.

اي زمزم زلال، اي كاش كه براي نوشندگان، آب زلالي نباشي زيرا كه اندرون هدايت از حرارت تشنگي تركيد. (اشاره به امام حسين عليه السلام است).

شعر امام حسين

ائمه شيعه، گاهي به اقتضاي زمان و مكان و موقعيت، شعر هم مي سرودند.گاهي هم به شعر شاعران پيشين، استناد و استشهاد مي كردند.از حسين بن علي «ع» نيز شعرهاي فراواني نقل شده است، چه آنچه در حوادث كربلا بصورت موعظه، رجز و جز آن بيان كرده، و چه آنچه پيشتر به مناسبتهاي مختلف سروده است.كتابي هم به نام «ديوان الحسين بن علي» كه حاوي اشعار آن حضرت است، چاپ شده است[1] و بيشتر اشعار آن، مواعظ و حكمت است.

در نهضت عاشورا، امام حسين «ع» هم شعرهايي از خود دارد، هم شعرهايي از شعراي عرب كه به آنها تمثل كرده است، مانند شعري با اين مطلع: «فان نهزم فهزامون قدما...» يا شعر ديگري با اين آغاز: «مهلا بني عمنا ظلامتنا...» اما برخي از

آنچه از شعرهاي خود آن حضرت است، چنين است: وقتي در منزلگاه صفاح با فرزدق برخورد كرد و اوضاع داخلي كوفه و سست رايي بيعت كنندگان را شنيد، چنين سرود: لئن كانت الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلي و انبل و ان كانت الابدان للموت انشات

فقتل امرء بالسيف في الله افضل و ان كانت الارزاق شيئا مقدرا

فقلة سعي المرء في الرزق اجمل و ان كانت الاموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل شب عاشورا پس از سخنراني براي ياران و اعلام وفاداري از سوي آنان، به خيمه خود بازگشت و در حالي كه به اصلاح و آماده سازي شمشير خود مشغول بود، با اشاره به اينكه روزگار، دوستان را مي گيرد و بالاخره بايد رفت، چنين مي سرود: يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل من صاحب و طالب قتيل

و الدهر لا يقنع بالبديل و انما الامر الي الجليل

و كل حي سالك السبيل[2] . روز عاشورا، رجزي را كه در يكي از حمله هايش مي خواند، اين بود: الموت اولي من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار و در حمله به جناح چپ لشكر عمر سعد، چنين رجز مي خواند: انا الحسين بن علي

اليت ان لا انثني احمي عيالات ابي

امضي علي دين النبي و نيز در طول رزم آوري ها و حماسه آفريني هاي خود، با معرفي خود و خاندان پيامبر چنين رجزي بر لب داشت: انا ابن علي الخير، من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين افخر و جدي رسول الله اكرم من مشي

و نحن سراج الله في الناس يزهر و فاطمة امي سلالة احمد

و عمي يدعي ذو الجناحين جعفر و فينا كتاب الله انزل صادقا

و

فينا الهدي و الوحي و الخير يذكر و شعر بلند ديگري دارد، با اين مطلع كه به رويگرداني دشمن از حق اشاره دارد: غدر القوم و قدما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلين كه هنگام حمله به دشمن سوار بر اسب، ابيات آن را مي خواند.[3] .

برخي اشعار هم به امام حسين «ع» نسبت داده شده، در حالي كه قرنها پس از آن حضرت، از زبان آن امام شهيد سروده شده، و رواج يافته است، از قبيل: ان كان دين محمد لم يستقم

الا بقتلي يا سيوف خذيني[4] . گر جز به كشتنم نشود دين حق بلند

اي تيغها بياييد بر فرق من فرود

------------------------

پي نوشتها :

[1] گرد آورنده: محمد عبد الرحيم، ناشر: دار المختارات العربية، چاپ اول 1412 ق، 222 صفحه، در اين كتاب، كه فصولي در زندگي امام هم دارد، به شرح لغات اشعار هم پرداخته و ترتيب الفبايي قافيه رعايت شده است.

[2] در بعضي نقلها «سالك سبيلي» است.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 47.البته در متن اشعار، در منابع مختلف تفاوتهاي جزئي وجود دارد.

[4] از شيخ محسن ابي الحب خثعمي (1305-1235 ق) است از شاعران خاندان آل ابي الحب در كربلا كه ديوان مخطوطي دارد به نام «الحائريات» و بيت بالا، در يكي از قصايد مشهور اوست (تراث كربلا، سلمان هادي طعمه، ص 156).

شب شعر عاشورا

نام مجموعه اي چند جلدي، حاوي اشعاري است كه در يادواره «شب شعر عاشورا» در چندين سال متوالي در «حسينيه 15 خرداد» شيراز ارائه شده است.محور شعرها سيد الشهدا و نهضت حسيني و ياران و فرزندان شهيد آن حضرت است و از سروده هاي شاعران معاصر كه در آن جلسات شعر خوانده يا براي

آن شعر فرستاده اند گرد آمده است. شب شعر عاشورا از مهرماه سال 1365 (محرم 1407) آغاز شده است و همه ساله در ماه محرم برگزار مي گردد.نهمين شب شعر عاشورا، در تيرماه 1374 (صفر 1416) برگزار شد و سروده هاي شاعران بر محور حضرت قاسم و عمرو بن جناده (دو شهيد13 ساله كربلا) ارائه گرديد. اين مراسم سالهاي بعد نيز ادامه يافته است هر سال بر محور يكي از شخصيتهاي عاشورا.

شعر امام حسين

ائمه شيعه، گاهي به اقتضاي زمان و مكان و موقعيت، شعر هم مي سرودند.گاهي هم به شعر شاعران پيشين، استناد و استشهاد مي كردند.از حسين بن علي «ع» نيز شعرهاي فراواني نقل شده است، چه آنچه در حوادث كربلا بصورت موعظه، رجز و جز آن بيان كرده، و چه آنچه پيشتر به مناسبتهاي مختلف سروده است.كتابي هم به نام «ديوان الحسين بن علي» كه حاوي اشعار آن حضرت است، چاپ شده است[1] و بيشتر اشعار آن، مواعظ و حكمت است.

در نهضت عاشورا، امام حسين «ع» هم شعرهايي از خود دارد، هم شعرهايي از شعراي عرب كه به آنها تمثل كرده است، مانند شعري با اين مطلع: «فان نهزم فهزامون قدما...» يا شعر ديگري با اين آغاز: «مهلا بني عمنا ظلامتنا...» اما برخي از آنچه از شعرهاي خود آن حضرت است، چنين است: وقتي در منزلگاه صفاح با فرزدق برخورد كرد و اوضاع داخلي كوفه و سست رايي بيعت كنندگان را شنيد، چنين سرود: لئن كانت الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلي و انبل و ان كانت الابدان للموت انشات

فقتل امرء بالسيف في الله افضل و ان كانت الارزاق شيئا مقدرا

فقلة سعي المرء في الرزق اجمل و ان كانت الاموال

للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل شب عاشورا پس از سخنراني براي ياران و اعلام وفاداري از سوي آنان، به خيمه خود بازگشت و در حالي كه به اصلاح و آماده سازي شمشير خود مشغول بود، با اشاره به اينكه روزگار، دوستان را مي گيرد و بالاخره بايد رفت، چنين مي سرود: يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل من صاحب و طالب قتيل

و الدهر لا يقنع بالبديل و انما الامر الي الجليل

و كل حي سالك السبيل[2] . روز عاشورا، رجزي را كه در يكي از حمله هايش مي خواند، اين بود: الموت اولي من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار و در حمله به جناح چپ لشكر عمر سعد، چنين رجز مي خواند: انا الحسين بن علي

اليت ان لا انثني احمي عيالات ابي

امضي علي دين النبي و نيز در طول رزم آوري ها و حماسه آفريني هاي خود، با معرفي خود و خاندان پيامبر چنين رجزي بر لب داشت: انا ابن علي الخير، من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين افخر و جدي رسول الله اكرم من مشي

و نحن سراج الله في الناس يزهر و فاطمة امي سلالة احمد

و عمي يدعي ذو الجناحين جعفر و فينا كتاب الله انزل صادقا

و فينا الهدي و الوحي و الخير يذكر و شعر بلند ديگري دارد، با اين مطلع كه به رويگرداني دشمن از حق اشاره دارد: غدر القوم و قدما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلين كه هنگام حمله به دشمن سوار بر اسب، ابيات آن را مي خواند.[3] .

برخي اشعار هم به امام حسين «ع» نسبت داده شده، در حالي كه قرنها پس از آن حضرت، از زبان آن امام

شهيد سروده شده، و رواج يافته است، از قبيل: ان كان دين محمد لم يستقم

الا بقتلي يا سيوف خذيني[4] . گر جز به كشتنم نشود دين حق بلند

اي تيغها بياييد بر فرق من فرود

---------------------------

پي نوشتها :

[1] گرد آورنده: محمد عبد الرحيم، ناشر: دار المختارات العربية، چاپ اول 1412 ق، 222 صفحه، در اين كتاب، كه فصولي در زندگي امام هم دارد، به شرح لغات اشعار هم پرداخته و ترتيب الفبايي قافيه رعايت شده است.

[2] در بعضي نقلها «سالك سبيلي» است.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 47.البته در متن اشعار، در منابع مختلف تفاوتهاي جزئي وجود دارد.

[4] از شيخ محسن ابي الحب خثعمي (1305-1235 ق) است از شاعران خاندان آل ابي الحب در كربلا كه ديوان مخطوطي دارد به نام «الحائريات» و بيت بالا، در يكي از قصايد مشهور اوست (تراث كربلا، سلمان هادي طعمه، ص 156).

شاه اسماعيل صفوي

سيد نعمت الله جزايري تستري در «انوار نعمانيه» گفته جمعي از موثقين نقل كردند كه چون شاه اسماعيل بغداد را منصرف شد به مشهد امام حسين عليه السلام رفت و شنيد پاره اي از مردم از حر بد مي گويند. سر قبر او آمد و دستور داد قبرش را شكافتند. ديدند در قبر خوابيده و گويي تازه به خون غلطيده و دستمالي به سرش بسته است. شاه خواست آن دستمال را كه طبق تواريخ، حسين عليه السلام بر سر او بسته بود برگيرد. چون دستمال را باز كردند خون سر روان شد تا قبر را پر كرد و چون آن دستمال را بستند بند آمد و چون گشودند خون روان شد و هر كاري كردند، بدون آن دستمال خون بند نيامد، و

حسن حال او بر آنها روشن شد و دستور داد مقبره اي براي او ساختند و خادمي بر آن گماشت.

شاه سليمان

توسعه ي مسجد پشت سر و احداث رواق شمالي و توسعه ي صحن مطهر حضرت امام حسين عليه السلام از جهت شمال بوسيله ي شاه صفي اول معروف به شاه سليمان به سال 1048 انجام گرفت.

شاه صفي اول

شاه صفي اول معروف به شاه سليمان، كشور عراق را از سلطه ي عثمانيها خارج نمود. بنا به گفته ي مورخ مشهور «سيد حسون براقي» از كتاب «تاريخ كوفه» دولت صفوي به سال 1048 ه به كشور عراق حمله كرد و قواي عثماني را بيرون نمود. وي علت حمله را چنين مي نگارد: «چون دولت عثماني هزار نفر از سربازان ايراني را كه به «قزلباش» موسوم بودند در كاظمين و نجف به سال 1048 كشته بودند، شاه صفوي با شنيدن اين خبر اسف انگيز ناراحت شد و بلا درنگ با سپاه و جنگاوران ايراني بغداد را محاصره نموده و كشور عراق را زير سلطه ي خود درآورد. سپس به زيارت حسين عليه السلام رفت و براي خدام حرم حضرت سيدالشهداء و ابوالفضل عليهماالسلام و فقراي شهر بخشش فراوان نمود، آنگاه دستور داد مسجد پشت سر را توسعه دادند و رواق شمالي را بنا نمودند كه معروف به«رواق شاه» است.

شمس الدين بن شجاع قاضي اسدي

اولين كليددار بارگاه ملكوتي حضرت امام حسين عليه السلام. وي مردي عالم بود كه از شهيد ثاني اجازه ي نقل حديث داشته. از ماه شوال 963 تا اواخر 990 توليت حرم حسيني با او بوده است.

شاخسي، واخسي

شكل صحيح و اصلي اين دو كلمه، «شاه حسين، وا حسين» است و تعبيري است كه دسته هاي عزادار و تيغ زدن و قمه زدن، هنگام تيغ زدن در روز عاشورا، بصورت جمعي و با صداي خاصي آن را تكرار مي كردند و نام سيد الشهدا «ع» را بر زبان مي آوردند.

شريعه

در لغت، به معناي راهي است كه به آب رود، يا دريا منتهي مي شود، آبشخور، جاي برداشتن آب از رودخانه، نهر كوچكتر كه آب رود، از آن طريق بر دشت، مسلط مي شود. لغات ديگر اين اصطلاح عبارت است از: مشرع، مشرعه، شرعه، مشرب، منهل، ورد، مورد، آبخور، آبشخور، شريعه فرات[1] در روز عاشورا، عباس بن علي «ع» براي آب آوردن از فرات به شريعه رفت.در حاشيه رودخانه فرات، منطقه نخلستاني بود.در همان شريعه بود كه در پشت نخل كمين كرده دست راست او را از كار انداختند و در همان مسير به شهادت رسيد و همانجا نيز دفن شد. -------------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

شط

نام نهري در سرزمين كربلا، كه حادثه عاشورا نزديك آن اتفاق افتاد و امام حسين «ع» ويارانش لب تشنه در كنار آب، شهيد شدند.فرات، نهر مقدس و با فضيلتي است كه طبق روايات، دو ناودان از بهشت بر آن مي ريزد و نهري پر بركت است و كودكي كه كامش را با آب فرات بردارند، دوستدار اهل بيت «ع» مي شود.[1] در حديث است كه فرات، مهريه زهراست.[2] مستحب است براي زيارت امام حسين از آب فرات غسل زيارت كنند كه موجب آمرزش گناهان است.[3] نوشيدن از آب فرات نيز مطلوب است.امام صادق «ع» به سليمان بن هارون فرمود: «ما اظن احدا يحنك بماء الفرات الا احبنا اهل البيت».[4] .

و نيز فرمود: «من شرب من ماء الفرات و حنك به فانه يحبنا اهل البيت»،[5] هر كس از آب فرات بنوشد و كام را با آن بردارد، او دوستدار ما خاندان خواهد بود.در حديث، از فرات بعنوان نهر مؤمن و نيز نهر بهشتي

ياد شده است: «نهران مؤمنان و نهران كافران، فالمؤمنان: الفرات و نيل مصر...»[6] «اربعة انهار من الجنة: الفرات...».[7] .

«فرات» يادآور عظيمترين حماسه خونين و ماندگارترين صحنه وفا و صبر است. شير مردان عاشورايي در كربلا، در محرم سال 61 هجري توسط نيروهاي «ابن زياد» در محاصره قرار گرفتند و آب به روي اردوگاه امام حسين «ع» و اطفال و خيمه ها بسته شد.

سپاه دشمن مي خواست با قرار دادن حسين «ع» در مضيقه بي آبي، او را به تسليم وا دارد، اما آن حضرت مرگ شرافتمندانه و تشنه كامانه را برگزيد.عباس «ع» كه براي آب آوردن از فرات، براي كودكان تشنه رفته بود.در كنار همين نهر علقمه دستانش قطع شد و به شهادت رسيد. «آب فرات» همچون «خاك كربلا»، هر دو آموزگار شجاعت و الهام بخش شهادتند.از اين رو برداشتن كام نوزاد با آب فرات يا تربت حسيني، چشاندن طعم شجاعت و انتقال فرهنگ شهادت در دل و جان شيعه است.

اما موقعيت جغرافيايي فرات: «شطي است در مغرب كشور عراق و متشكل است از دو شعبه «قره سو» و «مراد چاي» كه سرچشمه آنها نزديك رود «ارس» در ارمنستان تركيه است. موقعي كه دو شعبه قره سو و مراد چاي به هم مي رسند، فرات به دجله نزديك مي شود، ولي مجددا دجله متوجه جنوب شرقي شده و فرات به سمت مغرب مايل مي شود و سپس در نزديكي خليج فارس به رود دجله مي پيوندد و از آن پس مجموع اين دو رود به نام «شط العرب» خوانده مي شود و به خليج فارس مي ريزد.سرزميني را كه بين دو رود دجله و فرات واقع است «الجزيره» مي گويند.طول رودخانه فرات تقريبا 2900 كيلومتر

است.جريان فرات در جلگه بين النهرين بسيار ملايم است و داراي بستري عريض مي باشد.يگانه عامل حاصلخيزي خاك عراق و جلب جمعيت در جلگه خشك و گرم بين النهرين، دو رود فرات و دجله مي باشد. بابل، پايتخت قديم كشور بابل در ساحل فرات بنا شده بود.»[8] . ----------------

پي نوشت ها :

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 352، المزار، شيخ مفيد، ص 18.

[2] همان، ص 563.

[3] همان، ج 1، ص 565.

[4] وسائل الشيعه، ج 10، ص 314، بحار الانوار، ج 101، ص 114.

[5] همان.

[6] همان، ج 17، ص 215.

[7] همان.

[8] فرهنگ فارسي، معين.

شير كربلا

به نقل مردي از قبيله بني اسد، پس از آنكه حسين بن علي «ع» و اصحابش شهيد شدند و سپاه كوفه از كربلا كوچ كرد، هر شب شيري از سمت قبله مي آمد و به قتلگاه كشتگان مي رفت و بامدادان بر مي گشت.يك شب ماند تا ببيند قصه چيست.ديد آن شير، بر جسد امام حسين «ع» نزديك مي شد و حالت گريه و ناله داشت و چهره خود را بر آن جسد مي ماليد.[1] بر اساس همين نقل نيز، در مراسم شبيه خواني و تعزيه كربلا، كسي در پوست شير مي رود و در ميدان نبرد حاضر مي شود و پس از آنكه سيد الشهدا كشته مي شود خودرا به بالين پيكر او مي رساند و بر نعش امام حسين «ع» مي گريد و اين صحنه، سبب تاثر و گريه تماشاگران تعزيه مي شود.

------------------------

پي نوشت ها :

[1] ناسخ التواريخ، (جلد امام حسين)، ج 4، ص 23.

شبث بن ربعي

وي فرمانده نيروهاي پياده ي عمر سعد در كربلا بود. از طايفه ي بني تميم و از جمله كساني بود كه به حسين عليه السلام براي آمدن به كوفه نامه نوشته بود. گرچه وي از چهره هاي معروف كوفه و در ابتدا از ياران علي عليه السلام بود و در جنگ صفين هم در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود، ليكن در مسير حركت به سوي نهروان، همراه چند نفر ديگر سر از اطاعت آن حضرت بازتافتند و به خوارج پيوستند. علي عليه السلام از آينده ي او خبر داده بود و به او و عمرو بن حريث فرمود: «به خدا قسم شما دو نفر با فرزندم حسين عليه السلام خواهيد جنگيد». روز عاشورا نيز امام حسين عليه السلام در اولين سخنراني مفصل خويش خطاب به كوفيان از او هم

نام برد و در اتمام حجتي كه با آنان داشت و سخنان او را قطع مي كردند و گوش نمي دادند، از جمله: فرمود: «اي شبث بن ربعي و... مگر شما به من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و اطراف سرسبز است، اگر بيايي لشكريان مجهز براي تو آماده است؟» شبث بن ربعي از چهره هاي متلون تاريخ بود. هم در قتل حسين بن علي عليه السلام شركت داشت و پس از عاشورا مسجدي در كوفه بنا كرد، به شكرانه و خوشحالي از كشته شدن حسين عليه السلام. پيشتر با «سجاح» (مدعي دروغين نبوت) همكاري داشت، مسلمان شد، بر ضد عثمان شوريد، توبه كرد و از خوارج گرديد. به جاي بيعت با علي عليه السلام با يك سوسمار بيعت كرد و مي گفت با هم برابرند! اين مرد بددل و خبيث، سرانجام در سن هشتاد سالگي مرد.

شبث بن ربعي به همراه «شمر بن ذي الجوشن» و «حجار بن ابجر» و «قعقاع بن شور» از طرف ابن زياد مأموريت يافتند تا مسلم بن عقيل و ياران او را سركوب كنند.

شبث بن ربعي كه رييس منافقان كوفه، و از ايادي مهم بني اميه بود و در جريان كربلا، فرمانده سپاه عمر سعد بود، از جمله كساني بود كه «مصعب بن زبير» را به جنگ با مختار تحريك مي كرد.

حبيب بن بديل گويد:

«زماني كه شبث بن ربعي، از جنگ مختار فرار كرد و وارد بصره شد به طور عجيبي وارد شهر شد. وي سوار بر قاطري كه دم و گوش آن را بريده و خون از آن جاري بود و با قباي چاك زده فرياد مي زد: «آي كمك! آي كمك!». به مصعب گزارش دادند، مردي با اين وضع وارد

بصره شده و كمك مي طلبد و قباي خود را دريده و چنين و چنان مي كند.

مصعب فورا او را شناخت و گفت: آري، اين كسي جز «شبث بن ربعي» نيست، اين كارها از وي برمي آيد، او را بياوريد.

«شبث»؛ با همان وضع و هيئت تحريك كننده بر«مصعب» وارد شد. و اشراف فراري كوفه، كه از آمدن «شبث» در محضر «مصعب» باخبر گشته بودند وارد مجلس شدند، و جمع ضد انقلاب فراري كامل شد، و با داد و قال شروع به تحريك «مصعب» كردند و به او گوشزد نمودند كه مردم كوفه از دست مختار به ستوه آمده اند و همه ناراضي و نگرانند.

مختار، غلامان و بردگان و ايرانيان (موالي) را بر اشراف شهر چيره كرده و به وسيله ي بردگان، بر بزرگان كوفه تاخته و عده اي را كشته و عده اي را در بند كرده است و...

و مصرانه از مصعب مي خواستند كه دست به يك حمله بزرگ عليه مختار بزند و قول دادند كه ستون پنجم شهر كوفه نيز با آنان همراهي خواهند كرد.

آية الله خوئي «شبث» را چنين معرفي مي كند:

«شبث بن ربعي از اصحاب اميرالمؤمنان عليه السلام بود كه بعد به خوارج ملحق شد.»

سپس مي گويد:

«شبث، به شكرانه قتل امام حسين عليه السلام مسجدش را در كوفه، تجديد بنا كرد و «سالم» از امام باقر عليه السلام اين مطلب را روايت كرده است.»

علي عليه السلام، مردم را از خواندن نماز، در پنج مسجد كوفه منع فرمود، از جمله آنها مسجد شبث ربعي است.

اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به او فرمود:

«يا شبث و يابن حريث لتقاتلان ابني الحسين... اي شبث، و اي پسر حريث، شما هر دو با فرزندم حسين خواهيد جنگيد».

صاحب «منهاج البراعه»، درباره اين مرد

چنين مي نويسد:

«شبث بن ربعي، مردي هزار چهره و متلون بود. به هيچ راهي مستقيم نبود، او مردي منافق و خونريز و بي باك و پيرو هر آوازي و سركرده هر فتنه اي بود.»

شبث، در رأس توطئه بر ضد مختار و از چهره هاي معروف منافقين بود و در رأس اشراف كوفه قرار داشت.

ابن اثير مي نويسد:

«شبث بن ربعي تميمي (رياحي) از سران شيعه بود و در زمان اميرمؤمنان عليه السلام، در كنار حضرتش با معاويه جنگيد و تا اواخر حكومت اميرمؤمنان عليه السلام، در خط مستقيم و طرفدار حق بود، ولي در جنگ خوارج، از اميرمؤمنان جدا شد و با آنان همراه گرديد.

وي پس از شهادت امام حسن عليه السلام و مسلط شدن معاويه بر اوضاع، به معاويه پيوست و پس از مرگ معاويه، از جمله سران كوفه بود كه براي امام حسين عليه السلام نامه نوشت و وي را به عراق دعوت كرد. اما با مسلط شدن ابن زياد بر كوفه، از طرفداران ابن زياد شد و با مسلم، به جنگ پرداخت. او در اعزام نيرو، توسط ابن زياد به كربلا، از جمله فرماندهان لشكر بود و تحت فرماندهي ابن سعد، در كربلا حضور داشت.

شرحبيل

نام ديگر «شمر بن ذي الجوشن» قاتل حضرت سيدالشهدا عليه السلام است.

شرحبيل بن ذي الكلاع حميري

وي يكي از جنايتكاران حادثه ي كربلا بود. به همراه «حصين بن نمير تميمي»، «ادهم بن محرز باهلي»، «ربيعة بن مخارق غنوي» و «جبلة بن عبدالله خثعمي» كه همه از دشمنان سرسخت اهل بيت عليهم السلام بودند تحت فرماندهي ابن زياد، در منطقه ي «عين الوردة» با نيروهاي «توابين» مواجه شدند و به نبرد با يكديگر پرداختند.

در زمان قيام مختار عليه نيروهاي ابن زياد، عبيدالله، شرحبيل بن ذي كلاع را به فرماندهي سواره نظام انتخاب نمود.

سرانجام وي در جنگ ميان نيروهاي مختار و ابن زياد به هلاكت رسيد.

شريح بن حارث

وي همان «شريح قاضي» معروف است.

شريح قاضي

قاضي معروف كوفه، وابسته به دربار اموي بود. شريح بن حارث، در اصل يمني بود و در زمان عمر به قضاوت كوفه منصوب شد و مدت 60 سال اين شغل را داشت، جز در ايام عبدالله زبير كه سه سال اين كار را ترك كرد و در ايام حجاج، دست از اين كار كشيد و خانه نشين شد تا زمان مرگش در سال 97 يا 98 هجري، كه عمرش بيش از صد سال بود. در زمان علي عليه السلام هم مدتي بر منصب قضاوت بود. وقتي امام، وي را به اين منصب گماشت، بر او شرط كرد كه هيچ حكمي را اجرا نكند مگر آن كه آن را بر آن حضرت عرضه كند. علي عليه السلام يك بار بر او خشم گرفت و از كوفه بيرونش كرد. وقتي ابن زياد در كوفه، هاني بن عروه را دستگير و در قصر با او بدرفتاري كرد، هواداران هاني در بيرون، به فكر اين كه او را كشتند، سر و صدا راه انداختند. شريح قاضي به امر ابن زياد بيرون قصر آمد و شهادت داد كه هاني زنده است، تا جمعيت هوادار او متفرق شوند. معروف است كه وي به دستور عبيدالله بن زياد، فتوا داد كه چون حسين بن علي عليه السلام بر خليفه ي وقت خروج كرده است، دفع او بر مسلمانان واجب است.

علي عليه السلام دولتمردان خود را به زهد و پرهيز از دنياگرايي سفارش كرد تا آفات دنياگرايي آنان را تهديد نكند و هميشه به ياد قيامت باشند. نامه امام به شريح بن حارث، قاضي آن حضرت كه خانه اي را به هشتاد دينار خريده بود،

در بردارنده ي نكات مهمي است كه اشاره به بخشي از آن ضروري مي نمايد:

«... به من گزارش داده اند كه به هشتاد دينار خانه اي خريده اي، برايش سندي تنظيم كرده اي و شاهداني گرفته اي... اي شريح، بدان كه در آينده اي بس نزديك كسي به سراغت مي آيد كه به سندت نمي نگرد و از دليل و شاهدانت نمي پرسد؛ تو را بهت زده از آن خانه بيرون مي كشد و تنها به خانه ي گور مي سپارد. پس اي شريح، در اين صورت خانه ي دنيا و خانه ي آخرت را يك جا باخته اي! اي شريح، اگر هنگام خريد آن خانه به من مراجعه مي كردي، براساس اين نسخه، برايت سندي تنظيم مي كردم كه در خريدش - حتي به بهاي درهمي رغبت نمي كردي چه رسد به بهاي افزون تر، و آن نسخه چنين است: خريدار: بنده ي خوار. فروشنده: بنده اي در آستانه ي كوچ.

مورد معامله: خانه اي از خانه هاي فريب آباد در منطقه نيستان و خطه ي تباهان. اين خانه از چهار سو به چهار حد محدود مي شود: اولين حد به زمينه ي انواع آفات؛ دومين حد به كانون انگيزه هاي مصيبت؛ سومين حد به هوسهاي سقوط آفرين و چهارمين حد به شيطان اغواگر: و در اين حد است كه در اين خانه گشوده مي شود...».

شريح در حكومت يزيد به فرمان ابن زياد، قاضي كوفه بود... و پس از شهادت مختار، به فرمان ابن زبير، مجددا به قضاوت كوفه نصب شد. و در زمان عبدالملك مروان، نيز شريح از طرف اين خليفه ي مرواني، چندين سال به قضاوت نصب شد. و در سال 79، در زمان حكمراني حجاج، از وي تقاضاي استعفا كرد و (حجاج) با تقاضاي او موافقت نمود.

«اعمش»، از علماي بزرگ عراق، از ابراهيم «تميمي» نقل مي كند

كه او گفت: روزي اميرمؤمنان عليه السلام بر «شريح» قاضي، بخاطر قضاوت غلطي كه كرده بود، خشم گرفت و خطاب به شريح فرمود:

«و الله لانفينك الي ماينقيا شهرين تقضي بين اليهود»

«به خدا سوگند، تو را به «ماينقيا» تبعيد خواهم كرد كه دو ماه در آن جا بين يهوديان قضاوت كني».

راوي گويد:«اين جريان گذشت و سالها سپري شد، تا مختار به قدرت رسيد، مختار شريح را خواست و به او گفت اميرمؤمنان عليه السلام در فلان تاريخ به تو چه فرمود؟! شريح گفت: چنين فرمود و مطلب فوق را يادآور شد.

مختار گفت: به خدا سوگند، مجال استراحتي به تو نخواهم داد مگر اين كه دو ماه تو را به «ماينقيا»، تبعيد كنم و دستور داد او را به «ماينقيا» فرستادند و دو ماه بين يهود قضاوت كرد.

يكي از مسايل مشهور كه در اكثر منابر و مجالس به گوش مي خورد، اين است كه «شريح» قاضي فتواي قتل امام حسين عليه السلام را صادر كرد و اگر چنين بود اين سؤال مطرح است كه مختار، چگونه مي خواست يك چنين فردي را قاضي خود قرار دهد، آيا معقول است؟ با آن حساسيتي كه مختار نسبت به قاتلين امام حسين عليه السلام داشت و كلا هر كس كه در فاجعه ي كربلا به نحوي شركت داشت به اشد مجازات رساند، تا جايي كه اگر كسي از گوشت نذري كه يكي از دشمنان اهل بيت در كوفه به عنوان شادي در قتل امام عليه السلام بين مردم كوفه تقسيم كرد، مختار دستور داد كه به هر خانه اي كه اين گوشت رفته، آن خانه را ويران كنند. با اين وضع چگونه ممكن است شريح، با آن موقعيت مهم

كه ساليان دراز، قاضي عراق بوده، فتواي خون امام حسين عليه السلام را داده باشد و مختار از آن بي خبر باشد و يا آن را ناديده بگيرد و نه تنها او را مجازات نكند بلكه ابتدا به او پيشنهاد قضاوت كوفه را بنمايد.

جواب: اولا در اين كه شريح قاضي، مردي بدسيرت و دنيا پرست و طرفدار حكومت هاي غاصب بوده شكي نيست و در اين كه نسبت به شيعيان اميرمؤمنان عليه السلام عناد داشت، ترديدي نيست (به دليل شهادت ناحقي كه نسبت به حجر بن عدي، امضا كرد و نسبت به هاني بن عروه، خيانت كرد) و از اين كه او از آخوندهاي درباري بود، كمترين شكي وجود ندارد. اما اين كه او در جريان قتل امام حسين عليه السلام دخالت و يا فتوايي داشته باشد، كمترين سندي در دست نيست. در اين جا بد نيست نظر آية الله شهيد قاضي طباطبايي را به همين مناسبت بازگو كنيم كه مي فرمايد:

«... در چندي قبل در اثناي مذاكرات ديني و انتقاداتي كه نسبت به بعضي از امور اجتماعي، در يكي از منبرهاي شبهاي هفته مسجد «شعبان» در تبريز بالاي منبر اظهار كردم: اگر از آقايان اهل اطلاع و تتبع در موضوع فتوا دادن شريح قاضي، بر واجب القتل بودن حضرت سيدالشهداء (سلام الله عليه) كه در افواه، مشهود و در السنه ي روضه خوانها شهرت تمام دارد، مدركي به دست آورده باشند و در كتابي كه مورد اعتماد و مدرك باشد يافته ديده اند، اين جانب را مطلع نمايند كه موجبات تشكر مرا فراهم آورده اند، ابدا سراغي از كسي پيدا نشد...»

بنابراين جرم «شريح» قاضي همان عناد و دشمني اش با شيعيان و طرفداري و

تمايلش به دستگاههاي جابر زمان بوده است، كه مختار نيز براساس اقتضاي عدالت و براي تحقق بخشيدن به تصميم امام علي عليه السلام او را تبعيد كرد. زيرا حضرت قسم ياد كرده بود كه وي را تبعيد كند اما اين كار با شهادت آن حضرت عملي نشد.

شمر بن ذي الجوشن

از فرماندهان خشن و جنايتكار سپاه كوفه در واقعه كربلا و از قاتلان سيدالشهداء عليه السلام است. وي از طايفه ي بني كلاب و از رؤساي هوازن، و مردي زورمند بود كه در جنگ صفين هم در لنگر اميرالمؤمنين عليه السلام بود، سپس ساكن كوفه شد و به روايت حديث پرداخت. نامش «شرحبيل» و كنيه اش «ابوالسابغه» بود. وي از فرماندهان عمر سعد در برخورد قاطع با امام حسين عليه السلام همراه با فرماني از سوي ابن زياد به كربلا آمد كه اگر عمر سعد حاضر به انجام مأموريت نباشد، وي آن را بر عهده گيرد. در كربلا، فرمانده جناح چپ ميدان بود. پس از شهادت امام حسين عليه السلام، عبيدالله سر امام حسين را همراه او به شام نزد يزيد فرستاد. سپس وي به كوفه بازگشت. وقتي قيام مختار در كوفه پيش آمد، شمر از كوفه گريخت. نشستن از روي سينه ي امام حسين عليه السلام براي بريدن سر مطهر، حمله به خيام اهل بيت، امان نامه آوردن براي عباس تا او را از امام جدا كند، از جنايات ديگر اوست. مردي آبله رو و بدسيرت و زشت صورت بود و زنازاده به حساب مي آمد. نامش در زيارت عاشورا، همراه با لعن آمده است «و لعن الله شمرا»، امام حسين عليه السلام، سخن پرشور «ان لم يكن لكم دين...» را هنگام هجوم شمر به سراپرده ي امامت و خيمه هاي اهل بيت فرمود.

در آخرين لحظات حيات امام هم كه آن حضرت بر زمين افتاده بوده باز عده اي را تحريك كرد كه بر آن حضرت حمله آوردند.

هنگامي كه ام وهب بر بالين شوهر شهيدش، خاك از چهره ي او مي زدود، شمر به غلام خود كه «رستم» نام داشت گفت: با عمود بر سرش بزن. و او با عمود بر سر ام وهب زد، سرش را شكافت و او در همان مكان جان سپرد.

و آن خبيث در روز عاشورا، شتري را كه مخصوص سوار شدن امام حسين بوده به عنوان غنيمت به كوفه آورد و به شكرانه ي قتل فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن شتر را در كوفه ذبح كرد و گوشت آن را بين دشمنان اهل بيت تقسيم نمود.

«شمر بن ذي الجوشن»، «عمر بن سعد»، «شبث بن ربعي» و «زيد بن حارث» به نزد فرماندار، ابن زبير كه فرمانده ي كوفه بود رفتند و به او گفتند: همانا خطر مختار براي شما بيشتر است، اعتماد او را جلب كنيد و با نيرنگ او را زنداني كنيد.

«شمر بن ذي الجوشن»، اين جاني شماره يك حادثه ي كربلا، در رأس ليست سپاه مختار بود. بايد به هر قيمتي اين جنايتكار دستگير و مجازات مي شد. وي پس از واقعه جنگ شورشيان كوفه با مختار، كه فرماندهي چند گروه را به عهده داشت متواري شد. و ما براي اين كه چهره ي اين عنصر خبيث را بهتر معرفي كنيم نگاهي كوتاه به پرونده سياه، و سوابق جنايتبار او مي افكنيم. گرچه «دينوري» ماجراي فراري شدن شمر و هلاكت او را طور ديگري نگاشته كه با نقل طبري، و ديگران متفاوت است، او مي نويسد:

«شمر با جمعي از

دوستان و بستگان خود متواري شد و مختار همچنان در تعقيب او بود. «شمر» خجالت مي كشيد كه با آن ذلت و سرشكستگي وارد بصره شود و مانند ديگر فراريان كوفه، در پناه سپر زبير قرار گيرد، او مدتي با افرادش در «دشت ميشان» مخفيانه بسر مي برد و منتظر فرصت مناسب بود و پس از آن كه خبر حركت نيروهاي بصره، براي جنگ با مختار را شنيد، با همراهان خود، به نزديكي بصره آمد و وارد شهر نشد و در يكي از روستاهاي ساحل دجله، مخفي بود. «احمر بن شميط» فرمانده سپاه مختار كه براي جنگ با مصعب، در نزديكي ساحل دجله اردو زده بود از مخفيگاه شمر باخبر شد و دويست مرد مسلح را مأمور دستگيري وي نمود. اين گروه شمر را غافلگير كردند و شمر و همراهانش در آن درگيري مسلحانه به قتل رسيد و «احمر بن شميط» سر بريده وي را براي مختار به كوفه فرستاد.»

اين نقل دينوري بود، اما طبري ماجراي تعقيب شمر و كشتن او را طور ديگري يادآور شده است كه نقل خواهيم كرد:

«شمر بن ذي الجوشن» ضبابي از سران و جنگجويان مردم كوفه بود، وي در زمان علي عليه السلام جزء شيعيان و طرفداران حضرتش به شمار مي آمد، او در جنگ صفين از افراد تحت فرمان اميرمؤمنان بود و در جنگ با معاويه شركت داشت و شجاعتي از خود نشان داد، وي در يكي از روزهاي جنگ صفين، كه آتش جنگ سخت زبانه مي كشيد، وارد ميدان شد و مبارز طلبيد، از ميان لشگريان معاويه مردي به نام «ادهم بن محرز» به مقابله با او شتافت و به هم حمله ور شدند،

ادهم، شمشيري محكم بر سر شمر فرود آورد كه به شدت او را مجروح كرد و شمر نيز شمشيري بر رقيب خود فرود آورد، كه چندان اثر نكرد، شمر به لشكر برگشت و به شدت تشنه بود، كمي آب خورد و مجددا به ميدان رفت و در حالي كه رجز مي خواند، رقيب را به مبارزه طلبيد، وي به مقابل «ادهم» آمد و او را خوب مي شناخت و در حالي كه او نيز بدون ترس در مقابل او ايستاده بود، شمر با نيزه ضربتي بر او فرود آورد كه او را از اسب بر زمين افكند و شمر با شادي فرياد زد: اين ضربت، به جاي آن ضربتي كه بر من زدي و به لشكرگاه برگشت.

اما «شمر» هم همانند بسياري از مردم كوفه، در راه خود استوار نماند و بعدا به خاطر روح نفاقي كه در او بود، به جرگه دشمنان درآمد و از حاميان سرسخت حكومت اموي شد، و اما موارد جرايم «شمر»، بدين ترتيب است:

1. شمر، در جريان شهادت مسلم بن عقيل در كوفه، نقش مهمي داشت. او و عده اي از سران جنايتكار كوفه مانند: «شبث بن ربعي» و حجار بن ابجر و قعقاع بن شور، از طرف ابن زياد مأموريت يافتند كه قيام مسلم و ياران او را درهم بكوبند. شمر از مشاوران مخصوص ابن زياد در واقعه خروج مسلم بن عقيل بود.

2. هنگامي كه عمر سعد از كربلا نامه اي مسالمت آميز براي ابن زياد نوشت كه كار به جنگ نكشد، شمر در جلسه ابن زياد بود گفت: حسين هرگز تسليم نمي شود و جز جنگ راهي باقي نمانده و ابن زياد را تشويق در جنگ با امام حسين

نمود.

3. «شمر» نامه اي از ابن زياد گرفت و در رأس گروهي مسلح، وارد كربلا شد و مأمور بود اگر عمر سعد با امام حسين عليه السلام نجنگد او را عزل و خود فرماندهي كل نيروها را به عهده بگيرد.

4. شمر به محض ورود به كربلا، در روز تاسوعا عمر سعد را تهديد كرد كه در كار امام حسين عليه السلام مسامحه نكند و بين او و عمر سعد مشاجره لفظي تندي پيش آمد.

5. بنابر نقلي، ام البنين دختر خرام مادر ابوالفضل العباس عليه السلام و سه برادر ديگرش كه از طايفه شمر به حساب مي آمد، شمر امان نامه اي براي ابوالفضل العباس عليه السلام و برادرانش آورد و مي خواست آنان را از امام حسين عليه السلام جدا كند كه با جواب تند حضرت عباس روبرو شد.

6. شمر عجله داشت كه همان شب عاشورا با نيروهايشان به امام حسين عليه السلام و اصحابش حمله كنند، كه اين كار انجام نشد. و از سخنان و عمال او مي توان دريافت كه شمر از كينه توزترين دشمنان امام حسين عليه السلام بود. و قساوت و بي رحمي او حتي براي فرمانده اش «عمر سعد» تعجب آور بود.

7. شمر در فاجعه ي كربلا، به دستور عمر سعد، فرماندهي ميسره لشكر كوفه و شام را به عهده داشت.

8. شمر در روز عاشورا مورد خطاب امام حسين عليه السلام واقع شد و حضرت، او و ديگر سران كوفه را با نام، مخاطب قرار داد و فرمود: مگر شما نبوديد كه نامه و دعوت براي من نوشتيد؟! و آنان كمترين عكس العمل و جوابي ندادند.

9. در روز عاشورا صحبت تندي بين شمر و زهير بن قين، از اصحاب امام حسين عليه السلام واقع شد و هنگامي كه زهير، خطاب به

لشكر عمر سعد سخن مي گفت، شمر او را هدف گرفت و تيري به سوي او پرتاب نمود و فرياد زد: بس است، ديگر سخن نگو. و زهير جواب داد: اي فرزند آن كه بر پاشنه ي پا بول مي كرد، تو چه مي گويي؟ من با تو سخني ندارم؟ تو حيوان (پستي) هستي كه بايد منتظر عذاب خدا باشي. شمر، پاسخ داد: خدا بزودي تو و آقايت را خواهد كشت؟! زهير گفت: اي خبيث! تو مرا از مرگ مي ترساني؟! و حال آن كه لذت بخش تر از شهادت برايم چيزي نيست و سپس به سخنانش ادامه داد.

10. در حمله دسته جمعي لشكر عمر سعد، در روز عاشورا به امام حسين عليه السلام و يارانش، «شمر» فرمانده جناح چپ لشكر ابن سعد بود و به شدت با امام حسين و اصحابش درگير شد.

11. «نافع بن هلال» از ياران مخلص و شجاع امام حسين عليه السلام بود، وي در روز عاشورا با نيزه خود كه آن را مسموم كرده بود، دوازده نفر از لشكريان عمر سعد را كشت. (به غير از مجروحين) وي بعد از جنگ نمايان، دو بازويش شكسته و اسير شد، شمر او را گرفت و در حالي كه خون از چهره ي هلال، سرازير بود، وي را به نزد عمر سعد برد و او فرياد مي زد: من دوازده نفر از شما را كشتم، غير از آناني كه زخمي نمودم و اگر دست و بازوي سالمي داشتم، نمي توانستيد مرا اسير كنيد. «شمر» شمشير را كشيد كه او را به قتل برساند. وي گفت: خدا را شكر كه شهادت من به دست بدترين خلق خداست و شمر اين اسير بي دفاع را به شهادت رساند.

آنگاه برگشت و به جنگ با ياران امام حسين عليه السلام پرداخت.

12. روز عاشورا هنگامي كه امام حسين عليه السلام، تمام يارانش به شهادت رسيده بودند و حضرتش پس از جنگ نماياني كه با دشمن نمود، به شدت مجروح شد به طوري كه ديگر توان حمله نداشت، «شمر» از اين فرصت استفاده كرد و با دوازده نفر از اوباشان لشكر به طرف خيمه گاه امام حسين عليه السلام حمله ور شد و امام خطاب به آنان، اين جمله ي معروف را فرمود: كه «اگر دين نداريد و از قيامت نمي ترسيد (لااقل) آزاد مرد باشيد»!.

بزرگترين جنايات و گناه شمر اين بود كه در آخرين لحظات عمر امام حسين عليه السلام، سر امام عليه السلام را از بدن او جدا كرد.

13. روز يازدهم محرم پس از فاجعه ي عاشورا، لشكر عمر سعد، به طرف كوفه، همراه اسراء و سرهاي شهداء حركت كردند و شمر، مسؤول حمل سر بريده ي امام حسين و سرهاي يارانش بود و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عروة بن قيس او را همراهي مي كردند.

14. بعضي گفته اند: مسؤول حمل سرهاي شهداء از كوفه به شام، شمر بن ذي الجوشن بود.

15. شمر علاوه بر فرماندهي جناح چپ لشكر عمر سعد در روز عاشورا، گروهي از طايفه هوازن را نيز در جنگ رهبري مي كرد، و در هنگام تقسيم سرهاي شهداء، 20 سر از شهداء تحويل شمر و طايفه ي هوازن شد. تا در قبال آن جايزه ي خود را دريافت دارند.

16. در واقعه ي قيام مختار در كوفه، در آغاز جنگ شهري بين نيروهاي مختار و ابن مطيع، شمر از فرماندهان ابن مطيع بود كه با نيروهاي مختار جنگيد.

17. در جريان شورش ضد انقلاب و اشراف كوفه، شمر

از سركرده هاي اشرار و شورشيان بود و براي بار دوم با نيروهاي مختار جنگيد.

18. درگيري با مأموران مختار و به شهادت رساندن «زربي» غلام مختار. اين موارد، خلاصه اي از اعمال و جنايات شمر بن ذي الجوشن بود.

با توجه به همه ي موارد فوق، شمر يكي از افرادي بود كه مختار اهتمام زيادي براي دستگيري و مجازات او داشت و حال كه قرار است قاتلان امام حسين عليه السلام و مسببان فاجعه ي كربلا به حسابشان رسيدگي شود، قطعا شمر در رأس اين افراد خواهد بود و شمر خود نيز متوجه اين مطلب بود، بنابراين هنگامي كه ديد تمام توطئه ها عليه مختار با شكست روبرو شده و ديگر توان مقابله با نيروهاي انقلاب را ندارد به دنبال مخفيگاه، از كوفه متواري شد.

«شمر» توانست از معركه كوفه، جان سالمي بدر برد و از شهر كوفه خارج شود. مختار غلامي داشت به نام«زربي». اين شخص ظاهرا ايراني الاصل و از هواداران اهل بيت عليهم السلام و از شيعيان بود، وي جواني زيرك و باهوش بود. مختار، زربي را همراه گروهي كه حدود ده نفر مي شدند، مأمور پيدا كردن شمر نمود.

مسلم بن عبدالله ضبابي گويد: «من نيز جزء فراريان، همراه شمر، از كوفه متواري شدم. و زربي همچنان به دنبال ما بود تا از كوفه خارج شديم و اسبهاي ما لاغر و ناتوان بودند ولي اسب زربي چابك و زيرك. بالاخره خود را به ما رساند، هنگامي كه او نزديك ما شد، شمر به ما گفت: «شما از من دور شويد شايد منظور اين غلام كسي جز من نباشد». ما اسبهايمان را تاختيم و دور شديم و زربي به قصد جان شمر به

سوي او تاخت، شمر با تاكتيكي خاص او را به دنبال خود كشاند تا او از يارانش جدا شد. شمر، هنگامي كه زربي را تنها يافت به او حمله برد و ضربتي محكم بر پشتش وارد كرد كه پشتش شكست و زربي به شهادت رسيد. و بدين سان، شمر از مهلكه جان سالم بدر برد. خبر ناكام ماندن مأموريت زربي به مختار رسيد. مختار با ناراحتي گفت: «بيچاره زربي، اگر با من مشورت كرده بود. به او توصيه مي كردم كه تنها به دنبال «ابوالسابغه» (مقصودش شمر بود) نرود».

مسلم ضبابي گويد: ما و شمر توانستيم، خودمان را به محلي به نام «ساتيدما» برسانيم و بعد از كمي استراحت، رفتيم تا به نزديك دهكده اي به نام «كلتانيه» رسيديم، كنار ساحل رودخانه اي كه نزديك تپه اي بود، پياده شديم، شمر فردي از اهالي همان روستا را گرفت و با تهديد گفت: «نامه اي دارم و بايد آن را به سرعت به بصره به نزد مصعب بن زبير ببري.»

گويا آن روستايي قبول نمي كرد، «شمر» او را كتك زد و او هم از ترس جانش، اين مأموريت را پذيرفت و نامه را گرفت و براي مقدمات سفر، به همان دهكده رفت و اين دهكده چند خانه بيشتر نداشت و بعد معلوم شد كه ابوعمره، رييس پليس مختار، با گروهي مسلح در آن جا مستقر شده اند و در آن محل پاسگاهي جهت كنترل راه كوفه به بصره قرار داده اند مخصوصا به خاطر اين كه فراريان كوفي از اين راه خود را به بصره مي رسانند و تحت حمايت مصعب بن زبير كه استاندار عبدالله زبير در آن جا بود قرار مي گرفتند.

لازم به توضيح است

كه ابوعمره از افراد بسيار ارزنده و از ياران صميمي مختار بود و چنان نسبت به قاتلان امام حسين عليه السلام حساسيت و كينه داشت كه هر جا با آن جانيان برخورد مي كرد با شدت و حدت تمام، به حساب آنان مي رسيد.

آن روستايي در بين راه به يك هم روستايي خود برخورد كرد و ماجراي كتك خوردن خود از دست شمر را براي وي تعريف كرد. در همان حال كه اين دو روستايي با هم صحبت مي كردند، يكي از افراد گروه ابوعمره، از صحبت آنان متوجه مصب شد و مطلع گرديد كه اين روستايي، حامل نامه اي از شمر براي مصعب بن زبير است و قصد بصره را دارد. اين مأمور باهوش، نشاني دقيق محل ملاقات شمر و آن روستايي را از او تحقيق كرد و معلوم شد از آن جا تا محلي كه شمر در آن جا بود حدود سه فرسخ راه است. اين مأمور، جريان را به ابوعمره گزارش داد و ابوعمره، بلافاصله با گروه مسلح خود، به سوي محل استقرار و اختفاي شمر، حركت كردند. مسلم بن عبدالله كه خود از فراريان و همراهان شمر بود گويد: به خدا سوگند آن شب، با شمر بوديم من به او گفتم: «اين جا جاي خوبي نيست بهتر بود از اين جا مي رفتيم و ما در اين جا مي ترسيم».

شمر گفت: «آيا سايه وحشت آن كذاب در همه جا گسترده؟ حتي اين جا هم مي ترسيد؟ نه، به خدا قسم من تا سه روز هم اين جا بمانم، ترس ندارم و كسي به اين جا نخواهد آمد و سپس با ناراحتي به ما گفت: «خدا دل هايتان را از ترس

آكنده كند».

مسلم بن عبدالله ضبابي گويد:

«محلي كه ما همراه شمر اطراق كرده بوديم بچه ملخ زيادي داشت و شب صدا مي دادند. ناگهان همان شب من از خواب پريدم و صداي پاي اسب هايي را شنيدم، با خود گفتم: اين موقع شب، خبري نيست، حتما سر و صداي بچه ملخ ها است، اما لحظه اي بعد، صدا را واضح تر شنيدم و هوا تاريك بود و دور را درست نمي توانستم ببينم، خودم را جمع و جور كردم و چشمهايم را ماليدم و خوب دقت كردم و با خود گفتم: نه به خدا صداي بچه ملخ نبود. خواستم از جايم بلند شود كه ناگهان از پشت تپه، گروهي ظاهر شدند و تا چشمشان به خيمه هاي ما افتاد فرياد تكبيرشان بلند شد. آري ما محاصره و كاملا غافلگير شده بوديم، به طوري كه وقت دفاع و يا مقابله اي براي ما نبود. ما همه دسته جمعي فرار كرديم و حتي موفق نشديم با اسب هايمان سواره فرار كنيم، اسب ها را جا گذاشتيم و پياده فرار كرديم. اما «شمر» را ديدم كه جامه اي خوشباف به تن داشت و بدنش ابرص بود و گويا سفيدي دو پهلوي او را از كنار جامه اش ديدم زيرا شمر پيس بود و بدنش لكه هاي سفيدي داشت. او حتي فرصت پيدا نكرد كه لباس رزمش را بپوشد و حتي وقت برداشتن سلاح هم نبود، ما فرار كرديم اما شمر گويا فرار را بي نتيجه مي ديد، قصد مقاومت داشت و ماند. مسلم گويد آنان درگير شدند و به خدا قسم خود ديدم كه شمر كشته شد.

عبدالرحمان بن عبيد گويد: «آن كس كه خبر نامه ي شمر و ماجراي آن روستايي را به ابوعمره داد،

من بودم و من از افراد ابوعمره بودم كه شمر را محاصره كرديم. وي مدعي است كه «شمر» را خود او كشته است».

در امالي، شيخ طوسي نحوه اعدام شمر را چنين نوشته است:

«... ابوعمره با گروهي به تعقيب شمر رفتند و طي يك درگيري مسلحانه او را زخمي كردند و سپس به اسارت درآمد. او را به نزد مختار آوردند، مختار دستور داد او را گردن زدند و جسد او را در ديگ روغن جوشيده افكندند و يكي از اطرافيان مختار، سر شمر را با پاي خود لگدكوب كرد.

شايد جمع بين اين دو روايت اين باشد كه «شمر» در ماجراي فرار و درگيري مجروح شد و او را زنده به نزد مختار آوردند و مختار دستور داد گردنش را زدند و بدنش را در روغن جوش انداختند.

از عبدالرحمان پرسيدند: ماجراي درگيريش با «شمر» و كشته شدن او را تعريف كند، و آيا شمر در آخرين لحظات چه مي گفت: عبدالرحمان گويد: «بله آن شب، ما چادر «شمر» و همراهانش را محاصره كرديم و «شمر» را يافتيم. او با نيزه به ما حمله ور شد و بعد نيزه را بينداخت و به سرعت وارد خيمه شد و شمشير را برگرفت و روبروي ما ايستاد و آماده حمله شد و اين رجز را مي خواند: نبهتم ليت عرين باسلا

جهما محياه يدق الكاهلا لم ير يوما عن عدو ناكلا

الا كذا مقاتلا او قاتلا «شير دلير را بيدار كرديد كه عبوس است و پشت را مي لرزاند.

هرگز از دشمن رو گردان نبوده و پيوسته مرد جنگ و نبرد بوده است».

عبدالرحمان گويد: «من شمر را كشتم». مسلم بن ضمري: «الله اكبر، خدا آن خبيث

را كشت».

آري، شمر اين جاني پست، به دست پرتوان ابوعمره، به هلاكت رسيد و چند تن از يارانش نيز كشته شدند و سرهاي بريده آنان را به نزد مختار آوردند، مختار تا نظرش به سر بريده ي «شمر» افتاد. سجده ي شكر به جاي آورد و دستور داد. سرهاي نحس آنان را در مقابل مسجد جامع، بالاي نيزه نصب كنند تا عبرت ديگران شود لعنت الله عليه.

شهاب بن كثير بن شهاب ابن حصين حارثي

اين جاني، از سردمداران جبهه اموي بود و در زمان خروج مسلم بن عقيل در كوفه در ارعاب مردم و جدا كردن آنان از مسلم بن عقيل، نقش فعالي را به عهده داشت. او مشاور مخصوص عبيدالله بن زياد جنايتكار بود و با تمام نيرو براي بد نام كردن امام حسين عليه السلام و مسلم بن عقيل، فعاليت كرد و نيروهاي مردم كوفه را از ياري مسلم بازداشت. پس از شهادت مسلم، او همراه لشكركشي ابن زياد به كربلا (در نيروهاي مسلح دشمن) به جنگ امام حسين عليه السلام آمد، شيعيان و طرفداران امام حسين عليه السلام سخت از او دل پري داشتند و آرزويشان اين بود كه به دست انتقام سپرده شود، اما بعد از واقعه ي كربلا، خداوند او را مهلت نداد و به هلاكت رساند.

شهم بن عبدالرحمان

وي از نيروهاي عمر سعد در كربلا بود. موسي بن عامر از طايفه «جهنيه» گويد: ماجراي دستگيري آن سه نفر به گوش «شهم بن عبدالرحمان» از طايفه جهني و «ابي اسماء بن بشير قابضي» رسيد، آن دو از جمله كساني بودند كه در واقعه عاشورا نقش فعالي داشتند، و در به شهادت رساندن عبدالرحمان بن عقيل، پسر عموي امام حسين عليه السلام شركت داشتند (و دستشان به خون اهل بيت عليه السلام آغشته بود).

آن دو از ترس دستگيري متواري شدند، عبدالله كامل كه از معاونان مختار بود، با گروهي مسلح در هنگام عصر بود كه جلوي مسجد محله «بني دهمان» مستقر شدند، و بر طايفه ي بني دهمان اعلام كرد و قسم ياد نمود كه: اگر عثمان بن خالد را تحويل او ندهند، همه را از دم شمشير خواهد گذراند.

ما كه كاملا در محاصره بوديم، گفتيم: به ما

مهلت بده تا او را پيدا كنيم و تحويل دهيم، افرادي از ما همراه مأموران مختار، به جستجوي آن دو قاتل فراري حركت كردند تا اين كه آن دو را در ميدان خروجي شهر يافتند كه قصد فرار به جزيره (شمال عراق) را داشتند، مأموران آن دو را دستگير كرده و به نزد عبدالله كامل فرمانده گروه اعزامي مختار آوردند.

ابن كامل خطاب به عثمان گفت:

سپاس خدايي را كه مؤمنين را در نبرد ياري داد، اگر اين دو پيدا نمي شدند، ناچار به منزلش حمله مي كرديم، خدا را شكر كه مرا بر شما چيره ساخت، سپس ابن كامل، آن دو را به طرف چاهي به نام «چاه جعد» برد و گردن هر دو را زد و به سوي مختار بازگشت و گزارش مأموريت خود را تقديم مختار نمود.

مختار كه نسبت به آن دو خبيث سخت حساسيت داشت، فرمان داد تا آن دو جسد را دفن نكنند و هر دو جسد را با آتش بسوزانند.

شبث بن ربعي

فرمانده نيروهاي پياده عمر سعد در كربلا.وي از طايفه بني تميم و از جمله كساني بود كه به حسين بن علي «ع» نامه براي آمدن به كوفه نوشته بود.گر چه وي از چهره هاي معروف كوفه و در ابتدا از ياران علي «ع» بود و حضرت او را همراه «عدي بن حاتم» نزد معاويه فرستاد و در جنگ صفين هم در ركاب امير المؤمنين بود، ليكن در مسير حركت به سوي نهروان، همراه چند نفر ديگر سر از اطاعت آن حضرت باز تافتند و به خوارج پيوستند.علي «ع» از آينده او خبر داده بود و به او و عمرو بن حريث فرمود: به خدا قسم شما

دو نفر با فرزندم حسين «ع» خواهيد جنگيد.[1] روز عاشورا نيز امام حسين «ع» در اولين سخنراني مفصل خويش خطاب به كوفيان از او هم نام برد و در اتمام حجتي كه با آنان داشت و سخنان او را قطع مي كردند و گوش نمي دادند، از جمله فرمود:

«... يا شبث بن ربعي و يا... الم تكتبوا الي ان قد اينعت الثمار و اخضر الجناب و انما تقدم علي جند لك مجندة؟...»[2] اي شبث بن ربعي و... مگر شما به من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و اطراف سر سبز است، اگر بيايي لشكرياني مجهز براي تو آماده است؟

شبث بن ربعي از چهره هاي متلون تاريخ بود.هم در قتل حسين بن علي «ع» شركت داشت و پس از عاشورا مسجدي در كوفه تجديد بنا كرد، به شكرانه و خوشحالي از كشته شدن حسين «ع»، سپس همراه مختار، به خونخواهي حسين بن علي «ع» پرداخت و رئيس پليس مختار شد، سپس در كشتن مختار هم حضور داشت.پيشتر با سجاح (مدعي دروغين نبوت) همكاري داشت، مسلمان شد، بر ضد عثمان شوريد، توبه كرد و از خوارج شد.به جاي بيعت با علي «ع» با يك سوسمار بيعت كرد و مي گفت با هم برابرند![3] اين مردبد دل و خبيث، سرانجام در سن هشتاد سالگي در كوفه درگذشت. ---------------

پي نوشت ها :

[1] معارف و معاريف، ج 3، ص 1298.

[2] انساب الاشراف، ج 3، ص 188، بحار الانوار، ج 45، ص 7 (در بحار، اسم او قيس بن اشعث آمده است).

[3] تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 80.

شريح قاضي

قاضي معروف كوفه كه وابسته به امويان بود.شريح بن حارث، در اصل يمني بود و در زمان

عمر به قضاوت كوفه منصوب شد و مدت 60 سال اين شغل را داشت، جز در ايام عبدالله زبير كه سه سال اين كار را ترك كرد و در ايام حجاج، دست از اين كار كشيد و خانه نشين شد تا زمان مرگش در سال 97 يا 98 هجري، كه عمرش بيش از صد سال بود. در زمان علي «ع» هم مدتي بر منصب قضاوت بود.وقتي امام، وي را به اين منصب گماشت، بر او شرط كرد كه هيچ حكمي را اجرا نكند مگر آنكه آن را بر آن حضرت عرضه كند.[1] علي «ع» يك بار بر او خشم گرفت و از كوفه بيرونش كرد.وي طبع شعر هم داشت و شوخ طبع بود.[2] .

وقتي ابن زياد در كوفه، هاني بن عروه را دستگير و در قصر با او بدرفتاري كرد، هواداران هاني در بيرون، به فكر اين كه او را كشتند، سر و صدا راه انداختند.شريح قاضي به امر ابن زياد بيرون قصر آمد و شهادت داد كه هاني زنده است، تا جمعيت هوادار او متفرق شوند.[3] معروف است كه وي به دستور عبيد الله زياد، فتوا داد كه چون حسين بن علي «ع» بر خليفه وقت خروج كرده است، دفع او بر مسلمانان واجب است.چهره شريح قاضي، به عنوان عالم وابسته به دربار ستم و در خدمت زور و تزوير شناخته مي شود و هميشه براي كوبيدن حق، از چهره افراد مذهبي و موجه كه مردم حرفشان را مي پذيرند استفاده مي كنند.شريح نيز در منصب قضاوت بود و چنين سوء استفاده اي از موقعيت او به نفع حكومت جور انجام گرفت. ----------------

پي نوشت ها :

[1] وسائل الشيعه، ج

18، ص 6.

[2] بحار الانوار، ج 42، ص 175.حالات مفصل او را در همين ماخذ مطالعه كنيد.

[3] مروج الذهب، ج 3، ص 57.

شمر بن ذي الجوشن

از فرماندهان خشن و جنايتكار سپاه كوفه در حادثه كربلا و از قاتلان سيد الشهدا عليه السلام. وي از طايفه بني كلاب و از رؤساي هوازن، و مردي شجاع بود كه در جنگ صفين هم در لشكر امير المؤمنين «ع» بود، سپس ساكن كوفه شد و به روايت حديث پرداخت.نامش «شرحبيل» و كينه اش «ابو السابغه» بود.وي از فرماندهان سپاه عمر سعد در حادثه كربلا بود و پس از سستي ابن سعد در برخورد قاطع با امام حسين «ع» همراه با فرماني از سوي ابن زياد به كربلا آمد كه اگر عمر سعد حاضر به انجام ماموريت نباشد، وي آن را بر عهده گيرد.در كربلا، فرمانده جناح چپ ميدان بود.پس از شهادت امام حسين «ع»، عبيد الله سر امام حسين را همراه او به شام نزد يزيد فرستاد.سپس وي به كوفه بازگشت.وقتي قيام مختار در كوفه پيش آمد، شمر از كوفه بيرون رفت.مختار غلام خويش را با گروهي به طلب او فرستاد.شمر غلام مختار را كشت و به «كلتانيه» از قراي خوزستان رفت.جمعي از سپاهيان مختار به سركردگي «ابو عمره» به جنگ او رفتند. شمر در اين نبرد كشته شد و تن او را پيش سگان انداختند.[1] به نقلي ديگر، پس از خروج مختار، دستگير و كشته شد.[2] .

نشستن او روي سينه امام حسين «ع» براي بريدن سر مطهر، حمله به خيام اهل بيت، امان نامه آوردن براي عباس تا او را از امام جدا كند، از جنايات ديگر اوست.مردي آبله روو بد سيرت و زشت صورت

بود و زنازاده به حساب مي آمد.نامش در زيارت عاشورا، همراه با لعنت آمده است «و لعن الله شمرا».امام حسين «ع»، سخن پرشور «ان لم يكن لكم دين...» را هنگام هجوم شمر به سراپرده امامت و خيمه هاي اهل بيت فرمود.[3] در آخرين لحظات حيات امام حسين «ع» هم كه آن حضرت بر زمين افتاده بود، باز عده اي را تحريك كرد كه بر آن حضرت حمله آوردند.[4] . ----------------

پي نوشت ها :

[1] فرهنگ فارسي، معين.بخش اعلام، معارف و معاريف، ج 3، ص 1344.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 714.

[3] مقاتل الطالبيين، ص 79.

[4] ارشاد، ص 242.

شرحبيل بن ورس حمداني

او يكي از هواداران قيام مختار و از فرماندهان تحت امر او بود. هنگامي كه مختار، سپاهي را براي تصرف حجاز فرستاد، شرحبيل بن ورس حمداني را فرمانده آن سپاه قرار داد.

«مختار»، طرح دوم خود را به مرحله ي اجرا گذاشت و آن اين بود كه: سپاهي را به بهانه ي كمك به ابن زبير، به حجاز بفرستد و اين سپاه به محض رسيدن به حجاز، ابتدا مدينه را تصرف كند و سپس به طرف مكه حركت و كار ابن زبير را تمام كند.

مختار، يكي از فرماندهان خود را به نام «شرحبيل بن ورس» كه از طايفه ي «حمدان» بود با سه هزار نيروي مسلح، كه عمده ي آنان را بردگان و موالي و ايرانيان تشكيل مي دادند و حدود 700 نفر آنان از عربها بودند، بسوي حجاز گسيل داشت. مختار، به اين فرمانده چنين توصيه كرد: «به سوي حجاز برو، وارد مدينه كه شدي؛ به من اطلاع بده تا دستور من به تو برسد.»

اسماعيل بن نعيم گويد: «مختار مي خواست هنگامي كه نيروهايش وارد مدينه شدند، فرمانداري در آنجا

نصب كند و مدينه را تصرف كرده سپس به «ابن ورس» دستور داد تا به مكه هجوم برند و ابن زبير را محاصره كرده و با او وارد نبرد شوند.

ابن ورس، با نيروهايش به قصد مدينه حركت كردند اما ابن زبير، سخت از اين نقل و انتقال نيروهاي مختار وحشت داشت و احتمال مي داد كه مختار طرح ديگري دارد. بنابراين، «عباس بن سعد» را با دو هزار مرد جنگي، از مكه به مدينه اعزام داشت و به او دستور داد از ورود نيروهاي مختار به شهر جلوگيري كند و در صورت مقاومت با آنان بجنگند.

«ابن زبير»، درست حدس زده بود؛ اما باز هم مشكوك بود بنابراين به عباس بن سعد توصيه كرد كه نخست آنان را آزمايش كن. اگر ديدي واقعا در طاعت ما هستند و به كمك من آمده اند؛ با آنان كنار بيا و در غير اين صورت با آنان نبرد كن.»

نيروهاي اعزامي مختار به فرماندهي «ابن ورس»، كه تعداد آنان به 3 هزار مرد جنگي مي رسيد، در منطقه اي به نام «رقيم» در خاك حجاز، با نيروهاي اعزامي ابن زبير، به فرماندهي «عباس بن سهل»، تلاقي كردند.

«ابن ورس»، نيروهايش را در كنار آبي فرود آورد و كاملا آرايش نظامي داشتند. فرمانده طرف راست لشكر «سليمان بن حمير» از طايفه ي حمدان بود و فرمانده ي سمت چپ لشكر «عباس بن جعده» بود و ابن ورس، خود، پياده در جلو نيروها بود.

«عباس بن سهل»، فرمانده ي نيروهاي ابن زبير، براي ملاقات با «ابن ورس» پيش او آمد؛ در حالي كه نيروهايش كاملا خسته و كوفته نشسته بودند و كمترين آرايش نظامي هم نداشتند. عباس، از ابن ورس خواست تا در خيمه اي بنشينند و مذاكره كنند و او هم پذيرفت. سپس

هر دو مذاكرات خود را شروع كردند.

عباس به ابن ورس گفت:

«خدايت رحمت كند، مگر در طاعت ابن زبير نيستي؟!»

ابن ورس گفت:

«آري چنين است».

عباس گفت: «دستور ابن زبير اين است كه: شما به «وادي القري» برويد و با دشمن، يعني سپاه شام، مقابله كنيد و هدف شما هم كه غير از اين نيست.»

ابن ورس گفت: «من دستور ندارم از شما اطاعت كنم. دستور اين است كه من به مدينه بروم و در آن جا مستقر شوم تا فرمان ثانوي از «مختار» برسد.»

عباس گفت: اگر واقعا در اطاعت ابن زبير هستند، او به من دستور داده كه شما را به «وادي القري» ببرم.»

ابن ورس گفت: «خير، من چنين دستوري ندارم و از تو اطاعت نمي كنم. من مأموريت خود را انجام داده بسوي مدينه حركت مي كنم. آن گاه به امير (مختار) مي نويسم تا آنچه دستور دهد عمل كنم.»

«عباس بن سهل» هنگامي كه متوجه شد ابن ورس، به هيچ وجه زير بار او نمي رود و اصرار دارد كه به سمت مدينه حركت كند، دريافت كه كاسه اي زير نيم كاسه است اما طوري وانمود كرد كه: من مانع حركت شما نيستم و به ابن ورس گفت: «رأي شما بهتر است. هر چه دستور داري عمل كن؛ اما من به سوي وادي القري مي روم».

«عباس بن سهل»، نقشه اي طرح كرد تا «ابن ورس» را فريب دهد و طوري وانمود كند كه مسأله اي بين آنها نيست. او مي خواست پس از آن كه اعتماد ابن ورس را به خود جلب كرد؛ آنان را در يك فرصت مناسب غافلگير كند. عباس به اردوگاه خود آمد و چند رأس گوسفند و مقداري آذوقه، مانند: آرد و گوشت به عنوان هديه براي «ابن ورس» و نيروهايش فرستاد. گويند: «عباس

بن سهل»، به تعداد هر ده نفر، يك گوسفند فرستاده بود. ابن ورس و يارانش كه كاملا گرسنه بودند؛ گوسفند را ذبح كردند و مشغول به خوردن كباب و غذا شدند. دو نيرو، بر سر آب اردو زده بودند. آنها كاملا آرايش نظامي خود را از دست داده و در استراحت كامل به سر مي بردند.

«ابن ورس» و يارانش بي خيال، در كنار آب مشغول استراحت بودند كه ناگهان متوجه شدند حدود هزار مرد جنگي، به فرمان عباس بن سهل، فرمانده نيروهاي ابن زبير، آنها را محاصره كرده اند. ابن ورس متوجه خيانت و توطئه «ابن سهل» شد؛ اما ديگر دير شده بود. چرا كه حمله كاملا غافلگيرانه بود و عمده ي نيروهاي ابن ورس از وحشت و ترس متواري شده بودند.

«ابن ورس» بر نيروهاي خود فرياد برآورد: «اي لشكريان خدا! به سوي من آييد و با منحرفان و ياران شيطان رجيم بجنگيد كه شما بر حقيد و اهل هدايت. آنان به ما خيانت كرده اند و نيرنگ زده اند.» اما افراد ترسو و زبون «ابن ورس» او را ياري نكردند و همه گريختند، جز حدود صد نفر كه با ابن ورس ماندند به جنگ و دفاع و مقاومت پرداختند، اما تعداد زياد نيروهاي مهاجم و خود باخته آنان، سبب شد كه در مدت كوتاهي همگي به شهادت برسند و ابن ورس، خود نيز در اين معركه خائنانه، توسط عمال «ابن زبير» به شهادت رسيد.

مردي به نام«ابن يوسف» كه خود از افراد «عباس بن سهل» است گويد: «ما به آنان حمله برديم و جنگ مختصري نموديم. ابن ورس با 70 تن از ياران و محافظانش كشته شدند و «عباس بن سهل» پرچم برافراشت و فرياد زد: «هر كس زير اين پرچم بيايد و اسلحه اش

را بر زمين بگذارد؛ در امان است.»

تعدادي از افراد فراري ابن ورس به زير آن پرچم آمدند و حدود 300 نفر از آنان همراه با «سليمان بن حمير حمداني» و «عياش بن جعده جدلي»، به طرف عراق متواري شدند. ابن سهل آنان را تعقيب كرد تا به آنان رسيد و حدود يكصد نفر از آنان را كشت و 200 نفر از آنان را رها كرد. آنان خسته و تشنه و گرسنه، به سمت عراق برگشتند؛ كه بسياري از ايشان در بين راه از شدت گرسنگي و تشنگي به هلاكت رسيدند.

شريك بن جدير

وي از هواداران و پيروان قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. او در جنگ عليه نيروهاي ابن زياد شركت جست. و در سپاه مختار تحت فرماندهي ابراهيم بن اشتر جزء پهلوانان بود.

«شريك بن جدير» مردي كه فرمانده ي جنايتكار شامي را كشت از ياران نزديك اميرمؤمنان عليه السلام بود و تا آخرين لحظه حيات حضرت، در كنار ايشان بود و در جنگ صفين، مردانگي ها از خود نشان داد و يك چشمش در آن جنگ آسيب ديده بود. پس از شهادت علي عليه السلام، به «بيت المقدس» رفت و هنگامي كه خبر شهادت مظلومانه ي امام حسين عليه السلام را شنيد، چنين گفت: به خدا عهد مي بندم، اگر ياوراني پيدا كنم كه خونخواه حسين عليه السلام باشند پسر مرجانه (ابن زياد) را خواهم كشت و يا در مقابل او كشته خواهم شد و هنگامي كه خبر قيام مختار را شنيد خود را به او رساند و در كنار مختار بود، «مختار»، در اعزام ارتش ابراهيم به سوي لشكر شام، فرماندهي قوم «ربيعه» را به شريك سپرد و شريك با 300 تن از ياران خود چنين گفتند:

كه با خدا عهد بسته ايم، و اين 300 نفر، به عنوان گروه شهادت طلب با شريك «بيعت مرگ» كردند و در حمله لشكر «ابراهيم»، به ارتش شام، شريك و ياران شهادت پيشه ي او آنچنان مردانه جنگيدند كه دشمن را به هزيمت دادند و تا مقر فرماندهي «ابن زياد»، پيشروي كردند و جز صداي چكاچك شمشيرها و فرياد «يا لثارات الحسين» ياران شريك، چيز ديگر به گوش نمي رسيد و شريك هميشه مي گفت: كل عيش قد اراه قذرا

غير ركز الرمح في ظل الفرس «زندگي از نظر من بي ارزش است مگر آن گاه كه نيزه بر زمين بكوبي و در سايه اش باشي، يعني زندگي شرافتمندانه، در ميدان نبرد است».

شهم بن عبدالرحمان

وي از نيروهاي عمر سعد در كربلا بود. موسي بن عامر از طايفه «جهنيه» گويد: ماجراي دستگيري آن سه نفر به گوش «شهم بن عبدالرحمان» از طايفه جهني و «ابي اسماء بن بشير قابضي» رسيد، آن دو از جمله كساني بودند كه در واقعه عاشورا نقش فعالي داشتند، و در به شهادت رساندن عبدالرحمان بن عقيل، پسر عموي امام حسين عليه السلام شركت داشتند (و دستشان به خون اهل بيت عليه السلام آغشته بود).

آن دو از ترس دستگيري متواري شدند، عبدالله كامل كه از معاونان مختار بود، با گروهي مسلح در هنگام عصر بود كه جلوي مسجد محله «بني دهمان» مستقر شدند، و بر طايفه ي بني دهمان اعلام كرد و قسم ياد نمود كه: اگر عثمان بن خالد را تحويل او ندهند، همه را از دم شمشير خواهد گذراند.

ما كه كاملا در محاصره بوديم، گفتيم: به ما مهلت بده تا او را پيدا كنيم و تحويل دهيم، افرادي از ما همراه مأموران مختار، به جستجوي

آن دو قاتل فراري حركت كردند تا اين كه آن دو را در ميدان خروجي شهر يافتند كه قصد فرار به جزيره (شمال عراق) را داشتند، مأموران آن دو را دستگير كرده و به نزد عبدالله كامل فرمانده گروه اعزامي مختار آوردند.

ابن كامل خطاب به عثمان گفت:

سپاس خدايي را كه مؤمنين را در نبرد ياري داد، اگر اين دو پيدا نمي شدند، ناچار به منزلش حمله مي كرديم، خدا را شكر كه مرا بر شما چيره ساخت، سپس ابن كامل، آن دو را به طرف چاهي به نام «چاه جعد» برد و گردن هر دو را زد و به سوي مختار بازگشت و گزارش مأموريت خود را تقديم مختار نمود.

مختار كه نسبت به آن دو خبيث سخت حساسيت داشت، فرمان داد تا آن دو جسد را دفن نكنند و هر دو جسد را با آتش بسوزانند.

شعار توابين

نداي خونخواهي حسين عليه السلام.اين جمله، شعار ياوران حسين «ع» و شعار فرشتگاني است كه كنار قبر او تا ظهور امام زمان «ع» مي مانند.[1] نيز، شعار حضرت مهدي «ع» است، هنگام قيام براي انتقام خون شهداي كربلا.[2] همچنين شعار ياوران شهادت طلب امام زمان «ع» كه آرزوي مرگ در راه خدا دارند «شعارهم: يا لثارات الحسين».[3] در نهضت توابين به رهبري سليمان بن صرد نيز كه در سال 65 هجري در كوفه قيام كردند، شعارشان همين بود. در قيام مختار هم همين شعار مطرح بود.در برخي نقلها «يا اهل ثارات الحسين» آمده است.[4] .

نيز «يا لثارات الحسين» نام نشريه اي است كه به همت جمعي از نيروهاي بسيجي و حزب اللهي و دردمند، با انگيزه دفاع از ارزشهاي انقلاب اسلامي، از سال 1373 شمسي منتشر

مي شود و افشاگر برخي از برنامه هاي تهاجم فرهنگي غرب، عليه اسلام و انقلاب و مروجان فرهنگ تسامح و تساهل و فساد و ابتذال در جامعه ما است. ---------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 286 و ج 98، ص 103.

[2] منتهي الامال (چاپ هجرت) ج 1، ص 542.

[3] بحار الانوار، ج 52، ص 308.

[4] همان، ج 45، ص 334، 358، 367.

شجاعت

دلاوري و بي باكي براي مقابله با دشمن و نهراسيدن از خطرها و اقدامهاي دشوار يكي از بهترين ملكات اخلاقي است كه در حسين بن علي «ع» و ياران شهيدش و اسيران آزادي بخش جلوه گر بود.ريشه روح حماسي در ميدانهاي نبرد، خصلتهاي فرد و زمينه هاي تربيتي اوست. وراثت خانوادگي نيز در شجاع بودن افراد مؤثر است.

قيام كربلا از نخستين مراحلش تا پايان آن، صحنه هاي بروز شجاعت بود.قاطعيتي كه امام حسين «ع» در ابراز مخالفت با يزيد و امتناع از بيعت داشت، تصميم به حركت به سوي كوفه و مبارزه با يزيديان، متزلزل نشدن روحيه از شنيدن اخبار و اوضاع داخل كوفه، اعلام آمادگي براي نثار خون در راه احياي دين، نهراسيدن از انبوه سپاهي كه آن حضرت را در كربلا محاصره كردند، قيام افتخار آفرين مسلم بن عقيل در كوفه، رسوا ساختن امويان توسط قيس بن مسهر در حضور والي كوفه و عامه مردم، رزم آوريهاي سلحشورانه و بي نظير امام حسين «ع» و سربازان و خاندانش، جنگ نمايان عباس و علي اكبر و قاسم و يكايك اولاد علي و فرزندان عقيل، خطبه هاي زينب و سجاد «ع» در كوفه و شام و... صدها صحنه حماسي، همه جلوه هايي از شجاعت است كه از الفباي «فرهنگ عاشورا» است.

خاندان پيامبر در شجاعت و قوت قلب و دليري نمونه بودند و آنچه در دلشان نبود، هراس از دشمن بود.ميدانهاي جنگ در زمان رسول خدا و پس از او در جنگهاي جمل، صفين و نهروان، نشان دهنده شجاعت آل علي است.

امام سجاد «ع» در خطبه خويش در كاخ يزيد، شجاعت را از جمله خصلتهاي برجسته اي بر شمرد كه خداوند به آن دودمان بخشيده است: «اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة...».[1] اين شجاعت، هم در گفتار و زبان آوري بود، هم در مواجهه با خصم و نبرد با دشمن و يك تنه به درياي سپاه تاختن و هم در تحمل مصائب و شدايد و خود را نباختن و خواري نپذيرفتن.شجاعت حسين و يارانش را دوست و دشمن ستوده اند.دستور عمر سعد براي حمله عمومي و سنگباران كردن مبارزان جبهه امام، نشان دلاوري آنان و بزدلي سپاه كوفه بود.حميد بن مسلم كه راوي صحنه هاي كربلاست مي گويد: به خدا سوگند هيچ محاصره شده اي در انبوه مردم را كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشد، همچون حسين بن علي نديده ام كه قويدل و استوار و شجاع باشد.مردان دشمن او را محاصره مي كردند، او با شمشير بر آنان حمله مي آورد وهمه از چپ و راست مي گريختند.شمر چون چنين ديد، به نيروهاي سواره دستور داد تا به پشتيباني نيروهاي پياده شتابند و امام را از هر طرف تيرباران كنند: «فو الله ما رايت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جاشا و لا امضي جنانا منه عليه السلام...»[2] گر چه در برخي منابع تاريخي و مقتلها آمار كشته هاي دشمن كه در حملات ياران

جبهه حسين كشته شدند، مبالغه آميز و باور نكردني نقل شده است و همه آنها را نمي توان پذيرفت، ولي آنچه بي شك ثابت است و غير قابل انكار، شجاعت شگفت آن فدائيان راه خداست.پيروان نهضت و خط عاشورا نيز درس شجاعت را از كربلا آموخته اند و از دشمن، هر چه قوي و مجهز و مسلح باشد، بيمي به دل راه نمي دهند. شهامت نيروهاي بسيجي در سالهاي دفاع مقدس در جبهه هاي ايران، الهام گرفته از عاشوراست. حسين اي درس آموز شجاعت

بسيجي از تو آموزد شهامت به روي سينه و پشت بسيجي

نوشته: يا زيارت، يا شهادت[3] .

-----------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 138 و 174.

[2] ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 111 (چاپ كنگره شيخ مفيد).

[3] از جواد محدثي.

شعار امام حسين

مسلمانان، در جنگهاي صدر اسلام، شعارهاي بخصوصي داشتند.پيامبر و ائمه «ع» نيز شعار خاص داشتند.گاهي اين شعار در نگين انگشتر حك مي شد.امام صادق «ع» فرمود. شعار ما «يا محمد يا محمد» است، شعار حسين، «يا محمد» بود.[1] .

پي نوشتها :

[1] معالي السبطين، ج 2، ص 32.

شعارهاي عاشورا

برخي از كلمات سيد الشهدا «ع» چه در فاصله مدينه تا كربلا و چه در روز عاشورا، داراي پيامهاي مؤثر و ديدگاههاي الهام بخش براي جهاد و كرامت است.اين سخنان يا در ضمن خطبه ها آمده است، يا رجزها و اشعار آن حضرت، و حالت شعاري به خود گرفته است.مي توان هدف حسيني و انديشه ها و روحيه هاي عاشورايي را از آنها دريافت و آن فرازهاي فروزان را شعارهاي نهضت عاشورا دانست.برخي از اين شعارها چنين است:

1- «علي الاسلام السلام، اذ بليت الامة براع مثل يزيد»[1] (اين را در پاسخ مروان درمدينه فرمود، كه از آن حضرت مي خواست تا با يزيد بيعت كند تا بر مصيبت سلطه يزيد بر حكومت اشاره كند).

2- «و الله لو لم يكن ملجا و لا ماوي لما بايعت يزيد بن معاوية»[2] (در پاسخ برادرش محمد حنفيه فرمود و به قاطعيت در استمرار راه و هدف اشاره داشت).

3- «اني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما»[3] (خطاب به يارانش در كربلا و ارزشگذاري به شهادت).

4- «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوابالبلاء قل الديانون»[4] (در مسير رفتن به كربلا در منزلگاه ذي حسم و اشاره به مفهوم آزمون و تصفيه شدن مردم در مواجهه با سختيهاي راه).

5- «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا

يتناهي عنه؟ فليرغب المؤمن في لقاء ربه محقا...»[5] (در كربلا خطاب به اصحاب خويش فرمود و آنان را بر شهادت طلبي ترغيب كرد).

6- «خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة»[6] (از سخنراني امام حسين «ع» در مكه پيش از خروج به سوي كوفه، در ميان جمعي از خانواده، ياران و شيعيان خويش كه به زيبايي شهادت براي جوانمردان اشاره داشت).

7- «من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله»[7] (در منزلگاه بيضه، در مسير كوفه، خطاب به سپاه حر و استناد حركت انقلابي و اصلاحگرانه خود به سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله).

8- «ما الامام، الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه علي ذات الله»[8] (امام اين صفات امام راستين را در پاسخ به دعوتنامه هاي كوفيان نوشت وتوسط مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد).

9- «سامضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما»[9] (شعر ازديگري است، اما امام حسين «ع» آن را در پاسخ به تهديدهاي حر، در مسير كوفه خواند و بي باكي خود را از رويارويي با شهادت نشان داد).

10- «رضي الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه و يوفينا اجر الصابرين»[10] (در خطبه اي كه هنگام خروج از مكه ايراد نمود، خطاب به اصحاب و ياران فرمود و مفهوم صبر و رضا را طرح كرد).

11- «من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرح معنا»[11] (در آستانه خروج از مكه به سوي كوفه فرمود

و راه خونين و آميخته به شهادت را ترسيم فرمود).

12- «انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي»[12] (در وصيت نامه سيد الشهدا «ع» به برادرش محمد حنفيه آمده است كه قبل از خروج به سوي مدينه نوشت و انگيزه و هدف قيام را ترسيم نمود).

13- «لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد [لا افر فرار العبيد]»[13] (در سخنراني صبح عاشورا، خطاب به نيروهاي دشمن فرمود، كه خواستار تسليم شدن آن حضرت بودند و او به شدت آن را رد كرد و نوعي بردگي و ذلت دانست).

14- «هيهات منا الذلة، يابي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون...»[14] (در خطاب به سپاه دشمن فرمود، پس از آنكه خود را سر دوراهي ذلت و شهادت مخير ديد).

15- «فهل هو الا الموت؟فمرحبا به»[15] (در پاسخ عمر سعد، كه نامه اي به آن حضرت فرستاد و خواستار تسليم شدن بود و استقبال از شهادت را نشان مي داد).

16- «صبرا بني الكرام، فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضراء الي الجنان الواسعة و النعيم الدائمة»[16] (خطاب به ياران فداكار خويش در صبح عاشورا، پس از آنكه تعدادي از اصحابش شهيد شدند و دعوت آنان به مقاومت در راه رسيدن به بهشت).

17- » الموت خير من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار[17] (كه روز عاشورا هنگام پيكار با سپاه دشمن به عنوان رجز حماسي مي خواند و شهادت را بر ننگ تسليم و ننگ را بر آتش دوزخ، ترجيح مي داد).

18- «موت في عز خير من حياة في ذل»[18] (كه مرگ سرخ، به از زندگي ننگين است).

19- «ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا

في دنياكم»[19] (در آخرين لحظات پيش از شهادت، وقتي شنيد سپاه كوفه به طرف خيمه هاي حرم او حمله كرده اند، خطاب به پيروان ابو سفيان چنان فرمود و آنان را به آزاد زيستن و مردانگي و غيرت فراخواند).

20- «هل من ناصر ينصر ذريته الاطهار؟»[20] «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟»[21] (وقتي سيد الشهدا «ع» اين نصرت خواهي و استغاثه را بر زبان آورد كه همه ياران و بستگانش شهيد شده بودند. در واقع ياري طلبيدن از همگان در طول تاريخ است، براي ياري حق و حمايت از مظلوم).

از مجموعه اين جملات نوراني و حماسي كه شعارهاي حسين «ع» در نهضتش به شمار مي آيد، تاكيد آن امام، بر مفاهيم و ارزشهاي زير به دست مي آيد: نابودي اسلام در شرايط سلطه يزيدي، حرمت بيعت با كسي چون يزيد، شرافت مرگ سرخ بر زندگي ذلت بار، اندك بودن انسانهاي راستين در صحنه امتحان، لزوم شهادت طلبي در عصر حاكميت باطل، زينت بودن شهادت براي انسان، تكليف مبارزه با سلطه جور و طغيان، اوصاف پيشواي حق، تسليم و رضا در برابر خواسته خداوند، همراهي شهادت طلبان در مبارزات حقجويانه، حرمت ذلت پذيري براي آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ براي عبور به بهشت برين، آزادگي و جوانمردي، ياري خواهي از همه و هميشه در راه احقاق حق و...

بقا و جاودانگي عاشورا، در سايه همين تعليمات و آرمانهاست كه در كلام آن حضرت جلوه گر است و نهضتهاي ضد ستم و ضد استبداد، همواره از اين پيامها و درونمايه ها الهام گرفته اند. درس آزادي به دنيا داد رفتار حسين

بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين «گر نداري دين به عالم، لااقل

آزاده باش»

اين كلام نغز مي باشد ز گفتار حسين «مرگ با عزت زعيش در مذلت بهتر است»

نغمه اي مي باشد از لعل دربار حسين[22] .

-----------------------------

پي نوشتها :

[1] موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 284.

[2] بحار الانوار، ج 44، ص 329، اعيان الشيعه، ج 1، ص 588.

[3] بحار الانوار، ج 44، ص 381.

[4] تحف العقول (چاپ جامعه مدرسين)، ص 245، بحار الانوار، ج 75، ص 117.

[5] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.

[6] لهوف، ص 53، بحار الانوار، ج 44، ص 366.

[7] وقعة الطف، ص 172، موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 361.

[8] بحار الانوار، ج 44، ص 334.

[9] همان، ص 378.

[10] همان، ص 366، اعيان الشيعه، ج 1، ص 539.

[11] همان.

[12] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89.

[13] مقتل الحسين، مقرم، ص 280.

[14] نفس المهموم، ص 131، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7.

[15] موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 382.

[16] نفس المهموم، ص 135، معاني الاخبار، ص 288.

[17] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 68.

[18] بحار الانوار، ج 44، ص 192.

[19] همان، ج 45، ص 51.

[20] ذريعة النجاة، ص 129.

[21] بحار الانوار، ج 45، ص 46.

[22] حسين پيشواي انسانها، ص 70 (شعر از فضل الله صلواتي)

شعار هواداران مسلم

شعار هواداران مسلم بن عقيل در كوفه بود.پس از دستگير شدن هاني و فاش شدن محل اختفاي حضرت مسلم بستگان هاني يقين كردند كه او كشته خواهد شد.نوحه خواني در خانه هاني برپا شد و زناني از طايفه مراد، ندبه كنان و سوگواري كنان آنجا گرد آمدند.پس از اين حادثه، مسلم بن عقيل شعار و نداي «يا منصور» سر داد.به نقلي چهارهزار نفر و به نقلي ديگر هجده هزار بيعتگر با فرياد

«يا منصور امت»، گرد او جمع شدند و كاخ ابن زياد را محاصره كردند.ولي بتدريج، از دور او پراكنده شدند و او را تنها گذاشتند.[1] اين جمله، شعار مسلمانان در جنگ بدر نيز بود.معنايش اينست: اي ياري شده!بميران. اين نوعي پيشگويي و فال نيك به مرگ دشمن بود.چون در شب حركت كردند، اين جمله را شعار خود ساختند تا در تاريكي يكديگر را بشناسند.[2] . -------------------------

پي نوشتها :

[1] مروج الذهب، ج 3، ص 58، كامل ابن اثير، ج 2، ص 540، مع الحسين في نهضته، اسد حيدر، ص 108.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 389 به نقل از جزري.

شعر عاشورا

استفاده از قالب نافذ و ماندگار شعر براي زنده نگهداشتن حماسه عاشورا و ياد امام حسين «ع» از دير باز رواج داشته و مورد تشويق اهل بيت بوده است و مرثيه، از محورهاي عمده سروده هاي شاعران شيعي و علاقه مند به خاندان نبوت به شمار مي آمده و مي آيد.

امام حسين «ع» كشته اشكها و زنده مرثيه هاست.از حضرت صادق «ع» روايت است: «مامن احد قال في الحسين شعرا فبكي و ابكي به الا اوجب الله له الجنة و غفر له»[1] از اين رهگذر، انبوهي از سروده هاي عاشورايي در قالب قصيده، مثنوي، رباعي، دو بيتي، تركيب بند، نوحه و تعزيه در فرهنگ ديني ما وجود دارد كه در سوگواريها و مناسبتهاي گوناگون مورد بهره برداري قرار مي گيرد.

شاعران عاشورايي، احساس خويش را نسبت به آن حماسه در قالب شعر، بيان مي كنند و از اين راه، بخشي از ادبيات غني شيعه در زبانهاي مختلف شكل مي گيرد.در زبان عربي، از همان آغاز، پس از حادثه كربلا، آن ماجرا به شعر راه يافت و بازماندگان شهدا از

اهل بيت «ع» به سرودن مرثيه پرداختند.سپس شاعران ديگر در سالها و قرنهاي ديگر، همواره شعر را در ترسيم نهضت كربلا و مصيبتهاي اهل بيت به كار گرفتند.سلسله شاعران مرثيه سرا طولاني است.از جمله مي توان از اينان ياد كرد: سليمان بن قته (م 126)، كميت بن زيد (م 126)، سيد حميري (م 183)، منصور نمري (م 190)، دعبل خزاعي (م 246)، صنوبري (م 334)، زاهي (م 352)، ابو فراس حمداني (م 357)، سيد رضي (م 406)، علاء الدين حلي (م 786)، ابراهيم كفعمي (م 905) و... ديگران.

سبك شاعران در سرودن شعر عاشورا نيز متفاوت بوده است.برخي در قالب سوزناكترين مرثيه ها، عواطف را برانگيخته اند و به جنبه هاي عاطفي و روحي بيشتر تكيه داشته اند، برخي حالت مقتل و واقعه نگاري و ثبت قضايا را دارد، برخي هم بخصوص ازشاعران متاخر و معاصر، چه عرب و چه فارس، در سروده هاي خويش حالت نقد نسبت به عزاداري و گريه صرف دارند و عاشورا را از زاويه حماسي و انقلابي اش نگريسته و مطرح ساخته اند، تا الگويي براي مبارزه با ستم و ستمگران و فقر آفرينان و دفاع از حق و عدل و انسانيت و آزادگي باشد و از اينكه شيعه و مسلمانان، از حادثه عاشورا تنها به گريه و ماتم بسنده كنند و درس تعهد اجتماعي و تلاش و تحرك سياسي نگيرند، نكوهش كرده اند.در هر صورت، آنچه در شعر عاشورا ضروري است، آن است كه هم مستند و صحيح و متكي به منابع معتبر تاريخي و حديثي باشد، هم چهره منفي و انحرافي از شخصيتهاي عاشورا و واقعه كربلا كه رنگ ذلت و زبوني دارد يا آميخته به اغراق و گزافه گويي است، نداشته باشد.

-------------------

پي

نوشتها :

[1] رجال شيخ طوسي، ص 289.

شفاعت

واسطه شدن در آمرزش گناهان نزد خداوند.مقام برجسته اي كه خداوند به پيامبر و ائمه و علما و شهدا داده است.مفسران تعبير «مقام محمود» را در قرآن، به شفاعت تفسير كرده اند.يكي از شفيعان هم حسين بن علي «ع» است.شفاعت حسين «ع» هم در آخرت سبب نجات گنهكاران از عذاب دوزخ است، هم در دنيا سبب فلاح و رستگاري علاقه مندان به آن حضرت و سوگواران در عزاي اوست.به فرموده پيامبر، همه ديده ها در قيامت گريانند، مگر چشمي كه در عزاي حسيني گريسته باشد، كه خندان و مژده يافته به بهشت است «كل عين باكية يوم القيامة الا عين بكت علي مصاب الحسين فانها ضاحكة مستبشرة بنعيم الجنة».[1] طبق احاديثي، رسول خدا پاداش شهادت حسين «ع» را بصورت حق شفاعت براي گنهكاران امت از خدا دريافت كرده است.

حسين بن علي «ع» شفيع شيعيان است.در زيارتنامه او هم آمده است: «و ان شفعت شفعت».[2] «فكن لي شفيعا الي الله»[3] و «اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود»[4] درحديث است: «ثلاثة يشفعون الي الله عز و جل فيشفعون: الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء»[5] .

نه تنها امام حسين «ع» بلكه هر شهيدي حق شفاعت دارد و اين مقام را در سايه شهادت يافته است.محبان امام حسين «ع» به شفاعت او معتقدند و باور دارند كه بخاطر گريه و عزاداري و محبت نسبت به ابا عبدالله «ع»، خداوند آنان را عذاب نخواهد كرد.

ناگفته نماند كه حسين بن علي «ع» گر چه شفيع محشر است و گريه بر او گر چه بيمه كننده از عذاب دوزخ است، ليكن لياقت شفاعت يافتن براي ما، در سايه صلاح و پاكي است.عقيده به شفاعت حسين

«ع» نبايد دوستداران را به گناه و معصيت، گستاخ و جري سازد.اينكه بگوييم: «تمام غرق گناهيم و يك حسين داريم»، مجوزي براي ارتكاب گناه نيست.همانگونه كه مسيحيان معتقدند مسيح به دار آويخته شد تا موجب آمرزش مسيحيان شود، عده اي نيز از شيعيان فكر مي كنند فلسفه شهادت سيد الشهدا آمرزش گناهان امت مصطفي «ص» است و اين خطاست و چنين تفكري زمينه ساز جرات برمعصيت است.شفاعت ابا عبدالله «ع» درست است، ولي ارتكاب گناه و بي مبالاتي در امردين، به اميد شفاعت آن حضرت، انحراف است. شفاعت آن حضرت شامل كساني مي شود كه نماز و واجبات ديني را سبك نشمارند و حق مردم را تضييع نكنند و لايق شفاعت او باشند. -------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 293.روايات مربوط به آثار و پاداش گريه بر آن حضرت در بحار الانوار، ج 44، ص 278 به بعد.

[2] مفاتيح الجنان، ص 419، اعمال حرم مطهر امام حسين «ع».

[3] همان، ص 442، زيارت نيمه رجب.

[4] همان، ص 458، زيارت عاشورا.

[5] بحار الانوار، ج 8، ص 34.

شمايل

در اصل، به معناي صفتها و خصلتهاي انسان است، اما به چهره و ويژگيها و مشخصات صورت نيز گفته مي شود.همچنين به صورت نگاري و ترسيم چهره بزرگان دين و نگارگري وقايع مذهبي «شمايل سازي» مي گويند. «شمايل گردان» نيز به كسي گويند كه «تصويرهاي قاب كرده بزرگان دين را به معرض نمايش گذارد».[1] .

از سنتهاي مذهبي قديم در تكايا آن بوده كه در ايام عزاداري براي يادآوري فرات، تشتي پرآب در گوشه اي از تكيه مي نهادند، و علمي را به ستوني به نشاني علمداري حضرت عباس مي بستند و بر روي پرده ها يا ديوارها شمايلي

از شهادت هفتاد و دو تن مي كشيدند و در و ديوار را رنگ عزا مي دادند، تا هماهنگ با محتواي تعزيه و شبيه خواني باشد.شمايل نگاراني هم همواره بوده اند كه ذوق و هنر خويش را در راه ابا عبدالله «ع» و موضوعات ديني مربوط به ائمه وقف مي كردند.و كساني با عنوان «پرده دار» به مرثيه خواني پاي اين شمايل و تصويرهاي مذهبي مي پرداختند.به آنان «شمايل خوان» هم مي گفتند.تابلوهاي تصويرگران وقايع مذهبي، بر محور قصص قرآني، جنگهاي پيامبر وحضرت علي «ع»، ثبت وقايع عاشورا، خروج مختار و... است.

-----------------

پي نوشتها :

[1] فرهنگ فارسي، معين.

شهادت

حاضر بودن، گواهي دادن، كشته شدن در راه خدا.در فرهنگ قرآني، از شهادت با تعبير «قتل في سبيل الله» ياد شده است: «و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون»[1] به كساني كه در راه خدا كشته مي شوند، مرده نگوييد، بلكه آنان زنده اند، ولي شما درك نمي كنيد.نيز، خداوند مشتري اموال و جانهاي كساني است كه درراه خدا مي جنگند، مي كشند و كشته مي شوند و پاداش بهشت از خداوند مي گيرند: «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون ويقتلون...»[2] .

اين فداكاري و از جان گذشتگي در راه خدا و دين، نهايت رستگاري انسان مؤمن است و آنان كه جان خويش را بر سر دين مي نهند، هم به كاميابي ابدي در آخرت مي رسند، هم شهادتشان سرچشمه الهام و الگوي فداكاري براي ديگران محسوب مي شود.نخستين شهيد اسلام، «سميه» مادر عمار ياسر بود كه با نيزه ابو جهل در زير شكنجه به شهادت رسيد.پس از او نيز مسلماناني كه چه زير شكنجه ها، چه در جبهه هاي نبرد با مشركان و

چه در دفاع از حق و مواجهه با حكام ستمگر جان باخته اند، همواره سرمشق آزادگان خداجوي بوده اند.

در علت نامگذاري چنين مرگي به «شهادت»، گفته اند: «يا بدان جهت است كه فرشتگان رحمت خدا در صحنه شهادت حضور مي يابند، يا بدان سبب كه خدا و رسول، به بهشتي بودن شهدا گواهي مي دهند، يا اين كه شهيد در قيامت، همراه انبيا بر امتهاي ديگر گواهي مي دهد، يا اين كه شهيد، زنده و حاضر است، به مقتضاي «احياء عند ربهم يرزقون»، يا بدان جهت كه شهيد، به شهادت حق قيام مي كند تا كشته شود.»[3] .

فيض شهادت، چنان ارزشمند است كه اولياء دين همواره از خداوند، آرزوي آن را داشته اند.در دعاهاي ما نيز مكرر از خداوند، رخواست شهادت شده است و روايات بسياري درباره شهادت و جايگاه شهيد آمده است.رسول خدا «ص» فرموده است: «فوق كل بر بر حتي يقتل الرجل في سبيل الله، فاذا قتل في سبيل الله فليس فوقه بر»[4] بالاتر از هرنيكي، نيكي است، تا آن كه انسان در راه خدا كشته شود.پس چون در راه خدا كشته شد، بالاتر از آن، نيكي نيست.در احاديث است كه: شهادت، برترين مرگ است.قطره خون شهيد، نزد خدا از بهترين قطرات است.شهادت موجب آمرزش گناهان مي شود.شهيد از سؤال قبر، مصون است و فشار قبر ندارد و در بهشت، با حوريان هم آغوش است.شهيد، حق شفاعت دارد.شهدا اولين كساني اند كه وارد بهشت مي شوند و همه به مقام شهيدان غبطه مي خورند.[5] شيخ مفيد، شهادت را مقامي والا مي داند كه آنكه در راه خدا صبر و مقاومتي كند تا آن حد كه خونش ريخته شود، روز قيامت از امناي والا مرتبه الهي محسوب مي شود.[6]

نظر به وجه الله، از خصوصيات شهيد است و اين نتيجه نفي بعد لجني از وجود خويش و رسيدن به خلود و قداست كامل در سايه شهادت است.

در مكتب خاندان وحي، «شهادت» مطلوب و معشوق آنان است و امامان، يا مقتول و يا مسموم بوده اند و مرگشان شهادت بوده است.گر چه جان ائمه و اولياء خدا و بندگان خالص، عزيز است، ولي دين خدا عزيزتر است.بنابر اين جان بايد فداي دين گردد تا حق، زنده بماند و اين، همان «سبيل الله» است. شما راه خدا را باز كرديد

شهادت را شما آغاز كرديد به خون خفتيد، تا آيين بماند

فدا كرديد جان، تا دين بماند[7] . در دوران سيد الشهدا، شرايطي پيش آمده بود كه جز با حماسه شهادت، بيداري امت فراهم نمي شد و جز با خون عزيزترين انسانها، نهال دين خدا جان نمي گرفت.اين بود كه امام و اصحاب شهيدش، عاشقانه و آگاهانه به استقبال شمشيرها و نيزه ها رفتند تا با مرگ خونين خويش، طراوت و سرسبزي اسلام را تامين و تضمين كنند و اين سنت، همچنان در تاريخ باقي ماند و «شهادت»، درس بزرگ و ماندگار عاشورا براي همه نسلها و عصرها گشت.به فرموده امام خميني «قدس سره»: «خط سرخ شهادت، خط آل محمد و علي است و اين افتخار از خاندان نبوت و ولايت به ذريه طيبه آن بزرگواران و به پيروان خط آنان به ارث رسيده است».[8] كسي مي تواند به اين جايگاه رسد، كه رشته هاي علايق جسماني و حيات مادي را گسسته باشد و عشق به حيات برتر، او را مشتاق شهادت سازد. گذشتن از اين موانع و رسيدن به آن وارستگي و رهايي از

تعلقات، ايماني بالا مي طلبد و به همين جهت است كه شهادت، نزديكترين طريق و راه ميان بر براي رسيدن به خدا و بهشت است. زنده است هر كه كشته شود در مناي دوست

بيگانه نيست آنكه شود آشناي دوست گردن نهد به سلسله غم، اسير عشق

تير بلا به جان بخرد مبتلاي دوست جان شبنم است و در پي خورشيد، پر كشد

گر بشنود نواي دل از نينواي دوست بر لوح دهر، زنده ي جاويد مي شود

آنكس كه عاشقانه بميرد براي دوست در مروه ي مراد، شود كامياب دل

با پاي سر هر آنكه دود در صفاي دوست ارزنده تر ز گوهر ناياب مي شود

جاني كه خاك گردد و افتد به پاي دوست بوسيدني است سنگ مزار شهيد عشق

بوييدني است تربت پاك گداي دوست[9] . غير از كشتگان ميدان جهاد، در روايات اسلامي كسان ديگري هم كه نوعي رنج كشيده و تلاش داشته اند و جان در آن راه باخته اند، «شهيد» محسوب شده اند، همچون كسي كه در دفاع از مال، جان، شرف و ناموس خود و براي احقاق حق خويش كشته شود، يا آنكه در مهاجرت در راه خدا جان بسپارد، يا آنكه با ايمان كامل و با محبت اهل بيت و در حال انتظار فرج براي حاكميت عدل جان بدهد، نيز كسي كه در راه طلب علم بميرد يا در غربت مرگش فرا رسد، يا زني كه هنگام زايمان، جان بسپارد، يا آنكه در راه عمل به وظيفه امر به معروف و نهي از منكر كشته شود. -----------------------

پي نوشتها :

[1] بقره، آيه 154.

[2] توبه، آيه 111.

[3] مجمع البحرين، واژه «شهد».

[4] بحار الانوار، ج 97، ص 10 (چاپ بيروت).

[5] روايات مربوط به شهادت و

فضيلت شهدا را از جمله در منابع زير مطالعه كنيد: بحار الانوار، ج 97، وسائل الشيعه، ج 11، ميزان الحكمه، ج 5، كنز العمال، ج 4، و كتاب «خط سرخ شهادت» از بنياد شهيد.

[6] اوائل المقالات، شيخ مفيد (چاپ كنگره شيخ مفيد) ص 114.

[7] از مثنوي «اهل بيت آفتاب» از جواد محدثي.

[8] صحيفه نور، ج 15، ص 154.

[9] از جواد محدثي.

شهادت طلبي

آن دم كه به خون خود وضو مي كردم

داني زخدا چه آرزو مي كردم؟ ايكاش مرا هزار جان بود به تن

تا آنهمه را فداي او مي كردم[1] . از الفباي برجسته نهضت عاشورا و از روحيات والاي حسين بن علي «ع» و يارانش، عنصر «شهادت طلبي» بود، يعني مرگ در راه خدا را «احدي الحسنيين» دانستن و دريچه اي براي وصول به قرب خدا و بهشت برين ديدن و از اين رو شيفتگي و بي صبري براي درك فضيلت شهادت.

امام حسين «ع» در خطبه «خط الموت...» به آن تصريح مي كند و با جمله «من كان باذلا فينا مهجته فليرحل معنا» ياران شهادت طلب را هم بر مي گزيند و به مسلخ عشق، كربلا مي برد. اينگونه به استقبال مرگ رفتن، چون مبتني بر درك والاتري از فلسفه حيات است، با خودكشي متفاوت است.خودكشي و خود را به هلاكت افكندن، شرعا حرام وعقلا ناپسند است، اما استقبال از مرگ به خاطر ارزشهاي متعالي، مشروع و معقول است. حتي اگر انسان بداند در يك حماسه و مبارزه به شهادت خواهد رسيد، مرگ او خودكشي نيست، چون گاهي تكليف ايجاب مي كند كه جان را فداي دين كند، چون دين، گراميتر از انسان است. دين خدا عزيزتر است از وجود ما

اين دست و پا و چشم و

سر و جان فداي دوست حل اين معما (آگاهانه سراغ مرگ رفتن) تنها با درك و برداشت متعالي تر از زندگي والا و كرامت انساني ميسر است.اينكه امام حسين «ع» هم از شهادت خود آگاه است و با همين علم، به كربلا مي رود، به همين نكته بر مي گردد.آن حضرت مرگ سرخ را بهتر از زندگي ننگين مي داند: «لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما».

اين فرهنگ، پذيرفته همه اقوام و ملتهاست و اين نوع مرگ انتخابي و آگاهانه، مكمل حيات شرافتمندانه است، نه در تناقض با آن.چون مرگ، پايان نيست تا كسي با انتخاب مرگ، به پايان يافتن خويش كمك كرده باشد.مرگ سرخ و شهادت، نوع كمال يافته تري از حيات است.امام حسين «ع» با علم به شهادت در حادثه كربلا به آن قربانگاه رفت، تا در سايه شهادتش، اسلام زنده بماند و حق، حيات يابد.اين، هدفي است ارزشمند كه مي سزد چون حسين «ع» هم قرباني آن گردد.سيد الشهدا «ع» اين راه را برگزيد و آن را پيش پاي بشريت گشود و روندگان اين صراط جاودانه، همه شاگردان مكتب عاشورايند. تو اسوه ي شهادتي، معلم شهامتي

خوشا كسي كه پانهد به مكتب ولاي تو اصحاب امام حسين «ع» نيز در شب عاشورا، يك به يك برخاسته، اين روحيه را ابراز مي داشتند و از مرگ، هراسي در دلشان نبود.علي اكبر «ع» هم در مسير راه كربلا، وقتي كلمه استرجاع را از زبان امام حسين «ع» شنيد و حضرت خبر از آينده شهادت آميز داد، پرسيد: «السنا علي الحق؟» مگر بر حق نيستيم؟فرمود: آري.علي اكبر گفت: «يا ابة لا نبالي بالموت» پس چه ترسي از مرگ؟[2] حضرت قاسم هم

شب عاشورا وقتي از امام پرسيد كه آيا من نيز كشته خواهم شد؟و امام پرسيد: مرگ در نظرت چگونه است؟پاسخ داد: شيرين تر از عسل (احلي من العسل).[3] .

اينها همه نشان دهنده اين روحيه و انديشه است كه مرگ در راه عقيده و شهادت درراه خدا، آرزوي قلبي وارستگاني است كه رشته تعلقات دنيوي را بريده و به حيات برين و رزق الهي در سايه شهادت دل بسته اند.در اشعاري هم كه امام حسين «ع» روز عاشورا يا قبل از آن روز مي خواند، اين مفهوم مطرح بود.از جمله: و ان كانت الابدان للموت انشات

فقتل امرء بالسيف في الله افضل و نيز در رجزهاي آن حضرت، مرگ را بر زندگي ذلت بار ترجيح دادن مي درخشد: «الموت اولي من ركوب العار».[4] حضرت زينب «ع» در خطبه اش در مجلس يزيد، بر اين شهادتها افتخار مي كند: «... فالحمد لله رب العالمين الذي ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة ولآخرنا بالشهادة و الرحمة».[5] حضرت سجاد «ع» نيز در برابر تهديدي كه ابن زياد كرد كه آن حضرت را بكشند، فرمود: «ا بالقتل تهددني يابن زياد؟اما علمت ان القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة» مرگ، براي ما عادت است و شهادت، افتخار ماست، مرا از مرگ مي ترساني؟

امام خميني «قدس سره» فرمود: «مرگ سرخ، بمراتب از زندگي سياه است و ما امروز به انتظار شهادت نشسته ايم، تا فردا فرزندانمان در مقابل كفر جهاني با سرافرازي بايستند».[6] . -----------------------------

پي نوشتها :

[1] رمضانعلي گلدون.

[2] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 73، لهوف، ص 26.

[3] اثبات الهداة، ج 5، ص 204.

[4] كشف الغمه، ج 2، ص 32.

[5] بحار الانوار، ج 45، ص 135.

[6] صحيفه نور، ج 14، ص 266.

شهداي كربلا

اصحاب شهادت

طلب و با وفاي سيد الشهدا «ع»، نمونه بارز آگاهي، ايمان، شجاعت وفداكاري بودند و فضيلت آنان بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد.رواياتي در فضيلت ياران امام وارد شده است.[1] خصوصيات آنان نيز در برخي كتب آمده است.[2] مروري بر زيارتنامه هاي شهداي كربلا، فضيلتهايي چون وفاي به عهد، بذل جان درنصرت حجت خدا، وفا داري به امام و... را ياد آور مي شود.ويژگيهاي افراد جبهه حسيني به تعبير يكي از پژوهشگران چنين است:

1-اطاعت محض و عاشقانه

2-هماهنگي كامل با رهبري (تا جايي كه بدون اجازه نمي جنگيدند)

3-خطر پذيري و شهادت طلبي

4-شجاعت ويژه

5-صباريت و مقاومت جاودانه

6-سازش ناپذيري

7-جديت، قاطعيت و عزم راسخ

8-خدا بين و خدا خواه

9-از همه چيز بريده و به خدا پيوسته

10-دقيق، منظم، منضبط

11-نهايت رشد و كمال، صلاح (سياسي، فرهنگي)

12-الگوي عملي دفاع و مقاومت (لكم في اسوة)

13-باوفاترين و پاي بندترين ياران بر پيمان

14-آزادگي (هيهات منا الذلة)

15-فرماندهي ويژه، مديريت نمونه

16-غناي روحي از ما سوي الله (انطلقوا جميعا)

17-شركت درميدانهاي جنگ سياسي، فرهنگي، اقتصادي، نظامي در طفوليت و سنين پايين

18- «كل» بيني نه «جزء» بيني (كل يوم عاشورا... مثلي لا يبايع مثله)

19-سازنده حركتهاي تاريخساز

20-مقاومت و مبارزه نابرابر در تنهايي

21-يقين و بصيرت كامل، شك شكن

22-پافشاري و استقامت در حق با اقليت، در برابر اكثريت مخالف (لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلة اهله)

23-نقش زن در سرنوشت مبارزات سياسي، فرهنگي بشريت

24-سپر دين بودن، نه دين سپري

25-اصالت با جهاد اكبر

26-ساختار روحي و جسمي مناسب و هماهنگ با استراتژي عاشورا.[3] .

آنان كه در ركاب سيد الشهدا به فيض شهادت رسيدند، جمعي از بني هاشم بودند، جمعي از مدينه با آن حضرت آمده بودند، برخي در مكه و طول راه به وي پيوستند، برخي هم از كوفه توانستند به

جمع آن حماسه سازان شهيد بپيوندند.كساني هم در راه نهضت حسيني، پيش از عاشورا شهيد شدند كه آنان نيز جزء اصحاب او به شمار مي آيند.تعداد 6 نفر از ياران امام كه در كوفه شهيد شدند، عبارتند از: عبد الاعلي بن يزيد كلبي، عبدالله بن بقطر، عمارة بن صلخب، قيس بن مسهر صيداوي، مسلم بن عقيل و هاني بن عروه.

شهداي بني هاشم: تعداد 17 نفر از شهداي كربلا كه شهادتشان اجماعي است، عبارتند از: علي بن الحسين الاكبر، عباس بن علي بن ابي طالب، عبدالله بن علي بن ابي طالب، جعفر بن علي بن ابي طالب، عثمان بن علي بن ابي طالب، محمد بن علي بن ابي طالب، عبدالله بن حسين بن علي، ابو بكر بن حسن بن علي، قاسم بن حسن بن علي، عبدالله بن حسن بن علي، عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر، جعفر بن عقيل، عبد الرحمن بن عقيل، عبدالله بن مسلم بن عقيل، عبدالله بن عقيل، محمد بن ابي سعيد بن عقيل.[4] نام ده نفر ديگرنيز نقل شده كه البته يقيني نيست، آنان عبارتند از: ابو بكر بن علي بن ابي طالب، عبيد الله بن عبدالله بن جعفر، محمد بن مسلم بن عقيل، عبدالله بن علي بن ابي طالب، عمر بن علي بن ابي طالب، ابراهيم بن علي بن ابي طالب، عمر بن حسن بن علي، محمد بن عقيل و جعفر بن محمد بن عقيل.[5] .

شهداي ديگر: نام كساني غير از بني هاشم كه در كربلا در ركاب امام حسين «ع» به شهادت رسيدند و توضيح مختصري درباره هر يك، در جاي مناسب هر كدام در اين كتاب (به ترتيب الفبا) آمده است.در اينجا فهرستي

از همه آنان را يكجا بر اساس نقل كتاب «انصار الحسين» مي آوريم.

در كتاب ياد شده، دو جدول نام است.يكي نامهايي كه در زيارت ناحيه مقدسه و نيز در منابع ديگري همچون رجال شيخ، يا رجال طبري آمده است.اين جدول كه نام 82 نفر را در بر دارد چنين است: اسلم تركي، انس بن حارث كاهلي، انيس بن معقل اصبحي، ام وهب، برير بن خضير، بشير بن عمر حضرمي، جابر بن حارث سلماني، جبلة بن علي شيباني، جنادة بن حارث انصاري، جندب بن حجير خولاني، جون مولي ابو ذر غفاري، جوين بن مالك ضبعي، حبيب بن مظاهر، حجاج بن مسروق، حر بن يزيد رياحي، حلاس بن عمرو راسبي، حنظلة بن اسعد شبامي، خالد بن عمرو بن خالد، زاهر مولي عمرو بن حمق خزاعي، زهير بن بشر خثعمي، زهير بن قين بجلي، زيد بن معقل جعفي، سالم مولي بني المدينة كلبي، سالم مولي عامر بن مسلم عبدي، سعد بن حنظله تميمي، سعد بن عبدالله، سعيد بن عبدالله، سوار بن منعم بن حابس، سويد بن عمرو خثعمي، سيف بن حارث بن سريع جابري، سيف بن مالك عبدي، حبيب بن عبدالله نهشلي، شوذب مولي شاكر، ضرغامة بن مالك، عابس بن ابي شبيب شاكري، عامر بن حسان بن شريح، عامر بن مسلم، عبد الرحمان بن عبد الرحمان بن عبدالله ارحبي، عبد الرحمان بن عبد ربه انصاري، عبد الرحمان بن عبدالله بن يزيد عبدي، عبيد الله بن يزيد عبدي، عمران بن كعب، عمار بن ابي سلامه، عمار بن حسان، عمرو بن جناده، عمر بن جندب، عمرو بن خالد ازدي، عمر بن خالد صيداوي، عمرو بن عبدالله جندعي، عمرو بن ضبيعه، عمرو بن قرضه، عمر

بن قرضه، عمر بن عبدالله ابو ثمامه صائدي، عمرو بن مطاع، عمير بن عبدالله مذحجي، قارب مولي الحسين «ع»، قاسط بن زهير، قاسم بن حبيب، قرة بن ابي قره غفاري، قعنب بن عمر، كردوس بن زهير، كنانة بن عتيق، مالك بن عبد بن سريع، مجمع بن عبدالله عائذي، مسعود بن حجاج و پسرش، مسلم بن عوسجه، مسلم بن كثير، منجح مولي الحسين «ع»، نافع بن هلال، نعمان بن عمرو، نعيم بن عجلان، وهب بن عبدالله، يحيي بن سليم، يزيد بن حصين همداني، يزيد بن زياد كندي، يزيد بن نبيط.

جدول دوم، اسامي كساني است كه در منابع متاخرتري مانند زيارت رجبيه، «مناقب» ابن شهرآشوب، «مثير الاحزان» يا «لهوف» آمده است كه عبارتند از: (29 نفر) ابراهيم بن حصين، ابو عمرو نهشلي، حماد بن حماد، حنظلة بن عمرو شيباني، رميث بن عمرو، زائد بن مهاجر، زهير بن سائب، زهير بن سليمان، زهير بن سليم ازدي، سلمان بن مضارب، سليمان بن سليمان ازدي، سليمان بن عون، سليمان بن كثير، عامر بن جليده (يا: خليده)، عامر بن مالك، عبد الرحمان بن يزيد، عثمان بن فروه، عمر بن كناد، عبدالله بن ابي بكر، عبدالله بن عروه، غيلان بن عبد الرحمان، قاسم بن حارث، قيس بن عبدالله، مالك بن دودان، مسلم بن كناد، مسلم مولي عامر بن مسلم، منيع بن زياد، نعمان بن عمرو، يزيد بن مهاجر جعفي.

از نظر سن و سال، تعدادي از اين شهدا جوان بودند.نام اين جوانان شهيد در ركاب حسين «ع» از بني هاشم و ديگران اينهاست: علي اكبر، عباس بن علي، قاسم، عون بن علي، عبدالله بن مسلم، عون و محمد (پسران زينب كبري)، وهب، عمرو بن قرظه، بكير

بن حر، عبدالله بن عمير، نافع بن هلال، سيف بن حارث، اسلم، عمرو بن جناده، مالك بن عبد و... .

ستايش عظيمي را كه سيد الشهدا «ع» شب عاشورا از ياران خويش كرد، نام آنان را جاويدان و مقامشان را جلوه گر ساخت.آنجا كه فرمود: من اصحابي شايسته تر و بهتر از ياران خود نمي شناسم «فاني لا اعلم اصحابا اولي و لا خيرا من اصحابي و لا اهل بيت ابر و لااوصل من اهل بيتي، فجزاكم الله عني جميعا خيرا».[6] در زيارت ناحيه مقدسه هم امام زمان «ع» به آنان اينگونه سلام داده است: «السلام عليكم يا خير انصار...».

در توصيف آن شير مردان عارف، بسيار سخن مي توان گفت.از زبان دشمن هم مي توان حقايق را شناخت.به مردي كه روز عاشورا همراه عمر سعد در كربلا شركت داشته، گفتند: واي بر تو!آيا ذريه رسول خدا «ص» را كشتيد؟گفت:... اگر تو شاهد چيزي بودي كه ما ديديم، تو هم همچون ما مي كردي.گروهي بر ما تاختند كه دستهاشان بر قبضه شمشيرها بود، همچون شيران خشمگين، سواران را از چپ و راست درهم مي نورديدندو خويش را به كام مرگ مي افكندند. نه امان مي پذيرفتند، نه علاقه به مال داشتند و نه چيزي مي توانست مانع ورودشان بر بركه هاي مرگ گردد!اگر اندكي از آنان دست بر مي داشتيم، جان همه سپاه را مي گرفتند.اي بي مادر، پس مي خواستي چه كنيم؟!... [7] براي آشنايي با برخي فضايل آنان، كه حواريين امام حسين «ع» بودند، رجوع كنيد به «منتخب التواريخ»، ص 245 تا 255 كه بيست و شش فضيلت براي آنان بر شمرده است، از جمله:

رضايت از خدا، با وفاترين اصحاب، ثبت بودن نامشان در لوح محفوظ، برتر بودن مقامشان از همه شهدا،

همت والا با عده كم، توفيق باز گشت به دنيا در عصر رجعت، معروف بودنشان در آسمانها، شوق شهادت در ركاب امام حسين «ع»، ياران واقعي دين خدا، وارستگي و زهد و عبادت، دفن در سرزمين مقدس كربلا و....همين فضيلتهاست كه آنان را محبوب دلها ساخته و در دنيا و آخرت، مورد غبطه جهانيانند.قبر شهداي كربلاهمه يكجا در حرم سيد الشهدا «ع» است. در راه دوست كشته شدن آرزوي ماست

دشمن اگر چه تشنه به خون گلوي ماست گرديم دور يار، چو پروانه گرد شمع

چون سوختن در آتش عشق آرزوي ماست از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم

در راه وصل، اين تن خاكي عدوي ماست خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم

بس اين قدر كه در همه جا گفتگوي ماست ما را طواف كعبه بجز دور يار نيست

كز هر طرف رويم، خدا روبروي ماست

-------------------

پي نوشتها :

[1] از جمله در سفينة البحار، ج 2، ص 11.

[2] ر.ك: انصار الحسين، الدوافع الذاتية لانصار الحسين، ابصار العين في انصار الحسين، فرسان الهيجاء، عنصر شجاعت، اسوه هاي جاويد، مقاتل الطالبيين، موسوعة المصطفي و العترة، ج 6، ص 201 و... .

[3] جزوه «تشكيلات توحيدي عاشورا»، فاطمي پناه، ص 23.

[4] انصار الحسين، محمد مهدي شمس الدين، ص 111.

[5] همان، ص 117، درباره شهداي عاشورا، از جمله ر.ك: مجله «تراثنا»، شماره 2، مقاله «تسمية من قتل مع الحسين».

[6] مقتل خوارزمي، ج 1، ص 246، لهوف، ص 79.

[7] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 263.

شهيد

حاضر بودن، گواهي دادن، كشته شدن در راه خدا.در فرهنگ قرآني، از شهادت با تعبير «قتل في سبيل الله» ياد شده است: «و لا تقولوا لمن يقتل في

سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون»[1] به كساني كه در راه خدا كشته مي شوند، مرده نگوييد، بلكه آنان زنده اند، ولي شما درك نمي كنيد.نيز، خداوند مشتري اموال و جانهاي كساني است كه درراه خدا مي جنگند، مي كشند و كشته مي شوند و پاداش بهشت از خداوند مي گيرند: «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون...»[2] .

اين فداكاري و از جان گذشتگي در راه خدا و دين، نهايت رستگاري انسان مؤمن است و آنان كه جان خويش را بر سر دين مي نهند، هم به كاميابي ابدي در آخرت مي رسند، هم شهادتشان سرچشمه الهام و الگوي فداكاري براي ديگران محسوب مي شود.نخستين شهيد اسلام، «سميه» مادر عمار ياسر بود كه با نيزه ابو جهل در زيرشكنجه به شهادت رسيد.پس از او نيز مسلماناني كه چه زير شكنجه ها، چه در جبهه هاي نبرد با مشركان و چه در دفاع از حق و مواجهه با حكام ستمگر جان باخته اند، همواره سرمشق آزادگان خداجوي بوده اند.

در علت نامگذاري چنين مرگي به «شهادت»، گفته اند: «يا بدان جهت است كه فرشتگان رحمت خدا در صحنه شهادت حضور مي يابند، يا بدان سبب كه خدا و رسول، به بهشتي بودن شهدا گواهي مي دهند، يا اين كه شهيد در قيامت، همراه انبيا بر امتهاي ديگر گواهي مي دهد، يا اين كه شهيد، زنده و حاضر است، به مقتضاي «احياء عند ربهم يرزقون»، يا بدان جهت كه شهيد، به شهادت حق قيام مي كند تا كشته شود.»[3] .

فيض شهادت، چنان ارزشمند است كه اولياء دين همواره از خداوند، آرزوي آن راداشته اند.در دعاهاي ما نيز مكرر از خداوند، رخواست شهادت شده است و روايات بسياري

درباره شهادت و جايگاه شهيد آمده است.رسول خدا «ص» فرموده است: «فوق كل بر بر حتي يقتل الرجل في سبيل الله، فاذا قتل في سبيل الله فليس فوقه بر»[4] بالاتر از هرنيكي، نيكي است، تا آن كه انسان در راه خدا كشته شود.پس چون در راه خدا كشته شد، بالاتر از آن، نيكي نيست.در احاديث است كه: شهادت، برترين مرگ است.قطره خون شهيد، نزد خدا از بهترين قطرات است.شهادت موجب آمرزش گناهان مي شود.شهيد ازسؤال قبر، مصون است و فشار قبر ندارد و در بهشت، با حوريان هم آغوش است.شهيد، حق شفاعت دارد.شهدا اولين كساني اند كه وارد بهشت مي شوند و همه به مقام شهيدان غبطه مي خورند.[5] شيخ مفيد، شهادت را مقامي والا مي داند كه آنكه در راه خدا صبر و مقاومتي كند تا آن حد كه خونش ريخته شود، روز قيامت از امناي والا مرتبه الهي محسوب مي شود.[6] نظر به وجه الله، از خصوصيات شهيد است و اين نتيجه نفي بعد لجني از وجود خويش و رسيدن به خلود و قداست كامل در سايه شهادت است.

در مكتب خاندان وحي، «شهادت» مطلوب و معشوق آنان است و امامان، يا مقتول و يا مسموم بوده اند و مرگشان شهادت بوده است.گر چه جان ائمه و اولياء خدا و بندگان خالص، عزيز است، ولي دين خدا عزيزتر است.بنابر اين جان بايد فداي دين گردد تا حق، زنده بماند و اين، همان «سبيل الله» است. شما راه خدا را باز كرديد

شهادت را شما آغاز كرديد به خون خفتيد، تا آيين بماند

فدا كرديد جان، تا دين بماند[7] . در دوران سيد الشهدا، شرايطي پيش آمده بود كه جز با حماسه شهادت، بيداري امت

فراهم نمي شد و جز با خون عزيزترين انسانها، نهال دين خدا جان نمي گرفت.اين بود كه امام و اصحاب شهيدش، عاشقانه و آگاهانه به استقبال شمشيرها و نيزه ها رفتند تا با مرگ خونين خويش، طراوت و سرسبزي اسلام را تامين و تضمين كنند و اين سنت، همچنان در تاريخ باقي ماند و «شهادت»، درس بزرگ و ماندگار عاشورا براي همه نسلها و عصرهاگشت.به فرموده امام خميني «قدس سره»: «خط سرخ شهادت، خط آل محمد و علي است و اين افتخار از خاندان نبوت و ولايت به ذريه طيبه آن بزرگواران و به پيروان خط آنان به ارث رسيده است».[8] كسي مي تواند به اين جايگاه رسد، كه رشته هاي علايق جسماني و حيات مادي را گسسته باشد و عشق به حيات برتر، او را مشتاق شهادت سازد. گذشتن از اين موانع و رسيدن به آن وارستگي و رهايي از تعلقات، ايماني بالا مي طلبد و به همين جهت است كه شهادت، نزديكترين طريق و راه ميان بر براي رسيدن به خدا و بهشت است. زنده است هر كه كشته شود در مناي دوست

بيگانه نيست آنكه شود آشناي دوست گردن نهد به سلسله غم، اسير عشق

تير بلا به جان بخرد مبتلاي دوست جان شبنم است و در پي خورشيد، پر كشد

گر بشنود نواي دل از نينواي دوست بر لوح دهر، زنده ي جاويد مي شود

آنكس كه عاشقانه بميرد براي دوست در مروه ي مراد، شود كامياب دل

با پاي سر هر آنكه دود در صفاي دوست ارزنده تر ز گوهر ناياب مي شود

جاني كه خاك گردد و افتد به پاي دوست بوسيدني است سنگ مزار شهيد عشق

بوييدني است تربت پاك گداي دوست[9] . غير از كشتگان

ميدان جهاد، در روايات اسلامي كسان ديگري هم كه نوعي رنج كشيده و تلاش داشته اند و جان در آن راه باخته اند، «شهيد» محسوب شده اند، همچون كسي كه در دفاع از مال، جان، شرف و ناموس خود و براي احقاق حق خويش كشته شود، يا آنكه در مهاجرت در راه خدا جان بسپارد، يا آنكه با ايمان كامل و با محبت اهل بيت و در حال انتظار فرج براي حاكميت عدل جان بدهد، نيز كسي كه در راه طلب علم بميرد يا در غربت مرگش فرا رسد، يا زني كه هنگام زايمان، جان بسپارد، يا آنكه در راه عمل به وظيفه امر به معروف و نهي از منكر كشته شود.

----------------------------

پي نوشتها :

[1] بقره، آيه 154.

[2] توبه، آيه 111.

[3] مجمع البحرين، واژه «شهد».

[4] بحار الانوار، ج 97، ص 10 (چاپ بيروت).

[5] روايات مربوط به شهادت و فضيلت شهدا را از جمله در منابع زير مطالعه كنيد: بحار الانوار، ج 97، وسائل الشيعه، ج 11، ميزان الحكمه، ج 5، كنز العمال، ج 4، و كتاب «خط سرخ شهادت» از بنياد شهيد.

[6] اوائل المقالات، شيخ مفيد (چاپ كنگره شيخ مفيد) ص 114.

[7] از مثنوي «اهل بيت آفتاب» از جواد محدثي.

[8] صحيفه نور، ج 15، ص 154.

[9] از جواد محدثي.

شيعه امام حسين

شيعه يعني پيرو.پيروي در فكر، عمل، اخلاق، مواضع سياسي و عقايد ديني.گر چه شيعه حسين، شيعه علي و ائمه ديگر عليهم السلام نيز هست و تشيع، در خط ائمه واهل بيت بودن است، اما حسين بن علي «ع» در ابعاد خاصي كه زندگي و جانش را بر سرآنها نهاد، حالت الگويي دارد و اسوه است.آن حضرت، براي احياء دين قيام كرد

و خود را فداي راه خدا ساخت.شيعه او نيز بايد اينگونه باشد.شيعه سيد الشهدا، بايد در خصلتهايي و اعمالي چون: خودسازي، خداترسي، گناه گريزي، تقوا، اطاعت امر خدا، امر به معروف و نهي از منكر، اقامه و احياء نماز، تلاش در مسير رضاي حق، جود و كرامت، عزت نفس، گريز از ذلت و زبوني و سازش با طاغوتها و حكومتهاي ستم، مبارزه با باطل، جهاد وشهادت، روحيه ايثار و شهادت طلبي، قاطعيت و صلابت در راه عقيده و... به آن پيشواي شهيد تاسي كند.اين، راه حسين و راه پدران و فرزندان حسين است و شيعگي يعني دينداري و ورع. شيعه بايد آبها را گل كند

خط سوم را به خون كامل كند خط سوم خط سرخ اولياست

كربلا بارزترين منظور ماست شيعه يعني تشنه جام بلا

شيعگي يعني قيام كربلا شيعه يعني بازتاب آسمان

بر سر ني جلوه رنگين كمان از لب ني بشنوم صوت تو را

صوت «اني لا اري الموت» تو را شيعه يعني امتزاج ناز و نور

شيعه يعني راس خونين در تنور شيعه يعني هفت وادي اضطراب

شيعه يعني تشنگي در شط آب[1] . از انبوه روايات مربوط به اوصاف شيعه، تنها به يكي اشاره مي كنيم، از امام صادق «ع» كه به مفضل فرمود: از فرومايگان بپرهيز، چرا كه شيعه علي «ع» شكم و شهوت خود را حفظ مي كنند و اهل جهادند و تلاش براي خدا: «انما شيعة علي من عف بطنه و فرجه واشتد جهاده و عمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه فاذا رايت اولئك فاولئك شيعة جعفر».[2] .

محبتي كه در دل شيعيان و دوستداران شهيد كربلاست، بجاست كه آنان را به همرنگي و همسويي و

سنخيت فكري، اخلاقي و عملي با مولايشان بكشد و در گفتار و كردار، شيعه حسين باشند، نه تنها در ادعا و شعار.خود امام «ع» نيز هنگام حركت از مكه به سوي كربلا، كساني را به همراهي خويش در اين سفر مقدس و نهضت خدايي دعوت كرد كه اهل فدا كردن جان در راه ائمه كه راه خداست باشند و شوق ديدار الهي در دلشان باشد: «من كان فينا باذلا مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا...».[3] . --------------------------------------

پي نوشتها :

[1] از مثنوي بلند «شيعه نامه» محمدرضا آقاسي، كيهان، تاريخ 12 / 6 / 71.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 723.

[3] لهوف، ص 53.

ص

صحن اباعبدالله

بارگاه مقدس سيد الشهدا «ع».در روايات، فضيلت و بركات و آثار فراواني براي حرم اباعبدالله الحسين «ع» و نماز خواندن و اعتكاف و دفن و... در آن ذكر شده است.محدوده حرم امام حسين «ع» در روايات، از يك فرسخ تا پنج فرسخ هم بيان شده است.از امام صادق «ع» روايت است: «حريم قبر الحسين «ع» خمس فراسخ من اربعة جوانب القبر».[1] همچنين از آن حضرت روايت است: «حرم الحسين الذي اشتراه: اربعة اميال في اربعة اميال فهو حلال لولده و مواليه و حرام علي غيرهم ممن خالفهم و فيه البركة».[2] حرم حسين كه وي خريد، چهار ميل در چهار ميل بود. اين محدوده براي فرزندان و شيعيانش حلال و براي مخالفانش حرام است و در آن بركت است.

مرقد نوراني ابا عبدالله «ع» همواره كعبه دلهاي شيفتگان بوده و آرزوي بزرگ محبان آن حضرت، توفيق زيارت آن بوده است.اين جاذبه هرگز كاسته نشده و علي رغم محدوديتهايي كه سر راه زيارت حرم آن

امام، در طول تاريخ بوده است، دلها در اشتياق آن تپيده است.در سالهاي دفاع مقدس در ايران نيز، يكي از سرمايه هاي الهامبخش رزمندگان در جهاد با متجاوزان، رسيدن به كربلا و آزاد ساختن حرم امام حسين «ع» از سلطه بعثيها بوده است. -----------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 98، ص 111، سفينة البحار، ج 2، ص 103، المزار، شيخ مفيد، ص 25.

[2] مجمع البحرين، واژه «حرم».

صفاح

نام يكي از منزلگاههاي شمال راه مكه به طرف كربلا، بين حنين و علامتهاي حرم.صفاح به معناي كناره كوه است.در همين محل، امام حسين «ع» با فرزدق برخورد كرد كه از عراق مي آمد و اوضاع مردم را از او پرسيد.او جواب داد: دلهاي مردم با تو، ولي شمشيرهايشان همراه بني اميه است.آنگاه با هم پيرامون تبديل حج به عمره و عزيمت از مكه به سوي كوفه صحبت كردند.بعضي اين ملاقات را در منزل «ذات عرق» گفته اند.

صاحب لواء حسين

فرزند امير المؤمنين، برادر سيد الشهدا، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين «ع» در روز عاشورا.عباس در لغت، به معناي شير بيشه، شيري كه شيران از او بگريزند است.[1] .

مادرش «فاطمه كلابيه» بود كه بعدها با كنيه «ام البنين» شهرت يافت.علي «ع» پس ازشهادت فاطمه زهرا با ام البنين ازدواج كرد.عباس، ثمره اين ازدواج بود. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجري در مدينه نوشته اند و بزرگترين فرزند ام البنين بود و اين چهار فرزند رشيد، همه در كربلا در ركاب امام حسين «ع» به شهادت رسيدند.وقتي امير المؤمنين شهيد شد، عباس چهارده ساله بود و در كربلا 34 سال داشت.كنيه اش «ابو الفضل» و «ابو فاضل» بود و از معروفترين لقبهايش، قمر بني هاشم، سقاء، صاحب لواءالحسين، علمدار، ابو القربه، عبد صالح، باب الحوايج و... است.

عباس با لبابه، دختر عبيد الله بن عباس (پسر عموي پدرش) ازدواج كرد و از اين ازدواج، دو پسر به نامهاي عبيد الله و فضل يافت.بعضي دو پسر ديگر براي او به نامهاي محمد و قاسم ذكر كرده اند.

آن حضرت، قامتي رشيد، چهره اي زيبا و شجاعتي كم نظير داشت و به خاطر سيماي جذابش او

را «قمر بني هاشم» مي گفتند.در حادثه كربلا، سمت پرچمداري سپاه حسين «ع» و سقايي خيمه هاي اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر، غير از تهيه آب، نگهباني خيمه ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان حسين «ع» نير برعهده او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسايش و امنيت داشتند[2] روز تاسوعا كه امام، او را براي مهلت گرفتن نزد سپاه كوفه فرستاد، تعبير والا و بالاي «بنفسي انت يا اخي»[3] (جانم فدايت اي برادر) به كار برد.

روز عاشورا، سه برادر ديگر عباس پيش از او به شهادت رسيدند.وقتي علمدار كربلا از امام حسين «ع» اذن ميدان طلبيد حضرت از او خواست كه براي كودكان تشنه و خيمه هاي بي آب، آب تهيه كند.ابو الفضل «ع» به فرات رفت و مشك آب را پر كرد و در بازگشت به خيمه ها با سپاه دشمن كه فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دستهايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از آن نيز چندين نوبت.همركاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود.عباس، مظهر ايثار و وفاداري و گذشت بود.وقتي وارد فرات شد، با آنكه تشنه بود، اما بخاطر تشنگي برادرش حسين «ع» آب نخورد و خطاب به خويش چنين گفت: يا نفس من بعد الحسين هوني

و بعده لا كنت ان تكوني هذا الحسين وارد المنون

و تشربين بارد المعين تالله ما هذا فعال ديني و سوگند ياد كرد كه آب ننوشد.[4] وقتي دست راستش قطع شد، اين رجز را مي خواند: و الله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين

و چون دست چپش قطع شد، چنين گفت: يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري فاصلهم يا رب حر النار شهادت عباس، براي امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود.جمله پر سوز امام، وقتي كه به بالين عباس رسيد، اين بود: «الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي».[5] و پيكرش، كنار «نهر علقمه» ماند و سيد الشهدا به سوي خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداي كربلا نيز، در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم ابالفضل «ع» با حرم سيد الشهدا فاصله دارد.

مقام والاي عباس بن علي «ع» بسيار است.تعابير بلندي كه در زيارتنامه اوست، گوياي آن است. اين زيارت كه از قول حضرت صادق «ع» روايت شده، از جمله چنين دارد: «السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لامير المؤمنين و الحسن و الحسين...

اشهد الله انك مضيت علي ما مضي به البدريون و المجاهدون في سبيل الله المناصحون في جهاد اعدائه المبالغون في نصرة اوليائه الذابون عن احبائه...»[6] كه تاييد و تاكيدي بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست.امام سجاد «ع» نيز سيماي درخشان عباس بن علي را اينگونه ترسيم فرموده است: «رحم الله عمي العباس فلقد آثر و ابلي و فدا اخاه بنفسه حتي قطعت يداه فابدله الله عز و جل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة في الجنة كما جعل جعفر بن ابي طالب.و ان للعباس عند الله تبارك و

تعالي منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة»[7] .كه در آن نيز مقام ايثار، گذشت، فداكاري، جانبازي، قطع شدن دستانش و يافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينكه: عمويم عباس، نزد خداي متعال، مقامي دارد كه روز قيامت، همه شهيدان به آن غبطه مي خورند و رشك مي برند. عباس يعني تا شهادت يكه تازي

عباس يعني عشق، يعني پاكبازي عباس يعني با شهيدان همنوازي

عباس يعني يك نيستان تكنوازي عباس يعني رنگ سرخ پرچم عشق

يعني مسير سبز پر پيچ و خم عشق جوشيدن بحر وفا، معناي عباس

لب تشنه رفتن تا خدا، معناي عباس[8] . در زيارت ناحيه مقدسه نيز از زبان حضرت مهدي «ع» به او اينگونه سلام داده شده است: «السلام علي ابي الفضل العباس بن امير المؤمنين، المواسي اخاه بنفسه، الآخذ لغده من امسه، الفادي له، الواقي الساعي اليه بمائه، المقطوعة يداه...»[9] سلام بر عباس، كه با جانش در راه برادر مواسات و ايثار كرد، آنكه از امروزش براي فردايش بهره گرفت، خود را فداي برادر كرد و با آبرو براي او تلاش كرد... كربلا كعبه ي عشق است و من اندر احرام

شد در اين قبله ي عشاق، دو تا تقصيرم دست من خورد به آبي كه نصيب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصويرم بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني

تا كه تكميل شود حج من و تقديرم[10] . ------------------------- [1] لغت نامه دهخدا.

[2] اليوم نامت اعين بك لم تنم و تسهدت اخري فعز منامها.

[3] ارشاد، ج 27 ص 90.

[4] بحار الانوار، ج 45، ص 41.

[5] معالي السبطين، ج 1، ص 446.مقتل خوارزمي، ج

2، ص 30.

[6] مفاتيح الجنان، ص 435.

[7] سفينة البحار، ج 2، ص 155.

[8] خليل شفيعي.

[9] بحار الانوار، ج 45، ص 66.

[10] اي اشكها بريزيد، حسان، ص 210.درباره زندگي عباس بن علي عليه السلام.ر.ك: «العباس بن علي»، باقر شريف القرشي، 214 صفحه، دار الكتاب الاسلامي و «عباس بن علي»، جواد محدثي، از سري آشنايي با اسوه ها.

صقعب بن زهير ازدي

وي از راويان واقعه ي عاشوراست. او از «ابوعثمان نهدي» و «عون بن ابي مالك» و «عبدالرحمن بن شريح» و «عمر بن عبدالرحمن» و «حميد بن مسلم» روايت آورده است.

نامبرده در سال 167 ه. ق در اسكندريه از دنيا رفت.

از او در تاريخ طبري، 20 روايت موجود است كه همه ي اين روايات بدين صورت است: عن ابي مخنف عنه.

از اين 20 روايت، سه روايت در مورد رحلت جانسوز پيامبر است و بدان دليل كه در «صفين» همراه اميرمؤمنان بود، سخن «عمار ياسر» را روايت مي كند و نيز شهادت «حجر بن عدي» را 9 روايت در مورد كربلا و سه روايت نيز از رويدادهاي عصر «مختار» روايت مي نمايد.

در «تهذيب التهذيب» آمده كه ابن حبان او را از راويان مورد اعتماد شمرده، ابوزرعه نيز او را مورد اعتماد دانسته، و ابوحاتم مي گويد: او چندان شهرت نداشت. و در حاشيه ي «خلاصه تهذيب تهذيب الكمال» آمده:

«ابوزرعه» او را مورد اعتماد دانسته است.

صابرة محتسبه

نگهبان صبر و شكيبايي، از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

صديقة الصغري

صديقه ي كوچك. (بعد از صديقه ي كبري فاطمه ي زهراء سلام الله عليها). از القاب شريفه ي حضرت زينب عليها سلام است.

صهبا

بنا به نقلي نام مادر «عمر الاطرف بن علي بن ابيطالب» از شهداي روز عاشوراست.

صائب تبريزي

ميرزا محمد علي بن ميرزا عبدالرحيم تبريزي معروف به صائب و صائبا. از اعقاب شمس الدين محمد شيرين مغربي تبريزي است. پدرش از تاجران تبريزي مقيم اصفهاني بود و محمد علي در اصفهان متولد شد. پس از تحصيل و كسب فنون شاعري از حكيم ركناي كاشاني و حكيم شفايي، مورد علاقه ي شاه عباس قرار گرفت. در سال 1036 ه. ق به عزم سفر هند از اصفهان خارج شد و مدتي در كابل در نزد ظفرخان نايب الحكومه ي آنجا زيست. سپس به همراه وي به دكن در هند رفت. صائب در آن جا به حضور پادشاه معرفي و به لقب «مستعد خان» و منصب «هزاره» سرافراز گرديد.

در سال 1042 ه. ق ظفرخان به حكومت كشمير منصوب شد و صائب هم با وي رفت. در همان هنگام پدر صائب به هند آمده و او را به اصفهان بازگرداند. صائب از آن پس تا پايان عمر در اصفهان بود و نزد سلاطين صفوي احترام داشت. او لقب ملك الشعرايي را از شاه عباس دوم دريافت كرد. صائب به سال 1081 يا 1086 ه. ق وفات يافته است. مجموعه ي آثار نظم او قريب 120000 بيت است. وي بيشتر به غزل پرداخته، قصيده و مثنوي نيز دارد. همچنين نوشته هاي منثور و خطبه هاي ديواني انشا كرده و ديواني هم به تركي دارد. صائب از استادان سبك هندي است و مهارت وي در غزل است. سخنش استوار و پر معني و مشحون از مضمونهاي دقيق و افكار باريك و تخيلات لطيف و تمثيلات زيباست.

اين شاعر بزرگ و

تواناي ايراني اشعار زيادي را در رثا و مدح شهيدان صحراي كربلا و حضرت امام حسين عليه السلام سروده است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي شود: مظهر انوار رباني، حسين بن علي

آن كه خاك آستانش دردمندان را شفاست ابر رحمت، سايبان قبه ي پر نور او

روضه اش را از پر و بال ملايك بورياست دست خالي بر نمي گردد دعا از روضه اش

سايلان را آستانش كعبه ي حاجت رواست با لب خشك از جهان تا رفت آن سلطان دين

آب را خاك مذلت در دهان زين ماجراست زين مصيبت مي كند خون گريه چرخ سنگدل

اين شفق نبود كه صبح و شام ظاهر بر سماست در ره دين هر كه جان خويش را سازد فدا

در گلوي تشنه ي او آب تيغ، آب بقاست نيست يك دل كز وقوع اين مصيبت داغ نيست

گريه، فرض عين هفتاد و دو ملت زين عزاست بهر زوارش كه مي آيند با چندين اميد

هر كف خاك از زمين كربلا دست دعاست چند روزي بود اگر مهر سليمان معتبر

تا قيامت سجده گاه خلق، مهر كربلاست زايران را چون نسازد پاك از گرد گناه

شهپر روح الامين، جاروب اين جنت سراست تكيه گاهش بود از دوش رسول هاشمي

آن سري كز تيغ بيداد يزيد از تن جداست آن كه مي شد پيكرش از بوي گل، نيلوفري

چاك چاك امروز مانند گل از تيغ جفاست آن كه بود آرامگاهش، از كنار مصطفي

پيكر سيمين او افتاده زير دست و پاست چرخ از انجم در عزايش دامن پر اشك شد

تا به دامان جزا، گر ابر خون گريد رواست مدحش از ما عاجزان، صائب بود ترك ادب

آن كه ممدوح خدا و مصطفي و مرتضاست

صابر همداني

چون ز فرق اكبر اندر كارزار

معني

شق القمر شد آشكار ارغواني گشت مشكين سنبلش

ريخت روي نرگس و برگ گلش موي او تا شد ز خونش لاله فام

طره اش را شد سيه روزي تمام هر چه تير آمد ز چشمش در نبرد

جاي آن چشمي شد و خون گريه كرد بر جراحاتش كه جاي شرح نيست

با هزاران ديده، جوشن مي گريست هر چه او از تشنگي بي تاب بود

تيغش از خون عدو سيراب بود آن چه دشمن كرد با وي در نبرد

صدمه ي باد خزان با گل نكرد بس كه خون از هر رگش جوشيده بود

سرو، از گل پيرهن پوشيده بود چون شد از دستش عنان صبر و تاب

ناگزير افتاد بر يال عقاب گفت با آن توسن تازي نژاد

كاي به جولان برده گوي، از گرباد اي براق تيز جولان را قرين

وي عنان گيرت كف روح الامين اي همه اوصاف رفرف در خورت

وي ملايك چاكر و مير آخورت اي مبارك توسن فرخ سرشت

وي چراگاه تو بستان بهشت اي هلال ماه نو، نعل سمت

وي خجل گيسوي حورا از دمت وي پي تعويض نعلت تا به حال

آسمان آورده ماهي يك هلال كار ميدان داري من شد تمام

وقت جولان تو شد، اي خوش خرام سعي كن شايد رسد بار دگر

دست اميدم به دامان پدر اندكي گر غفلت از رفتن كني

راكبت را طعمه ي دشمن كني تا نبيند راكبش را پايمال

وام كرد از تير دشمن پر و بال گر جز اين باشد سخن، اي نكته ياب

بي مسما مي شود اسم عقاب چون عقاب از صحن ميدان پرگرفت

ضعف كم كم دامن اكبر گرفت از كفش تيغ و ز سر افتاد خود

دست و سر ديگر به فرمانش نبود شد رها از دست او يال عقاب

گشت بيرون هر دو

پايش از ركاب همچو برگي كاوفتد از باد سخت

ميل هر سو مي كند جز بر درخت اكبر گلچهره نيز از پشت زين

طاقتش شد طاق و آمد بر زمين بود گفتي خاك هم چشم انتظار

تا كه جسمش را بگيرد در كنار

صاحب بن عباد

ابوالقاسم كافي الكفاة اسماعيل بن ابي الحسن ديلمي اصفهاني قزويني طالقاني، وزير مويد الدوله و فخرالدوله ديلمي بود. وي به سال 326 ه. ق در اصطخر فارس متولد شده و به سال 385 ه. ق در ري درگذشت. جسدش را در اصفهان دفن كردند. او ده هزار بيت در مدح آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم سروده است. لم يعلموا ان الوصي هو الذي

سبق الجميع بسنة و كتاب لم يعلموا أن الوصي هو الذي

لم يرض بالاصنام و الانصاب لم يعلموا ان الوصي هو الذي

آتي الزكاة و كان في المحراب لم يعلموا أن الوصي هو الذي

حكم الغدير له علي الأصحاب أيشك في لعني امية أنها

جارت علي الاحرار و الاطباب و سبوا بنات محمد فكأنهم

طلبوا دخول الفتح و الاحزاب آيا آنان ندانستند كه وصي كسي است كه در سنت و كتاب بر همه پيشي گرفته است؟

آيا آنان ندانستند كه وصي كسي است كه از بت و انصاب بيزار بوده است؟

آيا آنان ندانستند كه وصي كسي است كه در محراب، زكات پرداخت؟

آيا آنان ندانستند كه وصي كسي است كه در غدير، فرمان سروري او بر همگان مسلم شد؟

آيا در لعن كردن من بر بني اميه جاي شك است؟ هم آنان بودند كه بر پاكان و آزادگان ستم كردند.

آنان دختران محمد صلي الله عليه و آله و سلم را اسير كردند، گويي در پي انتقام فتح مكه و

جنگ احزاب بودند.

صادق عاملي

شيخ صادق بن ابراهيم بن يحيي عاملي، عالمي فاضل و شاعري اديب است كه از شرح حال او اطلاعي در دست نيست. او به سال 1250 ه. ق در قريه ي طيبه در جنوب لبنان وفات يافته است. قبر ثوي فيه الحسين و حوله

أصحابه كالشهب حفت بالقمر مولي دعوه للهوان فهاجه

و الليث ان أحرجته يوما زأر حسين عليه السلام در آرامگاهش مانند ماهي آرميده و اصحاب او كه در اطرافش مدفونند همانند ستاره ها اطراف او را فراگرفته اند.

(حسين عليه السلام) آقايي است كه گويي او را براي خوار كردن دعوت كردند و او دعوتشان را با شور پذيرفت. در حالي كه هر گاه شير را در تنگنا بگذارند غرش مي كند.

صالح تميمي

ابوسعيد شيخ صالح بن علي معروف به شيخ صالح تميمي، به سال 1218 ه. ق در كاظميه به دنيا آمده و به سال 1261 ه. ق در همان شهر وفات يافته و دفن شده است. قساورة يوم القراع رماحهم

تكفلن ارزاق النسور القشاعم مقلدة من عزمها بصوارم

لدي الروع امضي من حدود الصوارم اشد نزالا من ليوث ضراغم

و اجري نوالا من بحور خضارم غدا ضاحكا هذا و ذا مبتسما

سرورا و ما ثغر المنون بباسم و ما سمعت اذني من الناس ذاهبا

الي الموت تعلوه مسرة قادم كأنهم يوم الطفوف و للظبا

هنالك شغل شاغل بالجماجم رجال طلقوا الدنيا و من ذا

صبا لطلاق كاعبة النهود دعاهم نجل فاطمة ليوم

يشيب لذكره رأس الوليد كأن رماحهم تتلو عليهم

لصدق الطعن اوفوا بالعقود اذا ما هز عسال تصابوا

كما يصبي الي هز القدود فليس يصافح الحوراء الا

فتي يهوي مصافحة الحديد آنها در روز جنگ مانند شيرهايي بودند كه نيزه هايشان رزق كركسهاي بزرگ را تأمين مي كرد.

در هنگام جنگ، عزم و

اراده اي را همانند شمشير به خود بسته بودند كه (اين اراده) از لبه هاي شمشيرهايشان تيزتر و استوارتر بود.

مبارزه ي آنها با دشمنان از مبارزه ي شيران خشمگين، سخت تر و قدرت آنها در جنگ مانند درياهاي طوفاني بود.

چهره هاي آنان خندان و متبسم و شادمان بود. ولي مرگ با قيافه ي خشمگين به سوي آنان مي شتافت.

هيچگاه نشنيده ام كه گروهي از مردم چنين شادمان به استقبال مرگ بروند، گويي كه از مسافر عزيزي استقبال مي كنند.

آنها در روز طف مانند آهو بيقرار و پيوسته به جدا كردن سرهاي دشمنان مشغول بودند.

آنها مرداني بودند كه دنيا را طلاق دادند. غير از آنها چه كسي مي تواند دختري زيبا روي را طلاق دهد؟

پسر فاطمه (س) آنها را براي روزي فراخواند كه ياد آن، طفل را پير مي كند.

چون با خلوص نيت جنگيدند گويي نيزه ها به آنها مي گفتند: به عهدتان وفا كنيد.

حركت نيزه ها در نظر آنان همانند رقص زيبارويان بود.

هيچ جواني نمي توانست با حوريان بهشتي مصافحه و ديدار نمايد مگر اين كه پيش از آن با آهن (شمشير و نيزه) مصافحه نموده باشد.

صالح قزويني نجفي

سيد صالح قزويني نجفي بغدادي، به سال 1208 ه. ق در نجف اشرف متولد شده و در سال 1306 ه. ق در بغداد وفات يافت و او را در نجف دفن كردند. او شاگرد محمد حسن صاحب جواهر الكلام است. فكأنما لهم الرماح عرائس

تجلي و هم فيها هيام ولع يشمون في ظلل القنا لم تثنهم

وقع القنا و البيض حتي صرعوا يا كوكب العرش الذي من نوره

الكرسي و السبع العلي تتشعشع كيف اتخذت الغاضرية مضجعا

و العرش ود بأنه لك مضجع؟ نيزه ها براي آنها مانند عروسهايي هستند كه شديدا به آنها عشق مي ورزند.

در سايه ي نيزه ها راه

مي رفتند و ضربات نيزه و شمشير آنها را خم نمي كرد تا اينكه كشته شدند.

اي ستاره ي عرشي كه از نور او كرسي و هفت آسمان نوراني است،

چگونه زمين غاضريه را آرامگاه خود قرار دادي، در حالي كه عرش آرزوي مدفن تو را داشت؟

صالح كواز

ابوالمهدي بن حاج حمزه از قبيله ي خضيرات است. او به سال 1233 ه. ق متولد شده و در سال 1290 ه. ق درگذشته و در نجف دفن شده است. شيخ صالح عالمي بزرگ و در ادب و نحو كم نظير بود. اشعار رثايي او در مجالس عزا خوانده مي شود. كأن جسمك موسي مذ هوي صعقا

و ان رأسك روح الله مذ رفعا و معشر راودتهم عن نفوسهم

بيض الضبا غير بيض الخرد العرب فانظر لاجسادهم قد قد من قبل

اعضاؤها لا الي القمصان و الاهب فقل بهاجر اسماعيل احزنها

متي تشط عنه بحر الظما تؤب و ما حكتها و لا أم الكليم أسي

غداة في اليم القته من الطلب هذي اليها ابنها قد عاد مرتضعا

و هذه قد سقي بالبارد العذب فأين هاتان ممن قد قضي عطشا

رضيعها و نأي عنها و لم يؤب شاركنها في عموم الجنس و انفردت

عنهن فيما يخص النوع من نسب و لو رآك بارض الطف منفردا

عيسي لما اختار أن ينجو و يرتفعا و لا أحب حياة بعد فقدكم

و لا أراد بغير الطف مضطجعا قوموا فقد عصفت بالطف عاصفة

مالت بأرجاء طود العز فانصدعا لا أنتم أنتم ان لم تقم لكم

شعواء مرهوبة مرأي و مستمعا نهارها أسود بالنقع مرتكم

و ليلها أبيض بالقضيب قد نصعا فلتلطم الخيل خد الارض عادية

فخد عليا نزار للثري ضرعا و لتذهل اليوم منكم كل مرضعة

فطفله من دما أوداجه رضعا گويي جسد تو

مانند موسي بود كه مدهوش افتاده و سر تو در بالاي نيزه گويي عيسي روح الله بود.

(آنها) گروهي بودند كه شمشيرها به دنبال جانهاي آنها مي دويدند، نه دختران سفيد روي جوان.

به اجساد آنها نگاه كن، اين اعضاي بدنشان است كه از جلو دريده شده نه پيراهن و لباس آنها (زيرا هرگز پشت به دشمن نكرده اند).

هنگامي كه هاجر از تشنگي به هر طرف مي دويد (وجود) اسماعيل ناراحتي او را كم مي كرد.

داستان مادر موسي هم خيلي ناراحت كننده نيست در آن هنگام كه فرزندش را كه فرعون در طلب او بود به دريا افكند.

اين يكي، پسرش براي شير خوردن به او برگشت و آن يكي، پسرش را از آب سرد گوارا سيراب كرد.

اين دو زن كجا و آن كه كودك شير خواره اش تشنه لب مرد و از او دور شد و ديگر برنگشت كجا؟

اين زن با آن دو نفر از يك جنسند ولي از نظر نسب و نوع از آنها جدا و ممتاز است.

اگر عيسي عليه السلام مي ديد كه تو در سرزمين طف تنها هستي، هيچگاه نجات خويش را برنمي گزيد و (به سوي آسمان) بالا نمي رفت.

و بعد از رفتن شما زندگي را دوست نمي داشت و جز سرزمين طف آرامگاهي را نمي جست.

بپا خيزيد كه در اطراف كوه عزت، طوفاني برخاسته كه كوه را پاره پاره مي كند.

شما اگر قيام نكنيد خودتان نيستيد (در شمار نمي آييد) و جنگي ترسناك بر شما واقع شده كه همه ي دنيا آن را مي بينند و مي شنوند.

جنگي كه در آن از گرد و غبار متراكم روزش سياه و از درخشش شمشيرها شبش روشن گرديده است.

(در آن جنگ) بايد اسبها بر گونه ي زمين لطمه زنند چون بهترين فرد

از نسل نزار بر خاك افتاده است.

در اين روز هر شير دهنده اي بايد شيرخوار خود را رها كند (فراموش كند) چون فرزند او از خون گردن خويش شير خورده است.

صباحي بيدگلي كاشاني

سليمان صباحي بيدگلي كاشاني از شعراي دوره ي بازگشت ادبي است كه به سبك شعراي قديم شعر مي سروده است. او با شعراي ديگر همچون شهاب و آذر بيگدلي و هاتف اصفهاني، معاصر و معاشر بوده و تا اوايل قرن سيزدهم هجري حيات داشته است.

صباحي بيدگلي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پر سوز و گدازي دارد. ديوانش شامل قصايد، تركيب بند، غزليات، مراثي و رباعيات است. او در مرثيه سرايي مهارت داشت و چهارده بند او كه به تقليد كليم ساخته مشهور است. افتاد شامگه به كنار افق نگون

خور چون سر بريده ازين طشت واژگون افكند چرخ مغفر زرين و از شفق

در خون كشيد دامن خفتان نيلگون اجزاي روزگار ز بس ديد انقلاب

گرديد چرخ بي حركت، خاك بي سكون كند امهات اربعه، ز آباي سبعه دل

گفتي خلل فتاد به تركيب كاف و نون آماده ي قيامت موعود هر كسي

كايزد وفا به وعده مگر مي كند كنون گفتم محرم است نمود از شفق هلال

چون ناخني كه غمزده آلايدش به خون يا گوشواره اي كه سپهرش ز گوش عرش

هر ساله در عزاي شه دين كند برون يا ساغري است پيش لب آورده آفتاب

بر ياد شاه تشنه لبان كرده سرنگون جان امير بدر و روان شه حنين

سالار سروران سر از تن جدا حسين افتاد رايت صف پيكار كربلا

لب تشنه صيد وادي خونخوار كربلا آن روز، روز آل علي تيره شد كه تافت

چون مهر از سنان سر

سردار كربلا پژمرده غنچه ي لب گلگونش از عطش

وز خونش آب خورده خس و خار كربلا ماتم فكند رحل اقامت،دمي كه خاست

بانگ رحيل قافله سالار كربلا گويم چه سرگذشت شهيدان؟ كه دست چرخ

با خون نوشته بر در و ديوار كربلا افسانه اي كه كس نتواند شنيدنش

يارب به اهل بيت چه آمد ز ديدنش؟ چون شد بساط آل نبي در زمانه طي

آمد بهار گلشن دين را زمان دي يثرب به باد رفت به تعمير ملك شام

بطحا خراب شد به تمناي ملك ري سرگشته بانوان حرم گرد شاه دين

چون دختران نعش به پيرامن جدي نه مانده غير او كسي از ياوران قوم

نه زنده غير او كسي از همرهان حي آمد به سوي مقتل و بر هر كه مي گذشت

مي شست ز آب ديده غبار از عذار وي بنهاد رو به روي برادر كه يا اخا

در بركشيد تنگ پسر را كه يا بني غمگين مباش كآمدمت اينك از قفا

دل شاد دار، مي رسمت اين زمان ز پي چون تشنگي، عنان ز كف شاه دين گرفت

از پشت زين، قرار به روي زمين گرفت پس بي حيايي آه، كه دستش بريده باد

از دست داد دين و سر از شاه دين گرفت داغ شهادت علي، ايام تازه كرد

از نو، جهان عزاي رسول امين گرفت هم پاي پيل خاك حرم را به باد داد

هم اهرمن، ز دست سليمان نگين گرفت از خاك، خون ناحق يحيي گرفت جوش

عيسي ز دار، راه سپهر برين گرفت گشتند انبيا همه گريان و بوالبشر

بر چشم تر، ز شرم نبي آستين گرفت كردند پس به نيزه، سري را كه آفتاب

از شرم او نهفت، رخ زرد در نقاب اي جان پاك، بي تو مرا جان به

تن دريغ

از تيغ ظلم كشته تو و زنده من، دريغ عريان چراست اين تن بي سر، مگر بود

بر كشتگان آل پيمبر كفن دريغ؟ شير خدا به خواب خوش و كرده گرگ چرخ

رنگين به خون يوسف من پيرهن دريغ خشك از سموم حادثه گلزار اهل بيت

خرم ز سبزه، دامن ربع و دمن دريغ آل نبي غريب و به دست ستم اسير

آل زياد، كامروا در وطن دريغ كرد آفتاب يثرب و بطحا غروب و تافت

شعري ز شام باز و سهيل از يمن دريغ غلتان ز تيغ ظلم، سليمان به خاك و خون

وز خون او حنا به كف اهرمن دريغ گفتم ز صد يكي به تو، حال دل خراب

تا حشر ماند بر دل من حسرت جواب ترسم دمي كه پرسش اين ماجرا شود

دامان رحمت از كف مردم رها شود ترسم كه در شفاعت امت به روز حشر

خاموش ازين گناه، لب انبيا شود ترسم كزين جفا نتواند جفا كشي

در معرض شكايت اهل جفا شود آه از دمي كه سرور لب تشنگان حسين

سرگرم شكوه، با سر از تن جدا شود فرياد از آن زمان كه ز بيداد كوفيان

هنگام دادخواهي خيرالنسا شود باشد كه را ز داور محشر اميد عفو

چون دادخواه، شافع روز جزا شود؟ مشكل كه تر شود لبي از بحر مغفرت

گرنه شفيع، تشنه لب كربلا شود كي باشد اين كه گرم شود گير و دار حشر؟

تا داد اهل بيت دهد كردگار حشر يارب بناي عالم ازين پس خراب باد

افلاك را درنگ و زمين را شتاب باد تا روز دادخواهي آل نبي شود

از پيش چشم، مرتفع اين نه حجاب باد آلوده شد جهان هم از لوث اين گناه

دامان خاك شسته ز

طوفان آب باد لب تشنه شد شهيد، جگر گوشه ي رسول

هر جا كه چشمه اي ست به عالم، سراب باد آن كو دلش به حسرت آل نبي نسوخت

مرغ دلش بر آتش حسرت كباب باد در موقف حساب، صباحي چو پا نهاد

جايش به سايه ي علم بوتراب باد كاميدوار نيست به نيروي طاعتي

دارد ز اهل بيت، اميد شفاعتي

صبوري خراساني

صردر

ابومنصور علي بن حسن بن فضل معروف به صردر، به سال 565 ه. ق در راه خراسان وفات يافت. و اسمعهم مواعظه فقالوا

سمعنا يا حسين و قد عصينا فألفوا قوله حقا و صدقا

و ألفي قولهم كذبا و مينا و تسبي المحصنات الي يزيد

كأن له علي المختار دينا (امام حسين عليه السلام) پندهايش را به گوش آنها رسانيد ولي آنها گفتند كه سخنانت را شنيديم اما عصيان مي كنيم.

آنها فهميدند كه سخنان او حق و درست است و او هم دانست كه حرف آنان كذب و نادرست است.

زنان اهل بيت عليه السلام را اسير كرده به سوي يزيد بردند. گويي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به يزيد بدهي و ديني دارد.

صفايي جندقي

ميرزا احمد جندقي فرزند يغماي جندقي متخلص به صفايي داراي ديوان شعر است و تركيب بندي مراثي او بهترين نوع شعر وحي مي باشد. اي از ازل به ماتم تو در بسيط خاك

گيسوي شام باز و گريبان صبح، چاك ذات قديم، بهر عزاداري تو بس

هستي پس از هلاك تو يكسر سزد هلاك خود نام آسمان و زمين و آن چه اندرو

از نامه ي وجود چه باك ار كنند پاك؟ تا جسم چاك چاك تو عريان به روي دشت

جان جهانيان همه زيبد به زير خاك ارواح شايد ار همه قالب تهي كنند

تا رفت جان پاك تو از جسم تابناك تخت زمين به جنبش اگر اوفتد چه بيم؟

رخش سپهر از حركت ايستد چه باك؟ هم آه سفليان به فلك خيزد از زمين

هم اشك علويان به سمك ريزد از سماك خون تو آمده ست امان بخش خون خلق

خون را به خون كه گفته نشايد نمود پاك؟ تنها مقيم بارگهت، قلبنا لديك

سرها

نثار خاك رهت، روحنا فداك باز از افق هلال محرم شد آشكار

بر چهر چرخ، ناخن ماتم شد آشكار ني ني به قتل تشنه لبان از نيام چرخ

خونريز پرچمي ست كه كم كم شد آشكار يا برفراشت رايت ماتم دگر سپهر

وينك طراز طره ي پرچم شد آشكار يا راست بهر ريزش خونهاي بي گنه

پيكاني از كمان فلك خم شد آشكار يا فر و نهب پردگيان رسول را

از مهر و مه، صحيفه و خاتم شد آشكار اين ماه نيست، نعل مصيبت بر آتش است

كز بهر داغ دوده ي آدم شد آشكار صبح نشاط دشمن و شام عزاي دوست

اين سور و ماتمي ست كه درهم شد آشكار آهم به جرخ رفت و سرشكم به خاك ريخت

اكنون نتيجه ي دل پر غم شد آشكار ز افغان سينه ابر پياپي پديد گشت

ز امواج ديده سيل دمادم شد آشكار آهم شراره خيز و سرشكم ستاره ريز

اين آب و آتشي ست كه توأم شد آشكار نظم ستارگان مگر يكدگر گسيخت

يا اشك اين عزاست كه گردون ز ديده ريخت بست آسمان كمر چو به آزار اهل بيت

بگشود در زمين بلا، بار اهل بيت بر يثرب و حرم دو جهان سوخت تا فتاد

با كربلا و كوفه سر و كار اهل بيت روزي لواي آل علي شد نگون كه زد

خرگه به صحن ماريه سردار اهل بيت دشمن ندانم آتش كين در خيام زد

يا در گرفت ز آه شرر بار اهل بيت؟ گردون چرا نگون نشد آن دم كه از حرم

شد بر سپهر، ناله ي زنهار اهل بيت؟ زان كاروان جز آتش حسرت به جا نماند

چون كوچ كرد قافله سالار اهل بيت تشويش و خوف و واهمه، غمخوار بيكسان

اندوه و رنج و حسرت و

غم يار اهل بيت نگذاشت خصم سفله حجابي به هيچ وجه

جز گرد ماتم تو، به رخسار اهل بيت خفتي به خاك و خون تو و در ماتمت نديد

جز خواب مرگ، ديده ي بيدار اهل بيت تنها نه خاكيان به تو جيحون گريستند

در ماتم تو جن و ملك خون گريستند خاكم به سر، برآر سر از خاك و در نگر

تا بر تو آسمان و زمين چون گريستند تا بر سنان، سرت سوي گردون بلند شد

بر فرشيان ملايك گردون گريستند بر كشتگان كشته ي كوي تو، كاينات

از زخم كشتگان تو افزون گريستند شد اين عزاي خاص چنان عام تا به هم

هشيار و مست و عاقل و مجنون گريستند آن روز، خون خود به ركاب ار كست نريخت

در ماتم عالمي اكنون گريستند تا كربلا ز كوفه، به خونريز يك بدن

پر تا به پر پياده و سر تا به سر سوار با دعوي خداي پرستي، خداي سوز

از التزام ظلم به رحمت اميدوار ذكر رسول بر لب و بغض ولي به دل

در چشم ها كتاب عزيز، اهل بيت خوار تا راز رزم و رسم جدل در جهان كه ديد

آيد برون برابر يك مرد صد هزار؟ از تاب تشنه كامي او جاودان كم است

جوشد به جاي آب، اگر خون ز چشمه سار زين غم مگر شكسته سراپاي آب نهر؟

بس تن برهنه سر زده بر سنگ آبشار آن نعش نازنين تو بي سر كجا رواست؟

وان سر جدا فتاده ز پيكر كجا رواست؟ يك قلب و تيغها همه تا قبضه، اي دريغ

يك جسم و تيرها همه تا پر كجا رواست؟ سرگشته خواهران تو را خسته دل، فسوس

بستن به پيش چشم برادر، كجا رواست؟ فرزند اگر فرنگي و

مادر اگر مجوس

قتل پسر، برابر مادر كجا رواست؟ زنهاي بي برادر و اطفال بي پدر

خشم آزماي خصم ستمگر كجا رواست؟ آن گونه تاب تشنگي، آن طرفه قحط آب

در حق خاندان پيمبر كجا رواست؟ شط فرات از آتش حسرت كباب شد

وز تشنگيش از عرق خجلت آب شد در حق ساكنان بهشت، آب سلسبيل

بر ياد تشنه كامي او خون ناب شد جبريل، دست بر سر و سر برد زير بال

چون دست بر عنان زد و پا در ركاب شد امر شكيب كرد حرم را و خويشتن

بر ناشكيبي همه، بي صبر و تاب شد عمر از فراز روي و اجل از قفاي او

اين بي درنگ آمد و آن باشتاب شد آه از دمي كه فارس ميدان كربلا

چون اشك خود فتاد به دامان كربلا اين غم كجا برم كه غمش را كسي نخورد؟

جز خواهران بي كس و اطفال نااميد دهر از ازل گرفته عزايت كه روز و شب

گيسو بريد شام و سحر پيرهن دريد اكرام بين كه بعد شهادت چه كرد خصم

از ني جنازه بستش و از خون كفن بريد قاتل برين قتيل نه تنها گريست زار

تيغي كه سر بريدش، از آن نيز خون چكيد در بطن مادران همه طفلان خورند خون

ز آبي كه طفلش از دم پيكان كين مكيد بر حالت غريبي او آسمان گريست

تنها نه آسمان، همه كون مكان گريست هم بر رجال كشته ي بي كفن و دفن سوخت

هم بر نساء زنده ي بي خانمان گريست بر سينه و لبش، همه صحرا و باغ سوخت

بر ديده و دلش، همه دريا و كان گريست گلها به خاك ريخت چو گلشن به باد رفت

بلبل به حسرت آمد و بر باغبان گريست تا پيكر امام زمان بر زمين

فتاد

روح الامين به حال زمين و زمان گريست جسم جهان فتاد تهي زان جهان جان

جان جهانيان به عزاي جهان گريست بر اين غريب دشت بلا، نفس و عقل سوخت

بر اين قتيل تيغ جفا، جسم و جان گريست امروز روز قتل شهيدان كربلاست

صحراي حشر، عرصه ي ميدان نينواست پشت حسينيان حجاز، از ملال خم

صوت مخالفان عراق، از نشاط راست از طرف خيمه گه همه فرياد الامان

وز سمت حربگه همه آواز مرحباست از دختران بي پدر افغان وا حسين

وز خواهران خون جگر، آشوب وا اخاست عزمش پي شهادت و حزمش بر اهل بيت

آسوده ي اسيري و آماده ي فداست يك سر نواي ناله و يك سو نفير ناي

گوشي فرا به معركه، گوشي به خيمه گاست بر جان فشاني خود و تشويش اهل بيت

يك چشم رو به مقتل و يك چشم بر قفاست يك دودمان به خاك مذلت شهيد گشت

تا دور آسمان به مراد يزيد گشت انديشه ناكم از غم بي ياري شما

در ماتم از خيال گرفتاري شما ناچار خاطر همه آزردم ار نه من

هرگز رضا ني ام به دل آزاري شما قطع نظر كنيد ز من هم كه بعد ازين

با نيزه است نوبت سرداري شما كمتر كنيد سينه و كمتر به سر زنيد

كاين لحظه نيست وقت عزاداري شما آبي بر آتشم نتوانيد زد ز اشك

افزود تابش دلم از زاري شما كم نيست گر به ذل اسيري كنيد صبر

از عزت شهادت ما، خواري شما در كارها خداست وكيل و كفيل من

كافي ست حفظ او به نگهداري شما هم خشم او كند طلب خون ما ز خصم

هم نصر او رسد به مددكاري شما در داد تن به مرگ چو كارش ز جان گذشت

بگذاشت پاي بر سر جان وز جهان گذشت

چندان به كشتگان خود از چشم دل گريست

كآب از ركاب بر شد و خون از عنان گذشت پير فلك خميد چو آن پير خسته جان

بر نعش چاك چاك جواني چنان گذشت رخ بر رخش نهاد و به حسرت سرشك ريخت

اين داند آن كه از پسري نوجوان گذشت برق ستيزه، خشك و ترش، برگ و بار سوخت

بر يك بهار گلشن او صد خزان گذشت مردان به خاك و خون همه خفتند تشنه كام

با آن كه موج اشك زنان از ميان گذشت تنهاي ياوران همه در خاك و خون تپان

سرهاي همرهان همه بر نيزه خون چكان خونابه ي گلوي وي از چوب مي چكيد

يا خون گريست با همه آهن دلي سنان؟ تنها قتيل تيغ گذاران لشكري

سرها دليل ناقه سواران كاروان تنها به پاس شد همه بر آستان مقيم

سرها به سرپرستي اهل حرم روان تنها گواه حسرت سرهاي تشنه لب

سرها نشان پيكر مجروح كشتگان تنها كتابتي ز معادات دهر دون

سرها علامتي ز ستمهاي آسمان زين ماجرا عجب نه اگر خون به جاي اشك

جاري بود ز ديده ي جبريل جاودان تا طيلسان ز تارك آن تاجور فتاد

از فرق شهسوار فلك، تاج زر فتاد در ماتم تو دير و حرم، پير و دير سوخت

اين خود چه دوزخي ست كه در خير و شر فتاد اين تابشي ست تيره كه در كفر و دين فروخت

وين آتشي ست خيره كه در خشك و تر فتاد با سخت جاني دل پولاد خاي خصم

چون شد كه ننگ سخت دلي بر حجر فتاد؟ اين خاكدان تيره مرمت پذير نيست

زين سيل خانه كن كه به هر كوي و در فتاد در باغ دين ز تيشه ي بيداد دم به دم

نخلي ز پا درآمد

و سروي به سر فتاد تا پايمال پهنه شد آن چهر خاكسود

در بحر خون ز بام فلك طشت زر فتاد هر داغديده، ديده ي او هر چه كار كرد

بر كشته هاي پاره ي بي سر نظر فتاد خواهر ز يك طرف به برادر نگاه دوخت

مادر ز يك جهت نظرش بر پسر فتاد بگشاي چشم و قافله را در گذار بين

ما را چو عمر از در خود رهسپار بين از سينه ها خروش به جاي جرس شنو

از ديده ها سرشك به جاي قطار بين در ديده ها بنات نبي را ميان خلق

جاي نقاب، گرد عزا بر عذار بين برخي به خواهران تبه خانمان نگر

لختي به دختران سيه روزگار بين بيمار كربلا به تن از تب، توان نداشت

تاب تن از كجا؟ كه توان بر فغان نداشت گر تشنگي ز پا نفكندش غريب نيست

آب آن قدر كه دست بشويد ز جان نداشت در كربلا كشيد بلايي كه پيش وهم

عرش عظيم طاقت نيمي از آن نداشت ز آمد شد غم اسرا در سراي دل

جايي براي حسرت آن كشتگان نداشت در دشت فتنه خيز كه زان سروران، تني

جز زير تيغ و سايه ي خنجر امان نداشت اين صيد هم كه ماند نه از باب رحم بود

ديگر سپهر، تير جفا در كمان نداشت يا كور شد جهان كه نشاني ازو نديد

يا كاست او چنان كه ز هستي نشان نداشت از دوستانش آن همه ياري يقين نبود

وز دشمنان هم اين همه خواري گمان نداشت از بهر دوستان وطن غير داغ و درد

مي رفت سوي يثرب و هيچ ارمغان نداشت تا شام هم ز كوفه، در آن آفتاب گرم

بر فرق، جز سر شهدا سايبان نداشت از يك شرار آه، چرا چرخ را

نسوخت

در سينه آتش غم خود گر نهان نداشت؟ وز يك قطار اشك چرا خاك را نشست

گر آستين به ديده ي گوهر فشان نداشت؟

صفوان بن ادريس

ابوالبحر صفوان بن ادريس تجيبي مرسي، از شعراء شيعه ي اندلس بوده است. او به سال 561 ه. ق متولد شده و به سال 598 ه. ق درگذشته است. سلام كأزهار الربي يتنسم

علي منزل منه الهدي يتعلم علي مصرع للفاطميين غيبت

لأوجههم فيه بدور و أنجم علي مشهد لو كنت حاضر أهله

لعاينت أعضاء النبي تقسم و مكة و الاستار و الركن و الصفا

و موقف جمع و المقام المعظم سلامي چون شميم گلهاي پاك بيابان ها، بر سرزميني كه هدايت از آن جا آموخته مي شود.

بر قتلگاه فاطمي ها كه از (شرم) نور سيمايشان، ماه و ستارگان نهفته گرديد.

بر شهادتگاهي كه اگر آنجا بودي مي ديدي كه اعضاي بدن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را در آنجا پاره پاره مي كنند.

رزمگاهي كه يثرب بر آن فرياد زد و حطيم و زمزم بر آن نوحه سرايي كرده و گريستند.

و مكه و پرده ها و ركن و صفا و موقف و مقام با عظمت، بر آن اشك ريختند.

صفي علي شاهي

حاج ميرزا محمد حسن اصفهاني عارف مشهور و مؤسس سلسله ي صفي علي شاهي، به سال 1251 ه. ق در اصفهان متولد شد. او پس از آموختن مبادي علوم، از بيست سالگي به شيراز، كرمان، يزد، مشهد و سپس به هند مسافرتهايي كرده است. در سفر هند «زبدة الاسرار» را سرود. در جواني مريد رحمت علي شاه و پس از وفات او مريد حاج آقا محمد شيرازي ملقب به منور علي شاه شد. وي بالاخره مقيم تهران شده و به ارشاد پرداخت. صفي علي شاه به سال 1316 ه. ق در تهران وفات يافته و در خانقاه خويش مدفون گرديد.

صفي علي شاهي از جمله شاعراني است

كه در منقبت و رثاي قهرمانان صحراي كربلا و حضرت امام حسين عليه السلام اشعار فراواني سروده است كه در اينجا نمونه اي از آن ذكر مي شود: هان برو زينب كه خواهي شد اسير

هست جانت زين اسيري ناگزير روي گردون را اگر گيرد غبار

كي توان انداخت گردون را ز كار بحر توحيدي تو، گر پر شد كفت

سوخت كفها خواهد از موج تفت حق تو را خواهد اسير سلسله

از رضاي حق مكن خواهر گله حق تو را خواهد اسير از بهر آن

كه نمايد خاكيان را امتحان چون اسيرت خواست حق، چالاك شو

زير بار امر حق، بي باك رو گنج توحيدي تو، از ويران مرنج

زانكه در ويرانه باشد جاي گنج چون به زنجير اوفتادي شاد باش

بند را همدست با سجاد باش هر دو زنجير بلا را قابليد

زانكه از يك دوده و يك حاصليد هان برو زينب كه عصر آمد به پيش

صبح خويشي، شام خويشي، عصر خويش جمله صبحت در اسيري عصر باد

عصرها را همتت ذوالنصر باد رو يتيمان مرا غمخوار باش

در بلا و در شدايد يار باش رو كه هستم من به هر جا همرهت

آگهم از حال قلب آگهت نردبان عشق باشد راه شام

زان به معراج آيي، اي احمد مقام راه شام اي جان من منهاج توست

دان خرابه ي شام غم، معراج توست چون خرابه گشت جايت شاد باش

تا كه گنج حق شود بر خلق فاش هان برو زينب كه دردت بي دواست

دردمند حق طبيب دردهاست چون رود بيمار اندر سلسله

بد مكن دل، شو دليل قافله او چو شير و امر حق، زنجير حق

كي سر از زنجير تابد شير حق؟ گر خورد سيلي سكينه دم مزن

عالمي زين دم زدن بر هم مزن

كنز مخفي پيش ازين بنهفته بود

شير هستي زين نيستان خفته بود تا شود مفتوح، راه معرفت

با همه خلقان ز آثار و صفت پس تو را لازم بود بي معجري

تا شود ظاهر، كمال حيدري آن اسيري زين شهادت بس سر است

در اسيري تو حق پيداتر است چون كه زينب در سرادق بازگشت

سوي ميدان شاه ميدان تاز گشت ذوالجناح عشق، آتش خوي شد

بي زبان، «اني انا الله» گوي شد بي زبان حاشا كه اندر كوي حق

بد زبان «لن تراني» گوي حق گشت ازو آتش گلستان بر خليل

خضر را در ره نوردي بد دليل برق نعلش نار نخل طور بود

موسي آن را نار ديد و نور بود زنده از هر تار مويش در شميم

صد هزاران عيسي محيي الرميم آسمانها بسته ي موي دمش

بحر امكان گردي از خاك سمش چون عنان او روان در راه شد

خاك صحرا هم «صفات الله» شد جاي هر گامي كه بر مي داشت او

انبيا را بود جاي چشم و رو چون به ميدان شهادت پا نهاد

پا برون از ملك «او ادني» نهاد شد ركابش حلقه ي عرش برين

عرش يعني پاي آن عرش آفرين ذوالجناحا، تيز تك شو، شب رسد

باز ترسم كز قفا زينب رسد وصفها جز لفظ پيچاپيچ نيست

قصد عاشق جز شهادت هيچ نيست الغرض شد سوي ميدان ره نورد

ذوالجناح و فارس او، شاه فرد آفتاب عشق ميدان تاب شد

عقل آنجا برف بود و آب شد عقل تنها ني دم از هيهات زد

عشق را هم بهت برد و مات زد لا مكان داني كه فوق عرش بود

زير سم ذوالجناحش فرش بود تا به خدمت بوسدش نعل سمند

قاب قوسين از حد خود شد بلند لا مكان شد پست بر بالاي او

پست

و بالا گشت تنگ از جاي او پرده ي «كشف الغطا» برچيده شد

آن چه حيدر را يقين بد ديده شد ذات مطلق بي حجاب اي مرد كار

گشت در ميدان توحيد آشكار آفتاب لا يزالي برفروخت

پرده هاي «لن تراني» را بسوخت آن كه در معراج وحي از وي رسيد

پيش پيش ذوالجناحش مي دويد چون نواي «قبل موتوا ان تموت»

شد بلند از ناي «حي لا يموت» بود طفلي شير خوار اندر حرم

كآفرينش را پدر بد در كرم خورد از پستان فضل آن پسر

شير رحمت، طفل جان بوالبشر در اميد جان نثاري آن زمان

خويش را افكند از مهد امان دست از قنداق جان بيرون كشيد

بندهاي بسته را بر هم دريد بانگ بر زد كاي غريب بي نوا

نيستي بي كس هنوز، اين سو بيا مانده باقي بين ز اصحاب كرم

شيرخوار خسته جاني در حرم بانگ زد كاي ساقي بزم الست

شيرخوار از كودكي شد مي پرست شيرخوار عشق از امداد پير

شد ز بوي باده مست و شير گير شيرخوارم گرچه من شير حقم

زهره ي شيران بدرد ابلقم اندكي گر شير جانم هي كند

شير گردون شير جان را قي كند شير خوارم ليك شيرم مست شد

چرخ در ميدان عزمم پست شد عزم كوي دوست چون داري بيا

ارمغاني بر به درگاه خدا ارمغان اين لؤلؤ شهوار بر

نزد خسرو زر دست افشار بر نيست دشت از بهر دفع دشمنت

دست آن دارم كه گيرم دامنت گر كه نتوانم به ميدان تاختن

سوي ميدان جان توانم باختن گر ندارم گردن شمشير جو

تير عشقت را سپر سازم گلو حضرت عباس عليه السلام: گفت از غير تو دل برداشته

هر دو عالم از ز كف بگذاشته دست عباس ار نباشد صف شكن

بهر ياري تو نبود گو به

تن نك علم را جانب ميدان زنم

گر شوم بي دست بر كيوان زنم در ميان عاشقان پاكباز

چون علم گردم به عالم سرفراز خوش ز خون خويش از ميدان جنگ

باز گردانم علم را سرخ رنگ چون علم گرديد از خون سرخ رنگ

رو سفيد آيد علمدارت ز جنگ گر نيفتد از بدن در عشق يار

دست باشد بر بدن بهر چه كار؟ اين بگفت و بحر جانش كرد جوش

شد به ميدان، مشك بي آبي به دوش

حضرت علي اكبر عليه السلام: چون علي اكبر به تأييد پدر

سوي ميدان فنا شد ره سپر از پي ارشاد و تكميل، اي شگفت

راه افزون رفته را از سر گرفت چون سراج معرفت وهاج شد

مصطفايي جانب معراج شد جبرئيل عقل تا ميدان عشق

در ركاب آن مه كنعان عشق چون به ميدان دست بر شمشير زد

تيغ لا بر فرق غير پير زد جبرئيل عقل از رفتار ماند

خانه خالي، غير رفت و يار ماند شمس ميدان تاب وحدت برفروخت

پرده هاي عقل و كثرت را بسوخت گرم شد زان جلوه جان آن جناب

در قتال خصم هي زد بر عقاب شد چو بر او كشف اسرار وجود

ديد در دار وجود اندر شهود جز حسين بن علي ديار نيست

اوست فرد و هيچ با او يار نيست عالم اسما چو شد بر وي عيان

ماند باقي يك تعين بس گران امام سجاد عليه السلام: شد طبيب دردمندان يار عشق

بر سر بالين آن بيمار عشق كاي طبيب دردهاي بي دوا

حال تو چون است؟ برگو ماجرا اي علي آورده ام از حق پيام

بر تو من بعد از تحيات و سلام مالك الملكي و سلطان وجود

مظهر من، مظهر غيب و شهود گردنت بود، اي به قدرت شير من

از ازل زيبنده ي

زنجير من جز تو جاني را نبود اين حوصله

پس مبارك بر تو باد اين سلسله چون پيام دوست بشنيد آن عليل

از زبان حق بدون جبرئيل برگشود او ديده ي حق بين خويش

ديد حق را بر سر بالين خويش برگشود او ديده ي حق بين خويش

ديد حق را بر سر بالين خويش احمدي برگشته از معراج قرب

مر علي را هشته بر سر تاج قرب شد عليل حق بلند از جايگاه

بوسه باران كرد خاك پاي شاه گفت كاي درد و غمت درمان من

اي فداي درد عشقت جان من گر تو پرسي حال بيماران غم

بس گوارا باشد اين درد و الم چون كه زنجير تو را من قابلم

زير اين زنجير خوش باشد دلم من به زنجير تو دارم افتخار

شير حق را نيست از زنجير عار

صنوبري

ابوبكر احمد بن محمد بن حسن بن مراد ضبي حلبي انطاكي معروف به صنوبري، به سال 334 ه. ق وفات يافت. او در حلب و دمشق سكونت داشته است مضامين اشعارش وصف باغها و گلها و مدايح و مراثي اهل بيت عليه السلام است. يوم الحسين هرقت دم

ع الارض بل دمع السماء حيث الاسنة في الجوا

شن كالكواكب في السماء من للمحنط بالترا

ب و للمغسل بالدماء ما في المنازل حاجة نقضيها

الا السلام و أدمع نذريها أبكي المنازل و هي لا تدري الذي

بعث البكاء لكنت استبكيها صلوا علي بنت النبي محمد

بعد الصلاة علي النبي أبيها و ابكوا دماء لو تشاهد سفكها

في كربلاء لما ونت تبكيها تلك الدماء لو أنها توقي أذا

كانت دماء العالمين تقيها لو أن منها قطرة تفدي أذا

كنا بنا و بغيرنا نفديها روز شهادت امام حسين عليه السلام نه تنها اشك همه ي چيزهاي روي زمين را در

آورد، بلكه هر چه در آسمانها بود نيز بر او گريه كرد.

هنگامي كه نيزه ها در داخل جوشنها فرورفته اند، همانند شعاع نور ستارگان در آسمان.

چه كسي ياري مي كند آن را كه به خاك حنوط شده و به خون غسل داده شده است؟

در اين جايگاهها كاري ندارم مگر اينكه سلامي بگويم و اشكي فرو ريزم.

بر اين جايگاهها مي گريم در حالي كه خود اين جاها هم علت گريه ام را نمي دانند. اگر درك مي كردند، آنها را هم به گريه مي انداختم.

پس از صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر دخترش فاطمه عليهاالسلام صلوات بفرستيد.

و بر خونهايي گريه كنيد كه اگر ريختن آن را ديده بوديد، هرگز از گريه باز نمي ايستاديد.

اينها خونهايي بود كه اگر مي شد از ريختن آنها جلوگيري كرد، شايسته بود كه خون همه ي جهانيان را فداي آنها كنند.

اگر مي شد براي هر قطره از آن فديه داد، ما و ديگران فداي آن مي شديم.

صدام حسين التكريتي

رئيس جمهور عراق. وي در 28 آوريل 1937 در تكريت عراق متولد شد. در سال 1370 هجري شمسي براي درهم كوبيدن حركت انقلابي شيعيان عراق، با انواع سلاحها مردم را در شهرهاي نجف و كربلا به خاك و خون كشيد و با توپخانه، گنبد و بارگاه امام حسين عليه السلام را مورد هجوم قرار داد كه خسارات زيادي بر آن حرم شريف وارد آمد.

صادق هدايت

(1280 - 1330) اصلا در يك خانواده ي اشرافي زاده شده بود، در سال 1300 جزو محصلان اعزامي به فرانسه رفت و در سال 1309 به ايران بازگشت. ابتدا به استخدام بانك ملي درآمد اما بعد از آن چند شغل عوض كرد. در سال 1315 به هندوستان رفت؛ در آن جا زبان پهلوي آموخت و رمان معروف بوف كور را به صورت پلي كپي در همان ديار منتشر كرد.

علاوه بر رمان بوف كور و مجموعه داستانهاي كوتاه سايه روشن، سگ ولگرد، علويه خانم، ولنگاري و مجموعه ي انتقادي وغ وغ ساهاب، چند نمايشنامه و مقداري ترجمه از آثار معروف نويسندگان مأيوس مانند كافكا از خود برجاي گذاشت و سرانجام در فروردين سال 1330 در پاريس به وسيله ي گاز خودكشي كرد.

وي در رابطه با شهادت حسين بن علي عليهماالسلام اظهار نظر كرده و در كتاب «توپ مرواري» خود مي گويد: «... براي عرب سوسمار خوري كه چندين سال پيش به طمع خلافت تركيده، زنده ها بايد تمام عمر به سرشان لجن بمالند و گريه و زاري كنند.»!!!

صالح بن سيار

وي در روز عاشورا و از هواداران و نيروهاي تحت امر عمر بن سعد بود. هنگامي كه عون بن علي بن ابي طالب عليهم السلام براي مبارزه با دشمنان پا به عرصه ميدان نهاد. مردي از لشكر عمر بن سعد به نام صالح بن سيار كه در زمان خلافت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به جرم شرابخواري به دست عون شلاق خورده بود و از اين رو كينه اش را در دل داشت، با ديدن عون، به فكر انتقام افتاد. و با اسب به سوي عون تاخت. شمشير را در هوا چرخاند و زبان به دشنام گشود. عون

با ضربت نيزه اي او را به هلاكت رساند. پس از او، «بدر بن سيار» برادر صالح به خونخواهي برادرش شتافت كه عون او را نيز به قتل رساند.

صالح بن وهب

وي يكي از هواداران و لشكريان عمر سعد بود. آن گاه كه عرصه ي نبرد بر حسين عليه السلام تنگ شده و شدت مصائب و عطش بر آن جناب مستولي گشته بود، آن ملعون ضربتي بر آن حضرت فرود آورد و آن امام همام از اسب به زمين افتاد.

وي يكي از ده نفري بود كه بر بدن مطهر سيدالشهدا عليه السلام اسب تاختند. ابوعمرو زاهد گويد: به اين ده نفر نگاه كرديم، همه زنازاده بودند.

مختار، اين گروه را دستگير كرد و دستور داد همه را به پشت بخوابانند و با ميخهاي آهني دست و پايشان را به زمين كوبيد و دستور داد اسبهايي با نعل آهنين، بر بدنهاي پليد آنان تاختند و آن قدر ادامه دادند تا به هلاكت رسيدند. سپس جسدهاي آنان را با آتش سوزانيد.

صالح بن مسعود

از هواداران و طرفداران جناب «محمد بن حنفيه» بود. او نامه ها و پيغامهاي محمد بن حنفيه را به مختار بن ابوعبيد ثقفي مي رساند.

صفيه

وي خواهر مختار بن ابوعبيد ثقفي - رهبر قيام خونخواهان امام حسين عليه السلام - بود.

صبر

ايستادگي، مقاومت و پايداري.مقابله با عواملي كه انسان را از تلاش در راه هدف باز مي دارد، تحمل سختيها و ناگواريها به خاطر پيروز شدن و انجام وظيفه.

در حادثه كربلا، زيباترين جلوه هاي صبر و پايداري در راه عقيده و تحمل مشكلات مبارزه ترسيم شده و سبب ماندگاري و جاودانگي آن حماسه و پيروزي ابدي آن گروه اندك بر دشمنان انبوه شده است، همانگونه كه قرآن كريم مي فرمايد: «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين»[1] و امير مؤمنان «ع» فرمود: «الصبريهون الفجيعة»[2] مقاومت، فاجعه و حادثه سخت را آسان مي كند.از سوي ديگر، براي مؤمنان، بر عامل غلبه بر سختيهاست و هر چه ميزان تحمل بيشتر باشد، سختي مصيبت كاسته مي شود و پروردگار نيز موهبت صبر را به مؤمنان عطا مي كند و به فرموده امام صادق «ع»، خداوند صبر را به اندازه مصيبت بر دلها وارد مي كند: «ان الله ينزل الصبر علي قدر المصيبة».[3] .

در حماسه عاشورا، «صبر» هم در گفتارها و شعارها و هم در عملها و رفتارها مشهود است، هم در شخص سيد الشهداء «ع»، هم در عترت و ياران صبور و وفادارش.امام حسين «ع» آنگاه كه مي خواست از مكه به قصد عراق خارج شود، خطبه اي خواند كه در ضمن آن آمده است: «رضي الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه و يوفينا اجر الصابرين».[4] رضايت و پسند ما خانواده، همان رضاي الهي است، بر بلا و آزمون او صبرمي كنيم، او نيز پاداش صابران را به ما عطا مي كند.در يكي از منازل ميان راه نيز، با توجه

دادن همراهان به سختي مسير و استقبال از نيزه ها و شمشيرها و نياز ميدان عاشورا به دليرمرداني مقاوم و شكيبا بر زخم و مرگ و شهادت، فرمود: «ايها الناس! فمن كان منكم يصبر علي حد السيف و طعن الاسنة فليقم معنا و الا فلينصرف عنا».[5] اي مردم!هر كدام از شما كه تحمل تيزي شمشير و ضربت نيزه ها را دارد با ما بماند، وگرنه برگردد! ياران آن حضرت نيز همانگونه بودند كه او مي خواست.در ميدان «صبر»، پايدار ماندند و بر تشنگي، محاصره، هجوم دشمن، كمي ياران و شهادت همرزمان مقاومت مي كردند و از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدند.حتي بعضي شان روز عاشورا خوشحالي و شوخي مي كردند و مي گفتند: ميان ما و بهشت، جز ساعتي جنگ و تحمل ضربت تيغها و نيزه ها و تيرها نيست و پس از آن، بهشت جاودان الهي است.ابا عبدالله «ع» نيز آنان را چنان بار آورده و تعليم داده بود كه پايداري را پل عبور به بهشت بدانند.روز عاشورا به آنان چنين خطاب كرد: «صبرا بني الكرام!فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البؤس و الضراءالي الجنان الواسعة و النعيم الدائمة...»،[6] مقاومت!اي بزرگ زادگان، كه مرگ، پلي است كه شما را از رنج و سختي به سوي بهشتهاي گسترده و نعمتهاي ابدي عبور مي دهد.درس صبر را، حتي به اهل بيت خويش مي داد و آنان را در مقابل شهادت خويش، دعوت به شكيبايي و تحمل مي كرد و اين كه گريبان چاك نزنند و صورت نخراشند: «انظروا اذا اناقتلت فلا تشققن علي جيبا و لا تخمشن وجها».[7] خود امام بر كشته شدن و داغ فرزندان و ياران صبر كرد، خواهر صبورش زينب، صبورانه بار اين حماسه خونين

را به دوش كشيدو لحظه لحظه حوادث كربلا، جلوه هاي مقاومت و پايداري بود.حتي آخرين كلمات سيد الشهدا «ع» نيز در قتلگاه كه بر زمين افتاده و با پروردگارش مناجات مي كرد، حاكي از همين روحيه بود: «صبرا علي قضائك».[8] . -----------------------------

پي نوشتها :

[1] بقره، آيه 249.

[2] غرر الحكم.

[3] من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 416.

[4] اعيان الشيعه، ج 1، ص 593.

[5] ينابيع المودة، ص 406.

[6] نفس المهموم، ص 135.

[7] لهوف، ص 81.

[8] مقتل الحسين، مقرم، ص 357.

صبر

قتل صبر آن است كه انساني يا حيواني را بسته نگهدارند و بكشند.در حديث است كه پيامبر «ص» كسي را اينگونه نكشت و از اين گونه كشتن چهار پايان نهي شده است، يعني اينكه جانداري را زنده نگهدارند و آن قدر به او ضربه بزنند تا بميرد.[1] به شهدا و اسيراني كه كشته مي شوند نيز «مصبور» گفته مي شود.در مورد حيواناتي كه زجركش مي شوند نيز به كار مي رود.[2] از مظلوميت سيد الشهدا «ع» و قساوت كوفيان يكي هم آن بود كه حسين بن علي «ع» را در حالي كه هنوز رمق در بدن داشت، مورد ضربه هاي شمشير و نيزه قرار دادند. امام سجاد «ع» بعنوان افشاگري از ستم يزيديان، در خطبه اي كه در كوفه در حال اسارت خواند و خود را به مردم فريب خورده و به خواب سياسي رفته معرفي كرد، از جمله فرمود: «انا ابن من قتل صبرا و كفي بذلك فخرا»[3] من پسر كسي هستم كه به «قتل صبر» كشته شد و همين افتخار مرا بس!در مورد مسلم بن عقيل نيز در تاريخ آمده است كه ابن زياد او را به «قتل صبر» كشت.[4] .

---------------------------

پي نوشتها :

[1] مجمع البحرين، كلمه «صبر».

[2]

دائرة المعارف الاسلاميه، ج 14، ص 137.

[3] اعيان الشيعه، ج 1، ص 614، مقتل الحسين، مقرم، ص 411، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 115.

[4] تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 5، ص 21.

صالح بن طعان

شيخ صالح بن طعان بن ناصر بن علي ستري بحراني بركوياني، به سال 1281 ه. ق در مكه به بيماري طاعون درگذشت. او ديواني در مراثي اهل بيت عليه السلام دارد. كل تلوذ بأخري خوف آسرها

لوذ القطا خوف بأس الباشق الضنحم هر يك از آنها (دشمنان) از ترس نگهبانان، خود را در پشت يكديگر مخفي مي كردند. مانند مرغ شباهنگ كه از ترس باز شكاري پنهان مي شود.

صامت بروجردي

محمد باقر بن پنجشنبه متخلص به «صامت»، به سال 1263 ه. ق متولد شد. او در انواع شعر از قصيده، غزل، مثنوي، ترجيع بند، رباعي و معاني مختلف شعر، از رثاء و تغزل و مديحه، طبع خود را آزموده و ديوان وي مكرر در تهران به طبع رسيده است. اي سر دور از بدن، روزي تو سامان داشتي

جا به دوش مصطفي با لعل خندان داشتي خضر را رهبر تو بودي جانب عين الحيات

خود چرا در وقت مردن كام عطشان داشتي هرگز از يادم نخواهد رفت كاندر كربلا

العطش گفتي به زير تيغ، تا جان داشتي اوفتاد آخر به دست اهرمن انگشترت

اي سليماني كه عالم زير فرمان داشتي روي اطفال يتيمت گشت از سيلي سياه

با همه احسان كه در حق يتيمان داشتي اي سكه ي ابتلا به نامت

از كوفه بتر بلاي شامت در كوفه اگر به كنج مطبخ

خولي ننمود احترامت در شام، پي تلافي آخر

دادند به طشت زر مقامت خاكستر و سنگ مردم شام

كردند نثار سر، ز بامت بر ني چو مه دو هفته كردند

انگشت نماي خاص و عامت در بزم شراب، آسمان كرد

زهر غم و ابتلا به جامت فرزند حرامزاده ي هند

پوشيد نظر ز احتشامت شد مست و به چوب خيزران كرد

آزرده لبان

لعل فامت شد روز به پيش چشم زينب

چون شام ز رنج صبح و شامت

ض

ضحاك بن عبدالله مشرفي

از اصحاب امام حسين «ع» در كربلا بود، ولي پس از شهادت ياران امام، تصميم به فرار از معركه گرفت.خدمت امام آمد و گفت: اي پسر پيامبر!با هم قرار گذاشته بوديم كه تا وقتي مدافعي داري من هم دفاع كنم.اينك كه مدافعان كشته شده اند، مرا اجازه بده كه بروم.امام آزادش گذاشت.او كه قبلا اسب خود را در يكي از خيمه ها بسته بود و خود، پياده مي جنگيد، پس از اذن امام، سراغ اسب خويش رفت و سوار شده، به طرف نيروهاي سپاه كوفه تاخت.برايش راه باز كردند.تعدادي از سربازان تعقيبش كردند.چون به روستايي نزديك ساحل فرات به نام «شفيه» رسيد، ايستاد.تعقيب كنندگان او را شناختند و از تعقيبش منصرف شدند.[1] ضحاك بن عبيد الله هم گفته و او را از اصحاب امام سجاد دانسته اند.

--------------------

پي نوشتها :

[1] عبرات المصطفين، محمد باقر محمودي، ج 2، ص 54، حياة الامام الحسين، ج 3، ص 229 (نقل از انساب الاشراف).

ضرغامة بن مالك

از شهداي كربلاست.وي در كوفه مي زيست و از شيعيان امام و بيعت كنندگان بامسلم بن عقيل بود.چون مسلم شهيد شد، همراه سپاه كوفه به كربلا آمد، اما در آنجا به ياران سيد الشهداء «ع» پيوست و عصر عاشورا به شهادت رسيد.برخي هم شهادت او را درحمله اول دانسته اند.نام وي در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.[1] .

--------------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 3، ص 14، تنقيح المقال، مامقامي، ج 2، ص 106.

ضبيعة بن عمر

بعضي از مورخين او را از شهداي كربلا به شمار آورده اند.

ضبيعة بن عمرو كوفي

از شهداي كربلاي ابي عبدالله و اصحاب عاشوراي حسيني است. در زيارت رجبيه نام شريفش چنين آمده است: «السلام علي ضبيعة بن عمرو...».

ضرغامة بن مالك

ضرغامه به معناي شير بيشه است. ضرغامة منسوب به قبيله تغلب بن وائل، از قبايل عدناني و اهل كوفه مي باشد.

او از شيعيان كوفه، و از ياران مسلم بن عقيل و بعد از شهادت او متواري بود تا اين كه خود را در لشكر عمر سعد جاي داده وارد كربلا شد و پس از آن به سپاه امام حسين عليه السلام پيوست.

ضرغامة در روز عاشورا مبارزه شديدي نموده و جمع كثيري (حدود شصت نفر) از دشمنان را به هلاكت رسانيد، و در نخستين حمله به شهادت رسيد. بعضي شهادت ضرغامة را بعد از نماز ظهر عاشورا نوشته اند. نام ضرغامة در زيارت رجبيه و ناحيه مقدسه وارد شده است:

«السلام علي ضرغامة بن مالك».

ضريح

محفظه اي كه روي قبر مطهر سيد الشهدا «ع» و امامان و امامزادگان ديگر قرار دارد. ضريح، هم به معناي گور، قبر بي لحد و مغاكي است كه در ميان گور سازند، براي مرده، شكاف ميان گور يا در يك جانب آن يا شكاف، هم به معناي خانه چوبين و مشبك و يا ازمس و نقره و جز آن كه بر سر قبر امامي يا امامزاده سازند.[1] در روايات است كه «ضراح»، جايي در آسمان چهارم، در برابر كعبه است، خانه اي براي پروردگار.[2] .

در فرهنگ ديني، ضريح قبور اولياء خدا مقدس و متبرك است و آن را مي بوسند وكنارش به زيارت مي پردازند و هنرمندان و صنعتگران مسلمان در ساختن و پرداختن ضريح، ظريفكاريهاي جالبي دارند.در عرف رايج ميان علاقه مندان سيد الشهدا «ع»، تعبير «ضريح شش گوشه» بار عاطفي خاصي دارد و دلها را به سوي خود جذب مي كند و شوق شيعه را به زيارت آن ضريح مطهر

بر مي انگيزد. ----------------

پي نوشتها:

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] مجمع البحرين، طريحي.

ضحاك بن عبدالله مشرقي

وي از راويان واقعه ي عاشوراست. از نامبرده سرگذشت جاودانه ي شب عاشورا، رويدادهاي درس آموز و تكان دهنده ي روز عاشورا، آمادگي حسين عليه السلام و يارانش براي دفاع قهرمانانه از حق و عدالت، و نيز سخنان روشنگرانه و خيرخواهانه ي آن حضرت در آن روز سرنوشت ساز، روايت شده است.

«ابومخنف» اين رويدادها و اخبار را با يك واسطه از او روايت مي كند. و واسطه ي او در نقل اين روايات «عبدالله بن عاصم» است. اين مرد نيز از حمدان مي باشد. از اصحاب امام حسين عليه السلام در كربلا بود، ولي پس از شهادت ياران امام، تصميم به فرار از معركه گرفت. خدمت امام آمد و گفت: اي پسر پيامبر! با هم قرار گذاشته بوديم كه تا وقتي مدافعي داري من هم دفاع كنم، اينك كه مدافعان كشته شده اند، مرا اجازه بده كه بروم، امام آزادش گذاشت. او كه قبلا اسب خود را در يكي از خيمه ها بسته بود و خود، پياده مي جنگيد، پس از اذن امام، سراغ اسب خويش رفت و سوار شده، به طرف نيروهاي سپاه كوفه تاخت. برايش راه باز كردند. تعدادي از سربازان تعقيبش كردند. چون به روستايي نزديك ساحل فرات به نام «شفيه» رسيد، ايستاد. تعقيب كنندگان او را شناختند و از تعقيبش منصرف شدند.

ضيايي ناظم الملك

ميرزا جهانگيرخان محبي ناظم الملك، فرزند محبعلي خان ناظم الملك، متخلص به «ضيايي» (1352 - 1275 ه. ق)، مدتي به سفارت بغداد منصوب بود و در اواخر عمر در قم سكونت گزيد و به مطالعه، جمع آوري و تنظيم احاديث پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام اهتمام كرد.

سياست نامه ي منظوم (ترجمه ي نامه حضرت علي عليه السلام به

مالك اشتر)؛ حقيقت نامه ي منظوم (ترجمه ي وصاياي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت علي عليه السلام)؛ ديوان اشعار؛ تفسير سوره ي «والعصر» به فارسي؛ و سفرنامه هاي جداگانه ي استانبول، بغداد، كابل و موصل از تأليفات اوست.

ضيايي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. ضيايي در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: هرگز گلي به گلشن گيتي نرسته است

كز نوك خار و جور خزان باز رسته است گويي خزان مرگ به عالم فرا رسيد

كابواب غم گشاده در عيش بسته است باز اي سپهر سنگ كدامين جفاي توست

كائينه ي صبوري عالم شكسته است از نو چراست داغ به دلهاي داغدار

وين سوزش نمك كه به دلهاي خسته است چندان فشرده پنجه ي غم حلق انس و جان

كاندر گلوي خلق ره آه بسته است بر قلب ممكنات مگر نيش غم خليد

كاجزاي كاينات ز هم برگسسته است باز از كدام صرصر و طوفان موج خيز

اسلام را سفينه به گل در نشسته است نوح است، ني حسين و يم است اين، نه كربلاست

كشتي است اين، نه جسم شهيدان خسته است بگذشت روزگاري از اين رنج و آسمان

خوناب غم هنوز ز صورت نشسته است هر ماه نو به صورت او ناخن غم است

هر شام تيره در بر او رخت ماتم است

ضبة بن محمد اسدي

در سال 369 بوسيله ي ضبة بن محمد اسدي، كربلاي معلا مورد تاخت و تاز دشمنان قرار گرفت كه در نتيجه اموال حرم حسيني

غارت و زوار آن حضرت قتل عام شدند.

ضريح

محفظه اي كه روي قبر مطهر سيد الشهدا «ع» و امامان و امامزادگان ديگر قرار دارد. ضريح، هم به معناي گور، قبر بي لحد و مغاكي است كه در ميان گور سازند، براي مرده، شكاف ميان گور يا در يك جانب آن يا شكاف، هم به معناي خانه چوبين و مشبك و يا ازمس و نقره و جز آن كه بر سر قبر امامي يا امامزاده سازند.[1] در روايات است كه «ضراح»، جايي در آسمان چهارم، در برابر كعبه است، خانه اي براي پروردگار.[2] .

در فرهنگ ديني، ضريح قبور اولياء خدا مقدس و متبرك است و آن را مي بوسند وكنارش به زيارت مي پردازند و هنرمندان و صنعتگران مسلمان در ساختن و پرداختن ضريح، ظريفكاريهاي جالبي دارند.در عرف رايج ميان علاقه مندان سيد الشهدا «ع»، تعبير «ضريح شش گوشه» بار عاطفي خاصي دارد و دلها را به سوي خود جذب مي كند و شوق شيعه را به زيارت آن ضريح مطهر بر مي انگيزد. ------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] مجمع البحرين، طريحي.

ضبيان بن عماره

يكي از ياران مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. مختار او و «مسافر بن سعيد» را مأمور كرد تا دو سر بريده ي «عمر سعد و پسرش» را به همراه هداياي زيادي به مدينه بردند و مقابل «محمد بن حنفيه» نهادند.

ط

طرماح

يكي از كساني كه در طول راه كربلا به سيد الشهدا «ع» پيوست و همراه او شد. امام حسين «ع» كسي را مي خواست كه به راه آشنا باشد، تا از بيراهه به سوي كوفه رود. طرماح بن عدي اعلام كرد كه من راه را مي شناسم و جلو افتاد و به سوي كربلا روان شدند. وقتي جلو افتاد، اشعاري را هم مي خواند كه با اين مطلع، آغاز مي شود: يا ناقتي لا تذعري من زجر

و امضي بنا قبل طلوع الفجر[1] . و مضمون اشعار، در ستايش از دودمان رسول خدا «ص» و سيد الشهداست.در ميانه راه، اجازه طلبيد كه به قبيله خود سر زده و به خانواده رسيدگي كند و برگردد.رفت و پس از چند روز، وقتي دوباره برگشت، به «عذيب الهجانات» كه رسيد، خبر شهادت امام را شنيد.اندوهگين شد و گريست، از اين كه توفيق شهادت در ركاب امام، نصيب او نشد.[2] ولي... آنكه امام را رها كند و سراغ زن و قبيله خويش رود، اين محروميت سزاي اوست، هر چند پسر عدي بن حاتم باشد!

-----------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 7، ص 396.

[2] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 83.

طرماح بن عدي

«جميل بن مرثد» آورده است كه «طرماح» به محضر امام حسين عليه السلام شرفياب گرديد و آن حضرت او را دعوت به ياري حق كرد، اما او از تنگناي اقتصادي و معيشتي خود سخن گفت و حسين عليه السلام او را از كاري كه در پيش داشت باز نداشت. و او براي حل مشكل خود رفت و گويي به سعادت ياري رساني به حق و عدالت نايل نيامد.

مرحوم شيخ او را از ياران اميرمؤمنان و فرزندش سالار شايستگان

برشمرده، و رجال شناس نامدار«مامقامي» ضمن مورد اعتماد شمردن او، مي گويد:

أنه ادرك نصرة الامام و جرح و برء ثم مات بعد ذلك...

او سرانجام به افتخار بزرگ ياري رساني به سالار شايستگان موفق شد و در راه هدفهاي بلند آن حضرت، زخمي گرديد و بهبود يافت و آن گاه پس از آن جريان، جهان را بدرود گفت اما بر اين بيان خود، منبع و سندي نشان نمي دهد.

امام حسين عليه السلام كسي را مي خواست كه به راه آشنا باشد، تا از بيراهه به سوي كوفه رود. طرماح بن عدي اعلام كرد كه من راه را مي شناسم و جلو افتاد و به سوي كربلا روان شدند. وقتي جلو افتاد، اشعاري را هم مي خواند كه با اين مطلع آغاز مي شود: يا ناقتي لا تذعري من زجر

و امضي بناقبل طلوع الفجر مضمون اشعار، در ستايش از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و سيدالشهداء عليه السلام است. در ميانه ي راه، اجازه طلبيد كه به قبيله ي خود سر زده و به خانواده رسيدگي كند و برگردد. رفت و پس از چند روز، وقتي دوباره برگشت، به «عذيب الهجانات» كه رسيد، خبر شهادت امام عليه السلام را شنيد. اندوهگين شد و گريست، از اين كه توفيق شهادت در ركاب امام، نصيب او نشد.

طشت گذاري

مراسم سنتي در عزاداري ايام عاشورا كه عمدتا در شهرستان اردبيل برگزار مي شود وطشتهاي آب را در مساجد و حسينيه ها مي آورند و رمزي از «فرات» است. «... نشانه ها و مظاهري كه نماينده محيط خاص است، مثل وجود طشت آب و چند ساقه گياه، به نشانه رودخانه و نخلستان...»[1] اين نشان مي دهد كه در تعزيه عاشورا، استفاده از سمبلها

رواج داشته و دارد.در توضيح بيشتر اين سنت مرسوم در اردبيل، در مطبوعات نوشتند: «اين مراسم از سه روز مانده به محرم در مسجد جامع، مسجد اعظم و سپس در مساجد ديگراجرا مي شود.طشتها را بالاي سرها مي گيرند و مسجد را دور مي زنند، سپس در داخل آنها آب مي ريزند.مردم دست به طشت و آب آن مي زنند و نوعي بيعت با امام حسين «ع» است و حمايت از عباس «ع».آب طشتها را مردم در شيشه هايي براي شفا و تبرك برمي دارند. اين سنت از حادثه جوانمردانه آب دادن امام حسين «ع» به سپاه حر در روز 27 ذيحجه گرفته شده كه آب مشكها را در طشتها ريختند و تمام لشكر حر و اسبان آنها را سيراب كردند.اين سنت سمبوليك، تاسي از اقدام سالار شهيدان است.»[2] به اين مراسم، «طشت گرداني» هم مي گويند.[3] . ---------------------

پي نوشت ها :

[1] فصلنامه هنر، شماره 2، ص 163، مقاله «پژوهشي در تعزيه».

[2] روزنامه «رسالت» (3 / 4 / 72)، ص 5 گزارش «شوق كربلا».

[3] گزارشي از اين مراسم در اردبيل، در كيهان (3 / 4 / 72)، ص 17 چاپ شده است.

طف

«طف»، سرزميني است از نواحي كوفه در طريق دشت، كه قتلگاه حسين بن علي «ع» در آن بوده است.سرزمين مزبور، دشتي است نزديك آباداني و در آن چندين چشمه جاري است، از قبيل: صيد، قطقطانه، رهيمه، عين جمل و غيره.موضعي است نزديك كوفه.و هر زمين عربي كه مشرف بر زمين آبادان عراق است.»[1] .

«منطقه اي نزديك كربلا كه از قديم به نام طف معروف بوده است.معناي لغوي آن «سرزمين مرتفع» است.طف، مشرف بر عراق بوده است.اين منطقه در اطراف كوفه ونزديك فرات

است و در آنجا چشمه هايي بوده كه محل آب برداشتن نگهبانان پاسگاههاي مرزي در زمان شاپور بوده كه پشت خندقهاي حفر شده بودند.»[2] .

در مجموع، به سرزمين كوفه و كربلا و آن مناطق گفته مي شود و در ادبيات و آثارشعري عرب و مراثي سيد الشهدا «ع» از «سرزمين طف» «روز طف»، «كشتگان طف» و «طفوف» بسيار ياد شده است و كنايه از همان كربلاست.در حديث، از قول پيامبرخدا «ص» آمده است كه فرزندم حسين، غريب و تشنه و تنها در سرزمين طف كشته خواهد شد: «ولدي الحسين يقتل بطف كربلا غريبا وحيدا عطشانا...»[3] . ----------------

پي نوشتها:

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] موسوعة العتبات المقدسه، ج 8، ص 19.

[3] ناسخ التواريخ، ج 2، ص 185.

طفلان مسلم

محمد و ابراهيم، دو فرزند مسلم بن عقيل بودند كه در حادثه كربلا اسير شدند.ابن زياد دستور داد آن دو را زنداني كردند.اين دو نوجوان نابالغ مدت يك سال در زندان بودند. سپس با كمك «مشكور»، پيرمرد زندانبان كه هوادار اهل بيت بود، شبانه از زندان گريختند.

شب به خانه زني پناه بردند كه شوهرش در سپاه ابن زياد بود.وقتي شوهرش «حارث»

فهميد، آن دو را كنار رود فرات برد و بي رحمانه سر از تنشان جدا كرد و پيكرشان را در فرات افكند و سرهاي آن دو را براي دريافت جايزه، نزد ابن زياد برد.[1] در كنار فرات در چهار فرسنگي كربلا شهري است به نام مسيب كه نزديك آن آرامگاه آبادي است كه گويندقبر محمد و ابراهيم، پسران مسلم بن عقيل داخل آن است.[2] . --------------

پي نوشتها :

[1] تفصيل ماجرا در «بحار الانوار» ج 45، ص 100 به بعد و در امالي صدوق، ص

76 به بعد.

[2] آرامگاههاي خاندان پاك پيامبر، سيد عبد الرزاق كمونه، ص 302.

طفل رضيع

يكي از فرزندان امام حسين «ع» كه شير خوار بود و از تشنگي، روز عاشورا بي تاب شده بود.امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسي جز اين كودك نمانده است.نمي بينيد كه چگونه از تشنگي بي تاب است؟در «نفس المهموم» آمده است كه فرمود: «ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل» در حال گفتگو بود كه تيري از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علي اصغر را دريد.امام حسين «ع» خون گلوي او را گرفت و به آسمان پاشيد.[1] در كتابهاي مقتل، هم از «علي اصغر» ياد شده، هم از طفل رضيع (كودك شيرخوار) و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكي است، اختلاف است.

در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين كودك شهيد، آمده است: «السلام علي عبدالله بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمي الصريع، المشحط دما، المصعد دمه في السماء، المذبوح بالسهم في حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدي».[2] و در يكي از زيارتنامه هاي عاشورا آمده است: «و علي ولدك علي الاصغر الذي فجعت به» از اين كودك، با عنوانهاي شيرخواره، ششماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و... ياد مي شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمي است كه در ارتباط با او آورده مي شود. طفل ششماهه تبسم نكند، پس چه كند

آنكه بر مرگ زند خنده، علي اصغر توست «علي اصغر، يعني درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين زاويه شهادت... چشم تاريخ، هيچ وزنه اي را در تاريخ شهادت، به چنين سنگيني نديده است.»[3] علي اصغر را «باب الحوائج» مي دانند، گر چه طفل رضيع و كودك كوچك

است، اما مقامش نزد خدا والاست. در گلخانه ي شهادت را

مي گشايد كليد كوچك ما

-----------------------

پي نوشتها :

[1] معالي السبطين، ج 1، ص 423.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 66.

[3] اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد پاك نژاد، ج 2، ص 42.

طفل شش ماهه

يكي از فرزندان امام حسين «ع» كه شير خوار بود و از تشنگي، روز عاشورا بي تاب شده بود.امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسي جز اين كودك نمانده است.نمي بينيد كه چگونه از تشنگي بي تاب است؟در «نفس المهموم» آمده است كه فرمود: «ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل» در حال گفتگو بود كه تيري از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علي اصغر را دريد.امام حسين «ع» خون گلوي او را گرفت و به آسمان پاشيد.[1] در كتابهاي مقتل، هم از «علي اصغر» ياد شده، هم از طفل رضيع (كودك شيرخوار) و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكي است، اختلاف است.

در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين كودك شهيد، آمده است: «السلام علي عبدالله بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمي الصريع، المشحط دما، المصعد دمه في السماء، المذبوح بالسهم في حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدي».[2] و در يكي از زيارتنامه هاي عاشورا آمده است: «و علي ولدك علي الاصغر الذي فجعت به» از اين كودك، با عنوانهاي شيرخواره، ششماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و... ياد مي شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمي است كه در ارتباط با او آورده مي شود. طفل ششماهه تبسم نكند، پس چه كند

آنكه بر مرگ زند خنده، علي اصغر توست «علي اصغر، يعني درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين

زاويه شهادت... چشم تاريخ، هيچ وزنه اي را در تاريخ شهادت، به چنين سنگيني نديده است.»[3] علي اصغر را «باب الحوائج» مي دانند، گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، اما مقامش نزد خدا والاست. در گلخانه ي شهادت را

مي گشايد كليد كوچك ما

---------------------

پي نوشتها :

[1] معالي السبطين، ج 1، ص 423.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 66.

[3] اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد پاك نژاد، ج 2، ص 42.

طفلان حضرت مسلم بن عقيل

از آن جايي كه مسأله شهادت دو طفل مسلم در جامعه از اشتهار خاصي برخوردار است و از طرفي به قول محدث قمي قدس سره در منتهي الآمال، موضوع شهادت اين دو طفل با اين كيفيت و تفصيل مستبعد مي نماياند، خوب است بررسي اجمالي در اين مورد به عمل آيد:

قول اول از مقتل خوارزمي متوفاي (568):

وقتي كه امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شد، دو پسر بچه اسير از نوادگان جعفر طيار به نامهاي محمد و ابراهيم از لشكرگاه ابن زياد فرار كردند و به زني برخورد كرده و آب خواستند، و او پرسيد خودتان را معرفي كنيد و از كجا مي آييد؟ جواب دادند ما از اولاد جعفر طيار هستيم و از لشكرگاه ابن زياد فرار كرده ايم.

آن زن گفت: شوهرم از سربازان ابن زياد است. مي ترسم امشب بيايد و الا از شما پذيرايي مي كردم. طفلان گفتند اميدواريم نيايد و زن اجازه داده و وارد خانه شدند، برايشان طعام آورد، آنها گفتند كه ما را نيازي به طعام نيست، براي ما سجاده اي بياور نمازمان را بخوانيم، بعد از نماز خوابيدند و بعد از ساعتي شوهر از لشكرگاه ابن زياد به خانه برگشت و از موضوع باخبر شده و به زنش گفت

هر كس اين دو بچه را تحويل ابن زياد بدهد ده هزار درهم جايزه مي گيرد.

نصيحت و ممانعت زن تأثير نكرد تا اينكه شوهرش دو طفل را دستگير كرده و تحويل غلامش داد تا كنار فرات آنها را گردن بزند، او بعد از اطلاع از انتساب اين دو به حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از قتل آنان امتناع كرده و فرار مي كند، همچنين پسرش هم اقدام به قتل دو طفل نكرده و پدرش را هم نصيحت مي كند كه دستش را به چنين ظلمي آلوده نكند ولي مؤثر واقع نمي شود.

وقتي كه آن ملعون مي خواسته برادر بزرگتر يعني ابراهيم را به شهادت برساند به قاتل پيشنهاد مي كنند كه ما را ببر در بازار به صورت برده بفروش و قيمت را خودت بردار. او جواب مي دهد من شما را مي كشم به بغضي كه از پدرتان و اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم دارم، و الا نيازي به قيمت و بهاي شما ندارم. در هر صورت ابراهيم را به شهادت رسانده و بدن مطهر او را در فرات مي اندازد و آن بدن در روي آب بوده تا آن كه بدن برادرش به او ملحق مي شود حركت مي كنند. آن گاه سر هر دو را پيش ابن زياد مي آورد و او قاتل را به هلاكت مي رساند. در آخر خوارزمي مي نويسد:

«فهذا و امثاله من الآيات التي ظهرت بقتل الحسين عليه السلام و يجوز مثل هذا و قد اخبر به الرسول صلي الله عليه و آله و سلم؛ يعني اين حادثه و امثالش از نشانه هاي حقانيت امام حسين عليه السلام بوده و امثال اين هم ممكن است اتفاق بيافتد و

از ماجراي طفلان، حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر داده است.

قول دوم از مرحوم علامه مجلسي است به نقل از امالي صدوق قدس سره:

بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام دو نوجوان از فرزندان مسلم عليه السلام اسير شدند و ابن زياد آن دو را تا يكسال در زندانش نگه داشته و به زندانبان گفته بود كه بر آنها از جهت آب و ديگر خدمات سختگيري بكند.

تا يكسال دو طفل در حبس بودند روزها را روزه مي گرفتند و افطارشان دو عدد نان جو و يك كوزه آب بود، تا اين كه تصميم گرفتند خودشان را به زندانبان معرفي كنند تا شايد فرجي حاصل شود. بعد از آن كه زندانبان فهميد كه اين دو منتسب به حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هستند آزادشان كرده و آنها شبها راه رفته و روزها پنهان مي شدند تا اين كه به منزل پيرزني رسيدند، وي بعد از شناخت آنها، شب را مهمانشان كرده ولي گفت: مرا دامادي هست فاسق، و در كربلا حضور داشته، مي ترسم امشب به اين جا بيايد و به شما آسيبي برساند. كه سرانجام همان شخص اين دو طفل را به شهادت رسانيد و سرهاي مبارك را جهت اخذ جايزه دو هزار درهمي پيش ابن زياد برد ولي ابن زياد از اين كه قاتل، آن دو طفل را زنده به حضور نياورده بود خشمگين شد و او را به قتل رسانيد:

قول سوم از ناسخ التواريخ است كه به دو صورت نقل مي كند:

صورت اول اين كه نقل است از اعصم كوفي كه حضرت مسلم عليه السلام اين دو نوجوان را هنگام حركت بسوي كوفه به

همراه خود به آنجا برده بود و وقتي ابن زياد هاني را محبوس كرد و مسلم از خانه هاني بيرون آمد و شيعيان خود را جمع كرد تا بر دارالاماره حمله كند، پسرهاي خود را به خانه شريح قاضي فرستاد تا در حمايت او به سلامت بمانند! و او وقتي كه مي خواست دو طفل را به مدينه بفرستد، به دست نيروهاي ابن زياد افتادند.

صورت دوم به نقل از عوالم كه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام چون اهل بيت عليهم السلام اسير شدند، طفلان مسلم در ميان اسرا بودند، ابن زياد اين دو را گرفت و محبوس نمود تا آخر داستان. و ناسخ نام زندانباني كه آن دو را آزاد كرده مشكور، و قاتل طفلان را حارث معرفي مي كند.

و پوشيده نماند كه حضرت مسلم عليه السلام هم داماد حضرت امام علي عليه السلام بوده و هم داماد حضرت جعفر طيار عليه السلام و اين دو طفل مادرشان دختر حضرت جعفر بوده است. ظاهرا اصل شهادت طفلان مسلم درست است هر چند نقلهاي متفاوتي دارند و آرامگاهي هم براي آنها در نزديكي شهر مسيب عراق معروف است.

قول ديگري را مرحوم سماوي نقل مي كند كه اسراي اهل بيت به كوفه آورده شدند، دو نوجوان از اولاد عقيل يا جعفر به نامهاي محمد و ابراهيم از ترس و وحشتي كه داشته اند فرار مي كنند و به خانه ي يكي از عمال بني اميه پناه مي برند، آن ملعون بعد از شناخت اين دو، نفس خبيثش او را فريب داده و احتمال مي دهد كه اگر اين دو را به قتل برسانم و سرشان را براي ابن زياد ببرم او به من جايزه مي دهد و لذا آنها را با همين احتمال شيطاني

به شهادت مي رساند و سرشان را پيش ابن زياد مي برد و ابن زياد از اين كه قاتل كشته آن دو طفل را مي آورد در خشم شده و طائي را به قتل مي رساند. ظاهرا اين قول صحيح تر به نظر مي رسد.

مرحوم دكتر آيتي به نقل از مرحوم شيخ صدوق مي نويسد:

وقتي كه قاتل طفلان مسلم شمشير از نيام كشيد تا آنان را به شهادت برساند، آنها با ديدن شمشير برهنه به گريه افتادند و گفتند: ما را به عنوان برده در بازار بفروش يا آن كه خويشاوندي ما را با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رعايت كن يا ما را زنده نزد ابن زياد ببر و از همه گذشته بر كودكي ما رحم كن. و او نپذيرفت، فقط براي چهار ركعت نماز مهلت داده و بعد از نماز چشمهايشان را به آسمان دوختند و گفتند: يا حي يا حليم يا احكم الحاكمين احكم بيننا و بينه بالحق.

سپس آن دو را كشته و سرهايشان را نزد ابن زياد برد. منظره سرهاي بريده چنان دلخراش بود كه ابن زياد سه مرتبه از روي كرسي بلند شد و نشست و چون جريان شهادت آن دو را از آن مرد سنگدل شنيد و دعاي آن دو را باز گفت.

عبيدالله او را به مردي شامي سپرد كه در همان مكاني كه مرتكب آن جنايت شده بود برد و او را به قتل رساند و سرش را نزد امير آورد. و سپس آن سر را بر نيزه زدند و بچه هاي كوفه به آن، سنگ مي زدند و مي گفتند: هذا قاتل ذرية رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

در پايان قابل ذكر است كه تا

هنگامي كه عموزادگان بودند نگذاشتند فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام به ميدان بروند، و لذا به اين ترتيب جهاد كرده و به شهادت رسيدند:

ابتدا فرزندان حضرت مسلم عليه السلام بعد فرزندان عقيل عليه السلام، بعد از آنها فرزندان عبدالله بن جعفر عليه السلام، پس از آنها فرزندان حضرت امام حسن عليه السلام، پس از آنها حضرت عباس عليه السلام و برادرانش و سرانجام شخص سيدالشهداء عليه السلام، به شهادت رسيد. ولي حضرت علي اكبر عليه السلام از اين قاعده استثناء هست چون زودتر از عموهايش به شهادت رسيد.

طفل رضيع

كودك شيرخوار، مظور حضرت علي اصغر عليه السلام است.

طفل شش ماهه

منظور، كودك شيرخوار حضرت امام حسين عليه السلام است كه روز عاشورا ذبح شد.

طيار

از القاب حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است، يعني پرواز كننده در فضاي عالم قدس و درجات و مقامات عاليه ي بهشت.

و اين به اين خاطر است كه آن حضرت دو دست خويش را در راه قيام امام حسين عليه السلام فدا نمود و به جاي آن دو دست دو بال در بهشت به ايشان داده مي شود.

طشت طلا

روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار خورشيد سر برهنه بر آمد به كوهسار[1] .

پس از شهادت ابا عبدالله «ع»، سپاه كوفه قساوت و دشمني را به اوج رساندند و سر مطهر آن حضرت را از پيكر جدا كردند، سپس به دستور عمر سعد، پيكر آن امام را زير سم اسبها له كردند.اين سر مقدس، همراه سرهاي ديگر شهدا بر نيزه ها شد و در كوفه و شام و شهرهاي ديگر گرداندند تا ديگران را بترسانند.سر مطهر سيد الشهدا «ع» ماجراهاي مختلفي در حادثه كربلا دارد، اينكه سر آن حضرت را از پشت گردن مي برند،[2] بر نيزه مي كنند، خولي سر را به خانه خويش برده در اتاقي يا تنوري پنهان مي كند، سر امام بر فراز ني در كوچه هاي كوفه قرآن تلاوت مي كند، نزد ابن زياد، بر طشت طلا نهاده مي شود،[3] درراه شام در دير راهب سبب مسلمان شدن قنسرين مي شود، در كاخ يزيد، بر طشت نهاده نزد او مي آورند، يزيد با خيزران بر آن سر و لبها مي زند، در خرابه شام نزد رقيه دختر امام حسين برده مي شود و... هر كدام موضوعي است كه دستمايه بسياري از مرثيه هاي سوزناك گشته و درباره اين وقايع، شعرها و نوحه هاي بسيار سروده اند.

اين كه سر مطهر كجا دفن شد، ميان محققان نظر واحدي نيست.برخي بر اين عقيده اند

كه سر را از شام به كربلا آوردند و به بدن ملحق ساختند (نظر سيد مرتضي)، برخي معتقدند در كوفه، نزديك قبر امير المؤمنين «ع» دفن شد و برخي هم جاهاي ديگر را گفته اند.در شام، محلي به نام جايگاه سر مطهر معروف است كه محل عبادت است.[4] برخي هم مدفن سر را در مصر، مسجد راس الحسين مي دانند و براي كيفيت انتقال آن به آن منطقه، تاريخچه اي را ذكر مي كنند.[5] اما مشهور آن است كه سر را به كربلا آوردند و كنار پيكر دفن شد و اين را جمعي از علما در تاليفاتشان آورده اند.[6] .

اصل اين جنايت بي سابقه، براي امويان مايه ننگ بود.اين كه به دستور ابن زياد، سر آن حضرت را بر نيزه كرده در كوفه چرخاندند، اولين سري بود كه در دوران اسلام با آن چنين كردند.[7] بريدن سر و بر نيزه كردن آن و شهر به شهر گرداندن، حتي در سروده ها و مرثيه هاي آن دوره نيز مطرح شده و بعنوان كاري فجيع و زشت از آن ياد شده است كه نشانه مظلوميت ثار الله است.در شعر بشير هنگام خبر دادنش از ورود اهل بيت به مدينه مي خوانيم: «و الراس منه علي القناة يدار» و در شعر حضرت زينب در كوفه پس از ديدن سر برادر بر فراز ني، آمده است: «يا هلالا لما استتم كمالا...»

اين بي حرمتي آشكار، بر خلاف آنچه كه يزيديان مي خواستند ديگران را مرعوب كنند، موجي از احساسات خصمانه بر ضد آنان پديد آورد و مردم، عمق خباثت دودمان «شجره ملعونه» را شناختند.چند بيت از سروده هاي شاعران را بعنوان نمونه، پيرامون سر مطهر مي آوريم: اي رفته سرت بر ني،

وي مانده تنت تنها

ماندي تو و بنهاديم ما سر به بيابانها اي كرده به كوي دوست، هفتاد و دو قرباني

قربان شومت اين رسم، ماند از تو به دورانها[8] . سر بي تن كه شنيده است به لب آيه ي كهف

يا كه ديده است به مشكات تنور آيه نور؟[9] . بر نيزه، سري به نينوا مانده هنوز

خورشيد فراز نيزه ها مانده هنوز در باغ سپيده، بوته بوته گل خون

از رونق دشت كربلا مانده هنوز[10] . زان فتنه ي خونين كه به بار آمده بود

خورشيد «ولا» بر سر دار آمده بود با پاي برهنه دشتها را زينب

دنبال حسين، سايه وار آمده بود[11] . روزي كه در جام شفق، مل كرد خورشيد

بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم

خورشيد را بر نيزه، گويي خواب ديدم خورشيد را بر نيزه؟آري اين چنين است

خورشيد را بر نيزه ديدن، سهمگين است بر صخره از سيب زنخ، بر مي توان ديد

خورشيد را بر نيزه كمتر مي توان ديد[12] .

------------------------

پي نوشتها:

[1] محتشم كاشاني.

[2] عوالم (امام حسين)، ص 303 و 304.

[3] امالي صدوق، ص 140.

[4] سفينة البحار، ج 1، ص 492.

[5] در اين باره به بحث مفصل در كتاب «سيرة الائمة الاثني عشر»، هاشم معروف الحسني، ج 2، ص 84 مراجعه كنيد.نيز «آرامگاههاي خاندان پاك پيامبر»، ص 311.

[6] به موارد آن در كتاب «مقتل الحسين»، مقرم، ص 469، و بحار الانوار، ج 45، ص 144 مراجعه كنيد.

[7] الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 574، بحار الانوار، ج 45، ص 119.در برخي نقلها اولين سر را متعلق به عمرو بن حمق در زمان معاويه دانسته اند.وي از ياران امير المؤمنين بود و

معاويه او را به شهادت رساند.

[8] جودي.

[9] نير تبريزي.

[10] محمد پيله ور.

[11] حسين اسرافيلي.

[12] علي معلم.

طفل سه ساله

منظور، حضرت رقيه، دختر سه ساله ي حضرت ابي عبدالله عليه السلام است.

طوعه

بانويي با ايمان و موالي اهل بيت، كه در لحظات تنهايي و سرگرداني مسلم بن عقيل دركوچه هاي كوفه، به او آب داد و به خانه برد و پذيرايي كرد.شب، بلال پسر آن زن به خانه آمد و به وجود مسلم در آن خانه پي برد و صبح به نيروهاي ابن زياد خبر داد.طوعه، پيشتركنيز اشعث بن قيس بود.وي او را آزاد كرد و اسيد خضرمي با او ازدواج نمود.بلال، ثمره اين ازدواج بود.[1] . درها همه بسته بود در قحطي مرد

فرياد نشسته بود در قحطي مرد يك زن، شب كوچه هاي بن بست و غريب

مردانه شكسته بود در قحطي مرد[2] .

-----------------------

پي نوشتها :

[1] الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 541.

[2] محمد رضا سنگري.

طفل سه سال

دختر سه چهار ساله ابا عبدالله الحسين «ع» كه در سفر كربلا همراه اسراي اهل بيت بوده و در شام، شبي پدر را به خواب ديد و پس از بيدار شدن بسيار گريست و بي تابي كرد و پدر را خواست.خبر به يزيد رسيد.به دستور او سر مطهر امام حسين «ع» را نزد او بردند و او از اين منظره بيشتر ناراحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه شام (كه محل اقامت موقت اهل بيت بود) جان داد.[1] البته درباره اين دختر و شهادتش، ميان مورخين نظر واحدي وجود ندارد.

خردسالي اين دختر و عواطفي كه نام و يادش و كيفيت جان باختنش و مدفن او بر مي انگيزد شگفت است و شيعيان به او علاقه خاصي دارند.محل دفن او كنار يك بازارچه قديمي و با فاصله از مسجد اموي در دمشق قرار دارد و چندين بار تعمير شده است.آخرين تعمير و توسعه در سال

1364 شمسي از سوي ايران آغاز شد و پس از چند سال به پايان رسيد.[2] اينك حرمي بزرگ و باشكوه براي آن دختر خردسال بزرگوار وجود دارد كه زيارتگاه دوستداران اهل بيت است. از بهر ياد بود از اين نهضت بزرگ

در شهر شام، دختركي را گذاشتيم تا دودمان دشمن ظالم فنا شود

آنجا رقيه را به حراست گماشتيم

-----------------

پي نوشتها :

[1] كامل بهايي، ص 179، منتهي الآمال، 437.

[2] شام سرزمين خاطره ها، ص 111.

طوعه

بانويي با ايمان و موالي اهل بيت، كه در لحظات تنهايي و سرگرداني مسلم بن عقيل دركوچه هاي كوفه، به او آب داد و به خانه برد و پذيرايي كرد.شب، بلال پسر آن زن به خانه آمد و به وجود مسلم در آن خانه پي برد و صبح به نيروهاي ابن زياد خبر داد.طوعه، پيشتركنيز اشعث بن قيس بود.وي او را آزاد كرد و اسيد خضرمي با او ازدواج نمود.بلال، ثمره اين ازدواج بود.[1] . درها همه بسته بود در قحطي مرد

فرياد نشسته بود در قحطي مرد يك زن، شب كوچه هاي بن بست و غريب

مردانه شكسته بود در قحطي مرد[2] .

------------------------

پي نوشتها :

[1] الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 541.

[2] محمد رضا سنگري.

طرب شيرازي

ميرزا ابوالقاسم محمد نصير ملقب به «طرب» (1330 - 1276 ه. ق) كوچكترين فرزند محمد رضا قلي خان هماي شيرازي، در اصفهان متولد شد. دو برادر ديگر طرب يعني ميرزا محمد حسين عنقا و محيي الدين محمد سها نيز شاعر و اهل ادب بودند. طرب پس از مرگ پدر تحت سرپرستي و تربيت برادرش عنقا قرار گرفت و علوم مختلف را نزد ميرزا عبدالغفار پا قلعه اي، آخوند ملا محمد كاشاني و جهانگيرخان قشقايي و ميرزا ابوالحسن جلوه و هنر خطاطي را در محضر ميرزا عبدالرحيم افسر فراگرفت.

وي در سرودن انواع شعر توانا بوده و به خصوص در قصيده و غزل شهرت داشته است.

طرب شيرازي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. طرب شيرازي در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند

محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: اي دل به ناله كوش كه ماه محرم است

آفاق باژگونه و ايام درهم است شد خواب و خور حرام به سكان روزگار

گويا دوباره نوبت ماه محرم است تنها نه فرشيان به عزايش علم زدند

از اين الم علم به سر عرش اعظم است از ديو سيرت آدميان بس جفا كه ديد

آن خسروي كه فخر بني نوع آدم است آوخ كه خوار شد به سر رهگذار شام

شاهنشهي كه بوالبشر از وي مكرم است از بدترين عالميان بس ستم كشيد

شاهي كه بهترين همه اهل عالم است ذرات كن فكان همه در غم نشسته اند

تنها مرا نه دل ز عزايش پر از غم است تنها نه خاكيان كه ز غم در عزاي او

در طاق عرش روح الامين جفت ماتم است شد ختم تشنگي به علي اكبر حسين

در لعل لب گرفته از آن روي خاتم است انگشت داد همره انگشتري به خصم

شاهي كه نقش نامش بر خاتم جم است عيسي صفت چه ها ز يهودان كوفه ديد

آن عيسيي كه حضرت زهراش مريم است آن سر كه بود دوش نبي متكاي او

خاكستر تنور شد اي واي جاي او دل زنده مي شود ز ولاي تو يا حسين

جان تازه مي شود ز ثناي تو يا حسين مرغ دلم كه طاير عرش آشيان بود

پرواز مي كند كه به هواي تو يا حسين تو خواستي براي خدا هر چه خواستي

حق خواست هر چه خواست براي تو يا حسين از بند بند من چو ني آيد نواي عشق

در نينوا به شور نواي تو يا حسين غير تو در ازل كه بلي گفت در بلا؟

كس را

نبود تاب بلاي تو يا حسين پيغمبران براي شفاعت به رستخيز

سر مي نهند بر كف پاي تو يا حسين جان دادي و به عهد، وفا كردي اي شهيد

جان ها فداي عهد و وفاي تو يا حسين تو جان و مال، جمله نمودي فداي دوست

اي جان دوستان به فداي تو يا حسين باب تو هفت قلعه گرفتي به ذوالفقار

اي جان فداي باب و نياي تو يا حسين تو هشت قلعه فتح نمودي ز هشت خلد

قربان دست قلعه گشاي تو يا حسين گويا كه مي خليد به قلب رسول پاك

هر خار مي خليد به پاي تو يا حسين روزي كه هر كسي طلب مأمني كند

باشد طرب به زير لواي تو يا حسين روان به كوفه ز كرب و بلا چو قافله شد

همه سرادق افلاك پر ز غلغله شد رخ سپهر از آن روز، پر ز آبله گشت

كه پاي نازك اطفال، پر ز آبله گشت شنيده ايد مسافر به غير آل علي

كه تازيانه و سيليش زاد راحله شد؟ كناره ي افق از شرم، سرخ گشت چو ديد

كه سرخ حلق علي از خدنگ حرمله شد در شام چون كه آل علي را مقام شد

روز جهان سياهتر از تيره شام شد شاهي كه گنج سر خدا بود سينه اش

چون گنج در خرابه ي شامش مقام شد چون شد حرام، عيش بر اولاد مصطفي

گويي كه عيش بر همه عالم حرام شد سوخت ز ياد شه تشنه لبان جان و تنم

نه عجب باشد اگر چاك شود پيرهنم چمني بي خس و خار است سر كوي حسين

من ز غم نعره زنان بلبل آن خوش چمنم عشقش آنگونه مرا رفته چو خون در رگ و پوست

كه گرم سر برود دل ز غمش بر

نكنم

طلايع بن رزيك

ملك طلايع بن رزيك به سال 495 ه. ق در آذربايجان متولد شده و در سال 559 ه. ق به قتل رسيده است. او وزير خليفه الفائز بوده و از فقيهان شيعه شمرده شده است. اذ ضيع القوم الشريعة

فيه لحفظهم الشريعه منعت لذيذ الماء منه

كتائب منهم منيعه غدرت هناك و ما وفت

مضر العراق و لا ربيعه لما دعته أجابها

و دعا فما كانت سميعه شاع النفاق بكربلا

فيهم و قالوا: نحن شيعه يا فعلة جاؤا بها

في الغدر فاضحة شنيعه يا بقعة بالطف حشو

ترابها دنيا و دين أضحت كأصداف يصادف

ضمنها الدر الثمين آن قوم در روز عاشورا براي حفظ شريعه (فرات)، شريعت را تباه كردند.

گروهي از لشكريان آن قوم، از رسيدن آب گوارا به او جلوگيري كردند.

قبايل مضر و ربيعه در عراق به او خيانت كرده و به عهدشان وفا نكردند.

چون او را فراخواندند دعوتشان را پذيرفت، ليكن هنگامي كه او آنان را فرا خواند پاسخش ندادند.

آنها مي گويند كه ما شيعه هستيم ولي نفاق و دورويي در ميانشان گسترش يافته است.

آنها به زشت ترين و رسواترين نوع خيانت دسته يازيدند.

اي آرامگاهي كه در سرزمين طف هستي، خاك تو دنيا و دين را در آغوش خود دارد.

در اين بقعه صدفهايي وجود دارد كه درون آنها پر از مرواريد گرانبهاست.

طه حسين

«طه بن حسين بن سلامة» مشهور به طه حسين - مصري - مسلمان سني مذهب - روزنامه نگار - نويسنده - استاد دانشگاه - متولد: 1889 م.

در 6 سالگي به چشم درد مبتلا و بر اثر معالجه ي غلط، در نهايت، بينايي خود را از دست داد. با اين همه تحصيل را ادامه داد. او در سال 1898 قرآن كريم را حفظ

كرد و در سال 1902 به الازهر، راه يافت و در آن جا علوم اسلامي را آموخت. از آغاز 1908 كه دانشگاه قديمي مصر تأسيس شد، او بدانجا شتافت و از محضر درس استادان خارجي هم بهره هاي فراوان برد و زبان فرانسه را نيك آموخت و در سال 1914 رساله ي دكتراي خود را تحت عنوان ذكري ابي العلاء (: يا دبود ابوالعلاء) نوشت و از طرف همين دانشگاه به فرانسه رفت و در دانشگاه مونپليه به تحصيل پرداخت. در سال 1919 رساله ي دكتراي ديگري را درباره ي ابن خلدون و فلسفه ي اجتماعي او نوشت. در همين سال به مصر بازگشت و استاد تاريخ قديم (يونان و روم) شد. از سال 1925 به بعد در دانشگاه ادبيات استاد تاريخ ادبيات عرب شد. و كتابي تحت عنوان «في الشعر الجاهلي» نوشت و در آن شعر جاهلي را انكار كرد و جنجال عظيمي به دنبال انتشار اين كتاب پديد آمد. طه حسين در سال 1928 رئيس دانشكتده ي ادبيات شد و در سال 1950 به وزارت فرهنگ رسيد. از سال 1952 به بعد فقط به كارهاي ادبي و تحقيقي پرداخت و از جاهاي مختلف دكتراي افتخاري دريافت كرد. از معروفترين آثار او به كتاب هاي زير مي توان اشاره كرد: پيشروان انديشه، روزها، انقلاب بزرگ علي و فرزندانش، آئينه ي اسلام، در پيرامون سيره ي نبوي و وعده ي راست. طه حسين نظريه ي حكومت خواهي امام حسين عليه السلام را رد كرده است و فلسفه ي قيام آن حضرت را گريز از بيعت با يزيد مي داند، زيرا همه ي تلاش خود را به كار گرفت تا از زير بار بيعت رها شود. وي در اين زمينه مي نويسد: «شايد گفته شود

كه حسين بر يزيد شوريد و بيعت او را شكست، مي خواسته است زمام امور را از دست وي خارج سازد و جنگ ميان مسلمانان را به همان حالتي كه در زمان پدرش علي بوده است، درآورد، از اين رو يزيد از حق حاكميت خود دفاع كرد و جلوي تفرقه ي بين مسلمانان را گرفت! ولي اين گفته صحيح نيست، زيرا حسين عليه السلام اگر براي جنگ پايداري مي كرد حاضر به مذاكره نمي شد و او سه پيشنهاد داد كه اگر هر كدام از آنها پذيرفته مي شد قضيه خاتمه مي يافت. ولي همراهان نادان ابن زياد اصرار داشتند كه او و همراهانش را خوار و ذليل كنند و تسليم ابن زياد نمايند».

طه حسين با ذكر نمونه هايي از جنايات بني اميه عليه بني هاشم مي نويسد: «شيعيان [پيروان اهل بيت و هاشميان] از بني اميه دل پر خوني داشتند. زيرا در زمان معاويه، حجر بن عدي و يارانش را كشتند و يزيد نيز، حسين بن علي و عده اي از يارانش را به شكل فجيع و رقت باري به قتل رساند. [در مقابل] بني اميه مدعي بودند كه از شيعيان و خوارج، خوني طلبكارند، زيرا آنها مي گفتند كه عثمان، به دست شورشيان كشته شد كه بعضي از آنها نسبت به علي وفادار ماندند و عده اي هم بر او خروج كردند، علاوه بر اين، بني اميه از مسلمانان، خونهايي مخصوصا خون كشتگان جنگ بدر را خواستار بودند».

دكتر طه حسين مصري اضافه مي كند: «ابن زياد چنان مي پنداشت كه با كشتن حسين فتنه را ريشه كن و شيعه را نوميد خواهد ساخت و به اين ترتيب آنان را وادار خواهد كرد كه دست از آرزوها بشويند و به آنچه ناچار بايد به آن گردن

نهند سر فرود آورند ولي ابن زياد فتنه را گداخته تر كرد و كار بد او كارهاي بد ديگري را سبب شد و خونهاي ريخته شده و شكنجه هايي كه به كودكان و زنان داده شد همه برخلاف آنچه ابن زياد مي خواست نتيجه ببار آورد».

اين نويسنده ي معاصر مصري از ديدگاه اهل سنت به قضيه ي عاشورا پرداخته و در رابطه با شخصيت امام حسين عليه السلام دچار سطحي نگري مفرط شده و مي گويد: «اين دو برادر (حسن و حسين)، از حيث اخلاق و مزاج و رفتار با هم اختلاف داشتند، حسن ملايم و ظريف و بانزاكت بود و اين صفات جنگ و خونريزي را نزد او منفور ساخته بود و صلح را بر جنگ ترجيح مي داد! اما حسين مانند پدرش علي عليه السلام در راه حق شديد و سختگير بود و از مسامحه در كاري كه نبايد در آن مسامحه بشود خوشش نمي آمد و از صلح برادرش حسن با معاويه ناراحت بود (!) و زبان به اعتراض گشود، ولي حسن او را تهديد كرد كه تا انجام يافتن صلح او را به زنجير خواهد كشيد!!! حسين برخلاف حسن، زياد زن نمي گرفت و از زندگاني مرفه خوشش نمي آمد و درصدد جلب محبت ديگران نبود و نسبت به خود و اطرافيانش سرسخت بود.»!!!

طبل

از ابزار تحريك روحيه رزمي در ميدانهاي جنگ در سابق.در كربلا هم طبل جنگ نواخته مي شد.در تعزيه هاي عاشورا، با نواختن طبل، همه از برگزاري تعزيه خبر مي شدند و گرد مي آمدند.شيپور و طبل، براي گردآوري تماشاگر بوده است.دهل نيز مي گويند.

طشت طلا

روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار خورشيد سر برهنه بر آمد به كوهسار[1] .

پس از شهادت ابا عبدالله «ع»، سپاه كوفه قساوت و دشمني را به اوج رساندند و سر مطهر آن حضرت را از پيكر جدا كردند، سپس به دستور عمر سعد، پيكر آن امام را زير سم اسبها له كردند.اين سر مقدس، همراه سرهاي ديگر شهدا بر نيزه ها شد و در كوفه و شام و شهرهاي ديگر گرداندند تا ديگران را بترسانند.سر مطهر سيد الشهدا «ع» ماجراهاي مختلفي در حادثه كربلا دارد، اينكه سر آن حضرت را از پشت گردن مي برند،[2] بر نيزه مي كنند، خولي سر را به خانه خويش برده در اتاقي يا تنوري پنهان مي كند، سر امام بر فراز ني در كوچه هاي كوفه قرآن تلاوت مي كند، نزد ابن زياد، بر طشت طلا نهاده مي شود،[3] درراه شام در دير راهب سبب مسلمان شدن قنسرين مي شود، در كاخ يزيد، بر طشت نهاده نزد او مي آورند، يزيد با خيزران بر آن سر و لبها مي زند، در خرابه شام نزد رقيه دختر امام حسين برده مي شود و... هر كدام موضوعي است كه دستمايه بسياري از مرثيه هاي سوزناك گشته و درباره اين وقايع، شعرها و نوحه هاي بسيار سروده اند.

اين كه سر مطهر كجا دفن شد، ميان محققان نظر واحدي نيست.برخي بر اين عقيده اند كه سر را از شام به كربلا آوردند و به بدن ملحق ساختند (نظر سيد

مرتضي)، برخي معتقدند در كوفه، نزديك قبر امير المؤمنين «ع» دفن شد و برخي هم جاهاي ديگر را گفته اند.در شام، محلي به نام جايگاه سر مطهر معروف است كه محل عبادت است.[4] برخي هم مدفن سر را در مصر، مسجد راس الحسين مي دانند و براي كيفيت انتقال آن به آن منطقه، تاريخچه اي را ذكر مي كنند.[5] اما مشهور آن است كه سر را به كربلا آوردند و كنار پيكر دفن شد و اين را جمعي از علما در تاليفاتشان آورده اند.[6] .

اصل اين جنايت بي سابقه، براي امويان مايه ننگ بود.اين كه به دستور ابن زياد، سر آن حضرت را بر نيزه كرده در كوفه چرخاندند، اولين سري بود كه در دوران اسلام با آن چنين كردند.[7] بريدن سر و بر نيزه كردن آن و شهر به شهر گرداندن، حتي در سروده ها و مرثيه هاي آن دوره نيز مطرح شده و بعنوان كاري فجيع و زشت از آن ياد شده است كه نشانه مظلوميت ثار الله است.در شعر بشير هنگام خبر دادنش از ورود اهل بيت به مدينه مي خوانيم: «و الراس منه علي القناة يدار» و در شعر حضرت زينب در كوفه پس از ديدن سر برادر بر فراز ني، آمده است: «يا هلالا لما استتم كمالا...»

اين بي حرمتي آشكار، بر خلاف آنچه كه يزيديان مي خواستند ديگران را مرعوب كنند، موجي از احساسات خصمانه بر ضد آنان پديد آورد و مردم، عمق خباثت دودمان «شجره ملعونه» را شناختند.چند بيت از سروده هاي شاعران را بعنوان نمونه، پيرامون سر مطهر مي آوريم: اي رفته سرت بر ني، وي مانده تنت تنها

ماندي تو و بنهاديم ما سر به بيابانها اي كرده به كوي

دوست، هفتاد و دو قرباني

قربان شومت اين رسم، ماند از تو به دورانها[8] . سر بي تن كه شنيده است به لب آيه ي كهف

يا كه ديده است به مشكات تنور آيه نور؟[9] . بر نيزه، سري به نينوا مانده هنوز

خورشيد فراز نيزه ها مانده هنوز در باغ سپيده، بوته بوته گل خون

از رونق دشت كربلا مانده هنوز[10] . زان فتنه ي خونين كه به بار آمده بود

خورشيد «ولا» بر سر دار آمده بود با پاي برهنه دشتها را زينب

دنبال حسين، سايه وار آمده بود[11] . روزي كه در جام شفق، مل كرد خورشيد

بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم

خورشيد را بر نيزه، گويي خواب ديدم خورشيد را بر نيزه؟آري اين چنين است

خورشيد را بر نيزه ديدن، سهمگين است بر صخره از سيب زنخ، بر مي توان ديد

خورشيد را بر نيزه كمتر مي توان ديد[12] .

----------------------

پي نوشت ها :

[1] محتشم كاشاني.

[2] عوالم (امام حسين)، ص 303 و 304.

[3] امالي صدوق، ص 140.

[4] سفينة البحار، ج 1، ص 492.

[5] در اين باره به بحث مفصل در كتاب «سيرة الائمة الاثني عشر»، هاشم معروف الحسني، ج 2، ص 84 مراجعه كنيد.نيز «آرامگاههاي خاندان پاك پيامبر»، ص 311.

[6] به موارد آن در كتاب «مقتل الحسين»، مقرم، ص 469، و بحار الانوار، ج 45، ص 144 مراجعه كنيد.

[7] الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 574، بحار الانوار، ج 45، ص 119.در برخي نقلها اولين سر را متعلق به عمرو بن حمق در زمان معاويه دانسته اند.وي از ياران امير المؤمنين بود و معاويه او را به شهادت رساند.

[8] جودي.

[9] نير تبريزي.

[10] محمد پيله ور.

[11] حسين اسرافيلي.

[12]

علي معلم.

طرفة بن عبدالله بن دجاجه

وي يكي از قاتلين مختار بن ابوعبيد ثقفي و از هواداران و سربازان تحت امر مصعب بن زبير بود. در آخرين نبرد نيروهاي ابن زبير عليه مختار، دو برادر با نامهاي «طرفة» و«طريف» كه فرزندان «عبدالله بن دجاجة» بودند با محاصره ي مختار و وارد ساختن ضربات كاري بر او توانستند سر مختار را از بدنش جدا كنند و نزد ابن زبير ببرند. مصعب نيز مبلغ سي هزار درهم به اين دو قاتل اعطا نمود.

طريف بن عبدالله بن دجاجه

وي يكي از قاتلين مختار بن ابوعبيد ثقفي و از هواداران و سربازان تحت امر مصعب بن زبير بود. در آخرين نبرد نيروهاي ابن زبير عليه مختار، دو برادر با نام هاي «طريف» و «طرفه» كه فرزندان «عبدالله بن دجاجه» بودند با محاصره ي مختار و وارد ساختن ضربات كاري بر او توانستند سر مختار را از بدنش جدا كنند و نزد ابن زبير ببرند مصعب نيز مبلغ سي هزار درهم به اين دو قاتل اعطا نمود.

طفيل بن عامر

وي از هواداران و فرماندهان تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. طفيل بن عامر در به ثمر رساندن قيام مختار نقش مهمي را ايفا نمود.

طفيل بن لقيط

از افسران مختار بن ابوعبيد ثقفي بود كه در قيام مختار، نقش مهمي را ايفا نمود. در حمله به نيروهاي ابن زياد شركت كرد. هنگامي كه دو لشكر به هم رسيدند:

«ابراهيم اشتر» ارتش خود را در منطقه اي مناسب، فرود آورد و شيپور آماده باش نواخته شد، زيرا دشمن در نزديكي آنان از دور پيدا بود. ابراهيم، جناحهاي لشكر را مشخص كرد. فرماندهي تيپ سواره را به «طفيل بن لقيط» از طايفه«نخع» سپرد. طفيل مردي شجاع و كاردان و سخت كوش بود. ابراهيم اين تيپ را به عنوان پيش قراول سپاه خود، به خط مقدم دشمن فرستاد، و هنگامي كه تيپ پيش قراول به نزديكي دشمن رسيدند، گرداني به فرماندهي «حميد بن حريث» را به كمك آنان فرستاد. تيپ طفيل، جلو رفت تا در كنار روستا روبروي دشمن مستقر شد. و ابراهيم، با جديت تمام، ارتش خود را سازماندهي كرد و نيروها اعم از سواره و پياده را در يك محور اصلي مستقر ساخت.

ظ

ظهير بن حسان اسدي

از قبيله بني اسد. ظهير از شهداي كربلا و عاشوراي ابي عبدالله الحسين است چنان كه در رياض الشهاده و فرسان الهيجاء مرحوم شيخ ذبيح الله محلاتي او را از شهداي كربلا شمرده اند.

ظبيان بن عثمان تميمي

وي از هواداران و فرماندهان تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. وي به استعداد 400 نفر نيرو، براي آزاد سازي محمد بن حنفيه از چنگ نيروهاي ابن زبير، از سوي مختار مأموريت يافت. نيروهاي ظبيان بن عثمان توانستند محمد بن حنفيه را از زندان آزاد كنند.

ع

عبيدالله بن حر جعفي

وي كسي است كه سيدالشهداء عليه السلام از او ياري خواست، اما توفيق همراه شدن در كاروان كربلا را نيافت و امام را ياري نكرد. امام در منزلگاه قصر بني مقاتل، خيمه ي او را ديد، حجاج بن مسروق را فرستاد تا او را دعوت كند تا به اردوي امام بپيوندد و ياريش كند. وي بهانه آورد كه از كوفه به اين خاطر بيرون آمدم كه با حسين نباشم، چون در كوفه ياوري براي او نيست. پاسخ او را كه به امام گفتند، حضرت همراه عده اي نزد او رفت و پس از گفتگوهايي پيرامون اوضاع كوفه، امام از او خواست كه به ياري اهل بيت بشتابد. عبيدالله باز هم نپذيرفت و اين كرامت و توفيق را رد كرد و از روي خيرخواهي! حاضر شد كه اسب زين شده و شمشير بران خويش را به امام دهد. چون امام مأيوس شد كه او سعادت را دريابد، فرمود: اسب و شمشيرت از آن خودت، ما از خودت ياري مي خواستيم. اگر حاضر به جانبازي نيستي، ما را نيازي به مال تو نيست: «يابن الحر! ما جئناك لفرسك و سيفك، انما اتيناك لنسألك النصرة، فان كنت بخلت علينا بنفسك فلا حاجة لنا في شي ء من مالك و لم اكن بالذي اتخذ المضلين عضدا، لاني قد سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و هو يقول:

من سميع داعية اهل بيتي و لم ينصرهم علي حقهم الا اكبه الله علي وجهه في النار». آنگاه امام از پيش او به خيمه ي خويش برگشت!... وي پس از حادثه ي كربلا، به شدت از آن كوتاهي در ياري كردن امام پشيمان شده بود و خود را ملامت مي كرد و با شعري كه مطلع «فيالك حسرة ما دمت حيا...» شروع مي شود، اين اندوه و ندامت را بيان كرده است.

در زمان قيام مختار عبيدالله بن حر براي خونخواهي سيدالشهداء عليه السلام به نيروهاي مختار بن ابوعبيد ثقفي پيوست. هنگامي كه ابراهيم اشتر براي نبردي عليه نيروهاي بني اميه راهي شده بود، عبيدالله بن حر نيز در ميان نيروهاي ابراهيم قرار داشت. مختار و ديگر سران انقلاب و كساني كه در شهر بودند، همگي به عنوان بدرقه به دنبال ارتش ابراهيم به بيرون از شهر حركت كردند.

اما ابراهيم به «عبيدالله بن حر» مشكوك بود، زيرا وي كسي بود كه امام حسين عليه السلام او را به ياري خود دعوت كرد، اما وي نپذيرفت.

ابراهيم، مطلب را محرمانه به مختار گفت كه من از وجود اين مرد در نيروهاي مسلح خود نگرانم و مي ترسم با من هم خدعه كند و وقت حساس جنگ، برايم دردسر ايجاد نمايد.

مختار با خونسردي و آرامي به ابراهيم گفت: نگران نباش، او مردي دنياپرست است.

عبيدالله بن عباس

وي يكي از شخصيتهايي بود كه امام حسين عليه السلام را از ادامه ي سفر به عراق نهي مي كرد.

روزي عبيدالله بن عباس خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و مسايل سياسي روز را و جنايات يزيد و سفاكي و كشتار خونين دودمان بني اميه را يادآور شد و گفت: اينها به دو كودك من رحم نكردند و

آن دو را سر بريدند و سپس گريست، و تلاش داشت تا امام را از ادامه ي سفر به عراق بازدارد. امام فرمود:

«اي پسر عباس چه مي گويي درباره مردمي كه، پسر دختر پيامبر خود را از وطنش، از خانه اش، از جايگاهش و از حرم جدش بيرون كردند و او را در وحشت و اضطراب رها ساختند؟! در حالي كه او نمي تواند در محلي آرام گيرد و به همسايه اي اطمينان كند، بدين گونه مي خواهند او را بكشند و خونش را بريزند در صورتي كه او نه به خداوند شرك آورده و نه غير خدا را برگزيده، و نه سنتي از سنتهاي رسول خدا را تغيير داده است.»

عمرو بن قيس

در منزل «قصر بني مقاتل» امام حسين عليه السلام از او ياري خواست ولي او بهانه آورد و از همراهي با آن حضرت سر برتافت. و توفيق شهادت نيافت.

وي همراه پسر عمويش در منزلگاه قصر بني مقاتل به امام حسين عليه السلام ديدار كرد. امام او را به نصرت خويش فراخواند، ليكن هم او و هم پسرعمويش بهانه آوردند كه: پيرمرديم و بدهكار و عيالمند، كالاهاي مردم نيز در دست ماست. نمي دانيم چه خواهد شد؟ مي ترسيم امانت مردم تباه شود! بدين گونه به امام، پاسخ سرد و رد دادند. حضرت نيز از آنان خواست كه بروند، تا نداي ياري خواهي حضرت را در كربلا نشنوند، چون هر كه مظلوميت و تنهايي امام را ببيند و صدايش را بشنود اما پاسخ ندهد و ياري نكند، سزاوار است كه خداوند او را در دوزخ افكند.

عبدالله بن جعفر

همسر زينب كبري و داماد علي «ع» و پسر جعفر طيار.وي، نخستين نوزاد مسلمان درحبشه بود.در ايامي كه پدرش جعفر بن ابي طالب به حبشه هجرت كرده بود، در آن كشور به دنيا آمد. مادرش «اسماء بنت عميس» بود.اسماء، پس از شهادت جعفر طيار در جنگ موته، به همسري ابو بكر، سپس علي بن ابي طالب در آمد.عبدالله بن جعفر، مورد عنايت خاص پيامبر اكرم بود، بويژه كه پدرش سردار بزرگ شهيد جبهه اسلام به شمار مي آمد. همچنين مورد علاقه امير المؤمنين بود و ارادتي شايان به امام حسن و امام حسين «ع» داشت.مردي سخاوتمند و اهل جود و بخشش بود.[1] عبدالله جعفر، از جمله كساني بود كه به سيد الشهدا نامه نوشت و از او خواست كه از سفر به عراق منصرف شود.گر چه خود

در كربلا حضور نداشت، اما دو پسرش عون و محمد را همراه مادرشان حضرت زينب «ع» به كربلا فرستاد و اين دو فرزند، در ركاب سالار شهيدان روز عاشورا به شهادت رسيدند.او از اينكه نتوانسته بود در واقعه كربلا شركت كند تاسف مي خورد.پس از حادثه عاشورا و شهادت حسين بن علي «ع» وي درمدينه به سوگ نشست و مردم براي تسليت گويي نزد او مي آمدند.[2] وي در سن 90 سالگي، در سال 80 هجري در مدينه درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد[3] . برخي هم درگذشت او را در شام و قبر وي را در «باب الصغير» دمشق، كنار قبر بلال مي دانند[4] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 126.

[2] معارف و معاريف، ج 4، ص 1508.

[3] همان.

[4] درباره او از جمله ر.ك: «شام، سرزمين خاطره ها»، مهدي پيشوايي، ص 77، تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 173.

عبدالله بن عباس

از جمله كساني بود كه پس از تصميم امام حسين «ع» براي رفتن به كوفه، تلاش مي كرد آن حضرت را از اين سفر بازدارد و بي وفايي كوفيان را يادآوري مي كرد و چون كلماتش در اراده امام تاثير نگذاشت، بشدت متاثر شد.[1] از كساني بود كه از شهادت سيد الشهدا پيشاپيش خبر داشت و روز عاشورا در مدينه بود و با ديدن خواب و تبديل مشكي كه داشت به خون، از كشته شدن حسين با خبر شد[2] .

ابن عباس، پسر عموي امير المؤمنين و پيامبر اكرم «ص» بود و از چهره هاي بارز مفسران اسلام محسوب مي شد كه تفسير را از حضرت علي «ع» آموخته بود.مجالس ابن عباس، آميخته به بحثهاي قرآني بود.وي از بزرگان اسلام

بود، اما نسبت به مواضع سياسي او درباره عثمان و امويان و مسائل حكومت و خلافت، نظرهاي متناقضي ابراز شده است.به لحاظ علمي، به او «حبر امت» مي گفتند.در جنگهاي علي «ع» در ركاب او بود، اما برخي آشفتگيها در عملكرد او ديده مي شود.وي در اواخر عمر نابينا شده بود.در سال 68هجري، در فتنه پسر زبير، در طائف درگذشت، در حالي كه هفتاد سال عمر داشت.محمد حنفيه بر او نماز گزارد.[3] .

---------------------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 25.

[2] امالي صدوق، ص 480.

[3] براي شرح حال مفصل او از جمله ر.ك: «اعيان الشيعة»، ج 8، ص 55. «ابن عباس و مكانته في التفسير و المعارف الاخري» از دكتر محمد باقر حجتي.

عبيدالله بن حر جعفي

كسي كه سيد الشهدا «ع» از او ياري خواست، اما توفيق همراه شدن در كاروان كربلا نيافت و امام را ياري نكرد.امام در منزلگاه قصر مقاتل، خيمه او را ديد، حجاج بن مسروق را فرستاد تا او را دعوت كند تا به اردوي امام بپيوندد و ياريش كند.وي بهانه آورد كه ازكوفه به اين خاطر بيرون آمدم كه با حسين نباشم، چون در كوفه ياوري براي او نيست. پاسخ او را كه به امام گفتند، حضرت همراه عده اي نزد او رفت و پس از گفتگوهايي پيرامون اوضاع كوفه، امام از او خواست تا با آب توبه خطاهاي گذشته اش را بشويد[1] و به نصرت اهل بيت بشتابد.عبيد الله باز هم نپذيرفت و اين كرامت و توفيق را رد كرد و از روي خيرخواهي!حاضر شد كه اسب زين شده و شمشير بران خويش را به امام دهد.

چون امام مايوس شد كه او سعادت را دريابد، فرمود:

اسب و شمشيرت از آن خودت، ما از خودت ياري و فداكاري مي خواستيم.اگر حاضر به جانبازي نيستي، ما را نيازي به مال تو نيست: «يا بن الحر!ما جئناك لفرسك و سيفك، انما آتيناك لنسالك النصرة، فان كنت بخلت علينا بنفسك فلا حاجة لنا في شي ء من مالك و لم اكن بالذي اتخذ المضلين عضدا، لاني قد سمعت رسول الله «ص» و هو يقول: من سمع داعية اهل بيتي و لم ينصرهم علي حقهم الا اكبه الله علي وجهه في النار».[2] آنگاه امام از پيش او به خيمه خويش برگشت!... وي پس از حادثه كربلا، بشدت از آن كوتاهي در ياري كردن امام پشيمان شده بود و خود را ملامت مي كرد و با شعري كه با مطلع «فيا لك حسرة ما دمت حيا...»

شروع مي شود، اين اندوه و ندامت را بيان كرده است[3] .در برخي نقلها نام او عبدالله بن حرنقل شده است. او بعدها در قيام مختار شركت كرد.[4] .

عمرو بن قيس نيز از كساني بود كه در همين منزلگاه امام حسين «ع» از او ياري خواست و او بهانه آورد.نصرت خواهي امام، تكليف مي آورد و هر كه نداي «هل من ناصر» امام را بشنود و پاسخ ندهد، جهنمي است.اين نداي استنصار، همواره در تاريخ وجود دارد.همه جا كربلا و هر روز عاشوراست و سعادت، در فدا كردن هستي و مال و جان در راه دين و به فرمان امام و رهبر الهي است و چه شقاوتي بالاتر از آنكه انسان، دعوت امام معصوم را پاسخ ندهد و نسبت به جان خويش در راه خدا بخل ورزد، جاني كه امانت الهي است!

---------------------------

پي نوشتها :

[1] وي در جنگ صفين در

لشكر معاويه بود. اشاره امام به اين گذشته است (نفس المهموم، ص 197).

[2] الفتوح، ابن اعثم كوفي، ج 5، ص 84، موسعة كلمات الامام الحسين، ص 365.

[3] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 363 به نقل از مقتل خوارزمي.

[4] نفس المهموم، ص 200.

عمرو بن قيس

وي همراه پسر عمويش در منزلگاه قصر مقاتل با امام حسين «ع» ديدار كرد.امام او را به نصرت خويش فرا خواند، ليكن هم او و هم پسر عمويش بهانه آوردند كه: پير مرديم و بدهكار و عيالمند، كالاهاي مردم نيز در دست ماست.نمي دانيم چه خواهد شد؟

مي ترسيم امانت مردم تباه شود!بدينگونه به امام، پاسخ سرد و رد دادند.حضرت نيز از آنان خواست كه بروند، تا نداي ياري خواهي حضرت را در كربلا نشنوند، چون هر كه مظلوميت و تنهايي امام را ببيند و صدايش را بشنود اما پاسخ ندهد و ياري نكند، سزاوار است كه خداوند او را در دوزخ افكند.[1] .

----------------------

پي نوشتها :

[1] موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 369، بحار الانوار، ج 45، ص 84.

عبدالله بن عباس

به قولي او همان «ابن عباس» از روايتگران معروف تاريخ عاشوراست.

از جمله كساني بود كه پس از تصميم امام حسين عليه السلام براي رفتن به كوفه، تلاش مي كرد آن حضرت را از اين سفر بازدارد و بي وفايي كوفيان را يادآوري مي كرد و چون كلماتش در اراده ي امام تأثير نگذاشت، به شدت متأثر شد. از كساني بود كه پيشاپيش از شهادت سيدالشهداء خبر داشت و روز عاشورا در مدينه بود و با ديدن خواب و تبديل مشكي كه داشت به خون، از كشته شدن حسين عليه السلام باخبر شد. ابن عباس، پسر عموي اميرالمؤمنين و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بود و از چهره هاي بارز مفسران اسلام محسوب مي شد كه تفسير را از حضرت علي عليه السلام، آموخته بود. مجالس ابن عباس، آميخته به بحثهاي قرآني بود. او از بزرگان اسلام بود، اما نسبت به مواضع سياسي او درباره ي عثمان و امويان

و مسايل حكومت و خلافت، نظرهاي متناقضي ابراز شده است. به لحاظ علمي، به او «حبر امت» مي گفتند. او در اواخر عمر نابينا شده بود. در سال 68 هجري، در فتنه پسر زبير، در طائف درگذشت، در حالي كه هفتاد سال عمر داشت و محمد حنفيه بر او نماز گزارد.

عابس بن ابي شبيب شاكري

عابس بن شبيب هم نوشته اند.

از شهداي كربلاست.عابس، از رجال برجسته شيعه و مردي دلير، سخنور، كوشا و تلاشگر، شب زنده دار، از طايفه بني شاكر بود.اين طايفه از شيعيان مخلص و فداكار درراه ولايت امير المؤمنين بودند و از شجاعان عرب به شمار مي آمدند.به آنان «فتيان العرب» مي گفتند.از كساني بود كه وقتي مسلم بن عقيل، نامه امام حسين «ع» را براي اهل كوفه خواند، به پا خاست و اعلام هواداري و حمايت كرد و پس از بيعت كوفيان با مسلم بن عقيل، بعنوان پيك، نامه اي از سوي آنان به امام حسين «ع» در مكه رساند.[1] دلاوريهاي او در كربلا مشهور است.وي همراه هم پيمان خود «شوذب»، در حماسه عاشورا به نبرد پرداخت و شهيد شد.[2] رشادتهاي او چنان بود كه سپاه كوفه از نبرد تن به تن با وي ناتوان بودند.به دستور عمر سعد، از اطراف او را سنگباران كردند.او هم زره از تن بيرون آورد وكلاه خود از سر برداشت و با تيغ بر دشمن حمله كرد و يك تنه آنقدر جنگيد تادر قلب ميدان و محاصره دشمن به شهادت رسيد.[3] سر او را از پيكرش جدا ساختند.سر مطهرش در دست عده اي بود و هر كدام مدعي بودند كه من بودم كه او را كشتم، تا به جايزه اي دست يابند.[4] . ---------------------------

پي نوشتها :

[1] ابصار العين

في انصار الحسين، ص 74، مقتل الحسين، مقرم، ص 167.

[2] معارف و معاريف، ج 4، ص 1476.

[3] سفينة البحار، ج 2، ص 147، انصار الحسين، ص 80.

[4] ابصار العين، ص 74.

عامر بن جليده (خليده)

او را از شهداي كربلا دانسته اند.در زيارت رجبيه نام او آمده است.[1] .

-------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 101.

عامر بن حسان بن شريح طائي

از اصحاب امام حسين «ع» بود كه از مكه همراه آن حضرت آمد و در كربلا در حمله اول به شهادت رسيد[1] وي از شجاعان معروف و شيعيان خالص بود.پدرش نيز در جنگ جمل و صفين، در ركاب حضرت علي «ع» جنگيده بود.

-------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين،ص 80.

عامر بن مالك

از شهداي كربلا بود.نامش در زيارت رجبيه نيز آمده است[1] .

------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين ، ص 103.

عامر بن مسلم عبدي

از شهداي كربلا بود.عامر كه اهل بصره بود، همراه غلامش «سالم» از بصره به مكه آمد و به سيد الشهدا «ع» پيوست و از آنجا همراه امام تا كربلا آمد و روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيد.[1] شرافت ديگر او آن است كه در زيارت ناحيه مقدسه نام او آمده است و سلام به او داده شده است[2] . ----------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 1، ص 78، انصار الحسين، ص 81.

[2] تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 117.

عبد الاعلي بن يزيد كلبي

از شهداي نهضت حسيني در كوفه.وي از جوانان كوفه بود كه با مسلم بن عقيل بيعت كرد.پس از دستگير شدن «هاني» توسط ابن زياد، هنگامي كه مسلم اعلان قيام كرد، عبد الاعلي سلاح بر گرفت و از خانه بيرون آمد تا در محله «بني فتيان» به مسلم بپيوندد.او را دستگير كرده، نزد ابن زياد بردند.دستور داد تا به زندانش افكنند.پس از شهادت هاني و مسلم، به دستور ابن زياد احضارش كردند و گردن زدند.[1] سلام خدا بر او باد.

---------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 105، تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 133.

عبدالرحمن بن عبدالله ارحبي

از شهداي كربلاست.وي از جمله كساني بود كه دعوتنامه كوفيان را به حضور امام حسين «ع» رسانيد و خود از همراهان مسلم بن عقيل در كوفه بود.مردي بود شجاع، موجه و محترم و تابعي.در مكه همراه امام شد و به كربلا آمد.گفته اند كه در حمله نخست به شهادت رسيد [1] نام او در زيارت رجبيه و زيارت ناحيه مقدسه آمده است.

-----------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين ، ص 81، تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 145.

عبدالرحمن بن عبدالله ازدي

از پيكهاي سيد الشهدا.او همراه قيس بن مسهر صيداوي ماموريت يافته بود كه نامه امام حسين «ع» را به مردم كوفه برساند.

عبدالرحمن بن عبد ربه انصاري خزرجي

از شهداي كربلاست.وي از اصحاب رسول خدا «ص» بود و پس از رحلت آن حضرت نيز از كساني بود كه به امير المؤمنين، اخلاص داشت و از آن حضرت قرآن آموخته بود.به نصب علي «ع» در غدير به امامت گواهي داد.روز تاسوعا با «برير» شوخي مي كرد.وقتي گفتند: الآن چه وقت شوخي است، گفت: چرا خوشحال نباشم؟ميان ما و بهشت، جز درگيري با اين كافران و شهادت فاصله اي نيست[1] او از شخصيتهاي بارز شيعي كوفه محسوب مي شد و در ايام نهضت مسلم بن عقيل، از مردم به نفع حسين بن علي «ع» بيعت مي گرفت.[2] . ----------------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 1، ص 127.

[2] انصار الحسين، ص 82، تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 145.

عبدالرحمن بن عرزة بن حراق غفاري

از شهداي كربلا.جد او از ياران علي «ع» بود كه در جنگ جمل، صفين و نهروان شركت داشت. خودش نيز از جوانان نام آور و برجسته كوفه بود.به حسين بن علي پيوست و روز عاشورا شهيد شد.[1] نامش در زيارت رجبيه هم آمده است.

بعيد نيست كه اين، همان عبد الرحمن بن عروه غفاري باشد و تشابه اسمي ميان عروه وعزره در استنساخ پيش آمده باشد[2] . ---------------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 146).

[2] مرحوم مامقاني هم اين نظر را دارد. (تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 146).

عبدالرحمن بن عروه غفاري

او و برادرش عبدالله، كه هر دو در كربلا شهيد شدند، از اشراف و شجاعان كوفه بودند و به خاندان پيامبر عشق مي ورزيدند.جدشان حراق نيز از ياران علي «ع» بود كه در سه جنگ، در ركاب آن حضرت حضور داشت.اين دو برادر با هم از كوفه به كربلا آمده بودند.هر دو با هم روز عاشورا از سيد الشهدا اذن پيكار گرفتند و با هم به ميدان رفتند.دررفتن به ميدان نبرد، از هم سبقت مي جستند.هنگام جنگ، هر كدام يك مصرع از رجز را مي خواند و نفر ديگر، مصرع دوم شعر را تمام مي كرد.اين دو برادر با هم نيز به شهادت رسيدند.[1] . -----------------

پي نوشتها :

[1] معارف و معاريف، ج 4، ص 1501.انصار الحسين، ص 83، تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 146.

عبدالرحمن بن يزيد

از شهداي كربلا به حساب آمده است.نامش در زيارت رجبيه است[1] .

-----------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 102.

عبدالله بن ابي بكر

در شمار شهداي كربلا ذكر شده است[1] .

---------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 102.

عبدالله بن بقطر (يقطر)

از شهداي نهضت امام حسين «ع» در كوفه.وي صحابي پيامبر و برادر رضاعي امام حسين «ع» بود.سه روز قبل از امام حسين «ع» به دنيا آمد.پدرش بقطر (يقطر) خادم پيامبر بود و همسرش ميمونه در خانه علي «ع» بود و ميمونه هر دو را شير مي داد[1] .او از صحابيان شهيد و از فرستادگان امام حسين «ع» بود كه نامه اي از سوي آن حضرت براي مسلم بن عقيل در كوفه مي برد.دستگير شد، وي را نزد ابن زياد بردند، سپس او را از بالاي قصر به زمين افكندند و استخوانهايش خورد شد.رمقي در بدن داشت كه عبد الملك بن عمير لخمي او را كشت[2] .

---------------------

پي نوشتها :

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 48، (پاورقي).

[2] انصار الحسين، ص 106.

عبدالله بن عروه غفاري

نامش را در شمار شهداي حمله اول در روز عاشورا آورده اند.او و برادرش عبد الرحمن، از شجاعان و اشراف كوفه و صاحبان ولايت اهل بيت بودند و در كربلا خود را به حسين بن علي «ع» رساندند.هر دو با هم به ميدان رفتند و جنگيدند و شهيد شدند[1] .

----------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 2، ص 218.

عبدالله بن عفيف ازدي

از بزرگان شيعه، كه در مجلس ابن زياد در كوفه، به او اعتراض كرد.وي از شيعيان برجسته و زاهدان روزگار در كوفه بود، نابينايي روشندل و آگاه و شجاع.چشم چپ خود را در جنگ جمل و چشم راست خود را در جنگ صفين از دست داده بود.پس از شهادت حسين «ع» وقتي ابن زياد بر منبر كوفه بالا رفت و در نكوهش خاندان پيامبر و سيد الشهدا سخن آغاز كرد، عبدالله بن عفيف با شدت و شجاعت، پاسخ ياوه هاي او را داد.ابن زياد دستور داد دستگيرش كنند. بستگانش او را از مجلس بيرون بردند.سربازان حكومت براي دستگيري او، خانه اش را محاصره كردند.وي با آنكه نابينا بود، با راهنمايي دخترش، در مبارزه اي دليرانه و شمشير به دست، با مهاجمان درگير شد.او را دستگير كرده و به شهادت رساندند.اعتراض او در مجلس ابن زياد، نوعي مبارزه آشكار با والي كوفه و حكومت يزيدي محسوب شد و شجاعت و بي باكي او در دفاع از محرمات و مقدسات، الگويي براي حقگويي در برابر جباران گشت.رجزهاي حماسي او هنگام نبرد با مهاجمان به خانه اش، نشان دهنده روح بلند و با شهامت اوست.از جمله شمشير را مي چرخاند و فرياد مي زد: و الله لو فرج لي عن بصري

ضاق عليكم موردي و مصدري به خدا سوگند اگر بينا بودم

عرصه بر شما تنگ مي شد.

او را گردن زده و در كناسه كوفه به دار آويختند.[1] .

-------------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 119، سفينة البحار، ج 2، ص 135حركت انقلابي فرزند عفيف را نخستين جرقه انقلاب بر ضد سلطه اموي پس از حادثه كربلا دانسته اند.

عبدالله بن عمير كلبي

جزء اولين شهداست كه از جبهه امام حسين «ع» در روز عاشورا به ميدان نبرد رفت. وي كه كنيه اش ابو وهب بود، جواني دلاور و حماسي از شيعيان كوفه بود.به كوفه آمده، در نزديكي بئر العبد خانه اي گرفت و با همسرش به آنجا منتقل شد.وقتي ديد عمر سعد، نيرو آماده و سازماندهي مي كند تا از نخيله به جنگ حسين بن علي «ع» در كربلا بروند، پيش خود گفت: به خدا قسم شيفته جهاد با مشركان بودم.اميدوارم جنگ با اينان كه به نبرد فرزند پيامبر مي روند، نزد خداوند كم ثواب تر از جهاد با مشركان نباشد.پيش همسرش رفت و نيت خود را با او در ميان گذاشت، شبانه هر دو از كوفه بيرون رفتند و شب هشتم محرم به ياوران حسين در كربلا پيوستند. همسر او نيز از شهداي كربلا بود. پس از شهادت عبدالله، زنش خود را به بالين او رساند و خاك از چهره او مي زدود كه به دستور شمر، يكي از غلامانش (به نام رستم) با گرزي بر سر او زد و كنار شوهرش به شهادت رسيد.عبدالله، دومين شهيد از اصحاب امام حسين «ع» بود.[1] نامش در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.

-------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 84، موسوعة العتبات المقدسه، ج 8، ص 66.

عبدالله بن مسمع همداني

از تلاشكران در راه نهضت عاشورا.پيكي بود كه نامه سليمان بن صرد و جمعي از بزرگان كوفه را در مكه به امام حسين «ع» رساند.محتواي نامه، دعوت به آمدن آن حضرت به كوفه بود.وي نامه را در 10 رمضان سال 60 به امام رساند.

عبدالله بن يزيد بن نبيط (ثبيط) عبدي

او و برادرش عبيد الله، همراه پدرشان يزيد بن نبيط، پس از آنكه اهل بصره نامه كمك خواهي سيد الشهدا «ع» را دريافت كردند، از بصره به كمك امام حسين رفتند تا به رسالت «نصرت امام» قيام كنند.به نقلي در حمله اول در روز عاشورا شهيد شدند.[1] نام او و برادرش عبيد الله در زيارت ناحيه مقدسه آمده است.

------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 85.

عبيدالله بن يزيد بن نبيط (ثبيط) عبدي

او و برادرش عبدالله و پدرش از شهداي كربلا بودند.از بصره به مكه رفته و به كاروان حسين «ع» پيوستند و همراه آن حضرت به كربلا رفتند.شهادتشان در حمله اول بود.[1] نام اين جمع، در زيارت ناحيه مقدسه، همراه با سلام بر اين سه شهيد چنين آمده است: «السلام علي عبدالله و عبيد الله، ابني يزيد بن ثبيت القيسي»[2] .

-----------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 85.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 72.

عثمان بن فروه (عروه) غفاري

از شهداي كربلا به شمار آمده است.نامش در زيارت رجبيه نيز آمده است.احتمال داده اند كه او همان قرة بن ابي قره غفاري باشد.[1] .

----------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 102.

عمار بن ابي سلامه دالاني

از شهداي كربلا.اهل كوفه بود، محضر رسول خدا «ع» را نيز درك كرده و از اصحاب علي «ع» بود كه در ركابش در سه جنگ جمل، صفين و نهروان شركت داشت.در كربلا درحمله اول به شهادت رسيد.نامش در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.[1] .

-----------------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 2، ص 126.

عمار بن حسان طائي

از شهداي كربلاست كه نامش در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.وي از شيعيان خالص و از شجاعان معروف بود.از مكه همراه امام به كربلا آمد و در پيش روي آن حضرت به شهادت رسيد.[1] .

-----------------------

پي نوشتها :

[1] تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 317.

عمارة بن صلخب ازدي

از جوانان شجاع كوفه بود كه در نهضت مسلم بن عقيل، به هواداري او برخاست و با او بيعت كرد و از ديگران براي مسلم بيعت مي گرفت.دستگير و زنداني شد.ابن زياد، پس از آنكه هاني و مسلم را شهيد كرد او را هم احضار نمود و دستور داد تا وي را ميان قبيله «ازد» برده، گردن زدند.[1] . -------------------------

پي نوشتها :

[1] تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 323، انصار الحسين، ص 106 (به نقل از تاريخ طبري).

عمارة بن عبدالله سلولي

از كساني بود كه همراه قيس بن مسهر صيداوي، پيغام و نامه ابا عبدالله الحسين «ع» را به كوفه برد.

عمران بن كعب بن حارث اشجعي

از شهداي كربلاست كه در حمله اول به درجه شهادت رسيد.شيخ طوسي او را در زمره ياران حسين «ع» شمرده است.[1] .

----------

پي نوشتها :

[1] تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 351.

عمر بن جندب حضرمي

از شهداي كربلاست، از حضرموت يمن.نامش در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.[1] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 87.

عمر بن خالد صيداوي

از شهداي كربلاست، از طايفه بني اسد.وي پس از كشته شدن تعدادي از ياران، ازسيد الشهدا «ع» اذن گرفته، به ميدان رفت و به شهادت رسيد.[1] .

----------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 23.

عمر بن عبدالله

از ياران سيد الشهدا و شهيد نماز، كه روز عاشورا به فيض شهادت رسيد.وي از چهره هاي سرشناس شيعه در كوفه و مردي آگاه و شجاع و اسلحه شناس بود.مسلم بن عقيل در ايام بيعت گرفتن از مردم براي نهضت حسيني، او را مسؤول دريافت اموال وخريد اسلحه قرار داده بود.نامش عمر بن عبدالله بود.[1] پيش از شروع درگيريهاي كربلاخود را از كوفه به كربلا رساند و به امام پيوست.

روز عاشورا، كه ياران حسين بن علي «ع» بتدريج شهيد مي شدند و از تعدادشان كاسته مي شد و اين كاهش محسوس بود، ابو ثمامه هنگام ظهر خدمت امام آمد و گفت: جانم فداي تو! چنين مي بينم كه دشمنان به تو نزديك شده اند.به خدا قسم تو كشته نخواهي شدمگر آنكه من پيش از تو كشته شوم.دوست دارم خداي خويش را در حالي ديدار كنم كه اين نماز را كه وقتش نزديك شده بخوانم.امام، نگاهي به بالا افكند، فرمود: نماز را به يادآوردي، خدا تو را از نماز گزاران ذاكر قرار دهد.آري، اينك اول وقت نماز است.مهلتي ازسپاه دشمن خواستند.آنگاه ابو ثمامه و جمعي ديگر، با امام حسين «ع» نماز جماعت خواندند.[2] وي جزء آخرين سه نفري بود كه از ياران امام تا عصر عاشورا زنده مانده بودند.برخي گفته اند كه در اثر جراحتهاي بسيار بر زمين افتاد، خويشانش او را به دوش كشيده و از ميدان به در بردند و مدتها بعد از دنيا رفت.[3] . ----------------------

پي نوشتها

:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 177.برخي هم «عمرو بن عبدالله» نوشته اند.مثل تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 333.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 136، بحار الانوار، ج 45، ص 21.

[3] عنصر شجاعت، ج 2، ص 151.

عمرو بن جناده انصاري

از شهداي نوجوان كربلا، كه پدرش نيز در ركاب سيد الشهدا «ع» شهيد شد.اين جوان چون خواست به ميدان رود، امام فرمود: پدر اين جوان كشته شد، شايد مادرش راضي نباشد كه به ميدان رود.گفت: مادرم دستور داده كه به ميدان بروم و لباس جنگ بر من پوشانده است.[1] او كه 9 ساله يا 11 ساله بود، به ميدان رفت و رجز خواند و جنگيد تا كشته شد.سر او را به طرف سپاه امام حسين «ع» افكندند.مادرش (بحريه بنت مسعود خزرجي) آن سر را برداشت و گفت: چه نيكو جهاد كردي، پسرم!اي شادي قلبم، اي نور چشمم! سپس سر را پرتاب كرد و با آن كسي را كشت، سپس چوبه خيمه را برداشت و حمله كردكه به وسيله آن بجنگد.امام حسين «ع» مانع شد و او را به خيمه زنان برگرداند.نام عمرو بن جناده در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.[2] در برخي منابع، عمر بن جناده ذكر شده است. ---------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 86.

[2] تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 327.

عمرو بن خالد بن حكيم ازدي

از شهداي كربلاست.از طايفه بني اسد و از مخلصان ولاي اهل بيت بود و در كوفه موقعيتي داشت.از قيام كنندگان همراه مسلم بود و پس از شهادت مسلم، پنهان شد.پس از شهادت قيس بن مسهر از كوفه به استقبال كاروان حسيني بيرون رفت و در منزلگاه حاجز همراه غلامش سعد به امام پيوست.سپاه حر مي خواست از پيوستن آن دو به ياران امام جلوگيري كند، اما با حمايت امام، به سيد الشهدا «ع» پيوستند و در عاشورا در حمله اول به شهادت رسيدند.نام او در زيارت ناحيه هم آمده است.[1] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر

شجاعت، ج 1، ص 339.

عمرو بن ضبيعه تميمي

از سواركاران دلير كوفه، كه از كوفه همراه سپاه عمر سعد بيرون آمد، ولي در كربلا به ياران حسن «ع» پيوست و در ركاب آن حضرت شهيد شد.نامش در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.[1] علت پيوستن او به امام آن بود كه ديد سپاه كوفه نه شرايط امام را مي پذيرد و نه مي گذارد كه وي از جايي كه آمده، به همان جا باز گردد.[2] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 3، ص 19.

[2] تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 332.

عمرو بن عبدالله جندعي

از ياران سيد الشهدا و شهيد نماز، كه روز عاشورا به فيض شهادت رسيد.وي از چهره هاي سرشناس شيعه در كوفه و مردي آگاه و شجاع و اسلحه شناس بود.مسلم بن عقيل در ايام بيعت گرفتن از مردم براي نهضت حسيني، او را مسؤول دريافت اموال و خريد اسلحه قرار داده بود.نامش عمر بن عبدالله بود.[1] پيش از شروع درگيريهاي كربلا خود را از كوفه به كربلا رساند و به امام پيوست.

روز عاشورا، كه ياران حسين بن علي «ع» بتدريج شهيد مي شدند و از تعدادشان كاسته مي شد و اين كاهش محسوس بود، ابو ثمامه هنگام ظهر خدمت امام آمد و گفت: جانم فداي تو! چنين مي بينم كه دشمنان به تو نزديك شده اند.به خدا قسم تو كشته نخواهي شدمگر آنكه من پيش از تو كشته شوم.دوست دارم خداي خويش را در حالي ديدار كنم كه اين نماز را كه وقتش نزديك شده بخوانم.امام، نگاهي به بالا افكند، فرمود: نماز را به يادآوردي، خدا تو را از نماز گزاران ذاكر قرار دهد.آري، اينك اول وقت نماز است.مهلتي ازسپاه دشمن خواستند.آنگاه ابو ثمامه و جمعي ديگر، با امام

حسين «ع» نماز جماعت خواندند.[2] وي جزء آخرين سه نفري بود كه از ياران امام تا عصر عاشورا زنده مانده بودند.برخي گفته اند كه در اثر جراحتهاي بسيار بر زمين افتاد، خويشانش او را به دوش كشيده و از ميدان به در بردند و مدتها بعد از دنيا رفت.[3] . --------------------

پي نوشتها :

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 177.برخي هم «عمرو بن عبدالله» نوشته اند.مثل تنقيح المقال، مامقاني، ج 2، ص 333.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 136، بحار الانوار، ج 45، ص 21.

[3] عنصر شجاعت، ج 2، ص 151.

عمرو بن قرظه انصاري

از شهداي كربلاست.پدر او (قرظه) از اصحاب علي «ع» و از خزرجياني بود كه به كوفه آمد و آنجا ماندگار شد و در ركاب علي «ع» با دشمنانش جنگيد.عمرو، از كوفه آمد و در كربلا، روز ششم محرم به سيد الشهدا «ع» پيوست.امام در گفتگوهايش با عمر سعد، اورا براي مكالمه مي فرستاد و او جواب مي آورد، تا آنكه شمر از كوفه آمد و اين مذاكره قطع شد.[1] روز عاشورا جلوي امام حسين «ع» ايستاده بود و تيرهاي دشمن را با سينه و پيشاني خود به جان مي خريد و اينگونه از جان امام محافظت مي كرد.زخمهاي زيادي بر پيكرش نشست.به امام خطاب كرد كه: اي پسر پيامبر!آيا وفا كردم؟حضرت فرمود: آري!تو پيش از من به بهشت مي روي.از من به پيامبر سلام برسان و بگو كه من در پي تو مي آيم و... افتاد و شهيد شد.[2] نامش در زيارت ناحيه آمده است.برخي هم شهادتش را در عرصه ميدان و پس از رجز و رزم گفته اند.رجز او چنين بود: قد علمت كتيبة الانصار

اني ساحمي حوزة الذمار ضرب غلام غير نكس شاري

دون حسين مهجتي و داري[3] .

---------------

پي

نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 2، ص 160.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 306.

[3] عبرات المصطفين، ج 2، ص 30.

عمرو بن مطاع جعفي

نامش در شمار شهداي كربلا آمده است.[1] .

-----------------

پي نوشتها :

[1] مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 102.

عمير بن عبدالله مذحجي

از شهداي كربلاست.پس از سعد بن حنظله، به ميدان رفت و پس از رجز خواني جنگيد تا شهيد شد.رجزش چنين بود: قد علمت سعد وحي مذحج

اني لدي الهيجاء ليث محرج... [1] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 18.

عباس جدلي

به قولي او همان «عباس بن جعده جولي» است.

عائذ بن مجمع بن عبدالله

او پسر مجمع بن عبدالله بن عائذي بود. عائذ به همراه پدرش با راهنمايي طرماح بن عدي در بين راه خود را به اردوي امام حسين عليه السلام رسانيدند. عائذ و پدرش قبل از نخستين حمله در روز عاشورا به شهادت رسيدند ولي نظر ديگر اين است كه ايشان در حمله اول به درجه رفيع شهادت نايل آمدند.

عائذ بن مجمع عائذي

برخي از مورخين او را از شهداي روز عاشورا دانسته اند.

عابر بن حساس بن شريح

برخي از مورخين او را از شهداي روز عاشورا دانسته اند.

عابس ابن ابي شبيب شاكري

عابس بن ابي شبيب بن شاكر بن ربيعه بن مالك بن صعب بن معاويه بن كثير بن مالك بن جشم بن حاشد الحمداني الشاكري.

بني شاكر تيره اي از قبيله حمدان، و عابس از اهالي كوفه محسوب مي شود.

بني شاكر از مخلصين ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بودند به طوري كه در جنگ صفين، آن حضرت در مورد ايشان فرمود: «اگر بني شاكر هزار نفر بودند خداي تعالي بدرستي و حقيقتا عبادت مي شد».

سوابق و فضايل عابس:

از شخصيتهاي بارز شيعه، مدير، ارجمند، شجاع، سخنور، زاهد و شب زنده دار بود. او از مردان پاك، خالص، و قهرماني شورانگيز و از بزرگترين انقلابيون محسوب مي شد.

از سخنان او با مسلم بن عقيل چنين به نظر مي رسد كه شخصي محتاط و دقيق و به بيعت مردم كوفه اطمينان چنداني نداشته، ولي با اين همه او شخصي با اراده در جهت انقلاب بوده است.

مسلم بن عقيل او را به عنوان پيك خويش به سوي امام حسين عليه السلام فرستاد، تا بيعت مردم كوفه را به اطلاع امام عليه السلام برساند و امام عليه السلام را براي ورود به كوفه دعوت كند، اين حادثه پيش از دگرگوني و تغيير اهالي كوفه اتفاق افتاد.

عابس از متقدمين شيعه، حافظ و حامل حديث، و او را مجلسي بود كه شيعيان به خدمتش مي رسيدند و از او اخذ حديث مي كردند.

در ابتداي ورود مسلم عليه السلام به كوفه كه در خانه مسلم بن عوسجه مهمان بود و نامه حضرت امام حسين عليه السلام را براي مردم كوفه قرائت مي كرد، در يك نوبت از قرائت عابس برخاست و سخنان دقيقي بعد از حمد و ثناي الهي خطاب به مسلم عليه السلام ايراد

كرد:

«اما بعد، پس من خبر نمي دهم شما را از مردم و نمي دانم چه در دل ايشان هست و مغرور نمي سازم شما را به ايشان، به خدا سوگند كه من خبر مي دهم شما را از آنچه در درون نفس خودم هست، به خدا قسم كه اطاعت مي كنم شما را هر گاه بخوانيد مرا، و مي جنگم با دشمنان شما و پيوسته در ياري شما شمشير مي زنم تا خدا را ملاقات كنم و مزد خود نخواهم مگر از خدا.

پسر حبيب بن مظاهر برخاست و گفت خدا تو را رحمت كند اي عابس همانا آنچه در دل داشتي به مختصر قولي ادا كردي، قسم به خداوندي كه نيست جز او خداوندي بحق، من نيز مثل عابس و بر همان عزم هستم.

بعد از شهادت شوذب، عابس خدمت حضرت امام حسين عليه السلام رسيد و بعد از سلام، عرض كرد: يا اباعبدالله هيچ آفريده اي چه از نزديك چه دور چه خويش چه بيگانه در روي زمين نيست كه در نزد من عزيزتر و محبوب تر از تو باشد و اگر قادر بوده كه دفع اين ظلم و قتل را از تو بنمايم به چيزي كه از خون و جان من عزيزتر بود، سستي در آن نمي كردم و اين كار را به پايان مي رسانيدم. آنگاه آن حضرت را سلام داده و عرض كرده:

شاهد باش كه من بر تو و دين پدر تو هستم، پس با شمشير كشيده به ميدان تاخت.

ربيع بن تميم كه از دشمنان بود مي گويد: من عابس را كه به ميدان آمد شناختم، چون از قبل با او آشنا بودم و شجاعت و مردانگي او را در جنگها مشاهده كرده بودم و

شجاعتر از او كسي را نديده بودم، در اين وقت لشگر را ندا در دادم كه اي مردم «هذا اسد الاسود هذا ابن ابي شبيب»

«اين شير شيران، ابن ابي شبيب است». هركس به جنگ او برود، سالم برنمي گردد.

عابس چون شعله آتش، در ميدان جولان مي كرد و مبارز مي طلبيد، و هيچ كس جرأت جنگيدن با او را نداشت و لذا پيوسته چون شير غرش مي كرد و مي گفت: «الا رجل، الا رجل»؟! «آيا مردي نيست، آيا مردي نيست؟!» تا اينكه اين صحنه بر عمر بن سعد ناگوار آمد دستور داد عابس را سنگباران بكنند پس لشگريان از هر سو به جانب او سنگ انداختند. عابس كه چنين ديد زره و كلاه خود را از تن بيرون كرده و بر لشكر حمله نمود.

ربيع مي گويد: به خدا سوگند عابس به هر طرف كه حمله مي كرد بيش از دويست نفر از پيش او مي گريختند و بر روي يكديگر مي افتادند.

بدين گونه رزم كرد تا آن كه لشكر از هر طرف او را احاطه كردند و از زيادي جراحت سنگ، زخم شمشير و نيزه او را از پاي در آورد.

سپس سرش را از تن جدا كردند و من سر او را در دست جماعتي از شجاعان ديدم كه هر يك ادعا مي كرد كه من او را كشتم. ابن سعد گفت:

نزاع و مخاصمه نكنيد هيچكس يك تنه او را نكشت بلكه همگي در كشتن او همدست شديد.

در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه نامش وارد شده است:

«السلام علي عابس بن ابي شبيب الشاكري».

عابس بن شبيب

از شهداي كربلاست. به قولي وي همان «عابس بن ابي شبيب شاكري» است.

عامر بن جليده

بعضي مورخين او را از شهداي كربلا دانسته اند. نام آن بزرگوار در زيارت رجبيه آمده است.

عامر بن حسان طايي

عمار بن حسان بن شريح بن سعد بن حارثة بن لام بن عمرو بن ظريف بن عمرو بن ثمامه بن ذهل بن جذعان بن سعد بن طي.

او از شيعيان مخلص در ولايت و از شجاعان معروف و پدرش حسان از مجاهدين جنگ جمل و از شهداي جنگ صفين، و از اصحاب حضرت علي عليه السلام بوده است.

او در مكه به خدمت حضرت امام حسين عليه السلام رسيده و همچنان در محضر آن حضرت بود، تا اينكه همراه امام عليه السلام وارد كربلا شده و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيد.

عبدالله بن احمد بن عامر بن سليمان بن صالح بن وهب بن عمار كه يكي از علما و از راويان حديث بوده، از نوادگان عمار مي باشد، كه از طريق پدرش (احمد) از حضرت رضا عليه السلام روايت نقل كرده و كتاب «قضاياي اميرالمؤمنين عليه السلام» از تأليفات ايشان مي باشد.

نجاشي از عبدالله بن احمد نقل مي كند كه پدرش متولد سال 157 هجري قمري بوده و در سال 194 در طوس حضرت امام رضا عليه السلام را ملاقات كرده است.

و من هم ملاقات كردم حضرت امام علي النقي عليه السلام و حضرت امام حسن عسگري عليه السلام را، و پدرم مؤذن آن دو بزرگوار بود. نام عمار در زيارت ناحيه مقدسه وارد شده است.

عامر بن خليده

بعضي مورخين او را از شهداي كربلا دانسته اند. نام آن بزرگوار در زيارت رجبيه آمده است.

عامر بن مالك كوفي

عامر بن مالك نيز از اصحاب ابي عبدالله در صحنه كربلا و عاشورا است چنانكه در زيارت رجبيه است: السلام علي عامر بن مالك...

عامر بن مسلم بن عبدي

عامر بن مسلم بن حسان بن شريح بن سعد بن حارثه السعدي البصري.

عامر از شيعيان بصره و به قولي از طايفه عبدي و به قولي از طايفه سعدي بود.

عبدي و سعدي هر دو از تيره هاي عبدالقيس و عدناني مي باشند.

از جمله فضايل و سوابق عامر اين است كه خودش در خدمت حضرت امام حسين عليه السلام در كربلا به فيض شهادت نايل گشت و پدرش مسلم در جنگ صفين در خدمت حضرت امام علي عليه السلام بوده و به شهادت رسيده است.

عامر و مولايش سالم به همراه يزيد بن ثبيط در مكه به خدمت امام حسين عليه السلام شرفياب شده و همچنان در خدمتش بودند تا اين كه با هم به كربلا آمدند و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيدند.

نام عامر در زيارت ناحيه مقدسه وارد شده است. «السلام علي عامر بن مسلم...»

عباد بن مهاجر جهني

عباد از وادي جهنيه (كه آب از آنجا به ينبع و به مدينه و اطراف سرازير مي شود) مي باشد. عباد كه از صالحان و محبان عترت طاهرين است از جهنيه به امام ملحق شد در حالي كه خبر شهادت مسلم بن عقيل را به حضرت داده بودند يعني سرزمين زباله - و بسياري از اعراب از اينجا از امام عليه السلام جدا شدند - و اصحاب خاص امام عليه السلام ماندند. عباد نيز در كنار امام تا كربلا بود و پس از قتال سخت با دشمن شهيد گرديد.

عباس بن جعده جدلي كوفي

از قبيله بني جدل است و از شيعيان اميرالمؤمنين كه با مسلم بن عقيل در كوفه بيعت نمود و يكي از كساني است كه مسلم بن عقيل رايت و پرچمي براي او تنظيم كرد تا در يورش و حمله به دارالاماره عبيدالله بن زياد از سرداران اصحاب مسلم باشند - مأمورين و سربازان ابن زياد وقتي حضرت مسلم را شهيد كردند به سراغ عباد بن مهاجر رفته او را نزد عبيدالله بن زياد بردند. و ابن زياد دستور داد او را گردن بزنيد. عباد را شهيد نمودند و عباد همانند مسلم و هاني از شهداي كوفه به حساب مي آيد.

عباس بن جعده جولي

عباس بن جعده جولي، اهل كوفه و از ياران باوفاي حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام بود كه در روز قيامش پرچم قبيله مدينه را به دست عباس داده بود.

او به وسيله محمد بن اشعث دستگير شده و تحويل ابن زياد گرديد و بعد از شهادت حضرت مسلم عليه السلام به امر ابن زياد به شهادت رسيد. عباس از شهداي كوفه بوده ولي در ثواب و عظمت با شهداي كربلا مساوي مي باشد.

عبدالاعلي بن يزيد كلبي

بنوعليم بن جناب تيره اي از قبيله ي «كنانة» عذره و «قضاعة» و از اعراب قحطان مي باشند.

از شهداي نهضت حسيني در كوفه. او از جوانان كوفه بود كه با مسلم بن عقيل بيعت كرد. پس از دستگير شدن «هاني» توسط ابن زياد، هنگامي كه مسلم اعلان قيام كرد، عبدالاعلي سلاح برگرفت و از خانه بيرون آمد تا در محله ي «بني فتيان» به مسلم بپيوندد. او را دستگير كرده، نزد ابن زياد بردند. دستور داد تا به زندانش افكنند. پس از شهادت هاني و مسلم، به دستور ابن زياد احضارش كردند و گردن زدند. سلام خدا بر او باد.

او جواني بود از اهالي كوفه و جزء كساني كه با مسلم بن عقيل بيعت كردند. هنگامي كه مسلم حركت خويش را بعد از دستگيري «هاني بن عروة» اعلام كرد «عبدالاعلي» لباس رزم پوشيد و از منزل خويش بيرون آمد تا در محله ي «بني فتيان» به مسلم بپيوندد؛ «كثير بن شهاب بن حصين حارثي» كه از قبيله ي مذحج بود، او را دستگير نمود. «كثير» مزدور عبيدالله بن زياد بود و به فرمان او طرفداران خويش را از قبيله ي مذحج گرد آورده بود تا مردم را وادارد كه از طرفداري و حمايت مسلم بن عقيل دست بردارند. «كثير

بن شهاب»، «عبدالاعلي بن يزيد كلبي» را دستگير و به پيش عبيدالله بن زياد آورد. عبدالاعلي به ابن زياد گفت: «تو را اراده كردم و به قصد تو بيرون آمدم». عبيدالله سخنش را باور نكرد، فرمان داد تا عبدالاعلي زنداني شود.

بعد از آنكه عبيدالله، «مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروة» را به شهادت رساند، فرمان داد تا عبدالاعلي را پيش او آوردند. عبيدالله به او گفت: «ما را از كار خويش آگاه كن و بگو كه چرا از خانه بيرون آمدي». عبدالاعلي گفت:«خدا تو را اصلاح كند، من از خانه بيرون آمدم تا ببينم مردم چه مي كنند. كثير بن شهاب مرا دستگير كرد.» عبيدالله گفت: «سوگند بخور كه جز آنچه گفتي هدفي ديگر تو را به بيرون آمدن از خانه نكشانده است و گناه اين سوگند اگر دروغ بگويي بر عهده ي توست». عبدالاعلي از سوگند خوردن امتناع ورزيد. عبيدالله دستور داد: او را به «جبانة السبيع» برده و گردنش را بزنند. مأموران او را به آنجا برده و سر از تنش جدا ساختند. (جبانة السبيع: نام يك بلندي در حومه ي شهر كوفه). او از شهداي كوفه محسوب مي شود.

عبدالرحمان بن حجاج

از شهداي كربلا، او و پدرش (مسعود بن حجاج) در حمله ي اول به شهادت رسيدند. برخي گفته اند اين دو همراه سپاه عمر سعد از كوفه بيرون آمده بودند؛ ولي در كربلا به سوي حسين عليه السلام آمدند. نامشان در زيارت ناحيه ي مقدسه هم آمده است.

عبدالرحمان بن عبد رب انصاري

او از قبيله خزرج انصار مدينه، اهل و ساكن كوفه بوده است. و داراي سوابق اجتماعي، سياسي و فضايل درخشاني مي باشد:

او از اصحاب و راويان حديث از حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و از اصحاب و شاگردان حضرت علي عليه السلام محسوب مي شده.

روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از مردم پرسيد، هر كس حديث غدير را از حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شنيده است شهادت بدهد، اين افراد اجابت كردند:

«عبدالرحمن بن عبد رب انصاري، ابوايوب انصاري، ابوعمرة بن عمرو بن محصن، ابوزينب، سهل بن حنيف، خزيمة بن ثابت، عبدالله بن ثابت، حبشي بن جنادة سلولي، عبيد بن عازب، نعمان بن عجلان انصاري، ثابت بن وديعه، ابوفضالة انصاري».

اينان گفتند: «نشهد انا سمعنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول الا ان الله عزوجل وليي و انا ولي المؤمنين الا فمن كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و اعن من اعانه».

عبدالرحمن قرآن را از حضرت علي عليه السلام ياد گرفته و تربيت شده ي او و از شخصيتهاي برجسته كوفه، و يكي از كساني بود كه براي امام حسين عليه السلام در كوفه بيعت مي گرفت.

و از مكه تا كربلا در خدمت امام عليه السلام بود تا اينكه در روز عاشورا در حمله نخست

به شهادت رسيد.

عبدالرحمن ارحبي

عبدالرحمن بن عبدالله بن الكدن بن ارحب بن دعام بن مالك بن معاويه بن صعب بن رومان بن بكير الحمداني الارحبي بوده و بني ارحب تيره اي از قبيله حمدان مي باشند. گويا عبدالرحمن هم اهل كوفه بوده او مردي شجاع، فعال، بافضيلت و پدرش از صحابه، و خودش هم از تابعين، يكي از هفت نفري است كه پيامها و نامه هاي كوفيان را در مكه به محضر حضرت امام حسين عليه السلام تسيم كردند، و آن هفت نفر عبارتند از: «قيس بن مسهر، عبدالرحمن ارحبي، عبدالله بن وال تميمي، عبدالله بن سبع، سعيد بن عبدالله حنفي، هاني بن هاني سبيعي، عمارة بن عبيد سلولي».

عبدالرحمن ارحبي، قيس بن مسهر و عمارة بن عبيد را امام عليه السلام از مكه به همراه مسلم بن عقيل عليه السلام به كوفه فرستاد.

آنان از ياوران مسلم عليه السلام بودند تا اين كه مسلم عليه السلام به شهادت رسيد.

آنگاه عبدالرحمن به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و از جمله اصحابش بود كه وارد كربلا شده و در روز عاشورا به شهادت رسيد.

بنا به قول مناقب او در حمله نخست به شهادت رسيد ولي ابصارالعين مي نويسد: عبدالرحمن در روز عاشورا بعد از مشاهده مظلوميت جبهه حق، از امام عليه السلام اجازه جهاد گرفته و عازم ميدان شده و مدام جنگيده تا اين كه به فيض شهادت نايل گشت.

و در هنگام مبارزه رجزهايي هم قرائت مي كرده كه قسمتي ازآن به شرح ذيل مي باشد: صبرا علي الاسياف و الاسنه

صبرا عليها الدخول الجنه «اي نفس براي خاطر ورود به بهشت در مقابل شمشيرها و نيزه ها صبور باش».

نام او در زيارت ناحيه مقدسه وارد شده است: «السلام علي عبدالرحمن بن عبدالله بن

الكدر الارحبي» به نظر معجم رجال الحديث عبدالرحمن بن عبدالله ارحبي همان عبدالرحمن بن عبدالله ازدي مي باشد.

عبدالرحمن بن بشر خثعمي

از شهداي عاشوراي حسيني و از كساني است كه حسن عاقبت نصيبش شد زيرا از لشكريان عمر سعد بود كه به سپاه امام حسين عليه السلام پيوست.

عبدالرحمن بن زيد

از شهداي كربلا به حساب آمده است. نامش در زيارت رجبيه وارد شده است.

عبدالرحمن بن عبدالله ارحبي

از شهداي كربلاست. او از جمله كساني بود كه دعوتنامه ي كوفيان را به حضور امام حسين عليه السلام رسانيد و خود از همراهان مسلم بن عقيل در كوفه بود. مردي بود شجاع، موجه و محترم و تابعي. در مكه همراه امام شد و به كربلا آمد. گفته اند كه در حمله ي نخست به شهادت رسيد. نام او در زيارت رجبيه و زيارت ناحيه ي مقدسه آمده است.

ارحب: قبيله اي بزرگ از قبايل حمداني مي باشد و از اعراب قحطان. (يمن، عرب جنوب)

عبدالرحمن بن عبدالله ازدي

از پيكهاي سيدالشهداء عليه السلام مي باشد. او همراه قيس بن مسهر صيداوي مأموريت يافته بود كه نامه ي حسين عليه السلام را به مردم كوفه برساند.

به نظر معجم رجال الحديث عبدالله ازدي همان عبدالرحمن بن عبدالله ارحبي مي باشد، كه در روز عاشورا به فيض شهادت نايل گشت.

عبدالرحمن بن عبدالله بن كدر ارحبي

به قولي او همان «عبدالرحمن بن عبدالله ارحبي» از شهداي كربلاست.

عبدالرحمن بن عبدالله بن كدن ارحبي

به قولي او همان «عبدالرحمن بن عبدالله ارحبي» از شهداي كربلاست.

عبدالرحمن بن عبدالله يزني

از شهداي كربلاست. ابن شهر آشوب، خوارزمي و مؤلف بحارالانوار نام او را ذكر كرده اند. يزني: منسوب به (يزن) تيره اي از قبيله ي «حمير». (يمن، عرب جنوب).

به قولي «عبدالرحمن بن عبدالله يزني» همان عبدالرحمن بن عبدالله بن كدي ارحبي است.

عبدالرحمن بن عبدالله يزني حميري

منسوب به قبيله «حمير» بوده و «يزن» تيره اي از اين قبيله مي باشد. بعضي از محققين ايشان را همان عبدالرحمن بن عبدالله ازدي مي شناسند. و قبيله حمير اصالت يمني دارد.

ولي معجم رجال الحديث و مناقب و مقتل خوارزمي و بحارالانوار و نفس المهموم و ناسخ التواريخ او را به همين نام از شهداي كربلا دانسته اند. و نهمين نفر از اصحاب امام حسين عليه السلام هست كه به ميدان مبارزه رفته است.

بنا به نقل مناقب، عبدالرحمن بعد از مسلم بن عوسجه به شهادت رسيد و هنگام جهاد اين رجز را خواند: انا بن عبدالله من آل يزن

ديني علي دين حسين و حسن اضربكم ضرب فتي من اليمن

ارجو بذلك الفوز عند المؤتمن «من فرزند عبدالله از قبيله يزن بوده و دين من، دين امام حسن و امام حسين عليهماالسلام مي باشد. همچون زدن جوان يمني مي زنم شما را، و به خاطر اين جهادم رستگاري را از خداي تعالي اميدوارم».

عبدالرحمن خود را در ميان لشكر دشمن افكنده و تني چند را به هلاكت رسانيد، سپس به فيض شهادت نايل گشت.

عبدالرحمن بن عبد ربه انصاري خزرجي

او از جمله ياران امام حسين عليه السلام و از شهيدان واقعه عاشورا و همان كسي است كه در شب عاشورا، جناب برير بن خضير حمداني از شوق شهادت با وي شوخي مي كرد.

اهل كوفه و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و پس از رحلت آن حضرت نيز از كساني بود كه به اميرالمؤمنين عليه السلام، اخلاص داشت و از آن حضرت قرآن آموخته بود. به نصب علي عليه السلام در غدير به امامت گواهي داد.

روز تاسوعا «برير» شوخي مي كرد. وقتي گفتند: «الان چه وقت شوخي است، گفت:

چرا خوشحال نباشم؟ ميان ما و بهشت، جز درگيري با اين كافران و شهادت فاصله اي نيست. او از شخصيتهاي بارز شيعي كوفه محسوب مي شد و در ايام نهضت مسلم بن عقيل، از مردم به نفع حسين بن علي عليه السلام بيعت مي گرفت.

خزرجي: منسوب به قبيله ي خزرج، (يمن، عرب جنوب).

عبدالرحمن بن عروة بن حراق غفاري

او و برادرش عبدالله، كه هر دو در كربلا شهيد شدند، از اشراف و شجاعان كوفه بودند و به خاندان پيامبر عشق مي ورزيدند. جدشان حراق نيز از ياران علي عليه السلام بود كه در سه جنگ، در ركاب آن حضرت حضور داشت. اين دو برادر با هم از كوفه به كربلا آمده بودند. هر دو با هم روز عاشورا از سيدالشهدا عليه السلام اذن پيكار گرفتند و با هم به ميدان رفتند در رفتن به ميدان نبرد، از هم سبقت مي جستند هنگام جنگ هر كدام يك مصرع از رجز را مي خواند و نفر ديگر، مصرع دوم شعر را تمام مي كرد. اين دو برادر با هم به شهادت رسيدند.

نامش در زيارت رجبيه هم آمده است. بعيد نيست كه اين، همان «عبدالرحمن بن عروه ي غفاري» باشد و تشابه اسمي ميان عروه و غرره در استنساخ پيش آمده باشد.

غفاري: منسوب به «غفار بن مليل»، تيره اي از كنانه و عرب عدنان. (عدنان، عرب شمال).

عبدالرحمن بن عروة غفاري

عبدالرحمن پسر عروة بن حراق الغفاري است. اهل كوفه و از قبيله بني غفار بود.

اين قبيله منسوب به غفار بن مليل، تيره اي از كنانة و از اعراب عدناني مي باشند.

او به هنگام شهادت جوان بود.

فضايل و سوابق:

جدش حراق از اصحاب بزرگوار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و در سه جنگ صفين، جمل و نهروان از ياران و سربازان آن حضرت بود و عبدالله از اشراف و شجاعان كوفه محسوب مي شد.

در روز عاشورا به اتفاق برادرش عبدالله به خدمت حضرت امام حسين عليه السلام رسيدند و عرض كردند: يا اباعبدالله سلام بر شما، آمده ايم كه در پيش روي تو كشته شويم و دفع بلا از تو نماييم.

آن حضرت فرمود: خوش آمديد، نزديك تر بياييد،

پس نزد آن حضرت رفتند در حالي كه هر دو مي گريستند.

امام عليه السلام فرمود: اي پسران برادرم چه چيز شما را به گريه آورده؟ به خدا قسم اميدوارم كه بعد از ساعتي چشمهاي شما روشن شود.

آنان عرض كردند: يا اباعبدالله خدا ما را فداي تو كند! سوگند به خدا كه گريه ما بر خودمان نيست بلكه مي گرييم براي اينكه دشمنان دور تو را گرفته اند و ما قدرت نداريم دفعشان كنيم.

آن حضرت فرمود: خدا شما را جزاي خير دهد اي برادرزادگانم! آنگاه عرض كردند: «سلام بر تو اي پسر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم». و عازم ميدان جهاد شدند.

آن حضرت فرمود: «سلام و رحمت خدا بر شما باد» پس از ساعتي مبارزه به شهادت رسيدند.

مناقب فقط عبدالله را از شهداي حمله نخست آورده ولي خوارزمي شهادت آن دو را، با هم ثبت كرده است.

بعضي ها شهيدي ديگر به نام عبدالرحمن بن عزرة غفاري را ذكر كرده و اشعاري هم منتسب به ايشان نوشته اند، كه چند احتمال مي رود:

اول - عروة بن حراق برادري به نام عزرة داشته كه عبدالرحمن بن عزرة پسر عموي عبدالرحمن بن عروة مي شود.

دوم - تشابه بين دو كلمه عروة و عزرة باعث اشتباه در استنساخ شده، و در نتيجه هر دو عبدالرحمن يك نفر مي باشند.

نام عبدالرحمن بن عروة بن حراق غفاري و برادرش در زيارت ناحيه مقدسه بدين صورت آمده است: «السلام علي عبدالله و عبدالرحمن ابني عروة بن حراق الغفاريين».

عبدالرحمن بن عزرة غفاري

به قولي او همان عبدالرحمن بن عروه غفاري مي باشد. بعضي ها شهيدي ديگر به نام عبدالرحمن بن عزرة غفاري را ذكر كرده و اشعاري هم منتسب به ايشان نوشته اند، كه چند احتمال

مي رود:

اول - عروة بن حراق برادري به نام عزرة داشته كه عبدالرحمن بن عزرة پسر عموي عبدالرحمن بن عروة مي شود.

دوم - تشابه بين دو كلمه عروة و عزرة باعث اشتباه در استنساخ شده، و در نتيجه هر دو عبدالرحمن يك نفر مي باشند.

عبدالرحمن بن مسعود بن حجاج تيمي

عبدالرحمن بن مسعود بن حجاج تيمي، عبدالرحمن از طايفه بني تيم بوده و ظاهرا اهل كوفه باشد. چون در ابتدا جزو سپاه عمر بن سعد بوده و اكثريت سپاه ابن سعد كوفي محسوب مي شده اند.

او از شيعيان معروف و در شجاعت مشهور بود. عبدالرحمن و پدرش ابتدا شايد به صورت يك تاكتيك در كوفه وارد سپاه ابن سعد شدند و سپس در كربلا به سپاه امام عليه السلام پيوستند. چون ابن زياد ممانعت شديدي از پيوستن شيعيان به امام عليه السلام را به عمل مي آورد و لذا بعضي از شهداي كربلا ابتدا به سپاه ابن سعد ملحق مي شدند اما همينكه به كربلا مي رسيدند در فرصت مناسب به سپاه امام عليه السلام مي پيوستند. عبدالرحمن و پدرش مسعود بدين طريق خود را به كربلا رسانيده و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيدند. نام او در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه وارد شده است:

«السلام علي مسعود بن الحجاج و ابنه عبدالرحمن بن مسعود».

عبدالرحمن بن مسعود تيمي

برخي از مورخين او را از شهداي روز عاشورا دانسته اند.

عبدالرحمن بن يزيد بن جارية اوسي

از قبيله اوس و از شهداي كربلا است. نام او در زيارت رجبيه چنين ذكر شده است: «السلام علي عبدالرحمن يزيد». و اين معلوم مي دارد كه عبدالرحمن بن يزيد از شهداي عاشوراي حسيني است و در كتب رجال از سه عبدالرحمن بن يزيد نام برده شده است.

عبدالرحمن بن يزيد بن رافع انصاري بصري

بنا به نقل برخي از مورخين او يكي از ياران امام حسين عليه السلام و از شهداي روز عاشورا مي باشد.

عبدالرحمن بن يزيد بن يعمر الدئلي

بنا به نقل برخي از مورخين او يكي از ياران امام حسين عليه السلام و از شهداي روز عاشورا مي باشد.

عبدالرحمن كدري

برادرش نيز از جمله شهداي عاشواري حسيني و كربلا و از مجاهدان و مبارزان در راه نصرت دين خدا بودند كه در پيش روي امام جنگيدند و به شهادت رسيدند.

عبدالله بن ابي بكر

بعضي مورخين او را در شمار شهداي كربلا به حساب آورده اند.

عبدالله بن بشر خثعمي

او عبدالله بن بشر بن ربيعة بن عمرو بن منارة بن قمير بن عامر بن رائسة بن مالك بن واهب بن جليحة بن كلب بن ربيعه بن عفرس بن حلف بن اقبل بن انمار الخثعمي بوده و خثعمي تيره اي از قبيله قحطان مي باشد.

عبدالله اهل كوفه و يمني الاصل محسوب مي شده.

شجاعت او و پدرش بشر در جنگها و غزوات معروف است. و عبدالله از كوفه همراه سپاه ابن سعد عازم ميدان شده و در آنجا به سپاه امام عليه السلام پيوسته و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيد.

عبدالله بن بقطر

از شهداي روز عاشوراست. سه روز قبل از امام حسين عليه السلام به دنيا آمد. پدرش بقطر (يقطر) خادم پيامبر بود و همسرش «ميمونه» در خانه ي علي عليه السلام زندگي مي كرد. و از صحابيان شهيد و از فرستادگان امام حسين عليه السلام بود كه نامه اي از سوي آن حضرت براي مسلم بن عقيل به كوفه برد. دستگير شد، وي را نزد ابن زياد بردند، سپس او را از بالاي قصر به زمين افكندند و استخوانهايش خورد شد. رمقي در بدن داشت كه «عبدالملك بن عمير لخمي» با ضربتي او را كشت.

عبدالله بن حارث

عبدالله بن حارث بن نوفل حمداني، اهل كوفه و از ياران حضرت مسلم بن عقيل بود. كه به دست مأمورين ابن زياد - لعنت الله عليه - دستگير و شهيد شد. بنابراين او از شهداي كوفه مي باشد.

عبدالله بن حارث بن نوفل كوفي

از رجال باسابقه اسلام كه به شرف مصاحبت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نايل گرديده و از اصحاب صفين اميرالمؤمنين نيز بود - در كوفه با مسلم بن عقيل بيعت كرد و پس از شهادت حضرت مسلم او را نيز كه از ياران مسلم و از شيعيان بنام بود عمال ابن زياد گرفتند و بمانند هاني و ديگران شهيد نمودند.

عبدالله بن حر

به قولي او همان «عبيدالله بن حر جعفي» از شهداي روز عاشوراست.

عبدالله بن عباس

به قولي او همان «ابن عباس» از روايتگران معروف تاريخ عاشوراست.

از جمله كساني بود كه پس از تصميم امام حسين عليه السلام براي رفتن به كوفه، تلاش مي كرد آن حضرت را از اين سفر بازدارد و بي وفايي كوفيان را يادآوري مي كرد و چون كلماتش در اراده ي امام تأثير نگذاشت، به شدت متأثر شد. از كساني بود كه پيشاپيش از شهادت سيدالشهداء خبر داشت و روز عاشورا در مدينه بود و با ديدن خواب و تبديل مشكي كه داشت به خون، از كشته شدن حسين عليه السلام باخبر شد. ابن عباس، پسر عموي اميرالمؤمنين و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بود و از چهره هاي بارز مفسران اسلام محسوب مي شد كه تفسير را از حضرت علي عليه السلام، آموخته بود. مجالس ابن عباس، آميخته به بحثهاي قرآني بود. او از بزرگان اسلام بود، اما نسبت به مواضع سياسي او درباره ي عثمان و امويان و مسايل حكومت و خلافت، نظرهاي متناقضي ابراز شده است. به لحاظ علمي، به او «حبر امت» مي گفتند. او در اواخر عمر نابينا شده بود. در سال 68 هجري، در فتنه پسر زبير، در طائف درگذشت، در حالي كه هفتاد سال عمر داشت و محمد حنفيه بر او نماز گزارد.

عبدالله بن عبدالله بن جعفر طيار

مادرش خوصا بنت حفص وابلي است. از بني اعمام ابي عبدالله و از پاكان و صالحان از شهداي عاشوراي حسيني است.

عبدالله بن عرزة بن حراق

برخي مورخين او را از شهداي كربلا دانسته اند.

عبدالله بن عروه ي غفاري

نامش را در شمار شهداي حمله ي اول در روز عاشورا آورده اند. او و برادرش عبدالرحمن، از شجاعان و اشراف كوفه و صاحبان ولايت اهل بيت بودند و در كربلا خود را به حسين بن علي عليه السلام رساندند. هر دو با هم به ميدان رفتند، جنگيدند و شهيد شدند.

دو برادر غفاري كه پسران «حراق» بوده اند و در مصادر به عنوان شهيداني ذكر شده اند كه در ميدان مبارزه به قتل رسيده اند، بيشتر منابع تاريخي تصريح كرده اند كه اين دو برادر با هم به شهادت رسيده اند. ابن شهر آشوب او را در شمار كشته شدگان نخستين حمله نام برده است.

غ

غسل زيارت

از جمله آداب زيارت سيد الشهدا «ع»، غسل زيارت است، بويژه از آب فرات كه سبب آمرزش گناهان است.امام صادق «ع» فرمود: «من اغتسل بماء الفرات و زار قبر الحسين «ع» كان كيوم ولدته امه صفرا من الذنوب...»[1] .

هر كه با آب فرات غسل كند و قبر حسين «ع» را زيارت كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، از گناهان پاك مي شود.

-----------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 98، ص 143.

غلام ترك

يكي از شهداي كربلا، وي غلام سيد الشهدا «ع» و ترك زبان بود، تير انداز و كماندار بودو كاتب امام حسين «ع» به شمار مي رفت.قاري قرآن و آشنا به عربي بود.برخي نام او راسليمان و سليم هم نوشته اند.[1] روز عاشورا كه اذن ميدان گرفت، اينگونه رجز مي خواند: البحر من طعني و ضربي يصطلي

و الجو من سهمي و نبلي يمتلي اذا حسامي في يميني ينجلي

ينشق قلب الحاسد المبجل[2] . دريا از ضربت نيزه و شمشيرم مي جوشد و آسمان از تيرم پر مي شود، آنگاه كه تيغ دركفم آشكار شود، قلب حسود متكبر را مي شكافد.وي دلاورانه جنگيد و بر زمين افتاد.

امام به بالين او آمد و گريست و چهره بر چهره اش نهاد.اسلم، چشم گشود و حسين «ع» را بر بالين خود ديد، تبسمي كرد و جان داد.[3] . يكجا رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت:

در دين ما سيه نكند فرق با سفيد

------------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 58.

[2] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 24.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 30، عوالم (امام حسين)، ص 273.

غلام سياه

او همان «جون بن حوي» غلام حضرت امام حسين عليه السلام بود كه در روز عاشورا به فيض شهادت رسيد.

غيلان بن عبدالرحمن

نام او در زيارت رجبيه، جزو شهداي كربلا آمده است.[1] .

----------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 103.

غلام ترك

او همان «اسلم تركي» از شهداي كربلا و غلام حضرت سيدالشهداء عليه السلام بود.

غلام سياه

او همان «جون بن حوي» غلام حضرت امام حسين عليه السلام بود كه در روز عاشورا به فيض شهادت رسيد.

غيلان بن عبدالرحمن

از شهداي عاشوراي ابي عبدالله الحسين است. چنانكه در زيارت رجبيه در كتاب اقبال سيد بن طاووس است: «السلام علي غيلان بن عبدالرحمن».

غاضريه

نام سرزمين كربلا، روستايي از نواحي كوفه نزديك كربلا.منسوب به غاضره از طايفه بني اسد. اين روستا پس از انتقال بني اسد به عراق در صدر اسلام، پديد آمد.[1] امام باقر «ع»

فرمود: «الغاضرية هي البقعة التي كلم الله فيها موسي بن عمران و ناجي نوحا فيها و هي اكرم ارض الله عليه و لو لا ذلك ما استودع الله فيها اولياءه و ابناء نبيه، فزوروا قبورنا بالغاضرية.»[2] غاضريه، همان بقعه اي است كه خداوند در آن با موساي كليم هم سخن شدو با نوح مناجات كرد و آن گراميترين سرزمين نزد خداست و اگر چنان نبود، خداوند اولياءخويش و فرزندان پيامبرش را در آن به وديعت نمي نهاد.پس قبور ما را در غاضريه زيارت كنيد.روايت است كه امام حسين «ع» آن نواحي را كه قبرش در آنجاست، از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و آن را بر اهالي همانجا صدقه داد و بخشيد و با آنان شرط كرد كه مردم را به محل قبر او راهنمايي كنند و زائران قبرش را سه روز ضيافت و پذيرايي كنند.[3] وقتي حسين «ع» به كربلا مي آمد، چون نام سرزمين را پرسيد، ازجمله نامها غاضريه بود و تصميم گرفت آنجا فرود آيد. --------------------------

پي نوشتها:

[1] موسوعة العتبات المقدسه، ج 8، ص 31.

[2] بحار الانوار، ج 98، ص 109، ج 101، ص 108.

[3] مجمع البحرين، واژه كربلا.

غمره

نام يكي از منازل راه مكه به عراق، كه امام حسين «ع» در مسير خويش از آنجا هم گذشت. آبشخوري بوده است.معناي اصلي آن جاي انبوه مردم و محل فراهم آمدن اشياء است، سختي و شدت، بسياري، آب بسيار، گرداب.

غريب كوفه

نماينده اعزامي سيد الشهدا از مكه به كوفه براي بررسي اوضاع و بيعت گرفتن از مردم. مسلم بن عقيل، پسر عموي امام حسين «ع» و مورد وثوق وي بود.رشادت و جوانمردي او مشهور بود.در جنگ صفين، در جناح راست لشكر علي «ع» بود.امام حسين «ع» در پاسخ به دعوتنامه هاي مكرر شيعيان و سران كوفه، نامه اي خطاب به آنان نوشت و مسلم بن عقيل را بعنوان «برادر، پسر عمو و فرد مورد اطمينان خود» به آنان معرفي كرد.مسلم در نيمه شعبان از مكه به كوفه رفت، در كوفه به تلاش وسيعي براي دعوت مردم به بيعت با امام پرداخت.آن زمان والي كوفه نعمان بن بشير بود.حدود 18 هزار نفر با اوبه نفع امام بيعت كردند.در ايام فعاليت و قيام حماسي مسلم، والي كوفه عوض شد و ابن زياد به ولايت كوفه و مقابله با حركت مسلم منصوب گشت.جايگاه مسلم در كوفه پنهان بود.ابن زياد به كمك جاسوسان محل اختفاي او را پيدا كرد و به دستگيري ميزبانش كه «هاني» بود پرداخت.مسلم به عقيل مجبور شد قيام خويش را پيش از موعد علني كند. قصر ابن زياد به محاصره در آمد.

ابن زياد، سران شهر را گرد آورد و آنان را با تهديد و تطميع، مطيع خويش ساخت.با ايجاد جو رعب و وحشت و دستگيريها، بيم و هراس بر مردم سايه افكند و از دور مسلم پراكنده شدند. مسلم بن

عقيل در كوفه، تنها و غريب و بي پناه ماند.شب به خانه طوعه رفت.جايگاه او براي ابن زياد معلوم شد.نيروهايي فرستاد، مسلم از خانه بيرون آمد و دركوچه ها و ميدان شهر، يك تنه با سربازان ابن زياد جنگيد تا آنكه گرفتار شد.او را به قصر ابن زياد بردند.پس از گفتگوهاي تندي كه رد و بدل شد، به دستور ابن زياد، او را بالاي قصر برده، سر از بدنش جدا كردند و پيكرش را به زير افكندند.[1] سر مسلم را همراه سرهاني نزد يزيد فرستادند.شهادت مسلم بن عقيل، روز هشتم ذيحجه سال 60 (روز عرفه) بود.قبر مسلم در كوفه است.و در سال 1282 قمري گنبدش كاشي و ضريحش از نقره شد و اطراف ضريح، مجلل و آينه كاري گشت.محدث قمي پس از ذكر اعمال مسجد جامع كوفه، نماز و زيارتنامه اي براي حضرت مسلم نقل كرده است.با اين شروع: «الحمد لله الملك الحق المبين...»[2] . ---------------------------

پي نوشتها :

[1] قضاياي نهضت او و بيعت مردم و شهادتش در بحار الانوار، ج 44، ص 340 به بعد آمده است، نيز زندگينامه او دركتاب «مبعوث الحسين» محمد علي عابدين، انتشارات جامعه مدرسين.

[2] مفاتيح الجنان، ص 401 درباره او ر.ك: «مسلم بن عقيل» جواد محدثي، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.

غريب كوفه

منظور، حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام است كه يكه و تنها و بدون ياور در كوچه پس كوچه هاي كوفه مي گشت.

غلام عبدالرحمن انصاري

وي از راويان وقايع عاشوراست. از او جريان شوخي «برير» در شب عاشورا، با دو واسطه روايت شده است.

غارت خيمه ها

پس از شهادت حسين بن علي «ع»، سپاه عمر سعد به خيمه هاي اهل بيت حمله كردندو به غارت پرداختند.زنان و كودكان در صحرا پراكنده شدند، گريان و داغدار و صيحه زنان و استغاثه كنان.پس از آن خيمه ها را آتش زدند.مقنعه از سر زنان كشيدند، انگشتر از انگشتها بيرون آوردند و گوشواره از گوشها و خلخال از پاها.[1] حتي فاطمه دختر امام حسين «ع» نقل كرده كه به خيمه ما ريختند و من دختري كوچك بودم، با گريه خلخال ازپايم در مي آوردند. گفتم: اي دشمن خدا چرا گريه مي كني؟گفت: براي اينكه دختر پيامبررا غارت مي كنم.گفتم: غارت مكن.گفت: مي ترسم ديگري بيايد و اينها را درآورد![2] . ----------------------

پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 385.

[2] عبرات المصطفين، ج 2، ص 139.

غل و زنجير

غل، طوق آهني و بند است، كه در فارسي غل (مخفف) گويند، بند گردن و بند دست، طوقي آهني يا دوالي است كه در گردن يا دست قرار دهند. «غل جامعه» نوعي غل كه دستها را به گردن بندد، بندي كه دستها را به گردن جمع مي كند، (هو القيد الذي يجمع اليمين و العنق).[1] غل جامعه، طوقي آهنين و سنگين كه در دوران ساساني به كار مي رفت و توسط پدر عمر سعد در نبرد با ايرانيان به غنيمت گرفته شده بود.در دوران اسارت اهل بيت «ع» دستهاي امام سجاد «ع» با زنجير به گردنش بسته شده بود.از جمله كساني كه اسراي اهل بيت را در كوفه در محله كناسه ديده و امام سجاد «ع» را سوار بر شتر بي روپوش مشاهده كرده كه از گردن او در اثر غل جامعه خون مي آمده، «مسلم جصاص» بوده كه در آن ايام

به تعمير و سفيد كاري قصر دار الاماره مشغول بوده است. ---------------------

پي نوشتها:

[1] لغت نامه، دهخدا.

غالب دهلوي

ميرزا اسدالله خان نجم الدوله دبير الملك متخلص به «غالب» بن عبدالله بيگ خان شاعر و نويسنده و محقق مسلمان هندي، اصل او از توران است. نياكان او ترك ايبك بوده اند و جدش در زمان شاه عالم به دهلي هجرت كرد.

اسدالله در پنج سالگي پدر خود را از دست داد و تحت حمايت عم خود نصرالله بيگ خان صوبه دار آگره قرار گرفت. پس از مرگ وي براي غالب كه آن زمان نه ساله بود از طرف پادشاه دهلي مقرري ماهيانه اي تعيين شد. در سال 1847 م. واجد علي شاه در پاداش اشعار غالب، قراردادي با او منعقد كرد و مقرري ساليانه براي او معين كرد و نواب رامپور چون شهرت شاعر را شنيد در مقابل اشعار او در سال 1859 م. حقوق ماهيانه برايش مقرر كرد. غالب پس از مدتي اندك اقامت در رامپور به دهلي بازگشت و به سن 73 سالگي به سال 1285 ه.ق درگذشت و در جوار بقعه ي خواجه نظام الدين اوليا به خاك سپرده شد.

غالب هنوز دوره ي تحصيل خود را به پايان نرسانده بود كه شعر گفتن آغاز كرد. ولي هنر واقعي شعر او پس از شورش عظيم سال 1857 م. به ظهور پيوست. وي پيشرو سبك نو در شعر اردوست و نخستين شاعري است كه عقايد و نظرات فلسفي را در شعر اردو وارد كرده است. او را پدر شعر اردو مي نامند. غالب در اشعار فارسي شيوه ي شاعران سبك هندي را تتبع مي كرده. وي معاصر بابريان بود و در مدح آخرين پادشاه

اين سلسله، بهادر شاه دوم چند قصيده گفته. وي كتبي هم به نثر دارد كه از آن جمله است: «قاطع برهان» كه انتقادي است تند بر برهان قاطع. اين كتاب موجب غوغايي عظيم بين محققان هند شد.

اين شاعر از جمله شاعراني است كه در رثاي سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و ياران باوفايش شعر سروده است. در اينجا نمونه اي از اشعار او ذكر مي شود: اي كج انديشه فلك، حرمت دين بايستي

علم شاه نگون شد، نه چنين بايستي تا چه افتاد كه بر نيزه سرش گردانند؟

عزت شاه شهيدان به ازين بايستي حيف باشد كه فتد خسته ز توسن بر خاك

آن كه جولانگه او عرش برين بايستي حيف باشد كه ز اعدا نم آبي طلبد

آن كه سايل به درش روح امين بايستي ايها القوم تنزل بود، ار خود گويم

ميهمان بي خطر از خنجر كين بايستي سخن اين است كه در راه حسين بن علي

پويه از روي حقيقت ز جبين بايستي چشم بد دور، به هنگام تماشاي رخش

رو نما سلطنت روي زمين بايستي به اسيران ستمديده پس از قتل حسين

دل نرم و منش مهر گزين بايستي چه ستيزم به قضا؟ ور نه بگويم غالب

علم شاه نگون شد، نه چنين بايستي وقت است كه در پيچ و خم نوحه سرايي

سوزد ز نفس نوحه گر از تلخ نوايي وقت است كه در سينه زني، آل عبا را

سر پنجه حنايي شود و رنگ هوايي وقت است كه جبريل ز بي مايگي درد

غم را ز دل فاطمه خواهد به گدايي وقت است كه آن پردگيان كز ره تعظيم

بر درگهشان كرده فلك ناصيه سايي از خيمه ي آتش زده عريان به در آيند

چون شعله دخان بر

سرشان كرده ردايي جانها همه فرسوده ي تشويش اسيري

دلها همه خون گشته ي اندوه رهايي اي چرخ چو آن شد، گر از بهر چه گردي؟

اي خاك چو اين شد، دگر آسوده چرايي؟ خون گرد و فروريز اگر صاحب دردي

برخيز و به خون غلت، گر از اهل وفايي تنهاست حسين بن علي در صف اعدا

اكبر تو كجا رفتي و عباس كجايي؟ توقيع شهادت كه پيمبر ز خدا داشت

از خون حسين بن علي يافت روايي فرياد از آن حامل منشور امامت

فرياد از آن نسخه ي اسرار خدايي فرياد از آن زاري و خونابه فشاني

فرياد از آن خواري و بي برگ و نوايي غالب جگري خون كن و از ديده فروريز

گر روي شناس غم شاه شهدايي

غروي اصفهاني

آيت الله شيخ محمد حسين غروي اصفهاني مشهور به «كمپاني» و متخلص به «مفتقر»، فقيه و اصولي برجسته در سال 1296 ه.ق. در كاظمين زاده شد و در 1361 ه.ق. در نجف اشرف درگذشت.

وي بعد از فراگيري مقدمات در كاظمين براي ادامه ي تحصيل به نجف مهاجرت كرد. مدت سيزده سال در درس آيت الله العظمي آخوند خراساني صاحب «كفاية الاصول» حاضر شد، چندي بعد از وفات وي در دوره هاي متعدد سطوح عالي فقيه و اصول را تدريس كرد. او فلسفه را نزد فيلسوف عارف، «ميرزا محمدباقر اصطهباناتي» فراگرفت و همين تبحر او در فلسفه بر آثار و سبك بديع اصولي وي تأثير گذاشت.

ديوان اشعار فارسي و عربي او به چاپ رسيده است.

غروي اصفهاني از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پر سوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است.

غروي اصفهاني در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: باز اين چه آتش است كه بر جان عالم است؟

باز اين چه شعله ي غم و اندوه و ماتم است؟ باز اين حديث حادثه ي جانگداز چيست؟

باز اين چه قصه ايست كه با غصه توأم است؟ اين آه جانگزاست كه در ملك دل بپاست

يا لشكر عزاست كه در كشور غم است؟ آفاق پر ز شعله ي برق و خروش رعد

يا ناله ي پياپي و آه دمادم است؟ چون چشمه، چشم مادر گيتي ز طفل اشك

روي جهان چو موي پدر كشته درهم است زين قصه سر به چاك گريبان كروبيان

در زير بار غصه قد قدسيان خم است گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر

گويا ربيع ماتم و ماه محرم است ماه تجلي مه خوبان بود به عشق

روز بروز جذبه ي جانباز عالم است مشكوة نور و كوكب دري نشأتين

مصباح سالكان طريق وفا حسين

غل و زنجير

غل، طوق آهني و بند است، كه در فارسي غل (مخفف) گويند، بند گردن و بند دست، طوقي آهني يا دوالي است كه در گردن يا دست قرار دهند. «غل جامعه» نوعي غل كه دستها را به گردن بندد، بندي كه دستها را به گردن جمع مي كند، (هو القيد الذي يجمع اليمين و العنق).[1] غل جامعه، طوقي آهنين و سنگين كه در دوران ساساني به كار مي رفت و توسط پدر عمر سعد در نبرد با ايرانيان به غنيمت گرفته شده بود.در دوران اسارت اهل بيت «ع» دستهاي امام سجاد «ع» با زنجير به گردنش بسته شده بود.از جمله كساني كه اسراي اهل

بيت را در كوفه در محله كناسه ديده و امام سجاد «ع» را سوار بر شتر بي روپوش مشاهده كرده كه از گردن او در اثر غل جامعه خون مي آمده، «مسلم جصاص» بوده كه در آن ايام به تعمير و سفيد كاري قصر دار الاماره مشغول بوده است.

---------------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

ف

فرزدق

نام وي هماء بن غالب است. وي از شعراي اهل بيت عليهم السلام و از محبين خوشنام بود. و در بين راه مكه و عراق حضرت امام حسين عليه السلام با فرزدق (كه از عراق مي آمد) برخورد نمود.

پنجمين پيشنهاد انصراف از سفر عراق به حسين بن علي عليه السلام به وسيله ي فرزدق شاعر معروف عرب انجام گرفته است آنگاه كه حسين بن علي عليه السلام عازم حركت از مكه به سوي عراق بود و فرزدق نيز براي انجام عمل حج به طرف مكه مي آمد، در خارج از شهر به خدمت آن حضرت رسيد و در زمينه ي حركت وي سؤال نمود. امام عليه السلام در پاسخ فرزدق سخناني ايراد كرد.

فرزدق مي گويد: من در سال شصت با مادرم عازم مكه و انجام مراسم حج بودم به هنگامي كه داخل محدوده ي حرم شدم و افسار شتر مادرم را به دست گرفته و مي كشيدم به قافله ي حسين بن علي عليه السلام كه از مكه به سوي عراق در حركت بود برخوردم و به حضورش شتافتم و پس از سلام و تعارفات عرضه داشتم: يابن رسول الله! پدر و مادرم به فداي تو «ما اعجلك عن الحج؟؛ انگيزه ي تو در اين عجله و خارج شدن از مكه قبل از انجام مراسم حج چيست؟» امام فرمود: «اگر تعجيل نمي كردم دستگيرم مي ساختند».

فرزدق مي گويد امام از

من پرسيد تو كيستي؟ عرض كردم مردي از ملت عرب.

فرزدق: اضافه مي كند كه به خدا سوگند امام در شناسايي من به همين اندازه بسنده كرد و در اين مورد چيز ديگري سؤال ننمود.

سپس پرسيد نظر مردم (عراق) نسبت به اوضاع چگونه است. گفتم خبر را از خبره اش مي خواهي كه دلهاي مردم با شما و شمشيرهايشان عليه شما و مقدرات در دست خداست كه هر طور بخواهد انجام دهد.

امام در پاسخ من چنين فرمود: فرزدق درست گفتي! مقدرات در دست خداست و او هر روز فرمان تازه اي دارد كه اگر پيشامدها بر طبق مراد باشد در مقابل نعمتهاي خداوند سپاسگزاريم و هموست مددكار در سپاس و شكرگزاري براي او. و اگر حوادث و پيشامدها در ميان ما و خواسته هايمان حايل گرديد و كارها طبق مرام به پيش نرفت باز هم آن كس كه نيتش حق باشد، و تقوا بر دلش حكومت مي كند از مسير صحيح خارج نگرديده است.

فرزدق مي گويد وقتي سخن امام بدينجا رسيد، گفتم بلي گفتار شما درست است، خير پيش!

آنگاه مسايلي چند درباره ي حج و غير آن سؤال كردم و امام پس از پاسخ اين سؤالها مركب خود را حركت داد و خداحافظي نموده و از همديگر جدا شديم.

فرزدق شاعري بزرگ و هوادار اهل بيت پيامبر بود كه در مدح امام سجاد عليه السلام، قصيده ي معروف و بلند خويش را در مكه سرود و به دنبال آن به زندان افتاد و حضرت سجاد عليه السلام برايش صله اي فرستاد. او در باديه ي بصره، در سال 110 هجري در سن صد سالگي از دنيا رفت.

فيروزان ايراني

از دلاوران و غلامان آزاد شده امام حسين عليه السلام و از صالحاني است

كه در نبرد جانانه با دشمن جمعي را كشت و سرانجام به فيض شهادت نايل آمد.

فرات

نام نهري در سرزمين كربلا، كه حادثه عاشورا نزديك آن اتفاق افتاد و امام حسين «ع» و يارانش لب تشنه در كنار آب، شهيد شدند.فرات، نهر مقدس و با فضيلتي است كه طبق روايات، دو ناودان از بهشت بر آن مي ريزد و نهري پر بركت است و كودكي كه كامش را باآب فرات بردارند، دوستدار اهل بيت «ع» مي شود.[1] در حديث است كه فرات، مهريه زهراست.[2] مستحب است براي زيارت امام حسين از آب فرات غسل زيارت كنند كه موجب آمرزش گناهان است.[3] نوشيدن از آب فرات نيز مطلوب است.امام صادق «ع» به سليمان بن هارون فرمود: «ما اظن احدا يحنك بماء الفرات الا احبنا اهل البيت».[4] .

و نيز فرمود: «من شرب من ماء الفرات و حنك به فانه يحبنا اهل البيت»،[5] هر كس از آب فرات بنوشد و كام را با آن بردارد، او دوستدار ما خاندان خواهد بود.در حديث، از فرات بعنوان نهر مؤمن و نيز نهر بهشتي ياد شده است: «نهران مؤمنان و نهران كافران، فالمؤمنان:

الفرات و نيل مصر...»[6] «اربعة انهار من الجنة: الفرات...».[7] .

«فرات» يادآور عظيمترين حماسه خونين و ماندگارترين صحنه وفا و صبر است. شير مردان عاشورايي در كربلا، در محرم سال 61 هجري توسط نيروهاي «ابن زياد» در محاصره قرار گرفتند و آب به روي اردوگاه امام حسين «ع» و اطفال و خيمه ها بسته شد. سپاه دشمن مي خواست با قرار دادن حسين «ع» در مضيقه بي آبي، او را به تسليم وا دارد، اما آن حضرت مرگ شرافتمندانه و تشنه كامانه را برگزيد.عباس

«ع» كه براي آب آوردن از فرات، براي كودكان تشنه رفته بود.در كنار همين نهر علقمه دستانش قطع شد و به شهادت رسيد. «آب فرات» همچون «خاك كربلا»، هر دو آموزگار شجاعت و الهام بخش شهادتند.از اين رو برداشتن كام نوزاد با آب فرات يا تربت حسيني، چشاندن طعم شجاعت و انتقال فرهنگ شهادت در دل و جان شيعه است.

اما موقعيت جغرافيايي فرات: «شطي است در مغرب كشور عراق و متشكل است از دو شعبه «قره سو» و «مراد چاي» كه سرچشمه آنها نزديك رود «ارس» در ارمنستان تركيه است. موقعي كه دو شعبه قره سو و مراد چاي به هم مي رسند، فرات به دجله نزديك مي شود، ولي مجددا دجله متوجه جنوب شرقي شده و فرات به سمت مغرب مايل مي شود و سپس در نزديكي خليج فارس به رود دجله مي پيوندد و از آن پس مجموع اين دو رود به نام «شط العرب» خوانده مي شود و به خليج فارس مي ريزد.سرزميني را كه بين دو رود دجله و فرات واقع است «الجزيره» مي گويند.طول رودخانه فرات تقريبا2900 كيلومتر است.جريان فرات در جلگه بين النهرين بسيار ملايم است و داراي بستري عريض مي باشد.يگانه عامل حاصلخيزي خاك عراق و جلب جمعيت در جلگه خشك و گرم بين النهرين، دو رود فرات و دجله مي باشد. بابل، پايتخت قديم كشور بابل در ساحل فرات بنا شده بود.»[8] . --------------------

پي نوشتها:

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 352، المزار، شيخ مفيد، ص 18.

[2] همان، ص 563.

[3] همان، ج 1، ص 565.

[4] وسائل الشيعه، ج 10، ص 314، بحار الانوار، ج 101، ص 114.

[5] همان.

[6] همان، ج 17، ص 215.

[7] همان.

[8] فرهنگ فارسي، معين.

فزاري

از اين

مرد، خبر پيوستن «زهير بن قين» به اردوگاه نور را بواسطه ي «سدي» روايت مي كند. و روايت بدين صورت است كه مي گويد: رجل من بني فزاره... مردي از بني فزاره چنين گفت.

فضيل بن خديج

از وقايع نگارهاي عاشوراست. در زمان قيام مختار نيز حضور داشته و بسياري از وقايع اين دوران از وي نقل شده است.

فرشتگان نوحه گر

در ماتم سالار شهيدان، همه كائنات گريان و نالان شدند، چه بصورت تكويني چه زباني و آشكارا. گريست در غمت زمان، به خون نشست آسمان

شب و سياهپوشي اش، شد آيت غراي تو[1] . از جمله نوحه گران بر آن حضرت، فرشتگانند.حضرت رسول «ص» فرمود: «ان حول قبر ولدي الحسين «ع» اربعة آلاف ملك شعثا غبرا يبكون عليه الي يوم القيامة...»[2] پيرامون قبر فرزندم حسين، چهار هزار فرشته اند، ژوليده و غبار آلود، كه تا روز رستاخيز براو گريه مي كنند. جن و ملك بر آدميان نوحه مي كنند

گويا عزاي اشرف اولاد آدم است[3] . و نيز: «تبكي الملائكة و السبع الشداد لموته و يبكيه كل شي ء حتي الطير في جو السماء و الحيتان في جوف الماء...».[4] فرشتگان و آسمانهاي هفتگانه، حتي پرندگان در آسمان و ماهيها در آب، براي مرگ حسين «ع» گريه مي كنند.به روايت امام صادق «ع»، چهار هزار فرشته براي ياري آن حضرت هبوط كردند، اما چون اذن جهاد نيافتند، بازگشتند و دوباره فرود آمدند تا روز قيامت بر آن حضرت سوگواري كنند و رئيس آنان به نام «منصور» است.[5] .

------------------------

پي نوشتها:

[1] جواد محدثي.

[2] احقاق الحق، قاضي نور الله شوشتري، ج 11، ص 287.

[3] محتشم.

[4] بحار الانوار، ج 44، ص 148.

[5] مرآة العقول، علامه مجلسي، ج 5، ص 368.

فطرس

فرشته بال شكسته و افتاده به جزيره اي، كه هنگام تولد امام حسين «ع» همراه جبرئيل نزد پيامبر «ص» آمد و خود را بر گهواره حسين ماليد و دوباره خداوند به او بال داد و به آسمان رفت.[1] . او كه شفا يافته حسين «ع» بود، عهد كرد كه سلام زائران را به حسين «ع»

برساند: «... و له علي

مكافاة لا يزوره زائر الا ابلغته سلامه و لا يصلي عليه مصل الا ابلغته صلاته...»[2] بر عهده من است كه شفا دهي او را جبران كنم.هيچ زائري نيست كه او را زيارت كند، مگر آنكه سلامش را به آن حضرت مي رسانم و هيچ كس بر او درود نمي فرستد، مگر آنكه درودش را به او ابلاغ كنم.به گفته ابن عباس، اين فرشته در بهشت، به نام غلام حسين بن علي شناخته مي شود.[3] . فطرس اگر بال و پر گرفت، عجب نيست

نامه آزاديش به نام حسين است[4] .

------------------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 34.

[2] اثبات الهداة، ج 5، ص 191.

[3] مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 74.

[4] قاسم رسا.

فاضلة

با فضل و فضيلت. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

فاطمه

فاطمه دختر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اين بانو همانگونه كه «طبري» آورده است، دختر اميرمؤمنان است و «ابومخنف» از او جريان مجلس شوم «يزيد» را، به نقل از «حارث بن كعب والبي ازدي» روايت كرده است. هم چنانكه همين موضوع از امام سجاد عليه السلام نيز بوسيله همين گزارشگر گزارش شده است.

فاطمه

فاطمه دختر امام حسين عليه السلام بانويي باشرافت و دانش كه اهل ذكر و شب زنده داري و عبادت بود و روزها روزه مي گرفت و از جمال باطن برخوردار و اهل روايت و نقل حديث بود. در سفر كربلا در جمع اسيران اهل بيت بود و در كوفه نيز به سخنراني افشاگرانه و فصيح و رسا بر ضد جنايتهاي ابن زياد پرداخت و همه را به گريه انداخت. او همسر عموزاده ي خويش حسن بن حسن عليه السلام بود. او تا زمان امام صادق عليه السلام را درك كرد. يكسال خيمه اي افراشت و در سوگ همسر از دست رفته خود به سوگ و ماتم نشست. در سال 117 ه.ق در حالي كه هفتاد سال داشت در مدينه درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.

از فاطمه عليهاسلام اخباري در رابطه با واقعه ي عاشورا رسيده است از جمله: پس از شهادت پدرم لشگريان عمر سعد به خيمه ي ما ريختند و من دختري كوچك بودم، با گريه خلخال از پايم در مي آوردند. گفتم: اي دشمن خدا چرا گريه مي كني؟ گفت: براي اينكه دختر پيامبر را غارت مي كنم. گفتم: غارت مكن. گفت: مي ترسم ديگري بيايد و اينها را درآورد!»

فاطمه بنت حزام

نام مادر حضرت قمر بني هاشم «ام البنين» است. به اين بانوي بزرگوار و مادر چهار شهيد، قبل از ولادت فرزندان فاطمه مي گفتند؛ اما پس از آنكه داراي آن چهار فرزند شد، «ام البنين» خطابش كردند.

فاطمه ي كلابيه

يا «ام البنين»، مادر گرامي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام.

فصيحة

داراي فصاحت در سخن، از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

فضه

فضه كنيز حضرت زينب عليهاالسلام بود. در «انوار الشهادة» آمده است كه چون اهل و عيال امام حسين عليه السلام در آن حال نابسامان بماندند در شب يازدهم هيچكس بر ايشان رحم نكرد. حضرت زينب سلام الله عليها فضه را نزد عمر سعد فرستاد كه اي عمر، ما امشب لباس و خيمه و فرش نداريم، بر ما رحم كن و لباسي براي اطفال بفرست. آن ملعون نخست اعتنايي نكرد اما بعد خيمه ي نيم سوخته اي براي ايشان فرستاد.

فكهيه

او كنيز حضرت سيدالشهداء عليه السلام و مادر «قارب» غلام آن حضرت بود. فرزند فكهيه در روز عاشورا به شهادت رسيد.

فهيمة غير مفهمه

فهميده ي بدون تفهيم كننده از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

فاطمه، دختر امام حسين

فاطمه بنت الحسين «ع»، بانويي با شرافت و دانش كه اهل ذكر و شب زنده داري وعبادت بود و روزها روزه مي گرفت و از جمال ظاهر و باطن برخوردار و اهل روايت ونقل حديث بود.[1] در سفر كربلا در جمع اسيران اهل بيت بود و در كوفه نيز به سخنراني افشاگرانه و فصيح و رسا بر ضد جنايتهاي ابن زياد پرداخت و همه را به گريه انداخت.[2] در كاخ يزيد، چشم يكي از وابستگان حكومت كه به او افتاد، از يزيد خواست كه او را به وي ببخشد.حضرت زينب بشدت اعتراض و مخالفت كرد و كار آنان را كفر به حساب آورد.[3] وي همسر عموزاده خويش حسن بن حسن «ع» بود.پس از فوت شوهر، يك سال خيمه اي افراشت و براي او به سوگ و ماتم نشست.[4] وي تا زمان امام صادق «ع» را درك كرد. در سال 117 ه.در حالي كه هفتاد سال داشت در مدينه درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.[5] . ------------------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 8، ص 388.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 405.

[3] ارشاد، مفيد، ج 2، ص 121، بحار الانوار، ج 45، ص 136.

[4] همان (ارشاد)، ص 26.

[5] درباره زندگينامه او از جمله ر.ك: «فاطمة بنت الحسين»، محمد هادي الاميني، مكتبة الهلال

فاطمه كلابيه

مادر حضرت اباالفضل «ع» و همسر امير المؤمنين پس از شهادت حضرت فاطمه بود كه به معرفي عقيل، برادر حضرت امير، به همسري علي «ع» در آمد.نامش «فاطمه بنت حزام»، از قبيله «بني كلاب» و خواهر «لبيد» شاعر بود.زني بود با شرافت، از خانواده اي ريشه دار و دلاور و نسبت به فرزندان حضرت زهرا نيز بسيار مهربان بود.ثمره ازدواج علي

«ع» با او چهار پسر بود، به نامهاي: عباس، جعفر، عبدالله و عثمان، كه هر چهار فرزندش روز عاشورا در ركاب سيد الشهدا به شهادت رسيدند.[1] .

ام البنين، پس از شهادت فرزندانش، همه روزه به بقيع مي رفت و بچه هاي عباس را نيز به همراه مي برد و به ياد فرزندان شهيدش مرثيه و نوحه مي خواند.زنان مدينه نيز به ندبه و نوحه سوزناك او جمع مي شدند و مي گريستند.اشعاري هم درباره عباس سروده بود.[2] وقتي زنان به ام البنين تسليت مي گفتند، مي گفت ديگر مرا «ام البنين» خطاب نكنيد، چرا كه امروز ديگر آن فرزندانم نيستند و شهيد شده اند: لا تدعوني و يك ام البنين

تذكريني بليوث العرين كانت بنون لي ادعي بهم

و اليوم اصبحت و لا من بنين... [3] . به اين بانوي بزرگوار و مادر چهار شهيد، قبل از ولادت فرزندانش فاطمه مي گفتند، اما پس از آنكه داراي آن فرزندان شد، «ام البنين» خطابش كردند، يعني مادر پسران.عباس 34 سال داشت، عبدالله 25 سال، عثمان 21 سال و جعفر 19 سال. -----------------------

پي نوشتها :

[1] الكامل، ابن اثير، ج 3، ص 333، ادب الطف، ج 1، ص 72.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 510.

[3] رياحين الشريعه، ج 3، ص 294.

فتح علي خان صبا

ملك الشعرا فتحعلي خان كاشاني، شاگرد صباحي كاشاني و ملك الشعرا فتحعلي شاه قاجار بود. او به سال 1238 ه.ق. درگذشته است. صبا علاوه بر ديوان قصايد، مثنويهاي مشهوري دارد. مانند: شهنشاه نامه كه حماسه اي است ديني درباره ي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و علي بن ابي طالب عليه السلام، عبرت نامه، گلشن صبا (به تقليد بوستان). صبا نخستين شاعري است كه ثمره ي نهضت بازگشت ادبي در

اشعار او به قوت تمام مشاهده مي شود.

فتح علي خان صبا از جمله شاعراني است كه در رثاي حضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام شعر سروده است كه در اينجا به برخي از آن اشعار اشاره مي شود: پيرو فرمان يزدان، پيشواي دين حسين

ماه برج مصطفي و در درج بوتراب آن كه بر نام همايون وي از عرش برين

عقل كل آمد خطيب خطبه ي فصل الخطاب هم علي را از علو منزلت قايم مقام

هم نبي را از سمو مرتبت نايب مناب زيب آغوش بتول و گوشوار گوش عرش

زينت دوش رسول و معني ام الكتاب آخر اي بيدادگر گردون، به پيش دادگر

مصطفي را چون دهي زين جور بي پايان جواب؟ آل مروان را به لب از ساقي گلچهره، مي

آل طه را جگر از آتش حسرت كباب آفتاب روي او تابان ز رمح مشركان

باد يا رب منكسف، تا حشر روي آفتاب روز محشر تا شفيع شيعيان گردد، كشيد

شافع يوم الحساب اين ظلمهاي بي حساب

فتحعلي شاه

پسر حسينقلي خان و دومين پادشاه سلسله ي قاجار است كه به سال 1212 ه.ق. به سلطنت رسيده است. او برادرزاده ي آغا محمد خان بوده و پيش از رسيدن به پادشاهي «باباخان» ناميده مي شده و حكمران فارس بوده است. او ادبا و شعرا را دوست مي داشت و خود هم گاهي شعر مي گفت. شير خدا كجاست كه در دشت كربلا

از چنگ گرگ يوسف خود را كند رها؟ هر سو دلا به نيزه سر سروري ببين

غلتان به خاك و خون ز جفا، پيكري ببين گريان به درد داغ پدر كودكي نگر

دل ريش از فراق پسر مادري ببين يا رب هميشه ديده ي خورشيد تار باد

تا روز حشر سينه ي گردون فگار باد پيوسته چشم زال

فلك از خدنگ آه

تاريك همچو ديده ي اسفنديار باد پس از هجوم وهابيها به كربلاي معلا و تخريب و غارت حرم حسيني، هدايا و عطاياي بسياري از دبار قاجار به سوي عراق سرازير گرديد. فتحعلي شاه قاجار طلاهاي اختصاصي به روپوش قبه و مناره هاي حسيني را بر حسب وصيت عمويش آغامحمدخان قاچار وقف شده بود بوسيله آقامحمد علي خان، رييس ديوان خود با قواي دو هزار نفري از قبيله بلوچ كه محمد علي خان رييس آنان بود به كربلا فرستاد.

فجر فرهمند

متاب امشب اي مه كه اين رزمگاه

ندارد دگر احتياجي به ماه زهر سوي مه پاره اي تابناك

درخشد چو خورشيد بر روي خاك به هر گوشه شمعي برافروخته

زهر شعله پروانه اي سوخته همه جرعه نوشان بزم الست

تهي كرده پيمانه، افتاده مست به پايان رسانيده پيمان خويش

همه چشم پوشيده از جان خويش نه تنها ز جان بل كه از هر چه هست

به جز دوست يكباره شستند دست دگر تا جهان است بزمي چنين

نبيند به خود آسمان و زمين متاب امشب اين گونه، اي نور ماه

برين جسم مجروح عريان شاه فلك شمع خود را تو خاموش كن

جهان را درين غم سيه پوش كن بپوشان تو امشب رخ ماه را

مگر ساربان گم كند راه را مبادا كه از بهر انگشتري

به غمها فزايد غم ديگري

فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس

نتيجه ي پسري حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام. فضل مردي فصيح، زبان آور، قوي الايمان و بسيار شجاع بود. نسل وي از طريق سه پسرش (جعفر، عباس اكبر، و محمد، امتداد يافته است. يكي از فرزندان محمد بن فضل، «ابوالعباس فضل بن محمد» مي باشد كه شخصيتي خطيب و شاعر و اديب بود. و در رثاي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شعرهايي جالب سروده است.

فضولي بغدادي

شاعر معروف قرن دهم است كه به سه زبان فارسي، تركي و عربي شعر سروده. كتاب حديقة السعدا كتاب مقتلي است (به زبان تركي) كه به تقليد از كتاب روضة الشهدا حسين واعظ كاشفي نوشته است. فضولي به سال 970 ه.ق. درگذشته است. ديوار او شامل قصايد، غزليات. قطعات، رباعيات و ساقي نامه، در تركيه به طبع رسيده است. روي دلم باز سوي كربلاست

رغبت بيمار به دارالشفاست گرد ره باديه ي كربلا

مخبر مظلومي آل عباست ذكر لب تشنه ي شاه شهيد

شهد شفاي دل بيمار ماست اشرف اولاد بني فاطمه

سيد آل علي المرتضاست اي به رضاي تو قضا و قدر

وي همه كار تو به تقدير، راست بود دلت را به شهادت رضا

نصرت دشمن اثر آن رضاست ورنه كجا دشمن بد كيش را

چتاب مصاف خلف مصطفاست؟ بهر تو ماتمكده اي بيش نيست

خانه ي دل كز غم و رنج و عناست گريه كنان مردم چشم همه

بهر تو پوشيده سيه در عزاست مردم ديده همه ماتم زده

ديده ي مردم همه ماتم سراست دوست چه سان از تو شود نااميد؟

حاجت دشمن چو به لطفت رواست كار فضولي به تو افتاده است

چاره ي او كن كه بسي بي نواست السلام اي ساكن محنت سراي كربلا

السلام اي مستمند و مبتلاي كربلا السلام اي بر تو خار كربلا تيغ جفا

السلام اي

كشته ي تيغ جفاي كربلا السلام اي متصل با آب چشم و آه دل

السلام اي خسته ي آب و هواي كربلا السلام اي غنچه ي نشكفته ي گلزار غم

مانده از غم تنگدل، در تننگناي كربلا ريخت خون در كربلا از مردم چشم قضا

از ازل اين است گويا، مقتضاي كربلا چرخ خاك كربلا را كرد از خون تو گل

كرد تدبير نياز آن گل، براي كربلا سرورا، با ياد لبهاي به خون آلوده ات

خوردن خون است كارم، چون گياي كربلا يا شهيد كربلا، از من عنايت كم مكن

چون تو شاه كربلايي، من گداي كربلا در دلم دردي ست استيلاي بيم معصيت

شربتي مي خواهم از دارالشفاي كربلا هست اميدم كه هرگز برنگردد تا ابد

روي ما از كعبه ي حاجت رواي كربلا آسوده ي كربلا به هر فعل كه هست

گر خاك شود نمي شود قدرش پست برمي دارند و سبحه اش مي سازند

مي گردانند از شرف دست به دست

فقيه عماره يماني

نجم الدين ابومحمد عمارة بن حسن حكمي يمني، از فقهاي شيعه ي اماميه بوده است. بعد از انقراض خلافت فاطميان در مصر، براي آنها مرثيه سروده و در سال 569 ه.ق. در مصر كشته شده است. و قعودهم في رتبة نبوية

لم يبنها لهم ابوسفيان حتي أضافوا بعد ذلك انهم

أخذوا بثأر الكفر في الايمان در جايگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نشستند در حاليكه اين مرتبت از پدرشان ابوسفيان به آنها نرسيده بود.

تا اينكه بعد از آن، خونبهاي كفر را از ايمان گرفتند.

فياض لاهيجي

ملا عبدالرزاق بن علي لاهيجي متخلص به فياض، از حكما و متكلمين بزرگ قرن يازدهم هجري است. او چون مدت زيادي در قم به سر برده به قمي نيز مشهور است. فياض شاگرد و داماد صدرالدين شيرازي بود و آثاري در حكمت و عرفان و نيز يك ديوان شعر فارسي از او به جاي مانده است. فياض به سال 1052 ه.ق. درگذشته است.

لاهيجي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين زو ياران باوفايش در صحراي كربلا اشعار مرثيه هاي فراواني سروده است كه در اينجا به گوشه اي از آنها اشاره مي شود: عالم تمام نوحه كنان از براي كيست؟

دوران سياهپوش چنين در عزاي كيست؟ نيلي چراست خيمه نه توي آسمان؟

جيب افق دريده ز دست جفاي كيست؟ از غم سياه شد در و ديوار روزگار

اين تيره فام غمكده، ماتم سراي كيست؟ خون شفق به چهره ي ايام ريختند

گلهاي اين چمن دگر از خار پاي كيست؟ خون در تني نماند و همان گريه در تلاش

پيچيده در گلو نفس هاي هاي كيست؟ بر كف نهاده اند جهاني متاع جان

دعوي همان به

جاست، مگر خونبهاي كيست؟ سرتاسر سپهر پر از دود و ماتم است

آخر خبر كنيد كه اينها براي كيست؟ گويا مصيبت همه دلهاي مبتلاست

يعني عزاي شاه شهيدان كربلاست آن شهسوار معركه ي كربلا حسين

مهمان نو رسيده دشت بلا حسين گلدسته ي بهار امامت به باغ دين

آن نخل ناز پرور لطف خدا حسين آن خو به ناز كرده ي آغوش جبرئيل

آن پاره ي دل و جگر مصطفا حسين آن نور ديده ي دل زهرا و مرتضي

يعني برادر حسن مجتبا حسين افتاده در ميانه ي بيگانگان دين

بي غمگسار و بي كس و بي آشنا حسين شخص حيا و خسته ي خصمان بي حيا

كان وفا و كشته ي تيغ جفا حسين از كوفيان ناكس و از شاميان دون

در كربلا نشانه ي تير بلا حسين از دشمنان شكسته به دل خار صد جفا

وز دوستان نديده نسيم وفا حسين آنكه جفاي دشمن و اينك وفاي دوست

بي بهر هم ز دشمن و هم دوست يا حسين زين درد، پاي عشرت دنيا به خواب رفت

اين گرد تا به آينه ي آفتاب رفت هر سال تازه خون شهيدان كربلا

چون لاله مي دمد ز بيابان كربلا اين تازه تر كه مي رود از چشم ما برون

خوني كه خورده اند يتيمان كربلا آمد فرود و جمله به دلهاي ما نشست

گردي كه شد بلند به ميدان كربلا اين باغبان كه بود كه ناداده آب، چيد

چندين گل شكفته ز بستان كربلا؟ داد آن گلي كه بود گل دامن رسول

دامن به دست خار بيابان كربلا آبي كه ديو و دد همه چون شير مي خورند

آل پيمبر از دم شمشير مي خورند از موج گريه، كشتي طاقت تباه شد

وز دود آه، خانه ي دلها سياه شد تا بود در جگر نم خون، وقف گريه شد

تا بود در درون نفسي، صرف آه

شد تنها نه گرد غصه به آدم رسيد و بس

اين غم غبار آينه ي مهر و ماه شد پيغام درد تا برساند به شرق و غرب

پيك سرشك، هر طرفي رو به راه شد ايام تيره شد چو محرم فرارسيد

اين ماه داغ ناصيه ي سال و ماه شد هر كس كه گريه كرد درين مه ز سوز دل

جبريل شد ضمان كه بري از گناه شد در گريه كوش تا بتواني كه در خوراست

عذر گناه عمر ابد ديده ي تر است فرياد از دمي كه شهنشاه دين پناه

در بر سلاح جنگ فروزان چو برق آه آمد برون ز خيمه وداع حرم نمود

با خيل درد و حسرت و با خيل اشك و آه بي اهتمام حضرت او اهل بيت شرع

چون شرع در زمانه ي ما مانده بي پناه اين يك نشسته در گل اشك از هجوم درد

آن يك فتاده از سر حسرت به خاك راه اشك يكي گذشته ز ماهي از اين ستم

آه يكي رسيده از اين غصه تا به ماه زين سوي مانده خصم سيه كار، رو سياه

زان سوي خصم مانده خصم سيه كار، روسياه چشمي بسوي دشمن و چشمي بسوي دوست

پايي به ره نهاده و پايي به بارگاه غيرت كشيده گوشه ي خاطر به دفع خصم

حيرت گرفته اين طرفش دامن نگاه پايش ركاب خواهش و دستش عنان طلب

تن در كشاكش حرم و دل به حربگاه بگرفت دامن شه دين، بانوي حرم

فرياد بركشيد كه اي شاه محترم كاي اهل بيت چون سوي يثرب گذر كنيد

اول گذر به تربت خيرالبشر كنيد پيغام من بس است بدان روضه اين قدر

كاين خاك را به ياد من از گريه تر كنيد آنگه به سوي تربت زهرا رويد زار

آن

جا براي من كف خاكي به سر كنيد وانگه رويد بر سر خاك برادرم

آن سرمه را به نيت من در بصر كنيد وانگه به آه و ناله ي جانسوز دل گسل

احباب را زواقعه ي ما خبر كنيد گوييد: كان غريب ديار جفا، حسين

گرديد كشته، چاره ي كار دگر كنيد اي دوستان، چو نام لب خشك من بريد

بر ياد من ز خون جگر، ديده تر كنيد هر گه كنيد ياد لب چون عقيق من

از اشك ديده دامن خود پر گهر كنيد هر ماتمي كه تا به قيامت فرارسد

در صبر آن به واقعه ي من نظر كنيد در محنت مصيبت دور و دراز من

هر محنتي كه روي دهد مختصر كنيد از شيوني كه در حرم آنگه بلند شد

دلهاي قدسيان همگي دردمند شد بعد از وداع كان شرف خاندان و آل

آهنگ راه كرد سوي معرض قتال ذوق شهادتش به سر افتاد در شتاب

با شوق در كشاكش و با صبر در جدال در بر كشيده آن طرفش شوق باب و جد

دامن كشيده اين طرف انديشه ي عيال تيغي چو برق در كف و تنها چو آفتاب

چون تيغ رو نهاد بدان لشكر ضلال ناگه ز خيمه هاي حرم بيشتر ز حد

آمد صداي ناله و افغان به گوش حال برگشت شاه دين و بپرسيد حال چيست؟

گفتند ناگهان كه فلان طفل خردسال از قحط آب گشته چو ماهي به روي خاك

وز ضعف تشنگي شده چون پيكر هلال بگريست شاه و بستدش از دايه بعد از آن

آورد در برابر آن قوم بد فعال گفت اي گروه بدكنش، اين طفل بي گناه

از تشنگي چو مو شده، از خستگي چو نال آبي كه كرده ايد به من بي سبب حرام

يك قطره زان كنيد بدين

بي گنه حلال پس ناكسي ز چشمه ي پيكان خون چگان

آبي به حلق تشنه او ريخت بي گمان رفتي و داغ بر دل پرغم گذاشتي

ما را به روز تيره ي ماتم گذاشتي رفتي تو شاد و در بر ما تيره كوكبان

يك دل رها نكردي و صد غم گذاشتي رفتي ز سال و مه چو شب قدر در حجاب

وين تيرگي به ماه محرم گذاشتي رفتي ز بحر غصه ي ديرينه بر كنار

ما را غريق اشك دمادم گذاشتي جن و ملك ز هجر تو در گريه اند و سوز

تنها نه داغ بر دل آدم گذاشتي رفتي و روزگار يتيمان خويش را

چون موي خويش، تيره و درهم گذاشتي ما را به دست لشكر دشمن، غريب و خوار

بي غمگسار و مونس و همدم گذاشتي بود اهل بيت را به تو دل خوش ز هر ستم

خوش بر جراحت همه مرهم گذاشتي روح رسول از غم اين غصه خون گريست

جان بتول زار چه گويم چون گريست

فؤاد كرماني

ميرزا فتح الله قدسي كرماني متخلص به «فؤاد» از عارفان دلسوخته و داراي طبعي بسيار لطيف و شيواست. اين گوينده ي توانا در حدود سال 1270 ه.ق.

در كرمان متولد و پس از حدود هفتاد سال زندگي زاهدانه به سال 1340 ه.ق. به رحمت حق پيوست. آرامگاهش در سه كيلومتري كرمان در دامنه ي كوه سيدحسن قرار دارد. مجموعه ي ديوان فؤاد به نام «شمع جمع» تاكنون بارها به چاپ رسيده است. شعر فؤاد بسيار با حال و گيرا و دلنشين است و مراثي وي را بايد در شمار بهترين مرثيه ها شمرد. زنده در هر دو جهان نيست بجز كشته ي دوست

كشته ام كشته ي او را كه جهان زنده به اوست از در دوست در آ، جلوه گه

دوست ببين

كه رخ دوست نبيني مگر از ديده ي دوست خضر ما تشنه ي دريا شد و ما تشنه ي وي

وين زلال از دل درياست كه ما را به سبوست چشمه ها چشم مرا هر سر مو از غم توست

اي كه در باغ تنت، چشمه ي خون هر سر موست پيش ما از همه سو قبله بجز روي تو نيست

وجه اللهي و روي تو عيان از همه سوست تير باران چو تنت از همه سو گشت حسين

سوي حق روي دلت از همه و از همه سوست گشت از خون تنت كرب و بلا دشت ختن

اينك از تربت او صورت من غاليه بوست سجده بر خاك تو شايسته بود وقت نماز

اي كه از خون جبينت به جبين آب وضوست هر كريمي نشود كشته بر آزادي خلق

جز تو اي زنده كه جود و كرمت عادت و خوست بر لب خشك تو جيحون رود از چشم ترم

هر كجا رهگذرم بر لب بحر و لب جوست زخم شمشير نديدم كه بدوزند به تير

جز جراحات عروق تو كه اين گونه رفوست تشنه اطفال تو در باديه مردند و هنوز

خضر بر چشمه ي خضراي لبت باديه پوست ناوكم بر دهن آيد، كه نگويم به كسي

اصغرت را ز كمان، تير سه پهلو به گلوست تيغ فولاد كجا، روي لطيف تو كجا؟

دل بر آن روي بگريد اگر از آهن و روست زنده ي جاويد كيست؟ كشته ي شمشير دوست

كآب حيات قلوب از دم شمشير اوست گر بشكافي هنوز خاك شهيدان عشق

آيد از آن كشتگان زمزمه ي دوست دوست آن كه هلاكش نمود ساعد سيمين يار

باز به آن ساعدش كشته شدن آرزوست بنده ي يزدان شناس موت و حياتش يكي است

زانكه به نور خداش،

پرورش طبع و خوست آن شجري را كه حق بهر ثمر پروريد

بانگ «أنا الحق» زند تا ابد از مغز و پوست عاشق وارسته را با سر و سامان چه كار؟

قصه ي ناموس و عشق، صحبت سنگ و سبوست عاشق ديدار دوست، اوست كه همچون حسين

زردي رخسار او، سرخ ز خون گلوست دوست به شمشير اگر پاره كند پيكرش

منت شمشير دوست بر بدنش مو به موست گر به اسيري برند عترت او دشمنان

هر چه ز دشمن بر او، دوست پسندد نكوست تا بتواني فؤاد در غم او گريه كن

بر تو ازين آب رو، نزد خدا آبروست قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست

با قضا گفت مشيت كه قيامت برخاست راستي شور قيامت، ز قيامت خبري است

بنگرد زاهد كج بين، اگر از ديده ي راست خلق در ظل خودي محو و تو در نور خدا

ماسوا در چه مقيمند و مقام تو كجاست؟ زنده در قبر دل ما، بدن كشته ي توست

جان مايي و تو را قبر حقيقت، دل ماست دشمنت كشت ولي نور تو خاموش نشد

آري آن جلوه كه فاني نشود نور خداست بيرق سلطنت افتاد كيان را ز كيان

سلطنت، سلطنت توست كه پاينده لواست نه بقا كرد ستمگر، نه به جا ماند ستم

ظالم از دست شد و پايه ي مظلوم به جاست زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست

بل كه زنده ست شهيدي كه حياتش ز قفاست دولت آن يافت كه در پاي تو سر داد ولي

اين قبا، راست نه بر قامت هر بي سر و پاست تو در اول سر و جان باختي اندر ره عشق

تا بدانند خلايق كه فنا شرط بقاست تا ندا كرد ولاي تو در

اقليم الست

بهر لبيك ندايت دو جهان پر ز صداست رفت بر عرشه ي ني تا سرت، اي عرش خدا

كرسي و لوح و قلم، بهر عزاي تو به پاست پايمالي ز عبوديت و من در عجبم

كه بدين حال، هنوزت سر تسليم و رضاست بينش اهل حقيقت چو حقيقت بين است

در تو بينند حقيقت، كه حقيقت اين است من اگر جاهل گمراهم، اگر شيخ طريق

قبله ام روي حسين است و همينم دين است بوده پيش از گل من، سر خوش جامش دل من

مستي ما به حقيقته ز مي ديرين است نه همين روي تو در خواب، چراغ دل ماست

هر شبم نور تو شمعي ست كه بر بالين است ماسوا عاشق رنگند سواي تو حسين

كه جبين و كفت از خون سرت رنگين است پيكرت مظهر آيات شد از ناوك تير

بدنت مصحف و سيمات مگر ياسين است يادم از پيكر مجروح تو آيد همه شب

تا دم صبح كه چشمم به رخ پروين است باغ عشق است مگر معكره ي كرب و بلا

كه ز خونين كفنان، غرق گل و نسرين است بوسه زد خسرو دين بر دهن اصغر و گفت

دهنت باز ببوسم كه لبت شيرين است شير، دل آب كند بيند اگر كودك شير

جاي شيرش به گلو، آب دم زوبين است از قفا دشمن و اطفال تو هر سو به فرار

چون كبوتر به قهر از پي او شاهين است در خم طره ي اكبر، دل ليلا مي گفت

سفرم جانب شام و وطنم در چين است مي كشد غيرت دينم كه بگويم به امم

اين جفا بر نبي از امت بي تمكين است نور وجود از طلوع روي حسين است

ظلمت امكان، سواد موي حسين است شاهد گيتي به خويش،

جلوه ندارد

جلوه ي عالم فروغ روي حسين است مشي قدم را وصول ذات قدم نيست

جنبش سالك به جستجوي حسين است ذات خدا، لا يري است روز قيامت

ذكر لقا بر رخ نكوي حسين است جان ندهم جز به آرزوي جمالش

جان مرا دل به آرزوي حسين است عاشق او را چه اعتناست به جنت

جنت عشاق، خاك كوي حسين است عالم و آدم كه مست جام وجودند

مستي اين هر دو از سبوي حسين است حضرت حق را به عشق خلق چه نسبت؟

مسأله ي عشق، گفتگوي حسين است عاشق او را چه غم ز مرگ طبيعت؟

زندگي عارفان به بوي حسين است اي كه به عشقت اسير، خيل بني آدمند

سوختگان غمت، با غم دل خرمند هر كه غمت را خريد عشرت عالم فروخت

باخبران غمت، بي خبر از عالمند در شكن طره ات بسته دل عالمي ست

وان همه دلبستگان، عقده گشاي همند تاج سر بوالبشر، خاك شهيدان توست

كاين شهدا تا ابد فخر بني آدمند عقد عزاي تو بست سنت اسلام و بس

سلسله ي كاينات، حلقه ي اين ماتمند گشت چو در كربلا رايت عشقت بلند

خيل ملك در ركوع پيش لوايت خمند خاك سر كوي تو زنده كند مرده را

زانكه شهيدان او جمله مسيحا دمند هر دم ازين كشتگان گر طلبي بذل جان

در قدمت جان فشان با قدمي محكمند محرم سر حبيب، نيست به غير از حبيب

پيك و رسل در ميان، محرم و نامحرمند اي يوسف جان كه مصر دل مسكن توست

آغشته به خون ز دست گرگان تن توست دنيا ز بدن پيرهنت كند و هنوز

جان در بدنش ز بوي پيراهن توست آنان كه به گوش شنيدند تو را

رفتند و به پاي دل رسيدند تو را وان كوردلان كه بر

دلت تير زدند

ديدند تو را، ولي نديدند تو را آن كشته به چشم دل عيان است هنوز

جان داد و غمش آتش جان است هنوز گويي رود از حرم به ميدان قتال

خواهر ز قفايش نگران است هنوز قومي كه نديده مهر، در محفلشان

بر ناقه عيان گشت رخ از محملشان عالم چو نظير گنجشان ديد به علم

در كنج خرابه داد، سر منزلشان تا ياد شب وداعش اندر دل ماست

در خواب شبم روز قيامت برپاست چون صبح شود به ديده ام پنداري

خورشيد حسين است و زمين كرب و بلاست

فرزدق

همام بن غالب (فرزدق) شاعري بزرگ و هوادار اهل بيت پيامبر بود كه در مدح امام سجاد «ع»، قصيده بلند خويش را در مكه سرود (هذا الذي تعرف البطحاء وطاته...) و به دنبال آن به زندان افتاد و حضرت سجاد «ع» برايش صله اي فرستاد.امام حسين «ع» هنگام سفر به سوي عراق، در محلي به نام صفاح (يا در منزلي ديگر) با فرزدق برخورد كرد كه از كوفه مي آمد.اوضاع كوفه را پرسيد، وي جواب داد: دلهاي مردم با تو ولي شمشيرهايشان عليه توست.امام در آنجا بود كه اين ابيات را خواند: لئن كانت الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلي و انبل و ان كانت الابدان للموت انشئت

فقتل امرء بالسيف في الله افضل... [1] . فرزدق، سالهاي پس از عاشورا زنده بود و به خانه سكينه دختر امام حسين «ع» نيز رفت و آمد داشت و از او صله دريافت مي كرد.در باديه بصره، در سال 110 هجري درصد سالگي از دنيا رفت. -------------------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 61.

فتحعلي شاه

پسر حسينقلي خان و دومين پادشاه سلسله ي قاجار است كه به سال 1212 ه.ق. به سلطنت رسيده است. او برادرزاده ي آغا محمد خان بوده و پيش از رسيدن به پادشاهي «باباخان» ناميده مي شده و حكمران فارس بوده است. او ادبا و شعرا را دوست مي داشت و خود هم گاهي شعر مي گفت. شير خدا كجاست كه در دشت كربلا

از چنگ گرگ يوسف خود را كند رها؟ هر سو دلا به نيزه سر سروري ببين

غلتان به خاك و خون ز جفا، پيكري ببين گريان به درد داغ پدر كودكي نگر

دل ريش از فراق پسر مادري ببين يا

رب هميشه ديده ي خورشيد تار باد

تا روز حشر سينه ي گردون فگار باد پيوسته چشم زال فلك از خدنگ آه

تاريك همچو ديده ي اسفنديار باد پس از هجوم وهابيها به كربلاي معلا و تخريب و غارت حرم حسيني، هدايا و عطاياي بسياري از دبار قاجار به سوي عراق سرازير گرديد. فتحعلي شاه قاجار طلاهاي اختصاصي به روپوش قبه و مناره هاي حسيني را بر حسب وصيت عمويش آغامحمدخان قاچار وقف شده بود بوسيله آقامحمد علي خان، رييس ديوان خود با قواي دو هزار نفري از قبيله بلوچ كه محمد علي خان رييس آنان بود به كربلا فرستاد.

فرد

اشعار نسخه هاي تعزيه، كه از روي آن در شبيه خوانيها و تعزيه ها برنامه اجرا كنند.[1] شايد به دليل آنكه روي يك برگه جدا نوشته مي شود، به آن نسخه ها فرد مي گويند.دهخدا مي نويسد: ورقه اي به مقدار نصف قطع خشتي كه مستوفيان بر آن جمع و خرج ولايتي يا ايالتي يا خرج خاصي را مي نوشته و زير هم دسته مي كرده اند.[2] . ---------------------

پي نوشت ها :

[1] موسيقي مذهبي ايران، حسن مشحون، ص 40.

[2] لغت نامه، دهخدا.

فطرس

فرشته بال شكسته و افتاده به جزيره اي، كه هنگام تولد امام حسين «ع» همراه جبرئيل نزد پيامبر «ص» آمد و خود را بر گهواره حسين ماليد و دوباره خداوند به او بال داد و به آسمان رفت.[1] . او كه شفا يافته حسين «ع» بود، عهد كرد كه سلام زائران را به حسين «ع»

برساند: «... و له علي مكافاة لا يزوره زائر الا ابلغته سلامه و لا يصلي عليه مصل الا ابلغته صلاته...»[2] بر عهده من است كه شفا دهي او را جبران كنم.هيچ زائري نيست كه او را زيارت كند، مگر آنكه سلامش را به آن حضرت مي رسانم و هيچ كس بر او درود نمي فرستد، مگر آنكه درودش را به او ابلاغ كنم.به گفته ابن عباس، اين فرشته در بهشت، به نام غلام حسين بن علي شناخته مي شود.[3] . فطرس اگر بال و پر گرفت، عجب نيست

نامه آزاديش به نام حسين است[4] . --------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 34.

[2] اثبات الهداة، ج 5، ص 191.

[3] مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 74.

[4] قاسم رسا.

فرات بن زحر بن قيس

وي يكي از هواداران و فرماندهان تحت امر امويان بود. در اوايل قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي، فرات بن زحر بن قيس فرماندهي عده اي از شورشيان را به عهده داشت. سرانجام در درگيريهاي ميان شورشيان و نيروهاي مختار، «فرات» به هلاكت رسيد.

فرات بن سالم

وي از بزرگان طايفه ي «قيس» بود. «فرات بن سالم» و «عمير بن حباب»، (در زمان قيام مختار، عليه ابن زياد) ابتدا جزء نيروهاي ابن زياد بودند. دينوري در «اخبار الطوال» مي گويد:

«عمير بن حباب و فرات بن سالم و يزيد بن حصين» در جنگ عليه نيروهاي ابراهيم بن اشتر همراه ابن زياد بودند.

فرات به عمير گفت: «تو بدي حكومت خاندان مروان، و سوء نيت ايشان را درباره ي قبيله ي ما ديده اي و اگر عبدالملك مروان پيروز شود، قبيله ي قيس بيچاره خواهند شد. و ما از اين قبيله ايم، بيا برويم وضع ابراهيم اشتر را بررسي كنيم. چون شب شد آن دو (عمير و فرات) با اسبهاي خود فاصله ي ميان ارتش شام تا ارتش ابراهيم، كه در حدود 4 فرسخ بود را از كنار پادگان شاميان عبور كردند و هرگاه مأموران بازرسي از آن دو مي پرسيدند: شما كي هستيد؟! مي گفتند: ما از پيشاهنگان امير «حصين بن نمير» هستيم.

و اينگونه فرات سبب شد كه عمير و نيروهاي تحت فرمان او به سپاه ابراهيم بن اشتر بپيوندند.

فضيل بن لقيظ

از هواداران قيام مختار و از افسران تحت امر ابراهيم بن اشتر بود. در جنگ ميان سپاه مختار به فرماندهي ابراهيم بن اشتر عليه نيروهاي ابن زياد «ابراهيم»، فضيل بن لقيظ را به فرماندهي نيروهاي پياده منصوب كرد.

فتح

پيروزي و گشايش، در قاموس عاشورا، «فتح»، تنها پيروزي نظامي نيست، بلكه بيدارگري امت و احياء ارزشها و ماندگاري نام و بالاتر از همه «عمل به تكليف» پيروزي است، هر چند بصورت ظاهر، شكست نظامي پيش آيد.

هدف سيد الشهدا «ع»، نجات دين از نابودي و رسواگري ستم و باطل بود و اين هدف تحقق يافت، پس آن حضرت پيروز شد، هر چند به قيمت شهادت خود و يارانش و اسارت اهل بيت. پس از عاشورا، آرمان حسيني زنده ماند و پيرواني يافت و حادثه كربلا، تاثير خود را در نسلها و قرنهاي بعد، باقي گذاشت و منشا حركتها و نهضتها شد.اين خود يك پيروزي بزرگ است.امام سجاد «ع» نيز در پاسخ به «ابراهيم بن طلحه» كه در مدينه از آن حضرت پرسيد: چه كسي غالب شد؟فرمود: هنگام اذان، معلوم مي شود كه چه كسي پيروز شد.[1] اين اشاره به همان بقاء مكتب و دين رسول الله در سايه نهضت حسيني است. خود ابا عبدالله الحسين «ع» نيز فرموده است: «ارجو ان يكون خيرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا»[2] اميدوارم آنچه خداوند براي ما اراده كرده است، نيكو باشد، چه كشته شويم، چه ظفر يابيم.

با اين ديدگاه، انسان حقجو و فدا شده در راه دين و خدا، هميشه پيروز است و به «احدي الحسنيين» دست مي يابد و هر كه از مسير ياري حق كنار بود، هر چند جان

سالم هم به در برده باشد، كامياب و پيروز نيست.اين نيز تعليمي است كه سيد الشهدا «ع» در نامه اي كه به «بني هاشم» نوشت، به آن اشاره فرمود: «من لحق بنا استشهد و من تخلف لم يبلغ الفتح».[3] هر كس به ما بپيوندد، شهيد مي شود، و هر كه از پيوستن به ما باز ماند، به «فتح» نمي رسد. پيروزي نظامي معمولا با غلبه نظامي ديگري از بين مي رود، ولي پيروزي آرماني، بخصوص وقتي همراه با فداكاريهاي عظيم و مظلوميت باشد، در وجدان بشري اثر ماندگارتري باقي مي گذارد و هميشه از ميان نسلها، حامياني براي ايده خود پيدا مي كند. اين ديدگاه و برداشت نسبت به «فتح»، انسان مبارز را همواره اميدوار، با انگيزه و با نشاط قرار مي دهد.امام خميني «قدس سره» فرمود: «ملتي كه شهادت براي او سعادت است پيروز است... ما، در كشته شدن و كشتن پيروزيم...»[4] و مگر پيروزي خون بر شمشير، چيزي جز اين است؟ «محرم»، مصداق روشن اين نوع پيروزي است.امام خميني «ره» دراين باره نيز مي فرمايد: «ماهي كه خون بر شمشير پيروز شد، ماهي كه قدرت حق، باطل راتا ابد محكوم و داغ باطله بر جبهه ستمكاران و حكومتهاي شيطاني زد، ماهي كه به نسلها در طول تاريخ، راه پيروزي بر سرنيزه را آموخت... ماهي كه بايد مشت گره كرده آزاديخواهان و استقلال طلبان و حقگويان بر تانكها و مسلسلها و جنود ابليس غلبه كند و كلمه حق، باطل را محو نمايد.»[5] . -----------------------

پي نوشتها :

[1] امالي، شيخ طوسي، ص 66، الامام زين العابدين، مقرم، ص 370، (اذا دخل وقت الصلاة فاذن و اقم، تعرف من الغالب).

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 597.

[3]

كامل الزيارات، ص 75.

[4] صحيفه نور، ج 13، ص 65.

[5] همان، ج 3، ص 225.

فتوت

جوانمردي، رادي، آزادگي، پايبندي به اصول انساني و حقوق بشري.از شاخصه هاي بارز و اخلاقي روحي امام حسين «ع» و يارانش كه در حماسه عاشورا آشكار شد، جوانمردي بود.اين روحيه كه انسان با جباران نسازد، زير بار ستم نرود، حريت و آزادگي داشته باشد، از نامردي در برخورد و عهد شكني در ميثاق و تعدي به ضعيفان بپرهيزد، حامي ضعيفان باشد، به بيگناهان تعرض نكند، معذرت خواهي را بپذيرد، حق انساني ديگران را (حتي اگر نامسلمان باشند) به رسميت بشناسد، غيرت داشته باشد، هجوم بيگانه به نواميس خود و ديگران را تحمل نكند، و... همه از نشانه هاي فتوت است كه درنهضت كربلا به وضوح متجلي شد.

سيد الشهدا «ع» ننگ بيعت با يزيد را نپذيرفت، وقتي با سپاه حر در راه كربلا مواجه شد، پيشنهاد زهير بن قين را كه گفت با اين گروه بجنگيم، چرا كه آسانتر از نبرد با گروههايي است كه بعدا مي آيند، حضرت فرمود: «ما كنت لابد اهم بالقتال»[1] من آغاز به جنگ نمي كنم.اين نمونه اي از فتوت حسين «ع» است.وقتي سپاه تشنه حر به كاروان حسيني رسيد، با آنكه براي مقابله با او و راه بستن بر امام آمده بودند، اما آن حضرت با ديدن تشنگي شديد آنان، دستور داد همه را، حتي اسبهايشان را سيراب كردند.يكي از همين سپاه (علي بن طعان محاربي) كه از فرط عطش، توان آب خوردن از مشك نداشت، سيد الشهدا «ع» خودش در مشك را گشود و او و اسبش را سيراب كرد.[2] اين هم نمونه ديگري از مردانگي.همين حر، چون روز

عاشورا تصميم گرفت از سپاه عمر سعد جدا شده به امام حسين «ع» بپيوندد، سرافكنده و توبه كنان نزد سيد الشهدا «ع» آمد و اعلام آمادگي براي جانبازي نمود و گفت: آيا توبه من پذيرفته است؟ امام فرمود: آري، فرود آي، «نعم، يتوب الله عليك، فانزل.»[3] اين هم نمونه ديگر جوانمردي.

سيد الشهدا «ع» در هنگام نبرد، شعارش برتري شهادت بر ننگ بود: «القتل اولي من ركوب العار»[4] روز عاشورا در گرما گرم نبرد با دشمن، چون ديد سپاه دشمن به طرف خيمه ها هجوم مي برند، فرياد كشيد: اي پيروان ابو سفيان، اگر دين نداريد و از معاد نمي ترسيد، در دنيايتان آزاده باشيد و اگر عرب هستيد، به تبار خويش متعهد بمانيد.شمر گفت: اي پسر فاطمه، چه مي گويي؟ فرمود: من و شما با هم مي جنگيم، زنان چه كرده اند؟ طغيانگرانتان را، تا من زنده هستم، از متعرض شدن به حرم من باز داريد.[5] اين نيز شاهدديگري بر فتوت و مردانگي اش بود كه تا زنده است، نمي تواند شاهد هجوم به زن وبچه اش باشد و تا زنده بود، نگذاشت متعرض حرم اهل بيت شوند.اينگونه غيرت وحميت و فتوت، در صحنه صحنه عاشورا از امام حسين «ع» و يارانش ديده شد و اين الهام گرفته از پدرش امير المؤمنين بود كه پس از چيره شدن بر فرات و باز پس گرفتن رودخانه از دست دشمن، فرمود كه مثل دشمن رفتار نكنند و آب را براي استفاده سپاه معاويه هم آزاد بگذارند و از شيوه ناجوانمردانه آب بستن به روي حريف، در به زانو در آوردن او استفاده نكنند «خلوا بينهم و بين الماء»[6] ميان آنان و آب را آزاد بگذاريد. ولي

از ناجوانمردي معاويه، بستن آب به روي سپاه علي «ع» در جنگ صفين بود[7] و آب بستن يزيد بر سپاه حسين بن علي «ع» هم از نامردي او و ابن زياد بود.حسين «ع» فتوت را از علي «ع» ارث برده بود، يزيد هم ناجوانمردي را از معاويه. ---------------------

پي نوشتها :

[1] ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 84 (چاپ كنگره شيخ مفيد).

[2] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 74، تاريخ طبري، ج 4، ص 302.

[3] اعيان الشيعه، ج 1، ص 603.

[4] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 277.

[5] بحار الانوار، ج 45، ص 51.

[6] شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 319.

[7] نهج البلاغه، خطبه 51 (صبحي صالح).

فرهنگ عاشورا

مقصود، مجموعه مفاهيم، سخنان، اهداف و انگيزه ها، شيوه هاي عمل، روحيات واخلاقيات والايي است كه در نهضت كربلا گفته شده يا به آنها عمل شده يا در حوادث آن نهضت، تجسم يافته است.اين ارزشها و باورها هم در كلمات سيد الشهدا «ع» و اصحاب و فرزند متجلي است، هم در رفتارشان در جريان آن قيام.فرهنگ عاشورا را بايد از كساني آموخت كه دست و دلشان و فكر و عملشان در كار عاشورا بوده است.پيش از آنكه ديگران و نسلهاي بعدي و تحليل گران پس از واقعه بخواهند فرهنگ عاشورا را معرفي كنند، در حرفها و هدفهاي خود نقش آفرينان حماسه كربلا، اين فرهنگ، بوضوح مطرح شده است و بيواسطه آن را نشان مي دهد.اين فرهنگ را از خلال زيارتنامه ها، مقتلها، رجزها، خطبه ها و نيز بررسي حوادث و رخدادهاي عاشورا مي توان استخراج كرد و همين فرهنگ است كه در هر جا و در ميان هر قومي باشد، كربلا آفرين مي گردد و انسانها را

مبارزاني با ستم و مدافعاني نسبت به حق تربيت مي كند.

فرهنگ عاشورا همان زير بناي عقيدتي و فكري است كه در امام حسين «ع» و شهداي كربلا و اسراي اهل بيت «ع» بود و سبب پيدايش آن حماسه و ماندگاري آن قيام شد. مجموعه آن باورها و ارزشها و مفاهيم را مي توان در عنوانهاي زير خلاصه كرد: مقابله با تحريف دين، مبارزه با ستم طاغوتها و جور حكومتها، عزت و شرافت انسان، ترجيح مرگ سرخ بر زندگي ذلت بار، پيروزي خون بر شمشير و شهادت بر فاجعه، شهادت طلبي وآمادگي براي مرگ، احياء فريضه امر به معروف و نهي از منكر و سنتهاي اسلامي، فتوت وجوانمردي حتي در برخورد با دشمن، نفي سازش با جور يا رضايت به ستم، اصلاح طلبي در جامعه، عمل به تكليف به خاطر رضاي خدا، تكليف گرايي چه به صورت فتح يا كشته شدن، جهاد و فداكاري همه جانبه، قرباني كردن خود در راه احياء دين، آميختن عرفان باحماسه و جهاد با گريه، قيام خالصانه براي خدا، نماز اول وقت، شجاعت و شهامت دربرابر دشمن، صبر و مقاومت در راه هدف تا مرز جان، ايثار، وفا، پيروزي گروه اندك ولي حق بر انبوه گروه باطل، هواداري از امام حق و برائت و بيزاري از حكام جور، حفظكرامت امت اسلامي، لبيك گويي به فرياد استغاثه مظلومان، فدا شدن انسانها در راه ارزشهاو... .

براي تك تك محورهاي ياد شده، مي توان از سخنان امام حسين «ع» و اصحابش، يا نحوه عمل و موضعگيري و جهاد و شهادتشان سند آورد و اين فرهنگنامه را مستندترساخت.[1] اين فرهنگ غني و متعالي هم در حماسه سازان عاشورا بود، هم بايد در

پيروان امام حسين «ع» و مدعيان همخطي با جريان عاشورا و تداوم آن راه باشد و عاشورائيان، هم هوادار حركتهاي در راستاي قيام كربلا باشند و هم بيزاري از ادامه دهندگان راه دشمنان سيد الشهدا «ع» را نشان دهند، چرا كه راضيان به آن جنايتها نيز ملعونند.در زيارت عاشوراست: «فلعن الله امة سمعت بذلك فرضيت به...» فرهنگ عاشورا، خط «ولايت وبرائت» است. ------------------------

پي نوشتها :

[1] كتاب «پيامهاي عاشورا» از جواد محدثي، انتشارات مركز تحقيقات اسلامي سپاه، حاوي هفتاد و پنج پيام عاشورايي در زمينه هاي اخلاقي، سياسي، عرفاني، تاريخي، اعتقادي و احياگري است.

فساد بني اميه

يكي از علل قيام سيد الشهدا «ع»، فساد دودمان بني اميه (شجره ملعونه) بود كه حكومت اسلامي را در دست گرفته، كينه هاي ديرين خود را بر ضد اسلام و پيامبر، اعمال مي كردند. فساد گسترده امويان را كه از اسباب عمده نهضت حسيني و امتناع آن امام شهيد از بيعت با يزيد بود، مي توان چنين شمرد:

1-اسلام زدايي و تحريف معارف دين و بدعت گذاري.

2-ترويج فرهنگ جبر و سكوت و تسليم.

3-غارت بيت المال و صرف آن در راه منافع و اميال شخصي.

4-فساد اخلاق و ترويج شراب و شهوت و قمار.

5-احياء تعصبهاي قومي و ارزشهاي دوران جاهلي.

6-به كار گماردن عناصر نالايق و فاسد، تنها به دليل «اموي» بودن.

7-حيله گري و تزوير و تبليغات دروغين.

8-كينه و عداوت آنان با آل علي «ع».

9-محروم كردن شيعيان ائمه از مناصب سياسي و حقوق اجتماعي و اقتصادي.

10-كشتارهاي دسته جمعي مسلمانان و سركوب آنان در شهرها.

11-دستگيري، حبس و كشتن چهره هاي درخشان و انقلابي و آگاه مسلمان كه هوادار اهل بيت بودند.

12-بيعت گرفتن اجباري از مردم و سران قبايل به نفع يزيد.

فسادهاي فوق، از دوره روي

كار آمدن معاويه آغاز شد و روز به روز گسترده تر و شديدتر گرديد و با مرگ معاويه و خلافت يزيد، به اوج خود رسيد و اسلام را در آستانه كامل نابودي قرار داد.در كتبي كه به تشريح فلسفه قيام حسيني پرداخته، اينگونه فسادها بطور مشروحتر بيان شده است.[1] .

امام حسين «ع» در سخنان متعددي فساد بني اميه را مطرح فرموده است.از جمله در نطقي كه پس از فرود آمدن در «بيضه» ايراد كرد و روي اطاعت از شيطان، ترك اطاعت خدا، فساد آشكار، تعطيل حدود الهي، حلال كردن حرامهاي خدا و تحريم حلال الهي وبيت المال را ملك خود دانستن تاكيد نمود: «... الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفيي ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله...».[2] و در سخن معروف خويش پس از فرود آمدن در سرزمين كربلا، روي دگرگوني اوضاع و عمل نشدن به حق و نكوهيده ندانستن باطل تاكيد كرده فرمود: «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه...».[3] . اكنون كه ديده هيچ نبيند به غير ظلم

بايد زجان گذشت كزين زندگي چه سود؟

-------------------------

پي نوشتها :

[1] از جمله مي توان به كتابهاي: حياة الامام الحسين (ج 2)، معاويه سر دسته تبهكاران، درسي كه حسين به انسانها آموخت، شيعه و زمامداران خود سر، اوراق سياه، معاويه و تاريخ، ارزيابي انقلاب امام حسين «ع»، پرتوي از عظمت حسين «ع» و تاريخ مفصل اسلام (عمار زاده)، ص 308 و... مراجعه كرد.

[2] تاريخ طبري، ج 6، ص 229.

[3] لهوف، سيد بن طاووس، ص 34.

فوز

رستگاري و كاميابي، رسيدن

به خواسته دل.در فرهنگ ديني و روايات، «فوز» و «فوزعظيم» براي كساني داشته شده كه به بهشت دست يابند.مطيع خدا و رسول خدا باشند، متمسك به اهل بيت بوده ولايت آنان را داشته باشند، از سيئات نجات يابند، اهل خلوص در عبادت، معرفت و اهل عبادت باشند و... كاميابي عمده براي اولياء خدا دستيابي به رضاي الهي و سعادت آخرت است (الآخرة فوز السعداء)[1] و اين در سايه جهاد و شهادت است.وقتي امير المؤمنين «ع» ضربت خورد، «فزت و رب الكعبه» سر داد، چرا كه شهادتش، بار يافتن به قرب الهي بود و پاياني افتخار آميز براي يك زندگي سراسر ايمان، جهاد و حق طلبي.

در زيارتنامه ها، خطاب به ابا عبدالله «ع» و شهداي كربلا و ياران امام، مكرر تعبير «فزتم فوزا عظيما» به كار رفته است.زائر نيز آرزو مي كند كاش همراه آنان بود تا چون آنان به فوز و كاميابي عظيم مي رسيد «فزتم فوزا عظيما فيا ليتني كنت معكم فافوز معكم-زيارت وارث» و در زيارت اول رجب خطاب به شهداي كربلا مي خوانيم: «فزتم و الله فوزاعظيما يا ليتني كنت معكم فافوز فوزا عظيما... اشهد انكم الشهداء و السعداء و انكم الفائزون في درجات العلي».[2] .

شهداي كربلا از آن رو كامياب و رستگارند كه جان خويش را با خدا معامله كردند و بهشت الهي رسيدند.مطيع امر مولاي خود بودند، جهادشان خالصانه و در راه ولايت و رهبري بود.گر چه جان دادند، اما به سعادت ابدي رسيدند و چه كاميابي از اين برتر؟

عاشورا از اين جهت نيز آموزگار فائزان و رستگاران است. ------------------------

پي نوشتها :

[1] غرر الحكم.

[2] مفاتيح الجنان، ص 440.

ق

قارب، مولي الحسين

از شهداي كربلا.وي غلام سيد الشهدا «ع» بود، مادرش فكيهه كنيز آن حضرت

بود و در خانه رباب، همسر امام خدمت مي كرد.قارب همراه امام از مدينه به كربلا آمد و روز عاشورا در ركاب سيد الشهدا «ع» به شهادت رسيد.نامش در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.[1] .

---------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 3، ص 219.

قاسط بن زهير تغلبي

از شهداي حمله نخست در روز عاشورا.پير مردي از طايفه بني تغلب بن وائل بود.او و برادرانش مقسط و كردوس، هر سه از اصحاب امير المؤمنين بودند كه در ركاب آن حضرت در جنگهاي سه گانه شركت داشتند.پس از شهادت علي «ع» در كوفه ماندند.

چون خبر آمدن حسين «ع» را به سوي كوفه شنيدند، شب عاشورا مخفيانه خود را به امام رساندند.هر سه برادر روز عاشورا به شهادت رسيدند.[1] .

----------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 2، ص 281.

قاسم بن حارث

نام او در شمار شهداي كربلا آمده است.برخي نيز او را همان قاسم بن حبيب ازدي دانسته اند.[1] .

-------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 91.

قاسم بن حبيب ازدي

از شهداي كربلاست.وي از شيعيان شجاع كوفه بود.ابتدا با سپاه عمر سعد از كوفه بيرون آمد و چون به كربلا رسيد، به ياران امام پيوست.نامش را جزو شهداي حمله اول ذكر كرده اند.[1] .

-------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 3، ص 27، تنقيح المقال، ج 2، ص 386.

قره بن ابي قره غفاري

از شهداي كربلا از قبيله غفار است.رجزي كه در ميدان جنگ مي خواند، چنين بود: قد علمت حقا بنو غفار

و خندف بعد بني نزار بانني الليث لدي الغبار

لاضربن معشر الفجار ضربا فجيعا عن بني الاخيار[1] . كه در اين رجز، ضمن معرفي خويش و فاجر دانستن دشمن، رزم خود را در دفاع از فرزندان اخيار دانسته است.

-----------------------

پي نوشتها :

[1] مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 102.

قعنب بن عمرو نمري

از شهداي كربلاست.او كه از شيعيان بصره بود، همراه حجاج بن بدر، نامه خدمت ابا عبدالله «ع» بردند و نزد آن حضرت ماندند، تا آنكه روز عاشورا در حمله اول شهيد شدند.[1] . پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 2، ص 312.

قيس بن عبدالله همداني

از شهداي كربلا به حساب آمده است.[1] .

--------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 103.

قيس بن مسهر صيداوي

قيس بن مسهر هم گفته اند. از شهداي نهضت امام حسين «ع» كه پيش از عاشورا در كوفه به شهادت رسيد.قيس، از جوانمردان شجاع كوفه و از اشراف طايفه بني اسد و يكي از نامه رسانان مردم كوفه به امام حسين «ع» بود.همراه مسلم بن عقيل از مكه به كوفه آمد.پس از مدتي نامه مسلم را كه حاوي خبر بيعت كوفيان بود به مكه برد و به سيد الشهدا تسليم كرد.امام حسين «ع» در منزلگاه «بطن الرمه» (مكاني در منطقه حاجز) نامه اي خطاب به كوفيان نوشت كه در آن، خبر از حركت خويش به سوي كوفه بود.نامه را به قيس بن مسهر سپرد تا به كوفه برساند. قيس در منطقه قادسيه، توسط حصين بن نمير كه از سران سپاه كوفه بود دستگير شد. براي اينكه مضمون نامه و اسامي اشخاص به دست دشمن نيفتد، قيس بن مسهر نامه را از بين برد.او را نزد عبيد الله بن زياد بردند.تلاش والي كوفه براي دستيابي به نام كساني كه مخاطب نامه بودند بي نتيجه ماند.[1] ابن زياد از او خواست كه يا نام اشخاص را بگويد يا بر منبر رود و در حضور مردم حسين بن علي و امام حسن و علي بن ابي طالب را لعن كند و گرنه كشته خواهد شد.وي رفتن بر منبر را پذيرفت، اما وقتي شروع به سخن كرد، پس ازحمد و ثناي الهي، بر حسين بن علي و امام مجتبي و امير المؤمنين رحمت فرستاد و عبيد الله زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را

به ياري سيد الشهدا فرا خواند.

وقتي خبر به ابن زياد دادند، دستور داد او را بالاي قصر برده از آنجا به زير افكندند و شهيد شد.[2] چون خبر شهادتش به امام حسين «ع» رسيد، بي اختيار گريست و اين آيه را خواند: «رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا».[3] (مرداني كه بر سر پيمان خويش با خدا، صادق بودند، برخي از آنان شهيد شدند و برخي ديگر انتظار مي كشند و پيمان را هيچ عوض و دگرگون نكردند.) قيس، دليرانه به استقبال شهادت رفت و تا پاي جان ايستاد و تزلزلي نيافت.

----------------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين «ع»، ج 3، ص 62، انصار الحسين، ص 107.

[2] ارشاد مفيد، ص 220.

[3] احزاب، آيه 23.

قارب

پدرش عبدالله بن اريقط ليثي دئلي، مادرش فكهيه، خودش از غلامان حضرت امام حسين عليه السلام و مادرش كنيز آن حضرت و خدمتكار در خانه رباب همسر امام عليه السلام بوده است.

عبدالله دئلي راهنما و (راه بلد) حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در هجرت از مكه به مدينه بود. او هنگام هجرت بر دين خود باقي، و غير از ذهبي در كتاب «تجريد» كسي او را از صحابه نشمرده است.

قارب و مادرش فكهيه در خدمت امام عليه السلام از مدينه به مكه و كربلا هجرت كرده و در روز عاشورا در حمله نخست قبل از ظهر به شهادت رسيد.

به نقل از الاصابه ابن حجر پدرش عبدالله همان است كه رسول خدا را به هنگام هجرت از مدينه و خروج از غار با ديدن معجزه تنيدن تار ضخيم عنكبوت - و آشيانه

نمودن كبوتر در جلوي غار - كه نشان مي داد ماهها است كسي وارد اين غار نشده است و ايمان آوردن به رسول الله از بيراهه به مدينه راهنما شد در زيارت رجبيه و ناحيه مقدسه نام قارب چنين آمده است: «السلام علي قارب مولي الحسين عليه السلام بن علي عليهماالسلام».

قاسط بن زهير

از اهالي كوفه و از فرزندان زهير بن حرث تغلبي بوده و تغلبي منسوب به قبيله تغلب بن وائل، كه از اعراب محدثان هستند، مي باشد. از اصحاب حضرت علي عليه السلام از جهادگران معروف بوده است. او شبانه به اتفاق دو برادر خويش از كوفه به كربلا آمده و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيد. نام قاسط در زيارت ناحيه مقدسه وارد شده است.

از شهداي حمله ي نخست در روز عاشوراست. پيرمردي از طايفه ي بني تغلب بن وائل بود. او و برادرانش «مقسط و كردوس»، هر سه از اصحاب اميرالمؤمنين بودند كه در ركاب آن حضرت در جنگهاي سه گانه شركت داشتند. پس از شهادت علي عليه السلام در كوفه ماندند. چون خبر آمدن حسين عليه السلام را به سوي كوفه شنيدند، شب عاشورا مخفيانه خود را به امام رساندند. هر سه برادر روز عاشورا به شهادت رسيدند. نام آن بزرگوار در زيارت «رجبيه» نيز آمده است.

تغلبي: منسوب به قبيله «تغلب بن وائل» كه از قبايل عدنان بوده. (عدنان، عرب شمال).

قاسط بن زهير تغلبي

از شهداي كربلاست. به قولي او همان «قاسط بن زهير تغلبي» است.

قاسط بن عبدالله

از شهداي كربلاست. به قولي او همان «قاسط بن زهير تغلبي» است.

قاسط بن عبدالله بن زهير بن حرث تغلبي

از ياران و اصحاب باوفاي امام حسين عليه السلام در عاشوراي حسيني.

قاسط و كردوس از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بودند و در بعضي از جنگها قاسط علمدار علي عليه السلام به عنوان نماينده بعضي از قبايل بود.

در روز عاشورا قاسط پس از جنگي نمايان بوسيله ي لشكريان عمر سعد به فيض شهادت نايل گرديد. در زيارت ناحيه و زيارت رجبيه از او و برادرش بدين شكل تجليل شده است: السلام علي قاسط و كردوس ابني زهير التغلبين...

قاسم بن حارث كاهلي

از اصحاب عاشوراي حسيني و از صلحا و پاكان است. نام او در شمار شهداي كربلا آمده است. برخي نيز او را همان «قاسم بن حبيب ازدي» دانسته اند.

چنانكه در زيارت ناحيه و رجبيه است: «السلام علي قاسم بن حارث الكاهلي...».

قاسم بن حبيب ازدي

قاسم بن حبيب بن ابي بشر، ازدي بوده و داراي اصالت يمني و اهل كوفه محسوب مي شود.

از شيعيان شجاع و قهرمان و سواركاري مشهور بوده است.

از آنجايي كه ابن زياد موانع زيادي وضع كرده بود تا هيچ كس نتواند به كربلا بيايد و به امام حسين عليه السلام ياري و در راهش فداكاري نمايد، قاسم بن حبيب دركوفه خود را جزو لشكريان ابن سعد قرار داد و بدنيوسيله براحتي خود را به كربلا رسانيد آنگاه لشكر ابن سعد را ترك كرده و خدمت حضرت امام حسين عليه السلام رسيد.

او در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيده و نامش در زيارت ناحيه مقدسه وارد شده است: «السلام علي قاسم بن حبيب الازدي».

قرة بن ابي قرة غفاري

به نقلي او همان «عثمان بن فروه غفاري» از شهداي كربلاست.

از قبيله ي غفار است. رجزي كه در ميدان جنگ مي خواند چنين بود: قد علمت حقا بنوغفار

و خندف بعد بني نزار بانني الليث لدي الغبار

لا ضربن معشر الفجار ضربا فجيعا عن بني الاخيار

رهط النبي السادة الاخيار يعني شمشير مي زنم بر گروه طغيانگر فاجر - به دفاع از نيكان و خاندان پيغمبر (حسين عليه السلام) كه بزرگان بهترين ها و نيكان هستند.

غفاري: منسوب به «بني غفار» قبيله اي از قبايل عرب «عدنان»، (عدنان، عرب شمال).

مقتل خوارزمي و مناقب او را از شهداي كربلا نوشته اند. نامش در زيارت رجبيه نسخه بحار به صورت عثمان بن فروه و در نسخه الاقبال به صورت عثمان بن عروة، آورده شده ست. او جمع زيادي از دشمن را به هلاكت رسانيد و سرانجام به فيض شهادت نايل گشت.

قعنب بن عمرو ثمري

از شهداي كربلاست. او كه از شيعيان بصره بود، همراه حجاج بن بدر، نامه اي را به خدمت اباعبدالله عليه السلام بردند و نزد آن حضرت ماندند، تا آنكه روز عاشورا در حمله ي اول شهيد شدند.

نمري: منسوب به قبيله ي «نمر بن قاسط» قبيله اي از عرب عدنان. (عدنان، عرب شمال).

قعنب بن عمرو نمري، اهل بصره بوده و نمري منسوب به قبيله نمر بن قاسط است

كه از قبايل اعراب عدناني و شمالي مي باشند. نام او در زيارت ناحيه مقدسه اينچنين وارد شده است: «السلام علي قعنب بن عمرو النمري».

قعنب بن عمرو نمري بصري

از شهداي كربلاست. او كه از شيعيان بصره بود، همراه حجاج بن بدر، نامه اي را به خدمت اباعبدالله عليه السلام بردند و نزد آن حضرت ماندند، تا آنكه روز عاشورا در حمله ي اول شهيد شدند.

نمري: منسوب به قبيله ي «نمر بن قاسط» قبيله اي از عرب عدنان. (عدنان، عرب شمال).

قعنب بن عمرو نمري، اهل بصره بوده و نمري منسوب به قبيله نمر بن قاسط است

كه از قبايل اعراب عدناني و شمالي مي باشند. نام او در زيارت ناحيه مقدسه اينچنين وارد شده است: «السلام علي قعنب بن عمرو النمري».

قيس بن عبدالله حمداني

(از مردم يمن) و از شهداي گرانقدر كربلاي ابي عبدالله الحسين عليه السلام است چنانكه در زيارت رجبيه اقبال سيد بن طاووس نيز آمده است: «السلام علي قيس بن عبدالله الحمداني».

قيس بن مسهر صيداوي

قيس بن مسهر بن خالد بن جندب بن منقذ بن عمرو بن قيس بن الحرث بن ثعلبه بن دودان بن اسد بن خزيمه اسدي صيداوي، و صيدا تيره اي از بني اسد مي باشد.

قيس با حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه قرابت داشته و مسهر بن خالد از اصحاب بزرگوار حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خودش جواني از اشراف كوفه و از تيره صيداء قبيله بني اسد بوده است.

از نظر موقعيت سياسي و اجتماعي و فضايل، قيس مردي شريف، شجاع، فعال،

باتدبير و مخلص و در محبت اهل بيت عليهم السلام بوده و شيخ طوسي وي را از اصحاب حضرت امام حسين عليه السلام به حساب آورده است.

او در متن مسايل سياسي اجتماعي، از همان زماني كه شيعيان كوفه بعد از مرگ معاويه در منزل سليمان بن صرد خزاعي تجمع كردند، بوده و حامل دومين نامه از كوفيان به امام حسين عليه السلام در مكه، و سپس همراه مسلم بن عقيل از مكه تا كوفه، و بعد از بيعت كوفيان با مسلم، حامل دعوت نامه مسلم به امام عليه السلام از كوفه به مكه و سپس از مكه همراه امام عليه السلام تا توقف گاه حاجز آمده و از اينجا حامل نامه امام عليه السلام به كوفه بوده است. او بعد از شهادت مسلم توسط حصين بن نمير در قادسيه شناسايي و دستگير، و نزد ابن زياد برده شد.

وي هنگام دستگيري نامه را معدوم كرده تا دشمن از محتواي نامه آگاه نشود.

پس از

دستگيري او را نزد عبيدالله بن زياد بردند.

ابن زياد پرسيد نامه كجاست؟ جواب داد:

از بين بردم تا نداني كه در آن چه بوده. ابن زياد پرسيد: براي كه بود؟ گفت: براي مردمي كه نام آنها را نمي دانم.

تلاش والي كوفه براي دستيابي به نام كساني كه مخاطب نامه بودند بي نتيجه ماند. ابن زياد از او خواست كه يا نام اشخاص را بگويد يا بر منبر رود و در حضور مردم حسين بن علي و امام حسن و علي بن ابيطالب عليهم السلام را لعن كند وگرنه كشته خواهد شد. او رفتن بر منبر را پذيرفت، اما وقتي شروع به سخن كرد، پس از حمد و ثناي الهي، بر حسين بن علي و اما محتبي و اميرالمؤمنين عليه السلام درود فرستاد و عبيدالله زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را به ياري سيدالشهداء فراخواند.

او گفت: اي مردم! حسين بن علي بهترين خلق خداست و مادر او فاطمه دختر پيغمبر است، من فرستاده او هستم و او را در حاجز گذاشته ام، اكنون براي نصرت او بپاخيزيد، آنگاه عبيدالله و پدرش را لعنت كرده و بر اميرالمؤمنين عليه السلام درود فرستاد.

ابن زياد امر كرد تا او را از بالاي قصر پايين انداختند و استخوانهايش درهم شكست و مختصر رمقي داشت كه بدست عبدالملك بن عمير لخمي به شهادت رسيد. قيس هر چند در كربلا شهيد نشد ولي عظمت و ثواب آنها را دارد.

خبر شهادت قيس را مجمع بن عبدالله عائذي در منزل عذيب الهجانات به عرض امام حسين عليه السلام رساند و اشكهاي امام عليه السلام جاري شده و فرمود:

«بارالها منزل نيكويي براي ما و شيعيان ما آماده فرما و در قرارگاه رحمتت ما و آنان

را جمع كن كه تو بر همه چيز توانايي.»

نام قيس بن مسهر در دو زيارت ناحيه و رجبيه وارد شده است:

«السلام علي قيس بن مسهر الصيداوي».

به روايت طبري امام حسين عليه السلام بعد از شنيدن خبر شهادت قيس چنين فرمودند:

«فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا - اللهم اجعل لنا و لهم الجنة منزلنا و اجمع بيننا و بينهم في مستقر رحمتك و رغائب مذخور ثوابك».

«بعضي پيمان خود را به آخر بردند و بعضي ديگر در انتظارند. هرگز تغيير و تبديلي در پيمان خود ندارند. خدايا براي ما و شيعيان ما بهشت را منزل فرما و ما و آنها را در قرارگاه رحمتت جمع فرما و بخششها و ثوابهاي فراوان را براي ما ذخيره فرما».

او پيش از عاشورا در كوفه به شهادت رسيد. قيس، از جوانمردان شجاع كوفه و از اشراف طايفه ي بني اسد و يكي از نامه رسانان مردم كوفه به امام حسين عليه السلام بود. همراه مسلم بن عقيل از مكه به كوفه آمد. پس از مدتي نامه ي

مسلم را كه حاوي خبر بيعت كوفيان بود به مكه برد و به سيدالشهداء تسليم كرد

. امام حسين عليه السلام در منزلگاه «بطن الرمه» نامه اي خطاب به كوفيان نوشت كه در آن، خبر از حركت خويش به سوي كوفه بود. نامه را به قيس بن مسهر سپرد تا به كوفه برساند.

قمه زني

از مراسمي است كه در بعضي شهرستانها و بلاد شيعي و توسط برخي از عزاداران امام حسين «ع» اجرا مي شود و در تاسي به مجروح و شهيد شدن سيد الشهدا «ع» و شهيدان كربلا و بعنوان اظهار آمادگي براي خون دادن و سر باختن در راه

امام حسين «ع» انجام مي دهند.صبح زود عاشورا، با پوشيدن لباس سفيد و بلندي همچون كفن، بصورت دسته جمعي قمه بر سر مي زنند و خون از سر بر صورت و لباس سفيد جاري مي شود. بعضي هم براي قمه زني نذر مي كنند، برخي هم چنين نذري را درباره كودكان خردسال انجام مي دهند و بر سر آنان تيغ مي زنند، در حدي كه از محل آن خون جاري گردد.

قمه زني نيز، مثل زنجير زني و شبيه خواني و... از دير باز مورد اختلاف نظر علما و پيروان و مقلدين آنان بوده و به استفتا و افتاء مبني بر جواز يا عدم جواز آن مي پرداخته اند. اين مراسم، از نظر شرعي پايه و مبناي ديني ندارد و صرفا روي علاقه شيعيان به ابا عبدالله الحسين «ع» انجام مي گيرد.فقها نيز آن را در صورتي كه ضرري نداشته باشد، مجاز مي دانند. برخي از فقها نيز به خاطر تاثير نامطلوب آن بر افكار ديگران و موجب وهن مذهب بودن، آن را ممنوع دانسته اند.البته شرايط زماني در اين مساله بي تاثير نيست.امام خميني «ره» در پاسخ به استفتايي كه در سالهاي اول پيروزي انقلاب اسلامي در اين زمينه از ايشان شده بود، فرمودند: «در وضع موجود، قمه نزنند...» آية الله خامنه اي نيز در ديدار با روحانيون، در آستانه ايام عاشورا (سال 1373 شمسي) در ضمن بيانات مبسوطي درخرافه زدايي از عزاداري سيد الشهدا «ع» فرمودند: «قمه زدن هم از آن كارهاي خلاف است... اين يك كار غلطي است كه عده اي قمه ها را بگيرند و بر سر خود بزنند و خون بريزند... كجاي اين كار، حركت عزاداري است؟ اين جعلي است.اينها چيزهايي است كه از دين نيست...».آن را

بدعت، خلاف و خرافه دانستند.و در پاسخ به نامه امام جمعه اردبيل، نوشتند: امروز اين ضرر بسيار بزرگ و شكننده است و لذا قمه زدن علني و همراه با تظاهر، حرام و ممنوع.[1] علماي ديگر نيز در تاييد موضع و سخن رهبر انقلاب، آن را موجب وهن مذهب و نامشروع دانستند.[2] .

البته اين احساس مذهبي و عواطف ديني كه سبب مي شود به عشق حسين «ع» چنين كارهايي كنند، بايد در مسير صحيح هدايت شود و مورد بهره برداري قرار گيرد تا شور و انگيزه جهاد و شهادت بيافريند.بعلاوه، آنان كه به خاطر حسين «ع» حاضرند خون بدهند، چه بهتر كه خون خويش را به درمانگاهها و مراكز انتقال خون اهدا كنند يا با تاسيس بانك خون، از فداكاران و ايثارگران داوطلب، در روز عاشورا خون گرفته شود و نگهداري گردد، تا از اين طريق، جان انسانهاي بسياري كه نيازمند خونند، نجات يابد.گر چه اين كار، شايد مثل قمه زني، تامين كننده احساس عاطفي فرد نباشد، ولي قطعا رضايت خداوند و پسند سيد الشهدا «ع» را بيشتر در پي دارد.كاش روزي صدقه دادن خون نيز، مثل صدقه و كمك مالي و لباس و غذا و... مرسوم گردد و با قصد قربت انجام گيرد. كي گفت حسين، بر سر خويش بزن؟

با تيغ، به فرق خويشتن نيش بزن تيغي كه زني بر سر خود، اي غافل

بر فرق ستمگران بد كيش بزن

------------------

پي نوشت ها :

[1] در تاريخ 7 محرم 1415، 22 خرداد 1373.

[2] مجموعه سخنان ايشان و استفتاها و جوابها در جزوه اي به نام «پيرامون عزاداري عاشورا» در 71 صفحه در محرم 1415 از سوي دفتر تبليغات اسلامي چاپ شد.

قتيل الاشقياء

از القاب حضرت سيدالشهداء عليه السلام است.

قتيل العبرات

از القاب حضرت سيدالشهداء عليه السلام است.

قتيل اشقياء

از القاب حضرت سيدالشهداء عليه السلام است.

قتيل العبرات

كشته اشكها.از لقبهاي سيد الشهدا «ع» است.شهيدي كه هم يادش گريه آور است و هم اشك ريختن در سوك او ثواب دارد و موجب احياي عاشوراست.امامان نيز توصيه فراوان بر عزاداري و گريستن بر مصائب آن حضرت داشته اند.روايت از امام حسين «ع» است كه: «انا قتيل العبرات»[1] من كشته اشكهايم.در حديث ديگري فرموده است: «اناقتيل العبرة، لا يذكرني مؤمن الا استعبر»[2] من كشته اشكم.هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند، مگر آنكه اشك در چشمانش مي آيد.اين صفت، در زيارتنامه ها هم براي آن شهيد كربلا آمده است، از جمله: «و صل علي الحسين المظلوم، الشهيد الرشيد، قتيل العبرات و اسير الكربات...».[3] .

------------

پي نوشتها :

[1] منتهي الامال، محدث قمي (چاپ هجرت)، ج 1، ص 538، اثبات الهداة، ج 5، ص 198، (عبارت آن قتيل العبرة است).

[2] امالي، صدوق، ص 118، مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 87.

[3] مفاتيح الجنان، ص 460 (زيارت مخصوص اول).

قادسيه

نام محلي نرسيده به كوفه (در 15 فرسخي كوفه و 61 فرسخي بغداد).در همين محل ميان سپاه اسلام و ايران در زمان خليفه دوم نبرد در گرفت و اين منطقه به تصرف مسلمين در آمد.و در همين مكان بود كه حصين بن نمير تميمي (رئيس شرطه هاي آن منطقه) و نيروهاي گشتي ابن زياد، پيك حسين بن علي «ع» (قيس بن مسهر صيداوي) را دستگيركردند و نزد ابن زياد فرستادند.قيس، حامل نامه اي از امام به سوي مردم كوفه بود و همانجا نامه را با دندانهايش پاره كرد تا اسامي مخاطبان به دست نيروهاي دشمن نيفتد.[1] .

-----------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 49.

قاع

نام يكي از منزلگاههاي مسير كوفه.حسين بن علي «ع» در آنجا نيز فرود آمد.بين منزلگاه زباله و عقبه است، منطقه اي بوده دشت و هموار (قاع: دشت) و در آنجا آب و آبادي و مسجد و محلي براي فرود آمدن كاروانها بوده است.[1] .

------------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 88.

قبر امام حسين

اولين بار بني اسد پس از دفن اجساد شهدا و پيكر سيد الشهدا، علامتي بر قبر نهادند.از اينكه توابين در سالهاي 63 يا 64 بر سر قبر امام حسين مي آمدند، مي فهميم كه آن هنگام، آشنا و شناخته شده بوده است.بنا به تشويق اولياء دين، مدفن آن حضرت از همان آغاز، مورد زيارت شيعه قرار گرفت، چه پنهاني و چه آشكار.

در زمان بني اميه، قبه اي بر قبر شريف ساخته شد و تا زمان هارون الرشيد باقي بود.

وي قبر را خراب و محل آن را صاف كرد و درخت سدري را كه (به نشانه قبر) در آنجا بود. قطع كرد.بار ديگر در زمان مامون ساخته شد.سپس در سال 236 و 237 هجري به دستور متوكل عباسي، قبر و خانه هاي اطراف آن خراب شد و به جاي آن زراعت كردند و مانع رفت و آمد مردم شدند.باز هم در سال 247 به دستور متوكل قبر را خراب كردند و چندين نوبت ديگر اين تخريب انجام گرفت.بناي فعلي مرقد و حرم سيد الشهدا به قرن هشتم هجري برمي گردد.البته بارها مرمتها و اضافاتي انجام گرفته است.در سال 1216 هجري وهابيها با سپاهي از منطقه نجد حمله كرده و حرم حسيني را غارت و تخريب كردند و اسبها را در صحن مطهر بستند. در سال 1221 ق نيز حمله ديگري

كردند.[1] حمله اي هم در زمان سلطان عبدالحميد (سال 1258) به دست نجيب پاشا انجام شده است.[2]

--------------------

پي نوشتها:

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 629.

[2] شهداء الفضيله، ص 303 و 603.

قبر شش گوشه

مرقد و حرم ابا عبدالله الحسين «ع».به لحاظ آنكه علي اكبر «ع» پايين پاي آن حضرت دفن شده است، در آن قسمت هم دو گوشه براي ضريح اضافه شده و شش گوشه دارد. شوق زيارت قبر شش گوشه آن امام، همواره در دل شيعيان بوده است. رفتم به كربلا به سر قبر هر شهيد

ديدم كه مرقد شهدا مشگ و عنبر است هر يك مزار مرقدشان چهار گوشه داشت

شش گوشه يك ضريح در آن هفت كشور است پرسيدم از كسي سببش را، به گريه گفت:

پايين پاي قبر حسين، قبر اكبر است[1] .

---------------

پينوشتها:

[1] ناصر الدين شاه قاجار.

قتلگاه

محلي كه سيد الشهدا «ع» در آخرين لحظات مقاومت، از اسب بر زمين افتاد و شمر يا سنان فرود آمد و سر مطهر امام را از پيكر جدا كرد.گويا نسبت به قسمتهاي ديگر ميدان كربلا، پايين ترين جا بوده است.قتلگاه، محل به شهادت رسيدن امام شهيدان است كه خون مطهرش بر خاك كربلا ريخت.در حال حاضر، بيرون از حرم مطهر آن حضرت، سردابي وجود دارد كه محل شهادت او محسوب مي شود و سنگ مرمري به بلندي نيم متر از سطح زمين، بصورت قبر، بر روي آن محل قرار دارد.اغلب در آن بسته است و گاهي براي اشخاص معيني باز مي كنند تا زيارت كنند. در طبقه هم سطح با ضريح هم پس از عبور از يك دالان باريك به همين قتلگاه مي رسيم كه ضريحي كوچك و چسبيده به ديوار دارد.

«در فكرم آن گودالم كه خون تو را مكيده است.هيچ گودالي چنين رفيع نديده بودم. در حضيض هم مي توان عزيز بود، از گودال بپرس».[1] .

------------------

پي نوشتها:

[1] خط خون، موسوي گرمارودي، ص 140.

قصر الاماره

مقر استاندار و فرماندار، خانه امير، حاكم نشين، ارگ، ارگ حكومتي.در شهرهايي كه امير و حاكم آنجا حضور داشت، اغلب كنار مسجد جامع شهر، مقر امارت و قصر حكومتي ساخته مي شد، تا براي اقامه نماز جمعه و ايراد خطبه، فاصله اي نباشد.در كوفه محل استقرار ابن زياد را دار الاماره مي گفتند و مجالس عمومي را در مسجد جامع برگزار مي كردند.اسراي اهل بيت را در كوفه وارد آن مجلس عمومي ساختند و آن گفتگوها ميان ابن زياد و عترت طاهره پيش آمد.در همين قصر كه نامش «طمار» بوده، مسلم بن عقيل و هاني را به

دستور ابن زياد شهيد كردند.

ساختمان دار الاماره كوفه، بعنوان قديمي ترين بناي دولتي در اسلام، به دست سعد بن ابي وقاص انجام گرفت. «آثار كوفه قديم، از جمله دار الاماره از بين رفته و تنها بقايايي از مسجد جامع وجود دارد.اداره آثار باستاني عراق، با تلاشهاي زياد، پايه هاي آن را با حفاريها پيدا كرد. علايم نشان مي دهد كه دار الاماره، چهار ديوار به طول 170 متر داشته كه ارتفاع متوسط آن 14 متر بوده و هر ديوار از ضلع خارجي به 6 برج نيم دايره متصل بوده و فاصله هر برج با ديگري 60 / 24 متر و ارتفاع آنها حدود 20 متر بوده است.بناي محكم قصر و نوع مهندسي آن، دار الاماره را از هجوم خارجي مصون مي داشته است.كنار برخي درهاي اصلي آن نيز اتاقهايي بعنوان زندان و مطبخ بوده است.»[1] .

-------------------

پي نوشتها:

[1] حياة الامام الحسين بن علي، ج 2، ص 357 (پاورقي).

قصر مقاتل

نام يكي از منزلهاي نزديك كوفه، كه امام حسين «ع» در سفر خويش از مكه به كربلا از آنجا نيز گذشت.پيشتر در آنجا قصري بوده متعلق به مقاتل بن حسان بن ثعلبه و ميان عين التمر و قطقطانه (نام دو تا از منزلها) قرار داشته است.در آبادي قصر مقاتل علاوه بر آن قصر، مسجد و بناهاي كهن نيز بوده كه خراب شده و تنها تپه اي از بقاياي آن مانده بود.حسين بن علي «ع» در اين منزلگاه فرود آمد.همانجا بود كه خيمه عبيد الله بن حر جعفي را ديد و حجاج بن مسروق و زيد بن معقل هم همراهش بودند.امام ازحجاج بن مسروق و عبيد الله خواست كه به او بپيوندند، اما آن دو

عذر آوردند و تنهاگفتند كه حاضريم اسبهايمان را بدهيم.امام فرمود: نيازي به اسبهاتان نداريم.[1] و بدينگونه سعادتي را كه تا در خانه آنان آمده بود، با دست خود راندند و از فيض حيات ابدي درسايه شهادت، محروم شدند.امام حسين «ع» شبانه از قصر مقاتل حركت كرد و سمت راست مسير را گرفت و رفت، تا به كربلا رسيد.اين منزلگاه را «قصر بني مقاتل» هم مي گفتند.

------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 120، مقتل الحسين، مقرم، ص 222.

قطقطانيه

نام محلي نزديك كوفه كه از راه بيابان به طف مي رسد.يكي از منزلگاههاي ميان راه قادسيه به طرف شام، كه زندان نعمان در اين محل بوده است.پيش از ورود امام حسين «ع» به كربلا، منطقه ميان قادسيه و قطقطانيه پر از نيروهاي گشت و شناسايي ابن زياد بود، تارفت و آمدها را كنترل كنند.[1] . --------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 50.

قاسم بن حسن

نوجوان شهيد عاشورا در ركاب سيد الشهدا «ع»، فرزند گرامي امام حسن مجتبي «ع».

وي صاحب همان سخن معروف «احلي من العسل» در شب عاشوراست كه مرگ را شيرين تر از عسل مي دانست.روز عاشورا سن او به بلوغ نرسيده بود.براي ميدان رفتن از امام خويش اجازه خواست.ابا عبدالله «ع» چون نگاه به او افكند، وي را به آغوش كشيد و گريست، آنگاه اجازه داد.[1] قاسم، خوش سيما بود.سوار بر اسب شد و عازم ميدان گشت.

رجزي كه مي خواند، در معرفي خود و مظلوميت حسين «ع» بود: ان تنكروني فانا ابن الحسن

سبط النبي المصطفي و المؤتمن هذا حسين كالاسير المرتهن

بين اناس لا سقوا صوب المزن در جنگي دلاورانه به شهادت رسيد.هنگامي كه بر زمين مي افتاد، عمويش اباعبدالله «ع» خود را به بالين او رساند ولي او در حال جان دادن بود.پيكر او را آورد و كنار شهداي اهل بيت قرار داد.[2] در زيارت ناحيه مقدسه كه از زبان امام زمان «ع» است، نام او همراه با سلام حضرت مهدي بر او بيان شده و اشاره به كيفيت رفتن سيد الشهدا «ع» به بالين او و نفرين قاتلان قاسم شده است: «السلام علي القاسم بن الحسن بن علي، المضروب هامته المسلوب لامته، حين نادي الحسين عمه فجلي

عليه عمه كالصقر و هو يفحص برجليه التراب، و الحسين يقول: بعدا لقوم قتلوك و من خصمهم يوم القيامة جدك و ابوك، ثم قال:

عز و الله علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك، او ان يجيبك و انت قتيل جديل فلا ينفعك، هذا و الله يوم كثر واتره و قل ناصره.»[3] برادر ديگر حضرت قاسم، به نام ابو بكر بن حسن نيز كه هر دو از يك مادر بودند، در كربلا به شهادت رسيد.

----------------------

پي نوشتها :

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 331.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 34.

[3] همان، ص 67.

قمر بني هاشم

ماه بني هاشم.اين لقب را امام حسين «ع» هم به عباس مي گفت.از جمله هنگام عزيمت از مدينه به سوي مكه پس از امتناع از بيعت كردن، وقتي همه خاندان عصمت سوار بر محمل شدند، امام ندا داد: «اين اخي؟ اين كبش كتيبتي، اين قمر بني هاشم» عباس هم پاسخش داد: «لبيك، لبيك يا سيدي!»[1] اين لقب را به خاطر زيبايي و چهره دل آراي اباالفضل «ع» به او داده بودند.

---------------

پي نوشتها :

[1] معالي السبطين، ج 1، ص.220.

قنداقه

يكي از فرزندان امام حسين «ع» كه شير خوار بود و از تشنگي، روز عاشورا بي تاب شده بود.امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسي جز اين كودك نمانده است.نمي بينيد كه چگونه از تشنگي بي تاب است؟در «نفس المهموم» آمده است كه فرمود: «ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل» در حال گفتگو بود كه تيري از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علي اصغر را دريد.امام حسين «ع» خون گلوي او را گرفت وبه آسمان پاشيد.[1] در كتابهاي مقتل، هم از «علي اصغر» ياد شده، هم از طفل رضيع (كودك شيرخوار) و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكي است، اختلاف است.

در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين كودك شهيد، آمده است: «السلام علي عبدالله بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمي الصريع، المشحط دما، المصعد دمه في السماء، المذبوح بالسهم في حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدي».[2] و در يكي از زيارتنامه هاي عاشورا آمده است: «و علي ولدك علي الاصغر الذي فجعت به» از اين كودك، با عنوانهاي شيرخواره، ششماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و... ياد مي شود و قنداقه و گهواره

از مفاهيمي است كه در ارتباط با او آورده مي شود. طفل ششماهه تبسم نكند، پس چه كند

آنكه بر مرگ زند خنده، علي اصغر توست «علي اصغر، يعني درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين زاويه شهادت... چشم تاريخ، هيچ وزنه اي را در تاريخ شهادت، به چنين سنگيني نديده است.»[3] علي اصغر را «باب الحوائج» مي دانند، گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، اما مقامش نزد خدا والاست. در گلخانه ي شهادت را

مي گشايد كليد كوچك ما ------------

پينوشتها:

[1] معالي السبطين، ج 1، ص 423.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 66.

[3] اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد پاك نژاد، ج 2، ص 42.

قاسم بن حسن

ايشان و ابي بكر بن حسين عليهماالسلام نام مادرشان رمله بوده كه در كربلا حضور داشت.

قاسم هنگام شهادت به سن بلوغ نرسيده بود و 14 سال داشت ولي تربيت شده اهل بيت عصمت بود كه بليغ ترين بيانات و عاليترين رشادتها از خود در حادثه كربلا به جاي گذاشته و در دفاع از دين و قرآن و عترت، عاشقانه و لبخند زنان پيك مرگ را استقبال نموده است.

او كه مگر در راه خدا را شيرين تر از عسل مي دانست، دنيا و دنيا طلبان را شكست سختي داد و خود را هم رديف بزرگترين مربيان و مصلحان بشر در طول تاريخ قرار داد، چرا كه او فرزند آن امامي است كه فرمود: «دنياي شما در نزد من به اندازه اين كفش كهنه ارزش ندارد، مگر اين كه برپا دارم حقي را و از بين ببرم ظلمي را».

عبارت «الموت عندي من العسل» از حضرت قاسم عليه السلام مانند سخن حضرت علي اكبر عليه السلام است كه در منزل ثعلبيه به پدر بزرگوارش عرض كرد: «اذا لا نبالي بالموت» اگر حق با ماست پس باكي از مرگ در راه حق نداريم. اين سخنان از اين دو بزرگوار بيان كننده كمال معرفت و ايمان قوي آنها مي باشد، و لذا از حضرت قاسم عليه السلام در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه، با توجه خاصي نام برده شده.

بنا به نقل مقاتل: در حالي كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام نداي استغاثه سر مي داد، دو جوان از خيمه گاه بيرون آمدند كه گويا دو قرص ماه

بودند، يكي از آنها حضرت قاسم بود كه شمشيري در دست و پيراهن عربي در بر و نعليني در پا. خدمت عمويش رسيد و امام عليه السلام او را در آغوش كشيد و هر دو به شدت گريه كردند، پس از آن قاسم اجازه جنگيدن خواست ولي امام عليه السلام راضي نمي شد تا اين كه قاسم اصرار و التماس زيادي كرده و اجازه گرفت و عازم ميدان شد، در حالي كه اشك در صورتش جاري بود اين رجزها را مي خواند: ان تنكروني فانا ابن الحسن

سبط النبي المصطفي المؤتمن هذا حسين كالاسير المرتهن

بين اناس لاسقوا صوب المزن اگر مرا نمي شناسيد من فرزند حسن عليه السلام هستم - نوه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برگزيده و امين.

اين حسين است كه مانند اسير در بند - در دست مردمي كه باران رحمت بر آنها نبارد.

آن زاده حيدر، با اين كه سن زيادي نداشت ولي بنا به نقل بحارالانوار سي و پنج نفر را به هلاكت رسانيد. تا اين كه، عمر بن سعد بن عروة بن نفيل ازدي گفت:

به خدا سوگند من بر اين جوان حمله مي كنم و او را مي كشم، تا اينكه فرصتي بدست آورده و با ضربت شمشير سر مباركش را شكافت. و شبية بن سعد شامي نيزه اي بر پشت آن زده كه از سينه اش بيرون آمد و از اسب به زمين افتاد و فرياد برداشت: «يا عماه، اي عموجان».

چون حضرت امام عليه السلام نداي ياري قاسم را شنيد، چون عقابي كه از فرار فرودآيد و چون شير جنگي حمله نموده و صفها را شكافت و بر قاتل قاسم شمشيري زد و دستش را جدا كرد.

عمر لشكر كوفه را

به كمك طلبيد تا او را از دست امام عليه السلام نجات دادند، ولي بدن قاسم زير سم اسبان لكدگوب شده بود.

بنا بر نقل منتخب: امام حسين عليه السلام آرام نگرفت تا اينكه قاتل قاسم را كشته و لشگر كوفه را پراكنده ساخت. بعد از آنكه گرد و غبار ميدان فرونشست در حاليكه قاسم در آخرين لحظات عمرش بود، امام عليه السلام خود را به آن رسانيد و فرمود:

«و الله يعز - علي عمك ان تدعوه

فلا يجيبك او يجيبك فلا يعينك او يعينك

فلا يغني عنك، بعد القوم قتلوك».

«سوگند به خدا سخت است بر عموي تو كه او را دعوت كني و نتواند اجابت كند و اگر اجابت بكند، ياري نتواند و اگر ياري كند سودي نبخشيد و دور باد از رحمت خدا قومي كه تو را كشتند».

در منابع ديگر آمده است كه امام عليه السلام بر بالين قاسم، چنين فرمود: «بعدا لقوم قتلوك و من خصهم يوم القيامة فيك جدك و ابوك، عز و الله علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك ثم لا ينفعك صوت و الله كثر واتره و قل ناصره. اللهم احصهم عددا و لا تغادر منهم احدا و لا تغفر لهم ابدا صبرا يا اهل بيتي لا رايتهم هوانا بعد هذا اليوم ابدا. «دور باد از رحمت خدا گروهي كه تو را به قتل رسانيدند. جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي اميرمؤمنان در روز قيامت و رستاخيز دشمنشان باشد. به خدا سوگند بر عموي تو سخت است كه او را به ياريت بخواني و نتواند جواب دهد و يا آنگاه كه جواب دهد سودي نبخشد. به خدا سوگند

صداي استمداد تو مانند صداي استمداد كسي است كه كشته شدگان از اقوام او زياد و ياري كنندگانش كم باشد. خدايا همه آنان را گرفتار بلا و عذاب خويش بگردان و كسي از آنان را نيامرز، هرگز آنان را مشمول مغفرت خويش قرار مده. صبر كنيد اي اهل بيت من، بعد از اين ديگر روي خواري را نخواهيد ديد».

پس از شهادت قاسم، امام عليه السلام او را در آغوش گرفته و به خيمه اي كه شهداي اهل بيت در آن بود گذاشت و جمله ي «اللهم احصهم عددا...» را تا به آخر فرمود.

قابل ذكر است كه حضرت امام حسين عليه السلام آرام نگرفت تا اينكه قاتل قاسم را به هلاكت رسانيد.

قاسم بن محمد بن جعفر بن ابيطالب

او نيز از شهداي عاشوراي حسيني و از صالحان خاندان نبوت و نوادگان جعفر طيار بود. (مادرش ام ولد بود) همين قاسم است كه امام حسين عليه السلام كلثوم صغري را كه دختر حضرت زينب عليهاالسلام و عبدالله بن جعفر مي باشد به او تزويج نمود و نه قاسم بن حسن عليه السلام و اين قاسم با زوجه اش كلثوم در كربلا حضور داشتند - و قاسم پس از نبرد سنگين با دشمن به شهادت رسيد.

قاضي الحاجات

از القاب شريف حضرت عباس بن علي بن ابيطالب عليهم السلام مي باشد.

قمر بني هاشم

از القاب حضرت عباس بن علي عليه السلام. اين لقب را امام حسن عليه السلام هم به عباس مي گفت. از جمله هنگام عزيمت از مدينه به سوي مكه پس از امتناع از بيعت كردن، وقتي همه ي خاندان عصمت سوار بر محمل شدند، امام ندا داد: «اين اخي؟ اين كبش كتيبتي، اين قمر بني هاشم؟» عباس هم پاسخش داد: «لبيك، لبيك يا سيدي!» اين لقب را به خاطر زيبايي چهره ي دل آراي اباالفضل عليه السلام به او داده بودند.

نوشته اند: «و كان العباس رجلا و سيما جميلا يركب الفرس و رجلاه يخطان في الارض و كان يقال له قمر بني هاشم و كان لواء الحسين عليه السلام معه».

يعني: حضرت عباس عليه السلام مردي خوش سيما، خوش صورت و خوش قيافه بود و چون سوار بر اسب مي شد، پاهايش از كثرت بلند بودن به زمين مي رسيد. به او قمر بني هاشم مي گفتند و در روز عاشورا لواي امام حسين عليه السلام در دست او بود.

از آنجا كه آن حضرت در ميان بني هاشم از نظر زيبايي ممتاز بود، آن بزرگوار=

را ماه بني هاشم مي نامند.

قاسم بن بخيت

از القاب حضرت عباس بن علي عليه السلام. اين لقب را امام حسن عليه السلام هم به عباس مي گفت. از جمله هنگام عزيمت از مدينه به سوي مكه پس از امتناع از بيعت كردن، وقتي همه ي خاندان عصمت سوار بر محمل شدند، امام ندا داد: «اين اخي؟ اين كبش كتيبتي، اين قمر بني هاشم؟» عباس هم پاسخش داد: «لبيك، لبيك يا سيدي!» اين لقب را به خاطر زيبايي چهره ي دل آراي اباالفضل عليه السلام به او داده بودند.

نوشته اند: «و كان العباس رجلا و سيما جميلا يركب الفرس و رجلاه يخطان في الارض و كان يقال له قمر بني هاشم

و كان لواء الحسين عليه السلام معه».

يعني: حضرت عباس عليه السلام مردي خوش سيما، خوش صورت و خوش قيافه بود و چون سوار بر اسب مي شد، پاهايش از كثرت بلند بودن به زمين مي رسيد. به او قمر بني هاشم مي گفتند و در روز عاشورا لواي امام حسين عليه السلام در دست او بود.

از آنجا كه آن حضرت در ميان بني هاشم از نظر زيبايي ممتاز بود، آن بزرگوار=

را ماه بني هاشم مي نامند.

قدامة بن سعيد

نامبرده از نياي خود «زائدة بن قدامة» موضوع پيكار «محمد بن اشعث» بر ضد مسلم، اسارت آن بزرگوار، تشنگي و آب خواستن او بر درب استانداري كوفه، و آب دادن به او را روايت مي كند.

«تاريخ طبري» از روايت او ياد مي كند اما خبر او را به پدر و يا نياي او اسناد نمي دهد.او از ياران امام صادق عليه السلام است و خود دست اندركار رويدادهاي كوفه نبوده، بلكه آنها را از نياي خويش «زائدة بن قدامة» كه دست اندركار بود... روايت مي كند.

برخي رجال شناسان «قدامة بن سعيد» را در طبقه ي ياران امام صادق عليه السلام شمرده اند.

قرة بن قيس

او شاهد بريدن سرهاي شهيدان نينوا و كوچ كردن اسيران رهايي بخش خاندان نور بود.

او با امير خويش «حر» و به همراه سپاهي كه به سوي حسين عليه السلام گسيل

داشت به كربلا رفت. و همان كسي است كه «عمر» فرمانده ي سپاه شوم اموي او را به سوي پيشواي شايستگان فرستاد تا از او بپرسد كه براي چه به آنجا آمده؟و در انديشه ي چيست؟

هنگامي كه او نزد امام حسين عليه السلام آمد و سلام كرد، پير ايمان و جهاد «حبيب بن مظاهر» او را به ياري حسين عليه السلام فراخواند اما او نپذيرفت.

و نيز او همان كسي است كه گزارش مي كند كه «حر» به هنگامي كه تصميم پيوستن به حسين عليه السلام را داشت به او گفت: آيا نمي خواهي مركب خويش را آب بدهي؟

آنگاه از او دور شد تا به اردوگاه نور بال گشود. او ادعا مي كند كه اگر «حر»

مرا از تصميم شهادتمندانه و حقگرايانه و سرنوشت ساز خويش آگاه مي ساخت، من نيز به همراه او به سوي حسين عليه السلام مي شتافتم.

قتل صبر

قتل صبر آن است كه انساني يا حيواني را بسته نگهدارند و بكشند.در حديث است كه پيامبر «ص» كسي را اينگونه نكشت و از اين گونه كشتن چهار پايان نهي شده است، يعني اينكه جانداري را زنده نگهدارند و آن قدر به او ضربه بزنند تا بميرد.[1] به شهدا و اسيراني كه كشته مي شوند نيز «مصبور» گفته مي شود.در مورد حيواناتي كه زجركش مي شوند نيز به كار مي رود.[2] از مظلوميت سيدالشهدا «ع» و قساوت كوفيان يكي هم آن بود كه حسين بن علي «ع» را در حالي كه هنوز رمق در بدن داشت، مورد ضربه هاي شمشير و نيزه قراردادند. امام

سجاد «ع» بعنوان افشاگري از ستم يزيديان، در خطبه اي كه در كوفه در حال اسارت خواند و خود را به مردم فريب خورده و به خواب سياسي رفته معرفي كرد، ازجمله فرمود: «انا ابن من قتل صبرا و كفي بذلك فخرا»[3] من پسر كسي هستم كه به «قتل صبر» كشته شد و همين افتخار مرا بس! در مورد مسلم بن عقيل نيز در تاريخ آمده است كه ابن زياد او را به «قتل صبر» كشت.[4] .

----------------

پي نوشتها:

[1] مجمع البحرين، كلمه «صبر».

[2] دائرة المعارف الاسلاميه، ج 14، ص 137.

قسم دادن به قرآن

روز عاشورا، چون امام حسين «ع» اصرار كوفيان را بر كشتن او ديد، قرآن را گرفت و باز كرد و بر سر نهاد و صدا زد: ميان من و شما، قرآن و جدم رسول خدا «ص» داور باد!اي گروه! چرا ريختن خونم را روا مي شماريد؟ مگر من فرزند پيامبر شما نيستم؟... آنگاه كودك شير خوار خود را كه از تشنگي مي گريست بر سر دست گرفت و فرمود: اگر بر من رحم نمي كنيد، بر اين كودك رحم كنيد «ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل».اين اقتدا به پدرش علي «ع» بود كه قرآن بر سر نهاد و ياران سست عنصر خويش را نفرين كرد.[1] . --------------

پي نوشتها:

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 16.

قضيب

چوب، شاخه و تركه، چوبهاي نازكي كه از درخت مي كنند.[1] اينگونه تركه هاي ترد و نازك، معمولا در دست افراد بوده است، براي اشاره به كسي يا چيزي.در دست يزيد، قضيب و چوب خيزران بود و با آن به لب و دندان سر بريده امام حسين «ع» كه در برابرش نهاده بود، مي زد.[2] اين گستاخي مورد اعتراض برخي از حاضران قرار گرفت.

---------

پي نوشتها:

[1] اساس البلاغه، زمخشري، ص 521.

[2] مروج الذهب، ج 3، ص 61.

قطا

نام مرغ و پرنده اي است كه به فارسي سنگخوار گويند، شبيه فاخته و قمري.چشمش بسيار تيز بين است و از ارتفاع بسيار، وجود آب را تشخيص مي دهد و در شناخت آب و راهها مهارت دارد و پيش از طلوع آفتاب، به اندازه مسافت ده روز در پي آب خارج مي شود و بي آنكه مسير را در رفت و برگشت گم كند، به لانه برمي گردد.[1] صداي اوكاروانها را به وجود آب در يك محل آگاه مي كند و در آشنايي به راه و راهنمايي، به آن مثل زده مي شود: «هو اهدي من القطاء، هو اصدق من القطا»[2] سيد الشهدا «ع» روز عاشورا وقتي براي آخرين وداع با اهل بيت، نزد خيمه ها آمد و با آنان خداحافظي كرد، دخترش سكينه گفت: اي پدر، ما را به حرم جدمان باز گردان.حضرت با حسرت فرمود: افسوس!

اگر مرغ قطا را وامي گذاشتند، در آشيانه خويش مي آرميد «هيهات، لو ترك القطا لنام»[3] تشبيه خويش به آن مرغ، با توجه به ويژگيها و صفاتش جاي تامل است.يعني امام نيزتيز بين و بصير و راه شناس است، وجودش و صدا و كلامش ديگران را به آبشخور هدايت رهنمون مي سازد، هرگز گم نمي شود و

بيراهه نمي رود و هادي ديگران است.اما افسوس كه نگذاشتند امام هدايت، در كانون ارشاد انديشه ها بماند و راهنمايي كند و اينگونه از آشيانه اصلي اش كه جوار حرم پيامبر است، آواره اش ساختند. -----------

پي نوشتها:

[1] مجمع البحرين.

[2] لغت نامه، دهخدا.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 47، عوالم (امام حسين)، ص 290.

قيام اهل مدينه

واقعه حره، قيام مردم مدينه بر ضد حكومت يزيد بود.پس از شهادت حسين بن علي «ع»، ظلم و فسق يزيد فراگيرتر و آشكارتر شد و مردم فساد دستگاه حاكم و ظلم عمال او را ديدند و در مدينه، آگاهان از اوضاع، مردم را به زشتكاريهاي حكام آگاه ساختند.والي مدينه در آن زمان، «عثمان بن محمد بن ابي سفيان» بود.اهل مدينه عليه او شوريدند و او و مروان و ديگر امويان را از مدينه بيرون كردند و با «عبدالله بن حنظله» بيعت كردند.خبر قيام مردم مدينه، با گزارش مروان به گوش يزيد رسيد.وي سپاهي انبوه را تحت فرمان «مسلم به عقبه»[1] به مدينه گسيل داشت.[2] مهاجمان در منطقه «حره واقم»

فرود آمده، به مدينه تاختند و سه روز به كشتار و غارت پرداخته و به نواميس مسلمانان تجاوز كردند.مردم به حرم پيامبر «ص» پناه بردند.لشكريان يزيد، حرمت حرم را نگه نداشتند و با اسبها به داخل حرم آمدند و مردم را قتل عام كردند.كشتگان اين واقعه هزاران نفر بودند.از جمله «عبدالله بن جعفر نيز در اين حادثه شهيد شد.واقعه حره در 28 ذيحجه سال 63 هجري اتفاق افتاد.يزيد، دو ماه نيم پس از اين حادثه مرد.[3] .

اين قيام كه به قيام حره، حره واقم، قيام اهل مدينه و... هم معروف است، از پيامدهاي حادثه عاشورا محسوب مي شود و افشاگريهاي

اهل بيت و اقامه عزا در مدينه و انگيزشهاي زينب كبري، در بذر پاشي آن مؤثر بوده است.[4] .

«حره» به سرزمينهاي پر سنگلاخ كه پر از سنگهاي سياه و سوخته باشد گفته مي شد. درمناطقي از جمله اطراف مدينه از اين حره ها وجود داشت و براي هر كدام نام بخصوصي هم بود، به تناسب كساني كه در آن منطقه مي زيستند.[5] هم اكنون نيز در مدينه بزرگ، بقاياي اندكي از آنها به چشم مي خورد.

---------------

پي نوشتها:

[1] مسرف بن عقبه.

[2] مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 69.

[3] منتهي الآمال، محدث قمي، ج 2، ص 35 (چاپ جاويدان) در حالات امام سجاد «ع».

[4] براي تفصيل بيشتر قضيه ر.ك: «واقعه حره در تاريخ»، محمد جواد چناراني، تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 5، حوادث سال 68 هجري.

[5] دائرة المعارف الاسلامية، ج 7، ص 363.

قيام مختار

مختار بن ابي عبيده ثقفي، پنج سال پس از حادثه كربلا و يك سال پس از نهضت توابين، در سال 66 هجري در كوفه قيام كرد.هدف نهضت او خونخواهي حسين «ع» و انتقام از قاتلان شهداي كربلا و جنايتكاران حادثه عاشورا بود.قيام او و خونخواهي اش موجب خرسندي ائمه بود.از امام باقر «ع» روايت شده كه: «لا تسبوا المختار فانه قد قتل قتلتنا و طلب بثارنا».[1] مختار را ناسزا نگوييد، چرا كه او قاتلان ما را كشت و به خونخواهي ما برخاست.خلاصه اي از قيام او (طبق نفس المهموم) چنين است:

مختار، در 14 ربيع الاول سال 66 در كوفه قيام كرد و عبدالله بن مطيع را كه كارگزار عبدالله بن زبير بود بيرون نمود.آغاز قيامشان با شعار «يا منصور امت» و «يا لثارات الحسين» بود. درگيرهاي سختي در محله ها و ميدانهاي كوفه

پيش آمد.گروههايي كشته و گروههايي تسليم شدند و مختار وارد قصر شد و فردايش براي مردم سخنراني كرد، اشراف كوفه با او بيعت كردند.مختار پس از استيلا بر اوضاع، يكايك قاتلان حسين «ع» را دستگير مي كرد و مي كشت. نيروهايي هم به اطراف مي فرستاد تا هم بر آن مناطق استيلا يابد و هم جنايتكاران را گرفته و به كيفر رساند.مدتها اين تحركات و دستگيريها و نبرد با مقاومت كنندگان از طرفداران بني اميه ادامه داشت.مختار موفق شد كساني چون عمر سعد، شمر، ابن زياد، خولي، سنان، حرمله، حكيم بن طفيل، منقذ بن مره، زيد بن رقاد، زياد بن مالك، مالك بن بشر، عبدالله بن اسيد، عمرو بن حجاج و بسياري از كسان را كه در كربلا دستشان به خون شهدا آلوده بود از دم تيغ گذراند و پيكرشان را بسوزاند و يا در مقابل سگها بيندازد.[2] مختار، سر «ابن زياد» را به مدينه نزد محمد حنفيه فرستاد، او هم آن سر را پيش امام سجاد «ع» آورد.آن حضرت مشغول غذا خوردن بود.با ديدن اين صحنه، سجده شكر به جاي آورد و فرمود: «الحمد لله الذي ادرك لي ثاري من عدوي و جزي الله المختار خيرا...».[3] خدا را شكر كه انتقام مرا از دشمنم گرفت. خداوند به مختار جزاي نيك دهد. مختار، هجده ماه حكومت كرد (تا 14 رمضان سال 67) و در سن 67سالگي در درگيري با سپاهيان عبدالله بن زبير به شهادت رسيد. ------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 343.

[2] بر گرفته و تلخيص شده از: در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، ص 776 به بعد.

[3] معالي السبطين، ج 2، ص 260.

قيام مسلم

نماينده اعزامي سيد الشهدا از مكه به كوفه براي بررسي اوضاع و بيعت گرفتن از مردم. مسلم بن عقيل، پسر عموي امام حسين «ع» و مورد وثوق وي بود.رشادت و جوانمردي او مشهور بود.در جنگ صفين، در جناح راست لشكر علي «ع» بود.امام حسين «ع» در پاسخ به دعوتنامه هاي مكرر شيعيان و سران كوفه، نامه اي خطاب به آنان نوشت و مسلم بن عقيل را بعنوان «برادر، پسر عمو و فرد مورد اطمينان خود» به آنان معرفي كرد.مسلم در نيمه شعبان از مكه به كوفه رفت، در كوفه به تلاش وسيعي براي دعوت مردم به بيعت با امام پرداخت.آن زمان والي كوفه نعمان بن بشير بود.حدود 18 هزار نفر با او به نفع امام بيعت كردند.در ايام فعاليت و قيام حماسي مسلم، والي كوفه عوض شد و ابن زياد به ولايت كوفه و مقابله با حركت مسلم منصوب گشت.جايگاه مسلم در كوفه پنهان بود.ابن زياد به كمك جاسوسان محل اختفاي او را پيدا كرد و به دستگيري ميزبانش كه «هاني» بود پرداخت.مسلم به عقيل مجبور شد قيام خويش را پيش از موعد علني كند. قصر ابن زياد به محاصره در آمد.

ابن زياد، سران شهر را گرد آورد و آنان را با تهديد و تطميع، مطيع خويش ساخت.با ايجاد جو رعب و وحشت و دستگيريها، بيم و هراس بر مردم سايه افكند و از دور مسلم پراكنده شدند. مسلم بن عقيل در كوفه، تنها و غريب و بي پناه ماند.شب به خانه طوعه رفت.جايگاه او براي ابن زياد معلوم شد.نيروهايي فرستاد، مسلم از خانه بيرون آمد و دركوچه ها و ميدان شهر، يك تنه با سربازان ابن زياد جنگيد تا

آنكه گرفتار شد.او را به قصرابن زياد بردند.پس از گفتگوهاي تندي كه رد و بدل شد، به دستور ابن زياد، او را بالاي قصر برده، سر از بدنش جدا كردند و پيكرش را به زير افكندند.[1] سر مسلم را همراه سر هاني نزد يزيد فرستادند.شهادت مسلم بن عقيل، روز هشتم ذيحجه سال 60 (روز عرفه) بود.قبر مسلم در كوفه و متصل به مسجد كوفه است. قبر هاني و مختار هم نزديك قبر اوست. و در سال 1282 قمري گنبدش كاشي و ضريحش از نقره شد و اطراف ضريح، مجلل و آينه كاري گشت.محدث قمي پس از ذكر اعمال مسجدجامع كوفه، نماز و زيارتنامه اي براي حضرت مسلم نقل كرده است.با اين شروع: «الحمد لله الملك الحق المبين...»[2] . ------------------

پي نوشتها:

[1] قضاياي نهضت او و بيعت مردم و شهادتش در بحار الانوار، ج 44، ص 340 به بعد آمده است، نيز زندگينامه او دركتاب «مبعوث الحسين» محمد علي عابدين، انتشارات جامعه مدرسين.

[2] مفاتيح الجنان، ص 401 درباره او ر.ك: «مسلم بن عقيل» جواد محدثي، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.

قبلة البرايا

پيشواي ابرار، از القاب حضرت زينب سلام الله عليهاست.

قرة عين المرتضي

نور چشم حضرت علي مرتضي عليه السلام. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

قرينته النوائب

همدم و همراه با مصيبتها. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

قادر طهماسبي (فريد)

گواه سينه ي عشق است داغداري ما

به باغباني درد است لاله كاري ما تنور لاله درين فصل آنچنان داغ است

كه مي چكد عرق از روي شرمساري ما به راه خيزش ما گرچه نيزه كاشته اند

جوي نكاسته از شور تكسواري ما به رود بسته ي تاريخ داده درس شتاب

در آب راه هدف، موج بيقراري ما صفي ز لشكر عشقند باد و باران هم

غريب نيست شتابند اگر به ياري ما دهان به نغمه ي شادي دريده دشمن را

بگو درآمد جنگ است سوگواري ما شروع زندگي جاود نه با يار است

درين غريب كشي، مرگ اختياري ما به زير سايه ي طوبي قدان عاشورا

نرسته سرو بلندي به استواري ما صدا زدي كه: كسي هست ياري ام بدهد؟

بلي حسين من، آنك خروش آري ما اگر چه دير صلايت شنيده ايم، اما

بگير هر چه غرامت ز خون جاري ما بگو به دشمن مغلوب ما كه در راه است

هنوز حادثه ي زخمهاي كاري ما گره ز جعد خم سر به مهر بگشاييد

كه سر نهاده به شوريدگي خماري ما اميد منتظران، با ظهور خود بزداي

غبار اشك، ز چشم اميدواري ما «فريد» خط شهادت هميشه حايل باد

ميان خستگي و پاي پايداري ما

قاضي جليس

ابوالمعالي عبدالعزيز بن حسين بن حباب اغلبي معروف به قاضي جليس، از ندماي ملك طلايع بن رزيك بوده. او به سال 561 ه.ق. در حاليكه حدود هفتاد سال از عمرش مي گذشته، زندگي را در مصر بدرود گفته است. ان ضل بالعجل اليهو

د فقد اضلكم البعير أيمار فوق الارض في

ض دم الحسين و لا تمور؟ أم كيف اذ منعوه ور

د الماء لم تغر البحور؟ (اي قوم) اگر يهوديان را گوساله اي گمراه كرد، باعث گمراهي شما يك شتر بود.

آيا خون امام حسين عليه السلام

بر روي زمين جاري مي شود و زمين را ذوب نمي كند؟

يا چگونه است كه هنگامي كه او را از رسيدن به آب منع كردند، آب درياها خشك نشد؟

قوامي رازي

از شاعران معروف شيعي مذهب قرن ششم هجري است كه در خدمت رجال و خاندانهاي بزرگ شيعي عراق به سر مي برد. وفاتش در اواسط قرن ششم و پيش از سال 560 ه.ق. اتفاق افتاده است. علاوه بر مناقب و مراثي خاندان رسالت كه قوامي به ذكر آن شهرت داشته، از وي قصايد متوسطي در مدح و زهد و وعظ باقي مانده است. غزلهاي عاشقانه ي شيرين و مطبوعش در ميان معاصران وي قابل توجه به نظر مي رسد. روز دهم ز ماه محرم به كربلا

ظلمي صريح رفت بر اولاد مصطفا هرگز مباد روز چو عاشور در جهان

كان روز بود قتل شهيدان كربلا آن تشنگان آل محمد اسيروار

بر دشت كربلا به بلا گشته مبتلا عريان بمانده پردگيان سراي وحي

مقتول گشته شاه سراپرده ي عبا هر گه كه يادم آيد از آن سيد شهيد

عيشم شود متغص و عمرم شود هبا اي بس بلا و رنج كه بر جان او رسيد

از جور و ظلم امت بي رحم و بي حيا در آرزوي آب، چنويي بداد جان

لعنت بر اين جهان بنفرين بي وفا با هر كسي همي به تلطف حديث كرد

آن سيد كريم نكو خلق خوش لقا تا آن شبي كه روز دگر بود قتل او

مي دادشان نويد و همي گفتشان ثنا بر تن زره كشيده و بر دل گره زده

رويش ز غبن تافته، پشتش ز غم دوتا خونش چكيده از سر شمشير بر زمين

ياقوت در نشانده ز مينا به كهربا لب خشك ز آتش دل و رخ ز

آب ديده تر

دل با خداي برده و تن داده در قضا بگرفته روي آب، سپاه يزيد شوم

بي آب چشم و سينه پر از آتش هوا از نيزه ها چو بيشه شده حربگاهشان

ايشان در او خروشان چون شير و اژدها بر آهوان خوب، مسلط شده سگان

بر عدل، ظلم چيره شده، بر بقا، فنا اينها در آب تشنه و ايشان به خونشان

از مهر سير گشته وز كينه ناشتا بر قهر خاندان نبوت كشيده تيغ

تا چون كنندشان به جفا سر ز تن جدا آهخته تيغ بر پسر شير كردگار

آن باقيان باقي شمشير مرتضا مير و امام شرع، حسين علي كه بود

خورشيد آسمان هدي، شاه اوصيا از چپ به راست حمله همي كرد چون پدر

تابود در تنش نفسي و رگي به جا خويش و تبار او شده از پيش او شهيد

فرد و وحيد مانده در آن موضع بلا افتاد غلغل ملكوت اندر آسمان

برداشته حجاب افق امر كبريا بر خلد منقطع شده انفاس حور عين

بر عرش مضطرب شده ارواح انبيا خورشيد و ماه تيره و تاريك بر فلك

آرامش زمين شده چون جنبش هوا زهرا و مصطفي و علي سوخته ز درد

ماتم سراي ساخته بر سدره منتها در پيش مصطفي شده زهراي تنگدل

گويان كه چيست درد حسين مرا دوا؟ فرزند من كه هست تو را آشناي جان

در خون همي كند به مصاف اندر، آشنا از تشنگي روانش بي صبر و بي شكيب

گرماي كربلا شده بي حد و منتها او در ميان آن همه تيغ و سنان و تير

داني همي كه جان و جگر خون شود مرا زنده نمانده هيچكس از دوستان او

در دست دشمنانش چرا كرده اي رها؟ يكره بنال پيش خداوند دادگر

تا از شفاعت تو كند

حاجتم روا گفتا رسول: باش كه جان شريف او

زان قتلگاه زود خرامد بر شما ايشان درين، كه كرد حسين علي سلام

جدش جواب داد و پدر گفت: مرحبا زهرا ز جاي جست و به رويش در اوفتاد

گفت: اي عزيز ما، تو كجايي و ما كجا؟ چون رستي از مصاف و چه كردند با تو قوم؟

مادر در انتظار تو، دير آمدي چرا؟ كار چو تو بزرگ، نه كاري بود حقير

قتل چو تو شهيد، نه قتلي بود خطا فرزند آن كسي كه زايزد براي اوست

در باغ وحي، جلوه ي طاووس «هل اتي» آب فرات بر تو ببستند ناكسان

آميختند خون تو با خاك كربلا نه هيچ مهربان كه تولا كند به تو

نه هيچ سنگدل كه محابا كند تو را سينه دريده، حلق بريده، فتاده دست

غلتان به خون و خاك، سر از تن شده جدا بر سينه ي عزيز تو بر، اسب تاخته

اي همچو مصطفي ز همه عالم اصطفا اندام تو چگونه بود زير نعل اسب

كز روي لعل تو نزدي گرد گل صبا؟ رخت و بنه به غارت و فرزند و زن اسير

در دست آن جماعت پرزرق بي حيا اولاد و آل تو متحير شده ز بيم

وز آه سردشان متغير شده هوا كسايي مروزي

ابوالحسن يا ابواسحاق كسايي مروزي به سال 341 ه.ق در مرو متولد شد. وي نخست مداح سامانيان و نيز مداح، عبدالله بن احمد عتبي وزير نوح بن منصور بود، لكن بعدها از مداحي دست كشيد و به سرودن اشعاري در پند و اندرز و مدح

و رثاي اهل بيت عليه السلام پرداخت. او يكي از بزرگترين گويندگان ادب فارسي در قرن چهارم و نخستين شاعر پارسي زبان است كه مرثيه ي عاشورايي سروده

است.

با توجه به شواهد قطعي تاريخي و آثار اين سخنور بزرگ، ترديدي در تشيع او وجود ندارد. از اشعار او در حدود 200 بيت باقي مانده است. او اندكي بعد از سال 394 ه.ق. وفات يافته است. بيزارم از پياله وز ارغوان و لاله

ما و خروش و ناله، كنجي گرفته مأوا دست از جهان بشويم، عز و شرف نجويم

مدح و غزل نگويم، مقتل كنم تقاضا ميراث مصطفي را، فرزند مرتضي را

مقتول كربلا را، تازه كنم تولا آن مير سر بريده، در خاك و خون تپيده

از آب ناچشيده، گشته اسير غوغا تنها و دل شكسته، بر خويشتن گرسته

از خانمان گسسته وز اهل بيت و آبا از شهر خويش رانده وز ملك برفشانده

مولي ذليل مانده، بر تخت ملك مولي مجروح خيره گشته، ايام تيره گشته

بد خواه چيره گشته، بي رحم و بي محابا صفين و بدر و خندق حجت گرفته با حق

خيل يزيد احمق، يك يك به خونش كوشا پاكيزه آل ياسين، گمراه و زار و مسكين

وان كينه هاي پيشين، آن روز گشته پيدا آن پنج ماهه كودك، باري چه كرد، ويحك

كز پاي تا به تارك، مجروح شد مفاجا؟ بيچاره شهربانو، مصقول كرده زانو

بيجاده گشته لولو، بر درد ناشكيبا آن زينب غريوان، اندر ميان ديوان

آل زياد و مروان نظاره گشته عمدا مؤمن چنين تمنا هرگز كند؟ 9نگو، ني

چونين نكرد ماني، نه هيچ گير و ترسا آن بي وفا و غافل، غره شده به باطل

ابليس وار جاهل، كرده به كفر مبدا رفت و گذاشت كيهان، ديد آن بزرگ برهان

وين رازهاي پنهان، پيدا كنند فردا تخم جهان بي بر، اين است و زين فزون تر

كهتر عدوي مهتر، نادان عدوي دانا بر مقتل اي كسايي، برهان

همي نمايي

گر هم بر اين بپايي، بي خار گشت خرما مؤمن درم پذيرد تا شمع دين بميرد

ترسا به زر بگيرد، سم خر مسيحا تا زنده اي چنين كن، دلهاي ما جزين كن

پيوسته آفرين كن بر اهل بيت زهرا

قبر امام حسين

اولين بار بني اسد پس از دفن اجساد شهدا و پيكر سيد الشهدا، علامتي بر قبر نهادند.از اينكه توابين در سالهاي 63 يا 64 بر سر قبر امام حسين مي آمدند، مي فهميم كه آن هنگام، آشنا و شناخته شده بوده است.بنا به تشويق اولياء دين، مدفن آن حضرت از همان آغاز، مورد زيارت شيعه قرار گرفت، چه پنهاني و چه آشكار.

در زمان بني اميه، قبه اي بر قبر شريف ساخته شد و تا زمان هارون الرشيد باقي بود.

وي قبر را خراب و محل آن را صاف كرد و درخت سدري را كه (به نشانه قبر) در آنجا بود. قطع كرد.بار ديگر در زمان مامون ساخته شد.سپس در سال 236 و 237 هجري به دستور متوكل عباسي، قبر و خانه هاي اطراف آن خراب شد و به جاي آن زراعت كردند و مانع رفت و آمد مردم شدند.باز هم در سال 247 به دستور متوكل قبر را خراب كردند و چندين نوبت ديگر اين تخريب انجام گرفت.بناي فعلي مرقد و حرم سيد الشهدا به قرن هشتم هجري برمي گردد.البته بارها مرمتها و اضافاتي انجام گرفته است.در سال 1216 هجري وهابيها با سپاهي از منطقه نجد حمله كرده و حرم حسيني را غارت و تخريب كردند و اسبها را در صحن مطهر بستند. در سال 1221 ق نيز حمله ديگري كردند.[1] حمله اي هم در زمان سلطان عبدالحميد (سال 1258) به دست نجيب پاشا انجام شده

است.[2]

-------------

پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 629.

[2] شهداء الفضيله، ص 303 و 603.

قبر شش گوشه

اولين بار بني اسد پس از دفن اجساد شهدا و پيكر سيد الشهدا، علامتي بر قبر نهادند.از اينكه توابين در سالهاي 63 يا 64 بر سر قبر امام حسين مي آمدند، مي فهميم كه آن هنگام، آشنا و شناخته شده بوده است.بنا به تشويق اولياء دين، مدفن آن حضرت از همان آغاز، مورد زيارت شيعه قرار گرفت، چه پنهاني و چه آشكار.

در زمان بني اميه، قبه اي بر قبر شريف ساخته شد و تا زمان هارون الرشيد باقي بود.

وي قبر را خراب و محل آن را صاف كرد و درخت سدري را كه (به نشانه قبر) در آنجا بود. قطع كرد.بار ديگر در زمان مامون ساخته شد.سپس در سال 236 و 237 هجري به دستور متوكل عباسي، قبر و خانه هاي اطراف آن خراب شد و به جاي آن زراعت كردند و مانع رفت و آمد مردم شدند.باز هم در سال 247 به دستور متوكل قبر را خراب كردند و چندين نوبت ديگر اين تخريب انجام گرفت.بناي فعلي مرقد و حرم سيد الشهدا به قرن هشتم هجري برمي گردد.البته بارها مرمتها و اضافاتي انجام گرفته است.در سال 1216 هجري وهابيها با سپاهي از منطقه نجد حمله كرده و حرم حسيني را غارت و تخريب كردند و اسبها را در صحن مطهر بستند. در سال 1221 ق نيز حمله ديگري كردند.[1] حمله اي هم در زمان سلطان عبدالحميد (سال 1258) به دست نجيب پاشا انجام شده است.[2]

--------------------- پي نوشتها :

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 629.

[2] شهداء الفضيله، ص 303 و 603.

قهستاني

وي از ديدگاه اهل سنت به قضيه ي عاشورا نگريسته و مي گويد: «اگر كسي اراده كند كه مقتل حسين

را بخواند و تاريخ شهادت او را ذكر كند، سزاوار است اول مقتل صحابه را بخواند تا به رافضيها (شيعيان) شباهت پيدا نكند.»!

قتل صبر

قتل صبر آن است كه انساني يا حيواني را بسته نگهدارند و بكشند.در حديث است كه پيامبر «ص» كسي را اينگونه نكشت و از اين گونه كشتن چهار پايان نهي شده است، يعني اينكه جانداري را زنده نگهدارند و آن قدر به او ضربه بزنند تا بميرد.[1] به شهدا و اسيراني كه كشته مي شوند نيز «مصبور» گفته مي شود.در مورد حيواناتي كه زجركش مي شوند نيز به كار مي رود.[2] از مظلوميت سيدالشهدا «ع» و قساوت كوفيان يكي هم آن بود كه حسين بن علي «ع» را در حالي كه هنوز رمق در بدن داشت، مورد ضربه هاي شمشير و نيزه قراردادند. امام سجاد «ع» بعنوان افشاگري از ستم يزيديان، در خطبه اي كه در كوفه در حال اسارت خواند و خود را به مردم فريب خورده و به خواب سياسي رفته معرفي كرد، ازجمله فرمود: «انا ابن من قتل صبرا و كفي بذلك فخرا»[3] من پسر كسي هستم كه به «قتل صبر» كشته شد و همين افتخار مرا بس! در مورد مسلم بن عقيل نيز در تاريخ آمده است كه ابن زياد او را به «قتل صبر» كشت.[4] . ----------------------

پي نوشتها:

[1] مجمع البحرين، كلمه «صبر».

[2] دائرة المعارف الاسلاميه، ج 14، ص 137.

قتلگاه

محلي كه سيد الشهدا «ع» در آخرين لحظات مقاومت، از اسب بر زمين افتاد و شمر يا سنان فرود آمد و سر مطهر امام را از پيكر جدا كرد.گويا نسبت به قسمتهاي ديگر ميدان كربلا، پايين ترين جا بوده است.قتلگاه، محل به شهادت رسيدن امام شهيدان است كه خون مطهرش بر خاك كربلا ريخت.در حال حاضر، بيرون از حرم مطهر آن حضرت، سردابي وجود دارد كه محل شهادت

او محسوب مي شود و سنگ مرمري به بلندي نيم متر از سطح زمين، بصورت قبر، بر روي آن محل قرار دارد.اغلب در آن بسته است و گاهي براي اشخاص معيني باز مي كنند تا زيارت كنند. در طبقه هم سطح با ضريح هم پس از عبور از يك دالان باريك به همين قتلگاه مي رسيم كه ضريحي كوچك و چسبيده به ديوار دارد.

«در فكرم آن گودالم كه خون تو را مكيده است.هيچ گودالي چنين رفيع نديده بودم. در حضيض هم مي توان عزيز بود، از گودال بپرس».[1] .

------------------

پي نوشت ها :

[1] خط خون، موسوي گرمارودي، ص 140.

قضيب

چوب، شاخه و تركه، چوبهاي نازكي كه از درخت مي كنند.[1] اينگونه تركه هاي ترد و نازك، معمولا در دست افراد بوده است، براي اشاره به كسي يا چيزي.در دست يزيد، قضيب و چوب خيزران بود و با آن به لب و دندان سر بريده امام حسين «ع» كه در برابرش نهاده بود، مي زد.[2] اين گستاخي مورد اعتراض برخي از حاضران قرار گرفت.

---------

پينوشتها:

[1] اساس البلاغه، زمخشري، ص 521.

[2] مروج الذهب، ج 3، ص 61.

قطا

نام مرغ و پرنده اي است كه به فارسي سنگخوار گويند، شبيه فاخته و قمري.چشمش بسيار تيز بين است و از ارتفاع بسيار، وجود آب را تشخيص مي دهد و در شناخت آب و راهها مهارت دارد و پيش از طلوع آفتاب، به اندازه مسافت ده روز در پي آب خارج مي شود و بي آنكه مسير را در رفت و برگشت گم كند، به لانه برمي گردد.[1] صداي اوكاروانها را به وجود آب در يك محل آگاه مي كند و در آشنايي به راه و راهنمايي، به آن مثل زده مي شود: «هو اهدي من القطاء، هو اصدق من القطا»[2] سيد الشهدا «ع» روز عاشورا وقتي براي آخرين وداع با اهل بيت، نزد خيمه ها آمد و با آنان خداحافظي كرد، دخترش سكينه گفت: اي پدر، ما را به حرم جدمان باز گردان.حضرت با حسرت فرمود: افسوس!

اگر مرغ قطا را وامي گذاشتند، در آشيانه خويش مي آرميد «هيهات، لو ترك القطا لنام»[3] تشبيه خويش به آن مرغ، با توجه به ويژگيها و صفاتش جاي تامل است.يعني امام نيزتيز بين و بصير و راه شناس است، وجودش و صدا و كلامش ديگران را به آبشخور هدايت رهنمون مي سازد، هرگز گم نمي شود و بيراهه نمي رود و هادي ديگران است.اما افسوس كه نگذاشتند امام هدايت، در كانون ارشاد انديشه ها بماند و راهنمايي كند و اينگونه از آشيانه اصلي اش كه جوار حرم پيامبر است، آواره اش ساختند. -------------------

پي نوشت ها :

[1] مجمع البحرين.

[2] لغت نامه، دهخدا.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 47، عوالم (امام حسين)، ص 290.

قرة بن قيس

او شاهد بريدن سرهاي شهيدان نينوا و كوچ كردن اسيران رهايي بخش خاندان نور بود.

او با امير خويش «حر» و به همراه

سپاهي كه به سوي حسين عليه السلام گسيل داشت به كربلا رفت. و همان كسي است كه «عمر» فرمانده ي سپاه شوم اموي او را به سوي پيشواي شايستگان فرستاد تا از او بپرسد كه براي چه به آنجا آمده؟ و در انديشه ي چيست؟

هنگامي كه او نزد امام حسين عليه السلام آمد و سلام كرد، پير ايمان و جهاد «حبيب بن مظاهر» او را به ياري حسين عليه السلام فراخواند اما او نپذيرفت.

و نيز او همان كسي است كه گزارش مي كند كه «حر» به هنگامي كه تصميم پيوستن به حسين عليه السلام را داشت به او گفت: آيا نمي خواهي مركب خويش را آب بدهي؟

آنگاه از او دور شد تا به اردوگاه نور بال گشود. او ادعا مي كند كه اگر «حر» مرا از تصميم شهادتمندانه و حقگرايانه و سرنوشت ساز خويش آگاه مي ساخت، من نيز به همراه او به سوي حسين عليه السلام مي شتافتم.

قعقاع بن شور

از سرهنگان و طرفداران ابن زياد بود. وي به همراه «شبث بن ربعي» و «حجار بن ابجر» و «شمر بن ذي الجوشن» مأموريت يافتند تا از طرف ابن زياد، قيام مسلم بن عقيل و ياران او را سركوب كنند.

قيس بن اشعث

وي همان «شبث بن ربعي» فرمانده ي نيروهاي پياده ي عمر سعد، در كربلاست. (در بحارالانوار، اسم او قيس بن اشعث) آمده است.

وي از كساني بود كه به امام حسين عليه السلام نامه ي دعوت نوشته بود؛ اما در كربلا با آن حضرت جنگيد. پس از شهادت امام، جامه از تن او درآورد. در دوران قيام مختار، متواري بود. نيروهاي مختار او را گرفته و به قتل رساندند.

قيس بن اشعث

از فرماندهان سپاه عمر سعد در كوفه.وي از كساني بود كه به امام حسين «ع» نامه دعوت نوشته بود، اما در كربلا با آن حضرت جنگيد.پس از شهادت امام، جامه و قطيفه آن حضرت را كه از خز بود، از تن او درآورد. از اين رو به وي «قيس قطيفه» هم مي گويند. [1] در دوران قيام مختار، متواري بود.نيروهاي مختار او را گرفته به قتل رساندند.[2] .وي علاوه بر شركت در قتل امام حسين «ع» در خون مسلم بن عقيل هم شركت داشت.[3] . ---------------

پي نوشت ها :

[1] لهوف، ص 178.

[2] عبرات المصطفين، ج 2، ص 129.

[3] الاخبار الدخيله، شوشتري، ج1، ص21.

قباع

قباع نماينده ي مصعب بن زبير بود. وي نيرويي به فرماندهي «عباد بن حصين» و «قيس بن هيثم» براي مقابله با سپاه «مثني بن مخربة بن عبدي» كه از هم پيمانان مختار و خونخواهان حسين بن علي عليه السلام بود گسيل داشت. دو سپاه در «مدينة الرزق» به يكديگر برخورد كردند و جنگ سختي ميان ايشان در گرفت كه سرانجام با پيروزي عمال ابن زبير و شكست «مثني» جنگ به پايان رسيد و سپاهيان ابن زبير به سوي شهر بصره، به نزد «قباع» بازگشتند.

قدامة بن ابي عيسي نصري

وي از هواداران و امراي تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود.

قدامة بن ابي عيسي نصري، فرماندار «بهقباد بالا».

در معجم البلدان آمده است:

«بهقباد» اسم سه منطقه ي وسيع كه شامل بغداد و مناطقي كه از رود فرات و انشعابات آن سيراب مي شدند، بوده است و نسبت اين منطقه به بنيان گذار آن بهقباد بن فيروز، پدر انوشيروان شاه ساساني داده مي شد، و «بهقباد» به سه منطقه تقسيم مي گرديد: 1- بهقباد بالا 2- بهقباد مياني 3- بهقباد پاييني.

و بهقباد بالا، شامل منطقه «خطرنيه» و نهرين و «عين التمر» و «فلوجه بالا و پايين» و «بابل» مي باشد.

و بهقباد مياني، شامل مناطق: «سوار، «باروسما»، «جبة»، «بداة» و «نهر ملك» مي شد.

و بهقباد پاييني، شامل مناطق: «كوفه»، «فرات»، «بادقلي»، «سيلجين»، «حيره»، «تستر» و «هرمزجرد» بوده است.

قدامة بن مالك جشمي

وي يكي از سران كوفه بود كه به پيشنهاد «عبدالرحمن بن شريح» براي تأييد و كسب اجازه جهت بيعت با «مختار ثقفي» به نزد «محمد بن حنفيه» رفتند.

قرة بن علي بن مالك جشمي

فرزند مالك جشمي بود كه در زمان قيام مختار عليه نيروهاي مختار بود. پدر قره «علي بن مالك جشمي» در آن جنگ، فرمانده جناح چپ نيروهاي مختار بود كه پس از شهادت او، فرزندش قرة بن علي، پرچم را بدست گرفت و آنقدر جنگيد تا به شهادت رسيد.

قيس بن سعيد

وي يكي از هواداران و نيروهاي تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. در آخرين نبرد نيروهاي مصعب بن زبير عليه مختار، پس از كشته شدن مختار به دست نيروهاي ابن زبير، قيس بن سعيد به اسارت درآمد. برادرش (اسود) پيش مصعب رفت و براي او امان گرفت سپس به نزد برادرش برگشت و گفت: تسليم شو كه برايت امان گرفته ام. اما قيس با لحني تند گفت: من تسليم حكم آنان نمي شوم. با يارانم بميرم بهتر است تا با شما زندگي كنم و او را آوردند و گردن زدند.

قيس بن سهم

وي از هواداران و فرماندهان تحت امر مصعب بن زبير بود كه در به شهادت رساندن شيعيان نقش مهمي داشت.

قيس بن طهفه نهدي

وي يكي از هواداران و فرماندهان تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. مختار، ابراهيم اشتر را به نزد خود خواند و به او فرمان داد تا به اذن خدا با نيروهاي مسلح به سوي ابن زياد حركت كند. مختار تعدادي از سران شيعه و فرماندهان لايق و كاردان را انتخاب كرد و تيپ ها و گردانهاي لشكر را به آنان سپرد و همگي را تحت فرماندهي كل ابراهيم قرار داد. بدين ترتيب:

1- تيپ «مدني ها» به فرماندهي «قيس بن طهفه نهدي»، وي از جنگاوران بنام و مردي مخلص و طرفدار اهل بيت و شجاع و دلير بود.

2- تيپ طايفه «مذحج» و «اسد» به فرماندهي «عبدالله بن حية اسدي»، اين مرد نيز در جنگ تجربيات خوبي داشت و مردي لايق و مدبر بود.

3- تيپ طايفه «كندة» و «ربيعة» به فرماندهي «اسود بن جراد كندي» كه از چهره هاي سرشناس و شجاع و باتدبير عراق بود.

4- تيپ طايفه «حمدان» و«تميم» به فرماندهي «حبيب بن منقذ ثوري حمداني». ارتش انقلاب با استعداد چهار تيپ مهم، به فرماندهي دلير مرد ميدان كارزار، «ابراهيم اشتر نخعي» آماده حركت شد.

قيس بن مالك

وي يكي از هواداران و فرماندهان تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. قيس بن مالك در به ثمر رسيدن قيام مختار نقش مهمي را ايفا نمود.

قيس بن هيثم

وي يكي از عمال مصعب بن زبير بود. «قباع» نماينده ي ابن زبير، نيرويي به فرماندهي «قيس بن هيثم» و «عبد بن حصين» براي مقابله با سپاه «مثني بن مخربة بن عبدي» كه از هم پيمانان مختار و خونخواهان حسين بن علي عليه السلام بود گسيل داشت. دو سپاه در «مدينة الرزق» به يكديگر برخورد كردند و جنگ سختي ميان ايشان درگرفت كه سرانجام با پيروزي عمال ابن زبير و شكست «مثني» جنگ به پايان رسيد و سپاهيان ابن زبير به سوي شهر بصره، به نزد «قباع»

بازگشتند.

در جنگ مصعب بن زبير عليه مختار بن ابوعبيد ثقفي مصعب، ارتش خود را مهياي حركت به سوي كوفه كرد. در اين جنگ مصعب، قيس بن هيثم را به فرماندهي عشاير و طوايف خارج از بصره، منصوب كرد.

قافله حسيني

كارواني كه از مبدا عزت و آزادگي حركت كرد و در مقصد شهادت بار افكند.قافله حسيني روز 28 رجب از مدينه بيرون آمد و سوم شعبان به مكه رسيد.افراد كاروان عبارت بودند از سيد الشهدا «ع»، فرزندان، برادران، برادر زادگان و عمو زادگانش و نيز خانواده خود و برخي از بستگان ديگر.اين كاروان روز 8 ذيحجه از مكه به سوي عراق حركت كرد.با همان نفرات قبلي، اما با جمعي از پيروان او از مردم حجاز، كوفه و بصره كه در ايام اقامت وي در مكه به او پيوسته بودند.حضرت مقدار ده دينار و يك شتر در اختيار همراهان قرار داده بود كه وسايل خود را بر آن حمل كنند.[1] اين كاروان، دوم محرم در كربلا فرود آمد.پس از عاشورا، اين قافله تبديل به جمعي داغدار و دلسوخته و شهيد داده شد كه بصورت اسير، به كوفه وارد شدند.مردانشان

همه شهيد شده بودند و امام سجاد «ع» هم بيمار بود و قافله سالار، حضرت زينب «ع» بود.در كوفه برخي از زنان، به بستگان خود كه ساكن كوفه بودند پيوستند. ما كاروان رفته به تاراجيم

مردانمان شناگر رود خون ما رهروان قافله ي صبريم

رسواگر فسانه هر افسون فرياد و خشم و رنج و اسيري مان

ما را سلاح كاري پيكار است بانوي قهرمان عرب، زينب

ما را بزرگ و قافله سالار است[2] . اين قافله، پس از پيمودن راه طولاني و دشوار كوفه تا شام و شام تا مدينه، با باري از غم و اندوه به مدينه برگشت و بشير، خبر بازگشت قافله اهل بيت «ع» را به مردم خبر داد و مدينه يكپارچه غرق شيون و عزا شد.

------------

پي نوشتها :

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 194.

[2] از جواد محدثي، «قبله اين قبيله»، ص 93.

قرباني

درسي كه ز عاشورا آموخته ايم اين بود

قرباني راه دين، فرزند و پدر كرديم[1] .

قرباني يعني آنچه براي رسيدن به قرب محبوب و معبود، فدا مي كنند.آنگونه كه فرزندان آدم، قرباني و فدا به درگاه خدا بردند.يكي گوسفند، ديگري دسته اي از گندم (اذ قربا قربانا...)[2] حضرت ابراهيم نيز كه به فرمان خدا مامور شد جوانش اسماعيل را ذبح و قرباني كند، خداوند گوسفندي نازل كرد و به جاي اسماعيل قرباني شد.[3] از آن پس در احياي آن فداكاري از سوي پسر و پدر، حاجيان روز عيد قربان در منا قرباني مي كنند.

صحنه كربلا نيز قرباني شدن هفتاد و دو شهيد، در آستان قرب و رضاي الهي بود.امام حسين، خود و يارانش را فداي دين خدا نمود.حسين بن علي «ع» قرباني اهل بيت بود. آنگونه كه حضرت

زينب نيز پس از شهادت برادر، وقتي در ميدان جنگ به پيكر برادرش رسيد، نگاهي به آسمان كرد و گفت: «اللهم تقبل منا هذا القربان».[4] در تعابير ائمه، در زيارتنامه ها و نيز خطابه هاي اسيران اهل بيت، از آن شهيد مظلوم، بعنوان «ذبيح» ياد شده است.او اسماعيلي بود كه در مناي حق فدا شد و حيات دين را تضمين نمود و شرف را به انسانها الهام داد.

قرباني شدن و قرباني دادن، رمز پيروزي و عزت است.ملتهايي كه در راه «آزادي» گام برداشته و برمي دارند، همواره قربانيان بسياري را تقديم آستان آزادي كرده اند و اگر گروهي آماده فداكاري نباشند، به اهداف خود نمي رسند.حقيقت و دين و حيات كرامتمندانه، آنقدر ارزشمند و متعالي است كه بايد قربانياني چون حسين «ع» فداي آن شوند.از عظمت قرباني، مي توان به عظمت چيزي پي برد كه كسي مانند سيد الشهدا «ع» درآن راه قربان مي شود و هفتاد و دو عزيز را قربان مي كند. اي كرده به كوي دوست هفتاد و دو قرباني

قربان شومت اين رسم، ماند از تو به دورانها قرباني هر كس شد با حرمت و نشنيديم

دست و تن قرباني، افتد به بيابانها[5] .

---------------

پي نوشتها :

[1] جواد محدثي.

[2] مائده، آيه 27.

[3] و فديناه بذبح عظيم (صافات/آيه 107).

[4] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 301، سيرة الائمه الاثني عشر، هاشم معروف الحسني، ج 2، ص 87.

[5] جودي خراساني.

قافله حسيني

كارواني كه از مبدا عزت و آزادگي حركت كرد و در مقصد شهادت بار افكند.قافله حسيني روز 28 رجب از مدينه بيرون آمد و سوم شعبان به مكه رسيد.افراد كاروان عبارت بودند از سيد الشهدا «ع»، فرزندان، برادران، برادر زادگان و عمو زادگانش

و نيز خانواده خود و برخي از بستگان ديگر.اين كاروان روز 8 ذيحجه از مكه به سوي عراق حركت كرد.با همان نفرات قبلي، اما با جمعي از پيروان او از مردم حجاز، كوفه و بصره كه در ايام اقامت وي در مكه به او پيوسته بودند.حضرت مقدار ده دينار و يك شتر در اختيار همراهان قرار داده بود كه وسايل خود را بر آن حمل كنند.[1] اين كاروان، دوم محرم در كربلا فرود آمد.پس از عاشورا، اين قافله تبديل به جمعي داغدار و دلسوخته و شهيد داده شد كه بصورت اسير، به كوفه وارد شدند.مردانشان همه شهيد شده بودند و امام سجاد «ع» هم بيمار بود و قافله سالار، حضرت زينب «ع» بود.در كوفه برخي از زنان، به بستگان خود كه ساكن كوفه بودند پيوستند. ما كاروان رفته به تاراجيم

مردانمان شناگر رود خون ما رهروان قافله ي صبريم

رسواگر فسانه هر افسون فرياد و خشم و رنج و اسيري مان

ما را سلاح كاري پيكار است بانوي قهرمان عرب، زينب

ما را بزرگ و قافله سالار است[2] . اين قافله، پس از پيمودن راه طولاني و دشوار كوفه تا شام و شام تا مدينه، با باري از غم و اندوه به مدينه برگشت و بشير، خبر بازگشت قافله اهل بيت «ع» را به مردم خبر داد و مدينه يكپارچه غرق شيون و عزا شد. -----------------

پي نوشتها :

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 194.

[2] از جواد محدثي، «قبله اين قبيله»، ص 93.

ك

كردوس بن زهير تغلبي

كنانة بن عتيق تغلبي

كامل

كردوس بن زهير تغلبي

كرش بن زهير تغلبي

كرش بن ظهير تغلبي

كنانة بن عتيق تغلبي

كرده امام حسين

كمكي رفتن

كمكي رفتن

كشته ي اشك

كشته اشك

كربلا

كناسه

كنج ويرانه

كوفه

كودك شش ماهه

كثير بن عبدالله شعبي

كجاوه

كنج ويرانه

كاملة

كبري

كعبة الرزايا

كفيلة السجاد

كمال الدين اصفهاني

كميت بن زيد اسدي

كميت بن زيد اسدي

كتابنامه عاشورا

كارستن نيبور

كارستين نيبرد

كاشفي

كرم چندگاندي

كورت فريشلر

كاشفي

كام برداشتن با تربت

كتل

كتيبه

كجاوه

كربلايي

كرده امام حسين

كليددار

كنج ويرانه

كوفيان

كثير بن شهاب بن حصين حارثي

كثير بن عبدالله شعبي

كعب بن جابر ازدي

كعب بن طلحه

كعب بن جابر ازدي

كثير بن اسماعيل كندي

كيسان ابوعمره

كتابنامه عاشورا

كل يوم عاشورا

كوفيان

كهيعص

گ

گريز

گريز زدن: گفتاري را منتهي به موضوع ديگر كردن، مطلبي را به مطلب ديگر پيوستن باتناسب، چنانكه روضه خوانان از حكايتي به واقعه كربلا يا يكي از شهدا روند.[1] .

واعظان

و روضه خوانان، به تناسب بحث و گفتاري كه دارند، مرثيه خاصي از كربلا رامي خوانند يا به مصيبت خاصي از مصائب چهارده معصوم مي پردازند.مثلا اگر موضوع سخن درباره جوان يا كودك باشد، مصيبت علي اكبر يا علي اصغر را مي خوانند و از مراسم دفن با شكوه كسي، به بي غسل و بي كفن و دفن ماندن پيكر سيد الشهدا در كربلا منتقل مي شوند.اين انتقال از موضوع يا حادثه خاص به واقعه كربلا و امام حسين يا يكي ديگر از شهدا «گريز زدن» نام دارد.در حركتهاي حماسي و انقلابي نيز بصورتي ديگر گريز به صحراي كربلا زده مي شود و ياد آن حادثه، سرمايه الهام مي گردد. «بخاطر نشر شهادت و فلسفه شهيدان است كه شيعه، به بهانه مرگ برادر و عمو و دايي و پسر خاله و پسر عمه... ياران و خويشاوندان را گرد مي كرده و يكباره به كربلا گريز مي زده اند و از حسين و شهيدان شيعه مي گفته اند.»[2] . -------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] ياد و يادآوران (چاپ حسينيه ارشاد)، ص 43.

گريز

گريز زدن: گفتاري را منتهي به موضوع ديگر كردن، مطلبي را به مطلب ديگر پيوستن باتناسب، چنانكه روضه خوانان از حكايتي به واقعه كربلا يا يكي از شهدا روند.[1] .

واعظان و روضه خوانان، به تناسب بحث و گفتاري كه دارند، مرثيه خاصي از كربلا رامي خوانند يا به مصيبت خاصي از مصائب چهارده معصوم مي پردازند.مثلا اگر موضوع سخن درباره جوان يا كودك باشد، مصيبت علي اكبر يا علي اصغر را مي خوانند و از مراسم دفن با شكوه كسي، به بي غسل و بي كفن و دفن ماندن پيكر سيد الشهدا در كربلا منتقل مي شوند.اين انتقال از موضوع يا حادثه

خاص به واقعه كربلا و امام حسين يا يكي ديگر از شهدا «گريز زدن» نام دارد.در حركتهاي حماسي و انقلابي نيز بصورتي ديگر گريز به صحراي كربلا زده مي شود و ياد آن حادثه، سرمايه الهام مي گردد. «بخاطر نشر شهادت و فلسفه شهيدان است كه شيعه، به بهانه مرگ برادر و عمو و دايي و پسر خاله و پسر عمه... ياران و خويشاوندان را گرد مي كرده و يكباره به كربلا گريز مي زده اند و از حسين و شهيدان شيعه مي گفته اند.»[2] . -----------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] ياد و يادآوران (چاپ حسينيه ارشاد)، ص 43.

گودال قتلگاه

محلي كه سيد الشهدا «ع» در آخرين لحظات مقاومت، از اسب بر زمين افتاد و شمر يا سنان فرود آمد و سر مطهر امام را از پيكر جدا كرد.گويا نسبت به قسمتهاي ديگر ميدان كربلا، پايين ترين جا بوده است.قتلگاه، محل به شهادت رسيدن امام شهيدان است كه خون مطهرش بر خاك كربلا ريخت.در حال حاضر، بيرون از حرم مطهر آن حضرت، سردابي وجود دارد كه محل شهادت او محسوب مي شود و سنگ مرمري به بلندي نيم متر از سطح زمين، بصورت قبر، بر روي آن محل قرار دارد.اغلب در آن بسته است و گاهي براي اشخاص معيني باز مي كنند تا زيارت كنند. در طبقه سوم هم سطح با ضريح هم پس از عبور از يك دالان باريك به همين قتلگاه مي رسيم كه ضريحي كوچك و چسبيده به ديوار دارد.

«در فكرم آن گودالم كه خون تو را مكيده است.هيچ گودالي چنين رفيع نديده بودم. در حضيض هم مي توان عزيز بود، از گودال بپرس».[1] . ----------------

پي نوشتها:

[1] خط خون، موسوي گرمارودي، ص 140.

گل باغ حسن

نوجوان شهيد عاشورا در ركاب سيد الشهدا «ع»، فرزند گرامي امام حسن مجتبي «ع». وي صاحب همان سخن معروف «احلي من العسل» در شب عاشوراست كه مرگ را شيرين تر از عسل مي دانست.روز عاشورا سن او به بلوغ نرسيده بود.براي ميدان رفتن از امام خويش اجازه خواست.ابا عبدالله «ع» چون نگاه به او افكند، وي را به آغوش كشيد و گريست، آنگاه اجازه داد.[1] قاسم، خوش سيما بود.سوار بر اسب شد و عازم ميدان گشت.

رجزي كه مي خواند، در معرفي خود و مظلوميت حسين «ع» بود: ان تنكروني فانا ابن الحسن

سبط النبي المصطفي و المؤتمن هذا حسين كالاسير المرتهن

بين اناس لا سقوا صوب المزن در جنگي دلاورانه به شهادت رسيد.هنگامي كه بر زمين مي افتاد، عمويش اباعبدالله «ع» خود را به بالين او رساند ولي او در حال جان دادن بود.پيكر او را آورد و كنار شهداي اهل بيت قرار داد.[2] در زيارت ناحيه مقدسه كه از زبان امام زمان «ع» است، نام او همراه با سلام حضرت مهدي بر او بيان شده و اشاره به كيفيت رفتن سيد الشهدا «ع» به بالين او و نفرين قاتلان قاسم و دشواري اين لحظه كه او عمو را به فريادرسي بخواند و او نتواند ياري اش كند اشاره شده است: «السلام علي القاسم بن الحسن بن علي، المضروب هامته المسلوب لامته، حين نادي الحسين عمه فجلي عليه عمه كالصقر و هو يفحص برجليه التراب، و الحسين يقول: بعدا لقوم قتلوك و من خصمهم يوم القيامة جدك و ابوك، ثم قال:

عز و الله علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك، او ان يجيبك و انت قتيل جديل فلا ينفعك، هذاو الله يوم كثر

واتره و قل ناصره.»[3] برادر ديگر حضرت قاسم، به نام ابو بكر بن حسن نيز كه هر دو از يك مادر بودند، در كربلا به شهادت رسيد. ------------

پي نوشتها :

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 331.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 34.

[3] همان، ص 67.

گلبن كازروني

ملا محمد كاظم گلبن در كازرون متولد شده و در چهارده سالگي به قصد سياحت به هندوستان و شامات و حجاز و عراق رفته و بسياري از نقاط ايران را هم ديده است. در هفتاد سالگي به كازرون مراجعت كرده و در آنجا درگذشته است. تاريخ تولد و درگذشت وي معلوم نيست ولي در سال 1266 ه.ق زنده بوده است. از پشت زين چو قوت بازوي دين فتاد

خورشيد آسمان برين بر زمين فتاد روي جهان نخست سراسر سياه گشت

پس جنبشي در آينه ي ماء و طين فتاد خورشيد مضطرب شد و عقل از ميان گريخت

قبض امانت از كف روح الامين فتاد هر كس كه بود فكر و گمان از قيامتش

آن لحظه از گمان، به خيال يقين فتاد

گنجينة الاسرار

كيست اين پنهان مرا در جان و تن

كز زبان من همي گويد سخن شروع كتاب گنجينة الاسرار، با شعر بالاست.مجموعه و منظومه اي بلند از شعر عرفاني حماسي، در قالب مثنوي از عمان ساماني (م 1322) است، در سوگ حسين «ع» و ماجراي عاشورا، و از آثار برجسته مرثيه فارسي است و از ديد عرفاني به كربلا و قهرمانان و حوادث آن نگريسته است.اين كتاب بارها به صورتهاي مختلف چاپ و منتشر شده است.

گيبون

«ادوارد گيبون» مشهور به گيبون - متولد 1737 م (انگلستان). وي مستشرقي مسيحي بود كه در سن 54 سالگي درگذشت. اين مورخ مشهور در رابطه با واقعه عاشورا مطلبي دارد:

«در طي قرون آينده بشريت و در سرزمين هاي مختلف شرح صحنه حزن آور مرگ حسين موجب بيداري قلب خونسردترين خوانندگان خواهد شد.»

در جاي ديگر اين مورخ انگليسي مي گويد:

«فاجعه ي تكان دهنده ي امام حسين عليه السلام عليرغم تقدم زماني و اختلاف موقعيت جغرافيايي حتي عواطف كساني را كه از اندكترين احساسات و سخت ترين دلها برخوردارند، برمي انگيزد.»

گريز

گريز زدن: گفتاري را منتهي به موضوع ديگر كردن، مطلبي را به مطلب ديگر پيوستن باتناسب، چنانكه روضه خوانان از حكايتي به واقعه كربلا يا يكي از شهدا روند.[1] .

واعظان و روضه خوانان، به تناسب بحث و گفتاري كه دارند، مرثيه خاصي از كربلا رامي خوانند يا به مصيبت خاصي از مصائب چهارده معصوم مي پردازند.مثلا اگر موضوع سخن درباره جوان يا كودك باشد، مصيبت علي اكبر يا علي اصغر را مي خوانند و از مراسم دفن با شكوه كسي، به بي غسل و بي كفن و دفن ماندن پيكر سيد الشهدا در كربلا منتقل مي شوند.اين انتقال از موضوع يا حادثه خاص به واقعه كربلا و امام حسين يا يكي ديگر از شهدا «گريز زدن» نام دارد.در حركتهاي حماسي و انقلابي نيز بصورتي ديگر گريز به صحراي كربلا زده مي شود و ياد آن حادثه، سرمايه الهام مي گردد. «بخاطر نشر شهادت و فلسفه شهيدان است كه شيعه، به بهانه مرگ برادر و عمو و دايي و پسر خاله و پسر عمه... ياران و خويشاوندان را گرد مي كرده و يكباره به كربلا گريز مي زده اند و از حسين و شهيدان شيعه مي گفته اند.»[2] .

----------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] ياد و يادآوران (چاپ حسينيه ارشاد)، ص 43.

گريه

«چشم گريان، چشمه فيض خداست».گريستن بر ابا عبدالله الحسين «ع» ثواب بسيار دارد.[1] فرشتگان، پيامبران، زمين و آسمان، حيوانات صحرا و دريا هم بر عزاي حسين «ع» گريسته اند.[2] اشك ريختن، نشانه پيوند قلبي با اهل بيت و سيد الشهدا است.اشك، دل راسيراب مي كند، عطش روح را بر طرف مي سازد و حاصل محبتي است كه نسبت به اهل بيت حاصل مي شود. همدلي و هماهنگي روحي با ائمه، ايجاب مي كند كه در شادي آنان شاد و در غمشان محزون باشيم.اين نشان شيعه است كه «يفرحون بفرحنا و يحزنون لحزننا...»[3] قلبي كه مهر حسين «ع» را داشته باشد، بي شك به ياد مظلوميت و شهادت او مي گريد.اشك، زبان دل و شاهد عشق است. آنچنان كز برگ گل، عطر و گلاب آيد برون

تا كه نامت مي برم از ديده آب آيد برون رشته الفت بود در بين ما، كز قعر چاه

كي بدون رشته، آب بي حساب آيد برون؟ تا نسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديده ها

آتشي بايد كه خوناب كباب آيد برون مهر تو شيرازه «ام الكتاب» خلقت است

مشكل اين شيرازه از قلب كتاب آيد برون گر نباشد مهر تو دل را نباشد ارزشي

برگ بي حاصل شود گل، چون گلاب آيد برون[4] . گريستن در سوگ شهداي كربلا، تجديد بيعت با عاشورا و فرهنگ شهادت و تغذيه فكري و روحي با اين مكتب است و اشك ريختن، نوعي امضا كردن پيمان و قرارداد مودت با سيد الشهدا است.ائمه شيعه، گريستن بر مظلوميت اهل بيت و عزاي حسيني را تاكيد كرده و شهادت اشك را بر صداقت عشق،

پذيرفته اند.امام صادق «ع» فرموده است:

«نزد هر كس كه ما ياد شويم و چشمانش اشك آلود شود، حتي اگر به اندازه بال مگسي باشد، خداوند گناهانش را مي بخشايد، هر چند چون كف دريا فراوان باشد.»[5] به گفته صائب: در سلسله اشك بود گوهر مقصود

گر هست ز يوسف خبر، اين قافله دارد دستور امامان به گريستن بر امام حسين «ع» بسيار اكيد است.امام رضا «ع» به ريان بن شبيب در حديث مفصلي فرمود: «يابن شبيب!ان كنت باكيا لشي ء فابك للحسين بن علي بن ابي طالب فانه ذبح كما يذبح الكبش...».[6] اگر بر چيزي گريه مي كني، بر حسين بن علي گريه كن، كه او را همچون گوسفند، سر بريدند.در حديث ديگري فرموده است: «محرم، ماهي است كه مردم دوره جاهليت جنگ در آن را ناروا مي دانستند، ولي در اين ماه، دشمنان، خون ما را بناحق ريختند و هتك حرمت ما نمودند و فرزندان و بانوان ما را به اسارت گرفتند و به خيمه هاي ما آتش زدند و غارت كردند و در كار ما، براي رسول خدا هيچ حرمتي را رعايت نكردند.روز حسين (عاشورا) پلكهاي ما را مجروح و اشكهايمان راجاري كرد و ما از سرزمين كربلا، گرفتاري و رنج به ميراث برديم.پس بايد بر كسي همچون حسين، گريه كنندگان بگريند، كه گريه بر او، گناهان بزرگ را هم فرو مي ريزد.»[7] خود امام حسين «ع» فرموده است: «انا قتيل العبرة، لا يذكرني مؤمن الا بكي»،[8] من كشته اشكم، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آنكه (بخاطر مصيبتهايم) مي گريد.امام سجاد «ع» بيست سال بر امام حسين عليه السلام گريست و هرگز طعامي پيش او نمي گذاشتند مگر آنكه گريه مي كرد.[9] به فرموده امام صادق «ع»: هر ناله و

گريه اي ناپسند و مكروه است، مگر ناليدن و گريستن بر حسين عليه السلام: «كل الجزع و البكاء مكروه سوي الجزع و البكاء علي الحسين».[10] .

هم گريستن، هم گرياندن، هم خود را شبيه گريه كنندگان در آوردن (تباكي) پسنديده است و اجر دارد.اين همه فضيلت كه براي گريه بر حسين «ع» بيان شده و اينكه اشك چشم، آتش دوزخ را فرو مي نشاند و غمگين شدن در سوگ شهيدان كربلا ايمني از عذاب است، در صورتي است كه گناه و فسق و آلودگي انسان در حدي نباشد كه مانع رسيدن اين فيض الهي گردد.اشكي كه مبين پيوند عاطفي و رابطه مكتبي و اتصال روحي با راه و فكر و خط ائمه و سيد الشهداست، حتما زمينه ساز پرهيز از گناه مي گردد.به تعبير شهيد مطهري: «گريه بر شهيد، شركت در حماسه او و هماهنگي با روح او و موافقت با نشاط او و حركت اوست... امام حسين «ع» بواسطه شخصيت عاليقدرش، بواسطه شهادت قهرمانانه اش، مالك قلبها و احساسات صدها ميليون انسان است. اگر كساني كه بر اين مخزن عظيم و گرانقدر احساسي و روحي گمارده شدند، يعني سخنرانان مذهبي، بتوانند ازاين مخزن عظيم در جهت هم شكل كردن و همرنگ كردن و هم احساس كردن روحها با روح عظيم حسيني بهره برداري صحيح كنند، جهاني اصلاح خواهد شد.»[11] پس مهم، شناخت فلسفه گريه در راستاي احياي عاشورا و زنده نگهداشتن مراسم حسيني و فرهنگ كربلاست، نه گناه كردن و آلودگي، به اميد پاك شدن با چند قطره اشك! معلوم نيست كه دل و جان آلوده، آن همسويي را با امام داشته باشد كه با ياد مصائبش گريه كند.

گريه در فرهنگ عاشورا، سلاح

هميشه براني است كه فرياد اعتراض به ستمگران را دارد. «اشك»، زبان دل است و گريه، فرياد عصر مظلوميت.رسالت اشك نيز پاسداري از «خون شهيد» است.امام خميني «ره» فرمود: «هر مكتبي، تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه كن نباشد، تا پايش توي سر و سينه زن نباشد حفظ نمي شود...»،[12] «گريه كردن برشهيد، نگهداشتن، زنده نگهداشتن نهضت است»،[13] «گريه كردن بر عزاي امام حسين، زنده نگهداشتن نهضت و زنده نگهداشتن همين معني است كه يك جمعيت كمي در مقابل يك امپراطور بزرگ ايستاد...، آنها از همين گريه ها مي ترسند، براي اينكه گريه اي است كه گريه بر مظلوم است، فرياد مقابل ظالم است.»[14] . هر چند نيست درد دل ما نوشتني

از اشك خود، دو سطر به ايما نوشته ايم[15] . اشك، سر فصل محبت و مودت است و برخاسته از عشقي است كه خداوند در دلها قرار داده كه نسبت به حسين بن علي «ع» مجذوب مي شود.به فرموده رسول خدا «ص»:

«ان لقتل الحسين حرارة في قلوب المؤمنين لا تبرد ابدا».[16] براي شهادت حسين عليه السلام حرارت و گرمايي در دلهاي مؤمنان است كه هرگز سرد و خاموش نمي شود. كدام عاشق در اين ره در بلا نيست؟

كدامين دل شما را مبتلا نيست؟ اگر در سوگتان شد ديده نمناك

اگر از عشقتان دل گشت غمناك گواه عشق ما اين ديده و دل

رساند «اشك» و «غم» ما را به منزل كنون ماييم و درد داغداري

كنون ماييم و اشك و سوگواري هنوز اشك عزا پيوسته جاري است

رواق چشممان آيينه كاري است غدير ما محرم دارد امروز

محرم، بذر غم مي كارد امروز[17] . امروز هم، اشك و گريه، رابط ما با حسين است و ما با شوري اشكهايمان، سر سفره

محبت سيد الشهدا نشسته ايم و نمك پرورده ابا عبدالله هستيم، از اين رو، اين مهر با شير مادر در جان ما وارد شده و با جان هم به در مي شود. -------------------

پي نوشت ها :

[1] احاديث ثواب و آثار گريه بر امام حسين «ع» را از جمله در بحار الانوار، ج 44، ص 279 تا 296 مطالعه كنيد.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 97، بحار الانوار، ج 45، ص 220 به بعد.

[3] ميزان الحكمه، ج 5، ص 233.

[4] اي اشكها بريزيد، حسان، ص 131.

[5] وسائل الشيعه، ج 10، ص 391.

[6] بحار الانوار، ج 44، ص 286.

[7] همان، ص 283.

[8] همان، ص 279.

[9] همان، ج 46، ص 108.

[10] بحار الانوار، ج 45، ص 313.

[11] شهيد (ضميمه قيام و انقلاب مهدي)، ص 124 و 125.

[12] صحيفه نور، ج 8، ص 70.

[13] همان، ج 10، ص 31.

[14] همان-ج 10، ص 31.

[15] صائب تبريزي.

[16] جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 556.

[17] از مثنوي «اهل بيت آفتاب» جواد محدثي.

گلوي بريده

حلقي كه بود بوسه گه مصطفي مدام

آزرده اش ز خنجر فولاد كرده اي[1] .

پس از شهادت امام حسين «ع»، سر مطهرش را از پيكر جدا كردند.تيغ بر حلقومي نهادند كه بوسه گاه رسول خدا «ص» بود.از اين رو، لقب «ذبيح» بر آن حضرت داده اند و همچنين تعبير «مجزور الراس» از زبان زينب كبري نقل شده است.در برخي مقتلها آمده است كه حضرت زينب، هنگام وداع جسد برادرش، پيكر او را در آغوش گرفت، لب برحلقوم بريده سيد الشهدا «ع» نهاد و بوسيد و با آن بدن خونين وداع كرد.[2] . آن سو نگران، نگاه پيغمبر بود

خورشيد، رسول آه پيغمبر بود اي تيغ پليد، مي شكستي اي

كاش

آن حنجره، بوسه گاه پيغمبر بود[3] . ----------------

پي نوشت ها :

[1] محتشم كاشاني.

[2] معالي السبطين، ج 2، ص 55.

[3] ساعد باقري.

گندم عراق

يا گندم ري.عمر سعد (فرمانده سپاه كوفه در كربلا) در پاسخ به پيشنهاد سيد الشهدا «ع» كه او را از آلودن دست به خون خويش بر حذر مي داشت و عمر سعد بهانه هاي مختلفي مي آورد، از جمله گفت: به من وعده حكومت ري داده شده است.حضرت او را نفرين كرد و فرمود: اميدوارم پس از مرگ من، از گندم عراق[1] نخوري مگر اندكي.عمر سعد ازروي استهزا گفت: «جو» آن هم مرا بس است (في الشعير كفاية) طبق نفرين امام، عمر سعد به حكومت ري هم نرسيد و به دست مختار كشته شد.[2] در نقل ديگري آمده است كه سالها پيش از عاشورا، عمر سعد به آن حضرت گفته بود: برخي از سفيهان مي پندارند كه من تو را خواهم كشت.حضرت فرمود آنان سفيه نيستند، بلكه بردباران و حليمانند، ولي آنچه مايه چشم روشني است آن است كه پس از من از گندم عراق، جز اندكي نخواهي خورد،[3] كه اين، پيشگويي آن حضرت از وقايع كربلاست. -----------------

پي نوشت ها :

[1] در معالي السبطين «گندم ري» آمده است.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 248، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 55.

[3] اثبات الهداة، ج 5، ص 199 و 210.

گودال قتلگاه

محلي كه سيد الشهدا «ع» در آخرين لحظات مقاومت، از اسب بر زمين افتاد و شمر يا سنان فرود آمد و سر مطهر امام را از پيكر جدا كرد.گويا نسبت به قسمتهاي ديگر ميدان كربلا، پايين ترين جا بوده است.قتلگاه، محل به شهادت رسيدن امام شهيدان است كه خون مطهرش بر خاك كربلا ريخت.در حال حاضر، بيرون از حرم مطهر آن حضرت، سردابي وجود دارد كه محل شهادت او محسوب مي شود

و سنگ مرمري به بلندي نيم متر از سطح زمين، بصورت قبر، بر روي آن محل قرار دارد.اغلب در آن بسته است و گاهي براي اشخاص معيني باز مي كنند تا زيارت كنند. در طبقه سوم هم سطح با ضريح هم پس از عبور از يك دالان باريك به همين قتلگاه مي رسيم كه ضريحي كوچك و چسبيده به ديوار دارد.

«در فكرم آن گودالم كه خون تو را مكيده است.هيچ گودالي چنين رفيع نديده بودم. در حضيض هم مي توان عزيز بود، از گودال بپرس».[1] . ----------------

پي نوشت ها :

[1] خط خون، موسوي گرمارودي، ص 140.

گوشواره

پس از شهادت امام حسين «ع»، سپاه كوفه به خيمه ها حمله كرده، ضمن به آتش كشيدن آنها، هر چه در خيمه ها بود غارت كردند و از گوشها و پاهاي اطفال، گوشواره و خلخال بيرون آوردند.[1] از فاطمه صغري، دختر امام حسين «ع» نقل شده است كه پس از شهادت امام، يكي از سواران سپاه عمر سعد به طرف او كه جلوي يكي از خيمه ها ايستاده بوده، حمله ور مي شود و با نيزه بر او ضربتي مي زند كه بر زمين مي خورد، آنگاه گوشواره از گوشش مي كند و خون جاري مي شود.[2] درباره ام كلثوم نيز چنين نقل شده است «حتي افضوا الي قرط كان في اذن ام كلثوم اخت الحسين «ع» فاخذوه و خرموا اذنها».[3] . ---------------------------

پي نوشت ها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 301.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 61.

[3] عوالم (امام حسين)، ص 305.

گهواره

سمبل حضور كودك شيرخوار در كربلا و شهيد شدن او با ستم يزيديان.در مرثيه ها، تعزيه ها و شبيه خوانيها از اين سمبل استفاده مي شود تا از علي اصغر، ششماهه شهيد عاشورا ياد شود. ناگاه در دست مولا، يك چشمه جوشيد از خون

بوسيد تيري گلوي آن شاخه ي نسترن را گهواره خالي خدايا، تنها دلي ماند و داغي

داغي كه از من گرفته است پرواي دل سوختن را[1] . پي نوشت ها :

[1] رضا معتمد.

ل

لسان الانصار

لقب جناب نعيم بن عجلان انصاري، از شهداي حمله نخست در روز عاشوراست.

لهفان

ستمديده، مضطر دادخواه، اندوهگين، ملهوف، لهفان از القاب سيدالشهدا عليه السلام است كه در حديث امام باقر عليه السلام آمده است: «ان الحسين صاحب كربلا قتل... لهفانا».

لهفان

ستمديده، مضطر دادخواه، اندوهگين، ملهوف.[1] لهفان از القاب سيد الشهدا «ع» است كه در حديث امام باقر «ع» آمده است: «ان الحسين صاحب كربلا قتل... لهفانا»[2] . ---------------

پي نوشتها :

[1] لغتنامه دهخدا.

[2] كامل الزيارات، ص 168.

لوذان

نامبرده از ديدار عموي خود با امام حسين عليه السلام در راه كربلا، روايتي آورده، و خودش ناشناخته است.

لب و دندان

روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار خورشيد سر برهنه بر آمد به كوهسار[1] .

پس از شهادت ابا عبدالله «ع»، سپاه كوفه قساوت و دشمني را به اوج رساندند و سر مطهر آن حضرت را از پيكر جدا كردند، سپس به دستور عمر سعد، پيكر آن امام را زير سم اسبها له كردند.اين سر مقدس، همراه سرهاي ديگر شهدا بر نيزه ها شد و در كوفه و شام و شهرهاي ديگر گرداندند تا ديگران را بترسانند.سر مطهر سيد الشهدا «ع» ماجراهاي مختلفي در حادثه كربلا دارد، اينكه سر آن حضرت را از پشت گردن مي برند،[2] بر نيزه مي كنند، خولي سر را به خانه خويش برده در اتاقي يا تنوري پنهان مي كند، سر امام بر فراز ني در كوچه هاي كوفه قرآن تلاوت مي كند، نزد ابن زياد، بر طشت طلا نهاده مي شود،[3] در راه شام در دير راهب سبب مسلمان شدن قنسرين مي شود، در كاخ يزيد، بر طشت نهاده نزد او مي آورند، يزيد با خيزران بر آن سر و لبها مي زند، در خرابه شام نزد رقيه دختر امام حسين برده مي شود و... هر كدام موضوعي است كه دستمايه بسياري از مرثيه هاي سوزناك گشته و درباره اين وقايع، شعرها و نوحه هاي بسيار سروده اند.

اين كه سر مطهر كجا دفن شد، ميان محققان نظر واحدي نيست.برخي بر اين عقيده اند كه سر را از شام به كربلا آوردند و به بدن ملحق ساختند (نظر سيد مرتضي)، برخي معتقدند در كوفه، نزديك قبر امير المؤمنين «ع» دفن شد و برخي هم جاهاي ديگر را

گفته اند.در شام، محلي به نام جايگاه سر مطهر معروف است كه محل عبادت است.[4] برخي هم مدفن سر را در مصر، مسجد راس الحسين مي دانند و براي كيفيت انتقال آن به آن منطقه، تاريخچه اي را ذكر مي كنند.[5] اما مشهور آن است كه سر را به كربلا آوردند و كنار پيكر دفن شد و اين را جمعي از علما در تاليفاتشان آورده اند.[6] .

اصل اين جنايت بي سابقه، براي امويان مايه ننگ بود.اين كه به دستور ابن زياد، سر آن حضرت را بر نيزه كرده در كوفه چرخاندند، اولين سري بود كه در دوران اسلام با آن چنين كردند.[7] بريدن سر و بر نيزه كردن آن و شهر به شهر گرداندن، حتي در سروده ها و مرثيه هاي آن دوره نيز مطرح شده و بعنوان كاري فجيع و زشت از آن ياد شده است كه نشانه مظلوميت ثار الله است.در شعر بشير هنگام خبر دادنش از ورود اهل بيت به مدينه مي خوانيم: «و الراس منه علي القناة يدار» و در شعر حضرت زينب در كوفه پس از ديدن سر برادر بر فراز ني، آمده است: «يا هلالا لما استتم كمالا...»

اين بي حرمتي آشكار، بر خلاف آنچه كه يزيديان مي خواستند ديگران را مرعوب كنند، موجي از احساسات خصمانه بر ضد آنان پديد آورد و مردم، عمق خباثت دودمان «شجره ملعونه» را شناختند.چند بيت از سروده هاي شاعران را بعنوان نمونه، پيرامون سر مطهر مي آوريم: اي رفته سرت بر ني، وي مانده تنت تنها

ماندي تو و بنهاديم ما سر به بيابانها اي كرده به كوي دوست، هفتاد و دو قرباني

قربان شومت اين رسم، ماند از تو به دورانها[8] . سر بي تن كه شنيده است

به لب آيه ي كهف

يا كه ديده است به مشكات تنور آيه نور؟[9] . بر نيزه، سري به نينوا مانده هنوز

خورشيد فراز نيزه ها مانده هنوز در باغ سپيده، بوته بوته گل خون

از رونق دشت كربلا مانده هنوز[10] . زان فتنه ي خونين كه به بار آمده بود

خورشيد «ولا» بر سر دار آمده بود با پاي برهنه دشتها را زينب

دنبال حسين، سايه وار آمده بود[11] . روزي كه در جام شفق، مل كرد خورشيد

بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم

خورشيد را بر نيزه، گويي خواب ديدم خورشيد را بر نيزه؟ آري اين چنين است

خورشيد را بر نيزه ديدن، سهمگين است بر صخره از سيب زنخ، بر مي توان ديد

خورشيد را بر نيزه كمتر مي توان ديد[12] . پي نوشتها:

[1] محتشم كاشاني.

[2] عوالم (امام حسين)، ص 303 و 304.

[3] امالي صدوق، ص 140.

[4] سفينة البحار، ج 1، ص 492.

[5] در اين باره به بحث مفصل در كتاب «سيرة الائمة الاثني عشر»، هاشم معروف الحسني، ج 2، ص 84 مراجعه كنيد.نيز «آرامگاههاي خاندان پاك پيامبر»، ص 311.

[6] به موارد آن در كتاب «مقتل الحسين»، مقرم، ص 469، و بحار الانوار، ج 45، ص 144 مراجعه كنيد.

[7] الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 574، بحار الانوار، ج 45، ص 119.در برخي نقلها اولين سر را متعلق به عمرو بن حمق در زمان معاويه دانسته اند.وي از ياران امير المؤمنين بود و معاويه او را به شهادت رساند.

[8] جودي.

[9] نير تبريزي.

[10] محمد پيله ور.

[11] حسين اسرافيلي.

[12] علي معلم.

لبابه

همسر گرامي حضرت ابوالفضل العباس عليهماالسلام. لبابه، بنت عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، بود و مادر لبابه امه

حكيم است. قمر بني هاشم عليه السلام از لبابه دو فرزند آورد: يكي فضل و ديگري عبيدالله.

ليلي

مادر بزرگوار حضرت علي اكبر عليه السلام. ليلي دختر «ابومرة بن عروة بن مسعود ثقفي» بوده است.

ليلي

ليلي دختر ابو مرة ثقفي، همسر امام حسين «ع» و مادر علي اكبر، از زنان فاضل عصر خويش بوده است.[1] بر خلاف آنچه مشهور است، در كتابهاي معتبر و مقتلها نامي از ايشان در جريانات كربلا، كوفه و شام نيست.[2] . ------------

پي نوشتها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] منتهي الآمال، ج 1، ص 335.

لهوف

«اللهوف علي قتلي الطفوف»، به معناي آه و ناله بر كشتگان كربلا، نام كتاب مقتلي است درباره شهداي كربلا كه از تاليفات مشهور سيد بن طاووس، علي بن موسي بن محمد بن طاووس (589-664 ه) مي باشد.اين كتاب به فارسي نيز ترجمه شده است، به نام «آهي سوزان بر مزار شهيدان» از سيد احمد فهري.

لوفتس

«لوفتس» جهانگرد انگليسي كه عضو «هيأت حدود بين المللي» بود براي تعيين سر حدات ايران و عراق به همراه درويش پاشا كه عضو همان هيأت بود و طاهر بيگ فرمانده سپاه مقيم حله با جمعي از سپاه ترك عثماني به سال 1273 ه. وارد كربلا شد. وي در اين سفر از مدخل شهر كربلا و باغات آن بسيار تعريف كرده و ورود خود را اينگونه شرح مي دهد:

«جهت پيشواز، جمعي از بيرون شهر آمده بودند كه عمامه هايي بزرگ از پارچه هاي زرباف به سر پيچيده بودند و همه، ما را به خانه هاي خود دعوت مي كردند اما خالي از حقيقت بود و فقط جنبه رسوم شرقي را داشت. روزي كه وارد شديم بادهاي تندي مي وزيد و خاك و غبار را به صورت ما مي زد. سپس در كاخ استانداري فرودآمديم و بعد از استراحت و صرف غذا تصميم گرفتيم كه از شهر ديدن كنيم. خبر ورود ما را به سرعت هر چه تمامتر به مردم رسانده بودند و اين سرعت انتقال خبر از خصوصيات مردم عراق است. وقتي خواستيم با همان اسكورت مخصوص وارد حرم حسين بشويم متوجه شديم كه جمع زيادي از محافظان حرم به طور مخفي مسلح شده اند تا در صورت ورود ما مقاومت كنند و شايد از خانه هاي مجاور نيز به كمك آنان

مي شتافتند و از پشت بام و داخل حرم آنان را تقويت مي كردند، پس به ناچار از ورود به حرم منصرف شديم ولي بعضي از مستخدمين مسيحي ما وارد حرم شدند اما اين حيله لو رفت و آنها را با ضرب و شتم بيرون كردند. البته جاي بسي شكر بود كه به قتل نرسيدند. شيعيان و مسلمانها با ديده اي پاك به حرم حسيني نگاه مي كنند و مردگان خود را براي دفن به كربلا مي برند.

لاحق

نام اسبي كه عبيد الله بن حر، هنگام ملاقات با سيد الشهدا «ع» در منزلگاه قصر مقاتل مي خواست به آن حضرت تقديم كند و خود آماده همكاري نبود. ولي امام فرمود: نيازي به اسب تو نيست. به آن «ملحقه» هم مي گفتند.[1] معناي آن «از پي رونده، در رسنده، رسيده، آنكه و آنچه در پي چيزي مي دود و به آن مي رسد» است.از اين رو به اسبهاي تندرو هم «لاحق» مي گفتند.اين نام براي اسبهاي تني چند از معروفان عرب نيز به كار رفته است.[2] . --------------

پي نوشت ها :

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 225.

[2] لغت نامه، دهخدا.

لباس كهنه

از قساوتهاي دشمنان در كربلا، عريان نهادن جسم حسين «ع» بر روي خاك بود.امام، براي پيشگيري از اين ظلم، روز عاشورا قبل از عزيمت به ميدان شهادت، كنار خيمه ها آمد و از خواهرش زينب، جامه و شلواري كهنه طلبيد و آنها را با دست پاره پاره كرد و بر تن پوشيد تا كسي پس از شهادتش در آن جامه ها رغبت نكند و به طمع آن لباس، او را عريان نسازد، فرمود: «ائتوني ثوبا لا يرغب فيه احد اجعله تحت ثيابي لئلا اجرد منه بعد قتلي...»[1] اما «ابجر (ابحر) بن كعب» جنايت كرده آن را پس از شهادت امام از تن او درآورد و حسين را عريان در كربلا نهاد. از آن پس دستهايش خشك شد، مثل دو تكه چوب.[2] و به نقلي شلواري را كه درآورد، در نتيجه از دو پا فلج و زمين گير شد.[3] . لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش

كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنش لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور

تني نماند كه

پوشند جامه يا كفنش[4] . در برخي نقلها تعبير «عتيق» آمده، يا «ثوب خلق»، كه همان «لباس كهنه» است. -------------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 54.

[2] اثبات الهداة، ج 5، ص 201، عوالم (امام حسين)، ص 297.

[3] بحار الانوار، ح 45، ص 57.

[4] وصال شيرازي.

لب و دندان

روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار خورشيد سر برهنه بر آمد به كوهسار[1] .

پس از شهادت ابا عبدالله «ع»، سپاه كوفه قساوت و دشمني را به اوج رساندند و سر مطهر آن حضرت را از پيكر جدا كردند، سپس به دستور عمر سعد، پيكر آن امام را زير سم اسبها له كردند.اين سر مقدس، همراه سرهاي ديگر شهدا بر نيزه ها شد و در كوفه و شام و شهرهاي ديگر گرداندند تا ديگران را بترسانند.سر مطهر سيد الشهدا «ع» ماجراهاي مختلفي در حادثه كربلا دارد، اينكه سر آن حضرت را از پشت گردن مي برند،[2] بر نيزه مي كنند، خولي سر را به خانه خويش برده در اتاقي يا تنوري پنهان مي كند، سر امام بر فراز ني در كوچه هاي كوفه قرآن تلاوت مي كند، نزد ابن زياد، بر طشت طلا نهاده مي شود،[3] در راه شام در دير راهب سبب مسلمان شدن قنسرين مي شود، در كاخ يزيد، بر طشت نهاده نزد او مي آورند، يزيد با خيزران بر آن سر و لبها مي زند، در خرابه شام نزد رقيه دختر امام حسين برده مي شود و... هر كدام موضوعي است كه دستمايه بسياري از مرثيه هاي سوزناك گشته و درباره اين وقايع، شعرها و نوحه هاي بسيار سروده اند.

اين كه سر مطهر كجا دفن شد، ميان محققان نظر واحدي نيست.برخي بر اين عقيده اند كه

سر را از شام به كربلا آوردند و به بدن ملحق ساختند (نظر سيد مرتضي)، برخي معتقدند در كوفه، نزديك قبر امير المؤمنين «ع» دفن شد و برخي هم جاهاي ديگر را گفته اند.در شام، محلي به نام جايگاه سر مطهر معروف است كه محل عبادت است.[4] برخي هم مدفن سر را در مصر، مسجد راس الحسين مي دانند و براي كيفيت انتقال آن به آن منطقه، تاريخچه اي را ذكر مي كنند.[5] اما مشهور آن است كه سر را به كربلا آوردند و كنار پيكر دفن شد و اين را جمعي از علما در تاليفاتشان آورده اند.[6] .

اصل اين جنايت بي سابقه، براي امويان مايه ننگ بود.اين كه به دستور ابن زياد، سر آن حضرت را بر نيزه كرده در كوفه چرخاندند، اولين سري بود كه در دوران اسلام با آن چنين كردند.[7] بريدن سر و بر نيزه كردن آن و شهر به شهر گرداندن، حتي در سروده ها و مرثيه هاي آن دوره نيز مطرح شده و بعنوان كاري فجيع و زشت از آن ياد شده است كه نشانه مظلوميت ثار الله است.در شعر بشير هنگام خبر دادنش از ورود اهل بيت به مدينه مي خوانيم: «و الراس منه علي القناة يدار» و در شعر حضرت زينب در كوفه پس از ديدن سر برادر بر فراز ني، آمده است: «يا هلالا لما استتم كمالا...»

اين بي حرمتي آشكار، بر خلاف آنچه كه يزيديان مي خواستند ديگران را مرعوب كنند، موجي از احساسات خصمانه بر ضد آنان پديد آورد و مردم، عمق خباثت دودمان «شجره ملعونه» را شناختند.چند بيت از سروده هاي شاعران را بعنوان نمونه، پيرامون سر مطهر مي آوريم: اي رفته سرت بر ني، وي مانده تنت

تنها

ماندي تو و بنهاديم ما سر به بيابانها اي كرده به كوي دوست، هفتاد و دو قرباني

قربان شومت اين رسم، ماند از تو به دورانها[8] . سر بي تن كه شنيده است به لب آيه ي كهف

يا كه ديده است به مشكات تنور آيه نور؟[9] . بر نيزه، سري به نينوا مانده هنوز

خورشيد فراز نيزه ها مانده هنوز در باغ سپيده، بوته بوته گل خون

از رونق دشت كربلا مانده هنوز[10] . زان فتنه ي خونين كه به بار آمده بود

خورشيد «ولا» بر سر دار آمده بود با پاي برهنه دشتها را زينب

دنبال حسين، سايه وار آمده بود[11] . روزي كه در جام شفق، مل كرد خورشيد

بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم

خورشيد را بر نيزه، گويي خواب ديدم خورشيد را بر نيزه؟ آري اين چنين است

خورشيد را بر نيزه ديدن، سهمگين است بر صخره از سيب زنخ، بر مي توان ديد

خورشيد را بر نيزه كمتر مي توان ديد[12] .

پي نوشت ها :

[1] محتشم كاشاني.

[2] عوالم (امام حسين)، ص 303 و 304.

[3] امالي صدوق، ص 140.

[4] سفينة البحار، ج 1، ص 492.

[5] در اين باره به بحث مفصل در كتاب «سيرة الائمة الاثني عشر»، هاشم معروف الحسني، ج 2، ص 84 مراجعه كنيد.نيز «آرامگاههاي خاندان پاك پيامبر»، ص 311.

[6] به موارد آن در كتاب «مقتل الحسين»، مقرم، ص 469، و بحار الانوار، ج 45، ص 144 مراجعه كنيد.

[7] الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 574، بحار الانوار، ج 45، ص 119.در برخي نقلها اولين سر را متعلق به عمرو بن حمق در زمان معاويه دانسته اند.وي از ياران امير المؤمنين بود و

معاويه او را به شهادت رساند.

[8] جودي.

[9] نير تبريزي.

[10] محمد پيله ور.

[11] حسين اسرافيلي.

[12] علي معلم.

لقيط ياسر جهنمي

به قولي وي قاتل جناب «محمد بن ابي سعيد بن عقيل» بوده است.

لا اري الموت الا سعادة

اندر آنجا كه باطل امير است اندر آنجا كه حق سر به زير است

اندر آنجا كه دين و مروت پايمال و زبون و اسير است

راستي زندگي ناگوار است مرگ، بالاترين افتخار است

زان شهيد سر از دست داده زان فداكار در خون فتاده

جاودان آيد اين بانگ پر شور «لا اري الموت الا سعاده»

آري!آزادمردان بكوشند بر ستمگر چون طوفان خروشند[1] . از آموزشهاي عاشورا، گزيدن مرگ سرخ و شهادت، بر زندگي مذلت بار در كنار ظالمان است و اينگونه مردن، حيات جاوداني است و آنگونه زيستن، مرگي بصورت زندگي.سخن بالا، جمله اي از خطبه حماسي و الهام بخش سيد الشهدا «ع» در روز عاشورا است كه خطاب به ياران خويش فرمود و آغاز خطبه چنين است: «ان الدنيا قد تنكرت و تغيرت...» تا آنجا كه مي فرمايد: «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه، ليرغب المؤمن في لقاء الله، و اني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما».[2] . اكنون كه ديده هيچ نبيند به غير ظلم

بايد ز جان گذشت، كزين زندگي چه سود؟ فلسفه بلندي كه سيد الشهدا «ع» در جمله ياد شده بيان كرده است، درس زندگي شرافتمندانه و با عزت را مي آموزد و بدون آن باور متعالي، انسان براي «زنده ماندن» تن به هر ستم و خواري مي دهد.اگر عاشورا، مكتب آزادي است، در سايه همين تعاليم است. -----------------

پي نوشتها :

[1] از شعر، «يا آزادگي، يا شهادت»، محمد حسين بهجتي (شفق)، بهار آزادي، ص 71.

[2] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.

لا يوم كيومك يا ابا عبدالله

اي ابا عبدالله!هيچ روزي همچون روز تو (عاشورا) نيست.مضمون سخني از زين العابدين

«ع» است.روزي امام سجاد «ع» به پسر عباس «ع» نگاه كرد و گريست.ياد از روز احد كرد كه حمزه در آن كشته شد، سپس ياد از موته كرد كه جعفر بن ابي طالب آنجا به شهادت رسيد. سپس فرمود: «لا يوم كيوم الحسين، ازدلف اليه ثلاثون الف رجل يزعمون انهم من هذه الامة كل يتقرب الي الله عز و جل بدمه و هو بالله يذكرهم فلا يتعظون حتي قتلوه بغيا و ظلما و عدوانا...»،[1] هيچ روزي چون روز حسين «ع» نيست، كه سي هزار نفربر ضد او گرد آمدند كه همه خود را از اين امت مي پنداشتند و همه با ريختن خون او به خدا تقرب مي جستند.او آنان را به ياد خدا مي انداخت، اما آنان پند نمي گرفتند، تا آنكه او را از روي ستم و تجاوز و دشمني كشتند.خداوند، «عباس» را رحمت كند كه ايثار كرد و امتحان داد و جان خويش را فداي برادرش كرد...»[2] امام حسن مجتبي و امير المؤمنين «ع» نيز خطاب به سيد الشهدا «ع» فرموده اند: «لا يوم كيومك يا ابا عبدالله»[3] گر چه همه شهادتها و مصيبتهاي اهل بيت پيامبر، سنگين و اندوهبار است، اما آنچه در كربلا گذشت، بالاترين داغ و سوگ بود و هيچ حادثه اي به دلخراشي عاشورا و هيچ امامي و شهيدي به مظلوميت ابا عبدالله «ع» و فرزندان او نيست.اين است كه از جمله فوق، بعنوان تسلاي خاطر داغديدگان هم استفاده مي شود و اين توصيه ائمه است كه هر گاه مصيبتي براي شما پيش آمد، از عاشورا و مصائب اهل بيت «ع» ياد كنيد، تا تحمل داغ بر شما آسان شود. مرثيه خوانان نيز، هر گاه از

هر امامي روضه بخوانند، يا از هر مصيبت جانگدازي ياد كنند، در پايان با نقل جمله بالا، گريز به كربلا مي زنند، كه بالاترين سوگهاست و بحق، با توجه به مصائب اهل بيت در كربلا، هر غم و مصيبتي كوچك و قابل تحمل مي شود. ------------------

پي نوشتها :

[1] ناسخ التواريخ، ج 4، ص 73 (به نقل از امالي صدوق)، بحار الانوار، ج 22، ص 274.

[2] معالي السبطين، ج 2، ص 10، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 86.

[3] همان.

لعبت هاشم بالملك

از جمله سخناني است كه نشان دهنده كفر باطني و كينه يزيد نسبت به پيامبر «ص» است.اشعاري است كه پس از شهادت حسين «ع»، هنگامي كه عترت او را به اسارت به شام آورده بودند، يزيد با غرور و سرمستي خواند و آرزو كرد كاش نياكانش كه در جنگ بدر كشته شدند، زنده بودند و خونخواهي و انتقام يزيد را مي بيند (ليت اشياخي ببدرشهدوا...) تا آنجا كه به انكار وحي و رسالت پرداخته و مي گويد: لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل[1] . هاشميان با حكومت بازي مي كردند، نه خبري (از آسمان غيب) آمده و نه وحي نازل شده است.اصل شعر از «ابن زبعري» است، ولي خواندن آن توسط يزيد در چنان موقعيتي، هم عقيده بودنش را با مضمون آن نشان مي دهد، در پي زمزمه كردن اين اشعار كفرآميز بود كه زينب «ع» خطبه خويش را با آيه «ثم كان عاقبة الذين اساءوا السواي ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن»[2] آغاز كرد (سرانجام بدكاران، آن شد كه آيات الهي را تكذيب و مسخره كردند!) و نيز در ادامه، آيه «و لا تحسبن

الذين كفروا انما نملي لهم...»[3] را خواند (كافران مپندارند كه اگر به آنان مهلت مي دهيم، برايشان خوب است، بلكه گناهانشان افزوده مي شود و براي آنان عذاب خواركننده اي است) و سراسر خطابه آن بانو، اثبات خروج يزيد از حريم اسلام و بي اعتقادي او به دين و اثبات كفر و فسق او در ملا عام و حضور همگان است.در واقع، حادثه كربلا، كفر پنهان امويان را آشكار و چهره واقعي آنان را براي مردم و تاريخ، روشن ساخت و اين از ثمرات مهم عاشورا بود.

----------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 187، ج 3، ص 377.

[2] روم، آيه 10.

[3] آل عمران، آيه 178.

لعنت بر يزيد

از سنتهاي شيعي، فرستادن درود و سلام بر حسين «ع» و لعنت بر قاتلان او هنگام آب نوشيدن است.لعن به معناي طرد از رحمت و دور كردن است.عرب، هر گاه كسي تمرد مي كرد، او را از خود طرد مي كردند تا گناهان او دامنگيرشان نشود.[1] .

امام صادق عليه السلام، به نقل داود رقي، آب خواست و نوشيد و چشمانش اشكبارشد، سپس فرمود: لعنت خدا بر قاتل حسين، هرگز بنده اي نيست كه آب بنوشد و حسين را ياد كند و قاتل او را لعنت كند، مگر آنكه خداوند، براي او صد هزار حسنه مي نويسد وصد هزار سيئه از او محو مي كند...: «ما من عبد شرب الماء فذكر الحسين و لعن قاتله الا كتب الله له مائة الف حسنة و حط عنه ماة الف سيئة...»[2] و اين، جزء فرهنگ عاشورايي مردم شده است و بر سقاخانه ها مي نويسند: «آبي بنوش و لعنت حق بر يزيد كن».لعنت بر يزيد و ابن زياد و شمر و ديگر عاملان و مباشران

و زمينه سازان حادثه عاشورا و قتل امام حسين «ع» در زيارتنامه هاي متعددي از جمله در زيارت عاشورا و وارث آمده است: «اللهم العن يزيد خامسا و العن عبيد الله بن زياد و ابن مرجانة و عمر بن سعد و شمرا و آل ابي سفيان و آل زياد و آل مروان الي يوم القيامة».[3] .

--------------

پي نوشتها :

[1] مجمع البحرين.

[2] اسرار الشهادة، فاضل دربندي، ص 77، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 87.

[3] زيارت عاشورا، مفاتيح الجنان، ص 458.

لعنت و برائت

اسلام، دين تولي و تبري است، در كنار محبت و دوستي با خاندان پيامبر و مودت نسبت به آنان و سلام و درود، در زيارتنامه ها نسبت به اولياء خدا، عنصر برائت و بيزاري ونفرت و نفرين نسبت به ظالمان و دشمنان حق است.بي تفاوت نبودن در برابر جنايتكاران و همسويي با رسول خدا، ايجاب مي كند كه يك شيعه عاشورايي نسبت به ستمگران، بغض و عداوت و تبري داشته باشد و كساني را كه قرآن لعن كرده است، مورد لعن قراردهد.لعن، نشان اوج تنفر و انزجار از چهره هاي ملعون است.

در لعنتها و برائتهايي كه در زيارتنامه شهدا و ائمه آمده، با بيان زشتيها، فسادها، تحريفها، ستمها، گردنكشيها، صف آرايي در مقابل جناح حق، نپذيرفتن طاعت ائمه ومخالفت با رهبران الهي آميخته است و لعن آنان، طرد نمايندگان اين خط در هميشه و همه جاي تاريخ است.

در حادثه كربلا، كساني در قتل دست داشتند، كساني هم راضيان، ساكتان، هتك حرمت كنندگان، زمينه سازان، فرمانبرداران بوده اند و همه ملعون و مطرودند، و نيز آنان كه حسين بن علي «ع» را خوار كردند و ندايش را شنيدند و پاسخ ندادند.در فراز ديگري پايه گذاران ظلم به اهل

بيت، كنار زنندگان اهل بيت از جايگاه اصلي شان، قاتلان اهل بيت، زمينه سازان آن قتل، پيروان و هواداران قاتلان، لعنت شده اند: «اسرجت، الجمت، تهيات...» در زيارتي، لعن بر ظالمين آل محمد، لعن بر ارواحشان، ديارشان و قبورشان شده است: «و العن ارواحهم و ديارهم و قبورهم». (زيارت عاشوراي غير معروفه، مفاتيح الجنان)

موالات با حسين و برائت از ظالمان به او، پايه تقرب به خدا و رسول و امير المؤمنين وفاطمه و حسن و حسين «عليهم السلام» است: «يا ابا عبدالله!اني اتقرب الي الله و الي رسوله و الي امير المؤمنين و الي فاطمة و الي الحسن و اليك بموالاتك و بالبرائة ممن اسس اساس ذلك...».[1] .

----------------------- پي نوشتها :

[1] زيارت عاشورا، از جمله ر.ك: صلوات خاص امام حسن و امام حسين «ع» بحار الانوار، ج 91، ص 5.

م

مالك بن نضر ارحبي

وي به اتفاق ضحاك بن عبدالله مشرقي درمسير راه كربلا با سيدالشهداء عليه السلام ديدار كردند. امام از آنان دعوت به ياري كرد. آن دو به بهانه ي قرض داشتن و سركشي به خانواده، رفتند و توفيق حضور در حماسه ي عاشورا را نيافتند.

محمد بن حنفيه

تولد ايشان در سال 15 و يا 17 ه.ق. مي باشد. محمد فرزند گرامي و عظيم الشأن امام علي بن ابيطالب عليه السلام است و او را به جد مادريش «حنفيه» نسبت مي دهند. نام مادرش «خولة» دختر جعفر بن قيس... بن حنفيه بود. روزي علي عليه السلام به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عرض كرد: اگر خداوند، پسري به من داد اجازه مي فرماييد نام شما را بر او بگذارم؟ پيامبر فرمود: آري. و در روايت ديگر چنين است كه پيامبر به علي عليه السلام فرمود:

«ان ولدت منك غلاما فسمه باسمي و كنه بكنيتي، فولد له بعد موت فاطمة عليهاالسلام، غلاما فسماه محمد و كناه ابوالقاسم». اگر پسري از تو بوجود آمد نام او را نام من و كنيه اش را كنيه ي من بگذار. سپس خداوند بعد از شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام فرزندي عنايت فرمود كه نامش را محمد و كنيه اش را ابوالقاسم نهاد.

از امام رضا عليه السلام است كه فرمود: «كان اميرالمؤمنين، يقول: (ان المحامدة تابي ان يعصي الله عزوجل، قلت: من المحامده؟! قال: محمد بن جعفر و محمد بن ابي بكر و محمد بن ابي حذيفه و محمد بن اميرالمؤمنين ابن الحنيفة رحمة الله.»

اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمود: همانا محمدها، نمي گذارند كه نافرماني خدا انجام گيرد. راوي پرسيد محمدها كيانند؟!. امام هشتم عليه السلام فرمود: محمد بن جعفر و محمد بن ابي بكر و محمد بن حذيفه و محمد بن اميرالمؤمنين عليهم السلام.

مرحوم

مجلسي، در ذكر ماجراي حركت امام حسين عليه السلام از مدينه به مكه و از مكه به كربلا روايتي دارد كه مي تواند جواب مناسبي براي علت نيامدن محمد بن حنفيه به كربلا باشد. ايشان پس از نقل درخواست محمد حنفيه از امام حسين عليه السلام براي صرف نظر از سفر به عراق مي نويسد: «امام حسين عليه السلام در جواب محمد حنفيه فرمود»: «... من آماده ي حركت به سوي مكه هستم و همه ي خانواده و برادران و خواهران و برادرزاده ها و شيعيانم با من همراهند و امر آنان به دست من است»... «و اما انت يا اخي، فلا، عليك ان تقيم بالمدينة فتكون لي عينا، لا نخفي عني شيئا من امورهم...؛ اما تو اي برادرم، لازم نيست مرا همراهي كني بلكه در مدينه بمان و به عنوان چشم (و خبر رسان) من باش و اوضاع مدينه را به اطلاع من برسان...».

قال الصادق عليه السلام: «ما مات محمد بن الحنفيه حتي اقرت لعلي بن الحسين عليه السلام و كانت وفاة محمد بن الحنفية سنة اربع و ثمانين من الهجرة». امام صادق عليه السلام فرمود: محمد حنفيه نمرد مگر آنكه به امامت علي بن الحسين عليه السلام اقرار و اعتراف داشت و وفات او در سال 84 ه.ق بود.

امام باقر عليه السلام فرمود: «... در بيماري محمد حنفيه من در كنارش بودم و خودم چشم او را بستم و غسلش دادم و كفنش كردم و نماز بر او خواندم و او را به خاك سپردم».

مسور بن مخزمه

از كساني بود كه در مكه، پس از آگاهي از عزم سيدالشهداء عليه السلام بر حركت به سوي كوفه، نامه اي به امام نوشت و از او خواست كه فريب نامه هاي عراقيان را

نخورد. خودش نيز با يزيد بيعت نكرده بود. امام پس از خواندن نامه اش، براي او دعاي خير كرد و عواطفش را ستود. وي مردي اهل فضل و ديانت بود و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي كرد. دو سال پس از هجرت به دنيا آمده بود و تا زمان مرگ عثمان در مدينه بود. سپس ساكن مكه شد. در حادثه ي محاصره و سنگباران مكه، در سال 64 هجري در حال نماز در حجر اسماعيل كشته شد. هنگام مرگ، شصت و دو سال داشت.

مسور بن مخزمه (مخرمه)

از كساني بود كه در مكه، پس از آگاهي از عزم سيد الشهدا «ع» بر حركت به سوي كوفه، نامه اي به امام نوشت و از او خواست كه فريب نامه هاي عراقيان را نخورد.خودش نيز بايزيد بيعت نكرده بود.امام پس از خواندن نامه اش، براي او دعاي خير كرد و عواطفش را ستود.وي مردي اهل فضل و ديانت بود و از رسول خدا «ص» روايت مي كرد.دو سال پس از هجرت به دنيا آمده بود تا زمان مرگ عثمان در مدينه بود.سپس ساكن مكه شد.در حادثه محاصره و سنگباران مكه، در سال 64 هجري در حال نماز در حجر اسماعيل كشته شد.هنگام مرگ، شصت و دو سال داشت.[1] . ------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 24، تنقيح المقال، مامقاني، ج 3، ص 217.

مالك بن دودان

از كساني بود كه در مكه، پس از آگاهي از عزم سيد الشهدا «ع» بر حركت به سوي كوفه، نامه اي به امام نوشت و از او خواست كه فريب نامه هاي عراقيان را نخورد.خودش نيز بايزيد بيعت نكرده بود.امام پس از خواندن نامه اش، براي او دعاي خير كرد و عواطفش را ستود.وي مردي اهل فضل و ديانت بود و از رسول خدا «ص» روايت مي كرد.دو سال پس از هجرت به دنيا آمده بود تا زمان مرگ عثمان در مدينه بود.سپس ساكن مكه شد.در حادثه محاصره و سنگباران مكه، در سال 64 هجري در حال نماز در حجر اسماعيل كشته شد.هنگام مرگ، شصت و دو سال داشت.[1] . ------------

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 24، تنقيح المقال، مامقاني، ج 3، ص 217.

مالك بن عبدالله جابري

از شهداي كربلاست، وي و برادرش سيف بن حارث بن سريع، در كربلا به حسين بن علي «ع» پيوستند و عصر عاشورا، در لحظاتي كه سپاه كوفه به خيمه گاه امام حسين «ع» نزديك شده بودند، اجازه ميدان گرفته، جنگيدند و شهيد شدند.[1] . -----------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 2، ص 130.

مالك بن نضر ارحبي

وي به اتفاق ضحاك بن عبدالله مشرقي در مسير راه كربلا با سيد الشهدا «ع» ديدار كردند. امام از آنان دعوت به ياري كرد.آن دو به بهانه قرض داشتن و سركشي به خانواده، رفتند و توفيق حضور در حماسه عاشورا نيافتند.

مجمع بن عبدالله عائذي

وي از شهداي كربلا در حمله اول است.[1] از قبيله مذحج و اهل يمن بود.در مسير كوفه، در منزلگاه «زباله» به سيد الشهدا «ع» پيوست و در ركاب امام به كربلا آمد.نامش در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.[2] . پي نوشتها : -----------------

[1] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 113.

[2] عنصر شجاعت، ج 1، ص 245، انصار الحسين، ص 92.

مسعود بن حجاج

از شهداي كربلا.وي و پسرش (عبد الرحمان بن حجاج) در حمله اول به شهادت رسيدند. برخي گفته اند اين دو همراه سپاه عمر سعد از كوفه بيرون آمده بودند، ولي دركربلا به سوي حسين «ع» آمدند.نامشان در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.[1] .

---------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 3، ص 12.

مسلم بن عوسجه اسدي

اولين شهيد عاشورا كه در حمله نخست به شهادت رسيد.پير مردي بزرگوار از طايفه بني اسد و از چهره هاي درخشان كوفه و هواداران اهل بيت «ع» بود.از اصحاب پيامبر «ص» و مسلمانان با سابقه به شمار مي رفت و از آن حضرت روايت هم كرده است.پارسا، شجاع و سواركاري نامي بود و در فتوحات اسلامي شركت مي كرد و در همه جنگهاي امير المؤمنين «ع» حضور داشت.در كوفه براي حسين بن علي «ع» بيعت مي گرفت.

مسلم بن عقيل در برنامه كوتاه مدت نهضت، او را در راس عده اي از طايفه مذحج و اسد قرار داد.[1] در نهضت مسلم، نقش دريافت پول از هواداران و تهيه سلاح براي نهضت را برعهده داشت.جاسوس «ابن زياد»، به نام «معقل» از همين طريق به مخفيگاه مسلم پي برد.

در كربلا از ياران شجاع و فداكار امام بود.شب عاشورا كه امام از ياران خواست از تاريكي شب استفاده كرده، از صحنه خارج شوند، يكي از كساني بود كه برخاست و ضمن اعلام وفاداري و مقاومت تا شهادت، گفت: «و الله لو علمت اني اقتل ثم احيي ثم احرق ثم اذري يفعل بي ذلك سبعين مرة ما تركتك فكيف و انما هي قتلة واحدة ثم الكرامة الي الابد.»[2] به خدا قسم اگر هفتاد بار كشته شوم، سوزانده شوم و خاكسترم بر باد رود، هرگزتو را رها

نخواهم كرد، تا چه رسد به اينكه اكنون يك بار كشته شدن است، سپس كرامت ابدي است.روز عاشورا، رجز مسلم بن عوسجه در مبارزه چنين بود: ان تسئلوا عني فاني ذولبد

من فرع قوم في ذري بني اسد فمن بغانا حايد عن الرشد

و كافر بدين جبار صمد[3] . كه حاكي از بصيرت ديني و دشمن شناسي او و كافر دانستن جبهه مخالف است.سپاه دشمن چون در نبرد تن به تن ياراي جنگيدن با او را نداشتند، او را سنگباران كردند.چون مسلم به زمين افتاد، رمقي در تن داشت كه حسين بن علي «ع» و حبيب بن مظاهر خود را به او رساندند. امام او را دعا كرد و حبيب چون نزديك او آمد، مسلم او را توصيه نمود كه مبادا حسين «ع» را تنها گذارد.[4] . --------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 93.

[2] مناقب، ج 4، ص 99.

[3] همان، ص 102.

[4] بحار الانوار، ج 45، ص 20.

مسلم بن كثير ازدي

از شهداي كربلا، وي از طايفه ازد، و از تابعين بود.بعضي هم او را از اصحاب شمرده اند.در برخي جنگها در ركاب علي «ع» مجروح شده و از ناحيه پا آسيب ديده بود. در حادثه عاشورا، از كساني بود كه به قصد حسين بن علي «ع» از كوفه بيرون آمد و نزديكيهاي كربلا به آن حضرت پيوست و روز عاشورا در حمله نخستين به شهادت رسيد.[1] نام او را اسلم بن كثير و سليمان بن كثير هم نقل كرده اند.[2] در زيارت ناحيه مقدسه نيز از او ياد شده است. --------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 1، ص 355، مناقب، ج 4، ص 113، تنقيح المقال، ج 3، ص 215.

[2] انصار الحسين،

ص 94.

مسلم بن كناد

از شهداي كربلا به حساب آمده كه نامش در زيارت رجبيه هم ديده مي شود.[1] .

------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين ، ص 104.

مسلم، مولي عامر بن مسلم

از شهداي كربلا، كه غلام عامر بن مسلم بود.عامر، خود در كربلا به شهادت رسيد.[1] در برخي نقلها نام او سالم آمده است.

-------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين ، ص 104.

مشكور

نام پير مردي از هواداران اهل بيت در كوفه كه مامور نگهباني از طفلان مسلم بن عقيل بود. وقتي پس از يك سال زنداني بودن محمد و ابراهيم (پسران حضرت مسلم) فهميد كه آن دو از بني هاشم و دودمان نبوتند، آنان را مخفيانه از زندان آزاد كرد (گر چه دوباره گرفتار شده، به شهادت رسيدند).[1] مشكور به خاطر اين خدمت به طفلان مسلم، از سوي ابن زياد احضار شد و به او پانصد ضربه تازيانه زدند وي در زير تازيانه ها جان داد.[2] . ---------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 101.

[2] سوگنامه آل محمد، ص 189 به نقل از معالي السبطين.

منجح، مولي الحسين

از شهداي كربلاست، نامش منجح بن سهم و در زمان امام مجتبي «ع» غلام آن حضرت بود.پس از وي غلام سيد الشهدا «ع» بود.مادرش كنيز آن حضرت بود.وي را از نوفل بن حارث خريد و از او «منجح» به دنيا آمد.[1] مادر منجح در خانه حضرت سجاد «ع» خدمت مي كرد و چون سفر كربلا پيش آمد، اين مادر و فرزند از مدينه همراه امام حسين «ع» به كربلا آمدند.منجح روز عاشورا پس از نبردي دليرانه در ركاب مولايش به شهادت رسيد و از شهداي اوليه بود.نامش در زيارت ناحيه مقدسه و زيارت رجبيه نيز آمده است.[2] .

-------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 94.

[2] تنقيح المقال، مامقاني، ج 3، ص 247.

منهال

منهال بن عمرو، يكي از هواداران اهل بيت بود كه در شام مي زيست.در روزهايي كه اسراي اهل بيت «ع» در خرابه شام بودند، روزي امام سجاد «ع» بيرون آمد و با او برخورد كرد و گفتگوهايي ميان آن دو انجام گرفت و امام، از مظلوميت اهل بيت و شدايد دوران اسارت سخن گفت.[1] از او نيز نقل شده كه هنگام آوردن سر مطهر امام حسين به دمشق، مردي آيه اصحاب كهف را مي خواند.صدايي از سر مطهر آمد كه: كشتن من و گرداندن سرم، شگفت تر از داستان اصحاب كهف است.[2] منهال، از طايفه بني اسد و كوفي بود و از امام سجاد «ع» روايت مي كرد.او را از اصحاب امام سجاد و امام باقر شمرده اند.[3] در سفر بازگشت از مكه با امام زين العابدين ديدار كرد.حضرت، وضع حرمله (كشنده علي اصغر) را از او پرسيد، سپس آن ملعون را نفرين كرد.منهال وقتي به كوفه رسيد، حرمله رادستگير كرده بودند.به

دستور مختار، دست و پايش را قطع كردند، سپس در آتش افكندند.منهال، ماجراي ديدار خود با امام و نفرين آن حضرت را نسبت به حرمله بازگو كرد.مختار، خوشحال شد كه دعاي امام به دست او تحقق يافت.[4] منهال، به معناي بسيار بخشنده است.

---------------

پي نوشتها :

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 462، الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 155.

[2] اثبات الهداة، ج 5، ص 193.

[3] تنقيح المقال، ج 3، ص 251.

[4] بحار الانوار، ج 45، ص 332، معارف و معاريف، ج 5، ص 2143.

منيع بن زياد

گفته اند از شهداي كربلاست.نامش در زيارت رجبيه آمده است.[1] در برخي كتب رجال، نامش منيع بن رقاد و از اصحاب سيد الشهدا آمده است.[2] .

----------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 104.

[2] تنقيح المقال، مامقاني، ج 3، ص 252.

مالك بن انس كاهلي

به قولي وي همان «انس بن حارث كاهلي» يار وفادار سيدالشهداء عليه السلام است كه در كربلا به شهادت رسيد.

مالك بن انس مالكي

«بحار» او را از شهداي عاشوراي حسيني ذكر مي نمايد و از رجزهاي جالب و كوتاه سخن مالك است: آل علي شيعه الرحمن

و آل حرب شيعة الشيطان يعني پيروان علي پيروان خداي رحمانند - و پيروان بني اميه (آل حرب) پيروان شيطانند.

مالك بن اوس مالكي

از شهداي عاشوراي حسيني و رزم آوران كربلا است كه پس از نبرد با دشمن به شهادت رسيد.

مالك بن داوود

به قولي او همان مالك بن دودان از شهداي روز عاشوراست.

مالك بن دودان

دودان را بعضي از انساب نويسان داوود نوشته اند. از دلاوران و مجاهدان بنام شيعه و از شهداي عاشورا و كربلا حسين عليه السلام است. از رجزهاي اوست: الكيم من مالك الضرغام

ضرب فتي يحمي عن الكرام

يرجو ثواب الله ذي الانعام يعني اينك (شمشيرم) حواله به سوي شما است و از مالك شيردل - ضربت قهرمانانه اي كه از بزرگمردان الهي (اباعبدالله الحسين و اهل بيت) حمايت مي نمايد. مالك شيردلانه جنگيد و به شهادت رسيد. دودان: دودان بن اسد، تيره اي از «بني اسد خزيمه»، قبيله اي از عدنان. (عدنان، عرب شمال).

مالك بن عبدالله

او و برادرش سيف بن الحرث از شهداي روز عاشورا مي باشند.

مالك بن عبدالله بن سريع جابري

از شهداي كربلاست. پسرعموي «سيف بن حارث بن سريع جابري» بود و از شهداي جوان كربلا محسوب مي شد. اين دو از كوفه حركت كرده و در كربلا به امام حسين عليه السلام پيوستند. روز عاشورا پس از شهادت حنظلة بن قيس، هنگامي كه دشمن به خيمه گاه امام حسين عليه السلام نزديك شده بود، گريان خدمت امام آمدند و اذن ميدان طلبيدند. سپس هردو با هم به ميدان رفته، جنگيدند تا شهيد شدند. آن دو هم برادر مادري و هم پسر عمو بودند.

مالك بن عبدالله جابري

از صلحا و پيروان ائمه اهل بيت است چنانكه در زيارت رجبيه نام شريف اين شهيد نيز به عنوان يكي از شهداي كربلا و عاشوراي حسيني آمده است: «السلام علي مالك بن عبدالله الجابري...».

مالك بن عبد بن سريع

در كتب رجال مانند رجال شيخ طوسي و مامقاني و نيز در تاريخ طبري و مقتل ابومخنف او را از اصحاب امام حسين عليه السلام و از شهداي كربلا نگاشته اند چنانكه در زيارت ناحيه مقدسه است: «السلام علي مالك بن عبد بن سريع» - طبري در تاريخ خود اضافه مي نمايد: مالك بن عبد بن سريع و سيف دو پسر عمو و دو برادر مادري بودند كه به اتفاق شبيب بن الحرث مولاي خود به ياري امام به كربلا آمده و شهيد شدند. اين بزرگوار نيز همچون ديگر ياران حسيني مردانه جنگيد تا به شهادت رسيد.

مالك بن عبد بن سريع جابري

از شهداي كربلا مي باشد. به قولي او همان «مالك بن عبدالله جابري» است.

مبارك

غلام آزاد شده حجاج بن عبد بن مسروق. به اتفاق مولاي خود حجاج در كربلاي حسيني شركت جست و پس از جنگ سخت و قتال با طاغيان و ظالمان به شهادت رسيد.

مجمع بن زياد بن عمرو بن عدي جهني

از قبيله بني جهنيه از ساكنان اطراف مدينه. ابن عبدالبر در الاستيعاب او را از اصحاب رسول الله و از مجاهدين بدر و احد نيز مي شمرد. مجمع از مدينه خود را به امام حسين عليه السلام در مكه رسانيد و از مكه به همراه امام تا كربلا و تا شهادت يار و ياور بود. مجمع از صلحا و ابرار و از ورزيده هاي پيكار و نبرد - در عاشورا نيز در برابر دشمن به جنگ نماياني پرداخت و جمع كثيري از دشمنان را به هلاكت رسانيد و سپس شربت شهادت نوشيد.

مجمع بن عبدالله عائذي

مجمع بن عبدالله بن مجمع بن مالك بن اياس بن عبد مناة بن عبيدالله بن سعد العشيرة المذحجي عائذي مي باشد.

گويا اهل كوفه و يا يمن بوده است و در مسير كوفه در منزلگاه «زباله» به امام حسين عليه السلام پيوسته و در ركاب آن حضرت به كربلا آمد.

مجمع و پسرش عائذ و عمرو بن خالد و جنادة و واضح، غلام حرث و سعد غلام عمرو بن خالد يك گروه شش نفري بودند كه به راهنمايي طرماح در بين راه به اردوي امام عليه السلام ملحق شدند.

ابومخنف گويد: مجمع بن عبدالله و پسرش عائذ وقتي خبردار شدند قيس بن مسهر صيداوي به شهادت رسيد و امام در كربلا در محاصره است - به اتفاق عمرو بن خالد صيداوي و سعد غلام او و جنادة بن حرث و غلام نافع بن هلال... از كوفه خارج و در عذيب الهجانات به امام حسين عليه السلام ملحق شدند. مجمع در جواب سؤال امام از وضع كوفه عرض نمود: اشراف كوفه را ابن زياد با رشوه كلان خريداري و با تهديد ساكت ساخت... عبدالله پدر مجمع از

صحابه حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خود مجمع از تابعين و از اصحاب حضرت علي عليه السلام بود. حر رياحي مانع پيوستن اين گروه شش نفري به اردوي امام عليه السلام مي شده كه با دستور اكيد آن حضرت دست از ممانعت برداشته و امام عليه السلام از آنان احوال كوفه را جويا شد، كه جواب دادند:

بزرگان كوفه رشوه هاي كلاني گرفته و مردم دلشان با شماست ولي فردا شمشيرهايشان عليه شما خواهد بود. آنگاه امام عليه السلام از احوال قيس بن مسهر سؤال كرده و آنان سرگذشت قيس را آن طوري كه اتفاق افتاده بود شرح دادند و آن حضرت بر مظلوميت قيس اشك ريخته و آيه:

«و منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» را قرائت كرده و درحق ياران شهيدش دعاي «اللهم اجعل لنا و لهم الجنة نزلا و اجمع بيننا و بينهم في مستقر من رحمتك و رغائب مذخور ثوابك» را از خداي تعالي خواستار شد.

ترجمه آيه: «بعضي از مؤمنين پيمان خود را به آخر بردند و شهيد شدند و بعضي ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلي در عهد خود ندادند.»

ترجمه دعا: «خدايا بهشت را براي ما و پيروان ما جايگاه و منزگاه قرار بده و ما و آنها را در قرارگاه رحمتت جمع فرما و بخششهاي فراوان از ثوابت را براي ما ذخيره فرما.

مجمع و پسرش عائذ قبل از اولين حمله در روز عاشورا به شهادت رسيدند ولي به قول بعضي مجمع و پسرش در حمله نخست به شهادت رسيدند.

از مجمع در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه ياد شده است.

مذحجي: منسوب به «مذحج» قبيله اي از «كهلان»

از قبايل عرب قحطان.

(يمن، عرب جنوب).

مجمع جهني

برخي از مورخين او را از شهداي روز عاشورا دانسته اند.

محمد بن انس بن ابي دجائه

از اصحاب كربلا و شهداي عاشوراي حسيني است. كه پس از نبرد سخت با دشمن به شهادت رسيد.

محمد بن بشير حضرمي

برخي از مورخين او را از شهداي روز عاشورا دانسته اند.

محمد بن كثير

از بزرگان و شيعيان كوفه و از سلحشوراني بود كه به هنگام شهادت مسلم بن عقيل در كوفه... محمد بن كثير و پسرش كه از ياوران مسلم و از اصحاب ابي عبدالله بودند مانند هاني دستگير و به شهادت رسيد.

محمد بن مطاع جعفي

مردي جنگاور و شجاع و از صالحان و شيعيان عترت طاهرين و از شهداي كربلا و عاشوراي حسيني است كه با برادرش عمرو جعفي پس از پيكار و كارزار با دشمن و كشتن جمعي از سپاه ابن زياد در كربلا شهيد شدند.

مسعود بن حجاج

او و پسرش از شيعيان عراق و كوفه و معروف به خير و صلاح و محبت اهل بيت بودند. و با جمع لشكر عمر سعد به كربلا آمدند و به امام حسين عليه السلام ملحق شدند و پس از جنگي نمايان با دشمن به شهادت رسيد. نام اين دو نفر در زيارت ناحيه مقدسه چنين آمده است: «السلام علي مسعود بن حجاج و ابنه».

مسعود بن حجاج تيمي، تيم الله بن ثعلبه و پسرش عبدالرحمن از طايفه بني تيم بوده و ظاهرا اهل كوفه باشند چون در ابتدا جزو سپاه عمر بن سعد بوده اند و اكثريت سپاه ابن سعد كوفي محسوب مي شده اند.

او از شيعيان معروف و در شجاعت مشهور بود. مخصوصا در جنگها و غزوات جايگاه خاصي داشت.

مسعود ابتدا شايد به صورت يك تاكتيك در كوفه وارد سپاه ابن سعد شد و سپس در كربلا به سپاه امام عليه السلام پيوست. چون ابن زياد ممانعت شديدي از پيوستن شيعيان به امام عليه السلام را به عمل مي آورد و لذا بعضي از شهداي كربلا ابتدا به سپاه ابن سعد ملحق مي شدند اما همينكه به كربلا مي رسيدند در فرصت مناسب به سپاه امام عليه السلام مي پيوستند. مسعود و پسرش بدين طريق خود را به كربلا رسانيده و در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيدند. نام او در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه وارد شده است.

مسعود بن عمرو ازدي

از بزرگان بصره بود. امام حسين عليه السلام نامه اي به اهل بصره نوشت و آنان را به ياري خويش فراخواند، كه آن نامه به دست «مسعود بن عمرو ازدي» رسيد.

مسلم

غلام «عامر بن مسلم عبدي». در واقعه ي عاشورا او از ياران و سپاهيان امام حسين عليه السلام به شمار مي آمد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد. در برخي نقلها نام او «سالم» آمده است.

مسلم ابو عوسجه

او همان مسلم بن عوسجه، از شهداي روز عاشوراست. مسلم هم اسم پدرش عوسجه بوده و هم اسم پسرش، و لذا كتاب اسدالغابه نام او را به صورت مسلم ابوعوسجه نوشته است. كنيه مسلم، «ابوجحل» بوده كه به تقديم جيم بر حاء به معني مهتر زنبوران عسل است.

مسلم بن عوسجه

مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد بن خزيمه ابوجحل الاسدي السعدي. مسلم و حبيب در ثعلبة بن دودان به هم مي رسند و حبيب هنگام شهادت مسلم به قرابتش با وي اشاره اي دارد.

مسلم هم اسم پدرش عوسجه بوده و هم اسم پسرش، و لذا كتاب اسدالغابه نام او را به صورت مسلم ابوعوسجه نوشته است.

كنيه مسلم، ابوجحل بوده كه به تقديم جيم بر حاء به معني مهتر زنبوران عسل است.

اسدي: منسوب به بني اسد، قبيله اي از «عدنان»، (عدنان، عرب شمال).

از شهداي كربلا، آن بزرگوار به دست «عمرو بن حجاج زبيدي»، بطور غافلگيرانه به شهادت رسيد.

تمامي مصادر و منابع تاريخي و رجالي نام او را ذكر كرده اند. او اولين شهيد از ياران حسين است كه بعد از شهادت كشته شدگان نخستين حمله به شهادت رسيد.

مسلم بن عوسجه از اصحاب رسول خدا به شمار مي رفت. مسلم بن عقيل او را براي فرماندهي قسمتي از نيروهاي قبايل «مذحج» و «بني اسد» در نظر گرفت. مسلم بن عوسجه مردي بسيار پير بود. او شخصيت بزرگي از بني اسد و يكي از شخصيتهاي برجسته ي كوفه به حساب مي آمد.

از اصحاب رسول الله و اميرمؤمنان و از قرا و محدثين و از شخصيتهاي مورد احترام و از شهداي بنام كربلا است – به نقل مقاتل و اسدالغابة ابن اثير «مسلم بن عوسجه» از نمايندگان

و وكلاي مسلم بن عقيل در كوفه بود كه به ثبت اسامي بيعت كنندگان و جمع وجوه و صرف در موارد نياز شرعي و از جمله خريد اسلحه براي مقابله با يزيد غاصب و سپاه او و امثال آن... مي پرداخت. او از عباد و زهاد و مورد وثوق مردم و بسيار موجه بود. مسلم به اتفاق حبيب بن مظاهر - و پسر خود - و غلام حبيب از بيراهه در شب هشتم محرم به كربلا آمدند و به امام ملحق شدند. ورود آنها شوقي فراوان در حرم حسيني به وجود آورد چندانكه حضرت زينب براي آنها سلام فرستاد. حبيب و مسلم از اين سلام زينب كبري سخت گريستند. زيرا دلالت بر محاصره اهل بيت عترت به وسيله سپاه دشمن و غربت و تنهايي آنها داشت. مسلم در واقعه عاشورا نقشي مؤثر و مفيد داشت و نبردي سخت نمود و سرانجام به شهادت رسيد مسلم در آخرين لحظات شهادت - (كه حبيب از او مي طلبد اگر وصيتي داري بگو) به حبيب كه به اتفاق امام بر بالينش بود - وصيت مي كند كه تا آخرين نفس امام را ياري كنيد.

او مقيم كوفه و از قبيله بني اسد و بعد از شهادت مسلم بن عقيل، در ميان قبيله اش مخفي شده بود تا اينكه در كربلا به همراه خانواده اش به حضرت امام حسين ملحق شد. و به هنگام شهادت بسيار پير بود.

موقعيت، سوابق سياسي اجتماعي و فضايل بسيار خوب و درخشاني داشته و ايشان همچون حبيب از افضل شهداي كربلا و از اصحاب حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت امام علي عليه السلام و حضرت امام

حسن عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام بوده و از آنجاييكه امام زين العابدين عليه السلام و حضرت امام باقر عليه السلام در كربلا حضور داشتند پس مسلم حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را تا حضرت باقر عليه السلام زيارت كرده بود.

بنابه نقل اسدالغابة او از اصحابي بود كه از حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حديث نقل كرده و در فتوحات صدر اسلام شركت داشت، بطوريكه شبث بن ربعي - لعنت الله عليه - بعد از شهادت مسلم به لشگر كوفه مي گويد: «قسم به آنكه اسلام آوردم به او!، مسلم جايگاهي بس رفيع در ميان مسلمانان داشت. هر آينه در روز فتح آذربايجان او را ديدم كه هنوز مسلمانان اسبان را لجام نكرده بودند كه شش نفر از مشركين را به هلاكت رسانيد».

مسلم از شجاعان نامدار و مشاهير روزگار در تمامي جنگها در خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام جهاد كرده و مردانگي نموده، و بعضي گفته اند كه اميرالمؤمنين عليه السلام او را برادر خود خوانده و چند مرتبه قرآن كريم را نزد آن حضرت ياد گرفته بود و لذا از قراء و عباد محسوب مي شد.

در كوفه براي رهبري حضرت امام حسين عليه السلام از مردم بيعت مي گرفت و زماني كه مسلم بن عقيل حركت كوتاه مدت و شكوهمند خويش را عليه عبيدالله زياد آغاز كرد، او را براي فرماندهي قسمتي از نيروهاي قبايل مذحج و بني اسد در نظر گرفت.

مسلم از كوفياني بود كه به حضرت امام حسين عليه السلام نامه نوشت و به كوفه دعوت نموده و به عهدش هم وفا كرد.

و در نهضت مسلم بن عقيل، ايشان نقش دريافت پول از هواداران و تهيه

سلاح براي نهضت را برعهده داشت و جاسوس ابن زياد به نام معقل از همين طريق به مخفي گاه مسلم بن عقيل پي برد.

او نقش مؤثري در انقلاب كربلا داشته است و در آخرين آزمايش امام حسين عليه السلام در شب عاشورا از اصحابش كه به آنان فرمود: «قد قرب الموعد...

هنگام شهادت فرارسيده است و من بيعت خود را از شما برداشتم از اين تاريكي شب استفاده كنيد و راه شهر و ديار خويش را پيش گيريد.»

مسلم جواب داد: «انحن نتخلي عنك و لم نعذر الي الله في اداء حقك؟ اما و الله لا افارقك حتي اكسر في صدورهم رمحي و اضربهم بسيفي ما ثبت قائمة بيدي و الله لو لم يكن معي سلاحي لقذفتهم بالحجارة دونك حتي اموت معك»

«آيا دست از ياري تو برداريم در حاليكه پيش خداي تعالي معذور نيستيم.

سوگند مي خورم جدا نمي شوم از تو و با آنان مي جنگم تا نيزه ام بشكند و تا شمشيرم بدستم هست. و اگر سلاحي با من نباشد با سنگ با آنان نبرد مي كنم تا با تو شهيد بشوم.»

بعد از شهادت عمير بن عبدالله مذحجي، مسلم بن عوسجه و نافع بن هلال عازم ميدان شدند و مسلم اشعار ذيل را مي خواند: ان تسئلوا عني فاني ذو لبد

من فرع قوم من ذري بني اسد فمن بغانا حائد عن الرشد

و كافر بدين جبار صمد «اگر بپرسيد از شخصيت من، شيري هستم از فرزندان تيره اي از بزرگان بني اسد، كسي كه بر ما ستم كند دور است از رستگاري و كافر است به دين جبار صمد.»

ضمن مبارزه شديدي كه بين اين دو بزرگوار و جناج راست دشمن در گرفت عده اي را به هلاكت رسانيد، آنگاه

عمرو بن حجاج فرمانده جناح راست دشمن خطاب به لشگر كوفه گفت: «احدي به تنهايي به جنگ ايشان نرود كه هلاك مي شود.»

آنگاه پيشنهاد حمله عمومي داد و مورد قبول ابن سعد واقع شده و حمله عمومي آغاز شد و بعد از ساعتي كه گرد و غبار جنگ خوابيد، ديدند مسلم بر روي خاك افتاده و در حال شهادت مي باشد كه رمقي داشته و امام عليه السلام و حبيب بر بالاي سرش حاضر شده و فرمودند: «خدا رحمت كند اي مسلم و آيه 23 احزاب را تلاوت كرد:

«فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر» «بعضي پيمان خود را به آخر بردند و بعضي ديگر در انتظارند». مسلم در آخرين لحظات، حبيب را وصيت كرد كه تا آخرين قطره خونش دست از امام بر ندارد، آنگاه مسلم به شهادت رسيد.

قاتلان مسلم بن عوسجه عبارتند از: مسلم بن عبدالله ضبابي، عبدالرحمن بن ابي خشكارة و عبدالله ضبابي. بنا به قولي قاتل مسلم، عمرو بن حجاج زبيدي.

در قسمتي از زيارت ناحيه مقدسه در مورد مسلم مي خوانيم:

«... كنت اول من شري نفسه و اول شهيد شهدلله و قضي نحبه ففزت و رب الكعبه،

شكر الله استقدامك و مواساتك امامك...»

«... اي مسلم تو اول كسي بودي كه از جان گذشتي و اول شهيدي بودي كه در راه خدا رستگار شدي و به پيمانت با خدا عمل كردي. به خداي كعبه قسم كه رستگار شدي. خداي به تو پاداش نيكو دهد به خاطر دليري و مردانگي، و مساعدت و همياري و مواساتي كه با امام خود كردي.»

مسلم بن كثير ازدي

مسلم بن كقير بن قليب الصدفي الازدي ازد شنوئة الاعرج بوده و قبيله ازد به سه تيره تقسيم

مي شوند: 1- ازد شنوئة 2- ازد عمان 3- ازد السراة

مرحوم محدث قمي مي نويسد: ازديان بيست و هفت قبيله هستند.

مسلم از تيره اول و داراي اصالت يمني و اهل كوفه بوده است و هنگام شهادت تقريبا هفتاد سال داشته است.

او حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را ديده و از تابعين، و از اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام و از مجاهدين در جنگ جمل بوده و در اين جنگ بود كه تيري به پايش اصابت كرد و جراحتي برداشته و بعدها پايش مي لنگيد و لذا به او اعرج مي گفتند.

او نرسيده به كربلا به سپاه امام عليه السلام ملحق شد. و در حمله نخست در روز عاشورا به شهادت رسيد. و بعضي احتمال داده اند اسلم بن كثير ازدي در زيارت ناحيه و سليمان بن كثير در رجبيه همان مسلم بن كثير باشد.

در زيارت ناحيه مقدسه نام او نيز از جمله شهداي كربلا است: «السلام علي مسلم بن كثير الازدي».

مسلم بن كناد

از ياران سيدالشهداء عليه السلام در واقعه عاشورا و كربلا است. چنانكه در

زيارت رجبيه اقبال سيد بن طاووس است: «السلام علي مسلم بن كناد...».

مسور بن مخرمه

از محبين سيدالشهداء عليه السلام بود. به قولي همان «مسور بن مخزمه» است.

مسور بن مخزمه

از كساني بود كه در مكه، پس از آگاهي از عزم سيدالشهداء عليه السلام بر حركت به سوي كوفه، نامه اي به امام نوشت و از او خواست كه فريب نامه هاي عراقيان را نخورد. خودش نيز با يزيد بيعت نكرده بود. امام پس از خواندن نامه اش، براي او دعاي خير كرد و عواطفش را ستود. وي مردي اهل فضل و ديانت بود و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي كرد. دو سال پس از هجرت به دنيا آمده بود و تا زمان مرگ عثمان در مدينه بود. سپس ساكن مكه شد. در حادثه ي محاصره و سنگباران مكه، در سال 64 هجري در حال نماز در حجر اسماعيل كشته شد. هنگام مرگ، شصت و دو سال داشت.

مشكور

ناسخ التواريخ مي نويسد: «ابن زياد دستور داد تا دو طفل مسلم بن عقيل عليه السلام را مأخوذ دارند و به زندان برند. اما زندانبان كه مشكور نام داشت و از دوستان اهل بيت بود، از آه و ناله ي اين كودكان هفت هشت ساله غمنده گشت، نشيمني شايسته بهر ايشان بپرداخت و خورش و خوردني حاضر ساخت و چند كه توانست نيكو خدمتي كرد و شبي ديگر چون سياهي دامن بگسترد ايشان را برداشت و بر سر راه قادسيه آورد و انگشتري خود را بديشان داد و گفت اين انگشتري از من به نزد شما علامتي است چون به قادسيه رسيديد بدين علامت برادر مرا بياگاهانيد تا شما را خدمت كند و به مدينه رساند. پس مشكور بازشتافت.

ابن زياد مشكور زندانبان را طلب داشت و گفت:

چه شدند پسرهاي مسلم؟ گفت من ايشان را در راه خدا آزاد كردم. گفت: از

من نترسيدي؟ گفت: جز از خدا نترسم، هان اي پسر زياد پدر اين كودكان را بكشتي، امروز از اين دو طفل نورس چه خواهي؟ ابن زياد در خشم شد گفت اكنون بفرمايم تا سرت را از تن بردارند، گفت آن سر كه در راه مصطفي نباشد نخواهم. اين وقت ابن زياد فرمان كرد كه مشكور را بعد از ضرب پانصد تازيانه گردن بزنند چون او را در «عقابين» كشيدند و ابتدا به ضرب تازيانه كردند در تازيانه ي نخستين گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم» در ضرب ثاني گفت الهي مرا شكيبايي در ده. كرت سيم گفت: خدايا مرا در حب فرزندان رسول تو مي كشند. چون نوبت به چهارم و پنجم افتاد گفت: اي پروردگار من! مرا به مصطفي و فرزندانش بازرسان و ديگر سخن نكرد تا پانصد ضرب به نهايت شد، اينوقت گفت: مرا شربتي آب دهيد ابن زياد گفت او را تشنه گردن زنيد. عمرو بن حارث قدم پيش گذاشت و مشكور را به شفاعت در خواست و به خانه خويش در آورد تا او را مداوا كند، مشكور چشم گشود و گفت: بدرود باد كه من از آب كوثر سيراب شدم، اين بگفت و جان بداد.

مصعب بن يزيد رياحي

برادر حر بن يزيد رياحي است. او نيز همراه برادرش «حر» در روز عاشورا به فيض عظماي شهادت نايل آمد و به رستگاري ابدي دست يافت. چنانكه مي دانيم جمع آنها در روز عاشورا از لشكر عمر سعد جدا شدند و به امام حسين عليه السلام پيوستند.

معلي بن العلي

از شهداي كربلا و عاشوراي حسيني عليه السلام مي باشد او از اخيار و ابرار و از شجاعان و از معاريف اصحاب ابي عبدالله و اهل بيت عترت است - و از رجزهاي اوست: انا المعلي بن العلي الاجلي

ديني علي دين محمد و علي يعني من معلي بن علي آشكارا مي گويم كه دينم همان دين و آيين محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام است.

مقسط بن زهير

از اهالي كوفه و از فرزندان زهير بن حرث تغلبي بوده و تغلبي منسوب به قبيله تغلب بن وائل، كه از اعراب قحطان هستند، مي باشد. از اصحاب حضرت امام علي عليه السلام و از جهادگران معروف بوده است. او شبانه به اتفاق دو برادر خويش از كوفه به كربلا آمده و به شهادت رسيد.

از شهداي كربلاست. او به همراه دو برادر ديگرش «قاسط و كردوس» هر سه از اصحاب اميرالمؤمنين بودند كه در ركاب آن حضرت در جنگهاي سه گانه شركت داشتند. پس از شهادت علي عليه السلام در كوفه ماندند. چون خبر آمدن حسين عليه السلام را در كوفه شنيدند، شب عاشورا مخفيانه خود را به امام عليه السلام رساندند.

مقسط بن عبدالله

(مقسط بر وزن مشفق) از اصحاب ابي عبدالله در عاشوراي حسيني و از صالحان و شجاعان كه به اتفاق برادرش قاسط در كربلا حضور يافته و پس از پيكار سخت با لشكر ابن زياد به شهادت نايل آمدند.

منجح بن سهم

از غلامان حسنين عليهماالسلام بوده و مادرش كنيزي بود كه حضرت امام حسين عليه السلام از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب خريده و به ازدواج سهم درآورد و منجح متولد شد.

به نقل مرحوم سماوي منجح از غلامان امام حسن عليه السلام بوده و با فرزندان آن حضرت از مدينه تا كربلا هجرت كرده و در روز عاشورا به شهادت رسيد. و بنا به نقل بعضي:

مادر منجح در خانه ي حضرت امام سجاد عليه السلام خدمت مي كرد. وقتي كه حضرت امام حسين عليه السلام از مدينه به سوي مكه و كربلا خارج شد، منجح و مادرش همراه آن حضرت بودند. تا اين كه در روز عاشورا در اوايل جنگ به شهادت رسيد و مادرش جزو اسيران بود.

منجح به دست حسان بن بكر كشته شده و نام او در دو زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه مطرح مي باشد.

در زمان امام حسن مجتبي عليه السلام غلام آن حضرت بود. پس از شهادت آن بزرگوار غلام سيدالشهداء عليه السلام شد و مادرش كنيز آن حضرت بود. نوفل بن حارث او را خريد و از او «منجح» به دنيا آمد. مادر منجح در خانه ي حضرت سجاد عليه السلام خدمت مي كرد و چون سفر كربلا پيش آمد، اين مادر و فرزند از مدينه همراه امام حسين عليه السلام به كربلا آمدند. از شهداي اوليه كاروان حسيني در روز عاشورا به شمار مي رود.

منذر بن سليمان

منذر بن فضل جعفري

به قولي او همان منذر بن الفضل از شهداي روز عاشوراست.

منذر بن فضل جعفي

بعضي منذر جعفي و منذر جعفري را متعدد دانستند - چنانكه در نام پدر منذر كه فضل است يا مفصل دو گونه نقل شده است. به هر صورت در زيارت رجبيه وارد شده است: «السلام علي منذر بن المفضل الجعفي» - و در بعضي نسخ آمده است: «السلام علي منذر بن المفضل الجعفري». ظاهرا همان جعفي است كه در رسم الخط به جعفري نزديك است و اختلاف نسخه پيش آمده است - و به هر كيفيت - نام اين شريف در زيارتهاي ياد شده از جمله شهداي عاشورا ابي عبدالله ذكر شده است.

منذر بن مفضل

به قولي او همان منذر بن الفضل از شهداي روز عاشوراست.

منذر بن مفضل

به قولي او همان منذر بن الفضل از شهداي روز عاشوراست.

منذر بن مفضل جعفي

از شهداي كربلا به شمار آمده. نامش در زيارت «رجبيه» نيز آمده است.

جعفي: منسوب به «جعف». تيره اي از قبيله ي مذحج. قبيله اي از عرب قحطان. (يمن، عرب جنوب).

منهج بن سهم

از غلامان ابي عبدالله عليه السلام و از شهداي عاشوراي حسيني است. چنانكه در زيارتهاي ناحيه و رجبيه است:

«السلام علي منهج بن سهم مولي الحسين بن علي عليه السلام». مادر منهج در خانه امام زين العابدين خدمت مي نمود و وقتي امام حسين عليه السلام و اهل بيت به عراق عزيمت مي نمودند. منهج و مادرش نيز در ملازمت امام بودند تا در روز عاشورا منهج پس از قتال و جنگ با دشمن به شهادت رسيد.

منير بن عمرو احدب

از اصحاب كربلا و شهداي عاشوراي ابي عبدالله عليه السلام است كه پس از قتال با لشكر ابن زياد به شهادت رسيد.

منيع بن رقاد

به نقل بعضي از مورخين او همان منيع بن زياد از شهداي كربلا مي باشد.

منيع بن زياد

برخي مورخين او را از شهداي كربلا دانسته اند. در برخي كتب رجال، نامش «منيع بن رقاد» و از اصحاب سيدالشهداء آمده است. در زيارت رجبيه نام شريف او نيز مذكور است: «السلام علي منيع بن زياد».

موقع بن ثمامه اسدي صيداوي

وي يكي از شهداي قبيله بني اسد در كربلاست كه همچون سوار بن ابي عمير كه شش ماه بعد از واقعه ي كربلا در اثر جراحات به شهادت رسيد، يكسال پس از حادثه عاشورا به فيض شهادت نايل آمد.

بنا به نقل تنقيح المقال و ابصار العين و منتهي الآمال، موقع بن ثمامه شبانه خود را به اردوي امام عليه السلام رسانيد و بعد از رد شروط حضرت امام حسين عليه السلام از طرف دشمن، او در روز عاشورا در راه دفاع از امام عليه السلام آنقدر جنگيد تا اينكه تيرهايش تمام شده و مجروح بر زمين افتاده از خويش دفاع مي كرد، آنگاه قومش او را نجات داده و به كوفه آورده و مخفي كردند وقتي عمر سعد، ابن زياد را از حال او باخبر كرد، دستور قتل او را صادر كرد، ولي جمعي از بني اسد شفاعتش كردند تا او را نكشت ولي در غل و زنجير و آهن كرده به قريه زرارة، با آن حالت مريضي و جراحات، تبعيدش كرد، تا اينكه بعد از يك سال به شهادت رسيد. وي هر چند در كربلا به شهادت نرسيده ولي در عظمت و ثواب مانند آنهاست.

شاعر معروف شيعي كميت اسدي در اين مصرع از موقع كه كنيه اش اباموسي بوده ياد نموده: «ان اباموسي اسير مكبل»؛ «موقع اباموسي اسيري كه به كبل، زنجير و آهني بسته شده».

ميثم تمار

«ابن ابي الحديد» مي نويسد: ميثم تمار و مختار، هر دو در كوفه به دستور ابن زياد به زندان افتادند و هر دو محكوم به اعدام شدند. ميثم (هم بند مختار) به او چنين گفت: «انك تفلت و تخرج ثاشرا بدم الحسين عليه السلام، فتقتل هذا الجبار الذي نحن في سجنه، و

تطأ بقدهك هذا، علي جبهة و خده؛ تو از زندان آزاد خواهي شد و به خونخواهي حسين عليه السلام قيام خواهي كرد، و اين جباري كه ما اكنون در زندان او هستيم به وسيله ي تو كشته خواهد شد! (و با اشاره به پاهاي مختار گفت:) و با همين پاهايت سر و صورت او را لگدمال خواهي كرد».

مؤذن حسين

از شهداي روز عاشوراست. او همان «حجاج بن مسروق جعفي» مؤذن امام حسين عليه السلام است كه به «مؤذن حسين» عليه السلام، شهرت دارد.

ماتم

ماتم، ماتم، ماتم و... به معناي عزاداري و مصيبت و عزاست.اصل آن به معناي محل تجمع زنان و مردان در غم و شادي است،[1] اما به مراسمي هم كه در سوگواري امام حسين «ع» برگزار مي شود، مي گويند.به محل عزاداري، عزاخانه، ماتم سرا و ماتمكده هم گفته مي شود.به برگزار كردن آيين سوگواري، ماتم گرفتن و به ماتم نشستن مي گويند.در آداب اسلامي، اقامه عزا براي متوفي و رسيدگي به بازماندگان و تغذيه داغديدگان آمده است.[2] درباره سيد الشهدا «ع» روايات بسياري آمده است كه براي آن حضرت در ملكوت اعلا ماتمها برگزار شد.در زيارت مي خوانيم: «و اقيمت عليك المآتم في اعلي عليين».[3] اسيران اهل بيت «ع» چون به شام برده شدند و وارد دربار يزيد گشتند، خاندان اموي هم براي شهداي كربلا ماتم بر پا كردند.[4] ام سلمه نيز، پس از خبر يافتن از شهادت امام حسين «ع» توسط آن شيشه پر از خاك كه به خون تبديل شده بود، آن روز را روز ماتم و نوحه بر حسين «ع» قرار داد.[5] به روايت امام صادق «ع»، پس از شهادت ابا عبدالله، همسر اوماتم براي او بر پا داشت و از ماده اي براي اشكبار شدن چشمانش استفاده مي كرد.[6] عظيم ترين ماتم تاريخ، همان حادثه جانگداز كربلاست كه هرگز از شور و سوز آن كاسته نمي شود.به قول محتشم: باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ايام عاشورا براي شيعه، فصل گريستن و به عزاي حسيني

نشستن است و اين سنت ديني مايه بقاي ياد حماسه سازان عاشورا گشته است.عاشورا براي پيروان اهل بيت، روز غم و اندوه و براي جفا كاران مخالف عترت، روز شادي بوده است.سرزمين شام و عراق در اين زمينه دو روش مخالف هم داشته است، سيد رضي در يكي از اشعارش از سوگواريهاي سرزمين عراق ياد مي كند كه شاميان، همانها را روز عيد و جشن مي دانستند: كانت ماتم بالعراق تعدها

اموية بالشام من اعيادها[7] . حضرت سجاد «ع» نيز در شعري از سختيهاي روزگارشان پس از عاشورا و محنتهاي جانكاه آن روزگار سخن مي گويد، از جمله مي فرمايد: يفرح هذا الوري بعيدهم

و نحن اعيادنا ماتمنا[8] . اين مردم به عيدشان خوشحال مي شوند، در حالي كه عيدهاي ما، سوگ و ماتم ماست. اين مضمون همان سخن معروف است كه: «بني اميه براي ما عيد نگذاشتند».

---------------

پي نوشت ها :

[1] مجمع البحرين، طريحي.

[2] ر.ك: «بحار الانوار»، ج 79، ص 71 تا 113 «باب التعزية و الماتم» كه به آداب و سنن مربوط به ماتم و تعزيت گويي و سوگواري پرداخته است.

[3] بحار الانوار، ج 98، ص 241 و 323.

[4] همان، ج 45، ص 143 و 155.

[5] همان، ص 231.

[6] همان، ص 170، فروع كافي، ج 1، ص 466.

[7] بحار الانوار، ج 45، ص 250.

[8] همان، ج 46، ص 92.

مجالس حسيني

محفلها و مجلسهايي كه در سوگ حسيني و براي احياي خاطره عاشورا، در مساجد وحسينيه ها و منازل، در ايام عاشورا يا در روزهاي ديگر در طول سال برگزار مي شود و از پر بركت ترين آثار شهادت ابا عبدالله «ع» و زمينه مناسبي براي تبليغ و موعظه و تقويت آگاهي مردم به

دين و علايق مذهبي است و در روايات نيز تاكيده شده كه چنين مجالسي همواره برپا شود.طبق روايات، براي سيد الشهدا «ع» مجالس متعددي از سوي فرشتگان، جنيان، كروبيان، انبياي پيشين، رسول خدا و ائمه (ص) برگزار شده كه بر شهادت مظلومانه آن حضرت گريسته اند.همچنين مجالسي كه پس از حادثه عاشورا در كربلا، كوفه، شام، دير راهب، مدينه، مكه و... در همان سال حادثه برگزار شده است.مرحوم شيخ جعفر شوشتري بطور مبسوط، به توضيح اين مجالس پرداخته است و در هر كدام، مرثيه خوان، گريه كننده، زمان و محل آن را توضيح داده است.[1] كل اين مجالس را به پنج دسته، تقسيم كرده است:

-مجالسي كه قبل از خلقت آدم، برگزار شده است.

-مجالسي كه بعد از آدم و قبل از تولد امام حسين «ع» برگزار شده است.

-مجالسي كه قبل از شهادتش برگزار شده است.

-مجالسي كه بعد از شهادتش در دنيا برگزار شده است.

-مجالسي كه پس از فناي دنيا، در قيامت بر پا خواهد شد.

«مجالس حسيني» نيز، نام كتابي از علي محمد علي دخيل است (ترجمه مصطفي خبازان) كه مجموعه اي از مقالات، درباره چهارده معصوم و معارف اهل بيت «ع» است. همچنانكه «مقتل» نام نوعي از كتابها در شهادت امام حسين «ع» است، مجلس و مجالس نيز نوعي كتب است كه بخش بخش به بيان فضايل و مسايل مربوط به سيد الشهدا مي پردازد و براي وعاظ نوشته مي شود كه از روي آن منبر روند و مطالبش را براي حاضران بگويند، به اين نام كتب متعددي نگاشته شده است.از جمله «المجالس الحسينية» كه كتابي فارسي در اسرار شهادت امام حسين «ع» است.از نظام العلماء ميرزا رفيع تبريزي (م 1336).[2]

.

---------------------- پي نوشت ها :

[1] الخصائص الحسينيه، شوشتري، ص 102 تا 137.

[2] الذريعة الي تصانيف الشيعه، ج 19، ص 359.

مجلس

محل نشستن، مدت زمان نشستن، در اصطلاح وعظ و مرثيه خواني، محفلي كه در آن به سخنراني، وعظ و ذكر مصيبت مي پردازند (مجالس حسيني) و در اصطلاح تعزيه و شبيه خواني، بخشي از مقتل و واقعه عاشورا يا صحنه هاي ديگر تاريخ اسلام، كه در يك نوبت بصورت نوحه خواني و تعزيه، اجرا مي شود.چون اجراي تعزيه در يك تكيه يا مجلس بوده، يك صحنه از وقايع عاشورا كه نمايش داده مي شد به آن مجلس مي گفتند و تدوين كننده و محرر اينگونه متون را «مجلس نويس» مي خواندند و گوينده و خواننده آن مباحث و مجالس را «مجلس خوان».مجلس دو طفلان مسلم، مجلس قاسم، مجلس حضرت عباس، مجلس غارت خيمه ها و... از اينگونه مجالس است.

مخالف خوان

مخالف خوان يا اشقيا خوان، آنانكه ناموافق خواند و در تعزيه ها شغل يكي از مخالفين اهل البيت را دارد، چون شمر، سنان، ابن زياد.[1] به كساني مي گفتند كه در شبيه شمر وحارث و ابن سعد شبيه خواني مي كردند و مطالب را آمرانه و با خشونت، مانند نثر آهنگدار ادا مي نمودند.[2] شمر خوان و يزيد خوان و... هم متداول بود. -----------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] موسيقي مذهبي ايران، ص 43.

مداح

مداحان اهل بيت، كه با ذكر مصيبت و ذكر فضايل خاندان وحي، مجالس حسيني را گرم و اشك عاشقانه شيعيان آل الله را جاري مي سازند، از عوامل مهم بقاء فرهنگ عاشورايند.مداح، در اصطلاح شيعي، به كساني گفته مي شود كه در ايام ولادتها و شهادتهاي ائمه «ع» در مجالس جشن و عزا به خواندن اشعاري در فضايل و مناقب محمد وآل محمد، يا در مظلوميت آنان مي پردازند.ولي اغلب، به مرثيه خوانان حسيني گفته مي شود كه با خواندن شعر مرثيه و ذكر مصيبت، اهل مجلس را مي گريانند. «مداح: روضه خواني كه ايستاده در پيش منبر به شعر، مدايح اهل بيت و مصائب آنان را خواند، آنكه ايستاده در كنار منبر در مجالس روضه خواني، يا روان در كوي و بازار، اشعار مدايح اهل بيت را به آواز بخواند.»[1] .

مداحي اهل بيت و نوحه خواني در سوگ آنان، از جمله كارهايي است كه حادثه عاشورا را زنده نگهداشته است.ائمه نيز از مداحان و ذاكران، تقدير و تشويق مي كردند، صله مي دادند، دعا مي كردند و براي اين كار، فضيلت و ثواب بسيار مي شمردند.امام صادق «ع» فرموده است: «الحمد لله الذي جعل في الناس من يفد الينا و يمدحنا و

يرثي لنا»،[2] خدا را سپاس كه در ميان مردم، كساني را قرار داده كه به سوي ما مي آيند و ما را مدح و مرثيه مي گويند.و حضرت رضا «ع» در تشويق دعبل به مرثيه خواني در ايام عزاي حسيني فرمود: «يا دعبل!احب ان تنشدني شعرا فان هذه الايام حزن كانت علينا اهل البيت»[3] اي دعبل، دوست دارم برايم شعر بسرايي و بخواني، چون اين روزها، روزهاي اندوه ما اهل بيت است.همين گونه مجالس و برنامه ها، آن شهادت عظيم و حادثه شگفت را با مرور اينهمه سال، همچنان زنده نگهداشته و به بركت آن نيز، دين و احساسات ديني و انس و آشنايي مردم با خط اهل بيت زنده مانده است.به تعبير امام خميني «قدس سره»: «روضه سيد الشهدا، براي حفظ مكتب سيد الشهدا است... اين گريه ها و اين روضه ها حفظ كرده مكتب را.»[4] مداحي، نوعي الگو دادن به مخاطبان و شخصيت پردازي اجتماعي و الگويي براي جامعه ارزشي است، سنگري براي پراكندن و نشر فضيلتها در قالبي مؤثر و فراگير نسبت به همه است و مداحان به خاطر اهميت كارشان در جامعه و در شكل دهي افكار و عواطف، نقش مهمي دارند و فلسفه اساسي مداحي، ترويج خوبيها و تبيين روحيه هاي والاي شهيدان كربلا و دميدن روح تعهد و حماسه در شيعه است و يك عشق و ايمان است، نه يك حرفه و شغل.به تعبير آية ا... خامنه اي:

«جامعه مداح و ذاكر و ستايشگران اهل بيت، طبقه اي هستند كه در سايه اين روش، بيشترين تاثير را در تعميق فرهنگ و معارف اسلامي در ذهن مردم دارند... قضيه، فقط قضيه شعر خواني نيست.مساله، مساله پراكندن مدايح و فضايل و حقايق

در قالبي است كه براي همه شنوندگان، قابل فهم و درك باشد و در دل آنها تاثير بگذارد.»[5] .

مداحان، به لحاظ آنكه كارشان بر عنصر «صدا»، «شعر»، «اجرا» و «مخاطب» متكي است، بايد هر چه بيشتر نسبت به آموزش ديدنهاي لازم، پختگي اجرا، تمرين پيوسته، گزينش شعرهاي خوب و پر معني و زيبا و بديع و ولايي، مطالعه مقتلهاي معتبر و منابع تاريخي، تكيه روي اشعار و مطالب اخلاقي، فكري و عقيدتي، پرهيز از غلو و مبالغه و گفتن حرفهاي اغراق آميز و غير قابل قبول كه اثر منفي دارد، اهتمام ورزند، از دروغ و تصنع و بازار گرمي بپرهيزند، خلوص و صداقت و مناعت طبع را فراموش نكنند، نوكري ابا عبدالله الحسين و اخلاص نسبت به آن حضرت را از ياد نبرند و از آنجا كه شعر خوب از نظر مضمون، قالب و تعبير، در دلها و افكار، تاثير ماندگار مي گذارد، در شناخت و مطالعه و انتخاب شعرهاي پخته و عميق و زيبا بكوشند تا بهتر بتوانند در اين سمت، به ترسيم چهره الگوهاي كمال و اسوه هاي پاكي، يعني معصومين «ع» بپردازند و خود نيز الگوي اخلاق و تعهد باشند.رسالت مقدس مداحان در عصر حاضر عبارتست از:

-استفاده شايسته از عواطف پاك مردم و جهت دادن به آنها در مسير پاكي و تهذيب و تقوا.

-تعميق محبتها و عشقهاي دروني به انسانهاي اسوه و پاك.

-روشنگري افكار جامعه و هدايت به ارزشها و خوبيها و تقويت ايمان مردم.

-حفظ و اشاعه فرهنگ شهادت از طريق ياد شهداي كربلا و شهداي انقلاب وجنگ و طرح معارف اسلام و انقلاب و خط امام و رهبري و مسؤوليتهاي اجتماعي.

-توسعه و گسترش

محافل حسيني و ايجاد معرفت و محبت و اطاعت نسبت به اهل بيت عليهم السلام.

ذاكر

ياد آورنده، كسي كه از مصايب اهل بيت مي گويد و مردم را مي گرياند، چه مداح باشد وچه واعظ و منبري. «ذاكر اهل بيت»، عنواني افتخارآميز است براي آنانكه با مداحي و مرثيه خواني، نام و ياد و فضايل و مظلوميتهاي خاندان پيامبر را زنده نگه مي دارند و نقشه دشمنان را در به فراموشي سپردن ظلمهاي خود به دودمان رسالت، خنثي مي سازند.

ذكر و ياد ائمه و شهداي كربلا، مورد تشويق امامان بود و خودشان همواره از ذاكران و احياگران حادثه كربلا و مظلوميت اهل بيت بودند و بر آن مي گريستند.امام صادق «ع» فرمود: «من ذكرنا عنده ففاضت عيناه حرم الله وجهه علي النار».[6] هر كس كه نزد او ياد شويم و چشمانش اشك آلود شود، خداوند چهره اش را بر آتش حرام مي كند.

-----------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] وسائل الشيعه، ج 10، ص 469.

[3] جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 567.

[4] صحيفه نور، ج 8، ص 69.

[5] ستودگان و ستايشگران، ص 30 و 31.اين كتاب كه مجموعه اي برگرفته از سخنان آية ا... خامنه اي در ديدارهاي مكرر با وعاظ و مداحان و شاعران و... است، بر محور مداحي و روضه خواني و مرثيه سرايي و... است و براي مداحان و ذاكران و شاعران اهل بيت، نكات بسيار سودمندي دارد، نشر «حوزه هنري»، 1372.

[6] بحار الانوار، ج 44، ص 285.

مداحي

مداحان اهل بيت، كه با ذكر مصيبت و ذكر فضايل خاندان وحي، مجالس حسيني را گرم و اشك عاشقانه شيعيان آل الله را جاري مي سازند، از عوامل مهم بقاء فرهنگ عاشورايند.مداح، در اصطلاح شيعي، به

كساني گفته مي شود كه در ايام ولادتها و شهادتهاي ائمه «ع» در مجالس جشن و عزا به خواندن اشعاري در فضايل و مناقب محمد و آل محمد، يا در مظلوميت آنان مي پردازند.ولي اغلب، به مرثيه خوانان حسيني گفته مي شود كه با خواندن شعر مرثيه و ذكر مصيبت، اهل مجلس را مي گريانند. «مداح: روضه خواني كه ايستاده در پيش منبر به شعر، مدايح اهل بيت و مصائب آنان را خواند، آنكه ايستاده در كنار منبر در مجالس روضه خواني، يا روان در كوي و بازار، اشعار مدايح اهل بيت را به آواز بخواند.»[1] .

مداحي اهل بيت و نوحه خواني در سوگ آنان، از جمله كارهايي است كه حادثه عاشورا را زنده نگهداشته است.ائمه نيز از مداحان و ذاكران، تقدير و تشويق مي كردند، صله مي دادند، دعا مي كردند و براي اين كار، فضيلت و ثواب بسيار مي شمردند.امام صادق «ع» فرموده است: «الحمد لله الذي جعل في الناس من يفد الينا و يمدحنا و يرثي لنا»،[2] خدا را سپاس كه در ميان مردم، كساني را قرار داده كه به سوي ما مي آيند و ما را مدح و مرثيه مي گويند.و حضرت رضا «ع» در تشويق دعبل به مرثيه خواني در ايام عزاي حسيني فرمود: «يا دعبل!احب ان تنشدني شعرا فان هذه الايام حزن كانت علينا اهل البيت»[3] اي دعبل، دوست دارم برايم شعر بسرايي و بخواني، چون اين روزها، روزهاي اندوه ما اهل بيت است.همين گونه مجالس و برنامه ها، آن شهادت عظيم و حادثه شگفت را با مرور اينهمه سال، همچنان زنده نگهداشته و به بركت آن نيز، دين و احساسات ديني و انس و آشنايي مردم با خط اهل بيت زنده مانده است.به

تعبير امام خميني «قدس سره»: «روضه سيد الشهدا، براي حفظ مكتب سيد الشهدا است... اين گريه ها و اين روضه ها حفظ كرده مكتب را.»[4] مداحي، نوعي الگو دادن به مخاطبان و شخصيت پردازي اجتماعي و الگويي براي جامعه ارزشي است، سنگري براي پراكندن و نشر فضيلتها در قالبي مؤثر و فراگير نسبت به همه است و مداحان به خاطر اهميت كارشان در جامعه و در شكل دهي افكار و عواطف، نقش مهمي دارند و فلسفه اساسي مداحي، ترويج خوبيها و تبيين روحيه هاي والاي شهيدان كربلا و دميدن روح تعهد و حماسه درشيعه است و يك عشق و ايمان است، نه يك حرفه و شغل.به تعبير آية ا... خامنه اي: «جامعه مداح و ذاكر و ستايشگران اهل بيت، طبقه اي هستند كه در سايه اين روش، بيشترين تاثير را در تعميق فرهنگ و معارف اسلامي در ذهن مردم دارند... قضيه، فقط قضيه شعر خواني نيست.مساله، مساله پراكندن مدايح و فضايل و حقايق در قالبي است كه براي همه شنوندگان، قابل فهم و درك باشد و در دل آنها تاثير بگذارد.»[5] .

مداحان، به لحاظ آنكه كارشان بر عنصر «صدا»، «شعر»، «اجرا» و «مخاطب» متكي است، بايد هر چه بيشتر نسبت به آموزش ديدنهاي لازم، پختگي اجرا، تمرين پيوسته، گزينش شعرهاي خوب و پر معني و زيبا و بديع و ولايي، مطالعه مقتلهاي معتبر و منابع تاريخي، تكيه روي اشعار و مطالب اخلاقي، فكري و عقيدتي، پرهيز از غلو و مبالغه و گفتن حرفهاي اغراق آميز و غير قابل قبول كه اثر منفي دارد، اهتمام ورزند، از دروغ و تصنع و بازار گرمي بپرهيزند، خلوص و صداقت و مناعت طبع را فراموش

نكنند، نوكري ابا عبدالله الحسين و اخلاص نسبت به آن حضرت را از ياد نبرند و از آنجا كه شعر خوب از نظر مضمون، قالب و تعبير، در دلها و افكار، تاثير ماندگار مي گذارد، در شناخت و مطالعه و انتخاب شعرهاي پخته و عميق و زيبا بكوشند تا بهتر بتوانند در اين سمت، به ترسيم چهره الگوهاي كمال و اسوه هاي پاكي، يعني معصومين «ع» بپردازند و خود نيز الگوي اخلاق و تعهد باشند.رسالت مقدس مداحان در عصر حاضر عبارتست از:

-استفاده شايسته از عواطف پاك مردم و جهت دادن به آنها در مسير پاكي و تهذيب و تقوا.

-تعميق محبتها و عشقهاي دروني به انسانهاي اسوه و پاك.

-روشنگري افكار جامعه و هدايت به ارزشها و خوبيها و تقويت ايمان مردم.

-حفظ و اشاعه فرهنگ شهادت از طريق ياد شهداي كربلا و شهداي انقلاب و جنگ و طرح معارف اسلام و انقلاب و خط امام و رهبري و مسؤوليتهاي اجتماعي.

-توسعه و گسترش محافل حسيني و ايجاد معرفت و محبت و اطاعت نسبت به اهل بيت عليهم السلام.

----------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] وسائل الشيعه، ج 10، ص 469.

[3] جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 567.

[4] صحيفه نور، ج 8، ص 69.

[5] ستودگان و ستايشگران، ص 30 و 31.اين كتاب كه مجموعه اي برگرفته از سخنان آية ا... خامنه اي در ديدارهاي مكرر با وعاظ و مداحان و شاعران و... است، بر محور مداحي و روضه خواني و مرثيه سرايي و... است و براي مداحان و ذاكران و شاعران اهل بيت، نكات بسيار سودمندي دارد، نشر «حوزه هنري»، 1372.

مدايح و مراثي

مدايح، جمع مدح و مديحه است، و مراثي، جمع مرثيه.

«مدح»: ستايش، ثناي به صفات نيك، توصيف به نيكخويي، مدحت.[1] «مرثيه»: مرده ستايي، عزاداري، شرح محامد و اوصاف مرده، چكامه اي كه در عزاي از دست رفته اي سرايند، در عزاي كسي شعرسرودن، گريستن بر مرده و بر شمردن و ذكر محاسن وي، سوگواري، روضه، مراسم عزايي كه به ياد شهيدان راه دين و بخصوص در ايام محرم و به ياد واقعه كربلا بر پا كنند، اشعاري كه در ذكر مصائب و شرح شهادت پيشوايان دين و بخصوص شهيدان كربلا سرايند و خوانند.[2] .

از جمله برنامه هايي كه از سوي امامان معصوم مورد تشويق قرار گرفته تا از اين طريق، خاطره رشادتها و مظلوميتهاي شهداي كربلا و فرهنگ عاشورا زنده بماند، سرودن مدح و مرثيه است.قالب شعر، به لحاظ برخورداري از وزن و آهنگ و بعد عاطفي، مؤثرتر و ماندگارتر است.از اين رو بعنوان سلاحي مؤثر در دفاع از حق و ستايش راستي و راستان به كار گرفته شده است.در تاريخ شيعه، شاعراني برجسته همچون: فرزدق، عوف بن عبدالله، كميت، عبدالله بن كثير، دعبل، سيد حميري و... با زيباترين وجهي مفاخر و فضايل اهل بيت را ترسيم كرده و با سوزناكترين صورت، براي شهداي كربلا مرثيه سروده اند و مجموعه هاي معتبري نيز از اشعار شاعران شيعي گرد آمده است.[3] به بيان آيت الله خامنه اي: «با توجه به پايگاه بلند «شعر مسلكي» در قرنهاي اول و دوم هجري و ياد آوري اين نكته كه شاعر متعهد به يك مسلك، برجسته ترين و مؤثرترين نقش را در ترويج گرايشهاي مسلك خود و تبيين هدفها و شعارهاي آن به كار مي برده است، طبيعي مي نمايد كه حساب ويژه اي براي اظهارات و سروده هاي شاعران وابسته به جناحهاي

سياسي در نظر گرفته آيد...».[4] .

سروده هاي موضعدار شاعران مكتبي در مدح و مرثيه ائمه و اهل بيت، بطور ضمني خلفاي جور و مظالم حكام غاصب را هم مورد انتقاد قرار مي داد. «در شعر مذهبي، نظركلي بر نشر مبادي دين بود و احياي حقايق ايمان و زنده كردن دلها و جانها و جاري ساختن خون حماسه و تعهد در رگها و پي ها.از اين رو شاعران بزرگ شيعه هميشه براي حكومتهاي فاسد، خطري بزرگ محسوب مي شدند زيرا آنان در خلال مدح آل محمد «ص» حقايق دين و صفات لازم حاكم ديني را ياد مي كردند و با ذكر صفات اسلامي امامان و مقايسه و تحقير زمامداران، دلها را به حق و حكومت حق توجه مي دادند.»[5] اين شيوه و راه، برگرفته و الهام يافته از رهنمودهاي خود امامان بود كه با سخن و عمل، با صراحت و كنايه، مدافع شاعران متعهد و مرثيه سرايان متقي و حق شعار بودند.در اين زمينه، حديث بسيار است، بويژه تاكيد ائمه نسبت به سرودن مرثيه درباره حسين «ع» باانگيزه «ذكر» و احياء ياد و گرياندن بر آن مصيبتها بيش از ديگر محورهاست.امام صادق «ع» فرمود: «من قال فينا بيت شعر بني الله له بيتا في الجنة» [6] هر كس كه يك بيت شعر درباره ما بگويد، خداوند براي او خانه اي در بهشت بنا مي كند.نيز از آن حضرت است: «ما من احد قال في الحسين شعرا فبكي و آبكي به الا اوجب الله له الجنة و غفر له»[7] امام رضا «ع» نيز به دعبل توصيه مي كند كه درباره حسين «ع» مرثيه بسرايد و بدين وسيله ائمه را ياري كند: «يا دعبل!ارث الحسين عليه السلام فانت ناصرنا و

مادحنا ما دمت حيا فلاتقصر عن نصرنا ما استطعت»[8] .

اين تاكيدات، بوضوح نشان دهنده خط حمايتگرانه ائمه از شعر و مرثيه اي است كه دراحياء حادثه كربلا و فضايل سيد الشهدا و مناقب و مظلوميتهاي او باشد.عالمان بزرگ شيعه نيز در تبعيت از روش و سيره ائمه، همين موضع و عمل را داشته اند.[9] روشن است كه حركت در چنين خطي، هميشه براي شاعران اهل بيت، مشكل داشته و اغلب، تحت تعقيب يا در زندان به سر مي بردند.اين خط مقدس، كه انتقال فرهنگ شهادت را به آيندگان در برداشت، همچنان ادامه داشته است، تاكنون.به كمك مراثي، احساسها و عواطف برانگيخته مي شد و اشك، كه زبان گوياي دل بود، پايبندي انسان متعهد را به خط حسيني و كربلايي تثبيت مي كرد.نكاتي را هم درباره اشعار مدح و مرثيه بايد مراعات كرد:

1-محتواي اشعار، بايد از متانت، دقت، اعتبار و استناد برخوردار باشد و از حرفهاي سست و بي مدرك، يا دروغ و جعليات و مطالب ضعيف و احيانا وهن آميز نسبت به معصومين، بشدت بايد پرهيز كرد.

2-از آنجا كه شعر مدح و مرثيه، عامل انتقال فرهنگ است، بايد سطح آن بالا وارزشمند و عميق باشد تا به جامعه اسلامي و هواداران ائمه، بينش و بصيرت وعمق در فهم و فكر بدهد.

3-اشعار مراثي و مدايح، در عين حال كه بايد استوار و محكم باشد، نبايد چنان مغلق و پيچيده شود كه براي شنوندگان و خوانندگان، گويايي و رسايي خود رااز دست بدهد و نتواند با عامه خلق، ارتباط برقرار كند.

4-به بهانه ديني و مذهبي بودن شعر مدح و مرثيه، نبايد اجازه داد كه شعرهاي ضعيف و سست و فاقد قوت ادبي و صلاحيت شعري

رواج يابد.مدايح ومراثي، بايد در نهايت قوت شعري باشد، آنگونه كه در آثار بزرگان پيش كسوت عصر ائمه و دوره هاي بعد، در مرثيه ديده مي شود.

5-شاعران مديحه سرا و مرثيه سرا، بايد با درك اهميت و والايي مكانت خويش، در حد مطلوب خلوص و تقوا و مناعت طبع و ثبات قدم و عقيده و عشق و ولاي به اهل بيت عصمت باشند و بدانند كه شجره نامه آنان به كميت ها و دعبل ها مي رسد و اگر بخواهند مشمول دعاي ائمه «ع» باشند، بايد شايستگي فكري و خطي و عملي و اخلاقي آن را در خويش فراهم آورند.

6-شاعر اهل بيت، بايد هميشه با توجه به زمان و مكان و شرايط، رسالت اجتماعي و تعهد شيعي خود را به اثبات برساند و سروده هايش داراي «پيام» و «جهت» باشد.

7-خوب سرودن درباره ائمه «ع»، نياز به غناي فكري و معلومات عميق شاعردارد.بنابر اين شاعران مرثيه سرا بايد بشدت اهل مطالعه در متون و منابع باشن دو شور و شعور را در شعر خويش در آميزند و پخته، پر مطلب و مايه دار بسرايند.[10] . ---------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] لغت نامه، دهخدا.

[3] كتاب «ادب الطف» در 10 جلد از جواد شبر، مجموعه اي است كه به بررسي شعرا و اشعار قرن اول تا چهاردهم پرداخته كه پيرامون امام حسين «ع» و حادثه عاشورا سروده اند.

[4] پيشواي صادق، ص 81.

[5] ادبيات و تعهد در اسلام، محمدرضا حكيمي، ص 274.

[6] وسائل الشيعه، ج 10، ص 467، بحار الانوار، ج 76، ص 291.

[7] رجال شيخ طوسي، ص 289.

[8] جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 567.درباره شعر دعبل، بويژه قصيده «مدارس آيات» وي، ر.ك: الغدير، ج

2، ص 350.نيز براي آشنايي با زندگي شاعران برجسته اي چون كميت، دعبل، سيد حميري و... ر.ك: الغدير، ج 2، 3 و4.نمونه هايي از مرثيه هاي شاعران اهل بيت نيز در سفينة البحار، ج 1، ص 509، آمده است.همچنين در بحار الانوار، ج 45، ص 242، (باب ما قيل من المراثي فيه) و عوالم (امام حسين)، ص 543 تا 590.

[9] به بحث مستوفا و تحقيقي علامه اميني درباره شعر در تاريخ اسلام و ديدگاه پيامبر و ائمه «ع» و علماي شيعه و جايگاه والاي شعراي متعهد شيعه نزد امامان و برخورد شايسته دين با شعر موضعدار، در «الغدير»، ج 2، ص 2 تا 24مراجعه كنيد.

[10] در اين زمينه ها، ر.ك «ستودگان و ستايشگران» و «مديحت پردازان»، حوزه هنري.

مراسم و سنتها

پيرامون حادثه عاشورا و عزاداري امام حسين «ع»، يك سري سنتها و مراسم ميان مردم معمول است كه در طول سال و اغلب در دو ماه محرم و صفر و بويژه در دهه عاشورا عمل مي شود.آداب و سنن در مناطق مختلف جهان و حتي در شهرهاي مختلف ايران نيز متفاوت و متنوع است.برخي از مراسم، مثلا ويژه هند و پاكستان است، برخي خاص ايران، و بعضي مخصوص عراق و شام.[1] سنتهاي رايج، گاهي پشتوانه هاي ديني دارد ومتكي به روايات و مستند به فقه و حديث است، برخي هم از ابداعات و ساخته هاي مردم و تقليدهاي بي اساس است.بر شمردن همه آداب و مراسم مربوط به عاشورا و عزاداري، از حوصله اين مجموعه بيرون است.تنها به برخي از آنها اشاره مي شود:

عزاداري و گريه بر امام حسين «ع»، نوحه خواني و مرثيه خواني، تعزيه و شبيه خواني، سينه زني و زنجير زني و قمه زني، برپايي

مجالس در تكيه ها، حسينيه ها، خانه ها و مساجد و تشكيل هيئتها در ايام محرم، نذر و احسان و صدقه و اطعام مردم براي سيد الشهدا، سقايي و چاي و آب و شربت دادن به مردم، ساختن حسينيه و تكيه، ترك بعضي كارهاي مباح در ايام عاشورا مثل: عروسي، ازدواج، آرايش، تميز كردن و جارو كردن خانه، پرداختن به كسب و كار و دوخت و دوز و خانه تكاني و...، ياد حسين هنگام نوشيدن آب، پوشيدن لباس سياه، سياهپوش كردن اماكن و گذرگاهها و مساجد و حسينيه ها، ماليدن گل برپيشاني و سر، پاشيدن كاه و خاشاك بر سر، راه انداختن دسته هاي عزاداري در خيابانها، برپايي مراسم شام غريبان، برگزاري مجالس مقتل خواني و زيارت عاشورا، نذر براي آوردن كودكان خردسال به ياد علي اصغر در دسته هاي عزاداري، طشت گرداني، تهيه و آذين بندي توقها و علامتها و نخلها، پختن آش نذري و سفره انداختن، زيارت رفتن، گراميداشت اربعين امام حسين «ع»، سر برهنه و پاي برهنه بودن در عزاي حسيني بويژه عاشورا و اربعين. ---------------------

پي نوشت ها :

[1] ر.ك: سري جزوات مصور «عاشورا در سرزمين ها» از بي آزار شيرازي، ناشر: دفتر تبليغات اسلامي، درباره سنتهاي عزاداري در سرزمينهاي ايران، خاورميانه، اروپا، آفريقا، آمريكا و شبه قاره هند.

مرثيه

مدايح، جمع مدح و مديحه است، و مراثي، جمع مرثيه. «مدح»: ستايش، ثناي به صفات نيك، توصيف به نيكخويي، مدحت.[1] «مرثيه»: مرده ستايي، عزاداري، شرح محامد و اوصاف مرده، چكامه اي كه در عزاي از دست رفته اي سرايند، در عزاي كسي شعرسرودن، گريستن بر مرده و بر شمردن و ذكر محاسن وي، سوگواري، روضه، مراسم عزايي كه به ياد

شهيدان راه دين و بخصوص در ايام محرم و به ياد واقعه كربلا بر پا كنند، اشعاري كه در ذكر مصائب و شرح شهادت پيشوايان دين و بخصوص شهيدان كربلا سرايند و خوانند.[2] .

از جمله برنامه هايي كه از سوي امامان معصوم مورد تشويق قرار گرفته تا از اين طريق، خاطره رشادتها و مظلوميتهاي شهداي كربلا و فرهنگ عاشورا زنده بماند، سرودن مدح و مرثيه است.قالب شعر، به لحاظ برخورداري از وزن و آهنگ و بعد عاطفي، مؤثرتر و ماندگارتر است.از اين رو بعنوان سلاحي مؤثر در دفاع از حق و ستايش راستي و راستان به كار گرفته شده است.در تاريخ شيعه، شاعراني برجسته همچون: فرزدق، عوف بن عبدالله، كميت، عبدالله بن كثير، دعبل، سيد حميري و... با زيباترين وجهي مفاخر و فضايل اهل بيت را ترسيم كرده و با سوزناكترين صورت، براي شهداي كربلا مرثيه سروده اند و مجموعه هاي معتبري نيز از اشعار شاعران شيعي گرد آمده است.[3] به بيان آيت الله خامنه اي: «با توجه به پايگاه بلند «شعر مسلكي» در قرنهاي اول و دوم هجري و ياد آوري اين نكته كه شاعر متعهد به يك مسلك، برجسته ترين و مؤثرترين نقش را در ترويج گرايشهاي مسلك خود و تبيين هدفها و شعارهاي آن به كار مي برده است، طبيعي مي نمايد كه حساب ويژه اي براي اظهارات و سروده هاي شاعران وابسته به جناحهاي سياسي در نظر گرفته آيد...».[4] .

سروده هاي موضعدار شاعران مكتبي در مدح و مرثيه ائمه و اهل بيت، بطور ضمني خلفاي جور و مظالم حكام غاصب را هم مورد انتقاد قرار مي داد. «در شعر مذهبي، نظركلي بر نشر مبادي دين بود و احياي حقايق ايمان و زنده كردن

دلها و جانها و جاري ساختن خون حماسه و تعهد در رگها و پي ها.از اين رو شاعران بزرگ شيعه هميشه براي حكومتهاي فاسد، خطري بزرگ محسوب مي شدند زيرا آنان در خلال مدح آل محمد «ص» حقايق دين و صفات لازم حاكم ديني را ياد مي كردند و با ذكر صفات اسلامي امامان و مقايسه و تحقير زمامداران، دلها را به حق و حكومت حق توجه مي دادند.»[5] اين شيوه و راه، برگرفته و الهام يافته از رهنمودهاي خود امامان بود كه با سخن و عمل، با صراحت و كنايه، مدافع شاعران متعهد و مرثيه سرايان متقي و حق شعار بودند.در اين زمينه، حديث بسيار است، بويژه تاكيد ائمه نسبت به سرودن مرثيه درباره حسين «ع» باانگيزه «ذكر» و احياء ياد و گرياندن بر آن مصيبتها بيش از ديگر محورهاست.امام صادق «ع» فرمود: «من قال فينا بيت شعر بني الله له بيتا في الجنة» [6] هر كس كه يك بيت شعر درباره ما بگويد، خداوند براي او خانه اي در بهشت بنا مي كند.نيز از آن حضرت است: «ما من احد قال في الحسين شعرا فبكي و آبكي به الا اوجب الله له الجنة و غفر له»[7] امام رضا «ع» نيز به دعبل توصيه مي كند كه درباره حسين «ع» مرثيه بسرايد و بدين وسيله ائمه را ياري كند: «يا دعبل!ارث الحسين عليه السلام فانت ناصرنا و مادحنا ما دمت حيا فلاتقصر عن نصرنا ما استطعت»[8] .

اين تاكيدات، بوضوح نشان دهنده خط حمايتگرانه ائمه از شعر و مرثيه اي است كه دراحياء حادثه كربلا و فضايل سيد الشهدا و مناقب و مظلوميتهاي او باشد.عالمان بزرگ شيعه نيز در تبعيت از روش و سيره ائمه، همين موضع

و عمل را داشته اند.[9] روشن است كه حركت در چنين خطي، هميشه براي شاعران اهل بيت، مشكل داشته و اغلب، تحت تعقيب يا در زندان به سر مي بردند.اين خط مقدس، كه انتقال فرهنگ شهادت را به آيندگان در برداشت، همچنان ادامه داشته است، تاكنون.به كمك مراثي، احساسها و عواطف برانگيخته مي شد و اشك، كه زبان گوياي دل بود، پايبندي انسان متعهد را به خط حسيني و كربلايي تثبيت مي كرد.نكاتي را هم درباره اشعار مدح و مرثيه بايد مراعات كرد:

1-محتواي اشعار، بايد از متانت، دقت، اعتبار و استناد برخوردار باشد و از حرفهاي سست و بي مدرك، يا دروغ و جعليات و مطالب ضعيف و احيانا وهن آميز نسبت به معصومين، بشدت بايد پرهيز كرد.

2-از آنجا كه شعر مدح و مرثيه، عامل انتقال فرهنگ است، بايد سطح آن بالا وارزشمند و عميق باشد تا به جامعه اسلامي و هواداران ائمه، بينش و بصيرت وعمق در فهم و فكر بدهد.

3-اشعار مراثي و مدايح، در عين حال كه بايد استوار و محكم باشد، نبايد چنان مغلق و پيچيده شود كه براي شنوندگان و خوانندگان، گويايي و رسايي خود رااز دست بدهد و نتواند با عامه خلق، ارتباط برقرار كند.

4-به بهانه ديني و مذهبي بودن شعر مدح و مرثيه، نبايد اجازه داد كه شعرهاي ضعيف و سست و فاقد قوت ادبي و صلاحيت شعري رواج يابد.مدايح ومراثي، بايد در نهايت قوت شعري باشد، آنگونه كه در آثار بزرگان پيش كسوت عصر ائمه و دوره هاي بعد، در مرثيه ديده مي شود.

5-شاعران مديحه سرا و مرثيه سرا، بايد با درك اهميت و والايي مكانت خويش، در حد مطلوب خلوص و تقوا و مناعت طبع

و ثبات قدم و عقيده و عشق و ولاي به اهل بيت عصمت باشند و بدانند كه شجره نامه آنان به كميت ها و دعبل ها مي رسد و اگر بخواهند مشمول دعاي ائمه «ع» باشند، بايد شايستگي فكري و خطي و عملي و اخلاقي آن را در خويش فراهم آورند.

6-شاعر اهل بيت، بايد هميشه با توجه به زمان و مكان و شرايط، رسالت اجتماعي و تعهد شيعي خود را به اثبات برساند و سروده هايش داراي «پيام» و «جهت» باشد.

7-خوب سرودن درباره ائمه «ع»، نياز به غناي فكري و معلومات عميق شاعردارد.بنابر اين شاعران مرثيه سرا بايد بشدت اهل مطالعه در متون و منابع باشن دو شور و شعور را در شعر خويش در آميزند و پخته، پر مطلب و مايه دار بسرايند.[10] .

نوحه

بيان مصيبت، گريه كردن با آواز، آواز ماتم، شيون و زاري، مويه گري، زاري بر مرده، شعري كه در ماتم و سوگواري با صوت حزين و ناله و زاري خوانند، اعم از سوگواري براي كسي كه تازه مرده، يا براي امامان شيعه.[11] تركيبات ديگر آن عبارت است از: نوحه آراستن، نوحه ساختن، نوحه سرودن، نوحه خواني.نوحه گري بر مرده، رسم جاهليت بوده است و كاري مكروه است،[12] مگر براي معصومين «ع» كه نوحه و گريه بر آنان از شعائرمهم و از عوامل نشر فضيلتها و احياي ياد اسوه هاي كمال است و خود امامان بر سيد الشهدا «ع» مي گريستند و امر به نوحه خواني مي كردند.بر جعفر طيار و حمزه سيد الشهدا نوحه خواني شد.آنچه كه از كراهت نوحه و ناپسند بودن شغل نوحه گري و زشت بودن اجرت نوحه گر در روايات ياد شده، ناظر به نوحه گريهاي جاهلي است كه آميخته به باطل

و گاهي حرام بود.[13] .

در فرهنگ عزاداري براي امام حسين، نوحه به نوعي خاص از شعر مرثيه مي گويند كه در مجالس به صورت جمعي اجرا مي شود. «اشعار نوحه را براي سينه زدن مي ساختند، يكي نوحه مي خواند و ديگران به نوا و آهنگ و وزن اشعار نوحه خوان سينه مي زدند.ولي اشعار مرثيه را با آهنگ در مجالس سوگواري براي به گريه افكندن و اظهار تاسف شنوندگان بر قتل شهداي كربلا مي خواندند و عنوان روضه نداشت.»،[14] «... از معروفترين شعراي عصر قاجار كه مرثيه و نوحه ساخته اند، مي توان يغماي جندقي و وصال شيرازي را نام برد».[15] .

اين شيوه در بين عربها هم متداول است و سبك مرثيه سرايي و نوحه خواني بر سالار شهيدان مخصوص است.با توجه به گستردگي اين مراسم و رواج آن در طول سال، حتي در سوگ امامان ديگر، ضرورت دارد كه سروده هاي ناب و نوحه هاي صحيح و دور از تحريفها و دروغها پديد آيد و فرهنگ عاشورا در قالب نوحه نيز ترويج گردد و نوحه خوانان نيز، بيش از هدف قرار دادن گريه، نشر فضيلتهاي اهل بيت را هدف قرار دهند.[16] .

عزاداري

برپا داشتن مراسمي به ياد سيد الشهدا «ع» در ايام مختلف، بويژه دهه محرم و روز عاشورا.اين عمل، كه زنده نگهداشتن هدف حسيني و فرهنگ عاشوراست، مورد تشويق بسيار اولياء دين است و خود معصومين، در راه اقامه عزاي حسيني، مي كوشيدند.[17] زيرا عزاداري، بصورت گريه، برپايي مجالس ذكر، سرودن مرثيه، گرياندن، نوحه خواني و... احياء خط ائمه و تبيين مظلوميت آنان است.امام باقر «ع» در زمينه برپايي عزا در خانه ها براي امام حسين «ع» مي فرمايد: «ثم ليندب الحسين و يبكيه و يامر من في داره

بالبكاء عليه و يقيم عليه و يقيم في داره مصيبته باظهار الجزع عليه و يتلاقون بالبكاء بعضهم بعضا في البيوت و ليعز بعضهم بعضا بمصاب الحسين.»[18] (به كساني كه روز عاشورا نمي توانند به زيارت آن حضرت بروند اينگونه دستور مي دهند) بر حسين «ع»، ندبه و عزاداري و گريه كند و به اهل خانه خود دستور دهد كه بر او بگريند و در خانه اش با اظهار گريه و ناله بر حسين «ع»، مراسم عزاداري برپا كنند و يكديگر را با گريه و تعزيت و تسليت گويي در سوگ حسين عليه السلام در خانه هايشان ملاقات كنند.

سنت عزاداري، با برخورداري از عشق و محبتي كه از امام حسين «ع» در دلها بوده و هست، تبديل به يك برنامه گسترده و مردمي و مقدس شده است و هرگز سستي و خاموشي ندارد و به بركت آن، اقشار بسياري با امام حسين «ع» و دين و فرهنگ عاشورا آشنا مي شوند.فراز و نشيبهاي زيادي بر سوگواري بر خامس آل عبا گذشته است و هر گاه كه شيعيان، قدرت و حكومتي يافته اند، در ترويج و توسعه آن كوشيده اند. «در زمان پادشاهي آل بويه، در دهه اول محرم، شيعيان به عزاداري حضرت سيد الشهدا قيام نمودند... معز الدوله، اولين كسي است كه فرمان داد كه مردم بغداد در دهه اول محرم، سياه بپوشند و بازارها را سياهپوش كنند و به مراسم تعزيه داري حضرت سيد الشهدا قيام نمايند.بستن دكانها و منع طباخي و تعطيل عمومي در روز عاشورا از طرف معزالدوله ديلمي در شهر بغداد به عمل آمد و تا اوايل سلطنت سلسله سلجوقي در آن شهر معمول بود.اين مراسم تا انقراض دولت ديالمه در تمام

كشورهاي اسلامي قلمرو آنها مرسوم و برقرار بوده است.»[19] .

رمز جاودانگي نهضت حسيني نيز همين احيا و زنده نگهداشتن و تعظيم شعائر بوده است.امام خميني «قدس سره» فرمود: «الان هزار و چهار صد سال است كه با اين منبرها، با اين روضه ها و با اين مصيبتها و با اين سينه زنيها، ما را حفظ كرده اند، تا حالا آورده اند اسلام را... هر مكتبي تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه كن نباشد، تا پايش سر و سينه زن نباشد، حفظ نمي شود... ما بايد براي يك شهيدي كه از دستمان مي رود، علم بپا كنيم، نوحه خواني كنيم، گريه كنيم، فرياد كنيم...».[20] برپايي عزا براي سيد الشهدا، نوعي اعتراض به ظالمان و حمايت از مظلوم است.اشك ريختن در سوگ ابا عبدالله «ع»، عامل تقويت حس عدالتخواهي و انتقامجويي از ستمگران و زمينه سازي براي تجمع نيروهاي پيرو حسين «ع» در خط دفاع از حق است.عزاداري براي شهيد، انتقال فرهنگ «شهادت» به نسلهاي آينده است.به تعبير شهيد مطهري: «در شرايط خشن يزيدي، در حزب حسينيها شركت كردن و تظاهر به گريه كردن بر شهدا، نوعي اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه باطل و در حقيقت، نوعي از خود گذشتگي است.اينجاست كه عزاداري حسين بن علي «ع» يك حركت است، يك موج است، يك مبارزه اجتماعي است.»[21] عزاداري، سبب مي شود كه شور و عاطفه، از شعور و شناخت برخوردار گردد و ايمان را در ذهن جامعه هوادار، زنده نگهدارد و «مكتب عاشورا» بعنوان يك فكر سازنده و حادثه الهام بخش، همواره تاثير خود را حفظ كند.عزاداري، احياء خط خون و شهادت و رساندن صداي

مظلوميت آل علي به گوش تاريخ است.عزاداران حسيني، پروانگاني شيفته نورند كه شمع محفل آراي خويش را يافته، از شعله شمع، پيراهن عشق پوشيده اند و آماده جان باختن و پر سوختن و فدا شدن اند.نقش عزاداري در حفظ فرهنگ عاشورا مهم است.عميقترين پيوندها را از طريق آميختگي عقل و عشق و برهان و عاطفه كه در كربلا تجسم يافته است، انتقال مي دهد.هم بر مظلوميت امام گريه مي شود و هم در سايه آن هدف امام حسين از نهضت و حركت، شناخته مي شود.روضه هاي خانگي و دسته هاي عزاداري و هيئتهاي زنجير زني، پوشيدن لباس مشكي و پرچم به دست گرفتن و شربت و آب دادن و تلاش در بر پايي مجالس و نوحه خواني و سينه زني و... هر يك به نوعي سربازگيري جبهه حسيني است و اين پيوند قلبي را عمق و غنا مي بخشد. ---------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] لغت نامه، دهخدا.

[3] كتاب «ادب الطف» در 10 جلد از جواد شبر، مجموعه اي است كه به بررسي شعرا و اشعار قرن اول تا چهاردهم پرداخته كه پيرامون امام حسين «ع» و حادثه عاشورا سروده اند.

[4] پيشواي صادق، ص 81.

[5] ادبيات و تعهد در اسلام، محمدرضا حكيمي، ص 274.

[6] وسائل الشيعه، ج 10، ص 467، بحار الانوار، ج 76، ص 291.

[7] رجال شيخ طوسي، ص 289.

[8] جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 567.درباره شعر دعبل، بويژه قصيده «مدارس آيات» وي، ر. ك: الغدير، ج 2، ص 350.نيز براي آشنايي با زندگي شاعران برجسته اي چون كميت، دعبل، سيد حميري و... ر.ك: الغدير، ج 2، 3 و4.نمونه هايي از مرثيه هاي شاعران اهل بيت نيز در سفينة البحار، ج 1، ص 509، آمده

است.همچنين در بحار الانوار، ج 45، ص 242، (باب ما قيل من المراثي فيه) و عوالم (امام حسين)، ص 543 تا 590.

[9] به بحث مستوفا و تحقيقي علامه اميني درباره شعر در تاريخ اسلام و ديدگاه پيامبر و ائمه «ع» و علماي شيعه و جايگاه والاي شعراي متعهد شيعه نزد امامان و برخورد شايسته دين با شعر موضعدار، در «الغدير»، ج 2، ص 2 تا 24مراجعه كنيد.

[10] در اين زمينه ها، ر.ك «ستودگان و ستايشگران» و «مديحت پردازان»، حوزه هنري.

[11] لغت نامه، دهخدا.

[12] بحار الانوار، ج 79، ص 88.

[13] به روايات مربوط به تعزيه و ماتم و نوحه در بحار الانوار، ج 79، ص 71 تا 113 مراجعه كنيد.

[14] موسيقي مذهبي ايران، ص 7.

[15] همان، ص 29.

[16] نگرشي به مرثيه سرايي در ايران، عبد الرضا افسري، بررسي گسترده اي از سابقه اين كار در ايران و انواع مرثيه سراييها دارد.

[17] تاريخچه عزاداري حسيني، ترجمه «تاريخ النياحة علي الامام الشهيد» از سيد صالح الشهرستاني.

[18] كامل الزيارات، ص 175.كتاب «زفرات الثقلين في ماتم الحسين»، محمد باقر محمودي، چند جلد، به مساله گريه كردن اولياء خدا بر آن حضرت پرداخته و نيز مجموعه اي از مرثيه ها در سوگ سيد الشهدا «ع» را آورده است.

[19] موسيقي مذهبي ايران، حسن مشحون، ص 4.

[20] صحيفه نور، ج 8، ص 69 و 70.

[21] نهضتهاي اسلامي صد ساله اخير، شهيد مرتضي مطهري، ص 89.

معين البكاء

تعزيه گردان، كسي كه تعزيه را اداره مي كند. «معمولا به كارگردان و مدير تعزيه «معين البكاء» مي گفتند و ميان مردم به تعزيه گردان معروف بود.معين البكاء كه در كار خود ورزيدگي داشت، نقش هر يك از شبيه خوانها را براي هر مجلس تعزيه تعيين مي كرد و

اشعاري كه بايد در آن مجلس بخوانند، در ورقه اي كه به آن «فرد» يا «نسخه» مي گفتند، به آنها داد...»[1] از لقبهاي ديگر او شبيه گردان، ميرعزا، ميرغم و ناظم البكاء بود.به نوشته لغت نامه دهخدا، «لباس اشخاص را براي نقشهاي مختلف او تعيين مي كرد، ترتيبات مقدماتي يا به عبارت اروپايي «ميزان سن» هم از وظايف او بود.در اواخر قاجاريه اين كارها را شربت دار باشي كه يكي از اعضاي دار النظاره (خوانسالاري) و به لقب معين البكاء هم سرافراز بود اداره مي نمود. -----------------

پي نوشت ها :

[1] موسيقي مذهبي ايران، ص 37.

منصب نوكري

عنواني است كه مداحان و روضه خوانان، از روي عشق و علاقه، به مولايشان ابا عبدالله «ع» به كار و شغل خود مي دهند و به آن افتخار مي كنند و امام حسين «ع» را ارباب و خود را نوكر به حساب مي آورند و اين نوكري را با پادشاهي عوض نمي كنند.شايسته آن است كه اين نوكري، خلوص و حقيقت داشته باشد و صرف ادعا نباشد، حقيقت آن وقتي است كه ميان نوكر و ارباب، اطاعت از يك سو و لطف از سوي ديگر باشد.مرحوم محدث نوري گويد: «به مجرد ذكر فضايل و مناقب و حالات و مصائب حضرت سيد الشهدا «ع» كسي سمت چاكري و منصب نوكري آن حضرت را پيدا نخواهد كرد... روضه خوان آنگاه در قطار چاكران آن حضرت در آيد كه آنچه گويد، براي حق عز و جل واداي حق و اوليائش عليهم السلام باشد، و الا كاسبي خواهد بود كه آن فضايل و مناقب راسرمايه نموده و به آن مشغول تجارت شده، ابدا حقي به كسي ندارد»[1] . به مال و جاه و سلطنت نه

رو كند نه بنگرد

كسي كه از صميم دل، دمي شود گداي تو

-----------------

پينوشتها:

[1] لؤلؤ و مرجان، ميرزا حسين نوري، ص 19.

مواكب حسيني

دسته: گروهي از مردم كه در جايي گرد آيند و يا با هم حركت كنند و كاري را انجام دهند. گروهي كه با تشريفات خاصي در خيابانها و كوچه ها حركت مي كنند و با هم اشعاري خوانند، براي اقامه عزاداري سيد الشهدا و ائمه ديگر.[1] حركتشان بصورت سينه زني يا زنجير زني است. رواج آن بيشتر در عصر صفويه شكل گرفت.

اينگونه دستجات، براي خود نشانه و علامت و توغ و پرچم مخصوص و گاهي نام ويژه اي داشته اند و با نوعي سازماندهي مردمي در ايام عاشورا و روزهاي ديگر به سوگواري مي پرداختند.اين مراسم، بويژه در عراق و شهرهايي چون نجف و كربلا، ريشه دارتر بوده است. مرحوم كاشف الغطاء مي نويسد: «آغاز بيرون آمدن دسته هاي عزاداري براي سيد الشهدا، پيش از هزار سال، در زمان «معز الدوله» و «ركن الدوله» بود، كه دسته هاي عزاداران در حالي كه براي حسين «ع» ندبه مي كردند و شب، مشعلهايي به دست داشتند، بغداد و راههايش يكباره پر از شيون شد... اين در قرن چهارم بود.و اگر بيرون آمدن اين موكبها در راهها نبود، هدف و غرض از يادآوري حسين بن علي «ع» از بين مي رفت و ثمره فاسد مي شد و راز شهادت حسين بن علي «ع» منتفي مي گشت.»[2] .

«موكب» يا «مواكب حسيني» نيز به همين حركتهاي جمعي بصورت عزاداري و پيمودن راهي با حالت عزا گفته مي شود كه در عراق، بويژه در ايام اربعين رواج و شور بيشتري دارد.در روزهاي تاسوعا و عاشورا نيز در همه شهرها و روستاهاي شيعه نشين رواج دارد.برخي از اين دسته ها، تاريخچه اي طولاني و گاهي مثلا چند صد ساله دارد (مثل دسته «طويرج»

در كربلا) كه در نسلهاي پياپي، سنتهاي خويش را حفظ مي كنند.[3] .

دسته هاي عزاداري، نوعي تشكل و سازماندهي را تمرين مي دهد كه بر محور امام حسين «ع» است.اين دسته ها و هيئتها، در افراد احساس مسؤوليت و شخصيت و اعتماد به نفس را تقويت مي كند و به آنان نظم و نظام مي بخشد، آن هم با محتوايي مقدس و آدابي خالصانه و عاشقانه و بدون حاكميت زور و اعمال قدرت. --------------------------

پي نوشت ها :

[1] فرهنگ فارسي، معين.

[2] المواكب الحسينيه، محمد حسين كاشف الغطاء، ص 15، (چاپ 1345 ق، نجف).

[3] در زمينه تشكلها و اهداف دسته هاي عزاداري حسيني از جمله ر.ك: «المواكب الحسينيه، مدارس و معسكرات» از: سامي البدري، ص 34.

مياندار

كسي كه به لحاظ سن و سابقه و مهارت، در مجلس و محفل، محور قرار گيرد، صدر نشين مي شود و به اداره جلسه و هدايت يك گروه براي انجام كاري مي پردازد، مثل مياندار در زورخانه براي ورزش باستاني، يا ميانداري در دسته هاي زنجير زني و مجالس سينه زني، «آنكه در ميان صف سينه زنان يا زنجير زنان قرار مي گيرد و مباشر و مسؤول هماهنگي و يكنواختي و نظم كار آنهاست».[1] . ---------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

مخالف خوان

مخالف خوان يا اشقيا خوان، آنانكه ناموافق خواند و در تعزيه ها شغل يكي از مخالفين اهل البيت را دارد، چون شمر، سنان، ابن زياد.[1] به كساني مي گفتند كه در شبيه شمر وحارث و ابن سعد شبيه خواني مي كردند و مطالب را آمرانه و با خشونت، مانند نثر آهنگدار ادا مي نمودند.[2] شمر خوان و يزيد خوان و... هم متداول بود. ----------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] موسيقي مذهبي ايران، ص 43.

مصباح هدايت

از القاب امام حسين عليه السلام «مصباح الهدي» است.بيش از چهل لقب براي سيد الشهدا «ع» نقل شده است.[1] كه يكي از آنها مصباح هدايت و كشتي نجات است.درحديث است از رسول خدا «ص» كه در سمت راست عرش الهي نوشته است: «ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة».[2] غير از مقام امامت آن حجت الهي، در شيوه زندگي و الهام بخشي راه و رسم جهاد و شهادت نيز، آن حضرت راهنماي بشر است و در غرقاب هستي و طوفانهاي اجتماعي، كشتي نجات بخشي است كه هر كس به ولاي او چنگ زند، از امواج بيديني و ذلت نجات يافته به ساحل عزت و كرامت مي رسد.چراغ حسيني در شب تاريك تاريخ، همواره درخشان بوده و «راه» نشان داده است. ---------------------

پي نوشتها :

[1] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 78.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 257، ناسخ التواريخ، ص 57.

مظلوم

ستمديده، از لقبهاي سيد الشهداست كه اغلب با نام او همراه است: يا حسين مظلوم، در زيارتنامه ها و احاديث، تكيه بر روي اين لقب براي بيان ظالم بودن حكومت اموي وسپاهي است كه در كربلا آن حضرت را به شهادت رساندند.هر چند آنان مي كوشيدند تا خود را تبرئه كنند و گناه كشته شدن را به گردن خود امام بيندازند، ولي مظلوميت آن شهيد، همواره مثل پرچمي در اهتزاز بوده است.

در حديث امام باقر «ع» است: «ان الحسين صاحب كربلا قتل مظلوما مكروبا عطشانا لهفانا»[1] و در برخي تفاسير، آيه «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا» (اسراء/33) به شهادت آن حضرت تفسير شده است.[2] و همچنين آيه «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون»

(شعراء/225) به مظلوميت اهل بيت تاويل گشته است.[3] آيه «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا» (حج/39) نيز طبق روايات، درباره حسين بن علي «ع» است كه يزيد در پي كشتن او بود تا آنكه مظلومانه شهيد شد.امام صادق «ع» نيز در حديثي امام زمان عليه السلام را خونخواه حسين «ع» معرفي مي كند.[4] و درباره آيه «اسروا النجوي الذين ظلموا» (انبياء/3) روايت است كه: «الذين ظلموا آل محمد حقهم».[5] مظلوميت ابا عبدالله «ص» و ائمه، شيعه را همواره در مسير ظلم ستيزي و آمادگي براي جانبازي در ركاب انتقام گيرنده خون شهداي مظلوم كربلا، حضرت مهدي «ع» قرار مي دهد و كينه ظالم را در دلها مي پروراند.افراشتن پرچم مظلوميت آل الله، محور تجمع و تشكل همه مظلومان و ستمديدگان تاريخ بر محور امام مظلومان است.

------------------------ پي نوشتها :

[1] كامل الزيارات، ص 168.

[2] تفسير «البرهان»، سيد هاشم بحراني، ج 2، ص 418.

[3] همان، ج 3، ذيل آيه فوق.

[4] بحار الانوار، ج 24، ص 224.

[5] همان، ص 226.

مكروب

اندوهگين، غمگين، گرفته.از لقبهاي سيد الشهدا عليه السلام كه در حديث امام باقر «ع» آمده است: «ان الحسين... قتل مظلوما مكروبا».[1] . ---------------

پي نوشتها :

[1] كامل الزيارات، ص 168.

مسجد رأس الحسين

حرم و بقعه اي كه مدفن سر مطهر سيد الشهداست، يا مكاني كه سر آن حضرت به آنجا هم برده شده است.به اين نام، دو محل يكي در شام و ديگري در مصر وجود دارد.در شام در عسقلان مسجدي بزرگ و ضريحي عظيم است كه مردم آنجا را زيارت كرد تبرك مي جستند.[1] به نوشته سيد محسن امين: محلي در كنار مسجد جامع اموي در دمشق، كه گويا محل نگهداري سر مطهر سيد الشهدا در ايام يزيد بوده و در خزانه آن ملعون نگهداري مي شده است.[2] همچنين وي مي نويسد: (در سفرنامه خويش) در مصر، زيارتگاه با شكوه و مقدسي است كه مردم مصر، معتقدند سر ابا عبدالله الحسين در آنجا مدفون است و خلفاي مصر، آن را از شهر عسقلان (در فلسطين) آورده و طي مراسمي در مصر دفن كرده اند.در همين زمينه در «اعيان الشيعه» مي نويسد: بنا به قول برخي، يكي از خلفاي فاطمي در مصر، ماموراني به عسقلان (بين مصر و شام) فرستاد و سري را برايش آوردند و گفت كه سر حسين «ع» است.آن را به مصر آوردند و در محلي كه الآن به نام مشهد يا مسجد راس الحسين معروف است دفن كردند.مردم مصر به اين محل علاقه نشان مي دهند و زن و مرد دسته دسته به زيارت آن مي روند و مراسم دعا و تضرع در آنجا مي گيرند.البته در اين كه آن سر، سر امام حسين «ع» بوده، ترديد وجود دارد.[3] اين مسجد، اكنون

نيز در قاهره وجود دارد، محل تجمع و مركز محافل ديني و قرآني، بويژه در شبهاي ماه رمضان است و در ميلاد امام حسين «ع» هزاران نفر آنجا گرد مي آيند و حتي دست توسل به سوي خداي حسين «ع» دراز كرده و به بركت آن مكان، بيماران و گرفتاران شفا و نجات مي يابند. ------------------------

پي نوشتها:

[1] آثار البلاد و اخبار العباد، قزويني، ص 278 (چاپ امير كبير).

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 627.

[3] همان.

مسلح

نام يكي از منزلگاههاي راه مكه به عراق، كه امام حسين «ع» از آن عبور كرده است.

مشرعه

فرات نام نهري در سرزمين كربلا، كه حادثه عاشورا نزديك آن اتفاق افتاد و امام حسين «ع» ويارانش لب تشنه در كنار آب، شهيد شدند.فرات، نهر مقدس و با فضيلتي است كه طبق روايات، دو ناودان از بهشت بر آن مي ريزد و نهري پر بركت است و كودكي كه كامش را با آب فرات بردارند، دوستدار اهل بيت «ع» مي شود.[1] در حديث است كه فرات، مهريه زهراست.[2] مستحب است براي زيارت امام حسين از آب فرات غسل زيارت كنند كه موجب آمرزش گناهان است.[3] نوشيدن از آب فرات نيز مطلوب است.امام صادق «ع» به سليمان بن هارون فرمود: «ما اظن احدا يحنك بماء الفرات الا احبنا اهل البيت».[4] .

و نيز فرمود: «من شرب من ماء الفرات و حنك به فانه يحبنا اهل البيت»،[5] هر كس از آب فرات بنوشد و كام را با آن بردارد، او دوستدار ما خاندان خواهد بود.در حديث، از فرات بعنوان نهر مؤمن و نيز نهر بهشتي ياد شده است: «نهران مؤمنان و نهران كافران، فالمؤمنان: الفرات و نيل مصر...»[6] «اربعة انهار من الجنة: الفرات...».[7] .

«فرات» يادآور عظيمترين حماسه خونين و ماندگارترين صحنه وفا و صبر است. شير مردان عاشورايي در كربلا، در محرم سال 61 هجري توسط نيروهاي «ابن زياد» درمحاصره قرار گرفتند و آب به روي اردوگاه امام حسين «ع» و اطفال و خيمه ها بسته شد.

سپاه دشمن مي خواست با قرار دادن حسين «ع» در مضيقه بي آبي، او را به تسليم وا دارد، اما آن حضرت مرگ شرافتمندانه و تشنه كامانه را برگزيد.عباس «ع»

كه براي آب آوردن از فرات، براي كودكان تشنه رفته بود.در كنار همين نهر علقمه دستانش قطع شد و به شهادت رسيد. «آب فرات» همچون «خاك كربلا»، هر دو آموزگار شجاعت و الهام بخش شهادتند.از اين رو برداشتن كام نوزاد با آب فرات يا تربت حسيني، چشاندن طعم شجاعت و انتقال فرهنگ شهادت در دل و جان شيعه است.

اما موقعيت جغرافيايي فرات: «شطي است در مغرب كشور عراق و متشكل است از دو شعبه «قره سو» و «مراد چاي» كه سرچشمه آنها نزديك رود «ارس» در ارمنستان تركيه است. موقعي كه دو شعبه قره سو و مراد چاي به هم مي رسند، فرات به دجله نزديك مي شود، ولي مجددا دجله متوجه جنوب شرقي شده و فرات به سمت مغرب مايل مي شود و سپس در نزديكي خليج فارس به رود دجله مي پيوندد و از آن پس مجموع اين دو رود به نام «شط العرب» خوانده مي شود و به خليج فارس مي ريزد.سرزميني را كه بين دو رود دجله و فرات واقع است «الجزيره» مي گويند.طول رودخانه فرات تقريبا2900 كيلومتر است.جريان فرات در جلگه بين النهرين بسيار ملايم است و داراي بستري عريض مي باشد.يگانه عامل حاصلخيزي خاك عراق و جلب جمعيت در جلگه خشك و گرم بين النهرين، دو رود فرات و دجله مي باشد. بابل، پايتخت قديم كشور بابل در ساحل فرات بنا شده بود.»[8] .

شريعه:

در لغت، به معناي راهي است كه به آب رود، يا دريا منتهي مي شود، آبشخور، جاي برداشتن آب از رودخانه، نهر كوچكتر كه آب رود، از آن طريق بر دشت، مسلط مي شود. لغات ديگر اين اصطلاح عبارت است از: مشرع، مشرعه، شرعه، مشرب، منهل، ورد، مورد، آبخور،

آبشخور، شريعه فرات[9] در روز عاشورا، عباس بن علي «ع» براي آب آوردن از فرات به شريعه رفت.در حاشيه رودخانه فرات، منطقه نخلستاني بود.در همان شريعه بود كه در پشت نخل كمين كرده دست راست او را از كار انداختند و در همان مسير به شهادت رسيد و همانجا نيز دفن شد.

--------------------

پي نوشتها:

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 352، المزار، شيخ مفيد، ص 18.

[2] همان، ص 563.

[3] همان، ج 1، ص 565.

[4] وسائل الشيعه، ج 10، ص 314، بحار الانوار، ج 101، ص 114.

[5] همان.

[6] همان، ج 17، ص 215.

[7] همان.

[8] فرهنگ فارسي، معين.

[9] لغت نامه، دهخدا.

مشهد الحسين

مشهد به معناي محل شهادت، محل دفن، حرم و مقبره است.اين تعبير به جاي مرقد سيد الشهدا به كار مي رود.

مشهد رأس الحسين

حرم و بقعه اي كه مدفن سر مطهر سيد الشهداست، يا مكاني كه سر آن حضرت به آنجا هم برده شده است.به اين نام، دو محل يكي در شام و ديگري در مصر وجود دارد.در شام در عسقلان مسجدي بزرگ و ضريحي عظيم است كه مردم آنجا را زيارت كرد تبرك مي جستند.[1] به نوشته سيد محسن امين: محلي در كنار مسجد جامع اموي در دمشق، كه گويا محل نگهداري سر مطهر سيد الشهدا در ايام يزيد بوده و در خزانه آن ملعون نگهداري مي شده است.[2] همچنين وي مي نويسد: (در سفرنامه خويش) در مصر، زيارتگاه با شكوه و مقدسي است كه مردم مصر، معتقدند سر ابا عبدالله الحسين در آنجا مدفون است و خلفاي مصر، آن را از شهر عسقلان (در فلسطين) آورده و طي مراسمي در مصر دفن كرده اند.در همين زمينه در «اعيان الشيعه» مي نويسد: بنا به قول برخي، يكي از خلفاي فاطمي در مصر، ماموراني به عسقلان (بين مصر و شام) فرستاد و سري را برايش آوردند و گفت كه سر حسين «ع» است.آن را به مصر آوردند و در محلي كه الآن به نام مشهد يا مسجد راس الحسين معروف است دفن كردند.مردم مصر به اين محل علاقه نشان مي دهند و زن و مرد دسته دسته به زيارت آن مي روند و مراسم دعا و تضرع در آنجا مي گيرند.البته در اين كه آن سر، سر امام حسين «ع» بوده، ترديد وجود دارد.[3] اين مسجد، اكنون نيز در قاهره وجود دارد، محل تجمع و مركز محافل

ديني و قرآني، بويژه در شبهاي ماه رمضان است و در ميلاد امام حسين «ع» هزاران نفر آنجا گرد مي آيند و حتي دست توسل به سوي خداي حسين «ع» دراز كرده و به بركت آن مكان، بيماران و گرفتاران شفا و نجات مي يابند.

---------------------

پي نوشتها:

[1] آثار البلاد و اخبار العباد، قزويني، ص 278 (چاپ امير كبير).

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 627.

[3] همان.

معدن

نام يكي از منزلگاههاي بين مكه و عراق كه امام حسين «ع» بر آن هم گذشته است.

مغيثه

نام يكي از منزلگاههاي راه مكه به طرف عراق، كه امام حسين «ع» در آنجا نيز فرود آمد.معناي آن سرزمين باران رسيد است.

مقتل

هم به معناي محل قتل است، هم كتابي كه درباره شرح قتل حسين بن علي «ع» و واقعه كربلا نوشته شده باشد.به نقل دهخدا: جايي و زميني كه كسي در آنجا كشته شده باشد.البته به معناي جايي و عضوي از بدن نيز گفته كه اگر تير يا تيغي بر آنجا وارد آيد، سبب قتل شخص مي شود.

(لغت نامه دهخدا) به انگيزه زنده نگهداشتن ياد حادثه عاشورا و شهداي كربلا، از صدر اسلام تاكنون، همواره كتابهايي بعنوان «مقتل» نوشته شده و مي شود.شيخ آقا بزرگ تهراني بيش از هفتاد كتاب را با همين عنوان نام مي برد كه به حادثه كربلا مربوط مي شود[1] و «مقتل» اصبغ بن نباته (از ياران علي عليه السلام) را اولين مقتلي مي داند كه نگاشته شده است.[2] نام برخي از مقتلهاي معروف از اين قرار است (البته آنها كه عنوان «مقتل» دارد):

«مقاتل الطالبيين»: نوشته ابوالفرج اصفهاني (م 356) كه در شرح حال و ذكر اسامي شهداي فرزندان ابو طالب است.اين كتاب به فارسي نيز ترجمه شده است.[3] .

«مقتل ابي مخنف»: نوشته لوط بن يحيي بن سعيد بن مخنف، معروف به ابو مخنف كه درباره حوادث عاشوراست.اين كتاب نيز به فارسي ترجمه شده است.اخيرا با نام «مقتل الحسين و مصرع اهل بيته و اصحابه في كربلا» در 230 صفحه توسط مؤسسة الوفاء چاپ شده است.

«مقتل خوارزمي»: متن تاريخي مربوط به حوادث كربلاست، در دو جزء كه توسط موفق بن احمد مكي خوارزمي (م 568) تاليف شده و اغلب مطالبش را از تاريخ ابن اعثم (م 314)

نقل كرده است.

«مقتل الحسين»: عبد الرزاق المقرم (م 1391 ق در نجف) كه درباره نهضت حسيني است و وقايع كربلا از خروج امام حسين «ع» از مدينه تا حوادث پس از عاشورا را دربر دارد.كتابهاي مقتل ديگري هم معروف است، همچون: نفس المهموم، لهوف، منهاج الدموع، العيون العبري، مثير الاحزان، روضة الشهدا، اسرار الشهادة، منتهي الآمال، بحار الانوار، ج 45 و... . --------------------

پي نوشتها:

[1] الذريعه، ج 22، ص 21 به بعد.همچنين در كتاب «نگرشي به مرثيه سرايي در ايران» عبد الرضا افسري كرماني، ص 137، بيش از شصت كتاب شعر و به نثر عنوان «مقتل» را با نام گردآورندگان آنها آورده است.

[2] همان، ص 23، شماره 5838.

[3] «سرگذشت كشته شدگان از فرزندان ابوطالب» سيد هاشم رسولي محلاتي.

منزل

جاي فرود آمدن و استراحت كردن در طول مسافرت، خان، كاروانسرا، توقفگاه.درسفرهاي قديم، هر مرحله و بخشي را كه يك فرد يا كاروان در يك روز بصورت پياده م ي پيمود، «منزل» مي گفتند.اگر سفر سواره بود، مقداري كه به يك مرحله مي رسيدند و اسب را عوض مي كردند، منزل به حساب مي آمد، اين فاصله، گاهي سه فرسخ و گاهي پنج فرسخ بود.البته درباره فاصله دو منزل، نمي توان مسافت دقيقي تعيين كرد، ولي بطور متوسط، فاصله دو منزل چهار فرسخ بوده است.[1] .

بين مكه و كربلا هم منزلگاههايي بوده است كه امام حسين «ع» در آنها فرود آمده يا ازآنها گذشته و در برخي از آنها شب را به صبح آورده است.منزلها برخي مشهورتر است. امام حسين «ع» و كاروان وي در همه منزلهاي بين راه، بار نمي انداخت، بلكه اغلب دو منزل يكي بار مي افكند.منزلهاي بين مكه و كوفه به ترتيبي كه در

«مناقب» آمده، چنين است: ذات عرق، حاجز، خزيميه، ثعلبيه، شقوق، شراف، نينوا، عذيب الهجانات، كربلا.[2] ترتيب ديگري در «معجم البلدان» آمده كه به اين صورت است: صفاح، ذات عرق، حاجز، خزيميه، زرود، ثعلبيه، شقوق، زباله، شراف، ذوحسم، بيضه، رهيمه، قادسيه، عذيب الهجانات، قصر بني مقاتل، نينوا، كربلا. [3] البته منزلگاههاي ديگري هم در متون تاريخي يادشده از قبيل اجاء، قطقطانه، بطن الرمه و جز اينها، كه براي توضيح بيشتر درباره هر يك از منازل ياد شده، به عنوان آن در اين فرهنگ مراجعه كنيد.

اجمالي از سير حوادث طول راه در اين منزلها از اين قرار است: سيد الشهدا «ع»، پس از خروج از مكه به سوي عراق، در منزلگاه ذات عرق در برخورد با بشر بن غالب، از اوضاع كوفه با خبر شد، در منزل حاجز و بطن الرمه، قيس بن مسهر صيداوي را همراه با نامه اي به سوي كوفيان فرستاد، در منزل زرود، با زهير بن قين ملاقات كرد و او را به پيوستن به خويش فرا خواند، در منزل ثعلبيه، از شهادت مسلم و هاني در كوفه آگاه شد.در منزل زباله، با فرستاده عمر سعد ديدار كرد، در منزل شراف، با سپاه حر برخورد نمود و خطبه خواند، در منزلگاه بيضه، با خطبه اي امويان را معرفي كرد و در منزل ذي حسم، در سخنراني خويش، بي وفايي و ناپايداري دنيا را ترسيم نمود.روز اول ماه محرم، در منزلگاه قصر بني مقاتل فرود آمد و پس از آن در سخني از شهادت خويش خبر داد و روز دوم محرم وارد سرزمين كربلا شد.

پس از شهادت امام «ع» و انتقال اسراي اهل بيت به كوفه، آنان

را از كوفه به شام حركت دادند، پيمودن اين مسير طولاني روي شترهاي بي محمل و با بدرفتاري ماموران و نيز غل و زنجير بر گردن امام سجاد «ع» از مصائب اسراي خاندان پيامبر بود.اين مسافت نيز منزلگاههايي داشت كه اهل بيت «ع» از آنها عبور داده شدند تا به دمشق رسيدند، نام منازل كوفه تا دمشق از اين قرار است: تكريت، موصل، حران، دعوات، قنسرين، سيبور، حمص، بعلبك، حماة، حلب، نصيبين، عسقلان، دير قسيس و دير راهب.در يكي از منابع، خطسير اسرا از كوفه به شام اينچنين آمده است: كنار شط فرات، تكريت، وادي نخله، مرشاد، حران، نصيبين، موصل، حلب، دير نصراني، عسقلان، بعلبك، شام.[4] نام منازل ميان كوفه تاشام به اين صورت نيز نقل شده است: قادسيه، تكريت، موصل، تلعفر، دير عمروه، صليا، وادي نخله، ارمينا، لينا، كحيل، جهينه، نصيبين، دعوات، كفر طاب، سيپور، معرة النعمان، شيزر، حماة، بعلبك، عسقلان.[5] با پخش خبر شهادت امام حسين در كربلا در ميان اقوام و طوايف، عكس العملهاي گوناگون و اعتراض آميزي در مناطق مختلف نقل شده است. بويژه در منزلگاههاي كوفه تا شام، حتي ساكنان دهكده هاي مسيحي نشين گاهي با ورود نيزه داراني كه سرهاي شهدا را حمل مي كردند به آبادي يا قلعه خويش مخالفت مي كردند و راه نمي دادند.[6] . --------------

پي نوشتها:

[1] فرهنگ تاريخي ارزشها و سنجشها، ابو الحسن ديانت، ج 1، ص 456.

[2] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 97.

[3] مقتل الحسين، مقرم، به نقل از معجم البلدان.

[4] زندگاني ابا عبدالله الحسين، عماد زاده.

[5] وسيلة الدارين في انصار الحسين، ص 368 (با توضيحاتي پيرامون هر منزل).

[6] همان، ص 374.

ميدان

زمين گسترده و

عرصه اي كه در آن، جنگ، كشتي، اسبدواني، چوگان بازي، ورزش و مسابقات انجام گيرد، ميدانگاه، معركه، فاصله ميان دو لشكر كه در آن جنگ كنند، مجموع لشكرگاه دو طرف و محل جنگ ايشان».در قديم، بيشتر عرصه كارزار را مي گفتند كه نيروهاي متخاصم رو در روي هم قرار مي گرفتند و به نبرد تن به تن، سپس حمله گسترده دست مي زدند.نيروهاي مستقر در ميدان را هم به جناح چپ و راست و قلب تقسيم كرده، به آرايش نيرو مي پرداختند، ميمنه، ميسره و قلب، نام اين نيروها بود.در عاشورا، ياران سيد الشهدا يكايك به ميدان نبرد مي رفتند، جنگيده، جان خود را فداي امام خويش مي كردند.خيمه گاه استقرار نيروها به اندازه اي از ميدان فاصله داشت كه تيرها به آن نرسد. از نظر فقهي كشته شدگان در ميدان و معركه جنگ هم شهيد محسوب مي شوند.

ن

اشاره

از شهداي كربلاست، مادر و همسرش نيز در كربلا بودند و به شهادت رسيدند.وهب كه اهل كوفه بود، در كربلا در ركاب امام حسين «ع» حضور داشت.روز عاشورا پس از حر و برير، به ميدان رفت.مادرش مشوق او در عزيمت به ميدان بود.وقتي پس از مقداري جنگ، نزد مادرش برگشت كه: آيا راضي شدي؟گفت: وقتي راضي مي شوم كه در ركاب حسين «ع» به شهادت برسي.دوباره رفت و جنگيد، همسرش هم چوبي بر گرفت و به ميدان رفت.وهب آن قدر جنگيد تا شهيد شد.همسرش به بالين او رفت و خون از چهره اش پاك كرد.شمر كه شاهد صحنه بود، به غلامش دستور داد تا با چوبي زن را به شهادت برساند.همسر وهب، اولين زني بود كه از سپاه حسين «ع» به شهادت رسيد.[1] دربرخي منابع ماجرايي مشابه اين

ولي با تفاوتهايي درباره عبدالله بن عمير كلبي (پدر وهب) نقل شده و «ام وهب» را همسر او دانسته اند. پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 17.

نافع بن هلال

از شهداي كربلاست.نافع، بزرگواري دلاور، قاري قرآن، كاتب و از حاملان حديث و از اصحاب امير المؤمنين «ع» بود و در سه جنگ جمل، صفين و نهروان در ركاب آن حضرت بود.وي از شخصيتهاي بارز كوفه بود و پيش از شهادت مسلم بن عقيل، مخفيانه از كوفه بيرون آمده به استقبال امام شتافته بود، سپس همراه امام حسين «ع» به كربلا آمد.در كربلا همراه عباس «ع» در آوردن آب به خيمه ها مشاركت داشت.[1] از جمله كساني بود كه در سخنراني پرشوري مراتب وفاداري خويش را نسبت به سيد الشهدا ابراز داشت.نافع، نام خود را روي تيرهاي زهرآگين خود مي نوشت و همواره با آنها تيراندازي مي كرد.[2] روزعاشورا وقتي تيرهايش تمام شد، شمشير كشيد و بر سپاه كوفه تاخت، در حالي كه چنين رجز مي خواند: انا الهزبر الجملي

ديني علي دين علي كوفيان با سنگ و تير، او را مورد ضربه هاي خود قرار دادند تا اينكه بازوهايش شكست.او را محاصره كرده و زنده دستگير نمودند.شمر او را گرفته نزد عمر سعد برد. سپس به دست شمر به شهادت رسيد.از جمله رجزهاي او چنين بود: انا الغلام اليمني الجملي

ديني علي دين حسين بن علي ان اقتل اليوم فهذا املي

فذاك رايي و الاقي عملي[3] . بعضي نيز او را هلال بن نافع گفته اند.

---------------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 95.

[2] الاعلام، زركلي، ج 8، ص 6.

[3] منتهي الآمال، ج 1، ص 264.

نعمان بن عمرو راسبي

از شهداي كربلاست، از قبيله ازد، كه در حمله اول شهيد شد.وي اهل كوفه و از اصحاب امير المؤمنين «ع» بود.او برادرش حلاس (كه رئيس نيروهاي انتظامي حضرت علي در كوفه بود)[1] .

------------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 3،

ص 8.

نعيم بن عجلان انصاري

همراه نيروهاي عمر سعد به كربلا آمدند، ولي شبانه به ياران حسين «ع» پيوستند.

از شهداي كربلاست.نعيم از طايفه خزرج بود و دو برادرش از ياران علي «ع» و مدافعان آن حضرت در صفين بودند.او از كوفه حركت كرد و در كربلا خود را به حسين «ع» ملحق ساخت و روز عاشورا در حمله نخست شهيد شد.[1] نام او در زيارت ناحيه مقدسه و زيارت رجبيه آمده است.[2] .

--------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 2، ص 183.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 70.

نافع بن هلال

نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد العشيرة بن مذحج - المذحجي الجملي.

او داراي اصالت يمني و ساكن كوفه و از عشيرة جمل كه تيره اي از مذحج است مي باشد. نافع را جواني قوي، رشيد، زيبا و نيكو اندام نوشته اند.

او مردي شجاع، مجاهد، شريف، قاري قرآن و كاتب حديث بود و در جنگهاي جمل، صفين و نهروان شركت كرده و از اصحاب حضرت علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام بوده و بيشترين اطاعت و ملازمت را با آن حضرت داشته است.

نافع بعد از شهادت حضرت مسلم عليه السلام وقتي كه حركت حضرت امام حسين عليه السلام را به سوي كوفه و كربلا شنيد به همراه گروهي از شيعيان به راهنمايي طرماح در بين راه به اردوي امام عليه السلام ملحق و با آنان وارد كربلا شدند.

او علاوه بر جهاد، داراي خطابه هاي عميق و خالصانه اي خطاب به حضرت امام حسين عليه السلام مي باشد.

آنگاه كه حر كار را بر امام عليه السلام سخت گرفت آن حضرت در مقابل اصحاب خطبه اي خواند، بعد از سخنان امام و زهير بن قين، نافع برخاست و گفت:

اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه

و آله و سلم تو خود مي داني كه جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نتوانست دوستي خود را در دل همه مردم جاي دهد و آنها را مطيع خود سازد، در ميان مردم، منافقيني بودند كه به او وعده نصرت مي دادند و مكر در دل داشتند و با سخناني شيرين تر از عسل زبان مي گشودند و با اعمالي تلخ تر از حنظل آنها را تفسير مي كردند تا آنكه خداي تعالي روح مقدس او را قبض كرد و از دست مردم آسوده شد، پدرت علي عليه السلام نيز چنين بود، مردمي مردانه به ياري او برخاستند و در راه او با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند، جمعي هم تا زنده بود با او دشمني و مخالفت كردند تا آنكه اجلش رسيد و به رحمت و رضوان خدا پيوست. تو را هم امروز همان مقام و منزلت در نزد ماست. كسي كه عهد خود را بشكند و نيت خود را تغيير دهد جز به خود زياني نمي رساند و خدا از او بي نياز است. اكنون به عافيت راه خود را در پيش گير و ما را به هر سو كه مي خواهي ببر، خواهي به مشرق روي كن و خواهي به مغرب رهسپار باش، به خدا قسم كه ما را از مقدرات خدا هر چه باشد ترسي نيست و از لقاي پروردگار كراهتي نداريم. نيتها و بصيرتها و ظاهر و باطن ما اينكه با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمن هستيم.

يكي از فعاليتهاي مهم نافع در كربلا، شركت مؤثر او در عمليات موفق تهيه آب به همراهي حضرت عباس عليه السلام بود:

وقتي كه آب را بر روي سيدالشهداء

عليه السلام و اصحابش بستند، تشنگي بر ايشان خيلي شدت يافت، حضرت سيدالشهداء عليه السلام عباس عليه السلام را با سي سوار و بيست نفر پياده با بيست مشك فرستاد تا آب بياورند نافع بن هلال علم را بدست گرفت و جلو افتاد، عمرو بن حجاج كه موكل شريعه بود صدا زد كيستي؟

نافع فرمود: منم نافع بن هلال.

عمرو گفت: مرحبا به تو اي برادر براي چه آمدي.

نافع گفت: آمدم براي آشاميدن از اين آب كه از ما منع گرديد.

عمرو گفت: بياشام گوارا باد تو را.

نافع گفت: و الله نمي آشامم قطره اي با آنكه مولايم حسين عليه السلام و اين جماعت از اصحابش تشنه اند، در اين حال اصحاب پيدا شدند.

عمرو گفت: ممكن نيست كه اين جماعت آب بياشامند زيرا كه ما را براي منع از آب در اينجا گذاشته اند.

نافع پيادگان را گفت: كه اعتنا بايشان نكنيد و مشكها را پر كنيد.

عمرو و اصحابش بر ايشان حمله كردند، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و نافع بن هلال دشمن را متفرق كردند و آمدند نزد پيادگان و فرمودند برويد، پيوسته حمايت كردند از ايشان تا آبها را به خدمت حضرت امام حسين عليه السلام رسانيدند.

نافع در روز عاشورا به خود تيرهايي داشت و اسم خود را بر فاق تيرها نوشته بود و پيوسته با آن تيرها جنگ كرد تا اينكه تمام شدند، نقل است كه هفتاد تير داشته كه با هر تيري يك دشمن را به هلاكت مي رسانيد.

آنگاه شمشير را به دست گرفته و اين رجز را خواند: انا الغلام اليمني الجملي

ديني علي دين حسين عليه السلام و علي عليه السلام ان اقتل اليوم فهذا املي

و ذاك رأيي و الاقي عملي «من جواني از اهل يمن و

قبيله جمل هستم - دين من دين حضرت علي عليه السلام و حضرت حسين عليه السلام مي باشد - اگر امروز كشته مي شوم اين آرزوي من است. و اين انديشه ام بوده (كه در راه خدا شهيد شوم) و پاداش خود را خواهم ديد».

آنگاه مردي از بني قطيعه به نام مزاحم بن حريث به مقابله با نافع به ميدان آمد و گفت: «و انا علي دين عثمان»؛ «من پيرو عثمان هستم»، نافع جواب داد: تو پيرو شيطان هستي، سپس حمله كرده و مزاحم و جمع كثيري از دشمن را كشته و زخمي كرد كه به روايتي دوازده نفر و روايتي هفتاد نفر را به هلاكت رسانيد.

آنگاه لشگريان ابن سعد بر او حمله كرده و بازوانش را شكسته و اسيرش كردند. شمر و گروهش، نافع را پيش عمرسعد بردند در حالي كه خون از محاسن شريفش جاري بود. عمر سعد گفت: واي بر تو نافع چرا بر خود رحم نكردي و خود را به اين حال انداختي؟

نافع گفت: خدا مي داند كه من چه اراده كرده ام و ملامت نمي كنم خود را بر تقصير در جنگ با شماها و اگر دستم سالم بود نمي توانستيد اسيرم بكنيد.

شمر به سعد گفت: او را به قتل برسان.

ابن سعد گفت: تو او را آورده اي اگر مي خواهي خودت بكش.

آنگاه شمر آماده كشتن او شد.

نافع گفت: به خدا قسم اگر تو از مسلمانان بودي سخت بود بر تو كه ملاقات كني خدا را در حالي كه خونهاي ما را به گردن داري و حمد خداي را كه مرگ ما را به دست بدترين خلق نهاد.

آنگاه شمر او را به شهادت رسانيد.

نام نافع بن هلال در زيارت ناحيه مقدسه و زيارت رجبيه

وارد شده است.

نافع بن هلال الجملي المرادي

از قرا و محدثين، و از نويسندگان حديث و از بزرگان قوم خودش بني مراد بود. (بني مراد از شاخه هاي قبيله مذحج و از تبار يمن مي باشند) نافع در جمل و صفين و نهروان از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود و در «عذيب الهجانات» خود را به سپاه امام حسين عليه السلام رسانيد و از جمله شهداي عاشوراي حسيني گرديد. در زماني كه آب را بر خاندان ابي عبدالله بستند و عباس بن علي مأمور آوردن آب شد نافع پيشاپيش پياده ها، مشكها را پر آب مي نمودند و عباس بن علي و سواران از آنها دفاع مي كردند تا آب را آنها به خيمه رسانيدند. نافع در واقعه عاشورا حوادث و مسايل زيادي دارد كه در كتب تاريخ و مقاتل ثبت است. از رجزهاي اوست: ان تنكروني فأنا بن الجملي

ديني علي دين حسين و علي يعني اگر مرا نمي شناسيد من هلال جملي هستم كه دينم همان دين حسين و علي است.

وقتي نافع در رجز دين خود را دين علي و حسين معرفي نمود - يكي از افراد دشمن كه در مقابل قرار داشت و «مزاحم بن حريث» نام داشت گفت: ولي من بر دين عثمانم. نافع گفت: تو بر دين شيطاني و با حمله و ضربتي سخت او را به هلاكت رسانيد. نافع تيرانداز ماهري بود و نام خود را - طبق سنت عرب - بر تيرها مي نوشت و به سوي دشمن مي افكند. در رجزهاي ديگر خود نافع مي گويد: انا الغلام اليمني الجملي

ديني علي دين حسين و علي نافه بن هلال را برخي چون عطاء الله شافعي در روضة الاحباب «هلال بن نافع» ضبط كردند ولي صحيح آن نافع

بن هلال است كه در كتب رجال و تراجم، همگي از او بحث نمودند و او را از تربيت شدگان اميرمؤمنان عليه السلام ذكر كردند. سرانجام پس از نبرد سخت با ظالمان و پيروان شيطان به شهادت رسيد.

نافع بن هلال بجلي

از شهداي كربلاست. نافع، بزرگواري دلاور، قاري قرآن، كاتب، و از حاملان حديث و از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السلام بود و در سه جنگ جمل، صفين و نهروان در ركاب آن حضرت بود. وي از شخصيتهاي بارز كوفه بود و پيش از شهادت مسلم بن عقيل، مخفيانه از كوفه بيرون آمده به استقبال امام شتافته بود، سپس همراه امام حسين عليه السلام به كربلا آمد. در كربلا همراه عباس عليه السلام در آوردن آب به خيمه ها مشاركت داشت. از جمله كساني بود كه در سخنراني پرشوري مراتب وفاداري خويش را نسبت به سيدالشهداء عليه السلام ابراز داشت. نافع، نام خود را روي تيرهاي زهر آگين خود مي نوشت و همواره با آنها تيراندازي مي كرد. روز عاشورا وقتي تيرهايش تمام شد، شمشير كشيد و بر لشكر كوفه تاخت، در حالي كه چنين رجز مي خواند: انا الهزبر الجملي

ديني علي دين علي كوفيان با سنگ و تير، اور ا مورد ضربه هاي خود قرار دادند تا اينكه بازوهايش شكست. او را محاصره كرده و زنده دستگير نمودند. شمر او را گرفته نزد عمر سعد برد. سپس به دست شمر به شهادت رسيد. از جمله رجزهاي او چنين بود: انا الغلام اليمني الجملي

ديني علي دين حسين بن علي ان اقتل اليوم فهذا املي

فذاك رأيي والاقي عملي بعضي نيز نام او را هلال بن نافع گفته اند.

نافع بن هلال از ياران مخلص و شجاع امام حسين عليه السلام بود، وي در

روز عاشورا با نيزه ي خود كه آن را مسموم كرده بود، دوازده نفر از لشكريان عمر سعد را كشت. در خلال جنگ دو بازويش شكسته شد. شمر او را گرفت و نزد عمر سعد فرستاد در حالي كه هلال فرياد مي زد كه من دوازده نفر از شما را كشتم و اگر بازوي سالمي داشتم، نمي توانستيد مرا اسير كنيد. «شمر» شمشير كشيد كه او را به قتل برساند. هلال گفت: خدا را شكر كه شهادت من به دست بدترين خلق خداست و شمر اين اسير بي دفاع را به شهادت رساند.

نافع بن هلال جملي

به قولي او همان «نافع بن هلال بجلي» از شهداي كربلاست.

جملي: منسوب به جمل بن سعد، عشيره اي از مذحج. (يمن، عرب جنوب).

نصر

از شهداي روز عاشوراست. آن بزرگوار، غلام حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام بود.

نصر بن ابي نيزر حبشي مدني

از غلامان حضرت علي عليه السلام بود و اصالت حبشي داشت و پدرش ابونيزر از فرزندان نجاشي پادشاه حبشه بود و در كودكي به اسلام رغبت كرد و نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و اسلام آورد و با آن حضرت زندگي كرده و از اصحابش بود، بعد از وفات آن حضرت به خدمت حضرت فاطمه عليهاالسلام و فرزندان او در آمد.

يك بار مردم حبشه آمدند تا او را كه تنها بازمانده ذكور خاندان نجاشي بود براي پادشاهي به حبشه ببرند ولي ابي نيزر گفت يكساعت در خدمت رسول الله بودن برايم بهتر است از يك عمر بر شما و حبشه پادشاهي نمودن... و وقتي در كربلا امام از همه بيعت را برداشت و از نصر نيز - و فرمود: همه شما برويد... انطلقوا جميعا... نصر گفت: نه به خدا - هرگز هرگز... اگر رفتني بوديم به اين جا نمي آمديم (شايد مقصودش آن بود كه اگر عافيت طلب و دنياگرا بوديم آن زمان كه ما را براي پادشاهي حبشه مي خواستند مي رفتيم!!)

ابونيزر مي گويد:

من از طرف علي عليه السلام عهده دار سرپرستي دو مزرعه «عين ابن نيزر» و «بغيبغه» كه در بقيع مي باشند، بودم. روزي علي عليه السلام آمد و گفت طعامي نزد تو يافت مي شود؟

گفتم: طعامي كه آن را براي أميرالمؤمنين شايسته نمي دانم، كدويي است از كدوهاي مزرعه كه آن را با روغن نامرغوبي پخته ام.

آن حضرت فرمود: همان را بياور، پس دست خود را در آب شست و مقداري از آن خوراك را ميل كرد، آنگاه دوباره به سوي آب برگشت و دستهاي خود را با

ريگ پاكيزه كرد و آن دو را به هم گرفت و مقداري آب خورده و فرمود:

اي ابونيزر دستها پاكيزه ترين ظرفهاست. سپس دستها را به شكم ماليد و گفت:

كسي كه شكم او را به آتش ببرد از رحمت خدا بي نصيب باد.

پس كلنگ برداشت و به سوي چشمه سرازير شد و به كار مشغول گرديد، چندي كلنگ مي زد ولي از آب اثري نبود، پس بيرون آمد و نفسي كشيد و عرق از پيشاني گرفت و ديگر بار با كلنگ به سوي چشمه برگشت و كلنگ مي زد به سوي چشمه برگشت و كلنگ مي زد و همهمه مي كرد، تا آن كه آب مانند گردن شتر بيرون جست گرفت، و جاري شد.

علي عليه السلام با شتاب بيرون آمد و گفت: خدا گواه باشد كه اين مزرعه وقف است. دوات و كاغذ بياور، من دوات و كاغذ بردم و علي عليه السلام نوشت: بنده خدا، علي اميرالمؤمنين دو مزرعه معروف به چشمه ابي نيزر و بغيبغه را بر فقراي مدينه و رهگذاران تصدق داد تا خدا روي او را با اين دو صدقه از آتش عذاب روز قيامت نگاه دارد. اين دو مزرعه فروخته و بخشيده نمي شوند تا آن كه خدا آن دو را ارث ببرد و خدا بهترين ارث برندگان است مگر آن كه روزي حسن و حسين عليه السلام به آن دو محتاج شوند كه در اين صورت ملك خالص آن دو خواهد بود و ديگري را در آن حقي نيست.

محمد بن هشام مي گويد: امام حسين عليه السلام قرض دار شد و معاويه براي چشمه ابي نيزر دويست هزار دينار مي داد ولي حضرت به فروش آن حاضر نشد و فرمود: پدرم آن را صدقه قرار داد

تا خدا روي او را از آتش نگهدارد و من فروشنده آن نيستم.

نصر بعد از شهادت امام علي عليه السلام و حضرت امام حسن عليه السلام، در خدمت حضرت امام حسين عليه السلام بود كه با آن حضرت از مدينه به مكه و كربلا هجرت كرده و در روز عاشورا در حمله نخست بعد از آن كه اسبش پي شد، به شهادت رسيد.

نعمان بن عمرو راسبي

نعيم بن عجلان انصاري

منسوب به تيره راسب به مالك ازدي بوده و اهل كوفه مي باشد. نعمان داراي شهرتي در جنگها بوده و در نبرد صفين حضور داشت. در واقعه عاشورا نعمان و برادرش حلاس خود را با سپاه ابن سعد به كربلا رسانده و سپس به سپاه حضرت امام حسين عليه السلام پيوسته و در روز عاشورا در اولين حمله به شهادت رسيدند. نام او در زيارت رجبيه وارد شده است.

راسب: تيره اي از «ازد». (يمن، عرب جنوب).

نخل، نخل گرداني

نخل، درخت خرماست، اما در اصطلاح مراسم سوگواري محرم، به وسيله اي بزرگ و اتاقكي تابوت مانند گفته مي شود كه با پوشش سياه و انواع شالهاي رنگارنگ و آيينه و چراغ... مي آرايند و بعنوان سمبل تابوت سيد الشهدا «ع» در روز عاشورا در حسينيه ها و تكيه ها آن را بلند مي كنند و به محل اجراي تعزيه مي برند. «فلسفه آن چنين است كه: اگر چه در كربلا نبوديم و جسم پاره پاره شهدا بر زمين ماند، امروز سمبل جنازه آن عزيزان رابا تشريفات و آذين بندي و با احترام تشييع مي كنيم.و با چندين بار گرداندن در كوچه ها ومحله ها با نداي يا محمد، يا فاطمه، يا علي، يا حسن، و يا حسين، آن را با احترام بر زمين مي گذارند.»[1] نخل بندي، نخل آرايي، نخل گرداني از اصطلاحات اين سنت مذهبي است و در هند، رواج بيشتري دارد. عموما مردم شهرها براي نخل، قداست خاصي قائلند و بلندكردن آن را طي مراسم سنتي ويژه اي انجام مي دهند.نخلها اغلب سنگين است و حمل ونقل آن را عده اي مردان قوي عهده دار مي شوند. «نخل آرا» به كسي گويند كه نخل محرم را مي آرايد، نخل محرم، نخل عزا، نخل تابوت، نخل ماتم نيز گفته مي شود. --------------------

پي

نوشت ها :

[1] روزنامه كيهان، (گزارشي از مراسم عزاداري در ميبد)، 9 / 4 / 73، ص 17.

نذر

نذر، التزام به انجام يا ترك عملي به نحو خاص بخاطر خداست كه با صيغه خاصي منعقد مي شود، مثل «لله علي...» و انجام آنچه كه نذر شده واجب است و تخلف از آن گناه است و كفاره دارد.[1] علاقه مندان به اهل بيت و امام حسين «ع» گاهي انجام برخي از امور را نذر مي كردند تا ملزم شوند آن را ادا كنند، از قبيل: نذر زيارت امام حسين «ع»، عزاداري براي آن حضرت، برپايي مجالس و تعزيه و ذكر مصيبت، اهداي وسيله يا پولي براي حرم يا زوار، اطعام، شركت در دستجات زنجيرزني و عزاداري، ساختن تكيه يا حسينيه و... اينگونه نذرها بطور طبيعي تامين كننده بخشي از هزينه هاي احياي عاشورا و ترويج خط اهل بيت «ع» است و به كمكهاي مالي و جنسي يا انجام خدمات مربوط به سيد الشهدا «ع» جنبه معنوي و قداست مي بخشد و افراد با افتخار به چنين كارهايي اقدام مي كنند.در ميان مردم، سنتهايي همچون آش نذري، سفره نذري، گوسفند نذري، شله زرد، ترحلوا و... متداول است كه اغلب با نذر، بر خود واجب مي سازند و در كنار آن مرثيه خواني انجام مي گيرد و اين اطعامها به ياد اهل بيت است. --------------------

پي نوشت ها :

[1] تحرير الوسيله، امام خميني (ره)، ص 237.

نقش

برنامه خاصي را كه هر يك از افراد شركت كننده در تعزيه و تآتر و فيلم بر عهده مي گيرند.در شبيه خوانيها، كسي در نقش امام حسين، و ديگري در نقش شمر، عمر سعد، حر و... اجراي برنامه مي كند.

نوحه

بيان مصيبت، گريه كردن با آواز، آواز ماتم، شيون و زاري، مويه گري، زاري بر مرده، شعري كه در ماتم و سوگواري با صوت حزين و ناله و زاري خوانند، اعم از سوگواري براي كسي كه تازه مرده، يا براي امامان شيعه.[1] تركيبات ديگر آن عبارت است از: نوحه آراستن، نوحه ساختن، نوحه سرودن، نوحه خواني.نوحه گري بر مرده، رسم جاهليت بوده است و كاري مكروه است،[2] مگر براي معصومين «ع» كه نوحه و گريه بر آنان از شعائرمهم و از عوامل نشر فضيلتها و احياي ياد اسوه هاي كمال است و خود امامان بر سيد الشهدا «ع» مي گريستند و امر به نوحه خواني مي كردند.بر جعفر طيار و حمزه سيد الشهدا نوحه خواني شد.آنچه كه از كراهت نوحه و ناپسند بودن شغل نوحه گري و زشت بودن اجرت نوحه گر در روايات ياد شده، ناظر به نوحه گريهاي جاهلي است كه آميخته به باطل و گاهي حرام بود.[3] .

در فرهنگ عزاداري براي امام حسين، نوحه به نوعي خاص از شعر مرثيه مي گويند كه در مجالس به صورت جمعي اجرا مي شود. «اشعار نوحه را براي سينه زدن مي ساختند، يكي نوحه مي خواند و ديگران به نوا و آهنگ و وزن اشعار نوحه خوان سينه مي زدند.ولي اشعار مرثيه را با آهنگ در مجالس سوگواري براي به گريه افكندن و اظهار تاسف شنوندگان بر قتل شهداي كربلا مي خواندند و عنوان روضه نداشت.»،[4] «... از معروفترين شعراي عصر قاجار كه مرثيه و

نوحه ساخته اند، مي توان يغماي جندقي و وصال شيرازي را نام برد».[5] اين شيوه در بين عربها هم متداول است و سبك مرثيه سرايي و نوحه خواني بر سالار شهيدان مخصوص است.با توجه به گستردگي اين مراسم و رواج آن در طول سال، حتي در سوگ امامان ديگر، ضرورت دارد كه سروده هاي ناب و نوحه هاي صحيح و دور از تحريفها و دروغها پديد آيد و فرهنگ عاشورا در قالب نوحه نيز ترويج گردد و نوحه خوانان نيز، بيش از هدف قرار دادن گريه، نشر فضيلتهاي اهل بيت را هدف قرار دهند.[6] .

-------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] بحار الانوار، ج 79، ص 88.

[3] به روايات مربوط به تعزيه و ماتم و نوحه در بحار الانوار، ج 79، ص 71 تا 113 مراجعه كنيد.

[4] موسيقي مذهبي ايران، ص 7.

[5] همان، ص 29.

[6] نگرشي به مرثيه سرايي در ايران، عبد الرضا افسري، بررسي گسترده اي از سابقه اين كار در ايران و انواع مرثيه سراييها دارد.

نوحه خوان

كسي كه در ايام سوگواري امامان براي دسته هاي سينه زن يا زنجير زن، اشعار مصيبت و نوحه و مرثيه را با آهنگ مخصوص مي خواند و عزاداران به آهنگ او سينه و زنجير مي زنند.[1] . --------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

نوحه سرا

محل نوحه، عزاخانه، ماتمكده، ماتم سرا، غمكده.همچنين به كسي كه اشعار نوحه ومرثيه مي سرايد «نوحه سرا» گويند، يعني سراينده نوحه.

نخيله

نام پادگان نظامي در بيرون كوفه.در زمان علي «ع» بسيج نيروهاي رزمي براي جنگ درآنجا صورت مي گرفت.در آنجا با خوارج جنگيد و براي سپاه خويش در جنگ با معاويه سخنراني كرد.براي مقابله با سيد الشهدا «ع» نيز، ابن زياد نيروهاي خود را آنجا مستقر كرده بود و عمر سعد را با چهار هزار نفر از آنجا به كربلا براي جنگ با آن حضرت فرستاد.[1] امروز اين محل به «عباسيات» معروف است.[2] . --------------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 315.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 237.

نقره

نام سرزميني در راه مكه، داراي بركه و چاههاي آب و قلعه، كه سر چند راهي قرار داشته است. امام حسين «ع» در اين منزل فرود آمده است.به آنجا «معدن النقره» هم گفته شده است.[1] . ----------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 43.

نواويس

نام محلي است كه در خطبه امام حسين «ع» هنگام خروج از مكه به سوي عراق آمده است. خطبه «خط الموت» اشاره دارد كه پيكرش در منطقه اي بين نواويس و كربلا پاره پاره خواهد شد: «كاني باوصالي تقطعها عسلان الفلوات، بين النواويس و كربلا...»[1] معناي ناووس، گورستان مسيحيان و نيز تابوت سنگي است كه جسد مرده را در آن مي گذارند.[2] در اينجا مقصود، روستاي خرابي است كه قبلا مسيحي نشين و در نزديكي كربلا واقع بوده است. ---------------------

پي نوشتها:

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 593.

[2] المنجد، فرهنگ لاروس.

نهر علقمه

نهر علقمه يا علقمي، نهري بوده كه از فرات منشعب شده و آب زلال آن را به منطقه كربلا و سرزمينهاي اطراف آن مي رسانده است.نسبت علقمي به شخص است، جد مؤيد الدين علقمي وزير، حفر كننده آن نهر بوده است.[1] در مرثيه ها، شهادت عباس بن علي «ع» را كنار نهر علقمه ياد مي كنند (كنار نهر علقمه، افتاد دست عباس) نهري به همين نام هم اكنون در ميان كربلا وجود دارد. -----------------

پي نوشتها:

[1] موسوعة العتبات المقدسه، ج 8، ص 32 و 38.

نينوا

شهادتگاه امام حسين «ع».نام منطقه اي در كوفه و شرق دجله و شرق كربلا، از روستاهاي منطقه طف. «نينوا يك سري تپه هاي باستاني است كه كشيده شده و تا مصب نهر علقمه امتداد مي يابد.قريه «يونس بن متي» است و آن حضرت از ميان مردم اين منطقه بيرون آمده است[1] نينوا امروز به «باب طويرج» معروف است كه در شرق كربلا قرار گرفته است.»[2] «ناحيه اي در سواد كوفه كه كربلا از آن ناحيه است.نام قصبه موصل و نام شهري كه يونس عليه السلام به آنجا جهت دعوت كردن مردم آن شهر رفته بود.»[3] وقتي حسين بن علي «ع» به اين منطقه رسيد به سواري برخورد كه نامه ابن زياد را براي حر آورده بود. مضمون نامه اين بود: حسين را محاصره كن و در سرزمين بي آب و علفي فرود آر.كمي پيشتر رفتند تا به زمين كربلا رسيدند و فرود آمدند.[4] .

همچنانكه در واژه «ني» اشاره شد، در ادبيات عاشورا، نسبت به ني و نينوا نيز تعابير عاطفي و عرفاني فراواني ساخته و به كار برده اند و صحراي كربلا را پر از نواي حقجويي و حقگويي دانسته اند. از

آن آتش كه نمرود زمان در جان ابراهيميان افكند

به دشت «نينوا»، ناي حقيقت از «نوا» افتاد ولي... مرغ شباهنگ حقيقت،

از نواي ناله «حق، حق» نمي افتد.[5] . قداست محتوايي ني تا آنجا پيش مي رود كه در ديد شاعرانه، به صورت بوريا و حصيري درمي آيد كه لياقت در بر گرفتن جسم مطهر اباعبدالله عليه السلام را پيدا مي كند و اين مضمون در فرهنگ ادبي راه مي يابد.

-------------------

پي نوشتها:

[1] آثار البلاد و اخبار العباد، قزويني، ص 55 (چاپ امير كبير).

[2] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 136.

[3] لغت نامه، دهخدا.

[4] مقتل الحسين، مقرم، ص 227.

[5] قبله اين قبيله، ص 73.

نافذ البصيرة

از القاب شريف حضرت عباس بن علي بن ابيطالب عليهم السلام مي باشد.

در وصف حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آمده است. امام صادق عليه السلام درباره ي حضرت عباس بن علي عليهماالسلام، تعبير «نافذ البصيرة» دارد، كه گوياي عمق بينش و استواري ايمان او در حمايت از سيدالشهداء عليه السلام است: «كان عمنا العباس بن علي نافذ البصيرة صلب الايمان...».

نوح

در تفاسير و تاريخ هاي اسلامي نسب او را چنين نوشته اند: ابن لمك بن مستو شلخ بن اخنوخ بن ادريس بن مارد بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم. و گويند وي پس از ادريس به پيامبري رسيد و چون پس از نهصد و پنجاه سال دعوت از قوم او بيش از 80 تن ايمان نياوردند و كافران بر سركشي و عناد افزودند. نوح عليه السلام پس از قرنها دعوت و تحمل چون از تمسخر و عناد كافران قوم خويش به تنگ آمد از جانب خدا بدو وحي رسيد كه «يا نوح از قوم تو جز اين هشتاد تن كه مومن شدند كسي مومن نخواهد شد.» قوم را نفرين كرد و از خدا درخواست كه دياري از كفار بر زمين باقي نگذارد. سپس خود به فرمان الهي با پيروان معدودش به ساختن سفينه اي پرداختند، چون كشتي ساخته شد، علامات و آيات عذاب الهي آشكار گشت.

باران سيل آسايي باريدن گرفت و زمين به درياي خروشاني مبدل گشت، نوح عليه السلام و يارانش در طبقه اي از كشتي نوح عليه السلام سوار شدند و دو طبقه ديگر آن را به حيوانات و پرندگان اختصاص دادند، كشتي نوح عليه السلام بر آبها روان شد و آنانكه دعوت نوح عليه السلام را نپذيرفته و از كشتي بيرون مانده بودند يكسره

غرق گشتند. از خاندان نوح عليه السلام پسري كنعان نام دعوت پدر را نپذيرفته بود، نوح عليه السلام چون او را در كام امواج و در حال غرق شدن ديد به حكم عاطفت پدري به كشتي دعوتش كرد. فرزند سركش نپذيرفت و با ديگر كافران غرق گشت. آنگاه كه جز كشتي نشستگان جنبنده اي بر زمين باقي نماند باران فروايستاد و طوفان آرام گرفت و آنها در كام زمين فرورفت، و به تقدير خداوندي كشتي نوح عليه السلام بر كوه جودي به گل نشست و ساكنان آن فرود آمدند و بر بساط زمين زندگي و زاد و ولد از سر گرفتند. نوح عليه السلام جهان خالي از مردم را ميان فرزندانش سام، حام و يافث تقسيم كرد. زمين سپاهيان را چون زنج و حبشه و نوبه و بربر و آن ديار و بر و بحر و جزاير آن را به حام داد، و عراق و خراسان و حجار و يمن و شام و ايران شهر نصيب سام شد، و ترك و سقلاب و ياجوج و ماجوج تا چين را به يافث رسيد. نوح عليه السلام پس از طوفان شصت سال زندگي كرد.

هنگامي كه نوح عليه السلام ساخت كشتي خود را به پايان رسانيد، جبرئيل بر او نازل گرديد و پنج ميخ آهني را كه هر كدام به نام يكي از پنج تن آل عبا بود و به او داد تا در جلوي كشتي بكوبد. وقتي كه نوح عليه السلام خواست تا ميخي را كه به نام حسين عليه السلام است بر كشتي بكوبد، نوري از آن درخشيد، و رطوبتي مانند خون از آن ظاهر گشت كه موجب حزن حضرت نوح گرديد. پس نوح عليه السلام

از سبب آن سؤال نمود، سپس جبرئيل واقعه ي كربلا و ماجراي شهادت امام حسين عليه السلام را براي او بازگو نمود و هر دو به شدت گريستند.

و پس از واقعه ي طوفان هنگامي كه كشتي نوح عليه السلام به محل شهادت حضرت سيدالشهدا عليه السلام رسيد، دريا طوفاني شد و آن كشتي با اهلش به تلاطم افتادند، آنگاه نوح عليه السلام از غرق شدن ترسيد و مناجات كرد كه:

پروردگارا همه ي دنيا را گشتم ولي چنين حادثه اي پيش نيامد، سپس جبرئيل نازل شد و قضيه ي كربلا را بيان نمود، در آن زمان نوح و اصحابش گريستند، قاتل حسين عليه السلام را لعن كردند و به سلامت از آن محل گذشتند.

نضر بن صالح عبسي

وي يكي از روايتگران واقعه ي جانگداز عاشوراست. نامبرده از «حسان بن فائد عبسي» جريان نامه ي «ابن سعد» به «عبيدالله» و پاسخ او، و نيز از «قرة بن قيس» داستان «حر» را روايت مي كند. از او در تاريخ طبري 31 گزارش موجود است و خود روزگار مختار را درك كرده، و آنگاه در سال 68 ه.ق با سپاه «مصعب بن زبير» براي پيكار با «قطري خارجي» بيرون آمده است، سپس در سال 77 ه.ق در مدائن دربان «مطرف بن مغيره» شد و در حالي كه جواني نورس و چابك بود با شمشير آخته بالاي سر او به پاسداري مي ايستاد. او در سال 77 ه.ق با سپاه «حجاج» پيكار كرد، و سرانجام به كوفه بازگشته است.

«فخر رازي» در كتاب خود نام او را آورده و مي گويد: از پدرم شنيدم كه «ابومخنف» از او روايت كرده و او نيز به نقل از ديگران از اميرمؤمنان روايت آورده است.

نمير بن وعله

وي يكي از راويان واقعه ي عاشوراست. او اخبار خود را از «ابووداك» و «ايوب بن مشرح» و «ربيع بن تميم» آورده است.

از نامبرده در تاريخ طبري، 10 روايت موجود است كه آخرين آنها را از «شعبي» و از مجلس «حجاج» به سال 80 ه.ق روايت مي كند.

نامه عبدالله جعفر به امام

«تو را به خدا سوگند، با رسيدن اين نامه، از اين راه برگرد. چه اين كه مي ترسم خود و خاندانت در اين سفر به شهادت رسيد، اگر امروز تو كشته شوي، زمين را ظلمت فراگيرد، چرا كه نشان هدايت تنها تويي و اميد مردم باايمان تنها به توست. پس در رفتن شتاب مكن تا خود در پي نوشته ام شرفياب گردم، و السلام».

آنگاه عبدالله نزد امير مكه عمرو بن سعيد رفت و امان نامه اي را براي اطمينان خاطر امام عليه السلام تهيه كرد. عبدالله بن جعفر و يحيي برادر عمرو از مكه بيرون آمدند و خدمت حضرت رسيدند و در بازگشتن آن بزرگوار اصرار كردند. ولي حضرت در جواب آن دو فرمود: رسول خدا عليه السلام را در خواب ديده ام، و مرا به كاري امر فرموده است كه بايد از پي آن بروم و از هر چه پيش آيد باك ندارم.

عرض كردند، خواب خود را بفرما، فرمود تا اكنون نگفته ام و تا زنده ام نخواهم گفت.

عبدالله چون تصميم آن حضرت را قطعي ديد، دو فرزندش عون و محمد را گفت، تا با آن حضرت بروند، و جان نثار او باشند.

به نقل سماوي، عبدالله بن جعفر بعد از واقعه كربلا مي گفت: شكر خدا را اگر چه از همراهي با امام حسين عليه السلام و شهادت در راه او محروم ماندم، ولي دو فرزند عزيزم را

همراه او فرستادم تا با سربلندي به شهادت رسيدند.

مطلب قابل توجهي را خوارزمي نقل مي كند كه دو نوجوان به نامهاي محمد و ابراهيم از فرزندان حضرت جعفر طيار عليه السلام از اردوگاه ابن زياد فرار مي كنند و همان سرنوشتي كه براي طفلان مسلم معروف است نقل مي كند و احتمالا همان دو طفل مسلم هستند. چون يكي ديگر از همسران مسلم، دختر جعفر طيار عليه السلام بوده است. و در آخر مي نويسد:

«فهذا و امثاله من الايات التي ظهرت بقتل الحسين عليه السلام و يجوز مثل هذا و قد اخبر به الرسول صلي الله عليه و آله و سلم. كراماتي كه در هنگام به شهادت رسيدن محمد و ابراهيم ديده شد و كيفيت و تقاص قاتل از نشانه هاي حقانيت امام حسين عليه السلام بوده و از چنين امامي چنين كراماتي جايز بوده و از داستان اين دو نوجوان حضرت رسول هم خبر داده است.

نائبة الحسين

جانشين حضرت حسين عليه السلام. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

نائبة الزهراء

جانشين حضرت زهرا عليهاالسلام. از القاب شريفه ي حضرت زينب عليهاالسلام است.

ناموس رواق العظيمة

ناموس و شرف آسمان عظمت. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

نجمة سماء النبالة

ستاره ي درخشان آسمان بزرگي. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

نشاط اصفهاني

ميرزا عبدالوهاب ملقب به «معتمد الدوله» متخلص به «نشاط» به سال 1175 ه.ق. متولد شده از سال 1218 ه.ق. در تهران مي زيست. او در دربار فتحعلي شاه قاجار، صاحب ديوان بود. نشاط داراي خط و انشا بوده و از بزرگترين شاعران عهد قاجار است. در اشعار او آثار نهضت بازگشت ادبي را مي توان ديد. نشاط به سال 1244 ه.ق درگذشته است. سيد كونين، سبط مصطفي

بهترين فرزند خيرالاوليا پروريده حق در آغوش بتول

زيب دامان، زينت دوش رسول منبع هستي ست آن فرخنده ذات

رشحه رشحه زو رسد بر كاينات قوه ها را سوي فعل آورد او

نيك را ممتاز از بد كرد او رهنمونش كرد خود بر قتل خويش

پس بيفكندش سر تسليم، پيش مصطفاي دودمان ارتضا

مرتضاي خاندان اصطفا جمله هستيها طفيل هست او

زور بازوي يدالله دست او گر نه خود از زندگي سير آمدي

عاجز از روباه كي شير آمدي؟ اين سعادت از ازل اندوخته ست

اين شهادت از علي آموخته ست چون پيام دوست، از دشمن شنفت

زير زخم تيغ دشمن «فزت» گفت هر كه را از دوستانش خواند دوست

زير تيغ دشمنان خواند دوست از نخست افتاد چون مقبول عشق

لاجرم شد عاقبت مقتول عشق گر حديث ما تو را آيد عجب

گفت حق خود در حديث «من طلب» طالب من گر شود يكره كسي

راهها بنمايش هر سو بسي چون مرا بشناسد از آيات من

عاشق آيد بر صفات و ذات من شد چو عاشق از من آگه شد همي

زان پس او را زنده نگذارم دمي كشتن عاشق به هر مذهب رواست

خاصه آن عاشق كه معشوقش خداست پس مرا ز آيين و

دين مصطفي

بر شهيد خويش بايد خونبها وانكه هم منظور و هم مقبول من

گشت زان سان تا كه شد مقتول من هر دو عالم نيست خونش را بها

غير من او را نشايد خونبها خويش را نه رايگاني بخشمش

كشته ام تا زندگاني بخشمش كشته ي عشق ار شوي زنده شوي

تا ابد باقي و پاينده شوي عشقبازي را شعار ديگر است

رسم او رسم ديار ديگر است

نظيري نيشابوري

محمد حسن نيشابوري معروف به نظيري، مدتي در دربار عبدالرحيم خان خانان و اكبر شاه در هند به سر مي برده و به مدح آن دو پادشاه و نيز جهانگير پسر اكبر شاه پرداخته است، ولي بيشتر عمر خود را در احمد آباد گجرات در انزوا گذرانده و در همانجا به سال 1021 ه.ق. درگذشته است. ديوان او شامل قصايد، تركيبات، ترجيعات، مقطعات و رباعيات در حدود 10 هزار بيت دارد و در هند به طبع رسيده است. زان بس حسين حجت حق در ميان نهاد

منكر ز جهل، تير حسد در كمان نهاد حق زاوليا مقام ذبيح اللهيش داد

در قبضه ي مشيت خويشش عنان نهاد حلقي كه بوسه گاه نبي بود، ظلم عهد

شمشير زهر داده ي امت بر آن نهاد ذبح عظيم اشاره به قتل حسين بود

منت كه بر خليل، خداي جهان نهاد تعبير كرد از آن به بلاي مبين خليل

كاندوه كربلاي حسينش به جان نهاد گر چه به صدق وعده براهيم را ستود

ليك از حسين، شرط وفا در ميان نهاد دادش مقام صبر و رضا تا شهيد شد

با نفس مطمئنه قدم در جنان نهاد مي راند در بلا و محن، نفس جاهدش

تا روح، پاي بر زبر آسمان نهاد شد حاصلش عذوبت روح از عذاب تن

جانش عزيز گشت

چو تن در هوان نهاد حق، مشهد حسين محل شهود ساخت

فردوس در مكاره و رنج جهان نهاد شط فرات راند ز طوفان كربلا

وانگه سر حسين به خون روان نهاد

نعمت ميرزاده

خورشيد رفته است ولي ساحل افق

مي سوزد از شراره ي نارنجي اش هنوز وز شعله هاي سرخ شفق، نقش يك نبرد

تابيده روي آينه ي آسمان روز گرد غروب ريخته در پهن دشت رزم

پايان گرفته جنبش خونين كارزار آنجا كه برق نيزه و فرياد حمله بود

پيچيده بانگ شيهه ي اسبان بي سوار پايان گرفته رزم به هر گوشه و كنار

غلتيده روي بستر خون پيكري شهيد خاموش مانده صحنه و گويي ز كشتگان

خيزد هنوز نغمه ي پيروزي و اميد اين دشت غم گرفته كه بنشسته سوگوار

امروز بوده پهنه ي آن جاودانه رزم اينك دو سوي صحنه، دو هنگامه ديدني ست

يك سو لهيب آتش و يك سو غريو بزم اين دشت خون گرفته كه آرام خفته است

امروز بوده شاهد رزم دلاوران اين دشت ديده است يكي صحنه ي شگفت

اين دشت ديده است يكي رزم بي امان اين دشت ديده است كه مردان راه حق

چون كوه در برابر دشمن ستاده اند اين دشت ديده است كه پروردگان دين

جان بر سر شرافت و مردي نهاده اند اين دشت ديده است كه هفتاد تن غيور

بگذشته اند از سر و سامان و زندگي بگذشته اند از سر و سامان كه بگسلند

از پاي خلق، رشته ي زنجير بندگي امروز زير شعله ي خورشيد نيمروز

بر پا شده ست رايت بشكوه انقلاب باليده است قامت آزادگي و عشق

تا بر فراز معبد زرين آفتاب از پرتو جهنده ي شمشيرهاي تيز

خورشيدها دميده به هنگام كارزار بانگ حماسه هاي دليران راه حق

رفته ست تا كرانه ي آفاق روزگار خورشيد رفته است و به پايان رسيده رزم

اما نبرد باطل و حق مانده

ناتمام وين صحنه ي شگفت به گوش جهانيان

تا روز رستخير صلا مي دهد قيام **** تا ابد برخي آن تشنه شهيدم كه فرات

شاهد همت سيراب و لب تشنه ي اوست آن جوانمرد كه لب تشنه ز دريا بگذشت

زانكه دريا به بر همت او كم ز سبوست غرق آتش كه مگر آب رساند به حرم

خون فشان از سر و از ساعد و آويزه ي پوست به مثل دوست بود به ز برادر اما

جان به قربان برادر كه چنين باشد دوست اي صبا، هر سحر از جانب من بوسه بزن

بر زميني كه ز خون شهدا غاليه بوست

نياز اصفهاني

سيد حسين (يا سيد حسن) طباطبايي اصفهاني متخلص به «نياز» در نيمه ي نخست قرن سيزدهم هجري مي زيسته و از دانش و خوشنويسي و قريحه ي شاعري و بويژه غزلسرايي بهره داشته است. او را نواده ي مير شاه تقي جوشقاني، از رجال دربار شاه سليمان صفوي، ذكر كرده اند.

نياز اصفهاني از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. نياز اصفهاني در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: شد شام و آفتاب نمود از شفق به تن

چون كشتگان كرب و بلا لاله گون كفن يا همچو مغفري كه به خون گشته واژگون

يا چون سري كه كرده جدا تيغش از بدن گفتم به خويش از سر حيرت كه از چه رو

پيداست رسم تازه در آن كهنه انجمن؟ افكنده چرخ، يوسف خورشيد را به چاه

و آنگاه لاله گون ز شفق

كرده پيرهن پر خون نموده چون زكريا چرا كنار

در طشت خون؛ مگر سر يحياست غوطه زن؟ يا پر ز خون ركاب شه دين كه آسمان

چون ذوالجناح بسته به پهلوي خويشتن گلگون قباي آل عبا فخر عالمين

در خاك و خون فتاده ي كرب و بلا حسين در خون چون نور ديده ي زهرا تپيده شد

از بهر گريه چرخ سراپاي ديه شد هم روي آفتاب ازين غصه تيره گشت

هم قامت سپهر ازين غم خميده شد بر باد داد تازه گلي صرصر ستم

كز آن هزار خار به دلها خليده شد شد شورشي كه محفل عشرتسراي خند

برچيده گشت و بزم غمي تازه چيده شد يعقوب را ز گريه دگر ديده گشت تار

پيراهن صبوري يوسف دريده شد از پشت زين به خاك چو خورشيد دين نشست

برخاست شورشي كه فلك بر زمين نشست

نير تبريزي

ميرزا محمد تقي فرزند ملا محمد تبريزي مشهور به «حجة الاسلام» و متخلص به «نير» (1312 - 1247 ه. ق) از علماي شيخيه در آذربايجان بود. وي تحصيل فقه و حكمت را نزد پدرش كه از مراجع شيخيه بود آغاز كرد و در نجف ادامه داد. بعد از آن به تبريز بازگشت و تا آخر عمر در آن شهر به خدمات ديني روحاني پرداخت.

مشهورترين آثار وي عبارتند از:

مثنوي آتشكده (در مراثي اهل بيت عليهم السلام)؛ لآلي منظومه؛ ديوان غزليات؛ مثنوي در خوشاب؛ صحيفة الابرار و مفاتيح الغيب.

نير تبريزي، از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. اشعار او در وصف و نعت قهرمانان كربلا آنچنان پرشور و

معرفت ساز است كه دل هر خواننده اي را تحت تأثير قرار مي دهد. نير تبريزي در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: چون كرد خور ز توسن زرين تهي ركاب

افتاد در ثوابت و سياره انقلاب غارتگران شام به يغما گشود دست

بگسيخت از سرادق زر تار خور، طناب كرد از مجره چاك، فلك پرده ي شكيب

باريد از ستاره به رخساره خون خضاب كردند سر ز پرده برون دختران نعش

با گيسوي بريده، سراسيمه، بي نقاب گفتي شكسته مجمر گردون و از شفق

آتش گرفته دامن اين نيلگون قباب از كله ي شفق، به درآورده سر، هلال

چون كودكي تپيده به خون در كنار آب يا گوشواره اي كه به يغما كشيده خصم

بيرون ز گوش پرده نشيني چو آفتاب يا گشته زين توسن شاهنشهي نگون

برگشته بي سوار سوي خيمه باشتاب گفتم مگر قيامت موعود اعظم است

آمد ندا ز عرش كه ماه محرم است شهيد عشق كه تنگ است پوست بر بدنش

تو خصم بين كه به يغما زره برد ز تنش دگر بشير به كنعان چه ارمغان آرد؟

ز يوسفي كه قبا كرده گرگ، پيرهنش چراغ دوده ي طاها فلك به يثرب كشت

ز قصر شام برآورد دود انجمنش زمانه گلشن زهرا چنان به غارت داد

كه بار قافله شد، ارغوان و ياسمنش اي خفته خوش به بستر خون، ديده باز كن

احوال ما بپرس و سپس خواب ناز كن اي وارث سرير امامت، به پاي خيز

بر كشتگان بي كفن خود نماز كن طفلان خود به ورطه ي بحر بلا نگر

دستي به دستگيري ايشان دراز كن برخيز، صبح شام شد، اي امير كاروان

ما را سوار بر شتر

بي جهاز كن يا دست ما بگير و ازين دشت پر هراس

بار دگر روانه به سوي حجاز كن اگر صبح قيامت را شبي هست آن شب است امشب

طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب فلك، از دور ناهنجار خود لختي عنان دركش

شكايتهاي گوناگون مرا با كوكب است امشب برادر جان، يكي سر بر كن از خواب و تماشا كن

كه زينب بي تو، چون در ذكر يا رب يا رب است امشب سرت مهمان خوي و تنت با ساربان همدم

مرا با هر دو اندر دل، هزاران مطلب است امشب بگو با ساربان امشب نبندد محمل ليلا

ز زلف و عارض اكبر، قمر در عقرب است امشب صبا از من به زهرا گو، بيا شام غريبان بين

كه گريان ديده ي دشمن به حال زينب است امشب اي ز داغ تو روان خون دل از ديده ي حور

بي تو عالم همه ماتمكده تا نفخه ي صور ز تماشاي تجلاي تو، مدهوش كليم

اي سرت سر انا الله و سنان نخله ي طور ديده ها گو همه دريا شو و دريا همه خون

كه پس از قتل تو منسوخ شد آيين سرور پاي در سلسله سجاد و به سر تاج، يزيد

خاك عالم به سر افسر و ديهيم و قصور دير ترسا و سر سبط رسول مدني

آه اگر طعنه به قرآن زند، انجيل و زبور تا جهان باشد و بوده ست كه داده ست نشان

ميزبان خفته به كاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بي تن كه شنيده ست به لب آيه كهف؟

يا كه ديده ست به مشكوة تنور، آيه ي نور؟ جان فداي تو كه از حالت جانبازي تو

در صف ماريه از ياد بشد شور نشور قدسيان سر به گريان به

حجاب ملكوت

حوريان دست به گيسوي پريشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله ي ديو و پري

سطح غبرا، همه پر ولوله ي وحش و طيور غرق درياي تحير ز لب خشك تو نوح

دست حسرت به دل، از صبر تو ايوب صبور كوفيان، دست به تاراج حرم كرده دراز

آهوان حرم از واهمه در شيون و شور انبيا محو تماشا و ملايك مبهوت

شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور داد آسمان به باد ستم خانمان من

تا از كدام باديه پرسي نشان من گردون به انتقام شهيدان روز بدر

نگذاشت يك ستاره به هفت آسمان من بيخود درين چمن نكشم ناله هاي زار

آن طايرم كه سوخت فلك آشيان من آن سرو قامتي كه تو ديدي ز غم خميد

ديدي كه چون كشيد غم آخر كمان من رفت آن كه بود بر سر من سايه ي هماي

شد دست خاك سبز، كنون سايبان من گفتم ز صد يكي به تو از حال كوفه، باش

كز بارگاه شام برآيد فغان من عنقاي قاف را هوس آشيانه بود

غوغاي نينوا همه در ره بهانه بود جايي كه خورده مي، آنجا نهاد سر

دردي كشي كه مست شراب شبانه بود در يك طبق به جلوه ي جانان نثار كرد

هر در شاهوار كش اندر خزانه بود نامد بجز نواي حسيني به پرده راست

روزي كه در حريم الست اين ترانه بود كوري نظاره كن كه شكستند كوفيان

آيينه اي كه مظهر حسن يگانه بود گلگون سوار وادي خونخوار كربلا

بي سر فتاده در صف پيكار كربلا فرياد بانوان سراپرده ي عفاف

آيد هنوز از در و ديوار كربلا بر چرخ مي رود ز فراز سنان هنوز

صوت تلاوت سر سردار كربلا سيارگان دشت بلا، بسته بار شام

در خواب رفته قافله سالار كربلا شد

يوسف عزيز به زندان غم اسير

درهم شكست، رونق بازار كربلا بس گل كه برد بهر خسي تحفه سوي شام

گلچين روزگار ز گلزار كربلا چون سر زد از سرادق جلباب نيلگون

صبح قيامتي نتوان گفتنش كه چون صبحي ولي چو شام ستمديدگان سياه

روزي ولي چو روز دل افسردگان زبون ترك فلك ز جيش شب از بس بريد سر

لبريز شد ز خون شفق، طشت آبگون آسيمه سر نمود رخ از پرده ي شفق

خور، چون سر بريده ي يحيي ز طشت خون ليلاي شب دريده گريبان، گشاده مو

بگرفت راه باديه، زين خرگه نگون افتاد شور و غلغله در طاق نه رواق

چون آفتاب دين قدم از خيمه زد برون اي خرگه عزاي تو، اين طارم كبود

لبريز خون ز داغ تو پيمانه ي وجود وي هر ستاره قطره ي خوني كه علويان

در ماتم تو ريخته از ديدگان فرود گريه ست بر تو هر چه نوازنده را نواست

ناله ست بي تو، هر چه سراينده را سرود تنها به خاكيان به عزاي تو اشك ريز

ماتمسراست بهر تو از غيب تا شهود از خون كشتگان تو صحراي ماريه

باغي و سنبلش همه گيسوي مشك سود كي بر سنان تلاوت قرآن كند سري

بيدار ملك كهف تويي، ديگران رقود نشگفت اگر برند تو را سجده، سروران

اي داده سر به طاعت معبود، در سجود اي در غم تو ارض و سما خون گريسته

ماهي در آب و وحش به هامون گريسته وي روز و شب به ياد لبت چشم روزگار

نيل و فرات و دجله و جيحون گريسته از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب

اشك شفق به دامن گردون گريسته در آسمان ز دود خيام عفاف تو

چشم مسيح، اشك جگرگون گريسته با درد اشتياق تو در وادي

جنون

ليلي بهانه كرده و مجنون گريسته تنها نه چشم دوست به حال تو اشكبار

خنجر به دست قاتل تو، خون گريسته آدم پي عزاي تو از روضه ي بهشت

خرگاه درد و غم زده بيرون گريسته گر از ازل تو را سر اين داستان نبود

اندر جهان ز آدم و حوا نشان نبود *******

در وصف حر :

نفس بگرفتش عنان كه پاي دار

باره واپس ران، مترس از ننگ و عار عقل گفتنش رو كه عار از نار به

جور يار از صحبت اغيار به نفس گفت از عمر برخودار باش

عقل گفتا: عمر شد، بيدار باش نفس گفتا نقد بر نسيه مده

عقل گفت اين نسيه از آن نقد به وين كشاكشهاي نفس و عقل پير

نفس شد مغلوب و عقل پير چير عاشقانه راند باره سوي شاه

با تضرع گفت اي باب اله تايبم، بگشا به رويم باب را

دوست مي دارد خدا تواب را وحشي ام، آورده ام رو بر رسول

اي محمد، توبه ي من كن قبول ديد چون مولا تضرع كردنش

كرد طوق بندگي در گردنش گفت بازآ كه در توبه ست باز

هين بگير از عفو ما خط جواز گر دو صد جرم عظيم آورده اي

غم مخور، رو بر كريم آورده اي در وصف حضرت عباس :

شد به سوي آب تازان باشتاب

زد سمند باد پيما را در آب بي محابا جرعه اي در كف گرفت

چون به خويش آمد دمي، گفت اي شگفت تشنه لب در خيمه سبط مصطفي

آب نوشم من؟ زهي شرط وفا عاشقان از جام محنت سر خوشند

آب كي نوشند؟ مرغ آتشند دور دار اي آب، دامن از كفم

تا نسوزد ماهيانت از تفم دور دار اي آب، لب را از لبم

ترسمت دريا بسوزد از تبم زاده ي شير خدا، با مشك آب

خشك لب

از آب بيرون زد ركاب حيدرانه آن سليل ذوالفقار

خويش را زد يك تنه بر صد هزار ناگهان كافر نهادي از كمين

كرد با تيغش جدا، دست از يمين گفت هان اي دست، رفتي شاد رو

خوش برستي از گرو، آزاد رو ساقي اريار است و مي اين مي كه هست

دست چبود؟ بايد از سر شست دست ليك از يك دست، برنايد صدا

باش كآيد دست ديگر از قفا لا ابالي نيست دست افشاني ام

جعفر طيار را من ثاني ام دست دادم تا شوم همدست او

پر برافشانيم در بستان هو از ازل من طاير آن گلشنم

دست گو بردار دست از دامنم چند بايد بود بند پاي من

تير بايد شهپر عنقاي من از كمين ناگه سيه دستي به تيغ

بر فكندش دست ديگر بي دريغ چون دو دست افتاده ديد آن محتشم

گفت: دستاور كه من بي تو خوشم اندر آن كويي كه آن محبوب روست

عاشق بي دست و پا دارند دوست عاشقي بايد ز من آموختن

شد علم پروانه، از پر سوختن بد چو شور عشق، سر تا پاي من

شد قيامت راست بر بالاي من شد پرافشان، جعفر طيار وار

درگذشت و رفت سوي يار، يار شد هماغوش شه بدر و حنين

ماند ازو دستي و دامان حسين

در وصف حضرت علي اصغر :

شد چو خرگاه امامت چون صدف

خالي از درهاي درياي شرف شاه دين را گوهري بهر نثار

جز دري غلتان نماند اندر كنار شيرخواره، شيرغاب پردلي

نعت او عبدالله و نامش علي در طفوليت، مسيح عهد عشق

اني عبدالله گو، در مهد عشق بهر تلقين شهادت، تشنه كام

از دم روح القدس، در بطن مام داده يادش، مام عصمت جاي شير

در ازل خون خوردن از پستان تير با زبان

حال، آن طفل صغير

گفت با شه، كاي امير شيرگير جمله را دادي شراب از جام عشق

جز مرا كم تر نشد زان كام عشق گرچه وقت جان فشاني دير شد

«مهلتي بايست تا خون شير شد» تشنه ام، آبم ز جوي تير ده

كم شكيبم، خون به جاي شير ده برد آن مه را به سوي رزمگاه

كرد رو بر شاميان رو سياه گفت كاي كافر دلان بدسگال

كه به رويم بسته ايد آب زلال آب ناپيدا و كودك ناصبور

شير از پستان مادر گشته دور در كمان بنهاد تيري حرمله

اوفتاد اندر ملايك غلغله جست چون تير از كمان شوم او

پر زنان بنشست بر حلقوم او غنچه ي لب بر تكلم باز كرد

در كنار باب، خواب ناز كرد وه چه گويم من كه آن طفل شهيد

اندر آن آيينه ي روشن چه ديد آن گشودن لب به لبخند از چه بود

وان نثار شكر و قند از چه بود رمز «كنت كنز» بودن سر به سر

زير آن لبخند شيرين، مستتر رمزهاي نامه ي عهد الست

كه شهيد عشق با محبوب بست پس ندا آمد بدو كاي شهريار

اين رضيع خويش را بر ما گذار تا دهيمش شير از پستان حور

خوش بخوابانيمش اندر مهد نور در وصف حضرت علي اكبر :

اكبر آن آيينه ي رخسار جد

هيجده ساله جوان سرو قد برده در حسن از مه كنعان گرو

قصه ي هابيل و يحيي كرده نو با ادب بوسيد پاي شاه را

روشنايي بخش مهر و ماه را كاي زمان امر «كن» در دست تو

هستي عالم طفيل هست تو بي تو ما را زندگي بي حاصل است

كه حيات كشور تن با دل است دارم اندر سر هواي وصل دوست

كه سراپاي وجودم ياد اوست گفت: بشتاب اي ذبيح كوي عشق

تا

خوري آب حيات از جوي عشق اي سوم قرباني از آل خليل

از نژاد مصطفي اول قتيل شاهزاده سوي خيمه شد روان

گفت نالان كاي بلاكش بانوان هين فراز آييد و بدرودم كنيد

سوي قربانگه روان زودم كنيد مادرا برخيز و زلفم شانه كن

خود به دور شمع من پروانه كن دست حسرت طوق كن بر گردنم

كه دگر زين پس نخواهي ديدنم كاين وداع يوسف و راحيل نيست

هاجر و بدرود اسماعيل نيست برد يوسف سوي خود راحيل را

ديد هاجر زنده اسماعيل را من براي دادن جان مي روم

سوي مهمانگاه جانان مي روم سر نهادش بر سر زانوي ناز

گفت كاي باليده سرو سرفراز اي به طرف ديده خالي جاي تو

خيز تا بينم قد و بالاي تو اي نگارين آهوي مشكين من

با تو روشن چشم عالم بين من اين بيابان جاي خواب ناز نيست

ايمن از صياد تيرانداز نيست گفتمت باشي مرا تو دستگير

اي تو يوسف، من تو را يعقوب پير جبرئيل آمد شتابان بر زمين

از فراز عرش رب العالمين گفت كاي فرمانده ملك وجود

پيشت آوردستم از يزدان درود گر نبودي بود تو، عالم نبود

امتزاج طينت آدم نبود ما نكرديم اين شهادت بر تو حتم

اي جلال كبريايي بر تو ختم گر كشي جان جهان، نك زان توست

گوش عزرائيل بر فرمان توست داد پاسخ شاه با روح الامين

كاي امين وحي رب العالمين عاشق جانانه را با جان چه كار؟

درد كز يار است، با درمان چه كار؟ جبرئيلا، اين كه بيني ني منم

اوست يكسر، من همين پيراهنم گر من از هر دو جهان بيگانه ام

گنج پنهاني ست در ويرانه ام گفت: چشم دخترانت در ره است

گفت: عشق از ديدن غير، اكمه است گفت: ترسم زينبت گردد اسير

گفت: سوي اوست

از هر سو مصير گفت: سجادت فتاده بي طبيب

گفت: بيماريش خوش دارد حبيب گفت: بهرت آب حيوان آورم

گفت: من از تشنگي آن سوترم جبرئيلا، من ز جو بگذشته ام

آب حيوان را در آن سو هشته ام گفت: آوردستم از غيبت، سپاه

تا كنند اين قوم كافر را تباه گفت: مهلا، خود ز من دارد مدد

جبرئيلا، آن سپاه بي عدد آن كه با تدبير او گردد فلك

كي بود محتاج امداد ملك گر فشانم دست، ريزم ز آستين

صد هزاران جبرئيل راستين هستي ايشان همه از هست ماست

رشته ي تدبيرشان در دست ماست جبرئيلا، چشم ديگر بايدت

تا كه حال عاشقان بنمايدت جبرئيلا، من خود از كف هشته ام

دست جانان است تار رشته ام هشته طوق عشق خود بر گردنم

مي برد آنجا كه خواهد بردنم اين حديث محنت ايوب نيست

داستان يوسف و يعقوب نيست صبر ايوب از كجا و اين بلا

اين حسين است و حديث كربلا دوركش زين ورطه رخت، اي محتشم

تا نسوزد شهپرت را آتشم هين سپاهت دوردار از راه من

كه جهانسوز است برق آه من آمد از هاتف به گوش او ندا

از حجاب بارگاه كبريا كاي حسين، اي نوح طوفان بلا

اين همان عهد است و اينجا كربلا تو بدين سان گر كني جنگ آوري

پس كه خواهد شد بلا را مشتري؟ هين فرود آ، اي شه پيمان درست

كه بساط كبريايي زان توست اي حريم وصل ما، مأواي تو

اندر آ، خالي ست اينجا جاي تو چون پيام دوست از هاتف شنيد

دست از پيكار دشمن بر كشيد گفت حاشا من ني ام در عهد، سست

اين كشاكشها همه از بهر توست آشناي تو ز خود بيگانه است

خود تويي تو، گر كسي در خانه است عشق را با من حديث اختيار

«مسأله دور

است اما دوريار» عشق را نه قيد نام است و نه ننگ

جمله بهر توست، چه صلح و چه جنگ صورت آيينه، عكسي بيش نيست

جنبش و آرام او از خويش نيست اين كشاكش نيستم از نقض عهد

قاتل خود را همي جويم به جهد ورنه من بر مرگ از آن تشنه ترم

هين ببار اي تير باران بر سرم

نفس المهموم

نام كتاب شيخ عباس قمي در مقتل سيد الشهدا «ع» است كه بر گرفته از حديث امام صادق «ع» است كه فرمود: «نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عبادة و كتمان سرنا جهاد في سبيل الله»نفس كسي كه به خاطر مظلوميت ما اندوهگين شود تسبيح است، اندوه برما عبادت است و كتمان و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست.امام صادق «ع» سپس فرمود: واجب است كه اين حديث با طلا نوشته شود.چون كتاب محدث قمي يادآور مصيبتهاي اهل بيت است، اين نام را براي كتابش برگزيده است، به فارسي هم ترجمه شده است.

نامه

هميشه يكي از سندهاي قابل اعتماد و رسمي «نامه» بوده است.مكاتبات اداري، رسمي و سياسي و عزل و نصبها و فرمانها و درخواستها به صورت نامه (و اصطلاحاكتاب) در نهضت كربلا و قبل و بعد از عاشورا هم به چشم مي خورد.[1] چه نامه هايي كه سيد الشهدا «ع» به معاويه نوشت و نسبت به كشتن حجر بن عدي و يارانش اعتراض كرد، وچه آنچه به علما نگاشت و چه آنچه در جريان نهضت عاشورا، به بستگان خود و كوفيان، بصريان، ياران و نمايندگان خويش نوشت، حتي آنچه كه به صورت وصيتنامه كتبي آن حضرت به محمد حنفيه ثبت است (لم اخرج اشرا...) از اين دست است.نامه هايي را هم بزرگان شيعه و هواداران آن امام، از بصره و بويژه كوفه به آن حضرت نوشتند و او را به آمدن به آن پايگاه شيعي دعوت كردند و قول هر گونه مساعدت و ياري دادند.سيد الشهدا نيز در پي آن دعوتنامه ها، نماينده خويش، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد، باز همراه وي نامه اي به شيعيان

نوشت.[2] .

نامه هايي كه در مدت اقامت امام حسين «ع» در مكه، از كوفه براي آن حضرت فرستادند و دعوت به كوفه كردند، بسيار بود.تا حدود 12 هزار نامه و بيشتر هم گفته اند. نامه ها برخي بصورت فردي بود، برخي بصورت گروهي و با امضاهاي بيشمار.نامه هاي سيد الشهدا «ع» به آنان نيز اغلب، پاسخ به آن دعوتها يا فراخواني به ياري و مبارزه بود و محتواي دعوت عاشورايي امام را در برداشت.علت آنكه نامه هاي دعوت، اغلب از كوفه بود، آن بود كه كوفيان دل خوشي از معاويه نداشتند و هوادار اهل بيت بودند.پس از مرگ او، تصميم به خلع يزيد از خلافت و مبارزه با او گرفتند.نامه هايشان هم در پي همين هدف و با مضموني انتقادآميز از حكومت امويان و اعلام هواداري نسبت به سيد الشهدا «ع» و دعوت به آمدن و قبول رهبري و قول نصرت و ياري و چشم به راه مقدم او بودن بود.نامه هايي هم ميان امام و برخي از شيعيان در بصره رد و بدل شد.آخرين نامه اي كه از كوفيان به دست امام رسيد، اين متن را داشت: «عجل للقدوم يا بن رسول الله، فان لك بالكوفة ماة الف سيف فلا تتاخر»[3] اي پسر پيامبر!هر چه زودتر بيا!در كوفه صد هزار شمشير در اختيار توست، دير مكن!در مسير راه كوفه، وقتي سپاه حر، راه را برامام گرفت، حضرت به انبوه نامه هاي دعوت استناد كرد و حر از آنها اظهار بي اطلاعي مي كرد.روز عاشورا هم امام در يكي از خطبه هاي اتمام حجت خويش، كساني همچون شبث بن ربعي، حجار بن ابجر، قيس بن اشعث، يزيد بن حارث و... را مخاطب قرار دارد كه... مگر به من ننوشتيد كه

ميوه ها رسيده و همه جا سرسبز است و آماده، زود بشتاب و به سوي سپاهي سازمان يافته بيا؟... [4] . ----------------

پي نوشت ها :

[1] مجموعه نامه هاي ائمه «ع» در كتاب دو جلدي «معادن الحكمة» از محمد بن فيض كاشاني گرد آمده است.نامه هاي سيد الشهدا را نيز از جمله در «موسوعة كلمات الامام الحسين» و «بلاغة الحسين» ملاحظه كنيد.

[2] سفينة البحار، ج 2، ص 467.

[3] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 335.

[4] كامل، ابن اثير، ج 2، ص 562، اعيان الشيعه، ج 1، ص 602.

نبرد تن به تن

از سنتهاي جنگ در عرب، آن بود كه ابتدا دو هماورد و حريف، از دو جبهه به ميدان مي آمدند، خود را معرفي كرده، رجز مي خواندند و به نبرد مي پرداختند.گاهي هم نبردهاي تن به تن، تكليف جنگ را روشن مي ساخت.پس از چند نفر كه به ميدان هم مي آمدند، حمله عمومي آغاز مي شد.[1] مبارزه، همان به صحنه آمدن افراد در نبرد تن به تن بود.چنين هماوردي در عاشورا، تا ظهر ادامه يافت.گاهي كه سپاه كوفه ضعف هماورد جبهه خويش را احساس مي كردند، بشكل گروهي به رزمنده جبهه حسيني مي تاختند و او را شهيد مي كردند.شهداي كربلا، برخي در جنگ تن به تن شهيد شدند و جمعي هم در حمله عمومي سپاه كوفه كه در اوايل درگيري به اردوگاه امام تاختند، به شهادت رسيدند. ------------------

پي نوشت ها :

[1] الفن العسكري الاسلامي، ياسين سويد، ص 22.

نسخه

كتاب، نوشته، آنچه از روي نوشته اي باز نوشته شود.از اصطلاحات شبيه خواني است، متني كه تعزيه گردان، براي اجراي تعزيه اي گرد آورده يا مي نگارد و پيش از آغاز تعزيه ميان شبيه خوانها پخش مي كند.تعزيه نامه هم به آن گفته مي شود.شعر تعزيه نامه ها اغلب به صورت اشعار عاميانه است.»[1] . --------------------

پي نوشت ها :

[1] دايرة المعارف تشيع، ج 4، ص 445.

نعش

پيكر بي روح، جسد.به معني تابوت هم آمده است.در كربلا امام حسين «ع» بر سرنعش شهدا حاضر مي شد.اهل بيت امام حسين «ع»، پس از عاشورا كنار نعش شهيدان آمدند و گريه و عزاداري كردند.در مراسم تعزيه و شبيه خواني هم كه اشخاص، نقشهاي مختلفي به عهده مي گيرند، برخي هم در نقش «نعش» در ميدان بر زمين مي افتند و تداعي كننده اجساد شهداي كربلا مي گردند.كسي كه در تعزيه، نقش بي اهميت و بي سخني را به عهده دارد.[1] در تعزيه ها، نعش را همراه با پيكانهاي خون آلود و شمشيرهاي شكسته وسنانها كه بر روي نعشها دوخته يا جاسازي شده بود نشان مي دادند كه يادآور وضع طبيعي كشته هاي ميدان باشد، يا همراه با پرندگان و كبوتراني با شهپر خونين بر نعش شهيدان، كه سمبل رساندن خبر شهادت به مدينه بود. ---------------

پي نوشت ها :

[1] فرهنگ فارسي، معين.

ني، نيزه

ني، گياهي آبي و داراي ساقه ميان كاواك و راست.ساقه آن ميان تهي و به ضخامت انگشتي يا بيش از آن است و رنگ آن غالبا زرد است... و هر لوله مانندي كه ميان تهي باشد، مزمار، ناي. نيزه سلاحي معروف كه چوبي باريك است و استوانه اي شكل، مانند ني كه در سر آن پيكاني نصب كرده اند، به عربي رمح گويند.به معناي پرچم و رايت هم آمده است.[1] در عاشورا، هم به عنوان سلاح جنگ به كار گرفته مي شد، هم سر شهدا را بر نوك نيزه ها كردند و به دربار بردند و در شهرها گرداندند.به قول محتشم: روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه برآمد زكوهسار در كاربرد ادبي، ني به جاي نيزه هم به كار مي رود.به گفته جودي: اي رفته سرت بر ني، وي

مانده تنت تنها

ماندي تو و بنهاديم ما سر به بيابانها نيز نوعي قرينه سازي ادبي ميان ني و نينوا به كار مي رود.به گفته يكي از شعراي معاصر: سر ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود

كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود[2] .

------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] قادر طهماسبي (فريد).

نصر بن حرشه

وي از فرماندهان و سرهنگان سپاه كوفه در كربلا بود كه چند هزار نيرو را رهبري مي كرد.

نعمان بن بشير

وي در ايامي كه مسلم بن عقيل، به نمايندگي از سوي سيدالشهداء به كوفه آمده و به نفع آن حضرت بيعت مي گرفت، والي كوفه بود، پيشتر ساكن شام شده بود. از قبيله ي خزرج و از انصار بود. مادر او عمره دختر رواحه (خواهر عبدالله بن رواحه) نام داشت. نعمان قبلا از سوي معاويه ولايت كوفه را بر عهده داشت،

يزيد هم او را در همان منصب ابقا كرد. وي خطيب و شاعر بود. در جنگ صفين از سپاه معاويه به شمار مي آمد. سپس قاضي دمشق شد. آنگاه از سوي معاويه به ولايت يمن گماشته شد. از آن پس 9 ماه هم والي كوفه گشت.

پس از ورود مسلم بن عقيل به كوفه و ملاقات بي شمار مردم با او، نعمان بن بشير نگران و خشمگين شد، از اين رو مردم را فراخواند و به منبر رفت و پس از سپاس و ستايش پروردگار اينگونه سخن آغاز كرد: «و اما بعد، اي بندگان خدا از خدا بترسيد و به سوي فتنه و تفرقه نشتابيد، كه به سبب آن مردان هلاك گردند و خونها ريخته شود و اموال به تاراج رود، من با كسي كه به مبارزه برنخيزد سر جنگ ندارم و تا كسي به من يورش نياورد بر او نتازم و خواب خوش از خفتگان شما نستانم و شما را به جان يكديگر نيندازم و به تهمت و گمان بد كسي را دستگير نسازم و ليكن اگر رويتان به من باز شود، و بيعتتان را بشكنيد و با پيشوايتان مخالفت ورزيد، به

خدايي كه جز او خدايي نيست بي ترديد با شمشير خود آن گونه بر شما بتازم كه تا دسته ي آن در قبضه ي من است، دست بر ندارم اگر چه در ميان شما ياوري نداشته باشم. اميدوارم كه حق شناسان شما از باطل گرايان شما بيشتر باشند.»

نهضت مسلم بن عقيل و هوادارانش در كوفه چون اوج و قدرت گرفت، عبدالله بن مسلم كه از هواداران بني اميه بود، نسبت به سهل انگاري نعمان در قضيه ي مسلم بن عقيل انتقاد كرد و گزارش به يزيد داد و درخواست كرد كه براي كوفه مردم مقتدرتري بفرستد. يزيد هم به پيشنهاد مشاور مسيحي خود (سرجون) عبيدالله بن زياد را به ولايت كوفه منصوب كرد و به وي فرمان سختگيري و شدت عمل داد، و بدين صورت، نعمان بن بشير از امارت كوفه عزل شد. وي تا دوران حكومت مروان بن حكم نيز زنده بود و والي «حمص» گشت ولي به علت بروز اغتشاشاتي كه به فتنه ي ابن زبير معروف است، اهل حمص او را پذيرا نشدند، از آنجا گريخت، مردم تعقيبش كرده او را كشتند. اين حادثه در سال 65 هجري بود. وي در آن هنگام 64 سال سن داشت.

نعمان بن بشير

وي در ايامي كه مسلم بن عقيل، به نمايندگي از سوي سيد الشهدا به كوفه آمده و به نفع آن حضرت بيعت مي گرفت، والي كوفه بود، پيشتر ساكن شام شده بود.از قبيله خزرج و از انصار بود.مادر او عمره دختر رواحه (خواهر عبدالله بن رواحه) نام داشت.نعمان قبلا ازسوي معاويه ولايت كوفه را بر عهده داشت، يزيد هم او را در همان منصب ابقاء كرد.[1] وي خطيب و شاعر بود.در جنگ صفين از سپاه

معاويه به شمار مي آمد.سپس قاضي دمشق شد.آنگاه از سوي معاويه به ولايت يمن گماشته شد.از آن پس 9 ماه هم والي كوفه گشت.[2] .

نهضت مسلم بن عقيل و هوادارانش در كوفه چون اوج و قدرت گرفت، عبدالله بن مسلم كه از هواداران بني اميه بود، نسبت به سهل انگاري نعمان در قضيه مسلم بن عقيل انتقاد كرد و گزارش به يزيد داد و درخواست كرد كه براي كوفه مرد مقتدرتري بفرستد. يزيد هم به پيشنهاد مشاور مسيحي خود «سرجون» عبيد الله بن زياد را به ولايت كوفه منصوب كرد و به وي فرمان سختگيري و شدت عمل داد، و بدين صورت، نعمان بن بشير از كوفه عزل شد.تا دوران حكومت مروان بن حكم نيز زنده بود و والي حمص گشت ولي بعلت بروز اغتشاشاتي كه به فتنه ابن زبير معروف است، اهل حمص او را پذيرا نشدند، از آنجا گريخت، مردم تعقيبش كرده او را كشتند.اين حادثه در سال 65 هجري بود.[3] وي درآن هنگام 64 سال داشت.[4] . -------------------

پي نوشت ها :

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 7.

[2] الاعلام، زركلي، ج 8، ص 36.

[3] ر.ك: در كربلا چه گذشت، (ترجمه نفس المهموم)، ص 116.

[4] قمقام زخار، ص 289.

نعمان بن ابي جعد

وي يكي از هواداران و نيروهاي تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. بعضي از وقايع قيام مختار از زبان وي نقل شده است. هم او بود كه به دستور ابراهيم بن اشتر خود را به مختار رسانيد و خبر به هلاكت رسيدن راشد بن اياس را به اطلاع رساند.

نعمان بن صهبان جرمي

وي يكي از هواداران و فرماندهان تحت امر امويان بود. در اوايل قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي (نعمان بن صهبان) فرماندهي عده اي از شورشيان را به عهده داشت. سرانجام در درگيريهاي ميان شورشيان و نيروهاي مختار، (نعمان) به هلاكت رسيد.

نعمان بن عوف ازدي

وي يكي از هواداران و فرماندهان تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. نعمان در به ثمر رساندن قيام مختار نقش مهمي را ايفا نمود.

نعيم بن هبيره

وي يكي از فرماندهان و طرفداران تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. نعيم بن هبيره در به ثمر رساندن قيام مختار، نقش مهمي را ايفا نمود. نعيم در جريان درگيري با نيروهاي عبدالله بن مطيع (جهت آزادسازي كوفه) به قتل رسيد.

نقش نگين حسين

ائمه «ع» هر كدام شعار و جمله اي را بر نگين انگشتر خود حك مي كردند و نشان دهنده روح و فكر خاص آن امام بود.نقش نگين انگشتر سيد الشهدا «ع» عبارت بود از «ان الله بالغ امره» و به نقلي دو انگشتر داشت.بر نگين يكي «لا اله الا الله، عدة للقاء الله» و برديگري «ان الله بالغ امره» بود.[1] هر دو تعبير، گوياي روح شهادت طلب آن حضرت و مقام رضا و تسليم او به ديدار خدا و پروردگار است.روايت است كه در دست امام صادق «ع» انگشتر جدش حسين بن علي «ع» بود و بر نگين آن نوشته بود: «لا اله الا الله عدة للقاء الله»[2] و اين نيز كه توحيد، سرمايه لقاي الهي است، نشان دهنده روح خداجويي و شهادت طلبي اوست. --------------

پي نوشتها :

[1] سفينة البحار، ج 1، ص 377.

[2] امالي صدوق، ص 124.

نقض مقررات جنگي

عملكرد سپاه كوفه در حادثه كربلا با اصحاب و اهل بيت امام حسين «ع»، از اصول و قواعد جنگي تجاوز كرد.نمونه هايي از اين نقضها از اين قرار است:

1-حمله عمومي به يك نفر: بر خلاف مقررات نبردهاي تن به تن و رفتن يك هماورد به ميدان يك مبارز، در كربلا گاهي دسته جمعي به يكي از ياران حسين «ع» حمله مي شد، مثل عابس كه بر او تاختند يا دستور سنگباران او صادر شد.

2-تعرض مسلحانه به زن و كودك: زنان و كودكان در جنگها مصونيت دارند، ولي در كربلا، به دستور شمر، خيمه ها را بر سر زنان و كودكان بي پناه سوزاندند و به خيمه نشينان بي دفاع تاختند و آنان را آواره صحرا كردند.

3-اسير گرفتن زن مسلمان: زن مسلمان را نمي توان اسير

گرفت.علي «ع» هم در جنگ صفين اسير نگرفت، اما سپاه يزيد، بازماندگان اصحاب و اهل بيت امام حسين «ع» را (زينب، ام كلثوم، سكينه و...) به اسارت گرفته به كوفه و شام بردند.در دربار شام هم يكي از شاميان از يزيد مي خواست كه فاطمه، دختر سيد الشهدا را بعنوان كنيز به او ببخشد، كه مورد اعتراض زينب قرار گرفت.

4-غارت: پس از شهادت امام، به خيمه ها تاختند و هر چه يافتند به غنيمت و غارت گرفتند، حتي روپوش زنان و جامه سيد الشهدا و گوشواره دختركان را.[1] اينها همه افزون براصل ماجرا و كشتن فرزند پيامبر و منادي حق و عدالت بود، كه آن نه تنها نقض مقررات جنگ، بلكه نقض اسلام و قرآن بود.به همين جهت، اين ننگ و نفرت و نفرين از آل اميه و يزيديان، تا قيامت بر آن سنگدلان ماند.آنچه از كوفيان و يزيديان در اين حادثه ديده شد، همه تخطي از اصول انساني و اسلامي بود، برخي هم بي سابقه و شگفت بود و براي ارعاب ديگران به آن گونه سركوب شديد پرداختند و مخالفان را گردن زدند و شهدا را لگدكوب سم اسبان ساختند.عبدالله بن بقطر را در كوفه، از بالاي قصر پايين انداختند و هنوز رمقي در بدن داشت كه سرش را بريدند.قيس بن مسهر را از بالاي دار الاماره به پايين انداختند و متلاشي شد و جان داد.مسلم بن عقيل را نيز بالاي قصر برده، گردن زدند، سپس بدن او را پايين انداختند.هاني بن عروه را نيز دست بسته در بازار گردن زدند، سپس پاهايش را بسته و پيكرش را در بازار كشيدند.[2] نيز آوردن انبوه آن سپاه عظيم براي

كشتن جمعي محدود، استفاده از شيوه آب بستن به روي سپاه و تشنه نگهداشتن آنان، سرهاي شخصيتهاي بارز را از تن جدا كردن و شهر به شهر گرداندن، همه از شيوه هاي زشتي بودكه در حادثه كربلا انجام گرفت و مقررات جنگي و اصول اخلاقي و انساني نقض شد. -------------

پي نوشتها :

[1] با استفاده از «انقلاب تكاملي اسلام»، ص 824 با تلخيص.

[2] ر.ك: «تاريخ طبري»، ج 4، ص 300، 298، و 299 (طبع قاهره، 1358 ق).

نماز

پايه دين بر نماز استوار است.جهادهاي پيامبر و نبردهاي علي «ع» و نهضت حسيني، همه براي «اقامه نماز» و ايجاد و تقويت رابطه بندگي ميان خالق و مخلوق است.در نهضت عاشورا، نماز جايگاه مهمي دارد.در برخورد كاروان حسيني با سپاه حر در مسير كوفه، وقت نماز كه مي رسد، اذان گفته مي شود، نماز جماعت برگزار مي گردد و سپاه حر نيز به سيد الشهدا «ع» اقتدا مي كنند.پيش از شب عاشورا كه سپاه عمر سعد به طرف خيمه گاه امام مي تازند، حضرت برادرش عباس را مي فرستد تا با آنان گفتگو كند و شب را مهلت بخواهد تا به نماز و عبادت بگذرانند «ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غداة لعلنا نصلي لربنا هذه الليلة و ندعوه و نستغفره، فهو يعلم اني احب الصلوة و تلاوة كتابه وكثرة الدعاء و الاستغفار».[1] در همان وقت نيز حبيب بن مظاهر به سپاه دشمن خطاب كرد كه چرا مي خواهيد با گروهي بجنگيد كه سحرخيزان و شب زنده داران و اهل عبادتند؟[2] .

خصلت ياران شهيد او، روح معنوي و حال عبادت و نيايش و نماز بود و شب عاشورا، زمزمه نماز و نيايش آنان در خيمه هايشان پيچيده بود.به

گفته مورخان «لهم دوي كدوي النحل و هم ما بين راكع و ساجد و قاري ء للقرآن»[3] همه شب را به نماز مشغول بودند.به نقل تاريخ ابن اثير: شب كه شد، تمام شب را به نماز و استغفار و تضرع و دعا پرداختند.صبح عاشورا نيز، حسين بن علي «ع» پس از نماز صبح با ياران، نفرات خود را سازماندهي كرد.[4] ظهر عاشورا، ابو ثمامه صائدي، وقت نماز را به ياد حضرت آورد.حضرت نيز او را دعا كرد كه: خداوند تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد. آنگاه به اتفاق جماعتي به نماز ايستادند و نماز خوف خواندند.[5] سعيد بن عبدالله نيز از ياران او بود كه هنگام نماز، جلوي امام ايستاد و بدن خويش را سپر تيرهاي بلا ساخت و با پايان يافتن نماز امام، او بر زمين افتاد و شهيد نماز گشت.[6] حسين و يارانش همه كشته راه نماز شدند.از اين رو در زيارتنامه امام خطاب به او مي گوييم: «اشهد انك قد اقمت الصلاة و آتيت الزكاة و آمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر» (زيارت وارث).

آنچه به جهاد، ارزش مي دهد، آميختگي آن با نماز است.عاشورا تلاقي عرفان و حماسه بود و نهضت كربلا براي احياي سنتهاي ديني و فرايض الهي از جمله نماز بود.شيعه او نيز بايد اهل نماز و خشوع باشد و از دينداري تنها عزاداري را نشناسد. حتي معتقدان و اميدواران به شفاعت حسين «ع» نيز بايد اهل نماز باشند.چون شفاعت بي نمازان نخواهد رسيد.دريغ و افسوس از كار آنان كه در ايام سوگواري به عزاداري و سينه زني و نوحه خواني و دسته و هيات مي روند، اما نسبت به نمازهاي واجب بي اعتنايند. ترك واجب كرده، سنت به

جا مي آورند! ---------------------

پي نوشتها :

[1] الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 558.

[2] الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 177.

[3] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 175.

[4] الكامل، ج 2، ص 560.

[5] سفينة البحار، ج 1، ص 136، الكامل، ج 2، ص 567.

[6] بحار الانوار، ج 45، ص 21.

نهضت توابين

توبه كنندگان، لقب گروهي از شيعيان كوفه كه به خونخواهي شهداي كربلا قيام كردند. پس از حادثه كربلا، شيعيان كوفه بخاطر ياري نكردن امام حسين «ع» پشيمان شدند و توبه كردند و زدودن ننگ كوتاهي در نصرت امام را در قيام و انتقام از قاتلان سيد الشهدا ديدند. سليمان بن صرد خزاعي را كه از چهره هاي بارز شيعه بود به رياست برگزيده، در خانه او گرد آمدند و هم پيمان شدند تا دست به قيام عليه امويان بزنند.آغاز تصميمشان در سال 61 هجري بود، ليكن زمان نهضت را در سال 65 هجري قرار دادند.در اين مدت، باجذب افراد به گروه خويش و تهيه سلاح و فراهم كردن امكانات نهضت، پس از مدتي سازماندهي مخفيانه، سرانجام با جمعيتي 4000 نفري قيام كردند و با شعار «يا لثارات الحسين»، عازم نخيله شدند تا از آنجا به سوي شام حركت كنند.شروع قيام آنان را در عصر مروان بن حكم، روز چهارشنبه بيست و دوم ربيع الثاني گفته اند.[1] .

بر سر تربت سيد الشهدا رفتند و پس از زيارت قبر حسين «ع» و گريه ها و ناله ها با خداچنين راز و نياز كردند: «پروردگارا! ما پسر دختر پيامبرمان را خوار و بي ياور ساختيم، گذشته ما را ببخشاي و توبه ما را بپذير، كه تو توبه پذير مهرباني، بر حسين و ياران شهيد وصديق او

رحمت فرست.ما تو را شاهد مي گيريم كه بر همان راه و هدفي هستيم كه آنان جان باختند، پس اگر ما را نبخشايي و رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود».[2] به خاطر همين اظهار توبه و پشيماني، به «توابين» مشهور شدند.چون عامل اصلي فاجعه كربلا را حكومت يزيد مي دانستند، از آنجا رو به شام نهادند و به عين الورده آمدند و در آنجا با سپاه شام برخوردي شديد داشتند.پس از چندين روز نبرد سخت، سرانجام سران نهضت، از جمله سليمان بن صرد كه آن هنگام 93 سال از عمرش مي گذشت به شهادت رسيدند و انقلابيون چون توان مقابله با سپاه انبوه شام را كه با فرماندهي «حصين بن نمير» آمده بودند نداشتند، شبانه به كوفه رفتند، البته جمعي هم در درگيري شهيد شدند.[3] رهبران نهضت، بجز سليمان، عبارت بودند از: مسيب بن نجبه، عبدالله بن سعد ازدي، عبدالله بن وال، رفاعة بن شداد. -------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، شمس الدين، ص 205.

[2] ثورة الحسين، شمس الدين، ص 264.

[3] حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 450 و كامل ابن اثير، حوادث سال 65.

نهضتهاي پس از عاشورا

شهادت مظلومانه سيد الشهدا و يارانش در كربلا، تاثير بيدارگر و حركت آفرين داشت و خوني تازه در رگهاي جامعه اسلامي دواند و جو نامطلوب را شكست و امتدادهاي آن حماسه، در طول تاريخ، جاودانه ماند.حتي در همان سفر اسارت اهل بيت نيز تاثيرات سياسي اين حادثه در انديشه هاي مردم آشكار شد.گروهي از اسرا را كه به شام مي بردند، چون به تكريت رسيدند، مسيحيان آنجا در كليساها جمع شدند و به نشان اندوه بر كشته شدن حسين «ع»، ناقوس نواختند و

نگذاشتند آن سربازان وارد آنجا شوند.به شهر «لينا» نيز رسيدند.مردم آنجا همگي گرد آمدند و بر حسين و دودمانش سلام و درود فرستادند و امويان را لعن كردند و سربازان را از آنجا بيرون كردند.چون خبر يافتند كه مردم «جهينه» هم جمع شدند تا با سربازان بجنگند وارد آن نشدند.به قلعه «كفر طاب» رفتند، به آنجا نيز راهشان ندادند.به حمس كه وارد شدند، مردم تظاهرات كردند و شعار دادند: «اكفرا بعدايمان و ضلالا بعد هدي؟» و با آنان درگير شدند و تعدادي را كشتند.[1] برخي از تاثيرات حماسه عاشورا از اين قرار است:

1-قطع نفوذ ديني بني اميه بر افكار مردم

2-احساس گناه و شرمساري در جامعه، بخاطر ياري نكردن حق و كوتاهي دراداي تكليف

3-فرو ريختن ترسها و رعبها از اقدام و قيام بر ضد ستم

4-رسوايي يزيديان و حزب حاكم اموي

5-بيداري روح مبارزه در مردم

6-تقويت و رشد انگيزه هاي مبارزاتي انقلابيون

7-پديد آمدن مكتب جديد اخلاقي و انساني (ارزشهاي نوين عاشورايي و حسيني)

8-پديد آمدن انقلابهاي متعدد با الهام از حماسه كربلا

9-الهام بخشي عاشورا به همه نهضتهاي رهايي بخش و حركتهاي انقلابي تاريخ

10-تبديل شدن «كربلا» به دانشگاه عشق و ايمان و جهاد و شهادت، براي نسلهاي انقلابي شيعه

11-به وجود آمدن پايگاه نيرومند و عميق و گسترده تبليغي و سازندگي در طول تاريخ، بر محور شخصيت و شهادت سيد الشهدا «ع»

از نهضتهاي شيعي پس از عاشورا، مي توان «انقلاب توابين»، «انقلاب مدينه»، «قيام مختار»، «قيام زيد»، و... حركتهاي ديگر را نام برد.براي توضيح بيشتر، به مدخل خاص هر يك از اين نهضتها در همين مجموعه مراجعه شود.تاثير حماسه عاشورا را در انقلابهاي بزرگي كه در طول تاريخ، بر ضد ستم انجام گرفته، چه

در عراق و ايران و چه در كشورهاي ديگر، نبايد از ياد برد. «فرهنگ شهادت» و انگيزه جهاد و جانبازي كه در انقلاب اسلامي ايران و هشت سال دفاع مقدس در جبهه ها جلوه گر بود، گوشه اي از اين تاثير پذيري است.شعار «نهضت ما حسينيه، رهبر ما خمينيه» كه در مبارزات ملت مسلمان ايران بر ضد طاغوت طنين افكن بود و نيز شور حسيني جبهه هاي رزم ايران، گواه روشن تاثير گذاري كربلا در قرنها پس از آن حماسه مقدس است.يكي از نويسندگان محقق، نتايج نهضت كربلا را عبارت مي داند از:

1-پيروزي مساله اسلام و حفظ آن از نابودي

2-هزيمت امويان از عرصه فكري مسلمين

3-شناخت اهل بيت بعنوان نمونه هاي پيشوايي امت

4-تمركز شيعه از بعد اعتقادي بر محور امامت

5-وحدت صفوف شيعه در جبهه مبارزه

6-ايجاد حس اجتماعي در مردم

7-شكوفايي موهبتهاي ادبي و پديد آمدن ادبيات عاشورايي

8-منابر وعظ و ارشاد، به عنوان وسيله آگاهانيدن مردم

9-تداوم انقلاب بصورت زمينه سازي نهضتهاي پس از عاشورا[2] .

حادثه كربلا، گشاينده جبهه اعتراض عليه حكومت امويان و سپس عباسيان شد، چه به صورت فردي كه روحهاي بزرگ را به عصيان و افشاگري واداشت، و چه به شكل مبارزه هاي گروهي و قيامهاي عمومي در شهري خاص يا منطقه اي وسيع.[3] . خون او تفسير اين اسرار كرد

ملت خوابيده را بيدار كرد[4] . -----------------

پي نوشتها :

[1] عاشورا في الادب العاملي المعاصر، ص 54 به نقل از منتخب طريحي و مقتل ابي مخنف.

[2] براي تفصيل آن ر.ك: «حياة الامام الحسين»، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 436، (معطيات الثورة).

[3] در اين زمينه ها ر.ك: «الانتفاضات الشيعيه»، هاشم معروف الحسني، «امامان و جنبشهاي مكتبي»، محمد تقي مدرسي.

[4] كليات اقبال لاهوري، ص 75.

نهضت يا شورش؟

حركت امام حسين

«ع» كه بصورت امتناع از بيعت با يزيد و هجرت به مكه و از آنجا به كربلا بود، حركتي الهام گرفته از قرآن و سنت پيامبر «ص» و بر اساس عمل به تكليف در برابر حكومت جور و ولايت فسق و براي مبارزه با بدعتها و مقابله با اعاده جاهليت بود (-اهداف نهضت عاشورا).اين از مجموعه سخنان و خطبه هاي آن حضرت و ماهيت قيام وي و عملكرد امويان روشن است و چون مبتني بر اصل «ولايت صالحان» و فلسفه سياسي ناب اسلام بود و آن حضرت، صرفا براي قيام به وظايف امامت و نهي از منكر و احياي سيره پيامبر «ص» دست به آن حركت زد، حركت او يك «نهضت مكتبي» تلقي مي شود.اما هواداران بني اميه، چه در آن زمان و چه قرنهاي بعد و حتي عصر حاضر، كوشيده اند كه حركت آن حضرت را نوعي شورش، آشوب، فتنه انگيزي، ايجاد تفرقه در امت و تمرد از خلافت معرفي كنند و در كشتن او، حق را به جانب يزيد بدهند كه يك شورشگر بر ضد خلافت مركزي را كشته است.در اين مورد، به احاديثي هم استناد مي كنند كه رسول خدا «ص» به كشتن كسي كه يكپارچگي امت را به هم زند فرمان داده است و مي گويند: «قتل الحسين بسيف جده».در حالي كه حديث، بر فرض صحت مخصوص جايي است كه حكومتي اسلامي و حاكمي متعهد و عادل باشد و كسي يا كساني بخواهند بر ضد آن آشوب و فتنه گري كنند.اما نه حكومت امويان مشروع بود، نه بيعت مردم آزادانه و به اختيار بود، نه حكام، به دين و عدل رفتار مي كردند و نه از ارتكاب فسق و فجور و محرمات

پروا داشتند و نه مال و جان و نواميس مسلمانان پاك، از تعرض و ستم يزيد و عمال او مصون بود.بنابراين جهاد بر ضد چنين حكومتي، تكليف ديني امام حسين «ع» بود.

گر چه امام مي دانست كه در آن شرايط، به پيروزي نظامي سريع دست نمي يابد، اما باز چنان نبود كه بي فكر و برنامه و بدون نقشه خود را به كشتن دهد.نتايج مقطعي و دراز مدت آن حركت خونين در آگاهانيدن مردم و افشاي چهره ظلم و ايجاد انگيزه مبارزه درمردم و حفظ دين از نابودي و بالاتر از همه «عمل به وظيفه» آن حضرت را به قيام واداشت و اينها براي آن امام، «فتح» به شمار مي رفت، هر چند خون خود و يارانش در اين راه، ريخته مي شد.چون مي دانست كه به هر تقدير او را خواهند كشت، براي نحوه شهادت برنامه ريزي كرد تا به مؤثرترين صورت و الهام بخش ترين شكل در آيد.در واقع، سلاح او «شهادت» بود و در استراتژي او «خون»، بر «شمشير» پيروز شد. وارث

ارث برنده، ميراث دار، كسي كه مال، خانه، زمين، صفات يا افتخاراتي را از پدر يا اجداد و گذشتگان به ارث مي برد.هم نام زيارتنامه اي است معروف، كه سيد الشهدا «ع» رابا آن زيارت مي كنند.مرحوم «ابن قولويه» سند آن را به جابر جعفي از اصحاب امام صادق عليه السلام رسانده كه وي آن را از آن حضرت روايت كرده است و با جمله «السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله...» شروع مي شود.[1] و هم لقب سيد الشهدا «ع» است كه در ادعيه وزيارات، از آن حضرت به عنوان وارث آدم، وارث نوح، وارث ابراهيم، وارث موسي، وارث عيسي، وارث

محمد، وارث علي، و وارث حسن... ياد شده است.[2] .

وراثت حسين بن علي «ع» از انبيا و اوصيا، براي آن است كه خط جهاد در راه حق و مبارزه با باطل و ستم و طاغوت، سر لوحه دعوت همه انبياي الهي بوده است و «كربلا» تجلي اين خط ممتد درگيري حق و باطل است. «عاشورا، حضور مجدد آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي-علي نبينا و آله و عليهم السلام-است در قله فريادگري و هدايت.اين كه حسين را وارث آدم «ع» مي خوانيم و زيارت «وارث» را با سلام بر آن پيمبران الهي آغاز مي كنيم براي همين است، يعني نقطه اتصال همه حركتهاي الهي و انقلابهاي خدايي، به صورت تجسم دوباره آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و موسي و عيسي و محمد و علي و فاطمه و امام حسن (عليهم السلام) در لحظه هاي خورشيدي عاشورا و واقعيت سرشار كربلا... .»[3] .

در متن زيارتنامه ها نيز به وارث بودن حسين بن علي «ع» نسبت به خط انبيا اشاره شده است: از جمله: «اكرمته بطيب الولادة و اعطيته مواريث الانبياء»[4] او را با پاكي طهارت اكرام كردي و ميراثهاي انبيا را به او بخشيدي. و براساس آيه «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط...»[5] چون بر پايي قسط و عدالت اجتماعي، رسالت همه انبيا و ميراث مشترك رسولان الهي است، حسين بن علي «ع» هم كه وارث همه انبياست، پس وارث خط قسط و عدل آنان نيز مي باشد و قيام كربلا، از جمله دعوت به عدل و مبارزه با بي عدالتي و ستم را هم در سرلوحه دعوت و اهداف

خويش دارد.از اين رو، منكرهاي اجتماعي و اقتصادي را هم بايد در شمار منكراتي كه آن حضرت براي مقابله با آنها قيام كرد، به حساب آوريم، كه لازمه وراثت عدل و قسط انبياست. -----------------------

پي نوشتها :

[1] مفاتيح الجنان و بحار الانوار، ج 101، ص 163.

[2] مفاتيح الجنان: زيارت مطلقه سوم، زيارت وارث، زيارت امام حسين روز عرفه.

[3] قيام جاودانه، محمد رضا حكيمي، نقل از چشمه خورشيد، ج 1، ص 330.

[4] مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين در عيد فطر و قربان (ص 48).

[5] حديد، آيه 25.

نافع بنهلال

از شهداي كربلاست.نافع، بزرگواري دلاور، قاري قرآن، كاتب و از حاملان حديث و از اصحاب امير المؤمنين «ع» بود و در سه جنگ جمل، صفين و نهروان در ركاب آن حضرت بود.وي از شخصيتهاي بارز كوفه بود و پيش از شهادت مسلم بن عقيل، مخفيانه از كوفه بيرون آمده به استقبال امام شتافته بود، سپس همراه امام حسين «ع» به كربلا آمد.در كربلا همراه عباس «ع» در آوردن آب به خيمه ها مشاركت داشت.[1] از جمله كساني بود كه در سخنراني پرشوري مراتب وفاداري خويش را نسبت به سيد الشهدا ابراز داشت.نافع، نام خود را روي تيرهاي زهرآگين خود مي نوشت و همواره با آنها تيراندازي مي كرد.[2] روزعاشورا وقتي تيرهايش تمام شد، شمشير كشيد و بر سپاه كوفه تاخت، در حالي كه چنين رجز مي خواند: انا الهزبر الجملي

ديني علي دين علي كوفيان با سنگ و تير، او را مورد ضربه هاي خود قرار دادند تا اينكه بازوهايش شكست.او را محاصره كرده و زنده دستگير نمودند.شمر او را گرفته نزد عمر سعد برد. سپس به دست شمر به شهادت رسيد.از جمله رجزهاي او چنين

بود: انا الغلام اليمني الجملي

ديني علي دين حسين بن علي ان اقتل اليوم فهذا املي

فذاك رايي و الاقي عملي[3] . بعضي نيز او را هلال بن نافع گفته اند.

----------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 95.

[2] الاعلام، زركلي، ج 8، ص 6.

[3] منتهي الآمال، ج 1، ص 264.

نعمانبن عمرو راسبي

از شهداي كربلاست، از قبيله ازد، كه در حمله اول شهيد شد.وي اهل كوفه و از اصحاب امير المؤمنين «ع» بود.او برادرش حلاس (كه رئيس نيروهاي انتظامي حضرت علي در كوفه بود)[1] .

---------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 3، ص 8.

نعيم بن عجلان انصاري

همراه نيروهاي عمر سعد به كربلا آمدند، ولي شبانه به ياران حسين «ع» پيوستند.

از شهداي كربلاست.نعيم از طايفه خزرج بود و دو برادرش از ياران علي «ع» و مدافعان آن حضرت در صفين بودند.او از كوفه حركت كرد و در كربلا خود را به حسين «ع» ملحق ساخت و روز عاشورا در حمله نخست شهيد شد.[1] نام او در زيارت ناحيه مقدسه و زيارت رجبيه آمده است.[2] .

--------------

پي نوشتها :

[1] عنصر شجاعت، ج 2، ص 183.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 70.

نافع بن هلال

نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد العشيرة بن مذحج - المذحجي الجملي.

او داراي اصالت يمني و ساكن كوفه و از عشيرة جمل كه تيره اي از مذحج است مي باشد. نافع را جواني قوي، رشيد، زيبا و نيكو اندام نوشته اند.

او مردي شجاع، مجاهد، شريف، قاري قرآن و كاتب حديث بود و در جنگهاي جمل، صفين و نهروان شركت كرده و از اصحاب حضرت علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام بوده و بيشترين اطاعت و ملازمت را با آن حضرت داشته است.

نافع بعد از شهادت حضرت مسلم عليه السلام وقتي كه حركت حضرت امام حسين عليه السلام را به سوي كوفه و كربلا شنيد به همراه گروهي از شيعيان به راهنمايي طرماح در بين راه به اردوي امام عليه السلام ملحق و با آنان وارد كربلا شدند.

او علاوه بر جهاد، داراي خطابه هاي عميق و خالصانه اي خطاب به حضرت امام حسين عليه السلام مي باشد.

آنگاه كه حر كار را بر امام عليه السلام سخت گرفت آن حضرت در مقابل اصحاب خطبه اي خواند، بعد از سخنان امام و زهير بن قين، نافع برخاست و گفت:

اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه

و آله و سلم تو خود مي داني كه جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نتوانست دوستي خود را در دل همه مردم جاي دهد و آنها را مطيع خود سازد، در ميان مردم، منافقيني بودند كه به او وعده نصرت مي دادند و مكر در دل داشتند و با سخناني شيرين تر از عسل زبان مي گشودند و با اعمالي تلخ تر از حنظل آنها را تفسير مي كردند تا آنكه خداي تعالي روح مقدس او را قبض كرد و از دست مردم آسوده شد، پدرت علي عليه السلام نيز چنين بود، مردمي مردانه به ياري او برخاستند و در راه او با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند، جمعي هم تا زنده بود با او دشمني و مخالفت كردند تا آنكه اجلش رسيد و به رحمت و رضوان خدا پيوست. تو را هم امروز همان مقام و منزلت در نزد ماست. كسي كه عهد خود را بشكند و نيت خود را تغيير دهد جز به خود زياني نمي رساند و خدا از او بي نياز است. اكنون به عافيت راه خود را در پيش گير و ما را به هر سو كه مي خواهي ببر، خواهي به مشرق روي كن و خواهي به مغرب رهسپار باش، به خدا قسم كه ما را از مقدرات خدا هر چه باشد ترسي نيست و از لقاي پروردگار كراهتي نداريم. نيتها و بصيرتها و ظاهر و باطن ما اينكه با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمن هستيم.

يكي از فعاليتهاي مهم نافع در كربلا، شركت مؤثر او در عمليات موفق تهيه آب به همراهي حضرت عباس عليه السلام بود:

وقتي كه آب را بر روي سيدالشهداء

عليه السلام و اصحابش بستند، تشنگي بر ايشان خيلي شدت يافت، حضرت سيدالشهداء عليه السلام عباس عليه السلام را با سي سوار و بيست نفر پياده با بيست مشك فرستاد تا آب بياورند نافع بن هلال علم را بدست گرفت و جلو افتاد، عمرو بن حجاج كه موكل شريعه بود صدا زد كيستي؟

نافع فرمود: منم نافع بن هلال.

عمرو گفت: مرحبا به تو اي برادر براي چه آمدي.

نافع گفت: آمدم براي آشاميدن از اين آب كه از ما منع گرديد.

عمرو گفت: بياشام گوارا باد تو را.

نافع گفت: و الله نمي آشامم قطره اي با آنكه مولايم حسين عليه السلام و اين جماعت از اصحابش تشنه اند، در اين حال اصحاب پيدا شدند.

عمرو گفت: ممكن نيست كه اين جماعت آب بياشامند زيرا كه ما را براي منع از آب در اينجا گذاشته اند.

نافع پيادگان را گفت: كه اعتنا بايشان نكنيد و مشكها را پر كنيد.

عمرو و اصحابش بر ايشان حمله كردند، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و نافع بن هلال دشمن را متفرق كردند و آمدند نزد پيادگان و فرمودند برويد، پيوسته حمايت كردند از ايشان تا آبها را به خدمت حضرت امام حسين عليه السلام رسانيدند.

نافع در روز عاشورا به خود تيرهايي داشت و اسم خود را بر فاق تيرها نوشته بود و پيوسته با آن تيرها جنگ كرد تا اينكه تمام شدند، نقل است كه هفتاد تير داشته كه با هر تيري يك دشمن را به هلاكت مي رسانيد.

آنگاه شمشير را به دست گرفته و اين رجز را خواند: انا الغلام اليمني الجملي

ديني علي دين حسين عليه السلام و علي عليه السلام ان اقتل اليوم فهذا املي

و ذاك رأيي و الاقي عملي «من جواني از اهل يمن و

قبيله جمل هستم - دين من دين حضرت علي عليه السلام و حضرت حسين عليه السلام مي باشد - اگر امروز كشته مي شوم اين آرزوي من است. و اين انديشه ام بوده (كه در راه خدا شهيد شوم) و پاداش خود را خواهم ديد».

آنگاه مردي از بني قطيعه به نام مزاحم بن حريث به مقابله با نافع به ميدان آمد و گفت: «و انا علي دين عثمان»؛ «من پيرو عثمان هستم»، نافع جواب داد: تو پيرو شيطان هستي، سپس حمله كرده و مزاحم و جمع كثيري از دشمن را كشته و زخمي كرد كه به روايتي دوازده نفر و روايتي هفتاد نفر را به هلاكت رسانيد.

آنگاه لشگريان ابن سعد بر او حمله كرده و بازوانش را شكسته و اسيرش كردند. شمر و گروهش، نافع را پيش عمرسعد بردند در حالي كه خون از محاسن شريفش جاري بود. عمر سعد گفت: واي بر تو نافع چرا بر خود رحم نكردي و خود را به اين حال انداختي؟

نافع گفت: خدا مي داند كه من چه اراده كرده ام و ملامت نمي كنم خود را بر تقصير در جنگ با شماها و اگر دستم سالم بود نمي توانستيد اسيرم بكنيد.

شمر به سعد گفت: او را به قتل برسان.

ابن سعد گفت: تو او را آورده اي اگر مي خواهي خودت بكش.

آنگاه شمر آماده كشتن او شد.

نافع گفت: به خدا قسم اگر تو از مسلمانان بودي سخت بود بر تو كه ملاقات كني خدا را در حالي كه خونهاي ما را به گردن داري و حمد خداي را كه مرگ ما را به دست بدترين خلق نهاد.

آنگاه شمر او را به شهادت رسانيد.

نام نافع بن هلال در زيارت ناحيه مقدسه و زيارت رجبيه

وارد شده است.

نافع بن هلال الجملي المرادي

از قرا و محدثين، و از نويسندگان حديث و از بزرگان قوم خودش بني مراد بود. (بني مراد از شاخه هاي قبيله مذحج و از تبار يمن مي باشند) نافع در جمل و صفين و نهروان از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود و در «عذيب الهجانات» خود را به سپاه امام حسين عليه السلام رسانيد و از جمله شهداي عاشوراي حسيني گرديد. در زماني كه آب را بر خاندان ابي عبدالله بستند و عباس بن علي مأمور آوردن آب شد نافع پيشاپيش پياده ها، مشكها را پر آب مي نمودند و عباس بن علي و سواران از آنها دفاع مي كردند تا آب را آنها به خيمه رسانيدند. نافع در واقعه عاشورا حوادث و مسايل زيادي دارد كه در كتب تاريخ و مقاتل ثبت است. از رجزهاي اوست: ان تنكروني فأنا بن الجملي

ديني علي دين حسين و علي يعني اگر مرا نمي شناسيد من هلال جملي هستم كه دينم همان دين حسين و علي است.

وقتي نافع در رجز دين خود را دين علي و حسين معرفي نمود - يكي از افراد دشمن كه در مقابل قرار داشت و «مزاحم بن حريث» نام داشت گفت: ولي من بر دين عثمانم. نافع گفت: تو بر دين شيطاني و با حمله و ضربتي سخت او را به هلاكت رسانيد. نافع تيرانداز ماهري بود و نام خود را - طبق سنت عرب - بر تيرها مي نوشت و به سوي دشمن مي افكند. در رجزهاي ديگر خود نافع مي گويد: انا الغلام اليمني الجملي

ديني علي دين حسين و علي نافه بن هلال را برخي چون عطاء الله شافعي در روضة الاحباب «هلال بن نافع» ضبط كردند ولي صحيح آن نافع

بن هلال است كه در كتب رجال و تراجم، همگي از او بحث نمودند و او را از تربيت شدگان اميرمؤمنان عليه السلام ذكر كردند. سرانجام پس از نبرد سخت با ظالمان و پيروان شيطان به شهادت رسيد.

نافع بن هلال بجلي

از شهداي كربلاست. نافع، بزرگواري دلاور، قاري قرآن، كاتب، و از حاملان حديث و از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السلام بود و در سه جنگ جمل، صفين و نهروان در ركاب آن حضرت بود. وي از شخصيتهاي بارز كوفه بود و پيش از شهادت مسلم بن عقيل، مخفيانه از كوفه بيرون آمده به استقبال امام شتافته بود، سپس همراه امام حسين عليه السلام به كربلا آمد. در كربلا همراه عباس عليه السلام در آوردن آب به خيمه ها مشاركت داشت. از جمله كساني بود كه در سخنراني پرشوري مراتب وفاداري خويش را نسبت به سيدالشهداء عليه السلام ابراز داشت. نافع، نام خود را روي تيرهاي زهر آگين خود مي نوشت و همواره با آنها تيراندازي مي كرد. روز عاشورا وقتي تيرهايش تمام شد، شمشير كشيد و بر لشكر كوفه تاخت، در حالي كه چنين رجز مي خواند: انا الهزبر الجملي

ديني علي دين علي كوفيان با سنگ و تير، اور ا مورد ضربه هاي خود قرار دادند تا اينكه بازوهايش شكست. او را محاصره كرده و زنده دستگير نمودند. شمر او را گرفته نزد عمر سعد برد. سپس به دست شمر به شهادت رسيد. از جمله رجزهاي او چنين بود: انا الغلام اليمني الجملي

ديني علي دين حسين بن علي ان اقتل اليوم فهذا املي

فذاك رأيي والاقي عملي بعضي نيز نام او را هلال بن نافع گفته اند.

نافع بن هلال از ياران مخلص و شجاع امام حسين عليه السلام بود، وي در

روز عاشورا با نيزه ي خود كه آن را مسموم كرده بود، دوازده نفر از لشكريان عمر سعد را كشت. در خلال جنگ دو بازويش شكسته شد. شمر او را گرفت و نزد عمر سعد فرستاد در حالي كه هلال فرياد مي زد كه من دوازده نفر از شما را كشتم و اگر بازوي سالمي داشتم، نمي توانستيد مرا اسير كنيد. «شمر» شمشير كشيد كه او را به قتل برساند. هلال گفت: خدا را شكر كه شهادت من به دست بدترين خلق خداست و شمر اين اسير بي دفاع را به شهادت رساند.

نافع بن هلال جملي

به قولي او همان «نافع بن هلال بجلي» از شهداي كربلاست.

جملي: منسوب به جمل بن سعد، عشيره اي از مذحج. (يمن، عرب جنوب).

نصر

از شهداي روز عاشوراست. آن بزرگوار، غلام حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام بود.

نصر بن ابي نيزر حبشي مدني

از غلامان حضرت علي عليه السلام بود و اصالت حبشي داشت و پدرش ابونيزر از فرزندان نجاشي پادشاه حبشه بود و در كودكي به اسلام رغبت كرد و نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و اسلام آورد و با آن حضرت زندگي كرده و از اصحابش بود، بعد از وفات آن حضرت به خدمت حضرت فاطمه عليهاالسلام و فرزندان او در آمد.

يك بار مردم حبشه آمدند تا او را كه تنها بازمانده ذكور خاندان نجاشي بود براي پادشاهي به حبشه ببرند ولي ابي نيزر گفت يكساعت در خدمت رسول الله بودن برايم بهتر است از يك عمر بر شما و حبشه پادشاهي نمودن... و وقتي در كربلا امام از همه بيعت را برداشت و از نصر نيز - و فرمود: همه شما برويد... انطلقوا جميعا... نصر گفت: نه به خدا - هرگز هرگز... اگر رفتني بوديم به اين جا نمي آمديم (شايد مقصودش آن بود كه اگر عافيت طلب و دنياگرا بوديم آن زمان كه ما را براي پادشاهي حبشه مي خواستند مي رفتيم!!)

ابونيزر مي گويد:

من از طرف علي عليه السلام عهده دار سرپرستي دو مزرعه «عين ابن نيزر» و «بغيبغه» كه در بقيع مي باشند، بودم. روزي علي عليه السلام آمد و گفت طعامي نزد تو يافت مي شود؟

گفتم: طعامي كه آن را براي أميرالمؤمنين شايسته نمي دانم، كدويي است از كدوهاي مزرعه كه آن را با روغن نامرغوبي پخته ام.

آن حضرت فرمود: همان را بياور، پس دست خود را در آب شست و مقداري از آن خوراك را ميل كرد، آنگاه دوباره به سوي آب برگشت و دستهاي خود را با

ريگ پاكيزه كرد و آن دو را به هم گرفت و مقداري آب خورده و فرمود:

اي ابونيزر دستها پاكيزه ترين ظرفهاست. سپس دستها را به شكم ماليد و گفت:

كسي كه شكم او را به آتش ببرد از رحمت خدا بي نصيب باد.

پس كلنگ برداشت و به سوي چشمه سرازير شد و به كار مشغول گرديد، چندي كلنگ مي زد ولي از آب اثري نبود، پس بيرون آمد و نفسي كشيد و عرق از پيشاني گرفت و ديگر بار با كلنگ به سوي چشمه برگشت و كلنگ مي زد به سوي چشمه برگشت و كلنگ مي زد و همهمه مي كرد، تا آن كه آب مانند گردن شتر بيرون جست گرفت، و جاري شد.

علي عليه السلام با شتاب بيرون آمد و گفت: خدا گواه باشد كه اين مزرعه وقف است. دوات و كاغذ بياور، من دوات و كاغذ بردم و علي عليه السلام نوشت: بنده خدا، علي اميرالمؤمنين دو مزرعه معروف به چشمه ابي نيزر و بغيبغه را بر فقراي مدينه و رهگذاران تصدق داد تا خدا روي او را با اين دو صدقه از آتش عذاب روز قيامت نگاه دارد. اين دو مزرعه فروخته و بخشيده نمي شوند تا آن كه خدا آن دو را ارث ببرد و خدا بهترين ارث برندگان است مگر آن كه روزي حسن و حسين عليه السلام به آن دو محتاج شوند كه در اين صورت ملك خالص آن دو خواهد بود و ديگري را در آن حقي نيست.

محمد بن هشام مي گويد: امام حسين عليه السلام قرض دار شد و معاويه براي چشمه ابي نيزر دويست هزار دينار مي داد ولي حضرت به فروش آن حاضر نشد و فرمود: پدرم آن را صدقه قرار داد

تا خدا روي او را از آتش نگهدارد و من فروشنده آن نيستم.

نصر بعد از شهادت امام علي عليه السلام و حضرت امام حسن عليه السلام، در خدمت حضرت امام حسين عليه السلام بود كه با آن حضرت از مدينه به مكه و كربلا هجرت كرده و در روز عاشورا در حمله نخست بعد از آن كه اسبش پي شد، به شهادت رسيد.

نعمان بن عمرو راسبي

منسوب به تيره راسب به مالك ازدي بوده و اهل كوفه مي باشد. نعمان داراي شهرتي در جنگها بوده و در نبرد صفين حضور داشت. در واقعه عاشورا نعمان و برادرش حلاس خود را با سپاه ابن سعد به كربلا رسانده و سپس به سپاه حضرت امام حسين عليه السلام پيوسته و در روز عاشورا در اولين حمله به شهادت رسيدند. نام او در زيارت رجبيه وارد شده است.

راسب: تيره اي از «ازد». (يمن، عرب جنوب).

نعيم بن عجلان انصاري

نعيم بن عجلان بن نعمان بن عامر بن زريق انصاري زرقي خزرجي، كه اصلا مدني ولي ساكن كوفه بوده است.

نعيم داراي خانواده و سابقه بسيار درخشاني بوده و دو برادر به نامهاي: نعمان و نضر داشت، و هر سه از اصحاب حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام بوده اند و از شجاعان و شعرا محسوب مي شده اند.

نعمان از طرف علي عليه السلام مدتي حاكم بحرين و عمان بود.

هر سه برادر در جنگ صفين جهاد كرده و نعمان و نضر در زمان خلافت امام حسن عليه السلام از دنيا رفتند ولي نعيم در كوفه بود تا اينكه در كربلا در اولين حمله به شهادت رسيد.

نعمان را لسان الانصار و شاعر الانصار و بزرگ انصار مي گفتند و بعد از شهادت حضرت حمزه عليه السلام با خوله بنت قيس همسر حمزه ازدواج كرد.

نام نعيم در زيارت ناحيه و رجبيه اينگونه وارد شده است:

«السلام علي نعيم بن عجلان الانصاري».

نخل،نخل گرداني

نخل، درخت خرماست، اما در اصطلاح مراسم سوگواري محرم، به وسيله اي بزرگ و اتاقكي تابوت مانند گفته مي شود كه با پوشش سياه و انواع شالهاي رنگارنگ و آيينه و چراغ... مي آرايند و بعنوان سمبل تابوت سيد الشهدا «ع» در روز عاشورا در حسينيه ها و تكيه ها آن را بلند مي كنند و به محل اجراي تعزيه مي برند. «فلسفه آن چنين است كه: اگر چه در كربلا نبوديم و جسم پاره پاره شهدا بر زمين ماند، امروز سمبل جنازه آن عزيزان رابا تشريفات و آذين بندي و با احترام تشييع مي كنيم.و با چندين بار گرداندن در كوچه ها ومحله ها با نداي يا محمد، يا فاطمه، يا علي، يا حسن، و يا حسين، آن را

با احترام بر زمين مي گذارند.»[1] نخل بندي، نخل آرايي، نخل گرداني از اصطلاحات اين سنت مذهبي است و در هند، رواج بيشتري دارد. عموما مردم شهرها براي نخل، قداست خاصي قائلند و بلندكردن آن را طي مراسم سنتي ويژه اي انجام مي دهند.نخلها اغلب سنگين است و حمل ونقل آن را عده اي مردان قوي عهده دار مي شوند. «نخل آرا» به كسي گويند كه نخل محرم را مي آرايد، نخل محرم، نخل عزا، نخل تابوت، نخل ماتم نيز گفته مي شود. -----------------------

پي نوشت ها :

[1] روزنامه كيهان، (گزارشي از مراسم عزاداري در ميبد)، 9 / 4 / 73، ص 17.

نذر

نذر، التزام به انجام يا ترك عملي به نحو خاص بخاطر خداست كه با صيغه خاصي منعقد مي شود، مثل «لله علي...» و انجام آنچه كه نذر شده واجب است و تخلف از آن گناه است و كفاره دارد.[1] علاقه مندان به اهل بيت و امام حسين «ع» گاهي انجام برخي از امور را نذر مي كردند تا ملزم شوند آن را ادا كنند، از قبيل: نذر زيارت امام حسين «ع»، عزاداري براي آن حضرت، برپايي مجالس و تعزيه و ذكر مصيبت، اهداي وسيله يا پولي براي حرم يا زوار، اطعام، شركت در دستجات زنجيرزني و عزاداري، ساختن تكيه يا حسينيه و... اينگونه نذرها بطور طبيعي تامين كننده بخشي از هزينه هاي احياي عاشورا و ترويج خط اهل بيت «ع» است و به كمكهاي مالي و جنسي يا انجام خدمات مربوط به سيد الشهدا «ع» جنبه معنوي و قداست مي بخشد و افراد با افتخار به چنين كارهايي اقدام مي كنند.در ميان مردم، سنتهايي همچون آش نذري، سفره نذري، گوسفند نذري، شله زرد، ترحلوا و... متداول است كه

اغلب با نذر، بر خود واجب مي سازند و در كنار آن مرثيه خواني انجام مي گيرد و اين اطعامها به ياد اهل بيت است. ---------------

پي نوشت ها :

[1] تحرير الوسيله، امام خميني (ره)، ص 237.

نقش

برنامه خاصي را كه هر يك از افراد شركت كننده در تعزيه و تآتر و فيلم بر عهده مي گيرند.در شبيه خوانيها، كسي در نقش امام حسين، و ديگري در نقش شمر، عمر سعد، حر و... اجراي برنامه مي كند.

نوحه

بيان مصيبت، گريه كردن با آواز، آواز ماتم، شيون و زاري، مويه گري، زاري بر مرده، شعري كه در ماتم و سوگواري با صوت حزين و ناله و زاري خوانند، اعم از سوگواري براي كسي كه تازه مرده، يا براي امامان شيعه.[1] تركيبات ديگر آن عبارت است از: نوحه آراستن، نوحه ساختن، نوحه سرودن، نوحه خواني.نوحه گري بر مرده، رسم جاهليت بوده است و كاري مكروه است،[2] مگر براي معصومين «ع» كه نوحه و گريه بر آنان از شعائرمهم و از عوامل نشر فضيلتها و احياي ياد اسوه هاي كمال است و خود امامان بر سيد الشهدا «ع» مي گريستند و امر به نوحه خواني مي كردند.بر جعفر طيار و حمزه سيد الشهدا نوحه خواني شد.آنچه كه از كراهت نوحه و ناپسند بودن شغل نوحه گري و زشت بودن اجرت نوحه گر در روايات ياد شده، ناظر به نوحه گريهاي جاهلي است كه آميخته به باطل و گاهي حرام بود.[3] .

در فرهنگ عزاداري براي امام حسين، نوحه به نوعي خاص از شعر مرثيه مي گويند كه در مجالس به صورت جمعي اجرا مي شود. «اشعار نوحه را براي سينه زدن مي ساختند، يكي نوحه مي خواند و ديگران به نوا و آهنگ و وزن اشعار نوحه خوان سينه مي زدند.ولي اشعار مرثيه را با آهنگ در مجالس سوگواري براي به گريه افكندن و اظهار تاسف شنوندگان بر قتل شهداي كربلا مي خواندند و عنوان روضه نداشت.»،[4] «... از معروفترين شعراي عصر قاجار كه مرثيه و

نوحه ساخته اند، مي توان يغماي جندقي و وصال شيرازي را نام برد».[5] اين شيوه در بين عربها هم متداول است و سبك مرثيه سرايي و نوحه خواني بر سالار شهيدان مخصوص است.با توجه به گستردگي اين مراسم و رواج آن در طول سال، حتي در سوگ امامان ديگر، ضرورت دارد كه سروده هاي ناب و نوحه هاي صحيح و دور از تحريفها و دروغها پديد آيد و فرهنگ عاشورا در قالب نوحه نيز ترويج گردد و نوحه خوانان نيز، بيش از هدف قرار دادن گريه، نشر فضيلتهاي اهل بيت را هدف قرار دهند.[6] . --------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] بحار الانوار، ج 79، ص 88.

[3] به روايات مربوط به تعزيه و ماتم و نوحه در بحار الانوار، ج 79، ص 71 تا 113 مراجعه كنيد.

[4] موسيقي مذهبي ايران، ص 7.

[5] همان، ص 29.

[6] نگرشي به مرثيه سرايي در ايران، عبد الرضا افسري، بررسي گسترده اي از سابقه اين كار در ايران و انواع مرثيه سراييها دارد.

نوحه خوان

كسي كه در ايام سوگواري امامان براي دسته هاي سينه زن يا زنجير زن، اشعار مصيبت و نوحه و مرثيه را با آهنگ مخصوص مي خواند و عزاداران به آهنگ او سينه و زنجير مي زنند.[1] . -------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

نوحه سرا

محل نوحه، عزاخانه، ماتمكده، ماتم سرا، غمكده.همچنين به كسي كه اشعار نوحه ومرثيه مي سرايد «نوحه سرا» گويند، يعني سراينده نوحه.

نخيله

نام پادگان نظامي در بيرون كوفه.در زمان علي «ع» بسيج نيروهاي رزمي براي جنگ درآنجا صورت مي گرفت.در آنجا با خوارج جنگيد و براي سپاه خويش در جنگ با معاويه سخنراني كرد.براي مقابله با سيد الشهدا «ع» نيز، ابن زياد نيروهاي خود را آنجا مستقر كرده بود و عمر سعد را با چهار هزار نفر از آنجا به كربلا براي جنگ با آن حضرت فرستاد.[1] امروز اين محل به «عباسيات» معروف است.[2] . -----------------

پي نوشتها:

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 315.

[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 237.

نقره

نام سرزميني در راه مكه، داراي بركه و چاههاي آب و قلعه، كه سر چند راهي قرار داشته است. امام حسين «ع» در اين منزل فرود آمده است.به آنجا «معدن النقره» هم گفته شده است.[1] . --------------------

پي نوشتها:

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 43.

نواويس

نام محلي است كه در خطبه امام حسين «ع» هنگام خروج از مكه به سوي عراق آمده است. خطبه «خط الموت» اشاره دارد كه پيكرش در منطقه اي بين نواويس و كربلا پاره پاره خواهد شد: «كاني باوصالي تقطعها عسلان الفلوات، بين النواويس و كربلا...»[1] معناي ناووس، گورستان مسيحيان و نيز تابوت سنگي است كه جسد مرده را در آن مي گذارند.[2] در اينجا مقصود، روستاي خرابي است كه قبلا مسيحي نشين و در نزديكي كربلا واقع بوده است. --------------

پي نوشتها:

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 593.

[2] المنجد، فرهنگ لاروس.

نهر علقمه

نهر علقمه يا علقمي، نهري بوده كه از فرات منشعب شده و آب زلال آن را به منطقه كربلا و سرزمينهاي اطراف آن مي رسانده است.نسبت علقمي به شخص است، جد مؤيد الدين علقمي وزير، حفر كننده آن نهر بوده است.[1] در مرثيه ها، شهادت عباس بن علي «ع» را كنار نهر علقمه ياد مي كنند (كنار نهر علقمه، افتاد دست عباس) نهري به همين نام هم اكنون در ميان كربلا وجود دارد. ---------------

پي نوشتها:

[1] موسوعة العتبات المقدسه، ج 8، ص 32 و 38.

نينوا

شهادتگاه امام حسين «ع».نام منطقه اي در كوفه و شرق دجله و شرق كربلا، از روستاهاي منطقه طف. «نينوا يك سري تپه هاي باستاني است كه كشيده شده و تا مصب نهر علقمه امتداد مي يابد.قريه «يونس بن متي» است و آن حضرت از ميان مردم اين منطقه بيرون آمده است[1] نينوا امروز به «باب طويرج» معروف است كه در شرق كربلا قرار گرفته است.»[2] «ناحيه اي در سواد كوفه كه كربلا از آن ناحيه است.نام قصبه موصل و نام شهري كه يونس عليه السلام به آنجا جهت دعوت كردن مردم آن شهر رفته بود.»[3] وقتي حسين بن علي «ع» به اين منطقه رسيد به سواري برخورد كه نامه ابن زياد را براي حر آورده بود. مضمون نامه اين بود: حسين را محاصره كن و در سرزمين بي آب و علفي فرود آر.كمي پيشتر رفتند تا به زمين كربلا رسيدند و فرود آمدند.[4] .

همچنانكه در واژه «ني» اشاره شد، در ادبيات عاشورا، نسبت به ني و نينوا نيز تعابير عاطفي و عرفاني فراواني ساخته و به كار برده اند و صحراي كربلا را پر از نواي حقجويي و حقگويي دانسته اند. از

آن آتش كه نمرود زمان در جان ابراهيميان افكند

به دشت «نينوا»، ناي حقيقت از «نوا» افتاد ولي... مرغ شباهنگ حقيقت،

از نواي ناله «حق، حق» نمي افتد.[5] . قداست محتوايي ني تا آنجا پيش مي رود كه در ديد شاعرانه، به صورت بوريا و حصيري درمي آيد كه لياقت در بر گرفتن جسم مطهر اباعبدالله عليه السلام را پيدا مي كند و اين مضمون در فرهنگ ادبي راه مي يابد.

--------------------

پي نوشتها:

[1] آثار البلاد و اخبار العباد، قزويني، ص 55 (چاپ امير كبير).

[2] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 136.

[3] لغت نامه، دهخدا.

[4] مقتل الحسين، مقرم، ص 227.

[5] قبله اين قبيله، ص 73.

نافذ البصيرة

از القاب شريف حضرت عباس بن علي بن ابيطالب عليهم السلام مي باشد.

در وصف حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آمده است. امام صادق عليه السلام درباره ي حضرت عباس بن علي عليهماالسلام، تعبير «نافذ البصيرة» دارد، كه گوياي عمق بينش و استواري ايمان او در حمايت از سيدالشهداء عليه السلام است: «كان عمنا العباس بن علي نافذ البصيرة صلب الايمان...».

نوح

در تفاسير و تاريخ هاي اسلامي نسب او را چنين نوشته اند: ابن لمك بن مستو شلخ بن اخنوخ بن ادريس بن مارد بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم. و گويند وي پس از ادريس به پيامبري رسيد و چون پس از نهصد و پنجاه سال دعوت از قوم او بيش از 80 تن ايمان نياوردند و كافران بر سركشي و عناد افزودند. نوح عليه السلام پس از قرنها دعوت و تحمل چون از تمسخر و عناد كافران قوم خويش به تنگ آمد از جانب خدا بدو وحي رسيد كه «يا نوح از قوم تو جز اين هشتاد تن كه مومن شدند كسي مومن نخواهد شد.» قوم را نفرين كرد و از خدا درخواست كه دياري از كفار بر زمين باقي نگذارد. سپس خود به فرمان الهي با پيروان معدودش به ساختن سفينه اي پرداختند، چون كشتي ساخته شد، علامات و آيات عذاب الهي آشكار گشت.

باران سيل آسايي باريدن گرفت و زمين به درياي خروشاني مبدل گشت، نوح عليه السلام و يارانش در طبقه اي از كشتي نوح عليه السلام سوار شدند و دو طبقه ديگر آن را به حيوانات و پرندگان اختصاص دادند، كشتي نوح عليه السلام بر آبها روان شد و آنانكه دعوت نوح عليه السلام را نپذيرفته و از كشتي بيرون مانده بودند يكسره

غرق گشتند. از خاندان نوح عليه السلام پسري كنعان نام دعوت پدر را نپذيرفته بود، نوح عليه السلام چون او را در كام امواج و در حال غرق شدن ديد به حكم عاطفت پدري به كشتي دعوتش كرد. فرزند سركش نپذيرفت و با ديگر كافران غرق گشت. آنگاه كه جز كشتي نشستگان جنبنده اي بر زمين باقي نماند باران فروايستاد و طوفان آرام گرفت و آنها در كام زمين فرورفت، و به تقدير خداوندي كشتي نوح عليه السلام بر كوه جودي به گل نشست و ساكنان آن فرود آمدند و بر بساط زمين زندگي و زاد و ولد از سر گرفتند. نوح عليه السلام جهان خالي از مردم را ميان فرزندانش سام، حام و يافث تقسيم كرد. زمين سپاهيان را چون زنج و حبشه و نوبه و بربر و آن ديار و بر و بحر و جزاير آن را به حام داد، و عراق و خراسان و حجار و يمن و شام و ايران شهر نصيب سام شد، و ترك و سقلاب و ياجوج و ماجوج تا چين را به يافث رسيد. نوح عليه السلام پس از طوفان شصت سال زندگي كرد.

هنگامي كه نوح عليه السلام ساخت كشتي خود را به پايان رسانيد، جبرئيل بر او نازل گرديد و پنج ميخ آهني را كه هر كدام به نام يكي از پنج تن آل عبا بود و به او داد تا در جلوي كشتي بكوبد. وقتي كه نوح عليه السلام خواست تا ميخي را كه به نام حسين عليه السلام است بر كشتي بكوبد، نوري از آن درخشيد، و رطوبتي مانند خون از آن ظاهر گشت كه موجب حزن حضرت نوح گرديد. پس نوح عليه السلام

از سبب آن سؤال نمود، سپس جبرئيل واقعه ي كربلا و ماجراي شهادت امام حسين عليه السلام را براي او بازگو نمود و هر دو به شدت گريستند.

و پس از واقعه ي طوفان هنگامي كه كشتي نوح عليه السلام به محل شهادت حضرت سيدالشهدا عليه السلام رسيد، دريا طوفاني شد و آن كشتي با اهلش به تلاطم افتادند، آنگاه نوح عليه السلام از غرق شدن ترسيد و مناجات كرد كه:

پروردگارا همه ي دنيا را گشتم ولي چنين حادثه اي پيش نيامد، سپس جبرئيل نازل شد و قضيه ي كربلا را بيان نمود، در آن زمان نوح و اصحابش گريستند، قاتل حسين عليه السلام را لعن كردند و به سلامت از آن محل گذشتند.

نضر بن صالح عبسي

وي يكي از روايتگران واقعه ي جانگداز عاشوراست. نامبرده از «حسان بن فائد عبسي» جريان نامه ي «ابن سعد» به «عبيدالله» و پاسخ او، و نيز از «قرة بن قيس» داستان «حر» را روايت مي كند. از او در تاريخ طبري 31 گزارش موجود است و خود روزگار مختار را درك كرده، و آنگاه در سال 68 ه.ق با سپاه «مصعب بن زبير» براي پيكار با «قطري خارجي» بيرون آمده است، سپس در سال 77 ه.ق در مدائن دربان «مطرف بن مغيره» شد و در حالي كه جواني نورس و چابك بود با شمشير آخته بالاي سر او به پاسداري مي ايستاد. او در سال 77 ه.ق با سپاه «حجاج» پيكار كرد، و سرانجام به كوفه بازگشته است.

«فخر رازي» در كتاب خود نام او را آورده و مي گويد: از پدرم شنيدم كه «ابومخنف» از او روايت كرده و او نيز به نقل از ديگران از اميرمؤمنان روايت آورده است.

نمير بن وعله

وي يكي از راويان واقعه ي عاشوراست. او اخبار خود را از «ابووداك» و «ايوب بن مشرح» و «ربيع بن تميم» آورده است.

از نامبرده در تاريخ طبري، 10 روايت موجود است كه آخرين آنها را از «شعبي» و از مجلس «حجاج» به سال 80 ه.ق روايت مي كند.

نامه عبدالله جعفر به امام

«تو را به خدا سوگند، با رسيدن اين نامه، از اين راه برگرد. چه اين كه مي ترسم خود و خاندانت در اين سفر به شهادت رسيد، اگر امروز تو كشته شوي، زمين را ظلمت فراگيرد، چرا كه نشان هدايت تنها تويي و اميد مردم باايمان تنها به توست. پس در رفتن شتاب مكن تا خود در پي نوشته ام شرفياب گردم، و السلام».

آنگاه عبدالله نزد امير مكه عمرو بن سعيد رفت و امان نامه اي را براي اطمينان خاطر امام عليه السلام تهيه كرد. عبدالله بن جعفر و يحيي برادر عمرو از مكه بيرون آمدند و خدمت حضرت رسيدند و در بازگشتن آن بزرگوار اصرار كردند. ولي حضرت در جواب آن دو فرمود: رسول خدا عليه السلام را در خواب ديده ام، و مرا به كاري امر فرموده است كه بايد از پي آن بروم و از هر چه پيش آيد باك ندارم.

عرض كردند، خواب خود را بفرما، فرمود تا اكنون نگفته ام و تا زنده ام نخواهم گفت.

عبدالله چون تصميم آن حضرت را قطعي ديد، دو فرزندش عون و محمد را گفت، تا با آن حضرت بروند، و جان نثار او باشند.

به نقل سماوي، عبدالله بن جعفر بعد از واقعه كربلا مي گفت: شكر خدا را اگر چه از همراهي با امام حسين عليه السلام و شهادت در راه او محروم ماندم، ولي دو فرزند عزيزم را

همراه او فرستادم تا با سربلندي به شهادت رسيدند.

مطلب قابل توجهي را خوارزمي نقل مي كند كه دو نوجوان به نامهاي محمد و ابراهيم از فرزندان حضرت جعفر طيار عليه السلام از اردوگاه ابن زياد فرار مي كنند و همان سرنوشتي كه براي طفلان مسلم معروف است نقل مي كند و احتمالا همان دو طفل مسلم هستند. چون يكي ديگر از همسران مسلم، دختر جعفر طيار عليه السلام بوده است. و در آخر مي نويسد:

«فهذا و امثاله من الايات التي ظهرت بقتل الحسين عليه السلام و يجوز مثل هذا و قد اخبر به الرسول صلي الله عليه و آله و سلم. كراماتي كه در هنگام به شهادت رسيدن محمد و ابراهيم ديده شد و كيفيت و تقاص قاتل از نشانه هاي حقانيت امام حسين عليه السلام بوده و از چنين امامي چنين كراماتي جايز بوده و از داستان اين دو نوجوان حضرت رسول هم خبر داده است.

نائبة الحسين

جانشين حضرت حسين عليه السلام. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

نائبة الزهراء

جانشين حضرت زهرا عليهاالسلام. از القاب شريفه ي حضرت زينب عليهاالسلام است.

ناموس رواق العظيمة

ناموس و شرف آسمان عظمت. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

نجمة سماء النبالة

ستاره ي درخشان آسمان بزرگي. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

نشاط اصفهاني

ميرزا عبدالوهاب ملقب به «معتمد الدوله» متخلص به «نشاط» به سال 1175 ه.ق. متولد شده از سال 1218 ه.ق. در تهران مي زيست. او در دربار فتحعلي شاه قاجار، صاحب ديوان بود. نشاط داراي خط و انشا بوده و از بزرگترين شاعران عهد قاجار است. در اشعار او آثار نهضت بازگشت ادبي را مي توان ديد. نشاط به سال 1244 ه.ق درگذشته است. سيد كونين، سبط مصطفي

بهترين فرزند خيرالاوليا پروريده حق در آغوش بتول

زيب دامان، زينت دوش رسول منبع هستي ست آن فرخنده ذات

رشحه رشحه زو رسد بر كاينات قوه ها را سوي فعل آورد او

نيك را ممتاز از بد كرد او رهنمونش كرد خود بر قتل خويش

پس بيفكندش سر تسليم، پيش مصطفاي دودمان ارتضا

مرتضاي خاندان اصطفا جمله هستيها طفيل هست او

زور بازوي يدالله دست او گر نه خود از زندگي سير آمدي

عاجز از روباه كي شير آمدي؟ اين سعادت از ازل اندوخته ست

اين شهادت از علي آموخته ست چون پيام دوست، از دشمن شنفت

زير زخم تيغ دشمن «فزت» گفت هر كه را از دوستانش خواند دوست

زير تيغ دشمنان خواند دوست از نخست افتاد چون مقبول عشق

لاجرم شد عاقبت مقتول عشق گر حديث ما تو را آيد عجب

گفت حق خود در حديث «من طلب» طالب من گر شود يكره كسي

راهها بنمايش هر سو بسي چون مرا بشناسد از آيات من

عاشق آيد بر صفات و ذات من شد چو عاشق از من آگه شد همي

زان پس او را زنده نگذارم دمي كشتن عاشق به هر مذهب رواست

خاصه آن عاشق كه معشوقش خداست پس مرا ز آيين و

دين مصطفي

بر شهيد خويش بايد خونبها وانكه هم منظور و هم مقبول من

گشت زان سان تا كه شد مقتول من هر دو عالم نيست خونش را بها

غير من او را نشايد خونبها خويش را نه رايگاني بخشمش

كشته ام تا زندگاني بخشمش كشته ي عشق ار شوي زنده شوي

تا ابد باقي و پاينده شوي عشقبازي را شعار ديگر است

رسم او رسم ديار ديگر است

نظيري نيشابوري

محمد حسن نيشابوري معروف به نظيري، مدتي در دربار عبدالرحيم خان خانان و اكبر شاه در هند به سر مي برده و به مدح آن دو پادشاه و نيز جهانگير پسر اكبر شاه پرداخته است، ولي بيشتر عمر خود را در احمد آباد گجرات در انزوا گذرانده و در همانجا به سال 1021 ه.ق. درگذشته است. ديوان او شامل قصايد، تركيبات، ترجيعات، مقطعات و رباعيات در حدود 10 هزار بيت دارد و در هند به طبع رسيده است. زان بس حسين حجت حق در ميان نهاد

منكر ز جهل، تير حسد در كمان نهاد حق زاوليا مقام ذبيح اللهيش داد

در قبضه ي مشيت خويشش عنان نهاد حلقي كه بوسه گاه نبي بود، ظلم عهد

شمشير زهر داده ي امت بر آن نهاد ذبح عظيم اشاره به قتل حسين بود

منت كه بر خليل، خداي جهان نهاد تعبير كرد از آن به بلاي مبين خليل

كاندوه كربلاي حسينش به جان نهاد گر چه به صدق وعده براهيم را ستود

ليك از حسين، شرط وفا در ميان نهاد دادش مقام صبر و رضا تا شهيد شد

با نفس مطمئنه قدم در جنان نهاد مي راند در بلا و محن، نفس جاهدش

تا روح، پاي بر زبر آسمان نهاد شد حاصلش عذوبت روح از عذاب تن

جانش عزيز گشت

چو تن در هوان نهاد حق، مشهد حسين محل شهود ساخت

فردوس در مكاره و رنج جهان نهاد شط فرات راند ز طوفان كربلا

وانگه سر حسين به خون روان نهاد

نعمت ميرزاده

خورشيد رفته است ولي ساحل افق

مي سوزد از شراره ي نارنجي اش هنوز وز شعله هاي سرخ شفق، نقش يك نبرد

تابيده روي آينه ي آسمان روز گرد غروب ريخته در پهن دشت رزم

پايان گرفته جنبش خونين كارزار آنجا كه برق نيزه و فرياد حمله بود

پيچيده بانگ شيهه ي اسبان بي سوار پايان گرفته رزم به هر گوشه و كنار

غلتيده روي بستر خون پيكري شهيد خاموش مانده صحنه و گويي ز كشتگان

خيزد هنوز نغمه ي پيروزي و اميد اين دشت غم گرفته كه بنشسته سوگوار

امروز بوده پهنه ي آن جاودانه رزم اينك دو سوي صحنه، دو هنگامه ديدني ست

يك سو لهيب آتش و يك سو غريو بزم اين دشت خون گرفته كه آرام خفته است

امروز بوده شاهد رزم دلاوران اين دشت ديده است يكي صحنه ي شگفت

اين دشت ديده است يكي رزم بي امان اين دشت ديده است كه مردان راه حق

چون كوه در برابر دشمن ستاده اند اين دشت ديده است كه پروردگان دين

جان بر سر شرافت و مردي نهاده اند اين دشت ديده است كه هفتاد تن غيور

بگذشته اند از سر و سامان و زندگي بگذشته اند از سر و سامان كه بگسلند

از پاي خلق، رشته ي زنجير بندگي امروز زير شعله ي خورشيد نيمروز

بر پا شده ست رايت بشكوه انقلاب باليده است قامت آزادگي و عشق

تا بر فراز معبد زرين آفتاب از پرتو جهنده ي شمشيرهاي تيز

خورشيدها دميده به هنگام كارزار بانگ حماسه هاي دليران راه حق

رفته ست تا كرانه ي آفاق روزگار خورشيد رفته است و به پايان رسيده رزم

اما نبرد باطل و حق مانده

ناتمام وين صحنه ي شگفت به گوش جهانيان

تا روز رستخير صلا مي دهد قيام **** تا ابد برخي آن تشنه شهيدم كه فرات

شاهد همت سيراب و لب تشنه ي اوست آن جوانمرد كه لب تشنه ز دريا بگذشت

زانكه دريا به بر همت او كم ز سبوست غرق آتش كه مگر آب رساند به حرم

خون فشان از سر و از ساعد و آويزه ي پوست به مثل دوست بود به ز برادر اما

جان به قربان برادر كه چنين باشد دوست اي صبا، هر سحر از جانب من بوسه بزن

بر زميني كه ز خون شهدا غاليه بوست

نياز اصفهاني

سيد حسين (يا سيد حسن) طباطبايي اصفهاني متخلص به «نياز» در نيمه ي نخست قرن سيزدهم هجري مي زيسته و از دانش و خوشنويسي و قريحه ي شاعري و بويژه غزلسرايي بهره داشته است. او را نواده ي مير شاه تقي جوشقاني، از رجال دربار شاه سليمان صفوي، ذكر كرده اند.

نياز اصفهاني از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. نياز اصفهاني در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: شد شام و آفتاب نمود از شفق به تن

چون كشتگان كرب و بلا لاله گون كفن يا همچو مغفري كه به خون گشته واژگون

يا چون سري كه كرده جدا تيغش از بدن گفتم به خويش از سر حيرت كه از چه رو

پيداست رسم تازه در آن كهنه انجمن؟ افكنده چرخ، يوسف خورشيد را به چاه

و آنگاه لاله گون ز شفق

كرده پيرهن پر خون نموده چون زكريا چرا كنار

در طشت خون؛ مگر سر يحياست غوطه زن؟ يا پر ز خون ركاب شه دين كه آسمان

چون ذوالجناح بسته به پهلوي خويشتن گلگون قباي آل عبا فخر عالمين

در خاك و خون فتاده ي كرب و بلا حسين در خون چون نور ديده ي زهرا تپيده شد

از بهر گريه چرخ سراپاي ديه شد هم روي آفتاب ازين غصه تيره گشت

هم قامت سپهر ازين غم خميده شد بر باد داد تازه گلي صرصر ستم

كز آن هزار خار به دلها خليده شد شد شورشي كه محفل عشرتسراي خند

برچيده گشت و بزم غمي تازه چيده شد يعقوب را ز گريه دگر ديده گشت تار

پيراهن صبوري يوسف دريده شد از پشت زين به خاك چو خورشيد دين نشست

برخاست شورشي كه فلك بر زمين نشست

نير تبريزي

ميرزا محمد تقي فرزند ملا محمد تبريزي مشهور به «حجة الاسلام» و متخلص به «نير» (1312 - 1247 ه. ق) از علماي شيخيه در آذربايجان بود. وي تحصيل فقه و حكمت را نزد پدرش كه از مراجع شيخيه بود آغاز كرد و در نجف ادامه داد. بعد از آن به تبريز بازگشت و تا آخر عمر در آن شهر به خدمات ديني روحاني پرداخت.

مشهورترين آثار وي عبارتند از:

مثنوي آتشكده (در مراثي اهل بيت عليهم السلام)؛ لآلي منظومه؛ ديوان غزليات؛ مثنوي در خوشاب؛ صحيفة الابرار و مفاتيح الغيب.

نير تبريزي، از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. اشعار او در وصف و نعت قهرمانان كربلا آنچنان پرشور و

معرفت ساز است كه دل هر خواننده اي را تحت تأثير قرار مي دهد. نير تبريزي در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: چون كرد خور ز توسن زرين تهي ركاب

افتاد در ثوابت و سياره انقلاب غارتگران شام به يغما گشود دست

بگسيخت از سرادق زر تار خور، طناب كرد از مجره چاك، فلك پرده ي شكيب

باريد از ستاره به رخساره خون خضاب كردند سر ز پرده برون دختران نعش

با گيسوي بريده، سراسيمه، بي نقاب گفتي شكسته مجمر گردون و از شفق

آتش گرفته دامن اين نيلگون قباب از كله ي شفق، به درآورده سر، هلال

چون كودكي تپيده به خون در كنار آب يا گوشواره اي كه به يغما كشيده خصم

بيرون ز گوش پرده نشيني چو آفتاب يا گشته زين توسن شاهنشهي نگون

برگشته بي سوار سوي خيمه باشتاب گفتم مگر قيامت موعود اعظم است

آمد ندا ز عرش كه ماه محرم است شهيد عشق كه تنگ است پوست بر بدنش

تو خصم بين كه به يغما زره برد ز تنش دگر بشير به كنعان چه ارمغان آرد؟

ز يوسفي كه قبا كرده گرگ، پيرهنش چراغ دوده ي طاها فلك به يثرب كشت

ز قصر شام برآورد دود انجمنش زمانه گلشن زهرا چنان به غارت داد

كه بار قافله شد، ارغوان و ياسمنش اي خفته خوش به بستر خون، ديده باز كن

احوال ما بپرس و سپس خواب ناز كن اي وارث سرير امامت، به پاي خيز

بر كشتگان بي كفن خود نماز كن طفلان خود به ورطه ي بحر بلا نگر

دستي به دستگيري ايشان دراز كن برخيز، صبح شام شد، اي امير كاروان

ما را سوار بر شتر

بي جهاز كن يا دست ما بگير و ازين دشت پر هراس

بار دگر روانه به سوي حجاز كن اگر صبح قيامت را شبي هست آن شب است امشب

طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب فلك، از دور ناهنجار خود لختي عنان دركش

شكايتهاي گوناگون مرا با كوكب است امشب برادر جان، يكي سر بر كن از خواب و تماشا كن

كه زينب بي تو، چون در ذكر يا رب يا رب است امشب سرت مهمان خوي و تنت با ساربان همدم

مرا با هر دو اندر دل، هزاران مطلب است امشب بگو با ساربان امشب نبندد محمل ليلا

ز زلف و عارض اكبر، قمر در عقرب است امشب صبا از من به زهرا گو، بيا شام غريبان بين

كه گريان ديده ي دشمن به حال زينب است امشب اي ز داغ تو روان خون دل از ديده ي حور

بي تو عالم همه ماتمكده تا نفخه ي صور ز تماشاي تجلاي تو، مدهوش كليم

اي سرت سر انا الله و سنان نخله ي طور ديده ها گو همه دريا شو و دريا همه خون

كه پس از قتل تو منسوخ شد آيين سرور پاي در سلسله سجاد و به سر تاج، يزيد

خاك عالم به سر افسر و ديهيم و قصور دير ترسا و سر سبط رسول مدني

آه اگر طعنه به قرآن زند، انجيل و زبور تا جهان باشد و بوده ست كه داده ست نشان

ميزبان خفته به كاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بي تن كه شنيده ست به لب آيه كهف؟

يا كه ديده ست به مشكوة تنور، آيه ي نور؟ جان فداي تو كه از حالت جانبازي تو

در صف ماريه از ياد بشد شور نشور قدسيان سر به گريان به

حجاب ملكوت

حوريان دست به گيسوي پريشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله ي ديو و پري

سطح غبرا، همه پر ولوله ي وحش و طيور غرق درياي تحير ز لب خشك تو نوح

دست حسرت به دل، از صبر تو ايوب صبور كوفيان، دست به تاراج حرم كرده دراز

آهوان حرم از واهمه در شيون و شور انبيا محو تماشا و ملايك مبهوت

شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور داد آسمان به باد ستم خانمان من

تا از كدام باديه پرسي نشان من گردون به انتقام شهيدان روز بدر

نگذاشت يك ستاره به هفت آسمان من بيخود درين چمن نكشم ناله هاي زار

آن طايرم كه سوخت فلك آشيان من آن سرو قامتي كه تو ديدي ز غم خميد

ديدي كه چون كشيد غم آخر كمان من رفت آن كه بود بر سر من سايه ي هماي

شد دست خاك سبز، كنون سايبان من گفتم ز صد يكي به تو از حال كوفه، باش

كز بارگاه شام برآيد فغان من عنقاي قاف را هوس آشيانه بود

غوغاي نينوا همه در ره بهانه بود جايي كه خورده مي، آنجا نهاد سر

دردي كشي كه مست شراب شبانه بود در يك طبق به جلوه ي جانان نثار كرد

هر در شاهوار كش اندر خزانه بود نامد بجز نواي حسيني به پرده راست

روزي كه در حريم الست اين ترانه بود كوري نظاره كن كه شكستند كوفيان

آيينه اي كه مظهر حسن يگانه بود گلگون سوار وادي خونخوار كربلا

بي سر فتاده در صف پيكار كربلا فرياد بانوان سراپرده ي عفاف

آيد هنوز از در و ديوار كربلا بر چرخ مي رود ز فراز سنان هنوز

صوت تلاوت سر سردار كربلا سيارگان دشت بلا، بسته بار شام

در خواب رفته قافله سالار كربلا شد

يوسف عزيز به زندان غم اسير

درهم شكست، رونق بازار كربلا بس گل كه برد بهر خسي تحفه سوي شام

گلچين روزگار ز گلزار كربلا چون سر زد از سرادق جلباب نيلگون

صبح قيامتي نتوان گفتنش كه چون صبحي ولي چو شام ستمديدگان سياه

روزي ولي چو روز دل افسردگان زبون ترك فلك ز جيش شب از بس بريد سر

لبريز شد ز خون شفق، طشت آبگون آسيمه سر نمود رخ از پرده ي شفق

خور، چون سر بريده ي يحيي ز طشت خون ليلاي شب دريده گريبان، گشاده مو

بگرفت راه باديه، زين خرگه نگون افتاد شور و غلغله در طاق نه رواق

چون آفتاب دين قدم از خيمه زد برون اي خرگه عزاي تو، اين طارم كبود

لبريز خون ز داغ تو پيمانه ي وجود وي هر ستاره قطره ي خوني كه علويان

در ماتم تو ريخته از ديدگان فرود گريه ست بر تو هر چه نوازنده را نواست

ناله ست بي تو، هر چه سراينده را سرود تنها به خاكيان به عزاي تو اشك ريز

ماتمسراست بهر تو از غيب تا شهود از خون كشتگان تو صحراي ماريه

باغي و سنبلش همه گيسوي مشك سود كي بر سنان تلاوت قرآن كند سري

بيدار ملك كهف تويي، ديگران رقود نشگفت اگر برند تو را سجده، سروران

اي داده سر به طاعت معبود، در سجود اي در غم تو ارض و سما خون گريسته

ماهي در آب و وحش به هامون گريسته وي روز و شب به ياد لبت چشم روزگار

نيل و فرات و دجله و جيحون گريسته از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب

اشك شفق به دامن گردون گريسته در آسمان ز دود خيام عفاف تو

چشم مسيح، اشك جگرگون گريسته با درد اشتياق تو در وادي

جنون

ليلي بهانه كرده و مجنون گريسته تنها نه چشم دوست به حال تو اشكبار

خنجر به دست قاتل تو، خون گريسته آدم پي عزاي تو از روضه ي بهشت

خرگاه درد و غم زده بيرون گريسته گر از ازل تو را سر اين داستان نبود

اندر جهان ز آدم و حوا نشان نبود *******

در وصف حر :

نفس بگرفتش عنان كه پاي دار

باره واپس ران، مترس از ننگ و عار عقل گفتنش رو كه عار از نار به

جور يار از صحبت اغيار به نفس گفت از عمر برخودار باش

عقل گفتا: عمر شد، بيدار باش نفس گفتا نقد بر نسيه مده

عقل گفت اين نسيه از آن نقد به وين كشاكشهاي نفس و عقل پير

نفس شد مغلوب و عقل پير چير عاشقانه راند باره سوي شاه

با تضرع گفت اي باب اله تايبم، بگشا به رويم باب را

دوست مي دارد خدا تواب را وحشي ام، آورده ام رو بر رسول

اي محمد، توبه ي من كن قبول ديد چون مولا تضرع كردنش

كرد طوق بندگي در گردنش گفت بازآ كه در توبه ست باز

هين بگير از عفو ما خط جواز گر دو صد جرم عظيم آورده اي

غم مخور، رو بر كريم آورده اي در وصف حضرت عباس :

شد به سوي آب تازان باشتاب

زد سمند باد پيما را در آب بي محابا جرعه اي در كف گرفت

چون به خويش آمد دمي، گفت اي شگفت تشنه لب در خيمه سبط مصطفي

آب نوشم من؟ زهي شرط وفا عاشقان از جام محنت سر خوشند

آب كي نوشند؟ مرغ آتشند دور دار اي آب، دامن از كفم

تا نسوزد ماهيانت از تفم دور دار اي آب، لب را از لبم

ترسمت دريا بسوزد از تبم زاده ي شير خدا، با مشك آب

خشك لب

از آب بيرون زد ركاب حيدرانه آن سليل ذوالفقار

خويش را زد يك تنه بر صد هزار ناگهان كافر نهادي از كمين

كرد با تيغش جدا، دست از يمين گفت هان اي دست، رفتي شاد رو

خوش برستي از گرو، آزاد رو ساقي اريار است و مي اين مي كه هست

دست چبود؟ بايد از سر شست دست ليك از يك دست، برنايد صدا

باش كآيد دست ديگر از قفا لا ابالي نيست دست افشاني ام

جعفر طيار را من ثاني ام دست دادم تا شوم همدست او

پر برافشانيم در بستان هو از ازل من طاير آن گلشنم

دست گو بردار دست از دامنم چند بايد بود بند پاي من

تير بايد شهپر عنقاي من از كمين ناگه سيه دستي به تيغ

بر فكندش دست ديگر بي دريغ چون دو دست افتاده ديد آن محتشم

گفت: دستاور كه من بي تو خوشم اندر آن كويي كه آن محبوب روست

عاشق بي دست و پا دارند دوست عاشقي بايد ز من آموختن

شد علم پروانه، از پر سوختن بد چو شور عشق، سر تا پاي من

شد قيامت راست بر بالاي من شد پرافشان، جعفر طيار وار

درگذشت و رفت سوي يار، يار شد هماغوش شه بدر و حنين

ماند ازو دستي و دامان حسين

در وصف حضرت علي اصغر :

شد چو خرگاه امامت چون صدف

خالي از درهاي درياي شرف شاه دين را گوهري بهر نثار

جز دري غلتان نماند اندر كنار شيرخواره، شيرغاب پردلي

نعت او عبدالله و نامش علي در طفوليت، مسيح عهد عشق

اني عبدالله گو، در مهد عشق بهر تلقين شهادت، تشنه كام

از دم روح القدس، در بطن مام داده يادش، مام عصمت جاي شير

در ازل خون خوردن از پستان تير با زبان

حال، آن طفل صغير

گفت با شه، كاي امير شيرگير جمله را دادي شراب از جام عشق

جز مرا كم تر نشد زان كام عشق گرچه وقت جان فشاني دير شد

«مهلتي بايست تا خون شير شد» تشنه ام، آبم ز جوي تير ده

كم شكيبم، خون به جاي شير ده برد آن مه را به سوي رزمگاه

كرد رو بر شاميان رو سياه گفت كاي كافر دلان بدسگال

كه به رويم بسته ايد آب زلال آب ناپيدا و كودك ناصبور

شير از پستان مادر گشته دور در كمان بنهاد تيري حرمله

اوفتاد اندر ملايك غلغله جست چون تير از كمان شوم او

پر زنان بنشست بر حلقوم او غنچه ي لب بر تكلم باز كرد

در كنار باب، خواب ناز كرد وه چه گويم من كه آن طفل شهيد

اندر آن آيينه ي روشن چه ديد آن گشودن لب به لبخند از چه بود

وان نثار شكر و قند از چه بود رمز «كنت كنز» بودن سر به سر

زير آن لبخند شيرين، مستتر رمزهاي نامه ي عهد الست

كه شهيد عشق با محبوب بست پس ندا آمد بدو كاي شهريار

اين رضيع خويش را بر ما گذار تا دهيمش شير از پستان حور

خوش بخوابانيمش اندر مهد نور در وصف حضرت علي اكبر :

اكبر آن آيينه ي رخسار جد

هيجده ساله جوان سرو قد برده در حسن از مه كنعان گرو

قصه ي هابيل و يحيي كرده نو با ادب بوسيد پاي شاه را

روشنايي بخش مهر و ماه را كاي زمان امر «كن» در دست تو

هستي عالم طفيل هست تو بي تو ما را زندگي بي حاصل است

كه حيات كشور تن با دل است دارم اندر سر هواي وصل دوست

كه سراپاي وجودم ياد اوست گفت: بشتاب اي ذبيح كوي عشق

تا

خوري آب حيات از جوي عشق اي سوم قرباني از آل خليل

از نژاد مصطفي اول قتيل شاهزاده سوي خيمه شد روان

گفت نالان كاي بلاكش بانوان هين فراز آييد و بدرودم كنيد

سوي قربانگه روان زودم كنيد مادرا برخيز و زلفم شانه كن

خود به دور شمع من پروانه كن دست حسرت طوق كن بر گردنم

كه دگر زين پس نخواهي ديدنم كاين وداع يوسف و راحيل نيست

هاجر و بدرود اسماعيل نيست برد يوسف سوي خود راحيل را

ديد هاجر زنده اسماعيل را من براي دادن جان مي روم

سوي مهمانگاه جانان مي روم سر نهادش بر سر زانوي ناز

گفت كاي باليده سرو سرفراز اي به طرف ديده خالي جاي تو

خيز تا بينم قد و بالاي تو اي نگارين آهوي مشكين من

با تو روشن چشم عالم بين من اين بيابان جاي خواب ناز نيست

ايمن از صياد تيرانداز نيست گفتمت باشي مرا تو دستگير

اي تو يوسف، من تو را يعقوب پير جبرئيل آمد شتابان بر زمين

از فراز عرش رب العالمين گفت كاي فرمانده ملك وجود

پيشت آوردستم از يزدان درود گر نبودي بود تو، عالم نبود

امتزاج طينت آدم نبود ما نكرديم اين شهادت بر تو حتم

اي جلال كبريايي بر تو ختم گر كشي جان جهان، نك زان توست

گوش عزرائيل بر فرمان توست داد پاسخ شاه با روح الامين

كاي امين وحي رب العالمين عاشق جانانه را با جان چه كار؟

درد كز يار است، با درمان چه كار؟ جبرئيلا، اين كه بيني ني منم

اوست يكسر، من همين پيراهنم گر من از هر دو جهان بيگانه ام

گنج پنهاني ست در ويرانه ام گفت: چشم دخترانت در ره است

گفت: عشق از ديدن غير، اكمه است گفت: ترسم زينبت گردد اسير

گفت: سوي اوست

از هر سو مصير گفت: سجادت فتاده بي طبيب

گفت: بيماريش خوش دارد حبيب گفت: بهرت آب حيوان آورم

گفت: من از تشنگي آن سوترم جبرئيلا، من ز جو بگذشته ام

آب حيوان را در آن سو هشته ام گفت: آوردستم از غيبت، سپاه

تا كنند اين قوم كافر را تباه گفت: مهلا، خود ز من دارد مدد

جبرئيلا، آن سپاه بي عدد آن كه با تدبير او گردد فلك

كي بود محتاج امداد ملك گر فشانم دست، ريزم ز آستين

صد هزاران جبرئيل راستين هستي ايشان همه از هست ماست

رشته ي تدبيرشان در دست ماست جبرئيلا، چشم ديگر بايدت

تا كه حال عاشقان بنمايدت جبرئيلا، من خود از كف هشته ام

دست جانان است تار رشته ام هشته طوق عشق خود بر گردنم

مي برد آنجا كه خواهد بردنم اين حديث محنت ايوب نيست

داستان يوسف و يعقوب نيست صبر ايوب از كجا و اين بلا

اين حسين است و حديث كربلا دوركش زين ورطه رخت، اي محتشم

تا نسوزد شهپرت را آتشم هين سپاهت دوردار از راه من

كه جهانسوز است برق آه من آمد از هاتف به گوش او ندا

از حجاب بارگاه كبريا كاي حسين، اي نوح طوفان بلا

اين همان عهد است و اينجا كربلا تو بدين سان گر كني جنگ آوري

پس كه خواهد شد بلا را مشتري؟ هين فرود آ، اي شه پيمان درست

كه بساط كبريايي زان توست اي حريم وصل ما، مأواي تو

اندر آ، خالي ست اينجا جاي تو چون پيام دوست از هاتف شنيد

دست از پيكار دشمن بر كشيد گفت حاشا من ني ام در عهد، سست

اين كشاكشها همه از بهر توست آشناي تو ز خود بيگانه است

خود تويي تو، گر كسي در خانه است عشق را با من حديث اختيار

«مسأله دور

است اما دوريار» عشق را نه قيد نام است و نه ننگ

جمله بهر توست، چه صلح و چه جنگ صورت آيينه، عكسي بيش نيست

جنبش و آرام او از خويش نيست اين كشاكش نيستم از نقض عهد

قاتل خود را همي جويم به جهد ورنه من بر مرگ از آن تشنه ترم

هين ببار اي تير باران بر سرم

نفس المهموم

نام كتاب شيخ عباس قمي در مقتل سيد الشهدا «ع» است كه بر گرفته از حديث امام صادق «ع» است كه فرمود: «نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عبادة و كتمان سرنا جهاد في سبيل الله»نفس كسي كه به خاطر مظلوميت ما اندوهگين شود تسبيح است، اندوه برما عبادت است و كتمان و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست.امام صادق «ع» سپس فرمود: واجب است كه اين حديث با طلا نوشته شود.چون كتاب محدث قمي يادآور مصيبتهاي اهل بيت است، اين نام را براي كتابش برگزيده است، به فارسي هم ترجمه شده است.

نامه

هميشه يكي از سندهاي قابل اعتماد و رسمي «نامه» بوده است.مكاتبات اداري، رسمي و سياسي و عزل و نصبها و فرمانها و درخواستها به صورت نامه (و اصطلاحاكتاب) در نهضت كربلا و قبل و بعد از عاشورا هم به چشم مي خورد.[1] چه نامه هايي كه سيد الشهدا «ع» به معاويه نوشت و نسبت به كشتن حجر بن عدي و يارانش اعتراض كرد، وچه آنچه به علما نگاشت و چه آنچه در جريان نهضت عاشورا، به بستگان خود و كوفيان، بصريان، ياران و نمايندگان خويش نوشت، حتي آنچه كه به صورت وصيتنامه كتبي آن حضرت به محمد حنفيه ثبت است (لم اخرج اشرا...) از اين دست است.نامه هايي را هم بزرگان شيعه و هواداران آن امام، از بصره و بويژه كوفه به آن حضرت نوشتند و او را به آمدن به آن پايگاه شيعي دعوت كردند و قول هر گونه مساعدت و ياري دادند.سيد الشهدا نيز در پي آن دعوتنامه ها، نماينده خويش، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد، باز همراه وي نامه اي به شيعيان

نوشت.[2] .

نامه هايي كه در مدت اقامت امام حسين «ع» در مكه، از كوفه براي آن حضرت فرستادند و دعوت به كوفه كردند، بسيار بود.تا حدود 12 هزار نامه و بيشتر هم گفته اند. نامه ها برخي بصورت فردي بود، برخي بصورت گروهي و با امضاهاي بيشمار.نامه هاي سيد الشهدا «ع» به آنان نيز اغلب، پاسخ به آن دعوتها يا فراخواني به ياري و مبارزه بود و محتواي دعوت عاشورايي امام را در برداشت.علت آنكه نامه هاي دعوت، اغلب از كوفه بود، آن بود كه كوفيان دل خوشي از معاويه نداشتند و هوادار اهل بيت بودند.پس از مرگ او، تصميم به خلع يزيد از خلافت و مبارزه با او گرفتند.نامه هايشان هم در پي همين هدف و با مضموني انتقادآميز از حكومت امويان و اعلام هواداري نسبت به سيد الشهدا «ع» و دعوت به آمدن و قبول رهبري و قول نصرت و ياري و چشم به راه مقدم او بودن بود.نامه هايي هم ميان امام و برخي از شيعيان در بصره رد و بدل شد.آخرين نامه اي كه از كوفيان به دست امام رسيد، اين متن را داشت: «عجل للقدوم يا بن رسول الله، فان لك بالكوفة ماة الف سيف فلا تتاخر»[3] اي پسر پيامبر!هر چه زودتر بيا!در كوفه صد هزار شمشير در اختيار توست، دير مكن!در مسير راه كوفه، وقتي سپاه حر، راه را برامام گرفت، حضرت به انبوه نامه هاي دعوت استناد كرد و حر از آنها اظهار بي اطلاعي مي كرد.روز عاشورا هم امام در يكي از خطبه هاي اتمام حجت خويش، كساني همچون شبث بن ربعي، حجار بن ابجر، قيس بن اشعث، يزيد بن حارث و... را مخاطب قرار دارد كه... مگر به من ننوشتيد كه

ميوه ها رسيده و همه جا سرسبز است و آماده، زود بشتاب و به سوي سپاهي سازمان يافته بيا؟... [4] . -----------------

پي نوشت ها :

[1] مجموعه نامه هاي ائمه «ع» در كتاب دو جلدي «معادن الحكمة» از محمد بن فيض كاشاني گرد آمده است.نامه هاي سيد الشهدا را نيز از جمله در «موسوعة كلمات الامام الحسين» و «بلاغة الحسين» ملاحظه كنيد.

[2] سفينة البحار، ج 2، ص 467.

[3] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 335.

[4] كامل، ابن اثير، ج 2، ص 562، اعيان الشيعه، ج 1، ص 602.

نبرد تن به تن

از سنتهاي جنگ در عرب، آن بود كه ابتدا دو هماورد و حريف، از دو جبهه به ميدان مي آمدند، خود را معرفي كرده، رجز مي خواندند و به نبرد مي پرداختند.گاهي هم نبردهاي تن به تن، تكليف جنگ را روشن مي ساخت.پس از چند نفر كه به ميدان هم مي آمدند، حمله عمومي آغاز مي شد.[1] مبارزه، همان به صحنه آمدن افراد در نبرد تن به تن بود.چنين هماوردي در عاشورا، تا ظهر ادامه يافت.گاهي كه سپاه كوفه ضعف هماورد جبهه خويش را احساس مي كردند، بشكل گروهي به رزمنده جبهه حسيني مي تاختند و او را شهيد مي كردند.شهداي كربلا، برخي در جنگ تن به تن شهيد شدند و جمعي هم در حمله عمومي سپاه كوفه كه در اوايل درگيري به اردوگاه امام تاختند، به شهادت رسيدند. ----------------

پي نوشت ها :

[1] الفن العسكري الاسلامي، ياسين سويد، ص 22.

نسخه

كتاب، نوشته، آنچه از روي نوشته اي باز نوشته شود.از اصطلاحات شبيه خواني است، متني كه تعزيه گردان، براي اجراي تعزيه اي گرد آورده يا مي نگارد و پيش از آغاز تعزيه ميان شبيه خوانها پخش مي كند.تعزيه نامه هم به آن گفته مي شود.شعر تعزيه نامه ها اغلب به صورت اشعار عاميانه است.»[1] . -------------------

پي نوشت ها :

[1] دايرة المعارف تشيع، ج 4، ص 445.

نعش

پيكر بي روح، جسد.به معني تابوت هم آمده است.در كربلا امام حسين «ع» بر سرنعش شهدا حاضر مي شد.اهل بيت امام حسين «ع»، پس از عاشورا كنار نعش شهيدان آمدند و گريه و عزاداري كردند.در مراسم تعزيه و شبيه خواني هم كه اشخاص، نقشهاي مختلفي به عهده مي گيرند، برخي هم در نقش «نعش» در ميدان بر زمين مي افتند و تداعي كننده اجساد شهداي كربلا مي گردند.كسي كه در تعزيه، نقش بي اهميت و بي سخني را به عهده دارد.[1] در تعزيه ها، نعش را همراه با پيكانهاي خون آلود و شمشيرهاي شكسته وسنانها كه بر روي نعشها دوخته يا جاسازي شده بود نشان مي دادند كه يادآور وضع طبيعي كشته هاي ميدان باشد، يا همراه با پرندگان و كبوتراني با شهپر خونين بر نعش شهيدان، كه سمبل رساندن خبر شهادت به مدينه بود. -------------------

پي نوشت ها :

[1] فرهنگ فارسي، معين.

ني،نيزه

ني، گياهي آبي و داراي ساقه ميان كاواك و راست.ساقه آن ميان تهي و به ضخامت انگشتي يا بيش از آن است و رنگ آن غالبا زرد است... و هر لوله مانندي كه ميان تهي باشد، مزمار، ناي. نيزه سلاحي معروف كه چوبي باريك است و استوانه اي شكل، مانند ني كه در سر آن پيكاني نصب كرده اند، به عربي رمح گويند.به معناي پرچم و رايت هم آمده است.[1] در عاشورا، هم به عنوان سلاح جنگ به كار گرفته مي شد، هم سر شهدا را بر نوك نيزه ها كردند و به دربار بردند و در شهرها گرداندند.به قول محتشم: روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه برآمد زكوهسار در كاربرد ادبي، ني به جاي نيزه هم به كار مي رود.به گفته جودي: اي رفته سرت بر ني، وي

مانده تنت تنها

ماندي تو و بنهاديم ما سر به بيابانها نيز نوعي قرينه سازي ادبي ميان ني و نينوا به كار مي رود.به گفته يكي از شعراي معاصر: سر ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود

كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود[2] .

------------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] قادر طهماسبي (فريد).

نصر بن حرشه

وي از فرماندهان و سرهنگان سپاه كوفه در كربلا بود كه چند هزار نيرو را رهبري مي كرد.

نعمان بن بشير

وي در ايامي كه مسلم بن عقيل، به نمايندگي از سوي سيدالشهداء به كوفه آمده و به نفع آن حضرت بيعت مي گرفت، والي كوفه بود، پيشتر ساكن شام شده بود. از قبيله ي خزرج و از انصار بود. مادر او عمره دختر رواحه (خواهر عبدالله بن رواحه) نام داشت. نعمان قبلا از سوي معاويه ولايت كوفه را بر عهده داشت،

يزيد هم او را در همان منصب ابقا كرد. وي خطيب و شاعر بود. در جنگ صفين از سپاه معاويه به شمار مي آمد. سپس قاضي دمشق شد. آنگاه از سوي معاويه به ولايت يمن گماشته شد. از آن پس 9 ماه هم والي كوفه گشت.

پس از ورود مسلم بن عقيل به كوفه و ملاقات بي شمار مردم با او، نعمان بن بشير نگران و خشمگين شد، از اين رو مردم را فراخواند و به منبر رفت و پس از سپاس و ستايش پروردگار اينگونه سخن آغاز كرد: «و اما بعد، اي بندگان خدا از خدا بترسيد و به سوي فتنه و تفرقه نشتابيد، كه به سبب آن مردان هلاك گردند و خونها ريخته شود و اموال به تاراج رود، من با كسي كه به مبارزه برنخيزد سر جنگ ندارم و تا كسي به من يورش نياورد بر او نتازم و خواب خوش از خفتگان شما نستانم و شما را به جان يكديگر نيندازم و به تهمت و گمان بد كسي را دستگير نسازم و ليكن اگر رويتان به من باز شود، و بيعتتان را بشكنيد و با پيشوايتان مخالفت ورزيد، به

خدايي كه جز او خدايي نيست بي ترديد با شمشير خود آن گونه بر شما بتازم كه تا دسته ي آن در قبضه ي من است، دست بر ندارم اگر چه در ميان شما ياوري نداشته باشم. اميدوارم كه حق شناسان شما از باطل گرايان شما بيشتر باشند.»

نهضت مسلم بن عقيل و هوادارانش در كوفه چون اوج و قدرت گرفت، عبدالله بن مسلم كه از هواداران بني اميه بود، نسبت به سهل انگاري نعمان در قضيه ي مسلم بن عقيل انتقاد كرد و گزارش به يزيد داد و درخواست كرد كه براي كوفه مردم مقتدرتري بفرستد. يزيد هم به پيشنهاد مشاور مسيحي خود (سرجون) عبيدالله بن زياد را به ولايت كوفه منصوب كرد و به وي فرمان سختگيري و شدت عمل داد، و بدين صورت، نعمان بن بشير از امارت كوفه عزل شد. وي تا دوران حكومت مروان بن حكم نيز زنده بود و والي «حمص» گشت ولي به علت بروز اغتشاشاتي كه به فتنه ي ابن زبير معروف است، اهل حمص او را پذيرا نشدند، از آنجا گريخت، مردم تعقيبش كرده او را كشتند. اين حادثه در سال 65 هجري بود. وي در آن هنگام 64 سال سن داشت.

نعمان بن بشير

وي در ايامي كه مسلم بن عقيل، به نمايندگي از سوي سيد الشهدا به كوفه آمده و به نفع آن حضرت بيعت مي گرفت، والي كوفه بود، پيشتر ساكن شام شده بود.از قبيله خزرج و از انصار بود.مادر او عمره دختر رواحه (خواهر عبدالله بن رواحه) نام داشت.نعمان قبلا ازسوي معاويه ولايت كوفه را بر عهده داشت، يزيد هم او را در همان منصب ابقاء كرد.[1] وي خطيب و شاعر بود.در جنگ صفين از سپاه

معاويه به شمار مي آمد.سپس قاضي دمشق شد.آنگاه از سوي معاويه به ولايت يمن گماشته شد.از آن پس 9 ماه هم والي كوفه گشت.[2] .

نهضت مسلم بن عقيل و هوادارانش در كوفه چون اوج و قدرت گرفت، عبدالله بن مسلم كه از هواداران بني اميه بود، نسبت به سهل انگاري نعمان در قضيه مسلم بن عقيل انتقاد كرد و گزارش به يزيد داد و درخواست كرد كه براي كوفه مرد مقتدرتري بفرستد. يزيد هم به پيشنهاد مشاور مسيحي خود «سرجون» عبيد الله بن زياد را به ولايت كوفه منصوب كرد و به وي فرمان سختگيري و شدت عمل داد، و بدين صورت، نعمان بن بشير از كوفه عزل شد.تا دوران حكومت مروان بن حكم نيز زنده بود و والي حمص گشت ولي بعلت بروز اغتشاشاتي كه به فتنه ابن زبير معروف است، اهل حمص او را پذيرا نشدند، از آنجا گريخت، مردم تعقيبش كرده او را كشتند.اين حادثه در سال 65 هجري بود.[3] وي درآن هنگام 64 سال داشت.[4] . --------------------

پي نوشت ها :

[1] الحسين في طريقه الي الشهادة، ص 7.

[2] الاعلام، زركلي، ج 8، ص 36.

[3] ر.ك: در كربلا چه گذشت، (ترجمه نفس المهموم)، ص 116.

[4] قمقام زخار، ص 289.

نعمان بن ابي جعد

وي يكي از هواداران و نيروهاي تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. بعضي از وقايع قيام مختار از زبان وي نقل شده است. هم او بود كه به دستور ابراهيم بن اشتر خود را به مختار رسانيد و خبر به هلاكت رسيدن راشد بن اياس را به اطلاع رساند.

نعمان بن صهبان جرمي

وي يكي از هواداران و فرماندهان تحت امر امويان بود. در اوايل قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي (نعمان بن صهبان) فرماندهي عده اي از شورشيان را به عهده داشت. سرانجام در درگيريهاي ميان شورشيان و نيروهاي مختار، (نعمان) به هلاكت رسيد.

نعمان بن عوف ازدي

وي يكي از هواداران و فرماندهان تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. نعمان در به ثمر رساندن قيام مختار نقش مهمي را ايفا نمود.

نعيم بن هبيره

وي يكي از فرماندهان و طرفداران تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. نعيم بن هبيره در به ثمر رساندن قيام مختار، نقش مهمي را ايفا نمود. نعيم در جريان درگيري با نيروهاي عبدالله بن مطيع (جهت آزادسازي كوفه) به قتل رسيد.

نقش نگين حسين

ائمه «ع» هر كدام شعار و جمله اي را بر نگين انگشتر خود حك مي كردند و نشان دهنده روح و فكر خاص آن امام بود.نقش نگين انگشتر سيد الشهدا «ع» عبارت بود از «ان الله بالغ امره» و به نقلي دو انگشتر داشت.بر نگين يكي «لا اله الا الله، عدة للقاء الله» و برديگري «ان الله بالغ امره» بود.[1] هر دو تعبير، گوياي روح شهادت طلب آن حضرت و مقام رضا و تسليم او به ديدار خدا و پروردگار است.روايت است كه در دست امام صادق «ع» انگشتر جدش حسين بن علي «ع» بود و بر نگين آن نوشته بود: «لا اله الا الله عدة للقاء الله»[2] و اين نيز كه توحيد، سرمايه لقاي الهي است، نشان دهنده روح خداجويي و شهادت طلبي اوست. ------------------

پي نوشتها :

[1] سفينة البحار، ج 1، ص 377.

[2] امالي صدوق، ص 124

نقض مقررات جنگي

عملكرد سپاه كوفه در حادثه كربلا با اصحاب و اهل بيت امام حسين «ع»، از اصول و قواعد جنگي تجاوز كرد.نمونه هايي از اين نقضها از اين قرار است:

1-حمله عمومي به يك نفر: بر خلاف مقررات نبردهاي تن به تن و رفتن يك هماورد به ميدان يك مبارز، در كربلا گاهي دسته جمعي به يكي از ياران حسين «ع» حمله مي شد، مثل عابس كه بر او تاختند يا دستور سنگباران او صادر شد.

2-تعرض مسلحانه به زن و كودك: زنان و كودكان در جنگها مصونيت دارند، ولي در كربلا، به دستور شمر، خيمه ها را بر سر زنان و كودكان بي پناه سوزاندند و به خيمه نشينان بي دفاع تاختند و آنان را آواره صحرا كردند.

3-اسير گرفتن زن مسلمان: زن مسلمان را نمي توان اسير گرفت.علي

«ع» هم در جنگ صفين اسير نگرفت، اما سپاه يزيد، بازماندگان اصحاب و اهل بيت امام حسين «ع» را (زينب، ام كلثوم، سكينه و...) به اسارت گرفته به كوفه و شام بردند.در دربار شام هم يكي از شاميان از يزيد مي خواست كه فاطمه، دختر سيد الشهدا را بعنوان كنيز به او ببخشد، كه مورد اعتراض زينب قرار گرفت.

4-غارت: پس از شهادت امام، به خيمه ها تاختند و هر چه يافتند به غنيمت و غارت گرفتند، حتي روپوش زنان و جامه سيد الشهدا و گوشواره دختركان را.[1] اينها همه افزون براصل ماجرا و كشتن فرزند پيامبر و منادي حق و عدالت بود، كه آن نه تنها نقض مقررات جنگ، بلكه نقض اسلام و قرآن بود.به همين جهت، اين ننگ و نفرت و نفرين از آل اميه و يزيديان، تا قيامت بر آن سنگدلان ماند.آنچه از كوفيان و يزيديان در اين حادثه ديده شد، همه تخطي از اصول انساني و اسلامي بود، برخي هم بي سابقه و شگفت بود و براي ارعاب ديگران به آن گونه سركوب شديد پرداختند و مخالفان را گردن زدند و شهدا را لگدكوب سم اسبان ساختند.عبدالله بن بقطر را در كوفه، از بالاي قصر پايين انداختند و هنوز رمقي در بدن داشت كه سرش را بريدند.قيس بن مسهر را از بالاي دار الاماره به پايين انداختند و متلاشي شد و جان داد.مسلم بن عقيل را نيز بالاي قصر برده، گردن زدند، سپس بدن او را پايين انداختند.هاني بن عروه را نيز دست بسته در بازار گردن زدند، سپس پاهايش را بسته و پيكرش را در بازار كشيدند.[2] نيز آوردن انبوه آن سپاه عظيم براي كشتن

جمعي محدود، استفاده از شيوه آب بستن به روي سپاه و تشنه نگهداشتن آنان، سرهاي شخصيتهاي بارز را از تن جدا كردن و شهر به شهر گرداندن، همه از شيوه هاي زشتي بودكه در حادثه كربلا انجام گرفت و مقررات جنگي و اصول اخلاقي و انساني نقض شد. --------------------

پي نوشتها :

[1] با استفاده از «انقلاب تكاملي اسلام»، ص 824 با تلخيص.

[2] ر.ك: «تاريخ طبري»، ج 4، ص 300، 298، و 299 (طبع قاهره، 1358 ق).

نماز

پايه دين بر نماز استوار است.جهادهاي پيامبر و نبردهاي علي «ع» و نهضت حسيني، همه براي «اقامه نماز» و ايجاد و تقويت رابطه بندگي ميان خالق و مخلوق است.در نهضت عاشورا، نماز جايگاه مهمي دارد.در برخورد كاروان حسيني با سپاه حر در مسير كوفه، وقت نماز كه مي رسد، اذان گفته مي شود، نماز جماعت برگزار مي گردد و سپاه حر نيز به سيد الشهدا «ع» اقتدا مي كنند.پيش از شب عاشورا كه سپاه عمر سعد به طرف خيمه گاه امام مي تازند، حضرت برادرش عباس را مي فرستد تا با آنان گفتگو كند و شب را مهلت بخواهد تا به نماز و عبادت بگذرانند «ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غداة لعلنا نصلي لربنا هذه الليلة و ندعوه و نستغفره، فهو يعلم اني احب الصلوة و تلاوة كتابه وكثرة الدعاء و الاستغفار».[1] در همان وقت نيز حبيب بن مظاهر به سپاه دشمن خطاب كرد كه چرا مي خواهيد با گروهي بجنگيد كه سحرخيزان و شب زنده داران و اهل عبادتند؟[2] .

خصلت ياران شهيد او، روح معنوي و حال عبادت و نيايش و نماز بود و شب عاشورا، زمزمه نماز و نيايش آنان در خيمه هايشان پيچيده بود.به گفته

مورخان «لهم دوي كدوي النحل و هم ما بين راكع و ساجد و قاري ء للقرآن»[3] همه شب را به نماز مشغول بودند.به نقل تاريخ ابن اثير: شب كه شد، تمام شب را به نماز و استغفار و تضرع و دعا پرداختند.صبح عاشورا نيز، حسين بن علي «ع» پس از نماز صبح با ياران، نفرات خود را سازماندهي كرد.[4] ظهر عاشورا، ابو ثمامه صائدي، وقت نماز را به ياد حضرت آورد.حضرت نيز او را دعا كرد كه: خداوند تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد. آنگاه به اتفاق جماعتي به نماز ايستادند و نماز خوف خواندند.[5] سعيد بن عبدالله نيز از ياران او بود كه هنگام نماز، جلوي امام ايستاد و بدن خويش را سپر تيرهاي بلا ساخت و با پايان يافتن نماز امام، او بر زمين افتاد و شهيد نماز گشت.[6] حسين و يارانش همه كشته راه نماز شدند.از اين رو در زيارتنامه امام خطاب به او مي گوييم: «اشهد انك قد اقمت الصلاة و آتيت الزكاة و آمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر» (زيارت وارث).

آنچه به جهاد، ارزش مي دهد، آميختگي آن با نماز است.عاشورا تلاقي عرفان و حماسه بود و نهضت كربلا براي احياي سنتهاي ديني و فرايض الهي از جمله نماز بود.شيعه او نيز بايد اهل نماز و خشوع باشد و از دينداري تنها عزاداري را نشناسد. حتي معتقدان و اميدواران به شفاعت حسين «ع» نيز بايد اهل نماز باشند.چون شفاعت بي نمازان نخواهد رسيد.دريغ و افسوس از كار آنان كه در ايام سوگواري به عزاداري و سينه زني و نوحه خواني و دسته و هيات مي روند، اما نسبت به نمازهاي واجب بي اعتنايند. ترك واجب كرده، سنت به جا

مي آورند! ----------------------

پي نوشتها :

[1] الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 558.

[2] الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 177.

[3] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 175.

[4] الكامل، ج 2، ص 560.

[5] سفينة البحار، ج 1، ص 136، الكامل، ج 2، ص 567.

[6] بحار الانوار، ج 45، ص 21.

نهضت توابين

توبه كنندگان، لقب گروهي از شيعيان كوفه كه به خونخواهي شهداي كربلا قيام كردند. پس از حادثه كربلا، شيعيان كوفه بخاطر ياري نكردن امام حسين «ع» پشيمان شدند و توبه كردند و زدودن ننگ كوتاهي در نصرت امام را در قيام و انتقام از قاتلان سيد الشهدا ديدند. سليمان بن صرد خزاعي را كه از چهره هاي بارز شيعه بود به رياست برگزيده، در خانه او گرد آمدند و هم پيمان شدند تا دست به قيام عليه امويان بزنند.آغاز تصميمشان در سال 61 هجري بود، ليكن زمان نهضت را در سال 65 هجري قرار دادند.در اين مدت، باجذب افراد به گروه خويش و تهيه سلاح و فراهم كردن امكانات نهضت، پس از مدتي سازماندهي مخفيانه، سرانجام با جمعيتي 4000 نفري قيام كردند و با شعار «يا لثارات الحسين»، عازم نخيله شدند تا از آنجا به سوي شام حركت كنند.شروع قيام آنان را در عصر مروان بن حكم، روز چهارشنبه بيست و دوم ربيع الثاني گفته اند.[1] .

بر سر تربت سيد الشهدا رفتند و پس از زيارت قبر حسين «ع» و گريه ها و ناله ها با خداچنين راز و نياز كردند: «پروردگارا! ما پسر دختر پيامبرمان را خوار و بي ياور ساختيم، گذشته ما را ببخشاي و توبه ما را بپذير، كه تو توبه پذير مهرباني، بر حسين و ياران شهيد وصديق او رحمت

فرست.ما تو را شاهد مي گيريم كه بر همان راه و هدفي هستيم كه آنان جان باختند، پس اگر ما را نبخشايي و رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود».[2] به خاطر همين اظهار توبه و پشيماني، به «توابين» مشهور شدند.چون عامل اصلي فاجعه كربلا را حكومت يزيد مي دانستند، از آنجا رو به شام نهادند و به عين الورده آمدند و در آنجا با سپاه شام برخوردي شديد داشتند.پس از چندين روز نبرد سخت، سرانجام سران نهضت، از جمله سليمان بن صرد كه آن هنگام 93 سال از عمرش مي گذشت به شهادت رسيدند و انقلابيون چون توان مقابله با سپاه انبوه شام را كه با فرماندهي «حصين بن نمير» آمده بودند نداشتند، شبانه به كوفه رفتند، البته جمعي هم در درگيري شهيد شدند.[3] رهبران نهضت، بجز سليمان، عبارت بودند از: مسيب بن نجبه، عبدالله بن سعد ازدي، عبدالله بن وال، رفاعة بن شداد. -------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، شمس الدين، ص 205.

[2] ثورة الحسين، شمس الدين، ص 264.

[3] حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 450 و كامل ابن اثير، حوادث سال 65.

نهضتهاي پس از عاشورا

شهادت مظلومانه سيد الشهدا و يارانش در كربلا، تاثير بيدارگر و حركت آفرين داشت و خوني تازه در رگهاي جامعه اسلامي دواند و جو نامطلوب را شكست و امتدادهاي آن حماسه، در طول تاريخ، جاودانه ماند.حتي در همان سفر اسارت اهل بيت نيز تاثيرات سياسي اين حادثه در انديشه هاي مردم آشكار شد.گروهي از اسرا را كه به شام مي بردند، چون به تكريت رسيدند، مسيحيان آنجا در كليساها جمع شدند و به نشان اندوه بر كشته شدن حسين «ع»، ناقوس نواختند و نگذاشتند

آن سربازان وارد آنجا شوند.به شهر «لينا» نيز رسيدند.مردم آنجا همگي گرد آمدند و بر حسين و دودمانش سلام و درود فرستادند و امويان را لعن كردند و سربازان را از آنجا بيرون كردند.چون خبر يافتند كه مردم «جهينه» هم جمع شدند تا با سربازان بجنگند وارد آن نشدند.به قلعه «كفر طاب» رفتند، به آنجا نيز راهشان ندادند.به حمس كه وارد شدند، مردم تظاهرات كردند و شعار دادند: «اكفرا بعدايمان و ضلالا بعد هدي؟» و با آنان درگير شدند و تعدادي را كشتند.[1] برخي از تاثيرات حماسه عاشورا از اين قرار است:

1-قطع نفوذ ديني بني اميه بر افكار مردم

2-احساس گناه و شرمساري در جامعه، بخاطر ياري نكردن حق و كوتاهي دراداي تكليف

3-فرو ريختن ترسها و رعبها از اقدام و قيام بر ضد ستم

4-رسوايي يزيديان و حزب حاكم اموي

5-بيداري روح مبارزه در مردم

6-تقويت و رشد انگيزه هاي مبارزاتي انقلابيون

7-پديد آمدن مكتب جديد اخلاقي و انساني (ارزشهاي نوين عاشورايي و حسيني)

8-پديد آمدن انقلابهاي متعدد با الهام از حماسه كربلا

9-الهام بخشي عاشورا به همه نهضتهاي رهايي بخش و حركتهاي انقلابي تاريخ

10-تبديل شدن «كربلا» به دانشگاه عشق و ايمان و جهاد و شهادت، براي نسلهاي انقلابي شيعه

11-به وجود آمدن پايگاه نيرومند و عميق و گسترده تبليغي و سازندگي در طول تاريخ، بر محور شخصيت و شهادت سيد الشهدا «ع»

از نهضتهاي شيعي پس از عاشورا، مي توان «انقلاب توابين»، «انقلاب مدينه»، «قيام مختار»، «قيام زيد»، و... حركتهاي ديگر را نام برد.براي توضيح بيشتر، به مدخل خاص هر يك از اين نهضتها در همين مجموعه مراجعه شود.تاثير حماسه عاشورا را در انقلابهاي بزرگي كه در طول تاريخ، بر ضد ستم انجام گرفته، چه در

عراق و ايران و چه در كشورهاي ديگر، نبايد از ياد برد. «فرهنگ شهادت» و انگيزه جهاد و جانبازي كه در انقلاب اسلامي ايران و هشت سال دفاع مقدس در جبهه ها جلوه گر بود، گوشه اي از اين تاثير پذيري است.شعار «نهضت ما حسينيه، رهبر ما خمينيه» كه در مبارزات ملت مسلمان ايران بر ضد طاغوت طنين افكن بود و نيز شور حسيني جبهه هاي رزم ايران، گواه روشن تاثير گذاري كربلا در قرنها پس از آن حماسه مقدس است.يكي از نويسندگان محقق، نتايج نهضت كربلا را عبارت مي داند از:

1-پيروزي مساله اسلام و حفظ آن از نابودي

2-هزيمت امويان از عرصه فكري مسلمين

3-شناخت اهل بيت بعنوان نمونه هاي پيشوايي امت

4-تمركز شيعه از بعد اعتقادي بر محور امامت

5-وحدت صفوف شيعه در جبهه مبارزه

6-ايجاد حس اجتماعي در مردم

7-شكوفايي موهبتهاي ادبي و پديد آمدن ادبيات عاشورايي

8-منابر وعظ و ارشاد، به عنوان وسيله آگاهانيدن مردم

9-تداوم انقلاب بصورت زمينه سازي نهضتهاي پس از عاشورا[2] .

حادثه كربلا، گشاينده جبهه اعتراض عليه حكومت امويان و سپس عباسيان شد، چه به صورت فردي كه روحهاي بزرگ را به عصيان و افشاگري واداشت، و چه به شكل مبارزه هاي گروهي و قيامهاي عمومي در شهري خاص يا منطقه اي وسيع.[3] . خون او تفسير اين اسرار كرد

ملت خوابيده را بيدار كرد[4] .

------------------------------

پي نوشتها :

[1] عاشورا في الادب العاملي المعاصر، ص 54 به نقل از منتخب طريحي و مقتل ابي مخنف.

[2] براي تفصيل آن ر.ك: «حياة الامام الحسين»، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 436، (معطيات الثورة).

[3] در اين زمينه ها ر.ك: «الانتفاضات الشيعيه»، هاشم معروف الحسني، «امامان و جنبشهاي مكتبي»، محمد تقي مدرسي.

[4] كليات اقبال لاهوري، ص 75.

نهضت يا شورش؟

حركت امام حسين «ع»

كه بصورت امتناع از بيعت با يزيد و هجرت به مكه و از آنجا به كربلا بود، حركتي الهام گرفته از قرآن و سنت پيامبر «ص» و بر اساس عمل به تكليف در برابر حكومت جور و ولايت فسق و براي مبارزه با بدعتها و مقابله با اعاده جاهليت بود (-اهداف نهضت عاشورا).اين از مجموعه سخنان و خطبه هاي آن حضرت و ماهيت قيام وي و عملكرد امويان روشن است و چون مبتني بر اصل «ولايت صالحان» و فلسفه سياسي ناب اسلام بود و آن حضرت، صرفا براي قيام به وظايف امامت و نهي از منكر و احياي سيره پيامبر «ص» دست به آن حركت زد، حركت او يك «نهضت مكتبي» تلقي مي شود.اما هواداران بني اميه، چه در آن زمان و چه قرنهاي بعد و حتي عصر حاضر، كوشيده اند كه حركت آن حضرت را نوعي شورش، آشوب، فتنه انگيزي، ايجاد تفرقه در امت و تمرد از خلافت معرفي كنند و در كشتن او، حق را به جانب يزيد بدهند كه يك شورشگر بر ضد خلافت مركزي را كشته است.در اين مورد، به احاديثي هم استناد مي كنند كه رسول خدا «ص» به كشتن كسي كه يكپارچگي امت را به هم زند فرمان داده است و مي گويند: «قتل الحسين بسيف جده».در حالي كه حديث، بر فرض صحت مخصوص جايي است كه حكومتي اسلامي و حاكمي متعهد و عادل باشد و كسي يا كساني بخواهند بر ضد آن آشوب و فتنه گري كنند.اما نه حكومت امويان مشروع بود، نه بيعت مردم آزادانه و به اختيار بود، نه حكام، به دين و عدل رفتار مي كردند و نه از ارتكاب فسق و فجور و محرمات پروا

داشتند و نه مال و جان و نواميس مسلمانان پاك، از تعرض و ستم يزيد و عمال او مصون بود.بنابراين جهاد بر ضد چنين حكومتي، تكليف ديني امام حسين «ع» بود.

گر چه امام مي دانست كه در آن شرايط، به پيروزي نظامي سريع دست نمي يابد، اما باز چنان نبود كه بي فكر و برنامه و بدون نقشه خود را به كشتن دهد.نتايج مقطعي و دراز مدت آن حركت خونين در آگاهانيدن مردم و افشاي چهره ظلم و ايجاد انگيزه مبارزه درمردم و حفظ دين از نابودي و بالاتر از همه «عمل به وظيفه» آن حضرت را به قيام واداشت و اينها براي آن امام، «فتح» به شمار مي رفت، هر چند خون خود و يارانش در اين راه، ريخته مي شد.چون مي دانست كه به هر تقدير او را خواهند كشت، براي نحوه شهادت برنامه ريزي كرد تا به مؤثرترين صورت و الهام بخش ترين شكل در آيد.در واقع، سلاح او «شهادت» بود و در استراتژي او «خون»، بر «شمشير» پيروز شد. وارث

ارث برنده، ميراث دار، كسي كه مال، خانه، زمين، صفات يا افتخاراتي را از پدر يا اجداد و گذشتگان به ارث مي برد.هم نام زيارتنامه اي است معروف، كه سيد الشهدا «ع» رابا آن زيارت مي كنند.مرحوم «ابن قولويه» سند آن را به جابر جعفي از اصحاب امام صادق عليه السلام رسانده كه وي آن را از آن حضرت روايت كرده است و با جمله «السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله...» شروع مي شود.[1] و هم لقب سيد الشهدا «ع» است كه در ادعيه وزيارات، از آن حضرت به عنوان وارث آدم، وارث نوح، وارث ابراهيم، وارث موسي، وارث عيسي، وارث محمد،

وارث علي، و وارث حسن... ياد شده است.[2] .

وراثت حسين بن علي «ع» از انبيا و اوصيا، براي آن است كه خط جهاد در راه حق و مبارزه با باطل و ستم و طاغوت، سر لوحه دعوت همه انبياي الهي بوده است و «كربلا» تجلي اين خط ممتد درگيري حق و باطل است. «عاشورا، حضور مجدد آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي-علي نبينا و آله و عليهم السلام-است در قله فريادگري و هدايت.اين كه حسين را وارث آدم «ع» مي خوانيم و زيارت «وارث» را با سلام بر آن پيمبران الهي آغاز مي كنيم براي همين است، يعني نقطه اتصال همه حركتهاي الهي و انقلابهاي خدايي، به صورت تجسم دوباره آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و موسي و عيسي و محمد و علي و فاطمه و امام حسن (عليهم السلام) در لحظه هاي خورشيدي عاشورا و واقعيت سرشار كربلا... .»[3] .

در متن زيارتنامه ها نيز به وارث بودن حسين بن علي «ع» نسبت به خط انبيا اشاره شده است: از جمله: «اكرمته بطيب الولادة و اعطيته مواريث الانبياء»[4] او را با پاكي طهارت اكرام كردي و ميراثهاي انبيا را به او بخشيدي. و براساس آيه «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط...»[5] چون بر پايي قسط و عدالت اجتماعي، رسالت همه انبيا و ميراث مشترك رسولان الهي است، حسين بن علي «ع» هم كه وارث همه انبياست، پس وارث خط قسط و عدل آنان نيز مي باشد و قيام كربلا، از جمله دعوت به عدل و مبارزه با بي عدالتي و ستم را هم در سرلوحه دعوت و اهداف خويش

دارد.از اين رو، منكرهاي اجتماعي و اقتصادي را هم بايد در شمار منكراتي كه آن حضرت براي مقابله با آنها قيام كرد، به حساب آوريم، كه لازمه وراثت عدل و قسط انبياست. -----------------------

پي نوشتها :

[1] مفاتيح الجنان و بحار الانوار، ج 101، ص 163.

[2] مفاتيح الجنان: زيارت مطلقه سوم، زيارت وارث، زيارت امام حسين روز عرفه.

[3] قيام جاودانه، محمد رضا حكيمي، نقل از چشمه خورشيد، ج 1، ص 330.

[4] مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين در عيد فطر و قربان (ص 48).

[5] حديد، آيه 25.

و

وهب بن عبدالله كلبي

از شهداي كربلاست، مادر و همسرش نيز در كربلا بودند و به شهادت رسيدند.وهب كه اهل كوفه بود، در كربلا در ركاب امام حسين «ع» حضور داشت.روز عاشورا پس از حر و برير، به ميدان رفت.مادرش مشوق او در عزيمت به ميدان بود.وقتي پس از مقداري جنگ، نزد مادرش برگشت كه: آيا راضي شدي؟گفت: وقتي راضي مي شوم كه در ركاب حسين «ع» به شهادت برسي.دوباره رفت و جنگيد، همسرش هم چوبي بر گرفت و به ميدان رفت.وهب آن قدر جنگيد تا شهيد شد.همسرش به بالين او رفت و خون از چهره اش پاك كرد.شمر كه شاهد صحنه بود، به غلامش دستور داد تا با چوبي زن را به شهادت برساند.همسر وهب، اولين زني بود كه از سپاه حسين «ع» به شهادت رسيد.[1] دربرخي منابع ماجرايي مشابه اين ولي با تفاوتهايي درباره عبدالله بن عمير كلبي (پدر وهب) نقل شده و «ام وهب» را همسر او دانسته اند. ------------------

پي نوشتها :

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 17.

و اسدالله الشهيد الحيا

«جانم به قربانت اي حسين هدايت كننده و هدايت شده - امروز ملاقات مي كنم جدت حضرت نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و برادرت امام حسن عليه السلام و پدرت حضرت علي المرتضي عليه السلام و عموهايت جعفر طاير و حضرت حمزه را.» امام حسين عليه السلام در جواب زهير، فرمودند:

«و انا القاهم علي اثرك، لا يبعدنك الله يا زهير و لعن قاتليك لعن الذين مسخوا قدرة و خنازير»

«من نيز بعد تو با آنان ملاقات خواهم نمود، اي زهير خدا تو را از رحمتش دور نگرداند و بر قاتلانت لعنت كند، همچون لعن آنان كه مسخ گرديده و به صورت ميمون

و خوك درآمدند».

زهير بعد از ساعتي جنگيدن، عده زيادي از دشمن را به هلاكت رسانده و سپس به دست كثير بن عبدالله شعبي و مهاجر بن اوس تميمي - لعنة الله عليهما- به شهادت رسيد.

در زيارت ناحيه مقدسه توجه خاصي به زهير شده است:

«السلام علي زهير بن القين البجلي القائل للحسين عليه السلام و قد اذن له في الانصراف؛ لا و الله لا يكون ذلك ابدا، اترك ابن رسول الله اسيرا في يد الاعداء و انجو؟ لا اراني الله ذلك اليوم».

«سلام بر زهير بن قين بجلي كه به امام عليه السلام، وقتي كه اجازه ترك كربلا را به او داد، عرض كرد: نه به خدا قسم، هيچ وقت تو را ترك نخواهم كرد، فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ترك كنم در حالي كه او در دست دشمن هست؟! اين نجات است؟! خداوند آن روز را براي من نياورد.»

بجلي: منسوب به«بجليه» كه فرزندان «انمار بن اراش بن كهلان» هستند، و از اعراب قحطان مي باشند. (يمن، عرب جنوب)

واضح تركي

غلام الحرث المذحجي و از صالحان و پاكان و ترك نژاد و از شيعيان بنام و از شجاعان كوفه بود و جنگي نمايان كرد و در لحظات شهادت، ابي عبدالله را ندا كرد و امام بر بالين او آمد و سر او را بر دامن گرفت و وقت جان دادنش صورت او را مي بوسيد. واضح مي گفت: «كيست كه همانند من باشد در حالي كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا در آغوش دارد و گونه او بر گونه من است» در اين حال جان به جان آفرين تسليم كرد و شربت

شهادت نوشيد گوارا باد بر او...

واضح رومي

برخي مورخين او را از شهداي روز عاشورا به حساب آورده اند.

وهب بن حباب كلبي

برخي مورخين او را از شهداي عاشورا به حساب آورده اند.

وهب بن عبدالله بن جناب كلبي

(از قبيله بني كلب و يا از بني كلاب است چون لقب كلب را گاه منسوب به بني كلاب نيز بكار برده اند.) وهب بن عبدالله بن جناب از نياكان و پاكان و ابرار و اخيار و از غلامان عترت طاهرين و از شهداي كربلاي حسيني است. بر حسب تصريح برخي از صاحبان مقاتل - مادر و همسرش نيز در كربلا با او بودند - مادر در تحريص و تشويق فرزندش به ياري ابي عبدالله و قتال با دشمن و لشكريان عمر سعد مي كشيد - امام همسرش به شوهر اظهار مي داشت با كشته شدنت من تنها و بي سرپرست مي شوم ولي وهب همسر را تسكين مي نمود و مي گفت به تنهايي امام بنگر و اصحاب و ياران را تماشا كن كه با داشتن زن و فرزند چگونه در راه خدا و نصرت امام حسين عليه السلام جان فدا مي كنند. آنگاه به ميدان رفت و با رجزهاي خود به مادر اطمينان مي داد در ياري ابي عبدالله ذره اي كوتاهي نخواهد داشت. از رجزهاي اوست: اني زعيم لك ام وهب

بالطعن فيهم تارة و الضرب ضرب غلام مؤمن بالرب

حتي يذيق القوم مر الحرب «اي مادر: مطمئن باش گاه با نيزه و گاه با شمشير دمار از روزگار دشمن درخواهم آورد - تلخي جنگ را در كام اين قوم به گونه يك جوان مؤمن بالله خواهم ريخت».

و بالاخره پس از نبرد سخت با دشمن به شهادت رسيد.

وهب بن عبدالله جناب كلبي

(از قبيله بني كلب و يا از بني كلاب است چون لقب كلب را گاه منسوب به بني كلاب نيز بكار برده اند.) وهب بن عبدالله بن جناب از نياكان و پاكان و ابرار و اخيار و از غلامان عترت طاهرين و از شهداي كربلاي حسيني

است. بر حسب تصريح برخي از صاحبان مقاتل - مادر و همسرش نيز در كربلا با او بودند - مادر در تحريص و تشويق فرزندش به ياري ابي عبدالله و قتال با دشمن و لشكريان عمر سعد مي كشيد - امام همسرش به شوهر اظهار مي داشت با كشته شدنت من تنها و بي سرپرست مي شوم ولي وهب همسر را تسكين مي نمود و مي گفت به تنهايي امام بنگر و اصحاب و ياران را تماشا كن كه با داشتن زن و فرزند چگونه در راه خدا و نصرت امام حسين عليه السلام جان فدا مي كنند. آنگاه به ميدان رفت و با رجزهاي خود به مادر اطمينان مي داد در ياري ابي عبدالله ذره اي كوتاهي نخواهد داشت. از رجزهاي اوست: اني زعيم لك ام وهب

بالطعن فيهم تارة و الضرب ضرب غلام مؤمن بالرب

حتي يذيق القوم مر الحرب «اي مادر: مطمئن باش گاه با نيزه و گاه با شمشير دمار از روزگار دشمن درخواهم آورد - تلخي جنگ را در كام اين قوم به گونه يك جوان مؤمن بالله خواهم ريخت».

و بالاخره پس از نبرد سخت با دشمن به شهادت رسيد.

وهب بن عبدالله كلبي

اقوال علماء در مورد وهب بن عبدالله بن عمير متفاوت است:

1- به اتفاق مادر و همسرش در كربلا حاضر شده، او و همسرش روز عاشورا به شهادت رسيدند.

2- وهب به اتفاق مادرش به شهادت رسيدند.

3- نام اصلي او وهب بن وهب بوده كه ابتدا مسيحي و بعد مسلمان شده و در كربلا به شهادت رسيد.

4- او به اسارت رفته است.

5- او به تنهايي در كربلا به شهادت رسيده است.

براستي او كي بوده؟

جواب 1- او وهب پسر ام وهب همسر عبدالله بن عمير بن جناب كلبي

مي باشد كه بعد از شهادتش، مادرش در كنار جسد او به شهادت رسيد. پس بانويي كه در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسده ام وهب مادر وهب بوده نه همسرش.

جواب 2- اصلا شخصي به نام وهب بن عبدالله در ميان شهداي كربلا نبوده بلكه اين شخص همان عبدالله بن عمير كلبي است و دو نفر بودنشان بسيار مستبعد و بلكه غير قابل قبول است زيرا:

اولا - در يك گروه صد و پنجاه نفري دو نفر با مشخصات معين اينكه هر دو از يك قبيله هر دو مادر و همسرشان همراهشان، هر دو تمام جزييات و كيفيت شهادت آنان يك نوع باشد و هر دو يك جور سخن بگويند و امام عليه السلام به هر دو يك نوع پاسخ بفرمايد، قابل قبول نيست.

ثانيا - آنچه كه براي مورخين و ارباب مقاتل موجب اشتباه گرديده اين است كه كنيه عبدالله بن عمير وكنيه همسرش به ترتيب ابووهب و ام وهب بوده است، منتهي به كنيه خود عبدالله كمتر توجه كرده ولي به كنيه همسرش ام وهب زياد توجه كرده اند. آنگاه ملاحظه نموده اند كه در جريان عاشورا كه صحبت از ام وهب نيز هست كه تلاش كرده و به ميدان رفته و... سپس تصور كرده اند كه اين ام وهب با اين تلاش و با اين خصوصيات مادر (وهب) نامي است كه شخصا در كربلا بوده و با آن خصوصيات يادشده به شهادت رسيده است و تدريجا عبدالله بن عمير از ابووهب كلبي به وهب كلبي تبديل و به مرور زمان از كتابي به كتاب ديگر منتقل شده است.

پس ام وهب مادر شهيد نيست، همسر شهيد است هر چند مادر ابووهب هم در كربلا بوده

و اگر كنيه اي داشته، ام عبدالله بوده است.

البته در كتب تاريخ و رجال و در ميان مورخان و رجال شناسان نظير اين اشتباه فراوان وجود دارد كه در اثر تعدد اسامي اشخاص به وجود آمده است، زيرا در ميان اعراب معمول است كه افراد گاهي با اسم و گاهي با لقب و گاهي با هر سه معروف مي گردند و حتي گاهي يك فرد داراي القاب و كنيه هاي متعددي مي باشد.

و نبودن نام وهب بن عبدالله در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه جواب دوم را تقويت مي كند. بنابر اينكه وهب بن عبدالله كلبي در كربلا به شهادت رسيده باشد، اين رجزها به او نسبت داده شده است: ان تنكروني فانا ابن كلب

سوف تروني و ترون ضربي و حملته صولة في الحرب

ادرك ثاري بعد ثار صحبي و ادفع الكرب امام الكرب

ليس جهادي في الوغي باللعب «اگر مرا نمي شناسيد، من از قبيله ي كلبم - بزودي حمله و دلاوري و ضربت مرا مي بينيد كه از خود و دوستانم خونخواهي مي كنم و اندوه را يكي پس از ديگري برمي دارم و جهاد من در جنگ، بازي و شوخي نيست».

وهب بن وهب

شيخ صدوق (ره) در امالي نقل مي كند وهب بن وهب مردي نصراني بود با مادرش در همين سفر كربلا به دست ابي عبدالله عليه السلام مشرف به اسلام شدند. زوجه وهب كه هفده روز از عروسي آنها مي گذشت با اطلاع از شرايط و احوالي كه پيدا نمود گفت: نمي دانم تو شهيد مي شوي يا نه، اما بايد با من در حضور امام عليه السلام عهد نمايي كه در بهشت نيز كنار من باشي. اين عهد در محضر امام انجام شد و حضرت در حق همه آنها دعا نمود. وهب

جنگي نمايان نمود تا سرانجام به فيض شهادت نايل گرديد. گفته مي شود مادر وهب نيز به دفاع از حريم ابي عبدالله كمر بست و عمود خيمه گرفت و به دشمن حمله نمود اما امام او را با موعظه اش برگرداند.

واعظ

موعظه كننده، سخنران، اندرزگو، كسي كه در مجالس حسيني و در مناسبتهاي مختلف ديني به منبر رفته و به موعظه و صحبت مي پردازد و در پايان هم مصيبت مي خواند.منبري.اين لقب، همواره با احترام آميخته بوده است و خود واعظ، اهل تعهد و وارستگيهاي اخلاقي و تاثير گذاري در نفوس و دلهاي مستمعين بوده است. لقب واعظ، در آغاز نام تعدادي از خطباي گذشته به كار مي رفته است، مثل واعظ كاشفي، واعظ قزويني و... .

وادي عقيق

وادي به معناي مسيل و سرزمين گود ميان دو كوه يا تپه است. «وادي عقيق»، نام يكي از منزلگاههايي است كه امام حسين «ع» پس از خروج از مكه از آن گذشته و به سوي «ذات عرق» رفته است.در اين محل برخي براي حج محرم مي شدند و به مكه نزديكتر از ذو الحليفه بوده است.[1] .

-------------- پي نوشتها:

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 204، به نقل از معجم البلدان.

واقصه

نام يكي از منازل مسير مكه به كوفه كه تا كوفه سه روز راه بوده است.حسين بن علي «ع» در سفر كربلا از اين منزل هم عبور كرده است.به اين نام، جاهاي ديگري در راه مكه و در يمامه وجود دارد.[1] در آنجا مناره اي بوده است از شاخ شكارهاي صحرايي و سمهاي آنها كه كه ملكشاه سلجوقي آن را ساخته بود.[2] . --------------

پي نوشتها:

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] آثار البلاد، زكرياي قزويني، ص 336 (چاپ امير كبير).

ويرانه شام

پس از خطبه زينب «ع» در مجلس يزيد كه اوضاع را بر ضد او متحول ساخت، يزيد ناچار اهل بيت را در خرابه اي بي سقف جاي داد.آنان سه روز در آن خرابه بودند و برحسين «ع» نوحه و عزاداري مي كردند.[1] رقيه، دختر خردسال امام حسين «ع» نيز درهمانجا پدر را در خواب ديد و پس از بيداري گريه سر داد و سر سيد الشهدا را برايش آوردند و با ديدن آن صحنه مرغ جانش پر كشيد و جان داد.[2] مدفن رقيه نيز همانجاست كه بعدها حرمي برايش ساختند. (اين مساله از نظر محققان مورد بحث و تشكيك قرار گرفته است.) زهراي حزين ز گرد راه آمده بود

جبريل، غمين و عذر خواه آمده بود در كنج خرابه، در ميان طبقي

خورشيد، به مهماني ماه آمده بود جغد دلم خرابه شام آرزو كند

تا با سه ساله دختركي گفتگو كند آن كعبه اي كه قبله ارباب حاجت است

حاجت رواست، هر كه به آن قبله رو كند -------------

پي نوشتها:

[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74، عوالم (امام حسين) ص 414، رياض القدس، ج 2، ص 292.

[2] در منابع اوليه، اين مساله نيامده است، هر چند

مشهور است.

ورقاء بن عازب

از وقايع نگارهاي تاريخ عاشورا و از نيروهاي تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود.

واقعه حره

واقعه حره، قيام مردم مدينه بر ضد حكومت يزيد بود.پس از شهادت حسين بن علي «ع»، ظلم و فسق يزيد فراگيرتر و آشكارتر شد و مردم فساد دستگاه حاكم و ظلم عمال او را ديدند و در مدينه، آگاهان از اوضاع، مردم را به زشتكاريهاي حكام آگاه ساختند.والي مدينه در آن زمان، «عثمان بن محمد بن ابي سفيان» بود.اهل مدينه عليه او شوريدند و او و مروان و ديگر امويان را از مدينه بيرون كردند و با «عبدالله بن حنظله» بيعت كردند.خبر قيام مردم مدينه، با گزارش مروان به گوش يزيد رسيد.وي سپاهي انبوه را تحت فرمان «مسلم به عقبه»[1] به مدينه گسيل داشت.[2] مهاجمان در منطقه «حره واقم»فرود آمده، به مدينه تاختند و سه روز به كشتار و غارت پرداخته و به نواميس مسلمانان تجاوز كردند.مردم به حرم پيامبر «ص» پناه بردند.لشكريان يزيد، حرمت حرم را نگه نداشتند و با اسبها به داخل حرم آمدند و مردم را قتل عام كردند.كشتگان اين واقعه هزاران نفر بودند.از جمله «عبدالله بن جعفر نيز در اين حادثه شهيد شد.واقعه حره در 28 ذيحجه سال 63 هجري اتفاق افتاد.يزيد، دو ماه نيم پس از اين حادثه مرد.[3] .

اين قيام كه به قيام حره، حره واقم، قيام اهل مدينه و... هم معروف است، از پيامدهاي حادثه عاشورا محسوب مي شود و افشاگريهاي اهل بيت و اقامه عزا در مدينه و انگيزشهاي زينب كبري، در بذر پاشي آن مؤثر بوده است.[4] .

«حره» به سرزمينهاي پر سنگلاخ كه پر از سنگهاي سياه و سوخته باشد گفته مي شد. در مناطقي

از جمله اطراف مدينه از اين حره ها وجود داشت و براي هر كدام نام بخصوصي هم بود، به تناسب كساني كه در آن منطقه مي زيستند.[5] هم اكنون نيز در مدينه بزرگ، بقاياي اندكي از آنها به چشم مي خورد. --------------

پي نوشتها:

[1] مسرف بن عقبه.

[2] مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 69.

[3] منتهي الآمال، محدث قمي، ج 2، ص 35 (چاپ جاويدان) در حالات امام سجاد «ع».

[4] براي تفصيل بيشتر قضيه ر.ك: «واقعه حره در تاريخ»، محمد جواد چناراني، تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 5، حوادث سال 68 هجري.

[5] دائرة المعارف الاسلامية، ج 7، ص 363.

وداع آخر

بدرود گفتن، خدا حافظي كردن، نيايشي كه در هنگام مسافرت و مفارقت از يكديگر بر زبان مي آورند، به معناي «خدا نگهدار».[1] در حادثه نهضت عاشورا، وداع در مواردي ديده مي شود. امام حسين «ع» هنگامي كه پس از مرگ معاويه و اصرار والي مدينه براي بيعت گرفتن از او، مي خواهد از مدينه خارج شود، به زيارت قبر پيامبر رفته و با او خداحافظي مي كند و عازم مكه مي شود، وداعي آميخته با اشك و اندوه فراق، كه در همانجا به خواب مي رود و رسول خدا را در خواب مي بيند.با قبر مادرش و برادرش هم وداع مي كند.[2] وداع ديگر در روز عاشورا و كربلاست.فرزندان اهل بيت نيز در آخرين باري كه از امام و خيمه گاه خداحافظي مي كنند، سلام آخر را مي دهند.وداع واپسين، همراه با سلامي خاص است.

سيد الشهدا روز عاشورا چندين بار وداع كرد.وداع اول، آنگاه بود كه به خيمه ها آمد و از خواهرش زينب، پيراهني كهنه طلبيد تا از زير لباس بپوشد و در اين وداع بود كه علي اصغر را به آغوش گرفت

تا با او نيز وداع كند، تيري گلوي او را از هم دريد.وداع ديگر با فرزندش امام سجاد «ع» بود كه درون خيمه انجام گرفت.وداعي هم با دخترش سكينه داشت كه بسي جانسوز بود و اين در همان وداع آخر بود كه حضرت با زخمهايي كه از آنها خون مي آمد براي خداحافظي به ميان اهل بيت آمد و با جمله «استعدوا للبلاء و اعلمواان الله تعالي حاميكم و حافظكم...» آنان را به صبر دعوت كرد[3] و چون خواست براي كارزار نهايي به ميدان رود، همه را اينگونه خطاب كرد: «يا سكينة يا فاطمة يا زينب و ياام كلثوم!عليكن مني السلام...»[4] و اين نشان ديدار آخر بود.اهل بيت چون يقين كردند كه ديگر او را نخواهند ديد، بشدت گريستند.

آمدن زينب «ع» از پي برادر و بوسيدن زير گلوي او و نيز صدا كردن سكينه، پدر را و درخواست اينكه مرا بر دامن بنشان و... از جزئيات همين وداع است. «روضه وداع» از سوزناكترين مرثيه هاي حادثه عاشوراست، و نيز وداع امام حسين «ع» با علي اكبر، آنگاه كه عازم ميدان بود. هنگام ميدان رفتن يكايك اصحاب، با آن حضرت وداع مي كردند وداعشان با سلام كردن بود كه اذن ميدان هم حساب مي شد. بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران

كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران هر كو شراب فرقت روزي چشيده باشد

داند كه سخت باشد قطع اميدواران با ساربان بگوييد احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد محمل به روز باران[5] . ----------

پي نوشتها:

[1] لغت نامه، دهخدا.

[2] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 259 و 261.

[3] مقتل الحسين، مقرم، ص 337.

[4] معالي السبطين، ج 2، ص 25.

[5] سعدي.

ويرانه شام

پس از خطبه زينب «ع» در مجلس يزيد كه اوضاع را بر ضد او متحول ساخت، يزيد ناچار اهل بيت را در خرابه اي بي سقف جاي داد.آنان سه روز در آن خرابه بودند و برحسين «ع» نوحه و عزاداري مي كردند.[1] رقيه، دختر خردسال امام حسين «ع» نيز درهمانجا پدر را در خواب ديد و پس از بيداري گريه سر داد و سر سيد الشهدا را برايش آوردند و با ديدن آن صحنه مرغ جانش پر كشيد و جان داد.[2] مدفن رقيه نيز همانجاست كه بعدها حرمي برايش ساختند. (اين مساله از نظر محققان مورد بحث و تشكيك قرار گرفته است.) زهراي حزين ز گرد راه آمده بود

جبريل، غمين و عذر خواه آمده بود در كنج خرابه، در ميان طبقي

خورشيد، به مهماني ماه آمده بود جغد دلم خرابه شام آرزو كند

تا با سه ساله دختركي گفتگو كند آن كعبه اي كه قبله ارباب حاجت است

حاجت رواست، هر كه به آن قبله رو كند -------------

پي نوشتها:

[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74، عوالم (امام حسين) ص 414، رياض القدس، ج 2، ص 292.

[2] در منابع اوليه، اين مساله نيامده است، هر چند مشهور است.

وليدة الفصاحة

فرزند فصاحت. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

واعظ قزويني

ملا محمد رفيع يا رفيع الدين، به سال 1207 ه.ق. در صفي آباد قزوين متولد شد. او از علماي اماميه و در وعظ و خطابه سر آمد اقران روزگار خود بود. واعظ در خدمت عباسقلي خان پسر حسن خان شاملو مي زيسته است. او منظومه اي به نام «يوسف و زليخا» دارد و ديوان شعرش مشتمل بر هفت هزار بيت به چاپ رسيده است. وفات واعظ را به سال 1089 يا 1099 ه.ق. نوشته اند. ستمكشي كه ندانم به زير بار غمش

زمين چگونه نشست، آسمان چه سان گرديد براي ماتم او بسته شد عماري چرخ

علم ز صبح شد و سر علم بر آن، خورشيد ز ديده روز، چه خونها كه از شفق افشاند

به سينه شب، چه الفها كه از شهاب كشيد ز مهر زد به زمين هر شب آسمان دستار

ز صبح بر تن خود روزگار جامه دريد نه صبح هست كه مي گردد از افق طالع

كه روز را ز غمش گيسوان شده ست سفيد شفق مگو، كه خراشيده گشته سينه ي چرخ

ز بس كه در غم او روز و شب به خاك تپيد به اين نشاط و طب، سر چرا فكنده به پيش

گر از هلال محرم نشد خجل مه عيد؟ سراب نيست به صحرا و موج نيست به بحر

زياد تشنگي اش بحر و بر به خود لرزيد نه سبزه است كه هر سال مي دمد از خاك

زبان شود در و دشت از براي لعن يزيد نه گوهر است كه از ياد لعل تشنه ي او

ز غصه آب به حلق صدف گره گرديد نگشت از لب او كامياب، آب فرات

به خاك خواهد ازين غصه

روز و شب غلتيد نگريد ابر بهاران مگر به ياد حسين

ننوشد آب، گلستان مگر به لعن يزيد ز بس كه تشنه به خون است قاتل او را

كشيد تيغ و به هر سوي مي دود خورشيد نشسته در عرق خجلت است فصل بهار

كه بعد از او گل بي آبرو چرا خنديد ز قدر اوست كه طومار طول سجده ي ما

به حشر معتبر از خاك كربلا گرديد به دست ديده از آن داده اند سبحه ي اشك

كه ذكر واقعه ي كربلا كند جاويد به خاك ابر كرم لحظه لحظه بارد فيض

عذاب قاتل او رفته رفته باد مزيد اي ناله ز جا خيز كه شد ماه محرم

اي گريه فروريز كه شد نوبت ماتم تابان نه هلال است درين ماه ز گردون

بر سينه كشيده ست الف، قرص مه از غم يا شعله ي افروخته اي دل دل چرخ است

كز آه مصيبت زدگان گشته قدش خم يا آنكه خراشي ست به رخسار جهان را

در تعزيه ي اشرف ذريت آدم يا ناخن آغشته به خوني ست فلك را

از بس كه خراشيده زغم سينه ي عالم آتش همه را از تف اين شعله به جان است

دل گر همه سنگ است، ازين ماه كتان است زان ديده ي خود، سنگ پر از خون جگر كرد

كاين آتش محنت به دل سنگ اثر كرد در كان نه عقيق است كه از غصه يمن را

بي آبي كه آن تشنه لبان، خون به جگر كرد تا صورت اين واقعه را ديد، ندانم

چون آب، دگر با قدح آينه سر كرد نگسست ز هم، قافله ي اشك يتيمان

تا شاه شهيدان ز جهان عزم سفر كرد بحر از غم اين واقعه، يك چشم پرآب است

افلاك پراز آه، چو خرگاه حباب است نگذاشته

نم، در دل كس گريه ي خونين

اين موج فشرده ست كه گويند سراب است تا گل گل خون شهدا ريخته بر خاك

چشم گل ازين واقعه پراشك گلاب است از حسرت آن تشنه لب باديه ي غم

هر موج خراشي ست كه بر چهره ي آب است با چهره ي پرخون چو در آيد به صف حشر

زان شور ندانم كه كه را فكر حساب است خواهد كه رساند به جزا قاتل او را

زان اين همه با ابلق ايام شتاب است اي صبح جزا، سوخت دل خلق ازين غم

شايد تو برين داغ شوي پنبه ي مرهم شمشير نبود آن كه بر او خصم ز كين زد

بود آتش سوزنده كه بر خانه ي دين زد هر گرد كه برخاست از آن معركه، خود را

بر آينه ي خاطر جبريل امين زد باران نبود، كز غم لب تشنگي اش، بحر

خود را به فلك برد و ز حسرت به زمين زد پر ساخته اين غصه ز بس كوه گران را

تا همنفسي يافته، سر كرده فغان را آه اين چه عزايي ست كه هر شب فلك پير

در نيل كشد جامه زمين را و زمان را؟ بسته ست لب خنده بر ايام، ندانم

چون كرد صدف بهر گهر باز دهان را زان روز كه آن نخل قد از پاي در آمد

چون ديد چمن بر سر پا، سرو روان را؟

وحشي بافقي

كمال الدين يا شمس الدين محمد وحشي بافقي از شاعران بزرگ و نامدار قرن دهم هجري است. وي در آغاز جواني زادگاه خود بافق را ترك كرد و مدتي در يزد و سپس در كاشان اقامت گزيد. پس از آن به يزد بازگشت و تا آخر عمر، سال 991 ه.ق. در آنجا باقي ماند.

او براي گذران زندگي خود، فرمانرواي صاحب نفوذ و دادگر آن سامان و نيز برخي از بزرگان يزد و كرمان را مدح مي كرد.

وي مرتبه اي بلند در سخنوري و نوپردازي دارد و بيان عاشقانه و پرسوز و گدازش شهرت بسزايي يافت. ديوان او مشتمل بر انواع قالبهاي مختلف شعري است كه در آن ميان، مثنوي فرهاد و شيرين و پاره اي از تركيب بندها و غزلهاي او از زيبايي بسيار برخوردار است.

وحشي بافقي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. وحشي بافقي در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: روزيست اينكه حادثه كوس بلا زده ست

كوس بلا به معركه ي كربلا زده ست روزيست اينكه دست ستم، تيشه ي جفا

بر پاي گلبن چمن مصطفي زده ست روزيست اينكه بسته تتق آه اهل بيت

چتر سياه بر سر آل عبا زده ست روزيست اينكه خشك شد از تاب تشنگي

آن چشمه اي كه خنده بر آب بقا زده ست روزيست اينكه كشته ي بيداد كربلا

زانوي درد در حرم كبريا زده ست امروز آن عزاست كه چرهخ كبود پوش

بر نيل جامه خاصه پي اين عزا زده ست امروز ماتمي ست كه زهرا، گشاده موي

بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده ست يعني محرم آمد و روز ندامت است

روز ندامت چه، كه روز قيامت است روح القدس كه پيش لسان فرشته ها

از پيروان مرثيه خوانان كربلاست اين ماتم بزرگ نگنجد در اين جهان

آري در آن جهان دگر نيز اين عزاست كرده سياه حله ي نور، اين عزاي

كيست

خير النساء كه مردمك چشم مصطفاست؟ بنگر به نور چشم پيمبر چه مي كنند

اين چشم كوفيان چه بلا چشم بي حياست ياقوت تشنگي شكند، از چه گشت خشك

آن لب كه يك ترشح از او چشمه ي بقاست؟ بلبل اگر ز واقعه ي كربلا نگفت

گل را چه واقع است كه پيراهنش قباست؟ از پا فتاده است درخت سعادتي

كز بوستان دهر، چو او گلبني نخاست شاخ گلي شكست ز بستان مصطفي

كز رنگ و بو فتاد گلستان مصطفي اي كوفيان چه شد سخن بيعت حسين؟

وان نامه ها و آرزوي خدمت حسين؟ اي قوم بي حيا، چه شد آن شوق و اشتياق؟

آن جد و جهد در طلب حضرت حسين؟ از نامه هاي شوم شما، مسلم عقيل

با خويش كرد خوش الم فرقت حسين با خود هزار گونه مشقت قرار داد

اول يكي جدا شدن از صحبت حسين او را به دست اهل مشقت گذاشتيد

كو حرمت پيمبر و كو حرمت حسين؟ اي واي بر شما و به محرومي شما

افتد چو كار با نظر رحمت حسين ديوان حشر چون شود و آورد بتول

پرخون به پاي عرش خدا كسوت حسين حالي فتد كه پرده ز قهر خدا فتد

وز بيم لرزه بر بدن انبيا فتد ياري نماند و كار از اين و از آن گذشت

آه مخدرات حرم ز آسمان گذشت وا حسرتاي تعزيه داران اهل بيت

ني از مكان گذشت كه از لا مكان گذشت دست ستم قوي شد و بازوي كين گشاد

تيغ آنچنان براند كه از استخوان گذشت يا شاه انس و جان تويي آن كز براي تو

از صد هزار جان و جهان مي توان گذشت اي من شهيد رشك كسي كز وفاي تو

بنهاد پاي بر سر جان و ز جان گذشت جانها

فداي حر شهيد و عقيده اش

كآزاده وار از سر جان در جهان گذشت آن را كه رفت و سر به ره ذوالجناح باخت

اين پايمزد بس كه به سوي جنان گذشت وحشي كسي چه دغدغه دارد ز حشر و نشر

كش روز حشر با شهدا مي كنند حشر؟

وصال شيرازي

ميرزا محمد شفيع وصال شيرازي ملقب به ميرزا كوچك از بزرگترين شعراي اوايل دوره ي قاجار است كه در سال 1192 يا 1193 ه.ق. (در فارسنامه: 1197 ه.ق.) در شيراز به دنيا آمد. علوم متداول زمان را در نزد برخي دانشمندان همچون ميرزا ابوالقاسم سكوت فراگرفت و در هنر شاعري و خطاطي به ويژه خط نسخ مهارت و شهرت يافت.

ديوان وي كه به چاپ رسيده، شامل قصايد، غزليات و مثنويها و نيز مدايح و مراثي بسيار است. وصال در سال 1262 ه.ق. در شيراز درگذشت.

وصال شيرازي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. وصال شيرازي در اين ترجيع بند به استقبال ترچيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: اين جامه ي سياه فلك در عزاي كيست؟

وي جيب چاك گشته ي صبح از براي كيست؟ اين جوي خون، كه از مژه ي خلق جاري است

تا در مصيبت كه و در ماجراي كيست؟ اين آه شعله ور كه ز دلها رود به چرخ

ز اندوه دلگداز و غم جانگزاي كيست؟ خوني اگر نه دامن دلها گرفته است

اين لخت دل به دامن ما، خونبهاي كيست؟ گر نيست حشر و در غم خويش است هر

كسي

در آفرينش اين همه غوغا براي كيست؟ شد خلق مختلف ز چه با نوحه متفق؟

اينگونه جن و انس و ملك در عزاي كيست؟ هندو و گبر و مؤمن و ترسا به يك غمند

اين جان از جهان شده تا آشناي كيست؟ ذرات از طريق صدا ناله مي كنند

تا اين صدا ز ناله ي انده فزاي كيست؟ صاحب عزا كسي است كه دلهاست جاي او

دلهاي جز آنكه مونس دلهاست، جاي كيست؟ آري خداست در دل و صاحب عزا خداست

زان هر دلي به تعزيه ي شاه كربلاست اي از غم تو چشم فلك خون گريسته

خونين دلان از آن به تو افزون گريسته از ياد تشنه كامي تو رود گشته نيل

وز حسرت فرات تو جيحون گريسته تا لاله زار شد ز تو دامان كربلا

ابر بهار زار به هامون گريسته بلبل ز ياد آن تن صد چاك در فغان

قمري ز شوق آن قد موزون گريسته زان زخمها كه ديده تنت از سنان و تير

بر حالت تو چشم زره خون گريسته ما كيستيم و گريه ي ما؟ اي كه در غمت

ارواح قدس با دل محزون گريسته تنها همين نه اهل زمين در غم تواند

جبريل با ملايك گردون گريسته آبي بود بر آتش دوزخ هواي تو

اي خاك دوستان تو در كربلاي تو سال از هزار بيش و غمت يار جان هنوز

در ياد دوستان تو اين داستان هنوز گلگون كفن به خاك شد و از غمش ز خاك

گلگون كفن دمند گل و ارغوان هنوز پيراهني كه يوسف او را فروختند

هر كس طلب كنند ازين كاروان هنوز سرو اوفتاد و ريخت گل و ارغوان فسرد

خلقي سراغ مي كند اين بوستان هنوز زان كاروان گم شده در دشت كربلا

هر دم به

جستجوي، دو صد كاروان هنوز فاش ار فلك بدان تن بي سر گريستي

زان روز تا به دامن محشر گريستي ز اشك ستاره ديده ي گردون تهي شدي

بر وي به قدر زخم تنش گر گريستي كشتند و لافشان ز مسلماني! اي دريغ

آن را كه از غمش دل كافر گريستي چندان گريستي كه فتادي ز پاي و باز

يادش چو زان سر آمدي، از سر گريستي اي پيكرت به كوفه، سر انورت به شام

كم نيست دردهاي تو، گرييم بر كدام؟ بر بي كس ايستادن تو پيش روي خصم؟

يا بر خروش پردگيان تو در خيام؟ اين تعزيت به كعبه بگوييم يا حطيم؟

زين داوري به ركن بناليم يا مقام؟ لباس كهنه بپوشد زير پيرهنش

مگر برون نكشد خصم بد منش ز تنش لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور

تني نماند كه پوشند جامه يا كفنش نه جسم زاده ي زهرا چنان لگدكوب است

كزو توان به پدر برد بوي پيرهنش زمانه خاك چمن را به باد عدوان داد

تو در فغان كه چه شد ارغوان و ياسمنش؟ عيالش ار نه به همره درين سفر بودي

ازو خبري نرسيدي به مردم وطنش ز دستگاه سليمان، فلك نشان نگذاشت

به غير خاتمي، آن هم به دست اهرمنش به هر قدم كه سوي كارزار برمي داشت

نظر به جانب اطفال در به در مي داشت گهي به شوق وصال و گهي به درد فراق

وراي خوف و رجا حالتي دگر مي داشت نبود مانع راهش مگر حريم رسول

كز آنچه بر سر ايشان رود خبر مي داشت چه ذوق بود به جام شهادتش كه ز شوق

كشيد جام و به جام دگر نظر مي داشت چون تاج نيزه گشت سر تاجدارها

از خون كنار ماريه شد لاله زارها بس فرقها شكست

به تاراج تاجها

بس گوشها دريد پي گوشوارها بود از حجازيان يكي، از كوفيان هزار

از اين شمارها نگر انجام كارها از خون آل فاطمه شد خاك كربلا

چون دشت صيدگاه ز خون شكارها

وقار شيرازي

ميرزا احمد وقار شيرازي فرزند وصال شيرازي (1298 - 1233 ه. ق) در ادب و شعر صاحب نام بوده و همچون پدرش به كتابت و خوشنويسي اهتمام داشته است. وي همچنين از فقه و اصول و حكمت بهره داشته و رسالاتي به نظم و نثر در موضوعات مختلف نگاشته و قرآن كريم و برخي كتب مشهور را به خط نسخ كتابت كرده است.

از آثار اوست: انجمن دانش (به سبك گلستان سعدي)؛ روزمه خسروان پارسي (تاريخ ملوك عجم)؛ منظومه ي بهرام و بهروز بر وزن خسرو و شيرين نظامي.

وقار شيرازي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. وقار شيرازي در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است: اي دل بنال زار كه هنگام ماتم است

وز ديده اشك بار كه ماه محرم است هر جا كه بنگري، همه اوضاع انده است

هر سو كه بگذري، همه اسباب ماتم است از سينه بر سپهر، خروش پياپي است

وز ديده بر كنار، سرشك دمادم است اين خود چه ماجراست كه از گفتگوي آن

يك شهر در مصيبت و يك ملك در غم است؟ اين خون چه انده است كه اجر جزيل او

در كيش گبر و مسلم و ترسا، مسلم است؟ گويند

جاي غم نبود خلد و زين عزا

يك دل گمان مدار كه در خلد خرم است در اين عزا ز اشك پياپي مكن دريغ

كز ديده جاي اشك اگر خون رود كم است آدم در انده است در اين ماه و ناگزير

در انده است هر كه ز اولاد آدم است عالم اگر بود به تزلزل، بعيد نيست

كاين خود عزاي مايه ي ايجاد عالم است شد كشته آن كه حجت حق بد به روزگار

كاوضاع روزگار پريشان و درهم است سالار نشأتين و ضيابخش نيرين

سبط رسول و مظهر اسرار حق، حسين

وهاب بن سيد محمد علي

نهمين كليددار حرم آسماني امام حسين عليه السلام.

سيد وهاب در شانزده سالگي توليت حرم حسيني را عهده دار شد و به اين مقام والا افتخار يافت. صفحات درخشاني در تاريخ كربلا براي او ديده مي شود. وي دوازدهمين كليددار بارگاه امام حسين عليه السلام نيز بوده است.

وهابيان

گروهي از اهل سنت. در سال 1216 ه.ق. به كربلا حمله كردند و اين تهاجم ها، ده سال ادامه داشت. شهر را غارت و مردم را قتل عام كردند و قبر مطهر سيدالشهداء عليه السلام را خراب نمودند. يك بار هم «اميرمسعود» در سال 1225 با سپاهي متشكل از 20 هزار جنگجوي وهابي به نجف و از آنجا به كربلا تاختند. كه در نتيجه بسياري از زوار امام حسين عليه السلام را به شهادت رسانده و اموال ايشان را به غارت بردند.

واحظ بن ناعم

يكي از ده نفري بود كه با اسب بر بدن مطهر سيدالشهداء عليه السلام تاختند. ابوعمرو زاهد مي گويد: به اين ده نفر نگاه كرديم، همه زنازاده بودند.

مختار، اين گروه را دستگير كرد و دستور داد همه را به پشت بخوابانند و با ميخهاي آهني دست و پايشان را به زمين كوبيد و دستور داد اسبهايي با نعل آهنين، بر بدنهاي پليد آنان تاختند و آنقدر ادامه دادند تا به هلاكت رسيدند. سپس جسدهاي آنان را با آتش سوزانيد.

واعشي

شاعري از طايفه ي «حمدان» و از دشمنان اهل بيت عليهم السلام بود. پس از آنكه مختار دو تن از قتله ي اباعبدالله عليه السلام با نامهاي «شهم بن عبدالرحمن» و «ابي اسماء بن بشير قابضي» كه قاتلان بني هاشم بودند به قتل رساند، اين شاعر در مرثيي اين دو چنين سرود:

اي چشم بر جوانان عثمان گريه كن، چه، جواني از دودمان قبيله ي دهمان هرگز خاطره ي آن جوان زيبا و شيرين، كه همانند در شجاعت و مردي نداشت فراموش نمي شود.

وليد بن عتبه

وي هنگام به خلافت رسيدن يزيد بن معاويه فرماندار مدينه بود.

با مرگ معاويه در نيمه ي ماه رجب سال 60 هجري يزيد پسر وي به خلافت رسيد و بلافاصله طي نامه هايي كه به استانداران و فرمانداران در نقاط مختلف نوشت مرگ معاويه و جانشيني خويش را كه از دوران پدرش پيش بيني و از مردم براي او بيعت گرفته شده بود، به اطلاع آنان رسانيد و در ضمن ابقاي هر يك از آنان در پست خويش دستور گرفتن بيعت مجدد از مردم را به آنها صادر نمود و نامه اي نيز به وليد بن عتبه كه از طرف معاويه مقام استانداري مدينه را در اختيار داشت به همان مضمون نوشت، ولي در نامه ي كوچك ديگري نيز كه به همراه همان نامه به وي ارسال داشت در بيعت گرفتن از سه شخصيت معروف كه دوران معاويه حاضر به بيعت با يزيد نشده بودند، تأكيد نمود كه: «در بيعت گرفتن از حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير شدت عمل به خرج بده و در اين رابطه هيچ رخصت و فرصتي به آنان مده».

او در آن نامه، وليد را اينگونه از خبر مرگ معاويه

آگاه كرد و دستور داد: «اما بعد، از حسين و عبدالله بن عمر و ابن زبير بيعت بگير، و تا هنگامي كه بيعت نكردند دست از آنها برندار! والسلام».

وليد بن عتبه با رسيدن نامه در اول شب، مروان بن حكم استاندار سابق معاويه را خواست و با وي درباره ي نامه و فرمان يزيد مشاوره نمود و او پيشنهاد كرد كه هر چه زودتر اين چند نفر را به مجلس خود دعوت كن و تا خبر مرگ معاويه در شهر منتشر نشده است از آنان براي يزيد بيعت بگير. وليد در همين ساعت مأمور فرستاد تا اين عده را براي طرح يك موضوع مهم و حساس به پيش خود دعوت نمايد.

هنگامي كه پيك وليد، پيغام او را به امام عليه السلام و ابن زبير ابلاغ نمود آن دو با هم در مسجد پيامبر نشسته و به گفتگو مشغول بودند. ابن زبير از اين دعوت بي موقع و شبانه به هراس افتاد ولي امام قبل از ملاقات با وليد، موضوع را به ابن زبير توضيح داد و چنين فرمود: «من فكر مي كنم، طاغوت بني اميه به هلاكت رسيده و منظور از اين دعوت، بيعت گرفتن براي پسر اوست». و بنابر نقل كتاب «مثيرالأحزان»، امام عليه السلام در تأييد نظريه ي خويش اضافه نمود: زيرا من در خواب ديدم كه شعله هاي آتش از خانه ي معاويه بلند است و منبرش سرنگون گرديده است.

آنگاه امام عليه السلام به سي تن از ياران و نزديكترين افراد خاندانش دستور داد كه خود را مسلح كرده و به همراه آن حضرت حركت نمايند و در بيرون مجلس آماده باشند كه در صورت لزوم از آن حضرت دفاع كنند.

و همانطور كه امام عليه السلام پيش

بيني مي فرمود، وليد در ضمن اينكه مرگ معاويه را به اطلاع آن حضرت رسانيد، موضوع بيعت يزيد را مطرح نمود. امام در پاسخ وي فرمود: شخصيتي مانند من نبايد مخفيانه بيعت كند و تو نيز نبايد به چنين بيعتي راضي باشي و چون همه مردم مدينه را براي تجديد بيعت دعوت مي كني ما نيز در صورت تصميم در آن مجلس و به همراه و هماهنگ با ساير مسلمانان بيعت مي كنيم؛ يعني اين بيعت نه براي رضاي خدا بلكه براي جلب توجه مردم است كه در صورت وقوع بايد علني باشد نه مخفيانه. وليد گفتار امام را پذيرفت و در بيعت گرفتن در آن موقع شب اصراري از خود نشان نداد.

امام عليه السلام چون خواست از مجلس خارج گردد، مروان بن حكم نيز كه در آن مجلس حضور داشت، با ايما و اشاره اين نكته را به وليد تفهيم نمود كه اگر نتواني در اين موقع شب و مجلس خلوت از حسين بيعت بگيري ديگر نخواهي توانست او را وادار به بيعت كني مگر خونهاي زيادي بر زمين بريزد، پس چه بهتر كه او را در اين مجلس نگه داري تا بيعت كند و يا طبق دستور يزيد گردنش را بزني.

امام عليه السلام با مشاهده اين عكس العمل از مروان، او را مورد خطاب قرار داده و چنين فرمود: «اي پسر زرقا! تو مرا مي كشي يا وليد، دروغ مي گويي و گناه مي كني؟».

آنگاه خود وليد را مورد خطاب قرار داد و چنين فرمود: «اي امير! ماييم مي كني؟».

آنگاه خود وليد را مورد خطاب قرار داد و چنين فرمود: «اي امير! ماييم خاندان نبوت و معدن رسالت، خاندان ما است كه محل

آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خداست، خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نموده و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد. اما يزيد، اين مردي كه تو از من توقع بيعت با او را داري مردي است شرابخوار كه دستش به خون افراد بي گناه آلوده گرديده او شخصي است كه حريم دستورات الهي را درهم شكسته و علنا و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مي گردد. آيا رواست من با چنين فرد فاسدي بيعت كند.»

با سر و صدايي كه در مجلس وليد پديد آمد و با سخن درشتي كه امام عليه السلام مروان را مورد خطاب قرار داد، همراهان امام احساس خطر نموده و گروهي از آنان وارد مجلس گرديدند و پس از اين گفتگو كه اميد وليد را نسبت به بيعت كردن امام و هر گونه سازش در مورد پشنهاد وي به يأس و نااميدي مبدل مي كرد، امام عليه السلام مجلس را ترك نمود.

كساني كه سخنان امام حسين عليه السلام را با وليد بن عتبه را نقل كرده اند، گفته اند: صبح فرداي آن شب كه روز سوم شعبان سال 60 بود امام حسين عليه السلام به قصد مكه حركت كرد، و بقيه ماه شعبان و نيز ماههاي رمضان و شوال و ذي القعده را در آنجا ماند.

وليد بن عتبه

والي مدينه هنگام مرگ معاويه بود.يزيد نامه به او نوشت و ضمن خبر دادن مرگ معاويه، از او خواست كه از امام حسين «ع» بيعت بگيرد و اگر نپذيرفت، گردنش را بزند. بيعت گرفتن از حسين «ع» براي وليد دشوار بود و مي خواست با او عاقلانه و بدون خشونت رفتار كند.اما

با مشورتي كه با «مروان حكم» انجام داد، مروان موضع متزلزل وليد را به مسخره گرفت و بر آشفت و او را تحريك كرد كه شبانه امام را به دار الاماره احضار كند.سيد الشهدا «ع» شبانه به دار الاماره رفت.گفتگوهايي ميان امام و والي مدينه و وليد انجام گرفت و امام، بدون بيعت از آنجا خارج شد.[1] . پي نوشت ها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 250.

واعشي

شاعري از طايفه ي «حمدان» و از دشمنان اهل بيت عليهم السلام بود. پس از آنكه مختار دو تن از قتله ي اباعبدالله عليه السلام با نامهاي «شهم بن عبدالرحمن» و «ابي اسماء بن بشير قابضي» كه قاتلان بني هاشم بودند به قتل رساند، اين شاعر در مرثيي اين دو چنين سرود:

اي چشم بر جوانان عثمان گريه كن، چه، جواني از دودمان قبيله ي دهمان هرگز خاطره ي آن جوان زيبا و شيرين، كه همانند در شجاعت و مردي نداشت فراموش نمي شود.

وراد

وراد يكي از دوستان «عباد بن حصين»، از عمال مصعب بن زبير بود. «قباع» نماينده ي ابن زبير، نيرويي به فرماندهي «عباد بن حصين» و «قيس بن هيثم» براي مقابله با سپاه «مثني بن مخربة بن عبدي» كه از هم پيمانان مختار و خونخواهان حسين بن علي عليه السلام بود گسيل داشت. عمال ابن زبير از راه كوفه، حركت كردند و از منطقه ي «شوره زار» گذشتند و نزديك نيروهاي «مثني» مستقر شدند، مردم درهاي خانه ي خود را به روي آنان بستند و هيچ كس به ياري «عباد» نيامد، و حتي كسي كه از او سؤالي بكند در آن حوالي نبود، عباد فرياد زد: كسي از بني تميم اينجا نيست؟! سپس «عباد» توسط شخصي به نام «حنيفة الاعور» خانه ي «وراد» يكي از دوستان «عباد» را به او نشان داد. تا چشم «عباد» به «وراد» افتاد، شروع كرد بر سر او داد و فرياد زدن و ناسزا گفتن كه تو اينجايي و به سراغ من نمي آيي؟! «وراد» گفت: نمي دانم منظور شما چيست؟ چه كاري بايد بكنم؟ «عباد» گفت: زود باش اسلحه ات را بردار و سوار شو بيا! «وراد»، سلاح خود را برداشت و سوار شد و در كنار

عباد و نيروهايش ايستاد و در همان محل، مستقر شدند تا مثني و نيروهايش كه عازم كوفه بودند سر رسيدند. عباد به وراد گفت: با نيروهاي «قيس» همانجا باشيد تا من بروم و برگردم. عباد و نيروهايش، حركت كردند و از مسير «ذباحان» خود را به «كلاء» رساندند و از آن جا به «مدينة الرزق» آمدند. «مدينة الرزق» (محل نگهداري بيت المال) چهار در داشت، دري به سمت بصره و دري به طرف بازار «سركه فروشان» و دري به طرف مسجد و دري به سوي بازار «سمساران»، كه دري كوچك بود و باز مي شد. عباد و تعدادي از نيروهايش آنجا توقف كردند و نردباني آوردند و عباد، نردبان را كنار ديوار «مدينة الرزق» نهاد و به پشت بام رفت و حدود سه هزار نفر از افرادش همراه او به پشت بام «دارالرزق» رفتند، عباد به آنان گفت: شما همين جا، روي بام باشيد، وقتي صداي تكبير را شنيديد شما هم با صداي بلند تكبير بگوييد. عباد، با تعدادي از نيروها برگشت و سراغ «وراد» و «قيس» و نيروهايي كه آن جا مستقر بودند رفت و به «وراد» گفت با نيروها به «مثني» و ياران او حمله كن. «وراد» با نيروهاي تحت فرمانش به نيروهاي «مثني» حمله كردند و جنگ سختي بين آنان در گرفت و چهل نفر از ياران «مثني»، به شهادت رسيدند. سرانجام با پيروزي عمال ابن زبير و شكست «مثني» جنگ به پايان رسيد و سپاهيان ابن زبير به سوي بصره، به نزد «قباع» بازگشتند.

ورقاء بن عازب

از وقايع نگارهاي تاريخ عاشورا و از نيروهاي تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود.

وفا

از الفباي فرهنگ عاشورا «وفا» است و در قاموس شهداي كربلا جايگاه بلندي دارد. وفا به معناي عمل به پيمان و ايستادگي بر سر قول و عهد و عمل به وظايف انساني و اسلامي در قبال ديگري، بخصوص «امام» و از برترين خصلتها و نشانه جوانمردي، خداباوري، شرافت نفس و صدق و راستي است.به فرموده علي «ع»: «اشرف الخلايق الوفاء».[1] .

عاشورا، صحنه وفا از يك سو و بي وفايي از سوي ديگر بود.سيد الشهدا «ع» در مسير كوفه، پس از شنيدن خبر شهادت نماينده اش قيس بن مسهر، با خواندن آيه «رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» (احزاب/23).

مقام وفاي او را بر شمرد.شب عاشورا نيز، ياران خويش را صادقترين و با وفاترين ياران معرفي كرد (لا اعلم اصحابا اوفي و لا خيرا من اصحابي...).آنان نيز در چند نبوت، وقتي امام بيعت خويش را برداشت و از آنان خواست كه بروند، يكصدا اعلام وفاداري كردند و امام خويش را تنها نگذاشتند.عباس بن علي «ع» امان نامه دشمن را رد كرد و برادر را تنها نگذاشت.روز عاشورا نيز با لب تشنه به فرات رفت، اما با ياد عطش سيد الشهدا و اطفال، آب ننوشيد.

بر خلاف جمعي از كوفيان كه بي وفايي كردند و پس از نامه نوشتن و دعوت كردن، به جنگ آن حضرت آمدند، عده اي هم جان بر سر پيمان باختند و فداي حسين «ع» شدند: و علي الارواح التي حلت بفنائك...»[2] امام حسين «ع» در خطبه هاي طول راه و روز عاشورا به

«غدر»، «خذلان»، «نقض عهد» «خلع بيعت»، «نكث» «غرور»، و... كوفيان اشاره كرده، آنان را بر نقض بيعت و پيمان شكني نكوهش كرده است.

سيد الشهدا «ع»، خود بر پيمان خويش با خدا وفا كرد.در زيارتنامه او به تعبيراتي همچون «اشهد انك قد بلغت و نصحت و وفيت و اوفيت»[3] بر مي خوريم.از زيارتنامه حضرت عباس «ع» نيز مي خوانيم: «و اشهد انك... ممن وفي ببيعته و استجاب له دعوته و اطاع ولاة امره...»[4] و عاشورائيان ميثاق با خون شهدا مي بندند كه راه و پيامشان را فراموش نكنند. مبادا عهد خود را واگذاريم

امام خويش را تنها گذاريم ------------

پي نوشتها :

[1] غرر الحكم.

[2] زيارت عاشورا، مفاتيح الجنان، ص 458.

[3] زيارت مطلقه امام حسين، مفاتيح الجنان، ص 423.

[4] مفاتيح الجنان، ص 435.

وقف

در اصطلاح شرعي عبارت است از «تحبيس مال و تسبيل منفعت و ثمره»، يعني منافع زمين، ملك يا وسيله اي را به خاطر خدا براي مقصود معيني و استفاده خاصي اختصاص دهند و با نگهداشتن دائمي اصل مال، بهره وري از منافع آن در جهت خيرات و خدمات صرف شود و نوعي كمك رساني و خير انديشي نسبت به مردم است، با انگيزه هاي ديني. چنين مال يا زمين يا جنسي را «موقوفه» مي نامند.منافع و استفاده از موقوفات، بايد طبق وقفنامه و نظر واقف انجام گيرد و تخلف از آن گناه و خيانت است.وقف، نوعي صدقه جاريه است كه براي دراز مدت، عموم مردم از آن بهره مند مي شوند و حتي پس از فوت واقف نيز، ثواب آن به روح او مي رسد.همواره افراد متمكن براي باقي گذاشتن خيرات، اقدام به وقف مي كردند و از همين رهگذر، مساجد، مدارس، تكيه ها، آب انبارها، كتابها،

كتابخانه ها، بيمارستانها و امور خيريه بسيار پديد مي آمد. براي اداره موقوفه هايي كه وقف مساجد، مدارس، حرمها، زيارتگاهها و اقشار خاصي شده، تشكيلات اداري پيدا شد تا آنها در مورد خود صرف شود و از حيف و ميل و سوء استفاده جلوگيري گردد.[1] .

علاقه مندان به اهل بيت و ائمه، بويژه محبان سيد الشهدا «ع»، مال و املاك بسياري را در طول تاريخ بر اساس اين سنت حسنه، وقف ابا عبدالله «ع» كرده اند كه در آمد حاصله از اين املاك، صرف امام حسين «ع» و برپايي مجالس عزاي حسيني، نوحه خواني، بنا و تعميرحرمها و بقاع متبركه، زوار و خدام آن حضرت، كمك به بينوايان و اطعام مستمندان و محرومان مي شود.موقوفات امام حسين «ع»، بودجه مردمي عظيمي است كه هميشه و همه جا پشتوانه زنده نگهداشتن نام و ياد عاشورا و اهل بيت «ع» بوده است.به بركت مجالس حسيني و تبليغات ديني كه در آنها مي شود، اسلام و احكام الهي زنده مي ماند و جانبازيها و ايثارگريهاي حسين بن علي «ع» و يارانش، به مردم درس عزت و آزادگي مي دهد.اين گونه وقفها، كه با صدق نيت و خلوص و اعتقادي پاك انجام مي گيرد و تامين كننده هزينه بسياري از مراسم و سنتهاي ديني است، هم روحيه ياريگري و مردم دوستي و حب اهل بيت را تقويت مي كند و هم نشانه خلوص و عشق به خاندان پيامبر «ص» است و هميشه ارزش و داست خاصي داشته است.وقف، گاهي در حال حيات اشخاص انجام مي گيرد، گاهي وصيت مي كنند كه پس از فوتشان بخشي از مال، صرف عزاداري امام حسين «ع» يا امور خيريه ديگر شود.مبناي چنين كار خيري، احاديثي است كه

تشويق به انجام كارهايي مي كند كه سود آن به مردم مي رسد.از قبيل: «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الامن ثلاث: صدقة جارية، و علم ينتفع به او ولد صالح يدعو له»[2] وقتي آدمي زاده بميرد، عملش هم قطع مي شود مگر از سه راه: صدقه جاريه، علمي كه از آن سود برند و فرزند صالحي كه براي او دعا كند. و همين فرهنگ، سبب پديدآمدن مدرسه هاي عظيم و كتابخانه هاي غني و مساجد و حسينيه ها و مراسم پر شكوه گشته است.در آنچه به موقوفات ابا عبدالله «ع» و عاشورا مربوط مي شود، نكات جالبي وجود دارد كه مشاركت مردمي را در هزينه اقامه مجالس عزا براي آن حضرت مي رساند.در برخي وقفنامه ها مثلا در آمد املاكي در كاشان وقف شده است «براي تعزيه حضرت خامس آل عبا... كه همه ساله به مصرف تعزيه داري آن سرور رسيده شود، از پول روضه خوان و آش و حلوا و تنباكو و قهوه و چاي به هر نحو كه صلاح دانند...».[3] .

وقف در موارد غير ملكي و مالي هم به كار مي رود، مثل اينكه كسي خود را وقف اسلام مي كند، عمر خود را وقف تبليغ مي كند ، قلم خود را وقف نشر حقايق ديني مي كند. -------------------

پي نوشتها :

[1] در زمينه وقف ر.ك: «مقدمه اي بر فرهنگ وقف».ابو سعيد احمد بن سلمان، «تاريخچه وقف در اسلام»، محمودشهابي، سلسله گزارشهاي «نگاهي به جايگاه وقف در جامعه ما»، روزنامه كيهان، 10 اسفند 72، به بعد، «وقف» ميراث جاويدان»، فصلنامه سازمان اوقاف و امور خيريه.

[2] نهج الفصاحه، ص 46.

[3] وقف، ميراث جاويدان (مجله)، شماره 6، ص 142.

ه

هاني بن عروه مرادي

از پيشگامان شهادت

در نهضت حسيني بود كه پيش از مسلم بن عقيل به شهادت رسيد. «هاني، از صحابه پيامبر بود و آن حضرت را ديده و با وي مصاحب داشت.بزرگ قبيله «مراد» بود و در كوفه مي زيست.در ركاب امير المؤمنين «ع»، نيز در سه جنگ جمل، صفين و نهروان شركت داشت.در حركت انقلابي حجر بن عدي بر ضد زياد بن ابيه، از اركان مهم به شمار مي رفت.پس از آنكه «ابن زياد» بعنوان والي جديد كوفه به اين شهر آمد، مسلم بن عقيل، پس از آنكه هزاران نفر با وي بيعت كرده بودند، خانه هاني را مقر پنهاني خويش قرار داد.چون براي والي روشن شد كه در نهضت مسلم، هاني از زمينه سازان و چهره هاي مؤثر است، او را دستگير، زنداني و شهيد كرد.»[1] .

هاني در كوفه، موقعيت ويژه اي داشت.چندين هزار مرد مسلح و سلاح بر دوش، زير فرمان داشت و از بزرگان و اشراف اين شهر محسوب مي شد.[2] حتي ابن زياد كه والي بصره و كوفه بود، به وي احترام مي گذاشت و در كوفه به عيادت هاني آمد.ولي چون هاني به مسلم بن عقيل پناه داده بود و حاضر نشد او را تسليم ابن زياد كند، مورد غضب قرار گرفت و توهين و شكنجه و سپس شهيد شد.[3] هاني را پس از دستگيري و گفتگوهاي تندي كه با ابن زياد داشت، دست بسته به بازار گوسفند فروشان برده و كشتند. قاتلش «رشيد تركي»، غلام ابن زياد بود.شهادت او روز ترويه (هشتم ذيحجه سال 60) بود. درباره وي، عبدالله بن زبير اسدي اشعاري گفته كه مطلع آن چنين است: اذا كنت لا تدرين ما الموت فانظري

الي هاني بالسوق و

ابن عقيل[4] . هاني، هنگام شهادت، 83 و به قولي 90 سال داشت.روزي به شهادت رسيد كه امام حسين «ع» از مكه به طرف كوفه حركت كرد.قبر او در كوفه پشت قبر مسلم بن عقيل مشهور است و زيارتگاه اهل ولاست.در مفاتيح الجنان و كتب زيارت، زيارتنامه اي براي آن شهيد ذكر شده است (سلام الله العظيم و صلواته عليك ياهاني بن عروة...)[5] . --------------

پي نوشتها :

[1] انصار الحسين، ص 108.

[2] سفينة البحار، ج 2، ص 723.

[3] الاعلام، زركلي، ج 8، ص 68.

[4] الحسين في طريقه الي الشهاده، ص 71.

[5] بحار الانوار، ج 100، ص 429.

هاني بن هاني سبعي

قاصدي كه يكي از نامه هاي حسين بن علي «ع» را خطاب به مردم كوفه به آن ديار برد. همراه او در اين ماموريت، سعيد بن عبدالله حنفي بود.اين دو آخرين فرستاده هاي امام بودند. نامه اي كه امام توسط آنان فرستاد، چنين شروع مي شد: «من الحسين بن علي الي الملا من المؤمنين و المسلمين...»[1] .

--------

پي نوشتها :

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 165.

هفهاف بن مهند راسبي

از شهداي كربلاست.مردي دلير و تكسوار از شيعيان بصره و از ياران علي «ع» درجنگهاي سه گانه جمل، صفين و نهروان بود و در جنگ صفين، حضرت او را امير طايفه ازد قرار داد.پس از شهادت امير المؤمنين، از ياران امام مجتبي «ع» بود، سپس به حسين «ع» پيوست. وقتي خبر حركت امام را به سوي كوفه شنيد، از بصره به سوي كربلا حركت كرد. وقتي رسيد كه حادثه پايان يافته بود و با تيغ بر افراد سپاه عمر سعد حمله كرد.عده اي را كشت و خود به شهادت رسيد.[1] .

---------

پي نوشتها :

[1] تنقيح المقال، مامقاني، ج 3، ص 303، عنصر شجاعت، ج 3، ص 175.

هابن بن هاني سبعي

وي و سعيد بن عبدالله حنفي آخرين سفيراني بودند كه امام حسين عليه السلام نامه اي خطاب به مردم كوفه نوشت و به دست آنان سپرد.

هاني بن عروه ي مرادي

«هاني بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد يغوث بن مخدش بن حصر بن غنم بن مالك بن عوف بن منبه بن غطيف بن مراد بن مذحج، ابويحيي مذحجي مرادي غطيفي».

هاني ساكن كوفه، و هنگام شهادت نود سال داشته است، و روز هشتم ذي الحجه سال شصت هجري به دست رشيد غلام ابن زياد در بازار گوسفند فروشان كوفه به دليل حمايت و پناه دادن به مسلم بن عقيل عليه السلام به شهادت رسيد.

هاني پسري به نام يحيي داشته كه مادرش رويحه دختر عمرو بن حجاج زبيدي بوده است. عمرو مرد ضعيف النفسي بوده و در دستگيري هاني نقش مؤثري داشته و به خاطر وعده وعيدهاي ابن زياد، خيانت بزرگي نسبت به هاني مرتكب شد.

برخي از مورخين عمرو را داماد هاني نوشته اند، ولي طبري روعه را خواهر عمرو، همسر هاني مي داند. و احتمالا از فرماندهان لشگر عمر سعد بوده است.

موقعيت سياسي اجتماعي و سوابق و فضايل هاني بسيار قابل توجه مي باشد:

ايشان از اصحاب حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام و حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام و از اعيان شيعه بوده است. در فضيلت هاني همين بس كه داراي زيارت مخصوصي است كه قسمتي از آن به شرح ذيل نقل شده:

«سلام الله العظيم و صلواته عليك يا هاني بن عروة السلام عليك ايها العبد الصالح الناصح لله و لرسوله و لاميرالمؤمنين و الحسن و الحسين عليهم السلام...»

او از رهبران بزرگ يمن بوده

و در كوفه نيز مقامي ارجمند داشت. و در جنگهاي جمل، صفين، و نهروان شركت كرده و يكي از اركان قدرتمند حركت حجر بن عدي كندي عليه زياد بن ابيه به حساب مي آمد.

هاني شخصا فرماندهي سي هزار نفر نيروي مسلح را به عهده داشت.مسعودي مي نويسد:

هاني چنان بود كه چهار هزار مرد زره پوش سواره و هشت هزار نفر مرد نظامي با او حركت مي كرد و هر گاه قبايل هم پيمان را دعوت مي كرد سي هزار نفر مرد زره پوش داشت.

ولي افسوس هنگامي كه او را به سوي قتلگاه مي بردند، هر چه از اين همه مردان جنگي خود استمداد مي طلبيد كسي اجابت نكرده و به دست رشيد غلام ابن زياد به شهادت رسيد. و حضرت علي عليه السلام در اخبار غيبيه خود به نحوه شهادت هاني اشاره كرده بود.

شهادت او در روز ترويه (هشتم ذيحجه سال 60) بود.

هر چند او در كربلا به شهادت نرسيده ولي در شرافت و عظمت مانند آنان مي باشد، چرا كه حاضر به كشته شدن در راه خدا شد. ولي مسلم بن عقيل را تحويل ابن زياد نداد. و در اين راه مقدس خانه خود را مقر فرماندهي و مديريت حركت مسلم عليه السلام قرار داده بود.

قابل ذكر است كه هاني از آنچنان موقعيت اجتماعي برخوردار بود كه ابن زياد براي تحكيم موقعيت خود هم كه شده به عيادت او رفته بود و همانجا كه شريك بن اعور استاندار سابق خراسان طرح اعدام ابن زياد را به مسلم عليه السلام و هاني پيشنهاد كرد ولي آنان به دلايل اخلاقي اجرا نكردند.

«شريك بن اعور استاندار خراسان در زمان معاويه بود كه ظاهرا با بني اميه بود ولي باطنا به بني هاشم ارادت داشت.

او يك سياستمدار محسوب مي شد و در حركت مسلم بن عقيل عليه السلام سعي در پيروزي مسلم عليه السلام داشت و معتقد به دفع افسد به فاسد بوده و مي گفت: ابن زياد را مخفيانه در خانه هاني به قتل برسانيد تا جلوي آن همه ظلم را كه بعدها با پيروزي ابن زياد پيش خواهد آمد بگيريم ولي هاني و مسلم عليه السلام به دلايل اخلاقي نكردند. شريك قبل از شكست مسلم عليه السلام فوت كرد و ابن زياد بر جنازه او نماز خواند، بعدها كه ابن زياد بر نقشه قتلش توسط شريك آگاه شد، گفت:

اگر سابقه دوستي من با شريك در ميان نبود جسد او را از قبر بيرون كشيده و آتش مي زدم.

شريك به همراه عمار ياسر در جنگ صفين جهاد كرده بود.

به هر تقدير مسلم بن عقيل عليه السلام روز دوم ورود ابن زياد، خانه مختار را ترك كرد و به منزل هاني بن عروة مرادي رييس قبيله مذحج رفت و آنجا را براي خود بهترين پناهگاه دانست.

وقتي كه عبيدالله بن زياد به كوفه وارد شد و مستقر گرديد، اجازه داد تا كوفيان، به خانه او وارد شوند و ورودش را خير مقدم گويند. از طرفي هاني بن عروه كه مسلم در خانه اش بود براي اينكه از رفتن به ديدن عبيدالله واهمه داشت خود را به مريضي زده و از خانه خارج نشد.

عبيدالله بن زياد كه در مكر و حيله در دهر مانندش نزاييده، وقتي متوجه شد هاني به ديدنش نيامده است و ضمنا مي دانست هاني را نمي تواند جلب نمايد در صدد برآمد هاني را به مكر و نزد خود بكشاند و بين او و مسلم را جدايي افكند و از اين رهگذر شكستي

به اركان لشگر مسلم وارد كند، باري عبيدالله بن زياد موقعي كه محمد بن اشعث دوست هاني و عمرو بن حجاج پدر زنش و اسماء ابن خارجه برادرزاده هاني در مجلس حضور داشتند اظهار داشت: هاني به ديدن من نيامده است؟ آن سه نفر گفتند: شنيده ايم مريض مي باشد! عبيدالله: اگر بدانم مريض است به عيادتش خواهم رفت ولي گفته اند كسالتش برطرف شده و روزها را روي سكوي در خانه اش مي نشيند، بنابراين شما او را نصيحت كنيد كه به ديدن من بيايد؛ چون نبايد شخص بزرگي مانند هاني با من قطع رابطه كند.

بالاخره آن سه نفر براي آوردن هاني حركت نمودند، وقتي وارد منزل هاني شدند، هاني به آنها خوش آمد گفت و آنها را احترام نمود. آن سه نفر داخل خانه شده پس از چند دقيقه رو به هاني نموده و به او گفتند: بفرماييد به ديدن امير عبيدالله بن زياد برويم! هاني گفت: من به ديدن او نخواهم رفت چونكه مسلم در خانه من است و صلاح نيست به چنين كاري اقدام نمايم. آنها جواب دادند: ما صلاح مي دانيم جهت گم كردن راه و حفظ مسلم هم كه شده حركت كني و به ديدن او برويم. بالاخره هاني را حركت داده و به طرف دارالاماره رهسپارش ساختند. هاني در بين راه به اسماء خارجه مي گفت من بسيار از عبيدالله مي ترسم! او گفت: نه ابن زياد با تو بر سر دوستي مي باشد و مرتبا احوالت را مي پرسد. اين چند نفر در حالي كه گفتگو مي كردند به دارالاماره رسيدند. وقتي وارد شدند شريح قاضي نزد ابن زياد بود. همين كه چشمش به هاني افتاد زير لب اين سخنان را

تكرار مي كرد: با پاي خود به سوي گور آمده است!

آنها وارد شدند و سلام كردند.

- و عليكم السلام بسيار خوش آمديد بفرماييد!

سپس رو به طرف هاني نموده گفت:

چرا به ديدن ما نيامدي؟

- قدري كسالت داشتم.

- مسلم كجاست؟

- مسلم؟ من از او خبر ندارم!

- او را كجا مخفي كرده اي!

- من او را مخفي نكرده ام!

ابن زياد معقل را صدا زد و معقل فورا آمد و در مقابل ايستاد.

- معقل! مسلم كجا بود؟

- قربان در خانه هاني بود و با دست به هاني اشاره نمود.

- در كدام اتاق؟

معقل نشاني اتاق مسلم را داد.

- چه كسي به ديدن او مي آمد؟

- شيعيان ابوتراب مرتبا در رفت و آمد بودند و مشغول تجهيز نيرو مي باشند.

هاني دانست كه ديگر انكار فايده ندارد زيرا معقل را شناخت كه آمده بود و بيعت كرده بود.

اينجا بود كه از راه ديگري وارد شد و به عبيدالله گفت به خدا قسم من مسلم را به خانه نياورده ام و او خودش آمده و من نتوانستم كسي را كه به عنوان مهمان به خانه ام مي آيد راه ندهم اكنون اجازه بده تا رفته او را از خانه بيرون كنم و به نزد تو آيم و اگر فكر مي كني اين كار را نخواهم كرد و نخواهم برگشت حاضرم ضامن بسپارم.

- خير، تا او را تحويل ندهي دست از تو برنخواهم داشت!

- هرگز! هرگز مهمان خود را به تو نخواهم داد تا او را بكشي!

- اگر او را تحويل ندهي گردنت را خواهم زد!

- تو نمي تواني اقدام به قتل من كني زيرا اگر طايفه مذحج چنين انديشه اي را بدانند با شمشيرهاي كشيده به تو حمله خواهند نمود!

مسلم بن عمرو باهلي كه يكي

از اطرافيان ابن زياد بود دست هاني را گرفت و رو به ابن زياد كرده و گفت: امير اجازه بده من چند كلمه با او صحبت كنم!

سپس هاني را به گوشه اي برد كه ابن زياد آنها را مي ديد و هر گاه بلند صحبت مي كردند مي شنيد، آنگاه رو به هاني نموده او را نصيحت كرد:

«برادر خود را به كشتن مده، بين يزيد و مسلم بن عقيل و ابن زياد خويشي برقرار است، اينها همه از قريش مي باشند، هر گاه تو مسلم را تسليم ابن زياد كني او را نخواهد كشت؛ بنابراين معرفي كردن مسلم اشكال ندارد، او را تحويل داده خود را راحت كن!»

هاني گفت: محال است من مهمان خود را تحويل دهم. چنين خيانتي كه ننگ آن تا ابد از دامن خانواده من پاك نخواهد شد، مرتكب نمي شوم.

وقتي سخن آنها به اينجا رسيد و ابن زياد كه كاملا متوجه بود دانست هاني تسليم امر او نخواهد شد، دستور داد او را جلو آوردند و با چوبي كه در دست داشت چنان بر بيني و صورت او زد كه خون جاري شد و بر لبان و محاسن هاني ريخت، ابن زياد اينقدر او را زد كه آن چوب شكست.

هاني دست برد و شمشير يك نفر را از كمرش كشيد و حمله اي به ابن زياد كرد ولي آن مردان متملق و چاپلوس هاني را گرفته و نگذاشتند شمشير به ابن زياد برسد. سپس دستور داد هاني را در حالتي كه خون از صورتش جاري بود به زندان بردند.

در كتاب ارشاد شيخ مفيد عليه الرحمه مي نويسد: عمرو ابن الحجاج وقتي ديد عبيدالله با هاني آن معامله را نمود ناراحت شد و آمد طايفه ي مذحج را خبر كرد

و با شمشيرهاي كشيده اطراف قصر دارالاماره اجتماع نمودند و خود عمرو پيشاپيش جمعيت فرياد زد: من عمرو بن الحجاج و اين طايفه مذحج است. ما بخونخواهي سرور خود هاني ابن عروه كه بي گناه كشته شده است آمده ايم. و طايفه ي مذحج فرياد مي كردند ما بخونخواهي مولاي خود هاني بن عروه آمده ايم.

ابن زياد كه خوب مردم كوفه و مخصوصا طايفه مذحج را مي شناخت و مي دانست كه تا چه اندازه بي اراده و نادان هستند شريح قاضي را فرستاد و چنين دستور داد:

برو هاني را ديدار كن و خبر زنده بودن او را به مردم بده تا ساكت شوند. شريح به زندان رفته و هاني را ملاقات نمود. شريح ديد خون از صورت هاني جاري است و همي گويد كجايند طايفه مذحج كه مرا از چنگ اين نانجيب نجات بدهند!

شريح ميان جمعيت آمده ندا در داد:

من هاني را مشاهده كرده ام او نمرده است بلكه زنده و با خود صحبت مي نمايد.

وقتي شريح اين مطالب را عنوان نمود مردم همه گفتند الحمدالله و متفرق شدند و پي كار خود رفتند.

هاني با اينكه از اشراف جليل القدر كوفه و از بزرگان صاحب نفوذ، و داراي موقعيت بالاي اقتصادي، سياسي و نظامي بود و مي دانست پناه دادن به مسلم، در شرايط و احوال آن روز، خطرات زيادي دارد ولي با اين حال جواب رد به مسلم عليه السلام نداد، و خود را آماده جهاد و شهادت كرد و سرانجام به دست رشيد تركي، غلام ابن زياد، به شهادت رسيد و سرهاي مبارك مسلم عليه السلام و هاني را ابن زياد به وسيله زبير تميمي و هاني وادعي نزد يزيد بن معاويه فرستاد.

وقتي كه خبر شهادت مسلم و هاني به

امام حسين عليه السلام رسيد، چندين مرتبه از خداي تعالي بر آنها طلب رحمت كرد.

قابل ذكر است كه در آن شرايط خطرناك كوفه افرادي مثل مختار براي اين كه خود را از دست ابن زياد حفظ كنند و بتوانند كمكهاي خود را به مسلم ادامه دهند از شهر خارج شده و به روستاي (لقفا) و نقاط ديگر پناه بردند.و متأسفانه مقر مسلم عليه السلام و همكاري هاني با مسلم بن عقيل عليه السلام را ابن زياد بوسيله غلام زيرك و مكار خويش به نام معقل، كشف كرده و سه هزار درهم جايزه هم به او داد.

قبر هاني در كوفه پشت قبر مسلم بن عقيل عليه السلام مشهور است.

هاني و پدرش عروة بر حسب تصريح مصادري چون اسدالغابه و الاستيعاب از صحابه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشند. ابن عساكر در تاريخ شام گويد: هاني علاوه بر اينكه پدرش از صحابه بود خود شخصي معزز و شجاع و با نفوذ بود، در جنگهاي صفين و جمل و نهروان در ركاب علي عليه السلام به جهاد مي پرداخت. در سلام و سپاس روز عاشورا - ابي عبدالله - بعد از نام مسلم نام هاني بن عروة را ذكر فرموده است.

هفهاف بن مهند راسبي بصري

آخرين شهيد واقعه ي جانسوز دشت كربلا.

راسب تيره اي از قبيله ازد است: «راسب بن جدعان بن مالك بن نصر بن ازد بن الغوث». اكثريت طايفه راسب ساكن بصره بوده اند.

هفهاف بن المهند راسبي بصري، براي ياري امام حسين عليه السلام از بصره به سوي كربلا حركت كرد ولي از آنجايي كه دير رسيد، موفق به ياري امام عليه السلام نشد.

او شيعه اي شجاع، سواركار، و مخلص در ولايت اهل بيت عليهم السلام از اصحاب علي عليه السلام و مشهور در

غزوات و جنگها بوده است. او در جنگ صفين از سوي حضرت علي عليه السلام به فرماندهي ازديان بصره منصوب شده و بعد از حضرت علي عليه السلام از اصحاب امام حسن عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام محسوب مي شده. همين كه خبر حركت امام عليه السلام را از مكه به سوي كربلا شنيد، خود را به كربلا رسانيد، اما زماني رسيد كه حضرت امام حسين عليه السلام و اصحابش به شهادت رسيده بودند و خيام آن حضرت در حال سوختن بود.

آنگاه هفهاف شمشير كشيده چون شير بيشه به جنگ با لشكر ابن سعد پرداخت و جمع كثيري از دشمن را به هلاكت رسانيد و خود نيز به شدت خون آلود و مجروح گشت تا اين كه جمعي از دشمن او را محاصره كرده و به شهادت رسانيدند. و ظاهرا هنگام شهادت بيش از پنجاه سال داشته است.

از پاكان و نيكان و از شيعيان و شجاعان بصره و از ياران ابي عبدالله است. او زماني به كربلا مي رسد كه مي فهمد ابي عبدالله را شهيد نمودند ولي در آغاز خود را به عنوان هوادار حسين عليه السلام معرفي نمي نمايد - فقط از لشكريان پرسيد آيا حسين جنگ نمود و شهيد شد؟ پاسخ دادند: بلي، او و اصحابش هرگز تسليم نشدند بلكه سخت جنگيدند تا آخرين نفس و شهيد شدند. گفت: حال كه چنين است پس آماده نبرد باشيد كه من نيز از حسينيانم و به سوي دشمن حمله برد و جمعي را كشت و گروهي را مجروح نمود و سرانجام در نزديكي غروب عاشورا شهيد گرديد.

هفهاف آخرين شهيد صحنه كربلا و عاشوراي حسيني است. هفهاف در جنگ صفين از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام سردار قبيله

ازد بود واز رجزهاي او در كربلاست: يا ايها الجند المجند

اني انا الهفهاف بن مهند احمي عيالات محمد صلي الله عليه و آله و سلم

«اي سپاهيان تنظيم يافته و مجهز! من هفهاف فرزند مهندم كه از اهل بيت و عترت محمد صلي الله عليه و آله و سلم حمايت مي كنم».

هلال بن نافع

از شهداي كربلاست. او همان «نافع بن هلال» است.

هيئت

نوعي تشكل مذهبي، بر محور عزاداري براي سيد الشهدا و ائمه عليهم السلام. مجموعه هايي از مردم هر محله، در شهرها يا روستاها كه براي سوگواري و روضه خواني نسبت به امام حسين «ع» بويژه در ايام عاشورا تشكيل مي شود.هيئت، سنتي ديرپا و مردمي است و با بودجه علاقه مندان به امام حسين «ع» تشكيل مي يابد.در طول سال هم فعاليت مي كند و جلسات هيئت برگزار مي گردد.اما روز عاشورا، براي سينه زني و عزاداري از حسينيه يا محله بيرون مي آيند و به حرمها و امامزاده ها و تكيه ها مي روند.هر هيئت، نام خاص و پرچم و علامت ويژه دارد.هيئتهاي عزاداري، گاهي متوسلين به يكي از ائمه يا شهداي كربلا هستند.هيئت، كه نوعي سوگواري گروهي است، در قديم هم رايج بوده و شيعيان بصورت جمعي نوحه خوان و با تشكيلات طعام، به زيارت قبر حسين «ع» مي رفتند.امام صادق «ع» به فائد حناط كه خبر اينگونه زيارتهاي جمعي را باز مي گفت، فرمود: هر كس قبر حسين «ع» را زيارت كند، در حالي كه به حق او آشنا باشد، خداوند، گناهان گذشته و آينده او را مي آمرزد.[1] تأسيس هيئت و ترويج اين فرهنگ، يكي از راههاي موفق در جذب جوانان و مردم به عزاداري و عاملي براي ارتباط قلبي با اهل بيت است. ----------------

پي نوشت ها :

[1] بحار الانوار، ج 101، ص 25.

هاني بن ثبيت حضرمي

وي يكي از راويان وقايع عاشوراست. جريان ديدار «ابن سعد» با امام حسين عليه السلام، ميان دو سپاه پس از فرود در كربلا و پيش از روز عاشورا، از او روايت شده است.

«ابومخنف» اين خبر را بدينگونه از او روايت مي كند: حدثني ابوجناب عن هاني... و كان قد شهد قتل الحسين عليه السلام.

«ابوجناب»، از

«هاني»... كه شاهد شهادت حسين عليه السلام بوده است، به من اينگونه روايت كرد...

نامبرده در به شهادت رسانيدن «عبدالله بن عمير كلبي» كه دومين قرباني از ياران حسين عليه السلام بود، نيز شركت داشت.

و نيز همين عنصر گمراه، قاتل دو تن از فرزندان اميرمؤمنان به نام عبدالله و جعفر، و قاتل نوجوان ديگري از خاندان حسين عليه السلام و نيز قاتل عبدالله بن حسن مي باشد كه مادرش بانو «رباب» دختر بافضيلت «امرء القيس» بود.

يكي از ده نفري بود كه پس از شهادت سيدالشهداء، بر پيكر مطهر آن حضرت اسب تاختند. ابوعمرو مي گويد: به اين ده نفر نگاه كرديم، همه زنازاده بودند.

وي قاتل جناب عبدالله بن علي ابيطالب عليه السلام است. آن ملعون در روز عاشورا اين جوان را كه برادر حضرت قمر بني هاشم بود به شهادت رساند.

همچنين يكي از قاتلين جناب «جعفر بن علي بن ابيطالب عليه السلام است. به قولي وي قاتل جناب «محمد بن ابي سعيد بن عقيل» نيز بوده است.

مختار، اين گروه را دستگير كرد و دستور داد همه را به پشت بخوابانند و با ميخهاي آهني دست و پايشان را به زمين كوبيد و دستور داد اسبهايي با نعل آهنين، بر بدنهاي پليد آنان تاختند و آنقدر ادامه دادند تا به هلاكت رسيدند. سپس جسدهاي آنان را با آتش سوزانيد.

هل من ناصر

آيا ياري كننده اي هست؟فرياد استغاثه و ياريخواهي امام حسين «ع» در روز عاشورا پس از شهادت همه ياران، فرزندان و خويشاوندان است.چون دشمن قصد حمله به خيمه هاي اهل بيت را داشت و صداي آنان به گريه و فغان بلند بود، امام حسين «ع» اينگونه استغاثه كرد، شايد غيرت شنوندگان را برانگيزد تا مانع هجوم لشكريان به حريم

حرم شوند.

نداي «هل من ناصر» حسين «ع» هنوز و هميشه در گوش تاريخ طنين انداز است و وجدانهاي بيدار و همه آزادگان را به مقاومت در برابر ستم فرا مي خواند و به نصرت دين خدا و ياري ولي خدا مي طلبد.كسي كه نداي نصرت خواهي و «استنصار» حجت خدا رابشنود ولي پاسخ ندهد، اهل دوزخ است.امام حسين «ع» در مسير كوفه به دو نفر برخورد و پس از گفتگو وقتي از آنان دعوت به ياري كرد، آنان كهنسالي و قرضهاي خود را بهانه آوردند تا همراه امام نشوند.حضرت فرمود: پس از منطقه دور شويد تا مرا نبينيد و صداي مرا نشنويد كه به عذاب الهي گرفتار مي شويد: «فانطلقا فلا تسمعالي واعية و لا تريالي سوادافانه من سمع واعيتنا او راي سوادنا فلم يجبنا و لم يغثنا كان حقا علي الله عز و جل ان يكبه علي منخريه في النار».[1] .

«ز عاشوراي آن سال به خون آغشته تا اكنون

هماره، همچنان فرياد «هل من ناصر»ش در سينه تاريخ، پا برجاست

از آن فرياد دعوتگر كه در «متن زمان» جاري است

و پيغامش، شعار شور و بيداري است،

ميان حق و باطل، «داد» با «بيداد»، نبردي جاودان برپاست.

در اين ميدان و اين پيكار

نداي دعوتش چشم انتظار پاسخي از «ما»ست.

كه حق تنهاست،

و... هر جا كربلا، هر روز، عاشوراست.»[2] .

اين جمله كه بصورت «هل من ناصر ينصرني» شهرت يافته است، در منابع تاريخي دقيقا به همين صورت نيست و با اندك تفاوتي يا با عبارتهاي ديگري نقل شده است، از قبيل: «هل من ذاب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا، اما من طالب حق ينصرنا...»،[3] «هل

من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟»،[4] «اما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟»،[5] «هل من ناصر ينصر ذريته الاطهار؟»[6] و عبارتهاي ديگر ولي مفهوم همه اين عبارات، نصرت خواهي براي ياري و دفاع است. ------------------

پي نوشتها:

[1] موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 369 به نقل از ثواب الاعمال.

[2] قبله اين قبيله، جواد محدثي، ص 74.

[3] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 274.

[4] بحار الانوار، ج 45، ص 46، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 32.

[5] قمقام زخار، ص 404.

[6] ذريعة النجاة، ص 129.

هاشم كعبي

حاج هاشم بن حاج حردان كعبي دورقي، در دورق در نزديكي اهواز متولد شده سپس به كربلا و نجف رفت. به سال 1221 يا 1231 ه.ق. وفات يافت. خطبا شعر او را در مجالس عزا بر منبر مي خوانند. و معارضي أسل الرما

ح بعارض الخد الاسيل و ردوا علي الظماء الردي

ورد الزلال السلسبيل و الشمس غابت بعد ما

هدت الانام الي السبيل كف بها أمك الزهراء قد ضربوا

هي التي أختك الحورا بها سلبوا و ان ناروغي صاليت جمرتها

كانت لها كف ذاك البغي تحتطب تا لله لا أنسي ابن فاطم و العدي

تهدي اليه بوارقا و رعودا قتلوا به بدرا فاظلم ليلهم

فغدوا قياما في الضلال قعودا ساموه أن يرد الهوان أو المني

ة و المسود لا يكون مسودا فانصاع لا يعبا بهم عن عدة

كثرت عليه و لا يخاف عديدا ما بعد يوم ابن النبي

سوي المدامح و السهاد قتل ابن بنت محمد

لرضي يزيد عن زياد اشلاؤه فوق الصعي

د و رأسه فوق الصعاد با گونه اي نرم و لطيف در جلوي ضربه ي نيزه ها ايستاد. (سپر او گونه ي نرم او بود)

با حالت تشنگي، مرگ را همچون آب زلال سلسبيل نوشيد.

بعد از اينكه مردم را به

راه راست هدايت كرد، خورشيد غروب كرد.

با همان دستي كه مادرت زهرا را زدند، به اسارت خواهرت دست يازيدند.

همان دست ستمگر بود كه براي آتش جنگي كه تو در آن سوختي هيزم فراهم آورد.

به خدا سوگند كه هرگز پسر فاطمه عليهاالسلام را در آن هنگام كه دشمنان مانند رعد و برق به او حمله ور شدند، فراموش نمي كنم.

با كشتن او گويي ماه كامل را كشته اند و شب آنها تيره و تار گشته و در همه حال در گمراهي به سر مي برند.

به او گفتند: يا ذلت را بپذير يا مرگ را. ولي مولا هيچگاه برده نمي شود.

آنها را رها كرد و به ايشان اهميتي نداد و با اينكه تعدادشان زياد بود ترسي از آنها به دل راه نداد.

بعد از شهادت فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم غير از اشك و اندوه چيزي نمانده است.

فرزند دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كشته شد تا يزيد از (ابن) زياد راضي شود.

بدن او پاره پاره بر خاك افتاد و سر او بر بالاي نيزه رفت.

همام بن غالب

همام بن غالب (فرزدق) شاعري بزرگ و هوادار اهل بيت پيامبر بود كه در مدح امام سجاد «ع»، قصيده بلند خويش را در مكه سرود (هذا الذي تعرف البطحاء وطاته...) و به دنبال آن به زندان افتاد و حضرت سجاد «ع» برايش صله اي فرستاد.امام حسين «ع» هنگام سفر به سوي عراق، در محلي به نام صفاح (يا در منزلي ديگر) با فرزدق برخورد كرد كه از كوفه مي آمد.اوضاع كوفه را پرسيد، وي جواب داد: دلهاي مردم با تو ولي شمشيرهايشان عليه توست.امام در آنجا بود كه اين ابيات را خواند:

لئن كانت الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلي و انبل و ان كانت الابدان للموت انشئت

فقتل امرء بالسيف في الله افضل... [1] . فرزدق، سالهاي پس از عاشورا زنده بود و به خانه سكينه دختر امام حسين «ع» نيز رفت و آمد داشت و از او صله دريافت مي كرد.در باديه بصره، در سال 110 هجري در صد سالگي از دنيا رفت.

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 61.

هماي شيرازي

ميرزا محمد علي مشهور به رضا قلي خان شيرازي متخلص به هما از شاعران قرن سيزدهم هجري است. وي در شيراز متولد شد و نزد استادان فن و هنر و ادبيات به تحصيل پرداخت و به محضر اديبان از جمله وصال شيرازي راه يافت. سپس به سلسله ي تصوف پيوسته و در اصفهان رحل اقامت افكند و به تدريس فلسفه و عرفان و فنون ادب پرداخت. در آخر عمر به خلوت و تهجد گراييد و به سال 1290 ه.ق زندگي را بدرود گفت.

هماي شيرازي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام شعر سروده است. در اينجا نمونه اي از اشعار و مراثي اين شاعر بزرگ ذكر مي شود: باز از نو شد هلال ماه ماتم آشكار

قيرگون شد روي گيتي چون سر زلفين يار جنبش اندر هفت گردون اوفتاد از شش جهت

لرزه اندر چار اركان شد عيان از هر كنار شد عيان اندوه و حسرت، شد نهان وجد و سرور

شادماني رخت خود بربست و غم افكند بار فارغ از غم يك دل خرم نمي بينم مگر

باز از نو شد هلال ماه ماتم آشكار؟ كآفتاب يثرب و بطحا چو از ملك

حجاز

در عراق آمد به خاك نينوا افكند بار كوفيان آن عهد و پيمان را كه بربستند سخت

سست بشكستند و بر روي تنگ بگرفتند كار آب در وادي روان بود و روان از هر طرف

چشمه هاي خون ز چشم كودكان شيرخوار اندر آن وادي ز اشك و آه طفلان حسين

حيرتي دارم كه چون گردون نيفتاد از مدار هر يك از مردان راه دين در آن دشت بلا

جان و سر كردند در پايش به جان و دل نثار يك به يك زان نامداران اندر آن ميدان رزم

جان چنين دادند اندر ياري آن شهريار چون كه بر شاه شهيدان نوبت هيجا رسيد

خواست گلگون و كمند و تيغ بهر كارزار تا به پشت دلدل آمد بر به كف تيغ دو سر

مرتضي گفتي به ميدان شد كشيده ذوالفقار زير رانش بود يكراني كه بد دريا شكافت

در به دستش بود شمشيري كه بد خارا گذار ساخت گردون را سپر از بيم تيغش آفتاب

غافل از اين كو بر آرد از سر گردون دمار از پي خون برادر راند در ميدان سمند

با دلي چون بحر خون، با چشم چون ابر بهار تاخت بر آن خيل روبه همچو شير خشمناك

الحذر از خشم شير شرزه هنگام شكار كوس از يك سو برآوردي خروش الحذر

ناي از يك جا برآوردي نواي الفرار گشت گلگون روي خاك تيره از خون يلان

چون ز رنگ لاله اطراف و كنار لاله زار خسته جان و تن نزار و كام خشك و ديده تر

در دلش پيكان عشق و بر سرش سوداي يار ذره آسا آفتاب افتاد اندر خاك راه

تا ز صدر زين به خاك ره فتاد آن تاجدار آن سري كز ناز دست افشاند

بر تاج سپهر

بسترش شد خاك و بالينش شد از خارا و خار خيمه ي گردون ز هم بگسيخته شد تار و پود

كسوت امكان ز هم بگسست يكسر پود و تار زورق گردون حبابي گشت در درياي خون

عالم هستي به كوي نيستي شد پي سپار كي عجب باشد كه اندر ماتم سبط رسول

خون بگريد آسمان و تيره گردد روزگار از خدنگ و خنجر و شمشير و زوبين و سنان

از هزار افزون جراحت بود بر آن نامدار بس كه اندر آفرينش انقلاب آمد پديد

خواست گيتي روز رستاخيز سازد آشكار آن تني كز فخر پا بنهاد بر دوش رسول

كرد پامال ستورانش سپهر كج مدار خفته بر ديبا يزيد و خسته در صحرا حسين

ديو بر تخت سليمان و سليمان خاكسار آل بوسفيان به كاخ و عترت طه به خاك

آن يكايك شادمان و اين سراسر سوگوار مو پريشان، رو خراشان اهل بيت شاه دين

نوحه گر بر كوهه ي جمازه هاي بي مهار بر سر نعش شهيدان بس كه گيسو شد پريش

پر عبير و مشك شد وادي چو صحراي تتار تيره يا رب تا قيامت باد روي اهل شام

آن چنان كه روزگار خصم شاه جم وقار انتخاب از تركيب بند مرثيه: ماه محرم آمد و گشتند سوگوار

از زير فرش تا زبر عرش كردگار چه حور و چه فرشته، چه آدم، چه اهرمن

چه مه، چه آفتاب و چه گردون، چه روزگار بر هر كه بنگري به گريبان نهاده سر

بر هر چه بگذري به مصيبت نشسته زار از ذره تا به مهر همه گشته نوحه گر

از خاك تا سپهر همه گشته سوگوار هر قمريي به مرثيه خواني به بوستان

هر بلبلي به نوحه سرايي به شاخسار نزديك شد كه شعله ي آه

جهانيان

در نيلگون خيام فلك افكند شرار ماه محرم است كه در دهر شد عيان

يا صبح محشر است كه گرديده آشكار روز قيامت ار نبود از چه خلق را

بينم كبود جامه و گريان و بيقرار؟ جانم گداخت از غم جانسوز اهل بيت

آبي بر آتشم بزن اي چشم اشكبار اين آتش نهفته كه اندر دل من است

ترسم جهان بشورد اگر گردد آشكار از گريه ي من است بگريد اگر سحاب

از ناله ي من است بنالد اگر هزار چون نيست هيچ كس كه بود غمگسار دل

اندوه دل بس است مرا يار و غمگسار زين پس من و دو ديده ي خونبار خويشتن

وان ناله هاي نيمه شب زار خويشتن چشمي كه در عزاي حسين اشكبار نيست

ايمن ز هول محشر و روز شمار نيست دور از لقاي رحمت پروردگار هست

هر ديده اي كه در غم او اشكبار نيست كار من است گريه ي جانسوز هر سحر

بهتر ز گريه ي سحري هيچ كار نيست وقتي به دست آرم اگر آب خوشگوار

چون ياد او كنم، دگرم خوشگوار نيست در حيرتم كه از چه ز مقراض آه من

از هم گسسته رشته ي ليل و نهار نيست؟ در لاله زار كرب و بلا هر چه بنگري

بي داغ هيچ لاله در آن لاله زار نيست گر سنبلي دميده و بشكفته لاله اي

جز جان سوگوار و دل داغدار نيست سروي بغير قد جوانان سرو قد

ابري بغير ديده ي طفلان زار نيست اين سرخي افق كه شود هر شب آشكار

جز خون حلق تشنه ي آن شيرخوار نيست جز جسم پاره ي آن طفل شيرخوار

يك نوگل شكفته در آن مرغزار نيست آگه ني است از دل ليلاي داغدار

آن كس كه همچو لاله دلش داغدار نيست اي دل به گريه كوش كه در روز

واپسين

بي گريه هيچ كس به خدا رستگار نيست امروز هم كه دم زند از مهر اهل بيت

فردا به رستخيز هما شرمسار نيست امروز اگر مضايقه داري ز آب چشم

فردا خلاصي تو ز سوزنده نار نيست اي ديده همچو ابر بهار اشكبار باش

اي دل تو نيز لاله صفت داغدار باش گردون چو تيغ ظلم برون از نيام كرد

رنگين ز خون عترت خيرالانام كرد خاصان بزم قرب و عزيزان دهر را

خوار و حقير در نظر خاص و عام كرد در شام تيره منزل آل علي چو گنج

پنهان در آن خرابه ي بي سقف و بام كرد آن سنگدل كه آينه ي شرم تيره ساخت

آيين مگر نداشت كه آيين شام كرد گيرم كه خون تازه جوانان حلال بود

آب فرات را كه به طفلان حرام كرد؟ خنگ فلك گرفت ز دست قضا عنان

آن دم كه شمر رخش شقاوت لجام كرد افتاد لرزه در ملكوت آن زمان كه سر

از كين جدا ز پيكر آن تشنه كام كرد از شش جهت ز بس كه جهان انقلاب يافت

گويي مگر كه روز قيامت قيام كرد معجر به خواري از سر دخت نبي ربود

گردون نكو به آل علي احترام كرد زينب چو ديد آتش بيداد كوفيان

بر پا زدود آه به گردون خيام كرد آن طفل شيرخوار كه در كام از عطش

نوك خدنگ را سر پستان مام كرد انصاف كس نداد بجز تير آبدار

كآبي به حلق تشنه ي آن تشنه كام كرد فرياد از آن گروه كه با عترت رسول

كردند آنچه دل شود از گفتنش ملول جمعي كه خلقت دو جهان شد بر ايشان

دادند در خرابه ي بي سقف جايشان قوم زنا به قصر زر اندود كامران

آل رسول در غل و زنجير پايشان

آيينه ي جمال خدايند و از جلال

خورشيد هست آينه ي عكس رايشان آن اختران برج رسالت كه آسمان

با صد هزار ديده بگريد بر ايشان آن خسروان كشور ايمان كه از شرف

جبريل بود خادم دولتسرايشان جمعي كه آسمان بود از مهرشان به پا

قومي كه كردگار بگويد ثنايشان بيمار و خسته جان و گرفتار و ناتوان

جز خون دل نبود دوا و غذايشان پامال سم اسب جفا گشت اي دريغ

آن جسمها كه جان دو عالم فدايشان چون اصل دين ولاي رسول است و آل او

واجب بود به خلق دو عالم ولايشان آنان كه پاس حرمت احمد نداشتند

جز نار قهر نيست به محشر جز ايشان آنان كه گريه در غم آل نبي كنند

فردوس و سلسبيل ببخشد خدايشان اي ديده گريه در غم آل رسول كن

خود را به روز حشر ز اهل قبور كن از كوفه سوي شام روان شد چو قافله

افتاد در سرادق افلاك ولوله شد از خروش و ناله جهان پر ز انقلاب

گشت از شرار آه، فلك پر ز مشعله روز قيامت است تو پنداشتي كه بود

از شش جهت زمانه پرآشوب و غلغله ابري كه مي گريست در آن دشت هولناك

چشم سكينه بود به دنبال قافله نيلي رخش ز سيلي شمر اي دريغ شد

آن بانويي كه ماه نبودش مقابله طفلي كه در كنار چو جان داشتي حسين

دور از پدر فتاد ز جان چند مرحله غلتان چو اشك خويش به دنبال كاروان

تن خسته و پياده و بي زاد و راحله گه خاك كرد پاك ز رخسار همچو ماه

گه بركشيد خار ز پاي پرآبله آتش به روزگار زد از آه شعله بار

وقتي كه كرد از ستم آسمان گله جز او كه بسته پاي به زنجير

ظلم داشت

بيمار را نبسته كسي پا به سلسله نشكفته غنچه ي چمن مرتضي دريغ

سيراب شد ز غنچه ي پيكان حرمله دور از پدر فتاد بدان سان كه جان ز تن

گردون ميان جان و تن افكند فاصله اي كاشكي كه خامه ي تقدير مي كشيد

يكسر به دفتر دو جهان خط باطله ظلمي كه شد به عترت پيغمبر از يزيد

نشنيده گوش چرخ از آن ظلم بر مزيد گلگون سوار معركه ي كربلا حسين

رخشنده شمع انجمن انبيا حسين آسوده دل ز بحر فنا شو كه ايمن است

در كشتيي كه هست در او ناخدا حسين جز مهر يار از همه چيز بشست دست

جز عشق دوست بر همه زد پشت پا حسين هر جا كه ديد رنج و بلايي به جان خريد

روز ازل چو كرد قبول بلا حسين عهدي كه بست كرد وفا تا به كربلا

آموخت بر جهان همه رسم وفا حسين اول عيال و مال و تن و جان و ملك و جاه

يكباره بذل كرد به راه خدا حسين همت نگر كه داد سر و جان و هر چه بود

بيعت ولي نكرد به آل زنا حسين هر چند تشنه بود لبش ليك خضر را

بر چشمه ي حيات شدي رهنما حسين فرياد از آن زمان كه شد از ظلم آسمان

بي يار و بي برادر و بي اقربا حسين چون مصحف مجيد به بتخانه هاي چين

تنها ميان آن همه ي اشقيا حسين تنها ز گريه اش نه همي سنگ مي گريست

الدهر قد تزلزل لما بكا حسين بي كس ميان آن همه خونخوار دشمنان

غير از خدا نداشت كسي آشنا حسين عزم طواف تربت او كن دلا كه هست

ركن و مقام و كعبه و سعي و صفا حسين گر خونبهاي خون شهيدان طلب كند

غير از خدا طلب

نكند خونبها حسين مدح خداي راست سزاوار و گوش او

از ناسزا شنيد بسي ناسزا حسين چون آفتاب شهره شود در همه جهان

گر بنگرد ز لطف به سوي هما حسين از آفتاب روز جزا غم مخور كه هست

صاحب لوا به عرصه ي روز جزا حسين در عرصه ي قيامت و هنگام دار و گير

غير از ولاي او نبود هيچ دستگير

هنر جندقي

ميرزا اسماعيل هنر جندقي (1282 ه.ق) فرزند يغماي جندقي است كه هر دو از شعراي عصر قاجاريه بوده اند. هنر در انواع شعر بخصوص قصيده سرايي مهارت داشته است. او بيشتر در جندق مي زيسته و در تذكره ها از او جز نامي به ميان نيامده است.

هنر جندقي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. هنر جندقي در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است! گردون، سپه به سوك محرم كشيد باز

اينك طلايه ي مه ماتم رسيد باز شام سياه ي بخت به ماتم گشود موي

صبح سپيد موي گريبان دريد باز اشك ستاره ريخت به روي فلك، مگر

در چشم چرخ ناخنه اي شد پديد باز خور در افق نهضت، دميد از كران شفق

گيتي به طشت زر سر يحيي بريد باز چندي به روي دهر در فتنه بسته بود

پيدا شدش ز تخته ي گردون كليد باز بود اين هلال، تيغ سكندر مگر كزو

دارا صفت سپهر به خون در تپيد باز خفتان چرخ، بي سببي نيست غرق خون

مانا ز خنجريست كزو خون چكيد باز خورشيد از اين

ميانه كران جست و رخت بست

زيرا به روزگار در فتنه ديد باز ز انجم بر اين بساط، فلك چون مشعبدان

تا از پي چه شعبده اين مهره چيد باز اين شام تيره چيست كه عالم سياه كرد

گويا هلال ماه محرم دميد باز بر آل مصطفي فلك اقبال تيره كرد

دور ستاره گشت به كام يزيد باز بست از حجاز قافله سالار كربلا

با خيل كاروان الم بار كربلا

همام بن غالب

همام بن غالب (فرزدق) شاعري بزرگ و هوادار اهل بيت پيامبر بود كه در مدح امام سجاد «ع»، قصيده بلند خويش را در مكه سرود (هذا الذي تعرف البطحاء وطاته...) و به دنبال آن به زندان افتاد و حضرت سجاد «ع» برايش صله اي فرستاد.امام حسين «ع» هنگام سفر به سوي عراق، در محلي به نام صفاح (يا در منزلي ديگر) با فرزدق برخورد كرد كه از كوفه مي آمد.اوضاع كوفه را پرسيد، وي جواب داد: دلهاي مردم با تو ولي شمشيرهايشان عليه توست.امام در آنجا بود كه اين ابيات را خواند: لئن كانت الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلي و انبل و ان كانت الابدان للموت انشئت

فقتل امرء بالسيف في الله افضل... [1] . فرزدق، سالهاي پس از عاشورا زنده بود و به خانه سكينه دختر امام حسين «ع» نيز رفت و آمد داشت و از او صله دريافت مي كرد.در باديه بصره، در سال 110 هجري در صد سالگي از دنيا رفت.

پي نوشتها :

[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 61.

هارون الرشيد

خليفه ي عباسي و از مخالفان سر سخت ائمه ي اطهار: بود. در دوره ي هارون الرشيد،اطراف قبر امام حسين عليه السلام خانه ها و بناهايي احداث شده بود و درخت سدري وجود داشت كه هم نشانه اي براي زائران و مسافران بود و هم سايه باني براي ايشان.به دستور هارون آن درخت را قطع كردند. اين حادثه پيش از تخريبهايي بود كه در عصر متوكل چندين نوبت نسبت به قبر سيدالشهداء عليه السلام انجام گرفت. در حديثي از پيامبر نقل شده است كه حضرت سه بار فرمود: «لعن الله قاطع السدرة؛ خداوند لعنت كند قطع كننده ي درخت سدر را». تا

زمان هارون الرشيد مردم نمي دانستند معناي اين حديث چيست و به چه جنايتي اشاره دارد. قصد او از اين عمل، تغيير موضع قبر حسين عليه السلام بود تا كه مردم ندانند قبر مطهر در كدام نقطه است.

هبة الدين شهرستاني

محمدعلي، ملقب به هبة الدين شهرستاني، در 23 رجب سال 1301 هجري قمري در شهر سامرا متولد شد و تا سال نوزدهم عمرش مقدمات را طي كرد و از اساتيدي چون آخوند خراساني، آيت الله يزدي آيت الله شريعت اصفهاني و علامه وحيد بهبهاني بهره هاي فراوان برد. او از بيست سالگي به بعد همزمان با ادامه دروس حوزوي در حوزه ي نجف به مطالعه ي منابع غربي پرداخت و فلسفه ي جديد را با ظواهر شرعي تطبيق داد؛ در نتيجه كتاب الهيئة و الاسلام را تأليف كرده و به دنبال آن الشريعه و الطليعه را به نگارش درآورد.

شهرستاني در سال 1324 ه ق. با آزاديخواهان ايران هم آوازه شده، ممالك اسلامي را به خواستن آزادي و مشروطه ترغيب كرد و پس از آن با آزادي خواهان عثماني نيز در تأسيس بنياد مشروطه و انجمن ها و كميسيونهاي سري و علني مشترك شد و در همين سالها بود كه كتاب الهيئة را تأليف كرد. در سال 1328 ماهنامه ي ديني و فلسفي و علمي «العلم» را نشر داد و در آن به مقابله با كوته فكران برخاست. او در دو جنبه به كارهاي اساسي پرداخت، يكي ترويج دين اسلام بود و ديگري به عمل آوردن اصلاحاتي در انديشه و اعمال مسلمانان. به همين منظور هم كتابها و مقالات زيادي نوشت و هم به جاهاي مختلف جهان سفر كرد. در همين راستا بود كه به تأسيس دو

مدرسه ي «اصلاح» و «اسلام» اقدام نمود. او به هر كشوري مسافرت مي كرد انجمن يا مؤسسه اي در آن تأسيس مي كرد. بعد از سال 1333 ه ق. تا آخر 1334 براي جهاد با دشمنان كشور «عراق»، در آن كشور بسر برد. او در سال 1328 در انقلاب عراق به رهبري آيت الله ميرزا محمد تقي شيرازي شركت فعال داشت و در يكي از درگيريها به اسارت در آمد و در دادگاه به اعدام محكوم شد ولي در سال 1339 ه.ق. مشمول عفو واقع شد. در سال 1340 هق. به امر ملك فيصل و اصرار علماي اعلام به مقام وزارت معارف رسيد و در سال 1342 به رياست ديوان عالي تمييز (مجلس تميز جعفري) نايل شد و تا سال 1353 ه.ق. در همان سمت باقي ماند و پس از آن به نمايندگي مجلس شوراي ملي از ايالت بغداد منتخب شد. پس از مدتي انزوا اختيار كرد و تنها به خدمات علمي ادامه داد تا اينكه در سال 1349 هق. بينايي خود را از دست داد. با وجود اين در حدود 85 كتاب از وي باقي مانده است. كه برخي از آنها عبارتند از: المحيط (8 جلد در تفسير)، الامامة و الامة، فقه حي، نهضة الحسين، كتاب اميرالمؤمنين علي (ع)، فغان اسلام، المجاميع الانثي عشر شامل (دوازده مجموعه است) و فلسفه ي هبة الدين.

شهرستاني در سال 1386 (ه. ق) دار فاني را وداع كرد.

شهرستاني درباره ي نهضت مي نويسد: نهضت، قيام گروهي يا فردي است و به سبب يك امر مشروعي كه نظام شريعت يا مصلحت عمومي آن را مي طلبد، دست به خيزش مي زنند؛ مانند قيام امام حسين بن علي عليه السلام. حقيقت نهضت،

در كليه ي اشخاص و ملتها و در هر زمان و مكاني جاري است، ولي به شكل هاي مختلف و اهداف و پديده هاي گوناگون. تاريخ بشر هميشه شاهد اين نهضت [بوده]، در ميان امت ها [بوده است و اين] براي هميشه ادامه داشته و دارد».

شهرستاني درباره ي استمرار مبارزه ي حق و باطل مي نويسد: «ميان دو سلسله ي حق و باطل هميشه مبارزه وجود داشته است و در زماني نزديك به حسين عليه السلام جد او در مقابل ابوسفيان قرار داشته است. خداوند مكه را براي پيامبرش گشود و مردم فوج فوج به اسلام گرويدند و بدين ترتيب، سر دسته و رهبر پيروان باطل، ابوسفيان، ناكام ماند. اما... حزب باطل زيان ديده و شكست خورده، شبانه روز درصدد تلافي و جبران شكست خود بود تا اينكه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم رحلت كرد و ابوسفيان حركتهاي ارتجاعي خود را شروع كرد». و چون نوبت به حسين (ع) و يزيد مي رسد، اين مبارزه با حضور آنان استمرار مي يابد و حسين عليه السلام براي از ميان برداشتن باطل و براي شعله ور نگه داشتن آتش الهي وارد ميدان نبرد مي شود و با شهادت خود اين آتش را شعله ور مي كند تا همچنان به گرمابخشي حق خواهان ادامه دهد.

بدين ترتيب با رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زمينه هاي جنگ حق و باطل فراهم شد تا اينكه در زمان امام حسين عليه السلام، به اوج خود رسيد. و «حسين قيام كرد تا حق استمرار يابد و فضيلت مشهور شود؛ زيرا حسين رمز حق و مثال فضيلت است؛ چه، آل علي: با راستي و صداقت سرشته اند و گويي كه غير از راستي چيزي نمي شناسند

و نيز با حق عجين شده اند».

از آنجا كه حسين عليه السلام «جزو دعوت كنندگان به سوي خدا و منادي حق و نور حق است و نور حق پنهان نمي ماند و آتش الهي هرگز به خموشي نمي گرايد و خداوند هم خواسته است تا نور خود را به اتمام برساند و ظهور آن را شايع سازد، لذا حسين قيام كرد تا براي اين مفاهيم الهي مصداق معين و مشخصي باشد». و نيز «حسين قيام كرد تا مردم مسلمان را كه در خواب و خمودي عظيمي بسر مي بردند، بيدار كند و آنان را از سستي برهاند و روح تحريك را در آنان بدمد تا هم از بند مستبدان برهند و هم دربندان را برهانند».

شهرستاني، معاويه را به عنوان عنصر اصلي حاكميت فساد و اهل آن در جامعه اسلامي مي داند و مي نويسد: «حاكميت فاسدان بر امور مسلمانان، از زمان معاويه شروع شد و در زمان حسين عليه السلام ادامه يافت و لازم بود تا كسي كه بيشتر از همه [در مبارزه عليه فساد و فاسدان] مسؤوليت امر به معروف و نهي از منكر را دارد، قيام كند و متجاوزان را بر جاي بنشاند و به آيه «فقاتلو التي تبغي حتي تفيي ء الي امر الله» [حجرات / 9 [عمل كند».

هودج

محمل، هودج، عماري، نشيمن و جايگاهي كه بر شتر و استر بار كنند و در هر طرفي يكي بنشيند، نشيمن روپوش دار.[1] در منابع و مقتلها آمده است كه امام سجاد «ع» را درطول سفر اسارت، بر شتر بي جهاز و كجاوه نشانده بودند.يا آنكه زنان و كودكان اهل بيت، بر كجاوه ها نشسته بودند.[2] در بعضي نقلها آمده است كه چون در كوفه سر

ابا عبدالله «ع» راپيشاپيش سرها آوردند و چشم زينب بر آن سر تابان افتاد، پيشاني خود را به جلوي محمل زد و خون از زير مقنعه اش بيرون آمد و خرقه اي طلبيد تا آن را ببندد.شعر «يا هلالا لما استتم كمالا...» را نيز آنجا خواند.[3] . -------------

پي نوشت ها :

[1] لغت نامه دهخدا.

[2] الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 147.

[3] عوالم (امام حسين)، ص 373.

هاني بن بعيث

به قولي وي قاتل جناب «محمد بن ابي سعيد بن عقيل» بوده است.

هاني بن ثبيت حضرمي

وي يكي از راويان وقايع عاشوراست. جريان ديدار «ابن سعد» با امام حسين عليه السلام، ميان دو سپاه پس از فرود در كربلا و پيش از روز عاشورا، از او روايت شده است.

«ابومخنف» اين خبر را بدينگونه از او روايت مي كند: حدثني ابوجناب عن هاني... و كان قد شهد قتل الحسين عليه السلام.

«ابوجناب»، از «هاني»... كه شاهد شهادت حسين عليه السلام بوده است، به من اينگونه روايت كرد...

نامبرده در به شهادت رسانيدن «عبدالله بن عمير كلبي» كه دومين قرباني از ياران حسين عليه السلام بود، نيز شركت داشت.

و نيز همين عنصر گمراه، قاتل دو تن از فرزندان اميرمؤمنان به نام عبدالله و جعفر، و قاتل نوجوان ديگري از خاندان حسين عليه السلام و نيز قاتل عبدالله بن حسن مي باشد كه مادرش بانو «رباب» دختر بافضيلت «امرء القيس» بود.

يكي از ده نفري بود كه پس از شهادت سيدالشهداء، بر پيكر مطهر آن حضرت اسب تاختند. ابوعمرو مي گويد: به اين ده نفر نگاه كرديم، همه زنازاده بودند.

وي قاتل جناب عبدالله بن علي ابيطالب عليه السلام است. آن ملعون در روز عاشورا اين جوان را كه برادر حضرت قمر بني هاشم بود به شهادت رساند.

همچنين يكي از قاتلين جناب «جعفر بن علي بن ابيطالب عليه السلام است. به قولي وي قاتل جناب «محمد بن ابي سعيد بن عقيل» نيز بوده است.

مختار، اين گروه را دستگير كرد و دستور داد همه را به پشت بخوابانند و با ميخهاي آهني دست و پايشان را به زمين كوبيد و دستور داد اسبهايي با نعل آهنين، بر بدنهاي پليد آنان تاختند و آنقدر ادامه دادند تا به هلاكت رسيدند. سپس

جسدهاي آنان را با آتش سوزانيد.

هاني وادعي

وي يكي از هواداران و عمال عبيدالله ابن زياد بود. پس از آنكه به فرمان ابن زياد مسلم بن عقيل و هاني بن عروه به شهادت رسيدند، ابن زياد به وسيله ي «هاني وادعي» و «زبير تميمي» سرهاي مبارك ايشان را به نزد يزيد بن معاويه فرستاد.

هبياط بن زرعه

«هبياط» و «عبدالرحمن» دو تن از نواده هاي «ابي زرعه، از طرفداران و هواداران دشمنان اهل بيت» بودند.

حكم بن هشام گويد: «گروهي از ياران مختار، در حين انجام مأموريت، از مقابل خانه «ابي زرعه» عبور مي كردند كه ناگهان از پشت بام خانه ي ابي زرعه، به سوي آنان تير اندازي شد. آنان به خانه حمله بردند و دو نوه ي ابي زرعه، به نامهاي «هبياط» و «عبدالرحمان» را كشتند.

هند

ختر «اسماء بن خارجه ي فزاري» و همسر عبيدالله بن زياد بود. پس از هلاكت ابن زياد، هند به نزد ابراهيم بن اشتر رفت و از اينكه اموال او را مصادره كرده اند شكايت نمود.

هيثم بن اسود نخعي

وي از دوستان صميمي عمر بن سعد لعنة الله عليه بود.

در زمان قيام مختار، در آن روزهايي كه بازار بگير و ببند در كوفه گرم بود و قاتلين امام حسين عليه السلام و عاملين فاجعه ي كربلا، شناسايي و تعقيب و دستگير و اعدام مي شدند، موسي بن عامر گويد: جلسه اي در حضور مختار تشكيل شده بود». عمر بن هيثم گويد: من در كنار مختار نشسته بودم كه وي باخوشحالي و اميد اين جمله را گفت: «فردا، مردي را خواهم كشت كه پاهاي بزرگي دارد و چشمانش به گودي رفته و ابروي پرپشتش به روي چشمش ريخته و مؤمنين و ملائكه هاي آسمان از قتل او شاد خواهند شد».

عمر بن هيثم، متوجه مطلب شد.

و طبري مي نويسد: «در ميان حاضرين مردي بود به نام «هيثم بن اسود نخعي» و او اين سخن مختار را خوب فهميد و گفت: به خدا! منظورش كسي جز «عمر بن سعد» نيست!!.

اين مرد، به خانه اش آمد و از قبل با عمر سعد دوستي و رفاقت داشت، به فرزندش «عريان» گفت: بابا برخيز فورا خودت را به خانه ي «عمرسعد» برسان و به او بگو كه: دست و پايت را جمع كن و در فكر نجات جانت باش كه مختار قصد جانت را كرده است. عريان، به سرعت به خانه ي «عمرسعد» آمد و محرمانه، «عمرسعد» را در جريان امر قرار داد، «عمر سعد» كه از اين خبر سخت تكان خورده بود، به عريان گفت: «خدا

پدرت را بيامرزد و از بابت اين برادري به او جزاي خير عطا فرمايد. خوب به موقع مرا خبر كردي!» عمر سعد كه كاملا بهت زده شده بود، با توجه به جريان امان نامه اي كه مختار به او داده بود و با توجه به روحيه گذشت و كرامت و بزرگواري كه در مختار معروف بود، و حسن سيره ي او نسبت به مردم، بسيار بعيد مي دانست كه چنين مطلبي راست باشد.

هاني بن ابي جيه

وي از عمال عبيدالله بن زياد در كوفه بود. هاني بن ابي جيه در جريان دستگيري مختار توسط «عمرو بن حريث» ورود مختار به كوفه را به اطلاع «عمرو» رسانيد. هاني بن ابي جيه با مختار دوستي مي كرد و اطلاعات حاصل از دوستي ظاهري را به حكام وقت گزارش مي داد.

هاني بن ثبيت حضرمي

وي يكي از راويان وقايع عاشوراست. جريان ديدار «ابن سعد» با امام حسين عليه السلام، ميان دو سپاه پس از فرود در كربلا و پيش از روز عاشورا، از او روايت شده است.

«ابومخنف» اين خبر را بدينگونه از او روايت مي كند: حدثني ابوجناب عن هاني... و كان قد شهد قتل الحسين عليه السلام.

«ابوجناب»، از «هاني»... كه شاهد شهادت حسين عليه السلام بوده است، به من اينگونه روايت كرد...

نامبرده در به شهادت رسانيدن «عبدالله بن عمير كلبي» كه دومين قرباني از ياران حسين عليه السلام بود، نيز شركت داشت.

و نيز همين عنصر گمراه، قاتل دو تن از فرزندان اميرمؤمنان به نام عبدالله و جعفر، و قاتل نوجوان ديگري از خاندان حسين عليه السلام و نيز قاتل عبدالله بن حسن مي باشد كه مادرش بانو «رباب» دختر بافضيلت «امرء القيس» بود.

يكي از ده نفري بود كه پس از شهادت سيدالشهداء، بر پيكر مطهر آن حضرت اسب تاختند. ابوعمرو مي گويد: به اين ده نفر نگاه كرديم، همه زنازاده بودند.

وي قاتل جناب عبدالله بن علي ابيطالب عليه السلام است. آن ملعون در روز عاشورا اين جوان را كه برادر حضرت قمر بني هاشم بود به شهادت رساند.

همچنين يكي از قاتلين جناب «جعفر بن علي بن ابيطالب عليه السلام است. به قولي وي قاتل جناب «محمد بن ابي سعيد بن عقيل» نيز بوده است.

مختار، اين گروه را دستگير كرد و دستور داد همه را

به پشت بخوابانند و با ميخهاي آهني دست و پايشان را به زمين كوبيد و دستور داد اسبهايي با نعل آهنين، بر بدنهاي پليد آنان تاختند و آنقدر ادامه دادند تا به هلاكت رسيدند. سپس جسدهاي آنان را با آتش سوزانيد.

هاني بن جبه وداعي

وي يكي از شيعيان و طرفداران مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. هنگامي كه مختار به اين نتيجه رسيد كه ابن زبير به او ميدان فعاليت نخواهد داد، از او فاصله گرفت و مرتب از اوضاع كوفه، خبر مي گرفت و يكي از شيعيان به نام «هاني بن جبه وداعي» به او گزارش داد كه: مردم كوفه از حكومت ابن زبير نگران و ناراضي هستند و نماينده ي اعزامي ابن زبير را نپذيرفتند و تأكيد كرد كه اگر شيعيان عراق رهبري دلخواه داشته باشند قدرتي عظيم خواهند بود.

هاني بن قيس

وي از هواداران و فرماندهان تحت امر مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. وي به استعداد 100 نفر نيرو، براي آزادسازي محمد بن حنفيه از چنگ نيروهاي ابن زبير، از سوي مختار مأموريت يافت. نيروهاي هاني بن قيس توانستند محمد بن حنفيه را از زندان آزاد كنند.

هبياط بن زرعه

«هبياط» و «عبدالرحمن» دو تن از نواده هاي «ابي زرعه، از طرفداران و هواداران دشمنان اهل بيت» بودند.

حكم بن هشام گويد: «گروهي از ياران مختار، در حين انجام مأموريت، از مقابل خانه «ابي زرعه» عبور مي كردند كه ناگهان از پشت بام خانه ي ابي زرعه، به سوي آنان تير اندازي شد. آنان به خانه حمله بردند و دو نوه ي ابي زرعه، به نامهاي «هبياط» و «عبدالرحمان» را كشتند.

هند

دختر «اسماء بن خارجه ي فزاري» و همسر عبيدالله بن زياد بود. پس از هلاكت ابن زياد، هند به نزد ابراهيم بن اشتر رفت و از اينكه اموال او را مصادره كرده اند شكايت نمود.

هيثم بن اسود نخعي

وي از دوستان صميمي عمر بن سعد لعنة الله عليه بود.

در زمان قيام مختار، در آن روزهايي كه بازار بگير و ببند در كوفه گرم بود و قاتلين امام حسين عليه السلام و عاملين فاجعه ي كربلا، شناسايي و تعقيب و دستگير و اعدام مي شدند، موسي بن عامر گويد: جلسه اي در حضور مختار تشكيل شده بود». عمر بن هيثم گويد: من در كنار مختار نشسته بودم كه وي باخوشحالي و اميد اين جمله را گفت: «فردا، مردي را خواهم كشت كه پاهاي بزرگي دارد و چشمانش به گودي رفته و ابروي پرپشتش به روي چشمش ريخته و مؤمنين و ملائكه هاي آسمان از قتل او شاد خواهند شد».

عمر بن هيثم، متوجه مطلب شد.

و طبري مي نويسد: «در ميان حاضرين مردي بود به نام «هيثم بن اسود نخعي» و او اين سخن مختار را خوب فهميد و گفت: به خدا! منظورش كسي جز «عمر بن سعد» نيست!!.

اين مرد، به خانه اش آمد و از قبل با عمر سعد دوستي و رفاقت داشت، به فرزندش «عريان» گفت: بابا برخيز فورا خودت را به خانه ي «عمرسعد» برسان و به او بگو كه: دست و پايت را جمع كن و در فكر نجات جانت باش كه مختار قصد جانت را كرده است. عريان، به سرعت به خانه ي «عمرسعد» آمد و محرمانه، «عمرسعد» را در جريان امر قرار داد، «عمر سعد» كه از اين خبر سخت تكان خورده بود، به عريان گفت: «خدا

پدرت را بيامرزد و از بابت اين برادري به او جزاي خير عطا فرمايد. خوب به موقع مرا خبر كردي!» عمر سعد كه كاملا بهت زده شده بود، با توجه به جريان امان نامه اي كه مختار به او داده بود و با توجه به روحيه گذشت و كرامت و بزرگواري كه در مختار معروف بود، و حسن سيره ي او نسبت به مردم، بسيار بعيد مي دانست كه چنين مطلبي راست باشد.

هجرت

در بسياري از نهضتها «هجرت»، نقش عمده داشته است.در نهضت عاشورا نيز سيد الشهدا «ع» از مدينه جدش به مكه و از آنجا به كربلا هجرت كرد.همچنان كه رسول خدا از مكه به مدينه هجرت نمود و آن هجرت، مبدا تحول در وضع مسلمانان و سر آغاز تاريخ گشت، هجرت امام حسين «ع» نيز در زنده كردن دين پيامبر تاثير بسزا داشت و محرم آغاز سال هجري قمري حساب شد و هر دو هجرت بخاطر دين و بقاي رسالت بود.همچنانكه حضرت موسي هجرت كرد و از مصر با حالت خوف بيرون رفت (فخرج منها خائفا يترقب-قصص/21) چون گروه فرعوني در فكر كشتن موسي بودند، سيد الشهدا «ع» نيز مخفيانه و خائفانه از جوار قبر رسول خدا «ص» كوچيد و راه مكه را درپيش گرفت، در حالي كه همان آيه را مي خواند. هجرت از مكه نيز براي فرار از مرگ تحميلي بود كه يزيد مي خواست بر او تحميل كند و رو به شهادتي رفت كه خونش ثمر بخش باشد، آنگونه كه هجرت رسول خدا «ص» نيز، خنثي كننده توطئه كساني بود كه در «ليلة المبيت» به قصد كشتن او به خانه اش ريختند، اما آن حضرت راه غار ثور

و سپس مدينه را پيش گرفته بود.

هجرت، لازمه هر نهضت عاشورايي و انقلاب مكتبي است، هم دل كندن از زندگي و حيات مادي و دست شستن از جان در راه هدف، هم كوچيدن از خاك، خانه، اقوام و همه دلبستگيها و تعلقات است.هجرت، هم مهاجر را پخته و آبديده مي كند، هم افق افكار را گسترده مي سازد، هم مناطق هجرت را از تحول و دگرگوني برخوردار مي كند.هجرت امام خميني نيز از نجف به فرانسه، انقلاب اسلامي را در سطح جهان مطرح ساخت و پيام نهضت را به همه جا رساند.امام امت تصميم داشت اگر هيچ كشوري اجازه ورود ندهد، سوار بر كشتي شده و درياها را در نوردد و پيام مظلوميت ملت ايران را به گوش جهانيان برساند.سفرهاي تبليغي مبلغان ديني در طول سال، بويژه در ايام محرم و رمضان نيز نوعي هجرت است.

هر روز عاشورا...

هر روز عاشورا و هر سرزمين، كربلاست. «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا».اين جمله و شعار، نشان دهنده پيوستگي و تداوم خط درگيري حق و باطل در همه زمانها و مكانهاست.عاشورا و كربلا، يكي از بارزترين حلقه هاي اين زنجيره طولاني است.هميشه حق و باطل رو در روي همند و انسانهاي آزاده، وظيفه پاسداري از حق و پيكار با باطل رابر عهده دارند و بي تفاوت گذشتن از كنار صحنه حق و باطل، بي ديني است.امام خميني «قدس سره» بارها به اين نكته مهم توجه دادند، از جمله در ايام جنگ تحميلي: «امروز، روز عاشوراي حسيني است، امروز ايران كربلاست، حسينيان آماده باشيد.»[1] و درپيامي به مناسبت 17 شهريور فرمود: «عاشورا، قيام عدالتخواهان با عددي قليل و ايمان وعشقي بزرگ، در مقابل ستمگران كاخ نشين

و مستكبران غارتگر بود و دستور آن بود كه اين برنامه، سرلوحه زندگي امت در هر روز و در هر سرزمين باشد.روزهايي كه بر ما گذشت، عاشوراي مكرر بود و ميدانها و خيابانها و كوي و برزنهايي كه خون فرزندان اسلام در آن ريخت، كربلاي مكرر.». «17 شهريور، مكرر عاشورا و ميدان شهدا مكرر كربلا و شهداي ما مكرر شهداي كربلا و مخالفان ما مكرر يزيد و وابستگان او هستند.»[2] .

نبرد عاشورا، گر چه از نظر زمان، كوتاهترين درگيري بود (نيم روز) ولي از نظر امتداد، طولاني ترين درگيري با ستم و باطل است و تا هر زمان كه هر آرزومندي آرزو كند كه كاش در كربلا بود و در ياري امام شهيدان، به فوز عظيم شهادت مي رسيد (يا ليتنا كنا معكم فافوز فوزا عظيما)،[3] جبهه كربلا گرم و درگيري عاشورا داير است.آنگونه كه حسين «ع»، وارث آدم و ابراهيم و نوح و موسي و عيسي و محمد «عليهم السلام» است، پيروان عاشورايي او نيز وارث خط سرخ جهاد و شهادت اند و پرچم كربلا را بر زمين نمي نهند، واين جوهر تشيع در بعد سياسي است. شيعه بايد آبها را گل كند

خط سوم را به خون كامل كند خط سوم خط سرخ اولياست

كربلا بارزترين منظور ماست شيعه يعني تشنه ي جام بلا

شيعگي يعني قيام كربلا شيعه يعني بازتاب آسمان

بر سر ني جلوه ي رنگين كمان از لب ني بشنوم صوت تو را

صوت «اني لا اري الموت» تو را شيعه يعني سالك پا در ركاب

تا كه خورشيد افكند از رخ نقاب اين سخن كوتاه كردم و السلام

شيعه يعني تيغ بيرون از نيام[4] . يكي از نويسندگان محقق مي نويسد: ما

يقين داريم كه اگر حسين «ع» در زمان ما بود، از قدس، جنوب لبنان و بيشتر مناطق اسلامي كربلاي دومي مي ساخت و همان موضعي را مي گرفت كه در برابر معاويه و يزيد ايستاد و از همه مدعيان اسلام و تشيع و از آنان كه برقدس و جنوب لبنان مي گريند و در اعلاميه ها، سخنرانيها و صفحه مطبوعات بر سرفلسطين و لبنان معامله مي كنند و در خيابانها و مجامع، سلاح با خود حمل مي كنند، بيش ازتعدادي كه در كربلاي اول كنار آن حضرت ايستادند و ياريش كردند، او را ياري نمي كردند.»[5] .

اين ديدگاه، رد كننده نظريه اي است كه كربلا و قيام حسيني را تكليفي خاص امام مي داند كه نمي توان از آن تبعيت كرد.وقتي ابا عبدالله الحسين «ع» ضرورت قيام بر ضد سلطه ستمگري را كه حلال را حرام مي كند و عهد الهي را شكسته، بر خلاف سنت پيامبر عمل مي كند و تجاوزكارانه عمل مي نمايد، در خطبه خويش مي آورد و اين صفات را در سلطه يزيدي محقق مي داند، در پايان مي افزايد «فلكم في اسوة»[6] در كار من براي شماالگوي تبعيت است، اين مي رساند كه گستره زمين و زمان، كربلا و عاشوراست و هميشه و همه جا بايد با الهام از اين مكتب، بر ضد ستم قيام كرد و در راه آزادي و عزت، فداكاري نمود.

امام خميني «ره» فرموده است: «اين كلمه كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا، يك كلمه بزرگي است... همه روز بايد ملت ما اين معني را داشته باشد كه امروز روز عاشورا است و ما بايد مقابل ظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را ما پياده كنيم، انحصار به يك زمين

ندارد.انحصار به يك افراد نمي شود.قضيه كربلا منحصر به يك جمعيت هفتاد و چند نفري و يك سرزمين كربلا نبوده، همه زمينها بايد اين نقش را ايفا كنند.»[7] .

پي نوشتها :

[1] صحيفه نور، ج 20، ص 195.

[2] همان، ج 9، ص 57.

[3] زيارت عاشورا.

[4] ابياتي از مثنوي: «شيعه نامه»، محمد رضا آقاسي (كيهان 12 / 6 / 71).

[5] الانتفاضات الشيعيه، هاشم معروف الحسني، ص 387.

[6] تاريخ طبري، ج 4، ص 304.

[7] صحيفه نور، ج 9، ص 202.

هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم الله

اين شعر كه در چاووش خوانيهاي كاروانهاي مسافر كربلا خوانده مي شد، بر گرفته از كلام امام حسين «ع» هنگام خروج از مكه و حركت به سوي مسلخ عشق، كوفه و كربلاست: «الا... و من كان باذلا فينا مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصبحا ان شاء الله»[1] كه دعوتي بود به آنكه هر كس آماده فدا كردن خون و جان و مهياي ديدار خداست، سحرگاهان همراه امام حركت كند.دعوت به خط شهادت و ايثار، در مرام حسينيان و عاشورائيان نهفته است و كربلا و زيارت مرقد سيد الشهدا «ع»، رمز اين دل سپردن به كعبه عشق و مناي شهادت است. هر كه دارد هوس كرب و بلا، بسم الله

هر كه دارد سر همراهي ما، بسم الله

-----------------

پي نوشتها :

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 241، حياة الامام الحسين، ج 3، ص 48.

هفتاد و دو تن

معروف است كه تعداد ياران و همراهان سيد الشهدا «ع» كه روز عاشورا در ركاب آن حضرت شهيد شدند، هفتاد و دو تن بود.اما در منابع مختلف، آمار كشته شدگان و سرهاي شهدا كه بين قبايل مختلف تقسيم و به كوفه حمل شد، بيش از آن را نشان مي دهد، حتي تانود نفر هم ياد شده است.در اسامي آنان نيز اختلافهايي ديده مي شود.اما در هر صورت، هفتاد و دو، رمز آن فدائيان راه خدا در ركاب حسين «ع» است و در زبان عارفانه شاعران، كربلا مناي عشق محسوب مي شود كه امام، هفتاد و دو قرباني به پيشگاه خدا هديه نمود وخود، قرباني عظيم آن قربانگاه بلا و ابتلا بود.در تاريخ انقلاب اسلامي نيز، تعداد شهداي دفتر حزب جمهوري اسلامي

كه در هفتم تير سال 1360 ش.در كربلاي «سرچشمه» با انفجار بمب توسط منافقين به شهادت رسيدند، هفتاد و دو تن بود و سيد الشهداي آن گروه، شهيد مظلوم آية الله بهشتي بود. مدارس و ميادين و اماكني به ياد آنان به اين نام، نامگذاري شده است.

هل من ناصر

آيا ياري كننده اي هست؟فرياد استغاثه و ياريخواهي امام حسين «ع» در روز عاشورا پس از شهادت همه ياران، فرزندان و خويشاوندان است.چون دشمن قصد حمله به خيمه هاي اهل بيت را داشت و صداي آنان به گريه و فغان بلند بود، امام حسين «ع» اينگونه استغاثه كرد، شايد غيرت شنوندگان را برانگيزد تا مانع هجوم لشكريان به حريم حرم شوند.

نداي «هل من ناصر» حسين «ع» هنوز و هميشه در گوش تاريخ طنين انداز است و وجدانهاي بيدار و همه آزادگان را به مقاومت در برابر ستم فرا مي خواند و به نصرت دين خدا و ياري ولي خدا مي طلبد.كسي كه نداي نصرت خواهي و «استنصار» حجت خدا رابشنود ولي پاسخ ندهد، اهل دوزخ است.امام حسين «ع» در مسير كوفه به دو نفر برخورد و پس از گفتگو وقتي از آنان دعوت به ياري كرد، آنان كهنسالي و قرضهاي خود را بهانه آوردند تا همراه امام نشوند.حضرت فرمود: پس از منطقه دور شويد تا مرا نبينيد و صداي مرا نشنويد كه به عذاب الهي گرفتار مي شويد: «فانطلقا فلا تسمعالي واعية و لا تريالي سوادافانه من سمع واعيتنا او راي سوادنا فلم يجبنا و لم يغثنا كان حقا علي الله عز و جل ان يكبه علي منخريه في النار».[1] .

«ز عاشوراي آن سال به خون آغشته تا اكنون

هماره، همچنان فرياد «هل من ناصر»ش در سينه

تاريخ، پا برجاست

از آن فرياد دعوتگر كه در «متن زمان» جاري است

و پيغامش، شعار شور و بيداري است،

ميان حق و باطل، «داد» با «بيداد»، نبردي جاودان برپاست.

در اين ميدان و اين پيكار

نداي دعوتش چشم انتظار پاسخي از «ما»ست.

كه حق تنهاست،

و... هر جا كربلا، هر روز، عاشوراست.»[2] .

اين جمله كه بصورت «هل من ناصر ينصرني» شهرت يافته است، در منابع تاريخي دقيقا به همين صورت نيست و با اندك تفاوتي يا با عبارتهاي ديگري نقل شده است، از قبيل: «هل من ذاب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا، اما من طالب حق ينصرنا...»،[3] «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟»،[4] «اما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟»،[5] «هل من ناصر ينصر ذريته الاطهار؟»[6] و عبارتهاي ديگر ولي مفهوم همه اين عبارات، نصرت خواهي براي ياري و دفاع است. --------------

پي نوشتها :

[1] موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 369 به نقل از ثواب الاعمال.

[2] قبله اين قبيله، جواد محدثي، ص 74.

[3] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 274.

[4] بحار الانوار، ج 45، ص 46، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 32.

[5] قمقام زخار، ص 404.

[6] ذريعة النجاة، ص 129.

هيهات منا الذلة

شعار عاشورايي حسين بن علي «ع» و شعار همه آزادگاني كه زير بار ظلم نمي روند و سلطه جباران را نمي پذيرند.به معناي «ذلت از ما دور است» و جمله اي است كه امام حسين «ع» در يكي از خطبه هايش روز عاشورا بيان فرمود، خطبه اي با آغاز «تبا لكم ايتها الجماعة...» كه چون همان روز نيز اصرار داشتند آن حضرت را به تسليم و بيعت وادارند، حضرت نپذيرفت و حيات ذلت بار در

سايه حكومت يزيد و ابن زياد را با كرامت دودمان پيامبر و شرافت زندگي مؤمنانه منافي دانست و سر دو راهي مرگ شرافتمندانه يا زندگي ذليلانه، «شرافت شهادت» را برگزيد: «الا و ان الدعي بن الدعي قد تركني (ركزني) بين السلة و الذلة، و هيهات له ذلك مني، هيهات منا الذلة، ابي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طهرت و جدود طابت و انوف حمية و نفوس ابية ان يؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام»[1] .

اين نوع نگرش به زندگي، تعليم مكتب است كه انسان بايد سر دو راهي شهادت ياذلت، عزت شهادت را برگزيند و زندگي زير ستم را مرگ بداند.حضرت علي «ع» در جنگ صفين، وقتي ديد كه سپاه معاويه بر شريعه فرات دست يافتند و ياران او در مضيقه آب قرار گرفتند و چه بسا ذليلانه تسليم شوند، در خطبه اي آنان را تشويق كرد كه شمشيرها را با خون دشمن سيراب سازند تا خود سيراب شوند، مرگ، در زندگي ذليلانه است و زندگي در مرگ قاهر و پيروز «فالموت في حياتكم مقهورين و الحياة في موتكم قاهرين».[2] اين فرهنگ، در خط حماسه علوي و حسيني متبلور است و سرمايه زندگي باكرامت به شمار مي رود.امام خميني «ره» نيز در برابر تهديدهاي استكبار جهاني، در پيام خويش فرمود: «هيهات كه امت محمد «ص» و سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان، به مرگ ذلت بار تن در دهند و هيهات كه خميني در برابر تجاوز ديو سيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امت محمد «ص» و پيروان ابراهيم حنيف، ساكت و آرام بماند و يا

نظاره گر صحنه هاي ذلت و حقارت مسلمانان باشد.»[3] . از آستان همت ما ذلت است دور

و اندر كنام غيرت ما نيستش ورود بر ما گمان بردگي زور برده اند

اي مرگ، همتي كه نخواهيم اين قيود اكنون كه ديده هيچ نبيند به غير ظلم

بايد ز جان گذشت، كزين زندگي چه سود؟[4] . سيد الشهدا «ع» در پاسخ برخي از افراد سپاه كوفه كه از او مي خواستند گردن به حكومت و فرمان يزيد بنهد تا سالم بماند، فرمود: «لا و الله!لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد (لا افر فرار العبيد)».[5] اينگونه تسليم شدن را ذلتي برده وار مي داند و نمي پذيرد. ابونصر بن نباته، درباره اين ديدگاه حسين «ع» سروده است: «و الحسين الذي راي الموت في العز حياة و العيش في الذل قتلا»[6] حسين «ع» كسي است كه مرگ همراه عزت را «زندگي» ديد و زندگي در ذلت و خواري را «مرگ».

----------------

پي نوشتها :

[1] نفس المهموم، ص 131، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7، بحار الانوار، ج 45، ص 83، (با تفاوتهايي اندك در تعابير).

[2] نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 51.

[3] صحيفه نور، ج 20، ص 113.

[4] حسين پيشواي انسانها، محمود اكبرزاده، ص 27.

[5] مقتل الحسين، مقرم، ص 280، تاريخ طبري، ج 4، ص 323.

[6] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3، ص 245.در اين كتاب، اشعار، سخنان و حكايات تاريخي فراواني درباره روحيه عزت و بزرگواري و جوانمردي، بويژه در ميدانهاي جنگ نقل شده است (ص 245 تا 331).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109