خطبه خواني شامل خطبه هاي هفتگانه اهل بيت عليهم السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : موسي كاظمي نائيني، رضا، 1347 -

عنوان و نام پديدآور : خطبه خواني شامل خطبه هاي هفتگانه اهل بيت عليهم السلام (امام سجاد ، حضرت زينب ، ام كلثوم، فاطمه صغري).../سيدرضا موسي كاظمي ناييني.

مشخصات نشر : قم: مشهور، 1389.

مشخصات ظاهري : [128] ص.

شابك : 22000 ريال: 978-964-538-182-8

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه: [128].

موضوع : واقعه كربلا، 61ق -- مقاله ها و خطابه ها

موضوع : سخنراني عمومي

رده بندي كنگره : BP41/5/م778خ6 1389

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : 1958384

ص : 1

اشاره

ص : 2

ص : 3

بسم الله الرحمن الرحيم

شامل:

خطبه هاي (امام سجاد، حضرت زينب، ام كلثوم و فاطمه صغري) عليهم السلام

در كوفه، شام، مدينه

همراه با روش خطبه خواني، گريز و ذكر مصائب و CD سبك اجراي خطبه ها توسط مؤلف:

حجت الاسلام دكتر سيد رضا موسي كاظمي ناييني

ص : 4

قابل توجه عزيزان

با قرائت اين خطبه ها براي عاشقان اهلبيت عليه السلام آنها را از مهجوريت خارج كرده تا مورد نظر ويژه خدا و عزيزان خدا يعني محمد و آل محمد قرار گيرد.

ص : 5

اهدا

تقديم به آزادگان كربلا خصوصاً حضرت امام سجاد عليه السلام حضرت زينب عليه السلام حضرت ام كلثوم عليها السلام حضرت فاطمه صغري عليها السلام و همچنين ميزبان عزيزمان حضرت معصومه عليها السلام

ص : 6

السلام عليك يا ابا عبدالله الحسين

ص : 7

ص : 8

ص : 9

ص : 10

ص : 11

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

حمد و سپاس خداوند متعال را كه پروردگار جهانيان است و درود و صلوات و سلام بر سيد و مولاي ما، حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اهلبيت ايشان، خصوصاً حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف كه جان ناقابل ما فداي ايشان باد، و لعنت خداوند بر همه دشمنان ايشان تا روز قيامت.

قال الله تعالي في كتابه الكريم: إنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ ا لرِّجسَ أهلَ البَيتِ و يُطَهِّرَكُم تَطهيراً. براستي كه خداوند مي خواهد هر گونه پليدي را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.

قال رسول الله صل الله عليه و آله و سلم: مَثَلُ اهل بيتي كَمَثَلِ سَفينَةِ نوحٍ مَن رَكِبَ فيها نَجا و مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: مثال اهلبيت من، مانند مثال كشتي نوح است؛ كه هر كس سوار بر آن كشتي شد نجات پيدا كرد و هر كس از آن دوري كرد، غرق شد.

از زمان حضرت آدم عليه السلام تا كنون ايراد خطبه و پند و اندرز و بيدار كردن انسانها و فرياد بر عليه ستمگران رواج داشته است و اين كار يكي از وظايف مهم و اصلي پيامبران و ائمه معصومين عليهم السلام و پيروان ايشان بوده است.

ص : 12

پيامبر اكرم عليه السلام در خطابه ها و سخنراني هاي متعدد خويش، باعث تنبّه و بيداري مردم مي شدند. از خطبه هاي معروف حضرت خطبۀ غديريّه در مورد خلافت و جانشيني علي عليه السلام و خطبۀ شعبانيه در اهميت ماه مبارك رمضان است.

پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم امير بيان، علي عليه السلام خطبه هاي روشنگرانه اي بيان نموده اند كه 241 خطبه از آن خطب در نهج البلاغه جمع آوري شده است.

از خطبه هاي معروف حضرت، خطبۀ شِقشقيّه است كه در واقع رنج نامه مولاست، و خطبۀ هَمّام كه در مورد متقين است.

خطبّ پاره تن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم حضرت زهراء عليها السلام در مسجد النبي، نيز افشاكنندۀ ريا و نفاق و كفر منافقين مدينه است. خطبه هاي ميوه هاي دل حضرت زهراء عليها السلام، امام حسن و امام حسين عليهم السلام نيز نمونه هايي از همان خطبه هاي نبوي و علوي و فاطمي است؛ خصوصاً خطبه هاي حضرت سيد الشهداء عليه السلام كه در سفر پر بلاي كربلا از مدينه تا مكه و تا كربلا ايراد شده است.

و اما خطبه هاي اهل بيت عليهم السلام از جمله، امام سجاد و حضرت زينب و ام كلثوم و فاطمه صغري عليها السلام كه اگر نبود اين خطابه ها، حقيقتاً كربلا در كربلا مي ماند و اثري از خون شهداي كربلا بر جاي نمي ماند.

مرحلۀ اول عمليات را امام حسين عليه السلام و اصحاب و خاندان شهيدش با موفقيت به انجام رساندند و امام مرحلۀ دوم عمليات كه اساس و بنيان بني اميه را از بيخ و بُن بر كند، توسط امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليها السلام و افشاگريهاي اين آزادگان خدا در كاخهاي ابن زياد و يزيد ملعون صورت

ص : 13

گرفت كه ضربۀ نهايي را بر آنها وارد آورد و در نهايت امام حسين عليه السلام با هفتاد و دو يار با وفا بر سي هزار نفر يزيدي پيروز شد.

اين خطبه ها چنان اثر گذار شد، كه صداي شيون و نالۀ كوفيان بلند شد و اظهار پشيماني كردند و يزيديان اجازه دادند كه مجلس سوگواري و روضه خواني در عزاي امام حسين عليه السلام در مركز حكومت اموي يعني شام، برپا شود و يزيد پليد از ترس برپايي انقلاب در شام، دستور داد كه هر چه زودتر كاروان آزادگان كربلا روانۀ مدينه شوند و در ظاهر تقصير را به گردن ابن زياد انداخت.

خطبۀ امام سجاد عليه السلام در شام، كه در واقع بيان فضايل علي عليه السلام و در پايان روضه خواني ايشان در عزاي پدر عزيزش در مجلس يزيد ملعون و با حضور چندين هزار نفر از شاميان بود، يزيد را مجبور كرد به مؤذن دستور دهد كه اذان بگويد، ولي سخنان حضرت اثرش را گذاشت و مجلس را متفرق نمود.

خطبۀ حضرت زينب عليها السلام در كوفه و جملۀ زيباي آن عزيز در حضور ابن زياد ملعون كه فرمود: «ما رأيتُ الاّ جَميلاً» (من جز زيبايي نديدم) و رسوا كردن يزيد در شام از جملۀ اين خطبه هاست.

و خطبۀ ام كلثوم عليها السلام در كوفه كه در قسمتي از آن فرمود: مرگ بر شما باد اي اهل كوفه! آيا مي دانيد كه چه خوني را ريختيد...؟ و چه اموالي را به غارت برديد؟

و اين خطبه ها چنان تأثيري داشت، كه صداي گريه و نالۀ كوفيان بلند شد

ص : 14

و خاك بر سرشان ريختند. و خطبۀ فاطمه صغري بنت الحسين عليها السلام در كوفه كه در قسمتي از آن مي فرمايد: «تَبّاً لَكُم» مرگ بر شما (كوفيان) باد. در انتظار لعنت و عذاب الهي باشيد. به خدا قسم قلبهايتان سخت شد...

و اما آنچه كه باعث شد، اينجانب هفت خطبۀ كوبندۀ اهل بيت عليهم السلام را در يك مجموعه گردآوري نمايم، اينكه تا كنون، كتابي كه اين خطبه ها را يك جا داشته باشد، تا دسترسي به آن و بيانش براي روحانيون، خطبا و مداحان، آسان باشد، را نديدم.

در محرم سال 1429 ه-ق-1387 ه-ش به اين فكر افتادم كه اين خطبه ها را پياده نموده، و پس از مطالعه و اضافه نمودن گريزهايي از مصائب مرتبط، در مسجد المهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف شهر مقدس قم، براي عاشقان ابي عبدالله الحسين عليه السلام بخوانم. سال بعد نيز در محرم سال 1430 ه-ق-1388ه-ش كه جهت تبليغ به شهرستان نايين رفته بودم، اين خطبه ها را به روش خطبه خواني همراه با گريز و ذكر مصائب براي همشهريان عزيزم، در مسجد امام حسين عليه السلام قرائت كردم كه حال و هواي خاصي به مجلس مي داد و براي مستمعان بسيار جذاب بوده، اظهار رضايت مي كردند و حتي بعضي مي گفتند، اين اولين بار است كه برخي از اين خطبه ها را مي شنوند.

در آستانه محرم 1431 ه-ق-1388 ه-ش بر آن شدم كه كتابي شامل مجموعه اي كامل از هفت خطبه، همراه با ترجمه اي روان و گريزهايي بصورت مصيبت، چاپ شود و در اختيار علاقمندان، خصوصاً روحانيون و مداحان عزيز قرار گيرد و باعث گرمي مجالس حسيني شود.

از خصوصيات اين كتاب اينكه:

ص : 15

1. از آن جايي كه جملات عربي خطبه ها كه از زبان اهل بيت عليهم السلام بيان شده داراي حلاوت و شيريني خاصي است كه در ترجمۀ آن نيست، ابتدا جمله عربي آورده شده، كه خطبه خوان پس از خواندن هر عبارت عربي، بلافاصله ترجمه آن را با سوز و گداز مي خواند.

2. از برخي عبارات خطبه ها، مصيبتي از مصائب اهل بيت عليهم السلام گريز زده شده است، كه خود نقش مؤثري در جذب مخاطب و ايجاد حزن و غم و اندوه در او دارد و باعث، ريزش اشكي مي شود كه قطره اي از آن شوينده گناهان است و پاداش بهشت را به دنبال دارد.

3. تعداد اندكي از اشعار هم در ارتباط با مصائب آورده شده، كه خود نقشي مؤثر در حال و هواي معنوي مجلس دارد.

4. اين خطبه ها به ترتيبي كه در كتاب شريف لهوف سيد بن طاووس آمده، مرتب شده است كه عبارتند از:

الف. خطبۀ حضرت زينب عليها السلام در كوفه.

ب. خطبۀ حضرت فاطمه صغري در كوفه.

ج. خطبۀ حضرت ام كلثوم عليها السلام در كوفه.

د. خطبۀ امام سجاد عليه السلام در كوفه.

ه. خطبۀ حضرت زينب عليها السلام در شام.

و. خطبۀ امام سجاد عليه السلام در شام.

ز. خطبۀ امام سجاد عليه السلام نزديك مدينه.

ص : 16

5. منبع اين خُطب، كتاب شريف لهوف سيد بن طاووس است، كه مقام معظم رهبري جهت قرائت مقتل، معرفي كرده اند؛ البته خطبه امام سجاد عليه السلام در شام، از كتاب شرف بحار الانوار نقل شده است.

6. CD سبك و روش خطبه خواني كه توسط اينجانب، اجرا گرديده و هفت خطبه را شامل مي شود، نيز جهت استفاده علاقمندان، آمادۀ عرضه است.

در پايان از خداوند بخشندۀ مهربان، خواستارم كه اين سعي قليل را قبول درگاهش نموده، باقيات الصالحاتي باشد براي حقير و همه كساني كه ما را به اين راه هدايت كردند، و صلۀ ما را زيارت چهارده معصوم عليهم السلام در دنيا و شفاعتشان در آخرت قرار دهد و دعاي خير امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را شامل حال ما نمايد.

و در پايان به ياد مسافر حضرت زهرا عليها السلام چنين زمزمه مي كنيم كه:

آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست***هر كجا هست خدايا به سلامت دارش

چشم به راه دعاي خير شما در حيات و ممات

«العبد الرّاجي الي فضل الله تعالي، (بندۀ اميدوار به فضل خداوند متعال) طلبه عُشُ آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم؛ سيد رضا موسي كاظمي ناييني

قم المقدسه: 1430 ه-ق-1388ه-ش

ص : 17

فصل اول

خطبه خواني

حضرت زينب عليهاالسلام در كوفه

ص : 18

ص : 19

فصل اول خطبه خواني حضرت زينب عليها سلام در كوفه

گزارش اخبار پس از شهادت امام حسين عليه السلام

پس از شهادت امام حسين عليه السلام عمر سعد لعين سر مطهر امام حسين عليه السلام را در همان روز عاشورا به همراه خولي (لعنة الله) به نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و دستور داد كه شمر پليد و قيس بن اشعث ملعون سرهاي نوراني ساير شهداء (رضوان الله عليهم اجمعين) را به كوفه ببرند. روايت است كه سرهاي مطهر اصحاب امام حسين عليه السلام هفتاد و هشت سر نوراني بودند كه قبيله هاي عرب براي تقرب جستن به ابن زياد ملعون و يزيد لعين، در ميان خود قسمت نمودند. خود عمر سعد روز عاشورا و روز يازدهم را تا هنگام ظهر در كربلا ماند و بعدازظهر، اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر روي شتران بي جهاز، سوار نمودند. چهل شتر اسيران آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را حمل مي كرد. زنان آل عصمت و طهارت را كه امانتهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بودند مانند اسيران ترك و روم با شدت مصيبت و كثرت غم و غصه، به اسيري مي بردند.

گريز حركت كاروان آزادگان از كربلا

كاروان را از قتلگاه حركت دادند، جايي كه پيكرهاي پاك شهداء در ميان خاك و خون روي زمين پراكنده بود. همه خود را از روي مركبها به زمين انداختند و هر يك شهيدي را در بر گرفتند و به گريه و

ص : 20

ناله و اشك و آه پرداختند. فقط يك نفر نتوانست خود را از مركب روي زمين بياندازد و او امام سجاد عليه السلام بود كه پاهايش را از زير مركب با زنجير بسته بودند. زينب عليها السلام ناله اي از دل كشيد و فرياد زد:

«يا مُحَمَّداه، صَلّي عَلَيكَ مَلائكَةُ السَّماء، هذا حُسينٌ بالعَراءِ، مُرَمَّلُ بالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاعضاء، و بَناتُكَ سَبايا... .»

يا محمد! كه فرشتگان آسمان بر تو درود مي فرستند، اين حسين تو است كه آغشته به خون و با پيكر قطعه قطعه در ميان بيابان افتاده است و اينان دختران تواند كه آنها را به اسارت مي برند.

در پي زينب عليها السلام زنان صدا به شيون و زاري بلند كردند و دوست و دشمني به گريه در آمدند. زينب عليها السلام بدن برادر را در بغل گرفت و ناله مي زد و از او جدا نمي شد.

زجر بن قيس ملعون در حالي كه تازيانه در دست داشت، كنار قتلگاه آمد و فرياد كشيد كه زود سوار بر شترها شويد و به سوي كوفه حركت كنيد؛ ولي اهل بيت عليهم السلام از كنار پيكرها بلند نمي شدند. زجر ملعون با تازيانه آنها را مي زد تا سوار بر شترها گردانيد. كسي كه از حسين عليه السلام دل نمي كند زينب عليها السلام است. به هر صورت زينب عليها السلام را از بدن برادر جدا كردند، و او همه خانمها و بچه ها را سوار مركبها كرد؛ اما در آخر كسي نبود كه زينب عليها السلام را كمك كند تا سوار مركب شود. و اين زبانحال زينب عليها السلام است كه: كجايي عباسم؟ كجايي علي اكبرم؟ كجايي قاسمم؟ كجايي عزيز دلم حسينم؟!

كاروان حركت كرد. اما دل زينب كنار حسين عليه السلام ماند.

ص : 21

اي همسفر زينب رفتيم و خداحافظ***اي تاج سر زينب رفتيم و خداحافظ

اي پادشه خوبان اي تشنه لب عريان***از كوي تو سرگردان رفتيم و خداحافظ

گريز رسيدن كاروان به كوفه

كاروان وقتي به كوفه رسيد كه خورشيد غروب كرده بود، اسيران را شب، بيرون كوفه نگه داشتند تا فردا، روز روشن وارد كوفه كنند، تا حكومت بهتر بتواند براي پيروزي خود استفاده سياسي كند.

اسيران را بيرون خيمه ها جاي دادند و كودكان اهلبيت در گرسنگي به سر مي بردند و به آنها غذا ندادند. روز دوازدهم فرا رسيد. لشكر ابن زياد شيپور و طبل مي نواختند، مردم اجتماع كرده بودند. سرهاي شهدا، پيشاپيش اسيران، روي نيزه ها قرار گرفت.

امام سجاد عليه السلام را بر شتر بي جهاز سوار كرده بودند و از رانهاي او و رگهاي گردن حضرت (بر اثر زخم غل جامعه) خون جاري بود. اسيران را در دروازۀ بني خزيمه متوقف كردند. مردم براي تماشاي اسيران به اطراف شهر آمدند. ام كلثوم خطاب به مردم كوفه گفت: اي مردم كوفه چشمهاي خود را از نگاه به ما فرو اندازيد، آيا از خدا و رسولش شرم نمي كنيد كه به تماشاي حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي پردازيد...؟! در اين هنگام زني از زنان كوفه بر پشت بام آمد و فرياد زد:

ص : 22

«مِن اَيِّ الاُساري اَنتُنَّ؟» شما اسيران از كدام قبيله و خاندانيد؟ آزادگان كربلا گفتند:

نَحنُ اُساري آلِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله و سلم! ما اسيران از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستيم!

در اين موقع آن زن از پشت بام پائين آمد و چندين قطعه لباس و روسري و مقنعه به آنها داد و آنان آن لباس ها را پذيرفتند و حجاب خويش نمودند. راوي گويد: امام سجاد عليه السلام هم همراه زنان اهل بيت، اسير بود، در حالي كه از بيماري ضعيف و ناتوان شده بود.

برخي از زنهاي كوفه نان و خرما و گردو به كودكان حرم كه در محملها بودند مي دادند، ام كلثوم فرياد زد: اي مردم كوفه، صدقه بر ما حرام است؛ و آن غذاها را از دست و دهان كودكان مي گرفت و به طرف مردم كوفه مي انداخت، ناگهان هياهو برخاست، سرهاي شهدا را وارد كوفه كردند و پيشاپيش آنها، سر مقدّس امام حسين عليه السلام كه مانند ماه بود و شبيه ترين مردم به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و محاسنش به رنگ سياه خضاب شده بود، روي نيزه قرار داشت. وقتي كه زينب عليها السلام سر نازنين برادرش حسين عليه السلام را بر روي نيزه ديد، بر اثر شدت اندوه، پيشاني اش را بر چوبه محمل كوبيد و خون از زير مقنعۀ او جاري شد. و سپس با سوز و گداز با سر برادر چنين سخن گفت: «اي ماه نوي كه چون به كمال رسيدي، خسوف تو را فرا گرفت و پنهان شدي. اي پارۀ دلم، گمان نمي كردم كه چنين روزي مقدّر شده باشد. اي برادرم! با اين فاطمه كوچك سخن بگو كه نزديك است دلش آب شود و گداخته گردد... برادر جان! چقدر براي يتيم سخت است كه او پدرش را صدا بزند، ولي پدر پاسخ او را ندهد».(1).


1- در كربلا چه گذشت؟ ترجمه نفس المهموم، حاج شيخ عباس قمي، ص 516 و سوگنامه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم محمد محمدي اشتهاردي، ص 418

ص : 23

زنهاي كوفي با ديدن اين صحنه ها از شدت ناراحتي، صورت خود را با ناخنهايشان مي خراشيدند، و سيلي به صورت مي زدند، و مردها ريشهاي خود را مي كندند.

در اين هنگام امام زين العابدين عليه السلام فرمود: «اَتَنُوحُونَ و تَبكوُنَ مِن اَجِلنا؟!!»

اي اهل كوفه! آيا به خاطر ما نوحه سرايي و گريه مي كنيد؟!!

فَمَنِ الَّذي قَتَلَنا. پس چه كسي عزيزان ما را به شهادت رسانده است؟!

بشير بن جذلم (خزيم) اسدي مي گويد: در آن روز به سوي زينب دختر اميرالمؤمنين عليه السلام متوجه شدم، به خدا سوگند! در عين حال كه سخنور توانا و بي نظيري بود، حيا و متانت سراپاي او را گرفته بود و گويا سخنان گهربار علي عليه السلام از زبان رساي او فرو مي ريخت و او علي وار سخن مي گفت. به مردم اشاره نمود سكوت كنند، در اين هنگام، نفسها در سينه ها حبس شد و حتي زنگهاي شتران از صدا افتاد، و زينب كبري عليها السلام خطبه اي را براي اهل كوفه چنين آغاز كرد.

خطبه حضرت زينب عليها سلام در كوفه

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

«اَلحَمدُللهِ، و الصَّلاةُ علي جدّي مُحَمَّد و آلِهِ الطَّيِّبينَ الاخيار».

محمد مهدي اشتهاردي، ص 418.

ص : 24

حمد و سپاس مخصوص خداوند است و درود بر جدم حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و خاندان پاك و برگزيده او باد. «اَمّا بَعدُ: يا اَهلَ الكوُفَةِ، اما بعد، اي مردم كوفه!

«يا اَهلَ الخَتلِ و الغَدرِ، اَتَبكوُنَ؟!، اي اهل خدعه و نيرنگ! آيا براي ما گريه مي كنيد؟!

«فلا رَقاتِ الدَّمعَةُ، و لا هَدَاَتِ الرَّنَّةُ» پس اشك چشمانتان خشك نشود! و ناله هايتان پايان نپذيرد. «اِنَّما مَثَلُكُم كَمَثَلِ الَّتي نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّة اَنكاثا، تَتَّخِذونَ اَيمانَكُم دَخَلاً بَينَكُم».

همانا، مَثَل شما مردم، مثل آن زني است كه رشته خود را بعد از آن محكم تابيده شده بود، تاب آن را باز مي كرد. شما ايمان خود را مايه نيرنگ و مكر و خيانت در ميان خود مي گيريد.(1)

گريز به خطبه حضرت زهراء عليها سلام

حضرت زهراء عليها السلام هم در مسجد مدينه در خطبه اي كه عليه حاكمان وقت ايراد فرمود، اين آيه را تلاوت كرد كه مثال شما به خاطر پيمان شكني نسبت به بيعتي كه با علي عليه السلام در غديرخم داشتيد، مثال همان زني است كه مي بافت و سپس بافتۀ خود را وا مي تابيد.(2)


1- نكته: در اين قسمت حضرت اشاره دارند به آيه 92 از سوره مباركه نحل كه در مورد زن بي خردي است كه نيمي از روز پشمي را مي بافت و نيم ديگر روز آن را باز مي كرد. و كار او ضرب المثلي شد كه قرآن براي كساني كه زحمات خد را بر باد مي دهند، و پيمانهايشان را مي شكنند بكار برده است.
2- تفسير نور ج 6 ص 447 به نقل از تفسير فرقان.

ص : 25

«اَلا و هَل فيكُم الا الصَّلَفُ و النَّظَفُ» آيا در شما صفتي هست مگر سخن بيهوده و گزاف و ناپاك و به جز آلايش به آنچه موجب عيب و عار است.

«و الصَّدرُ الشَّنِفُ» و مگر سينه هاي مملو از كينه،

«وَ مَلَقُ الاِماءِ» و زبان چاپلوسي مانند كنيزكان،

«وَ غَمزُ الاعداءِ!» و باطني مانند دشمنان سخن چين؟

«اَو كَمَرعيً علي دِمنَة» يا مانند گياهي هستيد كه در منجلابها مي رويد!

«اَو كَفِضَّةٍ علي مَلحُودةٍ» يا مانند نقره اي هستيد كه گور مرده را به آن آرايش مي دهند.

«اَلا ساءَ ما قَدَّمتُم لِاَنفُسِكُم اَن سَخِطَ اللهُ عَلَيكُم و في العَذاب اَنتُم خالِدوُنَ»

آگاه باشيد كه بد توشه اي براي آخرت خود از پيش فرستاديد كه موجب خشم الهي شده و در عذاب آخرت، جاويدان و مخلّد خواهيد بود.

«اَتَبكُونَ و تَنتَحِبُونَ؟!» آيا گريه و ناله مي كنيد؟

«اِي و اللهِ فَابكوُا كثيراً، واضحَكُوا قليلاً».

آري، به خدا سوگند كه بايد بسيار گريه كنيد و كم بخنديد.

«فَلَقَد ذَهَبتُم بِعارِها و شَنارِها، و لَن تَرحَضوُها بَغَسلِ بَعدَها اَبداً».

زيرا دامن شما آلوده به ننگي شد كه هرگز نمي توانيد آن را بشوييد.

«و اَنّي ترحَضوُنَ قَتلَ سَليلِ خاتَمِ النَّبُوَّةِ، و مَعدِنِ الرِّسالَةِ، وَ

ص : 26

سَيِّدَ شبابِ اهلِ الجَنَّةِ؟!»

چگونه مي توانيد گناه كشتن پسر خاتم نبوت و معدن رسالت و آقاي جوانان اهل بهشت را از دامان خود پاك كنيد؟

«وَ مَلاذِ خِيرَتِكُم، وَ مَفزَعِ نازِلَتِكُم» (كسي كه) پناهگاه نيكان شما بود، و در هنگام نزول بلا، فريادرس شما بود.

گريز به پناه بردن مردم كوفه به امام حسين عليه السلام از بي آبي

امام حسين عليه السلام در حوادث ناگوار پناهگاه آنان بودند از جمله اينكه، نقل شده مدتي در كوفه باران نيامده بود، مردم روبروي خانۀ علي عليه السلام تجمع كرده بودند، و عرضه داشتند: آقا جان! مدت زيادي است كه باران نيامده و اغنام و گوسفندان و كشاورزي ما در حال نابودي است... علي عليه السلام فرمود: حسينم را خبر كنيد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: حسين جان برو براي اين مردم دعا كن، كه باران بيايد... امام حسين عليه السلام نماز خواندند و دعا كردند. بعد از دعاي حضرت آنقدر باران آمد كه تمام بركه ها را پر از آب كرد...(1)

اما اهل كوفه خوب تلافي كردند، از روز هفتم آب را بر روي امام حسين عليه السلام و ياران و اهل و عيال و بچه هايش بستند به گونه اي كه فرياد العطش از خيمه هاي حسيني بلند بود.

«وَ مَنارِ حُجَّتِكُم، و مَدرَةِ سُنَّتِكُم». و در مقام حجت با خصم،


1- بحار، ج 44، ص 187.

ص : 27

رهنماي شما و در آموختن سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، بزرگ شما بود.

«الا ساءَ ما تَزرونَ» آگاه باشيد كه بد گناهي مرتكب شديد.

«و بُعداً لَكُم و سُحقاً»از رحمت الهي دور باشيد و بميريد.

«فَلَقَد خابَ السَّعيُ» پس به تحقيق كوشش شما به نوميدي كشيد.

«وَ تَبَّتِ الاَيدي»، و دستانتان بريده باد.

گريز به برخي جنايات كوفيان

كدام دستها بريده باد؟! همان دستهايي كه گوشها را پاره كرد، گوشواره ها را ربودند. همان دستهايي كه رقيه سه ساله را سيلي زدند. همان دستهايي كه دستان قمر بني هاشم را از بدن جدا كردند. همان دستهايي كه سجاده را از زير پاي امام سجاد عليه السلام كشيدند، تا حضرت روي زمين افتاد. همان دستهايي كه حضرت زينب عليها السلام را با تازيانه از بدن برادر جدا كردند. همان دستهايي كه گلوي نازك علي اصغر را با تير سه شعبه هدف قرار داده، گوش تا گوش وي را پاره كردند. همان دستهايي كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را از بدن جدا كردند!

«وَ خَسِرَتِ الصَّفقَةُ» در معامله اي كه كرديد زيانكار شديد.

«و بُؤتُم بِغَضَبِ مِنَ اللهِ»به خشم خداي عزوجل برگشتيد.

«و ضُرِبَت عليكُمُ الذِّلَّةُ و المَسكَنَةُ» و ذلت و بيچارگي براي شما رقم خورد.

«وَيلَكُم اَيَّ كَبِدٍ لرَسوُلِ الله فَرَيتُم؟!» آيا مي دانيد كدام جگري

ص : 28

را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پاره پاره نموديد؟

«وَ اَيِّ كَريمَةٍ لَهُ اَبرَرتُم؟!» و چه بانوان محترمه اي، را آشكار ساختيد؟

گريز به مواظبت علي عليه السلامو حسنين عليهم السلام از حضرت زينب عليه السلام

نقل شده است: هنگامي كه حضرت زينب عليها السلام مي خواستند به زيارت قبر جدشان بروند، علي عليه السلام از پيش رو و امام حسن و امام حسين عليهم السلام از طرفين ايشان را همراهي مي كردند و هنگامي كه سر قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي رسيدند علي عليه السلام مي فرمود: نور چراغ را كم كنند تا مبادا چشم نامحرم به حضرت زينب عليها السلام بيفتد. اما روزي رسيد كه همين زينب را همراه با هشتاد و چند نفر زن و بچه در حالي كه غير از يك مَحرَم آن هم در غل و زنجير، كسي ديگر همراهشان نبود، چهل منزل شهر به شهر گرداندند.

«وَ اَيَّ دَم لَهُ سَفَكتُم؟!» و كدام خوني را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ريختيد؟

«و ايَّ جئتُم بها صَلعاءَ عنقاءَ سَوداءَ فَقماءَ (و في بَعضِها) خَرقاءَ شَوهاءَ، كَطلاعِ الارضِ و مِلاءِ السَّماءِ». هر آينه جنايتي كه شما مرتكب شديد، بسيار بزرگ و سخت، كريه، ناروا، خشن و شرم آور است به لبريزي زمين و گنجايش آسمان.

«اَفَعَجِبتُم اَن مَطَرَتِ السَّماءُ دَماً» آيا تعجب كرديد كه از آسمان خون باريد؟

ص : 29

گريز به خون گريستن آسمان در حادثه كربلا

ميثم از علي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: هر چيزي حتي وحشيان بيابان و ماهيان دريا و پرندگان هوا بر او مي گريند...و آسمان خون و خاكستر مي بارد.(1)

همچنين امام صادق عليه السلام به زراره فرمود: به درستي كه آسمان چهل صباح بر حسين عليه السلام خون گريست.(2)

«و لََعَذابُ الاخرَةِ اَخزي و اَنتُم لا تُنصَروُنَ، و البته عذاب آخرت خوار كننده تر است و در آن روز شما را ياوري نخواهد بود.

«فلا يَستَخِفَّنَّكُم المُهَلُ، فاِنَّهُ لا يَحفِزُهُ البِدارُ و لا يَخافُ فوتَ الثارِ»، پس اين مهلتي كه خداوند به شما داده است شما را سبك سر نكند، زيرا كه سبقت گرفتن شما، خدا را در عذاب دادنتان به شتاب نمي اندازد، و نمي ترسد كه خونخواهي كردن از دست او برود.

«وَ اِنَّ رَبَّكُم لَبِالمِرصادِ» به درستي كه پروردگارتان در كمينگاه است (تا داد مظلوم را از ظالم بگيرد)

در اين هنگام امام سجاد عليه السلام فرمود: «يا عَمَّة اُسكُتِي فَفي البَاقي مِنَ الماضِي اِعتِبارٌ و أنتِ بِحَمداللهِ عالِمَةٌ غيرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غيرُ مَفَهَّمَةٍ إنَّ البُكاءَ و الحَنينَ لا يَرُدّانِ مَن قد أبادََةُ الدَّهرُ»

عمه جان خاموش باش، باقيماندگان بايد از گذشتگان عبرت بگيرند و تو بحمدالله بي آنكه كسي به تو آموخته باشد دانايي و بي آن كه كسي به تو فهمانده باشد فهيمي و بدان كه گريه و ناله، رفتگان را باز نمي گرداند.


1- ترجمه نفس المهموم ص 610.
2- نفس المهموم ص 416.

ص : 30

راوي مي گويد: به خدا سوگند! مردم كوفه را در آن روز ديدم همه مضطرب، دستها بر دهان گرفته و گريه مي كردند. زنهاي كوفي از شدت ناراحتي، موهاي خود را پريشان نموده و خاك غم بر سر مي ريختند. صورتهاي خود را با ناخنهايشان خراشيده، و سيلي به صورت مي زدند، و فرياد واويلا بلند كرده بودند. مردان كوفي گريه كرده و محاسن خود را مي كندند.(1)

راوي ادامه مي دهد: پيرمردي را ديدم كه پهلويم ايستاده بود و چنان گريه مي كرد كه ريشش از اشك چشمانش تر شده بود و مي گفت: پدر و مادرم به فداي شما باد؛ پيران شما از بهترين پيران عالمند و جوانان شما بهترين جوانان و زنانتان بهترين زنان و نسل شما بهترين نسلهاست كه نه خوار مي شود و نه شكست مي پذيرد.(2)


1- لهوف، ص 213.
2- منبع خطبه، لهوف سيد بن طاووس، ص 200.

ص : 31

ص : 32

ص : 33

فصل دوم خطبه خواني حضرت فاطمه صغري عليها السلام در كوفه

كاروان آزادگان كربلا پشت دروازه كوفه

كاروان به كوفه رسيد، اسيران را شب، بيرون كوفه نگه داشتند، اسيران را بيرون خيمه ها جاي دادند و كودكان اهلبيت عليهم السلام در گرسنگي به سر مي بردند و به آنها غذا ندادند. روز دوازدهم لشكر ابن زياد در حالي كه شيپور و طبل مي نواختند و مردم اجتماع كرده بودند اسيران را وارد كوفه كردند. سرهاي شهدا، پيشاپيش اسيران، روي نيزه ها قرار گرفت. امام سجاد عليه السلام را هم بر شتر بي جهاز سوار كرده بودند و از رانهاي او و رگهاي گردن حضرت (بر اثر زخم غل جامعه) خون جاري بود. مردم براي تماشاي اسيران به اطراف شهر آمدند.

خطبه حضرت فاطمه صغري عليها السلام در كوفه

اشاره

زيد بن موسي بن جعفر عليه السلام گفت: پدرم از جدم روايت كرده است كه فرمود: فاطمه صغري پس از آنكه از كربلا به شهر كوفه رسيد، خطبه اي خواند و چنين فرمود:

ص : 34

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحَمدُ للهِ عَدَدَ الرَّملِ و الحَصي»، حمد و سپاس مخصوص خداوند است به عدد ريگها و سنگهاي بيابان،

«وَزَنَةَ العَرش الي الثَّري» و به اندازه سنگيني عرش خداوند، تا سطح زمين.

«اَحمَدُهُ و اُؤمِنُ بِهِ و اَتَوَكَّلُ عَلَيهِ». او را سپاس مي گويم و به او ايمان دارم و خويش را به او مي سپارم «و اشهَدُ اَن لا الهُ الاَّ اللهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، و انَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ و رَسولُهُ» و شهادت مي دهم كه بجز او خدايي نيست و او يگانه و بي شريك است و گواهي مي دهم بر آن كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و فرستادۀ اوست.

«وَ اَنَّ ذُرِّيَّتَهُ (اولادَهُ) ذُبِحوُا بِشَطِّ الفُراتِ بِغَيرِ ذَحلٍ و لا تِراتٍ». و نيز شهادت مي دهم كه فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بدون آنكه كسي را به قتل رسانده باشند و كسي خوني از آنها طلبكار باشد در كنار آب فرات سر از بدنشان جدا كردند.

گريز ذبح امام حسين و علي اصغر عليهم السلام

آنچه كه از مقاتل بدست مي آيد اينكه: در كربلا دو عزيز را در حال زنده بودن سر از بدنشان جدا كردند. يكي علي اصغر امام حسين عليه السلام كه روي دست پدر به شهادت رسيد؛ اما نه به صورت عادي بلكه با تير سه شعبه حرمله ملعون كه به گونه اي اين تير در گلوي اين طفل جا گرفت كه در مقاتل چنين آمده است: «فَذُبِحَ مِنَ الاُذُنِ الي الاُذُنِ». از گوش

ص : 35

تا گوش علي ذبح شد. پس علي را در حالي كه زنده بود و تشنگي او را بي حال كرده بود روي دست پدر سر بريدند.

اصغرا گر ز عطش، تشنه و بي تاب شدي***به روي دست پدر، خوب تو سيراب شدي

يكي ديگر از شهداي كربلا كه در حال زنده بودن سر از بدنش جدا كردند، ميوه دل حضرت زهرا، امام حسين عليه السلام بود. زماني رسيد كه امام بي حال و بي رمق، تشنه و خسته در قتلگاه روي زمين افتاده بود و كسي جرأت نمي كرد به امام نزديك شود تا اينكه امام سنگيني را روي سينه خود احساس كرد، آري آن سنگيني، از چكمه آن ملعون ازل و ابد شمر پليد بود كه روي سينه مطهر امام حسين عليه السلام گذاشته شده بود.

اي شمر بي مروت، از خواهرم حيا كن***پاي كثيف خود را، از سينه ام جدا كن

اين سينه خسته ام، تاب و توان ندارد***جسم ضعيفم اي شمر، بنگر كه جان ندارد

بر جسم پاره پاره، لگد زدن ندارد***كنار من به زينب، كتك زدن ندارد

به حنجر خشك من، خنجر زدن ندارد***با چكمه ات پياپي، پيكر زدن ندارد

بنابر آنچه كه در بحار الانوار آمده آن پليد، محاسن (ريش) آن حضرت را به دست

ص : 36

گرفت و سر مطهر عزيز فاطمه را با دوازده ضربه خنجر از بدن جدا كرد. اما بقيه شهداء را پس از شهادت سرشان را از بدن جدا كردند و براي خوش آمد يزيد ملعون براي او فرستادند. آري تا امام حسين عليه السلام زنده بود كسي جرأت نمي كرد به شهداء نزديك شود و اما پس از شهادت امام عليه السلام همه هجوم آورده، سرها را از بدن جدا كردند!(1)

«اَللهُمَّ اني اَعوذُ بِكَ اَن اَفتَرِيَ عَليكَ الكَذِبَ» پروردگارا، به تو پناه مي برم از اينكه بر تو دروغ بسته باشم.

«و اَن اَقوُلَ عَليكَ خلافَ ما اَنزَلتَ مِن اَخذِ العُعوُدِ لِوَصيِّهِ عليِّ بنِ اَبي طالِبٍ عليه السلام»، يا آنكه سخني گويم بر خلاف آنچه نازل فرمودي بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كه از امت، عهد و پيمان گرفت از براي وصي خويش علي عليه السلام.

«المَسلُوب حَقُّهُ» آن علي كه مردم حق او را از دستش گرفتند.

«المَقتوُل بِغيرِ ذَنبٍ كما قُتِلَ وَلَدُهُ بالاَمسِ» و او را بي گناه مانند فرزندش حسين عليه السلام كه در روز گذشته كشته اند، به شهادت رساندند. « في بَيتٍ من بُيوُتِ اللهِ فيهِ مَعشَرٌ مُسلِموُنَ بِاَلسِنَتِهِم»، در خانه اي از خانه هاي خدا(2) واقع گرديد كه در آن مسجد جماعتي بودند كه به زبان اظهار اسلام مي نمودند.


1- مقتل الحسين مقرّم، ص 347.
2- يعني مسجد كوفه.

ص : 37

«تَعساً لِرُءُوسِهِم» خاك بر سرشان باد!

«ما دَفَعَت عنهُ ضيماً في حياتِهِ و لا عِندَ مَماتِهِ حتي قَبَضتَهُ اِلَيكَ» زيرا نه در زندگيش ظلمي را از او دفع نمودند و نه آن هنگام كه از اين دنياي فاني به سراي جاوداني رسيد و از اين دار فاني او را به سوي رحمت خويش انتقال دادي.

«مَحمُودَ النَّقيبَةِ طَيِّبَ العَريكَةِريال معرُوفَ المناقبِ، مَشهورَ المذاهِبِ، در حالتي كه داراي نفس پسنديده و طبيعت پاكيزه بود و مناقبش معروف و روشش مشهور بود. «لم تأخُذُهُ اللهُمَّ فيكَ لَومَةُ لائِمٍ و لا عذلُ عاذِلٍ». خداوندا، او چنان بودكه در راه تو از ملامت هيچ سرزنش كننده اي نترسيد.

«هَدَيتَهُ اللهُمَّ للاِسلام صَغيراً» هنگام كودكي او را به سوي اسلام هدايت نمودي. «و حَمِدتَ مَناقِبَهُ كبيراً» و در حال بزرگي او را با صفات نيك آراستي.

«و لم يَزَل ناصحاً لكَ و لرَسولِكَ حتي قَبَضتَهُ اليكَ» و همواره نصيحت را براي رضاي تو و خشنودي پيغمبرت، كنار نمي گذاشت تا آنكه روح پاكش را قبض نمودي.

«زاهداً في الدُّنيا غيرَ حريصٍ عَليها، راغِباً في الاخِرَةِ». او لذائذ دنياي فاني را پشت پا زده و به آن مايل و حريص نبود بلكه رغبتش به سوي آخرت بود. «مُجاهداً لَكَ في سبيلِكَ رَضيتَهُ فاحتَرتَهُ الي صِراطٍ مُستَقيمٍ». و همتش در جهاد كردن در راه تو بود.

ص : 38

تو از او راضي شدي و او را براي خود برگزيدي، سپس به راه راست هدايتش كردي.

«امّا بعدُ، يا اهلَ الكوفَةِ، يا اَهلَ المَكرِ و الغَدرِ و الخُيَلاءِ». اما بعد اي اهل كوفه! اي اهل نيرنگ و خدعه و تكبر!

«فإنّا اهلُ بيتٍ ابتَلانَا اللهُ بِكُم، و ابتَلاكُم بِنا» ماييم اهل بيت عصمت و طهارت كه خداي متعال ما را (به تحمل و صبوري و ظلم هاي شما) آزمايش نمود و شما را به وجود ما (كه جز حق، گفتار و كردار نداريم) امتحان كرد.

«فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَناً» و ما را نيكو آزمود.

«و جَعَلَ عِلمَهُ عِندَنا و فَهمَهُ لَدَينا». و دانش و فهم را در نزد ما قرار دادو.

«فَنَحنُ عَيبَةُ عِلمِهِ و وِعاءُ فَهمِهِ و حِكمَتِهِ و حُجَّتُهُ علي اَهلِ الارضِ في بِلادِهِ لِعِبادِهِ». پس ماييم صندوق علم خدا و ظرف فهم و حكمت باري تعالي و ماييم حجت حق بر روي زمين در بلاد او براي بندگان خدا.

«اَكرَمَنا اللهُ بكَرامَتِهِ» ما را به كرامت خويش گرامي داشته

«و فَضَّلَنا بِنَبِّيِهِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله و سلم علي كَثيرٍ مِمَّن خَلَقَ تَفضيلاً بَيِّناً». و به واسطه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بر بسياري از مخلوقات فضيلت داد به فضيلتي ظاهر و هويدا «فَكَذَّبتُمُونا، و كَفَّرتُمُونا». پس شما امت به ما نسبت دروغ داديد و ما را از دين خارج دانستيد. «وَ رَاَيتُم قِتالَنا حلالاً و اَموالَنا نَهباً». و چنين پنداشتيد كه كشتن ما حلال و اموال ما هدر و غنيمت است. «كَانَّنا اَولادُ

ص : 39

تُركُ اَو كابُل» مثل آنكه ما از اسيران ترك يا تاتار هستيم.

«كَما قَتَلتُم جَدَّنا بالاَمس» همچنان كه در روز گذشته جد ما علي عليه السلام را كشتيد.

«وَ سُيوُفُكُم تَقطُرُ مِن دمائُ«اَهلَ البَيتِ لِحِقدٍ مُتَقَدِّمٍ». و هنوز خونهاي ما اهل بيت، به واسطه عداوت و كينه ديرينه اي كه از زمان جاهليت داشتيد، از دم شمشيرهاي شما مي چكد.

گريز به شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام

اين لشكر ظالم، بيش از هفتاد نفر از ياران و اقوام امام حسين عليه السلام را، به شهادت رساندند و دستهاي پليدشان را به خون عزيزان خدا رنگين كردند.

يكي از كساني كه بگونه اي منحصر بفرد در كربلا به شهادت رسيد ميوه دل امام حسين عليه السلام، حضرت علي اكبر عليه السلام است كه پس از آنكه ضربت شمشير به فرق مباركش خورد، اسب حضرت به جاي اينكه به طرف لشكر امام بيايد ميان دشمن رفت. همه در حمله به اين عزيز از يكديگر سبقت مي گرفتند، هر كس با هر سلاحي كه داشت به ايشان حمله ور شد و همين قدر در ترسيم حادثه بس كه در مورد اين شهيد عبارتي در مقاتل آمده كه درباره هيچ شهيدي نيامده است و آن اينكه: «فَقَطَّعُوهُ بِسُيوفِهِم اِرباً اِرباً». علي اكبر را با شمشيرهايشان قطعه قطعه كردند. بي جهت نبود كه امام حسين عليه السلام هممه شهداء را خود به خيمه ها

ص : 40

مي بردند؛ اما براي انتقال بدن علي اكبر عليه السلام فرمودند: جوانان بني هاشم بياييد و برادرتان را به سوي خيمه ها ببريد.

جوانان بني هاشم بياييد***علي را بر در خيمه رسانيد

خدا داند حسين طاقت ندارد***علي را بر در خيمه رساند

«قَرَّت لِذلِكَ عُيونُكُم، و فَرِحَت قُلوبُكُم، اِفتِراءً علي اللهِ و مَكراً مَكَرتُم و اللهُ خيرُ الماكِرينَ». چشمتان روشن باد! دل هايتان شاد باد! بخاطر دروغي كه به خدا بستيد و مكري كه با خدا نموديد و بدانيد كه خدا بهترين مكركنندگان است.

«فَلا تَدعُوَنَّكُم اَنفسُكُم الي الجَذَلِ بِما اَصَبتُم مِن دِمائِنا و نالَت اَيديكُم مِن اَموالِنا». پس مبادا مسرور شويد از خونهايي كه از ما ريختيد و اموالي كه از ما غارت نموديد.

«فَاِنَّ ما اَصابَنا من المَصائِبِ الجَليلَة و الرَّزايا العَظيمَةِ في كتاب مِن قَبل ان نَبرَاَها انَّ ذلكَ عَلي اللهِ يَسيرٌ لِكَيلا تأسَوا علي ما فاتَكُم و لا تَفرَحُوا بِما آتاكُم». به درستي كه اين مصيبت هاي بزرگ كه به ما رسيده است، خداوند متعال پيش از خلقت در كتاب لوح محفوظ آن را ثبت فرموده است و اين امر براي خدا آسان است تا بر آنچه كه از دست داده ايد تأسف نخوريد و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد.

«و اللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُختالٍ فَخوُرٍ». و خداوند هيچ متكبر فخر فروشي را دوست ندارد.

ص : 41

«تَبّاً لَكُم» مرگ بر شما باد!

«فَانتُظِروا اللَّعنَةَ و العَذابَ، فَكَاَنَّ قَد حلَّ بِكُم» منتظر لعنت و عذاب الهي باشيد چنان عذابي كه گويا الان بر شما رسيده است.

«و تَواتَرَت مِنَ السَّماءِ نَقِماتٌ، فَيُسحِتُكُم بِعذابٍ و يذيقُ بَعضَكُم بَاسَ بعضٍ». و عذاب هايي پي در پي از آسمان نازل مي شود؛ پس ريشه وجود شما را خواهد كند و شما گرفتار جنگ با هم خواهيد شد.

«ثُمَّ تُخَلِّدوُنَ في العَذابِ الاَليمِ يومَ القيامَةِ بِما ظَلَمتُموُنا» از آن پس همگي در عذاب دردناك، جاويدان خواهيد بود؛ زيرا بر ما ستم كرديد.

«الا لَعنَةُ اللهِ علَي الظّالمينَ». آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستمكاران باد. «وَيلَكُم! اَتَدروُنَ اَيَّةَ يدٍ طاعَنَتنا مِنكُم؟! و اَيَّةَ نَفسٍ نَزَعَت الي قِتالِنا؟!، واي بر شما باد! آيا مي دانيد كه با چه دستي يار شده و عليه ما طغيان نموديد! و با چه كسي به جنگ ما شتاب نموديد؟

«اَم باَيَّةِ رجل مَشَيتُم الَينا تَبغوُنَ مُحارَبَتَنا؟!» و با كدام پا به جنگ ما آمديد؟ «و اللهِ قَسَت قُلوُبُكُم، و غَلُظَت اَكبادُكُم» به خدا سوگند قلبهايتان سخت و جگرهايتان پر غيظ و كينه گشته است.

گريز به تاختن اسب روي بدنهاي شهدا

اين لشكر از خدا بي خبر چنان قسّي القلب و سنگ دل شدند و از حيوانات هم پست تر گرديدند كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام و اصحابش عمر سعد ملعون فرياد زد: چه كسي حاضر است كه اسب بر

بدن حسين بتازاند و پشت و سينه او را لگدكوب كند؟ ده نفر حاضر شدند كه اين

ص : 42

جنايت را انجام دهند. اين لعينان سوار بر اسب شدند و پيكر امام عليه السلام تاختند و آن بدن مطهر را لگدكوب و پايمال كردند به گونه اي كه استخوانهاي سينه و كمر آن حضرت خُرد گرديد.

«و طُبِعَ علي اَفئِدَتِكُم، و خُتِمَ علي اَسماعِكُم و ابصارِكُم». و مُهر ضلالت و گمراهي بر دلهايتان و بر گوشها و ديدگانتان زده شده است.

«سَوَّلَ لَكُمُ الشَّيطانُ و اَملي لَكُم و جَعَلَ علي بَصَرِكُم غِشاوَةً فَانتُم لا تَهتَدونَ». و شيطان شما را به وسوسه ها و آرزوها مبتلا نموده و بر ديدگان شما پرده اي قرار داده كه راه را از بيراه تشخيص نمي دهيد.

«فَتَبّاً لَكُم يا اَهلَ الكُوفَةِ» مرگ بر شما باد! اي اهل كوفه.

«اَيُّ تِراتِ لِرَسوُل اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم قِبَلَكُم و ذُحوُل لَهُ لَدَيكُم بما غَدَرتُم (عَنِدتُم) باَخيهِ علي بن اَبي طالب جَدّي و بَنيه و عِترَتِهِ الطَّيبين الاخيارِ صَلواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَيهِم، و افتَخَرَ بذلكَ مُفتَخِرٌ فقالً: «چه كينه اي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داشتيد؟ و چه دشمني با برادر آ« حضرت و جدم علي بن ابيطالب و فرزندان و عترت پاك او داشتيد به حدي كه به كشتن ما اهل بيت، فخر و مباهات كرده و كسي از شما به آن افتخار كرده و چنين گفت:

«نَحنُ قَتَلنا عَليّاً و بَني عليٍّ***بِسيوُفٍ هِنديَّةٍ و رِماحٍ»

ما علي و فرزندان علي را با شمشيرهاي هندي و نيزه ها كشتيم!

ص : 43

«وَ سَبينا نِساءَهُم سَبيَ تُركٍ***وَ نَطَحناهُم فَاَيُّ نِطاحٍ»

و زنان ايشان را مانند اسيران ترك اسير نموديم و ايشان را شكست داديم چه شكستي!

«بِفيكَ ايُّها القاتِلُ الكَثكَثُ و الاثلَبُ» اي گوينده چنين اشعاري، خاك بر دهانت باد!

«افتَخَرتَ بِقَتلِ قَومٍ زَكّاهُمُ اللهُ و اَذهَبَ عَنهُمُ الرِّجسَ و طَهَّرَهُم تَطهيراً» آيا افتخار مي كني به كشتن گروهي كه خداوند تعالي ايشان را پاك و پاكيزه گردانيده است و رجس و پليدي را از ايشان برداشته است.

«فَاكظِم واقعَ كَما اَفعي اَبوُكَ» اي شخص پليد! خشم خود را فرو بنشان و بر جاي خود بنشين، چنانكه پدرت نشست.

«فاِنَّما لِكُلِّ امرءٍ مَا اكتَسَبَ مِنَ الاِثمِ و ما قَدَّمَت يَداهُ». همانا دارايي هر كسي همان است كه كسب نموده و به دست خويش به سوي قيامت پيش فرستاده است. «اَحَسَدتُموُنا - وَيلاً لَكُم - علي ما فَضَّلَنا اللهُ». آيا بر ما حسد برديد؟ - واي بر شما - به خاطر آنچه كه خداي تعالي ما را به آن فضيلت داده است؟

«فَما ذَنبُنا اِن جاشَ دَهراً بُحُورُنا***وَ بَحرُكَ ساجٍ لا يُواريِ الدَّعامِصا»

گناه ما چيست اگر روزگار (به امر الهي) چند روزي پيمانه ما را پر نموده و جام رقيب ما خالي است؟

ص : 44

«ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ و اللهُ ذُو الفَضلِ العَظيمِ و مَن لَم يَجعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ من نُورٍ». اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد عطا مي كند و خداوند صاحب فضل عظيم است و هر كسي كه خدا نوري براي او قرار نداده، نوري براي او نيست.

راوي مي گويد: چون آن حضرت اين خطبه را ايراد فرمود، صداها به گريه بلند شد و اهل كوفه عرضه داشتند: كافي است اين فرمايشان اين دختر پاكيزگان! به تحقيق كه دلهاي ما را كباب نمودي و گلوهاي ما سوخت و درون ما آتش گرفت. پس حضرت فاطمه صغري عليه السلام ساكت شد.(1)


1- منبع خطبه، لهوف سيد بن طاووس، ص 204.

ص : 45

ص : 46

ص : 47

فصل سوم خطبه خواني ام كُلثوم در كوفه

اعتراض ام كلثوم به مردم كوفه

كاروان آزادگان كربلا به كوفه رسيد، مردم براي تماشاي اسيران به اطراف شهر آمدند. راوي مي گويد: در بازگشت از حج وارد كوفه شدم، ديدم تعطيل سراسري است و اسيران را وارد كوفه مي كنند. لشكر ابن زياد طبل و شيپور مي نواختند، سر و صدا و هياهو از هر طرف شنيده مي شد. ناگهان چشمم به سر بريده امام حسين عليه السلام افتاد. منقلب شدم و گريه گلويم را گرفت؛ ناگهان امام سجاد عليه السلام را ديدم كه بر شتر بي جهاز سوار كرده بودند و از رانهاي او خون جاري بود. در اين بين بانويي را ديدم، پرسيدم اين بانو كيست؟ گفتند ام كلثوم دختر علي عليه السلام است. شنيدم كه مي فرمود: اي مردم كوفه چشمهاي خود را از نگاه به ما فرو اندازيد، آيا از خدا و رسولش شرم نمي كنيد كه به تماشاي حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي پردازيد...؟!

اسيران در دروازه بني خزيمه توقف كردند؛ در اين هنگام نگاه ام كلثوم عليها السلام به سر بريده برادر افتاد و از شدت اندوه گريبان چاك كرد و اين اشعار را خواند:

«ماذا تَقولوُنَ ان قالَ النَّبيُّ لَكُم***ماذا فَعَلتُم و اَنتُم آخِرُ الاُمَمِ»

ص : 48

«بعترَتي و باَهلي بَعدَ مُفتَقَدي***مِنهُم اساري و مِنهُم ضُرِّجُوا بِدَمٍ»

در پاسخ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چه جواب مي دهيد، اگر به شما بگويد: شما كه آخرين امتها بوديد، با عترت و اهلبيتم بعد از من چه كرديد؟! بعضي از آنها را اسير، و بعضي را در خونشان غوطه ور ساختيد.

«ما كانَ هذا جَزائي اِذ نَصَحتُ لَكُم***اِن تَخلِفوُني بسُوءِ في ذَوي رَحِمي»

«اِنّي لاَخشي عَليكُم اَن يَحِلَّ بكُم***مِثلُ العَذابِ الَّذي يأتي عَلي الاُمَمِ»

پاداش نصيحتهاي من اين نبود كه بعد از من درباره نزديكانم بدرفتاري كنيد. من ترس آن دارم كه عذاب الهي بر شما فرود آيد، چنانكه بر امتهاي گنهكار پيشين فرود مي آمد.

گزارش مسلم گچكار از ورود اسرا به كوفه

مسلم گچكار مي گويد: ابن زياد مرا براي تعمير قصر دارالاماره طلبيده بود و من درگاه هاي آن قصر را با گچ استوار مي كردم. ناگهان صداي عظيم و هياهو شنيدم، از خادمي كه آنجا بود پرسيدم چه خبر؟ گفت: هم اكنون سر يك خارجي را كه بر يزيد خروج كرده بود به كوفه مي آورند. گفتم: اين خارجي كيست؟ گفت: حسين بن علي. مسلم مي گويد: صبر كردم تا خادم بيرون رفت. آنگاه چنان بر صورت خود زدم كه نزديك بود كور شوم. دستم را از گچ شستم و از پشت قصر

ص : 49

بيرون رفتم تا نزديك محله كناسه رسيدم، ديدم مردم اجتماع كرده اند و منتظر ورود سرها و اسيران هستند، طولي نكشيد كه چهل محمل و كجاوه ديدم كه بر چهل شتر نهاده اند، و بانوان را داخل آن محملها قرار داده اند. امام سجاد عليه السلام را ديدم كه بر شتر بي روپوش سوار كرده اند و از رگهاي گردن او (بر اثر غل جامعه) خون مي آيد و مي گريد و مي گويد: اي امت بد، باران بر محل سكونت شما نبارد. اي امتي كه احترام جدّ ما را در مورد ما رعايت نكرديد، اگر خداوند ما را با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در روز قيامت جمع كند درجواب بازخواست رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چه مي گوييد؟ شما از شادي كف مي زنيد با اينكه ما را به عنوان اسير در راهها عبور مي دهيد؟

مسلم مي گويد: ديدم بعضي از زنهاي كوفه نان و خرما و گردو آورده اند و به كودكان حرم كه در محملها بودند مي دهند. ناگهان ام كلثوم فرياد زد: اي مردم كوفه، صدقه بر ما حرام است؛ و آن غذاها را از دست و دهان كودكان مي گرفت و به طرف مردم كوفه مي انداخت.

زنهاي كوفي با ديدن اين صحنه ها از شدت ناراحتي، صورت خود را با ناخنهايشان مي خراشيدند، و سيلي به صورت مي زدند، و مردها ريشهاي خود را مي كندند.

اُمّ كلثوم سر از محمل بيرون آورد و فرمود: «صَه يا اهلَ الكُوفَة، تَقتُلُنا رِجالُكُم و تَبكيِنا نِساءُكُم، فَالحاكِمُ بَيننا و بينَكُم يومَ فَصلِ القَضاءِ»

اي اهل كوفه ساكت شويد. مردانتان ما را مي كشند و زنانتان بر ما گريه مي كنند، خداوند بين ما و شما در روز قيامت در دادگاه عدل الهي حكم مي كند.

ص : 50

ناگهان هياهو برخاست. ديدم سرهاي شهدا، را وارد كوفه كردند و در پيشاپيش آنها سر امام حسين عليه السلام مانند ماه بود و شبيه ترين مردم به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه محاسنش به رنگ سياه خضاب شده بود و روي نيزه قرار داشت.

چون بي كسان آل علي دربدر شدند***در شهر كوفه ناله كنان، نوحه گر شدند

سرهاي سروران همه بر نيزه و سنان***در پيش روي اهل حرم جلوه گر شدند

زبانحال دختر امام حسين عليها السلام هنگام ديدن سر پدر روي نيزه

عمه جان، كيست مگر پيشرو قافله مان***كه نسيم آورد از جانب او بوي جنان

عمه جان بر سر ني اين سر نوراني كيست***كه چنين مي زند آتش غم او بر دل و جان

عمه او كيست بگو حال كه نزديك آمد***ديده اش گاه به من باشد و گاه اشك فشان

عمه جان كيست بگو اين سر آغشته به خون***كه نگاهش ز دلم برده همه تاب و توان

كاش در منزل ما رحل اقامت فكند***كه شبيه است به باباي من آن خسته روان

بيخود از خود شدم و جان من آمد به لبم***تا مگر بوسه زند بر لبم او روي سنان

ص : 51

عمه جان بر سر ني كيست كه قرآن خواند***نشنيدم ز كسي جز پدر اين شيوه بيان

آن چنان سوخته از داغ عطش لبهايش***كه به رخساره نشسته است ز خاكستر آن

گفت زينب ز كجا باز شناسي او را***چونكه خاكستر و خون چهره او كرده نهان

زينب از هوش شد و خورد به محمل سر او***كشتي صبر شكست و سر سالار زنان

«حسان»

خطبه ام كُلثوم در كوفه

اشاره

راوي مي گويد: ام كلثوم دختر اميرالمؤمنان، علي عليه السلام در آن روز از پشت پرده، در حالتي كه صدايش را به گريه بلند كرده بود خطبه اي خواند و فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم

«يا اَهلَ الكُوفَة، سَوأةً لَكَم، اي اهل كوفه! بدا به حالتان!

«ما لَكُم خَذَلتُم حُسَيناً و قَتَلتُموُهُ، چرا حسين عليه السلام را تنها و بي ياور گذاشتيد؟ و او را كشتيد؟

«وَ انتَهَبتُم اَموالَهُ و وَرِثتُموُهُ، و اموالش را به غارت برديد و آنها را مانند تصرف ميراث از آن خود دانستيد؟

«وَ سَبَيتُم نِساءَهُ و نَكَبتُمُوهُ؟!» و زنان او را اسير نموديد و ايشان را به رنج و سختي افكنديد؟

ص : 52

«فَتَبّاً لَكُم و سُحقاً». پس مرگ و نيستي بر شما باد!

«وَيلَكُم، اَتَدرونَ ايَّ دَواةٍ دَهَتكُم؟» واي بر شما! آيا مي دانيد كدامين بلا را بر خود خريديد؟

«وَ اَيَّ وزر علي ظُهُوركُم حَمَلتُم؟» و كدام بار گناه را بر دوش گرفتيد؟

«وَ ايَّ دِماءِ سَفَكتُموُها؟» و چه خونهايي را كه ريختيد؟

«و ايَّ كريمَةِ اَصَبتُموُها؟» و چه حرمي را مصيبت زده نموديد؟

«و ايَّ صَبيَّة سَلَبتُموُها؟» و از چه دختراني لباسها را غارت نموديد؟

«وَ اَيُّ اموالٍ انتَهَبتُموُها؟» و چه اموالي را به تاراج برديد؟

گريز به غارت اموال، عصر عاشوراء

راوي گويد: روزي يزيد به امام سجاد عليه السلام گفت: وعده كرده بودم كه سه حاجت تو را برآورده سازم، حال آنها را از من بخواه.

امام سجاد عليه السلام سه درخواست را مطرح فرمود؛ يكي از آنها اين بود كه: اَن تَرُدَّ عَلينا ما اُخِذَ مِنّا. آنكه هرچه از ما به غارت بردند را به ما باز گرداني.

يزيد گفت: آنچه را كه از اموال شما برده اند، من چندين برابر قيمت آن را به تو خواهم پرداخت.

امام سجاد عليه السلام فرمود: «امّا مالُكَ فلا نُريدُهُ، و هُوَ مُوَفَّرُ عَلَيكَ. و انَّما طَلَبتُ ما اُخِذَ مِنّا، لانَّ فيهِ مِغزَلَ فاطِمَةَ بنتِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله و سلم و مَقنَعَتُها و قَلادَتُها و قَميصُها». اما ما مال تو را نمي خواهيم و آن ارزاني خودت باد، و اين اموال را درخواست كردم به خاطر اينكه در ميان آن اموال پارچه اي بود كه بافته فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد و مقنعه و

ص : 53

گردنبند و پيراهن جده ام فاطمه عليها السلام جزو غارت شده ها بوده است.(1)

*علامه مجلسي مي گويد: در بعضي از كتب ديدم، فاطمه دختر امام حسين عليه السلام گفت: كنار در خيمه ايستاده بودم و بدنهاي پاره پاره پدر و اصحاب شهيدش را روي خاك مي نگريستم كه سواران بر آن پيكرها مي تاختند، در اين فكر بودم كه چه بر سر ما خواهد آمد، آيا ما را مي كشند يا اسير مي كنند؟ ناگاه سواري از دشمن را ديدم كه به سوي بانوان آمد و با كعب نيزه آنها را مي زد و چادر و روسري آنها را مي كشيد و غارت مي كرد و آنها فرياد مي زدند: «وا جَدّاه، وا اَبَتاه، وا عَليّاه، وا حُسَيناه، وا حُسَيناه و ...» آيا فرياد رسي نيست كه به فرياد ما برسد؟ آيا كسي نيست تا اين دشمنان را از ما دور سازد؟ بسيار پريشان بودم و بدنم مي لرزيد، به عمه ام ام كلثوم پناه بردم، در اين هنگام ديدم ظالمي به سوي من مي آيد، فرار كردم و گمان مي كردم كه از دست او نجات مي يابم ولي ديدم پشت سرم مي آيد تا به من رسيد با كعب نيزه بر شانه ام زد، با صورت بر زمين افتادم، گوشواره م را كشيد و گوشم را دريد، گوشواره و مقنعه ام را ربود، خون از ناحيه گوش بر صورت و سرم جاري شد و بيهوش شدم، وقتي به هوش آمدم ديدم عمه ام نزد من است و گريه مي كند و مي فرمايد: برخيز به خيمه برويم ببينيم بر بانوان حرم و برادر بيمارت چه گذشته است؟ برخاستم و گفتم: عمه جان آيا پارچه اي هست كه با آن سرم را از نگاه ناظران بپوشانم؟... سپس به خيمه بازگشتيم و

ديديم آنچه در خيمه بود غارت كرده اند و برادرم (امام سجاد عليه السلام) به صورت بر


1- لهوف، ص 262.

ص : 54

زمين افتاده است و از شدت گرسنگي و تشنگي و دردها قدرت نشستن ندارد، ما براي او گريه كرديم و او براي ما.(1)

عجب رسميه، رسم زمونه***عصر عاشوراء، تاراج خيمه

مظلوم حسين جان، مظلوم حسين جان، مظلوم حسين جان

يكي به دستش، يك گوشواره***يكي به چنگش، موي سه ساله

مظلوم حسين جان، مظلوم حسين جان، مظلوم حسين جان

يكي به دوشش، يك گاهواره***يكي ربوده، مهر و سجّاده

مظلوم حسين جان، مظلوم حسين جان، مظلوم حسين جان

«قَتَلتُم خَيرَ رِجالاتٍ بَعدَ النَّبيِّ صلي الله عليه و آله و سلم» شما بهترين مردان بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به شهادت رسانديد.

«وَ نُزعَتِ الرَّحمَةُ مِن قُلُوبكُم». و رحم از دلهايتان كنده شده.

«اَلا انَّ حزبَ اللهِ هُمُ الغالِبوُنَ و حِزبَ الشَّيطانِ هُمُ الخاسِروُنَ». آگاه باشيد كه رستگاري براي لشگر خداست و لشكر شيطان زيانكارند.

و آنگاه اين ابيات را خواند:

«قَتَلتُم اَخي صبراً فَوَيلٌ لاُمِّكُمُ***سَتُجزَونَ ناراً حَرُّها يَتَوَقَّدُ»


1- بحار، ج 45، ص 60.

ص : 55

برادر عزيزم را با آزار و شكنجه كشتيد (همانطور كه پرنده را با چوب و سنگ آزار دهند و بكشند) مادرتان در عزايتان واويلا گويد! زود است كه جزاي شما آتش جهنم خواهد بود؛ آتشي كه شعله اش فرو نمي نشيند؟

«سَفَكتُم دِماءً حَرَّمَ اللهُ سَفكَها***وَ حَرَّمَها القُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ»

خونهايي را ريختيد كه خدا ريختن آنها را حرام كرده و قرآن و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم نيز آن را حرام كرده اند.

«الا فَابشِروا بالنّار انَّكُم غداً***لفي قَعرٍ حَرُّها يَتَصَعَّدُ»

آگاه باشيد، بشارت باد شما را به آتش جهنم كه فرداي قيامت هر آينه در قعر دوزخي قرار مي گيريد كه آتش آن زبانه مي كشد.

«وُ انّي لاَبكي في حياتي علي اَخي***علي خَيرٍ مَن بَعدَ النَّبيِّ سَيُولَدُ»

و اينك من در تمام عمر خود بر برادرم حسين عليه السلام گريه مي كنم، بر آن كس گريه مي كنم كه پس از رسول صلي الله عليه و آله و سلم بهترين كسي بود كه به دنيا آمده بود.

«بدَمع غزير مُستَهَلٍّ مُكَفكَفِ***علي الخَدِّ مِني دائماً ليسَ يُخمَدُ»

پيوسته از چشمانم اشك مانند باران بر گونه هايم جاري است كه آن

ص : 56

را پايان نيست.

راوي مي گويد: مردم همگي صداهايشان را به گريه و نوحه بلند نمودند و زنان كوفه موهايشان را پريشان كرده و خاك بر سر ريختند و صورتهايشان را خراشيدند و بر چهره هاي خود زدند و فرياد واويلا برآوردند و مردان كوفي نيز به گريه افتادند و ريش هايشان را كندند، بگونه اي كه هيچ روزي به مانند آن روز در گريه و ناله نبودند.(1)


1- منبع خطبه، لهوف سيد بن طاووس، ص 210.

ص : 57

ص : 58

ص : 59

فصل چهارم خطبه خواني امام سجاد عليه السلام در كوفه

تجمع مردم كوفه براي تماشاي اسيران

كاروان آزادگان كربلا به كوفه رسيد، مردم براي تماشاي اسيران به اطراف شهر آمدند. امام سجاد عليه السلام را بر شتر بي جهاز سوار كرده بودند و از رانهاي او خون جاري بود. لشكر ابن زياد طبل و شيپور مي نواختند، سر و صدا و هياهو از هر طرف شنيده مي شد. امام سجاد عليه السلام به اهل كوفه اشاره نمود كه ساكت باشيد. پس همه ساكت شدند.

خطبه امام سجاد عليه السلام در كوفه

اشاره

پس حضرت برخاسته، پس از حمد و ثناي الهي، نام رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را ذكر كرده و بر او صلوات و درود فرستاده، سپس فرمود:

«ايُّها النّاسُ مَن عَرفَني فَقَد عَرَفني و مَن لم يَعرِفني فَانَا اُعَرِّفُهُ بِنَفسي». اي مردم! هر كس مرا مي شناسد كه مي شناسد و آنكه نمي شناسد، پس من خود را براي او معرفي مي كنم.

«انَا عليُّ بنُ الحُسَينِ بن عليِّ بن ابي طالِب». من علي بن حسين بن علي بن ابي طالبم!

«انَا ابن مَنِ انتُهِكَت حُرمَتُهُ و سُلِبَت نِعمَتُهُ». من پسر كسي هستم كه حرمت او

ص : 60

را شكستند و نعمتش را از او سلب كردند.

گريز به شكستن پيشاني امام حسين عليه السلام

نه تنها حرمتش را شكستند، اعضاء و جوارحش را هم شكستند. نقل شده: روز عاشوراء امام حسين عليه السلام كنار آمد تا كمي استراحت كند، ايستاده بود كه ناگاه سنگي از جانب دشمن آمد و به پيشاني آن حضرت خورد و خون جاري شد، لباسش را بلند كرد تا خون پيشاني را پاك كند، در اين هنگام تير سه شعبه زهرآلود آمد و بر سينه آن حضرت اصابت كرد و حضرت فرمود: «بِسمِ الله و بِالله و عَلي مِلَّةِ رَسولِ اللهِ» سپس سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو مي داني مردي را مي كشند كه در روي زمين پسر پيغمبري غير او نيست. آنگاه تير را گرفت و از پشت بيرون آورد و خون مانند ناودان از آن جاري شد.(1)

گريز غارت اموال امام حسين عليه السلام

بعد از شهادت امام حسين عليه السلام هر كس در گرفتن غنيمت و ربودن اموال امام از ديگري سبقت مي گرفت. بحر بن كعب لباس حضرت را ربود. اخنس عمامه حضرت را ربود. اسود كفش حضرت را ربود. بجدل براي ربودن انگشتر حضرت، انگشت ايشان را بريد. قيس قطيفه حضرت


1- نفس المهموم، ص 191 - لهوف ص 119.

ص : 61

را ربود. عمر سعد زره حضرت را ربود. جميع، شمشير حضرت را ربود.

«وَ سُبيَ عِيالُهُ». و خاندانش را اسير كردند.

«اَنَا ابن المَذبُوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِن غيرِ ذَحلٍ و لا تِراتٍ».

من فرزند آن كسي هستم كه او را در كنار نهر فرات سر از بدنش جدا نمودند، بدون آنكه گناهي مرتكب شده باشد يا آنكه سبب قتل كسي گرديده باشد.

«اَنَا ابنُ قُتِلَ صَبراً و كَفي بِذلِكَ فَخراً». من فرزند آن كسي هستم كه او را به قتل صبر كشتند. اين قدر زخم بر بدنش زدند كه طاقت و توانائيش برفت و همين شهيد شدنش در افتخار ما اهل بيت كفايت مي كند.

گريز به نحوه شهادت امام حسين عليه السلام

قتل صبر و كشتن به صبر اين است كه: مثلا پرنده اي را محاصره كرده، با چوب و سنگ و هر وسيله اي آنقدر او را مي زنند و آزار مي دهند كه جان بدهد.

روز عاشوراء وقتي كه عمر سعد لعين ديد كه در نبرد تن به تن احدي در برابر امام حسين عليه السلام زنده نمي ماند دستور داد، به صورت دسته جمعي به امام عليه السلام حمله كنيد. در اين هنگام چهار هزار نفر كمان دار آن حضرت را هدف رگبار تير خود قرار دادند. بدن حضرت پر از زخم شد. هر كس با هر وسيله اي كه داشت به امام عليه السلام حمله ور شد. آنهايي كه شمشير داشتند با شمشير، آنهايي كه نيزه داشتند با نيزه، آنهايي كه خنجر داشتند با خنجر، آنهايي كه وسيله اي نداشتند با سنگ به امام مي زدند. سرانجام ظالمي به

ص : 62

نام صالح بن وهب چنان ضربتي بر ران حضرت زد كه آن عزيز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از پشت اسب به روي زمين افتاد و طرف راست صورتش به زمين برخورد كرد.

هوا ز جور مخالف چو قير گون گرديد***عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد

بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد***اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد

در اين وقت دشمنان بي رحم از هر سو به آن امام غريب حمله كردند؛ زرعة بن شريك ضربتي به شانه اش زد. حصين بن تميم تيري به لب آن حضرت زد. ابوالحتوف تيري به پيشاني حضرت زد. سنام ملعون پيش آمد و نيزه اش را بر گودي گلوي آن حضرت فرو برد و سپس نيزه را بيرون آورد و بر استخوانهاي سينه اش كوبيد و تيري بر حلقوم او وارد ساخت. هِلال از سربازان دشمن مي گويد: به قتلگاه نگاه كردم ديدم حسين به خود مي پيچد و در حال جان دادن است، درخشندگي چهره و زيبايي قامت او مرا از فكر در مورد كشتن او بازداشت و من هرگز كشته آغشته به خوني را چنين نديده بودم. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: بدن امام حسين عليه السلام سيصد و بيست و چند زخم آنهم از قسمت جلو برداشت زيرا او پشت به دشمن نمي كرد. سرانجام شمر ملعون با دوازده ضربه خنجر سرِ عزيز دل زهرا را از بدن جدا كرد.

ص : 63

«ايُّها النّاسُ، فَاُنشِدُكُمُ اللهَ! هَل تَعلَموُنَ انَّكُم كَتَبتُم الي اَبي و خَدَعتُموُهُ و اَعطَيتُمُوهُ مِن انفُسِكُمُ العَهدَ و الميثاقَ و البَيعَةَ و قاتلتُمُوهُ و خَذَلتُمُوهُ؟!» اي مردم! شما را به خدا سوگند كه آيا بر اين مدعا آگاه و معترفيد كه نامه ها به پدرم نوشتيد و با او نيرنگ كرديد و مكر نموديد و عهد و ميثاق به او داديد (كه او را ياري كنيد و با دشمنانش جنگ نماييد) و در عوض، با او جنگ كرديد تا او را شهيد نموديد.

«فَتَبّاً لِما قَدَّمتُم لِاَنفُسُكُم» پس بدي و زيان بر شما باد به خاطر آن چيزي كه براي آخرت خود از پيش فرستاديد.

«وَ سَوأةً لِرَايِكُم» و ننگ بر رأي و نظر شما باد!

«بِاَيَّةِ عينِ تَنظُروُنَ الي رَسولِ الله صلي الله عليه و آله و سلم اذ يَقوُلُ لَكُم: قَتَلتُم عِترَتي و انتَهَكتُم حُرمَتي فَلَستُم مِن اُمَّتي؟!» به كدام چشم به سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نظر خواهيد نمود، كه در روز قيامت به شما خواهد گفت: شما عترم را كشتيد و هتك حرمت من نموديد؛ پس شما از امت من نيستيد.

راوي مي گويد: از هر جايي صداي ناله بلند شد و گروهي از كوفيان به گروهي ديگر مي گفتند كه هلاك شديد و خود نمي دانيد.

«فَقالَ: رَحِمَ اللهُ إمراً قبلَ نَصيحَتي و حَفِظَ وَصيَّتي في اللهِ و في رَسوُلِهِ و اهل بيتِهِ، فَانَّ لَنا في رَسوُلِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم اُسوَةً حَسَنَةً». پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت كند آن مردي را كه نصيحت مرا بپذيرد و وصيتم را در راه رضاي خدا و رسولش و اهل بيتش قبول نمايد؛ زيرا براي ما در رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اسوه اي نيكو است.

ص : 64

مردم كوفه همگي گفتند: اي فرزند رسول! ما همه گوش به فرمان توييم و حرمت تو را نگهبانيم و از خدمت رو بر نمي گردانيم؛ هر امر و دستوري داري بفرما، خدايت رحمت كند؛ ما با دشمنانت دشمنيم و با دوستانت دوستيم. ما يزيد پليد را بازخواست خواهيم كرد و از آن كسي كه بر تو ستم روا داشت بيزاري مي جوييم.

«فَقالَ عليه السلام هَيهاتَ هَيهاتَ، ايَّتُها الغَدَرَةُ المَكرَةُ، حيلَ بينَكُم و بَينَ شَهَواتِ اَنفُسِكُم، اتُريدوُنَ اَن تاتُوا الَيَّ كَما اَتَيتُم آبايي مِن قبلُ؟!» امام سجاد عليه السلام فرمود: هيهات هيهات! اي مردم حيله گر، مكار و نيرنگ باز، به آنچه نفس شما به آن ميل نموده، نخواهيد رسيد، تصميم داريد همانطور كه به پدرانم ستم نموديد بر من نيز همان روش را در پيش گيريد؟

«كلّا و رَبِّ الرّاقِصاتِ، فَاِنَّ الجَرحَ لَمّا يَندَمِلُ» به پروردگار شتران رهوار سفر حج سوگند! كه چنين امري واقع نخواهد شد؛ زيرا هنوز جراحت دل ما بهبودي نيافته است؟

«قُتِلَ اَبي صلوات الله عليهِ باِلاَمسِ و اهلُ بيتهِ مَعَهُ» ديروز پدرم را به همراه اهلبيتش به شهادت رسانديد.

«وَ لَم يُنسَ ثَكلُ رَسولِ اللهِ و ثَكلُ ابي و بَني اَبي». هنوز مصيبت شهادت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام و فرزندان پدرم فراموشم نگرديده است.

ص : 65

«وَ مِرارَتُهُ بَينَ حَناجِري و حَلقي، و غُصَصُهُ تَجري في فِراشِ صَدري». و تلخي آن، راه نفس و گلويم را گرفته و در سينه ام گره بسته است.

«وَ مَساَلَتي اَن تَكونُوا لا لَنا و لا عَلَينا». اكنون در خواستم آن است كه نه ياور ما باشيد و نه دشمن ما، آنگاه امام سجاد عليه السلام اين ابيات را خواند.

«لا غَروَ اِن قُتِلَ الحُسَينُ و شَيخُهُ***قَد كانَ خيراً مِن حُسَينٍ و اَكرَما»

جاي تعجب نيست اگر حسين عليه السلام را كشتند؛ زيرا پدر او علي عليه السلام را هم كه بهتر از او بود به شهادت رساندند.

«فَلا تَفرَحوُا يا اَهلَ كوُفانَ بالَّذي***اَصابَ حُسيناً كانَ ذلكَ اَعظَما»

پس خشنود نباشيد اي كوفيان كه حسين عليه السلام شهيد شد؛ زيرا گناه اين خوشحالي و خشنودي بسيار بزرگ است.

«قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهر روُحي فداؤُهُ***جَزاءُ الَّذي اَرداهُ نارُ جَهَنَّما»

جانم به فدايش باد كه در كنار نهر فرات تشنه لب به شهادت رسيد! جزاي آن كس كه او را شهيد كرده، آتش جهنم است.

سپس امام سجاد عليه السلام فرمود: «رَضينا مِنكُم رأساً برَاس، فلا يومٌ لَنا و لا يَومٌ عَلَينا».

ص : 66

ما از شما به همين گونه يكنواخت خشنوديم نه اينكه روزي به نفع ما عمل كنيد و روزي به ضرر ما.(1)

گريز مصائب اهل بيت عليهم السلام در مجلس ابن زياد ملعون

راوي گويد: پس از ورود اهل بيت عليهم السلام، ابن زياد در قصر دارالاماره نشست و به همه مردم اذن ورود داد، در اين حال سر مطهر امام حسين عليه السلام را در پيش روي آن لعين نهادند و زنان و دختران اهل بيت حضرت امام عليه السلام و كودكان آن جناب را وارد مجلس آن لعين كردند.

بي احترامي به حضرت زينب عليها السلام

پس حضرت زينب عليها السلام به صورت ناشناس در گوشه اي از مجلس نشسته بود. ابن زياد شقي سؤال كرد اين زن چه كسي است؟ به او گفتند: زينب دختر علي عليه السلام است. ابن زياد لعين متوجه آن حضرت شد و گفت: حمد خدا را كه شما را رسوا نمود و دروغهاي شما را ظاهر ساخت.

زينب در جواب ابن زياد نانجيب، فرمود:

«اِنَّما يَفتَضِحُ الفاسِقُ و يَكذِبُ الفاجِرُ، و هو غَيرُنا». فاسق آن كسي است كه رسوا شد و دروغگر شخص بدكار است، و كسي غير از ماست.

پس ابن زياد گفت: رفتار خدا با برادرت و اهل بيتت را چگونه ديدي؟!

فرمود: «ما رَأيتُ الّا جَميلاً» زينب عليها السلام فرمود: من بجز زيبايي از پروردگارم چيز ديگري نديدم.


1- منبع خطبه، لهوف سيد بن طاووس، ص 212.

ص : 67

«هولاءِ قَومٌ كَتَبَ اللهُ عَلَيهِمُ القَتلَ، فَبَرَزُوا الي مَضاجِعِهِم، و سَيَجمَعُ اللهُ بَينَكَ و بَينَهُم، فَتُحاجُّ و تِخاصَمُ فَانظُر لِمَن الفَلَجُ يَومَئِذٍ»

شهداي كربلا گروهي بودند (از بندگان خاص خدا) كه خدا شهادت را براي ايشان مقدر فرموده بود و آنها به سوي آرامگاه ابدي خود شتافتند و به زودي خداي تعالي بين تو و آنها جمع نمايد و به حسابرسي مي پردازد و آنان عليه تو حجت آورند و مخاصمه نمايند؛ پس نگاه كن كه در روز رستاخيز رستگاري و پيروزي از آن كيست؟

«هَبَلَتكَ اُمُّكَ يَابنَ مَرجانَةَ». اي پسر مرجانه! مادرت به عزايت بنشيند.

راوي گويد: ابن زياد با شنيدن اين گفتار از دختر حيدر كرار، خشمناك شد كه گويا تصميم به قتل آن حضرت گرفت. پس عمرو بن حريث به آن ملعون، گفت:اي ابن زياد! اين زن است و زنان را بر سخنانشان مؤاخذه نمي كنند.

باز ابن زياد شقي بي حيا، گفت: به تحقيق كه خدا سينه مرا به كشتن حسين و سركشان از اهل بيت تو شفا داد.

زينب عليها السلام فرمود: «لَعَمري لَقد قَتَلتَ كَهلي، و قَطَعتَ فَرعي و اجتَثَثتَ اَصلي». به جان خودم سوگند! تو سرور و مولاي مرا كشتي و شاخه هاي درخت خاندان مرا بريدي و ريشه زندگي مرا قطع كردي.

«فَإن كانَ هذا شِفاؤُكَ فَقَدِ اشتَفَيتَ». پس اگر اينها مايه شفاي درد تو است، اكنون شفا يافته اي!؟

ص : 68

ابن زياد پليد گفت: اين زن چه موزون و با قافيه سخن مي گويد، به جانم سوگند كه پدر او هم شاعر و قافيه پرداز بود.

زينب عليها السلام فرمود: «يَابن زياد ما للمَرأَةِ و السَّجاعَةِ». اي ابن زياد! زنان را با قافيه سازي و شعرپردازي چه كار است.(1)

قصد شهادت امام سجاد عليه السلام توسط ابن زياد

سپس نگاه ابن زياد متوجه امام زين العابدين عليه السلام شد و گفت: اين كيست؟ گفتند: اين علي بن الحسين است.

ابن زياد گفت: مگر خدا، علي بن الحسين را نكشت؟

امام زين العابدين عليه السلام گفت: قَد كانَ لي اَخٌ يُسَمّي عَليُّ بنُ الحُسَينِ قَتَلَهُ النّاسُ».

براي من برادري بود به نام علي بن الحسين كه به دست مردم در كربلا كشته شد.

ابن زياد گفت: چنين نيست بلكه به دست خدا كشته شد.

پس آن حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: «اللهُ يَتَوَفّي الاَنفُسَ حينَ مَوتِها و الَّتي لَم تَمُت في مَنامِها». خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مي كند و ارواح كساني را هم كه نمرده اند به هنگام خواب مي گيرد.

ابن زياد گفت: آيا تو هنوز جرأت داري كه جواب مرا بدهي؟، اين مرد را ببريد و گردنش را بزنيد. پس حضرت زينب عليها السلام آن را شنيد و


1- لهوف، ص 218.

ص : 69

فرمود: «يا ابن زيادٍ اِنَّكَ لَم تُبقِ مِنّا اَحَداً، فَإن كُنتَ عَزَمتَ علي قَتلِهِ فَاقتُلني مَعَهُ». اي پسر زياد! تو كه ديگر براي ما كسي را زنده نگذاشتي، اگر مي خواهي او را بكشي پس مرا هم با او بكش!

حضرت سيد الساجدين عليه السلام به عمه اش فرمود: «اُسكُتي يا عَمَّةَ حتي اُكَلَّمَهُ».

اي عمه! لحظه اي آرام باش تا من با او سخن بگويم.

سپس متوجه ابن زياد شد و فرمود: اَبالقَتلِ تُهَدِّدُني يا ابن زيادٍ اَما عَلِمتَ انَّ القَتلَ لَنا عادَةٌ و كَرامَتُنا الشَّهادَةُ»؟ اي پسر زياد! آيا مرا به كشتن مي ترساني؟ آيا نمي داني كشته شدن براي ما عادت است و شهادت مايه بزرگواري ما است؟

آنگاه ابن زياد دستور داد كه سيد سجاد عليه السلام و ساير اهل بيت امام را در خانه اي كه جنب مسجد اعظم كوفه بود، وارد نمودند.

زينب عليها السلام فرمود: هيچ كس از زنان كوفه به نزد ما نيايد مگر ام ولد و كنيزان، زيرا ايشان هم مانند ما به بلاي اسيران مبتلا شده اند. و سپس ابن زياد لعين دستور داد كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را در كوچه هاي شهر كوفه بگردانند.(1)


1- لهوف، ص 220.

ص : 70

ص : 71

ص : 72

ص : 73

فصل پنجم خطبه خواني حضرت زينب عليها السلام در شام

فرستادن اسيران به شام

چون نامه ابن زياد به دست يزيد بن معاويه (عليهما الهاوية) رسيد در جواب ابن زياد، نوشت كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را با سرهاي جوانان و ياران آن عزيز كه در ركاب آن حضرت شهيد شده بودند با اموال و اهل بيت آن حضرت، به شام بفرستد.

ابن زياد پليد هم، مُحَقَّر بن ثعلبه را احضار نمود و سرهاي مقدس را به همراه اسيران و زنان به آن ملعون سپرد. آن شقي، اهل بيت عصمت و طهارت را مانند اسيران كفار، ديار به ديار با ذلت و خواري در حالي كه مردم به تماشاي آنها مي آمدند، به شام برد.

دو درخواست ام كلثوم از شمر ملعون

همين كه به نزديك دمشق رسيدند، ام كلثوم عليها السلام به شمر بن ذي الجوشن ملعون، فرمود: از تو درخواستي دارم.

شمر گفت: بگو چيست؟

ام كلثوم فرمود: چون ما را داخل شهر مي نماييد از دروازه اي ببريد

ص : 74

كه تماشاچيان و ترددكنندگان در آن كم باشند؛ و به لشكريان خود بسپار كه سرها را از ميان محملها و كجاوه ها بيرون آورند و اندكي از ما دور ببرند؛ زيرا از بس مردم ما را با اين حال ديدند ذليل و خوار شديم. آن لعين در اثر كفر و طغياني كه داشت دستور داد كه سرها را بر بالاي نيزه ها زدند و در وسط محملها و كجاوه ها تقسيم كردند و اهل بيت را از دروازه اي وارد دمشق نمودند كه ازدحام جمعيت در آن بيشتر بود. سپس ايشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، و آن مكاني بود كه اسيران كفار را نگاه مي داشتند!(1)

شاميان خنده به زخم جگر ما نزنيد***ساز با ناله ذريّه زهرا نزنيد

سر مردان خدا را به سر نيزه زديد***مرد باشيد دگر سنگ به زنها نزنيد

به زنان سنگ اگر بر سر بازار زديد***دختران را به كنار سر بابا نزنيد

كُشتن فاطمه بين در و ديوار بس است***تازيانه به تن زينب كبري نزنيد

گر به ديدار سر پاك حسين آمده ايد***اينقدر دست به هنگام تماشا نزنيد


1- لهوف، ص 236.

ص : 75

سر نازنين امام حسين عليه السلام در مجلس يزيد

راوي گويد: بعد از آن، سر نازنين امام حسين عليه السلام را، به همراه زنان و كودكان آن امام شهيد، به مجلس يزيد لعين بردند، به گونه اي كه همه ايشان را به يك ريسمان بسته بودند و چون با آن حالت وارد مجلس يزيد شدند در مقابلش ايستادند و حضرت سجاد عليه السلام فرمود: «اُنشِدُكَ اللهُ يا يَزيدُ. ما ظَنُّكَ بِرَسوُلِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم لَو رَآنا عَلي هذِهِ الصِّفَةِ؟» اي يزيد! تو را به خدا سوگند مي دهم به گمان تو اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ما را به اين هيئت مي ديد چه مي كرد؟

يزيد دستور داد ريسمانها را بريدند و سپس آن ملعون، سر مبارك امام عليه السلام را در پيش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جاي داد تا ايشان سر نوراني امام حسين عليه السلام را نبينند؛ ولي زينب عليها السلام سر مبارك برادر خود را ديد و از شدت ناراحتي دست برد و گريبانش را پاره نمود و با ناله اي حزين كه دل ها را مي لرزاند فرياد برآورد: «يا حُسَيناهُ» اي حسين. «يا حَبيبَ رَسوُل اللهِ» اي محبوب رسول خدا. «يَابنَ مَكَّةَ و مِني» اي فرزند مكه و مني، «يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ سيِّدَةِ النِّساءِ» اي پسر فاطمه زهراء بزرگ زنان عالم «يَابنَ بِنتِ المُصطَفي». اي پسر دختر مصطفي.

به گونه اي كه ناله اش دلها را خراشيد.

راوي گويد: به خدا سوگند همه كساني كه در مجلس يزيد حضور داشتند از ناله جانسوز او به گريه افتادند و يزيد ملعون، ساكت نشسته بود.

ص : 76

پس يكي از زنان بني هاشم كه در خانه يزيد زندگي مي كرد بي اختيار براي امام حسين عليه السلام گريست و به صداي بلند با ناله و افغان گفت: اي محبوب ما، اي سرور و آقاي خاندان ما، اي پسر محمد صلي الله عليه و آله و سلم، اي سرپرست يتيمان، اي اميد بي سرپرستان، اي كشته شده به دست اولاد زنازادگان. راوي مي گويد: كه هر كس از اهل آن مجلس صداي آن زن را مي شنيد بي اختيار گريه مي كرد.(1)

در اين اوضاع و احوال بود كه يزيد ملعون اشعاري خواند كه دليل بر كفر اوست. از جمله اين كه گفت:

«لَعِبَت هاشِمُ بالمُلكِ فلا***خَبَرٌ جاءَ و لا وَحيٌ نَزَل»

بني هاشم خواستار سلطنت بودند و آن را به بازي گرفتند؛ در حالي كه اسلام را بهانه كردند و در حقيقت نه رسالتي وجود داشت و نه وحيي نازل شده است.

خطبه حضرت زينب عليها السلام در شام

اشاره

راوي گويد: در آن هنگام حضرت زينب عليها السلام برخاست و (رو به يزيد ملعون كرده) خطبه اي كوبنده ايراد كرد و چنين فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحَمدُلِلّهِ رَبِّ العالَمينَ، و صَلَّي اللهُ علي مُحَمَّدٍ و آلِهِ


1- لهوف، ص 243.

ص : 77

اَجمَعينَ».سپاس خدايي راست كه پروردگار جهانيان است و درود بر حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيتش باد.

«صَدَقَ اللهُ كَذلِكَ يَقوُلُ:

«ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ اَساؤُا السُّواي اَن كَذَّبوا بآياتِ اللهِ و كانُوا بِها يَستَهزِؤُنَ» راست گفت خداوند كه در كتابش فرمود: سپس سرانجام كساني كه اعمال بد مرتكب شدند به جايي رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند!

«اَظنَنتَ يا يَزيدُ، حَيثُ اَخَذتَ علينا اَقطارَ الارض و آفاقَ السَّماءِ فَاَصبَحنا نُساقُ كما تُساقُ الاِماءِ، اَنَّ بِنا هواناً علي اللهِ، و بِكَ عليهِ كَرامَةً؟» اي يزيد! آيا چنين گمان بردي كه چون اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتي و راه چاره را بر رويمان محكم بستي به گونه اي كه ما را مانند كنيزان به اسارت بگيري، در نزد خدا موجب خواري و ذلت ما و عزت و كرامت تو خواهد بود؟!

«و اَنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِندَهُ؟!» و اين نشان دهندۀ مقام و ارزش تو در نزد خداوند است؟

«فَشَمَختَ بِاَنفِكَ و نَظَرتَ في عَطفِكَ» كه به اين خيال باد در بيني انداخته اي و با غرور و نخوت به اطراف مي نگري؟

«جَدلاً مَسروُراً، حينَ رأيتَ الدُّنيا لَكَ مُستَوثِقَةً، و الامُورَ مُتَّسِقَةً» و خوشحال و شادماني از اينكه كارهاي دنيايت روبراه گشته و رشته امورت به هم پيوسته است.

ص : 78

«و حينَ صفا لَكَ مُلكُنا و سُلطانُنا» و منصبي را كه حق ما خانواده است، تو به ظلم و ستم از آن خود نموده اي؟!

«فَمَهلاً مَهلاً، اينك آرام باش و صبر كن! اَنَسيِت قَولَ اللهِ عزَّوجَلَّ» آيا سخن خدا را فراموش كرده اي كه فرمود:

«و لا يَحسَبَنَّ الذينَ كَفروا اَنَّما نُملي لَهُم خيرٌ لاَنفُسِهِم إنَّما نُملي لَهُم لِيَزدادوُا إثماً و لَهُم عَذابٌ مُهينٌ». آنان كه راه كفر را پيش گرفته اند تصور نكنند اگر به آنان مهلت مي دهيم، به سودشان است! ما براي اين كه به آنها مهلت مي دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و براي آنها، عذاب خوار كننده اي مهياست.

«اَمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاءِ تَخديرُكَ حَرائِركَ و اِمائَكَ و سوقُكَ بَناتِ رَسوُلِ اللهِ سَبايا؟!» اي فرزند آزادشدگان، آيا اين از عدالت است كه بانوان و كنيزانت را در پس پرده و حجاب قرار داده اي، ولي دختران پيغمبر را در حالي كه پوشش مناسب ندارند مانند اسيران در شهر بگرداني و در جلو ديدگان نامحرمان به تماشا بگذاري؟! «قَد هَتَكتَ سُتُورَهُنَّ، و اَبدَيتَ وُجوُهَهُنَّ، تَخدُو بِهِنَّ الاعداءُ مِن بَلَدٍ الي بَلَدٍ، و يستَشرِفُهُنَّ اَهلُ المَناهِلِ و المَناقِلِ، و يَتَصفَّحَ وُجوُهَهُنَّ القَريبُ و البَعيدُ، و الدَّنِيُّ و الشَّريفُ، ليسَ مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وليٌّ، و لا مِن حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ». حجابهاي ايشان را هتك كرده، و آنان را با صورتهاي باز، در حالي كه دشمنانشان آنها را شهر به شهر مي گردانند تا مردم دور و نزديك و پست و شريف با چشمان اهانت آميزي به خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم

ص : 79

بنگرند در حالي كه از مردان آنان كسي را باقي نگذاشتي تا ياور و حامي آنها باشند.

«وَ كَيفَ يُرتَجي مُراقَبَةُ مَن لَفَظَ فُوهُ اَكبادَ الازكياءِ، و نَبَتَ لَحمُهُ مِن دِماءِ الشُّهَداءِ؟!» چگونه مي توان اميد رعايت از گروهي داشت كه پاره هاي جگر پاكان از دهان آنها فرو ريخته و گوشت تن هايشان از خون شهيدان روييده!؟

گريز به شهادت حمزه سيد الشهداء عليه السلام

در جنگ اُحد، هند زن ابوسفيان، مادر بزرگ يزيد به غلامش كه وحشي نام داشت دستور داد كه هر طور شده حمزه عموي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به شهادت برساند. در گرماگرم نبرد كه حمزه توجهي پشت سرش نداشت، وحشي كه در نيزه انداختن ماهر بود با نيزه اي حمزه را هدف قرار داد و وي را به شهادت رساند. هند كه كينه زيادي از حمزه در دل داشت به غلامش دستور داد كه سينه حمزه را شكافته جگر او را بيرون آورد و سپس جگر او را به دندان گرفت كه بخورد و سپس حمزه را مثله كرد و بيني و گوشهاي او را بريده، براي خود گردنبندي درست كرد و شهادت حمزه بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بسيار گران آمد. به همين دليل حضرت زينب عليها السلام در سخنانشان اشاره به اين ماجرا مي كنند كه از گروهي كه پاره هاي جگر پاكان از دهانشان ريخته انتظاري نيست.

«وَ كَيفش يَستَبطِاُ في بَغضاءِ اَهلِ البَيتِ مَن نَظَرَ اِلَينا بِالشَّنَفِ و الشَّنآنِ و الاِحَنِ و الاضغانِ؟» و چگونه در بغض و عداوت ما اهل بيت

ص : 80

كوتاهي نمايد، آن كسي كه هميشه به چشم دشمني و به ديده حسد و كينه به سوي ما نگريسته است؟

«ثُمَّ تقُولُ غَيرَ مُتَاَثِّمٍ و لا مُستَعظِمٍ» سپس بدون اينكه خود را گناهكار بشماري و اين امر شنيع را بزرگ پنداري چنين شعر مي سرايي؟

«لَاَهَلُّوا وَستَهَلُّوا فَرَحاً***ثُمَّ قالُوا يا يَزيدُ لا تُشَل»

اي كاش در گذشتگان من بودند و از روي شادي مي گفتند كه اي يزيد، دستت درد نكند (كه چنين از بني هاشم انتقام كشيدي)

«مُنتَحِياً علي ثَنايا اَبي عَبدِاللهِ سَيِّدِ شَبابِ اَهلِ الجَنَّةِ تَنكُتُها بِمِخصَرَتِكَ». اي يزيد! و اينك تو با عصايت به دندانهاي ابي عبدالله عليه السلام اشاره مي كني و با چوب خيزران بر دندانهاي ثناياي او كه آقاي جوانان اهل بهشت است مي زني؟!

گريز چوب خيزران بر لب و دندان امام حسين عليه السلام

حضرت زينب عليها السلام اشاره دارد به جنايت ديگري از يزيد ملعون كه چوب خيزراني خواست و با آن چوب به لبان مبارك و دندانهاي شريف امام حسين عليه السلام مي زد. وقتي فاطمه و سكينه دو دختر امام حسين عليه السلام ديدند كه يزيد بر لب و دندان امام مي زند صداي گريه شان بلند شد و به عمه خود زينب عليها السلام پناه بردند و گفتند: يا عمتاه، اِنَّ يَزيداً يَنكُثُ ثَنايا اَبينا بِقَضييِهِ. عمه جان! يزيد با چوبدستي خود، دندانهاي پيشين پدرمان را

ص : 81

مي زند. زينب عليها السلام برخاست و فرياد زد:

«اَتَضرِبُها شَلَّت يَمينُكَ اِنَّها***وُجوُهٌ لِوَجهِ الله طالَ سُجوُدُها»

آيا چوب مي زني؟ دستت شَل گردد، اين سر و صورت از چهره هايي است كه سالهاي طولاني براي خدا سجده كرده است.

اين سر زاده زهراست، مزن چوب جفا***لاله گلشن طاهاست، مزن چوب جفا

وجه او وجه خداست، بوسه گاه مصطفي است

دختري مويه كُنان، موي كَنان مي گريد***نگهش جانب باباست، مزن چوب جفا

وجه او وجه خداست، بوسه گاه مصطفي است

بر لبِ غرقِ به خونِ سرِ خونينِ پدر***دختري گرمِ تماشاست، مزن چوب جفا

وجه او وجه خداست، بوسه گاه مصطفي است

در اين هنگام، ابو برزه اسلمي خطاب به او گفت: واي بر تو اي يزيد! به چه جراءت چنين جسارتي مي نمايي و با چوب، به گوهر دندان حسين عليه السلام فرزند فاطمه زهراء عليها السلام مي زني؟ من گواهي مي دهم كه به چشم خود ديدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دندانهاي ثناياي حسن و حسين عليهم السلام را مي بوسيد و مي فرمود: شما دو نفر سيد و سرور جوانان اهل بهشت هستيد،

ص : 82

خداوند بكشد قاتلان شما را و لعنت كند آنها را و جايگاه ايشان جهنم باد، كه بد جايگاهي است.

راوي گويد: يزيد از اين سخنان عصباني شد و دستور داد كه ابوبرزه را از مجلس خارج كنند. در اين هنگام در حالي كه او را بر روي زمين مي كشيدند از مجلس بيرون كردند.

«و كيفَ لا تَقوُلُ ذلِكَ، و قد نَكَاتَ القُرحَةَ، و استَاصَلتَ الشَّافَةَ بِاِراقَتِكَ دِماءَ ذُريَّةِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله و سلم و نُجوُمِ الارضِ مِن آل عَبدِ المُطَّلِبِ؟!» چگونه چنين سخن نگويي در حالي كه با ريختن خون اولاد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ستارگان زمين از اولاد عبدالمطلب زخم كهنه دلهاي ما را تازه كردي و ريشه ما را بريده و قطع نمودي.

«وَ تَهتِفُ بِاَشياخِكَ، زَعَمتَ اَنَّكَ تُنادِيهِم!» و به پدران كافر خود بانگ زده، و گمان مي كني كه آنها صداي تو را مي شنوند.

«فَلَتَردَنَّ وَشيكاً مَورِدَهُم، و لَتَوِدَّنَّ اَنَّكَ شُلِلتَ و بُكِمتَ و لم تَكُن قُلتَ ما قلتَ و فَعَلتَ ما فَعَلتَ». و بدان كه تو نيز شتابان به آرامگاه ايشان (در جهنم) خواهي شتافت و در آنجا آرزو مي كني كه اي كاش دستانت فلج و زبانت لال بود و اين حرفها را نمي زدي.

«اَللهُمَّ خُذ لَنا بحَقِّنا» خداوندا! حق ما را از ستمكاران بگير.

«وَانتَقِم مِمَّن ظَلَمَنا» و از كساني كه در حق ما ظلم كردند انتقام بگير.

ص : 83

«وَ احلُل غَضَبَكَ بِمَن سَفَكَ دِمائَنا و قَتلَ حُماتَنا». و غضبت را بر كساني كه خون ما را ريختند و باران ما را كشتند فرود آور.

«فَوَ اللهِ ما فَرَيتَ الا جِلدَكَ، و لا حَزَزتَ الا لَحمَكَ». اي يزيد! به خدا سوگند كه با اين جنايت عظيم، پوست خود را دريدي و گوشت بدن خويش را پاره نمودي!

«و لَتردَنَّ علي رَسولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم بما تَحَمَّلتَ مِن سَفكِ دِماءِ ذُريَّتِهِ، و انتَهَكتَ مِن حُرمَتِهِ في عِترَتِهِ و لُحمَتِهِ و حيثُ يَجمَعُ اللهُ شَملَهُم وَيَلُمُّ شَعثَهُم و يَأخُذُ بِحَقِّهِم» و فرداي قيامت نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيايي در حالي كه بار گناه كشتن ذريه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر دوش كشيده و حرمت عترت او را شكسته و برآنان كه پاره تن رسول صلي الله عليه و آله و سلم بودند ستم نمودي. در آن زمان خدا همه آنان را جمع نموده و پراكندگي آنها را به اتحاد تبديل كرده و كار ايشان را اصلاح كرده و حق ايشان را از ستمكاران مي گيرد. خداوند متعال فرمود: «و لا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوُا في سَبيلِ اللهِ امواتاً بَل احياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقوُنَ».

هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند.

«وَ حَسبُكَ باللهِ حاكِماً، و بِمُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله و سلم خَصيماً و بِجَبرَئيلَ ظَهيرا». اي يزيد! براي تو همين مقدار بدبختي كافي است كه حاكمي چون خدا و دشمني چون محمد صلي الله عليه و آله و سلم داري و جبرئيل پشتيبان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.

ص : 84

«وَ سَيعلَمُ مَن سَوَّلَ لَكَ و مَكَنَّكَ مِن رقابِ المُسلمينَ! بِئسَ للظالِمينَ بَدَلاً و اَيُّكُم شَرٌّ مكاناً و اَضعَفُ جُنداً». به زودي معاويه و ياران بي ايمانت كه تو را به خيال استحكام اساس سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهميد كه ستمكاران را آتش دوزخ بد عوض و پاداشي است و همچنين خواهند دانست كه شما ستمكاران يا ما ستم ديدگان، كداميك جايگاهش بدتر و ياورانش ضعيف تر و كمتر خواهد بود.

«و لَئِن جَرَّت عَلَيَّ الدَّواهي مُخاطَبَتَكَ، انّي لَاَستَصغِرُ قَدرَكَ، و اَستَعظِمُ تَقريعَكَ، و اَستَكثِرُ تَوبيخَكَ» و اگر چه حوادث ناگوار روزگار كار مرا به جايي رسانده كه با چون تو ناكسي سخن گويم، ولي با اين همه من براي تو ارزشي قائل نيستم و تو مستحق سرزنش زياد و توبيخ بسياري.

«لكِنَّ العُيوُنَ عَبري، و الصُّدوُرَ حَرّي». چه كنم كه ديدگانم گريان و سينه ام در حال گداختن است.

«الا فَالعَجَبُ كُلُّ العَجَبِ لِقَتلِ حِزبِ اللهِ النُّجَباءِ بِحِزبِ الشَّيطانِ الطُّلَقاءِ». چه بسيار جاي شگفتي است كه حزب خدا و مردمان نجيب به دست لشكر شيطان نانجيب كه از گروه آزاد شدگانند، شهيد شوند.(1)


1- در كلمه (الطُّلقاء) (آزدشدگان)؛ حضرت زينب اشاره دارند به فتح مكه، هنگامي كه همه مشركان در چنگ مسلمانان بودند، ولي پيامبر رحمت صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: اِذهَبوا انتُمُ الطُّلقاء. برويد كه شما آزادشدگانيد.

ص : 85

«فَهذِهِ الاَيدي تَنطُفُ مِن دِمائنا، و الاَفواهُ تَتَحلَّبُ مِن لُحُومِناه». اينك خون ما از دستان شما ريزان است و دهانهايتان از گوشت ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پُر است.

«وَ تِلكَ الجُثَتُ الطَّواهِرُ الزَّواكي تَتَناهَبُهَا العَواسِلُ و تُعَفِّرُها اُمَّهاتُ الفَراعِلِ». و اينك اجساد پاك شهيدان به وسيله گرگهاي درنده تو پاره پاره شدندو در چنگال بچه كفتارها به خون آلوده شدند.

«وَ لَئِن اتَّخَذتَنا مَغنَماً لَتَجدُنا وشيكاً مغرَماً، حينَ لا تَجدُ الا ما قَدَّمَت يَداكَ، و ما رَبُّكَ بِظَلامٍ لِلعَبيدٍ». پس اگر امروز (اسارت) ما را غنيمت شمردي، به زودي متوجه مي شوي كه بجز خسران و زيان چيزي به دست نياوردي و آن زماني است كه هر چه از قبل براي خود از پيش فرستاده اي را خواهي ديد و پروردگارت بر بندگان ستمكار نيست.

«فَاِلَي اللهِ المُشتَكي، و عَلَيهِ المُعَوَّلُ».و شكايت من به سوي خداي متعال است و تكيه و اعتماد من بر اوست.

«فَكِد كَيدَكَ، واسعَ سَعيَكَ، و ناصِب جُهدكَ» اي يزيد! تو مكر و نيرنگهاي خويش را به كار گير و هر كاري كه مي تواني انجام ده و از هيچ كوششي دريغ مكن؛ «فَوَاللهِ لا تَمحُو ذِكرِنا، و لا تُميتُ وَحيَنا» اما به خدا سوگند كه نمي تواني نام ما را از يادها ببري و نور وحي ما را خاموش كني.

«وَ لا تُدرِكُ اَمَدَنا، و لا تَرحَضُ عَنكَ عارَها». و به اين آرزويت نخواهي رسيد و نمي تواني پليدي اين ننگ را از دامان خود پاك كني.

ص : 86

«وَ هل رأيُكَ الا فَندٌ، و اَيّامُكَ الا عَدَدٌ، و جَمعُكَ الا بَدَدٌ» آيا نمي بيني كه رأي و انديشه ات باطل است و ايام فرمانرواييت كوتاه و اتحاد تو از هم پاشيده مي باشد.

«يَومَ يُنادي المُنادي: الا لَعنَةُ اللهِ عَلَي الظّالِمينَ». روزي فرا خواهد رسيد كه منادي ندا كند كه لعنت خدا بر ستمكاران باد.

«فَالحَمدُللهِ الَّذي خَتَمَ لِاَوَّلِنا بالسَّعادَةِ و المَغفِرَةِ، و لِاخِرنا بالشَّهادَةِ و الرَّحمَةِ». پس حمد خداي متعال را كه اول كار ما را به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود.

«وَ نَساَلُ اللهَ اَن يُكمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، و يوجِبَ لَهُمُ المَزيدَ، و يُحسِنَ عَلينا الخِلافَةَ» از خداوند متعال چنين مسئلت دارم كه به شهيدان كربلا ثواب كامل و زياد عطا فرمايد و ما را جانشينان خوبي براي آنها قرار دهد.

«اِنَّهُ رَحيمٌ وَدودٌ، و حَسبُنا اللهُ و نِعمَ الوَكيلُ». زيرا كه او بسيار مهربان و با محبت است، خدا ما را بس است و او خوب وكيلي است.(1)

هنگامي كه خطبه پاره تن حضرت زهرا عليها السلام حضرت زينب عليها السلام تمام شد، يزيد پليد نتوانست سخني بگويد جز آنكه اين شعر را خواند:

«يا صَيحَةً تُحمَدُ مِن صَوائحِ***ما اَهوَنَ المَوتَ علي النَّوائحِ»


1- منبع خطبه، لهوف، ص 244.

ص : 87

چه نيكوست فرياد فرياد كنندگان و چه آسان است مردن بر زناني كه از درد مصيبت مي نالند. راوي گويد، سپس يزيد ملعون با اهل شام مشورت كرد كه با اسيران چه كند و با ايشان چگونه رفتار نمايد؟ آن پليدهاي ناسپاس سخن زشتي گفتند، به سخني كه ذكر آن جايز نيست و اشاره به قتل اهل بيت عليهم السلام نمودند؛ ولي نعمان بن بشير گفت: اي يزيد! فكر كن كه اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اين روزگار مي بود چگونه با ايشان رفتار مي نمود، اكنون تو همان رفتار را نما.

درخواست مرد شامي كنيزي فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را در مجلس يزيد

مردي از شاميان نظرش به فاطمه بنت الحسين عليها السلام افتاد، در اين هنگام به يزيد گفت: اي اميرمؤمنان! اين كنيزك را به من ببخش.

فاطمه به زينب كبري عليها السلام پناه آورد كه اي عمه! يتيمي مرا بس نبود كه بايد كنيز هم بشوم؟! زينب كبري عليها السلام به او تسلي داده، فرمود: آسوده باش كه چنين امري براي اين فاسق ميسر نيست.

مرد شامي گفت: مگر اين كنيزك كيست؟

يزيد گفت: فاطمه دختر حسين است و آن يكي نيز زينب دختر علي بن ابي طالب مي باشد.

مرد شامي گفت: آن حسين كه پسر فاطمه و فرزند علي بن ابي طالب است؟!

يزيد گفت: آري، چنين است!

ص : 88

مرد شامي گفت: اي يزيد! لعنت حق بر تو باد؛ عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به قتل مي رساني و آنان را اسير مي نمائي؟! به خدا سوگند كه من خيال كردم اينها اسيران روم هستند!

يزيد گفت: به خدا قسم تو را نيز به اينان ملحق سازم. آنگاه دستور داد آن مرد شامي را گردن زدند.

ص : 89

ص : 90

ص : 91

فصل ششم خطبه خواني امام سجاد عليه السلام در شام

چهل سال تبليغ بني اميه بر ضدّ علي عليه السلام

حدود چهل سال در شام و اطراف آن بر ضدّ علي عليه السلام تبليغ مي شد، معاويه و سپس يزيد با گماشتن خطيبانِ پول پرست، سالها به مقام اميرالمؤمنين علي عليه السلام فحاشي و جسارت كردند.

بنا به دستور يزيد لعين، اهل بيت امام حسين عليه السلام را در شام به زندان بردند. امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: ما را در مكاني جاي دادند كه سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما آرامش نداشتيم...

روز جمعه اي فرا رسيد مسجد اموي پر از جمعيت بود. امام سجاد عليه السلام را به مسجد آورده بودند، تا عظمت يزيد را بنگرد. در اين حين يزيد ملعون دستور داد كه خطيبي خائن بر منبر رود و تا مي تواند امام حسين عليه السلام و پدر بزرگوارش را دشنام و ناسزا دهد. سخنران مزدور به حكم آن ملعون، بر منبر رفت و آنچه كه سزاوار يزيد و معاويه بود نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندش سيد الشهداء عليه السلام اهانت نموده، بدگويي و دشنام داد و يزيد و پدرش معاويه پليد را ستايش كرده و به نيكي نام برد.

در اين هنگام امام سجاد عليه السلام با صداي بلند فرياد زد:

ص : 92

«وَيلَكَ ايُّها الخَاطِبُ اِشتَرَيتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بَسَخَطِ الخالقِ فَتَبَّواً مَقعَدَكَ مِن النّارِ» واي بر تو اي خطيب! آيا خشنودي مخلوق را خريدي، كه در عوض دچار خشم و غضب خالق شوي؟! خدا جايگاهت را از آتش جهنم قرار دهد. در اينجا بود كه امام سجاد عليه السلام فرمود: « يا يَزيدُ ائذَن لي حَتَّي اُصعَدَ هذِهِ الاعوَادَ فَاتَكَلَّمَ بِكَلِماتِ للهِ فيهِنَّ رضاً و لِهؤلاءِ الجُلَساءِ فيهِنَّ اجرٌ و ثَوابٌ». اي يزيد اجازه بده تا بالاي اين چوبها بروم و سخناني بگويم كه در آن رضايت خدا باشد و براي كساني كه اينجا نشسته اند اجر و ثواب داشته باشد. يزيد ملعون قبول نمي كرد، ولي مردم گفتند: اجازه بده تا بالاي منبر برود، شايد از او چيزي بشنويم. يزيد گفت: اگر او بالاي منبر برود، پايين نمي آيد مگر اينكه من و دودمان ابوسفيان را مفتضح و رسوا كند. شخصي به او گفت: اي امير مؤمنان هر چه اين شخص بگويد، چندان اهميتي ندارد؛ بگذار برود و سخني بگويد. يزيد گفت او از خانداني است كه علم را با تمام وجود به كام خود آورده اند.

مردم آنقدر تقاضا كردند كه يزيد ناگزير اجازه داد.

خطبه اي در شام عنوان مي كنم***دشمن از كارش پشيمان مي كنم

گر چه دستم بسته، غل در گردنم***دشمنم را مفتضح، رسواي رسوا مي كنم

ص : 93

با بيان خطبه پر شور خود***منعكس آيات قرآن مي كنم

پس امام سجاد عليه السلام بالاي منبر رفته، سخنان خود را چنين آغاز فرمود.

خطبه امام سجاد عليه السلام در شام

اشاره

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ

«الحَمدُللهِ الَّذي لا بدايَةَ لَهُ» حمد و سپاس خدايي را كه او را آغازي نيست.

«و الدّائِمُ الذي لا نَفادَ لَهُ» و خداي ابدي را كه براي تو نابودي و زوالي نيست.

«وَ الاَوَّلُ الَّذي لا اَوَّلَ لِاَوَّلِيَّتِهِ» و اولي كه آغازش ابتدايي ندارد.

«و الآخِرُ الَّذي لا مُؤخِّرَ لآخِرِيَّتِهِ» و آخري كه پايانش پاياني ندارد.

«و الباقِي بَعدَ فَناءِ الخَلقِ» و خدايي كه پس از نيستيِ آفريده ها پايدار و باقي است.

«قَدَّرَ اللَّيالي و الَايّام» خدايي كه شب و روزها را اندازه گيري كرد

«و قَسَّمَ فيها بَينَهُمُ الاَقسامَ» و اجزايي براي آن قرار داد

«فَتَبارَكَ اللهُ المَلِكُ العَلامُ» خجسته باد پروردگاري كه سلطاني بسيار داناست.

«أيُّها النَّاسُ اُعطينَا سِتّاً» اي مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده «وَ فُصِّلَنا بِسَبعٍ» و ما را به هفت ويژگي بر ديگران فضيلت

ص : 94

بخشيده است «اُعطِينا العِلمَ و الحِلمَ و السَّماحَةَ و الفَصاحَةَ و الشَّجاعَةَ» به ما علم و بردباري و سخاوت و فصاحت و شجاعت ارزاني داشت «و المَحَبَّةَ في قُلوُب المُؤمِنينَ» و محبت در قلوب مؤمنين را به ما عطا كرد.

«وَ فُصِّلنَا بِاَنَّ النَّبيَّ المُختَارَ مُحَمَّداً صلي الله عليه و آله و سلم و ما را بر ديگران برتري داد به اينكه پيامبر برگزيده حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم از ماست.

«وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ» و اميرالمؤمنين علي عليه السلام از ماست.

«وَ مِنَّا الطَّيّارُ» و جعفر طيار از ماست.

«وَ مِنَّا اسَدُ اللهِ و اسَدُ رَسُولِهِ» و شير خدا و شير رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم - حمزۀ - از ماست.

«وَ مِنَّا سِبطَا هذه الاُمّةِ» و امام حسن و امام حسين عليهم السلام دو فرزند بزرگوار رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از ما هستند.(1)

«مَن عرَفَني فَقد عَرَفَني وَ مَن لَم يَعرِفني أنبَاتُهُ بِحَسَبي و نَسَبي» هر كس مرا شناخت كه شناخت، و آنان كه مرا نشناختند حسب و نسب و (پدران و خاندانم) را به آنان مي شناسانم.

«أيُّها النَّاسُ اَنَا ابن مَكَّةَ و مِني، أنا ابن زَمزَمَ و الصَّفا» اي مردم! من فرزند مكه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم.


1- در اين خطبه آمده كه هفت عامل برتري به اهل بيت داده شده، ولي شش فضيلت بيشتر ذكر نگرديده است. در نقل كامل بهاني آمده است كه فضيلت هفتم: «وَ المهدي الذي يَقتُلُ الدَّجالَ مِنّا» و مهدي كه دجال را مي كشد، از ماست. (نفس المهموم، 450).

ص : 95

«أنَا ابن مَن حَمَلَ الرُّكنَ بِاطرافِ الرِّداءِ» من فرزند كسي هستم كه حجر الاسود را با عباي خود حمل كرده، در جاي خود نصب فرمود.

«أنَا ابن خَيرِ مَنِ ائتَزَرَ و ارتَدَي» من پسر بهترين كسي هستم كه لباس احرام پوشيد.

«أنَا ابن خَيرِ مَنِ انتَعَلَ و احتَفي» من پسر بهترين كسين هستم كه كفش پوشيد و (براي طواف) پابرهنه شد.

«أنَا ابن خَير مَن حَجَّ و لَبَّي» من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم.

«أنَا ابن مَن اُسرِيَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ الي المَسجدِ الاقصَي»

من پسر كسي هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصي سير داده شد.

«أنَا ابن مَن بَلَغَ به جَبرَئيلُ الي سِدرَةِ المُنتَهَي» من پسر آن كسي هستم كه جبرئيل او را به سدرة المنتهي برد.

«أنَا ابن مَن دَنا فَتَدَلَّي فكانَ قابَ قَوسَينِ أو أدني» من پسر آن كسي هستم كه به مقام قرب ربوبي و نزديكترين جايگاه مقام باري تعالي رسيد.

ص : 96

«أنَا ابن مَن صَلَّي بمَلائِكَة السَّماءِ» من پسر آن كسي هستم كه با ملائكه آسمان نماز گزارد. «أنا ابن مَن أوحَي اليهِ الجَليلُ ما أوحَي» من پسر آن كسي هستم كه پروردگار بزرگ به او وحي كرد.

«أنَا ابن مُحَمَّدٍ المُصطَفَي صلي الله عليه و آله و سلم» من پسر محمد مصطفايم.

از اين قسمت جدّش علي عليه السلام را در سرزميني معرفي مي كند كه سالهاي طولاني بر اثر تبليغ سوء اموي او را سبّ و ناسزا مي گفتند و در ابتداي خطبه ها او را توهين مي كردند و چنين مي فرمايد:

«أنَا ابن عليٍّ المُرتَضَي» من پسر علي مرتضايم.

«أنَا ابن مَن ضَرَبَ خَراطيمَ الخَلقِ حتي قالُوا لا إلَهَ إلَّا اللهُ». من فرزند كسي هستم كه بيني گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند.

«أنَا ابن مَن ضَرَبَ بينَ يَدَي رَسولِ اللهِ بِسَيفَينِ و طَعَنَ بِرُمحَينِ» من پسر آن كسي هستم كه همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با دو شمشير و با دو نيزه مي جنگيد.

«وَ هاجَرَ الهجرَتَينِ و بايَعَ البَيعَتَينِ» و دو بار هجرت كرد و دو بار بيعت كرد.

«وَ قاتَلَ ببَدر و حُنَين» و در بدر و حنين با كافران جنگيد.

«وَ لم يَكفُر باللهِ طَرفَةَ عَينٍ» و به اندازه چشم بر هم زدني به خدا كفر نورزيد.

ص : 97

«أنَا ابن صالِحِ المُؤمِنينَ و وارثِ النَّبييِّنَ» من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبيايم.

«وَ قامِعِ المُلحِدينَ» و از بين برنده مشركان. «وَ يَعسوُب المُسلِمينَ» و امير مسلمانان و «و نور المُجاهِدينَ» و نور جهادگران «وَ زَين العَابِدينَ» و زينت عبادت كنندگان «وَ تاجِ البَكَّائينَ» و افتخار گريه كنندگانم، و أصبَرِ الصَّابِرينَ» من فرزند بردبارترين بردبارانم.

گريز به صبر و مظلوميت علي عليه السلام

اَعرابي نزد علي عليه السلام آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين من مظلوم هستم و به من ظلم شده، علي عليه السلام فرمود: «وَيحَكَ و أنا مَظلوُمٌ ظُلِمتُ عَدَدَ المَدَرِ و الوَبَرِ».واي بر تو، من مظلوم هستم؛ چرا كه به تعداد ريگهاي بيابان و كُركِ شتران به من ظلم شده است.

حضرت علي عليه السلام در خطبه شقشقيه مي فرمايد: صبر كردم در حالي كه خار و خاشاك در چشمم و تيغ استخوان در حلقم بود.

در ظلمهاي فراواني كه به ايشان شد؛ حضرت به خاطر خدا صبر كرد. ريسمان به گردنش انداخته او را به مسجد بردند! اما صبر كرد. همسر مظلومه اش را سيلي زدند! اما صبر كرد. همسرش را بين در و ديوار قرار دادند! اما صبر كرد. سينه گنجينه اسرار زهرايش را با ميخ سرخ شده در، سوراخ كردند! اما صبر كرد. بازوي همسرش را با غلاف شمشير متورّم كردند! اما صبر كرد. محسنش را به شهادت رساندند! اما صبر كرد. فدك زهرايش را غصب كردند اما صبر كرد. خلافتش را غصب كردند! اما

ص : 98

صبر كرد. بدن زهرايش را نيمه شب غسل داد و كفن كرد و غريبانه تشييع كرد و به خاك سپرد، اما صبر كرد. هنگامي هم كه امانت در هم شكسته پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به وي باز گرداند از صبر و نماز استعانت جست و كنار قبر حضرت زهرا عليها السلام دو ركعت نماز خواند. اما يك جا، ديگر مأمور به صبر نبود و آن، جايي بود كه خواستند قبر فاطمه اش را نبش كنند؛ لباس جنگ به تن كرد و بيني دشمن حضرت زهرا عليها السلام را به خاك ماليد.

«وَ أفضَلِ القائمينَ مِن آل ياسينَ رَسولِ رَبِّ العالَمينَ» و برترين نمازگزاران از اهل بيت فرستادۀ پروردگار جهانيانم، «انا ابن المُؤيَّدِ بِجَبرَئيلَ المَنصوُرِ بِميكائيلَ» من پسر آن كسي هستم كه جبرئيل او را تأييد و ميكائيل او را ياري كرد، «انَا ابن المُحَامي عَن حَرَمِ المُسلِمينَ» من پسر آن كسي هستم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود. «وَ قاتِلِ المَارِقينَ و النَّاكِثينَ و القَاسِطينَ» و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد «وَ المُجاهِدِ أعداءَهُ النَّاصِبينَ» و با دشمنانش مبارزه كرد، «وَ أفخَرِ مَن مَشي مِن قُرَيشٍ أجمَعينَ» من فرزند بهترين قريشم. «و أوَّلِ مَن أجابَ و استَجابَ اللهِ و لِرَسولِهِ مِنَ المُؤمِنينَ» پسر اولين كسي هستم از مؤمنين كه دعوت خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را پذيرفت. «وَ أوَّلِ السَّابِقينَ» من پسر اول سبقت گيرنده در ايمانم. «وَ قاصِمِ المُعتَدينَ و مُبيدِ المُشرِكينَ» و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم. «وَ سَهمٍ مِن مَرامي اللهِ عَلي المُنافِقينَ» من پسر آن كسي هستم كه به مثابه تيري از تيرهاي خدا براي منافقان بود «وَ لِسانِ حِكمَةِ

ص : 99

العَابدينَ و ناصرِ دينِ اللهِ و وَليِّ أمرِ اللهِ و بُستانِ حِكمَةِ اللهِ و عَيبَةِ عِلمِهِ» و زبان حكمت عبادت كنندگان خداوند و ياري كننده دين خدا و ولي امر او، و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهي بود.

«سَمحٌ سَخِيُّ بَهِيُّ بُهلولٌ زَكِيُّ ابطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقدامٌ هُمامٌ صابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبُ قَوَّامُ» او جوانمرد، سخاوتمند، نيكوچهره، جامع خيرها، سيد، بزرگوار، ابطحي، راضي به خواست خدا، پيشگام در مشكلات، شكيبا، دائماً روزه دار، پاكيزه از هر آلودگي و بسيار نمازگزار بود. «قاطِعُ الاصلابِ و مُفَرِّقُ الاحزابِ» او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد. «أربَطُهُم عِناناً و أثبَتُهُم جَناناً و أمضاهُم عَزيمَةً و أشَدُّهُم شَكيمَةً» او داراي قلبي ثابت و قوي و اراده اي محكم و استوار و عزمي راسخ بود «أسَدٌ باسِلٌ يَطحَنُهُم في الحُروُب إذا ازدَلَفَتِ الاسِنَّةُ و قَرُبَتِ الاعِنَّةُ طَحنَ الرَّحيَ و يَذروهُم فيها ذَروَ الرِّيحِ الهَشيمِ» و همانند شيري شجاع كه وقتي نيزه ها در جنگ به هم در مي آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراكنده مي ساخت. «لَيثُ مُهاجِريُّ» او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكي و مدني و خيفي و عقبي و بدري و احدي و شجري و مهاجري(1) است، كه در همه اين صحنه ها حضور داشت.


1- از شجره رسالت و در بيعت شجره شركت كرد، و از مكه به مدينه هجرت نمود.

ص : 100

«مِنَ العَرَبَ سيِّدُها و مِنَ الوَغَي لَيثُها» او سيد عرب است و شير ميدان نبرد است. «وارِثُ المَشعَرَينِ» و وارث دو مشعر است.(1) «و أبُو السِّبطَينِ الحَسَن و الحُسينِ»و پدر دو سبط پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، حسن و حسين بود. «ذَاكَ جَدِّي عَلِيُّ بنِ أبي طالِبٍ» آري او، همان او (كه داراي اين صفات و ويژگيهاي ارزنده است) جدم علي بن ابي طالب است. آنگاه گفت: «انَا ابن فاطِمَةَ الزَّهراءِ انَا ابن سيِّدَةِ النِّّساءِ» من پسر فاطمه زهراء سرور بانوان جهانم، «اَنَا ابن خَديجَةَ الكُبري» من فرزند خديجه كبرايم.

روضه خواني امام سجاد عليه السلام در مجلس يزيد ملعون

«اَنا ابن المَقتُول ظُلماً» من پسر آن كسي هستم كه او را ظالمانه كشتند.

«أنَا ابن المَجزُوز الرَّأسِ مِنَ القَفا» من پسر آن كسي هستم كه سر نازنينش را از قفا بريدند.

گريز بريدن سر امام حسين عليه السلام از قفا

نقل شده، شمر لعين هر چه خواست سر مطهر امام حسين عليه السلام را از جلو جدا كند نتوانست. بدن حضرت را برگرداند و سر عزيز دل حضرت زهرا عليها السلام


1- ممكن است مراد از دو مشعر، دو بهشت باشد، زيرا مشعر به موضعي گفته مي شود كه داراي درخت زيادي باشد، بنابراين مراد «وارث دو بهشت است»، و در آيه مباركه آمده است "لمن خاف مقام ربه جنتان"؛ و ممكن است مراد از مشعر، مزدلفه باشد و آن جايي است كه حاجيان شب دهم تا طلوع آفتاب روز دهم ذيحجه در آنجا وقوف مي كنند و اين موقف از جمله مكانهاي حرم است، و در اين صورت مراد از دو مشعر، مزدلفه و عرفات باشد.

ص : 101

را از پشت جدا كرد!! آخر زير گلوي حسين عليه السلام جاي بوسه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است، جاي بوسه حضرت زهرا عليها السلام است، و در آخرين لحظات جاي بوسه حضرت زينب عليها السلام است. «أنَا ابن العَطشانِ حتَّي قَضَي» من پسر آن كسي هستم كه با لب تشنه چشم از جهان پوشيد.

گريز به روضه عطش توسط جبرئيل

نقل شده: جبرئيل براي آدم روضه عطش خواند؛ كه اي آدم براي فرزندت مصيبتي رخ مي دهد كه تمام مصائب در كنارش كوچك است. آدم گفت: آن مصيبت چيست؟ جبرئيل عرضه كرد او را با لب تشنه، غريبانه، تنها و بي ياور مي كشند... تشنگي بين او و آسمان مانند دود حائل مي شود و از شدت تشنگي عالم به چشمش تيره و تار مي شود. و كسي جواب او را نمي دهد مگر با شمشيرها و تير نيزه ها و ... آيا مگر آب، مهريه مادرش نبود؟! مگر براي بارش باران براي كوفيان بي وفا دعا نكرد؟ مگر لشكر دشمن را، حتي اسبهاي آنها را در بين راه كربلا سيراب نكرد؟ پس چرا چنين جبران كردند؟

السلام اي تشنه كام كربلا***السلام اي خامس آل عبا

اي لبانت بوسه گاه فاطمه***اي خجل از تو فرات و علقمه

بر لب دريا لبت خشكيده بود***از عطش كي اصغرت خوابيده بود

كودكانت جملگي بي تاب آب***دور از چشم يتيمان تو خواب

آب دريا بود مهر مادرت***حسرتش مي سوخت حلق اصغرت

ص : 102

«أنَا ابن طَريحِ كَربلاءَ» من پسر آن كسي هستم كه بدن او را در كربلا روي خاك افكندند و رفتند.

گريز به دفن امام حسين عليه السلام

روز يازدهم محرم عمر سعد ملعون بر كشته هاي سپاه خود نماز خواند و به خاك سپرد و پيكرهاي شهيدان را روي خاكها رها كرد و رفت. بعد از چند روز زنان بني اسد به قتلگاه آمدند و بدنهاي پاره پاره را ديدند، كه گويي تازه به شهادت رسيده بودند، و خون تازه از پيكر مطهر آنها بيرون مي آمد. نزد مردان خود رفتند و گفتند: برخيزيد برويد و اين پيكرهاي پاك را دفن كنيد تا لااقل ننگ ياري نكردن آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم از شما برطرف گردد. مردان بني اسد برخاستند و به سوي قتلگاه روانه شدند. ولي چون پيكرها سر در بدن نداشتند، نشناختند. آخر پيكر را يا از سر مي شناسند يا از لباس؛ ولي عزيز فاطمه عليها السلام كه سرش روي نيزه در راه كوفه و شام بود و لباسش همه به غارت رفته بود؛ ناگاه سوار ناشناسي را ديدند كه با صداي بلند گريه مي كرد و مي فرمود: «وا اَباه» آه پدرم، «وا اَباعَبدِالله» آه اباعبدالله ... آري او امام سجاد عليه السلام بود. به بني اسد فرمود: من شما را راهنمايي مي كنم. كنار پيكر پدر رفت و اندكي از خاك را برداشت؛ قبر آماده اي پيدا شد. از بني اسد حصيري طلبيد و اعضاء پدر را در ميان حصير گذاشت، و سپس بدن را داخل قبر گذاشت.

بني اسد بياييد، يك بوريا بياريد***مگر خبر نداريد، حسين كفن ندارد

ص : 103

گل و لاله بباريد، روي قبرش گذاريد***مگر خبر نداريد، حسين مادر ندارد

مگر به كربلا كفن به غير بوريا نبود***مگر حسين فاطمه عزيز مصطفي نبود

امام سجاد عليه السلام قبر را از خاك پر كرد و با انگشتش روي قبر نوشت: «هذا قَبرُ الحُسينِ بنِ عليِّ بنِ اَبيطالِب، الَّذي قَتَلوُهُ عَطشاناً غَريباً». اين قبر حسين بن علي بن ابيطالب است كه او را با لب تشنه و غريبانه كشتند.

«أنَا ابن مَسلُوبِ العِمَامَةِ و الرِّداءِ» من پسر آن كسي هستم كه عمامه و ردايش را به غارت بردند.

«أنَا ابن مَن بَكَت عَليهِ مَلائِكَةُ السَّماءِ» من پسر آن كسي هستم كه فرشتگان آسمان بر او گريه كردند.

«أنا ابن مَن ناحَت عليهِ الجِنُّ في الاَرضِ و الطَّيرُ في الهَواءِ» من پسر آن كسي هستم كه جن در زمين و پرنده در هوا براي او گريه و زاري كردند.

«أنا ابن مَن رَأسُهُ علي السِّنَانِ يُهدَي» من پسر آن كسي هستم كه سر مقدس او را بر نيزه ها زدند و به اطراف گردانيدند.

گريز سر امام حسين عليه السلام روي نيزه

سهل بن سعد ساعدي سر امام عليه السلام را روي نيزه چنين توصيف مي كند:

ص : 104

آن سر مهابتي عظيم داشت و نور از آن مي تابيد. محاسنش مدوّر، آميخته با اندكي موي سفيد و به رنگ، خضاب شده، با چشماني درشت و سياه، ابروها باريك و كشيده و به هم پيوسته، پيشاني باز، بيني كشيده، تبسم كنان به جانب آسمان، ديدگانش گويي سمت افق را مي نگريست و باد در محاسن او افتاده به راست و چپ مي برد، گويي اميرالمؤمنين عليه السلام است.(1)

«أنا ابن مَن حَرَمُهُ مِنَ العِراقِ إلَي الشَّامِ تُسبَي» من پسر آن كسي هستم كه خداندانش را از عراق به سوي شام بردند.

«أيُّهَا النَّاسُ إنَّ اللهَ تَعالي و لَهُ الحَمدُ اِبتَلانَا أهلَ البَيتِ بِبَلاءٍ حَسَنٍ» اي مردم خداوند بزرگ كه حمد مخصوص اوست ما خاندان را به آزمايش و امتحان خوبي مبتلا كرد.

«حَيثُ جَعَلَ رَايَةَ الهُدَي و العَدلِ و التُّقَي فينَا و جَعَلَ رايَةَ الضَّلالَةِ و الرَّدَي في غَيرِنَا» تا آنجا كه پرچم حق و هدايت و عدالت و پرهيزگاري را به دست ما داد و پرچم هلاكت و گمراهي را در دست ديگران نهاد. «مَعاشِرَ النّاس مَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني و مَن لَم يَعرِفني فَاَنا اُعَرِّفُهُ بِنَفسِي» اي مردم هر كس مرا شناخت كه شناخت و هر كس نشناخت پس من خود را معرفي مي كنم. «انَا عَلِيُّ بنِ الحُسينِ بنِ عليِّ بنِ ابيطالبٍ». من عَلي بنِ حُسينِ بنِ عليِّ بنِ اَبيطالِبم.


1- كامل بهايي، ج 2، ص 297.

ص : 105

صداي شيون و گريه مردم بلند شد! يزيد وحشت كرد و براي آنكه مبادا انقلابي صورت گيرد، دست به نيرنگ زد، تا شايد امام سجاد عليه السلام را ساكت كند و به مؤذن دستور داد تا اذان بگويد.

مؤذن برخاست و فرياد زد: «الله اكبر» همين كه گفت: الله اكبر، امام سجاد عليه السلام فرمود: «لَا شَيءَ اَكبَرُ مِنَ اللهِ» چيزي بزرگتر از خداوند وجود ندارد.

و چون گفت: «أشهَدُ اَنَّ لا إلَهَ إلَّا اللهُ» امام عليه السلام فرمود: «شَهِدَ بِها شَعري و بَشَري و لَحمي و دَمِي»، موي و پوست و گوشت و خونم به يكتائي خدا گواهي مي دهد. و هنگامي كه گفت: «اَشهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ» امام سجاد عليه السلام عمامه اش را از سر برداشت و به مؤذن گفت: تو را به حق اين محمد لحظه اي درنگ كن، و از بالاي منبر رو به جانب يزيد كرد و فرمود: «مُحَمَّدُ هَذَا جَدِّي ام جَدُّكَ» اين محمد كه نامش برده شد، آيا جد من است يا جد تو؟ « يا يَزيدُ فَإنِ زَعَمتُ انَّهُ جَدُّكَ فَقَد كَذَبتَ و كَفَرتَ!» اي يزيد اگر ادعا مي كني كه جد توست پس دروغ گفتي و كافر شدي، و إن زَعَمتُ أنَّهُ جَدِّي فَلِمَ قَتَلتَ عِترَتَهُ» و اگر جد من است چرا خاندان او را كشتي؟!

«فَلِمَ قَتَلتَ أبي و سبَيتَ حَرَمَهُ و سَبَيتَني» چرا پدر مرا از روي ستم كشتي و اهل بيت او را به اسارت گرفتي و مرا اسير كردي؟! پس از اين جملات دست برد و گريبان چاك زد و گريست و فرمود: «مَعاشِرَ النَّاس هَل فيكُم مَن أبُوهُ و جَدُّهُ رَسولُ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم» اي مردم آيا در ميان شما

ص : 106

كسي هست كه جدّ و پدرش رسول خدا باشد؟ صداي شيون برخاست.

امام عليه السلام فرمود: به خدا جز من كسي نيست كه جدّش رسول خدا باشد. پس چرا اين شخص پدر مرا كشت و ما را مانند روميان اسير كرد؟!

آنگاه فرمود: اي يزيد! اين جنايت را مرتكب شدي و باز مي گويي: محمد رسول خداست؟! و رو به قبله مي ايستي؟! واي بر تو! در روز قيامت جد و پدرم، دشمن و طرف دعوي تو هستند. يزيد كه حرفي براي گفتن نداشت فرياد زد كه مؤذن اقامه بگويد! در ميان مردم هياهويي برخاست، بعضي نماز خواندند و گروهي نماز نخوانده پراكنده شدند. يزيد احساس وحشت كرد و دستور داد، آزادگان كربلا هر چه زودتر به مدينه حركت كنند.(1)

سپس يزيد دستور داد تا سر مقدس امام حسين عليه السلام را بر سر در كاخش بياويزند.

هند - دختر عبدالله بن عامر - همسر يزيد، چون شنيد كه يزيد سر امام حسين عليه السلام را بر سر در خانه اش آويخته است، پرده اي كه يزيد را از حرمسراي او جدا مي كرد، پاره كرد و بدون روسري به سوي يزيد دويد، در آن هنگام يزيد در مجلس عمومي نشسته بود، هند به يزيد گفت: اي يزيد! سر فرزند فاطمه دختر رسول خدا بايد بر سر در خانه من آويخته شود؟! يزيد از جاي خود برخاست و او را پوشاند و گفت: آري براي حسين ناله كن! و بر فرزند دختر پيامبر اشك بريز! كه همه قبيله قريش بر او گريه مي كنند! خدا عبيدالله بن زياد، را بكشد كه در كشتن حسين شتاب كرد!


1- منبع خطبه، بحار الانوار، ج 45، ص 138 - ص 175.

ص : 107

ص : 108

ص : 109

فصل هفتم خطبه خواني امام سجاد عليه السلام نزديك مدينه

عزاداري اهلبيت عليهم السلام در شام

راوي گويد: يزيد دستور داد كه اهل بيت رسول صلي الله عليه و آله و سلم را در منزلي جاي دادند كه از سرما و گرما، در امان نبودند بگونه اي كه صورتهايشان پوست انداخت.

خطبه هاي امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليها السلام باعث شد، مردم تغيير جهت دادند و يزيد از ترس شورش مردم اظهار پشيماني مي كرد و ابن زياد را لعنت مي نمود و او را به عنوان قاتل معرفي مي كرد و به اهلبيت اجازه داد در دمشق براي امام حسين عليه السلام و شهداي كربلا عزاداري كنند. همه زن هاي هاشمي لباس سياه پوشيدند. و در مدت زماني كه در شهر شام اقامت داشتند، كارشان گريه و زاري و نوحه براي امام حسين عليه السلام و شهداي كربلا بود.

سه درخواست امام سجاد عليه السلام از يزيد

راوي گويد: روزي يزيد به امام سجاد عليه السلام گفت: وعده كرده بودم كه سه حاجت تو را برآورده سازم، حال آنها را از من بخواه.

ص : 110

امام سجاد عليه السلام فرمود: «الاولي: اَن تُريَني وَجهَ سَيِّدي و مَولايَ و اَبي، الحُسينِ فَاتَزَوَّدُ مِنهُ اَنظُرُ الَيهِ و اُوَدِّعُهُ». اول آنكه سر مبارك سيد و مولا و پدرم حضرت سيد الشهداء عليه السلام را به من نشان دهي تا از ديدارش توشه برگيرم و به او نگاه كنم و با آن حضرت خداحافظي كنم.

«وَ الثّانِيةُ: اَن تَرُدَّ عَلينا ما اُخِذَ مِنّا». دوم آنكه هر چه از ما به غارت بردند را به ما باز گرداني.

«و الثّالثَةُ: اِن كُنتَ عَزَمتَ علي قَتلي اَن تُوَجِّهَ مَعَ هولاءِ النِّسوَةِ مَن يَردُّهُنَّ الي حَرَمِ جَدِّهِنَّ». سوم اينكه اگر عزم كشتن مرا داري شخص اميني را با اين زنان روانه كن تا آنان را به حرم جدشان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم - مدينه - برساند.

يزيد گفت: اما سر پدرت را هرگز نخواهي ديد و اما كشتن تو، پس از خون تو گذشتم و زنان را بجز تو، كسي ديگر به مدينه نخواهد رسانيد و اما آنچه را كه از اموال شما برده اند، من چندين برابر قيمت آن را به تو خواهم پرداخت.

امام سجاد عليه السلام فرمود: «اَمّا مالُكَ فَلا نُريدُهُ، و هُوَ مُوَفَّرُ عَلَيكَ، وَ اِنَّما طَلَبتُ ما اُخِذَ مِنّا، لِاَنَّ فيهِ مِعزَلَ فاطِمَةَ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله و سلم و مَقنَعَتُها و قِلادَتُها و قَميصُها». اما ما مال تو را نمي خواهيم؛ و آن ارزاني خودت باد، و اين اموال را درخواست كردم به خاطر اينكه در ميان آن اموال پارچه اي بود كه بافته فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد و مقنعه و

ص : 111

گردنبند و پيراهن جده ام فاطمه عليه السلام جزو غارت شده ها بوده است.

يزيد دستور داد كه آن اموال را باز گرداندند و دويست دينار از اموال خود را به آن حضرت تقديم كرد كه امام سجاد عليه السلام آن را گرفت و در ميان فقرا تقسيم نمود.(1)

يزيد ملعون كه ماندن اهلبيت را در شام خطرناك مي ديد، در باز گرداندن آنها به وطنشان شتاب كرد و دستور داد كه اسيران اهل بيت امام حسين عليه السلام را به سوي مدينه برگردانند. وي جمعي از مردان را به سرپرستي نعمان بن بشير كه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و فرد اميني بود، نگهبان اهلبيت عليهم السلام نمود تا آنها را به مدينه باز گردانند.(2)

يزيد ملعون دستور داد براي آنها كجاوه ها بستند و زيور نمودند و روكشهاي ابريشم بر آن انداختند، اما زينب عليها السلام تا آن صحنه را ديد ناراحت شد و فرمود: محمل ها را سياهپوش كنيد تا مردم بدانند ما در مصيبت و عزاداري فرزندان فاطمه زهراء عليها السلام به سر مي بريم.(3)

گريز شهادت حضرت رقيه عليها السلام

كاروان از شام حركت كرد و كم كم از شهر پليديها و ظلمها دور مي شد. حضرت زينب عليها السلام و همراهان تا ديوارهاي شام ديده مي شد، بياد رقيه اشك مي ريختند. آخر رقيه امانت امام حسين عليه السلام بود. دختر سه


1- ترجمه لهوف، ص 194.
2- نفس المهموم، ص 268.
3- زينب قهرمان، دختر علي (عليه السلام) ص 348.

ص : 112

ساله اي كه نيمه شبي در خرابه شام از خواب بيدار شد و آنقدر گريه كرد و بهانه پدر را گرفت تا اينكه يزيد ملعون دستور داد سر بريده پدر را برايش ببرند. سر را وارد خرابه كردند و جلوي اين دختر گذاشتند. با ديدن سر پدر شروع به گريه و ناله كرد.

عمه جان بيا ببين، مهمون برامون اومده***يك سرِ غرقه به خون، تو غمسرامون اومده

بگو بچه ها ديگه، گريه و زاري نكنيد***از عزا بيرون بياييد كه بابامون اومده

مادر علي بياد، سراغ اكبر بگيره***اينكه توي طبقه، از كربلامون اومده

بگو بچه ها بيان، پاهامونا نشون بديم***اون كه مرحم بذاره، به زخم پامون اومده

مدتي است كه رقيه پدر را نديده؛ اگر پدري به مسافرت رفته باشد بعد از اينكه از سفر برگشت، دختر خردسالش، خبرها را براي پدر بازگو مي كند؛ اگر كسي او را اذيت كرده باشد به پدر خبر مي دهد. رقيه كه به پدر عزيز و محبوبش رسيده؛ شروع به صحبت با سر مطهر كرد.

به قربان سر نوراني تو***چرا خون ريزد از پيشاني تو

رخ من نيلي از سيلي است اي سر***لبان تو چرا نيلي است اي سر

مگر چوب جفا بوسيده بابا***كه خون بر روي آن خشكيده بابا

ص : 113

تو از چوب جفا داري نشانه***مرا باشد نشان از تازيانه

ز تو دارم تمنا جان بابا***مرا با خود ببر در نزد زهرا

كه گيرم در بغل مانند جانش***دهم من جاي سيلي را نشانش

پس از دقايقي عمه اش زينب عليها السلام ببيند كه سر مطهر يك طرف خرابه و رقيه سه ساله در طرف ديگر روي زمين افتاد و جانش را فداي پدر كرد و به شهادت رسيد. حضرت زينب عليهاالسلام هنگام خروج از شام به زنهاي شامي كه به بدرقه آمده بودند، سفارش كردند كه كنار قبر او بروند و او را فراموش نكنند.(1)

مي روم اكنون به چشم اشكبار اما بُوَد***يك وصيت آوريد آن را بجا اي اهل شام

بر سر قبر رقيه كو در اينجا شد غريب***گاه بگذاريد شمعي از وفا اي اهل شام

خداحافظ رقيّه* خدا حافظ رقيّه* خداحافظ رقيّه

خداحافظ سه ساله* خداحافظ سه ساله* خداحافظ سه ساله

خداحافظ رقيه* خداحافظ رقيّه* خداحافظ رقيّه

ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا

راوي گويد: وقتي كه زنان و اهل بيت امام حسين عليه السلام را از شام به عراق مي بردند، به راهنماي كاروان فرمودند: ما را از راه كربلا ببر. پس وقتي


1- سوگنامه آل محمد، ص 497.

ص : 114

كه به قتلگاه شهيدان رسيدند، جابر بن عبدالله انصاري و جماعتي از بني هاشم را ديدند كه با جمعي از آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم به زيارت قبر امام حسين عليه السلام آمده اند. هر يك قبري را در بغل گرفتند. حضرت زينب عليها السلام از شدت مصيبت، گريبان خود را پاره كرد و با صداي جانكاه كه دلها را جريحه دار مي كرد مي فرمود: «وااخاه» اي واي برادرم. «واحسيناه» اي واي حسين جانم. «وا حبيبَ رسولِ الله» اي واي محبوب دل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ...

به طفلانت نه تنها جاي مادر، بلكه من جاي پدر بودم***به گلهايت نگر، تا باغبانيهاي من بيني

حجاب كودكانت مي شدم، وقت كتك خوردن***كه نيلي پيكرم، از مهرباني هاي من بيني

به پاس قهرمانيها، به تن دارم نشانيها***نبودي تا در اين ره، قهرمانيهاي من بيني

اگر نامحرمي اينجا نبود اي محرم زينب***نشان مي دادمت تا آن نشانيهاي من بيني

گفت و گفت تا اينكه كنار قبر بيهوش روي زمين افتاد. زنها آب به صورتش پاشيدند تا او را به هوش آوردند. همه به گريه و زاري و ناله و سوگواري پرداختند؛ چنانكه زخم دلها تازه شد. در اين هنگام زنان اهل آن وادي بر گرد ايشان جمع شده و چند روزي را به، عزاداري گذراندند.

ص : 115

از بعضي روايات استفاده مي شود: پس از سه روز اقامت در كربلا امام سجاد عليه السلام ديد چاره اي جز رفتن به سوي مدينه نيست، زيرا عمه ها و كودكان و بانوان را مي ديد كه شب و روز گريه مي كنند و از كنار قبري به كنار قبر ديگر مي روند و چنين وضعي قابل تحمل نيست. امام سجاد عليه السلام فرمود: وسايل سفر را بردارند و از كربلا به سوي مدينه حركت نمايند. شترها و محمل ها آماده شد و با آه و ناله از كربلا به سوي مدينه حركت كردند.

اي ساربان آهسته ران، كآرام جانم مانده است***وان دل كه با خود داشتم، با دِلسِتانم مانده است

كاروان در نزديكي مدينه

كاروان هر چه به مدينه نزديك تر مي شد به جاي آنكه خوشحال تر شوند ناراحت تر و غمگين تر مي شدند چرا كه هنگام خروج شدن از مدينه همراه با امام حسين عليه السلام و همه بستگان بودند ولي اكنون از مردان جز امام سجاد عليه السلام كسي باقي نمانده است. ديوارهاي مدينه از دور پيدا شد.

مرثيه ام كلثوم عليها السلام نزديك مدينه

ام كلثوم عليها السلام با ديدن ديوارهاي مدينه مرثيه اي خواند كه دلها را مي سوزاند.

«مَدينَةُ جَدِّنا لا تَقبَلِينا***فبالحَسَراتِ و الاَحزانِ جِئنا»

اي مدينه جدّ ما! ما را نپذير، چرا كه ما با حسرتها و رنجها و اندوهها به سوي تو آمديم.

ص : 116

«اَلا فَاخبِر رَسوُلَ اللهِ عَنّا***بِاَنّا قَد فُجِعنا في اَبينا»

اي مدينه! از جانب ما به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خبر بده، كه ما در مصيبت فقدان پدرمان، دردمند و اندوهبار شديم.

«خَرَجنا مِنكَ بالاَهلينَ جَمعاً***رَجَعنا لا رِجالَ و لا بَنِينا»

اي مدينه! هنگامي كه از ميان تو بيرون رفتيم بستگانمان همراه ما بودند، ولي اكنون كه به سوي تو باز گشته ايم مردان و پسران ما همراهمان نيستند.

«اَلا يا جَدَّنا قَتَلوا حُسَيناً***و لَم يَرعَوا جِنابَ الله فيِنا»

اي جدّ بزرگوار! حسين را كشتند، و به حضور و قرب خدا در مورد ما توجه نكردند.

«اَلا يا جَدَّنا بَلَغَت عِدانا***مُناها و اَشتَفَي الاَعداءُ فيِنا»

اي جدّ بزرگوار! دشمنان به آرزوي خود رسيدند، و دلشان با ديدن مصائب ما شاد گرديد.

«لَقَد هَتَكُوا النِّساءَ وَ حَمَّلُوها***عَلي الاَقتابِ قَهراً اَجمَعينا»

آنها حريم بانوان ما را رعايت نكردند، و همه آنان را به اجبار بر جهاز بي روپوش شترها سوار كردند.(1)

خبر دادن بشير به مردم مدينه

بشير بن حَذلم (جَذلم) مي گويد: چون به حوالي مدينه رسيدم، امام سجاد عليه السلام از مركب فرود آمد و امر فرمود كه بارها را از شتران پايين


1- معاني السبطين، ج 2، ص 207.

ص : 117

آورده و خيمه هاي حرم را بر پا نمودند و زنان آل عصمت و طهارت را از محمل ها فرود آمدند.

آنگاه فرمود: «يا بَشيرُ، رَحِمَ اللهُ اَباكَ لَقَد كانَ شاعِراً، فَهَل تَقدِرُ علي شَيءٍ مِنهُ؟».

اي بشير! خدا پدرت را رحمت كند كه مردي شاعر بود، آيا تو هم بر گفتن شعر توانا هستي؟

بشير گفت: آري من نيز شاعرم.

امام سجاد عليه السلام فرمود: «فَادخُل المَدينَةَ وَانعَ اَباعَبدِاللهِ الحُسَين». وارد مدينه شو و به اهل مدينه خبر شهادت ابي عبدالله الحسين عليه السلام را اعلان كن.

بشير گفت: من بر اسبم سوار شدم و به سوي مدينه شتافتم و چون به نزديك مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيدم، صدايم را به گريه و ناله بلند كردم و اين اشعار را سرودم.

«يا اَهلَ يَثربَ لا مُقامَ لَكُم بها***قُتِلَ الحُسَينُ فَاَدمُعي مِدرارُ»

اي اهل يثرب ديگر در سرزمين مدينه نمانيد؛ زيرا كه امام حسين عليه السلام را كشتند و از اين روست كه سيلاب اشك از ديدگان جاري است.

«اَلجسمُ مِنهُ بكَربَلاءَ مُضَرَّجٌ***وَ الرَّأسُ مِنهُ عَلي القَناة يُدارُ»

چگونه مي توانيد در مدينه آسوده باشيد در حالي كه جسم نازنين فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر خاك كربلا افتاده و سر مطهرش بر بالاي نيزه هاست و

ص : 118

دشمنان، شهر به شهر آن سر نوراني را مي گردانند.(1)

صدا در سينه ها ساكت كه اينك يار مي آيد***ز راه شام و كوفه عابد بيمار مي آيد

الا اي دردمندانِ مدينه با دو صد حسرت***طبيب دردمندان با دل تبدار مي آيد

الا اي بانوان اهل يثرب پيشواز آييد***كه زينب بي برادر با دل غمبار مي آيد

بيا ام البنين با ديدۀ گريان تماشا كن***كه اردوي حسيني بي سپهسالار مي آيد

گريز به شهادت قمر بني هاشم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام

نقل شده: بشير خبر شهادت چهار فرزند ام البنين را به او داد و خبر شهادت هر كدام را كه مي داد، ام البنين مي گفت: از ابي عبدالله الحسين عليه السلام به من خبر بده؛ فرزندانم و هر كسي كه زير آسمان كبود است همه به فداي ابي عبدالله الحسين عليه السلام بشير گفت: ام البنين حسين عليه السلام را هم كشتند. ام البنين با صداي گريان و جانسوز گفت: اي بشير با اين خبر، بندهاي دلم را پاره كردي.(2)


1- لهوف، ص 266.
2- سوگنامه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم، ص 528.

ص : 119

مي گويند: بعد از حادثه كربلا ام البنين، همه روزه به قبرستان بقيع مي آمد و براي چهار فرزندش چنان گريه مي كرد، كه دوست و دشمن از گريه او به گريه مي افتاد.

او چنين مرثيه مي خواند كه: اي كاش مي دانستم، آيا چنين است كه به من خبر دادند كه دست عباس را از بدن جدا كردند؟ به من خبر رسيده است كه بر سر پسرِ دست بريده ام عمود آهنين زده اند، اي واي بر شير بچه ام كه عمود آهنين بر فرقش زده اند. عباسم اگر دست در بدن داشتي و شمشيرت در دستت بود، هيچكس جرأت نزديك شدن به تو را نداشت.

آري ام البنين؛ دستانش را قطع كردند و عمود آهنين بر فرق مباركش زدند و آنگاه از روي مركب، با صورت روي زمين گرم كربلا افتاد و فرياد بر آورد كه: «يا اَخا اَدرِك اَخاك»؛ برادر جان برادرت را درياب. و حسين غريب و مظلوم خود را به بالين سر عباس رساند و فرمود: «اَلانَ اِنكَسَرَ ظَهري» عباسم، الان پشتم شكست. و در اين لحظات آخر اين زبانحال سقاي كربلاست كه:

اين دقايق آخر، لحظه خوش سقاست***يا اخا سرم اكنون، روي زانوي زهراست

يا اخا چرا مادر، ديدگان تر دارد***مثل تو كنار من، دستُ و بر كمر دارد

يا اخا چرا مادر، صورتش شده نيلي***با وجود بابايم، كي زده به او سيلي

ص : 120

بشير مي گويد: بعد از آنكه خبر مصيبت جانگداز شهداي كربلا را به اهل مدينه بازگو كردم گفتم: اينك علي بن الحسين عليه السلام به همراه عمه ها و خواهرانش به نزديك شهر شما رسيده اند و در آنجا منزل كرده اند. من فرستاده آن حضرت به سوي شمايم، كه محل اقامت آن حضرت را به شما نشان دهم، اينك به محضرش بشتابيد! بشير گفت: وقتي مردم مدينه اين خبر جانگداز را شنيدند، كسي از زنان پرده نشين اهل يثرب نماند مگر آن كه همه با موي پريشان و صورت خراشان از درون پرده بيرون آمده، در حالي كه سيلي بر صورت خود مي زدند و فرياد افغان و واويلا و ناله بلند كرده بودند و هيچ گريه و زاري و سوگواري را مانند آن روز در عالم سراغ ندارم. بشير گفت: اهل مدينه مرا تنها گذاردند و به سرعت تمام به خدمت امام سجاد عليه السلام شتافتند؛ من نيز به اسبم زدم تا به خدمت آن حضرت برسم. وقتي به آنجا رسيدم ديدم ازدحام مردم همه راهها و مكانها را پر نموده؛ لذا مجبور شدم از اسب پياده شوم و خود را از روي دوش مردم به نزديك خيمه امام سجاد عليه السلام برسانم و آن حضرت در خيمه بود.

در اين هنگام امام سجاد عليه السلام از خيمه بيرون آمد در حالي كه دستمالي در دست داشت كه اشك خود را با آن پاك مي كرد و خادم پشت سر آن حضرت براي ايشان صندلي آورد و آن را بر زمين گذاشت و امام سجاد عليه السلام بر بالاي آن قرار گرفت و سيل اشك از ديدگان مباركش جاري بود و صداي مرد و زن به گريه و ناله بلند شده بود و مردم از هر

ص : 121

طرف به آن حضرت تسليت مي گفتند به گونه اي كه تمام آن سرزمين يك پارچه صيحه و فرياد و شيون بود! امام سجاد عليه السلام با دست مباركش اشاره فرمود، تا مردم سكوت نمايند. سكوت بر همه جا حاكم شد، در اين حال حضرت شروع به ايراد خطبه فرمود.

خطبه امام سجاد عليه السلام نزديك مدينه

اشاره

بسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحيم

«اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمينَ، الرّحمنِ الرَّحيم، مالِكِ يَومِ الدّينِ، بارءِ الخَلائِقِ اَجمَعينَ» حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه پروردگار جهانيان است، بخشنده و مهربان است، فرمانده روز قيامت و آفريننده تمامي آفريدگان است.

«الَّذي بَعُدَ فَارتَفَعَ في السَّمواتِ العُلي، و قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجوي» همان خدايي كه از ادراك عقل هاي بندگان به حدي دور است كه مقام والايش در برگيرنده آسمانهاي بلند است و به اندازه اي به بندگانش نزديك است كه كوچكترين اصوات را مي شنود.

«نَحمَدُهُ علي عَظائِمِ الامُور، و فَجائعِ الدُّهوُرِ، و الَم الفَواجع، و مَضاضَة اللَّواذعِ، و جَليلِ الرُّزءِ، و عَظيمِ المَصائِبِ الفاظِعَةِ الكاظَّةِ الفادِحَةِ الجائِحَةِ». خداوند را حمد مي كنم بر امور بزرگ و دشوار و مصيبت هاي روزگار و درد داغهاي اندوه آور و واقعه عظيم و مصيبت بزرگ كه اندوهش بيكران و بار محنتش سنگين و دشواريش از بين برندۀ صبر داغ ديدگان است.

ص : 122

«اَيُّها القَومُ، اِنَّ اللهَ و لَهُ الحَمدُ اِبتَلانا بمَصائِبَ جَليلَةٍ، و ثُلمَةٍ في الاسلامِ عَظيمَةٍ» اي گروه مردم! به درستي كه خدايي كه سپاسش بر من واجب است، ما را به مصيبت هاي بزرگ و رخنه هاي عظيم كه در اسلام واقع شد آزمايش نمود.

روضه خواني امام سجاد عليه السلام

«قُتِلَ ابُو عَبداللهِ الحُسَين عليه السلام و عِترتُهُ» حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام همراه با اهلبيتش كشته شدند.

«و سُبِيَ نِساؤُهُ و صِبيَتُهُ» و زنان حريمش و دختران كريمش اسير گرديدند.

«وَ دارُوا بِرَأسِهِ في البُلدانِ من فَوقِ عامِلِ السِّنانِ» و سر نورانيش را بالاي نيزه در شهرها گردانيدند.

«وَ هذِهِ الرَّزِيَّةُ التي لا مِثلُها رَزيَّةٌ» و چنين مصيبتي كه هيچ همانند و همتايي ندارد.

«ايُّها النّاسُ، فَاَيُّ رِجالاتٍ مِنكُم يَسُرُّونَ بَعدَ قَتلِهِ؟!» اي مردم! كداميك از مردان شما پس از شهادت او، مي تواند شاد باشد.

«اَم اَيُّ فُؤادٍ لا يَحزَنُ مِن اَجلِهِ» و كدام قلبي است كه از غم آن حضرت اندوهگين نشود؟

«اَم اَيَّةُ عينٍ مِنكُم تَحبِسَ دَمعَها و تَضِنُّ عَنِ اِنهِمالِها؟!» و كدام ديده است كه مي تواند از ريختن اشك خودداري كند؟

ص : 123

«فَلَقَد بَكَتِ السَّبعُ الشِّدادُ لِقَتلِهِ» پس به تحقيق كه آسمانهاي هفتگانه كه داراي بنايي محكم است، در شهادت او گريستند.

«وَ بَكَتِ البِحارُ بِاَمواجِها» و درياها با امواج خود «وَ السَّمواتُ بِاَركانِها» و آسمانها با اركانشان «وَ الاَرضُ بِاَرجائِها» و زمين با اعماق و اطراف خود «وَ الاشجارُ بَاَغصانِها» و درختان با شاخه هايشان «وَ الحِيتانُ و لُجَج البحار»، و ماهي ها و امواج درياها «وَ المَلائِكَةُ المُقَرَّبوُنَ و اَهلُ السَّمواتِ اَجمَعوُنَ» و فرشتگان مقرب الهي و همه اهل آسمانها، در اين مصيبت عزادار بودند و گريستند!

«ايُّها النّاسُ، اَيُّ قلبٍ لا يَنصَدعُ لِقَتلِهِ؟!»

اي مردم! كدام قلب است كه در مصيبت آن حضرت از هم نشكافت؟

«اَم ايُّ فُؤادٍ لا يَحِنُّ اِليهِ؟!» يا كدام دلي است كه فرياد و ناله نكرد؟

«اَم ايُّ سمعٍ يَسمَعُ هذهِ الثُّلمَةَ الَّتي ثَلُمَت في الاسلامِ و لا يَصُمُّ؟!» يا كدام گوش خبر اين رخنه اي كه بر اسلام وارد گرديد، را شنيد و كر نشد؟

«ايُّها النّاسُ، اَصبَحنا مَطرودينَ مُشَرَّدينَ مَذُودينَ شاسِعينَ عَنِ الامصارِ، كَانَّنا اَولادُ تُركٍ او كابُلٍ!» اي مردم ما صبح كرديم در حالي كه از وطن خود رانده شده بوديم و در بيابانها سرگردان بوديم، گويا كه ما از اهالي تركستان و كابل هستيم،

ص : 124

«مِن غيرٍ جُرمٍ اِجتَرَمناهُ، و لا مَكروُهٍ ارتَكَبناهُ» بدون آنكه جرمي كرده و يا كار ناپسندي به جا آورده باشيم.

«و لا ثُلمَة في الاسلام ثَلَمناها، و يا آنكه رخنه اي در دين اسلام نموده باشيم.

«ما سَمِعنا بِهذ في آبائِنَا الاوَّلينَ، ان هذا الاّ اختّلاقٌ» همانا چنين رفتار اهانت آميزي را در گذشتگان سراغ نداريم، بلكه اين بدعت و جسارت جديدي است.

«وَ اللهِ، لَو اَنَّ النَّبِيُّ تَقَدَّمَ اِلَيهِم في قِتالِنا كَما تَقَدَّمَ اِلَيهِم في الوِصايَةِ بِنا لَما زادُوا عَلي ما فَعَلوُا بِنا» به خداي يگانه سوگند كه چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به جاي وصيت در رعايت حق ما، فرمان جنگ با ما را مي داد، اين قوم زيادتر از آنچه با ما انجام دادند نمي توانستند انجام دهند.

«فَاِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلَيهِ راجِعوُنَ، مِن مُصيبَةِ ما اَعظَمَها و اَوجَعَها و اَفجَعَها و اَكَظَّها و اَفظَعَها و اَقدَحَها»، پس اِنّا للهِ و اِنّا الَيهِ راجِعوُنَ از آن مصيبتي كه تا چه اندازه بزرگ و سوزنده و فجيع و تلخ و جانسوز بود!

«فَعِندَ اللهِ نَحتَسِبُ فيما اَصابَنا و اَبلَغَ بِنا، فَاِنَّهُ عَزيزٌ ذُو انتِقامٍ».

ما تمامي اين مصائب را كه به ما رسيده، نزد خدا محاسبه مي كنيم؛ زيرا او صاحب عزت و انتقام گيرنده است.(1)


1- منبع خطبه، لهوف سيد بن طاووس، ص 270.

ص : 125

ورود قافله به مدينه

امام سجاد عليه السلام پس از آن خطبه همراه با اهل و عيال وارد شهر مدينه شد. گويند آن روز جمعه بود، مردم مدينه كه همراه آن حضرت بودند، گريبان چاك كرده و با لباسهاي سياه و چشمهاي گريان حركت مي كردند. شيون مردم به «واحسيناه» بلند بود، و شهر مدينه مانند روزي شده بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رحلت كرده بودند. امام سجاد عليه السلام در آن حال به منزل هاي بي صاحب مردان خانواده اش نگاه كرد، ديد كه همه آن خانه هاي خالي با زبال حال، بر ساكنان سابق خويش نوحه و ناله دارند و بر فقدان حمايتگران و مردان خود، سيلاب اشك از ديدگان مي بارند و بر مصيبت صاحبان خود همچون زنان داغدار گريان و سوگوارند و حال آنان را از مسافران سراغ مي گيرند. و اندوه ها بر كشته شدگان دارند و فرياد وامصيبتاه از آنان بلند است.(1)

رفتن حضرت زينب عليها السلام به مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم

هنگامي كه حضرت زينب عليها السلام كنار در مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم رسيد، دو طرفِ در مسجد را گرفت و گريه جانسوزي كرد و فرياد زد: «يا جدّاهُ اِنّي ناعِيَةٌ اِلَيكَ اَخي الحُسَينِ عليه السلام»

اي جدّ بزرگوار خبر شهادت برادرم حسين عليه السلام را آورده ام.(2)


1- لهوف، ص 274.
2- سوگنامه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم ص 512.

ص : 126

اُمّ كلثوم كنار قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم

اُمّ كلثوم هم كنار قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و با آهي سوزان و فريادي دلخراش گفت: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا جَدّاهُ اِنّي ناعِيَةٌ اِلَيكَ وَلَدَكَ الحُسينِ». سلام بر تو اي جد بزرگوارم، خبر شهادت فرزندت حسين را آورده ام. سپس صورت اشك آلودش را به منبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي ماليد و مردم به او تسليت مي گفتند.(1)

بازماندگان امام حسين عليه السلام همه كنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمدند و گريه و زاري مي كردند و خود را روي قبر مي انداختند و مي گفتند: «يا جَدَّنا قَتَلوُا حُسَيناً بِاَرضِ كَربَلا» اي جدّ بزرگوار ما، حسين عليه السلام را در زمين كربلا كشتند.(2)

در روايتي است كه اهلبيت متوجه قبر مادرشان حضرت زهراي اطهر عليها السلام شدند و مصائب و درد دلهاي خود را بازگو كرده گريه مي كردند. بار سنگين مصيبت چنان بر زينب عليها السلام فشار آورد، كه بي هوش گرديد، وقتي به هوش آمد صدا زد: مادرم! آنقدر تازيانه ام زدند كه بدنم مجروح شد. سپس پيراهن سوراخ سوراخ برادرش امام حسين عليه السلام را بيرون آورده فرياد زد: اي مادر برايت سوغات از كربلا آورده ام و آن اين پيراهن است. وقتي كه مردم مدينه آن پيراهن را ديدند صداي گريه آنان به آسمان رسيد. در كتاب لهوف است كه در آن پيراهن جاي صد و بيست و چند سوراخ و بريدگي بود.


1- معاني السبطين، ج 2، ص 209.
2- سوگنامه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم ص 521.

ص : 127

زينب عليها السلام فرمود: اي مردم مدينه! در كربلا نبوديد تا بنگريد چگونه برادرم را كشتند؛ اين سوراخهايي كه مي بينيد جاي تيرها و شمشيرها و نيزه هاي دشمن است.(1)

عزاي عمومي در مدينه

در مدينه پانزده روز عزاي عمومي بود و زن و مرد و كوچك و بزرگ با دسته هاي عزاداري به سوگ نشستند و گريه مي كردند.

بعد از اين واقعه امام سجاد عليه السلام به مدت چهل سال براي مصائب پدر گريه مي كرد و مكرر مي فرمود: «قُتِلَ ابن رَسوُلُ اللهِ عَطشاناً». پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تشنه به شهادت رسيد. «قُتِلَ ابن رَسوُلُ اللهِ جائِعاً». پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گرسنه به شهادت رسيد.(2)

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العلمين

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته


1- سوگنامه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم، ص 523.
2- سوگنامه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم، ص 527.

ص : 128

فهرست منابع

1. قرآن كريم.

2. سيد بن طاووس، علي؛ لهوف، ج 5، انتشارات صلاة، 1383، ترجمۀ عباس عزيزي.

3. مجلسي، محمد باقر؛ بحار الانوار، ج 2، لبنان: دار احياء التراث العربي.

4. كمره اي، محمد باقر؛ در كربلا چه گذشت؟ ترجمۀ نفس المهموم شيخ عباس قمي؛ ج 3، انتشارات مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف.

5. قرائتي، محسن؛ تفسير نور، ج 6، ج 14، مؤسسۀ درسهايي از قرآن، زمستان 1384.

6. محمدي اشتهاردي، محمد؛ سوگنامۀ آل محمد؛ ج 14، قم: انتشارات ناصر، پاييز 1379.

7. موسوي المقرم، سيد عبدالرزاق؛ مقتل الحسين، ج 5، دار الكتب الاسلامي، 1399.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109