معارف قرآن در الميزان جلد 14

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، مرتضي، 1334 -

عنوان قراردادي : الميزان في تفسير القرآن. فارسي. برگزيده

عنوان و نام پديدآور : معارف قرآن در الميزان/ تاليف مهدي امين[براي] سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي.

مشخصات نشر : [تهران]: سازمان تبليغات اسلامي، مركز چاپ و نشر، -1370

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 1300ريال ؛ 2000 ريال (ج.2، چاپ اول) ؛ 3000 ريال (ج.3، چاپ اول)

يادداشت : ج. 2 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معارف قرآن در شناخت خدا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : اسلام -- بررسي و شناخت

شناسه افزوده : طباطبائي، محمدحسين، 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. مركز چاپ و نشر

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. معاونت فرهنگي

رده بندي كنگره : BP98/ط25م 904212 1370

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 71-1743

ص: 1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

ص:19

ص:20

ص:21

ص:22

ص:23

ص:24

ص:25

ص:26

ص:27

مق_دم_ه م_ؤل_ف

ص:28

اِنَّ__هُ لَقُ_رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف_ى كِت__ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ__هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

« اين ق_________رآن_ى اس__ت ك__ري___________م! »

« در كت________اب______________ى مكن___________________________________________ون! »

« كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد! »

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يا فرهنگ معارف قرآن است

كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع، طبقه بندى شده است.

در يك « طبقه بندي كلي» از موضوعات قرآن كريم در تفسير الميزان قريب 77 عنوان انتخاب شد كه هر يك يا چند موضوع، عنواني براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هرفصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها، آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد.

تعدادي از اين مجلدات هم گفتارهاي مربوط به همين موضوعات و همچنين تحقيقاتي است كه علامه طباطبائي رضوان الله عليه درباره اهداف آيات و سوره هاي قرآن كريم به عمل آورده است.

در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار سرفصل بالغ گرديد. كار انتخاب مطالب، تلخيص، عنوان بندي و نگارش، قريب 30 سال دوام داشت__ه و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385 پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

در نظر گرفته شد اين مجلدات بر اساس سليقه خوانندگان در شكل ها و قطع هاي مختلف آماده شود. در قطع وزيري تعداد اين مجلدات به 21 رسيد. در قطع جيبي هر عنوان موضوع يك كتاب در نظر گرفته شد و در نتيجه به 77 جلد رسيد.

از اين مجلدات تاكنون 3 جلد به قطع وزيري با عنوان « معارف قرآن در الميزان»

ص:29

شامل عناوين: معارف قرآن در شناخت خدا، نظام آفرينش، ملائكه و جن و شيطان ( از انتشارات سازمان تبليغات اسلامي،) و 5 جلد به قطع جيبي با عنوان « تفسير علامه- تفسير موضوعي الميزان » شامل عناوين: قضا و قدر در نظام آفرينش، خانواده، جنگ و صلح، جن و شيطان، غذا و تغذيه انسان ( از انتشارات موسسه قرآني تفسير جوان - مفتاح دانش و بيان جوان - آستان قدس رضوي،) چاپ و منتشر گرديده است.

مجلدات حاضر بدون امتياز تاليف است!

هر ناشري مي تواند در اشاعه معارف آسماني قرآن نسبت به چاپ و نشر آنها ( با عناوين مناسب و مربوط) اقدام نمايد و هر موسسه يا فردي آنها را در سايت اينترنتي خود قرار دهد!

هدف تأليف اين كتاب

ه_____دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د!

ضرورت تأليف اين كتاب

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود.

اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

ص:30

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در « تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است. ( ذكراين نكته لازم است كه ترجمه تفسيرالميزان در اوايل انتشار از دهه 50 به بعد به صورت مجموعه 40 جلدى و از دهه 60 به بعد به صورت مجموعه 20 جلدى منتشر شده و يا در لوح هاي فشرده يا در اينترنت قرار گرفته است، به تبع آن نيز در تهيه مجلدات اوليه اين كتابها (تا پايان تاريخ اديان) از ترجمه 40 جلدي اوليه و در تهيه مجلدات بعدي از ترجمه 20 جلدي آن و يا از لوح هاي فشرده استفاده شده است، لذا بهتراست درصورت نياز به مراجعه به ترجمه الميزان، علاوه برشماره مجلدات، ترتيب عددى آيات نيز، لحاظ شود.)

... و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى (صلى الله عليه و آله) و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين وظيفه الهى بودند و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او،

و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد،

كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت

اس_لام واقعى پرورش دادن_د ...!

فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ!

ليلة القدر سال 1385

سيد مهدى (حبيبى) امين

اظهار نظرها درباره چاپ هاي نخست

ص:31

پس از چاپ اول 3 جلد از « معارف قرآن در الميزان » در سالهاي70، استقبال محققين و دانشمندان به جائي رسيد كه ما را بر آن داشت تا قبل از آغاز مطالعه اين كتاب، سري بزنيم به سايت هاي اينترنتي و جرايد كشور، نقد و اظهار نظر هائي را كه درباره چاپ قبلي اين مجموعه با ارزش از طرف پژوهشگران محترم اظهار شده است، درج كنيم:

1-« در سايت گودريدز www.goodreads.com/book/show/8553126 » كه در آن از همه جاي دنيا افراد علاقمند به كتاب مي توانند بهترين كتابهائي را كه خوانده اند مع_رفي كنند، آقاي محمد رض__ا ملائي از شهر مقدس مشهد مشخصاتي از ج_لد اول « معارف قرآن در الميزان» را همراه با كتابهاي مورد علاقه اش درج كرده و چنين اظهار نموده است:

« ... تو تهران تو كتابخونه پيدا كردم، صد صفحه اش رو خوندم، ولي مشهد هيچ جا پيداش نكردم، آيات سنگين قرآن رو برداشته بود تفسير علامه رو آورده بود. حيف شد واقعا، اين كتاب رو هر كي داره، دو برابر قيمت ازش مي خرم، بهم اطلاع بدين ...!»

2-« روانشاد حجت الاسلام دكتر كبيري استاد دانشگاه » در يكي از سخنراني هاي خود در مسجد شفا درباره « جلد دوم معارف قرآن در الميزان» اظهار داشت:

« ... اين كتاب را اول شب باز كردم عناوين چنان جذبم مي كردند كه ديدم همان شب تا آخر كتاب را خوانده ام!»

3-« درس_ايت روزنامه جمهوري اس_لامي ...www.magiran.com/npview » در صفحه عقيدتي در تاريخ 03/07/1385 درباره مجموعه «معارف قرآن در الميزان» چنين آمده است:

« معارف قرآن در الميزان نام كتابي است كه به كوشش سيد مهدي امين تنظيم گرديده و توسط سازمان تبليغات اسلامي منتشر شده است. اين كتاب با دقت تمام معارف مختلف قرآن كريم را كه در تفسير الميزان شرح و تبيين يافته است انتخاب و تلخيص كرده و با يك طبقه بندي ارزشمند موضوعي شيفتگان فرهنگ و معارف قرآني را براي دست يابي سريع به آن ياري و مساعدت نموده است .

تنظيم كننده اين معارف غني در مقدمه اي كه بر جلد اول و دوم اين كتاب نگاشته است درباره اين اثر كه در حكم كتاب « مرجع» براي آشنايي با فرهنگ و معارف قرآني است، چنين مي نويسد: ( ... نويسنده محترم روزنامه جمهوري، كلياتي از مقدمه مولف را از جلد اول و دوم كتاب نقل كرده است.)

ص:32

4-« سايت موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان وابسته به سازمان تبليغات اسلامي

www.tebyan.net» در موارد عديده از كتاب « معارف قرآن در الميزان» مطالب زيادي نقل كرده، از جمله در سال 1382 شرح كامل « اسماء و صفات الهي» را نقل كرده كه مورد استقبال و اقتباس سايت هاي ديگر هم قرار گرفته است و تعداد بازديد كنندگان آن، در تاريخ مراجعه، به 29185 نفر رسيده بود.

5-« سايت دارالقرآن كريم www.telavat.com » نيز به معرفي « معارف قرآن در الميزان » پرداخته و مي نويسد:

« اين كتاب فرهنگ معارف قرآن است كه از تفسير شريف الميزان انتخاب و تلخيص و بر حسب موضوع طبقه بندي شده است. طرح اين منبع در 9 جلد به شرح زير است:

1- معارف قرآن در شناخت خداوند؛ 2 . معارف قرآن در شناخت جهان و نظام آفرينش؛ 3. آفرينش انسان و موجودات قبل از او؛ 4. فطرت انسان؛ 5. تاريخ انسان و جريان مدنيّت و اديان الهي؛ 6. اسلام، حركت نهايي و وراثت زمين؛ 7. تمدن و قوانين جامعة صالح و موعود اسلامي؛ 8. اصول تربيت و خانواده اسلامي؛ 9. مراحل بعدي حيات تا لقاء الله. ظاهراً تاكنون 3 جلد اول آن انتشار يافته و بقيه مجلدات آن آماده نشده است.»

6-« سايت شهر مجازي قرآن www.quranct.com » از جلد اول « معارف قرآن در الميزان» مطالبي بطور مفصل در چند صفحه درباره « اسماء و صفات الهي» با سر فصل هاي زير نقل كرده است: اسماء و صفات الهي. تقسيم بندي صفات الهي. تعداد اسماء حسني.

7-« سايت Islamquest» در پاسخ پرسش هاي خوانندگان خود در موارد عديده از « معارف قرآن در الميزان» استفاده كرده است.

8-« سايت حوزه www.hawzah.net » تحت عنوان « جوانه هاي جاويد» بررسي هايي درباره: «سبك هاي تفسيري علامه طباطبائي ره و شناخت نامه الميزان،» انجام داده، منابع تفسير و كتابهاي مربوط به الميزان را شمارش كرده است و در باره « معارف قرآن در الميزان» مي نويسد:

« مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدي امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندي شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامي به چاپ رسيده است.» « سايت حوزه » همچنين به عنوان منابع پژوهش مقطع دبيرستان، موضوع: كنش و واكنش (عمل ها و عكس العمل ها ) از « معارف قرآن در الميزان» نام برده است.

9-« سايت اسلام پديا – اصطلاحات قرآني islampedia.ir » در شرح اصطلاحات «آسمان هاي هفت گانه در قرآن» و « الحي القيوم در آيات قرآن» همچنين «رطب و يابس و كتاب مبين در قرآن» مطالب مفصلي از « معارف قرآن در الميزان» را نقل كرده است.

علاوه بر سايت هاي فوق الذكر قريب به 50 سايت ديگر نيز از مجلدات « مع_ارف ق_رآن در

ص:33

ال_ميزان» استفاده كرده و يا آنها را به عنوان منابع تحقيق و مطالعه به خوانندگان خود معرفي كرده اند كه براي رعايت اختصار از شرح آنها صرف نظر مي شود.

در حال حاضر هم-

مولف همه اين 22جلد رل در سايت خود تحت عنوان(معارف در الميزان)در دو نسخهPDFوWORD در اينترنت جهت مطاعه و دانلود و كپي برداري قرار داده اند كه با جستجو در(گوگل) اين سايت قابل مشاهده است.

در سال هاي اخير موسسه قرآني قائميه(www.Ghaemiyeh.com) در شهر اصفهان از 77جلد مزبور در سايت خود با شيوه بسيار جامعو بافهرست ديجيتالي استفاده كرده كه علاوه بر نسخه PDF از چند فرمت ديگر نيز امكاناتي براي سهولت دانلود و كپي فراهم آورده است.)

برخي افراد يا هيئت هائي علمي نيز در پژوهش هاي خود به « معارف قرآن در الميزان» مراجعه داشتند، بانوان دانشمندي كه به تأييد خود متجاوز از 25 سال در الميزان تحقيق مي كردند، پس از دسترسي به اين كتاب، تحقيق_ات خود را بر اساس عناوي_ن آن، از متن اصلي الميزان دنبال مي كنند.

حضرت آيت الله حاج سيد رضي شيرازي « دامة افاضاته » در روزهاي آغازين كه مولف فهرست عناوين جلد اول اين مجموعه را تهيه و به محضر معظم له ارائه نمود، پس از مطالعه كامل، توصيه فرمودند: « برخي عناوين بسيار جذاب بود و من چند بار دنبال اين بودم كه اصل مطالب را بخوانم، لذا بهتر است براي اين عناوين به صورت مختصر هم شده، مطالب متن نوشته شود...!» معظم له نامي كه براي كت___اب پيشن__هاد فرمودند همان نام پر مع__ناي « معارف قرآن در الميزان » بود كه 3 جلد اول آن در سال هاي 1370 با همان نام انتشار يافت. از آنجائي كه مولف در تمام مدت تأليف كتابها از انفاس قدسي و راهنمائي هاي ارزشمند آن معلم الهي بهره مند بوده است، به عنوان سپاس، تاليف اين مجموعه را به محضر ايشان تقديم مي نمايد!

سيد مهدي حبيبي امين

رمضان مبارك 1392

مرگ و برزخ

تعريف مرگ و زندگي در آيات قرآن

آفرينش مرگ و زندگي

ص:34

ص:35

-” الَّذِى خَلَقَ الْمَوْت وَ الحَيَوةَ ...،

-كسى كه موت و حيات را آفريده است.... “

از تعليم قرآن شريف برمى آيد كه مرگ به معناى عدم حيات نيست، بلكه به معناى انتقال است و امرى است وجودى كه مانند حيات خلقت پذير است.

كلمه حيات در مورد چيزى بكار مى رود كه آن چيز حالتى دارد كه به خاطر داشتن آن حالت داراى شعور و اراده شده است .

و كلمه موت به معناى نداشتن آن حالت است، چيزى كه هست به طورى كه از تعليم قرآن برمى آيد معناى ديگرى به خود گرفته، و آن عبارت از اين است كه همان موجود داراى شعور و اراده از يكى از مراحل زندگى به مرحله اى ديگر منتقل شود، قرآن كريم صرف اين انتقال را موت خوانده با اينكه منتقل شونده شعور و اراده خود را از دست نداده است.

(1)

هدف از آفرينش مرگ و زندگي

-” الَّذِى خَلَقَ الْمَوْت وَ الحَيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكمْ أَحْسنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ،

-كسى كه موت و حيات را آفريده تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد و او عزيزى آمرزنده است!“

” لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكمْ أَحْسنُ عَمَلاً - تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد.“

اين آيه بيانگر هدف از خلقت موت و حيات است:

يعني خداى تعالى شما را اينطور آفريده كه نخست موجودى زنده باشيد، و


1- مستند: آيه 2 سوره ملك - الميزان ج 19 ص 585

ص:36

سپس بميريد، و اين نوع از خلقت مقدمى و امتحانى است، و براى اين است كه به اين وسيله خوب شما از بدتان متمايز شود، معلوم شود كدامتان از ديگران بهتر عمل مى كنيد، و معلوم است كه اين امتحان و اين تمايز براى هدفى ديگر است، براى پاداش و كيفرى است كه بشر با آن مواجه خواهد شد.

آيه فوق اشاره اى هم به اين نكته دارد كه مقصود بالذات از خلقت رساندن جزاى خير به بندگان بوده، چون در اين آيه سخنى از گناه و كار زشت و كيفر نيامده، تنها عمل خوب را ذكر كرده و فرموده خلقت حيات و موت براى اين است كه معلوم شود كدام يك عملش بهتر است.

پس صاحبان عمل نيك مقصود اصلى از خلقتند، و اما ديگران به خاطر آنان خلق شده اند.

آن صفتى كه بر وجود هر چيزى مترتب مى شود، و در غالب افراد سريان دارد، غايت و هدف آن موجود به شمار مى رود، هدفى كه منظور آفريننده آن از پديد آوردن آن همان صفت است، مثل حيات نباتى فلان درخت كه غالبا منتهى مى شود به بار دادن درخت، پس فلان ميوه كه بار آن درخت است هدف و غايت هستى آن درخت محسوب مى شود، و معلوم مى شود منظور از خلقت آن درخت همان ميوه بوده، و همچنين حسن عمل و صلاح آن، غايت و هدف از خلقت انسان است، و اين نيز معلوم است كه صلاح و حسن عمل اگر مطلوب است براى خودش مطلوب نيست، بلكه بدين جهت مطلوب است كه در به هدف رسيدن موجودى ديگر دخالت دارد.

آنچه مطلوب بالذات است حيات طيبه اى است كه با هيچ نقصى آميخته نيست، و در معرض لغو و تاثيم قرار نمى گيرد، بنا بر اين بيان، آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: ” كل نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة.“

(1)

تقدير مرگ و فلسفه آن

-” نحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكمُ الْمَوْت وَ مَا نحْنُ بِمَسبُوقِينَ،

-اين ماييم كه مرگ را بين شما مقدر كرده ايم، و كسى نيست كه از تقدير ما سبقت بگيرد!“

وقتى خداى تعالى به انسان هستى مى دهد، هستى محدود مى دهد، از همان

اولين لحظه تكوينش تا آخرين لحظه زندگى دنيائيش، و تمامى خصوصياتى كه در طول اين مدت به خود مى گيرد و رها مى كند، همه از لوازم آن محدوديت است، كه يكى از آن


1- مستند: آيه 2 سوره ملك - الميزان ج 19 ص 585

ص:37

خصوصيات هم مرگ او است، پس مرگ انسان مانند حياتش به تقديرى از خدا است، نه اينكه خدا نتوانسته انسان را براى هميشه آفريده باشد.

” ... على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون.“

مي فرمايد: خلقت ما بر اساس تبديل أمثال است، يعنى طبقه اى بميرند، و جا براى طبقه اى ديگر باز كنند، و نيز بر اين اساس است كه بعد از مردن شما خلقتى ديگر وراى خلقت ناپايدار دنيوى به شما بدهيم، پس مرگ عبارت است از انتقال از خانه اى به خانه اى ديگر، و از خلقتى به خلقتى بهتر ، نه اينكه عبارت باشد از انعدام و فناء .

(1)

حكم عمومي مرگ و بازگشت

-” كلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ ثمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ،

-هر نفسى مرگ را خواهد چشيد و سپس به سوى ما بازگشت مى كنيد!“

خداي تعالي در قرآن مجيد مرگ را تشبيه كرده به چيزى كه چشيدنى باشد آن گاه حكم كرده به اينكه اين چشيدنى را همه خواهند چشيد و خلاصه مرگ عمومى است، و هر كس به زودى و به طور قطع خواهد مرد.

” ثمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ- سپس به سوى ما برمى گرديد،“ و اين عظمت رجوع به خدا را مي رساند و مي فرمايد: زندگى دنيا جز ايامى ناچيز نيست، و مرگ دنبال سر است، و دنبال آن رجوع به سوى ما براى حساب، پس زينت و جلوه زندگى دنيا كه يك زينت فانى است شما را از آمادگى براى لقاى خدا باز ندارد، و آن آمادگى اين است كه به خدا ايمان بياوريد، و عمل صالح كنيد، كه سعادت ابدى دارد و محروميت از او شقاوت و هلاكت دائمى دارد .

(2)

بازگشت انسان به سوي مالك خود

-” ... إِنَّا للَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَجِعُونَ،

- ... ما ملك خدائيم و بسوى او باز خواهيم گشت! “

قرآن شريف در اين آيه مي فرمايد: انسان مملوك خداست و بازگشتش به سوى مالكش مى باشد.

يعني، وجود انسان و تمامى موجوداتى كه تابع وجود آدمى هستند، چه قواى او و


1- مستند: آيه 60 و 61 سوره الواقعه - الميزان ج 19 ص 230
2- مستند: آيه 57 سوره عنكبوت - الميزان ج : 16 ص : 216

ص:38

چه افعالش، همه قائم به ذات خداى عزيزى هستندكه انسان را آفريده و ايجاد كرده، پس قوام ذات آدمى به اوست و همواره محتاج او، در همه احوالش متكي به اوست، و در حدوث و بقاءش مستقل از او نيست.

چيزى كه هست آدمى تا در اين نشئه زندگى مى كند، ضرورت زندگى اجتماعى ناگزيرش كرده ملكى اعتبارى براى خود درست كند و خدا هم اين اعتبار را معتبر شمرده و اين باعث شده كه رفته رفته امر بر او مشتبه گردد و خود را مالك واقعى ملكش بپندارد لذا خداى سبحان در آيه:

-” لمن الملك اليوم لله الواحد القهار

-ملك امروز از آن كيست؟ از آن خداي واحد قهار ! “

مى فرمايد: به زودى اعتبار نامبرده لغو خواهد شد و اشياء به حال قبل از اذن خدا برمي گردند، و روزى خواهد رسيد كه ديگر ملكى نماند، مگر براى خدا و بس، آن وقت است كه آدمى با همه آن چيزها كه ملك خود مى پنداشت، به سوى خ___داى سبحان برمي گردد.

(1)

عموميت و استمرار در حيات و مرگ

-” لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ يحْىِ وَ يُمِيت وَ هُوَ عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ قَدِير،

-ملك آسمانها و زمين از آن او است، او زنده مى كند و مى ميراند و او بر هر چيزى توانا است.“

” يُحىِ وَ يُمِيت – او زنده مي كند و مي ميراند.“

زنده كننده و ميراننده ( محيى و مميت) دو نام از نامهاى خداى تعالى است. اگر خود اسم را نياورد، و به جاى آن فعل مضارع آورد، براى اين بود كه اشاره كرده باشد به شمول و عموميت آن نسبت به هر احياء و هر اماته، تا در نتيجه شامل ايجاد ملائكه هم بشود، چون حيات ملائكه مسبوق به مرگ نيست، و نيز زنده كردن جنين در شكم مادرش، و زنده كردن مردگان در روز قيامت، و پديد آوردن جمادات مرده كه قبلا زنده نبودند، تا ميراندن در باره آنها صادق باشد، و ميراندن انسان در دنيا و براى بار دوم در برزخ كه آيه شريفه” ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين،“ به آن اشاره دارد، علاوه بر اين، در تعبير به مضارع دلالت بر استمرار نيز هست .

(2)

مرگ، دري به سوي نعمتهاي خدا

-” هُوَ الَّذِى يُحْىِ وَ يُمِيت فَإِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ!


1- مستند: آيه 156 سوره بقره - الميزان ج : 1 ص : 531
2- مستند: آيه 2 سوره حديد - الميزان ج 19 ص 253

ص:39

-او همان خدايى است كه زنده مى كند و مى ميراند پس همين كه قضاى چيزى را راند تنها مى گويد باش و آن چيز موجود مى شود!“

” هُوَ الَّذِى يُحْىِ وَ يُمِيت ...،“ يعنى خداى تعالى كسى است كه عمل زنده كردن و ميراندن از آن اوست، و با اين عمل، زندگان را از عالمى به عالمى ديگر منتقل مى كند.

و هر يك از اين ميراندن و زنده كردن مبدأى است براى تصرفاتش به نعمت هايى كه با آن نعمت ها بر آن كس كه تدبير امرش را مى كند تفضل نمايد، چون هر يك از ميراندن و زنده كردن عالمى را به سوى آدمى مى گشايد كه در آن عالم از انواع نعمتهاى خدايى استفاده مى كند .

(1)

نفي فرار از مرگ

-” قُلْ إِنَّ الْمَوْت الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَقِكمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عَلِمِ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-اى رسول ما بگو عاقبت مرگى كه از آن مى گريزيد شما را البته ملاقات خواهد كرد و پس از مرگ به سوى خدايى كه داناى پيدا و پنهانست باز مى گرديد و او شما را به آنچه از نيك و بد كرده ايد آگاه مى سازد!“

در آيه شريفه چند اشاره هست: اول اشاره اى است به اينكه مرگ حق است و حتمى است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” كل نفس ذائقة الموت،“ و باز فرموده:” نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين.“

دوم اشاره مى كند به اينكه برگشت به سوى خدا براى پس دادن حساب اعمال حق است، و در آن شكى نيست.

سوم اشاره دارد به اينكه به زودى به حقيقت اعمالى كه كرده اند واقف گشته، تمامى اعمالشان بدون كم و كاست به ايشان برمى گردد.

و چهارم اشاره دارد به اينكه چيزى از اعمال آنان بر خداى تعالى پوشيده نيست. و به خاطر اين كه به اين معنا اشاره كرده باشد جملة ” عالم الغيب و الشهادة،“ را به جاى كلمه الله آورد.

(2)

مرگ، سرنوشت محتوم

-” أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْت وَ لَوْ كُنتُمْ فى بُرُوجٍ مُّشيَّدَةٍ...،

-هر جا كه باشيد مرگ شما را در مى يابد هر چند كه در بناهاى استوار باشيد!“

بروج مشيدة معنايش بناهاى محكم و بلندى است كه در چهار كنج قلعه ها مى سازند تا افراد از شر دشمنان در آن پناهنده شوند.


1- مستند: آيه 67 و 68 سوره غافر - الميزان ج : 17 ص : 526
2- مستند: آيه 8 سوره جمعه- الميزان ج 19 ص 452

ص:40

اين گفتار اساسش تمثيل است، مى خواهد مثالى بياورد براى امورى كه به وسيله آنها آدمى خود را از ناملايمات و خطرها حفظ مى كند و حاصل معنا اين است كه مرگ سرنوشتى است كه درك آن از احدى فوت نمى شود، هر چند كه شما به منظور فرار از آن به محكم ترين پناهگاهها، پناهنده شويد، بنا بر اين ديگر جاى آن نيست كه توهم كنيد اگر در جنگ و كارزار حاضر نشويد و يا به عبارت ديگر اگر خداى تعالى جهاد و جنگ را بر شما واجب نكرده بود شما از خطر مرگ رها مى شديد، و خلاصه مرگ به سراغتان نمى آمد، چون مرگ شما به هر حال خواهد آمد.

(1)

وَ اللَّهُ يُحيىِ وَ يُمِيت !

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَكُونُوا كالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قَالُوا لاخْوَنِهِمْ إِذَا ضرَبُوا فى الأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَّوْ كانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذَلِك حَسرَةً فى قُلُوبهِمْ وَاللَّهُ يحْيىِ وَ يمِيت وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ،

-اى گروندگان به دين اسلام شما بمانند آنان كه راه كفر و نفاق پيمودند، نباشيد كه گفتند اگر برادران و خويشان ما به سفر نمي رفتند و يا به جنگ حاضر نمى شدند به چنگ مرگ نمى افتادند، اين آرزوهاى باطل را خدا حسرت دلهاى آنان خواهد كرد، و خدا است كه زنده مى گرداند و مى ميراند، در هر وقت و به هر سبب كه مى خواهد و به هر چه كنيد آگاه است.“

مفهوم آيه نهى مؤمنين است از اينكه مثل كافران باشند، و در باره كسانى كه در بيرون شهر يا در غياب بستگان و يا در جنگ از دنيا بروند بگويند: اگر نزد ما مانده بودند نمى مردند و كشته نمى شدند، براى اينكه اين سخن آدمى را به سوى عذابى قلبى و شكنجه اى الهى كه همان حسرت باشد گرفتار مى كند، علاوه بر اينكه سخنى است ناشى از جهل، براى اينكه دورى فلان شخص از خانواده و بستگانش، نه او را زنده مى كند و نه مى ميراند، و اصولا احيا و اماته از شؤون مختص به خداى تعالى است، خداى وحده كه شريكى براى او نيست، پس زنهار كه شما مسلمانان مثل آن كفار نباشيد، كه خدا بدانچه مى كنيد بصير و بينا است. ” و لئن قتلتم فى سبيل الله او متم لمغفرة من الله و رحمة خير مما يجمعون!“

(2)

مرگ، نوع و محل معين آن

-” ... يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شىْ ءٌ مَّا قُتِلْنَا هَهُنَا قُل لَّوْ كُنتُمْ فى بُيُوتِكُمْ لَبرَزَ الَّذِينَ كُتِب عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ ...،

-... مى گويند اگر كار ما به وحى خدا و آئين حق بود شكست نمى خورديم و گروهى در اين جا كشته نمى شديم، بگو اى پيغمبر اگر در خانه هاى خود هم بوديد باز آن كه سرنوشت آنها در قضاى الهى كشته شدن است از خانه به قتلگاه به پاى خود البته بيرون مى آمدند...!“

-


1- مستند: آيه 78 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 6
2- مستند: آيه 156 سوره آل عمران الميزان ج : 4 ص : 84

ص:41

با اين كلام دو چيز را روشن كرد:

اول اينكه: كشته شدن هر يك از شما در معركه جنگ دليل بر اين نيست كه شما بر حق نيستيد، بلكه قضاى الهى كه گريز و مفرى از آن نيست بر اين جارى شده كه اين كشته شدگان در اين نقطه از زمين، به وسيله قتل از دنيا بروند، و به فرض اينكه شما براى قتال بيرون نمى آمديد، باز آنهائى كه قتل بر آنان نوشته شده بود در همين نقطه كشته مى شدند، پس هيچ گريزى از اجل مسما نيست، نه مى توانيد ساعتى تاخيرش بيندازيد، و نه تقديمش بداريد .

نكته دوم كه روشن كرد، اين بود كه سنت خداى تعالى بر اين جارى شده است كه ابتلا و خالص سازى عمومى باشد، هم شامل آنان شود و هم شامل شما، پس شما چاره اى از اين بيرون آمدنتان و وقوع اين قتال نداشته ايد، بايد اين وضع پيش مى آمد تا مقتولان شما به قتل برسند و به درجات خود نائل گردند و شما هم هر يك وضع خاص بخود را بگيريد، و با آزمايش افكار باطنى شما و خالص سازى ايمان و شرك قلبيتان يكى از دو طرف سعادت و شقاوت برايتان متعين شود.

(1)

مرگ، رسيدن به پايان شمارش عمر

-” فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا،

-تو در باره ايشان عجله مكن كه ما براى آنان روزشمارى مى كنيم، شمار كردنى دقيق!“

چون شمردن هر چيزى آن را به آخر مى رساند و نابود مى كند، به اين عنايت، خداى تعالى در اين آيه خواسته است بفرمايد: ما عمر ايشان را به آخر مى رسانيم و تا آخرين نفس مى شماريم، گويا نفس هاى عمر ايشان را در نزد خود ذخيره كرده، و دانه دانه مى فرستد تا تمام شود، و آن روزى است كه وعده عذابشان داده است.

و بنا بر اين جا ندارد كه انسانى از خداى تعالى مرگ كسى را طلب كند و در آن استعجال نمايد چه انسان كافر فاجر، و چه مؤمن صالح، براى اينكه مدت بقاى اولى در دنيا همان مدت شمردن گناهان او است، تا در برابرش كيفر شود، و مدت بقاى دومى مدت شمردن حسنات او است، تا در برابرش پاداش داده شود و بدان متنعم گردد، و اين آيه شمردن را مقيد به هيچ قيدى نكرده، ولى از ظاهرش در بدو نظر چنين فهميده مى شود كه مقصود شمردن نفس ها، يا ايام زندگى است.

(2)

مرگ در راه دين

- ” و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع، و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر


1- مستند: آيه 154 سوره آل عمران - الميزان ج : 4 ص : 75
2- مستند: آيه 84 سوره مريم - الميزان ج : 14 ص : 150

ص:42

الصابرين، الذين اذا اصابتهم مصبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون! “

خداى تعالى در اين آيه به عموم شدائدى كه ممكن است مسلمانان در راه مبارزه با باطل گرفتارش شوند، اشاره نموده و آن عبارت است از: خوف و گرسنگى و نقص اموال و جان ها ، و ثمرات ( اولاد).

به زودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند، مگر به آن آزمايش، و آن عبارت است از جنگ و قتل كه يگانه راه پيروزى در آن اين است كه خود را در دو قلعه محكم، يعنى صبر و نماز، متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند، و علاوه بر آن دو نيرو، يك نيروى سوم هم داشته باشند و آن طرز فكر صحيح است كه هيچ قومى داراى اين فكر نشدند، مگر آنكه به هدفشان هر چه هم بلند بوده رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند. و در جنگ، صاحب نيروى خارق العاده اى شده اند كه عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشته است، و آن طرز فكر اين است: كه ايمان داشته باشند به اينكه كشتگان ايشان مرده و نابود شده نيستند و هر كوششى كه با جان و مال خود مي كنند، باطل و هدر نيست، اگر دشمن را بكشند، خود را به حياتى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند، به زندگى واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد، پس در هر دو صورت موفق و پيروزند.

لذا رسول گرامى خود را دستور مي دهد: نخست ايشان را بشارت دهد، ولى متعلق بشارت را ذكر نمي كند، تا با همين ذكر نكردن به عظمت آن اشاره كرده باشد و بفهماند: همينكه اين بشارت از ناحيه خداست، جز خير و جميل نيست، و اين خير و جميل را رب العزة ضمانت كرده است .

و سپس بيان مي كند: كه صابران كيانند؟ آنهايند كه هنگام مصيبت مي گويند: انا لله و انا اليه راجعون!

(1)

مرگ مهاجرين الي الله

-” ... وَ مَن يخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلى اللَّهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ المَْوْت فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً،

-... و كسى كه هجرت كنان از خانه خويش به سوى خدا و رسولش درآيد و در همين بين مرگش فرا رسد، پاداشش به عهده خدا افتاده و مغفرت و رحمت كار خدا و صفت او است!“


1- مستند: آيه 155 سوره بقره - الميزان ج : 1 ص : 530

ص:43

مهاجرت به سوى خدا و رسول كنايه است از مهاجرت به سرزمين اسلام، سرزمينى كه انسانها مى توانند در آنجا با كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم آشنا شده، و سپس به آن دو عمل كنند.

آنها كه از شهر و خانه خود خارج شدند و به سوى خدا و رسول او صلى الله عليه وآله وسلّم مهاجرت كردند و در دار هجرت مرگشان رسيد، چنين كسانى اجرشان به عهده خداى تعالى است.

اين آيات از نظر مضمون اختصاص به زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و مردم آن زمان ندارد، بلكه در همه زمانها جريان خواهد داشت، هر چند كه سبب نزولش حالتى بوده كه مسلمين در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و در خصوص شبه جزيره عربستان، و در فاصله زمانى بين هجرت به مدينه و بين فتح مكه داشته اند.

ملاكهائى كه در اسلام هست، در همه زمانها حاكم است و بر هر مسلمانى واجب است تا آنجا كه برايش امكان دارد، اين ملاكها را بر پا دارد، يعنى تا آنجا كه مى تواند معالم دين را بياموزد و خود را به استضعاف نزند و باز تا حدى كه مى تواند شعائر دين را بپا داشته به احكام آن عمل كند و سيطره كفر را بهانه براى ترك آن وظايف قرار ندهد.

و به فرضى كه در سرزمينى زندگى مى كند كه سيطره كفر بدان حد باشد كه نه اجازه آموزش معالم دين را به او بدهد و نه بتواند شعائر آن را بپا داشته، احكامش را عملى سازد بايد از آن سرزمين كوچ كرده بجائى ديگر مهاجرت نمايد، حال چه اينكه سرزمين اول نام و عنوانش دار شرك باشد يا نباشد و چه اينكه سر زمين دوم نام و عنوانش دار اسلام باشد و يا نباشد .

(1)

شهيد شدن در جهاد

” از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شرفياب شد و عرض داشت: من براى جهاد بسيار نشاط و رغبت دارم، فرمود:

- در راه خدا جهاد كن كه اگر كشته شوى زنده خواهى شد و نزد خدا روزى خواهى خورد و اگر سالم برگشتى و به مرگ طبيعى مردى، اجرت نزد خدا محفوظ است. “

از اينكه فرمود: ” و اگر بميرى“ اشاره است به آيه شريفه:


1- مستند: آيه 100 سوره نساء - الميزان ج : 5 ص : 83

ص:44

-” و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله،

ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله ،“

يعني كسي كه به منظور مهاجرت به سوى خدا و رسولش از خانه اش بيرون مي شود و سپس مرگ او را درمى يابد، اجرش نزد خدا محفوظ است.

و اين آيه دلالت دارد بر اين كه بيرون شدن به سوى جهاد، مهاجرت به سوى خدا و رسول است.

(1)

مرگ در حال اسلام

-” وَ وَصى بهَا إِبْرَهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوب يَبَنىَّ إِنَّ اللَّهَ اصطفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَ أَنتُم مُّسلِمُونَ.

- و ابراهيم فرزندان خود را و يعقوب هم، به اين اسلام سفارش كرده و گفت: اى پسران من! خدا دين را براى شما برگزيد زنهار مبادا در حالى بميريد كه اسلام نداشته باشيد ! “

يعنى همواره ملازم با اسلام باشيد تا مرگتان در حال اسلامتان واقع شود. اين آيه شريفه به اين معنا اشاره دارد، كه ملت و دين، همان دين اسلام است.

در روايات اسلامي، در بحار الأنوار از ارشاد ديلمى، يكى از احاديث معراج را با دو سند آورده، كه از جمله مطالب آن اين است كه خداى سبحان به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود:

- ” اى احمد !

هيچ مي دانى كدام زندگى گواراتر، و كدام حيات جاودانه تر است؟

عرضه داشت: پروردگارا ، نه،

فرمود: اما عيش گوارا، آن عيشى است كه صاحبش از ذكر و ياد من سست نشود، و نعمت مرا فراموش نكند، و جاهل به حق من نشود، شب و روز رضاى مرا طلب كند .

و اما حيات جاودان، آن حياتى است كه يكسره و همه دقائقش به نفع صاحبش تمام شود، و آنچنان در بهره گيرى از آن حريص باشد، كه دنيا در نظرش خوار گردد، و كوچك شود، و در مقابل، آخرت در نظرش عظيم شود، و خواست مرا بر خواست خودش مقدم بدارد، و همه در پى به دست آوردن رضاى من باشد، حق نعمتم را عظيم شمرد، رفتارى را كه با او كردم به ياد آورد، شب و روز در برابر هر كار زشت و گناه مراقب من باشد، قلب خويش را از آنچه ناخوشايند من است پاك كند، شيطان و وساوس او را دشمن بدارد، و ابليس را بر قلب خود مسلط نسازد، و در آن راه ندهد.

كه اگر چنين كند، محبتى در دلش مى افكنم كه فكر و ذكرش، و فراغ و اشتغالش، و هم و غمش، و گفتگويش همه از نعمت هاى من شود، آن نعمت ها كه به ساير اهل محبتم دادم، و در نتيجه چشم و گوش دلش را باز كنم، تا ديگر با قلب خود بشنود، و با قلب ببيند، و به جلال و عظمتم نظر كند، و دنيا را بر او تنگ كنم، و آنچه لذت دنيائى است از نظرش بيندازم، تا


1- مستند: آيه 100 سوره نساء - الميزان ج : 1 ص : 574

ص:45

حدى كه آنرا دشمن بدارد .

و همانطور كه چوپان گله را از ورطه هاى هلاكت دور مى كند من او را از دنيا و آنچه در آنست دور مى كنم، آنوقت است كه از مردم مى گريزد، آنهم چه گريزى؟ و در آخر از دار فنا به دار بقاء، و از دار شيطان به دار رحمان منتقل مي شود.

- اى احمد !

من او را به زيور هيبت و عظمت مى آرايم، اين است آن عيش گوارا و آن حيات جاودان، و اين مقام خاص دارندگان رضا است، پس هر كس بر وفق رضاى من عمل كند، مداومت و ملازمت بر سه چيز را به او بدهم، اول آنكه با شكرى آشنايش مى كنم، كه ديگر مانند شكر ديگران آميخته با جهل نباشد، و قلبش را آنچنان از ياد خودم پر كنم، كه ديگر جائى براى نسيان در آن نباشد و آنچنان از محبت خودم پر كنم، كه ديگر جائى براى محبت مخلوقها در آن نماند .

آنوقت است كه وقتى به من محبت مي ورزد، به او محبت مي ورزم، و چشم دلش را به سوى جلالم باز مى كنم، و ديگر هيچ سرى از اسرار خلقم را از او مخفى نمى دارم و در تاريكيهاى شب و روشنائى روز با او راز مي گويم، آنچنان كه ديگر مجالى براى سخن گفتن با مخلوقين و نشست و برخاست با آنان برايش نماند، سخن خود و ملائكه ام را به گوشش مى شنوانم، و با آن اسرار كه از خلق خود پوشانده ام آشنايش سازم .

جامه حيا بر تنش بپوشانم، آنچنان كه تمامى خلايق از او شرم بدارند، و چون در زمين راه مى رود، آمرزيده برود، ظرفيت و بصيرت قلبش را بسيار كنم، و هيچ چيز از بهشت و آتش را از او مخفى ندارم، و او را با آن دلهره ها و شدائد كه مردم در قيامت گرفتارش آيند، و با آن حساب سختى كه از توانگران و فقراء و علماء و جهال مى كشم، آشنايش مى سازم، وقتى او را در قبر مى خوابانند، نكير و منكر را بر او نازل كنم، تا بازجوئيش كنند، در حاليكه هيچ اندوهى از مردن، و هيچ ظلمتى از قبر و لحد، و هيچ همى از هول مطلع نداشته باشد .

آنگاه ميزانى برايش نصب كنم، و نامه اى برايش بگشايم، و نامه اش را به دست راستش بدهم، او را در حاليكه باز، و روشن است، بخواند و آنگاه بين خودم و او مترجمى نگذارم، اين صفات دوستداران است.

- اى احمد !

همّ خود را، همّ واحد كن، و زبانت را زبانى واحد، و بدنت را بدنى زنده ساز، كه تا ابد غافل نماند، چه هر كس از من غافل شود، من در امر او بى اعتنا شوم، ديگر باكى ندارم كه در كدام وادى هلاك شود . “

(1)

مسلمان مردن

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لا تمُوتُنَّ إِلا وَ أَنتُم مُّسلِمُونَ،

-اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا آنطور كه شايسته اوست پروا كنيد و زنهار مبادا جز با حالت اسلام بميريد! “


1- مستند: آيه132 سوره بقره - الميزان ج : 1 ص : 451 تا 481

ص:46

” وَ لا تمُوتُنَّ إِلا وَ أَنتُم مُّسلِمُونَ! “

نهى از مردن بدون اسلام كنايه است از اينكه همواره و در همه حالات ملتزم به اسلام باش تا قهرا هر وقت مرگت رسيد، در يكى از حالات اسلامت باشد، و در حال اسلام مرده باشى .

(1)

ارزش مسلمان مردن !

-” ... فَاطِرَ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ أَنت وَلىّ ِ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ تَوَفَّنى مُسلِماً وَ أَلْحِقْنى بِالصلِحِينَ،

-... توئى فاطر آسمانها و زمين! تو در دنيا و آخرت مولاى منى، مرا مسلمان بميران، و قرين شايسته گانم بفرما ! “

دلهاى اولياى خدا و مخلَصين از بندگانش از راه اين اسم، يعنى اسم فاطر ( كه به معناى وجود لذاته خدا، و ايجاد غير خود است،) متوجه او مى شوند.

يوسف عليه السلام هم كه يكى از فرستادگان و مخلَصين او است در جايى كه سخن از ولايت او به ميان مى آورد مى گويد:” فَاطِرَ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ أَنت وَلىّ ِ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ تَوَفَّنى مُسلِماً وَ أَلْحِقْنى بِالصلِحِينَ! “

معناى درخواست (مرا مُسلم بميران) اين است كه خدايا اخلاص و اسلام مرا مادامى كه زنده ام برايم باقى بدار .

و به عبارت ديگر اين است كه تا زنده است مُسلم زندگى كند، تا در نتيجه دم مرگ هم مُسلم بميرد، و اين كنايه است از اينكه خداوند او را تا دم مرگ بر اسلام پايدار بدارد، نه اينكه معنايش اين باشد كه دم مرگ مسلم باشم، هر چند در زندگى مسلم نبودم، و نه اينكه درخواست مرگ باشد و معنايش اين باشد كه خدايا الآن كه داراى اسلامم مرا بميران.

(2)

مرگ در حال كفر

- ” ان الذين كفروا، و ماتوا و هم كفار ...

- كسانيكه كافر شدند و مردند در حاليكه همچنان بر كفر خود باقى بودند...!“

اين جمله كنايه است از اصرار و پافشاري كفار در كفر و عناد و لجبازيشان در قبول نكردن حق، چون كسى كه از بى توجهى به دين حق متدين نباشد، نه از روى عناد و كبر ورزى، چنين كسى در حقيقت كافر نيست، بلكه مستضعفى است كه امرش به دست خدا است شاهدش اين است كه خداي تعالى كفر كافران را در غالب آيات قرآن،


1- مستند: آيه 102 سوره آل عمران - الميزان ج : 3 ص : 567
2- مستند: آيه 101 سوره يوسف - الميزان ج : 11 ص : 340

ص:47

مقيد به تكذيب مى كند، مخصوصا در آيات هبوط آدم كه مشتمل بر اولين حكم شرعى است كه خدا براى بشر تشريع كرده مى فرمايد:

- ”. . . و الذين كفروا و كذبوا باياتنا، اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون،

- . . . كسانى كه كافر شدند و ايات ما را تكذيب كردند، ايشان اهل آتشند و در آن جاودانند! “

(1)

برابر نبودن مرگ و زندگي مجرمان با صالحان

-” أَمْ حَسِب الَّذِينَ اجْترَحُوا السيِّئَاتِ أَن نجْعَلَهُمْ كالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ سوَاءً محْيَاهُمْ وَ مَمَاتهُمْ ساءَ مَا يحْكُمُونَ،

-آيا كسانى كه گناه مرتكب مى شوند پنداشته اند كه ما با آنان همان گونه رفتار مى كنيم كه با اشخاص با ايمان و داراى اعمال صالح مى كنيم و خيال كرده اند زندگى و مرگشان با آن افراد يكسان است و چه بد پندارى است كه كرده اند! “

اشخاصى كه داراى ايمان و عمل صالح هستند، در زمان حيات طريقه زندگيشان را با بصيرت سلوك مى كنند، و در راه زندگى داراى هدايت و رحمتى از ناحيه پروردگار خويشند. ولى آدم بدكار دستش از اين بصيرت و هدايت و رحمت تهى است. اين دو طايفه در مرگ هم مساوى نيستند، براى اين كه مرگ همان طور كه برهانهاى روشن شهادت مى دهد، انعدام و بطلان نفس انسانيت نيست، بلكه مردن عبارت است از برگشتن به سوى خداى سبحان، و انتقال از سراى دنيا به سرائى ديگر، از سرائى ناپايدار به سرائى پايدار و جاودان، سرائى كه مؤمن صالح در آن قرين سعادت و نعمت، و ديگران در شقاوت و عذاب زندگى مى كنند.

(2)

مرگ، قبر، نشر، و طبع كفرانگر انسان

-” ثمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبرَهُ،

-ثمَّ إِذَا شاءَ أَنشرَهُ،

- َكلا لَمَّا يَقْضِ مَا أَمَرَه،

-آنگاه دچار مرگ و سپس داخل قبرش ساخت،

-و سپس هر وقت بخواهد دوباره زنده اش مى كند،

-نه هرگز بلكه كفر و عصيان ورزيد.“

انسان مخلوقى است كه از اولين لحظه وجودش تا به آخر تحت تدبير خداى تعالى است، اوست كه وى را خلق مى كند و تقدير مى نمايد، و راه را برايش هموار مى سازد، مى ميراند و در قبر مى كند، و مجددا از قبر بيرونش مى آورد، همه اينها نعمت هايى است از خداى تعالى، حال كه جريان بدين قرار است پس انسان چه بايد بكند


1- مستند: آيه 159 سوره بقره - الميزان ج : 1 ص : 588
2- مستند: آيه 21 سوره جاثيه - الميزان ج : 18 ص : 260

ص:48

و چه كرد، آيا در برابر مقام ربوبيت خاضع گرديد يا نه؟ و آيا شكر نعمت را بجاى آورد يا نه؟ نه، انسان چنين نكرد، ” لما يقض ما امره،“ هرگز آنچه را خداى تعالى دستور داد به انجام نرساند بلكه كفران و نافرمانى كرد.

مذمت و ملامتى كه در آيه آمده متوجه انسان طبيعى است يعنى مى خواهد بفرمايد طبع انسان چنين است كه اگر به خودش واگذار شود در كفر افراط مى كند، و اين همان مطلبى است كه آيه زير افاده اش مى كند:” ان الانسان لظلوم كفار،“ كه قهرا با انسانهايى منطبق مى شود كه فعلا مبتلا به كفر و افراط در آن هستند، و با حق دشمنى مى ورزند.

(1)

انقراض انسانها به وسيلة عذاب دنيوي

-” وَ أَنذِرِ النَّاس يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَاب فَيَقُولُ الَّذِينَ ظلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نجِب دَعْوَتَك وَ نَتَّبِع الرُّسلَ أَ وَ لَمْ تَكونُوا أَقْسمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكم مِّن زَوَال؟

-و مردم را بترسان از روزى كه عذاب موعود به سراغشان مى آيد كسانى كه ستم كرده اند گويند: پروردگارا ما را تا مدتى مهلت ده تا دعوت تو را اجابت كنيم و پيرو پيغمبران شويم! مگر شما نبوديد كه پيش از اين قسم خورديد كه زوال نداريد؟“

” و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب ...،“ انذار در اين آيه، انذار به عذاب استيصال دنيوى است، كه هر چند از امت ستمكار بر نمى گردد و نسل ستمكاران را قطع مى كند، ولى از يك فرد قابل برگشت است.

مؤمنين هيچوقت به چنين عذابى كه به كلى منقرضشان كند مبتلا نمى گردند، و اين عذاب مخصوص امتها است كه بخاطر ظلمشان بدان دچار مى گردند، نه تمام افراد امت، و لذا مى بينيم خداى تعالى مى فرمايد:” ثم ننجى رسلنا و الذين آمنوا كذلك حقا علينا ننج المؤمنين.“

خداى تعالى در امتهاى گذشته و حتى در امت محمدى اين قضاء را رانده كه در صورت ارتكاب كفر و ستم دچار انقراضشان مى كند، و اين مطلب را بارها در كلام مجيدش تكرار فرموده است.

و روزى كه چنين عذابهايى بيايد روزيست كه زمين را از آلودگى و پليدى شرك و ظلم پاك مى كند، و ديگر به غير از خدا كسى در روى زمين عبادت نمى شود، زيرا دعوت، دعوت عمومى است، و مقصود از امت هم تمامى ساكنين عالمند.

و وقتى به وسيله عذاب انقراض، شرك ريشه كن شود ديگر جز مؤمنين كسى باقى نمى ماند، آنوقت است كه دين هر چه باشد خالص براى خدا مى شود، همچنانكه فرموده:” و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الأرض يرثها عبادى الصالحون.“

(2)

بازگشت ناپذيري مجتمع هلاك شده


1- مستند: آيه 21 تا 23 سوره عبس - الميزان ج 20 ص 339
2- مستند: آيه 43 تا46 سوره ابراهيم - الميزان ج : 12 ص : 120

ص:49

-” وَ حَرَمٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ،

-بر هر دهكده كه هلاكشان كرديم مقرر كرديم كه ديگر باز نگردند!“

خداى تعالى در اين آيه به جاى فرد، مجتمع را مورد سخن قرار داده، و فرموده: ” و حرام على قرية اهلكناها،“ و اين بدان جهت است كه فساد فرد به طبع به فساد جامعه سرايت مى كند و به طغيان جامعه منتهى مى شود، و آنگاه ديگر عذاب بر آنان حتمى مى شود و همه هلاك مى گردند، همچنانكه در سوره اسرى فرموده:” و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة او معذبوها عذابا شديدا.“

و معناى آيه اين است كه: آن قريه اى كه عمل صالح توأم با ايمان انجام نداد و امرشان منجر به هلاكت شد، ديگر محال است كه دوباره زنده شود و مافات را تدارك نموده سعى خود را مشكور، و اعمال خود را مكتوب، و مقبول كند.

(1)

دليل عذاب انقراض و عدم انقراض اقوام گذشته

-” وَ مَا تَفَرَّقُوا إِلا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنهُمْ وَ لَوْ لا كلِمَةٌ سبَقَت مِن رَّبِّك إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى لَّقُضىَ بَيْنهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتَب مِن بَعْدِهِمْ لَفِى شكٍ مِّنْهُ مُرِيب،

-در دين تفرقه نكردند مگر بعد از آنكه به حقانيت دين يقين داشتند، و حسدى كه به يكديگر مى ورزيدند وادارشان كرد تفرقه كنند، و اگر حكم ازلى خدا بر اين قرار نگرفته بود كه تا مدتى معين زنده بمانند، كارشان را يكسره مى كرديم، چون اينان كه با علم به حقانيت، آن را انكار كردند باعث شدند نسلهاى بعدى درباره آن در شكى عميق قرار گيرند!“

هلاكت و قضاهايى كه در باره اقوام گذشته در قرآن كريم آمده، راجع به هلاكت آنان در زمان پيامبرشان بوده، فلان قوم وقتى دعوت پيغمبر خود را نپذيرفتند، در عصر همان پيامبر مبتلا به عذاب مى شده و هلاك مى گرديده، مانند قوم نوح، هود، و صالح كه همه در زمان پيامبرشان هلاك شدند، ولى آيه مورد بحث راجع به اختلافى است كه امت ها بعد از درگذشت پيغمبرشان در دين خود راه انداخته اند و اين از سياق كاملا روشن است.

مراد از كلمه اى كه در سابق گذشت يكى از فرمانهايى است كه خدا در آغاز خلقت بشر صادر كرد، نظير اينكه همان روزها فرمود:” و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين. “ اگر نبود اين مساله كه خدا از سابق اين قضا را رانده بود كه بنى آدم هر يك چقدر در زمين بمانند و تا چه مدت و به چه مقدار از زندگى در زمين بهره مند شوند هر آينه بين آنان حكم مى كرد، يعنى به دنبال اختلافى كه در دين خدا كرده و از راه او منحرف شدند، حكم مى نمود و همه را به مقتضاى اين جرم بزرگ هلاك مى فرمود .

(2)

هلاك شدگان به دنيا باز نخواهند گشت!


1- مستند: آيه 95 سوره انبياء - الميزان ج : 14 ص : 458
2- مستند: آيه 14 سوره شوري - الميزان ج : 18 ص : 42

ص:50

-” وَ مَا أَنزَلْنَا عَلى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ السمَاءِ وَ مَا كُنَّا مُنزِلِينَ،

-إِن كانَت إِلا صيْحَةً وَحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَمِدُونَ،

-و ما براى هلاك ساختن مردم او لشكرى از آسمان نفرستاديم و نبايد هم مى فرستاديم،

-چون از بين بردن آنها به بيش از يك صيحه نياز نداشت آرى يك صيحه برخاست و همه آنها درجاى خود خشكيدند.“

( . . . از دورترين نقطه شهر مردى شتابان آمد و گفت هان اى مردم فرستادگان خدا را پيروى كنيد . . . مردم او را كشتند،) ما بعد از قتل او، ديگر هيچ لشكرى از آسمان بر قوم او نازل نكرديم، و نازل كننده هم نبوديم. كار هلاكت آن قوم در نظر خداى تعالى بسيار ناچيز و غير قابل اعتنا بود، و خدا انتقام آن مرد را از آن قوم گرفت و هلاكشان كرد، و هلاك كردن آنها براى خدا آسان بود و احتياج نداشت از آسمان لشكرى از ملائكه بفرستد تا با آنها بجنگند و هلاكشان كنند، و به همين جهت در هلاكت آنان و هلاكت هيچ يك از امت هاى گذشته اين كار را نكرد، بلكه با يك صيحه آسمانى هلاكشان ساخت:

-” ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون! “

« ا لم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون انهم اليهم لا يرجعون- آيا از بسيارى هلاك شدگان عبرت نمى گيرند كه در قرون گذشته به امر خدا هلاك شدند؟ و به اخذ الهى ماخوذ گشتند، و ديگر به عيش و نوش در دنيا بازنخواهند گشت؟ »

(1)

مسئلة فوت و رفع (بالا بردن) عيسي(ع)

-” إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسى إِنى مُتَوَفِّيك وَ رَافِعُك إِلىَّ وَ مُطهِّرُك مِنَ الَّذِينَ كفَرُوا وَ جَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوك فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ ثُمَّ إِلىَّ مَرْجِعُكمْ فَأَحْكمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ،

-و به ياد آر آن زمان را كه خداى تعالى گفت: اى عيسى من تو را خواهم گرفت و به سوى خود بالا خواهم برد و از شر كسانى كه كافر شدند پاك خواهم كرد و پيروانت را بر كسانى كه كافر شدند برترى تا قيامت مى دهم آنگاه برگشتتان به سوى من است، و من بين شما در آنچه اختلاف مى كنيد حكم خواهم كرد.“

” توّفى“ به معناى گرفتن چيزى بطور تام و كامل است، و به همين جهت در موت استعمال مى شود، چون خداى تعالى در هنگام مرگ آدمى، جان او را از بدنش مى گيرد.

و دقت در دو آيه اخير اين نكته را نتيجه مى دهد كه كلمه توفى در قرآن به معناى مرگ نيامده، بلكه اگر در مورد مرگ استعمال شده تنها به عنايت گرفتن و حفظ


1- مستند: آيه 28 و29 سوره يس - الميزان ج : 17 ص : 117

ص:51

كردن بوده، به عبارتى ديگر كلمه توفى را در آن لحظه اى كه خداى تعالى جان را مى گيرد، استعمال كرده تا بفهماند جان انسانها با مردن باطل و فانى نمى شود و اينها كه گمان كرده اند مردن، نابود شدن است جاهل به حقيقت امرند، بلكه خداى تعالى جانها را مى گيرد و حفظ مى كند تا در روز بازگشت خلايق به سوى خودش دو باره به بدنها برگرداند و اما در مواردى كه اين عنايت منظور نيست و تنها سخن از مردن است، قرآن در آن جا لفظ موت را مى آورد نه لفظ توفى را، كلمه توفى از اين جهت صراحتى در مردن ندارد.

علاوه بر اينكه قرآن كريم آنجا كه ادعاى يهود مبنى بر اينكه عيسى را كشتند را رد مى كند نيز مؤيد اين گفتار ما است چون در آنجا مى فرمايد:

-” و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول الله ، و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلفوا فيه لفى شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه، يقينا ، بل رفعه الله اليه، و كان الله عزيزا حكيما، و ان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به قبل موته و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا،“

چون يهود ادعا مى كرد كه مسيح عيسى بن مريم عليهماالسلام را كشتند و همچنين نصارا نيز بطورى كه از انجيل ها استفاده مى شود اينطور معتقدند كه يهوديان آن جناب را دار زدند و كشتند، ولى چيزى كه هست اينكه: بعد از كشته شدنش خداى تعالى او را از قبرش بيرون آورد و به آسمان برد و حال آنكه آياتى كه ملاحظه كرديد داستان كشتن و به دار آويختن را به كلى تكذيب مى كند .

و آنچه از ظاهر آيه:” و ان من اهل الكتاب ....“ بدست مى آيد اين است كه: عيسى عليه السلام نزد خدا زنده است و نخواهد مرد تا آنكه همه اهل كتاب به وى ايمان بياورند.

-” و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا .“

و از آنجائى كه در آيه شريفه كلمه رافعك مقيد به قيد الى شده معلوم مى شود كه منظور از اين رفع، رفع معنوى است نه رفع صورى و جسمى، چون خداى تعالى در مكانى بلند قرار نگرفته تا عيسى عليه السلام را به طرف خود بالا ببرد، او مكانى از سنخ مكانهاى جسمانى كه اجسام و جسمانيات در آن قرار مى گيرند ندارد، به همين جهت دورى و نزديكى نسبت به خداى تعالى هم دورى و نزديكى مكانى نيست، پس تعبير مذكور نظير تعبيرى است كه در آخر همين آيه آورده و فرموده:” ثم الى مرجعكم ....“

مخصوصا اگر منظور از توفى قبض روح باشد كه خيلى روشن خواهد بود كه منظور از رفع، رفع معنوى است يعنى ترفيع درجه و تقرب به خداى سبحان، نظير تعبيرى كه قرآن كريم در باره شهدا يعنى كشته شدگان در راه او آورده و فرموده:” احياء عند ربهم يرزقون،“ كه منظور از كلمه (عند) ظرف مكانى نيست، بلكه تقرب معنوى است .

(1)

مرگ: آمدن يقين، تبديل غيب به شهود و خبر به عيان


1- مستند: آيه 55 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 324

ص:52

-” وَ اعْبُدْ رَبَّك حَتى يَأْتِيَك الْيَقِين،

-پروردگار خويش را عبادت كن تا برايت يقين ( مرگ ) فرا رسد!“

خداى سبحان به پيامبر گرامى خود سفارش مى فرمايد كه او را تسبيح و حمد گويد و سجده و عبادت كند و اين مراسم را ادامه دهد.

در آيات سابق سفارش به صفح و صبر كرده بود، و اين امر به صبر، از آيه:” و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين - پروردگارت را عبادت كن تا برايت يقين حاصل شود،“ نيز استفاده مى شود، زيرا ظاهر آن اين است كه امر به صبر در عبوديت تا مدتى معين است كه پس از آمدن يقين تمام مى شود.

جمله مذكور به قرينه قيد” حتى ياتيك اليقين،“ دستور سلوك در منهج تسليم و اطاعت و قيام به لوازم عبوديت خواهد بود.

بنا بر اين احتمال، مراد از آمدن يقين، رسيدن اجل مرگ است كه با فرا رسيدنش غيب، مبدل به شهادت و خبر مبدل به عيان مى شود.

مؤيد اين احتمال هم تفريع ” فاصفح الصفح الجميل،“ بر جمله قبليش، يعنى” و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و ان الساعة لآتية،“ است، زيرا در حقيقت از اين جهت امر به عفو و صبر در برابر گفته هاى آنان فرموده كه براى ايشان روزى است كه در آن روز از ايشان انتقام مى گيرد، و اعمال ناروايشان را كيفر مى دهد.

و خلاصه معناى آيه اين مى شود كه: تو بر عبوديت خود ادامه بده و همچنان بر اطاعتت و اجتنابت از معصيت صبر كن، و نيز همچنان بر آنچه كه ايشان مى گويند تحمل كن تا مرگت فرا رسد و به عالم يقين منتقل شوى، آن وقت مشاهده كنى كه خدا با آنان چه معامله اى مى كند.

و از اينكه فرا رسيدن مرگ را به عبارت” تا يقين برايت بيايد،“ تعبير كرده نيز اشعار بر اين معنا هست، براى اينكه در اين جمله عنايت بر اين است كه مرگ در دنبال تو و طالب تو است، و به زودى به تو مى رسد، پس بايد همچنان پروردگارت را عبادت بكنى تا او به تو برسد، و اين يقين همان عالم آخرت است كه عالم يقين عمومى ماوراء حجاب است، نه اينكه مراد از يقين آن يقينى باشد كه با تفكر، و يا رياضت و عبادت به دست مى آيد .

توجه: اين را گفتيم تا معلوم شود اينكه بعضى پنداشته اند كه: آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه عبادت تا وقتى لازم است كه يقين نيامده باشد، و همينكه انسان

ص:53

يقين پيدا كرد ديگر نماز و روزه واجب نيست، پندار و رأى فاسدى است، براى اينكه اگر مقصود از يقين، آن يقين معمولى باشد كه گفتيم از راه تفكر يا عبادت، در نفس پديد مى آيد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم در هر حال آن يقين را داشته، و آيه شريفه كه خطابش به شخص رسول اكرم است مى فرمايد: - عبادت كن تا يقين برايت بيايد! چطور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم يقين نداشته با اينكه آيات بسيارى از كتاب خدا او را از موقنين و همواره بر بصيرت و بر بينه اى از پروردگارش، و معصوم و مهتدى به هدايت الهى و امثال اين اوصاف دانسته است.

(1)

تعريف اجل مسمّي و غير مسمّي در آيات قرآن

اجل مبهم و اجل مسمي


1- مستند: آيه 99 سوره حجر - الميزان ج : 12 ص : 288

ص:54

- ” هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْترُون،

- او كسى است كه شما را از گل آفريد آنگاه اجلى مقرر فرمود و اجل معين پيش اوست، و باز هم شما شك مى كنيد.“

در اين جمله كوتاه به خلقت عالم صغير و كوچك انسانى اشاره كرده و اين نكته مهم را خاطر نشان مى سازد كه آن كسى كه انسان را آفريده و امورش را تدبير نموده، و براى بقاى ظاهرى و دنيويش مدتى مقرر فرموده، همانا خداى سبحان است، و در نتيجه انسان وجودش محدود است از يك طرف به گل كه ابتداى خلقت نوع او از آن است، اگر چه بقاى نسلش به وسيله ازدواج و تناسل بوده باشد. و از طرفى ديگر به اجل مقررى كه با رسيدن مرگ تمام مى شود.

نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث مى باشد اين است كه اجل را نكره آورد تا ابهام را برساند يعنى دلالت كند بر اينكه اين اجل براى بشر مجهول و نامعلوم است، و بشر از راه معارف و علوم متداول راهى به سوى تعيين آن ندارد.

” و اجل مسمى عنده،“ تسميه اجل بمعنى تعيين آن است. ظاهر كلام خداى تعالى در آيه مورد بحث اين است كه منظور از اجل و اجل مسمى آخر مدت زندگى است نه تمامى آن، همچنانكه از جمله: ” فان اجل الله لات،“ به خوبى استفاده مى شود .

اجل دو گونه است:

يكى اجل مبهم، و يكى اجل مسمى يعنى معين در نزد خداى تعالى، و اين همان اجل محتومى است كه تغيير نمى پذيرد. و به همين جهت آن را مقيد كرده به ” عنده- نزد خدا “ و معلوم است چيزى كه نزد خدا است دستخوش تغيير نمى شود، و اين همان اجل محتومى است كه تغيير و تبديل برنمى دارد. خداى متعال مى فرمايد:

-” اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون!“

ص:55

ممكن است اجل غير مسمى به خاطر تحقق نيافتن شرطى كه اجل معلق بر آن شرط شده، تخلف كند و در موعد مقرر فرا نرسد، و ليكن اجل حتمى و مطلق راهى براى عدم تحقق آن نيست، و به هيچ وجه نمى توان از رسيدن و تحقق آن جلوگيرى نمود.

و اگر آيات سابق به ضميمه آيه شريفة ” لكل اجل كتاب، يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب،“ مورد دقت قرار گيرند بدست مى آيد كه اجل مسمى همان اجل محتومى است كه در ام الكتاب ثبت شده، و اجل غير مسمى آن اجلى است كه در لوح محو و اثبات نوشته شده است.

ام الكتاب قابل انطباق است بر حوادثى كه در خارج ثابت است، يعنى حوادثى كه مستندند به اسباب عامى كه تخلف از تاثير ندارد، و لوح محو و اثبات قابل انطباق بر همان حوادث است، ليكن نه از جهت استناد به اسباب عامه بلكه از نظر استناد به اسباب ناقصى كه در خيلى از موارد از آنها به مقتضى تعبير مى كنيم، كه ممكن است برخورد با موانعى بكند و از تاثير باز بماند و ممكن است باز نماند .

مثالى كه با در نظر گرفتن آن، اين دو قسم سبب يعنى سبب تام و سبب ناقص روشن مى شود نور خورشيد است، زيرا ما در شب اطمينان داريم كه بعد از گذشتن چند ساعت آفتاب طلوع خواهد كرد و روى زمين را روشن خواهد نمود، ليكن ممكن است مقارن طلوع آفتاب كره ماه و يا ابر و يا چيز ديگرى بين آن و كره زمين حائل شده و از روشن شدن روى زمين جلوگيرى كند، همچنانكه ممكن هم هست كه چنين مانعى پيش نيايد كه در اين صورت قطعا روى زمين روشن خواهد بود. پس طلوع آفتاب به تنهائى نسبت به روشن كردن زمين سبب ناقص و به منزله لوح محو و اثبات در بحث ما است و همين طلوع به ضميمه نبود مانعى از موانع، نسبت به روشن كردن زمين علت تامه و به منزله ام الكتاب و لوح محفوظ در بحث ما است.

همچنين است اجل آدمى، زيرا تركيب خاصى كه ساختمان بدن آدمى را تشكيل مى دهد با همه اقتضاءات محدودى كه در اركان آن هست اقتضا مى كند كه اين ساختمان عمر طبيعى خود را كه چه بسا به صد و يا صد و بيست سال تحديدش كرده اند، بكند. اين است آن اجلى كه مى توان گفت در لوح محو و اثبات ثبت شده، ليكن اين نيز هست كه تمامى اجزاى هستى با اين ساختمان ارتباط و در آن تاثير دارند، و چه بسا اسباب و موانعى كه در اين اجزاى كون از حيطه شمارش بيرون است با يكديگر برخورد نموده و همين اصطكاك و برخورد باعث شود كه اجل انسان قبل از رسيدن به

ص:56

حد طبيعى خود، منقضى گردد، و اين همان مرگ ناگهانى است .

با اين بيان تصور و فرض اينكه نظام كون محتاج به هر دو قسم اجل، يعنى مسمى و غير مسمى باشد آسان مى شود.

و نيز روشن مى شود كه منافاتى بين ابهام در اجل غير مسمى و تعيين آن در مسمى نيست، چه بسا اين دو اجل در موردى در يك زمان توافق كنند و چه بسا نكنند، و البته در صورت تخالف آن، اجل مسمى تحقق مى پذيرد نه غير مسمى .

اين همان معنائى است كه گفتيم، دقت در آيه:” ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده،“ آنرا افاده مى كند.

امام صادق عليه السلام فرمود: اجل مسمى، اجلى است كه در شب قدر براى ملك الموت تعين شده، و آن همان اجلى است كه در باره اش فرمود:” فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون،“ و اجل در اين آيه همان اجلى است كه در شب قدر به ملك الموت ابلاغ شده است.

و اما آن ديگرى اجلى است كه مشيت خدا در آن كارگر و مؤثر است يعنى اگر بخواهد مدتش را جلوتر و اگر بخواهد عقب تر مى اندازد.

(1)

اجل مسمي

-” وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاس بِظلْمِهِم مَّا تَرَك عَلَيهَا مِن دَابَّةٍ وَ لَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا يَستَئْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَستَقْدِمُون،

-اگر خدا اين مردم را به ستمشان مؤاخذه مى كرد روى زمين جنبنده اى نمى گذاشت ولى تا مدتى معين مهلتشان مي دهد و چون مدتشان سر آيد نه ساعتى ديرتر روند و نه جلوتر .“

خداي تعالي مي فرمايد در مؤاخذه ايشان عجله نمى شود، و ليكن عقب انداخته مى شود تا اجل مسمى و مدت معين!

اجل مسمى نسبت به فرد فرد انسان همان مرگ اوست، و نسبت به امتها انقراض ايشان، و نسبت به عموم بشر همان نفخ صور و آمدن قيامت است.

اين سه معنى در قرآن كريم براى اجل مسمى آمده، يكجا فرموده:” و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغوا اجلا مسمى،“ و يكجا فرموده:” و لكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون،“ و در جاى ديگر فرموده:” و لو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم .“

(2)

اجل مسمي، آخرين مهلت، و آخرين مرحله


1- آيه 2 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 7
2- آيه61 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 408

ص:57

-” هُوَ الَّذِى خَلَقَكم مِّن تُرَابٍ ثمَّ مِن نُّطفَةٍ ثمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثمَّ يخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثمَّ لِتَبْلُغُوا أَشدَّكمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شيُوخاً وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسمًّى وَ لَعَلَّكمْ تَعْقِلُون،

-خدا همو است كه شما را از خاك و سپس از نطفه و آنگاه از علقه بيافريد و آنگاه به صورت طفل شما را بيرون مى كند تا به حد بلوغ برسيد و بعد از آن پير و سالخورده گرديد، ولى بعضى از شما قبل از رسيدن به پيرى مى ميريد و نيز بيرون مى كند تا به اجل معين خود برسيد و شايد تعقل كنيد.“

” و لتبلغوا أجلا مسمى - و تا برسيد به اجلى كه معين شده،“ و اين آخرين مهلتى است كه به آدمى مى دهند و آن اجل حتمى است كه به هيچ وجه قابل تغيير نيست، و اين اجل معين غايتى است كه شامل تمام مردم مى شود، حال هر كسى هر چه عمر كرده باشد. در جاى ديگر از چنين اجلى خبر داده، مى فرمايد: ” و اجل مسمى عنده،“

”و لعلكم تعقلون - تا شايد شما حق را با نيروى تعقل- كه غريزه شما است - درك كنيد.“ و اين غايت خلقت انسان از نظر حيات معنوى او است، همچنان كه رسيدن به اجل مسمى، غايت و نهايت زندگى دنيايى و صورى او است.

(1)

ارتباط اجل غير مسمي با ايمان و تقوي و اطاعت

-” ... اَن اعبُدُوا اللهَ وَاتَّقُوهُ وَ اَطيعوُنِ، يَغْفِرْ لَكم مِّن ذُنُوبِكمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ،

-... كه عبادت خدا كنيد و از او تقوي داشته باشيد و مرا اطاعت كنيد، تا گناهانى از شما را بيامرزد و تا اجلى كه برايتان مقدر كرده مهلت دهد، كه اگر چنين نكنيد قبل از رسيدن به اجل حتمى دچار اجل ديگر مى شويد آري اگر بناى فهميدن داشته باشيد مى دانيد كه اجل خدايى وقتى برسد تاخير نمى پذيرد.“

مي فرمايد: اگر داراى عبادت و تقوا و اطاعت شويد خداى تعالى اجل غير مسماى شما را تا اجل مسمى تاخير مى اندازد، براى اينكه اگر چنين نكنيد و اجل شما برسد، ديگر تاخير انداخته نمى شود، چون اجل خدا وقتى مى رسد ديگر تاخير انداخته نمى شود، در نتيجه در اين كلام علاوه بر اينكه وعده به تاخير اجل مسمى در صورت ايمان داده شده، تهديدى هم شده به اينكه اگر ايمان نياورند عذابى عاجل به سر وقتشان خواهد آمد .

در اين آيه تاخير مرگ تا اجلى معين را نتيجه عبادت خدا و تقوى و اطاعت رسول دانسته، و اين خود دليل بر اين است كه دو اجل در كار بوده، يكى اجل مسمى، يعنى معين، كه از آن ديگرى دورتر و طولانى تر است، و ديگرى اجلى كه معين نشده و


1- آيه 67 و 68 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 526

ص:58

كوتاهتر از اولى است.

بنا بر اين، خداى تعالى در اين آيه كفار را وعده داده كه اگر صاحب ايمان و تقوا و اطاعت شوند، اجل كوتاهترشان را تا اجل مسمى تاخير مى اندازد، و جمله ” ان أجل الله ... ،“ اين تاخير انداختن را تعليل مى كند، در نتيجه منظور از اجل الله كه وقتى برسد ديگر عقب انداخته نمى شود، مطلق اجل حتمى است، حال چه اجل مسمى باشد، و چه غير مسمى.

خلاصه هر دو قسم اجل را شامل مى شود، پس هيچ عاملى نمى تواند قضاى خدا را رد كند و حكم او را عقب اندازد.

و جمله” لو كنتم تعلمون،“ مربوط به اول كلام است، و معنايش اين است كه: اگر علم مى داشتيد به اينكه خدا دو اجل دارد، و اجل او وقتى فرا برسد تاخير انداخته نمى شود، آن وقت دعوت مرا اجابت مى كرديد، يعنى خدا را مى پرستيديد و از او پروا مى داشتيد و مرا اطاعت مى كرديد.

(1)

قدرت كشش اجل ها

-” ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى...!“

اين آيه اشيا را مرتبط و بسته به غايات آن، كه همان اجلهاى آنها است، مى داند، و معلوم است كه دو چيز وقتى به هم مرتبط باشند و يكى از ديگرى قوى تر باشد، آن قوى طرف ضعيف را به سوى خود مى كشد، و چون اجلها امورى ثابت و لايتغيرند، پس هر موجودى را از جلو به سوى خود مى كشند چون گفتيم ثابت هستند و در نتيجه قوى ترند .

اجلها كه آخرين مرحله و نقطه نهائى وجود هر چيز است، موجود را از جلو به سوى خود مى كشند. مقدرات نيز اشيا را به پيش مى رانند. اين معنائى است كه از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود.

اشيا را كه همه در احاطه قواى الهيه قرار دارند، قوه اى از پشت سر به سوى نقطه نهائى شان هل مى دهد، و قوه اى هم از جلو آنها را به همان نقطه جذب مى كند، و قوه اى همراه آن است كه تربيتش مى كند، اينها سه قوه اصلى است كه قرآن كريم آنها را اثبات مى كند، غير آن قوائى كه حافظ و رقيب و قرين موجودات است نظير ملائكه و شياطين و غير آنها .

(2)

استدراج و املاء - هلاكت از راه افزايش نعمت و تأخير اجل


1- آيه 4 سوره نوح الميزان ج 20 ص 43
2- سوره روم آيه 7 الميزان ج : 4 ص : 50

ص:59

-” فَذَرْنى وَ مَن يُكَذِّب بهَذَا الحَدِيث، سنَستَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْث لا يَعْلَمُونَ،

-وَ أُمْلى لهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ،

-پس كيفر كسانى كه به اين قرآن تكذيب مى كنند به خود من واگذار، ما به زودى از راهى كه خودشان نفهمند تدريجا به سوى عذاب پيش مى بريم،

-و من به ايشان مهلت مى دهم كه كيد من سخت ماهرانه است!“

” سنستدرجهم من حيث لا يعلمون،“ اين كيفيت أخذ خدا و عذاب كردنشان را بيان مى كند، عذاب كردنى كه اجمالش از آيه فذرنى ... استفاده مى شد، و كلمه استدراج به اين معناست كه درجه كسى را به تدريج و خرده خرده پايين بياورند، تا جايى كه شقاوت و بدبختيش به نهايت برسد و در ورطه هلاكت بيفتد، خداى تعالى وقتى بخواهد با كسى چنين معامله اى بكند، نعمت پشت سر نعمت به او مى دهد، هر نعمتى كه مى دهد به همان مقدار سرگرم و از سعادت خود غافل مى شود، و در شكر آن كوتاهى نموده، كم كم خداى صاحب نعمت را فراموش مى كند، و از ياد مى برد .

پس استدراج، دادن نعمت دنبال نعمت است به متنعم تا درجه به درجه پايين آيد، و به ورطه هلاكت نزديك شود.

قيد ”من حيث لا يعلمون،“ براى اين است كه اين هلاكت از راه نعمت فراهم مى شود، كه كفار آن را خير و سعادت مى پندارند، نه شر و شقاوت.

” و املى لهم ان كيدى متين،“ كلمه املاء به معناى مهلت دادن است، و كلمه كيد به معناى نوعى حيله گرى است، و كلمه متين به معناى قوى و محكم است. مي فرمايد:

من به كفار مهلت مى دهم تا در نعمت ما با گناه بغلتند، و هر جور دلشان خواست گناه كنند، كه كيد من قوى است!

و اگر در اين آيه سياق را از ما كه عظمت را مى رساند و مى فهماند به هر نعمت ملكى موكل است به من برگردانيده، در آيه قبلى مى فرمود: ما چنين و چنان مى كنيم، و در اين آيه مى فرمايد: من چنين و چنان مى كنم، براى اين است كه املاء و مهلت دادن همان تاخير أجل است، و در قرآن كريم هر جا سخن از اجل به ميان آمده، به غير خداى سبحان نسبتش نداده است.

(1)

مرگ انسان، فقط با اذن خدا و اجل او

-” وَ مَا كانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوت إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَباً مُّؤَجَّلاً ...،

- هيچ كس جز به فرمان خدا نخواهد مرد، كه اجل هر كس در لوح قضاى الهى به


1- آيه 44 و45 سوره قلم الميزان ج 19 ص 645

ص:60

وقت معين ثبت است...! “

اين آيه تعريضى است به كسانى كه در باره كشته شدگان در راه خدا مى گفتند: اگر به جنگ نرفته بودند نمى مردند.

و هم چنين تعريض به كسانى است كه گفته بودند: اگر اختيار رهبرى جنگ به دست ما بود اين افراد كشته نمى شدند.

البته، صاحب اين سخنان مؤمنين بودند، نه منافقين، ولي مفهوم اين سخنان از مؤمنين، با كمال ايمان نمى سازد چرا كه لازمه چنين سخنى اين است كه: مرگ و مير و سنت محكمى كه از قضاى ثابت و استوار سرچشمه گرفته است به اذن خدا نباشد.

و اين خود نيز لازمه فاسد ديگرى دارد و آن اين است كه ملك الهى و تدبير ربانى باطل باشد، و حال آنكه چنين نيست، پس اصل كلام باطل است.

(1)

مرحله قبض روح انسان

جان ستاني ملك الموت و رجوع انسانها به خدا


1- آيه 145 سوره آل عمران الميزان ج : 4 ص : 61

ص:61

-” قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَك الْمَوْتِ الَّذِى وُكلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ،

-بگو فرشته مرگ كه بر شما گماشته اند جانتان را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان بازگشت خواهيد كرد.“

كلمه ” توفى“ به معناى اين است كه چيزى را به طور كامل دريافت كنى، مانند توفى حق، و توفى قرض از بدهكار، كه معنايش تا دينار آخر حق و طلب را گرفتن است.

اگر در اين آيه قبض روح و توفى را به ملك الموت و در آيه” الله يتوفى الأنفس حين موتها،“ به خدا نسبت داده، و در آيه ” حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا،“ به فرستادگان، و در آيه” الذى تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم،“ به ملائكه نسبت داده، به خاطر اختلاف مراتب اسباب است، سبب نزديكتر به ميت ملائكه هستند، كه از طرف ملك الموت فرستاده مى شوند، و سبب دورتر از آنان خود ملك الموت است، كه مافوق آنان است، و امر خداى تعالى را نخست او اجراء مى كند، و به ايشان دستور مى دهد، خداى تعالى هم مافوق همه آنان و محيط بر آنان، سبب اعلاى ميراندن و مسبب الاسباب است.

” ثم الى ربكم ترجعون.“ - اين رجوع همان لقاى خداست، و موطن و جاى آن روز قيامت است، كه بايد بعد از توفى و مردن انجام شود، و براى فهماندن اين بعديت تعبير به ثم كرد، كه تراخى و بعديت را مى رساند.

خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور داده كه بگو: حقيقت مرگ بطلان و نابود شدن انسان نيست، و شما انسانها در زمين گم نمى شويد، بلكه ملك الموت شما را بدون اينكه چيزى از شما كم شود، بطور كامل مى گيرد، و ارواح شما را از بدنهايتان بيرون مى كشد، به اين معنا كه علاقه شما را از بدنهايتان قطع مى كند.

و چون تمام حقيقت شما ارواح شماست، پس شما يعنى همان كسى كه كلمه

ص:62

شما خطاب به اوست، و يك عمر مى گفتيد من و شما، بعد از مردن هم محفوظ و زنده ايد، و چيزى از شما گم نمى شود، آنچه گم مى شود و از حالى به حالى تغيير مى يابد، و از اول خلقتش دائما در تحول و دستخوش تغيير بود، بدنهاى شما بود نه شما، و شما بعد از مردن بدنها محفوظ مى مانيد، تا به سوى پروردگارتان مبعوث گشته و دوباره به بدنهايتان برگرديد .

(1)

ملك الموت در روايات اسلامي

در كتاب فقيه آمده كه شخصى از امام صادق عليه السلام از كلام خداى عز و جل پرسيد، كه مى فرمايد:” الله يتوفى الانفس حين موتها،“ و در جاى ديگر مى فرمايد:” قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم،“ و در جاى ديگر مى فرمايد:” الذين تتوفيهم الملائكة طيبين،“ و نيز جاى ديگر مى فرمايد:” الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم،“ و جاى ديگر مى فرمايد:” توفته رسلنا،“ و نيز مى فرمايد:” و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة،“ با اينكه در يك ساعت در دنيا هزاران نفر كه عددشان را جز خدا كسى نمى داند مى ميرند، اين چگونه ممكن است كه ملائكه، و يا ملك الموت در آن واحد به قبض روح همه اينها برسد؟

امام عليه السلام در جواب فرمود: خداى تبارك و تعالى براى ملك الموت كاركنان و ياورانى از ملائكه قرار داده، كه او نسبت به آن اعوان به منزله فرمانده است، و هر يك را به ماموريتى مى فرستد، پس هم ملائكه قبض روح مى كنند و هم خود ملك الموت، آنگاه خدا آن ارواح را از ملك الموت مى گيرد.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، و ابو الشيخ، از ابى جعفر محمد بن على روايت كرده اند كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم به مردى از انصار وارد شد تا او را عيادت كند، ديد كه ملك الموت بالاى سر وى نشسته، پرسيد اى ملك الموت نسبت به رفيق ما مدارا كن، كه او مردى با ايمان است، ملك الموت عرضه داشت: اى محمد، مژده كه من نسبت به هر مؤمنى مدارا مى كنم .

اى محمد، بدان كه من بعد از آن كه روح آدميان را قبض مى كنم، لحظه اى گوشه خانه مى ايستم، و مى گويم به خدا سوگند كه من هيچ گناهى ندارم، چون مامورم، و من بار ديگر، و بار ديگر به اين خانواده بر مى گردم، الحذر الحذر، و خداى تعالى هيچ اهل بيتى و كلوخى و موئى و كركى در خشكى و دريا خلق نكرده، مگر آنكه من در هر شبانه روز پنج نوبت آنها را از نظر مى گذرانم.

حتى من به صغير آنان و كبيرشان از خودشان آشناترم، و به خدا سوگند اى


1- آيه 11 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 375

ص:63

محمد، من قادر نيستم كه حتى جان يك پشه را قبض كنم، مگر وقتى كه خداى تعالى مرا دستور قبض آن را بدهد.

(1)

قيافه ملك الموت ( از مشاهدات رسول الله در شب معراج)

... آنگاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم كه در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود كه همه دنيا در ميان دو زانويش قرار داشت، در اين ميان ديدم لوحى از نور در دست دارد و آنرا مطالعه مى كند، و در آن چيزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگريست و نه به راست و قيافه اى چون قيافه مردم اندوهگين به خود گرفته بود، پرسيدم: اين كيست اى جبرئيل؟ گفت: اين ملك الموت است كه دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد، گفتم مرا نزديكش ببر قدرى با او صحبت كنم وقتى مرا نزديكش برد سلامش كردم و جبرئيل وى را گفت كه اين محمد نبى رحمت است كه خدايش به سوى بندگان گسيل و مبعوث داشته عزرائيل مرحبا گفت و با جواب سلام تحيتم داد و گفت: اى محمد مژده باد ترا كه تمامى خيرات را مى بينم كه در امت تو جمع شده است.

گفتم حمد خداى منان را كه منت ها بر بندگان خود دارد، اين خود از فضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شامل حال من است، جبرئيل گفت اين از همه ملائكه شديد العمل تر است. پرسيدم آيا هر كه تاكنون مرده و از اين به بعد مى ميرد او جانش را مى گيرد؟ گفت آرى از خود عزرائيل پرسيدم آيا هر كس در هر جا به حال مرگ مى افتد تو او را مى بينى و در آن واحد بر بالين همه آنها حاضر مى شوى؟ گفت آرى.

ملك الموت اضافه كرد كه در تمامى دنيا در برابر آنچه خدا مسخر من كرده و مرا بر آن سلطنت داده بيش از يك پول سياه نمى ماند كه در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هيچ خانه اى نيست مگر آنكه در هر روز پنج نوبت وارسى مى كنم و وقتى مى بينم مردمى براى مرده خود گريه مى كنند مى گويم گريه مكنيد كه باز نزد شما بر مى گردم و آنقدر مى آيم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: اى جبرئيل فوق مرگ واقعه اى نيست؟ جبرئيل گفت بعد از مرگ شديدتر از خود مرگ است!

(2)

جان كندن حق است! و مردن، انتقال به خانه ديگر

-” وَ جَاءَت سكْرَةُ الْمَوْتِ بِالحَقّ ِ ذَلِك مَا كُنت مِنْهُ تحِيدُ،

-و سكرات مرگ كه قضاء حتمى خدا است مى آيد و به انسان گفته مى شود اين همان


1- آيه 11 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 375
2- آيه 1 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 3

ص:64

بود كه براى فرار از آن حيله مى كردى.“

مراد از سكره و مستى موت، حال نزع و جان كندن آدمى است، كه مانند مستان مشغول به خودش است، نه مى فهمد چه مى گويد و نه مى فهمد اطرافيانش در باره اش چه مى گويند.

و اگر آمدن سكره موت را مقيد به قيد حق كرد، براى اين است كه اشاره كند به اينكه مساله مرگ جزء قضاهاى حتمى است كه خداى تعالى در نظام عالم رانده، و از خود مرگ غرض و منظور دارد، همچنان كه از آيه:” كل نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون،“ نيز اين معنا استفاده مى شود، چون مى فهماند منظور از ميراندن همگى شما آزمايش شما است.

و مردن عبارت است از انتقال از يك خانه به خانه اى كه بعد از آن و ديوار به ديوار آن قرار دارد، و اين مرگ و انتقال حق است، همانطور كه بعث و جنت و نار حق است! اين معنايى است كه از كلمه حق مى فهميم.

-” ذلك ما كنت منه تحيد- اين همان بود كه براى فرار از آن حيله مى كردى.“

اين عبارت، اشاره است به اينكه انسان طبعا از مرگ كراهت دارد، چون خداى تعالى زندگى دنيا را به منظور آزمايش او در نظرش زينت داده است.

(1)

گرفتن جان انسانها در حين خواب و حين مرگ

-” اللَّهُ يَتَوَفى الأَنفُس حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتى لَمْ تَمُت فى مَنَامِهَا فَيُمْسِك الَّتى قَضى عَلَيهَا الْمَوْت وَ يُرْسِلُ الأُخْرَى إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

-خداست كه جان ها را در دم مرگ مى گيرد و آنها هم كه نمرده اند در خواب مى گيرد، پس هر يك از جان ها كه مرگش رسيده باشد، نگه مى دارد و آن ديگرى را به بدنش برمى گرداند تا مدتى معين، به درستى كه در اين جريان آيت ها هست براى مردمى كه تفكر كنند.“

” اللَّهُ يَتَوَفى الأَنفُس ...“ حصري كه در آيه هست نشان مي دهد قبض روح تنها كار خداي تعالي است، لا غير. يعني اصالت در گرفتن جانها كار خداست نه غير، ولى به تبعيت و به اجازه خدا كار ملك الموت و فرستادگان خدا كه ياران ملك الموتند نيز هست، همانطور كه اين ياران هم به اجازه ملك الموت كار مى كنند.

” الله يتوفى الانفس حين موتها،“ مراد از انفس، ارواح است، ارواحى كه متعلق به بدنها است، نه مجموع روح و بدن، چون مجموع روح و بدن كسى در هنگام مرگ گرفته نمى شود، تنها جان ها گرفته مى شود، يعنى علاقه روح از بدن قطع مى گردد، و ديگر روح


1- آيه 19 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 522

ص:65

به كار تدبير بدن و دخل و تصرف در آن نمى پردازد .

مراد از كلمة ”موتها“ مرگ بدنها است، خدا جان ها را در هنگام مرگ بدن ها مى گيرد، و در مورد خواب هم چنين است، چون روح نمى خوابد، بلكه اين بدن است كه به خواب مى رود. ” و التى لم تمت فى منامها،“ يعنى آن أنفسى كه در هنگام خواب نمرده اند.

خداى تعالى ما بين همين ارواح و انفسى كه در هنگام خواب قبض مى شوند، تفصيل مى دهد، و آن را دو قسم مى كند و مى فرمايد:” فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى أجل مسمى،“ يعنى آن ارواحى كه قضاى خدا بر مرگشان رانده شده، نگه مى دارد و ديگر به بدنها برنمى گرداند، و آن ارواحى كه چنين قضايى بر آنها رانده نشده، آنها را روانه به سوى بدن ها مى كند، تا آنكه براى مدتى معين كه منتهى اليه زندگى آنهاست زنده بمانند.

و اينكه مدت معين را غايت روانه كردن ارواح قرار داده، خود دليل بر آن است كه مراد از روانه كردن ارواح، جنس آن است، به اين معنا كه بعضى از أنفس را يك بار ارسال مى كند، و بعضى را دو بار و بعضى را بيشتر و بيشتر تا برسد به آن مدت مقرر.

از اين جمله دو نكته استفاده مى شود، اول اينكه: نفس آدمى غير از بدن اوست، براى اينكه در هنگام خواب از بدن جدا مى شود و مستقل از بدن و جداى از آن زندگى مى كند.

دوم اينكه: مردن و خوابيدن، هر دو توفى و قبض روح است، بله اين فرق بين آن دو هست كه مرگ قبض روحى است كه ديگر برگشتى برايش نيست، و خواب قبض روحى است كه ممكن است روح دوباره برگردد.

خداى سبحان سپس آيه را با جملة ” ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون،“ تمام مى كند و مى فهماند كه: مردم متفكر از همين خوابيدن و مردن متوجه مى شوند كه مدبر امر آنان خداست، و روزى همه آنان به سوي خدا برمى گردند و خداوند سبحان به حساب اعمالشان مى رسد.

(1)

مرگ و خواب

-” وَ هُوَ الَّذِى يَتَوَفَّاكم بِالَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُّسمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

- و او چنان خدائى است كه مى ميراند شما را در شب و مى داند آنچه را كه كسب مى كنيد به روز، بعد از آن برمى خيزاند شما را در آن روز، تا بگذرد آن موعدى


1- آيه 42 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 407

ص:66

كه معين فرموده، سپس به سوى خدا است برگشت شما، آنگاه، آگاه مى سازد شما را به آنچه كه امروز مى كنيد. “

مرگ و خواب، هر دو در قطع كردن رابطه نفس از بدن مشتركند، همانطورى كه بعث به معناى بيدار كردن و بعث به معناى زنده كردن، هر دو در برقرار ساختن مجدد اين رابطه شريك مى باشند، زيرا هر دو باعث مى شوند كه نفس دو باره آن تصرفاتى را كه در بدن داشت، انجام دهد.

خداى متعال شما را در شب مى ميراند در حاليكه مى داند آنچه را كه در روز عمل كرده و انجام داديد، ولى روح هاى شما را نگه نمى دارد، تا مرگ شان ادامه يابد بلكه براى اينكه اجل هاى معين شما به آخر برسد شما را دوباره زنده مى كند و پس از آن به واسطه مرگ و حشر به سوى او باز خواهيد گشت، و شما را از اعمالتان كه انجام داده ايد، خبر خواهد داد .

اينكه فرمود: ” يتوفيكم- مى گيرد شما را،“ و نفرمود: ” يتوفى روحكم- مى گيرد جان شما را،“ دلالت دارد بر اينكه حقيقت انسانى كه ما از آن به كلمه ” من“ تعبير مى كنيم، همان روح انسانى است و بس، و چنان نيست كه ما خيال مى كنيم كه روح جزئى از انسان است و يا صفت و يا هياتى است كه عارض بر انسان مى شود.

حقيقت آدمى تن خاكى او نيست، بلكه روح او است، و بنابراين با قبض روح كردن ملك الموت، چيزى از اين حقيقت گم نمى شود!

مي فرمايد: خداى تعالى آن كسى است كه با علم به اينكه شما در روز چه كارها كرده ايد در شب جان تان را گرفته و دوباره در روز بعد، مبعوث تان مى كند.

-” ثم يبعثكم فيه ليقضى اجل مسمى ....“

غرض از اين بعث را، عبارت دانست از وفاى به اجل مسمي، و به كار بردن آن، و آن اجل وقتى است كه در نزد خدا معلوم و معين است، و زندگى دنيوى انسان يك لحظه از آن تخطى نمى كند.

(1)

ملائكه حافظ جان انسان، و ملائكه مامورگرفتن جان انسان

-” وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظةً حَتى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت تَوَفَّتْهُ رُسلُنَا وَ هُمْ لا يُفَرِّطونَ. ثُمَّ رُدُّوا إِلى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقّ ِ أَلا لَهُ الحُكْمُ وَ هُوَ أَسرَعُ الحاسِبِينَ،

-و خدا قاهر است و در قهر و قدرت مافوق بندگان مى باشد و مى فرستد بر شما نگاهبانانى، تا آنكه بيايد يكى از شما را مرگ و بگيرد جان شما را فرشتگان ما و ايشان در انجام ماموريت خود، هرگز كوتاهى نمى كنند. بعد از آن برگردانيده


1- آيه 60تا سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 184

ص:67

مى شوند به سوى خدائى كه مستولى امور ايشان و راست گو و درست كردار است، بدانيد كه از براى خدا است حكم در آنروز، و خداوند سريع ترين حساب كنندگان است!“

خداى تعالى از فرشتگان خود كسانى را مامور كرده تا انسان را از گزند حوادث و دستبرد بلاها و مصائب حفظ كنند، و حفظ هم مى كنند و از هلاكت نگهش مى دارند تا اجلش فرا رسد، در آن لحظه اى كه مرگش فرا مى رسد دست از او برداشته و به دست بلاها و گرفتارى ها مى سپارندش تا هلاك شود.

-” حَتى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت تَوَفَّتْهُ رُسلُنَا وَ هُمْ لا يُفَرِّطونَ.

-ثُمَّ رُدُّوا إِلى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقّ ِ أَلا لَهُ الحُكْمُ وَ هُوَ أَسرَعُ الحاسِبِينَ!“

ملائكه مامور قبض ارواح نيز از حدود ماموريت خود تجاوز نكرده و در انجام آن كوتاهى نمى كنند، وقتى بر آنان معلوم شد كه فلان شخص بايستى در فلان ساعت و در تحت فلان شرايط قبض روح شود، حتى يك لحظه او را مهلت نمى دهند، و اين معنايى است كه از آيه استفاده مى شود.

اين رسل همان كاركنان و اعوان ملك الموت هستند، به دليل اينكه در آيه:” قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم،“ نسبت قبض ارواح را تنها به ملك الموت مى دهد، و هيچ منافاتى هم ندارد كه يكجا نسبت آن را به ملك الموت داده و در جاى ديگر يعنى آيه مورد بحث به رسل و در مورد ديگر يعنى آيه:” الله يتوفى الانفس،“ به پروردگار داده باشد.

- ” ثم ردوا الى الله موليهم الحق.“

اين جمله اشاره است به اينكه: پس از مرگ برانگيخته شده و به سوى پروردگارشان بر مى گردند. و اگر خداى تعالى را توصيف مى كند به اينكه مولاى حق آنان است، براى اين است كه به علت همه تصرفاتى كه قبلا ذكر كرده بود، اشاره نمايد، و بفهماند كه خداوند اگر مى خواباند و بيدار مى كند و مى ميراند و زنده مى كند، براى اين است كه او مولاى حقيقى و صاحب اختيار عالم است.

(1)

معقبات يا مراقبان انسان

-” لَهُ مُعَقِّبَتٌ مِّن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يحْفَظونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيرُ مَا بِقَوْمٍ حَتى يُغَيرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سوءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَال،

-براى انسان مامورانى است كه از جلو رو و از پشت سرش، او را از فرمان خدا حفاظت مى كنند، و خدا نعمتى را كه نزد گروهى هست تغيير ندهد، تا آنچه را كه ايشان در ضميرشان هست تغيير دهند، و چون خدا براى گروهى بدى بخواهد هيچ نمى تواند جلو آن را بگيرد و براى ايشان غير از خدا اداره كننده اى نيست.“


1- آيه 61 و62 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 187

ص:68

معناى معقب، چيزيست كه از دنبال و پشت سر انسان بيايد، پس ناگزير بايد آدمى را چنين تصور كرد كه در راهى مى رود و معقبات، دورش مى چرخند، و اتفاقا خداوند از اين راه هم خبر داده و فرموده:” يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه،“ و نيز در معناى اين آيه آيات ديگرى است كه دلالت مى كند بر رجوع آدمى به پروردگارش، مانند جمله:” و اليه ترجعون،“ و جمله:” واليه تقلبون.“ بنا بر اين، براى آدمى كه بر حسب اين ادله به سوى پروردگارش برمى گردد تعقيب كنندگانى است كه از پيش رو و از پشت سر مراقب او هستند .

معناى جمله:” من بين يديه و من خلفه،“ هم امور مادى و جسمانى را شامل مى شود و هم امور روحى را. و اين معقباتى كه خداوند از آنها خبر داده در اينگونه امور از نظر ارتباطش به انسانها دخل و تصرفهايى دارند، و اين انسان كه خداوند او را توصيف كرده به اينكه: مالك نفع و ضرر، مرگ و حيات، و بعث و نشور خود نيست و قدرت بر حفظ هيچ يك از خود و آثار خود را ندارد، چه آنها كه حاضرند و چه آنها كه غائبند، و اين خداى سبحان است كه او و آثار حاضر و غائب او را حفظ مى كند، و در عين اينكه فرموده:” الله حفيظ عليهم،“ و نيز فرموده:” و ربك على كل شى ء حفيظ،“ در عين حال وسائطى را هم در اين حفظ كردن، اثبات نموده و مى فرمايد:” و ان عليكم لحافظين ! “

پس اگر خداى تعالى آثار حاضر و غايب انسانى را بوسيله اين وسائط كه گاهى آنها را حافظين ناميده و گاهى معقبات خوانده حفظ نمى فرمود، هر آينه فنا و نابودى از هر جهت آنها را احاطه نموده و هلاكت از پيش رو و پشت سر به سويشان مى شتافت، چيزى كه هست همانطور كه حفظ آنها به امرى از ناحيه خداست همچنين فناى آنها و فساد و هلاكتشان به امر خداست، زيرا ملك هستى از آن اوست و جز او كسى مدبر و متصرف در آن نيست، اين آن حقيقتى است كه تعليم قرآنى بدان هدايت مى كند.

(1)

قطع ارتباطات مادي، و تنهائي انسان در بازگشت

-” وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَدَى كَمَا خَلَقْنَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَكُمْ وَرَاءَ ظهُورِكمْ وَ مَا نَرَى مَعَكُمْ شفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنهُمْ فِيكُمْ شرَكَؤُا لَقَد تَّقَطعَ بَيْنَكُمْ وَ ضلَّ عَنكم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ،

-شما تك تك چنانكه نخستين بار خلقتان كرده ايم پيش ما آمده ايد و آنچه را به شما عطا كرده بوديم پشت سر گذاشته ايد و واسطه هاى تان را كه مى پنداشتيد در عبادت شما شريكند با شما نمى بينيم، روابط شما گسيخته و آنچه مى پنداشتيد نابود شده است.“


1- آيه 11 سوره رعد الميزان ج : 11 ص : 421

ص:69

اين آيه شريفه خبر از حقيقت زندگى انسانى در نشات آخرت مى دهد، آنروزى كه با مردن بر پروردگار خود وارد شده و حقيقت امر را دريافته مى فهمد كه او فقط مدبر به تدبير الهى بوده و خواهد بود، و جز خداى تعالى چيزى زندگى او را اداره نمى كرده و نمى كند.

آرى اين آن حقيقتى است كه قرآن پرده از روى آن برداشته و به عبارات مختلفى آنرا به بشر گوشزد نموده، از آن جمله در آيه:” نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون،“ فرموده كه وقتى انسان از حالت بندگى بيرون رفت قهرا پروردگار خود را فراموش مى كند، و همين فراموش كردن خدا باعث مى شود كه خودش را هم فراموش كند و از حقيقت خود و سعادت واقعيش غافل بماند.

و ليكن همين انسان وقتى با فرا رسيدن مرگ جان از كالبدش جدا شود ارتباطش با تمامى علل و اسباب مادى قطع مى گردد، چون همه ارتباط آنها با بدن انسان مى باشد و وقتى بدنى نماند قهرا آن ارتباطها نيز از بين خواهد رفت، و آنوقت است كه به عيان مى بيند آن استقلالى كه در دنيا براى علل و اسباب مادى قائل بود خيالى باطل بوده، و با بصيرت تمام مى فهمد كه تدبير امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده و جز او رب ديگرى نداشته، و مؤثر ديگرى در امورش نبوده است.

پس اينكه فرمود:” و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة،“ اشاره است به حقيقت امر، و جمله:” و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم ...،“ بيان بطلان سببيت اسباب و عللى است كه انسان را در طول زندگيش از ياد پروردگارش غافل مى سازد.

و اينكه فرمود:” لقد تقطع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون،“ علت و جهت انقطاع انسان را از اسباب و سقوط آن اسباب را از استقلال در سببيت بيان مى كند، و حاصل آن بيان اين است كه سبب آن انكشاف بطلان پندارهايى است كه آدمى را در دنيا به خود مشغول و سرگرم مى كرده است.

(1)

سؤال قبر - سؤال ملائكه از دينداري انسان تازه مرده

-” إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَئكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنتُمْ قَالُوا كُنَّا مُستَضعَفِينَ فى الأَرْضِ قَالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْض اللَّهِ وَسِعَةً فَتهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئك مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَت مَصِيراً. إِلا الْمُستَضعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدَنِ لا يَستَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يهْتَدُونَ سبِيلاً. فَأُولَئك عَسى اللَّهُ أَن يَعْفُوَ عَنهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُواًّ غَفُوراً،

-كسانى كه فرشتگان قابض ارواح در حالى جانشان را مى گيرند كه ستمگر خويشند از ايشان مى پرسند: مگر چه وضعى داشتيد كه اين چنين به خود ستم كرديد مى گويند: در سرزمينى كه زندگى مى كرديم، اقويا ما را به استضعاف


1- آيه94 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 396

ص:70

كشيدند، مى پرسند: مگر زمين خدا وسيع نبود و نمى شد به سرزمينى ديگر مهاجرت كنيد؟ و چون پاسخ و حجتى ندارند منزلگاهشان جهنم است كه چه بد سر انجامى است . مگر آن مستضعفينى از مردان و زنان و كودكان كه نه مى توانند استضعاف كفار را از خود دور سازند، و نه مى توانند از آن سرزمين به جائى ديگر مهاجرت كنند. كه اينان اميد هست خدا از آنچه نبايد مى كردند درگذرد، كه عفو و مغفرت كار خدا است.“

ملائكه از افرادي كه به خود ظلم كرده اند، در هنگام مرگشان مى پرسند: در چه شرائطى بوديد:” فيم كنتم؟ “ يعنى از نظر ديندارى در چه وضعى قرار داشتيد؟

آنان در پاسخ مى گويند: ما در زمين مستضعف بوديم!

( مراد از افرادي كه به خود ظلم كرده اند، همچنانكه آيه سوره نحل تاييد مى كند، ظلم به نفس است و ظلم به نفس در اثر اعراض از دين خدا و ترك اقامه شعائر خدا حاصل مى شود و اين نيز در اثر واقع شدن و زندگى كردن در بلاد شرك و در وسط كفار قرار گرفتن پديد مى آيد، انسان وقتى خود را در چنين وضعى و موقعيتى قرار دهد ديگر راهى ندارد كه معارف دين را بياموزد و بدانچه دين خدا او را بدان مى خواند عمل كند و به وظائف عبوديت قيام نمايد .)

اين سؤال ملائكه موكل بر قبض ارواح اختصاص به ظالمين ندارد، بلكه همانطور كه از آيات سوره نحل نيز استفاده مي شود، اين سؤال را از همه مى كنند، چه متقين و چه غير ايشان، و به راستى مى خواهند بفهمند كه اين شخص كه دارند جانش را مى گيرند، از كدام طائفه بوده، و وقتى معلومشان شد كه از ظالمين بوده، آن وقت به عنوان سرزنش مى پرسند:” ا لم تكن ارض الله واسعة؟“

ملائكه در گفتار خود كلمه ارض را بر كلمه الله اضافه كردند و زمين را به خدا نسبت داده، پرسيده اند: مگر ارض خدا واسع نبود؟ و اين خالى از يك نكته نيست و آن نكته اشاره است به اينكه خداى سبحان قبل از آنكه بندگان خود را به ايمان و عمل صالح دعوت كند، اول زمين خود را فراخ قرار داد تا اگر كسى شرائط محليش اجازه اش نمى دهد ايمان بياورد به محل ديگر برود و اين نكته كه در آيه مورد بحث بطور اشاره آمده در آيه زير نيز به آن اشاره كرده مى فرمايد:

-” و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا و سعة ...!“

خداى تعالى بعد از نقل گفتگوى ملائكه با انسان در حال احتضار در باره ستمكاران حكم كرده به اينكه اينان منزلگاهشان جهنم است و بد منزلگاهى است!

-” الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان ...!“

مي فرمايد: افرادى كه قبلا مورد بحث بودند ادعاى استضعاف مى كردند، در حقيقت مستضعف نبودند، چون مى توانستند شرائط زندگى خود را عوض كنند و خود را از استضعاف رها سازند، مستضعف حقيقى اين مردان و زنان و كودكانى هستند كه

ص:71

نمى توانند خود را از وضعى كه دارند رها سازند.

و اگر بطور مفصل يكى يكى طبقات آنها را برشمرد و فرمود: مردان و زنان و كودكان، براى اين بود كه حكم الهى را بطور روشن بيان كند و ديگر جاى سؤال براى كسى باقى نگذارد.

-” لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا.“

همه ستمكاران نامبرده جايگاهشان در جهنم است، مگر مستضعفينى كه استطاعت ندارند و نمى توانند استضعافى را كه از ناحيه مشركين متوجه آنان شده، با حيلتى از خود برگردانند، و براى خلاصى از شر آنان راه به جائى نمى برند.

و در اين آيه دلالتى فى الجمله و سربسته هست بر صحنه اى كه در زبان روايات از آن تعبير شده به سؤال قبر، و فرموده اند كه فرشتگان خداى تعالى از هر كسى كه از دنيا مى رود و او را دفن مى كنند سؤالهائى پيرامون دين او و عقائدش از او مى كنند و اين تنها آيه مورد بحث نيست كه بر آن صحنه دلالت دارد، بلكه آيات زير نيز بر آن دلالت دارد:

-” الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما كنا نعمل من سوء، بلى ان الله عليم بما كنتم تعملون، فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين، و قيل للذين اتقوا ما ذا انزل ربكم قالوا خيرا .“

سؤال ملائكه كه مى پرسند:” فيم كنتم ؟ “ سؤالى است از حال و وضعى كه از نظر دين در زندگى داشتند و اينها كه مورد سؤال قرار مى گيرند، كسانى هستند كه از جهت دين وضع خوبى نداشتند و لذا در پاسخ ملائكه به جاى اينكه حال خود را شرح بدهند سبب آن را ذكر مى كنند، و آن سبب اين است كه در زندگى در سرزمينى زندگى مى كرده اند كه اهل آن مشرك و نيرومند بودند و اين طائفه را استضعاف كرده، بين آنان و بين اينكه به شرايع دين تمسك جسته و به آن عمل كنند حائل شدند:

-” قالوا كنا مستضعفين فى الارض، قالوا ا لم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها !“

و چون اين عذر يعنى عذر استضعاف (البته اگر راست گفته باشند،) بدين جهت مانع ديندارى آنان شده كه نخواسته اند از آن شهر و آن سرزمين چشم بپوشند، و گرنه دچار اين استضعاف نمى شدند، چون مشركين نيرومند آنجا در ساير سرزمين ها نيروئى نداشته اند، پس استضعاف اين مستضعفين بطور مطلق نبوده، استضعافى بوده كه خودشان خود را به آن دچار كردند و مى توانستند با كوچ كردن از سرزمين شرك به سرزمين ديگر خود را از آن برهانند، لذا فرشتگان ادعاى آنان را كه گفتند: ما مستضعف بوديم تكذيب مى كنند و مى گويند: زمين خدا فراخ تر از آن بود كه شما خود را در چنان شرائط قرار

ص:72

دهيد، شما مى توانستيد از حومه استضعاف درآئيد و به جاى ديگر كوچ كنيد، پس شما در حقيقت مستضعف نبوديد، چون مى توانستيد از آن حومه خارج شويد، پس اين وضع را خود براى خود و به سوء اختيار خود پديد آورديد .

(1)

عذاب دردناك ظالمين در غمرات موت

-” ... وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظلِمُونَ فى غَمَرَتِ المُوْتِ وَ الْمَلَئكَةُ بَاسِطوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسكمُ الْيَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَاب الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ غَيرَ الحَقّ ِ وَ كُنتُمْ عَنْ ءَايَتِهِ تَستَكْبرُونَ،

-... اگر ببينى كه ستمگران در گردابهاى مرگند و فرشتگان دستهايى خويش گشوده و گويند جان هاى خويش برآريد امروز به گناه آنچه در باره خدا بناحق مى گفتيد و از آيه هاى وى گردنكشى مى كرده ايد سزايتان عذاب خفت و خوارى است.“

جهالت دائمى و نيز گرفتارى و شدتى را كه احاطه به انسان داشته و از هر طرف راه نجات از آن مسدود باشد غمر مى گويند. از ظاهر سياق آيه به دست مى آيد آن كارى كه ملائكه بر سر ستمگران درمى آورند همان چيزى است كه جمله:” أَخْرِجُوا أَنفُسكمُ الْيَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَاب الْهُونِ! “ آنرا بيان و حكايت مى كند، چون اين جمله حكايت قول ملائكه است نه قول خداى سبحان، و تقدير آن اين است كه: ملائكه به آنان مى گويند جانتان را بيرون كنيد ... و اين كلام را در هنگام گرفتن جان آنان مى گويند، و بطورى سخت جانشان را مى گيرند كه در دادن جان عذاب دردناكى را مى چشند .

اين عذاب جان دادن ايشان است، هنوز عذاب قيامتشان در پى است، همچنانكه فرموده:” و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون.“

پس معلوم شد كه مراد از اليوم در جمله:” اليوم تجزون“ روز فرا رسيدن مرگ است كه در آنروز عذاب دردناكى جزا داده مى شوند، همچنانكه مقصود از برزخى كه در آيه سابق الذكر بود همان روز است.

و نيز معلوم شد كه مراد از ظالمين كسانى هستند كه يكى از آن سه گناه را كه خداوند آنها را از شديدترين ظلمها دانسته مرتكب شوند، و آن سه گناه عبارت بود از: دروغ بستن بر خدا، ادعاى نبوت به دروغ و استهزاء به آيات خداوندى.

شاهد بر اينكه مراد از ظالمين، مرتكبين همين ظلمهاى مذكور در آيه مى باشند اين است كه سبب عذاب ظالمين را يكى قول به غير حق دانسته، و خود واضح است كه اين كار، كار همان كسانى است كه به دروغ به خدا افترا مى بندند، و شركائى به او نسبت داده و يا حكم تشريعى و يا وحى دروغى را به او نسبت مى دهند.


1- آيه97تا99 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 76

ص:73

و ديگر استكبار از پذيرفتن آيات خدا كه كار همان كس است كه گفته بود: ”سانزل مثل ما انزل الله . “

امرى كه در جمله:” اخرجوا انفسكم،“ است، امرى است تكوينى، زيرا به شهادت آيه:” و انه هو امات و احيى،“ مرگ انسان مانند زندگيش در اختيار خود او نيست تا صحيح باشد به امر تشريعى مامور به بيرون كردن جان خود شود، پس امر به اينكه جان خود را بيرون كنيد امرى تكوينى است كه ملائكه يكى از اسباب آن است، حال با اينكه جان آدمى در اختيار خودش نيست و با اينكه اصولا روح از جسمانيات نيست تا در بدن مادى جاى گيرد، بلكه سنخ ديگرى از وجود را دارا است كه يك نحوه اتحاد و تعلقى به بدن دارد.

مي فرمايد: اى پيغمبر، اى كاش اين ستمكاران را مى ديدى در آن موقعى كه در شدايد مرگ و سكرات آن قرار مى گيرند و ملائكه شروع مى كنند به عذاب دادن ايشان در قبض روحشان و به ايشان خبر مى دهند كه بعد از مرگ هم در عذاب واقع شده و به كيفر قول به غير حق و استكبار از آيات خداوند دچار هوان و ذلت مى گردند .

(1)

سؤال ملائكه موت درباره خدايان دروغين !

-” فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب بِئَايَتِهِ أُولَئك يَنَالهُمْ نَصِيبهُم مِّنَ الْكِتَبِ حَتى إِذَا جَاءَتهُمْ رُسلُنَا يَتَوَفَّوْنهُمْ قَالُوا أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضلُّوا عَنَّا وَ شهِدُوا عَلى أَنفُسِهِمْ أَنهُمْ كانُوا كَفِرِينَ،

- كيست ستمگرتر از آن كس كه به دروغ بر خداى تعالى افتراء ببندد و يا آيات او را تكذيب كند؟ نصيب مقررشان به ايشان مى رسد، تا آنكه فرستادگان ما به سويشان رفته بخواهند جانشان را بگيرند از ايشان مى پرسند: كجاست آن چيزهايى كه غير از خدا مى خوانديد؟ گويند آنها را نمى بينيم، و با اين اعتراف عليه خود گواهى دهند كه كافر بوده اند.“

كسانى كه با ارتكاب شرك و عبادت بت ها به خداوند دروغ بسته و يا با رد همه احكام دين و يا بعضى از آن آيات او را تكذيب نمودند، بهره شان از كتاب و آنچه كه از خير و شر در حقشان مقدر شده در خلال زندگى دنيويشان به آنان خواهد رسيد، تا آنكه اجلهايشان سر آمده و فرستادگان ما كه همان ملك الموت و ياران اويند بر ايشان نازل شده جانشان را بستانند، آن وقت است كه از ايشان سؤال مى شود كجايند آن شركايى كه براى خداوند اتخاذ كرده آنها را شفيع درگاه خدا مى دانستيد؟ در جواب مى گويند: ما نمى بينيم آنها را، يعنى آنها را آن اوصافى كه برايشان قائل بوديم نمى يابيم .

آرى ، عليه خود شهادت مى دهند به اينكه در دنيا كافر بوده اند، چون با مشاهده حقيقت امر را مى بينند، و معلومشان مى شود كه غير از خداى سبحان چيزى


1- آيه93 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 394

ص:74

نيست كه مستقلا داراى نفع يا ضررى باشد، و آن نسبت ها كه به اولياى خود مى دادند همه خطا بوده است.

(1)

تسليم كافران در حال جان كندن

-” الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَئكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السلَمَ مَا كنَّا نَعْمَلُ مِن سوءِ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-همان كسانى كه در آن حال كه ستمگر بر خويشند چون فرشتگان جانشان را بگيرند، اطاعت عرضه كنند و گويند ما هيچ كار بدى نمى كرديم، چنين نيست بلكه خدا از اعمالى كه مى كرده اند آگاه است!“

كافران همان كسانى هستند كه ملائكه جانهايشان را مى گيرند در حالى كه سرگرم ظلم و كفر خويشند ناگهان تسليم گشته و خضوع و انقياد پيش مى گيرند و چنين وانمود مى كنند كه هيچ كار زشتى نكرده اند، ولى در همان حال مرگ، گفتارشان رد شده و تكذيب مى شوند و به ايشان گفته مى شود: آرى، شما چنين و چنان كرديد اما خدا به آنچه مى كرديد قبل از اينكه به اين ورطه يعنى مرگ بيفتيد آگاه بود .

(2)

فزع كفار در حال مرگ و گرفتاري از مكان قريب

-” وَ لَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْت وَ أُخِذُوا مِن مَّكانٍ قَرِيب،

-وَ قَالُوا ءَامَنَّا بِهِ وَ أَنى لهُمُ التَّنَاوُش مِن مَّكانِ بَعِيدٍ،

-وَ قَدْ كفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكانِ بَعِيد،

-وَ حِيلَ بَيْنهُمْ وَ بَينَ مَا يَشتهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشيَاعِهِم مِّن قَبْلُ إِنهُمْ كانُوا فى شكٍ مُّرِيبِ،

-و اگر ببينى هنگامى كه كفار به فزع در مى آيند، پس در پيشگاه خدا فرارى نيست، و چيزى از او فوت نمى شود، بلكه از جايى نزديك دستگير مى شوند،

-و نيز گفتند: ايمان آورديم به آن قرآن، ولى چگونه از مكانى دور يعنى از قيامت به ايمان توانند رسيد،

-با اينكه قبلا به آن كفر ورزيدند، و از مكانى دور سخن به ناديده رها مى كردند،

-ميان ايشان و آن آرزو كه دارند حايل افكند، چنان كه با نظاير ايشان از پيش همين رفتار را كرد، كه آنان در شكى سخت بودند.“

آيات چهارگانه مورد بحث، وصف حال مشركين در ساعت مرگ است. بنابر اين جمله ”و لو ترى اذ فزعوا،“ معنايش اين است كه چون اين مشركين به فزع جان كندن بيفتند نمى توانند از خدا فوت شوند، و از او بگريزند، و يا به جايى پناهنده گشته، يا چيزى را بين خدا و خود حائل سازند.

” و اخذوا من مكان قريب.“ - اين جمله كنايه است از اينكه بين آنان و كسى كه


1- آيه 37 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 141
2- آيه 28 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 341

ص:75

آنان را مى گيرد هيچ فاصله نيست و خداى سبحان خود را توصيف كرده به اينكه او قريب است و در جاى ديگر از معناى نزديكى خود خبر داده، كه:” و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون،“ و از نزديكى بيش از آن در آيه” و نحن اقرب اليه من حبل الوريد،“ خبر داده و از نزديكى كه از آن نيز بيشتر است در آيه” ان الله يحول بين المرء و قلبه،“ خبر داده است. سپس فرموده كه حتى از خود شما به خودتان نزديك تر است، و اين موقف همان مرصاد است كه فرموده:”ان ربك لبالمرصاد! “

با در نظر گرفتن اين آيات و اينكه مى دانيم گيرنده در جمله” و اخذوا...“ خود خدا است، ديگر چگونه تصور مى شود كه آدمى بتواند از قدرت خدا فرار كند؟ با اينكه خدا از من به من نزديك تر است، و يا چگونه ممكن است آدمى از قدرت ملائكه اش بگريزد، و از قلم بيفتد، با اينكه ملائكه مكرم كه اوامر را از خدا مى گيرند، ديگر هيچ حاجبى و حائلى بين آنان و خدا نيست، و حتى واسطه اى هم در كار ندارند.

پس اينكه فرمود:” و اخذوا من مكان قريب،“ نوعى تمثيل براى نزديكى خداى تعالى به آدمى است، تمثيل همان معنايى كه ما از قرب مى كنيم، چون قرب و بعد ما كه در زندان زمان و مكان قرار داريم، غير از قرب و بعد در دستگاه الهى است، و اگر بخواهيم از آن گفتگو كنيم، بايد تمثيل بياوريم و گر نه واقع قضيه مهم تر از آن است كه بتوان تصورش كرد.

” و قالوا آمنا به و انى لهم التناوش من مكان بعيد،“ مراد از اينكه فرمود از مكانى دور مى گيرند، اين است كه در عالم آخرت هستند، كه عالم تعيين جزاء است، و آن بسيار دور است از دنيا، كه جاى عمل و محل اكتساب اختيارى است، چون در اين عالم براى كفار غيب، شهادت و شهادت، غيب شده، همچنان كه آيه بعدى بدان اشاره مى نمايد:

” و قد كفروا به من قبل و يقذفون بالغيب من مكان بعيد.“

مراد از جمله” و يقذفون بالغيب من مكان بعيد،“ اين است كه از عالم دنيا در باره عالم آخرت نسبتهاى نسنجيده مى دهند، با اينكه بغير از پندار و مظنه دليلى ندارند، و با اينكه اصلا آخرت غايب از حواس اينهاست، و با اين حال چگونه مى گويند بعثى و بهشتى و دوزخى نيست؟

عنايت در اين آيه همه در اين است كه دنيا نسبت به آخرت مكانى است بعيد، همچنان كه در جمله قبل آخرت را نسبت به دنيا مكانى بعيد مى خواند.

و معناى هر دو آيه با هم اين است كه: مشركين وقتى گرفتار مى شوند، مى گويند: ما به حق كه همان قرآن است ايمان آورديم، و كجا و كى مى توانند ايمان به قرآن را تناول كنند، و بگيرند - ايمانى كه فايده نجات داشته باشد - براى اينكه در مكانى

ص:76

دور از دنيا گرفتار شده اند، و حال آنكه آنها در دنيا بدان كفر ورزيدند، و آخرت را با ظنون و اوهام و از مكانى بسيار دور انكار مى كردند .

” و حيل بينهم و بين ما يشتهون كما فعل باشياعهم من قبل انهم كانوا فى شك مريب،“ مراد از ” ما يشتهون“ لذائذ مادى دنيوى باشد، كه مرگ بين ايشان و آن لذائذ فاصله مى شود. و مراد از اشياع آن، اشباهشان از امتهاى گذشته است، و يا كسانى است كه مذهب همينها را داشته باشند.

و معناى آيه چنين است كه: بين مشركين كه به عذاب خدا گرفتار شدند، و بين لذائذى كه در دنيا داشتند، حيلوله، و جدايى افتاد، همان طور كه با مردمى شبيه ايشان از مشركين امتهاى گذشته همين معامله شد، به خاطر اينكه از امر حق و يا امر آخرت در شك بودند و سخنانى بدون دليل در باره اش مى گفتند.

(1)

وقتي كه جان به حلقوم مي رسد!

-” فَلَوْ لا إِذَا بَلَغَتِ الحُلْقُومَ،

-پس چرا وقتى جان يكى از شما به حلقوم مى رسد، توانايى بازگرداندن آن را نداريد ؟ “

در اين آيه خطاب به منكرين بعث و جزا مى فرمايد: اگر مي توانيد، جان محتضرى را كه دارد مى ميرد و تا حلقوم او رسيده، به او برگردانيد، اگر نمى توانيد، پس بدانيد كه مرگ مساله اى است حساب شده و مقدر از ناحيه خدا، تا جانها را به وسيله آن به سوى بعث و جزا سوق دهد.

مي فرمايد: ” و انتم حينئذ تنظرون،“ شما محتضر را تماشا مى كنيد كه دارد از دستتان مى رود و پيش رويتان مى ميرد، و شما هيچ كارى نمى توانيد بكنيد.

” و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون،“ شما او را تماشا مى كنيد، در حالى كه ما از شما به وى نزديك تريم، چون ما به سراسر وجود او احاطه داريم، و فرستادگان ما كه مامور قبض روح او هستند نيز از شما به وى نزديك ترند، اما شما نه ما را مى بينيد و نه فرستادگان ما را .

” فلولا ان كنتم غير مدينين،“ اگر جزايى در كار نيست و شما جزا داده نمى شويد، و ثواب و عقابى نداريد، پس چرا او را بر نمى گردانيد؟

” ترجعونها ان كنتم صادقين! “ اگر راست مى گوييد جان او را كه به حلقوم رسيده بر گردانيد!

(2)

حالت احتضار و مرگ مقربين و اصحاب يمين


1- آيه 51تا54 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 587
2- آيه 83 تا 87 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 240

ص:77

-” فَأَمَّا إِن كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ،

-فَرَوْحٌ وَ رَيحَانٌ وَ جَنَّت نَعِيمٍ،

-وَ أَمَّا إِن كانَ مِنْ أَصحَبِ الْيَمِينِ،

-فَسلَمٌ لَّك مِنْ أَصحَبِ الْيَمِينِ،

-اگر آنكه جانش به حلقوم رسيده از مقربين باشد،

-راحتى و رزق و جنت نعيم دارد،

-و اما اگر از اصحاب يمين باشد،

-اى پيامبر ! در آن روز به تو سلام خواهد كرد! “

در اينجا وضع مقربين و اصحاب يمين را در حال مرگ و بعد از مرگ بيان مى كند. صحبت از شخص محتضر است كه در آيه ” فَلَوْ لا إِذَا بَلَغَتِ الحُْلْقُومَ،“ بعد از حالت احتضار مى ميرد، و مردنش از سياق كلام فهميده مى شود.

مراد از مقربين همان سابقون مقربون است كه در اول سوره واقعه در باره آنان مى فرمود:” و السابقون السابقون اولئك المقربون،“ و كلمه رَوح به معناى راحت، و كلمه ريحان به معناى رزق است.

بعضى گفته اند: ريحان به معناى همان گياه خوشبو است، اما بهشتى آن، كه در هنگام مرگ آن را براى مقربين مى آورند همينكه آن را بوييد از دنيا مى رود.

و معناى آيه اين است كه: اما آن محتضر اگر از مقربين باشد جزاى خوبيهايش اين است كه از هر هم و غمى و درد و المى راحت است، و رزقى از رزق هاى بهشتى دارد، و بعد از مردن هم جنت نعيم را دارد.

در روايات اسلامي، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه: منظور از روح و ريحان در آيه ” فرَوح و ريحان“ رَوح و ريحان در قبر است، ولى جنت نعيم در آخرت است .

از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم روايت شده كه فرمود: اولين بشارتى كه به مؤمن مى دهند اين است كه: در دم مرگش او را به رَوح و ريحان و جنت نعيم بشارت مى گويند، و اولين چيزى كه مؤمن در قبرش بشارت داده مى شود اين است كه: به او مى گويند: مژده باد تو را كه خدا از تو راضى است، و مژده باد تو را در بهشت آمدى و چه خوش آمدى، خدا همه آنهايى را كه تا قبرت مشايعتت كردند بيامرزيد، و شهادت همه آنهايى را كه به خوبى تو شهادت دادند، پذيرفت، و دعاى همه كسانى را كه براى تو طلب مغفرت نمودند مستجاب كرد.

ص:78

” و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين،

و اما اگر از اصحاب يمين باشد، اى پيامبر! در آن روز به تو سلام خواهد كرد! “

در اينجا خطاب به شخص رسول الله است، براى اينكه مى خواهد سلام اصحاب يمين را براى او نقل كند، و بفرمايد: سلام لك من اصحاب اليمين!

(1)

حالت احتضار و مرگ مكذبين و ضالّين

-” وَ أَمَّا إِن كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضالِّينَ،

-فَنزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ، وَ تَصلِيَةُ جَحِيم،

-و اما اگر از تكذيب گران و گمراهان باشد،

- پذيرايى وى از آب جوشان، و حرارت آتش خواهد بود.“

تصليه آتش به معناى آن است كه چيزى را در آتش داخل كنى. بعضى گفته اند: به معناى چشيدن حرارت و عذاب آن است.

معناى آيه اين است كه: اگر چنانچه آن مرده از اهل تكذيب و ضلالت باشد، پذيرايى و ضيافتى از آب سخت داغ و نوش جانى از حرارت آتش خواهد داشت.

خداى تعالى دوزخيان را به مكذبين و ضالين توصيف كرده، و تكذيب را جلوتر از ضلالت ذكر فرموده، و اين بدان جهت است كه عذابى كه مى چشند همه به خاطر تكذيب و عنادشان با حق بود چون اگر تنها دچار ضلالت بودند، و هيچ تكذيبى نسبت به حق نمى داشتند، عذاب نداشتند، براى اينكه چنين مردمى در حقيقت مستضعف هستند، كه قرآن آنان را دوزخى نمى داند .

” ان هذا لهو الحق اليقين! “

اين بيانى كه ما كرديم حقى است كه هيچ نقطه ابهام و ترديدى در آن نيست، و علمى است كه با هيچ دليل و بيانى نمى توان آن را مبدل به شك و ترديد كرد.

(2)

نمونه اي از شكنجه كفار بوسيلة ملائكه موت

-” وَ لَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفى الَّذِينَ كفَرُوا الْمَلَئكَةُ يَضرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَرَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذَاب الْحَرِيقِ، ذَلِك بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيكمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْس بِظلَّمٍ لِّلْعَبِيدِ،

-و اگر مى ديدى هنگامى را كه فرشتگان دريابند گروه كافران را و بزنند رويها و پشت هايشان را و بگويند بچشيد عذاب سوزان را، اين بخاطر آن رفتاري است كه به دست خود پيش فرستاديد، كه خدا ستمگر بر بندگان نمى باشد.“

( سياق اين آيات دلالت دارد بر اينكه منظور از آنهايى كه خداوند سبحان در وصفشان فرموده كه


1- آيه 88 تا 91 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 242
2- آيه 92 تا 94 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 243

ص:79

ملائكه جانهايشان را مى گيرند و عذابشان مى كنند همان مشركينى هستند كه در جنگ بدر كشته شدند.)

از ظاهر اين جمله برمى آيد كه ملائكة مأمور قبض روح، وقتي روح كفار را مي گرفتند، هم از جلو كفار را مى زدند و هم از پشت سر، و اين كنايه است از احاطه و تسلط ملائكه و اينكه آنان را از همه طرف مى زدند.

اينكه ملائكه به ايشان گفتند: عذاب سوزان را بچشيد! منظور از آن عذاب آتش است.

” ذلك بما قدمت ايديكم،“ - اين جمله تتمه گفتارى است كه خداوند از ملائكه حكايت كرده، و يا اشاره است به مجموع گفتار ملائكه با مشركين و مجموع افعال آنها با ايشان، و معنايش اين است كه: اين عذاب سوزان را بشما مى چشانيم بخاطر آن رفتارى كه مى كرديد. و يا معنايش اين است: از همه طرف شما را مى زنيم و عذاب حريق را هم به شما مى چشانيم بخاطر آن رفتارى كه مى كرديد.

(1)

مرگ، زمان ظهور ملائكه

-” مَا نُنزِّلُ الْمَلَئكَةَ إِلا بِالحَقّ ِ وَ مَا كانُوا إِذاً مُّنظرِينَ،

-ما جز به حق ملائكه را نازل نمى كنيم و وقتى نازل كرديم ايشان مهلتى نخواهند داشت!“

آدمى مادام كه در عالم ماده است و در ورطه هاى شهوات و هواها چون اهل كفر و فسوق غوطه مى خورد هيچ راهى به عالم ملائكه ندارد، تنها وقتى مى تواند بدان راه يابد كه عالم ماديش تباه گردد و به عالم حق قدم نهد.

خلاصه، پرده ماديتشان كنار رود، آن وقت است كه عالم ملائكه را مى بينند، همچنانكه قرآن كريم فرموده است:” لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد،“ و اين عالم همان عالمى است كه نسبت به اين عالم بشرى آخرت ناميده مى شود.

چيزيكه در اين جا مى خواهيم خاطر نشان سازيم اين است كه در همين دنيا هم قبل از اين انتقال ممكن است ظهور چنين عالمى براى كسى صورت بندد و ملائكه نيز براى او ظاهر شوند، همچنان كه بندگان برگزيده خدا و اولياى او كه از پليدى گناهان پاك و همواره ملازم ساحت قرب خدايند در همين دنيا عالم غيب را مى بينند، با اينكه خود در عالم شهادتند- مانند انبياء عليهم السلام.

(2)

روز مشاهده ملائكه، روز بي بشارت مجرمين!


1- آيه 50و51 سوره انفال الميزان ج : 9 ص : 131
2- آيه 8 سوره حجر الميزان ج : 12 ص : 145

ص:80

-” يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَئكَةَ لا بُشرَى يَوْمَئذٍ لِّلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً محْجُوراً،

-روزى كه فرشتگان را ببينند آن روز گنه كاران را نويدى نيست و دور باد گويند.“

روز مرگ، مجرميني كه اميدوار به لقاى خدا نيستند، وقتي ملائكه را ببينند، در آن موقع هيچگونه بشارتى براى عموم مجرمين، كه اينان طايفه اى از آنانند، نخواهد بود .

مشركين آن روز به ملائكه اى كه قصد عذاب ايشان را دارند حجراً محجورا مى گويند، و مقصودشان اين است كه ما را پناه دهيد.

و اما توضيح جواب از مساله انزال ملائكه و رؤيت آنان، اين است كه اصل ديدن ملائكه را مسلم گرفته، كه روزى هست كه كفار ملائكه را ببينند ولى درباره آن هيچ حرفى نزده، و به جاى آن از حال و وضع كفار در روز ديدن ملائكه خبر داده، تا به اين معنا اشاره كرده باشد كه در خواست ديدن ملائكه به نفعشان تمام نمى شود، چون ملائكه را نخواهند ديد مگر در روزى كه با عذاب آتش روبرو شده باشند، و اين وقتى است كه نشاه دنيوى مبدل به نشاه اخروى شود، همچنان كه در جاى ديگر نيز به اين حقيقت اشاره نموده و فرموده:” ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين . “

و اما اينكه اين روزى كه آيه:” يوم يرون الملائكة،“ بدان اشاره دارد چه روزى است؟ آنچه از سياق به كمك ساير آيات راجع به اوصاف روز مرگ، و بعد از مرگ بر مى آيد، اين است كه مراد روز مرگ است .

مثلا يكى از آيات راجع به مرگ آيه:” و لو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون،“ مى باشد و يكى ديگر آيه:” ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا ا لم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها،“ و آياتى ديگر.

و همين مشاهدات دم مرگ است كه قرآن آن را برزخ خوانده، چون در آيات قرآنى دلالت قطعى هست بر اينكه بعد از مرگ و قبل از قيامت ملائكه را مى بينند و با آنان گفتگو مى كنند .

و از سوى ديگر در مقام مخاصمه در پاسخ كسى كه ديدن ملائكه را انكار مى كند طبعا بايد اولين روزى كه ملائكه را مى بيند به رخش كشيد، و آن روز مرگ است، كه كفار با ديدن ملائكه بدحال مى شوند، نه اينكه در چنين مقامى ديدن روز قيامت را ياد آور شود با اينكه بارها ملائكه را ديده اند و حجرا محجورا را گفته اند.

پس ظاهر امر اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش نظر به حال برزخ دارد، و

ص:81

رؤيت كفار ملائكه را در آن روز خاطرنشان مى سازد، و همچنين احباط اعمال ايشان و حال اهل بهشت را در عالم برزخ خاطر نشان مى سازد.

(1)

پشيماني لحظه مرگ، و آرزوي مهلت براي انفاق

-” وَ أَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت فَيَقُولَ رَب لَوْ لا أَخَّرْتَنى إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصدَّقَ وَ أَكُن مِّنَ الصلِحِينَ،

-وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ،

-و از آنچه ما روزيتان كرده ايم انفاق كنيد و تا مرگ شما نرسيده فرصت را از دست ندهيد و گرنه بعد از رسيدن مرگ خواهد گفت پروردگارا چه مى شد تا اندك زمانى مهلتم مى دادى صدقه دهم و از صالحان باشم،

-و ليكن خداى تعالى هرگز به كسى كه اجلش رسيده مهلت نخواهد داد و خدا از آنچه مى كنيد با خبر است ! “

در اين آيات مؤمنين را امر مى كند به انفاق در راه خير، اعم از انفاق واجب مانند زكات و كفارات، و مستحب مانند صدقات مستحبى .

و اگر قيد ”مما رزقناكم “ را آورد براى اعلام اين حقيقت بود كه دستور فوق درخواست انفاق از چيزى كه مؤمنين مالكند و خدا مالك آن نيست نمى باشد، چون آنچه را كه مؤمنين انفاق مى كنند عطيه اى است كه خداى تعالى به آنان داده، و رزقى است كه رازقش او است، و ملكى است كه او به ايشان تمليك فرموده، آن هم تمليكى كه از ملك خود او بيرون نرفته پس در هر حال منت خداى تعالى راست .

” من قبل ان ياتى احدكم الموت،“ يعنى قبل از آنكه قدرت شما در تصرف در مال و انفاق آن در راه خدا تمام شود.

” فيقول رب لو لا اخرتنى الى اجل قريب،

گفت پروردگارا چه مى شد تا اندك زمانى مهلتم مى دادى،“

اگر كلمه مهلت را مقيد به قيد اندك كرد، براى اين بود كه اعلام كند به اينكه چنين كسى قانع است به مختصرى عمر، به مقدارى كه بتواند مال خود را در راه خدا انفاق كند، تقاضاى اندكى مى كند تا اجابتش آسان باشد.

و نيز براى اين است كه اجل و عمر هر قدر هم كه باشد اندك است همچنان كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: كل ما هو ات قريب - هر آنچه خواهد آمد نزديك است .

” و لن يؤخر الله نفسا اذا جاء اجلها،“ در اين جمله آرزومندان نامبرده را از اجابت دعايشان و هر كس ديگر را كه از خدا تاخير اجل را بخواهد مايوس كرده مى فرمايد: وقتى


1- آيه 22 سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 275

ص:82

اجل كسى رسيد، و نشانه هاى مرگ آمد، ديگر تاخير داده نمى شود، و اين معنا در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه اجل يكى از مصاديق قضاى حتمى است، از آن جمله مى فرمايد:” اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون .“

(1)

نقش فرشتگان در مرگ و عالم بعد از مرگ

-” والناَّزِعاَتِ غَرْقاً، وَ الناَّشِطاتِ نَشطاً،

-سوگند به فرشتگانى كه ارواح مجرمان را به شدت از بدنهايشان بر مى كشند،

- و به فرشتگانى كه ارواح مؤمنان را با مدارا و نشاط جدا مى سازند!“

بطورى كه از آيات قرآن كريم استفاده مى شود فرشتگان در ابداء موجودات از ناحيه خداى تعالى، و برگشتن آنها به سوى او، بين خدا و خلق واسطه هستند، به اين معنا كه اسبابى هستند براى حدوث حوادث، مافوق اسباب مادى و جارى در عالم ماده .

وساطت ملائكه در مساله عود، يعنى حال ظهور نشانه هاى مرگ و قبض روح و اجراء سؤال و ثواب و عذاب قبر، و سپس ميراندن تمام انسانها در نفخه صور، و زنده كردن آنان در نفخه دوم، و محشور كردن آنان، و دادن نامه اعمال، و وضع ميزانها، و رسيدگى به حساب، و سوق به سوى بهشت و دوزخ، كه بسيار واضح است، و آيات دال بر اين وساطت بسيار زياد است، و احتياجى به ايراد آنها نيست، روايات وارده در اين مسائل از ناحيه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و ائمه اهل بيت عليهم السلام هم بيش از آن است كه به شمار آيد.

(2)

جان دادن با شكنجه ملائكه !

-” فَكَيْف إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَئكَةُ يَضرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَرَهُمْ،

-ذَلِك بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسخَط اللَّهَ وَ كرِهُوا رِضوَنَهُ فَأَحْبَط أَعْمَلَهُمْ،

-چطور است حالشان وقتى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند،

-و براى اين مى كوبند كه همواره دنبال چيزى هستند كه خدا را به خشم مى آورد و از هر چه مايه خشنودى خدا است كراهت دارند، خدا هم اعمالشان را بى نتيجه و اجر كرد.“

اين است وضع آنان امروز كه بعد از روشن شدن هدايت باز هر چه مى خواهند مى كنند، حال ببين در هنگامى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند چه حالى دارند.

سبب عقاب آنان اين است كه اعمالشان به خاطر پيروى از آنچه كه مايه خشم


1- آيه 10و11 سوره منافقون الميزان ج 19 ص 490
2- آيه 1 تا 5 سوره نازعات الميزان ج 20 ص 299

ص:83

خدا است، و به خاطر كراهتشان از خشنودى خدا، حبط مى شود و چون ديگر عمل صالحى برايشان نمانده قهرا با عذاب خدا بد بخت و شقى مى شوند .

(1)

تعريف برزخ در آيات قرآن

برزخ، فاصلة مرگ تا قيامت


1- آيه 27 و 28 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 364

ص:84

-” ... وَ مِن وَرَائهِم بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ،

- . . . و از عقب آنها عالم برزخ است تا روزى كه برانگيخته شوند.“

كلمه برزخ به معناى حائل در ميان دو چيز است، و مراد از اينكه فرمود: برزخ در ماوراى ايشان است، اين است كه اين برزخ در پيش روى ايشان قرار دارد، و محيط به ايشان است و اگر آينده ايشان را وراى ايشان خوانده، به اين عنايت است كه برزخ در طلب ايشان است، همان طور كه زمان آينده امام و پيش روى انسان است.

اين تعبير به اين عنايت است كه زمان طالب آدمى است، يعنى منتظر است كه آدمى از آن عبور كند.

و مراد از برزخ عالم قبر است كه عالم مثال باشد و مردم در آن عالم كه بعد از مرگ است زندگى مى كنند تا قيامت برسد اين آن معنايى است كه سياق آيه و آياتى ديگر و روايات بسيار از طرق شيعه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و ائمه اهل بيت عليهم السلام و نيز از طرق اهل سنت بر آن دلالت دارد.

(1)

عالم برزخ - دومين زندگي

-” قالوا ربنا امتنا اثنتين، و احييتنا اثنتين، فاعترفنا بذنوبنا، فهل الى خروج من سبيل ؟ “

-پروردگارا دو نوبت ما را ميراندى، و دو بار زنده كردى،

پس اينك به گناهان خود اعتراف مى كنيم،

آيا هيچ راهى به سوى برون شدن هست ؟ “


1- آيه 100 سوره مومنون الميزان ج : 15 ص : 97

ص:85

اين از همان آياتى است كه با آنها بر وجود عالمى ميان عالم دنيا و عالم قيامت، به نام ” برزخ“ استدلال مي شود، براى اينكه در اين آيات، دو بار مرگ براى انسانها بيان شده، و اگر يكى از آن دو همان مرگى باشد كه آدمى را از دنيا بيرون مى كند، چاره اى جز اين نيست كه يك اماته ديگر را بعد از اين مرگ تصور كنيم، و آن وقتى است كه يك زندگى ديگر، ميان دو مرگ يعنى مردن در دنيا براى بيرون شدن از آن، و مردن براى ورود به آخرت، يك زندگى ديگر فرض كنيم و آن همان زندگى برزخى است.

در آيه بالا ميراندن اولى ميراندن بعد از تمام شدن زندگى دنيا است، و احياء اول زنده شدن بعد از آن مرگ، يعنى زنده شدن در برزخ، و ميراندن و زنده شدن دوم، در آخر برزخ، و ابتداء قيامت است.

(1)

ادامة زندگي شهدا در برزخ، و ادامه فعل و شعور آنها

-” وَ لا تحْسبنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ أَمْوَتَا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَ يَستَبْشرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. يَستَبْشرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَ فَضلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ،

-البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده به حيات ابدى شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود. آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند نصيبشان گرديده شادمانند و به آن مؤمنان كه هنوز به آنها نپيوسته اند و بعدا در پى آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند كه از مردن هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غم مخورند. و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اينكه خداوند اجر اهل ايمان را هرگز ضايع نگرداند. “

در اين آيات حال به شهادت رسيدگان را وصف مى كند، و مى فرمايد: كه اين طايفه بعد از شهادتشان در مقام قرب الهى متنعم هستند و به بازماندگان بشارت مى دهند كه چنين مقام و منزلتى در انتظار شما نيز هست .

- ” و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا ....“

مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است، و لذا در توضيح كلمه احيا از هر دو نمونه اى آورد، و فرمود: زنده اند و روزى مى خورند، و خوشحالند، روزى خوردن نمونه فعل و فرح نمونه و اثرى از شعور است زيرا خوشحال شدن، فرع داشتن شعور است.

-” فرحين بما آتيهم الله ....“

معناى جمله اين است كه كشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسيدن خودشان به فضل خدا و ديدن آن فضل خوشحالى مى كنند و هم در طلب اين خبر خوش


1- آيه 28 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 172 تا 175

ص:86

هستند كه رفقاى عقب مانده شان نيز به اين فضل الهى رسيدند، و آنها نيز خوفى و اندوهى ندارند .

از اين بيان دو نكته روشن مى شود، يكى اينكه كشته شدگان در راه خدا از وضع مؤمنين برجسته كه هنوز در دنيا باقى مانده اند خبر دارند، و دوم اينكه منظور از اين بشارت همان ثواب اعمال مؤمنين است كه عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و اين بشارت به ايشان دست نمى دهد مگر با مشاهده ثواب نامبرده در آن عالمى كه هستند، نه اينكه خواسته باشند با موفق شدن به شهادت استدلال كنند بر اينكه در قيامت خوف و اندوهى نخواهند داشت، چون آيه در مقام اين است كه بفرمايد پاداش خود را مى گيرند نه اينكه بعد از شهادت تازه استدلال مى كنند كه در قيامت چنين و چنان خواهيم بود .

پس اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه انسان بعد از مردن تا قبل از قيامت باقى و زنده است.

-” يستبشرون بنعمة من الله و فضل ....“

اين استبشار اعم از استبشارى است كه قبلا فرمود از حال بازماندگان مى كنند و شامل استبشار به حال خودشان هم مى شود، و شايد همين دو تا بودن معنا باعث شده كه دو باره آن را تكرار كند و همچنين كلمه فضل را دو باره بياورد.

جمله:” و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين،“ هم بر اين عموميت دلالت دارد، چون به اطلاقش شامل همه مؤمنين مى شود، در آيه شريفه دقت بفرمائيد.

در اين آيه شريفه فضل و نعمت را نكره آورد، همچنانكه رزق را هم در آيات قبل سربسته ذكر كرد و نفرمود كه آن رزق چيست، و اين براى آن بود كه ذهن شنونده در باره فضل و نعمت و رزق تا هر جا كه ممكن است برود، و باز به همين جهت خوف و حزن را در سياق نفى مبهم آورد، تا دلالت بر عموم كند، و بفهماند كشته شدگان در راه خدا هيچ نوع از انواع خوف و حزن را ندارند.

از دقت در اين آيات اين معنا به دست مى آيد كه اولا در صدد بيان اجر مؤمنين است، و ثانيا مى خواهد بفهماند كه اين أجر كه نزد خداى سبحان است رزق ايشان است، و ثالثا اين رزق نعمتى و فضلى از خدا است، و رابعا اين نعمت و فضل عبارت از اين است كه نه خوفى دارند و نه حزنى .

- ... الا خوف عليهم و لا هم يحزنون !

ص:87

اين جمله، جمله عجيبى است، هر قدر انسان بيشتر در آن فرو مى رود و تدبر مى كند دامنه معنايش وسيع تر مى شود، با اينكه جمله اى است لطيف و رقيق و بيانى است ساده و اولين چيزى كه از معناى آن به ذهن مى رسد اين است كه خوف و حزن از مؤمنين برداشته مى شود و اين را هم مى دانيم كه خوف تنها در امرى فرض دارد كه اولا ممكن باشد، و ثانيا احتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بيايد مقدارى از سعادت ما را از بين مى برد، سعادتى كه ما توقع داريم واجد آن باشيم و خود را واجد آن فرض مى كنيم و همچنين حزن تنها از ناحيه حادثه اى است كه پيش آمده و آن نيز مقدارى از سعادت كذائى ما را سلب كرده، پس بلا و يا هر محذور و گرفتارى كه فرض شود، وقتى از آن مى ترسيم كه هنوز بر سر ما نيامده باشد و اما وقتى آمد ديگر خوف معنا ندارد، آنجا جاى حزن و حسرت است، پس بعد از وقوع خوفى نيست و قبل از وقوع هم حزنى نيست .

پس بر طرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد كه هيچ يك از آنچه داريم در معرض زوال قرار نگيرد، و همچنين برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقتى فرض دارد كه آنچه نعمت كه انسان بتواند از آن متنعم شود و لذت ببرد دارا باشد، و خداى تعالى به او افاضه كرده باشد، و نيز آنچه كه دارد در معرض زوال قرار نگيرد، و اين همان خلود سعادت براى انسان و خلود انسان در آن سعادت است.

و از همين جا واضح مى شود كه نبودن خوف و حزن عين روزى خوردن انسان نزد خدا است و به حكم آيه:” و ما عند الله خير “ و آيه:” و ما عند الله باق“ آنچه نزد خدا است هم نعمت و خير است، هم باقى است، نه عذاب و شرى آميخته با آن است و نه فنا و زوالى بدان راه دارد.

باز اين معنا واضح مى شود كه نبودن حزن و خوف عينا بودن نعمت و فضل است، و اين خود عطيه است. نعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنايش ولايت الهيه است، بنا بر اين معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: خداى تعالى متصدى و عهده دار كار مؤمنين است و آنان را به عطيه اى از خود اختصاص مى دهد.

(1)

حيات برزخي شهدا

-” و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء، و لكن لا تشعرون،

-به آنها كه در راه خدا كشته مي شوند نگوئيد مردگانند، بل زندگانند ولي شما ادراك نمي كنيد ! “


1- آيه 169 تا 171 سوره آل عمران الميزان ج : 4 ص : 94

ص:88

درباره حيات شهدا بعد از كشته شدن، آيه زير آيه بالا را تفسير مي كند:

-” و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا، بل احياء عند ربهم يرزقون،

-زنهار مپندارى كه آنان كه در راه خدا كشته شده اند مردگانند نه، بلكه زنده اند و نزد پروردگار خود روزى ميخورند! “

اين زندگى يك زندگى خارجى و واقعى است نه ذهنى و فرضى، زندگى ما بين مرگ و بعث - يعنى حيات برزخى

مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه قرآن كريم در چند جا زندگى كافر را بعد از مردنش هلاكت و بوار خوانده، مى فهميم كه منظور از حيات شهيدان، حياتى سعيده است نه صرف حرف، حياتى است كه خداوند تنها مؤمنين را با آن احياء مى كند، همچنان كه فرمود:

- ” و ان الدار الاخرة لهى الحيوان، لو كانوا يعلمون،

- و بدرستى خانه آخرت تنها زندگى حقيقى است، اگر مى توانستند بفهمند.“

در آيه مورد بحث به مؤمن و كافر خطاب مى كند به اينكه: شهدا بعد از مردن نيز زنده اند، ولى شما نمى فهميد، يعنى با حواس خود درك نمى كنيد، چون خداي تعالي در قرآن شريف علم به آخرت را مقيد به علم يقين كرده است.

مي فرمايد:

- كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مگوئيد و آنان را فانى و باطل نپنداريد كه آن معنائى كه از دو كلمه مرگ و حيات در ذهن شما هست بر مرگ آنان صادق نيست، چون مرگ آنان آنطور كه حس ظاهر بين شما درك مي كند به معناى بطلان نيست، بلكه مرگ آنان نوعى زندگى است، ولى حواس شما آنرا درك نمي كند.

(1)

زندگي در مرگ

- ” ... وَ لا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فى سبِيلِ اللَّهِ أَمْوَت بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لَكِن لا تَشعُرُون

- و به كسى كه در راه خدا كشته شده مرده مگوئيد بلكه اينان زنده هائى هستند ولى شما درك نمى كنيد! “

در اين آيات، سخن از قتال و جهاد در راه خدا كرده، چيزى كه هست اين بلا را به وصفى معرفى كرده كه ديگر چون ساير بلاها مكروه و ناگوار نيست و صفت سوئى در آن باقى نمانده و آن اين است كه اين قتال مرگ و نابودى نيست، بلكه حيات است و چه حياتى!

(2)

ورود سريع به بهشت برزخي


1- آيه 154 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 519 تا527
2- ايه 153 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 515

ص:89

-” قِيلَ ادْخُلِ الجَنَّةَ قَالَ يَلَيْت قَوْمِى يَعْلَمُونَ،

-بِمَا غَفَرَ لى رَبى وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُكْرَمِين،

-( و از دورترين نقطه شهر مردى شتابان آمد و گفت هان اى مردم فرستادگان خدا را پيروى كنيد . . . مردم او را كشتند، ) در همان دم به او گفته شد به بهشت درآى و او كه داشت داخل بهشت مى شد گفت اى كاش مردم من مى دانستند چه سعادتى نصيبم شده، كاش مى دانستند چگونه پروردگارم مرا بيامرزيد و مرا از مكرمين قرار داد !

در آيه مورد بحث جمله ” قيل ادخل الجنة،“ به جاى خبر از كشته شدن مرد نشسته تا اشاره باشد به اينكه بين كشته شدن آن مرد به دست مردم قريه، و ما بين امر به داخل شدنش در بهشت، فاصله چندانى نبوده، آن قدر اين دو به هم متصل بودند كه گويى كشته شدنش همان و رسيدن دستور به داخل بهشت شدنش همان.

بنا بر اين مراد از جنت، بهشت برزخ است نه بهشت آخرت. و اين آيه شريفه از ادله وجود برزخ است.

(1)

دليلي بر وجود عذاب و آتش در برزخ

-” مِّمَّا خَطِيئَتهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً فَلَمْ يجِدُوا لهَُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَنصاراً،

-و آن قوم از كثرت كفر و گناه، عاقبت غرق شدند و به آتش دوزخ در افتادند و جز خدا براى خود هيچ يار و ياورى نيافتند.“

مي فرمايد: قوم نوح به خاطر معاصى و ذنوبشان به وسيله طوفان غرق شده و داخل آتشى شدند كه با هيچ مقياسى نمى توان عذابشان را اندازه گيرى كرد.

مراد از آتش در آيه شريفه آتش برزخ است، كه مجرمين بعد از مردن و قبل از قيامت در آن معذب مى شوند، نه آتش آخرت، و اين آيه خود يكى از ادله برزخ است، چون مى دانيم كه آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد قوم نوح غرق شدند، و به زودى در قيامت داخل آتش مى شوند تا منظور از آتش، آتش قيامت باشد.

(2)

مدت درنگ در قبر

-” قَلَ كَمْ لَبِثْتُمْ فى الأَرْضِ عَدَدَ سِنِين،

-آنگاه خدا به كافران گويد كه مى دانيد شما چند سال در زمين درنگ كرديد؟“

اين از جمله پرسش هايى است كه خدا در قيامت از مردم مى كند، كه مدت


1- آيه 26 و27 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 110
2- آيه 25 سوره نوح الميزان ج 20 ص 55

ص:90

درنگ شما در زمين چقدر بود؟ و اين پرسش در چند جا از كلام مجيدش آمده و منظور از آن پرسش از مدت درنگ در قبور است، همچنان كه آيه: ”و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة و آيه كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار،“ و غير از اين دو از آيات ديگر بر آن دلالت دارد.

” قالوا لبثنا يوما او بعض يوم فسئل العادين،“ ظاهر سياق اين است كه مراد از روز يك روز از روزهاى معمولى دنيا باشد. و اگر درنگ در برزخ را معادل بعضى از يك روز از روزهاى دنيا كردند، از اين باب است كه خواسته اند عمر آن را در مقايسه با زندگى ابدى قيامت كه آن روز بر ايشان مشهود مى شود، اندك بشمارند.

مؤيد اين معنا تعبيرى است كه در جاى ديگر قرآن آمده كه از عمر برزخ به ساعت و در بعضى جاها به شامى از يك روز، و يا به ظهرى از آن تعبير كردند.

و اينكه گفتند:” فسئل العادين،“ معنايش اين است كه: ما خوب نمى توانيم بشماريم، از كسانى بپرس كه مى توانند بشمارند، كه بعضى از مفسرين آنان را به ملائكه تفسير كرده اند، كه شمارشگر ايامند، و بعيد هم نيست كه چنين باشد.

” قال ان لبثتم الا قليلا لو انكم كنتم تعلمون،“ گوينده اين جمله خداى سبحان است. در اين جمله نظريه كفار كه عمر برزخ را اندك شمردند تصديق شده و زمينه براى جمله آخر آيه فراهم شده كه مى فرمايد: اى كاش مى دانستيد!

و معناى آن اين است كه خداى تعالى فرمود: مطلب همين است كه شما گفتيد، مدت مكث شما در برزخ اندك بود، ولى اى كاش در دنيا هم اين معنا را مى دانستيد كه مكث شما در قبور چقدر اندك است و پس از آن مكث اندك، از قبرها بيرون مى شويد، و در نتيجه منكر بعث نمى شديد تا به چنين عذابى جاودانه دچار گرديد.

(1)

عدم احساس زمان در برزخ

-” وَ كذَلِك بَعَثْنَهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ كمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْض يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ ...،

-چنين بود كه بيدارشان كرديم تا از همديگر پرسش كنند، يكى از آنها گفت: چقدر خوابيديد؟ گفتند روزى يا قسمتى از روز خوابيده ايم. گفتند پروردگارتان بهتر داند كه چه مدت خواب بوده ايد....“

خداي تعالي خواب را بر اصحاب كهف مسلط نمود و در كنج غارى سيصد سال شمسى به خوابشان برد، وقتى بيدار شدند جز اين به نظرشان نرسيد كه يا يك روز در خواب بوده اند و يا پاره اى از روز.


1- آيه 112تا 114سوره مومنون الميزان ج : 15 ص : 103

ص:91

مكث هر انسان در دنيا و اشتغالش به زخارف و زينت هاى آن و دلباختگى اش نسبت به آنها و غفلتش از ماسواى آن، خود آيتى است نظير آيتى كه در داستان اصحاب كهف است. همانطور كه آنها وقتى بيدار شدند خيال كردند روزى و يا پاره اى از روز خوابيده اند، انسانها هم وقتى روز موعود را مى بينند خيال مى كنند يك روز و يا پاره اى از يك روز در دنيا مكث كرده اند.

از اصحاب كهف سؤال شد ” كم لبثتم“ و آنها گفتند:” لبثنا يوما او بعض يوم،“ از همه انسانها نيز در روز موعود سؤال مى شود:” كم لبثتم فى الارض عدد سنين قالوا لبثنا يوما او بعض يوم،“ و نيز مى فرمايد: ” كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار.“

(1)

نمونه اي از مرگ طولاني و عدم احساس زمان

-” أَوْ كالَّذِى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا قَالَ أَنى يُحْىِ هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كمْ لَبِثْت قَالَ لَبِثْت يَوْماً أَوْ بَعْض يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْت مِائَةَ عَامٍ فَانظرْ إِلى طعَامِك وَ شرَبِك لَمْ يَتَسنَّهْ وَ انظرْ إِلى حِمَارِك وَ لِنَجْعَلَك ءَايَةً لِّلنَّاسِ وَ انظرْ إِلى الْعِظامِ كيْف نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَينَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ قَدِيرٌ،

- يا مثل آن مردى كه بر دهكده اى گذر كرد كه با وجود بناهائى كه داشت از سكنه خالى بود، از خود پرسيد خدا چگونه مردم اين دهكده را زنده مى كند؟ پس خدا او را صد سال بميرانيد، آنگاه زنده اش كرد و پرسيد چه مدتى مكث كردى؟ گفت: يك روز و يا قسمتى از يك روز خداوند فرمود: نه، بلكه صد سال مكث كردى، به خوردنى و نوشيدنى خويش بنگر كه طعمش در اين صد سال دگرگون نشده و به دراز گوش خويش بنگر، ما از اين كارها منظورها داريم يكى اين است كه تو را آيتى و عبرتى براى مردم قرار دهيم، استخوانها را بنگر كه چگونه آنان را برمى انگيزانيم و سپس آنها را با گوشت مى پوشانيم، همينكه بر او روشن شد كه صد سال است مرده و اينك دوباره زنده شده گفت: مى دانم كه خدا به همه چيز توانا است. “


1- آيه 9و19 و 21 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 340

ص:92

شخص مزبور پيامبرى بوده كه از خانه خود بيرون آمده، تا به محلى دور از شهر خودش سفر كند، همينكه به راه افتاده تا به مقصد خود برود در بين راه به قريه اى رسيده كه قرآن كريم آنرا قريه خراب توصيف فرموده، و وى مقصدش آنجا نبوده بلكه گذارش به آن محل افتاده، و قريه نظرش را جلب كرده، لذا ايستاده و در سرنوشت آن به تفكر پرداخته، و از آنچه ديده عبرت گرفته، كه چگونه اهلش نابود شده اند و استخوانهاى پوسيده آنها در پيش رويش ريخته است.

سپس در حالى كه به مردگان نگاه مى كند با خود مى گويد: ” انى يحيى هذه الله - خدا چگونه اينها را زنده مى كند ؟ “

شخص مزبور در عبرت گيرى اش تعمق كرد، و غرق در فكر شد و با خود گفت: عجب ! صاحبان اين استخوانها چند سال است كه مرده اند؟ خدا مى داند كه چه تحولاتى به خود ديده اند، تا به اين روز افتاده اند و چه صورتها كه يكى پس از ديگرى به خود گرفته اند، بطوريكه امروز اصل آنها كه همان انسانها باشند فراموش شده اند، در اينجا بود كه گفت: راستى خدا چگونه اينها را زنده مى كند؟

و اين گفتارش دو جهت دارد، يكى تعجب از زنده شدن بعد از طول مدت، و جهت دوم تعجب برگشتن اجزا به صورت اولش، با اينكه اين تغييرات غير متناهى را به خود ديده اند .

لذا خداى تعالى برايش مشكل را از هر دو جهت روشن كرد:

از جهت اول از اين راه روشن كرد كه خود او را بميرانيد و دوباره زنده كرد، و پرسيد كه چقدر مكث كردى ؟

از جهت دوم از اين راه كه استخوانهائى كه در پيش رويش ريخته بود زنده كرد، و جلو چشمش اعضاء بدن آن مردگان را به هم وصل نمود.

پس خداوند او را صد سال بميرانيد، مردن و زنده شدنش در دو زمان از روز بود، كه اينچنين به شك افتاده مى گويد: آيا يك روز خوابيدم يا پاره اى از يك روز، و ظاهرا مردنش در طرف هاى صبح و زنده شدنش در طرف بعد از ظهر بوده است.

خداى سبحان پاسخش داد: ” بل لبثت مائة عام، “ يعنى بلكه صد سال خوابيدى، همينكه اين سخن را شنيد سخت تعجب كرد كه پس چرا صد سال به نظر يك روز آمد، و در عين حال پاسخ خدا، جواب از اين تعجب هم بود كه پس چرا من يك روز خوابيدم ؟ مگر انسان اينقدر مى خوابد؟

آنگاه خداى سبحان براى اينكه كلام خود ( بلكه صد سال خوابيدى ) را تاييد نموده و برايش شاهد بياورد فرمود: ببين طعام و شرابت را كه متغير نشده و به الاغت نظر كن، و اين تذكر براى آن بود كه وقتى گفت: يك روز خوابيدم يا قسمتى از يك روز را معلوم شد هيچ متوجه كوتاهى و طول مدت نشده، و از سايه آفتاب و يا نور آن و ساير اوضاع و احوال به دست آورده كه اين مقدار خوابيده و وقتى به او گفته شد تو صد سال است كه خوابيده اى، چون امكان داشت كه اين جواب ترديد برايش به وجود بياورد كه چرا هيچ تغييرى در خودش، در بدنش و لباسش نمى بيند در حالى كه اگر انسان صد سال بميرد در اين مدت طولانى بايد وضع بدنيش تغيير كند، طراوت بدن را از دست بدهد، و خاك شده و استخوانى پوسيده گردد .

ص:93

خداى تعالى اين شبهه را كه ممكن بود در دل او پيدا شود، از اين راه دفع كرد كه دستور داد به طعام و شراب خود بنگر كه نه گنديده و نه تغيير ديگرى كرده، و نيز به الاغ خود بنگر كه استخوانهاى پوسيده اش پيش رويت ريخته، و همين استخوانهاى الاغ بهترين دليل است بر اينكه مدت خوابش طولانى بوده و وضع طعام و شرابش بهترين دليل است بر اينكه براى خدا امكان دارد كه چيزى را در چنين مدت طولانى به يك حال نگه دارد بدون اينكه دستخوش تغيير شود.

از اينجا اين معنا هم روشن مى شود كه الاغ او نيز مرده و استخوان شده بود، و گويا اگر از مردن الاغ سخنى به ميان نياورده، به خاطر ادبى است كه قرآن همواره رعايت آن را مى كند.

و سخن كوتاه اينكه: بعد از نشان دادن طعام و شراب و زنده شدن الاغ، بيان الهى تمام شد، و معلوم شد كه تعجب وى از طول مدت بيجا بود، چون از او اعتراف گرفت كه صد سال مردن با يك روز و يا چند ساعت مردن و سپس زنده شدن فرقى ندارد، همچنانكه در روز قيامت از اهل محشر، نظير اين اعتراف را مى گيرد.

پس خداوند براى اين شخص روشن كرد كه كم و زياد بودن فاصله زمانى ميان احيا و اماته براى خداى تعالى تفاوت نمى كند و در قدرت او كه حاكم بر همه چيز است اثرى نمى گذارد، چون قدرت او مادى و زمانى نيست، تا وضعش به خاطر عارض شدن عوارض، دگرگون و كم و زياد شود، مثلا زنده كردن مرده هاى ديروز برايش آسان و زنده كردن مرده هاى سالهاى پيش، برايش دشوار باشد، بلكه در برابر قدرت او، دور و نزديك، يكسان و مساوى است، همچنانكه خودش فرمود:

-” انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا - مردم قيامت را دور مى پندارند ولى ما آن را نزديك مى بينيم ! “ و نيز فرمود:

-” و ما امر الساعة الا كلمح البصر - امر قيامت، بيش از چشم بر هم زدنى نيست.“

علاوه بر همه فوائدى كه در قصه بود، اين حقيقت نيز بيان شده كه در قيامت وقتى مردگان زنده مى شوند، چه حالى دارند، و پيش خود چه احساسى دارند، در آن روز مثل همين صاحب قصه شك مى كنند كه چقدر آرميديم، همچنانكه خداوند متعال در قرآن فرموده:

-” و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون: ما لبثوا غير ساعة، كذلك كانوا يؤفكون، و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث، فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون. “

از سخن اين شخص كه گفت: ” انى يحيى هذه الله،“ دو جهت استفاده مى شود،

ص:94

يكى زنده شدن بعد از طول مدت، و دوم برگشتن اجزا به صورت اوليه خود، كه تا اينجا خداى سبحان جواب از جهت اول را روشن ساخت، اينك براى روشن شدن جهت دوم نظر او را به استخوانهاى پوسيده متوجه مى سازد، و مى فرمايد:

- ” و انظر الى العظام كيف ننشزها !

-استخوانها را بنگر كه چگونه آنان را برمى انگيزانيم و سپس آنها را با گوشت مى پوشانيم! “

(1)

برگشت علم قبلي انسان بعد از مرگ و احياء مجدد

-فَلَمَّا تَبَينَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ قَدِيرٌ

-همينكه بر او روشن شد كه صد سال است مرده و اينك دوباره زنده شده گفت: مى دانم كه خدا به همه چيز توانا است. “

اين آيه در صدد بيان اين است كه: بعد از آنكه مطلب براى اين شخص روشن شد، او به خاطر خود رجوع مى كند و به ياد مى آورد كه قبلا هم به قدرت مطلقه و بى پايان الهى ايمان داشته است و كانه قبلا بعد از آنكه ” كجا خدا اينها را زنده مى كند،“ در قلبش خطور كرده، به علم و ايمانى كه به قدرت مطلقه خدا داشته، اكتفا نموده، و بعد از آنكه با مردن و زنده شدن خود، قدرت خدا را به چشم ديده، دوباره به قلب خود مراجعه نموده و همان ايمان و علم قبلى خود را تصديق كرده، و به خداى تعالى عرضه داشته كه خدايا تو همواره براى من خيرخواهى مى كنى، و هرگز در هدايت به من خيانت نمى كنى، و ايمانى كه همواره دلم به آن اعتماد داشت: ( كه قدرت تو مطلق است!) جهل نبود، بلكه علمى بود كه لياقت آن را داشت كه به آن اعتماد شود.

و نظائر اين مطلب بسيار است، بسيار مى شود كه آدمى به چيزى علم دارد، ليكن فكرى در ذهنش خطور مى كند كه با آن علم منافات دارد، اما نه اينكه علم بكلى از بين رفته تبديل به شك مى شود، بلكه بخاطر عوامل و اسباب ديگرى اين فكر به ذهن مى آيد ناچار خود را به همان علمى كه دارد قانع مى كند، تا روزى آن شبهه برطرف شود، و بعد از آنكه شبهه برطرف شد، دوباره به همان علم خودش مراجعه نموده، مى گويد : من كه از اول مى دانستم و مى گفتم مطلب از اين قرار است و آنطور كه مقتضاى آن شبهه بود نيست و از اينكه علم قبليش، علمى صائب و درست بود خوشحال مى شود . و معناى آيه شريفه اين نيست كه بعد از زنده شدن تازه علم پيدا كرد به اينكه خدا به هر چيز قادر است، و قبل از آن در شك بوده است!

(2)

منع شيطان از دخالت در برزخ


1- آيه 259 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 531
2- آيه 259 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 531

ص:95

-” قَالَ أَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ،

-قَالَ إِنَّك مِنَ الْمُنظرِينَ،

-گفت: مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند مهلت ده،

-فرمود مهلت خواهى داشت!“

ابليس از خداى تعالى مهلت مى خواهد، و خداوند هم به وى مهلت مى دهد. خداوند در جاى ديگر نيز اين معنا را ذكر كرده و فرموده: ابليس بطور مطلق از خدا مهلت خواسته، و ليكن خداوند او را تا زمانى معين مهلت داده است.

و از اينكه ابليس از خدا خواست تا روز قيامت مهلتش دهد استفاده مى شود كه وى در اين صدد بوده كه جنس بشر را هم در دنيا و هم در عالم برزخ گمراه كند، و ليكن خداوند دعايش را به اجابت نرسانيد، و شايد خداوند خواسته باشد كه او را تنها در زندگى دنيا بر بندگانش مسلط كند، و ديگر در عالم برزخ قدرت بر اغواى آنان نداشته باشد، هر چند به مصداق آيه زير رفاقت و همنشينى با آنان را داشته باشد:

-” و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين، و انهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون انهم مهتدون، حتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين، و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون،“

و همچنين آيه:

-” احشروا الذين ظلموا و ازواجهم.“

(1)

زندگي غير اجتماعي انسان در برزخ و آخرت

خداى تعالى خبر مى دهد از اينكه انسان به زودى از اين زندگى اجتماعيش كوچ نموده در عالمى ديگر و منزلگاهى ديگر فرود مى آيد، و آن عالم را برزخ ناميده ، و فرموده : كه بعد از آن منزلگاه منزلى ديگر هست، كه سرمنزل انسانها است، و آن را خانه آخرت ناميده است.

چيزى كه هست او در زندگى بعد از دنيا حياتى انفرادى دارد، ديگر زندگيش اجتماعى نيست، به اين معنا كه ادامه زندگى در آنجا احتياج به تعاون و اشتراك و همدستى ديگران ندارد، بلكه سلطنت و حكمرانى در تمامى احكام حيات در آن عالم از آن خود فرد است، هستيش مستقل از هستى ديگران، و تعاون و يارى ديگران است .

از اينجا مى فهميم كه نظام در آن زندگى غير نظام در زندگى دنياى مادى است چون اگر نظام آنجا هم مانند نظام دنيا بود چاره اى جز تعاون و اشتراك نبود و ليكن


1- آيه 14 و 15 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 34

ص:96

انسان زندگى ماديش را پشت سر گذاشته، به سوى پروردگارش روى آورده، و در آنجا تمامى علوم عمليش نيز باطل مى شود، ديگر لزومى نمى بيند كه ديگران را استخدام كند، و در شؤون آنان تصرف نمايد، و ديگر احتياجى به تشكيل اجتماعى مدنى و تعاونى احساس نمى كند، ( چون اين زندگى دنيا بود كه مجبورش كرد به اينكه تشكيل اجتماع دهد .)

او نيز ساير احكامى هم كه در دنيا داشت در آن عالم ندارد، و در آن عالم تنها و تنها سروكارش با اعمالى است كه در دنيا كرده، يا نتيجه هائى است كه حسنات و سيئاتش به بار آورده و در آن عالم جز به حقيقت امر بر نمى خورد آنجاست كه نبأ عظيم برايش آشكار مى شود، آن نبأ كه در دنيا بر سرش اختلاف داشتند ، همچنانكه فرمود :

-” و نرثه ما يقول و ياتينا فرداً ، “

و نيز در اين باره فرموده:

-” لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة ، و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم، و ما نرى معكم شفعاءكم الذين كنتم زعمتم انهم فيكم شركاء ، لقد تقطع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون.“

و نيز فرموده:

-” هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت، و ردوا الى الله موليهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون،“

و نيز فرموده:

-” يوم تبدل الارض غير الارض، و السموات و برزوا لله الواحد القهار! “

و باز فرموده:

-” و ان ليس للانسان الا ما سعى، و ان سعيه سوف يرى، ثم يجزيه الجزاء الاوفى . “

و آياتى ديگر كه مى فهمانند بعد از مرگ، آدمى تنها است، و يگانه همنشين او عمل او است، و ديگر اثرى از احكام دنيوى را در آنجا نمى بيند، و ديگر زندگى اجتماعى و بر اساس تعاون ندارد، و از آن علوم عمليه اى كه در دنيا به حكم ضرورت مورد عمل قرار مى داد اثرى نمى يابد، و كيفيت ظهور عملش در آنجا و ظهور و تجسم جزاى عملش طورى است كه با زبان نمى شود بيان كرد.

(1)

چگونگي محفوظ بودن انسان مرده و خاك شده

-” أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً ذَلِك رَجْعُ بَعِيدٌ،

-آيا وقتى مرديم و خاك شديم ؟ اين برگشتن بعيدى است!“

مشركين تعجب مى كنند و مى گويند: آيا وقتى كه ما مرديم و خاك شديم و


1- آيات مندرج در متن الميزان ج : 2 ص : 183

ص:97

ذات ما آنچنان باطل و نابود شد كه ديگر اثرى از آن به جاى نماند دوباره مبعوث مى شويم و برمى گرديم؟ آخر اين برگشتن برگشتنى باور نكردنى است، و عقل آن را نمى پذيرد، و زير بار آن نمى رود .

” قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ،“ اين آيه سخن آنان و استبعادشان نسبت به بعث و رجع را رد مى كند، چون آنان استناد جستند به اينكه بعد از مردن به زودى متلاشى مى شويم و بدنهايمان خاك مى شود، و با خاكهاى ديگر مخلوط مى گردد.

آيه مورد بحث جواب مى دهد كه: ما دانا هستيم به آنچه كه زمين از بدنهاى شما مى خورد، و آنچه از بدنهايتان ناقص مى سازد، و علم ما چنان نيست كه جزئى از اجزاء شما را از قلم بيندازد تا برگرداندن آن به خاطر نامعلوم بودن دشوار و يا نشدنى باشد.

” و عندنا كتاب حفيظ ،“ يعنى نزد ما كتابى است كه حافظ هر چيز است، بلكه آثار و احوال هر چيزى را هم ضبط مى كند. و يا معنايش اين است كه: نزد ما كتابى است كه خود آن كتاب محفوظ است و حوادث، آن را دچار دگرگونى و تحريف نمى كند، و آن كتاب عبارت است از لوح محفوظ كه تمامى آنچه بوده، و آنچه هست و آنچه تا قيامت خواهد بود در آن كتاب محفوظ است.

(1)

بحثى پيرامون تجرد نفس

-” قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَك الْمَوْتِ الَّذِى وُكلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ،

-بگو فرشته مرگ كه بر شما گماشته اند جانتان را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان بازگشت خواهيد كرد.“

اين آيه از روشن ترين آيات قرآنى است كه دلالت بر تجرد نفس مى كند و مى فهماند كه نفس غير از بدن است، نه جزو آن است، و نه حالى از حالات آن .

به طور كلى نفس آدمى موجودى است مجرد، موجودى است ماوراى بدن و احكامى دارد غير احكام بدن و هر مركب جسمانى ديگر، ( خلاصه موجودى است غير مادى كه نه طول دارد و نه عرض و نه در چهار ديوارى بدن مى گنجد، ) بلكه با بدن ارتباط و علقه اى دارد و يا به عبارتى با آن متحد است و به وسيله شعور و اراده و ساير صفات ادراكى، بدن را اداره مى كند .


1- آيه 3 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 506

ص:98

دقت در آيات قرآن شريف اين معنا را به خوبى روشن مي سازد، چون مى فهماند كه تمام شخصيت انسان بدن نيست، كه وقتى بدن از كار افتاد شخص بميرد و با فناى بدن و پوسيدن و انحلال تركيب هايش و متلاشى شدن اجزائش، فانى شود، بلكه تمام شخصيت آدمى به چيز ديگرى است، كه بعد از مردن بدن باز هم زنده است، يا عيشى دائم و گوارا و نعيمى مقيم را از سر مى گيرد. (عيشى كه ديگر در ديدن حقايق محكوم به اين نيست كه از دو چشم سر ببيند و در شنيدن حقايق از دو سوراخ گوش بشنود، عيشى كه ديگر لذتش محدود به درك ملايمات جسمى نيست، ) و يا به شقاوت و رنجى دائم و عذابى اليم مى رسد.

و نيز مى رساند كه سعادت آدمى در آن زندگى و شقاوت و تيره روزيش مربوط به سنخ ملكات و اعمال او است، نه به جهات جسمانى ( از سفيدى و سياهى و قدرت و ضعف ) و نه به احكام اجتماعى ( از آقازادگى و رياست و مقام و امثال آن ) .

پس اينها حقايقى است كه اين آيات شريفه آن را دست مي دهد، و معلوم است كه اين احكام مغاير با احكام جسمانى است و از هر جهت با خواص ماديت دنيوى منافات دارد و از همه اينها فهميده مي شود كه پس نفس انسانها غير بدنهاى ايشان است.

و در دلالت بر اين معنا آيات برزخ به تنهائى دليل نيست، بلكه آياتى ديگر نيز اين معنا را افاده مى كند. از جمله آنها آيات زير است:

- ” و نفخ فيه من روحه، “

- ” يسئلونك عن الروح، قل الروح من امر ربى،“

امر خدا - كه روح هم يكى از مصاديق آن است - از جنس موجودات جسمانى و مادى نيست، چون اگر بود محكوم به احكام ماده بود و يكى از احكام عمومى ماده اين است كه به تدريج موجود شود، و وجودش مقيد به زمان و مكان باشد، پس روحى كه در انسان هست مادى و جسمانى نيست هر چند كه با ماده تعلق و ارتباط دارد .

آنگاه از آياتى ديگر كيفيت ارتباط روح با ماده بدست مى آيد، يكجا مى فرمايد:

- « و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين، ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين، ثم خلقنا النطفة علقة، فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما، فكسونا العظام لحما، ثم انشاناه خلقا آخر، فتبارك الله احسن الخالقين،»

و بيان كرد كه انسان در آغاز بجز يك جسمى طبيعى نبود و از بدو پيدايشش صورت هائى گوناگون به خود گرفت، تا در آخر خداى تعالى همين موجود جسمانى و جامد و خمود را، خلقتى ديگر كرد كه در آن خلقت انسان داراى شعور و اراده گشت، كارهائى مى كند كه كار جسم و ماده نيست، چون شعور و اراده و فكر و تصرف و تسخير

ص:99

موجودات و تدبير در امور عالم، به نقل دادن و دگرگون كردن و امثال آن از كارهائى كه از اجسام و جسمانيات سر نمى زد نيازمند است - پس معلوم شد كه روح جسمانى نيست، بخاطر اينكه موضوع و مصدر افعالى است كه فعل جسم نيست .

پس نفس بالنسبه به جسمى كه در آغاز مبدأ وجود او بوده - يعنى بدنى كه باعث و منشا پيدايش آن بوده - به منزله ميوه از درخت و به وجهى به منزله روشنائى از نفت است.

با اين بيان تا حدى كيفيت تعلق روح به بدن و پيدايش روح از بدن، روشن مي گردد، و آنگاه با فرا رسيدن مرگ اين تعلق و ارتباط قطع مى شود، ديگر روح با بدن كار نمى كند، پس روح در اول پيدايشش عين بدن بود و سپس با انشائى از خدا از بدن متمايز مى گردد و در آخر با مردن بدن، بكلى از بدن جدا و مستقل مي شود .

(1)

سير عوالم بعد از مرگ

” لَترْكَبنَّ طبَقاً عَن طبَق “

” سوگند به شفق،

و سوگند به شب و آنچه بپوشاند،

و سوگند به ماه شب چهاردهم كه همه جوانبش نورانى مى شود،

كه به زودى بعد از مرگ عوالمى را سير خواهيد كرد! “

كلمه طبق به معناى چيزى و يا حالى است كه مطابق چيز ديگر و يا حال ديگر باشد، چه اينكه يكى بالاى ديگرى قرار بگيرد و چه نگيرد، بلكه پهلوى هم باشند. به هر حال منظور مراحل زندگى است كه انسان آن را در تلاشش به سوى پروردگارش طى مى كند، مرحله زندگى دنيا و سپس مرحله مرگ و آنگاه مرحله حيات برزخى، و سپس مرگ در برزخ و هنگام دميدن صور و در آخر انتقال به زندگى آخرت و حساب و جزا .

اين سوگندها تاكيد مضمون آيه زير است:

-” يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه،“

در اين آيه اشاره اى است به اينكه مراحلى كه انسان در مسيرش به سوى پروردگارش طى مى كند، مراحلى مترتب و با يكديگر متطابق است.

(2)

روايات اسلامي در باره برزخ و زندگى بعد از مرگ


1- آيه 11 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 375 ج : 1 ص : 528
2- آيه 16 تا 25 سوره انشقاق الميزان ج 20 ص 407

ص:100

1- در تفسير قمى از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

فرزند آدم وقتى به آخرين روز دنيا و اولين روز آخرت مي رسد مال و فرزندان و اعمالش در نظرش مجسم مى شوند، نخست متوجه مال خود مى شود و به او مي گويد: به خدا سوگند من براى جمع آورى و حفظ تو بسيار حريص بودم و بسيار بخل ورزيدم، حال چه كمكى مي توانى به من بكنى؟ مال به او مي گويد:

- كفن خود را ميتوانى از من بردارى !

سپس متوجه فرزندان مى شود، و به ايشان مى گويد: به خدا سوگند! من خيلى شما را دوست مي داشتم و همواره حمايت از شما مى كردم در اين روز بيچارگيم چه خدمتى مي توانيد به من بكنيد؟ مي گويند:

- غير از اينكه تو را در گودالت دفن كنيم هيچ!

سپس متوجه عمل خود مي شود و مي گويد: به خدا سوگند من در باره تو بى رغبت بودم و تو بر من گران بودى، تو امروز چه كمكى به من مى كنى؟ مي گويد:

- من مونس توام در قبر و در قيامت، تا آنكه من و تو را بر پروردگارت عرضه بدارند !

آنگاه امام فرمود:

- اگر آدمى در دنيا ولى خدا باشد، عملش به صورت خوشبوترين و زيباترين، و خوش لباسترين مرد نزدش مى آيد و مي گويد: بشارت مي دهم تو را به روحى از خدا و ريحانى و بهشت نعيمى كه چه خوش آمدنى كردي !

وى مى پرسد: تو كيستى؟ مي گويد:

- من عمل صالح توام كه از دنيا به آخرت كوچ كرده ام!

و آدمى در آن روز مرده شوى خود را مي شناسد و با كساني كه جنازه اش را بر مي دارند سخن مي گويد و سوگندشان مي دهد كه عجله كنند، پس همين كه داخل قبر شد، دو فرشته نزدش مى آيند كه همان دو فتان قبرند موى بدنشان آنقدر بلند است كه روى زمين كشيده مي شود و با انياب خود زمين را مى شكافند، صدائى دارند چون رعد قاصف، ديدگانى چون برق خاطف، برقى كه چشم را مى زند، از او مى پرسند:

- پروردگارت كيست ؟

- و پيرو كداميك از انبيائى ؟ و چه دينى دارى ؟

ص:101

ميگويد:

- پروردگارم الله است!

- پيامبرم محمد صلى الله عليه وآله وسلّم! و دينم اسلام است !

مي گويند:

- بخاطر اينكه در سخن حق پايدار مانده اى خدايت بر آنچه دوست مي دارى و بدان خوشنودى ثابت بدارد!

و اين دعاى خير همان است كه خداي تعالي در قرآن فرموده:

- ” يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا،

- خداى تعالى كسانى را كه ايمان آورده اند بر قول حق و ثابت، هم در دنيا و هم در آخرت پايدارى مي دهد ! “

اينجاست كه قبر او را تا آنجا كه چشمش كار كند گشاد مى كنند و درى از بهشت به رويش مى گشايند و به وى مي گويند:

- با ديده روشن و با خرسندى خاطر بخواب، آنطور كه جوان نورس و آسوده خاطر ميخوابد !

اين دعاى خير همان است كه خداى تعالى در باره اش فرموده:

- ” اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا،

- بهشتيان آن روز بهترين جايگاه و زيباترين خوابگاه را دارند . “

و اگر دشمن پروردگارش باشد، فرشته اش به صورت زشت ترين صورت و جامه و بدترين چيز نزدش مى آيد و به وى مي گويد:

- بشارت باد تو را به ضيافتى از حميم دوزخ، جايگاه آتشى افروخته!

و او نيز شوينده خود را مى شناسد و حامل خود را سوگند مي دهد كه: مرا بطرف قبر مبر، و چون داخل قبرش مى كنند، دو فرشته ممتحن نزدش مى آيند و كفن او را از بدنش انداخته، مى پرسند: پروردگار تو و پيغمبرت كيست؟ و چه دينى دارى؟ مي گويد: نمي دانم، مى گويند: هرگز ندانى و هدايت نشوى پس او را با گرزى آنچنان مى زنند كه تمامى جنبنده هائي كه خدا آفريده، به غير از جن و انس، همه از آن ضربت تكان مي خورند.

آنگاه درى از جهنم به رويش باز نموده و به او مي گويند: بخواب با بدترين حال، آنگاه قبرش آنقدر تنگ مي شود كه بر اندامش مى چسبد، آنطور كه نوك نيزه به غلافش، بطوري كه دماغش يعنى مغز سرش از بين ناخن وگوشتش بيرون آيد و خداوند مار و

ص:102

عقرب زمين و حشرات آن را بر او مسلط مى كند تا نيشش بزنند و او بدين حال خواهد بود تا خداوند از قبرش مبعوث كند، در اين مدت آنقدر در فشار است كه دائما آرزو مى كند كى مي شود كه قيامت قيام كند!

2- در كتاب منتخب البصائر از امام ابى جعفر عليه السلام روايت آورده كه فرمود:

- سؤال قبر مخصوص دو طائفه است، يكى آنهائيكه ايمان خالص داشتند و يكى آنها كه كفر خالص داشتند.

عرضه داشتم پس ساير مردم چطور؟ فرمود:

- اما بقيه مردم: از سؤالشان صرفنظر مي شود.

2- در امالى شيخ از ابن ظبيان روايت كرده كه گفت: نزد امام صادق عليه السلام بودم، ايشان پرسيدند:

- مردم در باره ارواح مؤمنين بعد از مرگ چه مي گويند؟

من عرضه داشتم مي گويند ارواح مؤمنين در سنگدان مرغانى سبز رنگ جا مي گيرند فرمود:

- سبحان الله، خداى تعالى مؤمن را گرامى تر از اين مي دارد !

بلكه در دم مرگ مؤمن، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و على و فاطمه و حسن و حسين عليهماالسلام، در حاليكه ملائكه مقرب خداى عز و جل ايشان را همراهى مى كنند، به بالينش حاضر مي شوند، اگر خداى تعالى زبانش را به شهادت بر توحيد او و نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و ولايت اهل بيت آنجناب، باز كرد كه بر اين معانى شهادت مي دهد، و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و على و فاطمه و حسن و حسين عليهماالسلام و ملائكه مقرب خدا با ايشان گواه مي شوند و اگر زبانش بند آمده باشد، خداي تعالى رسول گرامى خود را به اين خصيصه اختصاص داده كه از ايمان درونى هر كس آگاه است، و لذا به ايمان درونى مؤمن گواهى مي دهد و على و فاطمه و حسن و حسين - كه بر همگى آنان بهترين سلام باد! و نيز ملائكه اى كه حضور دارند، شهادت رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم را گواهى مى كنند .

و اين مؤمن وقتى روحش گرفته مي شود، او را به سوى بهشت مي برند، البته با بدنى و صورتى نظير صورتى كه در دنيا داشت، و مؤمنين در آنجا مي خورند و مى نوشند، بطوريكه اگر كسى از آشنايانشان از دنيا به نزدشان بيايد، ايشانرا

ص:103

مى شناسد، چون گفتيم به همان صورتى هستند كه در دنيا بودند.

4- و در كتاب محاسن از حماد بن عثمان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت: سخن از ارواح مؤمنين به ميان آمد، آنجناب فرمود:

- يكديگر را ديدار مى كنند.

من از در تعجب پرسيدم: ديدار مى كنند؟ فرمود:

- آرى، از يكديگر احوال مى پرسند و يكديگر را مى شناسند، حتى وقتى تو يكى از ايشان را ببينى مي گوئى: اين فلانى است .

5- در كافى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

- مؤمن به ديدار بازماندگان خود مى آيد، و از زندگى آنان تنها آنچه مايه خرسندى است مى بيند و آنچه مايه نگرانى است از نظر او پوشيده مي دارند.

- كافر هم به زيارت بازمانده خود مى آيد، ولى او تنها ناگواريها را مى بيند و اما خوشى ها و آنچه محبوب او است از نظرش پوشيده مي دارند.

آنگاه اضافه فرمود:

- بعضى از اموات در همه جمعه ها به ديدار اهل خود مى آيند و بعضى ديگر به قدر عملى كه دارند .

6- و در كافى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

- ارواح اموات، مانند اجساد، بدن دارند و در درختى از بهشت جاى دارند، يكديگر را مى شناسند و حال يكديگر را مى پرسند و چون روحى تازه از راه برسد، به يكديگر مي گويند: فعلا مزاحمش نشويد كه از هول عظيمى در آمده، بگذاريد كمى استراحت كند، آنگاه از او مي پرسند: فلانى چه كرد؟ و فلانى چه شد؟ اگر در پاسخ بگويد او در دنيا زنده بود كه من آمدم، به انتظارش مى نشينند، و اگر بگويد او مدتى است از دنيا در آمده، مى فهمند كه او بهشتى نبوده از در ترحم مى گويند سقوط كرده، سقوط كرده است!

توجه: روايات در باب زندگى در برزخ بسيار زياد است، و ما آن مقدار را كه جامع معناى برزخ بود انتخاب نموده، در اينجا آورديم، و گر نه در اين معانى كه ما آورديم روايات آنقدر زياد است كه به حد استفاضه رسيده و همه آنها دلالت دارد بر اينكه برزخ عالمى است مجرد از ماده.

(1)

در برزخ استكمال نيست!


1- بحث روايتي الميزان ج : 1 ص : 545

ص:104

نفوسي كه در دنيا از قوه به فعليت در آمده، و به حدى از فعليت رسيده و مرده اند، ديگر امكان استكمالى در آينده و به طور دائم در آنها باقى نمانده، بلكه يا همچنان بر فعليت حاضر خود مستقر مى گردند، و يا آنكه از آن فعليت در آمده، صورت عقليه مناسبى به خود مى گيرند، و باز به همان حد و اندازه باقى مي مانند و خلاصه امكان استكمال بعد از مردن تمام مي شود .

انساني كه با نفسى ساده مرده، ولى كارهائى هم از خوب و بد كرده، اگر دير مى مرد و مدتى ديگر زندگى مى كرد، ممكن بود براى نفس ساده خود صورتى سعيده و يا شقيه كسب كند، و همچنين اگر قبل از كسب چنين صورتى بميرد، ولى دو مرتبه به دنيا برگردد، و مدتى زندگى كند، باز ممكن است زائد بر همان صورت كه گفتيم صورتى جديد، كسب كند، و اگر برنگردد در عالم برزخ پاداش و يا كيفر كرده هاى خود را مى بيند، تا آنجا كه به صورتى عقلى مناسب با صورت مثالى قبليش درآيد، وقتى درآمد، ديگر آن امكان استكمال باطل گشته، تنها امكانات استكمالهاى عقلى برايش باقى مي ماند، كه در چنين حالى اگر به دنيا برگردد، مي تواند صورت عقليه ديگرى از ناحيه ماده و افعال مربوط به آن كسب كند، مانند انبياء و اولياء، كه اگر فرض كنيم دوباره به دنيا برگردند، مي توانند صورت عقليه ديگرى به دست آورند، و اگر برنگردند، جز آنچه در نوبت اول كسب كرده اند، كمال و صعود ديگرى در مدارج آن، و سير ديگرى در صراط آن، نخواهند داشت.

(1)

عرضه بر آتش برزخ، قبل از دخول درعذاب قيامت

( شكنجه خاص آل فرعون )

-” النَّارُ يُعْرَضونَ عَلَيهَا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ الساعَةُ أَدْخِلُوا ءَالَ فِرْعَوْنَ أَشدَّ الْعَذَابِ،

-آتشى كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند تا قيامت به پا شود و چون به پا شد گفته مى شود اى آل فرعون داخل شديدترين عذاب شويد!“

اين آيه شريفه در افاده چند نكته صريح است:

اول اينكه: با آل فرعون اين طور معامله مى شود كه اول آنان را بر آتش عرضه مى كنند، و سپس آنان را در آن داخل مى كنند و اين هم پيداست كه داخل آتش شدن سخت تر است، از اينكه انسان را بر آتش عرضه كنند.


1- بحث علمي و فلسفي الميزان ج : 1 ص : 312

ص:105

نكته دوم اينكه: عرضه آنان بر آتش قبل از روز قيامت است كه در آن روز دوزخيان را داخل دوزخ مى كنند.

پس معلوم مى شود عرضه كردن آل فرعون بر آتش، در عالمى قبل از عالم قيامت صورت مى گيرد، و آن عالم برزخ است كه فاصله بين دنيا و آخرت است.

نكته سوم اينكه شكنجه در برزخ با شكنجه در قيامت به وسيله يك چيز صورت مى گيرد، آنهم آتش است، چيزى كه هست اهل برزخ از دور از آتش رنج مى برند، و اهل قيامت در داخل آن قرار مى گيرند.

و در اينكه فرمود ”صبح و شام“ اشاره است به اينكه عرضه كفار بر آتش پشت سر هم واقع مى شود، و لا ينقطع ادامه مى يابد. و اى بسا اين استفاده هم بشود، كه اهل برزخ از آنجا كه به كلى از دنيا منقطع نشده اند، مانند اهل دنيا صبح و شام دارند.

” ... و يوم تقوم الساعة أدخلوا آل فرعون اشد العذاب “ هر صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند تا قيامت به پا شود و چون به پا شد گفته مى شود اى آل فرعون داخل شويد در شديدترين عذاب!

(1)

رستاخيز

شرح رستاخيز در آيات قرآن

قسمت اول – تعريف و شناخت قيامت

سومين زندگاني

1- آيه 46 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 508

ص:106

ص:107

-” قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَينِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَينِ فَاعْترَفْنَا بِذُنُوبِنَا ...،

-مى گويند پروردگارا تو ما را دو بار ميراندى و دو نوبت زنده كردى اينك به گناهان خود اعتراف مى كنيم ....“

مراد از اينكه گفتند: دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كردى، ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا و زنده كردن در برزخ است و سپس ميراندن از برزخ، و زنده كردن در قيامت براى حساب است .

در نتيجه زندگى داراى سه مرحله مى شود: يكى زندگى در دنيا، دوم در برزخ، سوم در قيامت.

(1)

روز قيامت، اجلي مسمي براي مجموعه عالم

-” مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلا بِالحَْقّ ِ وَ أَجَلٍ مُّسمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضون،

-ما آسمانها و زمين را جز به حق و براى مدتى معين نيافريديم و كسانى كه كافر شدند از هر چه انذار مى شوند اعراض مى كنند.“

منظور از سماوات و ارض و ما بين آن دو، مجموع عالم محسوس بالا و پايين است. و مراد از اجل مسمى نقطه انتهاى وجود هر چيز است، و مراد از آن نقطه در آيه


1- آيه 11 و 12 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 474

ص:108

شريفه، اجل مسماى براى مجموعه عالم است و آن روز قيامت است كه در آن روز آسمان مانند طومار در هم پيچيده گشته، و زمين به زمينى ديگر مبدل مى شود و خلايق براى واحد قهار ظهور مى كنند.

مي فرمايد: ما عالم مشهود را با همه اجزاى آن، چه آسمانى و چه زمينى، نيافريديم مگر به حق، يعنى داراى غايت و هدفى ثابت، و نيز داراى اجلى معين كه وجودش از آن تجاوز نمى كند، و چون داراى اجلى معين است قهرا در هنگام فرا رسيدن آن اجل فانى مى شود، و همين فانى شدنش هم هدف و غايتى ثابت دارد، پس بعد از اين عالم عالمى ديگر است كه آن عبارت است از عالم بقاء و معاد موعود .

(1)

پايان عمر دنيا

-” كلُّ مَنْ عَلَيهَا فَان،

-وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّك ذُو الجَلاَلِ وَ الاكْرَامِ،

-هر چه بر گرده زمين است نابود مى شود،

-تنها ذات پروردگارت باقى مى ماند، چون او داراى صفات جلال و جمال است.“

قرآن شريف مي فرمايد: هر جنبندة داراى شعورى كه بر روى زمين است به زودى فانى خواهد شد. از جملة ” كل من عليها فان،“ اين نكته به طور اشاره استفاده مى شود كه مدت و أجل نشأه دنيا با فناى جن و انس به سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد، و نشأه آخرت طلوع مى كند.

هر دو مطلب يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين، و طلوع نشأه آخرت كه نشأه جزا است، از نعمتها و آلاى خداى تعالى است، چون زندگى دنيا حياتى است مقدمى براى غرض آخرت و معلوم است كه انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه، نعمت است.

حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت، و رجوع به خداى تعالى است، همچنان كه در بسيارى از آيات كريمه قرآن اين فناء به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.

” و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام! “

مي فرمايد: پروردگارت (عز اسمه) با همه جلال و اكرامش باقى مى ماند، بدون اينكه فناى موجودات اثرى در خود او و يا دگرگونى در جلال و اكرام او بگذارد .

(2)

يوم عظيم، روزي كه مردم قيام مي كنند!

1- آيه 3 سوره احقاف الميزان ج : 18 ص : 284
2- آيه 26 و 27 سوره الرحمن الميزان ج 19 ص 168

ص:109

-” أَ لا يَظنُّ أُولَئك أَنهُم مَّبْعُوثُونَ،

-لِيَوْمٍ عَظِيمٍ

-يَوْمَ يَقُومُ النَّاس لِرَب الْعَلَمِينَ،

-آيا آنها گمان نمي كنند كه در روزى بس بزرگ مبعوث خواهند شد،

-روزى كه مردم به فرمان پروردگار جهانيان مى ايستند.“

-منظور از يوم عظيم، روز قيامت است. ” يَوْمَ يَقُومُ النَّاس لِرَب الْعَلَمِينَ،“ مراد از روزى كه مردم براى رب العالمين به پا مى خيزند، باز همان روز قيامت است كه سر از قبرها بر مى آورند، و اين تعبير كنايه است از اينكه بعد از مردن دوباره زنده مى شوند تا خدا در بين آنان حكم و داورى كند.

(1)

رستاخيز مردگان، وعده حق الهي

-” وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنِهِمْ لا يَبْعَث اللَّهُ مَن يَمُوت بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون،

-به خدا قسم خوردند، قسمهاى مؤكد كه هر كه بميرد خدايش زنده نمى كند، چنين نيست بلكه خدا وعده اى كرده كه بر عهده اوست ولى بيشتر مردم نمى دانند.“

مي فرمايد: خدا هر كه را كه بميرد دوباره زنده مى كند و اين وعده، وعده اى است ثابت و به عهده خدا، يعنى خدا بر خود واجب كرده كه اين وعده را نسبت به بندگان خويش عملى سازد، پس بهيچوجه تخلف و تغير نمى پذيرد، و ليكن بيشتر مردم نمى دانند كه اين وعده را نسبت به بندگان خويش عملى خواهد كرد، و وعده اى است غير قابل تخلف و قضايى است غير قابل تغير، و علت ندانستنشان هم اين است كه از آيات خدا كه همه دلالت بر بعث مى كند و از اين وعده كشف مى نمايد اعراض كرده اند، و آن آيات خلقت آسمانها و زمين و اختلاف مردم در ظلم و طغيان و عدالت و احسان و تكليف نازل شده در شرايع الهى است.

(2)

روز جمع، روز تغابن

-” يَوْمَ يجْمَعُكمْ لِيَوْمِ الجَمْع ذَلِك يَوْمُ التَّغَابُنِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صلِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سيِّئَاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،

-وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كذَّبُوا بِئَايَتِنَا أُولَئك أَصحَب النَّارِ خَلِدِينَ فِيهَا وَ بِئْس الْمَصِيرُ،

-روزى كه شما را جمع مى كند براى يوم الجمع، آن روز روز تغابن است و كسى


1- آيه 4 تا 6 سوره مطففين الميزان ج 20 ص 381
2- آيه 38 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 360

ص:110

كه به خدا ايمان آورده عمل صالح كرده باشد خدا گناهانش را مى آمرزد و در جناتى داخلش مى كند كه از زير درختانش نهرها روان است و در آن جنات تا ابد جاودانه خواهد بود و اين خود رستگارى عظيمى است،

-و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنان اهل آتش و در آتش خالدند و چه بد سرانجامى است!0“

منظور از يوم جمع روز قيامت است كه مردم همگى جمع مى شوند، تا خداى تعالى بينشان فصل قضا كند، همچنان كه فرمود:” و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا . “

مساله جمع شدن براى روز قيامت در قرآن كريم مكرر آمده، و امثال آيه زير آن را تفسير مى كند و مى فرمايد:” ان ربك يقضى بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون،“ و نيز مى فرمايد:” فالله يحكم بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون،“ و مى فرمايد: ” ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون،“ كه همه اين آيات اشاره دارند به اينكه جمع شدن مردم در قيامت به منظور فصل القضاء و داورى است.

” ذلك يوم التغابن،“

منظور از يوم التغابن كه در قرآن آمده روز قيامت است، چون در آن روز براى همه مردم كشف مى شود كه در معامله اى كه آيات زير بدان اشاره نموده مغبون شده اند:

-” و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله،

-بعضى از مردمند كه جان خود را در برابر خوشنوديهاى خدا مى فروشند،“

-ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم ...،

-خدا از مؤمنين جانهايشان را خريدارى كرده ...

- و الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا

-آنهايى كه با عهد خدا و سوگندهاشان بهاى اندكى به دست مى آورند . “

در روز قيامت براى همه اين معامله گران كشف مى شود كه مغبون شده اند، آن كس كه معامله نكرده مى فهمد كه از معامله نكردن مغبون شده، و آن كس كه در معامله اش بهاى اندك دنيا به دست آورده مى فهمد كه از معامله كردنش مغبون شده، پس همه مردم در آن روز مغبون خواهند بود.

در روايات اسلامي، در تفسير برهان از ابن بابويه به سند خود از حفص بن غياث از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه فرمود: منظور از يوم التلاق روزى است كه اهل آسمان و زمين به هم بر مى خورند، و منظور از يوم التناد روزى است كه اهل دوزخ اهل بهشت را نداء مى كنند كه:” افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم الله - كمى از آن آب و يا از آنچه خدا روزيتان كرده به ما افاضه كنيد،“ و منظور از يوم التغابن روزى است كه اهل بهشت اهل آتش را مغبون مى كنند، و منظور از يوم الحسرة روزى است كه مرگ را مى آورند و ذبح مى كنند، ديگر كسى دچار مرگ نمى شود .

(1)

قيامت، روز بدون رفيق و بدون معامله

1- آيه 9 سوره تغابن الميزان ج 19 ص 505

ص:111

-” قُل لِّعِبَادِى الَّذِينَ ءَامَنُوا يُقِيمُوا الصلَوةَ وَ يُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلَلٌ،

-به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو: پيش از آن كه روزى بيايد كه در آن نه معامله باشد و نه دوستى، نماز را به پاداشته و از آنچه روزيشان داده ايم پنهان و آشكار را انفاق كنند.“

روز قيامت فقط و فقط روز حساب و جزا است و شان آن روز تنها همين است. در آن روز ديگر مجالى براى جبران سعادتهاى فوت شده وجود ندارد، ديگر با معاوضه و دوستى و محبت و خلت، نمى توان چيزهايى را كه از دست رفته جبران كرد!

از اينجا روشن مى شود كه جمله:” يقيموا الصلوة و ينفقوا،“ بيان از راه خدا است و در معرفى راه خدا، تنها به اين دو اكتفا كرد، چون ساير وظائف و دستورات شرعى كه هر يك به تناسب خود، شانى از شؤون حيات دنيوى را اصلاح مى كند، همه از آن دو ركن، منشعب مى شوند، مانند نماز كه ميان بنده و پروردگار او، و يا انفاق، كه ميان بنده با بندگان ديگر را اصلاح مى كند.

خلت و دوستى كه جهت تقوى و رنگ آن را نداشته باشد در قيامت منتفى است، و اما خلت و دوستى كه رنگ تقوى داشته باشد، يعنى بخاطر خدا بوده باشد، البته در قيامت ثابت و نافع است:” الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين.“

(1)

يوم الدين، و پادشاه يوم الدين

مراد از يوم الدين در سوره حمد روز قيامت است، چون دين به معناى جزاء است، و جزاء در روز قيامت مخصوص به انسان و جن است، پس معلوم مى شود مراد از عالمين هم عوالم انس و جن، و جماعتهاى آنان است.

در اين آيه مَلِك را به روز جزا نسبت داده، و فرموده: ” مَلِك يوم الدين - پادشاه روز جزاء.“ و در جاى ديگر فرموده: ” لمن المُلك اليوم لله الواحد القهار - امروز مُلك از كيست؟ از خداى واحد قهار! “

(2)


1- آيه 31 سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 82
2- آيه 3 سوره حمد الميزان ج : 1 ص : 34

ص:112

روزي كه نه بازگشتي هست و نه پناهگاه و نه انكاري!

-” استَجِيبُوا لِرَبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَا لَكُم مِّن مَّلْجَإٍ يَوْمَئذٍ وَ مَا لَكُم مِّن نَّكيرٍ،

-اى مردم دعوت پروردگارتان را بپذيريد، قبل از آنكه بيايد روزى كه از ناحيه خدا برگشت برايش نيست، در آن روز ديگر هيچ پناهگاهى نداريد، و نمى توانيد جرائم خود را انكار كنيد.“

اين آيه شريفه مردم را دعوت مى كند به اينكه فرمايشات خدا و انذار او از روز قيامت را بپذيرند.

و معنايش اين است: بپذيريد دعوت پروردگارتان را قبل از فرا رسيدن روزى كه از طرف خدا ردى و برگشتى برايش نيست، يعنى آمدن آن روز قضاى حتمى است كه خدا به هيچ وجهى آن را بر نمى گرداند.

” ما لكم من ملجا يومئذ و ما لكم من نكير.“ كلمه ملجا مانند ملاذ به معناى پناهگاهى است كه بدان پناه مى برند. مي فرمايد: شما در آن روز از ناحيه خدا پناهگاهى نداريد، و نمى توانيد آنچه از شما سر زده انكار كنيد، چون حقايق از هر جهت ظاهر و هويدا مى گردد.

(1)

خير بودن زندگي آخرت

-وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الاَخِرَةُ خَيرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ،

-و زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست و هر آينه خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوا را پيشه خود مى سازند آيا باز هم تعقل نمى كنيد ؟”

اين آيه بيان مى كند حال حيات دنيوى و اخروى و مقايسه بين آندو را، و اينكه حيات دنيوى لهو و لعب است و بس، زيرا كه اين زندگى چيزى جز يك سلسله عقايد اعتبارى و غرضهاى موهوم نيست، و چون لعب هم عبارت است از سرگرمى به موهومات، بنا بر اين دنيا نيز يك نوع لعب خواهد بود .

و از آنجائى كه آدمى را از مهمات حيات اخرويش كه حيات حقيقى و دائمى است بازمى دارد، و لهو هم چيزى است كه آدمى را از مهماتش بازمى دارد، پس دنيا هم نوعى لهو است.

و اما اينكه چرا دار آخرت خير است آنهم تنها براى متقين؟ جهتش اين است كه دار آخرت حياتى است حقيقى و ثابت، و چنين حياتى جز براى متقين دست نمى دهد، از


1- آيه 47 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 99

ص:113

اين جهت فرمود: خير است براى متقين.

(1)

نعمت حيات، نعمت مرگ، نعمت بعث

-” وَ هُوَ الَّذِى أَحْيَاكمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ إِنَّ الانسنَ لَكفُورٌ،

-اوست كه شما را زنده مى كند و مى ميراند و باز زنده تان مى كند كه هر آينه انسان كفران پيشه است.“

سياق ماضى در احياكم دلالت مى كند بر اينكه مقصود از آن، حيات دنيا است، و اهميتى كه معاد دارد اقتضاء مى كند كه مراد از جمله ثم يحييكم حيات اخروى در روز قيامت باشد، نه حيات برزخى .

و اين نعمت حيات و دنبالش نعمت مرگ، و دنبال آن باز نعمت حيات، از نعمتهاى بزرگ الهى است كه خدا با آن منت را بر بشر تمام كرده و به همين جهت در آخر آيه فرموده: به درستى كه انسان به طور مسلم كفران پيشه است.

(2)

قسمت دوم – خصوصيات روز قيامت

قيامت، روز معرفت به خداي حق مبين

1- آيه 32 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 79
2- آيه 66 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 570

ص:114

-” يَوْمَئذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ،

-روزي كه خدا حساب و كيفر آنها را تمام و كامل خواهد پرداخت.“

اين آيه از غرر و آيات برجسته قرآنى است، كه معرفت خداى را تفسير مى كند، چون جمله:” و يعلمون ان الله هو الحق المبين،“ خبر مى دهد كه حق به هيچ وجه از وجوه و به هيچ تقديرى از تقادير، سترت و خفاء ندارد و بديهى ترين بديهيات است كه جهل به آن تعلق نمى گيرد، ولى بسيار مى شود كه يك امر بديهى مورد غفلت قرار مى گيرد، پس علم به خداى تعالى معنايش دانستن امرى مجهول نيست، بلكه معنايش رفع غفلت از درك او است، كه بسا از اين رفع غفلت به علم و معرفت تعبير مى شود، و مى گويند فلانى معرفت به خدا دارد و خداشناس است كه معناى واقعى اش اين است كه فلانى از خدا غافل نيست، و همين معنايى است كه روز قيامت براى همه دست مى دهد، و مى فهمند كه خدا حق مبين و آشكار است، چون در قيامت ديگر عواملى براى غفلت نيست.

و به مثل اين معنا، آيه:” لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد،“ اشاره مى فرمايد.

(1)

روزي كه حقايق با نور خدا ظهور مي كنند!

-” فى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكرَ فِيهَا اسمُهُ يُسبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاَصال،

-رِجَالٌ لا تُلْهِيهِمْ تجَرَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصلَوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَوةِ،

يخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّب فِيهِ الْقُلُوب وَ الأَبْصرُ،

-در خانه هايى كه خدا اجازه داده همواره محترم و با عظمت باشند و نام وى در هر بامداد و پسين در آن ياد شود،

-مردانى هستند كه تجارت و معامله، از ياد خدا و نماز خواندن و زكات دادن غافلشان نمى كند،

و از روزى كه در اثناى آن روز دلها و ديدگان زير و رو شود بيم دارند.“

منظور از اين روز، روز قيامت است. و مراد از قلوب و ابصار دلها و ديدگان عموم مردم- اعم از مؤمن و كافر- است.


1- آيه25 سوره نور الميزان ج : 15 ص : 135

ص:115

و اما علت تقلب قلوب و ابصار، از آياتى كه در وصف روز قيامت آمده بر مى آيد كه اين تقلب به خاطر ظهور حقيقت و كنار رفتن پرده ها از روى حقايق است، مانند آيه:” فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد،“ و آيه:” و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون،“ و آياتى ديگر.

در نتيجه اين تقلب دلها و ديدگان در آن روز از مشاهده و رؤيت دنيايى كه خاصيتش غفلت از خدا و حق و حقيقت است به سوى سنخ ديگرى از مشاهده و رويت متصرف مى شود، و آن عبارت است از رؤيت به نور ايمان و معرفت كه مؤمن آن روز با نور پروردگارش بينا مى گردد، در نتيجه چشمش به كرامت هاى خدا مى افتد، بر خلاف كفار كه آن روز از جهت اين نور كورند.

و جز آنچه مايه بدبختى ايشان است نمى بينند، همچنان كه درباره آن روز فرموده:” و اشرقت الارض بنور ربها،“ و نيز فرموده:” يوم ترى المؤمنين و المؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم،“ و نيز فرموده:” و من كان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى،“ و همچنين فرموده:” وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة،“ و نيز فرموده:” كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون.“

از آنچه گذشت چند نكته روشن گرديد:

اول، علت اينكه در ميان همه اوصاف قيامت، صفت تقلب قلوب و ابصار را ذكر فرمود اين است كه منظور آيه بيان آن وسيله اى است كه بايد با آن، به سوى هدايت خدا به نورش كه همان نور ايمان و معرفت و نور مخصوص به روز قيامت و بينايى در آن روز است توسل جست، و معلوم است كه در چنين مقامى از ميان صفات قيامت مناسب تر همان تقلب قلوب و ابصار مى باشد.

دوم اينكه: مراد از قلوب و ابصار جانها و بصيرتها است.

سوم اينكه: توصيف روز قيامت به دو صفت تقلب قلوب و تقلب ابصار به منظور بيان علت خوف است، زيرا اهل اين خانه از اين نظر از روز قيامت مى ترسند كه در آن روز دلها و ديده ها زير و رو مى گردد و از اين تقلب بيم دارند، چون يكى از دو طرف محروم شدن از نور خدا و از نظر به كرامت او است، كه خود شقاوت دائمى و عذاب جاودانى است. پس اهل اين خانه در حقيقت از خودشان مى ترسند.

(1)

علم خدا در روز قيامت

در روز قيامت علم خداى تعالى كه پادشاه حقيقى است از قبيل علمى كه پادشاهان از راه گزارشات مملكت به احوال رعيت خود پيدا مى كنند نيست، و خداوند


1- آيه 36و37 سوره نور الميزان ج : 15 ص : 178

ص:116

مانند آنان كه به پاره اى از احوال رعيت عالم و نسبت به پاره اى جاهل و حال بعضى از رعايا را مستحضر و از حال بعضى ديگر غافلند نيست، بلكه خداى سبحان لطيف و خبير به هر چيز است .

(1)

قيامت، روز بروز تأويل كتاب

-” وَ لَقَدْ جِئْنَهُم بِكِتَبٍ فَصلْنَهُ عَلى عِلْمٍ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ،

-هَلْ يَنظرُونَ إِلا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتى تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَت رُسلُ رَبِّنَا بِالْحَقّ ِ فَهَل لَّنَا مِن شفَعَاءَ فَيَشفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ،

-كتابى به سوى آنان بياوريم كه شرح آن را از روى علم داده ايم،

كتابى است كه براى آنانكه ايمان بياورند، مايه هدايت و رحمت است،

-مگر جز تاويل آيه هاى آن، انتظارى مى برند؟

روزى كه تاويل آن بيايد كسانى كه از پيش آنرا فراموش كردند گويند:

فرستادگان پروردگار ما به حق آمده بودند!

آيا شفيعانى داريم كه از ما شفاعت كنند؟

و يا ممكن است برگرديم و اعمالى غير آنچه مى كرديم بكنيم؟

به خويشتن ضرر زدند و از آن خدايان دروغين كه مى خواندند خبرى و اثرى نديدند.“

در اين آيات از روز قيامت كه روز بروز تاويل است خبر داده، مى فرمايد: وقتى در روز قيامت حقيقت امر برايشان معلوم شد آن وقت به حقانيت شرايعى كه انبيا برايشان آورده بودند اعتراف خواهند كرد.

(2)

قيامت، روز داوري خدا بين مشركين و مخلصين

-” أَلا للَّهِ الدِّينُ الخالِص وَ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلا لِيُقَرِّبُونَا إِلى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يحْكُمُ بَيْنَهُمْ فى مَا هُمْ فِيهِ يخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى مَنْ هُوَ كَذِبٌ كفَّارٌ،

-آگاه باش كه دين خالص تنها براى خداست و كسانى هم كه به جاى خدا اوليايى مى گيرند منطقشان اين است كه ما آنها را بدين منظور مى پرستيم كه قدمى به سوى خدا نزديكمان كنند به درستى كه خدا در بين آنان در خصوص آنچه مورد اختلافشان است حكم مى كند به درستى خدا كسى را كه دروغگو و كفران پيشه است هدايت نمى كند.“

در اين آيه دلالتى است بر اينكه آن حكمى كه خدا در روز قيامت بين مشركين و مخلصين مى كند عليه مشركين است، نه به نفع ايشان و مى رساند كه


1- بحث علمي الميزان ج : 6 ص : 354
2- آيه 52و53 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 167

ص:117

مشركين به سوى آتش خواهند رفت.

(1)

روز رستاخيز، روز جمع كردن همه خلايق

-” اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ لا رَيْب فِيهِ وَ مَنْ أَصدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً،

- الله كه جز او معبودى نيست بطور قطع شما انسانها را كه نسل به نسل تا قيامت پديد مى آئيد در قيامت كه شكى در آن نيست، گرد مى آورد و كيست كه در گفتار از خدا راستگوتر باشد ؟ “

پيش روى شما روزى است كه خداى سبحان همه شما را در آن جمع مي كند، و شما را جزاء مى دهد، اگر دعوتش را بپذيريد، جزاى خير و اگر رد كنيد كيفر مى دهد.

(2)

رستاخيز يحيي و عيسي، پيامبران الهي

-” وَ سلَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوت وَ يَوْمَ يُبْعَث حَيًّا،

-درود بر وى روزى كه تولد يافت و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده برانگيخته مى شود.“

خداي تعالي، روز تولد و مرگ و برانگيخته شدن حضرت يحيي عليه السلام را با سلامى فخيم و عظيم درود مي فرستد، و در اين ايام كه هر كدامش ابتداى يكى از عوالم است، و آدمى در آن زندگى مى كند از هر مكروهى قرين سلامت باشد، روزى كه متولد مى شود به هيچ مكروهى كه با سعادت زندگى دنيايش ناسازگار باشد دچار نگردد، و روزى كه مى ميرد و زندگى برزخيش را شروع مى كند قرين سلامت باشد، و روزى كه دوباره زنده مى شود و به حقيقت حيات مى رسد سلامت باشد، و دچار تعب و خستگى نگردد .

درباره حضرت عيسي نيز قرآن كريم چنين سلامي را حكايت مي كند كه خود عيسي عليه السلام فرمود:

” و السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا.“

حضرت عيسي نيز در اين آيه در سه موطن تكون و هستيش به خودش سلام كرده است.

بله، ميان اين سلام كردن و آن سلام كردن فرقى هست، و آن اين است كه


1- آيه 3 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 357
2- آيه 87 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 57

ص:118

سلام در داستان يحيى، بدون الف و لام آمده، و دلالت بر نوعى خاص دارد، و در اين قصه با الف و لام آمده كه جنس و عموميت را مى رساند، و فرق ديگر اينكه در داستان يحيى سلام كننده بر او خداى سبحان بود، و در اين داستان خود عيسى بوده است .

(1)

جمع رسولان در پيشگاه خدا در قيامت

-” يَوْمَ يجْمَعُ اللَّهُ الرُّسلَ فَيَقُولُ مَا ذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لا عِلْمَ لَنَا إِنَّك أَنت عَلَّمُ الْغُيُوبِ،

- به ياد آريد روزى را كه خداوند رسولان خود را جمع نموده و از آنان مى پرسد مردم چه جوابتان دادند ؟

-مى گويند نمى دانيم به درستى كه تويى داناى نهانى ها .“

خداوند ماجرايى كه بين او و پيغمبرانش كه هر كدام شاهد بر امت خويش و بهترين شهدايند در روز قيامت رخ خواهد داد، ذكر مي كند، چون خداى تعالى فرداى قيامت از آن بزرگواران مى پرسد چه كسانى دعوت شان را پذيرفتند؟ آنان هم كه داناترين مردمند به اعمال امت خود و از طرف پروردگار شهداى بر امت خويشند، جواب مى دهند:” لا علم لنا انك انت علام الغيوب،“

در اينجا سؤال خداوند از اين است كه مردم چگونه دعوت شما انبيا را پذيرفتند؟

چون علم به چگونگى پذيرفتن مردم از قبيل علم به غيب نيست بلكه از قبيل علم شهودى است، پس معلوم شد اينكه انبيا گفتند:” لا علم لنا،“ نفى مطلق علم نيست بلكه نفى علم حقيقتى است كه به عالم غيب هم راه داشته باشد، و تنها خداوند واحد قهار است كه نزد اوست كليد غيب هايى كه جز او كسى را از آن علم و اطلاعى نيست.

از آيات بسيارى استفاده مى شود كه روز قيامت روزى است كه هر چيزى به حقيقت و واقعيتش جلوه مى كند، بنا بر اين در آن روز هيچ گفتارى هم نيست مگر اينكه حق و حقيقت باشد، از آن جمله است آيه:

-” لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا ، ذلك اليوم الحق !“

جواب انبياء يك نوع خضوعى است در برابر عظمت و كبريائى پروردگار و اعتراف به احتياج ذاتى و بطلان حقيقى خود در برابر مولاى حقيقيشان و رعايت آداب حضور و اظهار حقيقت امر است نه جواب نهايى كه بعد از آن جواب ديگرى نباشد، براى اينكه اولا خداوند سبحان آنان را شهداى بر امت قرار داده، كما اينكه فرموده:” فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤلاء شهيدا،“ و نيز فرموده:” و وضع الكتاب و جى ء بالنبيين و الشهداء،“ و براى شاهد بودن انبياء عليهم السلام معنايى جز اين تصور نمى شود


1- آيه 15و 33 سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 26و64

ص:119

كه در روز قيامت كه روز جلوه حقيقت است در باره امت هاى خود شهادت به حق دهند، و اين شهادتى را كه خداوند براى ايشان مقدر فرموده بزودى در آنروز خواهند داد..

اين علم و شهادت از نوع علم متداول و شهادت معمولى در بين ما مردم عادى نيست، بلكه از نوع علمى است كه مخصوص به خود خداوند است، و خداوند آنرا به طائفه اى از مكرمين و محترمين از بندگان خود اختصاص داده است.

و ثانيا: خداوند سبحان، علم را تنها براى طائفه اى از بندگان خود كه در روز قيامت مقرب درگاه اويند اثبات كرده و فرموده:” و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث،“ و نيز فرموده:” و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم،“ و نيز فرموده:” و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون.“

و عيسى بن مريم عليهماالسلام از جمله كسانى است كه آيه شامل او مى شود. او، و رسول خدا(ص) از كساني هستند كه از روى علم به حق شهادت داده اند.

(1)

بررسي شرك مسيحيت در پيشگاه خدا در قيامت

-” وَ إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسى ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنت قُلْت لِلنَّاسِ اتخِذُونى وَ أُمِّىَ إِلَهَينِ مِن دُونِ اللَّهِ قَالَ سبْحَنَك مَا يَكُونُ لى أَنْ أَقُولَ مَا لَيْس لى بِحَقٍ إِن كُنت قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فى نَفْسى وَ لا أَعْلَمُ مَا فى نَفْسِك إِنَّك أَنت عَلَّمُ الْغُيُوبِ،

-و نيز به ياد آر زمانى را كه خداى تعالى به عيسى بن مريم فرمود: آيا تو به مردم گفتى كه اى مردم مرا و مادرم را به غير از خدا دو معبود ديگر بگيريد؟ عيسى گفت: پروردگارا منزهى تو، شايسته من نيست چيزى را كه حق من نيست بگويم، و فرضا اگر هم گفته باشم تو خود آنرا شنيده و دانسته اى، آرى تو ميدانى آنچه را كه در نفس من است و اين منم كه به چيزهايى كه در نزد تو است آگهى ندارم. براستى تو علام الغيوبي !“

اين آيات گفتگوى خداى تعالى را با عيسى بن مريم عليهماالسلام در باره آنچه كه نصارا در حق وى گفته اند حكايت مى كند.

خداى تعالى به عيسى بن مريم فرمود:

-” آيا تو به مردم گفتى كه اى مردم مرا و مادرم را به غير از خدا دو معبود ديگر بگيريد؟

زمان روز قيامت است، روزى است كه راستگوئى راستگويان آنان را سود مى دهد. عيسى عليه السلام در جواب خداوند عرض مى كند: سبحانك! من تا زنده بودم شاهد و ناظر اعمال شان بودم ولى بعد از اينكه مرا به جوار خود خواندى اطلاعى از اعمال آنها ندارم تو خودت رقيب و ناظر بر آنان بودى !


1- آيه 109 سوره مائده الميزان ج : 6 ص : 290

ص:120

مسيح عليه السلام پس از تسبيح خداى تعالى چيزى را كه خداوند از انتسابش به وى پرسش نموده و آن اين بوده كه به مردم گفته باشد غير از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگيريد، انكار نمود.

از اين آيه شريفه كه حال مسيح عليه السلام را حكايت مى كند معلوم شد كه ساحت مقدس آن جناب از اين خرافات كه ملت مسيح در حق وى مى گويند، برى و منزه است و وى مسؤول آنچه مى گويند و مى كنند نيست، و لذا خود مسيح در آخر كلامش عرض كرد :

-” ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم،“

اگر سرانجام كار امت من به چنين شرك و كفر رسوا و مفتضحى كشيد من كه پيغمبر آنان بودم هيچ تقصيرى نداشتم و هيچ تعهدى در باره آن به گردنم نيست، براى اينكه در كارشان مداخله نداشتم تا اينكه حكمى كه تو - اى پروردگار - بين خودت و آنان دارى شامل من هم بشود .

اين امت من و اين حكم تو هر طور كه مى خواهى در آنان حكم كن، اگر بخواهى آنان را مشمول حكمى كه در باره كسانى كه به تو شرك مى ورزند، قرار داده و در آتش بسوزانى بندگان تواند، و اختيار و تدبير امرشان به دست تو است، مى توانى بر ايشان خشم كنى، چون توئى مولاى حقيقى، و اختيار امر بنده، به دست مولاى اوست.

و اگر بخواهى اثر اين ظلم عظيمى كه كرده اند محو ساخته و به اين وسيله از ايشان درگذرى باز هم تويى عزيز و حكيم!

(1)

عهد الهي و پرسش از آن در قيامت

-” فَلَنَسئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسئَلَنَّ الْمُرْسلِينَ،

-فَلَنَقُصنَّ عَلَيهِم بِعِلْمٍ وَ مَا كُنَّا غَائبِينَ،

-ما در قيامت از هر قومى كه پيغمبر بسوى آنان فرستاده ايم پرسش نموده، و از پيغمبران نيز پرسش مى كنيم،

-و آنچه را كه كرده اند از روى علم برايشان نقل مى كنيم و ما هرگز غايب نبوده ايم.“

عهدى را كه خداوند از آدميان گرفته كه او را بپرستند و چيزى را شريك او قرار ندهند در سوره اعراف مبناى كلام قرار گرفته، و آنگاه از سير تاريخى اين عهد كه بر حسب مسير انسانيت در امم و قرون گذشته نموده است بحث مى كند.

چون اكثر امم گذشته اين عهد را شكسته و آن را از ياد بردند، و در نتيجه وقتى پيغمبرى در بين آنان مبعوث مى شده و آيات و معجزاتى مى آورده كه آنان را به ياد


1- آيه 116 سوره مائده الميزان ج : 6 ص : 346

ص:121

عهد خود بيندازد تكذيب مى كردند و جز عده كمى به وسيله آن آيات متذكر نمى شدند .

عهد الهى اجمالى است از تفصيل دعوت هاى دينى الهى كه در طبيعت انسان هاى مختلف از جهت اختلافى كه در استعداد قبول و رد آن دارند، و همچنين از جهت اختلاف اماكن و اوضاع و احوال و شرايطى كه به نفوس آنان احاطه دارد، مختلف مى شود.

در بعضى از نفوس پاك كه بر اصل فطرت باقى مانده اند هدايت به سوى ايمان به خدا و آيات او را نتيجه مى دهد، و در بعضى ديگر كه هميشه اكثريت را تشكيل مى دهند و مردمى پست و مستغرق در شهوات دنيايند خلاف آن را، كه همان كفر و طغيان و سرپيچى است نتيجه مى دهد.

(1)

روز ظهور تسلط خدا بر زمين و آسمانها

-” . . . وَ الأَرْض جَمِيعاً قَبْضتُهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ السمَوَت مَطوِيَّت بِيَمِينِهِ سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يُشرِكُونَ،

-. . . چون او را از نظر معاد نشناخته اند كه تمامى موجودات زمين در قبضه او و آسمانها به دست قدرت او است، منزه و متعالى است از شركى كه به وى مى ورزند.“

منظور از كلمه أرض كره زمين است با همه اجزأ و اسبابى كه در آن در يكديگر فعاليت دارند، و قبض بر هر چيز و بودن آن در قبضه، كنايه است از تسلط تام بر آن، يا انحصار تسلط صاحب قبضه بر آن كه آيه:” و الامر يومئذ لله،“ و آياتى ديگر اين معنا را تاييد مى كنند.

معناى انحصار ملك و امر و حكم و سلطان و امثال آن در روز قيامت براى خداى تعالى، اين نيست كه اين عناوين در دنيا منحصر در خدا نباشد، بلكه معنايش اين است كه در قيامت اين عناوين بهتر ظهور دارد و اهل محشر آنها را به وضوح درك مى كنند، بر خلاف دنيا كه در آنجا اين معانى براى همه روشن نيست و گرنه در دنيا هم اين عناوين مال خدا است .

پس معناى بودن زمين در قيامت در قبضه خدا، اين است كه در قيامت اين معنا براى مردم روشن مى شود، نه اينكه اصل آن تنها در قيامت پيدا مى شود و خدا تنها در آن روز داراى چنين تسلط و مالكيت مى گردد.

حاصل دو جمله ” و الأرض جميعا قبضته يوم القيمة،“ و جمله ” و السموات مطويات بيمينه،“ اين است كه در آن روز سبب هاى زمينى و آسمانى از سببيت مى افتند، و


1- آيه 6 و 7 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 5

ص:122

ساقط مى شوند و آن روز اين معنا ظاهر مى گردد كه هيچ مؤثرى در عالم هستى بجز خداى سبحان نيست.

” سبحانه و تعالى عما يشركون،“ اين جمله خداى تعالى را از شرك هايى كه مشركين ورزيده و غير خدا را شريك در ربوبيت و الوهيت خدا دانستند و در نتيجه تدبير عالم را به خدايان خود نسبت دادند و آنها را پرستيدند، منزه مى دارد.

(1)

بحثي درباره دروغگوئي در قيامت

-” وَ يَوْمَ نحْشرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشرَكُوا أَيْنَ شرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُون، ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتهُمْ إِلا أَن قَالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشرِكِين،

-و روزى كه همگى آنها را محشور مى كنيم، به كسانى كه شرك ورزيدند مى گوييم: كجايند آن شركائى كه براى ما مى پنداشتيد،

-آنوقت است كه عذرى ندارند مگر اينكه بگويند به خدا، كه پروردگار ما است سوگند، ما مشرك نبوديم. “

از آياتى كه متعرض وصف روز قيامت است برمى آيد كه آنروز، روز بروز حقايق و بيرون افتادن اسرار است و خدعه و دروغى كه از لوازم نشات دنيوى است در آنروز تصور ندارد، با اين حال به فرضى هم كه مشركين به دروغ سوگند ياد كنند چه نفعى بر دروغشان مترتب مى شود؟

جواب اين است كه مساله دروغگوئى كفار و قسم دروغ خوردنشان كه در چند جاى قرآن ذكر شده، براى اين نيست كه به اين وسيله به اغراض فاسد خود رسيده حقيقت امر را پوشيده بدارند بلكه كفار از آنجائى كه در دنيا عادت كرده بودند كه به وسيله دروغ و خدعه و فريب و سوگندهاى دروغ، خود را از مهلكه ها رهانيده و منافع را به خود جلب كنند، و دروغگوئى ملكه راسخه اى در دلهايشان شده بود، و وقتى ملكه اى در نفس رسوخ نمود نفس ناگزير در اجابت خواسته هاى آن است، همچنانكه مرد فحاش وقتى ملكه دشنام دادن در نفسش مستقر گشت، هر چه هم تصميم بگيرد، نمى تواند از آن خوددارى نمايد. از اين جهت كفار نيز در قيامت روى عادت و ملكه اى كه در دنيا داشتند بى اختيار لب به دروغ مى گشايند.

اين است سر دروغگوئى كفار در روز قيامت، چرا كه روز قيامت روز برون ريختن سريره ها است و معلوم است سريره و باطنى كه آميخته با دروغ است جز دروغ از او ترشح نمى كند .

(2)

روشن شدن نيرنگها و خيانتها در قيامت

1- آيه 67 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 443
2- آيه 22 و 23 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 68

ص:123

-” وَ لا تَكُونُوا كالَّتى نَقَضت غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمَنَكمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّننَّ لَكمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تخْتَلِفُونَ،

-و چون آن كس كه رشته خود را از پس تابيدن پنبه و قطعه قطعه كند مباشيد كه قسمهايتان را ما بين خودتان براى آن كه گروهى بيشتر از گروه ديگر است دستاويز فريب كنيد. حق اينست كه خدا شما را به قسمها امتحان مى كند و روز قيامت مطالبى را كه در مورد آن اختلاف داشته ايد برايتان بيان مى كند.“

مي فرمايد: شما قسم هاى خود را وسيله غدر و نيرنگ و خيانت قرار مى دهيد، و با آن، دلهاى مردم را خوش مى كنيد آن وقت خيانت و خدعه را پياده مى سازيد و عهدى كه با مردم بسته ايد نقض مى كنيد.

” انما يبلوكم الله به ...،“ يعنى اين خود امتحانى است الهى كه شما را با آن مى آزمايد، و سوگند مى خورم كه به زودى در روز قيامت شما را به آنچه در آن اختلاف مى كرديد متوجه مى سازد آن وقت خواهيد فهميد حقيقت آنچه كه در دنيا بر سرش تخاصم مى كرديد و به جان هم مى افتاديد و براى محو آثار حق، راه باطل را طى مى كرديد، آن روز به خوبى معلوم مى شود كه چه كسى گمراه و چه كسى در غير گمراه بوده است.

(1)

تنهائي و دست خالي بودن انسان در قيامت

-” وَ كلُّهُمْ ءَاتِيهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فَرْداً،

-و همگيشان روز قيامت تنها به پيشگاه خدا وارد شوند.“

مراد از آمدن تك و تنها در قيامت، آمدن با دست خالى است كه مالك هيچ چيز از آنهايى كه در دنيا به حسب ظاهر مالك بودند نباشد، در دنيا گفته مى شد: فلانى حول و قوه اى دارد، صاحب مال و اولاد و انصار است، وسائل و اسباب زندگيش فراهم است، و همچنين باور كرده بود كه مالك است .

ولى آن روز تمامى اين اسباب از او فاصله گرفته اند، و او تك و تنها است، هيچ چيزى با او نيست، و او به حقيقت معناى عبوديت عبدى است كه هيچ چيز را مالك نبوده و نخواهد بود، آرى كار قيامت همين است كه حقايق را جلوه گر مى سازد.

هر چه و هر كس در آسمانها و زمين است بنده خدا و مطيع او در عبوديت است، و از وجود و آثار وجود جز آنچه را خدا به او داده ندارد، و آنچه را هم به او داده از


1- آيه 82 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 484

ص:124

در بندگى و اطاعت پذيرفته، حتى در پذيرفتنش هم اختيارى از خود نداشته و از عبوديتش تنها اين معنا ظاهر نمى گردد، بلكه” الله احصيهم و عدهم عدا،“ خدا عبوديت را بر آنان مسجل كرده، و هر يك را در جاى خود قرار داده، و او را در كارى كه از او مى خواسته به كار زده، و خود شاهد عبوديتش بوده، باز تنها اين نيست، بلكه به زودى هر يك، فرد و تنها نزد او خواهند آمد، در حالى كه مالك هيچ چيز نيستند، و همراهشان چيزى ندارند، و با همين وضع است كه حقيقت عبوديتشان براى همه روشن مى شود، و آن را به چشم خود مى بينند، و وقتى حال تمامى موجودات كه در آسمانها و زمين است اين باشد، ديگر چطور ممكن است بعضى از همين موجودات فرزند خدا باشد، و واجد حقيقت لاهوتى و مشتق از جوهره آن باشد؟ و چگونه الوهيت با فقر جمع مى شود؟

(1)

روز قيامت، روز فصل و داوري بين اديان

-” إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصبِئِينَ وَ النَّصرَى وَ الْمَجُوس وَ الَّذِينَ أَشرَكوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ شهِيدٌ،

-كسانى كه ايمان آوردند و آنان كه يهودى شدند و صابئى ها و نصارى و مجوس و كسانى كه شرك آوردند خدا در روز رستاخيز ميانشان امتياز مى نهد، و از هم جدايشان مى كند كه خدا به همه چيز گواه است.“

مراد از” الذين آمنوا “ كسانى هستند كه به محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله وسلّم و كتاب او قرآن ايمان آوردند.

مراد از ” الذين هادوا “ گروندگان به موسى عليه السلام و پيامبران قبل از موسى است كه در موسى توقف كردند و كتابشان تورات است كه بخت نصر پادشاه بابل وقتى در اواسط قرن هفتم بر آنان مستولى شد قبل از مسيح آن را سوزانيد و مدتها به كلى نابود شد تا آنكه عزراى كاهن در اوايل قرن ششم قبل از مسيح در روزگارى كه كورش پادشاه ايران بابل را فتح نموده و بنى اسرائيل را از اسارت نجات داده و به سرزمين مقدس برگردانيد، آن را به رشته تحرير در آورد.

مراد از ” صابئين “ پرستندگان كواكب نيستند بلكه عبارتند از معتقدين به كيشى كه حد وسط ميان يهوديت و مجوسيت است و كتابى دارند كه آن را به حضرت يحيى بن زكرياى پيغمبر نسبت داده اند، و امروز عامه مردم ايشان را صبى ء مى گويند.

مراد از” نصارى “ گروندگان به مسيح، عيسى بن مريم عليهماالسلام و پيامبران قبل از وى، و كتب مقدسه انجيل هاى چهارگانه لوقا، مرقس، متى و يوحنا و كتب عهد


1- آيه 95 سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 153

ص:125

قديم است، البته آنمقدار از كتب عهد قديم كه كليسا آن را مقدس بداند، ليكن قرآن كريم مى فرمايد: كتاب مسيحيان تنها آن انجيلى است كه به عيسى نازل شد.

منظور از” مجوس “ قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرويده، و كتاب مقدسشان اوستا نام دارد. چيزى كه هست تاريخ حيات زرتشت و زمان ظهور او بسيار مبهم است، به طورى كه مى توان گفت به كلى منقطع است. اين قوم كتاب مقدس خود را در داستان استيلاى اسكندر بر ايران به كلى از دست دادند، و حتى يك نسخه از آن نماند، تا آنكه در زمان ملوك ساسانى مجددا به رشته تحرير در آمد، و به همين جهت ممكن نيست بر واقعيت مذهب ايشان وقوف يافت. آنچه مسلم است، مجوسيان معتقد هستند كه براى تدبير عالم دو مبدأ است، يكى مبدأ خير، و ديگرى مبدأ شر. اولى نامش يزدان و دومى اهريمن و يا اولى نور، و دومى ظلمت است. و نيز مسلم است كه ايشان ملائكه را مقدس دانسته، بدون اينكه مانند بت پرستان براى آنها بتى درست كنند، به آنها توسل و تقرب مى جويند.

و نيز مسلم است كه عناصر بسيطه- و مخصوصا آتش را- مقدس مى دارند. و در قديم الايام مجوسيان در ايران و چين و هند و غير آنها آتشكده هايى داشتند كه وجود همه عالم را مستند به اهورامزدا دانسته، او را ايجاد كننده همه مى دانستند.

و اما مراد از مشركين در” الذين اشركوا “ همان وثنى ها هستند كه بت مى پرستيدند، و اصول مذاهب آنها سه است: يكى مذهب وثنيت صابئه، و يكى وثنيت برهمائيه، و يكى بودايى.

البته اين سه مذهب اصول مذاهب مشركين است، و گر نه اقوام ديگرى هستند كه از اصنام هر چه بخواهند و به هر نحوى بخواهند مى پرستند، بدون اينكه پرستش خود را بر اصل منظمى استوار سازند، مانند بت پرستان حجاز، و طوائفى در اطراف معموره جهان.

” ان الله يفصل بينهم يوم القيامة .“

مقصود از اين فصل فصل قضاء و حكم به حق در مسائلى است كه صاحبان اين مذاهب در آن اختلاف داشته اند، تا محق آنان از مبطل جدا شود، آن چنان كه هيچ ساترى در ميان نماند، و هيچ حاجبى جلو آن حكم به حق را نگيرد. ” ان الله على كل شى ء شهيد،“ اين جمله تعليل آن فصل است كه چگونه فصل به حق است .

خدا در روز قيامت ميان مردمى كه با هم اختلاف داشتند حكم مى كند و آنها را از يكديگر متمايز و جدا مى سازد .

ص:126

بعد از جدا سازي فرقه هاي حق و باطل:

-” هذان خصمان اختصموا فى ربهم فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار يصب من فوق رؤسهم الحميم.

-اين دو طايفه دشمنان هم هستند كه در مورد پروردگارشان با يكديگر مخاصمه كرده اند، و كسانى كه كافرند برايشان جامه هايى از آتش بريده شده و از بالاى سرهايشان آب جوشان ريخته مى شود! “

اشاره به دو طايفه اى است كه جمله” ان الله يفصل بينهم يوم القيمة،“ و جمله بعدى اش: ”و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب،“ بر آن دو دلالت مى كرد.

و از اينكه اختلاف كنندگان بشر را با اينكه اديان آنان و مذاهبشان بسيار است، منحصر در دو طايفه كرده فهميده مى شود كه برگشت تمامى اديان مختلف به دو طايفه است، يكى حق و يكى باطل، چون اگر اين دو جامع را در نظر نگيريم، به هيچ معناى ديگرى نمى توانيم مذاهب مختلف عالم را در تحت آن معنا دو تا كنيم.

و محق و مبطل در عالم دو طايفه هستند در مقابل هم، يكى به حق ايمان دارد و ديگرى به آن كفر مى ورزد.

پس طوائف مذكور در آيه هم، با همه اختلافى كه در اقوال آنان است منحصر در دو خصمند، و با اينكه دو خصم هستند، اقوال مختلفى بيشتر از دو تا دارند. بنا بر اين خوب مى توان فهميد كه تعبير ” خصمان اختصموا،“ چقدر جالب و پر معنا است.

از يك طرف اهل خصومت را تثنيه آورده، و از سوى ديگر خصومتشان را به صورت جمع تعبير كرده، و آنگاه خصومتشان را درباره پروردگارشان دانسته و فهمانده كه اختلافشان در وصف ربوبيت خداى تعالى بوده، و در نتيجه فهمانده است كه برگشت تمامى اختلافات مذاهب هر قدر هم كه زياد باشند در يك مساله است، و آن وصف ربوبيت خدا است.

پاره اى رب خود را به اسماء و صفاتى توصيف مى كنند كه او مستحق و سزاوار آنها است و هم افعالى به او نسبت مى دهند كه لايق ساحت اوست، و به آن اوصافى كه گفتيم ايمان دارند.

اينها اهل حقند، و بر طبق همين اوصاف، و آنچه آن اوصاف اقتضاء دارند عمل مى كنند، و در نتيجه اعمالشان جز صالحات چيزى نيست.

پاره اى ديگر او را به آنچه از اسماء و صفات كه مستحق و سزاوار است توصيف نمى كنند، مثلا براى او شريك يا فرزند قائل مى شوند و در نتيجه وحدانيت او را منكر مى گردند، و يا صنع و ايجاد عالم را به طبيعت و يا دهر نسبت مى دهند، و يا منكر رسالت

ص:127

و نبوت، و يا رسالت بعضى از رسل، و يا منكر يكى از ضروريات دين حق مى شوند، و در نتيجه به حق كفر مى ورزند و آن را مى پوشانند، و اين كافر و آن مؤمن به آن معنايى كه گفتيم عبارتند از خصمان.

كيفر فرقه هاي ضلال و صاحبان اديان منحرف:

آنگاه شروع كرده، در بيان كيفر و سزاى آن دو خصم، و عاقبت امر هر يك از آن دو، و نخست كيفر كفار را بيان نموده، مى فرمايد:” فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار يصب من فوق رؤسهم الحميم.“ يعنى براى كفار لباس از آتش مى برند، و از بالاى سرشان آب جوش بر سرشان مى ريزند و با آن آب جوش آنچه در داخل جوف ايشان، از معده و روده و غيره است، همه آب مى شود:

-يُصهَرُ بِهِ مَا فى بُطونهِمْ وَ الجُلُودُ وَ لهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ كلَّمَا أَرَادُوا أَن يخْرُجُوا مِنهَا مِنْ غَمٍ أُعِيدُوا فِيهَا وَ ذُوقُوا عَذَاب الحَرِيق،

-امعاء ايشان را با پوستها بگدازد و برايشان گرزهايى آهنين آماده است هر وقت بخواهند از آن شدت و محنت در آيند بدان باز گردانيده شوند گويند عذاب سوزان را بچشيد ! “

پاداش صاحبان دين حق:

ميان آيه فوق و آيه زير مقابله اى است، كه خواننده عزيز خود آن را درك مى كند:

-” إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ، وَ هُدُوا إِلى الطيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صرَطِ الحَمِيدِ،

-خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشتهايى مى برد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود، آنان به گفتار نيك هدايت شده اند و به راه ستوده رهنمايى گشته اند.“

قول طيب كلامى است كه در آن خبائث نباشد. و كلام خبيث به معناى كلامى است كه يكى از اقسام باطل در آن باشد، و خداى تعالى قول طيب مؤمنين را يكجا جمع نموده، و فرموده:” دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين! “

پس معناى اينكه فرمود به سوى قول طيب هدايت شدند اين است كه خداوند وسيله را براى چنين سخنى برايشان فراهم نمود.

و هدايتشان به صراط حميد - حميد يكى از اسماء خداست - اين است كه از ايشان جز افعال پسنديده سر نزند، همچنانكه جز كلام طيب از دهان ايشان بيرون

ص:128

نمى آيد.

(1)

قيامت، روز حكم الهي درباره اختلاف در عبادات اديان

-” اللَّهُ يحْكُمُ بَيْنَكمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تخْتَلِفُونَ،

-خدا روز قيامت در باره مطالبى كه در آن اختلاف مى كرديد ميان شما حكم مى كند.“

گويا كفار از اهل كتاب و يا مشركين وقتى عبادات اسلامى را ديده اند و چون براى آنها نوظهور بوده و نظير آنرا در شريعت هاى سابق، يعنى شريعت يهود نديده بودند، لذا در مقام منازعه با رسول الله«ص» بر آمده اندو خداى تعالى جواب داده كه هر امتى از امتهاى گذشته عبادتى داشته اند كه آن قسم خدا را عبادت مى كردند، و عبادت هيچ امتى به امت ديگر منتقل نمى شده چون خداوند با هر شريعت، شرايع قبلى را نسخ مى كرد و بهتر از آن را مى آورد، چون افكار امتهاى بعدى ترقى يافته تر از قبلى ها بود و استعداد عبادتى كاملتر و بهتر از سابق را يافته بودند، پس هميشه عبادت سابقين در حق لاحقين نسخ مى شد، پس ديگر معنا ندارد كه شما با پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلّم نزاع كنيد كه چرا طريقه عبادتت شبيه به طريقه سابقين نيست.

” و ان جادلوك فقل الله اعلم بما تعملون،“ مراد از اين جدال، مجادله و بگومگوى در همان مساله طرز عبادت باشد. بعد از آنكه آن حجت مذكور را در پاسخشان آورد، رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه اگر زير بار نرفتند به حكم خدا ارجاعشان ده. حكم، حكم خدا است.

” فقل الله اعلم بما تعملون،“ زمينه چينى است براى اينكه ايشان را به حكم خدا ارجاع دهد و معنايش اين است كه: خدا داناتر است به آنچه مى كنيد، و ميان شما حكم مى كند حكم كسى كه حقيقت حال را كاملا مى داند، چيزى كه هست اين حكم را روز قيامت مى كند و در ازاى مخالفتتان با حق و اهل حق به حسابتان مى رسد .

(2)

چه چيزي در روز قيامت سود مي دهد؟

-” وَ لا تخْزِنى يَوْمَ يُبْعَثُونَ،

-يَوْمَ لا يَنفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ،

-إِلا مَنْ أَتى اللَّهَ بِقَلْبٍ سلِيمٍ،

-و روزى كه مردم بر انگيخته مى شوند مرا خوار مگردان،

-روزى كه مال و فرزندان سود ندهد،


1- آيه 17 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 505
2- آيه 69 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 574

ص:129

-مگر آنكه با قلب پاك سوء خدا آمده باشد.“

در اين آيات كه حضرت ابراهيم عليه السلام از پروردگار خود مسالت نمود كه او را در روز قيامت خزى نكند، فهميده مى شود كه در آن روز هر انسانى محتاج به يارى خدا است، و بنيه ضعيف بشرى تاب مقاومت در برابر اهوال و هراسهايى كه آن روز با آنها مواجه مى شود ندارد، مگر آنكه خدا او را يارى و تاييد كند.

” يوم لا ينفع مال و لا بنون،“ در اين جمله سود داشتن مال و فرزندان در روز قيامت بكلى نفى شده، و اين بدان جهت است كه رابطه مال و فرزندان كه در دنيا مناط در يارى و مساعدت طرفينى است، رابطه اى است و همى و خيالى، كه تنها در نظام اجتماعى بشر معتبر شمرده مى شود و در خارج از ظرف اجتماع مدنى هيچ اثرى ندارد. مال كه يا كاغذى است به نام اسكناس و يا فلزى است به نام طلا و امثال آن و نيز يك انسان به نام فرزند كه موجودى است مستقل، چه ارتباطى به زندگى من كه نيز انسانى هستم مستقل مى تواند داشته باشد؟

و روز قيامت كه روز انكشاف حقايق و جدا شدن آنها از موهومات است و روزى است كه ديگر اسباب و مؤثرات اعتبارى، از سببيت مى افتد، مال به ماليتش و فرزند به عنوان فرزنديش، و خويشاوند به عنوان قرابتش نيز از اعتبار مى افتد، همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد:” و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم،“ و نيز فرموده:” فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون .“

پس مراد از سود نداشتن مال و فرزندان در روز قيامت، اين است كه در قيامت آنطور كه در دنيا و در اجتماع بشرى معتبر بود اعتبار ندارد.

-” الا من اتى الله بقلب سليم.“

از سياق بر مى آيد كه آن جناب در مقام بيان معناى جامعى است كه قيامت را از ساير روزها متمايز كند، و از پروردگار خود درخواست كرده كه اولا در روزى كه مال و اولاد و ساير آنچه در دنيا سود مى دهد سودى نمى بخشد، او را يارى كند، و بيچاره نسازد، كه مقتضاى اين مقدمه چينى اين است كه مطلوب واقعى از جمله:” الا من اتى الله بقلب سليم،“ بيان چيزى باشد كه در آن روز نافع است.

در آن روز مال و اولاد سودى نمى دهد و ليكن هر كس با قلب سليم نزد خدا آيد از سلامت قلب سود مى برد.

و خلاصه مفاد كلام اين مى شود كه مدار سعادت در آن روز بر سلامت قلب است، چه اينكه صاحب آن قلب سالم در دنيا مال و فرزندى داشته باشد و يا نداشته باشد.

ص:130

آيه شريفه از نظر معنا قريب به آيه:” المال و البنون زينة الحيوة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا،“ است چيزى كه هست در آيه مورد بحث نفع را به قلب سليم نسبت داده، كه آن قلبى است كه از ننگ ظلم و تاريكى شرك و گناه سالم باشد، همچنان كه در وصف آن روز فرموده:” و عنت الوجوه للحى القيوم و قد خاب من حمل ظلما،“ و در آيه چهل و شش كهف نفع و ثواب را به باقيات الصالحات نسبت داده است.

(1)

يأس مجرمين بعد از وقوع قيامت

-” وَ يَوْمَ تَقُومُ الساعَةُ يُبْلِس الْمُجْرِمُون،

-و روزى كه قيامت به پا شود مجرمين مايوس مى گردند.“

اين آيه حال مجرمين را بيان مى كند، كه بعد از قيام ساعت يعنى برگشتن به سوى خدا براى حساب و جزاء، چه حالى دارند.

كلمه يبلس به معناى نوميدى از رحمت خداست، كه منشا همه شقاوتها و بدبختى ها است.

(2)

روز قيامت روز فصل و قضا بين حق و باطل

-” إِنَّ رَبَّك هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ،

-پروردگارت روز رستاخيز در مورد چيزهايى كه در آن اختلاف داشته اند ميانشان حكم مى كند.“

منظور از اين اختلاف، اختلاف مردم در دين است، و اين اختلاف را به راه نينداختند مگر از باب ستم، ستمى كه به يكديگر مى كردند، همچنان كه در چند جا از كلامش به اين معنا اشاره نموده، از آن جمله فرموده:” ولقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب ... فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم . “

مراد از جمله يفصل بينهم قضاء و داورى بين حق و باطل، و محق و مبطل است.

(3)

يوم الجمع، روز تفكيك اهل جنت و اهل سعير

-” وَ كَذَلِك أَوْحَيْنَا إِلَيْك قُرْءَاناً عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهَا وَ تُنذِرَ يَوْمَ الجَمْع لا


1- آيه 87تا89 سوره شعرا الميزان ج : 15 ص : 402
2- آيه 12 سوره روم الميزان ج : 16 ص : 240
3- آيه 25 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 400

ص:131

رَيْب فِيهِ فَرِيقٌ فى الجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فى السعِيرِ،

-و اين چنين به سويت وحى كرديم قرآنى عربى را تا مردم مكه و پيرامون آن را انذار كنى و از روز جمع (قيامت) كه شكى در آن نيست بترسانى، روزى كه دسته اى در بهشت و دسته اى در جهنم خواهند بود.“

منظور از روز جمع روز قيامت است كه خداى تعالى در جاى ديگر در باره اش فرموده:” ذلك يوم مجموع له الناس ... فمنهم شقى و سعيد.“

دو دسته شدن مردم چيزى است كه مشيت خداى سبحان به آن تعلق گرفته، و به همين منظور دين را براى مردم تشريع كرده، و از راه وحى مردم را از روز جمع انذار نموده، چون او ولى مردم است، و آنها را بعد از مردن زنده مى كند، و بين آنان در آنچه اختلاف مى كردند حكم مى فرمايد.

” فريق فى الجنة و فريق فى السعير،“ در آن روز يك دسته بهشتى و دسته ديگر جهنمى مى شوند، يعنى به دو دسته تقسيم مى گردند، يكى سعيد و داراى پاداش و ديگرى شقى و معذب. پس بايد قبلاً انذار بشوند تا از راه شقاوت بپرهيزند، و از پرتگاه هلاكت كنار آيند.

(1)

حركت مؤمن با نور خود در روز قيامت

-” ... يَوْمَ لا يخْزِى اللَّهُ النَّبىَّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسعَى بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَنهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَ اغْفِرْ لَنَا إِنَّك عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ قَدِيرٌ،

-... در روزى كه خدا نبى و مؤمنين با او را خوار نمى سازد نورشان جلوتر از خودشان در حركت است از جلو و طرف راست حركت مى كند مى گويند پروردگارا نور ما را تمام كن و ما را بيامرز كه تو بر هر چيز توانايى!“

روزى كه خدا پيامبرش را خوار نمى كند، و كسانى كه به او ايمان آوردند، و در نتيجه با او هستند، اولا نورشان در جلو و در دست راستشان در حركت است، و ثانيا مى گويند پروردگارا نور ما را كامل كن!

احتمال دارد نورى كه در پيش روى آنان به حركت در مى آيد نور ايمان باشد، و نور دست راستشان نور عمل باشد .

” يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا انك على كل شى ء قدير،“ از سياق بر مى آيد مغفرتى كه مؤمنين درخواست مى كنند سبب تماميت نور و يا حداقل ملازم با تماميت نور باشد، در نتيجه آيه شريفه مى رساند كه مؤمنين در آن روز نور خدا را ناقص مى بينند، و چون نور آن روز ايمان و عمل صالح امروز است، معلوم مى شود نقصى در درجات ايمان و عمل خود مى بينند، و يا مى بينند كه آثار گناهان در نامه اعمالشان جاى عبوديت را


1- آيه 7 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 20

ص:132

گرفته، و در آن نقاط عمل صالحى نوشته نشده، و آمرزش گناهان كه درخواست دوم ايشان است، تنها باعث آن مى شود كه گناهى در نامه نماند، ولى جاى خالى آن گناهان را چيزى پر نمى كند، لذا درخواست مى كنند، خدا نورشان را تمام كند، يعنى آن نقاط خالى را هم پر كند، و آيه شريفه” و الذين امنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم،“ هم به اين معنا اشاره دارد .

(1)

روز ظهور دشمني همه دوستان، غير از متقين!

-” الأَخِلاءُ يَوْمَئذِ بَعْضهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلا الْمُتَّقِينَ،

-آن روز دوستان دنيائى دشمن يكديگرند مگر پرهيزكاران.“

اينكه چرا همه دوستان، به استثناء متقين دشمن يكديگرند، براى اين است كه لازمه دوستى طرفينى اين است كه يكطرف، طرف ديگر را در مهماتش كمك كند، و اين كمك وقتى در غير رضاى خدا باشد، در حقيقت كمك به بدبختى و شقاوت و عذاب دائمى آن طرف است، همچنان كه در جاى ديگر در حكايت گفتار ستمگران در قيامت فرموده:” يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جاءنى،“ به خلاف دوستى هاى متقين كه همه مايه پيشرفت آنان در راه خدا است، و در روز قيامت همه به سود ايشان خواهد بود .

(2)

خصومت پرستندگان و پرستش شدگان در قيامت

-” وَ مَنْ أَضلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لا يَستَجِيب لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائهِمْ غَفِلُونَ،

-وَ إِذَا حُشِرَ النَّاس كانُوا لهُمْ أَعْدَاءً وَ كانُوا بِعِبَادَتهِمْ كَفِرِينَ،

-كيست گمراه تر از كسى كه غير خدا را مى پرستد كسى را كه تا روز قيامت هم يك دعايش را مستجاب نمى كند و اصولا از دعاى پرستندگان خود بى خبرند،

-و چون مردم محشور شوند همان خدايان دشمن ايشان و به عبادتشان كافر خواهند بود.“

منظور از حشر در اينجا مبعوث كردن مردم از قبورشان، و سوق دادن آنها به سوى محشر است، كه در آن روز آلهه آنان دشمنشان شده، و به شرك آنان كافر گشته، از ايشان بيزارى مى جويند، همچنان كه آيه” تبرأنا اليك ما كانوا ايانا يعبدون و آيه فكفى بالله شهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغافلين،“ اين مضامين را حكايت مى كند.

و در سياق دو آيه مورد بحث اشاره اى است به اينكه سنگ و چوبهاى جماد كه


1- آيه 8 سوره تحريم الميزان ج 19 ص 565
2- آيه 67 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 181

ص:133

در اين عالم در نظر ما جماد و بى جانند، چون آثار حيات در آنها نمى بينيم، در نشاه آخرت معلوم مى شود كه براى خود جان داشته اند، و آن روز آثار حيات از ايشان بروز مى كند.

(1)

از بين رفتن انساب در روز قيامت

-” لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكمْ وَ لا أَوْلَدُكُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ،

- خويشاوند و اولاد شما كه به خاطر سلامتى آنان با كفار دوستى مى كنيد در روز قيامت به درد شما نمى خورند، روز قيامت همه اين روابط عاطفى قطع مى شود ، شما مى مانيد و عملتان، و خدا بدانچه مى كنيد بينا است.“

روز قيامت خداى تعالى با از كار انداختن اسباب دنيوى، ميان شما جدايى مى اندازد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ،“ و علت سقوط اسباب و از آن جمله خويشاوندى ظاهرى اين است كه خويشاوندى كه معنايش منتهى شدن نسبت دو نفر يا بيشتر به يك رحم و يا يك صلب است، تنها آثارش را در ظرف دنيا كه ظرف حيات اجتماعى است بروز مى دهد، و باعث مودت و الفت و معاضدت و عصبيت، و يا خدمت و امثال آن مى گردد، چون ظرف اجتماع است كه بالطبع و بر حسب آراء و عقائد، انسان را محتاج به اين امور مى سازد، آراء و عقائدى كه آن را هم فهم اجتماعى در انسان ايجاد مى كند، و در خارج از ظرف حيات اجتماعى خبرى از اين آراء و عقائد نيست.

در قيامت وقتى حقائق آشكارا جلوه مى كند، و رفع حجاب و كشف غطاء مى شود، - اثرى از آراء و پندارهاى دنيايى نمى ماند، و رابطى كه ميان اسباب و مسببات بود، و آن استقلالى كه ما در دنيا براى اسباب و تاثيرش در مسببات مى پنداشتيم، به كلى از بين مى رود، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده:” لقد تقطع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون،“ و نيز فرموده:” و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب.“

پس در قيامت رابطه اسباب و انساب وجود ندارد، و هيچ خويشاوندى از خويشاوندى اش بهره مند نمى شود، پس سزاوار انسان عاقل نيست كه به خاطر خويشاوندان و فرزندان، به خدا و رسولش خيانت كند، چون اينان در قيامت دردى از او دوا نمى كنند.

(2)

روزي كه خدا اجازه برگشت نمي دهد!

1- آيه 5و6 سوره احقاف الميزان ج : 18 ص : 286
2- آيه 3 سوره ممتحنه الميزان ج 19 ص 392

ص:134

-” فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئذٍ يَصدَّعُونَ،

-رو به سوى دين مستقيم كن قبل از آنكه روزى برسد كه ديگر خدا اجازه برگشت ندهد! در آن روز مردم از هم جدا شوند.“

مراد از روزى كه برگرداننده اى براى آن نيست، و كسى نيست كه آن را از خدا برگرداند، روز قيامت است، و روز قيامت مردم به دو طرف بهشت و جهنم متفرق مى شوند.

” من كفر فعليه كفره و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون،“ يعنى هر كس كفر بورزد وبال كفرش بر خودش مى باشد، و يا هر كه كفر بورزد كفرش عليه خودش است، چون همان عمل و يا اعتقادى كه در اين نشئه كفر نام دارد، در نشئة ديگر به آتش جاودانه منقلب مى شود.

اين آيه بيان يكى از دو فريق است، و فريق ديگر را آيه بعدى بيان مى كند: ” و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون.“ فريق دوم كه ايمان آورده و عمل صالح كردند، بسترى براى خود گسترده اند.

كسانى كه - بعد از ايمان - اعمالى صالح را كردند براى خود تهيه ديده اند سرمايه اى را كه با آن زندگى كنند، و به زودى بر آنچه براى خود گسترده اند قرار مى گيرند.

(1)

گواهي روز الست، و سوال از آن در قيامت

-” وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّك مِن بَنى ءَادَمَ مِن ظهُورِهِمْ ذُرِّيَّتهُمْ وَ أَشهَدَهُمْ عَلى أَنفُسِهِمْ

أَ لَست بِرَبِّكُمْ ؟ قَالُوا بَلى شهِدْنَا !

أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّا كنَّا عَنْ هَذَا غَفِلِينَ،

-و چون پروردگار تو از پسران آدم از پشت هايشان نژادشان را بياورد و آنها را بر خودشان گواه گرفت كه مگر من پروردگار شما نيستم؟

گفتند: چرا، گواهى مى دهيم!

تا روز رستاخيز نگوييد كه از اين نكته غافل بوده ايم.“

اين آيات مساله پيمان گرفتن از بنى نوع بشر بر ربوبيت پروردگار را ذكر مى كند، و خود از دقيق ترين آيات قرآنى از حيث معنا و از زيباترين آيات از نظر نظم و اسلوب است.

-” و اشهدهم على انفسهم، الست بربكم ؟ “

اشهاد بر هر چيز حاضر كردن گواه است در نزد آن، و نشان دادن حقيقت آن


1- آيه 43 سوره روم الميزان ج : 16 ص : 295

ص:135

است، تا گواه حقيقت آن چيز را از نزديك و به حس خود درك نموده و در موقع به آنچه كه ديده شهادت دهد، و اشهاد كسى بر خود آن كس نشان دادن حقيقت او است به خود او تا پس از درك حقيقت خود و تحمل آن در موقعى كه از او سؤال مى شود، شهادت دهد.

” الست بربكم ؟ “ مورد استشهاد را معلوم كرده و مي فهماند آن امرى كه براى آن، ذريه بشر را استشهاد كرده، ربوبيت پروردگار ايشان است، تا در موقع پرستش به ربوبيت خداى سبحان شهادت دهند.

جمله:” بلى شهدنا! “ اعتراف انسان ها است به اينكه اين مطلب را ما شاهد بوديم و چنين شهادتى از ما واقع شد .

” و اذ اخذ ربك من بنى آدم ...،“ دلالت دارد بر اينكه تمامى افراد بشر مورد اين استشهاد واقع شده، و يكايك ايشان به ربوبيت پروردگار اعتراف نموده اند و ذيل آن و همچنين آيه بعدش غرض از اين اخذ و استشهاد را بيان مى كند:

-” ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين،“ و

-” او تقولوا انما اشرك آباؤنا من قبل وكنا ذرية من بعدهم.... “

مى فهماند كه اگر اين اخذ و اشهاد از بندگان و اخذ ميثاق بر انحصار ربوبيت نبود بندگان مى توانستند در روز قيامت به يكى از آن دو تمسك جسته، و حجتى را كه خداوند عليه شرك ايشان اقامه مى كند و به استناد آن، مشركين را محكوم به آتش مى سازد، دفع نمايند.

(1)

انكشاف حقيقت توحيد به دارندگان علم در قيامت

-” . . . قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْى الْيَوْمَ وَ السوءَ عَلى الْكفِرِين،

- . . . كسانى كه دانش يافته اند گويند امروز رسوايى و بدى بر كافران است!“

” الذين اوتوا العلم“ كه خدا به داشتن علم توصيفشان كرده و خبر داده كه در قيامت چنين و چنان مى گويند همان كسانيند كه به وحدانيت خدا علم يافته و حقيقت توحيد بر ايشان مكشوف گشته است.

در وصف آن روز مى فرمايد:” لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا،“ و معلوم است كه تنها كسى صواب مى گويد كه از خطاء و لغو و باطل محفوظ باشد، و هرگز از باطل در سخن محفوظ نمى شود مگر آنكه در عملش نيز از باطل محفوظ باشد، پس


1- آيه 172 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 400

ص:136

بايد كسانى باشند كه جز حق نمى بينند و جز حق، عمل نمى كنند و جز به حق، لب نمى گشايند .

خصوص آيه مورد بحث راجع به معصومين است.

(1)

دو دليل قيام قيامت

-” لِّيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أُولَئك لهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ،

-تا آنان كه ايمان آورده عملهاى صالح مى كنند پاداش دهد، اينان آمرزشى و رزقى آبرومندانه دارند.“

اين آيه يكى از دو سبب قيام قيامت را شرح مى دهد و مى گويد براى اين است كه خداى سبحان افراد با ايمان و داراى عمل صالح را به مغفرت و رزق كريم كه عبارت است از بهشت و آنچه در آن است جزاء دهد.

و سبب دومى قيام قيامت را جمله” و الذين سعوا فى آياتنا معاجزين اولئك لهم عذاب من رجز اليم - كسانى كه به منظور جلوگيرى از پيشرفت آيات ما تلاش مى كنند عذابى پليد و دردناك دارند،“ بدان اشاره مى كند.

(2)

معاد: انگيزه عبادت خدا

-” إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَناً وَ تخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ،

-شما به جاى خدا بتهايى مى پرستيد و تهمتها مى تراشيد با اينكه آنچه به جاى خدا مى پرستيد هيچ رزقى را براى شما مالك نيستند، پس رزق را از نزد خدا بطلبيد و او را عبادت نموده و شكرش به جا آوريد كه به سويش بازمى گرديد.“

” اليه ترجعون،“ اين كه گفتيم خدا را عبادت كنيد، نه براى اين كه به شما رزق دهد، بلكه براى اينكه به سويش باز مى گرديد، و از شما حساب مى كشد، چون اگر قيامتى و رجوعى و حسابى نبود، براى عبادت خدا هيچ علت قانع كننده اى وجود نداشت، چون رزق و امثال آن هر يك براى خود اسباب خاص طبيعى دارد، و رزق نه با عبادت زياد مى شود، و نه با كفر نقصان مى پذيرد، پس تنها ملاك عبادت سعادت اخروى است، كه با ايمان و كفر و عبادت و شكر و ترك عبادت و كفران مختلف مى شود، پس بايد مساله رجوع به خدا باعث عبادت و شكر شود، نه طلب رزق .

(3)

قسمت سوم – وقوع واقعه

وقوع قيامت بدون اعلام و علامت قبلي

1- آيه 27 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 340
2- آيه 4و5 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 539
3- آيه 17 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 172

ص:137

-” أَ فَأَمِنُوا أَن تَأْتِيهُمْ غَشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيهُمُ الساعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ،

-مگر ايمن شده اند كه پوششى از عذاب خدا به ايشان برسد، يا قيامت ناگهان و در حالى كه خبر ندارند بر آنان درآيد؟ “

كلمه بغتةً به معناى ناگهانى است، يعنى قيامت بناگهانى بيايد در حالى كه ايشان از آمدنش خبر نداشته باشند، چون آمدن قيامت مسبوق به علامتى كه وقت آنرا تعيين كند نيست.

(1)

وَ مَا أَمْرُ الساعَةِ إِلا كلَمْح الْبَصرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب

-” وَ للَّهِ غَيْب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا أَمْرُ الساعَةِ إِلا كلَمْح الْبَصرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب إِنَّ اللَّهَ عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ قَدِيرٌ،

-غيب آسمانها و زمين خاص خداست كار قيامت چشم بهم زدنى بيش نيست و يا نزديكتر از آن، به درستى كه خدا به همه چيز تواناست.“

مراد از غيب سماوات و ارض، غيبى است كه آسمانها و زمين مشتمل بر آنند، يعنى آسمان و زمين دو رو دارند يكى براى مردم مشهود است و روى ديگرش غايب، ولى براى خدا هر دو مشهود است.

كلمه ساعت به معناى قيامت است كه خود يكى از غيب هاى سماوات و ارض است. قيامت خارج از امر آسمان و زمين نيست و در همين آسمان و زمين است. قيامت ملك خداست، و خدا مى تواند در آن تصرف نموده يك روز پنهانش بدارد و روزى ديگر آشكارش كند، و براى او دشوار هم نيست، زيرا امر او مانند ” لمح بصر- چشم بهم زدن“ و يا نزديك تر از آن است چون خدا بر هر چيزى توانا است .

جمله:” وما امرالساعة الا كلمح البصر او هو اقرب،“ براى اين آورده نشده كه اصل قيامت و امكان آن را اثبات كند، بلكه براى نفى دشوارى و مشقت در اقامه آن آورده شده تا بفهماند اقامه قيامت بر خدا دشوار نيست، و بلكه بسيار آسان است. البته امر قيامت


1- آيه 107 سوره يوسف الميزان ج : 11 ص : 377

ص:138

نسبت به خداى تعالى چنين آسان است، و گر نه خود خداى تعالى امر آن را عظيم شمرده و فرموده:” ثقلت فى السموات و الارض!“

اگر امر آن را به چشم بر هم زدن تشبيه كرده خواسته است فوريت آن را برساند، كه براى انسانها آسان ترين و كم مدت ترين كارها است، و دنبالش فرمود:” او هو اقرب،“ يعني براى ما از اين هم آسانتر است: ” يقول كن فيكون!“

امر قيامت نسبت به قدرت و مشيت خداى تعالى مانند امر آسان ترين خلق است: ” ان الله على كل شى ء قدير،“

(1)

نزديكي قيامت به زندگي دنيا

-” ... وَ لا تَستَعْجِل لهُّمْ كَأَنهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلا ساعَةً مِّن نهَارِ بَلَغٌ فَهَلْ يُهْلَك إِلا الْقَوْمُ الْفَسِقُونَ،

-... و در نفرين آنان عجله مكن براى اينكه آنقدر وعده خدا نزديك است كه وقتى مى رسد به نظرشان مى آيد كه گويا بيش از يك ساعت از روز در دنيا نزيسته اند، و اين قرآن بلاغ است، و آيا به جز مردم تبهكار كسى هلاك مى شود؟“

” كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار،“ اين آيه نزديكى قيامت را به ايشان و به زندگى دنيايشان بيان مى كند چون وقتى آن روز را مشاهده مى كنند و وعده هايى را كه خدا از آن روز داده مى بينند، و آن عذابهايى كه برايشان آماده شده مشاهده مى كنند، حالشان حال كسى است كه گويا بيش از ساعتى از يك روز در زمين درنگ نكرده اند.

(2)

اشتباه مجرمين در فاصله زماني بين دنيا و آخرت

-” وَ يَوْمَ تَقُومُ الساعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيرَ ساعَةٍ كَذَلِك كانُوا يُؤْفَكُونَ،

-روزى كه رستاخير بپا شود، بزه كاران سوگند خورند كه جز ساعتى درنگ نكرده اند، روش آنان در دنيا هم همين طور بود كه حق را باطل، و آيات داراى دلالت را بى دلالت وانمود مى كردند.“

اين آيه حكايت وضع مجرمين است در قيامت، كه در مساله فاصله بين دنيا و آخرت دچار اشتباه شده، به حدى كه پنداشتند كه اين فاصله ساعتى از يك روز بوده است.

-” و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم


1- آيه 77 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 439
2- آيه 35 سوره احقاف الميزان ج : 18 ص : 331

ص:139

البعث ...،“

اهل علم و ايمان سخن ايشان را رد كرده اند، كه درنگ آنان يك ساعت نبوده، بلكه به مقدار فاصله بين دنيا و آخرت بوده است، همان فاصله اى كه آيه” و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون،“ آن را بيان مى كند.

” ... لكنكم كنتم لا تعلمون،“ لكن شما جاهل و شكاك بوديد، يقين به چنين روز نداشتيد، و به همين جهت امروز امر بر شما مشتبه شده است.

(1)

پنهان بودن قيامت و ظهور ناگهاني آن

-” إِنَّ الساعَةَ ءَاتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كلُّ نَفْسِ بِمَا تَسعَى،

-فَلا يَصدَّنَّك عَنهَا مَن لا يُؤْمِنُ بهَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَترْدَى،

-قيامت آمدنى است، مى خواهم آن را پنهان كنم تا هر كس در مقابل كوششى كه مى كند سزا ببيند،

-آنكه رستاخيز را باور ندارد و پيروى هوس خود كند ترا از باور كردن آن باز ندارد كه هلاك مى شوى.“

مراد از اخفاء قيامت، پنهان كردن آن به تمام معناست.

مي فرمايد: مي خواهم آن را پنهان و مكتوم نگه دارم، و به هيچ وجه احدى را از آن آگاه نكنم، تا وقتى واقع مى شود ناگهانى و دفعتاً واقع شود، همچنانكه قرآن كريم صريحا فرموده:” لا تاتيكم الا بغتة. “

يا مي خواهد خبر ندهد تا مخلصين از غير مخلصين جدا شده و شناخته شوند، چون بيشتر مردم خداى را به اميد ثواب و ترس از عقاب عبادت مى كنند، و يا از نافرمانيش خوددارى مى نمايند، در حالى كه درست ترين عمل آن عملى است كه صرفا براى رضاى خدا انجام شود، نه به طمع بهشت و ترس از جهنم، و با پنهان داشتن روز قيامت اين تمييز به خوبى صورت مى گيرد، و معلوم مى شود چه كسى خداى را به حقيقت بندگى مى كند، و چه كسى در پى بازرگانى خويش است .

(2)

اختصاص علم ساعت به خداي تعالي

-” إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ الساعَةِ وَ يُنزِّلُ الْغَيْث وَ يَعْلَمُ مَا فى الأَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّا ذَا تَكسِب غَدًا وَ مَا تَدْرِى نَفْس بِأَى أَرْضٍ تَمُوت إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُ،

-بدرستى علم رستاخيز پيش خدا است، و كي باران فرود آورد، و آنچه را در رحمها است مي داند، كسى نمى داند كه فردا چه مى كند و كسى نمى داند كه در كدام سرزمين مى ميرد، اما خدا دانا و آگاه است.“


1- آيه 55 سوره روم الميزان ج : 16 ص : 308
2- آيه 15 و 16 سوره طه الميزان ج : 14 ص : 196

ص:140

علم به قيام قيامت، از مسائلى است كه خداوند علم بدان را به خود اختصاص داده، و احدى جز او از تاريخ وقوع آن خبر ندارد.

جمله” ان الله عنده علم الساعة - به درستى خدا نزد او است علم به قيامت،“ نيز اين انحصار را مى رساند.

(1)

شايد وقوع آن خيلي نزديك است!

-” يَسئَلُك النَّاس عَنِ الساعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَ مَا يُدْرِيك لَعَلَّ الساعَةَ تَكُونُ قَرِيباً،

-مردم از تو از قيامت مى پرسند، بگو علم آن تنها نزد خدا است، و تو چه مى دانى شايد قيامت نزديك باشد.“

آيه شريفه تنها مى فرمايد: مردم از قيامت مى پرسند، و ديگر بيان نمى كند كه از چه چيز آن مى پرسند، ولى از تعبير قيامت به ساعت بر مى آيد كه مراد پرسش كنندگان تاريخ وقوع قيامت است، مى خواستند بفهمند آيا قيامت نزديك است يا دور؟ خداي تعالي رسول گرامي خود را دستور مى دهد كه در پاسخ ايشان بگويد: من از آن اطلاعى ندارم، و نه تنها من اطلاع ندارم بلكه جز خدا احدى اطلاع ندارد، و اين جواب تنها جوابى است كه در همه جاى قرآن در مواردى كه از تاريخ قيامت سؤال شده به كار رفته است .

” و ما يدريك لعل الساعة تكون قريبا - چه مى دانى، اى بسا كه تاريخ آن خيلى نزديك باشد! “

اين جمله ابهام در مساله را بيشتر مى كند، تا بهتر بفهماند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم نيز در اين مساله مانند ساير مردم است، و قيامت از آن اسرارى نيست كه خدا به وى گفته، و از مردم پنهان كرده باشد.

(2)

إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ الساعَة

-” إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ الساعَةِ وَ مَا تخْرُجُ مِن ثَمَرَتٍ مِّنْ أَكْمَامِهَا وَ مَا تحْمِلُ مِنْ أُنثى وَ لا تَضعُ إِلا بِعِلْمِهِ ... ،

-تنها خدا است كه مى داند قيامت كى است، و چه ميوه اى از غلافش بيرون مى آيد، و جانداران ماده چه فرزندى مى زايند، و هيچ مادرى تنها فرزند خود را به زمين نمى گذارد مگر با علم خدا....“

” إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ الساعَةِ، “ برگشتن علم به قيامت به سوى خدا، به معناى آن است


1- آيه 34 سوره لقمان الميزان ج : 16 ص : 356
2- آيه 63 سوره احزاب الميزان ج : 16 ص : 521

ص:141

كه اين علم مختص به او است، و احدى به جز او اطلاعى از آن ندارد.

” و ما تخرج من ثمرات من أكمامها...،“ هيچ ميوه اى از ظرف و غلافش بيرون نمى آيد و هيچ ماده اى حامله نمى شود و وضع حمل نمى كند، مگر با علم خدا، يعنى خداى تعالى به تمام جزئيات احوال هر چيزى دانا است.

پس خداى سبحان بدان جهت كه آفريدگار اشياء است، و گرداننده احوال آنها است، عالم به آنها و به جزئيات حالات آنها، و مراقب وضع آنها نيز هست.

(1)

غفلت از قيامتي كه ناگهان در مي آيد!

-” هَلْ يَنظرُونَ إِلا الساعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ،

-آيا منتظر همينند كه قيامت ناگهانى و در حالى كه از آن بى خبرند به سر وقتشان آيد؟ “

اين كفار با كفر و تكذيبشان به آيات خدا انتظار نمى كشند مگر آمدن قيامت را كه به طور ناگهانى بيايد و نيز در حالى بيايد كه ايشان با اشتغال به امور دنيايشان به كلى از آن غافل باشند. همچنان كه فرموده:” ما ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم و هم يخصمون.“

خلاصه، حالشان حال كسى است كه هلاكت تهديدشان مى كند، و هيچ در صدد پيش گيرى از آن و يافتن وسيله اى براى نجات از آن نباشند، و در عوض بنشينند و منتظر آمدن هلاكت باشند.

(2)

هيچ كس مانع تحقق قيامت نيست!

-” إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لاَتٍ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ،

- عذابى كه به شما وعده مى دهند آمدنى است و شما فرار نتوانيد كرد.“

امر خدا در باره بعث و جزا كه همان وعده هاى از طريق وحى است آمدنى و محقق شدنى است و شما عاجز كننده خدا نيستيد تا او را از تحقق دادن امرش مانع شويد.

(3)

جز خدا كسي زمان وقوع را آشكار نمي كند!

-” يَسئَلُونَك عَنِ الساعَةِ أَيَّانَ مُرْساهَا ؟

قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبى لا يجَلِّيهَا لِوَقْتهَا إِلا هُوَ،


1- آيه 47 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 609
2- آيه 66 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 181
3- آيه 134 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 490

ص:142

ثَقُلَت فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ، لا تَأْتِيكمْ إِلا بَغْتَةً،

يَسئَلُونَك كَأَنَّك حَفِىٌّ عَنهَا،

قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ!

-تو را از رستاخيز پرسند كه كى بپا مى شود؟

بگو علم آن نزد پروردگار من است كه جز وى، آن را به موقع خود آشكار نمى كند،

در آسمانها و زمين سنگين است و جز ناگهان به شما در نمى آيد!

از تو مى پرسند گويى تو آن را مى دانى،

-بگو علم آن نزد خداست ولى بيشتر مردم اين نكته را نمى دانند! “

علم به زمان وقوع قيامت از غيبهايى است كه مختص به خداى تعالى است، و كسى جز خدا از آن اطلاعى ندارد، و بطور كلى هيچ دليلى در تعيين وقت و حدس وقوع آن نيست، پس قيامت بپا نمى شود مگر ناگهانى، و در اين بيان با ذكر بعضى از اوصاف قيامت به حقيقت آن اشاره شده است.

ثبوت و وجود قيامت و علم به آن يكى است، يعنى وقوع و ثبوتش در كمون غيب نزد خدا محفوظ است، و هر وقت بخواهد پرده از آن برداشته و آن را ظاهر مى كند بدون اينكه غير او كسى به آن احاطه يافته و يا براى چيزى از اشياء ظاهر گردد. چگونه ممكن است چيزى به آن احاطه يابد و يا آن براى چيزى ظاهر گردد و حال آنكه ظهور و تحققش ملازم با فناى هر چيز است؟

اين علم و احاطه اى كه مى خواهد به قيامت تعلق بگيرد خود جزو نظام اين عالم است، و نظام سببى كه حاكم بر اين عالم است و در موقع وقوع قيامت بر هم خورده و به يك نظام ديگرى متبدل مى شود.

از همين جا ظاهر مى شود كه منظور از اينكه فرمود:” ثقلت فى السموات و الارض،“ اين است كه علم به قيامت در آسمانها و زمين سنگين است، و البته سنگينى علم به آن عين سنگينى وجود آن است.

براى اينكه ثقل قيامت منحصر در يك جهت و دو جهت نيست بلكه تمامى آنچه كه راجع به آن است از قبيل ثبوت آن و علم به آن و صفات آن بر آسمانها و زمين و غيره همه ثقيل است، زيرا همين بس كه ثبوت آن مستلزم فنا و نابودى آنها است، و در آنها يعنى در آسمانها و زمين چيزى كه فناى خودش را تحمل كند وجود ندارد.

اينجا است كه وجه كلام خداى سبحان در ” لا تاتيكم الا بغتة،“ ظاهر مى شود، چون ”بغتة“ و همچنين ”فجاة“ به معناى پديد آمدن چيزى است بطور ناگهانى و بدون اينكه قبل از پديد آمدن معلوم باشد، و قيامت بخاطر همان سنگينى و عظمتش است كه بطور ناگهانى پديد مى آيد، چون هيچ وصف و علامتى از آن ممكن نيست قبلا معلوم شود، و نيز ممكن نيست كه اول مقدارى از آن ظاهر شود و سپس همه آن صورت وقوع

ص:143

بگيرد، و لذا پديد آمدنش براى تمامى اشياء بطور ناگهانى است .

از آيه شريفه تنها استفاده شد كه علم به قيامت را جز خدا كسى طاقت تحملش را ندارد، و ليكن بايد دانست كه تنها علم به خود قيامت اينطور نيست، بلكه علم به خصوصيات و اوصاف آن نيز همينطور است .

(1)

قسمت چهارم – بررسي وضع منكرين قيامت

خبرها بر آنان كور شد!

1- آيه 187 و 188 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 481

ص:144

-” وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَا ذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسلِينَ،

-فَعَمِيَت عَلَيهِمُ الأَنبَاءُ يَوْمَئذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ،

-و روزى كه خدا ندايشان مى كند و مى فرمايد: چگونه پيامبران را پاسخ گفتيد؟

-پس در آن روز پوشيده گردد بر آنان خبرها و از شدت عذاب از يكديگر خبر نمى گيرند.“

انسان در موقعيتى قرار گرفته كه به خبرى راه نمى يابد.

( مقتضاى ظاهر اين بود كه بى خبرى را به خود آنان نسبت دهد، ولى مى بينيم كه به عكس تعبير كرده، و فرموده:” فعميت عليهم الانباء - خبرها بر آنان كور شد،“ ) و اين به خاطر آن است كه بفهماند كفار در آن روز از همه طرف ماخوذ مى شوند، و راه نجات از همه طرف به رويشان بسته مى شود، و دستشان از تمامى اسباب بريده و كوتاه مى گردد، همچنان كه در سوره بقره، آيه 166 فرموده:” وتقطعت بهم الاسباب!“

توضيح اينكه: وقتى تمامى اسباب براى آنان از تاثير ساقط شد، ديگر در آن روز اخبار راهى به سوى آنان ندارد، و ايشان هم راهى به خارج از وجود خود ندارند، تا چيزى را دست آويز نموده، به آن اعتذار بجويند، و به اين وسيله خود را از عذاب نجات دهند .

” فهم لا يتساءلون.“ - در اينجا نيز بعد از گفتن اينكه كفار به طور كلى از چهار ديوارى وجود خود راهى به خارج از خود ندارند، فرمود پس بين خودشان نيز سؤال و جوابى رد و بدل نمى شود، تا از راه گفتگو و مشورت بهانه و عذرى پيدا كنند، و آن را عذر نافرمانى خود، يعنى تكذيب رسولان، و رد دعوت ايشان قرار دهند.

(1)

روز بطلان پندارهاي باطل و خدايان پنداري

-” وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكاءِى الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ،

-روزى كه خدا ندايشان مى كند و مى فرمايد: كجايند آن شركايى كه براى من معتقد بوديد.“

منظور از شركاء همان معبودهايى است كه مشركين در دنيا آنها را مى پرستيدند، و اگر آن معبودها را شركاء خواند، به خاطر اين است كه مشركين بعضى از شؤون خداى تعالى را از قِبَل خود به آنها داده بودند، و به آنها نسبت مى دادند، از قبيل


1- آيه 65 و66 سوره قصص الميزان ج : 16 ص : 94

ص:145

پرستش و تدبير.

” قال الذين حق عليهم القول ربنا هؤلاء الذين اغوينا اغويناهم كما غوينا،“ الهه اى كه مشركين آنها را شركاى خداى سبحان مى پنداشتند دو صنف بودند، يك صنف بندگان گرامى خدا بودند، از قبيل ملائكه مقرب، و عيسى بن مريم عليهماالسلام و صنف ديگر ياغيان جن، و گردنكشان انس، كه ادعاى الوهيت كردند، مانند فرعون و نمرود و غير آن دو، و خداى سبحان هر كسى هم كه در باطل اطاعت شود، ملحق به آنان كرده مانند ابليس، و شيطانهايى كه قرين انسانها مى شوند، و پيشوايان ضلالت.

و آنهايى كه مورد نظر آيه مورد بحث هستند از صنف دوم مى باشند، چون صنف اول كه ملائكه و عيسى بن مريم عليهماالسلام هستند، كسى را اغواء نكرده اند.

پس مراد از” الذين حق عليهم القول،“ كه از مشركين بيزارى مي جويند، پيشوايان شركند، هر چند كه مشركين هم مصداق ” الذين حق عليهم القول،“ هستند، و عذابشان حتمى است.

(1)

آرزوي بازگشت به دنيا

-” رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كفَرُوا لَوْ كانُوا مُسلِمِين،

-ذَرْهُمْ يَأْكلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسوْف يَعْلَمُونَ،

-چه بسا كه كافران دوست مى دارند كه كاش مسلمان بودند،

-رهايشان كن بخورند و سرگرم بهره گيرى از لذت ها باشند و آرزوها به خود مشغولشان كند كه بزودى خواهند فهميد.“

آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند به زودى - يعنى وقتى كه بساط زندگى دنيا برچيده شود - از كفر خود پشيمان شده آرزو مى كنند اى كاش در دنيا اسلام آورده بوديم.

-” ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل فسوف يعلمون!“

-رهايشان كن! بخورند و كيف كنند، و آرزو بازشان بدارد!

اين دستورى است به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم به اينكه دست از ايشان بر دارد و رهايشان كند تا در باطل خود سرگرم باشند.

” فسوف يعلمون،“ احتياجى به استدلال و احتجاج نيست خودشان به زودى مى فهمند، چون حق و حقيقت بالأخره يك روزى ظاهر خواهد گرديد.

-و ما اهلكنا من قرية الا و لها كتاب معلوم ... و ما يستاخرون.“

مي فرمايد: رهايشان كن كه ايشان در اين زندگى دنيا اسلام آور نيستند، تنها


1- آيه 62 سوره قصص الميزان ج : 16 ص : 90

ص:146

وقتى خواهان آن مى شوند كه اجلشان رسيده باشد، و آن هم به اختيار كسى نيست بلكه براى هر امتى كتاب معلومى نزد خداست كه در آن اجلهايشان نوشته شده، و نمى توانند آنرا - حتى يك ساعت - جلو و يا عقب بيندازند.

(1)

روز حسرت

-” وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الحَسرَةِ إِذْ قُضىَ الأَمْرُ وَ هُمْ فى غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ،

-آنان را از روز ندامت بترسان، آن دم كه كار بگذرد و آنها بى خبر مانند و باور ندارند.“

مي فرمايد: اى پيغمبر، ايشان را بترسان از روزى كه امر قضاء مى شود، يعنى كار يكسره مى گردد و هلاكت دائمى بر آنان حتمى مى شود، آن وقت از سعادت هميشگى كه روشنى چشم هر كسى است منقطع مى گردند، پس حسرتى مى خورند كه با هيچ مقياسى اندازه گيريش ممكن نيست، و اين بدان جهت است كه اينان در دنيا غفلت ورزيدند و راهى كه ايشان را به آن روشنى چشم هدايت مى كرد و مستقيما به آن مى رسانيد، يعنى راه ايمان به خداى يگانه و تنزيه او از داشتن فرزند و شريك بود ترك گفته، راه مخالف آن را پيمودند .

از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله” اذ قضى الامر،“ بيان جمله ” يوم الحسرة “ باشد، در نتيجه اشاره به اين مى شود كه اين حسرتى كه به آن دچار مى شوند از ناحيه قضاى امر مى آيد، و قضاء وقتى باعث حسرت مى شود كه فوت گردد آنچه باعث روشنى چشم و آرزو و سعادت شخص مقضى عليه گردد، و سعادتى كه او مى توانست به آن نائل شود از بين ببرد، و ديگر به خاطر نداشتن آن هيچ خوشى در زندگى ندارد، چون همه دلبستگى اش به آن بود، و معلوم است كه انسان هيچ وقت راضى نمى شود كه چنين چيزى از او فوت شود هر چند كه حفظش مستلزم هر ناملايمى باشد، مگر آنكه آن را به غفلت از وى بربايند، و گر نه به هيچ قيمتى حاضر نيست كه آن را از دست بدهد، و لذا مى بينيم در دنباله سخن فرمود:” و هم فى غفلة و هم لا يؤمنون .“

(2)

سرنوشت آخرتي دوگانه

-” وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ لَكِن يُدْخِلُ مَن يَشاءُ فى رَحْمَتِهِ وَ الظلِمُونَ مَا لهُم مِّن وَلىّ ٍ وَ لا نَصِيرٍ،

-اگر خدا مى خواست مى توانست همه را امتى واحد قرار دهد، اما سنتش بر اين


1- آيه 2 و 3 سوره حجر الميزان ج : 12 ص : 139
2- آيه 39 سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 65

ص:147

قرار گرفته كه هر كس را بخواهد در رحمتش داخل سازد، و ظالمان هيچ سرپرست و ياورى نداشته باشند.“

خداى سبحان نبوت و انذار را كه نتيجه وحى است بدين جهت مقدر و مقرر كرد كه مى دانست به زودى يعنى در قيامت مردم دو دسته مى شوند، لذا مقدر كرد تا مردم از داخل شدن در زمره دوزخيان بپرهيزند.

مراد از يك امت كردن مردم اين است كه همه را يك جور خلق كند، حال يا اينكه همه را به بهشت ببرد، و يا همه را به دوزخ، چون خداى تعالى ملزم نيست به اينكه سعداء را داخل بهشت و اشقياء را داخل جهنم كند، بلكه اگر مى خواست مى توانست اين كار را نكند، و ليكن چون خواسته، مى كند، و بين دو فريق از نظر سرنوشت آخرت فرق مى گذارد، چون سنتش بر اين جريان يافته، و به همين نيز وعده داده، و او خلف وعده نمى كند .

(1)

زيانكاراني كه خود و خاندان خود را باختند!

-” ... وَ قَالَ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ الخْاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلا إِنَّ الظلِمِينَ فى عَذَابٍ مُّقِيمٍ،

- ... و آنهايى كه ايمان آوردند مى گويند: زيانكاران كسانى هستند كه در قيامت هم خود را باختند و هم خاندان خود را. آرى، بدانند كه ستمگران در عذابى دائمى خواهند بود.“

اين سخن را در آيه شريفه به مؤمنين نسبت داده، و مؤمنين در قيامت مى گويند: زيانكاران كسانى هستند كه در قيامت هم خود را باختند و هم خاندان خود را... !

نكته قابل دقت اينكه گويندگان اين سخن در قيامت همه مؤمنين- حتى افراد ضعيف الايمان- نيستند، بلكه مؤمنينى هستند كه ايمان كامل دارند، همانهايى كه در قيامت اجازه دارند سخن بگويند، و هر چه هم مى گويند حق محض است، مانند اصحاب اعراف و شهداء، يعنى گواهان اعمال، كه قرآن در باره شان فرموده: ” يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه،“ و نيز فرموده:” لا يتكلمون الا من اذن له الرحمان و قال صوابا.“

(2)

خسارت ديدگان در قيامت

-” وَ للَّهِ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ الساعَةُ يَوْمَئذٍ يخْسرُ الْمُبْطِلُونَ،

- و ملك آسمانها و زمين تنها از آن خدا است، در روزى كه قيامت بپا شود اهل باطل زيانكارند.“

كلمه خسر و خسران به معناى كم شدن سرمايه است، و اين كلمه را به خود


1- آيه 8 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 23
2- آيه 45 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 98

ص:148

انسان هم نسبت مى دهند، مى گويند فلانى خسران يافت و به فعل او نيز نسبت داده مى گويند تجارت فلانى خسران يافت. و در دست آوردهاى نفسى و معنوى نيز استعمال مى شود، مانند صحت، سلامت، عقل، ايمان و ثواب. و اين قسم خسران همان است كه خداى تعالى آن را خسران مبين خوانده است.

هر خسرانى كه خداى تعالى در قرآن ذكر كرده به همين معناى اخير است، نه خسران به معناى دست آوردهاى مالى و تجارتى.

و در معناى كلمه مبطلون بايد گفت: ابطال به معناى فاسد كردن و از بين بردن چيزى است، چه اينكه آن چيز حق باشد و چه باطل.

در اين آيه شريفه قيامت مظروف يوم، و يوم ظرف آن شده، با اينكه قيامت خودش يوم است، و هر دو يك چيزند، لذا در توجيهش آنچه به ذهن نزديك تر است اين است كه بگوييم: منظور از ساعت (قيامت) فعليت حوادث آن روز است، فعليت بعث و جمع خلائق و حساب و جزاء كه در اين صورت مى توان كلمه يوم را ظرف اين حوادث قرار داده است.

و معناى آيه اين است: روزى كه ساعت، يعنى روز بازگشت به سوى خدا، بر پا مى شود در آن روز مبطلون، آنهايى كه حق را باطل جلوه مى دادند و از آن اعراض مى كردند، زيانكار مى شوند.

(1)

تفاوت رفتار با مسلمين و مجرمين در قيامت

-” أَ فَنَجْعَلُ المُسلِمِينَ كالمُجْرِمِينَ، مَا لَكمْ كَيْف تحْكُمُونَ،

-أَمْ لَكمْ كِتَبٌ فِيهِ تَدْرُسونَ، إِنَّ لَكمْ فِيهِ لِما تخَيرُونَ،

-أَمْ لَكمْ أَيْمَنٌ عَلَيْنَا بَلِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ إِنَّ لَكمْ لِما تحْكُمُونَ،

-سلْهُمْ أَيُّهُم بِذَلِك زَعِيمٌ، أَمْ لهُمْ شرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشرَكائهِمْ إِن كانُوا صدِقِينَ،

-آيا ما با مسلمانان چون مجرمان رفتار مى كنيم؟

-شما را چه مى شود و اين چه حكمى است كه مى كنيد؟،

-آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد؟

-كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شما است؟

-و يا ما سوگندهاى مؤكد به نفع شما و عليه خود خورده ايم كه تا روز قيامت مى توانيد هر حكمى برانيد؟

-اى پيامبر از ايشان بپرس كه اين كتاب بر كدامشان نازل شده؟

-نكند شركايى دارند كه در قيامت با شفاعت آنها داراى سرنوشتى مساوى با مسلمين مى شوند اگر چنين است پس شركايشان را معرفى كنند اگر راست مى گويند!؟ “

دقت در سياق آيات، اين معنا را دست مى دهد كه هر چند آيه شريفه مى خواهد تساوى را رد كند، و ليكن نه تنها از اين جهت كه مجرمين با آن همه جرم مساوى با


1- آيه 27 سوره جاثيه الميزان ج : 18 ص : 269

ص:149

مسلمانان نيستند، بلكه نكته هاى اضافى ديگرى را هم به طور اشاره مى فهماند، و آن اين است كه احترام مسلمين اجازه نمى دهد كه مجرمين با ايشان برابر باشند، گويا فرموده: اينكه شما كفار مى گوييد در آخرت هم ما و مسلمانان يكسان هستيم سخن باطلى است، براى اينكه خدا راضى نمى شود كه مسلمانان را با آن همه احترامى كه نزدش دارند مانند مجرمين قرار دهد، و شما مجرميد پس با آنان حال و روز يكسانى نخواهيد داشت.

مراد از مسلمين كسانى هستند كه تسليم فرمان خدايند، و جز آنچه او اراده كرده پيروى نمى كنند، اگر انجام كارى را اراده كرده انجام مى دهند، و اگر ترك كارى را خواسته ترك مى كنند، در مقابل اين تسليم همان كلمه اجرام است، و آن به اين معنا است كه كسى عمل زشت مرتكب بشود، و مطيع فرمان خدا نباشد.

(1)

ادامه صفت و ملكه دروغگوئي منافقين در قيامت

-” يَوْمَ يَبْعَثهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يحْلِفُونَ لَكمْ وَ يحْسبُونَ أَنهُمْ عَلى شىْ ءٍ أَلا إِنهُمْ هُمُ الْكَذِبُونَ،

-روزى كه خدا همگيشان را مبعوث مى كند براى او هم سوگند مى خورند همانطور كه براى شما سوگند مى خوردند و گمان مى كنند كه تكيه گاهى محكم دارند آگاه باشيد كه آنان دروغگويند.“

مي فرمايد: منافقين در روز قيامت هم براى خدا سوگند خواهند خورد، همان طور كه در دنيا براى شما سوگند مى خورند.

سوگند دروغ خوردنشان در روز قيامت با اينكه آن روز روز كشف حقايق است، از اين باب است كه ملكات آنان در آن روز كشف مى شود، و مساله دروغگويى در دلهاى آنان ملكه شده، در دنيا به دروغ عادت كرده بودند، هميشه بنا را بر اين داشتند كه باطل را سرپوشى براى حق كنند، و آن را با سوگند دروغين به صورت حق جلوه دهند .

پس منافقين هم مانند هر صاحب ملكه اى ديگر آن طور كه زندگى مى كنند مى ميرند، و آن طور كه مى ميرند زنده مى شوند.

و يكى از همان دروغهايشان اين است كه در آن روز درخواست برگشتن به دنيا مى كنند، و يا از خدا مى خواهند از آتش در آيند.

و يكى ديگر گفتگوهايى است كه در آتش دارند، و امثال اينها همه مظاهر دروغگوييهاى ايشان است كه قرآن آنها را بيان كرده است، و هيچ يك از آنها با وضع قيامت سازگار نيست، چون قيامت عالم مشاهده حقايق است، روز جزاء است، نه روز عمل، و در چنين روزى جاى اين حرفها نيست، و ليكن همانطور كه گفتيم اين سخنان از


1- آيه 35 تا 41 سوره قلم الميزان ج 19 ص 638

ص:150

ملكات آنان تراوش مى كند.

(1)

عدم ايمان به معاد، دليل ناسپاسي انسان

-” وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأَرْض جَمِيعاً قَبْضتُهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ السمَوَت مَطوِيَّت بِيَمِينِهِ سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يُشرِكُونَ،

-و خدا را آن طور كه حق شناسايى او است نشناخته اند چون او را از نظر معاد نشناخته اند كه تمامى موجودات زمين در قبضه او و آسمانها به دست قدرت او است، منزه و متعالى است از شركى كه به وى مى ورزند.“

اينكه فرمود: نمى توانند خدا را آن طور كه حق اندازه گيرى او است، اندازه بگيرند، تمثيلى است براى اينكه مردم آن طور كه بايد خدا را نمى شناسند، چون از حيث معاد و برگشت اشياء به او، كه جمله ” و الأرض جميعا قبضته يوم القيمة ...،“ آن را افاده مى كند او را نمى شناسند.

چون در اين جمله اين معنا را خاطر نشان مى كند كه در روز قيامت تمامى اسباب از سببيت مى افتند و دست خلق از همه آنها بريده مى شود، تنها يك سبب مى ماند و آن هم خداى مسبب الاسباب است.

و در آن روز زمين را قبضه مى كند، آسمانها را درهم مى پيچد، و براى مردن همه زنده ها، و زنده شدنشان در صور مى دمد، و زمين به نور پروردگارش نورانى مى گردد، و كتاب را مى گذارند و انبياء و شهداء را مى آورند، و بين خلق داورى مى شود، و هر كسى آنچه را كه كرده به طور كامل دريافت مى كند، و مجرمين را به سوى آتش و متقين را به سوى بهشت مى برند .

خدايى كه چنين شانى در مالكيت و تصرف دارد اگر كسى او را با اين شؤون بشناسد، همين شناسايى ايجاب مى كند كه تنها به سوى او روى آورد و به كلى از غير او اعراض كند. و ليكن مشركين چون ايمانى به معاد ندارند پس در حقيقت قدر خدا را به حقيقت قدردانى ندانسته و نشناخته اند، و بدين سبب بوده كه از پرستش او اعراض نموده به پرستش غير او پرداخته اند .

(2)

علت انحراف ها- عدم ايمان به روز جزا

-” وَ مَا ذَا عَلَيهِمْ لَوْ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً،

-چه مى شد اگر به خدا و روز جزا ايمان مى آوردند و از آنچه خدا روزيشان كرده انفاق مى نمودند، با اينكه خدا به وضعشان دانا است؟ “


1- آيه 18 سوره مجادله الميزان ج 19 ص 336
2- آيه 67 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 442

ص:151

از اين آيه استفاده مى شود اگر بخيل و ريا كار با بخل خود و يا رياكاريش به خدا شرك مى ورزد، علتش اين است كه به روز جزا ايمان ندارد.

و در جاى ديگر باز علت اين انحرافها را نداشتن ايمان به روز حساب دانسته و فرموده:” و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب- پيروى هواى نفس مكن و گرنه تو را از راه خدا دور مى كند، و محققا علت دور شدن كسانى كه از راه خدا دور مى شوند اين است كه روز حساب را فراموش كرده اند، و به همين جهت عذابى شديد دارند.“

آنگاه در جاى ديگر هواپرستى را شرك خوانده و فرموده:” افرايت من اتخذ اله هواه و اضله الله على علم .“

پس با همه اين آيات روشن ساخت كه توحيد عملى عبارت است از اين كه انسان عملى را كه انجام مى دهد صرفا براى آن انجام دهد كه ثواب خداى را به دست آورد، و در حين عمل به ياد روز حساب باشد، روزى كه روز ظهور ثوابها و عقابها است، و شرك در عمل اين است كه انسان روز جزا را فراموش كند، - و معلوم است كه اگر ايمان به آن داشته باشد فراموشش نمى كند- و در نتيجه عملى را كه مى كند به منظور تحصيل مثوبت نباشد، بلكه براى هدفى باشد كه هواى نفسش آن هدف را در نظرش جلوه داده، از قبيل مال دنيا، و يا ستايش مردم، و يا امثال آن، چنين انسانى هواى نفس خود را رو بروى خود قرار داده، و مانند پرستش خدا آنرا مى پرستد، و شريك خدايش قرار مى دهد .

(1)

اختلاف نظر مشركين درباره روز قيامت

-الَّذِى هُمْ فِيهِ مخْتَلِفُونَ، َكلا سيَعْلَمُونَ...

-كه در آن با هم به جدل و اختلاف كلمه برخاستند،

چنين نيست كه منكران پنداشته اند به زودى وقت مرگ را خواهند دانست...! “

” الذى هم فيه مختلفون،“ مشركين در اصل انكار معاد متفق بودند، اختلافشان تنها در طرز انكار آن بوده، بعضى آن را محال مى دانستند و به خاطر محال بودنش منكر بودند.

بعضى ديگر آن را محال نمى دانستند، بلكه تنها به نظرشان بعيد مى رسيده، از اين جهت انكارش نمودند.

بعضى هم نه آن را محال مى دانستند، و نه بعيد مى شمردند، بلكه انكارشان از اين جهت بود كه در آن شك داشتند.

بعضى هم يقين بدان داشتند، و ليكن از در عناد منكر آن مى شدند كه جمله” بل لجوا فى عتو و نفور،“ حكايت حال ايشان است.

و آنچه از آيات سه گانه اول سوره و بعد آن به دست مى آيد اين است كه وقتى


1- آيه 39 سوره نساء الميزان ج : 4 ص : 561

ص:152

از قرآن شنيدند كه در انذار و تهديد ايشان سخن از روز قيامت و جزا و يوم الفصل مى آورد، برايشان گران آمده، شروع كرده اند از يكديگر بپرسند كه اين چه خبر عجيبى است، كه تاكنون به گوش ما نخورده؟ و چه بسا به خود رسول خدا رجوع كرده و يا از مؤمنين مى پرسيدند كه روز قيامت چيست و چه خصايصى دارد، و چه وقت واقع مى شود؟ ” متى هذا الوعد ان كنتم صادقين! “

” كلا سيعلمون ثم كلا سيعلمون،“ اين جمله جلو ايشان را از پرسش از قيامت مى گيرد، پرسشي كه گفتيم منشا آن مختلف بوده است.

و معناى آيه اين است كه بايد دست از اين پرس و جوى ها بردارند، براى اينكه حقيقت امر به زودى برايشان كشف مى شود، و اين خبر - قيامت - واقع مى شود، آن وقت آنچه امروز نمى دانند خواهند دانست، و در اين تعبير تهديدى هم هست همان تهديدى كه در آيه” و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون،“ به چشم مى خورد.

(1)

نتايج بعيد شمردن قيامت

-” وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَداً،

-وَ مَا أَظنُّ الساعَةَ قَائمَةً وَ لَئن رُّدِدت إِلى رَبى لأَجِدَنَّ خَيراً مِّنْهَا مُنقَلَباً،

-و به باغ خود شد در حالى كه ستمگر به نفس خويش بود گفت گمان ندارم كه هيچ وقت اين باغ نابود شود،

-گمان ندارم رستاخيز به پا شود، و اگر به سوى پروردگارم برند سوگند كه در آنجا نيز بهتر از اين خواهم يافت.“

اين آيه وضع افرادي را بيان مي كند كه براى خود كرامت و استحقاقى براى خيرات معتقد مى شوند، كه خود باعث اميد و رجائى كاذب نسبت به هر خيرى و سعادتى مى گردد، يعنى چنين كسانى آرزومند مى شوند كه بدون سعى و عمل به سعادتهايى كه منوط به عمل است نائل آيند.

آن وقت از در استبعاد مى گويند چطور ممكن است قيامت قيام كند؟ و به فرضى هم كه قيام كند و من به سوى پروردگارم برگردانده شوم در آنجا نيز به خاطر كرامت نفسانى و حرمت ذاتى كه دارم به باغ و بهشتى بهتر از اين بهشت و به زندگيى بهتر از اين زندگى خواهم رسيد.

كلام او متضمن شرك به خداى سبحان و دعوى استقلال براى خود و براى اسباب و مسببات بود كه از فروع شرك او همان استبعاد او نسبت به قيام قيامت و ترديد در آن بود.


1- آيه 3و4 سوره نبأ الميزان ج 20 ص 258

ص:153

توبيخى كه در آيه به وى شده، اين است كه وى دچار مبادى شرك شده بود، يعنى در نتيجه نسيان پروردگار معتقد به استقلال خود و استقلال اسباب ظاهرى شده بود كه همين خود مستلزم عزل خداى تعالى از ربوبيت و زمام ملك و تدبير را به دست غير او دانستن است، و اين خود ريشه و اصلى است كه هر فساد ديگرى از آن سر مى زند، حال چه اينكه چنين شخصى به زبان موحد باشد و يا منكر آن، و معتقد به الوهيت آلهه هم باشد.

” هنا لك الولاية لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا.“

(1)

كيفر بعيد شمردن قيامت

-” وَ يَقُولُ الانسنُ أَ ءِذَا مَا مِت لَسوْف أُخْرَجُ حَياًّ،

-انسان مى گويد: آيا پس از مردن در آينده زنده از قبر بيرون خواهم آمد ؟ “

اين جمله حكايت كلام انسان در انكار بعث و استبعادش از آن است، البته اين سخن تنها از كفار بت پرست و منكرين صانع بلكه از كسانى هم كه هنوز به دليل معاد بر نخورده اند سر مى زند.

و بعيد نيست كه مراد از انسانى كه اين حرف را زده كافر منكر معاد باشد، و علت تعبير از آن به انسان اين بوده باشد كه چون از همين طايفه از انسانها نيز توقع نمى رفت چنين حرفى را بزنند، چون خداى تعالى خود او را نيز مجهز به جهازات عقلى كرده، و او به يادش هست كه خداوند قبلا او را خلق كرده بود با اينكه هيچ بود، پس ديگر چه استبعادى مى كند از اينكه دوباره او را زنده كند، پس استبعاد او استبعاد دارد، و لذا لفظ انسان را تكرار كرد، چون جواب از اشكال و استبعاد او را چنين شروع كرد:” او لا يذكر الانسان انا خلقناه من قبل و لم يك شيئا،“ يعنى او با اينكه انسان است، جا نداشت چيزى را كه نظيرش را ديده استبعاد كند، با اينكه هنوز خلقت نخست خود را فراموش نكرده است .

اين آيات در صدد اثبات بازگشت بدنها است، به طورى كه مخلوق اولى و شخصيت انسانى دوباره برگردد، نه اينكه عين بدنها دوباره برگردد چون بدنها به تنهايى شخصيت انسانى را تشكيل نمى دهند، بلكه مجموع نفس و بدن آن را تشكيل مى دهد.

(2)

كيفر استهزاء وقوع قيامت

1- آيه35و36 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 432
2- آيه 66 سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 117

ص:154

-” قُتِلَ الخَرَّصونَ، الَّذِينَ هُمْ فى غَمْرَةٍ ساهُونَ،

-يَسئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ،

-خدا بكشد كسانى را كه بى دليل و برهان در باره روز جزاء سخن مى گويند و مردم را منحرف مى كند،

-آنهايى كه در جهلى عميق غرق در غفلتند،

-و در چنين ظلمت و غفلتى مى پرسند روز جزاء كى است؟“

اين آيه جواب از سؤال آنان بود كه مى پرسيدند:” أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ؟ “ چيزى كه هست به جاى اينكه تاريخ آن را در پاسخ معين كند صفت آن را بيان كرد، و اشاره كرد به اينكه كفار در آن روز چه حالى دارند، و اين بدان جهت بود كه وقت قيامت جزء مسائل غيبى است، آن غيب هايى كه احدى از آن اطلاع ندارد، و جز خدا كسى را بدان آگاهى نيست، چون خداى تعالى بعضى از مسائل غيبى را به بعضى از انبيائش اطلاع مى دهد، ولى قيامت از آن حوادثى است كه علمش مخصوص به خود اوست، همچنان كه فرموده:” لا يجليها لوقتها الا هو.“

” ذوقوا فتنتكم هذا الذى كنتم به تستعجلون!“ بچشيد عذابى را كه مخصوص شما است، اين عذاب همان بود كه عجله مى كرديد، و به عنوان استهزاء مى گفتيد: چه وقت مى رسد؟

(1)

چه كسي به آخرت ايمان يا شك دارد؟

-وَ مَا كانَ لَهُ عَلَيهِم مِّن سلْطنٍ إِلا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالاَخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فى شكٍ وَ رَبُّك عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ حَفِيظٌ،

-با اينكه ابليس سلطنتى بر آنان نداشت، بلكه ما مى خواستيم مؤمنين به آخرت را، از كسانى كه در باره آن شك دارند متمايز كنيم، و پروردگار تو بر هر چيزى آگاه است.“

منشا پيروي منكرين معاد از شيطان شكى است كه در باره مساله آخرت دارند، و آثارش كه همان پيروى شيطان است ظاهر مى شود.

پس اينكه خداى تعالى به ابليس اجازه داد تا به اين مقدار، يعنى به مقدارى كه پاى جبر در كار نيايد، بر ابناى بشر مسلط شود، براى همين بود كه اهل شك از اهل ايمان متمايز و جدا شوند، و معلومشان شود چه كسى به روز جزا ايمان دارد، و چه كسى ندارد، و اين باعث سلب مسؤوليتشان در پيروى شيطان نمى شود، چون اگر پيروى كردند به اختيار خود كردند، نه به اجبار كسى.


1- آيه 10تا 12 سوره ذاريات الميزان ج : 18 ص : 553

ص:155

” الا لنعلم“ منظور از اين علم، رفع جهل نيست، كه بگويى در خدا محال است، بلكه منظور متمايز كردن است و معنايش اين است كه: اين كار را كرديم تا فلان و بهمان را از هم جدا كنيم.

” الا لنعلم من يؤمن بالآخرة ممن هو منها فى شك - مگر آنكه مشخص و جدا كنيم، كسى را كه ايمان به آخرت دارد، از كسى كه از آن در شك است .“

اگر در آيه مورد بحث ايمان و شك هر دو مقيد به قيد آخرت شده، براى اين است كه تنها جلوگير آدمى از نافرمانى خدا، و تنها وادارنده اش به اطاعت او، ايمان به آخرت است، نه ايمان به خدا و رسول جداى از ايمان به آخرت، همچنان كه خود خداى سبحان در جاى ديگر فرموده:” ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب.“

(1)

لعنتي تا قيامت براي اولين گناهكار

-” قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّك رَجِيم،

-وَ إِنَّ عَلَيْك اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّين،

-قَالَ رَب فَأَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون،

-قَالَ فَإِنَّك مِنَ الْمُنظرِين،

-إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم،

-قَالَ رَب بمَا أَغْوَيْتَنى لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فى الأَرْضِ وَ لأُغْوِيَنهُمْ أَجْمَعِينَ،

-إِلا عِبَادَك مِنهُمُ الْمُخْلَصِينَ،

-پروردگارت گفت: پس بيرون شو كه تو از رانده شدگانى،

-و بر تو است لعنت تا روز جزا،

-گفت: پروردگارا پس مرا تا روزى كه خلايق مبعوث مى شوند مهلت بده،

-پروردگارت گفت تو از مهلت داده شدگانى،

-تا روز وقت معلوم،

-گفت: پروردگارا بخاطر اينكه اغوايم كردى هر آينه در زمين زينت مى دهم در نظر آنان، و هر آينه همگيشان را اغواء مى كنم،

-مگر بندگان مخلصت را.“

رجم باعث شد ابليس از مقام قرب كه مستواى رحمت خاص الهى است رانده شود. خداوند لعنت بر ابليس را مقرر تا يوم الدين كرده است.

اصولا ابليس - كه خدا عذابش را زياد كند - اولين كسى بود كه معصيت را در بشر فتح باب كرد، و خداى را در فرمانش معصيت نمود. پس به اين اعتبار هم وبال و لعنت گناه هر گناهكارى به او بر مى گردد .

و اما اينكه لعنت را مقيد به ”يوم الدين“ نمود براى اين است كه لعنت عنوان و


1- آيه 21 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 552

ص:156

نشانى گناه و وبال است كه از ناحيه معصيت عايد نفس مى گردد و نفس را نشاندار مى كند، و چون دنيا جاى عمل است نه جزاء، و آخرت محل جزاء است نه عمل، پس آثار معصيت محدود به روز جزا خواهد بود.

گويا شيطان از كلام خداي تعالي كه فرمود:” و ان عليك اللعنة الى يوم الدين،“ فهميده بود كه او با نوع بشر تا روز قيامت رابطه اى دارد، و آن اين است كه فساد اعمال بشر و شقاوتشان ناشى از سجده نكردن وى و مربوط به وى است، و به همين جهت در خواست كرد كه پس مرا تا روزى كه مبعوث مى شوند مهلت بده و نگفت مرا تا روزى كه آدم مى ميرد و يا تا زنده است مهلت بده بلكه عمر آدم و ذريه اش، همگى را در نظر گرفت و درخواست كرد تا روزى كه مبعوث مى شوند مهلتشان دهد. وقتى در خواستش مستجاب شد آنچه كه در دل پنهان كرده بود اظهار داشت و گفت: هر آينه همگى آنان را گمراه مى كنم!

” قال فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم،“

فرمود مهلت مى دهم اما تا روزى معلوم، نه تا قيامت! يوم وقت معلوم غير از يوم يبعثون است، تا روز ديگرى مهلت داده كه قبل از روز قيامت است.

-حال مى پردازيم به اينكه وقت معلوم به چه معنا است؟

” و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون،“

روز وقت معلوم كه سرآمد مهلت ابليس است، روز اصلاح آسمانى بشر است كه ريشه فساد به كلى كنده مى شود و جز خدا كسى پرستش نمى گردد، نه روز مرگ عمومى بشر با نفخه اول !

اگر خداى تعالى ابليس را عليه بشر تاييد نموده و او را تا وقت معلوم مهلت داده است خود بشر را هم به وسيله ملائكه كه تا دنيا باقى است باقى اند تاييد فرموده است. و لذا مى بينيم در پاسخ ابليس نفرموده: تو مهلت داده شدى بلكه فرمود: تو از زمره مهلت داده شدگانى! پس معلوم مى شود غير از ابليس كسان ديگرى هم هستند كه تا آخرين روز زندگى بشر زنده اند .

و نيز اگر ابليس را تاييد كرده تا بتواند باطل و كفر و فسق را در نظر بشر جلوه دهد، انسان را هم با هدايت به سوى حق تاييد نموده و ايمان را در قلبش زينت داده و محبوب ساخته، و به او فطرت توحيدى ارزانى داشته، و به فجور و تقوايش ملهم نموده و نورى پيش پايش نهاده تا اگر ايمان آورد با آن نور در ميان مردم آمد و شد كند، و همچنين تاييدات ديگر.

ص:157

-” الا عبادك منهم المخلصين!“

مخلَصين آنهايند كه پس از آنكه ايشان خود را براى خدا خالص كردند خدا آنان را براى خود خالص گردانيده، يعنى غير خدا كسى در آنها سهم و نصيبى ندارد، و در دلهايشان محلى كه غير خدا در آن منزل كند باقى نمانده است، و آنان جز به خدا به چيز ديگرى اشتغال ندارند، هر چه هم كه شيطان از كيدها و وسوسه هاى خود را در دل آنان بيفكند همان وساوس سبب ياد خدا مى شوند، و همانها كه ديگران را از خدا دور مى سازد ايشان را به خدا نزديك مى كند.

شيطان - كه خدا لعنتش كند - تزيين خود را در باره همه بشر، حتى مخلَصين بكار مى برد و ليكن تنها غير مخلَصين را اغواء مى كند!

-” قَالَ هَذَا صِرَطٌ عَلىَّ مُستَقِيم،

-إِنَّ عِبَادِى لَيْس لَك عَلَيهِمْ سلْطنٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَك مِنَ الْغَاوِينَ،

-گفت: همين است راه مستقيم كه من قضاءاش را رانده ام،

-بدرستى كه تو بر بندگان من تسلط ندارى، مگر آنهائى كه خودشان رام تو گردند.“

حاصل مطلب اين است كه آدم و فرزندانش همگيشان بندگان خدايند، و چنان نيست كه ابليس پنداشته بود كه تنها مخلصين بنده او هستند، و چون بنده خدا هستند به شيطان تسلطى بر ايشان نداده تا هر چه مى خواهد- كه همان اغواى ايشانست- مستقلا انجام دهد و گمراهشان كند، بلكه همه افراد بشر بندگان اويند، و او مالك و مدبر همه است، چيزى كه هست شيطان را بر افرادى كه خودشان ميل به پيروى او دارند و سرنوشت خود را به دست او سپرده اند مسلط فرموده، اينهايند كه ابليس بر آنان حكمفرمايى دارد .

(1)

براهين رستاخيز در قرآن

قسمت اول: براهين رستاخيز در طبيعت

چنين است خروج انسانها از خاك - كَذاَلِكَ تُخْرَجُون

1- آيه34تا42 سوره حجر الميزان ج : 12 ص : 230

ص:158

-” وَ الَّذِى نَزَّلَ مِنَ السمَاءِ مَاءَ بِقَدَرٍ فَأَنشرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِك تخْرَجُونَ،

-و همان خدايى كه آب را به اندازه از آسمان نازل كرد، پس به وسيله آن آب، سرزمينى مرده را زنده كرديم، شما هم همينطور سر از خاك در مى آوريد.“

خداي تعالي در اين آيه، بعد از آنكه با نازل كردن آب به اندازه، و زنده كردن شهرى مرده، استدلال كرد بر خلقت و تدبير خود، در آخر نتيجه ديگرى هم از اين استدلال گرفت، نتيجه اى كه توحيد تمام نمى شود مگر به آن.

و آن عبارت است از مساله معاد، يعنى برگشتن همه به سوى خدا: ” و كذلك تخرجون،“ يعنى همانطور كه شهرى مرده را زنده مى كند، همينطور شما هم از قبورتان سر برمى داريد و زنده مى شويد .

(1)

چنين است رستاخيز - كَذاَلِكَ النُّشور

-” وَ اللَّهُ الَّذِى أَرْسلَ الرِّيَحَ فَتُثِيرُ سحَاباً فَسقْنَهُ إِلى بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الأَرْض بَعْدَ مَوْتهَا كَذَلِك النُّشورُ،

-خداست آن كه بادها را مى فرستد تا ابرها را برانگيزد پس ما آن ابرها را به سوى سرزمين مرده مى فرستيم و به وسيله آن، آن


1- آيه 11 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 128

ص:159

سرزمين مزبور را بعد از آنكه مرده بود زنده مى كنيم، قيامت شما هم همين طور است.“

” فسقناه الى بلد ميت،“ يعنى ما ابرها را به سوى سرزمينى بدون گياه سوق مى دهيم، پس آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم، يعنى بعد از آنكه گياهى نداشت داراى گياه مى كنيم.

تغذيه و نمو و توليد مثل و هر عمل ديگرى كه مربوط به اين اعمال حياتى است همه اعمالى است كه از اصل حيات سرچشمه مى گيرد.

و به همين جهت بعث در روز قيامت و زنده شدن مردگان را به احياى زمين تشبيه كرد، تا بفهماند همان طور كه زمين در سال يك دوره زندگى را شروع مى كند، و در آخر مى ميرد، يعنى بعد از آنكه در زمستان از جنب و جوش افتاده بود، دوباره در بهار و تابستان جنب و جوش خود را از سر مى گيرد و در پائيز رو به خزان مى رود، و در زمستان به كلى از عمل مى ايستد.

انسانها هم همين طورند وقتى دوران زندگى شان در زمين به سر رسيد، و مردند دوباره در روز قيامت بعد از آنكه زنده شدند، و از قبرها درآمدند روى زمين منتشر مى شوند، لذا فرمود: كَذاَلِكَ النُّشور !

(1)

و چنين مردگان از خاك بر خيزند - كَذاَلِكَ الخُرُوج

-” وَ نَزَّلْنَا مِنَ السمَاءِ مَاءً مُّبَرَكاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّتٍ وَ حَب الحَصِيد،

-وَ النَّخْلَ بَاسِقَتٍ لهّا طلْعٌ نَّضِيد،

-رِّزْقاً لِّلْعِبَادِ وَ أَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِك الخُرُوج،

-و از آسمان، آبى پر بركت نازل كرديم و به دنبالش باغها و دانه هاى درو كردنى رويانديم،

-درختان خرماى بلند با ميوه هاى روى هم چيده،

-تا رزق بندگان باشد، همچنان كه با آن آب پر بركت شهرى مرده را زنده كرديم، زنده كردن انسانها نيز اين طور است! “

جمله ” و احيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج،“ برهانى ديگر براى مساله بعث و معاد است. در اين جمله با اثبات امكان آن از راه نشان دادن نمونه اى كه همان زنده كردن گياهان بعد از مردن آنها است اثبات مى كند كه پس چنين چيزى ممكن است، زيرا زنده كردن مردگان عينا مثل زنده كردن گياهان در زمين است، بعد از آنكه مرده و از رشد افتاده اند.

(2)

چگونه مردگان را زنده مي كنيم!

1- ايه 9 سوره فاطر الميزان ج : 17 ص : 26
2- آيه 9 تا 11 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 510

ص:160

-” فَانظرْ إِلى ءَاثَرِ رَحْمَتِ اللَّهِ كيْف يحْىِ الأَرْض بَعْدَ مَوْتهَا،

-إِنَّ ذَلِك لَمُحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ قَدِيرٌ،

-پس آثار رحمت خدا را ببين، كه چگونه زمين را از پس موات شدنش زنده مى كند، اين همان خدا است كه زنده كننده مردگان است، و همو به همه چيز توانا است.“

” ان ذلك لمحى الموتى،“ مراد از جمله مذكور فهماندن اين معنا است كه زنده كردن مردگان مثل زنده كردن زمين موات است، چون در هر دو مرگ هست، كه عبارت از اين است كه آثار حيات از چيزي سلب شود، و نيز حيات عبارت از اين است كه چيزى بعد از ساقط شدن آثار حيات از او دوباره اثر حيات به خود بگيرد، و زمين در فصل بهار داراى اثر حيات مى شود، پس در فصل بهار خداوند زمين مرده را زنده كرده، و حيات انسان و حيوان نيز مثل حيات زمين است، و چيزى غير از آن نيست.

” و هو على كل شى ء قدير،“ چرا خدا نتواند مردگان را زنده كند؟ با اينكه قدرت او عمومى، و غير محدود، و غير متناهى است، و وقتى قدرت غير متناهى شد شامل احياى بعد از موت نيز مى شود.

(1)

نشان حيات تازه در احياي در ختان ميوه

-” وَ هُوَ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَحَ بُشرَا بَينَ يَدَى رَحْمَتِهِ حَتى إِذَا أَقَلَّت سحَاباً ثِقَالاً سقْنَهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كلّ ِ الثَّمَرَتِ كَذَلِك نخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكرُونَ،

-وَالْبَلَدُ الطيِّب يخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِى خَبُث لا يخْرُجُ إِلا نَكِداً كذَلِك نُصرِّف الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَشكُرُونَ،

-و او است كه در پيشاپيش رحمت (باران) خود بادها را مژده دهنده مى فرستد تا آنگاه كه ابرى سنگين بردارد آن را به سرزمين مرده برانيم بدانوسيله آب فرو باريم و با آن آب از هر گونه ميوه ها (از زمين) بيرون آوريم، همچنان مردگان را بيرون آوريم شايد شما متذكر شويد.“

-و سرزمين پاك روئيدنيش به اذن خدايش بيرون مى آيد و آنكه ناپاك است (گياهش) جز اندكى ناچيز بيرون نمى آيد، همچنان آيات را مى گردانيم(و پياپى ذكر مى كنيم،) براى مردمى كه سپاسگزارند.“

وقتى منكرين معاد احياى زمين را در فصل بهار به چشم خود مى بينند ناگزيرند معاد را هم قبول كنند، و نمى توانند بين آن دو فرق گذاشته و بگويند احياى زمين بيدار كردن درختان و گياهان خفته است، و اما معاد، اعاده معدوم است، زيرا انسان


1- آيه 50 سوره روم الميزان ج : 16 ص : 304

ص:161

مرده هم به تمام معنا معدوم نشده، تا زنده كردنش اعاده معدوم باشد بلكه جانش زنده و محفوظ است، تنها اجزاى بدن است كه آنهم از هم پاشيده مى شود، نه اينكه معدوم شده باشد، بلكه در روى زمين به صورت ذراتى پراكنده باقى است، همچنانكه اجزاى بدن نبات در فصل پائيز و زمستان پوسيده و متلاشى مى شود، اما روح نباتيش در ريشه آن باقى مانده و در فصل بهار دوباره همان زندگى فعال خود را از سر مى گيرد .

پس مساله معاد و زنده كردن مردگان هيچ فرقى با زنده كردن گياهان ندارد، تنها فرقش اين است كه بعث بشر در قيامت بعث كلى، و بعث نباتات جزئى است .

(1)

رستاخيز طبيعت، و رستاخيز انسانها

-” وَ اللَّهُ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الأَرْض بَعْدَ مَوْتهَا،

إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَسمَعُون،

-خدا از آسمان آبى نازل كرد و با آن زمين را از پس موات شدنش زنده كرد كه در اين براى گروهى كه مى شنوند عبرت است.“

مقصود آيه، روياندن و سرسبز كردن زمين بعد از خزان و خمودى آن در زمستان است، كه پس از فرا رسيدن بهار و آمدن بارانهاى بهارى ريشه گياهان و تخم آنها بعد از يك دوره سكون، شروع به رشد و نمو مى كند، و اين خود يك زندگى، و از سنخ زندگى حيوانى است، هر چند كه يك مرحله ضعيف از آن است.

ان فى ذلك لاية لقوم يسمعون،“ براى كسى كه قريحه قبول كردن حق را دارد داستان فرستادن باران و زنده كردن زمين بعد از مردنش نقل شود همين داستان براى او آيت و دليلى است بر مساله بعث روز قيامت، و مى فهمد كسى كه بدين وسيله، زمين مرده را زنده كرد مى تواند مردگان را هم زنده كند.

(2)

تولد انسان، رشد گياه، و زنده شدن مردگان

-” يَأَيُّهَا النَّاس إِن كُنتُمْ فى رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ،

فَإِنَّا خَلَقْنَكم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضغَةٍ مخَلَّقَةٍ وَ غَيرِ مخَلَّقَةٍ لِّنُبَينَ لَكُمْ،

وَ نُقِرُّ فى الأَرْحَامِ مَا نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى،

ثمَّ نخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشدَّكمْ،

وَ مِنكم مَّن يُتَوَفى وَ مِنكم مَّن يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكيْلا يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شيْئا، وَ تَرَى الأَرْض هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتزَّت وَ رَبَت وَ أَنبَتَت مِن كلّ ِ زَوْج بَهِيجٍ، ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَْقُّ وَ أَنَّهُ يحْىِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ قَدِيرٌ،


1- آيه 57و58 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 200
2- آيه 65 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 417

ص:162

-وَ أَنَّ الساعَةَ ءَاتِيَةٌ لا رَيْب فِيهَا وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَث مَن فى الْقُبُورِ،

-اى مردم اگر در باره زندگى پس از مرگ در شكيد،

ما شما را از خاك آفريديم آنگاه از نطفه آنگاه از خون بسته سپس از پاره اى گوشت كه يا تصوير به خود گرفته و يا نگرفته، تا براى شما توضيح دهيم،

و هر چه خواهيم در رحم ها قرار دهيم تا مدتى معين،

پس آنگاه شما را كودكى بيرون آريم تا به قوت و نيروى خويش برسيد،

آنگاه بعضى از شما هستند كه در همين حد از عمر وفات يابند،

و بعضى از شما به پست ترين دوران عمر برسند،

و آن دوران پيرى است كه پس از سالها دانستن، چيزى نداند،

-نمونه ديگرى از قيامت اينكه تو زمين را مى بينى كه در زمستان افسرده است چون باران بهارى بر آن نازل كنيم به جنب و جوش در مى آيد و از همه گياهان بهجت آور نر و ماده بروياند،

-زيرا خدا حق است و حق تنها اوست، و او مردگان را زنده مى كند،

و او به همه چيز تواناست،

-رستاخيز آمدنى است و شك در آن نيست و خدا خفتگان قبور را زنده مى كند.“

مقصود از جمله ” لنبين لكم،“ مشاهده انتقال خاكى مرده به صورت نطفه، و سپس به صورت علقه، و آنگاه مضغه، و در آخر انسان زنده، براى هيچكس شكى نمى گذارد در اينكه زنده شدن مرده نيز ممكن است.

” و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و انبتت من كل زوج بهيج،“ يعنى زمين بعد از آنكه ما بر آن آب نازل كرديم از هر صنف از اصناف گياهان داراى بهجت برويانيد.

زمين در روياندن گياهان و رشد دادن آنها، اثرى دارد نظير اثر رحم در روياندن فرزند كه آن را از خاك گرفته به صورت نطفه، و سپس علقه، آنگاه مضغه، آنگاه انسانى زنده در مى آورد.

” ذلك بان الله هو الحق و انه يحيى الموتى و انه على كل شى ء قدير.“

خلقت انسان و گياه و تدبير امر آنها از نظر حدوث و بقاء، و هم از نظر خلقت و تدبير، امرى است داراى واقعيت كه كسى نمى تواند در آنها ترديد كند.

خداى تعالى خود حق است، حقى كه هر موجودى را تحقق مى دهد و در همه چيز نظام، حق جارى مى كند .

جمله ” و انه يحيى الموتى،“ عبارت است از انتقال خاك مرده از حالى به حالى و رساندنش به مرحله انسانى زنده، و نيز انتقال زمين مرده به وسيله آب به صورت نباتى زنده، و اين كار همچنان ادامه دارد، به خاطر اينكه او كارش زنده كردن مردگان است.

همه اين ها به خاطر اين است كه خدا بر هر چيز قادر است و خلقت و تدبير انسان و نبات كشف مى كند از عموم قدرت او.

ص:163

” و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور.“

آيه قبلى تنها مساله بعث مردگان، و ظرفى كه در آن مبعوث مى شوند را ذكر مى كرد، ولى بيان نمى كرد كه آن ظرف چه وقت است. آيه مورد بحث آن را معين نموده، و فرمود : ظرف آن، ساعت است. و اگر نفرمود: خدا ساعت را مى آورد، و آمدن را به خود ساعت نسبت داد، شايد از اين جهت بوده كه ناگهانى بودن آن را در نظر گرفته، كه اعتبار هيچ علمى به آن تعلق نمى گيرد، همانطور كه فرموده:” لا تاتيه الا بغتة ! “

نام قيامت و آمدن ناگهانى اش در كلام خداى تعالى بسيار آمده، و در هيچ جا فاعل و آورنده آن ذكر نشده، بلكه همه جا از آن بمانند ( آتية - خواهد آمد، تاتيهم - قيامتشان خواهد آمد، قائمة، و تقوم، و مانند اينها تعبير شده است.) و اما مظروف را كه عبارت است از احياى انسانهاى مرده، در جمله” وان الله يبعث من فى القبور،“ ذكر فرموده است.

(1)

قسمت دوم: براهين رستاخيز در خلقت

تجديد خلقت، و برگشت به خلقت اوليه

1- آيه 5تا7 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 485

ص:164

-” وَ قَالُوا أَ ءِذَا كُنَّا عِظماً وَ رُفَتاً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً،

-و نيزگفتند: آيا بعد از آنكه استخوان شديم و پوسيده گشتيم دو مرتبه به خلقتى از نو زنده مى شويم.“

مساله معاد واضح ترين مطلبى است كه از راه وحى و هم از راه عقل بر آن استدلال شده است، حتى خداى تعالى آن را در كلام خود چنين وصف كرده كه” لا ريب فيه - جاى شك در آن نيست،“ و اين منكرين هم غير از بعيد شمردن مساله معاد، هيچگونه دليلى بر انكار خود و بر نبودن معاد در دست ندارند.

بزرگترين چيزى كه اين استبعاد را در دلهايشان جلوه داده اين پندار است كه مرگ يعنى نابودى، و بعيد است چيزى بعد از نابودى دوباره موجود شود!

خداى سبحان اين استبعادشان را رد نموده و آن را با قدرت مطلقه خود و به رخ كشيدن خلقت نخست، جواب داده است.

-” قل كونوا حجارة او حديدا او خلقا مما يكبر فى صدوركم. . . .“

مي فرمايد: اگر سنگ يا آهن و يا هر چه بزرگ تر از آن و دورتر از انسان شدن باشيد باز هم خداوند شما را به صورت انسان در خواهد آورد!

بنا بر اين آيه شريفه، اشاره به اين است كه قدرت مطلقه الهى را تجديد خلقت هيچ چيزى به ستوه نمى آورد، چه استخوانهاى پوسيده و توتيا شده، و چه آهن و چه غير آن، خداوند به زودى شما را به خلقت اولتان برخواهد گردانيده، و مبعوثتان خواهد نمود.

خدا همان كسى است كه در مرتبه اول شما را خلق كرد در حالى كه آن روز استخوان پوسيده هم نبوديد. در آيه بعدى به جاى آنكه وقت قيامت را بيان كند اوصاف آن را بيان مى فرمايد و چنين ادامه مى دهد:

-” يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده و تظنون ان لبثتم الا قليلا،

-و آن روزى است كه شما را صدا مى زنند و شما در حالى كه حمد خدا مى گوئيد آن دعوت را اجابت مى كنيد و به نظرتان چنين مى آيد كه جز چند ساعتى نيارميده ايد! “

(1)

موضع كفار در انكار خلقت جديد

1- آيه 49 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 159

ص:165

-” وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ،

-و آنان كه كفر ورزيدند گفتند: آيا مى خواهيد شما را به مردى رهنمون شويم كه خبر آورده كه چون شما پس از مرگ پاره پاره شديد دو باره به خلقت جديدى در مى آييد.“

كسانى كه كافر شدند از در تمسخر به رسول خدا كه ايشان را از قيامت و جزاى آن مى ترساند، به يكديگر گفتند: آيا مى خواهيد شما را به مردى دلالت كنيم كه شما را خبر مى دهد از اينكه به زودى در هنگام پاره پاره شدن اجزايتان و در زمانى كه هيچ يك از اجزاى شما از يكديگر متمايز نيست در خلقت جديدى قرار مى گيريد؟ و هستى دو باره اى پيدا مى كنيد؟

” بل الذين لا يؤمنون بالآخرة فى العذاب و الضلال البعيد،“ در اين جمله سخن كفار را رد مى كند كه: اين مرد نه به خدا افتراء مى بندد، و نه دچار جنون شده، بلكه اين كفار در عذابى قرار گرفته اند كه به زودى برايشان ظاهر مى شود.

(1)

اساس فلسفه كفار در انكار خلقت جديد

-” وَ قَالُوا أَ ءِذَا ضلَلْنَا فى الأَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدِ؟

-بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِمْ كَفِرُونَ،

-گويند: چگونه وقتى در زمين گم شديم، دوباره در خلقتى تازه در خواهيم آمد؟

-اينها كه مى گويند همه بهانه است، بلكه علت واقعى انكارشان اين است كه رفتن به پيشگاه پروردگار خود را منكرند.“

مراد از گم شدن در زمين اين است كه آيا وقتى مرديم و اجزاى بدنمان متلاشى گشت، و خاكش در زمين گم شد، و چيزى از ما باقى نماند آيا دوباره خلق مى شويم و به همان صورت اول كه داشتيم بر مى گرديم؟

جمله ” بل هم بلقاء ربهم كافرون،“ اعراض از سخن ايشان است، گويا فرموده: كفار منكر خلقت جديد و قدرت ما بر آن نيستند، و بهانه ديگرى هم ندارند، بلكه تنها علت اين انكارشان اين است كه رجوع به سوى ما و لقاى ما را منكرند.

(2)

قادر بودن خدا بر خلقت جديد

1- آيه 7 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 540
2- آيه 10 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 375

ص:166

-” أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض قَادِرٌ عَلى أَن يخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْب فِيهِ فَأَبى الظلِمُونَ إِلا كُفُوراً،

-آيا نديدند و ندانستند كه آن خدائى كه زمين و آسمان را آفريد قادر است كه مانند اينها را باز خلق كند و بر ايشان وقتى معين قرار دهد ولى ستمكاران جز راه كفر و عناد نمى پيمايند.“

اين آيه احتجاجى است از خداى سبحان بر مساله قيامت و زنده شدن بعد از مرگ، عليه كسانى كه آن را بعيد مى شمردند، چون زنده شدن بدن بعد از متلاشى گشتن را محال پنداشته مى گفتند:

-” ء اذا كنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جديدا،

-آيا بعد از آنكه به صورت اسكلتى در آمديم،

و آن اسكلت هم متلاشى و پوسيده شد،

دوباره با خلقت جديدى مبعوث مى شويم؟“

خداى تعالى در پاسخشان مى فرمايد خلقت بدن در نخستين بار دليل بر اين است كه چنين چيزى ممكن است، و وقتى ممكن شد ديگر فرقى ميان بار اول و بار دوم نيست، و خلاصه همينكه خود شما در اين دنيا هستيد و بدنى زنده داريد دليل بر اين است كه چنين خلقتى محال نيست، و وقتى محال نشد ديگر چه فرقى ميان اين بار و بار ديگر است .

در اينجا ممكن است به ذهن برسد كه خداوند خلقت بعدى را مثل خلقت قبلى دانسته نه عين آن پس يك فرد بشر در قيامت مثل آن فردى است كه در دنيا بوده، نه خود او، در جواب مى گوييم تشبيه و مانند بودن تنها در بدن است كه مورد انكار منكرين بود، نه جان آدمى كه حافظ وحدت و شخصيت انسان هم در اين دنيا و هم در آخرت است.

ملاك يكى بودن حسين فرزند تقى در دنيا و آخرت همان نفس انسانى او است كه آن هم نزد خداى سبحان محفوظ است و با مردن معدوم و باطل نمى گردد، و وقتى آن نفس به بدن جديد در آخرت تعلق گرفت باز اين بدن همان بدن حسين در دنيا خواهد شد همچنانكه در خود دنيا هم چند بار بدنش با همه اجزايش عوض شد و او همچنان حسين پسر تقى بود.

دليل قرآنى بر اين معنا آيه شريفة ” و قالوا ء اذا ضللنا فى الارض ء انا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم،“ است، كه در پاسخ

ص:167

كسانى كه گفتند آيا بعد از نابود شدن بدن و متفرق گشتن تار و پود آن دوباره به خلقت جديدى خلق مى شويم؟ فرموده كه: شما بعد از مرگ نه متفرق مى شويد و نه نابود مى گرديد، بلكه آن ملك الموتى كه موكل بر شما است شما را به تمام و كمال مى گيرد و حفظ مى كند، و اما آنكه در قبر مى پوسد و تار و پودش متلاشى مى گردد آن بدن خاكى شما است كه تجديد بناى آن براى خدا آسان است، همانطور كه بار اول بنا نمود .

(1)

اعاده عين نفس با بدني جديد

-” أَ وَ لَيْس الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض بِقَدِرٍ عَلى أَن يخْلُقَ مِثْلَهُم بَلى وَ هُوَ الخَلاَّقُ الْعَلِيمُ،

-آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده نمى تواند مانند آن بيافريند؟ چرا، و او آفريدگار داناست.“

مراد از خلق كردن مثل انسان اعاده او بعد از مردن است براى جزاء و اما بيان اينكه چگونه منظور از خلقت مثل، اعاده است؟ اين است كه: انسان موجودى است مركب از نفس و بدن، و بدن انسان در اين نشاه دستخوش تحليل رفتن و دگرگون شدن است، و پيوسته اجزاى آن تغيير مى كند، و از آنجا كه هر مركبى با نابودى يك جزءاش نابود مى شود، در نتيجه انسان در هر آنى، غير از انسان قبل است، و اين شخص آن شخص نيست، در حالى كه مى بينيم شخصيتش هست، و اين بدان جهت است كه روح آدمى شخصيت انسان را در همه آنات حفظ مى كند، چون روح آدمى مجرد است، و منزه از ماده و تغييرات عارض از طرف ماده است، و باز به همين جهت ايمن از مرگ و فنا است.

پس بدنى كه بعد از مرگ كالبد آدمى مى شود، وقتى با بدن قبل از مرگش مقايسه شود مثل آن بدن خواهد بود، نه عين آن، ولى انسان صاحب بدن لاحق وقتى با انسان صاحب بدن سابق مقايسه شود عين آن خواهد بود نه مثل آن براى اينكه: آن روحى كه وحدت بدن قبل از مرگ را در تمامى مدت عمر حفظ مى كرد، همين روحى است كه بعد از مرگ در كالبد لاحق درآمده است.

چون استبعاد مشركين از زنده شدن استخوانهاى پوسيده برگشت مى كند به استبعاد از خلقت بدنى جديد، نه از نفس و روحى جديد، به همين جهت خداى سبحان در پاسخ از آن استبعاد، امكان خلقت مثل آنان را ثابت كرد، و متعرض برگشتن عين آنان نشد، چون خلق شدن عين آنان بعد از مرگ، وقتى صورت مى گيرد كه روح ايشان كه نزد خدا محفوظ است به بدنهاى جديدشان متعلق شود و با تعلق مزبور عين انسانهاى موجود


1- آيه 99 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 291

ص:168

در دنيا دوباره موجود مى شوند.

(1)

مفهوم ايجاد و اعاده

-” أَمَّن يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكم مِّنَ السمَاءِ وَ الأَرْضِ أَ ءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَنَكُمْ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ،

-آنكه خلق را پديد كند و آن را باز آورد و آنكه از آسمان و زمين روزيتان دهد، چگونه با اين خدا خدايى هست؟ بگو اگر راست مى گوييد برهان خويش را بياوريد.“

بدء خلق به معناى ايجاد خلق است ابتداء و براى اولين بار، و اعاده خلق به معناى دوباره خلق كردن و برگرداندن آنان در قيامت است.

يكى از آن لطايفى كه آيه شريفه از حقايق قرآنى دارد، بر مى آيد كه بطور كلى بطلان و نيستى در عالم وجود راه ندارد، بلكه آنچه را كه خداى تعالى براى اولين بار هستى داده به زودى با اعاده به سوى او برمى گردد و اگر به چشم خود مى بينيم كه موجوداتى معدوم مى شوند ما آن را فقدان و نيستى بعد از هستى مى بينيم و گر نه در واقع چنين نيست بلكه براى ما فقدان است.

بعث عبارت است از: برگشتن خلق و رجوع آن- در حالى كه همان خلق اول است- به سوى پروردگارى كه مبدء آن است.

(2)

سهولت ايجاد و اعادة خلقت براي خدا

-” أَ وَ لَمْ يَرَوْا كيْف يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيرٌ،

-آيا نمى بينند كه خدا خلقت خلايق را آغاز كرده و سپس آن را اعاده مى كند و اين براى خدا آسان است.“

خداي سبحان در اين آيه بر مساله معاد اقامه حجت نموده، و استبعاد مشركين را برطرف مى سازد. عمده در تكذيب رسل همين است كه كفار معاد را قبول ندارند، چه گذشتگان و چه آيندگان.

خداي تعالي مي فرمايد: آيا چگونگى ايجاد و اعاده موجودات را نمى دانند؟ يعنى بايد بدانند، كه كيفيت آن دو، مثل هم است، و آن عبارت است از پديد آوردن چيزى كه نبوده است.

جمله ” ان ذلك على الله يسير،“ اشاره به اعاده بعد از ايجاد است، و اين جمله مى خواهد استبعاد مشركين را برطرف سازد، و بفرمايد: وقتى اعاده عبارت است از ايجاد


1- آيه 81 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 169
2- آيه 64 سوره نمل الميزان ج : 15 ص : 550

ص:169

بعد از ايجاد، براى آن خدايى كه خود شما معتقديد كه عالم را ايجاد كرده، چرا ممكن نيست كه ايجاد بعد از ايجاد هم بكند، و حال آنكه در حقيقت اعاده عبارت است از انتقال دادن خلق از خانه اى به خانه ديگر، و جاى دادن آنها در دار القرار.

(1)

وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ - و اعاده برايش آسان تر است !

-” وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الأَعْلى فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ،

-و او كسى است كه خلقت را آغاز كرد و اعاده اش مى كند، و اعاده برايش آسان تر است، و براى او در آسمانها و زمين از هر مَثل فرد اعلايش هست و او مقتدر حكيم است.“

جمله ” وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ - و اعاده برايش آسانتر است،“ با جمله بعدى تعليل شده، و در آن فرموده كه چرا اعاده آسان تر است، و آن جمله:” ولله المثل الاعلى! “ است، كه در حقيقت حجتى است بر آسانتر بودن اعاده.

اعاده خدا آسان ترين اعاده، و انشايش آسان ترين انشاء، و هر كمال ديگرش كامل ترين كمال است.

(2)

سهل بودن خلق و اعاده كل موجودات بمانند يك فرد

-” مَّا خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلا كنَفْسٍ وَحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سمِيعُ بَصِيرٌ،

-خلق كردن شما، و از نو زنده كردنتان جز به مانند خلق كردن يك تن نيست، چون خدا شنوا و بينا است.“

اين جمله در مقام بيان امكان معاد است.

مشركين از اين جهت كه بسيارى مردگان و در هم و برهم شدن خاك آنها با خاك زمين را مى ديدند، و مى ديدند كه هيچ امتيازى بين خاك فلان شخص با خاك آن ديگرى نيست، لذا زنده شدن مردگان را بعيد مى شمردند.

به همين جهت خداى تعالى در اين آيه فرموده: خلقت و بعث همه شما عينا مانند بعث يك فرد است، همانطور كه بعث يك فرد براى ما ممكن است، بعث افراد در هم و برهم شده نيز مثل آن ممكن است چون هيچ چيزى خدا را از چيز ديگر باز نمى دارد، و بسيارى عدد او را به ستوه نمى آورد، و نسبت به قدرت او يكى با بسيار، مساوى است.


1- آيه 19 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 173
2- آيه 27 سوره روم الميزان ج : 16 ص : 260

ص:170

اگر در آيه مورد بحث با اينكه گفتگو از مساله بعث بود، خلقت را هم ضميمه فرمود، براى اين است كه در ضمن سخن بفهماند خلقت و بعث از نظر آسانى و دشوارى يكسانند، بلكه اصلا فعل خدا متصف به آسانى و دشوارى نمى شود.

(1)

بازگشت شبيه آغاز

-” ... كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ،

-فَرِيقاً هَدَى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيهِمُ الضلَلَةُ إِنَّهُمُ اتخَذُوا الشيَطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ يحْسبُونَ أَنهُم مُّهْتَدُونَ،

-... چنانكه شما را آغاز كرد بر مى گرديد،

-گروهى را هدايت كرد و گروهى گمراهى بر ايشان محقق شد، زيرا آنان شياطين را به جاى خدا سرپرست گرفتند و مى پندارند كه هدايت شده اند.“

بازگشت را شبيه به ابتداى خلقت نموده و فرموده: شما در قيامت مانند آن روزى كه خداى تان آفريد دو گروه خواهيد بود، نظير آيه:” ولقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة،“ كه حشر انفرادى مردم را در قيامت به خلقت انفرادى آنان تشبيه مى كند .

مراد از بدء در اين آيه آغاز آفرينش نوع بشر است كه در اول داستان آدم گفته شده، و از آن جمله اين بود كه پس از اينكه ابليس را رجم نمود به وى فرمود:” اخرج منها مذؤما مدحورا لمن تبعك منهم لاملئن جهنم منكم اجمعين،“ و در اين وعده اش بنى نوع بشر را به دو گروه تقسيم كرد: يكى آنان كه صراط مستقيم را دريافتند، و يكى آنان كه راه حق را گم كردند، اين يكى از خصوصيات ابتداى خلقت بشر بود كه در عودشان نيز اين خصوصيت هست.

(2)

احياء استخوانهاي پوسيده !

-” وَ ضرَب لَنَا مَثَلاً وَ نَسىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ،

-قُلْ يحْيِيهَا الَّذِى أَنشأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكلّ ِ خَلْقٍ عَلِيمٌ،

-براى ما مثلى زده و خلقت نخستين خود را فراموش كرده مى گويد: چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را در عين اينكه پوسيده است زنده مى كند؟

-بگو همان خدايى كه بار اول آن را بدون الگو ايجاد كرد دوباره زنده اش مى كند و او به همه مخلوقات دانا است.“

انسان براى ما مثلى زده و خلقت خود را فراموش كرده كه در بار اول از نطفه خلق شده، و اگر به ياد خلقت خود مى بود، هرگز آن مثل را نمى زد. خداى تعالى اين جواب را به رسول گرامى خود تلقين كرد، و آن اين است كه: ” قل يحييها الذى انشاها اول


1- آيه 28 سوره لقمان الميزان ج : 16 ص : 348
2- آيه 29و30سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 92

ص:171

مرة و هو بكل خلق عليم.“

و آيه بعدي: ” الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون،“ در اين صدد است كه استبعاد از زنده كردن استخوان مرده را برطرف كند، استبعاد از اينكه چگونه ممكن است چيزى كه مرده است زنده شود با اينكه مرگ و زندگى متنافيند؟ جواب مى دهد: هيچ استبعادى در اين نيست، براى اينكه آب و آتش هم با هم متنافيند، مع ذلك خدا از درخت تر و سبز آتش براى شما قرار داده و شما همان آتش را شعله ور مى كنيد.

پس مرده را زنده كردن، عجيب تر از مشتعل كردن آتش از چوب تر نيست، با اينكه آب و آتش دو چيز متضادند.

(1)

پاسخ قرآن به شبهات معاد

-” وَ إِن تَعْجَب فَعَجَبٌ قَوْلهُمْ أَءِذَا كُنَّا تُرَباً أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولَئك الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبهِمْ وَ أُولَئك الأَغْلَلُ فى أَعْنَاقِهِمْ وَ أُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ،

-پس اگر شگفت آرى، شگفت از گفتار آنان است كه مى گويند: راستى وقتى خاك شديم از نو زنده مى شويم؟! آنها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شده اند، آنان به گردنهايشان غلها دارند، آنان اهل جهنمند و در آن جاودانه اند.“

شبهه اي كه كفار درباره معاد راه انداخته بودند اين بود كه مي گفتند:

وقتي انسان كه هيكلى گوشتى به شكلى مخصوص و مركب از اعضاى خاص و مجهز به قوايى به قول ايشان مادى است تبديل به خاك گشته، و بطور كلى معدوم شده است، چگونه چيزى كه بكلى و از اصل نابود شده مشمول خلقت مى شود و دوباره بصورت مخلوقى جديد برمى گردد؟

اين شبهه ايشانست درباره معاد، كه خود جهات مختلفى دارد، و خداى سبحان در كلام خود از يك يك آن جهات و مناسب هر كدام جوابى داده كه ريشه شبهه را از بيخ و بن بركنده است:

1- يكى از آن جهات، اين استبعاد است كه خاك برگردد و انسانى تمام عيار شود، از اين شبهه جوابى داده شده كه مگر قبلا كه زنده بود از چه خلق شده بود؟ و مگر غير اين بود كه مواد زمينى بصورت منى و نطفه درآمده سپس علقه شده سپس مضغه گشته و سپس بصورت بدن انسانى تمام عيار درآمده است؟!


1- آيه 78 و 79 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 166

ص:172

2- يكى ديگر از موارد استبعاد اين است كه بطور كلى چيزى كه معدوم شده دوباره موجود مى گردد، و از اين، جواب داده شده به اينكه: خلقت نخست چطور ممكن بود، اين نيز به همان نحو ممكن است.

3- جهت سوم اينكه انسان وقتى مرد، ذاتش معدوم مى شود، و ديگر ذاتى ندارد تا با خلقت جديد لباس وجود به تن كند، بله در ذهن اشخاص تصورى از او هست، و ليكن انسان خارجى نيست، پس چه چيز اعاده وجود مى يابد؟

خداى تعالى در كلام خود از اين نيز جواب داده و چنين فرموده كه: انسان، عبارت از بدن مركب از مشتى اعضاى مادى نيست تا با مرگ و بطلان تركيب و متلاشى شدنش بكلى معدوم شود، بلكه حقيقت او روحى است علوى - و يا اگر خواستى بگو حقيقت او نفس او است - كه به اين بدن مركب مادى تعلق يافته، و اين بدن را در اغراض و مقاصد خود بكار مى اندازد، و زنده ماندن بدن هم از روح است، بنا بر اين هر چند بدن ما به مرور زمان و گذشت عمر از بين مى رود و متلاشى مى شود، اما روح، كه شخصيت آدمى با آن است باقى است. پس مرگ معنايش نابود شدن انسان نيست، بلكه حقيقت مرگ اين است كه خداوند روح را از بدن بگيرد، و علاقه او را از آن قطع كند، آنگاه مبعوثش نمايد، و بعث و معاد هم معنايش اين است كه خداوند بدن را از نو خلق كند و دوباره روح را به آن بدمد، تا در برابر پروردگارش براى فصل قضاء بايستد .

پس براى آدميان حياتى است باقى كه محدود به عمر فانى دنيا نيست، و عيشى است دائمى در عالم ديگرى كه با بقاى خداوندى باقى است، و انسان در زندگى دومش بهره اى ندارد مگر آنچه كه در زندگى اولش از ايمان به خدا و عمل صالح كسب كرده، و از مواد سعادتى كه امروز براى فردايش پس انداز نموده است .

(1)

قيامت آمدني است!

-” وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا الساعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبى لَتَأْتِيَنَّكمْ عَلِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُب عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فى السمَوَتِ وَ لا فى الأَرْضِ وَ لا أَصغَرُ مِن ذَلِك وَ لا أَكبرُ إِلا فى كتَبٍ مُّبِينٍ،

-كسانى كه كفر ورزيدند گفتند: قيامتى به سر وقت ما نمى آيد، بگو: چرا مى آيد، و به پروردگار سوگند كه به طور قطع به سراغتان خواهد آمد، و او عالم غيب است، كه حتى به سنگينى ذره اى در همه آسمانها و زمين از او پوشيده نيست، و نه كوچكتر از آن ذره، و نه بزرگتر از آن، مگر آنكه در كتاب مبين ثبت است.“

در اين آيه انكار منكرين معاد را به رخ ايشان مى كشد، چون با عموميت ملك


1- آيه 5 سوره رعد الميزان ج : 11 ص : 406

ص:173

خدا و علمش به همه موجودات جايى براى شك و ترديد در آمدن آن نيست، تا چه رسد به اينكه به ضرس قاطع آن را انكار كنند، و به همين جهت به رسول گرامى خود دستور داده كه به سخن ايشان جواب گويد كه:” بلى و ربى لتاتينكم - آرى به پروردگارم سوگند، قيامت شما به طور قطع و مسلم خواهد آمد! “

و چون علت عمده انكار ايشان اين بوده كه فكر كرده اند بدنهاى مردگان همه با هم مخلوط گشته، و صورتها تغيير و تبدل يافته، خاكى كه ديروز يك انسان بود، امروز خاك و فردا خشت، و چند صباح ديگر چيز ديگر مى شود، با اين حال چگونه ممكن است بار ديگر همان انسان به همان خصوصيات موجود شود؟ لذا براى دفع اين توهم، در جمله ” عالم الغيب لا يعزب عن علمه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الأرض،“ فرموده كه: هيچ محلى براى استبعاد نيست، براى اينكه خداى تعالى عالم به غيب است، و كوچكترين موجود از علم او دور نيست، حتى چيزى به سنگينى يك ذره معلق در فضا در همه آسمانها و زمين از علم او پنهان نيست، و با اين حال براى او چه اشكالى دارد كه ذرات وجودى زيد را با ذرات وجودى عمرو اشتباه نكند؟

” و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين،“ اين جمله علم خدا را به تمامى موجودات تعميم مى دهد تا كسى نپندارد تنها موجودات نظير ذره را مى داند، بلكه كوچكتر از آن و بزرگتر را هم مى داند .

نكته اى كه در اين آيه بدان اشاره كرده، اين است كه اشياء هر چه باشند در كتاب مبين خدا ثبوتى دارند، كه دستخوش تغيير و تبديل نمى شوند و انسان و هر موجود ديگر هر چند اجزاى دنيوى اش از هم متلاشى گردد، و به كلى آثارش از صفحه روزگار محو و نابود شود، باز هم اعاده اش براى خدا كارى ندارد، چون همين نابودى در كتاب مبين بودى و ثبوتى دارد.

(1)

قسمت سوم: استدلال علمي بر وقوع رستاخيز

إِنَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ - معاد موعود

1- آيه 3 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 538

ص:174

-” إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ،

إِنَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ،

لِيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ بِالْقِسطِ،

وَ الَّذِينَ كفَرُوا لَهُمْ شرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ،

-بازگشت همه شما به سوى او است، اين وعده خدا حق است،

كه همو خلقت را آغاز كرد و همو خلق را به سوى خود برمى گرداند،

تا كسانى را كه ايمان آورده اعمال صالح كردند به عدالت پاداش دهد،

و كسانى كه كفر ورزيدند براى آنان شرابى از آب جوشان جهنم است،

و به خاطر كفرشان عذابى دردناك دارند!“

وعده اى كه خداى تعالى مى دهد به اينكه معادى در پيش است حق بودنش به اين معنا است كه خلقت الهى به نحوى صورت گرفته كه جز با برگشتن موجودات به سوى او تام و كامل نمى شود، و از جمله موجودات يكى هم نوع بشر است كه بايد به سوى خداى تعالى برگردد .

” انه يبدؤا الخلق ثم يعيده ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط ...،“ اين آيه به دو برهانى كه قرآن همواره به آن دو بر اثبات معاد استدلال مى كند اشاره مي نمايد:

برهان اول را جمله:” انه يبدؤا الخلق ثم يعيده،“ متضمن است، به اين بيان كه يكى از سنت هاى جارى خداى سبحان اين است كه هستى را به هر چيزى كه مى آفريند افاضه مى كند، و اين افاضه خود را به رحمتش آنقدر ادامه مى دهد تا آن موجود خلقتش به حد كمال و تماميت برسد. بعد از آنكه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاى اجل معين خود رسيد، اين رسيدن به نقطه نهائى فناء و هيچ شدن آن موجود نيست، زيرا معناى فانى شدنش باطل شدن رحمت الهى ايست كه باعث وجود و بقاء و آثار وجود يعنى حيات، قدرت، علم و ساير آثار وجودى او بود، و معلوم است كه رحمت الهى بطلان نمى پذيرد، پس، رسيدن به نقطه نهائى اجل به معناى گرفتن و قبض كردن رحمتى است كه بسط كرده بود. آرى، آنچه خداى تعالى افاضه مى كند وجه خدا و جلوه او است، و وجه خدا فنا پذير نيست!

اينكه مى بينيم فلان موجود اجلش بسر مى آيد، اين سرآمدن اجل برگشتن آن به سوى خداى تعالى است، به همان جائى كه از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد

ص:175

خدا است باقى است، پس اين موجود نيز باقى است، و آنچه كه به نظر ما، هست و نيست شدن مى باشد، در واقع بسط رحمت خداى تعالى و قبض آن است، و اين همان معاد موعود است!

برهان دوم را جمله:” ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط ...،“ متضمن است، به اين بيان كه عدل و قسط الهى- كه يكى از صفات فعل او است - اجازه نمى دهد كه در درگاه او دوغ و دوشاب يكسان باشد، با آن كسى كه با ايمان آوردن در برابرش خضوع نموده، و اعمال صالح كرده و با آن كسى كه بر حضرتش استكبار و به خود و به آياتش كفر ورزيده يك جور معامله كند.

(1)

پايان نظام هستي انسان با موت و حشر

-” وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْىِ وَ نُمِيت وَ نحْنُ الْوَرِثُون،

-وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُستَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا المُستَئْخِرِين،

-وَ إِنَّ رَبَّك هُوَ يحْشرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ،

-و بدرستى كه ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم، و ما وارث و باز مانده ايم،

-و بتحقيق مى دانيم كدامتان زودتر به وجود مى آييد و كدام ديرتر،

-و به درستى پروردگار تو آنان را محشور مى كند چه او حكيم و دانا است.“

نعمتهايى مانند آسمان و برجهايش، زمين و كوههايش، گياهان و موزون بودن آن و معايش بودنش، بادها و تلقيحش، و ابرها و بارانش، همة اين نعمتها وقتى به صورت يك نظام تام و حكيمانه اى در مى آيند كه منضم به حيات و موت و حشر گردند.

جمله با حصري كه دارد تمامى حيات و موت ها را هر چه باشد به او مستند نموده و اختصاص مى دهد، و دنبالش مى فرمايد:” و نحن الوارثون،“ يعنى بعد از ميراندن شما كه عمرى از متاعهاى زندگى كه در اختيارتان گذاشتيم بهره مند شديد تنها خودمان باقى مى مانيم.

گويا فرموده: تدبير امر شما در دست ما است و ما بر شما احاطه داريم، ما شما را زنده مى كنيم پس ما قبل از شماييم، و نيز شما را مى ميرانيم وارث بر شما هستيم پس ما بعد از شما وجود داريم.

-” و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستاخرين.“

خلقت و نظام آن تمام نمى شد مگر به انضمام حيات و موت. خداى تعالى


1- آيه 4 سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 11

ص:176

محيط به مرگ و حيات انسانهاست لذا به دنبال مساله مرگ و زندگى مى فرمايد: ما مى دانيم كه كداميك از شما زودتر به وجود مى آيد و كدام ديرتر، و خلاصه مقدم و مؤخر شما را مى شناسيم.

-” و ان ربك هو يحشرهم انه حكيم عليم!“

اين جمله نيز در سياق حصر است و مى فهماند كه جز پروردگار كسى مردم را محشور نمى كند، پس تنها او رب اين عالم است.

آيه مورد بحث با جمله:” انه حكيم عليم“ ختم شد، چون حكمت اقتضاى حشر، و حشر هم اقتضاى حساب اعمال و مجازات بدكاران و پاداش نيكو كاران را دارد، پس خدا حكيم است و نظام عالم را بدون حشر ناتمام نمى گذارد، و عليم است كه حتى احدى از قلمش نمى افتد .

(1)

براهين مهم معاد

1- آيه 23تا25 سوره حجر الميزان ج : 12 ص : 214

ص:177

برهان اول :

-” قُل لِّمَن مَّا فى السمَوَتِ وَ الأَرْض، قُل لِّلَّهِ !

-كَتَب عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ،

-لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ لا رَيْب فِيه،

-الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ،

-بگو آنچه كه در زمين و آسمانها است از كيست؟ بگو از آن خدا است،

-خداوند، رحمت بر بندگان را بر خود واجب شمرده،

-و بدون شك همه شما را در روز قيامت يعنى روزى كه در قيام آن شكى نيست جمع آورى خواهد كرد،

-ولى كسانى كه خود را به فريب دنيا در زيان افكندند ايمان به آن روز نمى آورند.“

با اين سؤال و جواب برهان اول بر معاد شروع مى شود:

1- خداى تعالى مالك است همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است.

2- خداى سبحان متصف است به صفت رحمت، كه عبارتست از رفع حوائج محتاجان و رساندن هر چيزى به مستحق آن.

3- عده اى از بندگانش ( از آن جمله انسان ) صلاحيت زندگى جاودانه و استعداد سعادت در آن زندگى را دارند.

اين سؤال و جواب برهانى است كه اثبات مى كند مالك على الاطلاق عالم خداى سبحان است، بنا بر اين مى تواند در ملك خود به دلخواه خود تصرف نمايد، زنده كند، بميراند، و بعد از مرگ مبعوث كند.

و چون با اثبات اين معنا يكى از مقدمات برهان ثابت شد، از اين رو مقدمه ديگر آنرا ملحق نموده، مى فرمايد:” كتب على نفسه الرحمة.“

چون رحمت، كه عبارت است از افاضه نعمت بر مستحق و ايصال هر چيزى به سعادتى كه لياقت و استعداد رسيدن به آن را دارد از صفات فعليه خداى تعالى است، از اين جهت صحيح است اين صفت را به كتابت ( قضاء حتمى) خود نسبت دهد و بفرمايد: خداوند رحمت و افاضه نعمت و عطاء خير بر مستحقين را بر خود واجب كرده است .

ص:178

خداوند نعمت را بر بندگان تمام نموده و آنان را در روز قيامت جمع كرده، پاداش اقوال و اعمالشان را مى دهد. چون رحمت اقتضاى چنين تفضلى را دارد از اين جهت بعد از جمله:” كتب على نفسه الرحمة،“ چنين نتيجه گرفت:” ليجمعنكم الى يوم القيمة لا ريب فيه.“

ترتب اين نتيجه بر آن مقدمات را با رساترين وجه تاكيد فرمود، يعنى هم لام قسم بكار برد، و هم نون تاكيد، و هم در آخر صراحتا فرمود: ” لا ريب فيه.“

سپس اشاره كرد به اينكه در چنين روزى سود و ربح تنها براى مؤمنين است، و غير مؤمنين را جز خسران عايد نمى شود:” الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون.“

مقدمه ديگر بر برهان اول:

-” وَ لَهُ مَا سكَنَ فى الَّيْلِ وَ النهَارِ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ،

- جميع موجوداتى كه در ظرف زمان جاى دارند همه ملك خدايند، و او شنوا و دانا است.“

حجت بر معاد گر چه با جملات: ” قل لمن ما فى السموات و الارض قل لله كتب على نفسه الرحمة،“ تمام بود، و ليكن از آنجائى كه شنونده با نظر بدوى و ساده به اين معنا منتقل نمى شود كه ملك خداى تعالى نسبت به موجودات مستلزم علم نسبت به آنها است و ملكش نسبت به مسموعات ( اصوات و اقوال ) مستلزم شنوايى او نسبت به آنها است، از اين رو مجددا مالكيتش را نسبت به آسمانها و زمين تكرار نمود و خاطر نشان ساخت كه اين مالكيت مستلزم شنوائى و دانائى است. ( اين آيه شريفه - صرف نظر از اينكه ما نتوانستيم حق آنرا ادا كنيم و ادا كردنى هم نيست - از جهت معنا يكى از لطيف ترين آيات قرآنى و از جهت اشاره و حجت دقيق ترين و از جهت منطق رساترين آنها مى باشد.)

برهان دوم:

-” و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا، ذلك ظن الذين كفروا، فويل للذين كفروا من النار،

-ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض، ام نجعل المتقين كالفجار،“

1-در آيه اول از اين راه اقامه حجت شده است كه فعل خداى متعال باطل نيست، و در آن غايت و حكمتى هست،

2-در آيه دوم از اين راه اقامه شده كه همسان داشتن كافر و مؤمن و فاجر و ظالم و پرهيزكار و گنهكار لايق ساحت قدس خدا نيست. چون اين دو طبقه در دنيا امتيازى نداشتند،

ص:179

خداوند نشات ديگرى بر پا مى كند تا اين دو دسته در آن نشات از هم متمايز شوند كه بر يكى سعادت و بر ديگرى شقاوت نصيب شود.

برهان سوم:

-” قُلْ إِنى أَخَاف إِنْ عَصيْت رَبى عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ،

-بگو من از اين مى ترسم كه اگر در اين ماموريت عصيان بورزم به عذاب روزى بزرگ مبتلا شوم! “

يكي از براهين مشركين در اتخاذ معبود اين بود كه: پرستش خدايان آنان را از شمول سخط و نزول عذابى كه مترتب بر آنست ايمن مى سازد .

در اين آيه خداى تعالى همين برهان را براى اثبات توحيد اقامه نموده، با اين تفاوت كه مخوف ترين و تلخ ترين انواع عذاب را كه بايد بيش از هر عذابى از آن ترسيد در برهان خود اخذ كرده است و آن عذاب قيامت است كه آسمانها و زمين هم از تحملش عاجزند.

-” مَّن يُصرَف عَنْهُ يَوْمَئذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذَلِك الْفَوْزُ الْمُبِينُ.

-كسى كه عذاب در آنروز از او گردانده شود خداوند به او رحمت آورده است و اين خود رستگارى آشكارى است! “

(1)

نمونه اي از مرگ موقت، و احياي مجدد

-” أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَرِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضلٍ عَلى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَشكرُونَ،

-مگر داستان آنان كه هزاران نفر بودند و از بيم مرگ، از ديار خويش بيرون شدند نشنيدى كه خدا به ايشان گفت بميريد آنگاه زنده شان كرد كه خدا بر مردم كريم است ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمى كنند ! “

امر در اين آيه شريفه، امر تكوينى است و منافاتى ندارد كه مرگ اين گروه از مجراى طبيعى واقع شده باشد، همچنانكه در روايات هم آمده است كه به مرض طاعون مرده اند.

و جمله : ” ثم احياهم “ تا حدى دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى زنده شان كرده


1- آيه 12تا18 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 36

ص:180

تا زندگى كنند، و بعد از زنده شدن مدتى زندگى كرده اند. تمامى آياتى كه دلالت بر احياى مردگان دارد، مانند آيات مربوط به داستانهاى ابراهيم و موسى و عيسى و عزير، دلالتش به نحوى است كه قابل انكار نيست.

حيات دنيا اگر در وسطش مرگى اتفاق بيفتد دو حيات نمى شود، همچنانكه اين معنا با كمال خوبى از داستان عزير كه پس از زنده شدن مدتها از مرگ خود بى خبر بود استفاده مى شود، چون خود عزير و امثال او معتقد بودند يك بار به دنيا آمدند و يكبار هم مى روند.

در روايات اسلامي، در احتجاج از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: خداى تعالى قومى را كه از ترس طاعون از خانه هاى خود و از وطن مانوس خود بيرون شدند، و فرار كردند همه آنها را كه عددى بى شمار داشتند بميراند، مدتى طولانى از اين ماجرا گذشت، حتى استخوانشان پوسيد، و بند بند استخوانها از هم جدا شد، و خاك شدند، آنگاه خداى تعالى پيامبرى را به نام حزقيل مبعوث كرد و آن جناب در وقتى كه خدا هم مى خواست خلق خويش را زنده ببيند دعا كرد، و بدنهاى متلاشى شده آنان جمع شده جانها به بدنها برگشت، و برخاستند به همان هيئتى كه مرده بودند، يعنى حتى يك نفر از ايشان كم نشده بود، پس از آن مدتى طولانى زندگى كردند.

(1)

نمونة زنده كردن مرده ها به وسيله مسيح(ع)

-” وَ رَسولاً إِلى بَنى إِسرءِيلَ أَنى قَدْ جِئْتُكُم بِئَايَةٍ مِّن رَّبِّكمْ أَنى أَخْلُقُ لَكم مِّنَ الطينِ كَهَيْئَةِ الطيرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طيرَا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الأَكمَهَ وَ الأَبْرَص وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكمْ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ،

- در حالى كه فرستاده اى است به سوى بنى اسرائيل، و به اين پيام كه من به سوى شما آمدم با معجزه اى از ناحيه پروردگارتان، و آن اين است كه از گِل برايتان چيزى به شكل مرغ مى سازم، سپس در آن مى دمم بلادرنگ به اذن خدا مرغى مى شود، و نيز كور مادر زاد و برص را شفا مى دهم، و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم، و بدانچه در خانه هايتان ذخيره كرده ايد خبر مى دهم، و در اين معجزات آيت و نشانه اى است براى شما، اگر مؤمن باشيد.“

از اينكه فرمود:”و احيى الموتى،“ بطور صريح يا بطور اشاره فهميده مى شود كه عيسى عليه السلام يك بار و دو بار مرده زنده نكرده، بلكه متعدد اين كار را كرده است.

سياق جمله:” باذن الله،“ مى فهماند كه صدور اين آيات معجزه آسا از عيسى


1- آيه 243 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 421

ص:181

عليه السلام مستند به خداى تعالى و اذن او است، و خود آن جناب مستقل در آن و در مقدمات آن نبوده است.

(1)

سرگذشت عيسي«ع» وسيله علم به قيامت

-” وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلساعَةِ فَلا تَمْترُنَّ بهَا وَ اتَّبِعُونِ هَذَا صِرَطٌ مُّستَقِيم،

-و به درستى كه سرگذشت عيسى نسبت به قيامت علم آور است، پس زنهار كه در امر قيامت شك نكنى، و مرا پيروى كن كه اين است صراط مستقيم.“

عيسى وسيله اى است كه با آن مى توان به قيامت علم يافت، براى اينكه هم خودش بدون پدر خلق شده، و هم اينكه مرده را زنده مى كند، پس براى خدا مشكلي نيست كه قيامت را بپا كند و موجودات مرده را زنده كند، پس ديگر در مساله معاد شك نكنيد، و به هيچ وجه ترديد نداشته باشيد.

(2)

زنده شدن اصحاب كهف و زنده شدن در قيامت

-” ثُمَّ بَعَثْنَهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِزْبَينِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً،

-آنگاه بيدارشان كرديم تا بدانيم كداميك از دو دسته مدتى را كه درنگ كرده اند بهتر مى شمارند،

-وَ كذَلِك بَعَثْنَهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ كمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْض يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ...،

-چنين بود كه بيدارشان كرديم تا از همديگر پرسش كنند، يكى از آنها گفت: چقدر خوابيديد؟ گفتند روزى يا قسمتى از روز خوابيده ايم. گفتند پروردگارتان بهتر داند كه چه مدت خواب بوده ايد....“

مراد از دو حزب دو طائفه از اصحاب كهف است كه با هم اختلاف كردند يكى پرسيد:” كم لبثتم،“ ديگرى پاسخ داد:” لبثنا يوما او بعض يوم،“ گفتند پروردگارتان بهتر مى داند كه چقدر خوابيديد .

جمله:” و كذلك بعثناهم ليتسائلوا بينهم،“ كه در آيات بعدى است همين معنا را تاييد مى كند كه غرض از به خواب كردن اصحاب كهف همين بوده كه وقتى بيدار مى شوند اختلاف كنند و معلوم شود آيا به ذهن فردى از آنان مى رسد كه چقدر خوابيده اند، يا نه ؟

” سالهاى معدودى ايشان را در غار بخوابانديم و آنگاه بيدارشان كرديم تا


1- آيه 49 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 313
2- آيه 61 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 177

ص:182

معلوم شود كداميك از دو طائفه مدت خواب خود را مى داند، و آن را شمرده است.“

همانطور كه نام بردگان را روزگارى طولانى به آن صورت عجيب و مدهش كه خود يكى از آيات ما به شمار مى رود خوابانديم همانطور ايشان را مبعوث مى كنيم، و بيدار مى سازيم تا از يكديگر پرسش كنند.

اين تشبيه و همچنين اينكه پرسش از يكديگر را هدف بيدار كردن قرار داده با در نظر گرفتن دعائى كه در هنگام ورودشان به غار كردند، و بلافاصله به خواب رفتند، خود دليل بر اين است كه اصحاب كهف براى اين از خواب بيدار شدند، تا پس از پرسش از يكديگر حقيقت امر بر ايشان مكشوف گردد، و اصلا به خواب رفتنشان در اين مدت طولانى براى همين بوده .

آرى، اصحاب كهف مردمى بودند كه كفر بر جامعه شان استيلاء يافته بود، و باطل در ميان آنان غلبه كرده بود، و زورگوئى اقوياء از هر سو مردم را احاطه كرده، سپاه ياس و نوميدى از ظهور كلمه حق و آزاد شدن اهل دين بر دلهاى آنان يورش برده بود و حوصله ها از طول كشيدن عمر باطل و نيامدن دوران ظهور حق سر آمده بود، و مى خواستند دچار شك و ترديد شوند كه خدا نجاتشان داد.

همچنانكه آن شخصى را كه از خرابه دهى مى گذشت و ناگهان اين سؤال به نظرش رسيد كه آيا خدا بار ديگر اينان را زنده مى كند و آيا چنين چيزى ممكن است؟ خداى تعالى براى اينكه از آن سرگردانى نجاتش دهد او را براى صد سال ميراند، و مجددا زنده اش كرد.

سخن كوتاه اينكه، از آنجائى كه اين پندار ( كه ديگر حق ظاهر شدنى نيست،) در نظرشان قوت گرفت و از زوال غلبه باطل مايوس شدند، خداوند سالهاى متمادى به خوابشان برده آنگاه بيدارشان كرد تا از يكديگر بپرسند چقدر خوابيده ايم، يكى بگويد يك روز، ديگرى بگويد پاره اى از يك روز، آنگاه پيرامون خود نگريسته ببينند اوضاع و احوال دنيا طور ديگرى شده و كم كم بفهمند كه صدها سال است كه به خواب رفته اند و اين چند صد سال كه به نظر ديگران چند صد سال بوده به نظر ايشان يك روز و يا بعضى از يك روز مى آيد .

از همين جا كه طول عمر دنيا و با كمى آن چنان نيست كه بتواند حقى را بميراند يا باطلى را زنده كند و اين خداى سبحان است كه زمينى ها را زينت زمين كرده، و دلهاى آدميان را مجذوب آنها ساخته قرنها و روزگارها جريان داده تا آنان را بيازمايد كه كدام نيكوكارترند، و دنيا جز اين نقشي ندارد كه طالبان خود را با زر و زيور خود بفريبد،

ص:183

و آنهايى را كه پيرو هوى و هوس اند و دل به زندگى زمينى داده اند گول بزند.

و اين خود حقيقتى است كه همواره براى انسانها هر وقت كه به عمر رفته خود نظر بيفكنند روشن و مبرهن مى شود و مى فهمند آن هفتاد سالى كه پشت سر گذاشته و آن حوادث شيرين و تلخى كه ديده اند تو گوئى يك رؤيا بوده كه در خواب و چرت خود ديده و مى بينند .

چيزى كه هست مستى هوى و هوس و گرمى و بازى با امور مادى دنيوى نمى گذارد آنان متوجه حق بگردند، و پس از تشخيص حق آن را پيروى كنند.

ليكن براى خدا روزى است كه در آن روز اين شواغل، ديگر آدمى را به خود سرگرم نمى كند و اين دنيا و زرق و برقش آدمى را از ديدن حق بازنمى دارد، و آن روز مرگ است.

همچنانكه از على عليه السلام نقل شده كه فرمود مردم در خوابند تا بميرند، وقتى مردند بيدار مى شوند. روز ديگرى نيز هست كه خداوند در آن روز بساط دنيا و زندگى هايش را بر مى چيند، و با فرمان قضايش بشر را به سوى انقراض سوق مى دهد .

-” و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق و ان الساعة لا ريب فيها اذ يتنازعون بينهم امرهم....“

بعد از آنكه دلالت الهيه و حجت او به دست آمد خداوند همه شان را قبض روح كرد، پس بعد از بيدار شدن بيش از چند ساعت زنده نماندند، فقط به قدرى زنده بودند تا شبهه هاى مردم در امر قيامت برطرف گردد.

خواهى پرسيد كه از خواب بيدار شدن اصحاب كهف چه دلالتى دارد بر اينكه قيامت حق است؟ در جواب مى گوئيم: از اين جهت كه اصحاب كهف در عالم خواب جانشان از بدنهايشان كنده شد، و در اين مدت طولانى مشاعرشان به كلى تعطيل گشته بود و حواس از كار باز ايستاده و آثار زندگى و قواى بدنى همه از كار افتاد، يعنى بدنها ديگر نشو و نما نكرد، موي سر و رويشان و ناخن هايشان ديگر بلند نشد و شكل و قيافه شان عوض نگرديد. اگر جوان بودند پير نشدند و اگر سالم بودند مريض نگشتند، ظاهر بدنها و لباسهايشان پوسيده نشد، آن وقت پس از روزگارى بس طولانى يك بار ديگر كه داخل غار شده بودند برگشتند، و اين خود بعينه نظير قيامت است، و نظير مردن و دوباره زنده شدن است.

(1)

محشر حاجيان، نمونه اي از محشر قيامت

1- آيه 12 و 19 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 346

ص:184

-” و اتقوا الله و اعلموا انكم اليه تحشرون!“

در اين آيه از ميان همه اسماء قيامت كلمه ”حشر“ را انتخاب نموده و فرمود: ”انكم اليه تحشرون،“ اشاره لطيفى است به حشرى كه حاجيان دارند، و همه در منا و عرفات يكجا جمع مى شوند و نيز اشعار دارد به اينكه حاجى بايد از اين حشر و از اين افاضه و كوچ كردن به ياد روزى افتد كه همه مردم به سوى خدا محشور مى شوند - و لا يغادر منهم احدا - و خداوند احدى را از قلم نمى اندازد!

در اين جمله امر به تقوا مى كند، و مساله حشر و مبعوث شدن درقيامت را تذكر مى دهد، چون تقوا هرگز دست نمى دهد، و معصيت هرگز اجتناب نمى شود، مگر با يادآورى روز جزا، همچنانكه خود خداى تعالى فرمود:

” ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب . “

(1)

دانشمندان و متفكران، و اعتقادشان به حشر

-” إِنَّ فى خَلْقِ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَ النهَارِ لاَيَتٍ لأُولى الأَلْبَبِ. الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكرُونَ فى خَلْقِ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْت هَذَا بَطِلاً سبْحَنَك فَقِنَا عَذَاب النَّارِ. رَبَّنَا إِنَّك مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ مَا لِلظلِمِينَ مِنْ أَنصارٍ. رَّبَّنَا إِنَّنَا سمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِى لِلايمَنِ أَنْ ءَامِنُوا بِرَبِّكُمْ فَئَامَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ كفِّرْ عَنَّا سيِّئَاتِنَا وَ تَوَفَّنَا مَعَ الأَبْرَارِ. رَبَّنَا وَ ءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلى رُسلِك وَ لا تخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّك لا تخْلِف الميعَادَ. فَاستَجَاب لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنى لا أُضِيعُ عَمَلَ عَمِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثى بَعْضكُم مِّن بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِن دِيَرِهِمْ وَ أُوذُوا فى سبِيلى وَ قَتَلُوا وَ قُتِلُوا لأُكَفِّرَنَّ عَنهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ لأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنْهَرُ ثَوَاباً مِّنْ عِندِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِندَهُ حُسنُ الثَّوَابِ،

-همانا در خلقت آسمان و زمين و رفت و آمد شب و روز روشن، دلايلى است براى خردمندان. آنهائى كه در هر حالت ايستاده و نشسته و درازكشيده، خدا را ياد كنند، و دائم در خلقت آسمان و زمين تفكر كرده و گويند پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده اى، پاك و منزهى، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار !

-اى پروردگار ما ! هر كه را تو در آتش افكنى او را سخت خوار كرده اى و او ستمكار بوده و ستمگران را هيچ كس يارى نخواهد كرد!

- پروردگارا ! ما چون صداى مناديى را كه خلق را به ايمان


1- آيه 203 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 122

ص:185

مى خواند شنيديم اجابت كرديم و ايمان آورديم، پروردگارا از گناهان ما درگذر و زشتى كردار ما را بپوشان و هنگام جان سپردن، ما را با نيكان محشور گردان !

-پروردگارا ! ما را از آنچه به رسولان خود وعده دادى نصيب فرما و از آن محروم مگردان كه وعده تو هرگز تخلف نخواهد كرد!

- پس خدا دعاهاى ايشان را اجابت كرد كه البته من كه پروردگارم عمل هيچ كس از مرد و زن را بى مزد نگذارم، چه آنكه همه در نظر خدا يكسانند بعضى مردم بر بعض ديگر برترى ندارند، مگر به طاعت و معرفت. پس آنانكه از وطن خود هجرت نمودند و از ديار خويش بيرون شده و در راه خدا رنج كشيدند و جهاد كرده و كشته شدند ، همانا بديهاى آنان را در پرده لطف خود بپوشانيم و آنها را به بهشتهائى در آوريم كه زير درختانش نهرها جارى است، اين پاداشى است از جانب خدا، و نزد خدا است پاداش نيكو، يعنى بهشت و ملاقات خدا .“

نظر كردن و انديشيدن در آيات آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز در نظر كننده و انديشنده ذكر دائمى از خدا را پديد مي آورد و در نتيجه صاحبان اين نظر و انديشه ديگر در هيچ حالى خدا را فراموش نمى كنند، و نيز باعث مى شود كه در خلقت آسمانها و زمين تفكر كنند، و به اين وسيله متوجه شوند كه خداى تعالى بزودى آنان را مبعوث خواهد كرد، و به همين جهت از خداى تعالى درخواست رحمتش را نموده و از او مى خواهند وعده اى را كه داده، در حق آنان تحقق بخشد .

انديشمندان بعد از آنكه باطل را از عالم خلقت نفى مى كنند، اين معنا برايشان كشف مى شود كه پس بطور مسلم مردم براى جزا دوباره محشور خواهند شد، و در آن عالم ستمگران كيفر خواهند ديد، آن هم كيفرى خوار كننده، كه همان آتش باشد، و ممكن نيست كسى يا عاملى اين كيفر را و مصلحت آن را باطل و يا رد كند، چون بدون حشر مساله خلقت، باطل خواهد شد، پس اين است معناى اينكه مى گويند:” فقنا عذاب النار ربنا انك من تدخل النار فقد اخزيته و ما للظالمين من انصار!“

- ” ربنا اننا سمعنا مناديا ... “

در باطن اين كلمه همه معارف الهى نهفته است، چون رسولى كه به وى ايمان آوردند از ناحيه خدا به ايشان خبرهائى داده و از پاره اى امور از قبيل گناهان و بديها و مردن در حال كفر و گناه ترسانيده بود و به پاره اى امور از قبيل مغفرت و رحمت خدا و جزئيات زندگى آن بهشتى كه وعده اش را به بندگان مؤمن خود داده تشويق كرده بود، به همين جهت بعد از آنكه گفتند:” فامنا “ دنبالش درخواست كردند كه - خدايا ما را بيامرز، و گناهان ما را از ما بريز، و بديهاي ما را بپوشان و ما را با ابرار و نيكان كه وعده چنان بهشتى به ايشان داده اى بميران- و نيز درخواست كردند كه خدايا آن وعده بهشت و

ص:186

رحمتى كه داده اى و رسولانت به اذن خودت ضمانتش را كردند در حق ما منجز بفرما !

خدايا وعده ات را خلف مكن، كه اگر چنين كنى، بيچاره مى شويم، و لذا دنبالش فرمود:” انك لا تخلف الميعاد!“

از آيات مورد بحث اين معنا روشن گرديد كه صاحبان اين مناجات اعتقاد به خدا و روز جزا و مساله نبوت انبيا را به طور اجمال از راه نظر كردن به آيات آسمانى و زمينى به دست آوردند، و اما ايمان به جزئيات احكامى كه پيامبر خدا آورده از راه ايمان به رسالت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم به دست آوردند، پس صاحبان اين مناجات بر طريق فطرتند، و هر حكمى را كه فطرت كند به سمع و طاعت پذيرفتند .

-” فاستجاب لهم ربهم ...“

تعبير به كلمه رب و اضافه كردن آن بر ضمير صاحبان مناجات، دلالت بر فوران رحمت الهى دارد، و نيز دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان در اثر فوران رحمتش رحمت خود را عموميت داده و مى فرمايد: بطور كلى عمل هيچ عاملى از شما را ضايع نمى گرداند، پس در درگاه خدا فرقى نيست بين عملى و عمل ديگر، و عاملى و عامل ديگر .

(1)

مقدمه اي بر روز جمع شدن خلايق

-” رَبَّنَا إِنَّك جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْب فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِف الْمِيعَادَ!

-پروردگارا، تو در روزى كه شكى در آمدنش نيست مردم را يكجا جمع خواهى كرد، آرى خدا خلف وعده نمى كند “

اقامه نظام خلقت و دعوتهاى دينى و تلاش انسان در مسير وجودش همه مقدمه است براى جمع شدن در روز قيامت، روزى كه هيچ چيزى به جز رحمت خدا به درد نمى خورد، و جز رحمت او ياورى نيست.چنانكه خداى سبحان فرموده: ” ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين، يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون الا من رحم الله . “

راسخين در علم رحمت پروردگار خود را درخواست نموده، تعيين و تشخيص نوع آن را به خود خدا واگذار كردند، تا رحمتى را شامل حال آنان كند كه برايشان سودمند باشد. و در كلام خود روز قيامت را به اين صفت توصيف كردند كه روزى است كه در وقوع آن شكى نيست، تا به اين وسيله، كمال اهتمام خود و اصرار در سؤال را موجه سازند، و همين توصيف شان را هم با جمله:” ان الله لا يخلف الميعاد“ تعليل كردند، براى اين كه اين گفتار سخن راسخين در علم است، و علم به چيزى در دلى رسوخ نمى كند و ريشه دار نمى شود، مگر اين كه علم به علت آن نيز رسوخ كند، و علت شك نداشتن آنان در وقوع روز قيامت اين است كه خدا به وقوع آن وعده داده، و به همين


1- آيه 190 تا194 سوره آل عمران الميزان ج : 4 ص : 136

ص:187

جهت وقتى گفتند:” ليوم لا ريب فيه،“ دنبالش گفتند: براى اين كه خدا خلف وعده نمى كند.

نظير اين وجه در كلام ديگرشان هم آمده است، و آن اين است كه وقتى گفتند:”وهب لنا من لدنك رحمة، “ دنبالش علت آن را ذكر كردند كه ” انك انت الوهاب!“ پس وهاب بودن خدا موجب مى شود كه آنان درخواست رحمت كنند!

اين طايفه مردمى هستند كه به پروردگار خود ايمان آورده، و بر ايمان خود استوارى به خرج دادند، در نتيجه خداى سبحان هم هدايتشان كرد، و عقول شان را تكميل فرمود، و نتيجه كمال عقلشان، اين شد كه سخنى جز با داشتن علم، نگويند، و عملى جز با علم به صحت آن انجام ندهند، و به همين جهت خداى عزوجل ايشان را راسخين در علم ناميد و به كنيه اولوا الالباب ياد كرد.

(1)

معاد، هدف خلقت

-” وَ مَا خَلَقْنَا السمَاءَ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا لَعِبِينَ،

-آسمانها و زمين و هر چه را كه ميان آن دو است به بازى نيافريده ايم.“

اين آيات در اثبات معاد بيانى بديع آورده و تمامى احتمالاتى را كه منافى با معاد است نفى كرده است.

براى آينده بشر معادى است كه به زودى در آن عالم به حساب اعمال آنان مى رسند پس ناگزير بايد ميان اعمال نيك و بد فرق بگذارند و آنها را از هم تميز دهند و اين جز با هدايت الهى صورت نمى گيرد و اين هدايت همان دعوت حقى است كه مساله نبوت عهده دار آن است و اگر اين دعوت نبود خلقت بشر عبث و بازيچه مى شد و خدا بازيگر و لاهى، و خداى تعالى منزه از آن است .

پس معاد، غرض از خلقت و علت نبوت است، و اگر معادى نبود خلقت بدون غرض و هدف مى شد، و آفريدن جنبه بازى و سرگرمى به خود مى گرفت، و خداى تعالى منزه از بازى و سرگرمى است!

(2)

اثبات معاد با مشاهدة آثار اقوام منقرض شده

-” وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ ءِذَا كُنَّا تُرَباً وَ ءَابَاؤُنَا أَ ئنَّا لَمُخْرَجُونَ

-كسانى كه كافرند گويند چگونه وقتى ما و پدرانمان خاك شديم دوباره از گور بيرون شدنى باشيم.“


1- آيه 9 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 28
2- آيه 16 سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 363

ص:188

چگونه ممكن است ما از دل زمين به صورت انسانى تام الخلقه درآييم، همانطور كه الآن هستيم، با اينكه بعد از مردن مى دانيم كه همه خاك مى شويم و پدرانمان نيز همه خاك شدند؟ اين بعث را قبلا هم انبياى گذشته به ما و به پدران ما وعده دادند و چيز نو ظهورى نيست، بلكه خيلى قديمى است و اگر درست بود و خبرى صادق بود تا به امروز اتفاق مى افتاد و مردم گذشته از قبرهايشان برمى خاستند؟

” قل سيروا فى الأرض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين.“ خداى تعالى دستور مى دهد تا مشركين را در برابر انكار بعث، انذار كند و دستورشان دهد كه در زمين سير كنند و عاقبت مجرمينى كه انبياء را تكذيب كردند و انذار آنان از روز قيامت را به هيچ گرفتند، ببينند، چون نظر و تفكر در عاقبت امر ايشان، آنطور كه خانه هاى خرابشان و آباديهاى ويران و خاليشان دلالت مى كند براى صاحب بصيرتى كه بخواهد عبرت بگيرد كافى است.

آيه شريفه، حجتى را بر معاد اقامه كرده، به اين بيان كه منتهى شدن عاقبت امر مجرمين به عذاب انقراض، خود دليل است بر اينكه جرائم و ظلم ها اين اثر را در پى دارد كه صاحبش را گرفتار مؤاخذه و عذاب كند.

بطور كلى عمل چه احسان و چه ظلم براى صاحبش نگهدارى مى شود، تا روزى طبق آن محاسبه گردد و اگر حساب تمامى اعمال مردم و كيفر آنها - مخصوصا پاداش اعمال صالح - در دنيا واقع نمى شود قطعا نشأه ديگرى هست كه در آنجا واقع خواهد شد و آن نشأه آخرت است .

(1)

حقانيت خبر قيامت در قرآن

-” وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلى صِرَطِ الْعَزِيزِ الحَمِيدِ،

-آنان كه علم داده شده اند، آنچه را كه از ناحيه پروردگارت به تو نازل شده حق مى بينند، حقى كه به سوى صراط عزيز حميد راه نمايى مى كند.“

مراد از” الذين اوتوا العلم“ كسانى است كه عالم بالله و عالم به آيات اويند، و مراد از” الذين انزل اليك،“ قرآن است، كه به پيامبر نازل شد.

كفار كه مى گويند: ” لا تاتينا الساعة - قيامتى به سر وقت ما نمى آيد،“ آن را از روى جهل انكار مى كنند، در حالى كه علماى بالله و به آيات او، مى بينند و مى دانند كه اين قرآن نازل بر تو قرآنى كه از قيامت خبر مى دهد حق است.


1- آيه 67 سوره نمل الميزان ج : 15 ص : 554

ص:189

”و يهدى الى صراط العزيز الحميد.“ علماى بالله مى بينند كه قرآن و قيامتى كه از آمدن آن خبر مى دهد، حق است، و نيز مى بينند كه اين قرآن به سوى صراط كسى هدايت مى كند كه اجل از آن است كه كسى بر خواسته او غلبه كند، صراط كسى كه محمود است، و بر تمامى افعالش سزاوار حمد و ثناست.

(1)

برهاني بر ثبوت معاد: حق و هدف دار بودن خلقت

-” إِنَّ هَؤُلاءِ لَيَقُولُونَ إِنْ هِىَ إِلا مَوْتَتُنَا الأُولى وَ مَا نحْنُ بِمُنشرِينَ. . .،

-وَ مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا لَعِبِينَ،

-مَا خَلَقْنَهُمَا إِلا بِالْحَقّ ِ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ،

-اين مشركين خواهند گفت مرگى بجز همين مرگ اول نداريم و ما مبعوث شدنى نيستيم...،

-آرى ما آسمانها و زمين و ما بين آن دو را به بازى نيافريديم،

-نيافريديمشان مگر به حق و ليكن بيشتر مردم نمى دانند.“

اين آيه اشاره به معتقدات قريش و ساير اعراب وثنى مسلك و منكرين معاد است. و اين كه گفتند:” ان هى الا موتتنا الاولى،“ منظورشان از آن اين است كه بعد از مرگ زندگى ديگرى نيست، و معلوم است كه لازمه نبودن زندگى بعد از مردن نبودن معاد است.

-” و ما خلقنا السموات و الأرض و ما بينهما لاعبين،

-ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون،“

مضمون اين دو آيه شريفه يك حجت برهانى است بر ثبوت معاد، به اين بيان كه اگر فرض كنيم ماوراى اين عالم عالم ديگرى ثابت و دائم نباشد، بلكه خداى تعالى لايزال موجوداتى خلق كند، و در آخر معدوم نموده، باز دست به خلقت موجوداتى ديگر بزند، باز همانها را معدوم كند اين را زنده كند، و سپس بميراند، و يكى ديگر را زنده كند، و همينطور الى ألابد اين عمل را تكرار نمايد، در كارش بازى گر و كارش عبث و بيهوده خواهد بود، و بازى عبث بر خدا محال است، پس عمل او هر چه باشد حق است، و غرض صحيحى به دنبال دارد .

در مورد بحث هم ناگزيريم قبول كنيم كه در ماوراى اين عالم عالم ديگرى هست، عالمى باقى و دائمى كه تمامى موجودات بدانجا منتقل مى شوند، و آنچه كه در اين دنياى فانى و ناپايدار هست مقدمه است براى انتقال به آن عالم و آن عالم عبارت است از همان زندگى آخرت.

(2)

زنده شدن مردگان، و اشتباه منكرين در موقف آن

1- آيه 6 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 539
2- آيه 34 و 35 سوره دخان الميزان ج : 18 ص : 221

ص:190

-” وَالَّذِى قَالَ لِوَلِدَيْهِ أُفٍ لَّكُمَا أَ تَعِدَانِنى أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلى وَ هُمَا يَستَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَك ءَامِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هَذَا إِلا أَسطِيرُ الأَوَّلِينَ،

-أُولَئك الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى أُمَمٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهِم مِّنَ الجِْنّ ِ وَ الانسِ إِنهُمْ كانُوا خَسِرِينَ،

-و آن كس كه به پدر و مادرش مى گفت: اف بر شما تا كى مرا مى ترسانيد از اينكه دوباره زنده شوم اين همه مردم كه قبل از من مردند كدامشان برگشتند؟ پدر و مادرش به خدا پناه مى برند تا شايد فرزندشان را هدايت كند و به فرزند مى گويند: واى بر تو به روز جزاء ايمان آور كه وعده خدا حق است، و او همچنان مى گويد: اينها خرافات عهد قديم است،

-چنين كسانى عذاب خدا بر آنان حتمى شده است و در زمره امت هاى گذشته از جن و انسند كه زيانكار شدند.“

آن جوان به پدر و مادرش گفت: آيا مرا تهديد مى كنيد كه يك بار ديگر از قبرم بيرونم كنند، و براى پس دادن حساب حاضرم سازند؟ در حالى كه امت هايى كه قبل از من بودند و هلاك شدند، احدى از آنان زنده و مبعوث نشد؟

گفتند: واى بر تو، به خدا و به آنچه رسولش آورده كه يكى از آنها وعده به معاد است، ايمان بياور، و مطمئن باش كه وعده خدا به معاد كه به وسيله رسولانش داده، وعده اى است حق !

اين استفهام در حقيقت به پندار آنان حجتى بوده بر نفى معاد، به اين بيان كه اگر در اين ميان احياء و بعثى مى بود، بايد بعضى از افرادى كه تاكنون مرده اند زنده شده باشند، با اينكه مردگان تا امروز بشر، در اين قرنهاى طولانى كه نمى توان آغازش را دقيقا معين كرد، آن قدر زياد بودند كه از حد شمار بيرونند، و از هيچ يك آنها خبر و اثرى نشده است.

ولى اين نابخردان اينقدر نفهميده اند كه اگر بعضى از مردگان گذشته زنده مى شدند، در دنيا زنده مى شدند، و تهديد و وعيد خداى سبحان اين نيست، بلكه زنده شدن در آخرت و برخاستن در نشأه ديگر است نه در دنيا.

(1)

چرا قيامت و جزا را باور نداريد؟!

-” نحْنُ خَلَقْنَكُمْ فَلَوْ لا تُصدِّقُونَ،


1- آيه 17 و 18 سوره احقاف الميزان ج : 18 ص : 310

ص:191

-ما شما را آفريده ايم، پس چرا تصديق نمى كنيد؟“

سياق اين آيه سياق گفتگو در باره قيامت و جزا است، در زمينه اى سخن مى گويد كه مشركين قيامت و جزا را انكار و تكذيب كرده بودند، و در چنين زمينه اى جمله ” فلو لا تصدقون“ تحريك و تشويق به تصديق مساله معاد و ترك تكذيب آن است، و مى فهماند اينكه شما را تشويق مى كنيم به تصديق معاد، و دست برداشتن از تكذيب و انكار آن، علتش اين است كه آخر ما خالق شما هستيم، ما شما را آفريده ايم، پس چرا گفته ما را در باره معاد تصديق نمى كنيد؟

خواهيد گفت: به چه جهت خلقت خدا ايجاب مى كند كه مردم جزا و آمدن قيامت و وجود معاد را تصديق كنند؟ جواب مى گوييم به دو جهت: اول اينكه: وقتى خداى تعالى پديد آورنده انسانها از هيچ باشد او مى تواند براى بار دوم هم ايشان را خلق كند. جهت دوم اينكه: وقتى پديد آورنده مردم و مدبر امورشان و كسى كه خصوصيات و امرشان را او تقدير و اندازه گيرى مى كند خداى تعالى است، پس او به آنچه با آنها مى كند و حوادثى كه برايشان پيش مى آورد داناتر است، و چون داناتر است وقتى به ايشان خبر مى دهد كه به زودى مبعوثشان مى كند، و بعد از مردن بار ديگر زنده شان نموده جزاى اعمالشان را چه خير و چه شر مى دهد، ديگر چاره اى جز تصديقش ندارند، پس هيچ عذرى براى تكذيب كنندگان خبرهايى كه او در كتابش داده باقى نمى ماند، و يكى از آن خبرها بعث و جزا است.

(1)

خبر عظيم !

-” عَمَّ يَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ،

-الَّذِى هُمْ فِيهِ مخْتَلِفُونَ، َكلا سيَعْلَمُونَ...

-مردم از چه خبر مهمى پرسش و گفتگو مى كنند؟

-از خبر بزرگ قيامت!

-كه در آن با هم به جدل و اختلاف كلمه برخاستند،

-چنين نيست كه منكران پنداشته اند به زودى وقت مرگ را خواهند دانست...! “

سوره نبأ خبر از آمدن يوم الفصل و صفات آن و استدلال بر حقيقت آن، و ترديدناپذيرى آن است، و از اينجا آغاز مى شود كه مردم از يكديگر از خبر قيامت مى پرسند، آنگاه در سياق جواب و با لحنى تهديدآميز مى فرمايد: به زودى از آن آگاه خواهند شد!


1- آيه 57 تا 59 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 227

ص:192

سپس آن روز را با ذكر حوادثش توصيف مى كند كه مردم همگى در آن احضار مى شوند، و همه يكجا جمع مى گردند، طاغيان به سوى عذابى دردناك و متقين به سوى نعيمى مقيم منتقل مى شوند.

” عن النبا العظيم الذى هم فيه مختلفون،“ مراد از خبر عظيم خبر بعث و قيامت است، كه قرآن عظيم در سوره هاى مكى و مخصوصا در سوره هايى كه در اوائل بعثت نازل شده كمال اهتمام را درباره اثبات آن دارد، مؤيد اين معنا سياق آيات اين سوره است كه در آنها جز به مساله قيامت، و صفات يوم الفصل، و استدلال بر حقيت و واقعيت آن پرداخته نشده است.

(1)

دلايلي از آيات بر خبر عظيم

-” أَ لَمْ نجْعَلِ الأَرْض مِهَدا،

-آيا ما زمين را مهد آسايش خلق نگردانيديم . . .؟ “

اين آيه تا يازده آيه بعدش در مقام احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا و تحقق خبر عظيم قيامت است.

بيان آن حجت اين است كه عالم محسوس با زمين و آسمانش و شب و روزش و انسانهايش كه نسلا بعد نسل مى آيند و مى روند، و نظام جارى در سراپايش، و تدبير متقن و دقيقى كه در همه امورش جريان دارد، ممكن نيست صرفا به خاطر بازى و سرگرمى پديد آمده باشد، و هيچ هدف و غرضى در نظر پديد آورنده اش نباشد، پس به طور مسلم و بديهى بايد در پى اين نظام متحول و متغير و گردنده، عالمى باشد كه نظام در آن ثابت و باقى باشد، و در آن عالم اثر صلاح و فساد اين عالم، ظهور پيدا كند، صلاحى كه فطرت بشر بدان دعوت مى كرد، و فسادى كه از آن نهى مى نمود، و ما مى بينيم كه اثر صلاح و فساد، كه همانا سعادت متقين و شقاوت مفسدين است در اين عالم محسوس ظاهر نشده، و اين از محالات است كه خداى تعالى در فطرت بشر آن دعوت غريزى را و اين ردع و منع غريزى را به وديعه بسپارد، در حالى كه نه آن دعوت اثرى در خارج داشته باشد و نه آن منع، پس به طور يقين در اين ميان روزى وجود دارد كه در آن روز انسان صالح اثر صلاح خود را، و انسان فاسد اثر فساد خود را مى بيند.

در اين ميان روزى هست كه انسان آن را ديدار خواهد كرد، و در آن روز به جزاى آنچه كرده چه خير و چه شر مى رسد، پس مشركين نمى توانند در آن اختلاف نموده، و يا شك كنند. مي فرمايد:


1- آيه 1 تا 4 سوره نبأ الميزان ج 20 ص 257

ص:193

” مگر ما نبوديم كه زمين را براى شما قرارگاه كرديم،

تا بتوانيد در آن قرار گيريد، و در آن تصرف كنيد؟

و كوهها را ميخ هايى در آن نساختيم؟

و شما را جفت زن و مرد آفريديم،

و خواب را براى شما مايه قوام حيات و استراحت قرار داديم،

و پرده سياه شب را ساتراحوال خلق گردانيديم،

و روز روشن را براى تحصيل معاش آنان مقرر داشتيم،

بر بالاى سرتان هفت آسمان سخت بنياد، قرار داديم،

و چراغى چون خورشيد رخشان بر افروختيم،

از فشار و تراكم ابرها آب باران فرو ريختيم،

تا دانه ها و نباتاتى كه مايه قوت آدميان و حيوانات است بيرون آوريم،

و باغهاى پر درخت و انواع ميوه ها پديد آورديم.“

(1)

بعث و قيامت: هدف خلق آسمانها و زمين

-” خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض بِالْحَقّ ِ يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلى النهَارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلى الَّيْلِ وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ كلٌّ يجْرِى لأَجَلٍ مُّسمًّى أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّرُ،

-آسمانها و زمين را به حق آفريد و داخل مى كند شب را بر روز و داخل مى كند روز را بر شب و آفتاب و ماه را آن چنان مسخر كرده كه هر يك براى مدتى معين در جريانند، آگاه باش كه او عزيز و آمرزنده است.“

جمله ” خلق السموات و الأرض بالحق،“ اشاره است به مساله خلقت، و عبارت” بالحق“ اشاره است به مساله بعث و قيامت، چون خلقت وقتى به حق و غير باطل است كه غرض و غايتى در آن باشد، و خلقت به سوى آن غرض سوق داده شود. و اين همان بعث است كه خداى تعالى در باره اش فرموده:” و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بينهما باطلا.“

(2)

شرح مقدمات رستاخيز در قرآن

موضوع رجعت


1- آيه 6 تا 16 سوره نبأ الميزان ج 20 ص 260
2- آيه 5 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 361

ص:194

-” هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فى ظلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَ الْمَلَئكةُ وَ قُضىَ الأَمْرُ وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ .

-آيا انتظار اين را دارند كه خدا و ملائكه بر ابرها سوار شده نزد آنان بيايند و تكليفشان يكسره شود؟ و بازگشت امور به خداى تعالى است .“

آيه فوق در روايتي از مرحوم صدوق از امام صادق عليه السلام به روز رجعت تفسير شده است. روز رجعت يكى از مراتب روز قيامت است.

رواياتى كه رجعت را اثبات مى كند هر چند آحاد آن با يكديگر اختلاف دارند، الا اينكه با همه كثرتش متجاوز از پانصد حديث است در يك جهت اتحاد دارند، و آن يك جهت اين است كه سير نظام دنيوى متوجه به سوى روزى است كه در آن روز آيات خدا به تمام معناى ظهور ظاهر مى شود، روزى كه در آن روز ديگر خداى سبحان نافرمانى نمى شود، بلكه به خلوص عبادت مى شود، عبادتى كه مشوب و آميخته با هواى نفس نيست، عبادتى كه شيطان و اغوايش هيچ سهمى در آن ندارد.

روزى كه بعضى از اموات كه در خوبى و يا بدى برجسته بودند، يا ولى خدا بودند، و يا دشمن خدا، دوباره به دنيا بر مى گردند تا ميان حق و باطل حكم شود .

اين معنا به ما مى فهماند روز رجعت خود يكى از مراتب روز قيامت است، هر چند كه از نظر ظهور به روز قيامت نمى رسد، چون در روز رجعت باز شر و فساد تا اندازه اى امكان دارد، به خلاف روز قيامت كه ديگر اثرى از شر و فساد نمى ماند.

باز به همين جهت روز ظهور حضرت مهدى عليه السلام هم معلق به روز رجعت شده است چون در آن روز هم حق به تمام معنا ظاهر مى شود، هر چند كه باز

ص:195

ظهور حق در آن روز كمتر از ظهور در روز رجعت است.

آنچه از كلام خداى تعالى در باره قيامت و اوصاف آن به دست مى آيد، اين است كه قيامت روزى است كه هيچ سببى از اسباب، و هيچ كارى و شغلى از خداى سبحان پوشيده نيست، روزى است كه تمامى اوهام از بين مى رود، و آيات خدا در كمال ظهور ظاهر مى شود، و در سراسر آيات قرآنى و روايات هيچ دليلى به چشم نمى خورد كه دلالت كند بر اينكه در آن روز عالم جسمانى به كلى از بين مى رود، بلكه بر عكس ادله اى به چشم مى خورد كه بر خلاف اين معنا دلالت دارد، چيزى كه هست اين معنا استفاده مى شود كه در آن روز بشر يعنى اين نسلى كه خداى تعالى از يك مرد و زن به نام آدم و همسرش پديد آورده قبل از قيامت از روى زمين منقرض مى شود .

خلاصه ميان نشئه دنيا و نشئه قيامت مزاحمت و مناقضتى نيست تا وقتى قيامت بيايد دنيا به كلى از بين برود، همچنانكه ميان برزخ كه هم اكنون اموات در آن عالمند، با عالم دنيا مزاحمتى نيست و دنيا هم مزاحمتى با آن عالم ندارد.

(1)

آخرالزمان- مرگ آخرين نفرات روي زمين

-مَا يَنظرُونَ إِلا صيْحَةً وَحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يخِصمُونَ،

-فَلا يَستَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ،

-آنان منتظر جز يك صيحه نيستند صيحه اى كه ايشان را بگيرد در حالى كه سرگرم مخاصمه باشند،

-صيحه اى كه وقتى رسيد ديگر اينان نه مى توانند سفارشى كنند و نه به اهل خود برگردند.“

مراد از صيحه همان نفخه اول صور است كه وقتى دميده مى شود همه مى ميرند.

نتيجه چنين صيحه اى كه به ناگهانى مى رسد و مهلتشان نمى دهد، اين است كه همگى فورا بميرند، در نتيجه ديگر نه مى توانند سفارشى بكنند - چون مرگشان عمومى است، و كسى نمى ماند تا رفتگان به ماندگان سفارشى كنند- و نه مى توانند به اهل خود برگردند، چون بر فرض كه مرگشان در بيرون خانه برسد باز به اهلشان برنمى گردند.

در روايات اسلامي، در تفسير قمى در ذيل آيه” ما ينظرون الا صيحة واحدة “ آمده كه اين صيحه در آخر الزمان خواهد بود، مردم در آن روزگار گرفتار يك صيحه مى شوند


1- آيه 210 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 150

ص:196

و در حالى كه مردم در بازارها مشغول مخاصمه هستند، ناگهان گرفتار اين صيحه گشته و همه در جا مى ميرند، و احدى نيست كه به خانه خود برگردد، و يا سفارشى به كسى بكند، و همين است معناى جمله: ” فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون.“

(1)

هلاكت همه موجودات درآسمانها، در زمين، و در برزخ

-” فَذَرْهُمْ حَتى يُلَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِى فِيهِ يُصعَقُونَ،

-رهايشان كن، تا روز خود را ديدار كنند، روزى كه در آن هلاك مى شوند!“

مراد از يومى كه در آن يوم هلاك مى شوند، روز نفخه صور است كه تمامى موجودات زنده در آسمانها و زمين مى ميرند، و خود يكى از علامتهاى قيامت است، همچنان كه در جايى ديگر فرموده:” و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الأرض . “

مؤيد اين معنا آيه بعدى است كه مى فرمايد:” يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون.“ روزى كه كيدشان كارى برايشان نمى سازد و هيچ كس هم ندارند كه ياريشان كند چون به درد نخوردن كيد، و نيز ياور نداشتن از خواص روز قيامت است كه در آن روز تمامى سببها از كار مى افتند، و امر در آن روز تنها به دست خدا است.

در آن روز همه زندگان در زمين و در عالم برزخ مى ميرند، و اين مكذبين در آن روز اگر روى زمين زنده نيستند در عالم برزخ زنده هستند.

(2)

با نفخة اول همه مي ميرند !

-” وَ نُفِخَ فى الصورِ فَصعِقَ مَن فى السمَوَتِ وَ مَن فى الأَرْضِ إِلا مَن شاءَ اللَّه،

-و در صور دميده مى شود، كه ناگهان آنچه جنبده اى در آسمانها و هر كس كه در زمين است مى ميرند، مگر كسى كه خدا خواسته باشد !

ظاهر آنچه در كلام خداى تعالى در معناى نفخ صور آمده اين است كه اين نفخه دو بار صورت مى گيرد، يك بار براى اينكه همه جانداران با هم بميرند، و يك بار هم


1- آيه 48 تا 50 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 145
2- آيه 45 سوره طور الميزان ج 19 ص 35

ص:197

براى اينكه همه مردگان زنده شوند.

جمله ” مگر كسى كه خدا خواسته باشد،“ استثنايى است از اهل آسمانها و زمين.

(1)

تحولات طبيعي قبل از خروج انسانها از زمين

-” وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَن تَقُومَ السمَاءُ وَ الأَرْض بِأَمْرِهِ ثمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تخْرُجُونَ،

-و از جمله آيات او اين است كه آسمان و زمين را با امر خود سر پا نگه داشته پس چون شما را با يك دعوت مى خواند همه از زمين خارج مى شويد.“

-” ثمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تخْرُجُونَ . “

مراد از قيام آسمان و زمين به امر خدا، ثبوت آن دو است بر حالاتى كه عبارت است از حركت و سكون و تغيير و ثبات كه خدا به آنها داده است.

مي فرمايد: خروج انسانها از زمين بعد از اين قيام است، و وقتى است كه ديگر آسمان و زمين قائم نيستند، يعنى ويران شده اند، همچنان كه آيات بسيارى ديگر در مواردى از كلام مجيد بر اين خرابى دلالت دارد.

” و له من فى السموات و الأرض كل له قانتون،“

قنوت به معناى لازم بودن اطاعت با خضوع است. و مراد از اطاعت با خضوع، اطاعت تكوينى است .

(2)

درهم كوبيده شدن سد ذوالقرنين ( نشانه آغاز قيامت)

-” قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبى جَعَلَهُ دَكاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبى حَقًّا،

-گفت: اين رحمتى از جانب پروردگار من است و چون وعده پروردگارم بيايد آن را هموار سازد و وعده پروردگارم حق است.“

ذو القرنين - بعد از بناى سد- گفت: اين سد خود رحمتى از پروردگار من بود، يعنى نعمت و سپرى بود كه خداوند با آن اقوامى از مردم را از شر ياجوج و ماجوج حفظ فرمود.


1- آيه 68 تا 75 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 444
2- آيه 25و26 سوره روم الميزان ج : 16 ص : 253

ص:198

” فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء.“ و اين سد و اين رحمت تا آمدن وعده پروردگار من باقى خواهد ماند، وقتى وعده پروردگار من آمد آن را در هم مى كوبد و با زمين يكسان مى كند.

مقصود از وعده يا وعده اى است كه خداى تعالى در خصوص آن سد داده بوده كه به زودى يعنى در نزديكى هاى قيامت آن را خرد مى كند، در اين صورت وعده مزبور پيشگويى خدا بوده كه ذو القرنين آن را خبر داده است.

و يا همان وعده اى است كه خداى تعالى در باره قيام قيامت داده، و فرموده: كوهها همه در هم كوبيده گشته و دنيا خراب مى شود. هر چه باشد قضيه را با جمله” و كان وعد ربى حقا،“ تاكيد فرموده است.

(1)

يورش يأجوج و مأجوج ( از علايم آغاز قيامت )

-” حَتى إِذَا فُتِحَت يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُم مِّن كلّ ِ حَدَبٍ يَنسِلُونَ،

-تا وقتى كه سد ياجوج و ماجوج گشوده شود و از هر تپه و بلندى سرازير گردند.“

با توجه به آيات قبل كه فرمود:” اعمال صالح مؤمنين را مى نويسيم و سعيشان را مشكور مى داريم و قراء ظالمه را هلاك نموده و رجوعشان را بعد از هلاكت تحريم مى كنيم،“ در اين آيه مي فرمايد: مدام امر به همين منوال جريان مى يابد، تا آن روزى كه راه بسته ياجوج و ماجوج و سدشان گشوده شود، يعنى ياجوج و ماجوج از بلنديهاى زمين با سرعت به سوى مردم بتازند و اين خود يكى از علامتهاى قيامت است. همچنانكه آيه” فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا و تركنا بعضهم يؤمئذ يموج فى بعض و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا،“ نيز بدان اشاره مى كند.

(2)

خروج دَابَّةِالأَرْضِ ( از حوادث قبل از قيامت)

-” وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهُمْ دَابَّةً مِّنَ الأَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لا يُوقِنُونَ،

-و چون فرمان عذاب آنها رسد جانورى را از زمين براى آنها بيرون آريم تا با آنها تكلم كند اين مردم آيه هاى ما را باور نمى كرده اند.“

مراد از اينكه فرمود: وقتى قول بر ايشان واقع مى شود، تحقق مصداق قول، در ايشان و تعين ايشان در صدق قول بر آنان است.


1- آيه 98 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 506
2- آيه 96 سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 461

ص:199

و معنايش اين است كه زمانى كه امت اسلام مصداق قول خدا قرار مى گيرند و قول خدا درباره آنان محقق مى شود، همچنان كه در آيه بعدى هم كه مى فرمايد:” و وقع القول عليهم بما ظلموا - و به خاطر ظلمى كه كردند قول بر ايشان واقع شد،“ مراد همين است، يعنى عذاب خدا بر آنان محقق گشته، مصداق آن قرار گرفتند.

و اما اينكه اين قول چيست كه بر آنان واقع مى شود، آنچه از كلام خداى تعالى صلاحيت دارد كه اين قول را تفسير كند آية ” سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق،“ مى باشد، براى اينكه مي دانيم مراد از اين آيات كه خدا به زودى به آنان نشان مى دهد غير آيات آسمانى و زمينى است، كه خود آنان همواره آنها را مى بينند، و دائما در پيش رو و بيخ گوششان قرار دارد، بلكه مراد، بعضى از آياتى است كه جنبه خارق عادت داشته باشد و مردم از ديدن آن ناگزير به ايمان شوند و در حالى فرا رسد كه به هيچ يك از آيات آسمانى و زمينى معمولى ايمان نداشته باشند، ولى از ديدن آن آيت كه گفتيم ايمان بياورند.

از اين بيان روشن مى شود كه جملة ” ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون - مردم قبلا به آيات ما ايمان نمى آوردند،“ تعليل باشد براى اينكه چرا قول بر ايشان واقع مى شود.

” اخرجنا لهم دابة من الأرض تكلمهم،“ بيان آن آيتى است كه گفتيم مراد از آن، آيت خارق العاده اى است كه در آية ” سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق،“ آن را وعده داده، و همين كه جمله مورد بحث صفت قرار گرفته براى آن آيت خارق العاده، خود دليل است بر اينكه مراد از اخراج از زمين، يا احياء و بعث بعد از مرگ است و يا امرى است نزديك بدان، حال ببينيم كدام يك مى تواند باشد.

و اما اينكه آن جنبنده، جنبنده اى باشد كه با مردم صحبت كند، از آنجا كه كلمه جنبنده به هر صاحب حياتى اطلاق مى شود كه در زمين راه مى رود، مى تواند انسان باشد و مى تواند حيوانى غير انسان باشد، اگر انسان باشد كه تكلم و سخن گفتنش امرى عادى است، نه خارق العاده و اگر حيوانى بى زبان باشد آن وقت حرف زدنش مانند بيرون شدنش از زمين امرى است خارق العاده.

ليكن متاسفانه در آيات كريمه قرآن چيزى كه بتواند اين آيت را تفسير كند و معلوم سازد كه اين جنبده اى كه خدا به زودى از زمين بيرون مى آورد چيست؟ و چه خصوصياتى دارد؟ و صفات و نشانيهايش چيست؟ و با مردم چه تكلمى مى كند و چه خصوصياتى دارد؟ و چگونه از زمين بيرون مى آيد؟ و چه مى گويد؟ وجود ندارد، بلكه سياق آيه بهترين دليل است بر اينكه مقصود مبهم گويى است و جمله مزبور از كلمات مرموز قرآن است.

ص:200

حاصل معنا اين است كه: وقتى برگشت امر مردم به اين شود- كه به زودى هم مى شود- كه از آيات حسى و مشهود ما يقين برايشان حاصل نشود و به عبارت ديگر استعدادشان براى ايمان آوردن به ما به كلى باطل گشته، تعقل و عبرت گيرى از دستشان خارج شود، در اين هنگام وقت آن مى رسد كه آن آيت خارق العاده كه وعده داده بوديم نشانشان دهيم، و حق را برايشان آنچنان بيان مى كنيم كه ديگر جز اعتراف به حق چاره اى برايشان نماند، پس در آن هنگام آن آيت را كه دابه و جنبنده اى است از زمين بيرون مى آوريم، تا با ايشان صحبت كند . اين آن معنايى است كه با كمك سياق و به هدايت تدبر در آيه به دست مى آيد.

(1)

حشر فوجي از هر امتى ( از حوادث قبل از قيامت)

-” وَ يَوْمَ نحْشرُ مِن كلّ ِ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّب بِئَايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ،

-به خاطر بياور روزى را كه از هر امتى دسته اى از آنها را كه آيه هاى ما را دروغ شمرده اند محشور كنيم و رديف شوند.“

مراد از حشر، جمع كردن بعد از مرگ است، چون محشورين عبارتند از فوجى از هر امت، و تمامى امتهاى زنده هيچ وقت در زمان واحد جمع نمى شوند.

و مراد از آيات در جمله:” يكذب باياتنا،“ مطلق آياتى است كه بر مبدأ و معاد دلالت مى كند، كه از آن جمله اند انبياء و امامان و كتب آسمانى، نه اينكه مراد از آيات، قيامت و حوادث واقعه در آن و هنگام قيام آن باشد و نه آيات قرآنى به تنهايى، براى اينكه حشر، منحصر در امت اسلامى نيست، بلكه از امتهاى مختلف، از هر امتى فوجى محشور مى شوند.

و از ظاهر آيه برمى آيد كه حشر در آن، حشر در غير روز قيامت است، زيرا حشر در روز قيامت اختصاص به يك فوج از هر امت ندارد، بلكه تمامى امت ها در آن محشور مى شوند و حتى به حكم آيه ” و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا،“ يك نفر هم از قلم نمى افتد و اما در اين آيه مى فرمايد: از هر امتى فوجى را محشور مى كنيم.

مؤيد گفتار ما - كه منظور حشر مزبور در قيامت نيست - اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش بعد از داستان بيرون شدن دابه از زمين واقع شده اند، كه خود يكى از علائمى است كه قبل از قيامت واقع مى شود، قيامتى كه در چند آيه بعد درباره آن مى فرمايد:” و نفخ فى الصور،“ و تا چند آيه بعد اوصاف وقايع آن روز را بيان مى كند، و معنا ندارد كه قبل از شروع به بيان اصل قيامت و وقايع آن، يكى از وقايع آن را جلوتر


1- آيه 82 سوره نمل الميزان ج : 15 ص : 568

ص:201

ذكر كند، چون ترتيب وقوعى اقتضاء مى كند كه اگر حشر فوج از هر امتى هم جزو وقايع قيامت باشد آن را بعد از مساله نفخ صور ذكر فرمايد، ولى اينطور ذكر نكرد، بلكه قبل از نفخ صور مساله حشر فوج از هر امتى را آورده، پس معلوم مى شود اين حشر جزو وقايع قيامت نيست.

آيه شريفه نمى تواند مربوط به وقايع قيامت باشد، بلكه از حشرى خبر مى دهد كه قبل از روز قيامت واقع مى شود، البته در افاده اين معنا نيز صريح نيست، بطورى كه قابل تاويل نباشد.

” حتى اذا جاؤا قال ا كذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما اما ذا كنتم تعملون. “ مراد از آمدن، حضور در موطن خطاب است.

معناى آيه اين است كه: از هر امتى فوجى از تكذيب كنندگان به آياتمان را محشور مى كنيم و همچنان بازداشت مى شوند، تا آنكه در محضر خطاب، حضور به هم رسانند، در آن هنگام خداى تعالى به ايشان مى فرمايد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه هيچ احاطه علمى به آن نداشتيد؟ و يا چه كارها غير از تكذيب مى كرديد؟ و اين سؤال متضمن توبيخ آنان است از اين جهت كه جز تكذيب آيات كار ديگرى نداشته اند .

” و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون،“ قول، به سبب اينكه ظالم بودند، عليه ايشان واقع گشت.

با اين بيان، اين احتمال تاييد مى شود كه مراد از آن قولى كه عليه ايشان واقع مى شود اين قول است كه:” ان الله لا يهدى القوم الظالمين،“ و معنا اين است كه ايشان به خاطر اينكه در تكذيبشان به آيات ستمكار بودند، به عذرى كه با آن اعتذار جويند راه نيافتند و در نتيجه از سخن فرو ماندند-” فهم لا ينطقون!“

(1)

وقتي قيامت بيايد!

-” هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَئكَةُ أَوْ يَأْتىَ رَبُّك أَوْ يَأْتىَ بَعْض ءَايَتِ رَبِّك يَوْمَ يَأْتى بَعْض ءَايَتِ رَبِّك لا يَنفَعُ نَفْساً إِيمَنهَا لَمْ تَكُنْ ءَامَنَت مِن قَبْلُ أَوْ كَسبَت فى إِيمَنهَا خَيراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ،

-مگر انتظارى دارند جز اينكه فرشتگان به سويشان آيند، يا فرمان پروردگارت بيايد يا بعضى نشانه هاى پروردگارت بيايد روزى كه پاره اى از آيات پروردگارت بيايد كسى كه از پيش ايمان نياورده يا در مدت ايمان خويش كار خيرى نكرده ايمان آوردنش سودش ندهد، بگو منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم.“

مراد از آمدن پروردگار آمدن قيامت است كه روز ملاقات پروردگار است، زيرا


1- آيه 83 سوره نمل الميزان ج : 15 ص : 569

ص:202

آنروز روز انكشاف تام و جلوه حق و ظهور توحيد خدا است، در آنروز ديگر حجابى بين او و بين مخلوقات نيست، چون شان قيامت همين است كه پرده از روى حقيقت هر چيز بردارد. همين انكشاف و ظهور بعد از خفا، و حضور بعد از غيبت مصحح اطلاق آمدن خدا است نه اينكه - العياذ بالله - آمدن او مانند آمدن ديگران مستلزم اتصاف به صفات اجسام بوده باشد .

اما مراد از آمدن بعضى از آيات پروردگار، آمدن آيه و حادثه اى است كه باعث تبدل و دگرگونى نشأه حيات ايشان باشد، بطورى كه ديگر نتوانند به قدرت و اختيارى كه قبلا داشتند برگردند، مانند حادثه مرگ كه نشأه عمل را به نشأه جزاى برزخى مبدل مى سازد، يا آيه اى است كه مستلزم استقرار ملكه كفر و انكار در نفوس آنان باشد بطورى كه نتوانند به مساله توحيد اذعان و ايمان پيدا كنند، و دلهايشان به حق اقبال نكند، و اگر هم به زبان اعتراف كنند از ترس عذابى باشد كه با آن روبرو شده اند.

و يا آمدن عذابى است از ناحيه خداوند كه برگشت نداشته مفرى از آن نباشد، و ايشان را مضطر به ايمان كند تا بلكه با ايمان آوردن خود را از آن عذاب برهانند، و ليكن ايمانشان سودى نبخشد، چون ايمان وقتى اثر دارد كه از روى اختيار باشد.

پس اين امور يعنى آمدن ملائكه و يا آمدن پروردگار و يا آمدن بعضى از آيات پروردگار همه امورى هستند كه به وقوع پيوستن آن همراه با قضاى به قسط و حكم به عدل است، و مشركين كه هيچ حجتى و موعظتى در آنان اثر نمى كند جز همين پيشامدها را نخواهند داشت اگر چه خودشان از آن غافل باشند، آرى پيشامدى كه دارند واقع خواهد شد چه بدانند و چه ندانند .

-” يوم ياتى بعض آيات ربك ....“

اين آيه اثر و خاصيت روز بروز و ظهور اين آيات را كه در حقيقت خصوصيت و اثر خود آيات نيز هست شرح مى دهد، به اين بيان كه ايمان در روز ظهور آيات وقتى مفيد است كه آدمى در دنيا و قبل از ظهور آيات نيز به طوع و اختيار ايمان آورده و دستورهاى خداوند را عملى كرده باشد.

و اما كسى كه در دنيا ايمان نياورده و يا اگر آورده در پرتو ايمانش خيرى كسب نكرده و عمل صالحى انجام نداده، و در عوض سرگرم گناهان بوده چنين كسى ايمانش، كه ايمان اضطرارى است، در موقع ديدار عذاب و يا در موقع مرگ سودى به حالش نمى دهد، همچنانكه فرموده:” و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان !“

ايمان نافع آن ايمانى است كه اولا از روى اختيار و طوع و رغبت بوده باشد نه اينكه ديدن مرگ و يا عذاب مضطر به ايمان آوردنش كرده باشد، و ثانيا گناهان آنرا فاسد

ص:203

و تباه نساخته باشد.

ارتباط آيه فوق با روايات آخرالزمان

در تفسير عياشى از حضرت ابى جعفر و حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه در ذيل جمله:” يوم ياتى بعض ايات ربك لا ينفع نفسا ايمانها،“ فرمودند: مقصود از اين آيات طلوع آفتاب از مغرب و خروج جنبنده زمين و پديد آمدن دود است كه انسان اگر به گناه اصرار ورزد و عمل ايمانى بجا نياورد و اين آيه ها ظاهر شود ايمانش سودى نخواهد داشت.

و نيز در همان كتاب از ابى بصير از يكى از دو بزرگوار سابق الذكر روايت شده كه در ذيل جمله:” او كسبت فى ايمانها خيرا،“ فرموده: مؤمن گنهكار كمى حسنات و كثرت گناهانش ميان او و ايمانش حائل گشته و در نتيجه باعث مى شود كه وى در ايمانش كسب خيرى نكرده باشد.

و در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حميد در مسند خود و ترمذى و ابو يعلى و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه همگى از ابى سعيد خدرى از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم روايت كرده اند كه در تفسير جمله: ” يوم ياتى بعض ايات ربك،“ فرموده است: اين آيات عبارت است از طلوع آفتاب از مغربش .

مؤلف: از ظاهر اين روايات برمى آيد كه از باب تطبيق كلى بر مصداق باشد و ليكن احتمال هم دارد كه تفسير بوده باشد، و مراد از بعض آياتى كه در آيه شريفه است همين آيات بوده باشد، و به هر حال روز طلوع آفتاب از مغرب روز بروز غضب الهى است كه مردم از شدت عذاب آن روز متوسل به ايمان مى شوند، و ليكن ايمانشان سودى نمى بخشد.

مساله طلوع آفتاب از مغرب در روايات بسيارى از طرق شيعه از امامان اهل بيت عليهم السلام و از طرق اهل سنت از جمعى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم از قبيل ابى سعيد خدرى، ابن مسعود، ابى هريره، عبد الله بن عمر، حذيفه، ابى ذر، عبد الله بن عباس، عبد الله بن أبى اوفى، صفوان بن عسال، انس، عبد الرحمن بن عوف، معاويه، ابى امامه و عايشه و غير ايشان وارد شده و البته در مضمون آنها اختلاف فاحشى وجود دارد .

نظريه هاى علمى امروز هم انكار ندارد كه ممكن است روزى كره زمين بر خلاف حركتى كه تا آن روز شرقى بوده حركت غربى كند، و يا دو قطب آن تغيير يافته شماليش جنوبى، و يا جنوبيش شمالى شود، حال يا بطور تدريج همچنانكه رصدخانه ها

ص:204

آنرا پيش بينى نموده اند و يا آنكه يك حادثه جهانى و عمومى جوى اين تحول را يكمرتبه به وجود بياورد، البته همه اين سخنان در جايى است كه كلمه طلوع خورشيد از مغرب در روايات رمزى در باره سرى از اسرار حقايق نبوده باشد.

به هر حال، از جمله آيت هايى كه در روايات ذكر شده مساله بيرون شدن دابة الارض و دخان و خروج ياجوج و ماجوج است .

قرآن كريم نيز به اين چند امر ناطق است، و نيز از آن جمله خروج مهدى عليه السلام و نزول عيسى بن مريم و خروج دجال و غير آن است.

اين چند امر گر چه از علائم آخر الزمان است و ليكن بودنش از آن آيت هايى كه در هنگام بروزش توبه قبول نمى شود و ايمان سود نمى بخشد، روشن نيست.

در تفسير برهان از برقى نقل مى كند كه وى به سند خود از عبد الله بن سليمان عامرى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: همواره در روى زمين از ناحيه پروردگار حجتى كه حلال و حرام خدا را بشناسد و به راه خدا دعوت كند بوده و خواهد بود، و اين رابطه بين خدا و خلق هيچگاه در زمين قطع نمى شود مگر چهل روز مانده به قيامت كه در آن چهل روز خداوند حجت خود را از زمين برمى دارد، در آن روزها است كه در توبه به روى گنهكاران بسته مى شود، و ايمان آوردن در آن ايام بى فايده است، گنهكاران و كفارى كه تا آن روز توبه نكرده و ايمان نياورده اند از بدترين خلقند و كسانى هستند كه قيامت بر آنان قيام مى كند.

(1)

ايمان بعد از ظهور علايم و اشراط قيامت

-” فَهَلْ يَنظرُونَ إِلا الساعَةَ أَن تَأْتِيهُم بَغْتَةً فَقَدْ جَاءَ أَشرَاطهَا فَأَنى لهَُمْ إِذَا جَاءَتهُمْ ذِكْرَاهُمْ،

-آيا اين كفار منتظر آنند كه قيامت ناگهانى بيايد آن وقت ايمان آورند اينك علامت هاى آن آمده، ايمان بياورند و اما خود قيامت اگر بيايد ديگر كجا مى توانند به خود آيند و از تذكر خود بهره مند شوند.“

گويا مردم در موقفى ايستاده اند كه يا از حق پيروى مى كنند و عاقبت به خير مى گردند، و يا منتظر قيامت هستند و به هيچ وظيفه اى عمل نمى كنند تا اين كه مشرف بر آن مى شوند آنگاه يقين به وقوعش پيدا نموده و متذكر مى شوند و ايمان آورده پيرو حق مى گردند .

اما امروز گوششان بدهكار پيروى حق نيست و با هيچ صحبت و موعظه و يا عبرتى خاضع نمى شوند. اما تذكرى كه بعد از وقوع قيامت برايشان دست مى دهد، هيچ


1- آيه 158سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 533 و ص539

ص:205

سودى به حالشان ندارد، چون قيامت بدون اطلاع قبلى مى آيد.

وقتى علامت هاى آن پيدا مى شود ديگر مهلتشان نمى دهد كه به دنبال آن تذكر و خضوع و ايمان، دست به عملى صالح زنند تا تذكرشان مايه سعادتشان شود.

و وقتى قيامت برپا شود ديگر وقت عمل باقى نمانده، چون آن روز، روز جزاء است، نه روز عمل، همچنان كه قرآن فرموده:” يومئذ يتذكر الانسان و انى له الذكرى يقول يا ليتنى قدمت لحياتى.“ علاوه بر اين، اشراط و علامتهاى قيامت آمده و محقق شده است.

و شايد مراد از علامتهاى آن، خلقت انسان و دو نوع بودن آن - نوعى صلحاء و نوعى مفسدين، نوعى متقيان و نوعى فجار- باشد كه خود همين، قيامتى مى خواهد تا بين اين دو نوع جدايى بيندازد. يكى هم مرگ است كه آن نيز از اشراط وقوع قيامت است.

” فانى لهم اذا جاءتهم ذكريهم،“ چگونه مى توانند متذكر شوند بعد از آمدن قيامت؟ يعنى چگونه از تذكر خود در آن روز انتفاع مى برند، روزى كه عمل سودى ندارد و فقط روز جزاء است.

(1)

ارث زمين به بندگان صالح مي رسد!

-وَ لَقَدْ كتَبْنَا فى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْض يَرِثُهَا عِبَادِى الصلِحُونَ،

-إِنَّ فى هَذَا لَبَلَغاً لِّقَوْمٍ عَبِدِينَ،

وَ مَا أَرْسلْنَك إِلا رَحْمَةً لِّلْعَلَمِينَ،

-در زبور از پى آن كتاب چنين نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ميراث مى برند،

-كه در اين براى گروه عبادت پيشه بلاغى هست،

-و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاده ايم ! “

مراد از وراثت زمين اين است كه سلطنت بر منافع، از ديگران به صالحان منتقل شود و بركات زندگى در زمين مختص ايشان شود، و اين بركات يا دنيايى است كه بر مى گردد به تمتع صالحان از حيات دنيوى كه در اين صورت خلاصه مفاد آيه اين مى شود كه: به زودى زمين از لوث شرك و گناه پاك گشته و جامعه بشرى صالح كه خداى را بندگى كنند و به وى شرك نورزند در آن زندگى كنند همچنانكه آيه:” وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض ... يعبدوننى لا يشركون بى شيئا،“ از آن خبر مى دهد.


1- آيه 17 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 357

ص:206

اگر اين بركات اخروى باشد عبارت است از مقامات قربى كه در دنيا براى خود كسب كردند، چون اين مقامات هم از بركات حيات زمينى است، هر چند كه خودش از نعيم آخرت است، همچنانكه آيه:” و قالوا الحمد لله الذى اورثنا الارض نتبوأ من الجنة حيث نشاء،“ كه حكايت كلام اهل بهشت است و آيه:” اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس،“ بدان اشاره مى كنند.

از همينجا معلوم مى شود كه آيه مورد بحث خاص به يكى از دو وراثت هاى دنيايى و آخرتى نيست بلكه هر دو را شامل مى شود.

مفسرينى كه آن را به وراثت آخرتى اختصاص داده اند و به آياتى كه مناسب با آن وراثت است تمسك جسته و چه بسا گفته اند همين معنا متعينا مقصود است چون بعد از اعاده ديگر زمينى نيست تا صالحان آن را ارث ببرند، حرف درستى نزده اند، زيرا معلوم نيست كه آيه مورد بحث عطف بر آيه قبلى اش كه متعرض مساله اعاده بوده شده باشد تا بگوييد بعد از اعاده ديگر زمينى باقى نمى ماند.

آن مفسرينى هم كه آيه را به وراثت دنيايى اختصاص داده حمل بر دوره ظهور اسلام و يا دوران حضرت مهدى عليه السلام كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم در اخبار متواتره از آن خبر داده و شيعه و سنى آنها را نقل كرده اند، نموده اند باز راه درستى نرفته اند زيرا روايات مذكور هر چند متواتر و مسلم است اما آيه را تخصيص نمى زند.

كوتاه سخن، همانطورى كه گفتيم آيه شريفه مطلق است و شامل هر دو وراثت مى شود چيزى كه هست از نظر سياق آنچه كه عقل و اعتبار اقتضاء مى كند اين است كه آيه شريفه عطف بر همان جمله:” فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن ...“ باشد چون آن آيه به تفصيل حال اهل اختلاف از نظر جزاى اخروى اشاره مى كرد و اين آيه به تفصيل حال آنان از نظر جزاى دنيوى اشاره مى كند، و در نتيجه حاصل كلام اين مى شود كه: ما بشر را به سوى دينى واحد دعوت كرديم ليكن ايشان دين را قطعه قطعه نموده در آن اختلاف كردند و مجازاتشان هم مختلف شد، اما در آخرت آنهايى كه ايمان آوردند سعيشان مشكور و عملشان مكتوب شد - و از كفار بر خلاف اين شد - و اما در دنيا، آنهايى كه ايمان آوردند زمين را به وراثت مالك شدند - به خلاف ديگران.

” ان فى هذا لبلاغا لقوم عابدين،“ آنچه در اين سوره بيان كرديم كه رب عالم واحد است و غير او ربى نيست و واجب است كه از طريق نبوت پرستش شود تا به اين وسيله آماده روز حساب گردند و اينكه جزاى مؤمنين چنين و چنان و جزاى كافران چنين و چنان است براى مردم عابد كافى است، البته در صورتى كه آنرا اخذ نموده و به آن عمل كنند كه در اين صورت به آرزوى خويش مى رسند .

ص:207

- ” و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين،“ يعنى تو رحمتى هستى كه به سوى همه جماعتهاى بشرى فرستاده شده اى!

(1)

حشر انساني(اوضاع طبيعي و انساني قيامت)

وضعيت انساني در روز محشر

قسمت اول: كيفيت زنده كردن مردگان

نمونه عملي از نحوة زنده كردن مردگان

1- آيه 104تا108سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 464

ص:208

ص:209

-” وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ رَب أَرِنى كيْف تُحْىِ الْمَوْتى قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلى وَ لَكِن لِّيَطمَئنَّ قَلْبى قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطيرِ فَصرْهُنَّ إِلَيْك ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كلّ ِ جَبَلٍ مِّنهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَك سعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ،

- و بياد آور آن زمان را كه ابراهيم گفت: پروردگارا نشانم بده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ فرمود مگر ايمان ندارى؟ عرض كرد، چرا !ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد، فرمود: پس چهار مرغ بگير و قطعه قطعه كن و هر قسمتى از آن را بر سر كوهى بگذار آنگاه يك يك آنها را صدا بزن، خواهى ديد كه با شتاب نزد تو مى آيند و بدان كه خدا مقتدرى شكست ناپذير و محكم كار است! “

آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه ابراهيم عليه السلام درخواست كرده بود كه خدا كيفيت احيا و زنده كردن را به او نشان دهد، نه اصل احيا را.

يعني، سؤال از كيفيت افاضه حيات بر مردگان كرده، و اينكه خدا با اجزاى آن مرده چه مى كند كه زنده مى شوند؟ و اين به عبارتى همان است كه خداى سبحان آن را ملكوت اشياء خوانده و فرموده:

-” انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون، فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء!

-امر او هر گاه چيزى را بخواهد ايجاد كند تنها به اين است كه به آن بگويد: باش و او موجود شود، پس منزه است خدائى كه ملكوت هر چيزى به دست اوست! “

ابراهيم عليه السلام تقاضا نكرد كه مى خواهم ببينم اجزاى مردگان چگونه حيات را مى پذيرند، و دوباره زنده مى شوند، بلكه تقاضاى اين را كرد كه مى خواهم فعل تو را ببينم

ص:210

كه چگونه مردگان را زنده مى كنى، و اين تقاضا، تقاضاى امر محسوس نيست، هر چند كه منفك و جدا از محسوس هم نمى باشد، چون اجزائى كه حيات را مى پذيرند مادى و محسوسند و ليكن همانطور كه گفتيم تقاضاى آنجناب تقاضاى مشاهده فعل خدا است كه امرى است نامحسوس، پس در حقيقت ابراهيم عليه السلام درخواست حق اليقين كرده است.

خداي تعالي در جواب آن حضرت فرمود:

-” قال فخذ اربعة من الطير، فصرهن اليك، ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا ثم ادعهن ياتينك سعيا...،

-گفت: چهار پرنده برگير، و نزد خويش پاره پاره كن، سپس بر هر كوهي پاره اي از آنها بگذار، و ندايشان كن، كه دوان سوي تو آيند...!“

اين قصه آنطور كه در ابتداء به نظر مى رسد، يك داستان ساده نيست، اگر به اين سادگى ها بود، كافى بود كه خود خداى تعالى مرده اى را ( هر چه باشد، چه مرغ و چه حيوانى ديگر، ) پيش روى ابراهيم عليه السلام زنده كند، و زائد بر اين، كار لغو و بيهوده اى باشد، در حالى كه قطعا چنين نيست و ما مى بينيم قيودى و خصوصياتى زائد بر اصل معنا در اين كلام اخذ شده است، مثلا قيد شده:

1 - آن مرده اى كه مى خواهد زنده اش كند مرغ باشد.

2 - مرغ خاصى و به عدد خاصى باشد.

3- مرغها زنده باشند و خود ابراهيم عليه السلام آنها را بكشد.

4-بايد آنها را به هم مخلوط كند، بطوريكه اجزاى بدن آنها به هم آميخته گردند.

5-بايد گوشتهاى درهم شده را چهار قسمت كند و هر قسمتى را در محلى دور از قسمت هاى ديگر بگذارد، مثلا هر يك را بر قله كوهى بگذارد.

6- عمل زنده كردن به دست خود ابراهيم انجام شود، ابراهيمى كه خودش درخواست كرده بود.

7-با دعا و صدا كردن آن جناب زنده شوند.

8-هر چهار مرغ نزدش حاضر گردند.

اين خصوصيات زائد بر اصل قصه، بطور مسلم در معنائى كه مورد نظر بوده و خداى تعالى مى خواسته به ابراهيم عليه السلام بفهماند، دخالت داشته است.

نكته اول: گفتار ابراهيم عليه السلام اقتضا مى كرد كه خداى تعالى عمل احيا را به دست خود آن جناب اجرا كند، لذا مى فرمايد: چهار مرغ بگير، و سپس آنها را به دست خود ذبح كن، و بعد بر سر هر كوهى قسمتى از آن بگذار، كه در اين سه جمله، و در جمله ” سپس آنها را بخوان،“ مطلب به صيغه امر آمده و در آيه ياتينك سعيا خداى تعالى دويدن مرغان، به سوى ابراهيم عليه السلام را كه همان زنده شدن مرغان است مرتبط و متفرع بر دعوت او كرده، پس معلوم مى شود آن سببى كه حيات را به مرده اى كه قرار

ص:211

است زنده شود، افاضه مى كند، همان دعوت ابراهيم عليه السلام است، با اينكه ما مى دانيم كه هيچ زنده شدن و احيائى بدون امر خداى تعالى نيست، پس معلوم مى شود كه دعوت ابراهيم عليه السلام به امر خدا، به نحوى متصل به امر خدا بوده كه گوئى زنده شدن مرغان هم از ناحيه امر خدا بوده، و هم از ناحيه دعوت او، و اينجا بود كه ابراهيم عليه السلام كيفيت زنده شدن مرغان يعنى افاضه حيات از طرف خدا به آن مردگان را مشاهده كرد.

اما نكته دوم، در كلمه ” موتى“ است، از اين كلمه فهميده مى شود كه كثرت مردگان دخالتى در سؤال آن جناب داشته، و اين دخالت لابد از اين جهت است كه وقتى جسدهاى متعددى بپوسند، و اجزاى آنها متلاشى شده، و صورتها دگرگون گردد، حالت تميز و شناخت فرد فرد آنها از بين مى رود و كسى نمى فهمد مثلا اين مشت خاك، خاك كدام مرده است، و همچنين ديگر ارتباطى ميان اجزاى آنها باقى نمى ماند، و همه در ظلمت فنا گم شده و چون داستانهاى فراموش شده از ياد مى روند، نه در خارج خبرى از آنها باقى مى ماند، و نه در ذهن، و با چنين وضعى، چگونه قدرت زنده كننده به همه آنها و يا به يكى از آنها احاطه پيدا مى كند؟ در حالى كه محاطى در واقع نمانده، تا محيطى به آن احاطه يابد!

سخن كوتاه اينكه: خداى تعالى در پاسخ ابراهيم عليه السلام به او دستور داد تا چهار عدد مرغ بگيرد، آنگاه زنده شدن آنها را مشاهده كند، يعنى نخست آن مرغ ها و اختلاف اشخاص و اشكال آنها را ببيند و كاملا بشناسد، و سپس هر چهار مرغ را كشته و اجزاى همه را در هم بياميزد، آنطور كه حتى يك جزء مشخص در ميان آنها يافت نشود، و سپس گوشت كوبيده شده را چهار قسمت نموده و بر سر هر كوهى قسمتى از آنرا بگذارد، تا بطور كلى تميز و تشخيص آنها از ميان برود، و آنگاه يك يك را صدا بزند، و ببيند چگونه با شتاب پيش او حاضر مى شوند، در حالى كه تمامى خصوصيات قبل از مرگ را دارا مى باشند .

همه اينها تابع دعوت آن جناب بود، و دعوت آن جناب متوجه روح و نفس آن حيوان شد، نه جسدش، چون جسدها تابع نفس ها هستند، و بدنها فرع و تابع روح هستند. و وقتى ابراهيم عليه السلام مثلا روح خروس را صدا زد و زنده شد، قهرا بدن خروس نيز به تبع روحش زنده مى شود، بلكه تقريبا نسبت بدن به روح ( به عنايتى ديگر) همان نسبتى است كه سايه با شاخص دارد، اگر شاخص باشد سايه اش هم هست، و اگر شاخص يا اجزاى آن به طرفى متمايل شود، سايه آن نيز به آن طرف متمايل مى گردد، و

ص:212

همينكه شاخص معدوم شد، سايه هم معدوم مى شود.

خداى سبحان هم وقتى موجودى از موجودات جاندار را ايجاد مى كند، و يا زندگى را دوباره به اجزاى ماده مرده آن بر مى گرداند، اين ايجاد نخست به روح آن موجود تعلق مى گيرد، و آنگاه به تبع آن، اجزاى مادى نيز موجود مى شود، و همان روابط خاصى كه قبلا بين اين اجزا بود مجددا برقرار مى گردد، و چون اين روابط نزد خدا محفوظ است و مائيم كه احاطه اى به آن روابط نداريم .

پس تعين و تشخيص جسد به وسيله تعين روح است، و جسد بلافاصله بدون هيچ مانعى بعد از تعين روح متعين مى شود، و به همين مطلب اشاره مى كند آنجا كه مى فرمايد:

” و اعلم ان الله عزيز حكيم،“ يعنى بدان كه خدا عزيز است، و هيچ چيزى نمى تواند از تحت قدرت او بگريزد، و از قلم او بيفتد، و خدا حكيم است، و هيچ عملى را به جز از راهى كه لايق آن است انجام نمى دهد، به همين جهت بدن و جسدها را با احضار و ايجاد ارواح ايجاد مى كند، نه به عكس.

و اگر فرمود: بدان كه خدا عزيز و حكيم است براى اين بود كه بفهماند خطور قلبى ابراهيم عليه السلام كه او را وادار كرد چنين مشاهده اى را درخواست كند، خطورى مربوط به معناى دو اسم خداى تعالى يعنى عزيز و حكيم بوده است، لذا در پاسخ او عملى انجام داد تا علم به حقيقت عزت و حكمت خدا براى او حاصل شود.

(1)

قسمت دوم: كلياتي از آغاز و انجام قيامت

اشاره

1- آيه 260 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 531

ص:213

( مطالبي كه در اين مقدمه مي آيد يك دوره كامل از وقايعي است كه در قيامت از اولين دميدن صور تا آخرين مرحله استقرار انسانها در بهشت يا دوزخ اتفاق مي افتد. تفصيل اين مطالب شامل تمامي مباحث اين كتاب در فصلهاي مختلف آن است كه در بقيه فصل ها مشروحاً آمده است، و در اينجا به طور خلاصه به عنوان آغاز قيامت بيان مي شود. امين : )

الف: قيامت چگونه آغاز مي شود؟
اشاره

-” وَ نُفِخَ فى الصورِ فَصعِقَ مَن فى السمَوَتِ وَ مَن فى الأَرْضِ إِلا مَن شاءَ اللَّهُ ثمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظرُونَ،

-وَ أَشرَقَتِ الأَرْض بِنُورِ رَبهَا وَ وُضِعَ الْكِتَب وَ جِاى ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشهَدَاءِ وَ قُضىَ بَيْنهُم بِالْحَقّ ِ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ،

-وَ وُفِّيَت كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ! “

1- با نفخة اول همه مي ميرند !

-و در صور دميده مى شود،

-كه ناگهان آنچه جنبده اى در آسمانها و هر كس كه در زمين است مى ميرند،

-مگر كسى كه خدا خواسته باشد !

ظاهر آنچه در كلام خداى تعالى در معناى نفخ صور آمده اين است كه اين نفخه دو بار صورت مى گيرد، يك بار براى اينكه همه جانداران با هم بميرند، و يك بار هم براى اينكه همه مردگان زنده شوند.

جمله ” مگر كسى كه خدا خواسته باشد،“ استثنايى است از اهل آسمانها و زمين.

2– با نفخه دوم همه زنده مي شوند !

-سپس نفخه اى ديگر در آن دميده مى شود،

-كه ناگهان همه به حالت قيام درآمده خيره نگاه مى كنند!

ص:214

در صور نفخه ديگرى دميده مى شود كه ناگهان همه از قبرها برمى خيزند و منتظر مى ايستند تا چه دستورى برسد، و يا چه رفتارى با ايشان مى شود، و يا برمى خيزند و مبهوت و متحير نگاه مى كنند .

و اينكه در اين آيه آمده كه بعد از نفخه دوم برمى خيزند و نظر مى كنند، منافاتى با مضمون آيه” و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون،“ و آيه ” يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا،“ و آيه ” و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الأرض،“ ندارد، براى اينكه فزعشان و دويدنشان به سوى عرصه محشر، و آمدن آنان فوج فوج بدانجا، مانند بپا خاستن و نظر كردنشان حوادثى نزديك بهمند، و چنان نيست كه با هم منافات داشته باشند.

3- تاريكي زمين زايل مي گردد !

-و زمين به نور پروردگارش روشن مى شود!

” و أشرقت الأرض بنور ربها...،“ اشراق الارض به معناى نورانى شدن زمين است. بعيد نيست مراد از اشراق زمين به نور پروردگارش آن حالتى باشد كه از خصايص روز قيامت است، از قبيل كنار رفتن پرده ها، و ظهور حقيقت اشيا و بروز و ظهور واقعيت اعمال، از خير يا شر، اطاعت يا معصيت، حق يا باطل، به طورى كه ناظران حقيقت هر عملى را ببينند، چون اشراق هر چيزى عبارت است از ظهور آن به وسيله نور. و اين هم جاى شك نيست، كه ظهور دهنده آن روز خداى سبحان است، چون غير از خدا هر سبب ديگرى در آن روز از سببيت ساقط است. پس اشيا در آن روز با نورى كه از خداى تعالى كسب كرده روشن مى شوند.

و اين اشراق هر چند عمومى است و شامل تمامى موجودات مى شود و اختصاصى به زمين ندارد، و ليكن از آنجا كه غرض بيان حالت آن روز زمين، و اهل زمين است، لذا تنها از اشراق زمين سخن گفته و فرموده:” و أشرقت الأرض بنور ربها.“

و اگر به جاى كلمه الله كلمه رب را آورده براى تعريض بر مشركين است، كه منكر ربوبيت خداى تعالى براى زمين، و موجودات زمينى هستند .

و مراد از زمين در عين حال زمين و موجودات در آن و متعلقات آن است، همچنانكه در جمله” و الأرض جميعا قبضته،“ نيز منظور، زمين و آنچه در آن است، مى باشد.

4- نامه هاي اعمال گشوده مي شوند !

ص:215

-و كتاب را پيش رو مى گذارند !

” و وُضِعَ الكِتَاب....“ بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كتاب، همان نامه هاى اعمال است، كه حساب بر طبق آنها صورت مى گيرد و بر طبق آن حكم مى كنند. و بعضى ديگر گفته اند: مراد از كتاب لوح محفوظ است. مؤيد اين وجه آيه ” هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون،“ است .

5- گواهان احضار مي شوند !

-و پيامبران و شاهدان را مى آورند !

” وجى ء بالنبيين والشهداء....“ آوردن انبيا به طورى كه از سياق برمى آيد براى اين است كه از ايشان بپرسند آيا رسالت خدا را انجام داديد يا نه؟ و آيه شريفه: ” فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين،“ هم مؤيد اين معنا است.

و اما آوردن شهدا كه عبارتند از گواهان اعمال، آن نيز براى اين است كه آنچه از اعمال قوم خود ديده اند و تحمل كرده اند، اداء كنند كه در جاى ديگر در اين باره فرموده: ” فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤلاء شهيدا . “

6- داوري واقعي آغاز مي شود !

-و بين آنها به حق داورى مى شود و به كسى ظلم نمى شود!

” و قضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون....“ قضاى بين مردم، عبارت است از داورى بين آنان در آنچه كه در آن اختلاف مى كردند. اين معنا مكرر در كلام خداى تعالى آمده، مانند:” ان ربك يقضى بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون.“

7 – اعمال به صاحبانش رد مي شود !

-و هر كسى عمل خود را به تمام و كمال دريافت مى كند،

-و چيزى از عمل كسى كم نمى گذارند،

-و او داناتر است به آنچه مردم مى كردند !

” و وفيت كل نفس ما عملت و هو اعلم بما يفعلون! “ وُفِّيَت به معناى دادن و پرداختن چيزى است به حد كمال و تمام. و در جمله مورد بحث به خود عمل متعلق شده، يعنى فرموده: در قيامت خود اعمال را به صاحبانشان مى دهيم، نه جزا و پاداش آن

ص:216

را، و اين بدان جهت است كه ديگر جاى شكى در عادلانه بودن جزاى آن روز باقى نگذارد، و در نتيجه آيه مزبور به منزله بيان براى جمله” و هم لا يظلمون،“ است.

” و هو اعلم بما يفعلون،“ يعنى حكم خدا بدين منوال كه كتاب را بگذارند و از روى آن به حساب خلايق برسند، و همچنين آوردن انبياء و شهداء بدين جهت نيست كه خدا از اعمال بندگان بى اطلاع است و محتاج است تا آگاهان و گواهان بيايند و شهادت دهند، بلكه بدين منظور است كه حكمش بر اساس عدالت اجرا گردد، و گرنه او به هر چه كه خلايق مى كنند آگاه است.

ب: احكام كيفر اجرا مي شود!
اشاره

-” وَ سِيقَ الَّذِينَ كفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَت أَبْوَبُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتهَا أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسلٌ مِّنكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ ءَايَتِ رَبِّكُمْ وَ يُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا بَلى وَ لَكِنْ حَقَّت كلِمَةُ الْعَذَابِ عَلى الْكَفِرِين،

-قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوَب جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا فَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكبرِينَ ! “

رانده شدن كفار بصورت گروهي به جهنم

-و كسانى كه كافر شدند دسته دسته به سوى جهنم رانده مى شوند،

-تا آنجا كه به كنار جهنم برسند درها به رويشان باز مى شود....

” و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا....“ كلمه سِيقَ به معناى به حركت واداشتن است. كلمه زُمَر به معناى جماعتى از مردم است.

در قيامت كفار را دسته دسته از پشت سر به سوى جهنم مى رانند. و چون به جهنم مى رسند درهاى آن باز مى شود، تا داخل آن شوند.

از اينكه در اينجا فرمود درهاى آن باز مى شود معلوم مى شود درهاى متعددى دارد، و آيه: ” لها سبعة ابواب،“ به اين معنا تصريح مى كند.

1- اولين سؤال خازنان جهنم

-و خازنان دوزخ به ايشان مى گويند:

-آيا رسولانى از جنس خود شما به سوى شما نيامدند،

-كه آيات پروردگارتان را بر شما بخوانند،

-و شما را از لقاى امروزتان بترسانند؟

- مى گويند: بله، آمدند و ليكن كلمه عذاب عليه كفار محقق شده بود !

” و قال لهم خزنتها....“ خازنان دوزخ يعنى ملائكه اى كه موكل برآنند، از در ملامت و انكار برايشان مى گويند: آيا رسولانى از خود شما يعنى از نوع خود شما انسانها

ص:217

به سويتان نيامدند تا بخوانند بر شما آيات پروردگارتان را، و آن حجت ها و براهينى كه بر وحدانيت خدا در ربوبيت، و وجوب پرستش او دلالت مى كند، برايتان اقامه كنند؟

گفتند: چرا چنين رسولانى براى ما آمدند، آن آيات را براى ما خواندند، و لكن زير بار نرفتيم و آنان را تكذيب كرديم، و در نتيجه ” حقت كلمة العذاب على الكافرين- فرمان خدا و حكم ازلى اش در باره كفار به كرسى نشست ! “

منظور از كلمه عذاب همان است كه در هنگامى كه به آدم فرمان مى داد به زمين فرود آيد، فرمود:

” والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون . “

2- دستور دخول از ابواب جهنم

-آنگاه گفته مى شود:

-از هر در به دوزخ داخل شويد،

-در حالى كه در آن، كه جاى متكبرين است،

-جاودان باشيد !

” قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين! “ گوينده اين فرمان خازنان دوزخند.

از جمله ” فبئس مثوى المتكبرين،“ برمى آيد كه اين فرمان در باره كفارى صادر مى شود كه از در تكبر آيات خدا را تكذيب كرده، و با حق عناد ورزيده اند.

ج: احكام پاداش اجرا مي شود!
اشاره

-” وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبهُمْ إِلى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتى إِذَا جَاءُوهَا وَ فُتِحَت أَبْوَبُهَا وَ قَالَ لهَُمْ خَزَنَتهَا سلَمٌ عَلَيْكمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَلِدِينَ،

-وَ قَالُوا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِى صدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الأَرْض نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْث نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِينَ،

-وَ تَرَى الْمَلَئكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسبِّحُونَ بحَمْدِ رَبهِمْ وَ قُضىَ بَيْنهُم بِالحَقّ ِ وَ قِيلَ الحَمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ! “

1- سوق داده شدن متقين بصورت گروهي به بهشت

-و كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند،

-دسته دسته به سوى بهشت رانده مى شوند،

-تا وقتى كه نزديك آن شوند درهايش گشوده مى شود،

ص:218

-و خازنانش به ايشان گويند سلام بر شما كه پاك بوديد،

- پس براى هميشه داخل بهشت شويد !

” و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا حتى اذا جاؤها و فتحت ابوابها....“ و كسانى كه از انتقام پروردگار خود پرهيز داشتند دسته دسته به سوى بهشت، حركت داده مي شوند، تا آنكه بدانجا برسند، درهاى آن برويشان باز مي شود و موكلين بهشت در حالى كه بهشتيان را استقبال مى كنند، به ايشان مى گويند: سلام بر شما ! كه پاك بوديد، پس براى هميشه داخل بهشت شويد، شما همگى در سلامت مطلق خواهيد بود، و جز آنچه مايه خشنودى است نخواهيد ديد !

در اين آيه بر خلاف آيه قبلى جواب اذا ذكر نشده، و اين خود اشاره به آن است كه امر بهشت مافوق آن است كه با زبان گفته شود و ماوراى هر مقياسى است كه اندازه اش را معين كند.

جمله ” و فتحت ابوابها،“ يعنى تا آنكه به بهشت مى رسند، در حالى كه درها برايشان باز شده است. و منظور از جمله ” خزنتها “ ملائكه اى هستند كه موكل بر بهشتند.

” فادخلوها خالدين! “ اينك داخل شويد كه اثر پاكى شما اين است كه جاودان در آن زندگى كنيد!

2- صدق وعدة پروردگار

-و گفتند حمد خدا را كه به وعده خود وفا كرد،

-و زمين را به ارث در اختيار ما قرار داد،

-تا در هر جاى بهشت كه بخواهيم منزل كنيم،

-و چه خوب است اجر عاملين !

” و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده و أورثنا الأرض ...“ گويندگان اين سخن مردم پرهيزگارند، و مرادشان از وعده اى كه خدا به آنان داده بود، آن وعده اى است كه در قرآن، و در ساير وحى ها كه به انبياى ديگر كرده بود، مكرر آمده، و متقين را وعده بهشت داده، از آن جمله در قرآن عزيزش فرموده:” للذين اتقوا عند ربهم جنات،“ و نيز فرموده:” ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم.“

بعيد نيست كه مراد از اين وعده، وعده به ارث دادن بهشت باشد، همچنانكه در قرآن فرموده:” اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون،“ و بنا بر اين احتمال جمله ” و اورثنا الأرض،“ چنين معنا مى د هد: گفتند حمد آن خدايى را سزد كه به وعده خود وفا كرد، و بهشت ديگران را هم به ما ارث داد!

3- وراثت زمين بهشت

ص:219

” و اورثنا الأرض،“ مراد از كلمه أرض به طورى كه گفته اند زمين بهشت است، يعنى همانجايى كه بهشتيان در آنجا مستقر مى شوند. و در اول سوره مؤمنون هم هست كه مراد از ارث دادن بهشت، اين است كه: بهشت را برايشان باقى گذاشت، با اينكه در معرض آن بود كه ديگران آن را ببرند و يا حداقل شريك ايشان شوند، ولى آن ديگران (در اثر گناه و شرك) سهم بهشت خود را از دست دادند و به اينان منتقل گرديد.

4- اقامت و استفاده دلخواه از بهشت

” نتبوء من الجنة حيث نشاء،“ اين جمله بيانگر ارث دادن زمين به ايشان است، و اگر با اينكه جا داشت بفرمايد ” نتبوء منها،“ فرمود:” نتبوء من الجنة،“ و خلاصه با اينكه جا داشت ضمير كلمه أرض را به كار ببرد كلمه جنت را آورد براى اين است كه كلمه ارض را معنا كند، و بفهماند كه منظور ما از أرض همان بهشت است .

و معناى آيه اين است كه : پرهيزكاران بعد از داخل شدن در بهشت، مى گويند: حمد خدايى را كه به وعده خود وفا كرد، آن وعده اى كه مى داد كه به زودى ما را داخل بهشت مى كند. و يا آن وعده اى كه مى داد كه به زودى بهشت را به ما به ارث مى دهد، و ما در بهشت هر جايش كه دلمان بخواهد مسكن خواهيم كرد. از جمله اخير به دست مى آيد كه بهشتيان هر چه بخواهند در بهشت دارند.

” فنعم أجر العاملين! “ يعنى چه خوب است اجر آنهايى كه براى خدا عمل كردند، و اين جمله - به طورى كه از سياق برمى آيد - سخن اهل بهشت است، احتمال هم دارد تتمه كلام خداى تعالى باشد.

5- داوري بحق، و حمد خداي سبحان

-و ملائكه را بينى كه پيرامون عرش مى چرخند،

-و به حمد خدا تسبيح مى كنند،

-و بين ايشان به حق داورى مى شود،

-و گفته مى شود:

-الحمد لله رب العالمين !

” و ترى الملائكة حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم ....“ تو در آن روز ملائكه را مى بينى در حالى كه گرداگرد عرشند و پيرامون آن طواف مى كنند، تا اوامر

ص:220

صادره را اجرا كنند، و نيز مى بينى كه سرگرم تسبيح خدا با حمد اويند.

كلمه حافين به معناى احاطه كردن و حلقه زدن دور چيزى است. و كلمه عرش عبارت است از آن مقامى كه فرامين و اوامر الهى از آن مقام صادر مى شود، فرامينى كه با آن امر عالم را تدبير مى كند. و ملائكه عبارتند از: مجريان مشيت خدا، و عاملان به اوامر او.

و ديدن ملائكه به اين حال كنايه است از اينكه بعد از درهم پيچيده شدن آسمانها، ملائكه را به اين صورت و حال مى بينى.

” و قضى بينهم،“ ممكن است مراد از كلمه قضا در آيه قبل، خود حكم الهى باشد، و مراد از قضا در اين جمله مجموع جزئيات باشد، جزئياتى كه از ساعت مبعوث شدن تا آخرين لحظه، يعنى لحظه داخل شدن دوزخيان در دوزخ و استقرار در آن و در آمدن بهشتيان در بهشت، و استقرار در آن، پيش مى آيد.

” وَ قِيلَ الحَمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ! “

اين جمله خاتمه آغاز و انجام خلقت است، و هم ثنايى است عمومى براى خداى تعالى، كه هيچ كارى نكرده و نمى كند، مگر آنكه آن كار جميل و زيبا است.

بعضى از مفسرين گفته اند: گوينده اين حمد همان متقين هستند، چون حمد اولشان براى داخل شدن در بهشت بوده، و حمد دومشان براى اين بوده كه خدا حكم را به نفع آنان صادر فرمود و به حق بين ايشان و غير ايشان داورى كرد.

مؤيد اين وجه آيه شريفه زير است كه در صفت اهل بهشت مى فرمايد:

” و آخر دعويهم أن الحمد لله رب العالمين! “

و اين خود حمدى است عام كه حمد آخرين روز خلقت است.

(1)

اعاده انسان به قبر و اخراج از قبر

-” وَ اللَّهُ أَنبَتَكم مِّنَ الأَرْضِ نَبَاتاً،

-ثمَّ يُعِيدُكمْ فِيهَا وَ يخْرِجُكمْ إِخْرَاجاً،

-و خدا بود كه شما را چون گياه از زمين به نحوى ناگفتنى رويانيد،

-و سپس او است كه شما را به زمين برگردانيده و باز به نحوى ناگفتنى از زمين خارج مى كند.“

منظور از برگرداندن به زمين اين است كه شما را مى ميراند، و در قبر مى كند. و


1- آيه 68 تا 75 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 444

ص:221

منظور از اخراج اين است كه روز قيامت براى جزا از قبر بيرونتان مى آورد.

آيه مورد بحث با آيه قبليش مجموعا همان را مى خواهند افاده كنند كه آيه زير در مقام افاده آن است: ” فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون.“

و در اينكه فرمود: ” شما را خارج مي كند،“ و نفرمود:” سپس شما را خارج مي كند،“ اشاره است به اينكه اعاده شما به زمين و بيرون آوردنتان در حقيقت يك عمل است، و اعاده جنبه مقدمه را براى اخراج دارد، و انسان در دو حال اعاده و اخراج در يك عالم است، آن هم عالم حق است، همچنان كه در دنيا در عالم غرور بود.

آيه 17 و 18 سوره نوح الميزان ج 20 ص 50

قسمت سوم: مشخصه هاي قيامت

مشخصه ها و معرفه هاي قيامت و روز حشر

ص:222

-” إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّمَنْ خَاف عَذَاب الاَخِرَةِ ذَلِك يَوْمٌ مجْمُوعٌ لَّهُ النَّاس وَ ذَلِك يَوْمٌ مَّشهُودٌ،

-وَ مَا نُؤَخِّرُهُ إِلا لأَجَلٍ مَّعْدُودٍ،

-يَوْمَ يَأْتِ لا تَكلَّمُ نَفْسٌ إِلا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شقِىٌّ وَ سعِيدٌ،

-فَأَمَّا الَّذِينَ شقُوا فَفِى النَّارِ لهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شهِيقٌ،

-خَلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السمَوَت وَ الأَرْض إِلا مَا شاءَ رَبُّك إِنَّ رَبَّك فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ،

-وَ أَمَّا الَّذِينَ سعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خَلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السمَوت وَ الأَرْض إِلا مَا شاءَ رَبُّك عَطاءً غَيرَ مجْذُوذٍ،

-و در اين براى كسى كه از عذاب قيامت بترسد آيتي است و قيامت روزى است كه همه مردم يك جا جمع مى شوند و اين، روز حضور يافتن همه است،

-و آنرا جز براى مدتى معين مؤخر نمى داريم،

-روزى بيايد كه هيچ كس جز به اذن او سخن نگويد و برخى از آنان بدبخت باشد و برخى نيكبخت،

-اما كسانى كه بدبختند در آتشند و براى آنها زفير و شهيق است،

-و تا آسمانها و زمين هست در آن جاودانند مگر آنچه پروردگار تو بخواهد كه پروردگارت هر چه بخواهد مى كند،

-اما كسانى كه نيكبختند در بهشتند و تا آسمانها و زمين هست در آن جاودانند مگر آنچه خداى تو بخواهد كه اين بخششى قطع نشدنى است.“

معرفه اول قيامت: روز جمع شدن تمام مردم ( از اولين تا آخرين)

” ذلك يوم مجموع له الناس،“ يعنى آن روزى كه عذاب آخرت، در آن به وقوع مى پيوندد روزى است كه همه مردم براى ديدنش جمع مى شوند.

و روز قيامت را به روزى توصيف كرده كه مردم براى آن مجموعند، و نفرموده: بزودى جمع مى شوند، و يا جمع مى شوند براى آن مردم تا دلالت كند بر اينكه جمع شدن مردم براى آن، از اوصاف لازم و لا ينفك آن است، و حاجتى نيست به اينكه از آن خبر داده شود.

پس اين روز شانى دارد كه هيچ روز ديگر ندارد، و آن شان صورت نمى گيرد مگر به اينكه همه مردم بدون استثناء جمع شوند و احدى از حضور در آن تخلف نكند.

ص:223

روز قيامت مردم نيز شانى دارند كه با آن تمامى افراد بشر به همديگر ارتباط يافته، اولى با آخرى و آخرى با اولى در آن مختلط مى شود و بعض با كل مربوط مى شود. و آن شان عبارت است از رسيدگى به حساب اعمالشان، از نظر ايمان و كفر و اطاعت و معصيت. و كوتاه سخن از نظر سعادت و شقاوت.

پر واضح است كه يك عمل واحد از يك انسان از تمامى اعمال گذشته اش كه با اصول باطنيش ارتباط دارد سرچشمه گرفته، و اعمال آينده اش كه آنها نيز با احوال قلبيش مرتبط است از آن يك عمل منشا مى گيرد .

و همچنين عمل يك انسان با اعمال هر كس كه با او ارتباط دارد مرتبط مى شود، يعنى اعمال آنها از عمل اين متاثر گشته و يا اعمال ايشان در عمل وى مؤثر بوده است، و همچنين اعمال انسانهاى گذشته با انسانهاى آينده و اعمال انسانهاى آينده با انسانهاى گذشته ارتباط دارد.

در بين گذشتگان، پيشوايانى بودند كه مردم را هدايت مى كردند و يا گمراه مى ساختند و اعمال آنان در اعمال آيندگان اثر داشته و ايشان مسؤول آنند، همچنانكه در متاخرين اتباع و دنباله روهايى هستند كه از غرور و فريب پيشوايان گذشته شان پرسش مى شوند. و جزاء و كيفر هم از حكم فصل و داورى كه حق را از باطل جدا مى سازد تخلف پذير نيست.

و مطلبى كه وضعش چنين باشد، و آن داورى كه دامنه اش از ابتدا تا انتهاى بشريت گسترش داشته باشد، جز در روزى كه اولين و آخرين بشر يكجا جمع باشند و احدى غايب نباشد صورت نمى گيرد.

تفاوت حساب روز قيامت با بازجوئي هاي برزخ يا قبر

از همين جا مى توان فهميد كه بازجويى از تك تك مردم در قبر، و اجراى پاره اى از ثوابها و عقابها در آن، بطورى كه آيات راجع به عالم برزخ بدان اشاره نموده، و روايات وارده از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلّم و امامان اهل بيت عليهم السلام بطور تفصيل از آن خبر مى دهد، غير از مساله حساب روز قيامت و بهشت و دوزخ جاودانه اى است كه خداوند از آن خبر داده است.

چون بازجويى و سؤالى كه افراد در قبر دارند، براى تكميل پرونده اعمال است، تا براى فرا رسيدن قيامت بايگانى شود، و بهشت و دوزخ برزخى هم منزلگاه موقتى است، مانند منزلگاههاى موقتى كه براى مسافرين در وسط راه آماده مى سازند .

آرى، در عالم برزخ بطور كامل به حساب كسى نمى رسند، و در آنچه كرده

ص:224

حكم فصل و جزاى قطعى صادر نمى كنند، همچنانكه آيه:” النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب،“ و آيه:” ... يسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون،“ بدان اشاره دارند، چه از عذاب برزخيان تعبير كرده به عرضه بر آتش، و از عذاب قيامتيان به داخل شدن در آن، كه عذابى است شديدتر، و در دومى از عذاب برزخيان تعبير كرده است به ” سحب در حميم- كشيدن در آب جوشان،“ و از قيامتيان به ” سجر در نار- سوختن در آتش.“

و نيز آيه شريفه:” و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما آتاهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون،“ كه صراحت دارد در اينكه مربوط است به عالم قبر، و گفتگويى از حساب و بهشت خلد در آن به ميان نيامده، تنها بطور اجمال پاره اى از تنعم ها را ذكر كرده است.

و نيز آيه شريفه:” حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون،“ كه خاطر نشان مى سازد مردم بعد از مردن در برزخى زندگى مى كنند كه متوسط است ميان حيات دنيوى- كه بازيچه اى بيش نيست- و ميان حيات اخروى- كه حقيقت زندگى است- همچنانكه فرموده:” و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون.“

كوتاه سخن، دنيا دار عمل، و برزخ دار آماده شدن براى حساب و جزاء، و آخرت دار حساب و جزاء است.

و آيه شريفه:” يوم لا يخزى الله النبى و الذين آمنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا،“ كه مى رساند رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلّم و مؤمنينى كه با اويند با نورى كه در دنيا كسب نموده و در برزخ فراهم كرده اند به عرصه قيامت در آمده، آنگاه درخواست مى كنند كه خدا نورشان را تكميل نمايد و بقاياى عالم لهو و لعب را از آنان بزدايد .

معرفه دوم قيامت: روز مشهود

” و ذلك يوم مشهود،“ اين جمله به منزله نتيجه و تفريعى است كه به ظاهرش بر جمله قبلى” ذلك يوم مجموع له الناس،“ مترتب شده است، چون جمع شدن مردم مستلزم مشاهده نيز هست، چيزى كه هست لفظ جمله مورد بحث مقيد به ناس- مردم نشده، و اطلاقش اشعار دارد بر اينكه آن روز براى هر كسى كه بتواند مشاهده كند مشهود است،

ص:225

چه مردم، چه ملائكه و چه جن.

و آيات بسيارى كه دلالت مى كنند به محشور شدن جن و شياطين و حاضر شدن ملائكه در قيامت همه اين اطلاق را تاييد مى كنند.

نوع ديدن در روز قيامت

دقت و تدبر در امثال آيه:” لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد،“ و آيه:” ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون،“ كه حكايت كلام گنهكاران است، و آيه:” و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاؤكم فزيلنا بينهم ... هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله موليهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون،“ اين معنا را به دست مى دهد كه روز قيامت روزى است كه خداوند بندگان را جمع نموده، حجاب و پرده ها را از جلو ديدگان و حواسشان بر مى دارد در نتيجه حقايق بطور تام و كامل برايشان ظاهر مى گردد، و آنچه در اين نشاه دنيا بر ايشان مستور و در پس پرده غيب بود، در آنجا برايشان مشهود مى شود.

در اين موقع است كه ديگر شك و ترديدى بر دلى راه نيافته و دلى را به وسوسه نمى اندازد، و همه به معاينه درك مى كنند كه خدا حق مبين است و مشاهده مى كنند كه تمام قدرتها براى او و ملك و عصمت و امر و قهر، تنها شايسته اوست و شريكى براى او نيست .

و آن استقلالى كه در دنيا براى اسباب پنداشته مى شد از بين رفته و روابط تاثيرى كه ميان اشياء بود زايل مى گردد، در اين هنگام است كه ستارگان اسباب فرو ريخته، اخترانى كه اوهام را در ظلمات راهنمايى مى كرد خاموش مى شود و ديگر براى هيچ دارنده اى ملكى بطور استقلال نمى ماند، ديگر براى هيچ قدرتمندى قدرتى كه با آن، عزت به خرج دهد نمانده، براى هيچ چيز ملجا و پناهگاهى كه بدان پناهنده شود و به وسيله عصمتش خود را حفظ نمايد باقى نمى ماند و ديگر پرده اى نخواهد ماند كه چيزى را از چيز ديگرى محجوب و پوشيده بدارد، و امر همه اش براى خداى واحد قهار است، و جز او كسى مالك چيزى نيست، و در اين اوصاف كه برشمرديم آيات بسيارى در قرآن كريم است كه بر كسى كه در كلام خداى تعالى تدبر كند مخفى نمى ماند.

و اين است معناى جمله:” يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء،“ و جمله:” ما لكم من الله من عاصم،“ و جمله: يوم لا يملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله،“ و همچنين آيات و جملات بسيار ديگرى كه همه در اين صدد هستند كه نفى كنند آنچه را كه اوهام در اين نشاه دنيوى- كه جز لهو و لعب چيز ديگرى نيست- مى آرايد .

ص:226

و چنين وانمود مى كند كه اين اسباب ظاهرى هر يك براى خود سببى است مستقل در تاثير و هر كدام به صفتى از اوصاف ملك، سلطنت، قوت، عزت و كرامت متصف است، و اتصافش هم بطور حقيقت است و اين خود اينهايند كه يكى مى دهد و آن ديگرى منع مى كند يكى نافع است و ديگرى مضر، و در غير اين اسباب ظاهرى سود و زيانى نيست.

از همين جا مى توان به معناى آيه:” يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه،“ مانوس شد، و اين معنا در آيات ديگرى قريب به همين عبارت تكرار شده، مانند آيه:” لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا و آيه هذا يوم لا ينطقون .“

ظهور و بروز اسرار باطن ها

خداى تعالى در مواردى كه روز قيامت را توصيف مى كند مى فرمايد: ” يوم تبلى السرائر،“ و نيز مى فرمايد:” ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ،“ و با اين كلمات خود روشن مى سازد كه حساب در روز قيامت به آن صفات و نيات و احوال خوب و بدى است كه در دلها است، نه به ظواهر اعمال كه در اين نشاه يعنى در دنيا كاشف آن احوال است.

پس آنچه كه از احوال قلب و زواياى دل در دنيا مستور و پنهان بوده در آخرت ظاهر و عريان جلوه گر مى شود و آنچه كه امروز غيب است در آن روز شهادت خواهد بود .

معرفه سوم قيامت: زمان وقوع

-” وَ مَا نُؤَخِّرُهُ إِلا لأَجَلٍ مَّعْدُودٍ،

-و آنرا جز براى مدتى معين مؤخر نمى داريم.“

يعنى براى اين روز أجل و سررسيدى است كه قبل از رسيدن آن واقع نخواهد شد، و كسى نيست كه حكم خدا را عقب بيندازد و قضاى او را لغو كند، خود او هم آن روز را تاخير نمى اندازد، مگر تا همان سررسيدى كه خودش برشمرده است .

وقتى آن عدد تمام شد سرآمد مزبور فرا مى رسد، و قيامت قيام مى كند.

معرفه چهارم قيامت: تكلم در روز قيامت

ص:227

-” يَوْمَ يَأْتِ لا تَكلَّمُ نَفْسٌ إِلا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شقِىٌّ وَ سعِيدٌ،

-روزى بيايد كه هيچ كس جز به اذن او سخن نگويد و برخى از آنان بدبخت باشند و برخى نيكبخت.“

” يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه،“ روزى كه مى آيد آن اجلى كه قيامت تا آن روز به تاخير مى افتد هيچ كس تكلم نمى كند مگر به اذن او، در جاى ديگر فرموده:” من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت.“

و معناى آيه مورد بحث اين است كه: هيچ نفسى به كلامى تكلم نمى كند مگر به آن كلامى كه به اذن خدا همراه باشد، نه مانند دنيا كه هر حرفى بخواهد بزند، چه خدا اجازه تشريعى داده باشد و چه نداده باشد .

و اين صفت را كه كسى تكلم نمى كند مگر به اذن او از خواص معرف روز قيامت شمرده و حال آنكه اختصاص به آن ندارد، هيچ نفسى از نفوس تكلم نمى كند و هيچ حادثى از حوادث در هيچ وقتى از اوقات اتفاق نمى افتد مگر به اذن او.

در پاره اى از بحثهاى گذشته هم گفتيم كه غالب معرفه هايى كه خداوند در قرآن براى روز قيامت ذكر كرده، با اينكه در سياق اوصاف خاصه به آن آورده است معذلك شامل غير آن هم مى شود، مانند آيه:” يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء،“ و آيه:” يوم تولون مدبرين ما لكم من الله من عاصم،“ و آيه:” يوم لا يملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله،“ و همچنين آياتى ديگر .

و به خوبى واضح است كه اين اوصاف مختص به روز قيامت نيست، چون هيچ وقت چيزى بر خدا پوشيده نيست و هيچ وقت چيزى كسى را از غضب او نگاه نمى دارد، و هيچ وقت كسى قدرتى ندارد تا براى كسى كارى صورت دهد مگر به اذن او، و خلق و امر هم هميشه از آن اوست.

چگونگي تكلم در روز قيامت

اما اينكه تكلم در قيامت به چه معناست مى گوييم: تكلمى كه در ميان ما مردم متداول است عبارت است از استخدام صوتها و تركيب آن به نحوى از وضع و اعتبار، كه دلالت كند بر آن معانى كه در ضماير و دلها نهفته است، و اين معنا را احتياج اجتماعى به تبادل اغراض و منويات متداول كرده، چون نه مى توان از تفاهم افراد با يكديگر و تبادل اغراض صرفنظر كرد، و نه راهى غير استخدام اصوات به درون دلها وجود دارد .

آرى، سخن گفتن، از اسباب و وسايل اجتماعى است كه ما به وسيله آن به معانى و اغراض نهفته در دلها پى مى بريم.

پس قوام آن و علت پيدايشش اين بوده كه انسان از احاطه به آنچه كه در

ص:228

اذهان و دلهاست عاجز مانده، و قطعا اگر حسى مى داشته كه به وسيله آن، معانى ذهنى يكديگر را درمى يافت، همانطور كه مثلا چشم نورها و رنگها، و لامسه حرارت و برودت و نرمى و زبرى را درمى يابد، احتياجى به وضع واژه ها و سپس تكلم با آنها پيدا نمى كرد و آنچه امروز در ميان ما به نام كلمه و يا كلام ناميده مى شود وجود نمى يافت، و همچنين اگر نوع بشر مانند ساير انواع حيوانات مى توانست بطور انفرادى زندگى كند باز از تكلم و سخن گفتن خبرى نبود، و نطق بشر باز نمى شد .

آرى، نشأه دنيا، مثل اينكه از دو عالم غيب و شهود يعنى محسوس و بيرون از حس تركيب شده و مردم احتياج مبرم دارند به اينكه ضماير يكديگر را كشف نموده، و بدان اطلاع يابند.

حال اگر عالمى را فرض كنيم كه شهادت صرف باشد و در آن غيب و نامحسوسى نباشد، احتياجى به تكلم و نطق پيدا نمى شود، و اگر هم در پاره اى از حالات آن عالم اطلاق كلام بكنيم، مصداق و معنايش ظهور پاره اى از ضماير اشخاص است براى يكديگر.

و نشأه اى كه داراى چنين وضعى باشد همان نشاه قيامت است، چه خداى تعالى آن را به امثال:” يوم تبلى السرائر - روزى كه ضماير آشكار مى شود،“ توصيف كرده و همين معنا از آيه:” فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان يعرف المجرمون بسيماهم فيؤخذ بالنواصى و الاقدام،“ نيز استفاده مى شود.

ظهور ملكات نفساني به جاي تكلم در قيامت

حال اگر بگويى: بنا بر اين نبايد در قيامت دروغى يافت شود، و حال آنكه قرآن تصريح دارد بر اينكه در آنجا نيز دروغ هست، و مى فرمايد:” و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا اين شركاؤكم الذين كنتم تزعمون ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين انظر كيف كذبوا على انفسهم،“ و نيز مى فرمايد:” يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شى ء الا انهم هم الكاذبون،“ در جواب مى گوييم: اين از باب ظهور ملكات است.

توضيح اينكه انسان وقتى در باره نفسانيات خود فكر مى كند، در نفس خود اسرارى نهانى مشاهده مى كند، بدون اينكه در اين مشاهده احتياج پيدا كند به اينكه به خود بگويد در درون دل من چه چيزهايى است، چون باطن هر كسى براى خودش مشهود است نه غيب، و در درك آن، زبان و تكلم هيچ دخالتى ندارد، و ليكن با اينكه دخالت ندارد مى بينيم، كه در حين تفكر صورت كلامى را در دل تصور مى كنيم، و در دل

ص:229

با خود حرف مى زنيم، و چه بسا مى شود كه زبان را هم به كار بسته آنچه كه به فكر ما مى گذرد به زبان جارى مى سازيم.

اين استخدام زبان در اينگونه مواقع، كه هيچ دخالتى براى زبان نيست، از باب عادت است، چون ما عادت كرده ايم همواره نيت خود را به وسيله زبان با ديگران در ميان بگذاريم، لذا در اينگونه مواقع نيز زبان را به كار مى بريم و با خود حرف مى زنيم.

مشركين و منافقين هم از آنجايى كه در دنيا به دروغ عادت كرده بودند، در روز قيامت هم كه روز ظهور ملكات و عادات نفسانى است خود به خود حرف مى زنند و دروغ هاى دنيايى خود را تكرار مى كنند، و گرنه محال است كه انسان با توجه به اينكه در مقابل پروردگار خود قرار گرفته دروغ بگويد و حال آنكه او به ظاهر و باطنش واقف است و اعمالش نيز حاضر است نامه عملش گسترده و گواهان ايستاده اند، و جوارح و اعضاى بدنش همه به زبان آمده اند و همه اسباب و از آن جمله دروغ ديگر رونقى ندارد، چون همه اسرار علنى و همه غيب ها شهود مى شود، با اين حال دروغ مى گويد به اميد اينكه خداى خود را گول بزند و حجت قلابى خود را به كرسى بنشاند و بخواهد بدين وسيله نجات بيابد؟ !

و اين نظير دعوت شدنشان به سجود است در روز قيامت كه نمى توانند سجده كنند:” يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون،“ چه، نداشتن قدرت بر سجده جز بدين جهت نيست كه ملكه استكبار بر نفوسشان راسخ شده و گرنه اگر خدا قدرت را از ايشان گرفته باشد حق به جانب ايشان خواهد بود، نه خدا .

و اگر بگويى: در صورتى كه مطلب بدين قرار است كه تو گفتى و در قيامت نه حاجتى به تكلم هست و نه از عمل تكلم در آنجا مصداقى يافت مى شود، پس استثنائى كه در جمله مورد بحث آمده و فرموده:” لا تكلم نفس الا باذنه،“ و همچنين در آياتى نظير آن و نيز آياتى كه كلام و اقوال قيامتيان را حكايت مى كند چه معنا دارد؟ در پاسخ مى گوييم: هيچ ترديدى نيست در اينكه انسان مادام كه در اين نشاه يعنى در دنيا است، نسبت به اعمال خود كه يكى از آنها سخن گفتن است مختار است، يعنى نسبت انجام هر عمل و ترك آن برايش مساوى است، همچنانكه او نسبت به انجام و ترك هر عمل نسبت مساوى دارد، اما اين تساوى نسبت مادامى است كه عملى را انجام نداده باشد، چون وقتى انجام داد ديگر نسبت به آن اختيار ندارد، و آثار لا ينفك آن عمل كه يكى از آنها پاداش و كيفر است قهرا مترتب مى شود، زيرا آثار فعل هم مانند فعل پس از انجام، از اختيار آدمى بيرون است .

روز شهادت گواهان ( تكلم اضطراري و بي اختيار )

ص:230

و كوتاه سخن، اگر در باره درخواستى تكلم كند، تكلمش اضطرارى و بى اختيار است، و مطابق با عملى است كه در برابرش مجسم شده و با اين وضع اگر به دروغ تكلم كند معناى دروغش همان بروز و هويدا شدن ملكات است و خود عملى است از اعمالش كه ظهور مى كند، نه اينكه كلامى باشد جواب از سؤال، پس خدا بر دهانش مهر زده، گوش و چشم و پوست و دست و پايش را به زبان درمى آورد و عملى را كه كرده حاضر مى سازد و گواهان را مى آورد، و خدا خودش بر هر چيز گواه است.

پس، خلاصه همه حرفهايى كه زده شد، اين شد:

معناى جمله:” لا تكلم نفس الا باذنه،“ اين است كه تكلم در آن روز به طريق تكلم دنيوى نيست، كه عبارت باشد از كشف اختيارى از نهانيها، و فرض صدق و كذب در آن راه داشته باشد، چون مالك اختيار بودن از لوازم عمل است كه جاى آن دنيا است و در نشاه آخرت خبرى از آن نيست، و لذا هيچ انسانى داراى اختيار نيست تا به اختيار خود تكلم كند، بلكه آنجا همه چيز به اذن خدا و مشيت اوست.

و اگر خواننده محترم خوب دقت كند خواهد ديد كه برگشت اين وجه، يعنى برداشته شدن اختيار از تكلم انسان و ساير افعالش، به همان مطلبى است كه ما با آن بحث را شروع كرديم، و گفتيم كه يكى از مشخصات روز قيامت انكشاف حقيقت اشياء، و شهود شدن همه غيبها

معرفه پنجم قيامت: ظهور نتيجه اعمال انسان (پايان اختيار و عمل )

نشأه آخرت نشأه جزا و اثر اعمال است. در آنجا ديگر خبرى از اختيار نيست، آنجا انسان است و عملش، انسان است و لوازم ضرورى اعمالش، انسان است و نامه عمل و گواهان اعمالش، انسان است و پروردگارى كه به سوى او بازگشت نموده، و حكم فصل و داورى به دست اوست.

در آنجا اگر دعوت به چيزى شود بطور قهر و اضطرار استجابت مى كند، همچنانكه فرموده:” يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له،“ در حالى كه وقتى در دنيا بودند به حق دعوت مى شدند ولى استجابت نمى كردند.

ص:231

و اگر به درخواستى تكلم كند، كلامش از سنخ سخن گفتن در دنيا اختيارى و كاشف از نهانيهاى درون نيست، چه خدا در آن روز بر دهان او مهر نهاده، نمى تواند به هر چه كه دلش و هر جور كه مى خواهد تكلم كند، همچنانكه فرموده:” اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون،“ و نيز فرموده:” هذا يوم لا ينطقون و لا يؤذن لهم فيعتذرون،“ چون عذرخواهى در جزايى است كه در آن بويى از اختيار باشد، يعنى صرفنظر كردن از آن ممكن باشد و اما گناهى كه شده و اينك كيفر ضرورى و بى چون و چرايش فرا مى رسد عذر بردار نيست، همچنانكه فرموده:” يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون،“ يعنى كيفر شما خود آن اعمالى است كه مى كرديد و آن اعمال با عذرخواهى و تعلل از آنچه هست تغيير نمى كند.

آرى، اگر اين داورى در دنيا و حكومت به دست حكام مجازى بود كه هر چه مى كردند به رأى و اراده خود مى كردند ممكن بود يك عمل به ضميمه تعلل و عذر خواهى از آنچه بود تغيير بپذيرد .

روز قيامت، ظرف جزا ( نه ظرف عمل)

آن روز اصلا روز عمل نيست تا به پاره اى اعمال اذن بدهند و به پاره اى ديگر ندهند و اجبارى كه گفته اند منشا آن همين است كه ظرف قيامت ظرف جزاء است، نه ظرف عمل.

و وقتى ظرف، ظرف عمل نباشد ظرف هيچ عمل اختيارى نيست نه نيك و نه بد، چون عمل وقتى نيك و بد مى شود كه اختيارى باشد.

علاوه بر اينكه خداى تعالى مى فرمايد:” هذا يوم لا ينطقون و لا يؤذن لهم فيعتذرون،“ و معلوم است كه عذرخواهى، عمل قبيحى نيست.

از آنچه گذشت وجه جمع ميان آياتى كه تكلم را در روز قيامت اثبات مى كند و ميان آياتى كه آن را انكار و نفى مى كند معلوم گرديد.

توضيحش اينكه: آياتى كه متعرض مساله تكلم در قيامت است، دو دسته است، يك دسته تكلم را بدون استثناء نفى و يا اثبات مى كند مانند:” لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان،“ و نيز مانند:” يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها،“ دسته ديگر كلام را چه راست و چه دروغ نفى مى كند، مانند آيه:” هذا يوم لا ينطقون،“ و آيه:” فما لنا من شافعين و لا صديق حميم.“

صنف اول كه گفتيم دو طرف دارد يكى نفى و يكى اثبات، مى شود به امثال آيه:” لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن،“ ميان دو طرفش جمع نمود. يعنى معلوم مى شود

ص:232

نفى كلام در باره چه كسانى و اثبات آن در خصوص چه كسانى است.

و صنف دوم كه كلام را بطور مطلق نفى مى كند هم دروغ آن را و هم راستش را، تنافى ميان دو طرفش به امثال آيه مورد بحث يعنى آيه:” يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه،“ برداشته مى شود.

البته بنا بر آن معنايى كه ما براى اذن در تكلم كرديم و توضيحش گذشت، كه بنا بر آن اين دسته از آيات و آيه مورد بحث اين معنا را افاده مى كنند، كه هر كه در قيامت تكلم مى كند، در تكلم كردنش مضطر و بى اختيار است و به اذن خدا تكلم مى كند، نه به اختيار و اراده خود، آنطور كه در دنيا بوده است، در نتيجه مطلب از مختصات قيامت مى شود .

گفتيم تكلم ممنوع آن تكلمى است كه مانند تكلم در دنيا اختيارى باشد، و تكلم جايز، آن تكلمى است كه تنها مستند به يك سببى الهى باشد، و آن اذن خدا و اراده اوست.

گو اينكه ظرف قيامت ظرف اضطرار و بيچارگى است، ليكن مفسرين گمان كرده اند كه سبب اين اضطرار مشاهده مواقف هول انگيز قيامت است كه مردم با ديدن آن چاره اى جز اعتراف و اقرار ندارند، و جز از در صدق و پيروى حق سخن گفتن نتوانند. ولى ما در سابق گفتيم كه سبب اضطرار اين است كه ظرف قيامت ظرف جزاء است نه ظرف عمل، و در چنين ظرفى بروز حقايق قهرى است.

معرفه ششم قيامت : سعادت و شقاوت

” فمنهم شقى و سعيد.“

سعادت و شقاوت مقابل همند، چه، سعادت هر چيزى عبارت است از رسيدنش به خير وجودش، تا به وسيله آن، كمال خود را دريافته، و در نتيجه متلذذ شود، و سعادت در انسان كه موجودى است مركب از روح و بدن عبارت است از رسيدن به خيرات جسمانى و روحانى اش، و متنعم شدن به آن.

و شقاوتش عبارت است از نداشتن و محروميت از آن.

پس سعادت و شقاوت به حسب اصطلاح علمى از قبيل عدم و ملكه است، و فرق ميان سعادت و خير اين است كه سعادت مخصوص نوع و يا شخص است، ولى خير عام است .

و ظاهر جمله مورد بحث اين است كه مردم در قيامت منحصر به اين دو طايفه

ص:233

نيستند، چون فرموده: بعضى از ايشان سعيدند، و بعضى شقى و همين معنا با آيات ديگرى كه مردم را به مؤمن و كافر و مستضعف تقسيم مى كند مناسب است، چيزى كه هست چون سياق كلام سياق بيان اصناف از نظر عمل و استحقاق نبوده لذا وضع مستضعفين يعنى اطفال و ديوانگان و كسانى را كه حجت بر آنان تمام نشده بيان نكرده است.

بهشت يا آتش در قيامت ( انتهاي سير انساني )

سياق كلام، سياق بيان اين جهت است كه روز قيامت روزى است كه مردم از اولين تا آخرين، يك جا جمع مى شوند و همه مشهودند و احدى از آن تخلف نمى كند، و كار مردم در آن روز منتهى به يكى از دو چيز مى شود: بهشت يا آتش .

و گو اينكه مستضعفين نسبت به كسانى كه به خاطر عملشان مستحق بهشت شده اند و كسانى كه به خاطر كردارشان مستحق آتش گشته اند صنف سومى هستند، و ليكن اين معنا مسلم و بديهى است كه ايشان هم سرانجامى دارند، و چنان نيست كه به وضعشان رسيدگى نشود و دائما به حالت بلا تكليفى و انتظار بمانند، بلكه بالأخره به يكى از دو طايفه بهشتيان و دوزخيان ملحق مى شوند، همچنانكه فرموده:” و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حكيم . “

و لازمه اين سياق اين است كه اهل محشر را منحصر در دو فريق كند: سعداء و اشقياء، و بفرمايد: احدى از ايشان نيست مگر اينكه يا سعيد است و يا شقى.

پس آيه مورد بحث نظير آن آيه ديگرى است كه مى فرمايد:” و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه فريق فى الجنة و فريق فى السعير و لو شاء الله لجعلهم امة واحدة و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير،“چه جمله:” فريق فى الجنة و فريق فى السعير،“ نظير جمله مورد بحث هر چند به تنهايى دلالتى بر حصر ندارد، و ليكن با كمك سياق حصر را افاده مى كند .

تدارك براي سفر با سعادت آخرت

حال بايد ديد آيه شريفه چه دلالتى دارد:

آنچه از آيه استفاده مى شود تنها اين معنا است كه هر كه در عرصه قيامت باشد يا شقى است و متصف به شقاوت، و يا سعيد است و داراى سعادت، و اما اينكه اين دو صفت به چه چيز براى موضوع ثابت مى شود، و آيا دو صفت ذاتى هستند براى موصوفشان و يا اينكه ثبوتشان به اراده ازليه است و به هيچ وجه قابل تخلف نيست، و يا اينكه به اكتساب و عمل حاصل مى شود، آيه شريفه از آن ساكت است و بر هيچ يك از آنها دلالتى ندارد، چيزى كه هست قرار داشتن آن در سياق دعوت به ايمان و عمل صالح

ص:234

و تحريك به اينكه در ميان اطاعت و معصيت، اطاعت را اختيار كنيد، دلالت مى كند بر اينكه ايمان و عمل صالح در حصول سعادت مؤثر است و راه رسيدن به آن آسان است همچنانكه در جاى ديگر فرموده:” ثم السبيل يسره !“

صداي نفس بدبختان در آتش جهنم

-” فَأَمَّا الَّذِينَ شقُوا فَفِى النَّارِ لهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شهِيقٌ،

-اما كسانى كه بدبختند در آتشند و براى آنها زفير و شهيق است،“

زفير، به معنى ابتداى عرعر خران و شهيق به معناى آخر آن است، يا زفير به معناى كشيدن نفس و شهيق به معناى برگرداندن آن است، يا زفير به معناى نفس كشيدن پى در پى است، به نحوى كه قفسه سينه بالا بيايد، و شهيق هم به معناى طول زفير است، و هم به معناى برگرداندن نفس است، همچنانكه زفير به معناى فرو بردن نفس نيز هست، و اصل آن از جبل شاهق است كه به معناى كوه طولانى و بلند است.

و اين چند معنا بطورى كه ملاحظه مى فرماييد قريب به هم هستند و تو گويى در كلام استعاره اى به كار رفته، و منظور اين است كه اهل جهنم( كساني كه شقي شدند،) نفس هاى خود را به سينه ها فرو برده با بلند كردن صدا به گريه و ناله آن را برمى گردانند، همانطور كه خران صدا بلند مى كنند، و ناله شان از شدت حرارت آتش و عظمت مصيبت و گرفتارى است.

(1)

از معرفه هاي قيامت: برطرف شدن ترديدها

-” لِيُبَينَ لَهُمُ الَّذِى يخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنهُمْ كانُوا كذِبِين،

-تا چيزهايى را كه در آن اختلاف دارند برايشان بيان كند،

و تا كسانى كه كافرند بدانند كه دروغگو بوده اند.“

مسالة رفع اختلاف ديني و تبين آن در قيامت، در كلام خداى سبحان مكرر آمده، و آنقدر تكرار شده كه مى توان مساله ” رفع اختلاف و تبين آن“ را يكى از معرفه هاي روز قيامت شمرد، روزى كه سنگينى اش نه تنها كمر بشر را خم مى كند بلكه بر آسمان و زمين هم سنگينى مى كند و تفاصيلى هم كه خداى تعالى در كلام مجيدش براى اين روز بيان مى كند از قبيل عبور از صراط و تطاير كتب و سنجش اعمال و حساب و فصل قضاء، همه از فروعات اين معرف است.


1- آيه 103تا108سوره هود الميزان ج : 11 ص : 7

ص:235

مقصود از اختلاف، اختلافى است كه در باره دين حق از نظر اعتقاد و يا از لحاظ عمل داشتند، و خداى تعالى آن را در دنيا در كتابهايى فرستاده بود و در زبان انبيايش بهر طريقى كه ممكن بود بيان كرده بود، همچنانكه خودش فرمود:

” و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه.“

از همينجا براى روشنفكر متدبر روشن مى شود كه آن بيانى كه خدا در قيامت دارد غير بيان دنيايى او يعنى كتاب او و زبان انبياء و حكمت و موعظه و جدال پسنديده ايشان است، بيانى است كه ظهورش از همه اينها بيشتر است، و بيانى كه اينقدر روشن باشد جز عيان چيز ديگرى نمى تواند باشد، عيانى كه ديگر جايى براى شك و ترديد و وسوسه درونى باقى نمى گذارد، همچنانكه در آيه:” كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد،“ و آيه:” يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين،“ به اين معنا اشاره مى فرمايد.

(1)

هركس آنچه كرده مي داند!

-وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثرَت،

-عَلِمَت نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت وَ أَخَّرَت،

-و زمانى كه گورها زير و رو شود و مردگان از آن بيرون شوند،

-در آن روز هر كس داند كه چه كرده و چه نكرده! “

سوره انفطار روز قيامت را با بعضى از علامت هاى متصل به آن تحديد مى كند، و خود آن روز را هم به بعضى از وقايعى كه در آن روز واقع مى شود معرفى مى كند، و آن اين است كه در آن روز تمامى اعمالى كه انسان خودش كرده و همه آثارى كه بر اعمالش مترتب شده، و بوسيله ملائكه حفظه كه موكل بر او بوده اند محفوظ مانده، در آن روز جزاء داده مى شود .

اگر اعمال نيك بوده با نعيم آخرت، و اگر زشت بوده و ناشى از تكذيب قيامت بوده، با دوزخ پاداش داده مى شود، دوزخى كه خود او افروخته و جاودانه در آن خواهد زيست.

آنگاه دوباره توصيف روز قيامت را از سر مى گيرد، كه آن روزى است كه هيچ كسى براى خودش مالك چيزى نيست، و امر در آن روز تنها براى خداست.

” و اذا القبور بعثرت،“ كلمه بعثرت به معناى پشت و رو كردن، و باطن چيزى را ظاهر ساختن است. معناى آيه اين است كه زمانى كه خاك قبرها منقلب و باطنش بظاهر


1- آيه 39 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 360

ص:236

بر مى گردد، باطنش كه همان انسانهاى مرده باشد ظاهر مى شود، تا به جزاى اعمالشان برسند.

” علمت نفس ما قدمت و اخرت،“ مراد از علم نفس، علم تفصيلى است به آن اعمالى كه در دنيا كرده، و اين غير از آن علمى است كه بعد از منتشر شدن نامه اعمالش پيدا مى كند، چون آيات زير هم دلالت دارد بر اينكه انسان به اعمالى كه كرده آگاه است:” بل الانسان على نفسه بصيرة و لو القى معاذيره، يوم يتذكر الانسان ما سعى، يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء.“

مراد از نفس، جنس انسانها است، و عموميت را افاده مى كند. مراد از آنچه مقدم و مؤخر داشته، اعمالى است كه خودش كرده، و سنت هايى است كه براى بعد از مرگش باب كرده، حال چه سنت خوب و چه سنت زشت، كه بعد از مردنش هر كس به آن سنت ها عمل كند ثواب و عقاب را به حساب او نيز مى نويسند، همچنان كه فرمود:” و نكتب ما قدموا و اثارهم . “

(1)

كورشدگان و فراموش شدگان روز محشر

-” وَ مَنْ أَعْرَض عَن ذِكرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشةً ضنكاً وَ نحْشرُهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَعْمَى،

-قَالَ رَب لِمَ حَشرْتَنى أَعْمَى وَ قَدْ كُنت بَصِيراً،

-قَالَ كَذَلِك أَتَتْك ءَايَتُنَا فَنَسِيتهَا وَ كَذَلِك الْيَوْمَ تُنسى،

-و هر كس از كتاب من روى بگرداند وى را روزگارى سخت خواهد بود و او را در روز قيامت كور محشور كنيم،

-آن وقت گويد پروردگارا چرا مرا كه بينا بودم كور محشور كرده اى؟

-گويد: همانطور كه تو از ديدن آيه هاى ما خود را به كورى زدى و آن را فراموش كردى ما نيز امروز تو را فراموش كرديم.“

علت تنگى معيشت در دنيا، و كورى در روز قيامت، فراموش كردن خدا و اعراض از ياد او است، و هر كه در دنيا خدا را فراموش كند او هم در آخرت وى را فراموش مى كند.

جاى هيچ ترديدى نيست كه مؤمن حيات حر و سعيدى دارد كه در هر دو حال غنا و فقر، سعيد است، هر چند كه فقرش به حد عفاف و كفاف و كمتر از آن باشد، ولى كافر داراى چنين حياتى نيست، و زندگى او در دو كلمه خلاصه مى شود، نارضايتى نسبت به آنچه دارد، و دلبستگى به آنچه ندارد، اين است معناى زندگى تنگ .

عذاب قبر هم خود يكى از مصاديق آن است، چون آيه شريفه متعرض دو نشأه شده جمله ” فان له معيشة ضنكا،“ متعرض بيان حال كفار در دنيا و جمله ” و نحشره يوم القيمة اعمى،“ متعرض حال آنان در آخرت است، پس ناگزير بايد گفت زندگى برزخ دنباله


1- آيه 1 تا 5 سوره انفطار الميزان ج 20 ص 365

ص:237

زندگى دنيا است.

” و نحشره يوم القيمة اعمى،“ - يعنى او را طورى زنده مى كنيم كه راهى به سوى سعادتش كه همان بهشت است نيابد.

” قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا؟“

چنين به نظر مى آيد كه كورى روز قيامت همان كورى حس باصره باشد، چون اعراض كننده از ياد خدا وقتى كور محشور مى شود مى پرسد: چرا مرا كور محشور كرديد با اينكه در دنيا چشم داشتم و بينا بودم؟

معلوم مى شود در آخرت آن چيزى را ندارد كه در دنيا داشته، و آن حس باصره بود، نه بصيرت كه بينايى قلب است، آن وقت بر اين معنا اشكال مى شود به ظاهر ادله اى كه دلالت مى كند بر اينكه مجرمين صحنه هاى هول انگيز قيامت و آيات عظيمه آن و قهر خداى را مى بينند، مانند آيه” اذ المجرمون ناكسوا رؤسهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا،“ و آيه: ” اقرء كتابك.“

آنچه از ظاهر مسلم قرآن و سنت استفاده مى شود اين است كه نظام حاكم در آخرت غير نظام حاكم در دنيا و غير آن نظامى است كه معهود ذهن ما از طبيعت است، آنچه ما از بصير و اعمى به ذهن داريم اين است كه بصير عبارت از كسى است كه همه ديدنى ها را ببيند، و كور آن كسى است كه آنچه را كه قابل رؤيت است نبيند. ولى هيچ دليلى نداريم بر اينكه آنچه اين كلمات در دنيا معنا مى دهد در آخرت هم به همان معنا است، ممكن است معناى آخرتى آنها تبعيض شود، يعنى مجرم كه كور محشور مى شود، سعادت زندگى آخرتى و رستگارى به كرامت آخرت را نبيند، ولى نامه عمل خود را كه حجت را بر او تمام مى كند و نيز اوضاع هول انگيز، و هر چه را كه مايه شدت عذاب او است از آتش و غير آتش را ببيند، همچنانكه قرآن آنان را از مشاهده پروردگار خود محجوب معرفى نموده و فرموده است: ” انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون.“

” قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى ... . “

اين آيه جواب از سؤالى است كه كردند كه: چرا مرا كور محشور كردى با اينكه بينا بودم؟ خداى تعالى در جواب فرمود: همانطور كه آيات ما برايت آمد و تو فراموشش كردى، امروز فراموشت كرديم، و خلاصه معنا اينكه كور محشور شدنت در امروز كه هيچ چيز را نبينى، به جاى فراموش كردنت آيات ما را در دنيا است، و هدايت نشدنت به هدايت ما در دنيا، مثل هدايت نشدنت به راه نجات در امروز است، باز به عبارت ديگر اگر امروز كور محشورت كرديم، عينا به مانند آنچه در دنيا كردى مجازاتت نموديم، و اين همان معنايى است كه آيه ” و جزاء سيئة سيئة مثلها،“ مانند آن تذكر مى دهد .

ص:238

(1)

اصناف سه گانه مردم در روز محشر

-” و كنتم أزواجا ثلثة،“

-در آن روز شما اصنافى سه گانه خواهيد بود.“

خطاب در اين جمله كه مى فرمايد: در آن روز شما اصنافى سه گانه خواهيد بود به عموم بشر است.

” فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة،“ اصحاب ميمنه اصحاب و دارندگان يمن و سعادتند، و در مقابل آنان اصحاب مشئمة هستند، كه اصحاب و دارندگان شقاوت و شئامتند.

” و السابقون السابقون،“

در قرآن كريم آيه اى كه صلاحيت تفسير سابقون اول را داشته باشد آيه شريفه” فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ،“ و آيه شريفه ” و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات،“ و آيه شريفه ” اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون است.“ كه از اين آيات به دست مى آيد مراد از سابقون، كسانى هستند كه در خيرات سبقت مى گيرند، و قهرا وقتى به اعمال خير سبقت مى گيرند، به مغفرت و رحمتى هم كه در ازاى آن اعمال هست سبقت گرفته اند. و لذا در آيه ” سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة،“ به جاى امر به سبقت در اعمال خير، دستور فرموده: به مغفرت و جنت سبقت گيرند، پس سابقون به خيرات، سابقون به رحمت و مغفرتند، در آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: السابقون السابقون مراد از سابقون اول، سابقين به خيرات، و مراد از سابقون دوم سابقين به اثر خيرات يعنى مغفرت و رحمت است.

(2)

خروج از قبر، و فاش شدن نهان انسان

-” إِنَّ الانسنَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ، وَ إِنَّهُ عَلى ذَلِك لَشهِيد، وَ إِنَّهُ لِحُب الْخَيرِ لَشدِيدٌ،

-أَ فَلا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثرَ مَا فى الْقُبُورِ، وَ حُصلَ مَا فى الصدُور، إِنَّ رَبهُم بهِمْ يَوْمَئذٍ لَّخَبِيرُ،

-انسان نسبت به پروردگارش كافر نعمت و ناسپاس است ،

-و خود او نيز بر اين ناسپاسى البته گواهى خواهد داد،

-و هم او بر حب مال دنيا سخت فريفته و بخيل است،

-آيا نمى داند كه روزى براى جزاى نيك و بد اعمال از قبرها بر انگيخته مى شود؟ و آنچه در دلها از نيك و بد پنهان است همه را پديدار مى سازد،


1- آيه 124 تا 126 سوره طه الميزان ج : 14 ص : 314
2- آيه 1 تا 10 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 195

ص:239

-محققا آن روز پروردگار بر نيك و بد كردارشان كاملا آگاه هست، و به ثواب و عقابشان مى رساند.“

وقتى آنچه بدن در قبرها هست از قبرها بيرون شود، و نهفته هاى در باطن نفوس بر ملا گردد، و معلوم شود در باطن كافرند يا مؤمن؟ مطيعند يا عاصى؟ در آن وقت خدا به وضع ايشان با خبر است، و بر معيار باطن نفوس، جزايشان مى دهد.

” حصل ما فى الصدور،“ منظور از تحصيل آنچه در سينه ها است، جدا سازى صفاتى است كه در باطن نفوس است، يعنى صفات ايمان از كفر و رسم نيكوكارى از بدكارى، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” يوم تبلى السرائر.“

(1)

حال فزع كل موجودات

-” وَ يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ فَفَزِعَ مَن فى السمَوَتِ وَ مَن فى الأَرْضِ إِلا مَن شاءَ اللَّهُ وَ كلٌّ أَتَوْهُ دَخِرِينَ،

-روزى كه در صور، دمند و هر كه در آسمانها و در زمين است وحشت كند جز آنكه خدا بخواهد و همگى با تذلل به پيشگاه وى رو كنند.“

نفخ صور (دميدن در بوق) كنايه است از اعلام به جمعيت انبوهى چون لشكر، مطلبى را كه بايد همگى عملى كنند، مثل اينكه همگى در فلان روز و فلان ساعت حاضر باشند و يا حركت كنند و يا امثال اين، و كلمه فزع به معناى آن گرفتگى و نفرتى است كه از منظره اى نفرت آور به انسان دست مى دهد و فزع هم از همان جنس جزع است.

بعضى گفته اند: مراد از اين نفخ صور، نفخه دومى است كه با آن، روح به كالبدها دميده مى شود، و همه براى فصل قضاء مبعوث مى گردند، مؤيد اين، جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد:” وكل اتوه داخرين- يعنى همگى با ذلت و خوارى بدانجا مى آيند.“ مراد حضورشان نزد خداى سبحان است.

و نيز مؤيد ديگر آن استثناى ” من شاء الله - هر كس را كه خدا بخواهد،“ از حكم فزع است، كه بعد از آن جملة ” وهم من فزع يومئذ امنون،“ را در باره نيكوكاران آورده و همين خود دلالت مى كند بر اينكه فزع مذكور همان فزع در نفخه دوم است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، نفخه اول است كه با آن همه زندگان مى ميرند، به دليل اينكه در جاى ديگر فرموده:” و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الأرض الا من شاء الله ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون،“ چون صعقه، در اين آيه همان فزع در آن آيه است، كه در هر دو آيه، نتيجه نفخه اولى گرفته شده و بنا بر اين، مراد از جملة ” كل اتوه داخرين،“ رجوعشان به سوى خدا به سبب مردن مى باشد. و بعيد


1- آيه 6 تا آخر سوره عاديات الميزان ج 20 ص 591

ص:240

نيست كه مراد نفخ در صور، در اين صورت مطلق نفخ باشد، چه آن نفخى كه با آن مى ميرند و يا آن نفخى كه با آن زنده مى شوند، براى اينكه، نفخه هر چه باشد از مختصات قيامت است و اينكه بعضى در فزع و بعضى در ايمنى هستند و نيز كوهها به راه مى افتند، همه از خواص نفخه اول باشد و اينكه مردم با خوارى نزد خدا مى شوند، از خواص نفخه دوم باشد، كه بنا بر اين احتمال، اشكالى كه چه بسا ممكن است بر هر دو وجه سابق بشود دفع مى گردد .

خداى تعالى از حكم فزع عمومى كه شامل همه موجودات آسمانها و زمين است جمعى از بندگان خود را استثناء كرده است.

و ظاهرا مراد از جملة ” و كل اتوه داخرين،“ رجوع تمامى موجودات عاقل در آسمانها و زمين است، حتى آنهايى كه از حكم فزع استثناء شده اند، چه آنها و چه اينها، همه نزد پروردگار متعال حاضر مى شوند. و آيه شريفة” فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصين،“ هم با اين گفتار ما منافات ندارد و نمى خواهد غير اين را بگويد، چون مراد از حضور در آن، مطلق حضور و رجوع به خدا نيست، بلكه مراد از آن حضور در موقف حساب و سؤال است، ممكن است همه به سوى خدا برگردند و حتى استثناء شدگان نيز برگردند و نيز بندگان مخلص خدا برگردند، و ليكن بندگان مخلص در موطن جمع حاضر نشوند، نه اينكه بعث و رجوع نداشته باشند، پس آيات قيامت نص صريحند بر اينكه بعث شامل همه خلائق مى شود و احدى از آن مستثنا نيست.

و اگر دخور و ذلت را به اولياى خداى تعالى هم نسبت داده، منافاتى با عزت آنان نزد خدا ندارد، چون عزت و غناى بنده نزد خدا ذلت و فقر او است در نزد خودش، بله ذلت دشمنان خدا در قبال عزت كاذبه اى كه براى خود قائل بودند، ذلت واقعى و خوارى حقيقى است.

(1)

موقفي از پنجاه مواقف روز قيامت

-” يُدَبِّرُ الأَمْرَ مِنَ السمَاءِ إِلى الأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدَارُهُ أَلْف سنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ،

-از آسمان گرفته تا زمين تدبير هر كار را مى كند، آنگاه در روزى كه اندازه اش هزار سال از آنهاست كه شما مى شماريد، همه چيز به سوى او بالا مى رود.“

” فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون.“ معنايش اين است كه خداى تعالى تدبير مذكور را در ظرفى انجام مى دهد كه اگر با مقدار حركت و حوادث زمينى تطبيق شود با هزار سال از سالهايى كه شما ساكنان زمين مى شماريد برابر مى گردد، چون مسلم


1- آيه 87 سوره نمل الميزان ج : 15 ص : 573

ص:241

است كه روز، شب، ماه و سالى كه ما مى شماريم بيشتر از عمر خود زمين نيست .

و چون مراد از سماى عالم، قرب و حضور است، و اين عالم از حيطه زمان بيرون است، ناگزير مراد از آن، ظرفى خواهد بود كه اگر با مقدار حركت و حوادث زمينى تطبيق شود هزار سال از سالهايى كه ما مى شماريم خواهد شد.

و اما اينكه اين مقدار آيا مقدار نزول و مكث و عروج است يا مقدار نزول و عروج رويهم است، بدون مكث، و يا مقدار هر يك از اين دو است، و يا تنها مقدار خود عروج است، البته بنا بر اينكه كلمه فى يوم قيد باشد براى يعرج اليه به تنهايى، احتمالاتى است كه آيه ” تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة،“ مؤيد احتمال اخير است، چون مدت مذكور را تنها مدت عروج معرفى مى كند .

آنگاه بنا بر فرضى كه ظرف هزار سال قيد عروج باشد، آيا منظور از عروج، مطلق عروج حوادث به سوى خدا است، يا تنها عروج آنها در روز قيامت است، و مقدار هزار سال هم طول مدت قيامت است، و اگر در آيه سوره معارج مقدار آن را پنجاه هزار سال خوانده، چون مربوط به كفار است، تا به خاطر كفرشان مشقت بيشترى بكشند، ممكن هم هست بگوييم مقدار هزار سال مربوط به يكى از مواقف روز قيامت است، و مقدار پنجاه هزار سال مقدار و طول مدت پنجاه موقف است .

از اين هم كه بگذريم احتمالات ديگرى در خصوص هزار سال است، كه آيا تحديدى است حقيقى، و يا مراد صرف زياد جلوه دادن مدت است، همچنان كه در آيه ” يود احدهم لو يعمر الف سنة،“ نيز منظور همين است، يعنى مى خواهد بفرمايد دوست مى دارند بسيار زياد عمر كنند، نه خصوص عدد هزار، ليكن اين احتمال از سياق آيه بعيد است.

به طورى كه ملاحظه فرموديد آيه شريفه احتمالهاى زيادى را تحمل مى كند، و با همه آنها مى سازد، و ليكن از همه آنها نزديك تر به ذهن اين است كه كلمه فى يوم قيد باشد براى ثم يعرج اليه و مراد از روز عروج امر، يكى از پنجاه موقف از مواقف روز قيامت باشد- و خدا داناتر است!

(1)

قيامت در سوره قيامت

-” لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَمَة،

-وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ،

-أَ يحْسب الانسنُ أَلَّن نجْمَعَ عِظامَهُ،

-بَلى قَدِرِينَ عَلى أَن نُّسوِّى بَنَانَهُ،


1- آيه 5 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 371

ص:242

-قسم به روز قيامت،

-و قسم به نفس بسيار ملامت كننده،

-آيا آدمى پندارد كه ما ديگر ابدا استخوانهاى پوسيده او را باز جمع نمى كنيم؟

-بلى ما قادريم كه سرانگشتان او را هم درست گردانيم.“

بيان اين سوره پيرامون مساله قيامت كبرى دور مى زند، نخست از وقوع روز قيامت خبر مى دهد، و در مرحله دوم آن روز را يكبار با ذكر چند نشانه، و بار ديگر با اجمالى از سرگذشت انسان در آن روز توصيف مى كند، و خبر مى دهد كه اولين قدم در سير به سوى قيامت مرگ است، و در مرحله سوم سوره را با استدلال بر قدرت خداى تعالى بر اعاده عالم ختم نموده، اثبات مى كند همانطور كه خداى تعالى بر خلقت نخستين عالم قادر بود همچنين بر خلقت بار دوم آن، كه همان قيامت است قادر است.

” لا اقسم بيوم القيمة،“ سوگند در اين آيه سوگند به قيامت است.

” و لا اقسم بالنفس اللوامة،“ اين جمله سوگند دوم است، و منظور از نفس لوامه نفس مؤمن است، كه همواره در دنيا او را به خاطر گناهانش و سرپيچى از اطاعت خدا ملامت مى كند، و در روز قيامت سودش مى رساند.

بعضى گفته اند: منظور از نفس لوامه جان آدمى است، چه انسان مؤمن صالح، و چه انسان كافر فاجر، براى اينكه هر دوى اين جانها آدمى را در قيامت ملامت مى كنند، نفس كافر، كافر را ملامت مى كند، به خاطر كفر و فجورش، و نفس مؤمن، مؤمن را ملامت مى كند، به خاطر كمى اطاعتش، و اينكه در صدد بر نيامد خيرى بيشتر كسب كند.

بعضى گفته اند: مراد از نفس لوامه تنها نفس كافر است كه در قيامت او را به خاطر كفر و معصيتى كه در دنيا مرتكب شده ملامت مى كند، همچنان كه فرمود:” و أسروا الندامة لما راوا العذاب.“

در جاى ديگر در عظمت بعث فرموده:” ثقلت فى السموات و الأرض لا تاتيكم الا بغتة،“ و نيز فرموده:” ان الساعة اتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى،“ و نيز فرموده:” عم يتسائلون عن النبا العظيم.“

” ا يحسب الانسان ا لن نجمع عظامه،“ يعني انسان گمان كرده ما استخوانهايش را جمع نمى كنيم؟

” بلى قادرين على أن نسوى بنانه،“ آرى ما آن استخوانها را جمع مى كنيم، در حالى كه قادريم حتى انگشتان او را به همان صورتى كه بر حسب خلقت اول داشت دوباره صورتگرى كنيم. تسويه بنان صورتگرى آن به همين صورتى است كه مى بينيم.

اگر از بين اعضاى بدن خصوص انگشتان را ذكر كرد - شايد - براى اين بوده كه به خلقت عجيب آن كه به صورتهاى مختلف، و خصوصيات تركيب و عدد در آمده و

ص:243

فوايد بسيارى كه بشمار نمى آيد بر آن مترتب مى شود، اشاره كند.

مى دهد، مى ستاند، قبض و بسط مى كند و ساير حركات لطيف و اعمال دقيق و صنايعى ظريف دارد، كه با همانها انسان از ساير حيوانات ممتاز مى شود، علاوه بر شكلهاى گوناگون و خطوطى كه به طور دايم اسرارش براى انسان كشف مى شود .

” بل يريد الانسان ليفجر أمامه- بلكه انسان مى خواهد مادام العمر گناه كند،“ منظور از اينكه فرمود: انسان، فجور امام خود را مى خواهد، اين است كه مى خواهد در آينده عمرش جلوش شكافته و باز باشد و هر فجورى خواست مرتكب شود.

مى فرمايد: نه، او گمان نمى كند كه ما استخوانهايش را جمع نمى كنيم، بلكه مى خواهد مساله بعث را تكذيب كند تا به اين وسيله پيش روى خود را در مدت عمرش باز كند، چون وقتى بعث و قيامتى نباشد، انسان چه داعى دارد با قيد و بند تقوى و ايمان دست و پاى خود را ببندد.

روزي كه مؤمنين، استهزاگران را نظاره مي كنند!

-” إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا يَضحَكُونَ،

-وَ إِذَا مَرُّوا بهِمْ يَتَغَامَزُونَ، وَ إِذَا انقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انقَلَبُوا فَكِهِينَ،

-وَ إِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضالُّونَ،

-وَ مَا أُرْسِلُوا عَلَيهِمْ حَفِظِينَ،

-فَالْيَوْمَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضحَكُونَ،

-عَلى الأَرَائكِ يَنظرُونَ،

-هَلْ ثُوِّب الْكُفَّارُ مَا كانُوا يَفْعَلُون،

-امروز مجرمين همواره به كسانى كه ايمان آورده اند مى خندند،

-و وقتى به آنان برمى خورند با اشاره چشم به استهزاى ايشان مى پردازند،

-و چون به همفكران خود مى رسند خوشحالانه برمى خورند،

-و چون به مؤمنين برمى خورند به يكديگر مى گويند اينها گمراهانند،

-و خداى تعالى اين مجرمين را نگهبان و مسؤول مؤمنين نكرده،

-و چون در دنيا چنين بودند امروز مؤمنين به كفار مى خندند،

-و بر اريكه هاى خود تكيه زده تماشا مى كنند،

-ببينند آيا كفار در برابر كرده هايشان چه جزايى مى بينند! “

از سياق آيات چنين به دست مى آيد كه: مراد از جمله آنان كه ايمان آوردند همان ابرار باشند، كه در اين آيات مورد گفتارند، و اگر اينطور تعبير كرد براى اين بود كه بفهماند علت خنديدن كفار به ابرار و استهزاء كردن آنان تنها ايمان آنان بود.

همچنان كه تعبير از كفار به جمله آنانكه جرم مى كردند براى اين بوده كه بفهماند علت مسخره كردن كفار مسلمانان ابرار را اين بود كه مجرم بودند. ” فاليوم الذين امنوا من الكفار يضحكون،“ منظور از يوم روز جزا است، و مي فرمايد: امروز كسانى كه ايمان

ص:244

آوردند به كفار مى خندند، نه اينكه كفار به مؤمنين بخندند همچنان كه در دنيا مى خنديدند .

” على الارائك ينظرون هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون،“ آنهايى كه ايمان آوردند بر بالاى تخت هايى در حجله قرار دارند، و به كيفر كفار تماشا مى كنند، كيفرى كه به جرم افعال نكوهيده بدان مبتلا شدند، كه يكى از آن افعال مسخره كردن و خنديدن به مؤمنين بود، و به اين اكتفاء ننموده وقتى نزد هم فكران خود برمى گشتند خوشحالى مى كردند كه من چنين و چنان كردم، و تازه مؤمنين را گمراه مى خواندند .

(1)

قطع ارتباط افراد و خانواده و نسب در روز قيامت

-” فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ فَلا أَنساب بَيْنَهُمْ يَوْمَئذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ،

-پس آنگاه كه نفخه صور قيامت دميد ديگر نسبت و خويشى در ميانشان نماند و كسى از كس ديگر حال نپرسد.“

مراد از اين نفخه، نفخه دوم صور است كه در آن همه مردگان زنده مى شوند، نه نفحه اول كه زندگان در آن مى ميرند، همچنان كه بعضى پنداشته اند، چون نبودن انساب و پرسش و سنگينى ميزان و سبكى آن و ساير جزئيات همه از آثار نفخه دوم است.

و در جمله ” فلا انساب بينهم،“ آثار انساب را با نفى اصل آن نفى كرده، نه اينكه واقعا در آن روز انساب نباشد، زيرا انساب چيزى نيست كه به كلى از بين برود، بلكه مراد اين است كه در آن روز انساب خاصيتى ندارد، چون در دنيا كه انساب محفوظ و معتبر است، به خاطر حوايج دنيوى است. و زندگى اجتماعى دنيا است كه ما را ناگزير مى سازد تا خانواده و اجتماعى تاسيس كنيم. و وقتى اين كار را كرديم، باز مجبور مى شويم عواطف طرفينى، و تعاون و تعاضد و ساير اسباب را كه مايه دوام حيات دنيوى است معتبر بشماريم آن كه فرزند خانواده است به وظايفى ملتزم مى شود، و آن كه پدر و يا مادر خانواده است به وظايفى ديگر ملتزم مى گردد.

ولى روز قيامت ظرف پاداش عمل است، ديگر نه فعلى هست، نه التزام به فعلى. و در آن ظرف همه اسباب كه يكى از آنها انساب است از كار مى افتد و ديگر انساب اثر و خاصيتى ندارد.

” و لا يتساءلون،“ در اين جمله روشن ترين آثار انساب را يادآور شده، و آن احوال پرسى ميان دو نفر است كه با هم نسبت دارند، چون در دنيا به خاطر احتياجى كه در جلب منافع و رفع مضار به يكديگر داشتند، وقتى به هم مى رسيدند احوال يكديگر را


1- آيه 29 تا 36 سوره مطففين الميزان ج 20 ص 395

ص:245

مى پرسيدند، ولى امروز كه روز قيامت است ديگر كسى احوال كسى را نمى پرسد.

خواهى گفت: اين معنا با آيات ديگر كه تسائل را اثبات مى كند منافات دارد، مانند: آيه” و اقبل بعضهم على بعض يتساءلون،“ در پاسخ مى گوييم: نه، منافات ندارد، زيرا اين آيه مربوط به تسائل اهل بهشت بعد از ورود به بهشت، و تسائل اهل جهنم بعد از ورود به جهنم است، و آيه مورد بحث مربوط به تسائل در پاى حساب و حكم است، و تسائل اهل محشر را در آن هنگام نفى مى كند .

(1)

روزي كه بت و بت پرست با هم محشور مي شوند

-” وَ يَوْمَ يَحْشرُهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ ءَ أَنتُمْ أَضلَلْتُمْ عِبَادِى هَؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضلُّوا السبِيلَ،

-قَالُوا سبْحَنَك مَا كانَ يَنبَغِى لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِك مِنْ أَوْلِيَاءَ وَ لَكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتى نَسوا الذِّكرَ وَ كانُوا قَوْمَا بُوراً،

-و اين وعده در روزى وفا مى شود كه مشركين را با آنچه سواى خدا مى پرستند محشورشان كند و گويد شما اين بندگان را گمراه كرديد يا خودشان راه را گم كردند؟

-گويند تقديس تو مى كنيم ما را سزاوار نبود كه جز تو معبود، اوليائى بگيريم ولى تو ايشان و پدرانشان را نعمت دادى و در نتيجه مستى نعمت ياد تو را فراموش كردند و گروهى هلاكت زده شدند.“

مراد از آنچه مى پرستند ملائكه و معبودهاى بشرى و بتها است، و سوال از اين معبودهاست كه گويد: آيا شما اين بندگان را گمراه كرديد يا خودشان راه را گم كردند؟ و اين درحالي است كه با پرستش كنندگان خود باهم در پيشگاه خدا محشور شده و براي پاسخگوئي در محشر ايستاده اند.

” قالوا سبحانك ما كان ينبغى لنا ان نتخذ من دونك من اولياء ... قوما بورا،“

اين پاسخ معبودهاى كفار از سؤال خداى تعالى است، كه فرمود: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد؟ و پاسخ خود را با تسبيح خدا آغاز كردند، و اين از ادب عبوديت است كه هر جا گفتگو از شرك و يا هر جا كه به وجهى بويى از شرك مى آيد خدا از آن تنزيه شود.

و معناى اينكه گفتند: براى ما سزاوار نبود كه غير از تو اوليايى بگيريم اين است كه اين كار صحيح و عقلايى نبود، كه پرستش را از تو به غير تو تعدى دهيم، و غير از تو اوليايى بگيريم، چيزى كه هست اين مشركين خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده، و پرستيدند.

بعد از آنكه معبودها كه مورد سؤال از علت ضلالت مشركين قرار گرفته بودند،


1- آيه 101 سوره مومنون الميزان ج : 15 ص : 98

ص:246

اين نسبت را از خود دفع كردند، در جمله مورد بحث شروع كردند به اسناد آن به خود كفار، البته با بيان سببى كه باعث اضلال آنها شد، و آن عبارت است از اينكه اصولا مشركين مردمى فاسد و هالك بودند، و تو اى خدا ايشان و پدرانشان را از امتعه دنيا و نعمتهاى آن برخوردار كردى، و اين امتحان و ابتلاء به درازا كشيد، در نتيجه سرگرم به همان تمتعات شده ياد تو را كه فرستادگانت همه دم از آن مى زدند فراموش كردند، و نتيجه اش اين شد كه از توحيد به شرك گراييدند.

” فقد كذبوكم بما تقولون فما تستطيعون صرفا و لا نصرا ....“ كلامى است از خداى تعالى كه به مشركين كه معبودهايتان شما را در آنچه به آنها نسبت مى داديد تكذيب نموده و الوهيت و ولايت را از خود نفى كردند، ديگر شما اى بت پرستان چه مى توانيد بكنيد و چگونه مى توانيد عذاب را از خود دور سازيد؟ چون نه عبادت كردنتان معبودها را، به دردتان مى خورد، و نه به وسيله آنها مى توانيد خود را يارى كنيد .

و اينكه فرموده:” و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا،“ مراد از ظلم، مطلق ظلم و معصيت است، هر چند كه مورد آيات سابق خصوص ظلم به معناى شرك است. جمله ” من يظلم منكم ...،“ از قبيل وضع قانون عمومى در جاى حكم خاص است، و نكته آن، اشاره به اين است كه حكم الهى نافذ و جارى است و هيچ كس نيست كه مانع آن باشد يا آن را تاخير بيندازد، گويا فرموده: و چون معبودهايتان شما را تكذيب كنند و نتوانند بلاگردان و يا يار شما باشند، پس حكم عمومى با نفوذ و جريانى كه دارد كسى نمى تواند جلوگير و تاخير اندازنده آن شود، پس شما به طور قطع چشنده عذاب خواهيد بود.

(1)

حشر جمعي مشركين و خدايان دروغين

-” وَ يَوْمَ نحْشرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشرَكُوا أَيْنَ شرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُون، ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتهُمْ إِلا أَن قَالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشرِكِين،

-انظرْ كَيْف كَذَبُوا عَلى أَنفُسِهِمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُون،

-و روزى كه همگى آنها را محشور مى كنيم، به كسانى كه شرك ورزيدند مى گوييم: كجايند آن شركائى كه براى ما مى پنداشتيد،

-آنوقت است كه عذرى ندارند مگر اينكه بگويند به خدا، كه پروردگار ما است سوگند، ما مشرك نبوديم،

-اى محمد ببين چگونه به خود دروغ مى بندند و چطور از شركائى كه براى خدا ساخته بودند، عين و اثرى نمى يابند.“

عنايت كلام در اين آيه تنها در كلمه ”جميعا“ است، زيرا اين كلمه است كه دلالت مى كند بر اينكه علم و قدرت پروردگار از احدى از آنان تخلف نكرده و محيط بر همه آنان است، و به زودى همه شان را بحساب درآورده و محشورشان كرده، احدى را از


1- آيه 17و18 سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 262

ص:247

قلم نمى اندازد .

خداوند بزودى آنان را محشور كرده و از شركائى كه براى خدا قائل بودند، سراغ مى گيرد، و چون شركائى براى پروردگار نمى يابند تا حاضر سازند، لذا شرك خود را انكار كرده و به دروغ به خدا سوگند مى خورند .

و اما اينكه چطور در قيامت آلهه دروغى خود را نمى يابند؟ براى اين است كه روز قيامت روزى است كه بر هر كس عيان مى شود كه امر و ملك و قوت همگى از آن خدا است و بس!

(1)

روز بي يار و بي ياور

-” يَأَيهَا النَّاس اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشوْا يَوْماً لا يجْزِى وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ لا يَغُرَّنَّكم بِاللَّهِ الْغَرُورُ،

-اى مردم ! از پروردگارتان بترسيد، و از روزى كه پدر براى فرزندش كارى نسازد، و فرزند به هيچ وجه كار ساز پدر خود نشود، بيمناك باشيد، كه وعده خدا حق است، زندگى اين دنيا فريبتان ندهد، و شيطان فريبنده، در كار خدا به فريبتان نكشد.“

در اين آية شريفه در بيانى عمومى همه را مخاطب قرار داده و به سوى تقوى دعوت و از روز قيامت انذار مى كند، قيامتى كه هيچ بى نياز كننده اى نيست، كه آدمى را بى نياز كند، مگر ايمان و تقوى:

- اى انسانها بپرهيزيد از پروردگارتان، و او خداى سبحان است، و بترسيد روزى را و آن روز قيامت است، كه لا يجزى كفايت نمى كند پدرى از فرزندش، و نه مولودى كفايت كننده و بى نياز كننده است چيزى را از والد خويش، كه وعده خدا به آمدن قيامت حق است، يعنى ثابت است و تخلف ناپذير، فلا تغرنكم الحيوة الدنيا پس زنهار، كه زندگى دنيا با زينت فريبنده خود شما را بفريبد، و لا يغرنكم بالله الغرور، و بطور كلى بهوش باشيد، كه هيچ فريبنده اى چه از شؤون زندگى باشد، و چه خصوص شيطان شما را گول نزند.

(2)

حشر، و ظهور مالكيت حقيقي الهي

-” . . . وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تحْشرُونَ،

-. . . و بدانيد كه خدا حائل مى شود ميان مرد و دل او و اينكه به سوى او محشور مى شويد!“


1- آيه 22 و 23 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 68
2- آيه33 سوره لقمان الميزان ج : 16 ص : 356

ص:248

در لسان قرآن مجيد قلب همان جان آدمى است كه با قوا و عواطف باطنيه اى كه مجهز است به كارهاى حياتى خود مى پردازد .

خداى تعالى ميان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل است، بين او و قلبش، بين او و گوشش، بين او و چشمش، بين او و بدنش و بين او و جانش، و در آنها هم بنحو ايجاد تصرف مى كند، و هم بنحو مالك قرار دادن انسان، كه هر مقدار از آن را بهر نحوى كه بخواهد به سود انسان تمليك مى كند، و هر مقدار را كه نخواهد نمى كند.

به همين جهت در آيه مورد بحث جمله بالا را با جمله:” و انه اليه تحشرون،“ ختم كرده، چون حشر و بعث نشئه اى است كه در آن نشئه براى هر كسى آشكار مى شود كه مالك حقيقى خدا است و حقيقت ملك تنها از آن او است و بس، و شريكى براى او نيست، و در آن نشئه ملك هاى صورى و سلطنت هاى پوچ ظاهرى باطل مى شود، و تنها ملك او باقى مى ماند، همچنانكه فرموده:” لمن الملك اليوم لله الواحد القهار،“ و نيز فرموده:” يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله!“

پس گويا آيه مورد بحث مى خواهد بفرمايد: بدانيد كه خدا مالك حقيقى شما و دلهاى شما است، و او از هر چيز به شما نزديك تر است، و شما به زودى به سويش باز مى گرديد، و برايتان معلوم مى شود كه چگونه مالك حقيقى شما است و چطور بر شما مسلط است، و هيچ چيز شما را از او بى نياز نمى كند .

(1)

خلق قيامت، و نفخ صور، و كيفيت احضار و حشر عام

-” وَ أَنْ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِى إِلَيْهِ تحْشرُونَ،

-وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض بِالْحَقّ ِ وَ يَوْمَ يَقُولُ كن فَيَكونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْك يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ وَ هُوَ الحَْكيمُ الْخَبِيرُ،

-و كه به پاى داريد نماز را و از خدا بترسيد و او خدائى است كه به سويش محشور مى شويد.

-و آن خدائى است كه خلق كرد آسمانها و زمين را به حق، و ياد كن روز قيامت را روزى كه چون بخواهد ايجاد بفرمايد مى گويد باش پس مى باشد، راست و درست گفتار خدا است، و از براى خدا است پادشاهى، روزى كه دميده مى شود در صور، او داناى نهان و آشكار است و او است محكم كار و آگاه ! “

خداى تعالى اگر عالم را آفريد به خاطر منظورى است كه داشت، و آن منظور بازگشت مردم است به سوى او، و به همين منظور روز بازگشت را به وجود خواهد آورد، و خواهد فرمود: ” كن ! “ و چون قول او حق است پس چنين روزى خواهد آمد و در آن روز براى همه معلوم خواهد شد كه ملك و سلطنت براى او است، و غير او هيچ كسى سلطنت بر چيزى ندارد .


1- آيه 24 سوره انفال الميزان ج : 9 ص : 58

ص:249

اگر از ميان همه اوصاف و خصوصيات قيامت تنها مساله نفخ صور را ذكر كرد براى اشاره كردن به خصوصيتى بود كه مناسب با مقام است، و آن مساله كيفيت احضار عام است كه جمله:” و هو الذى اليه تحشرون،“ آن را بيان مى كند، زيرا كه حشر يعنى با اجبار مردم را اخراج كردن و در جائى جمع نمودن، كه نفخ در صور هم همين معنا را مى رساند، زيرا موقعى شيپور مى زنند كه بخواهند افراد لشكر را براى امر مهمى بسيج كنند، در قيامت نيز در صور دميده مى شود و مردم از قبرها بيرون آمده براى حضور در محكمه الهى به عرصه محشر درمى آيند:

-” ونفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون . . .،

-ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون،

-فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون،“

(1)

نشر و باز شدن طومار مردگان در پيشگاه الهي

-” هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرْض ذَلُولاً فَامْشوا فى مَنَاكِبهَا وَ كلُوا مِن رِّزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشور،

-او است آن كسى كه زمين را براى شما رام كرده پس در اقطار آن آمد و شد كنيد و از رزق آن بخوريد و بدانيد كه زنده شدن بار ديگر شما به سوى او است.“

كلمه نشور به معناى احياى مردگان بعد از مردن است، و اصل اين كلمه به معناى نشر طومار و جامه، يعنى گشودن آن بعد از جمع كردن و پيچيدن آن است.

مي فرمايد: خداى تعالى آن كسى است كه زمين را منقاد و رام شما كرد، تا بتوانيد بر پشت آن قرار بگيريد، و از اين قطعه به آن قطعه اش برويد، و از رزقش كه او برايتان مقدر فرموده بخوريد، و به انواع مختلفى براى به دست آوردن آن رزق در زمين تصرف كنيد.

” و اليه النشور،“ يعنى طومار زندگى مردگان كه با مرگ پيچيده شده، دوباره در قيامت در محضر او باز مى شود. مردگان را از زمين درمى آورد، و براى حساب و سپس جزا زنده مى كند، پس به همين دليل رب و مدبر امر زندگى دنيايتان او است، كه در زمين جايگزينتان نمود و به راه و روش زندگى در آن هدايتتان كرد، و نيز حكومت بر شما در ميراندن و زنده كردن و حساب و جزاء براى او است.

(2)

قسمت چهارم: وضعيت زنده شدگان

بازگشت خاك هر قالبي به قالب روح خود

1- آيه 72 و73 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 208
2- آيه 15 سوره ملك الميزان ج 19 ص 598

ص:250

در روايات اسلامي، در كتاب احتجاج، در ضمن احتجاج امام صادق عليه السلام آمده كه: سائل پرسيد: آيا روح آدمى بعد از بيرون شدن از قالبش متلاشى مى شود و يا همچنان باقى مى ماند؟

امام عليه السلام فرمود: نه، بلكه تا روزى كه در صور دميده شود باقى مى ماند، و بعد از آنكه در صور دميده شد، همه چيز باطل و فانى مى شود، ديگر نه حسى مى ماند و نه محسوسى، آنگاه دوباره همه چيز به حال اول خود برمى گردد، همان طورى كه مدبر آنها بار اول ايجاد كرده بود، و اين بعد از گذشتن چهار صد سال سكون و آرامش خلق در فاصله بين دو نفخه است.

سائل پرسيد: چگونه مى تواند دوباره مبعوث شود با اينكه بدنش پوسيده و اعضاى آن متفرق شده، يك عضوش در يك شهرى طعمه درندگان شده، و عضو ديگرش در شهرى ديگر مورد حمله حشرات آنجا گشته، و عضو ديگرش خاك شده با خاك آن شهر به صورت ديوار در آمده؟

امام صادق عليه السلام فرمود: آن خدايى كه بار نخست او را از هيچ آفريد و بدون هيچ الگويى صورتگرى كرد، مى تواند دوباره به همان وضع اول اعاده اش دهد .

سائل عرضه داشت: اين معنا را برايم بيشتر توضيح بده!

فرمود: هر روحى در مكان مخصوص به خود مقيم است، روح نيكوكاران در مكانى روشن و فراخ و روح بدكاران در تنگنايى تاريك، و اما بدن ها خاك مى شود، همان طور كه اول هم از خاك خلق شده بود، و آنچه درندگان و حشرات از بدنها مى خورند و دوباره بيرون مى اندازند، در خاك هست و در پيشگاه خدا كه هيچ چيز حتى موجودى ريز به اندازه ذره در ظلمات زمين از او غايب نيست، و عدد تمامى موجودات و وزن آنها را مى داند، محفوظ است و خاك روحانيان به منزله طلا است در خاك.

پس چون هنگام بعث مى رسد باران نشوز به زمين مى بارد، و زمين ورم مى كند،

ص:251

پس خاك بشر نسبت به خاكهاى ديگر، چون خاك طلايى كه با آب شسته شود، مشخص مى گردد و چون كره اى كه از ماست بگيرند، جدا مى شود.

پس خاك هر قالبى به قالب خود درمى آيد، و به اذن خداى قادر، بدانجا كه روح او هست منتقل مى شود، صورتها به اذن صورتگر به شكل اول خود برمى گردد و روح در آن دميده مى شود .

و چون خلقت هر كسى تمام شد هيچ كس از خودش چيزى را ناشناخته نمى يابد.

و در نهج البلاغه مى فرمايد: چون خدا اراده مى كند او را دوباره خلق كند، مى گويد: باش و او بى درنگ خلق مى شود، و اين گفتن چون گفتن ما با صوت و آوازى كه شنيده شود نيست، بلكه كلام خداى سبحان همان فعل اوست، كه آن را ايجاد كرده است در حالى كه مثل آن قبلا نبود.

(1)

ورود به قيامت با سائق و شاهد

-” وَ نُفِخَ فى الصورِ ذَلِك يَوْمُ الْوَعِيد،

-و چون در صور دميده مى شود به او مى گويند اين است آن روزى كه بدان تهديد مى شدى.“

-” وَ جَاءَت كلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سائقٌ وَ شهِيدٌ،

-و هر فرد كه به عرصه قيامت مى آيد يك نفر از پشت سر او را مى راند و يك نفر هم گواه با او است.“

كلمه سياقه به معناى وادار كردن حيوان به راه رفتن است، كه در اين صورت راننده در عقب حيوان قرار دارد، و حيوان را مى راند.

و اين كه فرموده: ” و جاءت كل نفس،“ معنايش اين است كه هر نفسى به سوى خدا مى آيد، و در محضر او براى فصل قضاء و پس دادن حساب حضور به هم مى رساند، به دليل اينكه در جاى ديگر فرموده:” الى ربك يومئذ المساق.“

و معناى آيه اين است كه: هر كسى در روز قيامت به محضر خداى تعالى حاضر مى شود، در حالى كه سائقى با او است كه او را از پشت سر مى راند و شاهدى همراه دارد كه به آنچه وى كرده گواهى مى دهد.

در آيه شريفه تصريح نشده كه اين سائق و شهيد ملائكه اند يا همان نويسندگانند و يا از جنس غير ملائكه اند، چيزى كه هست از سياق آيات چنين به ذهن


1- الميزان ج : 17 ص : 176

ص:252

مى رسد كه آن دو از جنس ملائكه اند.

و نيز تصريح نشده به اينكه در آن روز شهادت منحصر به اين يك شاهدى است كه در آيه آمده است. و ليكن آيات وارده در باره شهداى روز قيامت عدم انحصار آن را مى رساند.

و نيز آيات بعدى هم كه بگومگوى انسان را با قرين خود حكايت مى كند دلالت دارد بر اينكه با انسان در آن روز غير از سائق و شهيد كسانى ديگر نيز هستند.

در روايات اسلامي، در جوامع الجامع از رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلّم روايت كرده كه فرمود: نويسنده حسنات در طرف راست آدمى، و نويسنده سيئات در طرف چپ آدمى قرار دارند و دست راستى بر دست چپى فرماندهى دارد، و دست چپى به فرمان او كار مى كند.

بنا بر اين، اگر انسان عمل نيكى انجام دهد، دست راستى ده برابرش را مى نويسد، و اگر عمل زشتى مرتكب شود به دست چپى مى گويد: هفت ساعت مهلتش بده، شايد تسبيحى گويد و استغفارى كند، (اگر نكرد آن وقت گناهش را بنويس.).

مؤلف: در نهج البلاغه در معناى آيه ” و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد،“ فرموده: سائقى كه او را به سوى محشر مى برد، و شاهدى كه عليه او به آنچه كرده است شهادت مى دهد.

كنار رفتن پرده غفلت و تيزبين شدن ديدگان

-” لَّقَدْ كُنت فى غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشفْنَا عَنك غِطاءَك فَبَصرُك الْيَوْمَ حَدِيدٌ،

-به او گفته مى شود اين وضع كه مى بينى در دنيا هم بود اما تو از آن در پرده اى از غفلت بودى ما امروز پرده ات را كنار زديم اينك ديدگانت امروز تيزبين شده است! “

وقوع اين آيه در سياق آيات قيامت و قرائنى كه پيرامون آن است، اقتضا دارد كه اين آيه نيز از خطابات روز قيامت و خطاب كننده در آن خداى سبحان، و مورد خطاب در آن همان انسانى باشد كه در جمله” و جاءت كل نفس،“ سخن از او به ميان آمده، و اين معنا را دست مى دهد كه خطاب در آن خطابى است عمومى و متوجه به تمامى انسانها، الا اينكه توبيخ و عتابى كه از آن استشمام مى شود چه بسا اقتضا كند كه بگوييم خطاب در آن تنها متوجه منكرين معاد باشد، علاوه بر اين، سياق اين آيات اصلا سياق رد منكرين معاد است كه گفته بودند: ” ء اذا متنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد.“

و اشاره به كلمه هذا به آن حقايقى است كه انسان در قيامت با چشم خود

ص:253

مشاهده مى كند و مى بيند كه تمامى اسباب از كار افتاده، و همه چيز ويران گشته، و به سوى خداوند واحد قهار برگشته است، و همه اين حقايق در دنيا هم بود.

اما انسان به خاطر ركون و اعتمادى كه به اسباب ظاهرى داشت از اين حقايق غافل شده بود، و خيال مى كرد سببيت آن اسباب از خود آنها است، و نمى دانست كه هر چه دارند از خداست و خدا روزى سببيت را از آنها خواهد گرفت، تا آنكه در قيامت خداى تعالى اين پرده غفلت را از جلو چشم او كنار زد، آن وقت حقيقت امر برايش روشن شده فهميد، و به مشاهده عيان فهميد، نه به استدلال فكرى.

و به همين جهت اين طور خطاب مى شود:” لقد كنت فى غفلة من هذا،“ تو در دنيا از اينهايى كه فعلا مشاهده مى كنى و به معاينه مى بينى در غفلت بودى، هر چند كه در دنيا هم جلو چشمت بود و هرگز از تو غايب نمى شد، ليكن تعلق و دل بستگى ات به اسباب، تو را از درك آنها غافل ساخت و پرده و حائلى بين تو و اين حقائق افكند، اينك ما آن پرده را از جلو درك و چشمت كنار زده ايم،- فبصرك - در نتيجه بصيرت و چشم دلت- اليوم - امروز كه روز قيامت است- حديد- تيزبين و نافذ شده، مى بينى آنچه را كه در دنيا نمى ديدى !

از اين آيه دو نكته استفاده مى شود: اول اينكه روز قيامت را به روزى معرفى مى كند كه در آن روز پرده غفلت از جلو چشم بصيرتش كنار مى رود در نتيجه حقيقت امر را مشاهده مى كند، و اين نكته در آياتى بسيار ديگر نيز آمده، مانند آيه:” و الامر يومئذ لله،“ و آيه:” لمن الملك اليوم لله الواحد القهار،“ و آياتى ديگر نظير اينها.

و دوم اينكه آنچه خدا براى فرداى قيامت انسان تهيه ديده، از همان روزى تهيه ديده كه انسان در دنيا بوده، چيزى كه هست از چشم بصيرت او پنهان بوده است و مخصوصا از همه بيشتر اين حقيقت براى او پنهان بوده كه روز قيامت روز كنار رفتن پرده ها، و مشاهده پشت پرده است .

براى اينكه اولا غفلت وقتى تصور دارد كه در اين ميان چيزى باشد و ما از بودنش غافل باشيم. از سوى ديگر تعبير به غطاء ( پرده ) كرده، و اين تعبير در جائى صحيح است كه پشت پرده چيزى باشد و پرده آن را پوشانده و بين بيننده و آن حائل شده باشد.

و از سوى سوم تعبير به حدت و تيزبينى در جايى صحيح است، و چشم تيزبين در جايى به درد مى خورد كه بخواهد يك ديدنى بسيار دقيقى را ببيند و الا احتياجى به چشم تيزبين پيدا نمى شود.

فرشته موكل تحويلش مي دهد !

ص:254

-” وَ قَالَ قَرِينُهُ هَذَا مَا لَدَى عَتِيد،

-فرشته موكل او مى گويد اين است آن انسانى كه همواره با من بود و اينك حاضر است!“

سياق آيه خالى از چنين ظهورى نيست كه مراد از اين قرين همان ملك موكلى باشد كه در دنيا با او بود ، حال اگر سائق هم همان باشد معنا چنين مى شود: خدايا اين است آن انسانى كه همواره با من بود و اينك حاضر است!

و اگر مراد از كلمه قرين شهيد مى باشد كه او نيز با آدمى است، معنا چنين مى شود: اين است - در حالى كه به نامه اعمال آن انسان اشاره مى كند، اعمالى كه در دنيا از او ديده - آنچه من از اعمال او تهيه كرده ام!

در روايات اسلامي، در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا - در كتاب ذكر الموت - و ابن ابى حاتم ، و ابو نعيم - در كتاب حليه - از جابر بن عبد الله روايت كرده كه گفت: من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: فرزند آدم، از آن آينده اى كه برايش مقدر شده چقدر غافل است.

خداى تعالى وقتى مى خواهد اين بنده را بيافريند به فرشته مى گويد: رزق او را بنويس، آثارش را بنويس، اجلش را هم بنويس، اين را هم كه آيا سعيد است يا شقى ثبت كن!

آنگاه اين فرشته بالا مى رود، و خداى تعالى فرشته ديگرى روانه مى كند تا او را حفظ كند، آن فرشته نيز همواره مراقب او است، تا وى به حد رشد برسد، او نيز بالا مى رود.

و خداى تعالى دو فرشته ديگر را موكل بر او مى كند، تا حسنات و گناهانش را ثبت كنند، و اين دو فرشته همچنان هستند تا آنكه مرگ آن بنده فرا رسد، آن وقت اين دو فرشته نويسنده بالا مى روند، فرشته موت مى آيد تا جان او را بگيرد، و چون او را داخل قبر كنند، دوباره جانش را به كالبدش برگرداند، و دو فرشته قبر آمده او را امتحان مى كنند سپس بالا مى روند.

و چون روز قيامت شود، دو فرشته نويسنده حسنات و گناهان، دوباره به سراغش مى آيند، و نامه عمل او را باز كرده به گردنش مى افكنند، و همچنان با او هستند، يكى به عنوان سائق و ديگرى به عنوان شهيد تا به عرصه اش برسانند.

آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود به درستى در پيش رو، أمرى عظيم داريد، امرى مافوق قدرتتان، از خداى عظيم استقامت بجوييد!

(1)

شرح روزي كه در صور دميده مي شود!

1- آيه 20 تا 28 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 522

ص:255

-” يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ وَ نحْشرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئذٍ زُرْقاً،

-روزى كه در صور دميده شود و در آن روز گناهكاران را كور محشور كنيم.“

نفخ صور كنايه از احضار و دعوت است. كلمه زرق به معناى كبود است. مراد از كبود محشور شدن مجرمين، كور بودن ايشان است. و آيه ” و نحشرهم يوم القيمة على وجوههم عميا،“ هم آن را تاييد مى كند.

” يتخافتون بينهم ان لبثتم الا عشرا ....“

كلمه تخافت به اين معنا است كه عده اى با يكديگر آهسته صحبت كنند، و اين آهسته سخن گفتن در اهل محشر به خاطر هول مطلع و فزعى است كه به ايشان دست مى دهد، و جمله ” ان لبثتم الا عشرا،“ بيان همان كلامى است كه بين خود، تخافت مى كنند، و معناى جمله به طورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه به صورت پچ پچ به يكديگر مى گويند قبل از قيامت در دنيا بيش از ده روز نمانديد، و منظورشان از اين سخن، اندك شمردن عمرى است كه در دنيا كردند نسبت به خلود و ابديتى كه نشانه هاى آن برايشان آشكارا شده است .

” نحن اعلم بما يقولون اذ يقول امثلهم طريقة ان لبثتم الا يوما- يعنى ما به همه آنچه كه در باره مكث در دنيا مى گويند احاطه علمى داريم چون مى دانيم كه معتدل ترين آنان و آنهايى كه گفتارشان نزديك تر به صدق است مى گويند: در دنيا نمانديد مگر يك روز.“

و اگر گوينده اين حرف را معتدل و راستگوترين مردم دانسته، براى اين است كه ماندن محدود در دنيا و عمر ناچيز آن در قبال ماندن تا ابد و عمر جاودانه قابل مقايسه نيست، و اصلا قدر و اندازه اى ندارد، پس اگر كسى آن را يك روز بداند نسبت به كسانى كه ده روز دانسته اند به واقع نزديك تر و راستگوتر است.

و همين قول نيز نسبى و غير حقيقى است، حقيقت قول همان است كه خداى سبحان در آيه:” و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون،“ بيان كرده است.

-” يَوْمَئذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشعَتِ الأَصوَات لِلرَّحْمَنِ فَلا تَسمَعُ إِلا هَمْساً،

-يَوْمَئذٍ لا تَنفَعُ الشفَعَةُ إِلا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ رَضىَ لَهُ قَوْلاً،

-يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يحِيطونَ بِهِ عِلْماً،

-وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىّ ِ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خَاب مَنْ حَمَلَ ظلْماً،

-وَ مَن يَعْمَلْ مِنَ الصلِحَتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يخَاف ظلْماً وَ لا هَضماً،

-آن روز دعوت كننده حشر را كه هيچ كجى و اعوجاجى در كارش نيست پيروى مى كنند، و همه صداها به احترام خداى رحمان بيفتد و جز صدائى آهسته چيزى

ص:256

نمى شنوى،

-در آن روز شفاعت سودى ندارد مگر از كسى كه خداى رحمان اجازه شفاعتش داده باشد و سخن او را در شفاعت بپسندد،

-خدا آنچه قبلا فرستاده اند و آنچه از آثاركه دنبال خود آنان مى رسد مى داند و اما ايشان احاطه علمى به او ندارند،

-و چهره ها در مقابل خداى زنده و قيوم متواضع شود و هر كس وزر ستمى به دوش دارد نوميد گردد،

- و هر كس كارهاى شايسته و ايمان داشته باشد از ستم كشيدن و زبون شدن نترسد.“

مردم در آن روز جز پيروى محض چاره اى ندارند، نه مى توانند كمترين توقفى كنند، و نه كمترين استنكاف و تنبلى و مسامحه اى، براى اينكه همه اينها فرع توانستن است و آن روز نه تنها مردم توانايى ندارند بلكه توهم آن را هم نمى كنند چون آن روز به عيان مى بينند كه ملك و قدرت تنها از خداى سبحان است و كسى شريك او نيست همچنانكه فرمود: ” لمن الملك اليوم لله الواحد القهار ! “ و نيز فرموده: ” ولو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا ! “

آن روز صداها به خاطر استغراق در مذلت و خوارى در برابر خداى تعالى آنچنان آهسته مى شود كه هيچ شنونده اى جز صدايى خفيف نمى شنود.

” يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا.“

اينكه منفعت شفاعت را نفى مى كند، كنايه از اين است كه قضاء به عدل، و حكم فصل بر حسب وعده و وعيد الهى جريان يافتنى است، و هيچ عاملى جرم مجرمى را ساقط ننموده، گناهى را از گناهكارى صرفنظر نمى كند، پس معناى اينكه فرمود شفاعت نافع نيست، اين است كه شفاعت اثر ندارد. و جمله” الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا،“ استثنايى است كه دلالت مى كند بر اينكه در كلام سابق همه عنايت در اين است كه شفعاء را نفى كند نه تاثير شفاعت را در شفاعت شدگان، و مراد اين است كه به كسى اجازه نمى دهند كه در مقام شفاعت كسى سخنى بگويد، همچنانكه جمله بعدى هم كه مى فرمايد:” و رضى له قولا،“ اشاره به اين معنا دارد، و مى فهماند كه آن روز سخن گفتن منوط به اجازه است، همچنانكه مى فرمايد:” يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه،“ و نيز مى فرمايد:” لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا.“

و اما اينكه فرمود:” و رضى له قولا،“ معنايش اين است كه قول او آميخته با چيزى كه مايه سخط خدا است از قبيل خطا و خطيئه نباشد، چون اطلاق جمله اقتضا دارد به عموم حمل شود، و چنين كلامى جز از كسى كه خدا سريره اش را خالص از خطاى در اعتقاد و خطيئه در عمل كرده باشد نمى تواند سر زند، تنها كسانى ممكن است

ص:257

چنين كلامى داشته باشند كه خدا دلهاشان را در دنيا از رجس شرك و جهل پاك كرده باشد، و يا كسانى كه ملحق به ايشان شده باشند، چون روز قيامت همه بلاها و ابتلاآت از ناحيه دلها و باطن ها است، همچنانكه فرمود: يوم تبلى السرائر !

” يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما.“

آيه شريفه احاطه علمى خداى را نسبت به مجرمين افاده مى كند، احاطه نسبت به خلود ايشان كه همان موقف جزاء باشد و نسبت به ما خلف ايشان كه همان موقف دنيا و قبل از مردن و مبعوث شدنشان باشد، پس مجرمين از هر سو محاط علم خدا هستند، و خود احاطه اى به علم خدا ندارند، پس خدا به آنچه كرده اند كيفرشان مى كند، و آن روز است كه روى ها در برابر حى قيوم ذليل گشته، نمى توانند حكم او را رد كنند، اينجا است كه به تمام معنا خائب و خاسر مى شوند.

” و عنت الوجوه للحى القيوم.“

” عنت“ به معناى ذلت در قبال قهر قاهر است، و حالتى است كه در قيامت هر موجودى در برابر خداى سبحان، و در قبال ظهور سلطنت الهى او به خود مى گيرد، همچنانكه فرمود:” لمن الملك اليوم ؟ لله الواحد القهار! “

و به حكم اين آيه در آن روز هيچ چيز مالك چيزى نيست، و مالك نبودنش به تمام معناى كلمه است، و همين خود ذلت و مسكنت على الاطلاق است، و اگر عنت و ذلت را به وجوه نسبت داده از اين باب بوده كه وجوه اولين عضوى است كه آثار ذلت در آن نمودار مى شود و لازمه اين عنت اين است كه نتواند مانع حكم خدا، و نفوذ آن در خلق گردد، و ميان اراده خدا و ايشان حائل شود، پس هر اراده اى كه در باره ايشان بكند ممضى و نافذ است!

و اگر در ميان همه اسماء خدا دو اسم حى و قيوم انتخاب شد، بدين جهت بوده كه مورد كلام مردگانى هستند كه بار دوم زنده شدند، و وقتى زنده شدند كه تمامى آن اسباب و وسايل كه در دنيا در اختيارشان بود از كف داده اند، و در چنين مورد و ظرفى، مناسب همان حيات مطلقه و قيمومت او نسبت به هر چيز است.

-” و قد خاب من حمل ظلما،

و من يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا يخاف ظلما و لا هضما.“

اين آيه بيان پاداش خلق است، اما در جمله ” و قد خاب من حمل ظلما،“ مراد مجرمينى هستند كه ايمان نياوردند و آن روز خيبت را كه بدترين جزاء است دارند، نه هر كسى كه مرتكب ظلم و لو مختصرى از آن شده باشد، و يا هر ظالمى كه باشد چه مؤمن و چه كافر، نه، زيرا مؤمن هرگز در قيامت دچار خيبت نمى شود، چون شفاعت

ص:258

شامل او مى گردد.

و بر فرض هم كه مراد عموم ظالمان باشد، و بخواهد بفرمايد هر كس كه وزر و وبال ظلم را حمل كرده باشد خائب است، ناگزير معنايش خيبت از آن قسم سعادتى است كه ظلم با آن منافات دارد، نه خيبت از مطلق سعادت .

و اما جمله ” و من يعمل من الصالحات و هو مؤمن ...،“ بيانى است طفيلى براى حال مؤمنين صالح، كه به منظور تكميل اقسام و تتميم سخن در دو فريق صالحان و مجرمين آمده است، و اگر عمل صالح را مقيد به ايمان كرده، براى اين است كه عمل صالح به وسيله كفر حبط مى شود، و اين مقتضاى آيات حبط است.

پايان سرنوشت انسانها

با خاتمه يافتن اين آيه بيان اجمالى سرنوشت ايشان در روز جزاء از ساعتى كه مبعوث مى شوند تا وقتى كه به پاداش عمل خود مى رسند، تمام مى شود.

اول مساله احضارشان را با جمله ” يوم ينفخ فى الصور،“ و سپس مساله حشرشان را با جمله ” يتخافتون،“ بيان نموده و آن را خيلى نزديك معرفى كرده، به طورى كه بعضى از افرادى كه در باره آن اظهار نظر مى كنند مى گويند: يك روز ميان مرگ و بعث ما فاصله شد.

در مرحله سوم مساله گنجايش زمين براى اجتماع همه مردم را بيان كرد، و با جمله ” و يسئلونك عن الجبال ...“ فهماند كه در آن روز زمين هموار و بدون پستى و بلندى مى شود. ( رجوع شود به فصل: تغييرات طبيعي قيامت)

در مرحله چهارم اطاعت و پيروى مردم از داعى حضور را با جمله ” يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له،“ بيان كرد.

و در مرحله پنجم با جمله ” يومئذ لا تنفع الشفاعة،“ خاطر نشان ساخت كه شفاعت هيچ تاثيرى در اسقاط جزاء ندارد مگر به اذن.

و در مرحله ششم با جمله ”يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم،“ مساله احاطه علمى خدا را نسبت به حال بندگان، و احاطه نداشتن بندگان به علم او را خاطر نشان ساخت.

و در مرحله هفتم سلطنت خداى را بر كافران، و ذلت ايشان را در برابر او، و نفوذ حكم او در ميان بندگان را با جمله ” و عنت الوجوه للحى القيوم،“ بيان كرد.

و در مرحله هشتم با جمله ” و قد خاب “ كيفر كافران را معين نمود كه چيست؟ با اين بيان وجه ترتب آيات به يكديگر و ترتب مطالب آنها معلوم گرديد.

ص:259

فتعالى الله الملك الحق!

اين جمله تسبيح و تنزيه خدا است از هر چيزى كه لايق ساحت قدس او نيست. خداى تعالى ملكى است كه در ملك خود تصرف مى كند يعنى مردم را به سوى راهى كه صلاح ايشان است هدايت مى كند، و سپس احضارشان نموده جزايشان مى دهد، و جزايشان بر طبق عمل آنان است، چه خير و چه شر، پس چنين خدايى كه مالك هر چيزى است و ملكش مطلق هم هست، متعالى است، هيچ مانعى از تصرفاتش منع نمى كند، و كسى نيست كه حكمش را تعقيب نمايد، رسولانى مى فرستد، كتابهايى براى هدايت مردم نازل مى كند، و همه اينها از شؤون سلطنت او است، و سپس بعد از مردن مبعوثشان نموده، احضارشان مى كند، آنگاه بر طبق آنچه كرده اند جزايشان مى دهد، در حالى كه همه براى حى قيوم، سر بزير افكنده، ذليل شده باشند، و اين نيز از شؤون سلطنت او است، پس او است ملك در اول و در آخر، و او است حقى كه بر آنچه ازل بوده ثابت خواهد بود.

(1)

رستاخيز همه مردگان با آخرين نفخة صور

-” وَ نُفِخَ فى الصورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الأَجْدَاثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ،

-قَالُوا يَوَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَ صدَقَ الْمُرْسلُونَ،

-إِن كانَت إِلا صيْحَةً وَحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا محْضرُونَ،

-بعد از آن صيحه بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگهان همه از قبرها به سوى پروردگارشان مى شتابند،

-در حالى كه مى گويند: واويلا چه كسى ما را از اين خوابگاهمان برانگيخت؟ اين همان وعده اى است كه خداى مهربان به توسط انبيايش به ما مى داد و معلوم شد انبياى او راست مى گفته اند،

-آن نفخه هم به جز يك صيحه نيست كه ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند.“

اين نفخه صور، نفخه دومى است كه به وسيله آن همه مردگان زنده مى شوند، و قيامت برپا مى گردد و مردم همگي به سرعت به پيشگاه پروردگارشان شتاب مي كنند.

” ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون،“ آن صيحه و نفخه اى كه ايشان را ناگهانى رسيد، و بدون درنگ و مهلت همه را نزد ما حاضر ساخت، نبود مگر يك نفخه و صيحه.


1- آيه 103تا114 سوره طه الميزان ج : 14 ص : 295

ص:260

تعبير به ” لدينا - نزد ما “ بدين جهت است كه روز قيامت روز حضور نزد خدا است براى فصل قضا و رسيدگى به حساب اعمال و حقوقى كه مردم از يكديگر ضايع كرده اند .

(1)

حال مردم در نفخه اول صور و در نفخه دوم صور

-” يَوْمَ تَرْجُف الرَّاجِفَة، تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ،

-روزى كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه درمى آورد،

-و از پس آن، حادثه دومين - صيحه عظيم- رخ مى دهد.“

راجفه به صيحه هاى عظيمى تفسير شده كه در آن تردد و اضطرابى باشد، و رادفه به صيحه متاخر تابع تفسير شده، در نتيجه بنا بر اين تفسير، دو آيه مورد بحث با دو نفخه صور تطبيق مى شود، كه آيه زير هم بر آنها دلالت دارد، مى فرمايد:” و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الأرض الا من شاء الله ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون.“

مراد از راجفه نيز همان نفخه اولى است، كه زمين و كوهها را تكان مى دهد، و مراد از رادفه نفخه دوم است، كه متاخر و بعد از نفخه اول صورت مى گيرد.

-” قلوب يومئذ واجفة ابصارها خاشعة،

-دلهايى در آن روز سخت هراسان است ديدگان صاحب آن دلها از شرم افتاده باشد.“

اين جمله بيانگر صفت آن روز است. مراد از قلوب در امثال اين موارد كه صفات ادراكى از قبيل علم و خوف و رجاء و نظائر آن بدان نسبت داده مى شود، نفوس بشرى است.

اگر خشوع را به ابصار نسبت داده با اينكه خشوع از احوال قلب است، بخاطر آن بوده كه اثر ظاهرى خشوع در چشمها قوى تر از ساير اعضاء است.

(2)

كيفيت نفخ و دميدن در صور

-” وَ استَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكانٍ قَرِيب،

-و بگوش باش روزى كه منادى از مكانى نزديك ندا برمى آورد.“

مراد از نداى منادى همان نفخه صور است كه مسؤول آن به طورى كه از آيه بعد استفاده مى شود در آن مى دمد.


1- آيه 51 تا 53 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 146
2- آيه 6 تا 9 سوره نازعات الميزان ج 20 ص 300

ص:261

و اينكه فرمود: ندا از مكانى نزديك است بدين جهت است كه ندا آن چنان به خلائق احاطه دارد كه به نسبت مساوى بگوش همه مى رسد، و افراد نسبت به آن دور و نزديك نيستند، چون ندا - همانطور كه گفتيم - نفخه بعث و كلمه حيات است.

-” يَوْمَ يَسمَعُونَ الصيْحَةَ بِالْحَقّ ِ ذَلِك يَوْمُ الخُرُوج،

-روزى كه همه آن صيحه را كه قضائش حتمى است مى شنوند كه روز خروج از قبرها است.“

اين آيه بيان آن روزى است كه منادى ندا مى دهد. و اگر فرمود: صيحه اى است به حق، براى اين است كه قضائى است حتمى.

و معناى اينكه فرمود: ” ذلك يوم الخروج،“ اين است كه امروز روز خروج از قبرها است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” يوم يخرجون من الاجداث سراعا.“

-” إِنَّا نحْنُ نُحْىِ وَ نُمِيت وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ،

-اين ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت به سوى ما است .“

مراد از احياء افاضه حيات بر جسدهايى است كه در دنيا مرده اند. و مراد از اماته همان ميراندن در دنيا است، كه عبارت است از منتقل شدن به عالم قبر. و مراد از جمله” و الينا المصير،“ به طورى كه از سياق برمى آيد احياء در روز قيامت است.

-” يَوْمَ تَشقَّقُ الأَرْض عَنهُمْ سِرَاعاً ذَلِك حَشرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ،

-بازگشت در روزى كه زمين به زودى از روى آنان مى شكافد و آن حشرى است كه براى ما آسان است.“

يعني، زمين از روى ايشان شكافته مى شود، و ايشان به سرعت به سوى دعوت كننده بيرون مى شوند.

” ذلك حشر علينا يسير،“ يعنى آنچه گفتيم كه از قبور شكافته شده به سرعت بيرون مى شوند، حشرى است كه انجامش براى ما آسان است.

(1)

از قبرها با سرعت بيرون مي آيند!

-« يَوْمَ يخْرُجُونَ مِنَ الأَجْدَاثِ سِرَاعاً كَأَنهُمْ إِلى نُصبٍ يُوفِضونَ،

-خَشِعَةً أَبْصرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِك الْيَوْمُ الَّذِى كانُوا يُوعَدُونَ،

-« روزى كه به سرعت از قبرها در آيند،

و همه به سوى يك نقطه به سرعت به راه افتند،

گويى در آنجا به سوى علامتى روان مى شوند!

-چشمهايشان از شدت شرمندگى به پايين افتاده،

ذلت از سراپايشان مى بارد،


1- آيه 41تا 44 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 541

ص:262

به ايشان گفته مى شود: اين است همان روزى كه وعده اش را مى دادند! »

مي فرمايد: روز قيامت از قبرها در مى آيند، در حالى كه سرگردان مى دوند، گويا به سوى علامتى مى دوند تا راه را پيدا كنند، در حالى كه اثر خشوع قلبى در ديدگانشان هويدا باشد، آرى آن روزى كه در دنيا وعده داده مى شدند، همين روز است!

” ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون!“

(1)

تلاطم انساني قبل از قيامت و نفخ صور براي جمع شدن

-” وَ تَرَكْنَا بَعْضهُمْ يَوْمَئذٍ يَمُوجُ فى بَعْضٍ وَ نُفِخَ فى الصورِ فجَمَعْنَهُمْ جمْعاً،

-در آن روز بگذاريمشان كه چون موج در هم شوند و در صور دميده شود و جمعشان كنيم جمع كامل .“

در آن روز از شدت ترس و اضطراب آنچنان آشفته مى شوند كه دريا در هنگام طوفان آشفته مى شود، و مانند آب دريا به روى هم مى ريزند و يكديگر را از خود مى رانند، در نتيجه نظم و آرامش جاى خود را به هرج و مرج مى دهد، و پروردگارشان از ايشان اعراض نموده رحمتش شامل حالشان نمى شود و ديگر به اصلاح وضعشان عنايتى نمى كند .

اين آيه به منزله تفصيل همان اجمالى است كه ذو القرنين در كلام خود اشاره كرده و گفته بود:” فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء،“ و نظير تفصيلى است كه در جاى ديگر آمده كه:” حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصة ابصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظالمين،“ و بهر تقدير اين جمله از ملاحم يعنى پيشگوييهاى قرآن است.

مقصود از:” و نفخ فى الصور،“ نفخه دومى قبل از قيامت است كه با آن همه مردگان زنده مى شوند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد:” فجمعنا هم جمعا و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا.“

(2)

صحراي محشر

در تفسير قمى در ذيل جمله ” و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا،“ از حضرت ابى جعفر عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

چون روز قيامت شود خداى تعالى تمامى مردم را در يك سرزمين جمع


1- آيه 42 تا 44 سوره معارج الميزان ج 20 ص 34
2- آيه 99 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 507

ص:263

مى كند، در حالى كه همه پا برهنه و لخت و عريان باشند، پس در موقف حشر مى ايستند، آنقدر كه عرق شديدى از ايشان فرو ريزد، نفس ها به شماره افتد، در چنين حالى به مقدار پنجاه سال خواهند ايستاد، و اين همان قول خداى عز و جل است كه مى فرمايد:” و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا ...!“

(1)

سوال يوم حشر

-” وَ يَوْمَ نحْشرُهُمْ جَمِيعاً ثمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشرَكُوا مَكانَكُمْ أَنتُمْ وَ شرَكاؤُكمْ،

فَزَيَّلْنَا بَيْنهُمْ وَ قَالَ شرَكاؤُهُم مَّا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ،

-فَكَفَى بِاللَّهِ شهِيدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَفِلِينَ،

-هُنَالِك تَبْلُوا كلُّ نَفْسٍ مَّا أَسلَفَت،

وَ رُدُّوا إِلى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقّ ِ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ،

-و روزى كه همه خلايق را محشور مى كنيم سپس به مشركين گوئيم شما و خدايانتان بر جاى خود باشيد، آن روز رابطه اى را كه بين آنان و خدايانشان برقرار بود ( و جز خيال و توهم چيزى ديگر نبود،) قطع خواهيم كرد، و خدايانشان خواهند گفت: شما در حقيقت ما را نمى پرستيديد، (چون معيار پرستش در ما وجود نداشت،) و شما خيال خود را مى پرستيديد،

-خدا كافى است در اينكه شاهد گفتار ما باشد، كه ما از پرستش شما هيچ اطلاعى نداشتيم،

-در آن صحنه است كه اعمال يك يك انسانها كه در دنيا براى آن روز خود از پيش فرستاده اند، با محك خدايى مورد بررسى قرار مى گيرد، ( تا حقيقت هر عملى براى صاحبش كشف شود، و نيز معلوم شود،) كه مولاى حقيقى ايشان خدا بود، و آنچه به نام معبود خيالى به خدا نسبت مى دادند و هم و خيالى بيش نبود!“

منظور از ” حشر جميع“ حشر همه آنهائى است كه تاكنون ذكر شدند، چه مؤمنين و چه مشركين، و چه شركاى ايشان.

-” ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاؤكم.“

در آن روز به مشركين مى گوئيم همانجا كه هستيد باشيد، شركاى شما نيز در همان دوزخ كه هستند باشند.

اين فرمان كه: شما و شركائتان بر جاى باشيد براى اين است كه در آنجا كه جاى اختيار و امتحان است، امتحان شوند.

مشركين و شركاء و هر انسان ديگر آنچه را كه در دنيا كرده امتحان شوند تا حقيقت كرده هايش برايش منكشف و روشن شود، و حقيقت هر عملى را كه كرده به عيان مشاهده كند، نه اينكه صرفا برايش بشمارند و بيان كنند كه تو چنين و چنان كرده اى، بلكه عمل خود را مجسم مى بيند و با مشاهده حق از هر چيزى، اين معنا برايش منكشف مى شود كه مولاى حقيقى، تنها خداى سبحان است و همه اوهام ساقط و


1- الميزان ج : 14 ص : 302

ص:264

منهدم مى گردد، و اثرى از آن دعوى ها كه بشر به اوهام و هواهاى خود بر حق مى بست باقى نمى ماند.

در آن روز حقيقت ولايت الهى بطور عيان ظهور پيدا مى كند و خلق به عيان لمس مى كنند كه غير از خداى تعالى، به جز فقر و مملوكيت محض چيزى ندارند، در اين هنگام است كه هر دعوى باطلى باطل و بنيان هر موهومى منهدم مى گردد: ” هنالك الولاية لله الحق،“ و ” يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار،“ و ” و الامر يومئذ لله ! “

(1)

هلاك شدگان در پيشگاه خدا حاضر خواهند شد!

-” وَ إِن كلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا محْضرُونَ،

-با اينكه هيچ يك از آنان نيست مگر آنكه همگى نزد ما حاضر خواهند شد.“

آيا نديدند چقدر از اقوام قبل از ايشان را هلاك كرديم و ديگر به سوى آنان برنمى گردند، و بدون استثناء همه شان دسته جمعى در روز قيامت براى حساب و جزا نزد ما حاضر خواهند شد.

اين آيه شريفه در معناى آيه:” ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود.“ مى باشد.

(2)

ظهور دهشت و اهوال غير قابل تصور در قيامت

-” وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظلَمُوا مَا فى الأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِن سوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ بَدَا لهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يحْتَسِبُونَ،

-و اگر ستمگران دو برابر تمامى آنچه در زمين است مالك باشند همه را براى دفع عذاب روز قيامت مى دهند آرى در آن روز چيزهايى برايشان هويدا مى شود كه هرگز احتمالش را نمى دادند.“


1- آيه 28تا30 سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 62
2- آيه 32 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 119

ص:265

مشركين به زودى در روز قيامت به امورى برخواهند خورد كه وضع آن امور مافوق تصورشان و بزرگتر و هول انگيزتر از آن است كه به ذهن آنان خطور كرده باشد. ” وبدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون،“ يعنى در قيامت چيزهايى برايشان هويدا مى شود كه خيالش را هم نمى كردند.

اگر ظالمين كه منكر معادند دو برابر آنچه در زمين از اموال و ذخائر و گنجينه ها است، مى داشتند، همانا همه آن را مى دهند تا از سوء عذاب برهند.

مشركين از انبيا و مؤمنين مى شنيدند كه خدا حساب و ميزانى براى اعمال دارد و قضا و آتش و الوانى از عذاب دارد، آنگاه شنيده هاى خود را - با انكارى كه نسبت به آن داشتند - بر آنچه در ذهنشان بود يعنى آتش دنيا و عذاب دنيا و حساب و ميزان دنيا مقايسه مى كردند و چون در قيامت به آنها برخورند، خواهند ديد كه بزرگتر از آن است كه در دنيا به خاطر كسى خطور كند .

اين آيه در توصيف عذاب خدا، نظير آيه” فلا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرة أعين،“ است در توصيف نعيم اهل بهشت.

و نيز مقتضاى سياق آن است كه ظهور مزبور از قبيل ظهور بعد از خفا، و انكشاف بعد از استتار باشد، همچنان كه آيه” لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد،“ نيز همين معنا را مى رساند و مى فهماند كه عالم آخرت در همين عالم نيز بوده، و ليكن پنهان و در پرده، و در قيامت اين پرده ها كنار مى رود.

” و بدا لهم سيئات ما كسبوا ...،“ يعنى در آن روز كارهاى زشتشان بعد از آنكه در دنيا از نظرشان پنهان بود، برايشان آشكار مى شود .

بنا بر اين، اين جمله همان را مى گويد كه آيه ” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء،“ آن را افاده مى كند.

” و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن،“ يعنى همان عذابهاى گوناگون و هولها و شدايدى كه از اولياى دين در باره قيامت مى شنيدند، و آن را استهزا مى كردند، بر آنان نازل شد و به ايشان رسيد.

(1)

روز آزفه، دلها از شدت ترس به گلوگاه مي رسد!

-” وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الاَزِفَةِ إِذِ الْقُلُوب لَدَى الحَْنَاجِرِ كَظِمِينَ مَا لِلظلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شفِيعٍ يُطاعُ،

-اى پيامبر ايشان را از روز آزفه بترسان، از آن وقتى كه دلها از شدت ترس به گلوگاه مى رسد و دچار ترس و اندوه شديد مى گردد روزى كه براى ستمكاران هيچ دوست و هيچ شفيعى كه شفاعتش پذيرفته شود نيست.“

” وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الاَزِفَة، “ آزفه از اوصاف روز قيامت، و به معناى نزديك است. پس معناى اين جمله آن است كه مردم را از روز نزديك انذار كن، و اين معنا يعنى نزديك بودن قيامت در آيه ” انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا،“ نيز آمده است.

” اذا القلوب لدى الحناجر،“ اين جمله كنايه است از نهايت درجه ترس، گويا كار مردم از شدت وحشت به جايى مى رسد كه گويى دلهايشان از جاى خود كنده مى شود و


1- آيه 47 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 412

ص:266

تا حنجره بالا مى آيد.

” ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع،“ كفار خويشاوند و نزديكى ندارند كه به يارى آنان بپا خيزد و حميت قرابتش به هيجان آيد. اين معنا در جمله” فلا أنساب بينهم يومئذ،“ نيز آمده است، و معناى جمله ” و لا شفيع يطاع،“ اين است كه: كفار شفاعت پذيرفته ندارند!

(1)

يوم التناد، روز فريادهاي بلند و فرارهاي بي فايده

-” وَ يَقَوْمِ إِنى أَخَاف عَلَيْكمْ يَوْمَ التَّنَادِ،

-يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد،

-و نيز من بر شما اى قوم مى ترسم از روز قيامت، روزى كه بانگ و فرياد مردم از هر سو بلند مى شود،

-روزى كه از عذاب پا به فرار مى گذاريد ولى از ناحيه خدا هيچ حافظى نداريد و كسى كه خدا گمراهش كند ديگر هيچ راهنما نخواهد داشت.“

منظور از يوم التناد روز قيامت است و تسميه قيامت به اين اسم، به خاطر اين است كه در آن روز ستمگران يكديگر را با صداى بلند صدا مى زنند، و داد و فريادشان به واويلا بلند مى شود، همانطور كه در دنيا به داد و فرياد عادت كرده بودند.

” يوم تولون مدبرين ما لكم من الله من عاصم،“ منظور از اين يوم باز همان روز قيامت است و شايد مراد اين باشد كه كفار در آن روز در دوزخ از شدت عذاب از اين سو به آن سو فرار مى كنند شايد كه راه نجاتى پيدا كنند، ولى از هر طرف كه مى دوند برگردانده مى شوند، همچنان كه در جاى ديگر قرآن كريم آمده ” كلما ارادوا أن يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق.“

” و من يضلل الله فما له من هاد،“ - شما پشت كرده و فرار مى كنيد و ليكن هيچ پناهى نداريد، چون اگر پناهى باشد از ناحيه خداست، و از آن ناحيه هم پناهى نيست، براى اينكه خدا شما را گمراه كرده و كسى كه خدا گمراهش كرده باشد، ديگر راهنمايى نخواهد داشت!

(2)

شدت روز قيامت و ناتواني مستكبرين از سجده

-” يَوْمَ يُكْشف عَن ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلى السجُودِ فَلا يَستَطِيعُونَ،

-روزى كه شدت به نهايت مى رسد و خلق به سجده دعوت مى شوند ولى اينان نمى توانند سجده كنند، چون كبر و نخوت ملكه ايشان شده است.“


1- آيه 18 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 486
2- آيه 32 و 33 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 501

ص:267

كشف از ساق مثلى است براى افاده نهايت درجه شدت، چون وقتى انسان به سختى دچار زلزله يا سيل يا گرفتارى ديگر مى شود، شلوار را بالا كشيده كمر را مى بندد، تا بهتر و سريع تر به تلاش بپردازد، و وسيله فرار از گرفتارى را فراهم سازد، زمخشرى در كشاف گفته معناى ” يوم يكشف عن ساق“ روزى كه شدت امر به نهايت مى رسد است، و گر نه در آن روز نه ساق پايى در بين است، و نه شلوارى كه از آن بالا بكشند!

اين آيه تا پنج آيه بعد، مطلب معترضه اى است كه در بين واقع شده چون سخن از شرك مشركين به ميان آمده بود، و اينكه آنها معتقد بودند شركا در روز قيامت اگر قيامت و حسابى باشد ايشان را به سعادت مى رسانند، لذا در اين چند آيه معترضه فرمود نه خداى تعالى شريكى دارد، و نه در آن روز اين شركاى خيالى شفاعتى دارند، و تنها راه احراز سعادت در آخرت سجود است، يعنى خاضع شدن براى خداى سبحان و يگانگى او در ربوبيت، در دنيا را پذيرفتن، آنهم آنچنان پذيرفتنى كه آدمى را داراى صفت خضوع سازد، و روز قيامت سعادتمند كند .

و اما اين تكذيب گران مجرم كه در دنيا براى خدا سجده نكردند، در آخرت هم نمى توانند براى او سجده كنند، در نتيجه سعادتمند نمى شوند پس حال آنان با حال مسلمانان به هيچ وجه نمى تواند يكسان باشد، بلكه خداى سبحان به خاطر استكبارى كه كردند در دنيا معامله استدراج و مماشات با ايشان مى كند، تا شقاوتشان به حد نهايت برسد، و مستحق عذاب اليم آخرت گردند.

پس معناى اينكه فرمود:” يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون،“ اين شد كه اى پيامبر به ياد آر روزى را كه بر اين كفار بسيار سخت خواهد شد، و چون دعوت مى شوند براى خدا سجده كنند نمى توانند بكنند، چون حالت خضوع براى خدا در دل ندارند، و در دنيا به خاطر تكبرى كه داشتند چنين ملكه اى كسب نكردند، روز قيامت هم روز كشف باطن آدمى است، وقتى باطن در دنيا باطنى بوده كه نگذاشته ايشان خاضع شوند، در آخرت هم نخواهد گذاشت.

” خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة،“ در حالى كه چشمهايشان از شرم به زير افتاده است، و در حالى كه ذلت قهرى سراپاى آنان را فرا گرفته است.

اگر خشوع را به چشم ها نسبت داده براى اين است كه اولين عضوى كه خشوع قلبى را حكايت مى كند چشم است.

” و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون،“ آن روز كه دعوت مى شدند در برابر خداى سبحان سجده كنند با اينكه سالم بودند و مى توانستند سجده كنند و بهترين تمكن را داشتند سجده نكردند و به دعوت انبيا اعتنا ننمودند .

ص:268

” فذرنى و من يكذب بهذا الحديث،“ منظور از كلمه هذا الحديث قرآن كريم است. و اين آيه كنايه است از اينكه خداى تعالى به تنهايى براى عذاب آنان كافى است، و دست از ايشان بر نخواهد داشت.

(1)

توصيف روز قيامت و عذاب كفار در آن

-” سأَلَ سائلُ بِعَذَابٍ وَاقِع،

-لِّلْكَفِرِينَ لَيْس لَهُ دَافِعٌ، مِّنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِج،

-تَعْرُجُ الْمَلَئكةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْف سنَة،

-سائلى از كفار درخواست عذابى كرد كه لا محاله واقع مى شد،

-و كافران دافعى براى آن نداشتند.“

آنچه سياق سوره معارج دست مى دهد اين است كه مى خواهد روز قيامت را توصيف كند به آن عذابهايى كه در آن براى كفار آماده شده، از همان آغاز، سخن از عذاب دارد.

سؤال سائلى را حكايت مى كند كه از عذاب الهى كفار پرسيده، و اشاره مى كند به اينكه اين عذاب آمدنى است، و هيچ مانعى نمى تواند از آمدنش جلوگير شود، و نيز عذابى است نزديك، نه دور كه كفار مى پندارند، آنگاه به صفات آن روز و عذابى كه براى آنان تهيه شده پرداخته، مؤمنين را كه به انجام وظائف اعتقادى و عملى خود مى پردازند استثنا مى كند.

” انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا،“ اگر كفار عذاب قيامت را دور مى بينند و به دورى آن معتقدند، اين اعتقادشان ظنى است، و امكان آن را بعيد مى پندارند، نه اينكه معتقد به معاد باشند ولى آن را دور بپندارند، چون كسى كه معتقد به معاد است هرگز درخواست عذاب آن را نمى كند، و اگر هم بكند صرف لقلقه زبان است، و اما رؤيت خداى تعالى به معناى علم آن حضرت است به اينكه قيامت محقق است، و آنچه آمدنى است نزديك هم هست.

” يوم تكون السماء كالمهل - روزى است كه آسمان چون مس ذوب شده مى شود،“

” و تكون الجبال كالعهن- و كوهها چون پشم حلاجى شده مى گردند.“

” و لا يسئل حميم حميما- و هيچ حامى و دوستى سراغ دوستش را نمى گيرد.“

كلمه حميم به معناى خويشاوند نزديكى است كه انسان اهتمام به امر او داشته و برايش دلسوزى بكند، و اين جمله اشاره است به سختى روز قيامت، به طورى كه هر انسانى در آن روز آنقدر مشغول به خويشتن است كه به كلى نزديكان خود را از ياد


1- آيه 42 و43 سوره قلم الميزان ج 19 ص 643

ص:269

مى برد، به طورى كه هيچ حميمى از حال حميم خود نمى پرسد.

معناى جمله مورد بحث اين است كه خويشاوند هر كسى را به او نشان مى دهند، ولى او به خاطر گرفتاريهاى خودش احوالى از آنان نمى پرسد .

” يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى تؤويه و من فى الأرض جميعا ثم ينجيه،“ مجرم به خاطر جرمش آنقدر عذابش شديد مى شود كه آرزو مى كند اى كاش مى توانست نزديكترين اقارب، و گرامى ترين عزيزان خود مثلا فرزندان و برادران و فصيله خود را قربان خود مى كرد، و بلكه تمامى انسانهاى روى زمين را - اگر اختيارشان به دست او بود - مى داد و عذاب را از خود دور مى كرد، و معلوم است كسى كه از شدت عذاب حاضر است عزيزان خود را فداى خود كند، ديگر كى احوال آنان را مى پرسد.

” كلا انها لظى،

نزاعة للشوى،

تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى،

اما هيهات چه آرزوى خامى كه آتش دوزخ شعله ور است،

و در هم شكننده اعضاى بدن است،

او هر روگردان از حق و مستكبرى را به سوى خود مى خواند،

و همه آنهايى را كه اموال را جمع و ذخيره كردند در خود جاى مى دهد.“

(1)

روزي سخت بر كافران، روز نقر ناقور

-” فَإِذَا نُقِرَ فى النَّاقُور،

-فَذَلِك يَوْمَئذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ،

-عَلى الْكَفِرِينَ غَيرُ يَسِير،

-وقتى فرمان كوبنده حق صادر و در صور دميده مى شود،

-آن روز، روزى است سخت،

-و بر كافران روزى ناهموار است.“

نقر در ناقور نظير جمله نفخ در صور كنايه از زنده كردن مردگان در قيامت و احضار آنان براى حساب رسى است.

” فذلك يومئذ يوم عسير على الكافرين غير يسير،“ اشاره ذلك به زمان نقر در ناقور است، و بعيد نيست كه مراد از كلمه يومئذ روزى باشد كه خلائق براى حساب و جزا به سوى خدا بر مى گردند.

يا ممكن است منظور روزى باشد كه به سوى خدا بر مى گردند.


1- آيه 1 و2 و 5 تا 18 سوره معارج الميزان ج 20 ص 5

ص:270

مي فرمايد: زمان نقر ناقور كه در روز رجوع خلائق به خدا واقع مى شود، زمانى بس دشوار بر كافران است.

(1)

بطشة كبري! انتقام الهي

-” فَارْتَقِب يَوْمَ تَأْتى السمَاءُ بِدُخَانٍ مُّبِين،

-يَغْشى النَّاس هَذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ،

-رَّبَّنَا اكْشِف عَنَّا الْعَذَاب إِنَّا مُؤْمِنُونَ،

-پس تو منتظر آن روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد،

-دودى كه چشم مردم را بگيرد و اين عذابى است دردناك،

-آن وقت است كه مى گويند: پروردگارا اين عذاب را از ما بردار كه ايمان خواهيم آورد!“

مى فرمايد: منتظر روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد. اين تهديدى است به عذابى كه از هر سو مردم را فرا مى گيرد. ” يغشى الناس،“ يعنى دودى كه از هر طرف بر مردم احاطه مى يابد.

” هذا عذاب اليم ربنا اكشف عنا العذاب انا مؤمنون،“ اين جمله حكايت گفتار مردمى است كه دچار عذاب دخان شدند، و معنايش اين است كه در آن روز كه آسمان دودى آشكارا مى آورد، مردم مى گويند: پروردگارا اين عذاب را از ما بردار كه ايمان خواهيم آورد.

و در اين گفتار خود، هم به ربوبيت خدا اعتراف مى كنند و هم اظهار ايمان مى كنند كه ما به اين دعوت حقت ايمان مى آوريم.

” انى لهم الذكرى و قد جاءهم رسول مبين،“ يعنى از كجا مى توانند متذكر شوند، و به حق اعتراف كنند، در حالى كه اين حق را رسولى آشكارا آورد، و مع ذلك به آن ايمان نمى آوردند، رسولى كه رسالتش بسيار روشن بود و جاى هيچ شكى در آن نبود .

” ثم تولوا عنه و قالوا معلم مجنون،“ سپس از رسول اعراض كرده گفتند: او معلم است، يعنى ديگران يادش داده اند و مجنون است يعنى جن او را آسيب زده است.

” انا كاشفوا العذاب قليلا انكم عائدون- ما مقدار كمى از عذاب را از شما برمى داريم ولى شما باز برخواهيد گشت. “ اگر منظور از دخان يكى از علامتهاى نزديك قيامت بود معنايى كه از آيه نزديك تر به ذهن باشد اين است كه: شما به سوى عذاب روز قيامت برمى گرديد.

-” يوم نبطش البطشة الكبرى انا منتقمون،


1- آيه 8 تا 10 سوره مدثر الميزان ج 20 ص 133

ص:271

- روزى كه با گرفتنى سخت و بزرگ مى گيريم كه ما انتقام گيرنده هستيم،“

منظور از روزى كه خدا كفار را به بطشى بزرگ بطش مى كند روز قيامت است. توصيف بطشه با كلمه كبرى مؤيد همين تفسير است، چون اين توصيف، بطشه را بطشه اى معرفى مى كند كه بزرگتر از آن تصور نمى شود، و چنين بطشه اى همان بطشه روز قيامت است كه عذابش از هر عذابى سخت تر است، همچنان كه قرآن كريم فرموده:” فيعذبه الله العذاب الاكبر،“ كما اينكه پاداش قيامت هم بزرگترين پاداش است، و در آن باره مى فرمايد:” و لاجر الآخرة اكبر ! “

(1)

حال انسان در روز قيامت

-” يَسئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ،

-مى پرسد كى روز قيامت و حساب خواهد بود؟ “

” فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر- بگو روزى كه چشمها از وحشت و هول خيره بماند، و ماه تابان تاريك شود، و ميان خورشيد و ماه جمع گردد.“ در اين آيه چند نشانه از نشانه هاى قيامت ذكر شده است.

منظور از برق بصر تحير چشم در ديدن و دهشت زدگى آن است، و منظور از خسوف قمر بى نور شدن آن است.

” يقول الانسان يومئذ أين المفر،“ يعنى كجاست گريزگاه؟

” كلا لا وزر- هرگز مفرى نيست! “ اين جمله رد آنان در سؤال از مفر است، و كلمه وزر به معناى پناهگاهى چون كوه و قلعه و امثال آن است، و اين كلام خداست نه تتمه گفتار انسان.

” الى ربك يومئذ المستقر،“ به سوى كسى جز خدا مستقرى نيست، پس وزر و پناهگاهى هم كه به آن پناهنده شوند، و آن از ايشان دفاع كند وجود ندارد.

توضيح اينكه انسان به سوى خداى تعالى سير مى كند و خواه ناخواه خداى خود را ديدار مى كند، و سيرش به سوى او مى انجامد، و هيچ حاجبى كه او را از وى بپوشاند و يا از عذاب وى مانع شود وجود ندارد، و اما حجابى كه در آيه قرآن ياد شده و فرموده:” كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون،“ از سياق دو آيه استفاده مى شود منظور محروميت از كرامت خداى تعالى است نه اينكه خدا از حالشان بى خبر باشد، و يا ايشان از خدا غايب و پنهان باشند .

ممكن هم هست بگوييم مراد از جمله مستقر انسان به سوى اوست، اين باشد


1- آيه 10 تا 16 سوره دخان الميزان ج : 18 ص : 208

ص:272

كه زمام امر در سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ بودن مستقر آدمى به دست خداست، و به مشيت او وابسته است، هر كس را بخواهد در بهشت منزل مى دهد كه جاى متقين است، و هر كس را بخواهد در دوزخ كه جاى مجرمين است، همچنان كه خودش در جاى ديگر فرموده:” يعذب من يشاء و يغفر لمن يشاء.“

و ممكن است منظور اين باشد كه استقرار مردم در روز قيامت به حكم خداى تعالى است، تنها اوست كه در بين بشر نفوذ دارد نه غير او، همچنان كه باز خود خداى تعالى فرموده:” كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون ! “

” ينبؤا الانسان يومئذ بما قدم و أخر،“ منظور از ” ما قدّم“ خوبى و بديهايى است كه انسان در اول عمرش كرده است.

منظور از ” و أخّر،“ كارهاى نيك و بد آخر عمر است، و يا منظور از اولى نيك و بدهايى است كه خودش در همه عمر كرده، و منظور از دومى آثار خير و شرى است كه او منشأش را در بين مردم باب نموده، و اگر سنت حسنه اى براى بعد از خودش باب كرده پاداش مى بيند، و اگر سنت سيئه اى باب كرده عقاب مى بيند.

” بل الانسان على نفسه بصيرة و لو القى معاذيره - انسان صاحب بصيرت بر نفس خويش است، و خود را بهتر از هر كس مى شناسد، و اگر با ذكر عذرها از خود دفاع مى كند، صرفا براى اين است كه عذاب را از خود برگرداند.“

بصيرت به معناى رؤيت قلبى و ادراك باطنى است. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از بصيرت حجت است، همچنان كه در آيه ” ما أنزل هؤلاء الا رب السموات و الأرض بصائر،“ به اين معنا آمده، و انسان هم خودش حجتى است عليه خودش، در آن روز وقتى بازجويى مى شود، و از چشم و گوش و دلش سؤال مى شود، همان چشم و گوش و حتى پوست بدنش و دو دست و دو پايش به سخن آمده، عليه او شهادت مى دهند، همچنان كه درباره مورد سؤال قرار گرفتن گوش و چشم و دل فرمود :” ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا،“ و در مورد شهادت دادن گوش و چشم و پوست فرموده:” شهد عليهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم،“ و در باره سخن گفتن دست ها و شهادت دادن پاها فرموده:” و تكلمنا ايديهم و تشهد أرجلهم و لو القى معاذيره.“

حال جمعي مردم در روز قيامت

-” كلا بَلْ تحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ، وَ تَذَرُونَ الاَخِرَةَ،

-وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ، إِلى رَبهَا نَاظِرَةٌ،

-وَ وُجُوهٌ يَوْمَئذِ بَاسِرَةٌ، تَظنُّ أَن يُفْعَلَ بهَا فَاقِرَةٌ،

-هرگز چنين نيست كه شما مى پنداريد و دلايل معاد را مخفى شماريد بلكه شما دنياى

ص:273

زودگذر را دوست داريد،

-و به كلى كار آخرت و نشانه قيامت را رها مى كنيد،

-آن روز رخسار طايفه اى از شادى برافروخته و نورانى است،

-و با چشم قلب جمال حق را مشاهده مى كنند،

-و رخسار گروهى ديگر عبوس و غمگين است،

-كه مى دانند حادثه ناگوارى در پيش است كه پشت آنها را مى شكند.“

اين آيات صفات روز قيامت است، البته از اين نظر كه مردم در آن روز چه حالى دارند، و اينكه مردم در آن روز دو طايفه اند، طايفه اى كه چهره اى شكفته و دلى شاد دارند، و طايفه اى ديگر كه چهره اى درهم كشيده و دلى نوميد از نجات دارند، و اشاره مى كند به اينكه آغاز اين تقسيم از زمان احتضار شروع مى شود.

” وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة،“ نضارت چهره و درخت و امثال آن به معناى خرمى و زيبايى و بهجت آنهاست. وجوهى در آن روز كه قيامت بپا مى شود زيبا و خرم است، و مسرت و بشاشت درونى از چهره ها نمايان است، همچنان كه در جاى ديگر در باره اين وجوه فرموده:” تعرف فى وجوههم نضرة النعيم،“ و نيز فرموده:” و لقيهم نضرة و سرورا.“

مراد از نظر كردن به خداى تعالى نظر كردن حسى كه با چشم سرانجام مى شود نيست، چون برهان قاطع قائم است بر محال بودن ديده شدن خداى تعالى، بلكه مراد نظر قلبى و ديدن قلب به وسيله حقيقت ايمان است، همانطور كه براهين عقلى هم همين را مى گويد، و اخبار رسيده از اهل بيت عصمت عليهم السلام هم بر همين دلالت دارد.

پس اين طايفه دلهايشان متوجه پروردگارشان است، و هيچ سببى از اسباب دلهايشان را از ياد خدا به خود مشغول نمى كند، چون آن روز همه سبب ها از سببيت ساقطند، و در هيچ موقفى از مواقف آن روز نمى ايستند، و هيچ مرحله اى از مراحل آنجا را طى نمى كنند، مگر آنكه رحمت الهى شامل حالشان است، و از فزع آن روز ايمنند:” و هم من فزع يومئذ امنون،“ و هيچ مشهدى از مشاهد جنت را شهود نمى كنند، و به هيچ نعمتى از نعمت هايش متنعم نمى شوند، مگر آنكه در همان حال پروردگار خود را مشاهده مى كنند، چون نظر به هيچ چيز نمى كنند، و هيچ چيزى را نمى بينند، مگر از اين دريچه كه آيت خداى سبحان است، و معلوم است كه نظر كردن به آيت از آن جهت كه آيت است عينا نظر كردن به صاحب آيت يعنى خداى سبحان است .

” و وجوه يومئذ باسرة تظن أن يفعل بها فاقرة،“ وجوهى در آن روز به سختى عبوس است، مى داند كه با آنان رفتارى مى شود كه پشتشان شكسته شود، و يا دماغشان به آتش داغ شود.

ص:274

” كلا اذا بلغت التراقى- باش تا جانشان به گلو رسد،“ اين جمله رد از اين عمل ايشان است كه زندگى دنياى عاجله را دوست مى دارند و آن را مقدم بر زندگى آخرت مى دارند، گويا فرموده: از اين رفتارتان دست برداريد كه اين زندگى و اين طرز فكر براى شما دوام ندارد، و به زودى مرگ بر شما نازل گشته، به سوى پروردگارتان روانه مى شويد.

” و قيل من راق- گويند كيست كه درد اين بيمار را علاج كند؟ “ چه كسى از اهل و عيال و دوستانش در آنچه كه پيرامون اويند مى تواند او را شفا دهد و دردش را دوا كند؟

” و ظن انه الفراق،“ يعنى انسان محتضر وقتى اين احوال را مشاهده مى كند، يقين مى كند كه ديگر بايد از زندگى عاجله دنيا كه علاقمند بدان بود، و بر آخرت ترجيحش مى داد جدا شود.

” و التفت الساق بالساق- و ساقهاى پا به هم در پيچد،“ ظاهر اين عبارت اين است كه مراد از آن پيچيدن ساقهاى پاى محتضر در يكديگر است، چون وقتى روح به گلوگاه مى رسد حيات سارى در اطراف بدن باطل گشته، ديگر تعادلى بين اعضا نمى ماند.

آيه مى خواهد با تعبير پيچيدن ساق به ساق از احاطه شدائد و ورود پى در پى آنها خبر دهد، چون از دم مرگ تا روز قيامت شدائد يكى پس از ديگرى روى مى آورد.

” الى ربك يومئذ المساق- در آن روز خلق را به سوى خدا خواهند كشيد،“ مراد از اينكه در قيامت يا در روز مرگ سوق به سوى خداى تعالى است، اين است كه بازگشت به سوى اوست، و اگر از بازگشت، به مساق تعبير آورد، براى اشاره به اين بود كه آدمى در اين بازگشت، اختيارى از خود ندارد، مانند حيوانى كه ديگرى او را مى راند، آدمى را هم ديگرى به سوى اين سرنوشت مى برد، و او خود هيچ چاره اى از آن ندارد، پس او به حكم” الى ربك يومئذ المساق،“ از روز مرگش به سوى پروردگارش رانده مى شود، تا به حكم” الى ربك يومئذ المستقر،“ در قيامت بر او وارد شود.

آيه شريفه مى فهماند كه غايت و نقطه نهايى هستى برگشتن به خداى تعالى است.

” ايحسب الانسان أن يترك سدى،“ آيا انسان چنين مى پندارد كه ما او را مهمل رها مى كنيم و اعتنايى به او نداريم، و چون نداريم بعث و قيامتى هم نيست، و بعد از مردن ديگر زنده اش نمى كنيم، و در نتيجه تكليف و جزايى در كار نيست؟

” الم يك نطفة من منى يمنى،“ مگر او نطفه اى نبود از منى اى كه در رحمش مى ريزند، ” ثم كان علقة فخلق فسوى،“ آرى او همين نطفه بود و سپس آن انسان و يا آن منى قطعه اى لخته خون بود كه خداى تعالى با تعديل و تكميل، اندازه گيرى و سپس

ص:275

صورتگريش كرد. ” فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى،“ يعنى از انسان دو صنف درست كرد، يكى نر و ديگرى ماده!

” اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى؟“ در اين آيه بر مساله بعث كه مورد انكار كفار است، و آن را بعيد مى شمارند استدلال شده، و دليل آن را عموم قدرت خداى تعالى و ثبوتش در خلقت ابتدايى دانسته، فرموده خداى تعالى قادر بر خلقت بار دوم انسان است، به دليل اينكه بر خلقت نخستين او قادر بود، و خلقت دوم اگر آسان تر از خلقت اول نباشد دشوارتر نيست.

(1)

احوال متفاوت انسانها در وقوع صيحه آسماني

-” فَإِذَا جَاءَتِ الصاخَّةُ،

-پس وقتى آن صيحه شديد آسمانى بيايد! “

كلمه صاخّه به معناى صيحه شديدى است كه از شدتش گوشها كر شود، و منظور از آن نفخه صور است.

-” يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه ...،

-و روزى رسد كه هر كس از برادرش هم فرار مى كند،

-و از مادر و پدرش،

-و از همسر و فرزندانش،

-در آن روز هر كس آنقدر گرفتار است كه به ياد غير خودش نمى افتد.“

اين آيه به شدت روز قيامت اشاره مى كند، شدت آن روز به حدى است كه انسان از أقربا و نزديكانش مى گريزد، براى اينكه شدت آنچنان احاطه مى كند كه نمى گذارد آدمى به ياد چيزى و كسى بيفتد، و اعتنايى بغير خود كند، حال غير خودش هر كه مى خواهد باشد، آرى بلا و مصيبت وقتى عظيم باشد و شدت يابد، و بر آدمى چيره گردد، آنچنان آدمى را به خود جذب مى كند كه از هر فكر و تلاشى منصرفش مى سازد.

-” وجوه يومئذ مسفرة، ضاحكة مستبشرة،

-در آن روز چهره ها دو جورند چهره هايى نورانى، خندان و خوشحال،“

اين آيه بيان مى كند كه در آن روز مردم به دو قسم منقسم مى شوند، قسمى اهل سعادت، و قسمى ديگر اهل شقاوت، و اشاره مى كند به اينكه هر يك از اين دو طايفه با سيما و قيافه اش شناخته مى شود، اهل سعادت چهره هايى نورانى و درخشنده دارند، كه فرح و سرور و انتظار آينده اى خوش از آن چهره ها هويداست، پس معناى مستبشره


1- آيه 19تا 39 سوره قيامت الميزان ج 20 ص 173

ص:276

همين است كه از ديدن منزلگاه خود كه به زودى بدانجا منتقل مى شوند خوشحالند .

-” و وجوه يومئذ عليها غبرة، ترهقها قترة

-و چهره هايى غبارآلود و اندوهبار، كه ظلمت و كدورت از آن مى بارد.“

در اين چهار آيه حال دو طايفه را، با بيان حال چهره هايشان بيان كرده، چون چهره و قيافه آينه دل است، هم مسرت درونى در آن جلوه مى كند و هم اندوه و گرفتارى.

-” اولئك هم الكفرة الفجرة،

-آنان همين كافران فاجرند!“

(1)

طامّة كبري - ضابطة سكونت در جهنم و سكونت در بهشت

-” فَإِذَا جَاءَتِ الطامَّةُ الْكُبرَى،

-يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الانسنُ مَا سعَى، وَ بُرِّزَتِ الجَحِيمُ لِمَن يَرَى،

-فَأَمَّا مَن طغَى، وَ ءَاثَرَ الحَيَوةَ الدُّنْيَا، فَإِنَّ الجَحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى،

-وَ أَمَّا مَنْ خَاف مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْس عَنِ الهَوَى،

-فَإِنَّ الجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى!

-پس وقتى آن حادثه بزرگ رخ دهد،

-در آن روزى كه انسان هر چه كرده به ياد مى آورد،

-و جهنم براى هر صاحب چشمى ظاهر مى شود،

-كسى كه طغيان كرده و زندگى دنيا را ترجيح داد، دوزخ جايش است،

-واما كسى كه از موقعيت پروردگارش ترسيده و از هواى نفس جلوگيرى كرده،

-بهشت جايگاه او است.“

طامه كبرى همان قيامت است، چون قيامت داهيه اى است كه از هر داهيه ديگرى عالى تر است، و بر هر داهيه اى غالب است، اين است معناى كبرى بودن طامه قيامت، و چون نفرموده قيامت از هر داهيه اى بزرگتر است، بطور مطلق فرموده داهيه بزرگتر، معلوم مى شود هيچ داهيه و واقعه اى بزرگتر از آن نيست.

” يوم يتذكر الانسان ما سعى- در آن روزى كه انسان هر چه كرده به ياد مى آورد.“

” و برزت الجحيم لمن يرى،“ در آن روز، دوزخ ظاهر مى شود، و پرده از روى آن بر مى دارند، تا هر صاحب چشم و بينايى آن را به عيان ببيند.

آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد:” لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد،“ چيزى كه هست آيه سوره ق مفصل تر است، مى فرمايد: تو از اين در غفلت بودى، پس ما پرده ات را كنار زديم، اينك امروز چشمت تيزبين شده است!


1- آيه 33 تا آخر سوره عبس الميزان ج 20 ص 343

ص:277

و از ظاهر آيه مورد بحث بر مى آيد كه جهنم قبل از روز قيامت خلق شده، تنها در روز قيامت با كشف غطاء ظاهر مى شود، و مردم آن را مى بينند.

-” فاما من طغى و اثر الحيوة الدنيا فان الجحيم هى الماوى،

- و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى،“

در اين آيات حال مردم در آن روز به تفصيل بيان شده، مى فرمايد مردم دو قسم مى شوند، يعنى وقتى طامه كبرى بيايد مردم دو دسته مى شوند، طاغيان، و ترسندگان از خداوند .

خداى تعالى در اين آيات سه گانه، مردم را به دو دسته تقسيم فرموده، اهل جهنم و اهل بهشت، - و اگر صفت اهل جهنم را جلوتر ذكر كرد براى اين بود كه روى سخن با مشركين بود- و اهل جهنم را به همان اوصافى توصيف كرد كه در آيه ” من طغى و اثر الحيوة الدنيا،“ به آن توصيف كرده، و تعريف آنان را مقابل تعريف اهل بهشت قرار داده، كه در آن فرموده:” من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى،“ و به هر حال توصيفى كه از دو طائفه كرده جنبه بيان ضابطه دارد.

معناى آيات سه گانه در دادن ضابطه كلى براى صفت اهل دوزخ و اهل بهشت در اين خلاصه مى شود كه: اهل جهنم اهل كفر و فسوق، و اهل بهشت اهل ايمان و تقوايند، و در اين ميان طوائف ديگرى غير آن دو طائفه هستند كه از مستضعفين مى باشند، كسانى كه به گناهان خود اعتراف داشته، اعمالى صالح را با اعمالى زشت مخلوط مى كنند، و نيز طوائف ديگرى كه امرشان به دست خداى سبحان است، و چه بسا با شفاعت و وسائل ديگر مشمول مغفرت خدا بشوند .

مقام پروردگار، و كسي كه از آن بترسد !

” و اما من خاف مقام ربه ... “ در آيه مورد بحث صفت ربوبيت و ساير صفات كريمه خداي تعالي چون علم و قدرت مطلقه اش و قهر و غلبه اش و رحمت و غضبش كه از لوازم ربوبيت او است، مقام او است، كه در آيه” و لا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى،“ و آيه” نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم و ان عذابى هو العذاب الاليم،“ مقام خود را به بندگانش اعلام مى دارد.

پس مقام خداى تعالى كه بندگان خود را از آن مى ترساند همان مرحله ربوبيت او است كه مبدأ رحمت و مغفرت او نسبت به كسانى است كه ايمان آورده تقوى پيشه كنند، و نيز مبدأ عذاب سخت و عقاب شديد او است، نسبت به كسانى كه آيات او را

ص:278

تكذيب نموده و نافرمانيش كنند.

(1)

روزي كه چشم ها خيره مي شود و عقل ها زايل مي گردد !

-” وَ لا تَحْسبنَّ اللَّهَ غَفِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظلِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشخَص فِيهِ الأَبْصرُ،

-مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيهِمْ طرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتهُمْ هَوَاءٌ،

-و مپندار كه خدا از اعمالى كه ستمگران مى كنند غافل است،

-بلكه كيفر آنها را تاخير انداخته براى روزى كه چشمها در آن روز خيره مى شود،

-و مردم در حالى كه گردنها بر افراشته ديدگان به يك سو مى دوزند چنانكه پلكشان بهم نمى خورد و دلهايشان خالى مى گردد.“

معناى اينكه فرمود:” لا يرتد اليهم طرفهم،“ اين است كه از شدت هول و ترس از آنچه مى بينند قادر نيستند چشم خود را بگردانند .

معناى:” افئدتهم هواء،“ اين است كه از شدت و وحشت قيامت دلهايشان از تعقل و تدبير خالى مى شود و يا به كلى عقلشان را زايل مى سازد.

و معناى آيه اينست كه:

-تو از اينكه مى بينى ستمكاران غرق در عيش و هوسرانى و سرگرم فساد انگيختن در زمينند مپندار كه خدا از آنچه مى كنند غافل است، بلكه ايشان را مهلت داده و عذابشان را تاخير انداخته براى فرا رسيدن روزى كه چشم ها در حدقه از حركت باز مى ايستد، در حالى كه همينها گردن مى كشند و چشمها خيره مى كنند و دلهايشان دهشت زده مى شود و از شدت موقف، حيله و تدبير را از ياد مى برند.

(2)

قسمت پنجم: رستاخيز ساير موجودات

حشر تمامي جنبندگان روي زمين و پرندگان هوا

1- آيه 34 تا 41 سوره نازعات الميزان ج 20 ص 310
2- آيه 42 سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 120

ص:279

-” وَ مَا مِن دَابَّةٍ فى الأَرْضِ وَ لا طئرٍ يَطِيرُ بجَنَاحَيْهِ إِلا أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطنَا فى الْكِتَبِ مِن شىْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبهِمْ يحْشرُونَ،

-و هيچ جنبده اى در زمين و پرنده اى كه با دو بال خود مى پرد نيست مگر اينكه آنها نيز مانند شما گروههائى هستند، و همه به سوى پروردگار خود محشور خواهند شد، ما در كتاب از بيان چيزى فروگذار نكرديم.“

مي فرمايد: حيوانات زمينى و هوائى همه امت هائى هستند مثل شما مردم، و همه به سوى پروردگار خود محشور خواهند شد.

بايد ديد كدام جهت اشتراك است كه حيوانات را در مساله بازگشت به سوى خدا شبيه به انسان كرده است، و آن چيزى كه در انسان ملاك حشر، و بازگشت به سوى خداست چيست؟

معلوم است كه آن ملاك در انسان جز نوعى از زندگى ارادى و شعورى كه راهى به سوى سعادت و راهى به سوى بدبختى، نشانش مى دهد، چيز ديگرى نيست!

پس ملاك تنها همان داشتن شعور و يا به عبارت ديگر، فطرت انسانيت است كه به كمك دعوت انبيا راه مشروعى از اعتقاد و عمل به رويش باز مى كند كه اگر آن راه را سلوك نمايد و مجتمع هم با او و راه و روش او موافقت كند در دنيا و آخرت سعادتمند مى شود، و اگر خودش به تنهائى و بدون همراهى و موافقت مجتمع آن راه را سلوك كند در آخرت سعادتمند مى شود، يا در دنيا و آخرت هر دو، و اگر آن راه را سلوك نكند بلكه از مقدارى از آن و يا از همه آن تخلف نمايد، در دنيا و آخرت بدبخت مى شود.

تفكر عميق در اطوار زندگى حيواناتى كه ما در بسيارى از شؤون حياتى خود، با آنها سر و كار داريم، و در نظر گرفتن حالات مختلفى كه هر نوع از انواع اين حيوانات در مسير زندگى به خود مى گيرند، ما را به اين نكته واقف مى سازد كه حيوانات هم مانند انسان داراى آراء و عقايد فردى و اجتماعى هستند، و حركات و سكناتى كه در راه بقاء و جلوگيرى از نابود شدن از خود نشان مى دهند، همه بر مبناى آن عقايد است، مانند انسان كه در اطوار مختلف زندگى مادى، آنچه تلاش مى كند، همه بر مبناى يك سلسله آراء و عقائد مى باشد، و چنانكه يك انسان وقتى احساس ميل به غذا و يا نكاح و داشتن فرزند و يا چيز ديگر مى كند بى درنگ حكم مى كند به اينكه بايد به طلب آن غذا برخاسته

ص:280

يا اگر حاضر است بخورد، و اگر زياد است ذخيره نمايد، و همچنين بايد ازدواج و توليد نسل كند .

و نيز وقتى از ظلم و فقر و امثال آن احساس كراهت مى نمايد حكم مى كند به اينكه تن به ظلم دادن و تحمل فقر حرام است، آنگاه پس از صدور چنين احكامى، تمامى حركت و سكون خود را بر طبق اين احكام انجام داده، و از راهى كه احكام و آراى مزبور برايش تعيين نموده ، تخطى نمى كند .

همين طور يك فرد حيوان هم- به طورى كه مى بينيم- در راه رسيدن به هدفهاى زندگى و به منظور تامين حوائج خود از سير كردن شكم و قانع ساختن شهوت و تحصيل مسكن، حركات و سكناتى از خود نشان مى دهد، كه براى انسان، شكى باقى نمى ماند در اينكه اين حيوان نسبت به حوائجش و اينكه چگونه مى تواند آنرا برآورده سازد، داراى شعور و آراء و عقايدى است كه همان آراء و عقايد او را مانند انسان به جلب منافع و دفع ضرر، وا مى دارد .

زيست شناسان در بسيارى از انواع حيوانات، مانند: مورچه، زنبور عسل و موريانه به آثار عجيبى از تمدن و ظرافتكاريهائى در صنعت، و لطائفى در طرز اداره مملكت، بر خورده اند كه هرگز نظير آن جز در بعضى از ملل متمدن ديده نشده است.

قرآن كريم هم در امثال آيه:” و فى خلقكم و ما يبث من دابة آيات لقوم يوقنون،“ مردم را به شناختن عموم حيوانات و تفكر در كيفيت خلقت آنها و كارهائى كه مى كنند، ترغيب نموده، و در آيات ديگرى به عبرت گرفتن از خصوص بعضى از آنها، مانند: چهارپايان، پرندگان، مورچگان و زنبور عسل دعوت كرده است.

انسان وقتى اين آراء و عقايد را در حيوانات مشاهده كرده و مى بيند كه حيوانات نيز با همه اختلافى كه انواع آن در شؤون و هدفهاى زندگى دارند، با اينهمه، همه آنها اعمال خود را بر اساس عقايد و آرائى انجام مى دهند، به خود مى گويد: لابد حيوانات هم احكام باعثه (اوامر) و زاجره (نواهى) دارند، و اگر چنين احكامى داشته باشند، لابد مثل ما آدميان خوب و بد را هم تشخيص مى دهند، و اگر تشخيص مى دهند ناچار، مانند ما عدالت و ظلم هم سرشان مى شود.

چون ملاك خوبى و بدى در قيامت و حساب اعمال و استحقاق كيفر و پاداش همين عدالت و ظلم است، پس حيوانات هم مانند انسان حشرى دارند.

سؤالات و ابهامات در حشر حيوانات

ص:281

1-آيا به راستى حيوانات هم قيامتى دارند؟ آيا حيوانات در پيشگاه خداى سبحان، محشور مى شوند به همان نحوى كه انسان محشور مى شود؟

2-آيا اگر محشور مى شوند، حشر آنها هم مانند حشر انسان است؟ اعمال آنها هم به حساب درآمده و در ميزانى سنجيده شده آنگاه بر حسب تكاليفى كه در دنيا داشتند با دخول در بهشت پاداش يا با ورود در آتش كيفر مى بينند؟

3-آيا آنها نيز براى خود انبيائى دارند، و در دنيا تكاليفشان به وسيله بعثت انبيائى به گوششان مى رسد؟ و اگر چنين است آيا انبياى آنها از جنس خود آنها است، و يا از جنس بشر است؟

اينها همه سؤالاتى است كه در اين بحث به ذهن خواننده مى رسد، و جواب يك يك آنها از آيات قرآنى استفاده مى شود:

اثبات حشر براي حيوانات

آيه: ” ثم الى ربهم يحشرون،“ متكفل جواب از اين سؤال است، همچنانكه آيه:

”واذا الوحوش حشرت،“ قريب به آن مضمون را افاده مى كند.

از آيات بسيار ديگرى استفاده مى شود كه نه تنها انسان و حيوانات محشور مى شوند، بلكه آسمان ها و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و بت ها و ساير شركائى كه مردم آنها را پرستش مى كنند و حتى طلا و نقره اى كه اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگرديده همه محشور خواهند شد.

شباهت حشر حيوانات به حشر انسان

آيا حيوانات هم مبعوث شده، و اعمالشان حاضر گشته و بر طبق آن پاداش و يا كيفر مى بينند؟ بلي، معناى حشر همين است، زيرا حشر به معناى جمع كردن افراد و آنها را از جاى كندن و به سوى كارى بسيج دادن است.

حشر آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و سنگها و غير آن

ص:282

قرآن كريم در خصوص اينگونه موجودات تعبير به حشر نفرموده، و ليكن چنين فرموده است:

-” يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار،“

و نيز فرموده:

-” و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينه.“

و نيز فرموده:

-” و جمع الشمس و القمر.“ و نيز فرموده:

-” انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون، لو كان هؤلاء آلهة ما وردوها.“ علاوه بر اينكه از آيه شريفه:

-” ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون.“ و آيه:

-” ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون.“

و همچنين از آيات ديگرى استفاده مى شود كه: تنها ملاك حشر مساله فصل خصومت در بين آنان و احقاق حق است كه در آن اختلاف دارند .

مؤيد اين معنا ظاهر آيه:” و لو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يؤخرهم الى اجل مسمى،“ است، زيرا كه اين آيه ظهور در اين دارد كه اگر ظلم مردم مستوجب مؤاخذه الهى است تنها به خاطر اين است كه ظلم است، و صدورش از مردم دخالتى در مؤاخذه ندارد، بنا بر اين هر جنبده ظالمى، چه انسان و چه حيوان، بايد انتقام ديده و هلاك شود - دقت بفرمائيد!

خداى تعالى از پاره اى از حيوانات لطائفى از فهم و دقائقى از هوشيارى حكايت كرده كه هيچ دست كمى از فهم و هوش انسان متوسط الحال در فهم و تعقل ندارد، مانند داستانى كه از مورچه و سليمان حكايت كرده و فرموده است:

-” حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون.“

و نيز مانند مطلبى كه از قول هدهد در داستان غايب شدنش حكايت كرده و فرموده است:

-” فقال احطت بما لم تحط به و جئتك من سبا بنبا يقين، انى وجدت امراة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم ، وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل فهم لا يهتدون....“

خواننده هوشيار اگر در اين آيات و مطالب آن دقت نموده و آن مقدار فهم و

ص:283

شعورى را كه از اين حيوانات استفاده مى كند وزن كرده و بسنجد، ترديد برايش باقى نمى ماندكه تحقق اين مقدار از فهم و شعور موقوف به داشتن معارف بسيارى ديگر و ادراكات گوناگونى است از معانى بسيط و مركب.

عدم اثبات پيامبر بر غير انسان

آيا حيوانات تكاليف خود را در دنيا از پيغمبرى كه وحى بر او نازل مى شود مى گيرند يا نه ؟ و آيا پيغمبرانى كه فرضا هر كدام به يك نوع از انواع حيوانات مبعوث مى شوند، از افراد همان نوعند يا نه ؟ جوابش اين است كه: تاكنون بشر نتوانسته از عالم حيوانات سر درآورده و حجابهائى كه بين او و بين حيوانات وجود دارد، پس بزند، لذا بحث كردن ما پيرامون اين سؤال، فائده اى نداشته و جز سنگ به تاريكى انداختن چيز ديگرى نيست، كلام الهى نيز، تا آنجا كه ما از ظواهر آن مى فهميم، كوچكترين اشاره اى به اين مطلب نداشته و در روايات وارده از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و ائمه اهل بيت عليهم السلام هم چيزى كه بتوان اعتماد بر آن نمود ديده نمى شود.

از آنچه كه گفتيم به خوبى معلوم شد كه اجتماعات حيوانى هم مانند اجتماعات بشرى، ماده و استعداد پذيرفتن دين الهى در فطرتشان وجود دارد، همان فطرياتى كه در بشر سر چشمه دين الهى است و وى را براى حشر و بازگشت به سوى خدا، قابل و مستعد مى سازد، در حيوانات نيز هست.

گو اينكه حيوانات بطورى كه مشاهده مى كنيم، جزئيات و تفاصيل معارف انسانى را نداشته و مكلف به دقائق تكاليفى كه انسان از ناحيه خداوند مكلف به آن است، نيستند، چنانكه آيات قرآنى نيز اين مشاهده را تاييد مى نمايد، زيرا جميع اشياء عالم را مسخر انسان مى داند و او را از ساير حيوانات افضل مى شمارد . اين منتها چيزي است كه در باره حيوانات مى توان اظهار داشت.

(1)

تغييرات طبيعي و هول روز قيامت

سقوط نظام دنيا و نشانه هاي آن

اشاره

1- آيه 38 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 103

ص:284

-” إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَواَقِعٌ :

- فَإِذَا النُّجُومُ طمِست،

- وَ إِذَا السمَاءُ فُرِجَت،

- وَ إِذَا الجِبَالُ نُسِفَت،

- وَ إِذَا الرُّسلُ أُقِّتَت ....“

اين آيات بيانگر روز موعودى است كه از وقوع آن خبر داده و فرموده:

” انما توعدون لواقع !“

خداى سبحان روز موعود را با ذكر حوادثى كه در آن واقع مى شود، و مستلزم انقراض عالم انسانى و انقطاع نظام دنيوى است، معرفى مى كند، نظير تيره شدن ستارگان، شكافتن زمين، متلاشى شدن كوهها، و تحول نظام دنيا به نظامى ديگر.

و اين نشانيها در بسيارى از سوره هاى قرآنى و مخصوصا سوره هاى كوچك قرآن از قبيل سوره نبا، نازعات، تكوير، انفطار، انشقاق، فجر، زلزال، قارعه، و غير آن مكرر آمده است، و در رواياتى هم كه در مورد مقدمات قيامت و نشانيهاى آن وارد شده، اين امور ذكر شده است .

اينكه خداى تعالى نشأه قيامت و جزا را به وسيله مقدمات آن تعريف مى كند، و خاطرنشان مى سازد كه نشانى آن برچيده شدن بساط دنيا و خراب شدن بنيان زمين آن، و متلاشى شدن كوههاى آن، و پاره پاره شدن آسمان آن، و محو و بى نور شدن ستارگان آن و غير اينها، در حقيقت از قبيل تحديد حدود يك نشأه به سقوط نظام حاكم بر نشأه اى ديگر است:” و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون .“

نشانه 1- محو شدن نور ستارگان

ص:285

پس معناى اينكه فرمود:” فاذا النجوم طمست،“ اين است كه در آن روز اثر ستارگان، نور و ساير آثار آن محو مى شود، چون كلمه طمس به معناى زايل كردن اثر و محو آن است، همچنان كه در جاى ديگر اين طمس را معنا كرده و فرموده: ” و اذا النجوم انكدرت.“

نشانه 2- شكافته شدن آسمان

” و اذا السماء فرجت - يعنى روزى كه آسمان پاره مى شود،“ و در جاى ديگر اين فرج را معنا كرده فرموده:” اذا السماء انشقت.“

نشانه 3- ريشه كن شدن كوهها

” و اذا الجبال نسفت- يعنى روزى كه كوهها از ريشه كنده مى شوند و از بين مى روند.“ در جاى ديگر فرموده:” و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا.“

نشانه 4- حاضر شدن انبياء

” و اذا الرسل اقتت - و روزى كه زمان حضور انبيا براى شهادت عليه امت ها معين مى شود،“ و يا آن زمانى كه منتظر رسيدنش هستيم تا رسولان عليه امت ها شهادت دهند، فرا مى رسد .

-لأَى يَوْمٍ أُجِّلَت،

-لِيَوْمِ الْفَصل، وَ مَا أَدْرَاك مَا يَوْمُ الْفَصل،

-وَيْلٌ يَوْمَئذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ!

مي فرمايد: اين امور براى چه روزى تاخير داده شده، و خلاصه چه روزى صورت مى گيرد؟

اين سؤال و جواب عظمت و هول انگيزى آن روز را مي رساند.

منظور از روز فصل روز جزا است كه در آن خداى تعالى بين خلائق فصل قضا مى كند، همچنان كه فرمود:” ان الله يفصل بينهم يوم القيمة.“

” ويل يومئذ للمكذبين! “ واى در آن روز به حال منكران خدا و قيامت و تكذيب كنندگان كتاب و رسالت!

(1)

زلزلۀ عظيم - إِنَّ زَلْزَلَةَ الساعَةِ شىْ ءٌ عَظِيمٌ!

اشاره

1- آيه 7 تا 15 سوره مرسلات الميزان ج 20 ص 237

ص:286

-” يَأَيُّهَا النَّاس اتَّقُوا رَبَّكمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ الساعَةِ شىْ ءٌ عَظِيمٌ،

-يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضعَت وَ تَضعُ كلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَى النَّاس سكَرَى وَ مَا هُم بِسكَرَى وَ لَكِنَّ عَذَاب اللَّهِ شدِيدٌ،

-اى مردم از پروردگارتان بترسيد كه زلزله رستاخيز چيزى است هول انگيز،

-روزى كه آن را ببينيد زنان شيرده از شدت هول آن، شيرخوار خويش را از ياد ببرند و زنان باردار بار خويش بيندازند و مردمان به نظرت مست آيند ولى مست نيستند بلكه سختى عذاب خدا ايشان را بى خود كرده است.“

خطاب در آيه شريفه كه فرمود:” يا ايها الناس،“ شامل جميع مردم، از كافر و مؤمن، مرد و زن، حاضر و غايب، و موجودين در عصر نزول آيه، و آنهايى كه بعدا به وجود مى آيند؛ مى شود.

و حاضرين در عصر خطاب و در مجلس خطاب وسيله پيوستگى با همه است، چون همه در نوع انسانيت مشتركند.

در اين خطاب مردم را امر كرده كه از پروردگارشان بپرهيزند، كافر بپرهيزد، ايمان آورد، مؤمن بپرهيزد از كيفر مخالفت اوامر و نواهى او در فروع انديشه كند. و آنگاه امر مزبور را تعليل كرده به اينكه چون زلزله قيامت امر عظيمى است.

نشانه 5- وقوع زلزله عظيم

و اگر زلزله را اضافه به ساعت كرد، و فرمود: ” زلزلة الساعة “ بدين جهت است كه زلزله از علامتهاى قيامت است.

نشانه 6- رها كردن عزيزان

” يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما أرضعت.“

در آيه شريفه كلمه مرضعة را به كار برده تا دلالت كند بر اينكه دهشت و هول قيامت، آن چنان سخت است كه وقتى ناگهانى مى رسد، مادرى كه پستان در دهان بچه اش گذاشته آن را از دهان او بيرون مى كشد.

نشانه 7- گيج و دهشت زده شدن آدمها

در جمله: ” وترى الناس سكارى و ما هم بسكارى،“ مى فرمايد مست نيستند، در حالى كه خودش قبلا فرموده بود كه ايشان را مست مى بينى و اين بدان منظور است كه

ص:287

دلالت كند بر اينكه مستى ايشان و اينكه عقلهايشان را از دست داده و دچار دهشت و حيرت شده اند، از شراب نيست، بلكه از شدت عذاب خدا است كه ايشان را به آن حالت افكنده همچنانكه خداى عز و جل فرموده:” ان اخذه اليم شديد! “

و ظاهر آيه اين است كه اين زلزله قبل از نفخه اولى صور كه خدا از آن در آيه: ” و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء الله ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون،“ خبر داده، واقع مى شود، چون آيه مورد بحث مردم را در حال عادى فرض كرده كه ناگهانى و بى مقدمه زلزله ساعت رخ مى دهد، و حال ايشان از مشاهده آن دگرگون گشته، به آن صورت كه آيه شريفه شرح داده، در مى آيند.

و اين قبل از نفخه اولى است، كه مردم با آن مى ميرند، نه نفخه دوم، چون قبل از نفخه دوم، مردم زنده اى در روى زمين وجود ندارد.

(1)

سقوط و انهدام و تلاطم در آسمانها و زمين

اشاره

-” إِذَا الشمْس كُوِّرَت،

-وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَت،

-وَ إِذَا الجِبَالُ سيرَت،

-زمانى كه آفتاب درهم پيچيده مى شود،

-و آن روز كه ستارگان سقوط مى كنند،

-و وقتى كه كوهها از شدت زلزله به راه مى افتند...! “

سوره تكوير روز قيامت را با ذكر پاره اى از مقدمات و نشانيهاى آن و پاره اى از آنچه در آن روز واقع مى شود متذكر و يادآور مى شود و آن روز را چنين توصيف مى كند:

نشانه 8- پيچيده و تاريك شدن خورشيد

” اذا الشمس كورت،“ كلمه تكوير به معناى پيچيدن چيزى، و به شكل مدور در آوردن آن است، نظير پيچيدن عمامه بر سر، و شايد تكوير خورشيد استعاره باشد از اينكه تاريكى بر جرم خورشيد احاطه پيدا مى كند.

نشانه 9- سقوط و تيره شدن ستارگان

” و اذا النجوم انكدرت،“ انكدار به معناى سقوط است، و انكدار مرغ از هوا، به معناى آمدنش به طرف زمين است، و بنابر اين مراد از اين جمله اين است كه در آن روز ستارگان مى ريزند، همچنان كه آيه” و اذا الكواكب انتثرت،“ نيز همين را مى رساند، البته ممكن هم هست از باب كدورت و تيرگى باشد، و مراد اين باشد كه در آن روز ستارگان


1- آيه 1 و 2 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 477

ص:288

بى نور مى شوند.

نشانه 10- راه افتادن كوهها

” و اذا الجبال سيرت،“ روزى كه از شدت زلزله آن كوهها به راه مى افتند، مندك و متلاشى و غبارى پراكنده مى شوند و سرابى خالى از حقيقت كوهى مى گردند، همه اينها تعبيرهايى است كه در قرآن درباره وضع كوهها در آن روز آمده است .

نشانه 11- بي صاحب ماندن اموال

-” و اذا العشار عطلت،

-و هنگامى كه نفيس ترين اموال بى صاحب مى ماند.“

معناى تعطيل شدن عشراء اين است كه در آن روز عرب شتر عشراء را كه مال نفيسى است، رها مى كند، و هيچ چوپان و دشتبانى كه آن را حفظ كند بر آن نمى گمارد، و گويا در اين جمله اشاره اى بطور كنايه به اين معنا باشد كه همين اموال نفيسى كه مردم در دنيا بر سر آن پنجه به روى هم مى كشند، آن روز بى صاحب مى ماند، كسى نيست كه از آنها استفاده كند، براى اينكه مردم آن روز آنقدر به خود مشغولند كه از هيچ چيز ديگرى ياد نمى كنند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود:” لكل امرى ء منهم يومئذ شان يغنيه!“

نشانه 12- محشور شدن وحوش

” و اذا الوحوش حشرت،

-و روزگارى كه وحشى ها هم مانند انسانها زنده مى شوند.“

كلمه وحوش جمع وحش است، و اين كلمه به معناى حيوانى است كه هرگز با انسانها انس نمى گيرد، مانند درندگان و امثال آن. ظاهر آيه از اين جهت كه در سياق آياتى قرار دارد كه روز قيامت را توصيف مى كند، اين است كه وحشى ها هم در روز قيامت مانند انسانها محشور مى شوند، آيه شريفه” و ما من دابة فى الأرض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون،“ نيز اين احتمال را تاييد مى كند .

و اما اينكه وحشيان بعد از محشور شدن چه وضعى دارند، و سرانجام كارشان چه مى شود؟ در كلام خداى تعالى و در اخبارى كه قابل اعتماد باشد چيزى كه از اين اسرار پرده بردارد نيامده، بله چه بسا بتوان از آيه سوره انعام آنجا كه مى فرمايد:” امم امثالكم،“ و نيز آنجا كه مى فرمايد:” ما فرطنا فى الكتاب من شى ء،“ پاره اى رمزها كه فى الجمله وضع را روشن كند استفاده نمود، و آن رموز بر اهل دقت و تدبر پوشيده نيست .

و چه بسا بعضى گفته باشند كه: محشور شدن وحشى ها مربوط به روز قيامت

ص:289

نيست، بلكه از نشانه هاى قبل از قيامت است، و منظور از آن اين است كه قبل از قيامت (در اثر زلزله هاى پى در پى،) همه وحشى ها از بيشه خود بيرون بجهند.

نشانه 13- آتش شدن درياها

” و اذا البحار سجرت،

-و زمانى كه درياها افروخته گردند.“

تسجير و افروختن درياها، به دو معنا تفسير شده، يكى افروختن دريايى از آتش و دوم پر شدن درياها از آتش، و معناى آيه بنا به تفسير اول اين است كه روز قيامت درياها آتشى افروخته مى شود، و بنا بر دوم اين مى شود كه درياها پر از آتش مى شود.

نشانه 14- رسيدن نفوس به زوج خود

” و اذا النفوس زوجت،

-و آن وقت كه نفوس هر يك به جفت مناسب و لايق خود مى رسد.“

اما نفوس سعيده با زنان بهشت تزويج مى شوند، همچنان كه فرمود: ” لهم فيها ازواج مطهرة،“ و نيز فرمود: ” و زوجناهم بحور عين،“ و اما نفوس اشقياء با قرين هاى شيطانيشان ازدواج مى كنند، همچنان كه فرمود:” احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون،“ و نيز فرموده:” و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين.“

نشانه 15- سوال از دختران زنده بگور شده

” و اذا الموؤدة سئلت، باى ذنب قتلت،

-و روزى كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود كه به كدامين گناه كشته شدند؟“

كلمه موؤدة به معناى آن دخترى است كه زنده زنده در گور شده، و اين مربوط به رسم عرب است كه دختران را از ترس اينكه ننگ به بار آورند زنده زنده در گور مى كردند،

در حقيقت مسؤول قتل اين دختر پدر او است تا انتقام وى را از او بگيرند، ليكن در آيه، مسؤول را خود آن دختر دانسته و مى فرمايد از خود او مى پرسند به چه جرمى كشته شد؟ اين هم نوعى تعريض و توبيخى است از قاتل آن دختر و هم زمينه چينى است براى اينكه آن دختر جرأت كند و از خداى تعالى بخواهد كه انتقام خون او را بگيرد، و آنگاه خداى تعالى از قاتل او سبب قتل او را بپرسد، و سپس انتقامش را بگيرد.

نشانه 16- باز شدن نامه هاي اعمال

ص:290

” و اذا الصحف نشرت،

-روزى كه نامه هاى اعمال براى حساب باز مى شود.»

نشانه 17- كنده شدن و پيچيده شدن آسمانها

«- و اذا السماء كشطت،

-و روزى كه آسمان چون طومار پيچيده مى شود...“

كلمه كشط به معناى قلع و كندن چيزى است كه سخت به چيز ديگر چسبيده، و قهرا كندنش نيز به شدت انجام مى شود.

كشط آسمان قهرا با آيه” و السموات مطويات بيمينه،“ و آيه” و يوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملئكة تنزيلا،“ و ساير آيات مربوطه به اين معنا منطبق مى شود.

نشانه 18- افروخته شدن دوزخ

” و اذا الجحيم سعرت،

-و روزى كه دوزخ را مى افروزند.“

سعرت شعله ور ساختن آتش است، بطورى كه زبانه بكشد.

نشانه 19- نزديك شدن بهشت به اهل آن

-” و اذا الجنة ازلفت،

-و زمانى كه بهشت را به اهلش نزديك مى سازند.“

در قيامت بهشت را به اهل آن نزديك مى كنند تا داخلش شوند.

نشانه 20- پي بردن فرد به اعمال خود

-” علمت نفس ما احضرت،

-در چنين روزى هر كس مى فهمد كه چه كرده است.“

مراد از جمله ما احضرت اعمالى است كه هر فردى در دنيا انجام داده است. آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد:” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء.“

(1)

تغييرات شروع قيامت و نشانه هاي آن

اشاره

1- آيه 1 تا 14 سوره تكوير الميزان ج 20 ص 348

ص:291

-” إِذَا السمَاءُ انشقَّت، وَ أَذِنَت لِرَبهَا وَ حُقَّت،

-وَ إِذَا الأَرْض مُدَّت، وَ أَلْقَت مَا فِيهَا وَ تخَلَّت، وَ أَذِنَت لِرَبهَا وَ حُقَّت،

-وقتى آسمان بشكافد،

-و فرمان پروردگارش را گوش مى دهد و سزاوار شنيدن و امين پروردگارش مى شود،

-و زمانى كه زمين با از بين رفتن پستى و بلندى ها فراخ مى گردد،

-و آنچه در جوف دارد بيرون انداخته، خود را تهى مى سازد،

-و تسليم فرمان پروردگارش مى گردد و سزاوار خطاب و امين او مى گردد.“

اين سوره به قيام قيامت اشاره نموده، بيان مى كند كه براى انسان سيرى است به سوى پروردگارش، او در اين مسير هست تا پروردگارش را ديدار كند، و خداى تعالى به مقتضاى نامه عملش به حسابش برسد، و در اين آيات اين مطالب را تاكيد مى كند، و آيات مربوط به تهديدش از آيات بشارتش بيشتر است.

نشانه 21- منشق و منقاد شدن آسمان

” اذا السماء انشقت،“ وقتى آسمان شكافته شد انسان پروردگارش را ملاقات مى كند، و پروردگارش طبق اعمالى كه كرده به حساب و جزاى او مى پردازد.

انشقاق آسمان به معناى از هم گسيختن و متلاشى شدن آن است و اين خود يكى از مقدمات قيامت است، و همچنين مد أرض كه در آيه سوم آمده و همچنين ساير علامتهايى كه ذكر شده، چه در اين سوره و چه در ساير كلمات قرآن از قبيل تكوير شمس، اجتماع شمس و قمر، فرو ريختن كواكب، و امثال آن.

” و أذنت لربها و حقت،“ كلمه اذن در اصل لغت به معناى اجازه دادن نيست، بلكه به معناى گوش دادن است، و گوش دادن را هم كه اذن ناميده اند تعبيرى است مجازى از انقياد و اطاعت، و كلمه حقت به معناى آن است كه آسمان در شنيدن و اطاعت فرمانهاى خدا حقيق و سزاوار مى شود.

معناى آيه اين است كه آسمان مطيع و منقاد پروردگارش گشته، حقيق و سزاوار شنيدن و اطاعت فرامين پروردگارش مى گردد .

نشانه 22- گشاد شدن زمين و بيرون ريختن مردگان

” و اذا الأرض مدت،“ ظاهرا منظور از كشيده شدن زمين، گشاد شدن آن است،

ص:292

همچنان كه در جاى ديگر فرمود:” يوم تبدل الأرض غير الأرض.“

” و القت ما فيها و تخلت،“ يعنى زمين آنچه از مردگان در جوف دارد بيرون مى اندازد، و خود را از آنچه دارد تهى مى سازد.

-” و اذنت لربها و حقت - و تسليم فرمان پروردگارش مى گردد و سزاوار خطاب و امين او مى گردد.“

(1)

به راه افتادن كوهها و نمودارشدن زمين

اشاره

-” وَ يَوْمَ نُسيرُ الجِبَالَ وَ تَرَى الأَرْض بَارِزَةً وَ حَشرْنَهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنهُمْ أَحَداً،

-روزى كه كوهها را به راه اندازيم، و زمين را نمودار بينى، و محشورشان كنيم، و يكى از آنها را وا نگذاريم.“

در اين آيات ابتدا، مساله قيام قيامت مطرح شده، و بيان مى فرمايد كه هر انسانى تك و تنها بدون اينكه كسى به غير از عملش همراه او باشد محشور مى گردد.

نشانه 23- بركنده شدن كوهها و ظهور افق زمين

به راه انداختن كوهها به اين است كه آنها را از جاى خود بركند. و خداى تعالى اين معنا را در چند جا با تعبيراتى مختلف بيان فرموده، يك جا فرموده:” و كانت الجبال كثيبا مهيلا،“ جايى ديگر فرموده:” و تكون الجبال كالعهن المنفوش،“ و در جايى ديگر فرموده:” فكانت هباء منبثا،“ و جايى ديگر چنين تعبير كرده كه” و سيرت الجبال فكانت سرابا.“

و آنچه از سياق برمى آيد اين است كه مساله بروز زمين، مترتب بر به راه انداختن كوه ها است، يعنى وقتى كوهها و تلها تكان مى خورند و فرو مى ريزند زمين همه جايش بروز و ظهور مى كند، و ديگر چيزى حائل از ديدن كرانه افق نيست، و يك ناحيه زمين حائل از ناحيه ديگرش نمى شود.

و معناى ” و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا،“ اين است كه ما احدى از بشر را ترك نمى كنيم و همه را زنده مى كنيم.

(2)

باز شدن درهاي آسمان و سراب شدن كوهها

اشاره

-” يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا،

-آن روزى كه در صور دميده مى شود تا شما فوج فوج به محشر وارد شويد،


1- آيه 1 تا 5 سوره انشقاق الميزان ج 20 ص 400
2- آيه 47 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 446

ص:293

-و فتحت السماء فكانت أبوابا،

-و آسمان گشوده شود پس درهاى متعددى از آن باز شود تا هر فوجى از درى شتابند.“

نشانه 24- باز شدن درهاي آسمان

و وقتى درب هاى آسمان باز شد قهرا عالم انسانى به عالم فرشتگان متصل مى شود.

نشانه 25- تلاشي و تبديل كوهها به سراب

” و سيرت الجبال فكانت سرابا،

-و كوهها به حركت در آيد و مانند سراب گردد.“

به راه انداختن كوهها و متلاشى كردنشان، بالأخره طبعا به اينجا منتهى مى شود كه شكل كوهى خود را از دست داده اجزايش متفرق شود، همچنان كه در چند جا از كلام مجيدش وقتى سخن از زلزله قيامت دارد و آثار آن را بيان مى كند، از كوهها هم خبر داده مى فرمايد:” و تسير الجبال سيرا،“ و نيز مى فرمايد:” و حملت الأرض و الجبال فدكتا دكة واحدة،“ و نيز مى فرمايد:” و كانت الجبال كثيبا مهيلا،“ و نيز مى فرمايد:” و تكون الجبال كالعهن المنفوش،“ و نيز مى فرمايد:” و بست الجبال بسا،“ و نيز فرموده:” و اذا الجبال نسفت.“

پس به راه انداختن كوهها و خرد كردن آنها بالأخره منتهى مى شود به پراكنده شدن و پاره پاره شدن آنها و به صورت تپه هاى پراكنده در آمدنشان و در نتيجه چون پشم حلاجى شده ساختنشان .

و اما سراب شدنشان به چه معنا است؟ و چه نسبتى با به راه انداختن آن دارد، به طور مسلم سراب به آن معنا كه به نظر آبى درخشنده برسد نسبتى با به راه انداختن كوهها ندارد. بله اين را مى توان گفت كه وقتى كوهها به راه افتادند، و در آخر حقيقتشان باطل شد و ديگر چيزى به صورت جبال باقى نماند، در حقيقت آن جبال راسيات كه حقايقى داراى جرمى بس بزرگ و نيرومند بود، و هيچ چيز آن را تكان نمى داد با به حركت در آمدن و باطل شدن، سرابى مى شود خالى از حقيقت، پس به اين اعتبار مى توان گفت: ” و سيرت الجبال فكانت سرابا،“

(1)

شرحي از تبدلات روز قيامت

اشاره

-يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْض غَيرَ الأَرْضِ وَ السمَوَت وَ بَرَزُوا للَّهِ الْوَحِدِ الْقَهَّار،


1- آيه 17 تا 37 سوره نبأ الميزان ج 20 ص 268

ص:294

-روزى كه زمين، به زمينى ديگر و آسمانها نيز به آسمانهاى ديگر مبدل شود و مردم در پيشگاه خداى يگانه مقتدر حاضر شوند،

-” روزى كه اين زمين بغير اين زمين مبدل مى شود و اين آسمانها به آسمانهايى غير اين مبدل مى گردد....“

نشانه 26- تغيير يافتن زمين و آسمان به شكل ديگر

دقت كافى در آياتى كه پيرامون تبديل آسمانها و زمين بحث مى كند اين معنا را مى رساند كه اين مساله در عظمت به مثابه اى نيست كه در تصور بگنجد، و هر چه در آن باره فكر كنيم - مثلا تصور كنيم زمين نقره و آسمان طلا مى شود و يا بلنديها و پستى هاى زمين يكسان گردد و يا كره زمين يك پارچه نان پخته گردد باز آنچه را كه هست تصور نكرده ايم.

و اين گونه تعبيرها تنها در روايات نيست، بلكه در آيات كريمه قرآن نيز آمده است، مانند آيه:” و اشرقت الارض بنور ربها،“ و آيه:” و سيرت الجبال فكانت سرابا،“ و آيه:” و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب،“ - البته در صورتى كه مربوط به قيامت باشد - و همچنين آياتى ديگر، كه مانند روايات از نظامى خبر مى دهد كه ربط و شباهتى به نظام معهود دنيوى ندارد، چون پر واضح است كه روشن شدن زمين به نور پروردگارش غير از روشن شدن به نور آفتاب و ستارگان است.

و همچنين سير و به راه افتادن كوهها در آن روز غير از سير در اين نشأه است، زيرا سير كوه در اين نشأه نتيجه اش متلاشى شدن و از بين رفتن آنست، نه سراب شدن آن، همچنين بقيه آيات وارده در باب قيامت .

و معناى بروزشان براى واحد قهار با اينكه تمامى موجودات هميشه براى خداى تعالى ظاهر و غير مخفى است، اين است كه آن روز تمامى علل و اسبابى كه آنها را از خدايشان محجوب مى كرد از كار افتاده، ديگر آن روز، با ديد دنيائيشان هيچ يك از آن اسباب را كه در دنيا اختيار و سرپرستى آنان را در دست داشت نمى بينند، تنها و تنها سبب مستقلى كه مؤثر در ايشان باشد خداى را خواهند يافت، همچنان كه آيات بسيارى بر اين معنا دلالت دارد و مى رساند كه در قيامت مردم به هيچ جا ملتفت نشده و به هيچ جهتى روى نمى آورند، نه با بدنهايشان و نه با دلهايشان، و نيز به احوال آن روزشان و به احوال و اعمال گذشته شان توجه نمى كنند، الا اينكه خداى سبحان را حاضر و شاهد و مهيمن و محيط بر آن مى يابند.

دليل بر اين معانى كه گفتيم توصيف خداى سبحان است در آيه مورد بحث

ص:295

به” واحد قهار“ كه اين توصيف به نوعى غلبه و تسلط اشعار دارد، پس بروز مردم براى خدا در آن روز ناشى از اين است كه خدا يكتاست، و تنها اوست كه وجود هر چيز قائم به او است، و تنها اوست كه هر مؤثرى غير خودش را خرد مى كند، پس چيزى ميان خدا و ايشان حائل نيست، و چون حائل نيست پس ايشان براى خدا بارزند، آنهم بارز مطلق.

(1)

تخت و هموار شدن زمين

اشاره

-” وَ يَسئَلُونَك عَنِ الجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبى نَسفاً،

-فَيَذَرُهَا قَاعاً صفْصفاً،

-لا تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَ لا أَمْتاً،

-ترا از كوهها پرسند بگو پروردگارم آن را پراكنده كند آنچنان كه جز خودش كس نمى داند،

-و زمين را پهن نموده هموار واگذارد،

-كه در آن برجستگى و انحرافى نبينى.“

اين آيه دلالت دارد بر اينكه مردم از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم از وضع كوهها در روز قيامت پرسيده بودند، كه در اين آيات از آن جواب مى دهد.

نشانه 27- ذره ذره شدن كوهها و تخت شدن زمين

” فقل ينسفها ربى نسفا - يعنى بگو پروردگارم آنها را ذره ذره نموده و ذره هايش را منتشر مى كند، به طورى كه در جاى آن چيزى باقى نمى ماند.“

” فيذرها قاعا صفصفا.“

كلمه قاع به معناى زمين صاف و تخت است، و كلمه صفصف نيز به معناى زمين تختى است كه ليز و صاف باشد. و معناى جمله اين است كه پس از خرد كردن كوهها و پاشيدن ذرات آن، زمين را تخت و هموار مى كند، به طورى كه هيچ چيز روى آن ديده نمى شود.

” لا ترى فيها عوجا و لا امتا- هيچ بيننده اى نقطه پستى مانند دره و نقطه بلندى مانند تل و كوه در آن نمى بيند.“

(2)

درهم پيچيده شدن طومار آسمانها

اشاره

-” يَوْمَ نَطوِى السمَاءَ كَطىّ ِ السجِلّ ِ لِلْكتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا


1- آيه 48سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 129
2- آيه 105تا 107 سوره طه الميزان ج : 14 ص : 294

ص:296

فَعِلِينَ،

-روزى كه آسمانها را در هم پيچيم چون در هم پيچيدن طومار براى نوشتن، چنانكه خلقت را از اول پديد آورديم دوباره آن را اعاده كنيم كه كار ما چنين است!

نشانه 28- پيچيده شدن آسمان مانند طومار

سجل - كه همان صحيفه نوشته شده است - وقتى كه پيچيده مى شود نوشته هم پيچيده مى شود، يعنى الفاظ و يا معانيى كه خود نوعى تحقق و ثبوت دارد و به صورت خط و نقش در سجل نوشته شده، پيچيده مى شود، و با پيچيده شدنش ديگر چيزى از آنها ظاهر نمى ماند، همچنين آسمان با قدرت الهى روزى پيچيده مى شود، همچنانكه فرموده:” والسموات مطويات بيمينه،“ در نتيجه، غايب گشته چيزى از آن ظاهر نمى ماند، نه عينى، و نه اثرى .

چيزى كه هست از داناى به غيب پنهان نمى شود هر چند كه از ديگران پنهان مى گردد، همچنانكه نوشته از سجل پنهان نيست هر چند كه از ديگران پنهان است.

پس طى و پيچيدن آسمان بر اين حساب به معناى برگشت آن به خزائن غيب است بعد از آنكه از خزائن نازل، و اندازه گيرى شده بود، همچنانكه در باره آن و تمامى موجودات فرموده:” و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم،“ و نيز به طور مطلق فرموده:” و الى الله المصير،“ و ” ان الى ربك الرجعى!“

و شايد به خاطر اين معنا بوده كه بعضى گفته اند:” جمله كما بدأنا اول خلق نعيده،“ ناظر به رجوع تمامى موجودات به حالتى است كه قبلا يعنى قبل از آغاز خلقت داشته اند، و آن حالت اين بوده كه هيچ بوده اند، همچنانكه فرموده:” و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئا،“ و نيز فرموده:” هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا،“ و اين معنا همان مطلبى است كه به ابن عباس نسبت مى دهند كه گفته معناى آيه اين است كه هر چيزى نابود مى شود آن چنان كه قبل از خلقت بود. و اين قول هر چند با اتصال آيه به جمله” يوم نطوى السماء ...“ مناسبت دارد و براى آن جنبه تعليل دارد، و ليكن آنچه بيشتر به سياق آيات قبل مى خورد بيان اعاده به معناى ارجاع موجودات و ايجاد آنها بعد از فناء است، نه اعاده به معناى افناء و برگرداندن به حالت قبل از وجود.

پس ظاهر سياق آيات مى رساند كه مراد اين است كه ما خلق را مبعوث مى كنيم همان طورى كه قبلا ايجاد كرده بوديم. و مراد اين است: ما خلايق را به همان آسانى بر مى گردانيم كه خلقشان كرديم بدون اينكه براى ما دشوارى داشته باشد.

و معناى اينكه فرمود:” وعدا علينا انا كنا فاعلين،“ اين است كه: ما به او وعده اى داديم كه وفايش بر ما واجب شده و ما آنچه وعده داده ايم عملى خواهيم نمود و اين است

ص:297

سنت ما.

(1)

حركت كوه ها مانند ابرها

اشاره

-” وَ تَرَى الجِبَالَ تحْسبهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السحَابِ صنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كلَّ شىْ ءٍ إِنَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُونَ

-و كوهها را بينى و پندارى كه بى حركتند ولى مانند ابر در حركتند، صنع خداى يكتاست كه همه چيز را به كمال آورده كه وى از كارهايى كه مى كنيد آگاه است.“

اين آيه شريفه از آن جهت كه در سياق آيات قيامت قرار گرفته، آنچه مى گويد در باره همان قيامت است و پاره اى از وقايع آن روز را توصيف مى كند، كه عبارت است از به راه افتادن كوهها، كه در باره اين قضيه در جاى ديگر قرآن فرموده:” و سيرت الجبال فكانت سرابا،“ و نيز در مواردى ديگر از آن خبر داده است.

نشانه 29- حركت كوه ها چون ابرها

پس اينكه مى فرمايد:” و ترى الجبال - و مى بينى كوهها را،“ خطاب در آن به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم است و مراد از آن مجسم كردن واقعه است، همچنان كه در آيه ” و ترى الناس سكارى،“ حال مردم را در آن روز مجسم مى كند، نه اينكه تو الآن ايشان را مى بينى، بلكه اگر مى ديدى حال ايشان را آنچه از وضعشان كه ديدنى است اينطور به نظرت مى رسيد كه مست اند.

” تحسبها جامدة .“ يعنى كوهها را مى بينى و آنها را جامد گمان مى كنى. معناى هر دو جمله اين است كه: تو در آن روز كوهها را- كه امروز جامد گمان مى كنى- مى بينى چون ابر به حركت درمى آيند، و يا معنايش اين مى شود: تو در آن روز كوهها را - در حالى كه جامد گمانش مى كنى - مى بينى چون ابر به حركت درمى آيند.

و جمله:” و هى تمر مر السحاب،“ معنايش اين است كه: تو كوهها را وقتى در صور دميده مى شود، در حالى مى بينى كه سير مى كنند مانند سير ابرها در آسمان.

” صنع الله الذى اتقن كل شى ء،“ يعنى آن را آفريد آفريدنى!

در اين جمله تلويح و اشاره اى است به اينكه اين صنع و اين عمل از خداى تعالى تخريب و ويرانى عالم است، ليكن چون تكميل آن را در پى دارد و مستلزم اتقان نظام آن است، نظامى كه در آن هر چيزى به منتها درجه كمال خود مى رسد، آن كمالى كه اگر كمال سعادت باشد، و اگر كمال شقاوت، زمينه اش را قبلا فراهم كرده بود، از اين


1- آيه 104تا108سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 464

ص:298

رو اين ويرانى را صنع و آفرينش ناميد، چون اين خود صنع خداست، آن صنعى كه هر چيزى را متقن كرده، پس خداى سبحان اتقان را از هر چه كه متقن كرده سلب نمى كند و فساد را بر آنچه اصلاح فرموده مسلط نمى سازد، پس اگر دنيا را خراب مى كند براى اين است كه آخرت را تعمير نمايد.

” انه خبير بما تفعلون.“ خدا به آنچه اهل آسمانها و زمين مى كنند در روزى كه در صور دميده مى شود، و همه با خوارى نزدش مى آيند، دانا و با خبر است، هر كس حسنه آورده باشد، به بهتر از آن پاداش مى شود و هر كس سيئه آورده باشد با صورت به جهنم انداخته مى شود و همه جزاى عمل خود را مى بينند.

(1)

آسمان چون مس گداخته، كوهها چون پشم حلاجي شده!

اشاره

” يوم تكون السماء كالمهل - روزى است كه آسمان چون مس ذوب شده مى شود،“

نشانه 30- آسمان مثل مس ذوب شده

” يوم تكون السماء كالمهل شود،“

كلمه مهل به معناى فلزات ذوب شده است، مس ذوب شده و يا طلا وغيره.

نشانه 31- كوهها مثل پشم حلاجي شده

” و تكون الجبال كالعهن- و كوهها چون پشم حلاجى شده مى گردند.“

كلمه عهن به معناى مطلق پشم است، و شايد مراد از آن پشم حلاجى شده باشد، همچنان كه در آيه اى ديگر فرموده:” و تكون الجبال كالعهن المنفوش.“

(2)

تيره شدن ماه و جمع شدن آن با خورشيد

اشاره

-” فَإِذَا بَرِقَ الْبَصر،

-وَ خَسف الْقَمَرُ،

-وَ جُمِعَ الشمْس وَ الْقَمَرُ،

-يَقُولُ الانسنُ يَوْمَئذٍ أَيْنَ المَفَرُّ،

-روزى كه چشمها از وحشت و هول خيره بماند،

-و ماه تابان تاريك شود،

-و ميان خورشيد و ماه جمع گردد،

-و در آن روز انسان زشت كارگويد: اى واى از سختى عذاب كجا مفر و پناهى خواهد بود؟ هرگز مفرى نيست ! “

نشانه 32- خسوف و تاريك شدن ماه

1- آيه 88 سوره نمل الميزان ج : 15 ص : 574
2- آيه 1 و2 و 5 تا 18 سوره معارج الميزان ج 20 ص 5

ص:229

« فاذا برق البصر و خسف القمر - بگو روزى كه چشمها از وحشت و هول خيره بماند، و ماه تابان تاريك شود.»

نشانه 33- جمع شدن ماه و خورشيد با هم

« و جمع الشمس و القمر - و ميان خورشيد و ماه جمع گردد.“

در اين آيه چند نشانه از نشانه هاى قيامت ذكر شده است.

منظور از برق بصر تحير چشم در ديدن و دهشت زدگى آن است، و منظور از خسوف قمر بى نور شدن آن است.

” يقول الانسان يومئذ أين المفر،“ يعنى كجاست گريزگاه؟ در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه با اينكه روز قيامت روز ظهور سلطنت الهى است، و هر انسانى مى داند مفر و فرارى نيست، چطور مى پرسد أين المفر ؟

آيه 19تا 39 سوره قيامت الميزان ج 20 ص 173

روزي كه آسمان دودي آشكار بياورد!

اشاره

-” فَارْتَقِب يَوْمَ تَأْتى السمَاءُ بِدُخَانٍ مُّبِين،

-يَغْشى النَّاس هَذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ،

-پس تو منتظر آن روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد،

-دودى كه چشم مردم را بگيرد و اين عذابى است دردناك!“

نشانه 34- دود آوردن آسمان

مى فرمايد: منتظر روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد. اين تهديدى است به عذابى كه از هر سو مردم را فرا مى گيرد. ” يغشى الناس،“ يعنى دودى كه از هر طرف بر مردم احاطه مى يابد.

بعضى از مفسرين گفته اند : دخان مذكور در اين آيه از علامتهاى قيامت است كه هنوز محقق نشده، و قبل از قيام قيامت محقق مى شود.

دود در گوشهاى مردم داخل مى شود، به طورى كه سرهايشان مانند سر گوسفند بريان مى گردد، اما مؤمنين تنها دچار زكام مى شوند، و زمين تماميش مانند خانه اى بدون

ص:300

روزنه مى شود كه در آن آتش افروخته و دود به راه انداخته باشند. زمين چهل روز چنين حالتى به خود مى گيرد.

(1)

تاريكي زمين زايل مي گردد !

اشاره

-وَ أَشرَقَتِ الأَرْض بِنُورِ رَبهَا ...

-و زمين به نور پروردگارش روشن مى شود!

نشانه 35- روشن شدن زمين با نور پروردگار

” و أشرقت الأرض بنور ربها...،“ اشراق الارض به معناى نورانى شدن زمين است. بعيد نيست مراد از اشراق زمين به نور پروردگارش آن حالتى باشد كه از خصايص روز قيامت است، از قبيل كنار رفتن پرده ها، و ظهور حقيقت اشيا و بروز و ظهور واقعيت اعمال، از خير يا شر، اطاعت يا معصيت، حق يا باطل، به طورى كه ناظران حقيقت هر عملى را ببينند، چون اشراق هر چيزى عبارت است از ظهور آن به وسيله نور، و اين هم جاى شك نيست، كه ظهور دهنده آن روز خداى سبحان است، چون غير از خدا هر سبب ديگرى در آن روز از سببيت ساقط است. پس اشيا در آن روز با نورى كه از خداى تعالى كسب كرده روشن مى شوند.

و اين اشراق هر چند عمومى است و شامل تمامى موجودات مى شود و اختصاصى به زمين ندارد، و ليكن از آنجا كه غرض بيان حالت آن روز زمين، و اهل زمين است، لذا تنها از اشراق زمين سخن گفته و فرموده:” و أشرقت الأرض بنور ربها.“

و مراد از زمين در عين حال زمين و موجودات در آن و متعلقات آن است.

(2)

در چنين روزى قيامت بپا مى شود!

اشاره

-” فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ نَفْخَةٌ وَحِدَةٌ،

-وَ حُمِلَتِ الأَرْض وَ الجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَحِدَةً،

-فَيَوْمَئذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ،

-وَ انشقَّتِ السمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئذٍ وَاهِيَةٌ،

-وَ الْمَلَك عَلى أَرْجَائهَا وَ يحْمِلُ عَرْش رَبِّك فَوْقَهُمْ يَوْمَئذٍ ثمَنِيَةٌ،

-يَوْمَئذٍ تُعْرَضونَ لا تخْفَى مِنكمْ خَافِيَةٌ،

-پس زمانى كه نفخه واحده اى در صور دميده شود،


1- آيه 10 تا 16 سوره دخان الميزان ج : 18 ص : 208
2- آيه 68 تا 75 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 444

ص:301

-و قدرت الهى بر زمين و كوهها احاطه يافته آن را در يك لحظه متلاشى و زير و رو كند،

-آن وقت است كه واقعه قيامت رخ مى دهد!

-و آسمان مى شكافد كه در چنين روزى صولت و رفعتش مبدل به ضعف مى گردد،

-و فرشتگان در پيرامون آن ايستاده، و عرش پروردگارت را آن روز هشت نفر حمل مى كند،

-آن روز همگى شما بر خدا عرضه مى شويد و از شما هيچ سر پنهانى بر خدا مخفى نمى ماند! “

اين آيات ” حاقه “ را با پاره اى از نشانيها و مقدماتش و شمه اى از وقايعى كه در آن روز رخ مى دهد معرفى مى كند .

نشانه 36- دميده شدن در صور

” فاذا نفخ فى الصور نفخة واحدة،“ منظور از اين نفخه واحده، نفخه دوم است كه در آن مردگان زنده مى شوند. اگر آن را به صفت واحدة توصيف كرده، براى اشاره به اين معنا بوده كه مساله حتمى است و قضائش رانده شده و امر معلقى نيست كه احتياج به تكرار نفخه داشته باشد.

نشانه 37- كوبيده شدن زمين و كوهها

” و حملت الأرض و الجبال فدكتا دكة واحدة،“ دكتاً معنايش كوبيدن سخت است به طورى كه آنچه كوبيده مى شود خرد گشته به صورت اجزايى ريز در آيد، و منظور از حمل شدن زمين و جبال اين است كه قدرت الهى بر آنها احاطه مى يابد، و توصيف آن به دكة واحدة براى اين است كه به سرعت خرد شدن آنها اشاره كند، و بفهماند خرد شدن كوهها و زمين احتياج به كوبيدن بار دوم ندارد.

” فيومئذ وقعت الواقعة،“

در چنين روزى قيامت بپا مى شود!

نشانه 38- منشق و واهي شدن آسمان

” و انشقت السماء فهى يومئذ واهية،“ انشقاق به معناى جدا شدن قسمتى از يك چيز است، و كلمه واهيه به معناى ضعف است. آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد:” و يوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائكة تنزيلا .“

نشانه 39- ظاهر شدن ملائكه و عرش براي انسانها

” و الملك على ارجائها و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية،“ عرش در آن روز حاملينى از ملائكه دارد، كه آيه زير نيز بدان اشاره مي كند: ” الذين يحملون العرش و من

ص:302

حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا.“

حاملان عرش در آن روز هشت نفرند، و اما اينكه اين هشت نفر از جنس ملائكه هستند، و يا غير ايشان؟ آيه شريفه ساكت است، هر چند كه سياق آن از اشعار به اينكه از جنس ملك مى باشند، خالى نيست.

ممكن هم هست غرض از ذكر انشقاق آسمان، و بودن ملائكه در اطراف آن، و اينكه حاملين عرش در آن روز هشت نفرند، اين باشد كه بفرمايد در آن روز ملائكه و آسمان و عرش براى انسانها ظاهر مى شوند، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده: ” و ترى الملائكة حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم .“

نشانه 40- فاش شدن عقايد و اعمال انسان براي خدا

” يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافية،“ معناى عرض بر خداى تعالى در روز قيامت كه روز جدايى حق از باطل، و روز داورى است اين است كه: آنچه نزد هر انسان از عقيده و عمل هست براى خداى تعالى فاش مي گردد، به طورى كه هيچ عقيده و هيچ فعلى از او براى خدا پنهان نماند.

اين از خصائص قيامت است، قيامت” يوم تبلى السرائر“ است، و ” يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء،“ است، روزى است كه سريره ها آشكار و همه مردم براى خدا ظاهر مى شوند. البته اين صفات در دنيا هم دائما براى خدا هست، ولي مردم آن روز فاش و هويدا مى بينند كه خداى تعالى چنين خدايى است! در آن روز براى انسان آشكار مى شود كه در دنيا هم، در معرض علم خدا بود، و آن روز همه فعل هايش ظاهر مى گردد، و هيچ يك از آنها پنهان نمى ماند.

(1)

زمين هموار قيامت، محل استقرار همه مردگان

اشاره

-” يَقُولُونَ أَ ءِنَّا لَمَرْدُودُونَ فى الحافِرَةِ،

-أَ ءِذَا كُنَّا عِظماً نخِرَةً،

-قَالُوا تِلْك إِذاً كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ،

-فَإِنمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَحِدَةٌ،

-فَإِذَا هُم بِالساهِرَةِ،

-گويند چگونه ما را به حال اول بازمان مى آورند؟

-بعد از آنكه استخوانهايى پوسيده شديم،

-و نيز گويند حقا اين بازگشتى زيان آميز است،

-آرى اين بازگشت تنها با يك صيحه عظيم واقع مى شود،

-كه ناگهان همه مردگان، روى زمين قرار مى گيرند.“

نشانه 41- قرارگرفتن همه مردگان در روي زمين

1- آيه 13 تا 18 سوره الحاقه الميزان ج 19 ص 663

ص:303

اگر نفخه دوم را زجره خوانده، از اين جهت بوده كه انسان با اين نهيب از نشأه مرگ به نشأه حيات، و از باطن زمين به روى زمين منتقل مى شود، و كلمه اذا فجائيه است و معناى ناگهان را مى دهد، و كلمه ساهرة به معناى زمين هموار، و يا زمين خالى از گياه است.

مي فرمايد: براى ما دشوار نيست كه ايشان را بعد از مردن زنده كنيم، و دوباره به زندگى برگردانيم، براى اينكه برگشتن آنان بيش از زجرة واحدة مؤونه ندارد، به محضى كه آن زجره محقق شود، ناگهان همه زنده گشته و روى زمينى تخت و يا بى آب و علف قرار خواهند گرفت، با اينكه لحظه قبل از آن مرده و در شكم زمين بودند .

(1)

حوادث آغاز واقعه

اشاره

-” إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَة،

-وقتى قيامت واقع شود...!“

سوره واقعه، قيامت كبرى را كه در آن مردم دوباره زنده مى شوند و به حسابشان رسيدگى شده جزا داده مى شوند شرح مى دهد، نخست مقدارى از حوادث هول انگيز آن را ذكر مى كند، حوادث نزديك تر به زندگى دنيايى انسان، و نزديك تر به زمينى كه در آن زندگى مى كرده، مى فرمايد: اوضاع و احوال زمين دگرگون مى شود و زمين بالا و پايين و زير و رو مى گردد، زلزله بسيار سهمگين زمين كوهها را متلاشى، و چون غبار مى سازد، آنگاه مردم را به طور فهرست وار به سه دسته سابقين و اصحاب يمين و اصحاب شمال، تقسيم نموده، سرانجام كار هر يك را بيان مى كند.

آنگاه عليه اصحاب شمال كه منكر ربوبيت خداى تعالى و مساله معاد و تكذيب كننده قرآنند كه بشر را به توحيد و ايمان به معاد دعوت مى كند استدلال نموده، در آخر گفتار را با يادآورى حالت احتضار و فرا رسيدن مرگ و سه دسته شدن مردم خاتمه مى دهد:

” اذا وقعت الواقعة،“ وقوع حادثه عبارت است از حدوث و پديد آمدن آن، و كلمه واقعه صفتى است كه هر حادثه اى را با آن توصيف مى كنند و مى گويند: واقعه اى رخ داده، يعنى حادثه اى پديد شده، و مراد از واقعه در آيه مورد بحث واقعه قيامت است، و اگر در


1- آيه 10 تا 14 سوره نازعات الميزان ج 20 ص 301

ص:304

اينجا به طور مطلق و بدون بيان آمده، و نفرموده آن واقعه چيست، تنها فرموده: چون واقعه رخ مى دهد، بدين جهت بوده كه بفهماند واقعه قيامت بقدر كافي معروف است، و به همين جهت است كه گفته اند: اصلا كلمه واقعه يكى از نامهاى قيامت است، كه قرآن اين نامگذارى را كرده، همچنان كه نام هاى ديگرى چون حاقة، و قارعة، و غاشية بر آن نهاده است .

و جمله” اذا وقعت الواقعة،“ به طور ضمنى بر معناى شرط هم دلالت دارد، و جا داشت جزاى آن شرط را بيان كند و بفرمايد: چون قيامت بپا مى شود چه مى شود، ولى جزا را نياورد، تا بفهماند آنچه مى شود آنقدر عظيم و مهم است كه به بيان نمى گنجد، ولى به هر حال از سياق آياتى كه در اين سوره اوصاف قيامت را ذكر كرده فهميده مى شود كه آن جزا چه چيز است، و مردم در آن روز چه وضعى دارند، پس مى شود گفت كه مثلا تقدير كلام اين است: چون قيامت بپا شود مؤمنين رستگار و كفار زيانكار مى شوند.

” ليس لوقعتها كاذبة - در وقوع و تحقيق قيامت هيچ دروغى نيست.“ براى وقوع قيامت هيچ عاملي كه اقتضاى دروغ شدنش را داشته باشد و آن را دروغ كند وجود ندارد.

نشانه 42- زير و رو شدن نظام عالم

” خافضة رافعة،“ يعنى قيامت خافض و رافع يا پائين آورنده و بالا برنده است. اما اينكه به چه حساب قيامت پايين آورنده و بالا برنده است بايد گفت كه: اين تعبير كنايه است از اينكه قيامت نظام عالم را زير و رو مى كند، مثلا باطن دلها را كه در دنيا پنهان بود ظاهر مى كند، و آثار اسباب كه در دنيا ظاهر بود، همه مى دانستند آب چه اثرى و آتش چه اثرى دارد، در قيامت پنهان مى شود، يعنى اسباب به كلى از اثر مى افتد، و روابط جارى ميان اسباب و مسببات به كلى قطع مى گردد، در دنيا جمعى داراى عزت بودند، و آنان اهل كفر و فسق بودند، كه عزتشان همه جا ظاهر بود، و همچنين جمعى ديگر يعنى اهل تقوا ذلتشان هويدا بود، ولى در قيامت اثر از عزت كفار و فساق و نشانه اى از ذلت متقين نمى ماند.

نشانه 43- تكان خوردن زمين با زلزله عظيم

” اذا رجت الأرض رجا،

وقتي زلزله اى زمين را به شدت تكان مى دهد،“

كلمه رج به معناى تكان دادن به شدت چيزى است، و در اين آيه منظور از آن زلزله قيامت است، كه خداى سبحان در آيه” ان زلزلة الساعة شى ء عظيم،“ آن را بس عظيم توصيف كرده، در خود آيه مورد بحث نيز با آوردن كلمه رجاً همين عظمت را

ص:305

فهمانده است.

نشانه 44- آرد شدن كوهها و پراكنده شدن آنها در هوا

مى فرمايد: چون زمين زلزله مى شود زلزله اى كه شدتش قابل وصف نيست. اين جمله در مقام توضيح ” اذا وقعت الواقعة،“ است.

-” و بست الجبال بسا، فكانت هباء منبثا،

-به طورى كه كوهها چون آرد خرد شوند،

و سپس به صورت غبارى در فضا پراكنده گردند.“

(1)

وقتي كه آسمان بشكافد و ستارگان فرو ريزند!

اشاره

-” إِذَا السمَاءُ انفَطرَت،

-وَ إِذَا الْكَوَاكِب انتَثرَت، وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَت، وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثرَت،

-عَلِمَت نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت وَ أَخَّرَت،

-وقتى كه آسمان بشكافد،

-و وقتى كه ستارگان پراكنده شود،

-و وقتى كه درياها به هم متصل گردد،

-و زمانى كه گورها زير و رو شود و مردگان از آن بيرون شوند،

-در آن روز هر كس داند كه چه كرده و چه نكرده! “

نشانه 45- انفطار و پاره شدن آسمان

” اذا السماء انفطرت،“ كلمه انفطار به معناى شكافته شدن است، و آيه شريفه نظير آيه زير است، كه آن نيز سخن از شكافته شدن آسمان دارد، و مى فرمايد:” وانشقت السماء فهى يومئذ واهية.“

نشانه 46- درهم شدن ستارگان و خروج آنها از مدار

” و اذا الكواكب انتثرت،“ يعنى روزى كه ستارگان هر يك مدار خود را رها كرده، درهم و برهم مى شوند.

در حقيقت در اين آيه ستارگان را به گردن بندى از مرواريد تشبيه كرده كه دانه هاى ريز و درشتش را با نظمى معين چيده و به نخ كشيده باشند ناگهان رشته اش پاره شود و دانه ها درهم و برهم و متفرق شوند.

نشانه 47- متصل و مخلوط شدن درياها باهم

1- آيه 1 تا 10 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 195

ص:306

” و اذا البحار فجرت،“ تفجير به معناى آن است كه آب نهر را به خاطر زياد شدن بشكند، و بند را آب ببرد، و گناه را هم اگر فجور مى گويند، براى اين است كه گناهكار، پرده حيا را پاره مى كند، و از صراط مستقيم خارج گشته، به بسيارى از گناهان مبتلا مى شود، و اگر صبح را فجر مى گويند، باز براى اين است كه روشنى پرده ظلمت را پاره كرده به همه جا منتشر مى شود.

و اينكه مفسرين تفجير بحار را تفسير كرده اند به اين كه درياها به هم متصل مى شوند، و حائل از ميان برداشته شده، شورش با شيرينش مخلوط مى شود، برگشتش باز به همين معنايى است كه گفته شد، و اين معنا با تفسيرى كه براى آيه” و اذا البحار سجرت،“ كردند، كه درياها پر از آتش مى شوند نيز مناسبت دارد.

نشانه 48- منقلب شدن خاك قبرها و ظاهر شدن مردگان

” و اذا القبور بعثرت،“ كلمه بعثرت به معناى پشت و رو كردن، و باطن چيزى را ظاهر ساختن است. معناى آيه اين است كه زمانى كه خاك قبرها منقلب و باطنش بظاهر بر مى گردد، باطنش كه همان انسانهاى مرده باشد ظاهر مى شود، تا به جزاى اعمالشان برسند.

” علمت نفس ما قدمت و اخرت،“

(1)

زمين را چه رخ داده چنين مي لرزد؟

اشاره

-” إِذَا زُلْزِلَتِ الأَرْض زِلْزَالها، وَ أَخْرَجَتِ الأَرْض أَثْقَالَهَا،

-وَ قَالَ الانسنُ مَا لها، يَوْمَئذٍ تحَدِّث أَخْبَارَهَا، بِأَنَّ رَبَّك أَوْحَى لَهَا،

-يَوْمَئذٍ يَصدُرُ النَّاس أَشتَاتاً لِّيُرَوْا أَعْمَلَهُمْ،

-وقتى كه زمين آن زلزله مخصوصش را آغاز مى كند،

-و آنچه از مردگان در شكم دارد بيرون مى ريزد،

-و انسانها از در تعجب مى پرسند: زمين را چه شده است؟

-در آن روز زمين اخبار و اسرار خود را شرح مى دهد،

-آرى پروردگار تو به وى وحى كرده كه به زبان آيد و اسرار را بگويد،

-در آن روز مردم يك جور محشور نمى شوند بلكه طايفه هايى مختلفند تا اعمال هر طايفه اى را به آنان نشان دهند.“

در سوره زلزال سخن از قيامت و زنده شدن مردم براى حساب، و اشاره به بعضى از علامتهايش رفته، كه يكى زلزله زمين، و يكى ديگر سخن گفتن آن از حوادثى است كه در آن رخ داده است .

نشانه 49- زلزله هاي پي در پي زمين و خروج اثقال آن

1- آيه 1 تا 5 سوره انفطار الميزان ج 20 ص 365

ص:307

كلمه زلزال مانند كلمه زلزله به معناى نوسان و تكان خوردن پى در پى است، و اينكه فرمود زمين زلزله اش را سر مى دهد به ما مى فهماند كه زمين زلزله اى خاص به خود دارد، و اين مى رساند كه زلزله مذكور امرى عظيم و مهم است، زلزله اى است كه در شدت و هراسناكى به نهايت رسيده است .

” و اخرجت الارض اثقالها،“ مراد از اثقال زمين كه در قيامت زمين آنها را بيرون مى ريزد مردگان و يا گنجها و معادنى است كه در شكم خود داشته است.

” و قال الانسان مالها،“ يعنى انسانها بعد از بيرون شدن از خاك در حال دهشت زدگى و تعجب از آن زلزله شديد و هول انگيز مى گويند: زمين را چه مى شود كه اين طور متزلزل است؟!

نشانه 50- سخن گفتن زمين از حوادث واقع در روي آن

” يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها،“ آنگاه زمين به اعمالى كه بنى آدم كردند شهادت مى دهد، همانطور كه اعضاى بدن خود انسانها و نويسندگان اعمالش يعنى ملائكه رقيب و عتيد و نيز شاهدان اعمال كه از جنس بشر و يا غير بشرند همه بر اعمال بنى آدم شهادت مى دهند.

معناى جمله اين است كه: زمين به سبب اينكه پروردگار تو به آن وحى كرده و فرمان داده تا سخن بگويد از اخبار حوادثى كه در آن رخ داده سخن مى گويد، پس معلوم مى شود زمين هم براى خود شعورى دارد، و هر عملى كه در آن واقع مى شود مى فهمد، و خير و شرش را تشخيص مى دهد، و آن را براى روز اداى شهادت تحمل مى كند، تا روزى كه به او اذن داده شود، يعنى روز قيامت شهادت خود را ادا كرده، اخبار حوادث واقعه در آن را بدهد .

در تفسير آيه” و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم،“ و نيز در تفسير آيه” قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء،“ گفتيم كه از كلام خداى سبحان به دست مى آيد كه حيات و شعور در تمامى موجودات جارى است، هر چند كه ما از نحوه حيات آنها بى خبر باشيم .

نشانه 51- متمايز شدن افراد براي ديدن اعمال خود

” يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم،“ مراد از صادر شدن مردم در قيامت با حالت تفرقه، برگشتن آنان از موقف حساب به سوى منزلهاشان كه يا بهشت است و يا آتش مى باشد، در آن روز اهل سعادت و رستگارى از اهل شقاوت و هلاكت متمايز

ص:308

مى شوند، تا اعمال خود را ببينند، جزاى اعمالشان را نشانشان دهند، آن هم نه از دور، بلكه داخل در آن جزايشان كنند، و يا به اينكه خود اعمالشان را بنا بر تجسم اعمال به ايشان نشان دهند:

فمن يعمل مثقال ذرة خيرا ي_ره !

و من يعم_ل مثقال ذرة شرا يره !

(1)

حادثه كوبنده، و ميزان اعمال

اشاره

-” الْقَارِعَةُ، مَا الْقَارِعَة، وَ مَا أَدْرَاك مَا الْقَارِعَةُ،

-يَوْمَ يَكُونُ النَّاس كالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ،

-وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كالْعِهْنِ الْمَنفُوش،

-فَأَمَّا مَن ثَقُلَت مَوَزِينُهُ، فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ،

-وَ أَمَّا مَنْ خَفَّت مَوَزِينُهُ، فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ،

-وَ مَا أَدْرَاك مَا هِيَهْ، نَارٌ حَامِيَةُ،

-آن حادثه كوبنده، و چه كوبنده عظيمى؟

-و تو نمى دانى كه كوبنده چيست؟

-روزى است كه مردم چون ملخ فرارى رويهم مى ريزند،

-و كوهها چون پشم رنگارنگ حلاجى شده مى گردد،

-اما كسى كه اعمالش نزد خدا سنگين وزن و داراى ارزش باشد،

-او در عيشى رضايت بخش خواهد بود،

-و اما آنكه اعمالش وزن و ارزشى نداشته باشد،

-او در آغوش و دامن هاويه خواهد بود،

-و تو نمى دانى هاويه چيست،

-آتشى است سوزنده ! “

اين سوره تهديد به عذاب قيامت و بشارت به ثواب آن است، ولى جانب تهديدش بر بشارتش مى چربد.

” القارعة ما القارعة،“ قارعه به معناى زدن بسيار سختى است كه احتياج دارد زننده به جايى اعتماد كند، و اين كلمه در عرف قرآن از اسماى قيامت است.

سؤال از حقيقت قارعه در جمله ” ما القارعة - قارعه چيست؟“ با اينكه معلوم است كه چيست، به منظور بزرگ نشان دادن امر قيامت است، و اينكه بيست و هشت حرف الفباى گوينده، و دو سوراخ گوش شنونده نمى تواند به كنه قيامت پى ببرد، و به طور كلى عالم ماده گنجايش حتى معرفى آن را ندارد و به منظور تاكيد اين بزرگداشت مجددا جمله را به تعبيرى ديگر تكرار كرد و فرمود:”و ما ادريك ما القارعة . “

نشانه 52- پراكنده شدن مردم مانند ملخ روي زمين

1- آيه 1 تا آخر سوره زلزال الميزان ج 20 ص 581

ص:309

” يوم يكون الناس كالفراش المبثوث،“ كلمه يوم ظرفى است متعلق به مقدرى از قبيل بياد آر، مى كوبد مى آيد، و از اين قبيل، و خلاصه معناى آن اين است كه: بياد آر روزى را كه و يا مى كوبد در روزى كه و يا مى آيد روزى كه....

و كلمه فراش به معناى ملخى است كه زمين را فرش كند، يعنى روى گرده هم سوار شده باشند، پس فراش به معناى غوغاى ملخ است .

بعضى از مفسرين در اينكه چرا مردم روز قيامت را به فراش تشبيه كرد؟ گفته اند : براى اين است كه فراش وقتى جست و خيز مى كند نقطه معلومى را در نظر نمى گيرد، مانند مرغان، به طرف معينى نمى پرد، بلكه بدون جهت پرواز مى كند، مردم نيز در روز قيامت چنين حالتى دارند، وقتى از قبورشان سر بر مى آورند آنچنان ترس و فزع از همه جهات احاطه شان مى كند كه بى اختيار و بى هدف به راه مى افتند، و در جستجوى منزلها كه يا سعادت است و يا شقاوت سرگردانند .

نشانه 53- متلاشي شدن كوهها چون پشم رنگارنگ حلاجي

” و تكون الجبال كالعهن المنفوش،“ عهن منفوش به معناى پشم شيث شده اى است كه داراى رنگهاى مختلف باشد، و اين تشبيه اشاره دارد به اينكه در آن روز كوه ها كه رنگهاى مختلف دارند با زلزله قيامت متلاشى، و چون پشم حلاجى شده مى گردند.

” فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية،“ اين آيه اشاره دارد به اينكه اعمال - هم مانند هر چيزى براى خود - وزن و ارزشى دارد، و اينكه بعضى اعمال در ترازوى عمل سنج سنگين است، و آن عملى است كه نزد خداى تعالى قدر و منزلتى داشته باشد، مانند ايمان به خدا و انواع اطاعتها، و بعضى ديگر اينطور نيستند، مانند كفر و انواع نافرمانيها و گناهان، كه البته اثر هر يك از اين دو نوع مختلف است، يكى سعادت را دنبال دارد، و آن اعمالى است كه در ترازو سنگين باشد، و ديگرى شقاوت .

” فهو فى عيشة راضية،“ عيشه به معناى نوعى زندگى كردن است، مانند يك زندگى خوش، و اگر راضيه و خوشى را به خود عيش نسبت داد، با اينكه صاحب عيش راضى و خشنود است، يا از باب مجاز عقلى است، و يا كلمه راضيه به معناى ذات رضى و تقديرش فى عيشة ذات رضى است، يعنى در عيشى رضايت بخش.

” و اما من خفت موازينه فامه هاوية،“ ظاهرا مراد از هاويه جهنم است، و نامگذارى جهنم به هاويه از اين جهت است كه اين كلمه از ماده هوى گرفته شده، كه به

ص:310

معناى سقوط است، مى فرمايد: كسى كه ميزانش سبك باشد سرانجامش سقوط به سوى اسفل سافلين است، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: ” ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين امنوا ....“

پس اينكه آتش دوزخ را توصيف كرده به هاويه و حال آنكه آتش سقوط نمى كند آتشيان سقوط مى كنند، از باب مجاز عقلى است، همانطور كه راضى دانستن عيش نيز از اين باب بود.

اگر هاويه را مادر دوزخيان خوانده از اين باب بوده كه مادر، ماواى فرزند و مرجع او است، به هر طرف كه برود دوباره به دامن مادر بر مى گردد، جهنم هم براى دوزخيان چنين مرجع و سرانجامى است .

” و ما ادريك ماهيه،“ اين جمله عظمت و فخامت امر آن آتش را بيان مى كند: ” نار حامية،“ يعنى آتشى است سوزنده و شديد الحراره!

در روايات اسلامي در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو ايوب انصارى روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود وقتى جان مؤمن از كالبدش در مى آيد از بندگان خدا آنها كه اهل رحمتند و قبل از وى مرده بودند به ديدنش مى روند، و بشير كه از دنيا با او آمده به اهل رحمت مى گويد: مهلت دهيد تا خستگى در آورد، او تازه از حال سكرات راحت شده است.

بعد از رفع خستگى از او مى پرسند: فلانى چطور شد، فلانى خانم چه كرد؟ آيا ازدواج كرد يا نه؟ به اينگونه احوالپرسى ها مى پردازند وقتى احوال مردى را بپرسند كه قبل از تازه وارد مرده باشد، در پاسخ مى گويد هيهات او خيلى وقت است كه مرده، او قبل از من مرد، مى گويند: انا لله و انا اليه راجعون به نظر ما او را به دوزخ نزد مادرش هاويه بردند، چه بد مادرى و چه بد مربيه اى!!

(1)

روزي كه جوان را پير مي كند!

اشاره

-” يَوْمَ تَرْجُف الأَرْض وَ الجِبَالُ وَ كانَتِ الجَبَالُ كَثِيباً مَّهِيلاً...

-فَكَيْف تَتَّقُونَ إِن كَفَرْتمْ يَوْماً يجْعَلُ الْوِلْدَنَ شِيباً،

-السمَاءُ مُنفَطِرُ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً !

-در روزى كه زمين و كوهها به لرزه در آيند و كوهها چون تلى از ماسه شوند... شما اگر كفر بورزيد چگونه مى توانيد از عذاب قيامت خود را كنار بكشيد روزى كه كودكان را پير مى كند،

-و آسمان به وسيله تحول آن روز شكافته مى شود و وعده خدا شدنى است! “

نشانه 54- تبديل شدن كوهها به تل ماسه

1- آيه 1 تا آخر سوره قارعه الميزان ج 20 ص 595

ص:311

مهيل شدن كوهها به معناى آن است كه وقتى ريشه اش تكان بخورد از بالا فرو بريزد. كثيب رمل به معناى توده اى از شن است.

” فكيف تتقون ان كفرتم يوما يجعل الولدان شيبا،“ شما چگونه خود را از عذاب روزى كه جوان را پير مى كند حفظ مى كنيد.

اين تعبير كه آن روز كودكان را پير مى كند كنايه است از شدت عذاب آن روز نه طولانى بودنش.

نشانه 55- انفطار و شكافته شدن آسمان

” السماء منفطر به كان وعده مفعولا،“ اين آيه براى بار دوم به شدت آن روز اشاره مى كند، و كلمه انفطار به معناى شكاف برداشتن است، و معناى آيه اين است كه: آسمان در آن روز و يا به سبب شدت آن روز شكافته مى شود.

” كان وعده مفعولا - وعده خدا شدنى است! “

(1)

بطشۀ كبري

-” يوم نبطش البطشة الكبرى انا منتقمون،

- روزى كه با گرفتنى سخت و بزرگ مى گيريم كه ما انتقام گيرنده هستيم!“

منظور از روزى كه خدا كفار را به بطشى بزرگ بطش مى كند روز قيامت است. توصيف بطشه با كلمه كبرى مؤيد همين تفسير است، چون اين توصيف، بطشه را بطشه اى معرفى مى كند كه بزرگتر از آن تصور نمى شود، و چنين بطشه اى همان بطشه روز قيامت است كه عذابش از هر عذابى سخت تر است، همچنان كه قرآن كريم فرموده: ”فيعذبه الله العذاب الاكبر،“ كما اينكه پاداش قيامت هم بزرگترين پاداش است، و در آن باره مى فرمايد:” و لاجر الآخرة اكبر ! “

(2)

شكافته شدن آسمان و آمدن ملائكه

اشاره

-” وَ يَوْمَ تَشقَّقُ السمَاءُ بِالْغَمَمِ وَ نُزِّلَ المَلَئكَةُ تَنزِيلاً،

-الْمُلْك يَوْمَئذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَ كانَ يَوْماً عَلى الْكَفِرِينَ عَسِيراً،


1- آيه 14 سوره مزمل الميزان ج 20 ص 105
2- آيه 10 تا 16 سوره دخان الميزان ج : 18 ص : 208

ص:312

-روزى كه آسمان با ابر شكافته شود و فرشتگان فراوان نازل شوند،

-آن روز فرمانروايى خاص خداى رحمان است و براى كافران روزى بسيار دشوار مى باشد.“

نشانه 56- شكافته شدن آسمان با ابرها و نزول ملائكه

روز قيامت آسمان شكافته مى شود، و ابرهايى هم كه روى آن را پوشانده نيز باز مى شود، و ملائكه كه ساكنان آسمانند نازل مى شوند، و كفار ايشان را مى بينند.

آيه قريب المعنا با آيه:” و انشقت السماء فهى يومئذ واهية و الملك على ارجائها،“ مى شود.

و بعيد نيست كه اين طرز سخن كنايه باشد از پاره شدن پرده هاى جهلى، و بروز عالم آسمان - يعنى عالم غيب - و بروز سكان آن، كه همان ملائكه هستند، و نازل شدن ملائكه به زمين، كه محل زندگى بشر است.

و اگر از واقعه قيامت تعبير به تشقق كرد، نه به تفتح و امثال آن، براى اين بود كه دلها را بيشتر بترساند، و همچنين تنوين در كلمه تنزيلا باز براى رساندن عظمت آن روز است .

” الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا،“ يعنى ملك مطلق آن روز حقى است ثابت براى رحمان، چون آن روز ديگر تمامى اسباب از كار افتاده و روابطى كه بين آنها و مسببات بود گسيخته مى گردد.

مراد از اينكه آن روز ملك براى رحمان مى شود، اين است كه آن روز براى همه ظاهر مى شود كه ملك و حكم تنها از آن خدا بوده و بس، و هيچ يك از اسباب بر خلاف آنچه مردم مى پنداشتند استقلالى از خود نداشتند .

” و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا ،“ معناى آيه اين است كه: به ياد آر روزى را كه ستمگر آن چنان پشيمان مى شود كه از فرط و شدت ندامتش مى گويد: اى كاش راهى با رسول باز مى كردم و در نتيجه راه باريكى به سوى هدايت به دست مى آوردم.

در اين سه آيه اشعار بلكه دلالت است كه سبب عمده در ضلالت اهل ضلال، سرپرستى هواپرستان، و اولياى شيطان است، آنچه هم كه خود ما به چشم مى بينيم مؤيد آن است .

(1)

صيحه شديد روز قيامت

اشاره

1- آيه 25و26سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 280

ص:313

-” فَإِذَا جَاءَتِ الصاخَّةُ،

-پس وقتى آن صيحه شديد آسمانى بيايد! “

نشانه 57- آمدن صيحه شديد و فرار انسان از خانوادة خود

كلمه صاخّه به معناى صيحه شديدى است كه از شدتش گوشها كر شود، و منظور از آن نفخه صور است.

-” يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه ...،

-و روزى رسد كه هر كس از برادرش هم فرار مى كند،

-و از مادر و پدرش،

-و از همسر و فرزندانش،

-در آن روز هر كس آنقدر گرفتار است كه به ياد غير خودش نمى افتد.“

اين آيه به شدت روز قيامت اشاره مى كند، شدت آن روز به حدى است كه انسان از أقربا و نزديكانش مى گريزد، براى اينكه شدت آنچنان احاطه مى كند كه نمى گذارد آدمى به ياد چيزى و كسى بيفتد، و اعتنايى بغير خود كند، حال غير خودش هر كه مى خواهد باشد، آرى بلا و مصيبت وقتى عظيم باشد و شدت يابد و بر آدمى چيره گردد، آنچنان آدمى را به خود جذب مى كند كه از هر فكر و تلاشى منصرفش مى سازد.

(1)

وقوع راجفه و رادفه

اشاره

-” يَوْمَ تَرْجُف الرَّاجِفَة، تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ،

-روزى كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه درمى آورد،

-و از پس آن، حادثه دومين - صيحه عظيم- رخ مى دهد.“

راجفه به صيحه هاى عظيمى تفسير شده كه در آن تردد و اضطرابى باشد، و رادفه به صيحه متاخر تابع تفسير شده، در نتيجه بنا بر اين تفسير، دو آيه مورد بحث با دو نفخه صور تطبيق مى شود، كه آيه زير هم بر آنها دلالت دارد، مى فرمايد:” و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الأرض الا من شاء الله ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون.“

نشانه 58- زلزله وحشتناك و صيحه عظيم

مراد از راجفه نيز همان نفخه اولى است، كه زمين و كوهها را تكان مى دهد، و


1- آيه 33 تا آخر سوره عبس الميزان ج 20 ص 343

ص:314

مراد از رادفه نفخه دوم است، كه متاخر و بعد از نفخه اول صورت مى گيرد.

-” قلوب يومئذ واجفة ابصارها خاشعة،

-دلهايى در آن روز سخت هراسان است ديدگان صاحب آن دلها از شرم افتاده باشد.“

اين جمله بيانگر صفت آن روز است. مراد از قلوب در امثال اين موارد كه صفات ادراكى از قبيل علم و خوف و رجاء و نظائر آن بدان نسبت داده مى شود، نفوس بشرى است.

اگر خشوع را به ابصار نسبت داده با اينكه خشوع از احوال قلب است، بخاطر آن بوده كه اثر ظاهرى خشوع در چشمها قوى تر از ساير اعضاء است.

(1)

يوم الفصل، روز ميقات جمعي

يوم الفصل، روز ميقات انسانها از اولين تا آخرين


1- آيه 6 تا 9 سوره نازعات الميزان ج 20 ص 300

ص:315

-” إِنَّ يَوْمَ الْفَصلِ مِيقَتُهُمْ أَجْمَعِينَ،

-يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَن مَّوْلًى شيْئاً وَ لا هُمْ يُنصرُونَ،

-إِلا مَن رَّحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ،

-به يقين كه روز فصل ميعاد همه آنان است،

-روزى كه هيچ دوستى هيچ بارى از دوست خود نمى كشد و به هيچ وجه يارى نمى شوند،

-مگر كسى كه خدايش رحم كند كه او عزيز و رحيم است.“

اين آيه شريفه خصوصيات و صفات روز قيامت را بيان مي كند و مى فرمايد در روز قيامت تمامى مردم از اولين و آخرين براى رب العالمين بپا مى خيزند.

و اگر آن را يوم الفصل خوانده، بدين جهت است كه خداى تعالى در آن روز بين حق و باطل جدايى مى افكند، و محق را از مبطل، و متقى را از مجرم جدا مى كند. ممكن هم هست از اين جهت باشد كه آن روز روز قضاء فصل الهى است.

” ميقاتهم اجمعين،“ يعنى روز فصل روز ميقات همه آنان است.

” يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا ولاهم ينصرون،“ اين آيه شريفه يوم الفصل را بيان مى كند. و نخست اين معنا را نفى مى كند كه در آن روز كسى به درد كس ديگر بخورد. در ثانى خبر مى دهد از اينكه در آن روز كفار يارى نخواهند شد.

(1)

يوم الفصل، ميقات و وعده گاه خلق

-” إِنَّ يَوْمَ الْفَصلِ كانَ مِيقَتاً،

-همانا روز فصل يعنى روز قيامت كه در آن فصل خصومتها شود وعده گاه خلق


1- آيه 40 تا 42 سوره دخان الميزان ج : 18 ص : 224

ص:316

است.“

ميقات به معناى آخرين لحظه از مدتى است كه براى حدوث امرى از امور معين شده است.

از اين آيه شريفه شروع شده است به توصيف آن نبأ عظيمى كه خبر از وقوع آن در آينده داده و فرمود: ” كلا سيعلمون“ و آن را يوم الفصل خواند تا بفهماند در آن روز بين مردم فصل قضا مى شود و هر طايفه اى بدانچه با عمل خود مستحق آن شده مى رسد، پس يوم الفصل، ميقات و آخرين روزى است كه براى فصل قضا معين شده بود.

تعبير به لفظ ” كان“ كه مخصوص رساندن ثبوت است مى فهماند يوم الفصل از سابق ثابت و در علم خدا معين شده بود.

و معناى جمله اين است كه:

- محققا يوم الفصل كه خبرش خبر عظيمى است در علم خدا معين شده بود و روزى كه خدا آسمانها و زمين را مى آفريد و نظام جارى در آن را بر آن حاكم مى كرد از همان روز براى نظام مادى جهان مدتى معين كرد كه با به سر رسيدن آن مدت عمر عالم ماده هم تمام مى شود چون خداى تعالى مى دانست كه اين نشأه جز با انتهايش به يوم الفصل تمام نمى شود، چون خودش نشأه دنيا را آفريده بود مى دانست كه اگر آن را بخواهد بيافريند لازمه اش اين است كه نشأه قيامت را هم به پا كند .

-” يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا،

-آن روزى كه در صور دميده مى شود تا شما فوج فوج به محشر وارد شويد،

-و فتحت السماء فكانت أبوابا،

-و آسمان گشوده شود پس درهاى متعددى از آن باز شود تا هر فوجى از درى شتابند.“

-” و سيرت الجبال فكانت سرابا،

-و كوهها به حركت در آيد و مانند سراب گردد.“

يوم الفصل، و كمينگاه بودن جهنم

” ان جهنم كانت مرصادا،

همانا دوزخ در انتظار بدكاران است! “

اين آيه اين نكته را مى فهماند كه جهنم محل عبور همه مردم است، و از همين باب است آيه زير كه مى فرمايد:” و ان منكم الا واردها - هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به جهنم وارد خواهد شد.“

-” للطاغين مابا،

-آن دوزخ جايگاه مردم سركش و طاغي است.“

ص:317

طاغيان كسانى هستند كه متصف به طغيان باشند، و خروج از حد، كار هميشگى آنان باشد. اگر جهنم را محل برگشت طاغيان خوانده، به اين عنايت بوده كه خود طاغيان در همان دنيا، جهنم را ماواى خود كردند، پس صحيح است بگوييم به جهنم بر مى گردند.

-” لابثين فيها احقابا،

-كه در آن دوران هاى متمادى عذاب كشند.“

كلمه أحقاب به معناى زمانهاى بسيار و روزگاران طولانى است كه آغاز و انجام آن مشخص نباشد.

از ظاهر آيه بر مى آيد كه مراد از طاغيان، معاندين از كفار هستند، مؤيد اين ظهور ذيل سوره است كه مى فرمايد:

-” انهم كانوا لا يرجون حسابا،

-زيرا آنها به روز حساب اميد نداشتند

-و كذبوا باياتنا كذابا،

-و آيات ما را از فرط جهالت سخت تكذيب كردند.“

-” لا يذوقون فيها بردا و لا شرابا،

-هرگز در آنجا قطره اى آب سرد و شراب طهور نياشامند.“

-” الا حميما و غساقا،

-مگر آبى پليد سوزان كه از چرك و خون جهنم است به آنها دهند.“

-” جزاء وفاقا،

-كه با كيفر اعمال آنها موافق است! “

كفار اميد حسابى ندارند، و آيات ما را به طور عجيب تكذيب مى كنند، چون بر تكذيب خود اصرار مى ورزند. اين آيه مطابقت جزا با اعمال ايشان را تعليل مى كند، به اين بيان كه كفار اميد حساب در يوم الفصل را ندارند، در نتيجه از حيات آخرت مايوسند، و به همين جهت آيات داله بر وجود چنين روزى را انكار مى كنند، و به دنبال آن آيات توحيد و نبوت را هم انكار نموده ، در اعمال خود از حدود عبوديت تجاوز مى كنند، و نتيجه همه اينها اين شده كه به كلى خدا را از ياد ببرند، خدا هم آنان را از ياد برد، و سعادت خانه آخرت را بر آنان تحريم كرد، در نتيجه براى آنان نماند مگر شقاوت، و در آن عالم چيزى به جز مكروه نمى يابند، و جز با صحنه هاى عذاب مواجه نمى شوند، و همين است معناى اينكه فرمود:

- ” فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا ! “

” جزاء وفاقا “ دلالت دارد بر مطابقت كامل بين جزا و عمل، پس انسان با عمل خود نمى جويد مگر جزايى را كه مو به مو مطابق آن باشد، پس رسيدن به جزا در حقيقت رسيدن به عمل است، همچنان كه فرمود:” يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما

ص:318

تجزون ما كنتم تعملون .“

-” و كل شى ء احصيناه كتابا،

-و حال آنكه هر چيز را ما در كتابى به احصاء و شماره رقم كرده ايم.“

يعنى هر چيزى را - كه اعمال شما هم از آن جمله است - ضبط كرده و در كتابى جليل القدر بيان نموده ايم، بنابر اين آيه شريفه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد:” و كل شى ء أحصيناه فى امام مبين.“

ممكن هم هست مراد اين باشد كه هر چيزى را ما با نوشتن در لوح محفوظ و يا در نامه اعمال حفظ كرده ايم .

جزاى آنها موافق با اعمال ايشان است، به علت اينكه چنين حال و وضعى داشتند، در حالى كه ما حال و وضعشان را عليه آنان ضبط كرديم، و جزايى موافق با آن به ايشان مى دهيم.

-” فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا،

-پس بچشيد كيفر تكذيب و بدكارى را كه هرگز بر شما چيزى جز رنج و عذاب دوزخ نيفزاييم چنانكه شما در دنيا هيچ متنبه نشده و جز بر بدى نيفزوديد. “

مى خواهد ايشان را از اين اميد مايوس كند كه روزى از شقاوت نجات يافته به راحتى برسند. مراد از جمله” فلن نزيدكم الا عذابا،“ اين است كه آنچه مى چشيد عذابى است بعد از عذابى كه قبلا چشيده بوديد، پس آن عذاب، عذابى است بعد از عذاب، و عذابى است روى عذاب، همچنان عذابها دو چندان مى شود، و عذابى به عذابتان افزوده مى گردد، پس از اينكه به آرزوى خود برسيد مايوس باشيد، و اين آيه خالى از اين ظهور نيست كه مراد از جمله” لابثين فيها احقابا،“ خلود در آتش است، و اينكه عذاب از شما قطع نخواهد شد!

يوم الفصل، و بهشت رستگاران

-” إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً، حَدَائقَ وَ أَعْنَبا، وَ كَوَاعِب أَتْرَاباً،

-براى متقيان در آن جهان رستگارى و آسايش است،

-باغهايى سرسبز و انواعى از انگورها،

-و دختران زيباى دلربا كه همه در خوبى و جوانى مانند يكديگرند.“

فوز (مفازا ) به معناى ظفر يافتن به خير بدون صدمه و با حفظ سلامت است، پس در اين كلمه هم معناى ظفر يافتن به خير هست و هم معناى نجات و خلاصى از شر.

حديقه ( حدايق) به معناى بوستان داراى ديوار است.

ص:319

عنب ( اعناب) نام ميوه درخت مو است.

كاعب (كواعب) به معناى دختر نورسى است كه پستانهايش رو به رشد نهاده، و دائره اى تشكيل داده، و كمى از اطرافش بلندتر شده است.

كواعب اتراب به معناى دخترانى هم سن و سال و شبيه به هم هستند.

”و كاسا دهاقا،“ يعنى قدحهايى پر از شراب.

” لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا،“ يعنى در بهشت سخن لغو نمى شنوند، سخنى كه هيچ اثر مطلوب بر آن مترتب نمى شود، و نيز يكديگر را در آنچه مى گويند تكذيب نمى كنند، پس سخنان بهشتيان هر چه هست حق است و اثر مطلوب دارد، و صادق و مطابق با واقع است.

” جزاء من ربك عطاء حسابا،“ يعنى رفتارى كه با متقين مى شود هر چه باشد در حالى است كه جزايى حساب شده، و عطيه اى از ناحيه پروردگار تو است.

يوم الفصل، و ربوبيت عمومي رحمان

” رب السموات و الأرض و ما بينهما الرحمن،“

اين آيه كلمه ربك را كه در آيه قبل بود تفسير و بيان مى كند، مى خواهد بفهماند ربوبيت خداى تعالى عمومى است و همه چيز را شامل است، و آن ربى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم رب خود اتخاذ كرده و او را مى خواند رب اختصاصى نيست، بلكه رب هر موجودى است.

توصيف رب به صفت رحمان - با در نظر گرفتن اينكه اين كلمه صيغه مبالغه است - اشاره دارد به سعه رحمت او، و اينكه رحمت خدا نشانه ربوبيت او است، ممكن نيست موجودى از آن محروم باشد، همچنان كه ممكن نيست موجودى از تحت ربوبيت او خارج باشد، مگر آنكه مربوبى از مربوبهاى او خودش به سوء اختيارش رحمت او را نپذيرد، كه اين شقاوت و بدبختى خود ايشان است، مانند طاغيان كه مربوب خدا هستند، ولى رحمت او را نپذيرفته از زى عبوديتش خارج شدند.

-” لا يملكون منه خطابا،

-خدايى كه آسمانها و زمين و همه مخلوقاتى كه در بين آسمان و زمين است بيافريده خدايى مهربان است كه در عين مهربانى كسى از قهر و سطوتش با او به گفتگو لب نتواند گشود.“

از اينكه اول اين آيه دنبال آيه ” رب السموات والأرض وما بينهما الرحمن،“ واقع شده، كه از ربوبيت و رحمانيت خدا خبر مى دهد، و شان ربوبيت تدبير و شان رحمانيت بسط رحمت است. جمله ” لا يملكون منه خطابا،“ در معناى آيه زير است كه مى فرمايد :”

ص:320

لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون.“

از نظر وقوع ذيل آن كه مى فرمايد:” يوم يقوم الروح و الملئكة صفا،“ بعد از جمله ” لا يملكون منه خطابا،“ كه از ظاهرش بر مى آيد اين مالك نبودنشان مختص به يوم الفصل است، و نيز از نظر وقوع آن جمله در سياق تفصيل جزاى الهى طاغيان و متقين، بر مى آيد كه مراد اين است كه ايشان مالكيت و اذن آن را ندارند كه خدا را در حكمى كه مى راند و رفتارى كه معمول مى دارد مورد خطاب و اعتراض قرار دهند، و يا دست به شفاعت بزنند .

سؤالى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چرا ملائكه استثنا نشدند، و به طور كلى فرمود:” لا يملكون منه خطابا،“ با اينكه ملائكه منزه از اينند كه به خداى تعالى اعتراضى بكنند، و خداى تعالى در باره آنان فرموده:” عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون،“ و نيز در سوره نحل آيه 40 بعضى از ايشان را روح و كلمه خود خوانده، و در سوره انعام آيه 73 كلام خود را حق خوانده و در سوره نور آيه 25 خود را حق مبين دانسته، و حق، هيچ گاه معارض و مناقض حق واقع نمى شود. پس معلوم مى شود مراد از خطابى كه فرموده مالك آن نيستند اعتراض به حكم و رفتار او نيست، بلكه تنها همان مساله شفاعت و ساير وسائل تخلص از شر است، نظير عدل، بيع، دوستى، دعاء و درخواست، كه در جاى ديگر هم فرموده:” من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة،“ و نيز فرموده:” و لا يقبل منها عدل و لا تنفعها شفاعة،“ و نيز فرموده:” يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه .“

و كوتاه سخن اينكه: ضمير فاعل در يملكون به تمامى حاضران در يوم الفصل بر مى گردد، چه ملائكه، چه روح، چه انس و چه جن، چون سياق آيه سياق حكايت از عظمت و كبريايى خداى تعالى است، و در چنين سياقى همه مشمولند نه خصوص ملائكه و روح، و نه خصوص طاغيان.

يوم الفصل، خيزش و صف بندي روح و ملائكه

- يوم يقوم الروح و الملئكة صفا لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا،

-روزى كه آن فرشته بزرگ روح القدس با همه فرشتگان صف زده و به نظم برخيزند و هيچ كس سخن نگويد جز آن كس كه خداى مهربانش اذن دهد و او سخن به صواب گويد.

و مراد از روح مخلوقى امرى است كه آيه” قل الروح من امر ربى“ به آن اشاره دارد.

و كلمه ” صفاً “ حالى است از روح و ملائكه و حالت صافين را مى رساند، و چه

ص:321

بسا از مقابله اى كه ميان روح و ملائكه انداخته استفاده شود كه روح به تنهايى يك صف را، و ملائكه همگى يك صف را تشكيل مى دهند .

و جمله لا يتكلمون بيانى است براى جمله” لا يملكون منه خطابا،“ و ضمير فاعل در آن به همه اهل محشر بر مى گردد، چه روح، چه ملائكه، چه انس، و چه جن، و سياق بر اين معنا شاهد است.

و جمله” الا من أذن له الرحمن،“ مى خواهد بيان كند چه كسانى در آن روز با اذن خدا سخن مى گويند، پس جمله مذكور به ظاهر اطلاقش در معناى آيه زير است كه مى فرمايد:” يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه.“

” و قال صوابا،“ يعنى تنها كسانى حق سخن گفتن دارند كه خدا اذنشان داده باشد و سخنى صواب بگويند، سخنى كه حق محض باشد، و آميخته با باطل و خطا نباشد، و اين جمله در حقيقت قيدى است براى اذن خدا، گويا فرموده و خدا اذن نمى دهد مگر به چنين كسى .

و در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد:” و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون.“

عنايت كلامى در اين مقام به نفى اصل خطاب و تكلم است، حال متكلم هر كه مى خواهد باشد، و نمى خواهد تكلم در باره تمامى افراد را حتى آنهايى را كه جواز تكلم در موردشان مسلم است نفى كند، پس استثناشدگان متكلمينى هستند كه در اصل تكلم ماذونند، و آيه متعرض اين معنا كه در باره چه كسانى تكلم مى شود نيست.

يوم الفصل، ذلك اليوم الحق

-” ذَلِك الْيَوْمُ الحَقُّ فَمَن شاءَ اتخَذَ إِلى رَبِّهِ مَئَاباً،

-چنين روز محقق خواهد شد پس هر كه مى خواهد، نزد خداى خود در آن روز مقام و منزلتى يابد در راه ايمان و اطاعت بكوشد،

-إِنَّا أَنذَرْنَكُمْ عَذَاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنظرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَت يَدَاهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يَلَيْتَنى كُنت تُرَبَا،

-ما شما را از روز عذاب كه نزديك است ترسانيده و آگاه ساختيم روزى كه هر كس هر چه از نيك و بد كرده در پيش روى خود حاضر بيند و كافر در آن روز از فرط عذاب آرزو مى كند كه ايكاش خاك بود تا چنين به آتش كفر خود نمى سوخت. “

” ذلك اليوم الحق،“ اشاره است به ” يوم الفصل“ كه در اين سوره ذكر شد، و در ضمن آياتى توصيف گرديد.

مراد از حق بودن آن روز ثبوت حتمى و رانده شدن قضاى آن، و تخلف ناپذيرى وقوع آن است.

” فمن شاء اتخذ الى ربه مابا،“ يعنى هر كس بخواهد مى تواند به سوى پروردگار

ص:322

خود مرجعى بگيرد، كه به وسيله آن به ثواب متقين برسد، و از عذاب طاغيان نجات يابد.

” انا أنذرناكم عذابا قريبا ...،“ مراد از اين عذاب عذاب آخرت است، و نزديك بودن آن به اعتبار حق بودن، و بدون شك حق بودن وقوع آن است چون هر چه آمدنى باشد نزديك است.

علاوه بر اين، وقتى قيامت عبارت باشد از تجسم اعمال آدمى، و جزا ديدن انسان در برابر اعمال، اين اعمال همواره با آدمى هست، و از هر چيز ديگرى به انسان نزديك تر است.

” يوم ينظر المرء ما قدمت يداه،“ يعنى روزى كه انسان منتظر ديدن جزاى اعمالى است كه در زندگى دنيا انجام داده، و از پيش فرستاده است .

بعضى گفته اند: معنايش اين است كه در آن روز انسان به اعمال خود نظر مى كند، چون همه اعمال خود را نزد خود حاضر مى بيند همچنان كه در جاى ديگر همين مطلب را خاطر نشان نموده، فرموده است:” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء.“

” و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا،“ يعنى كافر در آن روز از شدت آن روز آرزو مى كند اى كاش خاكى بود فاقد شعور و اراده، و در نتيجه آنچه كرده نكرده بود، و جزا داده نمى شد.

(1)

تمتع مجرمين در دنيا و عذابشان در يوم الفصل

-” كلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكم مجْرِمُونَ،

-وَيْلٌ يَوْمَئذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ،

-وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ،

-وَيْلٌ يَوْمَئذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ،

-اى كافران شما هم بخوريد و تمتع بريد به عمر كوتاه دنيا كه شما بسيار بدكاريد،

-واى در آن روز به حال آنانكه آيات خدا را تكذيب كردند،

-و هر گاه به آنها گفته شد كه نماز و طاعت خدا را به جاى آريد اطاعت نكردند،

-واى در آن روز به حال آنانكه آيات خدا را تكذيب كردند! “

خطاب در اين آيه از قبيل خطابهاى تهديدآميزى است كه ما به دشمن خود مى كنيم و مى گوييم هر چه دلت مى خواهد بكن، و يا هر چه از دستت بر مى آيد كوتاهى مكن، كه معنايش اين است كه هر كارى بكنى سودى به حالت ندارد، و اين نوع خطابها مخاطب را از اينكه از حيله هاى خود سود ببرد و در نتيجه به هدف خود برسد مايوس مى كند، و نظير آن در چند جاى قرآن آمده، مى فرمايد: ” فاقض ما أنت قاض انما تقضى


1- آيه 17 تا 37 سوره نبأ الميزان ج 20 ص 268

ص:323

هذه الحيوة الدنيا،“ و نيز مى فرمايد:” اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصير.“

پس اينكه فرمود: بخوريد، و در اندك زمانى تمتع ببريد، و يا تمتعى اندك ببريد، در حقيقت مى خواهد ايشان را مايوس كند از اينكه با خوردن و تمتع بردن بتوانند عذاب را از خود دفع كنند، وقتى نمى توانند جلو عذاب را بگيرند، هر چه دلشان مى خواهد از متاع قليل دنيا بخورند.

و اگر در اين زمينه خصوص خوردن و تمتع را يادآور شد، براى اين بود كه منكرين معاد براى سعادت معنايى جز سعادت دنيا قائل نيستند، و براى سعادت دنيا هم معنايى جز خوردن و شهوترانى كردن نمى فهمند، عينا مانند يك حيوان بى زبان، كه قرآن كريم ايشان را به آن تشبيه نموده مى فرمايد:” و الذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الأنعام و النار مثوى لهم . “

و جمله” انكم مجرمون،“ علت مطالب ما قبل را بيان مى كند، كه در آن امر مى كرد به اينكه بخوريد و تمتع ببريد كه از آن سودى نخواهيد برد، براى اينكه شما با تكذيب يوم الفصل، و تكذيب كيفر تكذيب گران، مجرم شديد، و جزاى مجرم خواه ناخواه آتش است .

” و اذا قيل لهم اركعوا لا يركعون،“ زمينه گفتار در سابق زمينه تهديد تكذيب گران روز فصل بود، و در اين مقام بود كه آثار سوء اين تكذيبشان را بيان كند، در آيه مورد بحث هم همين مطلب را تمام نموده، مى فرمايد اينان خدا را وقتى كه ايشان را به عبادت خود مى خواند عبادت نمى كنند، چون منكر روز جزايند، و با انكار روز جزا عبادت معنا ندارد.

” فَبِأَى حَدِيثِ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ،“ وقتى به قرآن كه معجزه و آيتى است الهى ايمان نمى آورند، و وقتى اين قرآن با كمال روشنى و با برهان قاطع برايشان بيان مى كند كه معبودى جز خدا ندارند، و خدا شريكى ندارد، و در پيش رويشان يوم الفصلى چنين و چنان دارند، توجهى بدان نمى كنند، ديگر بعد از اين قرآن به چه سخنى ايمان مى آورند؟!

(1)

اعمال

ماهيت و صلاحيت اعمال

قسمت اول: شناخت اعمال

ماهيت اعمال

1- آيه 46 تا 49 سوره مرسلات الميزان ج 20 ص 251

ص:325

اعمال از جنس حركات و اوضاع طبيعى هستند. چند حركت، يك عمل را تشكيل مى دهد، و اجتماع براى آن عمل اعتبارى قائل مي شود و گر نه عمل بودن يك عمل، امرى تكوينى و حقيقتى خارجى نيست، آنچه در خارج حقيقت دارد، همان حركات است.

مثلا نماز كه در خارج يك عمل عبادتى شمرده مى شود، عبارت است از چند حركت بدنى، و زبانى، كه وقتى با هم تركيب مى شود، نامش را نماز مى گذاريم.

(1)

ماهيت اعمال شايسته و اعمال ناشايست

-” إِلا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صلِحاً فَأُولَئك يُبَدِّلُ اللَّهُ سيِّئَاتِهِمْ حَسنَتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً،

-مگر آنكه توبه كند و مؤمن شود و عمل شايسته كند آنگاه خدا بديهاى اين گروه را به نيكيها مبدل كند كه خدا آمرزگار و رحيم است،

نفس فعل و حركات و سكناتى كه فعل از آن تشكيل شده در گناه و ثواب يكى است . مثلا عمل زنا و نكاح چه فرقى با هم دارند كه يكى گناه شده و ديگرى ثواب، با اينكه حركات و سكناتى كه عمل، از آن تشكيل يافته در هر دو يكى است؟ و همچنين


1- الميزان ج : 1 ص : 450

ص:326

خوردن كه در حلال و حرام يكى است؟

اگر دقت كنيم خواهيم ديد تفاوت اين دو در موافقت و مخالفت خدا است، مخالفت و موافقتى كه در انسان اثر گذاشته و در نامه اعمالش نوشته مى شود، نه خود نفس فعل، چون نفس و حركات و سكنات كه يا آن را زنا مى گوييم و يا نكاح، به هر حال فانى شده از بين مى رود و تا يك جزئش فانى نشود نوبت به جزء بعدى اش نمى رسد و پر واضح است كه وقتى خود فعل از بين رفت عنوانى هم كه ما به آن بدهيم چه خوب و چه بد فانى مى شود .

و حال آنكه ما مى گوييم: عمل انسان چون سايه دنبالش هست، پس مقصود آثار عمل است كه يا مستوجب عقاب است و يا ثواب و همواره با آدمى هست تا در روز تبلى السرائر خود را نمايان كند.

(1)

صعود اعمال

قرآن ناطق است به اينكه اعمال به سوى خدا صعود مى كند، و به سوى اويش مى برند، و به او مى رسد.

- ” اليه يصعد الكلم الطيب، و العمل الصالح يرفعه،

-كلمه طيب به سوى خدا بالا مى رود، و عمل صالح آن را تقويت ميكند.“

- ” و لكن يناله التقوى منكم،

- گوشت قربانى شما، به خدا نمى رسد، و لكن تقواى شما به او مى رسد.“

و تقوى يا خود فعل است، و يا صفتى است كه از فعل حاصل مى شود .

(2)

استناد اعمال

خداى سبحان پاره اى افعال را زشت و بد دانسته و فرموده: ” و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها - و هر كس عمل زشت مرتكب شود، جز مثل آن كيفر نمى بيند! “

به دليل اينكه خداي تعالي براى گناهان مجازات قائل شده، مى فهميم گناهان مستند به آدمى است، و با در نظر گرفتن اينكه وجوب و ثبوت افعال از خداست و مخلوق اوست، اين نتيجه به دست مى آيد: كه عمل گناه منهاى وجودش كه از خداست، مستند به آدمى است، پس مى فهميم كه آن چه يك عمل را گناه مى كند، امرى است


1- آيه 70و71سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 335
2- الميزان ج : 1 ص : 450

ص:327

عدمى، و جزء مخلوق هاى خدا نيست، اگر مخلوق بود حسن و زيبائى داشت.

(1)

عمل بر اساس توحيد

انسان موجودى است كه خداى تعالى او را آفريده، هستيش وابسته و متعلق به خداست، از ناحيه خدا آغاز شده، و به زودى به سوى او برمى گردد، و هستيش با مردن ختم نمى شود، او يك زندگى ابدى دارد، كه سرنوشت زندگى ابديش بايد در اين دنيا معين شود، در اينجا هر راهى كه پيش گرفته باشد، و در اثر تمرين آن روش ملكاتى كسب كرده باشد، در ابديت هم تا ابد با آن ملكات خواهد بود، اگر در دنيا احوال و ملكاتى متناسب با توحيد كسب كرده باشد، يعنى هر عملى كه كرد بر اين اساس كرد كه بنده اى بود از خداى سبحان، كه آغازش از او و انجامش به سوى اوست، قهرا فردى بوده كه انسان آمده و انسان رفته است، و اما اگر توحيد را فراموش كند، يعنى در واقع حقيقت امر خود را بپوشاند، فردى بوده كه انسان آمده و ديو رفته است .

(2)

همراهي عمل با ايمان

-” إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصبِئُونَ وَ النَّصرَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ،

-بدرستى منافقينى كه بظاهر ايمان آوردند و آنان كه يهودى گرى را اختيار كردند و هم چنين بى دينان و نصارا هر كدام از آنان به خدا و روز جزا ايمان صحيح بياورند و عمل صالح كنند ترسى بر ايشان نيست و (خداوند از كفر قبليشان ميگذرد،) در آخرت اندوهى ندارند.“

اين آيه در مقام بيان اين مطلب است كه در باب سعادت و نيك بختى براى اسما و القاب هيچ اثرى نيست، بنا بر اين، اينكه عده اى خود را به نام مؤمنين و جمعى بنام يهودى و طائفه اى به نام صابئين و فرقه اى نصارا نام نهاده اند از اين نامگذاريها چيزى از سعادت عايدشان نمى شود، چيزى كه در جلب سعادت دخالت دارد ايمان به خدا و روز جزا و عمل صالح است.

(3)

همراهي عمل با عامل

1- الميزان ج : 1 ص : 157
2- آيه 213 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 178
3- آيه 69 سوره مائده الميزان ج : 6 ص : 98

ص:328

-” ... اللَّهُ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ لَنَا أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يجْمَعُ بَيْنَنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ،

- ... پروردگار ما و شما همان الله است، نتيجه اعمال ما عايد خود ما مى شود، و از شما هم عايد خودتان، هيچ حجتى بين ما و شما نيست، خدا بين ما جمع مى كند، و بازگشت به سوى او است.“

اعمال هر چند از حيث خوبى و بدى و از حيث پاداش و كيفر و ثواب و عقاب مختلف است، الا اينكه هر چه باشد از كننده اش تجاوز نمى كند، يعنى عمل تو عمل من نمى شود، پس هر كسى در گرو عمل خويش است، و احدى از افراد بشر نه از عمل ديگرى بهره مند مى شود، و نه متضرر مى گردد.

(1)

رهينه بودن نفس كل انسانها، غير از اصحاب يمين!

-” كلُّ نَفْسِ بِمَا كَسبَت رَهِينَةٌ،

-إِلا أَصحَب الْيَمِينِ،

-هر كسى در گرو عملى است كه انجام داده است،

-مگر اهل يمين كه به يمن و سعادت نيكوكار شدند.“

هر نفسى در گرو است، با آنچه كه كرده، و يا به سبب آنچه كرده، و يا در مقابل آنچه كرده است.

گويا عنايت در رهينه شمردن هر نفس اين بوده كه خداى تعالى اين حق را به گردن خلق دارد كه با ايمان و عمل صالح او را بندگى كنند، پس هر نفسى از خلق نزد خدا محفوظ و محبوس است، تا اين حق و اين دين را بپردازد، حال اگر ايمان آورد و عمل صالح كرد از گرو در آمده آزاد مى شود، و اگر كفر ورزيد و مرتكب جرم شد و با اين حال مرد، همچنان رهين و براى ابد محبوس است.

وقتى نفس انسانى رهين كرده هاى خود باشد، قهرا هر نفسى بايد از آتش قيامت كه او را در صورت مجرم بودن و پيروى حق نكردن در آن حبس مى كنند دلواپس باشد كه، همين دلواپسى تقوى است.

” الا اصحاب اليمين،“ اصحاب يمين كسانى هستند كه در روز حساب نامه عملشان را به دست راستشان مى دهند، و اينان دارندگان عقايد حق و اعمال صالح از


1- آيه 15 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 45

ص:329

مؤمنين متوسط الحالند، كه نامشان به عنوان اصحاب اليمين در مواردى از قرآن كريم مكرر آمده است.

آنچه از آيه فوق استفاده مي شود اين است كه نفوس داراى عمل به دو قسم تقسيم مى شوند، يكى نفوسى كه رهين به كرده هاى خويشند، و اين نفوس مجرمين است، و دوم نفوس آزاد شده از رهن، و اين نفوس اصحاب يمين است، و اما سابقون مقرب، يعنى آنهايى كه خداى تعالى در بعضى از موارد كلامش قسم سوم براى دو قسم نامبرده شمرده و فرموده:” و كنتم ازواجا ثلثة فاصحاب الميمنة ... اولئك المقربون،“ داخل در تقسيم مورد بحث نيستند، چون در اول قيد كرديم، نفوس داراى عمل.

و اما مقربين آن چنان در مستقر عبوديت استقرار يافته اند كه اصلا خود را صاحب نفس نمى دانند، تا چه رسد به اينكه صاحب عمل بدانند، هم نفس خود را ملك خدا مى دانند، و هم اعمالشان را، آنان نه در محضر خداى تعالى حاضر مى شوند، و نه به حسابشان رسيدگى مى شود، همچنان كه در آيه زير فرموده: ” فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصين،“ پس اين طايفه از تقسيم مورد بحث به كلى بيرونند .

(1)

تسلط انسان بر اعمال خود

-” وَ قَالَ الشيْطنُ لَمَّا قُضىَ الأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكمْ وَعْدَ الحَقّ ِ وَ وَعَدتُّكمْ فَأَخْلَفْتُكمْ وَ مَا كانَ لىَ عَلَيْكُم مِّن سلْطنٍ إِلا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاستَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُونى وَ لُومُوا أَنفُسكم مَّا أَنَا بِمُصرِخِكمْ وَ مَا أَنتُم بِمُصرِخِىَّ إِنى كفَرْت بِمَا أَشرَكتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظلِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ،

-و همينكه كار خاتمه پذيرد، شيطان مى گويد: خدا به شما وعده درست داد و من نيز به شما وعده باطل و نادرست دادم و تخلف كردم، من بر شما تسلطى نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما اجابتم كرديد، مرا ملامت نكنيد، خودتان را ملامت كنيد، من فريادرس شما نيستم، و شما نيز فريادرس من نيستيد من آن شركتى كه پيش از اين در كار خدا برايم قائل بوديد انكار دارم.

به درستى ستمگران، عذابى دردناك دارند.“

ابليس گفت: من در دنيا بر شما تسلط نداشتم نه بر ظاهر شما و بدنهايتان كه شما را مجبور به معصيت خدا كنم و پس از سلب اختيار از شما خواست خودم را بر شما تحميل كنم و نه بر عقل ها و انديشه هاى شما، تا به وسيله اقامه دليل، شرك را بر عقول شما تحميل كرده باشم، و عقول شما ناگزير از قبول آن شده در نتيجه، نفوستان هم ناگزير از اطاعت من شده باشد.

من چنين سلطنتى نداشتم، ليكن اين را قبول دارم كه شما را به شرك و گناه


1- آيه 38 و 39 سوره مدثر الميزان ج 20 ص 151

ص:330

دعوت كردم، و شما هم بدون هيچ سلطنتى از ناحيه من، دعوتم را پذيرفتيد.

در آيه اى كه گذشت، دلالت روشنى بر اين معنا بود كه انسان به تمام معنا بر اعمال خود مسلط است، و پاداش و كيفر عمل به خود او مرتبط و از غير او مسلوب است و مدح بر عمل و سرزنش از آن به خودش بر مى گردد و اما اينكه آيا او خود در داشتن اين تسلط، مستقل است يا نه آيه شريفه بر آن دلالت ندارد.

(1)

تكليف اعمال بد مخلوط با اعمال نيك

-” وَءَاخَرُونَ اعْترَفُوا بِذُنُوبهِمْ خَلَطوا عَمَلاً صلِحاً وَ ءَاخَرَ سيِّئاً عَسى اللَّهُ أَن يَتُوب عَلَيهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ،

-عده ديگرى هستند كه به گناهان خود اعتراف كردند، و عمل شايسته اى را با عمل بد ديگر آميختند شايد خدا توبه آنان را بپذيرد، كه خدا آمرزنده رحيم است.“

از اعراب جماعت ديگرى هستند كه اعتراف به گناه خود دارند، اينان اعمالشان از نيك و بد مخلوط است، يك عمل نيك مى كنند يك عمل زشت مرتكب مى شوند، و اميد مى رود كه خداوند از گناهشان درگذرد، كه خدا آمرزنده مهربان است.

در اينكه فرمود: ”عسى الله ان يتوب عليهم - اميد مى رود كه خداوند از گناهشان در گذرد،“ منظور اين بوده كه اميد را در دل آنها رخنه دهد تا يكسره از رحمت خدا مايوس نگردند، بلكه در ميان خوف و رجاء باشند، شايد جانب رجاءشان قوى تر شود، چون جمله ان الله غفور رحيم جانب رجاء را قوت مى دهد.

(2)

ظلمات انباشتة اعمال كفار

-” أَوْ كَظلُمَتٍ فى بحْرٍ لُّجِّىّ ٍ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سحَابٌ ظلُمَت بَعْضهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَن لَّمْ يجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ،

-يا چون ظلماتى است به دريايى ژرف كه موجى آن را گرفته و بالاى آن موجى ديگر و بالاتر از آن ابرى قرار دارد كه در چنين فرضى ظلمتها روى هم قرار گرفته و چون گرفتار اين ظلمتها دست خويش را تا برابر چشم خود بلند كند نزديك نيست كه آن را ببيند، آرى هر كس كه خدا به وى نورى نداده نورى ندارد.“

اعمال كفار چون ظلمتهايى است كه در درياى مواج قرار داشته باشد. بالاى آن ظلمت موجى و بالاى آن موج، موج ديگرى و بالاى آن ابرى تيره قرار دارد، كه همه آنها دست به دست هم داده و نمى گذارند آن تيره روز از نور آفتاب و ماه و ستارگان استفاده كند. آنقدر ظلمت ها روى هم متراكم است كه اگر فرضا دست خود را از ظلمت اولى در آورد آن را نمى بيند. اگر كسى در ظلمتى قرار داشته باشد كه حتى دست خود را نبيند،


1- آيه 22سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 62
2- آيه 102سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 512

ص:331

معلوم مى شود كه آن ظلمت منتها درجه ظلمت است .

پس اين كفار كه به سوى خدا راه مى پيمايند و بازگشتشان به سوى او است، از نظر عمل مانند كسى هستند كه سوار بر درياى مواج شده باشد، كه بالاى سرش موجى و بالاى آن موج ديگرى و بالاى آن ابرى تيره باشد، چنين كسى در ظلمت هايى متراكم قرار دارد كه ديگر ما فوقى براى آن ظلمت نيست، و به هيچ وجه نورى ندارد كه از آن روشن شده، راه به سوى ساحل نجات پيدا كند.

(1)

ارتباط بين اعمال انسانها با حوادث عالم

-” وَ يَقَوْمِ استَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السمَاءَ عَلَيْكم مِّدْرَاراً وَ يَزِدْكمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مجْرِمِينَ،

-و نيز گفت اى مردم از پروردگارتان طلب مغفرت نموده، سپس برگرديد تا باران سودمند آسمان را پى در پى به سويتان بفرستد و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد و زنهار، به ناكارى و عصيان روى از خداى رحمان مگردانيد.“

اين آيه مى فهماند ارتباطى كامل بين اعمال انسانها با حوادث عالم برقرار است، حوادثى كه با زندگى انسانها تماس دارد، اعمال صالح باعث مى شود كه خيرات عالم زياد شود و بركات نازل گردد، و اعمال زشت باعث مى شود بلاها و محنت ها پشت سر هم بر سر انسانها فرود آيد و نقمت و بدبختى و هلاكت به سوى او جلب شود، و اين نكته از آيات ديگر قرآنى نيز استفاده مى شود از آن جمله آيه زير همين مطلب را بطور صريح خاطرنشان نموده، مى فرمايد:” و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض.“

(2)

قسمت دوم : اعمال صالح

عمل صالح : باقيات صالحات

1- آيه40 سوره نور الميزان ج : 15 ص : 184
2- آيه52سوره هود الميزان ج : 10 ص : 445

ص:332

-” الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ الْبَقِيَت الصلِحَت خَيرٌ عِندَ رَبِّك ثَوَاباً وَ خَيرٌ أَمَلاً،

-مال و فرزندان زيور زندگى اين دنيا است و كارهاى شايسته نزد پروردگارت ماندنى و داراى پاداشى بهتر و اميد آن بيشتر است.“

مراد از باقيات الصالحات در جمله بالا اعمال صالح است، زيرا اعمال انسان، براى انسان نزد خدا محفوظ است و اين را نص صريح قرآن فرموده، پس اعمال آدمى براى آدمى باقى مى ماند. اگر آن صالح باشد باقيات الصالحات خواهد بود، و اينگونه اعمال نزد خدا ثواب بهترى دارد، چون خداى تعالى در قبال آن به هر كس كه آن را انجام دهد جزاى خير مى دهد.

(1)

عالي ترين مصداق اعمال نيك و كمال دين

-” لَّيْس الْبرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَكِنَّ الْبرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ الْمَلَئكةِ وَ الْكِتَبِ وَ النَّبِيِّينَ وَ ءَاتى الْمَالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ وَ السائلِينَ وَ فى الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصلَوةَ وَ ءَاتى الزَّكَوةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَهَدُوا وَ الصبرِينَ فى الْبَأْساءِ وَ الضرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولَئك الَّذِينَ صدَقُوا وَ أُولَئك هُمُ الْمُتَّقُونَ.

-نيكى آن نيست كه روى خود را به طرف مشرق كنيد ( كه چون مسيحى هستيد) و يا به طرف مغرب (كه چون يهودى هستيد) بلكه نيكى براى كسى است كه به خدا و روز آخرت و ملائكه و كتاب آسمانى و پيغمبران ايمان داشته باشد و مال خود را با آنكه دوستش مى دارد به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و راه ماندگان و دريوزگان و بردگان بدهد و نماز را دارد و زكات بدهد و كسانيند كه به عهد خود وقتى عهدى مى بندند وفا مى كنند و از فقر و بيمارى و جنگ، خويشتن دارند اينان هستند كه راست گفتند و همينهايند كه تقوى دارند! “

-

اين آيه تعريف ابرار و بيان حقيقت حال ايشان است كه هم در مرتبه اعتقاد تعريفشان مى كند و هم در مرتبه اعمال و هم اخلاق.


1- آيه 46 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 443

ص:333

در باره اعتقادشان مي فرمايد: ” من آمن بالله “ و در باره اعمالشان مي فرمايد: ” اولئك الذين صدقوا “ و در باره اخلاقشان مي فرمايد: ” و اولئك هم المتقون . “

و در تعريف اولى كه از ايشان كرده، فرموده:

- ” كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبياء دارند.“

و اين تعريف شامل تمامى معارف حقه اى است كه خداى سبحان ايمان به آنها را از بندگان خود خواسته است، چون وقتى ايمان كامل در دل پيدا شد، اخلاق و اعمال هم اصلاح مي شود.

بعد از اين تعريف به بيان پاره اى از اعمالشان پرداخته و مي فرمايد:

-” و اتى المال على حبه ذوى القربى، و اليتامى، و المساكين، و ابن السبيل، و السائلين، و فى الرقاب، و اقام الصلوة، و اتى الزكوة،

-و مال خود را با آنكه دوستش مى دارد به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و راه ماندگان و دريوزگان و بردگان بدهد و نماز را بپا دارد و زكات بدهد.... “

كه از جمله اعمال آنان نماز را شمرده كه حكمى است مربوط به عبادت، يكى ديگر زكات را كه حكمى است مالى و مايه صلاح معاش، ذكر فرموده و قبل از اين دو بذل مال كه عبارت است از انتشار خير و احسان غير واجب را ذكر كرد.

در اين آيات، كه در تعريف ابرار و نيكان است، ايمان به خدا و ايمان به روز جزا و انفاق در راه خدا و وفاى به عهد و صبر را نام برده است.

كمال دين

از رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم روايت شده كه هر كس به اين آيه عمل كند ايمان خود را به كمال رسانده باشد.

مؤلف : وجه آن با در نظر داشتن بيان ما روشن است، و از زجاج و فراء هم نقل شده كه آندو گفته اند: اين آيه مخصوص انبياء معصومين عليهم السلام است براى اينكه هيچ كس بجز انبياء نمى تواند همه دستوراتى كه در اين آيه آمده آنطور كه حق آن است عمل كند، اين بود گفتار آن دو، ولى سخنان آن دو ناشى از اين است كه در مفاد آيات تدبر نكرده اند و ميان مقامات معنوى خلط كرده اند، چون آيات سوره دهر كه در باره اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم نازل شده، بعنوان ابرار از ايشان ياد فرموده نه به عنوان انبياء، چون اهل بيت عليهم السلام انبياء نبودند. بله اينقدر هست كه مقامى بس عظيم دارند، بطورى كه وقتى حال اولوا الالباب را ذكر مي كند، كه كسانى هستند كه خدا را در قيام و قعود و بر پهلويشان ذكر مي كنند و در خلقت آسمانها و زمين تفكر مي نمايند، در آخر از ايشان نقل مي فرمايد كه از خدا درخواست مي كنند ما را به ابرار

ص:334

ملحق ساز!

-” و توفنا مع الابرار - با ابرار ما را بميران !

(1)

راه يابي مؤمنان با نور الهي به اعمال صالح

-” اللَّهُ نُورُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشكَوةٍ فِيهَا مِصبَاحٌ الْمِصبَاحُ فى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شجَرَةٍ مُّبَرَكةٍ زَيْتُونَةٍ لا شرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتهَا يُضى ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسسهُ نَارٌ نُّورٌ عَلى نُورٍ يهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشاءُ وَ يَضرِب اللَّهُ الأَمْثَلَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكلّ ِ شىْ ءٍ عَلِيمٌ،

-خدا نور آسمانها و زمين است نور او همچون محفظه اى است كه در آن چراغى باشد، و چراغ در شيشه اى، شيشه اى كه گويى ستاره اى است درخشان، و آن چراغ با روغن زيتى صاف روشن باشد كه از درخت پر بركت زيتون (سر زمين مقدس) گرفته شده باشد نه زيتون شرقى و نه غربى، در نتيجه آن چنان صاف و قابل احتراق باشد كه نزديك است خود به خود بسوزد هر چند كه آتش بدان نرسد، و معلوم است كه چنين چراغى نورش دو چندان و نورى بالاى نور است، خدا هر كه را خواهد به نور خويش هدايت كند و اين مثلها را خدا براى مردمى مى زند كه خدا به همه چيز دانا است.“

خداى تعالى داراى نورى است عمومى، كه با آن آسمان و زمين نورانى شده، و در نتيجه به وسيله آن نور، در عالم وجود، حقايقى ظهور نموده كه ظاهر نبود.

در اين ميان نور خاصى هست كه تنها مؤمنين با آن روشن مى شوند، و به وسيله آن به سوى اعمال صالح راه مى يابند و آن نور معرفت است كه دلها و ديده هاى مؤمنين در روزى كه دلها و ديده ها زير و رو مى شود، به آن روشن مى گردد، و در نتيجه به سوى سعادت جاودانه خود هدايت مى شوند، و آنچه در دنيا برايشان غيب بود در آن روز برايشان عيان مى شود .

خداى تعالى اين نور را به چراغى مثل زده كه در شيشه اى قرار داشته باشد و با روغن زيتونى در غايت صفا بسوزد و چون شيشه چراغ نيز صاف است، مانند كوكب درى بدرخشد، و صفاى اين با صفاى آن، نور على نور تشكيل دهد، و اين چراغ در خانه هاى عبادت آويخته باشد، خانه هايى كه در آنها مردانى مؤمن، خداى را تسبيح كنند، مردانى كه تجارت و بيع ايشان را از ياد پروردگارشان و از عبادت خدا باز نمى دارد.

اين مثال، صفت نور معرفتى است كه خداى تعالى مؤمنين را با آن گرامى داشته، نورى كه دنبالش سعادت هميشگى است، و كفار را از آن محروم كرده، و ايشان را در ظلماتى قرار داده كه هيچ نمى بينند.

(2)

توفيق الهي در اعمال صالح

1- آيه 177 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 648
2- آيه35 سوره نور الميزان ج : 15 ص : 168

ص:335

-” وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسى إِنَّ النَّفْس لأَمَّارَةُ بِالسوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبى إِنَّ رَبى غَفُورٌ رَّحِيمٌ،

- من خويش را مبرا نمى كنم چون كه نفس انسانى پيوسته به گناه فرمان مى دهد مگر آن را كه پروردگارم رحم كند كه پروردگار من آمرزگار و رحيم است،“

يوسف گفت: آنچه من كردم و آن قدرتى كه از خود ( در مقابله با وسوسه زليخا ) نشان دادم بحول و قوه خودم نبود، بلكه هر عمل صالح و هر صفت پسنديده كه دارم رحمتى است از ناحيه پروردگارم!

او هيچ فرقى ميان نفس خود با ساير نفوس كه بحسب طبع، اماره بسوء و مايل به شهوات است نگذاشت، بلكه گفت: من خود را تبرئه نمى كنم زيرا نفس، بطور كلى آدمى را بسوى بدى ها و زشتيها وامى دارد مگر آنچه كه پروردگارم ترحم كند.

در حقيقت اين كلام يوسف نظير كلام شعيب است كه گفت:” ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله ! “

اينكه گفت: من نفس خود را تبرئه نمى كنم اشاره است به آن قسمت از كلامش كه گفت: من او را در غيابش خيانت نكردم و منظور از آن اينست كه من اگر اين حرف را زدم بدين منظور نبود كه نفس خود را منزه و پاك جلوه دهم، بلكه به اين منظور بود كه لطف و رحمت خداى را نسبت به خود حكايت كرده باشم، آنگاه همين معنا را تعليل نمود و فرمود: زيرا نفس بسيار وادارنده به سوء و زشتى است و بالطبع، انسان را بسوى مشتهياتش كه همان سيئات و گناهان بسيار و گوناگون است دعوت مى نمايد، پس اين خود از نادانى است كه انسان نفس را از ميل به شهوات و بديها تبرئه كند، و اگر انسان از دستورات و دعوت نفس بسوى زشتيها و شرور سرپيچى كند رحمت خدايى دستگيرش شده، و او را از پليديها منصرف و بسوى عمل صالح موفق مى نمايد . مغفرت خداى تعالى همچنانكه گناهان و آثار آن را محو مى كند، نقايص و آثار نقايص را هم از بين مى برد.

(1)

اعمال صالح و خيرات

-” وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا ءَاتَوا وَّ قُلُوبهُمْ وَجِلَةٌ أَنهُمْ إِلى رَبهِمْ رَجِعُونَ،

-أُولَئك يُسرِعُونَ فى الخَيرَتِ وَ هُمْ لها سبِقُونَ،

-و آنهايى كه از آنچه خدايشان داده مى دهند در حالى كه باز از روزى كه به خداى خود باز مى گردند ترسانند،

-چنين كسانى در خيرات شتاب نموده بدان سبقت مى گيرند.“


1- آيه 52و53 سوره يوسف الميزان ج : 11 ص : 270

ص:336

مؤمنين كسانى هستند كه آنچه مى دهند و يا آنچه از اعمال صالح بجا مى آورند، در حالى انجام مى دهند و به جا مى آورند كه دلهايشان ترسناك از اين است كه به زودى به سوى پروردگارشان بازگشت خواهند كرد، يعنى باعث انفاق كردنشان و يا آوردن اعمال صالح همان ياد مرگ، و بازگشت حتمى به سوى پروردگارشان است و آنچه مى كنند از ترس است.

در اين آيه شريفه دلالت است بر اينكه مؤمنين علاوه بر ايمان به خدا و به آيات او ايمان به روز جزا نيز دارند، پس تا اينجا صفات مؤمنين متعين شد.

و خلاصه اش اين شد كه تنها: به خدا ايمان دارند و براى او شريك نمى گيرند و به رسولان او و به روز جزا هم ايمان دارند، و به همين جهت عمل صالح انجام مى دهند.

آنگاه فرموده:” اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون،“ يعني مؤمنينى كه وصفشان را كرديم در خيرات و اعمال صالح سرعت نموده، و به سوى آن سبقت مى جويند، يعنى از ديگران پيشى مى گيرند، چون همه مؤمنند و لازمه آن همين است كه از يكديگر پيشى گيرند.

پس روشن شد كه از نظر اين آيات خيرات عبارت است از اعمال صالح، اما نه هر عمل صالح، بلكه عمل صالحى كه از اعتقاد حق منشا گرفته باشد.

(1)

آرزوي برگشت به دنيا براي انجام عمل صالح

-” حَتى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْت قَالَ رَب ارْجِعُونِ،

-لَعَلى أَعْمَلُ صلِحاً فِيمَا تَرَكْت َكلا إِنَّهَا كلِمَةٌ هُوَ قَائلُهَا وَ مِن وَرَائهِم بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ،

-تا آنگاه كه وقت مرگ هر يكشان فرا رسد در آن حال آگاه و نادم شده گويد بار الها مرا به دنيا بازگردان،

-تا شايد به تدارك گذشته عملى صالح به جاى آرم و به او خطاب شود كه هرگز نخواهد شد و اين كلمه از حسرت همى گويد و از عقب آنها عالم برزخ است تا روزى كه برانگيخته شوند.“

در روز رستاخيز وقتى عذاب خداى را مى بينند كه مشرف بر ايشان شده اظهار چنين اميدى مى كنند كه اگر برگردند عمل صالح كنند، همچنان كه در جاى ديگر قرآن وعده صريح به عمل صالح مى دهند و مى گويند:” فارجعنا نعمل صالحا ! “

” اعمل صالحا فيما تركت“ تا به جاى آورم عملى صالح در آنچه كه از اموال از خود به جاى گذاشته ام يعنى آن اموال را در راه خير و احسان و هر راهى كه مايه رضاى


1- آيه 60 و 61 سوره مومنون الميزان ج : 15 ص : 55

ص:337

خدا است خرج كنم.

” كلا انها كلمة هو قائلها،“ يعنى هرگز، او به دنيا برنمى گردد، و اين سخن تنها سخنى است كه او مى گويد: يعنى سخنى است بى اثر، و اين كنايه است از اجابت نشدن آن.

(1)

رد درخواست برگشت به دنيا براي انجام عمل صالح

-” وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ،

-اگر ببينى وقتى گنه كاران در پيشگاه پروردگارشان سرها به زير افكنده اند، خواهى ديد كه مى گويند پروردگار را ديديم و شنيديم، ما را بازگردان تا عمل شايسته كنيم، كه ما ديگر به يقين رسيديم.“

همانهايى كه به لقاى پروردگارشان كافر بودند، در موقفى از لقاى پروردگارشان قرار خواهند گرفت، كه ديگر نتوانند لقاء را انكار كنند، مى گويند: پروردگارا ديديم و شنيديم، پس ما را برگردان كه عمل صالح كنيم، زيرا داراى ايمان و يقين شده ايم!

در آن روز حق برايشان آشكارا گشته، و اين معنا منكشف مى شود كه نجات تنها در ايمان و عمل صالح است، ايمان برايشان حاصل شده، درخواست رجوع مى كنند تا عمل صالح را نيز تامين نمايند، تا سبب نجاتشان كه دو جزء است تمام و كامل بشود .

و خلاصه معنا اين است كه تو امروز آنان را مى بينى كه منكر لقاى خدايند، اگر فردايشان را ببينى خواهى ديد كه خوارى و ذلت از هر سو احاطه شان كرده و سرها از شرم به زير افكنده اند، و به آنچه امروز منكرش هستند اعتراف مى كنند، و درخواست مى نمايند كه بدين جا برگردند، ولى هرگز برنخواهند گشت.

(2)

تكرار عمل صالح و نتايج آن

اصلاح اخلاق و خويهاى نفس و تحصيل ملكات فاضله، در دو طرف علم و عمل و پاك كردن دل از خويهاى زشت، تنها و تنها يك راه دارد، آنهم عبارت است از تكرار عمل صالح و مداومت بر آن، البته عملى كه مناسب با آن خوى پسنديده است، بايد آن عمل را آنقدر تكرار كند و در موارد جزئى كه پيش مى آيد آن را انجام دهد تا رفته رفته اثرش در نفس روى هم قرار گيرد و در صفحه دل نقش ببندد و نقشى كه به اين زوديها زائل نشود و يا اصلا زوال نپذيرد .


1- آيه 99 و100 سوره مومنون الميزان ج : 15 ص : 95
2- آيه 12 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 378

ص:338

هر چند بدست آوردن ملكه علمى، در اختيار آدمى نيست، ولى مقدمات تحصيل آن در اختيار آدمى است و مي تواند با انجام آن مقدمات، ملكه را تحصيل كند .

براى تهذيب اخلاق و كسب فضائل اخلاقى، راه منحصر به فرد تكرار عمل است، اين تكرار عمل از دو طريق دست مي دهد: طريقه اول در نظر گرفتن فوايد دنيوي آن است كه در اينجا مورد نظر ما نيست. طريق دوم تهذيب اخلاق اين است كه آدمى فوائد آخرتى آن را در نظر بگيرد و اين طريقه، طريقه قرآن است كه ذكرش در قرآن مكرر آمده، مانند آيه:

- ” ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة،

- خدا از مؤمنين جان ها و مالهاشان را خريد، در مقابل اينكه بهشت داشته باشند.“

و آيه:

- ” انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب،

- صابران اجر خود را به تمام و كمال و بدون حساب خواهند گرفت. “

و آيه:

- ” ان الظالمين لهم عذاب اليم،

- بدرستى ستمكاران عذابى دردناك دارند. “

و امثال اين آيات با فنون مختلف، بسيار است .

(1)

رسيدگي به اعمال، و ميزان وحساب

قسمت اول: ماهيت حساب و ميزان

ماهيت ميزان در قيامت

1- الميزان ج : 1 ص : 533

ص:339

-” اللَّهُ الَّذِى أَنزَلَ الْكِتَب بِالحَقّ ِ وَ الْمِيزَانَ وَ مَا يُدْرِيك لَعَلَّ الساعَةَ قَرِيبٌ،

-خدا همان است كه كتاب را به حق و نيز ميزان را نازل كرد، و تو چه مى دانى شايد قيامت نزديك باشد!“

كلمه ميزان به معناى هر مقياسى است كه اشياء با آن سنجيده مى شود. و مراد از آن به قرينه ذيل آيه و آيات بعد همان دينى است كه كتاب مشتمل بر آن است، و از اين جهت دين را ميزان ناميده كه عقايد و اعمال به وسيله آن سنجش مى شود، و در نتيجه در روز قيامت هم بر طبق آن سنجش محاسبه و جزاء داده مى شود . پس ميزان عبارت است از دين با اصول و فروعش .

مؤيد اين وجه كلام ديگر خداى تعالى است كه مى فرمايد:” لقد أرسلنا رسلنا بالبينات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان.“

(1)

ماهيت وزن در قيامت

-”وَ الْوَزْنُ يَوْمَئذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَت مَوَزِينُهُ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ

-وَ مَنْ خَفَّت مَوَزِينُهُ فَأُولَئك الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُم بِمَا كانُوا بِئَايَتِنَا يَظلِمُونَ،

-ميزان(سنجش اعمال) در آنروز حق است، آنروز است كه هر كس اعمال وزن شده اش سنگين باشد رستگار است،

-و كسانى كه اعمال وزن شده شان سبك باشد همانهايند كه با ظلم بر آيات ما بر خود زيان رسانيده اند.“


1- آيه 17 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 53

ص:340

اين دو آيه خبر مى دهد از ميزانى كه عمل بندگان با آن سنجيده مى شود يا خود بندگان را از جهت عمل وزن مى كند، از آيات ديگرى نيز اين معنا كه مراد از وزن، حساب اعمال است استفاده مى شود، مانند آيه:” و نضع الموازين القسط ليوم القيامة ... و كفى بنا حاسبين،“ و از آن روشن تر آيه:” يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره،“ است، كه عمل را ذكر كرده و سنگينى را به آن نسبت داده است.

آيه مورد بحث اثبات مى كند كه براى نيك و بد اعمال وزنى هست، ليكن از آيه:” اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا،“ استفاده مى شود كه اعمال حبط شده برايش وزنى نيست و تنها اعمال كسانى در قيامت سنجيده مى شود كه اعمال شان حبط نشده باشد، پس هر عملى كه حبط نشده باشد چه نيك و چه بد ثقلى و وزنى دارد، و ميزانى است كه آن وزن را معلوم مى كند .

ليكن اين آيات در عين اينكه براى عمل نيك و بد ثقلى و وزنى قائل است در عين حال اين سنگينى را سنگينى اضافى مى داند، به اين معنا كه حسنات را باعث ثقل ميزان و سيئات را باعث خفت آن مى داند، نه اينكه هم حسنات داراى سنگينى باشد و هم سيئات، آن وقت اين دو سنگين با هم سنجيده شود هر كدام بيشتر شد بر طبق آن حكم شود، اگر حسنات سنگين تر بود به نعيم جنت و اگر سيئات سنگين تر بود به دوزخ جزا داده شود، نه، از ظاهر آيات استفاده مى شود كه ميزان اعمال از قبيل ترازو و قپان نيست تا فرض تساوى دو كفه در آن راه داشته باشد، بلكه ظاهر آنها اين است كه عمل نيك باعث ثقل ميزان و عمل بد باعث خفت آن است، چنانكه مى فرمايد:

-” فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون،“ و

-” فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون،“ و

-” فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية و اما من خفت موازينه فامه هاوية و ما ادريك ما هيه نار حامية.“

اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد سنگينى را در طرف حسنات و سبكى را در طرف سيئات اثبات مى كند.

و امثال اين آيات اين احتمال را در نظر انسان تقويت مى كند كه شايد مقياس سنجش اعمال و سنگينى آن، چيز ديگرى باشد كه تنها با اعمال حسنه سنخيت دارد، بطورى كه اگر عمل حسنه بود با آن سنجيده مى شود و اگر سيئه بود چون سنخيت با آن ندارد سنجيده نمى شود، و ثقل ميزان عبارت باشد از همان سنجيده شدن و خفت آن

ص:341

عبارت باشد از سنجيده نشدن، عينا مانند موازينى كه خود ما داريم، چون در اين موازين هم مقياسى هست كه ما آن را واحد ثقل مى ناميم مانند مثقال و خروار و امثال آن، واحد را در يكى از دو كفه و كالا را در كفه ديگرى گذاشته مى سنجيم، اگر كالا از جهت وزن معادل آن واحد بود كه هيچ، و گرنه آن متاع را برداشته متاع ديگرى بجايش مى گذاريم، پس در حقيقت ميزان همان مثقال و خروار است نه ترازو و يا قپان و يا باسكول، و اينها مقدمه و ابزار كار مثقال و خروارند كه به وسيله آنها حال متاع و سنگينى و سبكى آن را بيان مى كند، و همچنين واحد طول كه يا ذرع است و يا متر و يا كيلومتر و يا امثال آن، كه اگر طول با آن واحد منطبق شد كه هيچ، و اگر نشد آن را كنار گذاشته طول ديگرى را با آن تطبيق مى دهيم، ممكن است در اعمال هم واحد مقياسى باشد كه با آن عمل آدمى سنجيده شود، مثلا براى نماز واحدى باشد از جنس خود آن كه همان نماز حقيقى و تمام عيار است، و براى زكات و انفاق و امثال آنها مقياس و واحدى باشد از جنس خود آنها، و همچنين براى گفتار واحدى باشد از جنس خودش، و آن كلامى است كه تماميش حق باشد و هيچ باطلى در آن راه نيافته باشد، همچنانكه آيه:” يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته،“ به آن اشاره دارد .

بنا بر اين، بسيار به نظر قريب مى رسد كه مراد از جمله:” و الوزن يومئذ الحق،“ اين باشد، كه آن ميزانى كه در قيامت اعمال با آن سنجيده مى شود همانا حق است، به اين معنا كه هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد، و چون اعمال نيك مشتمل بر حق است از اين رو داراى ثقل است.

بر عكس عمل بد از آنجايى كه مشتمل بر چيزى از حق نيست و باطل صرف است لذا داراى وزنى نيست، پس خداى سبحان در قيامت اعمال را با حق مى سنجد و وزن هر عملى به مقدار حقى است كه در آن است.

و بعيد نيست قضاوت به حقى هم كه در آيه:” و اشرقت الارض بنور ربها و وضع الكتاب و جى ء بالنبيين و الشهداء و قضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون،“ است اشاره به همين معنا باشد.

و مراد از كتابى كه در آن روز گذارده شده و خداوند از روى آن حكم مى كند همان كتابى است كه در آيه:” هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق،“ به آن اشاره شده است.

پس كتاب مقدار حقى را كه در عمل است تعيين نموده و ميزان، مقدار ثقل آن حق را مشخص مى كند، بنا بر اين، وزن در آيه مورد بحث به معناى ثقل است نه به معناى مصدريش( سنجيدن) .

و اگر در آيه 103 سوره مؤمنون و آيه 11 سوره قارعه آن را به صيغه جمع

ص:342

آورده براى اين است كه دلالت كند بر اينكه ميزان اعمال يكى نيست، بلكه براى هر كسى ميزان هاى زيادى به اختلاف اعمال وى هست، حق در نمازش نماز واقعى و جامع همه اجزا و شرايط است، و حق در زكاتش زكات جامع شرايط است، خلاصه، حق در نماز، غير حق در روزه و زكات و حج و امثال آن است .

حق كه همان قسط و عدل مى باشد صفت خداوندى است كه اعمال را وزن مى كند، نه صفت وزن.

ميزان همان حق است، و مراد از توزين عادلانه همان است، و اعمال بندگان را به همان محك مى سنجند. هر كس كه اعمالش مشتمل بر مقدار بيشترى از حق بود او رستگارتر است و هر كس ميزانش سبك بود يعنى اعمالش مشتمل بر حق نبود او از كسانى است كه نفس خود را باخته و خود را زيانكار ساخته اند و با ظلم به آيات خدا و تكذيب آن چيزى براى خود باقى نگذاشته اند كه در مثل چنين روزى با آن اعاشه و زندگى كنند .

از بيان قبلى ما دو نكته روشن گرديد:

نكته اول: اينكه معناى وزن اعمال در روز قيامت تطبيق اعمال است بر حق، به اين معنا كه هر شخصى پاداش نيكش به مقدار حقى است كه عمل او مشتمل بر آن است، در نتيجه اگر اعمال شخصى، به هيچ مقدارى از حق مشتمل نباشد از عملش جز هلاكت و عقاب بهره و ثمره عايدش نمى شود، و اين همان توزين عدلى است كه در ساير آيات بود.

و ميزان در آن روز علاوه بر اينكه گزافى نيست، بلكه آن قدر دقيق است كه حجت را بر عبد تمام مى كند.

نكته دوم: اينكه معلوم شد كه براى هر انسانى ميزان هاى متعددى است كه هر كدام از عمل هايش با يكى از آنها سنجيده مى شود، و ميزان هر عملى همان مقدار حقى است كه عمل مشتمل بر آن است، چون روز قيامت روزى است كه كسى جز حق، سلطنت نداشته و ولايت در حق هم تنها و تنها در دست خداى تعالى است، به شهادت اينكه از يكطرف مى فرمايد: امروز روز حق است و از طرفى ديگر مى فرمايد: اينجا ولايت بر حق، تنها و تنها براى خدا است و نيز مى فرمايد:” هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله موليهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون !“

در سوره مومنون نيز مي فرمايد:

-” فَمَن ثَقُلَت مَوَزِينُهُ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ،

-وَ مَنْ خَفَّت مَوَزِينُهُ فَأُولَئك الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ فى جَهَنَّمَ خَلِدُونَ،

ص:343

-پس در آن روز هر آن كه اعمالش وزين است آنان رستگارانند،

-و هر آن كه اعمالش سبك وزن باشد آنان كسانى هستند كه نفس خويش را در زيان افكنده به دوزخ مخلد خواهند بود.“

(1)

اعمال قابل محاسبه در قيامت

-” لِّلَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ إِن تُبْدُوا مَا فى أَنفُسِكمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ قَدِيرٌ!

- آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خدا است، و شما آنچه در دل داريد چه آشكار كنيد و چه پنهان بداريد خدا شما را با آن محاسبه مى كند، پس هر كه را بخواهد مى آمرزد، و هر كس را بخواهد عذاب مى كند، و خدا به هر چيز توانا است! “

مى خواهد بفرمايد آنچه در آسمانها و زمين است، كه از آن جمله، شما انسانها و اعمال شما است، و آنچه كه دلهاى شما كسب مى كند همه و همه ملك خدا است، و خدا محيط به شما و مسلط و مشرف بر اعمال شما است، و براى او هيچ تفاوتى ندارد كه شما اعمالتان را علنى انجام دهيد، و يا پنهانى، هر جور انجام دهيد، خداوند شما را به آن محاسبه مى كند .

معناى عبارت « مَا فى أَنفُسِكمْ » يعنى آنچه در دلهاى شما مستقر و جايگزين شده است. و معلوم است كه در نفس چيزى به جز ملكات و صفات چه فضائل و چه رذائل مستقر نمى شود.

آنچه در نفس مستقر مى شود صفاتى چون ايمان و كفر و حب و بغض و عزم و غير اينها است، اينها است كه هم مى توان اظهارش كرد و هم پنهانش داشت، اما مى توان اظهار كرد چون صفات اصولا در اثر تكرار، افعال مناسب با خود پيدا مى كند، و وقتى فعلى از كسى صادر شد، عقل هر كس از آن فعل كشف مى كند كه فلان صفتى كه مناسب با اين فعل است در نفس فاعل وجود دارد .

چون اگر اين صفات و ملكات در نفس مستقر نبود، افعال مناسب با آن از جوارح صادر نمى شود.

پس با صدور اين افعال براى عقل روشن مى شود كه منشاى براى اين افعال در نفس فاعل هست، و اما مى توان اخفا كرد براى اينكه ممكن است انسان آن كارى كه دلالت بر وجود منشاش در نفس دارد انجام ندهد .

آيه شريفه به احوال نفس نظر دارد، نه به ملكات راسخه در نفس! و اما


1- آيه 8 و 9 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 9 و آيه 102 و 103سوره مومنون الميزان ج : 15 ص : 100

ص:344

خاطراتى كه گاهى بى اختيار در نفس خطور مى كند، و همچنين تصورات ساده اى كه دنبالش تصديق نيست، از قبيل صورت و قيافه گناهى كه در نفس تصور مى شود، بدون اينكه تصميم بر آن گناه گرفته شود، لفظ آيه به هيچ وجه شامل آنها نيست، چون اينگونه تصورات، استقرارى در نفس ندارند، و منشا صدور هيچ فعلى نمى شوند.

پس حاصل كلام اين شد كه آيه شريفه تنها بر احوال و ملكات نفسانيه اى دلالت دارد كه منشا صدور افعال هستند، چه فعل اطاعت و چه معصيت، و خداى سبحان انسان ها را با آن احوال و ملكات محاسبه مى كند .

در نتيجه آيه شريفه همان سياقى را دارد كه آيه: ” لا يؤاخذكم الله باللغو فى ايمانكم ، و لكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم،“ و آيه: « فانه آثم قلبه،» و آيه: « ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا .» دارند، چون همه اين آيات دلالت دارند بر اينكه قلوب كه مراد از آن، همان نفوس است، احوال و اوصافى دارد، كه آدمى با آن احوال محاسبه مى شود.

و نيز آيه شريفه:

-” ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة،“

كه ظهور در اين دارد كه عذاب تنها و تنها به خاطر دوست داشتن اشاعه فحشا است، و معلوم است كه دوستى حالتى قلبى است. (دقت فرمائيد!)

اين بود ظاهر آيه، و لازم است دانسته شود كه آيه شريفه تنها دلالت دارد بر اينكه محاسبه بر معيار حالات و ملكات قلبى است، چه اظهار بشود، و چه نشود، و اما اينكه جزاى آن، در دو صورت اظهار و اخفا يك جور است يا نه؟ و به عبارت ديگر آيا جزا تنها بستگى به تصميم دارد؟ خواه عمل را هم انجام بدهد يا ندهد و خواه مصادف با واقع هم بشود يا نشود؟ و مثلا كاسه اى كه شراب تشخيص داده بنوشد، بعد معلوم شود آب بوده، آيه شريفه ناظر به اين جهات نيست .

-فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء ، و الله على كل شى ء قدير! “

در آيه شريفه، مغفرت الهى و يا عذاب او فرع بر مالكيت خدا و احاطه اش به اعمال مردم، شده، و اين مطلب اشاره به اين است كه مراد از جمله: ” ما فى انفسكم،“ صفات و احوال بد درونى است.

ظاهر آيه اين است كه محاسبه بر روى اوصافى است كه دل ها يا مستقلا و يا از طريق اعضا كسب كرده باشد، و حال، چه اين كسب به وسيله عمل ظاهرى باشد، و چه درونى و پنهانى، و چه انسان مؤمن باشد، و چه كافر اما خطورات نفسانى كسب نيست و ظاهر محاسبه، محاسبه به جزا است، نه خبر دادن به اينكه چه چيزهائى از دل شما

ص:345

گذشته، و چه تصميم هائى گرفته ايد.

در دو آيه بعد جمله:” لا يكلف الله نفسا الا وسعها،“ دلالت دارد بر اين كه هر نفسى در قيامت به بدى هائى كه خودش كسب كرده، خواهد رسيد، چه اينكه تحملش آسان باشد و چه دشوار يا ما فوق طاقت (چون او خودش آن را براى خود درست كرده نه خداى تعالى،) پس اگر كسى چيزى را بر خود تحميل كند كه طاقتش را نداشته باشد، و يا به دست خود، زنجيرى بپاى خود ببندد سرنوشتى است كه خودش براى خود درست كرده، و غير از خود كسي را ملامت نكند.

(1)

دقت در ترازوي عدل!

-” وَ نَضعُ الْمَوَزِينَ الْقِسط لِيَوْمِ الْقِيَمَةِ فَلا تُظلَمُ نَفْسٌ شيْئاً وَ إِن كانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَى بِنَا حَسِبِينَ،

-روز رستاخيز ترازوهاى درست و ميزان نصب كنيم و كسى به هيچ وجه ستم نبيند و اگر هم وزن دانه خردلى كار نيك و بد باشد آن را به حساب بياوريم كه ما براى حسابگرى كافى هستيم.“

قسط به معناي عدل است. وزن يكى از شؤون حساب است.

مي فرمايد: اگر عملي كه وزن مي شود به مقدار سنگينى خردلى باشد آن را مى آوريم، و ما براى حساب كشى كافى هستيم.

دانه خردل در اينجا به عنوان مثال ذكر شده و مبالغه در دقت ميزان را مى رساند كه حتى به كوچكى و ناچيزى خردل هم رسيدگى مى كند.

(2)

دقت خدا در حساب اعمال

-” يَبُنىَّ إِنهَا إِن تَك مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فى صخْرَةٍ أَوْ فى السمَوَتِ أَوْ فى الأَرْضِ يَأْتِ بهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ،

-اى پسرك من! اگر عمل تو هم وزن دانه خردلى، آنهم پنهان در دل سنگى، يا در آسمان يا در زمين باشد، خدا آن را مى آورد، كه خدا دقيق و كاردان است.“

مراد از بودن عمل انسان در صخره، پنهان بودن و جايگير بودنش در شكم صخره محكم است، يا در جوف آسمانها يا در دل زمين، و مراد از آوردن آن، حاضر كردنش براى حساب و جزاست.

آيه مورد بحث مربوط به معاد و حساب اعمال است، و معنايش اين است كه اى


1- آيه 284 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 670
2- آيه 47 سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 412

ص:346

پسرم! اگر آن عملي كه انجام داده اى، چه خير و چه شر، از خردى و كوچكى همسنگ يك دانه خردل باشد، و همان عمل خرد و كوچك در شكم صخره اى، و يا در هر مكانى از آسمانها و زمين باشد، خدا آن را براى حساب حاضر خواهد كرد، تا بر طبقش جزاء دهد، چون خدا لطيف است، و چيزى در اوج آسمانها و جوف زمين و اعماق دريا از علم او پنهان نيست و علم او به تمامى پنهان ها احاطه دارد، خبيرى است كه از كنه موجودات با خبر است.

(1)

علم انسان به اعمال خود در قيامت

-” علمت نفس ما احضرت،

-در چنين روزى هر كس مى فهمد كه چه كرده است!“

مراد از جمله ما احضرت اعمالى است كه هر فردى در دنيا انجام داده است. آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد:

” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء.“

(2)

قسمت دوم : روز حساب

دعاي ابراهيم«ع» براي روز حساب

1- آيه 16 سوره لقمان الميزان ج : 16 ص : 325
2- آيه 1 تا 14 سوره تكوير الميزان ج 20 ص 348

ص:347

-” رَبَّنَا اغْفِرْ لى وَ لِوَلِدَى وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِساب،

- پروردگارا ! روزى كه حساب بپا شود من و پدر و مادرم را با همه مؤمنان بيامرز !“

اين آخرين دعايى است كه ابراهيم عليه السلام كرده، و قرآن كريم از او نقل نموده است.

(1)

نزديك شدن مردم به حساب

-” اقْترَب لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فى غَفْلَةٍ مُّعْرِضونَ،

-زمان حساب دادن اين مردم نزديك شده و آنها در بى خبرى همچنان روى گردانند.“

مناسب با مقام اين است كه نسبت نزديكى از ناحيه حساب گرفته و گفته شود: مردم به حساب نزديك شدند چون حساب است كه طالب است و مى خواهد مردم به آن نزديك شوند نه مردم، زيرا مردم از آن به كلى غافلند .

مراد از حساب - كه به معناى محاسبه خداى سبحان اعمال مردم را در روز قيامت است - خود حساب است نه زمان آن.

غرض در مقام آيه متعلق به يادآورى خود حساب است نه روز حساب براى اينكه آنچه مربوط به اعمال بندگان مى شود حساب اعمال است و مردم مسؤول پس دادن حساب اعمال خويشند و بدين جهت حكمت اقتضا مى كند كه از ناحيه پروردگارشان ذكرى بر آنان نازل شود و در آن ذكر (و كتاب) مسؤوليت آنان را برايشان شرح دهد و بر مردم هم واجب است كه با جديت هر چه بيشتر به آنچه ذكر مى گويد گوش دهند و دلهاى خود را از آن غافل نسازند .

و معناى آيه اين است كه حساب اعمال مردم براى مردم نزديك شد، در حالى كه ايشان در غفلت از آن مستمرند، و يا در حالى كه در غفلت بزرگى قرار دارند و از آن روى گردانند، چون به شغل هاى دنيا، و آماده نگشتن براى توبه و ايمان و تقوى مشغول و


1- آيه 41سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 114

ص:348

سرگرمند .

(1)

صابران در قيامت به حساب نمي ايستند!

-” قُلْ يَعِبَادِ الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسنُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسنَةٌ وَ أَرْض اللَّهِ وَسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفى الصبرُونَ أَجْرَهُم بِغَيرِ حِسابٍ،

-بگو اى بندگان من كه ايمان آورده و از پروردگارتان مى ترسيد آنهايى كه در اين دنيا نيكى مى كنند پاداشى نيك دارند و زمين خدا هم گشاده است كسانى كه صابر باشند اجرشان را بدون حساب و به طور كامل درخواهند يافت.“

” انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب،“ - توفيه اجر به معناى آن است كه آن را به طور تام و كامل بدهند. يعني صابران اجرشان داده نمى شود، مگر اعطايى بى حساب.

پس صابران بر خلاف ساير مردم به حساب اعمالشان رسيدگى نمى شود و اصلا نامه اعمالشان بازنمى گردد، و اجرشان همسنگ اعمالشان نيست.

در آيه شريفه صابران هم مطلق ذكر شده و مقيد به صبر در اطاعت و يا صبر در ترك معصيت و يا صبر بر مصيبت نشده هر چند كه صبر در برابر مصائب دنيا، بخصوص صبر در مقابل اذيت هاى اهل كفر و فسوق كه به مؤمنين مخلص و با تقوا مى رسد با مورد آيه منطبق است.

در مجمع البيان آمده كه عياشى به سند خود از عبد الله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلّم فرمود: روزى كه نامه هاى اعمال باز مى شود و ميزان اعمال نصب مى گردد، براى اهل بلاء نه ميزانى نصب مى شود، و نه نامه عملى بازمى گردد، آن وقت اين آيه را تلاوت فرمود:” انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب! “

(2)

مراسم ارائة نامه اعمال امت ها

-” وَ تَرَى كلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلى كِتَبهَا الْيَوْمَ تجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-و هر امتى را مى بينى كه از شدت ترس به زانو در آمده اند، هر امتى را صدا مى زنند تا نامه عمل خود را ببينند و آنگاه مى گويند: امروز جزايتان خود آن اعمالى است كه مى كرديد!“

منظور از اينكه فرمود: در آن روز هر امتى را به سوى كتابش مى خوانند، اين


1- آيه 1و2 سوره انبيا الميزان ج : 14 ص : 342
2- آيه 10 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 372

ص:349

است كه هر امتى در برابر نامه عملش قرار مى گيرد تا به حسابش رسيدگى شود، به شهادت اينكه دنبالش مى فرمايد: امروز جزاء داده مى شويد هر آنچه كرده ايد!

جاثية به معناى نشستن بر روى دو زانو است. يعني: مى بينيد هر امت از امتها را كه بر روى زانو مى نشينند، به حالت خضوع و ترس، و هر امتى به سوى كتاب مخصوص به خودش، يعنى نامه اعمالش دعوت مى شود، و به ايشان گفته مى شود: امروز به عنوان جزاء، همانهايى به شما داده مى شود كه انجام داده ايد!

از ظاهر اين آيه استفاده مى شود كه در روز قيامت علاوه بر نامه عملى كه فرد فرد انسانها دارند و آيه: ” و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا،“ از آن خبر مى دهد، هر امتى هم نامه عملى مخصوص به خود دارد.

(1)

به اعمال خود قبل از مرگ رسيدگي كنيد!!

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ،

-اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد، و هر انسانى منتظر رسيدن به اعمالى كه از پيش فرستاده باشد، و از خدا بترسيد چون خدا با خبر است از آنچه مى كنيد! “

از آيات برجسته سوره مباركة حشر، هفت آيه آخر آن است كه خداى سبحان در آنها بندگان خود را دستور مى دهد به اينكه از طريق مراقبت نفس و محاسبه آن آماده ديدارش شوند، و عظمت كلام و جلالت قدر خود را در قالب بيان عظمت ذات مقدسش، و اسماى حسنى و صفات عليايش ، بيان مى فرمايد .

بر كسى كه ايمان به خدا و رسول و روز جزا دارد واجب است كه پروردگار خود را به ياد آورد، و او را فراموش ننمايد، و ببيند چه عملى مايه پيشرفت آخرت او است، و به درد آن روزش مى خورد كه به سوى پروردگارش برمى گردد.

و بداند كه عمل او هر چه باشد عليه او حفظ مى شود، و خداى تعالى در آن روز به حساب آن مى رسد، و او را بر طبق آن محاسبه و جزا مى دهد، جزائى كه ديگر از او جدا نخواهد شد.

و اين همان هدفى است كه آيه” يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد،“ دنبال نموده، مؤمنين را وادار مى كند كه به ياد خداى سبحان باشند، و او را فراموش نكنند، و مراقب اعمال خود باشند، كه چه مى كنند، صالح آنها كدام، و طالحش كدام است، چون سعادت زندگى آخرتشان به اعمالشان بستگى دارد.


1- آيه 28 سوره جاثيه الميزان ج : 18 ص : 270

ص:350

و مراقب باشند كه جز اعمال صالح انجام ندهند، و صالح را هم خالص براى رضاى خدا به جاى آورند، و اين مراقبت را استمرار دهند، و همواره از نفس خود حساب بكشند، و هر عمل نيكى كه در كرده هاى خود يافتند خدا را شكرگزارند، و هر عمل زشتى ديدند خود را توبيخ نموده، نفس را مورد مؤاخذه قرار دهند، و از خداى تعالى طلب مغفرت كنند .

و ذكر خداى تعالى به ذكرى كه لايق ساحت عظمت و كبريائى او است يعنى ذكر خدا به اسماى حسنى و صفات علياى او كه قرآن بيان نموده تنها راهى است كه انسان را به كمال عبوديت مى رساند، كمالى كه انسان، ما فوق آن، ديگر كمالى ندارد.

معلوم است كه كمال هر چيزى خالص بودن آنست، هم در ذاتش و هم در آثارش، پس كمال انسانى هم در همين است كه خود را بنده اى خالص، و مملوكى براى خدا بداند، و براى خود هيچگونه استقلالى قائل نباشد، و از صفات اخلاقى به آن صفتى متصف باشد، كه سازگار با عبوديت است، نظير خضوع و خشوع و ذلت و استكانت و فقر در برابر ساحت عظمت و عزت و غناى خداى عز و جل.

و اعمال و افعالش را طبق اراده او صادر كند، نه هر چه خودش خواست و در هيچ يك از اين مراحل دچار غفلت نشود، نه در ذاتش، و نه در صفاتش و نه در افعالش .

و همواره به ذات و افعالش نظر تبعيت محض و مملوكيت صرف داشته باشد، و داشتن چنين نظرى دست نمى دهد مگر با توجه باطنى به پروردگارى كه بر هر چيز شهيد و بر هر چيز محيط، و بر هر نفس قائم است.

هر كس هر چه بكند او ناظر عمل او است و از او غافل نيست، و فراموشش نمى كند.

در اين هنگام است كه قلبش اطمينان و سكونت پيدا مى كند، همچنان كه فرموده: ” الا بذكر الله تطمئن القلوب،“ و در اين هنگام است كه خداى سبحان را به صفات كمالش مى شناسد، آن صفاتى كه اسماى حسنايش حاكى از آن است.

و در قبال اين شناسايى صفات عبوديت و جهات نقصش برايش آشكار مى گردد، هر قدر خدا را به آن صفات بيشتر بشناسد خاضع تر، خاشع تر، ذليل تر، و فقيرتر، و حاجتمندتر مى شود.

و معلوم است كه وقتى اين صفات در آدمى پيدا شد، اعمال او صالح مى گردد و ممكن نيست عمل طالحى از او سر بزند، براى اينكه چنين كسى دائما خود را حاضر درگاه مى داند، و همواره به ياد خداست، همچنان كه خداى تعالى فرموده: « و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ولا تكن من الغافلين ....»

ص:351

” يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد ...“ در اين آيه شريفه مؤمنين را به تقوى و پرواى از خدا امر نموده، و با امرى ديگر دستور مى دهد كه در اعمال خود نظر كنند، اعمالى كه براى روز حساب از پيش مى فرستند .

و متوجه باشند كه آيا اعمالى كه مى فرستند صالح است، تا اميد ثواب خدا را داشته باشند، و يا طالح است.

و بايد از عقاب خدا بهراسند، و از چنان اعمالى توبه نموده نفس را به حساب بكشند.

اما امر اول، يعنى تقوى، كه در احاديث به ورع و پرهيز از حرامهاى خدا تفسير شده، و با در نظر گرفتن اينكه تقوى هم به واجبات ارتباط دارد، و هم به محرمات، لاجرم عبارت مى شود از: اجتناب از ترك واجبات، و اجتناب از انجام دادن محرمات .

و اما امر دوم، يعنى نظر كردن در اعمالى كه آدمى براى فردايش از پيش مى فرستد، امرى ديگرى است غير از تقوى

و نسبتش با تقوى نظير نسبتى است كه يك نظر اصلاحى از ناحيه صنعتگرى در صنعت خود براى تكميل آن صنعت دارد.

پس بر همه مؤمنين واجب است از خدا پروا كنند، و تكاليفى كه خداى تعالى متوجه ايشان كرده به نحو احسن و بدون نقص انجام دهند، نخست او را اطاعت نموده، از نافرمانيش بپرهيزند، و بعد از آنكه اطاعت كردند، دوباره نظرى به كرده هاى خود بيندازند، چون اين اعمال مايه زندگى آخرتشان است كه امروز از پيش مى فرستند، با همين اعمال به حسابشان مى رسند تا معلوم كنند آيا صالح بوده يا نه.

پس خود آنان بايد قبلا حساب اعمال را برسند تا اگر صالح بوده اميد ثواب داشته باشند، و اگر طالح بوده از عقابش بترسند، و به درگاه خدا توبه برده، از او طلب مغفرت كنند .

و اين وظيفه، خاص يك نفر و دو نفر نيست، تكليفى است عمومى، و شامل تمامى مؤمنين، براى اينكه همه آنان احتياج به عمل خود دارند، و خود بايد عمل خود را اصلاح كنند، نظر كردن بعضى از آنان كافى از ديگران نيست.

چيزى كه هست در بين مؤمنين كسانى كه اين وظيفه را انجام دهند، بسيار كمياب اند، به طورى كه مى توان گفت ناياب اند.

مَّا قَدَّمَت لِغَدٍ

مي فرمايد: بايد نفسى از نفوس نظر كند چه عملى براى فرداى خود از پيش

ص:352

فرستاده، و يا: بايد نفسى از نفوس نظر كند در آنچه براى فرداى خود از پيش فرستاده .

و مراد از كلمه” غد- فردا “ روز قيامت است، كه روز حسابرسى اعمال است، و اگر از آن به كلمه فردا تعبير كرده براى اين است كه بفهماند قيامت به ايشان نزديك است، آنچنان كه فردا به ديروز نزديك است، همچنان كه در آيه: ” انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا،“ به اين نزديكى تصريح فرموده است.

و معناى آيه چنين است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد با اطاعت از خدا تقوى به دست آوريد، اطاعت در جميع اوامر و نواهى اش، و نفسى از نفوس شما بايد در آنچه مى كند نظر افكند، و ببيند چه عملى براى روز حسابش از پيش مى فرستد، آيا عمل صالح است، يا عمل طالح .

و اگر صالح است عمل صالحش شايستگى براى قبول خدا را دارد، و يا مردود است؟ و در جمله ” و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون،“ براى بار دوم امر به تقوى نموده، مى فرمايد: علت اينكه مى گويم از خدا پروا كنيد اين است كه او با خبر است از آنچه مى كنيد!

و تعليل امر به تقوى به اينكه خدا با خبر از اعمال است، خود دليل بر اين است كه مراد از اين تقوى كه بار دوم امر بدان نموده، تقواى در مقام محاسبه و نظر در اعمال است، نه تقواى در اعمال كه جمله اول آيه بدان امر مى نمود، و مى فرمود: اتقوا الله .

پس حاصل كلام اين شد كه: در اول آيه مؤمنين را امر به تقوى در مقام عمل نموده، مى فرمايد عمل شما بايد منحصر در اطاعت خدا و اجتناب گناهان باشد، و در آخر آيه كه دوباره امر به تقوى مى كند، به اين وظيفه دستور داده كه هنگام نظر و محاسبه اعمالى كه كرده ايد از خدا پروا كنيد، چنان نباشد كه عمل زشت خود را و يا عمل صالح ولى غير خالص خود را به خاطر اينكه عمل شما است زيبا و خالص به حساب آوريد.

اينجاست كه به خوبى روشن مى گردد كه مراد از تقوى در هر دو مورد يك چيز نيست، بلكه تقواى اولى مربوط به جرم عمل است، و دومى مربوط به اصلاح و اخلاص آن است . اولى مربوط به قبل از عمل است، و دومى راجع به بعد از عمل.

(1)

حساب شديد و عذاب عجيب الهي در دنيا

-” وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ عَتَت عَنْ أَمْرِ رَبهَا وَ رُسلِهِ فَحَاسبْنَهَا حِساباً شدِيداً وَ عَذَّبْنَهَا عَذَاباً نُّكْرا،

-و چه بسيار قريه ها كه مردمش از دستورات پروردگارشان سرپيچى كردند و فرمان پيامبران او را گردن ننهادند در نتيجه ما آنها را به حساب سختى محاسبه نموده به عذابى عجيب گرفتار كرديم.“


1- آيه 18 سوره حشر الميزان ج 19 ص 373

ص:353

شدت حساب در جمله” فحاسبناها حسابا شديدا،“ عبارت است از سخت گيرى در حساب، و به اصطلاح مته به خشخاش گذاشتن، به منظور پاداش يا كيفر تمام و دقيق دادن، كيفر و پاداشى كه مو به مو با وضع صاحب عمل تطبيق كند . و مراد از اين حساب، حساب دنيا است، نه حساب آخرت.

پس آنچه مصيبت به انسان مى رسد- البته آنچه كه در نظر دين مصيبت است- معدل و نتيجه محاسبه اعمال آدمى است، و خداى تعالى از بسيارى از اعمال عفو نموده، مسامحه و سهل انگارى مى كند، و مته به خشخاش نمى گذارد، بلكه از اين سخت گيرى در مورد مستكبرين صرفنظر ننموده، آنهايى كه عارشان مى آيد امر خدا و رسولان خدا را اطاعت كنند، حسابشان را سخت مى گيرد، و هيچ يك از گناهانشان را از قلم نمى اندازد، در نتيجه عذابى مى كند كه بى سابقه و ناشناخته باشد، و آن عبارت است از انقراض نسلشان در دنيا.

” اعد الله لهم عذابا شديدا،“ اين جمله از كيفر آخرت آنان خبر مى دهد، همچنان كه جمله ” فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا فذاقت وبال امرها،“ از كيفر دنيايى آنان خبر مى داد.

” فاتقوا الله يا اولى الالباب الذين امنوا قد انزل الله اليكم ذكرا،“ به مؤمنين مى فرمايد: بايد بر حذر باشيد و نفستان را از اينكه در مقابل امر پروردگارتان عتو و استكبار كند، و از اطاعت او شانه خالى نمايد، جلوگيرى كنيد، تا وبال عتو و خسران عاقبت كه به اهل آن قريه ها رسيد به شما نرسد .

(1)

نتيجه سنگيني و سبكي موازين اعمال

-” فَأَمَّا مَن ثَقُلَت مَوَزِينُهُ، فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ،

-وَ أَمَّا مَنْ خَفَّت مَوَزِينُهُ، فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ،

-وَ مَا أَدْرَاك مَا هِيَهْ، نَارٌ حَامِيَةُ،

-اما كسى كه اعمالش نزد خدا سنگين وزن و داراى ارزش باشد،

-او در عيشى رضايت بخش خواهد بود،

-و اما آنكه اعمالش وزن و ارزشى نداشته باشد،

-او در آغوش و دامن هاويه خواهد بود،

-و تو نمى دانى هاويه چيست،

-آتشى است سوزنده ! “

اين آيه اشاره دارد به اينكه اعمال - هم مانند هر چيزى براى خود - وزن و ارزشى دارد، و اينكه بعضى اعمال در ترازوى عمل سنج سنگين است، و آن عملى است كه


1- آيه 8 سوره طلاق الميزان ج 19 ص 543

ص:354

نزد خداى تعالى قدر و منزلتى داشته باشد، مانند ايمان به خدا و انواع اطاعتها، و بعضى ديگر اينطور نيستند، مانند كفر و انواع نافرمانيها و گناهان، كه البته اثر هر يك از اين دو نوع مختلف است، يكى سعادت را دنبال دارد، و آن اعمالى است كه در ترازو سنگين باشد، و ديگرى شقاوت .

” فهو فى عيشة راضية،“ عيشه به معناى نوعى زندگى كردن است، مانند يك زندگى خوش.

” و اما من خفت موازينه فامه هاوية،“ ظاهرا مراد از هاويه جهنم است، و نامگذارى جهنم به هاويه از اين جهت است كه اين كلمه از ماده هوى گرفته شده، كه به معناى سقوط است، مى فرمايد: كسى كه ميزانش سبك باشد سرانجامش سقوط به سوى اسفل سافلين است، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: ” ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين امنوا ....“

اگر هاويه را مادر دوزخيان خوانده از اين باب بوده كه مادر، ماواى فرزند و مرجع او است، به هر طرف كه برود دوباره به دامن مادر بر مى گردد، جهنم هم براى دوزخيان چنين مرجع و سرانجامى است .

(1)

هيچ گناهكاري وزر گناه ديگري را به دوش نمي كشد!

-” وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثمَّ إِلى رَبِّكم مَّرْجِعُكمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ،

- و هيچ گناهكارى وزر گناه ديگرى را به دوش نمى كشد و در آخر به سوى پروردگارتان بازگشتتان است و او شما را به آنچه مى كرده ايد خبر مى دهد كه او داناى به اسرار سينه هاست.“

هيچ كس كه خود حامل وزر و بار گناه خويش است، بار گناه ديگرى را نمى كشد، يعنى به جرم گناهى كه ديگران كرده اند مؤاخذه نمى گردد، يعنى كسى به جرم گناهاني مؤاخذه مى شود كه مرتكب آن شده باشد .

” ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون انه عليم بذات الصدور،“ - يعنى اينهايى كه در باره شكر و كفران ذكر شد، همه راجع به دنياى كسانى بود كه شكر و يا كفر مى ورزيدند، سپس شما را دوباره زنده مى كند و حقيقت اعمالتان را برايتان روشن ساخته و بر طبق آنچه كه در دلهايتان هست شما را محاسبه مى كند.

(2)

بازخواست از مسلمانان درباره قرآن

1- آيه 1 تا آخر سوره قارعه الميزان ج 20 ص 595
2- آيه 7 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 365

ص:355

-” فَاستَمْسِك بِالَّذِى أُوحِىَ إِلَيْك إِنَّك عَلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ،

-وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّك وَ لِقَوْمِك وَ سوْف تُسئَلُونَ،

-پس تو به آنچه وحى به سويت شده تمسك كن كه تو بر صراطى مستقيم هستى،

-و به درستى كه قرآن ذكرى است براى تو و براى قومت، و به زودى بازخواست خواهيد شد.“

جمله ” لك و لقومك“ اختصاص را مى رساند، به اين معنا كه تكاليفى كه در كتاب است متوجه رسول الله «ص» و قوم او است . مؤيد اين معنا تا اندازه اى جمله” و سوف تسالون“ است، يعنى در روز قيامت از آن بازخواست مى شويد.

چون اگر آن جناب و قومش خصوصيتى نداشتند نمى فرمود شما بازخواست مى شويد بلكه مى فرمود همه مردم به زودى بازخواست مى شوند.

(1)

خدا خود به حسابها رسيدگي خواهد كرد!

-” وَ لا تَطرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىّ ِ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْك مِنْ حِسابِهِم مِّن شىْ ءٍ وَ مَا مِنْ حِسابِك عَلَيْهِم مِّن شىْ ءٍ فَتَطرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظلِمِينَ،

-و كسانى را كه در هر صبح و شام پروردگار خود را مى خوانند و جز رضاى او منظورى ندارند از خود طرد مكن و بدان كه از حساب ايشان چيزى بر تو و از حساب تو چيزى برايشان نيست كه آنان را از خود برانى ، و در نتيجه از ستمكاران بشوى.“

از آنجايى كه رسيدن به حساب اعمال بندگان براى دادن كيفر و پاداش است، و كيفر و پاداش هم از ناحيه خداى سبحان است، از اين رو قرآن كريم اين حساب را به عهده خداى تعالى دانسته و مى فرمايد:” ان حسابهم الا على ربى،“ و نيز مى فرمايد:” ثم ان علينا حسابهم.“ و اگر در آيه:” ان الله كان على كل شى ء حسيبا،“ مانند آيات قبل، خداى را محكوم و عهده دار حساب ندانسته و بر عكس، هر چيزى را محكوم و تحت نظر خداوند دانسته براى اين بوده است كه خواسته قدرت و سلطنتى را كه خداوند بر هر چيز دارد برساند .

بنا بر اين، مراد از اينكه در آيه مورد بحث فرمود: حساب آنان بر تو و حساب تو بر آنان نيست، اين است كه از تو برنمى آيد و توان آنرا ندارى كه حساب آنان را رسيده و كيفر و پاداششان دهى، پس نمى توانى كسانى را كه رفتارشان خوشايند تو نيست، و يا از همنشينى آنان كراهت دارى از خود برانى، چنان كه شان آنان نيست كه حسابدار اعمال


1- آيه 43 و 44 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 156

ص:356

تو باشند، و تو از ترس اينكه مبادا مورد اعتراضشان واقع شوى و تو را به وجه بدى كيفر كنند و يا از ترس اينكه مبادا از نخوت و غرورى كه دارند از تو بدشان بيايد، از آنان فاصله گرفته و طردشان نمائى.

(1)

شاهدين اعمال

مفهوم شهيد و شهدا در قرآن


1- آيه 52 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 145

ص:357

-” وَ مَن يُطِع اللَّهَ وَ الرَّسولَ فَأُولَئك مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَ الصدِّيقِينَ وَ الشهَدَاءِ وَ الصلِحِينَ وَ حَسنَ أُولَئك رَفِيقاً. ذَلِك الْفَضلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ عَلِيماً،

-و كسانى كه خدا و اين پيامبر را اطاعت كنند، كسانى خواهند بود كه همدم انبيا و صديقين و شهدا و و صالحينند، كه خدا مورد انعامشان قرار داده، و چه نيكو رفيقانى. اين تفضل از جانب خدا است، و دانايى خدا به احوال بندگانش كافى است. “

شهداء كلمه اي است كه در قرآن كريم به معناى گواهان در اعمال آمده است، و در هيچ جاى قرآن كه از ماده ( ش - ه – د) كلمه اى به كار رفته به معناى كشته در معركه جنگ نيامده، بلكه مراد از آن افرادى است كه گواه بر اعمال مردمند،

طايفه اول كه در آيه ذكر شده، نبيون بودند كه سادات بشرند، سپس صديقون قرار گرفته اند، كه شاهدان و بينندگان حقايق و اعمالند، و سوم شهدا بودند، كه شاهدان بر رفتار ديگرانند، و در آخر صالحانند كه لياقت و آمادگى براى كرامت الله را دارند. و اين چهار طايفه از حيث رفاقت طوايف خوبى هستند.

(1)

شرحي در موضوع شهادت در قيامت

آيات شهادت از معضلات و مشكلات آيات قيامت است، هر چند كه آيات مربوط به قيامت سراپا همه اش مشكل است، و مشكلاتى را در بر دارد.

در اينجا قبل از ورود در بحث پيرامون شهادت و ساير امورى كه آيات روز قيامت توصيفش مى كند، مانند: روز جمع، روز وقوف، سؤال، ميزان، و حساب؛ واجب است كه بدانيم خداى تعالى اينگونه امور را در رديف حجتهايى مى شمارد كه در روز قيامت بر عليه انسان اقامه مى شود تا هر عملى از خير و شر كه كرده اند و تثبيت شده، بر طبق


1- آيه 69 و70 سوره نساء الميزان ج 4 ص 560

ص:358

حجت هايى قاطع عذر و روشنگر حق، قضاوت شود سپس پاداش و كيفر دهند، يكى را سعادت و ديگرى را شقاوت، يكى را بهشت و ديگرى را آتش دهند، اين روشن ترين معنايى است كه از آيات قيامت كه شؤون آن روز را شرح مى دهد استفاده مى شود .

و اين اصلى است كه مقتضاى آن اين است كه ميان اين حجت ها و اجزاء و نتايجش روابطى حقيقى و روشن باشد، به طورى كه عقل مجبور به اذعان و قبول آن گردد، و براى هيچ انسانى كه داراى شعور فطرى است مجال رد آن و شك و ترديد در آن باقى نماند .

و بنا بر اين واجب مى شود كه شهادتى كه در آن روز به اقامه خداى تعالى اقامه مى گردد مشتمل بر حقيقتى باشد كه كسى نتواند در آن مناقشه كند، آرى هر چند كه اگر خدا بخواهد مى تواند شقى ترين مردم را شاهد براى اولين و آخرين كند، و او به اختيار خودش به آنچه كرده اند شهادت دهد، و يا خدا شهادت به كرده هاى خلائق را در زبان او خلق كند بدون اينكه خود او اراده اى داشته باشد، و يا شهادتى دهد كه در دنيا خودش حاضر نبوده و از فرد فرد بشر آنچه شهادت مى دهد نديده باشد، بلكه خدا يا ملائكه اش و يا حجتى به او اعلام كند كه فلان شخص چنين و چنان كرده، تو شهادت بده، آنگاه شهادت اين شقى ترين فرد بشر را در حق فرد فرد بشر نافذ نموده و بر طبيعتش مجازات دهد و به شهادت او احتجاج نمايد، چون اينها چيزى نيست كه در قدرت خداى تعالى نگنجد و نفوذ اراده اش در برابر آن كند شود، كسى هم نيست كه با خدا در ملكش منازعه نمايد و يا حكم او را تعقيب كند .

و ليكن اين چنين شهادت، حجتى است زورى، و ناتمام و غير قاطع كه شك و ريب را دفع نمى كند، نظير تحكم ها و زورگوييهايى كه در دنيا از انسانهاى جبار و طاغوتهاى بشرى مشاهده مى كنيم، كه با حق و حقيقت بازى مى كنند، آن وقت چطور ممكن است چنين چيز را در حق خداى تعالى تصور كنيم؟ آن هم در روزى كه در آن روز عين و اثرى از غير حق و حقيقت نيست و بنا بر اين بايد اين شاهد، معصوم به عصمت الهى باشد، دروغ و گزاف از او سر نزند، به حقايق آن اعمالى كه بر طبق آن شهادت مى دهد عالم باشد، نه اينكه صورت ظاهرى عمل را ببيند و شهادت دهد بلكه بايد نيت درونى عامل هر عملى را بداند، و نبايد حاضر و غايب برايش فرق كند، بلكه بايد داناى به عمل حاضر و غايب هر دو باشد.

و نيز واجب است كه شهادتش شهادت به عيان باشد، چون ظاهر لفظ شهيد همين است، و نيز ظاهر قيد” من انفسهم،“ در جمله مورد بحث اين است كه شهادت مستند به حجتى عقلى و يا دليلى نقلى نباشد، بلكه مستند به رؤيت و حس باشد، شاهد

ص:359

اين معنا هم حكايتى است كه قرآن كريم از حضرت مسيح عليه السلام نموده و فرموده:” و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد،“ با اين بيان مضمون دو آيه با هم سازگار مى شود، زيرا يكى مى گويد:” و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هؤلاء،“ و ديگرى مى گويد:” و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا . “

ظاهر آيه بقره اين است كه ميان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و مردمى كه وى مبعوث بر ايشان بوده يعنى همه بشر از اهل زمانش تا روز قيامت شهدايى هستند كه بر اعمال آنان گواهى مى دهند، و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شاهد بر آن شهداء است، و شهادتش بر اعمال ساير مردم به واسطه آن شهداء مى باشد .

و نمى توان توهم كرد كه مقصود از امت وسط، مؤمنين، و مقصود از ناس بقيه مردمند، و بقيه مردم خارج از امتند، براى اينكه ظاهر آيه سابق در اين سوره كه مى فرمود: ” و يوم نبعث من كل امة شهيدا ثم لا يؤذن للدين كفروا ...،“ اين است كه كفار هم از امت مشهود عليه مى باشند.

و لازمه اين معنا اين است كه مراد از امت در آيه مورد بحث جماعتى از اهل يك عصر باشند كه يك نفر از شهداء، شاهد بر اعمال آنان باشد، و بر اين حساب امتى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم بسوى آنها مبعوث شده به امتهاى زيادى تقسيم مى شود.

و قهرا مراد از شهيد هم انسانى خواهد بود كه مبعوث به عصمت و شهادت (مشاهده) باشد، مؤيد اين معنا جمله ”من انفسهم“ است، زيرا اگر مشاهده نداشته باشد، ديگر براى جمله از خودشان محلى باقى نمى ماند، همچنانكه براى متعدد بودن شاهد هم لزومى نيست، پس بايد براى هر امتى شاهدى از خودشان باشد، چه اينكه آن شاهد پيغمبر آنان باشد، يا غير پيغمبرشان، و هيچ ملازمه اى ميان شهيد بودن و پيغمبر بودن نيست، همچنانكه آيه” و جى ء بالنبيين و الشهداء،“ نيز آن را تاييد مى كند .

باز بنابر اين معنا مراد از كلمه ” هؤلاء“ در جمله” و جئنا بك شهيدا على هؤلاء،“ شهدا خواهد بود نه عامه مردم، پس شهداء، شهداى بر مردمند، و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شاهد بر آن شهداء است، و ظاهر شهادت بر شاهد بودن اين است كه آن شاهد را تعديل كند، نه اينكه ناظر بر اعمال او باشد، پس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شاهد بر مقام شهداء است نه بر اعمال آنان و بهمين جهت لازم نيست رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم معاصر همه شهداء باشد، و از جهت زمان با همه آنان متحد باشد.( دقت فرماييد!)

(1)

شهادت اعضاي بدن بر گناهان


1- الميزان ج : 12 ص : 467

ص:360

-” يَوْمَ تَشهَدُ عَلَيهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-روزى كه زبان و دست و پاى ايشان بر اعمال آنها گواهى دهد.“

مراد از جمله: ” ماكانوا يعملون،“ مطلق اعمال زشت است. مقصود از شهادت، شهادت اعضاى بدن بر گناهان و همه معاصى است، البته هر عضوى به آن گناهى شهادت مى دهد كه مناسب با خود او است، پس گناه اگر از سنخ گفتار باشد ، مانند نسبت زنا دادن، دروغ، غيبت و امثال آن روز قيامت زبانها به آن شهادت مى دهند، و هر چه از قبيل افعال باشد، همچون سرقت و راه رفتن براى سخن چينى و سعايت و امثال آن، بقيه اعضاء بدان گواهى مى دهند و چون بيشتر گناهان به وسيله دست و پا انجام مى شود از اين رو آن دو را نام برده است.

و در حقيقت شاهد بر هر عملى خود آن عضوى است كه عمل از او سرزده همچنان كه آيه:” شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون،“ و آيه:” ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا،“ و آيه:” اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون،“ نيز به اين معنا اشاره دارند.

(1)

روزي كه دهانها بسته، و دست و پا شهادت مي دهند!

-” الْيَوْمَ نخْتِمُ عَلى أَفْوَهِهِمْ وَ تُكلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ،

-امروز مهر بر دهانشان مى زنيم و دستهايشان با ما سخن مى گويد و پاهايشان به آنچه همواره مى كردند شهادت مى دهد.“

يعنى هر يك از دست و پاهاي افراد شهادت مى دهد به آن كارهايى كه به وسيله آن عضو انجام داده اند:

مثلا دستها به آن گناهانى شهادت مى دهد كه صاحب دست به وسيله آن مرتكب شده است: ( سيلى هايى كه به ناحق به مردم زده، اموالى كه به ناحق تصرف كرده، شهادتهايى كه به ناحق نوشته و امثال آن، )

و پاها به خصوص آن گناهانى شهادت مى دهند كه صاحب آن با خصوص آنها انجام داده است: ( لگدهايى كه به ناحق به مردم زده، قدم هايى كه به سوى خيانت و ظلم و سعايت و فتنه انگيزى و امثال آن برداشته است.)

و از همين جا روشن مى گردد كه هر عضوى به عمل مخصوص به خود شهادت


1- آيه 24سوره نور الميزان ج : 15 ص : 135

ص:361

مى دهد و گويا مى گردد .

و نام دست و پا در آيه شريفه از باب ذكر نمونه است و گرنه چشم و گوش و زبان و دندان، و هر عضو ديگر نيز به كارهايى كه به وسيله آنها انجام شده، شهادت مى دهند.

در جاى ديگر قرآن نام گوش و چشم و قلب را برده، و فرموده:” ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا،“ و در سوره حم سجده، آيه20 نام پوست بدن را آورده است.

در روايات اسلامي در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام ابى جعفر عليه السلام روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اينكه در روز قيامت اعضاى بدن عليه آدمى شهادت مى دهد، مربوط به آدم مؤمن نيست، بلكه اين راجع به كسانى است كه: عذاب خدا بر آنان حتمى شده باشد، و اما مؤمن نامه عملش را به دست راستش مى دهند، همچنان كه خداى تعالى فرمود:” فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن كتابهم و لا يظلمون فتيلا - پس آن كسى كه نامه اش را به دست راستش دهد، اينگونه اشخاص خود كتاب خويشتن را مى خوانند، و ذره اى ظلم نمى شوند!

(1)

مسئوليت گوش و چشم و دل در دنيا و شهادت آنها در قيامت

-” وَ لا تَقْف مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السمْعَ وَ الْبَصرَ وَ الْفُؤَادَ كلُّ أُولَئك كانَ عَنْهُ مَسئُولاً،

-دنبال چيزى را كه بدان علم ندارى مگير كه گوش و چشم و دل در باره همه اينها روزى مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.“

اين قسمت از آيه، علت نهى پيروى از غير علم را بيان مى كند و مي فرمايد: دنبال روى از چيزهائى كه علم به آنها ندارى نكن، زيرا خداى سبحان به زودى از گوش و چشم و فؤآد كه وسائل تحصيل علمند بازخواست مى فرمايد، و حاصل تعليل آنطور كه با مورد بسازد اين است كه گوش و چشم و فؤآد نعمتهائى هستند كه خداوند ارزانى داشته است تا انسان به وسيله آنها حق را از باطل تميز داده و خود را به واقع برساند، و به وسيله آنها اعتقاد و عمل حق تحصيل نمايد، و به زودى از يك يك آنها بازخواست مى شود كه آيا در آنچه كه كار بستى علمى به دست آوردى يا نه، و اگر به دست آوردى پيروى هم كردى يا خير ؟

مثلا از گوش مى پرسند آيا آنچه شنيدى از معلومها و يقينها بود يا هر كس هر چه گفت گوش دادى؟ و از چشم مى پرسند آيا آنچه تماشا مى كردى واضح و يقينى بود يا


1- آيه 65 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 154

ص:362

خير؟ و از قلب مى پرسند آنچه كه انديشيدى و يا بدان حكم كردى به آن يقين داشتى يا نه؟ گوش و چشم و قلب ناگزيرند كه حق را اعتراف نمايند، و اين اعضاء هم ناگزيرند حق را بگويند، و به آنچه كه واقع شده گواهى دهند، بنا بر اين بر هر فردى لازم است كه از پيروى كردن غير علم بپرهيزد، زيرا اعضاء و ابزارى كه وسيله تحصيل علمند به زودى عليه آدمى گواهى مى دهند، و مى پرسند آيا چشم و گوش و قلب را در علم پيروى كردى يا در غير علم؟ اگر در غير علم پيروى كردى چرا كردى؟ و آدمى در آن روز عذر موجهى نخواهد داشت!

آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مي فرمايد:

-” حتى اذا ما جاؤها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون ... و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم و لكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون، و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين،“

با اين تفاوت كه آيه مورد بحث، فؤآد را هم اضافه كرده و جزو گواهان عليه آدمى معرفى نموده، چون فؤآد همان است كه انسان هر چه را درك مى كند به وسيله آن درك مى كند و اين از عجيب ترين مطالبى است كه انسان از آيات راجع به محشر استفاده مى كند، كه خداى تعالى نفس انسانى انسان را مورد بازخواست قرار دهد و از او از آنچه كه در زندگى دنيا درك نموده بپرسد، و او عليه انسان كه همان خود اوست شهادت دهد!

پس كاملا روشن شد كه آيه شريفه از اقدام بر هر امرى كه علم به آن نداريم نهى مى فرمايد، چه اينكه اعتقاد ما جهل باشد و يا عملى باشد كه نسبت به جواز آن و وجه صحتش جاهل باشد، و چه اينكه ترتيب اثر به گفته اى داده كه علم به درستى آن گفتار نداشته باشد .

در اينجا جاى سؤالى باقى مى ماند كه چطور پرسش از اين اعضاء را منحصر به صورتى كرده كه آدمى دنبال غير علم را بگيرد و حال آنكه از آيه شريفه” اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون،“ برمى آيد كه اعضاء و جوارح آدمى، همه به زبان مى آيند، چه در آن عقايد و اعمالى كه پيروى از علم شده باشد، و چه در آنها كه پيروى غير علم شده باشد . در آيه مورد بحث مى خواهد بفرمايد گوش و چشم و فؤآد تنها در صورت پيروى غير علم مورد بازخواست قرار مى گيرند.

(1)

چگونه اعضاي بدن در روز حشرشهادت مي دهند؟

-” وَ يَوْمَ يُحْشرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ،

-حَتى إِذَا مَا جَاءُوهَا شهِدَ عَلَيهِمْ سمْعُهُمْ وَ أَبْصرُهُمْ وَ جُلُودُهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ،


1- آيه 36 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 129

ص:363

-و روزى كه دشمنان خدا به طرف آتش محشور مى شوند در يكجا جمع مى گردند تا بعدى ها به قبلى ها ملحق شوند،

-تا آنكه نزديك آتش آيند آنجا گوش و چشم و پوست بدنشان به آنچه كرده اند شهادت مى دهند.“

شهادت دادن اعضاى بدن، و يا قواى بدن آدمى در روز قيامت به اين است كه آنچه از اعمال زشت كه از صاحبش ديده بشمارد و از آن خبر دهد، چون اگر تحمل شهادت، يعنى ديدن اعمال صاحبش در حين عمل و تشخيص اينكه اين عمل گناه است، نباشد، شهادت در قيامت معنا ندارد.

پس معلوم مى شود در دنيا اعضاى بدن آدمى، نوعى درك و علم و بينايى دارند. از كلمه شهادت نيز فهميده مى شود اعضاى بدن آدمى نوعى درك و شعور و زبان دارند.

از ظاهر آيه برمى آيد كه شهادت گوش و چشم عبارت است از گواهى دادن به آن مشهوداتى كه در دنيا تحمل كرده بودند، هر چند كه معصيت خود آن اعضا نباشد.

شهادت گوشها و چشمها با شهادت پوستها مختلف است، چون گوش و چشم مى توانند عليه ساير اعضا نيز شهادت دهند، هر چند كه خود آنها مباشرتى در آن گناه نداشته باشند، ولى پوست به خاطر نداشتن شنوايى و بينايى تنها مى تواند به گناهى شهادت دهد كه خودش آلت و ابزار انجام آن بوده باشد و به همين جهت است كه در آيه بعدى، اشخاص تنها به پوستها اعتراض مى كنند كه تو چرا عليه من شهادت دادى؟ يعنى تو كه چشم و گوش نيستى كه گناهان ساير اعضا را هم ببينى و بشنوى .

و مراد از ”جلود – پوستها“ از آنجايى كه در آيه شريفه قيدى برايش ذكر نشده، مطلق پوست بدن است كه مى تواند به خيلى از گناهان شهادت دهد، گناهانى كه جز با داشتن پوست بدن انجام نمى شود، مانند زنا و امثال آن .

” قالوا انطقنا الله الذي أنطق كل شى ء ...،“ شهادت اعضاى يك مجرم، در حقيقت نطق و تكلم واقعى است كه از علمى ناشى شده كه قبلا آن را تحمل كرده است، به دليل اينكه خود اعضاء مى گويند:” انطقنا الله - خدا ما را به زبان آورد.“

” الذي انطق كل شى ء “ در اين جمله اعضاى مجرمين، خدا را مى ستايند به اينكه او است كه تمامى موجودات را به زبان مى آورد، و نيز اشاره مى كند به اينكه مساله نطق اختصاص به اعضاى بدن ندارد، تا تنها از آنها بپرسند كه چرا شهادت داديد، بلكه عمومى است، و شامل تمام موجودات مى شود، و علت آن هم خداى سبحان است .

(1)

مفهوم تكلم و گواهي اعضاي بدن در روز حشر


1- آيه 19 و 21 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 573

ص:364

از كلام خداى تعالى چنين ظاهر مى شود كه تمامى موجودات داراى علم هستند، از آن جمله در آيه: ” و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم،“ جملة ” و لكن لا تفقهون - تسبيح آنها را نمى فهميد،“ بهترين دليل است بر اينكه منظور از تسبيح موجودات، تسبيح ناشى از علم و به زبان قال است، چون اگر مراد زبان حال موجودات و دلالت آنها بر وجود صانع بود، ديگر معنا نداشت بفرمايد: شما تسبيح آنها را نمى فهميد .

و از اين قبيل است آيه شريفه فقال لها و للأرض ائتيا طوعا او كرها قالتا آتينا طائعين .

و نيز از اين قبيل است آياتى كه دلالت مى كند بر شهادت دادن اعضاى بدن انسانها و به زبان آمدن و سخن گفتنشان با خدا، و پاسخ دادن به سؤالات او، كه اعضا مى گويند:” أنطقنا الله الذي أنطق كل شى ء ....“

در اينجا ممكن است كسى بگويد: اگر غير از انسان و حيوان، ساير موجودات از نباتات و جمادات هم شعور و اراده داشته باشند، بايد آثار اين شعور از آنها نيز بروز كند و همان آثارى كه انسانها و حيوانات از خود نشان مى دهند، آنها نيز نشان دهند، اينها داراى علمند، و فعل و انفعالهاى شعورى دارند، آنها نيز بايد داشته باشند، و حال آنكه مى دانيم ندارند؟ در پاسخ مى گوييم: هيچ دليلى نداريم بر اينكه علم داراى يك سنخ است تا وقتى مى گوييم: نباتات و جمادات هم شعور دارند، آثار شعور واقع در انسان و حيوان نيز از آنها بروز كند .

ممكن است شعور هم براى خود مراتبى داشته باشد و به خاطر اختلاف مراتب، آثارش نيز مختلف گردد. علاوه بر اينكه آثار و اعمال عجيب و متقنى كه از نباتات و ساير انواع موجودات طبيعى در عالم مشهود است، هيچ دست كمى از اتقان و نظم و ترتيبى كه در آثار موجودات زنده مانند انسان و حيوان مى باشد، ندارد .

(1)

شاهدين اعمال در دنيا، و شهادت بر اعمال درقيامت

-” فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد، و جئنا بك على هؤلاء شهيدا،

- پس چگونه اند، وقتى كه ما از هر امتى شهيدى بياوريم،

و تو را هم شهيد بر اينان بياوريم؟ “

” و يوم نبعث من كل امة شهيدا، ثم لا يؤذن للذين كفروا، و لا هم يستعتبون،“ و روزي


1- الميزان ج : 17 ص : 579

ص:365

كه از هر امتى شهيدى مبعوث كنيم و ديگر به آنان كه كافر شدند اجازه داده نشود و عذرشان پذيرفته نشود.

” و وضع الكتاب و جى ء بالنبيين، و الشهداء،

و كتاب را مى گذارند، و انبياء و شهداء را مى آورند.“

در اين آيات شهادت مطلق آمده، و از ظاهر همه مواردش بر مى آيد كه منظور از شهادت، شهادت بر اعمال امتها، و نيز بر تبليغ رسالت است، همچنانكه آيه:

” فلنسئلن الذين أرسل اليهم، و لنسئلن المرسلين،

سوگند كه از مردمى كه فرستادگان به سويشان گسيل شدند، و نيز از فرستادگان پرسش خواهيم كرد! “

نيز به اين معنا اشاره مى كند، چون هر چند كه اين پرسش در آخرت و در قيامت صورت مى گيرد، ولى تحمل اين شهادت در دنيا خواهد بود، همچنانكه آيه:

” و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم، فلما توفيتنى، كنت انت الرقيب عليهم، و انت على كل شى ء شهيد،

من تا در ميانه آنان بودم شاهد بر آنان بودم، ولى همينكه مرا ميراندى، ديگر خودت مراقب آنان بودى، و تو بر هر چيزى شهيد و مراقبى!“

نيز آيه:

” و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا،

روز قيامت عيسى بر مردم خود گواه است.“

همين معنا را دست مي دهد .

شهادت، عبارت است از تحمل - ديدن - حقايق اعمال، كه مردم در دنيا انجام مى دهند، چه آن حقيقت سعادت باشد چه شقاوت چه رد، و چه قبول، چه انقياد، و چه تمرد، و سپس در روز قيامت بر طبق آنچه ديده شهادت دهد، روزى كه خداي تعالى از هر چيز استشهاد مى كند، حتى از اعضاء بدن انسان شهادت مى گيرد، روزى كه رسول مى گويد:

” يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا،

پروردگارا امت من اين قرآن را متروك گذاشتند .“

معلوم است كه چنين مقام كريمى شان همه امت نيست، چون كرامت خاصه ايست براى اولياء طاهرين از ايشان، و اما صاحبان مرتبه پائين تر از اولياء كه مرتبه افراد عادى و مؤمنين متوسط در سعادت است، چنين شهادتى ندارند.

كمترين مقامى كه اين شهداء - يعنى شهداى اعمال - دارند، اين است كه در تحت ولايت خدا، و در سايه نعمت اويند، و اصحاب صراط مستقيم هستند.

پس مراد از شهيد بودن امت، اين است كه شهداء نامبرده و داراى آن خصوصيات، در اين امت هستند. در اين امت كسانى هستند كه شاهد بر مردم باشند، و رسول، شاهد بر آنان باشد.

ص:366

ولي آيه زير:

” و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم،

كسانى كه به خدا و فرستادگانش ايمان مى آورند،

آنان نزد پروردگارشان صديقين و شهداء هستند.“

دلالت دارد بر اينكه چنين كسانى نزد پروردگارشان يعنى در قيامت از شهداء خواهند بود، پس معلوم مى شود در دنيا داراى اين مقام نيستند.

شهادت بر اعمال، بطورى كه از كلام خداى تعالى بر مى آيد، مختص به شهيدان از مردم نيست، بلكه هر كسى و هر چيزى كه كمترين ارتباطى با اعمال مردم دارد، او نيز در همان اعمال شهادت دارد، مانند ملائكه، و زمان، و مكان، و دين، و كتاب، و جوارح بدن، و حواس، و قلب كه همگى اينها شاهد بر مردم هستند.

و از خود كلمه شهادت فهميده مى شود: آن شاهدى كه از ميانه نامبردگان در روز قيامت حاضر مى شود، شاهدى است كه در اين نشئه دنيوى نيز حضور دارد و يك نحوه حياتى دارد كه بوسيله آن، خصوصيات اعمال مردم را درك مى كند و خصوصيات نامبرده در او نقش مى بندد.

(1)

شهادت دادن رسول الله در قيامت

-” يَأَيهَا النَّبىُّ إِنَّا أَرْسلْنَك شهِداً وَ مُبَشراً وَ نَذِيراً،

-وَ دَاعِياً إِلى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُّنِيراً،

-اى پيامبر ما تو را شاهد بر امت، و نويدبخش و زنهارده آنان قرار داديم،

-و قرارت داديم كه دعوت كننده به اذن خدا، و چراغى نور بخش باشى.“

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم در دنيا شاهد بر اعمال امت است، و آنچه امت مى كنند او تحمل نموده روز قيامت آن را اداء مى كند، بعد از او امامان شاهد امت هستند، و آن جناب شاهد شاهدان است .

(2)

شاهدين اعمال از هر امت، و شهادت رسول الله به امت خود

-” فَكَيْف إِذَا جِئْنَا مِن كلّ ِ أُمَّةِ بِشهِيدٍ وَ جِئْنَا بِك عَلى هَؤُلاءِ شهِيداً. يَوْمَئذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصوُا الرَّسولَ لَوْ تُسوَّى بهِمُ الأَرْض وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً،

- چه حالى خواهند داشت در آن روزى كه از هر امتى گواهى بياوريم، و تو را نيز به عنوان گواه بر اين امت حاضر سازيم؟ در آن روز كسانى كه كفر ورزيدند و رسول را نافرمانى كردند آرزو مى كنند اى كاش با خاك يكسان شده بوديم، و پيام خدا را كتمان نمى كرديم!“


1- الميزان ج : 1 ص : 483
2- آيه 45و46 سوره احزاب الميزان ج : 16 ص : 494

ص:367

روز قيامت همه چيز مردم براى خداى تعالى بروز مى كند، چيزى از آنان براى خدا پوشيده نمى ماند، زيرا تمام اعمالى كه كرده اند نزد خدا ظاهر مى شود، و قهرا با حضور اعمالشان، احوالشان نيز معلوم مى شود، و علاوه بر اين اعضاى بدنشان و همچنين انبيا و ملائكه و ديگران همه عليه آنان شهادت مى دهند، و خود خدا نيز در ماوراى همه آن گواهان محيط بر آنان خواهد بود، در اين هنگام است كه آرزو مى كنند اى كاش وجود نمى داشتند، و با مشاهده اين همه شهادت و اين همه رسوايى ديگر جايى براى حاشا كردن نمى بينند، خودشان نيز به همه كارهاى زشت خود اقرار مى كنند .

و اما اينكه در جاى ديگر فرموده:” يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم- روزى كه خدا همه آنان را مبعوث كند، براى خدا سوگند مى خورند، همانطور كه براى شما سوگند مى خورند و در مقام حاشا كردن بر مى آيند،“ اين حاشا كردن منافاتى با مطلب اين جا ندارد، زيرا گفتيم در آن روز همه باطن آنها ظهور مى كند يكى از امور باطنى آنان ملكه دروغگويى آنان است، آنروز اين ملكه نيز بروز مى كند، و با اين كه همه حقايق را از پرده برون افتاده مى بينند، باز دروغ مى گويند، و اين دروغگويى ظهور همان ملكه است، نه اين كه بخواهند حقايق را پنهان بدارند، چون گفتيم آن روز، روز بروز حقايق است، روزى است كه چيزى بر خدا پوشيده نيست، پس اين دروغشان در زمانى است كه همه باطنشان ظاهر شده، و ديگر كتمان معنا ندارد .

امير المؤمنين عليه السلام در خطبه اى كه اوضاع وحشتناك روز قيامت را توصيف مى كرد فرمود: آن روز بر دهن ها مهر مى زنند، ديگر كسى سخن نمى گويد، بلكه دستها به سخن در مى آيند، پاها خود شهادت مى دهند، پوست هاى بدن سخن مى گويند، كه در دنيا چه كردند ، در نتيجه ” لا يكتمون الله حديثا،“ هيچ كس نمى تواند جريانى را از خداى تعالى پنهان بدارد .

(1)

حقيقت اعمال، و شاهدين آن در دنيا و در قيامت

-” وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسيرَى اللَّهُ عَمَلَكمْ وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سترَدُّونَ إِلى عَلِمِ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ فَيُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-بگو ( هر چه مى خواهيد) بكنيد كه خدا عمل شما را خواهد ديد، و همچنين رسول او و مؤمنان نيز، بزودى شما را بسوى داناى غيب و شهود مى برند، و خدا شما را از اعمالى كه مى كرديد خبر مى دهد.“

جمله:” بزودى شما را بسوى داناى غيب و شهود مى برند، وخدا شما را از اعمالى كه مى كرديد خبر مى دهد،“ دلالت مى كند بر اينكه اولا جمله:” خدا عمل شما را خواهد ديد، “


1- آيه 41و42 سوره نساء الميزان ج : 4 ص : 566

ص:368

ناظر به قبل از بعث و قيامت و مربوط به دنيا است، چون مى فرمايد سپس برمى گرديد به عالم غيب و شهادت، پس معلوم مى شود اين ديدن قبل از برگشتن به عالم قيامت و مربوط به دنيا است .

و ثانيا منافقين( مورد نظر آيه) تنها در روز قيامت به حقيقت اعمال خود واقف مى شوند، و اما قبل از آن تنها و تنها ظاهر اعمال را مى بينند.

وقتى علم منافقين به حقايق اعمالشان را منحصر كرده به روز قيامت، آنهم به خبر دادن خدا به ايشان، و از سوى ديگرى فرموده كه خدا و رسول و مؤمنين قبل از روز قيامت و در همين دنيا اعمال ايشان را مى بينند، و در اين ديدن خودش را با پيغمبرش و عده ديگر (مؤمنين) ذكر كرده، چنين مى فهميم كه منظور از آن، ديدن حقيقت اعمال منافقين است، و قهرا منظور از اين مؤمنين، آن افراد انگشت شمارى از مؤمنين هستند كه شاهد اعمالند، نه عموم مؤمنين، آن افرادى كه آيه شريفه:” و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا،“ بدانها اشاره مى كند.

اين آيه مردم را وادار مى كند به اينكه مواظب كارهاى خود باشند و فراموش نكنند كه براى اعمال نيك و بدشان حقايقى است كه به هيچ وجه پنهان نمى ماند، و براى هر يك يك افراد بشر مراقب هائى هست كه از اعمال ايشان اطلاع يافته، حقيقت آن را مى بينند، و آن مراقبان عبارتند از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و مؤمنينى كه شهداى اعمال بندگانند، و خدا از وراى ايشان محيط است، پس هم خداى تعالى آن اعمال را مى بيند و هم آنها، و به زودى خدا در قيامت براى خود صاحبان اعمال هم پرده از روى آن حقايق برمى دارد، همچنانكه فرموده:” لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد.“

پس ، فرق بسيار بزرگى است ميان اينكه انسان عملى را در خلوت انجام دهد و كسى از آن خبردار نشود، و ميان آن عملى كه در برابر چشم عده اى تماشاگر مرتكب شود، آنهم با اينكه خودش مى داند كه چنين تماشاگرانى او را تماشا مى كنند.

(1)

شهود بر اعمال و حضور اشياء نزد خدا

-” وَ مَا تَكُونُ فى شأْنٍ وَ مَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْءَانٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلا كنَّا عَلَيْكمْ شهُوداً إِذْ تُفِيضونَ فِيهِ وَ مَا يَعْزُب عَن رَّبِّك مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فى الأَرْضِ وَ لا فى السمَاءِ وَ لا أَصغَرَ مِن ذَلِك وَ لا أَكْبرَ إِلا فى كِتَبٍ مُّبِينٍ،

-تو اى پيامبر در هيچ وضعى قرار نمى گيرى و از ناحيه خدا هيچ آيه اى از قرآن نمى خوانى و شما عموم مردم هيچ عملى انجام نمى دهيد، مگر آنكه ما (خدا و


1- آيه 105سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 513

ص:369

فرشتگانش) بر بالاى سرتان به شهادت ايستاده ايم، مى بينيم چگونه در كارتان فرو رفته و سرگرميد، از علم پروردگار تو حتى هم وزن ذره اى پوشيده نيست، نه در زمين و نه در آسمان، و هيچ كوچكتر و يا بزرگترى از آن نيست مگر آنكه در كتابى روشن ضبط است.“

شهود و گواهان بر اعمال شما تنها خداى تعالى نيست، بلكه بسيارند، هم ملائكه شاهدند و هم مردم، و خداى تعالى هم در ماوراى اينها محيط بر شما است.

سلطنت و احاطه تام الهى كه بر اعمال واقع مى شود، شهادت و علمى است به كامل ترين وجهش، و شهادت و علمى است بر كل اعمال و بر همه جهات اعمال، و احدى از خلائق از آن مستثناء نيست، نه هيچ پيامبرى، نه هيچ مؤمنى و نه هيچ مشركى، شهادت و علمى است كه هيچ عملى از اعمال نيز از آن مستثناء نيست، پس مبادا كسى توهم كند كه از اعمال رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم چيزى بر خداى تعالى پوشيده مى ماند و در روز قيامت به حساب اعمال آن جناب رسيدگى نمى شود، نه، شخص رسول خدا هم بايد همين اعتقاد را درباره پروردگارش داشته و مراقب اعمال خود باشد.

” و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة ...،“ اين تعبير اشاره دارد به اينكه همه اشياء عالم نزد خداى تعالى حاضرند، و هيچ چيز از ساحت مقدس او غايب نيست، و او هر چيزى را در كتابى حفظ و ضبط كرده و از آن كتاب چيزى زايل نمى شود.

(1)

غافل نبودن خدا از اعمال بندگان

-” وَ مَا كُنتُمْ تَستَترُونَ أَن يَشهَدَ عَلَيْكُمْ سمْعُكمْ وَ لا أَبْصرُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لَكِن ظنَنتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِّمَّا تَعْمَلُون،

-و شما كه گناه خود را پنهان مى كرديد از اين جهت نبود كه از شهادت گوش و چشم و پوست خود پروا داشتيد بلكه خيال مى كرديد كه خدا از بسيارى از كارهايتان بى خبر است؟“

انسان هر جا و به هر حال كه باشد خدا با اوست، و هر عملى كه انجام دهد خدا با عملش هم هست و هر عضوى از اعضاى خود را كه بكار بزند، و هر سبب و ابزارى هم كه بكار ببندد، و هر طريقه اى را هم كه اتخاذ بكند، خداى عز و جل با آن عضو و آن سبب و آن طريقه نيز هست، و بدين جهت است كه مى فرمايد: ” و هو معكم اينما كنتم،“ و نيز فرموده:” ا فمن هو قائم على كل نفس بما كسبت،“ و نيز فرموده: ” ان ربك لبالمرصاد ! “

از اينجا نتيجه مى گيريم كه انسان - كه همواره اعمالى انجام مى دهد - در بين كمينگاه هاى بسيارى قرار دارد، و پروردگارش از هر سو او را مى بيند و مراقب و ناظر


1- آيه 61سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 128

ص:370

اوست، پس كسى كه مرتكب گناه مى شود، در همان حالى كه سرگرم كار زشت خويش است، و از خداى خود غافل، و نسبت به مقام پروردگارش در جهلى عظيم فرو رفته و دارد به ساحت قدس او بى اعتنايى مى كند در همان حال پروردگارش او را مى بيند، گناهش را، و غفلتش را، و بى اعتنايى اش به مقام ربوبيتش را ناظر و مراقب است .

پس جمله ” و ما كنتم تستترون،“ استتار و پوشيدگى بندگان را كه در دنيا در حال معصيتند، نفى مى كند و مى فرمايد: در آن حال به هيچ وجه نمى توانيد خود را از نظر خدا بپوشانيد!

” و لكن ظننتم ان الله لا يعلم،“ شما گمان نكرده بوديد كه اعضاى بدنتان از اعمال شما خبر ندارند، بلكه گمان مى كرديد حتى خدا هم از اعمالتان خبر ندارد و اين بيان توبيخ مشركين و يا عموم گنهكاران مجرم است كه در روز قيامت از ناحيه خدا به آنان گفته مى شود.

(1)

روزي كه زمين شهادت مي دهد!

-” إِذَا زُلْزِلَتِ الأَرْض زِلْزَالها، وَ أَخْرَجَتِ الأَرْض أَثْقَالَهَا،

-وَ قَالَ الانسنُ مَا لها، يَوْمَئذٍ تحَدِّث أَخْبَارَهَا، بِأَنَّ رَبَّك أَوْحَى لَهَا،

-يَوْمَئذٍ يَصدُرُ النَّاس أَشتَاتاً لِّيُرَوْا أَعْمَلَهُمْ،

-فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ،

-وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شرًّا يَرَهُ،

-وقتى كه زمين آن زلزله مخصوصش را آغاز مى كند،

-و زمين آنچه از مردگان در شكم دارد بيرون مى ريزد،

-و انسانها از در تعجب مى پرسند: زمين را چه شده است؟

-در آن روز زمين اخبار و اسرار خود را شرح مى دهد،

-آرى پروردگار تو به وى وحى كرده كه به زبان آيد و اسرار را بگويد،

-در آن روز مردم يك جور محشور نمى شوند بلكه طايفه هايى مختلفند تا اعمال هر طايفه اى را به آنان نشان دهند،

-پس هر كس به سنگينى يك ذره عمل خيرى كرده باشد آن را مى بيند،

-و هر كس به سنگينى يك ذره عمل شرى كرده باشد آن را خواهد ديد.“

” يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها،“ معناى جمله اين است كه: زمين به سبب اينكه پروردگار تو به آن وحى كرده و فرمان داده تا سخن بگويد از اخبار حوادثى كه در آن رخ داده سخن مى گويد، پس معلوم مى شود زمين هم براى خود شعورى دارد، و هر عملى كه در آن واقع مى شود مى فهمد، و خير و شرش را تشخيص مى دهد، و آن را براى روز اداى شهادت تحمل مى كند، تا روزى كه به او اذن داده شود، يعنى روز قيامت


1- آيه 24 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 583

ص:371

شهادت خود را ادا كرده، اخبار حوادث واقعه در آن را بدهد .

از آيه” و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم،“ و نيز در آيه” قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء،“ بر مي آيد كه حيات و شعور در تمامى موجودات جارى است، هر چند كه ما از نحوه حيات آنها بى خبر باشيم .

” يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم،“ مراد از صادر شدن مردم در قيامت با حالت تفرقه، برگشتن آنان از موقف حساب به سوى منزلهاشان كه يا بهشت است و يا آتش مى باشد، در آن روز اهل سعادت و رستگارى از اهل شقاوت و هلاكت متمايز مى شوند، تا اعمال خود را ببينند، جزاى اعمالشان را نشانشان دهند، آن هم نه از دور، بلكه داخل در آن جزايشان كنند، و يا به اينكه خود اعمالشان را بنا بر تجسم اعمال به ايشان نشان دهند.

فمن يعمل مثقال ذرة خيرا ي_ره !

و من يعمل مثقال ذرة شرا يره !

(1)

روزي كه از هر امتي گواهي مبعوث مي شود!

-” وَ يَوْمَ نَبْعَث مِن كلّ ِ أُمَّةٍ شهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كفَرُوا وَ لا هُمْ يُستَعْتَبُونَ،

-روزى كه از هر امتى گواهى برانگيزيم آن وقت به كسانى كه كافر بوده اند نه اجازه دهند، نه به مقام اعتذار آيند.“

مراد از اين شهداء كه خدا هر يك را از يك امتى مبعوث مى كند، گواهان اعمال است كه حقايق اعمال امت خود را ضبط كرده اند، و در آن روز از ايشان استشهاد مى شود، و ايشان شهادت مى دهند.

از لفظ آيه شريفه هيچ بر نمى آيد كه مراد از شهيد هر امت، پيغمبر آن امت است، و نيز بر نمى آيد كه مراد از امت، امت آن پيغمبر است، بلكه احتمال هم مى رود كه مراد از شهيد، غير از پيغمبر و شخصى نظير امام باشد، همچنانكه آيه سوره بقره و همچنين آيه” و جى ء بالنبيين و الشهداء،“ دليل بر اين احتمال است، و بنا بر اين، مراد از” بكل امة،“ امت و اهل زمان هر شهيد برانگيخته شده خواهد بود.

ذكر مبعوث كردن شهيد هر امت دليل بر اين است كه شهيدان و گواهان مورد بحث، عليه امت خود شهادت مى دهند كه در دنيا چه كارهايى كردند، و نيز قرينه است بر اينكه لابد مراد از اينكه فرمود به كفار اجازه داده نمى شود اين است كه اجازه سخن گفتن و عذر خواستن داده نمى شود، و اگر اجازه شان نمى دهند براى اين است كه زمينه و


1- آيه 1 تا آخر سوره زلزال الميزان ج 20 ص 581

ص:372

فرصت براى اداى شهادت شهود فراهم شود، خلاصه امت ساكت شوند تا گواهان، گواهى خود را بدهند، همچنانكه آيات ديگرى نيز اشاره اى بر اين دارد مانند آيه:” اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم،“ و آيه ” هذا يوم لا ينطقون، و لا يؤذن لهم فيعتذرون.“

(1)

روزي كه رسول الله”ص“ شهادت مي دهد!

-” وَ يَوْمَ نَبْعَث فى كلّ ِ أُمَّةٍ شهِيداً عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِك شهِيداً عَلى هَؤُلاءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْك الْكِتَب تِبْيَناً لِّكلّ ِ شىْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشرَى لِلْمُسلِمِين،

-روزى باشد كه از هر امتى گواهى بر عليه خودشان برانگيزيم و ترا برعليه اينان گواه آريم، اين كتابى كه بر تو نازل كرده ايم توضيح همه چيز و هدايت و رحمت و بشارت مسلمانان است!“

اينكه فرمود:” و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم،“ دلالت مى كند بر اينكه خداوند در هر امتى يك نفر را مبعوث مى كند تا در باره عمل امت شهادت دهد، و اين بعث، غير بعث به معناى زنده كردن مردگان براى حساب است، بلكه بعثى است بعد از آن بعث، و اگر مبعوث هر امتى را از خود آن امت قرار داد براى اين است كه حجت تمام تر و قاطع تر باشد و عذرى باقى نگذارد.

جمله” و جئنا بك شهيدا على هؤلاء،“ افاده مى كند كه: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم گواه بر اينان است.

مفسرين استظهار كرده اند كه مراد از هؤلاء- اينان امتش باشد، و نيز تمامى افراد بشر كه آن جناب مبعوث به ايشان شده، از زمان عصر خود تا روز قيامت كه به ايشان مبعوث شده، چه معاصرينش و چه آيندگان، چه حاضرين در زمان حضرتش و چه غايبين، همه و همه امت اويند، و او شاهد بر همه آنان است.

(2)

استنكاف مشركين از شهادت بر شراكت بت ها در الوهيت

-” ... وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ أَيْنَ شرَكاءِى قَالُوا ءَاذَنَّك مَا مِنَّا مِن شهِيدٍ،

- ... و روزى كه از راه دور از ايشان مى پرسد كجايند شريكان من؟ در پاسخ مى گويند ما اعلام مى داريم كه هيچ يك از ما به داشتن شريك براى تو گواهى نمى دهد.“

روزى كه خداى تعالى مشركين را از دور صدا مى زند: كجا هستند شريكان من؟ - يعنى آن سنگ و چوبهايى كه شما شريك من مى پنداشتيد؟ مى گويند: اينكه به


1- آيه 84 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 460
2- آيه 89 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 465

ص:373

تو اعلام مى كنيم كه احدى از ما نيست كه عليه تو به وجود شركايى شهادت و گواهى دهد. آرى در آن روز آن خدايانى كه در دنيا به جاى خدا مى خواندند از نظر ايشان غايب مى شوند، و يقين مى كنند كه ديگر هيچ گريزگاهى از عذاب ندارند.

(1)

شهادت اشهاد و مفهوم لعنت آنان در آخرت

-” و يقول الاشهاد هؤلاء الذين كذبوا على ربهم،

-اشهاد در آن روز مى گويند: اينها آن كسانى اند كه در دنيا به پروردگار خود دروغ بستند!“

اين آيه بيان شهادتى است از گواهان عليه مشركين كه به خداى تعالى افتراء بستند كه در حقيقت از ناحيه شهادت اشهاد عليه آنان مسجل مى شود كه آنان مفترى بودند، چون آنجا موقفى است كه جز حق چيزى گفته نمى شود، و كسى را نيز از گفتن حق و اعتراف و قبول حق چاره و مفرى نيست.

-” الا لعنة الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله ...،“

اين كلام گواهان كه خداى تعالى آن را حكايت كرده تثبيت دورى از رحمت خدا از ناحيه گواهان است براى ستمكاران و مسجل كردن عذاب است براى آنان، نه اينكه نظير لعنت و رحمت دنيايى، صرف نفرين و دعا ست.

براى اينكه دنيا دار عمل است و قيامت روز جزاء، پس هر لعنت و رحمتى كه در قيامت باشد خارجيت آن است نه لفظ و آرزوى آن.

(2)

پاداش و كيفر اعمال

قسمت اول: اصول اوليه كيفر و پاداش الهي

قانون كلي جزا در دنيا و آخرت

1- آيه 47 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 609
2- آيه 18 سوره هود الميزان ج : 10 ص : 279

ص:374

-” مَنْ عَمِلَ صلِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيهَا ثمَّ إِلى رَبِّكمْ تُرْجَعُون،

-هر كس عمل صالح كند به نفع خود كرده و هر كس بدى كند عليه خود كرده و سپس همگى به سوى پروردگارتان برمى گرديد.“

اعمال هرگز بى اثر رها نمى شود، بلكه هر كس عملى صالح كند از آن بهره مند مى شود، و هر كس عملى زشت كند از آن متضرر مى گردد. و بعد همگى شما بسوى پروردگارتان مراجعه خواهيد نمود، و او بر حسب اعمالى كه كرده ايد جزايتان مى دهد، اگر اعمالتان خير باشد جزاى خير، و اگر شر باشد جزاى شر مى دهد.

(1)

برگشت اثر دنيوي و اخروي اعمال به خود انسان

-” إِنْ أَحْسنتُمْ أَحْسنتُمْ لأَنفُسِكمْ وَ إِنْ أَسأْتمْ فَلَهَا...،

-اگر نيكى و احسان كرديد بخود كرده و اگر بدى و ستم كرديد باز بخود كرده ايد...!“

هر يك از احسان و اسائه شما مختص به خود شما است، بدون اين كه به ديگران چيزى از آن بچسبد، و اين خود سنت جاريه خداست كه اثر و تبعه عمل هر كسى را، چه خوب و چه بد، به خود او برمى گرداند.

آيه، در مقام بيان اين معنا است كه اثر هر عمل- چه خوب و چه بد- به


1- آيه 14 سوره جاثيه الميزان ج : 18 ص : 249

ص:375

صاحبش برمى گردد، نه اينكه بخواهد اين معنا را برساند كه كار نيك به نفع صاحبش و كار زشت به ضرر او تمام مى شود.

اينكه اثر هر عملى به عاملش بر مى گردد از نظر قرآن كريم مربوط به آثار اخروى اعمال است كه به هيچ وجه به غير صاحب عمل ربطى ندارد، و در اين باره فرموده است: ”من كفر فعليه كفره و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون.“

و اما آثار دنيوى اعمال چنان نيست كه به غير فاعل نرسد بلكه در صورتى كه خدا بخواهد به عنوان انعام و يا عذاب و يا امتحان اثر عمل شخصى را به شخص ديگر نيز مى رساند بنا بر اين اينطور نيست كه هر فاعلى بتواند به طور دائم اثر فعل خود را به ديگرى برساند، مگر همان احيانا كه گفتيم مشيت خدا بر آن تعلق گرفته باشد، و اما خود فاعل اثر فعلش دائما و بدون هيچ تخلفى به خودش برمى گردد.

بنا بر اين نيكوكار سهمى از عمل نيك و بدكار سهمى از عمل بد خود دارد، همچنانكه فرمود:” فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره،“ پس اثر فعل از فاعلش جدا نمى شود، و بطور دائم هم به غير او نمى رسد.

(1)

دريافت عين عمل بعنوان جزا

-” يَوْمَ تَأْتى كلُّ نَفْسٍ تجَدِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفى كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ،

-روزى بيايد كه هر كس، گرفتار دفاع از خويشتن است و به هر كس هر چه كرده تمام دهند و ايشان ستم نبينند.“

آمدن نفس در قيامت كنايه از حضور نفس در محضر ملك ديان است، همچنان كه فرموده:” فانهم لمحضرون.“ و مجادله نفس از خودش به معناى دفاع از خويشتن است

كلمه توفى به معناى دادن حق بطور تمام است، بدون خردلى كم و كاست، و در اين جمله توفيه را متعلق بر خود عمل كرده و فرموده: ” ماعملت “ يعنى خود عملش را بدون كم و كاست به او مى دهند، پس مى فهماند كه پاداش و كيفر آن روز خود عمل است بدون اينكه در آن تصرفى كرده و تغيير داده باشند يا عوض كرده باشند، و در اين كمال عدالت است، چون چيزى بر آنچه مستحق است اضافه نكرده و چيزى از آن كم نمى كنند، و بهمين جهت دنبالش اضافه فرموده:” و هم لا يظلمون - و ايشان ظلم نمى شود. “

بنا بر اين ، در آيه شريفه به دو نكته اشاره رفته است:

نكته اول اينكه: هيچ كس در قيامت از شخصى ديگر دفاع نمى كند، بلكه تنها و تنها به دفاع از خود اشتغال دارد، ديگر مجالى برايش نمى ماند كه به غير خود بپردازد و


1- الميزان ج : 13 ص : 54

ص:376

غم ديگرى را بخورد، و اين نكته در آيه:” يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا،“ و نيز در آيه:” يوم لا ينفع مال و لا بنون يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة،“ خاطر نشان شده است .

نكته دوم اينكه: دفاعى كه هر كس از خودش مى كند سودى ندارد، و آنچه را كه سزاوار او است از او دور نمى كند، براى اينكه سزائى كه به او مى دهند خود عمل اوست، و ديگر معنا ندارد كه نسبت عمل كسى را از او سلب كنند، و اينگونه سزا دادن هيچ شائبه ظلم ندارد.

(1)

پاداش بهترين عمل براي هر عمل صالح

-” لِيَجْزِيهُمُ اللَّهُ أَحْسنَ مَا عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب،

-تا خدا بهتر از آنچه كردند پاداششان دهد و از كرم خويش افزونشان كند و خدا هر كه را بخواهد بى حساب روزى مى دهد.“

خداى تعالى به انسانها در مقابل هر عمل صالحى كه در هر باب كرده اند پاداش بهترين عمل در آن باب را مى دهد، و برگشت اين حرف به اين مى شود كه خدا عمل ايشان را پاك مى كند، تا بهترين عمل شود و بهترين پاداش را داشته باشد، به عبارتى ديگر در اعمال صالح ايشان خرده گيرى نمى كند، تا باعث نقص عمل و انحطاط ارزش آن شود، در نتيجه عمل حَسَن ايشان احسن مى شود.

(2)

مفهوم دادن پاداش عمل برتر به همه اعمال

-” وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سيِّئَاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسنَ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ،

-و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند ما گناهان ايشان را از ايشان محو مى كنيم و به طور مسلم پاداش بهتر از آنچه مى كردند مى دهيم.“

اينكه فرمود: ايشان را به بهترين آنچه عمل كرده اند جزاء مى دهد معنايش اين است كه: آن قدر درجه ايشان را بالا مى برد كه مناسب بهترين اعمال ايشان باشد و يا اين است كه: در هنگام حساب در اعمالى كه كرده اند خرده گيرى ننموده، جهات نقص و عيبى كه در آنها است به حساب نياورند، در نتيجه با همه آنها معامله بهترين عمل از نوع خودش را بكنند، مثلا نمازشان را به جاى بهترين نماز بپذيرند، هر چند كه مشتمل بر


1- آيه 111 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 513
2- آيه38 سوره نور الميزان ج : 15 ص : 179

ص:377

جهات نقص و بديهايى باشد، و همچنين هر عمل ديگر.

(1)

نتيجه نوشتن و حفظ اعمال در قيامت

-” إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ،

-وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيم، يَصلَوْنهَا يَوْمَ الدِّين،

-وَ مَا هُمْ عَنهَا بِغَائبِين،

-و در روز قيامت آنها كه نيكوكارند در نعيمند ،

-و آنها كه بدكارند در جحيمند،

-روز جزا وارد آن شوند،

-و از آن غائب نگردند.“

اين آيه مى خواهد نتيجه حفظ اعمال با نوشتن نويسندگان و ظهور آن را در قيامت بيان كند .

كلمه أبرار به معناى نيكوكاران است، و كلمه فجار به معناى گنهكاران پرده در است، و ظاهرا مراد كفار هتاك باشد، نه مسلمانان گنهكار، چون مسلمانان در آتش مخلد نمى شوند.

” يصلونها يوم الدين،“ مى فرمايد فجار در روز جزا براى ابد ملازم دوزخند، و از آن جدا شدنى نيستند. ” و ما هم عنها بغائبين،“ مى فرمايد اهل دوزخ از دوزخ غايب نمى شوند، و منظور اين است كه از آن بيرون نمى آيند، پس آيه مورد بحث در معناى آيه” و ما هم بخارجين من النار،“ است .

(2)

جداسازي گروه نيكوكاران و بدكاران در قيامت

-” قُلْ يجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقّ ِ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ،

-بگو: پروردگار ما بين ما و شما جمع نموده، سپس به حق در بين ما داورى مى كند، و او جدا كننده حق و باطل به دانايى است.“

از آنجايى كه واجب است جزاى عمل هر كسى از نيكوكاران و بدكاران به خود او برگردد، و لازمه اين قاعده آن است كه نخست هر دو طايفه يك جا جمع شده، و سپس بين آنان جدايى بيفتد، و هر يك در يكسو قرار گيرند، ناگزير اين كار جز از كسى كه مدبر امور انسانهاست، بر نمى آيد، و او پروردگار متعال است.


1- آيه 7 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 153
2- آيه 13 تا 19 سوره انفطار الميزان ج 20 ص 373

ص:378

پس آيه مورد بحث دو چيز را اثبات مى كند، يكى بعث و قيامت را، تا همه يك جا جمع شده، سپس هر طايفه اى در صفى جداگانه قرار گيرند، نيكوكاران در صفى و بدكاران در صفى ديگر، و دوم انحصار اين جدا سازى براى خداى تعالى، و اين را از راه انحصار ربوبيت براى او اثبات مى كند و از اين طريق ربوبيت ارباب مشركين را ابطال مى نمايد .

(1)

عيش رضايتبخش و آتش سوزنده، پاداش و كيفر اعمال

-” فَأَمَّا مَن ثَقُلَت مَوَزِينُهُ، فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ،

-وَ أَمَّا مَنْ خَفَّت مَوَزِينُهُ، فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ،

-وَ مَا أَدْرَاك مَا هِيَهْ، نَارٌ حَامِيَةُ،

-اما كسى كه اعمالش نزد خدا سنگين وزن و داراى ارزش باشد،

-او در عيشى رضايت بخش خواهد بود،

-و اما آنكه اعمالش وزن و ارزشى نداشته باشد،

-او در آغوش و دامن هاويه خواهد بود،

-و تو نمى دانى هاويه چيست،

-آتشى است سوزنده ! “

اين آيات اشاره دارد به اينكه در قيامت بعضى اعمال در ترازوى عمل سنگين است، مانند ايمان به خدا و انواع اطاعتها، و بعضى ديگر اينطور نيستند، مانند كفر و انواع نافرمانيها و گناهان، كه البته اثر هر يك از اين دو نوع مختلف است، يكى سعادت را دنبال دارد، و آن اعمالى است كه در ترازو سنگين باشد، و ديگرى شقاوت .

” ” عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ،“ عيشه به معناى نوعى زندگى كردن است، مانند يك زندگى خوش، و نصيب كساني خواهد بود كه اعمالشان نزد خدا داراي وزن و ارزش است.

” فامه هاوية،“ كسى كه ميزانش سبك باشد سرانجامش سقوط به سوى اسفل سافلين است، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: ” ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين امنوا ....“

(2)

هر نفسي آنچه را كه كسب كرده جزا داده مي شود!

-« لِيَجْزِى اللَّهُ كلَّ نَفْسٍ مَّا كَسبَت إِنَّ اللَّهَ سرِيعُ الْحِساب،

-تا خدا هر كه را هر چه كرده است سزا دهد كه خدا سريع الحساب است!»

اين آيه جزو آياتى است كه اوضاع و احوال قيامت را نتيجه اعمال دنيا مى داند.


1- آيه 26 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 566
2- آيه 1 تا آخر سوره قارعه الميزان ج 20 ص 595

ص:379

آيه شريفه نخست جزاى اعمال را در روز جزاء بيان نموده و سپس انتقام اخروى خدا را معنا مى كند و مى فهماند كه انتقام او از قبيل شكنجه دادن مجرم بخاطر رضايت خاطر نيست، بلكه از باب به ثمر رساندن كِشته اعمال است. و به عبارت ديگر از باب رساندن هر كسى به عمل خويش است.

و اگر اين معنا را با جمله:” ان الله سريع الحساب،“ تعليل نموده، براى اشاره به اين نكته است كه حكم جزاء و نوشتن آن سريع و دوش به دوش عمل است الا آنكه ظهور و تحقق جزاء در قيامت واقع مى شود.

(1)

نتايج متفاوت اعمال در آخرت

-” مَن كانَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتهَا نُوَف إِلَيهِمْ أَعْمَلَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لا يُبْخَسونَ،

-أُولَئك الَّذِينَ لَيْس لهُمْ فى الاَخِرَةِ إِلا النَّارُ وَ حَبِط مَا صنَعُوا فِيهَا وَ بَطِلٌ مَّا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-كسى كه از تلاش خود تنها زندگى دنيا و زينت آن را بخواهد، ما نتيجه تلاش ايشان را بطور كامل مى دهيم، و در آن هيچ نقصانى نمى يابند،

-اما اينها همانهايند كه در آخرت به جز آتش بهره اى ندارند، و آنچه در دنيا تلاش كرده اند بى نتيجه مى شود، چون هر چه كرده اند باطل بوده است.“

عمل آدمى هر طور كه باشد تنها آن نتيجه اى را كه منظور آدمى از آن عمل است به او مى دهد، اگر منظورش نتيجه اى دنيوى باشد نتيجه اى كه شانى از شؤون زندگى دنياى او را اصلاح مى كند، از مال و جمال و جاه، و يا بهتر شدن وضعش، عملش آن نتيجه را مى دهد، البته در صورتى آن نتيجه را مى دهد كه ساير اسبابى كه در حصول اين نتيجه مؤثرند مساعدت بكنند، و عملى كه به اين منظور انجام شده نتايج أخروى را ببار نمى آورد، زيرا فاعل آن، قصد آن نتايج را نداشته تا آن نتايج به دستش بيايد، و صرف اينكه عملى ممكن است و صلاحيت دارد كه در طريق آخرت واقع شود كافى نيست و رستگارى آخرت و نعيم آن را نتيجه نمى دهد، مثلا احسان به خلق و حسن خلق ( هم مى تواند به نيت دوست يابى و جاه طلبى و نان قرض دادن انجام شود، و هم به نيت پاداش اخروى و تحصيل خوشنودى خداى تعالى،) اگر به نيت خوشنودى خدا انجام نشود باعث اجر و پاداش اخروى و بلندى درجات نمى شود.

به همين جهت است كه مى بينيم بعد از جمله مورد بحث فرموده:” أُولَئك الَّذِينَ لَيْس لهَُمْ فى الاَخِرَةِ إِلا النَّارُ وَ حَبِط مَا صنَعُوا فِيهَا وَ بَطِلٌ مَّا كانُوا يَعْمَلُونَ،“ و خبر داده كه آنان وقتى وارد در حيات آخرت مى شوند، وارد در خانه اى مى شوند كه حقيقت و


1- آيه 49 تا51سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 129

ص:380

واقعيتش آتشى است كه تمامى اعمال دنيايى آنان را مى خورد، آنطور كه آتش هيزم را از بين مى برد، خانه اى كه آنچه در نظر اين دنياپرستان زيبا و مايه خرسندى بود نابود مى سازد و آنچه را كه كردند بى نتيجه و خنثى مى نمايد.

آرى دار آخرت چنين واقعيتى دارد و به همين جهت در جاى ديگر قرآن آن را دار البوار يعني خانه هلاكت و نابودى ناميده مى فرمايد:” الم تر الى الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار جهنم يصلونها . “

آنچه تا اينجا گفته شد دو نكته را روشن ساخت: نكته اول اينكه، مراد از توفيه اعمال و پرداخت كامل اعمال به آنان، پرداخت كامل نتايج اعمال آنان و رساندن آثارى است كه اعمالشان به حسب نظام اسباب و مسببات دارد، نه آن نتايجى كه خود آنان از اعمالشان در نظر داشتند، و به اميد رسيدن به آن نتايج، زحمت اعمال را تحمل كردند.

و خداى تعالى در جاى ديگر از كلام مجيدش از اين حقيقت اينطور تعبير كرده كه:” و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ما له فى الاخرة من نصيب،“ ملاحظه مى كنيد كه در اين آيه نفرموده: ما هر منظورى كه داشته به او مى دهيم بلكه فرموده: پاره اى از آن بهره ها را به او مى دهيم .

و باز در جاى ديگر فرموده:” من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا،“ كه در اين آيه علاوه بر آن نكته اى كه در آيه قبلى بود اين بيان اضافى را هم دارد كه چنان نيست كه هر كس هر چه بخواهد و به همان مقدار كه خواسته به او مى رسد، بلكه زمام امور دنيا به دست خداى سبحان است، و طبق آنچه سنت اسباب بر آن جريان دارد به هر كس هر مقدار كه بخواهد مى دهد و هر چه را نخواهد نمى دهد، هر كه را كه بخواهد مقدم مى دارد و هر كه را بخواهد عقب مى اندازد.

نكته دوم اينكه اين دو آيه، يعنى آيه:” من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم،“ - تا آخر آيه بعدى - حقيقتى از حقايق الهى را بيان مى كند.

(1)

مسرت هاي پنهان الهي براي صاحبان اعمال

-” فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لهُم مِّن قُرَّةِ أَعْينٍ جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-هيچ كس نداند به سزاى آن عملها كه مى كرده اند چه مسرتها براى ايشان نهان كرده اند.“

اين جمله فرع بر اوصاف و اعمالى است كه مؤمنين دارند، مى فرمايد: به خاطر آن اوصاف و اعمالى كه دارند خداوند چنين ثوابى برايشان فراهم كرده است. آن نعمت ها آن قدر بزرگ و خيره كننده است، كه تنها يك چشم و دو چشم از ديدنش روشن


1- آيه 15و16سوره هود الميزان ج : 10 ص : 260

ص:381

نمى شود، بلكه هر صاحب چشمى كه آن را ببيند چشمش روشن مى گردد.

هيچ نفسى از نفوس بشر نمى داند كه خدا چه نعمتهايى كه مايه روشنى ديده هر صاحب ديده اى است در قبال اعمال نيكى كه در دنيا كردند پنهان نموده، و اين ندانستنشان به خاطر اين است كه آن نعمت ها مافوق علم و تصور ايشان است.

(1)

خدا هر قومى را به آنچه عمل كرده اند كيفر دهد.

-” قُل لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِى قَوْمَا بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ،

-به كسانى كه ايمان آورده اند بگو، بر كفارى كه به ايام خدا اميد ندارند ببخشايند تا خدا هر قومى را به آنچه عمل كرده اند كيفر دهد.“

” ليجزى قوما بما كانوا يكسبون،“ معنايش اين است كه: اى رسول گرامى من، به مؤمنين دستور بده از اين مستكبرين كه به آيات خدا استهزاء نموده و انتظار ايام خدا را ندارند، اغماض كنند تا آنكه خداى تعالى بر طبق آنچه كرده اند جزايشان دهد، چه، روز جزاء يكى از ايام خدا است .

و خلاصه از اين منكرين قيامت درگذرند تا خدا در روزى از روزهاى خود، ايشان را به كيفر اعمالشان برساند. خداى تعالى به زودى ايشان را بر طبق آنچه كرده اند كيفر مى دهد.

” من عمل صالحا فلنفسه و من أساء فعليها ثم الى ربكم ترجعون،“ خداى تعالى ايشان را به آنچه كردند جزاء مى دهد، براى اينكه اعمال هرگز بى اثر رها نمى شود، بلكه هر كس عملى صالح كند از آن بهره مند مى شود، و هر كس عملى زشت كند از آن متضرر مى گردد. و بعد همگى شما بسوى پروردگارتان مراجعه خواهيد نمود، و او بر حسب اعمالى كه كرده ايد جزايتان مى دهد، اگر اعمالتان خير باشد جزاى خير، و اگر شر باشد جزاى شر مى دهد.

(2)

فضل الهي: پاداشي بيشتر از عمل

-” وَ بَشرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لهُم مِّنَ اللَّهِ فَضلاً كَبِيراً،

-و مؤمنان را مژده بده كه از ناحيه خدا فضلى بس بزرگ دارند.“

فضل به معناى عطا كردن بدون استحقاق گيرنده است، و در جاى ديگر عطاى خود را توصيف كرده و فرموده:” من جاء بالحسنة فله عشر امثالها،“ و نيز فرموده: ” لهم ما


1- آيه 17 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 395
2- آيه 14 سوره جاثيه الميزان ج : 18 ص : 249

ص:382

يشاؤن فيها و لدينا مزيد،“ كه در اين دو آيه بيان كرده كه او از ثواب آن قدر مى دهد، كه يك مقدارش در مقابل عمل قرار مى گيرد، و بيشترش در مقابل عملى قرار نمى گيرد، و اين همان فضل است. البته در آيه شريفه هيچ دليلى نيست بر اينكه دلالت كند كه اين اجر زيادى مخصوص آخرت است.

(1)

قطعي بودن بعث و حساب و جزاي اعمال

-” زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن لَّن يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبى لَتُبْعَثُنَّ ثمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيرٌ،

-كسانى كه كافر شدند پنداشتند كه مبعوث نمى شوند، بگو چرا، به پروردگارم سوگند كه به طور قطع مبعوث مى شويد و بدانچه كه كرده ايد خبرتان خواهند داد و اين براى خدا آسان است.“

به پروردگارم سوگند كه به طور يقين مبعوث خواهيد شد!

” و ذلك على الله يسير،“ مبعوث كردن مردم و خبر اعمالشان را به ايشان دادن، براى خداى تعالى آسان است، و هيچ دشوارى ندارد، و اين رد اعتقاد مشركين است كه مساله بعث را محال دانسته مى گفتند: ممكن نيست خداى تعالى چنين كارى بكند، و دليلى به جز استبعاد نداشتند .

و در جاى ديگر قرآن از اين آسانى بعث به مثل ” و هو الذى يبدؤا الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه،“ تعبير آورده، فرموده: او كسى است كه خلق را بدون سابقه و از هيچ بيافريد، و سپس دوباره او را برمى گرداند، و برگرداندنش بر او آسان تر است.

و دليل بر اينكه معاد براى خداى تعالى دشوارى ندارد، همان اسماء و صفاتى است كه در صدر آيات نام برد، يعنى خلق، ملك، علم، محموديت، و منزه بودن، كه جامع همه آن اسماء و صفات كلمه الله است، كه معنايش دارنده تمامى صفات كمال است .

” و الله بما تعملون خبير،“ اين جمله علم خداى تعالى را به ياد آنان مى آورد، علمش به دقائق اعمال آنان، مى خواهد دستور فامنوا را به اين وسيله تاكيد كند، و معناى آن اين است كه: ايمان بياوريد، و در ايمان آوردن خود كوشش هم بكنيد، براى اينكه خدا به دقائق اعمالتان عالم است، هرگز از هيچ يك از آن اعمال غافل نمى ماند، و او به طور قطع جزاى اعمالتان را مى دهد.

(2)

قسمت دوم: تغيير و تبديل در قانون پاداش و كيفر

بررسي مسئله احكام اعمال از حيث جزا

1- آيه 47 سوره احزاب الميزان ج : 16 ص : 495
2- آيه 7 سوره تغابن الميزان ج 19 ص 502

ص:383

1- يكى از احكام اعمال آدمى اين است كه پاره اى از گناهان حسنات دنيا و آخرت را حبط مى كند، مانند ارتداد كه آيه شريفه: ” و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة ... “ آنرا باعث حبط اعمال در دنيا و آخرت معرفى كرده، و يكى ديگر كفر است كفر به آيات خدا و عناد به خرج دادن نسبت به آنكه آن نيز به حكم آيه: ” ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير حق ، و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم ، اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة ، “ باعث حبط اعمال در دنيا و آخرت است.

2- همچنين در مقابل آن دو گناه بعضى از اطاعتها و اعمال نيك هست، كه اثر گناهان را هم در دنيا محو مى كند و هم در آخرت، مانند اسلام و توبه ، به دليل آيه شريفه: ” قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم، لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الى ربكم ، و اسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب ، ثم لا تنصرون ، و اتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم، “

و آيه شريفه: ” فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى ، و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اعمى، “

3- و نيز بعضى از گناهان است كه بعضى از حسنات را حبط مى كند مانند دشمنى با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم كه به حكم آيه شريفه: ” ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله و شاقوا الرسول من بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا الله شيئا ، و سيحبط اعمالهم ، يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم! “ باعث حبط بعضى از حسنات مى شود، و همچنين است صدا بلند كردن در حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم كه به حكم آيه شريفه: ” يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون، “ باعث حبط بعضي از اعمال مي شود.

4- و نيز بعضى از كارهاى نيك است كه اثر بعضى از گناهان را از بين مى برد، مانند نمازهاى واجب كه به حكم آيه شريفه: ” و اقم الصلوة طرفى النهار، و زلفا من الليل، ان الحسنات يذهبن السيئات! “ باعث محو سيئات مى گردد و مانند حج كه به حكم آيه

ص:384

شريفه: ” فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه، و من تاخر فلا اثم عليه ! “ و نيز مانند اجتناب از گناهان كبيره كه به حكم آيه شريفه: ” ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم! “ باعث محو سيئات مى شود، و نيز به حكم آيه شريفه: ” الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ، ان ربك واسع المغفرة! “ باعث محو اثر گناهان كوچك مى شود .

5- و نيز بعضى از گناهان است كه حسنات صاحبش را به ديگران منتقل مى كند، مانند قتل كه خداى تعالى در باره اش فرموده: ” انى اريد ان تبوء باثمى و اثمك، “ و اين معنا در باره غيبت و بهتان و گناهانى ديگر در روايات وارده از رسول خدا و ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شده، و همچنين بعضى از طاعتها هست كه گناهان صاحبش را به غير منتقل مى سازد، كه بزودى خواهد آمد.

6- و نيز بعضى از گناهان است كه مثل سيئات غير را به انسان منتقل مى كند، نه عين آنرا ، مانند گمراه كردن مردم كه به حكم آيه: ” ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة ، و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم.“ و نيز فرموده: ” و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم، “

7- و همچنين بعضى از اطاعتها هست كه مثل حسنات ديگران را به انسان منتقل مى كند، نه عين آنها را، و قرآن در اين باره فرموده: ” و نكتب ما قدموا و آثارهم! “

8- باز پاره اى از گناهان است كه باعث دو چندان شدن عذاب مى شود، و قرآن در اين باره فرموده: ” اذا لاذقناه ضعف الحيوة و ضعف المماة، “ و نيز فرموده: ” يضاعف لها العذاب ضعفين .“

9- و همچنين پاره اى از طاعتها هست كه باعث دو چندان شدن ثواب مى شود، مانند انفاق در راه خدا كه در باره اش فرموده: ” مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماة حبة .“ و نظير اين تعبير در دو آيه زير آمده: ” اولئك يؤتون اجرهم مرتين يؤتكم كفلين من رحمته، و يجعل لكم نورا تمشون به، و يغفر لكم.“ علاوه بر اينكه به حكم آيه شريفه: ” من جاء بالحسنة فله عشر امثالها،“ بطور كلى كارهاى نيك پاداش مكرر دارد.

10- و نيز پاره اى از حسنات هست كه سيئات را مبدل به حسنات مى كند، و خداى تعالى در اين باره فرموده: ” الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات. “

11- و نيز پاره اى از حسنات است كه باعث مى شود نظيرش عايد ديگرى هم بشود، و در اين باره فرموده : ” و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان، الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء ، كل امرء بما كسب رهين! “

ممكن است اگر در قرآن بگرديم نظير اين معنا را در گناهان نيز پيدا كنيم ،

ص:385

مانند ظلم به ايتام مردم، كه باعث مى شود فرزند خود انسان يتيم شود، و نظير آن ستم در فرزندان ستمگر جريان يابد، كه در اين باره مى فرمايد: ” و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم . “

12- و باز پاره اى حسنات است كه سيئات صاحبش را به ديگرى و حسنات آن ديگرى را به وى مى دهد همچنانكه پاره اى از سيئات است كه حسنات صاحبش را به ديگرى و سيئات ديگرى را به او مى دهد، و اين از عجايب امر جزا و استحقاق است، كه بحث پيرامون آن در ذيل آيه شريفه: ” ليميز الله الخبيث من الطيب، و يجعل الخبيث بعضه على بعض، فيركمه جميعا، فيجعله فى جهنم، “ در تفسير الميزان آمده است.

با دقت در آيات سابق و تدبر در آنها اين معنا روشن مى شود كه اعمال انسانها از حيث مجازات يعنى از حيث تاثيرش در سعادت و شقاوت آدمى نظامى دارد غير آن نظامى كه اعمال از حيث طبع در اين عالم دارد.

و سخن كوتاه آنكه عالم مجازات نظامى جداگانه دارد، چه بسا مى شود كه يك عمل در آن عالم مبدل به عملى ديگر مى شود، و چه بسا عملى كه از من سر زده مستند به ديگرى مى شود، و چه بسا به فعلى حكمى مى شود غير آن حكمى كه در دنيا داشت، و همچنين آثار ديگرى كه مخالف با نظام عالم جسمانى است .

و اين معنا نبايد باعث شود كه كسى توهم كند كه اگر اين مطلب را مسلم بگيريم بايد احكام عقل را در مورد اعمال و آثار آن بكلى باطل بدانيم، و در اين صورت ديگر سنگ روى سنگ قرار نمى گيرد، بدين جهت جاى اين توهم نيست كه ما مى بينيم خداى سبحان هر جا استدلال خودش و يا ملائكه موكل بر امور را بر مجرمين در حال مرگ يا برزخ حكايت مى كند، و همچنين هر جا امور قيامت و آتش و بهشت را نقل مى نمايد، همه جا به حجت هاى عقلى يعنى حجت هائى كه عقل بشر با آنها آشنا است استدلال مى كند، و همه جا بر اين نكته تكيه دارد، كه خدا به حق حكم مى كند و هر كس هر چه كرده به كمال و تمام به او بر مى گردد.

اين طريقه قرآن كريم است در سخن گفتن با مردم، و خود او تصريح مى فرمايد كه مساله عظيم تر از آن توهم ها و خيالاتى است كه به ذهن مردم مى رسد، و چيزى است كه حوصله مردم گنجايش آن را ندارد، حقايقى است كه فهم بشر بدان احاطه نمى يابد، و به همين جهت آن حقايق را نازل و باز هم نازل كرده، تا هم افق با ادراك بشر شود، و در نتيجه آن مقدارى كه خدا مى خواهد از آن حقايق و از تاويل اين كتاب عزيز بفهمند همچنانكه فرمود:

-” و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون، و انه فى ام الكتاب لدينا

ص:386

لعلى حكيم . “

پس قرآن كريم در خبر دادن از خصوصيات احكام جزا و آنچه مربوط به آن است اعتمادش بر احكام كليه عقلائيه است، كه در بين عقلا داير است، و اساسش مصالح و مفاسد است.

آيات دسته اول كه مورد بحث ما است حكم مى كند به اينكه گناهان كشته شده به ظلم، به گردن قاتل ظالم است، و وقتى به گردن او بود اگر مؤاخذه اش كنند، به گناهان خودش مؤاخذه اش كرده اند، و نيز آن آيات حكم مى كرد كه هر كس سنت بدى باب كند پيروان آن سنت به تنهائى آن گناه را مرتكب نشده اند، باب كننده نيز مرتكب شده، پس يك معصيت دو معصيت است، و اگر حكم مى كرد به اينكه ياور ظالم در ظلمش و پيرو پيشواى ضلالت هر دو شريك در معصيتند، و مثل خود ظالم و پيشوا، فاعلند، قهرا مصداق آيه: ” ولا تزر وازرة وزر اخرى ...،“ و نظاير آن مى شوند، نه اينكه اين دو طايفه از حكم آيه نامبرده مستثنا باشند و يا مورد نقض آن واقع گردند .

آيه شريفه:

-” و قضى بينهم بالحق، و هم لا يظلمون، و وفيت كل نفس ما عملت و هو اعلم بما يفعلون! “

هم به همين معنا اشاره مى كند، چون جمله ” و خدا به آنچه مى كردند داناتر است “ دلالت و يا حداقل اشعار به اين دارد كه پرداخت و دادن عمل هر كسى به وى بر حسب علم خدا و محاسبه اى است كه او از افعال خلق دارد، نه بر حسب محاسبه اى كه خلق پيش خود دارند، چون خلق علم و عقل اين محاسبه را ندارند، زيرا خدا اين عقل را در دنيا از آنان سلب كرده، و در حكايت گفتار دوزخيان فرموده: ” لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير! “

و نيز در آخرت هم عقل و علم را از آنان گرفته، مى فرمايد: ” و من كان فى هذه اعمى، فهو فى الاخرة اعمى ، و اضل سبيلا ! “

13- يكى ديگر از احكام اعمال اين است كه به حكم آيات زير اعمال بندگان محفوظ و نوشته شده است، و روزى مجسم خواهد شد:

-” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا، و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه، و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقاه منشورا ونكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد! “

14- يكى ديگر از احكام اعمال اين است كه بين اعمال انسان و حوادثى كه رخ مى دهد ارتباط هست، البته منظور ما از اعمال تنها حركات و سكنات خارجيه اى است كه عنوان حسنه و سيئه دارند، نه حركات و سكناتى كه آثار هر جسم طبيعى است، به

ص:387

آيات زير توجه فرمائيد:

-” و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير ان الله لا يغير ما بقوم ، حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم! “

و اين آيات ظاهر در اين است كه ميان اعمال و حوادث تا حدى ارتباط هست، اعمال خير و حوادث خير و اعمال بد و حوادث بد.

و در كتاب خداى تعالى دو آيه هست كه مطلب را تمام كرده، و به وجود اين ارتباط تصريح نموده است، يكى آيه شريفه زير است:

- ” و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء ، و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون و ديگرى آيه : ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ، ليذيقهم بعض الذى عملوا ، لعلهم يرجعون. “

پس معلوم مى شود حوادثى كه در عالم حادث مى شود، تا حدى تابع اعمال مردم است، اگر نوع بشر بر طبق رضاى خداى عمل كند، و راه طاعت او را پيش گيرد، نزول خيرات و باز شدن درهاى بركات را در پى دارند، و اگر اين نوع از راه عبوديت منحرف گشته و ضلالت و فساد نيت را دنبال كنند، و اعمال زشت مرتكب گردند، بايد منتظر ظهور فساد در خشكى و دريا، و هلاكت امتها، و سلب امنيت، و شيوع ظلم، و بروز جنگها، و ساير بدبختى ها باشند، بدبختى هائى كه راجع به انسان و اعمال انسان است، و همچنين بايد در انتظار ظهور مصائب و حوادث جوى، حوادثى كه مانند سيل و زلزله و صاعقه و طوفان و امثال آن خانمان برانداز است باشند، و خداى سبحان در كتاب مجيدش به عنوان نمونه داستان سيل عرم، و طوفان نوح، و صاعقه ثمود، و صرصر عاد، و از اين قبيل حوادث را ذكر فرموده است .

پس هر امتى كه طالح و فاسد شد قهرا در رذائل و گناهان فرو مى رود، و خدا هم وبال آنچه كرده بدو مى چشاند، و قهرا منتهى به هلاكت و نابوديشان مى شود. به اين آيات توجه فرمائيد:

-” اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين كانوا من قبلهم، كانوا هم اشد منهم قوة و آثارا فى الارض ، فاخذهم الله بذنوبهم، و ما كان لهم من الله من واق. “

-” و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها، ففسقوا فيها، فحق عليها القول، فدمرناها تدميرا ثم ارسلنا رسلنا تترا كلما جاء امة رسولها كذبوه، فاتبعنا بعضهم بعضا، و جعلناهم احاديث فبعدا لقوم لا يؤمنون . “

اين آيات همه راجع به امت طالحه بود، و معلوم است كه وضع امت صالحه خلاف اين وضع است.

15- فرد هم مثل امت است، او نيز حسنه و سيئه و عذاب و نقمت دارد، چيزى كه هست بسيار مى شود كه فرد به نعمت اسلاف و نياكان خود متنعم مى شود، همچنانكه

ص:388

به مظالم آنان معذب مى گردد.

به آيات زير توجه فرمائيد:

-” قال انا يوسف و هذا اخى، قد من الله علينا، انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين! “ و مراد از منتى كه خدا بر او نهاد همان ملك و عزت و نعمت هاى ديگر او است.

در سوره قصص مي فرمايد:” فخسفنا به و بداره الارض! “

در سوره مريم مي فرمايد:” و جعلنا له لسان صدق عليا، “ كه گويا منظور از ياد خير ذريه صالحه اى است كه مشمول انعام او باشند، همچنانكه در جائى ديگر فرموده: ” فجعله كلمة باقية فى عقبه! “

در سوره كهف مي فرمايد: ” و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة و كان تحته كنز لهما وكان ابوهما صالحا، فاراد ربك ان يبلغا اشدهما و يستخرجا كنزهما، “

و در سوره نساء مي فرمايد: ” و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا، خافوا عليهم.“ و مراد از اين ذريه هر نسل آينده اي است كه گرفتار آثار شوم ظلم نياكان خود مى شوند .

و سخن كوتاه اينكه وقتى خداى عزوجل نعمتى را بر امتى يا فردى افاضه فرمود، اگر آن امت و يا آن فرد صالح باشد، آن نعمت در واقع هم نعمتى بوده كه خدا بر او انعام فرموده، و يا امتحانى بوده كه خواسته او را به اين وسيله بيازمايد، همچنانكه از سليمان حكايت كرده است كه گفت:

-” هذا من فضل ربى ، ليبلونى ء اشكر ام اكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه ، و من كفر فان ربى غنى كريم! “

و نيز فرموده:

-” لئن شكرتم لازيدنكم، و لئن كفرتم ان عذابى لشديد! “

و اين آيه نظير آيه قبلش دلالت دارد بر اينكه خود عمل شكر، يكى از اعمال صالحه اى است كه نعمت را در پى دارد.

و اگر طالح و بد باشد، نعمتى كه خدا به او داده به ظاهر نعمت است، و در واقع مكرى است كه در حقش كرده، و استدراج و املا ( فريب دادن) است. چنانكه در باره نيرنگ در كلام مجيدش فرموده: ”و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين.“ و در باره استدراج و املا فرموده: ” سنستدرجهم من حيث لا يعلمون، و املى لهم ان كيدى متين! “ و نيز فرموده: ” و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون . “

و وقتى بلاها و مصائب يكى پس از ديگرى مى رسد، مردم در مقابل اين نيز مانند نعمتها دو جورند، اگر مردمى و يا فردى باشند صالح، اين مصيبت ها براى آنان فتنه

ص:389

و آزمايش است، و خدا بوسيله آن بندگان خود را مى آزمايد، تا خبيث از طيب و پاك از ناپاك جدا و متمايز شود، و مثل امت صالحه و فرد صالح كه گرفتار آنها مى گردد، مثل طلا است كه گرفتار بوته آتش و محك آزمايش مى شود، تا خالصش از ناخالص مشخص شود .

و خدا در اين باره فرموده:

-” ا حسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون؟ و لقد فتنا الذين من قبلهم، فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين، ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ، ساء ما يحكمون . “

و نيز فرموده:

- ” و تلك الايام نداولها بين الناس، و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهدا. “

و اگر قوم و فردى كه به آن گرفتاريها و مصائب گرفتار شده اند طالح و بدكار باشند، خود اين حوادث عذاب و كيفرى است كه در مقابل اعمال خود مى بينند، و آيات سابق نيز بر اين معنا دلالت داشت.

پس اين هم يكى از احكام عمل آدمى است ، كه به صورت حوادث نيك و بد در مى آيد ، و عايد صاحب عمل مى شود.

(1)

تجسم اعمال در قيامت

ظاهر شدن حقيقت اعمال در قيامت


1- آيه 217 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 257

ص:390

-” وَ بَدَا لهُمْ سيِّئَات مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ،

-و چون قيامت شد حقيقت اعمال زشتشان برايشان هويدا گشت و همان كه استهزائش مى كردند بر سرشان بيامد! “

اين آيه شريفه از آياتى است كه بر تمثل و تجسم اعمال دلالت دارد. مي فرمايد: در آن روز اعمال بدشان، و يا بدى هاى از اعمالشان برايشان ظاهر مى شود. در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه ” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء،“ مى باشد.

(1)

آنچه مي خورند جز آتش نيست!

- ” إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكتَبِ وَ يَشترُونَ بِهِ ثمَناً قَلِيلاً أُولَئك مَا يَأْكلُونَ فى بُطونِهِمْ إِلا النَّارَ وَ لا يُكلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لا يُزَكيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الضلَلَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَاب بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصبرَهُمْ عَلى النَّارِ !

- بدرستى آنهائى كه از كتاب خدا آنچه را كه خدا نازل كرده كتمان مى كنند و با كتمان آن ثمن اندك به دست مى آورند آنها آنچه مى خورند جز آتشى نيست كه به درون خود مى كنند و خدا روز قيامت با آنها سخن نخواهد گفت و تزكيه شان نخواهد كرد و عذابى دردناك خواهند داشت.

اينان همانهايند كه با سرمايه هدايت، گمراهى مى خرند و مغفرت را با عذاب معاوضه مى كنند راستى چقدر بر چشيدن آتش تحمل دارند! “

در آيه شريفه دلالتى كه بر تجسم اعمال و تحقق نتائج آن دارد، بر كسى پوشيده نيست، چون اولا مى فرمايد:

- اينكه علماى اهل كتاب احكام نازله از ناحيه خدا را در برابر بهائى اندك


1- آيه 32 و 33 سوره جاثيه الميزان ج : 18 ص : 274

ص:391

فروختند، همين اختيار ثمن اندك عبارت است از خوردن آتش و فرو بردن آن در شكم.

- ثانيا در آيه دوم همين اختيار كتمان و گرفتن ثمن اندك در برابر احكام خدا را مبدل كرد به اختيار ضلالت بر هدايت.

- ثالثا اين اختيار را هم مبدل كرد به اختيار عذاب بر مغفرت و در آخر، مطلب را با جمله:

-” مگر چقدر بر سوختن در آتش صبر دارند ! “ ختم نمود.

معلوم مى شود اختيار بهاى اندك بر احكام خدا، اختيار ضلالت است بر هدايت، و اختيار ضلالت بر هدايت در نشئه ديگر به صورت اختيار عذاب بر مغفرت مجسم مى شود، و نيز ادامه بر كتمان حق در اين نشئه، به صورت ادامه بق__اء در آتش مجسم مي گردد! ( دقت فرمائيد)

(1)

انسان و سنگ به عنوان آتشگيرانه جهنم

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسكمْ وَ أَهْلِيكمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِجَارَةُ عَلَيهَا مَلَئكَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لا يَعْصونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ،

-هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و اهل خود را از آتشى كه آتش گيرانه اش مردم و سنگ است حفظ كنيد، آتشى كه فرشتگان غلاظ و شداد موكل بر آنند فرشتگانى كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده بلكه هر چه مى گويد عمل مى كنند.“

اگر انسانهاى معذب در آتش دوزخ را آتش گيرانه دوزخ خوانده، بدين جهت است كه شعله گرفتن مردم در آتش دوزخ به دست خود آنان است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” ثم فى النار يسجرون،“ در نتيجه جمله مورد بحث يكى از ادله تجسم اعمال است همچنان كه ظاهر آيه بعدى هم كه مى فرمايد: يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا ...، همين معنا است، براى اينكه در آخرش مى فرمايد: تنها و تنها اعمال خودتان را به شما به عنوان جزا مى دهند.

(2)

حضور اعمال خير و شر هر انسان در قيامت

-” يَوْمَ تَجِدُ كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت مِنْ خَيرٍ محْضراً وَ مَا عَمِلَت مِن سوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أَمَدَا بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكمُ اللَّهُ نَفْسهُ وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ،

-روزى كه هر نفسى آنچه را در دنيا كرده چه خير و چه شر برابر خود حاضر


1- آيه 174 و 175 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 643
2- آيه 6 سوره تحريم الميزان ج 19 ص 560

ص:392

مى بيند در آن روز آرزو مى كند اى كاش بين او و آنچه كرده زمانى طولانى فاصله بود، و خدا شما را از خود زنهار مى دهد، و خدا به بندگانش مهربان است!“

احضار كه به معناى حاضر ساختن موجود غايب از انظار است، بما مى فهماند اعمال نزد خدا محفوظ بوده و خدا در دنيا هم عالم بدان بوده و آنرا محفوظ داشته، روز قيامت براى صاحبانش اظهار مى دارد، همچنانكه در جاى ديگر فرمود: ”و ربك على كل شى ء حفيظ،“ و نيز فرموده:” و عندنا كتاب حفيظ.“

اين آيه از آياتى است كه بر تجسم اعمال دلالت مى كند.

جمله:” تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا،“ دلالت دارد بر اينكه حاضر شدن عمل زشت باعث ناراحتى نفس مى شود، همچنان كه از راه مقابله فهميده مى شود كه عمل خير باعث مسرت نفس مى گردد، و اگر فرمود صاحب عمل زشت دوست مى دارد كه: اى كاش بين او و آن عمل، فاصله اى زمانى مى بود، و نفرمود دوست مى داردكه كاش اصلا آن عمل را نكرده بود، براى اين است كه عمل خود را حاضر مى بيند، و مى بيند كه خداى تعالى عملش را حفظ كرده، ديگر هيچ آرزوئى نمى تواند داشته باشد، بجز اينكه بگويد اى كاش در چنين موقعيتى كه سخت ترين احوال است بين من و اين عمل زشت فاصله زيادى بود، و اينطور نزدم حاضر نمى شد!

-”و يحذركم الله نفسه، و الله رؤف بالعباد،“

خداى تعالى به خاطر رأفت نسبت به بندگان خودش آنان را قبل از اينكه متعرض امثال اين نافرمانيها شوند، و به وبال آن گرفتار آيند، وبالى كه حتمى و غير قابل تخلف است يعنى نه شفاعتى دفعش مى كند و نه هيچ دافعى ديگر، هشدار مى دهد .

(1)

انتقام الهي با تجسم صورتهاي زشت اعمال

-فَلٰا تَحْسَبَنَّ الل٘هَ مُخْلِفَ وَعْدِهٖ رُسُلَهُؒ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَام،

-مپندار كه خدا از وعده خويش با پيغمبران تخلف كند، زيرا خدا نيرومند و انتقام گير است. “

اگر زندگى آخرت را نتيجه اعمال دنيا بدانيم، برگشت معناى انتقام الهى به تجسم صورتهاى زشت و ناراحت كننده از ملكات زشتى است كه در دنيا در اثر تكرار گناهان در آدمى پديد آمده است.

ساده تر اينكه عقاب و همچنين ثوابهاى آخرت عبارت مى شود از همان ملكات


1- آيه 30 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 243

ص:393

فاضله و يا ملكات زشتى كه در اثر تكرار نيكى ها و بدى ها در نفس آدمى صورت مى بندد. همين صورتها در آخرت شكل عذاب و ثواب به خود مى گيرد، و همين معنا عبارت مى شود از انتقام الهى !

(1)

تجسم اعمال در قيامت و ترس از مشاهده آن

-” تَرَى الظلِمِينَ مُشفِقِينَ مِمَّا كسبُوا وَ هُوَ وَاقِعُ بِهِمْ ...،

-ستمگران را مى بينى كه از آنچه كرده اند بيمناكند، ولى بلاى همان كرده ها بر سرشان خواهد آمد....“

مراد از ظالمين كسانى است كه دين خدا را ترك كردند و از قيامت اعراض نمودند. مي فرمايد: همه بينندگان خواهند ديد كه ستمكاران در روز قيامت از آنچه كردند خائفند، و آنچه از آن مى ترسيدند بر سرشان خواهد آمد و هيچ مفرى از آن ندارند .

اين آيه شريفه از آياتى است كه در دلالت بر تجسم اعمال خيلى روشن است.

(2)

حبط و بطلان اعمال

مفهوم حبط اعمال


1- آيه 47 سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 127
2- آيه 22 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 59

ص:394

-” . . . وَ مَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُت وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولَئك حَبِطت أَعْمَلُهُمْ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ أُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ ،

-. . . و هر كس از شما از دين خود برگردد و در حال كفر بميرد اينگونه افراد اعمال نيكشان بى اجر شده در دنيا و آخرت از آن بهره مند نمى شوند و آنان اهل جهنم و در آن جاويدانند! “

كلمه حبط به معناى باطل شدن عمل، و از تاثير افتادن آن است، و در قرآن هم جز به عمل نسبت داده نشده، از آن جمله فرموده:

-” لئن اشركت ليحبطن عملك، و لتكونن من الخاسرين ! “

و نيز فرموده:

” ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله ، و شاقوا الرسول، من بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا الله شيئا، و سيحبط اعمالهم، يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول، و لا تبطلوا اعمالكم ! “

آيه مورد بحث تهديدى است عليه مرتدين، يعنى كسانى كه از دين اسلام برگردند، به اينكه اگر چنين كنند عملشان حبط مى شود، و تا ابد در آتش خواهند بود!

و ذيل همين آيه سوره محمد كه ميان كفار و مؤمنين مقابله انداخته، به آنان فرموده اعمالتان حبط شده، و به اينان مى فرمايد زنهار مواظب باشيد عملتان باطل نگردد، دلالت دارد بر اينكه حبط به معناى بطلان عمل است، همچنانكه از آيه: ” و حبط ما صنعوا فيها، و باطل ما كانوا يعملون،“ نيز اين معنا استفاده مى شود و قريب به آن آيه: ” و قدمنا الى ما عملوا من عمل ، فجعلناه هباء منثورا،“ است .

آنچه خداى تعالى در باره اثر حبط بيان كرده باطل شدن اعمال انسان هم در دنيا و هم در آخرت است، پس حبط ارتباطى با اعمال دارد، از جهت اثر آخرتى آنها، آرى

ص:395

ايمان به خدا همانطور كه زندگى آخرت را پاكيزه مى كند زندگى دنيا را هم پاكيزه مى سازد.

همچنانكه قرآن كريم فرمود:

-” من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن، فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون .“

(1)

بررسي چگونگي حبط اعمال

-چگونه اعمال كفار و مخصوصا مرتدين در دنيا و آخرت حبط مى شود و ايشان زيانكار مى گردند ؟

اما زيانكاريشان در دنيا كه بسيار روشن است، براى اينكه قلب كافر و دلش به امر ثابتى كه همان خداى سبحان است بستگى ندارد، تا وقتى به نعمتى مى رسد نعمت را از ناحيه او بداند، و خرسند گردد، و چون به مصيبتى مى رسد آن را نيز از ناحيه خدا بداند، و دلش تسلى يابد.

-” او من كان ميتا فاحييناه، و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس، كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها ؟ “

مؤمن را در زندگى دنيا نيز داراى نور و حيات خوانده و كافر را مرده و بى نور، و نظير آن آيه:

-” فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى، و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا ، و نحشره يوم القيمة اعمي، “

كه از راه مقابله مى فهميم زندگى مؤمن و معيشتش فراخ و وسيع و قرين با سعادت است.

و همه اين مطالب و علت سعادت و شقاوت را در يك جمله كوتاه جمع كرده و فرموده: ” ذلك بان الله مولى الذين آمنوا ، و ان الكافرين لا مولى لهم! “

پس از آنچه گذشت معلوم شد مراد از اعمالى كه حبط مى شود، مطلق كارهائى است كه انسان به منظور تامين سعادت زندگى خود انجام مى دهد، نه خصوص اعمال عبادتى، و كارهائى كه نيت قربت لازم دارد، و مرتد، آنها را در حال ايمان، و قبل از برگشتن به سوى كفر انجام داده، علاوه بر دليل گذشته، دليل ديگرى كه مى رساند: مراد از عمل، مطلق عمل است، نه تنها عبادت، اين است كه: ديديد حبط را به كفار و منافقين هم نسبت داده، با اينكه كفار عبادتى ندارند، و در اين باره فرموده:

-” يا ايها الذين آمنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم ، و الذين كفروا فتعسا


1- آيه 217 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 245

ص:396

لهم و اضل اعمالهم ، ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله ، فاحبط اعمالهم.“

و نيز مى فرمايد :

-” ان الذين يكفرون بايات الله ، و يقتلون النبيين بغير حق، و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس ، فبشرهم بعذاب اليم ، اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من ناصرين .“ و آياتى ديگر

پس حاصل آيه مورد بحث مانند ساير آيات حبط اين است كه كفر و ارتداد باعث آن مى شود كه عمل از اين اثر و خاصيت كه در سعادت زندگى دخالتى داشته باشد مى افتد، همچنانكه ايمان باعث مى شود، به اعمال آدمى حياتى و جانى مى دهد، كه به خاطر داشتن آن اثر خود را در سعادت آدمى مى دهد، حال اگر كسى باشد كه بعد از كفر ايمان بياورد، باعث شده كه به اعمالش كه تاكنون حبط بود حياتى ببخشد، و در نتيجه اعمالش در سعادت او اثر بگذارند، و اگر كسى فرض شود كه بعد از ايمان مرتد شده باشد، تمامى اعمالش مى ميرد، و حبط مى شود، و ديگر در سعادت دنيا و آخرت وى اثر نمى گذارد، و ليكن هنوز اميد آن هست كه تا نمرده به اسلام برگردد، و اما اگر با حال ارتداد مرد، حبط او حتمى شده، و شقاوتش قطعى مى گردد!

از اينجا روشن مى شود كه بحث و نزاع در اينكه آيا اعمال مرتد تا حين مرگ باقى است و در هنگام مرگ حبط مى شود، يا از همان اول ارتداد حبط مى شود بحثى است باطل و بيهوده.

آيه شريفه در صدد بيان اين معنا است كه تمامى اعمال و افعال مرتد از حيث تاثير در سعادتش باطل مى شود.

در اينجا مساله ديگرى هست كه تا حدى ممكن است آن را نتيجه بحث در حبط اعمال دانست، و آن مساله احباط و تكفير است، و آن عبارت است از اينكه آيا اعمال در يكديگر اثر متقابل دارند و يكديگر را باطل مى كنند، و يا نه بلكه حسنات حكم خود، و اثر خود را دارند، و سيئات هم حكم خود و اثر خود را دارند، البته اين از نظر قرآن مسلم است كه حسنات چه بسا مى شود كه اثر سيئات را از بين مى برد، چون قرآن در اين باره تصريح دارد.

بحثي در مكان و زمان حبط اعمال

مكان و زمان اين جزا و استحقاق آن كجا و چه وقت است ؟

آنچه جا دارد گفته شود: اين است كه اگر ما در باب ثواب و عقاب و حبط و تكفير و مسائلى نظير اينها راه نتيجه اعمال را پيش بگيريم ، لازمه آن راه اين است كه بگوئيم نفس و جان انسانى مادام كه متعلق به بدن است جوهرى است داراى تحول كه

ص:397

قابليت تحول را هم در ذات خود دارد، و هم در آثار ذاتش، يعنى آن صورتهائى كه از او صادر مى شود، و نتايج و آثار سعيده و شقيه قائم به آن صورتها است.

بنا بر اين وقتى حسنه اى از انسان صادر مى شود، در ذاتش صورت معنويه اى پيدا مى شود، كه مقتضى آن است كه متصف به صفت ثواب شود، و چون گناهى از او سر مى زند صورت معنويه ديگرى در او پيدا مى شود كه صورت عقاب قائم بدان است، چيزى كه هست ذات انسان از آنجائى كه گفتيم متحول و از نظر حسنات و سيئاتى كه از او سر مى زند در تغير است، لذا ممكن است صورتى كه در حال حاضر به خود گرفته مبدل به صورتى مخالف آن شود، اين است وضع نفس آدمى، و همواره در معرض اين دگرگونى هست تا مرگش فرا رسد، يعنى نفس از بدن جدا گشته، از حركت و تحول ( حركت از استعداد به فعليت و تحول از صورتى به صورتى ديگر ) بايستد .

در اين هنگام است كه صورتى و آثارى ثابت دارد، ثابت يعنى اينكه ديگر تحول و دگرگونگى نمى پذيرد، مگر از ناحيه خداى تعالى، يا به آمرزش و يا شفاعت.

پس، در مساله حبط شدن به وسيله كفر و امثال آن، حق اين است كه حبط هم نظير استحقاق اجر است، كه به مجرد ارتكاب گناه مى آيد، ولى همواره در معرض دگرگونى هست تا روزى كه صاحبش بميرد آن وقت يك طرفى مى شود.

حبط همانطور كه در اعمال اخروى هست در اعمال دنيوى هم جريان مى يابد.

(1)

دست خالي ماندن انسان بعد از لغو حسنات

-” وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا وَ لِقَاءِ الاَخِرَةِ حَبِطت أَعْمَلُهُمْ هَلْ يجْزَوْنَ إِلا مَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-و كسانى كه آيه هاى ما و ديدار آخرت را دروغ شمرده اند اعمالشان تباه است. مگر جز در مقابل اعمالى كه مى كرده اند پاداشى به ايشان مى دهند؟ “

از اين آيه چند نكته استفاده مى شود:

اول اينكه كيفر و پاداش اعمال خود اعمال است.

دوم اينكه حبط عمل و بى اجر بودن آن، خود يك نحو كيفر است، زيرا همانطورى كه گفته شد پاداش هر عمل نيكى خود عمل است و وقتى عمل نيك بى اجر باشد پس در حقيقت بى اجر كردن آن خود يك نحو كيفر است، چون نتيجه بى اجر شدن حسنات كسى كه هم حسنات دارد و هم سيئات اين است كه چنين كسى جز كيفر سيئات پاداش ديگرى نداشته باشد.

(2)

حبط عمل بدون ايمان


1- آيه 217 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 245
2- آيه 147 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 318

ص:38

-” مَا كانَ لِلْمُشرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَسجِدَ اللَّهِ شهِدِينَ عَلى أَنفُسِهِم بِالْكُفْرِ أُولَئك حَبِطت أَعْمَلُهُمْ وَ فى النَّارِ هُمْ خَلِدُونَ،

-مشركين را حق آن نيست كه مساجد خدا را تعمير كنند، با آنكه خود شاهد بر كفر خويشتنند، چه، ايشان اعمالشان بى اجر و باطل و خود در جهنم جاودانند.“

اعمال بندگان وقتى مرضى خداوند و نزد او جاودانه مى ماند كه از روى حقيقت ايمان به او و فرستاده اش و همچنين ايمان به روز جزا باشد، و گر نه حبط شده صاحبش را بسوى سعادت رهبرى نخواهد كرد، و معلوم است كه از لوازم ايمان حقيقى، انحصار دادن ولايت است به خدا و رسول او.

آيه در صدد بيان اين معنا است كه: مشركين را نمى رسد كه مسجد الحرام را تعمير كنند، چون آنجا مسجد است، و مساجد وضعشان چنين است كه نبايد مشرك آنها را تعمير نمايد.

” اولئك حبطت اعمالهم و فى النار هم خالدون،“

منظور از جمله اولى بيان بطلان اثر و برداشته شدن آن از اعمال آنان است، زيرا هر عملى را كه انسان انجام مى دهد بخاطر اثرى است كه از آن منظور دارد، و وقتى عمل حبط، و اثر از آن برداشته شود، قهرا مجوزى براى انجام آن نيست، اعمالى هم كه جنبه عبادت دارد از قبيل تعمير مساجد و امثال آن به منظور اثرى كه عبارت از سعادت و بهشت است انجام مى شود، و همين عمل وقتى حبط شود ديگر آن اثر را ندارد.

و منظور از جمله دومى يعنى جمله:” فى النار هم خالدون،“ بيان اين جهت است كه حالا كه به بهشت نمى روند كجا مى روند، و به معناى اين است كه فرموده باشد: اين طائفه از آنجائى كه اعمال عباديشان به بهشت راهبريشان نمى كند، بطور دائم در آتش خواهند بود، و چون اثر سعادت را ندارند در شقاوت ابدى بسر خواهند برد .

(1)

حبط اعمال منافقين در همه تاريخ

-” كالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كانُوا أَشدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوَلاً وَ أَوْلَداً فَاستَمْتَعُوا بخَلَقِهِمْ فَاستَمْتَعْتُم بِخَلَقِكمْ كمَا استَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بخَلَقِهِمْ وَ خُضتُمْ كالَّذِى خَاضوا أُولَئك حَبِطت أَعْمَلُهُمْ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ،

-مانند آن كسانى كه قبل از شما بودند، و نيرومندتر از شما بوده و اموال و اولادشان بيش از شما بود، و از بهره خود، برخوردار شدند، شما نيز از بهره


1- آيه 17و18 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 265

ص:399

خويشتن برخوردار شديد، چنانكه اسلاف شما از نصيب خويش برخوردار شدند، شما ياوه گفتيد همانطور كه ايشان ياوه گفتند، ايشان اعمالشان در دنيا و آخرت بى نتيجه شد، و ايشان، آرى ، هم ايشانند زيانكاران! “

در اين آيه منافقين غايب فرض شده اند و رسول خدا حاضر، تا رسول خدا داستانهائى را كه قرآن از امم گذشته آورده برايشان بخواند و تذكر دهد كه مگر داستان قوم نوح را نشنيديد كه چگونه خداى سبحان تمامى آنها را غرق كرد و قوم هود كه خداوند بوسيله بادى صرصر و بى رحم همه را زنده بگور ساخت و قوم صالح كه خدا با زلزله زير و رويشان كرد و قوم ابراهيم كه خدا پادشاهشان نمرود را بكشت و نعمت خود را از آنان سلب فرمود، و مؤتفكات، يعنى شهرها و دهاتى از دهات قوم لوط كه زير و رو شدند؟!

مي فرمايد: شما سرگرم لذت مادى شديد همانطور كه اقوام منقرض شده تاريخ شدند، شما آيات خدا را استهزاء كرديد همچنانكه آنها استهزاء كردند، اعمالتان در دنيا و آخرت حبط و بى نتيجه شد همچنانكه از آنان شد، شما زيانكار شديد همچنانكه آنها شدند، و به همين جهت به شما وعده آتش جاودانه داد و از رحمت خود دور كرد.

(1)

برباد رفتن خاكستر اعمال كفار

-” مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَلُهُمْ كَرَمَادٍ اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ فى يَوْمٍ عَاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كسبُوا عَلى شىْ ءٍ ذَلِك هُوَ الضلَلُ الْبَعِيدُ،

-كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، اعمالشان همانند خاكسترى است كه در روز طوفانى باد سختى بر آن بوزد، آنها توانى ندارند كمترين چيزى از آنچه را كه انجام داده اند به دست آورند، و اين همان گمراهى دور و دراز است.“

روز عاصف روزى را مى گويند كه در آن بادهاى تند بوزد، در اين آيه، اعمال كفار را از اين جهت كه به نتيجه نمى رسد و اثر سعادتى براى آنان ندارد به خاكسترى مثل مى زند كه دچار بادهاى تند گشته در يك لحظه نابود گردد، مانند آيه شريفه اى كه مى فرمايد:” و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا،“ پس اعمال كفار، هر يك به منزله يك ذره خاكسترى است كه در برابر تندباد روزى طوفانى قرار گيرد و اثرى از آن باقى نماند.

(2)

خسارت بارترين اعمال

-” قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالأَخْسرِينَ أَعْمَلاً،


1- آيه69 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 454
2- آيه 18 سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 48

ص:400

-الَّذِينَ ضلَّ سعْيهُمْ فى الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحْسبُونَ أَنهُمْ يحْسِنُونَ صنْعاً،

-أُولَئك الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحَبِطت أَعْمَلُهُمْ فَلا نُقِيمُ لهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَزْناً،

-ذَلِك جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَ اتخَذُوا ءَايَتى وَ رُسلى هُزُواً،

-بگو آيا شما را از آنهايى كه از جهت عمل زيانكارترند خبر دهيم،

-همان كسان كه كوشش ايشان در زندگى اين دنيا تلف شده و پندارند كه رفتار نيكو دارند،

-آنها همان كسانند كه آيت هاى پروردگارشان را با معاد انكار كرده اند، پس اعمالشان هدر شده و روز قيامت براى آنها ميزانى بپا نمى كنيم،

- چنين است، و سزاى ايشان جهنم است براى آنكه انكار ورزيده و آيت هاى من و پيغمبرانم را به مسخره گرفته اند.“

اين آيه خبر مى دهد از آنهائى كه در عمل از هر زيانكارى زيانكارترند، كسانى هستند كه در زندگى دنيا نيز از عمل خود بهره نگرفتند، چون ضلال سعى همان خسران و بى نتيجگى عمل است، آنگاه دنبالش اضافه فرموده كه:« وَ هُمْ يحْسبُونَ أَنهُمْ يحْسِنُونَ صنْعاً،- در عين حال گمان مى كنند كه كار خوبى انجام مى دهند،» و همين پندار است كه مايه تماميت خسران ايشان شده است.

آدمى در زندگى دنيا جز سعى براى سعادت خود كارى نمى كند، و جز كوشش براى رسيدن به چنين هدفى همى ندارد، و اين انسان اگر طريق حق را بپيمايد و به غرض خود نائل شود و سعادتمند بشود كه هيچ، و اگر راه خطا را برود و نفهمد كه دارد خطا مى رود خاسر است ليكن همين خاسر خسرانش قابل جبران است و اميد نجات دارد. اما اگر راه خطا رفت و به غير حق اصابت كرد و همان باطل را پذيرفت تا آنجا كه وقتى هم كه حق برايش جلوه كرد از آن اعراض نمود، و دلباخته استكبار و تعصب جاهلانه خود بود، چنين كسى از هر خاسرى خاسرتر است و عملش از عمل هر كس ديگرى بى نتيجه تر، زيرا اين خسرانى است كه جبران نمى شود، و اميد نمى رود كه روزى مبدل به سعادت شود و به همين جهت است كه خداى تعالى مى فرمايد:” الَّذِينَ ضلَّ سعْيهُمْ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحْسبُونَ أَنهُمْ يحْسِنُونَ صنْعاً.“

و اينكه كسى با روشن شدن بطلان اعمالش، باز هم آن را حق بپندارد از اين جهت است كه دلش مجذوب زينت هاى دنيا و زخارف آن شده، و در شهوات غوطه ور گشته لذا همين انجذاب به ماديت او را از ميل به پيروى حق و شنيدن داعى آن و پذيرفتن نداى منادى فطرت باز مى دارد.

” اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه.“ كفر به آيات، انكار نبوت است، علاوه بر اينكه خود پيغمبر از آيات است. و مراد از كفر به لقاء خدا، كفر به معاد و بازگشت به سوى او است.

پس برگشت تعريف اخسرين اعمالا به اين است كه آنان منكر نبوت و معادند.

(1)

اعمال حبط شده در قيامت وزن ندارند !


1- آيه 103 تا 106سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 546

ص:401

-” أُولَئك الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحَبِطت أَعْمَلُهُمْ فَلا نُقِيمُ لهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَزْناً،

-آنها همان كسانند كه آيت هاى پروردگارشان را با معاد انكار كرده اند، پس اعمالشان هدر شده و روز قيامت براى آنها ميزانى بپا نمى كنيم.“

وجه اينكه چرا اعمالشان حبط (بى اجر) مى گردد اين است كه آنها هيچ عملى را براى رضاى خدا انجام نمى دهند، و ثواب دار آخرت را نمى جويند و سعادت حيات آخرت را نمى طلبند و محركشان در هيچ عملى ياد روز قيامت و حساب نيست .

و اينكه فرمود:” فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا،“ فرع است بر حبط اعمال، زيرا سنجش و وزن در روز قيامت به سنگينى حسنات است، به دليل اينكه مى فرمايد: ” و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم.“

و نيز به دليل اينكه با حبط عمل ديگر سنگينى باقى نمى ماند و در نتيجه ديگر وزنى معنا ندارد.

” ذلك جزاؤهم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا.“

(1)

اعمالي كه مانند غبار از هم پاشيده مي شود!

-” وَ قَدِمْنَا إِلى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَهُ هَبَاءً مَّنثُوراً،

-و به آن عملها كه كرده اند پردازيم و آن را غبارى پراكنده كنيم.“

كلمه هَبَاءً به معناى خاك بسيار نرم و غبارى است كه در هوا پراكنده مى شود، و جز در هنگام تابش نور خورشيد از پنجره ديده نمى شود. و عمل چيزى است كه در نشأه بعد از مرگ مايه معيشت آدمى است، و معناى آيه اين است كه ما به يك يك اعمالى كه كرده اند مى پردازيم، پس آن را طورى از هم مى پاشيم، كه چون غبار نابود شود، و ديگر از آن بهره مند نشوند.

و اين طرز سخن بر اساس تمثيل است، مى خواهد قهر الهى را بر جميع اعمال كفار كه به منظور سعادت حيات انجام داده اند برساند، و بفهماند كه چگونه مى تواند آنها را باطل سازد، به طورى كه اثرى در سعادت زندگى ابدى ايشان نداشته باشد، خداى تعالى را تشبيه به سلطان قاهرى مى كند كه وقتى بر دشمن غلبه مى كند تار و پود زندگى اش را به باد مى دهد، اثاث خانه و زندگى اش را مى سوزاند، به طورى كه اثرى از آن باقى نماند .


1- آيه 106 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 548

ص:402

و ميان اين آيه كه دلالت مى كند بر حبط اعمال كفار در آن روز، با آياتى كه مى فهماند اعمال كفار به خاطر كفر و جرمهايشان در دنيا حبط مى شود، منافات نيست، براى اينكه معناى حبط كردن بعد از مرگ اين است كه بعد از مرگ حبط را درك مى كنند، بعد از آنكه در دنيا از دركشان مخفى بود.

(1)

بي نتيجه شدن اعمال كفار

-” الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ أَضلَّ أَعْمَلَهُمْ ،

-كسانى كه كفر ورزيدند و جلوگيرى از راه خدا كردند اعمالشان را نابود مى كند.“

مراد از ضلالت اعمال كفار، باطل شدن و فساد آن است قبل از اينكه به نتيجه برسد، و خداى تعالى دليل باطل شدن اعمال كفار را چنين تعليل كرده است: ” ذلك بان الذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين امنوا اتبعوا الحق من ربهم ....“

اينكه بى نتيجه كردن كارهاى آنان را به خدا نسبت داده معنايش اين است كه خدا اعمال آنان را به سوى نتيجه خوب و سعيد هدايت نمى كند.

و در اين آيه اشاره اى است به اينكه تنها و تنها ملاك در سعادت و شقاوت انسان پيروى حق و پيروى باطل است، علتش هم اين است كه حق به خدا انتساب دارد و باطل هيچ ارتباط و انتسابى به خدا ندارد .

(2)

ابطال اعمال و محروميت از مغفرت خدا

-” إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ ثمَّ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لهُمْ،

-به درستى آنان كه كفر ورزيدند و از راه خدا جلوگيرى كرده، در حال كفر مردند، هرگز خدا ايشان را نمى آمرزد.“

مراد از ” صد عن سبيل الله ،“ اعراض از ايمان، و يا جلوگيرى مردم است از اينكه ايمان آورند.

مي فرمايد: اگر شما خدا و رسول را اطاعت نكنيد، و اعمال خود را با پيروى از روشى كه خدا را به خشم مى آورد باطل كنيد، نتيجه اش اين مى شود كه به كفار خواهيد پيوست، كفارى كه سد راه خدايند، و بعد از مردن اين چنينى تا ابد مغفرت ندارند.

در روايات اسلامي در كتاب ثواب الاعمال از ابى جعفرعليه السلام روايت آورده كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود:

-هر كس بگويد سبحان الله خداوند با آن برايش درختى در بهشت مى نشاند،


1- آيه 23 سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 278
2- آيه 1 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 338

ص:403

و هر كس بگويد الحمدلله خداوند با آن برايش درختى در بهشت غرس مى كند، و هر كس بگويد: لا اله الا الله خداى تعالى با آن برايش درختى در بهشت مى نشاند، و هر كس بگويد الله اكبر خداوند با آن درختى در بهشت برايش مى كارد.

مردى از قريش گفت: يا رسول الله پس در بهشت درختان بسيارى داريم، فرمود: بله، و ليكن بپرهيزيد از اينكه آتشى بفرستيد و همه را بسوزاند، چون خداى عز و جل مى فرمايد:” يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم! “

(1)

اشتباهاتي كه باعث حبط اعمال مي شوند!

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصوَتَكُمْ فَوْقَ صوْتِ النَّبىّ ِ وَ لا تجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكمْ لِبَعْضٍ أَن تحْبَط أَعْمَلُكُمْ وَ أَنتُمْ لا تَشعُرُونَ،

-اى كسانى كه ايمان آورده ايد صداى خود را بلندتر از صداى رسول الله برنياوريد و با او به صوت بلند سخن مگوييد آن چنان كه با يكديگر سخن مى گوييد تا اعمالتان ندانسته بى نتيجه نشود.“

ظاهر آيه شريفه اين است كه بلند كردن صداى خود از صداى رسول خدا، و بلند سخن گفتن در حضور آن جناب، دو عمل گناه و موجب حبط عمل است، پس استفاده مى شود كه غير از كفر گناهانى ديگر نيز هست كه باعث حبط مى شود .

مؤمنين با اين تشخيص كه اين عمل، عمل زشتى است مرتكب مى شدند، از باب اينكه در خيلى از گناهان مسامحه مى كردند، و خيال مى كردند خيلى مهم نيست، ولى نمى دانستند كه اين عمل باعث حبط و بطلان عبادات و اعمال صالحشان مى شود، و اگر مى دانستند هرگز راضى به بطلان آن نمى شدند.

لذا خداى تعالى متوجهشان كرده كه اين عمل چنين خطرى دارد، و شما نمى دانيد و فرموده: شما نمى دانيد كه اين عمل شما اثرى هولناك و خطرى عظيم دارد، و آن اين است كه اعمالتان را حبط مى كند، پس زنهار، متوجه باشيد و هيچ يك از اين دو قسم حرف زدن را مرتكب نشويد كه اعمالتان باطل مى شود و خود متوجه نيستيد.

پس جمله ” و انتم لا تشعرون،“ ناظر است به حالى كه مؤمنين قبل از نهى داشتند، و آن اين است كه مى دانستند عملشان زشت است، ولى نمى دانستند اين عمل زشتشان چقدر زشت است، و زشتيش به اين حد از عظمت است، و اما بعد از صدور بيان الهى فهميدند كه خطر احباط در اين اعمالشان هست.

” ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى،“


1- آيه 34 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 373

ص:404

آهسته سخن گفتن نزد رسول خدا، در حقيقت احترام و تعظيم و بزرگداشت خداى سبحان است، و مداومت بر اين سيره كاشف از اين است كه اين كسانى كه چنين ادبى دارند تقوى خُلق آنان شده، و خدا دلهايشان را براى تقوى تمرين داده است.

” لهم مغفرة و اجر عظيم،“ اين نيز وعده جميلى است در برابر تقوايى كه در دل دارند، همچنان كه فرموده:” و العاقبة للتقوى ! “

(1)

عاقبت اعمال سراب_گونه

-” وَ الَّذِينَ كفَرُوا أَعْمَلُهُمْ كَسرَابِ بِقِيعَةٍ يحْسبُهُ الظمْئَانُ مَاءً حَتى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يجِدْهُ شيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سرِيعُ الحِسابِ،

-كسانى كه كافرند اعمالشان چون سرابى است در بيابانى كه تشنه كام آن بيابان آن را آب پندارد و چون بدان رسد چيزى نيابد، و خدا را نزد آن يابد كه حساب او را تمام و به كمال بدهد و خدا تند حساب است.“

كلمه سراب به معناى لمعان و برقى است كه در بيابانها از دور به شكل لمعان آب به نظر مى رسد، ولى حقيقتى ندارد، يعنى آب نيست.

در اين آيه اعمال كفار را تشبيه كرده به سرابى در زمين هموار كه انسان آن را آب مى پندارد، ولى حقيقتى ندارد، و آثارى كه بر آب مترتب است بر آن مترتب نيست، رفع عطش نمى كند، و آثار ديگر آب را ندارد، اعمال ايشان هم از قربانيها كه پيشكش بتها مى كنند، و اذكار و اورادى كه مى خوانند، و عبادتى كه در برابر بتها مى كنند، حقيقت ندارد، و آثار عبادت بر آن مترتب نيست.

و اگر فرمود: تشنه آن را آب مى پندارد با اينكه سراب از دور به نظر هر كسى آب مى آيد چه تشنه و چه سيراب، براى اين بود كه هدف در اين آيه بيان رفتن به سوى سراب است، و جز اشخاص تشنه كسى به دنبال سراب نمى رود، او است كه از شدت تشنگى به اين اميد به راه مى افتد كه شايد در آنجا آبى كه رفع عطشش كند به دست آورد، و همچنان مى رود ولى آبى نمى بيند.

و اگر نفرمود همچنان مى رود تا به آن برسد بلكه فرمود: تا نزد آن سراب بيايد براى اشاره به اين نكته است كه گويا در آن جا كسى انتظار آمدن او را مى كشد، و مى خواهد كه بيايد، و او خداى سبحان است، و به همين جهت در رديف آن فرمود:” و وجد الله عنده، فوفيه حسابه- خدا را نزد آن سراب مى يابد، خدا هم حسابش را تمام و كامل مى دهد.“

و نتيجه اين تعبير اين شده كه اين كفار هدفشان از اعمالشان اين است كه به


1- آيه 2 سوره حجرات الميزان ج : 18 ص : 459

ص:405

آن غايتى برسند كه فطرت و جبلتشان ايشان را به سوى آن روانه مى كند، آرى هر انسانى هر عملى كه مى كند به حكم فطرت و جبلت هدفش سعادت است، ولى ايشان را اعمالشان به چنين هدفى نمى رساند.

و آن آلهه هم كه اينان با پرستش آنها پاداش نيكى مى جويند حقيقت ندارند، بلكه آن اله كه اعمال ايشان به او منتهى مى شود، و او به اعمال ايشان احاطه داشته و جزا مى دهد خداى سبحان است، و بس، و حساب اعمالشان را به ايشان مى دهد.

و اينكه در آيه فرمود:” فوفيه“، توفيه حساب كنايه از جزاى مطابق عمل است، جزايى كه عمل آن را ايجاب مى كند، و رساندن آن به صاحب عمل به آن مقدار كه مستحق آن است.

بنابر اين در آيه شريفه اعمال تشبيه شده به سراب، و صاحبان اعمال تشبيه شده اند به تشنه اى كه نزد خود، آب گوارا دارد ولى از آن روى گردانيده دنبال آب مى گردد، هر چه مولايش به او مى گويد: آب حقيقى كه اثر آب دارد اين است، بخور تا عطشت رفع شود، و او را نصيحت مى كند قبول نمى كند و در عوض در پى سراب مى رود و نيز رسيدن مرگ و رفتن به لقاء خدا تشبيه شده به رسيدن به سراب، در حالى كه مولايش را هم آنجا مى يابد، همان مولا كه او را نصيحت مى كرد، و به نوشيدن آب گوارا دعوت مى نمود.

پس مردمان كفر پيشه از ياد پروردگارشان غافل شدند، و اعمال صالح را كه رهنماى به سوى نور او است، و ثمره آن سعادت ايشان است، از ياد بردند و پنداشتند كه سعادتشان در نزد غير خدا، و آلهه اى است كه به غير خدا مى خوانند، و در سايه اعمالى است كه خيال مى كردند ايشان را به بت ها تقرب مى بخشد، و به همين وسيله سعادتمند مى گردند، و به خاطر همين پندار غلط سرگرم آن اعمال سرابى شدند، و نهايت قدرت خود را در انجام آن گونه اعمال به كار زده، عمر خود را به پايان رساندند، تا اجلهايشان فرا رسيد، و مشرف به خانه آخرت شدند، آن وقت كه چشم گشودند هيچ اثرى از اعمال خود كه اميد آن آثار را در سر مى پروراندند نديدند، و كمترين خبرى از الوهيت آلهه پندارى خود نيافتند، و خدا حسابشان را كف دستشان نهاد، و خدا سريع الحساب است .

اين را هم بايد از نظر خواننده دور نداريم كه آيه شريفه هر چند ظاهرش بيان حال كفار از اهل هر ملت و مخصوصا مشركين از وثنى ها است، و ليكن بيانى كه دارد در ديگران هم كه منكر صانع هستند جريان دارد، براى اينكه انسان هر كس كه باشد براى زندگى خود هدف و سعادتى قائل است. و هيچ ترديدى ندارد كه رسيدن به هدفش به وسيله سعى و عملش صورت مى گيرد، اگر معتقد به وجود صانعى براى عالم باشد، و او را

ص:406

به وجهى از وجوه مؤثر در سعادت خود بداند، قهرا براى تحصيل رضاى او و رستگارى خويش و رسيدن به آن سعادتى كه صانع برايش تقدير نموده، متوسل به اعمال صالح مى گردد .

و اما اگر قائل به وجود صانع نباشد و غير او را مؤثر در عالم بداند، ناگزير عمل خود را براى چيزى انجام مى دهد كه او را مؤثر مى داندكه يا دهر است يا طبيعت و يا ماده، تا آن را متوجه سعادت دنيوى خود كند، دنيايى كه به اعتقاد او ديگر ماورايى ندارد.

پس اين دسته مؤثر در سعادت حيات دنياى خويش را غير خدا مى دانند در حالى كه غير از او مؤثرى نيست و معتقدند كه مساعى دنيايى ايشان را به سعادتشان مى رساند، در حالى كه آن سعادت جز سرابى نيست، و هيچ حقيقت ندارد، و ايشان همچنان سعى مى كنند و عمل انجام مى دهند تا آنچه از اعمال برايشان مقدر شده تمام شود، يعنى اجلشان فرا رسد، آن وقت است كه هيچ يك از اعمال خويش را نمى يابند و بر عكس به عيان مى يابند كه آنچه از اعمال خود اميد مى داشتند جز تصورى خيالى يا رؤيايى پريشان نبود.

آن وقت است كه خدا حسابشان را مى دهد، و خدا سريع الحساب است.

(1)

شكنجة جان دادن كساني كه اعمالشان حبط شده!

-” فَكَيْف إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَئكَةُ يَضرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَرَهُمْ،

-ذَلِك بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسخَط اللَّهَ وَ كرِهُوا رِضوَنَهُ فَأَحْبَط أَعْمَلَهُمْ،

-چطور است حالشان وقتى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند،

-و براى اين مى كوبند كه همواره دنبال چيزى هستند كه خدا را به خشم مى آورد و از هر چه مايه خشنودى خدا است كراهت دارند، خدا هم اعمالشان را بى نتيجه و اجر كرد.“

مي فرمايد: اين است وضع آنان امروز كه بعد از روشن شدن هدايت باز هر چه مى خواهند مى كنند، حال ببين در هنگامى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند چه حالى دارند؟

” ذلك بانهم اتبعوا ما اسخط الله و كرهوا رضوانه فاحبط اعمالهم ،“ مى فرمايد: سبب عقاب آنان اين است كه اعمالشان به خاطر پيروى از آنچه كه مايه خشم خدا است، و به خاطر كراهتشان از خشنودى خدا، حبط مى شود و چون ديگر عمل صالحى برايشان نمانده است و قهرا با عذاب خدا بدبخت و شقى مى شوند.

(2)

كتابت اعمال_ثبت و ضبط و حفظ اعمال وآثار انسان

كتابهاي اعمال، انواع و محتويات آنها


1- آيه39 سوره نور الميزان ج : 15 ص : 181
2- آيه 27 و 28 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 364

ص:407

-” إِنَّا نحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَ نَكتُب مَا قَدَّمُوا وَ ءَاثَرَهُمْ وَ كلَّ شىْ ءٍ أَحْصيْنَهُ فى إِمَامٍ مُّبِين،

-ماييم كه مردگان را زنده مى كنيم و آنچه كرده اند و آنچه از آثارشان بعد از مردن بروز مى كند همه را مى نويسيم و ما هر چيزى را در امامى مبين برشمرده ايم.“

قرآن كريم از وجود كتابى خبر مى دهد كه تمامى موجودات و آثار آنها در آن نوشته شده، كه اين همان لوح محفوظ است، و از كتابى ديگر خبر مى دهد كه خاص امت هاست، و اعمال آنان در آن ضبط مى شود، و از كتابى ديگر خبر مى دهد كه خاص فرد فرد بشر است، و اعمال آنان را احصاء مى كند.

همچنان كه در باره كتاب اولى فرموده:” و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين،“ و در باره دومى فرموده:” كل امة تدعى الى كتابها،“ و در باره سومى فرموده:” و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا.“

ظاهر آيه حكم مى كند به اينكه: كتابها يكى نيست، و كتاب اعمال غير از امام مبين است، چون بين آن دو فرق گذاشته، يكى را خاص اشخاص دانسته و ديگرى را براى عموم موجودات ( كل شى ء ) خوانده است، و نيز تعبير را در يكى به كتابت آورده، و در ديگرى به احصاء.

” و كل شى ء احصيناه فى امام مبين،“ منظور از امام مبين لوح محفوظ است، لوحى كه از دگرگون شدن و تغيير پيدا كردن محفوظ است، و مشتمل است بر تمامى

ص:408

جزئياتى كه خداى سبحان قضايش را در خلق رانده، در نتيجه آمار همه چيز در آن هست، و اين كتاب در كلام خداى تعالى با اسمهاى مختلفى ناميده شده: لوح محفوظ، ام الكتاب، كتاب مبين، و امام مبين، كه در هر يك از اين اسماى چهارگانه عنايتى مخصوص هست .

و شايد عنايت در ناميدن آن به امام مبين، به خاطر اين باشد كه بر قضاهاى حتمى خدا مشتمل است، قضاهايى كه خلق تابع آنها هستند و آنها مقتداى خلق. و نامه اعمال هم - به طورى كه در سوره جاثيه آمده - از آن كتاب استنساخ مى شود، چون در آن سوره فرموده:” هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون .“

(1)

نويسندگان اعمال و فرشتگان محافظ انسان

-” وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لحَافِظِينَ،

-كِرَاماً كَتِبِينَ، يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ،

-و او بر شما نگهبانان گماشته،

-كه نويسندگانى ارجمندند، و هر چه بكنيد مى دانند.“

اين آيه شريفه اشاره دارد به اينكه اعمال انسان غير از طريق يادآورى خود صاحب عمل، از طريقى ديگر نيز محفوظ است، و آن محفوظ بودن اعمال با نوشتن فرشتگان نويسنده اعمال است، كه در طول زندگى هر انسانى موكل بر او هستند، و بر معيار آن اعمال پاداش و كيفر مى بيند، همچنان كه فرمود:” و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا اقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا.“

” و ان عليكم لحافظين،“ يعنى از ناحيه ما حافظانى موكل بر شما هستند، كه اعمال شما را با نوشتن حفظ مى كنند، ” كراما كاتبين،“ حافظانى كه داراى كرامت و عزتى نزد خداى تعالى هستند.

مراد از كتابت در كلمه كاتبين نوشتن اعمال است، به شهادت اينكه مى فرمايد: ” يعلمون ما تفعلون،“ و در اين جمله مى خواهد بفرمايد: فرشتگان در تشخيص اعمال نيك از بد شما و تميز حسنه آن از سيئه آن دچار اشتباه نمى شوند.

پس اين آيه ملائكه را منزه از خطا مى دارد، همچنان كه آيه قبلى آنان را از گناه منزه مى داشت.

بنا بر اين ملائكه به افعال بشر با همه جزئيات و صفات آن احاطه دارند، و آن را


1- آيه 12 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 97

ص:409

همانطور كه هست حفظ مى كنند.

در اين آيات عده اين فرشتگان كه مامور نوشتن اعمال انسانند معين نشده، بله در آيه زير كه مى فرمايد:” اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد،“ استفاده مى شود كه براى هر يك انسان دو نفر از آن فرشتگان موكلند، يكى از راست و يكى از چپ، و در روايات وارده در اين باب نيز آمده كه فرشته طرف راست مامور نوشتن حسنات، و طرف چپ مامور نوشتن گناهان است .

و نيز در تفسير آيه” ان قران الفجر كان مشهودا،“ اخبار بسيار زيادى از دو طريق شيعه و سنى رسيده كه دلالت دارد بر اينكه نويسندگان نامه اعمال هر روز بعد از غروب خورشيد بالا مى روند، و نويسندگانى ديگر نازل مى شوند، و اعمال شب را مى نويسند تا صبح شود، بعد از طلوع فجر صعود نموده مجددا فرشتگان روز نازل مى شوند، و همينطور .

و در آيه مورد بحث كه مى فرمايد:” يعلمون ما تفعلون،“ دلالتى بر اين معنا هست كه نويسندگان داناى به نيات نيز هستند، چون مى فرمايد: آنچه انسانها مى كنند مى دانند، و معلوم است كه بدون علم به نيات نمى توانند به خصوصيات افعال و عناوين آنها، و اينكه خير است يا شر، حسنه است يا سيئه علم پيدا كنند، پس معلوم مى شود ملائكه داناى به نيات نيز هستند.

(1)

نويسندگان حسنات و سيئات انسان

-” إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ قَعِيد،

-دو مامور ما در طرف راست و چپ او نشسته اعمال او را مى گيرند.“

مراد از مُتَلَقِّيَانِ ، دو فرشته اى است كه موكل بر انسانند، و عمل او را تحويل گرفته آن را با نوشتن حفظ مى كنند.

” عن اليمين و عن الشمال قعيد،“ يعنى دو فرشته اى كه يكى در سمت راست نشسته و يكى در سمت چپ نشسته است. و منظور از سمت راست و سمت چپ، راست و چپ آدمى است.

يعنى به ياد آر و متوجه باش اين را كه دو فرشته عمل انسان را مى گيرند، و منظور از اين دستور اين است كه به علم خداى تعالى اشاره كند و بفهماند كه خداى سبحان از طريق نوشتن اعمال انسانها توسط ملائكه به اعمال انسان علم دارد، علاوه بر


1- آيه 10 تا 12 سوره انفطار الميزان ج 20 ص 371

ص:410

آن علمى كه بدون وساطت ملائكه و هر واسطه اى ديگر دارد .

جمله” عن اليمين و عن الشمال قعيد،“ مى خواهد موقعيتى را كه ملائكه نسبت به انسان دارند تمثيل كند، و دو طرف خير و شر انسان را كه حسنات و گناهان منسوب به آن دو جهت است به راست و چپ محسوس انسان تشبيه نمايد، و گر نه فرشتگان موجوداتى مجردند كه در جهت قرار نمى گيرند.

(1)

ضبط و حفظ گفتار انسان

-” مَّا يَلْفِظ مِن قَوْلٍ إِلا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ،

-هيچ سخنى در فضاى دهان نمى آورد مگر آنكه در همانجا مراقبى آماده است.“

كلمه رقيب به معناى محافظ، و كلمه عتيد به معناى كسى است كه فراهم كننده مقدمات آن ضبط و حفظ است، خلاصه يكى مقدمات را براى ديگرى فراهم مى كند تا او از نتيجه كار وى آگاه شود.

و اين آيه شريفه بعد از جمله ” اذ يتلقى المتلقيان،“ كه آن نيز در باره فرشتگان موكل است، دوباره راجع به مراقبت دو فرشته سخن گفته با اينكه جمله اول تمامى كارهاى انسان را شامل مى شد و جمله دوم تنها راجع به تكلم انسان است، از باب ذكر خاص بعد از عام است كه در همه جا مى فهماند گوينده نسبت به خاص عنايتى بيشتر دارد.

(2)

نوشتن اعمال و آثار اعمال

-” إِنَّا نحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَ نَكتُب مَا قَدَّمُوا وَ ءَاثَرَهُمْ وَ كلَّ شىْ ءٍ أَحْصيْنَهُ فى إِمَامٍ مُّبِين،

-ماييم كه مردگان را زنده مى كنيم و آنچه كرده اند و آنچه از آثارشان بعد از مردن بروز مى كند همه را مى نويسيم و ما هر چيزى را در امامى مبين برشمرده ايم.“

مراد از ” مَا قَدَّمُوا “ اعمالى است كه انسانها قبل از مرگ خودشان كردند و از پيش، براى روز جزاى خود فرستادند، و مراد از” ءَاثَرَهُمْ “ باقياتى است كه براى بعد از مردن خود بجاى گذاشتند، كه يا سنت خيرى است كه مردم بعد از او به آن سنت


1- آيه 17 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 520
2- آيه 18 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 521

ص:411

عمل كنند، مانند علمى كه از خود به جاى گذاشته، مردم بعد از او از آن علم بهره مند شوند، و يا مسجدى كه بنا كرده تا مردم بعد از او در آن نماز بخوانند، و يا وضوخانه اى كه مردم در آن وضو بگيرند و يا سنت شرى است كه باب كرده و مردم بعد از او هم به آن سنت عمل كنند، مانند اينكه محلى براى فسق و نافرمانى خدا بنا نهاده، همه اينها آثار آدمى است كه خدا به حسابش مى آورد.

و مراد از نوشتن « مَا قَدَّمُوا » و نوشتن « آثار»، ثبت آن در صحيفه اعمال، و ضبطش در آن به وسيله مامورين و ملائكه نويسنده اعمال است و اين كتابت غير از كتابت اعمال و شمردن آن در امام مبين است كه عبارت است از لوح محفوظ.

(1)

نسخه برداري از اعمال انسانها

-” هَذَا كِتَبُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقّ ِ إِنَّا كُنَّا نَستَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-اين كتاب ما است كه به حق بر شما سخن مى گويد ما همواره آنچه شما مى كرديد استنساخ مى كرديم! “

لازمه اين كه مى فرمايد:” انا كنا نستنسخ ماكنتم تعملون،“ اين است كه اعمال ما نسخه اصلى باشد، و از آنها نسخه بردارند. و يا به عبارتى ديگر: اعمال در اصل كتابى باشد و از آن كتاب نقل شود.

لازمه اين كه گفتيم بايد اعمال، خود كتابى باشد تا از آن استنساخ كنند، اين است كه مراد از جمله ” ما كنتم تعملون،“ اعمال خارجى انسانها باشد، بدين جهت كه در لوح محفوظ است. (چون هر حادثه اى، و از آن جمله اعمال انسانها هم يكى از آن حوادث است، قبل از حدوثش در لوح محفوظ نوشته شده،) در نتيجه استنساخ اعمال عبارت مى شود از نسخه بردارى آن، و مقدمات و حوادث و عواملى كه در آن اعمال دخيل بوده، از كتاب لوح محفوظ.

و بنا بر اين، نامه اعمال در عين اينكه نامه اعمال است، جزئى از لوح محفوظ نيز هست، چون از آنجا نسخه بردارى شده، آن وقت معناى اينكه مى گوييم ملائكه اعمال را مى نويسند اين مى شود كه ملائكه آنچه را كه از لوح محفوظ نزد خود دارند، با اعمال بندگان مقابله و تطبيق مى كنند.

و اين همان معنايى است كه در روايات از طرق شيعه از امام صادق عليه السلام و از طرق اهل سنت از ابن عباس نيز نقل شده است.

بنا بر اين توجيه، جمله ” هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق،“ خطابى است كه خداى تعالى در روز جمع، يعنى روز قيامت، به اهل جمع مى كند، و امروز آن را در قرآن براى ما حكايت كرده، در نتيجه معنايش اين مى شود: آن روز به ايشان گفته مى شود اين كتاب ما است كه عليه شما چنين و چنان مى گويد.


1- آيه 12 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 96

ص:412

و اشاره با كلمه هذا اشاره به نامه اعمال است، كه بنا بر توجيه ما در عين حال اشاره به لوح محفوظ نيز هست، و اگر كتاب را بر ضمير خداى تعالى اضافه كرد، و فرمود اين كتاب ما است از اين نظر بوده كه نامه اعمال به امر خداى تعالى نوشته مى شود، و چون گفتيم نامه اعمال لوح محفوظ نيز هست، به عنوان احترام آن را كتاب ما خوانده است .

و معناى جمله: ” ينطق عليكم بالحق،“ اين است كه كتاب ما شهادت مى دهد بر آنچه كه كرده ايد، و دلالت مى كند بر آن، دلالتى روشن و توأم با حق. و جمله ” انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون،“ تعليل مى كند كه چگونه كتاب عليه ايشان به حق نطق مى كند، و معنايش اين است كه: چون كتاب ما دلالت مى كند بر عمل شما، دلالتى بر حق، و بدون اينكه از آن تخلف كند، چون كتاب ما لوح محفوظ است كه بر تمامى جهات واقعى اعمال شما احاطه دارد .

و اگر نامه اعمال خلائق را طورى به ايشان نشان ندهد كه ديگر جاى شكى و راه تكذيبى باقى نگذارد، ممكن است شهادت آن را تكذيب كنند، و بگويند كتاب شما غلط نوشته، ما چنين و چنان نكرده ايم، به همين جهت مى فرمايد كتاب ما به حق گواهى مى دهد: ” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو أن بينها و بينه امدا بعيدا.“

(1)

بحثي در كتاب و حساب مؤمنين گناهكار

-” فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِيَمِينِهِ، فَسوْف يحَاسب حِساباً يَسِيرا...ً،

-در آن روز كسى كه نامه اش را به دست راستش دهند،

-به زودى خواهد ديد كه حسابى آسان از او مى كشند...،

-وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ وَرَاءَ ظهْرِهِ،

-فَسوْف يَدْعُوا ثُبُوراً، وَ يَصلى سعِيراً...،

-و اما كسى كه نامه اعمالش را از پشت سرش بدهند،

-به زودى فرياد واويلايش بلند مى شود،

-و در آتش بسوزد...“

از مجموع آيات نه گانه به دست مى آيد كه دادن نامه اعمال و نشر آن، همه قبل از حساب انجام مى شود:

” و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا،

اقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا.“


1- آيه 29 سوره جاثيه الميزان ج : 18 ص : 271

ص:413

اين آيات دادن نامه از پشت سر را مختص به كفار دانسته، ناگزير گناهكاران از مؤمنين، مورد بحث قرار مى گيرند كه آيا از آنهايى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و يا از آنهايى كه نامه شان از پشت سر داده مى شود؟

آنچه از روايات شيعه و سنى برمى آيد اين است كه اين طايفه داخل دوزخ مى شوند و زمانى در آنجا عذاب مى بينند، سپس با شفاعت شفيعان از دوزخ نجات مى يابند، پس اين طايفه جزو طايفه دوم نيستند، چون گفتيم آيه شريفه تنها كفار را جزو آن طايفه دانسته، از سوى ديگر جزو طايفه اول هم كه نامه شان را به دست راستشان مى دهند نيستند، چون آيات ظهور در اين دارد كه اصحاب يمين حسابى آسان پس داده و سپس داخل بهشت مى شوند، اين را هم نمى توان گفت كه گنه كاران از مؤمنين اصلا نامه عملى ندارند، براى اينكه آيه شريفه” و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه،“ تصريح دارد كه بطور كلى هر انسانى نامه اعمالى دارد.

ظاهر آيات ( اگر نگوييم صريح آن) اين است كه: داخل آتش و يا بهشت شدن نتيجه اى است كه بر داورى دستگاه الهى مترتب مى شود، و داورى نتيجه حساب است كه بر داشتن نامه عمل مترتب مى شود، تا چندى كه نامه هاى اعمال را به دست صاحبانش نداده اند حساب معنا ندارد، و تا حساب تمام نشود داورى معنا ندارد، و تا داورى نشود داخل بهشت و يا دوزخ شدن معنا ندارد.

آياتى كه راجع به اصحاب شمال سخن مى گويد، مانند آيات سوره واقعه و الحاقة و تا حدودى سوره اسراء، اين خصيصه را مختص به كفار دانسته، و از مجموع آياتى كه در اين باب هست استفاده مى شود كسانى كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود، همانهايند كه نامه هايشان از پشت سر داده مى شود.

(1)

كتابي كه در قيامت بحق سخن خواهد گفت!

-” وَ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا وَ لَدَيْنَا كِتَبٌ يَنطِقُ بِالحَْقّ ِ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ،

-و ما هيچ كس را بيش از توانايى اش تكليف نمى كنيم و نزد ما كتابى است كه به حق گويا است و هيچ كس به هيچ وجه ستم نخواهد شد.“

منظور از گويايى كتاب اين است كه آنچه را كه در آن ثابت است بى پرده و فاش بيان مى كند. آرى، به آنچه از اعمال صالح كه در آن كتاب نوشته شده گويا نيست مگر به حق، چون اين كتاب از زياده و نقصان و تحريف محفوظ است.

حساب قيامت هم بر اساس آنچه در كتاب است رسيدگى مى شود، و جمله ينطق اشاره به همين است.


1- آيه 7 تا 15 سوره انشقاق الميزان ج 20 ص 404

ص:414

پاداش هم بر اساس نتايجى است كه از محاسبه به دست مى آيد، و جمله” و هم لا يظلمون،“ اشاره به همين است .

پس مؤمنين از اينكه ظلم شوند ايمنند، و اجرشان به هيچ وجه فراموش نمى شود، و از دادنش دريغ نمى كنند، و يا كمتر از آنچه هست نمى دهند، و يا عوض و بدل نمى شود، همچنان كه از خطر اينكه اعمالشان حفظ نشود، و يا بعد از حفظ فراموش شود، و يا به وجهى از وجوه تغيير كند ايمنند.

خداى تعالى آنچه را كه ما در قيامت با آن روبرو مى شويم در آيه فوق براى ما ممثل كرده، و به صورت يك صحنه دادگاهى و دادخواهى، و دادرسى، مجسم نموده است، و معلوم است كه در يك صحنه دادگاه از آن جهت كه دادگاه است پاى احتجاج و دفاع و شاهد و پرونده و برگه هاى جرم و روبرو كردن دو طرف متخاصم به ميان مى آيد، و بدون اينها صحنه پايان نمى پذيرد.

اگر از اين معنا چشم پوشى كنيم، براى ظاهر شدن اعمال آدمى در روز رجوعش به خداى سبحان تنها اذن او كافى است، و به هيچ يك از مطالب مذكور حاجت نيست- دقت فرماييد.

(1)

ارتباط استنساخ اعمال با مكر الهي

-” وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاس رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضرَّاءَ مَستهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ فى ءَايَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ،

-هنگامى كه به مردم رحمتى پس از زيانى كه به آنها رسيده مى چشانيم آنها در آيات ما مكر مى كنند و دست به توجيهات ناروا براى آن نعمت و رحمت مى زنند. بگو: مكر خدا سريع تر از هر مكرى است، و محققا فرشتگان ما مكرهاي شما را مى نويسند. “

مي فرمايد: ما بر كرده هاى شما گواهان و مراقبينى داريم كه آنان را نزد شما مى فرستيم تا اعمالتان را بنويسند و حفظ كنند، و به محضى كه يك عمل انجام بدهيد هم عملتان نوشته شده، و هم جزاى آن معين شده و ديگر مجال و فرصتى نمى ماند كه مكر شما اثر خود را ببخشد، چه ببخشد و چه نبخشد جزاى آن قبلا معلوم شده است.

از ظاهر آيه شريفه: ”هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون،“ معناى كتابت اعمال بندگان به دست ملائكه اين است كه اعمال را از پشت پرده استعدادها به مرحله فعليت خارجى در آورند، و آن وقت خود اعمال در صحيفه عالم كون نقش بسته مى شود.


1- آيه 62 سوره مومنون الميزان ج : 15 ص : 59

ص:415

با اين بيان كاملا روشن مى شود كه كتابت اعمال بندگان توسط رسولان چگونه علت شده است براى اسرع المكر بودن خداى تعالى، چون بنابر اين بيان، حقيقت معنا اينطور مى شود: ما اعمال شما را كه با آن اعمال مكر مى كنيد از داخل ذات شما بيرون آورده آن را در خارج قرار مى دهيم، و با اين حال چگونه بر ما پوشيده مى ماند كه شما مى خواهيد با اين اعمال خود با ما مكر كنيد؟ و مگر مكر چيزى جز اين است كه مثلا شما بخواهيد با حيله، كسى را از مقصدش برگردانيد بطوريكه خود او متوجه نشود؟ و شما نمى توانيد چيزى را بر ما پوشيده نمائيد، اين مائيم كه حقيقت امر را بر شما پوشانديم .

رفتارى كه خيال مى كرديد مكر بر ما است، مكر ما بر خودتان بود، چون ما بوديم كه كارى كرديم كه مكر ما را مكر خود بپنداريد و به آن اقدام نمائيد، و اين پندار و اين اقدام ضلالتى بود از طرف شما، و اضلالى بود از طرف ما، كه ما شما را به سزاى كارهاى نادرستى كه كرديد گرفتار كرديم .

(1)

ارتباط پيشوايان حق و باطل با دادن نامه اعمال به دست راست و چپ

-” يَوْمَ نَدْعُوا كلَّ أُنَاسِ بِإِمَمِهِمْ فَمَنْ أُوتىَ كتَبَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئك يَقْرَءُونَ كتَبَهُمْ وَ لا يُظلَمُونَ فَتِيلا،

-وَ مَن كانَ فى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فى الاَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضلُّ سبِيلاً،

-روزى كه هر قومى را با امامشان دعوت كنيم هر كس نامه دعوتش را به دست راستش دهند آنان نامه خود قرائت كنند و كمترين ستمى به ايشان نخواهد رسيد،

-هر كسى در اين دنيا نابينا و كوردل باشد در آخرت نيز نابينا و گمراه تر خواهد بود.“

در قيامت هر گروهي با پيشواى خودشان احضار خواهد شد و هر كه به امام حقى اقتداء كرده باشد، نامه عملش را به دست راستش مى دهند، و هر كه از معرفت امام حق در دنيا كور بوده، در آنجا هم كور خواهد بود.

” و من كان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى و اضل سبيلا.“

مراد از كورى آخرت كورى چشم نيست، بلكه نداشتن بصيرت و ديده باطنى است. مقصود از كورى در دنيا هم همين است:

” فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور.“

پس معناى آيه اين است كه هر كه در زندگى دنيا امام حق را نشناسد و راه حق نپيمايد چنين كسى در آخرت سعادت و رستگارى را نمى بيند و راه به سوى آمرزش


1- آيه 21 سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 47

ص:416

نمى برد.

از ظاهر آيه استفاده مى شود كه براى هر طائفه اى از مردم امامى است غير از امام طائفه ديگر. امامى كه روز قيامت خوانده مى شود آن كسى است كه مردم او را امام خود گرفته باشند و به او اقتداء كرده باشند نه آن كس كه خداوند به امامتش برگزيده باشد.

مراد از امام هر طائفه، آن كسى است كه مردم به پيشوائيش تن در داده باشند، حال چه اينكه امام حق باشد و چه امام باطل.

(1)

واي در اين نامه چيست؟

-” وَ وُضِعَ الْكِتَب فَترَى الْمُجْرِمِينَ مُشفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يَوَيْلَتَنَا مَا لِ هَذَا الْكتَبِ لا يُغَادِرُ صغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلا أَحْصاهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَ لا يَظلِمُ رَبُّك أَحَداً،

-و نامه ها پيش آرند و گنه كاران را از مندرجات آن هراسان بينى و گويند: اى واى بر ما اين نامه چيست كه گناه كوچك و بزرگى نگذاشته مگر آن را به شمار آورده، و هر چه كرده اند حاضر يابند كه پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند.“

وَضع كتاب در قيامت به معناى نصب آن است تا بر طبقش حكم كنند. از ظاهر سياق استفاده مى شود كه كتاب مورد نظر كتاب واحدى است كه اعمال تمامى خلايق در آن ضبط شده، و آن را براى حساب نصب مى كنند، نه اينكه هر يك نفر يك كتاب جداگانه اى داشته باشد. اين با آياتى كه براى هر انسانى و هر امتى كتابى جداگانه اى سراغ مى دهد منافات ندارد.

ذكر اشفاق و ترس مجرمين خود دليل بر اين است كه مقصود از كتاب، كتاب اعمال است، و يا كتابى است كه اعمال در آن است، و اشفاقشان از آن حالى كه به خود گرفته اند به خاطر اين است كه مجرم بودند. پس اين حال و روزگار مخصوص به آنان نيست، هر كس در هر زمانى مجرم باشد هر چند كه مشرك نباشد چنين روزگارى خواهد داشت.

” و يقولون يا ويلتنا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصيها،“

” و گفتند واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ كوچك و بزرگى را فروگذار نكرده و همه را شمرده است!“

اين بيان خود اظهار وحشت و فزع از تسلط كتاب در احصاء و شمردن گناهان و يا تسلطش بر مطلق حوادث و از آن جمله گناهان است، كه اين اظهار وحشت را به


1- آيه 71و72 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 227

ص:417

صورت استفهام تعجبى اداء كرده اند، و از آن به دست مى آيد كه چرا اول صغيره را گفتند بعد كبيره را، وجه آن اين مى باشد كه هيچ گناه كوچكى را به خاطر اينكه كوچك است، و مهم نيست، از قلم نينداخته، و هيچ گناه بزرگى را به خاطر اينكه واضح است، و همه مى دانند فروگذار نكرده است.

” و وجدوا ما عملوا حاضرا. “

آنچه را حاضر نزد خود مى يابند خود اعمال است، كه هر يك به صورت مناسب خود مجسم مى شود نه كتاب اعمال و نوشته شده آنها، همچنان كه از امثال آيه” يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون،“ نيز همين معنا استفاده مى شود، و جمله” و لا يظلم ربك احدا،“ نيز كه در ذيل آيه مورد بحث است همين معنا را تاييد مى كند چون ظلم نكردن بنا بر تجسم اعمال روشنتر است، زيرا وقتى پاداش انسان خود كرده هاى او باشد و احدى در آن دخالت نداشته باشد ديگر ظلم معنا ندارد - دقت فرمائيد .

(1)

كتابت اعمال صالح توأم با ايمان

-” فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصلِحَتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كفْرَانَ لِسعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كتِبُونَ،

-و هر كس اعمال شايسته كند و مؤمن باشد كوشش او بدون پاداش نماند و ما ثبت كننده مساعى او هستيم.“

اين آيه شريفه از آياتى است كه دلالت مى كند بر قبولى اعمال صالح، مشروط به اينكه توأم با ايمان باشد، همچنان كه آيات حبط اعمال به خاطر كفر، آن را تاييد مى كند، و نيز دلالت مى كند بر اينكه مؤمنى كه بعضى از اعمال صالح را به جاى مى آورد اهل نجات است.

پس معناى اينكه فرمود:” فمن يعمل من الصالحات،“ اين است كه از افراد بشر هر كس چيزى از اعمال صالح را به جاى آورد،” فلا كفران لسعيه - سعى ايشان مستور نمى ماند.“

البته عمل صالح را مقيد به ايمان كرد چون عمل بدون ايمان اثرى ندارد. و مراد از ايمان قطعا ايمان به خدا است، چيزى كه هست ايمان به خدا جداى از ايمان به انبيايش نيست، آن هم همه آنان، بدون استثناء.

و معناى اينكه فرمود:” و انا له كاتبون،“ اين است كه ما اعمالشان را در صحيفه


1- آيه 49 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 451

ص:418

اعمال ثبت مى كنيم، ثبتى كه هرگز فراموش نشود. مقصود از اين كه فرمود:” فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون،“ اين است كه عمل صالحشان فراموش و كفران نمى شود.

(1)

ثبت سِرّها و نجواها بوسيله ملائكة ثبت اعمال

-” أَمْ يحْسبُونَ أَنَّا لا نَسمَعُ سِرَّهُمْ وَ نجْوَاهُم بَلى وَ رُسلُنَا لَدَيهِمْ يَكْتُبُونَ،

-و يا پنداشته اند كه ما سر و نجوايشان را نمى شنويم، بله مى شنويم، و فرستادگان ما نزد ايشان هستند، و مى نويسند.“

منظور از كلمه سرّ اسرارى است كه در دلهاى خود پنهان مى دارند، و منظور از كلمه نجوى سخنان بيخ گوشى است كه با يكديگر دارند، سخنانى كه مى خواهند ديگران نشنوند. و چون سر عبارت است از حديث نفس لذا از علم خدا بدان و از اطلاع خدا به سخنان بيخ گوشى آنان تعبير كرد به اينكه خدا آن را مى شنود .

” بلى و رسلنا لديهم يكتبون،“ يعنى بله ما سر و نجواى ايشان را مى شنويم و فرستادگان ما هم كه موكل بر ايشانند تا اعمالشان را بنويسند كارهاى ايشان را مى نويسند و حفظ مى كنند.

(2)

ثبت شهادت دروغين

-” وَ جَعَلُوا الْمَلَئكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَدُ الرَّحْمَنِ إِنَثاً أَ شهِدُوا خَلْقَهُمْ ستُكْتَب شهَدَتهُمْ وَ يُسئَلُونَ،

-آرى مشركين ملائكه را كه بندگان خدايند ماده پنداشتند، مگر در هنگام آفريدن آنان حاضر بودند؟ به زودى اين شهادتشان نوشته مى شود و از آن بازخواست خواهند شد.“

” ستكتب شهادتهم و يسئلون،“ به زودى اين شهادت بدون علم آنها در نامه اعمالشان نوشته مى شود و در قيامت از آن بازخواست خواهند شد.

(3)

ضبط هر عمل كوچك و بزرگ در نامه اعمال

-” وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا أَشيَاعَكُمْ فَهَلْ مِن مُّدَّكر،

-وَ كلُّ شىْ ءٍ فَعَلُوهُ فى الزُّبُرِ،

-وَ كلُّ صغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُّستَطرٌ،

-و با اينكه ما امثال شما را هلاك كرديم باز هم كسى نيست كه متذكر شود،


1- آيه 94 سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 457
2- آيه 80 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 189
3- آيه 19 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 135

ص:419

-بدانند كه آنچه كرده اند در نامه ها ضبط است،

-و هر كوچك و بزرگى در آن نوشته شده. “

مي فرمايد: آن انذارى كه شما را از عذاب دنيا و آخرت كرديم صرف خبرى نبود كه به شما داده باشيم، و از اين باب نبود كه با شما حرفى زده باشيم، اين هم مسلكان شما از امت هاى گذشته اند كه اين انذار در آنان شروع شد، و ما هلاكشان كرديم، و به عذاب دنيائيشان مبتلا ساختيم، و به زودى عذاب آخرت را خواهند ديد، چون اعمالشان همه نوشته شده و در نامه هاى محفوظ نزد ما ضبط گرديده، به زودى بر طبق آن نوشته ها به حسابشان مى رسيم، و به آنچه كرده اند جزاشان مى دهيم.

” و كل شى ء فعلوه فى الزبر و كل صغير و كبير مستطر،“ كلمه زبر به معناى نامه هاى اعمال است و مراد از صغير و كبير اعمال صغير و كبير است.

(1)

شمارش اعمال فراموش شده انسان به وسيله خدا

-” يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسوهُ وَ اللَّهُ عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ شهِيدٌ،

-و اين عذاب در روزى است كه خدا همه آنان را مبعوث مى كند و بدانچه كرده اند خبر مى دهد چون خدا اعمال آنان را شمرده و خود آنان فراموش كرده اند و خدا بر هر چيزى ناظر و گواه است.“

روزى كه خدا مبعوثشان مى كند كه روز حساب و جزاء است، و آنگاه آنان را از حقيقت همه آنچه كرده اند با خبر مى سازد .

” احصيه الله و نسوه،“ كلمه احصاء به معناى احاطه داشتن به عدد هر چيز است، به طورى كه حتى يك عدد از آن از قلم نيفتد.

” و الله على كل شى ء شهيد،“ اگر گفتيم خدا عمل آنان را شمرده دارد، و خود آنان فراموش كرده اند، براى اين است كه خدا ناظر و شاهد بر هر چيز است.

(2)

آنها كه كتابشان به دست راست داده مي شود!

-” فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَبِيَهْ،

-اما كسى كه نامه عملش را به دست راستش داده باشند از خوشحالى فرياد مى زند بياييد نامه ام را بخوانيد كه به سعادتم حكم مى كند.“

اين آيه شريفه و مابعدش بيان تفصيلى اختلاف حال مردم در روز قيامت است،


1- آيه 51 تا 53 سوره قمر الميزان ج 19 ص 145
2- آيه 6 سوره مجادله الميزان ج 19 ص 316

ص:420

اختلافى كه از حيث سعادت و شقاوت دارند. مي فرمايد: كسى كه كتابش به دست راستش داده شده رو به فرشتگان مى كند و مى گويد: بياييد نامه عمل مرا بگيريد و بخوانيد كه چگونه به سعادت من حكم مى كند.

” انى ظننت انى ملاق حسابيه،“ اگر گفتم كتاب من كتاب يمين است، و به سعادت من حكم مى كند، براى اين بود كه من در دنيا به چنين روزى يقين داشتم، و يقين داشتم كه به زودى حساب خود را ملاقات مى كنم، و به پروردگارم ايمان آوردم، و عمل خود را اصلاح كردم.

” فهو فى عيشة راضية،“ يعنى چنين كسى زندگى مى كند به عيش راضيه، به عيشى كه خودش آن را بپسندد.

” فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ، قُطوفُهَا دَانِيَةٌ، كلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئَا بِمَا أَسلَفْتُمْ فى الأَيَّامِ الخَْالِيَة.“ يعنى او در بهشتى است كه داراى مقامى عالى است، و او در آن بهشت لذاتى دارد، كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد، و نه بر قلب كسى خطور كرده باشد.

” قطوفها دانية،“ قطوف به معناى ميوه اى است كه به حد چيدن رسيده باشد، و معناى جمله اين است كه ميوه هاى آن بهشت به وى نزديك است، به طورى كه هر جور بخواهد مى تواند بچيند.

” كلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخالية،“ يعنى به ايشان گفته مى شود: بخوريد و بنوشيد، از همه آنچه خوردنى و نوشيدنى در بهشت است، در حالى كه گوارايتان باشد، و اين پاداش آن ايمان و عمل صالحى است كه در دنياى گذرا و ناپايدار براى امروزتان تهيه ديديد.

(1)

آنها كه كتابشان به دست چپ داده مي شود!

-” وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَلَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَبِيَهْ،

-و اما كسى كه نامه عملش را به دست چپش داده باشند مى گويد اى كاش نامه ام را به من نداده بودند.“

صاحبان اين سخن اشقياى مجرمند كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند، و معناى اينكه چرا نامه اعمال مجرمين را به دست چپشان مى دهند، در تفسير سوره اسراء ( در الميزان) گذشت، اين طايفه در قيامت آرزو مى كنند كه اى كاش نامه اعمال خود را نمى ديدند، و نمى فهميدند حسابشان چيست، و اين آرزويشان از اين جهت


1- آيه 19 تا 24 سوره الحاقه الميزان ج 19 ص 666

ص:421

است كه مى بينند چه عذاب اليمى برايشان آماده شده است:

-پس خطاب مى رسد بگيريد او را و دست و پايش را ببنديد، و سپس در آتشش افكنيد، و آنگاه او را به زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است ببنديد!

-در نتيجه امروز در اينجا هيچ دوستى حمايت كننده ندارد، و به جز چرك و خون دوزخيان هيچ طعامى ندارد، چرك و خونى كه خوراك خطاكاران است و بس! “

(1)

كتاب ابرار در عليين، و مشاهده كنندگان عليين

-” َكلا إِنَّ كِتَب الأَبْرَارِ لَفِى عِلِّيِّينَ، وَ مَا أَدْرَاك مَا عِلِّيُّونَ،

-كِتَبٌ مَّرْقُومٌ،

-يَشهَدُهُ المُقَرَّبُون،

-نه ، نامه نيكان در عليين است،

-و تو چه دانى كه عليين چيست؟

-كتابى است نوشته شده،

-كه مقربان شاهد آنند.“

كلمه عليون به معناى علوى روى علو ديگر است، و يا به عبارتى ديگر علوى دو چندان كه با درجات عالى و منازل قرب به خداى تعالى منطبق مى شود.

معناى آن، اين است كه: آنچه براى ابرار مقدر شده، و قضايش رانده شده، تا جزاى نيكوكاريهاى آنان باشد، در عليين قرار دارد، و تو اى پيامبر! نمى دانى عليين چيست، امرى است نوشته شده، و قضايى است حتمى و مشخص و بدون ابهام .

” يشهده المقربون،“ شهادت در اين جمله به معناى معاينه و به چشم خود ديدن است، و مقربين، قومى از اهل بهشتند كه درجه شان از درجه عموم ابرار به بيانى كه در تفسير آيه” عينا يشرب بها المقربون،“ خواهد آمد بالاتر است، پس مراد اين است كه مقربين، عليين را با ارائه خداى تعالى مى بينند، و خداى عز و جل نظير اين مشاهده را در باره دوزخ آورده و فرموده: ” كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم،“ و از اين آيه استفاده مى شود كه مقربين همان اهل يقينند .

(2)

كتاب فجار، سرنوشتى مقدر !

-” َكلا إِنَّ كِتَب الفُجَّارِ لَفِى سِجِّينٍ،

-وَ مَا أَدْرَاك مَا سجِّينٌ،

-كِتَبٌ مَّرْقُومٌ،

-نه، بلكه نامه بدكاران در سجين است،

-و تو چه دانى كه سجين چيست ؟


1- آيه 25 تا 37 سوره الحاقه الميزان ج 19 ص 667
2- آيه 18 تا 21 سوره مطففين الميزان ج 20 ص 387

ص:422

-كتابى است نوشته شده . “

دقت در سياق اين چهار آيه و مقايسه آنها با يكديگر، و نيز آنچه از مقايسه مجموع اين چهار آيه با مجموع چهار آيه اى كه با جمله: ” كلا ان كتاب الابرار ...“ شروع مى شود آنچه به دست مى آيد اين است كه: مراد از كلمه سجين چيزى است كه مقابل و مخالف عليين باشد، و چون معناى عليين علو روى علو ديگر و يا به عبارتى علو دو چندان است، معلوم مى شود منظور از سجين هم سفلى روى سفلاى ديگر، و يا به عبارتى پستى دو چندان و گرفتارى در چنان پستى است، همچنان كه آيه” ثم رددناه اسفل سافلين،“ بدان اشاره مى كند، پس از هر معنا نزديك تر به ذهن اين است كه اين كلمه مبالغه در سجن – حبس- باشد، در نتيجه معناى آيه اين است كه كتاب فجار در حبس و زندانى است كه هر كس در آن بيفتد بيرون شدن برايش نيست.

كلمه كتاب به معناى مكتوب است، آن هم نه از كتابت به معناى قلم دست گرفتن و در كاغذ نوشتن، بلكه از كتابت به معناى قضاى حتمى است، و منظور از كتاب فجار سرنوشتى است كه خدا براى آنان مقدر كرده، و آن جزايى است كه با قضاى حتميش اثبات فرموده است .

پس حاصل آيه اين شد: آنچه خداى تعالى به قضاى حتميش براى فجار مقدر و آماده كرده در سجين است كه سجنى بر بالاى سجنى ديگر است، به طورى كه اگر كسى در آن بيفتد تا ابد و يا تا مدتى بس طولانى در آن خواهد بود.

” كتاب مرقوم،“ كلمه كتاب در اينجا نيز به معناى مكتوب است از كتابت، و به معناى قضاء و اثبات مى باشد، و كلمه مرقوم از ماده رقم است كه به معناى خط درشت است. همچنين جمله مورد بحث اشاره اى به اين معنا است كه آنچه براى آنان مقدر شده كاملا روشن است، و هيچ ابهامى در آن نيست، و حتمى و مشخص است و تخلف پذير نيست.

فرموده كتاب فجار در سجين است كه آن نيز كتابى است مرقوم، پس سجين كتابى است جامع كه در آن خيلى سرنوشت ها نوشته شده و از آن جمله كتاب و سرنوشت فجار است .

(1)

مشمولين حساب آسان در قيامت

-” فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِيَمِينِهِ، فَسوْف يحَاسب حِساباً يَسِيراً،

-وَ يَنقَلِب إِلى أَهْلِهِ مَسرُوراً،

-در آن روز كسى كه نامه اش را به دست راستش دهند،


1- آيه 4 تا 6 سوره مطففين الميزان ج 20 ص 381

ص:423

-به زودى خواهد ديد كه حسابى آسان از او مى كشند،

-و خوشحال و خندان به سوى اهلش برمى گردد.“

منظور از كتاب، نامه عمل است، به دليل اينكه دنبالش مساله حساب را ذكر كرده. ” فسوف يحاسب حسابا يسيرا،“ حساب يسير آن حسابى است كه در آن سهل انگارى شود نه سختگيرى.

” و ينقلب الى اهله مسرورا، “ مراد از اهل أنيس هايى است كه خدا براى او در بهشت آماده كرده، مانند حور و غلمان و غيره، و اين معنا از سياق استفاده مى شود.

(1)

مشمولين حساب سخت در قيامت

-” وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ وَرَاءَ ظهْرِهِ،

-فَسوْف يَدْعُوا ثُبُوراً، وَ يَصلى سعِيراً،

-و اما كسى كه نامه اعمالش را از پشت سرش بدهند،

-به زودى فرياد واويلايش بلند مى شود،

-و در آتش بسوزد.“

بعيد نيست كه اگر نامه عملشان از پشت سرشان داده مى شود به خاطر اين است كه در آن روز صورتشان به عقب بر مى گردد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها.“

در اينجا ممكن است بگويى دادن نامه عمل كفار از پشت سر منافات دارد با آيات ديگرى كه مى فرمايد: نامه آنان را به دست چپشان مى دهند، و ليكن بين اين دو دسته آيات منافاتى نيست، چون مواقف روز قيامت يك موقف و دو موقف نيست.

” فسوف يدعوا ثبورا،“ دعاى ثبور خواندنشان به اين معنا است كه مى گويند: وا ثبورا مثل اينكه مى گوييم: واويلا.

” و يصلى سعيرا،“ يعنى داخل آتشى مى شود و يا حرارتش را تحمل مى كند كه در حال زبانه كشيدن است، آتشى است كه نمى توان گفت چقدر شكنجه آور است.

” انه كان فى اهله مسرورا،“ او در ميان اهلش مسرور بود، و از مال دنيا كه به او مى رسيد خوشحال مى شد، و دلش به سوى زينت هاى مادى مجذوب مى گشت، و همين باعث مى شد كه آخرت از يادش برود، و خداى تعالى انسان را در اين خوشحال شدن مذمت كرده، و آن را فرح بيجا و بغير حق دانسته، مى فرمايد:” ذلكم بما كنتم تفرحون فى الأرض بغير الحق و بما كنتم تمرحون.“

” انه ظن ان لن يحور،“ يعنى گمان مى كرد برنمى گردد، و مراد برگشتن به سوى پروردگارش براى حساب و جزا است.

و اين پندار غلط هيچ علتى به جز اين ندارد كه در گناهان غرق شدند، گناهانى


1- آيه 7 تا 9 سوره انشقاق الميزان ج 20 ص 402

ص:424

كه آدمى را از امر آخرت باز مى دارد و باعث مى شود انسان آمدن قيامت را امرى بعيد بشمارد.

(1)

براي هر فرد نويسنده و نگهباني است!

- ” إِن كلُّ نَفْسٍ لمّا عَلَيهَا حَافِظٌ ،

-هيچ انسانى نيست مگر آنكه نگهبانى بر او موكل است.“

مراد از موكل شدن نگهبانى براى حفظ نفس، اين است كه فرشتگانى اعمال خوب و بد هر كسى را مى نويسند، و به همان نيت و نحوه اى كه صادر شده مى نويسند، تا بر طبق آن در قيامت حساب و جزا داده بشوند، پس منظور از حافظ، فرشته، و منظور از محفوظ عمل آدمى است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: ” و ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون.“

بعيد نيست كه مراد از حفظ نفس، حفظ خود نفس و اعمال آن باشد، و منظور از حافظ، جنس آن بوده باشد، كه در اين صورت چنين افاده مى كند كه جانهاى انسانها بعد از مردن نيز محفوظ است، و با مردن نابود و فاسد نمى شود، تا روزى كه خداى سبحان بدنها را دوباره زنده كند، در آن روز جانها به كالبدها برگشته دوباره انسان بعينه و شخصه همان انسان دنيا خواهد شد، آنگاه طبق آنچه اعمالش اقتضا دارد جزا داده خواهد شد، چون اعمال او نيز نزد خدا محفوظ است، چه خيرش و چه شرش .

بسيارى از آيات قرآن كه دلالت بر حفظ اشيا دارد اين نظريه را تاييد مى كند، مانند آيه” قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم،“ و آيه” الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت.“

ظاهر آيه اى كه در سوره انفطار بود و مى گفت وظيفه ملائكه حافظ حفظ نامه هاى اعمال است، با اين نظريه منافات ندارد، براى اينكه حفظ جانها هم مصداقى از نوشتن نامه است، همچنان كه از آيه” انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون،“ اين معنا استفاده مى شود.

” يوم تبلى السرائر،“ رجع در روزى است كه آنچه از عقايد و آثار اعمال كه انسانها پنهان كرده بودند، چه خيرش و چه شرش به مورد آزمايش و شناسايى قرار مى گيرد، و زرگر اعمال و عقايد آنها را در بوته زرگرى خود مى آزمايد، تا معلوم شود كدام صالح و كدام فاسد بوده و كدام خالص و كدام داراى ناخالصى و عيار است و بر طبق آن صاحبش را جزا مى دهد، پس آيه مورد بحث در معناى آيه زير است:” ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله.“

(2)

كتاب سرنوشت: كتاب اعمال انسان


1- آيه 10 تا 15 سوره انشقاق الميزان ج 20 ص 403
2- آيه 1 تا 4 سوره طارق الميزان ج 20 ص 428

ص:425

-” وَ كلَّ إِنسنٍ أَلْزَمْنَهُ طئرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ كتَباً يَلْقَاهُ مَنشوراً،

-اقْرَأْ كِتَبَك كَفَى بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْك حَسِيبا،

-و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم كه ملازم و قرين هميشگى او باشد و روز قيامت كتابى كه نامه اعمال اوست بر او بيرون آريم در حاليكه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آنرا يك مرتبه ملاحظه كند،

-و به او خطاب رسد كه تو خود كتاب اعمالت را بخوان و بنگر تا در دنيا چه كرده اى كه تو خود تنها براى رسيدگى بحساب خويش كافى هستى.“

مراد از كلمه طائر هر چيزى است كه با آن بر ميمنت و نحوست استدلال شود، و حسن عاقبت و يا سوء آن كشف و آشكار گردد، زيرا براى هر انسانى چيزى كه مربوط به عاقبت امر بوده و بتوان به وسيله آن به كيفيت عاقبتش از خير و شر پى برد وجود دارد. طائر در اينجا عمل انسان است.

و اينكه فرمود: ما طائر هر كسى را در گردنش الزام كرده ايم معنايش اينست كه آن را لازم لا ينفك و جدائى ناپذير او قرار داده ايم كه به هيچ وجه از او جدا نگردد.

خواست خدا بر اين مطلب استوار است كه آن چيزى كه سعادت و شقاوت را به دنبال خود براى آدمى خواهد آورد همواره در گردن او باشد، و اين خداست كه سرنوشت آدمى را چنين لازم لا ينفك او كرده است، و اين سرنوشت همان عمل آدمى است، چون خداى تعالى مى فرمايد:” و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى.“

پس آن طائر و آينده اى كه خداوند لازم لا ينفك آدمى كرده همان عمل اوست، و معناى الزام كردن آن اين است كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه هر عملى قائم به عاملش بوده و خير و شر آن، به خود او برگردد، نه آنكه او را رها كرده به غير او گلاويز شود.

و از آيه:” و ان جهنم لموعدهم اجمعين- تا آيه- ان المتقين فى جنات و عيون،“ استفاده مى شود كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه عاقبت خير، با داشتن ايمان و تقوى محقق مى شود، و عاقبت بد در پيروى از كفر و معصيت است .

و لازمه اين قضاء اين است كه در عمل هر انسانى شواهدى باشد كه به طور قطع و بدون خطا و اشتباه عاقبت او را تعيين و مشخص كند، چون گفتيم كه چنين مقرر شده كه هر عملى به صاحبش برگردد، و هر كسى جز عملش سرمايه ديگرى نداشته باشد و سرانجام كار اطاعت به بهشت و كار گناه به آتش بيانجامد.

ص:426

در اين بيان، روشن مى شود كه آيه شريفه سعادت و شقاوت را اگر بطور لزوم و حتم براى انسان اثبات مى كند از راه اعمال نيك و بدش مى باشد كه خود به اختيار خويش كسب كرده است نه اينكه بخواهد بگويد لزوم يكى از اين دو جبرى است و عمل افراد هيچگونه اثرى در سعادت و شقاوت آنان ندارد، خلاصه اينكه معناى آيه شريفه آنطور نيست كه بعضى خيال كرده اند كه آيه شريفه سعادت و شقاوت هر كس را اثر قضاء حتمى و ازلى دانسته، چه اينكه عملى انجام دهد و يا ندهد، و چه اطاعت كند يا معصيت نمايد.

-” و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا.“

وضع اين كتاب را كه در اين جمله گفته شده، جمله بعدى يعنى ” اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا،“ روشن مى كند، چون دلالت دارد بر اينكه: اولا آن كتابى كه روز قيامت براى انسان بيرون مى كشند كتاب خود او است، و هيچ ربطى به غير او ندارد .

و ثانيا اين كتاب حقايق تمامى اعمال آدمى را دارد، بدون اينكه كوچك ترين عمل او را از قلم انداخته باشد، همچنانكه در آيه ديگرى همين معنا را آورده و فرموده است:” و يقولون يا ويلنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصيها.“

و سوم اينكه: حقيقت اعمال را آمارگيرى نموده سعادت باشد يا شقاوت، نفع باشد يا ضرر جلوه گر مى سازد، جلوه اى كه هيچ ابهامى نداشته و جاى هيچگونه عذرى باقى نمى گذارد، همچنانكه فرموده:” لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد!“

و از آيه: ” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء...،“ برمى آيد كه كتاب مزبور دربردارنده حقيقت اعمال و نتايج خير و شر آنها است، نه اينكه مانند كتابهاى معمولى عبارت از خطوط و رسمها بوده باشد، پس آن كتاب عبارتست از همان اعمالى كه خداوند آن را به انسان نشان مى دهد كه ديگر جاى حاشا و تكذيب نماند، چون هيچ دليلى محكمتر از مشاهده و ديدن نيست .

و از همينجا معلوم مى شود كه مراد از طائر و كتاب كه در آيه مورد بحث آمده، يك چيز است و آن عبارت از اعمال آدمى است، و كسى توهم نكند كه عمل قبلا طائر بوده و كتاب نبوده و در قيامت كتاب شده و ديگر طائر نيست.

و خلاصه اينكه در جمله” و نخرج له،“ اشاره اى است به اينكه حقايق كتاب اعمال از ادراك انسان پوشيده شده و در پس پرده غفلت است، و خداوند در روز قيامت آن را از پس پرده بيرون مى كشد و آدمى را از جزئيات آن با خبر مى سازد، و مقصود از جمله”يلقيه منشورا،“ هم همين است و اين خود دليل بر اين است كه اين كتاب براى هر كس آماده

ص:427

و زير سر است، و نسبت به احدى در آن غفلت نمى شود، بنا بر اين، جمله مذكور تاكيد جمله قبلى است كه مى فرمود:” و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه،“ چون حاصل معناى اين جمله نيز همين بود كه هر انسانى به زودى آثار اعمالش را خواهد يافت، اولا براى اينكه آثار اعمال، لازم لا ينفك و جدائى ناپذير او است و ثانيا براى اينكه به صورت كتابى در آمده كه به زودى آن را پخش و منتشر خواهد ديد .

-” اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا.“

اين آيه دلالت مى كند بر اينكه حجت كتاب مذكور حجتى است قاطع به طورى كه خواننده آن هيچ ترديدى در آن نمى كند، هر چند كه خواننده خود گنهكار باشد، و چطور چنين نباشد و حال آنكه در كتاب به جاى خط و نقش، خود عمل ديده مى شود و پاداش و كيفر هم خود عمل است، همچنانكه فرموده: ” لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون!“

و خلاصه معناى آيات با در نظر گرفتن اينكه سياق آنها سياق توبيخ و ملامت است اين مى شود كه: خداى سبحان قرآن را نازل كرده و آن را راهنماى ملتى قرار داد كه اقوم است و اين كار بر طبق سنت الهى جريان يافته چرا كه سنت او در هدايت مردم به سوى توحيد و بندگى و به سعادت رساندن راه يافتگان و بدبخت كردن گمراهان در همه اعصار اينچنين بوده است و ليكن انسان خير را از شر و نفع دهنده را از ضرر زننده تشخيص نداده است، نسبت به آنچه كه مطابق هوى و هوس باشد عجله مى كند، و در نتيجه شر را به عين حرص و ولعى كه در خير از خود نشان مى دهد جستجو و طلب مى كند و حال آنكه عمل چه خير و چه شر همچون سايه دنبال آدمى است، و از يكديگر جدا شدنى نيستند بلكه در كتابى محفوظ شده تا به زودى در روز قيامت برايش بيرون آورند و در پيش رويش بگسترند، و بر سر آن بازخواستش كنند، و چون چنين است بر آدمى لازم است كه به هر چه كه دلش خواست مبادرت نورزد و در ارتكاب آن عجله نكند، بلكه در امورش قدرى توقف و تفكر نمايد تا خير و شر آن را از هم تشخيص داده و خير را برگزيده و شر را رها سازد.

-” من اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها و لا تزر وازرة وزر اخرى!“

عمل چه نيك باشد و چه بد، ملازم و دنبال صاحبش بوده و عليه او بايگانى مى شود و در هنگام حساب، خود را در برابر صاحبش آفتابى مى كند، بنا بر اين هر كس در راه و به سوى راه قدم نهد براى خود و به نفع خود قدم نهاده و نفع هدايتش عايد خودش مى شود نه غير خود، و كسى هم كه در بيراهه و به سوى بيراهه قدم نهد ضرر گمراهيش به خودش برمى گردد و دودش به چشم خودش مى رود، بدون اينكه به غير

ص:428

خود كمترين ضررى برساند، و هيچ نفسى بار گناه نفس ديگر را نمى كشد، و آنطور كه بعضى از اهل ضلالت مى پندارند كه اگر گمراهى كنند وزرگمراهيشان به گردن پيشوايانشان است، و يا مقلدين مى پندارند كه مسؤوليت گمراهيشان به گردن پدران و نياكان ايشان است، و خود مسؤوليتى ندارند، سخت در اشتباهند.

آرى آن روزى را كه مجرمين دارند، پيشوايانشان نيز دارند، چرا كه هر كس كه سنت بدى را باب كند تا زمانى كه در دنيا عاملى به آن سنت زشت وجود دارد صاحب سنت نيز همه آن وزر را خواهد داشت، همانها كه در دنيا مى گفتند اينكار را بكن مسؤوليتش به گردن من! بايد در قيامت گناه ايشان را به گردن بگيرند .

اما همه اينها وزر امامت و پيشوايى باطل و رواج دادن سنتهاى بد است نه عين آن وزرى را كه مرتكب گناه دارد، تا لازمه به گردن گرفتن سنت گزاران اين باشد كه خود مرتكبين سنت باطل وزرى نداشته باشند، و به فرض هم كه عين آن باشد، معنايش اين است كه در يك گناه دو كس معذب شود.

(1)

تبديل و دگرگوني در اعمال

بحثي درباره: تبديل سيئات به حسنات


1- آيه 13و14 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 73

ص:429

-” إِلا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صلِحاً فَأُولَئك يُبَدِّلُ اللَّهُ سيِّئَاتِهِمْ حَسنَتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً،

-وَ مَن تَاب وَ عَمِلَ صلِحاً فَإِنَّهُ يَتُوب إِلى اللَّهِ مَتَاباً،

-مگر آنكه توبه كند و مؤمن شود و عمل شايسته كند آنگاه خدا بديهاى اين گروه را به نيكيها مبدل كند كه خدا آمرزگار و رحيم است،

-و هر كه توبه كند و عمل شايسته انجام دهد به سوى خدا بازگشتى پسنديده دارد.“

اينكه تبديل گناهان به حسنه چه معنا دارد؟ ظاهر جمله:” يبدل الله سيئاتهم حسنات،“ مخصوصا با در نظر داشتن اينكه در ذيلش فرموده: و خدا غفور و رحيم است، اين است كه: هر يك از گناهان ايشان خودش مبدل به حسنه مى شود، نه عقابش و نه ملكه اش و نه اعمال آينده اش، بلكه يك يك گناهان گذشته اش مبدل به حسنه مى شود، اين ظاهر آيه است، پس بايد با حفظ اين ظاهر چاره اى انديشيد.

آنچه به نظر ما مى رسد اين است كه بايد ببينيم گناه چيست؟

آيا نفس و متن عمل ناشايست گناه است و در مقابل نفس فعلى ديگر حسنه است و يا آنكه نفس فعل و حركات و سكناتى كه فعل از آن تشكيل شده در گناه و ثواب يكى است و اگر يكى است- كه همينطور هم هست- پس گناه شدن گناه از كجا و ثواب شدن عمل ثواب از كجا است؟

مثلا عمل زنا و نكاح چه فرقى با هم دارند كه يكى گناه شده و ديگرى ثواب، با اينكه حركات و سكناتى كه عمل، از آن تشكيل يافته در هر دو يكى است؟ و همچنين خوردن كه در حلال و حرام يكى است؟

اگر دقت كنيم خواهيم ديد تفاوت اين دو در موافقت و مخالفت خدا است،

ص:430

مخالفت و موافقتى كه در انسان اثر گذاشته و در نامه اعمالش نوشته مى شود، نه خود نفس فعل، چون نفس و حركات و سكنات كه يا آن را زنا مى گوييم و يا نكاح، به هر حال فانى شده از بين مى رود و تا يك جزئش فانى نشود نوبت به جزء بعدى اش نمى رسد و پر واضح است كه وقتى خود فعل از بين رفت عنوانى هم كه ما به آن بدهيم چه خوب و چه بد فانى مى شود .

و حال آنكه ما مى گوييم: عمل انسان چون سايه دنبالش هست، پس مقصود آثار عمل است كه يا مستتبع عقاب است و يا ثواب و همواره با آدمى هست تا در روز تبلى السرائر خود را نمايان كند.

اين را نيز مى دانيم كه اگر ذات كسي شقى و يا آميخته به شقاوت نباشد، هرگز مرتكب عمل زشت و گناه نمى شود، ( همان حركات و سكناتى را كه در يك فرد شقى به صورت زنا در مى آيد، انجام مى دهد، بدون اينكه زنا و كار زشت بوده باشد،) پس اعمال زشت از آثار شقاوت و خباثت ذات آدمى است، چه آن ذاتى كه به تمام معنا شقى است و يا ذاتى كه آميخته با شقاوت و خباثت است.

حال كه چنين شد، اگر فرض كنيم چنين ذاتى از راه توبه و ايمان و عمل صالح مبدل به ذاتى طيب و طاهر و خالى از شقاوت و خباثت شد و آن ذات مبدل به ذاتى گشت كه هيچ شائبه شقاوت در آن نبود، لازمه اين تبدل اين است كه آثارى هم كه در سابق داشت و ما نام گناه بر آن نهاده بوديم، با مغفرت و رحمت خدا مبدل به آثارى شود كه با نفس سعيد و طيب و طاهر مناسب باشد و آن اين است كه: عنوان گناه از آن برداشته شود و عنوان حسنه و ثواب به خود بگيرد.

و چه بسا ذكر رحمت و مغفرت در ذيل آيه اشاره به همين معنا باشد.

- ” و من تاب و عمل صالحا فانه يتوب الى الله متابا،“ سياق آيه مى رساند كه در مقام رفع استبعاد از تبديل سيات به حسنات است و خلاصه: مى خواهد بفهماند كه امر توبه آن قدر عظيم و اثرش آنچنان زياد است كه سيات را مبدل به حسنات مى كند و هيچ استبعادى ندارد، چون توبه عبارت است از رجوع خاص به سوى خداى سبحان و خداى تعالى هر چه بخواهد مى كند .

در اين آيه شريفه علاوه بر بيان مزبور، اين نكته نيز آمده كه توبه شامل تمامى گناهان مى شود، چه گناهى كه توأم با شرك باشد و چه آنكه توأم نباشد.

(1)

روپوشي بدترين عمل و اعطاي پاداش بهترين عمل


1- آيه 70و71سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 335

ص:431

-” لِيُكفِّرَ اللَّهُ عَنهُمْ أَسوَأَ الَّذِى عَمِلُوا وَ يجْزِيهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسنِ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُون،

-تا خدا بدترين گناهانشان را بريزد و اجرشان را بر طبق بهترين عملشان بدهد.“

مراد از بدترين و زشت ترين عمل همان شرك و نيز گناهان كبيره اى است كه در حال شرك مرتكب شده اند. وقتى بدترين اعمال انسان پوشيده و پاك شود، پايين تر از آن نيز پاك مى شود.

در مجمع البيان در ذيل اين آيه گفته است: يعنى خدا عقاب شرك و گناهانى را كه قبل از ايمان آوردن مرتكب شده اند، از آنان ساقط كرد به خاطر اينكه ايمان آوردند و نيكوكارى نمودند و به سوى خداى تعالى برگشتند. و اين معناى خوبى است براى آيه، از جهت اينكه هم شامل همه اعمال زشت مى شود و هم اينكه ساقط كردن را مقيد كرده به گناهان قبل از ايمان و احسان و توبه، چون آيه شريفه اثر تصديق صدق را بيان مى كند و آن عبارت است از تكفير گناهان به خاطر تصديق و نيز جزاى خير در آخرت .

” و يجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون،“ بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه به اعمال ايشان نظر مى شود، آن وقت به بهترين آن اعمال با بهترين جزايى كه لايق بدان است پاداش مى دهند، و باقى اعمال نيكشان را بر طبق آن به بهترين جزاء پاداش مى دهند.

(1)

اثر ايمان و تقوي در روپوشي گناهان

-” وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكتَبِ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكفَّرْنَا عَنهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ لأَدْخَلْنَهُمْ جَنَّتِ النَّعِيمِ،

-و اگر يهود و نصارا ايمان آورند و تقوا كنند ما گناهان ايشان را بخشيده و در بهشت هاى نعيم داخلشان مى كنيم. “

مراد از تقوا بعد از ايمان، پارسائى و پرهيز از محرمات الهى و از گناهان كبيره است، يعنى گناهانى كه خداوند در قرآن كريم وعده دوزخ به مرتكب آن داده است، پس مراد از سيئات كه خدا وعده كرده اگر آنان كباير را مرتكب نشوند آن سياتشان را ببخشد، عبارتست از گناهان صغيره.

در اينجا خطاب را به همه اهل كتاب متوجه مى كند، و بطور ملخص عموم اهل كتاب را متوجه مى كند به اينكه چگونه نعمت بزرگ سعادت دو جهان را به رايگان از


1- آيه 35 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 396

ص:432

دست دادند، و چه آسان جنت نعيم و نعمت حيات سعيده را از كف دادند.

(1)

حسناتي كه سيئات را از بين مي برند !

-” وَ أَقِمِ الصلَوةَ طرَفىِ النهَارِ وَ زُلَفاً مِّنَ الَّيْلِ إِنَّ الحَسنَاتِ يُذْهِبنَ السيِّئَاتِ ذَلِك ذِكْرَى لِلذَّكِرِينَ،

- دو طرف روز و پاسى از شب نماز بپا دار كه نيكيها بديها را نابود مى كند، اين تذكرى است براى آنها كه اهل تذكرند.“

نمازها حسناتى است كه در دلهاى مؤمنين وارد شده و آثار معصيت و تيرگيهايى كه دلهايشان از ناحيه سيئات كسب كرده از بين مى برد.

” ذلك ذكرى للذاكرين،“ يعنى اينكه گفته شد كه حسنات سيئات را از بين مى برد به خاطر اهميتى كه دارد و براى بندگانى كه به ياد خدا هستند مايه تذكر است.

در تفسير عياشى (با واسطه) از على عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

- من از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه مى فرمود: اميدوار كننده ترين آيات كتاب خدا آيه:” اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل ...،“ است، و فرمود: اى على! آن خدايى كه مرا به حق مبعوث كرده و بشير و نذيرم قرار داده يكى از شما كه برمى خيزد براى وضو گرفتن، گناهانش از جوارحش مى ريزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى شود از نمازش كنار نمى رود مگر آنكه از گناهانش چيزى نمى ماند، و مانند روزى كه متولد شده پاك مى شود، و اگر بين هر دو نماز گناهى بكند نماز بعدى پاكش مى كند، آنگاه نمازهاى پنجگانه را شمرد.

بعد فرمود: يا على جز اين نيست كه نمازهاى پنجگانه براى امت من حكم نهر جارى را دارد كه در خانه آنها واقع باشد، حال چگونه است وضع كسى كه بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشويد؟ نمازهاى پنجگانه هم به خدا سوگند براى امت من همين حكم را دارد.

و نيز در آن كتاب (با واسطه) از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: . . . متوجه باش ببين روز خود را با چه اعمالى به پايان مى رسانى، زيرا با تو فرشته اى است موكل بر تو كه آنچه را مى كنى حفظ مى كند و مى نويسد پس هيچ گناهى را كوچك نشمار، هر چند خيلى ناچيز باشد، زيرا همين گناه ناچيز يك روز تو را بدبخت خواهد كرد، و هيچ كار نيكى را كوچك نشمار، زيرا هيچ چيز به مثل حسنه در جستجو نيست .

حسنه، گناه خيلى بزرگ و قديمى را پيدا مى كند و آن را از نامه عملت محو و


1- آيه 65 سوره مائده الميزان ج : 6 ص : 52

ص:433

ساقط مى سازد و نمى گذارد بعد از تو بماند، و اين در كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد:” ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذاكرين!“

(1)

اصلاح حال مؤمنين صالح امت محمدص، و پرده پوشي گناهان آنها

-” وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ ءَامَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلى محَمَّدٍ وَ هُوَ الحَقُّ مِن رَّبهِمْ كَفَّرَ عَنهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ أَصلَحَ بَالهُمْ،

-و كسانى كه ايمان آورده، اعمال صالح انجام مى دهند و به آنچه بر محمد نازل شده كه حق است و به راستى از ناحيه پروردگارشان است ايمان مى آورند خداوند گناهانشان را با مغفرت خود محو مى كند و دلهايشان را اصلاح مى فرمايد.“

” ... وَ ءَامَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلى محَمَّدٍ ص، “ جمله اي است كه ايمان آوردن را مختص به يك طائفه مى داند. اين قيدى است كه صرفا به خاطر عنايتى كه به ايمان دارد آمده است. ظاهر صدر آيه كه مطلق آمده، نشان مي دهد مطلق دارندگان ايمان و عمل صالح منظورند.

” و هو الحق من ربهم،“ يعني به آنچه بر محمد نازل شده كه حق است و به راستى از ناحيه پروردگارشان است ايمان مى آورند.

” كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم،“ در اين آيه شريفه، اضلال اعمال كه در آيه قبلى بود با تكفير سيئات و اصلاح بال مقابله شده، در نتيجه معنايش اين مى شود كه: ايمان و عمل صالحشان به سوى غايت سعادتشان هدايت كرد.

چيزى كه هست چون اين هدايت تمام نمى شود مگر با تكفير گناهان، چون با بودن گناهان وصول به سعادت دست نمى دهد، لذا تكفير سيئات را هم ضميمه اصلاح بال نمود .

و معناى آيه اين است كه: خداوند با عفو و مغفرت خود پرده اى بر روى گناهانشان مى كشد، و هم در دنيا و هم در آخرت دلهايشان را اصلاح مى كند، اما در دنيا براى اينكه دين حق دينى است كه با آنچه فطرت انسانى اقتضايش را دارد موافق است، و احكامش مطابق همان فطرتى است كه خداى تعالى بشر را بر آن فطرت آفريده، و فطرت اقتضاء ندارد و نمى طلبد مگر چيزى را كه كمال و سعادت انسان در آنست، و ايمان به آنچه خدا نازل كرده و عمل به آن وضع انسان را در مجتمع دنيايى اش اصلاح مى كند .

و اما در آخرت براى اينكه آخرت، عاقبت همين زندگى دنيا است، وقتى آغاز زندگى توأم با سعادت باشد، انجامش نيز سعيد خواهد بود، همچنان كه قرآن كريم هم


1- آيه 114 سوره هود الميزان ج : 11 ص : 78 و 91

ص:434

فرموده: و العاقبة للتقوى!

” ذلك بان الذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين امنوا اتبعوا الحق من ربهم ....“ اين آيه مطالبى را كه در دو آيه قبل بود- يعنى بى نتيجه كردن اعمال كفار، و اصلاح حال مؤمنين و تكفير گناهانشان- تعليل مى كند.

و اگر كلمه حق را مقيد كرد به جمله من ربهم براى اين است كه اشاره كند به اينكه آنچه منسوب به خدا است حق است و هيچ باطلى با خدا نسبت ندارد، و به همين جهت، خودش متصدى اصلاح قلب مؤمنين شده، چون طريق حقى كه مؤمنين مى پيمايند منتسب به خدا است .

(1)

مالكيت و انتقال اعمال انسان بعد از مرگ

-” وَ أَن لَّيْس لِلانسنِ إِلا مَا سعَى،

-و اينكه انسان به جز كار و تلاشش سرمايه اى ندارد! “

انسان به ملكيت حقيقى، مالك اعمال خويش است پس مادامى كه انسان هست آن عمل هم هست، و هرگز به طبع خود از انسان جدا نخواهد شد، بنا بر اين بعد از انتقال آدمى به سراى ديگر، تمامى اعمالش چه خير و چه شر چه صالح و چه طالح با او خواهد بود، اين معناى ملك حقيقى است، و اما آنچه كه انسان ملك خود مى پندارد، مال و فرزندان و زخارف و زينت هاى زندگى دنيا و جاهى كه در ظرف اجتماع از آن خود مى داند، و رابطه اى ميان آنها و غير خود نمى بيند، هيچ يك از اينها ملك حقيقى آدمى نيست، چون قوام هستيش به هستى آدمى نيست، فرش مى سوزد صاحبش همچنان هست، صاحبش مى ميرد فرش همچنان هست، بلكه ملكى است وهمى و اعتبارى كه زندگى در اجتماع ناگزيرش كرده چنين رابطه هايى را قائل شود و اين ملك تا دم مرگ با آدمى هست، همين كه خواست به دار الخلود و عالم آخرت منتقل شود به دست ديگرى مى سپارد.

پس معناى آيه چنين شد كه: هيچ انسانى هيچ چيزى را به ملكيت واقعى مالك نيست، تا اثر آن ملكيت كه يا خير است يا شر يا نفع است يا ضرر عايدش شود، مگر آن عملى را كه كرده و جد و جهدى كه نموده، تنها آن را داراست، و اما آنچه ديگران كرده اند اثر خير يا شرش عايد انسان نمى شود .

اينكه در بالا گفتيم: و هرگز به طبع خود از انسان جدا نمى شود براى اين بود كه مساله شفاعت را استثناء كرده باشيم، هر چند كه شفاعت هم باز اثر اعمال خود آدمى


1- آيه 2 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 339

ص:435

است، چون شفاعت از آن گنهكاران اين امت است كه با سعى جميل خود در حظيره ايمان به خدا و آياتش وارد شده اند و اگر مؤمن نمى شدند مشمول شفاعت نمى گشتند.

و همچنين بهره مندى انسان بعد از مردنش از استغفار مؤمنين و اعمال صالح و خيراتى كه برايش مى فرستند آن نيز مربوط به سعى جميل خود آدمى است، كه در زندگى داخل در زمره مؤمنين شد، و سياهى لشكر آنان گرديد، و ايمانشان را تاييد كرد، و اثرش اين شد كه هر چه عمل خير كردند، او نيز به قدر دخالتش سهيم گرديد .

و همچنين كسانى كه در زندگى سنت حسنه اى باب مى كنند و مى روند و مادامى كه در روى زمين اشخاص به آن سنت عمل مى كنند او نيز شريك است، كه فرمودند:” من سن سنة حسنة فله ثوابها و ثواب من عمل بها و من سن سنة سيئة كان له وزرها وزر من عمل بها الى يوم القيامة.“

براى اينكه بر حسب فرض شخص باب كننده از همين جهت كه سنتى را باب كرده در عمل ديگران سهيم است، چون اگر او آن عمل را باب نمى كرد، ديگران هم آن را انجام نمى دادند، و يا كمتر انجام مى دادند.

(1)

رؤيت و تحويل اعمال

فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ،


1- آيه 39 سوره نجم الميزان ج 19 ص 75

ص:436

وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شرًّا يَرَهُ،

-” يَوْمَئذٍ يَصدُرُ النَّاس أَشتَاتاً لِّيُرَوْا أَعْمَلَهُمْ،

-فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ،

-وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شرًّا يَرَهُ،

-در آن روز مردم يك جور محشور نمى شوند بلكه طايفه هايى مختلفند تا اعمال هر طايفه اى را به آنان نشان دهند،

-پس هر كس به سنگينى يك ذره عمل خيرى كرده باشد آن را مى بيند،

-و هر كس به سنگينى يك ذره عمل شرى كرده باشد آن را خواهد ديد.“

” يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم،“ مراد از صادر شدن مردم در قيامت با حالت تفرقه، برگشتن آنان از موقف حساب به سوى منزلهاشان كه يا بهشت است و يا آتش مى باشد، در آن روز اهل سعادت و رستگارى از اهل شقاوت و هلاكت متمايز مى شوند، تا اعمال خود را ببينند، جزاى اعمالشان را نشانشان دهند، آن هم نه از دور، بلكه داخل در آن جزايشان كنند، و يا به اينكه خود اعمالشان را بنا بر تجسم اعمال به ايشان نشان دهند.

-فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ،

وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شرًّا يَرَهُ !

مثقال به معناى هر وسيله اى است كه با آن وزنها را مى سنجند، و كلمه ذره به معناى آن دانه هاى ريز غبار است، كه در شعاع آفتاب ديده مى شود، البته اين كلمه به معناى مورچه هاى ريز نيز مى آيد .

آيه مورد بحث نتيجه گيرى از آيه قبلى است، كه سخن از ارائه اعمال بندگان داشت و همان بيان را تاكيد نموده مى فهماند كه ازكليت ارائه اعمال هيچ عملى نه خير و

ص:437

نه شر نه كوچك و نه بزرگ حتى به سنگينى ذره استثناء نمى شود، و نيز حال هر يك از صاحبان عمل خير و عمل شر را در يك جمله مستقل بيان نموده، جمله را به عنوان يك ضابطه و قاعده كلى كه مورد هيچ خصوصيتى ندارد ذكر مى فرمايد.

در اينجا اين سؤال به ذهن مى رسد كه در آيات شريفه قرآن آياتى هست كه با اين ضابطه كلى سازگار نيست، از آن جمله آياتى كه دلالت دارد بر حبط و بى نتيجه شدن اعمال خير به خاطر پاره اى عوامل، و آياتى كه دلالت دارد بر انتقال اعمال خير و شر اشخاص به ديگران، مانند انتقال حسنات قاتل به مقتول، و گناهان مقتول به قاتل، و آياتى كه دلالت دارد بر اينكه در بعضى توبه كاران گناه مبدل به ثواب مى شود، و آياتى ديگر كه در بحث از اعمال گذشت .

جواب از اين سؤال اين است كه آيات مذكور حاكم بر اين دو آيه است، و بين دليل حاكم و محكوم منافاتى نيست، مثلا آياتى كه دلالت دارد بر حبط اعمال، شخص صاحب عمل خير را از مصاديق كسانى مى كند كه عمل خير ندارند، و چنين كسى عمل خير ندارد تا به حكم آيه مورد بحث آن را ببيند، و همچنين قاتلى كه نگذاشت مقتول زنده بماند و عمل خير انجام دهد، اعمال خيرش را به مقتول مى دهند، و خودش عمل خيرى ندارد تا آن را ببيند، و توبه كارى كه گناهش مبدل به حسنه مى شود، براى اين است كه گناه موافق ميل او نبوده، عواملى خارجى باعث گناهكارى او شدند، و آن عوامل كار خير، موافق طبعشان نيست، ولى چون مى خواستند در بين مردم نيكوكار و موحد باشند، و بلكه رئيس و رهبر آنان باشند، لذا با زبان شكار حرف زدند، پس خوبيهاشان از خودشان نيست، لذا در قيامت بديهاى توبه كاران را به آن عوامل مى دهند، و خوبيهاى آن عوامل را به توبه كاران، در نتيجه توبه كاران گناهى ندارند تا به حكم آيه مورد بحث در قيامت آن را ببينند، و نيز عوامل شر، كار خيرى ندارند، تا به حكم آيه مورد بحث آن را ببينند - دقت فرماييد .

در روايات اسلامي، در درالمنثور است كه حسين بن سفيان در كتاب مسندش و ابو نعيم در كتاب حليه اش از شداد بن اوس روايت كرده اند كه گفت: من از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شنيدم مى فرمود:

... هر عملى كه مى كنيد در حالى انجام دهيد كه از خدا خائف و بر حذر باشيد، و بدانيد كه روزى شما را بر اعمالتان عرضه مى دارند، و شما خواه و ناخواه خدا را ملاقات خواهيد كرد، پس هر كس هموزن ذره اى عمل خير كرده باشد، آن را خواهد ديد، و هر كس هموزن ذره اى عمل زشت كرده باشد آن را خواهد ديد.

و در تفسير قمي، در روايت ابى الجارود از امام باقرعليه السلام آمده كه در ذيل

ص:438

آيه” فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره،“ فرمود: اگر از اهل آتش باشد، و در دنيا مثقال ذره اى عمل خير كرده باشد، اگر براى غير انجام داده باشد، همان عمل خيرش هم مايه حسرتش مى شود، و در ذيل جمله” و من يعمل مثقال ذرة شرا يره،“ فرمود: اگر از اهل بهشت باشد در روز قيامت آن شر را مى بيند و سپس خداى تعالى او را مى آمرزد .

(1)

مشاهده اعمال تحويل شده در قيامت

-” وَ أَنَّ سعْيَهُ سوْف يُرَى،

-ثمَّ يجْزَاهُ الْجَزَاءَ الأَوْفى،

-و اينكه نزد وى سعى خود را خواهد ديد

-و سپس جزاى آن به كاملترين وجهش داده مى شود.“

منظور از سعى، آن عملى است كه در انجامش جد و جهدى كرده، و منظور از رؤيت مشاهده است، و ظرف اين مشاهده روز قيامت است، به دليل اينكه دنبالش مساله جزا را ذكر فرموده، پس آيه شريفه از نظر معنا قريب به آيه: ” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا،“ و آيه شريفه” يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره،“ مى باشد.

و اگر عبارت « سوْف يُرَى » را به صيغه مجهول آورده، خالى از اين اشاره نيست كه در قيامت كسانى هستند كه اعمالى به ايشان ارائه مى شود كه خودشان آن عمل را انجام نداده اند.

” ثمَّ يجْزَاهُ الْجَزَاءَ الأَوْفى

سپس به عملش جزا داده مى شود جزايى أتم ! “

(2)

پاداش و كيفر عادلانه: عين عمل به عنوان جزا

-” الْيَوْمَ تجْزَى كلُّ نَفْسِ بِمَا كسبَت لا ظلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سرِيعُ الحِسابِ،

-امروز هر كسى به آنچه كه كرده است جزا داده مى شود امروز ديگر ظلمى نيست چون كه خدا سريع الحساب است.“

مراد بيان يكى از خصايص روز قيامت است و آن اين است كه: در آن روز به هر نفسى عين آنچه را كه كرده به عنوان جزاى كرده هايش مى دهند!

پس جزاى هر كس همان عمل اوست، همچنان كه در جاى ديگر مى فرمايد:” يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون ! “


1- آيه 1 تا آخر سوره زلزال الميزان ج 20 ص 581
2- آيه و4140 سوره نجم الميزان ج 19 ص 76

ص:439

و جمله:” ان الله سريع الحساب،“ تعليل نفى ظلم است كه جمله ” لا ظلم اليوم،“ از آن خبر مى داد، مى فرمايد: اينكه گفتيم در امروز هيچ ظلمى نيست، بدين علت است كه خداى تعالى در محاسبه سريع است، چنان نيست كه رسيدگى به حساب يك نفر او را از حساب افراد ديگر باز بدارد، تا در نتيجه به اشتباه بيفتد و جزاى اين را به آن و پاداش آن را به اين بدهد، و در نتيجه ظلمى پيش بيايد.

وقتى بنا شد عين عمل انسان را به عنوان جزا به انسان بدهند، ديگر چنين ظلمى تصور ندارد.

(1)

ماهيت جزا در قيامت ( عين عمل پاداش عمل)

-” فَالْيَوْمَ لا تُظلَمُ نَفْسٌ شيْئاً وَ لا تجْزَوْنَ إِلا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-امروز به هيچ وجه احدى ستم نمى شود و جزايى به شما داده نمى شود مگر خود آن اعمالى كه مى كرديد.“

يعنى در آن روز در بينشان به عدل قضاوت مى شود، و به حق حكم مى شود و در نتيجه هيچ كس به هيچ وجه ستم نمى شود.

جمله” و لا تجزون الا ما كنتم تعملون،“ در حقيقت بيانى برهانى براى نبودن ظلم در آن روز است، چون دلالت مى كند بر اينكه جزاى اعمال هر صاحب عملى در آن روز خود اعمال اوست، ديگر با چنين جزايى ظلم تصور ندارد، براى اينكه ظلم عبارت است از بيجا مصرف كردن چيزى، ولى عمل كسى را جزاى عملش قرار دادن، بى جا مصرف كردن جزا نيست، و بهتر از آن تصور ندارد، چه جزايى عادلانه تر از اينكه عين عمل كسى را مزد عملش قرار دهند؟ خطابى كه در اين آيه است كه مى فرمايد: امروز خود اعمالتان را جزاى اعمالتان قرار مى دهند با اينكه روز قيامت هنوز نيامده، از باب تمثيل قيامت و احضار آن و احضار مردمى است كه در آن هستند، و اين خود عنايتى است در كلام كه گوينده آينده را احضار كند، و با مردمى كه در آينده قرار مى گيرند، سخن بگويد.

مخاطب ” و لا تجزون الا ما كنتم تعملون،“ همه مردمند، چه اهل سعادت و چه اهل شقاوت، هر كس هر چه كرده چه خوب و چه بد، عين آن را جزاى عملش قرار مى دهد.

انحصارى كه در مورد آيه مورد بحث هست، ناظر به جزاى اعمال و پاداش و كيفر آن است و آن ادله و آياتى كه دلالت دارد بر اجر چند برابر از قبيل آيه:” لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد،“ مساله اى است ماوراى جزا و أجر، و خارج از طور عمل است، و


1- آيه 17 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 485

ص:440

خداى تعالى فرموده: أجر مؤمنان را به طور كامل مى دهد، و بيشتر هم مى دهد، و به فضل خود آن را دو چندان و بلكه چند برابر مى دهد.

(1)

درجات پاداش و كيفر به نسبت درجه اعمال

( برگشت خود عمل به عنوان پاداش يا كيفر)

-” وَ لِكلّ ٍ دَرَجَتٌ ممَّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيهُمْ أَعْمَلَهُمْ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ،

-و براى هر يك از آنها درجاتى است از پاداش و كيفر اعمالشان، پروردگارشان خود اعمالشان را به ايشان بر مى گرداند تا ظلمى به ايشان نشود.“

” وَ لِكلّ ٍ دَرَجَتٌ ممَّا عَمِلُوا...،“ يعنى براى هر يك از مؤمنين نيكوكار، و كافران بد كار، منازل و مراتبى مختلف از نظر بلندى و پستى هست. آرى براى بهشت درجاتى و براى دوزخ هم دركاتى است، و برگشت اين اختلاف به اختلافى است كه در نفوس آنان است، هر چند كه نفوس در اعمال جلوه مى كند، و بدين جهت فرموده: براى آنان درجاتى است از آنچه كردند، و معلوم مى شود درجات مال ايشان است، و منشا آن درجات اعمالشان است.

” و ليوفيهم اعمالهم و هم لا يظلمون،“ معناى توفيه و رساندن مردم به تمام و كمال اعمال اين است كه خدا عين اعمالشان را به خودشان برمى گرداند، پس بدين حساب آيه مورد بحث از آياتى خواهد بود كه بر تجسم اعمال دلالت مى كند.

(2)

قضاي غيرقابل تبديل الهي درباره مجازات اعمال

-” مَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَى وَ مَا أَنَا بِظلَّمٍ لِّلْعَبِيدِ،

-نزد من هيچ سخنى تبديل نمى پذيرند و من نسبت به بندگان، ستمكار نيستم و اين عذاب مولود عمل خود آنان است.“

منظور از قول مطلق قضاهاى حتمى است كه خدا رانده، و خداى تعالى چنين حكم كرده كه هر كس با حال كفر بميرد داخل جهنم شود، و قهرا و به حسب مورد با آن وعيدى كه خدا ابليس و پيروانش را تهديد به آن كرده منطبق مى شود.

منظور از مبدل نشدن قول، دگرگون نشدن قضاء حتمى است.

جمله ” وَ مَا أَنَا بِظلَّمٍ لِّلْعَبِيدِ، “ متمم معناى جمله قبلى است، و معناى مجموع آن دو اين است كه: سخن در درگاه من دو تا نمى شود، و هيچ قضاء رانده شده و حتمى شده اى مبدل نمى گردد، و شما عذاب خواهيد شد، و اين من نيستم كه در باره بندگان


1- آيه 51 تا 53 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 149
2- آيه 19 سوره احقاف الميزان ج : 18 ص : 311

ص:441

خود ستم نموده طبق وعيدى كه قبلا اعلام كردم، بلكه اين خودشان هستند كه خود را بعد از اتمام حجت و در عين انكار كردن حق، مستحق عذاب نمودند.

و به وجهى ديگر: اين من نيستم كه بندگان خود را با عذاب مجازات مى كنم، بلكه اين جزاى اعمالشان است، اعمالى كه قبلا كرده بودند.

پس در حقيقت اين همان عمل ايشان است كه در اين عالم به اين صورت درآمده و به خودشان برمى گردد، همچنان كه از ظاهر آيه:” يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون،“ نيز همين معنا استفاده مى شود، چون مى فرمايد: اى كسانى كه كفر ورزيديد، امروز ديگر عذر نياوريد، براى اينكه ما كه به شما كارى نكرديم، و اين عذاب كه مى بينيد برگشت اعمال خود شما است!

(1)

جزاي سيئه عين عمل، و جزاي حسنه حسنه است.

-” وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ لِيَجْزِى الَّذِينَ أَسئُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يجْزِى الَّذِينَ أَحْسنُوا بِالحُسنى،

-و براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست، آن وقت چگونه ممكن است حال اين دو طايفه را نداند، و اينكه گفتيم از آنان روى بگردان براى اين بود كه خدا آنهايى را كه با اعمال خود بدى كردند، و آنهايى را كه با نيكى هاى خود نيكى نمودند، جزا بدهد.“

خلقت و تدبير عالم از آن خداست، غايت و نتيجه اش هم اين است كه كسانى را كه بد مى كنند جزا دهد. مراد از جزا همان شؤون و خصوصيات قيامت است، كه قرآن كريم از آن خبر داده، و مراد از اسائه و احسان، معصيت و طاعت است. و جزاى اعمالشان را خود همان اعمال را مى دهد.

معناى آيه اين است كه: تا خدا كسانى را كه معصيت كرده اند به معصيتشان، و يا به جزاى معصيتشان كيفر دهد، و كسانى را كه اطاعت كردند به مثوبتى حسنى و يا به خود حسنى پاداش دهد.

(2)

تجمع در روز قيامت براي پس گرفتن اعمال

-” فَكَيْف إِذَا جَمَعْنَهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْب فِيهِ وَ وُفِّيَت كلُّ نَفْسٍ مَّا كسبَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ،

- پس چه حالى خواهند داشت روزى كه هيچ شكى در آمدنش نيست، زمانى كه همه آنان را جمع مى كنيم و هر انسانى بدانچه كرده بدون كم و زياد مى رسد و به احدى ستم نمى شود.“


1- آيه 29 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 528
2- آيه 31 سوره نجم الميزان ج 19 ص 66

ص:442

روزى كه در آن شكى نيست يعنى روز فصل قضا، و روز حكم به حق، و در آن روز هر كسى تمامى آنچه را كه كرده باز خواهد گرفت، بدون اينكه مردم در باز پس گرفتن اعمالشان ظلمى شوند.

(1)

تحويل منافع عمل صالح به دارندة آن

” مَّنْ عَمِلَ صلِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْهَا وَ مَا رَبُّك بِظلَّمٍ لِّلْعَبِيدِ،

-هر كس عمل صالحى كند به نفع خود كرده و هر كس بدى كند به ضرر خود كرده و پروردگار تو - ستمگر بر بندگانش نيست. “

يعنى عمل، قائم به صاحب عمل است، و بيانگر حال او است. اگر عمل صالح و مفيد باشد خود او هم از آن سود مى برد، و اگر مضر و بد باشد، خودش از آن متضرر مى گردد.

پس اين رفتار خداى تعالى كه نفع عمل صالح را به صاحبش مى رساند و او را ثواب مى دهد، و ضرر عمل بد را نيز به صاحبش مى رساند و عقابش مى كند، اصلا ظلمى نيست، و چنان نيست كه وضع شى ء در غير موضعش باشد.

و اگر اين روش از خداى تعالى ظلم باشد، بايد در ثواب دادن ميليونها بنده و عقاب كردن ميليونها ديگر، در برابر ميلياردها عمل نيك و بد، ظلام بندگان باشد، ولى از آنجايى كه گفتيم اين روش ظلم نيست، پس خداى تعالى ظلام بندگان نمى باشد، و با اين بيان روشن مى شود كه چرا فرمود پروردگار تو ظلام بندگان نيست و نفرمود: پروردگار تو ظالم به بندگان نيست.

(2)

كيفر انسان در قيامت خود عمل اوست!

-” يَأَيهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-اى كسانى كه كفر ورزيديد! امروز ديگر معذرت نخواهيد براى اينكه كيفر شما جز آنچه مى كرديد چيز ديگرى نيست.“

اين آيه شريفه خطابى است عمومى به همه كفار، خطابى است كه بعد از رسيدن كفار به آتش دوزخ و زبان به عذر خواهى گشودن، كه اگر كفر ورزيديم، و يا گناه كرديم عذرمان اين بود و اين بود، به ايشان خطاب مى شود كه، امروز سخن عذرخواهى به ميان نياوريد، چون روز قيامت روز جزا است و بس.


1- آيه 25 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 188
2- آيه 46 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 608

ص:443

علاوه بر اين، جزايى كه به شما داده شد عين اعمالى است كه كرده بوديد، خود اعمال زشت شما است كه امروز حقيقتش برايتان به اين صورت جلوه كرده است، و چون عامل آن اعمال خود شما بوديد، عامل بودنتان قابل تغيير نيست، و با عذرخواهى نمى توانيد عامل بودن خود را انكار كنيد، چون واقعيت، قابل تغيير نيست، و كلمه عذاب كه از ناحيه خدا عليه شما محقق شده باطل نمى شود.

(1)

آنچه كرديد همان را تحويل مي دهيم!

-” اصلَوْهَا فَاصبرُوا أَوْ لا تَصبرُوا سوَاءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا تجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-بچشيد سوزش آن را چه صبر بكنيد و چه نكنيد برايتان يكسان است، چون جزايى كه به شما داده مى شود همان اعمالى است كه مى كرديد.“

بچشيد آن را يعنى بچشيد و تحمل كنيد حرارت آتش دوزخ را. ” فاصبروا أو لا تصبروا،“ صبر بكنيد و يا نكنيد اين چشيدن آتش برايتان حتمى است و از شما جدا شدنى نيست، چه صبر بكنيد و چه نكنيد، نه اينكه صبر كردن، عذاب را از شما بر مى دارد و يا حداقل آن را تخفيف مى دهد، و نه اينكه بى صبرى و جزع و فزع سودى به حالتان دارد .

” انما تجزون ما كنتم تعملون،“ اينكه گفتيم اين عذاب برايتان حتمى است، و از شما جدا شدنى نيست، براى اين بود كه ما اين عذاب را از جاى ديگر نياورده ايم، بلكه عين عمل خود شما است، همان كارهايى است كه مى كرديد، و معقول نيست ميان عمل و صاحب عمل سلب نسبت شود، و همواره اين نسبت برقرار است، يعنى الى الابد اين عمل، عمل آن عامل است، پس به همين جهت اگر در ظرف قيامت عمل به صورت آتش جلوه كند، تا أبد به جان عامل خود مى افتد.

(2)

ترس از روز بازگشت به خدا و تحويل اعمال

-” وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفى كلُّ نَفْسٍ مَّا كسبَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ

-و بترسيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا بر مى گرديد، و آن وقت تمامى اعمالتان به شما بر گردانده مى شود، بدون اينكه به احدى ظلم شود.“

اين جمله با تذكرى عمومى روز قيامت را با پاره اى از خصوصياتش كه مناسب با مقام آيه است يادآور مى شود تا دلها با ياد آن آماده پرهيز از خدا و ورع و اجتناب از محرمات او گردد، آن محرماتى كه مربوط به حقوق الناس مى باشد كه زندگى بشر بر آن


1- آيه 7 سوره تحريم الميزان ج 19 ص 562
2- آيه 11 تا 16 سوره طور الميزان ج 19 ص 12

ص:444

متكى است.

آيه مى فرمايد: در پيش رويتان روزى است كه در آن به سوى خدا باز مى گرديد و هر نفسى آنچه را كه كرده دريافت مى كند، بدون اينكه ظلمى به او بشود.

(1)

حسنات و سيئات(گناه و ثواب)

ديدگاه قرآن درباره حسنات و ثوابها

تعريف حسنه و سيئه


1- آيه 281 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 625

ص:445

ص:446

-” ... وَ مَن يَقْترِف حَسنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شكُورٌ،

- ... و كسى كه حسنه اى به جاى آورد، ما حسنى بر آن حسنه اضافه مى كنيم كه خدا آمرزگار و قدردان است.“

حسنه به معناى آن عملى است كه مورد رضاى خداى سبحان باشد، و در ازايش ثواب دهد، و كلمه حسن در مورد عمل به معناى سازگار بودن آن با سعادت آدمى، و با آن هدفى است كه او در نظر دارد، همچنان كه مساءت و بدى و زشتى عمل، بر خلاف اين است.

معناى زيادتر كردن حسن عمل اين است كه جهات نقص آن را تكميل كند، و از اين باب است زيادتر كردن ثواب عمل، همچنان كه در آيه” و لنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون،“ و آيه” ليجزينهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله،“ به هر دو جهت نظر دارد، هم تكميل نواقص، و هم زيادى ثواب .

و معناى آيه مورد بحث اين است كه: هر كس حسنه اى به جاى آورد، ما با رفع نواقص آن و زيادى اجر حسنى بر آن حسنه مى افزاييم كه خدا آمرزگار است و بدى ها را محو مى كند، و شكور است، خوبى هاى عمل را از عاملش ظاهر و بر ملا مى سازد.

(1)

ملاك در حسنه و سيئه

-” مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِّنهَا وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَلا يجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السيِّئَاتِ إِلا مَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-هر كه نيكويى كند جزايى بهتر از آن دارد و هر كه بدى كند آنان كه بدى مى كنند جز خود آن عمل كيفرى ندارند.“


1- آيه 22 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 69

ص:447

ملاك در حسنه و سيئه به خاطر اثرى است كه از آنها براى انسان حاصل مى شود، و به خاطر آن آثار، اعمالى را حسنه، و اعمالى ديگر را سيئه مى ناميم، نه به خاطر جرم و اسكلت اعمال، كه يك نوع حركت است.

ثواب و عقابى هم كه بر اعمال مترتب مى شود، باز به لحاظ آن آثار است، نه به خاطر متن عمل، همچنان كه قرآن كريم نيت باطنى را نيز مورد محاسبه قرار مى دهد، و مى فرمايد:” و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ! “

حكم در آيه، مخصوص كسانى است كه زياد معصيت مى كنند، و خطا سراپايشان را گرفته، نه كسى كه در عمر يك گناه از او سرمى زند، همچنان كه كلمه سيئات كه جمع است، و نيز جمله ” كانوا يعملون- همواره مرتكب مى شدند،“ نيز دلالت بر اين كثرت و اصرار و استمرار دارد، و اما كسى كه هم گناه مى كند و هم حسنه به جاى مى آورد، اميد هست كه خداى تعالى او را بيامرزد، همچنان كه خودش فرموده: ” و آخرون اعترفوا بذنوبهم، خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا، عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم ! “

(1)

مصاديقي ازحسنات دنيا و آخرت

-” قُلْ يَعِبَادِ الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسنُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسنَةٌ وَ أَرْض اللَّهِ وَسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفى الصبرُونَ أَجْرَهُم بِغَيرِ حِسابٍ،

-بگو اى بندگان من كه ايمان آورده و از پروردگارتان مى ترسيد آنهايى كه در اين دنيا نيكى مى كنند پاداشى نيك دارند و زمين خدا هم گشاده است كسانى كه خويشتن دار باشند اجرشان را بدون حساب و به طور كامل درخواهند يافت.“

مراد از حسنات در اين آيه اعم از حسنه آخرت و حسنه دنيا است كه نصيب مؤمنين نيكوكار مى شود، از قبيل طيب نفس، سلامت روح، و محفوظ بودن جانها از آنچه دلهاى كفار بدان مبتلا است، مانند تشويش خاطر، پريشانى قلب، تنگى سينه، خضوع در برابر اسباب ظاهرى، و نداشتن كسى كه در همه گرفتارى هاى روزگار به او پناهنده شود و از او يارى بگيرد، و در هنگام پيش آمدن حوادث ناگوار به او تكيه داشته باشد.

و همچنين براى مؤمنين نيكوكار در آخرت سعادت جاودان و نعيم مقيم است!

(2)

حسنه دنيا و خير آخرت


1- آيه 84 سوره قصص الميزان ج : 16 ص : 121
2- آيه 10 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 371

ص:448

-” وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَا ذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيراً لِّلَّذِينَ أَحْسنُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسنَةٌ وَ لَدَارُ الاَخِرَةِ خَيرٌ وَ لَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِين،

-و به كسانى كه پرهيزكارى مى كنند گفته شود پروردگارتان چه نازل كرده است گويند خيرى نازل كرده است، كسانى كه نيكوكارى كرده اند در اين دنيا پاداشى نيك دارند و سراى ديگر بهتر است و سراى پرهيزگاران چه نيكوست.“

مراد از حسنه پاداش نيكو است، آرى مردم با تقوا بخاطر احسانى كه مى كنند، به دستورات قرآن عمل مى نمايند، مجتمع صالحى تشكيل مى دهند، كه حاكم در آن عدل و احسان و زندگى طيب است، زندگى اى كه بر اساس رشد و سعادت استوار است، در نتيجه خودشان هم از دنياى خوشى برخوردار مى شوند، به دليل اينكه فرمود:” لهم فى الدنيا،“ و معلوم است كه زندگى آخرت براى چنين مردمى از دنيايشان بهتر است، چون خوشى آن زوال ناپذير است و نعمتش آميخته با نقمت و كامش متعقب به ناكامى نيست.

(1)

نصيب طالبان حسنه دنيا و حسنه آخرت

-« وَ مِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَا ءَاتِنَا فى الدُّنْيَا حَسنَةً وَ فى الاَخِرَةِ حَسنَةً وَ قِنَا عَذَاب النَّارِ،

-أُولَئك لَهُمْ نَصِيبٌ مِّمَّا كَسبُوا وَ اللَّهُ سرِيعُ الحِْسابِ،

-و بعضى از آنان مى گويند پروردگارا به ما هم حسنه در دنيا بده و هم حسنه در آخرت و ما را از عذاب آتش حفظ كن،

-ايشان از آنچه كرده اند نصيبى خواهند داشت و خدا سريع الحساب است.»

مؤمن جز آنچه نزد خداست نمى جويد، و اگر هم چيزى از امور دنيا را بخواهد چيزى است كه باز مورد رضاى پروردگارش( و وسيله كسب رضاى او) است، و بنا بر اين پس اينكه فرمود:« بعضى از مردم مى گويند،» منظور گفتن به زبان قال نيست، بلكه گفتن به زبان حال است، و معناى آيه اين است كه: بعضى از مردم نمى خواهند مگر دنيا را، و اينان در آخرت هيچ نصيبى ندارند، بعضى هم هستند كه نمى جويند مگر آنچه را كه مايه رضا و خوشنودى پروردگارشان باشد، چه در دنيا و چه در آخرت: اينان از آخرت هم نصيب دارند .

از اينجا روشن مى شود كه چرا حسنه را در نقل كلام اهل آخرت ذكر كرد و در نقل كلام اهل دنيا نقل نكرد، چون كسى كه چيزى از امور دنيا مى خواهد مقيد نيست به اينكه آن چيز نزد خدا هم حسنه باشد يا نباشد، او دنيا را مى خواهد كه همه اش نزد او حسنه و خوب است، چون مايه زندگى دنيائى او است، و با هواى نفسش موافق و


1- آيه 30 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 343

ص:449

سازگار است، به خلاف كسى كه رضاى خدا را مى خواهد كه در نظر او آنچه در دنيا و آنچه در آخرت است دو جور است، يكى حسنه و ديگرى سيئه، و او نمى جويد و درخواست نمى كند مگر حسنه را.

اعمال طايفه اول كه فقط دنيا را مى خواهند باطل و بى نتيجه است، به خلاف دسته دوم كه از آنچه مى كنند بهره مى برند.

سريع الحساب يكى از اسماى حسناى خداى تعالى است، هر عملى كه بنده اش انجام دهد چه از حسنات باشد و چه غير آن، خداى عزوجل جزايش را مو به مو و درست بر طبق عملش مى دهد.

چونكه مردم در طرز تفكرشان نسبت به دنيا دو دسته اند، به حساب آنچه بنده اش مى خواهد به زودى مى رسد، و آن را بر طبق خواسته اش به او مى دهد.

اى مسلمانان شما با ياد خدا جزء نصيب داران در آخرت باشيد، و از آنها مباشيد كه به خاطر ترك ياد خدا در آخرت بى نصيب شدند!

(1)

حسناتي كه سيئات را از بين مي برند !

-” وَ أَقِمِ الصلَوةَ طرَفىِ النهَارِ وَ زُلَفاً مِّنَ الَّيْلِ إِنَّ الحَسنَاتِ يُذْهِبنَ السيِّئَاتِ ذَلِك ذِكْرَى لِلذَّكِرِينَ،

- دو طرف روز و پاسى از شب نماز بپا دار كه نيكيها بديها را نابود مى كند، اين تذكرى است براى آنها كه اهل تذكرند.“

نمازها حسناتى است كه در دلهاى مؤمنين وارد شده و آثار معصيت و تيرگيهايى كه دلهايشان از ناحيه سيئات كسب كرده از بين مى برد.

” ذلك ذكرى للذاكرين،“ يعنى اينكه گفته شد كه حسنات سيئات را از بين مى برد به خاطر اهميتى كه دارد و براى بندگانى كه به ياد خدا هستند مايه تذكر است.

(2)

پاداش مضاعف حسنات

-” إِنَّ اللَّهَ لا يَظلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَ إِن تَك حَسنَةً يُضعِفْهَا وَ يُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْراً عَظِيما،

-و خدا به سنگينى يك ذره ظلم نمى كند، و اگر عمل آنان حسنه باشد آن را مضاعف مى كند، و از ناحيه خود اجرى عظيم مى دهد.“

يعنى خدا ظلمى نمى كند كه حتى معادل سنگينى و وزن يك ذره باشد. اگر آن مثقالى كه گفتيم حسنه باشد، خداى تعالى آن را مضاعف و دو چندان مى كند.


1- آيه 201 و 202 سوره بقره الميزان ج 2 ص 119
2- آيه 114 سوره هود الميزان ج : 11 ص : 78 و 91

ص:450

اين چقدر مايه تاسف است كه ايمان به خدا نياوردند، و انفاق نكردند زيرا اگر ايمان آورده و انفاق كرده بودند، خداى تعالى به وضع آنها دانا بود، ابدا به آنان (حتى به سنگينى يك ذره) اگر انفاق كرده بودند، ظلم نمى كرد و پاداش آن را مهمل نمى گذاشت، بلكه اگر حسنه اى مى بود پاداش آن را مضاعف مى داد.

(1)

محسنين و خصوصيات اهل نجات

-” وَ مَن يُسلِمْ وَجْهَهُ إِلى اللَّهِ وَ هُوَ محْسِنٌ فَقَدِ استَمْسك بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَ إِلى اللَّهِ عَقِبَةُ الأُمُورِ،

-هر كس توجه بى شائبه خويش را سوى خدا كند، و نيكوكار باشد، به دستاويز محكمى چنگ زده، و عاقبت كارها سوى خدا است.“

اسلامِ وجه به سوى خدا، به معناى تسليم آن براى اوست، به اين معنا كه انسان با همه وجودش رو به خدا كند، و او را پرستش نمايد، و از ماسواى او اعراض كند.

محسن و احسان به معناى به جا آوردن اعمال صالح است با داشتن يقين به آخرت، همچنان كه در اول سوره كه مى فرمايد:” هدى و رحمة للمحسنين،“ خودش محسنين را به اين معنا تفسير كرده و فرموده:” الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم بالآخرة هم يوقنون- كسانى كه نماز مى خوانند و زكات مى دهند، و در حالى كه به آخرت يقين دارند.“

” عروة الوثقى،“ به معناى دست آويزى است كه قابل جدا شدن نباشد.

معناى آيه اين است كه هر كس خدا را يگانه بداند، و با يقين به معاد عمل صالح انجام دهد، او اهل نجات است، و سرانجام هلاك نخواهد شد، چون سرانجامش به سوى خدا است، و همو وعده نجات و رستگاريش داده است .

(2)

تصديق كنندگان وعده حسناي الهي

اشاره

-” فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقَى، وَ صدَّقَ بِالحُسنى، فَسنُيَسرُهُ لِلْيُسرَى،

-اما آنكه انفاق كند و پرهيزكار باشد،

-و وعده حسناي خدا را تصديق كند،

-به زودى راه انجام كارهاى نيك را برايش آسان مى سازيم.“

مي فرمايد: ” إِنَّ سعْيَكمْ لَشتى،“ يعني مساعى و تلاشهاي شما يك جور نيست، بعضى از مردمند كه انفاق مى كنند، و از خدا پروا دارند، و وعده حسناى خدا را تصديق مى كنند، و خداى تعالى هم در مقابل، حياتى جاودانه و سراسر سعادت در اختيارشان


1- آيه 40 سوره نساء الميزان ج : 4 ص : 562
2- آيه 22 سوره لقمان الميزان ج : 16 ص : 345

ص:451

مى گذارد، و بعضى ديگرند كه بخل مى ورزند، و به خيال خود مى خواهند بى نياز شوند، و وعده حسناى خدايى را تكذيب مى كنند، و خداى تعالى هم آنان را به سوى عاقبت شر راه مى برد.

مشمولين توفيق الهي براي انجام حسنات:

” فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى،“ اعطي، انفاق مال در راه رضاى خداست، و ” اتقى “ به منزله تفسيرى است براى اعطي، و مى فهماند كه مراد از اعطاء، اعطاى بر سبيل تقواى دينى است .

” و صدق بالحسنى،“ مراد از تصديق حسنى، تصديق وعده ثوابى است كه خداى تعالى در مقابل انفاق به انگيزه رضاى او داده، انفاقى كه تصديق قيامت و ايمان بدان باشد، كه لازمه چنين انفاق و چنين تصديقى، تصديق به وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت و الوهيت نيز هست، و همچنين مستلزم ايمان به رسالت رسولان هم هست، چون رسالت تنها راه رسيدن و ابلاغ وعده ثواب او است .

و حاصل دو آيه اين است كه: كسى كه مؤمن به خدا و به رسول او و به روز جزا باشد، و مال خود را به خاطر خدا و تحصيل ثواب او انفاق كند، ثوابى كه به زبان رسولش وعده اش را داده، به او مى دهيم.

” فسنيسره لليسرى،“ يسرى به معناى خصلتى است كه در آن آسانى باشد و هيچ دشوارى نداشته باشد. منظور اين است كه خداي تعالي توفيق اعمال صالحه را به او بدهد، و انجام اينگونه اعمال را برايش آسان سازد، به طورى كه هيچ گونه دشوارى در آن نباشد، و يا منظور اين است كه او را آماده حياتى سعيد كند، حياتى نزد پروردگارش، حياتى بهشتى، و به اين نحو آماده اش كند كه توفيق اعمال صالحى را به او بدهد .

بحثي در توفيق و محروميت از انجام حسنات:

جمله ” ان علينا للهدى،“ مى رساند كه هدايت خلق از امورى است كه خداى سبحان قضايش را رانده، و آن را بر خود واجب كرده، چون حكمتش اين ايجاب را اقتضا مى كرده، و اما تيسير عسرى يا ساده تر بگوييم آسان تر كردن گناه، كار مستقيم خداى تعالى نيست بلكه لازمه قهرى تيسير يسرى است، وقتى خداى تعالى بخواهد براى آن بندگانى كه اوصافشان گذشت راه عبوديت را آسان سازد، قهرا براى عده ديگر راه كفر آسان مى شود. آرى آسان كردن كار نيك براى عده اول، به اين است كه انبيايى بر انگيزد،

ص:452

و كتب آسمانى بفرستد، و اين باعث نافرمانى آن عده ديگر، و در نتيجه آسان شدن گناه بيشترشان مى شود، اگر براى طايفه اول، انبيا نمى فرستاد، طايفه دوم انبيايى را نمى كشتند، اگر براى طايفه اول كتاب نمى آمد، طايفه دوم هم نافرمانى نمى كردند، پس نتيجه قهرى هدايت طايفه اول و تيسير يسرى براى آنان، ضلالت و تيسير عسراى طايفه دوم است: ” و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا . “

بشارت توفيق يافتگان به انجام حسنات:

” و سيجنبها الاتقى الذى يؤتى ماله يتزكى و ما لاحد عنده من نعمة تجزى،“ يعني به زودى كسى كه مصداق اتقى باشد از آتش دور مى شود.

و مراد از كلمه اتقى هر كسى است كه از شخصى ديگر باتقواتر باشد، و بيش از او از مخاطر پروا كند، چون بعضى از مردم تنها اين مقدار با تقوا هستند كه از اتلاف نفوس و كشتن مردم پرهيز مى كنند، و بعضى هستند كه تنها از فساد اموال مى پرهيزند، و بعضى هستند كه چون از فقر مى ترسند به همين جهت از انفاق مال در راه خدا خوددارى مى كنند، و همچنين بعضى هستند كه از خدا مى پرهيزند، و مال خود را در راه رضاى او انفاق مى كنند، و از همه اين چند طايفه باتقواتر آن كسى است كه از خدا پروا نموده مال خود را در راه او انفاق مى كند، و به عبارت ديگر كسى است كه از خسران آخرت مى پرهيزد، و به همين انگيزه مال خود را انفاق مى كند .

” الذى يؤتى ماله يتزكى،“ مى فرمايد اتقى آن كسى است كه مال خود را مى دهد و انفاق مى كند، تا به اين وسيله مال خود را به نموى شايسته نمو دهد.

” و ما لاحد عنده من نعمة تجزى،“ اين آيه مضمون آيه قبلى را تثبيت مى كند، مى فرمايد و اتقى كسى است كه كسى از او طلبى ندارد، و نعمتى نداده، تا به عنوان تلافى آن مال را كه وى انفاق كرده به او داده باشد، پس كسى كه مصداق اتقى است مال را براى رضاى خدا انفاق مى كند، مؤيد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد:” الا ابتغاء وجه ربه الاعلى ! “

” الا ابتغاء وجه ربه الاعلى،“ كسى طلبكار خدا نبوده، و خدا مالى را كه به او داده به عنوان اداى دين نداده، پس شخص انفاقگر مال خدا را در راه خدا انفاق مى كند تا رضاى پروردگار والاى خود را به دست آورد.

” و لسوف يرضى،“ يعنى و هر آينه او - همان مرد اتقى - به زودى با دريافت اجر جزيل و پاداش حسن و جميلى كه پروردگارش به او مى دهد خشنود مى گردد .

در اين آيه خداى تعالى را با دو صفت رب و اعلى ستوده ، تا اشاره كرده باشد

ص:453

به اينكه آنچه به عنوان جزا به او مى دهند كه بزرگترين جزا و گرانقدرترين است، به مقتضاى ربوبيت خداى تعالى و تناسب با بلندى مقام او است، نه متناسب با عمل بنده !

(1)

استثناء بر انسان در خسارت

-” وَ الْعَصرِ، إِنَّ الانسنَ لَفِى خُسرٍ،

- إِلا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ تَوَاصوْا بِالْحَقّ ِ وَ تَوَاصوْا بِالصبر،

- سوگند به عصر، كه انسانها همه در خسران و زيانند،

- مگر افراد و اقليتى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند و يكديگر را به حق سفارش كرده و به صبر توصيه نموده اند.“

اين سوره تمامى معارف قرآنى و مقاصد مختلف آن را در كوتاه ترين بيان خلاصه كرده است.

آدمى در نوعى مخصوص از خسران قرار دارد، غير خسران مالى و آبرويى، بلكه خسران در ذات كه خداى تعالى در باره اش فرموده است: ” الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيمة الا ذلك هو الخسران المبين الا الذين امنوا و عملوا الصالحات،“ استثنا شدگان افرادى هستند كه متصف به ايمان و اعمال صالح باشند و چنين افرادى ايمن از خسرانند.

سرمايه آدمى زندگى او است، با زندگى است كه مى تواند وسيله عيش خود در زندگى آخرت را كسب كند، اگر در عقيده و عمل حق را پيروى كند تجارتش سودبخش بوده، و در كسبش بركت داشته است، و در آينده اش از شر ايمن است، و اگر باطل را پيروى كند، و از ايمان به خدا و عمل صالح اعراض نمايد، تجارتش ضرر كرده، نه تنها از سرمايه عمر چيزى زايد بر خود سرمايه به دست نياورده، بلكه از خود سرمايه خورده، و سرمايه را وسيله بدبختى خود كرده است و در آخرتش از خير محروم شده، لذا در سوره مورد بحث مى فرمايد:” ان الانسان لفى خسر الا الذين امنوا و عملوا الصالحات،“ و مراد از ايمان، ايمان به خدا، و مراد از ايمان به خدا ايمان به همه رسولان او، و مراد از ايمان به رسولان او اطاعت و پيروى ايشان است، و نيز ايمان به روز جزا است همچنان كه قرآن در جاى ديگر تصريح كرده به اينكه كسانى كه به بعضى از رسولان خدا ايمان دارند، و به بعضى ندارند، مؤمن به خدا نيستند.

و ظاهر جمله ” و عملوا الصالحات،“ اين است كه به همه اعمال صالح متصف باشد. پس اين جمله استثنا شامل فاسقان كه بعضى از صالحات را انجام مى دهند، و نسبت به بعضى ديگر فسق مى ورزند نمى شود، و لازمه اين، آن است كه منظور از خسران اعم از خسران به تمام معنا باشد يعنى شامل خسران از بعضى جهات هم بشود، و بنابر


1- آيه 1 تا آخر سوره ليل الميزان ج 20 ص 509

ص:454

اين دو طايفه خاسرند، يكى آنهايى كه از جميع جهات خاسرند نظير كفار معاند حق و مخلد در عذاب، دوم آنهايى كه در بعضى جهات خاسرند، مانند مؤمنينى كه مرتكب فسق مى شوند و مخلد در آتش نيستند چند صباحى عذاب مى بينند، بعد عذابشان پايان مى پذيرد و مشمول شفاعت و نظير آن مى شوند .

” و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر،“ تواصى به حق اين است كه: يكديگر را به حق سفارش كنند، سفارش كنند به اينكه از حق پيروى نموده و در راه حق استقامت و مداومت كنند، پس دين حق چيزى به جز پيروى اعتقادى و عملى از حق، و تواصى بر حق نيست، و تواصى بر حق عنوانى است وسيع تر از عنوان امر به معروف و نهى از منكر، چون امر به معروف و نهى از منكر شامل اعتقاديات و مطلق ترغيب و تشويق بر عمل صالح نمى شود، ولى تواصى بر حق، هم شامل امر به معروف مى شود و هم شامل عناوين مذكور .

در آيه مورد بحث صبر را مطلق آورده، و بيان نكرده كه صبر در چه مواردى محبوب است، و نتيجه اين اطلاق آن است كه مراد از صبر اعم از صبر بر اطاعت خدا و صبر از معصيت و صبر در برخورد با مصائبى است كه به قضا و قدر خدا به آدمى مى رسد.

(1)

پاداش بهتر صاحبان حسنه، و ايمني از وحشت روز قيامت

-” مَن جَاءَ بِالْحَسنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِّنهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ ءَامِنُونَ،

-هر كه كار نيك انجام دهد پاداشى بهتر از آن دارد و آنان از وحشت آن روز ايمنند.“

مراد از جمله ” من جاء بالحسنة فله خير منها،“ اين است كه كسى كه عمل نيك كند جزايى دارد بهتر از آن عمل نيك، چون عمل هر چه باشد مقدمه است براى مزد و جزاء ، كسى با خود عمل كارى ندارد، هر عملى را انجام مى دهد براى نتيجه و اثر آن است، پس غرض و غايت هر عملى از مقدمه بهتر است.

و از ظاهر سياق برمى آيد كه مقصود از فزع در جمله ” و هم من فزع ...،“ فزع بعد از نفخه دوم صور است، نه نفخه اول، در نتيجه آيه شريفه همان معنا را مى دهد كه آيه ” لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيهم الملائكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون،“ در مقام آن است.

(2)

حسنه دنيوي و اجر اخروي براي مهاجرين في سبيل الله


1- آيه 1 تا آخر سوره عصر الميزان ج 20 ص 609
2- آيه89سوره نمل الميزان ج : 15 ص : 578

ص:455

-” وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فى اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فى الدُّنْيَا حَسنَةً وَ لأَجْرُ الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُون،

-الَّذِينَ صبرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ،

-و كسانى كه از پس آنكه ستم ديدند در راه خدا مهاجرت كردند در دنيا مكان نيكويشان دهيم، و پاداش دنياى ديگر بهتر است اگر بدانند،

-همان كسانى كه صبورى پيشه كردند و به پروردگارشان توكل مى كنند.“

مهاجرين در راه خدا براى دين مهاجرت كردند كه مجتمعى اسلامى و پاك تشكيل دهند كه در آن مجتمع جز خدا كسى پرستش نشود، و جز عدل و احسان چيزى حكومت نكند، و يا براى اين بود كه به مجتمعى وارد شوند و در آن منزل كنند كه وضعش چنين باشد، پس اگر از مهاجرتشان اميد حسنه اى داشتند، و يا وعده حسنه اى داده شدند آن حسنه همين مجتمع صالح بود و نيز اگر آن شهر را كه بدان مهاجرت كردند، ستودند براى اين بود كه جاى تشكيل چنين مجتمعى بوده نه براى اينكه آب و هوايش خوب بوده، پس هدف و غرض از حسنه اى كه وعده داده شدند كه در دنيا به آن برسند همين مجتمع صالح بوده چه اينكه مقصود از حسنه شهر باشد و يا حالت حسنه اى كه در آن شهر به خود مى گيرند.

” و لاجر الاخرة خير لو كانوا يعلمون.“

اجر اخروى از اجر دنيوى كه گفته شد بهتر است اگر مردم بدانند كه خدا در آخرت چه نعمتهايى برايشان آماده كرده، زيرا در آخرت سعادت آميخته با بدبختى نيست، بلكه خلودى است كه فنا در آن راه ندارد و كام و لذتش با ناكامى توأم نيست، جوار رحمت رب العالمين است.

اين آيه شرطي است و مى خواهد بفهماند هر كس كه در راه خدا مهاجرت كند اجرى چنين و چنان مى برد.

-” الَّذِينَ صبرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ.“

در اين آيه مهاجرين در راه خدا را توصيف به صبر و توكل مى كند.

اين دو صفت در رسيدن به آن غايت حسن كه خدا وعده داده كمال دخالت را دارد، زيرا اگر بر تلخى جهاد، صبر نمى كردند و در هنگام هجوم بلاها توكلى به خدا نمى داشتند و همه اعتمادشان به خودشان بود با آن ضعفى كه از هر جهت داشتند جا خالى مى كردند، و نمى توانستند ايستادگى كنند، آنهم با

ص:456

آن دشمنانى كه اصرار و پافشارى در دشمنى خود داشتند، و وقتى به دست دشمن متلاشى مى شدند آن اجتماع صالح كه خدا وعده داده بود، درست نمى شد و از آن بهره برده نمى شد، و قهرا امر آخرتشان هم تباه مى گرديد .

(1)

اصحاب ميمن_ه

-” ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ تَوَاصوْا بِالصبرِ وَ تَوَاصوْا بِالْمَرْحَمَةِ،

-أُولَئك أَصحَب المَيْمَنَةِ،

-تا از آن كسانى شود كه ايمان آوردند و يكديگر را به صبر و ترحم سفارش كردند،

-آنها اصحاب يمين هستند . “

كساني كه به هر عقبه دشوارى قدم نهادند، و از كسانى بودند كه به خدا ايمان آورده، يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش كردند، مردمى صاحب يمن و شگونند، و ايمان و اعمال صالحى كه از پيش براى آخرت خود مى فرستند چيزى به جز شگون و مباركى و زيبا و مرضى نمى دانند.

(2)

آنچه نزد خداست از لهو و تجارت بهتر است!

-” . . . قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَرَةِ وَ اللَّهُ خَيرُ الرَّزِقِينَ،

-. . . بگو آنچه نزد خدا است از لهو و تجارت بهتر است و خدا بهترين رازقان است! “

مراد از جمله ” ما عند الله،“ ثوابى است كه خداى تعالى در برابر شنيدن خطبه و موعظه در نماز جمعه عطاء مى فرمايد.

مي فرمايد: به ايشان بگو آنچه نزد خدا است از لهو و تجارت بهتر است، براى اينكه ثواب خداى تعالى خير حقيقى و دائمى، و بدون انقطاع است، و اما آنچه در لهو و تجارت است اگر خير باشد خيرى خيالى و غير دائمى و باطل است و چه بسا خشم خدا را در پى داشته باشد، همچنان كه لهو هميشه خشم خداى تعالى را در پى دارد.

(3)

برتري حسن ثواب آخرت بر ثواب دنيا

-” فَئَاتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَاب الدُّنْيَا وَ حُسنَ ثَوَابِ الاَخِرَةِ وَ اللَّهُ يحِب المُحْسِنِينَ،

- پس خداوند ثواب در دنيا و بهترين ثواب در آخرت نصيبشان گردانيد، كه خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.“

خداى تعالى در اين آيه بين ثواب دنيا و ثواب آخرت در تعبير فرقى قائل شد،


1- آيه 41 و 42 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 371
2- آيه 17 تا 20 سوره بلد الميزان ج 20 ص 492
3- آيه 11 سوره جمعه الميزان ج 19 ص 464

ص:457

به اين معنا كه در باره ثواب دنيا تعبير كرد به ثواب دنيا، ولى در باره آخرت تعبير كرد به حسن ثواب آخرت تا اشاره كرده باشد به اينكه ثواب آخرت قابل مقايسه با ثواب دنيا نيست بلكه منزلتى رفيع تر دارد.

(1)

ثواب بهترين عمل

-” مَاعِندَكمْ يَنفَدُ وَمَاعِندَاللَّهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صبرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسنِ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-آنچه نزد شماست فانى مى شود و آنچه نزد خداست ماندنى است و كسانى كه صبورى پيشه كردند پاداششان را بهتر از آنچه عمل مى كرده اند مى دهيم،“

آنچه در زندگى دنيا، كه يك زندگى مادى و قائم بر اساس تحول و دگرگونى است، و قوامش بر اساس حركت و تغير و زوال است، در دست شما است، مانند همه دنيا دستخوش زوال است، و آنچه نزد خداى سبحان است و آن را به خصوص به پرهيزگاران وعده داده باقى است و زوال و فنا نمى پذيرد، و هر عاقلى مى داند كه باقى بهتر از فانى است.

خواننده عزيز بايد بداند كه جمله:” ما عندكم ينفد و ما عند الله باق،“ بخاطر اينكه در لفظ مطلق است قاعده كلى است كه قابل استثناء و نقض نيست و در ذيل آن جزئيات بسيارى از معارف نهفته شده است.

اينكه فرمود:” و لنجزين الذين صبروا اجرهم،“ وعده مؤكدى است بر مطلق صبر، چه صبر بر اطاعت باشد و چه صبر بر ترك معصيت و چه صبر در برابر مصيبت، تنها قيدى كه اين مطلق دارد اين است كه اين صبر در راه خدا باشد، چون سياق با صبرهاى ديگر سازگارى ندارد.

مقصود از جمله:” باحسن ما كانوا يعملون،“ اين است كه عملى را كه انجام مى دهند كه در نوع خود يكى حسن و يكى احسن است خداى عز و جل اجرى كه مى دهد اجرى است كه در نوع خود احسن است، مثلا نمازى كه بنده صابر فى الله مى خواند جزاى آن را جزاى فرد احسن از آن مى دهد، هر چند نمازى كه او خوانده احسن افراد نماز نبوده باشد، و خلاصه صبرى كه او در راه خدا دارد باعث مى شود كه خداوند در عمل او مته به خشخاش نگذارد، و آن خصوصياتى كه مايه پستى و زشتى عمل بنده است آنها را نديده بگيرد، همچنانكه آيه شريفه:” انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب،“ همين معنا را افاده مى كند . و از آيه شريفه بر مى آيد كه ” صبر فى الله،“ باعث


1- آيه 148 سوره آل عمران الميزان ج 4 ص 62

ص:458

كمال عمل مى شود.

(1)

فوز عظيم ( رضي الله عنهم و رضوا عنه ! )

-” ... لهُمْ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،

-... براى ايشان است باغهاى بهشتى كه از زير آنها نهرها روان است و آنان در آن باغها براى هميشه بسر مى برند، خداوند از آنان خوشنود شده و آنان هم از خداوند خوشنود شده اند و اين است رستگارى بزرگ! “

خداوند از آنان راضى است براى آن صداقت هائى كه در دنيا از خود نشان دادند، و آنان از خدا راضى هستند براى آن ثواب هائى كه به ايشان مرحمت فرمود.

در اين آيه خوشنودى را متعلق به خود بندگان راستگوى خود نمود، نه به راستگوئى شان، بخلاف آيه:” و رضى له قولا،“ و آيه شريفه: ” و ان تشكروا يرضه لكم،“ كه رضايت را متعلق به عمل نموده است.

پس اينكه فرمود:” رضى الله عنهم،“ دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى نه تنها از صداقت صادقين خوشنود است بلكه از خود آنان نيز راضى است.

و معلوم است كه خوشنودى خدا وقتى به خود آنان تعلق مى گيرد كه غرضش از خلقت شان حاصل شده باشد، و غرض از خلقت را در آيه:” ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون،“ بيان فرموده است.

پس غرض پروردگار از خلقت انسان همان عبوديت است، وقتى خداى سبحان از كسى- نه تنها از عملش- خوشنود مى شود كه نفس او مَثَل اعلاى عبوديت باشد، چنانكه در باره حضرت سليمان و ايوب عليهماالسلام فرموده:” نعم العبد انه اواب.“

اين بود معناى رضايت پروردگار از بنده خود، و لازمه اين مقام كه يكى از مقامات عبوديت است كه نفس از تمامى مراتب كفر و از اتصاف به فسق پاك باشد چنانكه در باره طهارتش از كفر فرموده: ” و لا يرضى لعباده الكفر!“ و در باره طهارتش از فسق فرموده: فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين.“

و از آثار اين مقام اين است كه وقتى نفس بنده داراى ذلت عبوديت شد و آنچه را كه به چشم و دل خود درك نمود، همه را مملوك خدا و خاضع در برابر او دانست قهرا از او خشنود مى شود، زيرا مى بيند كه اگر خدا به او داده آنچه را كه داده همانا از فضل و كرمش بوده نه اينكه او از خدا طلبكار و بر خدا واجب و حتم بوده كه آنرا بدهد، و اگر هم چيزى را از او دريغ داشته و نداده آن هم از روى حكمت بوده است.


1- آيه 96 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 488

ص:459

علاوه بر اين، خداى تعالى در باره حال بندگان مرضى خود در بهشت فرموده: ” لهم ما يشاؤن،“ و معلوم است كه وقتى انسان به هر چه كه بخواهد بتواند دسترسى پيدا كند البته راضى خواهد شد.

اين است منتها درجه سعادت براى آدمى از نظر اينكه بنده است. و لذا خداى تعالى كلام خود را به همين معنا پايان داده و فرموده: ” و ذلك الفوز العظيم - اين است سعادت و رستگارى عظيم!“

(1)

حيات جديد مردان و زنان مؤمن با عمل صالح

-” مَنْ عَمِلَ صلِحاً مِّن ذَكرٍ أَوْ أُنثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسنِ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-هر كس از مرد و زن عمل شايسته كند و مؤمن باشد او را زندگى نيكو دهيم و پاداششان را بهتر از آنچه عمل مى كرده اند مى دهيم.“

وعده جميلى است كه به زنان و مردان مؤمن مى دهد، كه عمل صالح كنند، و در اين وعده جميل فرقى ميان زنان و مردان در قبول ايمانشان و در اثر اعمال صالحشان كه همان احياء به حيات طيبه، و اجر به احسن عمل است نگذاشته است.

پس اينكه فرمود:” من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن،“ حكمى است كلى نظير تاسيس قاعده اى براى هر كس كه عمل صالح كند، حالا هر كه مى خواهد باشد، تنها مقيدش كرده به اينكه صاحب عمل، مؤمن باشد و اين قيد در معناى شرط است، چون عمل در كسى كه مؤمن نيست حبط مى شود و اثرى بر آن مترتب نيست .

و در جمله ” فلنحيينه حياة طيبة،“ حيات، به معناى جان انداختن در چيز و افاضه حيات به آن است، پس اين جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى مؤمنى را كه عمل صالح كند به حيات جديدى غير آن حياتى كه به ديگران نيز داده زنده مى كند، و مقصود اين نيست كه حياتش را تغيير مى دهد، مثلا حيات خبيث او را مبدل به حيات طيبى مى كند كه اصل حيات همان حيات عمومى باشد و صفتش را تغيير دهد، زيرا اگر مقصود اين بود كافى بود كه بفرمايد ما حيات او را طيب مى كنيم ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: ما او را به حياتى طيب زنده مى سازيم!

پس آيه شريفه نظير آيه:” اومن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس،“ است كه افاده مى كند خداى تعالى حياتى ابتدائى و جداگانه و جديد به او افاضه مى فرمايد.

اين علم و اين قدرت جديد و تازه، مؤمن را آماده مى سازند تا اشياء را بر آنچه كه هستند ببيند. اشياء را به دو قسم تقسيم مى كنند، يكى حق و باقى، و ديگرى باطل و


1- آيه 119 سوره مائده الميزان ج : 6 ص : 361

ص:460

فانى.

چنين كسانى دلهايشان متعلق و مربوط به پروردگار حقيقى شان است. براى خويشتن حيات ظاهر و دائم سراغ دارند كه جز رب غفور و ودود كسى اداره كن آن حيات نيست، و در طول مسير آن زندگى، جز حسن و جميل چيزى نمى بينند.

از دريچه ديد آنان هر چه را كه خدا آفريده حسن و جميل است، و جز آن كارها كه رنگ نافرمانى او را به خود گرفته هيچ چيز زشت نيست .

اين چنين انسانى در نفس خود نور و كمال و قوت و عزت و لذت و سرورى درك مى كند كه نمى توان اندازه اش را معين كرد و نمى توان گفت كه چگونه است، و چگونه چنين نباشد و حال آنكه مستغرق در حياتى دائمى و زوال ناپذير، و نعمتى باقى و فنا ناپذير، و لذتى خالص از الم و كدورت، و خير و سعادتى غير مشوب به شقاوت است، و اين ادعا، خود حقيقتى است كه عقل و اعتبار هم مؤيد آن است، و آيات بسيارى از قرآن كريم نيز بدان ناطق است.

اين آثار زندگى جز بر زندگى حقيقى مترتب نمى شود، و زندگى مجازى بوئى از آن ندارد، خداوند اين آثار را بر حياتى مترتب كرده كه آن را مختص به مردم با ايمان و داراى عمل صالح دانسته، حياتى است حقيقى و واقعى و جديد، كه خدا آن را به كسانى كه سزاوارند افاضه مى فرمايد .

اين آن چيزى است كه تدبر در آيه شريفه مورد بحث آن را افاده مى كند، و خود يكى از حقايق قرآنى است، و با همين بيان، علت اينكه چرا آن زندگى را با وصف طيب توصيف فرموده روشن مى شود، گويا همانطور كه روشن كرديم حياتى است خالص كه خباثتى در آن نيست كه فاسدش كند و يا آثارش را تباه سازد!

(1)

ملاك خاص ثواب و گناه همسران و صحابه رسولخدا ص

-” يَأَيهَا النَّبىُّ قُل لأَزْوَجِك إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا فَتَعَالَينَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسرِّحْكُنَّ سرَاحاً جَمِيلاً،

-وَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ الدَّارَ الاَخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَتِ مِنكُنَّ أَجْراً عَظِيماً،

-اى پيامبر! به همسرانت بگو اگر زندگى دنيا و زينت آن را مى خواهيد، بياييد تا چيزى از دنيا به شما بدهم، و رهايتان كنم، طلاقى نيكو و بى سر و صدا،

- و اگر خدا و رسول او و خانه آخرت را مى خواهيد، بدانيد كه خدا براى نيكوكاران از شما اجرى عظيم تهيه ديده است.“

مراد از اراده حيات دنيا و زينت آن، اين است كه انسان دنيا و زينت آن را اصل


1- آيه 97 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 491

ص:461

و هدف قرار دهد، چه اينكه آخرت را هم در نظر بگيرد يا نه، و مراد از اراده حيات آخرت نيز اين است كه آدمى آن را هدف و اصل قرار دهد، و دلش همواره متعلق بدان باشد، چه اينكه حيات دنياييش هم توسعه داشته باشد، و به زينت و صفاى عيش نائل بشود، يا آنكه از لذائذ مادى به كلى بى بهره باشد.

همسران رسول خدا به فرضى هم كه به همسرى آن جناب باقى بمانند و آخرت را بر حيات دنيا و زينت آن ترجيح دهند نتيجه اش اجر عظيمى است در نزد خدا، اما نه به طور مطلق، بلكه به شرطى كه احسان و عمل صالح هم بكنند .

پس چنين نيست كه صرف همسرى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم اجر عظيم داشته باشد، و خدا براى هر كس كه همسر آن جناب شود كرامتى و حرمتى قائل باشد، بلكه كرامت و احترام براى همسرى توأم با احسان و تقوى است.

و اين تقييد نظير تقييدى است كه نسبت به كرامت اصحاب رسول خدا كرده، و فرموده:”محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا ... وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما،“ پس معلوم مى شود همه كسانى كه صحابى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم بودند مشمول اين وعده نيستند، بلكه تنها شامل آن عده است كه ايمان و عمل صالح داشته اند، پس اگر از يك نفر صحابى انحراف و گناه و ظلمى سرزده باشد، ما نمى توانيم صحبت با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم را كفاره آن حساب كنيم.

و كوتاه سخن اينكه اطلاق جمله:” ان اكرمكم عند الله اتقيكم،“ با اين حرفها تقييد نمى شود، و همچنان به قوت خود باقى است، و به حكم اطلاق آن حسب و نسب و يا هيچ سببى ديگر ملاك كرامت نزد خدا نخواهد بود.

” و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤتها اجرها مرتين،“ هر يك از شما همسران رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم براى خدا و رسول او خاضع شود، و يا ملازم اطاعت و خضوع براى خدا و رسول باشد، و عمل صالح كند، اجرش را دو برابر مى دهيم، و برايش رزقى كريم، يعنى بهشت آماده مى كنيم.

چنين افرادى به درگاه خدا نزديكند، و خدا برايشان احترام قائل است، و آنهايى كه مرتكب فاحشه مبينه مى شوند، از خدا دورند، و خدا هيچ ارزشى برايشان قائل نيست، و همسرى رسول خدا كمترين اثرى برايشان ندارد جز دورتر شدن، و وبال بيشتر آوردن.

(1)

عاقبت پسنديده ايمان و اجابت دعوت حق


1- آيه 28و29 سوره احزاب الميزان ج : 16 ص : 456

ص:462

-” لِلَّذِينَ استَجَابُوا لِرَبهِمُ الْحُسنى وَالَّذِينَ لَمْ يَستَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فى الأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولَئك لهُمْ سوءُ الحِسابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المِهَاد،

- براى كسانى كه اجابت كردند دعوت حق پروردگارشان را سرانجامى نيك است، و كسانى كه استجابت نكردند او را سرانجامى دارند كه راضى مى شوند براى خلاصى از آن، ما فوق آنچه را كه ممكن است آرزويش را بكنند فديه بدهند، زيرا عاقبت بدى كه بر سرشان مى آيد متضمن و يا مقارن حسابى سخت و استقرار در جهنم است، آرى مهادشان بدترين مهاد است!“

مطلبى كه در اين آيات آمده پيرامون عاقبت امر ايمان و سرانجام كفر است، و اينكه عاقبت محموده ايمان را هيچ چيز جبران نمى كند، هر چند دو برابر نعمتهاى دنيا باشد.

چون عاقبت محموده ايمان و عمل صالح مثوبت و اجر الهى است و آنهم بهشت است، و ليكن مثوبت و بهشت از آن جهت كه مثوبت و يا بهشت است در اين مقام مقصود نيست، بلكه از اين جهت كه عاقبت امر ايشان و منتهى اليه مجاهدات ايشان است منظور است .

در آيات بعدى بعد از تعريف ايشان به صفات مختصشان مى فرمايد: ” اولئك لهم عقبى الدار جنات عدن يدخلونها.“

و در مقابل، كسانى كه دعوت پروردگار خود را اجابت نمى كنند چيزى بر سرشان مى آيد كه اگر اين عده نهايت درجه آرزوهاى زندگى را بدست آورده باشند و بلكه ما فوق آن را داشته باشند و بخواهند همه آنها را بدهند و آن نعمت را كه بخاطر سرپيچى از دعوت خدا از دست داده اند بدست بياورند، هرگز نمى توانند بدست آورند.

آنگاه خداى تعالى از همين سرانجام بدى كه قابل وصف نيست خبر داده و مى فرمايد:” اولئك لهم سوء الحساب و ماويهم جهنم و بئس المهاد.“

(1)

ديدگاه قرآن درباره سيئات و گناهان

موضوع و انواع گناهان كبيره

اشاره

1- آيه 18 سوره رعد الميزان ج : 11 ص : 465

ص:463

در روايتي از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام تعداد گناهان كبيره بر اساس نوع كيفر آنها بيست عدد به شرح زير شمرده شده است:

1- شرك به خداى تعالى

اولين گناه كبيره شرك به خداي تعالي است، به دليل اين كلام خداى عز و جل كه مى فرمايد:” ان الله لا يغفر ان يشرك به،“ و اين آيه كه مى فرمايد:” انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماويه النار- كسى كه به خدا شرك بورزد، خدا بهشت را بر او حرام كرده و جايگاهش آتش است.“

2– نوميدي از رحمت خداي تعالي

بعد از شرك به خداى تعالى نوميدى از رحمت او است، چون در اين باره فرموده:” انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون- از رحمت خدا مايوس نمى شوند مگر مردم كافر.“

3– ايمني از مكر خداي تعالي

ديگر از گناهان كبيره، ايمنى از مكر خداى تعالى است، چون خداى تعالى او را خاسر و زيانكار خوانده، و فرموده:” فلا يامن مكرالله الا القوم الخاسرون.“

4- عاق والدين

و يكى ديگر از گناهان كبيره اى كه در قرآن آمده عقوق والدين است و آن اين است كه عاق والدين را جبار و شقى ناميده، و از قول عيسى عليه السلام نقل كرده كه

ص:464

فرمود:” و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا- خدا مرا نيكوكار نسبت به مادرم كرده، و مرا جبار و شقى نكرد.“

5– قتل نفس

ديگر از گناهان كبيره قتل نفس است. يعنى كشتن انسانى كه خداى تعالى خون او را محترم قرار داده، و در نتيجه بدون حق نبايد كشته شود، و در باره اين گناه فرموده:” و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها- و كسى كه مؤمنى را عمدا به قتل برساند، كيفرش جهنم است، در حالى كه هميشه در آن خواهد بود.“

6 – دادن نسبت زنا به زنان بى گناه

خداى تعالى در باره اين گناه فرموده:” ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم- كسانى كه زنان مؤمن پاكدامن و از همه جا بى خبر را تهمت زنا مى زنند، در دنيا و آخرت لعنت شده اند، و عذابى عظيم دارند.“

7 – خوردن مال يتيم

ديگر از گناهان كبيره خوردن مال يتيم است، چون قرآن كريم در باره اش مى فرمايد:” ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما... - كسانى كه اموال ايتام را به ظلم مى خورند جز اين نيست كه آتش در شكم خود مى كنند.“

8- فرار از جنگ

خداى تعالى در باره آن مى فرمايد:” و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماويه جهنم و بئس المصير- و كسى كه پشت به دشمن كند، بدون اينكه بخواهد حيله جنگى بكار برده، و يا به جمعيتى بپيوندد تا او را كمك كنند، با خشمى از خدا روبرو شده، و چنين كسى جاى در دوزخ دارد، كه چه بد سرانجامى است.“

9- رباخواري

خداى تعالى در باره آن فرموده:” الذين ياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس- آنها كه ربا مى خورند از جاى بر نمى خيزند مگر مثل كسى كه شيطان با تماس خود مخبطش كرده است. و نيز در باره رباخواران فرموده:” فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله- حال اگر باز هم از اين عمل دست بردار نيستيد، اعلام جنگ

ص:465

با خدا و رسولش دهيد!“

10- جادوگري

دهم از گناهان كبيره جادوگرى (سحر) است، چون خداى تعالى در باره آن فرموده:” و لقد علموا لمن اشتريه ماله فى الاخرة من خلاق- ساحران به خوبى مى دانند كسى كه سحر را بر كتاب خدا ترجيح دهد در آخرت نصيبى ندارد.“

11- زنا

يكى ديگر از گناهان كبيره زنا است، زيرا خداى تعالى مى فرمايد:” و من يفعل ذلك يلق اثاما يضاعف له العذاب يوم القيمة و يخلد فيه مهانا- و كسى كه اين گناه را مرتكب شود با عقوبتى روبرو خواهد شد و روز قيامت عذاب براى او مضاعف گشته با ذلت در آن جاودانه خواهد زيست.“

12- سوگند دروغ

خداى تعالى در باره آن مى فرمايد:” ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة - مسلما كسانى كه با عهد خدا و سوگندهاشان بهايى اندك را به دست مى آورند ، اينان در آخرت هيچ بهره اى ندارند!“

13- دزديدن از غنايم

ديگر از گناهان كبيره غلول يعنى خيانت و دزديدن از غنيمت است، كه خداى تعالى در باره آن فرمود:” و من يغلل يات بما غل يوم القيمة - و كسى كه از غنيمت بدزدد، و در آن خيانت كند، روز قيامت با همان خيانتش مى آيد.“

14- عدم پرداخت زكات واجب

چهاردهمين گناه كبيره ندادن زكات واجب است، چون خداى سبحان در باره آن مى فرمايد:” يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم- روزى كه بر آن گنجينه ها در آتش جهنم مى دمند، تا سرخ شود، آنگاه با همان پولها پيشانى و پشت و پهلويشان را داغ مى زنند.“

15- شهادت دروغ و كتمان شهادت

ديگر گناه كبيره شهادت دروغ، و كتمان شهادت است، چون خداى تعالى فرموده:

ص:466

” و من يكتمها فانه آثم قلبه- و كسيكه شهادت را كتمان كند قلبش گنه كار است.“

16- شرابخواري

شانزدهمين گناه كبيره شرب خمر يا مى گسارى است، زيرا خداى تعالى آنرا معادل بت پرستى قرار داده است.

17- ترك عمدي نماز، ترك واجبات

ديگر گناه كبيره ترك نماز از روي عمد است و ترك هر عملى كه خداى تعالى آن را واجب فرموده، به دليل اين كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود:” كسى كه نماز را عمدا ترك كند ذمه خدا و ذمه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم از او برى و بيزار است.“

18- پيمان شكني، و 20- قطع رحم

پيمان شكني و قطع رحم نيز از گناهان كبيره هستند، و خداى تعالى درباره آنها فرموده:” اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار- اينان مشمول لعنت خدايند، و منزل بد كه همان دوزخ است از آن ايشان است.“

(1)

تعريف سيئات: گناهان كبيره و صغيره

-” إِن تجْتَنِبُوا كبَائرَ مَا تُنهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سيِّئَاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكم مُّدْخَلاً كَرِيماً،

-اگر از گناهان كبيره اى كه از آنها نهى شده ايد اجتناب كنيد، ما از بديهاى شما صرفنظر مى كنيم و به منزلگاهى گرامى داخلتان مى سازيم .“

كلمه سَيِّئه در عرف قرآن به چه معنا است؟

اين كلمه كه جمعش سيئات مى آيد به طورى كه از ماده و هيات آن بر مى آيد به معناى حادثه ويا عملى است كه زشتى و بدى را با خود همراه دارد، و به همين جهت اى بسا كه لفظ آن بر امور و مصائبى كه آدمى را بد حال مى كند اطلاق مى شود، نظير آيه: ” و ما اصابك من سيئة فمن نفسك- هيچ مصيبتى بتو نمى رسد مگر از ناحيه خودت،“ و آيه:” و يستعجلونك بالسيئة- عجله دارند بلائى بر سرت آيد،“

و اى بسا كه بر نتايج معاصى و آثار خارجى و دنيوى و اخروى آن اطلاق شود،


1- الميزان ج : 4 ص : 527

ص:467

نظير آيه شريفه زير كه مى فرمايد:

-” فاصابهم سيئات ما عملوا- آثار شوم گناهانى كه كرده بودند به ايشان رسيد ....“ و آيه:

-” سيصيبهم سيئات ما كسبوا- بزودى آثار گناهانى كه كرده بودند به ايشان مى رسد.“

و اين به حسب حقيقت به معناى سابق بر مي گردد، و اى بسا بر خود معصيت نيز اطلاق مى شود، مانند آيه شريفه زير كه مى فرمايد:- ” و جزاء سيئة سيئة مثلها- كيفر هر گناهى مصيبتى مثل خود آن است!“

و سيئة به معناى معصيت، گاهى بر مطلق گناهان اطلاق مى شود، چه صغيره و چه كبيره، مانند آيه: ” ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات ، سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون،“ كه در اين آيه و آياتى نظير آن كلمه سيئات بر مطلق گناهان اطلاق شده است .

و شايد در مواردى اين كلمه در خصوص گناهان صغيره اطلاق شود، مانند آيه مورد بحث كه مى فرمايد:” ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ...“ چون با فرض اجتناب از گناهان كبيره ديگر گناهى جز صغيره باقى نمى ماند.

و سخن كوتاه اينكه در دلالت آيه بر دو نوع بودن گناهان و انقسام آن به صغيره و كبيره در مقايسه آنها با يكديگر هيچ ترديدى نيست و نبايد در آن ترديد كرد.

و همچنين هيچ ترديدى نيست در اينكه آيه شريفه در مقام منت نهادن بوده و نويدى است كه با عنايتى لطيف و الهى به گوش مؤمنين مى رسد، كه اگر از بعضى گناهان اجتناب كنند خداى عز و جل از بعضى ديگر گناهانشان در مى گذرد، پس نبايد پنداشت كه اين آيه شريفه مؤمنين را در ارتكاب گناهان صغيره جرأت مى دهد، چرا كه معنايى براى چنين توهمى نيست.

چون هيچ ترديدى در اين نيست كه آيه شريفه از ارتكاب گناهان كبيره نهى مى كند، و ارتكاب صغيره از اين جهت كه مرتكبش به آن بى اعتنا است، خود مصداقى از مصاديق گناه كبيره است، و آن عبارت است از طغيانگرى، و نا چيز شمردن دستور خداى سبحان، كه نه تنها گناهى كبيره است، بلكه از بزرگترين گناهان به حساب آمده است .

و اما شفاعت هر چند كه حق است، الا اين كه شفاعت به حال آنهائى كه در باره تكاليف الهى سهل انگارى مى كنند، و مثلا توبه و ندامت را استهزا نموده و به اميد شفاعت همچنان به ارتكاب گناه ادامه مى دهند هيچ سودى ندارد چون چنين كسى با بى اعتنائيش به امر خداى سبحان، مرتكب بزرگترين و هلاك آورترين كباير شده، و ديگر

ص:468

راهى براى شفاعت باقى نگذاشته است.

و از همين جا مطلب قبلى ما خوب روشن مى شود، كه گفتيم : بزرگى معصيت از شدت نهى از آن، فهميده مى شود، اگر در نهى اصرار شده باشد، و يا بشدت صادر شده باشد، مى فهميم اين گناه كبيره است.

(1)

گناهان كبيره، فواحش، و لمم

-” الَّذِينَ يجْتَنِبُونَ كَبَئرَ الاثْمِ وَ الْفَوَحِش إِلا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّك وَسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكمْ إِذْ أَنشأَكم مِّنَ الأَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فى بُطونِ أُمَّهَتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنفُسكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى،

-و اما كسانى كه از گناهان كبيره و خيلى زشت پروا كرده اند، و گناهانى كوچك مرتكب شده اند، پروردگار تو مغفرتى وسيع دارد، او به وضع شما آگاه است، چه آن زمانى كه شما را از زمين پديد مى آورد، و چه آن زمانى كه در شكم مادرانتان جنين بوديد، پس بيهوده خويشتن را نستاييد كه او بهتر مى داند چه كسى با تقوا است.“

اثم به معناى گناه است، و اصل آن به معناى عملى بوده كه دير به نتيجه و ثواب برسد. و منظور از كبائر الاثم، گناهان كبيره است( كه به طورى كه در روايات ثواب الاعمال از عباد بن كثير النوا از امام ابى جعفر عليه السلام آمده،) عبارت از هر گناهى است كه قرآن مرتكبش را تهديد به آتش دوزخ كرده باشد.

كلمه فواحش به معناى گناهانى است كه خيلى شنيع و رسوا باشد، از آن جمله خداى تعالى زنا و لواط را دانسته، ولى بعيد نيست از ظاهر آيه برآيد كه در اينجا فواحش و كبائر يكى باشد.

در باره معناى كلمه لَمَم بعضى گفته اند: منظور از آن گناهان صغيره است. بعضى گفته اند: لمم عبارت از اين است كه كسى تصميم بر گناه بگيرد ولى انجام ندهد. بعضى گفته اند: لمم، گناهى است كه گهگاه ارتكاب شود، و مرتكب آن عادت بر آن نكرده باشد، كه در اين صورت لمم هم شامل گناهان كبيره مى شود و هم صغيره، و مضمون آيه با مضمون آيه شريفه” و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسكم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون،“ كه در وصف متقين و محسنين است منطبق مى شود، و مضمون همان را مى گويد، چون اين آيه مى فرمايد: متقين و نيكوكاران كسانى هستند كه اگر عمل زشتى مى كنند، و يا به خود ستمى روا مى دارند، بسيار به ياد خدا مى افتند، و براى گناهان خود طلب مغفرت مى كنند، چون مى دانند غير از خدا كسى نيست كه گناهان را بيامرزد، و كسانى هستند كه هرگز بر آنچه


1- آيه 31 سوره نساء الميزان ج : 4 ص : 512

ص:469

كرده اند عالما عامدا اصرار نورزيده اند.

و در روايات اهل بيت عليهم السلام به معناى سوم تفسير شده، مثلا در اصول كافى از ابن عمار از امام صادق عليه السلام روايت آمده كه فرمود: لمم اين است كه كسى بر گناهى تصميم بگيرد و بعد استغفار كند.

و نيز به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: لمم اين است كه انسان گاهى گناهى را مرتكب شود، و ديگر تا مدتى پيرامون آن نگردد، و باز بار ديگر مرتكبش شود.

و باز به سند خود از ابن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: لمام آن بنده اى است كه پشت سر هم گناه مى كند، اما طبعش خواهان آن نيست در هيچ يك از اين سه روايت كلمه لمم به گناه صغيره معنا نشده است.

و آيه شريفه مطلب آيه قبلى را كه مى فرمود: الذين احسنوا تفسير مى كند و مى فرمايد: همينها هستند كه از گناهان كبيره اجتناب دارند و از فواحش دورى مى كنند، و در عين حال ممكن هم هست از ايشان سر بزند.

و جمله” ان ربك واسع المغفرة،“ ايشان را تطميع مى كند تا به اميد آمرزش خدا توبه كنند.

و جمله ” فلا تزكوا انفسكم،“ مى فرمايد: وقتى كه خداى تعالى شما را بهتر از هر كس مى شناسد، و از آغاز خلقتتان و سرانجام آن باخبر است، پس ديگر بيهوده خود را به پاكى نستاييد، و او بهتر مى داند پاك و با تقوا كيست!

(1)

مأخذ شناسائي و تشخيص گناهان كبيره

گناه كبيره عبارت است از آن گناهى كه با لحنى شديد از آن نهى شده باشد، و يا در نهى از آن اصرار و يا تهديد به آتش شده باشد، حال چه اين كه آن نهى در كتاب خداى تعالى باشد يا در سنت.

در حديث كافى آمده است كه: گناه كبيره آن گناهى است كه خداى تعالى عذاب آتش را بر آن واجب كرده باشد. و نيز درحديث فقيه و تفسير عياشى است كه: كبيره آن گناهى است كه خداى تعالى مرتكب آنرا تهديد به آتش كرده باشد.

پس مراد از واجب كردن و تهديد نمودن اعم است از اينكه تصريح به آن كرده باشد، و يا اين وجوب و تهديد را به اشاره فهمانده باشد، چه اين كه در كلام خداى عز و جل آمده باشد و يا در كلام و حديث رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم.


1- آيه 32 سوره نجم الميزان ج 19 ص 67

ص:470

مطلب دومى كه با روايت فوق روشن مى شود، اين است كه اگر در بعضى از روايات كبيره ها منحصر در هشت و يا نه كبيره شده، نظير بعضى از روايات نبويه اى كه از طرق اهل سنت نقل شده، و يا منحصر در بيست كبيره شده، نظير روايت فوق، و يا هفتاد نظير رواياتى ديگر، همه به اعتبار اختلافى است كه در بزرگى گناه است، همچنان كه در روايت مورد بحث در باره شرك به خداى تعالى تعبير كرده بود به بزرگترين كباير.

در روايت ديگر است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: از هفت گناه كشنده اجتناب كنيد، اصحاب پرسيدند: آن هفت گناه كدام است؟

رسول الله فرمود: شرك به خدا و كشتن بناحق انسانى كه خونش محترم است، و سحر و ربا خوارى، و خوردن مال يتيم، و پشت كردن به لشگر دشمن در روز جنگ، و تهمت زنا زدن به زنان مؤمن( بى گناه و از همه جا بى خبر.)

در روايت ديگر است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم نامه اى به اهل يمن نوشت، و در آن واجبات و مستحبات و ديات را بر شمرده و به دست عمرو بن حزم داد تا برساند . عمرو مى گويد: در آن نامه آمده بود از همه گناهان كبيره بزرگتر در نزد خدا و در قيامت، شرك ورزيدن به خدا است، و سپس كشتن انسانى مؤمن بدون حق، و فرار در روز جنگ و عاق والدين شدن، و تهمت زنا به زنان پاكدامن زدن، و سحر آموختن، و ربا خوردن، و مال يتيم را تصرف كردن.

(1)

حقيقت معصيت

در تفسير الدر المنثور است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود:

” كسي كه خدا را اطاعت كند، خدا را ذكر كرده، هر چند كه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد، و كسي كه خدا را عصيان كند، خدا را از ياد برده، هر چند نمازش و روزه و تلاوتش بسيار باشد! “

مؤلف : در اين حديث به اين معنا اشاره شده كه معصيت از هيچ بنده اى سر نمى زند مگر با غفلت و فراموشى، چون انسان اگر بداند حقيقت معصيت چيست و چه آثارى دارد هرگز اقدام بر معصيت نمى كند، حتى كسي كه معصيت مى كند، و چون به ياد خدايش مى اندازند، باز هم باك ندارد و اعتنائى به مقام پروردگارش نمى كند، او طاغى و جاهل به مقام پروردگارش و علو كبريائيش است، او نمي داند كه خدا چگونه به وى احاطه دارد.

و به همين معنا روايتى ديگر در تفسير الدر المنثور است كه رسول خدا


1- الميزان ج : 4 ص : 529

ص:471

صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: خداي تعالى فرموده:

” مرا با اطاعتم ياد كنيد تا با مغفرتم يادتان كنم و كسي كه به ياد من باشد، در حاليكه مطيع هم باشد بر من واجب مي شود كه با مغفرتم يادش كنم و كسي كه مرا ياد كند در حالي كه نافرمان باشد، بر من واجب مي شود يادش كنم، در حالي كه بر او خشمناك باشم ... .“

نكته اى كه در اين حديث آمده، در باره ياد خدا در حال معصيت، همان نكته اي است كه آيه شريفه و رواياتى ديگر آنرا نسيان ناميده اند، چون بودن ياد خدا بدون اثر، همان نسيان است.

(1)

معرفي گناهان مربوط به افعال، گفتار و عقايد

-” قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبىَ الْفَوَحِش مَا ظهَرَ مِنهَا وَ مَا بَطنَ وَ الاثْمَ وَ الْبَغْىَ بِغَيرِ الْحَقّ ِ وَ أَن تُشرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنزِّلْ بِهِ سلْطناً وَ أَن تَقُولُوا عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ،

-بگو اى پيغمبر كه خداى من هر گونه اعمال زشت را چه در آشكار و چه در نهان و گناهكارى و ظلم بناحق و شرك به خدا را كه بر آن شرك هيچ دليل نداريد و اينكه چيزى را كه نمى دانيد از روى جهالت به خدا نسبت دهيد، همه را حرام كرده است.“

مراد از فواحش گناهانى است كه حد اعلاى شناعت و زشتى را داشته باشد، مانند زنا، لواط و امثال آن، و منظور از اثم گناهانى است كه باعث انحطاط، ذلت و سقوط در زندگى گردد، مانند مى گسارى كه آبروى آدمى و مال و عرض و جانش را تباه مى سازد.

منظور از بغى تعدى و طلب كردن چيزى است كه حق طلب كردن آن را نداشته باشد، مانند انواع ظلم ها و تعديات بر مردم و استيلاى غير مشروع بر آنان. توصيف بغى به وصف غير حق از قبيل توصيف به لازمه معنا است، نه تقسيم بغى به حق و غير حق، همچنانكه تقييد شرك در آيه:” وان تشركوا،“ به قيد:” ما لم ينزل به سلطانا،“ از اين باب است، نه تقسيم شرك به شرك با دليل و بدون دليل.

گويا شنونده پس از شنيدن خطاب اباحه زينت و طيبات رزق علاقه مند مى شود به اينكه بفهمد غير طيبات چه چيزهايى است، لذا در اين آيه چيزهايى را كه غير طيب است به طور فهرست و خلاصه و به بيانى كه شامل تمام انواع گناهان باشد بيان كرده است، چون محرمات دينى از دو حال خارج نيستند: يا محرمات مربوط به افعالند و يا مربوط به اقوال و عقايد .


1- الميزان ج : 1 ص : 514

ص:472

كلمات: فواحش، اثم و بغى مربوط به قسم اول و جملات:” و ان تشركوا بالله و ان تقولوا على الله،“ قسم دوم را خلاصه مى كند، قسم اول هم دو نوع است: يكى آنهايى كه مربوط به حق الناس است كه كلمه بغى جامع آنها است، و ديگرى گناهانى است كه مربوط به حق الناس نيست، اين نيز دو گونه است: يكى آنهايى كه زشت و شنيعند و كلمه فاحشه اشاره به آنها است. و ديگرى گناهانى است كه تنها داراى مفسده و ضرر براى گنهكار است و كلمه اثم عنوان اينگونه گناهان است. قسم دوم نيز يا شرك به خدا است و يا افتراء بر او.

(1)

مصداق گناهان بزرگ و فواحش

-” وَ الَّذِينَ يجْتَنِبُونَ كَبَئرَ الاثمِ وَ الْفَوَحِش وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ،

-و نيز براى كسانى كه از گناهان كبيره و از فواحش اجتناب مى كنند، و چون خشم مى گيرند جرم طرف را مى بخشند.“

كبائر الاثم عبارت است از گناهان كبيره اى كه آثار سوئش بزرگ است، و خداى تعالى از جمله آنها مى گسارى و قمار را شمرده، و فرموده:” قل فيهما اثم كبير،“ و كلمه فواحش جمع فاحشه است كه به معناى گناه شنيع و بى شرمانه است، و خداى تعالي زنا و لواط را از مصاديق آن شمرده و فرموده: ” و لا تقربوا الزنى انه كان فاحشة.“ و از لوط حكايت كرده كه در باره لواط فرموده:” أ تاتون الفاحشة و أنتم تبصرون.“

(2)

گناهان قابل بخشش، و گناهان مستوجب كيفر

-” وَ مَن يَعْمَلْ سوءاً أَوْ يَظلِمْ نَفْسهُ ثُمَّ يَستَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَّحِيماً. وَ مَن يَكْسِب إِثْماً فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً. وَ مَن يَكْسِب خَطِيئَةً أَوْ إِثماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بهْتَناً وَ إِثْماً مُّبِيناً،

-بلى، كسى كه احيانا عمل بدى مى كند و يا به خود ستم روا مى دارد و سپس از خدا طلب مغفرت مى كند، خدا را آمرزگار و رحيم مى يابد . و هر كس قلب خود را با ارتكاب گناه آلوده سازد، دودش به چشم خودش مى رود و علم و حكمت از طرف خدا است. و كسى كه خود مرتكب خطائى يا گناهى مى شود، سپس آن را به گردن بى گناهى مى اندازد بهتان و گناهى آشكار گردن گرفته است.“


1- آيه 33 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 106
2- آيه 37 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 92

ص:473

اين آيه شريفه و دو آيه بعد آن هر سه در اين زمينه سخن دارند كه غرض واحدى را تامين كنند و آن غرض بيان گناهى است كه آدمى با علم به گناه بودنش مرتكب شود، هر يك از سه آيه جهتى از جهات آن گناه را بيان مى كند:

الف- آيه اولى روشن مى سازد كه هر معصيت كه انسان مرتكب آن شود، با تبعاتى كه دارد، در نفس او اثر سوء باقى مى گذارد، و در نامه اعمالش نوشته مى شود، و بنده خدا مى تواند به وسيله توبه و استغفار، آن اثر سوء را از بين ببرد، و اگر بنده خدا توبه و استغفار بكند، خدا را غفور و رحيم خواهد يافت.

ب - آيه دوم تذكر مى دهد كه هر گناهى كه ايشان مرتكب شوند، تنها و تنها به ضرر خود كرده و ممكن نيست كه اثر آن گناه خطا برود، يعنى دامن او را نگيرد و به جاى او دامنگير غير شود. پس گنه كار بى خود تلاش نكند، و براى تبرئه خود گناه خود را به گردن بى گناهى نيندازد و دست به افتراء و تهمت نزند.

ج - آيه سوم توضيح مى دهد كه خطا و گناهى كه انسان مرتكب مى شود، به فرض هم كه به ديگران تهمت بزند و به گردن بى گناهان بشكند، تازه مرتكب گناهى ديگر، غير گناه اول شده است.

” و من يكسب اثما فانما يكسبه على نفسه و كان الله عليما حكيما،“

در آيه دومي كه از نظر مضمون مرتبط به آيه بعد است مساله تهمت به خدا و گناه را متعرض است، و بنا بر اين جمله مورد بحث به منزله مقدمه است براى آن آيه و در نتيجه جمله:” فانما يكسبه على نفسه،“ در اين صدد است كه اثر گناه را منحصرا معين در مرتكب آن كند، و اين خود اندرزى است به كسانى كه گناه مى كنند، و سپس آن را به گردن بى گناهى مى اندازند.

چون خدا مى داند گناه را چه كسى مرتكب شده، و او شخص گنه كار است، نه متهم و نه كسى كه گردن گرفته، و خدا حكيم است، و به جرم گناه، غير گناه كار را مؤاخذه نمى كند، و وزر گناه را جز بر و ارزش نمى دهد، همچنانكه در جاى ديگر فرموده:” لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت،“ و نيز فرموده:” و لا تزر وازرة وزر اخرى،“ و نيز فرموده:” و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطاياكم و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهم لكاذبون .“

”و من يكسب خطيئة او اثما ثم يرم به بريئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا،“

خداى سبحان از آنجا كه در آيه فوق خطيئه را به كسب نسبت داده، مرادش از اين كلمه همان معصيت است يعنى انجام دادن عملى كه مى داند نبايد انجام داد.

و از آنچه گذشت اين معنا روشن شد كه چرا تعبير از معصيت در آيات كريمه

ص:474

مختلف است، يك جا آن را اثم خوانده، جائى ديگر خطيئه ناميده يك جا سوء، و جائى ديگر ظلم، يك جا خيانت و جائى ديگر ضلالت خوانده و روشن شد كه هر يك از اين الفاظ معنائى داردكه مناسب با محلى است كه در آنجا استعمال شده است.

(1)

كفر نوميدي از رحمت خدا

-” يَبَنىَّ اذْهَبُوا فَتَحَسسوا مِن يُوسف وَ أَخِيهِ وَ لا تَايْئَسوا مِن رَّوْح اللَّهِ إِنَّهُ لا يَايْئَس مِن رَّوْح اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْكَفِرُونَ،

-فرزندان من! برويد و يوسف و برادرش را بجوئيد و از فرج خدا نوميد مشويد، كه جز گروه كافران از گشايش خدا نوميد نمى شوند،“

هيچ صاحب ايمانى نمى تواند و نبايد از روح خدا مايوس و از رحمتش نااميد شود زيرا ياس از روح خدا و نوميدى از رحمتش در حقيقت محدود كردن قدرت او، در معنا كفر به احاطه و سعه رحمت اوست، همچنانكه در آنجا كه گفتار يعقوب عليه السلام را حكايت مى كند مى فرمايد:” انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون.“

و در آنجا كه كلام ابراهيم عليه السلام را حكايت مى كند از قول او مى فرمايد: ” و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون،“ و همچنين در اخبار وارده، از گناهان كبيره و مهلكه شمرده شده است.

(2)

شرك خفي گريبانگير مؤمن

-” وَ مَا يُؤْمِنُ أَكثرُهُم بِاللَّهِ إِلا وَ هُم مُّشرِكُونَ،

-و بيشترشان به خدا ايمان نيارند، جز اينكه مشرك باشند.“

چگونه ممكن است آدمى در آن واحد، هم متلبس به ايمان باشد و هم به شرك، با اينكه ايمان و شرك دو معناى مقابل همند كه در محل واحد جمع نمى شوند؟

جواب اين است كه: اين اجتماع، نظير اجتماع اعتقادات متناقض و اخلاقيات متضاد است، و از اين نظر ممكن است كه اينگونه امور از معانى اى باشند كه فى نفسه قابل شدت و ضعفند، و مانند دورى و نزديكى، به اضافه و نسبت مختلف مى شوند، مثلا قرب و بُعد اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شود هرگز در محل واحد جمع نمى شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممكن است در محل واحد جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند، مثلا در باره مكه، هم دورى صادق است و هم نزديكى، دورى از شام، و نزديكى به مدينه، همچنين اگر مكه با مدينه مقايسه شود از شام دور هست، ولى اگر با بغداد مقايسه شود به شام نزديك خواهد بود .

ايمان به خدا و شرك به او هم - كه حقيقتشان عبارتست از تعلق و بستگى


1- آيه 110 تا 112 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 120
2- آيه 87 سوره يوسف الميزان ج : 11 ص : 321

ص:475

قلب به خضوع و در برابر خدا يعنى ذات واجب الوجود و بستگى آن بغير او از چيزهايى كه مالك خود و چيز ديگرى نيستند مگر به اذن خدا، - دو مطلب اضافى هستند كه به اختلاف نسبت و اضافه، مختلف مى شوند.

اگر ايمان به خدا و شرك به او را دو نقطه صرف و بى نهايت تصور كنيم در بين اين دو نقطه فاصله زيادى است كه راهروانى در بين آن دو هر يك در يك نقطه قرار دارند. ( پس همانطور كه ممكن است دل آدمى يكسره بستگى به زندگى دنياى فانى و زينت هاى باطل آن پيدا كرده و بكلى هر حق و حقيقتى را فراموش كند، و نيز ممكن است مانند مخلَصين از اولياى خدا از هر چيز كه دل را مشغول از خداى سبحان مى سازد منقطع گشته به تمام معنا و با تمامى دل متوجه خدا شده لحظه اى از او غافل نشود و در ذات و صفات خود جز به او آرام نگيرد و جز آنچه او مى خواهد نخواهد .

همچنين ممكن است سهمى از آن و سهمى از اين را با هم داشته باشد، زيرا ( همان طورى كه گفته شد،) ميان اين دو نقطه منزلهاى بسيارى است كه از جهت نزديكى و دورى به يكى از آن دو مختلفند، و همين مراتب است كه دو طرف را به نحوى از اجتماع، يكجا جمع مى كند، و ( راهروان در اين مراتب كم و يا بيش، سهمى از ايمان و سهمى از شرك را دارند.)

از جمله ادله بر اين مدعا اخلاق و صفاتيست كه در باطن دلها جايگزين است و آدمى را بخلاف آنچه كه از حق و باطل معتقد شده دعوت مى كند، و در اعمال صادره از او اثر مى گذارد، و لذا مى بينيم فلان شخص ادعاى ايمان به خدا مى كند و در عين حال بند بند بدنش از ترس مصيبتى كه ممكن است روى بياورد مى لرزد، و حال آنكه متوجه اين معنا هست كه هيچ كس هيچ حول و قوه اى جز بوسيله خدا ندارد.

و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با اينكه به راستى ايمان دارد به اينكه:” ان العزة لله جميعا - عزت همه اش مال خداست،“ مع ذلك اين در و آن در مى زند، و با اينكه ايمان دارد كه خدا ضامن روزى است با اين حال در خانه هر كس و ناكس را مى كوبد، ايمان دارد كه پروردگارش به آنچه كه در دل نهفته دارد عالم است؟ و به آنچه كه مى گويد شنواست و به آنچه كه مى كند بصير است، و بر او هيچ چيز نه در آسمانها و نه در زمين پوشيده نيست، اما در عين حال همين پروردگار را معصيت نموده حيا نمى كند و همچنين ....

پس مراد از شرك در آيه مورد بحث بعضى از مراتب شرك است، كه با بعضى از مراتب ايمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق آنرا شرك خفى مى گويند.

(1)

احاطه خطيه به انسان


1- آيه 106 سوره يوسف الميزان ج : 11 ص : 376

ص:476

-” بَلى مَن كَسب سيِّئَةً وَ أَحَطت بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُون وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أُولَئك أَصحَب الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ

- بله كسى كه گناه مى كند تا آنجا كه آثار گناه بر دلش احاطه يابد اين چنين افراد اهل آتشند و بيرون شدن از آن برايشان نيست،

-و كساني كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند اهل بهشتند و ايشان نيز در بهشت جاودانند! “

خطيئه به معناى آن حالتى است كه بعد از ارتكاب كار زشت به دل انسان دست مي دهد، و به همين جهت بود كه بعد از ذكر كسب سيئه، احاطه خطيئه را ذكر كرد، و احاطه خطيئه ( كه خدا همه بندگانش را از اين خطر حفظ فرمايد،) باعث مي شود كه انسان محاط بدان، دستش از هر راه نجاتى بريده شود، كانّه آنچنان خطيئه او را محاصره كرده، كه هيچ راه و روزنه اى براى اينكه هدايت به وى روى آورد، باقى نگذاشته، در نتيجه چنين كسى جاودانه در آتش خواهد بود، و اگر در قلب او مختصرى ايمان وجود داشت و يا از اخلاق و ملكات فاضله كه منافى با حق نيستند، از قبيل انصاف و خضوع در برابر حق و نظير اين دو پرتوى مى بود، قطعا امكان اين وجود داشت، كه هدايت و سعادت در دلش رخنه يابد، پس احاطه خطيئه در كسى فرض نمي شود، مگر با شرك به خدا، كه قرآن در باره اش فرموده:

-” ان الله لا يغفر ان يشرك به، و يغفر مادون ذلك لمن يشاء،

- خدا اين جرم را كه به وى شرك بورزند، نمى آمرزد،

- و پائين تر از آنرا از هر كس بخواهد مى آمرزد!“

و نيز از جهتى ديگر ، مگر با كفر و تكذيب آيات خدا كه قرآن در باره اش مى فرمايد:

-” و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون،

- و كساني كه كفر بورزند، و آيات ما را تكذيب كنند، اصحاب آتشند، كه در آن جاودانه خواهند بود! “

پس در حقيقت كسب سيئه، و احاطه خطيئه به منزله كلمه جامعى است براى هر فكر و عملى كه خلود در آتش بياورد.

(1)

گناه جهل به معارف دين

-” إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَئكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنتُمْ قَالُوا كُنَّا مُستَضعَفِينَ فى الأَرْضِ قَالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْض اللَّهِ وَسِعَةً فَتهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئك مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ


1- آيه 81و82 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 320 - 326

ص:477

ساءَت مَصِيراً. إِلا الْمُستَضعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدَنِ لا يَستَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يهْتَدُونَ سبِيلاً. فَأُولَئك عَسى اللَّهُ أَن يَعْفُوَ عَنهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُواًّ غَفُوراً،“

قرآن شريف در اين آيه مباركه اين معنا را روشن مى سازد كه جهل به معارف دين در صورتى كه ناشى از قصور و ضعف باشد و خود انسان جاهل هيچ دخالتى در آن قصور و در آن ضعف نداشته باشد در درگاه خداى عز و جل معذور است .

توضيح اينكه خداى سبحان جهل به دين و هر ممنوعيت از اقامه شعائر دينى را ظلم مى داند، ظلمى كه عفو الهى شامل آن نمى شود، آنگاه از اين قانون كلى مستضعفين را استثناء نموده، عذر آنان را كه همان استضعاف باشد پذيرفته است.

آنگاه با بيانى كلى كه هم شامل آنان شود و هم شامل غير آنان معرفيشان نموده و آن بيان كلى عبارت است از اينكه كسى نتواند محذورى را كه مبتلاى بدان است دفع كند و اين معنا همانطور كه شامل مستضعفين مورد بحث مى شود كه در سرزمينى قرار گرفته اند كه اكثريت و قدرت در آنجا به دست كفار است و چون عالمى دينى نيست كه معارف دين را از او بياموزند و يا محيط كفر و ترس از شكنجه هاى طاقت فرساى كفار اجازه نمى دهد به آن معارف عمل كنند و از سوى ديگر قدرت بيرون آمدن از آنجا و رفتن به محيط اسلام را هم ندارند، يا به خاطر اينكه فكرشان كوتاه است و يا گرفتار بيمارى و يا نقص بدنى و يا فقر مالى و يا موانع ديگرند، همچنين شامل كسى هم مى شود كه اصلا ذهنش منتقل به اين معنا كه دينى هست و معارف دينى ثابتى وجود دارد و بايد آن معارف را آموخته مورد عملش قرار داد نمى شود، هر چند كه اين شخص عنادى با حق ندارد و اگر حق به گوشش بخورد به هيچ وجه از قبول آن استكبار نمى ورزد، بلكه اگر حقانيت مطلبى برايش روشن شود آن را پيروى مى كند، ليكن حق برايش روشن نشده و عوامل مختلفى دست به دست هم داده و نگذاشته كه اين شخص به دين حق بگرايد. چنين كسى نيز مستضعف است و مصداق استثناى در آيه است.

ضمناً مطلب حق، و دين حق و هر حق ديگرى كه انسان از آن غافل است، در وسع انسان نيست و خداى تعالى هم كسى را از آن باز خواست نمى كند، همچنانكه مطلب حق و دين حق و هر حق ديگر اگر مورد توجه آدمى باشد ولى از ناحيه دشمن قدرت بر انجام آن را نداشته باشد آن نيز در وسع آدمى نيست و خداى تعالى در مورد آن بازخواستى ندارد.

قرآن شريف همانطور كه تكليف را در جائى كه خارج از وسع باشد بر مى دارد، همچنين ضابطه اى كلى در تشخيص مورد دست مى دهد و مى فهماند كجاست كه اگر تكليف را انجام ندهى معذورى و كجا است كه معذور نيستى، و آن ضابطه كلى اين است كه انجام ندادن تكليف مستند به اكتساب و اختيار خود آدمى نباشد و خودش در اين

ص:478

ترك وظيفه هيچ دخالتى نداشته باشد .

و هر انسانى آنچه از كارهاى خوب كه مى كند به سود خود مى كند و آنچه از كارهاى بد مى كند عليه خود مى كند، و اما اگر آنچه را كه مى كند به عنوان كار خوب و كار بد نمى كند و از خوبى و بدى آن جاهل و يا غافل است، آن عمل نه بسود او است و نه عليه او.

از اينجا روشن مى شود كه مستضعف تهى دست است و چيزى از خوبى و بدى در دست ندارد، چون آنچه مى كرده به عنوان كار خوب و يا كار بد نمى كرده، در نتيجه امر او محول به خداى تعالى است تا پروردگارش با او چه معامله كند؟ البته با در نظر گرفتن اينكه رحمتش بر غضبش پيشى دارد، اميد عفو در آنان بيشتر است: ” فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم ....“

(1)

گناه ظاهري و گناه باطني

-” وَ ذَرُوا ظهِرَ الاثْمِ وَ بَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الاثْمَ سيُجْزَوْنَ بِمَا كانُوا يَقْترِفُونَ،

- گناه ظاهر و نهان را واگذاريد، كسانى كه گناه مى كنند به زودى سزاى اعمالى را كه مى كرده اند خواهند ديد!“

اين آيه گر چه به حسب مضمون مطلق است، و از جميع گناهان ظاهرى و باطنى نهى مى كند ولى از سياق آيات قبل و بعد از آن استفاده مى شود كه اين آيه تمهيد و زمينه چينى است براى نهيى كه بعدا در جمله: ” و لا تاكلوا،“ مى آيد و لازمه آن اين است كه خوردن از گوشت حيوانى كه اسم خدا بر آن برده نشده حرام و از مصاديق اثم باشد، تا اين جمله مربوط به جمله:” و ذروا ظاهر الاثم و باطنه،“ شود، پس اين خوردن، اثم ظاهر يا اثم باطن هر دو مى تواند باشد، ولى از تاكيد بليغى كه در جمله:”و انه لفسق،“ است به دست مى آيد كه خوردن چنين گوشتى جزو گناهان باطنى است، و گر نه هيچ احتياجى به چنين تاكيد اكيدى نبود .

از اين بيان معلوم شد كه مراد از گناه ظاهرى آن گناهى است كه شومى عاقبت و زشتى اثرش بر كسى پوشيده نيست، مانند شرك، آشوبگرى و ظلم، و مراد از گناه باطنى آن گناهى است كه زشتيش همه كس فهم نيست، مانند خوردن ميته، خون و گوشت خوك. اين قسم از گناه با تعليم خدايى شناخته مى شود و عقل نيز گاهى آنرا درك مى كند.

(2)

كوري اوليه و كوري و ضلالت ثانوي گنكهاران


1- الميزان ج : 5 ص : 80
2- يه 120سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 458

ص:479

-” يُضِلُّ بِهِ كثِيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِينَ ! “

- ” بسيارى را با آن هدايت و بسيارى را بوسيله آن گمراه مى كند،

ولى جز گروه بدكاران كسى را بدان گمراه نمى كند! “

آيه شهادت مي دهد بر اين كه يك مرحله از ضلالت و كورى دنبال كارهاى زشت انسان به عنوان مجازات در انسان گنه كار پيدا مي شود، و اين غير آن ضلالت و كورى اولى است كه گنه كار را به گناه وا داشت، چون در آيه مورد بحث مى فرمايد: ” خدا با اين مثل گمراه نمي كند مگر فاسقان را،“ اضلال را اثر و دنباله فسق معرفى كرده، نه جلوتر از فسق، معلوم مي شود اين مرحله از ضلالت غير از آن مرحله ايست كه قبل از فسق بوده، و فاسق را به فسق كشانيده است!

اين را نيز بايد دانست كه هدايت و اضلال دو كلمه جامع هستند كه تمامى انواع كرامت و خذلان را كه از سوى خدا به سوى بندگان سعيد و شقى مى رسد، شامل مي شود.

خداي تعالي در قرآن كريم بيان فرموده كه براى بندگان نيك بخت خود كرامتهائى دارد، و در كلام مجيدش آنها را بر شمرده و مى فرمايد :

-ايشانرا به حياتى طيب زنده مى كند.

-ايشانرا به روح ايمان تاييد مى كند.

-از ظلمت ها به سوى نور بيرونشان مى آورد.

-براى آنان نورى درست مى كند كه با آن نور راه زندگى را طى مى كنند.

-او ولى و سرپرست ايشان است.

-ايشان نه خوفى دارند، و نه دچار اندوه مى گردند.

-او همواره با ايشان است.

-اگر او را بخوانند دعايشانرا مستجاب مي كند.

-چون به ياد او بيفتند او نيز به ياد ايشان خواهد بود.

-فرشتگان همواره به بشارت و سلام بر آنان نازل مي شوند.

-و از اين قبيل كرامت هائى ديگر .

و براى بندگان شقى و بدبخت خود نيز خذلانها دارد، كه در قرآن عزيزش آنها را برشمرده و مى فرمايد :

-ايشانرا گمراه مى كند.

-از نور به سوى ظلمت ها بيرون مى برد.

ص:480

-بر دلهاشان مهر مى زند.

-بر گوش و چشمشان پرده مى افكند.

-رويشانرا به عقب بر مى گرداند.

-و بر گردنهاشان غلها مى افكند.

-غلهايشان را طورى به گردن مى اندازد كه ديگر نمي توانند رو بدين سو و آن سو كنند.

-از پيش رو و از پشت سرشان سدى و راه بندى مى گذارد ، تا راه پس و پيش نداشته باشند.

-شيطانها را قرين و دمساز آنان مى كند، تا گمراهشان كنند ، بطوريكه از گمراهيشان خرسند باشند ، و به پندارند كه راه همان است كه ايشان دارند.

-شيطانها كارهاى زشت و بى ثمر آنانرا در نظرشان زينت مي دهند.

-شيطانها سرپرست ايشان مى گردند.

-خداوند ايشانرا از طريقى كه خودشان هم نفهمند استدراج مى كند ، يعنى سر گرم لذائذ و زينت هاى ظاهرى دنياشان مي سازد ، تا از اصلاح خود غافل بمانند و به همين منظور ايشانرا مهلت مي دهد،كه كيد خدا بس متين است.

-با ايشان نيرنگ مى كند و آنان را به ادامه طغيان وا مي دارد ، تا بكلى سرگردان شوند.

اينها پاره اى از اوصافى بود كه خدا در قرآن كريمش از آن دو طائفه نام برده است .

از ظاهر آيه بر مي آيد كه انسان در ماوراى زندگى اين دنيا حيات ديگرى قرين سعادت و يا شقاوت دارد، كه آن زندگى نيز اصولى و شاخه هائى دارد ، كه وسيله زندگى اويند ، و انسان به زودى يعنى هنگامى كه همه سبب ها از كار افتاد، و حجاب برداشته شد، مشرف به آن زندگى مي شود، و بدان آگاه مى گردد.

(1)

خسارت بارترين طايفه گنهكاران

-” أُولَئك الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ،

-لا جَرَمَ أَنهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الأَخْسرُونَ،

-اينها همانهايند كه در دنيا حقيقت ذاتشان را باختند و از دست دادند، و در قيامت اثرى از آن افترائاتشان نمى بينند،

-در نتيجه در آخرت زيانكارترين افراد نيز همينهايند!“

اين آيه شريفه مشتمل بر دو نكته است:


1- آيه 26 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 142

ص:481

-يكى اينكه مى فرمايد كفار نفس خود را خاسر كردند،

-دوم اينكه مى فرمايد افترائى كه يك عمر مرتكب آن شدند در آخرت اثرى از آن نمى يابند.

وقتى آدمى چيزى را براى نفس خود بخرد كه مايه هلاكتش باشد، و سرمايه عمر و مال و هر چيز ديگر را بدهد و در مقابل كفر و معصيت را بخرد در اين معامله ضرر كرده و اين ضرر را خودش براى خود فراهم آورده است.

و اما ضلالت در افترائى كه بستند علتش اين است كه عقايد خرافى كه داشتند دروغ بود، يعنى وهمى بود كه در خارج واقعيت نداشت، خرافاتى بود كه هوا و هوسهاى دنيوى آن را در نظرشان جلوه داده بود، و با برچيده شدن زندگى دنيا و هيچ و پوچ شدن هوا و هوسها، آن اوهام و خرافات نيز جلوه و رنگ خود را مى بازد، و معلوم مى شود چيزى جز دروغ و افتراء نبوده، در آن روز هر كسى مى فهمد كه حق مبين تنها خداى تعالى بوده و آنچه را حق مى پنداشتند چيزى جز خيال نبوده است.

- ” لا جرم انهم فى الاخرة هم الاخسرون!

- حقا اين خرافه پرستان در آخرت زيانكارترين افراد خواهند بود!“

وجه زيانكارتر بودنشان در آخرت - اگر فرض كنيم منظور، زيانكارتر از ساير معصيت كاران باشند- اين است كه ساير گنهكاران اميد نجات دارند، اما اينها به خاطر كفر و عنادشان نفس خود را خاسر و ضايع و هلاك كردند، در نتيجه ديگر اميدى در نجاتشان از آتش آخرت نيست، همانطور كه در دنيا با حفظ آن عنادى كه داشتند اميدى به رستگارى و برگشتن از كفر به سوى ايمان در آنان نبود.

ظاهر آيه اين است كه مى خواهد اخسرين - زيانكارترين را منحصر در آنان كرده بفرمايد: اين طايفه از تمامى طوايف گنهكار خاسرترند!

(1)

خسارتبارترين ها در قيامت

-” إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ زَيَّنَّا لهُمْ أَعْمَلَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ،

-أُولَئك الَّذِينَ لهُمْ سوءُ الْعَذَابِ وَ هُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الأَخْسرُونَ،

-كسانى كه به آخرت ايمان ندارند اعمالشان را به نظرشان آراسته ايم كه تا كور دل باشند،

-آنها كسانى هستند كه عذاب سخت دارند و آنان خود در آخرت زيانكارترند.“

معناى زينت دادن عمل اين است كه، عمل را طورى قرار دهند كه آدمى مجذوب و شيفته آن شود و كسانى كه ايمان به آخرت ندارند از آنجايى كه آن روز را كه


1- آيه 21 و22 سوره هود الميزان ج : 10 ص : 285

ص:482

غايت مسير انسان است قبول ندارند، بناچار آنان مى مانند و دنيا، و معلوم است كه دنيا هم نمى تواند غايت اعمال قرار گيرد، پس اين بى نوايان كه دست به دامان اعمال خود مى زنند، در راه زندگى متحير و سرگردانند، زيرا هدفى ندارند تا با اعمال خود به سوى آن هدف بروند.

” اولئك الذين لهم سوء العذاب و هم فى الآخرة هم الاخسرون،“ اين جمله تهديدى است به مطلق عذاب، چه دنيوى و چه اخروى، چون دنبالش عذاب خصوص آخرت را خاطر نشان مى سازد و مى فرمايد:” و هم فى الآخرة هم الاخسرون،“ پس معلوم مى شود جمله اول مربوط به مطلق عذاب است و شايد وجه اينكه مى فرمايد: اينان در آخرت أخسرون- زيانكارتران هستند، اين است كه نامه اعمال ساير گنه كاران، هم مشتمل بر گناه است و هم مشتمل بر ثواب، كه مطابق آن اعمال، جزا داده مى شوند، اما اين بيچارگان گناهانشان در نامه ها ثبت شده، اما ثوابهايشان و كارهاى نيكشان حبط شده و ثبت نگشته است.

(1)

حمل بار گناه ديگران در قيامت

-” وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالهَمْ وَ أَثْقَالاً مَّعَ أَثْقَالهَمْ وَ لَيُسئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَمَّا كانُوا يَفْترُونَ،

-و بايد كه بارهاى خود را با وزر بارهاى ديگران حمل كنند و روز قيامت به يقين از افتراهايى كه بسته اند بازخواست خواهند شد.“

كفار نمى توانند عين خطاهاى مؤمنين را حمل كنند، براى اينكه خطاى هر كسى به گردن خود اوست، و ليكن خطاهاى خود را با مثل وزر و وبال مؤمنينى كه به دست آنان كافر شده اند، حمل مى كنند بدون اينكه چيزى از وبال خود آن شخص از ايمان برگشته، كم شود، اما از وبال آنان كم نمى شود، براى اينكه به اختيار خود دست از اسلام برداشتند، و اما مشركين كه مثل خطاهاى آنان را با خطاهاى خود حمل مى كنند، براى اينكه باعث گمراهى آنان شدند، پس دو عذاب خواهند ديد يكى براى ضلالتشان و يك عذاب ديگر براى اضلالشان .

پس مى توان گفت آيه مورد بحث در معناى آيه” ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم،“ مى باشد.

(2)

هر كسي بار گناه خويش مي كشد!

-” قُلْ أَ غَيرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبًّا وَ هُوَ رَب كلّ ِ شىْ ءٍ وَ لا تَكْسِب كلُّ نَفْسٍ إِلا عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلى رَبِّكم مَّرْجِعُكمْ فَيُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تخْتَلِفُونَ،


1- آيه 4و5سوره نمل الميزان ج : 15 ص : 482
2- آيه 13 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 160

ص:483

-بگو آيا به جز خدا پروردگارى بجويم با اينكه پروردگار هر چيزى است و هيچ نفسى از شما كار(زشتى) نمى كند مگر به زيان خود و هيچ حاملى بار(گناه) ديگرى را برنمى دارد، سپس بازگشت شما به سوى پروردگارتان است و به شما خبر مى دهد در آنچه اختلاف داشتيد!“

مجموع دو جمله:”ولا تكسب كل نفس الا عليها،“ و”ولا تزر وازرة وزراخرى،“ يك معنا را افاده مى كنند، و آن اين است كه: هر كس هر چه مى كند مانند سايه اى به دنبالش هست، و از او به ديگرى تجاوز نمى كند، و اين مفاد آيه:” كل نفس بما كسبت رهينة،“ است كه مى فرمايد: هر كس گروگان عملى است كه كرده است.

بطور كلى اشخاص هيچ عمل زشتى نمى كنند مگر اينكه خود صاحبان عمل، وزر و وبال آن را به دوش خود خواهند كشيد، و هيچ كس وزر ديگرى را به دوش نمى كشد، و اين آثار سوء همچنان باقى است تا روزى كه خلايق به سوى پروردگار خود بازگشت كنند، و پروردگار با كشف حقايق اعمال بندگان جزاى آنان را بدهد.

(1)

هيچ كس بار گناه ديگري را بر نمي دارد!

-” أَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ؟

-و نمى داند كه هيچ گنهكارى گناه ديگرى را تحمل نمى كند، و به گردن نمى گيرد؟ “

وزر به معناى ثقل است، ولى استعمالش بيشتر در گناه رواج يافته، و كلمه وازرة به معناى گنهكار است كه بايد سنگينى گناه را تحمل كند.

مي فرمايد: هيچ انسانى گناه انسانى ديگر را تحمل نمى كند، يعنى نفس هيچ كس به گناهى كه ديگرى كرده آلوده نمى شود، و قهرا هيچ كس هم به گناهى كه ديگرى كرده عقوبت و مؤاخذه نمى شود.

(2)

هيچ باربرداري بار گناه ديگري را بر نمي دارد!

-” وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِهَا لا يحْمَلْ مِنْهُ شىْ ءٌ وَ لَوْ كانَ ذَا قُرْبى إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يخْشوْنَ رَبهُم بِالْغَيْبِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ مَن تَزَكى فَإِنَّمَا يَتزَكى لِنَفْسِهِ وَ إِلى اللَّهِ الْمَصِيرُ،

-هيچ بار بردارى بار گناه ديگرى را برنمى دارد و اگر كسى كه بارش سنگين است براى برداشتن آن كسى را دعوت كند چيزى از آن را برندارد اگر چه خويشاوند باشد، تو فقط كسانى را كه ناديده از پروردگار خود مى ترسند و نماز برپا كنند بيم


1- آيه 164 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 546
2- آيه 38 سوره نجم الميزان ج 19 ص 75

ص:484

مى دهى، هر كه تذكيه كند براى خويش تزكيه مى كند و سرانجام به سوى خدا است.“

از گناه هم به وزر تعبير مى كنند و هم به ثقل همچنان كه در قرآن كريم آمده يك جا فرموده:” ليحملوا اوزارهم كاملة،“ و جايى ديگر همين مضمون را به عبارت” و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم،“ آورده است.

پس مى فهميم كه وزر، و ثقل، به يك معنا است، و معناى جمله چنين است كه: هيچ نفسى در حالى كه بار گناه خود را به دوش دارد، بار گناه شخص ديگر را به دوش نمى كشد، و لازمه اين آن است كه هيچ شخصى جز به آنچه خود به دوش مى كشد بازخواست نشود، و تنها كيفر وزر و گناه خود را ببيند .

” و ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى،“ يعنى اگر شخص گرانبارى كه بار گناه به ستوهش آورده، به ديگرى التماس كند كه مقدارى از بار او را بردارد و به دوش بكشد، احدى نيست كه خواهش وى را بپذيرد، و چيزى از بار گناه او را برداشته و حمل كند، هر چند درخواست شده خويشاوند درخواست كننده باشد مثل پدر يا مادر يا برادر يا خواهر .

(1)

وزر و وبال گناهان چه كسي را بر مي دارند!؟

-” لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ مَا يَزِرُون،

-آنها بايد در روز قيامت بار گناهان خويش را بطور كامل و شمه اى از گناهان آن كسانى را كه از روى جهل، گمراهشان مى كنند بردارند، بدانيد كه بد بارى برمى دارند.“

وزر ديگران را بر دوش كشيدن در حقيقت همان معنايى است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم در حديثي فرموده:

-” من سن سنة حسنة كان له اجرها و اجر من عمل بها من غير ان ينقص من اجره شى ء،

-هر كس سنت خوبى را باب كند و مردم را بدان عادت دهد، هم اجر عمل خود را مى برد، و هم اجر هر كسى را كه بدان عمل كند، بدون اينكه از اجر عاملين آن، چيزى كم شود، و هر كس سنت زشتى را باب كند، هم وزر آن عمل را بدوش خواهد كشيد، و هم وزر هر كسى را كه به آن عمل كند! “

در مساله باب كردن كار زشت يك وزر و عذاب بيشتر نيست، چيزى كه هست با اين يك عذاب دو نفر معذب مى شوند، يكى عامل و يكى هم آمر.


1- ايه 18 سوره فاطر الميزان ج : 17 ص : 48

ص:485

اگر جمله” ليحملوا اوزارهم،“ را با قيد كاملة مقيد نمود براى اين بود كه كسى توهم نكند كه بعضى از گناهان خود و بعضى از گناهان گمراه شدگان خود را حمل مى كنند، نه، همه وزرهاى خود و همه وزرهاى گمراه شدگان خود را كه باعث آن شده اند، حمل خواهند كرد.

و جملة ” و من اوزار الذين يضلونهم،“ اشعار دارد بر اينكه گمراه كنندگان، تمامى وزرهاى گمراه شدگان خود را بدوش نمى كشند، بلكه تنها آن وزرهايى را حمل مى كنند كه نتيجه اضلال ايشان بوده است.

(1)

محروميت مرتدين از مغفرت و هدايت الهي

-” ... إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ءَامَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَّمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لهُمْ وَ لا لِيهْدِيهُمْ سبِيلا...،

-... كسانى كه ايمان آوردند و باز كافر شدند، آنگاه دوباره ايمان آورده، باز كافر شده اند و اين نوبت كفرشان زيادتر شد، خدا در صدد آمرزش آنان نيست و بنا ندارد به هيچ راهى (هر چند كوره راه) هدايتشان كند....»

اين آيه دلالت مى كند بر كيفرى كه خداى تعالى مرتدين را در صورتى كه ارتداد آنها تكرار شود با آن كيفر مى دهد و تكرار ارتداد به اين است كه بعد از آنكه به اسلام ايمان آوردند بار ديگر كفر بورزند، سپس براى بار دوم ايمان بياورند و بعد از آن دوباره كافر شوند و اين بار كفر خود را زيادتر كنند، خداى سبحان در اين آيه اينگونه افراد را كه چنين وضعى دارند تهديد كرده، به اينكه ديگر آنان را نخواهد آمرزيد و به سوى راه هدايت نخواهد كرد به اين معنا كه اميد نمى رود رحمتى كه از خدا متوقع است شامل حال آنان بگردد زيرا استقرار بر ايمان ندارند و امر خدا را ملعبه اى براى بازى و سرگرمى خود قرار دادند و كسى كه حالش چنين حالى است طبعا ثبات قدمى بر ايمان جدى و ايمانى كه از آنان قبول شود ندارند، آرى به حسب طبع چنينند، هر چند كه اگر ايمان جدى بياورند مغفرت و هدايت خداى تعالى شامل حالشان مى شود، چون توبه كردن يعنى ايمان واقعى آوردن چيزى نيست كه خداى تعالى آن را در هيچ حالى قبول نكند.

(2)

گناه سنت گزاران كفر

-” وَ تِلْك عَادٌ جَحَدُوا بِئَايَتِ رَبهِمْ وَ عَصوْا رُسلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كلّ ِ جَبَّارٍ عَنِيدٍ،


1- آيه 25 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 335
2- آيه 136 تا 139 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 183

ص:486

-وَ أُتْبِعُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُوا رَبهُمْ أَلا بُعْداً لِّعَادٍ قَوْمِ هُودٍ!

-و اين قوم عاد آيات پروردگارشان را انكار نموده، فرستادگان او را نافرمانى كردند و گوش به فرمان هر جبارى عناد پيشه دادند،

-نتيجه اش اين شد كه براى خود لعنتى در دنيا و آخرت بجاى گذاشتند. قوم عاد به پروردگار خود كفر ورزيدند. مردم عاد قوم و معاصر هود پيامبر از رحمت من دور باشند!“

قوم هود گرفتار سه خصلت نكوهيده بودند، يكى انكار آيات الهى، دوم نافرمانى انبياء و سوم اطاعت كردن از جباران .

خداى تعالى وبال امر آنان را بيان كرده، مى فرمايد:

-” و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة

- يعنى به خاطر آن سه خصلت نكوهيده، لعنت در همين دنيا و در قيامت دنبالشان كرد و از رحمت خدا دور شدند.“

مصداق اين لعن همان عذابى بود كه آنقدر تعقيبشان كرد تا به آنها رسيد و از بينشان برد، ممكن هم هست مصداقش آن گناهان و سيئاتى باشد كه تا روز قيامت عليه آنان در نامه اعمالشان نوشته مى شود و تا قيامت هر مشركى پيدا شود و هر شركى بورزد، گناهش به حساب آنان نيز نوشته مى شود چون سنت گذار كفر بودند، همچنانكه قرآن كريم در باره همه سنت گذاران فرموده:” و نكتب ما قدموا و آثارهم.“

اين معناى لعنتشان در دنيا بود و اما لعنتشان در روز قيامت مصداقش عذاب جاودانه اى است كه در آن روز گريبانشان را مى گيرد چون روز قيامت روز جزا است.

(1)

گناه استكبار و انكار حق و آخرت

-” إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ قُلُوبهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّستَكْبرُونَ،

-خداى شما خداى يكتاست، كسانى كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان به انكار حق خو كرده و خودشان مستكبرند.“

در اين آيات، كافر را عبارت از كسى دانسته كه به روز جزا ايمان نداشته باشد، چون ايمان به روز جزا مستلزم ايمان به وحدانيت خدا و رسالت رسولان او است.

” قلوبهم منكرة، “ يعنى دلهايشان منكر حق است. اينها كه به روز جزا ايمان ندارند دلهايشان منكر حق است و نسبت به آن عناد و لجاج دارند، و مى خواهند با لجاجت در برابر حق، خود را بزرگتر از حق جلوه دهند، و بهمين جهت بدون هيچ دليل و حجتى از انقياد در برابر حق سر بر مى تابند.

- ” لا جرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لا يحب المستكبرين.“


1- آيه 59 و60 سوره هود الميزان ج : 10 ص : 454

ص:487

و اين تعبير كنايه از تهديد به كيفرى سخت است، محققا خداى تعالى آنچه را كه ايشان پنهان مى دارند و يا آشكار مى سازند مى داند، يعنى خدا مى داند كارهايى كه در نهان و آشكار مى كنند، و بزودى آنان را به سزاى اعمالشان مى رساند و در برابر انكار و استكبارشان مؤاخذه مى فرمايد، زيرا او مستكبرين را دوست نمى دارد .

(1)

بارسنگين گناه اعراض از قرآن

-” . . . وَ قَدْ ءَاتَيْنَك مِن لَّدُنَّا ذِكراً،

-مَّنْ أَعْرَض عَنْهُ فَإِنَّهُ يحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وِزْراً،

-خَلِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ حِمْلاً،

-. . . و به تو از نزد خود ذكرى داده ايم،

-هر كس از آن روى بگرداند روز رستاخيز بار گناهى مى برد،

-در گناهشان جاودانند و بارشان روز رستاخيز چه بد است.“

كلمه ”وزر“ به معناى بار سنگين و گناه است، چون فرموده آن را روز قيامت حمل مى كند. و اگر آن را نكره آورد براى اين بود كه بزرگى خطر آن را برساند. و معناى آيه اين است كه:

” كسى كه از ذكر (يعني از قرآن) اعراض كند او در روز قيامت ثقلى بسيار عظيم الخطر و صاحب اثرى تلخ را، حمل خواهد كرد.“

در اين آيه گناه را از آن جهت كه قائم به ايشان است تشبيه به ثقلى كرد كه آدمى با همه سنگينى و مشقت كه دارد به دوش خود بكشد آن وقت بطور استعاره همان گناه را وزر و سنگينى ناميد.

” خالدين فيها و ساء لهم يوم القيمة حملا. “

مراد از خالد بودنشان در ” وزر“ خلودشان در كيفر آن است يعنى عذاب كه به طور كنايه فرموده خالد در وزرند.

آيه شريفه مورد بحث از روشن ترين آيات قرآنى است در اينكه دلالت مى كند بر تجسم اعمال و اينكه آدمى در قيامت با عمل خودش معذب مى شود و همواره و جاودانه با آن است.

” و ساء لهم يوم القيمة حملا - بار ايشان در روز قيامت بد بارى است.“

(2)

نقش قرين هاي شيطاني انسان


1- آيه 22 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 333
2- آيه 99تا101سوره طه الميزان ج : 14 ص : 292

ص:488

-” وَ قَيَّضنَا لهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لهُم مَّا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى أُمَمٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهِم مِّنَ الجِنّ ِ وَ الانسِ إِنَّهُمْ كانُوا خَسِرِينَ،

-ما قرينان خوبى را كه مى توانستند داشته باشند به قرينان بدى تبديل كرديم تا آنچه را دارند و آنچه را كه آرزويش را دارند در نظرشان جلوه دهند و فرمان عذاب خدا بر آنان حتمى شد آنچنان كه در امت هاى گذشته از جن و انس حتمى شد چون كه اينگونه امت ها زيانكار بودند.“

” قيضنا لهم قرناء،“ اشاره به اين است كه كفار استعداد اين را داشتند كه ايمان بياورند، و تقوا پيشه كنند، و در نتيجه خداى تعالى قرين هايى برايشان معين كند، كه ايشان را بيش از پيش تسديد و هدايت كنند، ولى با داشتن چنين استعدادى كفر ورزيدند، و مرتكب فسق شدند، و خداى تعالى به جاى آن قرين ها، قرين هاى ديگر از شيطانها برايشان قرار داد، تا ملازم آنان باشند، و اين را به عنوان مجازات در مقابل كفر و فسوق شان كرد.

” فزينوا لهم ما بين أيديهم و ما خلفهم،“ يعنى آن قرينان سوء در نظر ايشان جلوه داد پيش رو و پشت سرشان را، كه شايد مراد اين باشد كه هم لذت هاى مادى را كه داشتند در نظرشان جلوه داد، و هم آنها را كه آرزومند بودند داشته باشند، و در آينده بدست آورند.

” و حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الأنس،“ يعنى كلمه عذاب عليه ايشان ثابت و واجب شد، در حالى كه در امت هايى شبيه به خود بودند، امت هايى از جن و انس كه قبل از ايشان مى زيستند.

و منظور از كلمه عذاب، آيه ” و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون،“ است، و نيز آيه:” لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين،“ مى باشد . و از آن آيه شريفه برمى آيد كه جنيان مانند آدميان حكم مرگ در ميان آنها جارى است.

(1)

گنهكاراني كه روز قيامت را فراموش مي كنند!

-” إِنَّ هَؤُلاءِ يحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً،

-اين مردم كافر غافل زندگى زودگذر دنيا را دوست مى دارند و آن روز قيامت سخت سنگين را به كلى از ياد مى برند.“

منظور از يوم ثقيل همان روز قيامت است. اگر خود روز را روز ثقيل خوانده، از


1- آيه 25 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 585

ص:489

باب استعاره است، گويا شدت آن روز بار بسيار سنگينى است كه نمى توان به دوشش كشيد.

در آيه قبل فرمود: در برابر حكم پروردگارت صبر كن و نماز به پا دار و گنهكاران و كفار را اطاعت مكن! در اينجا اضافه مي كند: براى اينكه اين آثمين و كفار زندگى دنيا را دوست مى دارند، و جز براى آن عمل نمى كنند، و روز شديدى را كه در پيش دارند رها مى سازند، و يا از آن روز كه حتما ديدارش خواهند كرد اعراض نموده، پشت سر خود مى اندازند .

-” يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمين أعد لهم عذابا اليما،

- داخل در رحمت خود مى كند هر كسى را كه بخواهد داخل آن كند، و نمى خواهد مگر داخل كردن كسى را كه ايمان آورد و تقوى پيشه كند. “

اين آيه سنت خداى تعالى را كه در بندگانش از حيث سعادت و شقاوت جارى است بيان نموده، و اين بيان را با ذيل آيه قبلى كه گفتيم زمينه چينى براى اين آيه است تعليل مى كند، در نتيجه مى فهماند كه سنت خداى تعالى در بندگانش يك سنت بى حساب و ناشى از جهالت نيست، بلكه او با هر يك از دو طايفه طورى عمل مى كند كه شايسته آن هستند، و به زودى هر دو طايفه را به حقيقت آنچه مى كردند آگاه مى سازد.

(1)

گناه نابخشودني در قيامت: ترك انفاق در دنيا

-” وَ مَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِّن نَّذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَ مَا لِلظلِمِينَ مِنْ أَنصارٍ،

- هر خرجى كرده ايد به هر نذرى ملتزم شده ايد خدا از آن آگاه است، و ستمگران ياورانى ندارند! “

اين آيه به چند نكته دلالت دارد:

نكته اول اينكه مراد از ظلم در خصوص اين آيه، ظلم به فقرا و خوددارى از انفاق بر آنان و حبس حقوق ايشان است، نه مطلق معصيت، براى اينكه مطلق معصيت انصار دارد، و مى توان با كفاره آنها را از نامه عمل محو كرد، و يا به وسيله شفيعان كه يكى از آنها توبه است و يكى ديگر اجتناب از كبائر است و يكى ديگر شفيعان روز محشر مى باشند، از خطر كيفر آنان رهائى يافت، البته همه اين انصار در ظلمهائى است كه تنها جنبه حق الله دارند، نه حق الناس، آيه شريفه:

-” لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا ، “

كه در آخرش دارد: ” و انيبوا الى ربكم“ راجع به يكى از انصار ظالمين است، كه همان توبه و انابه باشد، و آيه: ” ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم، “ اجتناب از گناهان كبيره را يكى از انصار معرفى نموده و مى فرمايد: اگر از گناهان كبيره اجتناب


1- آيه 27 سوره دهر الميزان ج 20 ص 227

ص:490

كنيد ما اين اجتنابتان را كفاره گناهانتان قرار مى دهيم.

و آيه: ” و لا يشفعون الا لمن ارتضى“ سخن از شفيعان قيامت دارد، و از اينجا معلوم مى شود كه اگر ياور ستمكاران به خود را به صيغه جمع انصار آورد، براى اين بود كه گفتيم : منظور از ظلم مطلق معصيت است، كه افرادى گوناگون دارد.

نكته دومى كه جمله : ” و ما للظالمين من انصار“ بر آن دلالت دارد اين است كه ظلم مورد بحث در آيه، يعنى ترك انفاق، كفاره نمى پذيرد، پس معلوم مى شود ترك انفاق از گناهان كبيره است، چون اگر از گناهان صغيره بود كفاره مى پذيرفت، و نيز توبه هم نمى پذيرد، چون حق الناس است، و مؤيد اين معنا رواياتى است كه فرموده: توبه در حقوق الناس قبول نيست، مگر آنكه حق را به مستحق برگردانند، و نيز شفاعت در قيامت هم شامل آن نمى شود، به دليل اينكه در جاى ديگر فرمود:” الا اصحاب اليمين فى جنات يتساءلون، عن المجرمين، ما سلككم فى سقر؟ قالوا لم نك من المصلين، و لم نك نطعم المسكين ... فما تنفعهم شفاعة الشافعين . “

نكته سوم اينكه: اين ظلم در هر كس يافت شود يعنى هر كس نافرمانى خدا را بكند و حق فقرا را ندهد چنين كسى مورد رضايت خدا و مصداق” الا لمن ارتضى “ نخواهد بود، چون در بحث شفاعت گفتيم كسى كه خدا دين او را نپسندد، در قيامت شفاعت نمى كند، از اينجا پاسخ اين سؤال كه چرا فرمود:” ابتغاء مرضاة الله“ و نفرمود: ” ابتغاء وجه الله “ روشن مى شود.

نكته چهارم اينكه: امتناع ورزيدن از اصل انفاق بر فقرا، در صورتى كه فقرائى باشند و احتياج به كمك داشته باشند از گناهان كبيره مهلك تر است، و خداى تعالى بعضى از اقسام اين خوددارى را شرك به خدا و كفر به آخرت خوانده است، مانند امتناع از دادن زكات، و فرموده:

-” و ويل للمشركين، الذين لا يؤتون الزكوة، و هم بالاخرة هم كافرون . “

(1)

گمراهي ظالمان در قيامت

-” فَاخْتَلَف الأَحْزَاب مِن بَيْنهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ،

-أَسمِعْ بهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لَكِنِ الظلِمُونَ الْيَوْمَ فى ضلَلٍ مُّبِين،

-پس اين دسته ها ميان خودشان اختلاف يافتند، واى بر كسانى كه كافر بوده اند، از حضور يافتن در روزى بزرگ،

-روزى كه سوى ما آيند چه خوب شنوند و چه خوب ببينند، ولى آن روز ستم گران در ضلالتى آشكارند.“

ستمگران در روز قيامت در گمراهى روشنى هستند، يعنى از كشف حقيقت


1- آيه 270 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 585

ص:491

منتفع نگشته هدايت نمى شوند، بلكه به خاطر ستمشان همچنان بر ضلالت آشكار خود خواهند بود.

چون روز قيامت روز پاداش است نه روز عمل، پس در آن روز جز با آثار و نتيجه كرده هاى خويش مواجه نمى شوند، و اما اينكه آن روز، عمل را از سر بگيرند و به طمع پاداش فردا به كار نيك بپردازند، نه، چون براى روز قيامت فردائى نيست، و به عبارت ديگر، ملكه ضلالت در دلهاى اينان رسوخ يافته، و به كلى اين رنگ را به خود گرفته اند، و با آمدن مرگ از موطن اختيار منقطع مى شوند و ديگر در هيچ كارى اختيارى ندارند، ناگزير و مضطرند به اينكه به آنچه براى خود كسب كرده اند بسازند، راه گريز و تبديلى هم ندارند، پس هر چه هم كه حق برايشان منكشف شود و جلوه كند از آن سودى نمى برند .

(1)

بي ايماني به آخرت، انحراف از صراط مستقيم

-وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ عَنِ الصراَطِ لَنَكِبُونَ،

-و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از راه برمى گردند.“

كفار از حق كراهت داشته و گريزانند قهرا از صراط مستقيم انحراف دارند، و به بيراهه مى روند .

اگر از ميان همه صفاتى كه كفار دارند تنها مساله بى ايمانى به آخرت را ياد آور شده، و به همان يكى اكتفا نموده، بدين جهت است كه اصل اساسى دين حق، بر اين مساله استوار است كه آدمى داراى حياتى جاودانه است و زندگى او با مرگ خاتمه نمى پذيرد و در آن حيات جاويد، سعادتى دارد كه بايد آن سعادت را با اعتقاد حق و عمل حق به دست آورد، همچنان كه در آن حيات جاويد شقاوتى دارد كه بايستى از آن بپرهيزد، و معلوم است كه وقتى مردمى به اين چنين حياتى معتقد نباشند، ديگر گفتگوى با آنان از ساير اصول دين و فروع عملى آن، اثرى ندارد.

(2)

بند و زنجيرهاي اهل دوزخ در دنيا

-” إِنَّا جَعَلْنَا فى أَعْنَقِهِمْ أَغْلَلاً فَهِىَ إِلى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ،

-وَ جَعَلْنَا مِن بَينِ أَيْدِيهِمْ سدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سدًّا فَأَغْشيْنَهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ،

-ما به گردنشان غل هايى افكنده ايم كه تا چانه شان را گرفته به طورى كه ديگر نمى توانند سر پايين آورده خود را ببينند،


1- آيه37و38سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 64
2- آيه 74 سوره مومنون الميزان ج : 15 ص : 67

ص:492

-ما از پيش رو و عقب سر سدى دورشان كشيده و ايشان را با آن پوشانده ايم ديگر جايى را نمى بينند.“

غل و زنجيرهايى كه در اهل دوزخ به كار مى رود، طورى است كه بين سينه تا زير چانه آنان را پر مى كند، به طورى كه سرهايشان رو به بالا قرار مى گيرد و ديگر نمى توانند سر را پايين آورند و راه پيش روى خود را ببينند، و آن را از چاه تميز دهند .

در اين دو آيه حال كفار را در محروميت از هدايت يافتن به سوى ايمان، و اينكه خدا آنان را به كيفر كفرشان و گمراهى و طغيانشان محروم كرده، مثل زده و مجسم ساخته است.

مي فرمايد: كسانى كه از اين كفار ايمان نمى آورند، براى اين است كه ما در گردنشان غل افكنده ايم و دستشان را بر گردنشان بسته ايم، و غل تا چانه شان را فرا گرفته و سرهايشان را بالا نگه داشته، به همين حال هستند، و نيز از همه اطراف آنان سد بسته ايم، ديگر نه مى توانند ببينند و نه هدايت شوند.

اين اوصافى كه در اين مثل و در نظايرش در قرآن براى مؤمنين و كفار ذكر شده، كشف مى كند از اينكه براى انسان حياتى ديگر در باطن اين حيات دنيوى هست كه از حس مادى ما پوشيده شده، و به زودى در هنگام مرگ و يا در روز بعث، آن حيات براى ما ظاهر و محسوس مى شود .

نظاير اين آيات و مثلهاى مورد بحث بر مبناى حقيقت گويى است، نه مجازگويى.

(1)

گناهان مخفي چشم و دل

-” يَعْلَمُ خَائنَةَ الأَعْينِ وَ مَا تخْفِى الصدُورُ،

-او نگاه زير چشمى چشمها را مى داند و از آنچه در سينه ها نهفته است خبر دارد.“

مراد از خَائنَةَ الأَعْينِ تمامى گناهان نيست، بلكه تنها آن گناهانى منظور است كه براى ديگران هويدا نباشد و از آنان پوشيده باشد، مانند: ” سارقة النظر“ كه به معناى نگاه هاى زير چشمى و پنهانى است.

جمله:” و ما تخفى الصدور،“ به معناى وجوه كفر و نفاق و گناهان است كه صاحبش آن را در نفس خود پنهان مى داشت.

(2)

مجرمين، و عناد و استكبارآنها در مقابل آيات خدا


1- آيه 8 و9 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 93
2- آيه 19 تا20 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 486

ص:493

-” وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ ءَايَتى تُتْلى عَلَيْكمْ فَاستَكْبرْتمْ وَ كُنتُمْ قَوْماً مجْرِمِينَ،

-و اما كسانى كه كافر شدند ( به ايشان گفته مى شود،) آيا نبود كه آيات من بر شما تلاوت مى شد و شما استكبار مى كرديد و مردمى مجرم بوديد؟“

مجرم به معناى كسى است كه متلبس به اجرام يعنى به گناه باشد.

مي فرمايد: اما آن كسانى كه كافر شده و حق را با اينكه ظاهر بود انكار كردند پس از در توبيخ به ايشان گفته مى شود آيا حجت هاى ما برايت خوانده نمى شد و در دنيا برايت بيان نمى شد و اين شما نبوديد كه از قبول آنها استكبار مى ورزيديد و مردمى گنهكار بوديد؟

(1)

انكار معاد و وبال امر كفار

-” أَ لَمْ يَأْتِكمْ نَبَؤُا الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ فَذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ،

-مگر خبر آن كسانى كه قبل از اين كافر شدند به شما نرسيده كه چگونه در دنيا وبال كفر خود را چشيدند و در آخرت هم عذابى اليم دارند.“

از آنجا كه مقتضاى اسماى حسنى و صفات علياى مذكور در آيات قبلى اين بود كه خداى عز و جل براى مردم معادى برقرار كند، و آنان را دوباره به سوى خود برگرداند، لذا لازم بود اين مقتضا را اعلام نمايد، و نيز آنچه كه بر مردم لازم است انجام دهند، و آنچه را كه واجب است اجتناب كنند، و خلاصه شرع و دينى را كه لازم است براى تامين سعادت معادشان داشته باشند، اعلام بدارد، و چون طرق اين شرع رسالت است لذا لازم بود رسولانى بر اساس انذار از عقاب آخرت و تبشير به ثواب آن و يا بگو بر اساس انذار از خشم خدا و تبشير به رضاى او، گسيل بدارد .

در آيه مورد بحث به منظور اشاره به اين معنا سرگذشت اقوامى را به ياد مى آورد كه در زمانهاى پيش زندگى مى كردند، و نسبت به دين خدا كفر ورزيدند، و به همين جهت وبال امر خود را چشيدند، و در آخرت عذابى دردناك دارند، آنگاه از اين يادآورى منتقل مى شود به اينكه چرا كفر ورزيدند؟ و مى فرمايد: سبب كفرشان تكذيب رسالت بود، و سبب اين تكذيبشان هم انكار بعث و معاد بود. و در آخر نتيجه مى گيرد كه پس برمردم حاضر واجب است به خدا و رسولش و دينى كه بر آن رسول نازل فرموده ايمان بياورند.

(2)

زوال قوه تشخيص آدمي بوسيله گناهان


1- آيه 31 سوره جاثيه الميزان ج : 18 ص : 273
2- آيه 5 سوره تغابن الميزان ج 19 ص 498

ص:494

-” َكلا بَلْ رَانَ عَلى قُلُوبهِم مَّا كانُوا يَكْسِبُونَ،

-نه، بلكه در اثر اعمال زشتشان دلهايشان زنگار بسته است.“

كلمه ” ران“ به معناى غبار و زنگ و يا به عبارتى تيرگى است كه روى چيز گرانبهايى بنشيند. يعنى گناهان مانند زنگى و غبارى شد كه روى جلاى دلهاشان را گرفت، و آن دلها را از تشخيص خير و شر كور كرد.

اين زنگ بودن گناهان بر روى دلهاى آنان عبارت شد از حائل شدن گناهان بين دلها، و بين تشخيص حق، آنطور كه هست.

از اين آيه شريفه سه نكته استفاده مى شود:

اول اينكه: اعمال زشت نقش و صورتى به نفس مى دهد، و نفس آدمى را به آن صورت در مى آورد.

دوم اينكه: اين نقوش و صورت ها مانع آن است كه نفس آدمى حق و حقيقت را درك كند، و ميان آن و درك حق حائل مى شود.

سوم اينكه: نفس آدمى بحسب طبع اوليش صفا و جلايى دارد كه با داشتن آن حق را آنطور كه هست درك مى كند، و آن را از باطل، و نيز خير را از شر تميز مى دهد، همچنان كه در جاى ديگر فرمود:” و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها.“

(1)

محرومين از توفيق الهي براي انجام عمل صالح

-” وَ أَمَّا مَن بخِلَ وَ استَغْنى، وَ كَذَّب بِالحُسنى، فَسنُيَسرُهُ لِلْعُسرَى،

-و اما كسى كه بخل بورزد و طالب ثروت و غنى باشد،

-و پاداش نيك روز جزا را تكذيب كند،

-اعمال نيك را در نظرش سنگين و دشوار مى سازيم.“

مراد از تكذيب به حسنى، كفر به وعده حسنى و ثواب خدا است، كه انبيا آن را به بشر رسانده اند، و معلوم است كه كفر به آن وعده، كفر به اصل قيامت است.

و مراد از ” فسنيسره للعسري،“ خذلان و ندادن توفيق اعمال صالح است، به اين گونه كه اعمال صالح را در نظرش سنگين كند، و سينه اش را براى ايمان به خدا گشاده نسازد، و يا او را آماده عذاب كند.


1- آيه 14 سوره مطففين الميزان ج 20 ص 386

ص:495

” و ما يغنى عنه ماله إذا تردى،“ تردّى به معناى سقوط از مكانى بلند است، كه بر هلاكت هم اطلاق مى شود، پس مراد از تردى در اينجا اين است كه چنين كسى وقتى در حفره قبر و يا در جهنم و يا در ورطه هلاكت سقوط مى كند مالش به چه دردش مى خورد؟

(1)

طغيان انسان از طريق ثروت، و كيفر شديد آن

-” َكلا إِنَّ الانسنَ لَيَطغَى، أَن رَّءَاهُ استَغْنى،

-چنين نيست كه انسان حقشناس باشد مسلما طغيان مى كند،

-به خاطر اينكه خود را بى نياز مى بيند.“

اين خبرى است از آنچه در طبع بشر است، نظير آيه زير كه خبر مى دهد از اينكه بشر طبعا ظلوم و كفرانگر است:” ان الانسان لظلوم كفار . “

” أن راه استغنى،“ – اين آيه مى خواهد علت طغيان انسان را بيان كند، مى فرمايد: علت طغيانش اين است كه او خود را بى نياز از پروردگار خود مى داند، پروردگارى كه بر او انعام كرده و سراپاى وجود او انعام وى است، و نعمت هاى بى شمار او را كفران مى كند.

” ارايت الذى ينهى عبدا اذا صلى ارايت ان كان على الهدى او امر بالتقوى ارايت ان كذب و تولى الم يعلم بان الله يرى،“ اين شش آيه جنبه مثل دارد، و مى خواهد به عنوان نمونه چند مصداق از انسان طاغى را ذكر كند، و نيز به منزله زمينه چينى است براى تهديد صريحى كه بعدا به عقاب نموده، عقاب كسانى كه از اطاعت او نهى مى كنند، و نيز زمينه است براى امر به عبادتش .

” كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية ناصية كاذبة خاطئة،“ مساله آنطور نيست كه او پنداشته و خواسته است، و يا او نمى تواند چنين كند، سوگند مى خورم كه اگر دست از اين بازداريش از نماز برندارد، و منصرف نگشته همچنان بنده ما را از نماز نهى كند، به طور مسلم ناصيه او را به شدت خواهيم گرفت، و به وضعى ذلت بار او را به سوى عذاب جذب مى كنيم، آرى ناصيه اى را كه صاحبش كاذب است و به خطا سخن مى گويد و عمل مى كند، به شدت جذب خواهيم كرد.

” فليدع ناديه سندع الزبانية- آن وقت اهل مجلس خود را صدا بزند،

ما هم به زودى ماموران دوزخمان را مى خوانيم.... “

(2)

اخلاق منافقان


1- آيه 1 تا آخر سوره ليل الميزان ج 20 ص 509
2- آيه 6 تا آخر سوره علق الميزان ج 20 ص 550

ص:496

-” اَ رَءَيْت الَّذِى يُكَذِّب بِالدِّينِ، فَذَلِك الَّذِى يَدُعُّ الْيَتِيمَ،

-وَ لا يحُض عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ،

-فَوَيْلٌ لِّلْمُصلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَن صلاتهِمْ ساهُونَ، الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُون،

-وَ يَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ،

-اى رسول ما آيا ديدى آن كس را كه روز جزا را انكار كرد؟

-اين همان شخص بى رحم است كه يتيم را از در خود به قهر ميراند،

-و كسى را بر اطعام فقير ترغيب نمى كند،

-پس واى بر آن نمازگزاران، كه دل از ياد خدا غافل دارند،

-همانان كه اگر طاعتى كنند به ريا و خودنمايى كنند،

-و ديگران را از ضروريات زندگى منع مى كنند.“

اين سوره تهديد كسانى است كه خود را مسلمان معرفى كرده اند ولى متخلق به اخلاق منافقينند، از قبيل سهو از نماز، و ريا كردن در اعمال، و منع ماعون، كه هيچ يك از اينها با ايمان به روز جزا سازگارى ندارد .

” فذلك الذى يدع اليتيم،“ او كسى است كه يتيم را به زور از در خانه خود مى راند، و او را جفا مى كند، و از عاقبت عمل زشتش نمى ترسد، و اگر روز جزا را انكار نمى داشت چنين جرأتى را به خود نمى داد، و از عاقبت عمل خود مى ترسيد، و اگر مى ترسيد به يتيم ترحم مى نمود.

” و لا يحض على طعام المسكين،“ يعنى مردم را به اطعام طعام مسكين تشويق نمى كند.

” فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون،“ يعنى آنهايى كه از نمازشان غافلند اهتمامى به امر نماز ندارند، و از فوت شدنش باكى ندارند چه اينكه به كلى فوت شود و چه اينكه بعضى از اوقات فوت گردد، و چه اينكه وقت فضيلتش از دست برود و چه اينكه اركان و شرايطش و احكام و مسائلش را ندانسته نمازى باطل بخوانند .

در آيه شريفه تكذيب گر روز جزا به چنين نمازگزارانى تطبيق شده، چنين نمازگزارانى خالى از نفاق نيستند، چون تكذيب روز جزا تنها به اين نيست كه به كلى آن را منكر شود، كسى هم كه تظاهر به ايمان مى كند و نماز مسلمانان را مى خواند، اما طورى مى خواند كه عملا نشان مى دهد باكى از روز جزا ندارد، او نيز روز جزا را تكذيب كرده است.

” الذين هم يراؤن،“ كسانى كه عبادت را در انظار مردم انجام مى دهند، و يا در انظار بهتر و غليظتر انجام مى دهند، اينگونه افراد شكارچيانى هستند كه با زبان شكار حرف مى زنند، تا شكار بدامشان بيفتد، در بين مسلمانان خود را مسلمان تر از آنان جلوه

ص:497

مى دهند، و معلوم است اگر در بين اهل ملتى ديگر قرار بگيرند چهره آن مردم را به خود مى گيرند.

” و يمنعون الماعون،“ كلمه ماعون به معناى هر عملى و هر چيزى است كه به شخصى محتاج داده شود، و حاجتى از حوائج زندگى او را بر آورد، مانند قرض و هديه و عاريه و امثال آن.

در روايات اسلامي در تفسير قمى. . . در ذيل آيه شريفه” الذين هم عن صلاتهم ساهون،“ آمده كه منظور از اين جمله كسانى هستند كه به كلى نماز را ترك كنند، زيرا اگر صرف سهو آدمى را مستوجب ويل سازد، بايد همه مستوجب باشند، چون هر انسانى و مسلمانى در نمازش سهو مى كند، امام صادق عليه السلام در ذيل اين آيه فرموده: منظور تاخير نماز از اول وقت و بدون عذر است.

و در كتاب خصال از على عليه السلام آمده كه در ضمن حديث چهارصد بندى فرمود: هيچ عملى نزد خدا محبوب تر از نماز نيست، پس مبادا هيچ كارى از كارهاى دنيا شما را از نماز در اول وقتش باز بدارد، براى اينكه خداى عز و جل اقوامى را به همين جرم مذمت نموده و فرموده:” الذين هم عن صلاتهم ساهون،“ يعنى كسانى كه از در غفلت نسبت به امر نماز و اوقات آن سهل انگارى مى كنند.

(1)

فراموشي خدا

-” فَإِذَا مَس الانسنَ ضرٌّ دَعَانَا ثمَّ إِذَا خَوَّلْنَهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمِ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ،

-انسان چنين است كه وقتى گرفتار مى شود ما را مى خواند و همين كه نعمتى به او ارزانى مى داريم مى گويد اين از علم خودم به دست آمده ليكن همين نعمت فتنه و آزمايش اوست اما بيشترشان نمى فهمند.“

اين مقتضاى طبع هر انسانى است كه به پيروى هواى نفس گرايش دارد و به نعمت هاى مادى و اسباب ظاهرى پيرامونش مغرور است، پس انسان طبعا هم فراموشكار است، هر وقت دچار گرفتارى شود، متوجه پروردگارش گشته و او را به خلوص مى خواند و چون پروردگارش نعمتى به او ارزانى بدارد، آن نعمت را به خودش نسبت مى دهد، و مى گويد هنر خودم بود و پروردگارش را فراموش مى كند، و نمى داند كه همين خود فتنه اى است كه با آن امتحانش مى كنند .

اينك در اين آيه مى فرمايد كه: اين اعراض، مخصوص كفار معاصر آن جناب نيست، بلكه اين مقتضاى طبع هر انسانى است كه به پيروى هواى نفس گرايش دارد.


1- آيه 1 تا آخر سوره ماعون الميزان ج 20 ص 633

ص:498

خداى تعالى بعد از آنكه حال ستمگران را بيان كرد كه از هر آيتى كه بر حق دلالت مى كرد روى گردان بودند و به حجت هايى بر عليه شان اقامه مى شد گوش فرا نمى دادند و موعظه را نمى شنيدند و به عبرت، اعتنايى نداشتند، و در نتيجه همين سرسختى ها ربوبيت خداى تعالى و مساله بعث و حساب را منكر شدند و كارشان به جايى رسيد كه حتى دلهايشان از شنيدن نام خداى يگانه متنفر مى شد.

” ثم اذا خولناه نعمة منا قال انما اوتيته على علم،“ چون نعمتى از ناحيه خود به او بدهيم كه نعمت بودنش كاملا روشن است، و همه مى دانند كه از ناحيه ماست، مع ذلك مى گويد: اين نعمت ها از دانش و زرنگي يا هنرمندى خودم است.

” قد قالها الذين من قبلهم فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون فاصابهم سيئات ما كسبوا.“

اينك اقوام قبل از آنان شاهد صدق اين حقيقتند، چون آنها هم همين سخنان را از در غرور گفتند، ولى كسب و تجارت و حول و قوه شان جلو هلاكتشان را نگرفت و همه به كيفر كرده هاى زشت خود رسيدند.

(1)

ستمگريهايتان به ضرر شماست!

-” فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فى الأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقّ ِ يَأَيهَا النَّاس إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلى أَنفُسِكُم مَّتَعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-ولى همينكه خدا نجاتشان مى دهد دوباره بدون حق به ستمگرى در زمين مى پردازند. هان اى مردم ! ستمگريهايتان به ضرر خودتان است، بهره اى از زندگى دنيا مى بريد، سپس بازگشتتان به سوى ما است، آن وقت است كه ما شما را به آنچه مى كرديد خبر مى دهيم.“

هر عملى كه به عنوان طغيان و نيرنگ بر ما انجام دهيد با تقدير ما انجام مى دهيد، و آن عمل به دست و قدرت ما صورت مى گيرد، پس با اين حال چگونه مى توانيد بر ما طغيان كنيد؟ بلكه همين عمل عينا طغيان شما عليه خودتان است، براى اينكه شما را از ما دور مى سازد، و آثار سوء آن در نامه اعمالتان نوشته مى شود، و به همين دليل بغى و ستم شما عليه خود شما است، و انگيزه شما بر اين طغيانگرى رسيدن به زندگى مادى دنيا و بهره ورى چند روزى اندك است، كه در آخر بازگشتتان به سوى ما منتهى مى شود، آن وقت به شما خبر مى دهيم و در آنجا حقايق اعمالتان را برايتان روشن مى سازيم .

(2)

تفاوت توسل به مقربين درگاه خدا با بت پرستي


1- آيه 49 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 414
2- آيه 23 سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 51

ص:499

-” قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشف الضرِّ عَنكُمْ وَ لا تحْوِيلاً،

-أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيهُمْ أَقْرَب وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَاب رَبِّك كانَ محْذُوراً،

-بگو آن الهه كه به غير خدا خدايانى مى پنداريد صدا بزنيد و از آنها حاجت بخواهيد خواهيد ديدكه مالك بلاگردانى از شما را نيستند تا مكروه شما را برگردانيده محبوبتان را بياورند،

-آنهائى كه كفار به خدائيشان مى خوانند و خدا را مى خوانند و همه در جستجوى راهى به سوى پروردگار خويشند تا كدام منزلتى نزديك تر به دست آورند به رحمت او اميدوار و از عذاب او ترسانند كه عذاب پروردگارت لازم الاحترام است.“

مساله توسل و دست به دامن شدن به بعضى از مقربين درگاه خدا به طورى كه از آيه:” يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة،“ برمى آيد عمل صحيحى است و غير از آن عملى است كه مشركين بت پرست مى كنند، چرا كه آنان متوسل به درگاه خدا مى شوند، ولى تقرب و عبادت را نسبت به ملائكه و جن و اولياى انس انجام مى دهند، و عبادت خداى را ترك مى كنند، نه او را عبادت مى كنند و نه به او اميدوارند و نه از او بيمناك، بلكه همه اميد و ترسشان نسبت به وسيله است، و لذا تنها وسيله را عبادت مى كنند، و اميدوار رحمت وسيله و بيمناك از عذاب آن هستند آنگاه براى تقرب به آن وسيله، كه به زعم ايشان يا ملائكه است و يا جن و يا انس متوسل به بتها و مجسمه ها شده خود آن خدايان را رها مى كردند، و بتها را مى پرستيدند، و با دادن قربانيها به آنها تقرب مى جستند.

(1)

تفاوت بين شرك واقعي و شبهات فرقه اي

( درباره دوستى انبياء و امامان الهى و تعظيم امر آنان)

سؤال: چه بسا اشخاصى اينطور بپندارند اينكه در ادعيه، رسول خدا و آل معصومينش شفيع قرار داده شده اند و به حق آنان از خداى تعالى درخواست شده و همچنين زيارت قبور آن حضرات و بوسيدن ضريحشان و تبرك جستن به تربتشان و تعظيم آثارشان همه مصاديقى است از شركى كه در شرع از آن نهى شده و همان شرك


1- آيه 57 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 180

ص:500

وثنيت است، و استدلال كرده اند به اينكه اينگونه توجيه عبادى در حقيقت قائل شدن به تاثير ربوبى براى غير خداى تعالى است و اين خود شرك است، و مگر بت پرستان چه مى كردند؟ آنها نيز مى گفتند: اين بت ها شفعاء ما در درگاه خداى سبحانند و ما اگر بت ها را مى پرستيم براى اين منظور است كه ما را قدمى به درگاه خدا نزديك سازند. و چه فرق است در پرستش كردن غير خدا بين اينكه آن غير خدا پيغمبرى باشد و يا وليى از اولياى خدا باشد و يا جبارى از جباران و يا غير ايشان، همه اين پرستش ها شركى است كه در شرع از آن نهى شده است.

جواب: ليكن اين اشخاص از چند نكته غفلت كرده اند:

اول اينكه ثبوت تاثير براى غير خدا چه تاثير مادى و چه معنوى ضرورى است و نمى توان آن را انكار كرد، خود خداى تعالى در كلام مجيدش تاثير را با همه انواعش به غير خداى تعالى نسبت داده و مگر ممكن است غير اين باشد؟ با اينكه انكار مطلق آن ابطال قانون عليت و معلوليت عمومى است كه خود ركنى است براى همه ادله توحيد، و ابطال قانون مذكور، هدم بنيان توحيد است.

آرى، آن تاثيرى كه خداى تعالى در كلام مجيدش از غير خداى تعالى نفى كرده تاثير استقلالى است كه هيچ موحدى در آن سخنى ندارد، هر مسلمان موحدى مى داند كه هندوانه و سرديش، عسل و گرميش در مزاج، از خداى تعالى است، او است كه هر چيزى را آفريده و اثرش را نيز خلق كرده است. هيچ موحدى نمى گويد كه: عسل در بخشيدن حرارت به بدن حاجتى به خداى تعالى ندارد.

و اما اينكه بگوييم: نه هندوانه سرد است و نه عسل گرم، و نه آب اثر سردى دارد و نه آتش اثر حرارت، در حقيقت بديهيات عقل را انكار كرده و از فطرت بشرى خارج شده ايم، خوب وقتى خداى تعالى بتواند به فلان موجود، فلان اثر و خاصيت را ببخشد چرا نتواند به اولياى درگاهش مقام شفاعت و وساطت در آمرزش گناهان و برآمدن حاجات را ببخشد و حتى در تربت آنان اثر شفا بگذارد؟

كسانى كه به اهل شفاعت يعنى به اولياى خدا متوسل مى شوند كارشان بدون دليل نيست آنها مى دانند كه اولا خداى تعالى در كلام مجيدش به افرادى كه مرضى درگاهش باشند مقام شفاعت داده و فرموده:

-” و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون،“

-” و لا يشفعون الا لمن ارتضى ! “

و اگر در درخواستهايشان خداى تعالى را به جاه آن حضرات و به حق آنان سوگند مى دهند در اين عمل خود، دليل دارند و آن كلام خود خداى تعالى است كه

ص:501

مى فرمايد:” و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون،“ و نيز مى فرمايد: ” انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا.“

و اگر آن حضرات را تعظيم مى كنند و با زيارت قبورشان و بوسيدن ضريحشان اظهار محبت نسبت به آنان مى كنند و با تربت آنان تبرك مى جويند براى اين است كه اين اعمال را مصاديقى براى تعظيم شعائر مى دانند و به آيه شريفه:” و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب،“ و آيه مودت به ذى القربى و به آيات ديگر و روايات سنت، تمسك مى كنند.

پس چنين كسى كه اينگونه اعمالى را انجام مى دهد مى خواهد وسيله اى به درگاه خدا برده و به آيه شريفه:” يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله،“ عمل كرده باشد، پس اين خود خداى تعالى است كه ابتغاء وسيله به آن حضرات را تشريع كرده و دوست داشتن آنان و تعظيمشان را واجب فرموده و همين دوستى و تعظيم را وسائلى به درگاه خود قرار داده است و معنا ندارد كه خداى تعالى محبت به چيزى و تعظيم آن را واجب كند و در عين حال آثار آن را تحريم نمايد .

بنا بر اين هيچ مانعى در اين كار نيست كه كسى از راه دوستى انبياء و امامان الهى و تعظيم امر آنان و ساير آثار و لوازمى كه براى محبت و تعظيم هست به درگاه خدا تقرب بجويد، البته اين در صورتى است كه دوستى و تعظيم و بوسيدن ضريح و ساير آثار محبت، جنبه توسل و استشفاع داشته باشد نه اينكه اين امور و اين اشخاص را مستقل در تاثير بداند و يا اين اعمال جنبه پرستش داشته باشد.

و من نمى فهمم اين آقايان در باره حجر الاسود و استحباب بوسيدن آن و دست ماليدن به آن را در اسلام چگونه توجيه مى كنند؟ و همچنين در باره خود كعبه چه مى گويند؟ آيا طواف پيرامون كعبه و بوسيدن و استلام حجر شركى است كه در اسلام استثناء نشده ؟ - كه مساله شرك، حكم ضرورى عقلى است و قابل تخصيص و استثناء نيست - و يا مى گويند: اين كار فقط عبادت خدا است ( و كعبه) و حجر الاسود حكم طريق و جهت را دارد؟ اگر اين را مى گويند، از ايشان مى پرسيم پس چه فرقى بين سنگ كعبه و بين غير آن هست؟ اگر تعظيم غير خدا بر وجه استقلال دادن به آن غير نباشد و جنبه پرستش نباشد، چرا شرك شمرده شود؟ و تمامى روايات و آياتى كه بطور مطلق به تعظيم شعائر الهى و تعظيم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و دوست داشتن آن جناب و مودت با حضرتش و حب اهل بيتش و مودت آنان سفارش كرده و همچنين سفارشات ديگرى از اين قبيل، سفارش هايى است كه بجا و هيچ اشكالى در آنها نيست.

(1)

توبه و استغفار

توبه: استفاده از نسيم رحمت خدا


1- الميزان ج : 10 ص : 436

ص:502

-” فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كلِمَتٍ فَتَاب عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ،

- و آدم از پروردگار خود سخنانى فرا گرفت

و خدا او را به بخشيد كه وى بخشنده و رحيم است! “

خدا را در ايام دهر نسيم هاى رحمتى است !

در ميانه اسمائى كه خدا به آدم تعليم داده بود، چيزى بوده كه براى معصيت كار بعد از معصيتش به درد مي خورده، و چاره گناه او را مى كرده، پس اى بسا تلقى آدم از پروردگار خود، مربوط به يكى از آن اسماء بوده است.

اين را نيز بايد دانست، كه آدم عليه السلام هر چه كه به خود ستم كرد، و خود را در پرتگاه هلاكت، و دو راهى سعادت و شقاوت، كه همان زندگى دنيا است، افكند، بطوريكه اگر در همان مهبط خود، يعنى دنيا باقى مي ماند، هلاك مي شد، و اگر به سعادت اولى خود برمى گشت تازه خود را به تعب افكنده بود، پس در هر حال به نفس خود ستم كرد، الا اينكه با همين عمل، خود را در مسير سعادت، و در طريق منزلى از كمال قرار داد، كه اگر اين عمل را نمى كرد، و به زمين نازل نمي شد، و يا بدون خطا نازل مي شد، به آن سعادت و كمال نمى رسيد .

آرى اگر پدر و مادر بشر، به زمين نمى آمدند، كى مي توانستند متوجه فقر، و ذلت، و مسكنت، و حاجت، و قصور، خود شوند؟ و چگونه بدون برخورد با تعب و زحمت و رنج زندگى، به روح و راحت در حظيرة القدس، و جوار رب العالمين مى رسيدند؟

و براى جلوه كردن اسماء حسناى خدا، از عفو، و مغفرت، و رأفت، و توبه، و ستر، و فضل، و رأفت، و رحمت موردى يافت نمي شد چون مورد اين اسماء حسناى خدا، گناه كارانند.

ص:503

و خدا را در ايام دهر نسيم هاى رحمتى است، كه از آن بهره مند

نمي شوند، مگر گناه كارانى كه متعرض آن شوند،

و خود را در معرض آن قرار دهند .

پس اين توبه همان است كه به خاطر آن راه هدايت را به روى انسان گشودند، تا آنرا مسير خود قرار دهند، و تنظيف منزلى است، كه بايد در آنجا سكونت كنند، و به دنبال همان راه و آن هدايت بود كه در هر عصرى، دينى و شريعتي براى بشر تشريع شد .

دليل اين معنا كلام خدا است، كه مى بينى مكرر سخن از توبه آورده، و آنرا بر ايمان مقدم ذكر كرده، مثلا فرموده:

-” فاستقم كما امرت، و من تاب معك،

-آنطور كه مامور شده اى استقامت بورز، هم خودت و هم هر كس كه با تو توبه كرده ! “

و نيز فرموده :

-” و انى لغفار لمن تاب و آمن،

-من آمرزنده ام براى هر كس كه توبه كند ، و ايمان آورد! “

(1)

خداي آمرزنده گناه، پذيرندة توبه

-” غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شدِيدِ الْعِقَابِ ذِى الطوْلِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ،

-آمرزنده گناه و پذيرنده توبه و شديد العقاب و نعمت بخش، معبودى جز او نيست و بازگشت به سوى اوست.“

مغفرت و قبول توبه از صفات فعليه خداست، و خداى تعالى همه روزه و لايزال گناهانى را مى آمرزد و توبه هايى را قبول مى كند.

مجموع غافر الذنب و قابل التوب به منزله يك صفت است و يك رفتار خدا با بندگان گنهكار را افاده مى كند و آن اين است كه ايشان را مى آمرزد، چيزى كه هست گاهى با توبه، و گاهى بدون توبه و با شفاعت.

مقتضاى غافر الذنب و قابل التوب بودن خدا، اين است كه هر فردى را كه لياقت و استعداد آمرزش و قبول شدن توبه را داشته باشد او را بيامرزد و توبه اش را قبول كند، و مقتضاى اينكه او شديد العقاب است، نيز اين است كه هر كس را كه مستحق عقاب است عقاب كند.


1- آيه 37 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 205

ص:504

ناگزير مقتضاى اين معنا آن است كه مردم را به سوى صراط سعادت هدايت فرمايد تا در نتيجه مردم به دو دسته تقسيم شوند، و سعيد از شقى، و مهتدى از گمراه جدا گشته، آن را ترحم و اين را عذاب كند.

” لا اله الا هو اليه المصير.“

(1)

شروع توبه از آدم پدر بشر

-” فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كلِمَتٍ فَتَاب عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ،

- و آدم از پروردگار خود سخنانى فرا گرفت

و خدا او را به بخشيد كه وى بخشنده و رحيم است! “

تلقى به معناى گرفتن كلام است، اما با فهم و علم، و اين تلقى در باره آدم، طريقه اى بوده كه توبه را براى آدم آسان مى كرده.

قصه منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت، و سپس فرود آوردنش بخاطر خوردن از درخت، بمنزله مثل و نمونه اى است، كه خداي تعالى وضع آدميان را قبل از نازل شدن بدنيا، و سعادت و كرامتى كه در منزل قرب و حظيره قدس داشت، و آن دار نعمت و سرور، و انس و نور، و آن رفقاى پاك، و دوستان روحانى، و جوار رب العالمين، كه داشت، به آن مثل مجسم ساخته است.

و همچنين اين معنا را مجسم مي سازد كه انسان كذائى در مقابل آنهمه نعمت كه در اختيار داشته، و بجاى آنها گرفتارى، و بدبختى، و تعب، و خستگى، و مكروه، و آلام، را اختيار مى كند، بجاى اينكه سعى كند خود را بهمانجا كه از آنجا آمده برساند، و برگرداند، بحيات دنياى فانى، و جيفه گنديده و پست آن ميل مى كند.

و نيز در قالب اين مثال اين معنا را بيان مى كند: كه نه تنها آدم را بعد از توبه اش به دار كرامت و سعادت برگردانيد، بلكه هر انسانى كه راه خطا پيموده، اگر برگردد، و بسوى پروردگار خود رجوع كند، خداي تعالى او را به دار كرامت و سعادتش برمى گرداند، و اگر برنگردد و همچنين دست بدامن زمين بزند، و هواهاى نفس را پيروى كند، چنين كسى بجاى شكر نعمت خدا، كفران ورزيده، و خود را بدار البوار كشانده، جهنمى كه خود افروخته، و چه بد قرارگاهى است !

(2)

موضوع شرك و توبه در تمام شرايع الهي


1- آيه 3 سوره غافر(مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 460
2- آيه 36 و37 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 203

ص:505

قرآن كريم حكايت مى كند كه خداى تعالى خطاب كرد به آدم ( كه شريعتش اولين شريعت است،) و به او فرمود:” و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون!“

وقتى طلب مغفرت ابراهيم جهت پدرش را حكايت مى كند بلافاصله براى برائت ساحت مقدس او مى فرمايد:” و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرأ منه .“

و از مسيح عليه السلام ( كه شريعتش آخرين شريعت سابق بر اسلام است،) حكايت مى كند كه گفت:” انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماويه النار و ما للظالمين من انصار ! “

دقت در آيات مربوط به قيامت و بهشت و جهنم و همچنين آيات شفاعت و آياتى كه كلمات انبياء را در دعوتهاى خود حكايت مى كند، جاى هيچ ترديدى باقى نمى گذارد كه در همه شرايع اين معنا گوشزد بشر شده كه براى مشرك هيچ راه نجاتى نيست، مگر توبه قبل از مرگ!

(1)

قسمت اول: حقيقت توبه، و قوانين الهي حاكم بر آن

1- انواع توبه

1- الميزان ج : 12 ص : 109

ص:506

عنايت خدا به بنده

برگشت بنده به سوي خدا

-” فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كلِمَتٍ فَتَاب عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ،

- و آدم از پروردگار خود سخنانى فرا گرفت

و خدا او را به بخشيد كه وى بخشنده و رحيم است! “

توبه دو قسم است، يكى توبه خدا، كه عبارتست از برگشتن خدا بسوى عبد، به رحمت، و يكى توبه عبد، كه عبارتست از برگشتن بنده بسوى خدا، به استغفار، و دست بردارى از معصيت .

و توبه بنده محفوف و پيچيده به دو توبه از خدا است، و در بين آندو قرار مى گيرد، باين معنا كه بنده در هيچ حالى از احوال، از خداى خود بى نياز نيست، و اگر بخواهد از لجن زار گناه نجات يافته، توبه كند، محتاج به اين است كه خدا چنين توفيقى باو بدهد، و اعانت و رحمت خود را شامل حال او بسازد، تا او موفق بتوبه بگردد، و وقتى موفق بتوبه شد، تازه باز محتاج بيك توبه ديگرى از خداست، و آن اين است كه باز خدا برحمت و عنايتش بسوى بنده رجوع كند، و رجوع او را بپذيرد، پس توبه بنده وقتى قبول شود، بين دو توبه از خدا قرار گرفته است، همچنانكه آيه: ” ثم تاب عليهم ليتوبوا- پس خدا بسوى ايشان توبه آورد، تا ايشان توبه كنند،“ بر اين معنا دلالت دارد.

(1)

2- توبه فقط از مكان قريب براي عمل از روي جهالت

-” إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السوءَ بجَهَلَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُولَئك يَتُوب اللَّهُ عَلَيهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكيماً. وَ لَيْستِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ حَتى إِذَا حَضرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْت قَالَ إِنى تُبْت الْانَ وَ لا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كفَّارٌ أُولَئك أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً،

- اما خداى تعالى پذيرش توبه كسانى را به عهده گرفته كه از در نادانى اعمالى زشت انجام داده، سپس بدون فاصله زياد توبه كنند، و به سوى خدا برگردند، اينهايند كه خدا هم سويشان بر مى گردد، و خدا دانايى فرزانه است . و اما آنهائى كه همچنان به كار زشت خود ادامه مى دهند تا مرگشان فرا رسد، آنوقت مى گويند: الان توبه كردم براى چنين مردمى بازگشتن نيست، و نيز براى كسانى


1- آيه 37 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 204

ص:507

كه در حال كفر مى ميرند، كه ما براى آنان عذابى دردناك آماده كرده ايم.“

اين آيه مشتمل است بر يكى از حقايق عاليه اسلام، و از تعاليم مترقى قرآنى، و آن عبارت است از حقيقت توبه و آثار و احكامش .

3- معني توبه خدا و توبه بنده

كلمه توبه به معناى برگشتن است، و در قرآن كريم هم در مورد خداى تعالى آمده و هم در مورد بندگان او همچنان كه در آيه مورد بحث هر دو نوع توبه آمده است. توبه خدا به معناى برگشتن خداى تعالى به رحمتش به بنده، و توفيق توبه به بندگان دادن، و توبه بنده عبارت است از ندامت از گناه، و منصرف شدن از اعراض و روگردانى از عبادت.

توبه بنده به طورى كه از قرآن كريم فهميده مى شود محفوف است به دو توبه خدا.

توضيح اينكه: توبه عبد حسنه است، و حسنه نيازمند به نيرو است، و نيروى انجام حسنه از خدا است، او است كه توفيق مى دهد، يعنى اسباب فراهم مى سازد تا بنده موفق و متمكن از توبه بشود، و بتواند از فرورفتگى در لجنزار گناه و دورى از خدا بيرون آيد، و به سوى پروردگارش برگردد، آنگاه وقتى اين موفقيت را يافت و به سوى خدا برگشت نيازمند به اين است كه خداى تعالى با يك رجوع ديگرش به رحمت و لطف و عفو و مغفرتش دل او را از لوث آن گناه پاك كند .

و اين دو بازگشت از خداى سبحان دو توبه است، كه توبه عبد در بين آن دو قرار مى گيرد، اينك به دو آيه زير كه اولى توبه اول خدا، و آيه دوم توبه دوم خدا را خاطر نشان مى سازد، توجه بفرمائيد:

-” ثم تاب عليهم ليتوبوا،

- سپس به سوى ايشان بازگشت تا ايشان بسويش باز گردند.“

-” فاولئك اتوب عليهم،

-اين توبه كارانند كه من به سويشان بر مى گردم !“

4- وعده الهي براي قبول توبه بنده

چون مؤثر واقع شدن توبه به خاطر وعده اى است كه خداى تعالى به بندگانش داده، و بر حسب آن وعده بر ضرر خود و به نفع بندگانش وفاى به آن وعده را بر خود واجب ساخته، در نتيجه بر خود واجب كرده كه توبه بندگانش را قبول كند، اما نه بطورى كه غير او چيزى را بر او تكليف و واجب كرده باشد، حال چه اينكه اين غير را عبارت

ص:508

بدانيم از عقل، بر خدا واجب مى داند كه توبه توبه كاران را بپذيرد، - و يا نفس الامر بدانيم، و يا واقع، و يا حق، و يا چيز ديگر، چون ساحت خداى عز و جل منزه و مقدس تر از اين است كه محكوم حكم كسى، يا چيزى واقع شود، بلكه به اين معنا است كه خداى تعالى به بندگان خود وعده داده كه توبه توبه كارانرا بپذيرد، و او خلف وعده نمى كند، پس معناى عهده دارى قبول توبه توبه كاران و يا بگو وجوب اين عمل بر خدا اين است، و نيز همين معنا در هر واجب ديگرى كه مى گوييم بر خدا واجب است منظور است .

و از ظاهر آيه شريفه بر مى آيد كه اولا در مقام بيان مساله توبه كردن خدا است، و اينكه هر جا توبه به خدا نسبت داده شود معنايش برگشت خدا به رحمت خود به سوى بنده است، نه اينكه منظور از توبه خدا هم توبه بنده باشد، گو اينكه لازمه توبه خدا، توبه بنده نيز هست، چون وقتى شرايط توبه خداى سبحان تمام باشد، لازمه لاينفك آن اين است كه شرايط توبه عبد نيز تمام شود.

و ثانيا بر مى آيد كه آيه شريفه در مقام بيان توبه بطور عموم است، چه اينكه بنده خدا با ايمان آوردنش از كفر و شرك توبه كند، و چه بعد از ايمان آوردنش به وسيله اطاعت از معصيت توبه كند، چون قرآن كريم هر دو قسم برگشتن را توبه خوانده در برگشتن به معناى اول مى فرمايد:

-” الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك!“

و در مورد برگشتن خداى به معناى دوم مى فرمايد:

-” ثم تاب عليهم.... “

و اين آيه شريفه در باره آن سه نفر مسلمان نازل شد، كه از شركت در امر جهاد تخلف كرده بودند .

5- شمول توبه، و دخالت جهل و عناد در رد و قبولي آن

دليل ديگر بر اينكه مراد از توبه در قرآن كريم توبه به معناى أعم است أعم از اينكه برگشت از شرك و كفر باشد، يا برگشت از معصيت، تعميمى است كه در آيه بعدى به چشم مى خورد، چون در آن آيه كه مى فرمايد:” و ليست التوبة ...“ هم متعرض حال كفار شده و هم حال مؤمنين، و بنا بر اين مراد از جمله:” يعملون السوء بجهالة،“ معنائى است عمومى، و شامل حال كافر و مؤمن، پس كافر هم در كفر ناشى از جهلش مانند مؤمن فاسق مصداق كسى است كه به جهالتش عمل سوء ميكند، يا از اين بابت كه منظور از عمل اعم از عمل قلب و عمل بدنى است، و كفر هم عمل قلب است، و يا از اين بابت كه كفر باعث اعمال سوء بدنى مى شود، پس مراد از جمله” للذين يعملون السوء،“ هم كافر است و هم فاسق، البته در صورتى كه كفر و فسقشان از جهالت باشد نه از عناد و

ص:509

طغيان .

منظور از جهل همان معناى لغوى كلمه است، و جهل در لغت مقابل علم است، چيزى كه هست از آنجائى كه مردم احساس مى كنند كه هر عملى كه از آنان صادر مى شود از روى علم و اراده شان صادر مى شود، و چون اراده، همواره ناشى از نوعى حب و شوق است، چه اينكه فعل به حسب نظر عقلا فعلى باشد كه بايد در مجتمع صادر شود، و يا فعلى باشد كه از نظر اجتماع نبايستى صادر شود و آنهائى كه در مجتمع عقل مميز دارند اقدام به عمل زشت نمى كنند و عملى كه نزد عقلا سزاوار نيست انجام نمى دهند، از اين رو اين درك و اعتقاد برايشان حاصل مى شود كه هر كس با انگيزه هواى نفس و دعوت شهوت با غضب مرتكب اين گناهان و اعمال زشت بشود، در حقيقت واقعيت و حقيقت امر بر او پوشيده مانده، و كوران برخاسته در دلش چشم عقلش را كه مميز بين خوبى ها و بدى ها است پوشانده، و يا به عبارت كوتاهتر بگو دچار جهلش ساخته، و به همين جهت مردم در عرف و اصطلاح خود چنين كسى را جاهل مى نامند، هر چند كه با نظر دقيق و علمى خود اين درك نوعى علم است، ليكن از آنجائى كه علم گنه كار به زشتى گناه، و علت زشتى و مذموم بودن گناه، خاصيت و اثر علم را ندارد، چون او را از وقوع در قبح و شناعت باز نداشت، لذا بودن اين علم را با نبودش يكسان شمرده اند.

پس گنه كار در عرف و اصطلاح مردم جاهل است، آرى مردم حتى يك انسان جوان و كم تجربه را - هر قدر هم با سواد باشد - به خاطر غلبه هوى و هوس جوانى در او، و ظهور عواطف و احساسات دور و درازش جاهل مى خوانند، باز به همين جهت است كه مردم را مى بينى كه مرتكب كارهاى زشت را اگر از عمل خود شرمسار و از پيروى هوا و هوس و عواطف نابجاى خود خجل نباشد جاهل نمى نامند، بلكه او را معاند و مرتكب عمدى ناميده، و يا عنوانى نظير اينها به او مى دهند .

پس با اين بيان روشن شد كه جهالت در اعمال زشت تنها در صورتى است كه مرتكب آن دستخوش كوران هوا و شهوت و غضب شده باشد، و اما در صورتى كه به انگيزه عناد با حق مرتكب شده باشد، او را جاهل نمى دانند.

از نشانى هاى اين جهل اين است كه وقتى كوران هاى نامبرده در دل صاحبش فروكش كند، و آتش شهوت يا غضب كه او را وادار به ارتكاب گناه كرده بود خاموش گردد، و يا مانعى پيدا شود و نگذارد آن عمل زشت را انجام دهد، و يا در اثر فاصله زمانى زياد از ارتكاب آن سرد شود، و يا گذشت دوران جوانى و ضعيف شدن قواى بدنى و مزاجش او را متوجه اعمال زشتى كه قبلا كرده بسازد، جهالتش زائل گشته عالم مى شود، و نتيجه عالم شدنش اين است كه، از آنچه كرده و يا مى خواسته بكند پشيمان مى شود .

ص:510

بخلاف فعلى كه از روى عناد و عمد و امثال آن صادر شود، كه چون علت صادر شدنش طغيان هيچيك از قوا و عواطف و ميلهاى نفسانى نيست، بلكه امرى است كه مردم آن را در عرف و اصطلاح خود ناشى از بد ذاتى و خبث طينت و پستى فطرت مى دانند كه معلوم است كه از بين رفتن طغيان قوا و هوا و هوسها از بين نمى رود، نه سريع و نه كند، بلكه مادام كه صاحبش زنده است اين حالت زشت نيز زنده است و هيچگاه صاحبش دستخوش ندامت فورى نمى شود، مگر آنكه خدا بخواهد او را هدايت كند.

بله گاهى مى شود كه معاند و لجوج دست از لجاجت و عناد و غلبه خواهى بر حق برداشته، در برابر حق خاضع مى گردد، و به ذلت عبوديت تن در مى دهد، در اين هنگام كه مردم كشف مى كنند كه عناد او ناشى از جهالت بوده، نه پستى فطرت، و خبث ذات، و در حقيقت هر معصيتى كه از آدم سر بزند جهالتى است از انسان، و بنا بر اين ديگر براى عنوان كلى معاند مصداقى باقى نمى ماند، مگر يكى ، آن هم كسى است كه تا آخر عمر با داشتن سلامتى و عافيت از عمل زشت خود دست بر ندارد.

و از اينجا روشن مى شود كه چرا در آيه مورد بحث نزديك بودن توبه را قيد كرد و فرمود:” ثم يتوبون من قريب“.

اين قيد به ما مى فهماند عامل ارتكاب عمل زشت اگر جهالت باشد تا آخر زندگى انسان دوام نمى يابد، و صاحبش را از اين كه روزى به تقوا و عمل صالح بگرايد نوميد نمى سازد، و چون معاند و لجوج بر عمل زشت خود ادامه نمى دهد، بلكه به زودى از آن عمل منصرف مى شود، پس مراد از كلمه ” قريب“ عهد قريب و يا ساده تر بگوئيم، فاصله نزديك است، و منظور اين است كه گنه كار قبل از پيدا شدن علامتهاى آخرت و فرا رسيدن مرگ توبه كند .

و گرنه صرف توبه فائده اى ندارد هر معاند لجوج هر قدر هم عناد و لجاجت داشته باشد، وقتى - به مرگ خود نزديك مى شود - در اثر ديدن وزر و وبال اعمال ننگينش از كرده خود پشيمان مى شود، و از آنچه كرده بيزارى مى جويد، اما اين ندامت به حسب حقيقت ندامت نيست، او از طبيعت و هدايت فطرتش نادم نشده، بلكه حيله اى است كه نفس شرير و حيله گرش براى نجاتش از وبال اعمالش انديشيده، به دليل اينكه اگر فرضا از آن وبال مخصوص نجات يابد و مثلا مرگش فرا نرسد، و بيماريش بهبودى يافته از لبه پرتگاه مرگ برگشته، زندگى سالم خود را باز يابد، دو باره به همان لجاج و عنادش و به همان اعمال زشتش بر مى گردد، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده:

-” و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون!“

6- شرط سرعت در توبه

ص:511

جمله: ” ثم يتوبون من قريب،“ كنايه است از اينكه وقتى گناهى از آنان سرمى زند در توبه كردن امروز و فردا و سهل انگارى نمى كنند، و فرصت را از دست نمى دهند.

از آنچه گفتيم روشن شد كه نمى خواهد بفرمايد گناه همواره از روى جهالت است، و همه گنه كاران بدون درنگ توبه مى كنند، بلكه مى خواهد بفرمايد: گناهكارى دو جور است، يكى از روى جهالت، و ديگرى از روى عناد، و توبه هم دو جور است، يكى بدون درنگ، و يكى پس از ديدن نشانه هاى مرگ و آن توبه اى قبول است كه بدون درنگ باشد، و آن گناهى توبه مى پذيرد كه ناشى از جهل باشد.

چون توبه عبارت است از برگشتن بنده به سوى خداى سبحان و برگشتن به عبوديت او، كه در اين صورت توبه خداوند به عبد نيز عبارت مى شود، از اينكه خدا توبه بنده را بپذيرد، و عبوديت جز در زندگى دنيا كه ظرف اختيار و موطن اطاعت و معصيت است، تحقق نمى يابد، و با ظهور نشانه هاى مرگ، ديگر اختيارى براى بنده نمى ماند، و دو راهى اطاعت و معصيت ندارد، تا راه اطاعت را انتخاب كند، همچنان كه خداى تعالى در باره اين موقعيت انسان فرموده:

-” يوم ياتى بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيرا . “

و نيز فرموده:

-” فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا سنت الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون!“

و سخن كوتاه اينكه برگشت معناى آيه به اين است كه خداى سبحان تنها وقتى توبه گنه كار را مى پذيرد كه گنه كاريش ناشى از استكبار بر خدا و باعث دروغين شدن توبه و فقدان تذلل عبودى نبوده باشد، و در امر توبه آنقدر امروز و فردا نكند كه فرصت از دست برود.

بنا بر اين توبه همه توبه كاران قبول است، مگر دو نفر: يكى توبه گنه كارى كه در توبه كردن امروز و فردا مى كند، تا لحظه مرگش فرا رسد و دوم توبه كافر بعد از مردنش.

آيه مورد بحث و آيه بعديش در مقام اينند كه ضابطه اى كلى در مساله توبه خدا، يعنى قبول توبه عبد بيان كنند، و اينكه گفتيم ضابطه اى كلى دليلش، انحصارى است كه از كلمه انما استفاده مى شود، و آيه بعديش مواردى را بيان مى كند كه توبه در آن پذيرفته نيست، و بيش از آن دو موردى كه گفتيم استثنا نشده است.

7- توبه هاي وقت گذشته و غير قابل قبول

ص:512

آيه دوم كه كلمه اولئك در آن اشاره دارد به دورى توبه كاران در حين مرگ و بعد از مرگ و آن اشاره دلالت دارد بر دورى آنان از رحمت خدا، و آوردن جمع سوء سيئات دلالت دارد بر اينكه در مقام شمردن گناهان ايشان است .

در اين آيه براى ختم شدن آن، دو نام عليم و حكيم آمده، با اينكه به ذهن مى رسد خوب بود غفور و رحيم بيايد، چون در آيه سخن از گناه و توبه و آمرزش رفته است، ليكن عليم و حكيم آورد تا بفهماند اگر خداى تعالى باب توبه را فتح كرد، براى اين بود كه او به حال بندگانش، عالم است، مى داند چقدر ضعيف و نادانند، و حكمتش هم اين را اقتضا مى كرد، چون متقن بودن نظام و اصلاح امور بشر احتياج به فتح باب توبه دارد، و نيز از آنجائى كه حكيم است فريب توبه هاى قلابى را نمى خورد، و ظواهر احوال بندگان را معيار قرار نمى دهد، بلكه دلهاى آنان را مى آزمايد، پس بر بندگان او لازم است، از علم و حكمت او غافل نمانند، و اگر توبه مى كنند توبه حقيقى كنند، تا خدا هم حقيقتا جوابشان را بدهد، و دعايشان را مستجاب كند .

-” و ليست التوبة للذين يعملون السيئات ...“

در اين آيه شريفه تعبير آيه قبلى را كه مى فرمود: بر خدا و به نفع گنه كاران است كه توبه آنان را بپذيرد نياورد، با اين كه مى دانيم در اين آيه نيز همان معنا منظور است، و مى خواهد بفرمايد: ( بر خدا و به نفع اينگونه توبه كاران نيست كه توبه شان را بپذيرد، و نمى پذيرد،) و ليكن خواست به اين وسيله اشاره كند به اينكه رحمت خاصه الهى و عنايتش از اين دو طايفه منقطع است، همچنان كه گفتيم در آيه قبلى از گناه تعبير به مفرد” سوء“ كرد، و در اين آيه به جمع ”سيئات“ تعبير آورد، معلوم مى شود در باره اين دو طايفه عنايت دارد گناهانشان را بشمارد، و عليه آنان ضبط كند .

از اينكه جمله:” يعملون السيئات،“ را مقيد كرد به جمله:( تا وقتى كه مرگشان فرا رسد،) استمرار گناه فهميده مى شود، حال يا به خاطر اينكه سهل انگارى در شتافتن به سوى توبه و امروز و فردا كردن در آن، خودش معصيتى است مستمر، كه هر لحظه تكرار مى شود، و يا به خاطر اينكه اين سهل انگارى به منزله مداومت بر گناه است، و يا به خاطر اينكه غالبا خالى از تكرار معصيت نيست، يا تكرار همان معصيت اول يا گناهانى ديگر شبيه به آن.

و اينكه فرمود:”حتى اذا حضر احدهم الموت ...“ و نفرمود:”حتى اذا جاءهم الموت،“ يعنى فرمود: (وقتى مرگ يكى از شما برسد،) و نفرمود: (وقتى مرگ شما برسد،) براى

ص:513

اين بود كه دلالت كند بر اينكه افراد مورد نظر توبه را امرى حقير و بى اهميت نشمارند، با اينكه مساله توبه اينقدر بى اهميت نيست كه مردم در طول زندگى خود هر كارى خواستند بكنند، و هيچ باكى نداشته باشند همين كه مرگ يكى از آنان رسيد تنها خود او براى اينكه از خطرها و مهلكه هائى كه با مخالفت امر الهى براى خود آماده كرده نجات يابد بگويد: حالا ديگر توبه كردم!

پس امر توبه به اين آسانى نيست، كه گنه كار با صرف گفتن چند لفظ و يا صرف نيت توبه از همه مخاطر رهائى يابد .

از اينجا روشن مى شود كه مقيد كردن جمله(تبت) به قيد(الان)چه معنا مى دهد، چون اين قيد به ما مى فهماند كه حضور مرگ و مشاهده كردن صاحب اين سخن عظمت و سلطنت آخرت را باعث شده است كه او بگويد: ” انى تبت - من اكنون توبه مى كنم! “ پس چنين كسى منطقى خواهد داشت حال اگر به زبان نگويد به دل مى گويد.

پس معناى جمله چنين مى شود كه من در اين حال كه مرگ را حق ديدم، و جزاى حق را مشاهده كردم، اينك تائب هستم!؟

و خداى تعالى نظير اين بيان را از مجرمين حكايت كرده كه روز قيامت چه مى گويند آنجا كه مى فرمايد:

-” و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤسهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون- و چه خوب بود تو و هر بيننده ديگر اين حالت مجرمين را مى ديديد كه نزد پروردگارشان سرها به زير افكنده مى گويند: پروردگارا ديديم و شنيديم، اينك ما را به دنيا برگردان تا عمل صالح كنيم، كه ديگر يقين بر ايمان حاصل گشت! “

اين توبه از صاحبش قبول نمى شود، براى اينكه در حالى صورت مى گيرد كه از زندگى دنيا مايوس شده، و از هول و وحشت انتقال به ديگر سراى مطلع گشته آن ياس و اين هول او را مجبور كرده به اينكه از اعمال چندين ساله خود توبه كند، و تصميم بگيرد كه به سوى پروردگارش بر گردد، اما - ولات حين مناص- ديگر گذشته، چون زندگى دنيائى در بين نيست اختيار عملى هم از دست رفته است .

8- براي مرگ در حال كفر توبه اي نيست!

-” ... وَ لَيْستِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ حَتى إِذَا حَضرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْت قَالَ إِنى تُبْت الْانَ وَ لا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كفَّارٌ أُولَئك أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً،

-... و اما آنهائى كه همچنان به كار زشت خود ادامه مى دهند تا مرگشان فرا رسد، آنوقت مى گويند: الان توبه كردم براى چنين مردمى بازگشتن نيست، و نيز براى

ص:514

كسانى كه در حال كفر مى ميرند، كه ما براى آنان عذابى دردناك آماده كرده ايم.“

-” وَ لا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كفَّارٌ! “

اين جمله معرف مصداق دوم است، از كسانى كه توبه شان پذيرفته نيست، و او كسى است كه عمرى به كفر خود ادامه داده، و در حال كفر مرده، و بعد از مشاهده آخرت اظهار ايمان مى كند خداى تعالى توبه او را نمى پذيرد، براى اينكه ايمان آوردنش كه همان توبه او است در آن روز، سودى به حالش ندارد، و اين معنا در قرآن كريم مكرر آمده كه پس از مردن با وجود كفر هيچ راه نجاتى وجود ندارد، و اگر در خواستى بكنند اجابت نمى شود، از آن جمله، فرموده:

-” الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم، ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين، خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون.“

و نيز فرموده:

-” ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار فلن يقبل من احد هم مل ء الارض ذهبا و لو افتدى به اولئك لهم عذاب اليم و ما لهم من ناصرين.“

نداشتن ياور نداشتن شفيع نيز هست.

اگر در آيه فوق قيد مردن در حال كفر را آورد، براي اين بود كه بفهماند غير كفار يعنى مؤمنين كه در حال گنهكارى از دنيا مى روند، و استكبارى نسبت به خداى تعالى ندارند، و در توبه كردن مسامحه نورزيدند - چون در سابق گفتيم مسامحه در توبه توهين به مقام پروردگار و استكبار بر او است - كه توبه چنين بنده اى هر چند با مردنش از دست رفته، ولى توبه خدا و برگشت او به سوى مغفرت و رحمتش امكان دارد، چون ممكن است بعد از مردن به وسيله شفاعت شافعان مشمول رحمت خداى تعالى قرار گيرد، و همين خود از جمله شواهدى است بر اينكه مراد از اين دو آيه، بيان توبه و بازگشت خدا به بندگانش است، نه بيان حال توبه بنده و برگشتش به سوى خدا، و اگر آن را هم آورده به طفيل آن ديگرى ذكر كرده است .

(1)

9- نمونه توبه اضطراري و ايمان و اسلام منقضي شده

-” وَ جَوَزْنَا بِبَنى إِسرءِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتى إِذَا أَدْرَكهُ الْغَرَقُ قَالَ ءَامَنت أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا الَّذِى ءَامَنَت بِهِ بَنُوا إِسرءِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسلِمِينَ،

- ما بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم، فرعون و لشكريانش كه به انگيزه بغى و ياغى گرى آنها را دنبال مى كردند غرق كرديم، فرعون در آن لحظه كه داشت غرق مى شد گفت: ايمان آوردم به خدايى كه جز او معبودى نيست، همان خدايى


1- آيه 17 و18 سوره نساء الميزان ج : 4 ص : 375 تا 385

ص:515

كه بنى اسرائيل به وى ايمان آوردند، و اينك من از مسلمانانم.“

همينكه بلاى غرق فرعون را دريافت، گفت ايمان آوردم به اينكه هيچ معبودى نيست به جز آن خدايى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند.

آيا حالا ايمان مى آورى؟ حالا كه عذاب خدا تو را درك كرده؟ با اينكه ايمان و توبه هيچ كس در لحظه فرا رسيدن عذاب و آمدن مرگ از هر طرف، قبول نيست!؟

و تو قبل از اين عصيان كردى و از مفسدان بودى و عمرت را در معصيت خدا بسر بردى و توبه را در موقع خودش انجام ندادى، حال كه وقت توبه فوت شده ايمان چه سودى به حالت دارد.

-” فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية...!

-اى فرعون ما بدن تو را از دريا نجات مى دهيم و در مى آوريم تا براى آنها كه بعد از تو مى آيند آيت و مايه عبرت باشى....“

(1)

10- توبه از عمل و شرط اصلاح عمل

-” وَ إِذَا جَاءَك الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِئَايَتِنَا فَقُلْ سلَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَب رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سوءَا بجَهَلَةٍ ثُمَّ تَاب مِن بَعْدِهِ وَ أَصلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ،

-و وقتى كه مؤمنين به آيات ما نزد تو مى آيند بگو سلام بر شما، پروردگار شما رحمت را بر خود واجب كرده كه هر كسى از شما از روى جهالت عمل زشتى مرتكب شود و سپس توبه كرده عمل صالح كند، خداوند هم آمرزنده و مهربان است.“

خداوند رحمت را بر خود واجب كرده و محال است كه كارى از كارهاى او معنون به عنوان رحمت نباشد.

آيه مورد بحث، راجع به توبه است، تنها متعرض توبه از گناهان و كارهاى ناستوده است، نه كفر و شرك، به دليل اينكه فرموده:” و من عمل منكم“ - يعنى هر كس از شما مؤمنين به آيات خدا، عملى انجام دهد.

جهالت در مقابل عناد، لجاجت و تعمد است. كسى كه صبح و شام خداى خود را مى خواند، و در صدد جلب رضاى اوست، و به آياتش ايمان دارد، هرگز از روى استكبار و لجاجت گناهى مرتكب نمى شود و گناهى هم كه از او سر زند، از روى جهالت و دستخوش شهوت و غضب شدن است.

مقيد كردن توبه به قيد وَ أَصلَحَ براى اين است كه دلالت كند بر اينكه توبه وقتى قبول مى شود كه از روى حقيقت و واقع باشد، زيرا، كسى كه حقيقتا به سوى


1- آيه 90تا92سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 173

ص:516

خداى سبحان بازگشت نموده و به وى پناه برد، هرگز خود را به پليدى گناهى كه از آن توبه كرده و خود را از آن پاك ساخته، آلوده نمى كند، اين است معناى توبه، نه صرف اينكه بگويد: اتوب الى الله و در دل همان آلوده اى باشد كه بوده است. چگونه خداوند چنين توبه اى را قبول مى كند و حال آنكه خود فرموده: ”و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله.“

صفات فعليه خداوند از قبيل غفور و رحيم و ... ممكن است حقيقتا مقيد به زمان نشود، براى اينكه گر چه خداى سبحان رحمت بر بندگان را بر خود لازم و واجب كرده، و ليكن اثر اين رحمت وقتى ظاهر مى شود كه در دل كافر نبوده و اگر گناهى از او سر ميزند از روى نادانى باشد، و بعد از ارتكاب، توبه هم نموده و علاوه بر آن، عمل صالح هم انجام بدهد.

(1)

11- توبه حيله گرانه ( ارتكاب گناه با نيت توبه )

-” اقْتُلُوا يُوسف أَوِ اطرَحُوهُ أَرْضاً يخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صلِحِينَ،

- يوسف را بكشيد، يا به سرزمينى دور بيندازيدش كه علاقه پدرتان خاص شما شود، و پس از آن مردمى شايسته شويد.“

يعنى بعد از يوسف، و يا بعد از كشتن يوسف، و يا بعد از طرد او كه برگشت همه به يك نتيجه است با توبه از گناه، مردمى صالح شويد.

از اين كلام استفاده مى شود كه برادران يوسف اين عمل را گناه و آن را جرم مى دانستند، و معلوم مى شود كه ايشان احكام دين را محترم و مقدس مى شمردند و ليكن حسد در دلهايشان كورانى برپا كرده بود و ايشان را در ارتكاب گناه و ظلم جرأت داده طريقه اى تلقينشان كرده بود كه از آن طريق هم گناه را مرتكب شوند و هم از عقوبت الهى ايمن باشند و آن اين است كه گناه را مرتكب شوند و بعد توبه كنند، غافل از اينكه اينگونه توبه به هيچ وجه قبول نمى شود، زيرا اين مطلب وجدانى است كه كسى كه به خود تلقين مى كند كه گناه مى كنم و بعد توبه مى كنم چنين كسى مقصودش از توبه بازگشت به خدا و خضوع و شكستگى در برابر مقام پروردگار نيست، بلكه او مى خواهد به خداى خود نيرنگ بزند و به خيال خود از اين راه عذاب خدا را در عين مخالفت امر و نهى او دفع كند. پس در حقيقت چنين توبه اى تتمه همان نيت سوء اول او است نه توبه حقيقى كه به معناى ندامت از گناه و بازگشت به خداست.

(2)

12- اثر توبه حقيقي در بخشش گناهان بزرگ

1- آيه 54 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 148
2- آيه 9 سوره يوسف الميزان ج : 11 ص : 129

ص:517

-” وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِهَا وَ ءَامَنُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ،

-و كسانى كه كارهاى بد كرده و پس از آن توبه آورده و مؤمن شده اند پروردگار تو از پى آن آمرزگار و رحيم است.“

اين آيه گر چه عام است، و ليكن از نظر مورد به منزله استثنائى است براى جمله:” الذين اتخذوا العجل،“ و بنا بر اين، معنايش اين مى شود كه: توبه اگر به معناى واقعى و حقيقيش براى كسى دست بدهد، حتى اگر براى گوساله پرستان هم دست بدهد خداوند آن را پذيرفته و مانعى براى قبول شدنش نيست.

(1)

13- فتاب عليكم ! اثر توبه در بسط رحمت الهي

-” ... عَلِمَ أَن لَّن تحْصوهُ فَتَاب عَلَيْكمْ،

-... مى داند كه تشخيص دو ثلث و نصف و ثلث در فصول مختلف براى شما ممكن نيست به همين جهت بر شما بخشود....“

مراد از اينكه فرمود:” فَتَاب عَلَيْكمْ، “ يعني ” به همين جهت بر شما توبه كرد،“ اين است كه به رحمت الهيه اش به طرف شما توجه و رجوع كرد و تكليف شما را در اين باب تخفيف داد، بنابر اين، خداى تعالى بر بندگان خود توبه و رجوعى دارد، و آن اين است كه رحمت خود را بر آنان بسط دهد، و اثر اين توبه خدا آن است كه بندگان، موفق به توبه و رجوع به وى شوند و يا اين است كه موفق به هر اطاعتى گردند و يا اين است كه بعضى از تكاليف دشوار را به كلى بردارد، و يا در آن تخفيفى بدهد، كه قرآن كريم در باره اولين اثر كه براى توبه خدا شمرديم فرموده:” ثم تاب عليهم ليتوبوا.“

علاوه بر آن توبه، خداوند يك توبه ديگرى دارد، و آن بعد از توبه بندگان است، و اثرش اين است كه توبه آنان را قبول نموده، گناهانشان را مى آمرزد.

(2)

14- رابطه توبه و صدقه

-” خُذْ مِنْ أَمْوَالهِمْ صدَقَةً تُطهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بهَا وَ صلّ ِ عَلَيْهِمْ إِنَّ صلَوتَك سكَنٌ لهُمْ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ،

-أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ الصدَقَتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ،

-از اموالشان زكات بگير، تا بدين وسيله پاكشان كنى و( اموالشان را) نمو دهى، و در باره آنان دعاى خير كن كه دعاى تو مايه آرامش آنان است، و خدا شنوا و


1- آيه 153 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 326
2- آيه 20 سوره مزمل الميزان ج 20 ص 117

ص:518

داناست،

-مگر ندانسته اند كه آنكس كه توبه از بندگانش مى پذيرد و زكاتها را مى گيرد خداست، و خدا توبه پذير و رحيم است.“

در اين آيه توبه را با دادن صدقه ذكر كرده، براى اين است كه صدقه نيز خاصيت توبه را دارد، توبه پاك مى كند، صدقه هم پاك مى كند، و دادن صدقه توبه اى است مالى، همچنانكه در ميان همه كارها، توبه به منزله صدقه است، يعنى صدقه از اعمال است و لذا جمله،” و ان الله هو التواب الرحيم،“ را به صدر آيه عطف كرد، و در نتيجه در يك آيه جمع كرد ميان توبه و تصدق، و ميان دو اسم از اسامى خودش، يعنى تواب و رحيم، و خلاصه از آيه برآمد كه تصدق و دادن زكات خود نوعى توبه است.

(1)

15- قبول كننده و استجابت كننده كيست!

-” وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السيِّئَاتِ وَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُون،

-وَ يَستَجِيب الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ يَزِيدُهُم مِّن فَضلِهِ وَ الْكَفِرُونَ لهَُمْ عَذَابٌ شدِيدٌ

-و همو است خدايى كه توبه را از بندگانش مى پذيرد، و از گناهان عفو مى فرمايد، و به آنچه مى كنيد دانا است،

-و دعاى كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح كردند مستجاب نموده، از فضل خود بيش از آنچه خواسته اند مى دهد! و اما كفار عذابى سخت دارند!“

كلمه استجابت به معناى اجابت دعا است، و چون عبادت خود نوعى دعوت و خواندن خداى تعالى است، لذا از قبول عبادت آنان تعبير به استجابت كرده، به دليل اينكه دنبالش فرموده:” و يزيدهم من فضله،“ چون ظاهر اين جمله آن است كه منظور از زيادتر كردن فضل خدا، زيادتر كردن ثواب باشد. و همچنين از اينكه در مقابل استجابت مؤمنين فرموده: و كافران عذابى شديد دارند اين معنا استفاده مى شود.

(2)

16- شرايطي براي اميد رستگاري

-” فَأَمَّا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَعَسى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ

-و اما كسى كه توبه كرد و ايمان آورد و عمل صالح به جا آورد اميد آن هست كه از رستگاران باشد.“

آنچه درباره گرفتاري مشركين در قيامت بيان شده درباره كسى بود كه كفر بورزد، و به سوى خداى سبحان رجوع هم نكند، پس بنابر اين كسى كه رجوع كند و


1- آيه 103و104 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 512
2- آيه 25 و 26 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 72

ص:519

ايمان بياورد، و عمل صالح انجام دهد، اميد آن هست كه از رستگاران باشد.

كلمه عسى در اينجا به معناى لغوى كلمه ( اميد ) نيست، بلكه معناى تحقيق و حتميت را مى رساند، و خداى تعالى خواسته است، طبق رسم و عادت بزرگان بشر سخن بگويد، چون عادت مردان بزرگ اين است كه كارى را كه مى خواهند انجام دهند مى گويند، اميد است انجام دهم، ممكن هم هست همان معناى لغوى يعنى اميدوارى منظور باشد، و خداى تعالى از طرف خود توبه كاران اظهار اميد كرده باشد، كه در اين صورت معناى جمله اين مى شود كه: آنهايى كه توبه كرده و ايمان آورده، و عمل صالح كردند، در انتظار رستگارى باشند.

(1)

قسمت دوم: استغفار، و قوانين الهي حاكم بر آن

1- استغفار و توبه به درگاه پروردگار رحيم و ودود

1- آيه 67 سوره قصص الميزان ج : 16 ص : 96

ص:520

-” وَ استَغْفِرُوا رَبَّكمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبى رَحِيمٌ وَدُودٌ،

-از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او بازگرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار بندگان توبه كار است.“

از خداى تعالى در باره گناهان خود طلب مغفرت كنيد و با ايمان آوردن به او و به رسول او بسويش برگرديد زيرا خداى تعالى داراى رحمت و مودت است و استغفار كنندگان و تائبين را رحم مى كند و دوست مى دارد.

از موارد استعمال دو كلمه رحيم و ودود بر مى آيد كه” مودت “ نوع خاصى از حب است و آن حبى است كه آثار و پى آمدهايى آشكار دارد مثل، الفت و آمد و شد و احسان. به آيه زير توجه فرماييد:

-” و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة .“

و اگر خداى تعالى را ودود خوانده به همين جهت است كه او بندگان خود را دوست مى دارد و آثار محبت خود را با افاضه نعمت هايش بر آنان ظاهر مى سازد آن هم چه نعمت هايى كه هيچ كس نمى تواند عدد آنها را بشمارد، همچنانكه خودش فرمود:” و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها،“ پس به اين دليل خداى تعالى نسبت به انسانها ودود است.

(1)

2- هر طاعتي استغفار است!

-” ... وَ مَا تُقَدِّمُوا لأَنفُسِكم مِّنْ خَيرٍ تجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيراً وَ أَعْظمَ أَجْراً وَ استَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمُ،

-و بدانيد آنچه از كارهاى خير مى كنيد و از پيش براى خود مى فرستيد نزد خدايش مى يابيد، اما بهتر از آنچه كه كرديد و با أجرى عظيم تر. و از خدا طلب مغفرت كنيد كه خدا آمرزنده و رحيم است.“

مي فرمايد: هر اطاعتى كه به نفع خود از پيش بفرستيد، يعنى براى اينكه با آن زندگى آخرتى خود را تامين كنيد، نزد خدا آن را خواهيد ديد، يعنى در روز لقاء الله آن را بهتر از همه كارهاى نيك كه مى كرديد، و يا بهتر از هر چيزى كه در دنيا باقى مى گذاريد،


1- آيه 90 سوره هود الميزان ج : 10 ص : 559

ص:521

و پر اجرتر از آن خواهيد يافت .

” و استغفروا الله ان الله غفور رحيم،“ سوره مزمل را با امر به استغفار ختم نمود، و در اينكه فرمود: به درستى خدا غفور و رحيم است اشعارى به وعده مغفرت و رحمت هم دارد، و بعيد نيست مراد از استغفار انجام مطلق طاعات باشد، چون طاعات وسائلى هستند كه با آن مغفرت خدا شامل حال آدمى مى شود، پس مى توان گفت: هر طاعتى استغفار است .

(1)

3- شرط استجابت استغفار: ادامه ندادن گناه

-” وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشةً أَوْ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاستَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَن يَغْفِرُ الذُّنُوب إِلا اللَّهُ وَ لَمْ يُصرُّوا عَلى مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. أُولَئك جَزَاؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِين!

- نيكان آنها هستند كه هر گاه كار ناشايسته از ايشان سر زند يا ظلمى به نفس خويش كنند خدا را به ياد آرند و از گناه خود به درگاه خدا استغفار كنند، كه هيچ كس جز خدا نمى تواند گناه خلق را بيامرزد، و آنها هستند كه اصرار در كار زشت نكنند چون به زشتى معصيت آگاهند. آنها هستند كه پاداش عملشان آمرزش پروردگار است و باغهائى كه از زير درختان آن نهرها جارى است، جاويد در آن بهشت ها متنعم خواهند بود، و چه نيكو است پاداش نيكوكاران عالم !“

خداى تعالى در آيه مورد بحث استغفار را مقيد كرد به جمله:” و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون،“ در نتيجه فهمانيد كه تنها استغفار كسى مؤثر است كه نخواهد آن عمل زشت را همچنان مرتكب شود، براى اينكه اصرار داشتن بر گناه هياتى در نفس ايجاد مى كند كه با بودن آن هيات ذكر مقام پروردگار نه تنها مفيد نيست، بلكه توهين به امر خداى تعالى نيز هست، و دليل بر اين است كه چنين كسى از هتك حرمت هاى الهى و ارتكاب به محرمات او هيچ باكى ندارد، و حتى نسبت به خداى عز و جل استكبار دارد، با اين حال ديگر عبوديتى باقى نمى ماند، و ذكر خدا سودى نمى بخشد.

و به خاطر همين علت بود كه جمله نامبرده را با جمله:” و هم يعلمون،“ ختم فرمود، و اين خود قرينه اى است بر اين كه كلمه ظلم در صدر آيه شامل گناهان صغيره نيز مى شود، چون اصرار بر گناه موجب اهانت به امر خدا است، و نشانه آن است كه چنين كسى هيچ احترامى و اهميتى براى امر خدا قائل نيست، و مقام او را تحقير مى كند، و در اين دلالت هيچ فرقى بين گناه صغيره و كبيره نيست، پس جمله :” ما فعلوا “ اعم است از گناهان كبيره، و مراد از آن همان چيزى است كه در صدر آيه ذكر كرد، چيزى كه هست گناه صغيره اگر فاحشه نيست ظلم به نفس هست، ( زيرا بتدريج ملكه گناهكارى را در نفس پديد مى آورد.)


1- آيه 20 سوره مزمل الميزان ج 20 ص 119

ص:522

و جمله:” اولئك جزاؤهم مغفرة،“ بيان اجر جزيل آنان است، و آنچه خداى تعالى در اين آيه تذكر داده عين همان فرمانى است كه در آيه ” و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة ....“ فرموده، يعنى سرعت بخرج دادن به سوى مغفرت، و به سوى جنت.

(1)

4- وقت استغفار

-” قَالُوا يَأَبَانَا استَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَطِئِين،

-قَالَ سوْف أَستَغْفِرُ لَكُمْ رَبى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ،

-گفتند: اى پدر! براى گناهان ما آمرزش بخواه، كه ما خطا كار بوده ايم،

-گفت: براى شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست، كه او آمرزگار و رحيم است.“

كافى به سند خود از فضل بن ابى قره از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرموده:

- بهترين وقتى كه مى توانيد در آن وقت دعا كنيد و از خدا حاجت بطلبيد وقت سحر است، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود كه: يعقوب به فرزندان خود گفت:” سوف استغفر لكم ربى،“ و منظورش اين بود كه در وقت سحر طلب مغفرت كند .

در اين معنى روايات ديگرى نيز هست از جمله الدر المنثور از ابى الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم روايت كرده كه شخصى از آن جناب پرسيد چرا يعقوب استغفار را تاخير انداخت؟ فرمود: تاخير انداخت تا هنگام سحر فرا برسد چون دعاى سحر مستجاب است.

(2)

5- مُستَغْفِرِينَ بِالأَسحَارِ

-« الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا ءَامَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ قِنَا عَذَاب النَّار،

-الصبرِينَ وَ الصدِقِينَ وَ الْقَنِتِينَ وَ الْمُنفِقِينَ وَ الْمُستَغْفِرِينَ بِالأَسحَارِ،

-بندگانى كه مى گويند: پروردگارا ما ايمان آورديم پس گناهانمان را بيامرز و از عذاب آتش محفوظمان بدار!

-بندگانى كه خويشتن دار و راستگو و اهل عبادت و انفاقگر و استغفار كنندگان در سحرگاهانند .»

در اين آيه متقين را به داشتن پنج خصلت ممتاز توصيف كرده، كه تقواى هيچ متقى خالى از آنها نيست.


1- آيه 135 و 136 سوره آل عمران الميزان ج 4 ص 29
2- آيه 97و98 سوره يوسف الميزان ج : 11 ص : 346

ص:523

صبر ، و اينكه اين صفت اول ذكر شده به خاطر اين است كه مقدم بر خصلت هاى ديگر است، البته از آنجائى كه در آيه، صبر را مطلق آورده، شامل همه صبرهاى ديگر هم مى شود: صبر بر اطاعت، صبر بر ترك معصيت، و صبر بر مصيبت .

صدق كه هر چند حقيقتش به حسب تحليل عبارت است از مطابق بودن ظاهر گفتار و كردار آدمى با باطنش، و ليكن اگر كلمه نامبرده را به اين معنا بگيريم شامل تمامى فضائل مى شود، ديگر حاجت نبود صابرين و قانتين و آن ديگر صفات را ذكر كند، پس قطعا اين معناى تحليلى منظور نبوده، در نتيجه بايد گفت كه مراد از آن همان راستگوئى است و بس ( و خدا داناتر است.)

قنوت به معناى خضوع براى خداى سبحان است، كه شامل عبادات و اقسام اطاعت ها مى شود.

انفاق كه منفقين اسم فاعل از آن است، عبارت است از دادن مال به كسى كه مستحق آن است.

استغفار در سحرها، كه منظور از آن همان نماز شب و استغفار در آن است، و روايات وارده، استغفار در اسحار را به نماز شب، و استغفار در قنوت آخرينش كه همان يك ركعت وتر است تفسير نموده اند.

خداى تعالى در سوره مزمل، آيه 19 و سوره دهر آيه 29 بعد از يادآورى قيام در شب و تهجد و عبادت در آن استغفار را، راه انسانها به سوى پروردگارشان خوانده، و فرموده:« ان هذه تذكرة ، فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا.»

(1)

6- حوزه تاثير استغفار

-...” فَاعْف عَنهُمْ وَ استَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فى الأَمْرِ...

-... از آنان درگذر و از خدا بر آنها طلب آمرزش كن و براى دلجوئى آنان در كار جنگ مشورت نما....“

در اين جمله خداى تعالى رسول گرامى خود صلى الله عليه وآله وسلّم را مامور كرد تا از آنان عفو كند تا در نتيجه بر اعمال ايشان اثر معصيت مترتب نشود و اينكه از خدا بر ايشان طلب مغفرت كند با اينكه مغفرت بالاخره كار خود خداى تعالى است.

عبارت” استغفر لهم،“ هر چند مطلق است، و اختصاصى به مورد بحث آيه ندارد، و ليكن موارد حدود شرعى و امثال آن را شامل نمى شود، و چنان مطلق نيست كه حتى اگر فردى مرتكب قتل شد او را هم ببخشايد و يا اگر زنا كرد تنها برايش طلب مغفرت كند و ديگر حد شرعى را بر او جارى نسازد، چون اگر اطلاق تا اين مقدار شمول داشته


1- آيه 16و17 سوره آل عمران الميزان ج 3 ص 176

ص:524

باشد باعث لغو شدن تشريع مى گردد، علاوه بر اينكه جمله:” و شاورهم فى الامر،“ كه به يك لحن عطف بر مساله عفو و مغفرت شده، خود شاهد بر اين است كه اين دو امر: يعنى عفو و مغفرت در چارچوب ولايت و تدبير امور عامه بوده، چون اينگونه امور است كه مشورت بر مى دارد، و اما احكام الهى خير، پس عفو و مغفرت هم در همان امور ادارى جامعه است.

(1)

7- نقش استغفار در رفع بلاها و حوادث عالم

-” وَ يَقَوْمِ استَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السمَاءَ عَلَيْكم مِّدْرَاراً وَ يَزِدْكمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مجْرِمِينَ،

-و نيز گفت: اى مردم از پروردگارتان طلب مغفرت نموده، سپس برگرديد تا باران سودمند آسمان را پى در پى به سويتان بفرستد و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد و زنهار، به ناكارى و عصيان روى از خداى رحمان مگردانيد.“

اين آيه مى فهماند ارتباطى كامل بين اعمال انسانها با حوادث عالم برقرار است، حوادثى كه با زندگى انسانها تماس دارد، اعمال صالح باعث مى شود كه خيرات عالم زياد شود و بركات نازل گردد، و اعمال زشت باعث مى شود بلاها و محنت ها پشت سر هم بر سر انسانها فرود آيد و نقمت و بدبختى و هلاكت به سوى او جلب شود، و اين نكته از آيات ديگر قرآنى نيز استفاده مى شود از آن جمله آيه زير همين مطلب را بطور صريح خاطرنشان نموده، مى فرمايد:” و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض.“

(2)

8- اثر استغفار در رفع بلاها و فراواني نعمتها

-” فَقُلْت استَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّارا،

-يُرْسِلِ السمَاءَ عَلَيْكم مِّدْرَاراً،

-وَ يُمْدِدْكم بِأَمْوَلٍ وَ بَنِينَ وَ يجْعَل لَّكمْ جَنَّتٍ وَ يجْعَل لَّكمْ أَنهَراً،

-به ايشان گفتم از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد كه او بسيار آمرزنده است،

-كه اگر چنين كنيد ابر آسمان را مرتب بر شما مى باراند،

-و به وسيله اموال و فرزندان ياريتان مى كند و برايتان باغها رويانيده و نهرها جارى مى سازد.“

اين آيات نعمت هاى دنيايى را مى شمارد، و از نوح عليه السلام حكايت مى كند كه به قوم خود وعده فراوانى نعمت ها و تواتر آن را مى دهد، به شرطى كه از پروردگار


1- آيه 159 سوره آل عمران الميزان ج : 4 ص : 87
2- آيه52سوره هود الميزان ج : 10 ص : 445

ص:525

خود طلب مغفرت گناهان كنند.

پس معلوم مى شود استغفار از گناهان اثر فورى در رفع مصائب و گرفتاريها و گشوده شدن درب نعمت هاى آسمانى و زمينى دارد، مى فهماند بين صلاح جامعه انسانى و فساد آن، و بين اوضاع عمومى جهان ارتباطى برقرار است، و اگر جوامع بشرى خود را اصلاح كنند، به زندگى پاكيزه و گوارايى مى رسند، و اگر به عكس عمل كنند عكس آن را خواهند داشت.

اين معنا از آيه شريفه زير هم استفاده مى شود كه فرموده:” ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس،“ و همچنين آيه زير كه مى فرمايد:” و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم،“ و آيه شريفه:” و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض. “

(1)

9- نفاق استغفار ناپذير

-” فَأَعْقَبهُمْ نِفَاقاً فى قُلُوبهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا كانُوا يَكْذِبُونَ،

-استَغْفِرْ لهُمْ أَوْ لا تَستَغْفِرْ لهُمْ إِن تَستَغْفِرْ لهُمْ سبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لهُمْ ذَلِك بِأَنهُمْ كفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ،

-خدا به سزاى آن خلف وعده اى كه كردند و اينكه دروغ مى گفتند، تا روزى كه ديدارش مى كنند در دلهايشان نفاق انداخت،

-براى ايشان آمرزش بخواهى و يا نخواهى، خداوند هرگز ايشان را نخواهد آمرزيد هر چند هفتاد بار برايشان آمرزش بخواهى، و اين بدان جهت است كه ايشان به خدا و رسولش كفر ورزيدند و خداوند مردم فاسق و عصيانگر را هدايت نمى كند.“

اين آيه اولا دلالت دارد بر اينكه خلف وعده و دروغ در سخن از علل نفاق و نشانه هاى آن است و ثانيا بعضى از نفاقها هست كه بعد از ايمان، به دل راه مى يابد، همچنانكه برخى از كفرها بعد از ايمان مى آيد، و آن ارتداد است.

جمله:” ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم،“ مى رساند كه از طبيعت مغفرت چيزى به ايشان نمى رسد، چه اينكه تو در باره آنها طلب مغفرت كنى و چه نكنى، چه يكبار و چه چند بار، چه زياد و چه كم .

به دنبال آن، علت مطلب را بيان كرده و فرموده: براى اينكه ايشان به خدا و رسولش كافر شدند يعنى مانع از شمول مغفرت، كفر ايشان است به خدا و رسول، و اين مانع با بود و نبود استغفار و يا كم و زيادى آن برطرف نمى شود، چون بود و نبود آن و


1- آيه 10 تا 12 سوره نوح الميزان ج 20 ص 46

ص:526

كم و زيادش كفر ايشان را از بين نمى برد.

و اين مطلب براى هر كس در قرآن دقتى كند از واضحات است كه از نظر قرآن هيچ اميدى به نجات كفار و منافقين بدتر از كفار نيست، مگر آنكه قبل از مرگ از كفر و نفاق خود توبه كنند .

منظور از ”يوم يلقونه،“ روزى است كه خدا را ملاقات كنند، منظور از آن روز مرگ است كه ظاهر آيه:” من كان يرجو لقاء الله فان اجل الله لات،“ آن را افاده مى كند. منافقين بر نفاق خود باقى خواهند بود تا روزى كه بميرند .

-” و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره انهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون،“

اين آيه نهى مى كند رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم را از اينكه نماز ميت بخواند بر كسى كه منافق بوده، و از اينكه كنار قبر منافقى بايستد، و اين نهى را تعليل كرده است به اينكه چون كفر ورزيدند و فاسق شدند و بر همين فسق خود مردند، و اين تعليل تنها در اين آيه نيامده، بلكه در هر جا كه گفتگو از لغويت استغفار به ميان آمده همين تعليل ذكر شده است.

و از همه اين موارد كه ذكر شد برمى آيد كسى كه بخاطر احاطه و استيلاى كفر در دلش فاقد ايمان به خدا گشته ديگر راهى بسوى نجات ندارد، و نيز برمى آيد كه استغفار جهت منافقين و همچنين نماز خواندن بر جنازه هاى ايشان و ايستادن كنار قبور ايشان و طلب مغفرت كردن، لغو و بى نتيجه است .

(1)

10- استغفار ملائكه بر مؤمنين و توضيحي بر آن

-” الَّذِينَ يحْمِلُونَ الْعَرْش وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسبِّحُونَ بحَمْدِ رَبهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَستَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا وَسِعْت كلَّ شىْ ءٍ رَّحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سبِيلَك وَقِهِمْ عَذَاب الجَحِيمِ،

-آنان كه عرش را حمل مى كنند و آنان كه پيرامون عرش هستند پروردگار خود را حمد و تسبيح مى گويند و به او ايمان دارند و براى كسانى كه ايمان آورده اند استغفار مى كنند كه اى پروردگار ما سعه رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته پس كسانى را كه توبه كردند و راه تو را پيروى نمودند بيامرز و از عذاب جهنم حفظ فرما !“

در اين آيات خاطر نشان مى سازد كه مردم در مقابل نازل كردن كتاب و به پا خاستن دعوت به منظور مغفرت و قبول توبه گروهي و عقاب گروهي ديگر دو جورند:

يك طايفه آنهايند كه ملائكه حامل عرش خدا و طواف كنندگان پيرامون آن


1- آيه 77 و 80 و84 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 474و486

ص:527

برايشان استغفار مى كنند و آنان عبارتند از: توبه كنندگان كه به سوى خدا بر مى گردند و راه او را پيروى مى كنند. و نيز صلحا از پدران و همسران و ذريه ايشانند.

و دسته دوم عبارتند از، كسانى كه به جرم كفر ورزيدن به توحيد، اهل عذابند .

” الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به ...،“ آن ملائكه اى كه حامل عرشند، عرشى كه تمامى اوامر و همه احكام الهى از آنجا صادر مى شود، اوامر و احكامى كه با آنها امور عالم تدبير مى شود، و نيز آن ملائكه اى كه پيرامون عرشند، يعنى مقربين از ملائكه ” يسبحون بحمد ربهم - خدا را منزه مى دارند،“ در حالى كه اين تنزيهشان همراه با ثناى پروردگارشان است.

” و يستغفرون للذين امنوا، “- يعنى از خداى سبحان مى خواهند تا هر كس را ايمان آورده بيامرزد.

” ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما ....“ - اين جمله حكايت متن استغفار ملائكه است، ملائكه قبل از درخواست خود نخست خدا را به سعه رحمت و علم ستوده اند، و اگر در بين صفات خداوندى رحمت را نام برده و آن را با علم جفت كردند، بدين جهت است كه خدا با رحمت خود بر هر محتاجى انعام مى كند و با علم خود احتياج هر محتاج و مستعد رحمت را تشخيص مى دهد.

” فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم! “ ملائكه مي گويند: خدايا حال كه رحمت و علم تو واسع است، پس كسانى را كه با ايمان آوردن به يگانگى تو و با پيروى دين اسلام، به سوى تو برگشتند، بيامرز و از عذاب جحيم حفظشان فرما . و اين همان غايت و غرض نهايى از مغفرت است.

مراد از راهى كه مؤمنين از آن پيروى كردند، همان دينى است كه خدا براى آنان تشريع كرده، و آن دين اسلام است. و پيروى دين اسلام عبارت است از اينكه عمل خود را با آن تطبيق دهند. پس مراد از توبه اين است كه با ايمان آوردن به طرف خدا برگردند.

-ربنا و أدخلهم جنات عدن التى وعدتهم ...!

-پروردگار! ايشان را در جنات عدن كه وعده شان داده اى داخل فرما، هم ايشان را و هم پدران و همسران و ذريات ايشان را كه صلاحيت دارند! به درستى و به راستى كه تنها تو عزيز فرزانه اى!

در اين آيه مجددا نداى ربنا را تكرار كردند تا عطوفت الهى را بيشتر برانگيزند. و مراد از وعده اى كه خداى تعالى داده، وعده هايى است كه به زبان انبيايش و در كتب آسمانى اش داده است.

” و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذرياتهم. . . پروردگارا و هر كس از ايشان و

ص:528

پدران و همسران و فرزندان ايشان كه صلاحيت داخل شدن بهشت را دارند، داخل بهشت هاى عدن بفرما ! “

اين نكته از سياق آيات به خوبى معلوم است كه استغفار ملائكه براى عموم مؤمنين است و نيز معلوم است كه مؤمنين را دو قسمت كردند: يكى آن مؤمنينى كه خودشان توبه كرده و راه خدا را پيروى كردند كه خدا هم وعده جنات عدن به ايشان داده است. و قسم دوم آن مؤمنينى كه خودشان چنين نبوده اند و ليكن صلاحيت داخل شدن در بهشت را دارند و ملائكه قسم اول را متبوع و قسم دوم را تابع آنان خواندند.

از اين تقسيم برمى آيد:

طايفه اول اشخاصى هستند كه در ايمان و عمل كاملند، چون مقتضاى حقيقت معناى ” الذين تابوا و اتبعوا سبيلك،“ همين است، لذا اول اين طايفه را ذكر كردند و از پروردگار خود خواستند تا ايشان را بيامرزد و وعده بهشت عدنى كه به ايشان داده در حقشان منجز فرمايد.

و طايفه دوم در مقام و منزلت پايين تر از طايفه اولند، و كسانى هستند كه ايمان و عمل صالح خود را به حد كمال نرسانده اند و ايمانى ناقص و ضعيف دارند و عملى زشت، ولى به طايفه اول منسوبند، يا پدر و يا فرزند و يا همسر آنهايند، لذا سپس اين طايفه را ذكر كرده و از خداى تعالى درخواست كرده اند كه اين طايفه را هم به طايفه اول كاملين در ايمان در جنات عدن ملحق نموده، و از بدى ها حفظشان فرمايد .

بنا بر اين بيان، آيه شريفه مورد بحث در معناى آيه ” و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء،“ خواهد بود، با اين تفاوت كه آيه مورد بحث دامنه شمولش وسيع تر است، چون شامل پدران و همسران نيز مى شود، به خلاف آيه سوره طور كه تنها شامل ذريات مى شود، و از نظر ديگر نيز وسيع تر است، چون در آيه سوره طور ايمان ذريه قيد شده و در آيه مورد بحث صلاحيت ذريه و آباء و ازواج، و صلاحيت اعم از ايمان است .

” و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته ...،“ مراد از سيئات آثار گناهان است كه همان كيفر آنهاست، و اگر آثار گناهان را سيئات خوانده، بدين مناسبت است كه كيفر بدى هم بدى است، همچنان كه خداى تعالى فرموده:” و جزاء سيئة سيئة مثلها.“

ظاهرا اين آيه هم از آياتى است كه دلالت مى كند بر اينكه پاداش روز قيامت خود اعمال است، همچنان كه كيفر اعمال زشت نيز خود آن اعمال است و امثال اين گونه آيات در كلام خداى تعالى بسيار و مكرر آمده، مانند: ” انما تجزون ما كنتم تعملون.“

ص:529

و به هر حال مراد از سيئات كه ملائكه درخواست حفظ مؤمنين را از آنها كرده اند، هراس ها و شدايدى است كه در روز قيامت همه با آن مواجهند، نه عذاب جهنم .

(1)

11- استغفار ملائكه بر اهل زمين

-” تَكادُ السمَوت يَتَفَطرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلَئكَةُ يُسبِّحُونَ بحَمْدِ رَبهِمْ وَ يَستَغْفِرُونَ لِمَن فى الأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ،

-اين وحى آن قدر عظيم است كه مبدأ نزولش يعنى آسمانها، نزديك است از بالا شكافته شود و ملائكه هم كه مى بينند خداوند بندگان خود را مهمل نگذاشته به منظور هدايتشان وحى مى فرستد او را تسبيح و حمد مى گويند و براى سكنه زمين استغفار مى كنند، و اعلام مى دارند كه بدانيد خدا آمرزگار رحيم است.“

” و الملئكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض،“ يعنى فرشتگان، خداى را از هر چه كه لايق به ساحت قدسش نيست منزه داشته، و او را با شمردن كارهاى جميلش ثنا مى گويند. و يكى از چيزهايى كه لايق ساحت قدس او نيست همين است كه امر بندگان خود را مهمل گذارد، و آنان را به سوى دينى كه خود تشريع مى كند، و از راه وحى ابلاغ مى فرمايد هدايت نكند، با اينكه اين هدايت يكى از كارهايى است كه انجامش از ناحيه خدا جميل و پسنديده است. و از خداى سبحان درخواست مى كنند كه اهل زمين را بيامرزد.

و معلوم است كه حصول اين آمرزش سببى دارد كه قبلا بايد حاصل شده باشد، و آن سبب عبارت است از پيمودن طريق بندگى، و آنهم احتياج به هدايت خود خدا دارد .

پس برگشت درخواست مغفرت براى اهل زمين به اين درخواست است كه خدا براى آنان دينى تشريع كند، و آنگاه كسانى را كه به آن دين مى گروند بيامرزد.

” ألا ان الله هو الغفور الرحيم،“ يعنى آگاه باش كه خداى سبحان بدان جهت كه متصف به دو صفت مغفرت و رحمت است، و او را به نام غفور و رحيم مى خوانيد، ساحت قدسش اقتضاء مى كند كه براى اهل زمين كارى كند و زمينه اى فراهم سازد كه به مغفرت و رحمت او برسند و آن كار همين است كه از راه وحى و رسالت دينى برايشان تشريع كند كه به وسيله آن به سوى سعادت خود هدايت شوند.

(2)

قسمت سوم: بحثي در موضوع و فلسفه تشريع توبه

عنوان و موضوع توبه

1- آيه 7 تا 9 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 468
2- آيه 5 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 12

ص:530

عنوان توبه با همه معانيش كه در قرآن كريم آمده از تعاليم حقيقى است كه مختص به اين كتاب آسمانى است. چون توبه به معناى ايمان آوردن از كفر و شرك هر چند در ساير اديان آسمانى مانند دين موسى و عيسى عليهماالسلام نيز داير است، اما نه از جهت تحليل حقيقت توبه و سرايت دادن آن به ايمان بلكه به اسم اينكه، خود توبه ايمان است .

حتى از اصول مستقله اى كه، آئين مسيحيت را بر آن اصول پى نهاده اند، بر مى آيد كه اصلا توبه فائده اى ندارد، بلكه ناممكن است كه انسان از توبه اش بهره مند شود، مخصوصا اين معنا از مطالبى كه در توجيه به دار آويخته شدن مسيح و جان خود را فداى بشر كردن آورده اند به خوبى مشاهده مى شود.

ارباب كليسا بعد از افراط در مساله توبه آنقدر در اين مساله كه آنرا محال مى دانستند بى حد و مرز شدند، كه به مردم گنهكار اوراق مغفرت مى فروختند، و از اين راه تجارت مى كردند، كليساچيان كه اولياى دين مسيحيت بودند گناهان گنهكارانى را كه نزدشان مى آمدند و به گناه خود اعتراف مى كردند مى آمرزيدند .

ولى قرآن كريم - نه آن راه تفريط را رفته و نه اين راه افراط را بلكه حال انسان را از نظر دعوت شدن و هدايت پذيرفتنش تحليل كرده، و ديده كه انسان از نظر پذيرفتن هدايت او، و رسيدنش به كمال و كرامت و سعادتى كه بايد در زندگى آخرتيش نزد خداى سبحان داشته باشد سعادتى كه برايش حياتى و واجب بوده و در سير اختيارى به سوى پروردگارش بى نياز از آن نيست، به تمام معنا فقير است يعنى فقر و تهيدستى در حاق ذات او است.

خداى تعالى چون مى دانست كه نزديك شدن بشر به منزلگاه كرامت و استقرارش در مستقر سعادت موقوف بر اين است كه از آنچه او را به خطر مى افكند منصرف شود، و اگر هم مبتلا بدان شده، از آن دل بر كند، و به سوى پروردگارش رجوع كند، به همين جهت خداى سبحان باب توبه را فتح نمود، توبه از كفر و شرك و توبه از فروعات آن، كه همان گناهان باشد.

پس توبه به معناى رجوع به خداى سبحان، و دل زده شدن از لوث گناه و

ص:531

تاريكى و دورى از خدا و شقاوت، مشروط بر اين است كه قبلا انسان به وسيله ايمان آوردن به خدا و روز جزا خود را در مستقر دار كرامت و در مسير تنعم به اقسام نعمت اطاعتها و قربت ها قرار داده باشد، و به عبارتى ديگر موقوف بر اين است كه قبلا از شرك و از هر گناهى توبه كرده باشد، هم چنانكه فرمود:

-” و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون!

-هان ! اى مؤمنين، همگى به سوى خدا توبه بريد، تا شايد رستگار گرديد! “

پس توبه به معناى برگشتن به سوى خدا هم توبه از شرك را شامل مى شود و هم توبه از گناه را، بلكه شامل غير اين دو نيز به بيانى كه انشاء الله مى آيد مى شود .

موضوع رجوع خدا به بنده

مطلب ديگر اينكه انسان از آنجائى كه گفتيم فى نفسه سراپا فقر است، و به هيچ وجه مالك خير و سعادت خود نيست، مگر به وسيله پروردگار خود، به ناچار در اين رجوعش به سوى پروردگار نيز محتاج است به عنايتى از پروردگارش، و اعانتى از او ، چون - در سابق هم گفتيم رجوع به خداى تعالى احتياج به عبوديت و مسكنت به درگاه خدا دارد، كه اين محقق نمى شود مگر به توفيق و اعانت او، كه همين توفيق توبه او و برگشتش به سوى بنده گنهكارش است كه قبل از توبه عبد شامل حال عبد مى شود، و سپس توبه عبد محقق مى گردد، همچنانكه در قرآن كريمش فرمود:

-” ثم تاب عليهم ليتوبوا- سپس به سوى آنان برگشت تا ايشان نيز به سويش برگردند.“

و همچنين برگشتن بنده به سوى خدا وقتى سودمند است كه خداى تعالى اين توبه و برگشت را قبول كند كه اين خود توبه دوم خداى تعالى است، كه بعد از توبه عبد صورت مى گيرد هم چنانكه فرمود:

-” فاولئك يتوب الله عليهم- اينانند كه خداى تعالى به سويشان بر مى گردد.“

اگر خواننده محترم - كه خدايش توفيق دهد- آن طورى كه بايد مساله را مورد دقت قرار دهد خواهد ديد كه تعدد توبه خداى تعالى با قياس به توبه عبد است، و گرنه توبه او يكى است، و آن عبارت است از رجوع خداى تعالى به رحمتش به سوى بنده كه هم قبل از توبه عبد را شامل مى شود و هم بعد از آن را، و گاه هم مى شود كه بدون توبه عبد شامل حال او مى شود.

قبول شفاعت شفيع در حق بنده گنهكار در روز قيامت يكى از مصاديق توبه خداى تعالى است.

موضوع توبه و مسئله قرب و بُعد

ص:532

مطلبى ديگر كه تذكرش لازم است اين كه مساله قرب و بعد نزديكى به خدا و دورى از او دو امر نسبى هستند، ممكن است بعد، در مقام قرب هم تحقق يابد، بعد از يك مرحله، و قرب به مرحله اى ديگر، و بنا بر اين معناى توبه در باره رجوع بعضى از بندگان مقرب خدا نيز مصداق مى يابد، چون موقف او را اگر مقايسه كنيم با موضع كسى كه از او مقرب تر و به خداى تعالى نزديكتر است، رجوع او به خدا، توبه مى شود.

شاهد اين گفتار ما توبه هايى است كه خداى تعالى در كلام مجيدش از انبياى معصوم و بى گناه عليهم السلام حكايت فرموده:

از آن جمله در باره آدم عليه السلام چنين مى فرمايد:” فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه- پس آدم كلماتى را از پروردگارش دريافت نمود، و در نتيجه خداى تعالى توبه اش بپذيرفت.“

و نيز در حكايت دعاى ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام بعد از بناى كعبه مى فرمايد:” و تب علينا انك انت التواب الرحيم.“

و از موسى عليه السلام حكايت مى كند كه گفت:” سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين.“

و در خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد:” فاصبر ان وعد الله حق و استغفر لذنبك و سبح بحمد ربك بالعشى و الابكار!“

و نيز در باره همان جناب مى فرمايد:” لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة.“

و اين توبه، توبه عمومى خداى سبحان است، كه اطلاق آيات بسيارى از كلام مجيدش بر آن دلالت دارد، از قبيل آيه: غافر الذنب و قابل التوب خدائى كه آمرزگار گناه و پذيراى توبه است، و آيه: ”و هو الذى يقبل التوبة عن عباده- توبه را از بندگانش مى پذيرد.“ و آياتى ديگر از اين قبيل.

پس خلاصه آنچه تاكنون گفتيم اين شد كه:

1- گسترش رحمت از ناحيه خداى تعالى بر بندگانش و در نتيجه آمرزش گناهان ايشان و بر طرف ساختن پرده ظلمتى كه از ناحيه معاصى بر دلهايشان افتاده - حال چه اينكه معصيت شرك باشد و چه پائين تر از آن - خود توبه خدا بر بندگان است، و برگشت بنده به سوى خدا و در خواست آمرزش گناهان و ازاله آثار سوء نافرمانيها از قلبش - چه اينكه شرك باشد و چه پائين تر از آن - خود توبه و رجوع بنده است به

ص:533

پروردگار خودش.

2- معلوم شد كه توبه خداى تعالى بر بنده اش اعم است از توبه ابتدائى و توبه بعد از توبه بنده، و اين توبه فضلى است از ناحيه خداى تعالى مثل ساير نعمت هائى كه مخلوق خود را با آن متنعم مى سازد، همانطور كه هيچ بنده اى در آن نعمت ها طلبكار خداى تعالى نيست، هم چنين كسى توبه را بر خدا واجب و الزامى نكرده، و اينكه مى گوييم عقلا بر خدا واجب است كه توبه بنده اش را قبول كند، منظور ما از اين وجوب چيزى جز آنچه از امثال آيات زير استفاده مى شود نمى باشد .

-” و قابل التوب“

-” و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون“

-” و ان الله يحب التوابين“

-” خداى تعالى توبه كاران را بسيار دوست مى دارد“

-” و فاولئك يتوب الله عليهم- اينان همانهايند كه خدا توبه شان را مى پذيرد،“

و از اين قبيل آياتى كه خدا را به صفت توبه پذيرى توصيف مى كند، و بندگانرا به سوى توبه تشويق و به سوى استغفار دعوت مى كند، و همچنين آيات ديگرى كه وعده قبول توبه مى دهد، حال يا در صريح كلام و يا در لوازم آن، و خداى تعالى به فرموده خودش و به دليل عقل خلف وعده نمى كند.

از اينجا روشن مى شود كه خداى سبحان در قبول توبه بنده مجبور نيست، بلكه او بدون استثنا هيچ چيز و هيچ حالت در همه احوال مالك مطلق همه چيز است، پس او مى تواند توبه را قبول كند همچنانكه وعده اش را داده و مى تواند نكند، همچنانكه باز خودش فرموده:” ان الذين كفروا بعد ايمانهم ثم ازدادوا كفرا لن تقبل توبتهم - محققا كسانى كه بعد از ايمان آوردنشان كفر ورزيدند، و سپس كفر خود را از كفر نخستين خود شديدتر كردند هرگز توبه شان پذيرفته نمى شود.“

ممكن است آيه زير را نيز از اين باب گرفت كه مى فرمايد:” ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا.“

3- بطورى كه از همه آيات توبه چه آنها كه نقل كرديم، و چه آنها كه نقل نكرديم استفاده مى شود، توبه حقيقتى است كه در نفس انسانى و قلب آدمى اثر اصلاحى دارد، و جان آدمى را آماده صلاح مى سازد، صلاحى كه زمينه است براى سعادت دنيا و آخرت او، و به عبارت ديگر توبه در آنجائى كه نافع هست، يعنى شرائطش جمع است - در ازاله سيئات نفسانى اثر دارد، سيئاتى كه آدمى را به هر بدبختى در زندگى دنيا و آخرتش مى كشاند، و از رسيدنش به سعادت و استقرارش بر اريكه خوشبختى مانع

ص:534

مى شود.

و اما احكام شرعى و قوانين دينى به حال خود باقى است، نه با توبه اى از بين مى رود، و نه با گناهي، بله چه بسا كه بعضى از احكام به حسب مصالحى كه در تشريع آن رعايت شده ارتباطى با توبه پيدا كند، و به وسيله توبه برداشته شود، ليكن اين غير آن است كه بگوئيم خود توبه به تنهائى حكمى از احكام را بردارد، در آيه17 سوره نساء توبه باعث آن مى شد كه حاكم شرع دست از شكنجه مرد و زن زناكار بردارد، اما نه توبه به تنهائى بلكه بضميمه اصلاح، فرمود:” فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ....“

و همچنين در آيه زير توبه را در صورتى مؤثر مى داند كه هنوز مجرم دستگير نشده، و اما اگر دستگير شد هر چه هم توبه كند حكم خدا بر او جارى مى شود، و حكم خدا به وسيله توبه برطرف نمى گردد، و آن آيه اين است:” انما جزاؤ الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم، الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور رحيم!“ و از اين قبيل آياتى ديگر .

4- آن ملاكى كه به خاطر آن توبه در اسلام تشريع شد و قبلا بيانش گذشت همانا رهائى از هلاكت ناشى از گناهان و آثار سوء معاصى است، چون اين رهايى وسيله رستگارى و مقدمه رسيدن به سعادت است، همچنانكه قرآن كريم فرمود:” و توبوا الى الله جميعا ايه المؤمنون لعلكم تفلحون،“

و يكى از فوائد توبه علاوه بر اين آن است كه مفتوح بودن باب توبه، روح اميد را در دل گنهكاران زنده نگه مى دارد، و به هيچ وجه دچار نوميدى و خمودى و ركود نمى گردند، آرى سير زندگى بشر جز با دو عامل خوف و رجاى متعادل مستقيم نمى شود، بايد مقدارى در دلش باشد، تا براى دفع مضرات برخيزد، و مقدارى اميد باشد تا او را به سوى جلب منافعش به حركت در آورد، اگر آن خوف و اين رجاء هر دو با هم نباشند، يا تنها خوف باشد، و يا تنها اميد، آدمى هلاك مى گردد همچنان كه قرآن كريم از نوميدى زنهار داده مى فرمايد:” قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم، و انيبوا الى ربكم ! “

و تا آنجا كه ما از غريزه بشرى اطلاع داريم، بشر تا زمانى كه در بازار زندگى شكست نخورده، و تلاشش بى نتيجه نگشته، روحش فعال و با نشاط و تصميم هايش راسخ و محكم و تلاشش خستگى ناپذير است، اما اگر در زندگى شكست بخورد، و اعمال و زحماتش بى نتيجه شود آرزويش به باد برود، آنوقت است كه نوميدى بر دلش مستولى گشته و سستى اركان او را فرا مى گيرد، و اى بسا كه كارى را كه با زحمات زياد پيش برده، در وسط راه رها كند و از راهى كه رفته بر گردد، و براى هميشه از رستگارى و

ص:535

رسيدن به هدف نا اميد شود، توبه تنها و يگانه دواى اين درد است، و بشر مى تواند با توبه دل خود را هميشه زنده نگه دارد، و دل مشرف به هلاكت خود را دوباره از لبه پرتگاه هلاكت كنار بكشد .

از اينجا معلوم مى شود توهمى را كه ذيلا نقل مى كنيم تا چه پايه ساقط و بى اعتبار است، و آن اين است كه بعضى گفته اند تشريع توبه و دعوت مردم به سوى آن، مردم را به ارتكاب معصيت، جرى كردن، و بر ترك اطاعت جرأت دادن است، چون وقتى خاطر انسان جمع شد كه خدا توبه اش را مى پذيرد، و لو هر معصيتى كه برايش پاى دهد مرتكب شود، چنين اعتقادى جز زيادتر شدن جرأتش بر حرمات خدا، و فرورفتگيش در لجنزار گناهان چيزى به بار نمى آورد، و معتقد بدان، در هر گناهى را مى كوبد، و با خود مى گويد بعدا توبه مى كنم .

وجه ساقط بودن اين توهم اين است كه اگر توبه تشريع شده، براى اين منظور كه توهم شده نبوده، بلكه براى اين بوده كه آراسته شدن به زيور فضائل جز با مغفرت و آمرزش گناهان ممكن نيست، و علاوه بر اين تشريع شده تا خداى تعالى حالت اميد را در دلها حفظ كند، و حسن اثر توبه در اين باره جاى انكار نيست، و اين مفسر و يا دانشمند كه گفته است توبه مستلزم جرى شدن انسان بر هر معصيتى است، چون اين فكر را ايجاد مى كند، كه من گناه مى كنم و سپس توبه مى كنم، اين معنا از نظرش دور مانده كه توبه اى كه او انگشت رويش گذاشته توبه مورد بحث ما نيست، يعنى توبه حقيقى نيست، بحث ما در باره توبه اى است كه انسان را از گناه دلزده كند، و گناه را از نظر انسان منفور سازد، نه اين لقلقه زبانى كه او رويش انگشت نهاده، زيرا اين چنين توبه را همه دارند، هم قبل از گناه دارند، و هم در حال گناه، و هم بعد از آن، علاوه بر اينكه در چنين فرضى گنهكار قبل از گناه هم توبه دارد، و حال آنكه قبل از صادر شدن گناه ندامت كه همان توبه واقعى است تصور ندارد، مگر آنكه مدعى آن خواسته باشد با خداى تعالى و رب العالمين خدعه و نيرنگ بكند، كه معلوم است مكر و نيرنگ باز به خودش بر مى گردد .

5- نافرمانى خدا كه براى آدمى موقف شرم آورى است آثار سوئى در زندگى او دارد، و بشر هرگز از آنها دست بر نمى دارد، و توبه نمى كند، مگر به علم و يقين به زشتى آنها، كه اگر چنين علمى براى انسان حاصل شود، اولا ممكن نيست آدمى از آنچه تاكنون مرتكب شده پشيمان نگردد، و پشيمانى تاثير خاص باطنى است، كه از كار زشتى كه انجام شده در دل پيدا مى شود، و ثانيا وقتى اين حالت در دل پا بر جا مى شود، كه پاره اى افعال صالح و مخالف آن سيئات انجام دهد، اعمالى كه بر رجوع و توبه او دلالت كند .

ص:536

تمامى ريزه كاريهائى كه خداى عز و جل در شريعت اسلام براى توبه مقرر كرده از قبيل ندامت، و سپس استغفار، و آنگاه مشغول انجام اعمال صالحه شدن، و در آخر از نافرمانى خدا دل كندن و چيزهائى ديگر از اين قبيل، كه در روايات وارد شده، و در كتب اخلاق متعرض آن شده اند، همه و همه به اين واقعيت هائى كه گفتيم برگشت مى كند. و خلاصه آنچه زبان شرع در اين باب بيان كرده زبان فطرت و واقعيت هاى خود بشر است .

6- اينكه توبه كه عبارت شد از برگشتن اختيارى از گناه به طاعت و عبوديت، وقتى محقق مى شود كه در ظرف اختيار صورت بگيرد، يعنى در عالم دنيا كه عرصه اختيار است، و اما در عالمى ديگر كه عبد هيچ اختيارى از خود ندارد، و نمى تواند به اختيار خود يكى از دو راه صلاح و طلاح و سعادت و شقاوت را انتخاب كند، توبه در آنجا راه ندارد.

توبه غير قابل قبول جرايم حق الناس

يكى از مواردى كه توبه در آنجا صحيح نيست چون هيچ انتخابى در اختيار انسان نيست، گناهان مربوط به حقوق الناس است، در باره حق الله، توبه تصور دارد، چون خداى تعالى خودش وعده داده از گناهان گذشته توبه كاران صرفنظر فرمايد، ولى مردم چنين وعده اى به ما نداده اند، و من كه حق آنان را ضايع كرده ام از بين بردن آثار سوء اين ظلم در اختيار من نيست، هر چه من بگويم توبه كردم، مادام كه صاحب حق از من راضى نشده فائده ندارد، چون خود خداى سبحان هم حقوقى براى مردم جعل كرده، و حقوق مردم را محترم شمرده، و تعدى به يك فرد از بندگانش به اموال و ناموس و آبرو و جانش را ظلم و عدوان خوانده، و حاشا بر خداى عز و جل كه به كسى اختيار تام دهد، تا بدون هيچ جرمى آن حقوق را از بندگانش سلب كند. و در حقيقت خودش كارى بكند كه بندگانش را از آن نهى كرده، و از اين راه به آنان ستم روا بدارد، همچنانكه خودش فرمود:” ان الله لا يظلم الناس شيئا. “

بله اين مطلب يك مورد استثنا دارد، و آن توبه از شرك است كه نه تنها گناهان مربوط به حقوق الله را محو مى كند، بلكه گناهان مربوط به حقوق الناس را هم از بين مى برد، و خلاصه اثر تمامى بديها و گناهان مربوط به فروع دين را از بين مى برد، همچنان كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود:

” الاسلام يجب ما قبله - اسلام ما قبل خود را محو نابود مى سازد.“

با همين روايت است كه آيات مطلق كه دلالت دارد بر آمرزش همه گناهان، نظير آيه54 سوره زمر تفسير مى شود. اگر در آن آيه بطور مطلق فرموده: ” قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم و

ص:537

انيبوا الى ربكم و اسلموا له !“ روايت بالا آن را تفسير مى كند به اينكه راه آمرزش همه گناهان اسلام آوردن است.

توبه دشوار بعد از باب كردن سنت انحرافي

مورد ديگرى كه توبه در آنجا صحيح نيست، گناهى است كه انسان آنرا در بين مردم سنت و باب كند، و مردم را از راه حق منحرف سازد .

در اخبار آمده كه وزر و گناه هر كس كه به آن عمل كند، و يا به خاطر آن سنت، از راه حق منحرف و گمراه گردد، به گردن كسى است كه آن سنت را باب كرد و علت قبول نشدن توبه او اين است كه حقيقت توبه و رجوع به سوى خداى تعالى در امثال اين موارد تحقق نمى يابد، براى اينكه گنه كار پديده اى پديد آورده كه عمرى دراز دارد، قهرا آثار آن نيز با بقاى آن باقى خواهد ماند، و ديگر نمى توان آن آثار را از بين برد، و مانند آن مواردى نيست كه گناه تنها بين گنه كار و خداى عز اسمه بوده و به ديگران تجاوز نكرده است.

گناه نكردن بهتر از توبه كردن از گناه است!

اينكه: توبه هر چند كه محو مى كند از گناهان آنچه را كه محو مى كند، و گو اينكه خداى تعالى در اين باره فرموده:” فمن جائه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى الله!“ و هر چند كه از ظاهر آيه:” الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما و من تاب و عمل صالحا فانه يتوب الى الله متابا،“ و مخصوصا با در نظر گرفتن آيه دوم بر مى آيد كه توبه خود به تنهائى و يا به ضميمه ايمان و عمل صالح علاوه بر اينكه گناه را محو مى كند آنرا مبدل به حسنات هم مى سازد، ليكن پرهيز كردن از گناهان هيچ ربطى به گناه كردن و سپس توبه نمودن ندارد، و قابل مقايسه با آن نيست، چون خداى عز و جل در كتاب خود روشن كرده كه اولا معاصى هر چه باشد بالاخره به نوعى به وساوس شيطانى منتهى مى شود، و ثانيا ستايش هائى كه از مخلصين و معصومين از گناه و لغزشها كرده، برابر با ستايشى كه از گناهكاران توبه كار نموده نمى باشد، در اين آيات دقت بفرمائيد:

-” قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين قال هذا صراط على مستقيم ان عبادى ليس لك عليهم سلطان ....“

براى اينكه مخلصين و معصومين عليهم السلام آنچنان مختص به مقام عبوديت تشريفى هستند، كه غير آنان يعنى حتى صالحان و توبه كاران هرگز به پايه آنان نميرسند.

(1)

نمونه تاريخي قبولي توبه سه مسلمان مطرود در صدر اسلام

1- الميزان ج : 4 ص : 386

ص:538

-” لَّقَد تَّاب اللَّهُ عَلى النَّبىّ ِ وَ الْمُهَجِرِينَ وَ الأَنصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فى ساعَةِ الْعُسرَةِ مِن بَعْدِ مَا كادَ يَزِيغُ قُلُوب فَرِيقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَاب عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ،

-وَ عَلى الثَّلَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتى إِذَا ضاقَت عَلَيهِمُ الأَرْض بِمَا رَحُبَت وَ ضاقَت عَلَيْهِمْ أَنفُسهُمْ وَ ظنُّوا أَن لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلا إِلَيْهِ ثُمَّ تَاب عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ،

-خدا پيغمبر و مهاجران و انصار را بخشيد، همان كسانى كه در موقع سختى از او پيروى كردند، پس از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از ايشان از حق منحرف گردد سپس آنها را ببخشيد كه خدا با آنان مهربان و رحيم است،

-و نيز آن سه تن را كه بازماندند، تا وقتى كه زمين با همه فراخى بر آنان تنگ شد، و از خويش به تنگ آمدند و بدانستند كه از خدا جز بسوى او پناهى نيست ببخشيد و به آنها توفيق توبه بداد تا توبه كنند كه خدا توبه پذير و رحيم است !“

خداوند قسم خورده به اينكه به رحمت خود به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و مهاجرين و انصار و آن سه كس كه تخلف كرده بودند بازگشت كند، اما بازگشتنش بر مهاجرين و انصار براى اين بود كه ايشان در ساعت عسرت دست از رسول خدا برنداشتند، و مقصود از ساعت عسرت همان ايامى است كه رسول خدا بسوى تبوك حركت مى كرد.

در ابتدا دل بعضى از مهاجرين و انصار دچار كمى لغزش گرديد، و از حق گريزان شد، و چون دنباله آن لغزش را نگرفته و به هواى نفس گوش نداده، حركت كردند، خداوند از ايشان گذشت، كه او به ايشان رؤوف و مهربان است.

و اما بازگشت خدا به آن سه نفر، از اين قرار بود كه وقتى كارشان به سختى كشيد و زمين با همه وسعتش برايشان تنگ شد، و ديدند كه احدى از مردم با ايشان حرف نمى زنند و سلام و عليك نمى كنند، و حتى زن و فرزندشان هم با ايشان حرف نمى زنند، و خلاصه يك نفر انسان كه با آنها انس بگيرد وجود ندارد، و هر كه هست مامور به خوددارى از سلام و كلام است، آن وقت يقين كردند كه جز خدا و توبه به درگاه او ديگر پناهگاهى نيست، و چون چنين شد، خداوند نيز با رحمت خود به ايشان بازگشت فرمود، تا ايشان توبه كنند و او قبول فرمايد كه او كه همانا او تواب - بسيار به بندگانش بازگشت مى كند تا به ايشان ترحم نموده، براى توبه كردن هدايت نموده و براى توبه توفيقشان مى دهد، و آنگاه توبه شان را مى پذيرد - و نسبت به مؤمنين رحيم و مهربان است .

منظور از توبه در جمله:” ثم تاب عليهم،“ در هر دو مورد بازگشت خدا بسوى اوست، به هدايت بسوى خير و توفيق انجام آن.

ص:539

توبه عبد هميشه در ميان دو توبه از خداى تعالى قرار دارد، يكى رجوع پروردگار به او، به اينكه به او توفيق و هدايت ارزانى دهد، و بدين وسيله بنده موفق به استغفار كه توبه اوست بگردد، و دوم رجوع ديگر خدا به او، به اينكه گناهان او را بيامرزد، و اين توبه دوم خداى تعالى است.

(1)

رفتارخدا با بنده اي كه برنگردد!

” ثُمَّ يَتُوب اللَّهُ مِن بَعْدِ ذَلِك عَلى مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ،

-و بعد از اين سرانجام خدا بهر كه بخواهد عطف توجه مى كند كه خدا توبه پذير و رحيم است.“

توبه خدا، به معناى اين است كه خداى تعالى به عنايت و توفيق خود به بنده اش باز گردد، و در درجه دوم او را شامل عفو و مغفرت خود قرار دهد. و توبه عبد بمعناى رجوع بسوى پروردگار است با ندامت و استغفار.

خداى تعالى هيچ وقت بسوى بنده اى كه بسويش بازگشت ندارد باز نمى گردد.

مناسب با كلام اين است كه كلمه ”من يشاء“ هم مسلمين را شامل شود و هم كفار را.

و اما اينكه خدا را بصورت استقبال تعبير كرد و فرمود:” ثم يتوب الله،“ وجهش اين است كه خواسته است اشاره كند به اينكه در توبه هميشه باز، و عنايت الهى و فيضان عفو و مغفرتش همواره جريان دارد.

(2)

توبة نصوح

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا تُوبُوا إِلى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سيِّئَاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ يَوْمَ لا يخْزِى اللَّهُ النَّبىَّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسعَى بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَنهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَ اغْفِرْ لَنَا إِنَّك عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ قَدِيرٌ،

-اى كسانى كه ايمان آورديد به سوى خدا توبه ببريد توبه اى خالص! شايد پروردگارتان گناهانتان را تكفير نموده در جناتى داخلتان كند كه نهرها از زير درختانش روان است در روزى كه خدا نبى و مؤمنين با او را خوار نمى سازد نورشان جلوتر از خودشان در حركت است از جلو و طرف راست حركت مى كند مى گويند پروردگارا نور ما را تمام كن و ما را بيامرز كه تو بر هر چيز توانايى!“

توبه نصوح مى تواند عبارت باشد از توبه اى كه صاحبش را از برگشتن به طرف


1- آيه 117 و 118 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 543
2- آيه 27 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 302

ص:540

گناه باز بدارد، و يا توبه اى كه بنده را براى رجوع از گناه خالص سازد، و در نتيجه، ديگر به آن عملى كه از آن توبه كرده بر نگردد .

بعد از آنكه مؤمنين را امر فرمود كه خود و اهل بيت خود را از آتش حفظ كنند، در اين آيه براى نوبت دوم- البته به طور عمومى- به همه مؤمنين مى فرمايد: توبه كنند، و سپس با تعبير عسى اين اميد را كه خدا گناهانشان را بپوشاند، و آنان را داخل بهشتهايى كند كه نهرها از زير آن روان است، متفرع بر آن فرمان كرده است.

” يوم لا تخزى الله النبى و الذين امنوا معه،“ مي فرمايد: به سوى خدا توبه كنيد كه اميد است خداى تعالى گناهان شما را بپوشاند و داخل بهشتتان كند، در روزى كه خداوند شخصيت پيغمبر و مؤمنين را نمى شكند، يعنى ايشان را از كرامت محروم نمى سازد، و وعده هاى جميلى كه به آنان داده بود خلف نمى كند.

” النبى و الذين امنوا معه،“ - در اين آيه مطلب مقيد شده به مؤمنين كه با پيامبرند، و اعتبار معيت و با پيامبر بودن براى اين است كه بفهماند صرف ايمان آوردن در دنيا كافى نيست، بايد لوازم ايمان را هم داشته باشند، و آن اين است كه ملازم با پيامبر باشند، و او را به تمام معناى كلمه اطاعت كنند، و مخالفت و بگو مگو با وى نداشته باشند .

(1)

مراتب گناه و مراتب عفو

اسباب مغفرت


1- آيه 8 سوره تحريم الميزان ج 19 ص 565

ص:541

در قرآن كريم از اسبابى كه حكمت الهى سبب آن را براى مغفرت امضاء نموده دو سبب كلى ديده مى شود:

اول : توبه و بازگشت به سوى خداى سبحان و رجوع از كفر به ايمان و از معصيت به اطاعت.

از جمله آياتى كه متعرض اين معنا است آيات زير است:

-” قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب ثم لا تنصرون،“

تا اينجا مربوط به توبه از كفر است و در آن تهديد به عذابى كرده كه نصرت و شفاعت احدى در رفع آن مؤثر نيست.

-” و اتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان ياتيكم العذاب بغتة و انتم لاتشعرون.“

-” انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما. و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما.“

دوم: سبب دوم شفاعت در روز قيامت است. خداى تعالى در اين باره مى فرمايد:

-” و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون،“ و آيات ديگرى كه متعرض امر شفاعتند.

در قرآن كريم در موارد متفرق ديگرى عفو بدون ذكر سبب ذكر شده است، ليكن اگر در همان موارد هم دقت شود اجمالا به دست مى آيد كه در آن موارد نيز مصلحتى در كار بوده و آن عبارت بوده از مصلحت دين، از آن جمله آيات زير است:

-” و لقد عفا عنكم و الله ذو فضل على المؤمنين.“ و نيز مى فرمايد:

-” ء اشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا

ص:542

الصلوة و آتوا الزكوة و اطيعوا الله و رسوله.“ و نيز مى فرمايد:

-” لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم رؤف رحيم.“

مقدمه اي بر مراتب عفو

عفو داراى مراتبى است: از آنجائى كه عفو عبارت است از بخشيدن گناهى كه مستلزم نوعى پاداش و مجازات باشد و اين مجازات و پاداش از جهت اختلافى كه در اثر گناه هست داراى عرضى عريض و مراتبى است مختلف و اختلاف جزا، جز از جهت اختلاف و شدت و ضعف آثار گناه نيست و خلاصه از جهت اينكه بحث از مراتب عفو بستگى كامل دارد به آگهى از مراتب آثار گناه، چون ميزان در شدت و ضعف عقاب و كم و زيادى پاداش همان آثار گناه است از اين رو لازم دانستيم كه قبل از بحث از مراتب عفو قدرى در باره گناه و آثار آن توقف نموده و در آنچه كه عقل فطرى ما را بدان ارشاد مى كند تامل نمائيم.

مراتب گناه

اينك در باره گناه و اختلاف مراتب آن مى گوئيم:

چيزى كه عقل سليم و اعتبار صحيح ما را بدان ارشاد مى كند اين است كه اولين چيزى كه بستگى به نظام اجتماعى انسان دارد و مجتمع آنرا احترام مى گذارد همان احكام عملى و مقدساتى است كه عمل به آن و مداومت بر آن مقاصد انسانى مجتمع را حفظ نموده و او را در زندگى به سعادت مى رساند، همين سنن و مقدسات است كه مجتمع را وادار مى سازد تا به منظور حفظ آن قوانين، جزائى وضع كند و متخلفين و كسانى كه از آن سنن سرپيچى مى كنند كيفر نموده و عاملين به آنرا پاداش دهد، گناه در اين مرحله هم عبارتست از همان سرپيچى كردن از متون قوانين عملى، و قهرا عدد گناهان به اندازه عدد آن قوانين خواهد بود .

مرتكز در اذهان ما مسلمين هم از معنى لفظ گناه و الفاظ مرادف آن از قبيل معصيت و سيئه، اثم، خطاء، حوب، فسق و غير آن همين معنا است.

مساله پيروى از قوانين به اينجا خاتمه نمى يابد، و مجتمع بشرى تنها به اينكه مردم از ترس قوانين جزائى به دستورات عملى عمل كنند اكتفا نمى كند، بلكه غرض نهائيش اين است كه افراد در اثر ممارست و مراقبت بر عمل به آن داراى فضائلى نفسانى شوند، چون اصولا مداومت بر عمل نيك آدمى را به اخلاقى كه مناسب با آن عمل و با هدف اصلى از

ص:543

تشكيل جامعه است متخلق مى سازد، و اين اخلاق همان چيزى است كه جوامع بشرى آنرا فضائل انسانى نام نهاده و همه افراد را به كسب آن تحريك نموده و مقابل آنرا رذائل ناميده و مردم را از آن برحذر مى دارد .

سنن و قوانين اجتماعى در روحيات اثر مستقيم دارد، البته معلومست كه قوانين صحيح و دستور العمل هاى نيك در تخلق به فضائل، و قوانين بد در تخلق به رذائل مؤثر است و اين صفات نيك و بد اخلاقى گر چه از نظر اينكه اوصافى هستند روحى و مستقيما اختيارى انسان نبوده و ضامن اجرائى براى آن نيست، و لذا جوامع بشرى هم براى تخلف از آن، قوانينى جزائى وضع نكرده اند، ليكن از نظر اينكه گفتيم عمل به دستورات عملى در تخلق به فضائل و تخلف از آن دستورات در تخلق به رذائل مؤثر است از اين جهت همين بكار بستن دستورات عملى، خود ضامن اجراى آن خواهد بود .

خلاصه اينكه اختيارى بودن عمل كافى است كه كسب فضائل و دورى از رذائل هم اختيارى باشد، با اين تفاوت كه عمل خودش اختيارى انسانى است و ليكن اخلاق به واسطه عمل اختيارى است، و همين مقدار از اختيارى بودن كافى است كه صحيح باشد عقل در باره كسب فضائلش اوامرى صادر نموده، مثلا بگويد: در مقام كسب فضيلت شجاعت، عفت و عدالت بر آى و در باره دورى از رذائل آن نواهى يى صادر كرده و بگويد: از تهور، خمود، طمع، ظلم و امثال آن دورى جوى، چنان كه همين مقدار اختيارى بودن بس است براى اينكه ثواب و عقاب عقلى هم كه همان مدح و ذم است براى آن تصور نمود .

و خلاصه، در اين مرحله يعنى مرحله تخلف از احكام اخلاقى هم مرتبه اى از گناه وجود دارد بلكه مرتبه آن فوق مرتبه گناه در مرحله عمل است، بنا بر اين در باره فضائل و رذائل اخلاقى نيز حاكمى هست كه به وجوب تحصيل اين و لزوم اجتناب از آن حكم كند و آن عقل آدمى است كه به طور كلى بنايش بر اين است كه وقتى عمل به يكى از دو چيز متلازم را ممكن بداند بدون هيچ تاملى حكم به وجوب آن ديگرى هم مى كند و تخلف از آن را هم عصيان دانسته و متخلف را مستحق نوعى مؤاخذه مى داند .

بنا بر اين تا اينجا دو نوع امر و نهى و دو نوع ثواب و عقاب ثابت شد.

اينك در اينجا نوع سوم آن ظاهر مي شود.

توضيح اينكه فضائل و رذائل يك مقدارش كه به منزله اسكلت بنا است و چاره اى جز تحصيل آن و اجتناب از اين نيست، واجب و حرام است.

و بيشتر از آن كه به منزله زينت و رنگ آميزى بنا است جزو

ص:544

مستحبات اخلاقى است كه عقل نسبت به تحصيل آن، امر استحبابى مى كند، چيزى كه هست همين مستحبات اخلاقى كه براى مردم عادى مستحب است نسبت به آحادى از مردم كه در ظرف اينگونه آداب زندگى مى كنند واجب است، و عقل بر حسب اقتضائى كه افق زندگى آنان دارد حكم به وجوب رعايت آن مى كند.

مثالى كه مطلب را قدرى روشن كند اين است كه ما خود مى بينيم كه مردم صحرانشين و عشايرى كه افق زندگيشان از افق مردم متوسط شهر دور است، هيچ وقت به تخلف از احكام و قوانينى كه براى مردم شهر ضرورى و به حكم عقل و فهم خود آنان واجب الرعايه است مؤاخذه نمى شوند، و چه بسا كارهائى از عشاير سر ميزند كه نسبت به مردم شهر زشت و ناپسند است، و ليكن همين شهر نشينان آنان را توبيخ ننموده و با خود مى گويند: اينان معذورند، چون افق زندگيشان از سواد اعظم دور و در نتيجه افق فهمشان هم از درك دقايق آداب و رسوم دور است .

آرى مردم شهر همه روزه سر و كارشان با اين رسوم و چشمشان پر از مشاهده اين آداب است، و اين خود معلمى است كه آنان را درس ادب مى آموزد، مردم شهر هم باز با هم تفاوت دارند و همه شان در يك افق نيستند، زيرا در بين ايشان نيز عده معدودى يافت مى شوند كه داراى فهم لطيف تر و آداب ظريف ترى هستند، انتظارى كه از آنان مى رود از مردم متوسط نمى رود و مؤاخذاتى كه از آنان مى شود از اينان نمى شود، براى اينكه مردم متوسط اگر دقايق ادب و ظرافتهاى قولى و عملى را رعايت نكنند عذرشان موجه است، چون فهمشان بيش از آن نيست و از ادب و لوازم آن بيش از آن مقدارى كه رعايت مى كنند درك نمى كنند، چون افق و ظرف زندگيشان ظرف همين مقدار از ادب است، به خلاف نوادر و مردان فوق العاده كه در ترك آن دقايق و ظرائف اگر چه جزئى باشد مؤاخذه مى شوند، براى آنان حتى يك اشتباه لفظى غير محسوس و يك كندى مختصر و يا يك لحظه كوتاه اتلاف وقت و يا يك نگاه و اشاره نابجا و امثال آن گناه است، با اينكه هيچيك از اينها نه با قوانين مملكتى و عرفى مخالفت دارد و نه با قوانين دينى، و اين مثل معروفى هم كه مى گويند: حسنات الابرار سيئات المقربين - نيكى هاى نيكان نسبت به مقربين گناه است، به همين ملاك است .

و خلاصه روى اين حساب در هر موقعيت و افقى كه فرض كنيم كارهائى هست كه در آن افق و موقعيت گناه شمرده نمى شود و انسانهاى آن افق گناه بودن آنرا احساس ننموده و از آن غفلت دارند، و مسؤول و زمامدارشان هم ايشان را به ارتكاب آن كارها مؤاخذه نمى كند، ليكن هر چه افق بالاتر و موقعيت باريك تر و لطيف تر شود گناه بودن مقدار بيشترى از آن كارها نمايان تر مى گردد.

اينجاست كه اگر قدرى در بحث دقيق شويم به نوع ديگرى از احكام و قوانين

ص:545

كه نوع چهارم آن و عبارتست از احكام مخصوص افق حب و بغض برمى خوريم.

توضيح اينكه ما مى بينيم چشم دشمن مخصوصا اگر در حال غضب باشد همه اعمال نيك را هم بد و مذموم مى بيند، و بر عكس چشم دوست مخصوصا وقتى كه در دوستى بحد شيفتگى رسيده باشد جز حسن و كمال نمى بيند، تا آنجا كه تمامى هم خود را صرف در خدمت به دوست نموده بلكه كارش به جائى مى رسد كه كوچكترين غفلت از محبوب را گناه مى شمارد، چون به نظر او ارزش خدماتش به دوست به مقدار توجه و مجذوبيتى است كه نسبت به او دارد و چنين معتقد است كه يك لحظه غفلت از دوست و قطع توجه به او مساوى است با ابطال طهارت قلب، حتى چنين كسى اشتغال به ضروريات زندگى از قبيل، خوردن و آشاميدن و امثال آن را گناه مى داند، زيرا فكر مى كند كه گر چه اين كارها ضرورى است و آدمى ناگزير از اشتغال به آن است ، ليكن يك يك آنها از جهت اينكه كارى است اختيارى و اشتغال به آن اشتغال اختيارى به غير محبوب و اعراض اختيارى از اوست از اين جهت گناه و مايه انفعال و شرمندگى است، لذا مى بينيم كسانى كه از فرط عشق و يا از بزرگى مصيبتى كه به آنها روى آورده به اين حد از خود بى خبر مى شوند از اشتغال به خوردن و نوشيدن و امثال آن استنكاف مى ورزند. كلام معروفى را هم كه نسبت مى دهند به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم كه فرمود:” انه ليغان على قلبى فاستغفر الله كل يوم سبعين مرة - بدرستى كه من - از آنجائى كه مامور به هدايت خلق و مبعوث به شريعتى آسان هستم و قهرا در تماس با مردم و توجه به ما سوى الله - خاطراتى در دلم خطور مى كند كه ممكن است بين من و پروردگارم حجاب شود لذا همه روزه هفتاد بار استغفار مى كنم،“ بايد به امثال اين معانى حمل كرد.

و هم چنين آيه شريفه:

-” و استغفر لذنبك و سبح بحمد ربك بالعشى و الابكار!“ و آيه شريفه:

- ” فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا.“

و ساير آياتى را كه از زبان انبياء عليهم السلام نقل مى كند به امثال اين معانى حمل مى شود.

از آن جمله يكى كلام نوح عليه السلام است كه عرض كرد:

-” رب اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا !“

و يكى ديگر كلام ابراهيم عليه السلام است كه عرض مى كند:

-” ربنا اغفر لى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب!“

و يكى كلام موسى عليه السلام است كه در باره خودش و برادرش عرض مى كند:

-” رب اغفر لى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك!“

و يكى ديگر كلامى است كه قرآن كريم آنرا از رسول خدا صلى الله عليه

ص:546

وآله وسلّم حكايت مى كند كه عرض كرد:

-” سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير !“

بدين علت گفتيم كه اينگونه كلمات بايد به معناى مورد بحث حمل شود كه انبياء عليهم السلام با اينكه داراى ملكه عصمتند ممكن نيست معصيتى از آنها سر زند، و با اينكه مامورند مردم را به سوى دين و عمل به آن دعوت نموده قولا و فعلا به تبليغ آن قيام نمايند معقول نيست كه خود از عمل به دستورات دينى سرپيچى كنند، و چگونه چنين چيزى تصور دارد و حال آنكه مردم همه مامور به اطاعت از آنهايند؟ مگر ممكن است خداوند مردم را مامور به اطاعت از كسانى كند كه ايمن از معصيت نيستند؟ پس ناچار بايد آيات مزبور را به همان معنائى كه گفتيم حمل نمود، و اعتراف به ظلمى را كه از بعضى از آن حضرات حكايت شده مانند اعتراف ذو النون است كه عرض كرد: ” لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين!“

چون وقتى صحيح باشد بعضى از كارهاى مباح را براى خود گناه بدانند و از خداوند در باره آنها طلب مغفرت نمايند جايز هم هست كه آن كارها را ظلم بشمارند، زيرا هر گناهى ظلم است .

البته محمل ديگرى نيز براى خصوص اعتراف به ظلم هست و سابقا هم به آن اشاره شد كه مراد از ظلم، ظلم به نفس باشد، چنانكه آدم و حوا عليهماالسلام گفتند:

-” ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين!“

پس از اين بيان چنين به دست آمد كه گناه داراى مراتب مختلفى است كه يكى پس از ديگرى و در طول هم قرار دارند، چنانكه مغفرت نيز داراى مراتبى است كه هر مرتبه از آن متعلق به گناه آن مرتبه مى شود، و چنين نيست كه گناه در همه جا عبارت باشد از نافرمانى اوامر و نواهى مولوى كه معناى متعارفى آن است، و نيز چنين نيست كه هر مغفرتى متعلق به چنين گناهى باشد، بلكه غير از اين معنائى كه عرف از گناه و مغفرت مى فهمد گناهان و مغفرتهاى ديگرى هم هست كه اگر بخواهيم آنرا از بحث سابق خود گرفته و بشماريم بالغ بر چهار مرتبه مى شود:

اول: گناه معمولى و عرفى كه اگر بخواهيم عمومى تعريفش كنيم عبارت مى شود از مخالفت پاره اى از مواد قوانين عملى چه دينى و چه غير دينى، و مغفرت متعلق به اين مرتبه از گناه هم اولين مرتبه مغفرت است .

دوم: عبارت است از گناه متعلق به احكام عقلى و فطرى و مغفرت متعلق به آن هم دومين مرتبه مغفرت است.

سوم: گناه متعلق به احكام ادبى است نسبت به كسانى كه افق زندگيشان

ص:547

ظرف آداب است، و اين مرتبه هم براى خود مغفرتى دارد، و اين دو قسم از گناه و مغفرت را فهم عرف گناه و مغفرت نمى شمارد، و شايد اگر در جائى هم چنين اطلاقى ببينند حمل بر معناى مجازى مى كنند، و ليكن بنظر دقيق و علمى مجاز نيست، براى اينكه همه آثار گناه و مغفرت را دارد.

چهارم: گناهى است كه تنها ذوق عشق، آنرا و مغفرت مربوط به آن را درك مى كند، البته در طرف بغض و نفرت نيز گناه و مغفرتى مشابه آن تصور مى شود.

و اين نوع از گناه و مغفرت را فهم عرفى حتى به معنى مجازى هم گناه نمى شمارد و اين اشتباهى است از عرف، و البته تقصير هم ندارد، زيرا فهم عرفى از درك اين حقايق قاصر است، و چه بسا كسانى از همين اهل عرف بگويند اين حرفها از خرافات و موهومات عشاق و مبتلايان بمرض برسام ويا از تخيلات شعرى است و متكى بر مبناى صحيحى از عقل نيست، و غفلت داشته باشند از اينكه ممكن است همين تصوراتى كه در افق زندگى اجتماعى تصوراتى موهوم به نظر مى رسد در افق بندگى حقايقى ناگفتنى باشد.

آرى عبوديتى كه ناشى از محبت پروردگار است كار بنده را بجائى مى كشاند كه دل از دست داده و عقلش خيره و سرگردان مى شود، و ديگر شعورى كه بتواند چيزى را غير پروردگار درك نموده، اراده اى كه چيزى غير از خواسته هاى او بخواهد برايش باقى نمى گذارد، در چنين حالتى انسان احساس مى كند كه كوچكترين توجه به خود و به مشتهيات نفس خود گناهى است عظيم و پرده ايست ضخيم كه جز مغفرت الهى چيزى آن را برطرف نمى سازد.

قرآن كريم هم گناه را حجاب دل و مانع از توجه تام به پروردگار ناميده و فرموده: ” كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كلا انهم عن ربهم يؤمئذ لمحجوبون!“

اين بود آنچه را كه گفتيم بحث دقيق و جدى - نه بحثى كه با حقايق بازى كند - آدمى را به آن ارشاد مى نمايد، و ممكن هم هست كه براى اولياى خدا در خلال راز و نيازهاى نهانى كه با خداى خود دارند حالاتى دست دهد كه در آن احوال به گناهانى رقيق تر از اين مراحل چهارگانه و همچنين مغفرتى لطيف تر از اين مغفرتها برخورد نمايند كه اينگونه بحثهاى كلى و عمومى نتواند از عهده بيان آن برآيد .

آيا بدون گناه مؤاخذه يا مغفرت معقول است ؟

ص:548

مجتمعات بشرى با همه اختلاف سليقه اى كه دارند در وجود آن همه متفقند و قبول دارند كه تكليف، فرع داشتن قوه مشخصه ايست كه از آن به عقل تعبير مي شود، و ثواب بر امتثال و عقاب بر مخالفت تكليف منوط به داشتن آن است.

و عاقل است كه در ازاى اطاعت پاداش و در قبال معصيت كيفر داده مى شود و اما غير عاقل يعنى اطفال و ديوانگان و مستضعفين ديگر ثواب و عقابى بر اطاعت و معصيتشان نيست. و اگر هم در مقابل اطاعت پاداشى داده شوند از باب تشويق است، چنانكه مؤاخذه و سياست در قبال نافرمانيشان تاديب است، و اين معنا در همه مجتمعات حتى در مجتمع اسلامى هم امرى است مسلم.

و در عين اينكه سعادت و شقاوت در دنيا را نتيجه امتثال و مخالفت تكليف مى داند، با اينحال اينان را نه در امتثالشان سعيد مى داند و نه در مخالفتشان شقى، زيرا تكليفى ندارند تا با ثواب امتثال آن سعيد و با عقاب مخالفت آن شقى گردند، اگر چه احيانا بوسيله پاداشى تشويق و با گوشمالى هائى تاديب شوند . اين حكم اسلام است نسبت به سعادت و شقاوت در دنيا.

و اما نسبت به حيات اخروى كه دين الهى آنرا اثبات نموده و مردم را نسبت به آن به دو دسته، سعيد و شقى تقسيم نموده، آنچه كه قرآن شريف در اين باب ذكر فرموده اجمالي است كه نمى توان از آن حكم جزئيات را و اينكه مستضعفين هم سعادت و شقاوت اخروى دارند يا خير استفاده نمود، زيرا جزئيات احوال مردم در آخرت امرى نيست كه عقل بتواند از آن سر در آورد.

از جمله آن اجمال آيات زير است كه مى فرمايد:

-” و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حكيم،“ و نيز مى فرمايد:

-” ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا ا لم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم و سائت مصيرا الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا،“

و اين آيات همين طورى كه ملاحظه مى كنيد مشتمل است بر عفو از مستضعفين و قبول توبه ايشان و حال آنكه مستضعفين گناهى نداشته اند، و اين مغفرت در موردى به كار رفته كه گناهى در كار نبوده، عذابى هم كه در آيه است عذاب بر كسى

ص:549

است كه تكليف نداشته است.

خلاصه اين آيات از همان اجمال است كه گفتيم قرآن كريم در باره امر آخرت بيان داشته، الا اينكه روى مراتبى كه ما براى گناه و مغفرت قائل شديم ممكن است اين آيات را معنا كرده، زيرا به آن بيان گناه و مغفرت منحصر در مخالفت تكليف نيست، بلكه بعضى از مراحل مغفرت متعلق به مرض هاى قلبى و احوال بدى مى شود كه عارض بر قلب شده و بين قلب و پروردگار حجاب مى شود، مستضعفين درست است كه به خاطر ضعف عقل و يا نداشتن آن تكليف ندارند، ليكن چنان هم نيستند كه ارتكاب كار زشت در دل شان اثر نگذاشته و دلهايشان را آلوده و محجوب از حق نسازد، بلكه در اين جهت با غير مستضعفين يكسانند، و خلاصه در تنعم به نعيم قرب خدا و حضور در ساحت قدس الهى محتاج به ازاله آن مرضها و دريدن آن پرده ها هستند، و چيزى هم از عهده ازاله و رفع آن برنمى آيد مگر همان عفو پروردگار و پرده پوشى و مغفرت او .

بعيد نيست مراد از رواياتى هم كه مى گويد: خداوند سبحان مردم را محشور مى كند و آتشى را هم مى آفريند، آنگاه به مردم دستور مى دهد تا در آتش داخل شوند پس هر كس وارد آتش شود داخل بهشت مى شود، و هر كس سرپيچى كند داخل جهنم مي شود همين معنا باشد، يعنى مراد از آتش رفع آن پرده ها و معالجه آن مرضها باشد.

و نيز از جمله مواردى كه در قرآن كريم عفو و مغفرت در غير مورد گناه بكار برده شده مغفرتى است كه در موارد رفع تكليف كرارا ايراد گرديده، مثل آيه اى كه مى فرمايد:” فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لاثم فان الله غفور رحيم،“ نظير اين مطلب را در سوره انعام هم فرموده، و نيز در باره اينكه از فاقد آب تكليف به وضو رفع شده و بايد تيمم كند، مى فرمايد:” و ان كنتم مرضى او على سفر - تا آنجا كه مى فرمايد - فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ان الله كان عفوا غفورا،“ و نيز در باره حد كسانى كه در زمين فساد مى كنند فرموده:” الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور رحيم،“ و نيز در رفع حكم جهاد از معذورين مى فرمايد:” ما على المحسنين من سبيل و الله غفور رحيم و در باره بلايا و مصائبى كه به مردم مى رسد مى فرمايد : و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير .“

از اين گونه آيات كشف مى شود كه صفت عفو و مغفرت در خداى تعالى مثل صفت رحمت و هدايت او است كه متعلق به امور تكوينى و تشريعى هر دو مى شود، پس خداى تعالى يك وقت از معاصى عفو مى كند و آنرا از نامه اعمال محو مى سازد، و يك وقت از حكمى كه اقتضاى تشريع دارد عفو مى كند از وضع و تشريع آن صرفنظر مى نمايد، و يك وقت هم از بلايا و مصائب عفو مى كند از نزول آن با آنكه اسباب نزولش

ص:550

فراهم است جلوگيرى مى نمايد.

رابطه ميان عمل و جزا

از بحث قبلى چنين فهميديم كه اوامر و نواهى عقلائى يعنى همان قوانين دائر بين عقلا مستلزم آثار جميل و پسنديده اي است كه بر امتثال آن مترتب شده و در حقيقت ثواب آن به شمار مى رود .

چنانكه مستعقب آثار ناپسند و بدى است كه بر مخالفت آن مترتب شده در حقيقت عقاب آن محسوب مى شود، و غرض عقلا از ترتيب آن آثار حسنه و اين آثار سيئه تقريبا بكار بردن حيله اي است براى وادار كردن مردم به عمل به آن قوانين و تحذير از مخالفت آن.

از اينجا معلوم مي شود كه رابطه ميان عمل و جزا رابطه ايست جعلى و قراردادى كه خود مجتمع يا زمامداران، آن را وضع نموده اند، و محرك ايشان بر اين وضع و قرارداد حاجت شديدى بوده كه به جريان قوانين مذكور داشته اند.

زيرا اگر آن پاداشها و كيفرها را بر امتثال قوانين و تمرد از آن جعل نمى كردند نمى توانستند از قوانين خود استفاده نموده و حاجتى را كه محرك ايشان بود از آن برآورده و از اختلال نظام جلوگيرى بعمل آورند، و لذا هر وقت از عمل به قوانين بى نياز مي شوند و ديگر به آن قوانين احتياجى نمى بينند در وفاى به قراردادهاى خود يعنى دادن پاداش و كيفر سهل انگارى مى كنند، و نيز كم و زيادى جزا و شدت و ضعف كيفرها به حسب اختلاف مقدار حاجت به قوانين و عمل به آن مختلف مى شود، به اين معنا كه هر وقت احتياج به عمل به قوانين زياد شود پاداش و كيفرها نيز به همان نسبت شدت مى يابد و هر چه احتياج كمتر شد آن نيز كمتر مى شود .

پس در حقيقت آمر و مامور، و تكليف كننده و مكلف، مانند مشترى و فروشنده اى هستند كه هر يك به ديگرى چيزى داده و چيزى مى ستاند، آمر و زمامدار خريدار عمل مردم به قوانين است و پاداشى كه مى دهد به منزله بهاى معامله است، و عقاب و كيفرى كه به متخلف مى دهد به منزله خسارت و ضمان قيمتى است كه در هر معامله در مقابل اتلاف متاع بر ذمه مى گيرند .

و كوتاه سخن، رابطه ميان عمل و جزا امرى است قراردادى و اعتبارى نه حقيقى و تكوينى نظير ساير عناوين احكام و موازين اجتماعى كه به منزله محور چرخ اجتماع است مانند عنوان رياست و مرئوسيت و امر و نهى و اطاعت و معصيت و وجوب و حرمت و ملك و مال و خريد و فروش و غير آن كه همه عناوينى هستند اعتبارى نه

ص:551

حقيقى، چون حقايق عبارتند از همان موجودات خارجى و حوادثى كه همراه آنها است، و به هيچ وجه به دارائى و ندارى و عزت و ذلت و مدح و ذم تغيير نمى كنند.

مانند زمين و آنچه كه از آن بيرون ميايد، و نيز مانند مرگ و حيات و مرض و صحت و گرسنگى و سيرى و تشنگى و سيرابى كه امورى هستند حقيقى و واقعى. اين است آنچه كه عقلاى اجتماع در بين خود دارند.

خداى سبحان هم ميان ما و خودش همين مطالبى را كه ما بين خود مجرى مى داريم معمول داشته، يعنى سعادتى را كه به وسيله دين خود، ما را بدان هدايت نموده در قالب همين سنن اجتماعى ريخته، امر و نهى كرده، ترغيب و تحذير نموده، بشارت داده و انذار كرده، به ثوابها وعده و به عقابها وعيد داده است. و در نتيجه كار تلقى دين را عينا به اندازه سهولت تلقى قوانين اجتماعى آسان نموده و قرآن كريم در اشاره به اين مطلب فرموده:” و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا.“

آرى خداى تعالى نفوسى را كه قابل و مستعد براى درك حقايقند مهمل نگذاشت و در خلال آيات خود به اين معنا اشاره فرموده كه در ماوراى اين معارف دينى كه ظواهر كتاب و سنت مشتمل بر آن است امر ديگرى هست خطيرتر و اسرارى هست كه نفيس تر و گرانبهاتر از آن ها است، از آن جمله مى فرمايد:” و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان.“

همانطورى كه مى بينيد در اين آيه شريفه دنيا را بازيچه اى شمرده كه جز خيال، مبنا و اساس ديگرى ندارد، و جز اشتغال به ضرورتهاى زندگى چيز ديگرى نيست .

و حقيقت حيات، فقط زندگى آخرت و سعادت دائمى است، وقتى حيات دنيا و همان چيزى كه ما آنرا زندگى مى ناميم صرفنظر از شؤونى كه دارد، از قبيل مال و جاه و ملك و عزت و كرامت و امثال آن لهو و لعب باشد قهرا شؤون آن به طريق اولى لهو و لعب خواهد بود و اگر مراد از حيات دنيوى مجموع زندگى و شؤون آن باشد البته لهو بودنش روشن تر خواهد بود.

بنا بر اين مى توان گفت قوانين اجتماعى و هدفهائى كه از عمل به آن منظور است از قبيل رسيدن به عزت و جاه و مال و يا غير آن و همچنين قوانين دينى و هدفهائى كه منظور از عمل به آن رسيدن به آنها است و خداوند سبحان به فطرت يا به رسالت انبياء عليهم السلام ما را به آن نتايج راهنمائى كرده، مثلشان مثل بازيچه هائى است كه مربى و ولى عاقل در اختيار طفل صغيرى كه عاجز از تشخيص صلاح از فساد و خير از شر است، گذاشته و طفل را در بازى با آن راهنمائى مى كند تا بدين وسيله عضلات و اعصاب طفل را ورزيده كرده و روحش را نشاط بخشيده، او را براى عمل به

ص:552

قوانين و رستگار شدن به آن آماده سازد.

پس عملى كه عنوان لعب بر آن صادق است عمل طفل است، و اين عمل از ناحيه طفل پسنديده هم هست، چون او را به سوى عمل و رسيدن به حد رشد سوق مى دهد و همين عمل از ناحيه ولى طفل هم پسنديده و عملى حكيمانه و جدى است، به طورى كه به هيچ وجه عنوان لعب بر آن صادق نيست.

خداى تعالى به اين معنا اشاره نموده و مى فرمايد:” و ما خلقنا السموات الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون.“

سپس براى توضيح اينكه چطور اين تربيت صورى نتائجى معنوى دارد مثال عامى براى مردم زده، مى فرمايد: ” انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض . “

پس از اين بيانى كه خداى تعالى فرمود روشن شد كه بين عمل و جزا رابطه اى است حقيقى، نه قراردادى و اعتبارى كه اهل اجتماع آنرا بين عمل به قوانين خود و جزاى آن قائلند.

عمل، اين رابطه را به نفس سرايت مى دهد:

خداى تعالى بعد از بيان رابطه بين عمل و جزا در باره اينكه اين رابطه به قلب سرايت كرده، قلب در اثر عمل حالت و هيات مخصوصى به خود مى گيرد، اشاره نموده و مى فرمايد:” و لكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم.“ و نيز مى فرمايد:” و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله.“

و در اين معنا آيات زياد ديگرى است كه از آنها برمى آيد جميع آثار مترتبه بر اعمال از ثواب و عقاب همه در حقيقت مترتب بر حالاتى است كه دلها از راه عمل كسب مى كنند، و اعمال تنها و تنها واسطه اين ترتبند.

آنگاه در آيات ديگرى بيان مى كند كه آن جزائى كه مردم در برابر عمل خود به زودى مواجه با آن مى شوند در حقيقت همان عمل ايشان است، و چنان نيست كه خداى تعالى مانند مجتمعات بشرى عملى را در نظر گرفته و جزاى معينى را رديف آن قرار داده و به سبب جعل و قرارداد اين را اثر آن كرده باشد. بلكه محفوظ ماندن عمل در نزد خداى تعالى به محفوظ ماندن نفس عامل است و اثر عمل در نفس عامل همچنان محفوظ هست تا آنكه در روز آشكار شدن نهانى ها آنرا اظهار نمايد.

از آن جمله مى فرمايد:” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا،“ و نيز مى فرمايد:” لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون،“ و دلالت اين چند آيه بر اين معنا روشن است، البته آيات بسيار ديگرى هم

ص:553

هست كه از همه روشن تر اين آيه شريفه است:

-” لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد،“

چه از اين آيه مخصوصا به قرينه اينكه فرمود”اليوم“ استفاده مى شود كه جزاى اخروى در دنيا نيز حاضر و آماده بوده، چيزى كه هست انسان مادامى كه در دنيا بوده از وجود آن غفلت داشته، كلمه غفلت نيز قرينه ديگرى است بر اين معنا .

زيرا اگر آن جزا در دنيا آماده و حاضر نبود غفلت از آن معنا نداشت، چنانكه كشف غطا نيز قرينه ديگرى است كه از آن استفاده مى شود، چيزى در پس پرده بوده و تنها پرده مانع از ديدن آن بوده است .

و اين آيات تفسير مى كنند آيات ديگرى را كه ظاهرند در مجازات معمولى و بينونت ميان عمل و جزا.

به عبارت روشن تر، از اين آيات استفاده مى شود كه اگر آيات ديگرى ظهور در اين دارد كه عمل و جزا دو چيز جداى از هم و غير همند از اين جهت است كه آن آيات ناظر به ربط اجتماعى و قراردادى و اين آيات ناظر به مرحله رابطه حقيقى و واقعى عمل و جزاست.

(1)

عفو و مغفرت

عفو و مغفرت در قرآن به چه معنا است ؟


1- الميزان ج : 6 ص : 519

ص:554

-” ... وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ،

-... و خدا آنها را عفو كرد، كه خدا آمرزنده و بردبار است.“

عفو به معناي قصد كردن و گرفتن و پنهان كردن آثار چيزي است.

مغفرت - كه عبارت از پوشاندن است - به حسب اعتبار نتيجه عفو است. چون هر چيزى اول بايد گرفته شود بعد پنهان گردد، خداى تعالى هم اول گناه بنده اش را مى گيرد و بعد مى پوشاند و گناه گناه كار را نه در نزد خودش و نه در نزد ديگران بر ملا نمى كند، همچنانكه فرمود:” واعف عنا واغفرلنا،“ و نيز فرمود:” و كان الله عفوا غفورا،“ كه اول عفو را ذكر مى كند، بعد مغفرت را.

و از همين جا روشن گرديد كه عفو و مغفرت هر چند كه به حسب عنايت ذهنى دو چيز مختلفند و يكى متفرع بر ديگرى است و ليكن به حسب خارج و مصداق يك چيزند و معناى آندو اختصاصى نيست بلكه اطلاق آن دو بر غير خداى تعالى به همان معنا صحيح است.

در آيه زير مى فرمايد: ” فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر،“ كه به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم دستور مى دهد از افرادى كه مورد نظرند عفو كند، و بر نافرمانى آنان مؤاخذه و عتاب و سرزنش و امثال آن نكند و اينكه بر ايشان در آثارى كه گناه آنان براى شخص آن جناب دارد از خدا طلب مغفرت كند، با اينكه آمرزش بالاخره كار خود خداى تعالى است.

و نيز اين معنا روشن شد كه معناى عفو و مغفرت منحصر در آثار تشريعى و اخروى نيست بلكه شامل آثار تكوينى و دنيائى نيز مى شود، به شهادت اينكه در قرآن كريم در همين موارد استعمال شده است، از آن جمله فرموده:” و ما اصابكم من مصيبة

ص:555

فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير،“ و اين آيه بطور قطع شامل آثار و عواقب سوء دنيائى گناهان نيز هست .

و آيات بسيارى از قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه قرب و نزديكى به خداى تعالى و متنعم شدن به نعمت بهشت، موقوف بر اين است كه قبلا مغفرت الهيه شامل حال آدمى بشود و آلودگى شرك و گناهان به وسيله توبه و نظير آن پاك شده باشد، چرك و آلودگى اى كه آيه شريفه:” بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون،“ و پاك شدنى كه آيه:” و من يؤمن بالله يهد قلبه،“ بدان اشاره دارند .

و كوتاه سخن اينكه عفو و مغفرت از قبيل بر طرف كردن مانع و ازاله منافيات است، چون خداى تعالى ايمان و خانه آخرت را حيات، و آثار ايمان و افعال دارنده آن را و سيره اهل آخرت در زندگى دنيا را نور خوانده و فرموده است:

-” اومن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها ؟ “

و اصلا زندگى واقعى را دار آخرت دانسته، و فرموده:” و ان الدار الاخرة لهى الحيوان،“ پس شرك مرگ و معصيت ظلمت است، همچنان كه باز در جاى ديگر فرموده:” او كظلمات فى بحر لجى يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يريها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور،“ پس مغفرت در حقيقت از بين بردن مرگ و ظلمت است، و معلوم است كه مرگ بوسيله حيات و نور از بين مى رود، و حيات هم عبارت است از ايمان و نور عبارت است از رحمت الهيه.

پس كافر حيات و نور ندارد و مؤمن آمرزيده، هم حيات دارد و هم نور، و مؤمنى كه هنوز گناهانى با خود دارد زنده است، و ليكن نورش به حد كمال نرسيده، با آمرزش الهى است كه به آن حد مى رسد، چون خداى تعالى فرموده:

- ” نورهم يسعى بين ايديهم، و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا ! “

پس، از همه مطالب گذشته اين معنا روشن شد كه مصداق عفو و مغفرت وقتى در امور تكوينى به خداى تعالى نسبت داده شود، معنايش بر طرف كردن مانع به وسيله ايراد سبب است و در امور تشريعى به معناى ازاله سببى است كه نمى گذارد ارفاق و رحم مولا در مورد سعادت و شقاوت شامل حال بنده او شود، عفو و مغفرت آن مانع را بر مى دارد، و در نتيجه بنده داراى سعادت مى شود .

(1)

مفهوم غفور و رحيم بودن خداي تعالي


1- آيه 155 سوره آل عمران الميزان ج : 4 ص : 79

ص:556

-” . . . كَفَى بِهِ شهِيدَا بَيْنى وَ بَيْنَكمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ،

- . . . شهادت او بين من و شما مرا كافى است و او آمرزگار رحيم است.“

خداى سبحان غفور و رحيم است، و حكمت او اقتضاء مى كند كه با خلق خود به مغفرت و رحمت معامله كند و معلوم است كه اين مغفرت و رحمت به جز تائبان را كه به سويش برگشته اند، و صالحان كه عمل خود را اصلاح كرده اند شامل نمى شود .

آرى ، تنها اين طايفه اند كه خداى تعالى نخست به سوى صراطى كه سلوكش ايشان را به سوى او نزديك كند هدايت مى كند، و سپس مغفرت و رحمتش شامل حالشان مى شود، يعنى گناهانشان را مى ريزد، و در سراى سعادت جاودانه مستقرشان مى سازد.

و اينكه گفتيم حكمت او اينطور اقتضاء مى كند، به خاطر اين است كه انسان استعداد و صلاحيت چنين كمالى را دارد، و او هم جواد و كريم است. (قابليت محل كامل، و فاعليت فاعل هم در حد اعلاى از كمال و تماميت است، و اين همان وجوب است.)

صلاحيت انسان وجدانى است و دليل نمى خواهد، و اما كرامت وجود خداى تعالى دليلش كلام خود اوست كه مى فرمايد:” و ما كان عطاء ربك محظورا،“ و نيز فرموده:” و على الله قصد السبيل،“ و سبيل و طريقه اين هدايت همانا دعوت است كه بايد از طريق رسالت انجام گيرد.

پس در حكمت خدا واجب مى شود كه رسولى به سوى مردم گسيل دارد تا ايشان را به راه خود هدايت كند، راهى كه ايشان را به مغفرت و رحمت او برساند.

(1)

مفهوم مغفرت و آمرزش الهي

-” ءَامَنَ الرَّسولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كلٌّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ مَلَئكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسلِهِ لا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِّن رُّسلِهِ وَ قَالُوا سمِعْنَا وَ أَطعْنَا غُفْرَانَك رَبَّنَا وَ إِلَيْك الْمَصِيرُ. لا يُكلِّف اللَّهُ نَفْساً إِلا وُسعَهَا لَهَا مَا كَسبَت وَ عَلَيهَا مَا اكْتَسبَت رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطأْنَا رَبَّنَا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا. رَبَّنَا وَ لا تُحَمِّلْنَا مَا لا طاقَةَ لَنَا بِهِ وَ اعْف عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا أَنت مَوْلَانَا فَانصرْنَا عَلى الْقَوْمِ الْكفِرِين !

- پيامبر به آنچه خدا بر او نازل كرد ايمان آورده و مؤمنان نيز همه به خدا و فرشتگان خدا و كتب و پيغمبران خدا ايمان آوردند و گفتند: ما ميان هيچيك از


1- آيه 8 سوره احقاف الميزان ج : 18 ص : 288

ص:557

پيغمبران خدا فرق نمى گذاريم، و همه يك زبان و يك دل در قول و عمل اظهار كردند كه ما فرمان خدا را شنيده و اطاعت كرديم، پروردگارا ! آمرزش تو را مى خواهيم و مى دانيم كه بازگشت همه به سوى تو است. خدا هيچ كس را تكليف نكند مگر به قدر توانائى او، و روز جزا نيكى هاى هر شخصى به سود خود او و بديهايش نيز به زيان خود او است.

بار پروردگارا ! ما را بر آنچه كه از روى فراموشى يا خطا انجام داده ايم مؤاخذه مكن،

بار پروردگارا ! تكليف گران و طاقت فرسا چنانكه بر گذشتگان نهادى بر ما نگذار،

بار پروردگارا ! بار تكليفى فوق طاقت ما را به دوش منه و بيامرز و ببخش گناه ما را و بر ما رحمت فرما تنها سلطان ما و يار و ياور ما توئى، ما را بر مغلوب كردن گروه كافران يارى فرما ! “

در اين آيات خداي تعالي بعد از بيان وصف رسول و مؤمنين به او مى فرمايد: اينان هدايت و ارشاد خدا را تلقى به قبول و اطاعت كرده، به خدا و ملائكه و كتب و رسولان او ايمان آوردند، بدون اينكه ميان هيچ يك از پيامبران فرق بگذارند، و با اين طرز رفتار، موقف خود را كه همانا موقف بندگى است كه ذلت عبوديت و عزت ربوبيت بر آن احاطه دارد، حفظ كردند، چون مؤمنين در عين اينكه به تمام معنا دعوت حق را اجابت كرده اند، به اين مطلب اعتراف دارند كه از ايفاى حق بندگى و اجابت دعوت خدا عاجزند، چون اساس و پايه هستيشان بر ضعف و جهل است .

و به همين جهت گاهى از تحفظ نسبت به وظائف و مراقبت از آن كوتاهى مى كنند، يا فراموش مى كنند، يا دچار خطا مى شوند، و يا در انجام واجبات الهى كوتاهى نموده، نفسشان با ارتكاب گناهان به ايشان خيانت مى كند، و ايشان را به ورطه غضب و مؤاخذه خدا نزديك مى سازد، از اين جهت به ساحت مقدس خدا و به عزت و رحمت او پناه مى برند از اينكه ايشان را در صورت خطا و نسيان مؤاخذه فرمايد، و درخواست مى كنند به خاطر خطا و نسيان ما را به تكاليف دشوار مكلف مفرما، و به عذاب هائى كه طاقتش را نداريم معذب مدار، و ما را عفو كن، و بيامرز، و بر قوم كفار پيروز كن !

جمله ”سمعنا و اطعنا“ از ناحيه بنده، انجام دادن همه وظائفى است كه در برابر مقام ربوبيت و دعوت خدا دارد و اين وظائف و تكاليف همه آن حقى است كه خدا براى خود به عهده بندگان گذاشته، كه در كلمه عبادت خلاصه مى شود، همچنانكه فرمود:

-” و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ما اريد منهم من رزق ، و ما اريد ان يطعمون.“

و نيز فرمود:

-” ا لم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان، انه لكم عدو مبين، و ان اعبدونى....“

ص:558

و خداى تعالى در برابر اين حقى كه براى خود قرار داده حقى هم براى بنده اش بر خود واجب ساخته، و آن آمرزش است، كه هيچ بنده اى در سعادت خود از آن بى نياز نيست، از انبيا و رسولان بگير تا پائين تر، و لذا به ايشان وعده داده كه در صورتى كه اطاعتش كنند، و بندگيش نمايند، ايشان را بيامرزد، همچنانكه در اولين حكمى كه براى آدم و فرزندانش تشريع كرد، فرمود:

-” قلنا اهبطوا منها جميعا، فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون.“

و اين نيست مگر همان آمرزش. و چون مؤمنين با گفتن سمعنا و اطعنا بطور مطلق و بدون هيچ قيدى اعلان اطاعت داده، در نتيجه حق مقام ربوبيت را ادا كردند، لذا به دنبال آن، حقى را كه خداوند متعال براى آنان بر خود واجب كرده بود، مسئلت نموده و گفتند: غفرانك ربنا و اليك المصير!

كلمه مغفرت و غفران به معناى پوشاندن است، و برگشت مغفرت خداى تعالى به دفع عذاب است، كه خود پوشاندن نواقص بنده در مرحله بندگى است، نواقصى كه در قيامت كه بنده به سوى پروردگارش بر مى گردد فاش و هويدا مى شود .

-” لا يكلف الله نفسا الا وسعها ، لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت! “

خواننده عزيز توجه فرمود كه تمام حق خدا بر بنده اين است كه سمع و طاعت داشته باشد، و معلوم است كه انسان تنها در پاسخ فرمانى مى گويد: ”طاعة“ كه اعضاى جوارحش بتواند آن فرمان را انجام دهد.

پس اجابت نمودن فرمان خدا با سمع و طاعت، تحقق نمى پذيرد، مگر در چهارچوب قدرت و اختيار انسان و اين افعال مقدور و اختيارى است كه انسان به وسيله آن براى خود نفع و يا ضرر كسب مى كند، پس كسب، خود بهترين دليل است بر اينكه آنچه آدمى كسب كرده و متصف به آن شده، وسع و طاقت آنرا داشته است .

پس از آنچه گفتيم اين معنا به خوبى روشن شد كه جمله لا يكلف الله ... كلامى است مطابق با سنتى كه خداوند در بين بندگانش جارى ساخته، و زبان همان سنت است، و آن سنت اين است كه از مراحل ايمان آن مقدار را بر هر يك از بندگان خود تكليف كرده كه در خور فهم او باشد، و از اطاعت آن مقدارى را تكليف كرده كه در خور نيرو و توانائى بنده باشد، و نزد عقلا و صاحبان شعور نيز همين سنت و روش معمول و متداول است.

” و اعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا ! “ كلمه عفو به معناى محو اثر است، و كلمه مغفرت به معناى پوشاندن است و كلمه رحمت معنايش معروف است، اين معناى كلى

ص:559

اين كلمات بود، و اما به حسب مصداق و با در نظر داشتن معناى لغوى آنها بايد بگوئيم: اين سه جمله و ترتيب آنها به اين صورت از قبيل پرداختن تدريجى از فرع به اصل است، و به عبارتى ديگر منتقل شدن از چيزى كه فائده اش خصوصى است به سوى چيزى كه فائده اش عمومى تر است و بنابر اين عفو خدا عبارت است از محو و از بين بردن اثر گناه، كه همان عقابى است كه براى هر گناهى معين فرموده، و مغفرت عبارت است از پوشاندن و محو اثرى كه گناه در نفس به جاى گذاشته، و رحمت عبارت است از عطيه اى الهى كه گناه و اثر حاصل آن، نفس را مى پوشاند .

مراد از عفو و مغفرت و رحمت، امورى است مربوط به گناهان بندگان از جهت خطا و نسيان و امثال آن، و از اين معنا روشن مى شود كه مراد از اين مغفرت كه در اينجا درخواست شده، غير مغفرت در جمله: غفرانك ربنا است، مغفرت در آنجا مغفرت مطلقه در مقابل اجابت مطلقه است، ولى اين مغفرت، مغفرت خاصه است، در مقابل گناه ناشى از فراموشى و خطا، پس سؤال مغفرت در آيه شريفه تكرار نشده است .

در اين چهار دعا، لفظ رب چهار بار تكرار شده، تا از راه اشاره به صفت عبوديت خود، صفت رحمت خداى تعالى را برانگيزاند، چون نام ربوبيت بردن، صفت عبوديت و مذلت بندگى را بياد مى آورد!

(1)

دو عامل مؤثر در مغفرت

-” إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكرَ وَ خَشىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كرِيم،

-تو تنها كسى را انذار مى كنى و انذارت در حق كسى مؤثر واقع مى شود كه قرآن را تصديق كرده و ناديده از رحمان خشيت داشته باشد، پس تو او را به آمرزش و اجرى كريم بشارت بده ! “

مراد از اتباع ذكر تصديق قرآن است، و اينكه وقتى آياتش تلاوت مى شود، به سوى شنيدن آن متمايل شوى.

مراد از خشيت رحمان به غيب خشيت از خدا در عالم ماده، يعنى در پس پرده ماديت است قبل از آنكه با مرگ يا قيامت حقيقت مكشوف گردد.

در اين آيه شريفه خشيت متعلق شده است بر اسم رحمان كه خود دلالت بر صفت رحمت خدا مى كند، و اميد اميدواران را تحريك و جلب مى نمايد، با اينكه مقام خشيت اقتضا داشت يكى از صفات قهريه خدا را بكار ببرد، و اين به خاطر آن است كه اشاره كند به اينكه خشيت مؤمنين ترسى است آميخته با رجاء و اين همان حالتى است


1- آيه 285 تا 286سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 678

ص:560

كه: عبد را در مقام عبوديت نگه مى دارد، در نتيجه نه از عذاب معبودش ايمن مى شود و نه از رحمت خدا نوميد!

” فبشره بمغفرة واجر كريم ،“ يعنى: او را به آمرزش عظيمى از خدا و اجر كريمى بشارت بده كه با هيچ مقياسى نمى توان آن را اندازه گيرى كرد، و آن عبارت است از بهشت .

« إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكرَ وَ خَشىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْب،» يعني تو تنها كسى را انذار مى كنى، يعنى انذارت تنها در كسى نافع و مؤثر است كه تابع قرآن باشد، و چون آيات قرآن تلاوت مى شود، دلش متمايل بدان مى شود، و از رحمان خشيتى دارد آميخته با رجاء، پس تو او را به آمرزشى عظيم، و اجرى كريم بشارت ده كه با هيچ مقياسى اندازه گيرى نمى شود .

عوامل مؤثر در كم نكردن از اعمال

-” ... وَ إِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ لا يَلِتْكم مِّنْ أَعْمَلِكُمْ شيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ،

-... و اگر خدا و رسول را اطاعت كنيد خدا از پاداش اعمالتان چيزى كم نمى كند كه خدا آمرزگار رحيم است.“

مراد از نقص اعمال ناقص نكردن جزاى آن است.

و معناى آيه اين است كه: اگر خدا را در آنچه به شما امر مى كند- كه خلاصه اش پيروى دين او بر حسب اعتقاد است- و رسول را در آنچه به شما امر مى كند، اطاعت كنيد از پاداشهاى اعمالتان چيزى كم نمى كند .

و جمله” ان الله غفور رحيم،“ همان كم نكردن اعمال بندگان در صورت اطاعتشان از خدا و رسول را تعليل مى كند، و مى فرمايد اجر شما را كم نمى كند براى اينكه او غفور و رحيم است.

(1)

آمرزش گناهان

-” وَ إِنى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً ثمَّ اهْتَدَى،

-و من آمرزگار همه آن كسانم كه توبه آورده و كار شايسته كرده و بر هدايت استوار بوده اند.“

در اين آيه وعده رحمت مؤكد آمده و خداي تعالي خود را به كثرت مغفرت


1- آيه 14 سوره حجرات الميزان ج : 18 ص : 492

ص:561

توصيف كرده و فرموده: من بسيار آمرزنده ام !

توبه به معناى برگشتن است، همانطور كه برگشتن از معصيت خدا به اطاعت او توبه است و همچنين برگشتن از شرك به توحيد نيز توبه است.

ايمان هم همچنانكه به خدا ايمان است، به آيات خدا كه يا انبياء و رسل او است و يا احكامى است كه ايشان آورده اند، نيز ايمان است، و در قرآن كريم استعمال ايمان در هر دو معنا بسيار آمده، همچنانكه استعمال توبه در هر دو معنايى كه گفتيم زياد آمده است.

پس معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه من بر هر انسانى كه توبه كند و ايمان آورد چه اينكه از شرك توبه كند و چه از معصيت و چه اينكه به من ايمان آورد و چه به آيات من از پيغمبرانم و احكامى كه مى آورند، و از آنچه تاكنون كرده پشيمان گشته و عمل صالح كند، و مخالفت و تمرد را در گناهانى كه كرده مبدل به اطاعت در آن نمايد، من نسبت به او بسيار آمرزنده ام.

اينكه گفتيم مخالفت و تمرد را در گناهانى كه كرده مبدل به اطاعت در آن نمايد، بدين جهت بود كه اصل معناى برگشتن تحقق يابد.

مراد از توبه و ايمان، توبه از شرك، و ايمان به خدا است، همچنانكه در اغلب مواردى كه در كلام خداى تعالى ذكر توبه و ايمان هر دو شده، همين معنا مراد است، و بنا بر اين، مراد از جمله ” و عمل صالحا،“ اطاعت احكام خداى تعالى باشد به اينكه از اوامرش مؤتمر و از نواهيش منتهى گردد، و معناى آيه چنين مى شود:

هر كسى از شرك توبه كند و به خدا ايمان آورد، و آنچه را كه خدا تكليفش كرده است انجام دهد، من براى گناهانش بسيار آمرزنده ام، لغزش هايش را يكى پس از ديگرى مى آمرزم، و بديهى است كه وقتى موارد لغزش او و آمرزش خدا بسيار شد او بسيار آمرزنده خواهد بود .

خداى تعالى نظير اين معنا را كه همان آمرزش گناهان باشد در جاى ديگر بيان كرده و فرموده:” ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سياتكم.“

پس اينكه فرمود:” و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا،“ درست منطبق بر آيه سوره نساء مى شود، تنها فرق ميان آن دو، شرطى است كه در آيه مورد بحث اضافه شده، و آن قيد” ثم اهتدى،“ است كه حكم مغفرت را تقييد مى كند و از آن كه به معناى اهتداء به سوى طريق است بر مى آيد: حكم مغفرت وقتى شامل حال مؤمن عامل به اعمال صالح مى شود كه اعمال صالح را از طريقش انجام دهد، و از باب آن وارد شود.

در كلام خداى تعالى قيد و شرطى كه ايمان به خدا و عمل صالح را در تاثير و

ص:562

قبولش نزد خدا مقيد و مشروط كند نمى بينيم مگر همين قيد كه شخص، به رسول هم ايمان داشته باشد، به اين معنا كه تسليم رسول باشد و او را در هر كار و امرى چه بزرگ و چه كوچك اطاعت كند و دين خود را از او بگيرد، و راهى را كه او پيش پايش گذاشته سير نمايد، و بدون هيچ استبداد او را پيروى كند، از خود بدعت درست نكند كه پيروى بدعت پيروى خطوات شيطان است.

و كوتاه سخن اينكه ولايت رسول بر مؤمنين در دين و دنيايشان قيدى است كه ايمان به خدا و عمل صالح را در تاثيرش مقيد كرده، زيرا خداى تعالى ولايت رسول را تشريع و اطاعتش را واجب فرموده، مردم بايد از او اخذ كنند، و به او تاسى جويند: ” النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم!“

(1)

بخشش و عذاب تنها در دست خداست !

-” لَيْس لَك مِنَ الأَمْرِ شىْ ءٌ أَوْ يَتُوب عَلَيهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظلِمُونَ. وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ،

-اى پيغمبر! خدا را اختيار مطلق است، و به دست تو كارى نيست اگر بخواهد به لطف خود از آن كافران درگذرد و اگر بخواهد به جرم آن كه مردمى ستمگرند آنها را عذاب كند. هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است همه ملك خدا است هر كه را خواهد ببخشد و هر كه را خواهد عذاب كند، خدا نسبت به خلق بسيار آمرزنده و مهربان است. “

توبه و يا عذاب به دست خدا است، براى اين كه مالك هر چيزى او است پس او است كه هر كس را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند، و با اين حال مغفرت و رحمتش بر عذاب و غضبش پيشى دارد، پس او غفور و رحيم است.

(2)

مشمولين مغفرت و اجر كبير

-” إِلا الَّذِينَ صبرُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أُولَئك لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كبِيرٌ،

-مگر آنها كه در سايه ايمان راستين صبر و استقامت ورزيدند و عمل صالح انجام دادند كه براى آنها آمرزش و اجر بزرگى است.“

در اين آيه دلالتى است بر اينكه صبر با عمل صالح، منفك از ايمان نيست، و ممكن نيست فرد بى ايمان، صابر و داراى اعمال صالح باشد.

در اين آيه به صابران صالح وعده مغفرت و اجر بزرگ داده و معلوم است كه مغفرت شامل مشركين نمى شود، زيرا خود خداى تعالى فرموده:” ان الله لا يغفر ان يشرك به ! “


1- آيه 82 سوره طه الميزان ج : 14 ص : 262
2- آيه 128 و 129 سوره آل عمران الميزان ج : 4 ص : 12

ص:563

و باز به دليل اينكه عين اين وعده كه در اين آيه آمده، يعنى وعده مغفرت و اجر كبير را در آيات زير به مؤمنين داده و فرموده:” و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر كبير،“ و نيز فرموده:” ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفرة و اجر كبير.“

(1)

به بندگانم بگو: من غفور و رحيمم !

-” نَبئْ عِبَادِى أَنى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ،

-وَ أَنَّ عَذَابى هُوَ الْعَذَاب الأَلِيم،

-بندگان مرا خبر ده كه بدرستى من از آمرزگار مهربانم،

-و نيز خبر ده كه عذاب من همانا عذابى دردناكست!“

مقصود از كلمه عبادى بطورى كه از سياق آيات استفاده مى شود مطلق بندگان است. و اگر در اول فرمود انا الغفور ... و در دومى فرمود: هو العذاب، همه براى اين است كه صفات مذكور در آيه را تاكيد كند و بفهماند مغفرت و رحمت، و اليم بودن عذاب، به آخرين درجه و نهايت حد خود رسيده اند، بطورى كه ديگر نمى توان با هيچ مقياسى آنها را اندازه گيرى نمود، و چيزى را با آنها قياس كرد .

آرى ، هيچ مغفرت و رحمتى نيست مگر اينكه ممكن است فرض شود كه مانعى نگذارد آن مغفرت و رحمت به ما برسد، و يا اندازه گيرى بتواند آن را اندازه بگيرد، و يا حدى برايش معين نمايد. ولى خداى تعالى چنين نيست كه كسى بتواند جلو مغفرت او را بگيرد و يا بدون مشيت او، امرى آن را تحديد نمايد.

پس با اينحال ديگر جائز نيست كسى از مغفرت او مايوس و از روح و رحمتش نااميد گردد، زيرا نمى توان اين ياس و نوميدى را به مانعى كه جلو مغفرت خدا را بگيرد توجيه نمود، تنها چيزى كه مايه وحشت است و بايد هم باشد ترس از خود خداى تعالى است .

همچنانكه بعد از آيه مربوط به مغفرت و رحمت كه دارد:” لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم،“ دنبالش فرموده:” و انيبوا الى ربكم.“

و نيز كسى نيست كه عذاب او را سبك شمرده، يا احتمال دهد كه روزى خداى تعالى نتواند عذاب كند و يا از مكر او ايمن شود، چون خدا غالب بر امر خويش است ” و الله غالب على امره،“ و كسى نمى تواند از مكر او ايمن شود مگر مردم زيانكار .

(2)

بخشش عمل سوء ناشي از جهالت


1- آيه11سوره هود الميزان ج : 10 ص : 235
2- آيه 49و50سوره حجر الميزان ج : 12 ص : 265

ص:564

-” ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ عَمِلُوا السوءَ بجَهَلَةٍ ثمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِك وَ أَصلَحُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ،

-آنگاه پروردگارت نسبت به كسانى كه از روى نادانى بدى كرده و از پى آن توبه نموده و به صلاح آمده اند پروردگارت از پى آن آمرزگار و رحيم است. “

جهل در اصل در مقابل علم بوده، ليكن جهالت در بسيارى از موارد، در معناى عدم انكشاف تام واقع، استعمال مى شود، هر چند كه شخص بطور كلى خالى از علم نباشد، خلاصه آن كسى را هم كه بطورى كه تكليف بر او صحيح باشد علم دارد ولى واقع بطور كامل برايش مكشوف نيست جاهل مى گويند، مانند كسى كه مرتكب محرمات مى شود با اينكه مى داند حرام است و ليكن هواهاى نفسانى بر او غلبه نموده به معصيت وادارش مى كند، و نمى گذارد كه در حقيقت به اين مخالفت و عصيان و عواقب وخيم آن بينديشد، بطورى كه اگر اجازه اش مى داد و بطور كامل بصيرت مى يافت هرگز مرتكب آنها نمى شد، چنين كسى را هم جاهل مى گويند با اينكه علم به حرام بودن آن كارها دارد، و ليكن حقيقت امر برايش پنهان است .

مراد از جهالت در آيه مورد بحث همين معنا است، زيرا اگر به معناى اول يعنى نادانى مى بود، و آن عمل سوء كه در آيه آمده حكم و يا موضوعش براى آنان مجهول بود ديگر ارتكاب آنها معصيت نمى شد تا محتاج به توبه و آمرزش و رحمت باشند.

خداي تعالي فرموده: ما در تحريم طيباتى كه بر بنى اسرائيل حرام كرديم، بر ايشان ظلم ننموديم، بلكه خود آنان بودند كه به خويشتن ظلم كردند، چون مرتكب معصيتها گشته و بر آنها اصرار ورزيدند، و اين اصرار بر گناه نتيجه اش تحريم حلالهايشان شد، و بعد از همه اينها، باب مغفرت و رحمت به روى همه باز است و خدا نسبت به كسانى كه از روى جهالت عمل بد انجام مى دهند و سپس توبه نموده خود را اصلاح مى كنند تا آنجا كه توبه شان پاى بر جا مى شود، خدا نسبت به آنان آمرزگار و رحيم است.

البته شمول مغفرت و رحمت تنها از آثار توبه است، نه توبه و اصلاح، و اگر توبه را مقيد به اصلاح كرد براى اين بود كه توبه شان معلوم شود و هويدا گردد كه راستى توبه كرده اند، و جدا از راه خطا و گناه برگشته اند، و توبه شان صرف صورت و حالى از معنا نبوده است.

(1)

آمرزش گناهان، و استحقاقي نبودن آن

-” وَ الَّذِى أَطمَعُ أَن يَغْفِرَ لى خَطِيئَتى يَوْمَ الدِّينِ،


1- آيه 119 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 528

ص:565

-و كسى كه طمع دارم روز رستاخيز گناهم را بيامرزد.“

در اين آيه مساله آمرزش در قيامت را مثل ساير نعمتها به طور قطعى ذكر نكرد و نگفت: و كسى كه مرا مى آمرزد بلكه گفت: و كسى كه اميدوارم مرا بيامرزد، دليلش اين است كه مساله آمرزش به استحقاق نيست، تا اگر كسى خود را مستحق آن بداند قطع به آن پيدا كند، بلكه فضلى است از ناحيه خدا و بطور كلى هيچ كس از خدا هيچ چيز طلبكار نيست، بلكه چيزى كه هست اين خداى سبحان است كه بر خود واجب كرده كه خلق را هدايت كند و رزق دهد و بميراند و زنده كند، ولى بر خود واجب نكرده كه هر گنه كارى را بيامرزد.

درباره رزق فرموده:” فورب السماء والأرض انه لحق...،“ و درباره مرگ فرموده:” كل نفس ذائقة الموت،“ و درباره احياء بعد از مرگ فرموده:” اليه مرجعكم جميعا وعد الله حقا،“ ولى درباره مغفرت نفرموده:” همه شما را مى آمرزد،“ بلكه فرموده:” ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء.“

در جمله مورد بحث،حضرت ابراهيم عليه السلام به خود نسبت خطا و گناه داده با اينكه آن جناب از گناه معصوم بود و اين خود دليل بر آن است كه مرادش از خطيئه، مخالفت اوامر مولوى الهى نبوده، چون خطيئه و گناه مراتبى دارد و هر كس به حسب مرتبه اى كه از عبوديت خدا دارد، در همان مرتبه خطيئه اى دارد، همچنان كه فرموده اند:” حسنات الابرار سيات المقربين- خوبيهاى نيكان براى مقربين درگاه حق، بدى و گناه بشمار مى رود،“ و به همين جهت است كه خداى تعالى به رسول گرامى خود صلى الله عليه وآله وسلّم دستور مى دهد:” واستغفرلذنبك! “

خطيئه از مثل حضرت ابراهيم عليه السلام عبارت است از اينكه به خاطر ضروريات زندگى از قبيل خواب و خوراك و آب و امثال آن نتواند در تمامى دقائق زندگى به ياد خدا باشد هر چند كه همين خواب و خوراك و ساير ضروريات زندگى اطاعتى است و چگونه ممكن است خطيئه غير اين معنا را داشته باشد؟ و حال آنكه خداى تعالى تصريح كرده به اينكه آن جناب مخلَص خداست و غير خدا احدى از آن جناب سهم ندارد و شريك نيست و در اين باره فرموده:” انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار ! “

(1)

آمرزش برگشتگان از گناه

-” لِّيَجْزِى اللَّهُ الصدِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّب الْمُنَفِقِينَ إِن شاءَ أَوْ يَتُوب عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَّحِيماً،

-تا خدا به صادقان، پاداش صدقشان را دهد و منافقان را اگر خواست عذاب كند ، و


1- آيه 81و82 سوره شعراء الميزان ج : 15 ص : 398

ص:566

يا بر آنان توبه كند ، كه خدا آمرزنده رحيم است. “

در اين آيه از جهت اينكه غايت رفتار منافقين و مؤمنين را بيان مى كند نكته لطيفى هست، و آن اين است كه چه بسا ممكن است گناهان، مقدمه سعادت و آمرزش شوند، البته نه از آن جهت كه گناهند، بلكه از اين جهت كه نفس آدمى را از ظلمت و شقاوت به جايى مى كشانند، كه مايه وحشت نفس شده، و در نتيجه نفس سرانجام شوم گناه را لمس نموده، متنبه مى شود و به سوى پروردگار خود برمى گردد، و با برگشتنش همه گناهان از او دور مى شود، و معلوم است كه در چنين وقتى خدا هم به سوى او برمى گردد، و او را مى آمرزد .

(1)

مغفرت گناهان و اصلاح عمل صاحبان قول سديد

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سدِيدا،

-يُصلِحْ لَكُمْ أَعْمَلَكمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَن يُطِع اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً،

-هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و سخن سنجيده بگوييد،

-تا خدا اعمالتان را به سودتان اصلاح كند، و گناهانتان را برايتان بيامرزد، و هر كس خدا و رسولش را اطاعت كند مسلما به رستگارى عظيمى رستگار شده است.“

اصلاح اعمال و مغفرت ذنوب را نتيجه قول سديد دانسته، و فرموده: قول سديد بگوييد، تا اعمالتان صالح گردد، و گناهانتان آمرزيده شود، و اين بدان جهت است كه وقتى نفس آدمى عادت كرد به راستى، و به قول سديد، و به هيچ وجه آن را ترك نكرد، ديگر دروغ از او سر نمى زند، و سخن لغو، و يا سخنى كه فساد از آن برخيزد از او شنيده نمى شود، و وقتى اين صفت در نفس رسوخ يافت، بالطبع از فحشاء و منكر، و سخن لغو دور گشته، در چنين وقتى اعمال انسان صالح مى شود و بالطبع از عمرى كه در گناهان مهلك صرف كرده، دريغ مى خورد، و از كرده ها پشيمان مى گردد، و همين پشيمانى توبه است.

و وقتى توبه كرد، و خدا هم در مابقى عمر از ارتكاب گناهان مهلك محافظتش فرمود، ديگر گناهان كوچك خيلى خطرى نيست، چون خود خدا وعده داده كه اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، ما صغيره هايتان را مى آمرزيم، و در نتيجه ملازمت قول سديد انسان را به سوى صلاح اعمال كشانيده، و به اذن خدا به آمرزش گناهان منتهى مى شود.

” و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما،“ اين جمله وعده اى است جميل به كسانى كه همه اعمال صالح را بجا آورند و از همه گناهان اجتناب كنند، چون فوز عظيم


1- آيه 23 سوره احزاب الميزان ج : 16 ص : 435

ص:567

رامترتب بر طاعت خدا و رسول كرده است.

(1)

وعده صدق الهي در قبولي اعمال و بخشش گناهان

-” أُولَئك الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنهُمْ أَحْسنَ مَا عَمِلُوا وَ نَتَجَاوَزُ عَن سيِّئَاتهِمْ فى أَصحَبِ الجَنَّةِ وَعْدَ الصدْقِ الَّذِى كانُوا يُوعَدُون،

-اين گونه انسانهايند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم و از گناهان ايشان هم درمى گذريم آنچنان كه از گناهان اهل بهشت درمى گذريم، و اين وعده صدقى است كه از آغاز خلقت تا به امروز گوشزد انسانها شده است.“

مراد از ” أَحْسنَ مَا عَمِلُوا “ اطاعتهاى واجب و مستحب است، چون اين طاعات است كه پذيرفته مى شود، اما مباحات هر چند هم داراى حسن باشد تقبل نمى پذيرد، مؤيد آن اين است كه تقبل بهترين عمل را در مقابل بخشودگى گناهان قرار داده، پس كانه گفته شده اعمال انسان دو جور است، يا طاعات است، يعنى واجبات و مستحبات، كه بهترين اعمال او است كه ما آن را قبول مى كنيم، و يا گناهان است كه از آن درمى گذريم، و اما آن اعمالى كه طاعت و حسنه نيست نه مقبول است و نه غير مقبول.

منظور از عبارت ” فى أصحاب الجنة،“ اين است كه: ما از گناهان آنان نيز در جمله كسانى كه گناهانشان بخشوده مى شود و اهل بهشت مى شوند، درمى گذريم .

” وعد الصدق الذى كانوا يوعدون،“ يعنى خداوند با اين كلام خود وعده شان مى دهد وعده اى صدق كه تاكنون به زبان انبياء و رسل وعده داده مى شدند، و يا در قيامت با اين تقبل و تجاوز آن وعده صدقى كه در دنيا داده مى شدند منجز مى شود.

(2)

بخشش گناهان با پذيرش اسلام

-” يَقَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِىَ اللَّهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكم مِّن ذُنُوبِكمْ وَ يجِرْكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ،

-اى قوم ما دعوت اين داعى به سوى خدا را بپذيريد و به وى ايمان آوريد تا خداوند گناهانتان را بيامرزد و از عذابى دردناك پناهتان دهد.“

ظاهرا كلمه مِن در جمله ” من ذنوبكم،“ اين منظور را مي رساند كه : ايمان بياوريد تا خدا بعضى از گناهان شما را - يعنى آن گناهانى كه قبل از ايمان داشتيد- بيامرزد، همچنان كه در جاى ديگر قرآن فرموده:” ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف.“

بعضى گفته اند: مراد از اين بعض، گناهانى است كه تنها جنبه حق الله داشته باشد، و اما آنچه جنبه حقوق الناس دارد بخشوده نمى شود، و توبه بردار نيست . ولى اين


1- آيه 70 و 71 سوره احزاب الميزان ج : 16 ص : 524
2- آيه 16 سوره احقاف الميزان ج : 18 ص : 310

ص:568

تفسير صحيح نيست چون اسلام همه گناهان قبل از اسلام آوردن را محو مى كند.

(1)

مغفرت و اجر كبير صاحبان خشيت از خداي ناديده

-” إِنَّ الَّذِينَ يخْشوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِير،

-محققا كسانى كه از پروردگار خود با اينكه او را نديده اند حساب مى برند و نگرانى دارند آمرزش و اجرى كبير دارند.“

از اوصاف مؤمنين خصوص خشيت و ترس از خدا را آورد، چون مقام، مقام انذار و وعيد بود، و اگر خشيت آنان را خشيت به غيب خواند، براى اين است كه آن عذابى كه به آن ايمان آورده اند و از آن مى ترسند عذابى است در پرده غيب، نه عذابى كه امروز با حواس خود آن را احساس كنند.

(2)

مغفرت گناهان قبل از ورود به بهشت

-” وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضهَا السمَوَت وَ الأَرْض أُعِدَّت لِلْمُتَّقِينَ،

- بشتابيد به سوى مغفرت پروردگار خود و به سوى بهشتى كه پهناى آن همه آسمانها و زمين را فرا گرفته و مهيا براى پرهيزكاران است .“

قرآن كريم در غالب موارد، مغفرت را در مقابل جنت قرار داده است، و اين نيست مگر به خاطر اينكه بهشت خانه پاكان است پس كسى كه هنوز آلوده به قذارتهاى گناهان و پليديهاى معاصى باشد داخل آن نمى شود، مگر آنكه خداى تعالى با آمرزش خود قذارتهاى او را از بين برده و پاكش كند.

(3)

اصحاب پيامبر بودن شرط مغفرت و اجر عظيم نيست!

-” ... وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ مِنهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيمَا،

-... خدا به كسانى كه ايمان آورده و از آن بين به كسانى كه اعمال صالح هم مى كنند وعده مغفرت و اجرى عظيم داده .“

مغفرت و اجر عظيم در حدوث و بقائش هم مشروط به ايمان است و هم مشروط است به عمل صالح. پس اگر از كسانى كه با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم بودند افرادى بوده باشند كه در باطن ايمان نداشته اند، و مانند منافقين ايمانشان زبانى بوده، و توانسته اند نفاق خود را از ديگران پنهان بدارند، چنين كسانى مغفرت و اجر عظيم


1- آيه 31 سوره احقاف الميزان ج : 18 ص : 330
2- آيه 12 سوره ملك الميزان ج 19 ص 593
3- آيه 133 سوره آل عمران الميزان ج : 4 ص : 27

ص:569

ندارند.

و نيز اگر كسانى كه با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم بودند در آغاز ايمان آوردند، ولى بعدا به شرك و كفر گرائيدند، آنان نيز مغفرت و اجر عظيم ندارند.

و نيز اگر كسى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم ايمان آورد - و واقعا هم ايمان آورد - و به سوى كفر و شرك برنگشت، ولى عمل صالح هم نكرد، او نيز مغفرت و اجر عظيم ندارد .

(1)

محدودة آمرزش گناهان

-” يَغْفِرْ لَكم مِّن ذُنُوبِكمْ ...

-تا گناهانى از شما را بيامرزد ....“

منظور از بعضى گناهان آن گناهانى است كه قبل از ايمان و در حال كفر مرتكب شدند، به خدا شرك ورزيدند، و گناهانى كوچكتر مرتكب شدند، و اما گناهانى كه از آن به بعد مرتكب نشده اند، و بعد از ايمان آوردن در آينده مرتكب مى شوند، منظور نيست، چون معنا ندارد گناهانى كه هنوز رخ نداده آمرزيده شود، و نيز معنا ندارد كه از حالا وعده آمرزش آن را بدهد و بفرمايد گناهان آينده شما و يا هر گناهى كه از شما محقق شود مى آمرزد، چون چنين وعده اى مستلزم آن است كه تكاليف الهى ملغى شود، چون وقتى مجازات در مقابل مخالفت آن تكاليف لغو شد، خود تكاليف هم لغو مى شود .

مؤيد اين معنا ظاهر آيه زير است كه مى فرمايد:” يا قومنا أجيبوا داعى الله و امنوا به يغفر لكم من ذنوبكم،“ و آيه زير كه مى فرمايد:” يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم،“ و آيه زير كه مى فرمايد:” قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف.“

و اما آيه شريفه” يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات....“ كه ظاهرش آمرزش همه گناهان است، منافاتى با آيات مذكور ندارد، براى اينكه مغفرت را در اين آيه مترتب كرده بر استمرار ايمان و عمل صالح، و ادامه آن تا آخر عمر، پس اين آيه هم شامل گناهانى كه هنوز واقع نشده نمى شود، و چنين وعده اى نداده كه ايمان امروز گناهان آينده و يا به طور كلى گناهان را مى آمرزد، نه، بلكه وسعت آمرزش درست به مقدار وسعت ايمان و عمل صالح است، و حاصلش اين است كه ايمان تا آخر عمر، گناهان تا آخر عمر را مى آمرزد .

(2)

خوف از آخرت و اميد به رحمت پروردگار


1- آيه 29 سوره فتح الميزان ج : 18 ص : 448
2- آيه 4 سوره نوح الميزان ج 20 ص 40

ص:570

-” أَمَّنْ هُوَ قَنِتٌ ءَانَاءَ الَّيْلِ ساجِداً وَ قَائماً يحْذَرُ الاَخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَستَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الأَلْبَبِ،

-آيا كسى كه در اوقات شب در حال سجده و ايستاده به عبادت مشغول است و از آخرت مى ترسد و اميدوار رحمت پروردگار خويش است مانند از خدا بى خبران است؟ بگو آيا آنها كه مى دانند و آنها كه نمى دانند يكسانند؟ هرگز ولى تنها كسانى متذكر مى شوند كه داراى خرد باشند.“

كلمه قنوت و قانت به معناى ملازم بودن با عبادت است، البته عبادت با خضوع. و معناى ” يحْذَرُ الاَخِرَةَ “ خوف و حذر از عذاب آخرت است، اين جمله با جملة ” يرجوا رحمة ربه،“ مجموعا خوف از عذاب و رجاء رحمت را مى رسانند .

و اگر عذاب را مقيد به آخرت كرد، ولى رحمت را مقيد به آن نكرد، بدين جهت است كه رحمت آخرت اى بسا دنيا را هم فرا مى گيرد.

” انما يتذكر اولوا الالباب،“ يعنى از اين تذكر تنها كسانى متذكر مى شوند كه صاحبان عقلند. و مي فرمايد: اينكه گفتيم مساوى نيستند، علتش آن است كه اولى به حقايق امور متذكر مى شود و دومى نمى شود، پس برابر نيستند، بلكه آنها كه علم دارند بر ديگران رجحان دارند.

(1)

بحثي و اشكالي درباره بخشش گناه در دنيا

در روايات اسلامي، در تفسير قمى است كه پدرم از ابن ابى عمير، از منصور بن يونس، از ابى حمزه، از اصبغ بن نباته، از امير المؤمنين عليه السلام برايم حديث كرد كه گفت از آن جناب شنيدم كه مى فرمود: من برايتان حديثى مى گويم كه بر هر مسلمانى سزاوار است آن را حفظ كند.

آنگاه رو كرد به ما و فرمود: خداى تعالى هيچ بنده مؤمنى را در اين دنيا عقاب نمى كند، مگر آنكه از عقوبتش در آخرت مى گذرد، چون خداى تعالى حكيم تر و جوادتر و بزرگوارتر از آن است كه در قيامت عقوبت دنيايى كسى را از سر بگيرد.

آنگاه فرمود گاه مى شود كه خداى عز و جل مؤمن را به بلايى در بدنش و يا مالش و يا فرزندانش و يا خانواده اش مبتلا مى كند، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:” و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير،“ و سپس با دستش سه بار خاك پاشيد. ( اين عمل در عرب كنايه است از كثرت.)


1- آيه 9 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 370

ص:571

در مجمع البيان از على عليه السلام روايت شده كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم نقل كرده كه فرمود:

بهترين آيه كتاب خدا اين آيه است يا على هيچ خدشه و خراشى از چوبى بر بدن وارد نمى آيد و هيچ ضربه اى بپا وارد نمى شود، مگر به خاطر گناه، و آنچه خدا در دنيا مى بخشد ديگر در آخرت عقاب نمى كند، چون خدا بزرگتر از آن است كه به بخشيده خود برگردد، و آنچه را هم كه در دنيا عقوبتش را مى فرستد ديگر در آخرت عقوبت نمى كند، چون خدا عادل تر از آن است كه بنده اش را به خاطر يك گناه دو بار عقوبت كند.

مؤلف : اين روايت را درالمنثور هم از عده اى از صاحبان كتب حديث از على عليه السلام، از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است. و از فحواى آن استفاده مى شود كه آيه شريفه” و ما اصابكم،“ خاص به مؤمنين است، و خطاب در آن نيز به ايشان است، و مفادش اين است كه خدا گناهان همه ايشان را مى آمرزد، و ديگر در برزخ و قيامت عذاب نمى بينند، چون آيه شريفه گناهان را منحصر در دو قسم مى كند: يكى آنهايى كه با رساندن مصيبت مؤاخذه مى شوند، و يكى هم آنهايى كه بخشوده مى شوند .

و روايت هم مفادش اين است كه بعد از مؤاخذه با مصائب، ديگر مؤاخذه اى نيست، و بعد از عفو هم ديگر مؤاخذه اى نخواهد بود، به همين جهت مساله از چند جهت مورد اشكال قرار مى گيرد:

اول از اين جهت كه ما در سابق گفتيم از سياق آيه برمى آيد كه به عموميتش مؤمن و كافر را شامل مى شود.

دوم از جهت اينكه معارض با روايات بسيار زيادى است كه شايد به حد تواتر معنوى برسد، رواياتى كه مى گويند: بعضى از مؤمنين در قبر و يا در آخرت عذاب مى بينند.

سوم از جهت اينكه اين روايت با ظاهر آياتى كه دلالت دارد بر اينكه موطن و محل جزاى اعمال آخرت است مخالفت دارد، مانند آيه” و لو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة، و لكن يؤخرهم الى أجل مسمى فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون،“ چون ظاهر اين آيه اين است كه خداى تعالى جزاى اعمال را در دنيا نمى دهد، و گر نه هيچ جنبده اى روى زمين نمى ماند، بلكه آن را تاخير مى اندازد تا مدتى معين، همين كه آن مدت فرا رسيد ديگر حتى يك ساعت هم جلو و عقبش نمى اندازد .

و همچنين آيات ديگرى كه دلالت دارد بر اينكه هر معصيت و مظلمه اى بازخواست مى شود، و روز بازخواست از آن بعد از مرگ و در قيامت است، مگر آنكه

ص:572

صاحبش در دنيا توبه كرده باشد، و يا با عمل نيكى آن را از بين برده باشد و يا در قيامت شفاعتى مشمول حالش گردد، و امثال اينها .

علاوه بر اينكه آيه مورد بحث، يعنى آيه ”و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير“ نه دلالت دارد بر اينكه مصيبت هاى وارده جزاى اعمال است، و نه بر اين كه عفو از بسيارى از گناهان ابطال جزاء در آنها است، بلكه تنها دلالت دارد بر اين كه مصائب، آثار دنيوى گناهان است كه در بعضى گناهان در دنيا بروز مى كند، و در بعضى گناهان بروز نمى كند، و خدا از بروزش جلوگيرى مى نمايد .

پس به خاطر اين اشكالها بايد روايت را اگر قابل حمل باشد حمل كرد به اينكه مى خواهد در مردم ايجاد حسن ظن به خداى تعالى كند.

(1)

آثار دنيوي شرك و كفر غيرقابل مغفرت

-” إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَن يُشرَك بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِك لِمَن يَشاءُ وَ مَن يُشرِك بِاللَّهِ فَقَدِ افْترَى إِثْماً عَظِيماً،

- چون خدا شرك ورزيدن به خود را نمى بخشد و گناهان كوچكتر از آن را از هر كس بخواهد مى آمرزد، و كسى كه به خدا شرك بورزد گناهى عظيم را باب كرده است! “

مي فرمايد: اگر به قرآن ايمان نياوريد، با اين ايمان نياوردنتان مشرك شده ايد، و خدا نمى آمرزد اين كه به وى شرك بورزند، در نتيجه غضب و عقوبت او شما را مى گيرد، وجوه شما را طمس مى كند، و رو به سوى قهقرا مى كنيد، و يا لعنتتان مى كند.

پس نتيجه عدم مغفرت همين است كه آثار دنيوى شرك ظاهر گردد، و طمس و لعن محقق شود .

و همين معنا است كه مى تواند فرق مضمون اين آيه، و مضمون آيه زير باشد كه مى فرمايد:” ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء، و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا.“

چون آيه مورد بحث به آثار سوء دنيوى شرك تهديد مى كند، ولى آيه بالا به آثار اخروى آن تهديد مى نمايد.

و چون خداى عز و جل عزيز و حكيم است، و هيچ كار او جزافى و بى حكمت نيست، بناچار نيامرزيدن مشرك و آمرزيدن ساير گناهان او بايد طبق حكمت باشد.

اما حكمت اين كه شرك را نمى آمرزد، اين است كه عالم خلقت كه سراپايش رحمت خدا است، اساسش عبوديت خلق و ربوبيت خداى تعالى است، همچنان كه خود


1- آيه 30 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 102

ص:573

خداى تعالى فرمود:” و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون،“ و معلوم است كه با شرك ديگر عبوديتى نيست.

و اما اينكه ساير گناهان و نافرمانيهاى كمتر از شرك را مى آمرزد از دو راه و وسيله است، يكى شفاعت كسانى كه خداوند براى آنها منزلت شفاعت را قرار داده است ، از انبيا و اوليا و ملائكه.

ديگر به واسطه اعمال صالحه خود افراد گناهكار، چون اعمال صالحه گناهان را عفو مى كند.

و شفاعت شفيعان نيز براى اين است كه همانطور كه در دنيا واسطه به كمال رسيدن بندگان بودند در آخرت نيز واسطه باشند همچنانكه خودش فرموده كه شفاعت آنان را مى پذيرد، و در حديثى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود:” اهل المعروف فى الدنيا هم اهل المعروف فى الاخرة - كسانى كه در دنيا واسطه در خير و بركت بودند، در آخرت نيز دستگيرى از گنهكاران را به آنان واگذار مى كنند.“

و اما توبه: آيه شريفه متعرض آن نشده، چون مورد مساعد نبود، مورد آيه شرك و عدم ايمان بود و با حفظ عدم ايمان، توبه معنا ندارد، علاوه بر اين كه توبه اختصاص به يك گناه و دو گناه ندارد، آدمى از هر گناهى توبه كند آمرزيده مى شود، چه شرك و چه غير شرك چون خداى تعالى فرموده:” قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الى ربكم . “

و مراد از شرك در آيه، معنايى است كه شامل كفر نيز مى شود، زيرا مى دانيم كه خداى تعالى به هيچ وجه كفر را نمى آمرزد، پس آيه شامل او نيز مى شود، هر چند كه از نظر نامگذارى كلمه” شرك“ بر او صادق نباشد، البته اين در صورتى است كه اصطلاح قرآن را در نظر بگيريم، كه اهل كتاب را مشرك نمى نامد، هر چند كه كفرشان به قرآن و به دينى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم آورده در واقع شركى است كه به خدا ورزيده اند، و گرنه خود كلمه شرك شامل آنان نيز مى شود، زيرا وقتى اهل كتاب به قرآن كه مصدق تورات و انجيل آنان است، ايمان نياورند به خدا كفر ورزيده اند و آن چه در دست دارند را ( مثلا موسى عليه السلام را،) شريك خداى تعالى گرفته اند، چون كسى كه به موسى عليه السلام ايمان آورده اگر به عيسى عليه السلام كفر بورزد موسى را شريك خدا گرفته است، و شايد در اين كه فرمود: ” أن يشرك- به اينكه به او شرك بورزند، و نفرمود:” ان الله لا يغفر المشرك - و يا – المشركين،“ همين نكته منظور بوده است .

علاوه بر اين كه حكمت هم اقتضا مى كند كه تمامى گنهكاران گناهشان آمرزيده نشود ، چون اگر خداى تعالى جمله:” از هر كس كه بخواهد،“ را نياورد، و قرار

ص:574

باشد كه همه گناهان و همه گنه كاران آمرزيده شود، امر و نهى هاى الهى و تشريع دين و تربيت الهيه به كلى لغو و باطل مى شود، و از اينجا مى فهميم كه بايد از هر چند بار گناه كردن بعضى از افرادش آمرزيده نشود، تا نهى از آن، لغو نشود ، و اين مطلب با عموميتى كه در آيات راجع به اسباب مغفرت است منافات ندارد، براى اين كه در آيه مورد بحث سخن از وقوع آمرزش است، و در آن آيات، سخن از وعده است، كه صحيح است بطور مطلق بيان شود، و اما در جايى كه سخن از وقوع آمرزش است، با اينكه بعضى از گناهان از كسانى سر مى زند كه به هيچ وجه آمرزيده نمى شود، يا براى اين كه مرتكب مشرك است، و يا به علت ديگر نمى شود بيان را مطلق آورد.

بنا بر اين معناى آيه چنين مى شود كه خداى تعالى شرك را از هيچ كافر و مشركى نمى آمرزد، و ساير گناهانى كه پايين تر از شرك است، به وسيله شفاعت شفيعان از بندگانش و يا به وسيله عمل صالح مى آمرزد، و خود او در اين آمرزش مقهور و محكوم به اين نيست كه هر گناهى از انواع گناهان معمول را از هر گناه كارى بيامرزد، بلكه هر جا حكمتش اقتضا كرد مى آمرزد، و هر جا نكرد نمى آمرزد.

آيه شريفه در ضمن آيات مربوط به كفار واقع شده، كه متعرض حال اهل كتاب است.

- ” و كفى به اثما مبينا ! “

يعنى اگر در تزكيه و خودستايى جز به خدا افترا بستن، هيچ گناه ديگرى نبود، همين يكى كافى است در گناه بودنش گناهى روشن، و اگر از اين گناه تعبير به اثم كرد، با اين كه ممكن بود به كلماتى ديگر از قبيل معصيت و ذنب و خطا و امثال آن تعبير بياورد، براى اين بود كه رعايت مناسبت با مورد يعنى شرك ورزيدن به خدا شده باشد، چون كلمه( اثم ) به معناى آن فعل زشتى است كه انسان را از رسيدن به خيرات باز مى دارد، و رسيدن خيرات را كند و دور مى سازد، و شرك به خدا چنين گناهى است، چون از نزول رحمت جلوگيرى مى كند، و از اين جهت كه كفر نيز هست مانع از مغفرت مى شود هم چنان كه در آيه قبل فرمود: خدا نمى آمرزد اين گناه را كه به وى شرك بورزند، و اما گناهان ما دون آن را از هر كس كه بخواهد مى آمرزد.

و بعد از اين جمله فرمود: و كسى كه به خدا شرك بورزد اثمى عظيم را به خدا افترا بسته است.

(1)

مغفرت مستلزم خلاصي از عذاب نيست!


1- آيه 48 سوره نساء الميزان ج : 4 ص : 588

ص:575

-« الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا ءَامَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ قِنَا عَذَاب النَّار،

-الصبرِينَ وَ الصدِقِينَ وَ الْقَنِتِينَ وَ الْمُنفِقِينَ وَ الْمُستَغْفِرِينَ بِالأَسحَارِ،

-بندگانى كه مى گويند: پروردگارا ما ايمان آورديم پس گناهانمان را بيامرز و از عذاب آتش محفوظمان بدار!

-بندگانى كه خويشتن دار و راستگو و اهل عبادت و انفاقگر و استغفار كنندگان در سحرگاهانند .»

اين آيه شريفه توصيف متقين است و ايشان را اينطور توصيف مى كند كه مى گويند: رَبَّنَا و در اين كلمه با ذكر ربوبيت خدا اظهار عبوديت نموده و از او كه پرورش دهنده ايشان است مى خواهند به حالشان رحم كند، و حاجتشان را برآورد اننا آمنا...!

منظورشان اين است كه از خدا بخواهند وعده اى كه به بندگانش داده كه« و امنوا به يغفر لكم - به وى ايمان آوريد تا شما را بيامرزد،» در حق آنان منجز و عملى سازد.

در اينجا سؤالى پيش مى آيد، و آن اين است كه، چرا بعد از جمله: « فاغفر لنا ذنوبنا،» جمله: « و قنا عذاب النار،» را اضافه كردند؟ با اينكه بعد از مغفرت ديگر آتشى باقي نمى ماند؟

جواب اين است كه: خير، مغفرت مستلزم تخلص از عذاب نيست به اين معنا كه نگهدارى از عذاب آتش هم فضلى جداگانه از ناحيه خدا است، كه به هر يك از ب_ندگانش بخواهد مى دهد و يا به نعيم بهشت متنعم مى كند.

براى اينكه ايمان به خدا و اطاعت از او، بنده را طلبكار از خدا نمى كند، تا خدا به عنوان پرداخت حق، او را از عذاب آتش پناه دهد، و يا به نعمت بهشت برساند، زيرا ايمان و اطاعت هم يكى از نعمت هائى است كه خدا به بنده اش داده، و بلكه بزرگترين نعمت او است، و بنده از ناحيه خودش چيزى را مالك نيست، و حقى بر خدا ندارد، مگر آن حقى را كه خود خدا به عهده خود گرفته، و يكى از آن حقوق همين است كه اگر ايمان آوردند، ايشان را بيامرزد، و يكى ديگر اينكه از عذاب محفوظشان بدارد، همچنان كه فرموده:

- « و امنوا به يغفر لكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم ! »

و چه بسا از بعضى از آيات استفاده شود كه نگهدارى از عذاب آتش، همان مغفرت و جنت باشد، نه چيز ديگر، مانند آيه:« هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم، تؤمنون بالله و رسوله، و تجاهدون فى سبيل الله، باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون، يغفر لكم ذنوبكم، و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار، و مساكن طيبة فى جنات عدن...!»

(1)


1- آيه 16و17 سوره آل عمران الميزان ج 3 ص 176

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109