معارف قرآن در الميزان جلد 22

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، مرتضي، 1334 -

عنوان قراردادي : الميزان في تفسير القرآن. فارسي. برگزيده

عنوان و نام پديدآور : معارف قرآن در الميزان/ تاليف مهدي امين[براي] سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي.

مشخصات نشر : [تهران]: سازمان تبليغات اسلامي، مركز چاپ و نشر، -1370

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 1300ريال ؛ 2000 ريال (ج.2، چاپ اول) ؛ 3000 ريال (ج.3، چاپ اول)

يادداشت : ج. 2 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معارف قرآن در شناخت خدا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : اسلام -- بررسي و شناخت

شناسه افزوده : طباطبائي، محمدحسين، 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. مركز چاپ و نشر

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. معاونت فرهنگي

رده بندي كنگره : BP98/ط25م 904212 1370

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 71-1743

ص: 1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

مق_دم_ه م_ؤل_ف

ص:17

اِنَّ__هُ لَقُ_رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف_ى كِت__ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ__هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

« اين ق_________رآن_ى اس__ت ك__ري___________م! »

« در كت________اب______________ى مكن___________________________________________ون! »

« كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد! »

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يا فرهنگ معارف قرآن است

كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع، طبقه بندى شده است.

در يك « طبقه بندي كلي» از موضوعات قرآن كريم در تفسير الميزان قريب 77 عنوان انتخاب شد كه هر يك يا چند موضوع، عنواني براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هرفصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها، آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد.

تعدادي از اين مجلدات هم گفتارهاي مربوط به همين موضوعات و همچنين تحقيقاتي است كه علامه طباطبائي رضوان الله عليه درباره اهداف آيات و سوره هاي قرآن كريم به عمل آورده است. آخرين مجلد منتخبي خلاصه از 21 جلد قبلي است.

در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار سرفصل بالغ گرديد. كار انتخاب مطالب، تلخيص، عنوان بندي و نگارش، قريب 30 سال دوام داشت__ه و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385 پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

در نظر گرفته شد اين مجلدات بر اساس سليقه خوانندگان در شكل ها و قطع هاي مختلف آماده شود. در قطع وزيري تعداد اين مجلدات به 22 رسيد. در قطع جيبي هر عنوان موضوع يك كتاب در نظر گرفته شد و در نتيجه به 77 جلد رسيد.

ص:18

از اين مجلدات تاكنون 3 جلد به قطع وزيري با عنوان « معارف قرآن در الميزان» شامل عناوين: معارف قرآن در شناخت خدا، ن_ظام آفرينش، ملائكه و جن و شيطان ( از انتشارات سازمان تبليغات اسلامي،) و 5 جلد به قطع جيبي با عنوان « تفسير علامه- تفسير موضوعي الميزان » شامل عناوين: قضا و قدر در نظام آفرينش، خانواده، جنگ و صلح، جن و شيطان، غذا و تغذيه انسان ( از انتشارات موسسه قرآني تفسير جوان - مفتاح دانش و بيان جوان - آستان قدس رضوي،) چاپ و منتشر گرديده است.

مجلدات حاضر بدون امتياز تاليف است!

هر ناشري مي تواند در اشاعه معارف آسماني قرآن نسبت به چاپ و نشر آنها ( با عناوين مناسب و مربوط) اقدام نمايد و هر موسسه يا فردي آنها را در سايت اينترنتي خود قرار دهد!

هدف تأليف اين كتاب

ه_____دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د!

ضرورت تأليف اين كتاب

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود.

اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن

ص:19

نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در « تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است. ( ذكراين نكته لازم است كه ترجمه تفسيرالميزان در اوايل انتشار از دهه 50 به بعد به صورت مجموعه 40 جلدى و از دهه 60 به بعد به صورت مجموعه 20 جلدى منتشر شده و يا در لوح هاي فشرده يا در اينترنت قرار گرفته است، به تبع آن نيز در تهيه مجلدات اوليه اين كتابها (تا پايان تاريخ اديان) از ترجمه 40 جلدي اوليه و در تهيه مجلدات بعدي از ترجمه 20 جلدي آن و يا از لوح هاي فشرده استفاده شده است، لذا بهتراست درصورت نياز به مراجعه به ترجمه الميزان، علاوه برشماره مجلدات، ترتيب عددى آيات نيز، لحاظ شود.)

... و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى (صلى الله عليه و آله) و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين وظيفه الهى بودند و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او،

و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد،

كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت

اس_لام واقعى پرورش دادن_د ...!

فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ!

ليلة القدر سال 1385

سيد مهدى (حبيبى) امين

اظهار نظرها درباره چاپ هاي نخست

ص:20

پس از چاپ اول 3 جلد از « معارف قرآن در الميزان » در سالهاي70، استقبال محققين و دانشمندان به جائي رسيد كه ما را بر آن داشت تا قبل از آغاز مطالعه اين كتاب، سري بزنيم به سايت هاي اينترنتي و جرايد كشور، نقد و اظهار نظر هائي را كه درباره چاپ قبلي اين مجموعه با ارزش از طرف پژوهشگران محترم اظهار شده است، درج كنيم:

1-« درس_ايت روزنامه جمهوري اس_لامي ...www.magiran.com/npview » در صفحه عقيدتي در تاريخ 03/07/1385 درباره مجموعه «معارف قرآن در الميزان» چنين آمده است:

« معارف قرآن در الميزان نام كتابي است كه به كوشش سيد مهدي امين تنظيم گرديده و توسط سازمان تبليغات اسلامي منتشر شده است. اين كتاب با دقت تمام معارف مختلف قرآن كريم را كه در تفسير الميزان شرح و تبيين يافته است انتخاب و تلخيص كرده و با يك طبقه بندي ارزشمند موضوعي شيفتگان فرهنگ و معارف قرآني را براي دست يابي سريع به آن ياري و مساعدت نموده است .

تنظيم كننده اين معارف غني در مقدمه اي كه بر جلد اول و دوم اين كتاب نگاشته است درباره اين اثر كه در حكم كتاب « مرجع» براي آشنايي با فرهنگ و معارف قرآني است، چنين مي نويسد: ( ... نويسنده محترم روزنامه جمهوري، كلياتي از مقدمه مولف را از جلد اول و دوم كتاب نقل كرده است.)

2-« در سايت گودريدز www.goodreads.com/book/show/8553126 » كه در آن از همه جاي دنيا افراد علاقمند به كتاب مي توانند بهترين كتابهائي را كه خوانده اند مع_رفي كنند، آقاي محمد رض__ا ملائي از شهر مقدس مشهد مشخصاتي از ج_لد اول « معارف قرآن در الميزان» را همراه با كتابهاي مورد علاقه اش معرفي كرده و چنين اظهار نموده است:

« ... تو تهران تو كتابخونه پيدا كردم، صد صفحه اش رو خوندم، ولي مشهد هيچ جا پيداش نكردم، آيات سنگين قرآن رو برداشته بود تفسير علامه رو آورده بود. حيف شد واقعا، اين كتاب رو هر كي داره، دو برابر قيمت ازش مي خرم، بهم اطلاع بدين ...!»

3-« روانشاد حجت الاسلام دكتر كبيري استاد دانشگاه » در يكي از سخنراني هاي خود در مسجد شفا درباره « جلد دوم معارف قرآن در الميزان» اظهار داشت:

« ... اين كتاب را اول شب باز كردم عناوين چنان جذبم مي كردند كه ديدم همان شب تا آخر كتاب را خوانده ام!»

ص:21

4-« سايت موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان وابسته به سازمان تبليغات اسلامي

www.tebyan.net» در موارد عديده از كتاب « معارف قرآن در الميزان» مطالب زيادي نقل كرده، از جمله در سال 1382 شرح كامل « اسماء و صفات الهي» را نقل كرده كه مورد استقبال و اقتباس سايت هاي ديگر هم قرار گرفته است و تعداد بازديد كنندگان آن، در تاريخ مراجعه، به 29185 نفر رسيده بود.

5-« سايت دارالقرآن كريم www.telavat.com » نيز به معرفي « معارف قرآن در الميزان » پرداخته و مي نويسد:

« اين كتاب فرهنگ معارف قرآن است كه از تفسير شريف الميزان انتخاب و تلخيص و بر حسب موضوع طبقه بندي شده است. طرح اين منبع در 9 جلد به شرح زير است:

1- معارف قرآن در شناخت خداوند؛ 2 . معارف قرآن در شناخت جهان و نظام آفرينش؛ 3. آفرينش انسان و موجودات قبل از او؛ 4. فطرت انسان؛ 5. تاريخ انسان و جريان مدنيّت و اديان الهي؛ 6. اسلام، حركت نهايي و وراثت زمين؛ 7. تمدن و قوانين جامعة صالح و موعود اسلامي؛ 8. اصول تربيت و خانواده اسلامي؛ 9. مراحل بعدي حيات تا لقاء الله. ظاهراً تاكنون 3 جلد اول آن انتشار يافته و بقيه مجلدات آن آماده نشده است.»

6-« سايت شهر مجازي قرآن www.quranct.com » از جلد اول « معارف قرآن در الميزان» مطالبي بطور مفصل در چند صفحه درباره « اسماء و صفات الهي» با سر فصل هاي زير نقل كرده است: اسماء و صفات الهي. تقسيم بندي صفات الهي. تعداد اسماء حسني.

7-« سايت Islamquest» در پاسخ پرسش هاي خوانندگان خود در موارد عديده از « معارف قرآن در الميزان» استفاده كرده است.

8-« سايت حوزه www.hawzah.net » تحت عنوان « جوانه هاي جاويد» بررسي هايي درباره: «سبك هاي تفسيري علامه طباطبائي ره و شناخت نامه الميزان،» انجام داده، منابع تفسير و كتابهاي مربوط به الميزان را شمارش كرده است و در باره « معارف قرآن در الميزان» مي نويسد:

« مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدي امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندي شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامي به چاپ رسيده است.» « سايت حوزه» همچنين به عنوان منابع پژوهش مقطع دبيرستان، موضوع: كنش و واكنش (عمل ها و عكس العمل ها ) از « معارف قرآن در الميزان» نام برده است.

9-« سايت اسلام پديا – اصطلاحات قرآني islampedia.ir » در شرح اصطلاحات «آسمان هاي هفت گانه در قرآن» و « الحي القيوم در آيات قرآن» همچنين «رطب و يابس و كتاب مبين در قرآن» مطالب مفصلي از « معارف قرآن در الميزان» را نقل كرده است.

ص:22

علاوه بر سايت هاي فوق الذكر قريب به 50 سايت ديگر نيز از مجلدات « مع_ارف ق_رآن در ال_ميزان» استفاده كرده و يا آنها را به عنوان منابع تحقيق و مطالعه به خوانندگان خود معرفي كرده اند كه براي رعايت اختصار از شرح آنها صرف نظر مي شود.

در حال حاضر هم –

مولف همه اين 22 جلد را در سايت خود تحت عنوان « معارف قرآن در الميزان» در دو نسخه PDF و WORD در اينترنت جهت مطالعه و دانلود و كپي برداري قرار داده كه با جستجو در «گوگل» اين سايت قابل مشاهده است.

در سال هاي اخير موسسه قرآني تفسير جوان نسخه هاي جيبي آن را كه در 77 جلد تحت عنوان « تفسير علامه يا تفسير موضوعي الميزان» تهيه شده در سايت «www.Tafsirejavan.com » خود قرارداده تا همگان سريعا به آن دسترسي داشته باشند. اخيرا نيز موسسه قرآني قائميه «www.Ghaemiyeh.com » در شهر اصفهان از 77 جلد مزبور در سايت خود با شيوه بسيار جامع و با فهرست ديجيتالي استفاده كرده كه علاوه بر نسخه PDF از چند فرمت ديگر نيز امكاناتي براي سهولت دانلود و كپي برداري فراهم آورده است!)

برخي افراد يا هيئت هائي علمي نيز در پژوهش هاي خود به « معارف قرآن در الميزان» مراجعه داشتند، بانوان دانشمندي كه به تأييد خود متجاوز از 25 سال در الميزان تحقيق مي كردند، پس از دسترسي به اين كتاب، تحقيق_ات خود را بر اساس عناوي_ن آن، از متن اصلي الميزان دنبال مي كنند.

حضرت آيت الله حاج سيد رضي شيرازي « دامة افاضاته » در روزهاي آغازين كه مولف فهرست عناوين جلد اول اين مجموعه را تهيه و به محضر معظم له ارائه نمود، پس از مطالعه كامل، توصيه فرمودند: « برخي عناوين بسيار جذاب بود و من چند بار دنبال اين بودم كه اصل مطالب را بخوانم، لذا بهتر است براي اين عناوين به صورت مختصر هم شده، مطالب متن نوشته شود...!» معظم له نامي كه براي كت___اب پيشن__هاد فرمودند همان نام پر مع__ناي « معارف قرآن در الميزان » بود كه 3 جلد اول آن در سال هاي 1370 با همان نام انتشار يافت. از آنجائي كه مولف در تمام مدت تأليف كتابها از انفاس قدسي و راهنمائي هاي ارزشمند آن معلم الهي بهره مند بوده است، به عنوان سپاس، تاليف اين مجموعه را به محضر مبارك ايشان تقديم مي نمايد!

سيد مهدي حبيبي امين

رمضان مبارك 1392

هدف از تاليف اين منتخب

ص:23

سي سال و اندي در آماده كردن و تاليف 22 جلد « معارف قرآن در الميزان » سپري شد كه همه به هدف آسان كردن مراجعه فارسي زبانان به معارف و حكمت هاي قرآن كريم بود. اين منتخب برگزيده اي از 21 جلد قبلي است كه به منظور شناساندن مطالب آنها تهيه شده است تا باصطلاح مشهور خوانندگان آن را بچشند و در دهانشان مزه كند، آن وقت براي خواندن اصل اين مطالب در 21 جلد در خود اشتياق لازم را پيدا كنند.

« معارف قرآن در الميزان » كه به منزله يك « دائرة المعارف قرآن» براي فارسي زبانان در همه موضوعات قرآني است، در 21 مجلد آماده به چاپ شد و 3 جلد اول آن در سالهاي 1370 بوسيله« سازمان تبليغات اسلامي» چاپ و نشر گرديد. 5 جلد آن نيز در سال 1390 از طرف « موسسه قرآني تفسير جوان» چاپ و در دسترس همگان قرار گرفت.

اما انگيزه اي كه تاليف اين تك جلد « منتخب» را ضروري نمود كوتاهي عمرما و درازي شب چاپ بود، كه اگر به همين منوال پيش رود انتظار مطالعه محققين جوان و استفاده آنها از تمامي مجلدات تاليف شده به سال هاي بسيارطولاني مي كشد لذا براي تسريع در اين امر دو جايگزين در نظر گرفته شد:

اولاَ - اين كه مولف همه اين 22 جلد را در سايت خود تحت عنوان « معارف قرآن در الميزان» در دو نسخه PDF و WORD در اينترنت جهت مطالعه و دانلود و كپي برداري قرار داد كه با جستجو در «گوگل» اين سايت قابل مشاهده است.

( در اين زمينه قبلاَ موسسه قرآني تفسير جوان نسخه هاي جيبي آن را كه در 77 جلد تحت عنوان « تفسير علامه يا تفسير موضوعي الميزان» تهيه شده در سايت « www.Tafsirejavan.com » خود قرارداد تا همگان سريعا به آن دسترسي داشته باشند. اخيرا نيز موسسه قرآني قائميه «www.Ghaemiyeh.com » در شهر اصفهان از 77 جلد مزبور در سايت خود با شيوه بسيار جامع و با فهرست ديجيتالي استفاده كرده كه علاوه بر نسخه PDF از چند فرمت ديگر نيز امكاناتي براي سهولت دانلود و كپي برداري فراهم آورده است!)

ص:24

ثانيا - انتخابي از مطالب 21 جلد در يك مجلد تحت عنوان « منتخب معارف قرآن در الميزان » جايگزين مناسبي براي ارائه نمونه اي از محتويات اين مجلدات به محققان جوان و علاقمندان به الميزان به نظر رسيد و اينك انجام شد.

نام گذاري اين كتاب نشان مي دهد كه اين كتاب تنها منتخبي است كه بر اساس ذوق مولف ( پس از سالهاي طولاني انس با الميزان،) تهيه شده، نه يك برگزيده يا منتخب ( بدان معني كه بقيه گوهرهاي پر بهاي درياي الميزان جاي انتخاب نداشته است و....)

هدف از نام گذاري اين كتاب به « منتخب معارف قرآن در الميزان» نيز به اين حقيقت بر مي گردد همان طوركه در بالا گفته شد 3 جلد اين مجلدات قبلا تحت عنوان « معارف قرآن در الميزان» در سالهاي 1370 به بعد چاپ شده بود. چون اغلب علاقمندان به الميزان قبلاً با اين نام مانوس بودند اين مجلد بدين نام ناميده شد.

براي 77 جلد جيبي از نام « تفسير موضوعي الميزان» استفاده شده است كه نشان دهنده ماهيت اين كار قرآني است.

در حال حاضر اغلب نويسندگان و مؤلفين دانشمند تحت همان نام قبلي «معارف قرآن در الميزان» در خيلي از سايت هاي اينترنتي از مطالب گرانقدر اين مجلدات بهره برداري و استفاده مي كنند.

و همه توفيقات از جانب اوست! أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين!

سيد مهدي حبيبي امين

فروردين 1391

درباره ق_رآن ك_ريم

مفه_وم حروف مقطّعه در قرآن

اشاره

ص:25

« حم عسق ! » (1 و 2 / شورى)

1-حروف مقطعه، به عنوان رابط مطالب سوره ها

با در نظر گرفتن اين كه بعضى از حروف مقطعه تنها در آغاز يك سوره آمده و بعضى از آن ها در شروع چندين سوره آمده اند، اگر كمى در اين سوره هائى كه سرآغازش يكى است، مانند سوره هاى « الم، المر، طس و حم » دقت شود، مشاهده مى شود كه سوره هائى كه حرف مقطعه اول آن يكى است، از نظر مضمون نيز شباهت به هم دارند و سياقشان يك سياق است، به طورى كه شباهت بين آن ها در ساير س_وره ها دي_ده نم_ى ش_ود!

ص:26

مؤيد اين معنا، شباهتى است كه در آيات اول بيشتر اين سوره ها مشاهده مى شود. مثلاً در سوره هاى «حم» آيه اول آن يا عبارت «تِلْكَ اياتُ الْكِتابِ،» است، يا عبارتى ديگر كه اين معنا را مى رساند. نظير آن آيه هاى اول سوره هائى است كه با «المر» افتتاح شده است كه فرموده: «تِلْكَ اياتُ الْكِتابِ،» و يا عبارتى در همين معنا و نيز نظير اين در «طس»ها دي__ده شده و يا سوره هائ__ى كه با «الم» آغاز شده، كه در بيشتر آن ها نب__ودن «ريب» در اين كت__اب آم_ده است و يا عبارت__ى كه همين معن__ا را مى رسان__د.

با در نظر گرفتن اين شباهت ها ممكن است آدمى حدس بزند كه بين اين حروف آغاز شده، ارتباط خاصى باشد!

مؤيد اين حدس آن است كه مى بينيم سوره اعراف كه با «المص» آغاز است و نيز مى بينيم سوره رعد كه با حروف «المر» افتتاح شده، مطالب هر دو قسم سوره هاى «الم» و «الر» را دارد.

2-حروف مقطعه، به عنوان كد يا رمز بين خدا و رسولش

از آن چه در بالا گفته شد، استفاده مى شود كه اين حروف رموزى هستند بين خداى تعالى و پيامبرش صلى الله عليه و آله، رموزى كه از ما پنهان شده است و فهم عادى ما راهى به درك آن ها ندارد، مگر به همين مقدار كه حدس بزنيم بين اين حروف و مضامينى كه در سوره هاى هر يك آمده، ارتباط خاصى وجود دارد!

و اى بسا اگر اهل تحقيق در مشتركات اين حروف دقت كنند و مضامين سوره هائى كه بعضى از اين حروف در ابتدائش آمده، با يكديگر مقايسه كنند، رموز بيشت__رى برايشان كش_ف شود!

و اى بسا معنى آن روايتى هم كه اهل سنت از على عليه السلام نقل كرده اند، همين باشد و آن روايت به طورى كه در مجمع البيان آمده، اين است كه آن جناب فرمود: « براى هر كت_ابى نقاط برجسته و چكيده اى هست و چكيده قرآن حروف الفباست!»(1)

سوره استثنائى فاتحة الكتاب

اين سوره كلام خداى سبحان است، اما به نيابت از طرف بنده اش! زبان حال بنده اش است در مقام عبادت و اظهار عبوديت، كه چگونه خدايش را ثناء مى گويد، و چگ_ونه اظهار بندگى مى كند!

بنابراين اين سوره اصلاً براى عبادت درست شده است و در قرآن كريم ه_ي_چ س_وره اى ن_ظي_ر آن دي_ده نم_ى ش_ود. چن_د ن_كت_ه درب_اره آن م_ورد نظ_ر است:

1 - سوره حمد از اول تا به آخرش كلام خداست، اما در مقام نيابت از بنده اش و اين كه بنده اش وقتى روى دل متوجه به سوى او مى سازد و خود را در مقام عبوديت قرار مى دهد، چ_ه مى گويد!

2 - اين سوره به دو قسمت تقسيم شده است: نصفى از آن براى خدا و نصف دي_گ_رى ب_راى بن_ده خ_دا!


1- 1- ال_ميزان ج : 18، ص : 4

ص:27

3 - اين سوره مشتمل بر تمامى معارف قرآنى است و با همه كوتاهى اش به تمامى معارف قرآنى اشعار دارد:

- چون قرآن كريم، با آن وسعت عجيبى كه در معارف اصولى اش و نيز در فروعات متفرع بر آن اصول دارد؛ از خالقش گرفته تا احكام؛ و احكامش، از عبادات گرفته تا سياست و مسائل اجتماعى؛ وعده ها و وعيدها، داستانها و عبرتهايش؛ همه و همه بياناتش به چند اصل برمى گردد: اول توحيد، دوم نبوت، سوم معاد و فروعات آن، چهارم هدايت بندگان به سوى آن چه مايه صلاح دنيا و آخرتشان است! و اين سوره با همه اختصار و كوتاهى اش، مشتمل بر اين چند اصل است و با كوتاه ترين لف_ظ و روشن ترين بي_ان، ب_ه آن ها اش_اره نم_وده اس_ت!

براى پى بردن به عظمت اين سوره كه در نماز مسلمين خوانده مى شود، بايد آن را با آن چه كه در نماز ساير اديان خوانده مى شود، مقايسه كرد!(1)

بس_م اللّ_ه ال_رحمن ال_رحيم

« بِ_سْ__مِ ال_لّ_هِ ال_رَّحْ__م_نِ ال_رَّح_يمِ ! » (1 / ح_مد)

بسم اللّه الرحمن الرحيم جزو سوره فاتحة الكتاب است، رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره آن را مى خواند و آي__ه اول سوره به حسابش مى آورد و فاتحة الكتاب را « سبع مثانى» مى ناميد. ( ازعلى عليه السلام به نقل كتاب عيون)

چون سوره حمد را مى خوانيد « بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» را هم يكى از آياتش بدانيد و آن را بخوانيد، چون سوره حمد « ام القرآن» و « سبع مثانى» است و « بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» يكى از آيات اين سوره است. ( از رسول اللّه به نقل ابى هريره وسيله دارقطن_ى)

اين م__ردم را چه مى ش__ود؟ خدا آن__ان را بكشد! به بزرگ ترين آيه از آيات خدا پرداخته و پن_داشتن_د ك_ه گفت_ن آن آي_ه بدع__ت اس_ت!!؟ (از ام_ام ص_ادق عليه السلام در خصال)

محترم ترين آيه را از كتاب خدا دزديدند و آن آيه «بسم اللّه الرحمن الرحيم» است، كه بر بن__ده خدا لازم است در آغ__از هر كار آن را بگويد، چه بزرگ و چه كوچك، تا مبارك شود! ( از امام باقر عليه السلام)


1- ال_ميزان ج : 1، ص : 64

ص:28

روايات از ائمه اهل بيت عليهم السلام در اين معنا بسيار زياد است، كه همگى دلالت دارند بر اي_ن ك__ه « بسم اللّه الرحمن الرحيم» جزو هر سوره از سوره هاى قرآن است، مگ_ر سوره برائت - كه بسم اللّه ندارد!

در رواي_ات اهل سن__ت و جماع__ت نيز در اين زمين__ه روايات__ى وارد ش__ده اس__ت:

« ... در همين لحظه پيش سوره اى بر من نازل شد! آن گاه شروع كردند به خواندن: بسم اللّ_ه ال_رحم_ن ال_رحي_م..! » (نقل از قول رسول اللّه بوسيله انس در صحيح مسلم)

« رس__ول خدا غالب__ا اول و آخ__ر س_وره را نمى فهمي__د كجاس__ت، تا آن كه آي_ه «بسم اللّه الرحمن الرحيم» نازل مى ش__د و بين دو س__وره ق__رار مى گرف__ت.» (از ابن عباس به نقل ابى داود)(1)

تأثير روحانى صوت قرآن در انسان

قرآن مجيد مى فرمايد:

- « آن هائى كه خشيت از پروردگارشان دارند، از شنيدن قرآن پوست بدنشان جمع مى شود و در عين حال پوست و دل آن ها متمايل به سوى ياد خدا مى گردد، اين هدايت خداست! كه هر كه را بخواهد با آن هدايت مى كند! و كسى را كه خدا گمراه كن__د، ديگر راهنمائى نخواهد داشت!» (23 / زمر)

اول اين آي__ات، ق_رآن را وصف مى كند و مى گويد:

- « تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ !» (23/زمر)

كه كلم__ه «تَقْشَعِرُّ» به معناى جم__ع شدن پوست بدن اس__ت به ش__دت و از ترسى كه در اثر شني__دن خبر دهشت آور و يا از ديدن صحنه اى مهيب، به آدم دست مى دهد و اين جم__ع شدن پوس__ت ب__دن انسان ها در اثر شني__دن قرآن، تنه__ا به خاطر اين است كه خود را در براب_ر عظمت پروردگارشان مشاهده مى كنند.


1- ال_ميزان ج : 1، ص 36

ص:29

پ__س در چنين وضعى وقتى كلام خ__داى خود را مى شنون__د متوجه ساحت عظمت و كبريائى او گشت__ه و خشيت بر دلهايشان احاط__ه مى يابد و پوست بدنهايشان ش_روع به جمع شدن مى كند: «ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ اِلى ذِكْرِ اللّهِ! » (23 / زمر)

«تلين» ب_ه م_ع_ن_اى سك_ون و آرام_ش است. مى ف_رمايد:

- بعد از جمع شدن پوست ها از خشيت خدا، بار ديگر پوست بدنهايشان نرم مى ش__ود و دله_ايشان آرامش مى ياب_د، چ_ون به ياد خدا مى افتند و ب_ا هم_ان ياد خ__دا آرامش مى يابن__د!

در جمله قبلى كه جمع شدن پوست ها را بيان مى كرد، سخنى از قلوب به ميان نمى آورد، براى اين كه مراد به قلوب، جانها و نفوس است، كه عكس العمل جانها در برابر قرآن همانا خشيت و ترس است!

اين حالت جمع شدن پوست از شنيدن قرآن، كه به ايشان دست مى دهد و آن حالت سكونت پوست ها و قلب ها در مقابل ياد خدا، خود هدايت خداست. ( اين تعريف ديگرى است ب_راى هدايت از طريق لازمه آن!)

خداوند تعالى با هدايت خود هر كه از بندگانش را بخواهد هدايت مى كند و آن بندگان كسانى هستند كه استعدادشان براى اهتداء باطل نگشته است و سرگرم كارهائى چون فسق و ظلم، كه مانع هدايتند، نيستند.

رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود:

- « هرگاه پوست بنده خدا از ترس خدا جمع شد، آن وقت است كه گناهش مى ريزد، آن طوركه درخت خشك برگهاى خود را مى ريزد! » (از ابن عباس منقول در مجمع البيان)(1)

نفى تحريف و اختلاف در قرآن

« اَفَ_لا يَتَدَبَّرُونَ الْقُ_رْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافا كَثيرا!» (82 / نساء)

« چرا در يكايك آيه هاى اين قرآن دقت نمى كنند با اينكه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلاف فراوان در آن مى يافتند !»


1- الميزان ج : 17، ص : 389

ص:30

قرآن مجيد دعوت مى كند كه مردم در آن تدبر، در آيه به آيه آن تأمل، در احكام نازل شده يا حكمت بيان شده يا قصه و موعظه يا مطالب ديگر آن تحقيق كنند و خلاصه ب__ه تمام آي__ات مربوط به آن اعم از مكى و مدنى و محكم و متشابه، مراجعه كنند و آيات را به يكديگ__ر ضميمه نمايند، تا برايشان واضح شود كه اختلافى بين آيات نيست!

وقت__ى در قرآن تدب__ر ش__ود، روشن خواهد ش__د كه آيات جدي__د قرآن، آيات قديمى را تصديق مى كند و بدون آن كه هيچ گون__ه اختلافى بين آي__ات فرض ش__ود، آيات شاهد يكديگرند!

در قرآن به هيچ وجه اختلاف راه ندارد! نه به صورت تناقض - كه يك عده از آيات عده ديگر را نفى كنند و با يكديگر منافات و مدافعه داشته باشند - و نه به صورت تفاوت - كه مثلاً دو آيه از نظر تشابه بيان يا متانت معانى و مقاصد با هم اختلاف داشته باشند - كه بعضى از آيات از لحاظ پى ريزى و ريشه و اساس محكم تر و شديدتر از پاره اى ديگر باشند:

« كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُود... - كتابى است كه آيات آن به هم شباهت و حقايق مكررى دارد، كه از شدت تأثير آن پوست بدن ها مى لرزد...! » (23 / زمر)

همين عدم اختلاف در ق_رآن، مردم را به اين مطلب رهبرى مى كند كه قرآن كتابى است كه از طرف خداى تعالى ن_ازل شده و از طرف غي_ر خدا ن_يست، چ_را كه اگر از جانب غير خدا بود از اختلاف زياد سالم نمى ماند!(1)

شمول همه جانبه قرآن

هيچ شخص متدبر در قرآن نمى تواند بى درنگ از مشاهده اين حقيقت صرف نظر نم_ايد كه قرآن كتابى است كه در تمام شئون مربوط به انسان مداخله كرده است، مانند:

1 - در معارف مبدأ، معاد، خلق و ايجاد،

2 - در فضايل اخلاق_ى عموم_ى انسان_ى،

3 - در قوانين اجتماعى و فردى، كه حاكم بر نوع انسان است و هيچ مطلب كوچ_ك و بزرگ از نظرش مخف_ى نمانده اس_ت،

4 - قصص و مطالب عبرت انگيز و مواعظ و نصايح!


1- الميزان ج : 5، ص : 26

ص:21

قرآن مجيد همه اين ها را با بيانى معجزآسا آورده و همه مردم دنيا را دعوت كرده است كه مثل آن را بياورند. اين معارف و حقايق، در ضمن آياتى نازل شده كه در مدت قريب 23 سال، در حالات مختلف، در شب و روز، در حضر و در سفر، در جنگ و صلح، در سختى و خوشى، در تنگى و گشايش نازل شده اند، ولى با اين وصف، نه در بلاغت خارق العاده و معجز آسا، نه در معارف عاليه و حكمت هاى بلند پايه، نه در قوانين اجتماعى و فردى اين كتاب، در هيچ كدام اين ها، هيچ گونه اختلافى وجود ندارد، بلكه آخرين آيه منعطف به همان حقيقتى است كه اولين آيه تقرير كرده است و شاخ و برگ ه__ا و تفصيلات ق__رآن، برگشت به هم__ان دارد كه در رگ و پ__ى و ريش__ه آن ثاب__ت و برق__رار است!

تفصيلات قانونگزارى و حكمت هاى قرآن، وقتى كه تجزيه و تحليل شود، همه به نكته مركزى توحيد خالص برمى گردد، توحيد خالص قرآن را هم وقتى به صورت تركيب درآوريم، عينا همان مى شود كه از تفصيلات استفاده مى كنيم. اين خصوصيت و شأن خاص قرآن است!

كسى كه در قرآن تدبر كند و آن طور كه بايد و شايد تدبر كند، با شعور زنده و قضاوت فطرى خود حكم خواهد كرد كه كسى كه اين سخنان را گفته از كسانى نيست كه مرور ايام و تحول و تكاملى كه در موجودات مؤثر است، در او مؤثر باشد، بلكه گوينده آن خداى واحد قهار است!(1)

جاودانگى و ثب_ات قرآن

« اَفَ_لا يَتَدَبَّرُونَ الْقُ_رْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافا كَثيرا!» (82 / نساء)

« چرا در يكايك آيه هاى اين قرآن دقت نمى كنند با اينكه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلاف فراوان در آن مى يافتند!»

از آيه فوق چند مطلب واضح است:

1- قرآن كتابى است ك_ه فهم ه__اى ع_ادى مى توانن__د آن را ب_فهمند، و ب_ه مط_الب آن ب_رسن_د،

2 - آيات قرآن مفسر يكديگرند،


1- الميزان ج : 5، ص : 27

ص:32

3- ق_رآن كتاب__ى اس__ت كه قاب__ل نس__خ و ابط__ال، يا تكمي__ل و تهذيب نيست و هيچ حاكمى به هيچ وجه نمى توان__د بر آن حكوم__ت كند!

اگر قرآن قابليت تكميل يا ابطال را داشته باشد ناچار و به حكم ضرورت بايد قابل يك نوع تحول و تغيير باشد، ولى قرآن كه داراى اختلاف نيست، پس تحول و تغيير در آن راه ندارد و چون قابل تحول و تغيير نيست، نتيجه آن است كه قابل نسخ و ابط_ال و امث_ال آن نيز نمى باشد!(1)

ناسخ و منسوخ در قرآن

« ما نَنْسَخْ مِنْ ايَةٍ اَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها اَوْ مِثْلِها...!»

« ما هيچ آيتى را نسخ نمى كنيم و از يادها نمى بريم، مگر آن كه بهتر از آن و يا مثل آن را، مى آوريم...! » (106 بقره)

نسخ، يا تمام شدن عم_ر حكمى از احكام

اين آيه مربوط به مسئله « نسخ» است. معلوم است كه «نسخ» به آن معنائى كه در اصطلاح فقها معروف است، از اين آيه گرفته شده است، يعنى « كشف از تمام شدن عم_ر حكمى از احكام! »

از نظ__ر آيه نامبرده، نسخ باعث نمى شود كه خود «آيت» نسخ شده و به كلى از عالم هستى نابود گردد، بلكه «حكم» در آن عمرش كوتاه است، چون به وضعى وابسته است كه با نسخ، آن صفت از بين م_ى رود و آن صفت، «صفت آيت» و «علامت بودن» است.

پس با نسخ، «اثر آن آيت» از بين مى رود و اما «خود آن آيت» باقى است، حال اثر آن يا تكليف شرعى است و يا هر چيز ديگر!

آيه فوق كلمه «نسخ» و «نسيان» را كنار هم قرار داده است و چنين معنى مى دهد كه ما عين يك آي__ت را به كلى از بين نمى بري__م و يا آن كه ي_ادش را از دل هاى شما نمى بري__م مگر اين كه آيت__ى بهتر از آن يا مث__ل آن را مى آوريم!

آيت چيست؟


1- ال_ميزان ج : 5، ص : 28

ص:33

و ام_ا اين كه آيت ب_ودن يك آيت ب_ه چيست؟

بايد گفته شود: آيت ها مختلف و حيثيات نيز مختلف و جهات نيز مختلف است:

- بعض__ى از قرآن آيتى است براى خ__داى سبحان، به اعتب__ار اين كه بشر از آوردن مثل آن عاج_ز است!

- بعضى ديگر كه احكام و تكاليف الهى را بيان مى كنند، آيات اويند، بدان جهت كه در انسان ها ايجاد تقوى مى كنند و آنان را به خدا نزديك مى سازند!

- موجودات خارجى نيز آيات او هستند، بدان جهت كه با هستى خود، وجود صانع خود را با خصوصيات وجودى شان از خصوصيات صفات و اسماء حسناى صانعشان حكايت مى كنند!

_ انبياء خدا و اولياء او نيز آيات او هستند، بدان جهت كه هم با زبان و هم با عم_ل خ_ود، بش_ر را ب_ه س_وى خ_دا دعوت مى كنند!

بنابراين، كلمه «آيت» مفهومى داردكه داراى « شدت و ضعف» است.

_ بعض__ى آيات از بعض ديگ__ر در آيت ب__ودن بزرگ ت__ر هستن__د:

« لَقَدْرَاى مِنْ اياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى! » (18/نجم)

از لحاظ « جهات » نيز اختلاف آيات وجود دارد:

- بعض__ى آي_ات در آي__ت بودن تنه__ا يك جهت دارند، يعنى از يك جهت ن_م_ايشگر و ي_اد آورن_ده ص__ان__ع خ_وي_شن_د.

- بعض_ى ديگ_ر از آي_ات داراى جهات بسيارند!

نسخ جه__ات آيت

با توجه به توضيحات بالا، «نسخ آيت» نيز دو جور است :

1 _ نسخ يك آيت به همان يك «جهت» كه دارد، مثل اين كه به كلى آن را نابود كند،

2 _ نسخ آيتى كه از چند جهت آيت است، فقط از يك جهت خاص نسخ مى شود و جهت ديگرش را به آيت بودن باقى بگذارد، مانند آيات قرآنى، كه هم از نظر بلاغت آيت و معجزه است و هم از نظر حكم، آن گاه «جهت حكمى» آن را نسخ كند و جهت ديگرش هم چنان آيت باشد!

تشخيص آيات منسوخ

ص:34

آيات منسوخ نوعا لحنى دارند كه به طور اشاره مى فهمانند كه به زودى نسخ خ_واهند ش_د و حك_م در آن ب_راى اب_د دوام ن_دارد، مانند آيه :

- « فَاعْفُ__وا وَ اصْفَحُ__وا حَتّى يَأْتِ__ىَ اللّهُ بِاَمْرِهِ! - فعلاً عفو كنيد، ناديده بگيريد، تا خداوند ام_ر خود را بفرستد!» (109/بقره)

كه به روشنى مى فهماند كه حك_م عف__و، گذش__ت دائمى نيست و به زودى حكم ديگر خواهد آمد، كه بعدها به صورت حكم جهاد آمد.(1)

تأويل قرآن و محكمات و متشابهات

مباحث تاريخى در محكمات و متشابهات و تأويل


1- الميزان ج : 1، ص : 377

ص:35

« هُوَالَّ__ذى اَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِت__ابَ مِنْهُ اياتٌ مُحْكَم__اتٌ هُنَّ اُمُ الْكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ... .» (7/آل عمران)

مفسري__ن در بيان « محكم__ات و متشابه__ات» قرآن اخت__لاف شدي__دى كرده ان__د و دچ__ار انحراف__ات دامنه دارى شده اند. اي__ن اختلاف و انح__راف سابقه طولان__ى دارد و از زمان مفسرين صحابه و ت__ابعي__ن آغ_از ش___ده و ت_ا اي___ن دوره و زم_ان ب_ه سي_ر خ__ود ادام___ه داده اس__ت!

سبب روشن و عمده اى كه اين انحراف را پديد و اين مشاجرات و منازعات را به وجود آورده، همانا خلط و اشتباهى است كه از آنان بين بحث و گفتگو در «محكمات و متشابهات» با بحث و گفتگو در «تأويل» شده، يعنى آن دو بحث را جدا نكرده و با هم در آميخته اند. در اثر اين خلط و اشتباه، اختلاف عجيبى در طرز طرح مسئل_ه و چگ_ونگى بحث از آن و نتيج_ه اى كه از آن گرفته مى شود، پديدار گشته است.

اينك كليه اين مباحث تاريخى را در چند مورد زير خلاصه و بيان مى كنيم:

ماهيت آيات محكم و متشابه

اشاره

آيات قرآنى به دو بخش « محكم» و « متشابه» تقسيم مى شوند. اين تقسيم به لحاظ مدلولى است كه هر يك از آيات، خود جداگانه دارند. يعنى اگر به لحاظ مدلول شخصى تشابهى داشت « متشابه» و اگر نداشت « محكم» هستند.

متشابه__ات ب__ا رج__وع ب__ه محكم__ات تش__اب__ه ش__ان رف__ع ش___ده و م___راد از آن ه__ا معل__وم مى گ_ردد.

1- محكم

ص:36

- مقصود از « محكم» همان اتقان و ثبات مخصوصى است كه در اين قبيل از آيات وجود دارد، كه به واسطه آن در دلالت كردن به مدلول خود تشابهى ندارند.

البته اين نحو از اتقان، مخصوص به يك دسته از آيات قرآنى است و تمامى آيات آن چني_ن احك_ام_ى را دارا نيستند.

در آيه شريفه، محكمات را به « اُمُّ الْكِتاب» توصيف كرده است، پس اين دسته از آي_ات نسبت ب_ه آيات ديگر سمت « مادر» و مرجعيت را دارند.

تمامى آيات محكم در ميان خود اختلافى ندارند، يعنى با هم در افاده معانى متفق مى باشند.

نمونه يك آيه محكم:

_ « لَيْ____سَ كَ_مِ_ثْلِ_ه شَ_____ىْ ءٌ - هي__چ چي___زى مث__ل او نيس__ت! ي__ا خ__داون__د شبي__ه چي__زى نيس___ت!»

(11 / شورى)

2- متش_ا ب____ه

- مقصود از « تشابه » عبارت است از توافقى كه بين اشياء مختلف در بعض اوصاف و كيفيات حاصل مى گردد.

« متشابه» آن آياتى است كه در نظر ابتدائى مصداق و مدلول واقعى آن براى شنونده روشن نيست، يعنى با مصاديق ديگر اشتباه مى شود و اين تشابه به حال خود هست تا وقتى كه آن را به محكمات رجوع داده و معانى واقعى هر يك را روشن كنيم، كه پس از معل__وم شدن، خود اين آيه متشاب__ه برگشته و آي_ه اى محكم مى شود.

نمونه يك آيه متشابه:

_ « اَلرَّحْم__نُ عَلَ___ى الْعَ_رْشِ اسْتَ_وى- خداوند بر كرسى قرار گرفته است !» (5/طه)

كه در نظر ابتدائى براى شنونده ترديد حاصل مى شود و برايش معناى حقيقى آن روشن نيست، لكن وقتى به آيه محكمى مانند آيه:

« لَيْسَ كَمِثْلِه شَىْ ء - خداوند شبيه چيزى نيست! » (11 / شورى)

رجوع شد، معلوم مى شود كه استقرار خداوند بر عرش، نحوه استقرار جسمانى كه تكيه بر مكان باشد، نيست، بلكه منظور تسلط و احاطه ب_ر مل_ك است.

ص:37

ي_ا م_انن_د آي_ه متش_اب_ه:

- « اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ - به پروردگارش نظر مى كند!»(23 / قيامت)

كه با شنيدن اين آيه انسان ترديد مى كند و منظور از نگاه كردن به خدا را نمى فهمد كه چگونه خواهد شد؟ ولى وقتى به آيه:

- « لا تُ_دْرِكُهُ الاَْبْ_صارُ وَ هُ_وَ يُ_دْرِكُ الاَْبْ_ص_ارَ !» (103 / انعام)

م_راجع_ه مى كن_د، معل_وم مى ش_ود كه مقص_ود از آن نگ_اه كردن جسمانى نيست.

قسمتى از آيات و روايات در اين زمينه نقل مى شود:

- « اوست كه قرآن را بر تو فرستاد، كه برخى از آن كتاب، آيات محكمات است، كه آن ها «اُمُّ الْكِتاب» و اصل و مرجع ديگر آيات هستند و برخى ديگر آياتى است متشابه، تا آن كه گروهى كه دلهايشان ميل به باطل است، از پى متشابه رفته، تا به تأويل كردن آن در دين راه شبهه و فتنه گرى پديد آورند؛ در صورتى كه تأويل آن را جز خدا كسى نمى داند، و « راسِخون در علم» گويند: ما به همه آن كتاب گرويديم، كه تمام محكمات و متشابه آن از جانب پ__روردگار ما آمده است و به اين دانش و بر اين معنا (كه آيات قرآن همه از جانب خداس__ت،) تنها خردمندان آگاهن__د، (كه آن ها به طور دائم و با تضرع به درگاه خدا مى گويند:)

- « بار پروردگارا! دل ه__اى م__ا را ب__ه باط__ل ماي__ل مك__ن، بع__د از آن ك__ه هداي__ت ك__ردى م__ا را! و م__ا را از جان_ب خويش رحم__ت فرست! كه تو بسي__ار بخشن__ده اى...!»

(7 تا 9 / آل عمران)

ام__ام ص__ادق عليه السلام ف___رم____ود:

- « قرآن محكمى دارد و متشابهى، پس به محكم آن ايمان بياور و عمل كن! ولى به متشابه اش ايمان بياور و لكن عمل منما ! اي__ن گفته خداست ك__ه فرم__وده:

ص:38

- كسان__ى كه دلهايشان از حق برگشته تنها آيات متشابه را دنبال مى كنند، تا باعث گمراهى م__ردم شوند و از طرفى هم به خي__ال خود به تأوي__ل قرآن نايل شوند، با اين كه جز خدا كسى تأوي__ل آن را نمى داند! ولى راسخ__ون در علم مى گويند: م__ا ايمان آورده اي__م، تمام__ى از ن__زد پروردگ___ار ماس____ت!

راسخ_ون در عل_م هم_انا آل محم____د صلى الله عليه و آله مى ب__اشن__د!» (نق__ل از تفسي__ر عياش__ى)

دليل وجود آيات متشابه در قرآن

وجود «متشابه» در قرآن حتمى و ضرورى مى باشد.

اين ضرورت وجود ناشى از وجود «تأويل» است، همان تأويلى كه موجب شده بعض آيات قرآنى مفسر و بيان كننده بعض ديگر باشند!

خداوند متعال در قرآن شريف تذكر داده كه اين كتاب داراى تأويلى است كه معارف و قوانين و احكام و ساير موضوعات قرآنى به آن ارتباط دارند، ولى ضمن_ا يادآور شده كه ت_وانائى درك آن را فقط نفوس مطهره دارند!

كمال تطهير الهى كه خداوند انسان را براى رسيدن به آن دعوت فرموده، فقط در عده معدودى پيدا مى شود، ولى مؤمنين ديگر هر يك به حسب مقام و درجه خود از آن به_ره مندى دارند، البته به همان اندازه كه در قلوبشان وارد مى شود!

قرآن شريف راه رسيدن به اين سعادت عظمى را تنها از راه معرفت النفس ممكن مى دان__د، لذا براى تربيت انسان ها و ايجاد علم و عمل در آن ها، آن ها را با حقايق جهان - مبدأ و معاد و عالم وجود - آشنا مى سازد، تا معرفت حقيقى به نفس و وجود خود پيدا كنند. از لحاظ عملى نيز قوانين اجتماعى براى آن ها معين مى فرمايد تا با قلبى فارغ به جهان علم و عرفان نزديك شوند!

هدايت هاى دينى بر اساس علم و دانش و نفى تقليد كورانه بنا شده است. خداى تعالى ابتدا حقايق معارف را به طور واضح شرح داده و سپس ارتباط خاص معارف با قوانين را روشن فرموده است. لذا يك دسته از آيات قرآن به انسان مى فهماند كه او موجودى است كه خداوند سبحان با دست خود او را آفريده، در آفريدن و بقاى او ملائكه و مخلوق__ات ديگرش را از آسمان و زمي__ن و نبات و حي__وان و مك__ان و زم__ان و غير آن واسطه قرار داده و به او اعلام كرده كه خواه و ناخواه به سوى معاد و وعده گاهى كه در پيش دارد، سير خواهد كرد و در آن جا به پاداش يا عذاب ناشى از اعمال و كردارش خواه___د رسي____د!

ص:39

از طرف ديگر عامه مردم فهمشان از حدود محسوسات تجاوز نكرده و به علم ماف__وق طبيعت نمى رس__د و فهماندن مفاهيم عالى هم به انسان ها جز از راه معلوم__ات ذهنى كه در خ_لال حيات و زندگ__ى دنيوى تحصي__ل كرده، ممك__ن نيست...!

خ_لاصه اين كه:

_ اختلاف فهم ها و عمومى بودن موضوع هدايت از يك طرف و وجود تأويل در قرآن، از طرف ديگر، تماماً نشان مى دهد كه - بيانات قرآنى جنبه مثالى دارند براى رسانيدن حقايق به فهم هاى عمومى، از راه معلومات ذهنى آنان!

آيات قرآنى به لحاظ مشتمل بودن بر معارف اصلى و يا ملاكها و مصالح احكام، مورد «تشابه» واقع مى گردند، ولى از نظر اشتمال بر خود احكام و قوانين به هيچ وجه مح_ل تشابه نيست!

لذا بايد معانى حقه را در قالب هاى مختلف بريزند و با امثله گوناگون ايراد كنند، به طورى كه بعضى بعض ديگر را تفسيركند، تا در اين صورت به واسطه تدافع و اختلافى كه در بين آن هاست، مطالب روشن شود:

1 - تمام آن ها مثالهائى هستند كه در ماوراء خود حقايق مسلمى دارند و مقص__ود اصلى فهماندن آن حقايق است.

2 - فقط مقدار لازم از خصوصيات را بايد طرح كرد، زيرا بعضى از مثلها بعض خصوصيات موجود در يكى ديگر را نفى مى كند و آن يكى ديگر برخى از خصوصيات اين يكى را.

پس تشابهى كه در يك آيه واقع است با محكم و استوار بودن آيه ديگرى مرتفع خواهد شد!

مفهوم تأويل قرآن

1 - ب__راى تم__ام ق__رآن، اع_م از آي_ات محك_م و متشاب_ه، تأوي_ل وج___ود دارد!

2 - اين تأويل از قبيل مفاهيم لفظى نيست، بلكه امور خارجى است، كه نسبت آن به معارف بيان شده، نسبت «ممثل» است به «مثال.»

3 - تمامى معارف قرآن مثل هائى است كه براى تأويلى كه از آن ها نزد خداوندمتعال موج__ود است، زده شده اس__ت. البته خود بيان__ات لفظى قرآنى ه_م نسبت ب_ه مع_ارف و مق_اصدشان جنب_ه مثلى دارند.

ص:40

4 - ممكن است مطهرين و پاكان به تأويل قرآن برسند و دانائى پيدا كنند. مطه_ري_ن از جمل_ه راس_خ_ي_ن در علم_ن_د.

نمونه اي براي درك ت_أويل حوادث ( داستان خضر و موسى "ع" )

براى روشن شدن مطلب، داستان موسى عليه السلام را نقل مى كنيم كه براى يادگيرى ت_أوي_ل ح_وادث نزد حضرت خ_ضر رف___ت:

در اين داستان، خداوند سبحان از زبان خضر، هنگامى كه با ايرادهاى موسى مواجه مى شود، نقل مى فرمايد، كه گفت:

- « به زودى تأويل آن چه را كه بر تحملش صبر نداشتى براى تو خبر مى دهم!»(78 / كهف)

هم چنين پس از خاتم_ه بيان و تشري__ح عناوين قضايا باز نقل مى كند، كه به او گفت:

- « اين تأوي__ل آن چيزهائ__ى بود كه بر تحمل_ش طاقت نداشت__ى!» (82 / كهف)

چنان كه ملاحظه مى شود در اين دو جا كه لفظ «تأويل» استعمال شده، مقصود از آن بيان صور و عناوين اصلى است كه در سه مورد مربوط به سؤال بر حضرت موسى مخفى بوده و از آن غفلت داشته است، كه به واسطه غفلت و توجه نداشتن به آن ها عناوين ديگرى را جايگزين آن ها كرده بود و به آن سبب آن چه را در موارد سه گانه از حضرت خضر مشاهده نمود، مورد ايرادش واقع شد.

ظاهر حوادث در داستان موسى و خضر عليه السلام

1 - قضيه اى است كه در آيه شريفه فرموده: هردو رفتند، چون در كشتى نشستند، خضر آن كشتى را شكست و معيوب كرد.

2 - وقتى از دريا گذشتند، در ساحل به پسرى برخورد كردند و خضر بى گفتگ__و آن پس__ر را ب_ه قت__ل رسانيد.

3 - وارد قري__ه اى شدند و از اه__ل آن طعام خواستند، ندادند و چون خواستن__د از آن جا خارج شون__د، چشمش__ان به دي__وارى كه قريب به انهدام بود، افت_اد، خضر آن دي__وار را تعمي_ر كرد.

ايرادهائى كه موسى بر ظ_اهر عملك_رد خضر گ_رفت

ص:41

1 - موسى گفت: آياكشتى را شكستى تا اهلش را در دريا غرق كنى؟ كار بدى كردى!

2 - موس__ى گفت: آيا نف__س محترمى را كه كس__ى را نكشته بود، بى گناه كشتى؟ همانا كه ك_ار بسيار قبيح_ى را مرتكب شدى!

3 - موسى گفت: آيا روا بود كه تو اين زحمت را بيخود كشيدى؟ اگر اين كار را جاى ديگر مى كردى در برابر به مزدى نايل مى شدى!

تأويل حوادث از زبان خضر عليه السلام

تأويل هاى سه گانه اى كه حضرت خضر براى حضرت موسى بي__ان ك__رد و صور و عناوي__ن حقيقى آن ه__ا را روش__ن و آشك__ار نم_ود، به شرح زير بود:

1 - نخس__ت فرمود: اما آن كشت__ى را كه شكستم، صاحبان__ش فقيرانى بودند كه با آن كسب و ارت__زاق مى نمودند و چون پادشاه كشتى هاى بى عيب را غصب مى ك__رد، خواست__م آن را معي__وب كن_م ت__ا آن را غص__ب نكن__د و براى آن__ان بماند.

2 - بار دوم فرمود: اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند، ترسيديم اگر اين پس__ر باقى بماند آن ها را فري__ب داده و از دين برگرداند، بدين جهت او را به قتل رساندم، كه ايمان آن دو محفوظ مان__د و خواستيم عوض دهد پروردگارش__ان آنها را فرزند بهتر و صالح ت_ر از جهت طه__ارت باطن_ى و ارحام دوستى!

3 - سرانجام براى سومين ايراد چنين پاسخ داد:

اما آن ديوار را كه تعمير كردم بدين جهت بود كه ديوار متعلق به دو طفل يتيمى در آن شهر بود و در زير آن گنجى از آنان نهفته بود و پدرشان آدم صالحى بود، پروردگار تو خواست تا آنان به حد رشد رسيده و به لطف و رحمت الهى گنجشان را استخراج نمايند!

حض__رت خضر پس از بي__ان سه تأويل ف__وق، به طور يك بي__ان سربسته و كلى از جمي__ع اعتراض_ات حضرت م_وسى پ_اس__خ داد و ف_رمود:

- « م_ن اي_ن كاره_ا را از پيش خ_ود نكردم، بلكه تمامى به امر خداوندى ب_ود!» (82 / كهف)

ص:42

به ط__ورى كه از اي__ن آي__ات برمى آي_د، منظ__ور اصل_ى از « تأويل» رجوعى است ك__ه « ش__ى ء» نسب__ت به ص_ورت و عن__وان خود پي_دا مى كند.

سه مورد زير، نتيجه مباحث مربوط در اين زمينه مى باشد:

1 - معن__اى اين كه آي__ه اى داراى «تأوي__ل» باش__د و به آن رج__وع كند، غير آن است كه « متشاب__ه» باشد و به آيه محكم ديگرى رجوع كند.

2 - تأويل داشتن مختص آيات متشابه نيست، بلكه تمامى آيات قرآنى، اعم از محكم و متشابه، داراى تأويلند.

3 - «تأويل» از نوع مفاهيم__ى كه مدل__ول لف__ظ هستن__د نيس__ت، بلك__ه از ام_ور خ_ارج_ى و عين_ى اس_ت.

آي_ا علم به تأويل مختص خداست؟

آيه قرآنى مى فرمايد:

- « ... كسانى كه در دلهايشان ميل به باطل است، آيات متشابه را دنبال مى كنند تا فتنه برانگيزند و تأويل آن را به دست آورند، با اين كه جز خدا كسى تأويل آن را نمى داند و راسخون در علم مى گويند ايمان آورده ايم به آن كه تمامى از نزد پ_روردگار ماس__ت و تنه_ا خردمن__دان آگ__اه به اين قسمتند...!» (7 / آل عمران)

در اين كه آيا غير از خدا كسان ديگر نيز تأويل قرآن را مى دانند يا نه، بين مفسرين مورد اختلاف شديدى قرار گرفته است و در واقع حرف « واو » كه بين دو عبارت در آيه واقع شده - « وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ اِلاَّ اللّهُ و الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ...!» منشأ تم_امى اين اخت_لاف هاست، كه گ_روهى آن را واو عط_ف م_ى دانند و گ_روهى نمى دانند!

بعضى از قدماى مفسرين و طايفه شافعى و معظم مفسرين شيعه (واو) را عطف دانسته اند، لذا معناى آيه را چنين فهميده اند كه راسخون در علم هم به تأويل آي_ات م_ت_ش_اب_ه آش_ن_ائ_ى دارن_د!

لكن بيشتر قدما و هم چنين طايفه حنفى از اهل سنت، (واو) را عطف ندانسته و معتقدند علم تأويل مختص خداست.

ص:43

اگر دقت كنيم، ملاحظه مى شود كه در مسئله مورد بحث اشتباهى شده و خلطى روى داده است و اين اشتباه سبب حرفهاى بى اساسى شده كه زده اند. آن اشتباه اين است كه طرفين بحث «تأويل» آيه را به «معنا و مفهوم لفظى» خلط كرده و هر دو را يكى دانسته اند. در حالى كه تأويل قرآن، آن حقايق خارجى است ك_ه تكي_ه گاه آي_ات ق_رآن مى ب_اشد!

تجويز علم به تأويل به غير خداى تعالى

واقعيت اين است كه، قرآن شريف علم به تأويل را براى غير حق تعالى تجويز مى كند، اما نه به وسيله اين آيه و ( واو) وسط آن، زيرا در اين آيه در مقام تقسيم كتاب به « محكم و متشابه» و مخصوصاً بيان حال مردم نسبت به اخذ و پيروى آن است، يعنى روشن مى كند كه مردم در برابر «محكم و متشابه» قرآن دو تيره هستند، عده اى به واسطه انحراف و زيغ قلبى مايل به پيروى متشابه هستند، ولى دسته ديگر كه راسخون در علمند، به واسطه ثبات در علم از محكمات پيروى كرده و ب_ه متشابهات تنها ايمان قلبى دارند!

بنابراين قص__د ابتدائى از ذكر «راسخون در علم» در آيه مورد بحث، براى بيان ح__ال آن ه__ا نسبت به ق__رآن است و زائد ب__ر آن از قصد نخستي__ن آيه خ__ارج است!

پ__س خ_ود اين آيه در ص_دد ش_ركت دادن آن ه__ا در عل__م تأويل نيست و آيه مزبور علم به تأويل را منحصر به ذات اقدس الهى مى داند. ولى آيات ديگرى هست كه به طور دليل منفصل، امكان علم تأويل را به راسخون در علم مى دهد، چون علم غيب كه در آيه: « بگو، جز خداوند كس ديگرى از ساكنان آسمانها و زمين دانائى به غيب ندارد...،» (65 / نمل) مختص خداى تعالى شمرده شده، ولى در آيه زير آن را به اذن اله_ى ب_راى پي_امبر ك_ه مورد رضايت و خشنودى حضرتش مى باشد، ثابت كرده است:

« خداوند عالم و داناى به غيب است بر عالم غيبش كسى را مطلع نخواهد كرد مگر آن كس را كه از رسولان برگزيده است!»(26 و27/ جن)

مفاسد طلب تأويل متشابهات و پيروى آن ها

ص:44

« ... فَاَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْ_نَ_ةِ وَ ابْ_تِ_غ_اءَ تَ_أْويلِ_هِ!»

« كسانى كه در دلهايشان تمايل به باطل است، آيات متشابه را دنبال مى كنند تا فتنه برانگيزند و تأويل آن را به دست آورند، با اين كه جز خدا كسى تأويل آن را نمى داند...!» (7 / آل عمران)

اي_ن آيات به طور كنايه متعرض حال منافقين و منحرفين قلب__ى ش__ده و ضمنا مسلمانان را به ثبات و استوارى در آن چه از معارف دين فهميده اند، دعوت كرده و آنان را به « تسلي__م و ايم__ان» به چيزهائ__ى كه برايشان روشن نشده و مشتب__ه اس_ت، ف_راخوان__ده اس____ت.

در پايان خاطر نشان ساخته كه اساس تمام مفاسدى كه در مجتمع مسلمانان پيش آمده و نظام سعادت آن ها را مختل ساخته، همانا پيروى متشابهات و خواستن ت_أوي_ل آن ها ب_وده اس_ت!

يعنى پيروى متشابهات و طلب تأويل آن ها تنها چيزى است كه هدايت دينى را به گمراهى و ضلالت مبدل ساخته و اجتماع مسلمانان را به افتراق، و اتحادشان را به دشمن_ى تبديل كرده است!(1)

در مبحث عشق

عش_ق خ_الص و عش_اق مخلص خ_دا


1- الميزان ج :3، ص :29

ص:45

« ... وَالَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ...! » (165 / بقره)

« ... كسانى كه به خدا ايمان آورده اند به او محبت شديد دارند...! »

وقتى ايمان بنده خدا رو به شدت و زيادى مى گذارد دلش مجذوب تفكر درباره پروردگارش مى شود، هميشه دوست مى دارد به ياد او باشد و اسماى حسناى محبوب خود را در نظر بگيرد، صفات جميل او را بشمارد _ پروردگار من چنين است، محبوب من چنان است - اين جذبه و شور هم چنان در او رو به زيادت و شدت مى گذارد. اين مراقبت و به ياد محبوب بودن، رو به ترقى مى رود تا آن جا كه وقتى به عبادت او مى ايستد، طورى بن__دگى مى كن__د، كه گ__وئ__ى او را مى بيند و او براى بنده اش در حال جذبه و محب__ت و تم__رك__ز قوى تجل__ى مى كن_د و ه___م او را مى بين__د و ه__م آهن__گ آن محبت به خدا نيز در دلش رو به ش_دت مى گ_ذارد.

علتش هم اين است كه انسان مفطور به حب جميل است. ساده تر بگوئيم: عشق به جم__ال و زيب__اپسن__دى فط__رى بش__ر است، هم چن__ان كه خ_ود خداى تعالى فرموده:

«... وَ الَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ...!» (165 / بقره)

چني__ن كس__ى در تم__امى ح__رك__ات و سكن__اتش از فرستاده خدا پيروى مى كند.

باز اين محبت هم چنان زياد مى شود و شدت مى يابد تا جائى كه پيوند دل را از هر چيز مى گسلد و تنها با محبوب متّصل مى كند.

ص:46

چنين بنده اى به هيچ چيز برنمى خورد و در كنار هيچ چيز نمى ايستد، كه نصيبى از جمال و زيبايى داشته باشد، مگر آن كه آن جمال را نمونه اى از جمال لايتناهى و حسن بى ح_دّ و كم__ال فناناپذير خ_دايش مى بين__د.

اين جاست، كه به كلّى نحوه ادراك و طرز فكر و طرز رفتارش عوض مى شود، يعنى هيچ چيزى را نمى بيند مگر آن كه خداى سبحان را قبل از آن و با آن مى بيند و موجودات در نظ_رش از مرتبه استقلال ساقط مى شوند.(1)

مص_ادي_ق دوست_ى و حبّ

اشاره

« ... وَالَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ...! » (165 / بقره)

« ... كسانى كه به خدا ايمان آورده اند به او محبت شديد دارند...! »

يكى از حقايقى كه ما در وجدان خود مى يابيم و كسى نمى تواند منكر آن شود، حقيقتى است كه نام آن را «حبّ» و به فارسى «دوستى» مى گذاريم، مانند دوست داشتن غ_ذا، زنان، مال، جاه و علم كه دوستى اين ها پنج مصداق از مصاديق حبّ اند، كه هيچ شكى در وجود آن در دل خ___ود ن__داري__م.

و نيز شكى نيست، در اين كه ما كلمه دوست__ى و ح__بّ را در اين پن__ج مص__داق به ي__ك معن__ا و بر سبي__ل اشت__راك معن_وى استعمال مى كنيم نه برسبيل اشتراك لفظى.

حال بايد ديد با اين كه حبّ در اين پنج مصداق معانى مختلفى دارد، چرا كلمه «حبّ» در همه به ي__ك جور ص_ادق است ؟

1_ دوس_ت داشت__ن غ__ذا

در مورد حب مخصوص به غذا و ميوه دقت كنيم، خواهيم ديد كه اگر غذا يا ميوه اى را دوست مى داريم بدان جه_ت است كه با ط__رز كار دستگ__اه گوارشى ما ارتباط دارد.

اگ__ر فع__اليت اين دستگاه نبود و بدن در استكمال خود حاجتى به طعام نداشت، قطع__ا م__ا ني__ز طع__ام را دوس__ت نمى داشتي__م و طع__ام محب__وب م__ا نم__ى ش___د.


1- المي__زان ج 1، ص 561

ص:47

پس حبّ به غذا در حقيقت حبّ ما به غذا نيست، بلكه حبّ دستگاه گوارش به فعاليت خودش است. اين دستگاه مى خواهد انجام وظيفه كند و سوخت و ساز بدن را به بدن ب__رس__ان__د. همين خ__واست__ن عبارت از حبّ به غذاست، كه ما آن را به خود نسبت مى دهيم و مى گوئيم ما غذا را دوست مى داريم و اين مائيم كه از فلان غذا خوشمان مى آي_د، در ح__الى كه اين ط__ور نيس__ت، بلكه خوش آمدن و لذّت بردن از غذا كار دستگ__اه گ__وارشى است، ن_ه از ما.

اگر ما از طعم و مزه و بوى فلان غذا خوشمان مى آيد، همين هم مربوط به دستگاه گ__وارش است، چ_ون حس ذائقه يكى از خدمتگزاران دستگاه گوارش است، نه خود آن.

پس منظور ما از لذت، لذت ذائقه نيست، بلكه آن رضايت خاصى است كه دستگاه گوارش از كار خود احساس مى كند.

عمل تغذى اث_ر ني_روئى است كه خ____دا در انس__ان ب__ه وديع__ت سپ__رده است.

2_ دوس__ت داشت__ن همس____ر

در مورد محبت زنان اگر نيك بنگ__ري__م مى بيني__م ك__ه اي__ن ح__ب ك__ار ما نيست بلك__ه ك____ار دستگ__اه تن_اسل_ى ماست، به اين معنا كه دستگاه تناسلى تشنه عمل لقاح مى شود و آن را دوست مى دارد. چون اين عمل با همسرى انجام مى شود، مى گوئيم من همسرم را دوست مى دارم. در حالى كه اگر واقع قضيه را بشكافيم مى بينيم پاى من در كار نيست بلكه دستگاه تناسلى ذات__اً عم__ل خ__ود را دوس__ت م__ى دارد و ب__ه تب__ع آن همس__ر را دوست مى دارد چ__ون عمل__ش با او ق_اب__ل انج____ام است.

عم_ل لقاح اثر نيرويى است كه خداى تعالى در هر جاندارى به وديعت نهاده است.

دوست داشتن _ رابطه بين انس_ان و كم_ال

حبّ به غذا و حبّ به همسر، برگشتش به يك حبّ است، براى اين كه دستگاه گوارش و دستگ__اه تن_اسل__ى به هم م_رب_وطن__د و كم__الى هم كه از ك___ار اين دو دستگاه حاصل مى ش__ود، به ه__م ارتب__اط دارن__د.

ص:48

احتمال دارد كه حبّ عبارت باشد از يك تعلق، كه خاص اين دو مورد است و در غير اين دو مورد اصلاً يافت نشود ولكن آزمايش از راه آثار اين احتمال را دفع مى كند، زيرا اين تعلق كه نامش حبّ است، اثرى در دارنده اش دارد و آن اين است كه قوه (استعداد) را به سوى فعليّت، اگر فعليّت، نداشته باشد مى كشاند، اگر فعليّت داشته باشد، به سوى ترك آن جذب مى كند. اين دو خاصيت و يا يك خاصيت را در تمامى موارد قواى ادراكى احس_اس مى كني_م، كه ح_ب آن ق_وا را به س_وى افع_الش به ح_ركت درم_ى آورد.

قوه باصره، سامعه، حافظه، متخيله و ساير قوا و حواس ظاهرى و باطنى كه در ماست _ چه قواى فاعله و چه منفعله _ همه اين حالت را دارند، كه هر يك خود را دوست مى دارد و اين دوستى او را به سوى فعلش جذب مى كند، چشم را به سوى ديدن آن چه دوست دارد، ج__ذب مى كن_د و گ_وش را به س_وى شني_دن و هم چنين هر ق_وه ديگر را.

اين نيست مگر به خاطر اين كه كار هر قوه كمال اوست. هر قوه اى با كار مخصوص به خود، نقص خ_ود را تكميل نموده و حاجت طبيع__ى خ__ود را برمى آورد.

اين جاست كه معنا و مفهوم حب مال، حب جاه و حب علم براى ما روشن مى گردد، چون انسان با هر يك از مال و جاه و علم، استكمال مى كند، و به همين جهت آن ها را دوس__ت م_ى دارد، پس نتيج_ه مى گي_ري_م كه ح_بّ تعلق_ى است خ_اص و انجذابى است شعورى و مخصوص، بين انسان و كمال او.(1)

در آفت يهود و دوستي با اهل كتاب

تاريخ انحطاط جوامع اسلامى و ارتباط آن با دوستى اهل كتاب


1- المي____زان ج 1، ص 618

ص:49

« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ!» (51/مائده)

« هان اى كسانى كه ايمان آورديد، يهود و نصارا را دوستان خود مگيريد كه آنان دوست يكديگرند و كسى كه (از شما) آنان را دوست بدارد خود او نيز از ايشان است، چون خدا مردم ستمكار را به سوى حق هدايت نمى كند!»

خطاب هاى قرآنى كه قرآن كريم به امر آن اهتمام دارد و در تأكيد و تشديد آن مبالغه دارد، لحن سخن در آنها خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه عوامل و اسباب موجود، همه دست به دست هم داده اند كه آينده مسلمين را به تباهى و سقوط و دَرَك هلاكت و ابتلاء به خشم الهى بكشانند، مانند تأكيد و مبالغه اى كه از آيات ربا و آيات مودت ذى القربى و غير آنها به چشم مى خورد.

اصولاً طبع خطاب اين دلالت را دارد، براى اينكه اگر متكلم حكيم مأمورين خود را به يك مسأله بى اهميت و حقيرى امر كند و دنبالش در تأكيد و اصرار بر آن امر مبالغه نمايد، شنونده احساس مى كند كه اين امر بى اهميت اين همه تأكيد نمى خواهد، پس حتما كاسه اى زير نيم كاسه هست و هم چنين اگر فردى از مأمورين را مخاطب قراردهد كه شأن آن مخاطب اين نباشدكه مخاطب به مثل چنين خطابى شود، مثلاً يك عالم ربانى و صاحب قدم صدق در زهد و عبادت را از ارتكاب رسواترين فجور آن هم در انظار هزاران بيننده نهى كند، هر شنونده اى مى فهمد كه قضيه خالى از مطلب نيست و حتما مطلب مهمى و مهلك__ه عظيم_ى در ش_رف تك_وي_ن اس_ت ك_ه اين گوينده حكيم اين طور سخن مى گويد.

ص:50

خطاب هاى قرآنى كه چنين لحنى را دارد، دنبال آن خطاب حوادثى را ذكر مى كند كه آنچه از لحن كلام فهميده مى شد را تأييد و تصديق كند و بلكه بر آن دلالت نمايد هر چند كه شنوندگان، چه بسا، در اولين لحظه اى كه خطاب را مى شنوند يعنى درهمان روز نزول متوجه اشارات و دلالات آن خطاب نشوند .

مثلاً قرآن كريم امر كرده به مودّت قُرباى رسول خدا (ص) و در آن مبالغه كرده، حتى آن را پاداش و اجر رسالت و راه به سوى خداى سبحان شمرده، چيزى نمى گذرد كه مى بينيم امت اسلام در اهل بيت آن جناب فجايعى و مظالمى را روا مى دارند كه اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور اكيد به آنان داده بود به اينكه قرباى مرا به سخت ترين وجهى از بين ببريد، بيشتر از آنچه كردند، نمى كردند!!

و نيز مى بينيم كه قرآن كريم از اختلاف نهى نموده و سپس در آن مبالغه اى كرده كه بيش از آن تصور ندارد، بعد مى بينيم كه امت اسلام آن چنان متفرق و دست خوش انشعاب و اخت_لاف مى ش__ود كه حت_ى از انشع_اب واقع در يهود و نصارا گذرانيد يعنى به هفتاد و سه فرقه منشعب گشت، تازه اين اختلاف ها اختلاف در مذهب و معارف علمى دين است، ام_ا اخت_لافى ك_ه در سن_ت هاى اجتماعى و تأسيس حكومت ها و غير اين مسائل به پا ك_ردن_د قابل تحديد و حص_ر نيس__ت.

و نيز قرآن كريم از حكم كردن به غير ما انزل اللّه نهى كرده و از القاى اختلاف بين طبقات و از طغيان و از پيروى هواى نفس و امورى غير از اين ها نهى نموده و در آنها تش_دي_د ك_رده، بع_دا مى بيني_م ك_ه در اث_ر ارتك_اب اين امور چه حوادثى واقع مى شود!

مسأله نهى از ولايت كفار و دوستى با يهود و نصارا از همين قسم دستورات است، از نواهى مؤكده اى است كه در قرآن كريم آمده بلكه بعيد نيست كه كسى ادعا كند تشديدى كه در نهى از ولايت كفار و اهل كتاب شده آنقدر شديد است كه هيچ تشديدى در ساير نواهى فرعى به پايه آن نمى رسد.

تشديد در آن به حدى رسيده كه خداى سبحان دوستداران اهل كتاب و كفار را از اسلام بيرون و در زمره خود كفار دانسته و فرموده: « وَ مَنْ يَتَوَلَّهُ_مْ مِنْكُمْ فَاِنَّ__هُ مِنْهُمْ!» (51/مائده) و نيز خداى تعالى آنان را از خود نفى كرده و فرموده:« وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِى شَىٍْ!» (28/آل عمران)

ص:51

و ني__ز ن__ه ي_ك ب_ار و دو ب__ار بلك__ه ب__ه نه__ايت درج_ه تح_ذي_رش_ان ك__رده و فرموده: « وَ يَحْذُرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهْ! »(28/آل عمران) و ما در آنجا كه پيرامون اين آيه در الميزان بحث مى كرديم گفتيم: م__دل_ول آن اين اس_ت ك_ه مح_ذورى ك_ه از آن تح_ذي_ر ك_رده حتم_ا واق_ع خ_واه_د ش_د و به هيچ وجه تبديل پ___ذير نيست!

و اگر خواننده عزيز در سيره عمومى اسلامى كه كتاب و سنت آن را تنظيم و سپس در بين مسلمين اجرا نموده دقت كند و سپس در سيره فاسدى كه امروز برمسلمين تحميل شده به دقت بنگ_رد آن وقت آيه شريفه:

« ... فَسَ__وْفَ يَ__أْتِ_ى اللّ_هُ بِقَ_وْمٍ يُحِبُّهُ__مْ وَ يُحِبُّ_ونَُه اَذِلَّ___ةٍ عَلَ__ى الْمُؤْمِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لاآئِمٍ...!»(54 / مائده)

را به دقت مطالعه نمايد، در مى يابد كه تمامى رذائلي كه جامعه ما مسلمانان را پر كرده و امروز بر ما حكومت مى كند و همه آنها - كه ما از كفار اقتباس كرده ايم و به تدريج در بين ما منتشر گشته و استقرار يافته است _ ضد آن اوصافى است كه خداى تعالى براى مردمى ذكر كرده كه در آيه وعده آمدنشان را داده، چون تمامى رذائل عملى در يك كلمه خلاصه مى شود و آن اين است كه جامعه ما خدا را دوست ندارد و خداى تعالى نيز اين جامعه را دوست ندارد، جامعه ما ذليل در برابر كفار و ستمگر نسبت به مؤمنين است و در راه خدا جهاد نمى كند و از ملامت هر ملامت گرى مى هراسد.

اين همان معنائى است كه قرآن كريم از چهره مسلمان_ان آن روز خوانده بود و اگر خواستى بگ_و خداى عليم خبير چنين آين_ده اى را براى ام_ت اس_لام از غيب خبر داده بود و پيش بينى كرده بود كه به زودى امت اسلام از دين مرتد مى شود، البته منظور از اين ارتداد، ارتداد اصطلاحى يعنى برگشتن به كفر صريح و اعلام بيزارى از اسلام نيست بلك_ه منظ_ور ارت_داد تن_زيل_ى اس_ت ك_ه جمل_ه « وَ مَ_نْ يَتَ_وَلَّهُ_مْ مِنْكُ__مْ فَ__اِنَّ__هُ مِنْهُ__مْ اِنَّ اللّ_هَ لا يَهْ_دِى الْقَ__وْمَ الظّ_الِمي_نَ! » (51/مائده) آن را بي_ان مى كن_د.

ص:52

آن گاه خداى سبحان جامعه اسلامى را - كه چنين وصفى به خود خواهند گرفت - وع__ده داده ك_ه ق_وم_ى را خ_واه_د آورد كه دوستش_ان دارد و آن ق_وم ني_ز خ_دا را دوس_ت دارن_د، م__ردم__ى ك_ه در ب_راب_ر م_ؤمني_ن ذلي_ل و در مقابل كفار شكست ناپذيرند مردمى كه در راه خدا جهاد نموده، از ملامت هيچ م_لامت گ_رى پروا نمى كنند، و اين اوصافى كه براى آن قوم برشمرده - همانطور كه قبلاً توجه كرديد _ اوصاف جامعى است كه جامعه اسلامى امروز ما فاقد آن است و با دقت و باريك بينى در هر يك از آن اوصاف كه متقابلاً ضد آن اوصاف نيز اوصاف جامعى است كه رذائلى بسي__ار از آنها منشع__ب مى ش__ود، رذائل_ى ك_ه فع_لاً ج_امع_ه اس__لامى م_ا گرفتار آن اس__ت و خ___داى تع__الى در ص___در اس_لام از وض_ع ام__روز م__ا خ_ب__ر داده اس_ت!.

( تاريخ نگارش اين مطلب روزهاي قبل از انقلاب اسلامي ايران است. ما خ__وانن_ده ع_زيز را ب__ه مط_العه كامل اين مطل_ب در المي_زان جلد پنجم صفحه: 643 دع_وت مى كن_يم! )(1)

هشدارى در مورد طعام و زنان اهل كتاب

« وَ مَ__نْ يَكْفُ__رْ بِ_الاْيم__انِ فَقَ_دْ حَبِ_طَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِى الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ!» (5 / م__ائ_ده)

« و هر كس منكر ايمان باشد اعمالش باطل مى شود و در آخرت از زيانكاران اس__ت!»

آيه مورد بحث متصل به ما قبل خودش است و مى خواهد مؤمنين را از خطرى كه ممكن است در اثر سهل انگارى در امر خدا و معاشرت آزادانه با كفار متوجه آنان شود برحذر بدارد و بفهماند كه اگر در جملات قبل، طعام اهل كتاب و ازدواج با زنان عفيف آنان را بر شما مؤمنين حلال كرديم براى اين بود كه در معاشرت شما با اهل كتاب تخفيف و تسهيلى فراهم آوريم، تا اين وسيله اى بشود كه شما با اخلاق اسلامى خود با يهود و نصارا معاشرت كنيد و آن__ان را شيفت__ه اس__لام بسازيد و داع_ى آن_ان باشد به سوى علم نافع و عمل صالح.


1- الميزان ج: 5 ص: 643

ص:53

پس غرض از تشريع حكم مورد بحث اين بوده، نه اين كه مسلمين اين حكم را بهانه و وسيله قرار دهند براى اين كه خود را در پرتگاه هوا و هوس ها ساقط نموده، در دوستى و عشق ورزيدن با زنان يهودى و نصرانى بى بندوبار شوند و عاشق جمال آنان شده، در نتيجه خواه نا خواه خلق و خوى آنان را نيز متابعت نمايند و چيزى نگذرد كه خلق و خوى يهوديت و نصرانيت حاكم بر مسلمين گشته و بر خلق و خوى اسلامى مسلط گردد و آن را تحت الشعاع خود كند و فساد آنان بر صلاح اسلام چيره گردد، كه اين خود بلاى بزرگى است، كه مسلمانان را به قهقرا برمى گرداند، در نتيجه حكمى را كه خدا در تشريعش بر مسلمانان منت نهاده بود را فتنه و محنت و مهلكه مسلمين كرده، تخفيف الهى را به صورت عذاب درآورد.

به همين جهت خداى تعالى بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب و زنان پاكدامن ايشان، مسلمانان را از بى بندوبارى در تنعم به اين نعمت، حلال بودن طعام و زنان اهل كتاب برحذر داشته، تا بى بند و باريشان كارشان را به كفر ايمان و ترك اركان دين و اعراض از حق نكشاند، زيرا اگر چنين كنند باعث مى شوند كه اعمالشان حبط شود و در آخرت نتيجه اى از تلاش زندگى خود نبينند.(1)

عرصه دخالت يهود در روايات اسلامي

در بحث از روايات راجع به قرآن و اخبار معلوم شده كه روايات اسرائيليه يا به اصطلاح مشهور «اسرائيليات» كه يهود داخل در روايات ما كرده است و هم چنين نظاير آن، غالبا در مسائل اعتقادى است، نه فقهى!

به منظور تشخيص روايات راست از دروغ، دستور صريح يا نزديك به صريح است كه آن ها را به قرآن عرضه كنند، تا راست از دروغ و حق از باطل معلوم گردد. معلوم است كه اگر در روايات دسيسه و دستبردى شده باشد، تنها در اخبار مربوط به فقه و احكام نيست، بلكه اگر دشمن داعى به دسيسه در اخبار داشته، داع_ى اش در اخب_ار مرب_وط به اص_ول و مع_ارف اعتق_ادى و قصص انبياء و امم گ_ذشت__ه و هم چنين در اوص_اف مبدأ و معاد قوى تر و بيشتر بوده است.(2)

زندگي آخرتي در بهشت

زندگى آخرت در دنيا


1- الميزان ج :5 ص: 333
2- ال_ميزان ج 12، ص 156

ص:54

« لَقَدْ كُنْ_تَ فى غَفْلَ_ةٍ مِنْ ه_ذا فَكَشَفْنا عَنْ_كَ غِط_اءَكَ فَبَصَ_رُكَ الْيَ_وْمَ حَدي_دٌ ! » (22 / ق)

« تو از اين زندگ__ى غافل بودى، ما پرده ات را كنار زديم، اينك ديدگانت خيره شده است!»

زندگى آخرت در دنيا نيز هست، لكن پرده اى ميانه ما و آن حائل شده است! ( به جان خودم! اگر در قرآن كريم در اين باره هيچ آيه اى نبود بجز آيه فوق كافى بود، چون لغت غفلت در موردى استعمال مى شود كه آدمى از چيزى كه پيش روى او و حاضر نزد او است بى خبر بماند، نه در مورد چيزى كه اصلاً وجود ندارد و بعدها موجود مى شود!)

پس معلوم مى شود زندگى آخرت در دنيا نيز هست، لكن پرده اى ميانه ما و آن حائل شده است. ديگر اين كه كشف غطاء و پرده بردارى از چيزى مى شود كه موجود و در پس پرده است، اگر آنچه در قيامت آدمى مى بيند، در دنيا نباشد، صحيح نيست در آن روز به انسانها بگويند: تو از اين زندگى در غفلت بودى و اين زندگى برايت مستور و در پرده بود، ما پرده ات را برداشتيم و در نتيجه غفلتت مبدل به مشاهده گشت!(1)

مفهوم لقاء و لقاءاللّه

« مَ_نْ ك_انَ يَ_رْجُوا لِ_قاءَ ال_لّهِ فَ_اِنَّ اَجَ_لَ ال_لّهِ لاَتٍ وَ هُ_وَ ال_سَّميعُ الْ_عَليمُ !» (5 / عنكب_وت)


1- ال_ميزان ج: 1، ص: 143

ص:55

« كس__ى كه امي__د ديدار خ__دا دارد بدان__د كه اج__ل خدا رسيدن__ى اس__ت و او شن__وا و داناس__ت!»

مراد از «لِقاءُاللّه» قرار گرفتن بنده است در موقفى كه ديگر بين او و بين پروردگارش حجابى نباشد، همچنان كه روز قيامت نيز اين چنين است، چون روز قيامت روز ظ_هور حقاي_ق است.

لقاء هر چيز علم يافتن به وجود او است و روز قيامت مردم به حقانيت خدا علم پيدا مى كنند و لقاى علمى برايشان حاصل مى شود.

«اَجَلَ اللّه» عبارت است از آن غايتى كه خدا براى لقاى خود معين فرموده است، آن آمدن__ى است و هي_چ شك__ى در آن نيست.

« وَ يَعْلَمُونَ اَنَّ ال_لّ_هَ هُ_وَ الْحَقُّ الْمُبينُ! » (25 / نور)

« آن روز ديگ__ر علم پيدا مى كنند كه خدا حقى اس_ت مبين !»(1)

قي_افه م_ؤم_ن در قيامت و نظ_اره او به جمال ح_ق

« وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ. اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ !» (22 و 23 / قيامت)

« در ام__روز ك__ه قي__ام_ت به پ__ا مى ش__ود، وج__وه_ى زيب__ا و خ__رّم اس_ت و مسرّت و بشاشيّت درونى از چهره ها نمايان است و جمال حق را نظاره مى كنند !»

مراد به نظر كردن به خداى تعالى نظر كردن حسى كه با چشم سر باشد نيست، چون برهان قاطع قائم است بر محال بودن ديدن خداى تعالى، بلكه مراد از نظر قلبى و ديدن قلب به وسيله حقيقت ايمان است.


1- ال_ميزان ج: 16، ص: 151

ص:56

اين طائفه دل هايشان متوجّه پروردگارشان است و هيچ سببى از اسباب دل هايشان را از ياد خدا به خود مشغول نمى كند - چون آن روز كليه سبب ها از سببيّت ساقط اند - در هيچ موقفى از مواقف آن روز نمى ايستند و هيچ مرحله اى از مراحل آن جا را طى نمى كنند، مگر آن كه رحمت الهى شامل حالشان است و از فزع آن روز ايمن اند، هيچ مشهدى از مشاهد جنّت را شهود نمى كنند و به هيچ نعمتى از نعمت هايش متنعّم نمى شوند، مگر آن كه در همان حال پروردگار خود را مشاهده مى كنند، چون نظر به هيچ چيز نمى كنند و هيچ چيزى را نمى بينند، مگر از اين دريچه كه آيت خداى سبحان است و معلوم است كه نظر كردن به آيت از آن جهت كه آيت است، عينا نظر كردن به صاحب آيت يعنى خداى سبحان است.(1)

ل_ذت غ_ذا و لذت نكاح در دنيا و در آخرت،حقيقت و فلسفه آن

« زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الاَْنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَئابِ.» (14 / آل عم_ران)

«علاقه به شهوات يعنى زنان و فرزندان و گنجينه هاى پر از طلا و نقره و اسبان نشان دار و چارپايان و مزرعه ها علاقه اى است كه به وسوسه شيطان بيش از آن مقدار كه لازم است در دل مردم سر مى كشد با اين كه همه اين ها وسيله زندگى م__وق_ت دني__ا اس_ت. و س_رانج__ام ني_ك ن__زد خ__دا است!»

عالم خلقت براى اين كه موجودات را به راهى كه مى خواهد بيندازد و آن ها را مسخر خود كند و مخصوصا در تسخير جانداران يعنى حيوان و انسان، لذائذى در افعال آن ها و قواى فعاله آن ها قرار داده، تا به خاطر رسيدن به آن لذائذ او را به سوى عمل روانه كند و او خودش نمى داند چرا اين قدر براى خوردن و عمل زناشوئى مى دود، خيال مى كند هدف لذت بردن او است، در حالى كه با اين لذت و اين گول زنك، او را كوك كرده اند، تا خلقت به هدف خود كه بقاى شخص و نوع انسان است برسد.


1- الميزان ج 20، ص 178

ص:57

و مسلما اگر خلقت انسان و غذا و شهوت جنسى اين رابطه يعنى لذت گيرى را در آدمى ننهاده بود هيچ انسانى به دنبال آن نمى رفت، نه براى تحصيل غذا اين همه تلاش مى كرد و نه براى عمل جنسى آن همه مشقات را مى پذيرفت و هر چه مثلاً به او مى گفتند اگر غذا نخورى باقى نمى مانى و اگر جماع نكنى جنس بشر باقى نمى ماند، زير بار نمى رفت و در نتيجه غرض خلقت باطل مى شد، وليكن خداى تعالى لذت غذا و لذت جماع را در او به وديعت نهاد، تا آرامش خود را در به دست آوردن آن دو بداند و تا غذا و شهوت جنسى را به دست نياورد آرام نگيرد و براى به دست آوردنش هر مشقت و مصيبت و بلائى را به جان بخرد و نه تنها به جان بخرد، بلكه در جمع آورى مال و ساير شهوات به ديگران فخر هم بفروشد و خلاصه او به مشتى گول زنك دل خوش باشد و نظام خلقت به هدف خود برسد.

پس معلوم شد كه منظور خداى تعالى از اين تدبير غير از اين نبوده، كه فرد و نسل بش__ر باقى بماند، ف_رد، با غ__ذا خوردنش و نسل، با جم_اع كردنش.

اين غرض خلقت و اما براى خود انسان باقى نمى ماند مگر خيال.

آي_ا لذاي_ذ و شه_وات دني_ا در بهشت ادامه دارد؟

خوب، وقتى معلوم شد كه اين لذائذ دنيوى مقصود اصلى در خلقت نيست، بلكه براى غرضى محدود و زمان دار است، با اين اشكال مواجه مى شود كه در قيامت وجود اين ل_ذائذ چه معنا دارد، با اين كه بقاى آن زندگى نه بستگ_ى به خ_وردن دارد و نه به جماع.

باز تكرار مى كنيم كه لذت خوردن و نوشيدن و همه لذائذ مربوط به تغذى براى حفظ بدن از آفت تحليل رفتن و از فساد تركيب آن يعنى مردن است و لذت جماع و همه لذائذ م__رب__وط به آن كه ام__ورى بسي__ار است براى توليد مثل و حفظ نوع از فنا و اضمحلال مى باشد.

پس اگر براى انسان وجودى فرض كنيم كه عدم و فنا در دنبالش نيست و حياتى فرض كنيم كه از هر شر و مكروهى ايمن است، ديگر چه فايده اى مى توان در وج__ود قواى بدنى يك انسان آخرتى تصور كرد؟ و چه ثمره اى در داشتن جهاز هاضمه، تنفس، تن__اس__ل، مثانه، طحال و كبد و امثال آن مى تواند باشد؟ با اين كه گفتيم همه اين جه__ازه__ا ب__راى بق_ا تا زم_انى مح___دود است، نه ب__راى ب_ق_اى ج__اودانى و اب__دى.

ص:58

و اما جواب از اين اشكال اين است كه خداى سبحان آن چه از لذائذ دنيا و نعمت هاى مربوط به آن لذائذ را خلق كرده كه انسان ها را مجذوب خود كند و در نتيجه به سوى زن__دگى در دني__ا و متعلق_ات آن كشي__ده ش_وند، هم چنان كه در كلام مجيدش فرمود:

«اِنّا جَعَلْن__ا ما عَلَى الاَْرْضِ زينَةً لَها ،» (7 / كهف) و نيز فرموده:

«اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زينَةُ الْحَيوةِ الدُّنْيا،» (46 / كهف) و نيز فرموده:

«تَبْتَغُونَ عَ____رَضَ الْحَي____وةِ ال__دُّنْي____ا،» (94 / نس____اء)

و ني__ز در آي__ه اى كه مى بينيد و ج__ام_ع ترين آي_ه نسبت به فرض ما است فرموده:

«وَ لا تَمُ__دَّنَّ عَيْنَيْ__كَ اِل__ى م__ا مَتَّعْن__ا بِه اَزْواج__ا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيوةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّ_كَ خَيْ_رٌ وَ اَبْق__ى!» (131 / طه) و نيز فرموده:

«وَ ما اوُتيتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ زينَتُها وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ اَبْقى اَفَلا تَعْقِلُونَ؟» (60 / قصص)

و آياتى ديگر از اين قبيل كه همه اين نكته را بيان مى كنند كه نعمت هاى موجود در دنيا و لذائذ مربوط به هر يك از آن ها امورى است مقصود للغير، نه مقصود بالذات، وسيل__ه ه__ائى است ب__راى زن__دگى محدود دنيا، كه از چند روزه دنيا تجاوز نمى كند و اگر مس__أل__ه زن__دگى مط__رح نب__ود اين نعمت ها نه خل__ق مى ش__د و نه ارزشى داشت، حقيقت امر همين است.

وليكن اين را هم بايد دانست كه آن چه از هستى انسان باقى مى ماند همين وجودى است كه چند صباحى در دنيا زندگى كرده، با دگرگونى ها و تحولاتش مسيرى را از نقص به كمال طى نموده و اين قسمت از وجود انسان همان روحى است كه از بدن منشأ گ__رفته و بر بدن حكم مى راند.

بدنى كه عبارت است از مجموع اجزائى كه از عناصر روى زمين درست شده و نيز ق__واى فع__ال__ه اى كه در ب__دن است، به ط__ورى كه اگر فرض كنيم غذا و شهوت (و يا علاقه جذب عناصر زمين به س__وى ب__دن) نمى بود، وج__ود انسان هم دوام نمى يافت.

پس فرض نبود غذا و ساير شهوات، فرض نبود انسان است، نه فرض استمرار نيافتن وجودش، (دقت بفرمائيد!)

ص: 59

پس انسان در حقيقت همان موجودى است كه با زاد و ولد منشعب مى شود، مى خورد و مى نوشد و ازدواج مى كند و در همه چيز تصرف نموده، مى گيرد، مى دهد، حس مى كند، خيال مى كند، تعقل مى نمايد، خرسند و مسرور و شادمان مى شود و هر م__لائم__ى را به خ__ود جلب مى كند، خودى كه عبارت است از مجموع اين ها كه گفتيم، مجم__وعى ك__ه بعض__ى از آن ه__ا مق__دم__ه بعضى ديگر است و انسان بين مقدمه و ذى المق_دمه حركتى دورى دارد.

چي__زى ك__ه ب__ر حس__ب طبيع__ت مق__دم__ه كمال او بود، با دخالت شعور و اختيارش كمال حقيقتش مى شود.

و وقتى خدا او را از دار فانى دنيا به دار بقا منتقل كرد و خلود و جاودانگى برايش نوشت، حال يا خلود در عذاب و يا در نعمت و ثواب، اين انتقال و خلود، ابطال وجود او نمى تواند باشد بلكه اثبات وجود دنيائى او است،

هر چه بود حالا هم همان است، با اين تفاوت كه در دنيا در معرض دگرگونى و زوال بود، ولى در آخرت دگرگونى ندارد، هر چه هست هميشه همان خواهد بود، قهرا يا هميشه به نعمت هائى از سنخ نعمت هاى دنيا (منهاى زوال و تغيير،) متنعم و يا به نقمت ها و مصائبى از سنخ عذاب هاى دنيا (ولى منهاى زوال و تغيير،) معذب خواهد بود و چون نعمت هاى دنيا عبارت بود از شهوت جنسى، لذت طعام، شراب، لباس، مسكن، همنشين، مس__رت و ش__ادى و امث__ال اين ها، در آخ__رت هم قهرا همين ها خواهد بود.

پس انسان آخرت هم همان انسان دنيا است، مايحتاج آخرتش هم همان مايحتاج دني__ا است، آن چ__ه در دنيا وسيله استكمالش بوده همان در آخرت هم وسيله استكمال او است، مطالب و مق__اص__دش هم هم__ان مطالب و مقاصد است، تنها فرقى كه بين دنيا و آخ__رت اس__ت مس__أل__ه بق____ا و زوال اس_ت.

اي__ن آن چي_زى اس_ت كه از ك__لام خ__داى سبح____ان ظ__اه__ر مى ش____ود!

و كوتاه سخن اين كه زندگى دنيا عبارت است از وجود دنيوى انسان، به ضميمه آن چ__ه از خ__وب__ى ها و ب__دى ها كه كسب ك__رده و آن چ__ه ك__ه به نظ__ر خ__ودش خيبت و خسران است.

در نتيجه در آخرت يا لذائذى كه كسب كرده به او مى دهند و يا از آن محرومش مى كنند و يا به نعمت هاى بهشت برخوردارش مى س__ازند و يا ب__ه عذاب آتش گ__رفت__ارش مى كنند.

ص:60

و به عبارتى روشن تر، آدمى در بقايش به حسب طبيعت، سعادت و شقاوتى دارد، هم بقاى شخصيتش و هم بقاى نوعش و اين سعادت و شقاوت منوط به فعل طبيعى او، يعنى أكل و شرب و نكاح او است و همين فعل طبيعى به وسيله لذائذى كه در آن قرار داده اند آرايش و مشاطه گرى شده، لذائذى كه جنبه مقدميت دارد. اين به حسب طبيعت آدمى و خارج از اختيار او است و اما وقتى مى خواهد با فعل اختيارى خود طلب كمال كند و شعور و اراده خود را به كار بيندازد، موجودى مى شود كه ديگر كمالش منحصر در لذائذ طبيعى نيست، بلكه همان چيزى است كه با شعور و اراده خود انتخاب كرده است.

پس آن چه خارج از شعور و مشيت او است، از قبيل: خوشگلى، خوش لباسى، بلندى، خوش صورتى، خوش خطى، سفيدى، لذت بخشى غذا، خانه، همسرش و امثال اين ها، كمال او شمرده نمى شود، هر چند كه نوعى كمال طبيعى هست و هم چنين عكس آن نقص خود او شمرده نمى شود، هر چند كه نقص طبيعى هست، هم چنان كه خود را مى بينيم كه از تصور لذائذ لذت مى بريم، هر چند كه در خارج وجود نداشته باشد.

همين لذائذ مقدمى است كه كمال حقيقى انسان مى شود، هر چند كه از نظر طبيعت كمال مقدمى است، حال اگر خداى سبحان اين انسان را بقايى جاودانه بدهد، سعادتش همان لذائذى است كه در دنيا مى خواست و شقاوتش همان چيزهائى است كه در دنيا نمى خواست، ح__ال چ__ه ل__ذت به حسب طبيعت لذت مقدمى باشد و چه لذت حقيقى و اصل_ى باشد.

و چون اين بديهى است كه خير هر شخص عبارت است از چيزهائى كه علم بدان دارد و آن را مى خواهد و شر او عبارت است از چيزى كه آن را مى شناسد ولى نمى خ__واهد.

پس به دست آمد كه سعادت انسان در آخرت به همين است كه به آن چه از لذائذ كه در دنيا مى خواست برسد، چه خوردنيش و چه نوشيدنش و چه لذائذ جنسيش و چه لذائذى كه در دنيا به تصورش نمى رسيد و در عقلش نمى گنجيد و در آخرت عقلش به آن دست مى يابد و رسيدن به اين لذائذ همان بهشت است و شقاوتش به نرسيدن به آن ها است، كه همان آتش است!(1)

جمع شدن افراد خانواده هاى صالح در بهشت


1- الميزان ج :3 ص: 169

ص:61

« ... جَنّتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ ءَابائِهِمْ وَ اَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّتِهِمْ وَ الْمَلئِكَةُ يَدْخُلُ__ونَ عَلَيْهِ__مْ مِنْ كُ__لِّ بابٍ !»

« سَلمٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ...!» (19 تا 24 / رعد)

« ... بهشت ه__اى جاودان__ى كه خودشان هر كه از پدران و همسران و ف__رزن__دانشان شايست_ه بوده داخل آن شوند و فرشتگان از ه__ر درى ب__ر آن ه__ا وارد مى ش______ون__د!»

« درود بر شم__ا ب__راى آن صبرى كه كردي__د، چه نيك است عاقبت آن س__راى...!»

آيه مورد بحث در قبال آيه: « يَصِلُونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِه اَنْ يُوصَلَ!» (21 / رعد) قرار گرفته و عاقبت اين حق « صله رحم » را كه اولوالالباب بدان عمل نمودند بيان مى كند و ايشان را نويد مى دهد ب__ه اين كه به زودى به صلحاى ارحام و دودمانشان _ از قبيل پدران و مادران و ذريه ها و برادران و خواهران و غير ايشان - مى پيوندند.

جمله: « ءَابائِهِمْ وَ اَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّتِهِمْ » با اين كه اسم مادران در آن نيست مع ذلك همه نامبردگان بالا را شامل است، چون مادران همسران پدرانندكه كلمه ازواج شامل ايشان است و برادران و خواهران و عموها و دائى ها و اولاد آنان هم جزو ذريه هاى پدرانند، ك_ه كلمه «ءَابائِهِمْ» شامل آنان مى شود.

در آيه شريفه اختصار لطيفى بكار رفته است.(1)

با همسرانتان با هم داخل بهشت شويد!

« اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ اَنْتُمْ وَ اَزْواجُكُمْ تُحْبَروُنَ...!»

« داخ__ل بهش__ت شوي__د ه_م خودت__ان و هم همسرانت__ان و به س__رور پردازيد...! » (68 تا 70 / زخرف)


1- الميزان، ج 11 ، ص 474

ص:62

ظاهر اين كه امر مى فرمايد به داخل شدن در بهشت، اين است كه مراد از ازواج همان همسران مؤمن در دنيا باشد، نه حورالعين، چون حورالعين در بهشت هستند و خارج آن نيستند تا با اين فرمان داخل بهشت شوند.

و كلمه «تُحْبَروُنَ» به معناى سرورى است كه آثارش در وجهه انسان نمودار باشد. معناى جمله اين است كه: داخل بهشت شويد شما و همسران مؤمنتان در حالى كه خوشح__ال باشيد، آن چن__ان كه آثار خوشحال__ى در وجه__ه شما نم__ودار باش___د و يا آن چنان كه بهتري__ن قياف__ه را دارا باشيد.(1)

قرين بودن با حوريان بهشتى، نه زناشوئى!

« مُتَّكِئي_نَ عَلى سُ_رُرٍ مَصْفُوفَ__ةٍ وَ زَوَّجْناهُ__مْ بِحُ__ورٍ عينٍ !»

« بهشتيان در حالى مى خورند و مى نوشند كه بر كرسى هاى بهم پيوسته تكيه داده اند و ما ايشان را با حورالعين تزويج كرده ايم!»

(20 / طور)

ايش_ان بر پشتى ه__ا و بالش ه__ا تكيه دارن__د، در حال__ى كه بر روى مبله__اى رديف ه__م، قرار گرفت_ه باشن__د و م_ا ايش__ان را ب_ا ح___ورالعي__ن ت__زوي__ج ك_رده اي_م.

منظ__ور از تزوي_ج، قرين ش_دن دو نف_ر با همن_د. معن_اى جمله اين است كه: ما ايشان را قرين حورالعين كرديم، نه اين كه ميان آنان عق_د زناشويى برقرار ساختيم.(2)

مش_اه_ده كيفيت زنده شدن مردگان


1- الميزان، ج 18، ص 182
2- المي_زان، ج 19، ص 16

ص:63

« وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْيِ_ى الْمَ_وْتى...!»(260 / بقره)

« ب_ه ي_ادآر آن زم_ان را ك_ه اب_راهي_م گفت:

- پروردگارا ! نشانم بده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟

ف___رم___ود: - مگ___ر ايم___ان ن____دارى؟!

ع_رض_ه داشت: - بله، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد!

فرمود:

- پس، چهار مرغ بگير و قطعه قطعه كن و هر قسمتى از آن را بر سر كوهى بگذار و آن گاه يكى يكى را صدا بزن، خواهى ديد كه با شتاب نزد تو مى آيند و بدان كه خ__دا مقت__درى شكس__ت ن_اپ_ذي_ر و خ__دائى محك__م ك_ار است! »

اين قصه آن طور كه در ابتداء به نظر مى رسد، يك داستان ساده نيست و اگر به اين سادگى ها بود كافى بود خود خداى تعالى مرده اى را، هر چه باشد، مرغ يا حيوانى ديگر، پيش روى ابراهيم عليه السلام زنده كند، ولى ملاحظه مى كنيد كه خصوصيات و قيود خاصى ب_ه ش__رح زي_ر در آن گنج_اني_ده ش__ده اس_ت:

1 _ مرده اى كه مى خواهد زنده كند "مرغ " باشد،

2 _ م__رغ خ__اص و ب_ه ع__دد خ_اص ب__اش___د.

3 _ مرغ ها زنده باشند،

4 _ اب____راهي__م شخص___ا آن ه____ا را بكش___د،

5 _ خ__ودش آن ه_ا را ب_ه ه_م مخل__وط كن__د، ب__ه ط__ورى ك__ه اج__زاء ب__دن آن ه_ا به ه__م آميخت__ه گردد،

6 _ گ_وشت هاى دره_م ش_ده را چهار قسمت كن_د،

7 _ ه_ر قسمت_ى را در محل_ى دور از قسمت ه_اى ديگ_ر بگ_ذارد، مث__لاً ه_ر ي_ك را بر قله ك_وه_ى بگ_ذارد،

8 _ عمل زنده كردن به دست خود ابراهيم عليه السلام انجام شود، يعنى به دست كسى كه درخواست كرده است،

9 _ با دعوت و دعاى ابراهيم آن ه_ا زن_ده ش_ون_د،

ص:64

10 _ هر چهار مرغ نزد ابراهيم عليه السلام حاضر شوند!

اين خصوصيات ارتباطى با سؤال ابراهيم عليه السلام دارد. در درخواست ابراهيم عليه السلام دو م_وض_وع وج_ود داش_ت:

1 _ آن جناب خواسته است "اِحياء" را بدان جهت كه فعل خداى سبحان است مش_اه_ده كن_د ن_ه بدان جهت ك_ه وص_ف اج_زاء م_اده است كه مى خواهد حامل حيات شود. لذا اقتضا داشت اين امر به دست خود او اجرا شود، لذا فرمود:

- چهار مرغ بگير! و ب_ه دست خ__ود ذب_ح ك_ن!

و هر قسمتى را بر سر كوهى بگ_ذار! سپس آن ها را بخوان...!

در اي_ن ج__ا، خ_داى تع_الى دوي_دن م_رغ_ان ب_ه س_وى اب_راهي_م را ك_ه هم_ان "زن___ده ش___دن " م_رغ_ان است م__رب_وط ب__ه دع__وت ابراهيم كرد.

پس معلوم مى شود آن سببى كه حيات را به مرده اى كه قرار است زنده شود، افاضه مى كند همان "دعوت" ابراهيم است.

با اين كه ما مى دانيم هيچ احيائى بدون امر خداى تعالى نيست پس معلوم مى شود "دعوت" ابراهيم به " امر" خدا به نحوى متصل به امر خدا بوده است كه زنده شدن مرغان گوئى هم از ناحيه امر خدا بوده و هم از ناحيه دعوت او... و اين جا بود كه ابراهيم عليه السلام كيفيت زنده شدن مرغان يعنى " افاضه حيات" از " امرخدا " به آن مردگان را مشاهده كرد.

و اگر " دعوت " ابراهيم متصل به " امر خدا " يعنى آن امر " كُنْ " كه بخواهد چيزى را ايجاد كند مى فرمايد: " كُنْ! " نب__ود و گفت__ار او م_انن__د گفت__ار ما بود و به امر خدا اتصال نداشت، خود او نيز مثل ما مى شد و هزار بار هم به چيزى مى گفت " كُنْ " چيزى موجود نمى شد!

2 _ خصوصيت دوم موضوع مربوط مى شود به تعداد و كثرت مردگان، يعنى وقتى جسدهاى متعددى بپوسند و اجزايشان متلاشى شود و كسى بفهمد اين خاك از آن چه مرده اى است و همه در ظلمت فنا گم گشته باشند كه نه در خارج خبرى از آن ها باقى باشد و نه در ذهن ها... با چني__ن وضع__ى چگ__ون__ه قدرت زنده كننده به يك يك آن ها جداگانه احاطه پيدا مى كند در حالى كه مح__اطى باقى نم__ان__ده تا كسى بدان اح_اطه پيدا كند؟

ص:65

خداى تعالى وقتى موجودى از موجودات جاندار را ايجاد مى كند و يا زندگى را دوباره به اجزاء ماده مرده آن برمى گرداند، ايجادش نخست به روح صاحب حيات آن تعل__ق مى گي__رد و آن گ__اه ب__ه تب__ع آن البت__ه اج__زاء م__ادى آن ني__ز موجود مى ش__ود و همان روابط__ى را كه قب__لاً بي_ن اج__زاء ب__ود مج__ددا برقرار مى گردد، چون آن روابط نزد خ__دا محف_وظ است و اين مائيم كه اح__اط__ه به آن رواب__ط ن_داريم.

پس تعيُّن جسد به وسيله تعيُّن روح است و جسد بلافاصله بعد از تعيُّن روح متعين مى شود و هيچ چيزى نمى تواند جلوگيرش شود! و به همين فوريت اشاره مى كند آن ج_ا ك___ه مى ف__رم__اي__د:

«ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيا!» (260/بقره)

« سپس آن ها را بخوان كه با سرعت و بلافاصله به سوى تو مى آيند!»(1)

در آزادي، حكومت و جامعه

برداشت غلط از مفهوم آزادى در اسلام


1- الميزان ج: 2 ص: 561

ص:66

« لا اِكْ__راهَ فِ__ى ال__دّي__نِ! » (256 / بق___ره)

يكى از عجايب اين است كه بعضى از اهل بحث و مفسرين با زور و زحمت خواسته اند اثبات كنند كه در اسلام عقيده آزاد است و استدلال كرده اند به آيه شريفه:«لا اِكْ_راهَ فِ_ى ال__دّي__نِ!» و آي__ات_ى ديگ__ر نظي___ر آن.

در حالى كه ما در ذيل تفسير همين آيه در الميزان گفتيم كه آيه چه مى خواهد بفرمايد، آنچه در اينجا اضافه مى كنيم اين است كه گفتيم: توحيد اساس تمامى نواميس و احكام اسلامى است و با اين حال چطور ممكن است كه اسلام آزادى در عقيده را تشريع كرده باشد؟

و اگر آيه بالا نخواهد چنين چيزى را تشريع كند آيا تناقض صريح نخواهد بود؟ قطع_ا تن_اق_ض است و آزادى در عقي_ده در اس_لام مث_ل اي_ن مى م_ان_د ك_ه دني_اى متم_دن امروز قوانين تشريع بكند و آن گاه در آخر اين يك قانون را هم اضافه كند كه م_ردم در عم_ل به اين ق_واني_ن آزادن_د، اگر خواستند، عمل بكنند و اگر نخواستند نكنند.

و به عبارتى ديگر، عقيده كه عبارت است از درك تصديقى، اگر در ذهن انسان پيدا شود، اين حاصل شدنش عمل اختيارى انسان نيست، تا بشود فلان شخص را از فلان عقيده، منع و يا در آن عقيده ديگر آزاد گذاشت، بلكه آنچه در مورد عقايد مى شود تحت تكليف در آيد لوازم عملى آن است، يعنى بعضى از كارها را كه با مقتضاى فلان عقيده منافات دارد منع و بعضى ديگر را كه مطابق مقتضاى آن عقيده است تجويز كرد، مثلاً شخصى را وادار كرد به اينكه مردم را به سوى فلان عقيده دعوت كند و با آوردن دليل هاى محكم قانعشان كند كه بايد آن عقيده را بپذيرند و يا آن عقيده ديگر را نپذيرند و يا وادار كرد آن عقيده را با ذكر ادله اش به صورت كتابى

ص:67

بنويسد و منتشر كند و فلان عقيده اى كه مردم داشتند باطل و فاسد سازد، اعمالى هم كه طبق عقيده خود مى كنند باطل و نادرست جل_وه ده_د .

پس آنچه بكن و نكن بر مى دارد، لوازم عملى به عقايد است، نه خود عقايد و معلوم است كه وقتى لوازم عملى نامبرده، با مواد قانون داير در اجتماع مخالفت داشت و يا با اصلى كه قانون متكى بر آن است ناسازگارى داشت، حتما قانون از چنان عملى جلوگيرى خواهد كرد، پس آيه شريفه: « لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ! » تنها در اين مقام است كه بفهماند، اعتقاد اكراه بردار نيست، نه مى تواند منظور اين باشد كه« اسلام كسى را مجبور به اعتقاد به معارف خود نكرده،» و نه مى تواند اين باشد كه« مردم در اعتقاد آزادند،» و اسلام در تشريع خود جز بر دين توحيد تكيه نكرده، دين توحيدى كه اصول سه گانه اش توحيد صانع و نبوت انبيا و روز رستاخيز است. همين اصل است كه مسلمانان و يهود و نصارا و مجوس و بالآخره اهل كتاب بر آن اتحاد و اجتماع دارند، پس حريت هم تنها در اين سه اصل است و نمى تواند در غير آن باشد، زيرا گفتيم آزادى در غير اين اصول يعنى ويران كردن اصل دين!

بل_ه، البت_ه در اي_ن مي_ان ح_ريت_ى ديگ_ر هس_ت و آن ح_ري_ت از جه_ت اظه_ار عقي_ده در هنگ_ام بحث است كه ان شاءاللّه در جاى خود در باره اش بحث خواهيم كرد.(1)

هدف از تأسيس حكومت در اسلام

شرع اسلام، براى حفظ احكام اسلامى، حكومتى تأسيس كرده و اولى الامرى معين نموده و از آن هم گذشته، تمامى افراد را بر يكديگر مسلط نموده و حق حاكميت داده، تا يك فرد (هرچند از طبقه پائين اجتماع باشد،) بتواند فرد ديگرى را (هر چند كه از طبقات بالاى اجتماع باشد،) امر به معروف و نهى از منكر كند.

اين تسلط را با دميدن روح دعوت دينى، زنده نگه داشته است، چون دعوت دينى كه وظيفه علماى امت است، متضمن انذار و تبشيرهايى به عقاب و ثواب در آخرت است و به اين ت_رتيب اس_اس تربيت ج_امعه را بر پايه تلقين معارف مبدأ و معاد بنا نهاده است.


1- الميزان ج: 4 ص: 184

ص:68

اين است آنچه كه هدف همت اسلام از تعليمات دينى است، كه خاتم پيامبران آن را آورده و هم در عهد خود آن جناب و هم بعد از آن جناب تجربه شد و خود آن حضرت آن را در مدت نبوتش پياده كرد و حتى يك نقط_ه ضع_ف در آن دي_ده نشد، بعد از آن جناب هم تا مدتى به آن احكام عمل شد...!(1)

شعار اجتماع اسلامى: پيروى از حق، نه از اكثريت

تنها شعار اجتماع اسلامى، پيروى از حق است (هم در اعتقاد و هم در عمل،) ولى جوامع به اصطلاح متمدن حاضر، شعارشان پيروى از خواست اكثريت است، چه آن خواست حق باشد و چه باطل، اختلاف اين دو شعار باعث اختلاف هدف جامعه اى است كه با اين دو شعار تشكيل مى شود و هدف اجتماع اسلامى سعادت حقيقى انسان است، يعنى آنچه كه عقل سليم آن را سعادت مى داند و يا به عبارت ديگر هدفش اين است كه همه ابعاد انسان را تعديل كند و عدالت را در تمامى قواى او رعايت نمايد، يعنى هم مشتهيات و خواسته هاى جسم او را به مقدارى كه از معرفت خدايش باز ندارد به او بدهد و هم جنبه معنويتش را اشباع كند و بلكه خواسته هاى ماديش را وسيله و مقدمه اى براى رسيدنش به معرفت اللّه قرار دهد و اين بالاترين سعادت و بزرگترين آرامش است كه تمامى قواى او به سعادت (مخص__وص__ى ك__ه دارن__د،) مى رسن__د (هر چن_د ك_ه ام_روز خود ما مسلمانان هم نمى توانيم سعادت مورد نظر اسلام را آن ط__ور كه بايد درك كني_م، براى اين ك__ه ت__ربي__ت اسلامى، تربيت ص__د در ص__د اس__لامى نبوده است.)

و به همين جهت اسلام قوانين خود را بر اساس مراعات جانب عقل وضع نمود، چون طبيعت و فطرت عقل بر پيروى حق است و نيز از هر چيزى كه مايه فساد عقل است به شديدترين وجه جلوگيرى نموده و ضمانت اجراى تمامى احكامش را به عهده اجتماع گذاشت (چه احكام مربوط به عقايد را و چه احكام مربوط به اخلاق و اعمال را،) علاوه بر اينكه حكومت و مقام ولايت اسلامى را نيز مأمور كرد تا سياسات و حدود و امثال آن را با كمال مراقبت و تحفّظ اجرا كند. معلوم است كه چنين نظامى موافق طبع عموم مردم امروز نيست، فرو رفتگى بشر در شهوات و هوا و هوسها و آرزوهائى كه در دو طبقه مرفه و فقير مى بينيم هرگز نمى گذارد بشر چنين نظامى را بپذيرد، بشرى كه بدست خود، آزادى خود را در كام گيرى و خوش گذرانى و سبعيت و درندگى سلب مى كند، چنين نظامى آن گاه موافق طبع عموم مردم مى شود كه در نشر


1- الميزان ج 1، ص 282

ص:69

دعوت و گسترش تربيت اسلامى شديدا مجاهدت شود، همان طور كه وقتى مى خواهد به اهداف بلند ديگر برسد، مسأله را سرسرى نگرفته و تصميم را قطعى مى كند و تخصص كافى به دست مى آورد و به طور دائم در حفظ آن مى كوشد.

و اما هدف تمدن حاضر عبارت است از كام گيرى هاى مادى و پرواضح است كه لازمه دنبال كردن اين هدف اين است كه زندگى بشر مادى و احساسى شود يعنى تنها پيرو چيزى باشد كه طبع او متمايل بدان باشد، چه اينكه عقل آن را موافق با حق بداند و چه نداند و تنه__ا در م__واردى از عقل پيروى كند ك_ه مخالف با غرض و هدفش نب_اشد .

و به همين جهت است كه مى بينيم تمدن عصر حاضر قوانين خود را مطابق هوا و هوس اكثريت افراد وضع و اجرا مى كند و در نتيجه از ميان قوانينى كه مربوط به معارف اعتقادى و اخلاق و اعمال وضع مى كند تنها قوانين مربوط به اعمال، ضامن اجرا دارد و اما آن دو دسته ديگر هيچ ضامن اجرائى ندارد و مردم در مورد اخلاق و عقايدشان آزاد خواهند بود و اگر آن دو دسته قوانين را پيروى نكنند كسى نيست كه مورد مؤاخذه اش قرار دهد، مگر آنكه آزادى در يكى از موارد اخلاق و عقايد، مزاحم قانون باشد كه در اين صورت فقط از آن آزادى جلوگيرى مى شود.

و لازمه اين آزادى اين است كه مردم در چنين جامعه اى به آنچه موافق طبعشان باشد عادت كنند نظير شهوات رذيله و خشمهاى غير مجاز و نتيجه اين اعتياد هم اين است كه كم كم هر يك از خوب و بد جاى خود را به ديگرى بدهد يعنى بسيارى از بديها كه دين خدا آن را زشت مى داند در نظر مردم خوب و بسيارى از خوبيهاى واقعى در نظر آنان زشت شود و مردم در به بازى گرفتن فضائل اخلاقى و معارف عالى عقيدتى آزاد باشند و اگر كسى به ايشان اعتراض كند در پاسخ آزادى قانونى را به رخ بكشن__د .

لازمه سخن مذكور اين است كه تحولى در طرز فكر نيز پيدا شود يعنى فكر هم از مجراى عقلى خارج شده و در مجراى احساس و عاطفه بيفتد و در نتيجه بسيارى از كارهائى كه از نظر عقل فسق و فجور است، از نظر ميل ها و احساسات، تقوا و جوانمردى و خوش اخلاقى و خوشروئى شمرده شود، نظير بسيارى از روابطى كه بين جوانان اروپا و بين مردان و زنان آنجا برقرار است كه زنان شوهردار با مردان اجنبى و دختران باكره با جوانان و زنان بى شوهر با سگها و مردان با اولاد خويش و اقوامشان و نيز روابطى كه مردان اروپا با محارم خود يعنى خواهر و مادر دارند، و نيز نظير صحنه هائى كه اروپائيان در شب نشينى ها و مجالس رقص برپا مى كنند و فجايع

ص:70

ديگ_رى ك_ه زب__ان ه_ر انس___ان م__ؤدب ب_ه آداب دين_ى، از ذك__ر آن ش__رم م_ى دارد!

و چه بسا كه خوى و عادات دينى در نظر آنان عجيب و غريب و مضحك بيايد و به عكس آنچه درطريق دينى معمول نيست به نظرشان امرى عادى باشد، همه اين ها به خاطراختلافى است كه درنوع تفكر و ادراك وجوددارد (نوع تفكردينى و نوع تفكر مادى،) و در سنت هاى احساسى كه صاحبان تفكر مادى براى خود باب مى كنند (همان طور كه گفتيم،) عقل و نيروى تعقل دخالتى ندارد مگر به مقدارى كه راه زندگى را براى كامروائى و لذت بردن هموار كند، پس در سنت هاى احساسى تنها هدف نهائى كه هيچ چيز ديگرى نمى تواند معارض آن باشد، همان لذت بردن است و بس و تنها چيزى كه مى تواند جلو شهوترانى و لذت بردن را بگيرد، لذت ديگران است.

پس در اين گونه نظام ها هر چيزى را كه انسان بخواهد قانونى است، هر چند انتحار و دوئل و امثال آن باشد، مگر آنكه خواست يك فرد مزاحم با خواست جامعه باشد، كه در آن صورت ديگر قانونى نيست.

و اگر خواننده محترم به دقت اختلاف نامبرده را مورد نظر قرار بدهد آن وقت كاملاً متوجه مى شود كه چرا نظام اجتماعى غربى با مذاق بشر سازگارتر از نظام اجتماعى دينى است، چيزى كه هست اين را هم بايد متوجه باشد كه اين سازگارتر بودن مخصوص نظام اجتماعى غربى نيست و مردم تنها آن را بر سنت هاى دينى ترجيح نمى دهند، بلكه همه سنت هاى غير دينى داير در دنيا همين طور است، از قديم الايام نيز همين طور بوده، حتى مردم سنت هاى بَدَوى و صحرانشينى را هم مانند سنت هاى غربى بر سنت هاى دينى ترجيح مى دادند، براى اينكه دين صحيح همواره به سوى حق دعوت مى كرده و اولين پيشنهادش به بشر اين بوده كه در برابر ح_ق خ_اض_ع ب_اشن_د، و ب__دوى ه_ا از ق_دي_م ت_رين اعص__ار در ب_راب_ر ب_ت و ل_ذائ_ذ م__ادى خض_وع داشتند.

و اگر خواننده، حق اين تأمل و دقت را ادا كند آن وقت خواهد ديد كه تمدن عصر حاضر نيز معجونى است مركب از سنت هاى بت پرستى قديم، با اين تفاوت كه بت پرستى ق_دي_م جنب_ه ف_ردى داش_ت و در عص_ر حاضر به شكل اجتماعى در آمده و از م_رحل_ه س_ادگى ب_ه م_رحل_ه پيچي_دگ__ى فن_ى در آمده است.

و اينكه گفتيم اساس نظام دين اسلام پيروى از حق است ن__ه م_وافقت طبع، روشن ترين و واضح ت__رين بي__ان ب_يانات ق__رآن ك__ري__م است كه اينك چند آي_ه از آن بي_ان_ات از نظ__ر خ_وانن_ده م_ى گ__ذرد:

ص:71

« هُوَالَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ...!» (28 / فتح)

«وَ اللّهُ يَقْض_ى بِالْحَقِّ...!» (20 / مؤمن)

و درب_____اره م__ؤمني__ن ف___رم___وده:

«وَ تَ_واصَ___وْا بِالْحَ__قِّ...!» (3 / عصر)

«لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ اَكْثَ_رَكُمْ لِلْحَ__قِّ كارِهُ_ونَ!» (78/ زخرف)

در اين آيه م_لاحظه مى فرمائيد اين اعتراف كه حق موافق ميل بيشت__ر م__ردم نيست و در ج__اى ديگر مسأله پيروى از خ__واست اكث__ريت را رد نم__وده و فرمود: پي__روى از خ__واس_ت اكث_ري_ت ، س__ر از فس_اد در م_ى آورد، و آن اي__ن آي_ه است ك_ه :

« بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ اَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمواتُ وَ الاَْرْضُ وَ مَ_نْ فيهِنَّ بَ_لْ اَتَيْن_اهُ_مْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ !» (71 / مؤمنون)

و جريان حوادث هم مضم__ون اي_ن آي_ه را تص_دي_ق ك_رد و دي_دي_م ك_ه چگ_ون_ه فساد ماديگرى روز به روز بيشتر و روى هم انباشت_ه تر ش_د!

و در ج_اى ديگ_ر فرموده:

« فَم__ا ذا بَعْ_دَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّ_لالُ فَاَنّى تُصْرَفُونَ! » (32 / يونس)

و آيات قرآنى در اين معنا و قريب به اين معنا بسيار زياد است و اگر بخواهى به بيش از آنچه ما آورديم آشنا شويد مى توانيد سوره يونس را مطالعه كنيد كه بيش از بيست و چن__د ب_ار كلم_ه ح__ق در آن تكرار ش__ده است.(1)

دستور مراقبت از نفس و جامعه

«ي__اَيُّهَ__االَّذي__نَ ءَامَنُ__واْ عَلَيْكُ__مْ اَنْفُسَكُ__مْ لا يَضُرُّكُ__مْ مَ__نْ ضَ__لَّ اِذَا اهْتَ__دَيْتُ__مْ اِلَ__ى اللّهِ مَ__رْجِعُكُ____مْ جَميع___ا فَيُنَبِّئُكُ__مْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ!» (105 / مائده)


1- المي_زان ج:4 ص:159

ص:72

« اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر شما باد رعايت نفس خودتان، چه آنان كه گمراه شده اند گمراهيشان بشما ضرر نمى رساند اگر شما خود راه را از دست ندهيد، ب_ازگش_ت هم_ه شم_ا به خ_داس_ت و پ_س از آن آگ_اهت_ان مى كن_د ب_ه آنچ_ه عم_ل مى ك_ردي_د!»

خداى تعالى در اين آيه مؤمنين را امر مى كند به اينكه بخود بپردازند و مراقب راه هدايت خود باشند و از ضلالت كسانى از مردم كه گمراه شده اند نهراسند و بدانند كه خداى تعالى حاكم بر جميع م__ردم است، در ه__ر كس_ى ب__ر حسب عملش حكم مى كند.

مى توان گفت: روى سخن در جمله « ياَيُّهَاالَّذينَ ءَامَنُواْ !» مجتمع مؤمنين است و در نتيجه مراد از اينكه فرمود: « عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ !» اصلاح وضع اجتماعى جامعه اسلامى و مهتدى به هدايت الهيه دين شدن و معارف دينيه و عمل صالح و شعائر عامه اسلاميه را حفظ كردن است، چنانكه فرمود: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعا وَ لا تَفَرَّقُوا!» و مراد از اين اعتصام دسته جمعى، همان اخذ ب__ه كتاب و سنت است و نيز بنابراين حمل، مراد از « لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَ يْتُمْ !» اين است كه جامعه مسلمين ايمن است از اضرار مجتمعات گمراه و غير مسلمان، بنابراين جائز نيست مسلمين از ديدن اينكه مجتمعات گمراه بشرى همه در شهوات و تمتع از مزاياى زندگى باطل خود فرو رفته اند نسبت به هدايت دينى خود دلسرد گردند، زيرا مرجع همه شان بسوى خداست و بزودى خداى تعالى آن__ان را به آنچ__ه كه كرده و مى كنند خبرمى دهد.

بنا بر اين احتمال، آيه ش_ريفه م_ورد بحث جارى مجراى آيه هاي زير خ_واه_د بود. :

« لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّ_بُ ال_َّذي_نَ كَفَ_رُوا فِ_ى الْبِ_لادِ مَت_اعٌ قَلي_لٌ ثُ__مَّ مَ_أْويهُ_مْ جَهَنَّ__مُ وَ بِئْ_سَ الْمِه_ادُ !» (196 و 197 / آل عمران)

و همچني_ن آي_ه:

« وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ اِلى ما مَتَّعْنا بِه اَزْواجا مِنْهُمْ زَهْ_رَةَ الْحَي_وةِ ال_دُّنْيا !» (131 / ط__ه)

ص:73

جامعه اسلامى تحت محافظت و مراقبت دائم الهى:

در اينجا ممكن است از جمله «لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَيْتُمْ!» (105 / مائده) از نظر اينكه منفى درآن يعنى جمله: « گمراهان به شما ضرر نمى رسانند،» مطلق است و صفت و عم_ل معين_ى از آنه_ا نيست اين معن_ا را استف_اده ك_رد ك_ه كف_ار هي_چ وق_ت نمى توانند ب_ه ج_امع_ه اس_لامى پ_رداخت_ه و آن را به صورت جامعه غيراسلامى درآورند، به عبارت ديگر ممكن است معناى آيه اين باشد كه: شما اى مسلمين هدايت خود را حفظ كنيد و بدانيد ك__ه گم_راه_ان هيچ_وقت نمى توانند با ق___وه قهري_ه خ__ود مجتم_ع اس_لام_ى شم_ا را ب_ه يك مجتم_ع غي_ر اسلامى تبديل كنند.

بنابراين احتمال، آيه مورد بحث در مقام بيان مطلبى است كه آيه « الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ !» و آيه: « لَنْ يَضُرُّوكُمْ اِلاّ اَذًى وَ اِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُ__وَلُّ__وكُ__مُ الاَْدْب___ارَ!» درص__دد بي____ان آنن__د.(1)

حكم مسلمانان امروز در سرزمين شرك

« وَ مَنْ يُهاجِرْ فى سَبيلِ اللّهِ يَجِدْ فِى الاَْرْضِ مُراغَما كَثيرا وَسَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِه مُهاجِرا اِلَى اللّهِ وَ رَسُولِه ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ وَ كانَ اللّهُ غَفُورا رَحيما!» (100 / نساء)

« و كسى كه در راه خدا از وطن چشم مى پوشد و مهاجرت مى كند، اگر به موانعى برمى خورد به گشايش هائى نيز برخورد مى نمايد، و كسى كه هجرت كنان از خانه خويش به سوى خدا و رسولش درآيد و در همين بين مرگ_ش فرا رسد، پاداشش ب_ه عه__ده خ__دا افت__اده و مغف__رت و رحم__ت ك__ار خ__دا و صف__ت او اس__ت!»

اين آيات از نظر مضمون اختصاص به زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و مردم آن زمان ندارد، بلكه در همه زمان ها جريان خواهد داشت، هرچند كه سبب نزولش حالتى بوده كه مسلمين در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و در خصوص شبه جزيره عربستان و در فاصله زمان__ى بي__ن هج__رت به مدينه و بي__ن فتح مك__ه داشته ان__د.


1- الميزان ج : 6 ص : 238

ص:84

آن روز شبه جزيره عربستان به دو منطقه تقسيم مى شده: يكى سرزمين اسلام كه عبارت بوده از مدينه و قراء اطراف آن، كه جماعتى از مسلمانان در آن زندگى مى كرده اند و آزادانه مراسم دينى خود را انجام مى دادند و مشركين و يهود و نصارائى كه آن جا بودند، مزاحمتى براى آنان فراهم نمى كردند، حال يا اين كه كارى به كار مسلمانان نداشتند، يا اين كه با مسلمانان پيمان و معاهده اى داشته اند.

قسمت دوم، سرزمي__ن شرك بود كه عب__ارت بود از مك__ه و اط__راف آن، كه در تحت سيط__ره مشركين متعص__ب در بت پرست__ى قرار داشت.

و مردم اين قسمت مزاحم مسلمانان بودند و در كار ديندارى آنان دردسر ايجاد مى كردند و براى برگرداندن مؤمنين از دين اسلام به سوى شرك، به بدترين جنايات و شكنجه ها دست مى زدند.

و اين عموميت ملاك، اختصاص به مسأله مورد بحث ندارد بلكه ملاك هائى كه در اسلام هست، در همه زمان ها حاكم است و بر هر مسلمانى واجب است تا آن جا كه برايش امكان دارد، اين ملاك ها را برپا دارد، يعنى تا آن جا كه مى تواند معالم دين را بياموزد (و خود را به استضعاف نزند،) و باز تا حدى كه مى تواند شعائر دين را بپا داشته به احك__ام آن عمل كند و سيط__ره كفر را بهان__ه براى ترك آن وظايف قرار ندهد.

و به فرضى كه در سرزمينى زندگى مى كند كه سيطره كفر بدان حد باشد كه نه اجازه آموزش معالم دين را به او بدهد و نه بتواند شعائر آن را بپا داشته و احكامش را عملى سازد بايد از آن سرزمين كوچ كرده به جائى ديگر مهاجرت نمايد، حال چه اين كه سرزمي__ن اول نام و عنوانش دار ش__رك باشد يا نباش__د و چه اين ك__ه سرزمين دوم نام و عنوانش دار اسلام باشد و يا نباشد.(1)

اراده الهى درانتقال حكومت به مستضعفين زمين

« وَ نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذي__نَ اسْتُضْعِفُ__وا فِ__ى الاَْرْضِ....!»

(5 / قصص)

در اين آيه آن جّو و محيطى كه موسى عليه السلام در آن متولد شد، تصوير شده است، كه تمام__ى آن اسباب و شرايط__ى كه بنى اسرائي__ل را محكوم به فنا مى كرد بر او نيز احاط__ه داش__ت و خداون__د سبح__ان او را از ميان همه آن اسب_اب سال__م به در آورد.


1- الميزان ، ج: 5 ص: 85

ص:75

خداى سبحان مى فرمايد:

- ظرفى كه ما موسى را در آن ظرف و آن جّو پرورانديم، ظرف علّو فرعون در زمين و تفرقه افكنى ميان مردم و استضعاف بنى اسرائيل بود، استضعافى كه مى خواست به كلى نابودشان كند، در حالى كه ما خواستيم بر همان ضعيف شدگان انعام كنيم و از هر جهتى نعمتى ارزانى شان بداريم، كه از سنگينى آن گران بار شوند، يعنى خواستيم پيشوايانشان كنيم تا ديگران به ايشان اقتداء كنند، و آنان متبوع ديگران و ديگران تابع ايشان شوند، در حالى كه خود سال ها تابع ديگران بودند، و نيز خواستيم وارث ديگرانشان در زمين بكنيم، بعد از آن كه زمين در دست ديگران بود، و خواستيم تا در زمين مكنت شان دهيم، به اين كه قسمتى از زمين را ملك آنان بكنيم تا در آن استقرار يابند و مالك آن باشند، بعد از آن كه در زمين هيچ جائى نداشتند، به غير همان جائى كه فرعون مى خواست در همان جا به ديار نيستى رهسپارشان كند، و خواستيم تا به فرعون پادشاه مصر و هامان وزيرش و لشكريان آن ها همان پيش آمد را نشان دهيم كه از آن بيم ناك بودند، و آن اين بود كه روزى بنى اسرائيل بر ايشان غلبه يابند، و ملك و سلطنت و رسم و سنت آنان را از دستشان بگيرند، هم چنان كه خودشان درباره موس_ى و برادرش روزى كه به سوى ايشان گسيل شدند، گفتند:

« اين__ان مى خواهن__د شم__ا را با سح__ر خ__ود از سرزمين ت__ان بيرون كنن__د و راه و رس__م زندگى ت__ان را ب__ه دس__ت فراموشى و ناب__ودى بسپارن__د.» (63 / طه)

اين آيه شريفه نقشه اى را كه فرعون در زير پرده براى بنى اسرائيل كشيده بود تصوير مى نمايد، و آن اين بود كه از بنى اسرائيل يك نفر نفس كش در روى زمين باقى نگذارد، و اين نقشه را تا آن جا پيش برده بود كه قدرتش به تمامى شئون هستى و زندگى آنان احاطه يافته بود و ترسش همه جوانب وجود آنان را پر كرده بود، و آن قدر آن بيچارگان را خوار ساخته بود كه حكم نابودى شان را مى داد.

ص:76

البته اين ظاهر امر بود، ولى در باطن امر، اراده الهى به اين تعلق گرفته بود كه آنان را از يوغ فرعون نجات دهد و ثقل نعمتى را كه آل فرعون و آن ياغيان گردن كش را گران بار ساخته بود، از آنان بگيرد و به بنى اسرائيل منتقل كند، همان بنى اسرائيل خوار و بيچاره دست فرعون، و تمامى آن اسباب و نقشه هائى كه عليه بنى اسرائيل جريان مى يافت، همه را به نفع آنان به جريان بيندازد، و آن چه به نفع آل فرعون جريان مى يافت، به ضرر آنان تمامش كند، آرى خدا حكم مى كند و كسى هم نيست كه حكمش را عقب اندازد.

غ__رض سوره قصص بي__ان اين وع__ده جميل به مؤمنين صدر اسلام است كه قبل از هجرت به مدينه در مكه بودند. همان اندك ع__ده اى كه مشركين و فراعنه قريش ايش__ان را ضعيف و ناچي__ز مى شمردند، اقليت__ى كه در مك__ه در بين اي__ن طاغي__ان در سخت تري__ن شرايط به سر مى بردن__د، و فتنه ه__ا و شدايدى پشت سر مى گذاشتند. خداوند متعال عين همان سنتى را كه در بنى اسرائيل جارى كرد در ميان مؤمنين صدر اسلام نيز جارى كرد و ايشان را به ملك و عزت و سلطنت رسانيد و رسول اللّه صلى الله عليه و آله را دوباره به وطن خ_ود برگردانيد!

خداوند سبحان اين قسمت از تاريخ را كه ذكر مى كند به ايشان وعده مى دهد كه به زودى بر آن ها منت نهاده و پيشوايان مردم قرارشان خواهد داد و وارث همين فراعنه خواهد كرد، و در زمين مكنت شان مى دهد و به طاغيان قوم آن چه را كه از آن بيم داشتن__د، نشان مى دهد:

« ما بعض__ى از اخبار موس__ى و فرع__ون را بر تو مى خواني_م، خواندن__ى به ح___ق! ب__راى اي__ن ك__ه اي_ن ق_وم كه به آي__ات ما ايم__ان آورده ان_د، در آن ت_دب_ر كنند، قومى كه تو را پيروى مى كنند و در دست فراعنه قريش ذليل و خوار گشته اند...!» (3 / قصص)(1)

جامعه موعود و مهدى موعود

« وَعَ_دَ اللّهُ الَّذي__نَ امَنُوا مِنْكُ__مْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَْرْضِ...!» (55 / نور)

خداى سبحان به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند وعده مى دهد كه به زودى جامعه اى بر ايشان تكوين مى كند كه جامعه به تمام معنى صالحى باشد: از لك_ه نن_گ كف__ر و نف__اق و فسق پاك باشد، زمي___ن


1- الميزان، ج 16، ص 9

ص:77

را ارث ب__رد، در ع_قاي__د اف_راد آن و اعمالشان جز دين حق چيزى حاكم نباش__د، ايمن زندگ__ى كنند، ترس__ى از دشمن__ى داخل__ى يا خارج__ى نداشت_ه باشن_د، از كيد نيرن__گ بازان و ظل__م ستمگران و زورگ_وي__ى زورگ_وي__ان؛ آزاد باشن__د!

و اين مجتمع طيب و طاهر با صفاتى كه از فضيلت و قداست دارد هرگز تاكنون در دنيا منعقد نشده است و دنيا از روزى كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مبعوث به رسالت گشته تاكنون چنين جامعه اى را به خود نديده است، لاجرم اگر مصداقى پيدا كند، در روزگ__ار مهدى عليه السلام خواه__د بود، چون اخبار متواتره اى كه از رسول خ_دا«ص» و ائمه اهل بيت عليهم السلام در خصوصيات آن جناب وارد شده از انعقاد چنين جامعه اى خبر مى دهد، البته اين در صورتى است كه روى سخن را متوجه مجتمع سالم بدانيم، نه تنها حضرت مهدى عليه السلام!

حق مطلب اين است كه:

_ اگر واقعا بخواهيم حق معناى آيه را به آن بدهيم ( و همه تعصبات را كنار بگذاريم!) آيه شريفه جز با اجتماعى كه به وسيله ظهور مهدى عليه السلام به زودى منعقد مى ش_ود، ق_ابل انطباق با هيچ مجتمعى ديگر نيست!

در روايات اسلامى، عياشى از على بن الحسين عليه السلام روايت كرده كه وقتى اين آيه را ت_لاوت م_ى ك_رد، ف_رم_ود:

« ايشان، به خدا سوگند، شيعيان ما اهل بيتند، كه خدا اين وعده خود را در حق ايشان به وسيله مردى از ما منجز مى سازد و او مهدى اين امت است و او كسى است كه رسول خدا (ص) درباره اش فرمود:

_ اگر از دنيا نماند مگر يك روز، خدا آن روز را آن قدر طولانى مى سازد تا مردى از عترتم قيام كند، كه نامش نام من است، زمين را پر از عدل و داد كند، آن چنان كه پر از ظلم و جور شده باشد!»(1)

منافقين بعد از رحلت پيامبر

چرا بعد از رحلت رسول الله از منافقين خبري نيست؟!

استمرار نفاق تنها تا نزديكى رحلت رسول اللّه «ص» نبود و چنان نبود كه در نزديكى هاى رحلت نفاق منافقين از دل هايشان پريده باشد!


1- الميزان ج: 15، ص: 215

ص:78

بله، تنها اثرى كه رحلت رسول خدا «ص» در وضع منافقين داشت، اين بود كه ديگر وحيى نبود تا از نفاق آنان پرده بردارد! علاوه بر اين، با انعقاد خلافت، ديگر انگيزه اى ب_راى اظهار نفاق باقى نماند، ديگر براى چه كسى مى خواستند دسيسه و توطئه كنند!!؟

آيا اين متوقف شدن آثار نفاق براى اين بود كه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله تمامى من_افقي_ن م_وفق به اس_لام واقع_ى و خل_وص ايمان شدند؟

آيا صناديد نفاق از مرگ آن جناب چنان تأثرى يافتند كه در زندگى آن جناب آن چن_ان مت_أثر نشده بودند؟؟

و يا براى اين بود كه بعد از رحلت يا قبل از آن، با اولياء حكومت اسلامى زد و بند سرى كردند و چيزى دادند و چيزى گرفتند؟ اين را دادند كه ديگر آن دسيسه ها كه قبل از رحلت داشتند نكنند و اين را گرفتند كه حكومت آرزوهايشان را برآورده سازد؟ و يا بعد از رحلت، مصالحه اى تصادفى بين منافقين و مسلمين واقع شد و همه آن دو دسته يك راه را برگزيدند و در نتيجه تصادم و برخوردى پيش نيامد؟! شايد اگر به قدر كافى پيرامون حوادث آخر عمر رسول اللّه صلى الله عليه و آله دقت كنيم و فتنه هاى بعد از رحلت آن جناب را درست بررسى نماييم، به جواب شافى و كافى اين چند سؤال برسيم!

( توجه! منظور از طرح اين سؤال ها تنها اين بود كه به طور اجمال راه بحث را نشان داده ب_اشيم!(1)

مشخصه يك جامعه صالح

« اَلَّذينَ اِنْ مَكَّنّاهُمْ فِى الاَْرْضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ...!» (41 / حج)

اين آيه توصيفى است از مؤمنين صدر اسلام، عموم مؤمنين آن روز، بلكه عامه مسلمين تا روز قيامت!

خصيصه اى كه در آيه ذكر مى شود، خصيصه هر مسلمانى اس_ت، ه_ر چن_د ك_ه ق_رن ه_ا بعد ب_ه وج_ود آي_د، ي_عنى:


1- الميزان ج 19، ص 487

ص:79

_ « ... همان كسانى كه اگر در زمين استقرارشان دهيم، نماز به پا كنند و زكات دهند و به مع___روف وادارن__د و از منك_ر باز دارن_د و سرانج__ام همه كارها با خداست!»

پس طبع هر مسلمان، از آن جهت كه مسلمان است، صلاح و سداد است، هر چند احيانا بر خلاف طبعش كارى بر خلاف صلاح انجام دهد!

مراد به تمكين و استقرار آنان در زمين، اين است كه ايشان را در زمين نيرومند كند، به طورى كه هر كارى را كه بخواهد بتوانند انجام دهند و هيچ مانعى يا مزاحمى نتوان_د سد راه آنان شود.

در توصيف آنان مى فرمايد: يكى از صفات ايشان اين است كه اگر در زمين تمكنى پيدا كنند و در اختيار كردن هر قسم زندگى كه بخواهند آزادى داده شوند، در ميان همه انواع و انحاء زندگى، يك زندگى صالح را انتخاب مى كنند و جامعه اى صالح به وجود مى آورند كه در آن جامعه نماز به پا داشته شود و زكات داده شود و امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود!(1)

شعائر اللّه و تقواي دلها

« ... ذلِ_كَ وَ مَ_نْ يُ_عَظِّمْ شَعائِرَ ال_لّهِ فَاِنَّها مِنْ تَ_قْوَى الْ_قُلُوبِ!»

« ... چنين و هر كس قربانى هاى خدا را بزرگ دارد اين از پرهيزگارى دلها است!» (33 / حج)

«... فَاِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ! » يعنى تعظيم شعائر الهى از تقوى است و اضافه تقوى به قلوب اشاره است به اينكه حقيقت تقوى و احتراز و اجتناب از غضب خداى تعالى و تورع از محارم او، امرى است معنوى كه قائم است به دلها و منظور از قلب، دل و نفس است.

پس تقوى، قائم به اعمال - كه عبارت است از حركات و سكنات بدنى - نيست، چون حركات و سكنات در اطاعت و معصيت مشترك است، مثلاً دست زدن و لمس كردن بدن جنس مخالف در نكاح و زنا و همچنين بى جان كردن در جنايت و در قصاص و نيز نماز براى خ____دا و براى ريا و امثال اينها از نظر اسكلت ظاهرى يكى


1- الميزان ج: 14، ص: 546

ص:80

است، پس اگر يكى حلال و ديگرى حرام، يكى زشت و ديگرى معروف است، به خاطر همان امر معنوى درونى و تقواى قلبى است، نه خود عمل و نه عناوينى كه از افعال انتزاع مى شود، م_انند اح_سان و اطاعت و امثال آن.(1)

نمونه هاى قرآنى انسان ها

« لَيْسَ الْبِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ ...! »

« نيكى آن نيست كه روى خود را به طرف مشرق و يا مغرب بكنيد، بلكه نيكى براى كسى است كه به خدا و روز آخرت و ملائكه و كتاب آسمانى و پيغمبران ايمان داشته باشد و مال خود را با آنكه دوستش مى دارد به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان و دريوزگان و بردگان بدهد و نماز را بپا دارد و زكات بدهد و كسانيند كه به عهد خود وقتى عهدى مى بندند وفا مى كنند و از فقر و بيمارى و جنگ، خويشتن دارند، اينان هستند كه راست گفتند و همينهايند كه تقوى دارند!» (177 / بقره)

اي__ن از دأب ق__رآن در تم_امى بي_ان_اتش است كه وقت__ى مى خ_واهد مقامات معن__وى را بي_ان كن_د، با ش__رح اح__وال و تعريف رجال دارنده آن مقام، بيان مى كند و به بي_ان مفه_وم تنه_ا قن_اع_ت نمى كند.

جمله « وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ!» تعريف ابرار(نيكان) و بيان حقيقت حال ايشان است كه هم در مرتبه اعتقاد تعريفشان مى كند و هم در مرتبه اعمال و هم اخلاق.

درب_اره اع_تقادشان م_ى ف__رمايد: « مَ_نْ امَ_نَ بِاللّهِ !»

درباره اعمالشان مى فرمايد: « اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا !»

اخلاقشان مى فرمايد: « وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ !»

در تعريف اوّلى كه از ايشان كرده، فرموده:


1- ال_ميزان ج: 14، ص: 528

ص:81

« كسانى هستند كه ايمان ب_ه خ_دا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبياء عليهم السلام دارند!»

اين تعريف شامل تمامى معارف حقه اى است كه خداى سبحان ايمان به آنها را از بندگان خود خواسته و مراد به اين ايمان، ايمان كامل است كه اثرش هرگز از آن جدا نمى ش_ود و تخ_لف نمى كند، نه در قلب و ن_ه در جوارح.

در قلب تخلف نمى كند چون صاحب آن دچار شك و اضطراب و يا اعتراض و يا در پيشامدى ناگوار دچار خشم نمى گردد و در اخلاق و اعمال هم تخلف ن_مى كند، چ_ون وقتى اي_مان كامل در دل پي__دا شد، اخ_لاق و اع_مال هم اص__لاح مى ش_ود.

از رس___ول خ__دا صلى الله عليه و آله رواي__ت ش__ده ك__ه ه__ر كس ب__ه اي_ن آي__ه عم__ل كند ايم__ان خ__ود را به كمال رسانده باشد.(1)

اعمال، گناه و توبه

نسخه بردارى از اعمال انسان ها


1- الميزان ج: 1، ص: 649

ص:82

« ه__ذا كِت__ابُن__ا يَنْطِ_قُ عَلَيْكُ_مْ بِالْحَ_قِّ اِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ!» (29/جاثيه)

«اين كتاب ما است كه به حق بر شما سخن مى گويد ما همواره آن چه شما مى كرديد استنساخ مى كرديم!»

لازمه اين كه مى فرمايد: « ما همواره آن چه شما مى كرديد استنساخ مى كرديم،» اين است كه اعمال ما نسخ__ه اصل__ى باش__د و از آن ه__ا نسخ__ه بردارن__د. يا به عبارت__ى ديگ__ر: اعمال در اص__ل كتاب_ى باشد و از آن كت_اب نقل شود.

لازمه اين كه گفتيم بايد اعمال، خود كتابى باشد تا از آن استنساخ كنند، اين است كه مراد از جمله « آن چه شما مى كرديد،» اعمال خارجى انسان ها باشد، بدين جهت كه در لوح محفوظ است. (چون هر حادثه اى، از آن جمله اعمال انسان ها هم يكى از آن حوادث است، قبل از حدوثش در لوح محفوظ نوشته شده،) در نتيجه استنساخ اعمال عبارت مى ش_ود از نسخه بردارى آن و مقدمات و حوادث و عواملى كه در آن اعمال دخيل بوده، از كتاب لوح محفوظ .

بنابراين، نامه اعمال در عين اين كه نامه اعمال است، جزئى از لوح محفوظ نيز هست، چون از آن جا نسخه بردارى شده، آن وقت معناى اين كه مى گوييم ملائكه اعمال را مى نويسند اين مى ش__ود كه ملائك__ه آن چه را كه از لوح محفوظ نزد خود دارند، با اعمال بندگان مقابله و تطبي__ق مى كنن__د.

ص:83

اي_ن هم_ان معناي_ى اس_ت ك___ه در رواي___ات از ط___رق شيع___ه از ام_ام ص__ادق عليه السلام و از ط_رق اه__ل سن___ت از اب___ن عب__اس ني___ز نق___ل ش___ده اس_____ت.

بنابراين توجيه، جمله: « ه__ذا كِت__ابُن__ا يَنْطِ_قُ عَلَيْكُ_مْ بِالْحَ_قِّ! » خطابى است كه خ__داى تعالى در روز جم__ع، يعنى روز قيام__ت، به اهل جم__ع مى كند، امروز آن را در ق__رآن براى ما حكاي__ت كرده، در نتيج__ه معنايش اي__ن مى ش__ود: آن روز به ايش__ان گفت__ه مى شود اي_ن كت__اب ما اس__ت كه علي__ه شما چني_ن و چن_ان مى گوي_د.

اشاره با كلمه «هذا» اشاره به نامه اعمال است، كه بنا بر توجيه ما در عين حال اشاره به لوح محفوظ نيز هست. اگر كتاب را بر ضمير خداى تعالى اضافه كرد و فرمود اين كتاب ما است، از اين نظر بوده كه نامه اعمال به امر خداى تعالى نوشته مى شود و چون گفتيم نامه اعمال لوح محفوظ نيز هست، به عنوان احترام آن را كتاب ما خوانده است.

و معناى جمله: «يَنْطِ_قُ عَلَيْكُ_مْ بِالْحَ_قِّ،» اين است كه كتاب ما شهادت مى دهد بر آن چه كه كرده ايد و دلالت مى كند بر آن، دلالتى روشن و توأم با حق.

جمله « اِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ! » تعليل مى كند كه چگونه كتاب عليه ايشان به حق نطق مى كند، معنايش اين است كه: چون كتاب ما دلالت مى كند بر عمل شما، دلالتى بر حق، بدون اين كه از آن تخلف كن__د، چون كتاب ما لوح محفوظ است كه بر تمامى جهات واقع__ى اعمال شم_ا احاطه دارد.

و اگر نامه اعمال خلائق را طورى به ايشان نشان ندهد كه جاى شك و راه تكذيبى باقى گذارد و ممكن است شهادت آن را تكذيب كنند و بگويند كتاب شما غلط نوشته، ما چنين و چنان نكرده ايم، به همين جهت مى فرمايد كتاب ما به حق گواهى مى دهد:

« يَوْمَ تَجِ_دُ كُلُّ نَ_فْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرا وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ اَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ اَمَدا بَعيدا!» (30/آل عمران)(1)

براى ه__ر فرد نويسن_ده و نگهبانى است!

« اِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَيْها حافِظٌ !» (4 / طارق)


1- الميزان ، ج: 18، ص: 271

ص:84

« هي_چ انسانى نيست مگر آن كه ن__گ__هب__ان_ى ب__ر او م_وك_ل است!»

مراد از موكل شدن نگهبانى براى حفظ نفس، اين است كه فرشتگانى اعمال خوب و بد هر كسى را مى نويسند، به همان نيت و نحوه اى كه صادر شده مى نويسند، تا بر طبق آن در قيامت حساب و جزا داده بشوند، پس منظور از حافظ، فرشته و منظور از محفوظ عمل آدمى است، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: « اِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ،كِراما كاتِبينَ، يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ! » (13 / انفطار)

بعيد نيست كه مراد از حفظ نفس، حفظ خود نفس و اعمال آن باشد و منظور از «حافظ،» جنس آن بوده باشد، كه در اين صورت چنين افاده مى كند كه جان هاى انسان ها بعد از مردن نيز محفوظ است و با مردن نابود و فاسد نمى شود، تا روزى كه خداى سبحان بدن ها را دوباره زنده كند، در آن روز جان ها به كالبدها برگشته دوباره انسان به عينه و شخصه همان انسان دنيا خواهدشد، آن گاه طبق آن چه اعمالش اقتضا دارد جزا داده خواه__د شد، چون اعمال او نيز نزد خدا محفوظ است، چه خيرش و چه شرش.

بسيارى از آيات قرآن كه دلالت بر حفظ اشيا دارد اين نظريه را تأييد مى كند، مانند آيه: « قُلْ يَتَوَفّكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ! » (11 / سجده) و آيه: « اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حي__نَ مَ_وْتِ_ها وَ الَّتى لَ__مْ تَمُتْ فى مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتى قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ! » (42 / زمر)

ظاهر آيه اى كه در سوره انفطار بود و مى گفت وظيفه ملائكه حافظ حفظ نامه هاى اعمال است، با اين نظريه منافات ندارد، براى اين كه حفظ جان ها هم مصداقى از نوشتن نامه است، هم چنان كه از آيه: «اِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ،» (29 / جاثيه) اين معنا استف___اده مى شود.(1)

ضبط و حفظ گفتار انسان

« ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ!» (18/ ق)

« هيچ سخنى در فضاى دهان نمى آورد مگر آن كه در همان جا مراقبى آماده است!»


1- الميزان، ج: 20 ص: 429

ص:85

كلمه «رَق___يبٌ» به معناى محافظ و كلمه «عَت___يدٌ» ب_ه معن_اى كس_ى است ك_ه ف_راه_م كنن_ده مق_دم_ات آن ضب_ط و حف_ظ است، خلاصه يكى مقدمات را براى ديگرى فراهم مى كن__د تا او از نتيج_ه كار وى آگاه ش__ود.

و اين آيه شريفه بعد از جمله «اِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ،» كه آن نيز درباره فرشتگان موكل است، دوباره راجع به مراقبت دو فرشته سخن گفته با اين كه جمله اول تمامى كارهاى انسان را شامل مى شد و جمله دوم تنها راجع به تكلم انسان است، از باب ذكر خاص بعداز عام است كه در همه جا مى فهماند گوينده نسبت به خاص عنايتى بيشتردارد.(1)

تكرار عمل صالح و نتايج آن

اصلاح اخلاق و خوى هاى نفس و تحصيل ملكات فاضله، در دو طرف علم و عمل و پاك كردن دل از خوى هاى زشت، تنها و تنها يك راه دارد، آن هم عبارت است از تكرار عمل صالح و مداومت بر آن، البته عملى كه مناسب با آن خوى پسنديده است، بايد آن عمل را آن قدر تكرار كند و در موارد جزئى كه پيش مى آيد آن را انجام دهد تا رفته رفته اثرش در نفس روى هم قرارگيرد و در صفحه دل نقش ببندد و نقشى كه به اين زودى ها زائل نشود و يا اصلاً زوال نپذيرد.

هر چند به دست آوردن ملكه علمى، در اختيار آدمى نيست، ولى مقدمات تحصيل آن در اختيار آدمى است و م_ى توان_د با انج_ام آن مق__دم__ات، ملك_ه را تحصي_ل كن_د.

براى تهذيب اخلاق و كسب فضائل اخلاقى، راه منحصر به فرد تكرار عمل است، اين تكرار عمل از دو طريق دست مى دهد: طريقه اول در نظر گرفتن فوائد دنيوى آن است كه در اين جا موردنظر ما نيست.

طريق دوم تهذيب اخلاق اين است كه آدمى فوائد آخرتى آن را درنظر بگيرد و اين طريقه، طريقه قرآن است كه ذكرش در قرآن مكرر آمده، مانند آيه:

« اِنَّ اللّ__هَ اشْتَ__رى مِ__نَ الْمُ__ؤْمِني__نَ اَنْفُسَهُ__مْ وَ اَمْ__والَهُ__مْ بِ__اَنَّ لَهُ__مُ الْجَنَّ___ةَ!»

« خدا ازمؤمنين جان ها و مالهاشان را خريد، در مقابل اين كه بهشت داشته باشند!» (111/توبه)


1- الميزان، ج: 18، ص: 521

ص:86

و آيه:

« اِنَّما يُوَفَّى الصّابِروُنَ اَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ!»

« صاب__ران اجر خ__ود را به تم__ام و كم__ال و ب_دون حساب خواهند گرفت!» (10 / زمر) و آيه:

« اِنَّ الظّ__الِمي_____نَ لَهُ__مْ عَ__ذابٌ اَلي______مٌ !»

« به درستى ستمكاران عذابى دردناك دارند !» (21 / شورى)

و امث_ال اي_ن آي_ات ب_ا فن_ون م_ختلف، بسي_ار اس_ت.(1)

ماهيت اعمال شايسته و اعمال ناشايست

« اِلاّ مَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحا فَاُولآئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللّ_هُ غَفُ___ورا رَحي_ما!» (70 / فرقان)

« مگر آن كه توبه كند و مؤمن شود و عمل شايسته كند آن گاه خدا بدى هاى اين گ__روه را به نيكى ه__ا مبدل كن__د كه خدا آمرزگار و رحيم اس_ت!»

نفس فعل و حركات و سكناتى كه فعل از آن تشكيل شده در گناه و ثواب يكى است. مثلاً عمل زنا و نكاح چه فرقى با هم دارند كه يكى گناه شده و ديگرى ثواب، با اين كه حركات و سكناتى كه عمل از آن تشكيل يافته در هر دو يكى است؟ و هم چنين خوردن ك___ه در حلال و ح__رام يكى است؟

اگر دقت كنيم خواهيم ديد تفاوت اين دو در موافقت و مخالفت خدا است، مخالفت و موافقتى كه در انسان اثر گذاشته و در نامه اعمالش نوشته مى شود، نه خود نفس فعل، چون نفس عمل و حركات و سكنات كه يا آن را زنا مى گوييم و يا نكاح، به هرحال فانى ش__ده از بين مى رود و تا يك جزئ__ش فانى نشود نوب__ت به جزء بعدى اش نمى رسد و پ__ر واض__ح است كه وقتى خود فع__ل از بين رف__ت عنوانى هم كه م__ا به آن بدهي__م چ_ه خ_وب و چ_ه بد فانى مى شود.

و حال آن كه ما مى گوييم: عمل انسان چون سايه دنبالش هست، پس مقصود آثار عمل است كه يا مستوجب عقاب است و يا ثواب و همواره با آدمى هست تا در روز «تُبْلَى السَّرائِر» خود را نمايان كند.(2)

ارتباط بين اعمال انسان ها با حوادث عالم


1- المي_زان، ج: 1، ص: 533
2- المي_زان، ج: 15، ص: 336

ص:87

« وَ ياقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوآا اِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمآءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً اِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ!» (52 / هود)

« و نيز گفت: اى مردم از پروردگارتان طلب مغفرت نموده، سپس برگرديد تا باران سودمند آسمان را پى در پى به سويتان بفرستد و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد و زنه_ار، ب_ه ن_ابك_ارى و عصيان روى از خ_داى رحم_ان مگ_رداني__د! »

اين آيه مى فهماند ارتباطى كامل بين اعمال انسان ها با حوادث عالم برقرار است، حوادثى كه با زندگى انسان ها تماس دارد، اعمال صالح باعث مى شود كه خيرات عالم زياد شود و بركات نازل گردد و اعمال زشت باعث مى شود بلاها و محنت ها پشت سر هم بر سر انسان ها فرود آيد و نقمت و بدبختى و هلاكت به سوى او جلب شود. اين نكته از آيات ديگر قرآنى نيز استفاده مى شود از آن جمله آيه زير همين مطلب را به طور صريح خاطرنشان نموده، مى فرمايد:

« وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى امَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَ الاَْرْضِ!» (96 / اعراف)(1)

تأثير گناهان در بروز مصايب اجتماعى

« وَ م_ا اَص_ابَكُ_مْ مِ_نْ مُصيبَ_ةٍ فَبِم_ا كَسَبَ_تْ اَيْ_ديكُ_مْ وَ يَعْفُ_وا عَ_نْ كَثي_رٍ!» (30 / شورى)

كلمه «مُصيبَتْ» به معناى هر ناملايمى است كه به انسان برسد، گويى از راه دور به قصد آدمى حركت كرده، تا به او رسيده است و مراد از جمله: « ما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ - آنچه دست ه__اى شم__ا كس__ب ك__رده!» گن__اه__ان و زشتى ه_است و معناى جلمه:« وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ!» اين است كه خ_داون_د از بسيارى از همان گن_اه_ان و زشتى هايتان مى بخشايد.


1- المي_زان، ج: 10، ص: 445

ص:88

خطاب دراين آيه اجتماعى و متوجه به جامعه است و مانند خطاب هاى ديگر منحصر به خطاهاى جزئى و به فرد فرد اجتماع نيست و لازمه اش اين است كه مراد به مصيبت هم مصايب عمومى و همگانى، از قبيل قحطى و گرانى و وبا و زلزله و امثال آن باشد. پس مراد از آيه اين شد كه مصايب و ناملايماتى كه متوجه جامعه شما مى شود، همه به خاطر گناهانى است كه مرتكب مى شويد و خدا از بسيارى از آن گناهان در مى گذرد و شما را به جرم آن نمى گيرد.

آيه شريفه در معناى آيات زير است: « ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِى النّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْ_ضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ - اگر فساد در خشكى و دريا پيدا شود به خاطر گناهانى است كه مردم مى كنند و پيدا شدن آن براى اين است كه خ_داوند نمونه اى از آثار شوم اعمالشان را به ايشان بچشاند، شايد برگردند!» (41 / روم)

« وَ لَ__وْ اَنَّ اَهْ__لَ الْقُ__رى آ امَنُ__وا وَ اتَّقَ__وْا لَفَتَحْن__ا عَلَيْهِمْ بَ__رَك__اتٍ مِ__نَ السَّم__آءِ وَ الاَْرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا - و اگر مردم شهرها ايمان مى آوردند و تقوى پيشه خود مى كردند، ما ب__رك__ت هايى از آسم__ان و زمي__ن ب__ه رويش__ان مى گش__ودي__م، ام__ا به ج__اى ايم__ان و تقوى تكذيب كردند!» (96 / اعراف)

و « اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ - خدا نعمت هاى هي__چ ق__ومى را دگ__رگ__ون نمى س__ازد، تا آن كه خ__ودش__ان وضع خود را دگرگون كنند و رفتار خود را تغيير دهند!» (11 / رعد)

و آيات ديگرى كه هم_ه دلال_ت دارد ب_ر اي_ن ك_ه بي_ن اع_مال آدمى و نظام عالم ارتباطى خاص برقرار است.

اگر جوامع بشرى عقايد و اعمال خود را بر طبق آنچه كه فطرت اقتضاء دارد وفق دهد، خيرات به سويش سرازير و درهاى بركات به رويش باز مى شود و اگر در اي__ن دو م__رحل__ه به س__وى فس__اد بگ__راين_د، زمي__ن و آسم__ان هم تباه مى شود و زن__دگ__ى ش__ان را تب__اه مى كن____د.(1)

شرط جهال__ت در ارتك__اب محرمات


1- الميزان ج 18، ص 85

ص:89

« ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ اَصْلَحُوا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ !» (119/نحل)

«آنگاه پروردگارت نسبت به كسانى كه از روى نادانى بدى كرده و از پى آن توبه نموده و به صلاح آمده اند پروردگارت از پى آن آمرزگار و رحيم است!»

كلمه جهالت و جهل در معنا يكى است كه در اصل در مقابل علم بوده، ليكن جهالت در بسيارى از موارد، در معناى عدم انكشاف تام واقع، استعمال مى شود، هر چند كه شخص بطور كلى خالى از علم نباشد، خلاصه آن كسى را هم كه بطورى كه تكليف بر او صحيح باشد علم دارد ولى واقع بطور كامل برايش مكشوف نيست جاهل مى گويند، مانند كسى كه مرتكب محرمات مى شود با اينكه مى داند حرام است وليكن هواهاى نفسانى بر او غلبه نموده به معصيت وادارش مى كند و نمى گذارد كه در حقيقت به اين مخالفت و عصيان و عواقب وخيم آن بينديشد، بطورى كه اگر اجازه اش مى داد و بطور كامل بصيرت مى يافت هرگز مرتكب آنها نمى شد، چنين كسى را هم جاهل مى گويند با اينك__ه علم به ح__رام ب__ودن آن كاره__ا دارد وليك_ن ح_قيق_ت ام_ر برايش پنهان است.

مراد از جهالت در آيه مورد بحث همين معنا است، زيرا اگر به معناى اول يعنى نادانى مى بود و آن عمل سوء كه در آيه آمده حكم و يا موضوعش براى آنان مجهول ب__ود ديگر ارتكاب آنها معصي__ت نمى شد تا محت__اج به توبه و آمرزش و رحمت باشند.

اگر توبه را در اول، مقيد به اصلاح نموده و سپس در آخر ضمير را به توبه تنها برگردانده و فرموده: بعد از توبه و نفرموده: بعد از توبه و اصلاح براى اين بوده كه دلالت كند بر اينكه شم__ول مغف__رت و رحمت تنها از آثار توبه است، نه توبه و اصلاح . اگ_ر ت_وب_ه را مقي_د ب_ه اص_لاح ك_رد ب_راى اي_ن ب_ود ك_ه ت_وب_ه شان م_عل__وم ش_ود و ه__وي_دا گ_ردد، ك_ه راست_ى ت_وب_ه ك_رده ان_د و ج_دا از راه خ_طا و گناه ب___رگشت_ه ان_د و ت___وب_ه ش_ان ص___رف ص__ورت و خ_ال_ى از م_عن___ا نب_وده اس_ت.(1)

بخشيده شدن گناهان حاجى


1- الميزان ج: 12 ص: 528

ص:90

« فَ_مَنْ تَ_عَجَّلَ ف_ى يَوْمَيْنِ فَلا اِثْمَ عَ_لَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا اِثْمَ عَ_لَيْهِ لِمَنِ اتَّ_قى!» (203 / بقره)

« كسى كه عمل حج را تمام كرده، گناهانش بخشوده شده است، چه اينكه در آن دو روز تعجيل كند و چه اينكه تأخير كند! »

اينكه در هر دو جا فرمود: «لا اِثْمَ عَلَيْهِ» جنس اثم و گناه را از حاجى نفى مى كند و هيچگونه قيدى هم در كلام نياورده است. از اينجا روشن مى شود كه آيه شريفه در مقام بيان تخيير ميان تأخير و تعجيل نيست نمى خواهد بفرمايد حاجى مخير است بين اينكه تأخير كند و يا تعجيل، بلكه منظور بيان اين جهت است كه گناهان او آمرزيده شده، چه تأخير كند و چه تعجيل.

و ام__ا اينك__ه ف__رم__ود: «لِمَنِ اتَّقى» منظ__ور اين نيس__ت كه تعجيل و تأخير را بيان كند، مراد اين است كه حكم نامبرده مخصوص مردم با تقوا است، اما كسانى كه تق__وا ن__دارن__د اي__ن آم__رزش را ن__دارن_د.

حكم نامبرده تنها براى كسى است كه از محرمات احرام و يا از بعضى از آنها پرهيز كرده باشد و اما كسى كه پرهيز نكرده، واجب است در منا بماند و مشغول ذكر خدا در ايام معدودات باشد و اتفاقا اين معنا در بعضى از روايات وارده از ائمه اهل بيت عليهم السلام هم آمده است.(1)

توبه هاى مشكل

توبه يعنى (برگشت با اختيار) از كار بد به اطاعت خدا و بندگى وى و اين در موقعى صحيح است كه انسان در حال اختيار باشد يعنى در زندگانى دنيا، اما آن جا كه بنده هي__چ گون__ه اختي__ارى در انتخ__اب راه ص__لاح و طلاح يا سعادت و شقاوت ندارد، جاى توبه نيست.


1- ال_ميزان ج: 2، ص: 121

ص:91

يا توبه اى كه مربوط به حقوق مردم باشد، زيرا توبه، در مورد آن چه كه متعلق به حقوق خداى تعالى است، بود. اما در حقوق مردم كه فقط رضايت خود صاحبان حقوق شرط است، توبه بى ثمر است، چون خداوند نيز براى حقوقى كه در اموال و اعراض و نفوسشان براى آنان قرار داده، احترام قائل است و تعدى به هريك از آن ها را ظلم و عدوان شمرده و حاشا كه وى روا بدارد بدون گناهى چيزى از آن ها را از ايشان بگيرند، يا خود ظلمى بكند كه ديگران را نهى فرموده است.

تنه__ا اسلام پذيرفت__ن _ يعنى توب__ه از شرك _ است كه تم__ام گناهان پيشين را مح__و مى كند. آي__ات مطلقى كه راجع به بخشش همه گناهان است بر اي__ن حمل شده: « قُلْ يا عِبادِىَ الَّذي__نَ اَسْرَفُ__وا... اِنَّ اللّ__هَ يَغْفِ__رُ الذُّنُ__وبَ جَميعا...!» (53 تا 61 / زمر)

از همي__ن باب است توبه كسى كه آئين زشتى بنيان گذارده، يا مردمان را از راه حق و حقيقت گمراه ساخته است. در رواي_ت دارد كه بر گ__ردن چنين كسى گن__اه همه كسان__ى است كه گمراه شده اند و عم__ل به آن آئين نموده ان__د، زيرا حقيقت توبه و رجوع در امثال اين موارد محقق نمى شود، چون با اين گناه خشت كجى نه__اده كه آثارش جاويد است و خ__ودش هم نمى توان__د آثار آن را، مانند گناهان__ى فقط بين خود و خ_داى خود بود، زايل كند.(1)

ت__رك انف_اق : گن__اه كبي_ره

«... وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ اَنْصارٍ!» (270 / بقره)

اين جمله به چند نكته دلالت دارد:

اول اينكه مراد از ظلم در خصوص اين آيه، ظلم به فقرا و خوددارى از انفاق بر آنان و حبس حقوق ايشان است، نه مطلق معصيت، براى اينكه مطلق معصيت انصار دارد و مى توان با كفاره آنها را از نامه عمل محو كرد و يا به وسيله شفيعان كه يكى از آنها" توبه" است و يكى ديگر" اجتناب از كبائر" است و يكى ديگر" شفيعان روز محشر" مى باشند، از خطر كيفر آنان رهايى يافت، البته همه اين انصار در ظلمهايى است كه تنها جنبه حق اللَّه دارند، نه حق الناس!


1- المي_زان، ج: 4، ص: 395

ص:92

نكته دومي كه جمله: «... وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ اَنْصارٍ! » بر آن دلالت دارد اين است كه ظلم مورد بحث در آيه، يعنى ترك انفاق، كفّاره نمى پذيرد، پس معلوم مى شود ترك انفاق از گناهان كبيره است، چون اگر از گناهان صغيره بود كفاره مى پذيرفت و نيز توبه هم نمى پذيرد، چون حق الناس است. مؤيد اين معنا رواياتى است كه فرموده: توبه در حقوق الناس قبول نيست، مگر آن كه حق را به مستحق برگردانند، و نيز شفاعت در قيام_ت هم شام_ل آن نمى شود.

سوم: اين كه اين ظلم در هر كس يافت شود يعنى هركس نافرمانى خدا را بكند و حق فقرا را ندهد چنين كسى مورد رضايت خدا و مصداق «...اِلاّ لِمَنِ ارْتَضى...!» (28 / انبياء) نخواهدبود.

چهارم: اين كه امتناع ورزيدن از اصل انفاق بر فقرا، در صورتى كه فقرايى باشند و احتي__اج به كمك داشت__ه باشند از گناه__ان كبيره مهلك تر است و خداى تعالى بعضى از اقسام اين خوددارى را شك به خدا و كف__ر به آخرت خوانده است، مانند امتناع از دادن زك__ات و ف__رم__وده: « ... وَ وَيْ__لٌ لِلْمُشْ__رِكي__نَ، اَلَّذينَ لا يُ_ؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ بِالاْخِرَةِ هُ___مْ ك__افِ__رُونَ! » (6 _ 7 / فصّلت)(1)

رسول الله و اهل بيت

مشخصات فردي و زندگي خصوصيات رسول الله«ص»

1_ خنده رسول اللّه «ص»


1- الميزان، ج 2، ص 608

ص:93

- وقت_ى رس_ول ال_لّه مى خن_دي_د، خن_ده اش تبسم_ى شي__ري_ن ب___ود،

- در تبسم رسول اللّه تنه_ا دندان هاى چون تگرگ__ش نماي__ان مى ش___د،

- وقت__ى رسول اللّه خيل__ى خوشحال مى ش__د، زياد دس__ت به محاسن شري__ف خود مى كشيد،

- رسول اللّه چنان بود كه اگر مسرور و راضى مى شد، مسرت و رضايتش براى م_ردم بهت_رين مس_رت ها و رض_ايت ه_ا ب_ود،

- او ب_دون اين كه بخندد هميشه تبسمى بر لب داشت،

- هر وقت حرف مى زد، در حرف زدنش تبسم مى كرد.

2_ شوخى رسول اللّه «ص»

- رسول خدا با اشخاص شوخى مى كرد و مى خواست بدين وسيله آنان را مسرور سازد،

- رسول خدا با اشخاص مطايبه مى كرد ولى در شوخى هايش جز حق چيزى نمى گفت،

- مرد عربى به ديدن رسول اللّه مى آم__د و برايش هدي__ه مى آورد و همانجا به شوخ__ى مى گفت: پول هدي_ه ما را مرحمت فرما! رسول خدا هم مى خنديد، و وقتى اندوهناك مى شد، مى فرمود: اعرابى چه شد؟ كاش مى آمد!

3 _ گريه رسول اللّه «ص»

ص:94

- رسول اللّه از خوف خداى عزّوجلّ اين قدر مى گريست كه سجاده و نمازگاهش از اشك چشم او تر مى شد، با اين كه جرم و گناهى هم نداشت،

- رسول اللّه اين قدر مى گريست كه بيهوش مى شد، خدمتش عرض كردند: مگر خداى تعالى در قرآن نفرموده كه از گناهان گذشته و آينده تو در گذشته است؟ پس اين همه گريه چيست؟ فرمود: درست است كه خدا مرا بخشي_ده اس__ت لك_ن م_ن چ_را بن_ده شكرگ_زار ن_باشم؟

4_ آراي___ش رس___ول اللّه «ص»

- رسول اللّه عادتش اين بود كه خود را در آئينه ببيند و سر و روى خود را شانه بزند و چه بسا اين كار را در برابر آب انجام مى داد،

- رسول خدا هميشه موى خود را شانه مى زد و اغلب با آب شانه مى ك_رد و مى فرم_ود: آب براى خ_وشبو كردن مؤمن كافى است،

- رسول اللّه علاوه بر اهل خانه، خود را براى اصحابش نيز آرايش مى داد،

- رسول اللّه مى فرمود: خداوند دوست دارد كه بنده اش وقتى براى ديدن برادران خود از خانه خارج مى شود، خود را آماده ساخته و آرايش دهد،

- آن حضرت وقتى مى خواست موى سر و محاسن شريف خود را ب_ش_وي_د، ب_ا س_در م_ى ش_س_ت،

- رسول خدا همواره خضاب مى كرد، (حضرت ابى جعفر عليه السلام فرمود: هم اكنون موى خضاب شده آنجناب درخانه ماست،)

- رسول اللّه سرمه دانى داشت كه هر شب با آن سرمه بر چشم مى كشيد و س_رمه اش س_رمه سنگ ب_ود،

- رسول خدا فرمود: مجوس ريش خود را مى تراشند و سبيل خود را كلفت مى كنن__د و ما سبيل خود را كوت_اه مى كنيم و ري_ش خود را وام_ى گ__ذاري__م،

- رسول خدا هر وقت مسافرت مى رفت پنج چيز با خود برمى داشت: آئينه، سرمه دان، شانه، مسواك و قيچى.

5_ نظافت رسول اللّه «ص»

- يكى از سنت هاى رسول اللّه گرفتن ناخن هاست،

ص:95

- يكى ديگر از سنت هاى آن جناب دفن كردن مو و ناخن و خون است،

- ازال__ه موى زير بغل از سنت هائى است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بدان امر فرموده است.

6_ مسواك كردن رسول اللّه «ص»

- از سن_ن مرسلين يك_ى مس_واك كردن دندان هاست،

- مسواك كردن باعث رضاى خدا و از سنت هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله و مايه خوشبوئى و پاكيزگى دهان است،

- رسولخ_دا صلى الله عليه و آله هميش___ه خ___لال مى كرد.

- رواي__ات درباره عادت داشت__ن رسول خدا به مسواك و سنت قرار دادن آن بسيار است.

7_ عطر رسول اللّه «ص»

- رسول خدا بيش از آن مقدارى كه براى خوراك خرج م_ى ك_رد، به عط_ر پ_ول م_ى داد،

- مشك را بهترين و محبوب ترين عطره_ا م__ى دانست،

- م__ردم آن جناب را به بوى خوشى كه از او به مش__ام مى رسي_د، مى شناختن__د،

- براى رسول خدا مشكدانى بود كه بعد از هر وضوئى آن را به دست تر مى گرفت و در نتيجه هر وقت كه از خانه بيرون تشريف مى آورد، از بوى خوشش شناخته مى شد كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله است،

- هيچ عطرى به آن جناب عرضه نمى شد، مگر آن كه خود را به آن خوشبو مى كرد و مى فرمود: بوى خوشى دارد، حملش آسان است و اگر هم خود را با آن خوشب__و نمى ك__رد، سرانگش_ت خ_ود را ب_ه آن گ__ذاشت_ه و از آن مى ب_وئي___د،

- رسول خدا با عود قمارى ( عودي از شهر قماره) خ_ود را بخور مى داد،

- عطر به شارب زدن از اخلاق انبياء و احترام ملائكه كرام الكاتبين است،

- بر هر بالغى لازم است كه در هر شب جمعه شارب و ناخن خود را چيده و مقدارى عطر استفاده كند، رسول خدا وقتى جمعه مى شد و عطر همراه نداشت، ناچار مى فرمود تا چارقد بعضى از زوجاتش را مى آوردند و آن جناب آن را با آب تر مى كرد و به روى خود مى كشيد تا بدين وسيله از بوى خوش آن چارق_د خود را معطر سازد.

ص:96

- اگر در روز عيد فطر براى رسول اللّه عطر مى آوردند، اول به زنان خود مى داد.

8_ نگهدارى از پوست بدن

- رسولخدا به انواع روغنها خود را ضماد مى فرمود و اغلب از روغن بنفشه استفاده مى كرد و مى فرمود: اين روغن بهترين روغن هاست،

- رسول خدا همواره روغن به خود مى ماليد و هر كس بدن شريفش را روغن م__الى مى ك__رد تا حدود زير جام__ه را مى ماليد و مابقى را خود آن جناب ب_ه دست خود انجام مى داد.

نماز رسول اللّه «ص»

1_ تعداد، و اوقات نمازهاى رسول اللّه «ص»

رسول اللّه تعداد 50 ركعت در روز و شب نماز مى خواند، به شرح زير:

- هشت رك_عت ن_ماز نافل_ه ظ_هر،

- چ_ه_ار رك__ع_ت ن_م_از ظ__ه_ر،

- ه_شت رك_ع_ت ن_اف_ل_ه ع_ص_ر،

- چه_ار ركعت نم____از عص___ر،

- س_ه ركعت نم_____از مغ___رب،

- چهار ركعت ن__افل__ه مغ___رب،

- چهار ركع__ت نم__از عش____اء،

- هشت ركعت نماز ن_اف_ل_ه شب،

- س_ه ركع_ت نم_از شف_ع و وت_ر،

- دو رك_عت نم_از ناف_ل_ه فج_ر،

- دو رك__ع_ت ن__م_از ص__ب_ح!

(راوى گويد: من به امام صادق عليه السلام عرض كردم:)

- فدايت شوم! اگر من بتوانم بيشتر از اين ها نماز بخوانم، خداوند تعالى مرا به خوان_دن نم__از زي__اد ع___ذاب مى كن____د؟

فرمود: نه! ولك__ن تو را ع__ذاب مى كن__د به ت__رك سن__ت رس___ول خ_دا صلى الله عليه و آله وسلم

ص:97

از روايت فوق استفاده مى شود:

( دو ركعت نماز نشسته بعد از عِشاء «عَتَمَة» جزو پنجاه ركعت نماز يوميه نيست، بلكه متمم آن است و براى اين است كه با آن - بنابر اين كه دو ركعت نشسته يك ركعت ايستاده حساب مى شود - عدد نمازها به 51 برسد و نيز براى اين تشريع شده كه بدل از نماز يك ركعتى «وَتْر» باشد! بدين معنى كه اگر كسى ده ركعت نافله شب را خواند و مرگ مهلتش نداد كه يك ركعت نماز «وَتْر» را بخوان_د، اين دو ركعت نشسته «عَتَمَ_ة» به ج_اى آن حس_اب شود!)

حضرت ابى عبداللّه عليه السلام فرم_ود:

- كسى كه ايمان به خدا و روز جزا دارد هرگز نماز «وَتْر» نخوانده نخوابد!

(ابى بصير مى گويد، عرض كردم:)

- مقصود شما از «وَتْر» همان دو ركعت نشسته بعد از عشاء است؟ فرمود:

- آرى! اين دو ركعت، يك ركعت حساب مى شود و اگر كسى آن را بخواند و در آن شب مرگ او را از خواندن نماز «وَتْر» باز دارد، مثل كسى مى ماند «وَتْر» را خوانده باشد و اگر هم نمرد كه آخر شب برخاسته و «وَتْر» را م_ى خواند!

عرض كردم:

- آيا رسول اللّه ه_م اين دو ركعت نم_از را خواند؟ فرمود:

- نه! براى اين كه به رسول اللّه وحى مى آمد، و مى دانست كه آيا امشب مى ميرد، يا نه و اين ديگران هستند كه چنين علمى ندارند، از همين جهت بود ك_ه خ_ودش نخ_واند و به ديگ_ران دست_ور داد تا بخ_وانن_د....

( ممكن است مقصود امام عليه السلام از اين كه فرمود رسول اللّه «ص» اين دو ركعت نماز را نخواند، اين باشدكه آن حضرت به طور دائمى اين نماز را نمى خواند، بلكه گاهى مى خواند و گاهى نمى خوان__د، كما اين كه از بعض__ى از احادي__ث ديگر اين معنا استفاده مى شود.)

- رس_ول خدا صلى الله عليه و آله هيچ روزى تا ظهر نمى شد نمازى نمى خواند،

- وقتى كه ظهر مى شد و به قدر نصف انگشت سايه مى گشت، هشت ركعت مى خواند،

- وقتى س_ايه به ق_در يك ذراع مى شد نماز ظهر را مى خواند،

- بعد از نماز ظهر هم دو ركعت،

- و قب__ل از نم__از عص__ر دو ركع__ت مى خوان__د، (در اي__ن رواي__ت تمام__ى نافل_ه عصر را ذك__ر ن_كرده!)

ص:98

- تا آن كه سايه به قدر دو ذراع مى شد آن وقت نماز عصر را به جاى مى آورد،

- وقتى آفتاب غروب مى كرد نماز مغرب را مى خواند،

- و بع__د از زوال سرخ__ى شف__ق عش__اء را مى خوان__د، (مى فرم__ود: وقت عشاء ت__ا ثل__ث ش_ب امتداد دارد!)

- بعد از عشاء نماز ديگرى نمى خواند تا شب به نصف مى رسيد، آن گاه برخاسته و سي__زده ركع__ت نم__از مى خوان__د، ك__ه سيزدهم__ى آن نم__از وت__ر ب__ود و دو ركع__ت از آن ن_اف_ل_ه صب___ح،

- وقتى فجر طالع و هوا روشن مى گشت، نماز صبح را مى خواند!

- رسول خدا در شب هائى كه باران مى باريد، نماز مغرب را مختصر مى خواند و در خواندن عشاء هم عجله مى كرد و آن را زودتر از وقت فضيلتش يعنى با مغرب مى خواند و مى فرمود:

- كسى كه به مردم رحم نكند، در حقش رحم نمى كنند!

- رسول خدا در مسافرت ها گاهى كه با شتاب راه مى پيمود، نماز مغرب را تأخير مى انداخت و آن را با عشاء مى خواند،

- رسول خدا وقتى كه در سفر بود و هم چنين در مواقعى كه كار فوتى داشت، ظهر و عصر را با هم مى خواند و هم چنين بين مغرب و عشاء فاصله نمى انداخت،

- بسيار مى شد كه مؤذن در گرماى ظهر مى آمد دنبال رسول اللّه صلى الله عليه و آله و حضرت مى فرم_ود: « ابرد! ابرد! بگذار هوا خنك شود!»

2 _ كيفيت نماز خواندن رسول اللّه «ص»

- رسول خدا صلى الله عليه و آله موقع خواب، ظرف آب را روپوشيده بالاى سر خود مى گذاشت و مسواك خود را هم زير رختخواب خود قرار مى داد و مى خوابيد، تا چندى كه خدا بخواهد و وقتى از خواب بيدار مى شد، مى نشست و نظرى به آسمان مى افكند و آياتى را كه در سوره آل عمران است - « اِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ....،» (190 / آل عمران) مى خواند و سپس دندان ها را مسواك مى كرد و تطهير مى نمود و به مسحد مى رفت و چهار ركعت نماز مى خواند، كه ركوع هر ركعتش به اندازه قرائت آن و سجودش به قدر ركوع آن طول مى كشيد، به حدى طولانى بود كه گفته مى شد چه وقت سر برمى دارد؟

ص:99

- آن گاه به بستر خ__ود برمى گش__ت و تا خدا مى خواست مى خوابيد، سپس بيدار مى شد و مى نشست و همان آيات را تلاوت مى كرد و چشم به آسمان مى انداخت و آن گ__اه مس__واك مى زد و تطهي__ر مى نم__ود و به مسجد مى رف__ت و باز هم مثل ب__ار اول چه__ار ركع__ت ن_ماز م_ى گ__ذاش____ت.

- مجددا به بستر خود مراجعت مى كرد و مقدارى مى خوابيد و سپس بيدار مى شد و نگاهى به آسمان مى انداخت و همان آيات را تلاوت مى فرمود. باز مسواك و تطهير را انجام مى داد و به مسجد تشريف مى برد و يك ركعت نماز وتر و دو ركعت ديگر را مى خواند و براى نماز صبح بيرون مى شد.

- رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى به نماز مى ايستاد، از ترس خدا رنگش مى پريد و از اندرون دل و قفسه سينه اش صدائى نظير صداى اشخاص خائف و وحشت زده شنيده مى شد.

- رسول خدا وقتى نماز مى خواند، پارچه اى را مى ماند كه در گوشه اى افت_اده ب_اشد.

- (عايشه گفته است:) رسول خدا براى ما و ما براى او سخن مى گفتيم، همين كه موقع نماز مى شد، حالتى به خود مى گرفت كه گوئى نه او ما را مى شناسد و ن_ه ما او را مى شناسيم.

- اميرالمؤمنين على عليه السلام وقتى كه محمد ابوبكر را ولايت مصر داد، دستورالعملى به او مرحمت نمود و در ضمن آن فرمود: مواظب ركوع و سجود خودت باش، زيرا رسول اللّه از همه مردم نمازش كامل تر و در عين حال عملياتش در نماز از همه سبك تر و كمتر بود!

- هر وقت خميازه رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى گرفت، آن حضرت آن را با دست راست خ__ود رد مى كرد.

- رسول خدا هميشه صفوف نماز ما را منظم مى فرمود، به طورى كه اگر تيرى رها مى شد، فاصله همه از آن تير يكسان بود، تا اين كه رفته رفته براى همه عادت ش__د، اتفاقا روزى به مسجد تشريف آورد و به نم__از ايستاد و خواست تا تكبيرة الاحرام را بگويد، متوجه شدكه مردى سينه اش جلوتر از سايرين است، فرمود:

« بندگان خدا! صفوف خود را منظم كنيد، و گرنه ميان شما اختلاف خواهد افتاد!»

ص:100

- رسول الله دست به شانه هاى ما مى گذاشت و ما را پس و پيش مى كرد و مى فرمود: «منظم بايستي__د!» وگرنه در ايست__ادن اختلاف داشت__ه باشي__د « دلهايتان هم مختلف خواهدشد!»

رسول خدا در حين نماز، هيچ كس به خدمتش نمى آمد و نمى نشست مگر اين كه ب__راى خاط__ر او نم__از را كوت__اه مى كرد و متوج__ه او مى شد و مى فرم__ود: آيا حاجت__ى دارى؟ پس از آن ك_ه حاج__ت او را برم__ى آورد، مجددا به نم__از مى ايستاد.

3_ نوافل رسول اللّه «ص»

- رسول خدا نماز مستحبى را مثل نماز واجب و روزه مستحبى را مثل روزه واجب ب_ه جا مى آورد.

- رسول خدا نافله صبح را در اول فجر، سبك و مختصر مى خواند و براى نم_از صبح بي_رون مى رفت.

- رسول خدا هر وقت ماه رمضان مى شد، نماز خود را بيشتر مى كرد. ( مقصود از اين بيشتر كردن همان خواندن نماز هزار ركعتى «تراويح» است و اين نماز نافله ماه رمضان، غير از پنجاه ركعت نافله هاى يوميه است، در كيفيت تقسيم كردن اين هزار ركعت نماز بر شب هاى رمضان اخبار زيادى وارد شده است.) - از طريق امامان اهل بيت عليه السلام وارد شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين نمازها را بدون جماعت مى خواند و از خواندن آن به جماعت نهى مى كرد و مى فرمود: « در نافل__ه جماع_ت نيست!»

4_ دعاى قنوت ها و ذكرهاى رسول اللّه «ص»

رسول خدا صلى الله عليه و آله در قنوت نماز « وتر» خود مى گفت:

« اَلّهُمَّ اهْدِنى فيمَنْ هَدَيْتَ! وَ عافِنى فيمَنْ عافَيْتَ! وَ تَوَلَّنى فيمَنْ تَوَلَّيْتَ!

وَ بارِكْ لى فيما اَعْطَيْ__تَ! وَقِنى شَرَّ ما قَضَيْتَ!

اِنِّكَ تَقْضى وَ لا يُقْضى عَلَيْكَ!

سُبْحانَكَ رَبَ الْبَيْتِ! اَسْتَغْفِرُكَ وَ اَتُوبُ اِلَيْكَ وَ اوُ مِنُ بِكَ وَ اَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ!

وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّبِكَ... يا رَحيمُ! »

«پروردگارا! ما را با آنان كه هدايتشان كردى، هدايت فرما!

و با آنان كه عافيتشان دادى، عافيت ده!

ص:101

و با آنان كه امورشان را خودت به دست گرفتى، امور مرا هم عهده دار شو!

و در آن چه مرا داده اى بركت قرار ده!

و مرا از شر قضا و قدرى كه گذراندى نگهدار! چون توئى كه قضاء به دست توست، توئى كه حكم مى كنى و كسى نيست كه عليه تو حكم كند!

منزهى تو، اى پروردگار بيت !

از تو طلب مغفرت مى كنم! و به تو رجوع مى كنم! و به تو ايمان مى آورم! و به تو توكل مى كنم!

و حول و قوه اى نيست، مگر از ناحيه تو، اى خ_داى مه_رب_ان!»

حض_رت ابى عبداللّه عليه السلام فرمود:

- هر كس در نماز وترش هفتاد مرتبه بگويد: «اَسْتَغْفِرُاللّهَ رَبّى وَ اَتُوبُ اِلَيْه!» و بر اين كار تا يكسال مداومت و مواظبت داشته باشد، خداى تعالى اسمش را در زمره كسانى مى نويسد كه در سحرها طلب مغفرت مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله هم همين طور در نماز وتر خود هفتاد بار استغفار مى كرد و هفت بار مى گفت: « هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النّار - اين موقف كسى است كه از آتش دوزخ پناهن__ده ت_و شده است!»

وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به معراج بردند و در آن جا نماز گذاشت و ذكر گفت و از عظمت خداوند ديد آن چه را كه ديد، بندهاى بدنش مرتعش شد و بدون اختيار به حالت ركوع درآمد و در آن حال گفت:

« سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه!»

وقتى كه از آن حالت برخاست، نظرش به خداى خود در مكان بالاترى كه از آن بلندتر تصور نمى شود افتاد و بدون اختيار صورت خود را به خاك نهاد و گفت:

« سُبْحانَ رَبِّىَ الاَْعْلى وَ بِحَمْدِه!»

و هم چنين تكرار مى كرد تا پس از گفتن هفت مرتبه قدرى از آن رعبى كه دلش را پر كرده بود، كاسته گرديد. از اين جهت در امتش هم اين دو ذكر سنت شد!

روزه و اعتكاف رسول اللّه «ص»

1_ روزه هاى رسول اللّه در ايام مخصوص

ص:102

- رسول خدا صلى الله عليه و آله يك مرتبه اين قدر زياد روزه مى گرفت كه مى گفتند: ديگر افطار نمى كند! و يك مرتبه اين قدر پشت سر هم افطار مى كرد كه مى گفتن_د ديگ_ر روزه نمى گيرد!

- بعضى اوقات هم يك روز روزه مى گرفت و يك روز افطار مى كرد. - بعضى اوقات تنها روزهاى دوشنبه و پنجشنبه را روزه مى گرفت، تا آن كه به اين جا رسيد كه در هر ماه تنها سه روز - پنجشنبه اول ماه، چهارشنبه وسط ماه، وپنجشنبه آخر ماه - را روزه مى گرفت و مى فرمود: اگر كسى چنين كند، مثل اين است كه تمام عمرش روزه باشد.

- (امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم بارها مى فرمود كه هيچ كسى نزد خدا دشمن تر و مغبوض تر از كسى نيست كه وقتى به او مى گويند: رسول خدا چنين و چنان مى كرد – مثلاً زياد روزه نمى گرفت - و تو چرا اين قدر روزه مى گيرى و نماز مى خوانى در جواب بگويد: خدا مرا به خواندن نماز زياد و گرفتن روزه بسيار عذاب نخواهد كرد، زيرا معنى اين حرف اين است كه رسول خ_دا صلى الله عليه و آله بيش از آن نمى ت_وانسته عب_ادت كند!)

- رسول خدا در اوايل بعثت روزه گرفتنش اين طور بود كه يك مدت اين قدر پى در پى روزه مى داشت كه مى گفتند، هيچ روزى را بدون روزه به سر نمى برد و مدتى ديگر اين قدر پى در پى بى روزه مى بود كه گفته مى شد: روزه نمى گيرد!

- آن گاه اين رويه را ترك كردند و مدتى يك روز در ميان روزه مى گرفتند كما اين كه روزه حضرت داود عليه السلام هم همين طور بوده است.

- پس از مدتى اين را نيز ترك كرد و مدتى همان ايام البيض هر ماه را روزه مى گرفت، نهايتا اين را نيز ترك كرده و سه روزى را كه در ايام البيض روزه مى گرفت، در دهه هاى ماه تقسيم كرد، يكى را در پنجشنبه دهه اول، يكى را در چهارشنبه دهه دوم، و يكي را در پنجشنبه دهه سوم مى گرفت و ت_ا زن__ده ب__ود اين روي___ه را داش_ت.

- رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رحلت فرمود، در حالى كه رويه اش در روزه داشتن اين بود كه ماه شعبان و رمضان و سه روز از هر ماه را روزه مى گرفت.

ص:103

- ( از سماعه نقل شده كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم:) آيا رسول اللّه ماه شعب_ان را هم روزه مى گرف__ت؟ فرم__ود: آرى، ولكن همه آن را روزه نگرفت... .

2_ آداب رسول اللّه «ص» در ماه رمضان

- رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى كه ماه رمضان فرا مى رسيد، تمامى اسيران جنگى را آزاد و ب_ه تمام س__ائ__ل ها عطي___ه م_ى داد،

- رسول خدا در دهه آخر ماه رمضان بكلى لحاف و تشك خود را جمع مى كرد و هم__ه را به عب____ادت مى پ__رداخت،

- و در ش__ب بيس__ت و س__وم اه__ل خان__ه خ__ود را بي__دار م__ى ك____رد و در آن ش__ب ب_ه روى خوابيده ه__ا آب مى پاشي_د، تا خ__واب از س__رش__ان ب__رود و هم چنين حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام احدى از اهل خانه خود را اجازه نمى داد كه در آن شب بخوابند و براى اين كه خوابشان نبرد، غذاى كمترى به آنان مى داد و از روز خود را براى شب زنده دارى آن شب آماده مى كرد و مى فرمود: محروم اس_ت كسى ك_ه از خي_رات امشب استف_اده نكند!

3_ اعتكاف هاى رسول اللّه «ص» در ماه رمضان

_ رسول خدا وقتى كه دهه آخر ماه رمضان مى شد، در مسجد اعتكاف مى كرد، برايش خيمه موئى مى زدند و در آن ايام لحاف و بسترش را برمى چيدند، بعضى از اصحابش گفته اند كه از زنان هم كناره مى گرفت ولكن امام صادق عليه السلام فرمود: اين حرف صحيح نيست و از زنان كناره گيرى نمى كرد، ( مقصود از كناره گيرى مع_اشرت ب_ا آن_ان است، ن_ه جم_اع.)

- رسول خدا در ماه رمضان، در دهه اول معتكف شد، سال بعد، از دهه دوم اعتكاف كرد، ولى پس از آن هميشه در دهه سوم اعتكاف مى كرد،

- جنگ بدر در ماه رمضان اتفاق افتاد، در آن سال رسول اللّه اعتكاف نكرد، سال بعد كه شد آن جناب دو دهه اعتكاف كرد، يكى براى همان سال و يك__ى هم قض__اء اعتك__اف س__ال پي_ش.

4_ روزه وصال مخصوص رسول اللّه «ص»

ص:104

- رسول اللّه در امر روزه سنت هائى هم مخصوص به خود داشت، از آن جمله روزه وصال است كه عبارت است از روزه بيشتر از يكروز، به طورى كه درميان آن ها افطار نشود. رسول خدا خودش چنين روزه اى داشت ولكن امت را از آن نهى مى كرد و مى فرمود: شما طاقت آن را نداريد و اگر مى بينيد كه من روزه وصال مى گيرم و چند روز پياپى بدون افطار و سحرى به سر مى برم براى اين است كه خداى تعالى مرا از غذاهاى آسمانى خود سير و از شراب هاى ب_هشت___ى اش س_ي___راب م_ى س______ازد!

5_ افطارهاى رسول اللّه «ص»

- غذاى رسول اللّه شربتى بود كه در افطار مى آشاميد و شربتى بود كه در سحر مى خورد و خيلى اوقات اين شربت عبارت بود از شير و خيلى از اوقات مقدارى آب ب_ود كه در آن ن_ان را ح_ل كرده بودند... .

- رسول خدا در روزهائى كه روزه مى گرفت، اولين چيزى كه با آن افطار مى فرمود، خرماى ت_ازه و يا خ_رم_اى خ_شك ب_ود،

- رسول خدا وقتى روزه مى گرفت و براى افطار به شيرينى دست نمى يافت با آب افطار مى كرد و در بعضى روايات دارد كه با كشمش افطار مى فرمود،

- از آل محمد عليه السلام روايت كرده اند: مستحب است اين كه روزه دار سحرى بخورد ولو به يك شربت آب و روايت شده بهترين سحرى ها خرما و قاووت است، زيرا پيغمبر اكرم در سحر آن دو را استعمال مى فرمود،

- رسول خدا بيشتر اوقات، از هر غذائى بيشتر، هريسه (گندم پخته) را، مخص__وص__ا در سحره___ا مي__ل مى فرم___ود،

- سنت در افطار عيد قربان اين است كه بعد از نماز انجام شود و در عي_د فطر قب_ل از نماز!

قرآن خواندن رسول اللّه «ص»

- رسول خدا را هيچ امرى از تلاوت قرآن باز نمى داشت، مگر جنابت،

- رسول خدا قرائت خود را آيه آيه وقف مى كرد،

- رسول خدا از رختخواب برنمى خاست مگر اين كه «مسبّحات» را تلاوت مى كرد و مى فرمود: در اين چند سوره آيه اى است كه فضلش از هزار آي_ه بيشت_ر است، پ_رسي_دن_د: مسبّح_ات ك_دامن_د!

ص:105

- فرمود: سوره حديد، سوره حشر، سوره صف، سوره جمعه و سوره تغابن!

- رسول خدا صلى الله عليه و آله هيج وقت نمي خوابيد، مگر اين كه سوره تبارك و الف لام ميم تنزيل، را مى خواند،

- وقتى آيه « وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثيرا!» (45 / انفال) نازل شد، رسولخدا مشغول به ذكر خدا گشت ت_ا ج_ائى كه ك_فار مى گ_فتند: اين م_رد جنّ_ى شده است.

- رسول خدا سوره « سَبِّ_حِ اسْ_مَ رَبِّكَ الاَْعْل_ى» را دوست مى داش__ت و اولي__ن كسى كه گف__ت « سُبْحانَ رَبّى الاَْعْلى!» همانا ميكائيل بود،

- رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: سوره هود مرا پير كرد! (البته مقصود آن جناب آيه « فَاسْتَقِمْ كَمآ اُمِ_رْتَ! »(112 / هود) است،)

- از ابن مسعود روايت شده كه گفت: رسول خدا مرا دستور دادند كه مقدارى از قرآن را بخوانم و من چند آيه اى از سوره يونس را برايش تلاوت كردم، تا آن كه رسي__د ب__ه جمل__ه «... وَ رُدُّوا اِلَى اللّ__هِ مَوْليهُ__مُ الْحَ__قِّ...!» (30 / يونس) ديدم اشك در دوچشمان نازنينش حلقه زد!(1)

رفتار هاي اجتماعي رسول الله

« خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجهِلينَ!» (199 / اعراف)

« نديده انگ__ارى پيش__ه كن و به نيك__ى وادار كن و از م_ردم ن_ادان روى بگردان!»

خداى تعال__ى به پيغمبرش دست__ور مى دهد به اين كه سي__ره حسن__ه و رفتار ملايم__ى را اتخ__اذ كن__د ك__ه دل ه__ا را متوج__ه آن س_ازد تا نف__وس ب__دان بگراين__د.

معناى اين كه فرمود: بگير عفو را اين است كه همواره بدى هاى اشخاصى كه به تو بدى مى كنند بپوشان و از حق انتقام كه عقل اجتماعى براى بعضى بر بعضى ديگر تجويز مى كند صرف نظر نما و هيچ وقت اين رويه را ترك مكن!


1- الميزان ج 6 ص 433 تا 487. روايات اسلامى

ص:106

البته اين چشم پوشى نسبت به بدى هاى ديگران و تضييع حق شخص است و اما مواردى كه حق ديگران با اسائه به ايشان ضايع مى شود عقل در آن جا عفو و اغماض را تجويز نمى كند، براى اين كه عفو در اين گونه موارد وادار كردن مردم به گناه است و مستلزم اين است كه حق مردم به نحو اشد تضييع گردد و نواميس حافظ اجتماع لغو و بى اثر شود و تمامى آيات ناهيه از ظلم و افساد و كمك به ستم كاران و ميل و خضوع در برابر ايشان و بلكه تمامى آياتى كه متضمن اصول شرايع و قوانين است از چنين اغماضى جلوگيرى مى كند و اين خود روشن است.

پس منظ__ور از اين كه فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ» اغم__اض و نديده گرفتن بدى هايى است كه مربوط به شخ__ص آن جناب بوده و سيره آن حضرت هم همين بود كه در تمامى طول زندگيش از اح__دى براى خود انتقام نگرفت.

كلمه عرف به معناى آن سنن و سيره هاى جميل جارى در جامعه است كه عقلاى جامعه آن ها را مى شناسند، به خلاف آن اعمال نادر و غير مرسومى كه عقل اجتماعى انكارش مى كند (كه اين گونه اعمال عرف معروف نبوده بلكه منكر است،) و معلوم است كه امر به متابعت عرف، لازمه اش اين است كه خود امر كننده عامل به آن چيزى كه ديگران را امر به آن مى كند بوده باشد!

يكى از موارد عمل همين است كه تماسش با مردم و مردم را امر كردن طورى باشد كه منكر شمرده نشود، بلكه به نحو معروف و پسندي__ده مردم را امر كند، پس مقتضاى اين كه فرمود: «وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ» اين است كه اولاً به تمام__ى معروف ها و نيكى ها امر بكند و در ثانى خود امر كردن هم به نحو مع_روف باشد نه به نح__و منك__ر و ناپسند.

جمله «وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجهِلينَ!» دستور ديگرى است در مراعات مداراى با مردم، اين دستور بهترين و نزديك ترين راه است براى خنثى كردن نتايج جهل مردم و تقليل فساد اعمالشان براى اين كه به كار نبستن اين دستور و تلافى كردن جهل مردم، بيشتر مردم را به جهل و ادامه كجى و گمراهى وا مى دارد.(1)

ذى القربى در نقش مراجع علمى مردم


1- المي_زان ج :8 ص: 496

ص:107

مودت ذى القرباى رسول خدا «ص» ب_ه چ_ه معن__اس_ت؟

مفسرين در اين رابطه حرفهاى زيادى زده اند و خواسته اند گروه هاى خاصى را (مانند قريش و غيره،) از لحاظ نزديكى با رسول اللّه «ص» شامل اين آيه بدانند، ولى مودتى كه اجر رسالت فرض شده، چيزى ماوراى خود رسالت و دع_وت دين_ى و بق_ا و دوام آن ن_يست!

ل__ذا، مراد به م__ودت در قربا، با توج__ه به آيات قبل__ى سوره فوق كه مى فرمايد: « اَنْ اَقيمُوا الدّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا ! » (13 / شورى) و اقامه دين و احكام آن را واجب مى نمايد، ايجاد وسيله اى است كه در واقع مى خواهد اين محبت را وسيله اى قرار دهد براى همين كه مردم را به اهل بيت، به عنوان مرجع علمى ارجاع دهد، لذا مراد به مودت در قرباء دوست_ى خويشاون_دان رس_ول خدا «ص» است كه همان عترت او از اهل بيتش مى باشند.(1)

در توكل و تكليف

نفى اعتماد به نفس و اثبات اعتماد به خدا


1- ال_ميزان ج: 18، ص: 66

ص:108

«... وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ ! » (173 / آل عمران)

«... و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست!»

اعتماد به نفس كه بعضى از نويسندگان ما به تقليد از غربى ها جزء فضايل انسانى دانسته ان__د، در قام__وس دين وج___ود ن___دارد. ق__رآن فقط اعتم__اد به خداون__د را مى شناس___د و مى فرماي____د:

« آن كسانى كه مردم به آن ها گفتند: مردمان گرد آمده اند بر سر شما بتازند بترسيد، ايمانش_ان قوى تر شد و گفتن__د خ__دا براى ما ب_س است و بهتري_ن وكيل است!»

قرآن مى فرمايد:

«...اَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ...!»(165/بقره) و

«...فَاِنَ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعا !»(139/نساء)

يعنى تمام قوت و نيرو از خداوند است و تمام عزت ها از خداست.(1)

توكل و تأثير اسباب هاى ظاهرى

«... قالَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكيلٌ ! » (66 / يوسف)

«... گف_ت: خداوند نسبت به آن چه مى گوييم ناظر و حافظ است!»


1- الميزان، ج: 4، ص: 596

ص:109

رشد فكرى آن است كه وقتى انسان امرى را اراده مى كند و به منظور رسيدن به آن متوسل به اسباب عادى كه در دسترس اوست مى شود، ولى در عين حال چنين معتقد باشد كه تنها سببى كه مستقل بر تدبير بر امور است خداى سبحان است و استقلال و اصالت را از خودش و از اسبابى كه در طريق رسيدن به آن امر به كار بسته، نفى نموده و بر خدا توكل و اعتماد كند.

معناى توكل اين نيست كه انسان نسبت امور را به خودش و به اسباب را قطع يا انكار كند، بلكه معنايش اين است كه خود را و اسباب را مستقل در تأثير ندانسته و معتقد باشد كه استقلال و اصالت منحصرا از آن خداى سبحان است و در عين حال سببيت غيرمستقل را براى خود و براى اسباب قائل باشد.(1)

توكل و كفالت الهى

«... وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَ__ى اللّهِ فَهُ_وَ حَسْبُ_هُ... !» (3 / طلاق)

«... و هر كس بر خداوند توكّل كن__د، كفاي__ت امرش را مى كند...!»

كسى كه بر خدا توكّل كند، از نفس و هواهاى آن و فرمان هائى كه مى دهد خود را كنار بكشد و اراده خداى سبحان را بر اراده خود مقدم بدارد و عملى را كه خدا از او مى خواهد بر عملى كه خودش دوست دارد ترجيح بدهد و به عبارتى ديگر به دين خدا متدين شود و به احكام او عمل كند: « فَهُوَ حَسْبُ___هُ !»

چنين كسى، خدا كافى و كفيل او خواهد بود و آن وقت آن چه را كه او آرزو كند، خداى تعالى هم همان را برايش مى خواهد، البته آن چه را كه او به مقتضاى فطرتش مايه خوش__ى زندگى و سعادت خود تشخيص مى دهد، نه آن چه را كه واهمه كاذبش سعادت و خوش___ى مى دان___د.

به حكم « وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ...!» (3 / طلاق) از جائى كه او احتمالش را هم ندهد رزق مادى و معنوى اش را فراهم مى كند. رزق مادى اش را بدون پيش بينى خود او مى رساند، براى اين كه او قبل از رسيدن به چنين توكلى رزق خود را حاصل دسترنج خود و اثر اسباب هاى ظاهرى مى دانست، همان اسبابى كه دل به آن بسته بود و از آن اسباب هم كه بسيار زيادند جز به اندكى اطلاع نداشت، لكن خداى سبحان از همه اسباب ها خبر دارد و اوست كه اسباب و مسببات را پشت سرهم مى چيند، هرطور كه بخواهد نظام مى بخشد و به هريك از آن اسباب بخواهد اجازه تأثير مى دهد تأثيرى كه خود بنده چنان تأثيرى براي آن سراغ نداشته است.


1- الميزان،ج:11، ص: 296

ص:110

از لحاظ رزق معنوى _ كه رزق واقعى همانست، چون مايه حيات جان آدمى است و رزق__ى است فناناپذي__ر _ آن را نيز بدون پيش بينى خود او مى رساند، دليلش اين است كه انس_ان نه از چنين رزق__ى آگهى دارد و نه مى دان__د كه از چه راه__ى به وى مى رس__د.

خداى سبحان كه ولى و عهده دار سرپرستى بنده متوكل خويش است و او را از پرتگاه هلاكت بيرون مى كشد و از طريقى كه خود او پيش بينى آن را نمى كند، روزى مى دهد. البته وقتى بنده بر خدا توكل كرده و همه امور خود را به او واگذار مى كند، هيچ چيز از كمال و از نعمت هائى را كه قدرت بدست آوردن آن را در خود مى بيند از دست نمى دهد و آن چه را كه اميدوار بود به وسيله سعى و كوشش خود به دست آورد هم__ان را خداى تعالى برايش فراه__م مى كند، براى اين كه او به وى توكل كرده و خدا همه كاره او مى شود. هيچ سبب ظاه__رى اين طور نيست، براى اين كه هر سببى را كه در نظر بگيرى يكبار كارگر مى افتد و بار ديگ__ر نمى افتد، ولى خداى تعالى اين طور نيست او به كار خود مى رسد «...اِنَّ اللّهَ بالِ__غُ اَمْرِهِ...!» (3 / طلاق) و تمامى امور در حيطه قدرت خداى تعالى است.

_ «...قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْرا !» (3 / طلاق).

ح__دود و اندازه هر موج__ودى را خداى تعال__ى معين مى كند. بنده متوكل نيز از تح__ت قدرت خ__داى خ_ارج نيست، پس اندازه ها و ح__دود او ني__ز بدست خداس__ت.(1)

آيا از انسان كامل، تكليف ساقط است؟

«فَلا تَ__دْعُ مَ__عَ اللّ__هِ اِله__ا اخَ___رَ فَتَكُ__ونَ مِ__نَ الْمُعَذَّبي___نَ!»

«هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذّبين خواهى بود!» (213 / شعراء)

اعمال صالحه كه تكليف بدان تعلق مى گيرد همان طور كه نفس آدمى را به كمال سوق مى دهد، خود نيز آثار كمال نفس است، معقول نيست نفس كسى به كمال برسد، ولى آثار كمال را نداشته باشد.

اين كه برخى مفسرين گفته اند: « تكليف هايى كه خداى تعالى به بندگان خود مى كند براى اين است كه آن__ان را به حد كمال برساند و در نتيجه اگر بنده اى به حد كمال رسيد ديگر تكليف از او برداشت__ه مى شود!!» صحيح نيست.


1- الميزان، ج: 19، ص: 528

ص:111

همان طور كه واجب است براى به كمال رسيدن نفس، آثار كمال را كه همان اعمال صالحه است بياوريم و در آن تمرين و ممارست داشته و همواره با آن رياضت و جهاد با نفس كنيم، همچنين بعد از به كمال رسيدن نفس نيز بايد به آن آثار مداومت داشته باشيم، تا دوباره نفس ما از كمال رو به نقص نگذارد.

مادامى كه انس__ان وابسته به زندگى زمين__ى است چاره اى ن__دارد جز اين كه زحم_ت تكليف را تحمل كند.(1)

بحث فلسفى در چگونگى تكليف و دوام آن

تكاليف الهى امورى است كه ملازم آدمى است و مادامى كه در اين نشاه، يعنى در دنيا زندگى مى كند چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد، حال چه اين كه خودش فى حد نفسه ناقص باشد و هنوز به حد كمال وجودش نرسيده باشد و چه اين كه از حيث علم و عمل به حد كمال رسيده باشد، (خلاصه اين كه بشر تا بشر است و تا در اين عالم است محتاج دين است چه اين كه در حال توحش باشد و چه اين كه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد،) اما احتياجش به دين در صورت توحش و عقب افتادگى روشن است، و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل از اين نظر است كه معناى كمالش اين است كه در دو ناحيه علم و عمل داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او اس_ت، و درس__ت مطابق با عناي__ت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد.

و پرواضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد تجويز كرده ايم كه اف__راد متم__دن، قواني__ن و احك__ام را بشكنن__د، و معام__لات را فاس__د انج__ام دهن__د، و مجتم__ع را فاسد و دره_م و برهم كنند و حال آن كه عنايت الهى چنين نخواسته است.

و هم چنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آن كه همه افعال، مقدماتى براى به دست آوردن ملكاتند، و وقتى ملكه پيدا شد افعال، آثار غيرقابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلاً: ملكه معرفة اللّه را پيدا كرده خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكه سخاوت را پيدا كرده بذل و بخشش نكند.


1- الميزان، ج: 15، ص: 465

ص:112

اين جا است كه فساد گفته بعضى ها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض از تكاليف عمل__ى، تكميل انسان و رساندن__ش به نهايت درجه كمال او است، و وقتى كام__ل شد ديگر حاجت_ى به تكليف نداشته بقاى تكلي__ف در حق او مفهوم__ى ندارد!؟

وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سرب__از زند، مثلاً احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است، و عنايت اله__ى را نسبت به نوع بش__ر باطل ساخته است، و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخل__ف كند برخلاف ملكاتش رفتار كرده، و اين مح__ال است، چون رفتار بشر آثار ملك__ات او است، و به فرض هم كه جائ__ز باشد، باز مستل__زم از بين ب__ردن ملك__ه است، و آن ني_ز مستل__زم ابط__ال عناي__ت اله__ى نسب__ت به ن__وع بش__ر اس__ت.

آرى ميان انسان كامل و غيركامل از نظر صدور افعال فرق است، انسان كامل و داراى ملكه فاضله از مخالفت مصون است، و ملكه راسخه در نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند، ولى انسان ناقص چنين مانع و جلوگيرى در نفس ندارد. خداوند همه را در به دست آوردن ملك__ات فاضله يارى فرمايد!(1)

دعا كردن و تأثير آن

اَمَّنْ يُجيبُ ...؟


1- الميزان ، ج: 12 ص: 293

ص:113

« كيست آن كه دع_اى وامانده را استجابت كن_د؟»

« اَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ...؟» (62 / نمل)

مراد به اجابت مضطر وقتى كه او را بخواند، همان استجابت خداست دعاى دعاكنندگان را، اي__ن كه ح__وائجش__ان را ب__رآورد!

اگر قيد اضطرار را در بين آورده، براى اين است كه در حال اضطرار دع_اى داعى از حقيقت ب__رخ__وردار اس__ت و ديگ__ر گ__زاف نيست. چون تا آدمى بيچاره نشود، دعايش آن واقعيت و حقيقت را كه در حال اضط__رار واج__د است ن_دارد و اين خيلى روشن است.

قيد ديگرى براى دعا آورد و آن اين است كه فرمود: « اِذا دَعاهُ !» يعنى «وقتى او را بخواند!» و اين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه دعاكننده به راستى او را بخواند، نه اين كه در دعا رو به خداكند و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد.

وقتى كه اميد دعاكننده از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد يعنى بداند كه ديگر هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گره از كارش بگشايد، آن وقت است كه دست و دلش با هم مت__وج_ه خ___دا مى ش__ود. در غي__ر اين ص__ورت در واق__ع غي__ر خ__دا را مى خ__وان_د.

پس اگر دعا صادق بود يعنى خوانده شده خدا بود و بس، در چنين صورتى خدا اجابتش مى كند و گرفتارى اش را كه او را مضطر كرده برطرف مى سازد.

در آيه ديگرى فرموده:

« ادْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ _ مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم.» (60 / مؤمن)

ص:114

به ط__ورى كه م__لاحظ__ه مى فرماييد هيچ قيدى براى دعا نياورده جز اين كه ف__رم__وده در دع__ا م__را بخ__واني_د. در آي__ه ديگ_رى فرموده:

« و چون بندگان م__ن از ت__و س__راغ م__را مى گي_رند، من نزديكم! و دعاى دع_اى كننده را اجابت مى كنم به شرطى كه در دعايش مرا بخواند!» (186 / بقره)

ب__ه ط__ورى ك__ه مى بيني__د تنه__ا اي_ن ش_رط را آورده ك_ه در دعا او را بخوانند.(1)

تعليمات معصومين براى بهتر دعا ك_ردن

1 _ در «ع_دة ال_داعى» از پيغمبر اكرم رواي__ت ش_ده ك_ه ف__رم__ود:

«خدا را بخوانيد در حالى كه يقين به اجابت داريد!»

در حديث قدسى است :

« من نزد گمان بنده ام هستم و در حق او برطبق گمانى كه به من دارد رفتار مى كنم، پس مبادا درباره من جز گمان نيك داشته باشيد!»

سرّ مطلب اين است كه دع__ا ك__ردن باترديد و نوميدى كاشف از نداشتن خواست حقيق_ى و ج_دّى است و از همين نظر از خواستن چيزى كه واقع شدنى نيست من___ع ك__رده اند.

2 _ پيغمب_ر اك__رم صلى الله عليه و آله ف__رم__ود:

« هنگام حاجت مندى نزد خدا لابه كنيد و در گرفتارى ها به او پناه بريد و در نزد او زارى كرده و دعا نمائيد زيرا دعا مغز عبادت است و مؤمنى نيست كه خدا را بخواند جز اين كه دعايش مستجاب شود و اثر استجابتش گاهى در دنيا به ظهور مى رسد و گاهى در آخرت و گاهى به اندازه دعايى كه كرده گناهانش جبران مى شود. اين ها همه در صورتى است كه مورد درخ_واستش گناه نباشد.»

3 _ در «نهج البلاغه» در ضمن سفارشات اميرمؤمنان عليه السلام به پسرش حسين عليه السلام چنين نقل كرده:


1- الميزان ج 15، ص 545

ص:115

« پروردگار با اذن مسئلتى و دعايى كه به تو داده، كليد خزائنش را در اختيارت گذاشته است، پس هروقت بخواهى مى توانى درهاى نعمتش را به وسيله دعا بازكنى و ابرهاى رحمتش را به ريزش دربياورى، مبادا كندى در اجابت ترا مأيوس و نااميد كند زيرا بخشش به اندازه نيت و خواست قلبى است و بسا تأخير در اجابت براى اين است كه خواستار پاداش بزرگ تر و آرزومند بخشش فراوان تر گردد و چه بسا چيزى را درخواست كرده اى و به جاى آن چيز ديگرى كه سودش در دنيا و آخرت برايت بيشتر بوده به تو عطا گرديده يا براى خاطر امر بهترى از تو بازداشته شده زيرا بسيارى از خواسته هاست كه اگر عملى گردد دين تو را تباه مى كن__د. پس سع__ى ك__ن چي__زه__ايى را بخواهى كه خوبى و جمالش باقى و عيب و وبالش ف__ان__ى باشد و متوجه باش كه مال ب__راى ت__و نم__ان__د و ت_و ني__ز براى آن نخواهى ماند.»

منظور از اين كه مى فرمايد: « بخشش به اندازه نيّت است،» اين است كه استجابت دعا تابع درخواست حقيقى و واقعى است كه از ته دل و صميم قلب سرچشمه مى گيرد نه آنچ__ه از الف__اظ و عب__ارات فهمي__ده مى ش__ود، چ__ون لف__ظ هميشه مطابقت كامل با معنى ندارد. اين جمله بهترين و جامع ترين سخنى است كه ارتباط بين خواستن و اجابت را بيان مى كند.

4 _ در «نهج البلاغه» در ادامه مطلب فوق، حضرت چند مورد از مواردى را كه به حسب ظ__اه__ر استج_اب_ت ب_ر طب_ق دعا نيست، ذكر فرموده و به سرّ آن اشاره مى كند:

مث__لاً در م__وردى ك__ه اج__اب__ت دع__ا ب__ه تأخير مى افتد سرّش اين است كه دعاكننده نعمت دلپذيرى را كه مايه خوشدلى ب__اش__د خواستار شده و اين نعمت در صورتى او را دلخوش و خرسند مى كند كه بعد از چندى برايش حاصل شود و چون او خواست__ار چني__ن نعمتى است پس در واق__ع ط__ال__ب كندى و ت__أخي__ر اجابت است.

همچنين در موردى كه به جاى خواسته سائل امر ديگرى اعطا مى گردد مانند اين كه درب__اره ام__ر دني__وى دع__ا ك__رده و به جاى آن پاداش اخروى به او داده مى شود، س__رش اي__ن است كه چ__ون او م__رد باايم__انى است و مؤمنى كه به امر دينش اهتمام دارد اگر چيزى را كه از خ__دا خ__واست نمى دان__د انج__ام ي__افتن آن دينش را تباه مى كن__د بلك__ه گم__ان دارد ب__اع__ث خ_وشبخت__ى اوست با اين كه سعادت و خوشبختى او در امور اخروى است در حقيقت براى جهان جاودان دعا كرده نه براى دنياى گذران، لذا دع__ايش هم__ه ب_راى آن جهان مستجاب مى شود.

ص:116

5 _ در «عده الداعى» از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:

« بن__ده اى ك__ه دست__ش را ب__ه سوى خ__دا بگشايد خدا را شرم آيد كه آن را تهى برگرداند و ه__ر چ__ه بخ__واه__د از فض__ل و رحم__ت خ__ود در آن مى گذارد، پس هنگ__ام دع__ا كردن پيش از آن كه دست را ب__رگ__رداني_د ب__ر س__ر و روى خ_ود بكشي_د.»

6 _ در «درّالمنثور» از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايات زيادى شده كه در همه آن ها موضوع بلند كردن دست هنگام دعا ذكر شده است. بنابراين، نكوهش بعضى درباره بلند كردن دست به سوى آسمان به هنگام دعا كردن بيجا بوده و علتى را كه براى آن ذكر كرده اند كه آن اشاره به بودن خدا در آسمان و جسم بودن اوست گفتار نادرستى است زيرا حقيقت همه عبادات بدنى مجسم كردن حالات قلبى و توجهات باطنى است و به وسيله آن ها حقايقى كه بسى برتر و بالاتر از عالم ماده و جسم_اني_ات است در ص__ورت جسم__انى جلوه مى كند چنان كه امر نماز و روزه و حج و ساير عبادات و اجزاء و شرايط آن ها بدين منوال است.

و از جمله عبادات بدنى دعاست كه توجه قلبى و درخواست باطنى را مجسم كرده و آن را به ص__ورت درخ__واست متع__ارف يك گ__داى پست مستمن__د از ث__روتمن__د با عزت و برومندى كه دستش را به سوى او دراز ك__رده و ح__اج__ت خ____ود را با تضرّع و زارى از او مى خ__واه_د درم_ى آورد.

7 _ در كتاب «مج__الس» از ام__ام حسي___ن عليه السلام روايت ش__ده كه:

« پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در هنگام دعا و ابتهال (كه نحو خاصى از دعا كردن است،) دست ها را بلن__د ك__رده و هم__انن__د گ__دايى ك__ه درخ__واس__ت غ__ذاي__ى مى نم__ايد دع__ا مى ك__رد.»

8 _ «اسماعيل بن هم_ام» از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

« ي__ك دع__اى پنه__ان_ى با هفت_اد دع__اى آشك___ارا ب__راب__رى مى كن_د.»

9 _ «در مكارم الاخلاق» از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

« دع__ا پي__وست__ه در حج__اب اس__ت (و ب__ه اجابت نمى رس___د،) ت__ا ص__اح__ب دع__ا بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله درود بفرستد.»

« و هر كس قب__لاً ب__راى چه__ل نف__ر م__ؤم__ن دع__ا كن__د دع__ايش مستج__اب مى شود.»

« ... هرك_س اوام_ر خ__دا را اطاعت كند و از راه خودش دعا كند خدا اجابت مى فرمايد... .» راه دع_________ا اي___________ن اس___ت:

ص:117

« ابتدا خدا را ستايش و تمجيد مى كنى و نعمت هاى او را به ياد آورده و خدا را سپاس مى گ__زارى و بع__د ب__ر محم__د و آل محم__د صلى الله عليه و آله درود مى ف__رست__ى، سپس گناهان خود را ذكر كرده و به آنها اقرار و اعتراف مى كنى و از خ__دا طلب عفو و مغفرت مى نم__ايى. اي_ن راه دع__اس__ت.»(1)

زم__ان من__اسب ب__راى دع__ا

« قالَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّى اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ!»

« به زودى از پروردگارم برايتان آمرزش خواهم خواست كه او آمرزگار و رحيم است!» (98 / يوسف)

حض__رت يعق__وب عليه السلام در آي__ه ف__وق ف__رم__ود: ب_ه زودى ب__رايت__ان استغف___ار مى كنم و استغف_ار جهت فرزندان را تأخير انداخت.

در بعض__ى از اخب__ار آم__ده ك__ه تأخير انداخت تا وقتى كه دعا مستجاب مى شود.

در «ك_اف_ى» از ام_ام ص_ادق عليه السلام رواي____ت ش__ده ك_ه ف____رم____ود:

« رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده بهترين وقتى كه مى توانيد در آن وقت دعا كنيد و از خدا حاجت بطلبيد وقت سحر است، آنگ_اه، اي__ن آي__ه را ت__لاوت ف__رم__ود ك__ه يعق__وب به فرزندان خ__ود گف__ت: ب__ه زودى ب__رايت__ان استغف_ار مى كن_م و منظ_ورش اي__ن ب____ود ك____ه در وقت سحر طلب مغفرت كند.»

در «درّالمنثور» از رسول خدا روايت كرده اند كه شخصى از آن جناب پرسيد چرا يعقوب استغفار را تأخير ان_داخ_ت؟ ف_رم_ود:

« تأخير انداخت تا هنگام سحر فرارسد، چون دع__اى سح_ر مستجاب است.»

در برخى روايات ذكر شده كه استغفار را تأخير انداخت تا شب جمعه فرا رس_د.(2)

استغفار در نماز شب، در سحرگاهان


1- المي_زان ج 2، ص 51
2- الميزان ج 11، ص 345

ص:118

« ك__انُ___وا قَلي__لاً مِ____نَ اللَّيْ____لِ م__ا يَ_هْجَ_عُ___ونَ، »

« آرى، اندكى از شب ها را مى خوابيدند، »

« وَ بِ__الاَْسْ__ح__ارِ هُ__________مْ يَسْ__ت_َ___غْفِ_____رُونَ،»

« و در سح__ره__ا استغف_ار م_ى ك_ردند...!» (17و18 / ذاريات)

متقين در دنيا زمان اندكى از شب را مى خوابيدند بيشترش را به عبادت مى پرداختند( وَ بِالاَْسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ،) يعنى در سحرها از خداى تعالى آمرزش گناهان خود را مى طلبيدند.

در مجمع البيان در ذيل كلام خداى تعالى كه مى فرمايد:

« وَ بِالاَْسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ!»

مى گويد: امام صادق عليه السلام فرموده: منظور اين است كه در نم__از وت__ر، كه آخ__رين نم__از ش__ب است و در نزديك هاى صبح انجام مى شود، هفتاد بار استغفار مى كنند.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: براى شب زنده دارى و نماز شب، آخر شب را بيشتر از اول شب دوست دارم چ____ون خ__داى تع__الى ف__رم_وده:

« وَ بِ_الاَْسْح__ارِ هُ_مْ يَسْتَغْفِرُونَ !»(1)

دعاها و مقدرات

« وَ اِذا سَأَلَكَ عِبادى عَنّى فَاِنّى قَريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيَسْتَ_جيبُوا لى وَ لْيُؤْمِنُ_وا بى لَعَلَّهُمْ يَ_رْشُدُونَ!» (186 / بقره)


1- الميزان ، ج 18 ، ص 544

ص:119

همان طورى كه كار كردن انسان با اسباب و ابزار موجب سلب قدرت و اختيار از او نمى شود همچنين پروردگار هم كه امور را از مجراى اسباب انجام مى دهد لازمه اش محدود شدن قدرت و اختيار بى پايان او نيست. زيرا در حقيقت بازگشت اين تحديدات به فعل است نه به فاعل، زيرا بديهى است كه انسان توانايى ديدن و شنيدن را دارد ولى اصولاً ديدن و شنيدن جز با چشم و گوش نيست، همچنين قدرت پروردگار حد و اندازه اى ندارد ولى چيزهايى كه مورد تعلق قدرت قرار مى گيرد محدود به حدود معين و متوقف بر اسباب مخصوصى است، مثلاً يك نفر انسان مشخص را كه در نظر بگيريم مى بينيم از جهات مختلفى محدود و ممتاز است يعنى از پدر و مادر معينى در زمان و مكان مخصوصى متولد شده و وجودش وابسته به اسباب و شرايط خاصى است كه اگر يكى از آن ها تخلف كند آن شخص معين نخواهد بود، پس ايجاد اين شخص با اين خصوصيات متوقف بر همه آن اسباب و شرايط است بنابراين خود فعل داراى حدود و قي__ود اس__ت ن_ه اي_ن كه ف_اع_ل و ق_درت او مقي_د و مح_دود ب_اش_د. (دقت ف_رم_اييد!)

تمام حوادث و جريانات از طرف پروردگار مقدر شده و اسباب و وسايل تأثير استقلالى و حقيقى در آن ها ندارند و تنها خداوند متعال است كه ملك و سلطنتش دايمى بوده و اراده و مشيتش پيوسته نفوذ دارد و سر رشته امور را همواره به دست داشته و ب__ه ه__ر نح__وى كه بخواهد مى گرداند بنابراين بايد تنها از او درخواست كرد و از او يارى جست.

مقدر شدن يك امرى باعث نمى شود كه بدون اسباب و وسايل وجود پيدا كند (مثلاً چيزى كه سوختن آن مقدر شده لازمه اش اين نيست كه بدون جهت و با نبودن هيچ امر سوزاننده اى بسوزد بلكه معنايش اين است كه آتش يا وسيله سوختن ديگرى فراهم شده و آن را مى سوزاند،) و دعا خود يكى از اسباب است پس موقعى كه شخص دعا مى كند اسباب آن فراهم مى شود و لذا تحقق مى پذيرد (بنابراين مقدر بودن يك امرى با تأثير دعا منافات ندارد زيرا معناى مقدر بودنش اين است كه به واسطه دعا كردن و مستجاب شدن وجود بيابد چنان كه تقدير سوختن معنايش اين است كه به وسيله وجود آتش در شرايط مخصوصى بسوزد.) اين مطلب پاسخ اشكالى است كه بر موضوع دعا كرده اند و گفته اند مطلبى كه درباره آن دعا مى شود اگر مقدر شده باشد به طور قطع واقع مى شود و اگر مقدر نشده باشد حتما صورت نمى گيرد پس در هر حال دعا بى تأثير است. و اين نظريه با توجه به مطالب بالا رد مى شود.(1)

سرانجام شوم خوددارى از دع_ا


1- الميزان ج 2، ص 57

ص:120

« وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ اِنَ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَ_هَنَّ_______مَ داخِ_____ري_____نَ !»

« پروردگارتان اين دعوت را كرد كه مرا بخوانيد تا استجابت كنم به درستى كسانى ك_ه از عب_ادت من استكب_ار م_ى ورزن_د ب_ه زودى ب_ا كم_ال ذل_ت داخ_ل جهن_م خ__واهن_د ش__د.» (60 / مؤمن)

دعا خود نوعى عبادت است. خداى تعالى مى فرمايد: كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند به زودى با كمال ذلت داخل جهنم خواهند ش_د.

در صحيفه سجاديه است كه: پروردگارا تو خودت فرمودى: « اُدْعُ__ونى اَسْتَجِ__بْ لَكُمْ اِنَّ الَّذي__نَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ،» و در اي__ن ك__لام شريف__ت دع__ا و خوان__دن خ__ود را عب___ادت و ت__رك آن را استكب__ار خوان_دى و تاركي_ن را به دخ__ول در جهن__م با خ__وارى تهدي__د فرم__ودى!

در كافى به سند خود از حمادبن عيسى، از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه گفت: از آن جناب شنيدم كه فرمود: دعا كن و مگو مقدرات تقدير شده و دعا تغييرش نمى دهد، براى اين كه دعا خود عبادت است و خداى عز و جل مى فرمايد: «اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِ__رُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُ_ونَ جَ__هَنَّ_مَ داخِ_ري__نَ،» و نيز فرموده: «اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُ_مْ!»(1)

در زندگي مشترك

تعهد خدا بر تأمين هزينه ازدواج


1- ال_ميزان، ج :17 ، ص: 519

ص:121

« وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذي_نَ لا يَجِ_دوُنَ نِكاح__ا حَتّ__ى يُغْنِيَ_هُ__مُ اللّ__هُ مِنْ فَضْلِهِ...!»

« و كسانى كه وسيل__ه نكاح كردن ندارند به عفت سر كنند تا خدا از كرم خويش از اين بابت بى نيازشان كند...!» (33 / نور)

معناى آيه اين است كه كسانى كه قدرت بر ازدواج ندارند از زنا احتراز بجويند تا خداون__د ايش__ان را از فض__ل خود بى ني__از كن__د.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس از ترس عيالمند ش__دن ازدواج نكند، نسبت به خداى عزوجل سوءظن دارد و خدا مى فرمايد:« اِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ!»(1)

استقلال زن در اراده شخصى، عمل فردى و مالكيت

همان طور كه قيمومت صنف مردان بر صنف زنان در مجتمع بشرى تنها مربوط مى شود به جهات عامه اى كه زنان و مردان هر دو در آن جهات شريكند، چون جهاتى است كه نيازمند به تعقل بيشتر و نيروى زيادتر است كه در مردان وجود دارد، يعنى امثال حكومت و قضا و جنگ بدون اينكه استقلال زن در اراده شخصى و عمل فردى او خدش__ه اى بخورد و بدون اينكه مرد حق داشت__ه باشد اعتراض كن__د كه تو چرا فلان چي__ز را دوست مى دارى و يا فلان ك__ار را مى كنى، مگر آنك__ه زن كار زش__ت را دوست بدارد، يا مرتك__ب شود، به شه__ادت اينكه فرم__ود:« فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما فَعَلْ__نَ ف__ى اَنْفُسِهِ_نَّ بِ__الْمَعْ__رُوفِ!» (234 / بقره،) همچنين قيمومت مرد بر زنش به اين نيست كه سلب آزادى از اراده مرد اين نيست كه استقلال


1- الميزان ج: 15 ص: 157و 163

ص:122

زن را در حفظ حقوق فردى و اجتماعى او و دفاع از منافعش را سلب كند، پس زن همچنان استقلال و آزادى خود را دارد، هم مى تواند حقوق فردى و اجتماعى خود را حفظ كند و هم مى تواند از آن دفاع نمايد و هم مى تواند براى رسيدن به اين هدفهايش به مقدماتى كه او را به هدفهايش مى رساند متوسل شود.(1)

مفه__وم قيموم_ت م__رد بر زن

معناى قيمومت مرد اين است كه مرد به خاطر اين كه هزينه زندگى زن را از مال خودش مى پردازد، تا از او استمتاع ببرد، پس بر او نيز لازم است در تمامى آنچه مربوط به استمتاع و هم خوابگى مرد مى شود او را اطاعت كند و نيز ناموس او را در غياب او حفظ كند و وقتى غايب است مرد بيگانه را در بستر او راه ندهد و آن بيگانه را از زيبائى هاى جسم خود كه مخصوص شوهر است تمتع ندهد و نيز در اموالى كه شوهرش در طرف ازدواج و اشتراك در زندگى خانوادگى به دست او سپرده و او را مسلط بر آن ساخته خيانت نكند.

پس معناى آيه موردبحث اين مى شود كه زنان مسلمان سزاوار است صفت صلاح را پيشه خود بسازند، كه اگر چنين كنند قهرا قانتات خواهند بود، يعنى همواره و دائما شوه__ران خود را در هرچه كه از ايش__ان بخواهن__د اطاعت خواهند كرد، البته هر چي__زى كه با تمتع شوه__ران ارتب__اط داشت_ه باشد و واجب است بر آن__ان كه جان__ب خود را در همه چيزهايى كه متعلق حق شوهران اس__ت در غي__اب شوه_ران حفظ كنند.

«بِما حَفِظَ اللّ__هُ،» معناى جمله اين اس__ت كه زنان مطي__ع شوهران خويشند و حافظ غيب ايشانن_د، به حفظى كه خ__دا از حق__وق ايشان كرده، چ__ون قيموم__ت را براى آنان تشري__ع و اطاعتش__ان و حفظ غيبتش__ان را بر زن_ان واج__ب فرم_وده است.(2)

احكام مشترك و اختصاصى بين زن و مرد

در اسلام زن در تمامى احكام عبادى و حقوق اجتماعى شريك مرد است، او نيز مانند مردان مى تواند مستقل باشد و هيچ فرقى با مردان ندارد (نه در ارث و نه در كسب و


1- ال_ميزان ج: 4، ص: 544
2- الميزان ج: 4 ص: 545

ص:123

انجام معاملات و نه در تعليم و تعلم و نه در به دست آوردن حقى كه از او سلب شده و نه در دفاع از حق خود و نه در احكامى ديگر،) مگر تنها در مواردى كه طبيعت خود زن اقتض__ا دارد كه با مرد فرق داشته باشد.

و عمده آن موارد مسأله عهده دارى حكومت و قضا و جهاد و حمله بر دشمن است، (و اما از صرف حضور در جهاد و كمك كردن به مردان در امورى چون مداواى آسيب ديدگان محروم نيست،) و نيز مسأله ارث است كه نصف سهم مردان ارث مى برد و يكى ديگر حج__اب و پوشاندن مواضع زينت ب__دن خوي__ش اس__ت و يك__ى اطاع__ت كردن از ش__وه__ر در ه__ر خواسته اى اس_ت كه مربوط به تمت__ع و بهره ب__ردن باش__د.

و در مقابل، اين محروميت ها را از اين راه تلافى كرد كه نفقه را يعنى هزينه زندگى را ب__ه گردن پدر و يا شوه__رش انداخته و بر شوه__ر واجب كرده كه نهايت درجه توانائ__ى خ__ود را در حم__اي__ت از همس__رش به ك__ار بب__رد و ح__ق تربي__ت فرزن__د و پرستارى او را نيز به زن داده اس__ت.

و اين تسهيلات را هم براى او فراهم كرده كه: جان و ناموسش و حتى آبرويش را (از اينكه دنبال سرش حرف بزنند،) تحت حمايت قرار داده و در ايام عادت حيض و ايام نف__اس، عبادت را از او ساق__ط كرده و براى او در همه حالات، ارفاق لازم دانسته است.

پس، از همه مطالب گذشته، اين معنا بدست آمد كه زن از جهت كسب علم، بيش از علم به اصول معارف و فروع دين (يعنى احكام عبادات و قوانين جاريه در اجتماع) وظيفه وجوبى ديگر ندارد، و از ناحيه عمل هم همان احكامى را دارد كه مردان دارند، به اضافه اينكه اطاعت از شوهرش نيز واجب است، البته نه در هر چيزى كه او بگويد و بخواهد، بلكه تنها در مسأله مربوط به بهره هاى جنسى، اما تنظيم امور

زندگى فردى يعنى رفتن به دنبال كار و كاسبى و صنعت و نيز در تنظيم امور خانه و نيز مداخله در مصالح اجتماعى و عمومى، از قبيل دانشگاه رفتن و يا اشتغال به صنايع و حرفه هاى مفيد براى عموم و نافع در اجتماعات، با حفظ حدودى كه برايش معين شده، هيچ يك بر زن واجب نيست.

و لازمه واجب نبودن اين كارها اين است كه واردشدنش در هريك از رشته هاى علم__ى و كسب__ى و تربيت__ى و امث__ال آن، فضل__ى اس__ت كه خ__ود نسب_ت به جامعه اش تفضل كرده و افتخارى است كه براى خود كسب نموده و اسلام هم اين تفاخر را در بين زنان جايز دانسته است، برخلاف مردان كه جز در حال جنگ

ص:124

نمى توانند تفاخ__ر كنند و از آن نهى شده اند.(1)

حكمت موجود در اختلاف سهم الارث بين زن و مرد

قانون الهى مشقت بيشتر وظايف مرد را از اين راه جبران كرده كه: سهم ارث او را دو برابر سهم ارث زن قرار داد، (معناى اين در حقيقت آن است كه نخست سهم ارث هر دو را مس__اوى قرار داده باشد، بعدا ثل__ث سهم زن را به مرد داده باشد، در مقابل نفقه اى كه مرد به زن مى دهد.)

و به عبارتى ديگر اگر ارث مرد و زن را هيجده تومان فرض كنيم، به هر دو نه تومان داده و سپس س__ه تومان از آن را (كه ثلث سه__م زن است،) از او گرفت__ه و به مرد ب__دهي__م، سهم م__رد دوازده توم__ان مى شود، براى اي__ن كه زن از نص__ف اي__ن دوازده توم__ان هم س_ود مى برد.

در نتيجه، برگشت اين تقسيم به اين مى شود كه آنچه مال در دنيا هست دو ثلثش از آن مردان است، هم ملكيت و هم عين آن و دو ثلث هم از آن زنان است، كه يك ثلث آن را مال__ك هستن_د و از يك ثل__ث ديگر كه گفتي__م در دس__ت م__رد است، س__ود مى برن__د.

پس، از آنچه كه گذشت روشن شد كه غالب مردان (نه كل آنان) در امر تدبير قوى ترن_د، و در نتيج_ه، بيشت_ر تدبي_ر دني_ا و يا به عب__ارت ديگر، تولي__د به دست مردان است و بيشتر سودها و بهره گيرى و يا مص__رف، از آن زن__ان است، چون احساس زنان بر تعقل آنان غلبه دارد.

اسلام علاوه بر آنچه كه گذشت تسهيلات و تخفيف هائ__ى نسبت به زن__ان رعايت نموده، كه بيان آن نيز گذشت.

( بح__ث مفصلى درباره قواني__ن ارث و اصول آن در ذيل آيه 11 تا 14 سوره نساء در جل___د 2 المي__زان صفح____ه 415 آم____ده ك__ه محققي____ن عزي__ز را ب__راى مراجعه و مطالعه به آن دعوت مى كنيم.)(2)

بحث حقوقى و اجتماعى درباره ازدواج موقت


1- الميزان ج: 2 ص: 410
2- الميزان ج: 2 ص: 415

ص:125

ازدواج سنتى است طبيعى كه از آغاز پيدايش بشر تاكنون در مجتمعات بشرى داير بوده و هيچ مزاحمى به غير از زنا سد راه و مزاحم آن نبوده، آرى، تنها مزاحم ازدواج، زنا است كه نمى گذارد خانواده اى تشكيل شود و طرفين بار سنگين ازدواج را تحمل كنند و به همين بهانه شهوات را به سوى خود مى خواند و خانواده ها را مى سوزاند و نسل ها را قطع مى كند.

همه مجتمعات دينى و يا طبيعى ساده و سالم عمل زنا را شنيع و زشت مى دانند و آن را فاحشه و منكر مى خوانند و به هر وسيله اى كه شده عليه آن مبارزه مى كنند و مجتمعات متمدن هم اگر چه به كلى از آن جلوگيرى نمى كنند و ليكن در عين حال آن را كار نيكى نمى شمارند، چون مى دانند كه اين كار عميقا با تشكيل خانواده ضديت دارد و از زيادى نفوس و بقاى نسل جلوگيرى مى كند و لذا به هر وسيله اى كه شده آن را كمتر مى كنند و سنت ازدواج را ترويج مى نمايند و براى كسانى كه فرزند بيشترى بياورند جايزه مقرر مى دارند و درجات آنان را بالا مى برند و همچنين مشوقات ديگ_ر به كار مى بندند.

چيزى كه هست على رغم همه آن سختگيرى ها عليه زنا و اين تشويق ها در امر ازدواج، باز مى بينيم كه در تمامى بلاد و ممالك چه كوچك و چه بزرگ اين عمل خانمان س__وز و ويرانگ__ر، يا علنى و يا به طور پنهان__ى انجام مى ش__ود، كه البت__ه علنى و ي__ا س__رى ب__ودن آن بستگ__ى ب__ه اخت__لاف سنت ه_اى ج_ارى در آن اجتم_اع دارد.

و اين خود روشن ترين دليل است بر اينكه سنت ازدواج دائم براى نوع بشر كافى براى رفع اين احتياج حيوانى نيست و انسانيت و بشريت با داشتن سنت ازدواج باز در پى تتميم نقص آن است.

پس آنهايى كه در جوامع بشرى زمام قانون را به دست دارند بايد در مقام توسعه و تسهيل امر ازدواج برآيند و به همين جهت است كه شارع اسلام سنت ازدواج دائم را با ازدواج موقت توأم نموده، تا امر ازدواج آسان گردد و در آن شروطى قرار داده تا محذورهاى زنا را از قبيل آميخته شدن نطفه ها، واژگون شدن رشته خانوادگى، انقطاع نسل و مشخص نشدن پدر فرزند نداشته باشد. آن شرايط اين است كه يك زن

ص:126

مختص به يك مرد باشد و زن بعد از جداي__ى از شوه__رش عده نگهدارد و آنچ__ه بر شوهرش ش__رط ك__رده در آن ذى حق باشد پس با جعل اين مقررات محذورهاى زنا را برط__رف كرده و با الق__اى ساير ق__واني__ن ازدواج دائ__م، از قبي__ل ح__ق نفق__ه و... مشقت ازدواج دائ_م را برداشته است.

به خدا سوگند اين حكم (تشريع متعه) ازافتخارات اسلام در شريعت سهل و آسان آن به شمار مى رود، مانند طلاق و تعدد زوجات و بسيارى از قوانين ديگرش وليكن به فرموده قرآن كريم: «ما تُغْنِى الاْياتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ» (101 / يونس) حرف منطقى و مستدل كجا و مردم كر و ناشنوا كجا؟ آن ها هنوز حرف خود را مى زنند كه من زنا را از متعه بيشتر دوست مى دارم؟!(1)

ضرورت ازدواج موقت در شرايط كنونى

آيا آن ضرورت كه باعث مشروعيت متعه شد امروز در جو اسلام حاضر شديدتر و عظيم تر است يا در عهد رسول خدا و ابى بكر و نيمه اول از عهد عمر؟ با اينكه فقر و فلاكت سايه شوم خود را بر همه بلاد مسلمين گسترده و حكومت هاى استعمارگر و مرتجعين از حكومت هاى اسلامى، كه ايادى استعمارگران و فراعنه سرزمين هاى مسلمان نشين هستند خون مسلمانان را مكيده از منابع مالى آنان هيچ رطب و يابسى را ب__ه ج_اى نگذاشته ان__د؟

از سوى ديگر _ همان ها كه منابع مالى مسلمانان را به يغما مى بردند براى خواب كردن مسلمين شهوات را در همه مظاهر آن از راديو و تلويزيون و روزنامه و سينما و غيره ترويج مى كنند؟ _ و در بهترين شكلى كه تصور شود آن را زينت مى دهند؟ و با رساتري__ن دعوت ها مسلمانان را به ارتك__اب آن دعوت مى كنند؟ و اين بلاى خانمان س__وز روز به روز شديدتر و در بلاد و نفوس گسترده ت__ر مى شود تا به جائ__ى كه س__واد اعظم بش__رى و نفوس به درد خور اجتم__اع، يعنى دانشجوي__ان و ارتشيان و كارگ_ران كارخ__انج__ات كه معم__ولاً جوانهاى جامعه اند را طعمه خود ساخته است؟


1- الميزان ج: 15 ص: 20

ص:127

و جاى شك براى احدى نمانده كه آن ضرورتى كه جوانان را اين طور به سوى منجلاب فحشا و زنا و لواط و هر داعى شهواتى ديگر مى كشاند، عمده اش عجز از تهيه هزين__ه زندگى و اشتغال به كاره__اى موقت است، كه نمى گ__ذارد در محل كار منزل تهيه كند، تا بتواند نكاح دائم كند، يا مشغ__ول تحصيل علم در غربت است و يا كارمندى است كه به طور موقت در يك محلى زندگى مى كند، حال چه شده كه اين ضرورت ها در صدر اسلام _ با اينكه كمتر و در مقايسه با امروز قابل تحمل تر بوده _ باعث حليت نكاح متعه ش__د، ولى ام__روز كه ب__لا خانمانسوزت__ر و فتنه عظيم ت__ر است مجوز نباش__د!

و سخ__ن كوتاه اينك__ه نك__اح ب__ودن متع__ه و زوج__ه ب__ودن زن متع__ه ش__ده در عرف قرآن و لس_ان مسلمي_ن صدر اول (از صحابه و تابعين) جاى هيچ ترديد نيست.(1)

در اسماء حسني و اسم اعظم

اس_م اعظ_م چ_يست؟


1- الميزان ج: 4 ص: 479

ص:128

« وَ لِ_لّ__هِ الاَْسْ_م__آءُ الْ_حُسْن__ى فَ_ادْعُ_وهُ بِ_ه__ا...! »

« و خدا را نام هاى نيكوتر است او را بدانها بخوانيد...!» (180/ اعراف)

در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم اسمى است لفظى از اسماء خداى تعالى كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مى شود و در هيچ مقصدى از تأثير باز نمى ماند و چون در ميان اسماء حسناى خدا به چنين اسمى دست نيافته و در اسم جلاله (اللّه) هم چنين اثرى نديدند معتقد شدند به اين كه اسم اعظم مركب از حروفى است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نمى داند و اگر كسى به آن دست بيابد همه موجودات در برابرش خ_اضع گشته و به فرمانش درمى آيند.

در بعضى روايات وارده نيز مختصر اشعارى به اين معنا هست، مثل آن روايتى كه مى گويد:" بسم اللَّه الرحمن الرحيم" نسبت به اسم اعظم نزديكتر است از سفيدى چشم به سياهى آن و آن روايتى كه مى گويد: اسم اعظم در" آية الكرسى" و يا در اول سوره" آل عمران" است و نيز روايتى كه مى گويد: حروف اسم اعظم متفرق در سوره حمد است و امام آن حروف را مى شناسد و هر وقت بخواهد آن را تركيب نموده و با آن دعا مى كند و در نتيجه دعايش مستجاب مى شود.

و نيز روايتى كه مى گويد: آصف بن برخيا وزير سليمان با حروفى از اسم اعظم كه پيشش بود دعا كرد و توانست تخت بلقيس، ملكه سبا را در مدتى كمتر از چشم بر هم زدن نزد سليمان حاضر سازد و آن روايتى كه مى گويد اسم اعظم مركب از هفتاد و سه حرف است و خداوند هفتاد و دو

ص:129

حرف از اين حروف را در ميان انبيايش تقسيم نموده و يكى را به خود در علم غيب اختصاص داده است، همچنين روايات ديگرى كه اشعار دارد بر اينكه اسم اعظم مركب لفظى است.

لكن بحث حقيقى از علت و معلول و خواص آن همه اين سخنان را رفع مى كند، زيرا تأثير حقيقى داير مدار وجود اشياء و قوت و ضعف وجود آن ها سنخيّت بين مؤثر و متأثر است و صرف اسم لفظى از نظر خصوص لفظ آن چيزى جز م_جم_وع_ه اى از ص_وت ه_اى ش_نيدنى ن_يست.

اسماء الهى و مخصوصا اسم اعظم او هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطى براى نزول فيض از ذات خداى تعالى در اين عالم مشهود بوده باشند، لكن اين تأثيرشان به خاطر حقايقشان است، نه به الفاظشان كه در فلان لغت دلالت بر فلان معنى دارد و همچنين نه به معانى شان كه از الفاظ فهميده شده و در ذهن تصور مى شود، بلكه معناى اين تأثير اين است كه خداى تعالى كه پديد آرنده هر چيزى است هر چيزى را به يكى از صفات كريمه اش كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمى است، ايجاد مى كند، نه اين كه لفظ خشك و خالى اسم و يا معناى مفهوم از آن و يا حقيقت ديگرى غير ذات متعال خدا چنين تأثيرى داشته باشد.

چيزى كه هست خداى تعالى وعده داده كه دعاى دعا كننده را اجابت كند و اين اجابت موقوف بر دعا و طلب حقيقى و جدّى است، موقوف بر اين است كه درخواست از خود خدا شود نه از ديگرى. كسى كه دست از تمامى وسايل و اسباب برداشته و در حاجتى از حوايجش به پروردگارش متصل شود، در حقيقت متصل به اسمى شده كه مناسب با حاجتش است، در نتيجه آن اسم نيز به حقيقتش تأثير كرده و دعاى او مستجاب مى شود.

اين است حقيقت دعاى به اسم و به همين جهت خصوصيت و عموميت تأثير به حسب حال آن اسمى است كه حاجتمند به آن تمسك جسته است، پس اگر اين اسم اسم اعظم باشد تمامى اشياء رام و به فرمان حقيقت آن شده و دعاى دعاكننده به طور مطلق و همه جا مستجاب مى شود. تأثير دعا از اين باب است كه الفاظ و معانى وسايل و اسب__ابى هستن_د كه حق__اي__ق را ب__ه نح__وى حف__ظ مى كنن__د.(1)

آورنده تخت ملكه سباء چه علمي داشت؟


1- ال_ميزان ج 8، ص 464

ص:130

« قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك...!» (40/نمل)

« و آن كسى كه علمي از كتاب داشت گفت: من آن را قبل از آنكه نگاهت برگردد (در يك چشم بهم زدن) نزدت مى آورم...!»

آيه درباره اين عالم كه تخت ملكه سباء را حاضر ساخت، آن هم در زمانى كمتر از زمان فاصله ميان نگاه كردن و ديدن، اعتناء بيشترى دارد، هم چنين به عمل او اعتناء ورزيده و كلمه «عل_م» را مشخص نكرده و فق_ط ف_رم_وده - علم_ى از كت_اب - يعن_ى علم_ى ك_ه ب_ا الفاظ نمى ت_وان معرفى اش كرد.

مراد به كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، يا از جنس كتاب هاى آسمانى است و يا لوح محفوظ و علمى كه اين عالم از آن كتاب گرفته، علمى بوده كه راه رسيدن او را به اين هدف آسان مى ساخته است.

مفسرين در اين كه اين «علم» چه بوده اختلاف كرده اند. يكى گفته: «اسم اعظم» بوده، همان اسمى كه هر كس خداى را با آن اسم بخواند اجابت مى فرمايد. يكى ديگر گفته: و آن اسم اعظم عبارت است از «حَىّ و قَيُّوم» و يكى آن را «ذُوالْجَلالِ وَالاِْكْرام»، يكى ديگر «اَللّه ُ الرَّحْمن» و يكى آن را به زبان عبرى «آهياً شراهياً» دانسته است.

محال است كه اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد، از قبيل الفاظ يا مفاهيمى باشد كه الفاظ بر آن ها دلالت مى كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمى باشد و چنين آثارى در آن باشد، لابد حقيقت اسم خارجى است، كه مفهوم لفظ به نوعى با آن منطب_ق مى ش_ود. خ_لاص_ه آن اس_م حقيقى اس_ت ك_ه اس_م لفظ_ى، اس_م آن اس_م است!

و در الف_اظ آيه شريفه هيچ خبرى از اين اسمى كه مفسرين گفته اند، نيامده است، تنها چيزى كه آيه شريفه در اين باره فرموده، اين است كه شخصى كه تخت ملكه سباء را حاض_ر ك__رد، علم_ى از كت_اب داشت_ه و گفت_ه است:

_ م________ن آن را ب_____راي_________ت م_______ى آورم!

و غير از اين دو كلمه درباره او چيزى نيامده است.

ص:131

البته اين در جاى خود معلوم و مسلم است كه كار در حقيقت كار خدا بوده است، پس معلوم مى شود كه آن شخص علم و ارتباطى با خدا داشته است، كه هر وقت از پروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش را به درگاه او مى برده، خدا از اجابتش تخلف نمى كرده و يا بگو هر وق_ت چي_زى مى خواسته خ_دا ه_م آن را م_ى خ_واست_ه اس_ت!

از آن چ_ه گ_ذشت معل_وم گ_ردي_د ك_ه عل_م ن__ام ب__رده ني__ز از سن__خ عل___وم فكرى ك_ه اكتساب و تعلم بردار باشد، نب__وده اس_ت.(1)

عموميّت و خصوصيّت اسماء الهى و اسم اعظم

« وَ لِ_لّ__هِ الاَْسْ_م__آءُ الْ_حُسْن__ى فَ_ادْعُ_وهُ بِ_ه__ا...! »

« و خدا را نام هاى نيكوتر است او را بدانها بخوانيد...!» (180/ اعراف)

سعه و ضيق و عموميت و خصوصيتى كه در ميان اسماء هست به آن ترتيبى است كه در ميان آثار موجود از آن اسماء در عالم ما هست. اين عام و خاص بودن آثار از ناحيه عام و خاص بودن حقايقى است كه آثار نامبرده كشف از آن مى كند و كيفيت نسبت هايى را كه آن حقايق با يكديگر دارند نسبت هاى ميان مفاهيم كشف مى كند.

براى اسماء حسنى عرضى است عريض كه از پايين منتهى مى شود به يك يا چند اسم خاصى كه در پايين آن ديگر اسم خاصى نيست و از طرف بالا شروع مى كند به وسعت و عموميت و بدين طريق بالاى هر اسمى اسم ديگرى است از آن وسيع تر و عمومى تر تا آن كه منتهى شود به بزرگ ترين اسماء خداى تعالى كه به تنهايى تمامى حقايق اسماء را شامل است و حقايق مختلف همگى در تحت آن قرار دارد و آن اسمى است ك_ه غ_البا آن را اس_م اع_ظ_م مى ن_ام_يم.

اسم هر قدر عمومى تر باشد آثارش در عالم وسيع تر و بركات نازل از ناحيه اش بزرگتر و تمام است، براى اين كه گفتيم آثار همه از اسماء است، پس عموميت و خصوصيتى كه در اسماء هست بعينه در مقابلش در آثارش وجود دارد بنا بر اين اسم اعظم آن اسمى خ_واهد بود كه تمامى آث_ار منتهى به آن شود و هر امرى در برابرش خ_اضع گردد.(2)

راه شناخت اسماء حسنى


1- الميزان، ج 15، ص 517
2- الميزان ج 8، ص 463

ص:132

« وَ لِ_لّ_هِ الاَْسْ_م_آءُ الْ_حُسْ_نى فَ_ادْعُ__وهُ بِ_ه__ا...!» (180 / اعراف)

« و براى خداست تمامى اسمايى كه بهترين اسماء است پس او را عبادت كنيد و با آن ه_ا به س_ويش توج_ه نماييد...! »

احتياج اولين چيزى است كه انسان آن را مشاهده مى كند و آن را در ذات خود و درهر چيزى كه مرتبط به او و قوا و اعمال اوست و همچنين در سراسر جهان برون از خود مى بين__د و در همي__ن اولي__ن ادراك حك__م مى كن__د ب__ه وجود ذاتى كه حوايج او را ب_رم_ى آورد و وج_ود ه_ر چي_زى منته_ى ب_ه او مى شود و آن ذات خداى سبحان است.

اعتقاد به ذاتى كه امر هر چيزى به او منتهى مى گردد از لوازم فطرت انسانى است و فردى نيست كه فاقد آن باشد.

قدم دومى كه در اين راه پيش مى رويم و ابتدايى ترين مطلبى كه به آن برمى خوريم اين است كه ما در نهاد خود چنين مى يابيم كه انتهاى وجود هر موجودى به اين حقيقت است و خلاصه وجود هر چيزى از اوست، پس او مالك تمام موجودات است، چون مى دانيم اگر داراى آن نباشد نمى تواند آن را به غير خود افاضه كند.

اين جا نتيجه مى گيريم كه پس خداى تعالى هم داراى مُلك و هم صاحب مِلك است، يعنى همه چيز از آنِ اوست و در زير فرمان اوست و اين دارا بودنش على الاطلاق است، پس او دارا و حكمران همه كمالاتى است كه ما در عالم سراغش را داريم، از قبيل حيات، ق__درت، عل__م، شن__وايى، بين__ايى، رزق، رحم__ت، ع__زت و امث__ال آن و در نتيج__ه او ح__ىّ، قادر، عالم، سميع و بصير است، چون اگر نباشد ناقص است و حال آن كه نقص در او راه ن__دارد و هم چني__ن رازق، رحيم، عزيز، محيى، مميت، مبدى، معيد، باعث و امثال آن است و اين كه مى گ__ويي__م: رزق، رحمت، عزت، زنده كردن، ميراندن، ابداء و اعاده و برانگيختن كار اوست و اوست سبّوح، قدوس، علىّ، كبير، متعال و امثال آن، منظ__ور ما اين اس__ت كه ه__ر صف__ت ع__دمى و صفت نقصى را از او نفى كنيم. اين ط__ريق_ه س__اده اى است كه ما در اثبات اسماء و صفات براى خداى تعالى مى پيماييم.(1)

در شناخت خدا

مفه_وم رؤي_ت خ__دا


1- الميزان ج 8، ص 457

ص:133

« قالَ رَبِّ اَرِنى آ اَنْظُرْ اِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانى... !»

« عرض كرد: اى پروردگارم خ__ود را به من نشان بده تا بر تو بنگرم فرمود هرگز م__را نخ_واهى دي___د...!» (143 / اعراف)

از نظر قرآن كريم خداى سبحان جسم و جسمانى نيست و هيچ مكان و جهت و زمانى او را در خود نمى گنجاند و هيچ صورت و شكلى مانند و مشابه او ولو به وجهى از وجوه يافت نمى شود. معلوم است كسى كه وضعش اين چنين باشد ديدن به آن معنايى كه ما براى آن قايليم به وى متعلق نمى شود و هيچ صورت ذهنيّه اى منطبق با او نمى گردد، نه در دنيا و نه در آخرت. پس معنى رؤيت خدا چيست؟

مراد به اين رؤيت قطعى ترين و روشن ترين مراحل علم است و تعبير آن به رؤيت براى مبالغه در روشنى و قطعيت آن است، چيزى كه هست بايد دانست حقيقت اين علم كه آن را علم ضرورى مى ناميم چيست؟ چون از هر علم ضرورى به رؤيت تعبير نمى شود مثلاً ما به علم ضرورى مى دانيم شهرى به نام لندن وجود دارد ولكن صحيح نيست به صرف داشتن اين علم بگوييم: « ما لندن را ديده ايم.»

از اين مثال روشن تر علم ضرورى به بديهيّات اوليه از قبيل (يك، نصف عدد دو است،) مى باشد، چه اين بديهيات به خاطر كلّيتى كه دارند محسوس و مادى نيستند و چون محسوس نيستند مى توانيم اطلاق علم بر آن ها بكنيم ولكن صحيح نيست آن ها را رؤيت بناميم و نيز تمامى تصديقات عقليه اى كه در قوه عاقله انجام مى گيرد و يا معانى كه ظرف تحققش وهم است كه ما اطلاق علم حصولى بر آن ها مى كنيم ولكن آن ها را رؤيت نمى ناميم، چرا؟

ص:134

در ميان معلومات ما معلوماتى است كه اطلاق رؤيت بر آن ها مى شود و آن معلومات به علم حضورى ما است، مثلاً مى گوييم: « من خود را مى بينم كه منم و مى بينم كه فلان چيز را دوست و فلان چيز را دشمن مى دارم.» معناى اين ديدن ها اين است كه من ذات خود را چنين مى يابم و آن را بدون اين كه چيزى بين من و آن حايل باشد چنين يافتم.

اين امور نه به حواس محسوس اند و نه به فكر، بلكه درك آن ها از اين باب است كه براى ذات انسان حاضرند و درك آن ها احتياجى به استعمال فكر و يا حواس ندارد.

تعبير از اين گونه معلومات به رؤيت، تعبيرى است شايع. هر جا كه خداى تعالى گفتگو از ديده شدنش كرده در همان جا خصوصياتى ذكر كرده كه از آن خصوصيات مى فهميم مراد از ديده شدن خداى تعالى همين قسم از علمى است كه خود ما هم آن را رؤيت و ديدن مى ناميم. خدا نزد هر چيزى حاضر و مشهود است و حضورش به چيزى يا به جهتى معين و به مكانى مخصوص اختصاص نداشته بلكه نزد هر چيزى شاهد و حاضر و بر هر چيزى محيط است، به طورى كه اگر به فرض محال كسى بتواند او را ببيند مى تواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چيزى و در باطن آن ببيند. اين است معناى ديدن خدا و لقاى او نه ديدن به چشم و ملاقات به جسم كه جز با روبرو شدن حسى و جسمانى و متعين بودن مكان و زمان دو طرف صورت نمى بندد.

آن مانعى كه ميانه مردم و خدا حايل شده همانا تيرگى گناهانى است كه مرتكب شده اند اين تيرگى ها است كه روى دلها – جان هاى- ايشان را پوشانده و نمى گذارد كه به مشاهده پروردگار خود تشرف يابند، پس معلوم مى شود اگر گناهان نباشند جان ها خداى را مى بينند نه چشم ها.

خداى تعالى در كلام خود رؤيتى را اثبات كرده كه غير از رؤيت بصرى و حسى است، بلكه يك نوع درك و شعورى است كه با آن حقيقت و ذات هر چيزى درك مى شود، بدون اين كه چشم يا فكر در آن به كار رود، شعورى اثبات كرده كه آدمى با آن شعور به وجود پروردگار خود پى برده و معتقد مى شود.

البته آن علم كه از آن به رؤيت و لقاء تعبير شده تنها براى صالحين از بندگانش آن هم در روز قيامت دست مى دهد. قيامت ظرف و مكان چنين تشرفى است، نه دنيا كه آدمى در آن مشغول و پابند به پروريدن ت_ن خويش و يكسره

ص:135

در پى تحصيل حوايج طبيعى خويشتن است. دنيا محل سلوك و پيمودن راه لقاء خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آيات اوست و تا به عالم ديگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نايل نمى شود.

نكته قابل توجه اين است كه قرآن كريم اولين كتابى است كه از روى اين حقيقت پرده بردارى نموده و به بى سابقه ترين بيانى اين راز را آشكارا ساخته است.

قهرا وقتى مسأله رؤيت خدا به آن معنا كه گفته شد در چند جاى قرآن براى قيامت اثبات شد، نفى ابدى در آن جمله: «لَنْ تَرانى» راجع به دنيا خواهد بود و معنايش اين مى شود مادامى كه انسان در قيد حيات دنيوى و به حكم اجبار در پى اداره جسم و تن خويش و برآوردن حوايج ضرورى آن است هرگز با چنين تشريفى مش__رف نمى ش__ود، ت__ا آن كه به طور كلى و به تمام معناى كلمه از بدنش و از توابع ب_دن_ش منقط__ع گ__ردد، يعن_ى بمي____رد.(1)

مفه_وم قرب و بُع_د و مق_ام ق_رب اله_ى

« اُولئِ_______كَ الْمُقَ__رَّبُ___ونَ! »

« آن ها مقربانند! » (11 / واقعه)

مسئله قرب و بعد دو معناى نسبى هستند كه اجسام به حسب نسبت مكانى به آن دو متصف مى شوند. در استعمال آن توسعه داده در زمان و غير زمان هم استعمال كرده اند. باز توسعه بيشترى داده و از اجسام و جسمانيات تجاوز كرده م__ع_ان_ى ح_ق_اي_ق را ه_م ب_ا آن دو، ت_وص_يف ك__رده ان_د.

كلمه «قُرب» در مورد خداى تعالى به خاطر احاطه اى كه به هر چيز دارد استعمال شده و خود خداى تعالى فرموده: « وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ _ ما از رگ گردن به او نزديك تريم!» (16 / ق) اين معنا يعنى نزديك تر بودن خداى تعالى به من از خود من و به هر چيزى از خود آن چيز، عجيب ترين معنايى است كه از مفهوم قرب تصور مى شود.


1- الميزان ج 8، ص 305

ص:136

نيز از مواردى كه كلمه قرب در امور معنوى استعمال شده در مورد بندگان در مرحله بندگى و عبوديّت است و چون نزديك شدن بنده به خداى تعالى امرى است اكتسابى، كه از راه عبادت و انجام مراسم عبوديّت به دست مى آيد، تقرب به معناى آن است كه كسى بخواهد به چيزى و يا كسى نزديك شود. بنده خدا با اعمال صالح خود مى خواهد به خدا نزديك گردد و اين نزديكى عبارت است از اين كه در معرض شمول رحمت الهيه واقع شود و در آن معرض شر اسباب و عوامل شقاوت و م_حروم_يت را از او دور كنند.

و نيز اين كه مى گوييم: خداى تعالى بنده خود را به خود نزديك مى كند، معنايش اين است كه او را در منزلتى نازل مى كند كه از خصايص وقوع در آن منزلت، رسيدن به سعادت هايى است كه در غير آن منزلت به آن نمى رسد و آن سعادت ها عبارت است از اكرام خدا و مغفرت و رحمت او.

(مقرّبون) بلندمرتبه ترين طبقات اهل سعادتند. چنين مرتبه اى براى كسى حاصل نمى شود مگر از راه عبوديت و رسيدن به حد كمال آن و عبوديت تكميل نمى شود مگر وقتى كه عبد تابع محض باشد و اراده و عملش را تابع اراده مولايش كند، هيچ چيزى نخواهد و هيچ عملى نكند مگر بر وفق اراده مولايش و اين همان داخل شدن در تحت ولايت خداست، پس چنين كسانى اولياء اللّه نيز هستند و اولياءاللّه ت_نه_ا ه_مي___ن ط__اي_ف__ه ان_د.(1)

مفهوم مقرب شدن بنده

« ... وَجيها فِى الدُّنْيا وَ الاخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ !»

« ... اى م__ري__م، خ__دا ترا به كلمه اى از خود كه نامش عيسى بن مريم است بشارت مى دهد كه در دنيا و آخ_رت آبرومند و از مق_رب_ان درگ_اه اله__ى اس_ت.» (45 / آل عمران)

خداى تعالى معناى مقرّب بودن را در سوره واقعه بيان داشته و روشن نموده كه مقرّب شدن بنده اى به خدا، آن است كه در سلوك و پيمودن راه بازگشت و رجوع الى اللّه، بر ساير افراد نوع خود پيشى گيرد و سبقت پيدا كند، راهى كه همه افراد خواه و ناخواه آن راه را ط___ى مى كنن__د.


1- الميزان ج 19، ص 206

ص:137

اگ__ر در اين ك__ه «مُقَ__رَّبين» صفت يك دست__ه از اف__راد انسان و هم چنين صفت يك دسته از ملائكه مى باشد تأمل كنيم، خواهيم فهميد كه آن مق__امى كه حتما اكتسابى باشد نيست، زيرا روشن است كه ملائكه مقاماتى كه دارند با اكتس__اب پي__دا نكرده اند، پ_س ممك_ن اس__ت آن مق__ام را به م__لائك__ه به ط__ور بخشش عط__ا كنن__د و به انسان به واسطه عمل و اكتساب.(1)

رض_اى خ__دا، مق__امى ب_الات_ر از بهش_ت

« ... وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ اَكْبَرُ...!» (72 / توبه)

معن__اى جمل__ه اي__ن اس__ت ك__ه خ__وشن__ودى خ__دا از ايشان از همه بهشت هاى م__ان_دنى ب__زرگ ت__ر و ارزن___ده ت__ر اس__ت!

اگر «رِضْوان» را نكره آورد براى اشاره به اين معنا بود كه معرفت انسان نمى تواند آن را و حدود آن را درك كند. چون رضوان خدا محدود و مقدور نيست تا وهم بشر بدان راه يابد و شايد براى فهماندن اين نكته بوده كه كمترين رضوان خدا هر چه هم كم باشد از اين بهشت ها بزرگ تر است، البته نه از اين جهت كه اين بهشت ها نتيجه رضوان او و ترشحى از رضاى اوست _ هر چند اين ترشح در واقع صحيح است _ بلكه از اين جهت كه حقيقت عبوديت كه در قرآن كريم بشر را بدان دعوت مى كند عبوديتى است كه به خاطر محبّت به خدا انجام شود، نه به خاطر طمعى كه به بهشتش و يا ترسى كه از آتشش داريم و بزرگ ترين سعادت و رستگارى براى يك نفر عاشق و دوستدار اين است كه رضايت معشوق خود را جلب كند، بدون اين كه درصدد ارضاء نفس خويش بوده باشد.

شايد به منظور اشاره به اين نكته بود كه آيه را به جمله «... ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ !» (72 / توبه) ختم نمود. اين جمله دلالت بر معناى حصر دارد و چنين اف__اده مى كند كه اين رضوان حقيقت هر فوز و رستگارى بزرگى است، حتى رستگ__ارى ب__زرگ__ى هم كه با جنّت خلد دست مى دهد حقيقتش همان رضوان است، چ__ه اگر در بهشت حقيقت رض__اى خ__دا نب__اش__د همان بهش___ت ه__م ع__ذاب خ__واه__د ب__ود، ن__ه نعم__ت .(2)

مشمولين رضايت خدا


1- الميزان ج 3، ص 305
2- الميزان ج 9، ص 456

ص:138

« ... رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ... !» (6 تا 8/ بيّنه)

« و كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند ايشان «خَيْرُالْبَرِيَّه» يا بهترين خلق خدايند. براي ايشان نزد پروردگارشان بهشت هاى عدنى است كه نهرها در زير درختانش روان است و ايشان تا ابد در آنند، در حالى كه خدا از ايشان راضى و ايشان هم از خدا راضى باشند و اين س_رن_وشت كس_ى است ك__ه از پ__روردگارش بترسد.»

در آي__ه ف__وق خي__ريت را منحص__ر در م_ؤمني_ن ك_رده، كه اعم_ال صالح مى كنند.

جنّات عدن به معناى بهشت هاى خالد و جاودان است. توصيف دوباره اش به اين كه «خَيْرُالْبَرِيَّه» درآن بهشت ها خالدند و «ابدا خالدند» تأكيد همان جاودانگى است كه اسم «عَ__دْن» بر آن دلال_ت داشت.

«رَضِ__ىَ اللّ_____هُ عَنْهُمْ !»

« خدا از ايشان راضى است،» و رضايت خدا از صفات فعل خداست و مصداق و مجسم آن هم__ان ثوابى است كه به ايشان عطا مى كند تا جزاى ايمان و اعمال صالحشان باشد.

«... ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ!» (8 / بيّنه)

اين جمله علامت بهشتيان و آنان را كه به سعادت آخرت مى رسند، بيان مى كند و مى فرماي__د: علام__ت خير البريّه و آن هاي__ى كه به جنات ع__دن مى رسن__د، اين اس__ت كه از پروردگ___ار خود ت__رس دارن_د.

در ج__اى ديگر مى فرمايد: «... اِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء _ ... تنها علما هستند كه از خ__دا مى ترسن___د.» (28 / فاطر)

پس علم ب__ه خ__دا خشي__ت از خ__دا را ب__ه دنب__ال دارد و خشي__ت از خ__دا ه__م ايم__ان به او را به دنب__ال دارد، يعن__ى كس__ى ك__ه از خ__دا مى ت__رس__د، قه__را در ب__اط__ن قلب__ش ملت__زم به رب__وبي__ت و ال__وهي__ت اوست و در ظاهر هم ملازم با اعم_ال صالح است.(1)

مفه__وم روز و ك__ار روزانه الهى


1- المي_زان ج 20، ص 577

ص:139

« كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شَأْنٍ !» (29 / ال__رحم__ن)

« او هم_____ه روزه مشغ_____ول ك____ارى ن_____و اس_____ت! »

منظور از كلمه « يَوْم» در جمله « كُلَّ يَوْم - هر روز» احاطه خداى تعالى در مقام فعل و تدبير اشياء است، در نتيجه او در هر زمانى هست ولى در زمان نيست و در هر مكانى هست لكن در مكان نمى گنجد و با هر چيزى هست لكن نزديك به چيزى نيست.

خ__داى تع__الى در ه__ر روز ك__ارى دارد، غير آن كارى كه در روز قبل داشت و غير آن كارى كه روز بعدش دارد، پس هيچ يك از كارهاى او تكرارى نيست و هيچ شأنى از شؤون او از هر جهت مانند شأن ديگرش نيست، هر چه مى كند بدون الگو و قالب و نمونه مى كند، بلكه به ابداع و ايجاد مى كند و به همين جهت است كه خود را ب__دي__ع ن__امي__ده و ف__رم__وده: « بَ_دي_عُ ال_سَّم_واتِ وَ الاَْرْضِ.»(1)

مفهوم نور خدا و چگونگى ظهور و شمول آن

« اَل_لّ___هُ نُ___ورُ السَّم___واتِ وَ الاْرْضِ مَثَ____لُ نُ__ورِهِ...!»

« خدا نور آسمان ها و زمين است، مَثَل نور او... !» (35/نور)

نور چيزى است كه هر چيز محتاجِ نور و گيرنده نور را روشن مى كند و سپس با ظهور خود دلالت مى كند بر مظهرش و خداى تعالى هم اشياء را با ايجاد خود وجود و ظ_ه__ور م_ى ده_د و س_پس ب_ر ظ_هور وج_ود خ_ود دلال_ت م_ى كن_د.

بعد از آن كه خداى سبحان خود را نورى خواند كه آسمان و زمين از آن نوراني مى شوند و اين كه او مؤمنين را به نور زايدى اختصاص مى دهد و كفار از اين نور بهره اى ندارند، اينك در ادامه آيه فوق شروع مى كند به استدلال و احتجاج بر اين مدعا:


1- الميزان ج 19، ص 171

ص:140

اما نور آسمان و زمين بودن خدا، دليلش اين است كه آنچه در آسمان ها و زمين است وجود خود را از پيش خود نياورده و از كس ديگرى هم كه در داخل آن دو است نگرفته اند، چون آن چه در داخل آسمان ها و زمين است در فاقه و احتياج مثل خود آن دو است، پس وجود آن چه در آسمان ها و زمين است از خدايى است كه همه احتياجات به درگاه او منتهى مى شود.

بنابراين، وجود آنچه در آن دو است همان طور كه خود را نشان مى دهد، نشان دهنده موجد خويش نيز مى باشد. پس وجود نور وى است كه هر چيز به وسيله آن نور مى گيرد، پس هر چيزى كه در اين عالم است دلالت مى كند بر اين كه در ماورايش چيزى است كه منزه از ظلمت است، آن ظلمتى كه خود آن چيز داشت و منزه از حاجت و فاقه اى است كه در خود او هست و منزه از نقص است كه از خود او منفك شدنى نيست.

اين زبان حال و مقال تمامى موجودات عالم است و همان تسبيحى است كه خداى تعالى به آسمان و زمين و آنچه در آن است نسبت مى دهد و لازمه آن نفى استقلال از تمامى موجودات غير خدا _ و نفى هر اله و مدبر و ربّى غير خداست.

« كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ _ همه دعا و تسبيح خويش دانند!»

(41 / نور)

اين آيه شريفه تسبيح را به عموم ساكنان زمين نسبت مى دهد، چه كافرشان و چه مؤمنشان و از اين تعبير معلوم مى شود كه در اين ميان دو نور است: يكى عمومى و ديگرى خصوصى. پس نورى كه خداى تعالى با آن خلق خود را نورانى مى كند مانند رحمتى است كه با آن به ايشان رحم مى كند، كه آن نيز دو قسم است: يكى عمومى و يكى خصوصى... همچنين مالكيت خدا دليل بر هر دو قسم نور است، يعنى اين كه او مالك آسمان ها و زمين است و بازگشت هرچيز به سوى اوست، هم دليل بر عموميت نور عام اوس__ت و هم دلي_ل بر اختص_اص نور خاص او به مؤمنين است.(1)

م_فه_وم وج_ه ال_ه_ى


1- الميزان ج 15، ص 185

ص:141

« ... يُ_____ري____دُونَ وَجْهَ_____هُ ... ! » (52 / انع__ام)

وجه يا روى، به مناسبتى كه بين صورت و سطح بيرونى هر چيز هست به طور مجاز بر همان سطح بيرونى هر چيز هم اطلاق مى شود. ذات چيزى براى چيز ديگرى هيچ وقت جلوه و ظهور نمى كند و تنها ظاهر و شرح بي__رون_ى و اسم__اء و صف__ات است كه ب__راى م__وج__ود ديگ__رى جل__وه مى كن____د.

به ذات خداى تعالى نيز نمى توانيم پى ببريم براى اين كه به طور كلى علم و معرفت يك نوع تحديد فكرى است و ذات مقدس خداى تعالى بى حد و نهايت است و قابل تحديد نمى باشد.

از آنجايى كه وجه يا روى هر چيز همان قسمتى است كه ديگران با آن مواجه مى شوند به اين اعتبار مى توان گفت: اعمال صالحه وجه خداى تعالى است، همچنان كه كارهاى زشت وجه شيطان است. چنان كه صفاتى را كه خداى تعالى به آن صفات با بندگان خود روبرو مى شود نظير رحمت و خلق و رزق و هدايت و امثال آن از صفات فعليه، بلكه صفات ذاتيه اى را هم كه به وسيله آن مخلوقات، خداى خود را تا حدى مى شناسند مانند علم و قدرت، مى توان وجه خداى دانست، براى اين كه خداى تعالى بوسيله همين صفات با مخلوقات خود روبرو مى شود و آفريدگان نيز به وسيله آن به جانب خداوند خود رو مى كنند.

ناحيه خدا جهت و وجه اوست و به طور كلى هر چيزى كه منسوب به اوست و به هر نوعى از نسبت به وى انتساب دارد از اسماء و صفاتش گرفته تا اديان و اعمال صالح بندگان و همچنين مقربان درگاهش از انبياء و ملائكه و شهداء و مؤمنينى كه مشمول م__غ_فرت_ش ش_ده ب_اش_ند ه_م_ه و ه_مه وج__ه خ__داي_ن_د.

همه آن امورى كه وجه خداى سبحانند و به عبارت ديگر در جهت خداوند قرار دارند از گزند حوادث و از نابودى مصونند. همچنين چيزهايى كه بنده از خداى خود انتظار دارد نيز وج__ه خداست، مانند فضل و رحمت و رضوان.(1)

وج__ه ال_هى و ع_ال_م ذر


1- الميزان ج 7، ص 143

ص:142

« وَ اِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آ ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ...!»

« و ياد آور زمانى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريّه آن ها را برگرفت!» (172 / اعراف)

اين وجود تدريجى كه براى موجودات و از آن جمله براى انسان است امرى است از ناحيه خدا كه با كلمه «كُنْ» و بدون تدريج بلكه دفعةً افاضه مى شود. و اين وجود داراى دو وجه است: يكى آن وجه و رويى كه به طرف دنيا دارد اين است كه به تدريج از قوه به فعل و از عدم به وجود درآيد و همين وجود نسبت به آن وجهى كه به خداى سبحان دارد امرى است غير تدريجى به طورى كه هر چه دارد در همان اولين مرحله ظهورش دارا است و ه_ي__چ ق___وه اى كه به طرف ف_ع_لي_ت س__وق ده_د در آن ن_يس__ت.

مقتضاى آيات فوق اين است كه براى عالم انسانى با همه وسعتى كه دارد در نزد خداى سبحان وجودى جمعى باشد و اين وجود جمعى همان وجهى است كه گفتيم وجود هر چيزى به خداى سبحان داشته و خداوند كه آن را بر افراد افاضه نموده و در آن وجه هي__چ ف__ردى از افراد ديگر غايب نبوده و اف__راد ه__م از خ__دا و خ_داون_د هم از اف__راد غاي__ب نيست.

اين هم_ان حقيقت_ى است ك_ه خ_داون_د از آن تعبي__ر ب__ه « ملك__وت» ك__رده است.

اما اين وجه دنيايى انسان كه ما آن را مشاهده كرده و مى بينيم آحاد انسان و احوال و اعمال آنان به قطعات زمان تقسيم شده و بر مرور ليالى و ايام منطبق گشته و نيز اين كه مى بينيم انسان به خاطر توجه به تمتعات مادى زمينى و لذايذ حسى از پروردگار خود محجوب شده، همه اين احوال متفرع بر وجه ديگر زندگى است، كه سابق بر اين زن__دگ__ى و اي__ن زن__دگ__ى مت__أخ__ر از آن است و موقعيت اين نشئه موقعيت «يَكُونُ» و «كُنْ» را دارد.

ص:143

اين نشئه دنيوى انسان مسبوق است به نشئه انسانى ديگرى كه عين اين نشئه است، جز اين كه آحاد موجود در آن محجوب از پروردگار خود نيستند و در آن نشئه وحدانيت پروردگار را در ربوبيت مشاهده مى كنند و اين مشاهده از طريق مشاهده نفس خودشان است، نه از طريق استدلال، بلكه از اين جهت است كه از او منقطع نيستند و حتى يك لحظه او را غايب نمى بينند و لذا به وجود او و به هر حقى كه از قبل او باشد اعتراف دارند، آرى قذارت شرك و لوث معصيت از احكام اين نشئه دنيايى است، نه آن نشئه. آن نشئه قائم به فعل خداست و جز فعل خدا كس ديگرى فعل ندارد. (دقت فرماييد! )

آيه مورد بحث اشاره مى كند به تفصيل يك حقيقت و به يك نشئه انسانى كه سابق بر نشئه دنيايى اوست، نشئه اى كه خداوند در آن نشئه ميان افراد نوع انسان تفرقه و تمايز قرار داده و هر يك از ايشان را بر نفس خود شاهد گ__رفت__ه است كه: « اَلَسْتُ بِ__رَبِّكُ__مْ ؟ آي__ا م__ن پ__روردگ__ار شما نيستم؟ قالوا بلى! گفتن_د: آرى!»

تقدم عالم ذر بر اين عالم، تقدم زمانى نيست، نشئه اى است كه به حسب زمان هيچ انفكاك و جدايى از نشئه دنيوى ندارد، بلكه با آن و محيط به آن است و سابقتى كه بر آن دارد سابقتى است كه «كُ_نْ» بر «فَ_يَكُ_ونُ» دارد.(1)

پ_ي__ام_ب_ران

مراقبت در اعمال و انديشه موسى «ع»


1- الميزان ج 8، ص 417

ص:144

(موسى عليه السلام پس از آب دادن گوسفندان دختران شعيب و رفتن آن ها تنها ماند و براى است_راحت ب_ه س_اي_ه پن_اه ب__رد، چ__ون ح__رارت ه__وا بسي__ار زي_اد ش__ده بود، گفت: )

«رَبِّ اِنّى لِمااَنْزَلْتَ اِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ!» (24 / قصص)

«پروردگارا! م_ن ب_ه آن چه از خير به سويم نازل كرده اى محتاجم!»

مراد از «نازل كردن خير» درخواست طعام نيست بلكه نتيجه آن يعنى نيروى بدنى است ك_ه بت_وان_د ب_ا آن اعم_ال صالح و كارهائى كه موجب رضاى خداست، انجام دهد.

اين اظهار فقر و احتياج به نيروئى كه خدا آن را به وى نازل كرده و به افاضه خودش به وى داده، كنايه است از اظهار فقر به طعامى كه آن نيروى نازله و آن موهبت را باقى نگه دارد، تا بدان وسيله كارهاى صالح انجام دهد.

از بيان فوق روشن مى شود كه موسى عليه السلام در اعمال خود مراقبت شديدى داشته است و هيچ عملى را انجام نمى داده و حتى اراده اش را هم نمى كرده، مگر براى رضاى پروردگارش و به منظور جهاد در راه او، حتى اعمال طبيعى اش را هم به اين منظور انجام مى داده است، غذا را هم براى اين منظور مى خورده كه نيرو براى جهاد و تحصيل رض__اى خ_دا ش_ود!

اين نكته از سراپاى داستان او به چشم مى خورد، چه اين موسى همان كسى است كه بعد از زدن قبطى بلافاصله از اين كه نيرويش صرف يارى مظلوم و كشتن ظالمى شده شكر مى گذارد و وقتى از مصر بيرون مى آيد از در انزجار از ستم و ستم كار مى گويد:

ص:145

«پ__روردگ___ارا! م___را از ق____وم ظ___المي______ن نج_____ات بخشي_____دى!» (21 / قص___ص)

و هم اوست كه وقتى به راه مى افتد از شدت علاقه به راه حق و ترس از انحراف از راه حق، اظهار اميدوارى مى كند كه:« شايد پروردگارم مرا به راه درست هدايت كند ! » (22/قصص)

و ب_از اوست ك_ه وقت_ى گ_وسفن_دان شعي_ب را آب م_ى ده_د و ب_ه ط_رف س_اي_ه مى رود، از در مسرت از اين كه نيروئى كه خدا به او داده صرف راه رضاى خدا شده و دريغ از اين كه اين نيرو را از كف بده_د و نخ_وردن غ_ذا آن را سست كند، م__ى گ__وي__د:

« پروردگ__ارا! من محت__اج به هر چي__زى هستم ك__ه از خي__ر مى فرست__ى!» (24 / قصص)

و نيز هموست كه وقتى خود را اجير شعيب عليه السلام مى كند و سپس دختر او را به عقد خود در مى آورد مى گويد:

«خداون_د بر آن چ__ه كه ما در اين ق__رارداد مى گ__وئي__م وكي__ل اس___ت!» (28 / قصص)(1)

خلع نعلين موسي و دليل تقدس زمان ها و مك_ان ه_ا

س_وره ط_ه آيه 9 تا 48 تكل_م خ_داي تعالي ب_ا موسى عليه السلام را چنين شرح مى دهد:

« و چ_ون ب_____ه آت__ش رسي______د، ن_____دا داده ش___د:

اى م______وس___________ى! من خ_ود پروردگار توام!

كفش خود از پا در آر! كه تو در وادى مقدس طوى هستى!

م_ن ت__و را ب_رگ_زي_ده ام،

ب_____ه اي___ن وح___ى ك__ه م__ى رس____د گ____وش ف___را دار:

- م_ن خ_داى يك تايم !

- خ__دائ____ى ك___ه معب____ودى ج____ز م____ن نيس______ت!


1- الميزان، ج 16، ص 34

ص:146

- عب__ادت م__ن ك___ن!

- و ب___راى ي___اد ك_____ردن م____ن نم____از ب____ه پ___ا دار...!»

(11 تا 14 / طه)

«طوى» جلگه اى است كه در دامنه طور قرار دارد و همان جاست كه خداى سبحان آن را «وادى مقدس» ناميده است. اين نام و توصيف دليل بر اين است كه چرا به موسى دستورداده تا كفشش را بكند. منظوراحترام آن سرزمين بوده است تا با كفش لگد نشود!

اگر كندن كفش را ف_رع ب_ر عبارت «اِنّى اَناَ رَبُّك!» كرد، دليل بر اين است كه تقديس و احترام وادى به خاطر اين بوده كه حضي_ره قرب به خ__دا و محف_ل حض_ور و مناجات به درگ__اه اوس__ت، پس مى ت_وان چني__ن گفت كه -

ب__ه م____وس_______ى ن__دا ش__د:

- اي_ن من_م پروردگارت،

و اينك تو به محضر منى،

و وادى طوى به همين جهت تقدس يافته،

ش_رط ادب ب__ه ج__اى آر، و ك__فش__ت را ب___ك___ن!

با ملاكى كه در بالا گفته شد، هر مكان و زمان مقدسى تقدس مى يابد، مانند: كعبه مش_رف_ه، مسج_دالح_رام و س_اي_ر مس_اج_د و مش_اه_د مش_رف_ه و محت_رمه در اسلام.

هم چنين است اعياد و ايام متبركه، كه قداست را از راه انتساب به واقعه اى شريف كه در آن واقع شده، يا عبادتى كه در آن انجام شده، كسب كرده است وگرنه بين اجزاء مكان و زمان تفاوتى نيست!(1)

اج_راى مشي_ت اله_ى در تمكّ_ن ي_وسف در مص_ر

«... اين چنين يوسف را در آن سرزمين جا داديم،

ت_ا ت_أويل اح_اديث را تعليمش دهيم،

كه خدا به كار خ_ويش مسل_ط است !


1- الميزان، ج 14، ص 191

ص:147

ول___ى بيشت___ر م___ردم نم_ى دانن___د!» (21 / يوسف)

خداوند در خلال داستان يوسف دو جا قضيه تمكين دادن در زمين را يادآور شده است، يكى بعد از آن كه بيرون آمدنش را از چاه و پنهانى به مصر آوردن و فروختنش را به عزيز مصر، بيان كرده است، يكى ديگر بعد از بيان بيرون شدنش از زندان عزيز مصر و منصوب شدنش به خزانه دارى سرزمين مصر !

شايد مراد به اين كه فرمود: ما يوسف را در زمين تمكين داديم اين باشد كه ما او را طورى در زمين جاى داديم كه بتواند در زمين از مزاياى حيات با وسعت هر چه بيشتر، تمتع ببرد و برخلاف آن چه برادرانش مى خواستند كه او از ماندن در روى زمين محروم باشد و به همين جهت در ته چاهش انداختند تا از قرارگاه پدرش دور شود و از سرزمينى به س__رزمي_ن ديگ_ر انتق_ال يابد.

اين كه فرمود: "تا تأويل احاديث را به او ياد دهيم!" نتيجه همين تمكين دادن در زمين است و عبارت مزبور مى رساند كه غي_ر از تعليم احاديث و تأويل حوادث، نتايج ديگرى ني_ز خ_داون_د در نظر داشت_ه اس_ت.

وقتى خداوند مى فرمايد:

« وَاللّهُ غالِبٌ عَلى آ اَمْرِه - خداوند به كار خود مسلط است!»

ظاهر اين است كه مراد به امر شأن باشد و شأن خدا همان رفتارى است كه در خلق خ__ود دارد ك_ه از مجم_وع آن نظ_ام ت_دبير به دست مى آيد و معناى آيه اين مى شود كه:

هر شأنى از شئون عالم صنع و ايجاد از امر خداى تعالى است و خداى تعالى غالب و آن امور مغلوب و مقهور در برابر اوست و او را در هر چه كه بخواهد مطيع و تسليم است و نمى تواند از مشي_ت او استكبار و تم__رد كن__د و از تحت سلطنت او خارج گردد.

خداى سبحان بر همه اين اسباب فعّاله عالم غالب است و به اذن او آن ها فعاليت مى كنند و او هر چه را بخواهد بدان ها تحميل مى كند و آن ها جز سمع و طاعت چاره اى ندارند، اما بيشتر مردم اين را نمى دانند، چون گمان مى كنند كه اسباب ظاهرى جهان خود در تأثيرشان مستقلند و به همين جهت مى پندارند كه وقتى سببى يا اسبابى دست به دست هم داد تا كسى را ذليل كند خدا نمى تواند آن اسباب را از وجهه اى كه دارند، برگرداند، ولى مردم اشتباه مى كنند.(1)

تحليلى بر سج_ده يعق_وب بر يوسف


1- الميزان ج : 11 ص : 148

ص:148

بايد دانست كه سجده خاندان يعقوب براى عبادت يوسف نبوده است، به دليل اين كه در ميان سجده كنندگان خود يعقوب پيامبر بود كه در توحيد مخلص بوده است و چيزى را شريك خدا نمى گرفته است و از طرف ديگر اگر اين سجده عبادت بود يوسف قبولش نمى كرد، زيرا در زندان به رفيقش گفت: "ما را نرسد كه چيزى را شريك خدا بگيريم!" بنابراين مى فهميم كه سجده آن ها سجده عبادت نبوده است. خاندان يعقوب و خود يعقوب قطعا جز اين منظورى نداشته اند كه يوسف را آيتى از آيات خدا دانسته و او را قبله در سجده و عبادت خود گرفته اند، هم چنان كه ما خدا را عبادت مى كنيم و كعبه را قبله خود مى گيريم و نم__از و عب__ادات را ب__دان س__و مى كني__م. پس با كعبه خدا عب__ادت مى شود نه كعبه !(1)

شرح تحليلى بر توقف عذاب قوم يونس و فرار او

آن چه از مجموع آيات قرآنى در اين زمينه استفاده مى شود، با كمك آن چه قرائين موجود در اطراف اين داستان نشان مى دهد، اين است كه يونس عليه السلام يكى از پيامبران بوده كه خداى تعالى وى را به سوى مردمى گسيل داشته كه جمعيت بسيارى بوده اند، يعنى آمارشان از صد هزار نفر تجاوز مى كرده است. آن قوم دعوت وى را اجابت نكردند و به غير از تكذي_ب عكس العملى نشان ندادن_د تا آن ك__ه عذاب__ى كه يونس با آن تهديدش_ان مى كرد، فرا رسي__د و يونس خ_ودش از ميان قوم بيرون رفت.

همي__ن كه عذاب نزديك ايش_ان رسيد و با چشم خود آن را ديدند، تصميم گرفتند همگى به خ_دا ايمان آورن__د و توبه كنن__د و كردند. خدا هم آن ع__ذاب را كه در دنيا خوارش__ان مى ساخت از ايشان برداشت.

و اما يونس وقتى خبردار شد كه آن عذابى كه خبر داده بود، از ايشان برداشته شده است - و گويا متوجه نشده كه قوم ايمان آورده وتوبه كرده اند - لذا ديگر به سوى ايشان برنگشت، زي__را مى ترسيد او را هو كنند و خشم ناك و ناراحت هم چنان پيش رفت. در نتيجه ظاهر حالش ح__ال كسى بود كه از خدا ف__رار مى كند و به عنوان قهر كردن از اين كه چ____را نزد اين مردم خوارش كرد،


1- الميزان ج : 11 ص : 338

ص:149

دور مى شود و نيز در حالى مى رفت كه گم__ان مى ك__رد دس__ت خ__دا ب_ه او نم_ى رس_د!؟

پس سوار كشتى پر از جمعيت شد و راه افتاد.

در بين راه نهنگى بر سر راه كشتى در آمد و چاره اى نديدند جز اين كه يك نفر را نزد او بيندازند تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه كشتى به كنارى رود به اين منظور قرعه انداختند و قرعه به نام يونس عليه السلام در آمد و او را در دريا انداختند و نهنگ يونس را بلعيد و كشتى نجات پيدا كرد.

آن گاه خداى سبحان او رادر شكم ماهى زنده نگه داشت و چند شبانه روز حفظ كرد.

يونس فهميد كه اين جريان يك بلاء و آزمايش است، كه خداى سبحان او را بدان مبتلا كرده است. و اين مؤاخذه اى است از خدا در برابر رفتارى كه او با قوم خود كرد و مردم را به عذاب سپرد و خود بي_رون آمد، لذا از همان تاريكى ظلمات شكم ماهى فريادش بلند ش_د ب_ه اين ك_ه:

« لا اِل__هَ اِلاّ اَنْ____تَ سُبْح__انَ___كَ اِنّ__ى كُنْ__تُ مِ___نَ الظّ___الِمي____نَ!» (87 / انبي___اء)

خداى سبحان اين ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا يونس را بالاى آب و كنار دريا بيندازد، نهنگ چنين كرد و يونس وقتى به زمين افتاد مريض بود و خداى تعالى درخت كدوئى بالاى سرش رويانيد تا بر او سايه بيفكند.

پس همين كه حالش جا آمد و دوباره مثل اولش شد، خدا او را به سوى قومش گسيل داشت و قوم هم دعوت او را پذيرفتند و به وى ايمان آوردند، در نتيجه با اين كه اجلش__ان رسي_ده ب__ود، خداوند تا يك م__دت معين عمرش__ان داد.(1)

ت_ورات و انجي_ل در عص_ر نزول قرآن

«... وَ اَنْزَلَ التَّوْريةَ وَ الاِْنْجيلَ مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنّاسِ... .»

(3 و 4 / آل عمران )

خداى متعال در سوره مائده ابتدا از فرستادن تورات و بعد از آن از ف_رستادن انجي_ل سخ_ن ب__ه مي_ان مى آورد و بع_د از آن مى ف_رم_اي_د:


1- ال_ميزان، ج 17، ص 252

ص:150

« ما به سوى ت_و ق_رآن را ب_ه ح_ق ف_رست_ادي_م ك_ه تص_دي__ق كن__د - لِم_ا بَيْ_نَ يَ_دَيْ__هِ مِ_نَ الْكِت_ابِ- يعن_ى ت__ورات و انجي__ل را....» (48 / م__ائ_ده)

از اين آيات كه تورات و انجيل را مورد تصديق قرار داده اند، مى توان استفاده كرد كه تورات و انجيلى كه فعلاً ميان يهود و مسيحيان متداول است، متضمن وحى ه_اى اله_ى هستن___د و از آن چ___ه خ_داى تع_الى ب_ه دو پيغمب_ر ع_الى ق_درش، م_وس_ى و عيس_ى، عليه السلام ف_رست_اده، در آن ها يافت مى شود، اگر چه پاره اى دست خوش سقط و تح_ريف واق_ع ش_ده است.

زيرا تورات و انجيل هاى چهارگانه كه فعلاً در بين آنان شهرت دارد. همان است كه در زمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله در بين شان معروف بوده، ولى چون در قرآن شريف، تحريف و اسقاط از آن دو صريحا تذكر داده شده، معلوم مى شود كه - متضمن بودن آن دو كتاب به وحى الهى - شامل تمام مندرجات آن دو نيست، بلكه فى الجمله ثابت است.

قرآن مجيد مى فرمايد:

« كلمات تورات را تحريف نمودند... .» (13 / مائ_ده)

قرآن ش_ري_ف در س_راس_ر بي_ان_اتش ه_ر ج_ا ك_ه كت_اب عيس_ى ب_ن م_ريم عليه السلام را نام برده، با لفظ "انجي__ل" يعنى به صيغ__ه مف__رد تذكر داده است و آن را هم نازل شده از ج__انب خ__دا مى دان__د.

اين دو صفت مى رساند كه اناجيل كثيرى كه در بين نصارى متداول بوده - حتى معروف ترين آن ها يعنى اناجيل اربعه كه تأليف آن ها را به "لوقا، مرقس، متى و ي_وحن_ا" نسب__ت مى دهن_د - هيچ ي_ك از آن ه_ا انجي_ل واقع_ى نيس_ت، بلك__ه در آن اسق__اط و تح___ريف___ى روى داده اس__ت.(1)

انجيل هاى متروك و مغضوب

از انجيل هاى متروك يا به عبارت ديگر مغضوب كليسا، يكى " انجيل بارنابا " است، ك_ه ي_ك نسخ_ه از آن چن_د سال قبل پي_دا ش_د و ب_ه ع_رب_ى و ف_ارسى آن را ت_رجم_ه ك_ردن__د. اي_ن انجي_ل تمام قسم__ت هاى داست__ان مسي_ح عيس_ى ب_ن م_ري_م عليه السلام را عين__ا مط__اب_ق آن چ__ه ق_رآن ش_ري_ف در اين زمينه بي_ان داشته، مع__رفى كرده است.


1- المي_زان، ج 3، ص 10

ص:151

چن_د س_ال قب_ل اي_ن انجيل به خط ايتاليائى به دست آمد و دكتر خليل سعادت در مصر آن را به ع_ربى ت_رجم_ه كرد، سپس دانشمند محترم "سردار كابلى" آن را به فارسى برگردانيد.

(نسخه انگليسى اين انجيل كه جزو انتشارات دانشگاه اكسفورد بوده اخيرا در ايران تكثير گرديده و در دسترس عموم قرار گرفته است. دانشمند محترم جناب حجت الاسلام سيد هادى خسروشاهى نيز زمانى كه در وين بوده، چند برگ از نسخه موجود در موزه وين را عكس بردارى كرده و ضميمه اين مجلد نموده است. امين)(1)

بندگي و عبوديت

سي___ر در مسي___ر عب_وديت


1- ال_ميزان، ج 3، ص 492

ص:152

« وَ اِذْ يَرْفَ_عُ اِبراهي_مُ الْقَ__واعِ__دَ مِ_نَ الْبَيْ__تِ وَ اِسْم___اعي__لُ....»

« و چون ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا مى برند....»

(127 / بقره)

ابراهيم عليه السلام زن و فرزند خود را از (موطن اصلى) حركت مى دهد و به سرزمين مكّه مى آورد و در آن جا اسكان مى دهد... بعد م__أم__ور ق__رب__انى كردن اسماعيل مى ش__ود. از جانب خداى تعالى ع__وض__ى به جاى اسماعيل قربانى مى گردد... سپس خانه كعب_ه را بنا مى كند.

اي_ن س_رگ_ذش_ت، ي__ك دوره ك_ام_ل از سي_ر عبودي__ت را در ب____ر دارد.

حركتى كه از نفس بنده آغاز گشته، به قرب خدا منتهى مى شود. از سرزمينى دور آغاز گشته و به حظيره قرب رب العالمين ختم مى گردد.

از زخارف دنيا و لذايذ آن و آرزوهاى دروغينش، از جاه و مال و زنان و اولاد چشم مى پوشد و چون ديوها، در مسير وى با وساوس خود منجلابى مى سازند، او آن چنان راه مى رود، كه پايش به آن منج___لاب ف__رون__رود و چ__ون مى خ__واهن__د خل__وص و صف__اى بن__دگ___ى و ع__لاق__ه ب__دان و ت__وج__ه ب__ه س__وى مقام پروردگار و دار كبريايى را در دل وى مك__دّر س__ازن_د، آن چن__ان س_ري_ع گ_ام برمى دارد، كه شيطان ها به گَرْدَش نمى رسند.

ص:153

در حقيقت سرگذشت آن جناب وقايعى به ظاهر متفرق است، لكن در واقع زنجيروار به هم مى پيوندد و يك داستان تاريخى درست مى كند، كه اين داستان از سير عبودى ابراهيم عليه السلام حكايت مى كند، سيرى كه از بنده اى به سوى خدا آغاز مى گردد، سيرى كه سرتاسرش ادب است، ادب در سير، ادب در طلب، ادب در حضور، ادب در همه مراسم حب و عشق و اخلاص، كه آدمى هرقدر بيشتر درآن تدبّر

و دقت كند، اين آداب را روشن تر و درخشنده تر مى بيند.

در پ__اي__ان اي__ن راه، از ط__رف خ__داى سبح__ان م__أم__ور مى ش___ود ب__راى مردم عمل حج را تشريع كند.

آن چه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مناسك حج تشريع فرموده، يعنى احرام بستن از ميقات، ت__وق__ف در ع__رف__ات، به سر بردن شبى در مشعر، قربانى، سنگ انداختن به سه جم__ره، سع__ى ميان صف__ا و م__روه، طواف بر دور كعبه و نماز در مقام ... هر يك به يك__ى از گ__وش__ه هاى سف__ر اب__راهي__م به مكّ__ه اش__اره دارد و م__واقف و مشاهد او و خ__ان__واده اش را مجسّ__م مى س__ازد. به راستى چه مواقفى و چه مش__اه__دى كه چه قدر پاك و اله__ى ب_ود!

م__واقف__ى ك__ه راهنم__ايش ب__ه س__وى آن م_واق__ف، ج__ذب__ه رب__وبيت و سايقش ذلّ_ت عبودي_ت بود.

آرى عبادت هايى كه تشريع شده (كه بر همه تشريع كنندگان آن بهترين سلام باد!) صورت هايى از توجه بزرگان از انبياء به سوى پروردگارشان است، تمثال هايى است كه مسير انبياء عليه السلام را از هنگام شروع تا ختم مسير حكايت مى كند، سيرى كه آن حضرات به سوى مقام قرب و زلفى داشتند:

« لَقَ__دْ ك__انَ لَكُ__مْ ف_ى رَسُ_ولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ !» (21 / اح__زاب)

« براى شما هم در رسول خدا اقت_داي__ى نيك___و ب___ود...!»

آي__ه ف__وق مى فهم__ان__د آن چه ام__ت اس__لام به عن__وان عب__ادت مى كن___د، تمث__الى از سي__ر پي__امب__رش___ان اس__ت.

و اي__ن خ__ود اصل__ى اس__ت ك__ه در اخب__ارى كه حكم__ت و اس__رار عب__ادت ها را بي__ان مى كن__د و علّت تشريع آن ها را شرح مى دهد، شواهد بسيارى بر آن دي__ده مى ش_ود، كه متتب__ع بين__ا مى خ__واه_د ت__ا به آن ش_واه_د وق__وف و اط_لاع ي__اب_د.(1)

بن_دگى و عب_وديت در ق_ام_وس قرآن


1- الميزان ج1، ص 448

ص:154

« اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَأِنَّهُمْ عِبادُكَ...!» (118 / مائده)

« اگر عذابشان كن_ى اختي_ار دارى، چ_ه آن_ان بن_دگان ت_واند...!»

اين كلام خلاصه اى است از معناى رقيّت و بندگى .

گ_رچه آيات بسيارى در قرآن ك_ري_م متضمّ__ن اين معنا هستن__د، لكن جمل_ه ك_وت_اه ف_وق نف_وذ تص_رّف_ات خودمختارانه مولا را در عبد تعليل مى كند و مشتمل است بر دليلى كه مى رساند هر جا و در حق هر كسى بندگى تصور شود حق مسل_م و عقل_ى م_ولاست ك_ه در آن بن_ده تصرّف كند.

و لازمه اين معنا اين است كه بنده نيز بايد در آن چه كه مولايش او را بدان تكليف كرده و از او خواسته اطاعت و پيروى كند و براى او در هيچ عملى كه خوش آيند مولايش نيست هيچ گونه استقلال_ى نخ_واهد بود. چنان كه آيه شريفه

«... بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِق_ُونَ_هُ بِ_الْقَ_وْلِ وَ هُمْ بِ_اَمْ__رِه يَعْمَل_ُونَ _ بلكه بندگان محترمى اند كه در گفتار از او پيشى نمى گيرند و به دستوراتش عمل مى كنند!» (26 و 27 / انبياء)

در قرآن كريم آيات بسيارى است كه مردم را بندگان خدا حساب كرده و اساس دعوت دينى را بر همين مطلب بنانهاده كه مردم همه بندگان و خداى تعالى مولاى حقيقى ايش_ان اس_ت، بلك_ه چ_ه بس_ا از اي_ن ني_ز تع_دّى ك_رده و هم_ه آن چه را ك_ه در آسمان ها و زمين است، به همين سمت موسوم كرده، نظير همان حقيقتى كه از آن به اسم ملائكه تعبير شده و حقيقت ديگ_رى كه ق_رآن ش_ري_ف آن را جن ناميده و فرموده:

« اِنْ كُلُّ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اِلاّ اتِى الرَّحْمنِ عَبْدا _ هيچ كسى از همه آنان كه در آسم_ان ه_ا و زمين ان_د، نيس_ت مگ_ر اين كه خداى را از دربندگى درخواهد آمد! » (93 / مريم)

از آن جايى كه خداى سبحان مالك تكوينى و على الاطلاق است و كسى جز او مالك نيست از اين جهت جايز نيست كه در مرحله عبوديت تشريعى _ نه تكوينى _ كسى جز او پرستش شود!

« وَ قَضى رَبُّكَ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِيّاهُ...!» (23 / اسراء)(1)

مهاجرت از افق شرك به موطن عبوديت و مقام توحيد


1- الميزان ج 6، ص 487

ص:155

« ياَيُّهَا الَّ_ذي_نَ ءَامَنُ_واْ عَلَيْكُ_مْ اَنْفُسَكُمْ...!»

« اى كسان_ى ك__ه ايم__ان آورده اي__د، ب__ر شم__ا ب_اد رع_اي_ت نف__س خودتان...!» (105 / مائده)

نفس انسان همان مخلوقى است كه انسان از ناحيه آن و به ملاحظه آن محروم يا رستگ__ار مى ش__ود. اين معن__اي__ى است مط__اب_ق با مقتضاى تكوين، لكن چنان نيست ك__ه عم_وم مردم در درك اين معنا يكسان ب_اشن__د.

اين اختلاف در درك براى اين است كه متذكّر به اين حقيقت هر لحظه كه به ياد آن مى افتد و متوجه مى شود كه نسبت به خداى خويش در چه موقفى قرار دارد و نسبت او با ساير اجزاء عالم چه نسبتى است. نفس خود را مى يابد كه منقطع و بريده از غيرخداست و حال آن كه غيرمتذكر چنين دركى ندارد و همين متذكّر هم قبل از تذكّرش نفس خود را بسته و مربوط به عالم مى يافت و نيز مى بايد كه در برابرش حجاب هايى است كه كسى را جز پروردگارش به آن حجاب ها دسترسى و احاطه و تأثير نيست، تنها پروردگار او قادر به رفع آن حجاب هاست، پروردگارى كه او را، هم از پشت سر دفع داده و دورش مى كند و هم از پيش رو به وسيله قدرت و هدايت به سوى خود مى كشاند و نيز نفس خود را مى يافت كه با پروردگار خود خلوتى دارد كه مونسى و دوستى جز او برايش نيست. اين جاست كه معنى جمله:

«... عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ لايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَ يْتُمْ...!» و جمل__ه:

«... اِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا...!» (105 / مائده)

را به خوبى درك مى كند.

اين جاست كه ادراك و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرك به موطن عب__وديت و مق__ام توحي_د مه_اج_رت نم_وده و اگر عن_ايت اله_ى دستگي_رش شود و توفيق شامل حالش گردد، شرك و اعتقاد به موهومات و دورى از خ__دا و تكب_ر شيط_انى و استغناى پ_وش_الى و خي_الى را يك_ى پس از ديگرى به توحيد و درك حقايق و ن__زديك__ى به خ__دا و ت__واض__ع رحم__انى و فق__ر و عب__ودي__ت تب__دي_ل مى نم_ايد.

ص:156

گرچه ما از نظر اين كه موجودى خاك نشين و دل بسته به علايقى هستيم كه ما را از درك حقايق مشغول نموده نمى توانيم آن طور كه بايد اين حقيقت را هم درك نماييم و ما را مانع مى شود از اين كه به جاى اهتمام به فضلات اين دنياى فانى كه كلام الهى در بي__ان__ات خ__ود آن را ج__ز له__و و لع__ب معرفى ننموده، غوطه اى در درياى حقايق بزنيم الاّ اين كه اعتبار صحيح و بحث زياد و ت_دبّ__ر ك_اف_ى م__ا را به تصديق كليات اين معن__ى به ط__ور اجم__ال وادار مى س__ازد، اگر چه به تفصي__ل آن اح__اط__ه پي__دا نكنيم « و خداوند هدايت كننده است!»(1)

اساس پرستش آگاهانه در اسلام

راه__ى وج__ود ن__دارد كه م__ا انسان را از خضوع در برابر قدرت برحذر داريم، زيرا اين مستند به حكم فطرت است و انسان نمى تواند از آن سرباز زند مگر درصورتى ك__ه ب__راي__ش روش__ن ش__ود، شخصى كه ني__رومن__دش مى پن__داشت و خ__ودش را نسب__ت ب__ه او ضعيف مى شم__رد آن گ_ون_ه نيست كه گمان مى برد و بلكه مثل هم ان__د.

از اين جاست كه مى بينيم اسلام، تنها موقعى مردم را از اتخاذ و پرستش خدايانى به جز خدا نهى مى كند كه قبلاً براى آن ها روشن كرده باشد كه اين خدايان مثل خود مردم مخل_وق و مربوبن__د و تمامى ع__زت و قوت از آنِ خداست:

« اِنَّ الَّ__ذي_نَ تَ_دْعُ__وْنَ مِ_نْ دُونِ اللّ_هِ عِب__ادٌ اَمْثالُكُمْ...!»

« كس_انى را كه شم_ا به جز خدا مى پرستيد مثل خود شما بنده هستند...!» (194 / اعراف)

«... اَنَّ الْقُ________وَّةَ لِلّ_____هِ جَميع_____ا...!» (165 / بقره)

«... فَ____اِنَّ الْعِ_____زَّةَ لِلّ____هِ جَميع__ا...!» (139 / نساء)

«... ما لَكُ_مْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا شَفي_عٍ...!» (4 / سجده)

غير از خدا هيچ كس چيزى ندارد كه ديگران را به خضوع در برابر خود فراخواند و بن_اب_راي_ن در برابر هيچ كس به جز او خضوع جايز نيست، مگر آن كه خضوع در برابر آن كس و تك__ري_م و تعظي_م و جنبه ولايت و سرپرستى او بازگشت به خدا داشته باشد:


1- المي__زان ج 6، ص 246

ص:157

« اَلَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ - كسانى كه از اين رسول كه يك پيغمبر امّى است پيروى مى كنند... پس آن ها كه بدو ايمان آورده و بزرگش شمرده و ياريش كرده و از نورى كه با او نازل شده پيروى كرده اند، اينان رستگارانند!» (157/اعراف)

« اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ- سرپرست شما تنها خدا و رسول او و كسانى هستند كه ايمان مى آورند و نماز به پامى دارند و در حال ركوع زك_وة مى دهن_د.» (55 / مائده)

« وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِيآءُ بَعْضٍ يَأْمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- مؤمنين و مؤمنات سرپرستان يكديگرند، امربه معروف و نهى از منكر مى كنند... .» (71/توبه)

«... وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ - كس_ى ك__ه شعائ_ر خ__دا را ب__زرگ شم____ارد اي_ن از تق__واى دل ه__است.» (32 / حج)

پس در اسلام در برابر هيچ كس غير از خدا خضوع روا نيست، مگر آن كه به خدا بازگشت داشته باشد و به قصد او انجام يابد.(1)

عب___ادت خ___اص ام____ت ه__ر پي__امب__ر

« لِكُلِّ اُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكا هُمْ ناسِكُوهُ...،»

« براى هر امتى طريقى مقرر كرديم كه هر يك پيرو طريق خويش است....» (67/حج)

خ__داى تع__الى مي فرمايد كه هر امّتى از امّت هاى گذشته عبادتى داشته اند، كه آن قسم خدا را عب__ادت مى كردن__د و عبادت هي__چ امّتى به امت ديگر منتقل نمى شده، چون خداوند با هر شريعت، شرايع قبلى را نس__خ مى ك__رد و بهتر از آن را مى آورد، چون افكار امّت ه__اى بع__دى ترقّى يافته تر از قبلى ها بود و استعداد عبادتى كامل تر و بهت__ر از س__اب_ق را يافته بودند .(2)

خ_ودس__ازي

تأثير ذكر خدا در آرامش قلب


1- الميزان ج 10، ص 406
2- المي__زان ج 14، ص 575

ص:158

« اَلَّذينَ ءَامَنُوا وَ تَطْمَئِ__نُّ قُلُ_وبُهُ_مْ بِ_ذِكْ_رِ اللّ_هِ اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ!» (28 / رعد)

« كسانى كه ايمان آورده و دل هايشان به ياد خدا آرامش مى گيرد، كه البته با ياد خدا دل ها آرامش پيدا مى كند!»

مقصود از «ذِكْر» در اين جا مطلق انتقال ذهن و خطور قلب است، چه اين كه به مش__اه__ده آيت_ى و برخ_وردن ب_ه حجت_ى ب_اشد و يا به شنيدن كلمه اى صورت گيرد.

شاهدش اين است كه بعد از آن كه مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آورده و دل هايشان به ي__اد خدا آرامش مى گيرد،» به عنوان ق__اع__ده كلّ__ى مى ف__رم__اي__د:

« ...اَلا بِ_ذِكْ_رِ اللّهِ تَطْمَئِ_نُ الْقُلُوبُ _ با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد.»

اين خود قاعده اى عمومى است كه شامل همه نوع ذكر مى شود، چه اين كه ذكر لفظى باشد و چه غير آن. اين كه فرمود: « با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد،» تنبيهى است براى مردم ب_ه اي_ن ك_ه مت_وجّ_ه پ_روردگ_ار خ_ود بشوند و با ياد او دل هاى خود را راحت سازند.

ياد او براى نفسى كه اسير حوادث است و همواره در جستجوى ركن وثيقى است كه سعادت او را ضمانت كند، نفسى كه در كار خود متحيّر است و نمى داند كه به كجا مى رود و به كجايش مى برند و براى چه آمده، مايه انبساط و آرامش است، آن چنان كه ن__وش دارو م__اي__ه راحتى و آرامش مارگزيده است و مارگزيده بدان اعتماد مى كند و خود را به آن مى رساند و پس از به كار بردن آن ف______ورا احساس نشاط و

سلامتى مى كند، نفس نيز از ي_اد خ__دا اين احساس را مى نمايد.

ص:159

هر قلبى با ذكر خدا اطمينان مى يابد و قلق و اضطرابش تسكين پيدا مى كند. اين حكمى است عمومى و هيچ قلبى از آن مستثنا نيست مگر اين كه كار قلب به جايى برسد ك__ه در اث_ر از دس_ت دادن بصي_رت و رش__دش ديگ__ر نت__وان آن را قل__ب ن__امي__د، ك_ه چني_ن قلبى از ياد خ___دا گ_ري_زان و از نعم_ت آرامش و سك_ون محروم خواهد بود.

از ظ__اه_ر آي__ه انحص__ارى بودن اين مطلب فهميده مى شود كه دل ها جز به ياد خدا ب_ه چيز ديگرى اطمينان نمى ي__ابن_د.(1)

عامل اصلى اطمينان و آرامش دل

« اِنَّمَ_ا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِ_رَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ...!»

« مؤمنين تنها آنهايند كه وقتى ياد خ__دا به ميان مى آيد دل هايشان به ه___راس مى افتد... !» (2 / انفال)

ايمان به خدا ملازم با اطمينان قلب به وسيله ياد خداست:

ترسى كه در اين آيه آمده ترس__ى نيست كه با اطمينان، مناف__ات داشت__ه باشد، بلكه حالتى است قلب_ى كه طبعا قب__ل از آمدن اطمين__ان، ع__ارض قل__ب مى شود.

هر نعمتى از ناحيه خداى سبحان نازل مى شود، ولى هيچ شرى از ناحيه خدا نازل نمى شود و چون ترس، هميشه از شرّى است كه ممكن است پيش بيايد، نتيجه مى گيريم كه حقيقت ترس از خدا همانا ترس آدمى از اعمال زشت خويش است كه باعث مى شود خداوند از انزال رحمت و خير خود امساك و خوددارى كند، بنابراين هر وقت كه دل آدمى به ياد خدا بيفتد اولين اثرى كه از خود نشان مى دهد، اين است ملتفت مقصورها و تقصيرها و گناهان خود گشته، آن چنان متأثر شود كه عكس العملش در جوارح لرزه اندام باشد، دومين اثرش اين است كه متوجه پروردگارش مى شود، كه هدف نهايى فط_رت اوس_ت و در نتيج_ه خ_اط_رش سك_ون ي_افت_ه و به ي_اد او دل_ش آرام_ش ي_ابد.(2)

ت_أثي_ر ذك_ر در سرنوشت انسان


1- الميزان ج 11، ص 486
2- الميزان ج 11 ، ص 485

ص:160

«... وَ لَ__ذِكْ_رُ اللّ_هِ اَكْبَ__رُ...!»

«...و ذك__ر خ__دا ب_زرگت_ر است...!» (45 / عنكبوت)

ذكرى كه غايت و نتيجه نماز است، ذكر قلب_ى است، ذكرى كه به معناى استحضار است، يعنى استحضار ياد خدا در ظرف ادراك، بعد از آن ك__ه ب__ه خ_اط_ر ف__رام__وشى از ذه__ن غ_ايب ش__ده ب__ود، ي__ا به معن_اى ادامه استحض_ار است.

اي__ن دو قس__م از ذك__ر بهت__رين عمل__ى است كه ص__دورش از انسان تصور شود و از همه اعم__ال خي__ر ق__در و قيم__ت بيشت__رى دارد و ني__ز از همه انواع عبادت ها اثر بيشترى در سرنوشت انسان دارد، چون ياد خدا به اين دو جور كه گفته شد(ذكر قلبي و استحضار،) آخرين مرحله سعادتى است كه براى انسان ها در نظر گ__رفت__ه ش__ده و نيز كليد همه خيرات است.

« وَ لَذِكْرُ اللّهِ اَكْبَرُ!» اثر ديگرى از نماز را بيان مى كند و اين كه آن اثر، بزرگ تر از اثر قلب__ى است. در نتيجه جمله « وَ لَذِكْرُ اللّهِ اَكْبَرُ،» به من__زل__ه ت__رق__ى دادن مطل__ب است، البت__ه منظ__ور از ذكر در آن جمل__ه نيز هم__ان ذكر قلبى است كه گفتيم از نم__از ح__اص__ل مى ش__ود.

مثل اي__ن كه ف__رم__وده _ نم__از بگ__ذار ت__ا تو را از فحش__ا و منك__ر بازدارد، بلك__ه آن چه ع__اي__د تو مى كن__د، بيش از اين حرف هاست، چون مهم تر از نهى از فحشا و منكر اين است كه تو را به ياد خ___دا مى ان__دازد و اين مه__م تر است، براى اين كه ذكر خ__دا ب__زرگ ت__رين خيرى است كه ممكن است به يك انسان برسد و چون ذك__ر خ__دا كلي__د همه خي__رات است و نه_ى از فحش__ا و منك_رات نسب__ت ب__ه آن ف__اي__ده اى ج_زئ__ى اس___ت.(1)

ت_ذك_ر و پن_اه جويى

« اِنَّ الَّ_ذينَ اتَّقَ_وْا اِذا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِنَ الشَّيْط__انِ تَ__ذَكَّ__رُوا فَ__اِذاهُ__مْ مُبْصِ__رُونَ ! » (201/اعراف)


1- الميزان ج 16، ص 203

ص:161

« كس_ان_ى ك__ه تق__وا پيش__ه ك_رده اند، چون با پندار شيطانى مواجه شوند، خدا را ي_اد كنند و در دم به بصيرت آيند!»

كلمه «تَذَكُّر» به معناى تفكّر آدمى است در امور براى پيدا كردن نتيجه اى كه قبلاً مجهول و يا م__ورد غفل__ت ب_وده است.

پرهيزگاران وقتى شيطان طائف نزديكشان مى شود، به ياد اين مى افتند كه پروردگارشان خداوند است كه مالك و مربى ايشان است و همه امور ايشان به دست اوست پس چه بهتر كه به خود او مراجعه نموده و پناه ببريم. خداوند هم شر آن شيطان را از ايشان دفع نموده و پرده غفلت را از ايشان برطرف مى كند و ناگهان بينا مى شوند.

آيه فوق مضمونى را افاده مى كند كه آيه زي_ر دارد:

« اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ امَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ !»

« به درستى، براى شيطان سلطنتى نيست بر كس__انى ك_ه ايمان آورده و ب_ر پ_روردگ_ار خود توكّل ك_رده ان__د!» (99 / نحل).

معل__وم مى ش__ود كه پن__اه بردن به خ___دا خود يك ن__وع ت__ذك__ر است. چون اساسش بر اين است كه خداى سبحان كه پروردگار آدمى است، يگانه ركن و پناهگاهى است كه مى تواند اين دشم_ن مه_اج__م را دف__ع كند.

ع__لاوه ب_ر اين پن__اه ب__ردن ب__ه خ__دا خ__ود ي__ك ن__وع ت__وك__ل ب__ه اوس__ت.(1)

رابط__ه ح_الات درون_ى انسان با ان_واع ذك_ر

« يا اَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنُوآا اِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَ_اثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّ_هَ كَثيرا...!»

« اى كسانى كه ايمان آورديد، وقتى برخورديد به گروهى از دشمن پس پايدارى كنيد و خدا را زياد به خاطر آوريد...!» (45/انفال)


1- الميزان ج 8، ص 498

ص:162

ذكر خدا در آيه فوق به معناى ياد خدا در دل و در زبان است. چه اين هر دو قسم ذكر است و معلوم است كه آن چيزى كه مقاصد آدمى را از يكديگر مشخص و جدا مى كند آن حالات درونى و قلبى انسان است. حالا چه اين كه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد، مثل كلمه «يا غَنّى!» از فقيرى كه از فقر خود به خدا پناهنده مى شود، و يا كلمه «يا شافى!» از مريضى كه از مرض خود به خدا پناه مى برد و يا مطابق نباشد، مثل اين كه همان فقير و مريض به جاى آن دو كلمه بگويد: «اى خدا !» چون همين « اى خدا !» از فقير به معناى « اى بى نياز!» و از مريض به معناى « اى شفادهنده!» است، چون مقتضاى حال و آن احتياجى كه اين دو را به استغاثه وادار كرده است، شاهد اين است كه مقصودشان از « اى خدا!» جز اين نيست. و اين خيلى روشن است.

كسى هم كه به جنگ رفته و با دشمن روبرو شده و مى داند كه در جنگ خون ريخته مى شود و پا و دست قطع مى گردد و خلاصه به منظور رسيدن به هدف بايد از خودگذشتگى كرده و پيه همه ناملايمات را به تن خود بمالد، چنين كسى فكرش همه متوجّه پيروزى و رسيدن به هدف و غلبه بر دشمن است كه او را به مرگ و فنا تهديد مى كن__د، كس__ى كه ح_الش اين و فكر و ذكرش اين باشد ذكر خدايش هم ذكرى است ك_ه با حالت و فك__رش تناسب دارد.

اين خود بهترين قرينه است، بر اين كه مراد از « وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثيرا !» اين است كه م__ؤم__ن مت__ذكّ__ر آن مع__ارف_ى ب__اش__د كه مربوط به اين شأن و اين حالت است. آن اين است كه خداى تعالى معبود او و پروردگار اوست و آن كسى است كه مرگ و حيات به دست اوست و مى تواند او را در اين ح__ال ي__ارى كند و او سرپرست اوست! و چه سرپرست و ياور خوبى!

اگر در جمله بالا «ذِكْر» را مقيد به «كَثير» كرد، براى اين ب__ود كه در ميدان هاى جنگ هر لحظ__ه صحن__ه هايى كه انس__ان را ب__ه دوست__ى زن__دگى ف__ان__ى و شي__رينى زخارف دنيوى وادار س_اخته و شيط_ان هم با الق_اء وس_وس_ه خود آن را تأييد كند تك_رار مى شود، ل__ذا فرمود:

_ خ__دا را زي__اد ي__اد كني__د، تا ب__دي__ن وسيل__ه روح تق__وا در دل ه__ا ه__ر لحظ__ه تج__دي_د و زن__ده ت__ر ش__ود!(1)

قب_ول مصيب_ت به عن_وان رض_ا و خ_واست اله_ى


1- الميزان ج 9، ص 124

ص:163

« قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنآ اِلاّ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ...!» (52 / توبه)

« بگو مگر براى ما جز وقوع يكى از دو نيكى را انتظار مى بريد...؟»

مقص__ود از « دو حسن_ه » حسنه و مصيبت است. قرآن كريم مصيبت را هم حسنه خوانده است.

از نظر دينى حسنه و مصيبت هر دو حسنه اند، براى اين كه اگر حسنه، حسنه است ب__راى اين است كه پيروزى و غنيم__ت در دنيا و اجر عظيم در آخرت است و اگر مصيبت حسن__ه است آن هم ب__راى اين اس__ت كه شكس__ت خوردن و كشت__ه شدن و ه__ر رنج و محن__ت ديگرى كه به ايش__ان برسد، مورد رضاى خ__دا و باعث اج__رى اب_دى و سرمدى است. پس هر دو حسن_ه هستند.(1)

در عبادات، نماز و روزه

نم__از، پلي_س ب_اطن_ى


1- الميزان ج 9، ص 412

ص:164

«...اِنَّ الصَّل__وةَ تَنْه__ى عَ__نِ الْفَحْش____اءِ وَ الْمُنْكَ___رِ...!»

«...نماز از فحشا و منكر جلوگير است...!» (45 / عنكبوت)

اگر دستور داده اند به اين كه مردم نماز بخوانند، براى اين بوده كه نماز آنان را از فسق و فجور بازمى دارد.

اين تعليل مى فهماند كه نماز عملى است عبودى، كه به جاآوردنش صفتى در روح آدمى پديد مى آورد كه آن صفت به اصطلاح معروف پليسى است غيبى و صاحبش را از فحشا و منكرات ب__ازم__ى دارد، و در نتيج__ه ج__ان و دل__ش از ق__ذارت هاى گناهان و آل__ودگى هاي_ى كه از اعم__ال زش_ت پي__دا مى شود پاك مى ماند.

مقص__ود از نم__از، رسي__دن به آن صف__ت است، يعن_ى صف__ت ب__ازدارى از گناه.(1)

اثر نماز در اجتناب از فحشاء و منكر

« اُتْ_لُ م_ا اُوحِ_ىَ اِلَيْ_كَ مِ_نَ الْكِت_ابِ وَ اَقِ_مِ الصَّل__وةَ اِنَ الصَّل__وةَ تَنْه_ى عَ__نِ الْفَحْش_اءِ وَ الْ_مُنْكَ__رِ وَ لَذِكْ__رُ اللّ_هِ اَكْبَ_رُ وَ اللّهُ يَعْلَ_مُ م_ا تَصْنَعُ__ونَ!»

« آن چه از كتاب به تو وحى شده بخوان و نماز به پا دار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگيرى مى كند و ذكر خدا بزرگ تر است و خدا مى داند كه چه مى سازيد!»(45/عنكبوت)


1- الميزان ج 16، ص 200

ص:165

در اين آيه، رسول گرامى خود را دستور مى دهد به تلاوت آن چه به وى وحى شده، چون تلاوت قرآن بهترين مانع است از شرك و ارتكاب فحشاء و منكرات، زيرا در آن آيات روشنى است كه متضمن حجت هايى نورانى است، كه حق را آن طور كه بايد روشن مى سازد و هم مشتمل است بر داست_ان ه_اى عب_رت آور و م_واعظ و بش_ارت و ان__ذار و وع_ده و وعي_ده__ا ك_ه شن_ون__ده و خ_وانن_ده را از گن___اه_ان ب_از م___ى دارد .

سپس آن ام__ر را ضميم__ه ك_رد، ب__ه ام_ر ب__ه نم__از ك__ه بهت__رين اعم_ال است، چ_ون ك_ه نم_از از فحش_اء و منك_ر ب_از مى دارد.

سياق آيات شاهد بر اين است كه: مراد از اين بازدارى، بازدارى طبيعت نماز از فحش_اء و منك_ر است، البت_ه ب_ازدارى آن ب_ه نح_و اقتض_اء است ن_ه عليت ت_ام_ه، ك_ه ه_ر كس نم_از خ_وان_د، ديگ__ر نت_وان_د گن_اه كند!

چگونه نماز انسان را از فحشا و منكر باز مى دارد؟

« ... وَ اَقِ__مِ الصَّل___وةَ اِنَّ الصَّل__وةَ تَنْه___ى عَ___نِ الْفَحْش___اءِ وَ الْمُنْكَ__رِ...!» (45/ عنكبوت)

« ... نماز بپادار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگير است...!»

اين عمل، مخصوصا كه بنده خدا آن را در هر روز پنج بار بجا آورد و همه عمر ادامه ده__د، مخص_وصا اگ__ر آن را هم__ه روز در ج_امعه اى صالح بجاآورد و افراد آن جامعه نيز مانند او همه روزه بجا بياورند و مث__ل او نسبت به آن اهتمام ورزن__د، طبع__ا با گناهان كبي__ره س_ازش ندارد.

توجّه به خدا از در بندگى، آن هم در چنين محيطى و از چنين افرادى، طبيعتا بايد انسان را از هر معصيتى كبيره و هر عملى كه ذوق دينى آن را شنيع مى داند، از قبيل: قتل نفس، تجاوز به جان ها، تجاوز به مال ايتام، زنا و لواط باز بدارد، بلكه نه تنها از ارتكاب آن ها، بلكه از تلقين آن نيز جلوگيرى كند.

نماز مشتمل است بر ذكر خدا، اين ذكر-

اولاً: ايمان به وحدانيت خداى تعالى و رسالت و جزاى روز قيامت را به نمازگزار تلقين مى كند و به او مى گويد كه خ___داى

ص:166

خود را با اخ__لاص در عبادت مخاط__ب قرار داده و از او استعان__ت بنما و درخواست كن كه تو را به سوى صراط مستقيم ه__دايت فرماي_د و از ض_لالت و غضبش به او پناه ببر !

ثانيا: او را وادار مى كند بر اينكه با روح و بدن خود متوجه ساحت عظمت و كبريايى خدا شده، پروردگار خ__ود را ب_ا حم_د و ثن_ا و تسبي_ح و تكبي_ر ي_اد آورد و در آخر ب_ر خ_ود و ه_م مس_لكان خ_ود و ب_ر هم_ه بن_دگ_ان ص_ال_ح س__لام بف__رست___د.

ع__لاوه ب__ر اين او را وادار مى كن__د به اينك__ه از ح__دث (كه نوع__ى آلودگ__ى روحى است،) و از خب__ث يعنى آلودگى بدن و جامه، خود را پاك كند و نيز از اينكه لباس و مكان نمازش غصبى باشد، بپرهي__زد و رو به س__وى خانه پروردگارش بايستد.

پس اگر انسان مدتى كوتاه بر نماز خود پايدارى كند و در انجام آن تا حدى نيت صادق داشته باشد، اين ادام__ه و تداوم در مدت كوتاه به طور مسلم باعث مى شود ك__ه ملك__ه پرهي__ز از فحشاء و منك__ر در او پيدا شود.

چرا برخى نمازگزارها مرتكب فحشا و منكر مى شوند؟

بازدارى از گناه اثر طبيعى نماز است، چون نماز توجه خاصى است از بنده به سوى خداى سبحان، ليكن اين اثر تنها به مقدار اقتضاء است، يعنى اگر مانع و يا مزاحمى در بين نباشد اثر خود را مى بخشد. خلاصه، ياد خدا و موانعى كه از اثر او جلو مى گيرند، مانند دو كفه ترازو هستند، هر وقت كفه ياد خدا چربيد، نمازگزار گناه نمى كند و هر جا كفه آن موانع چربيد كفه ياد خدا ضعيف مى ش_ود و نم_ازگ_زار از حقيق_ت ي_اد خ_دا منصرف م__ى گ___ردد و گن_اه را م_رتكب م__ى ش__ود.

اگر خواننده عزيز بخواهد اين معنا را لمس كند، بايد حال بعضى از افراد كه نام مسلمان دارند و در عين حال نماز نمى خوانند، در نظر بگيرد، مى بيند كه به خاطر نخواندن نماز، روزه را هم مى خورد، حج هم نمى رود، زكات هم نمى دهد، بالاخره ساير واجبات را هم ترك مى كند و هيچ فرقى بين پاك و نجس و حلال و حرام نمى گذارد، خلاصه در راه زندگى همچنان پيش مى رود، هر چه پيش آيد خوش آيد و هيچ چيزى را در راه خود مانع پيشرفت خود نمى بيند، نه ظلم، نه زنا، نه ربا، نه دروغ و نه هيچ چيز ديگر! آن وقت اگر حال چنين شخصى را با حال كسى مقايسه كنى كه نماز مى خواند و در نمازش به حداقل آن يعنى آن مق__دارى كه تكلي__ف از گردنش ساقط

ص:167

شود اكتفاءمى كند، خواهى ديد كه او از بسيارى از كارها كه بى نماز از آن پروا نداشت پروا دارد و اگر حال اين نمازگزار را با حال كسى مقايسه كنى كه در نمازش اهتمام بيشترى دارد، خواهى ديد كه دومى از گناهان بيشترى پروا دارد و به همين قياس هر چه نماز كاملتر باشد، خوددارى از فحشاء و منكرات بيشتر خواهد بود.(1)

فايده روزه : «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ!»

« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ !» (183 /بقره)

« اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شده همانطور كه بر اقوام قبل از شما واجب شده بود شايد با تقوا شويد!»

در خصوص فايده روزه، همين برگشتن آثار اطاعت به انسان را در جمله: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ!» بيان كرده، مى ف_رم_اي_د: ف_ائ_ده روزه تق_وا است و آن خ_ود س_ودى اس_ت ك_ه ع_اي___د خ_ود شم_ا مى ش_ود.

فائده داشتن تقوا مطلبى است كه احدى در آن شك ندارد، چون هر انسانى به فطرت خود اين معنا را درك مى كند كه اگر بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود و به مقام بلند كمال و روحانيت ارتقاء يابد، اولين چيزى كه لازم است بدان ملتزم شود اين است كه از افسار گسيختگى خود جلوگيرى كند و بدون هيچ قيد و شرطى سرگرم لذت هاى جسمى و شهوات بدنى نباشد و خود را بزرگتر از آن بداند كه زندگى مادى را هدف بپندارد.

سخن كوتاه آنكه از هر چيزى كه او را از پروردگار تبارك و تعالى مشغول سازد بپرهيزد.

اين تقوا تنها از راه روزه و خوددارى از شهوات بدست مى آيد و نزديك ترين راه و مؤثرترين رژيم معنوى و عمومى ترين آن بطوريكه همه مردم در همه اعصار بتوانند از آن بهره مند شوند و نيز هم اهل آخرت از آن رژيم سود ببرد و هم شكم بارگان اهل دنيا، عبارت است از خوددارى از شهوتى كه همه مردم در همه اعصار مبتلاى بدانند و آن عبارت است از شهوت شكم از خوردن و آشاميدن و شهوت جنسى، كه اگر مدتى از اين سه چيز پرهيز كنند و اين ورزش را تمرين نمايند، به تدريج نيروى خويشتن دارى از گناهان در آنان قوت مى گيرد و نيز به تدري__ج بر اراده


1- الميزان ، ج 16 ، ص 197

ص:168

خود مسلط مى شوند، آن وقت در برابر هر گناهى عنان اختيار از كف نمى دهند و نيز در تقرب به خداى سبحان دچار سستى نمى گردند، چون پر واضح است كسى كه خدا را در دعوتش به اجتناب از خوردن و نوشيدن و عمل جنسى كه امرى مباح است اجابت مى كند، قهرا در اجابت دعوت ب__ه اجتناب از گناهان و نافرمانى ها شنواتر و مطيع تر خواهد بود، اين است معناى آنكه فرمود: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ!»(1)

ادراكات، غرايز و طبيعت انسان

غريزه استخدام و بهره بردارى در انسان


1- الميزان ، ج 2 ، ص 9

ص:169

« ك__انَ النّ__اسُ اُمَّ_ةً واحِ__دَةً فَبَعَ__ثَ اللّ__هُ النَّبِيّي_نَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ...!»

« مردم يك گروه بودند پس خدا پيغمبران را نويد و بيم دهنده برانگيخت و با ايش__ان كت__اب به ح__ق ف__رست__اد تا در ميان مردم درآنچه اختلاف كرده اند حك__م كن__د...!» (213/بقره)

قسمتى از علوم و ادراكات انسان، آدمى را با ماده و استعمال آن مربوط مى سازد و از جمله اين انديشه ها و دانش ها اين است كه « بايد هر چه را ممكن است در راه كمال استخ__دام ك__رد!» و ب__ه عب__ارت ديگ__ر « ب__اي__د از ه__ر چ__ه ممك__ن است استفاده نم__ود و ب__ه ه__ر وسيل__ه اى امك__ان داشت____ه ب__اش___د زن__دگ__ى را ادام____ه داد!»

با اين فكر، انسان شروع مى كند به تصرف در ماده و آلات و ادوات بى شمارى مى س__ازد كه با آنه__ا تصرفاتش را توسعه داده و به مقاصد خودش در زندگى برسد.

روى همين اصل، انواع تصرفات را در نباتات مى كند و از آنها براى خوراك و پوشاك و مسكن و غيره استفاده مى نمايد.

همچنين انواع و اقسام جانوران را در راه منافع حياتى استخدام كرده و از گوشت و پوست و خون و پشم و ك_رك و شاخ و همه چيزشان و همچنين از كارشان بهره مى برد.

ب__ه اي__ن مق___دار اكتف__ا نك__رده اف__راد ن__وع خ__ود را ني__ز استخ___دام مى كن___د و ب__ه ه__ر قيمتى كه ممكن است از آنها كار مى كشد و در وجود و افعالشان به هراندازه اى كه ميسر شود تصرف مى كند.

ص:170

ولى چون هر فردى درصدد استفاده از فرد ديگر و كار كشيدن از ساير انسانهاست ناچار بايد يك سازش و همكارى بين افراد بشر برقرار شود تا در سايه آن همه از همه بهره مند گردند. اين همان قضاوتى است كه بشر درباره لزوم تمدن و وجود اجتماع تعاونى مى كند كه لازمه آن اين است كه اجتماع به نحوى تشكيل شود كه هر ذيحقى به حق خود برسد و روابط افراد با يكديگر عادلانه باشد و هر كس از ديگرى به ميزانى به__ره من__د ش__ود كه آن ديگر نيز از او به همين مق__دار به__ره مى ب__رد. اين ق__ان__ون عدل اجتم__اعى است.

بنابراين، لزوم اجتماع مدنى و عدالت اجتماعى امرى است كه بشر در پذيرفتن آن ناچار است و اگر اين اضطرار و ناچارى نبود هرگز زيربار آن نمى رفت.

و معناى اين كه گفته مى شود: «انسان طبعا مدنى است و به لزوم عدل اجتماعى قض___اوت مى كن__د،» همي__ن است، زي__را چن__ان كه گفتيم اين قانون زائيده اصل استخ__دام اس__ت ك__ه بش__ر به ط_ور ن_اچ_ارى بدان تن در داده است.

چنانچه اين ناچارى برطرف شود يا هر موقع كه يك دسته نيرومند شوند كمتر رع__اي__ت زي__ردست__ان را مى كنن__د و عم__لاً موضوع اجتماع تعاونى و عدالت عمومى در ميانشان رو ب___ه ضع___ف مى گ___ذارد. ما خ__ود مى بيني___م كه ملت هاى ضعيف از دست ملّت هاى ني__رومن__د چ__ه مى كشن__د و چگ__ونه زي___ر لگ___ده__اى ظالمانه شان خُ__رد ش__ده و ج__انش__ان به ل___ب مى رسد.

اين معنى از آيات قرآنى استفاده مى شود:

« _ به راستى انسان همين كه خود را بى نياز ديد سركشى مى كند!» (6 و 7 / علق)(1)

ادراك و عواطف انسان محل نفوذ شيطان

«...ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِ_مْ وَ مِنْ خَلْفِهِ_مْ وَ عَنْ اَيْم_انِهِمْ وَ عَ_نْ شَمآئِلِهِمْ...!»

«...آن گاه از جلو رويشان و از پشت سرشان و از راستشان و از چپشان به آنان مى ت_ازم و بيشت__رش__ان را سپ__اس گ_زار نخواهى يافت!» (17 / اعراف)


1- الميزان،ج2،ص 175

ص:171

عبارت فوق حكايت قول شيطان است. از آن استفاده مى شود كه وى نخست در عواطف نفسانى انسان يعنى در بيم و اميد او، در آمال و آرزوهاى او، در شهوت و غضب او، تص_رّف نموده و آن گاه در اراده و افكارى كه از اين عواطف برمى خيزد تصرف مى كند.

معنى آيه: « قالَ رَبِّ بِما اَغْوَيْتَنى لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ...!» (39 / حجر)، اين است كه شيطان مى گويد: من امور باطل و زشتى ها و پليدى ها را از راه ميل و رغبتى كه عواطف بشرى به آن دارد در نظر آنان زينت داده و به همين وسيله گمراهشان مى كنم. مثلاً زنا را كه يكى از گناهان است از آن جايى كه مطابق ميل شهوانى اوست در نظرش اين قدر زينت مى دهم، تا به تدريج از اهميّت محذور و زشتى آن كاسته و هم چنين مى كاهم تا يك باره تصديق به خوبى آن نموده و مرتكبش شود.

آيات ديگر نيز نشان مى دهد كه ميدان عمل تاخت و تاز شيطان همانا ادراك انسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است و به شهادت آيه «...اَلْوَسْواسِ الْخَنّاسِ اَلَّ_ذى يُوَسْوِسُ فى صُدوُرِ النّاسِ!» (4 و5 / ناس) اوهام ك__اذب و افكار باطل را شيطان در نفس انس__ان الق__اء مى كند.

البت___ه اي__ن الق__ائ__ات ط__ورى نيست كه انس__ان آن را احس__اس كند و ميان آنها و افك_ار خودش فرق بگذارد.(1)

ع_وامل اخت_لال در ادراك_ات انس_ان

«يَسْأَلُونَ_كَ عَنِ الْخَمْ__رِ وَ الْمَيْسِ__رِ قُ__لْ فيهِم__ا اِثْ__مٌ كَبيرٌ...!»

«درب__اره ش__راب و قم__ار از ت__و سؤال مى كنند، بگو: در آن ها گناه و زيان ب_زرگى است!» (219 / بقره)

اصل معناى «خَمْر» پوشاندن و مستور كردن است و از آن جهت به اين نام ناميده شده كه عقل را مستور مى كند و نمى گذارد خير و شرّ و زشت و زيبا را تشخيص بدهد.

«اِثْ__م» آن ح__التى اس_ت در عق__ل ي__ا در م__وج_ودى از م__وج__ودات خ__ارجى ك__ه م__وج___ب عق____ب افت____ادگى انس_____ان از رسي__دن ب__ه خي____رات مى ش___ود.


1- الميزان، ج 8، ص 47

ص:172

زيان هاى بهداشتى و آثار سوء شرابخورى در معده، روده ها، جگر، شش، سلسله اعص__اب، ش__ري__ان ها، قل__ب و ح__واس انس__ان مانند قوه باصره و ذائقه مسلم است.

مض_رات اخ__لاقى آن م__انن__د ب__دخلق__ى، ب__دزب__انى، ان__واع و اقس__ام جن__اي__ات و خون ريزى ها، افشاء اسرار، هتك حرمت ها، پشت پازدن به همه قوانين و نواميسى كه پايه سعادت و مايه خوشبختى زندگى است، و به خصوص بى عفتى نسبت به اعراض و اموال و نفوس روشن است .

شخص مست فاقد نيروى خرد و قوه تميز است و از اين رو مانعي از هيچ كار زشت و ناهنجارى ندارد. كمتر جنايتى است كه اين مايه پليد به طور مستقيم و يا غي_رمستقي_م در آن تأثير نداشته باشد.

زي_ان هايى نسب__ت ب__ه قوه ع__اقل_ه و ني__روى دراك___ه دارد و تصرف_اتى در افك_ار و ان__ديش_ه ه__اى انس__ان مى نم__اي__د و مج___راى ادراك را چه در حال و چ__ه بع___د از آن منح___رف مى كن____د.

اي_ن از ب__زرگ ت__رين فس__اده__ا و آث__ار شوم خمر است و همه مفاسد ديگر هم از همين جا سرچشمه مى گيرد.

آئين اسلام پايه احكام خود را بر نگهدارى و تقويت عقل سليم قرار داده و از هر چيزى كه عمل آن را باطل مى سازد، مانند مى و قمار و تقلّب و دروغ و غيره اكيدا منع نموده است. از چيزهايى كه بيش از هر چيز با حكومت عقل سليم و فرمان روايى مطلق آن مخ__الف اس__ت در بي__ن ك_ارها، مى گسارى و در بين گفتارها، دروغ گويى است.(1)

آرايش تك_وين_ى لذاي_ذ فكرى و اعمال

« كَ_ذلِ_كَ زَيَّنّا لِكُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُمْ !» (108 / انعام)

« م__ا بدين س_ان ب_راى هر امتى عملش__ان را بي__اراستي_م!»

«زينت» هر چيز زيبا و دوست داشتنى است كه ضميمه چيز ديگر شده و به آن زيبايى مى بخشد و مرغوب و محبوب قرار مى دهد. طالب زينت به طمع رسيدن به آن حركت مى كند و در نتيجه از فوائد آن چيز هم منتفع مى شود، مانند لباس كه انسان آن را ب__ه جه__ت زيب__ايى اش مى پوشد و ضمنا بدنش نيز از سرما و گرما محفوظ مى ماند.


1- الميزان، ج 2، ص 288

ص:173

خداى تعالى اراده اش بر اين تعلق گرفته كه بشر تا مدت معينى در اين دنيا زندگى كرده و با اعمال قواى فعاله خود اين زندگى متنوع و متحول را ادامه داده و با قواى خود در نفع و ضررهايى كه با حواس ظاهرى خود درك مى كند تصرف نموده و چيزهايى را بخورد و از آشاميدنى هايى بياشامد و با حركات مخصوصى عمل نكاح را انجام دهد و چيزهايى را به صورت لباس درآورده و به تن كند و آشيانه اى ساخته و در آن مسكن گزيند. خلاصه منافعى را جلب و مضارى را از خود دفع كند.

خداوند براى انسان در جميع اين تصرفات لذايذى قرار داده كه آنها را مى چشد و نتايجى قرار داده كه منتهى اليه همه آن نتايج، نتيجه سعادت واقعى و حقيقى زندگى است، گو اين كه بعضى ها غير آن را نيز سعادت حقيقى مى پندارند .

به هر حال انسان در هر عملى كه انجام مى دهد لذتى را در نظر مى گيرد كه يا لذت مادى و بدنى است مانند لذت طعام و شراب و نكاح و امثال آن و يا لذت فكرى است مانند ل__ذت دواء و ل__ذت ت__رق__ى و انس و مدح و فخر و نام نيك و انتقام و ثروت و امنيت و صدها نظاير آن.

اين لذايذ است كه عمل و متعلقات عمل انسان را در نظر انسان زينت مى دهد و خ__داون__د هم به وسيل__ه همين لذايذ آدمى را تسخير كرده است، اگر اين لذايذ نبود بشر درصدد انجام هيچ عملى برنم__ى آم__د و در نتيج__ه آن نت__ايج__ى كه خداوند از خلقت انسان در نظر داشته و همچنين نتايج تكوينى از قبيل بقاى شخص و دوام نسل حاصل نمى شد. اگر در خوردن و آشاميدن و زناشوئى لذتى نمى بود هيچ وقت انسان حاضر نمى شد براى رسي__دن ب__ه آن اي__ن هم___ه رن__ج و زحم__ت ب__دن__ى و ناملايمات روحى را تحمل كند و در نتيجه نظام زن__دگ__ى مختل مى ش__د و اف__راد از بين رفته و ن_وع بش_ر منقرض مى گشت، حكمت تك__وين و ايج__اد بدون ش_ك لغ_____و مى گ__ردي__د.(1)

مفهوم قلب در قرآن

«... وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ...!» (225 / بقره)

«... ول_ى به آن چه دل ه_ايتان مرتكب شده م_ؤاخ_ذه مى نمايد...!»

آيه مورد بحث از شواهدى است كه دلالت مى كند بر اين كه مراد به قلب، خود آدمى است، يعنى خويشتن او و نفس و روح اوست، براى اين كه هرچند طبق اعتقاد بسيارى از عوام ممكن است تعقل و تفكّر و حب و بغض و خوف و امثال اين ها


1- الميزان، ج 7، ص 435

ص:174

را به قلب نسبت داد، به اين پندار ك__ه در خلق__ت آدم__ى اين عض__و است كه مسئول درك است. هم چنان كه طبق همين پندار، شنيدن را به گوش و ديدن را به چش__م و چشي__دن را ب_ه زبان نسب__ت مى دهي__م، ولك__ن مُ__درِك واقع__ى خ__ود انس__ان است. (و اين اعضاء آلت و اب__زار دركن__د،) چ__ون درك خ_ود يك_ى از مص_اديق كس_ب و اكتس_اب اس_ت ك_ه ج_ز ب__ه خ__ود انس_ان نسب_ت داده نم_ى ش__ود .

نظير آيه مورد بحث در شهادت به اين حقيقت، آيه « فَاِنَّهُ اثِ_مٌ قَلْبُ_هُ _ براى اين كه دل او گنه ك_ار بود!» (283 / بقره) و آيه « اِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْ__بٍ سَليمٍ _ در ص_ورت_ى كه با دلى سال__م آي__د،» (84 / صاف_ات) مى باشد.(1)

ترتي_ب رس_وخ ايم_ان در قل__ب انس__ان

« اِنَّمَا الْمُؤْمِنُ_ونَ الَّ_ذي__نَ اِذا ذُكِ___رَ اللّ__هُ وَجِلَتْ قُلُ__وبُهُ__مْ وَ...!»

« مؤمنين، تنها كسانى هستند كه وقتى ياد خدا به ميان آمد دل هايشان مى تپد و وقتى آيات او برايشان تلاوت مى شود ايمانشان زيادتر مى گردد و بر پروردگار خود ت_وكّل مى كنند!» (2 / انفال)

ن_ور ايم_ان ب_ه تدريج در دل ت_ابي_ده مى ش_ود و هم چنان رو به زيادى مى گذارد تا به ح_دّ تم_ام رسي_ده و حقيقتش كامل شود.

م_رتب_ه اول آن ك_ه هم_ان ت_أث_ر قل_ب اس_ت، عب_ارت اس_ت از وج_ل و ت_رس و تك_ان خ_وردن دل در هنگام ذكر خدا و جمله « اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ...،» (2 / انفال) اش_اره به آن اس_ت .

اين ايمان هم چنان رو به انبساط نهاده و شروع به ريشه دواندن در دل مى كند و در اثر سير در آيات دال بر خداى تعالى و هم چنين آياتى كه انسان را به سوى معارف حقّه راهبرى مى كند در دل شاخ و برگ مى زند، به طورى كه هرقدر مؤمن بيشتر در آن آيات سير و تأمل كند ايمانش قوى تر و زيادتر مى گردد، تا آن جا كه به مرحله يقين برسد و جمل_ه « ... وَ اِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِ_مْ ءايتُ__هُ زادَتْهُ__مْ ايمن___ا ! » (2 / انفال) اش__اره ب__ه آن است.


1- الميزان ج 2، ص 335

ص:175

وقتى ايمان انسان زياد گشته و به حدى از كمال رسيد كه مقام پروردگارش را و موقعيت خود را شناخت و به واقع مطلب پى برده و فهميد كه تمامى امور به دست خداى سبحان است و هموست يگانه ربى كه تمام موجودات به سوى او بازگشت مى كنند، در اين موقع بر خود حق و واجب مى داند كه بر او توكّل كرده و تابع اراده او شود و او را در تمامى مهمات زندگى خود وكيل گرفته و به آن چه را كه او در مسير زندگى اش مقدّر مى كن__د رض__ا داده و بر طب__ق ش__راي__ع و احك__امش عم__ل كن__د، اوام_ر و نواهى اش را به كار بن__دد و جمل_ه «...وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ !» (2 / انفال) اشاره به همين معناست.

وقتى ايمان به حدّ كاملش در دل مستقر گرديد قهرا انسان به سوى عبوديت معطوف گشته و پروردگار خود را به خلوص و خضوع عبادت مى كند و اين عبادت همان نماز است. علاوه به سوى مجتمع نيز معطوف گشته و حوائج مجتمع خود را برمى آورد و نواقص و كمبودها را جبران مى كند و از آن چه خدا ارزانى اش داشته و از مال و علم و غير آن انفاق مى نمايد و آيه «اَلَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقْنهُمْ يُنْفِقُونَ !» (3 / انفال) همان معنا را مى رساند.

از آن چه گذشت روشن گرديد كه جمله «زادَتْهُمْ ايمانا،» اشاره است به زياد شدن ايم___ان از جه__ت كيفي__ت، يعن__ى ايم__انش__ان رو ب_ه ش__دّت و كم_ال م_ى گ__ذارد.(1)

بيم___ارى دل ه__ا

« فَتَ__رَى الَّ_ذي_نَ ف__ى قُلُ_وبِهِ__مْ مَ___رَضٌ...،» (52 / م_ائده)

« مى بينى آنان را كه در دل ه__ايش__ان م__رض__ى اس__ت... .»

جمله « ... فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ - در دل هايشان بيمارى است...،» مى رساند كه دل ها مرضى دارند، بالنتيجه صحتى هم دارند. زيرا صحت و بيمارى متقابل بوده و يكى از آن دو در جايى تحقق پيدا نمى كند مگر پس از امكان ديگرى.

تمام مواردى كه خداوند در قرآن مرضى براى دل ها بيان مى كند احوال و آثارى از آن دل ها بيان مى كند كه مى رساند آن ها از فطرت مستقيم خود بيرون رفته و از راه صحيح خود منحرف شده اند.


1- الميزان ج 9، ص 11

ص:176

بيمارى دل، تلبس آن به نوعى شك و شبهه است كه جريان ايمان به خدا و اطمينان به آيات او را كدر و ايمان را به شرك مخلوط مى سازد. در مقابل سلامت و صحت دل استقرار آن در فطرت مستقيم و ملازم بودن آن با راه صحيح است و برگشت اين معنى به اخلاص دل در توحيد خداوند و توجه آن به خداوند و اعراضش از هر چه كه مورد ه_واى انسانى است مى باشد.

كسانى كه دل هايشان بيمار است غير از منافقين هستند. منافقان كسانى اند كه زب__ان هايشان ايم__ان آورده ان__د و دل ه__ايش__ان ايمان نياورده و كفر خالص هم مرگ دل اس___ت ن___ه م___رض آن.

ظاهرا بيمارى دل در لغت قرآن همان شك و شبهه اى است كه در چيزهاى مربوط به خ__دا و آي__ات او ب__ر درك انس__ان تسل__ط مى يابد و نمى گذارد قلب با عقايد دينى پي_وند محكمى داشته باشد.

منظور از اين كسانى ك_ه دل هايشان بيمار است همان سست ايمان هايى هستند كه به هر صدايى توجه مى كنند و با هر درى مى جنبند .

خداوند بيان مى كند كه بيمارى دل هم چون بيمارى هاى جسمانى چه بسا شروع به زيادى مى كند تا آن جا كه در اثر معصيت كه براى بيمارى اين مرض ضرر دارد مزمن شده و به هلاكت مى كشاند.

«در دل هايشان بيمارى است و خداوند بيمارى شان را زياد ك__رد....» (10 / بقره)

خ__داون__د ب__راى ع__لاج اي__ن بيم_ارى، ايم__ان را ذك__ر ف__رم__وده و به طور يك بي_اني_ه عم_ومى مى فرمايد:

«...يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِايمانِهِمْ...!» «...خ__دايش__ان آن____ان را به وسيل__ه ايم__انش__ان ه__داي__ت مى كن___د...!» (9 / يونس)

بيمارى دل اگر بخواهد بيمارى اش خوب شود بايد به خدا توبه كند يعنى ايمان به او آورده و ب__ا فك___ر و ك___ار ش__ايست__ه ت__ذك__ر ي__اب__د. خداوند يك گفته جامعى در اين باب دارد و مى فرمايد: « اى اهل ايمان سواى مؤمنين، كفّار را دوس_ت نگيري_د...!» (28 / آل عمران)

منظ_ور از اين بي_ان، ب_رگش_ت ب_ه خ_دا به وسيل_ه ايمان و استقامت در آن و تمسّك ب_ه كت_اب و گفت_ار پي_امب_ر صلى الله عليه و آله و سپس اخ_لاص است. (1)

عب_ور از عق__ل به ح_ق


1- الميزان ج 5، ص 619

ص:177

«... فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّ_ذينَ يَسْتَمِ_عُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِ_عُ_ونَ اَحْسَنَهُ... !»

« پس بندگان مرا بشارت بده! همان هايى را كه به هر سخن گوش مى دهند و بهترين آن را پي__روى و دنبال مى كنند...!» (17/زمر)

«... وَ اُولئِكَ هُمْ اُولُ__وا الاَْلْب__ابِ!»

«... و اين هايند تنها كسان_ى كه صاحب عقل ان__د.» (18 / زم__ر)

از اين جمله استفاده مى شود ك_ه: عق__ل عب__ارت است از نيرويى كه با آن به س_وى ح_ق راه يافته م__ى ش_ود.

نش_انى داشتن عقل، پيروى از حق است.

از آيه « وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ اِبْراهيمَ اِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ _ اعراض از ملت و كيش ابراهيم از حماقت نفس است!» (130 / بقره) استفاده مى شود سفيه آن كسى است كه دين خدا را پيروى نكند و در نتيجه عاقل آن كسى است كه دي__ن خ__دا را پيروى كند.

از اين آيه معناى روايت معروف « اِنَّ الْعَقْلَ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمن _ عقل چيزى است كه با آن رحمان عبادت شود!» استفاده مى شود.(1)

علم خاص و عصمت پيامبران

ادراكات مخصوص - بصي__رت


1- الميزان ج 17، ص 381

ص:178

يك حقيقت قرآنى كه جاى انكار ندارد هست و آن اين كه با ورود انسان در گلستان ولايت الهى و قرب او به مقام قدس و كبرياى خدايى، برايش درى به ملكوت آسمان ها و زمي__ن ب__از مى ش__ود ك__ه مى تواند آي__ات بزرگ الهى و انوار جبروتى خاموش نشدنى خدايى را ك__ه ب_ر ديگران مخفى است از آن در مشاهده كند.

ام__ام ص__ادق عليه السلام فرمود: « اگر نه اين بود كه شيطان ها اطراف دل هاى بنى آدم گردش مى كنند حتما ملكوت آسم__ان ها و زمي_ن را مى ديدند!»

از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده اند فرمود: « اگر اين زيادى در صحبت شما و بى قيدى و اغتش__اش دل ه__اى شم__ا نب__ود حتم__ا آن چ__ه م__ن مى بينم مى ديديد و آن چه من مى شن______وم مى شني__دي__د!»

خ_داى تع_الى در س_وره عنكب___وت مى ف__رم__اي__د:

« وَ الَّذينَ جاهَدوُا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا - كسانى كه در راه ما مجاهده كرده اند حتما آنان را به راه هاى خود رهبرى مى كنيم... !»

(69 / عنكبوت)

ظاهر آي_ه س__وره حجر كه يقين را ف___رع عبادت دانسته بر همين مطل_ب دلال_ت دارد، مى ف_رمايد: « وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ- خدايت را عبادت كن، تا ترا يقين بيايد!» (99 /حجر)

ص:179

در س_وره انعام مى فرماي__د: « و اين چنين به اب__راهيم ملكوت آسمان ها و زمين را نشان مى دهيم و تا از يقين داران باشد!» (75 / انعام) كه صف__ت يقي__ن را مربوط به مش__اهده ملكوت نم_وده است .

و در س____وره تك___اث__ر ف__رم__وده :

« كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ- بس كنيد! اگر به علمى يقينى (ادراك يقينى) مى دانستيد حتما جهنم را مى ديديد آنگاه به طور عين اليقين (ديدن يقين) آن را مى ديديد!» (5 _ 7 تكاثر)

و در س____وره مطففي__ن مى فرم_اي_د:

« هم__ان__ا ن__ام__ه نيك__ان در عليي__ن اس_ت و تو چه مى دان__ى كه عليي__ن چيس__ت؟ كتابى اس__ت ن__وشت__ه ك__ه مق__ربي__ن مش__اه__ده اش مى كنن____د». (18 تا 21 / مطفّفين)

اين معنى با آنچه پيش از اين گذشت كه قرآن كريم راه تفكر فطرى را كه بشر را بر آن آفريده و اساس زندگى انسانى را بر آن قرار داده است تأييد و تصديق مى كند هيچ گ_ون__ه من_اف__اتى ن__دارد زي__را اين راهى غير فكرى و موهبتى الهى است كه تنه____ا ب____ه آن بن__دگ__ان__ى ك__ه مى خ__واه__د مى ده__د _ و الع__اقب__ة للمتقي__ن !(1)

معص_وميت _ نفى خط_ا در ادراك هاى مخص__وص

نبوت از سنخ هدايت تكوينى است و سبب آن همان دستگاه ايجاد و تكوين است، بنابراين، غلط و خطايى در آن راه نخواهد يافت. يعنى دستگاه ايجاد كه روح نبوت و ادراك وحى را در پيغمبر قرار مى دهد اشتباه نمى كند و اين ادراك هم چون وسيله ه__دايت تك__وينى است ق_ابل خطا و اشتباه نخواهد بود.


1- المي_زان، ج 5، ص 441

ص:180

بنابراين، روح نبوى هميشه با نيروى عصمت همراه است و پيغمبر در امر دين و تشريع قوانين از خطا مصون مى باشد و اين عصمت غير از عصمت از معصيت است، زيرا اين مصونيت از خطا در مقام گرفتن وحى است. مرحله ديگرى از عصمت نيز در راه سعادت تكوينى و رسيدن به كمال وجودى واقع شده و آن، مصونيت پيغمبر در مق__ام تبلي__غ رس__ال_ت و رس_اندن وحى به مردم است.(1)

عصمت، يك نوع علم خاص

«... وَ اَنْ_زَلَ اللّ__هُ عَلَيْ__كَ الْكِت__ابَ وَ الْحِكْمَ__ةَ وَ عَلَّمَ__كَ م_ا لَ_مْ تَكُ_نْ تَعْلَمُ...!»

«...خدا بر تو كتاب و حكمت فرستاد و آن چه را نمى دانستى به تو آموخت... !» (113 / نس_اء)

اين موهبت الهى كه ما آن را « قوه عصمت » مى ناميم، يك نوع علم و شعورى است كه برخلاف ساير علوم هيچ گاه مغلوب هيچ يك از ق__واى شع__ورى ديگ__ر نمى ش__ود، بلك__ه هميش__ه غ__ال__ب و ق__اه__ر ب__ر آن ق__واست و آن ها را در استخ__دام خود دارد و ل__ذا پي__وست__ه و به ط__ور دائ__م، ص__احبش را از گم__راه_ى و خط__ا ب__از م_ى دارد.

ساير اخلاق مانند شجاعت، عفت، سخاوت و امثال آن، هر كدام صورت هاى علمى ريشه دار و راسخى هستند، كه باعث به وجود آمدن آثارى اند و مانع اند از آن كه آدمى به آثار جبن و تهوّر و خمود و شره و بخل و تبذير، متلبس گردد. گرچه علم سودمند و حكمت بالغه و رسا باعث مى شوند، كه شخص عالم و حكيم در رذائل مهلك نيفتد و به كثافات معاصى، آلوده نگردد به طورى كه در رجال علم و حكمت و فضلاى اهل تقوى و دين مشاهده مى كنيم، ولى اين سبب هم مثل اسبابى كه در اين عالم مادى طبيعى وجود دارد، به ط__ور غ_الب_ى يعنى بيشتر اوقات، اثر دارد و نه هميشه.

از اين جا مى فهميم كه قوه اى كه «عصمت» نام دارد، يك سبب شعورى است كه به هيچ وجه مغلوب نمى شود. اگر اين شعور، از اقسام شعور و ادراكى بود كه ما با آن آشنائيم در آن تخلف راه مى يافت و احيانا ممكن بود اثر نكند، بنابراين، اين علم از سنخ ساير علوم و ادراكات متعارفى كه قابل اكتساب و تعلمند، نيست.


1- الميزان، ج2، ص 232

ص:181

خ__داي تعالي در جمله « ... وَ اَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ...،» كه خطابى است مخصوص شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله، اشاره به همين علم كرده است. اين خطاب خاص پيغمبر است و ما به درستى و آن طور كه بايد، نمى توانيم اين خطاب را درك كنيم، زيرا ما ذوق اين نحوه علم و شعور را نداريم ولى از دو آيه ذيل و امثال آن تا اندازه اى براى ما واضح مى شود، كه اين « اَنْزَلَ » كه در آيه بالا ذكر شده، از سنخ علم است. خدا مى فرمايد: « هركس دشمن جبرئيل است، اوست كه قرآن را بر قلب تو نازل ك__رده،»(97/بقره) و از قول رسول الله مى فرمايد: « من تنها از آن چه به من وحى مى شود پيروى مى كنم!»(انعام/50)

مراد از انزال و تعليم در آيه فوق دو نوع علم است: يكى علمى است كه از رهگذر وحى و فرود آمدن روح الامين بر پيغمبر پيدا مى شود و ديگرى علمى كه به واسطه القاء در قل__ب و اله__ام پنه__انى به پيغمب__ر ب__دون دخ__ال__ت مل__ك، حاصل مى شود .

مراد از آيه « و آن چه را نمى دانستى به تو آموخته!» اين است: يك نوع علمى به تو داد كه اگر آن علم را از طرف خودش به تو عطا نمى كرد، اسباب عادى كه علوم اكتسابى انسان را به او مى آموزد، كافى نبود چنين علمى به تو بدهد.(1)

تفاوت علم خاص عصم__ت ب_ا ساير علوم

علمى كه آن را «عصمت» مى ناميم، با ساير علوم از اين جهت مغايرت دارد، كه اين علم اثرش كه همان بازدارى انسان از كار زشت و وادارى به كار نيك است، دائمى و قطعى است و هرگز از آن تخلف ندارد. به خلاف ساير علوم كه تأثيرش در بازدارى انسان غيردائمى است. هم چنان ك__ه قرآن كريم فرموده: «...آن را انكار نمودند با اين كه دل هايشان بدان يقين داشت.» (14/نمل)

و ني__ز ف_رم_وده:

«... هي__چ دي__دى كس__ى را ك__ه ه__واى خ__ود را معب__ود خ__ود گ__رف__ت و خ___دا او را با داشتن علم گمراه ساخت.» (23 / جاثيه)

و ني__ز ف_رم_وده:


1- المي_زان ج 5، ص 124

ص:182

«پس اختلاف نكردند، مگر بعد از آن كه به حقانيت آن عالم شدند و از در بغى و كينه به يكديگر اخت_لاف نمودند.» (17 / جاثيه)

آيه «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ. اِلاّ عِب_ادَ اللّ_هِ الْمُخْلَصينَ،» (159 و 160/ صافات) نيز بر اين معنا دلالت مى كند، زيرا با اين كه مخلصين يعنى انبياء و امامان معارف مربوط به اسماء و صفات الهى را براى ما بيان كرده اند و عقل خود ما هم مؤيد اين نقل هست، مع ذلك خداوند توصيف ما را صحيح ندانسته و آيه نام برده خدا را از آن چه ما ت_وصي_ف كنيم من__زه نموده و ت_وص_يف مخلصي_ن را صحيح دانسته است. معلوم مى شود علم ايشان غير از علم ماست، هر چند از جهتى عل__م ايش__ان و م__ا يكى است و آن ه__م اسم__اء و صف__ات خ__داس__ت.

دوم اين كه علم نام برده يعنى ملكه عصمت در عين اين كه از اثرش تخلف ندارد و اثرش قطعى و دائمى است، در عين حال طبيعت انسانى را كه همان مختار بودن در افع__ال ارادى خ__ويش است تغيير نداده و او را مجبور و مضطر به عصمت نمى كند.(1)

انص_راف اختيارى معصومين از خ_لاف

«... وَ اجْتَبَيْنهُ___مْ وَ هَ__دَيْنهُ__مْ اِل___ى صِ__رطٍ مُسْتَقي__مٍ... !»

«... و برگزيديمشان و به سوى صراط مستقيم هدايتشان كرديم، اين است هدايت خدا كه هر كه را بخواهد، از بندگان خود بدان هدايت مى فرمايد و اگر شرك ب__ورزن__د اعم__الش__ان ك_ه مى ك_ردن_د بى ثم_ر مى ش__ود!» (87 و 88 / انع___ام)

آيه ف_وق دلال_ت مى كند بر اي_ن ك__ه «ش___رك» ب__راى انبي__اء، با اين كه خ__داون__د ب__رگ__زي__ده و هدايتشان ك_رده، امكان پذير است و اجتناب و هدايت الهى مجبور به ايمانشان نكرده است.

معصومين به اراده و اختيار خودشان از معصيت منصرف مى شوند و اگر انصرافشان را به عصمتشان نسبت دهيم، مانند: انصراف غيرمعصومين است، كه به توفي_ق خدايى نسبت مى دهيم.


1- الميزان ج 11، ص 221

ص:183

هم چنان كه با آن آيات و تصريح اخبارى كه مى گويند، انصراف معصومين از معصيت به خاطر تسديد روح القدس است نيز منافات ندارد. چون اين نسبت عينا مانند نسبت تسديد مؤمن است به روح ايمان و نسبت ها با اختيار مؤمن و كافر منافات ندارد، آن نسبت هم با اختيار معص__ومي__ن من__اف__ات ن__دارد و عم__ل را از اي__ن ك__ه عمل__ى است ص__ادره از ف__اعل__ى با اراده و اختيار خارج نمى سازد. (دقت فرمائيد).(1)

مُخلَصين و علم خاص آن ها

افرادى هستند، كه خداوند در خلقت ايشان امتيازى قائل شده و ايشان را با فطرتى مستقيم و خلقتى معتدل ايجاد كرده و اين عده از همان ابتداء امر با اذهانى وقّاد و ادراكاتى صحيح و نفوس طاهره و دل هايى سالم نشو و نما نمودند و با همان صفاى فطرت و سلامت نفس و بدون اين كه عملى و مجاهدتى انجام داده باشند، به نعمت اخلاص رسيده اند، در حالى كه ديگران با جد و جهد مى بايستى، در مقام تحصيلش برآيند، آن هم هرچه مجاهدت كنند، به آن مرتبه از اخلاص كه آن عده رسيده اند، نمى رسند. چ__ون ن__ام ب__ردگ__ان دل ه__ايى پاك از ل__وث موانع و مزاحمات داشتن__د و ظاهرا در عرف قرآن مقصود از كلم__ه «مخلَصي__ن» (به فتح لام) هر جا كه آم__ده ب_اشد، هم ايش_ان باشند.

اين ع__ده هم__ان انبياء و امامان معصوم عليهم السلام اند و قرآن كريم هم تصريح دارد، بر اين كه خ__داون__د ايشان را اجتبا نموده، يعنى جهت خود جمع آورى و براى حضرت خود خالص ساخته است.

و به ايشان از علم، آن مرحله اى را داده كه ملكه عاصمه اى است، كه ايشان را از ارتكاب گناهان و جرائم حفظ مى كند و ديگر با داشتن آن ملكه صدور گناه حتى گناه صغيره از ايشان محال مى شود.

اين ع_ده از پ__روردگار خ__ود چي_زهايى اط__لاع دارن__د، ك_ه ديگ__ران ن__دارن__د.

از جمله آياتى كه دلالت مى كند، بر اين كه عصمت از قبيل علم است يكى آيه زير است:


1- الميزان ج 11، ص 222

ص:184

«... وَ اَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ _. خ__دا اي__ن كت__اب و حكم__ت به ت__و ن__ازل ك__رده و چي__زه__ا كه ن_دانست_ه ب_ودى تعلي__م داد!» (113 / نساء)

و نيز آيه اى است كه حكايت از قول يوسف مى فرمايد:

« اگر نيرنگشان را از م__ن دور نكن__ى، م__اي__ل ايش__ان مى شوم و از جهالت پيشگان مى گ____ردم!» (33 / يوسف)(1)

نمونه اي از كاربرد علم مخصوص

( سليمان گفت: اى بزرگان كدامتان پيش از آن كه ملكه سبا نزد من آيد تخت وى را برايم مى آورد؟ عفريتى از جن گفت: از آن پيش كه از مجلس خود برخيزى تخت را نزدت مى آورم، كه بر اين كار توانا و امينم!)

و آن كسى كه « علمى از كتاب» داشت گفت: من آن را قب__ل از آن كه نگ__اهت به ت__و برگ__ردد ن__زدت مى آورم.

ف_رم_ود: «علمى از كت_اب» يعنى علم__ى كه با الف__اظ نمى ت__وان مع_رف_ى اش ك__رد.

مراد به كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، از جنس كتاب هاى آسم__ان__ى است و يا ل__وح محف__وظ و علمى كه اين عالم از آن كتاب گرفته علمى بوده كه راه رسي_دن او را به اين ه__دف آس__ان مى س__اخت__ه است.

تنها چيزى كه آيه در اين باره فرموده اين است، كه شخص نام برده كه تخت ملكه سبأ را حاضر كرد علمى از كتاب داشته و گفته است: « من آن را برايت مى آورم ! » غير از اين دو كلمه درباره او چيزى نيامده است. البته اين در جاى خود معلوم و مسلم است، كه كار در حقيقت كار خدا بوده، پس معلوم مى شود كه آن شخص علم و ارتباطى با خدا داشته، كه هر وقت از پروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش به درگاه او مى برده، خدا از اجابت__ش تخلّف نمى كرده و يا بگو هر وقت چيزى را مى خواسته خدا هم آن را مى خواسته است.

از آن چه گذشت اين نيز روشن شد كه علم نام برده از سنخ علوم فكرى و اكتساب و تعل__م ب_ردار ب_اش_د، نب_وده است.(2)

حكمت، دانشى كه خداوند عطا مى كند!


1- الميزان ج11، ص 219
2- الميزان ج 15، ص 517

ص:185

« يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَ__نْ يُ__ؤْتَ الْحِكْمَ__ةَ فَقَ_دْ اوُتِ_ىَ خَيْ_را كَثي_را...!»

« حكم__ت را ب__ه ه_ر كه خواه_د مى ده__د و ه__ر ك__ه حكم__ت ي__اف_ت خيرى فراوان يافت و به ج__ز خ_ردمن_دان كسى ان__درز نگي__رد!» (269 / بقره)

«حكمت» به معناى نوعى احكام و اتقان و يا نوعى از امر محكم و متّقن است، آن چنان كه هيچ رخنه و يا سستى در آن نباشد و اين كلمه بيشتر در معلومات عقلى و حق و صادق استعمال مى شود و معنايش در اين موارد اين است كه بطلان و كذب به هي__چ وج__ه در آن معن__ا راه ن____دارد.

اين جمله دلالت دارد بر اين كه بيانى كه خدا در آن بيان حال اتقان و وضع همه علل و اسباب آن را و آثار صالح آن در زندگى حقيقى بشر را شرح داده، خود يكى از مصاديق حكمت است. پس حكمت عبارت است از قضاياى حقه اى كه مطابق با واقع باشد، يعنى به نحوى مشتمل بر سعادت بشر باشد، مثلاً معارف حقه الهيه درباره مبدأ و معاد باشد و يا اگر مشتمل بر معارفى از حقايق عالم طبيعى است معارفى باشد كه باز با سعادت انسان سروكار داشته باشد، مانند حقايق فطرى كه اساس تشريفات دينى را تشكيل مى دهد.

حكمت به خودى خود، منشأ خيركثير است و هركس آن را داشته باشد خيرى بسيار دارد و اين خيركثير نه از اين جهت است كه حكمت منسوب به خداست و خدا آن را عطا كرده، چون صرف انتساب آن به خدا باعث خير كثير نمى شود، هم چنان كه خدا مال را مى دهد ولى دادن خدا باعث نمى شود مال همه جا مايه سعادت باشد، چون به قارون هم مال داد.

نكته ديگر اين كه فرمود: حكمت خير كثير است، با اين كه جا داشت به خاطر ارتفاع ش__أن و نف__است ام__ر آن ب__ه ط__ور مطل__ق ف__رم__وده ب__اش__د «حكمت خير است،» و اين ب__دان جه__ت ب__ود، كه بفهم__ان__د خي__ر ب__ودن حكمت هم منوط به عنايت خدا و توفيق اوست و مسئله سعادت منوط به ع__اقب__ت ام__ر اس__ت، چ__ون ممكن است خدا حكمت را به كسى بدهد، ول_ى در آخ__ر ك_ار منح__رف شود و ع__اقبتش ش__ر گردد.(1)

تص_ورات و رؤي__اها

تمث__ل، و واقعي_ت م__وج__ود خ__ارج__ى


1- الميزان ج 2، ص 606

ص:186

«فَاَرْسَلْنا اِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرا سَوِيّا !»

«پس ما روح خود ن__زد او ف_رست_اديم كه به صورت انسانى تمام عيار بر او مجسم گشت!» (17 / مريم)

«تَمَثُّل» عب__ارت است از ظه__ور چي__زى ب__راى انس__ان ب__ه صورتى كه انسان با آن الف__ت دارد و ب__ا غ__رضش از ظه__ور مى س__ازد، مانند ظه__ور جبرئيل براى مريم به ص__ورت بش__رى تمام عيار.

فرق است ميان اين كه حقيقت__ى واقع__ى به ص__ورت__ى جل__وه كن__د ك__ه مألوف و معه__ود مُدرِك ب__اش__د و ب__ا ادوات ادراك او ج__ور درآي__د و ميان اين كه اصلاً در خارج حقيقتى وجود نداشته باشد و تنها و تنها صورتى ادراكى و ذهنى داشته باشد كه اين دوّمى سفسطه است نه تمث_ل.

روح__ى ك_ه ب__ه س__وى م__ري__م ف__رست__اده ش_ده بود به صورت بشر ممثل شد. معن__اى تمثل و تجسم روح به صورت بشر اين است كه در حواس بينايى مريم به اي__ن ص_ورت محس__وس ش__ود وگ__رنه در واق_ع باز هم__ان روح است نه بش__ر.(1)

دخالت تص_ورات و ادراكات در نحوه تمثل

در ق__رآن ك__ري__م ج__ز در داست__ان م__ري_م در آيه فوق كلمه «تمثل» نيامده است.


1- المي___زان، ج 14، ص 47

ص:187

در آيات بعدى كه در آن جبرئيل خود را براى مردم معرفى مى كند بهترين شاهد است بر اين كه وى در همان حال هم كه به صورت بشر مجسم شده بود باز فرشته بود نه اين كه بشر شده باشد، بلكه فرشته اى بود به صورت بشر و مريم او را به صورت بشر ديد. در حاسه و ادراك مريم به آن صورت محسوس شد، نه اين كه واقعا هم به آن صورت درآمده باشد، بلكه در خارج از ادراك وى صورتى غيرصورت بشر داشت. نظير اين آيه در نزول ملائكه كرام به ابراهيم عليه السلام و بشارت دادن وى به ولادت اسحق و نزولشان بر لوط عليه السلام و ظهورشان به صورت بشر است.

در رواي__ات ه__م از تمثل ابليس و تمث__ل م_ال و اولاد آدم__ى در هنگ__ام م___رگ و تمث__ل اعم__ال آدم__ى در قب__ر و در روز قيامت سخ___ن رفته است.

از همين قبيل است تمثل هايى كه در خواب ديده مى شود م__انن__د تمث__ل دشمن ب__ه ص__ورت س__گ و م__ار و تمثل همسر به صورت كفش.

آنچه در حقيقت محسوس ماست صورتى از موجود خارجى است نه خود موجود خارجى آنچه حس مى كنيم در حس ما هست و اما محسوس يعنى آن كه از ما و از حس ما خارج است هر حكمى كه به وسيله حس خود درباره آن مى كنيم ناشى از حس ما نيست بلكه ن__اش__ى از فك__ر م__ا و نظ__ر م__اس_ت.(1)

رؤي__ا و ح_دي_ث نفس

« ... وَ يُعَلِّمُ___كَ مِ__نْ تَ__أْوي__لِ الاَْح__ادي____ثِ...!»

« ... و تعبير احاديث را تعليمت مى دهد...!» (6/يوسف)

كلمه « اَحاديث » جمع حديث است و بسيار مى شود از آن رؤيا را اراده مى كنند، چون در حقيقت رؤيا هم حديث نفس است، چه در عالم خواب امور به صورت هايى در برابر نفس انسان مجسم مى شود، همانطور كه در بيدارى هر گوينده اى مطالب خود را براى گ__وش شن__ون__ده اش مجس__م مى كن__د. پ_س رؤي__ا ه_م م_انن_د بي_دارى حديث است.

اين كه گفته شده خواب صادق حديث و گفتگوى ملائكه است و رؤياى كاذب گفتگوى شيطان است صحيح نيست، زيرا بسيار رؤياها هست كه نه مستند به ملائكه است و نه به شيطان، مانند رؤياهايى كه از حالت مزاجى شخص بيننده ناشى مى شود.


1- الميزان، ج 14، ص 47

ص:188

مثل اين كه شخص دچار تب در خواب مى بيند كه حمام مى كند، يا در هواى گرم در خواب تشنه مى شود و خواب مى بيند كه در استخر آب تنى مى كند و يا دچار سرماى شديد شده و خواب مى بيند كه برف يا تگرگ مى بارد .

منظور از حديث فرشته يا شيطان حديث به معناى تكلم نيست بلكه مراد اين است كه خواب قصه و يا حادثه اى از حوادث را به صورت مناسبى براى انسان مصور و مجسم مى سازد، همانطور كه در بيدارى گوينده اى همان قصه يا حادثه را به صورت لفظ درآورده و شنونده از آن به اصل مراد پى مى برد.

و نيز حديث ملك و شيطان نظير اين است كه درباره شخصى كه تصميم دارد كار بكند و يا آن را ترك كند مى گوييم: نفس او وى را حديث كرد كه فلان كار را بكند و يا ترك كند. معناى اين حرف اين است كه او تصور كردن يا نكردن آن عمل را نمود. مثل اين كه نفس او به او گفت كه ب__ر ت__و لازم است اين ك__ار را بكن_ى و يا جائز نيست بكنى. معناى اين كه رؤيا از احاديث باشد اين است كه رؤيا براى نائم از قبيل تصور امور است، و عينا مانند تصورى است كه از اخبار و داستان ها در موقع شنيدن آن مى كند، پس رؤيا نيز حديث است. حالا يا از فرشته و يا از شيطان و يا از نفس خود انسان. اين است مقصود آنهايى كه مى گويند رؤيا حديث فرشته و يا شيطان است ولكن حق مطلب اي_ن است كه رؤي_ا حديث خود نف_س است، به مباشرت و بدون واسطه ملك و يا شيطان.

مقصود از احاديثى كه خداوند تأويل آن را به يوسف عليه السلام تعليم داده بود اعم از اح___اديث رؤي__است، بلك__ه مقص__ود از آن مطل__ق احاديث يعنى مطلق حوادث و وقايعى است كه به تصور انسان درمى آيد، چه آن تصوراتى كه در خواب دارد و چه آنه__ايى كه در بي_دارى.

آرى بين حوادث و ريشه هاى آنها كه از آن ريشه ها منشأ مى گيرند و همچنين غاياتى كه حوادث به آن غايات و نتيجه ها منتهى مى شوند اتصالى است كه نمى توان آن را انكار كرد و يا ناديده گرفت. با همين اتصال است كه بعضى با بعضى ديگر مرتبط مى شود، بنابراين ممكن است بنده اى به اذن خدا به اين روابط راه يافته باشد به طورى ك__ه از ه__ر ح__ادث__ه اى ح__وادث بع__دى و نتيج__ه اى را ك__ه ب__دان منته__ى م__ى ش___ود بخ__وان__د.(1)

تف__اوت م_رگ و خواب


1- الميزان، ج 11، ص 107

ص:189

« اَللّ__هُ يَتَ_وَفَّ_ى الاَْنْفُ_سَ حي__نَ مَ__وْتِه__ا وَ الَّت__ى لَ__مْ تَمُ__تْ فى مَن__امِه__ا !»

« خ__داست كه ج__ان ها را در دم مرگ مى گيرد و آنها هم كه نمرده اند در خواب مى گي__رد. پس ه__ر ي__ك از ج__ان ه__ا كه م__رگش رسي__ده ب__اش__د نگه مى دارد و آن ديگ__ر را ب__ه ب__دنش برم_ى گ__ردان__د ت__ا م_دت__ى معي___ن...!» (42 / زمر)

در آيه فوق مراد از « اَنْفُسْ » ارواح است، ارواحى كه متعلق به بدن هاست، نه مجموع روح و بدن، چون مجموع روح و بدن كسى در هنگام مرگ گرفته نمى شود، تنها جان ها گرفته مى شود، يعنى علاقه روح از بدن قطع مى گردد و ديگر روح به كار تدبير بدن و دخ___ل و تص___رف در آن نمى پ_____ردازد .

در آخر آي__ه خ__داى تع__الى همي__ن ارواح و انفس__ى را كه در هنگام خواب نم_رده اند، تفصي__ل مى ده__د و آن را دو قس_م مى كند.

اوّل: آن ارواحى كه قضاى الهى بر مرگشان رانده شده، آن ارواح را كه در ابتداء خ__واب گ__رفت__ه ب__ود نگ__ه م_ى دارد و ديگ__ر به ب__دن ها ب__رنم_ى گرداند.

دوّم: آن ارواحى كه چنين قضايى بر آنها رانده نشده، آنها را روانه به سوى بدن ها مى كند، تا آن كه براى مدتى معين كه منتهى اليه زندگى دنياست زنده بمانند.

و اين كه مدت معين را غايت روانه كردن ارواح قرار داده، خود دليل بر آن است كه مراد به روانه كردن جنس روانه كردن است، بدين معنا كه بعضى از انفس را يكبار ارسال مى كند و بعضى را دو بار و بعضى را بيشتر و بيشتر تا برسد به آن مدت مقرر .

از اي__ن جمل____ه، دو نكت__ه استف___اده مى ش____ود:

اوّل: اين كه نفس آدمى غير بدن اوست، براى اين كه در هنگام خواب از بدن جدا مى شود و مستقل از بدن و ج_داى از آن زندگى مى كند.

دوّم: اين كه مردن و خوابيدن هر دو «توّفى» و قبض روح است. بله اين فرق بين آنها هست كه مرگ قبض روحى است كه ديگر برگشتى برايش نيست، ولى خواب قبض روحى است ك__ه ممك__ن است روح دوب___اره برگردد.

ص:190

م_ردم متفك_ر از همين خ__وابي__دن و م__ردن مت__وج__ه مى ش__ون__د ك__ه مدب__ر امر آنان خ_داس_ت و روزى همه آن__ان به س__وى خ__دا برمى گ__ردند و خداوند سبحان ب__ه حس__اب اعمالشان مى رس__د.(1)

گ__روه بن_دى رؤي_ا ه_ا

1_ رؤيا هاى ناشى از تخيّلات نفسانى

اين موضوع قابل انكار نيست كه رؤيا امرى است ادراكى، كه قوه خيال در آن مؤثر و عامل است. اين قوه از قواى فعالى است كه دائما مشغول كار است. بسيار مى شود كه عمل خود را از جهت اخبارى كه از ناحيه حس لامسه و يا سامعه و امثال آن وارد مى شود ادامه مى دهد و بسيار هم مى شود كه صور بسيط و يا مركب از صورتها و يا معانى كه در خزينه خود دارد گرفته و آنها را تحليل مى كند، مانند تفصيلى كه در صورت انسان تام الخلقه هست، گرفته به يك اعضاء از قبيل سر و دست و پا و غير آن تحميل مى كند و يا بسائط را گرفته و تركيب مى نمايد. مثلاً از اعضايى كه جداجدا در خزينه خود دارد انس_انى مى سازد.

حال بسيار مى شود كه آنچه تركيب كرده با خارج مطابقت مى كند و بسيار مى شود ك__ه مط__ابق__ت نمى كن__د، مانن__د اين كه انس__انى بى س__ر و پ__ا و ي__ا ده سر بسازد.

اسب__اب و ع__وام__ل خارجى اى كه محيط به بدن آدمى است از قبيل حرارت و برودت و امثال آن و همچنين عوامل داخلى اى كه مؤثر بر آن مى شود از قبيل مرض و ناملايمات و انح_راف_ات م_زاج و امت_لاء مع_ده و خستگ_ى و غي__ر آن همه در ق__وه خيال و در نتيج__ه در رؤي_اها ت_أثي_ر مى گذارد.

لذا مى بينيم كه (در بيدارى و يا در خواب) حرارت و يا برودت شديد در او اثر كرده و در خواب آتشى شعله ور و يا برف و سرمايى شديد مشاهده مى كند و كسى كه گرماى هوا در او اثر گذاشته و عرق او را جارى ساخته در خواب حمام گرم و يا بركه و خزينه و يا بارش باران را مى بيند و نيز كسى كه مزاجش منحرف و يا دچار امتلاء معده شده خ__وابه__اى پ__ريش__ان__ى مى بين__د كه سر و ته نداشته و چي___زى از آن نمى فهمد.

2_ تأثير خصوصيات فردى در رؤيا


1- الميزان، ج 17، ص 407

ص:191

اخلاق و سجاياى انسانى تأثير شديدى در نوع تخيل آدمى دارد. كسى كه در نوع بيدارى دچار عشق و محبت به شخصى شده و يا عملى را دوست مى دارد به طورى كه هي__چ گ__اه از ي__اد آن غافل نيست او در خواب هم همان شخص و همان چيز را مى بيند.

و شخص ضعي__ف النفس ك__ه در بي__دارى هم__واره دچ__ار ت__رس و وحشت است و اگر ناگهانى صدايى بشنود هزار خي__ال ك__رده و ام__ور ه__ولن__اك بى نهايتى در نظرش مجسم مى شود، او در خواب هم همين سنخ امور را مى بيند. همچنين خشم و عداوت و عجب و تكبّر و طمع و نظاير آن هركدام آدمى را به تخيل صورت هاى متسلسلى مناسب و ملايم خود وامى دارد و كمت__ر كس__ى اس__ت كه يكى از اين سج_اي_اى اخلاقى بر طبيعتش غالب نباشد.

و به همين جهت است كه اغلب رؤياها از تخيلات نفسانى است كه يكى از آن اسباب خ__ارج__ى و يا داخل__ى طبيعى و يا داخل__ى اخلاقى، نفس را به تصور آنها واداشته است. در حقيقت نفس آدمى در اين رؤياها همان كيفيت تأثير و نحوه عمل آن اسباب را در خودش حكايت مى كند و بس! و آن رؤياها حقيقت ديگ__رى غي__ر اي_ن حك_ايت ندارد!

اي__ن اس_ت آن حقيقتى كه منك__ري_ن واقعيت رؤي__ا را به انك__ار واداشت__ه و غير آنچه ما گفتيم دليل ديگرى ن__داشت__ه و به غير شمردن عوامل نامب__رده ك__ه گفتي__م (در ق__وه خي__ال آدم__ى اث__ر مى گذارند،) مطلب علم__ى ديگ___رى ن__دارن___د.

ما هم آن را قبول و مسلم مى داريم. چيزى كه هست بايد گفت دليل نامبرده نمى تواند اثب__ات كن__د كه به ط__ور كل__ى ه__ر چ__ه رؤيا هست از اين قبيل است و حقيقت و واقعيتى ندارد، بل__ه اين معن__ا را اثبات مى كند كه هر رؤيايى حقيقت نيست و اين غير مدعاى ايش__ان است. م__دع__اى ايش__ان اي__ن اس__ت ك__ه هم__ه خ__واب ها خ__الى از حقيق______ت اس____ت.

3_ رؤي___اه___اى واقع_______ى

ص:192

هيچ يك از ما نيست كه در زندگى خود خواب هايى نديده باشد كه به پاره اى امور خفيه و يا مشكلات علمى و يا حوادث آينده از خير و شر دلالتش نكرده باشد. از هر كه بپرسى يا خودش چنين رؤياها داشته و يا از ديگران شنيده است. چنين امرى را نمى ت__وان حم__ل بر اتف__اق ك__رد و گف__ت ك__ه هي__چ ارتباطى مي__ان آنها و تعبي__رش__ان نيس_ت، مخصوصا رؤياهاى صريحى كه اصلاً احتياج به تعبي__ر ن_دارد.

خواب هايى هست كه رؤياى صالحه و صادقه است و از حقايقى پرده برمى دارد كه هيچ راهى به انكار آن نيست و نمى توانيم بگوييم هيچ گونه رابطه اى بين آنها و بين ح______وادث خ__ارج__ى و ام__ورى ك__ه كش__ف و پيش بين__ى ش__ده، وج__ود ن___دارد.

به طور كلى هيچ يك از رؤياها خالى از حقيقت نيست. به اين معنا كه اين ادراكات گوناگونى كه در خواب عارض بر نفس آدمى مى شود و ما آنها را رؤيا مى ناميم ريشه ها و اسبابى دارند كه باعث پيدايش آنها در نفس و ظهورشان در خيال مى شود. وجود اين ادراكات حكايت از تجسم آن اصول و اسبابى مى كند كه اصول و اسباب آنهاست. بنابراين براى هر رؤيايى تعبيرى هست. لكن بعضى از آنها عوامل طبيعى و بدنى در حال خواب است. تأويل بعضى ديگر عوامل اخلاقى است. بعضى ديگر سبب هاى متفرقه اتفاقى است مانند كسى كه در حال فكر در امرى به خواب مى رود، و در خواب رؤيايى مناسب آن مى بيند.

در آنچه گفته شد هيچ حرفى و بحثى نيست، بحث و رد و قبولى كه هست درباره رؤيايى است كه نه اسباب خارجى طبيعى دارد و نه ريشه اش اسباب مزاجى و يا اتفاقى است و نه مستند به اسباب داخلى و اخلاقى است و در عين حال با حوادث خارجى و حقاي_ق كونى ارتب_اط هم دارد.(1)

تحليل علمى رؤياهاى واقع_ى

1_ رابط_ه رؤي_ا ب_ا وقوع حوادث از طري_ق انتق_ال

«...هذا تَأْويلُ رُءْيىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبّى حَقّا!»


1- المي_زان، ج 11، ص 365

ص:193

«...اين تعبي__ر رؤي__اى پيشي__ن م__ن اس__ت كه پروردگ__ارم آن را محق__ق كرد!» (100/يوسف)

رؤياهايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه قبلى ندارند ارتباط دارند از آنجايى كه يكى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نيامده، از قبيل به خواب ديدن اين كه پس از مدتى چنين و چنان مى شود و عينا هم بشود مورد اشكال شده است، كه معنا ندارد ميان امرى وجودى (رؤيا) و امرى عدمى (حادثه نيامده) ارتباط برقرار شود و يا معقول نيست ميان رؤيا و امرى كه به وسيله يكى از عوامل نامبرده در قبل، از حواس ظاهرى و اخلاقيات و انحراف مزاج وارده بر نفس نشده، ارتباط برقرار گردد. مثلاً شخصى بدون هيچ سابقه اى در خواب ببيند كه فلان محل دفينه و گنجى نهفته است كه سكه هايش از جنس طلا و نقره است و فلان خصوصيات راه هم دارد و شكل و قيافه ظرف آن هم چنين و چنان است، آنگاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و زمين را بكند و گنج را به عين آن خصوصيات در آنجا پيدا كند، چون معنا ندارد ميان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غايب بوده، ارتباط برقرار شود.

و به همين جهت در جواب اين اشكال گفته اند: اين ارتباط از اين راه برقرار مى شود كه نفس شخص نائِم نخست با سبب حادثه ارتباط پيدا مى كند، آن سببى كه فوق عالم طبيعت قرار دارد و بعد از برقرار شدن ارتباط، ميان نفس و آن سبب، ارتباط ديگرى ب__رق__رار مى ش__ود، مي___ان آن و خ_ود حادثه.

توضيح اين كه عوالم سه گونه اند:

يكى، عالم طبيعت، كه عبارت است از عالم دنيا كه ما در آن زندگى مى كنيم و موجودات در آن صورت هايى هستند مادى، كه بر طبق نظام ح_ركت و سكون و تغيير و تبدل جريان مى يابد.

عالم دوّم، عالم مثال است كه مافوق اين عالم قرار دارد. به اين معنا كه وجودش مافوق وجود اين عالم است (نه اين كه فوق مكانى باشد) و در آن عالم نيز صور موجودات هست، اما بدون ماده، كه آنچه حادثه در اين عالم حادث مى شود از آن عالم نازل مى گ__ردد و ب__از ه__م ب__ه آن ع__ال__م ع__ود مى كن__د و آن ع__ال__م نسبت به اين عالم و حوادث آن سمت عليّت و سببيت را دارد.

ص:194

عالم سوم، عالم عقل است كه مافوق عالم مثال است، يعنى وجودش مافوق آن است (نه جايش). در آن عالم نيز حقايق اين عالم و كلياتش وجود دارد، اما بدون ماده طبيعى و ب__دون ص__ورت مث__الى، ك__ه آن ع__ال_م نسب__ت به ع__ال__م مث__ال ني__ز سم__ت عليّت و سببي__ت را دارد.

نفس آدم__ى به خ__اط__ر تج__ردّش، سنخيت__ى، هم با عالم مثال دارد و هم با عالم عقل. وقتى انسان به خواب رفت و حواسش دست از كار كشيد، طبعا از امور طبيعى و خارجى منقطع شده و متوجه به ع__الم مثال و عقل كه خود هم سنخ آنه__اس__ت مى شود و در نتيج__ه پ__اره اى از حق_اي__ق آن ع_وال_م را ب__ه مق_دار استع_داد و امك_ان مش__اه_ده مى نم__اي__د.

2_ درجات وضوح رؤيا

اگر نفس، كامل و متكمن از درك مجرّدات عقلى باشد، آن مجردات را درك نموده و اسباب كائنات را آن طور كه هست يعنى به طور كليّت و نوريّت در پيش رويش حاضر مى سازد و اگر آن مقدار كامل نبود كه به طور كليّت و نوريّت استحضار كند، به نحو حكايت خيالى و به صورت ها و اشكال جزئى و مادى كه با آنها مأنوس است حكايت مى كند، آنطور كه خود ما در بيدارى مفهوم كلى سرعت را با تصور جسمى سريع الحركت حكايت مى كنيم و مفهوم كلى عظمت را به كوه و مفهوم كلى رفعت و علو را به آسمان و اجرام آسمانى و شخص مكار را به روباه و حسود را به گرگ و شجاع را به شير و همچنين غي__ر اي__ن ها را به صورت هايى كه با آن مأنوس هستيم تشبيه و حكايت و مجسم مى س_ازيم.

اين صورتى است كه نفس متمكن از ادراك مجردات آنطور كه هست بوده باشد و بت__وان__د به آن عالم ارتقاء يابد، وگرنه تنها از عالم طبيعت به عالم مثال ارتقاء يافته و چه بس__ا در آن عال__م حوادث اين عالم را به مشاهده علل و اسبابش مشاهده نمايد، بدون اين كه با تغيير و تبدي_ل تص_رفى در آن بكن_د.

و اين گونه مشاهدات نوعا براى نفوسى اتفاق مى افتد كه سليم و متخلق به صدق و صف__ا ب__اشن__د. اي__ن آن رؤي__اه__اي_ى است كه در حكايت از حوادث صريح است.

3_ مثال سازى و تعبير با قرينه يا ضد حادثه

ص:195

چه بسا كه نفس آنچه را كه در آن عوالم مشاهده مى كند با مثال هايى كه بدان مأنوس است ممثل مى سازد. مثلاً ازدواج (آينده) را به صورت جامه در تن كردن حكايت مى كند و افتخار را به صورت تاج و علم را به صورت نور و جهل را به صورت ظلمت و بى ن__امى و گ__وش__ه نشينى را به ص__ورت م_رگ مجسم مى سازد.

بسيار هم اتفاق مى افتد كه در آن عالم هر چه را مشاهده مى كنيم نفس ما منتقل به ضد آن مى شود، همچنان كه در بيدارى هم با شنيدن اسم ثروت منتقل به فقر و با تصوّر آتش به يخ و از تصور حيات منتقل به تصور مرگ مى شويم....

از جمله مثال هاى اين نوع رؤياها، اين خوابى است كه نقل شده مردى در خواب ديد به دستش مُهرى است كه با آن دهان و عورت مردم را مهر مى كند. از ابن سيرين پرسيد، در ج__واب گفت: تو به زودى مؤذن مى شوى و در ماه رمضان مردم با صداى تو امساك مى كنند.

از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه رؤياهاى حق به يك انقسام اوّلى، تقسيم مى شود به _ رؤياهاى صريحى كه نفس نائم و صاحب رؤيا در آن هيچ گونه تصرفى و تمثيل__ى نك__رده و قه___را و ب__دون هيچ زحمت__ى با ت__أوي_ل خود منطب__ق مى ش__ود.

دوّم، رؤياهاى غيرصريحى كه نفس صاحب رؤيا از جهت حكايت، در آن تصرف ك__رده اس___ت، ح___ال ي__ا به تمثي__ل و ي__ا ب__ه انتق__ال از معن__اى رؤي__ا به چي___زى كه من__اسب آن و يا ض__د آن است.

اين قسم رؤيا آن قسمى است كه محتاج به تعبير است، تا متخصص آن را به اصلش كه در رؤيا مشاهده شده برگرداند. مثلاً تاجى را كه مى گويد در خواب ديده ام به افتخار، م__رگ را ب__ه حي__ات و حي__ات را ب__ه ف__رج بع__د از شدت و ظلمت را به جهل و حي___رت را به ب__دبخت_ى تعبير كند.

آنگاه قسم دوم، به يك تقسيم ديگرى منقسم مى شود به دو نوع، يكى آن رؤيايى است كه نفس صاحب رؤيا فقط يكبار در آن تصرف مى كند و از آنچه ديده به چيز ديگرى مناسب و يا ضد آن منتقل گشته و آن را حكايت مى كند و يا فوقش از آن هم به چي__ز ديگ__رى ب__ه ط__ورى ك_ه برگ_ردان_دن آن به اصل و ريشه اش دشوار نيست.

4_ آشفتگى و بهم پيوستگى _ توالى انتقالات و دشوارى تعبير

ص:196

قس__م دوّم، آن رؤي__ايى اس__ت ك__ه نفس صاحبش به يك انتقال و دو انتقال اكتفا ننموده، مثلاً از آنچه ديده منتقل به ضدش شده و از آن ضد به مثل آن ضد و از مثل آن ضد به ضد آن مثل و همچني__ن بدون اين كه به حدى توقف كرده باشد انتقال بعد از انتق__ال و تص__رف بع___د از تص__رف ك___رده، به طورى كه ديگر مشكل است كه تعبي__رگ__و بت__وان__د رؤي__اى ن__امب__رده را ب_ه اصل__ش برگ__رداند.

اين گونه رؤياها را اضغاث احلام مى نامند، كه تعبير ندارد، براى اين كه يا دشوار است و ي__ا ممكن نيس_ت تعبي__رش ك__رد، از اين جا به خوبى روشن گرديد كه ب__ه ط_ور كل___ى رؤي___اه___ا داراى س__ه قس___م كل__ى هستن___د:

1 _ رؤي__اه__اى ص_ريح_ى ك_ه احتي__اجى ب_ه تعبي___ر ن_دارد.

2 _ رؤياهاى آشفته يا اضغاث احلام،كه از جهت دشوارى و يا تعذر، تعبير ندارد.

3 _ رؤي_اه_اي_ى ك_ه نفس ص____احبش در آن ب__ه حك__ايت و تمثيل تصرف كرده است. اين قسم از رؤياهاست ك__ه تعبي__ر مى شود.(1)

رؤي__ا از نظ__ر ق___رآن

در ق_رآن مجيد م_ؤي__د آنچه در ب_الا گفته شد هست.

يكجا مى ف__رم__اي__د: « هُوَ الَّذى يَتَوَفّيكُمْ بِاللَّيْلِ! - او كسى است كه شما را در شب مى گي______رد!» (60 / انع__ام)

در ج__اى ديگ__ر مى ف__رم__ايد:

« اَللّ__هُ يَتَ__وَفَّ__ى الاَْنْفُ__سَ حي__نَ مَوْتِه__ا وَ الَّت__ى لَمْ تَمُ__تْ ف__ى مَن_امِه_ا فَيُمْسِ__كُ الَّت__ى قَض__ى عَلَيْهَ_ا الْمَ_وْتَ وَ يُ_رْسِ__لُ الاُْخْ____رى - خداست كه جان ها را در موقع مردنش مى گيرد و همچنين آنهايى كه نمرده در خوابشان مى گيرد، پس آن كه مرگش فرارسيده نگه مى دارد و آن ديگر را مى ف__رست_د!» (42 / زمر)


1- المي___زان، ج 11، ص 369

ص:197

ظاهر اين دو آيه اين است كه نفوس در موقع خواب از بدن ها گرفته مى شود و ديگر ارتباطى با حواس ظاهرى بدن ندارند، و به نوعى انتقال و رجوع و منتقل به عالم ربوبى مى ش__وند كه بى شب_اهت به مرگ نيست.

خ__داى تع__ال__ى در ك__لام خ_ود ب_ه هر سه قسم رؤياى نامبرده اشاره كرده است:

_ از قسم اوّل، رؤي_اى اب_راهي___م و رؤي__اى م__ادر موسى و پاره اى از رؤياهاى رسول خ_دا صلى الله عليه و آله را آورده است.

_ قس___م دوم را ه___م در جمل___ه «اضغ___اث اح__لام _ خ__واب هاى آشفت___ه» اش__اره كرده، كه چنين رؤياها هم هست.

_ و از قس__م س__وم، رؤي__اى ي__وسف و رؤياهاى دو رفيق زندان او و رؤياى پادشاه مص__ر ك__ه ه__ر س__ه را در س__وره ي_وس__ف آم__ده، ب__رشم___رده اس__ت.(1)

درباره كلام و ساخت آن نزد انسان

انس_ان چگون_ه كلام را مى سازد ؟


1- المي__زان، ج 11، ص 372

ص:198

«...مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ....» (253/بقره)

«...بعض__ى از پي_امب_ران كسى بوده، كه خدا با وى سخن گفت... .»

حقيق_____ت ك______لام و تع____ري__ف آن در ع_____رف م___ا بن____ى آدم چيس____ت ؟

آدمى به خاطر احتياجش به تشكيل اجتماع و تأسيس مدنيت به حكم فطرت به هر چيزى كه اجتماع بدان نيازمند است، هدايت شده است. يكى از آن ها سخن گفتن است تا به وسيله آن مقاصد خود را به يكديگر بفهمانند و فطرتش او را در رسيدن به اين هدف هدايت كرده، به اين كه از راه صدايى كه از حلقومش بيرون مى آيد، اين حاجت خود را تأمين كند، يعنى صداى مزبور را در فضاى دهانش قطعه قطعه نموده و از تركيب آن قطعه ها علامت هايى به نام كلمه درست كند، كه هر يك از آن ها علامت معنايى كه دارد بوده باشد، چون به جز اين علامت هاى قراردادى هيچ راه ديگرى نداشت، تا به طرف مقابل خود بفهماند در دل چه دارد و چه مى خواهد.

به همين جهت است كه مى بينيم واژه ها در زبان هاى مختلف با همه وسعتش دائر م__دار احتي__اج__ات م_وج_ود بش_ر اس_ت، يعنى احتياجاتى كه بشر در طول زندگى و در زن_دگى عص_ر حاضرش ب_ه آن ها برمى خ_ورد.

ب__از ب__ه همي__ن جه__ت اس__ت، ك__ه مى بيني__م روز ب__ه روز دامن__ه لغت ه__ا گست__رش مى ي__اب__د. ه__رق__در تم__دّن و پيش__رف__ت ج__امع__ه در راه زندگيش بيشت_ر مى ش__ود لغت ه_ا هم زيادتر مى شود.

ص:199

كلام وقتى تحقق مى يابد كه انسان در ظرف اجتماع قرار گيرد، حتى اگر حيوانى هم اجتماعى زندگى كند، زبان و علامت هايى بايد داشته باشد. اما انسان در غير ظرف اجتم__اع تع__اونى ك__لام ندارد. يعنى اگر فرض كنيم انسانى بتواند به تنهايى زندگى كند و هيچ تماسى با انسان هاى ديگر نداشته باشد، حتى اجتماع خانوادگى هم نداشته باشد چنين فردى قطعا احتي__اج ب__ه ك__لام پي__دا نمى كند، براى اين كه نيازمند به فهمي__دن ك__لام غير و فهم_اندن به غير ندارد.

هم چنين هر موجود ديگر كه در وجودش احتياج به زندگى اجتماعى و تعاون ندارد، او زب_ان هم ندارد، مانند فرشته و شيطان.(1)

كي_ف_ي___ت معن_____ى در ك_____لام

بشر در آغاز مفردات لغات را در مقابل محسوسات و امور جسمانى وضع كرد و هر وقت لغتى را به زبان مى آورد شنونده به معناى مادى و محسوس آن منتقل مى شد. سپس به تدريج منتقل به امور معنوى شد.

ترقّى اجتماع و پيشرفت انسان در تمدّن باعث مى شد، وسايل زندگى دوشادوش حوائج زندگى تحوّل پيدا كند و مرتب رو به دگرگونى بگذارد، در حالى كه فلان كلمه و اس__م هم__ان اس__م روز اوّل ب__اش__د، مص__داق و معن__اى ف__لان كلم__ه تغيير شكل ده_د، در ح_الى كه غرضى كه از آن مصداق منظور بوده همان غرض روز اوّل ب__اش__د.

مثلاً روز اولى كه بشر فارسى زبان كلمه (چراغ) را وضع كرد، براى ابزار و وسيله اى وضع كرد، كه احتياجش به نور را برطرف سازد و در روزهاى اوّلى كه اين كلمه وضع شده بود، معنا و مصداقش يعنى آن وسيله اى كه در شب هاى تاريك پيش پايش را روشن مى كرد، عبارت بود از يك پيه سوز كه سراميك سازان آن روز هم همين پياله پايه دار را مى ساختند و نام آن را چراغ مى گذاشتند. سپس اين وسيله روشنايى به صورت هاى ديگر درآمد و در هر بار كه تغيير شكل مى داد، كمالى زائد بر كمال قبلى اش را واجد مى شد، تا در آخر منتهى شد، به چراغ برقى كه نه پياله دارد و نه روغن و نه فتيله، باز لفظ چراغ را بر آن اطلاق مى كنيم و اين لفظ را به طور مساوى در مورد همه انحاء چراغ ها استعمال مى كنيم.


1- الميزان ج 2، ص 478

ص:200

غ__رض و نتيج__ه اى كه بش__ر روز اوّل را واداش__ت، تا پي__ال__ه پي__ه س__وز را بسازد، آن غرض بدون هيچ تفاوتى در تمامى اشك__ال ح__اص__ل است و آن عبارت بود از روش__ن ش__دن ت__اريك_ى ها.

معل__وم است، ك__ه بش__ر به هي__چ ي__ك از وس__اي__ل زن__دگى ع__لاقه نشان نم_ى ده__د و آن را نمى شناسد مگر به نت__ايج__ى كه ب__رايش و در زن__دگى اش دارن__د.

بنابراين ملاك در مقابل معناى حقيقى و عدم بقاء آن همان بقاء اثر است، كه مطلوب از آن معناست. مادام كه در معناى كلمه تغييرى حاصل نشده كلمه در آن معنا استعمال مى شود و به طور حقيقت هم استعمال مى شود و در وسايل زندگى امروز كه به هزاران هزار رسيده و هم__ه در همين امروز ساخت__ه مى شود، كمتر وسيله اى ديده مى شود كه ذاتش از ذات روز اولش تغيير نكرده باشد.

ب__ا وج__ود اي_ن به خ__اط__ر همي_ن كه خاصيت روز اوّل را دارد، نام روز اوّل را بر آن اط__لاق مى كني__م.(1)

نظ__ام تشكي__ل ك__لام و اله__ام معن_ا

« وَ لَ___هُ م___ا سَكَ___نَ فِ___ى الَّيْ__لِ وَ النَّه___ارِ وَ هُ___وَ السَّمي__عُ الْعَلي____مُ ! »

« و جمي__ع م__وج__وداتى كه در ظ__رف زم_ان جاى دارند، همه ملك خدايند، او شن_وا و دان_است! » (13 / انعام)

ملك حقيقى ليل و نهار و ساكنان در آن ها و جميع حوادث و افعال و اقوالى كه از آثار وجودى آنان است از آن خداست و هم چنين نظامى كه در پهناى شگفت انگيز عالم جارى اس__ت به دس__ت اوست.

او شن_واى گفت_اره_ا و صداه__ا و اش__ارت هاى م__اس__ت. او دان__ا ب__ه اعمال و افع__ال نيك و بد ما، عدل و ظلم ما، احسان و اسائه ما و سعادت و شقاوت هايى است كه نفس ما كسب مى كند.


1- الميزان ج 2، ص 486

ص:201

خداى سبحان اين كارگاه عظيم جهان را در تحت شرايط و نظامى حيرت آور به گردش درآورده است و در تحت همان نظام نسل آدمى را زياد كرده و نظام خاصى در بين افراد اين نوع اجرا نموده و آن گاه وى را به وضع لغات و اعتبار سنن و وضع امور اعتبارى و قراردادى هدايت نموده و پيوسته با ما و ساير اسباب قدم به قدم همراهى كرده و ما را لحظه به لحظه به معيت ساير اسباب و آن اسباب را به معيت ما در مسير ليل و نهار به راه انداخته و حوادثى بيرون از شمار يكى پس از ديگرى پديد آورده است.

تا آن جا كه يكى از ما توانسته به كلامى لب بگشايد و همين كه لب به كلامى گشود معنايى را در دلش الهام نموده و همان لفظ را دوباره در تعريف آن معنا بر زبانش جارى ساخته، تا كاملاً آن را از بر كرده و براى هميشه فهميده، كه اين لفظ داراى اين معناست. آن گاه مخاطبش را هم گوشى داد، تا بتواند آن صوت را از آن متكلّم بشنود و به محض شنيدن همان معنا را در دل او هم القاء نموده و به تعليم الهى خود آن معنا را به قوه فكر او خورانيده و فهمانده و سپس مخاطب را با اراده خودش وادار كرده تا او هم لفظ مزبور را فقط در همان معنا به كار ببرد و او را از به كاربردن در معنايى ديگر بازداشته، تا بدين وسيله لغات را در بين بشر وضع نمود.

در همه اين مراحل كه سرانگشتان از شمردن اعداد آن عاجز است خودش قائد و آم_وزگار و راهنما و حافظ و مراقب بشر بود.(1)

چگونه خلقت آغاز شد؟

مفهوم فاطر و ايجاد وجود از عدم


1- الميزان ج 7، ص 37

ص:202

« ا َفِ__ى اللّ__هِ شَكٌّ فاطِ_رِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ...؟ »

(10 / ابراهيم)

ك_لمه «فَطَرَ» در اص_ل به معناى پاره ك_ردن از درازاى پارچ_ه و يا چي_ز ديگ_ر است.

وقتى گفته مى شود: «فَطَرْتُ الشئِى فَطْرا» معنايش اين است كه آن را از طرف طول شكافتم و وقتى گفته مى شود - فلان پارچه اَفْطَرَ فُطُورا - معنايش اين است كه ق_بول شكافت_ن و پاره شدن نمود.

در قرآن كريم هر جا كه اين ماده را به خداى تعالى نسبت داده به معناى ايجاد، ولى ايجاد به نوعى عنايت استعمال شده، مثل اين كه خداى تعالى عالم عدم را شكافته و از شكم آن موجودات را بيرون كشيده است و اين موجودات مادامى موجودند كه خداى تعال__ى دو طرف عدم را همچنان باز نگهداشته باشد و اما اگر آن ها را رها كند كه به هم وصل شوند باز موجودات معدوم مى شوند. همچنان كه در سوره فاطر فرمود: « به درستى خداى تعال__ى آسمان ها و زمي__ن را از اين كه ناب__ود شوند نگه داشت__ه و اگ__ر بخواهند ناب__ود شوند كيست بعد از خ__دا كه آن ها را نگ__ه دارد؟» (41 / فاط__ر)

بنابراين، تفسير كلمه «فَطَر» به «خلق» كه عبارت است از جمع آورى اجزاء، تفسير ص_حيحى نيس__ت و اگر در بعض_ى عبارات دي_ده مى شود، در ح_قيقت اشتب_اه است.(1)

چگونگى ايجاد آسمان ها و زمين از عدم


1- الميزان ج: 12، ص: 34

ص:203

« اَلْحَمْ_دُلِلّ__هِ فاطِ__رِ السَّم_واتِ وَ الاَْرْضِ...!» (1 / فاطر)

مراد از آسمان ها و زمين روى هم عالمى است كه به چشم مى بينيم، كه هم شامل آسمان ها و زمين مى شود و هم شامل مخلوقاتى كه در آن دو است.

در آيه فوق، مثل اين كه خداى تعالى عدم را پاره كرده و از درون آن آسمان ها و زمين را بيرون آورده است. بنابراين حاصل معناى آيه اين مى شود:

« حمد خداى را كه پديد آرنده آسمان ها و زمين است، به ايجادى ابتدايى و بدون الگو» و بر اين حساب كلمه «فاطِر» همان معنايى را مى دهد كه كلمه «بديع» و «مُبْدِع» بدان معنا است، با اين تفاوت كه در كلمه «ابداع» عنايت بر نبودن الگوى قبلى است و در كلمه «فاطِر» عنايت بر طرد عدم و ايجاد چيزى است از اصل، مانند كلمه «صانِع» كه به معناى آن كسى است كه مواد مختلفى را با هم تركيب مى كند و از آن صورتى جديد كه هيچ وجود نداشت درست مى كند.(1)

زمان و ماده اوليه خلق آسمان ها و زمين

«وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ فى سِتَّةِ اَيّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمآءِ!» (7 / هود)

ظاهرا چيزى را كه خدا به نام «سَماوات» به لفظ جمع ذكر كرده و با «اَرْض» مقارن ساخته و توصيف مى كند كه آن را در ظرف شش روز آفريده عبارت از طبقاتى است از يك مخلوق جهانى مشهود كه بالاى زمين ما قرار گرفته است.

خ__دا در توصي__ف خلقت آسمان ها و زمين يادآور شده كه آن ها متفرق و متلاشى و ب__از و از ه__م دور بودن__د و خدا آن ه__ا را به هم پيوست__ه كرده و گرد ه__م آورده و فشرده كرده و پس از آن كه دور بودن__د به ص__ورت آسم_ان درآورده، م_ى فرم__اي__د:

« مگ__ر نديدند كه آسمان ها و زمين از هم باز بودند و ما آن ها را به هم پيوستيم و هر چيز زن__ده اى را از آب ق__رار دادي__م، آيا ب__از هم ايم__ان نمى آورند؟» (30 / انبياء)


1- ال_ميزان ج: 17، ص: 4

ص:204

« ثُ__مَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ - آن گاه بر آسمان استيلا يافت در حالى كه آسم__ان دود ب__ود. پس ب__ه آسم__ان و زمي__ن گف__ت: خ__واه ي__ا ن__اخ__واه بي__ايي__د، گفتن__د: خواهان آمدي__م. آن گاه در دو روز آن ها را هفت آسمان ساخت و در هر آسمان امر خاص آن را وحى كرد.» (11 و 12 / فصلت)

اين آيه مى رساند كه خلقت آسمان ها در دو روز پايان يافت. البته «روز» يك مقدار معين و مشابه زمان است و لازم نيست كه «روز» در هر ظرف و موقعى «روز» زمين باشد، كه از يك دور حركت وضعى زمين به دست مى آيد. كما اين كه يك روز در ماه زمين ما تقريبا بيست و نه روز و نصف روز از روزهاى زمين است.

پس خدا، آسمان هاى هفتگانه را در دو برهه زمانى آفريده است.

چنان ك__ه در مورد زمي__ن مى فرمايد:

« خَلَقَ الاَْرْضَ فى يَوْمَيْنِ - خدا زمين را در ظرف دو روز آفريد... و روزى ه__اى زمين را در چهار روز مقدر ساخت.» (9 و 10 / فصلت)

اين آيه مى گويد: زمين در ظرف دو روز آفريده شده، يعنى در دو دوره و طى دو مرحله و روزي هاى زمين را در چهار روز يعنى فصول چهارگانه اندازه گيرى شده است.

پ_س آن چ__ه از اي__ن آي__ات ب_ه دس__ت مى آي__د اين اس__ت ك__ه:

اولاً - خلق__ت آسمان ه__ا و زمي__ن با اين وصف و شكل__ى كه ام__روز دارند از «عدم صرف» نبوده، بلكه وجود آن ها مسبوق به يك ماده متشابه متراكم و گرد هم آمده اى بوده كه خدا اجزاى آن را از هم جدا كرده و در دو برهه زمانى به صورت هفت آسمان درآورده است.

ثانيا - اين موجودات زنده كه مى بينيم همگى از آب به وجود آمده اند و بنابراين ماده زندگى همان ماده آب است.

با آن چه گفتيم معنى آيه مورد بحث واضح مى شود:

« هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ فى سِتَّةِ اَيّامٍ!» - مراد از «خلق» كه در اين جا آمده همان گرد آوردن و جدا كردن اجزاى آسمان و زمين از ساير مواد مش_اب__ه و متراكمى است كه با آن مخل_وط ب_وده است.

ص:205

اصل خلقت آسمان ها در ظرف دو روز (دوره) بوده و خلقت زمين هم در دو روز (دوره) انج__ام گرفته و از شش دوره دو دوره ديگ__ر براى كاره_اى ديگر باقى مى ماند.

_ « وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمآءِ! » (7/هود)

_ « و عرش خدا روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد بر آب بود!»

تعبير قرار داشتن عرش خدا روى آب كنايه از آن است كه ملك خدا در آن روز بر اين آب كه ماده حي__ات است قرار گرفته بود.

م__راد ب__ه «م__اء» در جمل__ه ف__وق غير آن آب__ى است كه ما آن را آب م__ى نامي__م كه ج__زو آسمان ه__ا و زمين اس__ت. چون سلطن__ت خداى سبحان قبل از خلقت آسمان ها و زمين ني__ز مستقر ب__ود و ب__ر روى آب مستق__ر ب__ود، پ__س معل__وم مى شود آن آب غير اي_ن آب ب__وده است.(1)

ماده اوليه آسمان چه بود؟

«ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ...!» (11 / فصلت)

- «وَ هِ_____ىَ دُخ___انٌ!»

جمله فوق چنين معنا مى دهد كه خداى تعالى متوجه آسمان شد تا آن را بيافريند، كه چيزى بود كه خدا نامش را «دُخانٌ - دود» گذاشت و آن ماده اى بود كه خدا به آسمانش درآورد و آن را هفت آسمان كرد، بعد از آن كه از هم متمايز نبودند و همه يكى بود به همين جهت در آيه م__ورد بح__ث آن را مفرد آورد و فرم__ود: «ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ!» و نفرمود: «اَلسَّم_واتِ.»(2)

شمارش و تقسيم بندى تكوينى زمان

« اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا فى كِتبِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ ال_سَّ_م__وتِ وَ الاَْرْضَ!» (36 / ت_وبه)


1- الميزان ج: 10، ص: 222
2- ال_مي_زان ج: 17، ص: 554

ص:206

شماره ماه هاى سال دوازده ماه است كه سال از آن تركيب مى يابد و اين شماره اى است در علم خداى سبحان و شماره اى است كه كتاب تكوين و نظام آفرينش از آن روزى كه آسمان ها و زمين خلق شده و اجرام فلكى به راه افتاده و پاره اى از آن ها به دور ك__ره زمين به گ_ردش درآمدند، آن را تثبيت نمود.

ماه هاى قمرى و دوازده گانه بودن آن ها اصل ثابتى از عالم خلقت دارد.

كلمه «ماه» مانند كلمه «سال» و «هفته» از لغاتى است كه عموم مردم از قديمى ترين اعصار آن ها را مى شناخته اند.

اولين آگاهى كه انسان پيدا كرده، آگاهى به تفاوت فصول چهارگانه سال بوده، بعدا متوجه شده كه دوباره همين چهار فصل تكرار شده و هم چنين سه باره و چهارباره و آنگاه متوجه شده كه هر يك از اين فصول تقسيماتى دارند كه كوتاه تر از خود فصل است و اين تقسيمات را از اختلاف اشكال ماه فهميده و ديده اند كه در هر فصلى سه نوبت قرص ماه به صورت هلال در مى آيد و طول هر نوبت قريب به سى روز است. در نتيجه سال را كه از يك نظر به چهار فصل تقسيم شده بود از اين نظر به دوازده ماه تقسيم نموده (و براى هر ماهى نامى تعيين نمودند.) لك__ن بايد دانست چهار فصل__ى كه محسوس انس__ان است هم__ان سال شمس_ى است.

با آن كه حساب سال شمسى دقيق تر است ولى مردم سال قمرى را به خاطر اين كه محسوس تر است و همه مى توانند با نگاه به ماه استفاده خود را نموده و زمان را تعيين نمايند، پيروى مى كنند.

اين حساب تنها در كره ماه معتبر است و اما ساير كواكب و كرات آسمانى هر ك_دام حس_اب جداگانه اى دارند، مثلاً سال در هر يكى از كرات و سيارات منظومه شمسى عبارت است از مدت زمانى كه در آن زمان فلان سياره يك بار دور خورشيد بچرخد. اين حساب سال شمسى آن سياره است. اگر سياره اى داراى قمر يا اقمار بوده باشد البت_ه ماه قمرى آن ماه ديگرى است.

پس اين كه فرمود: « اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا...،» ناظر است به ماه هاى قمرى كه گفتيم داراى منشأ حسى است و آن تحولاتى است كه كره ماه به خود گرفته است.

قيد جمله «عِنْدَ اللّهِ،» و جمله «فى كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّموتِ وَ الاَْرْضَ،» همه دليل است بر اين كه عده نامبرده در آيه عده اى است كه هيچ تغيير و اختلافى در آن راه ندارد، چون نزد خدا و در كتاب خدا دوازده است.

ص:207

در سوره يس فرمود: « آفتاب را چنين قرار داد كه در مدار معينى حركت كند و ماه را چنين مقدر كرد كه چون بند هلالى شكل خوشه خرما منزل هايى را طى نموده و دوباره از سر گيرد. نه آفتاب به ماه برخورد و نه شب از روز جلو بزند، بلكه هر يك از آن اج__رام در مدارى معين شناورى كنند!» (38 تا 40 / يس) پس دوازده گانه بودن م__اه حكم__ى است نوشت__ه در كتاب تكوي__ن و هيچ كس نمى تواند حكم خداى تعالى را پ_س و پي__ش كن___د!

واضح است كه ماه هاى شمسى از قراردادهاى بشرى است، گو اين كه فصول چهارگانه و سال شمسى اين طور نيست اما ماه هاى آن صرف اصطلاح بشرى است، به خلاف ماه هاى قمرى كه يك واقعيت تكوينى است و به همين جهت آن دوازده ماهى كه داراى اصل ثابتى باشد همان دوازده ماه قمرى است.(1)

وجود حيات در ساير كرات آسماني

« وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَالْمَلائِكَةُ ! »

(49/نحل)

«دابَّه» به معناى هر چيزى است كه تحرك و انتقال از جايى به جايى داشته باشد.

معناى آيه فوق اين است كه - « آن چه جنبنده در زمين و آسمان هست در برابر خدا خضوع نموده و انقياد ذاتى كه همان حقيقت سجده است دارند، پس حق او «خداى تعالى» است كه پرستش و سجده شود.»

اين آيه دلالت دارد بر اين كه در غير كره زمين از كرات آسمان نيز جنبندگانى هستند ك_ه در آن جا م_سكن داش_ته و زن_دگى مى كنند.

عموميت كلمه «دابَّه» انسان و جن هر دو را شامل مى شود، چون خدا در كلام خود براى جن نيز «دبيب - جنبش» را كه براى ساير جنبندگان از انسان و حيوان است اثبات مى كند. و از اين كه ملائكه را جداگانه اسم مى برد كاملاً مى توان فهميد كه هر چند ملائكه نيز آمد و شد و حركت و انتقال از بالا و پايين و به عكس دارند، لكن حركت آنان از نوع جنبندگان و انتقال مكانى آنان نيست.(2)

آب ، مايه حيات م_حسوس


1- الميزان ج: 9، ص: 357
2- ال_ميزان ج: 12، ص: 385

ص:208

«وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ...!» (30 / انبياء)

از ظاه__ر سياق آيه برمى آي__د كه كلمه «جَعْل» به معن__اى خَلْق باشد و مراد اين باشد كه آب دخالت تامى در هستى موجودات زنده دارد، هم چنان ك__ه در سوره نور همي__ن مضمون را آورده و ف____رم__وده:

_ « وَاللّهُ خَلَقَ كُلَّ دابَّةٍ مِنْ ماءٍ !»(45/نور)

_ « و خ_داون__د ه_ر جنبن_ده را از آب آف_ري_د!»

شايد واقع شدن اين مضمون در سياقى كه در آن آيات محسوس را مى شمارد، باعث شود كه حكم در آيه شريفه منصرف به غير ملائكه و امثال آن باشد، ديگر دلالت نكند بر اين كه خلقت ملائكه و امثال آنان هم از آب باشد.

مسئله مورد نظر آيه شريفه، يعنى ارتباط زندگى با آب، مسئله اى است كه در مباحث علمى به خوبى روشن شده و به ثبوت رسيده است.(1)

پايان دنيا و آغاز قيامت

آمادگى دنيا براى «يَوْمُ الْفَصْل»


1- ال_ميزان ج: 14، ص: 393

ص:209

«فَاِذَاالنُّجُومُ طُمِسَتْ وَ اِذَا...!» (7 تا 14/مرسلات)

اين آيات بيانگر روز موعودى است كه از وقوع آن خبر داده و فرموده بود: « اِنَّما تُ_وعَدوُنَ لَ_واقِعٌ - آن چه به شما وعده دادند واقع خواهد شد!»

خداى سبحان روز موعود را با ذكر حوادثى كه در آن واقع مى شود و مستلزم انقراض عالم انسانى و انقطاع نظام دنيوى است معرفى مى كند، نظير: تيره شدن ست_ارگان، ش_كافتن زم_ين، متلاشى شدن كوه ها و تحول نظام دنيا به نظامى ديگر و اين نشانى ها در بسيارى از سوره هاى قرآنى و مخصوصا سوره هاى كوچك قرآن از قبيل سوره نبأ، نازعات، تكوير، انفطار، انشقاق، فجر، زلزال، قارعه و غي_ر آن مك_رر آمده است.

اين معنا از بيانات كتاب و سنت به طور بديهى معلوم است كه نظام حيات در همه شئونش در آخرت غير نظامى است كه در دنيا دارد، چون خانه آخرت خانه ابدى است پس اين كه خداى تعالى نشئه قيامت و جزا را به وسيله مقدمات آن تعريف مى كند و خاطرنشان مى سازد كه نشانى آن بر چيده شدن بساط دنيا و خراب شدن بنيان زمين آن و متلاشى شدن كوه هاى آن و پاره پاره شدن آسمان آن و انطماس نجوم آن و فلان و فلان است، در حقيقت از قبيل تحديد حدود يك نشئه به سقوط نظام حاكم بر نشئه اى ديگر است.

- «فَاِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ!»

در آن روز نور ستارگان و ساير آثار آن محو مى شود، چون كلمه «طُمِ_س» به معناى زايل كردن اثر و محو آن است.

ص:210

- «وَ اِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ!»

در آن روز كه آسمان پاره مى شود، چون كلمه «فُرِج» به معناى پيدا شدن ش_كاف بي_ن دو چ_يز است.

- «وَ اِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ!»

روزى كه كوه ها از ريشه كنده مى شوند و از بين مى روند.

- «لاَِىِّ يَ__وْمٍ اُجِّ__لَ__تْ!»

اي_ن ام_ور براى چه روزى ت_أخير داده ش_ده و خلاصه چه روزى صورت مى گيرد؟

- « لِ__يَ_وْمِ الْ_فَ__ص__لِ!»

اين امور تأخير انداخته شده براى روز فصل - منظور از روز فصل روز جزاست كه در آن، خداى تعالى بين خلايق فصل قضاء مى كند.

-« وَ م__ا اَدْري____كَ م__ا يَ_____وْمُ الْفَصْ_____لِ؟»

-« ت_و چ_ه م_ى دان__ى كه ي_وم الفصل چيست؟ »(1)

تمام شدن عمر ماه و خورشيد در زمان مقرر

« وَ سَخَّرَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى لاَِجَلٍ مُسَمًّى...!»(2 / رعد)

«كُلٌّ يَجْرى لاَِجَلٍ مُسَمًّى!» يعنى هر يك از شمس و قمر تا اجلى معين جريان دارند، وقتى آن سرآمد سر رسيد، مى ايستند. ممكن هست، بلكه رجحان هم دارد كه بگوييم ضمير به همه آسمان ها و شمس و قمر بر مى گردد، زيرا حكم جريان و سير، ح_كمى است ع_مومى كه ه_مه اين اجس_ام محك_وم به آن هستند.

تدبير امر عالم هم به همين معناست كه اجزاى آن را به بهترين و محكم ترين نظم منظم سازد، به طورى كه هر چيزى به سوى غايت مقصود از آن متوجه گشته، سير كند و همين آخرين كمالى است كه مخصوص به اوست و منتهى درجه و اجل مسمايى است كه به س__وى آن گسيل شده، هم چني__ن روبرهم، آن را با نظمى عام و عالمى منظم سازد، به طورى كه سراپاى عالم هم متوجه غايت كلى خود كه همان رجوع و بازگشت به خداست بشود و در نتيجه بعداز دنيا آخرت هويداگردد.(2)

هلاكت و بطلان وجود ابتدايى اشياء


1- ال_ميزان ج: 20، ص: 238
2- الميزان ج: 11، ص: 394

ص:211

«لا اِلهَ اِلاّ هُوَ كُلُّ شَىْ ءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَهُ...!» (88 / قصص)

هلاكت اشياء عبارت است از بطلان وجود ابتدايى آن ها، به طورى كه دنيا - نشئه اول - از وجود آن ها خالى شود و همه به نشئه آخرت منتقل گشته و به سوى خدا بازگشت كنند و نزد او قرار گيرند و اما بطلان مطلق، بعد از آن كه هست شدند، صحيح نيست براى اين كه صريح قرآن آن را نفى كرده و آيات آن پشت سر هم مى فرمايد: بازگشت همه موجودات به سوى خداست و خدا منتهى و درگاه او رجعى و مصير است:

« وَ هُوَ الَّذى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ !»

« اوست كه خلق را آغاز كرد و دوباره اش بر مى گرداند!» (27 / روم)

پس حاصل معناى آيه بدين قرار است كه هر چيزى به زودى جاى خالى كرده و به درگاه خدا مى رود، مگر صفات كريمه خدا كه منشأ فيض او هستند و بدون وقفه و تا بى نهايت مشغول افاضه فيض اند و يا به معنى ديگر، هر موجودى فنا در پى دارد و با رجوع به سوى خدا هلاك مى شود، مگر ذات حقه ثابته خود او كه بطلان و ه___لاك در او راه ن__دارد.

ضمنا انتقال از دنيا به آخرت در موجوداتى تصور دارد كه دنيايى باشند ولى موجودات آخرتى مثل بهشت و دوزخ و عرش، هلاكت به اين معنا ندارد چون از جايى به جايى منتقل نمى شوند.(1)

بازگشت موجودات

« اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا وَعْدَ اللّهِ حَقّا اِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ...!»

(4 / يونس)

سنت جارى خدا اين است كه نسبت به چيزى كه مى آفريند و افاضه وجود مى كند، وسايلى را كه موجب تكميل خلقت آن است، در اختيارش مى گذارد.


1- ال_ميزان ج: 16، ص: 137

ص:212

پس هستى و زندگى و بهره ورى هر شى ء - مادامى كه وجود دارد و تا وقتى كه منتهى به سرانجامى معين نشود - از ناحيه خداست و وقتى هم به پايان تعيين شده و مقدر خود برسد، از بين نمى رود و رحمت الهى كه باعث وجود و بقاء و ساير ملحقات آن از قبيل زندگى، توانايى و دانايى و امثال آن بوده، باطل نمى شود و بلكه به پايان رسيدن يك موجود معنايش اين است كه خدا رحمتى را كه گسترده بود، اكنون به سوى خود جذب مى كند، زيرا چيزى كه خدا از طرف خود افاضه كرده، «وجه» اوس_ت و «وجه خدا» از بين رفتن_ى ن_يست.

بنابراين تمام شدن و به پايان رسيدن وجود اشياء، آن گونه كه ما خيال مى كنيم فنا و بطلان آن ها نيست و بلكه رجوع و بازگشت به سوى خداست، چه آن كه از نزد او فرود آمده بودند:

« و هرچه ن_زد خ_داست باقى است !» (96 / نحل)

لذا كارى جز بسط و قبض ايجاد نشده:

خدا با بسط رحمت خود آغاز به خلقت اشياء مى كند و با قبض رحمت، موجودات را به سوى خود بازگشت مى دهد. اين قبض و بازگشت به سوى حق همان معاد است كه به ما وعده داده اند.(1)

موضوع رجعت

« هَلْ يَنْظُرُونَ اِلاّ اَنْ يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فى ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَالْمَلائِكَةُ وَ قُضِىَ الاَْمْرُ وَ اِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ!» (210 / بقره)

« آيا انتظار اين را دارند كه خدا و ملائكه بر ابرها سوار شده نزد آنان بيايند و ت_كليفشان ي_كسره شود؟ و بازگشت امور به خداى تعالى است!»

آيه فوق در روايتى از مرحوم صدوق از امام صادق عليه السلام به روز رجعت تفسير شده است. روز رج_عت يكى از مراتب روز قيامت است.


1- ال_ميزان ج: 10، ص: 11

ص:213

رواياتى كه رجعت را اثبات مى كند هر چند آحاد آن با يكديگر اختلاف دارند، الاّ اينكه با همه كثرتش متجاوز از پانصد حديث است در يك جهت اتحاد دارند و آن يك جهت اين است كه سير نظام دنيوى متوجه به سوى روزى است كه در آن روز آيات خدا به تمام معناى ظهور ظاهر مى شود، روزى كه در آن روز ديگر خداى سبحان نافرمانى نمى شود، بلكه به خلوص عبادت مى شود، عبادتى كه مشوب و آميخته با ه_واى نفس نيست، عبادتى كه شيطان و اغوايش هيچ سهمى در آن ندارد.

روزى كه بعضى از اموات كه در خوبى و يا بدى برجسته بودند، يا ولى خدا بودند و يا دش_من خدا، دوباره به دنيا برمى گردند تا ميان حق و باطل حكم شود.

اين معنا به ما مى فهماند روز رجعت خود يكى از مراتب روز قيامت است هر چند كه از نظر ظهور به روز قيامت نمى رسد، چون در روز رجعت باز شر و فساد تا اندازه اى ام_كان دارد، به خ_لاف روز ق_يامت كه ديگر اثرى از شر و فساد نمى ماند.

باز به همين جهت روز ظهور حضرت مهدى عليه السلام هم معلق به روز رجعت شده است چون در آن روز هم حق به تمام معنا ظاهر مى شود، هر چند كه باز ظهور حق در آن روز كمتر از ظهور در روز رجعت است.

آنچه از كلام خداى تعالى درباره قيامت و اوصاف آن به دست مى آيد، اين است كه قيامت روزى است كه هيچ سببى از اسباب و هيچ كارى و شغلى از خداى سبحان پوشيده نيست، روزى است كه تمامى اوهام از بين مى رود و آيات خدا در كمال ظهور ظاهر مى شود.

در سراسر آيات قرآنى و روايات هيچ دليلى به چشم نمى خورد كه دلالت كند بر اينكه در آن روز عالم جسمانى به كلى از بين مى رود، بلكه بر عكس ادله اى به چشم مى خورد كه بر خلاف اين معنا دلالت دارد، چيزى كه هست اين معنا استفاده مى شود كه در آن روز بشر يعنى اين نسلى كه خداى تعالى از يك مرد و زن به نام آدم و همسرش پديد آورده قبل از قيامت از روى زمين منقرض مى شود.

خلاصه ميان نشئه دنيا و نشئه قيامت مزاحمت و مناقضتى نيست تا وقتى قيامت بيايد دنيا به كلى از بين برود، همچنان كه ميان برزخ كه هم اكنون اموات در آن عالمند، ب_ا ع_الم دنيا مزاحمتى نيست و دنيا هم مزاحمتى با آن عالم ندارد.(1)

موضوع آخرالزمان


1- ال_ميزان ج: 2، ص: 159

ص:214

« ... يَوْمَ يَأْتى بَعْضُ اياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسا ايمانُها لَمْ تَكُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ فى آ ايمانِها خَيْرا ....!»

« ... روزى كه پاره اى از آيات پروردگارت بيايد كسى كه از پيش ايمان نياورده يا در مدت ايمان خويش كار خي__رى نكرده ايمان آوردنش سودش ندهد...!» (158 / انعام)

اين آيه اثر و خاصيت روز بروز و ظهور اين آيات را كه در حقيقت خصوصيت و اثر خود آيات نيز هست شرح مى دهد، به اين بيان كه ايمان در روز ظهور آيات وقتى مفيد است كه آدمى در دنيا و قبل از ظهور آيات نيز به طوع و اختيار ايمان آورده و دستورهاى خداوند را عملى كرده باشد.

و اما كسى كه در دنيا ايمان نياورده و يا اگر آورده در پرتو ايمانش خيرى كسب نكرده و عمل صالحى انجام نداده و در عوض سرگرم گناهان بوده چنين كسى ايمانش، كه ايمان اضطرارى است، در موقع ديدار عذاب و يا در موقع مرگ سودى به حالش نمى دهد!

« كسان__ى كه مرتكب گناه__ان مى شوند و تا زمان__ى كه مرگ يك__ى از آنها فرا رسد و آنگاه گوي__د كه الان توب__ه كردم، براى چني__ن كسان__ى توبه اى در كار نيس__ت!» (18 / نساء)

ايمان نافع آن ايمانى است كه اولاً از روى اختيار و طوع و رغبت بوده باشد نه اينكه ديدن مرگ و يا عذاب مضطر به ايمان آوردنش كرده باشد و ثانيا گناهان آن_را ف_اس_د و ت_ب_اه ن_ساخ_ت_ه ب_اش_د.

ارتباط آيه با اخبار آخرالزمان

در تفسير عياشى از حضرت ابى جعفر و حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه در ذيل جمله: «يَوْمَ يَأْتى بَعْضُ اياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسا ايمانُها !» فرمودند: مقصود از اين آيات طلوع آفتاب از مغرب و خروج جنبنده زمين و پديد آمدن دود است كه انسان اگر به گناه اصرار ورزد و عمل ايمانى بجا نياورد و اين آيه ها ظاهر شود ايمانش سودى نخواهد داشت.

ص:215

و نيز در همان كتاب از ابى بصير از يكى از دو بزرگوار سابق الذكر روايت شده كه در ذيل جمله: « اَوْ كَسَبَتْ فى آايمانِها خَيْرا!» فرموده: مؤمن گنهكار كمى حسنات و ك_ث_رت گ_ناه_ان_ش م_يان او و اي_م_ان_ش ح_ائ_ل گ_شته و در ن_تيج_ه ب_اع_ث مى ش_ود ك_ه وى در اي_مانش كسب خ_يرى نك_رده ب_اشد.

و در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حميد در مسند خود و ترمذى و ابويعلى و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و ابن مردويه همگى از ابى سعيد خدرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه در تفسير جمله: «يَوْمَ يَأْتى بَعْضُ اياتِ رَبِّكَ!» فرموده است: اين آيات عبارت است از طلوع آفتاب از مغربش.

مؤلف: از ظاهر اين روايات برمى آيد كه از باب تطبيق كلى بر مصداق باشد و ليكن احتمال هم دارد كه تفسير بوده باشد و مراد از بعض آياتى كه در آيه شريفه است همين آيات بوده باشد و به هر حال روز طلوع آفتاب از مغرب روز بروز غضب الهى است كه مردم از شدت عذاب آن روز متوسل به ايمان مى شوند، وليكن ايمانشان سودى نمى بخشد.

مسأله طلوع آفتاب از مغرب در روايات بسيارى از طرق شيعه از امامان اهل بيت عليه السلام و از طرق اهل سنت از جمعى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله از قبيل ابى سعيد خدرى، ابن مسعود، ابى هريره، عبداللّه بن عمر، حذيفه، ابى ذر، عبداللّه بن عباس... و غير ايشان با اختلاف وارد ش_ده است

نظريه هاى علمى امروز هم انكار ندارد كه ممكن است روزى كره زمين بر خلاف حركتى كه تا آن روز شرقى بوده حركت غربى كند و يا دو قطب آن تغيير يافته شمالى اش جنوبى و يا جنوبى اش شمالى شود، حال يا بطور تدريج همچنان كه رصدخانه ها آنرا پيش بينى نموده اند و يا آنكه يك حادثه جهانى و عمومى جوى اين تحول را يك مرتبه به وجود بياورد، البته همه اين سخنان در جايى است كه كلمه طلوع خورشيد از مغرب در روايات رمز درباره سرى از اسرار حقايق نبوده باشد.

به هر حال، از جمله آيت هايى كه در روايات ذكر شده مسأله بيرون شدن داب_ة الارض و دخان و خروج ياجوح و ماجوح اس_ت.

قرآن كريم نيز به اين چند امر ناطق است و نيز از آن جمله خروج مهدى عليه السلام و نزول ع_يسى ب_ن م_ري_م و خ_روج دج_ال و غ_ير آن اس_ت.

اي__ن چند امر گرچ__ه از علائم آخرالزم__ان است و ليكن بودنش از آن آيت هايى كه در ه_نگام ب_روزش ت_وب__ه قب_ول نمى شود و ايم__ان سود نمى بخش__د روش__ن نيست.

ص:216

در تفسير برهان از برقى نقل مى كند كه وى به سند خود از عبداللّه بن سليمان عامرى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: همواره در روى زمين از ناحيه پروردگار حجتى كه حلال و حرام خدا را بشناسد و به راه خدا دعوت كن__د بوده و خواهد بود و اين رابطه بين خ__دا و خلق هيچگاه در زمين قطع نمى شود مگر چهل روز مانده به قيامت كه در آن چهل روز خداوند حجت خود را از زمين برمى دارد، در آن روزها است كه در توبه به روى گنهكاران بسته مى شود و ايمان آوردن در آن ايام بى فايده است، گنهكاران و كفارى كه تا آن روز توبه نكرده و ايمان نياورده اند از ب_دترين خلقند و كسانى ه_ستند كه قيامت بر آنان قيام مى كند.(1)

شريع_ت اس_لام

دقيق ترين و پيشرفته ترين قوانين


1- ال_مي_زان ج: 7، ص: 533 و 539

ص:217

« وَ اِذْ ق_الَ عيسَى ابْنُ مَرْيَ_مَ ... وَ مُبَشِّرا بِرَسُولٍ يَأْتى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ اَحْمَدُ ...!» (6 / صف)

« و چون عيسى بن مريم به بنى اسرائيل گفت ... و به آمدن رسولى بع__د از خودم كه نام__ش احمد اس__ت بش__ارت مى دهم ...!»

اين قسمت از آيه به قسمت دوم از رسالت عيسى عليه السلام اشاره دارد.

بشارت عبارت است از خبرى كه شنونده از شنيدنش خوشحال گردد، معلوم است كه چنين خبرى چيزى جز از خيرى كه به شنونده برسد و عايد او شود، نمى تواند باشد، خيرى كه از بعثت پيامبر و دعوت او انتظار مى رود اين است كه با بعثتش باب رحم__ت اله__ى به روى انسان ه__ا باز ش__ود و در نتيج__ه سع__ادت دني__ا و عقبايش__ان به وسيله عقائ_د حق__ه و ي__ا اعم__ال صال__ح و ي__ا هر دو تأمي__ن گ__ردد.

بشارت به آمدن پيامبرى بعد از پيامبرى ديگر _ با در نظر گرفتن اين كه پيغمبر سابق دعوتش پذيرفته شده و جا افتاده و با در نظر داشتن وحدت دعوت دينى در همه انبياء _ وقتى تصور دارد و داراى خاصيت بشارت است كه پيامبر دوم دعوتى پيشرفته تر و دينى كامل تر آورده باشد، دينى كه مشتمل بر عقائد حقه بيشتر و شرايع عادلانه ت__ر براى جامع__ه و نسبت به سع__ادت بشر در دني__ا و آخرت فراگيرت__ر باشد وگرنه انسان ها از آمدن پيامب__ر دوم چيز زائدى عايدش__ان نمى شود و از بش__ارت آمدن__ش خرسند نمى گردن__د.

ص:218

اگر در معارف الهى كه اسلام بدان دعوت مى كند، دقت كنيم خواهيم ديد كه از شريعت هاى آسمانى ديگر كه قبل از اسلام بوده دقيق تر و كامل تر است، مخصوصا توحيدى كه اسلام بدان مى خواند _ و يكى از اصول عقائد اسلام است و همه احكام اسلام بر آن اساس تشريع شده و بازگشت همه معارف حقيقى بدانست _ توحيدى است بسيار دقيق.

و هم چنين شرايع و قوانين عملى اسلام كه در دقت آن همين بس كه از كوچك ترين حركات و سكنات فردى و اجتماعى انسان گرفته تا بزرگ ترين آن را در نظر گرفته و همه را تعديل نموده و از افراط و تفريط در يك يك آن ها جلوگيرى نموده و براى هريك حدى معين فرموده و در عين حال تمامى اعمال بشر را بر اساس سعادت پايه ريزى كرده و براساس توحيد تنظيم فرموده است.

« هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِ_رَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ!»(9 / صف)

« او كس_ى اس__ت كه رس__ول خود را به هداي_ت و دين ح__ق فرست__اد تا آن را بر همه اديان غلبه دهد هرچند كه مشركين كراه_ت داشته باشن__د!»(1)

ضمانت اجرائى قوانين اسلامى

اسلام ضمانت اجرا را در درجه اول به عهده حكومت اسلامى و در درجه دوم به عهده جامعه نهاد، تا تمامى افراد جامعه با تربيت صالحه علمى و عملى و با داشتن حق امر به معروف و نهى از منكر در كار حكومت نظارت كنند.

از مهم ترين مزايا كه در اين دين به چشم مى خورد ارتباط تمامى اجزاى اجتماع به يكديگر است، ارتباطى كه باعث وحدت كامل بين آنان مى شود، به اين معنا كه روح توحيد در فضائل اخلاقى كه اين آئين بدان دعوت مى كند سارى و روح اخلاق نامبرده در اعمالى كه مردم را بدان تكليف فرموده جارى است، در نتيجه تمامى اجزاى دين اسلام بعد از تحليل به توحيد برمى گردد و توحيدش بعد از تجزيه به صورت آن اخلاق و آن اعمال جلوه گر مى كند، همان روح توحيد اگر در قوس نزول قرار گيرد آن اخلاق و اعمال مى ش__ود و اخ__لاق و اعم__ال نامب__رده در ق__وس صعود هم__ان روح توحي__د مى شود، هم چنان كه قرآن كريم فرمود:


1- الميزان ، ج: 19 ص: 426

ص:219

« اِلَيْ_هِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِ_حُ يَ__رْفَعُهُ!» (10 / فاطر)

لغزش ها و خطرهائى است كه غير از توحيدى كه ذكر شد، هيچ سنگرى نيست كه انسان را از آنها حفظ كند، به همين جهت است كه اسلام اخلاق كريمه را كه جزئى از طريقه جاريه او است براساس توحيد پى ريزى نموده است، توحيدى كه اعتقاد به توحيد هم از شؤون آن است و لازمه اين توحيد و آن معاد اين است كه انسان هر زمان و هرجا كه باشد روحا ملتزم به احسان و دورى از بدى ها باشد، چه اين كه تك تك موارد را تشخيص بدهد كه خوبى است يا بدى است و يا نداند و چه اين كه ستايشگرى، او را بر اين اخلاق پسنديده ستايش بكند و يا نكند و نيز چه اين كه كسى با او باشد كه بر آن وادار و يا از آن بازش بدارد يا نه، براى اين كه چنين كسى خدا را با خود و داناى به احوال خود و حفيظ و قائم بر هر نفس مى داند و معتقد است كه خداى تعالى عمل هر انسانى را مى بيند و نيز معتقد است كه در ماوراى اين عالم روزى است كه در آن روز هر انسانى آن چه را كه كرده حاضر مى بيند (چه خير و چه شر،) و در آن روز ه__ركسى بدان چه كرده جزا داده مى شود.(1)

در قضاها و حكمت الهي

قضاى حتمى الهى در محكوميت انسان به زندگى زمينى


1- الميزان ، ج: 4 ص: 172

ص:220

« وَ قُلْنا يا ادَمُ اسْكُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ...!» (35/بقره)

سياق آيه به خوبى مى رساند كه منظور اصلى از خلقت آدم اين بوده كه در زمين سكونت كند، چيزى كه هست راه زمينى شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد و برترى اش بر ملائكه و لياقتش براى خلافت اثبات شود و سپس ملائكه مأمور به سجده براى او شوند و آن گاه در بهشت منزلش دهند و از نزديكى به آن درخت نهيش كنند و او (به تحريك شيطان) از آن بخورد و در نتيجه عورتش و ن_يز از ه_مسرش ظ_اهر گ_ردد و در آخر ب_ه زمين هبوط كنند.

از اين ريخت و سياق به خوبى بر مى آيد: كه آخرين عامل و علتى كه باعث زمينى شدن آن دو شد، همان مسأله ظاهر شدن عيب آن دو بود و عيب نامبرده هم به قرينه اى كه فرموده: « بر آن شدند كه از برگ هاى بهشت بر خود بپوشانند...،» (22 / اعراف) همان عورت آن دو بوده و معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همه تمايلات حيوانى چون مستلزم غذاخوردن و نمو نيز ه_ستن_د.

پس ابليس هم جز اين همى و هدفى نداشته، كه (به هر وسيله شده) عيب آن دو را ظاهر سازد، گو اين كه خلقت بشرى و زمينى آدم و همسرش، تمام شده بود و بعد از آن خدا آن دو را داخل بهشت كرد، ولى مدت زيادى در اين بين فاصله نشد و خلاصه آن قدر به آن دو مهلت ندادند، كه در همين زمين متوجه عيب خود شوند و نيز به ساير لوازم حيات دنيوى و احتياجات آن پى ببرند، بلكه بلافاصله آن دو را داخل بهشت كردند و وقتى داخل كردند كه هنوز روح ملكوتى و ادراكى كه از عالم ارواح و

ص:221

فرشتگان داشتند، به زندگى دنيا آلوده نشده بود، به دليل اين كه فرمود:

« لِيُبْدِىَ لَهُما ما وُرِىَ عَنْهُما - تا ظاهر شود از آن دو آن چه پوشانده شده بود از آنان ! » (20 / اعراف)

و نفرمود: تا ظاهر شود از آن دو آن چه بر آن دو پوشيده بود. پس معلوم مى شود، پوشيدگى هاى عيب هاى آن دو موقتى بوده و يك دفعه صورت گرفته، چون در زندگى زمينى ممكن نيست براى مدتى طولانى اين عيب پوشيده بماند.

( و جان كلام و آن چه از آيات نامبرده بر مى آيد اين است كه وقتى خلقت آدم و حوا در زمين تمام شد، بلافاصله و قبل از اين كه متوجه شوند، عيب هايشان پوشيده شده و داخل بهشت شده اند.)

پس ظهور عيب در زندگى زمينى و به وسيله خوردن از آن درخت، يكى از قضاهاى حتمى خدا بوده، كه بايد مى شد و لذا فرمود:

« زنهار كه ابليس شما را از بهشت بيرون نكند، كه بدبخت مى شويد...! » (117 / طه)

و نيز فرمود: « آدم و همسرش را از آن وضعى كه داشتند بيرون كرد...،»(36 / بقره)

و نيز خداى تعالى خطيئه آنان را بعد از آن كه توبه كردند بيامرزيد و درعين حال به بهشتشان برنگردانيد، بلكه به سوى دنيا هبوطشان داد ت_ا در آن جا زندگى كنند.

و اگر محكوميت زندگى كردن در زمين، با خوردن از درخت و هويدا گشتن عيب قضايى حتمى نبود و نيز برگشتن به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و ناديده گرفتن خطيئه به بهشت برگردند، ( براى اين كه توبه آثار خطيئه را از بين مى برد،) پس معلوم مى شود علت بيرون شدن از بهشت و زمينى شدن آدم آن خطيئه نبوده، بلكه علت اين بوده كه به وسيله آن خطيئه عيب آن دو ظاهر گشته و اين به وسيله وسوسه شيطان لعين صورت گرفته است.

در سوره طه در صدر قصه فرمود:

« وَ لَقَدْ عَهِدْنا اِلى ادَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما - ما قبلاً با آدم عهدى بسته بوديم، اما او فراموشش كرد...،» (115 / طه)

و بايد ديد اين عهد چه بوده؟ آيا همان فرمان نزديك نشدن به درخت بوده، كه فرمود: « لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ؟» (35 / بقره)

ص:222

و يا اعلام دشمنى ابليس با آدم و همسرش بوده، كه فرمود: « اِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ؟» (117 / طه) و يا ع_هد نامبرده ب_ه معناى مي_ثاق ع_مومى اس__ت، كه از همه انسان ها عموم__ا و از انبي__اء خصوص__ا، به وجهى مؤكدت__ر و غلي__ظ گرفته است.

معلوم است آن خطيئه اى كه در مقابل اين ميثاق قرار مى گيرد، اين است كه آدمى از مقام پروردگارش غفلت بورزد و با سرگرم شدن به خود و يا هر چيزى كه او را به خود سرگرم مى كند، از قبيل زخارف حيات دنياى فانى و پوسنده، مقام پروردگارش را از ياد برد. (دقت فرماييد!)(1)

آزمايش انسان ها در شدايد، فقدان ها و مصايب

« وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الاَْمْوالِ وَ الاَْنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ ! »(155/بقره)

خداى تعالى در آيه مورد بحث به عموم شدايدى كه ممكن است مسلمانان در راه مب__ارزه با باطل گرفت__ارش شوند، اشاره نم__وده و آن عبارت است از خوف، گرسنگى و نقص اموال و جان ها و نقص فرزندان و كم ش_دن مردان و جوانان در جنگ.

بعد از آن كه در آيه قبل مؤمنان را امر فرمود تا از صبر و نماز كمك بگيرند و نيز نهى فرمود از اين كه كشتگان راه خدا را مرده بخوانند و آنان را زنده معرفى كرد، اينك در اين آيه علت آن امر و آن نهى را بيان مى كند و توضيح مى دهد كه چرا ايشان را به آن خطاب ها مخاطب كرد.

و آن علت اين است كه به زودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد، كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند، مگر به آن آزمايش، آن عبارت است از جنگ و قتل، كه يگانه راه پيروزى در آن اين است كه خود را در اين دو قلعه محكم، يعنى صبر و نماز متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند، علاوه بر آن دو نيرو، يك نيروى سوم هم داشته باشند، آن طرز فكر صحيح است، كه هيچ قومى داراى اين فكر


1- الميزان ج 1، ص 196

ص:223

نشدند مگر آن كه به هدفشان هرچه هم بلند بوده رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند و در جنگ نيروى خارق العاده اى يافته و عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشت و آن طرز فكر اين است: كه ايمان داشته باشند به اين كه كشتگان ايشان مرده و نابود شده نيستند، و هر كوششى كه با جان و مال خود مى كنند، باطل و هدر نيست، اگر دشمن را بكشند، خود را به زندگى اى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند، به زندگى واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد، پس در هر دو صورت موفق و پيروزند.(1)

درب_اره ش_ب ق__در

شب قدر، زمان تنظيم تقديرات و برنامه ريزى سالانه


1- الميزان ج 1، ص 530

ص:224

«بِسْ_مِ اللّهِ ال_رَّحْمنِ ال_رَّحيمِ!»

«ب_ه نام خداوند رحمان و رحيم!»

«اِنّا اَنْ_زَلْن_اهُ فى لَيْ_لَةِ الْقَ_دْرِ وَ م_ا اَدْري_كَ م_ا لَيْلَةُ الْقَ__دْرِ؟»

«ما اين قرآن عظي__م الشأن را در شب ق__در نازل كرديم و تو چه مى دانى شب ق__در چيس_ت؟» (1 و 2 / قدر)

«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ!»

«ش__ب ق__در از هزار ماه بهت__ر و بالات___ر اس___ت!» (3 / قدر)

«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيه_ا بِ_أِذْنِ رَبِّهِ__مْ مِ__نْ كُ__لِّ اَمْ__رٍ،»

«در اين شب فرشتگان و روح به اذن خدا از هر فرمان (و دستور الهى و سرنوشت خلق) نازل مى شوند،» (4 / قدر)

«سَ_لامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْ_رِ!»

اين شب رحم__ت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه!» (5 / قدر)

اين س__وره نزول قرآن در شب ق__در را بيان مى كند و آن شب را تعظيم نموده از ه__زار ماه بالاتر مى دان__د، چون در آن شب ملائك__ه و روح نازل مى شوند.

در اين سوره آن شبى را كه قرآن نازل شده، شب قدر ناميده است. ظاهرا مراد از قدر، تقدير و اندازه گيرى است، پس شب قدر، شب اندازه گيرى است، خداى تعالى در آن شب حوادث يك سال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى كند، زندگى، مرگ، رزق، سعادت، شقاوت و چيزهايى ديگر از اين قبيل را مقدر مى سازد .

ص:225

آيه 4 تا 6 سوره دخان هم كه در وصف شب قدر است بر اين معنا دلالت دارد:

« فيه__ا يُفْ_رَقُ كُ_لُّ اَمْرٍ حَكي_مٍ، اَمْرا مِنْ عِنْدِنا اِنّاكُنّا مُرْسِلينَ، رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ !» (4 و 5 و 6 / دخان)

چون فرق، به معناى جداسازى و مشخص كردن دو چيز از يكديگر است و فرق هر امر حكيم جز اين معنا ندارد كه آن امر و آن واقعه اى كه بايد رخ دهد را با تقدير و اندازه گيرى مشخص سازند.

از اين استفاده مى شود كه شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و آن سالى كه قرآن در آن شبش نازل شد نيست، بلكه با تكرر سنوات، آن شب هم مكرر مى شود، پس در هر ماه رمضان از هر سال قمرى شب قدرى هست، كه در آن شب امور سال آينده تا شب قدر سال بعد اندازه گيرى و مقدر مى شود.

در هر سال در آن شب همه امور احكام مى شود، البته منظورمان احكام از جهت اندازه گيرى است، خواهيد گفت پس هيچ امرى از آن صورت كه در شب قدر تقدير شده باشد در جاى خودش با هيچ عاملى دگرگون نمى شود؟ در پاسخ مى گوييم: نه، هيچ منافاتى ندارد كه در شب قدر مقدر بشود ولى در ظرف تحققش طورى ديگر محقق شود، چون كيفيت موجود شدن مقدر، امرى است و دگرگونى در تقدير، امرى ديگر است، هم چنان كه هيچ منافاتى ندارد كه حوادث در لوح محفوظ معين شده باشد، ولى مشيت الهى آن را تغيير دهد، هم چنان كه در قرآن كريم آمده:

«يَمْحُو اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتبِ!» (39 / رعد)(1)

مفهوم سلامت در شب قدر

« سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ!» (5 / قدر)

در اين آيه «سَلامٌ هِىَ» اشاره است به اين كه عنايت الهى تعلق گرفته است به اين كه رحمتش شامل همه آن بندگانى شود كه به سوى او روى مى آورند و نيز به اين كه در خصوص شب قدر باب نقم_ت و ع_ذاب الهى بست_ه باشد، ب_دين معن_ى كه عذابى جديد نفرستد! لازمه اين معنا آن است كه طبعا در آن شب كيد شيطان ها هم مؤث___ر واقع نمى شود!(2)

در مديريت سياسى و اجتماعى

دستورالعمل هاى اجرائى براى همه مسلمانان

آفت اعتماد و ركون به ظالمين در اداره امور مسلمين


1- الميزان ج :20 ص: 559
2- ال_ميزان ج :20ص564

ص:226

« وَلاتَرْكَنُوآا اِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ اَوْلِيآءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ!»

« به كسانى كه ستم كرده اند متمايل نشويد كه جهنمى مى شويد و غير خدا دوستانى نداري__د و يارى نمى شويد!» (113 / هود)

ركون به سوى ستم كاران، يك نوع اعتمادى است كه ناشى از ميل و رغبت به آنان باشد، حال چه اين ركون در اصل دين باشد، مثل اين كه پاره اى از حقايق دين را كه به نفع آنان است بگويد و از آن چه كه به ضرر ايشان است دم فرو بندد و افشاء نكند و چه اين كه در حيات دينى باشد مثل اين كه به ستم كاران اجازه دهد تا به نوعى كه دل خواه ايشان است در اداره امور مجتمع دينى مداخله كنند و ولايت امور عامه را به دست گيرند و چه اين كه ايشان را دوست بدارد و دوستيش منجر به مخالطت و آميزش با آنان شود و در نتيجه در شؤون حياتى جامعه و يا فردى از افراد اثر سوء بگذارد.

نتيج__ه اين عمل اين است كه راه ح__ق از طريق باط__ل سلوك شود و يا حق با احي__اى باطل احياء گشته و بالاخ__ره به خاطر احيائ__ش كشت_ه شود.

اين آيه به منزله نتيجه اى است كه از داستان هاى ملت هاى ستم كارى استنتاج شده كه خداوند به جرم ستم هايشان آن ها را هلاك نموده است. ظلم آن ملت ها تنها شرك ورزيدن و بت پرستيشان نبود، بلكه از جمله كارهاى نكوهيده آن ها كه خداوند

ص:227

از آن نكوهش كرده پيروى از ستم كاران بوده، كه نتيجه اش فساد در زمين بعد از اصلاح آن مى شد و آن فساد عبارت بود از رسميت دادن به سنت هاى ظالمانه كه واليان جور باب كرده بودند و مردم هم از آن ها پيروى مى كردند.(1)

پرهيز از تماي__ل به دوستى كف__ار و بيگانگ__ان

« لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ اَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فى شَىْ ءٍ اِلاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقيةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اِلَى اللّهِ الْمَصيرُ!» (28/آل عمران)

« مؤمنين به هيچ بهانه اى نبايد كفار را ولى و سرپرست خود بگيرند با اين كه در بين خود كسانى را دارند كه سرپرست شوند وهر كس چنين كند ديگر نزد خدا هيچ حرمتى ندارد، مگر اين كه از در تقيه سرپرستى كفار را قبول كرده باشند و فراموش نكنند كه در بين كسانى كه ترس آورند خدا نيز هست و بازگشت همه به سوى خدا است!»

اگر ما كفار را اولياى خود بگيريم خواه ناخواه با آنان امتزاج روحى پيدا كرده ايم، امت__زاج روحى ه__م ما را مى كشان__د به اين ك__ه رام آن__ان شويم و از اخلاق و ساير شؤون حياتى آن__ان متأث_ر گرديم.

و آنان مى توانند در اخلاق و رفتار ما دست بيندازند دليل بر اين معنا آيه مورد بحث است كه جمل__ه « مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ،» را قي__د نهى قرار داده و مى فرماي__د مؤمنين كف__ار را اولي__اى خ__ود نگيرند در حال_ى كه با ساي_ر مؤمنين دوست__ى نمى ورزن__د!

وقت__ى يك فرد مؤمن نسبت به كف__ار ولايت داشت__ه باشد و اين ولايت قوى هم باش__د، خ__ود به خ__ود خ__واص ايمان__ش و آث__ار آن فاس__د گشت__ه و به تدري__ج اصل ايمانش هم تباه مى شود.

به همين جه__ت است كه در دنب__ال آيه مورد بح__ث اضافه كرد: « وَ مَنْ يَفْعَ_لْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّ_هِ ف_ى شَىْ ءٍ!»

(2)

اصلاح بيماردلان جامعه اسلامى و جلوگيرى از تمايل آن ها به بيگانگان


1- الميزان ج :11 ص: 67
2- الميزان ج :3 ص: 236

ص:228

« فَتَرَى الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُ_ونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى اَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ اَنْ يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ اَوْ اَمْرٍ مِنْ عِنْدِه فَيُصْبِحُوا عَلى مآ اَسَرُّوا فى اَنْفُسِهِ_مْ نادِمينَ!»

« مى بينى اين بيماردلان به سوى يهود و نصارا مى شتابند و مى گويند: ما بيم آن داريم كه بلا بر سر ما آيد _ غافل از اين كه چه بسا خداى تعالى از ناحيه خود فتحى آورده و امرى ديگر كه خودش مى داند پيش بياورد، آن وقت است كه اين بيم_اردلان نسبت به آن چه در دل پنه_ان مى داشتند پشيمان شوند!» (52 / مائده)

ظاهر از عرف و اصطلاح قرآن كريم اين است كه مرض قلب عبارت است از شك و ترديدى كه بر درك آدمى نسبت به آن چه مربوط به خداى تعالى و آيات اوست مستولى و چيره مى شود و نمى گذارد قلب با آن معارف كه همان عقائد دينى است جوش بخورد و انس__ان مبتلاى به آن ش__ك و ترديد عقد قلب__ى نسبت به خ__دا و آيات_ش داشته باشد.

خداى تعالى همان طور كه براى دل ها قائل به بيمارى است، براى علاج آن بيمارى در آياتى از قرآن كريمش علاج نيز پيشنهاد كرده است، از آن جمله در بيانى عام و كلى فرموده:

« يَهْ_ديهِ_مْ رَبُّهُ_مْ بِ_ايمانِهِمْ !» (9 / يونس) و نيز فرموده:

« اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ !» (10 / فاطر)

بنابراين كسى كه دچار مرض قلب است اگر بخواهد خود را مداوا و بيمارى خود را برط__رف سازد بايد به سوى خداى عزوج__ل توبه ببرد و توبه عبارت است از ايمان به او و تذك__ر به افكار شايست_ه و اعمال صالح.(1)

دستوراتى براى مديريت اجتماعى در اسلام


1- الميزان ج :5 ص: 620

ص:229

سوره حجرات مشتمل بر مسائلى از احكام دين است، احكامى كه با آن سعادت زندگى ف_ردى انسان تكميل مى شود و نظام صالح و طيب در مجتمع او مستقر مى گردد.

بعض_ى از آن مسائل ادب جميلى است كه بايد بين بنده و خداى سبحان رعايت شود و پ__اره اى آداب__ى اس__ت ك__ه بندگان خ_دا بايد در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله رعايت كنند، ك__ه در پن__ج آي__ه اول س_وره آم_ده است.

بعضى ديگر آن، احكام مربوط به مسائلى است كه مردم در برخورد با يكديگر در مجتمع زندگى خود بايد آن را رعايت كنند.

قسمتى ديگر مربوط به برترى هايى است كه بعضى افراد بر بعض ديگر دارند و تفاض__ل و برترى افراد از اهم امورى است كه جامعه مدنى انسان با آن منتظم مى شود و انس__ان را به س__وى زندگى ت__وأم با سعادت و عيش پ__اك و گوارا هداي__ت مى كند و با آن بي__ن دين ح__ق و باط__ل فرق مى گذارد و مى فهم__د كدام دي__ن ح___ق است و ك__دام از سن__ن اجتماع__ى قومى است.(1)

دستوراتى براى اداره رفتارهاى اجتماعى مسلمانان

1_ نهى از مسخره كردن و عنوان بد دادن به ديگران

« يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنوُا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى اَنْ يَكُونُوا خَيْرا مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى اَنْ يَكُنَّ خَيْرا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا اَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالاَْلْقابِ بِئْسَ الاِْسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَالاْيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَاُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ!» (11 / حجرات)


1- الميزان ج :18 ص: 454

ص:230

« اى كسانى كه ايم__ان آورده ايد هيچ قومى حق ندارد قومى ديگر را مسخره كند چه بسا كه آنان از ايش_ان بهتر باشند، هيچ يك از زن__ان حق ندارند زنانى ديگر را مسخره كنند چون ممكن است آنان از ايش_ان بهتر باشند. هرگز عيب هاى خود را ب__ر م__لا مكنيد كه اگر عيب يك__ى از خ__ودت_ان را بر ملا كني_د در واقع عيب خ__ود را ب__ر م__لا ك__رده اي__د و لقب بد ب__ر يكديگر منهيد كه اين بد رقم يادآورى از يكديگر است كه بعد از ايمان باز هم يكديگر را به فسوق ياد كنيد و هركس توبه نكند همه آنان از ستم كارانند!»

م__ى ف___رم__اي__د: هي___چ كس___ى را مسخ__ره نكني__د، چ__ون ممك__ن اس___ت آن ك_س ن___زد خ___دا از شم___ا بهتر باشد.

« وَ لا تَلْمِ_زُوا اَنْفُسَكُ__مْ!» كلم_ه لمز به معن_اى اي_ن اس__ت كه شخص__ى را به عيب__ش آگاه سازى و اگر كلم__ه مزبور را مقيد به قيد « اَنْفُسَكُ__مْ _ خود را» نم__وده، براى اش__اره به اين اس__ت كه مسلمان__ان در يك مجتم__ع زندگى مى كنن__د و در حقيقت همه از همند و فاش ك__ردن عيب يك نفر در حقيق_ت ف_اش كردن عي_ب خود است.

« وَ لا تَنابَ_زُوا بِالاَْلْق_ابِ!» به معن__اى اين است كه مسلمان__ان به يكديگ__ر لقب زشت از قبي__ل ف_اس_ق، سفي_ه و امث_ال آن ندهند!

2_ نهى از سوءظن، تجسس عيوب و غيبت ديگران

« يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنوُا اجْتَنِبُوا كَثيرا مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضا اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتا فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ تَ_وّابٌ رَحيمٌ!»

« هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى گمان ها اجتناب كنيد كه بعضى از گمان ها گناه است و از عيوب مردم تجسس مكنيد و دنبال سر يك ديگر غيبت مكنيد! آيا يكى از شما هست كه دوست بدارد گوشت ب__رادر مرده خود را بخورد؟ قط_عا از چنين

ص:231

كارى كراهت داريد و از خدا پروا كنيد كه خدا توبه پذير مهربان است!» (12 / حجرات)

منظ_ور آيه مورد بح__ث نهى از پذيرفت__ن ظ__ن ب__د است، مى خواه__د بفرماي__د: اگر درباره كسى ظ__ن بدى به دل__ت وارد ش__د آن را نپذي__ر و به آن ترتي__ب اث_ر م__ده!

« وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ !» تجسس به معناى پى گيرى و تفحص از امور مردم است، ام__ورى كه مردم عنايت دارند پنه__ان بماند و تو آن ها را پى گيرى كنى تا خبردار شوى!

كلمه غيبت عبارت است از اين كه در غياب كسى عيبى از او بگويى كه حكمت و وج_دان بيدار تو را از آن نهى كند.

شارع اسلام از اين جهت از غيبت نهى فرموده كه: غيبت اجزاى مجتمع بشرى را يكى پس از ديگرى فاسد مى سازد و از صلاحيت داشتن آن آثار صالحى كه از هر كسى توقعش مى رود ساقط مى كند و آن آثار صالح عبارت است از اين كه هر فرد از افراد جامعه با فرد ديگر بياميزد و در كمال اطمينان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او يكى شود و ترسى از ناحيه او به دل راه ندهد و او را انسانى عادل و صحيح بداند و در نتيجه با او مأنوس شود نه اين كه از ديدن او بيزار باشد و او را فردى پليد بشمارد. در اين هنگام است كه از تك تك افراد جامعه آثارى صالح عايد جامعه مى گردد و جامعه عينا مانند يك تن واحد متشكل مى شود.

غيب__ت در حقيقت ابطال هوي__ت و شخصيت اجتماع__ى افرادى است كه خودشان از جريان اطلاع__ى ندارند و خبر ندارند كه دنب__ال سرشان چه چيزهايى مى گويند و اگر خب__ر داشته باشن__د و از خط__رى كه اين كار برايش__ان دارد اطلاع داشت__ه باشند از آن احتراز مى جويند و نمى گذارند پ__رده اى را كه خ__دا بر روى عيوبش__ان انداخته به دست ديگران پاره شود.

اين را هم بايد دانست كه در اين كلام اشعار و يا دلالتى هست بر اين كه حرمت غيبت تنها درباره مسلمان است، به قرينه اين كه در تعليل آن عبارت « لَحْمَ اَخيهِ » را آورده و ما مى داني__م كه اخوت تنها در بين مؤمنين است.(1)

نمونه هاى مديريت خوب و بد از نظر قرآن

1- امين و مكين و حفيظ و عليم بودن در مديريت امور


1- الميزان ج :18 ص: 483

ص:232

« وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونى بِه اَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسى فَلَمّا كَلَّمَهُ قالَ اِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكينٌ اَمينٌ!»

« شاه گف__ت وى را نزد من آريد كه او را محرم خويش كنم و همين كه با او صحبت كرد، گفت اكنون ت_و نزد ما صاح__ب اختي__ار و امين__ى!» « قالَ اجْعَلْن___ى عَل_ى خَ_زائِ____نِ الاَْرْضِ اِنّ__ى حَفي____ظٌ عَلي______مٌ!»

« گف__ت خزينه ه__اى اين سرزمين را به م__ن بسپ_ار ك_ه م_ن نگ__ه دار و دانايم!» (54و55 / يوسف)

كلمه «مَكينٌ» به معناى صاحب مقام و منزلت است، وقتى يوسف را نزد شاه آوردند و او با وى گفتگ__و كرد گفت: تو ديگ__ر از امروز ن__زد ما داراى مق_ام و منزلت__ى هستى.

و اين كه حكم خود را مقيد به امروز كرد براى اشاره به علت حكم بود و معنايش اين است كه تو از امروز كه من به مكارم اخلاق تو و اجتنابت از زشتى و فحشاء و خيانت و ظلم و همچنين به صبرت بر هر مكروهي پى بردم، فهميدم يگانه مردى هستى كه به خاطر حفظ طهارت و پاكى نفست حاضر شدى خوار و ذليل شوى، مردى هستى كه خداوند به تأييدات غيبى خ__ود اختصاصت داده، علم به تأويل احاديث و رأى صائب و حزم و حكمت و عقل را به تو ارزان__ى داشته، داراى مقام و من__زلت هستى و ما تو را امين خود مى دانيم: و از اين ك__ه به طور مطل__ق گفت: « مَكينٌ اَمينٌ» فهماني__د كه اين مكان__ت و امان__ت تو عمومى است و خلاصه حكمى كه كرديم هيچ قيد و شرطى ندارد.

و اين در حقيقت حكم و فرمان وزارت و صدارت يوسف بود.

ص:233

بعد از آن كه شاه فرمان مكانت و امانت يوسف را به طور مطلق صادر كرد، يوسف از او درخواست نمود كه او را به وزارت ماليه و خزانه دارى منصوب كند و امور مالى كشور و خزانه هاى زمين را كه مراد از آن همان سرزمين مصر بوده باشد به وى محول نمايد:

«ق__الَ اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الاَْرْضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ!»

و اگر اين درخواست را كرد به اين منظور بود كه امورمالى كشور و ارزاق را به مباشرت خود اداره كند و ارزاق را جمع آورى نموده براى سال هاى بعد كه قهرا سال هاى قحطى خواهد بود و مردم دچار گرانى و گرسنگى خواهند شد ذخيره نمايد و خودش با دست خويش آن ذخيره ها را در ميان مردم تقسيم كند و به هر يك آن مقدارى كه استحقاق دارد بدهد و از حيف و ميل جلوگيرى نمايد.

و خود درخواست خويش را چنين تعليل كرد كه من حفيظ و عليم هستم، زيرا اين دو صفت از صفاتى است كه متصدى آن مقامى كه وى درخواستش را كرده بود لازم دارد و بدون آن دو نمى تواند چنان مقامى را تصدى كند و از سياق آيات مورد بحث و آيات بعدش برمى آيد كه پيشنهاد پذيرفته شد و دست به كار آن چه مى خواست گرديد.(1)

2-نمونه بدترين مديريت جامعه درتاريخ بشر

« يَقْ__دُمُ قَ__وْمَ__هُ يَ__وْمَ الْقِيمَ_ةِ فَ_أَوْرَدَهُ_مُ النّ_ارَ وَ بِئْسَ الْ__وِرْدُ الْمَ__وْرُودُ !»

« او در روز قيام__ت پيشرو قوم خود خواه__د بود و آنان را به سوى لبه آتش مى ب__رد كه چه ب__د ج_ايگ_اهى است براى ورود!» (98 / هود)

فرعون در روز قيامت پيشاپيش قوم خود مى آيد زيرا در دنيا او را پيروى كردند و در نتيج__ه او به عنوان ام__ام_ى از ائمه ضلالت، پيشوايشان شده ب_ود.

در جاى ديگر قرآن نيز سخن از اين پيشوايان ضلالت آمده و فرموده: « وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَدْعُونَ اِلَى النّارِ!» (41 / قصص)

آمدن قيامت و پيشوا شدن فرعون براى قومش و رفتنشان در آتش آن قدر حتمى و يقين__ى است كه گويا واقع شده و شنونده آن را انجام شده حساب مى كند.


1- الميزان ج :11 ص: 273

ص:234

خداى تعالى درباره عذاب قبل از قيامت قوم فرعون فرموده: عرضه بر آتش مى شوند يعنى صبح و شام آتش را به آنان نشان مى دهند و درباره عذاب روز قيامت آن ها فرموده: فرمان مى رسد كه آل فرعون را در شديدترين عذاب داخل سازيد!

«وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ!» كلمه ورد به معناى آبى است كه انسان و حيوانات تشنه به لب آن مى آين__د و از آن مى نوشند.

« وَاُتْبِعُوا فى ه_ذِهِ لَعْنَ_ةً وَ يَ_وْمَ الْقِيمَ_ةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ!» (99 / هود) يعنى قوم فرعون امر فرعون را متابعت كردند، لعنت خدايى هم آنان را متابعت كرد. لعنت خدا عبارت است از دورى از رحمت او و رانده شدن از ساحت قرب او كه به صورت عذاب غ__رق تجسم يافت، ممك__ن هم هست بگوييم: لعنت، حكمى است مكتوب از خداى تعالى در نام__ه اعمالشان به اين ك__ه از رحمت اله__ى دور باشن__د كه اثر اي__ن دورى از رحمت، غ__رق شدن در دنيا و معذب ش__دن در آخرت ب__اشد.

«بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ!» يعنى آن عطيه اى كه در قيامت به آنان داده مى شود عطيه بدى است و آن آتش است كه اينان در آن افروخته مى شوند!(1)

3-رسول اللّه «ص» اسوه حسنه درم_دي_ريت جامعه

« لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْ_وَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَ__وْمَ الاْخِرَ وَ ذَكَ_رَاللّهَ كَثي___را!»

« در حالى كه شما مى توانستيد به رسول خدا به خوبى تأسى كنيد و اين وظيفه هركسى است كه اميد به خدا و روز جزا دارد و بسيار ياد خدا مى كند!» (21/احزاب)

كلمه« اُسْوَةٌ» به معناى اقتداء و پيروى است و در مورد رسول خدا عبارت است از پيروى او و اين وظيفه هميشه ثابت است و شما هميشه بايد به آن جناب تأسى كنيد.

معناى آيه اين است كه يكى از احكام رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ايمان آوردن شما، اين است كه به او تأسى كنيد، هم در گفتارش و هم در رفتارش و شما مى بينيد كه او در راه خدا چه مشقت هايى تحمل مى كند و چگونه در جنگ ها حاضر شده، آن طور كه بايد جهاد مى كند، شما نيز بايد از او پيروى كنيد.(2)

مرگ و برزخ

برزخ، فاصله مرگ تا قيامت


1- الميزان ج :10 ص: 572
2- المي_زان ج :16 ص: 432

ص:235

«... وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ!» (100/مؤمنون)

«... و از عقب آن ها عالم برزخ است تا روزى كه برانگيخته شوند!»

كلمه برزخ به معناى حائل در ميان دو چيز است و مراد از اين كه فرمود: برزخ در ماوراى ايشان است، اين است كه اين برزخ در پيش روى ايشان قرار دارد و محيط به ايش__ان است و اگر آين__ده ايشان را وراى ايش__ان خوان__ده، به اين عنايت است كه ب__رزخ در طلب ايشان است، همان طور كه زمان آينده اَمام و پي__ش روى انس__ان است.

اين تعبير به اين عنايت است كه زمان طالب آدمى است، يعنى منتظر است ك_ه آدم_ى از آن ع_بور ك_ن__د.

و مراد از برزخ عالم قبر است كه عالم مثال باشد و مردم در آن عالم كه بعد از مرگ است زندگى مى كنند تا قيامت برسد اين آن معنايى است كه سياق آيه و آياتى ديگر و روايات بسيار از طرق شيعه از رسول خدا «ص» و ائمه اهل بيت عليه السلام و نيز از طرق اهل سنت بر آن دلالت دارد.(1)

مدت درنگ در قب__ر

« قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الاَْرْضِ عَدَدَ سِنينَ ؟» (112 / م_ؤم_نون)

« آن گاه خدا به كافران گويد كه مى دانيد شما چند سال در زمين درنگ كرديد؟»


1- ال_ميزان ج: 15، ص: 97

ص:236

اين از جمله پرسش هايى است كه خدا در قيامت از مردم مى كند، كه مدت درنگ شما در زمين چقدر بود؟ و اين پرسش در چند جا از كلام مجيدش آمده و منظور از آن پرسش از مدت درنگ در قبور است، همچنان كه آيه: « وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ س_اعَةٍ،» (55 / روم) و آيه «كَاَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدوُنَ لَمْ يَلْبَثُوا اِلاّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ،» (35 / احقاف) و غير از اين دو از آيات ديگر بر آن دلال_ت دارد.

«قالُوا لَبِثْنا يَوْما اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادّينَ،» (113 / مؤمنون)

ظاهر سياق اين است كه مراد از روز يك روز از روزهاى معمولى دنيا باشد. اگر درنگ در برزخ را معادل بعضى از يك روز از روزهاى دنيا كردند، از اين باب است كه خواسته اند عمر آن را در مقايسه با زندگى اب_دى قيامت ك_ه آن روز ب_ر ايشان م_شهود م_ى شود، ان_دك بشمارند.(1)

عدم احساس زمان در برزخ

« وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَ_وْما اَوْ بَ_عْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ...!»

« چنين بود كه بيدارشان كرديم تا از همديگر پرسش كنند، يكى از آن ها گفت: چقدر خوابيديد؟ گفتند: روزى يا قسمتى از روز خوابيده ايم. گفتند پروردگارتان بهتر داند كه چه مدت خواب بوده ايد...» (19 / كهف)

خداى تعالى خواب را بر اصحاب كهف مسلط نمود و در كنج غارى سيصد سال شمسى به خوابشان برد، وقتى بيدار شدند جز اين به نظرشان نرسيد كه يك روز در خ_واب بوده اند و يا پاره اى از روز.

مكث هر انسان در دنيا و اشتغالش به زخارف و زينت هاى آن و دلباختگى اش نسبت به آن ها و غفلتش از ماسواى آن، خود آيتى است نظير آيتى كه در داستان اصحاب كهف است. همان طور كه آن ها وقتى بيدار شدند خيال كردند روزى و يا پاره اى از روز خوابيده اند، انسان ها هم وقتى روز موعود را مى بينند خيال مى كنند يك روز و يا پاره اى از يك روز در دني__ا مكث كرده اند.


1- ال_مي___زان ج: 15، ص: 103

ص:237

از اصحاب كهف سؤال شد «كَمْ لَبِثْتُمْ ؟» و آن ها گفتند: «لَبِثْنا يَوْما اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ !» از همه انسان ها نيز در روز موعود سؤال مى شود: «كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الاَْرْضِ عَدَدَ سِنينَ؟» (112 / مؤمنون) «قالُوا لَبِثْنا يَوْما اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ!» (113 / مؤمنون) و نيز مى فرمايد:«كَاَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدوُنَ لَمْ يَلْبَثُوا اِلاّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ!» (35 / احقاف)(1)

برگشت علم قبلى انسان بعد از مرگ و احياء مجدد

«... فَلَمّا تَبَيَّنَ لَ_هُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ! »(259 / بقره)

« يا مثل آن مردى كه بر دهكده اى گذر كرد كه با وجود بناهايى كه داشت از سكنه خالى بود، از خود پرسيد خدا چگونه مردم اين دهكده را زنده مى كند پس خدا او را صد سال بميرانيد، آن گاه زنده اش كرد و پرسيد چه مدتى مكث كردى؟ گفت: يك روز و يا قسمتى از يك روز خداوند فرمود: (نه) بلكه صد سال مكث كردى، ... همين كه بر او روشن شد كه صد سال است مرده و اينك دوباره زنده شده گفت: مى دانم كه خدا به همه چيز توانا است ! »

اين آيه در صدد بيان اين است كه: بعد از آن كه مطلب براى اين شخص روشن شد، او به خاطر خود رجوع مى كند و به ياد مى آورد كه قبلاً هم به قدرت مطلقه و بى پايان الهى ايمان داشته است و گويا قبلاً بعد از آن كه سوال « كجا خدا اين ها را زنده مى كند؟» در قلبش خطور كرده، به علم و ايمانى كه به قدرت مطلقه خدا داشته، اكتفا نموده و بعد از آن كه با مردن و زنده شدن خود، قدرت خدا را به چشم ديده، دوباره به قلب خود مراجعه نموده و همان ايمان و علم قبلى خود را تصديق كرده و به خداى تعالى عرضه داشته كه خدايا تو همواره براى من خيرخواهى مى كنى و هرگز در هدايت به من خيانت نمى كنى و ايمانى كه همواره دلم به آن اعتماد داشت: (كه قدرت تو مطلق است!) جهل نبود، بلكه علمى بود كه لياقت آن را داشت كه به آن اعتماد شود.(2)

تنهائى و زندگى غير اجتماعى انس_ان بعد از مرگ


1- الميزان ج: 13، ص: 339
2- ال_ميزان ج: 2، ص: 560

ص:238

« وَ لَقَ_دْ جِئْتُمُ_ونا فُ_ردى كَما خَلَقْنكُ_مْ اَوَّلَ مَ_رَّةٍ...،» (94 / انعام)

« همانا شما تك تك نزد ما آمديد، چنان كه نخستين بار شما را آفريديم و آن چه را به شما عطا كرديم پشت سرتان واگذاشتيد... !»

خداى تعالى براى ما خبر مى دهد كه انسان از اين دنيا كه محل حيات اجتماعى اوست به عالم ديگرى به نام «برزخ» و سپس به عالم آخرت كوچ مى كند، ولى روش زندگى اش بعد از اين دنيا انفرادى است.

يعنى ارتباطى با تعاون اجتماعى ندارد و به كمك و همكارى ديگران نيازمند نيست و تنها وجود خودش در تمام شئون حياتى مؤثر خواهد بود و اگر اين نظام طبيعى و نواميس مادّى كه در اين عالم مشاهده مى شود، در عالم بعدى نيز حكمفرما بود، ناچار بايد زندگانى برزخى و اخروى هم مانند حيات دنيوى بر اساس اجتماع و تعاون استوار باشد، ولى انسان همينكه از اين عالم رخت بربست ديگر اين جريانات را پشت سر انداخته و متوجّه پروردگارش مى شود، ديگر اثرى از علوم عملى كه ويژه محيط اجتماع و كار است نمى ماند، ديگر لزوم استخدام و تصرّف و مدنيت و اجتماع تعاونى و ساير احكام و قضاوت هائى كه در دنيا دارد بى مورد خواهد بود، تنها انسان است و اعمالى كه انجام داده و نتايج نيك و بد آن ها. از اين پس چهره حقايق بى پرده جلوه گرشده و خبر باعظمتى كه مورداختلاف بود ظاهرمى شود.

آيه زير نيز همين مطلب را بيان مي كند:

« وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْدا!»

« و آن چه را گويد ب_ه ارث بريم و تنه__ا نزد ما بيايد!» (80 / مريم)

امثال اين آيات زياد است و از اين ها استفاده مى شود كه روش زندگانى انسان بعد از دنيا عوض شده و ديگر به طور اجتماع و همكارى زيست نمى كند و علومى را كه در اين عالم اختراع كرده به كار نمى بندد و جز از ميوه عمل و نتيجه كار و ك_وشش خود بهره اى نم_ى ب__رد، حقيقت اعمالش در آن عال__م ظاه_ر مى ش__ود و به پ_اداش آن ها مى رسد.(1)

ارزش مسلمان مردن!


1- الميزان ، ج 2 ، ص 183

ص:239

« ... فاطِرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَنْتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِما وَ اَلْحِقْنى بِالصّلِحينَ!»

« ... تويى فاطر آسمان ها و زمين! تو در دنيا و آخرت مولاى منى، مرا مسلمان بميران و قرين شايسته گانم بفرما!» (101 / يوسف)

معن_اى درخواس__ت (مرا مُسلم بميران) اي__ن است كه خداي__ا اخ__لاص و اس__لام م__را مادام__ى كه زن__ده ام براي__م باقى ب_دار !

و به عبارت ديگر اين است كه تا زنده است مُسلم زندگى كند، تا در نتيجه دم مرگ هم مُسلم بميرد و اين كنايه است از اين كه خداوند او را تا دم مرگ بر اسلام پايدار بدارد، نه اين كه معنايش اين باشد كه دم مرگ مسلم باشم، هرچند در زندگى مسلم نبودم و نه اين كه درخواست مرگ باشد و معنايش اين باشد كه خ_دايا الان كه داراى اسلامم مرا بميران!

دل ه__اى اولياء خدا و مُخْلِصي_نَ از بندگان__ش از راه اس__م فاطر ( كه به معن__اى وج_ود لذات__ه خ__دا و ايج__اد غير خ__ود اس__ت،) متوج__ه او مى شون_د.

يوسف عليه السلام هم كه يكى از فرستادگان و مُخْلِصينَ او است در جايى كه سخن از ولايت او به ميان مى آورد مى گويد:

«... فاطِرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَنْتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِما وَ اَلْحِقْنى بِالصّلِحينَ!»(1)

م__رگ و خ__واب

« وَ هُوَ الَّذى يَتَوَفّيكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى آ اَجَلٌ مُسَمّىً ثُمَّ اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ!»


1- ال_ميزان ج: 11، ص: 341

ص:240

« و او چنان خدايى است كه مى ميراند شما را در شب و مى داند آن چه را كه كسب مى كنيد به روز، بعد از آن برمى خيزاند شما را در آن روز، تا بگذرد آن موعدى كه معين فرموده، سپس به سوى خدا است برگشت شما، آن گاه، آگاه مى س_ازد شما را به آن چه كه ام_روز م_ى كنيد!» (60 / انعام)

مرگ و خواب، هر دو در قطع كردن رابطه نفس از بدن مشتركند، همان طورى كه بعث به معناى بيدار كردن و بعث به معناى زنده كردن، هر دو در برقرار ساختن مجدد اين رابطه شريك مى باشند، زيرا هر دو باعث مى شوند كه نفس دوباره آن تصرفاتى را كه در بدن داشت، انجام دهد.

خداى متعال شما را در شب مى ميراند در حاليكه مى داند آن چه را كه در روز عمل كرده و انجام داديد، ولى روح هاى شما را نگه نمى دارد، تا مرگ شان ادامه يابد بلكه براى اين كه اجل هاى معين شما به آخر برسد شما را دوباره زنده مى كند و پس از آن به واسطه مرگ و حشر به سوى او بازخواهيد گشت و شما را از اعمالتان كه انجام داده ايد، خبر خواهد داد.

اين كه فرمود: « يَتَوَفّيكُمْ - مى گيرد شما را،» و نفرمود: «يُتَوَفّى رُوحَكُمْ - مى گي__رد ج_ان شما را،» دلالت دارد بر اين كه حقيق_ت انسان__ى كه م__ا از آن به كلم_ه «من» تعبير مى كنيم، همان روح انسانى است و بس و چنان نيست كه ما خيال مى كنيم كه روح جزئى از انس__ان است و يا صف__ت و يا هيات_ى اس_ت كه عارض بر انسان مى شود.

حقيقت آدمى تن خاكى او نيست، بلكه روح او است و بنابراين با قبض روح كردن ملك الموت، چيزى از اين حقيقت گم نمى شود!

مى فرماي__د: خداى تعالى آن كس__ى است كه با عل__م به اين كه شم__ا در روز چه كارها كرده ايد در شب جان ت__ان را گرفته و دوب_اره در روز ب_عد، م_بعوث ت_ان م_ى كند.

«ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ ف_يهِ لِيُقْضى آ اَجَ_لٌ مُسَمّىً....»

غرض از اين بعث را، عبارت دانست از وفاى به اجل مسمى و به كار بردن آن، آن اجل وقتى است كه در نزد خدا معلوم و معين است و زندگى دن_ي__وى ان_سان ي_ك ل_حظه از آن ت_خطى ن_مى ك_ند.(1)

درباره ملائكه، تكاليف و وظايف آن ها

ذات ملائكه، نوع تكاليف و وظايف آن ها


1- ال_مي__زان ج: 7، ص: 184

ص:241

« ... لا يَعْصُ_ونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُنَ!» (6 / تحريم)

«... فرشتگانى كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده بلكه هر چه مى گويد عمل مى كنند!»

ملائكه خلقى از مخلوقات خدايند، داراى ذواتى طاهره و نوريه، كه اراده نمى كنند مگر آن چه خدا اراده كرده باشد و انجام نمى دهند مگر آن چه او مأمورشان كرده باشد، هم چنان كه فرمود:

« بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِه يَعْمَلُونَ _ از او در سخن پيشى نمى گيرند و هم به دستوراتش عمل مى كنند.»

(26 و 27 / انبياء)

و به همين جهت در عالم فرشتگان جزا و پاداشى نيست، نه ثوابى و نه عقابى و در حقيقت ملائكه مكلف به تكاليف تكوينى اند. تكاليف تكوينى ملائكه به خاطر اختلافى كه در درج_ات آنان هست، مختلف است:

« وَ م_ا مِنّا اِلاّ لَ_هُ مَق_امٌ مَعْلُومٌ _ هيچ يك از ما نيست مگر آن ك__ه مق__ام_ى معل__وم دارد.» (164 / صافات)

« وَ ما نَتَنَ_زَّلُ اِلاّ بِاَمْ_رِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ اَيْدينا وَ ما خَلْفَنا _ ما نازل نمى شويم مگر ب_ه امر پ_روردگ_ار ت_و، كه پشت و روى هست_ى م_ا از اوس_ت !» (64 / م_ريم)

ص:242

جمله «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ _ خداى را در آن چه فرمانشان مى دهد، نافرمانى نمى كنند،» (6/تحريم) ناظر به اين است كه اين فرشتگان ملتزم به تكليف خويشند. جمل__ه «يَفْعَلُ__ونَ ما يُؤْمَرُونَ،» (50/نحل) ناظر به اين است كه عمل را طبق دستور انجام مى دهند.

ملائكه محض اطاعتند و در آن ها معصيت نيست. ملائكه نه در دنيا عصيان دارند، ن__ه در آخرت.

تكليف ملائكه از سنخ تكليف معهود در مجتمع بشرى ما نيست. در جامعه بشرى اگر مكلف، موجودى داراى اختيار باشد و به اختيار خود اراده تكليف كننده را انجام بدهد، مستحق پاداش مى شود و اگر ندهد سزاوار عقاب مى گردد، يعنى هم فرض اطاعت هست و هم فرض معصيت. اما در بين ملائكه كه زندگى شان اجتماعى نيست و اعتبار در آن راه ن__دارد، ت_ا ف_رض اط_اعت و معصيت ه_ر دو در آن راه داشت_ه ب_اش_د، تكاليف هم معناى ديگرى دارد.(1)

وجود غيرجسمانى ملائكه

« ج_اعِ_لِ الْمَلئِكَ_ةِ رُسُ_لاً اُول_ى اَجْنِحَ_ةٍ مَثْن_ى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ....»

(1 / فاطر)

ملائكه موجوداتى هستند كه در وجودشان منزه از ماده جسمانى اند، چون مادّه جسمانيّت در معرض زوال و فساد و تغيير است و نيز كمال در ماده تدريجى است و ازمبدأ سير و حركت مى كند، تا به تدريج به غايت كمال برسد و اى بسا در بين سير و حركت به موانع و آفاتى برخورد و قبل از رسيدن به حد كمالش از بين برود، ملائكه اين طور نيستند.

از اين بيان روشن مى شود، اين كه در روايات سخن از صورت و شكل و هيئت هاى جسمانى ملائكه رفته، از باب تمثل است و خواسته اند بفرمايند: فلان فرشته طورى اس__ت ك__ه اگ_ر اوص__افش با ط__رحى نشان داده شده، به اين شكل درمى آيد، به همين جهت انبياء و امامانى كه فرشتگ__انى ديده اند، براى آنان به آن صورت كه نقل ك__رده ان__د، مجس__م ش__ده اند وگ__رنه م__لائك_ه به ص___ورت و شك__ل درنمى آين__د.


1- الميزان ، ج: 19 ص: 561

ص:243

آرى فرق است بين تمثل و شكل گيرى: تمثل ملك به صورت انسان، معنايش اين است كه ملك در ظرف ادراك آن كسى كه وى را مى بيند، به صورت انسان درمى آيد، در حالى كه بيرون از ظرف ادراك او واقعيت و خارجيت ديگرى دارد و آن عبارت است از ص__ورتى ملكى. به خلاف تشكل و تصور، كه اگر ملك به صورت انسان متصور و به شكل او متشكل ش__ود، انسانى واقعى مى شود، هم در ظرف ادراك بيننده، و هم در خارج آن ظرف و چنين ملك__ى ه__م در ذه_ن ملك است و هم در خارج و اين ممكن نيست.

خداى سبحان اين معنا را كه براى تمثل كرديم، تصديق دارد و در داستان مسيح و مريم مى فرمايد: « فَاَرْسَلْنا اِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرا سَوِيّا _ ما روح خود را نزد او فرستاديم، پس براى او به صورت بشرى تمام عيار ممثل شد.» (17 / مريم)

و اما اين كه در سر زبان ها افتاده كه مى گويند: (ملك جسمى است لطيف، كه به هر شكل درمى آيد جز به شكل سگ و خوك، و جن جسمى است لطيف، جز اين كه جن به هر شكلى درمى آيد حتى شكل سگ و خوك) مطلبى است كه هيچ دليلى بر آن نيست، نه از عق__ل و نه از نق_ل.(1)

ه_دف وج_ودى م_لائك__ه

« وَ النّازِعاتِ غَرْقا وَ النّاشِطاتِ نَشْطا...فَالْمُدَبِّراتِ اَمْرا... ! »(1تا5/نازعات)

از مطلق بودن آيه «جاعِلِ الْمَلئِكَةِ رُسُلاً اُولى اَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ،»(1/فاطر) فهميده مى شود كه ملائكه خلق شده اند، براى همين كه واسطه باشند ميان خدا و خلق و براى انفاذ امر او فرستاده شوند. همان امرى كه در آيه « بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِ_الْقَ_وْلِ وَ هُ_مْ بِاَمْرِه يَعْمَلُونَ،» (27 / انبياء) و آيه « يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ،» (50 / نح_ل) از آن سخ_ن گفت_ه اس_ت. بال قرار دادن براى ملائكه اشاره به همين واسطه بودن است.


1- الميزان ، ج: 17 ص: 13

ص:244

پس ملائكه جز واسطه بودن بين خداى تعالى و بين خلق او و انفاذ دستورات او در بين خلق، پُستى و كارى ندارند. اين بر سبيل تصادف و اتفاق نيست كه مثلاً خداى تعالى گاهى اوامر خود را به دست ايشان جارى سازد و گاهى مثل همان امر را ب__دون واسط__ه م_لائك_ه خ__ودش انج__ام ده__د، خي__ر، تصادف نيست، چون در سن__ت خ__داى تع__الى نه اخت__لاف_ى هس_ت و نه تخلفى، هم چنان كه فرمود: « اِنَّ رَبّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ!» (56 / ه_ود) و «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْديلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْ__وي__لاً _ نه ه_رگ_ز ب__راى سنت خ__دا تب__ديل_ى مى يابى و نه تحويلى!» (43 / فاطر)(1)

نقش ملائكه در حوادث

«... فَ_الْمُ_دَبِّ__راتِ اَمْ_را ! » (1 تا 5 / نازعات)

خداى تعالى ملائكه را واسطه بين خدا و حوادث دانسته و به عبارت ديگر ملائكه را اسبابى معرفى كرده كه حوادث مستند به آن است. اين موضوع منافات با اين معنا ندارد كه حوادث مستند به اسباب قريب و مادى نيز باشد. براى اين كه اين دو استناد و اين دو جور سببيت در طول همند، نه در عرض هم، بدين معنا كه سبب قريب، علت پيدايش حادثه است و سبب بعيد، علت پيدايش سبب قريب است.

هم چنان كه منافات ندارد كه در عين اين كه حوادث را به آنان مستند مى كنيم به خداى تعالى هم مستند بسازيم و بگوئيم تنها سبب در عالم خداى تعالى است و چون تنها رب عالم اوست، براى اين كه گفتيم سببيت طولى است نه عرضى، استناد حوادث به ملائكه چيزى زايد بر استناد آن ها به اسباب طبيعى و قريبش ندارد، خداى تعالى استناد حوادث به اسباب طبيعى و ظاهرى اش را تصديق كرده، همان طور كه استناد آن به ملائكه را قبول دارد.

و هيچ يك از اسباب در قبال خداى تعالى استقلال ندارد، تا رابطه خداى تعالى با مسبب آن سبب قطع باشد و باعث شود كه نتوانيم آن مسبب را مسبب خداى تعالى بدانيم، همان طور كه وثنيت (مشركين) پنداشته و گفته اند: خداى تعالى تدبير امور عالم را به ملائكه مقرب واگذار كرده، آرى توحيد قرآنى، استقلال از هر چيز را از هر جهت نفى كرده است. هيچ موجودى نه مالك خودش است و نه مالك نفع و ضرر و مرگ و حي__ات و نش_ور خ_ود.


1- الميزان ، ج: 20 ص: 297

ص:245

بنابراين مَثَل موجودات در استنادش به اسباب مترتب يكى بر ديگرى، از سبب قريب گرفته تا بعيد و در انتها استنادش به خداى سبحان تا حدودى و به وجهى بعيد، مَثَل كتابت است، كه انسان آن را با دست خود و با قلم انجام مى دهد، اين يك عمل استنادى به قلم و استناد ديگرى به دست و استناد ديگرى به انسان دارد كه با دست و قلم كتابت را انجام داده، هرچند سبب مستقل و فاعل حقيقى اين عمل خود آدمى است و لكن اين ب__اع_ث نمى شود كه ما نت__وانيم آن را به دست و قل_م ني_ز استناد دهيم.(1)

چگونگى دخالت و واسطه بودن م_لائكه در تدبير

اشاره

« فَ__الْمُ_دَ بِّ_راتِ اَمْ_را ! » (5 / ن_ازعات)

به طورى كه از آيات قرآن كريم استفاده مى شود ملائكه در صدور موجودات از ناحيه خداى تعالى و برگشتن آن ها به سوى او، واسطه هستند بين خدا و خلق، به اين معنا كه اسبابى هستند براى حدوث حوادث، اسبابى مافوق اسباب مادى و جارى در عالم ماده.

1- وساطت ملائكه در مسأله عود

يعنى حال ظهور نشانه هاى مرگ و قبض روح و اجراى سؤال و ثواب و عذاب قبر و سپس ميراندن تمام انسان ها در نفخه صور و زنده كردن آن ها در نفخه دوم و محشور كردن آنان و دادن نامه اعمال و وضع ميزان ها و رسيدگى به حساب و سوق به سوى بهشت و دوزخ، كه بسيار واضح است و آيات دال بر اين وساطت بسيار زياد است.

2- وساطت ملائكه در مرحله تشريع دين

يعنى نازل شدن و آوردن وحى و دفع شيطان ها از مداخله در آن و تسديد و يارى دادن به رسول خدا صلى الله عليه و آله و نيز تأييد مؤمنين و پاك كردن آنان از راه استغفار و طلب مغفرت كردن از خدا براى آن_ان، جاى ترديد و بحث نيست.

3- وس__اط__ت ملائكه در ت__دبي_ر امور اين عالم

با اين كه هر امرى براى خود سببى مادى دارد، دليلش همين آيات اول س__وره م__ورد بح__ث است، كه به طور مطلق ملائكه را نازعات و ناشطات و سابحات و سابقات و مدبرات خ_وان_ده كه بيانش گذشت.


1- الميزان ، ج: 20 ص: 298

ص:246

از جمله وساطت هاى آن ها يكى اين است كه بعضى از ملائكه مقام بلندترى دارند و امر خداى تعالى را گرفته به پايين تر خود مى رسانند و در تدبير بعضى امور پايين تر خود را مأمور مى كنند و اين در حقيقت توسطى است كه دارنده مقام بلندترين بين خدا و بين پايين ترين آن دارد، مثل توسطى كه ملك الموت در مسأله قبض ارواح دارد و پايين تر خ__ود را م__أم__ور به آن مى كن__د. خداى تعالى از خود آنان حك__ايت كرده كه گفته اند: « وَ ما مِنّا اِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُوم ! » (164/صافات) و نيزفرموده: «مُطاعٍ ثَمَّ اَمينٍ!» (21 / تكوير)(1)

محل سكونت ملائكه و نحوه حركت آن ها

« ... وَ اَوْحى فى كُلِّ سَماءٍ اَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظا.... »(12 / فصلت)

آسمان ها راه هايى هستند براى سلوك امر از ناحيه خداى صاحب عرش و يا آمد و شد ملائكه اى كه حامل امر اويند. هم چنان كه آيه:

« تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ _ ملائكه و روح در آسمان ها به اذن پروردگارشان هر امرى را نازل مى كنند !» (4/قدر) و آيه:

« فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيمٍ _ در آن هر امر مقتضى تفصيل داده مى شود!»(4/دخان)

ني__ز تص__ري_ح دارن_د، به اي_ن كه امر خ_داى را م_لائكه از آسم_ان به زمين مى آورند.

مراد از اوامر الهى اى كه در زمين اجرا مى شود، عبارتست از خلقت و پديد آوردن ح__وادث، كه آن ح__وادث را م__لائك__ه از ناحيه خ__داى ص__احب عرش حمل نموده و در ن__ازل كردنش طرق آسمان را طى مى كنند، ت__ا از ي_ك ي_ك آسمان ه__ا عبور داده، و به زمي_ن برسانند.

امر خداى تعالى را ملائكه هر آسمان حمل مى كنند و به ملائكه آسمان پائين تر تحويل مى دهند و نيز به طورى كه آيه شريفه:


1- الميزان ج 20، ص 296

ص:247

« وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِى السَّمواتِ _ چه بسيار فرشتگان كه در آسمان هايند!» (26 / نجم) و آيه شريفه:

« لا يَسَّمَّعُونَ اِلَى الْمَلاَءِ الاَْعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ _ سخن ملائكه آسمان ها به گوش آنان نمى رسد و اگر بخواهند گوش دهند، از هر طرف تيرباران مى شوند!» (8 / صافات)

استفاده مى شود، آسمان ها مسكن ملائكه اند.

در نتيجه امر خدا يك نسبت به تك تك آسمان ها دارد، به اعتبار ملائكه اى كه در آن ساكنند و نسبتى هم به فرقه فرقه هاى ملائكه دارد، به اعتبار اين كه حامل آن امرند و خ__داون__د ام_ر را ب__ه آن__ان تحمي__ل ك__رده، يعن__ى ب_ه ايش_ان وح_ى ف_رم_وده است.

در نتيجه از آن چه گفت__ه ش__د، معل__وم گ__ردي__د كه معناى آيه «... وَ اَوْحى فى كُلِّ سَم___اءٍ اَمْ__رَه__ا !» (12 / فصلت) اي__ن ش__د كه خ__داى سبح__ان در هر آسمانى، امر آن آسمان را كه منس__وب و متعل__ق به خود آن آسم__ان است، به اهل آسم__ان يعنى م__لائك__ه س__اك___ن در آن وح__ى مى كن__د.

1- الميزان ، ج: 17 ص: 558.

سرعت حركت و سرعت عمل ملائكه

« ... وَ السّابِح__اتِ سَبْح__ا، فَالسّابِق__اتِ سَبْق____ا، فَ__الْمُ__دَبِّ__راتِ اَمْ____را!» (1 تا 5 / نازعات)

از ترتيب آيات فوق مى فهميم كه تدبير فرع بر سبق است و سبق فرع بر سبح است و اين به ما مى فهماند، سنخيتى در معانى منظور نظر آيات سه گانه است، پس مدلول سه آيه اين است كه ملائكه تدبير امر مى كنند، اما بعد از آن كه به سوى آن سبقت جسته باشند و به سوى آن سبقت مى جويند، اما بعد از آن كه هنگام نزول به سوى آن سرعت مى گيرند، پس نتيجه مى گيريم مراد از «سابِحات» و «سابِقات» و «مُدَّبِّرات» همان ملائكه اس__ت، ب__ه اعتب__ار ن__زولش__ان به س__وى ت__دبي__ر كه م__أم__ور ب__دان ش__ده ان__د.

ص:248

ملائكه با همه اشياء سروكار دارند، با اين كه هر چيزى در احاطه اسباب است و اسباب درباره وجود او و عدمش، بقايش و زوالش و در مختلف احوالش با يكديگر نزاع دارند، پس آن چه خداى تعالى درباره آن موجود حكم كرده و آن قضايى كه او درباره آن موجود رانده و حتمى كرده، همان قضايى است كه فرشته مأمور به تدبير آن موجود به سوى آن مى شتابد و به مسئوليتى كه به عهده اش واگذار شده مى پردازد، در پرداختن به آن از ديگران سبقت مى گيرد و سببيت سببى را كه مطابق آن قضاء الهى است، تمام نموده و در نتيجه آن چه خدا اراده كرده، واقع مى شود.

وقتى منظور از آيات سه گانه اشاره به سرعت گرفتن ملائكه بود، در نازل شدن براى انجام آن چه بدان مأمور شده اند و سبقت گرفتن به آن و تدبير امر آن به ناچار بايد دو جمله ديگر يعنى « وَ النّازِعاتِ غَرْقا وَ النّاشِطاتِ...،» را هم حمل كنيم بر انتزاع و خروجشان از موقف خطاب به موقف انجام مأموريت. پس نزع ملائكه به طور غرق عبارتست از اين كه شروع به نزول به طرف هدف كنند، آن هم نزول به شدت و جديت. نشط ملائكه عبارت است از خروجشان از موقفى كه دارند به طرف آن هدف، هم چنان كه سبح آنان عبارت است از شتافتن و سرعت گرفتن بعد از خروج و به دنبال آن سبقت گ_رفت_ه امر آن موجود را به اذن خدا تدبير مى كنند.

بنا بر بيانى كه گذشت آيات پنجگانه، سوگند به وظيفه اى است كه ملائكه دارند و وضعى كه در هنگام انجام ماموريت به خود مى گيرند. از آن لحظه اى كه شروع به نزول نموده تا آخرين وضعى كه در تدبير امرى از امور عالم ماده به خود مى گيرند.

در اين آيات اشاره است به نظمى كه تدبير ملكوتى در هنگام حدوث حوادث دارد.(1)

وظيفه ملائكه در شب قدر

«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ!» (4 / قدر)

سوره قدر، نزول قرآن در شب قدر را بيان مى كند و آن شب را تعظيم نموده، از ه_زار م_اه ب_الات_ر مى دان_د، چون در آن شب ملائكه و روح نازل مى شوند.


1- الميزان ، ج: 20 ص: 295

ص:249

در كلام خداى تعالى آيه اى كه بيان كند، ليله نامبرده چه شبى بوده ديده نمى شود به جز آيه « شَهْ_رُ رَمَض_انَ الَّ_ذى اُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ،» (185 / بقره) كه مى فرمايد: قرآن يك پارچه در ماه رمضان نازل شده و با انضمام آن به آيه موردبحث معلوم مى شود، شب قدر يكى از شب هاى ماه رمضان است و اما اين كه كدام يك از ش__ب ه_اى آن است در قرآن چيزى كه بر آن دلالت كن__د، ني__ام__ده است. در اين م__ورد تنه__ا از اخبار استفاده مى شود.

در اين سوره آن شبى را كه قرآن نازل شده، شب قدر ناميده، ظاهرا مراد از قدر تقدير و اندازه گيرى است، پس شب قدر، شب اندازه گيرى است و خداى تعالى در آن شب حوادث يك سال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى كند، زندگى و مرگ و رزق و سعادت و شقاوت و چيزهايى ديگر از اين قبيل را مقدر مى سازد:

« فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيمٍ، اَمْرا مِنْ عِنْدِنا اِنّا كُنّا مُرْسِلينَ، رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ _ در آن شب هر حادثه اى كه بايد واقع شود، خصوصياتش مشخص و محدود مى گردد، اين امرى است تخلف ناپذير، امرى اس_ت از ناحي_ه ما كه اين م_ائيم ف__رستن_ده رحمتى از ناحيه پروردگارت! » (4 ت_ا 6 / دخ_ان)

از اين آيه استفاده مى شود كه شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و آن سالى كه قرآن در آن شبش نازل شد نيست، بلكه با تكرر سنوات آن شب هم مكرر مى شود، پس در ه__ر م_اه رمض_ان از هر سال قمرى شب قدرى هست، كه در آن شب امور سال آينده ت_ا ش_ب ق_در س_ال بع_د اندازه گيرى و مقدّر مى شود.

در سوره موردبحث هم كه فرموده: « شب قدر از هزار ماه بهتر است!» و نيز فرموده: « ملائكه در آن شب نازل مى شوند! » مؤيد اين معناست.

در آيه « تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ ! » اگر مراد از امر آن امر الهى باشد كه آيه « اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ! » (82 / يس) تفسيرش كرده، آيه چنين معنا مى دهد:

« ملائكه و روح در شب قدر به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، در حالى كه نزولشان را ابتداء مى كنند و هر امر الهى را صادر مى نمايند!»

ص:250

و اگر منظور از امر نامبرده هر امر كونى و حادثه اى باشد كه بايد واقع گردد، در اين صورت آيه چنين معنا مى دهد:

« ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، ب__راى خ__اط_ر ت_دبي_ر امرى از امور ع_الم!»(1)

نفى ملك بودن روح

« وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَليلاً ! » (85 / اسراء)

كلمه «رُوح» در آيات بسيارى از سوره هاى مكى و مدنى تكرار شده و در همه جا به اين معنايى كه در جانداران مى يابيم و مبدأ حيات و منشأ احساس و حركت ارادى است نيام__ده، مثلاً يك جا فرمود: « يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّا _ روزى كه روح و ملائكه به صف مى ايستند.» (38 / نبأ) و نيز فرموده:«تَنَ_زَّلُ الْمَ_لائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ _ ملائكه و روح در آن شب به امر پروردگارشان هر چيزى را نازل مى كنند.» (4 / قدر) كه بدون ترديد مراد به آن در اين دو آيه غير روح حيوانى و غير ملائكه است. روايتى هم از عل__ى عليه السلام نقل شده كه آن جناب به آيه: « يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِه عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِب__ادِه،» (2 / نحل) است__دلال ف_رم_وده ب__ود بر اي_ن كه روح غي_ر ملائكه است.

و اين روح هر چند غير ملائكه است، الاّ اين كه در امر وحى و تبليغ هم چنان كه از آيه فوق استفاده مى شود همراه ملائكه است.

خداى تعال__ى يك جا آورن__ده قرآن را به نام جبرئيل معرفى نموده و مى فرمايد: « مَنْ كانَ عَ_دُوّا لِجِبْري__لَ فَاِنَّ__هُ نَ_زَّلَ_هُ عَل_ى قَلْبِ_كَ!» جاى ديگ__ر همي__ن جبرئي__ل را روح الامين خوانده و آورنده قرآنش ناميده و فرم____وده: « نَ_زَّلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمينُ عَلى قَلْبِكَ !» و نيز فرموده: « قُ_لْ نَ_زَّلَهُ رُوحُ الْقُ_دُسِ مِنْ رَبِّكَ _ بگو روح القدس از ناحيه پروردگارت آورده ! » و روح را كه به وجهى غيرملائكه است به جاى جبرئيل كه خود از ملائكه است آورنده قرآن دانسته


1- الميزان ، ج: 20 ص: 559

ص:251

است، پس معلوم مى شود جبرئيل آورنده روح است و روح حام_ل اين ق__رآن خواندن__ى اس__ت.

از همين جا آن گرهى كه در آيه: « وَ كَذلِكَ اَوْحَيْنا اِلَيْكَ رُوحا مِنْ اَمْرِنا،» بود گشوده مى شود و معلوم مى شود كه مراد از وحى روح در آيه مزبور آوردن و نازل كردن روح القدس است براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و نازل كردن روح القدس براى همان وحى قرآن اس_ت به او، چون همان طور كه بيان شد حامل قرآن روح القدس است.(1)

ملائكه محافظ انسان و اعمال او

« لَهُ مُعَقِّبتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِه يَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللّهِ!»

« براى آدمى كه به سوى پروردگارش برمى گردد، تعقيب كنندگانى است كه از پيش رو و از پشت مراقب اويند.» (11 / رع_د)

از مشرب قرآن معلوم و پيداست كه آدمى تنها اين هيكل جسمانى و اين بدن مادى محسوس نيست، بلكه موجودى است مركب از بدن و نفس و شئون و امتيازات عمده او همه مربوط به نفس اوست، نفس اوست كه اراده و شعور دارد، و به خاطر داشتن آن، مورد امر و نهى قرار مى گيرد. هر چند نفس بدون بدن كارى نمى كند و لكن بدن جنبه آلت و ابزارى را دارد كه نفس براى رسيدن به مقاصد و هدفهاى خود آن را بكار مى زند .

بنابر اين جمله «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِه،» توسعه مى يابد، هم امور مادى و جسمانى را شامل مى شود و هم امور روحى را، پس همه اجسام و جسمانياتى كه در طول حيات انسان به جسم او احاطه دارد، بعضى از آن ها در پيش سر او واقع شده اند و همچنين جميع مراحل نفسانى كه آدمى در مسيرش به سوى پروردگارش مى پيمايد و جميع احوال روحى كه به خود مى گيرد و قرب و بعدها و سعادت و شقاوتها و اعمال صالح و طالح و ثواب و عقابهائى كه براى خود ذخيره مى كند، همه آنها يا در پشت سر انسان قرار دارند و يا در پيش رويش .

و اين معقباتى كه خداوند از آن ها خبر داده در اينگونه امور از نظر ارتباطش به انسانها دخل و تصرفهائى دارند و اين انسان كه خداوند او را توصيف كرده به اين كه


1- ال_ميزان ج: 13، ص270

ص:252

مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و بعث و نشور خود نيست و قدرت بر حفظ هيچيك از خود و آثار خود را چه آن ها كه حاضرند و چه آنها كه غايبند ندارد و اين خداى سبحان است كه او و آثار حاضر و غائب او را حفظ مى كند، در عين اين كه فرموده: « اللّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ _ خداوند بر ايشان حافظ است!» (6 / شورى) و نيز فرموده: « وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ حَفيظٌ _ و پروردگ__ارت بر هر چيزى نگهبان است!» (21 / سبأ) در عين حال وسائطى را ه__م در اين حفظ ك__ردن اثبات نم__وده، مى فرماي__د:« وَ اِنَّ عَلَيْ_كُمْ لَح_افِظين _ به درستى بر شم_ا نگهبانان__ى هس__ت.» (10 / انفطار)

پس اگر خداى تعالى آثار حاضر و غائب انسانى را به وسيله اين وسائط كه گاهى آن ها را «حافظين» ناميده و گاهى «معقبات» خوانده، حفظ نمى فرمود، هر آينه فنا و نابودى از هر جهت انسان را احاطه نموده، هلاكت از پيش رو و پشت سر به سويش مى شتافت. چيزى كه هست همان طور كه حفظ آن ها به امرى از ناحيه خداست هم چنين فناى آن و فساد و هلاكتش به امر خداست .

اگر ملائكه عملى مى كنند، آن نيز به امر خداست. از همين جا معلوم مى شود كه اين معقبات (نگهبانان) همان طور كه آن چه حفظ مى كنند به امر خدا مى كنند، هم چنين از امر خدا حفظ مى كنند، چون فنا و هلاكت و فساد هم امر خداست، همانطور كه بقا و استقامت و صحت به امر خداست، پس هيچ مركب جسمانى و مادى دوام نمى يابد مگر به امر خدا و هيچ يك از آن ها تركيبش انحلال و فساد نمى يابد، مگر به امر خدا.

در معنويات هم حالت روحى و يا عمل و يا اثر علمى دوام نمى يابد مگر به امر خدا و هيچ يك از آنها دچار حبط و زوال و فساد نمى شوند مگر باز به امر خدا. آرى امر همه اش از خداست و همه اش به سوى خدا برگشت دارد!

آيه شريفه به طورى كه سياق مى رساند _ و خدا داناتر است _ اين معنا را افاده مى كند كه براى هر فردى از افراد به هر حال كه بوده باشند معقب هايى هستند، كه ايشان را در مسيرى كه به سوى خداوند دارند تعقيب نموده، از پيش رو و از پشت سر در حال حاضر و درگذشته به امر خدا حفظشان مى كنند و نمى گذارند حالشان به هلاكت و فساد و يا شقاوت كه خود امر ديگر خداست متغير شود. اين امر ديگر كه حال را تغيير مى دهد وقتى اثر خود را مى كند كه مردم خود را تغيير دهند، در اين هنگام اس__ت كه خدا هم آنچ__ه از نعمت كه به ايش__ان داده تغيي__ر مى دهد

ص:253

و ب__دى را برايش__ان مى خواهد و وقتى بدى را براى مردمى خواست ديگر جلوگيرى از آن نيست.

اين ك__ه خ__دا حاف__ظ اس__ت و او ملائك__ه اى دارد كه متص__دى حفظ بندگانن__د، خود يك حقيقت قرآن_ى است.(1)

ملائكه محافظ عمل و نيت انسان

«اِنْ كُ___لُّ نَفْ_سٍ لَمّ_ا عَلَيْه__ا ح__افِ____ظٌ! » (4 / طارق)

معناى آيه اين است كه هيچ نفسى نيست، الاّ اين كه نگهبانى بر او موكل است؛ و مراد از موكل شدن نگهبانى براى حفظ نفس اين است كه فرشتگانى اعمال خوب و بد هركسى را مى نويسند و به همان نيت و نحوه اى كه صادر شده مى نويسد، تا بر طبق آن در قيامت حساب و جزا داده شوند، پس منظور از حافظ فرشته و منظور از محفوظ، عمل آدمى است. هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: « و به درستى كه بر هر يك از شما حافظانى موكلند، حافظانى بزرگوار و نويسنده، آنچه شما انجام دهيد مى دانند.» (10-12/انفطار)

بعيد نيست كه مراد از حفظ نفس حفظ خود نفس و اعمال آن باشد و منظور از حافظ جنس آن بوده باشد كه در اين صورت چنين افاده مى كند كه جان هاى انسان ها بعد از مردن نيز محفوظ است و با مردن نابود و فاسد نمى شود، تا روزى كه خداى سبحان بدن ها را دوباره زنده كند، در آن روز جان ها به كالبدها برگشته، دوباره انسان به عينه و شخصه همان انسان دنيا خواهد شد، آن گاه طبق آن چه اعمالش اقتضا دارد جزا داده خواهد شد، چون اعمال او نيز نزد خدا محفوظ است، چه خيرش و چه شرش .

بسيارى از آيات قرآن كه دلالت بر حفظ اشياء دارد اين نظريه را تأييد مى كند، مانند:

« بگو ملك الموتى كه موكل بر شماست، شما را تحويل مى گيرد.» (11/سجده) و « خداست كه جانها را در حين مرگش مى گيرد و جانهايى را كه هنوز نمرده و به خواب مى رود مى گيرد، اگر اجلش رسيده باشد ديگر به بدنش برنمى گردد و نزد خود نگه مى دارد.» (42/ زمر)

ظاهر آيه اى كه در سوره انفطار بود و مى گفت وظيفه ملائكه حافظ، حف__ظ


1- ال_ميزان ج: 11، ص: 421

ص:254

نامه هاى اعمال است، با اين نظريه منافات ندارد، براى اينكه حفظ جان ها هم مصداقى از نوشتن نامه است، همچنانكه از آيه:« اِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ،» (29 / جاثيه) اين معنا استف___اده مى ش_ود.(1)

ملائكه نويسنده و تشخيص كيفيت اعمال

« وَ اِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ كِراما كاتِبينَ يَعْلَمُونَ ماتَفْعَلُونَ!»

(10تا12 / انفطار)

اين آيه شريفه اشاره دارد به اين كه اعمال انسان غير از طريق يادآورى خود صاحب عمل از طريقى ديگر محفوظ است و آن محفوظ بودن اعمال با نوشتن ملائكه نويسنده اعمال است، كه در طول زندگى هر انسانى موكل بر اوست، و بر معيار آن اعمال پاداش و كيفر مى بيند، هم چنان كه فرمود:

« وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ كِتابا يَلْقيهُ مَنْشُورا. اِقْرَا كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبا _ روز قيامت برايش نامه اى بيرون مى آوريم كه آن را گشوده مى بيند به او گفته مى شود كتابت را بخوان كه در امروز خودت براى حسابرس__ى عليه خودت كاف_ى هستى!» (13و14/ اسراء)

_ «اِنَّ عَلَيْكُ_____مْ لَح______افِظي____نَ!»

يعنى از ناحيه ما حافظانى موكل بر شما هستند كه اعمال شما را با نوشتن حفظ مى كنند. اين آن معنائى است كه سياق افاده اش مى كند .

_ « كِ__رام__ا كاتِبي___نَ!»

حافظانى كه داراى كرامت و عزتى نزد خداى تعالى اند، اين توصيف يعنى توصيف ملائكه به كرامت در قرآن كريم مكرر آمده و بعيد نيست كه با كمك سياق بگوييم: مراد از اين است كه فرشتگان به حسب خلقت موجوداتى مصون از گناه و معصيتند و مفطور بر عصمت، مؤيد اين احتمال آيه شريفه « بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لايَسْبِق_ُونَ_هُ بِ_الْقَ_وْلِ وَ هُمْ بِ_اَمْ__رِه يَعْمَل_ُونَ،» ( 26 و 27 / انبياء ) است كه دلالت بر اين دارد ك__ه م__لائك__ه اراده نمى كنند، مگر آنچه را خدا اراده كرده باشد و انجام نمى دهند مگر آنچه كه او دستور داده ب__اشد و همچني__ن آي__ه « ك__رام ب__رره! »(16/عبس)


1- الميزان ج: 20، ص: 429

ص:255

و مراد از كتاب در كلمه «كاتبين» نوشتن اعمال است، به شهادت اين كه مى فرمايد: «يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ،» (12 / انفطار) و « اِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ!» (29 / جاثيه)

_ «يَعْلَمُونَ م_ا تَفْعَلُونَ!»

در اين جمله مى خواهد بفرمايد: فرشتگان در تشخيص اعمال نيك از بد شما و تميز حسنه آن دچار اشتباه نمى شوند، پس اين ملائكه را منزه از خطا مى دارد، همچنانكه آيه قبلى آنان را منزه از گناه مى دانست، بنابر اين ملائكه به افعال بشر با همه جزئيات و صفات آن احاطه دارند و آن را همان طور كه هست حفظ مى كنند .

در اين آيات عدّه اين ملائكه كه مأمور نوشتن اعمال انسانند معين نشده، بله در آيه زير كه مى فرمايد: « اِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ،» (17 / ق) استفاده مى شود كه براى هر يك انسان دو نفر از آن م__لائك__ه موكلند، يكى از راست و يكى از چپ .

در تفسير آيه « اِنَّ قُرْانَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُودا ! » (78 / اسراء) اخبار رسيده دلالت دارد بر اينكه نويسندگان اعمال هر روز بعد از غروب خورشيد بالا مى روند و نويسندگان ديگرى نازل مى شوند و اعمال شب را مى نويسند تا صبح شود و بعد از طلوع فجر صعود نموده مجددا ملائكه روز نازل مى شوند. در روايات آمده كه فرشته طرف راست مأم__ور نوشتن حسنات و طرف چپ مأمور نوشتن گناهان است .

در آيه مورد بحث كه مى فرمايد:« يَعْلَمُونَ م_ا تَفْعَلُونَ ! » دلالتى بر اين معناست كه نويسندگان داناى به نيات نيز هستند، چون مى فرمايد: آن چه انسان ها مى كنند مى دانند. معلوم اس__ت كه بدون عل__م به نيات نمى توانن__د به خصوصيات افعال و عناوين آن و اينك__ه خي__ر است ي__ا ش__رّ عل__م پيدا كنن__د. پس معل__وم مى ش__ود ملائك__ه دان__اى ب_ه ني__ات ني_ز هستند.(1)

دو ملك مسئول ثبت و حفظ اعمال

« اِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ !» (17 / ق)


1- الميزان ج: 20، ص: 371

ص:256

مراد از « مُتَلَقِّيانِ» به طورى كه از سياق استفاده مى شود دو فرشته اى است كه موكل بر انسانند و عمل او را تحويل گرفته و آنرا با نوشتن حفظ مى كنند و جمله « عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ،» يعنى دو فرشته اى كه يكى از طرف دست راست نشسته و يكى از طرف چپ نشسته، كه منظور از دست راست و چپ، راست و چپ آدمى است .

اين جمله مى خواهد موقعيتى را كه نسبت به انسان دارند تمثيل كند. دو طرف خير و شر انسان را كه حسنات و گناهان منسوب به دو جهت است، به راست و چپ محسوس انس__ان تشبيه كند، ( وگرنه فرشتگ_ان موجوداتى مجردند كه در جهت قرار نمى گيرند.)

« اِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ،» يعنى به يادآور و متوجه باش اين را كه دو فرشته عمل انسان را مى گيرن__د. منظور از اين دست__ور اين است كه به علم خداى تعالى اشاره كند و بفهماند كه خداى سبحان از طريق نوشت__ن اعمال انسانها به وسيله ملائكه، به اعمال انسان علم دارد، علاوه بر آن علمى كه بدون وساطت ملائكه و هر واسطه اى ديگر نسبت به انسان دارد.(1)

دو مل__ك مسئ_ول ضب__ط الف__اظ و گفت__ار

« ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ !»

« هيچ سخنى در فضاى دهان نمى آورد، مگر آن كه در همان جا مراقبان آماده است!» (18 / ق)

كلمه «رَقيبٌ» به معناى محافظ و كلمه «عَتيدٌ» به معناى كسى است كه فراهم كننده مقدم__ات آن ضبط و حفظ است: يكى مقدمات را براى ديگرى فراهم مى كند تا او از نتيجه كار وى آگ__اه ش_ود .

و اين آيه شريفه بعد از جمله « اِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ،»(17 / ق) كه آن نيز درباره فرشتگان موك__ل است، دوباره راج__ع به مراقب__ت دو فرشت__ه سخن گفته، با اينكه جمله اولى تمامى كاره__اى انسان را شامل مى ش__د و جمله دوم تنه_ا راج_ع تكلم انسان است.(2)

ملائكه محافظ انسان از حوادث


1- ال_ميزان ج: 18، ص: 520
2- ال_ميزان ج: 18، ص: 521

ص:257

« ... وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً ... ! »

« ... مى فرستد بر شما نگاهبانانى ...!» (61 / انعام)

«حَفَظَةً» كارشان حفظ آدمى است از همه بليّات و مصايب، نه تنها بلاى خصوصى .

جهت احتياج آدمى به اين حفظه اين است كه نشئه دنيوى نشئه اصطكاك و مزاحمت و برخورد است و هيچ موجودى در اين نشئه نيست مگر اين كه موجودات ديگرى از هر طرف مزاحم آنند، آرى اجزاى اين عالم همه و همه در صدد تكامل اند و هركدام در اين مقامند كه سهم خود را از هستى بيشتر كنند.

پر واضح است كه هيچ كدام سهم بيشترى كسب نمى كنند، مگر اينكه به همان اندازه از سهم ديگران مى كاهند، به همين جهت موجودات جهان همواره در حال تنازع و غلبه بر يكديگرند .

يكى از اين موجودات انسان است، كه تا آنجا كه ما سراغ داريم تركيب وجوديش از لطيف ترين و دقيق ترين تركيبات موجود در عالم صورت گرفته و معلوم است كه رقبا و دشمنان چنين موجودى از رقباى هر موجود ديگرى بيشتر خواهند بود، لذا به طورى كه از روايات هم بر مى آيد خداى تعالى از ملائكه خود كسانى را مأمور كرده تا او را از گزند حوادث و از دستبرد بلايا و مصايب حفظ كنند و حفظ هم مى كنند و از هلاكت نگهش مى دارند، تا اجلش فرا رسد. در آن لحظه اى كه مرگش فرا مى رسد، دست از او برداشته او را به دست بليات مى سپارند تا هلاك شود!(1)

درباره نفس و روان

صف_ات مستق_ر در نف_س


1- ال_ميزان ج: 7، ص: 186

ص:258

« ... وَ اِنْ تُبْدُوا ما فى اَنْفُسِكُمْ اَوْ تُخْفُ__وهُ يُحاسِبْكُ__مْ بِ__هِ اللّهُ...!»

« ... و آن چه در درون شماست آشكار يا پنهان كنيد خدا به حساب آن مى رسد...!» (284 / بقره)

معن__اى عب_ارت « م__ا ف__ى اَنْفُسِكُ__مْ، » اي__ن اس__ت ك__ه « آن چه در دل هاى شما جايگزين شده،» و معلوم است كه در نفس چيزى به جز ملكات و صفات، چه صفات فضيلت و چه صفات رذايل مستقر نمى شود.

آن چه در نفس مستقر مى شود، صفاتى چون ايمان و كفر و حبّ و بغض و عزم و غير اين ها است. اين هاست كه هم مى توان اظهار كرد و هم پنهان داشت، اما اظهار كرد چون صفات اصولاً در اثر تكرار افعال مناسب با خود پيدا مى شود و وقتى فعلى از كسى صادر شد عقل هر كس از آن فعل كشف مى كند، كه فلان صفتى كه مناسب با اين فعل است در نفس فاعل وجود دارد، چون اگر اين صفات و ملكات در نفس مستقر نبود، افعال مناس__ب با آن از ج_وارح ص__ادر نمى ش_د.

پس با صدور اين افعال براى عقل روشن مى شود، كه منشائى براى اين افعال در نفس فاعل هست و امّا اخفا كرد، براى اين كه ممكن است انسان آن كارى كه دلالت بر وج_ود منشأاش در نفس دارد انجام نده__د.

منظ__ور م__ا ( از استق__رار در نف__س) ثبوت و استق__رار ت__ام_ى است، كه مى ت__وان ص__دور فع__ل را مستند به آن كرد.

پس آيه شريفه به احوال نفس نظر دارد، به ملكات راسخه در نفس، كه منشأ صدور افع__ال هستن__د و خ_داوند متعال انسان ها را با آن احوال و ملكات محاسبه مى كند.

خ_اطرات ب_دون استق_رار در نفس

ص:259

خاطراتى كه گاهى بى اختيار درنفس خطور مى كند و هم چنين تصوّرات ساده اى كه دنبالش تصديق نيست، از قبيل صورت و قيافه گناهى كه در نفس تصور مى شود، بدون اين كه تصميمى بر آن گناه گرفته شود، لفظ آيه به هيچ وجه شامل آن ها نيست، چون اين گ_ون_ه تص_ورات استق_رارى در نف_س ن_دارن_د و منشأ صدور هيچ فعلى نمى شوند.

لازم است دانسته شود، كه آيه شريفه تنها دلالت دارد بر اين كه محاسبه بر معيار احوال و ملكات قلبى است، چه اظهار بشود و چه نشود و امّا اين كه جزاء آن در دو صورت اظهار و اخفا يك جور است يا نه؟ و به عبارت ديگر، آيا جزاء دائر مدار عزم است، چه اين كه عمل را هم انجام بدهد يا ندهد؟ و چه اين كه مصادف با واقع هم بشود يا نشود؟ و مثلاً كاسه اى كه شراب تشخيص داده بنوشد، بعد معلوم شود آب بوده، آيه ش_ريف_ه ن_اظ_ر به اي_ن جه__ات نيس_ت.(1)

تجس__م نفس__اني_ات در ظ__اه__ر انس__ان

«...فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ ! »

«... ما به ايشان گفتيم: بوزينگان مطرود شويد!» (65 / بقره)

اگر انسان را فرض كنيم، كه صورت انسانى اش به صورت نوعى ديگر از انواع حيوانات از قبيل ميمون و خوك مبدل شده باشد، كه صورت حيوانيت روى صورت انسانيش نقش بسته و چنين كسى انسانى است خوك و يا انسانى است ميمون، نه اين كه به كلّى انسانيتش ب__اطل گشته و صورت خوكى و ميمونى به جاى صورت انس_انيش نقش بسته باشد.

پس وقتى انسان در اثر تكرار عمل، صورتى از صورت ملكات را كسب كند، نفسش به آن صورت متصور مى شود و هيچ دليلى نداريم بر محال بودن اين كه نفسانيات و صورت هاى نفسانى همان طور كه در آخرت مجسم مى شود، در دنيا نيز از باطن به ظاهر درآمده و مجسم شود.


1- الميزان ج 2، ص 671

ص:260

نفس انسانيت در اوّلين حدوثش كه هيچ نقشى نداشت و قابل و پذيراى هرنقشى بود، مى تواند به صورت هاى خاصى متنوع شود، بعد از ابهام مشخص و بعد از اطلاق مقيد شود و بنابراين، انسان مسخ شده، انسان است و مسخ شده، نه اين كه مسخ شده اى فاقد انسانيت باشد.(1)

حركت غيراختيارى انسان در نفس خ_ود

« ياَيُّهَاالَّذينَ ءَامَنُواْ عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ...!» (105 / م__ائ_ده)

« اى كسانى كه ايمان آورده اي__د، بر شم_ا باد نفست__ان...!»

ط__ري__ق آدم__ى ب__ه س__وى پ_روردگ_ارش هم__ان نف_س اوست و خداى سبحان غ__اي_____ت ه__دف و منته___اى سي___ر اوس__ت.

اين طريق مانند راه هاى ديگر اختيارى نيست و اصولاً براى اين طريق نظيرى نيست تا كسى از آن دو يكى را انتخاب و اختيار كند، بلكه اين طريق همان گونه كه از آيه شريفه:

«يا اَيُّهَا الاِْنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحا فَمُلاقيهِ _ هان اى انسان تو كوشا و ساعى براى رسيدن به پروردگار خويشى، پس به جزاى سعى خود خواهى رسيد !» (6 / انشقاق)

استفاده مى شود طريقى است اضطرارى و چاره اى جز پيمودن آن نيست، طريقى است ك__ه م__ؤم__ن و ك__اف__ر، آگ__اه و غ_اف__ل، خ__لاص__ه هم_ه و هم_ه در آن ش_رك__ت دارن__د.

اين حقيقت، حقيقتى خارجى و مانند ساير حقايق تكوينى، ثابت و لايتغير است و علم اشخاص و جهلشان در بود و نبود آن دخالت ندارد، لكن التفات و توجهشان هم بى اثر در عمل آنان نيست، بلكه تأثير بارزى در عمل آن ها دارد.

معلوم است كه يگانه مربى نفس انسان همان عمل اوست. عمل است كه نفس را مطابق سنخ خود بار مى آورد.


1- الميزان ج 1، ص 314

ص:261

عمل است كه اگر با واقع و نفس الامر سازگاري و با هدف ايجاد و صنع مطابقت داشته باشد، نفسى كه با چنين عملى استكمال كند، نفسى سعيد و نيك بخت خواهد بود و پاداش تمامى زحماتى را كه متحمل شده و نتيجه همه مساعى اش را درمى يابد و در اين راه خسران و ضررى نمى بيند.(1)

سل__وك در نف_س م_ؤمن

« ... عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ...!» (105 / م__ائ_ده)

« ... بر شم_ا باد نفست__ان...!»

از اي__ن ك__ه ب__ا جمل__ه « عَلَيْكُ__مْ اَنْفُسَكُ__مْ!» م__ؤمني__ن را ام__ر ب__ه پ__رداخت__ن به نفس خود نمود، به خ_وب_ى فهمي_ده مى ش_ود كه راهى كه به سلوك آن امر فرموده همان نفس مؤمن است، زيرا وقتى گفته مى شود _ زنه__ار راه را گم مكن _ معنى آن نگهدارى خود راه است، نه جدانشدن از راهروان. در اين جا هم كه مى فرمايد: زنهار نفسهايتان را از دست ندهيد، معلوم مى شود نفس ه__ا همان راه هستن__د نه راه___رو.

مقصود اين است، كه ملازمت كنيد نفس خود را از جهت اين كه نفس شما راه هدايت شماست نه از جهت اين كه نفس يكى از رهروان راه هدايت است، به عبارت ديگر اگر خداى تعالى مؤمنين را در مقام تحريك به حفظ راه هدايت امر مى كند به ملازمت نفس خود، معلوم مى ش__ود _ نفس م_ؤم_ن هم_ان ط_ريق_ى است كه ب_اي_د آن را سل_وك كن_د.

بن__اب_راي_ن، نف_س م_ؤم_ن ط_ري_ق و خ_ط سي_رى است، ك_ه منته_ى به پروردگار مى شود. نفس مؤمن راه هدايت اوست، راهى است كه او را به سع_ادتش مى رس__اند.(2)

م__راقب_ت از نف__س

« ي_ا اَيُّهَ_ا الَّ_ذينَ امَنُ_وا اتَّقُ_وا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ...!»


1- الميزان ج 6، ص 244
2- الميزان ج 6 ، ص 242

ص:262

« اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بپرهيزيد از خدا، بايد هر نفسى مراقب باشد كه ب_راى ف_رداى خود چه پيش ف_رستاده است، بپ_رهيزيد از خدا...! » (18 / حشر)

در آيه فوق دستور مى دهد، نفس را زير نظر گرفته و عمليات صالح او را كه سرمايه و توشه فرداى اوست _ و بهترين توشه تقوى است _ تحت مراقبت قرار دهند، زيرا براى نفس، امروز و فردايى است و نفس هر آنى در حركت و در طى مسافت است و منتهاى سي__رش خ__داى سبح__ان اس__ت چ__ه ن__زد اوست، حس___ن ث__واب يعن__ى بهش__ت.

بنابراين، بر انسان است، كه اين راه را ادامه داده و همواره به ياد خداى خود باشد و لحظه اى فراموشش نكند، چه خداى سبحان غايت و هدف است و انسان عاقل هدف را از ياد نمى برد، زيرا مى داند كه فراموش كردن هدف باعث از ياد بردن راه است. روى اين حس__اب اگ__ر كسى خ__داى خود را ف__رام__وش كند، خود را هم فراموش كرده و در نتيج__ه ب__راى روز واپسي_ن خ_ود زاد و توشه اى كه م_اي_ه زندگيش باشد، نيندوخته است و اين هم__ان هلاكت است.

رسول اللّه صلى الله عليه و آله در روايتى فرمود: « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ _ يعنى هر كه خود را شناخت خداى خ_ود را شناخت.»(1)

درباره جن و شيطان

ماهيّت وجودى جن و استعدادهاى آن از نظر قرآن


1- الميزان ج 6، ص 243

ص:263

« قُ_لْ اوُحِ_ىَ اِلَ_ىَّ اَنَّهُ اسْتَمَ_عَ نَفَ_رٌ مِنَ الْجِ_نِّ فَق_الُوا اِنّا سَمِعْن_ا قُرْآناً عَجَبا ! » (1 / جن)

كلم_ه «جِ_ن» به معن_اى ن_وعى از مخلوقات خداست كه از حواس ما مستورند و قرآن كريم وجود چنين موجوداتى را تصديق كرده و درباره آن مطالبى به شرح زير بيان كرده است:

1 _ اين نوع از مخل__وق__ات قب_ل از ن_وع بش___ر خل__ق ش__ده ان_د.

2 _ اين نوع مخلوق از جنس آتش خلق شده اند هم چن__ان كه ن__وع بش__ر از جنس خاك خلق شده اند:

« وَ الْجانَّ خَلَقْن_اهُ مِ_نْ قَبْ_لُ مِ_نْ ن_ارِ السَّمُومِ _ جانّ را ما قبلاً از آتش___ى سم__وم آف_ري_ده ب_ودي_م.» (27 / حج_ر)

3 _ اين نوع مانند انسان زندگى و مرگ و قيامت دارند:

« اُولئِكَ الَّذينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى اُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ _ اينان كسانى اند كه همان عذاب ها كه امت ه_اى گ_ذشته جنّى و انس_ى را منق_رض ك_رده ب_ود، برايشان حتمى شده است» (18 / احقاف)

4 _ اين نوع از جانداران مانند ساير جانداران، نر و ماده و ازدواج و توالد و تكاثر دارند:

« وَ اَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الاِْنْسِ يَعُوذوُنَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ _ و اين كه مردانى از انس بودند كه به مردانى از جن پناه مى برند.» (6 / جن)

ص:264

5 _ اين ن__وع، م_انن_د نوع بشر داراى شعور و اراده است و علاوه بر اين كارهايى سريع و اعمالى شاقه را مى توانند انجام دهند، كه از نوع بشر ساخته نيست، هم چنان كه در آيات مربوط به قصص سليمان عليه السلام و اين كه جن مسخر آن جناب ب_ودن_د و ني_ز در قص_ه شهر سب__ا آم_ده است.

6 _ جن هم مانند انس، مؤمن و كافر دارند، بعضى صالح و بعضى ديگر فاسدند و در اي__ن ب__اره آي__ات زي__ر را مى خ_وانيم:

« وَ م_ا خَلَقْ_تُ الْجِ_نَّ وَ الاِْنْ_سَ اِلاّ لِيَعْبُ__دُونِ _ من ج__ن و انس را خلق نكردم مگر براى اين كه مرا عبادت كنند.» (56 / ذاريات)

« اِنّا سَمِعْنا قُرْآن_ا عَجَب_ا يَهْدى اِلَى الرُّشْ_دِ فَ_امَنّا بِهِ _ ما قرآنى عجيب شنيديم، قرآنى ك___ه ب__ه س___وى رش__د ه__داي_ت م_ى كن__د و ب__دان ايم__ان آوردي__م.» (1 و 2 / ج__ن)

« وَ اَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ _ و اين ماييم كه مسلمانان و دادگران از مايند.» (14 / جن)

_ « وَ اَنّا مِنَّا الصّالِحُ__ونَ _ و همي__ن م__ايي__م ك__ه صالحان و پائين تر از صالح از مايند.» (11 / جن)

_ « قالُوا يا قَوْمَنا اِنّا سَمِعْنا كِتابا اُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ وَ اِلى طَريقٍ مُسْتَقيمٍ ي_ا قَ__وْمَن_ا اَجيبُ_وا داعِ_ىَ اللّ_هِ _ گفتند اى قوم ما آگاه باشيد كه ما كتابى را شنيده ايم بعد از موسى نازل شده كه كتاب هاى آسمانى قبل را تصديق دارد، كتابى است كه به سوى حق و به سوى طريق مستقيم هدايت مى كند، اى قوم ما منادى خدا را اجابت كنيد!» (30 و 31 / احقاف)

و آيات ديگرى كه به ساير خصوصيات جنيّان اشاره مى كند.(1)

ماهيت شيطان از نظر قرآن


1- ال_ميزان ج 20 ص 60

ص:265

«قُلْنا لِلْمَلاآئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوآا اِلاّ اِبْليسَ...!» (11 / اعراف)

از آيات مختلف قرآن بر مى آيد كه: ابليس موجودى است از آفريده هاى پروردگار كه مانند انسان داراى اراده و شعور بوده و بشر را دعوت به شرّ نموده و به سوى گناه سوق مى دهد.

اين موجود قبل از اين كه انسانى به وجود آيد، با ملائكه مى زيسته و هيچ امتيازى از آنان نداشته است. پس از اين كه آدم عليه السلام پا به عرصه وجود گذاشت وى از صف فرشتگان خارج شده و بر خلاف آنان در راه شرّ و فساد افتاد و سرانجام كارش به اين جا رسيد كه تمامى انحراف ها و شقاوت ها و گمراهى ها و باطلى كه در بنى نوع بشر به وقوع بپيوندد همه به يك حساب مستند به وى شود و بر عكس ملائكه كه هر فردى از افراد بشر به سوى غايت سعادت و سرمنزل كمال و مقام قرب پروردگار راه يافته و مى يابد هدايتش به يك حساب مستند به آن هاست.

ابليس را در كارهايش اعوان و يارانى است از فرزندان خود و از جن و انس كه هر كدام به طريق خاصى اوامر او را اجرا مى كنند و او به ايشان دستور مى دهد كه در كار بنى نوع بشر مداخله نموده و از دنيا و هر چه در آن است و در هر چيزى كه با زندگى بشر ارتباط دارد، در آن تصرف نموده و باطل را به صورت حق و زشت آن را به صورت زيبا وانمود كنند. ايشان نيز اوامر او را امتثال نموده و در دل هاى بشر و در بدن هايشان و در اموال و فرزندان و ساير شئون زندگى دنيوى شان بانحاء مختلف تصرف مى كنند. گاهى به صورت دسته جمعى و گاهى به طور منفرد، زمانى به كندى و زمانى به سرعت، گاهى بدون واسطه و گاهى به وسيله طاعت و زمانى به وسيله معصيت به ك_ار گم_راه ساختن او مى پردازند.

تص__رّف_ات ابلي_س و لشك_ري_ان او ط_ورى نيس_ت ك_ه ب__راى بش_ر محسوس باشد _ يعنى بفهمد كه چه وقت ابليس در دلش وارد مى ش_ود و چگ__ونه افك__ار باطل را در قلب وى القاء مى كند و يا اذعان كند كه اين فكر از خودش نيست و شخص ديگرى در دل او القاء كرده _ پس ن_ه ك_ارهاى شيط__ان و لشكرش مزاحم رفتار انسان است و نه ذوات و اشخاص ايشان در عرض وجود وى مى باشد جز اين كه خداوند به ما خبر داده ك_ه ابلي_س از ج_ن اس_ت و او و لشك__رش از آتش آفريده شده اند. به هر حال گويا آغاز و انجام وجود وى با هم اختلاف دارد.(1)

خ_اط_رات شيط_انى چيس_ت؟


1- الميزان ، ج 8، ص 51

ص:266

«... فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ... .» (39 / آل عمران)

شياطين و ملائكه هر يك با القاء نمودن معانى مربوط به خود در قلوب افراد انسانى، با آنان تكلّم مى كنند.

امتياز و تشخيص «كلام ملكى» را از «كلام شيطانى» مى توان از خصوصياتى كه در آيات قرآنى تصريح شده به دست آورد. خاطر ملكى ملازم با «شرح صدر» بوده و به «مغفرت و فضل» الهى دعوت و بالاخره منتهى به چيزى مى شود كه مطابق «دين» يعنى معارف مذكور در قرآن و سنت نبوى مى باشد. از طرف ديگر خاطر شيطانى، ملازم «ضيق صدر» مى باشد و به «متابعت هواى نفس» دعوت مى كند و بالاخره منتهى به چيزى مى شود كه مخالف دين و معارف آن و هم چنين مخالف فطرت انسانى باشد.(1)


1- الميزان ج 3، ص 285

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109