معارف قرآن در الميزان جلد 8

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، مرتضي، 1334 -

عنوان قراردادي : الميزان في تفسير القرآن. فارسي. برگزيده

عنوان و نام پديدآور : معارف قرآن در الميزان/ تاليف مهدي امين[براي] سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي.

مشخصات نشر : [تهران]: سازمان تبليغات اسلامي، مركز چاپ و نشر، -1370

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 1300ريال ؛ 2000 ريال (ج.2، چاپ اول) ؛ 3000 ريال (ج.3، چاپ اول)

يادداشت : ج. 2 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معارف قرآن در شناخت خدا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : اسلام -- بررسي و شناخت

شناسه افزوده : طباطبائي، محمدحسين، 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. مركز چاپ و نشر

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. معاونت فرهنگي

رده بندي كنگره : BP98/ط25م 904212 1370

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 71-1743

ص: 1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

مق_دم_ه م_ؤل_ف

ص:15

اِنَّ__هُ لَقُ_رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف_ى كِت__ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ__هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

« اين ق_________رآن_ى اس__ت ك__ري___________م! »

« در كت________اب______________ى مكن___________________________________________ون! »

« كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد! »

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يا فرهنگ معارف قرآن است

كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع، طبقه بندى شده است.

در يك « طبقه بندي كلي» از موضوعات قرآن كريم در تفسير الميزان قريب 77 عنوان انتخاب شد كه هر يك يا چند موضوع، عنواني براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هرفصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها، آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد.

تعدادي از اين مجلدات هم گفتارهاي مربوط به همين موضوعات و همچنين تحقيقاتي است كه علامه طباطبائي رضوان الله عليه درباره اهداف آيات و سوره هاي قرآن كريم به عمل آورده است. آخرين مجلد منتخبي خلاصه از 21 جلد قبلي است.

در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار سرفصل بالغ گرديد. كار انتخاب مطالب، تلخيص، عنوان بندي و نگارش، قريب 30 سال دوام داشت__ه و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385 پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

در نظر گرفته شد اين مجلدات بر اساس سليقه خوانندگان در شكل ها و قطع هاي مختلف آماده شود. در قطع وزيري تعداد اين مجلدات به 22 رسيد. در قطع جيبي هر عنوان موضوع يك كتاب در نظر گرفته شد و در نتيجه به 77 جلد رسيد.

ص:16

از اين مجلدات تاكنون 3 جلد به قطع وزيري با عنوان « معارف قرآن در الميزان» شامل عناوين: معارف قرآن در شناخت خدا، ن_ظام آفرينش، ملائكه و جن و شيطان ( از انتشارات سازمان تبليغات اسلامي،) و 5 جلد به قطع جيبي با عنوان « تفسير علامه- تفسير موضوعي الميزان » شامل عناوين: قضا و قدر در نظام آفرينش، خانواده، جنگ و صلح، جن و شيطان، غذا و تغذيه انسان ( از انتشارات موسسه قرآني تفسير جوان - مفتاح دانش و بيان جوان - آستان قدس رضوي،) چاپ و منتشر گرديده است.

مجلدات حاضر بدون امتياز تاليف است!

هر ناشري مي تواند در اشاعه معارف آسماني قرآن نسبت به چاپ و نشر آنها ( با عناوين مناسب و مربوط) اقدام نمايد و هر موسسه يا فردي آنها را در سايت اينترنتي خود قرار دهد!

هدف تأليف اين كتاب

ه_____دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د!

ضرورت تأليف اين كتاب

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود.

اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار به

ص:17

شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در « تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است. ( ذكراين نكته لازم است كه ترجمه تفسيرالميزان در اوايل انتشار از دهه 50 به بعد به صورت مجموعه 40 جلدى و از دهه 60 به بعد به صورت مجموعه 20 جلدى منتشر شده و يا در لوح هاي فشرده يا در اينترنت قرار گرفته است، به تبع آن نيز در تهيه مجلدات اوليه اين كتابها (تا پايان تاريخ اديان) از ترجمه 40 جلدي اوليه و در تهيه مجلدات بعدي از ترجمه 20 جلدي آن و يا از لوح هاي فشرده استفاده شده است، لذا بهتراست درصورت نياز به مراجعه به ترجمه الميزان، علاوه برشماره مجلدات، ترتيب عددى آيات نيز، لحاظ شود.)

... و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى (صلى الله عليه و آله) و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين وظيفه الهى بودند و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او،

و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد،

كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت

اس_لام واقعى پرورش دادن_د ...!

فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ!

ليلة القدر سال 1385

سيد مهدى (حبيبى) امين

اظهار نظرها درباره چاپ هاي نخست

ص:18

پس از چاپ اول 3 جلد از « معارف قرآن در الميزان » در سالهاي70، استقبال محققين و دانشمندان به جائي رسيد كه ما را بر آن داشت تا قبل از آغاز مطالعه اين كتاب، سري بزنيم به سايت هاي اينترنتي و جرايد كشور، نقد و اظهار نظر هائي را كه درباره چاپ قبلي اين مجموعه با ارزش از طرف پژوهشگران محترم اظهار شده است، درج كنيم:

1-« درس_ايت روزنامه جمهوري اس_لامي ...www.magiran.com/npview » در صفحه عقيدتي در تاريخ 03/07/1385 درباره مجموعه «معارف قرآن در الميزان» چنين آمده است:

« معارف قرآن در الميزان نام كتابي است كه به كوشش سيد مهدي امين تنظيم گرديده و توسط سازمان تبليغات اسلامي منتشر شده است. اين كتاب با دقت تمام معارف مختلف قرآن كريم را كه در تفسير الميزان شرح و تبيين يافته است انتخاب و تلخيص كرده و با يك طبقه بندي ارزشمند موضوعي شيفتگان فرهنگ و معارف قرآني را براي دست يابي سريع به آن ياري و مساعدت نموده است .

تنظيم كننده اين معارف غني در مقدمه اي كه بر جلد اول و دوم اين كتاب نگاشته است درباره اين اثر كه در حكم كتاب « مرجع» براي آشنايي با فرهنگ و معارف قرآني است، چنين مي نويسد: ( ... نويسنده محترم روزنامه جمهوري، كلياتي از مقدمه مولف را از جلد اول و دوم كتاب نقل كرده است.)

2-« در سايت گودريدز www.goodreads.com/book/show/8553126 » كه در آن از همه جاي دنيا افراد علاقمند به كتاب مي توانند بهترين كتابهائي را كه خوانده اند مع_رفي كنند، آقاي محمد رض__ا ملائي از شهر مقدس مشهد مشخصاتي از ج_لد اول « معارف قرآن در الميزان» را همراه با كتابهاي مورد علاقه اش معرفي كرده و چنين اظهار نموده است:

« ... تو تهران تو كتابخونه پيدا كردم، صد صفحه اش رو خوندم، ولي مشهد هيچ جا پيداش نكردم، آيات سنگين قرآن رو برداشته بود تفسير علامه رو آورده بود. حيف شد واقعا، اين كتاب رو هر كي داره، دو برابر قيمت ازش مي خرم، بهم اطلاع بدين ...!»

3-« روانشاد حجت الاسلام دكتر كبيري استاد دانشگاه » در يكي از سخنراني هاي خود در مسجد شفا درباره « جلد دوم معارف قرآن در الميزان» اظهار داشت:

« ... اين كتاب را اول شب باز كردم عناوين چنان جذبم مي كردند كه ديدم همان شب تا آخر كتاب را خوانده ام!»

ص:19

4-« سايت موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان وابسته به سازمان تبليغات اسلامي

www.tebyan.net» در موارد عديده از كتاب « معارف قرآن در الميزان» مطالب زيادي نقل كرده، از جمله در سال 1382 شرح كامل « اسماء و صفات الهي» را نقل كرده كه مورد استقبال و اقتباس سايت هاي ديگر هم قرار گرفته است و تعداد بازديد كنندگان آن، در تاريخ مراجعه، به 29185 نفر رسيده بود.

5-« سايت دارالقرآن كريم www.telavat.com » نيز به معرفي « معارف قرآن در الميزان » پرداخته و مي نويسد:

« اين كتاب فرهنگ معارف قرآن است كه از تفسير شريف الميزان انتخاب و تلخيص و بر حسب موضوع طبقه بندي شده است. طرح اين منبع در 9 جلد به شرح زير است:

1- معارف قرآن در شناخت خداوند؛ 2 . معارف قرآن در شناخت جهان و نظام آفرينش؛ 3. آفرينش انسان و موجودات قبل از او؛ 4. فطرت انسان؛ 5. تاريخ انسان و جريان مدنيّت و اديان الهي؛ 6. اسلام، حركت نهايي و وراثت زمين؛ 7. تمدن و قوانين جامعة صالح و موعود اسلامي؛ 8. اصول تربيت و خانواده اسلامي؛ 9. مراحل بعدي حيات تا لقاء الله. ظاهراً تاكنون 3 جلد اول آن انتشار يافته و بقيه مجلدات آن آماده نشده است.»

6-« سايت شهر مجازي قرآن www.quranct.com » از جلد اول « معارف قرآن در الميزان» مطالبي بطور مفصل در چند صفحه درباره « اسماء و صفات الهي» با سر فصل هاي زير نقل كرده است: اسماء و صفات الهي. تقسيم بندي صفات الهي. تعداد اسماء حسني.

7-« سايت Islamquest» در پاسخ پرسش هاي خوانندگان خود در موارد عديده از « معارف قرآن در الميزان» استفاده كرده است.

8-« سايت حوزه www.hawzah.net » تحت عنوان « جوانه هاي جاويد» بررسي هايي درباره: «سبك هاي تفسيري علامه طباطبائي ره و شناخت نامه الميزان،» انجام داده، منابع تفسير و كتابهاي مربوط به الميزان را شمارش كرده است و در باره « معارف قرآن در الميزان» مي نويسد:

« مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدي امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندي شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامي به چاپ رسيده است.» « سايت حوزه» همچنين به عنوان منابع پژوهش مقطع دبيرستان، موضوع: كنش و واكنش (عمل ها و عكس العمل ها ) از « معارف قرآن در الميزان» نام برده است.

9-« سايت اسلام پديا – اصطلاحات قرآني islampedia.ir » در شرح اصطلاحات «آسمان هاي هفت گانه در قرآن» و « الحي القيوم در آيات قرآن» همچنين «رطب و يابس و كتاب مبين در قرآن» مطالب مفصلي از « معارف قرآن در الميزان» را نقل كرده است.

علاوه بر سايت هاي فوق الذكر قريب به 50 سايت ديگر نيز از مجلدات « مع_ارف ق_رآن در

ص:20

ال_ميزان» استفاده كرده و يا آنها را به عنوان منابع تحقيق و مطالعه به خوانندگان خود معرفي كرده اند كه براي رعايت اختصار از شرح آنها صرف نظر مي شود.

در حال حاضر هم –

مولف همه اين 22 جلد را در سايت خود تحت عنوان « معارف قرآن در الميزان» در دو نسخه PDF و WORD در اينترنت جهت مطالعه و دانلود و كپي برداري قرار داده كه با جستجو در «گوگل» اين سايت قابل مشاهده است.

در سال هاي اخير موسسه قرآني تفسير جوان نسخه هاي جيبي آن را كه در 77 جلد تحت عنوان « تفسير علامه يا تفسير موضوعي الميزان» تهيه شده در سايت «www.Tafsirejavan.com » خود قرارداده تا همگان سريعا به آن دسترسي داشته باشند.

اخيرا نيز موسسه قرآني قائميه «www.Ghaemiyeh.com » در شهر اصفهان از 77 جلد مزبور در سايت خود با شيوه بسيار جامع و با فهرست ديجيتالي استفاده كرده كه علاوه بر نسخه PDF از چند فرمت ديگر نيز امكاناتي براي سهولت دانلود و كپي برداري فراهم آورده است!)

برخي افراد يا هيئت هائي علمي نيز در پژوهش هاي خود به « معارف قرآن در الميزان» مراجعه داشتند، بانوان دانشمندي كه به تأييد خود متجاوز از 25 سال در الميزان تحقيق مي كردند، پس از دسترسي به اين كتاب، تحقيق_ات خود را بر اساس عناوي_ن آن، از متن اصلي الميزان دنبال مي كنند.

حضرت آيت الله حاج سيد رضي شيرازي « دامة افاضاته » در روزهاي آغازين كه مولف فهرست عناوين جلد اول اين مجموعه را تهيه و به محضر معظم له ارائه نمود، پس از مطالعه كامل، توصيه فرمودند: « برخي عناوين بسيار جذاب بود و من چند بار دنبال اين بودم كه اصل مطالب را بخوانم، لذا بهتر است براي اين عناوين به صورت مختصر هم شده، مطالب متن نوشته شود...!» معظم له نامي كه براي كت___اب پيشن__هاد فرمودند همان نام پر مع__ناي « معارف قرآن در الميزان » بود كه 3 جلد اول آن در سال هاي 1370 با همان نام انتشار يافت. از آنجائي كه مولف در تمام مدت تأليف كتابها از انفاس قدسي و راهنمائي هاي ارزشمند آن معلم الهي بهره مند بوده است، به عنوان سپاس، تاليف اين مجموعه را به محضر مبارك ايشان تقديم مي نمايد!

سيد مهدي حبيبي امين

رمضان مبارك 1392

زكريا و يحيي «ع»

زك_رياي ن_بي "ع"

اشاره

ص:21

ص:22

(1)

زكريا "ع" و كفالت مريم

از زندگي زكرياي پيامبر غير از مورد كفالت مريم "س" و تولد يحيي عليه السلام ذكري در قرآن مجيد نرفته است. اما تكرار بندهاي مختلف شرح زندگي اين پيامبر عظيم الشأن در سوره هاي مختلف با نشان دادن وضعيت تولد يحيي، در برگيرندة بسياري از نكات مهم تاريخ حيات آن بزرگوار، و در عين حال نشانگر زمينه سازي خداي متعال براي به دنيا آوردن پيامبري اولواالعزم چون عيسي از مادري باكره و كرامت ها و اعجاز مشهور آن حضرت بوده است.

قسمتي عمدة از شرح زندگي اين پيامبر الهي مربوط مي شود به زماني كه كفالت مريم را به عهده داشت. و اين تكفل بر اساس قرعه كشي بين كساني اتفاق افتاده بود كه بر سر كفالت " مريم دختر عمران " باهم مخاصمه مي كردند.

چنانكه از روايات اسلامي برمي آيد، عمران پدر مريم نيز از پيامبراني بوده كه بر قوم خود مبعوث شده بود.

مرحلة حساس زندگي اين پيامبر بزرگوار از آنجائي شروع مي شود كه براي سركشي به مريم به محراب كليسا رفت و نزد مريم رزق شگفت انگيزي مشاهده كرد، و موقعي كه از مريم پرسيد اين روزي از كجاست؟

پاسخ شنيد:

-از نزد خداي متعال و روزي رسان!

در اينجا بود كه زكريا از خدا فرزندي براي خود خواست و خداوند سبحان نيز


1- مستند:آية 38 تا 41 سورة آل عمران " هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ ...." الميزان ج 5 ص314

ص:23

دعاي او را اجابت كرد و يحيي را به او بخشيد.

مطالب مربوط به تولد يحيي"ع" را در قسمت هاي ديگر مطالعه خواهيد فرمود، اينجا آن قسمت از اين سرگذشت را به نقل از قرآن شريف پي گيري مي كنيم كه بيشتر نمايشگر شرح حال زكريا عليه السلام مي باشد:

« زكريا، در آن هنگام كه كرامت مريم را مشاهده كرد، گفت:

-پروردگارا !

مرا به لطف خويش فرزندي پاك سرشت و ذريه اي طيبه عطا فرما !

همانا، توئي مستجاب كنندة دعا !

پس زكريا را هنگامي كه در محراب عبادت به نماز ايستاده بود،

ملائكه ندا دادند:

-همانا خداوند تو را به ولادت يحيي بشارت مي دهد،

در حالي كه او نبوت عيسي " كلمة خدا" را تصديق كند،

و خود هم پيشواي مردم و پارسا و پيغمبري از شايستگان باشد!

زكريا عرض كرد:

-پروردگارا !

چگونه مرا پسري تواند باشد،

در حالتي كه مرا سن پيري فرارسيده و عيالم نيز عجوزي نازاست؟

گفت:

-چنين است كار خدا، هرچه بخواهد مي كند !

عرض كرد:

-پروردگارا ! مرا نشانه اي مرحمت فرما !

گفت:

-نشانة تو آن است كه تا سه روز با كسي سخن گفتن نتواني و جز با رمز چيزي نگوئي،

پيوسته به ياد خدا باش،

و او را در صبحگاه و شامگاهان تسبيح گوي ! »

سؤال زكريا از خدا در اين آيات سؤال تعجب است، براي فهميدن حقيقت مطلب، نه اين كه سؤال استبعاد باشد. زيرا از طرفي تصريح به بشارت او - و اينكه خدا دعايش

ص:24

را اجابت فرموده و به زودي فرزندي به او عطا مي شود - و از طرف ديگر خود اين جهات كه منشأ تعجب و پرسش اوست در ضمن دعا و درخواستش بوده است.

قسمتي از اين صحنه را در سورة مريم چنين مي خوانيم:

« خدايا ! من استخوانم سست شده،

سرم از پيري سفيد گرديده،

و در دعا و خواندنت خدايا تيره بخت نبوده ام،

من بعد از خويش از وارثان مي ترسم،

و زنم نازاست،

مرا از نزد خويش فرزندي ببخشاي ! »

به نظر مي رسد كه جهت ذكر نمودن پيري خود و نازا بودن عيالش در اين مقام روي جريان ديگري مي باشد.

توضيح اينكه : زكريا چون كرامت الهي را در حق مريم مشاهده كرد، و متذكر انقطاع نسل خود هم گرديد، حالش منقلب شد و بدون درنگ از خداي متعال درخواست چنان ذريه اي كرد.

از طرف ديگر هم در دعا و خواستنش چيزهائي را كه بيشتر موجب تأثرش مي شد، يعني رسيدنش به سن پيري و نازا بودن عيالش را از باب غمگين بودنش ذكر كرد. چون خداي متعال دعاي او را مستجاب نمود و به او بشارت فرزند را داد، گوئي از آن حال انقلاب به خويش آمد و از آن بشارت - با در نظر گرفتن پيري خود و نازائي عيالش - اظهار تعجب نمود، چون چيزي كه در سابق وسيلة يأس و حزن او شده بود اكنون وسيلة تعجب توأم با مسرت برايش مي شود!

علاوه بر اين مي توان گفت: اين كه پس از بشارت، جهات نقص مطلب را متذكر مي شود، و كيفيت رفع آن موانع را يك يك استعلام مي كند براي لذتي است كه از فهميدن خصوصيات افاضة آن نعمت مي برد.

آري ! هنگامي كه " سيد " به بندة خود اقبال كرد، و بنده از آن اقبال قرب و انس مولي را درك نمود، چهره اش باز مي شود و يك نحو خوشحالي او را فرا مي گيرد كه مايل است از هر حديثي لذتي ببرد، و از هر بابي تمتعي بگيرد!

جملة « وَ قَد بَلَغَني الْكِبرَ ،ُ » كنايه از نداشتن شهوت نكاح به واسطة شيخوخت و پيري است. از اين جمله مراعات ادب شده و زكريا "ع" نداشتن شهوت نكاح در خودش را در حضور الهي در لباس كنايه عرضه داشته است.

ص:25

آنچه از ظاهر آية « وَ كانَت اِمرَأَتي عاقِراً، » فهميده مي شود، آن است كه در عيالش پيري و نازائي هردو بوده است، زيرا اگر تنها نازائي بود نه پيري، بايد مي گفت: زنم نازاست، و نمي گفت: زنم نازاي بود .

-قالَ كَذالِكَ اللهُ يَفعَلُ مايَشاء !

پاسخش داده شد، كه – چنين است كار خدا، هرچه بخواهد مي كند!

از ظاهر آيه استفاده مي شود كه اين مطلب به واسطة " ملك " گفته شده است. زكريا صوت گوينده را از همانجا شنيد كه بار اول شنيده بود.

گوينده تصريح كرد آنچه به تو بشارت دادم از موهبت هائي است كه حتماً واقع مي شود. در آن اشاره شده كه موضوع مورد نظر از قضاياي محتوم است كه بدون شك واقع خواهد شد.

« زكريا عرض كرد:

-خدايا، براي من آيت و نشانه اي مرحمت فرما ! فرمود:

-نشانة تو آن است كه تا سه روز با كسي سخن گفتن نتواني الاّ به رمز و اشاره ...! »

پيش آمدن اين آيه و نشانه، يعني قدرت نداشتن زكريا به سخن گفتن تا سه روز، از وجوه تشابهي است كه ولادت يحيي با عيسي دارد. زيرا در داستان عيسي هم ذكر شده كه عيسي به مادرش گفت:

« اگر از جنس بشر كسي را ديدي بگ___و من براي خدا نذر س_كوت كرده ام، و با كسي امروز تكلم نمي كنم! »

زكريا در ابتداء اطمينان پيدا كرد كه نداء بشارت يك نداء رحماني است، سپس كيفيت ولادت بچه را با همان جريان تعجب آميز سؤال نمود و به او هم جوابي اطمينان بخش دادند. در مرتبة آخر آيه و علامتي خواست تا از مرتبة اطمينان به " يقين" برسد و به رحماني بودن " نداء " قطع حاصل نمايد.

در سورة مريم كيفيت اين نداء روشن تر بيان گرديده است، آنجا كه مي فرمايد:

« اِذ نادئ رَبَّهُ نِداءً خَفِيّاً – آن دم كه زكريا خدايش را ندا داد، نداي پنهاني!»

در اينجا بر تكلم زكريا " نداء " اطلاق شده، به عنايت آن فروتني و خواري كه زكريا در پيشگاه عظمت و جلال حضرتش به خود گرفته و سپس ندايش به خفا و پنهاني توصيف شده است، و از آن فهميده مي شود كه زكريا "ملكي" را كه واسطة بشارت بوده،

ص:26

نديده است، بلكه تنها صوتي را شنيده كه هاتفي به آن سخن مي گويد، لذا درخواست آيه و علامت را نمود.

(1)

زكريا "ع" و تولد يحيئ نبي

سورة مريم در قرآن مجيد با ذكر رحمت پروردگار بر بندة خود زكري_____ا آغاز مي گردد، و قسمتي از تاريخ زندگي اين پيامبر خدا را زماني كه درخواست فرزند از خدا مي كرد، بيان مي كند، و آنگاه به شرح تولد ي__حيي مي پردازد:

« ... آندم كه پروردگارش را ندا داد، ندائي نهاني،

گفت: پروردگارا !

من از پيري استخوانم سست و سرم سفيد شده است،

و در خواندن تو اي پروردگار بي بهره نبوده ام،

من از بعد خويش از وارثانم بيم دارم،

و زنم نازاست،

مرا از نزد خود فرزندي عطاكن!

تا از من و از خاندان يعقوب ارث برد،

و اورا، پروردگارا، پسنديده گردان ! »

زكريا سابقة استجابت دعاهاي خود را پيش مي كشد و مي گويد:

- پروردگارا، من هيچوقت در دعاي خود از ناحية تو محروم و خائب نبوده ام، مرا به اجابت كردنت عادت داده اي، هر وقت تو را مي خواندم قبول مي نمودي، بدون اينكه مرا شقي و محروم سازي !

حضرت زكريا مي ترسيده از اين كه از دنيا برود و نسلي كه از او ارث ببرند نداشته باشد. همسر او علاوه بر اين كه تا آن روز كه اين دعا را مي كرده، فرزندي نياورده بود، و از سن فرزنددار شدن نيز گذشته بود.

مجموع زمينه چيني هائي كه آن جناب براي دعاي خود كرد، به دو فصل تقسيم مي شود:

اول، اينكه خداي عزوجل او را در طول زندگاني اش و تا امروزي كه پيري


1- مستند: آيه 2 تا 15 سورة مريم " ذِكرُ رَحمَةِ رَبِّكَ عَبدَهُ زَكَريّا...." الميزان ج 27ص12

ص:27

سالخورده شده، به استجابت دعا عادت داده است. و اين سرّ در آية زيبا و به ياد ماندني « وَلَم اَكُن بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيّا ! » نهفته است. در اين آيه چنان بلاغتي است كه ممكن نيست با هيچ مقياسي اندازه گيري كرد!

دوم، اينكه او از ورثة بعد از مرگش مي ترسد، چون همسرش عاقر و نازاست!

طرز دعاي زكريا "ع"

زكريا "ع" چنين دعا كرد:

« فَهَب لي مِن لَدُنكَ وَلِيّاً ... مرا از نزد خود فرزندي عطا كن!

تا از من و از آل يعقوب ارث ببرد! »

اين همان دعائي است كه براي اداي آن زمينه چيني كرد، و در آن موهبت الهيه اي را كه درخواست كرد، مقيد به قيد " مِن لَدُنكَ – از جانب خودت" كرد، چون از اسباب عادي مأيوس شده بود. او استعداد فرزنددار شدن را به خاطر پيري از دست داده بود و همسرش نيز استعداد باردار شدن را نداشت، زيرا از جواني عاقر بود چه رسد به امروز كه پير و سالخورده است.

او اگر از خدا وليّي درخواست كرد بدين جهت بود كه وليّ هركس عبارت است از آن شخصي كه متولي و عهده دار كار او باشد.

ارتباط كرامات مريم با دعاي زكريا "ع"

خداي عزوجل در سورة آل عمران در ارتباط مريم با زكريا، كه شوهر خواهر مريم بود، و سرپرستي مريم را نيز به عهده داشت، اشاره به مطلبي مي فرمايد كه مبناي اين دعاي زكرياست:

« پروردگارش دختر او را قبول كرد، ( اشاره به مريم دختر عمران است،)

و او را به طرز نيكوئي نمو داد،

و زكريا سرپرست او شد،

هر وقت زكريا بر او در محرابش وارد مي شد،

نزد او رزقي ( خوردني) مي يافت، و مي پرسيد:

-اي مريم، اين از كجا برايت فراهم شده است؟

مريم مي گفت:

ص:28

-از نزد خداست،

خدا هر كه را بخواهد بي حساب رزق مي بخشد!

اينجا بود كه ( اميد زكريا به لطف خدا به جوشش در آمد،)

و پروردگار خود را ندا كرد:

-اي پروردگار من ! مرا از نزد خودت ذرية پاكي عطا فرما !

كه تو شنواي دعائي ! »

كسي كه در اين دو آيه دقت كند جاي شكي برايش باقي نمي ماند كه تنها چيزي كه زكريا را به سوي دعايش تشويق كرد و آن دعاي مشهور را نمود، همان كرامتي بود كه از طرف خدا نسبت به مريم مشاهده كرد، و عبوديت و خلوصي بود كه مريم نسبت به خدايش داشت!

زكريا از مشاهدة اين وضع لذت برد، و دوست داشت كه اي كاش او هم فرزندي اين چنين و داراي قرب و كرامتي اين چنين مي داشت، و لكن از سوي ديگر متوجه سالخوردگي و ناتواني خود و پيري و نازائي همسرش، و وارثش كه هيچ يك حال و وضع چون مريم را ندارند، افتاده و دچار وجد و عشقي سوزان گرديد، و ناگهان جرقه اي در دلش شعله زد و به ياد اين معنايش انداخت كه خداي تعالي تا آن روز از زندگي اش وي را عادت داده بود به استجابت دعا و كفايت همة مهمات، لذا دست به دعا بلند كرد و با دلي سرشار از اميد ذريه اي طيب درخواست كرد!

(1)

شرح دعاي زكريا "ع"

« قرآن مشتمل است بر داستان رحمتي كه پروردگارت به عبد خود زكريا نمود، موقعي كه پروردگار خود را به طور خفي ندا كرد و گفت:

-پروردگارا !

ضعف تا مغز استخوانم را سست كرده،

و سفيدي موي همه سرم را فراگرفته،

و تاكنون سابقه ندارد كه در دعاها و درخواستهايم از درگاه تو نوميد


1- مستند:آيات مندرج در متن الميزان ج 12ص158

ص:29

و تهي دست بر گشته باشم،

من به درستي كه از بني اعمام خود و ساير وراث دور مي ترسم،

همسرم هم زني نازاست،

پس از درگاه رحمت خود فرزندي ارزانيم بدار،

تا وارث من باشد،

و از من و از آل يعقوب ارث برد،

و او را اي پروردگار مرضئ وفرمانبر خود قرار ده ! » (مريم 6)

تنها چيزي كه آن جناب را وادار و ترغيب كرد تا چنين دعائي بكند و از پروردگار خود فرزندي بخواهد مشاهدة وضع مريم دختر عمران و زهد و عبادت او بود، و همچنين ادب عبوديت و رزق غيبي آسماني بود كه خداوند سبحان به مريم كرامت كرده بود.

« زكريا مريم را تحت تك_ف__ل گرفت، و هروقت كه بر محراب او وارد مي شد نزد او رزقي مي يافت، مي پرسيد:

-اي مريم اين غذا از كجا به تو رسيده است؟ مي گفت:

-اين از ناحية خداست،

زيرا خداوند به هركه بخواهد بدون حساب روزي مي دهد!

اينجا بود كه زكريا پروردگار خود را خوانده و گفت:

-پروردگارا ! از ناحية خود ذرية طيبه اي ارزانيم دار،

تو شنواي دعائي ! » ( آل عمران 38)

وقتي زكريا مژدة استجابت دعايش را شنيد از خود بيخود شد و از غرابت درخواستي كه كرده بود و جوابي كه شنيده بود به حيرت فرورفت تا حدي كه به صورت استبعاد از اين استجابت پرسش نمود و براي اطمينان خاطر درخواست نشانه و دليلي برآن نمود كه آنهم به استجابت رسيد.

ادبي كه آن جناب در دعاي خود به كار برده همان بيان حالي است كه از اندوه دروني اش و حزني كه عنان را از كفش ربوده بود، كرده است. براي اينكه خود را در موقفي قرار دهد كه هر بيننده دلسوزي بر او رقت كند مقدم بر دعا اين جهت را ذكر كرد كه حالش در راه عبادت به كجا انجاميده است، و چطور تمامي عمر خود را در سلوك طريقة انابه و مسئلت سپري كرده است، آنگاه درخواست فرزند نمود، و آن را به اينكه

ص:30

پروردگارش شنواي دعاست موجه كرد!

غرضش از اين مقدمه دعا اين بود، نه اين كه خواسته باشد با عبادتهاي ساليان دراز خود بر خدا منت گذارد - حاشا از مقام نبوت او - لذا عرض كرد:

- پروردگارا تو شنواي دعاي بندگانت هستي،

و پذيراي دعوت سائلين مضطر !

و اينك از ترس خويشاوندان بازمانده ام،

و همچنين علاقة شديدم به داشتن ذريه اي طيب،

كه تورا بندگي كند، مرا به چنين درخواستي واداشت!

(1)

داستان زكريا در قرآن و تحليل آن

خداي تعالي زكريا عليه السلام را در كلام خود به صفت نبوت و وحي توصيف فرموده، و نيز در اول سورة مريم او را به عبوديت، و در سورة انعام در عداد انبياء خود شمرده و از صالحين و مجتبين خوانده است، كه عبارتند از مُخلَصون، و همچنين او را از مهديون دانسته است.

قرآن كريم از تاريخ زندگي آن حضرت غير از دعاي او در طلب فرزند و استجابت دعاي او و تولد فرزندش يحيي عليه السلام، چيزي نياورده است.

اين قسمت از زندگي آن جناب را بعد از نقل سرگذشتش با مريم كه چگونه عبادت مي كند و چگونه خدا كرامت ها به او داده، نقل كرده است.

در اين قسمت فرموده كه زكريا متكفل امر مريم شد، و چون مريم پدرش عمران را از دست داده بود، و وقتي بزرگ شد از مردم كناره گيري كرد و در محرابي كه در مسجد به خود اختصاص داده بود، مشغول عبادت شد، و تنها زكريا به او سر مي زد، و هر وقت به محراب او مي رفت مي ديد نزد او رزقي آماده است، و مي پرسيد: اين غذا را چه كسي برايت آورده است؟ مي گفت:

-اين از ناحية خداي تعالي است،

كه خداي تعالي به هر كه خواهد بدون حساب روزي مي دهد!

در اين لحظه بود كه طمع زكريا به رحمت خداي مهربان تحريك شد، و خداي خود را خواند، و از او فرزندي از همسرش درخواست كرد، و ذريه اي مسئلت نمود، با اينكه او خود مردي سالخورده، و همسرش زني نازا بود، دعايش مستجاب شد، و در حالي


1- مستند:بحث تحليلي و تاريخي الميزان ج 27ص42

ص:31

كه در محراب نماز ايستاده بود، ملائكه ندايش دادند:

-اي زكريا ! خداي تعالي تو را به فرزندي كه اسمش يحيي است بشارت مي دهد!

زكريا براي اينكه قلبش اطمينان يابد و بفهمد اين ندا از ناحية خدا بوده و يا از جاي ديگر پرسيد: پروردگارا، آيتي به من ده كه بفهمم اين ندا از جانب تو بود !

خطاب آمد: آيت و نشانة تو اين است كه سه روز زبانت از تكلم با مردم مي بندد، و سه روز جز با اشاره و رمز نمي تواني سخن گوئي! و همينطور هم شد. از محراب خود بيرون شد و نزد مردم آمد و به ايشان اشاره كرد كه صبح و شام تسبيح خدا گوئيد! خدا همسر او را اصلاح نمود و يحيي را بزائيد.

قرآن كريم دربارة مآل كار و چگونگي درگذشت زكريا "ع" چيزي نفرموده است، ولي در اخبار بسياري از طريق شيعه و سني آمده كه قومش او را به قتل رساندند، بدين صورت كه وقتي تصميم گرفتند او را بكشند، او فرار كرد و به درختي پناهنده شد، و درخت شكافته شد و او داخل درخت قرار گرفت، و درخت به حال اولش برگشت. شيطان ايشان را از نهانگاه وي خبر داد و گفت كه بايد درخت را اره كنيد و ايشان همين همين كار را كردند و آن جناب را با اره دو نيم كردند و بدين وسيله از دنيا رفت.

در بعضي روايات آمده كه سبب كشتن وي اين بود كه او را متهم كردند كه ( نعوذ بالله!) با حضرت مريم عمل منافي عفت انجام داده و از اين راه مريم به عيسي عليه السلام حامله شده است، و دليلشان اين بود كه غير از زكريا كسي به مريم سر نمي زد. جهات ديگري نيز روايت شده كه از نقل آن صرف نظر مي شود.

(1)

همزماني پيامبري زكريا و يحيي و عيسي"ع"

در كافي به سند خود از بريد كناسي روايت كرده كه گفت: من از امام جعفر الصادق"ع" پرسيدم: آيا عيسي بن مريم در آن هنگامي كه در گهواره بود با مردم سخن گفت حجت خدا بر مردم زمان خود بود؟

فرم___ود: آن روز نب__ي و حجت خدا بود، ولي هنوز مرسل نبود، مگر كلام خود او را نشنيده اي كه مي گويد:


1- مستند: بحث روايتي الميزان ج 27ص78

ص:32

« من بندة خدايم، به من كتاب داده و نبي ام كرده، و مباركم گردانيده، هرجا كه باشم؛ و به نماز و زكات، مادام كه زنده باشم، سفارشم فرموده است. »

عرض كردم: بنابراين، در همان كودكي و در آن حال، حجت خدا بر زكريا نيز بوده است؟

فرمود: عيسي در آن حال آيت خدا و رحمتي از او بر مريم بود، آنگاه كه سخن گفت و از مريم دفاع كرد، و نسبت به هركس كه كلام او را مي شنيد نبي و حجت بود. البته تا سخن مي گفت حجت بود، و بعد از سكوت او تا مدت دو سال كه زبان باز كرد زكريا "ع" حجت بر مردم بود.

بعد از درگذشت زكريا، فرزندش يحيي كتاب و حكمت را از او به ارث برد، در حالي كه او نيز كودكي صغير بود. مگر نشنيده اي كلام خداي تعالي را كه مي فرمايد:

« يا يَحيئ خُذُالكِتابَ بِقُوَّةٍ و آتَيناهُ الحُكمَ صَبِيّاً ! »

و بعد از آنكه به هفت سالگي رسيد به نبوت و رسالت سخن گفت، چون در آن هنگام خداوند بر وي وحي فرستاد، و بنابراين عيسي عليه ا لسلام حتي بر يحيي هم حجت بود، و در حقيقت بر همة مردم حجت بود.

-اي اباخالد!

از آغاز خلقت كه خدا آدم را در روي زمين جاي داد،

(1)زمين حتي يكروز هم از حجت خدا بر مردم خالي نبود...!

تاريخ زكريا و عيسي در انجيل

انجيل لوقا در اصحاح اول مي گويد: - در ايام سلطنت هرودوس پادشاه يهوديان كاهني بود به نام زكريا، و از فرقة ابيا، وهمسر او زني بود از دختران هارون به نام اليصابات. اين زن و شوهر هر دو نسبت به خداي تعالي فرمانبر و هردو اهل عبادت و عمل به سفارشات رب و احكام او بودند، و در عبادت خدا گوش به ملامت هاي مردم نمي دادند، و از فرزند محروم بودند، چون اليصابات زني نازا بود، علاوه بر اينكه عمري طولاني پشت سر گذاشته بودند.

روزي كه سرگرم كهانت براي فرقة خود بود بر حسب عادت كاهنان قرعه بنامش


1- مستند:بحث تحليلي الميزان ج 27ص45

ص:33

اصابت كرد كه آن روز بخوردادن هيكل رب ( كليسا) را عهده بگيرد. رسم مردم اين بود كه در موقع بخوردادن تمامي نمازگزاران از هيكل بيرون مي آمدند. وقتي زكريا داخل هيكل شد، فرشتة پروردگار در حالي كه طرف دست راست قربانگاه بخور ايستاده بود، برايش ظاهر شد. زكريا از ديدن او وحشت كرد و مضطرب شد. فرشته گفت: اي زكريا مترس كه من خواهش تو و همسرت اليصابات را شنيدم، به زودي فرزندي برايت مي آورد و بايد او را " يوحنا" بنامي و از ولادت او فرحي و مسرتي به تو دست مي دهد، و بسياري از ولادت او خوشحال مي شوند، زيرا او در برابر پروردگار مردي عظيم خواهد بود، نه خمري مي نوشد، و نه مسكري، و از همان شكم مادر پر از روح القدس به دنيا مي آيد، و بسياري از بني اسرائيل را به درگاه رب معبودشان بر مي گرداند، و پيشاپيش او روح "ايليا" و نيروي او در حركت است، تا دلهاي پدران را به فرزندان، و عاصيان را به فكرت ابرار و نيكان برگرداند، تا حزبي مستعد و قوي براي رب فراهم شود.

زكريا به فرشته گفت:

-چگونه اطمينان پيدا كنم؟ چون من مردي سالخورده و همسرم زني

نازا و پير است.

فرشته پاسخش داد:

-من جبرئيلم كه همواره در برابر خدا گوش به فرمانم، خدا مرا فرستاده تا با تو گفتگو كنم و تو را بدين مژده نويد دهم، و تو از همين الان لال مي شوي و تا روزي كه اين فرزند متولد شود نمي تواني با كسي سخن گوئي، و اين شكنجه به خاطر اين است كه تو كلام مرا كه به زودي صورت مي بندد تصديق ننمودي!

مردم بيرون هيكل منتظر آمدن زكريا بودند و از ديركردنش تعجب مي كردند، و وقتي بيرون آمد، ديدند كه نمي تواند حرف بزند، فهميدند كه در هيكل خوابش برده و خوابي ديده است. زكريا با اشاره با ايشان حرف مي زد و همچنين ساكت بود.

پس از آنكه ايام خدمتش در هيكل تمام شد و به خانه اش رفت، چيزي نگذشت كه همسرش اليصابات حامله شد، و مدت پنج ماه خود را پنهان مي كرد و با خود مي گفت: پروردگار من اينطور با من رفتار كرد، و در ايامي كه نظري به من داشت مرا از عار و ننگ كه در مردم داشتم نجات داد.

انجيل سپس مي گويد:

مدت حمل اليصابات تمام شد و پسري آورد. همسايگان و خويشان وقتي شنيدند كه خدا رحمتش را نسبت به او فراوان كرده با او در مسرت شركت كردند، و در همانروز

ص:34

دلاك آوردند تا او را ختنه كنند، و او را به اسم پدرش زكريا ناميدند، ولي مادرش قبول نكرد و گفت: نه، بايد " يوحنا " ناميده شود. گفتند: در ميان قبيله و عشيره تو چنين نامي نيست. لذا از پدرش زكريا پرسيدند كه ميل دارد چه اسمي بر او بگذارد؟ او كه تا آن روز قادر به حرف زدن نبود لوحي خواست تا در آن بنويسد. لوح را آوردند و در آن نوشت: " يوحنا " ! همه تعجب كردند و در همان حال زبان زكريا باز شد و خداي را شكر گفت.

همسايگان همه و همه دچ____ار دهشت و ترس شدند، و همه عجايبي را كه ديده بودند به يكدي__گر مي گفتند تا در تمامي كوههاي يهودي نشين پر شد، و همه در دل مي گفتند تا عاقبت اين بچه چه باشد! و قطعاً دست پروردگار با اوست، چون زكريا هم پر از روح القدس بود و ادعاي نبوت مي كرد....

و باز در انجيل لوقا اصحاح سوم آمده كه در سال پانزدهم از سلطنت طيبريوس قيصر كه بيلاطس نبطي والي بر يهوديان، و هيرودس رئيس بر ربع جليل، و فيلپس برادرش رئيس بر ربع ايطوريه و كورة تراخوتينيس، و ليسانيوس رئيس بر ربع ابليه بودند و در ايام رياست حنان و قيافا بر كاهنان كلمة خدا بر يوحنا فرزند زكريا در صحرا صورت گرفت.

و به همين مناسبت فرماني به تمامي شهرهاي پيرامون اردن رسيد كه مردم معموديه توبه و مغفرت گناهان را انجام دهند، و اين قصه در سفر اقوال اشعياء پيغمبر نيز آمده كه ( آوازي از صحرا برآمد كه آمادة راه خدا باشيد، و راه او را هموار سازيد، و بداني__د كه همة بيابان ها پر مي شود و همة كوهها و تل ها به فرمان در مي آيد، و همة كجي ها راست مي شود، و همة دره ها راه هم__وار مي گردد، و بشر خلاصي خداي را به چشم مي بيند....)

در همان موقعي كه مردم منتظر و همه در دلهايشان دربارة يوحنا فكر مي كردند كه نكند او همان مسيح باشد، يوحنا به همه چنين جواب گفت:

-من شما را به آب تعميد مي دهم، ولكن بعد از من كسي نزد شما مي آيد كه از من قوي تر است، كسي است كه من خود را قابل آن نمي دانم كه بند كفشش را باز كنم.

- او به زودي شما را به روح القدس و آتش غسل خواهد داد كه طبقش در دست اوست، و به زودي خرمن خود را پاكيزه كرده و گندم ها را در انبار خود جمع كنيد و كاه را به آتشي كه هرگز خاموش نشود و به چيزهاي ديگر آتش مي زند. او همين طور مردم را موعظه مي كرد و بشارت مي داد.

ص:35

و اما هيرودس رئيس ربع به خاطر اينكه آبرويش در ميان مردم در مسئلة هيروديا همسر برادر فيلپس و نيز به خاطر شرارتهائي كه داشت، به مخاطره افتاده بود، يك خطائي بزرگتر از همه مرتكب شد و آن اين بود كه يوحنا را به زندان افكند.

در انجيل مرقس اصحاح ششم آمده كه هيرودس خودش به دست خود يوحنا را به زندان مي برد و بند بر او مي نهاد و اين كار را به خاطر هيروديا همسر برادرش فيلپس مي كرد. چون خودش با او ازدواج كرده بود، و يوحنا با اين عمل وي مخالفت مي كرد كه ازدواج تو با همسر برادرت حلال نيست. از همين روي هيروديا كينه او را در دل داشت و مي خواست او را بكشد و نمي توانست. چون هيرودس از يوحنا حساب مي برد و مي دانست كه او مردي نيكوكار و مقدس است و همواره او را محافظت مي كرد، و كلامش را شنيده و اعمال بسياري به جا مي آورد و سخنش را به خوشي مي شنيد، تا آنكه روزي چنين اتفاق افتاد كه هيرودس براي جشن ميلادش شامي تهيه كرده و بزرگان مملكت و افسران ارتش و هزاره هاي لشكر را دعوت كرده بود. موقعي كه همه جمع شده بودند دختر هيروديا وارد شده و در مجلس رقصي كرد كه هيرودس و كرسي نشينان او همه خوشحال شدند، شاه به او گفت: هرچه مي خواهي بخواه تا به تو بدهم، و سوگند ياد كرد كه هرچه از من بخواهي مي دهم هرچند نصف مملكتم باشد!

دختر بيرون آمد و به مادرش گفت چه بخواهم؟ گفت: سر بريدة يوحنا معمدان را بخواه! دختر در همان لحظه نزد شاه شد و سر بريدة يوحنا معمدان را خواست و شاه در اندوه شد ولي زود جلادي را فرستاد تا سر از بدن جدا شدة يوحنا را بياورد. او رفت و در زندان سر يوحنا را از بدن جدا كرد و در طبقي گذاشت و آورد نزد دختره و او هم آن را به مادرش داد. شاگردان يوحنا اين بشنيدند و آمدند و بدن بي سر او را برداشته و دفن كردند.(1)

حضرت يحيي "ع" معجزه اي مقدمة تولد عيسي"ع"

اشاره


1- اين بود آنچه كه در انجيل آمده است و البته در انجيل ها اخبار ديگري نيز راجع به يحيي عليه السلام هست كه از نقل آن خودداري مي شود و خوانندة متدبر خود مي تواند اين نقل ها را با آنچه قبلاً ما گفتيم تطبيق كند و موارد اختلاف را به دست آورد.

ص:36

(1)

خلاصه تاريخ زندگي يحيي"ع" در قرآن

تاريخ حضرت يحيي در قرآن از لحاظ شخصي و شخصيتي او، همراه با شرح مختصري از زندگي و نحوة تولدش بيان گرديده است.

خداي عزوجل يحيي عليه السلام را در چند جاي قرآن كريم ياد فرموده و او را به ثناي جميلي ستوده است، از آن جمله او را « تصديق كنندة كلمه اي از خدا، » ( نبوت مسيح "ع") خوانده، و او را « سيد » و « ماية آبروي قوم » و « حصور» (بدون همسر) معرفي كرده و همچنين او را « پيغمبري از صالحين» ذكر فرموده است.

در جاي ديگر قرآن، يحيي "ع" را از « مُخبتين » يعني مُخلَصين و راه يافتگان خوانده و نام او را خودش انتخاب كرده و او را « يحيي » ناميده است، كه قبل از وي هيچ كس بدين نام مسمي نشده بود، و او را مأمور به « اخذ كتاب به قوت » كرده، و در كودكي به او « حكم » داده است.

خداوند متعال بر يحيي عليه السلام در سه روز از زندگي اش سلام فرستاده:

1-روزي كه متولد شد،

2-روزي كه از دنيا مي رود،

3-و روزي كه دوباره زنده مي شود!

قرآن مجيد به طور كلي دودمان زكريا عليه السلام را مدح كرده و فرموده: « آنها افرادي بودند كه در خيرات پيش دستي مي كردند و ما را به رغبت و از رهبت و


1- مستند:بحث تاريخي و قرآني الميزان ج 27 ص43

ص:37

خشوع مي خواندند....»(1)

شرح زندگي و مرگ يحيي "ع" در روايات

يحيي عليه السلام به طور معجزه آسا و خارق العاده براي پدر و مادرش متولد شد. چون پدرش پيري فرتوت و مادرش زني نازا بود، و هردو از فرزنددار شدن مأيوس بودند. در چنين حالي خداي تعالي يحيي را به ايشان ارزاني داشت، و يحيي از همان كودكي مشغول عبادت شد. خداي تعالي از كودكي او را حكمت داده بود. او تمام عمر خود را به زهد و انقطاع گذرانيد، و هرگز با زنان آميزش نكرد و هيچ يك از لذايذ دنيا او را از خدا به خود مشغول نساخت.

يحيي عليه السلام معاصر حضرت عيسي بن مريم عليه السلام بود، و نبوت او را تصديق كرد. او در ميان قوم خود سيد و شريف بود، به طوري كه دلها همه به او توجه نمود و به سويش ميل مي كرد. مردم پيرامون او جمع مي شدند، و او ايشان را موعظه مي كرد، و به توبه از گناهان دعوت مي نمود، و به تقوي دستور مي داد تا روزي كه كشته شد.

در قرآن كريم دربارة كشته شدن يحيي چيزي نيامده است، ولي در اخبار آمده كه سبب شهادت او اين بود كه زني زناكار در عهد او مي زيست و پادشاه بني اسرائيل مفتون او شد و با او مراوده كرد و يحيي "ع" وي را از اين كار نهي نمود و ملامتش كرد، و چون او در قلب شاه عظيم و محترم بود، لذا پادشاه ناگزير از اطاعتش بود.

اين معنا باعث شد كه زن زانيه نسبت به آن جناب كينه توزي كند، و از آن به بع__د به پادشاه اعتنا نمي كرد مگر بعد از آنكه سر يحيي را از بدنش جدا نموده و برايش هديه بفرستد.. پادشاه نيز چنين كرد و آن جناب را به قتل رسانيد و سر مقدسش را براي زن هديه فرستاد.

در بعض ديگر اخبار آمده كه سبب قتل او اين بود كه پادشاه عاشق برادر زاده خود شد و مي خواست كه با او ازدواج كند يحيي عليه السلام او را نهي مي كرد و مخالفت مي نمود، تا آنكه وقتي همسر برادرش دختر را آن چنان آرايش كرد كه تمام قلب شاه را مسخر كند و با چنين وضعي دخترش را نزد پادشاه فرستاد. زن به او گفته بود كه چون شاه خواست از تو كام بگيرد مخالفت كن و بگو شرطش اين است كه سر يحيي را برايم حاضر كني . او نيز بي درنگ سر يحيي را از بدن جدا نمود و در طشتي طلا گذاشت و براي دختر برادر حاضر ساخت.


1- مقصود از آنها - يحيي و پدر و مادر اوست.

ص:38

در روايات احاديث بسياري دربارة زهد و عبادت و گرية يحيي"ع" از ترس خدا، و همچنين در مواعظ و حكمت هاي او وارد شده است.

(1)

يحيي پيامبر و اعجاز زندگي او

« اي زكريا ! ما تو را مژدة پسري مي دهيم كه نامش يحيي است، واز پيش همنامي براي وي قرار نداده ايم! »

خداوند دعاي زكريا را مستجاب كرد و او را ندا داد كه اي زكريا....

اين زماني بود كه زكريا از داشتن فرزند نااميد و از نازائي و پيري زنش آگاه بود، ولي با ديدن كيفيت ادارة زندگي مريم به دست خدا و كرامات او دلش به وجد آمد و براي خود نيز پسري از خدا درخواست كرد و خداوند پاسخش را با مژدة تولد يحيي و شرح شخصيت و اعجاز زندگي او داد.

آية مورد بحث دلالت دارد كه خداي تعالي خودش فرزند زكريا را به نام يحيي نام نهاد و فرمود: «اسمش يحيي است و ما قبل از او احدي را بدين نام نناميده ايم، و كسي در اين نام شريك او نيست.»

اوصافي كه خداوند سبحان در كلام خود براي يحيي شمرده اوصافي است كه در هيچ پيغمبري قبل از او نظيرش نيست، مثل: دارا شدن حكم در كودكي و سيادت، ترك ازدواج ( سيداً و حصوراً، ) سلام كردن خدا بر او در روز ولادت و روز مرگ و روز قيامت !

حضرت مسيح عليه السلام پسر خالة حضرت يحيي بود و او هرچند در اين اوصاف با او شريك است لكن او بعد از يحيي متولد شده است، پس تا روز بشارت به ولادت يحيي هيچ پيغمبري در اين اوصاف نظير او نبوده است.

اعجاز تولد در غير موقع

زكريا با شنيدن مژدة الهي مبني بر تولد يحيي"ع" با تعجبي كه ناشي از خاصيت بشر است، عرض كرد:

-پروردگارا ! كجا ديگر توانم پسري داشته باشم،

با اين كه همسرم نازاست، و خودم از پيري به فرتوتي رسيده ام؟


1- مستند:آية 7 سوره مريم " يا زَكَرِيّا اِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسمُهُ يَحيئ ...! " الميزان ج 27 ص25

ص:39

با اينكه زكريا از همان اول يقين داشت كه اين بشارت راست است، شروع كرد به پرسش از خصوصيات آن تا بدين وسيله آن اضطراب دروني را ساكن و آرام سازد.

پاسخ شنيد:

-پروردگار تو چنين است، و در اين بشارت هيچ شكي نيست!

همو فرموده كه اين بر من آسان است،

از پيش نيز تو را كه چيزي نبودي خلق كرده ام !

نشانه اي كه زكريا از خدا خواست؟

زكريا درخواست نشانه اي كرد تا حق را از باطل تميز دهد و بفهمد كه ندائي كه شنيده وحي ملائكه بوده نه القائات شيطاني، و لذا در جواب به او گفته شد:

-نشانة الهي بودن آن كه شيطان در آن راهي ندارد، اين است كه:

سه روز زبانت جز به ذكر خدا به چيز ديگر باز نشود!

چون انبياء معصوم به عصمت الهي هستند، ديگر شيطان نمي تواند در نفوس آنان تصرفي بكند.

اينكه گفت: « خدايا برايم نشانه اي قرار بده! » درخواست نشانه اي است براي تميز و جملة: « نشانة تو اين است كه سه روز تمام با مردم حرف نزني! » اجابت آن درخواست است، كه سه روز هرچه جز ذكر خدا بخواهد بگويد زبانش به كار نيفتد، در عين اينكه زبانش سالم است و به مرضي مبتلا نشده است.

مراد به حرف نزدن اين است كه نتواند حرف بزند.

زكريا در اين سه شبانه روز سرگرم عبادت و ذكر خدا بود ولي نمي توانست با مردم حرف بزند مگر با رمز و اشاره.

« پس از عبادتگاه نزد قوم خود شد،

و با اشاره به آنان دستور داد كه -

صبح و شام خدا را تسبيح بگوئيد ! »

دستور الهي اخذ كتاب

« بعد از آن كه يحيي را به زكريا داديم به وي گفتيم:

- اي يحيي! كتاب را در دو ناحية علم و عمل محكم بگير! »

ص:40

منظور از « اخذ كتاب به قوت » تحقق دادن به معارف آن و عمل به دستورات و احكام آن است، با عنايت و اهتمام ! و مراد به كتاب، تورات است و يا تورات و ساير كتب انبياء، زيرا كتابي كه در آن روز مشتمل بر شريعت بوده همان تورات بوده است.

علم يحيي در سن كودكي

خداوند تعالي مي فرمايد:

« و آتَينا هُ الحُكمَ صَبِيّا وَ حَناناً مِن لَدُنّا و زَكاةً !

ما به يحيي علم به معارف حقيقي داديم،

در حالي كه او كودكي نابالغ بود.

خدا به او لطف و عنايت دارد، و امور او را خودش اصلاح مي كند،

و به شأن او عنايت مي ورزد،

و او هم در زير ساية عنايت خدا رشد مي كند،

او نسبت به خدا عشق مي ورزد، و مجذوب پروردگار خويش است! »

بر همين اساس جذبه و عشق رشد و نمو مي كند، و اين نمو، نمو روح است. مي بينيم خداوند متعال كلمة " حنان" را مقيد به " مِن لدنا " كرده است. با درنظر گرفتن اين كه اين كلمه به كار نمي رود جز در مواردي كه اسباب طبيعي و عادي مؤثر نيست ويا در نظر گرفته نشده است، لذا مراد از " حنان" يك نوع عطف الهي و انجذاب مخصوصي است بين يحيي و پروردگارش، كه در غير او سابقه و مانند ندارد!

تقوي يحيي و صفات عاليه او

خداوند متعال در ادامة توصيف يحيي عليه السلام مي فرمايد:

« وَ كانَ تَقِيّاً وَ بَرّاً بِوالِدَيهِ وَ لَم يَكُن جَبّاراً عَصِيّاً ! »

اين سه عبارت بيان كليات احوال يحيي"ع" است نسبت به خالق و مخلوق:

-عبارت " وَ كانَ تَقِيّاً ،" حال او را نسبت به پروردگارش بيان مي كند،

-عبارت " بَرّاً بِ_والِدَيهِ، " وضع او را نسبت به پدر و مادرش حكايت مي كند،

-و عبارت " وَ لَم يَكُن جَبّاراً عَصِيّاً ، " رفتار او را نسبت به ساير مردم شرح مي دهد.

حاصل معناي جمله اين است كه آن جناب رؤف و رحيم به مردم، و خيرخواه و

ص:41

متواضع نسبت به آنها بوده است. او ضعفاي آنها را ياري مي كرده و آنهائي را كه آمادگي هدايت و رشد داشته اند، هدايت مي نموده است.

سلام خدا بر يحيي"ع"

خداي سبحان براي يحيي عليه السلام چنين سلام مي كند:

« سلام بر او روزي كه تولد يافت،

و روزي كه مرد،

و روزي كه زنده بر انگيخته مي شود! »

در اين سه روز، خداوند سبحان سلامي فخيم و عظيم بر او مي فرستد، در اين ايام كه هركدامش ابتداءِ يكي از عوالم است، و آدمي در آن زندگي مي كند، از هر مكروهي قرين سلامت باشد، روزي كه متول____د مي شود به هيچ مكروهي كه با سعادت زندگي اش ناسازگار باشد دچار نگردد، و روزي كه مي ميرد و زندگي برزخي اش را شروع مي كند قرين سلامت باشد، و روزي كه دوباره زنده مي شود و به حقيقت حيات مي رسد، سلامت باشد، و دچار تعب و خستگي نگردد!

اختلاف تعبير قرآن مجيد در بيان " ولد، يموت و يبعث،" كه اولي را در صيغة ماضي و دومي را در صيغة آينده آورده براي اين بوده كه بفهماند اين سلام را خداوند در حال حيات دنيوي يحيي به او فرستاده است نه اين كه در عصر رسول الله"ص" و زمان نزول قرآن.

(1)

جزئيات تولد يحيي در قرآن

يكي از معجزات درتاريخ اديان، تولد يحيي"ع" و مشابهت همه جانبة تولد و نامگذاري و زندگي او نسبت به عيسي "ع" است.

ظاهراً تولد يحيي"ع" قبل از تولد عيسي"ع" بوده و اين پيامبر الهي در خانوادة زكريا"ع" پيامبر گرامي خدا، در سن پيري و فرتوتي او به دنيا مي آيد، در حالي كه تا آن زمان مادر او به سن پيري رسيده بود و در عين حال نيز زني عاقر و نازا بوده است.

يحيي از زمرة اتباع و پيروان " عيسي بن مريم " و از اوصياء و جانشينان آن


1- مستند:آية 38تا41 سوره آل عمران " هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّارَبَّهُ فَقالَ رَبِّ هَب لي مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ...!" الميزان ج5ص314

ص:42

حضرت بوده است.

به نظر مي رسد معجزات تولد يحيي"ع" و شخصيت و كيفيت رشد او زمينه ساز تولد اعجاب انگيز عيسي "ع" بوده است، و مشاهدة معجزاتي مشابه اعجاز تولد عيسي"ع" ذهن مردم زمان آن حضرت را آمادة قبول تولد اعجاز آميز عيسي"ع" نموده است.

آيات قرآني در سورة فوق تولد يحيي"ع" را چنين توصيف مي كند:

« زكريا مريم را كفالت مي كرد،

او هر وقت وارد محراب عبادت مريم مي شد،

در نزد او رزق شگفت انگيزي مي يافت،

گفت: - اي مريم ! اين روزي از كجا به تو رسيده است؟

پاسخ داد: - از جانب خداست، كه خدا به هر كه خواهد روزي بي حساب دهد! »

در آن هنگام كه زكريا كرامت مريم را مشاهده كرد، گفت:

« پروردگارا ! مرا به لطف خود ذريه اي طيبه عطا فرما !

همانا توئي مستجاب كنندة دعا ! »

پس زكريا را هنگامي كه در محراب عبادت به نماز ايستاده بود، ملائكه ندا دادند:

« همانا خداوند تو را به ولادت يحيي بشارت مي دهد!

تا او كلمة خدا ( نبوت عيسي"ع") را تصديق كننده باشد،

و همو پيشواي مردم، پارسا، و پيغمبري از شايستگان باشد ! »

زكريا عرض كرد:

« پروردگارا ! چگونه مرا پسري تواند شد در حالتي كه مرا سن پيري فرارسيده و عيالم نيز عجوزي نازاست ؟

گفت: - چنين است كار خدا ! هرچه بخواهد مي كند !

عرض كرد: - پروردگارا، مرا نشانه اي مرحمت فرما !

گفت: - نشانة تو آن است كه تا سه روز با كسي سخن گفتن نتواني، و جز با رمز چيزي نگوئي، و پيوسته به ياد خدا باش، و او را صبح و شام تسبيح گوي ! »

ارتباط زندگي مريم با تولد يحيي"ع"

ص:43

سبب اصلي دعاي زكريا و گفتن « پروردگارا از جانب خودت ذريه اي طيبه به من عطا فرما ! » ديدن كرامت و عظمت " مريم" در نزد خداي تعالي بود.

" طيب بودن ذريه" اش در آن است كه براي فرزند او هم همان مقامات و كراماتي كه براي مريم مشاهده مي كرد، باشد. لذا خداوند متعال هم به او "يحيي" را داد، كه شبيه ترين انبياء بود نسبت به عيسي"ع" و از هر جهت در صفات كماليه شباهت تام و تمامي به " مريم" و فرزندش " عيسي" داشت.

لذا خداوند سبحان او را به نام "يحيي" ناميد و او را " مصدق" و تصديق كنندة كلمه و آي__ت خ_دا و " آقا" و "حصور- بدون اهل" و " پيغمبري" از شايستگان قرار داد.

اينها خود بالاترين چيزي است كه ممكن است يك انسان در آنها مريم و عيسي"ع" را شباهت داشته باشد.

نامگذاري يحيي"ع"

از فرمايش خداوندي كه مي فرمايد:

« اِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحيي ! » استفاده مي شود كه نامگذاري فرزند زكريا به "يحيي" از طرف خداوند متعال بوده است. چنانكه از آيات سورة مريم استفاده مي شود، كه در آن سوره خداي سبحان مي فرمايد:

« اي زكريا ! ما تو را به فرزندي كه نامش يحيي است بشارت مي دهيم كه قبلاً كسي به اين نام نبوده است، » و اينكه نام آن مولود " يحيي" نهاده شده، و بشارت به آن هم قبل از خلقتش بوده است.

شباهت هاي يحيي و عيسي "ع"

آن چه در حق مريم و عيسي "ع" رعايت شده، در حق يحيي"ع" هم رعايت شده است. روشن است كه آنچه خداوند متعال از صفات كماليه و فضايل براي مريم قرار داده، شبيه و نظير آن را عيناً براي عيسي "ع" مقرر داشته است. پس بنابراين شباهت و محاذات كامل بين يحيي و عيسي وجود دارد، و در آنچه ممكن بوده به يكديگر شباهت

ص:44

رسانيده اند.

ناگفته نماند كه در همة اوصاف، حق تقدم با عيسي است، زيرا وجود آن حضرت پيش از دعاي زكريا مقدر شده بود، لذا او را فضايل بخصوصي است كه در آنها يحيي را حظي نيست، مانند آنكه عيسي از پيغمبران اولواالعزم شده و داراي كتاب آسماني است.

تدبر در آيات وارده در قرآن كريم در سوره هاي زير مطالب بالا را بيشتر روشن مي كند:

سورة مريم آيه 15 دربارة يحيي"ع" :

-اي زكريا ! ما تورا به فرزندي كه نامش يحيي است بشارت مي دهيم كه همنامي در سابق نداشته ... اي يحيي ! تو كتاب الهي را به قوت فراگير !

-ما به يحيي در سن كودكي مقام نبوت بخشيديم،

-و به او از نزد خود بركت و طهارت عطا كرديم، و او شخصي پرهيزكار بود،

-او را به پدر و مادرش مهربان نموديم،

-او اصلاً به كسي ستم نكرد، و معصيت خدا را مرتكب نشد،

-سلام حق بر او باد در روز ولادت، در روز رحلت، و در روز بعثت !

سورة مريم آيه 33 دربارة عيسي"ع" :

-ما روح القدس را به سوي مريم فرستاديم ...

-روح القدس به مريم گفت:

« من فرستادة پروردگار توام كه به فرمان او براي بخشيدن فرزندي پاك به تو آمده ام!

... پروردگارت فرمود: - اين كار بر من آسان است!

ما آن فرزند را نشانه اي براي مردم،

و رحمتي از جانب خود قرار مي دهيم ! »

... مريم اشاره به طفل كرد و به ملامتگران فهماند كه با طفل سخن گويند:

گفتند: « چگونه با طفل گهواره اي سخن گوئيم ؟ »

در اين هنگام طفل ( به امر خدا گفت: )

-« همانا من بندة خاص خدايم، كه مرا كتاب آسماني و شرف نبوت عطا فرمود !

هر كجا باشم مرا " مبارك " قرار داده است، و تا زنده ام به نماز و زكات دستور داده است،

ص:45

همچنين به نيكوئي با مادرم مرا سفارش فرموده است،

مرا ستمكار و شقي قرار نداده است،

درود حق در روز ولادت و در روز مرگ و در روز قيامت بر من است!»

چنانكه از آيات بالا استفاده مي شود:

1-خداوند سبحان نام فرزند زكريا"ع" را " يحيي" نهاده، و در مقابل فرزند مريم را " عيسي" كه به معناي " زندگي مي كند" است، نامگذاري كرده است.

2-به يحيي در عهد صباوت و بچگي مقام نبوت و علم كتاب كرامت فرمود، چنانكه " عيسي" را هم در كوچكي و طفوليت مقام نبوت كرامت فرمود.

3-خدا يحيي را از نزد خود " بركت و طهارت" داد و او را به پدر و مادرش نيكوكار قرار داد، چنانكه به عيسي هم " بركت و طهارت" بخشيد و او را نسبت به مادرش نيكوكار مقرر فرمود.

4-خداي سبحان در مواطن و مراحل سه گانه به يحيي سلام و درود فرستاد - روز تولد، روز وفات، و روز قيامت - چنانكه به عيسي هم در همان مواطن سه گانه درود و سلام فرستاد.

5-خداوند متعال يحيي را " سيد" يعني بزرگ قوم و " حصور" يعني كسي كه از روي زهد زن اختيار ننمايد، و " پيغمبر" قرار داد، چنانكه تمام آنها را به عيسي "ع" هم مرحمت فرمود.

تمام اين شباهت هائي كه يحيي"ع" به عيسي "ع" داشت براي اجابت نمودن دعاي زكريا بوده است، در آنجا كه درية طيبه و خلف پسنديده و شايسته اي طلب كرد، در آن هنگامي كه از مشاهدة وضع مريم و كرامتي كه در پيشگاه خدا پيدا كرده بود، دلش لبريز گشت.

6-از اينكه خداي تعالي دربارة يحيي مي فرمايد: « مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ الله! » روشن مي شود كه يحيي از زمرة اتباع و پيروان عيسي بن مريم "ع" و از اوصياء و جانشينان آن حضرت بوده، زيرا كلمه اي را كه يحيي مصدق اوست، همانا عيسي بن مريم، مي باشد :

« يا مَريَمُ اِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنهُ اِسمُهُ المَسيحُ عيسي اِبنُ مَريَمَ ... ! »

حضرت مريم و حضرت عيسي «ع»

حضرت مريم"س"ص_دّي_ق_ة ق_ان_ت_ه

اشاره

ص:46

ص:47

(1)

خلاصه تاريخ زندگي مريم "س" در قرآن

آيات سوره هاي آل عمران، مريم، انبياء و تحريم شامل مطالبي است دربارة تاريخ زندگي مريم "س" كه مشروح آن در مباحث زيرين نقل خواهد شد، و خلاصه آنها به شرح زير است:

مادر عيسي عليه السلام " مريم" دختر عمران است. هنگامي كه مادر مريم به او حامله شد، به خيال اينكه آنچه در شكم دارد پسر است، نذر كرد كه او را پس از به دنيا آمدن در راه خدا آزاد كند، تا پسرش به خدمت مسجد مشغول شود.

چون بار خود را به زمين نهاد و روشن شد كه او دختر است، غم و حزن او را فراگرفت، ليكن دخترش را به نام " مريم" كه به معني " خادمه" است، ناميد، تا او را به خدمت مسجد وادارد.

"عمران" پدر مريم پيش از ولادت او از دنيا رخت بر بسته بود. مادرش او را به مسجد آورد تا به كاهنان آن كه " زكريا " هم جزو آنان بود، تسليم كند. كاهنان راجع به كفالت مريم با يكديگر نزاع و گفتگو كردند، تا بالاخره بنا را بر قرعه نهادند و قرعه به نام " زكريا " اصابت كرد. زكريا كفالت مريم را به عهده گرفت، و او هم به خدمت مسجد مشغول بود، تا هنگامي كه مريم به سن بلوغ رسيد. آن زمان زكريا براي مريم حجابي برپا كرد تا مريم در ميان آن مشغول عبادت خداوند شود. جز زكريا كس ديگري داخل آن حجاب نمي شد. هروقت زكريا وارد محراب مريم مي شد، رزق حاضري در محراب او مي ديد، از او پرسيد: اي مريم اين روزي از كجاست؟ مريم گفت: از نزد خدائي


1- مستند:آيات و روايات مندرج در متن الميزان ج 6 ص147

ص:48

است كه بدون حساب به هركه خواهد روزي بخشد!

مريم عليها السلام " صديقه" و " معصومه" و "طاهره" و "برگزيده" بود. او " محدثه" اي است كه ملائكه با او سخن گفتند و به او خبر دادند كه :

« - خدا وي را برگزيده و پاكيزه نموده، و از عبادتكاران قرار داده،

و او را براي جهانيان از آيات و نشانه هاي خود مقرر داشته است. »

سپس خداي متعال " روح " را به سوي مريم - در حالي كه در حجاب مستور بود - فرستاد. " روح" به صورت بشر كاملي براي مريم مجسم شد، و به او گفت: من فرستادة پروردگار توام، و براي بخشيدن پسري كه پدر ندارد به اذن الهي به سوي تو آمده ام. به او بشارت داد كه به زودي از فرزندش معجزات باهره اي ظاهر خواهد شد، و خداوند او را به " روح القدس" تأئيد مي كند. و همچنين " كتاب و حكمت و تورات و انجيل" را به او مي آموزد، و او را با آيات و نشانه هاي آشكار به سوي " بني اسرائيل" خواهد فرستاد.

" روح" داستان عيسي را براي مريم گفت و سپس در او " دميد" و مريم در حال مانند ساير زناني كه حامله مي شوند، به فرزند خود حامله شد.

مريم در مكاني دور خلوت گزيد، و چون او را درد زائيدن فرارسيد زير شاخ درخت خرمائي رفت و از شدت حزن و اندوه با خود مي گفت: كاش پيش از اين مرده بودم، و از صفحة دلها نامم فراموش شده بود. در آن حال ( روح القدس يا فرزندش عيسي) او را ندا داد: غمگين مباش كه خدا از زير قدمت چشمة آبي جاري نمود، و تو خود تنة درخت را تكان بده تا از آن برايت رطب تازه فروريزد. از اين رطب تناول كن و از آن چشمه بياشام، و چشم خود به " عيسي" روشن دار، و اگر از جنس بشر كسي را ديدي به " اشاره" به او بگو: من براي خدا نذر " روزة سكوت " كرده ام، و با هيچ كس تا روزه هستم سخن نمي گويم !

مريم فرزند خود را گرفته و به سوي قومش روان شد. ( موضوع "حمل" و " بارنهادن" و " سخن گفتن" و ساير شئون وجودي او، تماماً از سنخ آنچه نزد ديگران يافت مي شود، بوده است.) چون قومش او را بدان حال ديدند مشغول طعن و سرزنش او شدند و گفتند: اي مريم عجب كار منكر و شگفت آوري كردي! اي خواهر هارون تو را نه پدر ناصالح و نه مادر بدكار بود، ( كه خودت چنين كاري را مرتكب شدي؟! )

ص:49

مريم پاسخ آنان را به اشاره حوالة طفل كرد. آنها گفتند:

- ما چگونه با طفل گهواره اي سخن گوئيم؟

طفل به امر خدا به زبان آمد و گفت:

-من بندة خاص خدايم، كه مرا كتاب آسماني و شرف نبوت عطاء فرموده است، من هركجا كه باشم، مرا مبارك گردانيده، و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش نموده، و همچنين به نيكوئي با مادرم توصيه فرموده، و مرا ستمكار و شقي نگردانيده است. روز ولادت و مرگ و همچنين روزي كه برانگيخته شوم، سلام و درود حق بر من است!

اين جملات خود اشاره اي بود به آيندة عيسي كه عليه بيدادگريها و ستمكاريها قيام مي كند، و براي زنده كردن دين موسي و از بين بردن كجي ها كه در آن پديد آمده و تجديد معارف و حقايقش و برافكندن اختلافات و مشاجرات، بپا مي خيزد.

عيسي رشد و نمو كرد تا به سن جواني رسيد. او و مادرش مريم هردو روي عادت جاري در زندگي بشر - از خوردن و آشاميدن و ساير عوارض وجودي- تا آخر عمرشان زندگي مي كردند.

سپس عيسي مبعوث به رسالت شد.(1)

(2)

شرح ولادت حضرت مريم در قرآن

« ياد كن زماني را كه زوجة عمران گفت:

- پروردگارا عهد كردم فرزندي را كه در رحم دارم در راه تو آزاد گردانم!

- نذر مرا بپذير! كه تو دعاي بندگان بشنوي و به اسرار و احوال همه آگاهي !

چون فرزند بزاد، از روي حسرت گفت:

-پروردگارا ! فرزندي كه زاده ام دختر است!؟

خدا به آنچه زائيده داناتر است،

و مي داند كه چه حكمتها در وجود آن دختر نهان است!؟


1- جزئيات زندگي عيسي"ع" بعد از رسيدن به رسالت را در مباحث بعدي خواهيم آورد.
2- مستند:آية 35تا37سورة آل عمران " اِذ قالَتِ امراَةُ عِمرانَ رَبِّ اِنّي نَذَرتُ لَكَ مافي بَطني مُحَرَّراً !" الميزان ج 5 ص306

ص:50

و پسري كه او مي خواست مثل اين دختر نيست.

سپس زن عمران گفت:

-من اين دختر را " مريم" نام نهادم!

و " او" و " فرزندش" را از شر شيطان رجيم در پناه تو آوردم !

پس خداوند او را به نيكوئي پذيرفت،

و او را به ترتيبي نيكو پرورش داد .... »

پدر و مادر مريم

اولين عبارتي كه "همسرعمران" بيان كرد - پروردگارا عهد كردم فرزندي را كه در رحم دارم در راه تو آزاد گردانم! - دلالت دارد كه آن سخن را زماني گفته كه حامله بوده، و حملش هم از "عمران" بوده است.

آن سخن اشعاري بر وفات " عمران" و رحلت او دارد، زيرا اگر " عمران" در قيد حيات بود، زوجه اش چنين استقلالي در آزاد نمودن بچة داخل شكمش را نداشت. دليل ديگر بر وفات " عمران" قبل از تولد "مريم" مطلبي است كه قرآن كريم مي فرمايد: « زماني براي كفالت مريم قرعه مي كشيدند...،» نشان مي دهد كه مريم قبل از تولد خود پدرش را از دست داده بود و نياز به كفالت داشت.

در قرآن مجيد اسم پدر مريم " عمران" در چند جا ذكر شده و اسم مادر اورا روايات اسلامي " حنّه " و برخي آن را " مرثار" ذكر كرده اند. براساس اين روايات " عمران" پيغمبري بوده كه به قوم خود مبعوث شده بود.

مفهوم " تحرير يا آزاد سازي" مريم

در عصر تولد مريم، وقتي پدر و مادري فرزند خود را " آزاد" مي كرد، بدين معني نبود كه او را از قيد بندگي آزاد مي كردند بلكه منظور آزاد نمودن از " قيد سرپرستي و ولايت خود پدر و مادر،" بود كه نسبت به اولاد خود داشتند.

پس اورا به واسطة " تحرير و آزاد سازي" از تحت ولايت خود خارج مي كردند. اين آزادگي اگر براي خدا بود به معني اين بود كه او را تحت ولايت خداوندي وارد مي كردند، يعني او را مخصوص بندگي و پرستش خدا و خدمت نمودن كنيسه ها و پرستشگاه ها مي كردند.

ص:51

گويند آنان وقتي فرزند خود را در راه خداي تعالي آزاد مي كردند، ديگر او را در منافع خودشان وادار به كار نمي كردند، و از فرزندان خود استفادة شخصي نمي بردند، بلكه آنها به خدمت و تميز كردن " كنيسه" و امثال آن مشغول مي شدند.

اين كار ادامه داشت تا آنكه آنها به مرحلة بلوغ مي رسيدند و اختيار با بچه بود كه اگر مي خواست به كار خودش ادامه مي داد و گرنه از آن دست برداشته و به كاري كه دلخواه خودش بود، مشغول مي شد.

چگونه انتظار تولد پسر تبديل به دختر شد؟

از عبارتي كه مادر مريم گفت: - پروردگارا نذر كردم كه فرزندي كه در رحم دارم در راه تو آزاد گردانم! – اين نكته نيز برمي آيد كه او به طور قطع عقيده داشت كه بچه اي كه در شكم دارد " پسر" است!

آية شريفه سخن زوجة عمران را بدون قيد و شرط و تعليق ذكر فرموده است. از اينكه خداي متعال سخني را كه " زوجة عمران" از روي قطع به پيشگاه خداون__دي عرضه داشته، حك_اي__ت فرموده است، روشن مي شود، كه اعتقاد او از روي قرائني حدسي كه به ذهن مادران - به وسيلة تجربه و امثال آن - مي رسد، نبوده است، زيرا از آن حدسيات جز " گمان" حاصل نخواهد شد، و پر واضح است كه كلام الهي از اشتمال بر اين گونه حدسيات دور مي باشد.

اعتقادي كه زوجة عمران راجع به " پسر بودن" جنين خود داشته از جهتي منتهي به " وحي" بوده است، و لذا پس از وضع حمل و روشن شدن مطلب باز مأي__وس از " پسر" نشده و با كمال صراحت و قطعيت مي گويد:

« - او و فرزندش را از شر شيطان رجيم در پناه تو مي آورم ! »

بدين ترتيب، براي آن دختر " ذريه" ثابت مي نمايد، با اين كه به حسب ظاهر راهي براي علم و دانائي بدان نبوده است. در اين كلام كه زوجة عمران بدون هيچ قيد و شرطي به خداوند متعال مي گويد، ( با اين كه موضوع فرزند پيدا كردن آن دختر داخل در علم غيب و مربوط به آينده بوده،) روشن مي شود كه او به وجهي از روي " وحي" مي دانست كه از " عمران" خدا به او پسري كرامت مي كند. "عمران" وفات كرد و او از عمران حمل داشت، روي آن حساب قطعيت پيدا كرد كه حتماً آنچه در شكم دارد، همان پسر است، لكن پس از وضع حمل و فهميدن اشتباه خود، دانست كه حتماً آن پسر از نسل اين دختر است، لذا بدون ترديد و قيد و شرط براي آن دختر " ذريه" و فرزند ثابت

ص:52

نمود و آن را به خداي متعال سپرد!

اين بود آنچه كه از تدبر در كلام الهي به دست آمد.

امتيازات مريم "س"

قرآن كريم با عبارت - خدا به آنچه زوجة عمران زائيده داناتر است، و پسري كه او مي خواست چون اين دختر نيست - از قول خداي تعالي نكات ظريفي را بيان فرموده كه شامل امتيازات مريم بر ديگران و حتي بر پسر خود "عيسي" عليه السلام نيز مي باشد.

آنجا كه جملة - خدايا فرزندي كه زاده ام دختر است!؟ - را زوجة عمران براي اظهار تحسر به پيشگاه خداوندي عرضه داشت، خداوند متعال با فرمودن جملة - خدا داناتر است به آنچه او زائيده ! - مي خواهد بيان دارد كه ما هم مي دانستيم كه او دختر است لكن خواستيم آرزوي او را به وجه احسن و طريق بهتري عملي سازيم، و اگر زوجة عمران منظور ما را در آن قسمت مي دانست، ابداً اظهار تحسر و حزن نمي نمود، با اينكه پسري كه او آرزويش را مي داشت، ممكن نبود كه چون اين دختر، و آنچه بر وجود او مترتب است، باشد.

زيرا بالاترين چيزي كه در حق آن پسر امكان داشت، آن بود كه چون عيسي پسري شود كه كور مادرزاد را بينا و كر مادرزاد را شنوا سازد، و مرده را زنده نمايد.

لكن بر وجود اين دختر آثار بالاتر از آن مترتب است:

1-وجود اين دختر وسيله اي است كه از او پسري بدون پدر به وجود آيد،

2- خود مريم و پسرش دو " آيت" الهي براي جهانيان باشند،

3-كودك او در گهواره با مردم تكلم كند،

4-كودك او " روح الله " و " كلمة الله " باشد، و مَثَل او در نزد خدا مثل آدم شود!

اينها و ساير آيات و علامات، همان قسمت هائي است كه بر وجود اين دختر و فرزند مباركش "عيسي" عليه السلام مترتب شده است.

ن_ام گذاري م_ريم

ص:53

" مري_م" در لغت عبري به معني " عاب_ده و خادم_ه" است. از اينجا روشن مي شود كه به چه دليل زوجة عمران اسم دختر خودش را مريم گذاشت.

او وقتي وضع حمل نمود، و از پسر بودن حمل خود مأيوس شد، فوراً اين نام را به دختر نوزاد خود نهاد، تا او را به كاري كه از پسر انتظار داشت، وادارد.

پس جملة " اِنَي سَمَّيتُها مَريَمَ ! " به منزلة آن است كه گفته باشد من دختر خود را " محرره" نمودم، يعني نذر كردم كه اين دختر را در راه خدا آزاد نمايم، كه به عبادت و بندگي حق مخصوص شود.

روشن ترين دليلي كه مي رساند سخن او افادة " نذر" مي كند، ع__بارت ق___رآن مجي___د است كه مي فرمايد: " خداوند او را به نيكوئي پذيرفت و او را به تربيتي نيكو پرورش داد. "

سپس دختر و ذريه اش را به خداوند متعال سپرد تا از شر شيطان در امان و در كار عبادت و خدمت ثابت قدم باشند و اسم با مسمي مطابق باشد.

عبارت اول يعني " خداوند او را به نيكوئي پذيرفت، " قبول و پذيرفتن سخن اول زوجة عمران است كه گفت: " من او را مريم نام نهادم،" و عبارت دوم، يعني: " او را به پرورشي نيكو پرورش داد، " قبول و اجابت نمودن سخن دوم اوست كه گفت: " من او و ذريه اش را از شر شيطان رجيم، در پناه تو آوردم." در عبارت اول منظور پذيرفتن و قبول كردن خود آن دختر يعني " مريم" مي باشد، زيرا قرآن نسبت " قبول" را به دختر داده نه به " نذر".

بنابراين، قبول نمودن " مريم" عبارت است از " اصطفاء" و اختيار نمودن او. و مراد از " اَنبَتَها نَباتاً حَسَناً " بخشيدن رشد و طهارت به او و ذرية او، و افاضه نمودن يك رقم حيات و زندگي است كه وسوسة شيطان در آن راه پيدا نكند، و آن عبارت است از " طهارت ."

اين دو، يعني " اصطفاء" و " طهارت" همان است كه در آية شريفة ديگر خداوند متعال مي فرمايد:

-وَ اِذ قالَت المَلاءِكَةُ يا نَريَمَ اِنَّ اللهَ اصطَفاكَ وَ طَهَّرَكَ....

از بيانان بالا روشن مي شود كه " اصطفاء" و برگزيدن مريم، و همچنين "

ص:54

تطهير" و پاك نمودن او از پليدي معصيت، هر دو اجابت و پذيرفتن دعاي مادر او مي باشد. چنانكه در برگزيدن مريم بر زنان عالم از نظر ولادت عيسي "ع" از او و آيت شدن اين مادر و فرزند براي عالميان، تصدي__ق قول خ__داي ت__ع__الي است كه مي فرمايد: - پسر مانند دختر نيست !

(1)

زندگي مريم قبل از تولد عيسي "ع"

قرآن مجيد دوران اولية زندگي مريم"س"، از زمان تولد خودش تا زمان تولد پسرش عيسي"ع" را، در چند جمله بيان فرموده است. با همين جمله هاي كوتاه، عظمت و امتيازي را براي اين بانو نشان داده كه حتي پسرش عيسي"ع" به آن امتيازات مفتخر نشده است.

قسمتي از اين مطالب را در مورد " نام گذاري" و " امتيازات مريم" ذكر كرديم. اينك آن قسمت از زندگي اين بانوي عظيم الشأن را كه در آيات فوق بدان اشاره شده، شرح مي دهيم، و خاطرنشان مي سازيم كه از زندگي مريم بعد از تولد عيسي"ع" در قرآن ذكري نرفته است، زيرا آنچه لازمة ذكر اين تاريخ ممتاز حيات بشري است، در همان حيات قبل از تولد و زمان تولد فرزند گرانمايه اش، نهفته است.

آيات قرآني در اين سوره در اين زمينه به شرح زير است:

« ... پس خداوند او را به نيكوئي پذيرفت،

و او را به تربيتي نيكو پرورش داد.

زكريا اورا كفالت كرد.

هر وقت زكريا وارد محراب عبادت مريم مي شد نزد او رزق شگفت آوري مي يافت.

گفت:

-اي مريم اين روزي از كجا به تو مي رسد؟ پاسخ داد:

-از جانب خداست! كه خداوند به هركه خواهد روزي بي حساب دهد!»


1- مستند:آية 37 سورة آل عمران " وَ اَنبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِّيا...." الميزان ج 5 ص312

ص:55

مراد از " تربيتي نيكو" كه خداوند با عبارت " وَ اَنبَتَها نَباتاً حَسَناً " از آن ياد مي كند، بخشيدن رشد و "طهارت" به او ذرية او، و افاضه نمودن يك نوع زندگي است كه وسوسة شيطان در آن راه پيدا نكند... و "پذيرفتن به نيكوئي،" همانا " اصطفاء " و برگزيدن و انتخاب نمودن او بوده كه در ق___رآن كريم از آن با عبارت " فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبوُلِ حَسَن! " ياد مي كند.

زندگي مريم تحت تكفل زكريا "ع"

از آيه زير استفاده مي شود كه كفالت " زكريا " از مريم به واسطة اصابت نمودن قرعه به نام او بوده است:

« تو حاضر نبودي زماني كه آنان براي كفالت و نگهداري مريم قرعه مي كشيدند؟

و نبودي كه چگونه با يكديگر مخاصمه مي كردند؟ »

آنان در موضوع تكفل و نگهداري مريم با يكديگر مخاصمه كردند تا آنكه بنا را به قرعه كشيدن گذاشتند و قرعه به نام " زكريا " اصابت نمود.

در روايات اسلامي آمده كه :

« مريم طبق نذر مادرش آزاد شده بود. آن زمان رسم بر اين بود كه فرزندي كه آزاد مي شد در " كنيسه" يعني كليسا بود و از آن خارج نمي شد. و همين بود كه زوجة عمران پس از وضع حمل گفت: خدايا فرزند من دختر است، و پسر چون دختر نيست، زيرا دختر وقتي حائض مي شود از مسجد بيرون مي آيد....

زوجة عمران فرزندش را نذر كنيسه نمود تا در آنجا خدمت " عابدان" را نمايد... مريم خدمت آنها را مي كرد تا به سن بلوغ رسيد. در آن هنگام زكريا دستور داد تا برايش حجابي قرار دادند تا از " عابدان" جدا شود.... » ( نقل از امام باقر و صادق "ع" در تفسير عياشي و قمي)

محراب عبادت مريم، محل نزول مائده آسماني

روايات اسلامي چنين نقل مي كنند كه:

« چون مريم بالغ شد به محراب رفت و حجابي بر خود انداخت، ديگر كسي او را نمي ديد.

ص:56

زكريا به محرابش وارد مي شد و در نزد او ميوة تابستاني را در زمستان و ميوة زمستاني را در تابستان مي ديد، به او گفت:

-اي مريم اين از كجاست؟

مريم گفت:

-از نزد خداست! خدا به هركه خواهد روزي بي حساب دهد. »

( نقل از امام باقر و صادق "ع" در تفسير عياشي و قمي)

ذكر عبارت " رزقاً " در قرآن مجيد ( به صورت نكره) دليل بر آن است كه آن "رزق" رزق غيرمعهودي بوده است. چنانكه در روايات ديديم زكريا نزد مريم ميوة تابستاني را در زمستان و ميوة زمستاني را در تابستان مي ديد، اگر اين رزق يك رزق معمولي بود قطعاً زكريا به جوابي كه مريم به او داد و گفت " اين از نزد خداست!" قناعت نمي كرد، زيرا ممكن بود كه آن را برخي از مردمي كه به مسجد مي آمدند برايش آورده باشند.

علاوه بر اين، آية شريفة بعدي دلالت دارد براينكه زكريا وجود آن رزق را در نزد مريم از كرامات الهي و خارق عادت تلقي كرده بود، لذا از خداي تعالي براي خودش نيز درخواست ذرية طيبه اي نمود كه مقامش چون مقام مريم باشد.

ضمناً از سياق آيه فهميده مي شود كه زكريا آن پرسش را از مريم بيش از يك بار ننموده است، و به همان جوابي كه از او شنيد قانع شد و يقين به صدق گفتارش پيدا كرد.

جائي كه مريم در كليسا اتخاذ كرده بود، يعني " محراب" همان است كه اهل كتاب به آن " مذبح" گويند، و آن " مقصوره" يعني خانة كوچكي است كه در مقّدم معبدشان درست مي كنند، و داراي دري است كه به وسيلة نردبان كوچكي وارد آن مي شوند. كسي كه در آن باشد اهالي ميان معبد او را نمي بينند.

(1)

مريم، مادرعيسي مسيح "ع"

سورة مريم با ذكر جريانهاي مهم زندگي دو تن از پيامبران بزرگ بني اسرائيل، يعني زكريا و يحيي"ع" آغاز شده و سپس شرح روزهائي را مي دهد كه مريم (سلام الله عليها) از اهل خود كناره مي گيرد و در مكان شرقي اعتزال مي جويد و سپس به عيسي


1- مستند:آية 16 تا 40 سورة مريم " وَ اذكُر في الكِتابِ مَريَمَ ...!" الميزان ج 27 ص51

ص:57

عليه السلام حامله مي شود، و عيسي متولد مي شود.

ميان دو داستان تولد يحيي و عيسي "ع" شباهت تمامي هست، چون ولادت هردو بزرگوار به طور خارق العاده صورت گرفته است، و اين هردو در كودكي حكم و نبوت داده شدند، آن يكي خبر داد كه مأمور به احسان به مادر شده و جبار و شقي نيست، و برخود در روز ولادتش و روز مرگش و روز مبعوث شدنش سلام داده است؛ اين يكي نيز همين مطالب را گفته و قرآن هم از آن دو نقل كرده است. شباهت هاي ديگري نيز آن دو داشته اند.

يحيي عليه السلام نبوت عيسي عليه السلام را تصديق كرده و به او ايمان آورده است. در اين سوره خداوند سبحان به رسول گرامي خود حضرت محمد "ص" مي فرمايد:

« - اي محمد!

در اين كتاب ذكر كن: داستان مريم را در آن زمان كه از مردم اهل خود كناره گرفت و در مكان شرقي ( كه گويا همان سمت شرقي مسجد باشد،) اعتزال جست.

مريم در مقابل آنان حجابي آويخت،

پس ما روح خود نزد او فرستاديم كه به صورت انساني تمام عيار بر او مجسم گشت. »

از اين آيه چنين برمي آيد كه گويا مريم خود را از اهل خويش پوشيده داشت تا قلبش فارغ تر براي اعتكاف و عبادت باشد. اين مطلب را آي_ة ديگر تأكيد مي كند كه مي فرمايد: « هر وقت كه زكريا وارد محراب او مي شد مي ديد نزد او رزقي هست.»

روحي كه به سوي مريم فرستاده شده بود به صورت بشر ممثل شد. معناي تمثل و تجسم به صورت بشر اين است كه در حواس بينائي مريم به اين صورت محسوس شود، وگرنه در واقع باز همان روح است نه بشر !

روحي كه به سوي مريم فرستاده شده بود از جنس بشر و جن نبود بلكه از جنس ملك و نوع سوم مخلوقات صاحب شعور بود كه خدا او را در كتابش وصف نموده، و " ملك" ناميده است. آن فردي را كه مأمور وحي است " جبرئيل" خوانده است، و جاي ديگر قرآن او را روح " روح القدس يا روح الامين" خوانده، و در يك جا نيز او را " رسول" ناميده است.

لذا از همة اينها مي توان فهميد كه آن روحي كه براي مريم مجسم شد همان " جبرئيل" بوده است. اگر در آية فوق روح را به خدا نسبت داده و فرموده:" روح ما " به

ص:58

منظور تشريف و احترام بوده است.

كلمة " تمثل" در قرآن كريم جز در داستان مريم در جاي ديگر نيامده است، و آيات بعدي كه در آن جبرئيل خود را براي مريم معرفي مي كند بهترين شاهد است بر اين كه وي در همان حال هم كه به صورت بشر مجسم شده بود، باز فرشته بود، نه اين كه بشر شده باشد، بلكه فرشته اي بود به صورت بشر و مريم او را به صورت بشر ديد، يعني در حاسه و ادراك مريم به آن صورت محسوس شد، ولي در خارج از ادراك وي صورتي غير صورت بشر داشت.

برخورد اوليه مريم با فرشته وحي و رسول پروردگار

مريم همينكه ملك را بديد بترسيد و گفت:

-اگر مردي پرهيزكاري من از سوء قصد تو به خداي رحمان پناه مي برم!

مريم "س" از شدت وحشتي كه از حضور جبرئيل عارضش شده بود مبادرت به سخن كرد. او خيال مي كرد كه وي بشري است كه به قصد سوء بدانجا شده است، لذا خود را به پناه رحمان سپرد تا رحمت عام الهي را كه هدف نهائي منقطعين عباد است متوجه خود سازد!

و اگر اين پناهندگي خود را مشروط به تقواي طرف نمود بدين دليل بود كه هر انساني كراهت دارد از اين كه وصف جميل تقوي را از خود نفي كند و بر هر انساني گران است كه به نداشتن آن اعتراف نمايد! مريم نيز خواست بگويد كه اگر تو تقوي داشته باشي من از تو به رحمن پناه مي برم، و چون بايد با تقوي باشي، پس همان تقوايت بايد تو را از سوء قصد به من و متعرض من شدنت باز دارد!

روح به مريم جواب داد:

-من رسول پروردگار تو هستم،

تا فرزند شايسته اي را به تو عطا نمايم !

( از لطافت هائي كه در سورة مريم در نقل داستانهاي زكريا و مريم و ابراهيم و موسي به كار رفته، همه جا فرموده: « وَهَبَ » يعني يحيي را به زكريا، عيسي را به مريم، اسحاق و يعقوب را به ابراهيم، و هارون را به موسي « عطاء » كرديم! )

مريم گفت:

-چگونه براي من فرزندي آيد كه قبل از اين با هيچ مردي نياميخته ام، نه از

ص:59

راه حلال و ازدواج، و نه از راه حرام !؟

سياق آيه اين معنا را مي رساند كه مريم از كلام جبرئيل كه گفت: " تا به تو پسري ببخشم! " فهميده بود كه اين پسر را در همين حالا مي بخشد، و لذا گفت: "هيچ بشري با من تماس نگرفته و زناكار هم نبوده ام ! " و در اين جمله فهماند كه فرزنددار شدن من در الان منوط به اين است كه چند ماه قبل از نكاح و يا نصاحي صورت گرفته باشد، و حال اين كه نگرفته است:

روح بدو گفت:

- مطلب از همين قرار است، كه به تو گفتم!

پروردگارت گفته: كه آن براي من آسان است،

تا آن را براي مردم از جانب خويش آيتي و رحمتي كنيم،

و كاري است مقرر شده !

اين جمله، بدين وسيله، بعضي از اغراض خلقت مسيح "ع" را به اي___ن طرز خارق العاده خاطر نشان مي سازد، و معنايش اين است كه ما او را با نفخ روح، و بدون پدر، به خاطر اين منظور، خلق كرديم، و نيز به خاطر اين كه آيتي باشد براي مردم، و رحمتي باشد از ما، با خلقتش آيتي باشد، و با رسالتش و معجزاتش رحمتي!

اين تعبيرها اشاره به اين معناست كه غرض هاي الهي اموري نيست كه فهم بشر بدان احاطه يابد و الفاظ گنجايش همة آنها را داشته باشد.

« وَ كانَ اَمراً مَقضِيّا - كاري است مقرر شده ! »

اين عبارت اشاره به حتمي بودن قضائي است كه خدا دربارة ولادت اين غلام زكي رانده، و ديگر نه امتناع مريم جلو آن را مي گيرد و نه دعايش !

باردار شدن مريم

سپس قرآن كريم بيان مي كند كه:

« مريم باردار شد به فرزند،

پس انفراد و اعتزال جست،

و اورا به محل دوري از خانواده اش برد. »

بعد از آنكه از اهل خود اعتزال جست و به محل دوري آمد، درد زائيدن او را مجبور نمود، و به كنار تنة درخت خرمائي آمد تا در آنجا حمل خود را بزايد.

ص:60

بود،

به سخن در آمدن عيسيِ نوزاد مريم در مقابل تهمت مردم

« فَناداها مِن تَحتِها اَن لا تَحزَني !

عيسيِ نوزاد از طرف پائين مريم را ندا داد كه غم مخور !

كه پروردگارت جلوي تو نهري جاري ساخت،

تنة درخت را به سوي خود تكان بده كه خرماي تازه بر تو افكند،

بخور و بنوش، و چشمت را روشن دار !

اگر از آدميان كسي را ديدي، بگو !

-من براي خدا روزة (كلام) نذر كرده ام،

و امروز با بشري سخن نكنم ! »

عبارت " غم مخور" تسليتي است به مادرش، از آن اندوه و غم شديدي كه به وي دست داده بود. آري براي زني عابد و زاهد هيچ مصيبتي تلخ تر و سخت تر از اين نيست كه او را در ناموسش متهم كنند، آن هم زني باكره، آنهم از خانداني كه در گذشته و حال معروف به عفت و پاكي است، و مخصوصاً تهمتي كه بچسبد، و هيچ راهي براي انكار نباشد، بلكه حجت و دليل همه در دست خصم باشد، لذا عيسي"ع" به اشاره سفارش كرد كه با احدي حرف نزن و در مقام دفاع برنيا، چون حجت خصم آن قدر سست نبود كه چيزي بتواند آن را دفع كند.

يكي از معجزات تولد عيسي در عبارت " تنة درخت را به سوي خود تكان بده كه خرماي تازه بر تو افكند، " مي باشد، كه در آن تكان دادن را به ساقه درخت، و خرما ريختن را به نخله نسبت داده است. و اين خود خالي از اشعار به اين نكته نيست كه نخلة خشك بوده، و در همان ساعت سبز شده و برگ و بار آورده و رطب داده است كه خرماي پخته و رسيده از آن ريخته است.

عيسي"ع" به مادرش چشم روشني مي دهد و مي گويد:

-از رطب تازه بخور، و از جوي آبي كه زير پايت جاري شده بياشام، و

ص:61

بدون اينكه اندوهي به خود راه دهي، خوشنود باش!

( اگر عيسي"ع" مادرش را به خوردن و آشاميدن سفارش كرد بدين جهت بوده كه اين دو از نشانه هاي مسرت و خوشوقتي است، و كسي كه گرفتار مصيبت است ديگر نمي تواند از غذاي لذيذ و آب گوارا لذت ببرد، و مصيبت شاغل او از اين كارهاست.)

عيسي گفت:

-اما اين كه مي ترسي مردم به تو تهمت بزنند و از تو بازخواست كنند كه اين فرزند را از كجا آورده اي، در پاسخ آنها سكوت كن و با احدي حرف مزن، و من جوابشان را مي دهم !

( در آن دوره روزة سكوت مرسوم بوده است و مريم نيز اين را پذيرفت.)

مريم در مقابل تهمت مردم

مريم مولود را در بغل گرفته بود و نزد كسان خود آورد.

گفتند: - اي مريم حقا كه چيزي شگفت انگيز آورده اي!؟

اي خواهر هارون! آخر پدرت مرد بدي نبود و مادرت زناكار نبود!

مريم به مولود اشاره كرد:

گفتند: - چگونه با كسي كه در گهواره و نوزاد است، سخن كنيم ؟

در اينجا عكس العمل مردم را نشان مي دهد كه به مريم مي گويند چيز نوظهور و عظيمي آورده اي؟ مردم در نظر خود كار مريم را تقبيح مي كردند و منشأ آن همان امر عجيبي است كه با آن سابقة زهد و محجوبي، از مريم دختر عمران و آل هارون قديس مشاهده كردند.

( اين هارون كه قرآن كريم از او اسم مي برد و مردم مريم را " خواهرهارون" مي خوانند به قولي مردي صالح در بين بني اسرائيل بوده كه هر صالح ديگري را به او نسبت مي دادند، و به قول ديگر، مريم برادر تني پدري داشته به نام هارون. دو قول ديگر نيز گفته اند كه مراد به او همان هارون برادر موسي "ع" است، و اين ناميدن صرف انتساب بوده است، نه خواهر واقعي، و قول آخر اين كه مردي در آن زمان بوده كه معروف به فساد و زنا بوده است. )

ولي مريم همچنانكه عيسي به او ياد داده بود، مردم را اشاره به عيسي كرد تا جواب خود را از او بگيرند، و او حقيقت امر را برايشان روشن نمايد. مردم نيز تعجب زده پرسيدند: چگونه با كودكي كه در گهواره است يعني واقعاً كودك و نوزاد است گفتگو

ص:62

كنيم ؟!

گواهي عيسيِ نوزاد به پيامبري خود

در اينجا عيسيِ نوزاد به پاسخ در مي آيد و بدون اينكه متعرض مسئلة ولادت خود شود، سخن خود را با عبارت:

« اِنّي عَبدُ الله – منم بنده خدا ! »

آغاز مي كند، تا به عبوديت خود براي خدا اعتراف كند و از غلو غلوكنندگان جلوگيري نمايد، و حجت را برآنان تمام سازد.

با اينكه مشكل مردم مسئلة تولد او بود آن جناب بدان جهت به آن موضوع اشاره نكرد كه سخن گفتن مولود خود معجزه است، و معجزه اي كه هرچه بگويد جاي ترديدي نمي گذارد در اينكه حق است. در آخر كلامش بر خود سلام كرد يعني بر نزاهت و ايمني خود از هر قذارت و خباثتي شهادت داد و از پاكي و طهارت مولود خبر داد:

« گفت:

-من بندة خدايم !

مرا كتاب داده،

و پيغمبر كرده است،

هرجا كه باشم با بركتم كرده است،

و به نماز و زكات، مادام كه زنده باشم، سفارشم فرموده است،

نسبت به مادرم نيكوكارم كرده، و گردنكش و نافرمان نكرده است،

سلام بر من روزي كه تولد يافته ام و روزي كه بميرم،

و روزي كه زنده برانگيخته شوم ! »

عيسي در اين آيات، اول از " كتاب" دادن خدا به خود خبر داد كه ظاهراً همان انجيل است، و سپس به " نبوت" خود تأئيد كرد.

( عيسي "ع" در آن روز فقط نبي بوده كه نبوتش در همان روز به او داده شده بود و بعدها خداوند سبحان او را به رسالت برگزيد.)

آنگاه عيسي ادامه داد كه: " من هرجا كه باشم خداي تعالي آنجا را با بركت كرده است." معناي مبارك بودنش، هرجا كه باشد، اين است كه محل براي هر بركتي باشد. بركت به معناي نمو خير است، يعني او براي مردم بسيار منافع دارد و علم نافع به ايشان مي آموزد، و به عمل صالحشان دعوت مي كند، و به ادبي پاكيزه تربيتشان مي

ص:63

كند، و كور و پيس را شفا مي دهد، و اقويا را اصلاح و ضعفا را تقويت و ياري مي نمايد.

عبارت " اَوصاني بِالصَّلوةِ وَ الزَّكوةِ! " اشاره به اين است كه در شريعت او نماز و زكات تشريع شده است. نماز عبارت است از: توجه بندگي مخصوص به سوي خداي سبحان. زكات عبارت است از: انفاق مالي. و اين دو حكم در بيست و چند جاي قرآن مجيد قرين هم ذكر شده است.

عيسي"ع" در سه موطن تكون و هستي اش به خودش سلام كرده است. بر يحيي نيز در اين مواطن سلام شده است، ولي سلام عيسي دلالت بر نوعي سلام خاص ندارد و سلام عمومي است. در داستان يحيي "ع" سلام كننده خداي سبحان بود، ولي در اين داستان خود عيسي بوده است.

« ذلِكَ عيسيَ بنُ مَريَمَ قَوْلَ الحَقِّ الَّذي فيهِ يَمتَرونَ ! »

اينجا اشاره به سراپاي داستاني است كه قرآن كري___م از سرگذشت و اوص__اف عيسي آورده است، و مي گويد:

-اين شخصي كه ما دربارة ولادتش سخن گفتيم،

او خود را به عبوديت و نبوت و كتاب معرفي كرد،

همان عيسي بن مريم است!

اين همان عيسي بن مريم است كه درباره اش شك و نزاع مي كنند،

نشايد كه خداوند فرزندي بگيرد!

او منزه است، چون كاري را اراده فرمايد،

فقط به او گويد: باش ! و وجود يابد !

خداي يكتا، پروردگار من و پروردگار شماست!

اورا بپرستيد ! راه راست اين است !

در اين آيات گفتار نصاري راجع به فرزند بودن مسيح براي خدا ابطال و نفي شده است.

(1)

ديدار و گفتگوي مريم با ملك

« آنگاه كه فرشتگان گفتند:

- اي مريم...! »


1- مستند:آية 42 سوره آل عمران " وَ اذ قا لَت ِ ا لمَلائِكَةُ يا مَريَمَ ...!" الميزان ج 6 ص3

ص:64

آية شريفة فوق در قرآن مجيد دلالت بر آن دارد كه مريم سلام الله عليها " محدّثه " بوده است، يعني " كلام ملائكه " را مي شنيده است. در سورة مريم در همين قسمت، گويندة كلام با مريم « روح » ناميده شده است، و گفتگوي زير بين آنان در قرآن مجيد نقل شده است:

« گفت:

-من رسول پروردگارت هستم كه براي بخشيدن فرزندي پاك به سوي تو نازل شده ام !

مريم گفت:

-كجا مرا پسري پديد آيد با آن كه دست بشري به من نرسيده است، و من كار ناشايسته اي نك_رده ام !؟

روح القدس گفت:

-اين كار خواهد شد!

پروردگارت فرموده: اين كار بر من آسان است ! »

همانگونه كه ملاحظه مي شود، مريم علاوه بر شنيدن صداي روح القدس با او صحبت نيز كرده است.

از آية شريفة زير در سورة مريم نيز بر مي آيد كه مريم علاوه بر گفتگو با ملك، خود آن را هم مشاهده نموده است.

قرآن مجيد چگونگي اين رؤيت را بدين شرح بيان مي فرمايد:

« پس، ما روح خود را بر او فرستاديم،

كه به صورت بشر كاملي براي او متمثل گرديد. »

وظايف و مقامات مريم "س"

قبل از نقل واقعة تولد عيسي"ع" در قرآن مجيد، خداوند متعال مقام و وظايف مريم را از طريق ملائكه به شرح زير به او تذكر مي دهد:

« آنگاه كه فرشتگان گفتند:

اي مريم!

-خداي تعالي تورا برگزيد!

-پاكيزه گردانيد!

ص:65

-و بر زنان جهان برتري بخشيد!

اي مريم!

-ملازم اطاعت خدايت باش!

-سجده نما !

-و نماز را با اهل طاعت به جاي آر ! »

ملائكه با اين بيان، اخباري را كه به مريم داده اند، مقام و منزلت و وظايف او را در قبال خداي تعالي شرح داده اند:

" برگزيدن" عبارت از قبول نمودن او براي عبادت است.

" تطهير" عبارت از داشتن عصمت، و معصومه بودن اوست.

برگزيدن و اصطفاء و اختيار نمودن مريم بر زنان عالم، تقدمي است كه او بر آنان پيدا كرده است. اينك در مقابل، اين سؤال پيش مي آيد كه " آيا تقدم مريم بر زنان جهان در جميع جهات بوده يا در بعض آن؟ " آنچه از آيات مربوط به ولادت حضرت عيسي ظاهر مي شود، اين " تقدم" در شأن عجيبي است، كه راجع به ولادت عيسي"ع" نصيب او شده است، زيرا آيات مزبور از موضوعات راجع به زنان، غير از آن قسمت و مطلب را ذكر نكرده است.

اما موضوعات ديگري كه در ضمن آيات مربوطه ذكر گرديده، مانند: پاك بودن، تصديق كلمات الهي و كتب آسماني، و همچنين محدثه بودن و غيره، اموري است كه اختصاصي به مريم ندارد بلكه براي غير او هم پيدا شده است.

اينكه مي گويند، مريم بر زنان جهان عصر خود تقدم پي__دا كرده بود، مطلق بودن آيه آن را دف___ع مي كند.

اما، وظايف مريم را در قبال اين مقام و درجه اي كه از طرف الهي اعطاء شده، آي__ات چني__ن شرح مي كنند:

« اي مريم!

اكنون كه خدا چنين مقامي به تو كرامت كرده است،

تو هم " قنوت" و " سجده" و " ركوع" براي خداوند را ترك مكن ! »

بعيد نيست كه هر يك از اين سه نحوة عمل به ترتيب در برابر يكي از آن سه منزلتي است كه خدايش ارزاني داشته است. يعني:

-چون خدايت برگزيد، ملازم عبوديت و بندگي او باش !

-و چون تو را پاك گردانيد، سجده اش كن !

ص:66

-و چون بر زنان جهان برتري دادت، با راكعان ركوعش كن !

(1)

مريم، و نام و ذكر او در قرآن

از زناني كه خداوند سبحان در قرآن شريف مثل مي زند، به خاطر ايمان خالص شان به خدا و رسول و قنوتشان و حسن اطاعتشان، در تاريخ، دو زن هستند: يكي آسيه زن فرعون، و دومي مريم دختر عمران.

مريم، صديقه و قانته بود، كه خدا به كرامت خود گرامي اش داشت، و از روح خود در او دميد:

« وَ ضَرَبَ اَللهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنوُا ... مريم است دختر عمران،

كه بانوئي پاك بود،

ما در رحم او از روح خود بدميديم،

و او كلمات پروردگار خودرا،

و كتب او را تصديق داشت،

و از خاشعان بود! »

در خصوص مريم عليها سلام مي بينيم كه به نام مباركش در آية فوق تصريح فرموده است. اصولاً در قرآن كريم جز " مريم" نام هيچ زني برده نشده است، و تنها آن صديقه قانته است كه در حدود بيست و چند سوره و در سي و چند آيه نام او را برده است.

خداوند سبحان مريم را به خاطر عفتش مي ستايد و مي فرمايد:

« اّل__َ_تي اَحصَنَتْ فَرجَها ! »

ستايش مريم عليها سلام در قرآن مكرر آمده است، و شايد اين به خاطر رفتار ناپسندي باشد كه يهوديان نسبت به آن جناب روا داشته اند، و تهمتي باشد كه به وي زده اند، و قرآن كريم در حكايت آن مي فرمايد:

« وَ قَولَهُم عَلي مَريَمَ بُهتاناً عَظيماً ! »

سپس، قرآن مجيد از تصديق او به كلمات پروردگارش ستايش مي كند و مي


1- مستند:آية 12 سورة تحريم " وَ مَريَمُ ابنَتَ عِمرانَ اّل__َ_تي اَحصَنَتْ فَرجَها فَنَفَخنا فيهِ مِن روُحِنا...." الميزان ج 38ص340

ص:67

فرمايد: « وَ صَدَقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها ! »

يعني مريم كلمات پروردگار خود را كه به قول بعضي همان وحي انبياء باشد، تصديق كرد. بعضي ديگر گفته اند كه مراد به كلمات خداي تعالي در اينجا وعده و تهديد و امر و نهي خداست، ولي اين وجه درست نيست زيرا بنابراين ديگر احتياج نبود نام كتب خدا را ببرد، چون كتب آسماني همان وعد و وعيد و امر و نهي است.

سپس، قرآن مجيد از تصديق مريم نسبت به كتب الهي ياد و ستايش مي كند. منظور از كتب الهي همان كتب است كه شرايع خداي تعالي در آنهاست، شرايعي كه از آسمان نازل شده است، مانند: كتاب تورات و انجيل، و در اصطلاح قرآن كريم هم كتب آسماني همين است، و شايد منظور از تصديق كلمات پروردگارش و تصديق كتب الهي اين باشد كه مريم "س" صديقه بوده است، كه در آية ديگر قرآن ( مائده 75) مي فرمايد:

« مسيح پسر مريم غير از فرستاده اي نبود،

فرستاده اي كه قبل از او هم فرستادگاني بودند،

و مادرش صديقه و راستگو بود. »

يكي ديگر از تعريف هائي كه قرآن مجيد از مريم عليها سلام مي فرمايد، قانت بودن اوست، يعني مريم از زمرة مردمي بود كه مطيع خدا و خاضع در برابر اويند، و دائماً بر اين حال هستند.

اگر مريم عليها سلام را با اين كه زن بود فردي از قانتين خواند ( با اينكه كلمة قانتين جمع مذكر است،) بدين جهت بود كه بيشتر قانتين مردان هستند.

در جاي ديگر قرآن (آل عمران43) آمده كه ملائكه به مريم ندا دادند و گفتند:

« اي مريم ! براي پروردگارت قنوت و سجده كن، و با راكعان ركوع نما ! »

در مجمع البيان از ابي موسي از رسول خدا "ص" روايت شده كه فرمود:

- از مردان بسياري به حد كمال رسيدند ولي از زنان به جز چهارنفر به حد كمال نرسيدند: اول آنها آسيه زن فرعون بود، دومي مريم دختر عمران، سومي خديجه دختر خويلد، چهارمي فاطمه دختر محمد"ص" !

در درّ منثور اين روايت از طريق ابن عباس به نحو ديگر نقل شده كه در آنجا از رسول خدا "ص" نقل مي كند كه افضل زنان اهل بهشت اين چهار زن هستند.

ص:68

(1)

آل عمران كيستند؟

آية مباركه فوق مي فرمايد:

« خدا، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد! »

به حسب ظاهر به نظر مي رسد كه منظور از عمران، همان پدر مريم است، نه پدر موسي عليه السلام. چنانكه ذكر نمودن داستان " زن عمران" و " مريم دختر عمران" پس از دو آية فوق الذكر در سورة آل عمران در قرآن مجيد اشعار به آن دارد.

در قرآن شريف چند جا كه نام " عمران" برده شده، همه اش منظور "عمران پدر مريم" است ولي حتي در يك مورد هم صراحتاً نام " عمران پدر موسي" ذكر نگرديده است.

اينها خود مؤيد اين است كه: مقصود از " آل عمران" عبارت__ند از " مري___م" و "عيسي" و يا آن دو با " زوجة عمران".

( اما اين كه گفته مي شود، نصاري معترف به اين كه پدر مريم "عمران" باشد، نشده اند، لزومي ندارد كه قرآن شريف تابع هوس ها و گفته هاي بي پاية آنها باشد.)

(2)

هدف سوره مريم، و سرگذشت هاي مذكوردرآن

شرح زندگي مريم در سورة مريم از آنجا آغاز مي شود كه زكريا از خدا درخواست فرزندي كرد كه از او و از خاندان يعقوب ارث ببرد و خداوند متعال يحيي را به او داد.

هدف كلي سورة مريم، به طوري كه در آخرش بدان اشاره شده، عبارت است از بشارت و انذار:

-« اين قرآن را به زبان تو جاري ساختيم،

تا پرهيزكاران را نويد دهي و سخت سران را انذار نمائي! »

چيزي كه هست اين است كه همين غرض را در سياقي بديع و بسيار جالب ريخته است. نخست به داستان زكريا و يحيي، قصه مريم و عيسي، سرگذشت ابراهيم و


1- مستند:آية 33 سوره آل عمران " اِنَّ اَللهَ اصطَفئ آدَمَ وَ نوُحاً وَ آلَ اِبراهيمَ و آلَ عِمرانَ عَلَي العالَمينَ." الميزان ج 5 ص303
2- مستند:آية 35تا37سورة آل عمران " اِذ قالَتِ امراَةُ عِمرانَ رَبِّ اِنّي نَذَرتُ لَكَ مافي بَطني مُحَرَّراً !" الميزان ج 5 ص306

ص:200

اسحاق و يعقوب، ماجراي موسي و هارون، داستان اسماعيل و حكايت ادريس عليهم السلام پرداخته و سهمي را كه به هريك از ايشان از نعمت ولايت داده - كه يا نبوت بوده و يا صدق و اخلاص - خاطرنشان ساخته، و آنگاه علت اين عنايت را چنين تبيين فرموده است كه اين بزرگواران خصلت هاي برجسته اي داشته اند، از آن جمله: نسبت به پروردگار خود خاضع و خاشع بودند !

ولي متأسفانه اخلاف ايشان از ياد خدا اعراض نمودند، و به مسئلة توجه به پروردگار به كلي بي اعتناء شدند، و به جاي آن دنبال شهوت را گرفتند، و به همين جهت به زودي حالت " غي" را كه همان از دست دادن رشد بوده باشد، ديدار مي كنند، مگر آنكه كسي از ايشان توبه كند و به پروردگار خود بازگشت داشته باشد، كه او سرانجام به " اهل نعمت" مي پيوندد.

سپس نمونه هائي از لغزشهاي اهل غي و زورگوئي هاي آنان و آراء خارج از منطق شان را از قبيل: نفي معاد، و نسبت داشتن فرزند به خدا دادن، و بت پرستي، و آنچه كه از لوازم اين لغزش هاست از نكبت و عذاب، خاطر نشان مي سازد.

اين سوره مردم را به سه طائفه تقسيم مي كند:

1-آنهائي كه خداوند انعامشان كرد، كه يا انبياء بودند و يا اهل اجتباء و هدايت،

2-اهل غي، يعني آنهائي كه مايه و استعداد رشد خود را از دست دادند،

3-آن كساني كه توبه نموده و ايمان آوردند، و عمل صالح كردند، كه به زودي به اهل نعمت و رشد مي پيوندند.

(1)

اعتقاد به الوهيت مريم در فرق مسيحي

اعتقاد به الوهيت مريم از نياكان مسيحيت به اخلاف آنان رسيده و اينك در ميان آنان مشهور است. خداي متعال در قرآن شريف مي فرمايد:

« - اي عيسي !

آيا تو به مردم گفته اي كه مرا و مادرم را به غير از خدا دو معبود ديگر اتخاذ كنيد؟ »

از برخي از نصاري حكايت كرده اند كه در قرون گذشته قومي بودند به نام " مريميه" كه معتقد بودند به الوهيت حضرت مريم"س" (نقل از روح المعاني)


1- مستند:آية 116 تا 120 سوره مائده و بررسي هاي تاريخي الميزان ج 12 ص85

ص:70

اينكه مسيحيان حضرت مسيح را خدا اتخاذ كرده اند در آيات قرآني به وفور بيان گرديده است، اما پرستش مادر مسيح، در كليساهاي شرقي و غربي بعد از قسطنطنين متفق عليه بوده است. تنها فرقة پروتستان، كه پس از چند قرن بعد از اسلام پيدا شده است، اين موضوع را انكار كرده است. كما اينكه در اين اواخر اعتقاد به " رسالت" مسيح و اينكه او " خدا" نيست، روز به روز در ميان مسيحيان آمريكا رو به انتشار و توسعه است.

" اچ. جي. ولز" نويسندة مشهور انگيسي در " مجمل التاريخ" مي نويسد: اين عبادتي كه امروزه عامه مسيحيان براي مسيح و مادرش انجام مي دهند، با تعليمات خود مسيح مغاير است، براي اين كه خود مسيح در انجيل " مرقس" نهي كرده از اين كه غير خداي يكتا را عبادت و پرستش كنند.(1)

اين عبادت كه گفتيم مسيحيان نسبت به مريم مادر عيسي "ع" انجام مي دهند چند قسم است:

1-بعضي از آنها نمازي است مشتمل بر دعا و ثنا و استغاثه و استشفاء

2-بعض ديگر عبارت است از روزه اي كه آن را نسبت مي دهند به خود مريم، و به نام وي ناميده مي شود.

همة اين عبادات توأم با خضوع و خشوع در برابر صورت و مجسمه و بلكه صورت خيالي مري_م انجام مي شود.

معتقدند به اين كه مريم داراي سلطنتي است غيبي كه با داشتن اين قدرت مي تواند( البته به اعتقاد آنان،) خودش، بدون وساطت فرزندش، نسبت به امور دنيا و آخرت مردم نفع و ضرر برساند.

آنان تصريح كرده اند به اين كه پرستش مريم واجب است.

لازم به تذكر است كه از هيچ يك از فرق آنها ديده نشده كه كلمة " اله" را بر مريم اطلاق كنند، بلكه همه از مريم تعبير مي كنند به: " مادر اله" !؟

و بعضي از فرقه هايشان تصريح دارند به اينكه اين اطلاق" مادر خدا" اطلاق مجازي و از باب " مبالغه در تعظيم" نيست، بلكه اطلاقي است حقيقي!؟

البته، اگر چه هم مريم را " اله" ننامند به طور قطع در عمل با مريم معاملة " اله" مي كنند.

و همچنين است كه آنها در حلال و حرام پيروي " احبار" و " رهبان" خود مي كنند، و طوري عمل مي نمايند كه با آنان عملاً معاملة " ارباب – خدايان" مي نمايند،


1- رجوع شود به صفحة 526 و صفحة 539 كتاب نامبرده.

ص:71

هرچند كه آنان را " ارباب" نخوانند.

صريح ترين مطلبي كه از علماي مسيحيت راجع به اين مطل_ب كه نص___اري به حقيقت مري___م را مي پرستند، ديده شده، عبارتي است در كتاب " السواعي" از كتابهاي روم ارتدكس، كه در " دير تلميد" نگهداري مي شود.

البته، طوائف كاتوليك هم به اين معني تصريح دارند و به آن افتخار مي كنند.

در شمارة نهم سال هفتم مجلة " المشرق" چاپ بيروت، عكس مريم را با نقش و نگارهاي رنگارنگ زينت داده و آن را يادبودي براي پنجاهمين سالي كه پاپ " پيوس نهم" عصمت مريم را اعلام كرده بود، قرار دادند - وي گفته بود كه " آبستني مريم بدون هيچ خطا و تبهكاري صورت گرفته است! "

علاوه بر احترام وي، عبادت هاي كليساهاي مريم را در شرق مانند كليساهاي غرب در عدد " پنجاه" تثبيت نموده اند.

( "پيوس" نام عده اي از پاپ هاست، و يكي از يادگارهاي نهمين " پاپ پيوس" براي مسحيت اين بود كه " روم" را عاصمة مملكت ايتاليا اعلام نمود، و همين باعث شد كه در عهد پاپ پيوس يازدهم، روحانيت مسيح به طور كلي و در تمامي شئون استقلال يافته و " واتيكان" را عاصمة روحانيت اعلام نمودند. يكي از يادگارهاي همين پاپ پيوس نهم " اعلام عصمت مريم" است )

" پدر لوئيز شنچو" ضمن مقاله اي كه راجع به كليساهاي شرقي نوشته، چنين مي گويد: « عبادتي كه در كليساهاي ارمني براي بتول طاهره ( مادر خدا) انجام مي شود، معروف است. »

و نيز مي گويد: « كليساهاي قبطيه به همين امتياز كه در آنها براي آن بتولة مغبوطه(مادر خدا) عبادتهائي انجام مي شود، ممتاز مي گردد.»

" پدر انستاس كرملي" در شمارة چهاردهم سال پنجم مجلة " المشرق الكاتوليكيه البيروتيه" تحت عنوان ( پرستش عذرا عبادتي است قديمي) عباداتي را ذكر كرده و پس از نقل عبارتي از "سفر تكوين" دربارة دشمني مارها با زن و نسل زن، و اينكه مراد از زن در اين كتاب " مريم عذرا" است، گفته است:

« - مگر نمي بيني كه قبل از ظهور " ايليا" كه هنوز هم زنده است، در هيچ جا از كتاب آسماني اشاره و تصريحي به اين كه مقصود از زن "مريم" است، ديده نمي شود. و تنها پس از ظهور اين نبي اعظم پرده از روي اين راز نهاني برداشته شد و او بود كه اين معنا را صريح و روشن بيان نمود ؟! »

سپس " پدر انستاس" صاحب مقالة مزبور، اين پرده برداري را عبارت دانسته از

ص:72

مطلبي كه در " سفر ملوك سوم( برحسب تقسيم كاتوليكها)" است، و با آن تطبيق نموده، و آن اين است كه : « ايليا موقعي كه با غلامش در بالاي كرمل ايستاده بود، هفت مرتبه به غلامش گفت: به دريا مشرف شو، و نگاه كن ببين در دريا چه مي بيني؟ در مرتبة هفتم، غلام پس از آنكه به دريا مشرف شد و به آنجا نگريست، خ___بر داد: اينك لكة ابري مي بينم به قدر كف دست، يك مرد كه از دريا طلوع كرده است. »

سپس صاحب مقاله گفته است: « همين " پارة ابر" صورت مريم بود. كمااينكه مفسرين هم اين حدس ما را محقق دانسته اند، بلكه هم صورت مريم بوده، و هم صورت طناب پاكيزه از پليدي هاي اصلي.» آنگاه گفت: « سبب اصلي پرستش مريم در شرق عزيز همين مطلب بوده است. و اين حادثه تقريباً در حدود ده قرن قبل از ميلاد مسيح رخ داده است. و برگشت اين فضيلت در حقيقت به اين پيغمبر عظيم يعني " ايليا" است.»

آنگاه گفته: « و از همين جهت، اجداد "كرملي ها" اولين طايفه اي بوده اند كه بعد از پيغمبران و شاگردان آنها به الوهيت مسيح ايمان آورده اند؟! و اولين طايفه اي بودند كه براي مريم بعد از عروج جان و تنش به آسمان معبد ها به پا كردند.» ( نقل از كتاب المنار)

اين بود شواهدي از كلمات علماي مسيحيت بر اينكه بسياري از ايشان مريم را نيز مي پرستند، و اين چنين در دين به گزافه گوئي مبتلا شده اند!!!

حضرت عيسي"ع"از تولد تا رسالت

اشاره

ص:73

(1)

عيسيِ قرآن كيست؟

- عيسي " بندة خدا " و هم " پيغمبر" بود.

- او از جانب خداي تعالي به سوي " بني اسرائيل" " مبعوث" شد.

-او يكي از پيامبران پنجگانه است كه " اولواالعزم" و " صاحب شريعت و كتاب" بودند. كتاب او " انجيل" نام دارد.

-خداي تعالي او را به " مسيح عيسي" ناميده است.

-او " كلمة الله" و " روح الله " مي باشد.

-او " امام و پيشوا" و از " شهداي اعمال" است.

-عيسي عليه السلام آمدن رسول گرامي اسلام را " بشارت" داده است.

-او در دنيا و آخرت " وجيه" و آبرومند است.

-او از " مقربين" و از " برگزيدگان " است.

-خدا او را " اختيار" نمود، و از " صالحين" است.

-او در هر حال " مبارك" و همچنين از " پاكيزگان" است.

-خدا او را " نشانه اي" براي مردم قرار داد، و او" رحمتي" از جانب خداي سبحان است.

-عيسي نسبت به مادرش " نيكوكار" بود، و همچنين خدا بر او " درود"


1- مستند: آيات سوره هاي مريم، آل عمران، احزاب، شوري، مائده، نساء، صف و انعام الميزان ج 6 ص150

ص:74

فرستاده است.

-او از كساني است كه خدا به او " كتاب و حكمت" آموخت.

اين ها بيست و دو وصف از مقامات " ولايت " است كه خداي تعالي در قرآن شريف پيغمبر مكرمش "عيسي" را به آنها توصيف فرموده است. چنانكه ملاحظه مي شود صفات فوق الذكر بر دو دسته اند:

1-صفات اكتسابي: مانند " بندگي خدا " و " قرب حق" و " نيكوكارشدن".

2-صفات اختصاصي كه در قسمتي از ليست بالا آنها را شرح داديم.

(1)

خلاصه تاريخ زندگي عيسي"ع" در قرآن

آيات سوره هاي مريم، آل عمران، احزاب، شوري، مائده، نساء، صف، انعام، انبياء و تحريم شامل مطالبي است دربارة تاريخ زندگي مريم "س" و فرزندش عيسي"ع" كه مشروح آن در مباحث بعدي نقل خواهد شد. خلاصه اي از اين مطالب كه مربوط به زندگي مريم بود در اول فصل سوم همين بخش ذكر گرديد، و ذيلاً خلاصه قسمتي كه مربوط به زندگي عيسي عليه السلام است با تكرار مواردي از مبحث قبلي دنبال مي شود:

خلاصه زندگي عيسي عليه السلام را از لحظه تولد او ذكر مي كنيم، زماني كه مريم طفل نوزاد را به خانه آورد، و مردم از شنيدن اينكه دختر عمران داراي نوزادي شده او را مورد شماتت قرار دادند، و مريم بدون اينكه حرف بزند اشاره به كودكي كرد كه در گهواره بود، و در اين لحظه . . .

طفل به امر خدا به زبان آمد و گفت:

-من بندة خاص خدايم، كه مرا كتاب آسماني و شرف نبوت عطاء فرموده است، من هركجا كه باشم، مرا مبارك گردانيده، و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش نموده، و همچنين به نيكوئي با مادرم توصيه فرموده، و مرا ستمكار و شقي نگردانيده است. روز ولادت و مرگ و همچنين روزي كه برانگيخته شوم، سلام و درود حق بر من است!

اين جملات خود اشاره اي بود به آيندة عيسي كه عليه بيدادگريها و ستمكاريها قيام مي كند، و براي زنده كردن دين موسي و از بين بردن كجي ها كه در آن پديد آمده


1- مستند:آيات و روايات مندرج در متن الميزان ج 6 ص147

ص:75

و تجديد معارف و حقايقش و برافكندن اختلافات و مشاجرات، بپا مي خيزد.

عيسي رشد و نمو كرد تا به سن جواني رسيد. او و مادرش مريم هردو روي عادت جاري در زندگي بشر - از خوردن و آشاميدن و ساير عوارض وجودي- تا آخر عمرشان زندگي مي كردند.

سپس عيسي عليه السلام مبعوث به رسالت شد.

عيسي بني اسرائيل را به دين توحيد دعوت مي نمود، و به آنان مي گفت:

« - من از طرف خداي تعالي معجزه اي آورده ام، و آن معجزه اين است كه: از گِل مجسمة م_رغي مي سازم و در آن مي دمم تا به امر خداي سبحان مرغي گردد. من كر مادرزاد و مبتلاي به پيسي را به امر خدا شفا مي دهم، و مردگان را به امر خدا زنده مي كنم، و به شما از غيب خبر مي دهم كه در خانه هايتان چه مي خوريد و چه ذخيره مي كنيد.

اين معجزات براي شما حجت و نشانة حقانيت من است.

همانا پروردگار من و شما خداست، پس او را بپرستيد! »

عيسي "ع" آنان را به شريعت جديد خود - كه عبارت از تصديق شريعت موسي "ع" بود، و تنها بعضي از چيزهائي را كه بر يهود در تورات حرام شده بود، حلال فرمود - دعوت مي كرد، و به بني اسرائيل مي فرمود:

« من براي شما حكمت آورده ام. آمده ام تا بعض چيزهائي كه در آنها با يكديگر اختلاف داريد، رفع اختلاف نمايم. »

همچنين به آنان مي گفت:

« اي بني اسرائيل! من فرستادة خدا به سوي شمايم.

تورات را تصديق مي نمايم،

و به رسولي كه بعد از من مي آيد، و نامش " احمد" است، بشارت مي دهم! »

عيسي عليه السلام معجزاتي را كه بر آنان ذكر نمود، ( از آفريدن پرنده، زنده كردن مردگان، بينا كردن كوران مادرزاد، شفا دادن مبتلايان به پيسي و خبر دادن از غيب،) همه را به اذن الهي برايشان عملي كرد.

او پيوسته آنان را به يگانگي خدا و شريعت جديد خود دعوت مي كرد، تا در اثر دشمني بني اسرائيل و تكبر ورزيدن علماي آنان، از ايمان آوردنشان مأيوس شد، و پس از

ص:76

مأيوس شدن، از عدة كمي كه به او ايمان آورده بودند (حواريون) را انتخاب كرد تا در راه خدا و دعوت به دين يار و انصار او باشند.

سرانجام، يهود بر آن حضرت هجوم آورده و خواستند او را به قتل برسانند، خداوند سبحان او را از دست يهوديان نجات داد و به آسمان بالا برد.

موضوع او براي يهوديان مشتبه شد. بعضي گمان كردند او را كشته اند، و برخي ديگر گمان بردند كه او را به دار آويخته اند.

اين بود خلاصة مطالبي كه قرآن شريف در آيات سوره هاي مبارك خود دربارة داستان حيات و زندگي عيسي عليه السلام بيان فرموده است، و مشروح آنها در مباحث بعدي شرح داده خواهد شد.

(1)

جزئيات تولد عيسي"ع" به نقل قرآن

« آنگاه كه ملائكه به مريم گفتند:

- اي مريم! خدا تو را به كلمه اي از خود، كه نامش مسيح، عيسي بن مريم است، بشارت مي دهد.

او در دنيا و آخرت داراي وجاهت است،

و از مقربان درگاه الهي است.

فرزند تو در گهواره، و در سن كهولت، با مردم سخن گويد،

و او از جملة صالحين است!

مريم عرض كرد:

-پروردگارا !

چگونه مرا فرزندي تواند بود،

با اين كه دست بشري به من نرسيده است!؟

گفت:

-چنين است كار خدا !

كه او هرچه را بخواهد مي آفريند،

و چون مشيتش به خلقت چيزي تعلق گيرد،


1- مستند:آية45تا51 سورة آل عمران " اِذقالَتِ المَلائِكةُ يا مَريَمُ اِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكَ بِكَلِمَةٍ مِنهُ اِسمُهُ المَسيحُ عيسيَ بنُ مَريَمَ !" الميزان ج 5 ص7

ص:77

به محض گفتن: موجود باش!

هماندم موجود مي شود! »

شرح اين گفتگوي مريم با ملائكه در سورة مريم آمده كه، متعاقباً شرح داده خواهد شد، اما نكته اي كه اينجا قابل ذكراست، اين است كه در سورة مريم خداي تعالي مي فرمايد:

« ما روح خود را بر او فرستاديم، كه به صورت بشر كاملي براي او مجسم شد.

مريم گفت:

-من از تو به خداي رحمان پناه مي برم، اگر پرهيزكارباشي!

روح القدس گفت:

-من رسول پروردگارت هستم، كه براي بخشيدن فرزندي پاك به سوي تو نازل شده ام! »

از اينكه "ملائكه" و "روح" با مريم تكلم نموده اند روشن مي شود كه مريم " محدثه " بوده و از آن بالاتر ملك به صورت انساني كامل عيار بر مريم متمثل شده، و مريم او را ديده است.

اينكه مريم"س" پروردگارش را مخاطب قرار داده و سخنش را با او چنين گفت:

« پروردگارا ! چگونه مرا فرزندي تواند بود،

با اينكه دست بشري به من نرسيده است !؟»

با اينكه متكلم با او به حسب ظاهر " روحي" است كه به صورت انسان مجسم شده، و اگر چه از ناحية روح خطاب متوجه مريم شده، لكن چون كلام ملائكه و روح و جبرئيل تماماً كلام خداي تعالي است، حضرت مريم مي دانست كسي كه با او سخن مي گويد در واقع خداست، لذا رسماً خطاب را به حضرت او متوجه نمود و گفت: - پروردگارا ... !

(1)

نام، و نام گذاري عيسي "ع"

اشاره

« - اي مريم ! خدا تو را به " كلمه اي" از خود،


1- مستند:آية45 سورة آل عمران " ...بِ___كَلِمَةٍ مِنهُ اِسمُهُ المَسيحُ عيسيَ بنُ مَريَمَ...!" الميزان ج 6 ص10

ص:78

كه نامش" مسيح، عيسي بن مريم" است،

بشارت مي دهد! »

1-كلمه

" كلمه" در اصطلاح قرآن، كلمه اي است كه منسوب به خداست، و آن عبارت است از چيزي كه ارادة الهي با آن ظاهر مي شود. مانند: " كلمة ايجاد" و " كلمة وحي ."

مراد از " كلمه" در اين آيه خود " عيسي" است، از آن جهت كه عيسي " كلمة ايجاد" مي باشد.

و اينكه تنها عيسي را به كلمة ايجاد اختصاص داده، با اينكه هر انسان، بلكه هر شئ ديگر در عالم "كلمة ايجاد " در حقش صادق است، براي اين است كه ساير افراد انساني ولادتشان روي اسباب عادي و از طريق مراحل زناشوئي است، لكن چون در مورد عيسي"ع" بعض اسباب عادي و تدريجي، مفقود بوده، و تنها وجودش به وسيلة " كلمة تكوين" صورت گرفته است، نفس كلمة تكوين شده است، چنانكه آيات زير آن را تأئيد مي كنند:

« عيسي كلمة الهي و روحي از عالم الوهيت است كه به مريم القاء شده است! »

« مثال خلقت عيسي در نزد خدا، مثال خلقت آدم است، كه او را از خاك بساخت و سپس به آن گفت، بشري تمام عيار و كامل باش، هماندم موجود گرديد! »

2_مسيح

" مسيح" عبارت است از " ممسوح" يعني " مسح شده" و اينكه عيسي را مسيح گويند وجوه زيادي در توجيه آن گفته شده است:

- براي آن است كه با " يمن و بركت" مسح شده،

- يا به تطهير از گناهان است،

- يا به روغن زيتوني است كه انبياء را با آن مسح مي كردند، او هم مسح شده است،

- يا جهتش مسح نمودن جبرئيل اوراست در موقع ولادت با بال خود، تا از وسوسة شيطان در امان باشد،

ص:79

- يا به جهت مسح نمودن عيسي سر يتيمان، يا مسح نمودن چشم كور و شفا دادن آن، يا مسح نمودن بيماران را با دست خود و بهبودي پيداكردن آنها، مي باشد.

اينها وجوهي است كه براي تسمية عيسي به " مسيح" ذكر شده، لكن آنچه در اين باره قابل اعتماد است، آن است كه لفظ " مسيح " در ضمن بشارتي كه جبرئيل به مريم داده، واقع شده است، آنجا كه مي فرمايد:

« خدا بشارت مي دهد تو را به كلمه اي از خود،

كه نامش" مسيح عيسي بن مريم" است! »

و اين لفظ " مسيح " به عينه معرب " مشيحا " است كه در كتب عهدين نام برده شده است. و از طرفي هم عادت بني اسرائيل برآن بوده كه چون پادشاهي از ايشان مي خواست به ام___ر پادشاهي قي___ام كند، " كهنة مقدس" او را مسح مي كردند تا پادشاهي برايش مبارك باشد، و او را هم " مشيحا" مي گفتند، بنابراين معني مسيح يا " مبارك" است و يا " ملك."

از كتب اهل كتاب هم چنان استفاده مي شود كه جهت نام نهادن او به " مشيحا" آن بوده كه در بشارت دادن به مريم تصريح به دوام " ملك عيسي" شده، و وي را " ملك منجي بني اسرائيل،" شمرده است.

در انجيل لوقا باب اول دارد كه:

" و ملك وي را گفت كه مترس اي مريم! زيرا كه تو يافته اي نعمت خداداد را - و اينك تو آبستن خواهي شد، و خواهي زائيد، و او را عيسي خواهي ناميد - و او شخص بزرگي خواهد بود، و فرزند خداي تعالي خوانده خواهد شد، و خداوند تخت پدرش داود را به وي خواهد داد - و بر دودمان يعقوبي تا ابد سلطنت رانده و سلطنتش را نهايت نخواهد بود. " (انجيل لوقا-34)

بعيد نيست نام نهادن آن حضرت در ضمن بشارت به " مسيح" براي افادة مبارك بودن اوست، زيرا تدهين و مسح نمودن با روغن زيتون هم در نزد آنان براي مبارك شدن بوده است. و آية زير آن را تأئيد مي كند:

« آن طفل به امر خدا زبان گشود و گفت:

-من بندة خاص خدايم!

كه مرا كتاب آسماني و شرف نبوت عطا فرموده،

و مرا هر كجا كه باشم " مبارك" قرار داده است! »

3_عيسي پسر مريم

ص:80

"عيسي" اصلش " يشوع" است كه به منجي يعني شخص نجات دهنده تفسير شده، و در بعض اخبار " عيسي" را به معني " يعيش" يعني " زندگي مي كند،" تفسير نموده اند. واضح است كه به واسطة ناميده شدن فرزند زكريا به " يحيي" و مشابهت داشتن آن دو با يكديگر، اين تفسير در مورد كلمة " عيسي" مناسب تر است. اينكه در ضمن بشارت، " عيسي" را به " بن مريم" مقيد نمود، براي آگاهي به اين مطلب است كه او بدون پدر آفريده خواهد شد، و با اين وصف هم معروف شده، و مادرش " مريم" نيز در آيت بودن او شريك است-

« وَ جَعَلناها وَابنَها آيَةً لِلعالَمينَ ! » ( انبياء 91)

(1)

اعلام مقام و منزلت عيسي در زمان تولد

زماني كه ملائكه بشارت تولد عيسي عليه السلام را از جانب خدا به مريم دادند، مشخصاتي براي اين نوزاد شمردند كه مقام و منزلت او را در دنيا و آخرت نشان مي دهد:

« او كلمه اي است از خدا، و اسمش مسيح عيسي پسر مريم است،

او داراي وجاهت دنيوي و اخروي است،

و همو از مقربين است! »

" وجاهت" عبارت است از مقبوليت، و مقبوليت حضرت عيسي در دنيا روشن است، و در آخرت نيز با نص اين آيه شريفه قرآن ثابت مي شود.

عيسي " مقرب" درگاه خداي تعالي نيز بوده، و داخل در صف اولياء خدا و همچنين از مقربين از ملائكه از نظر تقرب مي باشد.

آية زير در قرآن مجيد آن حضرت را در صف مقربين از ملائكه شمرده است:

« هرگز مسيح از بندة خدا بودن استنكاف نداشته،

و فرشتگان مقرب هم چنيند! »

معني " مقرب بودن،" يا مقرب شدن بنده اي به خداي سبحان، آن است كه در سلوك و پيمودن راه بازگشت و رجوع الي الله بر ساير افراد نوع خود پيشي گيرد و


1- مستند:آية45 سورة آل عمران " ... اِسمُهُ المَسيحُ عيسيَ بنُ مَريَمَ وَجيهاً في الدُنيا وَالآخِرةِ وَمِنَ المُقَرَّبينَ...!" الميزان ج6 ص14

ص:81

سبقت پيدا كند، راهي كه همة افراد، خواه و ناخواه، آن را طي مي كنند. اين معني را خداوند متعال در آيات سورة واقعه و انشقاق شرح داده است.

انسان، اگر در اين كه " مقربين" صفت يك دسته از افراد انسان و همچنين صفت يكدسته از ملائكه مي باشد، تأملي كند، خواهد فهميد كه آن مقام، يك مقام اكتسابي حتمي نيست، زيرا روشن است كه ملائكه مقاماتي كه دارند با اكتساب پيدا نكرده اند، پس ممكن است آن مقام را به ملائكه به طور بخشش عطا كنند، و به انسان به واسطة عمل و اكتساب !

(1)

تشبيه ولادت عيسي"ع" با خلقت آدم "ع"

در آية فوق تولد عيسي"ع" را به خلقت آدم تشبيه مي فرم__«ايد تا روشن سازد كه اي__ن طرز ولادت ( يعني بدون واسطة پدر آفريده شدن،) به بيشتر از بشر بودن و مخلوق بودن عيسي"ع" دلالت ندارد.

خداي متعال مي فرمايد:

« كيفيت خلق عيسي در نزد خدا، شبيه كيفيت خلق آدم است،

كه اجزايش را از خاك جمع نمود،

و با گفتن كلمة " باش" بدون واسطة پدري اورا آفريد! »

آية شريفة فوق داراي دو دليل بر نفي الوهيت و خدائي عيسي است:

1-عيسي را خدا بدون پدر خلق كرد، كسي هم كه مخلوق باشد به ناچار بندة خدا خواهد بود، نه آنكه مقام الوهيت داشته باشد!؟

2-آفريدن عيسي بالاتر از آفريدن آدم نيست. پس اگر سنخ خلقتش مقتضي الوهيتش باشد، بايد مسيحيان براي آدم هم مقام الوهيت قائل شوند، با اينكه دربارة آدم چنان عقيده اي ندارند!

پس بايد دربارة عيسي هم قائل به خدائي او نشوند، زيرا هردو در اين كه بدون پدر آفريده شده اند، شبيه يكديگرند.

از آية شريفه مطلب ديگري هم استفاده مي شود، و آن اينكه:

خلقت عيسي مانند خلقت آدم خلقتي طبيعي است، گرچه از نظر سنت جاري در نسل(2) خارق العاده است.

وظايف اصلي رسالت عيسي "ع"

اشاره


1- مستند:آية 59 سورة آل عمران " اِنَّ مَثَلَ عيسي عِندَاللهِ كَمَثَلِ آدَمَ...." الميزان ج 6 ص41
2- كه نيازمندي پدر باشد

ص:82

(1)

دو وظيفه اصلي رسالت عيسي

اشاره

عيسي عليه السلام رسولي است كه بر بني اسرائيل فرستاده شده و خداي تعالي در اول اين سلسله آيات اين وظيفه را با عبارت: « وَ رَسوُلاً اِلي بَني اِسرائيلَ، » بيان فرموده است.

در آيات فوق از زبان خود آن بزرگوار مي فرمايد:

« كتاب تورات را تصديق مي كنم،

و براي شما بعض چيزهائي كه تاكنون حرام بود، حلال مي كنم،

براي شما معجزه و نشانة " نبوت" آوردم،

پس از خدا بترسيد، و مرا هم اطاعت كنيد،

همانا خداست پروردگار من،

و شما او را بپرستيد!

كه راه راست همين است! »

1- تصديق تورات

تصديق نمودن عيسي"ع" تورات متداول در زمان خودش را، به آن اندازه اي بوده كه خدا از تورات حقيقي نازله بر موسي "ع" به او تعليم كرده است. پس در تصديق او دلالتي بر عدم تحريف توراتي كه در آن زمان بين يهوديان متداول بوده، نيست.(2)

2- حلال كردن برخي حرام ها

1- مستند:آية50سورةآل عمران " ...وَ مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَيَّ مِنَ التَّوريةِ وَ لِاُحِلَّ بَعضَ الَّذي حُرِّمَ عَلَيكُم...." الميزان ج 6 ص24
2- چنانكه تصديق نمودن پيغمبر اكرم اسلام"ص" هم تورات را، دلالتي بر عدم تحريف تورات متداول زمان خود ندارد.

ص:83

خداي متعال به واسطة ظلم يهود، بعضي از طيبات و روزي هاي حلال را بر آنان حرام كرده بود، تا اين كه عيسي"ع" آمد و آنها را نسخ كرده و برايشان طيبات حرام را حلال فرمود. اين مطلب را خداي تعالي در سورة نساء چنين فرموده است:

« به جهت ظلمي كه يهوديان ( دربارة پيغمبران و نفس خود،) كردند،

ما نعمت هاي پاكيزه خود را كه بر آنان حلال بود، حرام كرديم ! »

آية شريفه دلالت دارد كه عيسي"ع" احكام مذكور در تورات را امضاء فرموده و به غير از احكام شاقي را كه نسخ فرمود، بقية احكام آن را قبول داشته است.

(1)

عيسي مبعوث به بني اسرائيل و كل مردم

آنچه از ظاهر آية فوق استفاده مي شود آن است كه عيسي "ع" تنها مبعوث بر بني اسرائيل بوده است، اما با توجه به تفسير آيه « كانَ النّاس اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيّينَ...،» روشن است كه عيسي عليه السلام هم مانند موسي"ع" از پيغمبران اولواالعزم بوده، و مبعوث به تمام مردم دنيا گرديده است.

البته با توجه به فرق و امتياز بين " رسول" و " نبي" ، داشتن رسالت به يك قوم، با مبعوث شدن به آنان و غير آنان، منافات ندارد. يعني ممكن است شخصي نسبت به عدة خاصي " رسول" باشد و در عين حال نسبت به آنها و غير آنها منصب " نبوت" را داشته باشد، مانند موسي و عيسي عليهما السلام.

( نب__وت، منصب بعث و تبليغ است. رسالت، سفارت خاصي است كه پيرو حكم و قضاوت بين مردم مي باشد. يعني " نبي" انساني است كه براي بيان نمودن دين مبعوث شده، لكن " رسول" براي ادا كردن پيام خاصي است كه رد آن به هلاكت منجر مي شود، و پذيرفتن آن موجب بقاء و سعادت مردم است.)

بنابراين، وقتي قبل از بعثت پيغمبر اكرم، اهل روم و عده اي بي شمار از غربي ها و شرقي ها به عيسي عليه السلام ايمان آوردند، با اين كه از بني اسرائيل نبودند.

در خطاب هاي قرآن نيز نسبت به مسيحيان تنها مسيحيان بني اسرائيل مورد نظر نيست، بلكه مسيحيان كل جهان مورد خطاب است!

شريعت عيسي و انجيل او

شريعت عيسي و كتاب مقدس انجيل

اشاره


1- مستند:آية 49 سورة آل عمران "... وَ رَسوُلاً اِلي بَني اِسرائيلَ ...." الميزان ج 6 ص20

ص:84

ص:85

(1)

شريعت عيسي از نظر قرآن

خداوند متعال در قرآن مجيد دربارة تفصيل نزول انجيل و مشخصات آن چيزي نفرموده است. همين قدر برابر با بيان نزول تورات بر موسي "ع" در اين سلسله آيات، و نزول قرآن بر محمد "ص"، نزول آن را هم تذكر داده است. اين مي رساند كه آن هم كتابي در عرض آن دو كتاب است:

« به دنبال آنان (يهود) عيسي بن مريم را آورديم،

كه تورات را كه پيش از او بود، تصديق مي كرد.

و به او انجيل داديم،

در آن هدايت و نوري است،

و تورات را كه پيش از آن است، نصديق مي كند،

و براي پرهيزكاران هدايت و پندي است.

انجيليان بايد طبق آنچه خدا در آن فرستاده، حكم كنند،

و كساني كه به آنچه خدا فرستاده حكم نكنند، آنان همان فاسقانند! »

منظور از جمله " به دنبال آنان عيسي بن مريم را آورديم،" اين است كه عيسي هم همان مسلكي را كه انبياء پيش از او رفته اند، پيموده است، كه همان راه دعوت به توحيد و تسليم به خداست.

" انجيل" كه در آيه ذكر شده است، و معنايش به حسب لغت " بشارت" است،


1- مستند:آية46 سورة مائده " ...وَآتَيناهُ الاِنجيلَ فيه هُديً و َ نوُرٌ...!" الميزان ج 10 ص215

ص:86

كتابي است كه بر مسيح عليه السلام نازل شده است، نه اين كه صرفاً يك بشارت بدون كتاب باشد، ولي خداوند تعالي آن طور كه دربارة نزول تورات و قرآن به تفصيل سخن گفته، كيفيت نزول انجيل را در كلمات خود بيان ننموده است.

اينكه خداوند سبحان در برابر توصيف تورات به داشتن " هدايت و نور" انجيل را هم توصيف نموده و فرموده است: " در آن هدايت و نوري است،" منظور آن معارف و احكامي است كه در آن است. ولي اينكه دوباره در اين آيه مي فرمايد " هدايت و پندي براي پرهيزكاران،" مي رساند كه هدايتي كه در اول گفته شده، غير از هدايتي است كه كلمة " موعظه و پند" آن را تفسير كرده و در مرتبة دوم ذكر شده است.

هدايتي كه اول ذكر شده، نوعي از معارف است كه درباب عقايد باعث هدايت يافتن و رهبردن است، و هدايت دوم نوعي از معارف است كه به طرف تقوي در دين سوق مي دهد و رهبري مي كند.

روي اين حساب كلمة " نور" مصداق و فردي جز احكام و قوانين فرعي نخواهد داشت. اين ها اموري هستند كه از نورشان استفاده شده و در نور و روشنائي آنها راه زندگي پيموده مي شود.

از اينها به دست مي آيد كه منظور از " هدي" در توصيف تورات و بار اول ذكر انجيل نوعي معارف اعتقادي چون " توحيد و معاد" است، و منظور از " نور" در هر دو جاي نوعي احكام و قوانين است، و منظور از " هدي" دوم كه در وصف انجيل بيان شده، نوعي پندها و نصيحت هاست.

اين كه در وصف انجيل تكرار شده " تصديق كنندة كتاب قبلي تورات،" منظور تبعيت انجيل از شريعت تورات است. در انجيل چيزي جز امضاء شرع تورات و دعوت به آن نيست، مگر آن مقداري كه عيسي"ع" استثنا كرده و خداوند سبحان هم فرموده است: « تا برخي چيزها كه برايتان حرام بود، حلال كنم! »

عبارت " هُديً وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقينَ " مي رساند كه در انجيلي كه بر مسيح "ع" نازل شده، علاوه بر آن معارف اعتقادي و احكام عملي كه در تورات است، عنايت مخصوصي به تقواي در دين شده است.

دقت در توراتي كه امروز ميان اهل كتاب رايج است، با اين كه قرآن به طور كامل قبولش ندارد، و نيز توجه به انجيل هاي چهارگانه كه منصوب به " متي و مرقس و لوقا و يوحنا " است، گرچه غير از آن انجيلي است كه بر مسيح نازل شده است، نيز اين معني را تأئيد مي كند.

قضاوت و حكم بر اساس انجيل

ص:87

خداوند متعال در انجيل تصديق شرايع و احكام تورات را نموده، مگر آن مقدار از احكامي كه نسخ شده، و در انجيل نازل بر عيسي"ع" تذكر داده است. انجيل چون احكام تورات را تصديق كرده و قدري از محرمات آن را حلال كرده است، عمل به تورات ( در غير آنچه كه انجيل حلال كرده است،) خود عمل به آنچه خدا در انجيل فرستاده، مي باشد، و منظور از حكم به آنچه در انجيل نازل شده، همين است.

و از اينجا سستي دليل پاره اي از مفسرين كه به آية « اهل انجيل بايد طبق آنچه خدا در آن نازل كرده، حكم كنند! » استدلال كرده اند كه انجيل خود احكامي مفصل مانند تورات دارد، روشن مي شود.

اما براي تحكيم اين مطلب، خداوند متعال مي فرمايد: « هركس كه حكم نكند بدانچه خدا نازل كرده، آنها فاسقانند! » اين عبارت را خداوند تعالي براي تشديد مطلب سه بار تكرار كرده است. دوبار راجع به يهود و يكبار راجع به نصاري، البته با اندكي اختلاف؛ يكبار فرموده: « آنها فاسقانند،» بار ديگر فرموده: « آنها ستمگرانند،» و بار سوم فرموده: « آنان كافرانند! »

در مورد نصاري كلمة " فسق" را به كار مي برد، و در مورد يهود كلمة " كفر" و " ستم" را، و اين شايد بدان دليل باشد كه نصاري توحيد و يگانگي خدا را به عقيدة " تثليث- سه خدا: پدر و پسر و روح القدس،" تبديل كردند، و پيروي " پولس" كه دين مسيح را يك دين مستقل و جدا از دين موسي قرار داد، و با "فداشدن" عيسي، احكام شرع را برداشته دانست، دست از شرع موسي برداشتند و بدين وسيله و با اين تأويل ها از توحيد و شريعت توحيد خارج شدند، و از دين حق پروردگار فاسق گشتند. ( فسق در لغت به معني خارج شدن چيزي از محل خود است.)

ولي يهود جريانات و احكام دين موسي برايشان مشتبه نبود، و آنان با علم به احكام و معارف الهي كه در تورات اصلي بود، دست برداشتند، و از آنها روي گردان شدند، و اين كفر و ستم به آيات الهي است.

ص:88

(1)

انجيل، كتاب عيسي"ع"

در اين قسمت، از آنچه در قرآن شريف دربارة " انجيل" بيان شده، و از آنچه از نظر تحول تاريخي "انجيل امروزي" در دست پيروان عيسي"ع" مي باشد، بحث خواهد شد.

آية فوق عباراتي را نشان مي دهد كه در لحظة بشارت تولد عيسي"ع" به مريم، از طرف ملائكة الهي بيان گرديده -

« و خداوند به عيسي تعليم كتاب و حكمت كند،

و تورات و انجيل آموزد،

و او را به رسالت بني اسرائيل فرستد.

. . . كتاب تورات را تصديق مي كنم،

و براي شما بعض چيزهائي كه تا كنون حرام بود حلال مي نمايم! »

قرآن مجيد در آية ديگر در سورة زخرف چنين مي فرمايد:

« چون عيسي با ادلة روشن آمد، گفت:

-براي شما حكمت آورده ام!

و مي خواهم بعضي از احكامي كه از تورات در آن اختلاف داريد، برايتان بيان سازم...! »

سه جنبه مشخص انجيل از نظر قرآن

قرآن كريم براي انجيل دو جنبه نسخ و اثبات قائل است:

1-از طرفي مي فرمايد: احكام در تورات است، و در انجيل تنها مقداري از احكام ناسخه ذكر شده است، مانند آنچه در آية اولي اشاره شد،

2-از طرف ديگر علاوه بر احكام ناسخ، بعض احكام اثباتي هم قائل است، مانند آية « انجيل را نيز بر او فرستاديم كه در آن هدايت و روشني دلهاست، تصديق به درستي تورات نموده، و وسيلة راهنمائي و اندرز پرهيزكاران است – اهل انجيل بايد بر طبق آنچه خدا در آن كتاب


1- مستند:آية48تا50سورة آل عمران " ...وَ يُعَلِّمُهُ الكِتابَ وَالْحِكمَةَ وَالتَّوريةَ وَالْاِنجيلَ...." الميزان ج6ص18و189

ص:89

فرستاده، حكم كنند!»

3-قرآن همچنين انجيل و تورات را كتابهائي مي شناسد كه مشتمل بر بشارت به نبوت پيامبر اكرم اسلام"ص" مي باشند: « آنان كه رسول نبي امي را پيروي كنند، آنكه را در تورات و انجيل در نزد خود نوشته مي يابند!» (اعراف157)

انجيل واحد از نظر قرآن

قرآن شريف " انجيل" را كتاب واحدي كه به عيسي"ع" نازل شده، و وحي مختص به او بوده، معرفي مي كند. پس انجيلهاي چهارگانه كه به " متي، مرقس، يوحنا و لوقا" منسوبند، كتابهائي است كه بعد از عيسي"ع" تأليف شده اند.

كتابهائي كه بين نصاري موجود است به شرح زير است:

-انجيل هاي چهارگانه ( به شرح فوق)

-كتاب اعمال حواريون

-نامه هاي متعدد مانند چهارده نامه از پولس، نامة يعقوب، دو نامه از پطرس، سه نامه از يوحنا، و نامة يهودا.

-رؤياي يوحنا ( مكاشفات يوحنا)

همانطور كه قبلاً گفتيم قرآن شريف هيچ يك از كتابهاي مخصوص به نصاري را نام نبرده، تنها متذكر شده كه كتاب آسماني نازل بر عيسي بن مريم همانا " انجيل" است، آن هم يك انجيل بيشتر نبوده است.

طايفة نصاري گرچه " انجيل" نازل شده بر عيسي"ع" را با خصوصيات نامبرده نمي شناسند، و اعتراف به وجودش نمي كنند، لكن در كلمات رؤساي آنها جملاتي يافت مي شود كه متضمن اعتراف به اين حقيقت است، چنانكه در نامة پولس حواري به " گليتان" باب اول آية 6 چنين دارد:

« و من تعجب مي نمايم كه شما به اين زودي برگشتيد از آن كس كه شما را به فضل مسيح خوانده بود به مژدة ديگر - كه في الحقيقه مژدة ديگر نيست، مگر اينكه بعضي هستند كه شما را مضطرب مي سازند، و مي خواهند كه " انجيل مسيح" را منحرف نمايند!»

" نجار" نويسندة كتاب " قصص الانبياء" به آية فوق از نامة " پولس" و همچنين به موارد ديگري از كلمات " پولس" در نامه هايش استشهاد كرده كه – غير از

ص:90

انجيل هاي چهارگانه، انجيلي بوده كه به " انجيل مسيح" معروف بوده است.

قبول انجيل هاي فعلي از نظر قرآن

قرآن مجيد با اين وصف اشعار دارد، همچنانكه قسمتي از تورات حقيقي در كتب مقدسة فعلي يهود موجود است، همچنين از " انجيل واقعي" در " كتب مقدسة فعلي" نصاري آورده شده است.

دو آيه در قرآن شريف دلالت روشني بدين مطلب دارد:

1-دربارة يهود مي فرمايد: « چگونه به حكم تو سر فرود آرند درصورتي كه تورات نزد آنهاست، و در آن حكم خدا مذكور است! » (مائده43)

2-دربارة مسيحيان مي فرمايد: « از نصاري پيمان گرفتيم، پس آنان نصيب بزرگي را از انجيل از دست دادند! » (مائده14)

(1)

تاريخ انجيل هاي چهارگانه

آنچه مسيحيان دربارة مسيح و انجيل و بشارت قائلند، مدرك تمام سخنانشان نوشته هاي كتب مقدس انجيل متي، انجيل مرقس، انجيل لوقا، و انجيل يوحنا، و نامه هاي پولس و پطرس ويعقوب و يوحنا و يهودا است؛ و چون اعتبار تمام كتب مقدس منتهي به اعتبار انجيل هاي چهارگانه مي شود، اكنون راجع به وضع هر يك از آنها بحث مي كنيم.

انجيل متي

انجيل متي قديمي ترين انجيلي است كه تاريخ تصنيف و انتشارش از همه جلوتر بوده است. بعضي تاريخ تصنيف آن را سال 38 ميلادي، بعض ديگر بين 50 تا60 نوشته اند. با توجه به اينكه عمر حضرت عيسي عليه السلام حدود 33 سال بوده است، روشن مي شود كه اين انجيل بعد از آن حضرت تأليف يافته است. ( رجوع شود به مبحث مدت عمر حضرت عيسي"ع" در همين بخش.)

محققين از قدما و متأخرين مسيحي عقيده دارند كه انجيل متي اصلاً به لغت عبري نوشته شده و سپس به يوناني و غير آن ترجمه شده است. نسخة اصلي آن مفقود گرديده و وضع ترجمه اش روشن نيست. گذشته از اين مترجمش نيز شناخته نشده


1- مستند: بحثي از نظر تاريخ الميزان ج 6 ص195

ص:91

است.

انجيل مرقس

مرقس شاگرد پطرس بوده، و خود از حواريين نيست. گويند وي انجيلش را به توصيه و دستور پطرس نوشت. او عقيده به خدائي مسيح نداشت.

روي اين حساب كه او قائل به الوهيت مسيح نبود، بعضي از متعصبين مسيحي به انجيلش اهميت نداده، و گفته اند: مرقس انجيلش را براي عشاير و چادرنشينان نوشته، لذا مسيح را به عنوان پيغمبري كه رسانندة شرايع الهي مي باشد، معرفي كرده است.

در هر حال مرقس انجيل خود را در سال 61 ميلادي تأليف كرده است.

( مستر هاكس در " قاموس كتاب مقدس" گويد: - آنچه از اخبار متواتر پيشينيان صريحاً به دست مي آيد آن است كه " مرقس" انجيلش را در روميه نوشته، و پس از وفات پطرس و پولس آن را انتشار داده است، لكن چندان اعتباري ندارد، زيرا چنان پيداست كه وي انجيلش را براي اهل قبايل و دهاتيان نوشته، نه براي شهرنشينان، و بالخصوص اهل روم!)

در گفته هاي اين شخص خوب دقت فرمائيد!!

انجيل لوقا

" لوقا " نه خود از حواريين بوده، و نه مسيح عليه السلام را ديده است. او كسي است كه مسيحيت را از " پولس" گرفته است.

" پولس" از يهوديان متعصبي است كه در ابتداء عليه پيروان عيسي سخت مي كوشيد و وضع آنان را آشفته مي ساخت، تا اين كه يكباره مدعي شد كه وي بيهوش شده و در عالم بيهوشي مسيح او را لمس كرده و از آزار كردن مسيحيان منع فرموده است. (1)

او گفت به مسيح ايمان آوردم و مسيح مرا براي بشارت دادن به انجيلش فرمان داد.

همين " پولس" كسي است كه اركان مسيحيت كنوني را محكم كرد.

از تعليمات " پولس" مي توان نكات زير را شمرد:

1-ايمان به مسيح را براي نجات كافي دانست !

2-خوردن مردار و گوشت خوك را براي نصاري مباح كرد !

3-از ختنه كردن و احكام ديگري كه در تورات بود، نهي نمود !

ص:92

(1)

به هر حال، لوقا انجيلش را بعد از انجيل " مرقس" نوشت، و پس از مرگ " پطرس" و " پولس" انتشار داد.

عده اي از دانشمندان مسيحي تصريح كرده اند كه " انجيل لوقا" مانند انجيل هاي ديگري كه جنبة كتاب الهامي دارند، يك كتاب الهامي نيست، چنانكه جملات اولية انجيل لوقا خود شاهد صادقي بر اين مطلب است:

انجيل لوقا با اين جملات شروع مي شود:

« ... از آنجا كه جمعي شروع نموده اند آن وقايعي را كه در ميان ما به يقين پيوسته است تبيين نمايند - به نهجي كه آنان كه از آغاز به چشم خود مي ديدند و خادمان كلام بوده و به ما رسانيده اند - من نيز مصلحت چنان دي_دم كه آن وقايع را تماماً من البداية كمال تبعيت نموده و بر حسب اتصالشان تحرير نمايم براي تو اي ثيوفلس گرامي ! »

چنانكه ملاحظه مي فرمائيد جملات فوق به طور آشكار مي رساند كه انجيل لوقا يك كتاب نظري بيش نيست. و در رسالة " الالهام" هم همين مطلب از" مستر كدل" نقل شده است.

" جيروم" صريحاً نوشته: بعض قدما در دو باب اول انجيل لوقا نظر شك و ترديد داشته اند. آن دو در نسخة فرقة " مارسيوني" نبوده است.

" اكهارن" نيز در كتاب خود در صفحه 95 به طور قطع اظهار نظر مي كند كه از فصل 43 تا 47 از باب بيست و دوم انجيل لوقا، به آن كتاب الحاق شده، و همچنين در صفحة 61 همان كتاب گويد: معجزاتي كه " لوقا" در انجيلش نقل كرده، با دروغ هاي روايتي مخلوط است، و معلوم مي شود كه "لوقا" آنها را با يك نظر شاعرانه اضافه كرده است. متأسفانه در اين زمان تشخيص صدق و كذب آن بسي دشوار است.(2)

انجيل يوحنا

بسياري از علماي مسيحي نوشته اند: يوحناي نامبرده، يوحنا پسر زبدي صياد است، كه يكي از شاگردان دوازده گانة عيسي"ع" و مورد محبت شديد وي بوده است. ( قاموس كتاب مقدس ماده "يوحنا" )

و نيز تذكر داده اند كه چون " شيرينطوس" و " ابيسون" وپيروانشان دربارة عيسي"ع" عقيدة مخلوقيت داشته، و معتقد بودند كه وجود عيسي بر وجود مادرش سبقت ندارد. روحانيون و اسقفهاي آسيا و غير آن كه با عدة گذشته مخالف بودند، در


1- با اينكه انجيل براي تصديق تورات بوده، و جز اشياء معدود چيز ديگري را حلال نكرد، و آمدن عيسي"ع" براي تقويت شريعت تورات، و توجه دادن منحرفين به آن كتاب آسماني است، نه اين كه عمل به احكام الهي را باطل و سعادت و نيكبختي را تنها و تنها در ساية ايمان خالي بداند!
2- مطالب فوق از كتاب قصص العلماء - نجار نقل گرديد.

ص:93

سال 96 ميلادي نزد يوحنا رفته و از او درخواست كردند كه انجيل جديدي برايشان بنويسد، و به طرز مخصوصي لاهوت مسيح، يعني مخلوق نبودن او را توضيح دهد. يوحنا درخواست آنان را پذيرفت و انجيلش را به همين منظور نوشت. ( اين مطلب در " قصص الانبياء" از كتاب " جرجس زدين فتوحي لبناني" نقل شده است.)

در هر صورت كلمات نصاري در تاريخ تأليف آن مختلف است، بعضي تأليفش را در سال 65 و بعض ديگر 96 و دستة سوم در سنة 98 ميلادي دانسته اند.

عدة ديگر از مسيحيان اساساً مؤلف انجيل يوحنا را خود " يوحنا " نمي دانند. بعضي آن را تأليف يكي از طلبه هاي مدرسة اسكندريه دانسته و برخي ديگر گويند تمام انجيل يوحنا و نامه هاي منسوب به او، هيچ يك از تأليفات خود يوحنا نيست، بلكه آنهارا يكي از نصاري در اوائل قرن دوم ميلادي نوشته، و براي مقبوليت عامه به يوحنا نسبت داده است. بعض ديگر عقيده دارند كه انجيل يوحنا در اصل بيش از بيست باب نبوده، و كنيسة "افاس" پس از مرگ يوحنا باب بيست و يكم را به آن اضافه كرد.

اين بود داستان انجيل هاي چهارگانه!

اما اگر قدر متيقن طرق آنها را حساب كنيم، به هفت نفر ( متي، مرقس، لوقا، يوحنا، پطرس، پولس و يهودا) بيشتر منتهي نمي شوند.

تمام اتكاء نصاري به اين چهار انجيل است، و پاية اصلي آن چهار نيز " انجيل متي" مي باشد، كه از همه قديمي تر است. متأسفانه چنانكه بيان شد، آن هم ترجمة مفقود الاصلي بيش نيست. نمي دانيم چه كسي آن را ترجمه كرده، و روش تعليم مدرك اصلي، روي رسالت مسيح بوده يا خدائي او !!؟

تكمله بر مسئله انجيل ها : ________________________________________

پاورقي:انجيل ها از منظر كليساهاي ديگر

درسال 1982 از طرف كليساي Watch Tower Bible And Tract Society of Pennsylvania

كتابي تحت عنوان « زماني براي تسليم واقعي به خدا- The Time for True Submission to God » براي فاش كردن واقعيت هاي انكار شده از طرف كليسا درباره خدا و دين مسيح، منتشر شده، كه اصل آن به زبان انگليسي در سال 1374شمسي در اطريش به دست من افتاد و الان نزد

ص:94

من ( مترجم ) نگهداري مي شود. اين كتاب درباره انجيل ها و تاريخ آنها مطالب تازه اي دارد كه قسمتي از آنها به عنوان تكمله نق__ل مي شود. ناگفته نماند اين كتاب براي اثبات وجود مسيح"ع" و انجيل او از آيات قرآني كمك گرفته و عقايد " تثليث" و " پرستش صليب " را منكر شده و آن را مورد انتقاد قرارداده و در واقع " مسيحيت" فعلي را چيزي غير از مسيح و تعليمات او مي شناسد! ( همچنين رجوع شود به پاورقي پايان بخش پنجم فصل سوم همين كتاب صفحه 149 تحت عنوان « اعتقادات كفرآميز مسيحيت- اقانيم ثلاثه» در موضوع "انجيل و مسيحيت" )

درباره انجيل ها مي نويسد:

« در مشرق زمين، كتاب عهدين(Bible) را متشكل از سه كتاب مي دانند، يعني تورات Torah، زبورPsalms و انجيل Gospel. در يك بررسي اجم__________________الي مشاه______________ده مي شود هر يك از اين سه كتاب خود به چندين كتابچه يا كتابهاي كوچكتر تقسيم مي شوند.

در اصل، كلمه" Bible " از كلمه يوناني" Biblia" مي آيد كه به معناي " كتابچه ها" است.

رويهم رفته كتاب عهدين(Bible) از شصت و شش كتابچه يا كتاب كوچك (اسفار) تشكيل يافته است. قسمت "تورات" آن را سي و نه "كتابچه" يا كتاب كوچكتر تشكيل مي دهند، كه شامل "زبور" نيز مي باشد.

و قسمت " انجيل" آن متشكل از بيست و هفت " كتابچه" است.

عده اي قسمت اول كتاب عهدين را كه شامل 39 كتابچه مي باشد" عهد عتيق Old Testament " مي نامند، زيرا تاريخ نگارش آنها صدها سال جلوتر از شروع قسمت بعدي است، و اهميت اين قسمت را كمتر از اهميت قسمت بعدي مي دانند كه آن را " عهد جديد New Testament" مي نامند. در مورد آن 39 كتابچه قسمت اول عبارت " نوشته هاي مقدس عبري Hebrew Scriptures " به كار برده مي شود، زيرا آنه__ا به زبان " عب__ري" نوشته شده اند. و چون قسمت دوم ب__ه زبان يونان_ي نوشته شده، آن را " نوشته هاي مقدس يوناني Greek Scriptures " مي خوانند.

بيست و هفت تا از اين اس__فار يا كتابهاي كوچك كه تشكيل " انجيل" يا " نوشته هاي مق_دس ي_ون_ان_ي" را مي دهند، خود مشتملند بر: پنج كتاب قصص يا تاريخ، چندين نامه نوشته شده به وسيله حواريون و پيروان عيسي و يك كتاب كه كلاً متضمن انباء نبوت و اخبار است.

اين قسمت را " انجيل Gospel " مي نامند، (كه به معناي بشارت و مژده است. ) وج__ه تسميه آن م_رب_وط مي شود به چهار كتاب اولية آن كه شامل " بشارت ها " و خبرهاي خوش است.

ص:95

نويسندگان اين انجيل ها شاگردان يا حواريون عيسي"ع" به نام هاي: متيMatthew - مرقسMark - لوقا Luke - و يوحنا John هستند. مطالب موجود در اين انجيل ها هر يك بخشي از زندگي و مرگ عيسي"ع" را شامل است. برخي از آيات كتاب مقدسBible) (وحي مُنزَل است، و برخي ديگر مطالبي است از ديده ها و شنيده هاي ديگران كه به زبان خود نوشته اند، بنابراين در سبك نگارش آنها اختلاف وجود دارد.

در نگارش كتاب عهدين حدود 40 نفر از سطوح مختلف نقش داشته اند، از قبيل: شبان، رمه دار، ماهي گير، كشاورز، يك پزشك، و يك مأمور ماليات، و حداقل دو تن از آنها شاه بوده، و بقيه از طبقه روحاني و واعظ و كاتب بوده اند.

فاصله زماني بين نگارش اولين كتاب عهدين و آخرين آن حدود 1600 سال بوده است.

امروزه حدود 1700 نسخة خطي از تورات در دست است، و در سال 1947 چند نسخه خطي قديمي از آن در منطقه " بحر الميت" پيدا شد كه قدمت برخي از آنها به هزار سال قبل از قديمي ترين نسخه موجود مي رسيد.»

(1)

خلاصه دعوت عيسي «ع» درانجيل موجود

انجيل موجود دعوت عيسي "ع" را چنين شرح مي دهد:

« در بني اسرائيل مردي كه معروف به عيسي پسر يوسف نجار بود ظاهر شد و مردم را به خدا دعوت كرد. او مدعي شد كه پسر خداست، و از غير پدر بشري به وجود آمده است.

مي گفت: - پدر مرا فرستاد تا كشته شده و به دار آويخته شوم تا فدائي مردم گشته و آنان را از گناهانشان نجات دهم.

او مرده را زنده كرد، كور مادرزاد و مبتلاي به پيسي را شفا داد، ديوانگان را با خارج كردن جن از بدنشان سالم كرد.

دوازده شاگرد داشت كه " متي" صاحب انجيل، يكي از آنان است. عيسي شاگردانش را مبارك گردانيد، و براي دعوت و تبليغ دين مسيحي فرستاد!»

اين خلاصة چيزي است كه دعوت مسيحي با همة توسعه اي كه به شرق و غرب عالم پيدا كرده، به آن منتهي مي شود !!!

چنانكه در مباحث قبلي ملاحظه شد، مدرك اصلي، يعني " انجيل متي" خبر واحدي بيش نيست، و آن هم واحدي كه نه از نام صاحبش اطلاع قطعي در دست است، و نه كسي بر احوال او شناسائي پيدا كرده است!


1- مستند:بحثي از نظر تاريخ الميزان ج 6 ص199

ص:96

سستي عجيبي كه در اصل و مبدأ داستان وجود دارد، يكي از بحث كنندگان آزاد اروپائي را وادار كرد تا صريحاً مدعي شود كه مسيح عيسي بن مريم جز يك فرد افسانه اي بيش نيست، كه دست تواناي انقلابات ديني عليه حكومت هاي وقت، يا به نفع آنها وي را صورتگري كرده است! سپس نظر خود را با استشهاد به موضوع خرافي ديگري كه به طور كلي به داستان عيسي "ع" شبيه است، تأئيد مي كند. موضوع خرافي مورد استشهادش داستان " كرشنا" است كه بت پرستان هند باستان، او را پسر خدا مي دانند و قائلند كه از مقام لاهوتي پائين آمد، تا به واسطة آويخته شدنش به دار، فدائي مردم شده، و آنان را از آثار زشت گناهان نجات بخشد.

همچنين بي پايگي ريشة داستان، محقق ديگري را بر آن داشت كه در ساية كنجكاوي ها معتقد شود: دو نفر مسيح نام بوده، يكي مسيح غيرمصلوب، ديگري مسيح مصلوب، كه فاصلة زماني آن دو زايد بر پن__ج قرن مي باشد!

سپس نتيجه مي گيرد كه تاريخ ميلادي معروف بر هيچ يك از دو مسيح تطبيق نمي كند، زيرا مسيح اول – آنكه به دار آويخته نشد، – زيادتر از 250 سال بر تاريخ معروف تقدم داشته، و خودش نيز قريب 60 سال زندگي كرده است، لكن مسيح دوم – آنكه به دار آويخته شد، – زيادتر از 290 سال از تاريخ معروف متأخر، و خودش نيز قريب 33 سال زندگي كرده است. ( "بهروز" فاضل بزرگوار در كتابي كه جديداً در بشارتهاي نبويه نگاشته، اين موضوع را تفصيلاً بيان داشته است.)

علاوه بر اينكه منطبق نبودن تاريخ ميلادي، بر ميلاد مسيح، في الجمله جاي انكار نصاري نيست.(قاموس كتاب مقدس، ماده مسيح)

اضافه بر آنچه ذكر شد، موضوعات ديگري مربوط به داستان مسيح در ميان هست، كه آدمي را كاملاً در شك و ترديد مي اندازد: مثلاً ذكر شده كه در دو قرن اول ميلادي، انجيلهاي فراواني نوشته شده بود كه شمارة آنها به يكصد و چند عدد مي رسيد، و اناجيل چهارگانه معروف از آنها به شمار مي رفت، سپس كليسا تمام آنها را حرام كرد، مگر انجيلهاي چهارگانه كه به واسطة موافقت داشتن متن هايشان با روش تعليم كليسا، صورت قانوني به خود گرفتند.

" شيلوس" در كتاب " خطاب حقيقي" نصاري را مورد سرزنش قرار داده و مي گويد: - آنها با انجيل ها بازي كردند، آنچه امروز نوشته بودند، فرداي آن روز محوش مي كردند!

در سنة 384 ميلادي، " پاپ داماسيوس" دستور داد ترجمة جديدي از " عهد قديم و جديد" به خط لاتين بنويسند تا در كليسا ها صورت قانوني داشته باشد. (" تئودوسيس" ملك هم از

ص:97

خصومت هاي جدلي كه بين روحانيون نصاري متداول شده بود خاطري سخت رنجيده داشت.) بالاخره ترجمة نامبرده كه موسوم به " ترجمة فولكانا" و مخصوص انجيلهاي چهارگانه بود خاتمه يافت، در صورتي كه مرتب كنندة آن چنين اظهار داشت:

" ما پس از آنكه با عده اي از نسخ يوناني قديم آن را مقابله كرديم، ترتيبش داديم: يعني آنچه مغاير با معني بود تنقيحش كرديم و باقي را به حال خود واگذاشتيم."

اين ترجمه را كميسيون " تريدنتيني" سال 1546 – يعني درست پس از گذشتن يازده قرن از تاريخ ترجمه - تثبيت كرد. سپس" سيستوس پنجم" سال 1590 آن را تخطئه كرده، و دستور داد نسخه هاي جديدي طبع كنند. پس از او " كليمنضوس هشتم" نسخة دومي را تخطئه نموده و خود فرمان داد تا آن را پس از تنقيح مجدداً طبع نمايند. انجيل هاي چهارگانه اي كه اكنون نزد كاتوليك ها متداول مي باشد، همان است.(1)

انجيل هاي متروك و مغضوب ( انجيل بارنابا :)

از انجيل هاي متروك يا به عبارت ديگر مغضوب كليسا، يكي" انجيل بارنابا" است، كه يك نسخة از آن چند سال قبل پيدا شد، و به عربي و فارسي آن را ترجمه كردند. اين انجيل تمام قسمتهاي داستان مسيح عيسي بن مريم"ع" را عيناً مطابق آنچه قرآن شريف در اين زمينه بيان داشته، معرفي كرده است.

چند سال قبل اين انجيل به خط ايتاليائي به دست آمد ودكتر خليل سعادت درمصر آن را به عربي ترجمه كرد، سپس دانشمند محترم " سرداركابلي" آن را به فارسي برگردانيد.

يادداشت:

( نسخه انگليسي اين انجيل كه جزو انتشارات دانشگاه اكسفورد بوده سالهاي 70 در ايران تكثير گرديده و در دسترس عموم قرار گرفته بود. دانشمند محترم جناب حجت الاسلام سيد هادي خسروشاهي نيز زماني كه در وين بوده، چند برگ از نسخه موجود در موزه وين را عكسبرداري كرده و ضميمة اين مجلد نموده است. (سيد مهدي امين)

(2)

تورات و انجيل در عصر نزول قرآن

در مباحث بخش هاي قبل، اين مطلب را بررسي كرديم كه آيا قرآن مجي__د يهود و نصاري را موحد مي داند يا كافر، و يا اگر موحد مي داند كفر آنها را از چه نوع كفر حساب مي كند؟


1- تفسير الجواهر– جزء دوم ص121
2- مستند:آية3 سورة آل عمران " ...وَ اَنزَلَ التَّوريةَ وَ الْاِنجيلَ مِن قَبلُ هُديً لِلناسِ ...." الميزان ج 5 ص12

ص:98

اينك اين مطلب را بررسي مي كنيم كه آيا قرآن شريف، تورات و انجيلي را كه در زمان ظهور اسلام موجود بوده، كتاب آسماني مي داند يا نه ؟

خداي متعال در سورة مائده ابتدا از فرستادن تورات و بعد از آن از فرستادن انجيل سخن به مي___ان مي آورد و بعد از آن مي فرمايد:

« ما به سوي تو قرآن را به حق فرستاديم كه تصديق كند – لِما بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتاب – يعني تورات و انجيل را...! » (مائده 48)

از اين آيات كه تورات و انجيل را مورد تصديق قرار داده اند، مي توان استفاده كرد كه تورات و انجيلي كه فعلاً ميان يهود و مسيحيان متداول است، متضمن وحي هاي الهي هستند، و از آنچه خداي تعالي به دو پيغمبر عاليقدرش، موسي، و عيسي عليهما السلام فرستاده، در آنها يافت مي شود، اگر چه پاره اي دستخوش سقط و تحريف واقع شده است.

زيرا تورات و انجيل هاي چهارگانه كه فعلاً در بين آنان شهرت دارد، همان است كه در زمان رسول الله"ص" در بين شان معروف بوده، ولي چون در قرآن شريف، تحريف و اسقاط از آن دو صريحاً تذكر داده شده، معلوم مي شود كه – متضمن بودن آن دو كتاب به وحي الهي – شامل تمام مندرجات آن دو نيست، بلكه في الجمله ثابت است.

قرآن مجيد مي فرمايد:

« كلمات تورات را تحريف نمودند....» ( مائده 13)

« از كساني كه خود را نصاري شمردند، همچنان پيمان گرفتيم، لكن پيمان شكني كردند، و از آنچه به آنان پند داده شده بود نصيب بزرگي را از دست دادند! » (مائده 14)

" تورات" كلمة عبري است كه معني شريعت دارد. " انجيل" كلمة يوناني است يا ريشة فارسي دارد، كه به معناي مژده مي باشد.

قرآن شريف در سراسر بياناتش هرجا كه كتاب عيسي بن مريم"ع" را نام برده، با لفظ " انجيل" يعني به صيغة مفرد تذكر داده است، و آن را هم نازل شده از جانب خدا مي داند.

اين دو صفت مي رساند كه اناجيل كثيري كه در بين نصاري متداول بوده – حتي معروف ترين آنها يعني اناجيل اربعه كه تأليف آنها را به " لوقا، مرقس، متي و يوحنا " نسبت مي دهند – هيچ يك از آنها انجيل واقعي نيست، بلكه در آن اسقاط و تحريفي روي داده است.

ص:99

(1)

چرا تورات و انجيل اجرا نمي شود؟

قرآن مجيد نكتة ضعف واقعي حاملين تورات و انجيل را در آيات فوق روشن ساخته و مي فرمايد:

« بگو اي اهل كتاب !

-شما بر دين و مسلكي كه قابل اعتنا باشد، نيستيد، و نخواهيد بود، تا آنكه تورات و انجيل را ( كه يكي از احكامش ايمان به محمد"ص" است،) و آنچه را كه از طرف پروردگارتان به سوي شما نازل شده، اقامه كنيد!

آنان علاوه بر اين كه اقامه نمي كنند، همين قرآني كه به تو نازل شده، هر آينه طغيان و كفر بسياري از آنان را زيادتر مي كند،

پس بر قومي كه كفر ورزيدند، متأسف مباش ! »

اين كنايه اي است از اينكه اهل كتاب جاي پاي محكمي ندارند، كه بتوانند برآن تكيه كرده، و تورات و انجيل و ساير كتب آسماني را به پا داشته، و از انقراض آنها جلوگيري به عمل آورند.

اين اشاره است به اين كه دين خداوند و فرامين او بار بس سنگيني است كه آدمي به خودي خود از اقامة آن عاجز است، مگر اينكه بر اساس و پاية ثابتي تكيه داشته باشد، و گرنه كسي از روي هوي و هوس نفساني نمي تواند دين خدا را اقامه كند!

در آيات قبلي به يهود و نصاري اعلام خطر شده است، كه به زودي دچار مصيبت عداوت و بغضاء بين خودشان مي شوند، و در اين آيه به آنان خبر مي دهد كه نخواهند توانست تورات و انجيل و ساير كتب آسماني شان را اقامه و احياء كنند.

اتفاقاً تاريخ هم اين مطلب را تصديق كرده و نشان داده كه اين دو ملت همواره به جرم بريدن رشتة ارتباط از خدا دچار تشتت مذاهب و دشمني و بغضاء بين خودشان بوده اند.

آيات ديگري از قرآن مجيد مسلمانان را هم زنهار مي دهد از اينكه روش اهل كتاب را اتخاذ كنند و از خداي تعالي بريده و بازگشت به سويش را فراموش كنند!


1- مستند:آية68 سورة مائده " قُل يا اَهلَ الكِتابِ لَستُم عَلي شَئٍ حَتّي تَقيموُا التَّوريةَ وَالاِنجيلَ...!" الميزان ج 11 ص109

ص:100

آيات ادامه مي دهد كه اسم و لقب هيچ اثري در سعادت آدمي ندارد. اين كه عده اي خود را به نام مؤمنين و جمعي به نام يهودي و طائفه اي به نام صابئين و فرقه اي به نام مسيحي نامگذاري كرده اند، از اين نامگذاري ها چيزي از سعادت عايدشان نمي شود، زيرا اگر اثري داشت جلو اين ها را از پيغمبركشي و همچنين از تكذيب پيغمبران، مي گرفت، و از هلاكتشان به وسيلة فتنه هاي هلاك كننده و گناهان بزرگ مي رهانيد.

معجزات عيسي «ع»

معجزات عيسي "ع"

اشاره

ص:101

ص:102

(1)

معجزات عيسي"ع" به نقل قرآن

قرآن مجيد در مواردي معجزات و نشانه هاي نبوت را كه به حضرت عيسي "ع" از طرف خداوند متعال اعطا شده بود، و به اذن الهي آنها را براي مردم ظاهر مي ساخت، نقل فرموده است. درآيات فوق مي فرمايد:

« من از جانب پروردگارتان نشانه هائي آورده ام،

از گِل مجسمة مرغي مي سازم و برآن مي دمم،

پس به امر خدا مرغي مي گردد،

كور مادرزاد، و مبتلاي به برص را شفا مي دهم،

و مردگان را به اذن الهي زنده مي كنم،

و به شما از غيب خبر مي دهم كه چه مي خوريد،

و چه ذخيره مي كنيد،

اين معجزات براي شما نشانة حقانيت من است، اگر اهل ايمان باشيد! »

از آيه فوق فهميده مي شود كه :

-اولاً، آن حضرت اين معجزات را مكرر عملي ساخته است.

-ثانياً، صدور اين معجزات به واسطة " اذن" خداوند متعال است، زيرا آن حضرت با آوردن كلمة " اذن الهي" در پايان هر مورد، نشان مي دهد كه خودش در صدور آنها استقلالي نداشته است، و آن كلمه را تكرار نموده تا


1- مستند:آية 49 سورة آل عمران " ... اِنَي قَد جِئتُكُم بِآيَةٍ مِن رَبِّكُم اِنّي اُخلُقُ لَكُم...! " الميزان ج 6 ص21

ص:103

موضوعاتي را كه بعدها ممكن است مورد گمراهي عده اي شود - و مقام الوهيت را براي حضرتش قائل شوند - به طور كامل از خود نفي كرده است.

-ثالثاً، از ظاهر آيات شريفه استفاده مي شود كه معجزات نامبرده از آن حضرت صدور خارجي داشته نه اينكه صرفاً قولي باشد كه براي تحدي و اتمام حجت بر مخالفان ذكر كرده باشد.

-رابعاً، خبر دادن آن حضرت از غيب كه مردم چ___ه مي خورند و چ__ه ذخيره مي كنند، معجزه اي از اخبار غيبي است كه مخصوص خداي متعال مي باشد، و جز خدا و رسولي كه خداوند او را مخصوص به وحي كرده باشد، كس ديگر برآن توانائي ندارد، و اتفاقاً از معجزاتي است كه هيچ گونه شك و ترديدي به آن راه ندارد، زيرا انسان عادتاً در آنچه خورده يا در خان___ه ذخيره كرده است، شك نمي كند. ناگفته نماند كه معجزات اولي را همه به اذن خدا مقيد فرموده ولي اين معجزه را به عنوان " انباء" يعني خبردادن، قيد كرده است، زيرا اين كلامي است كه قيام به عيسي "ع" داشته و لياقت آنكه به ساحت قدسي الهي مستند باشد، ندارد.

در خاتمه مي فرمايد:

-اگر در ادعاي ايمانتان صادقيد، اين معجزات نشانة حقانيت من است!

(1)

سخن گفتن عيسي «ع» در گهواره

قرآن مجيد يكي از معجزات تولد فرزند مريم را ضمن بشارت ملائكه به او سخن گفتن اين نوزاد در گهواره را ياد مي برد و مي فرمايد:

« فرزند تو، در گهواره و در سن كهولت با مردم سخن گويد،

و او از جملة نيكان و صالحين جهان مي باشد! »

از آياتي كه در سورة مريم همين قصه را شرح كرده، نشان مي دهد كه – سخن گفتن عيسي با مردم در ساعت اولي صورت گرفته كه مريم او را در آغوش گرفته و به ميان مردم آورد. قطعي است كه خود سخن گفتن طفل در آن وقت از معجزات و خوارق عادت محسوب مي شود.


1- مستند:آية 46 سورة آل عمران " وَ يُكَلِّمُ النّاسَ في المَهدِ وَ كَهلاً وَ مِنَ الصّال_ِحينَ ! " الميزان ج 6 ص21

ص:104

« مريم طفل خود را در آغوش گرفته و به سوي قومش روان شد،

آنان از روي سرزنش گفتند: " چيز منكري آوردي، اي خواهر هارون!

تو را نه پدري ناصالح، و نه مادري بدكاره بود ! "

مريم پاسخ آنان را با اشاره حوالة طفل نمود،

آنان گفتند: " چگونه با طفل گهواره اي سخن گوئيم؟"

آن طفل ( به امر خدا به زبان آمد و) گفت:

-همانا من بندة خاص خدايم !

كه مرا كتاب آسماني و شرف نبوت عطا فرموده،

و هركجا كه باشم مرا مبارك قرار داده است! »

(1)

انواع نعمت ها ومعجزات اعطائي به عيسي"ع"

اين آيه معجزات باهره اي را كه به دست عيسي بن مريم"ع" ظاهر شده، مي شمارد، الاّ اينكه علاوه بر شمردن معجزات، بر او و مادرش منت مي گذارد:

« به ياد آر روزي را كه خداوند به عيسي بن مريم مي گويد:

-ياد كن نعمتي را كه بر تو و مادرت ارزاني داشتم،

زماني كه من تو را به روح القدس تأئيد كردم،

و توانستي در عهد گهوارگي و بزرگي با مردم تكلم كني،

و زماني كه كتاب و حكمت تعليمت كردم،

و تورات و انجيلت آموختم،

زماني كه مجسمه اي از گِل به صورت مرغي مي ساختي،

و در آن مي دميدي و به اذن من پرنده مي شد و به پرواز درمي آمد،

و كور مادرزاد و بيمار برصي را به اذن من شفا مي دادي،

و مردگان را به اذن من زنده و از گور بيرون مي كردي!

به ياد آر روزگاري را كه من تورا از شر بني اسرائيل حفظ كردم،

همان بني اسرائيلي كه وقتي به ايشان معجزه و بينات مي آوردي،


1- مستند:آية 110سورة مائده " اِذ قالَ اللهَ يا عيسيَ بنَ مَريَمَ اذكُر نِعمَتي عَلَيكَ وَ عَلئ والِدَتِكَ...! " الميزان ج12ص48

ص:105

كفارشان مي گفتند: اين نيست مگر سحري آشكار!

و به ياد آر روزي را كه بر دل حواريون الهام كردم،

كه به من و رسولم عيسي بن مريم ايمان بياوريد،

گفتند: ايمان آورديم، و شاهد باش كه ما مسلمانيم! »

تأمل در اين آيات نشان مي دهد كه معجزات نامبرده كه بر حسب ظاهر مختص به حضرت مسيح"ع" است، در حقيقت نعمت هائي است كه خداوند بر او و مادرش هردو ارزاني داشته است. يعني معجزه ها و موهبت هائي كه از مختصات مسيح است، از قبيل ولادت بدون پدر، تأئيد به روح القدس، آفريدن مرغ، شفاي كور مادرزاد و پيسي، زنده كردن مردگان به اذن خدا، همگي براي مريم نيز كرامت و نعمت است. پس مسيح و مريم هردو متنعم به اين نعمت هاي الهي هستند!

قرآن كريم مي فرمايد:

« ما مريم و فرزندش را معجزه اي براي عالميان قرار داديم! »

همين تأئيد به روح القدس بوده كه مسيح را براي تكلم با مردم در گهواره آماده ساخته است، نه اينكه صحبت كردن او در گهواره كرامت ديگري باشد. علاوه بر اينكه اگر مراد از تأئيد مسئلة وحي و وساطت ملائكه ( روح) بود، اختصاص به مسيح نداشت، زيرا ساير انبياء هم اين معجزه را داشتند. ضمناً كتاب و حكمت و تورات و انجيل يكباره و بدون تدريج به آن حضرت القا شده و او همة آنها را به يك امر الهي واحد تلقي نموده است!

و در عين حال خلقت طير و شفا دادن كور مادرزاد و جذامي همه دنبال هم و بدون فاصله شدن زمان بوده است. همچنين آيه نشان مي دهد كه مردگاني را كه مسيح"ع" زنده كرده، مردگان مدفون بوده اند، و آن جناب افاضة حيات به آنان كرده، و براي از سرگرفتن زندگي در دنيا از قبرها بيرون آورده است. و اين مرده زنده كردن مكرر اتفاق افتاده است.

(1)

نزول مائده آسماني

اين آيات ماجراي نزول مائدة آسماني بر مسيح و يارانش را يادآوري مي كند، و


1- مستند:آية 112سورة مائده"اِذقالَ الحَوارِيّونَ ...هَل يَستَطيعُ رَبُّكَ اَن يُنَزِّلَ عَلَينا مائِدَهً مِنَ السَّمآءِ ...!" الميزان ج 12 ص54

ص:106

مي فرمايد:

« به ياد آر زماني را كه حواريون عيسي به او گفتند:

-اي عيسي بن مريم!

آيا پروردگار تو توانائي آن را دارد كه مائده اي از آسمان بر ما نازل كند؟

عيسي گفت:

-بپرهيزيد از خدا اگر مؤمن هستيد!

گفتند:

-مي خواهيم از آن مائده بخوريم تا قلبهايمان مطمئن شود،

و بدانيم كه تو ما را در ايمانمان تصديق كرده اي،

و بر آن ما از گواهان باشيم!

عيسي بن مريم عرض كرد:

-بار الها ! اي پروردگار ما ! نازل فرما بر ما مائده اي از آسمان تا براي ما و پيروان كنوني و آيندة ما عيد و معجزه اي از ناحية تو باشد!

پروردگارا ! روزي مان كن ! كه تو بهترين روزي رساني!

خداي متعال فرمود:

-من به زودي آن مائده اي را كه خواستي نازل خواهم كرد، ولي اگر بعد از آن باز هم كسي كفر بورزد، بايد بداند كه من اورا عذاب___ي مي كنم كه احدي از عالميان را دچار چنين عذابي نكرده ام ! »

اين آيات تصريح ندارد كه چنين مائده اي نازل شده است، ولي از وعده اي كه به طورقطع و بدون قيد در آخر آيات داده شده كه " م__ن آن را براي شم____ا نازل مي كنم...!" معلوم مي شود كه چنين مائده اي نازل شده است.

در روايات اسلامي آمده كه نوع اين مائده آسماني، نان و ماهي، يا نان و گوشت بوده است.

داستان نان و ماهي مسيح در انجيل يوحنا

در كتب مسيحيان داستان مائده ذكر نشده است. البته اين موضوع قابل اعتنا نيست، زيرا كسي كه از تاريخ اطلاع داشته باشد، و از مسئلة گسترش مسيحيت و ظهور

ص:107

انجيل ها باخبر باشد، مي داند كه اخبار و كتب مسيحي قابل اعتنا نيستند، زيرا نه كتابهاي مقدس مسيحيان به طور تواتر به زمان مسيح مستند مي شود، و نه اين مسيحيت فعلي به زمان آن جناب متصل مي گردد!

البته در بعضي از انجيل ها اين مطلب ديده مي شود كه مسيح"ع" شاگردان خود و جماعتي از مردم را به " نان و ماهي" مختصري به طور اعجاز اطعام كرده است، لكن اين داستان با تاريخي كه قرآن راجع به مائده بيان مي كند، در هيچ يك از خصوصياتش تطبيق نمي كند!

در انجيل يوحنا، اصحاح ششم، داستان نان و ماهي را چنين ذكر مي كند:

1-بعد از آن مسيح گذشت به پل درياي جليل ( و آن درياي طبريه است.) 2- جمع كثيري هم به دنبالش رفتند. چون معجزاتي را كه در خصوص بيماران انجام مي داد، از او ديده بودند. 3- مسيح بر فراز كوهي شد، و با شاگردانش در آنجا نشست. 4- و اين داستان در ايامي بود كه عيد فصح يهود ( روزي كه يهود از مصر بيرون شدند،) نزديك بود. 5- مسيح چشم انداخت و ديد كه جمع كثيري به سويش مي آيند، رو به فيلپس كرد و گفت: از كجا ناني تهيه كنيم كه اين جمعيت بخورند . . . 8- يكي از شاگردانش كه همان اندراوس برادر سمعان پطرس بود، گفت: 9- در اينجا جواني است كه همراهش پنج گرده نان جو و دو عدد ماهي هست، ولكن اين غذاي مختصر كفاف اين جمعيت را نمي دهد. 10- مسيح گفت: بگوئيد مردم تكيه كنند . . . مردم كه عده شان به پنجهزار نفر بالغ مي شد، همه تكيه دادند. 11- مسيح نان ها را گرفته و شكر گذاشت و آنگاه آنها را در بين شاگردان خود تقسيم نمود و شاگردان اين نان ها را به مردمي كه تكيه داده بودند، و همچنين دو عد ماهي را تقسيم كردند و هركس هر چه خواست دادند. 12- پس از آنكه همه سير شدند مسيح به شاگردانش گفت: پارة نان ها را جمع كنيد تا چيزي از آن ضايع نشود. 13- پس آنها را جمع كرده و دوازده زنبيل را از آن پاره هائي كه از پنج گرده نان زيادي آمده بود، پر كردند. 14- وقتي مردم اين معجزه را از مسيح ديدند گفتند: اين مرد در حقيقت همان پيغمبري است كه بنا بود به عالم بيايد. 15- و اما مسيح چون دانست كه آنها بنا دارند بيايند و او را ببرند و بر خود به پادشاهي منصوب كنند، از آنجا هم برگشته و به تنهائي بر فراز كوه شد.

اين بود داستان " نان و ماهي" كه در انجي__ل يوح__نا آن را نقل كرده است. همينطور كه ملاحظه مي كنيد با داستان مائدة قرآن مطابقتي ندارد.

تحليل دعاي عيسي براي نزول مائده آسماني

ص:108

نحوة سؤال كردن حواريون عيسي از آن حضرت با عبارت:

« - آيا پروردگار تو توانائي آن را دارد كه مائده اي از آسمان برما نازل كند؟ »

سؤالي است خالي از ادب، ادبي كه رعايتش در حق خداي تعالي واجب است! قسمت آخر آيه نيز تهديد بسيار بي سابقه اي است كه خداي تعالي فرموده:

- كسي كه بعد از مشاهدة اين آيات و معجزات كفر بورزد، چنان اورا عذابي خواهم كرد كه احدي از عالميان را چنين عذاب نكرده ام !

آيا حواريون به چه جرمي مستحق چنين كيفري شدند؟

در حالي كه امت هاي پيشين نيز از انبياء خود چنين معجزات و درخواست هائي كرده بودند - قوم نوح و هود و صالح و شعيب و موسي - و گاهي يهود معاصر پيامبر اسلام رفتار بسيار اهانت آميز داشتند و به مقام پروردگار توهين مي كردند، و پيغمبر خدا را به مسخره مي گرفتند، لذا سؤالهاي بي جا و خارج از ادب باعث چنين تهديدي نمي شود!

وقتي آنها تهديد شدند كه بعد از مشاهدة اين آيات اگر كفر بورزند، چنان عذاب خواهند شد، اين كفر هرچند طغيان بزرگي است، ولي اين اختصاص به حواريون نداشته است، و حتي كساني بودند كه بعد از رسيدن به مقام قرب حق و مشاهدة آيات الهي مرتد شدند، ولي مستحق چنين تهديدي نشدند!

وجه تمايز اين سؤال چيست؟

اين قضيه از جهت سؤالي كه در صدر آيه است به معناي مخصوصي از ساير معجزات انبياء كه در قبال درخواستهاي امت هاي خود و يا در ضرورت هاي ديگر، اقامه كرده اند، متمايز مي شود:

توضيح اينكه: معجراتي كه كلام الله مجيد نقل كرده چند قسم است-

1-معجزاتي كه پروردگار در همان اوايل بعثت پيامبران به آنان داده تا آنها را تأئيد كند و نشانة رسالتشان باشد، مانند:

-معجزة يد بيضاء و يا عصاي موسي"ع" ،

ص:109

-زنده كردن مردگان و خلق كردن پرندگان و شفاي كورمادرزاد و پيسي به وسيله عيسي "ع"،

-و يا معجزة خود قرآن مجيد كه به رسول الله"ص" نازل شده است.

2-معجزاتي كه كفار پيامبران خود را به ارائة آن تكليف كرده اند، مانند:

-ناقة صالح! كه در قبال ادامة كفر آنها بعد از نزول معجزه، خداوند آنها را به عذابهاي مخوفي دچار كرده است.

-يا عذابهاي هفتگانة قوم فرعون مانند: ملخ و سن و قورباغه و غير اينها،

-يا طوفان نوح، زلزلة ثمود، باد صرصر عاد، و امثال آن.

3-معجزاتي كه خداوند سبحان در مواقع لزوم ارائه كرده است، مانند:

-شكافته شدن چشمه از دل سنگ، نزول من و سلوي بر بني اسرائيل در بيابان، از جا كندن كوه طور و نگهداشتن آن بالاي سر بني اسرائيل، شكافتن دريا به وسيلة موسي"ع" ...،

-وعدة فتح مكه و خذلان مشركين قريش، و غلبة روم، و امثال آن در عصر پيامبر گرامي اسلام"ص"،

حال مقايسه كنيم كه سؤال و درخواست حواريون چرا اين قدر شنيع بوده است؟!

-اصولاً معجزه براي ظهور حق و اتمام حجت است، و نه چيز ديگر، و براي اين امر يك معجزه كافي است، و سؤال از تكرار آن جز بازيچه گرفتن آيات خدا و لعب با مقام ربوبي و ترديد بي جا، هيچ معنائي ديگر ندارد! و اين خود بزرگترين طغيان و استكبار است!

-و اگر اين عمل از مؤمنين سر بزند گناه و زشتي آن نمودارتر است، خصوصاً مؤمنيني كه معجزات الهي را با چشم خود ديده اند و بعد ايمان آورده اند!

-اين حواريون كه چنين سؤال و اشتباهي را مرتكب شدند، خود از اصحاب و از خاصان مسيح"ع" بودند، و تمامي معجزات آن حضرت را ديده بودند، و بالاتر از همه خود مسيح و مادرش را كه بالاترين معجزه بودند، ديده بودند - تولد بدون پدر، تكلم در گهواره، تأئيد به روح القدس، و كرامت ها و معجزه هاي روزانه او- با اين حال درخواست كردن حواريون براي معجزه اي به سليقة خودشان، يعني مائده، بعد از مشاهدة آن همه معجزه از طرف خدا،

ص:110

عمل بسيار زشتي بود، به طوري كه بلافاصله مسيح عليه السلام آنها را از خشم الهي متنبه مي سازد، و مي فرمايد:

« اَتَّقوااللهَ اِن كُنتُم مُؤمِنينَ ! بترسيد از خدا اگر مؤمن هستيد!»

چگونه حواريون درخواست خود را اصلاح كردند؟

زننده بودن درخواست حواريون چنان مشخص بود كه خود آنان نيز، پس از شنيدن جواب عيسي"ع" شروع به توجيه خواستة خود كردند، و گفتند: غرض ما از اين درخواست تنها خوردن و تفنن كردن به امور خارق العاده و بازيچه گرفتن آيات الهي نيست، بلكه هدف ما تكميل علم خود و ازالة خاطرات سوء از دلهايمان و گواه بودنمان برآن معجزه بوده است.

در هر صورت، از درخواست خود براي خوردن از مائدة آسماني صرف نظر نكردند، و در اثر پافشاري آنها حضرت عيسي"ع" از پروردگار خود خواهش كرد كه آنها را به مائده اي كه خواسته اند، اكرام نمايد.

چون اين معجزه در نوع خود منحصر است به امت عيسي "ع"، و برخلاف ساير معجزات كه در حال ضرورت انجام مي شده، بدون هيچ ضرورت، و تنها به خاطر اقتراح در يك امر غيرلازم، انجام يافته است، از همين جهت عيسي"ع" به درخواست خود عنواني داد كه صلاحيت داشته باشد، و سؤال خود را از ساحت عظمت و كبريائي خداوند به آن عنوان توجيه نمايد، لذا عرض كرد:

« بارالها ! نازل كن برما خواني از آسمان،

تا براي همه ما، از اولين و آخرين، عيدي باشد! »

پروردگار مسيح دعاي او را مستجاب كرد، الاّ اينكه شرط كرد كه هركس نسبت به اين معجزه كفر بورزد، عذاب آن كس هم بي سابقه و هم عذابي خواهد بود كه كسي تا كنون به آن معذب نشده است!

(1)

درخواست مائده، و ادب دعاي عيسي"ع"

قرآن مجيد از تاريح حيات حضرت عيسي"ع" زماني را براي ما نقل مي كند كه براي نزول مائدة آسماني به درگاه الهي دعا مي كند. عيسي "ع" با ادب خاصي درخواست بي جاي شاگران خود را در برابر ساحت پروردگار خود چنين توجيه مي كند:


1- مستند:آيات مندرج در متن الميزان ج 12ص161

ص:111

« بارالها ! پروردگارا !

نازل فرما برما، مائده اي از آسمان،

تا براي ما، و پيروان كنوني و آيندة ما عيد باشد،

و از ناحية تو نيز يك معجزه باشد،

پروردگارا !

روزي مان كن! كه تو بهترين روزي دهندگاني ! » (مائده 114)

از سياق داستان درخواست حواريون مسيح از آن جناب، در قرآن كريم، چنين استفاده مي شود، كه درخواست نزول مائده از سؤالات شاق بر آن جناب بوده است، زيرا گفتاري كه از آنان حكايت كرده كه گفتند:

« - اي عيسي!

آيا پروردگار تو توانائي آن را داردكه مائده اي از آسمان برما نازل كند؟! »

اين درخواست به ظاهرش مشتمل بوده بر پرسش از قدرت خداي سبحان، و اين پرسش با ادب عبوديت نمي سازد، اگر چه مقصود در واقع پرسش از مصلحت بوده و نه از اصل قدرت، لكن ركاكت تعبير در جاي خود محفوظ است!

اين سؤال از لحاظ ديگر درخواست معجزه اي ديگر بوده است، و اين نيز بي ادبي آنان را مي رساند زيرا معجزات باهرة عيسي مسيح"ع" از هر جهت بر آنان احاطه داشت، و با آنهمه معجزات كه قبلاً ديده بودند، نياز به اين معجزة دلبخواهي نبود!

عيسي"ع" خودش، و وجودش بدون پدر، تكلمش درگهواره، زنده كردن مرده، خلق مرغ، شفاي اكمه و ابرص، خبردادن از غيب، علم به تورات و انجيل و حكمت، همه و همه معجزه بود، و براي كسي جاي شكي باقي نمي گذاشت. پس اينكه حواريون با چنين معجزاتي از مسيح درخواست معجزه اي مخصوص به خود كردند، بي شباهت به بازيچه گرفتن آيات خدا و بازي گرفتن خود آن جناب نيست! از همين جهت مسيح با عبارت " تقوا پيشه كنيد، و از خدا بترسيد، اگر مؤمن هستيد!" آنان را توبيخ كرد.

لكن از آنجائي كه حواريون دربارة تقاضاي خود پافشاري كردند و آن را با عنوان اطمينان قلب و شهادت و صداقت توجيه كردند، و بالاخره او را مجبور به چنين درخواستي از خداي متعال نمودند.

ناگزير آن حضرت با ادبي كه خداي سبحان به او ارزاني داشته بود، سؤال آنان را به نحوي كه بتوان به درگاه عزت و كبريائي خدا برد، اصلاح كرد.

-اول، اينكه آن را عنوان "عيدي" داد كه اختصاص به امت او و خود او باشد،

ص:112

-دوم، اينكه توجيهات حواريون را با عبارت " آيتي از جانب تو،" خلاصه كرد،

-سوم، غرض خوردن را كه آنها مقدم بر همة اغراض ذكر كرده بودند، او در آخر آورد و هم اينكه لباسي برآن پوشانيد كه با ادب حضور موافق تر بود، و آن اينكه عرض كرد: " وَ ارزُقنا " و ذيل آن گفت: « وَ اَنتَ خَيرُ الرّازِقينَ ! »

- چهارم، ادب ديگري كه به كلام خود داد اين بود كه دعاي خود را با كلمة "رب" و " ربنا " آغاز كرد، و اين زيادتي ندا در دعاي مسيح"ع" براي رعايت ادب نسبت به موقف دشوارتر خود بود.

(1)

خصوصيات دعاي نزول مائده

عيسي عليه السلام در مقابل تقاضاي حواريون براي نزول مائدة آسماني دست به دعا برداشت، و از خداوند متعال درخواست مائده كرد.

با توجه به كيفيت خاص اين دعا و موقعيتي بسيار خطيري كه در قبال اصرار حواريون در درخواست اين معجزه پيش آمده بود، مسيح"ع" با ادب خاصي كه نشانة پيامبران بزرگوار الهي است، درخواست آنها را به درگاه خداوند چنين بيان كرد:

« بارالها ! پروردگارا !

نازل فرما برما مائده اي از آسمان،

تا براي ما،

و پيروان ما از نسل حاضر و از نسلهاي آينده،

عيدي باشد، و آيتي از جانب تو !

پروردگارا ! روزي مان كن !

كه تو بهترين روزي دهندگاني! »

در مطالب قبلي گفتيم كه حواريون عيسي گفتند كه آيا خداي تو مي تواند براي ما مائده اي از آسمان نازل كند، و اين درخواست آنان پس از سالها مشاهدة معجزات الهي به دست عيسي داراي چندان قباحتي بود كه عيسي "ع" آنها را به ترس و پرهيزكاري از خدا دعوت كرد، ولي در قبال اصرار آنها و عذرخواهي شان - كه اين مائده را به خاطر " خوردن" آن و اطمينان قلبشان و تصديق ايمان و گواهي شان، مي خواهند -


1- مستند:آية114سورة مائده " قالَ عيسيَ بنُ مَريَمَ اَللّهُمَّ رَبَّنا اَنزِل عَلَينا مائِدَةً مِنَ السَّمآءِ ...!" الميزان ج 12ص161

ص:113

حضرت مسيح دست به دعا برداشت و خداي خود را چنين ندا كرد: « اللهم ربنا ! »

در اينجا شش خصوصيت عمده اين دعا را ذكر مي كنيم:

1-اين دعا در ميان همة دعاها و تقاضاهائي كه در قرآن مجيد از انبياء عليهم السلام حكايت شده است، داراي خصوصيتي است كه در هيچ يك از آنها نيست، و آن افتتاح دعاست به " اللهم ربنا ! " و ساير دعاهاي پيامبران با عبارت " رب" يا " ربنا" شروع مي شود، و داراي اين خصوصيت نيست. اين خصوصيت صرفاً به خاطر دقت مورد است و هول مطلع !

2-سپس مسيح"ع" عنواني به مائده داد كه صلاحيت داشته باشد، و غرض او و اصحابش قرار گيرد، و آن اين بود كه او و امتش روز نزول مائده را " ع_يد" بگيرند. اين ابتكار كار مسيح"ع" بود، و در درخواست حواريون از مسيح چنين عنواني وجود نداشت.

3-ديگر اينكه مسيح"ع" با اينكه اين پيشنهاد از طرف حواريون بود، به عنوان عموم " ما " مطلب را ادا كرد، و به همين تعبير زيبا مطلب را از صورت درخواست معجزه با وجود معجزات بزرگ الهي در دسترس و پيش چشم همه بيرون آورد و طوري ادا كرد كه مرضي رضاي پروردگار و غير منافي با مقام عظمت و كبريائي او باشد، چوت عيد گرفتن داراي آثار حسنه اي است، مانند وحدت كلمه، و تجديد حيات ملي، و مسرت دلهاي مردم، و اعلان دين در هر بار كه فرا مي رسد. اين عيد از مختصات قوم عيسي است، و اين معجزه هم بي سابقه و از خصايص مسيحيت است.

4-عيسي"ع" بعد از آنكه فائدة اساسي نزول مائده را كه همان عيد بودن است ذكر نمود، دنبالش عرض كرد: مي خواهيم اين مائده معجزه اي باشد، يعني همان عيد بودن روز نزول مائده را غرض اصلي خود اعلام كرد، و نشان داد كه غرض اصلي شان معجزه نيست، زيرا سراسر زندگي آن حضرت معجزه بوده است، و اگر غرض اص___لي معجزه بود نتيجه اين درخواست نامطلوب مي شد.

5-خوردن از مائده آسماني را حواريون به عنوان اولين غرض خود از اين درخواست اعلام كرده بودند، و لكن مسيح"ع" آن را در ضمن فوايد ضمني و در آخر از همه ذكر كرد، و جمله را با اعتراف به" خيرالرازقين" بودن خدا تمام كرد، و نشان داد كه خداوند بدون درخواست هم روزي رسان

ص:114

است.

6-كلمة " خوردن" را هم برداشته و به جايش كلمة " رزق" را به كار برد و بلافاصله گفت: " تو بهترين روزي دهندگاني ! "

اين نكات دليل است بر اينكه اين پيغمبر عظيم الشأن خدا تا چه اندازه نسبت به پروردگار خود مؤدب بوده است، مخصوصاً وقتي كلام او را با كلام حواريون مقايسه كنيم، با اينكه هر دو در مقام اداي يك چيز يعني "نزول مائده" بودند. مي بينيم كه عيسي"ع" حرف آنها را گرفته و چيزي برآن اضافه و كم كرد، و بعضي حرف ها را حذف يا مقدم و مؤخر نمود تا بدين وسيله كلام سراپا اشكال حواريون را به صورتي درآورد كه براي عرضه به درگاه عزت و ساحت عظمت پروردگار لايق شود، و از جهت مشتمل بودن آن بر آداب عبوديت، زيباترين كلام شود، و خواننده را بيش از پيش دچار شگفتي سازد!

تعليمات عيسي«ع» و تحريفات كليسا

چگونه دين مسيح تحريف شد!

اشاره

ص:115

ص:116

(1)

عيسي چه گفت؟

قرآن شريف تذكر مي دهد كه " عيسي" بندة خ___دا و فرستادة اوست، و بيان مي دارد كه آنچه مردم به او نسبت مي دهند، هيچ كدام را او نگفته است! او به مردم غير از رسالت خود چيز ديگري نفرموده است.

قرآن مي فرمايد:

« آنگاه كه خدا به عيسي گفت:

-آيا تو مردم را گفتي كه من و مادرم را دو خداي ديگر سواي خداي عالم اختيار كنيد؟

عيسي گفت:

-خدايا تو منزهي !

مرا هرگز نرسد كه چنين سخني به ناحق گفته باشم،

اگر هم من گفته بودم، تو خود مي دانستي، زيرا تو از اسرار من آگاهي، و من از اسرار تو آگاه نيستم!

همانا توئي كه به همة اسرار جهانيان آگاهي داري!

من به آنان چيزي نگفتم جز آنچه مرا به آن فرمان دادي.

من تا در ميان آنان زندگي مي كردم گواه اعمالشان بودم،

ولي پس از آنكه مرا قبض روح كردي، تنها تو خود نگهبان و ناظر احوال آنان بودي، زيرا تو بر هر چيز گواهي !


1- مستند:آيات و تحليل مندرج در متن الميزان ج 6 ص151

ص:117

اگر عذابشان كني بندگان تواند، و اگر ببخشي، تو خود عزيز و حكيمي !

خدا گفت:

-اين روزي است كه راستگويان را راستي شان سود دهد! »

همين كلام عجيبي كه قرآن كريم از آن حضرت در مقام پاسخ به خداوند متعال حكايت مي كند، خود معرف نظرية عيسي است.

عيسي"ع" در اين كلام تذكر مي دهد كه او خودش را نسبت به پروردگار عالم جز بنده اي كه به ميزان " امر" و فرمان خداوندي حركت كند، نمي بيند، و مأموريتش جز در قسمت دعوت نمودن مردم به پرستش خداي يگانه چيز ديگري نيست، و هم توضيح مي دهد كه در مقام امتثال فرمان حق به مردم جز آنچه مأمور بوده، نگفته است. و در ناحية مردم، جز تحمل شهادت بر اعمالشان وظيفه اي نداشته است، و آنچه فرداي قيامت هم خداي متعال دربارة آنان – از آمرزش يا عذاب – عملي كند، دخالتي ندارد.

قرآن مجيد صراحتاً " شفاعت" را در روز قي_______امت براي عيسي "ع" ثابت مي كند، لكن آن غير از "فدائي" است كه مسيحيان دربارة عيسي عقيده دارند. زيرا "فداء" كه به معني " فديه دادن و عوض گرفتن" است، در حقيقت، باطل ساختن دستگاه جزاء و پاداش است، و موجب از بين بردن سلطنت مطلقة الهي است.

آنچه مسيحيان درباره عيسي گفتند:

مسيحيان اگرچه بعد از عيسي"ع" از حيث كليات آراء و عقايد، مذاهب مختلفي پيدا كردند، به طوري كه شمارة آنها از هفتاد فرقه متجاوز است، لكن قرآن شريف بيشتر اهتمام به گفته هاي آنان دربارة عيسي و مادرش مريم نموده و به واسطة آن كه آن سخنان با موضوع " توحيد" – كه غرض اصلي دين فطري انساني و دعوت قرآني است، – تماس بيشتري دارد، و تنها آن ها را مورد گفتگو قرار داده است. اما جزئيات ديگري مانند مسئلة " تحريف" و " فدا" را به اندازة موضوع "توحيد" اهميت نداده است.

آنچه قرآن شريف در آن زمينه از آنان حكايت مي كند، در آيات زير مذكور است

1-« نصاري گويند: مسيح پسر خداست! » ( توبه 30)

2-« گفتند: خداي رحمن داراي فرزند است، خدا منزه از آن مي باشد!»

( انبياء 26)

3-« آنان كه گفتند: خدا او همانا مسيح پسر مريم است، محققاً كافر شدند!» ( مائده 72)

ص:118

4-« آنانكه گفتند: خدا سومين از سه اقنوم است - اب و ابن و روح القدس - محققاً كافر شدند! » ( مائده 73)

5-« اي اهل كتاب قائل به تثليث نشويد! ( يعني اب و ابن و روح القدس را خدا نخوانيد!) » ( نساء 171)

چون آيات فوق از حيث مضمون و معني متفاوتند، لذا بعضي آنها را حمل بر اختلافي كرده اند كه در مذاهب آنها در آن زمينه وجود داشته است. مانند:

-مذهب " ملكانيه" كه قائل به فرزندي عيسي به نحو فرزندي حقيقي است.

-مذهب " نسطوريه" كه قائل است " نزول" و " نبوت" عيسي از قبيل اشراق و تابيدن نور به جسم شفاف مي باشد.

-مذهب " يعقوبيه" كه قائل به انقلاب بوده و معتقدند خداي متعال منقلب به گوشت و خون شده، و به صورت بشر يعني عيسي جلوه كرده است.

لكن قرآن شريف ظاهراً اهتمامي به خصوصيات مذاهب آنان نداشته، و تنها كلمة مشتركه اي را كه بين تمام آنها دائر است ( چون فرزند خدا بودن عيسي، و اين كه او از سنخ وجود خداي تعالي است، همچنين موضوع " تثليث" كه متفرع بر آن مي باشد - اگرچه در تفسير آن اختلاف كردند و به مشاجرات دامنه داري پيوستند- ) ذكر نموده است. دليل روشني كه سخن ما را ثابت مي كند وحدت احتجاجي است كه در قرآن شريف عليه تمام آن مذاهب ايراد شده است.

انجيل ها از زبان عيسي چه گفتند؟

تورات و انجيل فعلي از طرفي تصريح به يگانگي خداي سبحان مي كنند، و از طرف ديگر در انجيل دربارة عيسي"ع" تصريح به " پسر خدا بودن" و همچنين تصريح به اين كه " ابن" همان " اب" است و نه غير آن، مي نمايند.

مسيحيان موضوع " فرزند خدا بودن" را حمل بر تشريف نكردند! با اينكه در جاهاي متعددي از انجيل تصريح به آن شده است:

( متن فارسي زير از انجيل چاپ و ترجمة سال 1878 نقل مي شود.)

در انجيل متي باب پنجم مي گويد: « ... تا پدر خود را كه در آسمان است " فرزندان" باشيد ... پس كامل باشيد، چناچه " پدر شما" كه در آسمان است كامل است.»

-باز در همان انجيل و همان باب است: «... تا اعمال حسنة شما را ببيند و

ص:119

اسم " پدر شما" را كه در آسمان است، تمجيد نمايد.»

-در باب ششم همان انجيل گويد: « ... و اگر نه پيش پدر خود كه در آسمان است، اجر نخواهيد داشت. »

-در ادامة همان باب مي گويد: «... پس بر اين طريق دعا كنيد شما كه " اي پدر ما كه در آسماني نام تو مقدس باد! " »

در انجيل لوقا باب بيستم دارد كه: « پس رحيم شويد، آنچنانكه پدر شما رحيم است. »

در انجيل يوحنا باب بيستم راجع به سخني كه عيسي به مريم مگدليه گفت: « به نزد برادران من برو، و به آنها بگو كه من به نزد " پدر خود و پدر شما" و " خداي خود و خداي شما" بالا مي روم.»

چنانكه ملاحظه مي كنيد در اين كلمات و امثال آن از فقرات ديگر كه در انجيل ها ذكر شده تماماً اسم "رب" را به خداي سبحان – نسبت به عيسي و غير او – از باب تشريف اطلاق كرده است.

به هر حال گرچه از بعض موارد آن استفاده مي شود كه اين " فرزندي و پدري" يك نوع استكمال است كه مؤدي به اتحاد مي شود، چنانكه در انجيل يوحنا باب 17 چنين دارد:

« عيسي اين سخنان را گفت و چشم هاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: - اي پدر! وقت آن رسيده است كه پسر خود را جلال بده تا آنكه پسر نيز تو را جلال دهد - و من دربارة اينها تنها سؤال نمي كنم بلكه براي آنهائي كه به جهت كلام اينها بر من ايمان خواهند آورد - تا آنكه همه يك باشند، آن چنانكه تو اي پدر در من هستي و من در تو، آنها نيز در ما يك باشند تا آنكه جهان باور كند كه تو مرا فرستادي - و آن جلالي كه تو به من داده اي من به آنها داده ام، تا آن چنانكه ما يك هستيم، آنها نيز يك باشند، من در آنها، و تو در من، تا آنكه به اتحاد كامل برسند، تا آنكه جهان بداند كه تو مرا فرستادي، و اينكه دوست داشتي ايشان را آنچنانكه مرا دوست داشتي ! »

لكن با اين وصف در انجيل هاي امروزي جملات ديگري يافت مي شود كه ظاهر آنها با تشريف و مانند آن سازگار نيست:

در انجيل يوحنا باب چهاردهم گويد: « "ثوما" ب__ه وي گفت: اي خداوند! ما نمي دانيم تو ب___ه كجا مي روي، پس راه را چگونه مي توانيم دانست؟ عيسي به او گفت كه من راه راستي و حياتم، هيچ كس به نزد پدر به غير از وسيلة من نمي آيد. اگر شم_ا مرا مي شناختيد، پ___در مرا نيز مي شناختيد. از اي___ن به بع__د او را مي شناسيد، و او را

ص:120

ديده ايد! - فيلپتوس به او گفت: اي خداوند پدر را به ما نشان بده كه براي ما كافي است - عيسي به او گفت: اي فيلپتوس من اين قدرمدت با شما هستم، تو مرا نشناخته اي، آن كس كه مرا ديده است، پدر را ديده است! - تو چگونه مي گوئي كه پدر را به ما نشان بده؟ - آيا تو باور نمي كني كه من در پدر هستم و پدر در من - سخن هائي كه من به شما مي گويم، از خود نمي گويم، بلكه پدر كه در من است، همان اين كارها را مي كند - مرا باور كنيد كه من در پدر هستم، و پدر در من ! »

باز در انجيل يوحنا باب هشتم دارد: « زيرا كه من از خدا بيرون شدم و آمدم زيرا كه من نه از خود آمده ام بلكه او مرا فرستاده است.»

در باب دهم دارد: « من و پدر يك هستيم.»

در انجيل متي باب 28 دارد: « عيسي به شاگردانش گفت: برويد و تمامي قبايل را از شاگردان نمائيد، به غسل تعميد دادن آنها را به اسم اب و ابن و روح القدس . »

در انجيل يوحنا باب اول دارد: « در ابتدا كلمه بود، و آن كلمه نزد خدا بود، و آن كلمه خدا بود- و همان در ابتداء نزد خدا بود - و هر چيز به وساطت آن موجود شد، و به غير از او هيچ چيز از چيزهائي كه موجود شده است، وجود نيافت - در او حيات بود، و آن حيات روشنائي بود .»

اين ها و مانند آن از كلمات ديگري كه در انجيل واقع شده، تنها چيزي است كه مسيحيان را به " تثليث در وحدت" واداشته است.

مراد از " تثليث در وحدت" محفوظ داشتن عقيدة " پسر خدا بودن عيسي" در عين توحيد و وحدت خداست، همان توحيدي را كه خود عيسي در تعليمات خود ذكر نموده است.

در انجيل مرقس باب 12 دارد: « سر همة احكام اين است: اي بني اسرائيل بشنو! خداوندي كه خداي ماست، يك خداوند است! »

خلاصه نظرات مسيحيان درباره عيسي

خلاصة آنچه در اين باره گفته اند ( گرچه به معناي معقولي بر نمي گردد،) آن است كه ذات احديت ذات واحدي است كه داراي " اقانيم ثلاثه" مي باشد.

( مراد از " اقنوم" صفتي است كه ظهور و بروز و تجلي يك شئ براي غير خود با آن صورت مي گيرد، و در عين آنكه " صفت" غير " موصوف" چيز ديگري نيست! )

" اقانيم ثلاثه" عبارتند از:

-اقنوم وجود،

ص:121

-اقنوم علم،

-اقنوم حيات،

-" اقنوم علم" كلمه و " اقنوم حيات" روح است.

اين اقانيم ثلاثه همان " اب و ابن و روح القدس" مي باشد كه " اب" اقنوم وجود، " ابن" اقنوم علم و كلمه، و " روح القدس" اقنوم حيات است. به عبارت ديگر، منظور آن است كه " ابن" كه همان كلمه است، و اقنوم علم از نزد " اب" و پدر خود كه اقنوم وجود است، به همراهي " روح القدس" كه اقنوم حيات است، و از آن موجودات روشن گرديده اند، نازل شده است.

اين بود خلاصه اي از آنچه در اين زمينه گفته اند، لكن در تفسير و شرح آن طوري باهم اختلاف كرده اند كه تعداد مذاهب مختلفشان به هفتاد فرقه رسيده است.

آنچه قرآن شريف گفته و فشار آورده همان مطلبي است كه همگي در آن متفق القولند و آن " تثليث وحدت" است!!

(1)

مسيح را چه نوع پسر خدا مي دانند؟

قرآن مجيد اين موضوع را از نصاري نقل نموده كه گفتن__د - مسيح پسر خداست! و به دنب___ال آن مي فرمايد:

« اين عقيدة ايشان است كه به زبان هم جاري مي سازند،

اينها در عقيده مانند همان كساني شدند كه قبلاً كفر ورزيده بودند،

خدا ايشان را بكشد!

چگونه افتراهاي كفار در ايشان اثر مي گذارد!؟ »

آية فوق اين معنا را مي رساند كه گفتار مسيحيان مبني بر اينكه عيسي پسر خداست شبيه گفتاري است كه در امم گذشته بودند، و مقصود از ايشان بت پرستان است كه بعضي از خدايان خود را پدر خدايان، و برخي را پسر آن ديگري مي دانستند. بعضي را الهة مادر، و برخي ديگر را اله همسر نام مي نهادند. همچنين وثني هاي هندوچين و مصر قديم و ديگران كه معتقد به "ثالوث" و اقانيم ثلاثه بودند.

رخنه كردن عقايد وثنيت در دين نصاري و يهود از حقايقي است كه قرآن كريم در آية مورد بحث آن را آشكار نموده و از آن پرده برداشته است.


1- مستند:آية30 سورة توبه " وَ قالَتِ النَصاري المَسيحُ ابنُ اللهِ...." الميزان ج 18 ص81

ص:122

در عصر حاضر گروهي از محققين وادار شدند مندرجات كتاب مقدس آنها را با مذاهب بودائيان و برهمنان تطبيق دهند و به دست آورند كه معارف انجيل و تورات طابق النعل بالنعل و موبه مو مطابق با خرافات بودائيان و برهمنان است.

حتي بسياري از داستانهاي انجيل عين همان حكايت هائي است در آن دو كيش موجود است، و در نتيجه براي هيچ محقق و اهل بحثي هيچ ترديدي نماند كه كاشف حقيقي اين مطلب و مبتكر آن قرآن كريم و آية زير است كه فرموده:

« يُضاهِؤُنَ قَولَ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ قَبلُ - شبيه مي كنند قول خود را به قول كفاري كه در امم پيشين بودند.!»

(1)

استدلال قرآن در نفي الوهيت عيسي

قرآن مجيد در آيات فوق ساحت قدس " عيسي مسيح" عليه السلام را از آنچه اهل كتاب درباره اش گمان مي داشتند، منزه مي سازد، و مي فرمايد:

« بشري را كه خدا نعمت " كتاب و حكم و نبوت" بخشيده است،

نمي رسد كه به مردم بگويد:

-مرا به جاي خدا پرستش كنيد!

بلكه شما را دعوت مي كند كه چون كتاب الهي را مي آموزيد،

و تدريس مي كنيد، خدائي شويد!

چنان پيامبري هرگز شما را امر نمي كند،

كه فرشتگان و پيامبران را خدايان خود بگيريد!

چگونه ممكن است، پس از آنكه به خداي يگانه ايمان آورده ايد،

شما را به كفر دعوت كند!؟ »

مفهوم آيات فوق اين است كه مي گويد:

-چنان نيست كه شما گمان مي كنيد! عيسي نه مقام ربوبيت دارد، و نه خودش اصلاً چنين ادعائي كرده است!

1- اما اين كه مقام ربوبيت را دارا نيست جهتش اين است كه او مانند ديگران مخلوق و آفريده اي است كه مادرش به او حامله شد و او را زائيد، و مانند


1- مستند:آية79 سورة آل عمران "ماكانَ لِبَشَرٍ اَن يُؤتَيهُ اللهُ الكِتابَ وَالحُكمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلناسِ كوُنوُا عِباداً لي!" الميزان ج6ص138

ص:123

ديگران تربيت كرد، و تنها امتياز او با ديگران موضوع نداشتن پدر است كه " آدم" نيز چنان بود. پس مثل او نزد خدا مثل " آدم" است و بس!

2-اما اينكه خودش نيز ادعاي چنين مقامي را نكرده است، به اين دليل است كه او پيغمبري است كه " كتاب" و " حكم" و " نبوت" به او عطا شده است. روشن است كه چنين شخصي هرگز از روش بندگي تجاوز نمي كند، و از لباس رقيت خارج نمي شود.

چگونه ممكن است به مردم بگويد مرا پروردگار خود بدانيد و پرستش كنيد، يا مردم را به پرستش مخلوق ديگري دعوت كند؟ و به بنده اي از بندگان خدا مقامي را بدهد كه سزاوار او نيست؟

ممكن نيست پيغمبري از پيغمبران مقام رسالتي را كه خدا به او كرامت فرموده، نفي نمايد، و حق مسلم را منكر شود.

( توضيح اينكه طايفه اي از اهل كتاب كه " صابئين" ناميده مي شوند، ملائكه را پرستش مي كردند، و عمل خود را هم به دعوت ديني نسبت مي دادند. همچنين عرب هاي جاهليت ملائكه را " دختران خدا" مي ناميدند و خود را هم متدين به دين ابراهيم"ع" مي دانستند. يهود نيز در پرستش پيامبران مي گفتند " عُزير پسر خداست،" در حالي كه موسي چنين چيزي را تجويز نكرده و در تورات هم جز وحدانيت پروردگار عالم چيزي ديگري نيست! )

(1)

مقايسه خدايان مشركين با عيسي"ع"

در اين قسمت از سورة زخرف موضوع پيرامون جدال مردم دربارة مثلي است كه به عيسي بن مريم "ع" زده شد:

« و چون عيسي بن مريم مثل زده مي شود، ناگ__هان قوم تو سر و ص___دا و قهقهه راه مي اندازند و مي گويند:

-آيا خدايان ما بهتر است يا عيسي؟! »

آنچه از تدبر و دقت در اين آيه بر مي آيد، با در نظر گرفتن اينكه اين سوره در مكه نازل شده، و با قطع نظر از روايات، اين است كه منظور از جملة " چون به عيسي بن مريم مثل زده شود،" آيات اول سورة مريم است، چون تنها سوره اي كه در مكه


1- مستند:آية57 سورة زخرف " وَ لَمّا ضُرِبَ ابنُ مَريَمَ مَثَلاً اِذا قَومُكَ مِنهُ يَصِدّوُنَ...." الميزان ج 35 ص184

ص:124

نازل شده و داستان حضرت مريم به طور مفصل در آن آمده است، سورة مريم است، كه در آن داستان عده اي از انبياء عليهم السلام نيز آمده است.

خداي سبحان در ادامة آيه مي فرمايد:

« ... اين مثل را نزدند مگر به اين منظور كه با تو جدال كنند،

بلكه اينان اصولاً مردمي مصر در خصومتند،

وگرنه عيسي كه خدا نبود،

او نبود مگر بنده اي كه ما بر او انعام كرديم،

و مثلي براي بني اسرائيلش قرار داديم...! »

مراد به مثل بودن حضرت عيسي اين است كه آن جناب آيتي عجيب از آيات الهي است كه نامش مانند مثل هاي جاري بر سر زبانهاست.

معناي آيه اين است كه پسر مريم جز بنده اي كه تظاهر به بندگي ما مي كرد، نبود، بنده اي بود كه ما بر او انعام كرديم و نبوتش داديم، و به روح القدس تأئيدش كرديم، و معجزاتي روشن بر دستش جاري ساختيم، و انعام هاي ديگر به او كرديم، و او را آيتي عجيب و خارق العاده قرار داديم تا به وسيلة او حق را براي بني اسرائيل بيان كرده باشيم!

اين آيه در رد نظر مشركين است كه خواستند خدايان خود را در الوهيت بر مسيح برتري دهند، و حاصل جواب اين است كه مسيح اصلاً اله نبود كه در مقام مقايسه او با الوهيت خدايان خود برآئيد و بلكه او تنها بنده اي بود كه خدا بر او انعام كرد!

(1)

شهادت عيسي"ع" عليه مسيحيت

اين آيات گفتگوي خداي تعالي را با مسيح بن مريم دربارة آنچه كه مسيحيان در حق وي گفته اند حكايت مي كند، و گويا غرض از نظم و نسق اين آيات اعترافاتي است كه عيسي"ع" به زبان خود كرده، و وضع زندگي دنيوي خود را حكايت كرده باشد، كه حق او نبوده دربارة خود ادعائي كند كه حقيقت ندارد، چه او دربرابر چشم خدا بوده، چشمي كه نه خواب دارد و نه كم نور مي شود، و اين كه او ذره اي از آنچه خداوند برايش محدود و معين كرده، تجاوز نكرده است. او چيزي نگفته جز آنچه را كه مأمور بوده


1- مستند:آيه116تا120سورةمائده "وَاِذقالَ اللهُ يا عيسيَ بنَ مَريَمَ ءَ اَنتَ قُلتَ لِلناسِ اتَّخِذوني وَ اُمّي اِلهَينِ...؟" الميزان ج12ص81

ص:125

بگويد، و كاري نكرده جز آنچه خداوند مأموركرده، انجامش دهد، و آن كار همان شهادت و گواهي است.

آيات قرآن شريف چنين آغاز مي شود:

« و به ياد آر زماني را كه خداي تعالي به عيسي بن مريم فرمود:

-آيا تو به مردم گفتي كه اي مردم مرا و مادرم را،

به غير خدا دو معبود ديگر بگيريد؟!

عيسي گفت:

-پروردگارا ! منزهي تو !

شايستة من نيست چيزي را بگويم كه حق من نيست!

و فرضاً هم اگر گفته باشم تو خود آن را شنيده و دانسته اي!

آري تو ميداني آنچه را كه در نفس من است،

و اين منم كه به چيزهائي كه در نزد توست آگاهي ندارم!

به راستي، آري تو علّام الغيوبي !

من به مردم چيزي را جز آنچه كه تو دستور دادي نگفتم،

و تو دستور دادي بگويم:

-خداي را كه پروردگار من و پروردگار شماست بپرستيد!

من تا زماني كه در ميان آنها بودم شاهد اعمال آنها بودم،

پس از اينكه مرا به سوي خود خواندي،

تو خودت مراقب و شاهد بر آنان بودي،

و تو به هر چيز شاهدي ! »

زمان اين گفتگو روز قيامت است. در اين گفتگو به جاي كلمة " مريم" از كلمة " مادرم " استفاده شده، تا فهميده شود كه تولد عيسي از مريم ( بدون وجود پدر) مانند يك فرد انساني بوده است، و نيز به اين دليل كه اين شرايط تولد آن حضرت بوده، كه مسيحيان را به هوس پرستش آن دو انداخته است!

شاهد بودن عيسي"ع" به اعمال قوم خود

« تا در ميان ايشان بودم شاهد اعمالشان بودم،

پس از اين كه مرا به سوي خود خواندي تو خودت مراقب و شاهد بر آنان

ص:126

بودي،

و تو بر هر چيز شاهدي! »

عيسي"ع" در اين كلام نيز وظيفه ديگري را كه از جانب خداي سبحان به عهده دارد، بيان نموده و آن شهادت بر اعمال است. نكتة مهمي كه در اين آيه ديده مي شود، اين است كه خداوند هم در ايام زندگي عيسي"ع" و هم بعد از او شهيد بوده است. پس در آن ايامي هم كه عيسي"ع" شهيد و ناظر بر امت بوده، در حقيقت واسطه در شهادت بوده، نه شهيد به استقلال!

اين مانند ساير تدبيرات الهي است كه بعضي از بندگان خود را گاهي موكل بر بعضي از امور مي نمايد، ولي او خود بر همة امور از قبيل: رزق، زنده كردن، ميراندن، حفظ، دعوت بندگان، هدايت آنان، و امثال آن، وكيل است!

پس از اين دو آيه شريفه كه حال مسيح"ع" را حكايت مي كند، معلوم شد كه ساحت مقدس آن جناب از اين خرافات كه ملت مسيح در حق وي مي گويند، من__زه و بري است، و وي مسئول آنچه مي گويند و مي كنند، نيست، و لذا خود مسيح در آخر كلامش عرض كرد:

«- اگر عذابشان كني، اختيار داري،

چه آنان بندگان تو هستند،

و اگر از جرمشان در گذري باز هم امر به دست توست،

زيرا تو عزيز و حكيمي ! »

عيسي"ع" نشان مي دهد كه خود را مسئول حرف ها و اعتقادات كفرآميز ملت خود نمي دان___د و مي فرمايد كه اگر سرانجام كار امت من به چنين شرك و كفر رسوا و مفتضحي كشيد، من كه پيغمبر آنان بودم هيچ تقصيري نداشتم، و هيچ تعهدي دربارة آن به گردنم نيست ... اينك اين امت من و اين حكم تو، هر طور كه مي خواهي در آنان حكم كن! اگر بخواهي آنان را مشمول حكمي كه دربارة كساني كه به تو شرك مي ورزند، قرار دهي، و به آتش بسوزاني، به هر حال بندگان تواند، و اختيار و تدبير امورشان به دست توست، و اگر هم بخواهي اثر اين ظلم عظيمي كه كرده اند محو سازي، و بدين وسيله از ايشان درگذري، باز هم تو عزيز و حكيم هستي !

ادب عيسي در دادن شهادت

ص:127

در گفتگوئي كه قرآن مجيد در آية فوق آن را براي ما ثبت كرده است، حضرت مسيح عليه السلام را مي بينيم كه چه وجوه لطيفي از رسم و ادب عبوديت در برابر پروردگار عالميان به كار برده، كه چنين در كلام او ظاهر است.

اگر دقت شود، هيچ يك از جملات كلامش را ايراد نكرده، مگر آنكه با زيباترين ثنا و بليغ ترين بيان و صريح ترين لسانش آميخته است.

(1)

غُلُوّ اهل كتاب در دين خود

خداوند سبحان در قرآن شريفش به رسول گرامي خود دستور مي دهد كه اهل كتاب را دعوت كند به اينكه در دين خود مرتكب غلو و افراط نشوند:

« بگو اي اهل كتاب! در دين خود به غير الحق غلو مكنيد!

و هوس هاي پيشينيان كه محققاً گمراه بودند،

و نفوس بسياري را هم گمراه كردند،

و از طريق اعتدال منحرف شدند،

پيروي ننمائيد! »

اهل كتاب، مخصوصاً مسيحيان به اين بليه و انحراف در عقيده مبتلا بودند. مسلماً ديني كه از طرف پروردگار نازل شده در درجه اول توحيد خالص را به بشر عرضه مي دارد. ولي يهود و نصاري داراي چنين ديني نيستند، چون اين دو طايفه براي خدا شريك گرفتند. مخصوصاً مسيحيان كه رسوائي و شنائت شان از يهود بيشتر است.

البته آيات قرآني نشان مي دهد كه يهودي هاي معاصر رسول الله "ص" چنين اعتقادي را نسبت به "عُزير" داشته اند.

ظاهراً لقب " ابن الله" لقبي بوده كه از باب احترام به "عُزير" داده شده است، چون وي يهود را پس از آنكه به دست بابلي ها اسير شدند به وطن مألوفشان اورشليم بازگردانيد، و تورات را كه در واقعة بخت النصر به كلي از بين رفته بود، جمع آوري نمود. يهود هم در مقابل اين خدمت و به پاس اين احسان لقب مزبور را به وي دادند.

چون اين كلمه نزد يهوديان عنوان لقب داشته، چنانكه مسيحي هاي امروزي


1- مستند:آية 77سورة مائده " قُل يا اَهلَ الكِتابِ لاتَغلوُا في دينِكُم غَيرِ الحَقِّ وَ . . . !" الميزان ج 11 ص130

ص:128

كلمة " پدر" را براي پاپ ها و كشيشان و بطريق ها لقب داده اند و از اينكه خداي تعالي راجع به هر دو مي فرمايد:

« يهود و نصاري گفتند ما فرزندان خدا و دوستان اوئيم! »

نيز استفاده مي شود " عُزير" داخل در عموم " احبار" و " رهبان" و جزو آنان به شمار رفته است، و يهود به چشم يك مرد ديني به او مي نگريسته است و او را مانند احبار و رهبان لقب " ابن الله" داده اند، و اگر تنها از " عُزير" اسم برده به پاس همان خدمتي بوده كه نسبت به احياء مذهب يهود كرده است.

خلاصه، غلو اهل كتاب همين بوده كه انبياء و احبار و رهبانان خود را تا مقام ربوبيت بالا مي برده و در برابر آنان به نحوي كه جز براي خدا شايسته نيست خضوع مي كرده اند.

در شرع و اديان الهي، اسماء پروردگار " توقيفي" هستند، يعني اسمائي را بايد به خداوند سبحان اطلاق كرد كه از ناحية شرع رسيده باشد، نه از پيش خود! و بي بند و باري در اين كار نتيجه اش اين شده كه اين دو كلمة " پدر و پسر" چه آلام و مصيبت هائي بر سر ملت يهود و مسيح در چند قرن گذشته آورده، و مصيبت هائي كه امت مسيح مخصوصاً از اولياي كليسا ديده است، و از اين به بعد هم خواهد ديد!

(1)

قرآن غُلُوّ اهل كتاب را سرزنش مي كند!

قرآن مجيد، اهل كتاب و علي الخصوص مسيحيان را نهي مي كند از اينكه در دين خود غلو كنند، و مسيح را خدا يا پسر خدا بدانند.

ممكن است خطاب به يهود و نصاري هر دو با هم باشد، زيرا يهود نيز مثل نص___اري در دي__ن غ__لو مي كنند، و نسبت به خداي سبحان نا حق مي گويند و" عزير" را پسر خدا مي خوانند و يا برخي از " احبار و رهبانان" خود را مرتبة خدائي قائل مي شوند.

در آيات زير خداي تعالي آنها را چنين متنبه مي سازد:

« اي اهل كتاب! در دينتان غلو مكنيد!

و بر خدا جز حق مگوئيد!

همانا مسيح عيسي بن مريم رسول خدا و كلمة اوست، كه به مريم القاء


1- مستند:آية 171تا 175 سورة نساء " يا اَهلَ الكِتابِ لاتَغلوُا في دينُكُم. . . ! " الميزان ج 9 ص229

ص:129

كرد،

و روحي از طرف اوست!

پس به خدا و رسولان او ايمان بياوريد!

و مگوئيد كه خدا سه تاست!

باز ايستيد! كه براي شما بهتر است!

خدا يك خداست!

و منزه است از اينكه فرزند داشته باشد!

هرچه در آسمانها و هرچه در زمين است، از آن اوست،

و خدا براي كفالت كافي است!

نه مسيح، و نه ملائكه مقرب، هرگز سرباز نمي زنند از اينكه بندة خدا باشند!

و هركس از بندگي او سرباز زند و تكبر ورزد، به زودي خدا همگي آنان را به سوي خودش محشور خواهد كرد...! »

ذكر عبارت " مسيح عيسي پسر مريم" تصريح به اسم او و اسم مادر او از اين جهت است كه از تفسير و تأويل به هر معناي مغايري خيلي دور باشد، و هم دليل بر آن باشد كه وي نيز مانند هر انسان داراي مادر، مخلوق است.

پس اگر مطلب اين است، پس بر شما واجب است كه بدين نحو ايمان آوريد و راجع به خدا قائل به ربوبيت شويد و نسبت به رسولان او - از جمله عيسي - قائل به رسالت شويد، ولي به سه گانگي خدا قائل مشويد، و از اين خودداري كنيد!

مسيح بر اساس صريح انجيل هاي موجود خدا را بندگي مي كرد، لذا معني ندارد كه اگر او يكي از سه تا باشد، خودش را عبادت كند!!؟

(1)

كيفر پيمان شكني مسيحيان

خداي متعال در قرآن كريم در شرح پيمان شكني مسيحيان و كيفر و نتايج آن چنين فرمايد:

« و از كساني كه گفتند: ما نصارائيم، پيمان گرفتيم،


1- مستند:آية 14سورة مائده " وَ مِنَ الَّذينَ قالوُا اِنّا نَصاري اَخَذنا ميثاقَهُم فَنَسوُا حَظّاً مِمّا ذُكِّروا بِهِ...." الميزان ج10 ص65

ص:130

و آنان قسمتي را از آنچه بدان تذكر داده شده اند، از ياد برده اند،

و ما ميانشان تا " روز قيامت" دشمني و كينه برانگيختيم،

و به زودي خداوند از اعمالي كه مي كرده اند خبرشان مي دهد! »

حضرت مسيح عيسي بن مريم "ع" پيامبر رحمت بود، و مردم را به صلح و سلام دعوت نمود، و آنان را به توجه به آخرت و اعراض از زينت ها و لذايذ دنيا مي خواند، و از جنگ و نزاع بر سر اين سراي فاني و پست نهي مي نمود - بيانات آن حضرت را در اين زمينه در انجيل هاي موجود مي توان ملاحظه كرد.

ولي هنگامي كه مسيحيان قسمتي از اين مواعظ را از ياد بردند، خداوند متعال در دلهايشان به جاي صلح و صفا، جنگ را ثابت كرد، و برادري و دوستي را به دشمني و كينه مبدل فرمود.

اين دشمني و كينه كه خداوند تعالي ذكر فرموده از صفات نفساني راسخ ملت هاي مسيحي گشته، و همچون آتش آخرت كه چاره اي از آن ندارند، و هروقت از غايت اندوه و ناراحتي مي خواهند از آتش بيرون بيايند، دوباره بدان عودت داده مي شوند، و عذاب سوزان چشانده مي شوند.

از زماني كه عيسي بن مريم "ع" به آسمان رفت و حواريون و مبلغين دوره گرد شاگردان آن حضرت با يكديگر اختلاف كردند، ميانشان اختلاف پيدا شده، و دائماً رو به تزائد گذاشته و به جنگ ها و كشتارها و غارتها و انواع تبعيدها و غيره تبديل شده، و حتي به جنگهاي جهاني بزرگ رسيده كه كره را به خرابي، و انسانيت را به فناء و انقراض تهديد مي كند!

اين ها همه از تبديل نعمت به نقمت و توليد ضلالت و گمراهي از فعاليت آنهاست، و به زودي خداوند سبحان به حقيقت اعمالشان واقف شان مي كند!

(1)

تحليل نماز مسيحيان

مسيحيان در نماز خود مي گويند:

« پدر ما آن كسي است كه در آسمان هاست،

نام تو متقدس باد! و فرمانت نافذ!

و مشيتت در زمين مجري ، همانطور كه در آسمان مجري است.


1- مستند: ترجمة عربي انجيل متي( 6 :-9-13) الميزان ج 1 ص76

ص:131

نان ما كفاف ماست -

امروز ما را بده، و ديگر هيچ،

و گناه ما را بيامرز،

همانطور كه ما گناهكاران به خويشتن را مي بخشيم، (از ما ياد بگير !!!!)

و ما را در بوتة تجربه و امتحان قرار مده!

بلكه در عوض از شر شيطان نجات بخش! »

اگر در معاني الفاظي كه جملات فوق آنها را افاده مي كند، دقت شود، معلوم خواهد شد كه چه چيزهائي را به عنوان معارف الهي و آسماني به بشر مي آموزد؟ و چگونه ادب بندگي در آن رعايت شده است؟

1-به نمازگزار مي آموزد كه بگويد: پدر ما ( يعني خداي تعالي) در آسمانهاست. ( در حالي كه قرآن مجيد خدا را منزه از مكان مي داند.)

2-دربارة "پدرش" دعاي خير كند، كه اميدوارم نامت متقدس باشد.

( البته فراموش نشود كه " متقدس" باشد، نه " مقدس" – يعني قداست قلابي هم داشته باشد، كافي است؟!)

و نيز اميدوارم كه فرمانت در زمين مجري و تيغت برّا باشد، همانطور كه در آسمان است. حال چه كسي مي خواهد دعاي اين بنده را دربارة خدايش مستجاب كند؟ آنهم دعائي كه به شعارهاي احزاب سياسي شبيه تر است تا به دعاي واقعي !؟

3-از خدا يا " پدرش" درخواست مي كند: نان تنها امروزش را بدهد! و در مقابل بخشش و مغفرتي كه او نسبت به گناهكاران خود مي كند، وي نيز نسبت به او با مغفرت خود تلافي نمايد، و همانطور كه او در مقابل جفاكاران از حق خود اغماض مي كند، خدا هم از حق خود نسبت به او اغماض كند.

حالا اين نمازگزار مسيحي چه حقي از خودش دارد، كه از خود اوست، و خدا به او نداده باشد، معلوم نيست؟

4-از " پدر" بخواهد كه او را امتحان نكند، بلكه از شر شرير نجات دهد، و حال آنكه اين درخواست، درخواست امري است محال و نشدني، زيرا اينجا دار امتحان و استكمال است، و اصلاً نجات از شرير بدون ابتلاء و امتحان معنا ندارد!

از همة اينها بيشتر، وقتي تعجب مي كني كه نوشتة كشيش فاضل "گوستاولوبون" را در كتاب "تاريخ تمدن اسلامي" او مشاهده كني كه مي گويد:

ص:132

« اسلام در معارف ديني چيزي بيشتر از ساير اديان نياورده، چون همة اديان بشر را به سوي توحيد و تزكية نفس و تخلق به اخلاق فاضله و نيز به عمل صالح دعوت مي كردند، اسلام نيز همين ها را گفته است. چيزي كه برتري يك دين را بر دين ديگر اثبات مي كند، به اين است كه ببينيم كدام يك از اديان ثمرة بيشتري در اجتماعات بشري داشته است.» ( لابد منظورش اين است كه ثمرة دين مسيحيت در تعليم و تربيت بيشتر از اسلام است؟!)

خوانندة محترم با مقايسة اين الفاظ نماز در مسيحيت با الفاظ و معاني سورة "حمد" كه در نماز مسلمانان خوانده مي شود، پي به عظمت سورة " حم__د" مي برد.

اعتقادات شرك آميز مسيحيت1- اقانيم ثلاثه

اشاره

ص:133

(1)

زمينه هاي انحراف دين مسيح

آنچه شايستة مطالعه است، اين است كه اقوام و مللي كه در ابتداء دعوت مسيحي در آنها بسط و توسعه پيدا كرد، مانند روم، هند و غير آن؛ خود پيش از گرويدن به دين جديد، آئين بت پرستي" صابئي، برهمائي، و بودائي" داشته اند، كه به طور كلي در تمام آنها قسمت عمده اي از ظهور " لاهوت" در مظهر "ناسوت" و به عبارت ديگر - ظاهر شدن خدا در لباس انسان- بوده است.

بعلاوه، چنانكه از كتب مربوط به اديان و مذاهب قديم استفاده مي شود: عقيدة " تثليت وحدت" يعني سه بودن خداي واحد، و نزول " لاهوت در لباس ناسوت،" و تحمل صلب و عذاب چوبة دار و فدائي مردمان شدن، موضوعاتي است كه بين قدماي بت پرست هند، چين، مصر، كلدان، آشور و ايران رايج بوده است.

همچنين ميان بت پرستان قديمي غرب، مانند: رومانها، اسكانديناويها و امثال آنان، بازار گرمي داشته است.

سابقه تثليث در هند

مطلب زير از كتاب " خرافات تورات و نظاير آن از اديان ديگر،" نوشتة آقاي "دوان" نقل مي شود:

« . . . هنگامي كه ديده را به مملكت هند بدوزيم، مي بينيم بزرگترين و مشهورترين روش


1- مستند: تحليل تاريخي و آيات مندرج در متن الميزان ج6 ص206

ص:134

عبادتي آنان همان "تثليت" يعني سه بودن خداي واحد است، كه در لغت سنسكريت اين روش تعليم را " تري مورتي" مي نامند، به معني "تري" يعني سه گانه، و " مورتي" به معناي اقنوم ها كه همان اقانيم ثلاثه مي باشد. اقنوم هاي سه گانه هند عبارتند از "برهما، ويشنو، سيوا" كه هنديان عقيده داشتند اين سه اقنوم متحد بوده و از هم انفكاكي ندارند، و به گمان خود، آن سه را خداي واحد مي دانستند. " برهما" همان " پدر" است، و " ويشنو" همان " پسر" است، و " سيوا" همان " روح القدس" مي باشد. آنان " سيوا" را " كرشنا" مي خوانند كه در لغ___ت انگليسي " كريس Christ " به معني مسي_ح نجات دهنده مي باشد.»

سابقه تثليث نزد بودائي ها

مطلب زير از كتاب " اصل وثنيت" نوشتة آقاي " فابر" نقل مي شود:

« . . . نزد بودائي ها " ثالوث" شهرت دارد. آنها مي گويند " بودا" خدائي است كه سه " اقنوم" دارد، و همچنين " بوذيو"(جينيست) مي گويند: " جيفا" داراي سه اقنوم است.

چيني ها بودا را مي پرستند، و او را " فو" مي نامند، و مي گويند "فو" سه اقنوم مي باشد. »

سابقه تثليث در مصر

آقاي " دوان" در كتاب فوق الذكرش مي گويد:

« . . . قسيسين و روحانيون هيكل ( معبد) منفيس در مصر، ثالوث مقدس را به شاگردان چنين تعليم مي دادند:

-اقنوم اول اقنوم دوم را آفريد، اقنوم دوم هم اقنوم سوم را آفريد، و بدين ترتيب ثالوث مقدس پايان يافت.

كاهن مصري " تنيشركي" مي گويد:

-. . . آن خدائي است كه قبل از هرچيز بوده، و بعد از آن " كلمه" كه با هر دو " روح القدس" مي باشد.

اين سه يك طبيعت بيشتر ندارند و بالذات يكي هستند. توانائي ابدي از آنها صادر شده است.»

آقاي " بونويك" در كتاب" عقايد قدماي مصر" مي نويسد:

« . . . عجيب تر چيزي كه در ديانت مصريان قديم شهرت داشت، عقيدة لاهوت " كلمه" يعني " خدا بودن كلمه،" بود. آنان مي گفتند كه هستي هر چيز به واسطة " كلمه" است. و كلمه از خدا صادر شده و خودش همانا خداست.»

(1)

سابقه تثليث نزد ساير ملل باستاني


1- خوانندة عزيز توج______ه دارد كه اين قسمت عين عبارتي است كه انج___يل " يوحنا" با آن شروع مي شود!!؟

ص:135

آقاي " هگين" در كتاب " انگلوساكسون ها" مي نويسد:

« فارسيان قديم " متروس" را " كلمه" و واسطه و نجات دهندة " فرس" مي دانستند.»

در كتاب " ساكنان اولية اروپا" چنين نقل شده كه:

« بت پرستان قديم مي گفتند: خدا سه اقنوم دارد.»

و عقيده به " ثالوث" يعني سه خدائي بودن، از يوناني ها، رومان ها، فنلاندي ها، اسكانديناو ها؛ و قائل شدن به " كلمه" از كلداني ها، آشوري ها و فنيقي ها نقل شده است.

(1)

انحراف مسيحيت از نظر قرآن

اشاره

قرآن شريف، مسيح عليه السلام را القاء كنندة آراء و عقايد وثنيت بين نصاري نمي داند، بلكه ريشة اصلي آن را اقوام و ملل قبل از مسيح مي داند كه به وسيلة رهبانان مسيحي، آرائشان به ملت مسيح منتقل شده است!

در آية 31 سورة توبه مي فرمايد:

« يهود گفتند: عُزير پسر خداست،

مسيحيان گفتند: مسيح پسر خداست!

اينان در اين سخن خود را مشابه كافران پيشين كردند،

خدا هلاكشان كند! چگونه از حق برگشتند!؟

علما و رهبانان را، در مقابل خداي واحد، خدايان خود قرار دادند،

و مسيح " پسر مريم" را ( پرستش كردند و از عبادت خدا دست كشيدند،)

با اين كه جز پرستش خداي يكتا مأموريتي نداشتند...! »

گرچه عقيدة وثنيت و بت پرستي ميان اعراب جاهليت هم بوده، لكن منظور از " كافران" مذكور در آيه، آنان نيستند، زيرا اهل كتاب پيش از آنكه با اعراب تماس بگيرند، و در ديارشان سكني گزينند، خود عقيدة وثنيت داشته و براي خداي سبحان قائل به "


1- مستند:آيات مندرج در متن الميزان ج 6 ص187

ص:136

فرزند" بودند.

علاوه براين آنچه از ظاهر كلمة " مِن قَبل " در آيه استفاده مي شود، كافران مورد نظر را قبل از تاريخ يهود و نصاري مي داند. علاوه بر آنكه عرب جاهليت مبتكر عقيدة وثنيت و بت پرستي نيست، و به شهادت تاريخ اصنام و بت هائي كه مورد پرستش آنان بوده، از اقوام و ملل ديگر بدانجا منتقل شده بود.

قرآن شريف داستان نوح عليه السلام، و اسامي بت هائي را كه در عرب جاهليت معروف بوده، يادآوري نموده است، و نشان مي دهد كه ريشه هاي بت پرستي از چه تاريخي مانده است.

گذشته از اين، تماس و معاشرت وثنين روم و يونان و مصر و سوريه و هند با اهل كتاب ساكن در "فلسطين" و حوالي آن، بيشتر از تماس و معاشرت با اعراب بوده، و انتقال مسلك ها و عقايد خرافي از آنان به يهود و نصاري صحيح تر است.

پس، مراد از كافراني كه اهل كتاب با آمان در قائل شدن به " پسر داشتن خدا، " هم عقيده مي باشند، همانا قدماي مشرك و بت پرست هند و چين و روم غربي و يونان و شمال آفريقاست.

چنانكه تاريخ نظاير عقايد يهود و نصاري را - در قائل شدن به " پسر خدا" و " پدر بودن خدا" و تثليث و دارزدن و فدا و امثال آن را از آنان نقل كرده است، و اين خود از حقايق تاريخي است، كه قرآن شريف از آن خبر داده است.

« بگو اي اهل كتاب! در دين خود به ناحق غلو مكنيد!

و پيروي خواهشهاي قومي را مكنيد، كه در سابق گمراه شدند،

و بسيار را نيز گمراه كردند، و از راه راست دور افتادند! » ( مائده 77)

(1)

كفر و تناقض در اقانيم ثلاثه

چگونگي كفر معتقدين به اقانيم ثلاثه را خداي تعالي در قرآن مجيد چنين بيان فرموده است:

« همانا آنان كه گفتند:

- خدا، عيسي بن مريم است، كافر شدند.

بگو اگر خداوند بخواهد مسيح بن مريم و مادرش،


1- مستند:آية 17و18سورة مائده " لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوُا اِنَّ اللهَ هُوَ المَسيحَ ابنَ مَريَمَ...." الميزان ج10 ص73

ص:137

و تمام اهل زمين همگي را هلاك كند،

كيست كه اختيار چيزي از خدا را داشته باشد؟

ملك آسمانها و زمين و مابين آنها مخصوص خداست،

او هرچه بخواهد مي آفريند،

و خداوند بر هر چيزي قدرت دارد! »

صحبت قرآن مجيد دربارة كساني است كه قائل به اتحاد خداوند با مسيح بوده و مي گويند: عيسي با اينكه بشر است، خداست!؟

البته امكان دارد كه اين جمله يعني " خدا، مسيح بن مريم است" را بر آن دو قول ديگر تطبيق داد: يكي اينكه عيسي پسرخداست، و ديگر اينكه عيسي سوم سه تاست ( كه دوتاي ديگر پدر و روح القدس است،) ولي ظاهر عبارت قرآن مجيد اين است كه خدا را عيناً همان مسيح مي دانسته اند كه از باب اتحاد - يكي شدن دو موجود- مي باشد.

خداوند سبحان در آية فوق نشان داده است كه عيسي بشر است، زيرا پسر مريم است، يعني مادر دارد، و مانند ساير افراد انسان تحت تأثير پروردگار است، و ضمناً از اين جهت عيسي و مادرش با هم فرقي ندارند و نه تنها با او بلكه عيسي با ساير ساكنين كرة زمين يكسان است.

آنان كه عيسي را با فرض خدائي بشر مي دانند، حرفشان كاملاً در تناقض است. از يك طرف او را پسر مريم مي دانند كه بشر است و قابل هلاك شدن از طرف خداست، و از طرف ديگر او را خدا فرض مي كنند، و اين تناقض را پيش مي آورند كه چگونه خدا هلاك مي شود؟

(1)

قرآن عليه مذهب تثليث

قرآن شريف از دو راه عليه مذهب تثليث احتجاج فرموده و قول آنها را رد نموده است:

الف: احتجاج از راه عمومي

و آن محال بودن " پسر" براي خداوند است، چه عيسي باشد و چه غير او! روشن است كه " تولد" در حقيقت جدا ساختن يك موجود زندة مادي است، مانند


1- مستند:آيات مندرج در متن و تحليل علمي الميزان ج 6 ص159

ص:138

انسان و حيوان و نبات، كه جزئي از اجزاء وجود شخصي خود را، كه پس از انفصال، به وسيلة تربيت او را فرد ديگري كه همنوع خود اوست، قرار مي دهد - مانند حيوان و نبات، كه از وجود شخصي خود، نطفه و لقاح را جدا مي سازد، و سپس با تربيت تدريجي آن را حيوان يا نبات ديگري كه شبيه خود اوست، قرار مي دهد.

پر واضح است كه چنين معنائي در حق خداوند سبحان از چند جهت محال است:

1-اين معني مستلزم جسم و ماده بودن است، و روشن است كه ساحت قدس الهي از ماده و لوازم آن( مانند حركت و زمان و مكان و غيره ) منزه است.

2-چون خداي سبحان الوهيت و ربوبيتش مطلق است، و حضرتش نسبت به تمام ماسوا قيمومت مطلق دارد، لذا آنچه فرض شود، مفتقرالوجود به ذات اقدس او خواهد بود، با اين وصف چگونه ممكن است شئ ديگري كه با او نوعاً شبيه و به نفسه از او استقلال دارد و تمام احكام و اوصاف الهي بر او صادق است، فرض نمود؟!

3-اگر زائيدن و زادن در حق او جائز باشد، جواز آن مستلزم آن است كه فعل تدريجي را براي خدا صحيح بدانيم، و اگر فعل تدريجي در حق او جائز باشد، بايد ذات اقدس او داخل ناموس ماده و حركت باشد، و آن باطل است و آنچه به اراده و مشيت او واقع مي شود، بدون تدريج صورت مي گيرد.

آية قرآني در اين زمينه مي فرمايد:

« گفتند: خدا داراي فرزند است! سبحانهُ !

او منزه از اين گفته هاست!

بلكه آن چه در آسمانها و زمين است مال اوست،

همگي در برابرش سر به فرمانند!

او آفرينندة آسمانها و زمين بدون الگوي قبلي است!

و آنگاه كه ارادة آفريدن چيزي را بكند، فقط بدان گويد:

"باش !" و آن "به وجود مي آيد !" »

ب: احتجاج از راه خصوصي

و آن بيان اين است كه عيسي " پسري كه خدا باشد،" نيست، بلكه او تنها بندة مخلوق است، و هيچ گونه مشاركتي در حقيقت الهيه ندارد.

در عيسي عليه السلام جنبه هاي بشري و لوازم آن ديده مي شود:

ص:139

عيسي را مادرش مريم به حال جنيني در رحم تربيت كرد. سپس چون زنان ديگر حمل خود را بر زمين نهاد. او كودك خود را چنانكه كودكان ديگر در تحت نظر مادران تربيت مي شوند، تربيت نمود.

عيسي پس از دوران كودكي مراحل شباب و كهولت را طي كرد، و در تمام آن مراحل حالش حال يك انسان طبيعي بود. تمام حالات و عوارضي كه به يك نفر انسان وارد مي شود ( مانند: گرسنگي و سيري، سرور و غم، لذت و الم، خوردن و آشاميدن، خواب و بيداري، رنج و راحت،) در دوران حي__ات و زندگي به او هم عارض مي شد.

اين بود آنچه از حال مسيح، هنگامي كه بين مردم مي زيست، ديده شده است.

هيچ صاحب عقلي ترديد ندارد كه چنين شخصي با اين احوال و عوارض حتماً چون ساير افراد انسان فردي از انسان خواهد بود، و مانند افراد همنوع خود مخلوقي بيش نيست.

اما صدور معجزات به دست او، ( مانند: زنده كردن مردگان، آفريدن پرنده، شفادادن نابينايان و مبتلايان به پيسي، ) و همچنين تحقق خوارق وجودي براي خود او ( مانند آن كه بدون پدر به وجود آمد، ) تماماً اموري است كه نسبت به عادت و سنت جاري در طبيعت، از خوارق محسوب مي شوند، زيرا اين قبيل موضوعات وجودشان نادر و كمياب است، نه آنكه از محالات باشد!

چگونه محال باشد؟ با اينكه تمام كتب آسماني دربارة آدم مي گويند: او از خاك آفريده شد، بدون اينكه پدري واسطة وجودش شده باشد.

همچنين براي انبياء گذشته، مانند: صالح و ابراهيم و موسي"ع" معجزاتي ذكر شده كه تمام آنها در كتابهاي آسماني مستور است، و بدون اينكه به واسطة آن معجزات برايشان مقام الوهيت و خدائي ثابت كنند، يا از انسانيت آنها را خارج سازند!!

قرآن شريف اين مطالب را در آية شريفة سوره مائده ذكر فرموده، و در ميان تمام افعال مخصوصاً "خوردن طعام" را ذكر نموده كه بيش از همه دلالت بر ماده بودن او دارد، و مستلزم نيازمندي و حاجت است، كه مغاير با خدا بودن است ! آيا الوهيت چنين فردي معني دارد !؟

( در برخي جاها در انجيل ها نيز چنين مطالبي يافت مي شود كه از زبان عيسي"ع" نقل كرده كه آن حضرت خود را انسان و پسر انسان شمرده است. و در داستانهاي انجيل ها حكايت خوردن و آشاميدن و خوابيدن و راه رفتن و رنج بردن و تكلم كردن عيسي ذكر شده، كه جاي هيچ تأويلي نيست! )

وقتي مسيح دعا مي كرد و تضرع و خشوع در پيشگاه خداوندي مي نمود،

ص:140

شاهدي براي بندگي او بود، نه تعليم و آموزش ديگران! حتي عبادت ملائكه و روح القدس نيز نشانة بندگي آنها در پيشگاه خداست!

وقتي مسيح عبادت مي كرد و ديگران را به عبادت خداوندي دعوت مي نمود، اين مغاير است با خدا بودن خودش!

آيات سورة نساء و انبياء و مائده همگي استدلال هاي قرآن شريف در اين موضوع است:

« . . . هرگز نه مسيح از بندة خدا بودن استنكاف دارد، و نه فرشتگان مقرب ! »

وقتي انجيل ها پر است از مطالبي كه " روح القدس" فرمانبردار خدا و فرستادگان اوست، چه معني دارد كه كسي كه به خودش فرمان دهد، و از خودش فرمانبرداري نمايد؟ ويا اينكه از مخلوقش انقياد كند، و در مقابل او كرنش نمايد؟! عبادت كردن مسيح هم با خدا بودنش چنين مغايرتي دارد!

شما اگر عبارت انجيل را به دقت از نظر بگذرانيد، با اينكه در آن مانند عبارت " من و پدر يك هستيم،" (انجيل يوحنا باب دهم) را از زبان عيسي نقل كرده است، با اين وصف حتي براي نمونه يك جا هم پيدا نخواهيد كرد كه در آن عيسي مردم را صراحتاً به عبادت و پرستش خود دعوت كرده باشد!!

بر فرض هم كه جمله اي كه از زبان او نقل شده صحيح باشد، مراد آن است كه عيسي اطاعت و پيروي خودش را اطاعت و پيروي خدا معرفي كرده است. و اين طرز بيان در قرآن مجيد فراوان است، مانند آيه زير كه مي فرمايد اطاعت و پيروي رسول الله"ص" اطاعت خداي متعال محسوب مي شود:

« وَ مَن يُطِعُ الرَّسوُلَ فَقَد اَطاعَ الله ! » ( نساء 80)

(1)

جنبه هاي كفرآميز اعتقادات مسيحيان

جنبه هاي كفرآميزي را كه در اعتقادات مسيحيان به وجود آمده، قرآن مجيد چنين بيان مي دارد:

« هر آينه كافر شدند كساني كه گفتند:


1- مستند:آية 18سورة مائده " لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوُا اِنَّ اللهَ هُوَ المَسيحَ ابنَ مَريَمَ...." الميزان ج 11 ص116

ص:141

قطعاً خداوند همان مسيح فرزند مريم است!

و مسيح خود گفت:

-اي بني اسرائيل خدا را بپرستيد، كه پروردگار من و شماست!

به درستي حقيقت اين است كه كسي كه به خدا شرك بورزد،

محققاً خداوند بهشت را بر او حرام فرموده، و جايش در آتش خواهد بود، هيچ ياوري براي ستمكاران نيست!

به تحقيق كافر شدند كساني كه گفتند:

قطعاً خداوند سومي از اقانيم ثلاثه است!

و حال آنكه هيچ معبودي جز خداي واحد نيست!

و اگر از اين گفته ها دست نكشند،

به طور حتم عذابي دردناك به جان كساني مي افتد،

كه بر اين گفته ها پافشاري كرده و ادامه مي دهند! »

خداوند متعال روشن مي سازد كه نصاري هم مانند يهود به اسم نصرانيت خود دلخوش بودند، و لكن اسم آنها را سودي نبخشيد، و سرپوش كفر و شركشان نشد. اينان نيز به مثل يهود آن طور كه بايد ايمان نياوردند، زيرا مي گفتند:

- خدا همان مسيح پسر مريم است!!

نظرات فرق مسيحي درباره خدابودن مسيح

عقايد طوايف مختلف مسيحيان در خدا دانستن مسيح، و در كيفيت شرك به خدا، و اينكه مسيح داراي جوهر الوهيت است، مختلف مي باشد:

1-فرقه اي از آنها قائلند به اينكه: " اقنوم مسيح" كه همان " علم" است، شاخه اي است كه از "اقنوم رب تعالي" كه همان " حيات " است، منشعب مي شود.

و معني پدري خدا و پسري مسيح اين است كه اين از آن منشعب گشته است.

2-فرقة ديگري مي گويند: آن حقيقتي كه تا قبل از مسيح به نام " پروردگار" ناميده مي شد، مقارن آمدن مسيح به حقيقت ديگري كه همان " مسيح" است، منقلب شده است.

ص:142

3-فرقة ديگري مي گويند: پروردگار در مسيح حلول كرده است.

بايد دانست كه اين سه قولي كه دربارة مسيح دارند، هرسه با آية شريفه منطبق است، بنابراين مراد از كساني كه اين حرف را زده اند، تنها قائلين به انقلاب نيست، بلكه جميع نصاري است كه دربارة عيسي"ع" غلو كرده اند، و اينكه مسيح عليه السلام را به پسري مريم توصيف فرمود خالي از اشعار و دلالت بر جهت كفر آنها نيست، براي اينكه مي فهماند كه آنها الوهيت را نسبت به يك انسان داده اند كه انسان ديگري او را زائيده است، وهردو از خاك خلق شده اند....

(1)

كفر ناشي از عقيده سه خدائي يا اقانيم ثلاثه

آية شريفه مي فرمايد:

« به تحقيق كافر شدند آن گروه از مسيحيان كه گفتند: خدا سومي از سه تاست!!»

و آن سه چيز عبارتند از: 1- پدر 2- پسر 3- روح

يعني كلمة " الله" بر هر يك از اين سه صادق است، چون در ابواب مخت__لف انجيل ها زياد به چشم مي خورد اينكه : اب اله است، ابن اله است، و روح اله است!!

و در همين انجيل هاست كه : اله در عين اينكه يكي است، سه چيز است، و مثال مي زنند به اينكه كسي بگويد: فلاني فرزند فلان كس است كه انسان است. يعني در اينجا نيز يك چيز سه چيز است، زيرا در مثال بيش از يك حقيقت چيزي نيست، و در عين حال هم فلاني است، و هم پسر فلان كس، و هم انسان.

ولي غفلت كرده اند از اينكه اين كثرت و تعددي كه در وصف است، اگر حقيقي و واقعي باشد لابد موصوف هم متعدد خواهد بود، كما اينكه اگر موصوف حقيقتاً واحد باشد قهراً كثرت و تعدد اوصاف اعتباري خواهد بود، و محال است كه يك چيز در عين اينكه يكي است، سه چيز باشد، و عق___ل سل__يم اين معني را نمي پذيرد!

عجيب اينجاست كه بسياري از مبلغين مسيحي به اين حقيقت اعتراف كرده و دربارة اين عقيده كه جزو اولي ها و اساس دين ( فعلي) مسيح است، مي گويند: اين مطلب از مسائل لاينحلي است كه از مذاهب پشينيان به يادگار مانده است، و گرنه به


1- مستند:آية73 سورةمائده " لَقَد كَفَرَالَّذينَ قالوُا اِنَّ اللهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَمامِن اِلهٍ اِلاّ اِلهٌ واحِدٌ...!" الميزان ج11 ص118

ص:143

حسب موازين علمي درست در نمي آيد.

با كمال تعجب بايد پرسيد با اين اعتراف پس چرا دست از آن برنمي داريد؟ مگر در صحت و بطلان يك مطلب خلف و سلف دخالت دارند؟ كه اگر از سلف و نياكان به يادگار مانده باشد، بدون دليل صحيح و لازم الاتباع باشد؟ و اگر خلف و نسل جوان آن را فهميد و گفت نبايد پذيرفت؟(1)

توحيد از نظر قرآن و از نظر مسيحيت

خداوند متعال درآية فوق مي فرمايد:

« وَ ما مِن اِلهٍ اِلاّ اِلهٍ واحِد ! » كه تأكيد بليغي است در توحيد، يعني:

-در عالم وجود اصلاً و به طوركلي از جنس معبود ( اله) يافت نمي شود مگر معبود يكتائي كه يكتائي اش يكتائي مخصوصي است كه اصلاً قبول تعدد نمي كند، نه در ذات و نه در صفات، نه در خارج و نه به حسب فرض!

ولي از لحاظ توحيد، مسيحيان مي گويند:

-ما منكر توحيد نيستيم، ولي چيزي كه هست، مي گويند: آن ذات يكتا كه در يكتائي اش ما حرف نداريم، از نظر صفات سه گانه به سه تعين متعين مي شود، لذا مي گوئيم: در عين اين كه يكي است، سه چيز است!!

توحيد از نظر قرآن، همان است كه فرمود: « وَ ما مِن اِلهٍ اِلاّ اِلهٍ واحِد ! » و قرآن تنها اين توحيد را خالص و صحيح مي داند، و توحيد ساير اديان را مخدوش و غير خالص اعلام مي كند!

نظر مسيحيان فعلي درباره خدا بودن مسيح

عقيدة تثليث (اِنَّ اللهَ ثالِث ثَلاثَه،) مطلبي نيست كه عامة مردم بتوانند صحت و يا بطلان آن را درك كنند. از اين رو اغلب آن را به طور تعبد و طوطي وار به عنوان يك عقيدة مذهبي مسلم تلقي كرده اند، نه اينكه معنايش را فهميده باشند و يا در پي تحقيق آن برآمده باشند. اگر هم در صدد بر مي آمدند چيزي نمي فهميدند، زيرا عقل سالم آنقدر وسع ندارد كه بتواند به طور صحيح آن را تعقل كند! اگر هم تعقل كند، كار باطلي را نظير فرض هاي محال تعقل كرده است!

حال بايد ديد چگونه ميليونها مسيحي در جهان آن را پذيرفته اند؟

حقيقت اين است كه تثليث در ذهن عامه مردم مسيحي جنبة تعارف و تشريف


1- رجوع شود به پاورقي هاي قبلي!

ص:144

را دارد.

يعني اگر از يك نفر مسيحي معمولي بپرسيد: معني پدري خدا و فرزندي مسيح چيست؟ مي گويد: معني اش اين است كه مسيح از عظمت و بزرگي به پايه اي است كه اگر ممكن بود براي خداوند متعال پسري قائل شد، بايد گفت او مسيح است! چون در بشر كسي كه مسيح را در عظمت به او تشبيه كنيم، وجود ندارد، از اين رو مي گوئيم: مسيح پسر خدا و خداوند پدر اوست!

در حقيقت عامه مسيحي ها معني واقعي تثليث را در نظر ندارند، و آن را جويده و به صورت چيز ديگري در آورده اند، و به ظاهر نسبت تثليث به خود مي دهند.

ولكن علماي آنها معناي واقعي تثليث را قائلند.

آري اين همه اختلافات و خون ريزي ها از ناحية دانشمندان و علماي مسيحي به وجود آمده است!!! از كساني كه خداوند سبحان در جنايتكاري و ظلم و ستم آنها ( البته قبل از اسلام) فرموده:

« متفرق نشدند مگر بعد از اينكه علم به حقيقت پيدا كردند،

ولي با اين وجود بين خودشان بغي كردند ! »

(1)

بنابراين نمي توان در خصوص اين مسئله نسبت به عموم ملت مسيح حكم واحد و كلي كرد! براي اينكه بين عامي آنها و علمايشان فرق است. همه شان داراي كفر حقيقي كه برگشتن به استضعاف نباشد، نيستند. و كفري كه عبارت باشد از انكار توحيد و تكذيب آيات خدا مخصوص است به علماي آنها، و مابقي عوامند و مستضعف! و خداوند در بسياري از آيات خود كساني را كه كفر بورزند و آيات خدا را تكذيب كنند، به خلود در آتش تهديد كرده است!

پاره اي از مسيحيان نيز هستند كه به تثليث اعتقاد ندارند، و آية قرآن نيز شايد به همين منظور از كلمة ( مِنهم - بعضي از آنها) استفاده كرده است. آنها دربارة مسيح جز اين كه يكي از بندگان خداست كه به رسالت مبعوث شده، اعتقاد ديگري ندارند، و اين احتمال بعيد نيست! (رجوع شود به پاورقي هاي قبلي)

چنانكه تاريخ نشان داده، مسيحيان حبشه، و نقاطي ديگر اعتقاد به تثليث نداشته اند.

مخلوق بودن عيسي و مادرش


1- حال علماي مسيحيان بعد از اسلام از تاريخ جنگ هاي صليبي و محاكمات تفتيش عقايد و امثال آن در جنايت هاي قرن هاي اخير براي همه روشن است!

ص:145

قرآن مجيد مي فرمايد:

« مسيح، فرزند مريم، رسولي بيش نيست،

قبل از او هم رسولاني بودند،

و مادرش مريم صديقه اي بود مانند ساير زنان صديقه !

اين مادر و فرزند غذا مي خوردند( مانند ساير جانداران محتاج به غذا بودند)،

بنگر كه چگونه آيات را براي آنها بيان مي كنيم و آنگاه ببين چگونه از شنيدن آن آيات روشن روي برمي تابند! »

قرآن مجيد روشن مي سازد كه مسيح هيچ فرقي با ساير فرستادگان خداوند سبحان، كه خدا همگي آنان را به سرنوشت مرگ دچار ساخت، ندارد. چه همة ايشان فرستادگاني بودند كه خدا براي ارشاد و هدايت بندگان خود مبعوث فرمود، نه ارباب و آلهه اي كه در قبال پروردگار شايسته و سزاوار پرستش باشند، و همچنين مادر مسيح يعني مريم بشري بود صديقه كه آيات خداي را تصديق كرد.

اين مادر و فرزند دو فرد از افراد بشر بودند، كه طعام مي خوردند، و اگر نمي خوردند از بين مي رفتند، اين طعام خوردن و دنباله اش از روي احتياج بوده، و احتياج خود اولين دليل بر امكان و مخلوقيت است.

پس معلوم مي شود مسيح مخلوق بوده، نه خالق، و از مخلوق ديگري به نام مريم متولد شده است. او بنده اي از بندگان خدا بود، كه خدايش به رسالت به سوي مردم فرستاده است، فرزندي بوده كه با مادرش به عبادت خدا مي پرداخته اند، و بدون اينكه داراي ربوبيت و الوهيت باشد با ساير موجودات عالم در مجراي امكان كه مسير فقر و حاجت است، جريان داشته اند.

كتابهاي انجيلي كه هم امروز در دسترس مسيحي هاست، اعتراف و تصريح دارند بر اينكه مريم دختري بوده كه به پروردگار ايمان داشته و به عبادت و بندگي او مي پرداخته است.

و نيز تصريح دارند بر اينكه مسيح از همين مريم متولد شده است، مثل ساير انسانهائي كه هر يك از انسان ديگر متولد مي شوند. و نيز صراحت دارند بر اينكه عيسي "ع" فرستادة خدا به سوي مردم بوده است، مانند ساير فرستادگان خدا بدون هيچ

ص:146

تفاوت، و نيز تصريح دارند كه او و مادرش مانند ساير مردم غذاخور بودند!

بنابراين، آنچه را كه قرآن مجيد به مسيح و مادرش نسبت داده، مورد اعتراف انجيل هاي موجود است، و اين خود دليل قاطعي است كه مسيح بنده اي بوده فرستاده از ناحية خدا!

(1)

ريشه پدر و پسري

قرآن مجيد در سورة توبه آية 30 ريشة عقيدة پدر و پسري را ناشي از تقليد مسيحيان از كفار قبلي معرفي مي كند، و مي فرمايد:

« قَولَ الَّذينَ كَفَروُا مِن قَبل.... »

بنابراين آيه شريفه به حقيق__تي اشاره مي كند كه پس از بررسي و تحلي__ل تاري__خ دستگير انسان مي شود، و آن اين است كه داستان پدر و پسري اعتقادي بوده كه قبلاً در ميان بت پرستان بوده است و از ايشان به طور ناخود آگاه به داخل مسيحيان و ساير اهل كتاب راه يافته است.

اين حرف از جمله حرف ها و معتقداتي است كه هم اكنون در بين بت پرستان هندوچين موجود و رايج است. همچنين مصريان قديم داراي اين عقيده بودند.

دربارة اينكه چگونه اين عقيده در بين اهل كتاب راه يافته، با اينكه كتب آسماني اولين كلمه اش توحيد است؟ معلوم مي شود كه اين حرف به وسيلة مبلغين دنياطلب اهل كتاب در بين آنان راه يافته است. اين كيش ها كه اسماً دين توحيد و شريعتي است منسوب به حضرت موسي و عيسي"ع" به حسب مسمي و واقع دو شعبه از وثنيت و دوگانه پرستي شده است.

(2)

بدعت رهبانيت در مسيحيت

اين آيه اشاره اي به پيروان عيسي عليه السلام دارد و مي فرمايد:

« ... و عيسي بن مريم را فرستاديم، و به او انجيل داديم،

و در دل پيروانش رأفت و رحمت قرار داديم،


1- اين آيه نشان مي دهد كه در بين مذاهب مسيحيت اين عقيده وجود داشته كه مريم را نيز مانند پسرش خدا مي دانستند!!
2- مستند:آية 27 سورة حديد " وَ جَعَلنا في قُلوُبِ الَّذينَ اتَّبَعوُهُ رَأفَةً وَ رَحمَةً وَ رُهبانِيَّةً ابْتَدَعُوها...." الميزان ج37ص361

ص:147

و رهبانيتي كه خود آنان بدعت نهاده بودند،

و ما بر آنان واجب نكرده بوديم،

اما منظور آنان هم جز رضاي خدا نبود،

اما آنطور كه بايد رعايت آن رهبانيت را نكردند،

و در نتيجه به كساني كه از ايشان ايمان آورده بودند، اجرشان را داديم،

و بسياري از ايشان فاسق شدند! »

ظاهراً مراد به قرار دادن رأفت و رحمت در دلهاي پيروان عيسي "ع" اين باشد كه خدا آنان را موفق به رأفت و رحمت در بين خود كرده است، و در نتيجه بر پاية كمك به يكديگر و مسالمت زندگي مي كردند، همچنانكه ياران پيامبر اسلام "ع" را نيز به اين خصلت ستوده و فرموده: « رُحَمآءُ بَينَهُم ! »

و اما مسئلة " رهبانيت" در بين مسيحيان را بدعتي از پيش خود ساخته مي شمارد، و مي فرمايد:

« پيروان مسيح از پيش خود رهبانيتي بدعت نهادند،

كه ما آن را براي آنان تشريع نكرده بوديم! »

" رهبانيت" به معناي خشيت و ترس است، كه عرفاً اطلاق بر" ترك دنيا" مي شود، به اينكه كسي رابطه خود را از مردم قطع كند و يكسره به عبادت خدا بپردازد، و انگيزه اش بر اين خشيت از خدا باشد.

" بدعت" به معناي اين است كه انسان چيزي را جزو دين كند كه جزو دين نباشد، و سنت و يا عملي را باب كند كه در هيچ ديني نبوده باشد.

عبارت " ما بر آنها ننوشتيم ! " مي رساند كه چيزي را جزو دين كرده اند كه خداوند بر آنها ننوشته است.

اما چگونه رهبانيت را حفظ كردند؟

خداوند مي فرمايد: ما آن رهبانيت را بر آنان واجب نكرده بوديم، لكن خود آنان براي خشنودي خدا و به دست آوردن رضوان او آن را بر خود واجب كردند، ولي آن طور كه بايد همان رهبانيت خود ساخته را حفظ نكردند، و از حدود آن تجاوز كردند.

(1)


1- در اين گفتار اشاره اي است به اينكه آن رهبانيتي كه ياران مسيح از پيش خود ساختند، هرچند خداي تعالي تشريع نكرده بود، ولي مورد رضايت خداي تعالي بوده است.

ص:148

در روايات اسلامي دربارة " رهبانيت" روايتي از مجمع البيان از ابن مسعود، آمده كه گفت:

« من در رديف ( ترك) رسول الله"ص" سوار بر الاغ بودم، به من فرمود:

-اي ابن ام عبد! هيچ مي داني بني اسرائيل مسئلة رهبانيت را از كجا بدعت كردند؟

عرض داشتم: خدا و رسولش بهتر دانند! فرمود:

-سلاطين جور بعد از عيسي بر آنان مسلط شدند، و معصيت ها را رواج دادند. اهل ايمان به خشم آمده و با آنان به جنگ برخاستند، و در آخر شكست خوردند، و اين كار سه نوبت صورت گرفت، و در هر سه نوبت شكست نصيب آنان شد، و در نتيجه از مؤمنين به جز عده اي اندك نماندند.

اين بار گفتند: اگر دشمن مارا بشناسد و ما خود را به آنان نشان دهيم، تا آخرين نفر ما را نابود خواهند كرد، و ديگر احدي باقي نمي ماند كه به سوي دين دعوت كند، پس بيائيد در روي زمين پراكنده و پنهان شويم تا خداي تعالي پيغمبري را كه عيسي وعده اش را داده، مبعوث كند، و منظورشان از آن پيغمبر، من (محمد"ص") بودم، لاجرم متفرق شدند، و به غارهاي كوه ها پناه بردند، و از آن موقع "رهبانيت" را پي نهادند. بعضي از آنان متمسك به دين خود شدند، و بعضي ديگر به كلي كافر شدند.

آن گاه رسول خدا "ص" اين آيه را خواند - وَ رُهبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبناها عَلَيهِم!

و فرمود: اي ابن ام عبد! آيا مي داني " رهبانيت" امت من چيست؟

عرض كردم: خدا و رسولش بهتر مي دانند! فرمود:

رهبانيت امت من: هجرت، جهاد، نماز، روزه، حج و عمره است! »

تكمله اي بر موضوع تحريفات كليسا و مسيحيت ( ترجمه سيد مهدي امين)

____________________________________________________

مطلب زير تحت عنوان " انجيل و مسيحيت The Bible And The Christendom " از جزوة تبليغي منتشره از طرف جامعه انجيلي: Watch Tower Bible And Tract Society of Pennsylvania كه درسال 1982 انتشار يافته، ترجمه و نقل مي شود: ( همچنين رجوع شود به تكمله پايان بخش سوم همين كتاب صفحه 93)

انجيل و مسيحيت

اشاره

ص:149

« خيلي ها انجيل را به عنوان كتاب آسماني قبول ندارند، و استدلال آنها مربوط مي شود به اعمال نادرستي كه ملت هاي پيرو انجيل مرتكب شده اند و مي شوند، و حقا جاي انكار نيست كه ملت هاي مسيحي كه اصطلاحاً " جامعة مسيحيت" گفته مي شوند، بلاها و مصايب زيادي بر جامعة بشريت وارد آورده اند.

آيا اين به معناي آن است كه در تعاليم انجيل خلاف هست؟ نه! بلكه اين به خاطر آن است كه ملت هاي مسيحي و جامعة مسيحيت، به طور كلي، از مدت ها قبل كتاب آسماني خود را كنار گذاشته اند و زندگي خود را برخلاف تعاليم عيسي مسيح تنظيم كرده اند، لذا درست نيست كه ما انجيل را ملامت كنيم و خلاف كاري هاي جامعة مسيحيت را به حساب آن بگذاريم!

براي اين كه نشان دهيم مسيحيت اكثر تعليمات انجيل را زير پا گذاشته است، براي مثال چند نمونه از معتقدات آنها را بررسي مي نمائيم:

1- تثليث

اساسي ترين دكترين كليسا و مسيحيت يعني " تثليث " را درنظر بگيريم:

- مطابق دكترين تثليت، خدا از سه تن تشكيل شده: پدر، پسر و روح القدس!

- اين سه باهم در يك عرض و باهم به طور ابدي مشترك و هر سه در يك خدا داخلند ! ؟

تئوريسين هاي كليسا و مسيحيت اين دكترين را يك نوع رمز و اسرار مي نامند.

چه رمز باشد، و چه نباشد، سؤال اين است كه آيا چنين چيزي را انجيل ياد داده است؟ ما مشاهده مي كنيم كه عيسي در يكي از تعليمات خود به مناسبتي فرموده:

ص:150

« خدا بزرگتر از آن است كه من هستم ! » ( انجيل يوحنا 14/28)

در يك مناسبت ديگر حواري پولس گويد:

« بدانيد كه رأس همة انسان ها مسيح است، و رأس همة زن ها مرد، و در رأس مسيح خداست.»

( 1 كورينتيانس 11:3)

اين دو گفتار هيچ جائي براي برابر بودن مسيح با خدا باقي نمي گذارد.

عقيدة " سه نفر در يك خدا،" به طور كلي در نوشته هاي مقدس عبري يعني "تورات" و همچنين در نوشته هاي مقدس يوناني، يعني " انجيل" وجود ندارد، و در واقع مي توان گفت كلمة " تثليث" در هيچ جاي انجيل و تورات هرگز وجود نداشته است.

2- علامت صليب

يكي ديگر از تعاليم كليسا و مسيحيت را در نظر بگيريم:

برجسته ترين علامت مسيحيت " صليب" است.

صليب بدان جهت علامت و سمبول مسيحيت شده كه كليسا تعليم داده مسيح در روي صليب مرده، و او را به صليب كشيده اند.

از اين نظر اعضاي كليساهاي مسيحي حتي در مراسم رسمي مذهبي خود در برابر صليب تعظيم و كرنش مي كنند! آيا واقعاً اين احترام و تعظيم را انجيل آموخته است؟

مطلقاً نه ! اولاً اينكه اصلاً مسيح در روي چيزي به شكل صليب كه متداول در كليساهاست، نمرده است. برخي از نوشتجات انجيل گوياست كه مسيح روي يك درخت جان سپرده است. برخي ديگر گويند عيسي را از چوبي كه در زبان قديم يوناني آن را "استاروسStauros " مي ناميدند، به دار آويخته اند.

در معني " استاروس" يكي از كتب معتبر مي نويسد:

-" هومر" شاعر يونان باستان اين كلمه را به عنوان يك تيرك يا يك قطعه الوار ساده و معمولي به كار برده است. در ادبيات يونان، كلاً معني و استعمال عبارت " استاروس" همين بوده است، و هرگز به معناي اين مصرف نشده كه دو تا چوب را به شكل صليب به هم ميخكوب كرده باشند، بلكه همواره به معناي يك قطعه الوار بوده است.

-اينكه كلمة " زولون Xulon " يا " زيلون Xylon " به معناي چوب و تيرك

ص:151

در رابطه با مرگ عيسي به كار رفته، نشان مي دهد كه عيسي مسيح در روي يك تيرك يا الوار مستقيم مرده، و هرگز روي دو چوب به هم دوخته شدة به شكل صليب جان نداده است. ( نقل از تكملة انجيل كشيشان يا كتاب روحانيونThe Companion Bible ص 186)

-حتي اگر فرض كنيم كه مسيح روي صليب مرده، آيا نوع استفاده اي كه كليسا و جامعة مسيحيت از آن مي كنند، منطقي است؟

اگر شما يك فرد را كه بسيار دوست داريد، بكشند، واقعاً دشنه يا خنجري را كه او را دريده پرستش و ستايش مي كنيد؟ مسلما ً نه ! بلكه بايد از آن نفرت داشت! بالاتر از اين مگر انجيل به ما تعليم نداده كه غير از خداي متعال هيچ چيز و هيچ كس را پرستش نكنيم ؟!

يوحناي حواري گويد:

« طفلان كوچك! خود را از بت ها و بت پرستي زنهار داريد ! »

( انجيل يوحنا1 5:21)

آيا كليسا و مسيحيت از " صليب" بت و بت پرستي راه نينداخته اند ؟!!

3- پرستش مريم، و ساير معتقدات كليسا

خيلي ديگر از دكترين ها و معتقدات كليسا و جامعة مسيحيت را مي توان قيد كرد كه روح مسيح از آن خبر ندارد! به طور مثال:

" پرستش مريم" يا " اعتقاد به ارواح خبيثه و عذاب جاودانه آنها در جهنم" يا "مراسم ايستر Easter و كريسمس" كه همگي يادگار دوران جاهليت و بت پرستي است، و نشان مي دهد كه مراسم مذهبي كليسا و جامعة مسيحيت هيچ نوع تطابق و همآهنگي با كتاب آسماني خود انجيل ندارند !

4- سرزنش مسيح از مسيحيت

آيا تعجبي ندارد كه خدا اجازه مي دهد چنين اعمالي انجام شود؟ نه، زيرا عيسي خود چنين اعمالي را پيشگوئي كرده است، آنجا كه به يهود زمان خود گفت:

" نه هر كسي كه به من گفت: خدا، خدا ! وارد بهشت مي شود! بلكه آنكه فرامين الهي را اطاعت كند و عمل نمايد اهل بهشت است! خيلي ها آن روز به من خواهند گفت: خدا، خدا ! آيا ما ب__ه نام تو پيشگوئي نمي كرديم؟ آيا به نام تو شياطين

ص:152

را دفع نمي كرديم؟ و كارهاي فوق العاده به نام تو انجام نمي داديم؟ من همانجا به آنها خواهم گفت كه من هرگز شما ها را نمي شناسم! از من دور شويد! شما عملة خلافكاران بوديد! " ( انجيل متي 23-21: 7)

حالا مسيحيت و كليسا كه ادعاي پيروي مسيح را دارند چه خلافكاريهاي عظيمي را مرتكب شده اند؟! اين است كه خدا آنها را به سر خودشان رها كرده است! »

اعتقادات شرك آميز مسيحيت 2- نظريه ف_دا

اشاره

ص:153

(1)

سابقه فدائي شدن نزد ملل باستاني

عقيدة نزول لاهوت در لباس ناسوت و تحمل نمودن صلب و عذاب چوبه دار و فدائي مردم شدن، در اديان بت پرست قديم هندو و بودائي رايج بوده و مردم دنياي آن روز پيش از آنكه دعوت مسيحيت به گوششان بخورد، خود با همين عقايد سروكار داشته و پايبند آنان بوده اند.

سابقه فدائي شدن نزد هندو ها

آقاي" دوان" در كتاب خراف_____ات تورات و نظاير آن از اديان ديگر(ص181و182) مي نويسد:

« . . . موضوع نجات يافتن از گناهان به واسطة فدائي شدن يكي از خدايان، نزد هندو هاي بت پرست و غير آنان، سابقة طولاني دارد.

هندوها عقيده دارند " كرشنا" اولين فرزندي است كه براي خلاص كردن زمين از سنگيني حمل و بار خود به زمين آمد. او با دادن قرباني آدمي را نجات بخشيد.

او مي گويد: آقاي " مور" تصوير " كرشنا" را در حالي كه به چوبه دار است از روي كتب هندو ها چنين توضيح مي دهد:

" دو دست و دو پايش سوراخ شده، و روي پيراهنش شكل قلب يك انسان آويزان است."

تصوير ديگري هم از " كرشنا" پيدا شده كه با تاج طلائي وي را به دار زدند.


1- مستند: تحليل تاريخي الميزان ج6 ص 207

ص:154

مسيحيان نيز معتقدند: وقتي مسيح را به دار زدند بر سرش تاجي از خار بود.

اولين فرد اروپائي كه داخل بلاد تبت و نپال شد نقل مي كند كه " اندرا" كه خداي مورد پرستش آنان است، با تن دادن به دار و ميخ هاي آهنين بشر را از گناهان نجات داد.

صورت " اندرا" خداي مصلوب روي چوبة دار اين طور ترسيم شده است كه شكل دو چوب متقاطع كه دو ضلع عرضي آن متساوي و دو ضلع طولي اش متفاوت است. چهرة " اندرا" روي ضلع كوتاه طرف بالا رسم شده است....»

سابقه فدائي شدن نزد بودائي ها

اما آنچه از بودائيان راجع به بودا رسيده از هر جهت انطباق كلي با گفته هاي مسيحيان دارد.

از فرط شباهت آنان " بودا" را " مسيح" مي نامند، و به او مولود يگانه و نجات بخش جهان مي گويند. او را انسان كامل و خداي كاملي مي دانند كه براي كفارة گناهان بشر و نجات دادن آنان از عواقب وخيم معاصي، لباس ناسوت پوشيده و قرباني و فدائي آنان شده است. او فدائي مردم شد تا خلايق را وارث ملكوت آسمانها كند.

( مطالب بالا از كتب نويسندگان اروپائي مانند آقاي " موالر" در كتاب " تاريخ آداب سنسكريته" و آقاي "هوك" در كتاب " رحله" و غير آن نقل شده است.)

اين بود اندك و خلاصه اي از عقيدة نزول لاهوت در لباس ناسوت و تحمل نمودن صلب و عذاب چوبه دار و فدائي مردم شدن، در عقايد اديان قديم كه مردم دنياي آن روز با آن سروكار داشته اند.

دعوت مسيحي هم با عقايد قلبي مردم سازش كرد، و در هر نقطه اي كه دعوت كنندگانش قدم نهادند، به سرعت پيشروي نمودند.

بنابراين آيا حق مطلب جز اين است كه مبلغين اوليه مسيحيت، اصول مسيحيت را گرفته و در قالب عقايد بت پرستي قديم ريختند، تا بدان وسيله قلوب مردم را جلب كرده، و دعوت و تبليغ خود را به نتيجه برسانند!!؟

چيزي كه همين مطلب را تأئيد مي كند، كلماتي است كه " پولس" و غير او دربارة طعن زدن به حكمت حكما و فلاسفه وارد كرده و مردم را از طرق استدلال عقلي منزجر ساختند. آنان صريحاً گفتند: پروردگار بلاهت و ناداني ابله را بر خرد عاقل ترجيح مي دهد!

روشن است كه ناشي شدن اين قبيل سخنان از مبلغين مسيحيت، تنها براي آن

ص:155

بود كه جلوي مكتب هاي عقلي و استدلالي را كه با عقايدي ( مانند: تثليث وحدت، ملازمت خطيئه با انسان، و تحمل صلب و فدائي شدن، ) ضديت كامل داشت، بگيرند.

آنان اساس تبليغات خود را روي مكاشفه و امتلاء و پر شدن از روح القدس نهاده، و راه استدلال هاي عقلي را بستند!(1)

(2)

نظريه ف__دا

مسيحيان چنان گمان دارند كه عيسي"ع" خون شريف خود را فداي آنان كرده و در دستگاه الهي نسبت به آنان جنبة " فدائي" دارد، لذا به او لقب " فادي" مي دهند و مي گويند:

-آدم ابوالبشر چون در بهشت از درخت نهي شده خورد، گناه دامنگير او شد، و پس از او دامنگير فرزندانش گرديد، و روشن است كه پاداش گناه عقاب اخروي و هلاكت ابدي خواهد بود كه هيچ گونه خلاصي از آن ممكن نيست.

مي گويند:

-چون خداي متعال همچنانكه عادل است، صفت رحمت هم دارد، اشكال عجيبي پيش آمد كه قابل حل نبود، زيرا اگر خداوند آدم و ذريه اش را به واسطة گناهشان عقوبت كند، منافات با رحمتي داشت كه براي آن رحمت، ايشان را آفريده است، و اگر از آنان درگذرد، آن هم منافات با عدالتش داشت، زيرا مقتضاي عدل آن است كه شخص مجرم و خطاكار را در مقابل جرم و خطايش عقوبت كند، چنانكه نسبت به شخص نيكوكار و مطيع مقتضاي عدل، پاداش نيكوست.

اشكال خدا به جاي خود باقي بود تا اينكه به بركت مسيح آن را حل كرد.

توضيح آنان اين است كه:

خداوند مسيح را كه پسر خدا و نفس خداست، در رحم يكي از فرزندان آدم كه حضرت مريم باشد داخل نمود، و مسيح مانند ساير افراد انسان از مريم متولد شد، و بدين سبب " مسيح" انسان كامل است، زيرا كه فرزند انسان بود و هم خداي كامل است، چون


1- چنانكه نادانان متصوفة امروز همين راه را مي پيمايند، و عقيده دارند كه راهشان راهي است غير از راه عقل و تفكر عقلاني!
2- مستند: تحليل علمي و تاريخي الميزان ج6 ص166

ص:156

فرزند خداست، و فرزند خدا نفس خدا و از جميع گناهان مبري است!

پس از اندك زماني كه در ميان مردم زندگي كرد و مانند آنان مي خورد و مي آشاميد و با آنان تكلم مي كرد، و انس مي گرفت، و در ميان مردم راه مي رفت، دشمنانش تصميم گرفتند كه او را به بدترين وضع - يعني كشتن با كشيدن به صليب و دار زدن - به قتل برسانند.

عيسي لعن و دار را با تمام اذيت و عذابي كه همراه داشت، تحمل نمود تا فداي مردم باشد، و آنان را از عقاب اخروي و هلاكت ابدي خلاص بخشد. شهادت مسيح كفارة گناهان نصاري بلكه كفارة گناهان تمام عالميان است!

اين بود آنچه نصاري دربارة عيسي گفته اند.

آنان مسئلة " صلب" و " فدا " را اساس دعوت خود گرفته و آغاز و انجام سخنان خود را همان موضوع قرار مي دهند، چنانكه قرآن شريف اساس دعوت اسلامي را " توحيد" قرار داده است.

رد نظريه فدا بوسيله قرآن

در مرحله اول، قرآن شريف نظرية مسيحيت را در موضوع گناه آدم از دو جهت رد مي كند:

1-نهي آدم در بهشت نهي ارشادي بود و عمل نكردن به آن ضرري كه به آدم زد از بهشت خارج شد و راحتي قرب الهي و خشنودي مقام رضايت را از دست داد، نه اينكه آدم مرتكب معصيت ناشي از امر الهي شود و مستوجب عقاب گردد.

2-حضرت آدم از انبياء الهي بود و قرآن شريف ساحت آنان را از ارت__كاب نافرماني خ___دا منزه مي دارد.

در مرحلة دوم، قرآن نظرات آنان را كه گفتند " گناه ملازم آدم شد،" رد مي كند و مي فرمايد خداوند توبه او را پذيرفت و او را برگزيد.

در مرحلة سوم، قرآن مجيد نظرية آنان را كه گفتند: " گناه آدم دامنگير فرزندانش تا قيامت گرديد، " رد مي كند و مي فرمايد:

« هيچ كسي بار گناه ديگري را بر نمي دارد! »

ص:157

در مرحله چهارم، قرآن مجيد، نظرية آنها را كه مي گويند " تمام خطا ها و گناهان ملازم هلاكت ابدي است،" با تعيين انواع گناهان از قبيل گناه كبيره و صغيره، رد مي كند، و نوع كيفر هركدام را به نسبت نوع گناه، كم و زياد، تعيين مي كند.

در مرحلة پنجم، كه گفتند: بين صفت رحمت الهي و عدل الهي تزاحم بود، و براي رفع تزاحم، خداوند حيله اي نمود، و عيسي را به سوي خود بالا برد! متأسفانه بايد گفت مسيحيان با اين كه خدا را خالق و آفرينندة عالم مي دانند، ولي در عين حال، او را خدائي مي دانند كه كارهاي جهان را مانند يك فرد انسان، انجام مي دهد، و گاهي خطا مي كند، و دچار پشيماني مي گردد، و خلاصه، خدا را در افعال و اوصاف مانند بشر تصور مي كنند. اگر كسي در كتاب عهدين تحقيق كند، چه بسيار جملات كه در آنها جسميت و ساير اوصاف جسماني موجود در انسان را براي خداي تعالي پيدا مي كند!

قرآن شريف، خداي تعالي را از اين چنين صفات مبرا دانسته و مي فرمايد: « منزه است خدا از آنچه وصف مي كنند! »

درمرحلة ششم، كه گفتند: " خداوند پسر خود مسيح را كه نفس خودش است، فرمان داد تا در رحم يك فرد انساني قرار گيرد،" قرآن شريف ابطال آن را ثابت كرده است.

در مرحلة هفتم، كه گفتند: " مسيح پسر خدا و نفس خداست، ولي پس از آنكه انسان شد با مردم مانند ساير افراد زندگي كرد." از اين سخنان برمي آيد كه خداي متعال را فرض كرده اند كه به صورت و حقيقت مخلوقات خود در مي آيد، و گاهي انسان و گاهي امكان دارد پرنده يا حشره گردد، و بالاتر كه مي شود در آن واحد تمامي آنها باشد !!

در مرحلة هشتم، كه گفتند: " مسيح فرزند خدا و نفس خدا، تحمل صلب و دار را نمود، و همچنين تحمل لعن را هم كرد - چون در كتاب الهي شخص مصلوب ملعون هم حساب مي شود- " مراد از اين لعن چيست؟ و مفهوم لعن در ساحت قدس الهي چه مي تواند باشد؟ لعن كه مفهوماً دور نمودن از رحمت و كرامت است، دور نمودن خداوند نفس خود را از رحمت چه معني دارد؟ و برگشت از رحمت به فقر و بي نوائي براي خدا چگونه مي تواند باشد؟

قرآن شريف درست مقابل اين را گفته و مي فرمايد:

ص:158

« اي مردم شما ها فقيران هستيد در برابر خدا، و خداوند، او غني است!»

در مرحلة نهم، كه گفتند: " فدا شدن عيسي كفارة گناهان مسيحيان و بلكه تمام مردم جهان است،" در حقيقت معني حقيقي گناه و ارتباط آن با عقاب اخروي را نفهميده اند. و همچنين ارتباط خطايا را با تشريع الهي درست درك نكرده اند. آنها نفهميده اند كه احكام و قوانيني كه مخالفت و سرپيچي در آنها واقع مي شود و به گناه منجر مي شود، امور اعتباري هستند كه براي حفظ مصالح اجتماع انساني وضع شده اند تا افراد به آن عمل كنند.

قرآن مجيد در عين حال نشان مي دهد كه از انجام اعمال صالح صفات پسنديده در انسان به وجود مي آيد و برعكس از اعمال ناصالح صفات و ملكات زشتي حاصل مي شود كه موجب قرب و بُعد الهي است، و اين غير از نظام اعتبار، نظمي است كه متكي به حقايق خاص مي باشد.

خلاصه بايد گفت، اگر فرض شود كه ارتكاب يك معصيت - مانند خوردن از درخت مورد نهي براي آدم - باعث هلاك__ت ابدي او مي شود، و فرزندانش را هم شامل مي شود، و چيزي جز فدا شدن مسيح آن را پاك نمي كند، در اين صورت تشريع نمودن دين قبل از مسيح چه فايده اي داشت؟ گذشته از اين تشريع نمودن دين در زمان مسيح جه فايده اي داشت؟ يا بعد از او دين چه فايده اي دارد؟

كساني كه قبل از فدا شدن مسيح به وسيلة عمل كردن به اديان سابق، مانند ابراهيم و موسي"ع" كه پيش از درك كردن مسيح از دنيا رفته اند، حالشان چگونه مي باشد؟

آنان حيات و زندگي را باشقاوت پايان دادند يا با سعادت؟

به چه وضعي با مرگ و عالم آخرت روبه رو شدند؟

با هلاكت ابدي و عقاب، يا با ثواب و حيات جاويد؟؟؟

به طور خلاصه بايد گفت اگر آنها چنين اعتقاد دارند هيچ غرض صحيحي براي تشريع اديان قبل از فدا شدن مسيح وجود ندارد، و خداوند هم در تشريع آنها ظاهراً هدف درستي نداشته است!!؟ با اين فرض، كه انبياء مكرمي كه پيش از مسيح مي زيسته اند، و همچنين كار مؤمنين به آنها، به كجا خواهد كشيد؟ كتاب آسماني شان محكوم به صدق است يا كذب؟؟

انجيل ها كه تماماً تصديق تورات را مي كنند، لكن در سرتاسر تورات براي نمونه يك جا هم پيدا نمي شود كه دعوت به داستان " روح و فدا شدن آن" نموده باشد!

شفاعت مسيح به جاي فدا

1- فدا

ص:159

فدا يا فديه دادن معامله اي است كه به وسيلة آن حقي را كه صاحب حق دارد از خود سلب كند و نگذارد اثر سوئي به " شخص فدا داده شده" برسد، مانند فديه دادن اسير و آزاد كردن او.

روشن است كه چنين معنائي در آنچه مربوط به خداي تعالي است غير معقول و نادرست است.

قرآن شريف مي فرمايد:

« امروز بر نجات هيچ يك از شما ( منافقان و كافران) فديه و عوضي را نپذيرند، منزلگاهتان آتش است!» ( حديد 15)

آيات ديگري در اين زمينه وجود دارد كه از آنها نفي فدا فهميده مي شود:

« بپرهيزيد از روزي كه كسي به جاي ديگري مجازات نبيند،

وشفاعت از كسي پذيرفته نشود،

و فدا و عوض قبول نگردد،

و نه آنان را ياري كنند! » ( بقره48)

« قيامت روزي است كه نه كسي براي آسايش خود چيزي تواند خريد،

و نه دوستي و شفاعت به كار آيد! » ( بقره 254)

« روزي كه از عذاب روي گردانده بگريزند،

هيچ از قهر خدا پناهي نيابند ! » ( مؤمن 33)

2- شفاعت

قرآن شريف عوض " فدائي" كه نصاري براي حضرت مسيح ثابت مي كنند، موضوع شفاعت را برايش ثابت كرده است.

امتياز " شفاعت" از " فدا" آن است كه " شفاعت" يك نوع آشكار شدن قرب و منزلت شخص شفيع است نزد كسي كه از او درخواست شفاعت شده، بدون آن كه سلطنتش را سلب نمايد، يا به مالكيت او لطمه اي وارد كرده و فرمان او را عليه شخص

ص:160

مجرم باطل سازد، يا اينكه قانون مجازات و پاداش را از بين بردارد. بلكه در حقيقت " شفاعت" دعا و درخواستي است كه " شفيع" از شخصي كه از او درخواست شفاعت شده ( مثلاً خداوند متعال ) تقاضاي عفو و آمرزش مي كند، تا با وجود حق مسلمي كه در آن مورد از نظر مجازات دارد، از مجرم بگذرد، و او را مورد لطف و رحمت خود قرار دهد.

روشن است كه "شفاعت" موضوع معقولي بوده، و در پيشگاه حضرت ربوبي امكان وقوع دارد، و برعكس " فدا" كه يك نحو معامله و تبديل نمودن سلطنت فداگيرنده به شئ فدائي است ! و دربارة حضرت حق تعقل ندارد تا چه رسد به امكان وقوع آن!

آيات قرآني دربارة مسيح "ع" مي فرمايد:

« كساني را كه به خدائي مي خوانند قدرت بر شفاعت ندارند،

مگر آنكه گواه حق بوده و دانايند! » ( زخرف 86)

« خداوند به عيسي كتاب و حكمت مي آموزد. »

« من وقتي در ميان آنان به سر مي بردم گواه بر اعمال آنان بودم.»

« عيسي در قيامت گواه بر آنان خواهد بود. » ( آل عمران48، مائده117، نساء159)

خداوند متعال در آية فوق نشان داد كساني را كه داراي دو صفت " علم" و "شهادت و گواهي" باشند ( ولو مورد پرستش مردم باشند،) حق شفاعت كردن دارند، و از صفاتي كه براي حضرت عيسي "ع" در آيات فوق شمرد، آن دو صفت براي حضرتش ثابت است.

پس اين آيات به طور واضح مي رساند كه حضرت مسيح عليه السلام از "شفيعان روز قيامت " است!

فساد ناشي از عقيده و نظريه فدا

در آية شريفه زير به نقل از حضرت مسيح "ع" فرموده:

« مسيح گفت:

- اي بني اسرائيل! خدا را بپرستيد، كه پروردگار من و شماست!

و حقيقت اين است كه هركس به خدا شرك بورزد،

محققاً خداوند بهشت را بر او حرام كرده است،

و جايش در آتش خواهد بود...! » (مائده 72)

ص:161

با اين آيه اشاره به بطلان عقيدة " فديه" كرده كه بين مسيحيان رواج دارد. مسيحيان نسبتي به حضرت عيسي مي دهند كه وي به پاي خود به طرف چوبه دار رفته، و بلكه خودش مي خواسته كه خود را به دار آويزد، چون مي خواست جان خود را فداي آقايان كند، بلكه خداوند از گناهان آقايان درگذرد، و تكاليف الهي خود را از آنان بردارد، و در روز قيامت بدون اينكه بدنهايشان با آتش دوزخ مساسي پيدا كند، يكسره به بهشت شان ببرد!!!

مسيحيان داستان به دار آويختن و نيز داستان " فديه" را براي خاطر همين درست كرده اند كه تنها از دينداري به اسم آن قناعت كنند، و جميع محرمات الهي را به خيال اينكه خدا از آنان برداشته، مرتكب شوند، و در عين حال روز قيامت هم به پاداش اينكه براي خدا پسر درست كرده اند، وو... يكسره به بهشت درآيند!!؟؟

مطالبي كه آية شريفه بيان فرموده - يعني امر به توحيد، بطلان عبادت مشركين، و خلود ستمكاران در آتش - همه در ابواب متفرقه از انجيل ها موجود است.(1)

تاريخ پيشرفت و انحراف مسيحيت

مراحل پيشرفت وانحراف مسيحيت

اشاره


1- الميزان ج 11 ص 118

ص:162

ص:163

(1)

ادوار چهارگانه تاريخ مسيحيت

تاريخ مسيحيت را به چند دوره زير مي توان تقسيم كرد:

1-مبلغين اوليه و پيشرفت دين درميان عامه مردم

2-كليساي روم و رسمي شدن دين در امپراطوري روم

3-شروع تفرقه و اعتراضات نسبت به انحرافات ديني

4-حكومت كليساي روم و انشعاب كليساهاي ديگر

مبلغين اوليه و پيشرفت دين در ميان عامه مردم

چنانكه از " كتاب اعمال رسولان" و سندهاي تاريخي ديگر استفاده مي شود، دعوت كنندگان مسيحي، روش رهبانيت را پيش گرفته و در شهرها و بلاد گردش مي كردند و دعوت مسيحيت را بسط و انتشار مي دادند.

آنها در هرجا كه قدم نهادند مردم عوام دور آنان را گرفتند. مي توان گفت بزرگترين سرّ موفقيت آنها – مخصوصاً در امپراطوري روم – همانا فشار روحي بود كه در اثر انتشار ظلم و تعدي و اختلاف طبقاتي دامنگير مردم آن زمان شده بود. آنان به واسطة شيوع برده داري، اختلاف فاحش زندگي طبقة حاكم با مردم، جدائي و فاصلة كامل بين اغنياء و فقراء و مانند آن، آمادگي كامل براي پذيرفتن تعاليم جديد داشتند.

مبلغين مسيحي هم آنان را به برادري، دوستي، مساوات، معاشرت نيكو، و همچنين به ترك دنيا و زندگاني فاني آن، و روي آوردن به حيات صاف و سعادتمندانة


1- مستند: تحليل و بررسي هاي تاريخي الميزان ج 6 ص211

ص:164

ملكوت آسمانها، دعوت مي كردند. لذا طبقة حاكم چندان اهميتي به آنان نمي دادند، و ارادة اذيت و سياست كردن و طرد و تبعيد نمودن آنها را نمي كردند.

با اين وضع پيوسته بر عده و شمار آنان افزوده مي شد، و بدون تظاهر، روز به روز قوت و نيرومندي بيشتري مي گرفتند، تا كم كم پيروان فراواني در امپراطوري روم و آفريقا و هند و ساير بلاد پيدا كردند. آنان در پيشرفت هاي خود، خواه و ناخواه هر كليسائي را كه به روي مردم باز مي كردند، بت خانه اي را مي بستند.

از طرف ديگر هم، دعوت كنندگان مسيحي اعتنائي به مزاحمت هاي رؤساي بت پرستان يا پادشاهان وقت نمي كردند، و از مخالفت نمودن با احكام و دستورات آنان باكي نداشتند، لذا در پيمودن راه خاص خود، بسا به هلاكت و قتل و زندان و امثال آن گرفتار مي شدند. پيوسته عده اي را مي كشتند و دستة ديگر را در زندان انداخته و طايفة سوم را طرد و تبعيد مي كردند.

كليساي روم و رسمي شدن دين درامپراطوري روم

مسيحيان به كيفيتي كه در بالا گفته شد، تا زمان " كنستانتين" قيصر روم به سر بردند، لكن پس از آنكه قيصر نامبرده به دين مسيح ايمان آورد و علناً اظهار موافقت نمود، مسيحيت در مملكت روم دين رسمي شد. و كليساها در روم و ممالك ديگري كه تابع امپراطوري روم بود، برپا شد.

اين قضيه در نيمة دوم قرن چهارم ميلادي صورت گرفت.

از آن روز ديگر مسيحيت در كليساي روم تمركز پيدا كرد، و از آنجا قسيسين و مبلغين مسيحي به اطراف بلاد تابعه روي آوردند، و مشغول ساختن كليساها و ديرها شدند، و مدارسي كه درآن تعليم و آموزش انجيلي شود، بنا كردند.

شروع تفرقه و اعتراضات نسبت به انحرافات ديني

آنچه در اين تاريخ شايان دقت است، موضوع فرع قرارگرفتن اصول انجيلي است.

آنان در تعليمات خود مسئلة " پدر و پسر و روح القدس" و همچنين مسئلة " صليب و فدا" و امثال آن را " اصول مسلمه" خود قرار دادند و بحث و كنجكاوي خود را بر آن مطالب استوار كردند.

اين اولين ايرادي است كه بر بحث هاي ديني آنان وارد مي شود. مسحيت دستگاه وسيع تبليغاتي خود را بر اساس اصول مسلمه اي نهاد كه هيچ كدام از آن اصول مطلب معقول و صحيحي به شمار نمي رود. پر واضح است كه اگر اساس و بنيان

ص:165

تشكيلاتي سست و ناچيز باشد، هر قدر هم دستگاه ظاهري آن عريض و طويل باشد، شايان ارزش نيست.

به غير معقول بودن اصول مسلمة انجيلي، عده اي از علماي خود مسيحيان نيز اعتراف دارند لكن تنها عذري كه به خيال خود برايش تراشيده اند، آن است كه مي گويند: گرچه مسئلة " تثليث" موضوع غير معقولي باشد، ولي از مسائلي است كه بايد تعبداً قبول شود.

البته عذر آنان بدتر از گناه بوده و تصور صحيحي ندارد: زيرا چگونه مي شود دين حق و واقعي، داراي مسئله اي باشد كه از محالات عقلي است؟

واقعيت اين است كه حق بودن يك دين را بوسيلة عقل تشخيص مي دهند، حال چگونه مي شود دين واقعي داراي مطلبي شود كه خود عقل آن را باطل كند؟!

( البته ممكن است دين مشتمل بر امر ممكن ولي خارق العاده باشد، ولي نمي تواند مشتمل بر يك محال ذاتي باشد! )

به هر حال، روش گذشته باعث شد كه در اوايل انتشار صيت مسيحيت، و روي آوردن محصلين به بحث هاي مذهبي در مدارس روم و اسكندريه و غيرآن، بين بحث كنندگان متفكر، اختلاف و مشاجره ظاهر شود.

كليسا هم براي حفظ وحدت و يگانگي مجبور شد هنگام ظهور هر سخن يا بدعت تازه، مجمعي از شخصيت هاي مختلف روحاني تربيت دهد و صاحبان نظر جديد را اقناع كند و يا در صورت قانع نشدن آنها را "تكفير" يا " تبعيد" و يا حكم قتل را دربارة آنان اجرا نمايد.

اولين انجمني كه در اين باره تشكيل شد " مجمع نيقيه" است. انجمن مزبور در اثر سخن " اريوس" كه گفته بود " اقنوم پسر" مساوي " اقنوم پدر" نيست، آنكه قديم است خدا مي باشد و مسيح مخلوق است، برپا گرديد.

در اين انجمن براي تبري جستن از سخن " اريوس" تعداد 313 نفر از شخصيت ها و مقامات مختلف روحانيت شان در حضور قيصر " كنستانتين" در قسطنطنيه جمع شدند، و بر حقانيت مطالب زير اتفاق و اتحاد خود را اعلان كردند:

–ما به خداي واحدي كه پدر و مالك و صانع هر چيزي است، ايمان داريم.

-همچنين به پسر واحد(عيسي مسيح) كه فرزند خداي واحد است، و اول تمام خلايق مي باشد، اعتقاد داريم.

-آن فرزند مصنوع مخلوق نيست، بلكه خداي حقي مي باشد كه از

ص:166

خداي حق، يعني از جوهر پدرش - كه تمام عوالم و اشياء را محكم كرده- مي باشد.

-او براي خاطر ما و نجات دادنمان از آسمان نازل شد و از روح القدس صورت جسدي پيدا كرده و از مريم بتول متولد شد.

-او را در ايام حكومت " پيلاطوس" به دار زدند، و سپس دفن كردند، لكن پس از سه روز بلند شد و به آسمان صعود كرد، و در طرف راست پدرش نشست.

-او آماده است تا بارديگر براي قضاوت و داوري بين مردگان و زندگان به زمين برگردد.

-ما ايمان به روح القدس واحدي داريم كه روح حق است و از پدرش خارج شده است.

-ما همچنين به " معموديه" واحدي ( يعني طهارت باطن و مقدس بودن آن، ) كه براي آمرزش گناهان است، و به جماعت واحدة قدسية جاثليقيه عقيده داريم.

-ما ايمان به حشر بدنها و حيات هميشگي داريم !

اين بود سبب اصلي تشكيل اولين انجمن، ولي پس از آن نيز، در برابر عقايد و مذاهب جديد التأسيس ( مانند: مذهب نسطوريه، يعقوبيه، اليانيه، يليارسيه، مقدانوسيه، سباليوسيه، نوئتوسيه، پولسيه و امثال آن، ) انجمن هاي بسياري تشكيل مي دادند و از هر يك تبري مي جستند.

با اينكه پيوسته عقايد و مذاهب جديد، مزاحم و خار راه دعوت مسيحي مي شد، كليسا مراقبت اصلي خود را از دست نداده، و در دعوت مسيحي سستي نمي كرد، و بالاتر از همه، روز به روز بر قدرت و عظمت آن افزوده مي شد، تا بالاخره اواخر قرن پنجم ميلادي موفق شد ساير ممالك اروپا را چون (فرانسه، انگلستان، اسپانيا، پرتغال، بلژيك، هلند و امثال آن، ) غير از روسيه به دين نصرانيت وارد سازد.

حكومت كليساي روم، و انشعاب كليساهاي ديگر

كليسا پيوسته در حال ترقي بود، و سلطنت قيصر در حال ضعف. امم و اقوام شمالي روم و عشاير بيابان نشين به قيصر حمله مي كردند، و حكومت مركزي به واسطة

ص:167

جنگ ها و فتنه ها دقايق آخر عمر خود را مي گذرانيد.

بالاخره اهل روم با اقوام و عشاير مهاجم متفق شدند، و قرار گذاشتند كه چون زمام امور ديني در دست كليساست، بايد زمام امور مملكت را هم به كليسا بسپارند.

در سال 590 ميلادي اين مطلب عملي شد، و سلطنت روحاني و جسماني براي رئيس كليسا - كه در آن وقت " پاپ گريگوري" بود- ثابت شد.

با اين مقدمات " كليساي روم" بر عالم رياست مطلقه پيدا كرد.

بعد از اين تاريخ، انشعابي در امپراطوري روم پيدا شد، و دو امپراطوري به نام " امپراطوري روم غربي" و " امپراطوري روم شرقي" تشكيل گرديد، كه پايتخت اولي شهر روم و پايتخت دومي شهر قسطنطنيه شد.

قيصر هاي روم شرقي تابعيت كليساي روم را قبول نكردند، و خود را رؤساي ديني روم شرقي شمردند.

اين اولين انشعابي است كه در دين مسيح پيش آمد، و آن را به دو فرقه " كاتوليك" و " ارتدكس" تقسيم كرد.

پيروان كليساي روم را كاتوليك ها تشكيل دادند.

رياست كليساي ارتدكس با قيصرهاي روم شرقي بود.

اين وضع ادامه داشت تا اينكه " دولت عثماني" قسطنطنيه را فتح كرد و آخرين قيصر آنجا را كه به نام " بالي اولوكوس" بود، كشتند. در اين پيش آمد "قسيس قسطنطنيه" هم در كليساي " اياصوفيه" كشته شد.

روسيه كه در قرن دهم ميلادي دين مسيح را پذيرفته بود، پس از سقوط كليساي قسطنطنيه، قيصر هاي روس به طور وراثت ادعاي رياست كليسا را كردند، زيرا بين آنها با قيصر هاي روم قرابت و خويشاوندي سببي بود.

خلاصه پادشاهان روسيه در سال 1454 ميلادي رئيس مذهبي مملكت خود شدند، و از زير بار "كليساي روم" خارج گشتند.

رياست كليسا در روسيه به همين وضع حدود پنج قرن ادامه داشت تا در سال 1918 ميلادي " تزار نيكولا" كه آخرين قيصر روسيه بود، خود و تمام افراد خانواده اش به دست كمونيست ها كشته شدند.

پس از آن تاريخ مجدداً كليساي روم به حال اول خود برگشت.

انشعاب سه گانه مسيحيت: كاتوليك، ارتدكس، پروتستان

ص:168

رؤساي كليسا، به واسطة قدرت و شوكتي كه داشتند، در طول قرون وسطي، در جميع شئون حياتي مردم دخالت مي كردند. در اثر همين دخالت هاي بيجا، متدينين از وضع كليسا ناراضي شده، و براي خلاص يافتن از بار سنگين آن به كوشش برخاستند.

عده اي تعليمات انجيلي را مطابق اتفاق و تشخيص قسيسين و علمايشان قبول كردند لكن از تبعيت و پيروي رؤساي كليسا و پاپ ها بيرون رفتند - اين دسته را " ارتدكس" گويند.

دستة ديگري پيروي و تبعيت از كليساي روم را اساساً غلط شمردند، و نه در تعليمات انجيلي تابع آنان شدند، و نه به اوامر صادره از مقامات كليسا اعتنا كردند – اين دسته را " پروتستان" نامند.

با اين وضع عالم مسيحي امروز به سه فرقه اصلي منشعب شده است:

1-فرقة كاتوليك، يعني پيروان كليساي روم و روش تعليماتي آن.

2-فرقه ارتدكس، يعني پيروان روش تعليمي كليسا بدون پذيرش اوامر صادره از آن.

3-فرقه پروتستان، كه به طور كلي نه روش تعليم كليسا را قبول دارند، و نه اوامر صادره از آن را.

پروتستان ها در ابتداي امر ناچيز به نظر مي رسيدند، ولي در قرن پانزدهم ميلادي تظاهر و خودنمائي زياد كردند.

افول اقتدار كليسا، نتايج سوء استفاده از دين

آنچه كه در بالا گفته شد اجمالي بود از جريان دعوت مسيحي در طول 20 قرن. با مطالعة اين تحولات تاريخي، انسان مؤمن مي تواند معاني و مطالبي را كه ممكن است به نحو توارث يا سرايت يا انفعال از عقايد بت پرستي و افكار وثنيت در دين او نفوذ كرده، تشخيص دهد، و حق را از باطل جدا سازد.

مطالعة اين تاريخ نشان مي دهد كه كليسا در دوران اقتدار خود چگونه رفتار كرد:

-اقتدار كليسا مخصوصاً كليساي روم در قرون وسطي به نهايت اوج خود رسيد، به طوري كه سيطرة ديني و دنيائي براي پاپ ممكن گرديد، و تخت

ص:169

پادشاهان اروپا تحت نفوذ كليسا قرار گرفت، و عزل و نصب هر پست حساسي در دست كليسا افتاد.

-كليسا مسلمانان را به عنوان بت پرست به پيروان خود معرفي كرد، و حقايق اسلام را از آنان مخصوصاً در فتنة جنگهاي صليبي پنهان كرد.

-اگر انسان متدبر، به حالات مختلفي كه بر دعوت مسيحي عارض شده، پي ببرد، مي داند كه چگونه عقايد بت پرستي و وثنيت، در خلال قرون گذشته، با روش ساحرانة خود، در دعوت مسيحي وارد شد.

-عقايد بت پرستان، ابتداء با غلو در حق مسيح"ع" شروع، و سپس در قالب " تثليث" ريخته شد، و به صورت " پدر و پسر و روح القدس" سر درآورد و جلوه گري نمود. به دنبال آن مسئلة "صلب و فدا " صورت خارجي به خود گرفت، و در نتيجه خط قرمزي دور دستگاه " عمل " كشيدند، و براي نجات و رستگاري تنها و فقط " اعتقاد به مسيح" را كافي دانستند!!

-اين موضوعات نخست در لباس دين خودنمائي مي كرد، و زمام امور به دست كليسا بود. مردم هم اندكي وظايف عبادي را مانند نماز و روزه و غسل تعميد و امثال آن انجام مي دادند، لكن كم كم كفر و الحاد قوي شد و دعوت مسيحي انشعاب پيدا كرد.

پس از ظهور فرقة پروتستان، قوانين رسمي كه بر اساس حريت و آزادي نهاده شده بود، جانشين سياست هاي هرج و مرج كليسا شد.

بدين طريق با پيشرفت وضع جديد، تعليمات ديني مسيح رفته رفته ضعف پيدا كرد، و اركان اخلاق و فضايل انساني پايمال حيوانيت و شهوت گرديد.

كم كم مكتب كمونيستي در جهان به ظهور پيوست، و اصلاً عالم معنويت را زيرپا گذاشت، و فضايل اخلاقي مسلم انساني در هم فروريخت، و اعمال شايستة ديني را از بين برد.

دعوت مسيح كه در اول به نام احياء دين و اخلاق و شريعت الهي شروع شد لكن با الغاي تمام آنها پايان يافت.

علت تمام اين خرافات و بيچارگي ها همان انحراف اوليه اي است كه از " پولس حواري" و يارانش سر زد!!!

ص:170

(1)

تحليل تاريخ انحراف مسيحيت از توحيد به شرك

تحليل تاريخ مسيحيت نشان مي دهد كه انحراف در تعاليم مسيح "ع" از زماني شروع شد كه عده اي از شاگردان عيسي"ع" يا منسوبين به آنها از قبيل " پولس" و شاگردان ديگر حواريون پس از واقعة چوبة دار به اطراف زمين: از هند و آفريقا و روم و غير آن؛ مسافرت كردند، و دعوت مسيحي را بسط كامل دادند.

ولي متأسفانه طولي نكشيد كه در مسائل اصلي تعليم و آموزش مسيحي مانند - لاهوت و خدائي مسيح، كافي بودن ايمان به مسيح از عمل به شريعت موسي، ناسخ بودن انجيل نسبت به شريعت موسي، يا تابع و مكمل آن بودن - با يكديگر اختلاف پيدا كرده و از هم جدا شدند.

در اين جا دو موضوع بسيار مهم و ريشه اي قابل مطالعه است:

1-چه كساني نسبت به تغيير تعاليم اوليه اقدام كردند و به چه انگيزه اي آن را شروع كردند؟

2-چه زمينه هائي براي اين انحراف در اقوام اولية مسيحي وجود داشت؟

چه كساني در تغيير تعاليم مسيح سهم دارند؟

در تاريخ نگارش انجيل " لوقا" به اين نكته اشاره شده كه " لوقا" نه خود از حواريين بوده و نه مسيح را ديده است، و او كسي است كه نصرانيت را از " پولس" گرفته است!

" پولس" چه سابقه اي داشته است؟

همانگونه كه در مباحث مربوط به انجيل ها گفته شد " پولس" از يهوديان متعصبي است كه در ابتداء عليه پيروان عيسي سخت مي كوشيد، و وضع آنان را آشفته مي ساخت، تا اينكه يكباره مدعي شد كه وي بيهوش شده و در عالم بيهوشي مسيح او را لمس كرده و از آزار كردن نصاري منع نموده است!

او گفت: به مسيح ايمان آوردم! مسيح مرا براي بشارت دادن به انجيلش فرمان داد!!

همين " پولس" كسي است كه اركان نصرانيت فعلي را محكم كرد. او در تعليم خود ايمان به مسيح را براي نجات كافي دانست، و براي نصاري خوردن مردار و گوشت


1- مستند: تحليل تاريخي و آيات مندرج در متن الميزان ج 6 ص205

ص:171

خوك را مباح گردانيد، و از ختنه كردن و احكام بسيار ديگري كه در تورات بود، نهي كرد، ( با اينكه انجيل براي تصديق نمودن احكام تورات بوده و جز اشياء معدود چيز ديگري را حلال نكرد، و آمدن عيسي"ع" براي تقويت شريعت تورات و توجه دادن منحرفين به آن كتاب آسماني بوده، نه آنكه عمل به احكام الهي را باطل و سعادت و نيكبختي را تنها و تنها در ساية ايمان خالي بداند ؟! )

شايستة تذكر است كه در كتاب اعمال رسولان و نامه هاي پولس به مكمل بودن انجيل نسبت به شريعت موسي"ع" اشاره شده است، لكن اين موضوع مورد اعتراض مسيحيان مي باشد.

در هر حال آنچه بايد دانست، اين است كه دعوت مسيح به نام احياء دين و اخلاق و شريعت الهي شروع شد، لكن به دست برخي از اولين مبلغين مغرض -كه دشمني آنها با مسيحيت سالهاي طولاني سابقه داشت - منجر شد به الغاء و از بين بردن تمام آن چيزهائي كه مسيح "ع" مأمور بدانها شده بود، و به جاي آن لذايذ حيوانيت جاي گزين گشت!

ناگفته پيداست كه علت اساسي تمام اين خراف__ات و بي__چارگي ها، همان انح___راف اولي است كه از " پولس " - شخصي كه مسيحيان او را " قديس" لقب داده ا ند - و يارانش سر زد.

مسيحيان اگر تمدن جديد را - كه به طور قطع مقام انسانيت را سخت تهديد مي كند - " تمدن پولسي" نامند بهتر است تا بگويند: " مسيح" قائد و پرچمدار تمدن جديد است!

(1)

يك مدرك تاريخي درباره دعوت عيسي"ع"

مورخ آمريكائي " هندريك ويلهم وان لون" در تأليفي كه راجع به " تاريخ بشر" نگاشته، صورت نامه اي را كه " اسكولابيوس كولتلوس" طبيب رومي در سنة 62 ميلادي، به برادرزاده اش " جلاديوس انسا " - كه از لشكريان روم بود، و در فلسطين مأموريت داشت - نوشته، نقل مي كند كه خالي از استفاده نيست:

او در نامه اي كه براي برادرزاده اش نگاشته چنين متذكر مي شود: من در روميه مريضي را به نام "پولس" عيادت كردم كه گفتارش مرا به تعجب انداخت. او راجع به


1- مستند: بحث تاريخي و تحليلي الميزان ج2 ص 201

ص:172

دعوت مسيحي با من صحبت كرد، و مقداري از اخبار مسيح و چگونگي دعوتش را برايم ذكر نمود.

بعداً مي نويسد: ديگر " پولس" را ملاقات نكردم، تا شنيدم در راه " اوستي" كشته شده است. سپس از برادرزاده اش درخواست مي كند تا در فلسطين اطلاعات صحيحي راجع به پيغمبر جديد اسرائيلي تحصيل كرده و براي عمويش بفرستد، و ضمناً براي شناسائي كامل " پولس" دربارة او هم تحقيقاتي به عمل آورد.

برادرزادة طبيب رومي پس از گذشتن شش هفته، از لشكرگاه روم در اورشليم ( بيت المقدس ) براي عمويش چنين نوشت:

-من از عده اي از پيرمردان و معمرين بيت المقدس - كه در اين سال يعني 62 ميلادي به سن پيري رسيده بودند - راجع به عيسي پرسش كردم، لكن آنان پرسش مرا نيكو نشمرده و پاسخ ندادند.

-پس از چندي زيتون فروشي را ملاقات كردم و از او پرسيدم. او مرا به " يوسف " نامي دلالت كرد و گفت كه او از پيروان و هواخ__واهان عيسي است و از قصص و اخب__ارش كاملاً مطلع است، و مي تواند پاسخ سؤالات تو را دربارة عيسي بدهد.

-پس از چند روز كه براي پيدا كردن " يوسف" تفحص كردم، امروز موفق شدم او را ملاقات كنم. " يوسف " اكنون پيرمردي شكسته است، كه در قديم پيشه اش صيادي ماهي بود. او عليرغم كبر سن، مشاعري درست و حافظه اي قوي دارد، و تمام اخبار و قضاياي حادثة روزگار خود را كه روزگار فتنه و اغتشاش بود، برايم نقل كرد.

او گفت:

« در عهد قيصر" تي بريوس" حاكمي به نام " فونتيوس پيلاطوس" سمت حكمراني سامراء و يهوديه ( اورشليم و حوالي آن) را پيدا كرد. در ايام حكومت او فتنه اي در اورشليم پيدا شد كه " پيلاطوس" براي خاموش كردن آتش آن، مجبور گشت به اورشليم رهسپار شود.

فتنه آن بود كه شهرت دادند: پسر نجار ( عيسي) كه از اهل " ناصره" مي باشد، مردم را عليه حكومت وقت مي شوراند!

چون تحقيق كردند، معلوم شد كه پسر نجار، جواني عاقل و متين است،

ص:173

و چيزي كه موجب سياستش شود، مرتكب نشده، و آتش فتنه را رؤساي مذهبي يهود دامن مي زدند. آنان خود را آماده كرده و با تمام قوا به مخالفت و دشمني پسر نجار برخاسته بودند.

رؤساي مذهبي يهود براي اينكه " پيلاطوس" را عليه عيسي تحريك كنند، به وي گفتند كه اين جوان ناصري مي گويد: " اگر يك نفر يوناني يا رومي يا فلسطيني با مردم به عدالت و مهرباني رفتار كند، چون كسي است كه عمرخود را به مطالعه و تلاوت كتاب الهي صرف كرده باشد."

تحريكات و تعرضات پيشوايان يهود چندان تأثيري در " پيلاطوس" نداشت، لكن چون شنيد كه مردم جلوي معبد گرد آمده و مي خواهند عيسي و يارانش را گرفته و قطعه قطعه كنند، مصلحت ديد كه خودش عيسي را زنداني كند تا در دست مردم كشته نشود.

" پيلاطوس" علت دشمني مردم را با عيسي روشن نمي ديد، و هروقت از آنان در اين باره توضيحي مي خواست و علت اصلي مخالفت را مي پرسيد، به عوض آنكه در جوابش سخن عاقلانه اي بگويند، صداهارا بلند كرده و فرياد مي كردند: " او كافر شده، او ملحد است، او خائن است! " بالاخره مطلب به جائي نمي رسيد.

رأي " پيلاطوس" بر آن شد كه خود شخصاً با عيسي صحبت كند، شايد علت اصلي شورش و غوغاي يهوديان را دريابد. دستور داد عيسي را حاضر كردند و از او پرسيد منظور واقعي تو از تبليغاتت چيست؟

عيسي گفت:

-من به حكومت و سياست كاري ندارم، و تنها كوشش و اهتمام من به حيات و زندگي روحي است. من عقيده دارم كه آدمي بايستي به مردم نيكي كرده و تنها خداي فرد واحدي را كه در حكم پدر مهربان خلايق است، پرستش كند!

"پيلاطوس" كه خودش در مذاهب رواقيون و ساير فلاسفة يونان وارد بود، گويا در سخنان عيسي جاي اشكال و نقطة ضعفي نديد، مجدداً عازم شد تا آن پيغمبر سالم و متين را از شر يهوديان نجات بخشد، لذا حكم قتل و سياستش را به تأخير انداخت.

ص:174

لكن يهوديان راضي به اين روش نشده، و " پيلاطوس" را به حال خود نگذاشتند. آنان عليه "پيلاطوس" اشاعه دادند كه او مفتون سخنان جوان " ناصري" شده و ارادة خيانت به " قيصر" را دارد. يهوديان از مردم استشهاد تهيه نموده و طومارهائي را در اين خصوص ترتيب مي دادند، تا وسيلة عزل "پيلاطوس" را فراهم آورند - قبل از اين پيش آمد هم انقلابات و فتنه هائي در فلسطين رخ داده بود، كه در اثر كم بودن سربازان و قواي نظامي، حاكم وقت توانائي كامل براي ساكت نمودن مردم نداشت، لذا به حكام و مأمورين از ناحية قيصر دستور رسيده بود تا با مردم خوشرفتاري كنند، مبادا ناراضي شده و شكايت كنند.

روي اين جهات، براي حفظ آرامش و نظم عمومي، " پيلاطوس" غير از كشته شدن عيسي چاره اي نديد. او به درخواست يهوديان لباس عمل پوشانيد، و پيغمبر جديد را فدائي داد!

اما عيسي خود از مرگ ترس و بيمي نداشت، او با شهامت نفساني كشته شدن در راه حق را استقبال مي كرد، و بالاتر آنكه قبل از موتش از يهودياني كه مسبب اصلي قتلش شده بودند، درگذشت.

او را به سوي چوبه دار مي بردند، در حالي كه مردم به دشنام دادن و مسخره كردنش زبان گشوده بودند. »

" جلاديوس انسا" در پايان نامه به عمويش چنين مي نويسد:

-اين بود آنچه " يوسف" نامبرده از داستان عيسي برايم نقل كرد، در حالي كه اشك هايش جاري بود، هنگامي كه او را وداع كردم. خواستم از نزدش خارج شوم مقداري سكة طلا به او تقديم كردم لكن او از پذيرفتن آن خودداري نمود و گفت - اينجا كسي كه فقير تر از من باشد، يافت مي شود، شما اين سكه هاي طلا را به او بدهيد!

-اما راجع به " پولس" دوست معهودت، چون از " يوسف" نامبرده راجع به او سؤال كردم چندان شناسائي كامل نسبت به او نداشت. آنچه دربارة "پولس" به دست آمده، آن است كه وي در ابتداء مرد خيمه دوزي بود، سپس از شغل خود دست برداشت و به تبليغ مذهب جديد ( مذهب پروردگار رئوف و مهربان: خدائي كه تفاوت بين او و " يهوه" خداي يهوديان

ص:175

از آسمان تا زمين بيشتر است!) اشتغال ورزيد.

-ظاهراً " پولس" نامبرده اول به سوي آسياي صغير مسافرت كرده و سپس به جانب يونان رهسپار شده است. " پولس" در تبليغاتش به بندگان و مملوكين مي گفت: تمامي فرزندان يك پدر مهربان رئوف هستيم، سعادت و نيك بختي مخصوص بعض مردم نيست، بلكه براي تمام خلايق اعم از فقير و غني عموميت دارد، به شرط آنكه با يكديگر آرزوي صفا و برادري و معاشرت كرده، و با طهارت و صداقت زندگي نمايند. ( پايان گزارش)

اين بود جملات عمومي نامة تاريخي كه به طور خلاصه در بالا بيان شد. آدمي مي تواند با تأمل در مضامين آن، چگونگي ظهور دعوت مسيحي را در بني اسرائيل، در سنوات ابتدائي پس از عيسي دريابد.

اين نامه مي رساند كه دعوت مسيحي در ابتداء بيش از دعوت پيغمبري كه وظيفة رسالتش را انجام داده باشد، نبوده است، نه آنكه دعوت خدائي باشد كه از مقام لاهوت نازل شده - براي نجات دادن مردم از گناهان- فدائي آنان شده باشد!!!

(1)

مخفي كاري درتاريخ يهود درباره مريم وعيسي «ع»

طايفة يهود با اينكه اهتمام زيادي به تاريخ ملي خود داشتند و تمام حوادث و پيش آمد ها را در اعصار گذشته ضبط مي كردند، با اين وصف در كتب و نوشته هاي آنان اثري از ذكر مسيح عيسي بن مريم"ع" نيست. نه راجع به ولادتش چيزي نوشته اند، نه در خصوص دعوت يا سيره و روش او حرفي زده اند، و نه از آيات الهي و معجزاتي كه از او ظاهر شده است، كلمه اي ضبط كرده اند. در خصوص پايان زندگي آن پيامبر الهي هم چيزي ننوشته اند كه نشان دهد به مرگ الهي درگذشته يا كشته شده و يا به دار آويخته اند. خلاصه يهود در كتب خود راجع به هيچ يك از اين مطالب اظهار نظري نكرده اند.

اكنون بايد ديد سبب چيست كه اينان ابداً ذكري از مسيح به ميان نياورده اند؟ چه باعث شده كه داستان مسيح بر آنان مخفي مانده است؟ يا آنان خود داستان مسيح را پنهان داشته اند؟!

قرآن شريف بيان داشته كه يهوديان در ولادت عيسي عليه السلام به مريم سلام الله


1- مستند: بحث تحليلي وتاريخي الميزان ج6ص194

ص:176

عليها نسبت ناشايست دادند، و مدعي قتل عيسي"ع" شدند، چنانكه در سورة نساء مي فرمايد:

« و به واسطة كفرشان و بهتان بزرگشان بر مريم،

و هم از اين رو كه به دروغ گفتند:

- ما مسيح عيسي بن مريم رسول الله را كشتيم،

در صورتي كه، نه او را كشتند، و نه به دار كشيدند،

بلكه امر بر آنها مشتبه شد!

همانا، آنانكه دربارة او عقايد مختلف اظهار داشتند،

از روي شك و ترديد سخني گفتند كه عالم بدان نبودند،

جز آنكه از پي گمان خود مي رفتند،

و به طور يقين مسيح را نكشتند...! »

مستند ادعاي يهوديان چيست؟

آيا مدركش داستاني است كه ضمن ساير داستانهاي قومي زبان به زبان نقل شده است، بدون آنكه در كتابي ذكر شده باشد؟

يا آنكه داستان مسيح را با تفاصيلش از مسيحيان شنيده، ولي بهتان گذشته را با ادعاي قتل مسيح، خود برآن افزودند؟

راهي به اثبات هيچ يك در دست نيست، جز آنكه قرآن شريف تنها ادعاي قتل مسيح را صريحاً به آنان نسبت مي دهد، و در موضوع صلب و به دار زدن ساكت است. همچنين قرآن مجيد تذكر مي دهد كه يهود در اصل موضوع شك دارند، و اختلافي در ميانشان هست!

ماجراي مرگ عيسي «ع»

پايان حيات زميني عيسي "ع"

اشاره

ص:177

ص:178

(1)

مدت عمر عيسي "ع"

قرآن كريم، دوام زندگي شريف اين پيامبر خدا را تا سن " كهولت" تصريح نموده است، و آن را ضمن بشارت دادن تولد او به مادرش قرارداده و بدين وسيله به مريم فهمانده كه فرزند تو تا سن " كهولت" زندگي خواهد كرد.

" كهل" كسي را گويند كه تازه موهاي سفيدي در چهره اش پديد آمده باشد. برخي ديگر گويند "كهل" شخصي است كه سنش به 34 سال رسيده باشد.

در اينكه قرآن شريف تصريح به دوام زندگي عيسي"ع" تا سن كهولت نموده، و با اين وصف در اناجيل، مدت مكث او را در زمين بيش از 33 سال ننوشته اند، لذا برخي گفته اند: سخن گفتن عيسي با مردم در سن كهولت، پس از نزول او از آسمان مي باشد، زيرا آن قدر در زمين مكث نكرده كه به سن كهولت رسيده و با مردم سخن گويد. و برخي ديگرگفته اند: برخلاف آنچه از اناجيل ظاهر است، تحقيق تاريخي نشان مي دهد كه مدت زندگي عيسي"ع" در حدود 64 سال بوده است!

به هر حال، آنچه از سياق آيه " فِي الْمَهدِ وَ كَهلاً ،" فهميده مي شود، آن است كه: عيسي"ع" به سن شيخوخت و پيري نمي رسد، بلكه انتهاي عمر او سن كهولت است. بنابراين آية شريفه، سخن گفتن او را در دو طرف عمرش، كه طفوليت و كهولت باشد، بيان داشته است.

در روايات اسلامي از حضرت امام صادق"ع" در كتاب " اكمال" ضمن روايتي نقل شده كه فرمود:


1- مستند:آية 46 سورة آل عمران " وَ يُكَلِّمُ النّاسَ في المَهدِ وَ كَهلاً ...." الميزان ج 6 ص15

ص:179

« . . . عيسي عليه السلام در بيت المقدس ماند و مدت 33 سال آنها را دعوت كرد به نعمت هائي كه نزد خداست....»

شايد اشاره امام صادق عليه السلام به مدت عمر عيسي "ع" باشد، چنانكه دربارة مدت عمرش مشهور همان است زيرا عيسي از طفوليت تا سن كهولت با آنان سخن مي گفت، و از همان سن كودكي پيغمبر بود.

در تفسير عياشي از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

« بين داود و عيسي عليهماالسلام 400 سال فاصله بود. »

در كتاب قصص الانبياء همين روايت از حضرت صادق "ع" نقل شده كه " بين داود و عيسي"ع" 480 سال فاصله بود.»

در هر صورت هيچ يك از اين دو تاريخ موافق تاريخ اهل كتاب نيست.

(1)

پايان كار عيسي "ع"

يهوديان مدعي قتل عيسي"ع" بودند. مسيحيان نيز گمان داشتند كه عيسي را يهوديان به وسيلة "دار زدن" مقتول ساخته اند، ولي خيال مي كنند كه پس از قتل، خداوند او را از ميان قبر به سوي آسمان برده است - چنانكه در انجيل ها چنين نوشته شده است - لكن قرآن شريف در آيات زير داستان قتل و به دارزدن عيسي را تكذيب مي كند و واقع امر را چنين مي فرمايد:

« اي عيسي !

من تورا اخذ نموده و به قرب خويش بالا مي برم،

و تو را از معاشرت كافران، پاك و منزه گردانم،

و پيروان تو را بر كافران تا روز قيامت برتري دهم،

پس آنگه بازگشت شما به سوي من خواهد بود،

كه بحق در آنچه بر سر آن با يكديگر به خلاف و نزاع برخاسته ايد، حكم كنم،

پس گروهي را كه كافر شدند به عذاب سخت در دنيا و آخرت معذب گردانم،


1- مستند:آية 55 سورة آل عمران " اِذ قالَ اللهُ يا عيسي اِنّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافَعُكَ اِلَيَّ ...!" الميزان ج 6 ص32

ص:180

و هيچ كس آنها را ياري نخواهدكرد،

اما آنانكه ايمان آورده و نيكوكار شدند، خدا به آنها اجر كامل عطا كند،

و خدا هرگز ستمكاران را دوست ندارد!

( اي محمد!) اين سخنان كه بر تو مي خوانيم از آيات قرآن محكم است!»

در قرآن كريم " توفي" به معني " موت" نيست بلكه به معني " اخذ و نگهداشتن" است، و نش__ان مي دهد كه آدمي هنگام " موت" فاني و باطل نمي شود، بلكه خداي تعالي او را گرفته و حفظ مي كند، تا هنگامي كه براي رجوع و برگشتن به سوي خود او را مبعوث كند. جمله اي كه خداي متعال به عيسي "ع" وحي كرد و فرمود: " اِنَي مُتَوَفِّيكَ ! " دلالت بر مردن او نمي كند.

علاوه بر اين در آيات سورة نساء مي فرمايد:

« به دروغ گفتند ما مسيح عيسي بن مريم رسول خدا را كشتيم،

در صورتيكه او را نه بكشتند، و نه به دار زدند،

بلكه امر بر آنها مشتبه شد،

و همانا آنان كه دربارة او عقايد مختلف اظهار داشتند،

از روي شك سخن گفتند، و عالم نبودند،

جز اين كه از پي گمان خود مي رفتند،

به طور يقين مسيح را نكشتند،

بلكه خدا او را به سوي خود بالا برد،

و پيوسته خدا مقتدر، و كارش همه از روي حكمت است!

هيچ كس از اهل كتاب باقي نخواهد ماند،

جز آنكه به عيسي، پيش از مردنش، ايمان خواهد آورد،

و روز قيامت عيسي بر آنان گواه خواهد بود! »

نكتة قابل توجه اين است كه ظاهر آية فوق نشان مي دهد، حضرت عيسي"ع" در نزد خدا زنده است و نخواهد مرد تا تمام اهل كتاب به او ايمان آورند.

ضمناً خطاب خدا به عيسي"ع" آنجا كه مي فرمايد:

« وَ رافَعُكَ اِلَيَّ وَ مُطَهَّرَكَ مِنَ الَّذينَ كَفَروُا ...!»

منظور از" بلند كردن عيسي به سوي خود و تطهير او از كافران،" بلند كردن معنوي است، نه صوري و جسماني، يعني مراد از " رفع" رفع درجه و قرب به

ص:181

پروردگار است، و منظور از" تطهير از كافران،" نيز تطهير معنوي است، نه طهارت ظاهري و جسماني !

بنابراين منظور دور نمودن از كفار و خارج نمودن از مجتمع كثيف آنان - كه به كثافت كفر و انكار پليد شده - مي باشد.

داستان شام آخر

در روايات اسلامي از حضرت امام باقر عليه السلام در " تفسير قمي" شرح آخرين ساعت هاي زندگي عيسي عليه السلام چنين نقل شده است:

« عيسي"ع" به اصحابش شبي را كه خدا او را به سوي خود بالا برد، خبر داد،

اصحابش هنگام غروب آفتاب همگي نزد او جمع شدند،

عيسي آنان را داخل خانه اي كرد،

سپس از چشمه اي كه در زاوية آن خانه بود به سوي آنان بيرون آمد،

در حالي كه سرش را تكان مي داد تا آبهايش بريزد،

سپس به آنان گفت:

-خداي متعال به من وحي فرموده كه همين ساعت مرا به سوي خود بالا برد، و از يهوديان مرا پاك سازد،

-اينك كدام يك از شما حاضريد شبح و شكل من به او القاء شود؟

-و به جاي من كشته و به دار آويخته شود؟

-و با من در درجه و مقامم همراه باشد؟

جواني از آنان گفت:

-يا روح الله من حاضرم!

عيسي فرمود:

-آري تو همان هستي!

عيسي سپس به آنان گفت:

-يكي از شما پيش از آنكه صبح كند دوازده بار به من كافر شود!

مردي از آنان گفت:

-يا نبي الله من آن كسم!

ص:182

عيسي گفت:

-آيا آن را در نفس خودت مي يابي؟ شايد همان كس باشي!

بعد به آنان فرمود:

-به زودي بعد از من سه فرقه شويد،

دو فرقه بر خدا دروغ بسته و جايگاهشان آتش است!

يك فرقه كه تابع " شمعون" هستند بر خدا راستگويانند،

و جايگاهشان بهشت خواهد بود!

اين بگفت و خدا او را از زاوية خانه به سوي خود بالا برد، در حالي كه همگان او را مي ديدند. يهوديان همان شب در طلب عيسي آمدند، مردي را كه عيسي خبر داده بود كه تا پيش از صبح دوازده بار به او كافر شود، گرفتند.

همچنين جواني را كه شبح عيسي به او القاء شده بود، گرفتند و كشتند و به دار آويختند. آن مرد ديگر هم تا قبل از صبح دوازده بار به عيسي كافر شد.»

عيسي"ع" در آسمان

در كتاب " عيون" از حضرت رضا عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

« امر هيچ يك از انبياء و حجج الهي بر مردم مشتبه نشد مگر عيسي"ع"

زيرا او زنده از زمين به سوي آسمان برده شد،

و در بين آسمان و زمين روحش را قبض كردند،

و چون او را به آسمان بالا بردند، روحش را به او برگردانيدند. »

در تفسير "عياشي" از حضرت صادق "ع" روايت شده كه فرمود:

« عيسي را در حالي كه جامه اي از پشم

- كه مريم نخ او را رشته و بافته بود -

در برداشت، به سوي آسمان بردند،

چون به آسمان رسيد او را ندا دادند:

ص:183

- اي عيسي زينت دنيا را از خود دور نما ! »

(1)

نظر قرآن درباره ادعاي قتل عيسي"ع"

مردم دربارة ادعاي قتل عيسي"ع" كه آيا به وسيلة دار بوده و يا به وسيلة ديگري، اختلاف كردند.

در آيات فوق، خداوند متعال اول ادعاي قتل مسيح را از آنان نقل مي كند، و آنگاه در مقام رد، قتل و صلب را باهم ذكر مي كند، براي اين است كه هيچ شكي در آن راه نيابد.

زيرا اگر موضوع قتل را به تنهائي رد كند، ممكن است اين تأويل در آن راه يابد كه حضرت را به طور عادي نكشتند، و احتمال دارد كه به دار و صليب كشيده باشند، لذا خدا در آية فوق مي فرمايد:

« وَ ما قَتَلوُهَ وَ ما صَلَبوُهُ - نه كشتند، و نه به صليب كشيدند او را ...! »

اين بدان دليل است كه با صراحت تمام مطلب را بيان كند و تصريح نمايد كه وي به دست آنان، نه به صورت دار كشيدن و نه به صورت ديگري، وفات نيافته است، بلكه كار او بر آنان مشتبه شده و كسي غير از مسيح را به جاي مسيح گرفتند و كشتند و يا به دار زدند.

اين چنين جرياني غير عادي نيست، زيرا در امثال چنين اجتماعات درهم ريخته و پرشور و غوغا ممكن است به جاي فرد مورد نظر، كس ديگري را بكشند، چون عيسي را سپاهيان رومي مي خواستند بكشند، ولي به طور كامل او را نمي شناختند، از اين رو امكان دارد كه به جاي او ديگري را گرفته باشند.

در اين زمينه رواياتي هم وجود دارد كه خدا شباهتي از عيسي به ديگري انداخت و او را گرفتند و به جاي عيسي كشتند.

آيات قرآني چنين بيان دارد:

« و گفتند: ما مسيح عيسي بن مريم رسول الله را كشتيم،

در حالي كه نه عيسي را كشتند، و نه به دارش زدند،


1- مستند:آية 157سورة نساء " وَ قَولِهِم اِنّا قَتَلنا المَسيحَ بنَ مَريَمَ رَسوُلَ اللهِ وَماقَتَلوُهَ وَماصَلَبوُهُ...." الميزان ج9ص206

ص:184

بلكه مطلب بر ايشان مشتبه شد!

كساني كه دربارة عيسي اختلاف دارند، راجع به او در شك اند،

و دربارة او علمي ندارند، و جز پيروي از گمان چيزي نمي دانند،

و يقيناً عيسي را نكشتند!

بلكه خدا او را به سوي خود بالا برد!

و خدا با عزت و حكيم است.

هيچ يك از اهل كتاب نيست كه پيش از مرگش به عيسي ايمان نياورد،

و روز قيامت وي بر ايشان شاهدي خواهد بود! »

رفع عيسي "ع"

رفع يا بالا بردن عيسي عليه السلام يك نوع خلاصي و نجات بخشي بوده كه خدا بدان وسيله عيسي را خلاص كرده و از دست دشمنان نجات داده است. البته فرقي نمي كند كه بعد از خلاصي، به مرگ طبيعي از دنيا رفته باشد و يا به مرگ طبيعي از دنيا نرفته، و به وسيلة قتل و صلب هم نمرده، بلكه به وسيلة ديگري مرده باشد، كه ما نمي دانيم، ويا زنده و باقي باشد، و خدا - به نحوي كه ما نمي فهميم - او را باقي نگهداشته است.

همة اينها احتمالات هست، و محال نيست كه خدا مسيح را بگيرد و به سوي خود بالا ببرد، و او را محفوظ دارد، و يا حياتش را به نحوي كه منطبق بر عادت جاري ما نباشد، حفظ كند. اين نوع معجزات را قرآن كريم دربارة ولادت و زندگي خود حضرت عيسي و ساير پيامبران الهي نقل مي كند.

تدبر در آيات فوق و ساير آياتي كه در قرآن كريم در اين زمينه وجود دارد مفيد اين معني است كه عيسي"ع" به وسيلة " قتل يا صلب يا با مرگ طبيعي"، به مصداقي كه ما آشنائيم، وفات نيافته است.

(1)

رجوع ثانوي عيسي"ع"

قرآن مجيد مي فرمايد:

« هيچ يك از اهل كتاب نيست كه پيش از مرگش به عيسي ايمان نياورد


1- مستند:آية 158سورة نساء " وَ اِن مِن اَهلِ الكِتابِ اِلاّ لَيؤُمِنَنَّ بِهِ قَبلَ مَوتِهِ...." الميزان ج9ص209

ص:185

و روز قيامت وي بر ايشان شاهدي خواهد بود.»

آنچه سزاوار تدبر و امعان نظر است اين است كه دو موضوع متن اين آيه، يعني جمله: " روز قيامت وي بر ايشان شاهدي خواهد بود،" و جملة " هيچ يك از اهل كتاب نيست كه پيش از مرگش به عيسي ايمان نياورد!" در سياق يكديگرند، و اين ظهور در آن دارد كه همانطور كه همگي اهل كتاب پيش از مرگ به او ايمان مي آورند، او هم روز قيامت بر آنان شاهد است. خداوند متعال در خصوص اين شهادت به طرز خاصي سخن گفته و از زبان عيسي مي فرمايد:

« من مادامي كه در ميان آنان بودم، شاهدشان بودم، و چون مرا گرفتي تو رقيب آنان بودي و تو بر هر چيزي شاهدي! »

آية بالا شهادت عيسي را منحصر به ايامي كرده كه وي پيش از توّفي در بين مردم زندگي مي كرده است، و اين آيه يعني ( هيچ يك از اهل كتاب نيست كه ...) دلالت بر آن دارد كه عيسي شاهد بر همة كساني است كه به او ايمان آورده اند. و اگر اين مؤمنين همه باشند، لازمه اش اين است كه وي توّفي نشود مگر بعد از همه، و نتيجه اين، معناي دوم است: يعني آن حضرت هنوز زنده است، و براي دومين مرتبه به سوي مردم باز مي گردد كه بدو ايمان آورند، نهايت بايد گفت: كساني كه رجوع ثانوي مسيح را درك نكنند وقت مردن به او ايمان مي آورند، و كساني كه درك كنند از روي اختيار يا اضطرار به او مي آورند.

علاوه از نظر آنكه آيات آن طور كه در سياق هم قرار گرفته اند، مناسب تر اين است كه آيه در مقام بيان اين معني باشد كه - عيسي نمرده و هنوز زنده است. و مراد از ايمان آوردن آنان به عيسي قبل از مرگ، ايمان آوردن همگي آنان است پيش از مرگ عيسي عليه السلام!

در روايات اسلامي از حضرت امام باقر "ع" در " تفسير قمي" آمده كه:

« . . . عيسي"ع" پيش از قيامت به دنيا فرود مي آيد، و هيچ اهل ملت__ي اعم از يه__ودي و غي_ره نمي ماند مگر آنكه پيش از مرگش به عيسي ايمان مي آورد و پشت سر مهدي عليه السلام نماز مي خواند! »

حواريون عيسي «ع»

حواريّون و پيروان عيسي"ع"

اشاره

ص:186

ص:187

(1)

انتخاب حواريّون و بيعت آنها

قرآن كريم تاريخ زندگي حضرت عيسي عليه السلام را از زمان حمل مريم تا وقت رسالت عيسي و دعوت او ضمن بشارتي كه به مريم دادند، نقل كرده است. آي___اتي كه در سورة آل عمران از 52 به بع__د شروع مي شود، تتمة اين تاريخ را بيان مي كند، كه مربوط مي شود به انتخاب نمودن حواريون به وسيلة عيسي"ع"، و مكركردن بني اسرائيل با آن حضرت، و نجات دادن خداوند متعال او را از مكر بني اسرائيل، و بالاخره بردن او را به سوي آسمان.

در اين آيات از داستان عيسي"ع" به آن مقدار كه القاي آن به مسيحيان اهميت داشته، اكتفاء شده است، و بعض خصوصياتي را كه در سوره هاي نساء، مائده، انبياء، زخرف و صف بيان داشته، در اينجا نقل نكرده است، زيرا نزول اين آيات مصادف با زماني شد كه مسيحيان وفد نجران - جماعتي كه از رؤساي مسيحيان نجران تشكيل شده بود، و براي بحث و احتجاج با پيغمبر اسلام"ص" آمده بودند - وارد مدينه شدند، لذا از هر چيز لازم تر به قسمت هاي مهم تاريخ پرداخته است، نه آنكه تمام خصوصيات داستان را بيان كند.

دلايل انتخاب حواريون

چون عيسي از آنان ( بني اسرائيلي كه در ضمن بشارت نامشان مذكور شد،) احساس كفر كرد، گفت:


1- مستند:آية 52 سورة آل عمران "... قالَ مَن اَنصاري اِليَ اللهِ قالَ الحَواريّونَ نَحنُ اَنصارُ اللهِ...!" الميزان ج 6 ص25

ص:188

-از شما كيست كه در راه خدا ياور من شود؟

از اينكه لفظ " احساس" را در مورد " كفر" به كار برده، روشن مي شود كه " كفر" از آنان ظاهر شده است، يا اينكه به سبب كفر قصد " ايذاء و كشتن" عيسي را كردند، و عيسي آن قسمت را حس نمود.

عيسي عليه السلام با سؤال از ياران خود خواست تا عده اي از مردان قومش را جدا كرده و مخصوص راه حق گرداند، و نيروي دين را در قلوب آنان به وديعه گذارد، تا آنان دعوتش را منتشر سازند.

اين خصيصه هر نيروئي از نيروهاي طبيعي و اجتماعي و غير آن است كه هنگام شروع نمودن به كار و نشر آثار خود، محتاج و نيازمند چنين تشكيلاتي است، تا رنجش فاسد نشود، و در برابر به كار مثبتي فائز گردد.

نظير كار عيسي"ع" در دعوت اسلامي، " بيعت عقبه" و " بيعت شجره" را مي توان نام برد كه در آن دو پيامبر اسلام"ص" خواست قدرت و قوة خويش را جمع كرده و در آن افراد متمركز سازد، تا كار دعوتش استقامت گيرد.

عيسي"ع" چون يقين كرد دعوتش در بني اسرائيل تأثيري نمي بخشد، و آنان بالاخره راه كفر را طي خواهند كرد، بلكه بالاتر از آن ممكن است خود آن حضرت را كشته و چراغ دعوتش را خاموش سازند، براي بقاء دعوت خود و انتشار آن همان راه را در نظر گرفت، يعني از نزديكترين پيروانش نصرت جسته و براي پيمودن راه حق از آنان ياري طلبيد.

(1)

بنيانگذاري دعوت مسيحي با انتخاب حواريون

حواريون دعوت عيسي"ع" را مردانه پذيرفتند، و آمادگي خود را بري تأمين نظر آن حضرت اظهار داشتند، و بدان وسيله از ساير افراد بني اسرائيل به وسيلة قبول دعوت عيسي"ع" تفاوت پيدا نمودند.

دعوت عيسي از همان مرحله بنيان گذاري شد، و با انتشار پيدانمودن دعوتش به وسيلة آنان حجت الهي به خلايق رسيد و " ايمان" عليه " كفر" جلوه گري نمود.

قرآن مجيد در سورة صف مي فرمايد:

-اي اهل ايمان ! شما هم ياران خدا شويد،


1- مستند:آية 52 سورة آل عمران " ... قالَ الحَواريّونَ نَحنُ اَنصارُ اللهِ...!" الميزان ج 6 ص27

ص:189

چنانكه عيسي بن مريم به حواريون گفت:

-كيست كه در راه خدا مرا ياري كند؟ حواريون گفتند:

-ما ياران خدائيم ! ( نَحنُ اَنصارُ الله! )

پس طايفه اي از بني اسرائيل ( حواريون) ايمان آوردند،

و طايفة ديگر كافر شدند.

ما هم اهل ايمان را مؤيد و منصور گردانيديم، به طوري كه رسماً عليه دشمنان، ظاهر و آشكار شدند! »

حواري كيست؟

حواري انسان كسي است كه از مختصين او محسوب شود. قرآن شريف اين عبارت را جز در مورد "اصحاب خاص" حضرت عيسي"ع" در جاي ديگر به كار نبرده است.

در روايات اسلامي از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود:

« در نظر ما سبب ناميده شدن حواريون به اين اسم آن است كه آنها نفوس خود را پاك كرده و ديگران را هم از پليدي گناهان با پند و اندرز پاك مي كردند.»

از آن حضرت در كتاب " توحيد" نقل شده كه: « حواريون 12 نفر بودند كه افضل و دانشمندتر از همه " لوقا" بود. »

صاحب وحي، و نبي بودن حواريون

از آية شريفة قرآن مجيد در سورة مائده – وَ اِذ اَوْحَيتُ اِليَ الحَوارِيينَ – فهميده مي شود كه اجابت كردن حواريون دعوت عيسي"ع" را، روي وحيي بوده كه خداوند تعالي به آنان فرموده است.

بدين ترتيب، تمامي حواريون عيسي"ع" انبياء و صاحب وحي بوده اند!

« ياد كن هنگامي را كه به حواريون وحي كرديم كه:

-به من و رسولم ايمان آوريد! گفتند:

-ايمان آورديم!

- گواه باش كه ما تسليم فرمان توئيم ! »

اخلاص و ايمان حواريون

ص:190

از پاسخي كه حواريون به خداي سبحان عرض كردند، و در عبارتي كه گفتند:« وَ اشهَد بِاَنّا مُسلِموُنَ!» تسليم و اسلام خود را نشان دادند، و اين " اسلام " همان تسليم شدن كامل در برابر ارادة خداوندي است.

در همين پاسخ دلالت روشني هست كه ايمان آنان از مراحل والاي ايمان بوده است، زيرا چنين تسليمي جز از مؤمنين خالص ساخته نيست، و نه هركس در ظاهر شهادت به توحيد و نبوت داد مرد ميدان آن باشد!

آنان به جميع آنچه خدا نازل فرموده و به عيسي"ع" تعليم داده - از كتاب و حكمت و تورات و انجيل - ايمان آورده اند، و اين رقم پيروي از بالاترين و ارزنده ترين مراتب ايمان شمرده مي شود.

در پايان آيه از قول حواريون در قرآن مجيد نقل شده كه از خدا درخواست كردند: « فَا كتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ ! » يعني از پروردگار خود مسئلت نمودند كه آنان را از " شاهدان" قرار دهد!

(1)

انصارالله ازمسيحيان و مسلمانان

انصار خدا بودن اين است كه آن قدر دين خدا را بايد ياري كرد تا به اين عنوان و مقام شناخته شد. منظور از ياري خدا ياري پيامبر خدا و در پيش گرفتن راهي است كه آدمي را با بصيرت به سوي خدا مي كشاند.

در آية 108 سورة يوسف، خداي تعالي به رسول خ______دا"ص" چنين دستور مي دهد:

« بگو اين است راه من !

كه مردم را به سوي خدا دعوت كنم،

در حالي كه خودم و پيروانم با بصيرت باشيم ! »

دليل بر اين كه منظور از ياري خدا، ياري كردن دين خدا و پيامبر خداست، اين


1- مستند:آية 14 سورة صف "يا اَيُهَا الَّذينَ آمَنوُا كوُنوُا اَنصارَ اللهِ ...! " الميزان ج 38 ص170

ص:191

است كه عبارت: "كوُنوُ ا اَنصارَالله " را تشبيه مي كند به گفتار عيسي"ع" كه - همانطور كه عيسي بن مريم به حواريون گفت: چه كسي انصار من به سوي خداست؟ حواريون گفتند: مائيم انصارالله - پس انصار خدا بودن حواريون معني اش اين است كه انصار عيسي بن مريم باشند، در پيمودن راه خدا، و راه خدا همان توحيد و اخلاص عبادت براي خداي سبحان است.

انصارالله در مورد رسول گرامي اسلام"ص" معنايش اين است كه انصار رسول خدا"ص" در نشر دعوت و اعتلاي كلمة حق باشند، و در اين راه جهاد كنند. اين همان ايمان آوردن به رسول خدا"ص" و اطاعت جازم و صادق از او در اوامر و نواهي اوست.

در آخر آيه اشاره مي كند به اينكه امت پيامبر اسلام هم عين سرنوشت امت مسيح را دارند، آنها نيز مانند امت مسيح دو طايفه مي شوند، يكي مؤمن و ديگري كافر. اگر مؤمنين خداي تعالي را كه در مقام نصرت خواهي از آنان برآمده، اجابت كردند، و پاس حرمت دستورات او را نگه داشتند، خداي تعالي هم ايشان را عليه دشمنانشان نصرت مي دهد، همانطور كه مؤمنين به عيسي"ع" بعد از روزگاري مذلت به آقائي رسيدند، ايشان را نيز بر دشمنان خود سروري مي بخشد.

آية شريفه به ماجرا و سرانجام پيشنهاد عيسي"ع" اشاره نموده و بيان مي كند كه بني اسرائيل دو طايفه شدند، يكي حواريون بودند كه به او ايمان آوردند، و طايفه اي ديگر كه كفر ورزيدند، و خداي تعالي مؤمنين آنها را بر كفار كه دشمن ايشان بود، غلبه داد، و بعد از آنكه روزگاري دراز توسري خور آنان بودند، سرور ايشان شدند.

در روايات اسلامي از علي عليه السلام(در احتجاج) ضمن حديثي نقل مي كند كه از ميان بني اسرائيل غير از حواريون كسي دعوت عيسي "ع" را اجابت نكرد. زمين هيچ وقت از عالمي كه مايحتاج خلق را بيان كند و متعلمي كه در راه نجات به دنبال علما مي رود، خالي نبوده است، هرچند كه اين دو طايفه هميشه در اق_ليت بوده اند.

(1)

برتري پيروان عيسي"ع"

خداي تعالي در آية فوق به عيسي"ع" وعده مي دهد كه به زودي پيروان او را بر مخالفينش - كه كافر به نبوت وي گشتند - برتري داده و آن تفوق و برتري را هم تا قيامت ادامه دهد.


1- مستند:آية 55تا58 سورة آل عمران "وَجاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعوكَ فَوقَ الَّذينَ كَفَروُا اِلي يَومِ القِيامَةِ...." الميزان ج 6 ص36

ص:192

در تعريف " فائقين" يعني آنانكه برتري پيدا خواهند كرد، بيان داشته كه آنان كساني هستند كه پيرو عيسي"ع" هستند. و دستة ديگر را به اين كه " به عيسي كافر شدند،" معرفي كرده است، بدون آنكه بگويد آنان از بني اسرائيل و يهودند، كه به شريعت موسي"ع" منسوبند.

اما با توجه به وسيلة معرفي در آيه صحيح است كه "الَّذينَ كَفَروُا،" جمعيت يهود باشد، و" الَّذينَ اتَّبَعوكَ، " جمعيت نصاري، و اينكه به تمام نصاري كلمة " پيرو" را اطلاق كرده به واسطة آن است كه ايمان آوردن " سابقين" (يعني همانهائي كه پيش از ظهور دين اسلام ايمانشان به عيسي"ع" مرضي خدا بوده و از روي حق تابع او محسوب مي شدند، نه " پيروان تثليث" ) مورد رضايت افراد بعدي مي باشد.

منظور از " تفوق" در آية فوق، تفوق دادن مسيحيان بر جمعيت يهود است. و غرض اصلي از آن بيان، داشتن سخط و غضبي است كه خداوند متعال بر يهود نموده و امتشان را ذليل كرده است، و اين " تفوقي" است كه با تسلط و قدرت صورت مي گيرد.

در اينجا وجه ديگري هم مي توان گفت كه:

-مراد از " الَّذينَ اتَّبَعوكَ، " مسيحيان و مسلمانانند.

و آية شريفه خبر مي دهد كه " يهود" تا روز قيامت در تحت قدرت كساني هستند كه پيروي عيسي "ع" را لازم و ضروري مي دانند.

آية بعدي در قرآن شريف، عذاب الهي را در قيامت نسبت به طايفة يهود كه به عيسي كافر شدند، بيان داشته، و در مقابل نعمت و اجري را كه به پيروان او عطا مي كند، شرح داده است.

و در ضمن همين آيه مشتمل بودن عذاب دنيوي براي آن كفار يهود را نيز متذكر شده است.

از اينجا معلوم مي شود كه نتيجة برتري دادن پيروان عيسي بر دستة كفار - و همچنين بازگشت همه به سوي خدا - آن است كه امت يهود در دنيا به واسطة كساني كه خدا بر آنان مسلط نموده، معذب، و در آخرت نيز به عذاب الهي گرفتارند، و آنان را هيچ ناصر و ياوري نست.

از جملة " وَمالهَمُ مِنْ ناصِرينَ!" استفاده مي شود كه شفاعت هم آنها را شامل نمي شود، و معذب بودنشان از قضاياي حتمي الهي است.

آية شريفه پيروان عيسي"ع" را به پاداش نيكو بشارت داده است، ولي در عين حال اين پيروي را به "ايمان آوردن و عمل صالح انجام دادن" تبديل كرده است. پس پاداش پيروان واقعي عيسي همانا " اجر كامل" است، كه خداي تعالي در قيامت به آنان

ص:193

عطا مي كند اما افراد ديگر كه تنها به اسمي اكتفا كرده و به راستي راه پيروي را پيش نگرفته اند، از آن بهره و عايدي نصيبشان نخواهد شد.

(1)

حواريّون عيسي درانطاكيه وحبيب نجار

قرآن مجيد به رسول گرامي اسلام دستور مي دهد تاريخچة اصحاب القريه را به صورت مثال به كفار بيان كند:

« براي آنها مثلي بزن اصحاب قريه را،

كه در زماني مي زيستند كه ما دوتا از رسولان خود را به سويشان فرستاديم،

و مردم آن دو را تكذيب كرده بودند،

و ما آن دو را به رسول سوم تقويت كرديم،

و اين سه رسول گفتند:

-اي مردم ما از جانب خدا به سوي شما فرستاده شده ايم ! »

مردم چنين مي پنداشتند كه بشر نمي تواند پيغمبري شود و وحي آسماني را بگيرد و استدلال كرده اند به خودشان كه پيغمبر نيستند، و چنين چيزي در خود سراغ ندارند، و آن وقت حكم خود را به انبياء هم سرايت داده و گفته اند:

-شما هم بشري هستيد مثل ما، و ما با اينكه مثل شما بشر هستيم و در نفس خود چيزي از وحي كه به شما ادعا مي كنيد، نازل شده، نمي يابيم، و چون شما هم مثل ما هستيد، پس رحمان هيچ وحيي نازل نكرده و شما دروغ مي گوئيد، و چون غير از اين ادعا ادعاي ديگري نداريد پس غير از دروغ چيز ديگري نداريد!

خداي تعالي در اين قصه حكايت نكرده كه رسولان در پاسخ مردم چه گفتند، در حالي كه در جاي ديگر از رسولان امت هاي گذشته حكايت كرده كه در پاسخ مردم خود در چنين مواقعي گفته اند:

« درست است كه ما جز بشري مثل شما نيستيم،


1- مستند:آية 13تا32سورة يس "وَاضرِب لَهُم مَثَلاً اَصحابَ القَريَةٍ اِذ جاءَ هاَ المُرسَلوُنَ ...." الميزان ج34ص115

ص:194

ولكن خدا بر هر كس كه از بندگانش بخواهد منت مي گذارد! »

بلكه از آن رسولان حكايت كرده كه به قوم خود گفتند:

« ما فرستادة خدا به سوي شما، و مأمور تبليغ رسالت او هستيم،

و جز اين شأني نداريم،

و احتياجي هم نداريم به اينكه ما را تصديق كنيد و به ما ايمان آوريد،

تنها براي ما اين كافي است كه خدا مي داند كه ما فرستادة اوئيم،

و ما بيش از اين هم احتياج نداريم! »

در روايات اسلامي آمده كه آن شهر مورد نظر " انطاكيه" بوده و رسولان نيز دو نفر از حواريون عيسي عليه السلام بودند، كه دو نفر اولي را دستگير كردند و عيسي"ع" با وحي خودش " شمعون" را براي خلاصي آن دو نفر روانه كرد.

در روايت ديگري آمده كه نفر چهارم " حبيب " بود كه دم دروازة بالاي شهر بود، و چون خبر دستگيري رسولان را شنيد، دوان دوان خود را به جمعيت رسانيد و ايشان را نصيحت كرد، و تذكر ها داد و به اطاعت رسولان دعوت كرد.

در در منثور كه از تفاسير اهل سنت است، روايت زير نقل شده كه ابوداود، ابونعبم، ابن عساكر، و ديلمي همگي از ابن ليلي روايت كرده اند كه گفت:

رسول خدا"ص" فرمود:

-صدّيقين ( كه قرآن كريم ايشان را ستوده،) سه نفرند:

1-حبيب نجار، مؤمن آل ياسين، كه داستانش در سورة يس آمده، همانكه گفت: " يا قّومِ اتَّبَعوُا الْمُرسَلينَ! "

2-حزقيل مؤمن آل فرعون، كه گفت: " اَتَقتُلوُنَ رَجُلاً اَن يَقوُلَ رَبّي اَلله!"

3-علي بن ابي طالب، كه وي از آن دو ديگر افضل است!

اين روايت را مجمع البيان از ابن ليلي به شرح زير نقل كرده است كه :

« رسول خدا "ص" فرمود:

-سبقت يافتگان همه امت ها سه نفرند، كه حتي چشم برهم زدني به خدا كفر نورزيدند:

1-علي بن ابيطالب، 2- صاحب داستان سورة يس، 3- مؤمن آل فرعون، و صديقين همين هايند، و علي از همه شان افضل است! »

ص:195

اين روايت را سيوطي در درمنثور از طبراني و ابن مردويه از طريق ابن عباس نيز از رسول خدا"ص" روايت كرده كه فرمود:

« سبقت از آن سه نفر است:

1-آنكه به موسي سبقت جست، يوشع بن نون بود،

2-آنكه به سوي عيسي سبقت جست، صاحب داستان سوره يس است،

3-و آنكه به سوي محمد"ص" سبقت جست، علي بن ابيطالب است! »

شگون بد زدن مردم در حق رسولان

چهارمين نفري را كه قرآن مجيد سبقت جستن او را ذكر فرموده، غير از سه رسول اولي است، كه گرفتار شده بودند، و داستان آنها در قرآن چنين ادامه مي يابد كه -

" مردم قريه به رسولان گفتند: ما شما را بدقدم و شوم مي دانيم، و سوگند مي خوريم كه اگر دست از سخنان خود برنداريد، و تبليغات خود را ترك نكنيد، و به كار دعوت خود ادامه دهيد، شما را سنگباران خواهيم كرد، و از ما به شما عذابي دردناك خواهد رسيد! »

رسولان گفتند: چيزي كه جا دارد با آن فال بد بزنيد، آن چيزي است كه با خودتان هست و آن عبارت است از حالت اعراضي كه از حق داريد، و نمي خواهيد حق را كه همان توحيد است، بپذيريد، و اينكه به سوي باطل يعني شرك تمايل و اقبال داريد. شما مردمي هستيد متجاوز كه معصيت را از حد گذرانده ايد!

( فال بد زدن و شوم دانستن چيزي را در عرب" طير" گفته اند، كه در اصل مرغي است كه عرب جاهلي با ديدن آن فال بد مي زد. اي بسا در حوادث آيندة بشر نيز آن را به كار مي بردند، و " طير" مي گفتند، و اغلب بخت بد به اصطلاح اشخاص بدبخت را طاير مي گويند، با اينكه اصلاً " بخت" امري است موهوم، ولي مردم خرافه دوست آن را مبدأ بدبختي انسان و محروميتش از هر چيز مي دانند.)

وقتي داستان در قرآن مجيد بدينجا مي رسد كه مردم رسولان را به سنگسار كردن تهديد مي كنند، پاي نفر چهارمي به ميان مي آيد، كه فرمود:

« وَ جاءَ مِن اَقصَا المَدينَةِ رَجُلٌ يَسعي، قالَ ياقَومِ اتَّبِعوا المُرسَلينَ !

و از بالاي شهر مردي دوان دوان و سعي كنان بيامد و بگفت:

ص:196

-هان، اي مردم! فرستادگان خدا را پيروي كنيد!

پيروي كنيد كساني را كه هم راهيافتگانند، و هم به طمع مزد شما را به پيروي خود نمي خوانند!

و اما خود من هرچه فكر مي كنم هيچ علتي و دليلي براي ترك خداپرستي نمي يابم،

براي اينكه اگر او را نپرستم كه مرا از عدم به وجود آورده و دوباره به سوي او باز مي گردم، چه كسي را بپرستم؟

آيا به جاي او خدايان ديگر اتخاذ كنم كه اگر خداي رحمان ضرري برايم بخواهد شفاعت آنها هيچ دردي از من دوا نمي كند و از آن ضرر نجاتم نمي دهد؟

اينكه مسلم است كه در اين صورت من در ضلالتي روشن قرار گرفته ام!

نه ! من به پروردگار شما رسولان ايمان مي آورم،

و شما بشنويد تا فردا شهادت دهيد! »

در اول آيات مي بينيم كه اهتمام دارد نشان دهد كه مرد از بالاي شهر آمد تا بفهماند بين رسولان و آن مرد هيچ توطئه و طرح قبلي در ميان نبوده است، و اينها در پائين شهر دعوت مي كردند و او از بالاي شهر آمد و آن حرف ها را زد.

اما اينكه نام اين مرد چه بوده و نام پدرش و شغلش چه بوده مفسرين سخت اختلاف كرده اند، و اثري هم در اصل مطلب ندارد، و چون اثري داشت، خداي سبحان دركلام خود آن را مهمل نمي گذاشت.

آنچه مورد اهميت است، دقت و تدبر در اين معناست كه اين شخص چه حظ وافري از ايمان داشت، كه در چنين موقعي به تأئيد رسولان الهي شتافت و ايشان را ياري كرد و آن حرف ها را از خلوص دل و ايمان زد و لزوم عبوديت نسبت به خداي تعالي را گوشزد كرد، كه فقط به اين دليل او را عبادت كنند كه او اهليت براي عبادت و پرستش دارد، نه به طمع بهشت و ترس از دوزخ!

« وَ ما لِيَ لا اَعبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ اِلَيهِ تُرجَعوُنَ !»

چگونگي شهادت رسول چهارم

قرآن مجيد در ادامة آيات مي فرمايد: « قيلُ ادخِلُ الجَنَةَ ! » و با اين عبارت مي

ص:197

فهماند كه او را كشتند و خداي تعالي از ساحت عزتش به او خطاب كرد كه: داخل بهشت شو !

بين كشته شدن آن مرد و داخل شدنش در بهشت فاصلة چنداني نبود، و آن قدر اين دو به هم نزديك بودند كه گوئي كشته شدنش همان و رسيدن دستور ورود به بهشت همان !

( البته مراد به بهشت، همان بهشت برزخ است، نه بهشت آخرت.)

اين مرد همان طور كه در ايام حيات خيرخواه مردمش بود، در حال مرگ نيز دلش در هواي نصيحت آنان بود، و بلافاصله آرزو كرد كه:

« - يا لَيتَ قَوْمي يَعلَموُنَ ! كاش قوم من مي دانستند كه چگونه خدا مرا بيامرزيد و از محترمين و مكرمين قرارم داد! »

بايد دانست كه مقام اين مرد نزد خدا چنان عزيز بود كه او را از مُكرَمين قرار داد. " مُكرَمين" در قرآن كريم به طور مطلق فقط دربارة ملائكة خدا به كار رفته و دربارة افرادي كه ايمانشان كامل بوده است، و به جز اين دو طائفه كسي حتي نزد خدا برخوردار از نعمت هاي الهي باشد و احترام نزد خدا داشته باشد، جزو مُكرَمين شمرده نمي شود!

نابودي شهر انطاكيه

خداوند متعال سرانجام اين تاريخچه را به اينجا مي رساند كه مي فرمايد:

« ما بعد از قتل او،

ديگر هيچ لشكري از آسمان بر قوم او نازل نكرديم،

و نازل كننده هم نبوديم،

و اين كار جز با يك صيحه تمام نشد!

كه ناگهان همه را خاموش و بي حركت كرد! »

كار آن قوم در نظر خداي تعالي بسيار ناچيز و غيرقابل اعتنا بود، و خدا انتقام آن مرد را از قوم او گرفت و هلاكشان كرد، و هلاك كردن آنها بر خدا بسيار آسان بود، و احتياج به لشكر آسماني و غيره نداشت، بلكه هلاكت آنها مانند هلاكت امت هاي گذشته، با يك صيحة آسماني بود، كه كارشان را يكسره نمود و هلاكشان ساخت!

« يا حَسرَةً عَليَ العِباد ...!

ص:198

-اي حسرت و ندامت بر بندگان!

كه هيچ رسولي نزدشان نيامد مگر آنكه به جز استهزاء عكس العملي نشان ندادند!

آيا نديدند چقدر از اقوام قبل از ايشان را هلاك كرديم؟

و ديگر به سوي اينان بر نمي گردند؟

با اينكه هيچ يك از آنان نيست مگر آنكه همگي نزد ما حاضر خواهند شد! »

اين تعبير بليغ تر از آن است كه ندامت را براي آنان اثبات كند و مثلاً بفرمايد: مردم قريه دچار ندامت و حسرت شدند، كه هرچه رسول به سويشان آمد به استهزايش پرداختند.

از اين سياق برمي آيد كه مراد به " عباد" عوام مردم است، و خواسته حسرت را بر آنان تأكيد كند و بفرمايد:

- چه حسرتي بالاتر از اين كه اينان بنده بودند، و دعوت مولاي خود را رد كردند و تمرد نمودند. معلوم است كه رد دعوت مولا شنيع تر است از رد دعوت غير مولا، و تمرد از نصيحت خيرخواهان ديگر !

اسلام و مسيحيت

عيسي«ع» و بشارت پيامبري رسول الله«ص»

اشاره

ص:199

ص:200

(1)

بشارت عيسي به پيامبري احمد"ص"

اين مطلبي است كه قرآن كريم از عيسي"ع" حكايت كرده كه فرمود:

« اي بني اسرائيل!

-من فرستادة خدايم به سوي شما !

و تورات را كه قبل از من نازل شده، تصديق دارم،

و من اين بشارت را آورده ام كه بعد از من رسولي مي آيد به نام احمد ! »

عيسي عليه السلام نخست اصل دعوت خود را اعلام داشت كه او هيچ شأن و پست و امتيازي به جز اين ندارد كه حامل رسالتي از طرف خدا به سوي ايشان است.

آنگاه متن رسالت خود را شرح داد تا رسالت خود را ابلاغ كرده باشد، و مي گويد:

« تصديق كنندة تورات هستم كه قبل از من نازل شده،

و بشارت دهنده هستم به رسولي كه بعد از من خواهد آمد،

و اسم او احمد است! »

بدين وسيله او هم نبوت و كتاب قبل از خودش را تصديق كرد و هم از نبوت بعد از خود خبر داد.

پس از اين كه گفت: « مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَيَّ مِنَ التَّوريةٍ » اين معنا را بيان مي كند كه - دعوتش مغاير با دين تورات و مناقض با شريعت آن دين نيست، بلكه آن را


1- مستند:آية 6 سورة صف " وَ اِذقالَ عيسيَ بنُ مَريَمَ ... وَ مُبَشِّراً بِرَسوُلٍ يَأتي مِن بَعدي اِسمُهُ اَحمَد...! " الميزان ج38ص153

ص:201

تصديق دارد، و احكامش را نسخ نمي كند، مگر اندكي را، و تازه نسخ معنايش مناقضت نيست، بلكه معنايش اين است كه از سرآمدن عمر منسوخ خبر مي دهد.

خلاصه اينكه عيسي "ع" مي فرمايد: فلان حكم تورات از همان روز اول نزول تورات عمرش تا امروز بود، نه اينكه بگويد: اين حكم هيشگي تورات را من باطل مي كنم. به همين جهت بود كه در گفتار خود كه در جاي ديگر قرآن مجيد نقل شده، مي فرمايد: « تورات را قبول دارم.» و همچنين فرموده: « آمده ام تا پاره اي از محرمات را برايتان حلال كنم!» ( آل عمران 50) و نيز در سورة زخرف آية 63 قرآن كريم از او نقل مي كند كه: «چون آورد عيسي معجزات را گفت به تحقيق آوردم به شما حكمت را و تا بيان كنم براي شما بعضي از آنچه را كه اختلاف مي كنيد در آن ، پس بترسيد از خدا و فرمان بريد مرا ! » از ميان مسائلي كه مورد اختلاف بني اسرائيل بود تنها پاره اي را بيان كرد.

- وَ مُبَشِّراً بِرَسوُلٍ يَأتي مِن بَعدي اِسمُهُ اَحمَد !

مي دانيم كه " بشارت" عبارت است از خبري كه شنونده از شنيدنش خوشحال گردد. معلوم است كه چنين خبري جز از خيري كه به شنونده مي رسد و عايد او مي شود، نمي تواند چيز ديگري باشد، و خيري كه از بعثت پيامبر و دعوت او انتظار مي رود اين است كه با بعثتش باب رحمت الهي به روي انسانها باز شود، و در نتيجه سعادت دنيا و آخرتشان به وسيلة عقايد حقه و يا اعمال صالح و يا هردو تأمين گردد، و بشارت به آمدن پيامبري بعد از پيامبري ديگر- با در نظر گرفتن اينكه پيغمبر سابق دعوتش پذيرفته شده و جا افتاده، و با در نظر داشتن وحدت دعوت ديني در همة انبياء - وقتي تصور دارد، و داراي خاصيت بشارت است، كه پيامبر دوم دعوتي راقي تر و ديني كامل تر آورده باشد، ديني كه مشتمل بر عقايد حقة بيشتر، و شرايع عادلانه تر براي جامعه، و نسبت به سعادت بشر در دنيا و آخرت فراگيرتر باشد، و گرنه انسانها از آمدن پيامبر دوم چيز زيادي عاي__دشان نمي شود و از بشارت آمدنش خرسند نمي گردند!

با اين بيان روشن گرديد كه جملة « وَ مُبَشِّراً بِرَسوُلٍ يَأتي مِن بَعدي اِسمُهُ اَحمَد! » هر چند از اين نكته خبري نداده، اما معنايش مي فهماند كه آن چه پيامبر احمد"ص" مي آورد، راقي تر و كامل تر از ديني است كه تورات متضمن آن است، و آنچه عيسي عليه السلام بدان مبعوث شده، در حقيقت واسطه اي است بين دو دعوت.

در نتيجه، كلام عيسي بن مريم"ع" را اين طور بايد معنا كرد كه :

- من فرستاده اي هستم از ناحية خداي تعالي به سوي شما،

ص:202

تا شما را به سوي شريعت تورات و منهاج آن دعوت نمايم

-و بعضي از آنچه بر شما حرام شده را برايتان حلال كنم –

و اين همان شريعتي است كه خداي تعالي به دست من برايتان آورده،

و به زودي آن را با بعثت پيامبري به نام " احمد"،

كه بعد از من خواهد آمد،

تكميل مي كند.

از نظر اعتبار عقلي هم مطلب از اين قرار است، چون اگر در معارف الهي كه اسلام بدان دعوت مي كند، دقت كنيم، خواهيم ديد كه از شريعت هاي آسماني ديگر كه قبل از اسلام بوده، دقيق تر و كامل تر است، مخصوصاً توحيدي كه اسلام بدان مي خواند، و يكي از اصول عقايد اسلام است، و همه احكام اسلام بر آن اساس تشريع شده، و بازگشت همة معارف حقيقي بدان است، توحيدي است بسيار دقيق!

و همچنين شرايع و قوانين عملي اسلام، كه در دقت آن همين بس كه از كوچكترين حركات و سكنات فردي و اجتماعي انسان، تا بزرگترين آن را در نظر گرفته، و همه را تعديل كرده است، و از افراط و تفريط در يك يك آنها جلوگيري كرده و براي هر يك حدي معين فرموده، و در عين حال تمامي اعمال بشر را به سوي غرض سعادت سوق داده و بر اساس توحيد تنظيم فرموده است!

آية شريفة 157 سورة اعراف به همين نكته اشاره كرده و فرموده است:

« رحمت من همه چيز را فرا گرفته است،

و من همة آن را خاص كساني مي كنم كه تقوا دارند.

. . . آنهائي كه پيروي مي كنند از پيامبري درس ناخوانده،

كه قبل از آمدنش نام او را در تورات و انجيل خود يافته بودند،

و او ايشان را به همة نيكي ها امر مي كند،

و همة پليدي ها را بر آنان حرام مي سازد،

و بارهاي گران را از دوششان بر مي دارد،

و دستبند و پابندها را كه بر دست و پا دارند، باز مي كند! »

اسم " احمد" در ا نجيل

جمله « وَ مُبَشِّراً بِرَسوُلٍ يَأتي مِن بَعدي اِسمُهُ اَحمَد! » هرچند تصريح به

ص:203

بشارت كرده است، الا اينكه دلالت ندارد بر اينكه در كتاب عيسي"ع" وجود داشته است. اما آية 157 سورة اعراف از اين ابهام پرده برداشته و گفته است: « يَجِدوُنَهُ مَكتوباً عٍندَهُم في التَّوريةِ وَالاِنجيلِ - آن را در تورات و انجيلي كه نزدشان است مكتوب مي يابند...،» و همچنين در آية 29 سورة فتح كه در وصف رسول الله"ص" است بر اين معنا دلالت دارد، كه فرمود: « ذلِكَ مَث_لُهُم في التَّوريةِ وَ مَثَلُهُم في الاِنجيلِ ....»

عبارت " اِسمُهُ اَحمَد،" با كمك سياق دلالت دارد بر اين كه اين تعبير را عيسي عليه السلام از رسول خدا"ص" كرده است، و نيز دلالت دارد بر اين كه اهل تورات و ا نجيل آن جناب را به اين نام مي شناختند، همچنانكه به نام " محمد" نيز مي شناختند، واين دلالت روشن است و خفائي در آن نيست.

احسان بن ثابت هم كه گفته: « درود خداي معبود و فرشتگان پيرامون عرشش و همة پاكان بر احمد باد! » مؤيد اين مدعي است.

و همچنين شعر ابوطالب كه مي گويد:

« مردم دربارة احمد گفتند:

-تو مردي هستي خلوف اللسان ضعيف السبب،

ولي بايد بدانند كه احمد دين حق را برايشان آورده است،

نه دروغ را ! »

اين دو شعر دلالت دارد بر اينكه در آن روزها آن جناب را به نام " احمد" مي شناختند. و نيز زماني كه ابوطالب مي خواست از دنيا برود، به برادرانش عباس و حمزه و فرزندانش جعفر و علي چنين وصيت كرد:

« مادرم و همة فرزنداني كه به دنيا آورده، فداي تان باد!

در نصرت احمد، و دفع دشمن از وي سپر او باشيد! »

در شعر ديگري از ابوطالب مي بينيم كه در آن رسول خدا"ص" را به نام " محمد" نام برده و گفته:

« مگر نمي دانيد كه ما محمد را،

پيامبري چون موسي يافتيم،

كه در كتب آسماني گذشته نامش و نبوتش،

ص:204

نوشته شده بود! »

از اين يك بيت شعر استفاده مي شود كه مردم مكه نيز بشارت آمدن آن جناب را در كتب آسماني كه در آن ايام نزد اهل كتاب بوده، ديده بودند.

و نيز مؤيد ديگر گفتار ما اين است كه جمعي از اهل كتاب از يهود و نصاري و در بين آنها علمائي از ايشان مانند عبدالله بن سلام و غير او، به آن جناب ايمان آورده بودند، چون آيات قرآني را كه متعرض بشارت به آمدن رسول اسلام "ص" بود، شنيده بودند، و نيز شنيده بودند كه قرآن مي گويد نام اين پيغمبر در تورات و انجيل آمده است، و در نتيجة آن آيات را با قبول تلقي كرده و در مقام تكذيبش بر نيامدند، چون شكي برايشان باقي نمانده بود، به دليل اين كه سخني كه حاكي از شك و ترديدشان باشد، نگفته اند!

اما اين كه انجيل هاي امروز خالي از بشارت عيسي"ع" است، و اثري از آنچه قرآن صريحاً بيان داشته در آنها نمي بينيم، هيچ ضرري به حال ما ندارد، براي اينكه وضع قرآن كه خود معجزه اي است باقية روشن، و وضع انجيل ها هم روشن است.

احمد و محمد"ص" در روايات اسلامي

در روايات اسلامي در تفسير قمي آمده كه : " امام عليه السلام فرموده، بعضي از يهوديان از رسول خدا"ص" پرسيدند:

-چرا به نام احمد و محمد و بشير و نذير ناميده شده است؟

حضرت فرمود:

-اما، محمدم ناميدند بدين جهت بود كه من در زمين محمودم ( يعني از نظر دوست و دشمن ستوده هستم! )

-اما، احمدم ناميدند بدين جهت بود كه من در آسمان احمدم ( يعني ستوده تر از ستوده بودنم در زمين هستم ! )

-اما، بشيرم خواندند به خاطر اين بود كه هركس مرا اطاعت كند به بهشت بشارت دارد،

-و اما، نذيرم خواندند، چون خدا هر كسي را كه نافرمانيم كند، از آتش انذار كرده است! »

در در منثور به نقل از عرياض بن ساريه مي نويسد كه از رسول خدا"ص"

ص:205

شنيدم كه مي فرمود:

« من در ام الكتاب عبدالله و خاتم النبيين بودم،

در حالي كه آدم در بين آب و گل خود بود،( و به زودي تأويل اين سخن را مي گويم.)

من دعاي ابراهيم، بشارت عيسي و رؤياي مادرم هستم !

ابراهيم دعا كرد كه نبوت را در ذريه اش قرار دهند،

عيسي به آمدن من بشارت داد،

و مادرم در خواب ديد كه نوري از او خارج شد،

كه با آن كاخ هاي شام را برايش روشن كرد! »

(1)

تبليغات كليسا عليه اسلام

حكومت كليسا مسلمانان را طوري براي پيروان خود توصيف مي كرد كه به نظرشان دين اسلام دين بت پرستي و وثنيت مي رسيد. شعارها و اشعاري كه در جنگهاي صليبي عليه مسلمانان مي دادند، اين معني را به خوبي روشن مي سازد:

( مطالب زير از فصل اول كتاب" دين اسلام" نوشتة " هنري دو كاستري" نقل مي شود.)

« . . . مسيحيان در اثر تبليغات كليسا عقيده داشتند كه مسلمانان بت پرستند. آنان براي مسلمين سه خدا درست كرده بودند كه به ترتيب اسم هايشان را چنين ذكر مي كردند:

- " ماهوم" اول خدايان ( كه او را " بافوميد" و " ماهومند" نيز مي گفتند.)

" ماهوم" عبارت است از " محمد" بعد از ماهوم " ايلين" كه دومين خداست. و سپس "ترفاجان" كه سومين خداست.

-چنانكه از بعض سخنانشان ظاهر مي شود غير از اين سه، دو خداي ديگر براي مسلمانان ساخته بودند، به نام " ماتوان" و " جوبين". لكن رتبة خ__دائي اين دو را از سه خ_داي اول، پائين تر مي شمردند.

-آنها مي گفتند: " محمد" دعوتش را بر پاية خدائي خود بنا نهاد.

-و نيز بسياري عقيده داشتند كه " محمد" بتي از طلا براي خود درست كرد.

-در اشعاري كه " ريشار" براي شوراندن فرنگيان عليه مسلمانان انشاء كرده بود چنين مي خواند:


1- مستند: بحث تاريخي و علمي الميزان ج6ص217

ص:206

-برخيزيد! ماهومند و ترفاجان را در آتش بيندازيد تا به خداي خودتان تقرب جوئيد!

-در اشعاري كه " رولان" در توصيف " ماهوم" خداي مسلمانان سروده چنين مي گويد:

... ماهوم بتي است كه تمامش از طلا و نقره ساخته شده، و اگر آن را ببيني خواهي دانست كه زيباتر از آن در خيال هم نمي توان تصور كرد! جثة او بزرگ و ساختمانش زيباست. در رخسارش آثار جلالت هويدا مي باشد. او از طلا و نقره ساخته شده و چنان است كه ضياء و نورش ديده را خيره مي سازد. او بر فيلي نشسته كه از بهترين مصنوعات به شمار مي رود. شمكش تهي است، و شخص بيننده از باطن شمكش ن_____ور و روشني مي يابد. آن را با سنگهاي قيمتي، درخشنده و گوهرنشان كرده اند. در خوبي صنعت نظيرش پيدا نمي شود!!!

چون خداي مسلمانان در تنگي و شدت به آنان وحي و الهام مي كند، و مسلمانان در يكي از جنگها شكست خورده و به مركز خود (مكه) بر مي گشتند، رئيس لشكر يكي از افرادش را دستور داد تا با مسلمانان به مكه رفته و رفتار خدايشان را ( كه محمد است) از نزديك ببيند. كسي كه شاهد واقعه بود، چنين حكاي_____ت مي كرد: " خدايشان را - در حالي كه عده زيادي از پيروانش اطراف او را گرفته و مشغول طبل زدن و ساز و طنبور بودند، و بوق هائي از نقره به صدا درآورده و مي رقصيدند - به لشكرگاه آوردند. خليفه منتظر قدوم او بود، تا نظرش به او افتاد از جا برخاسته و با حالت خضوع و خشوع مشغول عبادت و پرستش او گشت.

-" ريشار" كيفيت وحي كردن " ماهوم" خداي مسلمانان را چنين توصيف مي كند:

. . . ساحران يكي از جنيان را تسخير كرده و در شكم اين بت نهاده بودند. اين جن ابتدا لرزه اي نموده و عربده مي كشد، سپس شروع به سخن كرده و با مسلمانان- كه همگي در حالت سكوتند- تكلم مي كند. »

* * * * *

امثال اين افتراها، در كتبي كه در سالهاي جنگهاي صليبي تأليف شده، يا بعداً متعرض حوادث جنگهاي صليبي گشته، بسيار ديده مي شود.

اين افتراها آدمي را به حيرت اندخته و مبهوت مي سازد، زيرا نسبت هائي است كه هيچ فرد مسلمان در خواب يا بيداري از آن بوئي نشنيده است!

اين بود نمونه اي از تبليغات كليسا عليه مسلمانان، تا زماني كه روشنفكراني از

ص:207

بين خودشان ظاهر شدند و در دين اسلام مطالعاتي كردند، و كتابهائي در اين زمينه – هرچند ناقص يا به نفع مصالح خود – نوشتند. ولي حتي اگر از روي ناچاري هم براي اصلاح اشتباهات گذشته و يا حفظ آبروي خود نزد پيروان تحصيل كردة خود، اين كتابها را نوشتند، بالاخره حقايق اسلام را كم و بيش به جامعة خود معرفي كردند.

( در مبحث انجيل ها در بخش سوم ترجمه اي از انتشارات مسيحي جديد ارائه داديم كه حتي براي اثبات انجيل و موجوديت مسيح و مريم و ساير مسائل دين خود ناچاراً به آيات قرآني استناد كرده اند و بدين ترتيب عملاً تمام تبليغات ساليان متمادي كليسا عليه اسلام را نزد پيروان خود پوچ و بي اعتبار ساخته اند.

اين كتاب براي اثبات وجود مسيح"ع" و انجيل او از آيات قرآني كمك گرفته و عقايد " تثليث" و " پرستش صليب " را منكر شده و آن را مورد انتقاد قرارداده و در واقع "مسيحيت" فعلي را چيزي غير از مسيح و تعليمات او شناخته است.) ( رجوع شود به تكمله بخش سوم .ص93و بخش پنجم.ص149 همين كتاب. )

باتوجه به حقايق قرآن مجيد دربارة عيسي "ع" و حواريون او و مقامات آنها، به طوري كه در آيات سورة آل عمران ملاحظه مي كنيم، اگر كليسا اجازه مي داد، اين حقايق، حتي اين چند آيه به همراه آيات سورة مريم، به طور واقعي و بدون تعرض و تبعيض به گوش مؤمنين واقعي مسيحي مي رسيد، دين مسيح و تعليمات آن از انحرافات پاك مي گشت!

(1)

مباهله با مسيحيان نجران

در تاريخ صدر اسلام مواجهه اي بين پيامبرگرامي اسلام "ص" و بزرگان مسيحي ساكن در نجران عربستان روي مي دهد كه قرآن مجيد آن را در آية فوق بيان داشته است.

آمدن نصاراي نجران به مدينه براي مبارزه با پيامبر گرامي اسلام"ص" و احتجاج با آن حضرت دربارة عيسي بن مريم و منكوب كردنش در اين ادعا بود كه مي فرمود : خدائي جز خداي يكتا نيست و من رسول اويم و عيسي بن مريم نيز بندة مخلوق خدا و رسول او بوده و شايسته نيست كه او را خدا يا پسر خدا بنامند.

در آية 59 سورة آل عمران فرمود:


1- مستند:آية 61 سورة آل عمران " ... فَقُلْ تَعالَوا نَدعُ اَبنائَ__نا وَ اَبنائَكُم وَ نِسائَ_نا وَ نِسائَكُم وَ...." الميزان ج 6 ص41

ص:208

« اِنَّ مَثَلَ عيسي عِندَاللهِ كَمَثَلِ آدَمَ ...

-كيفيت خلقت عيسي در نزد خدا، شبيه كيفيت خلقت آدم است،

كه اجزايش را از خاك جمع نمود،

و با گفتن كلمة " كن" بدون واسطة پدري اورا آفريد !

اَلحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلا تَكُن مِنَ المُمتَرينَ !

-حق همين است كه از ناحية پروردگارت به تو رسيد،

مبادا كه در آن ترديد كني ! »

خداوند متعال با اين آيات - كه قبل از آيات مباهله نازل شده- علاوه بر تبيين كيفيت خلقت عيسي"ع"، نفس رسول الله "ص" را هم مسرت مي بخشد و با تذكر اينكه تو بر حقي، او را در موضوع محاجه با خصم قوي دل مي گرداند.

در آيات مباهله خداي تعالي به رسول اكرم خود تعليم محاجه با مسيحيان نجران را مي دهد، و چنين مي فرمايد:

« پس، هركس دربارة عيسي – بعد از آنكه به واسطة وحي به احوال او آگاهي يافتي – با تو مجادله كند، بگو:

-بيائيد ما و شما با فرزندان و زنان خود مباهله كنيم،

تا لعن و عذاب خدا را بر هر طرف كه دروغگو مي باشد، وارد سازيم!

اين داستان به حقيقت سخن حق است،

و جز آن خداي يكتا خدائي نيست،

خداست كه بر همة كارها توانا و به همة حقايق داناست،

اگر روي گردانند، پس خدا به بدكاران داناست! »

شرح ماجرا از اين قرار بوده كه:

« دو نفر از علماي نصاراي نجران به مدينه آمدند و با رسول الله"ص" راجع به عيسي"ع" گفتگو كردند، خداوند متعال آية " اِنَّ مَثَلَ عيسي عِندَاللهِ كَمَثَلِ آدَمَ - خلقت عيسي در نزد خدا مانند خلقت آدم ابوالبشر است...." را نازل فرمود، پس حضرت به منزل تشريف برد و علي و حسن و حسين و فاطمه "ع" را همراه خود بيرون آورد، در حالي كه دستش را با انگشتان باز شده به سوي آسمان بلند كرده بود، دو عالم نصراني را با همراهانشان به مباهله طلبيد... آن دو چون رسول الله"ص" را با آن حال مشاهده

ص:209

كردند، يكي ديگري را گفت: سوگند به خدا كه اگر او پيغمبر باشد ما هلاك خواهيم شد، و اگر نباشد قومش ما را كفايت كند، پس از مباهله خودداري كرده و منصرف شدند. » ( نقل از تفسير عياشي از امام صادق عليه السلام)

« . . . حضرت فرمود: حال كه از مباهله رو گردانيده ايد، پس مسلمان شويد، تا آنچه به نفع مسلمانان است به نفع شما و آنچه به ضرر ايشان است به ضرر شما هم باشد، آنان امتناع نمودند. حضرت فرمود: پس شما را دعوت به جنگ مي كنم، گفتند: ما را طاقت جنگ عرب نيست، لكن با تو مصالحه مي كنيم كه با ما جنگ نكني و ما را نترساني و از دينمان باز نداري، تا در هر سال دو هزار حله ... و سي زره آهنين به تو بدهيم. حضرت همان طور با آنان مصالحه فرمود.

رسول اكرم"ص" فرمود: به خدائي كه جانم در دست اوست، هلاكت به اهل نجران نزديك شد، و اگر مباهله مي نمودند به صورت ميمون و گراز مسخ شده و بيابان بر آنان آتش مي شد، تمامي اهل نجران حتي پرنده هاي بالاي درختانشان بيچاره و مستأصل مي گشتند، و يك سال بيشتر بر نصاري نمي گذشت كه ت_______مامي هلاك مي شدند.» ( نقل از تفسير ثعلبي از مجاهد و كلبي)

( براي تفصيل بيشتر در اين زمينه رجوع شود به مبحث مباهله در بخش هاي بعدي كه در ضمن بيان تاريخ اسلام ذكر گرديده است.)

چهره هاي الهي و حوادث تاريخي بعد از مسيح

ل_قمان حك_يم

اشاره

ص:210

ص:211

مستند:آية 12 سورة لقمان " وَلَقَد آتَينا لُقمانَ الحِكمَةَ اَن اشْكُر لِلّهِ...! " الميزان ج 32 ص28

لقمان و حكمت هاي الهي او

در اين آيه اشاره شده است به اينكه به لقمان " حكمت" داده شده، و چند فراز از حكمت او نيز در اندرز فرزندش نقل شده است.

در قرآن كريم جز در اين سوره نامي از لقمان نيامده است، و اگر در اين سوره آمده به خاطر تناسبي بود كه داستان سراسر حكمت او با داستان ديگري كه در همين سوره نقل شده، داشته است، و آن داستان «خريدار لهو الحديث" است، چون موضوع داستان " خريدار لهو الحديث" دربارة فردي است كه راه خدا را مسخره مي كند و براي گمراه كردن مردم اين در و آن در مي زند تا حديث لهوي جمع آوري نمايد. اين موضوع در مقايسه با فردي قرار مي گيرد كه آن قدر دانا و حكيم است كه كلماتش راهنماي همه مي شود.

( حكمت به معناي معرفت علميه اي است در حدي كه نافع باشد. حكمت حد وسط بين جهل و جربزه است. چون جربزه عبارت است از افراط از حد لايق در مسئلة تفكر، و خلاصه نداشتن مرز و حدي براي فكر، و اين خود يكي از بلاهاي خطرناك است، چون چنين كسي از حق تجاوز مي كند، بلكه امور دقيق و غيرمطابق با واقع را استخراج مي كند، و اي بسا سرانجام كارش در مسائل عقلي به الحاد و فساد عقيده، و احياناً به جنون سوفسطائي بكشد، و در مسائل شرعي به وسواس بيانجامد.)

خداوند تعالي مي فرمايد:

-به لقمان حكمت داديم كه خدا را سپاس دارد و شكر بگذارد، و چون شكر عبارت است از به كار بستن هر نعمتي در جاي خودش به طوري

ص:212

كه نعمت ولي نعمت را بهتر وانمود كند، و اين حكمت دادن به لقمان، لقمان را وادار كرد تا اين مراحل را در شكر طي كند، پس در حقيقت حكمت دادن به او مستلزم امر به شكر نيز هست.

در ادامة آيه بي نيازي خدا را بدين شكل مي رساند كه فائدة شكر تنها به خود شاكر عايد مي شود، همچنانكه ضرر كفران هم به خود كفران كننده عايد مي گردد، نه به خدا !

مواعظ لقمان به پسرش

خداوند متعال سفارشاتي را كه لقمان به پسر خود مي كرد و او را مؤعظه مي نمود، در قرآن كريم چنين نقل كرده است:

« اي پسرم! به خدا شرك مورز، كه شرك ستمي است بسيار عظيم ! »

( با توجه به اينكه عظمت هر عملي به عظمت اثر آن است، و عظمت معصيت به عظمت كسي است كه نافرماني او مي شود، بنابراين بزرگترين گناهان نافرماني خداست. )

قرآن كريم به دنبال مؤعظة فوق به عنوان جملة معترضه، اشاره به شكر و سپاس فرزند از پدر و مادر مي كند و مي فرمايد:

« انسان را در مورد پدر و مادرش،

و مخصوصاً مادرش كه با ناتواني روزافزون حاملة وي شد،

و از شير بريدنش تا دوسال طول كشيد؛

سفارش كرديم و گفتيم:

-مرا و پدر و مادرت را سپاس دار كه سرانجام به سوي من است ! »

قرآن كريم در داخل همين جملة معترضه اشاره به يك نكتة اساسي ديگر مي كند كه اگر پدر و مادر به تو اصرار كنند كه چيزي را كه علم بدان نداري و يا حقيقت آن را نمي شناسي شريك من بگيري، اطاعتشان مكن! و براي من شريكي مگير!

قرآن مجيد سپس مي فرمايد:

-بر انسان واجب است كه در امور دنيوي نه در احكام شرعي كه راه خداست، با پدر و مادر خود به طور پسنديده و متعارف مصاحبت

ص:213

كند، نه به طور ناشايست، و رعايت حال آن دو را نموده و با رفق و نرمي با آنها رفتار نمايد، و جفا و خشونت در حقشان روا ندارد، و مشقاتي كه از ناحية آنان مي بيند، تحمل كند، چون دنيا بيش از چند روزي گذرا نيست، و محروميت هائي كه از ناحية آن دو مي بيند، قابل تحمل است؛ به خلاف دين، كه نبايد به خاطر پدر و مادر از آن چشم پوشيد، چون راه سعادت ابدي است. پس اگر پدر و مادر از آنهائي باشند كه به خدا رجوع دارند بايد راه آن دو را پيروي كند و گرنه راه غير آن دو را، كه با خدا انابه دارند.

-و عاقبت بازگشت به سوي خداست،

-و خدا از اعمالي كه انسان ها مي كنند خبرشان خواهد داد.

معاد و حضور اعمال براي حساب

لقمان بحث را از توحيد به معاد مي كشاند و مي گويد:

-اي پسرم!

اگر آن عمل كه انجام داده اي، چه خير و چه شر،

از كوچكي همسنگ يك دانة خردل باشد،

و همان كوچك در شكم صخره اي، و يا در هر مكاني از آسمانها و زمين باشد، خدايش براي حساب حاضر خواهد كرد، تا بر طبق آن جزا دهد،

چون خدا لطيف است،

و چيزي در شكم و اعماق آسمانها و زمين و دريا از علم او پنهان نيست، و علم او به تمامي پنهان ها نيز احاطه دارد،

و خبيري است كه از كنه موجودات با خبر است.

اقامه فروع دين و فرايض آن

لقمان در اين آيه دستور العمل هائي به پسر خود مي دهد دربارة نماز كه عمود دين است، و به دنبال آن امر به معروف و نهي از منكر است، و از جمله اخلاق پسنديدة صبر در برابر مصايبي كه به آدمي مي رسد:

ص:214

-اي پسرم !

نماز بپا دار، و به معروف امر كن، و از منكر نهي كن !

بر مصايب خويش صبر كن، كه اين از عزم امور است!

اگر خداوند متعال صبر را، كه همان حبس نفس از انجام امري است؛ از عزم، كه تصميم قلبي بر فيصله دادن كاري است؛ دانسته؛ بدين جهت است كه عقد قلبي مادام كه سست نشده، و گره دل باز نگشته، انسان بر آن امري كه بر انجامش تصميم گرفته، و در دل گره زده است؛ پابرجا و بر تصميم خود باقي است. پس كسي كه بر امري صبر مي كند حتماً در عقد قلب او و محافظت بر آن جديت دارد و نمي خواهد كه از آن صرف نظر كند. و اين خود از قدرت و شهامت نفس است!

اخلاق اجتماعي

لقمان دربارة رفتار پسرش با مردم بدين زبان سفارش مي كند:

-اي پسرم!

از در كبر و نخوت از مردم روي بر مگردان!

و در زمين چون مردم فرحناك راه مرو!

خدا خودپسندان گردنفراز را دوست نمي دارد!

در راه رفتن خويش معتدل باش!

و صوت خود ملايم كن!

كه نامطبوعترين صداها صوت الاغ است!

اينجا لقمان اشاره مي كند به اينكه روي خود از تكبر برگرداندن از مردم، و راه رفتن مثل آدمهاي خوشحال و از خود راضي در كوچه و بازار از اعمالي است كه خداي تعالي دوست ندارد. و خدا دوست نمي دارد كساني را كه دستخوش خيال زدگي و تكبرند. اگر" كبر" را خيال زدگي خوانده اند بدين جهت بوده كه آدم متكبر خود را بزرگ خيال مي كند، و چون فضيلتي براي خود خيال مي كند، زياد فخر مي فروشد.

آنگاه سفارش لقمان اينگونه تكميل مي شود و پايان مي يابد كه:

-در راه رفتنت ميانه روي را پيش گير!

صدايت را بلند مكن و آهسته و ملايم حرف بزن!

ص:215

كه ناخوش ترين صوتها صوت خران است، كه در نهايت بلندي است.

(1)

لقمان و نصايح او در روايات اسلامي

نام لقمان در كلام خداي تعالي جز در سورة لقمان نيامده، و از داستانهاي او جز آن مقدار كه در آية 12 به بعد سورة فوق الذكر آمده، سخني نرفته است، ولي دربارة داستانهاي او و كلماتش كه داراي حكمت عالي است، روايات بسيار و مختلف رسيده است، كه گلچيني از آنها را كه با عقل و اعت__بار سازگارتر است، ذيلاً نقل مي كنيم:

1-از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نقل شده كه فرمود:

-اي هشام! خداي تعالي كه فرموده " به درستي كه به لقمان حكمت داديم" منظور از حكمت، فهم و عقل است.

2-از ابن عمر نقل شده كه گفت از رسول خدا"ص" شنيدم كه فرمود:

-بحق مي گويم كه لقمان پيغمبر نبود و لكن بنده اي بود كه بسيار فكر مي كرد و يقين خوبي داشت. او خدا را دوست مي داشت. خدا هم او را دوست مي داشت، و به دادن حكمت بر او منت نهاد!

روزي لقمان وسط روز خوابيده بود كه ناگهان ندائي شنيد:

-اي لقمان آيا مي خواهي خدا تو را خليفة خود در زمين بكند، يا بين مردم بحق حكم كني ؟ لقمان صدا را پاسخ داد كه اگ__ر پ_روردگارم مرا م_خير كند، عافي__ت را مي خ__واهم و بلاء را نمي پذيرم، ولي اگر او اراده كرده كه مرا خليفه كند، سمعاً و طاعتاً ! براي اينكه ايمان و يقين دارم كه اگر او چنين اراده اي كرده باشد، خودش ياريم كرده و از خطا حفظ خواهد كرد!

ملائكه، به طوري كه لقمان ايشان را نمي ديد، پرسيدند:

-اي لقمان چرا ؟ گفت: براي اينكه هيچ تكليفي دشوارتر از قضاوت و داوري نيست، و ظلم آن را از هر سو احاطه مي كند. اگر در داوري راه صواب رود كه اميد نجات دارد، نه يقين به آن، ولي اگر ره خطا رود راه بهشت را عوضي رفته است. و اگر انسان در دنيا ذليل و بي اسم و رسم


1- مستند: بحث روايتي و تحليلي الميزان ج 32 ص38

ص:216

باشد ولي در آخرت شريف و آبرومند، بهتر است از اينكه در دنيا شريف و صاحب مقام باشد، ولي در آخرت ذليل و بي مقدار، و كسي كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد دنيايش از دست مي رود و به آخرت هم نمي رسد.

ملائكه از منطق نيكوي او تعجب كردند. لقمان به خواب رفت و در خواب حكمت به او دادند، و چون برخواست سخنان حكمت آميز از زبانش مي جوشيد.

لقمان با حكمت خود براي داود وزارت مي كرد. روزي داود به او گفت:

-اي لقمان خوشا به حالت كه حكمت را به تو دادند، و بلاي نبوت را هم از تو گرداندند!

3-از ابوهريره نقل شده كه رسول خدا"ص" فرمود: لقمان اهل حبشه بود.

4-حماد گفت: از امام صادق عليه السلام سراغ لقمان را گرفتم كه چه كسي بود؟ و حكمتي كه خداوند متعال به او ارزاني داشت، چگونه بود؟ فرمود:

-آگاه باش كه به خدا سوگند حكمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و يا درشتي در جسم و زيبائي در رخسار ندادند، و لكن او مردي بود كه در برابر امر خدا سخت نيرومندي به خرج مي داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضي نبود، دوري مي كرد!

-لقمان مردي ساكت و فقيرالاحوال بود. نظري عميق و فكري بسيط و ديدي تيزبين داشت. او همواره مي خواست تا از عبرت ها غني باشد. او هرگز در روز نخوابيد، و هرگز كسي او را در حال بول و غايط يا غسل نديد، بسكه در خودپوشي مراقبت داشت.

-نظرش بلند و عميق بود و مواظب حركات و سكنات خويش بود، و هرگز از ديدن يا شنيدن چيزي نخنديد، چون مي ترسيد گناه باشد. او هرگز خشمگين نشد، و با كسي مزاح نكرد، و چون چيزي از منافع دنيا عايدش مي شد اظهار شادماني نمي كرد، و اگر از دست مي داد، اظهار اندوه نمي نمود.

-لقمان زنان بسيار گرفت، و خدا فرزنداني بسيار به او مرحمت فرمود، ولكن بيشتر آن فرزندان را از دست داد و بر مرگ احدي از ايشان گريه نكرد.

-لقمان هرگز از دو نفر كه نزاع و كتك كاري داشتند، نگذشت مگر آنكه بين آن دو را اصلاح كرد، و از آن دو عبور نكرد مگر وقتي كه دوستدار يكديگر شدند، و هرگز سخن نيكو از احدي نشنيد مگر آنكه تفسيرش را پرسيد كه

ص:217

اين سخن از كه شنيدي؟

-لقمان بسيار با فقها و حكما نشست و برخاست مي كرد، و به ديدن قاضيان و پادشاهان و صاحبان منصب مي رفت، قاضيان را تسليت مي گفت و بر ايشان نوحه سرائي مي كرد، كه خدا به چنين كاري مبتلايشان كرده است. براي سلاطين و ملوك اظهار دلسوزي و ترحم مي نمود كه چگونه به ملك و سلطنت دل بسته اند، و از خدا بي خبر شده اند.

-لقم___ان بسيار عبرت مي گرفت، و طريقة غلب__ه بر هواي نفس را از ديگران مي پرسيد، و ياد مي گرفت، و با آن طريقه همواره با هواي نفس خود در جنگ بود، و از شيطان احتراز مي جست، و قلب خود را با فكرت و نفس خود را با عبرت، مداوا مي كرد. او هرگز سفر نمي كرد مگر به جائي كه برايش اهميت داشته باشد، به اين جهات بود كه خدا حكمتش داد و عصمتش ارزاني فرمود....

(1)

اندرزهاي معروف لقمان به پسرش

اشاره

امام صادق عليه السلام در ذيل آية فوق فرمود: لقمان پسرش " باثار" را وقتي اندرز مي گفت، آنقدر كلماتش نافذ بود كه فرزندش در نهايت درجه تأثر قرار مي گرفت. از جمله مواعظي كه لقمان به پسرش كرد اين بود كه:

1-شناخت و جهان بيني

-اي پسرم ! تو از آن روزي كه به دنيا افتادي، پشتت به دنيا و رو به آخرت كردي، و خانه اي داري به طرف آن مي روي نزديكتر به توست از خانه اي كه از آن دور مي شوي!

2-اصول يادگيري

-پسرم! همواره با علما بنشين، و با دو زانوي خود مزاحمشان شو، ولي با آنان مجادله مكن، كه اگر بكني از تعليم تو دريغ مي ورزند.

3-ميزان ثروت و دارائي

1- مستند: آيه 13 سوره لقمان " وَ اِذ قالَ لُقمانُ لِابنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ ...! " الميزان ج 32 ص41

ص:218

-از دنيا به قدر بلاغ و رفع حاجت بگير، و يكباره ترك آن مگو، وگرنه سربار جامعه خواهي شد، و در دنيا آنچنان داخل مشو كه به آخرتت ضرر رساند.

4-ميزان عبادت

-آنقدر روزه بگير كه از شهوتت جلوگيري كند، و آنقدر روزه مگير كه از نماز خواندن بماني، زيرا نماز در نزد خدا محبوب تر از روزه است!

5-ايمان، توكل و تقوي

-پسرم دنيا دريائي است عميق، كه دانشمنداني بسيار در آن هلاك شدند، و چون چنين است تو كشتي خود را در اين دريا از ايمان بساز، و بادبان آن را توكل قرار بده، و آذوقه اي كه بايد در آن ذخيره كني، از تقوا بكن، و اگر نجات يافتي به رحمت خدا يافته اي و اگر هلاك شدي به گناهانت شده اي!

6-تربيت

-پسرم اگر طفل صغيري را در خردي اش ادب كني، تو را در بزرگي اش سود رساند، و معلوم است كه براي ادب ارزش قائل است، و نسبت به آن اهتمام مي ورزد. و كسي كه بدان اهتمام بورزد نخست راه به كاربستنش را مي آموزد، و كسي كه مي خواهد راة تأديب را بياموزد، سعي و كوشش او بسيار مي شود، و كسي كه سعي و كوشش در طلب آن بسيار كرد، قدم به قدم به نفع آن بر مي خورد، و آن را عادت خود قرار مي دهد.

-آري خواهي ديد كه تو خود جانشين گذشتگان خود شده اي، و از جانشين خودت سود مي بري، و هر صاحب رغبتي به تو اميد مي بندد، كه از ادبت چيزي بياموزد، و هر ترسنده اي از صولتت هراسناك مي شود!

7-علم

-زنهار كه به خاطر به دست آوردن غير علم و ادب، در طلب ادب دچار كسالت نشوي، و اگر در امر دنيا شكست خوردي، زنهار كه در امر آخرت شكست نخوري، و بدان كه اگر طلب علم از تو فوت شود، در امر آخرت شكست خورده اي، و در ايام و ليالي و ساعتهايت بهره اي بگذار براي طلب علم، براي اينكه عمر گرانمايه را هيچ چيز چون ترك علم ضايع نمي كند!

8-آداب معاشرت و رفتار

ص:219

-زنهار كه هرگز با اشخاص لجوج در نيفتي، و هرگز با مردي فقيه جدال مكني، و هرگز با صاحب سلطنتي دشمني نورزي، و با هيچ ستمگري سازگاري و دوستي مكني، و با هيچ فاسق برادري مورزي، و با هيچ متهمي رفاقت نكني، و علم خود را مانند پولت گنجينه كن و به هر كس و ناكس عرضه مدار!

9-خوف و رجا

-پسرم! از خداي عزوجل آن چنان بترس كه اگر در قيامت نيكي هاي همه نيكان جن و انس را داشته باشي باز ترس آن داشته باشي كه عذابت كند، و از خدا اميد رحمت داشته باش آنچنان كه اگر در روز قيامت با تمامي گناهان جن و انس روبرو شوي، باز احتمال و اميد آنكه تو را بيامرزد، داشته باشي!

-پسرش بدو گفت: پدر جان! چطور چنين چيزي ممكن است كه در عين داشتن چنان خوفي، اين چنين اميدي هم داشته باشم؟ و اين دو حالت متضاد در يكدل چگونه جمع مي شود؟

-لقمان گفت: پسرم اگر قلب مؤمن را بيرون آورند، در آن دو نور يافت مي شود، نوري براي خوف و نوري براي رجاء، و اگر آن دو را با مقياسي بسنجند برابر همند، و هيچ يك از ديگري حتي به سنگيني يك ذره بيشتر نيست، و كسي كه به خدا ايمان دارد، به گفتة او نيز ايمان دارد، و به كسي كه به گفتة او ايمان داشته باشد، به فرمان او عمل مي كند، و كسي كه به فرمان او عمل نمي كند، گفتار او را تصديق نكرده است. پس اين حالات دل، هر يك گواه ديگري است!

10- عمل خالص براي خدا

-كسي كه به راستي ايم___ان به خدا داشته باشد، براي خدا عمل را خالص و خيرخواهانه انجام مي دهد، و كسي كه براي خدا عمل را خالصانه و خيرخواهانه انجام داد و به راستي ايمان به خدا دارد، و كسي كه خدا را اطاعت مي كند، از او هراسناك نيز مي باشد. كسي كه از خدا هراسناك باشد او را دوست هم دارد، و كسي كه او را دوست بدارد، اوامرش را پيروي

ص:220

مي كند، و كسي كه پيرو اوامر خدا باشد، مستوجب بهشت و رضوان او مي شود، و كسي كه پيروي خشنودي خدا نكند، از غضب او هيچ باكي ندارد، و پناه مي بريم به خدا از غضب او !

11- بي اعتنائي به دنيا

-پسرم به دنيا ركون و اعتماد مكن و دلت را مشغول بدان مدار! چه خداي تعالي هيچ خلقي را خوارتر از دنيا نيافريده است. هيچ مي بيني كه نعي___م دنيا را م__زد و پاداش مطيعان نكرده و نمي بيني كه بلاي دنيا را عقوبت گناهكاران قرار نداده است!

12- رزق دنيا و مسئوليت آخرت

-شخصي از لقمان پرسيد: آن چه دستوري است كه جامع همة حكمت هاي تو باشد؟

-گفت: اينكه خود را دربارة چيزي كه برايم ضمانت كرده اند به زحمت نيندازم، و آنچه را كه به خود من واگذار نموده اند، ضايع نسازم. ( منظ_ور اينكه عمر خود را صرف رزقي كه ضامن آن شده اند نسازم، و دربارة سعادت آخرت كه به خود من واگذار كرده اند اهمال نكنم! )

13- اداره نفس

-از جمله نصايحي كه لقمان به فرزندش كرد، يكي اين بود كه:

-پسرم! اگر دربارة مردن شك داري خواب را از خودت بردار، كه هرگز نمي تواني چنين كني!

-پسرم! اگر دربارة قيامت شك داري، بيداري را از خودت بردار! كه هرگز نمي تواني !

-براي اينكه در اين اندرز من دقت كني خواهي ديد كه نفس تو به دست ديگري اداره مي شود، و نيز خواهي دانست كه خواب به منزلة مرگ است و بيداري بعد از خواب به منزلة بعث بعد از مردن!

14- ميانه روي

-و نيز فرمود لقمان به فرزندش: پسرم! زياد نزديك دنيا مشو، كه از آن دور خواهي ماند، و زياد هم دور مشو كه خوار خواهي گشت.

( يعني در طلب دنيا ميانه رو باش! )

15- نتيجه آميزش با فاجران

ص:221

-و نيز فرموده: پسرم ! هر جنبنده اي مثل خود را دوست مي دارد، مگر فرزند آدم كه او هم افق خود در هر مزيتي را دوست نمي دارد، و متاعي كه داري نزد خواهان آن عرضه بدار، ( و گرنه بازارش كساد خواهد شد، ) همانطور كه بين گرگ و ميش هرگز دوستي برقرار نمي گردد، همچنين بين نيكوكار و فاجر دوستي برقرار نمي شود.

-پسرم ! هركه با قير سروكار پيدا كند، سرانجام جامه و يا تنش به قير آلوده مي شود. آميزش با فاجران نيز چنين است، عاقبت از او ياد مي گيرد... خو پذير است نفس انساني !

-پسرم ! هركس سر و كله زدن و مجادله را دوست بدارد، عاقبت زبانش به فحاشي باز خواهد شد، و هر كس به جائي ناباب قدم نهد، عاقبت متهم مي شود. و كسي كه همنشيني با بدان كند، سالم نمي ماند، و كسي كه اختيار زبان خود را در كف ندارد، سرانجام پشيمان مي شود!

16- وظايف انساني

-پسرم ! صد دوست بگير ولي يك دشمن مگير!

-پسرم ! وظيفه اي نسبت به خلاق خود داري، و وظيفه اي نسبت به خلقت. اما خلاق تو همان دين توست، و خلق تو عبارت است از طرز رفتارت در بين مردم، پس مراقب باش خلقت را مبغوض و منفور مردم مساز و به همين منظور محاسن اخلاق را ياد بگير!

17- تقوي و اعمال نيك

-پسرم ! بندة اخيار باش، ولي فرزند اشرار مباش! فرزندم! امانت را بپرداز، تا دنيا و آخرتت سالم بماند، و امين باش! كه خدا خائنين را دوست ندارد!

-پسرم! اينطور مباش كه به مردم نشان مي دهي كه از خدا مي ترسي، و در قلب بي پرواي از او باشي!

18- توجه به عمل نه به ثروت

-از جمله مواعظي كه لقمان به پسرش كرد، اين بود كه گفت:

پسرم! مردم قبل از زمان تو براي فرزندان خود جمع كردند، و الان تو مي

ص:222

بيني كه نه آن جمع ها ماند، و نه آن فرزنداني كه برايشان جمع كردند، آخر مگر نه اين است كه تو بنده اي اجير هستي كه مأمور شده اي كاري را انجام دهي، و وعده ات داده اند كه در مقابل مزدت بدهند؟ پس عملت را مستوفي و كامل انجام بده، تا اجرت را كامل بدهند!

19- ميزان دلبستگي به دنيا

-در اين دنيا چون گوسفندي مباش كه در زراعتي سبز و خرم بيفتد و بچرد تا چاق شود، چون آن حيوان هرچه زودتر چاق شود به كارد قصاب نزديك تر شده است، و لكن دنيا را به منزلة پلي بگير، كه بر روي نهري زده باشند، كه تو از آن بگذري و رهايش كني و ديگر تا ابد به سويش برنگردي، پس بايد آن را خراب كني، نه اينكه تعمير نمائي، چون تو مأمور به تعمير آن نيستي.

20- مسئوليت قابل بازخواست

- بدان كه تو به زودي، و در فردائي نزديك، وقتي پيش خداي عزوجل بايستي، از چهار چيز بازخواست خواهي شد:

1-از جوانيت، كه در چه راهي تباه كردي؟

2-از عمرت، كه در چه فاني ساختي؟

3-از مالت، كه از كجا آوردي؟

4-و در كجا مصرف كردي؟

پس خود را آماده كن و جوابي مهيا ساز!

21-توجه به عاقبت كار

-از آنچه از دنيا از كفت رفته غم مخور، چون اندك دنيا دوام و بقا ندارد، و بسيارش از گزند بلا ايمن نيست، پس زنهار حواست را جمع كن، و سخت در كار خويش بكوش، و پرده از روي خود كنار بزن، و متعرض رحمت پروردگارت شو، و در دلت همواره توبه را تجديد كن، قبل از آنكه ديگر تصميمت كار نكند، و قبل از آنكه ايامت سر شود، و مرگ بين تو و خواسته هايت حايل شود!

22- حسن سلوك

-لقمان به پسرش گفت: پسرجان! زنهار كه از كسالت و بدخلقي و كم صبري

ص:223

بپرهيز، كه با داشتن اين چند عيب هيچ دوستي با تو دوام نمي آورد، و همواره در امور خود ملازم وقار و سكينت باش، و نفس خود را بر تحمل زحمات برادران صابر كن، و با همه مردم خوش خلق باش!

-پسرم اگر مال دنيائي نداشتي كه با آن صلة رحم كني و بر برادران تفضل نمائي، حسن خلق و روي خوش داشته باش، چون كسي كه حسن خلق دارد اخيار او را دوست مي دارند، و فجار از او دوري مي جويند!

-پسرجان! به آنچه خدا قسمتت داده قانع باش تا عيشت صافي باشد، پس اگر خواستي عزت دنيا برايت جمع شود، طمعت را از آنچه در دست مردم است، ببر! چون انبياء و صديقين اگر رسيدند به آنچه كه رسيدند، به قطع طمعشان رسيدند!

اصحاب كهف

اشاره

ص:224

(1)

مقدمه اي برتاريخ اصحاب كهف

بيان تاريخ اصحاب كهف، پاسخ يكي از سه سؤالي بود كه يهود به مشركين ياد دادند تا از رسول خدا"ص" بكنند، و بدين وسيله او را در دعوي نبوت آزمايش كنند.

( دو سؤال ديگر به طوري كه در روايات آمده، يكي داستان موسي و آن جوان همسفر اوست، و يكي ديگر داستان ذي القرنين است.)

سياق آيات سه گانه اي كه تاريخ مزبور با آنها شروع شده، اشعار بر اين دارد كه قصة كهف قبلاً به طور اجمال در بين مردم معروف بوده است. مخصوصاً اين اِشعار در سي____اق آي___ة فوق الذكر به چشم مي خورد و مي فهماند كه نزول اين آيات براي تفصيل قضيه است، كه قرآن مجيد آن را با عبارت: « نَحنُ نَقَصُّ عَلَيكَ نَبَأَهُم بِالحَقَِ ! » شروع مي كند، يعني ما داستان آنها را براي تو بحق مي خوانيم!

موضوعيت تاريخچه اصحاب كهف

اين آيات به آيات قبل خود متصل است، آنجا كه خداي تعالي مي فرمايد كه اگر خالق سبحان موجودات روي زمين را در نظر بشر جلوه داده و دلهاي آدميان را مجذوب آنها نموده تا بدانها ركون و اعتماد كنند، و توجه خود را بدانها معطوف دارند، همه به فرض امتحان است. و همچنين پس از گذشتن اندك زماني همة آنها را با خاك يكسان كرده و از نظر انسان انداخته و به صورت سرابي جلوه مي دهد.


1- مستند:آية9تا26سورة كهف " اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الكَهفِ وَالرَّقيمِ كانوُا مِن آياتِنا عَجَباً ! " الميزان ج 26 ص54

ص:225

اينها همه آيات الهي است نظير آيتي كه در داستان اصحاب كهف هست كه خدا خواب را بر آنان مسلط كرد، و در كنج غاري سيصد سال شمسي به خوابشان برد و وقتي بيدار شدند جز اين بنظرشان نرسيد كه يك روز در خواب بوده اند و يا پاره اي از يك روز!

پس مكث انسان در دنيا و اشتغالش به زينت هاي دنيا و دلبستگي اش نسبت به آنها و غفلتش از غير آنها خود آيتي است نظير آيتي كه در داستان اصحاب كهف هست!

همانطور كه آنها وقتي بيدار شدند خيال كردند روزي يا پاره اي از روز خوابيده اند، انسانها هم وقتي روز موعود را مي بينند، خيال مي كنند يك روز مكث كرده بودند، يا پاره اي از يك روز را، و چنانكه اصحاب كهف گفتند:

-چقدر خوابيديم؟

گفتند:

-يك روز يا قسمتي از يك روز!

همة انسانها نيز هنگام مشاهدة روز موعود مي گويند:

-چقدر بر حساب سالها در زمين خوابيديم؟

گويند:

-يك روز يا پاره اي از روز...!

از ايشان سؤال مي شود چند سال در زمين مانديد؟

گويند: به سال نكشيد بلكه يك روز يا پاره اي از يك روز مانديم!

قرآن مجيد مي فرمايد:

« روزي كه وعدة الهي را مي بينند چنين به نظرشان مي رسد كه در زمين مكث نكردند مگر ساعتي از روز را ! » ( احقاف35)

پس آيت اصحاب كهف يك پيشامد نوظهور و عجيبي نيست بلكه مانند سايرآيات الهي داستاني است كه همه روزه، تا شب و روزي هست، تكرار مي شود!

گويا خداي تعالي رسول گرامي خود را خطاب كرده و مي فرمايد كه تو متوجه نشدي كه اشتغال مردم به دنيا و ايمان نياوردنشان به اين داستان به خاطر اشتغال و تعلق خاطري است كه به زينت هاي زمين دارند، خود آيتي است نظير آيت خوابيدن اصحاب كهف در غار و به همين جهت اندوهناك شدي تا حدي كه خواستي از غصه خودت را بكشي، و خيال كردي كه داستان اصحاب كهف يك داستان استثنائي و نوظهور و عجيب است، و حال آنكه اين داستان عين داستان زندگي مردم دنياپرست است!

ص:226

(1)

وجه تسميه اصحاب كهف و رقيم

از ظاهر سياق داستان اصحاب كهف بر مي آيد كه اصحاب كهف و رقيم يك جماعت بوده اند كه هم اصحاب كهف ناميده شده اند و هم اصحاب رقيم. اصحاب كهف ناميده شدند به خاطر اينكه در كهف(غار) منزل كردند، و اصحاب رقيم ناميدند براي اينكه ( به طوري كه گفته شده) داستان و سرگذشتشان در سنگ نبشته اي در آن ناحيه پيدا شده است، و يا در موزة سلاطين ديده شده است، و به همين جهت اصحاب رقيم يعني اصحاب نوشته شدگان، ناميده شدند.

برخي گفته اند: رقيم نام كوهي در آن ناحيه بوده كه غار مزبور در آن قرار داشته است، و يا نام وادي اي بوده كه كوه مزبور در آنجا بوده است، و يا نام شهري بوده و اصحاب كهف اهل آن شهر بوده اند، و يا نام سگي بوده كه همراه آنان به غار در آمده است. ( از اين پنج قول فقط قول اول مؤيد دارد.)

بعضي ديگر گفته اند كه اصحاب رقيم مردمي غير از اصحاب كهف بوده اند و داستان ديگري دارند كه خداي تعالي داستان آنها را با اصحاب كهف يكجا ذكر فرموده است، ولي تفص____يل داستان آنها را نفرموده است.(2)

(3)

خلاصه داستان اصحاب كهف در قرآن

اصحاب كهف و رقيم جوانمرداني بودند كه در جامعه اي مشرك، كه جز بت ها را نمي پرستيدند، نشو و نما مي كنند، و چيزي نمي گذرد كه دين توحيد محرمانه در آن جامعه راه پيدا مي كند، و اين جوانمردان بدان مي گروند و مردم آنها را به باد انكار و اعتراض مي گيرند و در مقام تشديد و تضييق برايشان و فتنه و عذاب آنها بر مي آيند، و بر عبادت بتها و ترك دين توحيد مجبورشان مي كنند، تا هركه به ملت آنان برگردد، دست از او بدارند و هركه بر دين توحيد و مخالفت كيش ايشان اصرار ورزد او را به بدترين وجهي به قتل برسانند!

قهرمانان اين داستان افرادي بودند كه با بصيرت به خداي تعالي ايمان آورده بودند، و خداي تعالي هم هدايتشان را زيادتر كرده، و معرفت و حكمت بر آنان افاضه


1- مستند:آية9 سورة كهف " اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الكَهفِ وَالرَّقيمِ كانوُا مِن آياتِنا عَجَباً" الميزان ج 26 ص57
2- ولي اين قول از روش بيان قرآن و كلام خداي تعالي بسيار بعيد است!
3- مستند:خلاصه داستان الميزان ج 26 ص140

ص:227

فرموده و با آن نوري كه به ايشان داده بود، پيش پايشان را روشن ساخته، و ايمان را با دلهاي آنان گره زده بود.

آنان فكر كردند اگر در ميان اجتماع بمانند جز اين چاره اي نخواهند داشت كه با سيرة اهل شهر سلوك نمايند، و حتي يك كلمه از حق به زبان نياورند، و از اينكه مذهب شرك باطل است، چيزي نگويند، و به شريعت حق نگردند. و آنان تشخيص دادند كه بايد بر دين توحيد بمانند و عليه شرك قيام كنند و از مردم كناره گيري نمايند. چه اگر چنين كنند و به غاري پناهن_____ده شوند بالاخره خداي سبحان راه نجاتي پيش پايشان قرار مي دهد. با چنين يقيني آنان قيام نمودند و در رد گفته هاي قوم و اقتراح و تحكم آنان گفتند:

« پروردگارما، پروردگار آسمانها و زمين است!

ما هرگز جز او پروردگاري نمي خواهيم، وگرنه باطل گفته ايم!

اينان، قوم ما كه غير خدا خدايان گرفته اند، چرا در مورد آنها دليل روشني نمي آوردند؟

راستي ستمگر تر از آن كس كه دروغي دربارة خدا ساخته باشد، كيست؟»

آنگاه پيشنهاد پناه بردن به غار را پيش كشيده و گفتند:

« پس سوي غار برويد تا پروردگارتان رحمت خويش بر شما بگسترد،

و براي شما در كارتان گشايش فراهم كند! »

آنگاه داخل غار شده و در گوشه اي از آن قرار گرفتند، و در حالي كه سگشان دست و ذراع خود را در زير چانه گسترده بود، خداي خود را خواندند، چون به فراست ايمان فهميده بودند كه خدا نجاتشان خواهد داد، لذا عرض كردند:

« رَبَّنا آتِنا مِن لَدُنّكَ رَحمَةً و َ هَيّئِّ لَنا مِن اَمرِنا رَشَداً ! »

خداي تعالي دعايشان را مستجاب نمود و سالهائي چند به خوابشان كرد، در حالي كه سگشان نيز همراهشان بود.

پس از آن روزگاري طولاني كه سيصد و نه سال باشد دوباره ايشان را سر جاي خودشان در غار زنده كرد تا بفهماند چگونه مي تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگي از خواب برخاستند و به محضي كه چشمشان را باز كردند آفتاب را ديدند كه جايش تغيير كرده بود، مثلاً اگر در هنگام خواب از فلان طرف غ___ار مي تابيد حالا از طرف ديگرش مي تابد. البته اين در نظر بدوي بود كه هنوز از خستگي خواب اثري در

ص:228

بدنها و ديدگان باقي بود، يكي از ايشان پرسيد:

- رفقا چقدر خوابيديد؟ گفتند:

- يك روز يا پاره اي از روز !

و اين را از همان عوض شدن جاي خورشيد حدس زدند، و ترديدشان هم از اين بود كه از عوض شدن تابش خورشيد نتوانستند به يكطرف تعيين كنند. يكي ديگر گفت:

- پروردگارتان داناتر است به مدت خوابتان! و سپس اضافه كرد:

- يكي شان را با اين پولتان به شهر بفرستيد تا بنگرد طعام كدام يكيشان پاكيزه تر است و خوردني از آنجا برايتان بياورد! رعايت كنيد شخصي را كه مي فرستيد در رفتن و برگشتن و خريدن طعام كمال احتياط و دقت را به خرج دهد كه احدي از سرنوشت شما خبردار نشود، زيرا اگر بفهمند كجائيد سنگسارتان مي كنند و يا به ملت خود بازتان مي گردانند كه ديگر هرگز نجات پيدا نخواهيد كرد!

اين جريان آغاز صحنه اي است كه بايد به فهميدن مردم از سرنوشت آنان منتهي گردد، زيرا آن مردمي كه اين اصحاب كهف از ميان آنان گريختند و به غار پناهنده شدند به كلي منقرض گشته اند، و ديگر اثري از آنان نيست، و خودشان و ملك و ملتشان نابود شده اند، و الآن مردم ديگري در اين شهر زندگي ميكنند كه دين توحيد دارند و سلطنت و قدرت توحيد بر قدرت ساير اديان مي چربد، و اهل توحيد و غير اهل توحيد با هم اختلافي به راه انداختند كه چگونه موضوع اصحاب كهف را توجيه كنند.

اهل توحيد كه معتقد به معاد بودند ايمانشان به معاد محكمتر شد، و مشركين كه منكر معاد بودند با ديدن اين صحنه مشكل معاد برايشان حل شد، و غرض خداي تعالي از برون انداختن راز اصحاب كهف هم همين بود!

آري وقتي فرستادة اصحاب كهف از ميان رفقايش بيرون آمد و داخل شهر شد تا به خيال خود از همشهريهاي خود كه ديروز از ميان آنان بيرون شده بودند، غذائي بخرد، ولي وقتي وارد شهر شد شهر ديگري ديد كه به كلي وضعش با شهر خودش متفاوت بود، و در همة عمرش چنين وضعي نديده بود. بعلاوه، مردمي را هم ديد كه غير همشهريهاي او بودند. اوضاع و احوال نيز غير آن اوضاع و احوالي بود كه ديروز ديده بود.

هر لحظه به حيرتش افزوده مي شد، تا آنكه جلو دكاني رفت تا طعامي بخرد و

ص:229

پول خود را به او داد كه اين را به من طعام بده! و اين پول در اين شهر پول رايج سيصد سال قبل بود!

گفتگو و مشاجره دكاندار و خريدار در گرفته بود و مردم جمع شدند و هر لحظه قضيه اش روشن تر از پرده برون مي شد، و مي فهميدند كه اين جوان از مردم سيصد سال قبل بوده است، و از همان گمشده هاي آن عصر است كه مردمي موحد بودند، و در مجتمعي مشرك زندگي مي كردند و به خاطر حفظ ايمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گيري كردند، و در غاري رفته و آنجا به خواب فرورفتند، و گويا در اين روزها خدا بيدارشان كرده بود و الآن منتظر آن شخصند كه برايشان طعام ببرد!

قضيه در شهر منتشر شد، جمعيت انبوهي جمع شدند و به طرف غار هجوم بردند و جوان را هم همراه خود برده و در آنجا بقية نفرات را به چشم خود مشاهده كردند، و فهميدند كه اين شخص راست گفته است، و اين قضيه معجزه اي بوده كه از ناحية خدا صورت گر فته است.

اصحاب كهف بعد از بيدار شدنشان زياد زندگي نكردند، بلكه پس از كشف معجزه از دنيا رفتند، و اينجا بود كه اختلاف مردم در گرفت، و موحدين با مشركين شهر به جدال برخاستند. مشركين گفتند:

- بايد بالاي غار ايشان بنياني بسازيم و به اين مسئله كه چقدر خواب بوده اند كاري نداشته باشيم!

آنان كه به اين معجزه و داستان اصحاب كهف برخوردند، گفتند:

-بالاي غارشان مسجدي مي سازيم!

(1)

تفصيل داستان اصحاب كهف و معرفي آنها

از اينجا تفصيل نكات مهم داستان اصحاب كهف در قرآن كريم شروع مي شود، و در مرحلة اول به معرفي افرادي مي پردازد كه به غار پناهنده شدند، و مي فرمايد كه آنها جواناني بودند كه به پروردگار خود ايماني آورده بودند كه مورد رضايت خدا بوده و خداوند تعالي بر ايمان آنان با همين ذكر مهر تأئيد زده است:

« آنها جواناني بودند كه به پروردگارشان ايمان داشتند،

و ما بر هدايتشان افزوديم! »


1- مستند:آية9 سورة كهف " ن___َحنُ ن___َقُصُّ عَلَيكَ نَبأَهُم بِالحَقِّ . . . ! " الميزان ج 26 ص66

ص:230

هدايت بعد از اصل ايمان، ملازم به ارتقاء درجة ايماني است كه باعث مي شود انسان به سوي هر چيزي كه منتهي به خشنودي خداست، هدايت گردد. قرآن مجيد در آية 28 سورة حديد مي فرمايد:

« اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد،

و به رسول او ايمان آوريد،

تا از رحمت خود دو چندان به شما بدهد،

و به شما نوري ارزاني دارد كه با آن نور آمد و شد كنيد! »

قيام جوانان درراه خدا و نهضت آنها

دليل پناهنده شدن جوانان مؤمن به غار را خداوند در سه آيه از قرآن بيان مي كند، وقتي كه آنها عليه بت پرستي زمان خود قيام كردند و با آن به مبارزه برخاستند و گفتند:

-پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است!

ما به غير او اله ديگري نمي خوانيم،

چه اگر بخوانيم در اين هنگام از راه حق تجاوز كرده ايم،

ببين كه مردم ما چگونه غير خدا، خداياني گرفته اند!

اينان اگر دليل قاطعي بر ربوبيت ايشان نياورند، ستمكارترين مردمند!

زيرا ستمكارتر از كسي كه بر خدا دروغ و افتراء بندد، كيست؟

اين قسمت از گفتگوي جوانان قبل از پناهنده شدن به غار مملو از حكمت و فهم است. در اين فراز از گفتگوهاي خود خواسته اند ربوبيت ارباب بت ها از ملائكه و جن و مصلحين بشر را كه فلسفة دو خدائي، الوهيت بر آنها قائل بود، باطل سازند، نه ربوبيت خود بت ها را كه مشتي مجسمه و تصويري از آن ارباب و خدايان است....

با نكاتي كه از آيه فهميده مي شود، معلوم است كه جوانان مزبور مردمي عالم و خداشناس و داراي بصيرت بوده اند، و وعده خداي تعالي كه درباره شان فرمود: « هدايت آنان را زياد كرديم! » در حقشان عملي شده بود.

در كلام آنها، عليرغم اختصارش، قيودي وجود دارد كه از تفصيل نهضت آنان و

ص:231

جزئيات آن در ابتداء امر خبر مي دهد.

عبارت « وَ رَبَطنا عَلي قُلوُبِهِم .... » فهميده مي شود كه گفتار خود را به عنوان « رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَالاَرض ....» از مشركين پنهان نمي داشتند، بلكه به طور علني در ميان آنان مي گفتند، و به طرزي مي گفتند كه دل شير در آن آب مي شد، و از وحشت دلها به لرزه در مي آمد و پوست بدنها جمع مي شد.

اين اظهارات را در ميان جمع دشمنان مي كردند و مي دانستند كه دنبال اظهاراتشان خونريزي و عذاب و شكنجه در كار است!

شروع قيام ازمجلس حكمران وآغاز اعتزال

از قيد « اِذ قاموُا فَقالوُا ! » استفاده مي شود كه اين عده از جوانان در ابتداء محفلي داشتند كه دستور به عبادت و پرستش بت ها از آنجا صادر مي شد، و اعضاء آن محفل ايشان را مجبور به بت پرستي مي نمودند، و از عبادت خداي تعالي باز مي داشتند. و حتي از آن است__فاده مي شود كه خداپرستان را شكنجه و آزار ه___م مي كردند و مي كشتند و عذاب مي دادند. حال اين مجلس، مجلس سلطان بود يا مجلسي كه از وزراي سلطان تشكيل مي شده، و يا مجلسي عمومي بوده است، در هر صورت، اين چند جوان بر مي خيزند و علناً مخالفت خود را اعلام مي دارند و از آن مجلس بيرون مي آيند، و از مردم شهر كناره مي گيرند.

در حالي اين قيام را كرده اند كه در خطر عظيمي بودند و از هر سو مردم به ايشان حمله ور شده بودند، چون در آية شريفه دارد كه به غار پناهنده شدند-

« چون از ايشان و از آنچه كه به غير خدا مي پرستيدند، كناره گيري كرديد به غار پناهنده شويد! »

شخصيت هاي ممتاز اصحاب كهف

مطلب بالا مؤيد رواياتي است كه درباره داستان اصحاب كهف آمده كه اصلاً شش نفر آنان جزو خواص سلطان بودند، و شاه در امور خود با آنان مشورت مي كرده است، و همانها بودند كه از مجلس شاه برخاسته و اعلان اعتقاد به توحيد نموده و هر شريكي را غير از خدا نفي كرده اند.

برخي روايات مي گويند كه اصحاب كهف ايمان خود را پنهان مي داشتند و با تقيه رفتار مي كردند. البته ممكن است عمري اين چنين به سر برده باشند و سپس به

ص:232

طور ناگهاني تقيه را شكسته و ايمان به توحيد را اعلام و علني كرده و از مردم خود كناره گيري نمودند و ديگر مجالي برايشان نمانده كه تظاهر به ايمان بكنند!

(1)

اسامي اصحاب كهف در روايات

در روايات اسلامي، در يك روايت از حضرت علي عليه السلام نقل شده كه اسامي اصحاب كهف به شرح زير بوده است:

1- يمليخا 2- كميلينيا 3- مسلينيا

اين سه نفر اصحاب دست راست پادشاه زمان خود بودند.

4- منوش 5- دبرنوش 6- شاذنوش

اين سه نفر نيز اصحاب دست چپ شاه بودند، و پادشاه همواره با اين شش نفر مشورت مي كرده است.

7- هفتمي اصحاب كهف همان چوپان بوده كه اسمش در اين روايت نيامده، ولي اسم سگ او "قطمير" معرفي شده است.

در كتاب " بحر" آمده كه اسامي اصحاب كهف عجمي، يعني غير عربي بوده است كه نه شكل معيني داشته و نه نقطه مي خورده است، و اضافه مي كند كه سند روايات در شناختن اسامي آنها ضعيف است، و حافظ بن حجر در شرح "بخاري" نوشته كه گفتگو دربارة اسامي اصحاب كهف بسيار است كه هيچ يك هم مضبوط و مستند و قابل اعتماد نيست.

اين را هم خاطر نشان سازيم كه روايات در داستان اصحاب كهف به طوري كه علماي غرب آنها را خلاصه نموده اند چهار دسته اند كه در اصل قصه متفق و در جزئيات آن اختلاف دارند:

1- روايات سرياني، كه به زبان سرياني ضبط شده و از همه قديم تر آنها روايتي است كه James of Sarung متوفي سال 521 ميلادي آورده است.

2- روايت يوناني، داستان سندش به قرن دهم ميلادي و به شخصي به نام Symeon Meta Phrastos منتهي مي شود.

3- روايت لاتيني، داستان از روايت سرياني آن به وسيلة Gregory of Tours گرفته شده است.


1- مستند:تحليل تاريخي الميزان ج 26 ص133

ص:233

4- روايت اسلامي، كه آنها نيز به همان روايت سرياني منتهي مي شوند.

البته روايات ديگري در متون تاريخي قبطي ها و حبشي ها و ارمني ها نيز هست كه همة آنها به همان اصل سرياني بر مي گردد.

اسامي اصحاب كهف در روايات اسلامي از روايت ديگران گرفته شده و چنانكه Gregory گفته بعضي از اين اسامي، اسامي قبل از متدين شدن ايشان بوده است، يعني قبل از اين كه به دين خدا كه آن روز دين مسيح بوده در آيند و غسل تعميد كنند. البته بعضي نظرشان اين است كه اسامي عربي از قبطي گرفته شده و قبطي هم از سرياني گرفته است.

(1)

رفتن به غار و كيفيت خواب اصحاب كهف

اين آيه فراز دوم از محاورة آنان را بعد از بيرون شدن از ميانة مردم و اعتزالشان از آنان و از خدايانشان، حكايت مي كند، كه بعضي از ايشان پيشنهاد كرده اند كه داخل غار شوند و خود را از دشمنان دين پنهان كنند. اينكه اين پيشنهاد خود الهامي الهي بود كه به دل آنان انداخت كه اگر چنين كنند خداوند به لطف و رحمت خود با آنان معامله مي كند و راهي كه منتهي به نجاتشان از زورگوئي هاي قوم و ستم هاي ايشان باشد، پيش پايشان مي گذارد.

اين برداشت از صحبت آنان است كه به طور جزم گفتند:

« پس جاي گيريد در آن غار،

تا بگستراند براي شما پروردگارتان از رحمتش،

و آماده كند براي شما از كارتان ماية انتفاع را ! »

و نگفتند كه اميد است پروردگارتان چنين كند، و يا شايد پروردگارتان چنين كند. و اين دو مژده كه بدان ملهم شدند، يعني نشر رحمت و تهية مرفق، همان دو خواهشي بود كه بعد از دخول در كهف از درگاه خداي خود نمودند، و به حكايت قرآن كريم گفتند:

-پروردگار ما، از جانب خود رحمتي بر ما عطا كن،

و براي ما در كارمان رشدي مهيا كن !

موقعيت جغرافيائي غار


1- مستند:آية16 سورة كهف "وَاِذ اَعتَزَلتُموُهُم وَمايَعبُدونَ اِلاَّ اللهَ فَأووُا اِلي الكَهفِ...." الميزان ج 26 ص66

ص:234

آيه زير وضعيت غار اصحاب كهف و موقعيت جغرافيائي آن را و من__زل كردن ايشان را در آن مجسم مي سازد، و مي فهماند كه اصحاب كهف در غار در آن روزگاري كه آنجا بودند چه حال و وضعي داشتند، و وقتي به خواب رفتند، چگونه بودند:

« و خورشيد را بيني كه چون برآيد،

از غارشان به طرف راست مايل شود،

و چون فرو رود به جانب چپ بگردد،

و ايشان در فراخنا و قسمت بلندي غارند.... »

آية شريفة فوق محل غار را وصف و تعريف مي كند و مي فهماند كه اصحاب كهف بعد از به خواب رفتن چه وضعي داشتند. و اما اينكه چطور شد كه به خواب رفتند، و چقدر خوابشان طول كشيد، بيان نكرده است، و اكتفا به همان اشاراتي كرده كه در آيات قبل بود.

شرح آية فوق اين است كه:

-تو مي بيني، و هر بيننده اي هم كه فرض شود از كار آنان خبر داشته باشد، مي بيند آفتاب را كه وقتي طلوع مي كند از طرف غار آنان، به دست راست متمايل مي شود، و در نتيجه نورش به داخل غار مي افتد، و وقتي غروب مي كند، طرف دست چپ غار را قطع مي كند، و در نتيجه شعاعش به داخل غار مي افتد، و اصحاب غار در فضاي وسيع غار قرار دارند كه آفتاب به آنان نمي رسد.

وضع قرار گرفتن غار نسبت به آفتاب

خداوند سبحان با همين بيان كوتاه اين معاني را فهمانده كه:

-اولاً، غار اصحاب كهف شرقي و غربي قرار نگرفته بود كه از شعاع آفتاب فقط يك وعده استفاده كند، صبح يا بعد از ظهر، بلكه ساختمانش قطبي بوده، يعني درب غار به طرف قطب جنوب است كه هم در هنگام طلوع و هم در هنگام غروب، شعاع آفتاب به داخل آن مي تابيده است.

ص:235

-ثانياً، آفتناب به خود آنان نمي تابيده، چون از درب غار دور بودند، و در فضاي وسيع غار قرار گرفته بودند، و خداوند متعال به دين وسيله از حرارت آفتاب و دگرگون شدن رنگ و رويشان و پوسيدن لباسهايشان حفظ فرموده است.

-ثالثاً، در خواب هم راحت بودند، زيرا هواي خوابگاهشان حبس نبوده است، و همواره هوا در فضاي غار از طرف شرق و غرب جريان داشته، و اصحاب غار هم در گذرگاه اين گردش هوا قرار داشته اند.

اختلاف نظر در موقعيت غار

برخي از مفسرين گفته اند كه درب غار رو به روي قطب شمال بوده، كه هم جهت با ستاره هاي بنات النعش است، و قهراً دست راست آن به طرف مغرب نگاه مي كند و شعاع آفتاب در هنگام طلوع بدانجا مي افتد، و طرف چپش به مشرق نگاه مي كند، و آفتاب در هنگام غروبش بدانجا مي تابد.

البته اين در صورتي صحيح است كه مقصود از طرف راست و چپ غار براي كسي باشد كه مي خواهد وارد غار شود، نه كسي كه داخل غار است، ولي به طور كلي در مورد خانه و غار دست راست و چپ كسي را در نظر مي گيرند كه از آن خارج مي شود.

به نظر مي رسد كه مفسرين مزبور اين حرف را به اعتبار شهرت اين مطلب گفته اند كه معروف بوده غار اصحاب كهف همان غاري است كه در شهر " اِفِسوس" از شهرهاي روم شرقي قرار دارد، و آن غار دهانه اش به طرف قطب شمال است و كمي متمايل به طرف مشرق.

بنابراين غار اصحاب كهف با توصيفي كه قرآن مجيد از آن كرده از لحاظ جغرافيائي جنوبي بوده است.

البته وضعي كه قرآن توصيف مي كند اصحاب كهف به خود گرفتند، از عنايت الهي و لطف او نسبت به ايشان بوده است، تا به همين حالت ايشان را زنده نگهدارد تا وقتي كه منظور بوده به سر رسد، لذا دنبال آيه فرمود: « ذالِكَ مِن آياتِ الله ! »

خواب با چشمان باز و جابجائي بدنها

از اين آيه كه فرمود: « چنان بودند كه بيدارشان پنداشتي، ولي خفتگان بودند، »

ص:236

بر مي آيد كه اصحاب كهف در حال خواب چشمانشان باز بوده است.

و از آية « وَ نُقَلِّبِهِم ذاتَ اليَمينِ وَ ذاتَ الشِّمال ....» بر مي آيد كه آنها را يك بار از طرف شانه چپ به راست، و بار ديگر از راست به چپ بر مي گرداندند، تا بدن هايشان كه به زمين چسبيده بود، نپوسد، و زمين لباسها و بدنهايشان را نخورد، و قواي بدنشان در اثر ركود و بي حركتي در مدتي طولاني از كار نيفتد.

خداي تعالي در اين آيه اين برگرداندن را به عوام___ل خود نسبت مي ده____د و مي فرمايد: « ما بر مي گردانديم آنها را به پهلو چپ و راست. »

محل خواب سگ

دربارة محل خواب سگ آية قرآن مجيد چنين حكايت مي كند:

« سگشان بر آستانة غار بازوهاي خود را گشوده بود. »

يعني اصحاب كهف كه وضع شان را در بالا شرح داديم در حالي آن وضع را داشتند كه سگشان ذراع دست خود را روي زمين ولو كرده بود. اين آيه نشان مي دهد كه سگ اصحاب كهف همراه آنها در غار بوده، و مادام كه آنان در غار بودند، آن حيوان نيز با آنان بوده است.

ترسناك بودن قيافه اصحاب كهف در خواب

در تعريف قيافة ظاهري اصحاب كهف در موقع خوابشان قرآن مي فرمايد:

« اگر ايشان را بديدي به فرار از آنها روي برتافتي،

و از ترس آكنده مي شدي! »

اين جمله خبر مي دهد كه وضع اصحاب كهف در همين حالي كه به خواب رفته بودند آنقدر وحشتناك بود كه اگر كسي از نزديك ايشان را مي ديد از ترس و از خطري كه از ايشان احساس مي كرد پا به فرار مي گذاشت، تا خود را از مكروهي كه گفتيم از ناحية آنها احساس مي كرد، دور بدارد. خلاصه قلب آدمي از ديدن آنان سرشار از وحشت و ترس مي گشت، و از قلب به تمامي شراشر وجود انسان دويده و همه سراپاي اورا پر از رعب و وحشت مي كرد.

ص:237

(1)

تحليل فرازهاي اصلي داستان

« وقتي آن جوانان به غار رفتند، گفتند:

پروردگارا ! مارا از نزد خويش رحمتي عطا فرما، و براي ما دركارمان رشدي و راه نجاتي عنايت كن! »

اين جوانان از دعائي كه كرده اند معلوم مي شود آنها درماندگي و ناتواني خود را مشاهده كرده و مضطر شده اند، و به درگاه خداي تعالي روي آورده اند. اين نحوه دعا كردن وقتي است كه مضطر شدن و از همه كس و همه چيز نااميد شدن به شخص روي مي آورد. عبارت " مِن لَدُنكَ – ازجانب خودت، " را به كار مي برد، چه اگر دستشان از هر چاره اي قطع نشده بود و يأس و نوميدي از هر طرف احاطه شان نكرده بود، رحمتي را كه درخواست كردند مقيد به قيد " از ناحية خودت،" نمي كردند، بلكه مانند ساير دعاهائي كه قرآن مجيد نقل فرموده، مي گفتند: " آتِنا رَحمَةً ! " پس مراد به " رحمت مسئوله " تأئيد الهي بوده در جائي كه مؤيدي غير او نيست!

از عبارت " اَمرِنا " وضع خوشان را نشان مي دهند كه به خاطر همان وضع از ميان قوم خود بيرون آمده و فرار كرده اند. حتماً آن قوم در تجسس مردم باايمان بوده اند تا هر جا يافتند به قتل برسانند، و يا بر پرستش غيرخدا مجبورشان كنند. و اين عده به غار پناهنده شدند در حالي كه نمي دانستند سرانجام كارشان به كجا مي كشد، و چه بر سرشان مي آيد، و غير از پناهندگي به غار هيچ راه نجات ديگري نداشتند.

از همينجا معلوم مي شود كه وقتي در دعاي خود گفتند: " خدايا در امر ما رشدي بنما ! " همان راه يافتن و اهتداء به روزنة نجات منظورشان بوده است.

آية بعدي داستان را چنين توصيف مي كند:

« پس در آن غار سالهاي معدود به خوابشان برديم.»

از نحوة بيان داستان و عبارات به كار رفته مي توان به نوعي كه به خواب رفته اند و شرايط آن پي برد.

خداوند تعالي مي فرمايد: « فَضَرَبنا عَلي آذانِهِم – به گوش هاي آنان زديم،" يعني ما خواب را بر گوشهاي آنان مسلط كرديم. اين تعبير نهايت درجه فصاحت را دارد.


1- مستند:آية 10 سورة كهف " اِذ اَوَي الفِتيَةُ اِليَ الكَهفِ فَقالوُا رَبَّنا آت__ِنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً...!" الميزان ج 26 ص59

ص:238

معني ديگري هم مي توان كرد، و آن اين است كه مقصود از زدن بر گوش اشاره به آن رفتاري باشد كه مادران هنگام خواباندن بچه هاي خود انجام مي دهند و با كف دست يا با سر انگشت به طور آرام به گوش بچه مي زنند تا حواسش از همه جا جمع شده و متمركز شود، و بدين وسيله خوابش ببرد.

پس جملة نامبرده كنايه از اين است كه خداي تعالي با شفقت و مدارا آنان را به خواب برد همانطور كه مادر با بچه شيرخوار خود عمل مي كند.

در اين عبارت خداوند تعالي مي فرمايد: " سِنينَ عَدَداً " كه به تعبير برخي به معني " سالهاي داراي عدد، " است. برخي ديگر آن را به منظور كثرت سالها تعبير كرده اند، يعني سالهاي بسيار آنها به خواب رفتند. چه بسا عنايت در اين توصيف به اين بوده كه كمي مقدار سالها را برساند، چون هرچيزي وقتي زياد شد ديگر قابل شمردن نيست، و عادتاً آن را نمي شمارند. پس اينكه خداي تعالي فرمود: " سالهاي معدود،" يعني اندك و قابل شمارش، مانند آنچه در داستان يوسف فرمود: " دَراهِمِ مَعدوُد."

اگر منظور از اين توصيف به اندك باشد مناسب سياق نيز مي باشد زيرا قبلاً فرمود كه سرگذشت اصحاب كهف امر عجيبي نيست!

از معناي آيه روشن است كه اصحاب كهف در اين مدت طولاني در خواب بوده اند نه اينكه مرده باشند.

خداوند متعال مي فرمايد:

« آنگاه بيدارشان كرديم تا بدانيم كدام يك از دو دسته مدتي را كه درنگ كرده اند بهتر مي شمارند؟»

معناي هر سه آية ذكر شده در بالا چنين است:

-وقتي جوانان در غار جا گرفتند، از پروردگارخود در همان موقع درخواست كردند كه پروردگارا به ما از ناحية خودت رحمتي عطا كن كه مارا به سوي راه نجاتمان هدايت كند، خدا هم ايشان را سالهاي معدودي در غار خوابانيد، و آنگاه بيدارشان كرد تا معلوم شود كدام يك از دو طايفه مدت خواب خود را مي داند، و آن را شمرده است.(1)


1- منظور از دو طايفه از همان اصحاب كهف است كه با هم اختلاف كردند كه چقدر خوابيده اند.

ص:239

اين آيات سه گانه به طوري كه ملاحظه مي شود اجمال داستان اصحاب كهف را يادآوري نموده است، و تنها جهت آيت بودن آن را و غرابت امر ايشان را ييان مي كند.

آية اولي اشاره مي كند كه چگونه به غار در آمدند، و درخواست راه نجات كردند.

آية دومي به خواب رفتن آنان را در سالهائي معدود بيان كرده است.

آية سومي به بيدار شدن و اختلافشان در مقدار زماني كه خوابيدند اشاره نموده است.

پس اجمال اين قصه سه ركن دارد، كه هريك از آيات سه گانه يكي را بيان كرده است، و بر همين منوال آيات بعدي كه تفصيل داستان را بيان مي كنند، جريان دارند جز اينكه آن آيات مطلب ديگري را هم اضافه مي كنند و آن پاره اي از جزئيات است كه پس از علني شدن داستان ايشان رخ داده است.

هدف از به خواب كردن اصحاب كهف اين بوده كه وقتي بيدار مي شوند اختلاف كنند و معلوم شود آيا به ذهن فردي از آنان مي رسد كه چقدر خوابيده اند يا نه؟

اين مطلب را آية : « وَ كَذالِكَ بَعَثناهُم لِيَتَسائَلوُا بَينَهُم ...، » ايفاد مي كند كه فرموده است – و بدين ترتيب بيدارشان كرديم تا بين خودشان سؤال كنند كه ...؟ »

(1)

هدف ازخواب رفتن وبيدارشدن اصحاب كهف

اين آيه بيدار كردن اصحاب كهف را بيان مي كند و مي فرمايد: همانطوري كه آنها را روزگاري طولاني به آن صورت عجيب و مدهش، كه خود يكي از آيات ما به شمار مي رود، خوابانديم، همانطور هم ايشان را مبعوث مي كنيم و بيدار مي سازيم، تا از يكديگر پرسش كنند!

اين تشبيه، و همچنين اينكه پرسش كردن از يكديگر را هدف بيدار كردن قرار داده، با در نظر گرفتن دعائي كه در هنگام ورودشان به غار كردند و بلافاصله به خواب رفتند، خود دليل بر اين است كه اصحاب كهف براي اين از خواب بيدار شدند كه پس از پرسش از يكديگر حقيقت امر برايشان مكشوف گردد.

اصولاً به خواب رفتن اصحاب كهف در اين مدت طولاني براي همين منظور بوده است.

اصحاب كهف مردمي بودند كه كفر بر اجتماعشان استيلا يافته بود و باطل در


1- مستند:آية19 سورة كهف " وَ كَذالِكَ بَعَثناهُم لِيَتَسائَلوُا بَينَهُم ...." الميزان ج 26 ص77

ص:240

ميان آنان غلبه كرده بود، و زورگوئي اقويا از هر سو مردم را احاطه كرده و سپاه يأس و نوميدي از ظهور كلمة حق، و آزاد شدن اهل دين، بر دلهاي آنان يورش برده بود، و حوصله ها از طول كشيدن عمر باطل و نيامدن دوران ظهور حق سرآمده بود، و مي خواستند دچار شك و ترديد شوند، كه خداي تعالي نجاتشان داد، و بعد از آنكه وارد غار شدند از خدا درخواست رحمتي از جانب او كردند و اهتدائي آماده نسبت به امر خود خواستند كه هرچه زودتر از اين دودلي و سرگرداني نجات يابند و خداوند هم دعايشان را مستجاب كرد، و اين طور هدايتشان نمود!

همچنانكه آن شخص را كه از خرابة دهي مي گذشت و ناگهان اين سؤال بنظرش رسيد كه آيا خداي تعالي بار ديگر اينان را زنده مي كند؟ و آيا چنين چيزي ممكن است؟

خداي تعالي براي اينكه از آن سرگرداني نجاتش بخشد، او را براي صد سال بميراند و مجدداً زنده اش كرد.

دولت حق چگونه ظاهر مي شود؟

از آنجائي كه اين پندار ( كه ديگر حق ظاهر شدني نيست،) در نظر اصحاب كهف قوت گرفت، و از زوال غلبة باطل مأيوس شدند، خداوند متعال سالهاي متمادي به خوابشان برد و آنگاه بيدارشان كرد تا از يكديگر بپرسند كه چقدر خوابيده ايم...؟ يكي بگويد: يك روز، و ديگري بگويد: پاره اي از يك روز!

آنگاه پيرامون خود نگريسته و ببينند اوضاع و احوال دنيا طور ديگري شده و اندك اندك بفهمند كه صدها سال است كه به خواب رفته اند، و اين چند صدسال كه به نظر ديگران چند صد سال بوده به نظر ايشان يك روز و يا پاره اي از يك روز مي آيد، و از همي جا كه طول عمر دنيا، و با قليل بودن آن، چنان نيست كه بتواند حقي را بميراند يا باطلي را زنده كند، و اين خداي سبحان است كه زميني ها را زينت زمين كرده، و دلهاي آدميان را مجذوب آنها ساخته و قرن ها و روزگارها جريان داده تا آنان را بيازمايد كه كدام نيكوكارترند، و دنيا جز اين ستمي ندارد كه طالبان خود را با زيور و زر بفريبد، و آنها كه پيرو هوي و هوسند، و دل به زندگي زميني داده اند، گول بزند!

و اين خود حقيق__تي است كه لايزال براي انسانها، هروقت كه به عمر رفتة خود نظر بيفكنند روشن مي شود، و مي فهمند آن هفتاد سالي كه پشت سر گذاشته و آن حوادث شيرين و تلخي را كه ديده، گوئي يك رؤيا بوده كه در خواب و چرت خود ديده است. او مشاهده مي كند كه گويا همين ديروز بوده كه درست زبان باز نكرده بود!

چيزي كه هست، مستي هوي و هوس و سرگرمي و بازي با امور مادي دنيوي

ص:241

نمي گذارد آنان متوجه حق گردند، و پس از تشخيص حق آن را پيروي كنند!

لكن براي خدا روزي است كه در آن روز اين شواغل ديگر آدمي را به خود سرگرم نمي كند، و اين دنيا و زرق و برق آن آدمي را از ديدن حق بازنمي دارد، و آن روز مرگ است، همچنانكه علي عليه السلام فرموده:

-مردم در خوابند تا بميرند،

-وقتي مردند بيدار مي شوند!

روز ديگري نيز هست كه خداوند سبحان در آن روز بساط دنيا و زندگي اش را بر مي چيند و با فرمان قضاءش بشر را به سوي انقراض سوق مي دهد.

بنابراين معلوم مي شود كه چرا " پرسش بين خود،" هدف از بيدار شدن آنان قرار گرفته است!

اولين سؤال: چقدر خوابيده ايم؟

قرآن مجيد لحظة بيدار شدن اصحاب كهف را چنين نعريف مي كند:

« يك نفر از ايشان گفت: چقدر خوابيده ايم؟ »

اين عبارت نشان مي دهد كه يك نفر از ايشان بوده كه از ديگران از مدت اقامت در غار پرسيده كه چقدر خوابيده ايم؟ و از آن بر مي آيد كه گويا سائل خودش احساس طولاني بودن مدت خواب را كرده بود، چون آن كسالتي كه معمولاً بعد از خواب هاي طولاني براي آدم دست مي دهد در خود ديده، و لذا حد اقل به شك افتاده و پرسيده كه – چقدر خوابيده ايم!

در جواب او مردد شدند و گفتند:

-يك روز يا قسمتي از روز!

گويا اين ترديدي كه در جواب از خود قائل شدند، بدين جهت بود كه ديده اند جاي آفتاب تغيير كرده است. مثلاً اگر صبح به خواب رفته بودند، وقتي بيدار شده اند ديده اند كه آفتاب در وسط آسمان و يا اواخر آن است، و آن گاه شك كرده اند در اينكه در اين بين شبي را هم در خواب گذرانده اند يانه؟ تا در نتيجه خوابشان يك روز طول كشيده باشد، ويا چنين نبوده است؟ و در نتيجه پاره اي از روز را درخواب بوده اند. و بدين جهت جواب خود را با ترديد دادند كه يا يك روز درخواب بوده ايم و يا پاره اي از يك روز! به هر حال جوابي كه دادند يك جواب است!

گفتند:

ص:242

-پروردگار شما بهتر مي داند كه چقدر خوابيده ايد!

گويندگان جملة فوق در مقام معرفت و خداشناسي از گويندگان جملة " يك روز يا قسمتي از روز را خوابيده ايم،" جلوتر بوده اند. مقصود آنها از گفتن جملة " خدا مي داند...،" تنها اظهار ادب نبوده است، بلكه آنها به يكي از معارف توحيد آشنائي داشته اند و گرنه ممكن بود بگويند: " پروردگار ما بهتر مي داند كه چقدر خوابيده ايم،" آن وقت اين دسته آن عده اي نمي بودند كه خداي تعالي درباره شان فرمود: " آنان را مبعوث كرديم تا بدانيم كدام طايفه بهتر تشخيص مي دهند كه چقدر خوابيده اند!" براي اين كه صرف اظهار ادب ملازم با بهتر تشخيص دادن نيست، و اظهار ادب كردن غير تشخيص دادن و گفتن است.

تعداد نفرات اصحاب كهف

از گفتگوئي كه قرآن از اصحاب كهف بعد از بيدار شدن نقل مي كند، استفاده مي شود كه اصحاب كهف هفت نفر يا بيشتر بوده اند، نه كمتر، زيرا در حكايت گفتگوي ايشان يكجا تعبير به " گفت" آمده و دو جا به "گفتند" و چون كمترين عدد جمع در عربي سه است، در نتيجه عددشان از هفت كمتر نبوده است، و حداقل در گفتگوي فوق سه نفر سؤال كرده اند و سه نفر جواب داده اند، و يك نفر هم كه به " گفت" تعبير شده، صاحب كلام " يكي از آنها گفت،" مي باشد.

(1)

اولين اقدام بعد از بيداري

آية فوق ادامة گفتگوي بين اصحاب كهف است كه بالاخره پيشنهاد مي شود كه يك نفر را به شهر بفرستند تا طعامي برايشان بخرد و غذائي تهيه كند و تأكيد كردند كه سعي كند از اهل شهر از كسي كه طعام بهتر و پاكيزه تر دارد بخرد و بياورد!

گفتند شخصي كه فرستاده مي شود، بايد در رفتار و معامله كردن با اهل شهر بسيار دقت كند تا هيچگونه خصومتي يا نزاعي واقع نشود، كه نتيجه اش اين شود كه مردم از راز ما و حال ما سر در آورند، و آن وقت بريزند به سرما و بر آنچه كه مي خواهند ظفر مي يابند.


1- مستند:آية19 سورة كهف " فَابعَثوُا اَحَدَكُم بِوَرِقَكُم هذِهِ اِليَ المَدينَةٍ...." الميزان ج 26 ص84

ص:243

چون اصحاب كهف قبلاً مردماني نيرومند و متنفذ بودند و الان فراري هستند و خود را پنهان كرده اند، لذا سفارش مي كنند كه چون ما مردمي سرشناس هستيم سعي كن كسي از مخفيگاه ما خبردار نشود و گرن__ه مي ريزند و ما را سنگسار مي كنند!

اين كه فرمود " سنگسار مي كنند،" معنايش كشتن با سنگ است، كه بدترين كشتن هاست، زيرا علاوه بر كشتن منفوريت و مطروديت كشته را هم همراه دارد. و در اينكه خصوص رجم را از ميان همة اقسام قتل اختيار نمود، خود مشعر بر اين است كه اهل شهر عموماً با اصحاب كهف دشمني داشتند، زيرا اينان از دين آنان بيرون آمده اند با حرص عجيبي مي خواهند با ريختن خون ايشان دين خود را ياري كنند. بنابراين اگر دستشان به ايشان برسد بي درنگ خونشان را مي ريزند، و چون همه افراد مي خواهند در اين كار شركت جويند، لاجرم جز با سنگسار كردن اين غرض ميسر نمي شود.

ترس از اعاده به كيش بت پرستي

گوينده بعد از آنكه از سنگسار شدن به وسيلة كفار سخن گفت، اضافه كرد كه: " ويا مجدداً شما را به كيش خود برمي گردانند! "

برداشتي كه اصحاب كهف كردند طوري نبوده كه مردم دست از سر آنان بردارند و يا به صرف ادعاي اينكه گويند ما از دين توحيد دست برداشته ايم از ايشان بپذيرند و جرمشان را ببخشند، بلكه به خاطر اينكه جرمشان تظاهر به دين توحيد و خروج از كيش بت پرستي بود، و علناً بت پرستي را موهوم و افتراء بر خدا معرفي مي كردند، عادتاً نبايد به صرف اعتراف به بت پرستي قناعت كنند، بلكه بايد آنقدر تعقيبشان كنند و رفتارشان را زير نظر بگيرند تا نسبت به صدق دعوي شان اطمينان پيدا كنند و قهراً يك بت پرست شده و آداب آنها را انجام دهند، و از انجام مراسم و شرايع دين الهي محروم شوند!

ترس اصحاب كهف با عبارت " آن وقت ديگر هرگز رستگار نخواهيد شد! " كاملاً مشخص مي گردد كه به چه دليل اينهمه پافشاري در احتياط از مقابله با مردم داشتند، چون اين برگشت به شهر براي خريد غذا احتمال داشت آنها را لو دهد، و دانسته و فهميده خود را در معرض كفر قرار دهند، كه اين از نظر خداي تعالي بخشودني نيست.

اگر آنها خود را به مردم عرضه مي كردند، و يا آنها را به نحوي به مخفي گاه خود راهنمائي مي كردند خود را به اختيار گرفتار كفر و شرك مي كردند، و عذرشان موجه نمي شد، و خداوند آنها را نمي بخشيد!

تحليلي از شخصيت معنوي اصحاب كهف

ص:244

سياق محاوره اي كه قرآن مجيد از اصحاب كهف حكايت كرده، سياق عجيبي است، كه بر كمال محبت آنها نسبت به يكديگر در راه خدا، و برادري شان در دين، و برابري شان در بين خود، و خيرخواهي و شفقت شان نسبت به هم، اشعار دارد!

اشارة آن عده از اصحاب بر اين حقيقت كه:

« پروردگارتان اعلم است بر مدت خواب شما! »

برموقفي از توحيد اشاره مي كند كه نسبت به صاحبان گفتار:

« خوابيديم يكروز يا پاره اي از روز! »

رفيع تر و كامل تر است.

اما برادري و برابري شان از اينجا فهميده مي شود كه يكي از ايشان وقتي مي خواهد پيشنهاد دهد كه كسي را بفرستيم به شهر، به يكي از رفقايش نمي گويد، تو برخيز و برو ! بلكه مي گويد: يكي را بفرستيد به شهر... و نيز نگفت كه فلان شخص بخصوص را بفرستيد!

وقتي صحبت از پول كرد نگفت پولمان را، يا از پولمان به او بدهيد برود، بلكه گفت: " پولتان را بدهيد به يكنفرتان،" و ورق پول را به همه نسبت داد.

همة اين ها مراتب اخوت و برابري و ادب آنان را مي رساند.

مراتب خيرخواهي آنان نسبت به يكديگر را آية " دقت كنيد كه چه كسي غ__ذاي پاكيزه ت__ر دارد،" مي رساند و جملة " اگر آنها بر شما دست يابي داشته باشند، " شفقت و مهرباني آنان را نسب__ت به يك__ديگر مي رساند، كه چقدر نسبت به نفوسي كه داراي ايمان بودند، و براي آن نفوس ارزش قائل بودند.

چگونه راز اصحاب كهف با پول عتيقه فاش شد؟

اشارة قرآن مجيد به " پول" در آية « يكي شان را با اين پول به شهر بفرستيد تا...، » بعيد نيست براي اين بوده كه ما بدانيم جهت بيرون افتادن راز آنها همان پول بوده است، چون وقتي فرستادة آنان پول را درآورد تا به فروشندة مواد غذائي بدهد، فروشنده ديد كه سكه اي است قديمي و مربوط به سيصد سال قبل.

در آيات اين داستان غير از اين پول چيز ديگري باعث كشف اين راز معرفي نشده است.

ص:245

قرآن مجيد در ادامة آيات مي فرمايد:

-اين چنين ايشان را بر مخفي گاه آنان واقف ساختيم، ( بدون اينكه خودشان در جستجوي آنان باشند، ) تا بدانند كه وعدة خدا حق است، و در رستاخيز ترديدي نيست.

وقتي كه ميان خويش در كار آنان مناقشه مي كردند، گفتند:

-بر غار آنها بنائي بسازيد! پروردگار به كارشان داناتر است.

و كساني كه در مورد ايشان غلبه يافته بودند گفتند:

-بر غار آنها مسجدي خواهيم ساخت!

مرگ اصحاب كهف و بناي مسجد يادبود آنها

بعد از آنكه فرستادة اصحاب كهف به شهر آمد و اوضاع و احوال شهر را دگرگون يافت و فهميد كه سه قرن از خواب رفتن آنها گذشته است، ( البته اين را نفهميد كه ديگر شرك و بت پرستي بر مردم مسلط نيست، و زمام به دست دين توحيد افتاده است،) لذا چيزي نگذشت كه آوازة اين مرد در شهر پيچيد، و خبرش در همة جا منتشر شد، و مردم همه جمع شدند و به طرف غار هجوم و ازدحام آوردند، و دور اصحاب كهف را گرفتند، و حال و خبر مي پرسيدند.

بعد از آنكه دلالت الهيه و حجت او به دست آمد، خداوند همه شان را قبض روح كرد، پس، بعد از بيدار شدن بيش از چند ساعت زنده نماندند.

اينقدر زنده بودند تا شبهه هاي مردم درامر قيامت برطرف گردد، بعد از آن همه مردند، و مردم گفتند: بنائي بر غار آنان بسازيد، كه پروردگارشان اعلم است!

از اينكه گفتند: « پروردگارشان اعلم است! » اشاره است به اينكه جمعيت وقتي آنان را در غار ديدند باز بين خود اختلاف كردند و اختلافشان هر چه بود بر سر امري مربوط به اصحاب كهف بود، زيرا كلام، كلام كسي است كه از علم يافتن به حال آنان و كشف حقيقت حال مأيوس باشد. گويا بعضي از ديدن آن صحنه شبهه شان نسبت به قيامت زايل گشته و آرامش خاطر يافتند، ولي بعض ديگر آنطور كه بايد و شايد قانع نشدند، لذا طرفين گفتند: بالاخره حرف ما يا حرف شما هركدام كه باشد بهتر است ديواري بر آنان بكشيم كه مستور باشند، خدا به حال آنان آگاه تر است!

برخورد متفاوت موحدين ومشركين درامراصحاب كهف

ص:246

خداوند تعالي مي فرمايد:

« مردم دربارة قيامت اختلاف نموده و سر و صدا راه انداخته بودند، كه ناگهان ايشان را از داستان اصحاب كهف مطلع ساختيم تا بدانند كه وعدة خدا حق است، و قيامت آمدني است، و شكي در آن نيست، ولكن مشركين با اينكه آيت الهي را ديدند، دست از انكار بر نداشتند و گفتند: - ديواري بر آنان بسازيد تا مردم با آنان ارتباط پيدا نكنند، چه از امر آنان چيزي براي ما كشف نشد، و يقين پيدا نكرديم، پروردگار آنان به حال آنان داناتر است!

موحدين گفتند: - امر ايشان ظاهر شد و آيت آنان روشن گرديد، و ما به همين آيت اكتفاء كرده و ايمان مي آوريم و بر بالاي غار آنان مسجدي مي سازيم كه هم خداي سبحان در آن عبادت شود و هم تا آن مسجد هست نام اصحاب كهف هم زنده بماند، تا بدانند وعدة خدا حق است، يعني مسئلة قيامت و معاد حق است! »

ارتباط موضوع خواب اصحاب كهف با موضوع قيامت

ارتباط خواب رفتن و بيدار شدن اصحاب كهف با مسئلة قيامت از اين جهت است كه اصحاب كهف در عالم خواب جانشان از بدنشان كنده شد، و در اين مدت طولاني مشاعرشان به كلي تعطيل گرديد، و حواسشان از كار افتاد، و آثار زندگي و قواي بدني همه از كار ايستادند، يعني بدنها ديگر نشو ونما پيدا نكرد و موي سر و رويشان و ناخن هايشان ديگر بلند نشد، و شكل و قيافه شان عوض نگرديد، و اگر جوان بودند پير نشدند، و اگر سالم بودند مريض نشدند، و ظاهر بدنها و لباسهايشان پوسيده نشد، و آن وقت پس از روزگاري بس دراز به يكباره به حال اولية كه داخل غار شده بودند، برگشتند، و اين خود به عينه نظير قيامت است، و هر دو در اينكه خارق العاده اند شريكند، و كسي كه آن را قبول داشته باشد، نمي تواند اين را قبول نكند، و هيچ دليلي بر نفي آن جز استبعاد ندارد!

اين اتفاق در زماني رخ داده كه دو طايفه از انسانها باهم اختلاف داشته اند، يكي موحد بوده و اعتقاد داشته كه روح بعد از مفارقت از بدن دوباره در روز قيامت به بدنها باز

ص:247

مي گردد. ولي طايفة ديگر مشرك بودند و مي گفتند كه روح اصلاً مغاير بدن است و در هنگام مرگ از بدن جدا مي شود ولكن به بدن ديگري مي پيوندد. اين عقيده عموم وثني هاست كه آدمي با مرگ دستخوش بطلان و نابودي نمي گردد بلكه به بدن ديگري ملحق مي شود، و اين همان عقيدة " تناسخ" است.

پس در چنين عصري حدوث حادثه اي جاي هيچ شك و ترديدي باقي نمي گذارد كه اين داستان آيتي است الهي كه منظور از آن از بين بردن شك و ترديد دلهاست در خصوص امر قيامت، و منظور آوردن آيتي است تا بفهمند كه آن آيت ديگر ( قيامت) نيز ممكن است و هيچ استبعادي ندارد!

از همين جاست كه در نظر قوي مي آيد، كه اصحاب كهف بعد از چند ساعتي كه مردم از حال آنان واقف شدند، از دنيا رفته باشند، و منظور خداي تعالي همين بوده باشد، كه آيتي از خود نشان داده و دهان به دهان در بين بشر منتشر شود تا دربارة قيامت تعجب و استبعاد نكنند!

دليل ذكر موضوع مسجد يادبود

قرآن كريم مي فرمايد:

-آنها كه بر امر اصحاب كهف غلبه كردند، گفتند: مسجدي بر اينجا بنا كنيم!

از اينكه گفتند "مسجد" و نگفتند " معبد،" مشخص مي شود كه گويندگان اين حرف موحدين بودند، زيرا مسجد در عرف قرآن محل عبادت و ذكر خدا و سجده براي اوست، و قرآن كريم بتكده و يا ساير معابد را " مسجد" نخوانده است، و مسجد را در مقابل " صومعه" و " بِيَع" و" صلوات" قرار داده است.

(1)

تعداد واقعي اصحاب كهف

خداي تعالي در اين آيه اختلاف مردم را در عدد اصحاب كهف، و اقوال ايشان را ذكر فرموده است. و بنا به آنچه كه قرآن شريف نقل كرده- ( و قول خدا حق است!) – مردم سه قول داشتندكه هر يك مترتب بر ديگري است:

1-اينكه اصحاب كهف سه نفر بودند و چهارمي سگشان بوده است،

2-اينكه پنج نفر بودند و ششمي سگشان بوده است،


1- مستند:آية22سورة كهف " سَيَقوُلوُنَ ثَلا ث___َ_ةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم وَ . . . ." الميزان ج 26 ص54

ص:248

قرآن كريم بعد از نقل اين قول فرموده – رجم به غيب مي كردند – و بدون علمي و اطلاعي تير به تاريكي مي انداختند. و اين تير به تاريكي انداختن رد بر هر دو قول است، چه اگر مختص به قول دوم به تنهائي بود، حق كلام اين بود كه قول دومي را اول نقل مي كرد و آنگاه رد خود را هم به دنبالش مي آورد، و بعداً قول اول و بعد قول سوم را نقل مي كرد.

3-قول سوم اينكه هفت نفر بوده اند و هشتمي سگشان بوده است. خداي تعالي بعد از نقل اين قول چيزي كه اشاره به ناپسندي آن كند نياورده است، و اين خود خالي از اشعار بر صحت آن نيست.

( قبلاً نيز در محاورة اصحاب كهف تحليل كرديم كه با توجه به صيغه هاي جمع و مفرد به كار رفته در آيه حداقل عدد ايشان هفت نفر بوده است، نه كمتر! )

در ادامة آيه مي فرمايد:

« بگو پروردگارم به تعداد آنها داناتر است و جز اندكي شمارة ايشان را ندانند...! »

در اين آيه به رسول خدا"ص" فرمان مي دهد كه دربارة عدد اصحاب كهف صحيح ترين نظريه را اعلام بدارد، و آن اين است كه خدا به عدد آنها داناتر است. در اين كلام دلالتي است بر اين كه بعضي از كساني كه با رسول خدا"ص" مخاطب به اين خطاب ( پروردگارم به تعداد آنها داناتر است،) بودند، اطلاعي از عدد آنان داشته اند. از اين كلام چنين به نظر مي رسد كه آن عدة كمي كه قضيه را مي دانستند از اهل كتاب بوده اند.

سه قولي كه دربارة عدد اصحاب كهف ارائه شد در عهد رسول الله "ص" معروف بوده است.

معناي آيه اين است كه:

-وقتي پروردگار تو داناتر به عدد ايشان است، و اوست كه داستان ايشان را براي تو بيان كرده است، پس ديگر با اهل كتاب دربارة اين جوانان محاجه مكن مگر محاجه اي كه در آن اصرار نباشد، و يا محاجه اي كه حجت آنان را از بين ببرد، و از هيچ يك از آنان دربارة عدد اين جوانان نظريه مخواه، پروردگار تو برايت بس است.

ص:249

(1)

تعداد سالهاي خواب اصحاب كهف

اين آيه مدت اقامت اصحاب كهف در غار را بيان مي كند، كه در اين مدت همه در خواب بودند، چون طولاني بودن اين خواب مورد عنايت بوده، در اول آيات داستان نيز اشاره اي اجمالي به اين مدت فرموده است:

« فَضَرَبنا عَلي آذانِهِم في الكَهفِ سِنينَ عَدَداً. »

دنبال آية مورد بحث در آية بعدي فرموده:

« بگو خدا داناتر است كه چه مدت خوابيده اند! »

آنگاه اضافه كرده است:

« بخوان آنچه بر تو وحي مي شود....»

و سپس فرموده:

« بگو اين حق از جانب پروردگارتان است! »

و جز در جملة مورد بحث عدد سالهاي مكث ايشان را بيان نكرده است، پس با اينكه در جملة مزبور عدد نامبرده را معلوم كرد، دوباره فرمود:

« بگو خدا داناتر است به مدت خواب آنها! »

خود اشاره به اين است كه عدد نامبرده صحيح است! آية فوق مي فرمايد:

« و در غارشان سيصد سال به سر بردند، و نه سال بر آن افزودند! »

در اضافه كردن نه سال به سيصد سال چنين اشاره مي كند كه اصحاب كهف سيصد سال شمسي در غار بوده اند. چون تفاوت سيصد سال شمسي با قمري تقريباً همين مقدار مي شود، و ديگر جا ندارد كه كسي شك كند در اينكه مراد به سنين در آية شريفه سالهاي قمري است، براي اينكه سال در عرف قرآن به قمري حساب مي شود، كه از ماههاي هلالي تركيب مي يابد و در شريعت اسلامي هم معتبر است.

همانطور كه قبلاً گفتيم در داستان اصحاب كهف مردم اختلاف داشتند و قرآن كريم حق داستان را ادا كرد و آنچه حقيقت داشت بيان فرمود:

« قُلِ اَللّهُ اَعلَمُ بِمالَبِثوُا - بگو خدا بهتر مي داند مدت خواب آنها را !

كه اوراست غيب آسمانها و زمين! چقدر او بينا و شنواست!


1- مستند:آية25سورة كهف " وَ لَبِثوُا في كَهفِهِم ثَلاثَ مِأَةٍ سِنينَ وَ اْزدادوُا تِسعاً ...." الميزان ج 26 ص112

ص:250

جز او ولييّ براي ايشان نيست!

هيچ احدي را در حكم خود شريك نمي كند! »

يعني چگونه خداي تعالي داناتر به لبث و طول خواب آنان نباشد، با اينكه او به تنهائي وليّ ايشان است، و مباشر حكم جاري در ايشان و احكام جاري بر ايشان است؟

پس جملة " خدا داناتر است به مدتي كه آنها خوابيدند،" مشعر بر اين است كه مدتي را كه در آية قبلي براي مدت خواب اصحاب كهف بيان نموده، نزد مردم مسلم نبوده است، لذا رسول خدا"ص" مأمور شده با ايشان احتجاج كند و در احتجاج خود به علم خدا تمسك جسته و بفهماند كه خدا از ما مردم بهتر مي داند!

(1)

داستان اصحاب كهف در آثار غيراسلامي

بيشتر روايات و سندهاي تاريخي برآنند كه قصة اصحاب كهف در دوران فترت مابين حضرت عيسي"ع" و ظهور رسول گرامي اسلام"ص" اتفاق افتاده است، به دليل اينكه اگر قبل از عهد مسيح بود قطعاً در انجيل مي آمد، و اگر قبل از دوران موسي"ع" بود در تورات مي آمد، و حال آنكه مي بينيم يهود آن را معتبر نمي دانند، هرچند عده اي از روايات دارند كه قريش آن را از يهود تلقي كرده و گرفته اند، ولكن مي دانيم يهود آن را از نصاري گرفته اند، چون نصاري به آن اهتمام زيادي داشتند، و آنچه كه از نصاري حكايت شده قريب به مضمون روايتي است كه " ثعلبي" در" عرائس" از ابن عباس نقل كرده است، و چيزي كه هست روايت نصاري در مواردي با روايت مسلمين اختلاف دارد:

1-اينكه مصادر سرياني داستان مي گويد كه عدد اصحاب كهف هشت نفر بودند، و حال آنكه روايات مسلمين و مصادر يوناني و غربي داستان آنان را هفت نفر دانسته اند.

2-اينكه داستان اصحاب كهف در روايات مسيحيان از سگ ايشان هيچ اسمي نبرده است.

3-اينكه مدت خواب اصحاب كهف را در غار دويست سال يا كمتر دانسته، و حال آنكه اكثر علماي اسلام آن را سيصد و نه سال يعني همان رقم كه از ظاهر قرآن شريف برمي آيد، دانسته اند.

و علت اين اختلاف، و محدود كردن مدت خواب آنان به دويست سال اين است


1- مستند:بحث تحقيقي الميزان ج 26 ص143

ص:251

كه گفتند طاغيه يعني آن پادشاه جبار كه اين عده را مجبور به بت پرستي مي كرده، و اينان از شر او فرار كرده اند، اسمش " دقيوس" بوده كه در حدود سالهاي 249- 251 ميلادي مي زيسته است، و اين را هم مي دانيم كه اصحاب كهف به طوري كه گفته اند، در سال 425 و يا 437 و يا 439 از خواب بيدار شده اند، پس براي مدت خواب در غار بيش از دويست سال يا كمتر باقي نمي ماند.

اولين كسي كه از مورخين مسيحي اين مطالب را ذكر كرده، به طوريكه گفته اند، جيمز ساروغي سرياني بوده كه متولد در 451 ميلادي و متوفاي 521 ميلادي بوده است، و ديگران همه تاريخ خود را از او گرفته اند.

(1)

غاراصحاب كهف كجاست؟

در نواحي مختلف زمين به عده اي از غارها برخورد شده كه در ديوارهاي آن تمثال هاي چهارنفري و پنج نفري و هفت نفري كه تمثال سگي هم همراه با ايشان است، كشيده اند.

در بعضي از آن غارها تمثال قرباني هم جلوي آن تمثالهاست كه مي خواهند قرباني اش كنند. انسان وقتي اين تصويرها را آن هم در غاري مشاهده مي كند فوراً به ياد اصحاب كه___ف مي افت___د، و چنين به نظر مي رسد كه اين نقشه ها و تمثال ها اشاره به قصة آنان دارد و آن را كشيده اند، تا رهبانان و آنها كه خود را جهت عبادت متجرد كرده اند و در اين غار براي عبادت منزل مي كنند با ديدن آن به ياد اصحاب كهف بيفتند، پس صرف يادگاري است كه در اين غارها كشيده شده، نه اينكه علامت باشد براي اينكه اينجا غار اصحاب كهف است!

غار اصحاب كهف كه اين مردان در آنجا پناهنده شدند و در آنجا از نظرها غايب گشتند، مورد اختلاف شديد است كه چند جا را ادعا كرده اند:

غار اِفِسوُس

يكي از اين غارها كه ادعا شده غار اصحاب كهف است، غار " اِفِسوس" نام دارد كه صاحب " مراصد الاطلاع " آن را به اشتباه " اُُفسوس" خوانده كه شهر مخروبه اي است در تركيه كه در هفتاد و سه كيلومتري شهر ازمير قرار دارد. اين غار در يك كيلومتري شهر " اُفسوس" نزديك قريه اي به نام " اياصولوك" و در دامنة كوهي به نام " ينايرداغ" قرار


1- مستند:بحث تحليلي الميزان ج 26 ص145

ص:252

گرفته است.

اين غار غار وسيعي است كه در آن – به طوري كه گويند – صدها قبر كه با آجر ساخته شده اند، وجود دارد. خود اين غار هم در سينة كوه و رو به جهت شمال شرقي است، و هيچ اثري از مسجد، يا صومعه و كليسا و خلاصه هيچ معبد ديگري بر بالاي آن ديده نمي شود. اين غار در نزد مسيحيان از هر جاي ديگر معروف تر است، و نامش در بسياري از روايات مسلمين نيز آمده است.

اين غار عليرغم شهرت مهمي كه دارد، به هيچ وجه با آن مشخصاتي كه در قرآن كريم راجع به غار اصحاب كهف آمده است، تطبيق نمي كند:

1-براي اينكه خداي تعالي درباره اينكه غار اصحاب كهف در چه جهت از شمال و جنوب و مشرق و مغرب قرار گرفته است، مي فرمايد: آفتاب وقتي طلوع مي كند از طرف راست غار به درون آن مي تابد، و وقتي غ___روب مي كند، از طرف دست چپ غار، و لازمة اين حرف اين است كه درب غار به طرف جنوب باشد، و غار"اُفسوس" به طرف شمال شرقي است، (كه اصلاً آفتابگير نيست مگر مختصري.)

همين ناجوري مطلب باعث شده كه مراد از راست و چپ را، راست و چپ كسي بگيرند كه مي خواهد وارد غار شود، ( آفتاب هم كه مي خواهد وارد غار شود، از طرف راست خودش وارد مي شود، ) نه از طرف دست راست كسي كه مي خواهد از غار بيرون شود. حال آنكه گفتيم معروف از راست و چپ هر چيزي، راست و چپ خود آن چيز است، نه كسي كه به طرف او مي رود!

2-قرآن كريم فرموده: اصحاب كهف در بلندي غار قرار گرفتند. غار " اُفسوس" – به طوري كه گفته اند- بلندي ندارد. ( البته اگر كلمة " فجوه" را به معناي ساحت و درگاه بگيريم اين اشكال وارد نيست.)

3-ظاهر آيه در اين است كه مردم شهر مسجدي بر بالاي آن غار بنا كردند، و در غار " اُفسوس" اثري، حتي خرابه اي، از آن به چشم نمي خورد، نه اثر مسجد و نه اثر صومعه و مانند آن. نزديكترين بناي ديني كه در آن به چشم مي خورد، كليسائي است كه تقريباً در سه كيلومتري غار قرار دارد و هيچ جهتي به ذهن نمي رسد كه آن را به غار مرتبط سازد.

ص:253

از اين هم كه بگذريم، در غار " اُفسوس" اثري از « رقيم و نوشته» ديده نشده كه دلالت كند كه يكي يا چند تا از آن قبور قبر اصحاب كهف است، ويا شهادت دهد ولو تا حدي كه چند نفر از اين مدفونين مدتي به خواب رفته بودند و پس از سالها خدا بيدارشان كرده، و دوباره امر به قبض روحشان فرموده است.

غار رجيب

دومين غاري كه احتمال داده اند غار اصحاب كهف باشد، " غار رجيب" است كه در هشت كيلومتري شهر " امّان" پايتخت اردن هاشمي نزديك دهي به نام " رجيب" قرار دارد، غاري است در سينة جنوبي كوهي پوشيده از صخره، و اطراف آن از دو طرف يعني از طرف مشرق و مغرب باز است كه آفتاب به داخل آن مي تابد.

درب غار در طرف جنوب قرار دارد، و در داخل غار طاقنمائي كوچك است به مساحت 2/5×3 متر، در يك سكوئي به مساحت تقريبي 3×3 متر و در اين غار نيز چند قبر هست به شكل قبور باستاني روم، و گويا عدد آنها هشت يا هفت است.

به ديوار اين غار نقشه ها و خطوطي به خط يونان قديم و به خط ثموديان ديده مي شود كه چون محو شده است، خوانده نمي شود. البته به ديوار عكس سگي هم كه با رنگ قرمز و زينت هائي ديگر آراسته شده، ديده مي شود.

بر بالاي غار آثار صومعة بيزنطيه هست كه از گنجينه ها و آثار ديگري است كه در آنجا كشف گرديده است، و معلوم مي شود بناي اين صومعه در عهد سلطنت " جوستينوس اول" يعني حدود 418- 427 ساخته شده است، و آثار ديگري نيز هست كه دلالت مي كند اين صومعه يك بار تجديد بنا يافته است، و مسلمانان آن را پس از استيلا بر آن ديار مسجدي قرار داده اند، چون مي بينيم كه اين صومعه محراب و مأذنه و وضوخانه دارد، و در ساحت و فضاي جلوي درب اين غار آثار مسجد ديگري است كه پيداست مسلمين آن را در صدر اسلام بنا نهاده اند، و هرچند يكبار مرمت كرده اند. و پيداست كه اين مسجد بر روي خرابه هاي كليسائي قديمي از روميان ساخته شده است.

اين غار عليرغم اهتمامي كه مردم بدان داشته اند و عنايتي كه به حفظ آن نشان مي دادند، و آثار موجود در آن، از اين اهتمام و عنايت حكايت مي كند، غاري متروك و فراموش شده بود، و به مرور زمان خراب و ويران گشته است، تا اينكه ادارة باستان شناسي اردن هاشمي اخيراً در صدد بر آمده كه در آن حفاري كند و نقب بزند و آن را

ص:254

پس از قرن ها خفاء از زير خاك دوباره ظاهر سازد.

در آثاري كه از آن استخراج كردند شواهدي يافت شده كه دلالت مي كرد اين غار همان غار اصحاب كهف است كه داستانش در قرآن مجيد آمده است.

در عده اي از روايات اسلامي نيز اين معنا آمده كه غار اصحاب كهف در اردن واقع شده است. ("ياقوت" آنها را در" معجم البلدان" خود آورده است.)

" رقيم" هم اسم دهي است نزديك به شهر امان كه قصر يزيد بن عبدالملك در آنجاست. البته قصر ديگري هم در قريه اي ديگر نزديك آن دارد كه نامش " موقر" است. شاعري گفته:

" آن زمان، بر بالاي آن كاخ،

يزيد را ديدار مي كنند،

در حالي كه موقر و رقيم،

در چشم انداز ايشان است! "

شهر امان امروزي هم در جاي شهر" فيلادلفيا " كه از معروفترين و زيباترين شهرهاي آن عصر بوده، ساخته شده است. و اين شهر تا قبل از ظهور دعوت اسلام بوده و خود آن شهر و پيرامونش از اوايل قرن دوم ميلادي تحت استيلاي حكومت روم بوده تا آنكه سپاه اسلام سرزمين مقدس را فتح كرد.

(1)

ساير غارها

غارهاي ديگري كه كم و بيش ادعا شده غار اصحاب كهف باشد به شرح ذيلند:

1-غار قاسيون:

اين غار در كوه قاسيون قرار دارد، و اين كوه در نزديكي شهر صالحية دمشق است كه اصحاب كهف را بدانجا نسبت مي دهند.

2-غار بتراء:

چهارمين غار از اين رديف غاري است در بتراء يكي از شهرهاي فلسطين


1- حق مطلب اين است كه مشخصات غار اصحاب كهف با اين غار بهتر انطباق دارد تا غارهاي ديگر.

ص:255

كه اصحاب كهف را بدانجا نيز نسبت مي دهند.

3-غار اسكانديناوي:

غار پنجم غاري است كه – به طوريكه گفته اند – در شبه جزيره اسكانديناوي در شمال اروپا كشف شده و در آنجا به هفت جسد سالم برخورده اند كه در هيئت روميان بوده اند و احتمال داده اند كه همان اصحاب كهف باشند.

4-غار نخجوان:

مي گويند نزديكي هاي شهر نخجوان كه يكي از شهرهاي قفقاز است غاري وجود دارد كه اهالي آن نواحي احتمال داده اند كه غار اصحاب كهف باشد، و مردم به زيارت آنجا مي روند.

لكن هيچ شاهدي كه دلالت كند بر اين معنا وجود ندارد، علاوه بر اينكه مصادر تاريخي اين دو غار آخري را تكذيب مي كنند، چون قصة اصحاب كهف رومي است، و در تحت سلطة و سيطرة روميان اتفاق افتاده است، و روميان حتي در بحبوحة قدرت و عظمت خود تا حدود قفقاز و اسكانديناوي تسلط نيافته اند.

(1)

كشفيات باستان شناسي درغاراصحاب كهف

ادارة باستان شناسي اردن در غار" رجيب" واقع در هشت كيلومتري امان پايتخت اردن حفاري هائي كرده و پس از قرنها اين غار متروك را ظاهر ساخته، و آثاري از آن استخراج كرده كه دلالت مي كند بر اينكه اين غار همان غار اصحاب كهف است.

اين حفاري و اكتشاف در سال 1963 ميلادي صورت گرفته، و دربارة آن كتابي به قلم باني آن كار، فاضل ارجمند آقاي " رفيق وفا دجاني" تحت عنوان « اكتشاف كهف اهل كهف» در سال 1964 منتشر شده، كه در آن مساعي ادارة باستان شناسي اردن و زحماتي كه در نقب و جستجو تحمل نموده بودند به تفصيل بيان شده است.

خصوصياتي كه در اثر اين حفاري به دست آمده و آثاري را كه كشف كرده اند، همه تأئيد مي كند كه اين غار، غار اصحاب كهف است كه داستانش در قرآن كريم آمده


1- مستند:بحث تحليلي و تاريخي الميزان ج 26 ص149

ص:256

است. و نيز قرائني را ذكر كرده اند كه با كهف اصحاب كهف تطبيق مي كند. اين كتاب با ادله اي اثبات كرده كه غار اصحاب كهف همين غار " رجيب" است، نه غار افسوس و نه آن غاري كه در دمشق است، و نه آن غاري كه در بتراء يا در اسكانديناوي قرار دارد.

مؤلف در اين كتاب اين احتمال را كه طاغوت آن روز كه اصحاب كهف از گزند او فرار كرده اند و به داخل غار پناهنده شده اند، "طراجان" پادشاه بوده، به سال 98-117 ميلادي، نه " دقيوس" در سنة 249-251 ميلادي كه مسيحيان و بعضي از مسلمين احتمال داده اند، و نه " دقيانوس" به سال 285-305 ميلادي كه بعض ديگر از مسلمين در رواياتشان آورده اند.

او اين احتمال را تقويت كرده و چنين استدلال كرده كه پادشاه صالحي كه خداي تعالي در عهد او اصحاب كهف را آفتابي كرده و سرگذشتشان را برملا ساخته است به اجماع تمامي مورخين مسيحي و مسلمان اسمش " تئودوسيوس" بوده كه به سال 408-450 مي زيسته است.

اگر ما دوران فترت اصحاب صالح كهف را كه در آن دوران در خواب بوده اند، از دورة سلطنت او كم كنيم، يعني به طرف عقب برگرديم، روشن تر بگوئيم، اگر از اواسط سلطنت اين پادشاه صالح يعني حدود (421م) كه وسط دو رقم 408 و 450 است، سيصد و نه سال كم كنيم، و به عقب برگرديم، به سال (112م) مي رسيم كه مصادف با زمان حكومت و سلطنت " طراجان" است.

اين را هم مي دانيم كه وي فرمان صادر كرده بود كه هر مسيحي كه عبادت بت ها را قبول نداشته باشد، و از پرستش آنها سرباز زند، خائن به دولت شناخته مي شود و محكوم به اعدام است.

همين حرف، اعتراض برخي از مورخين مسيحي، از قبيل " چيبون" در كتاب " انحطاط و سقوط امپراطوري روم" را دفع مي كند كه مدت خواب اصحاب كهف را آنطور كه قرآن مجيد گفته، قبول ندارد و كمتر از آن مي داند. آري او گفته كه اصحاب كهف در زمان پادشاه صالح يعني " تئودوسيوس" (408-451م) از خواب بيدار شدند، و در زمان حكومت " دقيوس" (249-251م) از شهر گريخته و داخل غار شده اند، و فاصلة اين دو تاريخ دويست سال و يا چيزي كمتر از آن است، نه 309 سال كه قرآن مجيد گفته است؛ جوابش هم روشن شد كه پنهان شدن ايشان در غار زمان " دقيوس" نبوده بلكه زمان " طراجان" بوده است!

استدلال مؤلف بزرگوار كتاب « اكتشاف كهف اهل كهف» كه خدا زحماتش را پاداش خير دهد، استدلالي است تمام، الا اينكه چند اشكال بدان متوجه است :

ص:257

1-اينكه قرآن كريم سيصد و نه سال را سال قمري گرفته و ايشان آن را شمسي به حساب آورده كه قهراً اين نه سال بايد از ميان برداشته شود.

2-اينكه ايشان از مورخين اسلام و مسيحيت ادعاي اجماع كرده بر اين كه برملاشدن جريان اصحاب كهف در زمان " تئودوسيوس" بوده، و حال آنكه چنين اجماعي نداريم، زيرا بسياري از مورخين رواياتشان از اسم اين سلطان ساكت است، و جز عدة قليل به اسم او تصريح نكرده اند، و بعيد نيست كه آنها هم از روايات مسيحيان گرفته باشند، و مسيحيان هم آن را به حدس قوي از كتابي كه به " جيمز ساروغي" ( 452-521م) نسبت مي دهند، و در تاريخ 474م تأليف شده، گرفته باشند، و پيش خود فكر كرده باشند پادشاهي كه در اين حدود از تاريخ باشد بايد همان " تئودوسيوس" است.

علاوه از آن اجماع مركبي كه ادعا كرده اند كه پادشاه طاغي معاصر اصحاب كهف " دقيوس" يا " دقيانوس" بوده، بر مي آيد كه به هر صورت "طراجان" نبوده است.

3-اشكال ديگرش اين است كه ايشان گفته اند صومعه اي كه بر بالاي كهف ساخته شده، شواهد باستاني شهادت مي دهد بر اينكه در زمان "جوستينوس اول" (418-427م) ساخته شده است، لازمة اين حرف اين است كه ساختمان آن تقريباً بعد از صدسال از ظهور و كشف داستان اصحاب كهف ساخته شده باشد، و حال آنكه ظاهر قرآن عزيز اين است كه ساختمان آن مقارن همان روزهائي بوده كه داستان ايشان برملا شده است، بنابر اين بايد معتقد شد كه بنائي كه ايشان در نظر دارند بناء مجددي بوده كه بعد از قرنها در آن ساخته شده است.

و بعد از همة اين حرفها و احتمالات، مشخصاتي كه قرآن كريم براي غار اصحاب كهف ذكر كرده، انطباقش با همين غار " رجيب" روشن تر از ساير غارهاست.

اصحاب اُخدود

اشاره

ص:258

(1)

اصحاب اخدود و سوزاندن مسيحيان

كلمة " اخدود" به معناي شكاف بزرگ زمين است، و اصحاب اخدود جباراني ستمگر از يهود بودند كه زمين را مي كندند و آن را پر از آتش مي كردند و مؤمنين مسيحي را به جرم اينكه به مسيح"ع" ايمان آورده اند، در آن آتش مي انداختند و تا آخرين نفرشان را مي سوزاندند.

آيات سورة بروج چنين آغاز مي شود:

« سوگند به آسمان داراي برج ها،

سوگند به روز موعود،

سوگند به شاهد و مشهود،

كه هلاك شدند اصحاب اخدود،

آن آتش بر افراخته،

آنگاه كه آنان بر كنار آتش نشسته بودند

و ايشان بر آنچه با مؤمنان مي كردند، گواه بودند،

و عيب نگرفتند از آنها جز اينكه به خداي عزيز ستوده ايمان داشتند،

آنكه فرمانروائي آسمانها و زمين اوراست،

و خدا بر همه چيز گواه است!»


1- مستند:آية 4سورة بروج " قُتِلَ اَصحابُ الاُخدوُدِ ...! " الميزان ج 40 ص151

ص:259

خداوند متعال در اين آيات اصحاب اخدود را لعن مي كند و از درگاه خود طرد مي نمايد، و اعمال شنيع آنان را چنين شرح مي دهد:

-آتشي كه براي گيراندنش وسيله اي درست كرده بودند،

-در حالي كه خودشان براي تماشاي ناله و جان كندن و سوختن مومنين بر لبة آن آتش مي نشستند،

-و خود نظاره گر جنايتي بودند كه بر مؤمنين روا مي داشتند،

-هيچ نقطة ضعف و تقصيري از مؤمنين سراغ نداشتند جز اينكه به خدا ايمان آورده بودند!

-خداي مقتدر حميدي كه ملك آسمانها و زمين از آن اوست،

-و خدا بر همه چيز شاهد و نظاره گر است!

خداي تعالي در اين آيات اشاره به اصحاب اخدود مي كند و با اين وسيله مؤمنين را به صبر در راه خدا تشويق مي كند، و كساني را كه مردان و زن__ان مسلمان را به ج___رم اين كه به خ__دا ايمان آورده اند، شكنجه مي كردند، به سختي انذار مي نمايد - كساني نظير مشركين م__كه كه با گروندگان به رسول خدا "ص" چنين مي كردند و آنان را شكنجه مي كردند تا از دين اسلام به شرك سابق خود برگردند.

قرآن مجيد دنبال مطلب را چنين ختم مي كند كه:

-محققاً اين ستمگران و همة ستمگران روزگار كه مؤمنين و مؤمنات را گرفت_ار مي كنند، و بعداً هم از كردة خود پشيمان نمي شوند، عذاب جهنم در پيش دارند، و عذابي سوزاننده !

تاريخچه اصحاب اخدود

در روايات اسلامي ( در تفسير قمي) آمده كه " ذو نواس" مردم حبشه را براي جنگ با يمن به هيجان آورد، و او آخرين پادشاه از دودمان " حمير" و از يهوديان بود. به همين جهت همة مردم دين او را اتخاذ كردند و يهودي شدند. او خود را يوسف نام نهاده بود، و سالها سلطنت كرده بود، تا در آخر شنيد كه در نجران بقايائي از مسيحيان مانده اند كه بر دين مسيح "ع" و حكم انجيلند، و بزرگ دينشان " عبدالله بن بريامن " است. اطرافيان پادشاه يهود او را تحريك كردند كه به سوي قوم نجران لشكر بكشد و آنان را به قبول دين يهود وادار سازد.

ذونواس با لشكريانش حركت كرد و به نجران آمد و همة مسيحي مذهبان را جمع كرد و پيشنهاد نمود تا به دين يهود درآيند ولي مردم نپذيرفتند. او با آنان مجادله كرد و باز پيشنهاد خود را تكرار كرد و مردم را به قبول آن تحريك نمود و تا جائي كه توانست بر اين كار حرص ورزيد، اما مسيحيان حاضر به قبول نشدند و حتي حاضر شدند كشته شوند و به دين يهود در نيايند.

ص:260

ذونواس براي از بين بردن مسيحيان گودالي پر از هيزم درست كرد و آتشي عظيم بر افروخت و بعضي را زنده در آتش انداخت و بعضي را با شمشير كشت و مثله كرد تا جائي كه عدد كشته شدگان و سوختگان به بيست هزار نفر رسيد.

يك نفر از آنان به نام " دوش ذوثعلبان" بر اسب تيزتكي سوار شد و گريخت و هرچه دنبالش رفتند نتوانستند او را بيابند. چون او راه " رمل" را پيش گرفت كه افراد نا آشنا در آنجا گم مي شوند. ذونواس با لشكر خود برگشت، و همچنان به كشتار آن مردم بپرداخت.

بعيد نيست از روايات وارده دربارة اصحاب اخدود استفاده شود كه داستان اصحاب اخدود يك داستان نبوده است، بلكه وقايع متعددي بوده كه يكي در حبشه و ديگري در يمن و يكي هم در عجم اتفاق افتاده است، و آية شريفه مي خواهد به همة داستانها اشاره كند.

در اين ميان روايات ديگري نيز هست كه از محل وقوع اين داستان ساكت است.

اص_حاب في_ل

اشاره

ص:261

(1)

حمله اصحاب فيل براي تخريب كعبه

قرآن مجيد در اين سوره به ماجراي اصحاب فيل اشاره مي كند كه از ديار خود به قصد تخريب كعبة معظمه حركت كردند، و خداي تعالي با فرستادن مرغان ابابيل و آن مرغان با باراندن كلوخ هاي سنگي بر سر آنان، آنها را هلاك كردند، و به صورت گوشت جويده شده در آوردند.

اين قصه از آيات و معجزات بزرگ الهي است كه كسي نمي تواند انكارش كند، زيرا تاريخ نويسان آن را مسلم دانسته اند، و شعراي دوران جاهليت در اشعار خود از آن ياد كرده اند.

( در اين معجزه تقابل آشكاري است بين فيل و مرغ، و از بين بردن و هلاك كردن قوي ترين نيروي كفر با ضعيف ترين پرندة آسماني و نشان دادن قدرت مطلقة الهي ! )

اين ماجرا در سال ولادت حضرت رسول اكرم "ص" واقع شده است.

شروع آيات به صورت استفهام چنين آغاز مي شود:

« آيا علم يقيني پيدا نكردي كه چگونه پروردگارت با اصحاب فيل رفتار كرد؟

آيا نقشه هاي شوم آنها را خنثي نكرد؟ »

منظور از نقشه هاي شوم آنان، سوء قصدي است كه دربارة مكه داشتند، و مي خواستند بيت الله الحرام را تخريب كنند. آنان راه افتادند تا كعبه را ويران كنند، ولي در


1- مستند:آية1تا5سورة فيل " اَ لَم تَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِاَصحابِ الفيلِ ...؟" الميزان ج 40 ص390

ص:262

نتيجة تضليل الهي خودشان هلاك گشتند.

خداي تعالي جماعاتي متفرق از مرغان را بر بالاي سر آنان فرستاد، و آن ابابيل مرغان، اصحاب فيل را با سنگهائي كلوخين هدف گرفتند. ( ابابيل به معناي دسته ها و جماعت هاي متفرق است.)

اصحاب فيل بعد از هدف گيري مرغان به صورت جسدهاي بي جان درآمدند، و سنگ ريزه ها به درون دل آنان فرورفتند و اندرونشان را سوزاندند.

داستان اصحاب فيل در روايات

آنچه در قرآن مجيد به صورت خلاصة فوق بيان شده، در روايات و تواريخ به طور مفصل آمده است.

مطالب زير از مجمع البيان نقل مي شود:

« تمامي راويان اخبار اتفاق دارند در اينكه پادشاه يمن كه قصد ويران كردن كعبه را داشته، شخصي بوده به نام " ابرهة بن صباح اشرم" و بعضي گفته اند كنية او " ابويكسوم" بوده است. از " واقدي" نقل شده كه گفته همين شخص جد " نجاشي" پادشاه يمن در عهد رسول الله"ص" بوده است.

داستان استيلاي ابرهه بر يمن چنين بوده كه او در يمن كعبه اي بنا كرد و درآن گنبدها از طلا نهاد و اهل مملكت خود را فرمان داد تا آن خانه را مانند مراسم حج زيارت كرده و پيرامون آن طواف كنند، و در اين بين مردي از بني كنانه از قبيلة خود به يمن آمد و در آنجا به اين كعبة قلابي برخورد كرد و آنجا را به نجاست آلوده كرد. اتفاقاً خود ابرهه از آنجا مي گذشت و آن نجاست را ديد و پرسيد چه كسي به چنين عملي جرأت كرده است؟ او به نصرانيت خود سوگند خورد كه خانه كعبه را ويران خواهد كرد تا كسي به حج و زيارت آن نرود.

آنگاه دستور داد تا فيل بياورند و بين مردم اعلام كنند كه آماده حركت باشند. مردم و مخصوصاً پيروانش از اهل يمن بيرون شدند. اكثر پيروان او از قبيلة عك و اشعرون و خثعم بودند.

ابرهه كمي راه پيمود و در بين راه مردي را به سوي بني سليم فرستاد تا مردم را دعوت كند تا به جاي خانة كعبه، خانه اي را كه او بنا كرده، زيارت كنند. از آن طرف مردي از حمس از بني كنانه به او برخورد و به قتلش رسانيد. اين باعث شد كينة ابرهه بيشتر شود و سريع تر روانة مكه گردد.

ابرهه چون به طائف رسيد از اهل طائف خواست تا مردي را براي راهنمائي با او

ص:263

روانه سازند. اهل طائف مردي از هذيل به نام نفيل را با وي روانه كردند. نفيل با لشكر ابرهه به راه افتاد و به راهنمائي آنان پرداخت تا به مغمس رسيدند، و در آنجا اطراق كردند. مغمس محلي است در شش ميلي مكه كه در آنجا مقدمات لشكر را ( كه آشپزخانه و آذوقه و علوفه و ساير مايحتاج لشكر را حمل مي كند،) به مكه فرستادند.

مردم قريش دسته دسته به بلندي هاي كوه ها بالا آمدند و چون لشكر ابرهه را ديدند گفتند كه ما هرگز تاب مقاومت با اينان را نداريم، و در نتيجه غير از عبدالمطلب بن هاشم كسي در مكه باقي نماند.

عبدالمطلب همچنان در كار سقايت خود پايداري نمود. شيبة بن عبدالدار نيز در كار پرده داري كعبه پايداري كرد.

در اين موقعيت حساس عبدالمطلب دست به دو طرف درب خانة كعبه نهاد و عرضه داشت:

-بارالها !

هر كسي از آنچه دارد دفاع مي كند،

تو نيز از خانه ات كه مظهر جلال توست دفاع كن!

و نگذار با صليبشان و كعبة قلابي شان بر كعبة تو تجاوز كنند،

و حرمت آن را هتك نمايند،

مگذار داخل شهر حرام شوند!

اين نظر من است، ولي آنچه تو بخواهي همان خواهد شد!

آنگاه مقدمات لشكر ابرهه به شتراني از قريش برخوردند و آنها را به غنيمت گرفتند، از آن جمله دويست شتر از عبدالمطلب را بردند. وقتي خبر شتران به عبدالمطلب رسيد از شهر خارج شد و به طرف لشكرگاه ابرهه روانه گشت. حاجب و دربان ابرهه مردي از اشعري ها بود، و عبدالمطلب را مي شناخت. از پادشاه اجازة ورود براي وي گرفت و گفت اينك بزرگ قريش بر در است كه انسانها را در شهر و وحوش را در كوه طعام مي دهد. ابرهه گفت: بگو تا درآيد!

عبدالمطلب مردي تنومند و زيبا بود، و همينكه چشم ابويكسوم به او افتاد بسيار احترامش كرد، و به خود اجازه نداد او را روي زمين بنشاند، در حالي كه خودش بر كرسي تكيه زده باشد، و نخواست او را در كنار خود بر كرسي بنشاند، به ناچار از كرسي پائين آمد و با آن جناب روي زمين نشست، و آن گاه پرسيد: چه حاجتي داري؟

ص:264

گفت: حاجت من دويست شتر است كه مقدمة لشكر تو از من برده اند.

ابويكسوم گفت: به خدا سوگند ديدنت مرا شيفته ات كرد ولي سخنت تو را از نظرم انداخت!

عبدالمطلب پرسيد: چرا ؟

گفت: براي اينكه من آمده ام خانة عزت و شرف شما را ويران كنم، و ماية آبرو و فضيلت شما اعراب را، و معبد ديني تان را كه مي پرستيد ويران سازم و آنرا درهم كوبم، و در ضمن دويست شتر هم از تو گرفته ام، تو دربارة خانة ديني ات هيچ سخني نمي گوئي، و دربارة شترانت حرف مي زني، و از كعبه دفاع نمي كني، ولي از مال شخصي خود دفاع مي كني!

عبدالمطلب پاسخ داد:

-اي ملك! من دربارة مال خودم با تو سخن مي گويم كه اختيار آن را دارم، و مؤظف بر حفظ آن هستم، اين خانه هم براي خود صاحبي دارد كه از آن دفاع مي كند، و حفظ آن به عهدة من نيست!

اين سخنان ابرهه را مرعوب كرد و بدون درنگ دستور داد تا شتران او را به وي باز دهند. عبدالمطلب برگشت و آن شب براي لشكر ابرهه شبي سنگين بود و ستارگانش تيره و تار به نظر مي رسيد، و در نتيجه دلهايشان احساس كرد گويا مي خواهد عذابي نازل شود.

در همان لحظه اي كه آفتاب داشت طلوع مي كرد، پرندگان ابابيل نيز از كرانة افق نمودار شدند، در حالي كه سنگ ريزه هائي با خود حمل مي كردند، و شروع كردند آنها را بر سر لشكريان ابرهه انداختن! هر يك از آن مرغان يك سنگ در من__قار داشت، و دوتا به دو چنگال، همينكه آن يكي سنگهاي خود را مي انداخت و مي رفت، يكي ديگر مي رسيد و سنگ خود را مي انداخت، وهيچ سنگي از آن سنگها نمي افتاد مگر آنكه هدف را سوراخ مي كرد، و به شكم كسي بر نخورد مگر آنكه پاره اش كرد، و به استخواني نرسيد مگر آنكه پوك و سست كرد و از آن طرفش در آمد.

ابو يكسوم كه بعضي از آن سنگ ها بر بدنش خورده بود، از جا پريد تا بگريزد، به هر سرزميني كه پا گذاشت يك تكه از گوشت بدنش افتاده بود، تا بالاخره خود را به يمن رساند. وقتي او به يمن رسيد ديگر چيزي از او و لشكرش باقي نمانده بود! و همين كه

ص:265

وارد يمن شد سينه و شكمش باد كرد و منفجر شد و به هلاكت رسيد، و احدي از اشعري ها، و احدي از خنثعم به يمن نرسيد....»

در روايات اين داستان اختلاف شديدي دربارة خصوصيات آن هست كه براي مطالعه جزئيات بايد به تواريخ و سيره هاي مطول مراجعه كرد.

(1)

كاروان هاي تجارتي قريش

قرآن مجيد با اين سوره بر قريش منت مي گذارد كه خداي تعالي با دفاعي كه در ماجراي حملة ابرهه از مكه كرد، قريش را در انظار مورد احترام قرار داد تا بتوانند با امنيت كامل، بدون اينكه راهزنان متعرض آنها شوند، كوچ تابستاني و زمستاني خود را به منظور تجارت انجام دهند.

مضمون اين سوره نوعي ارتباط با سورة فيل دارد، لذا بعضي از اهل سنت گفته اند كه سورة فيل و سورة ايلاف(قريش) يك سوره اند.

دليل اهل سنت روايتي است كه مي گويد: قرآني را كه ابي بن كعب نوشته بوده، بين اين دو سوره بسم الله نگذاشته است، ولي رواياتي كه دلالت بر جدائي اين دو سوره دارد و مي گويد كه بين آن دو بسم الله قرار گرفته است، متواترند.

كلمة " قريش" نام عشيره و دودمان رسول خ__دا"ص" است كه هم__گي از نسل " نضر بن كنانه" مي باشند كه نامش قريش نيز بوده است.

آيات چنين آغاز مي شود:

« براي اينكه قريش با هم الفت گيرند،

الفتي كه در سفرهاي زمستاني و تابستاني ثابت و برقرار بماند،

پس بايد يگانه خداي كعبه را بپرستند،

كه به آنها هنگام گرسنگي طعام داد،

و از ترس و خطرات ايمن ساخت! »

مسافرت هاي زمستاني و تابستاني يا " رح__لة قريش" به منظور تج__ارت آنان با خارج از مكه انجام مي گرفت. اين رحله ها از مشخصات اهل اين شهر بوده است، چون اين شهر در دره اي خشك و سوزان و بي آب و علف قرار گرفته بود كه نه زرعي در آن


1- مستند:آية1تا5سورةقريش " لِايلافِ قُرَيشٍ ايلافِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيفِ...." الميزان ج 40 ص396

ص:266

بود و نه زراعتي، و قريش لاجرم زندگي را از راه تجارت مي گذرانيد، و در هر سال دو نوبت به تجارت مي رفت. يك نوبت در زمستان كه به طرف يمن مي رفتند، و نوبتي ديگر در تابستان كه به سوي شام ره مي سپردند، و با اين دو نوبت سفر كردن زندگي خود را اداره مي كردند. مردم يمن و شام نيز پاس احترام قريش را مي داشتند، زيرا خانة كعبه بيت الله الحرام در بين ايشان واقع شده بود، و به همين جهت راهزنان و غارتگران متعرض ايشان نمي شدند، و نه سر راه آنها را مي گرفتند و نه به شهرشان حمله مي كردند.

در اين سوره كه متعاقب سورة فيل آمده، خداي سبحان مي فرمايد كه چگونه با مرغان ابابيل از خانة خود دفاع كرد و به شما قريش اين عزت و احترام را ارزاني داشت تا شما قريشيان با رحلت زمستاني و تابستاني مأنوس شويد، و امر معاشتان بگذرد، و گرنه اگر اين كرامت از خانة خدا به ظهور نمي رسيد، دزدان و غارتگران فرقي بين شما و ساير مردم نمي گذاشتند، و كاروانهايتان را غارت مي كردند، و حتي در خود مكه نيز از هجوم ديگران ايمن نبوديد.

متعاقب آن خداوند متعال دستور مي دهد كه بايد آنها رب اين خانه را بپرستند، زيرا رب اين خانه بود كه آنها را با دو رحلة زمستاني و تابستاني مأنوس كرد، تا هم گردونة تجارت و زندگي شان بگردد، و هم در وطن ايمن باشند.

خداوند متعال سپس اشاره به منت واضحي مي كند كه در ايلاف دو رحلت وجود دارد، و نعمت ظاهري كه نمي توانند آن را انكار كنند، و آن عبارت است از : تأمين معاش قريش و امنيت آنان !

قريش در سرزميني زندگي مي كردند كه نه نانشان تأمين بود، و نه جانشان، و نه سرزمين خرمي داشتند كه ديگران بدانجا بيايند، و نه جان ديگران در آنجا تأمين مي شد. پس در اين آيه مي فرمايد:

-قريش بايد ربي را بپرستند،

كه اين چنين به بهترين وجهي امور آنها را تدبير نمود،

و او همان رب بيت است.

در روايات اسلامي، در تفسير قمي آمده كه:

اين سوره دربارة قريش نازل شده است، چون قريش معاششان از دو رحلة تابستاني و زمستاني به يمن و شام تأمين مي شد، و آنها از مكه پوست و محصولات دريائي و كالاهائي را كه در ساحل دريا پياده مي شده، از قبيل فلفل و امثال آن را بار مي

ص:267

كردند، و به شام مي بردند، و در شام نيز جامه و آرد خالص و حبوبات خريداري مي كردند. همين مسافرت باعث مي شد كه وحدت و الفتي در بين آنان برقرار شود. هروقت به يكي از اين دو سفر دست مي زدند، يكي از بزرگان قريش را رئيس خود مي كردند، و زندگي شان از اين راه تأمين مي شد.

بعد از آنكه خداي تعالي رسول گرامي خود را مبعوث فرمود، مردم قريش بي نياز از سفر شدند، چون از اطراف حجاز مردم رو به آن جناب مي نهادند، تا هم آن حضرت را زيارت كنند، و هم خانة خدا را !

قوم تُبَّع، و انتظار پيامبرجديد

اشاره

ص:268

(1)

تبع، وانتظار ظهور پيامبر جديد

اين آية شريفه تهديدي است به كفار مشرك، كه خداي سبحان هلاكشان خواهد كرد همانطور كه قوم " تبع" و اقوام قبل از ايشان را هلاك كرد!

" تبع" كه در اين آية شريفه نامش آمده يكي از پادشاهان " حمير" است كه در ي__م__ن ح__كومت مي كردند. به طوري كه نقل كرده اند نامش " اسعد ابوكرب" و به قول بعضي ديگر" سعد ابوكرب" بوده است. در آية شريفه نوعي اشاره هست به اين كه خود " تبع" از هلاكت سالم مانده است.

در روايات اسلامي، در مجمع البيان، آمده كه " سهل بن ساعد" از رسول خدا "ص" روايت كرده كه فرمود:

" تبع را ناسزا مگوئيد، چون او اسلام آورده بود!"

در همان كتاب آمده كه وليد بن صبيح از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

« تبع به اوس و خزرج ( كه دو فاميل از لشكريان وي بودند، و با لشكر او به مدينه آمده بودند تا يهود را از آنجا بيرون كنند، دستور داد در مدينه بمانند تا ظهور خاتم الانبياء "ص" را درك كنند، چون از يهوديان شنيد كه گفتند ما بدينجا نيامده ايم مگر به خاطر اينكه از كتاب آسماني خود چنين استنباط كرده ايم كه اين سرزمين محل هجرت آخرين فرستادة خداست، و آمده ايم تا شايد ظهور او را درك كنيم.) گفت: پس


1- مستند:آية 37 سورة دخان " اَهُم خَيرٌ اَم قَومُ تُبَّع وَالَّذينَ مِن قَبلِهِم اَهلَكناهُم ...." الميزان ج 35 ص238

ص:269

شما اوس و خزرج در اين سرزمين منزل كنيد تا شايد ظهور آن جناب را درك كنيد، من نيز اگر درك كنم به خدمتش در مي آيم و با او خروج مي كنم! »

در درمنثور است كه ابونعيم در كتاب دلايل از عبداله بن سلام روايت كرده كه گفت:

« تبع از دنيا نرفت تا آنكه نبوت رسول خدا"ص" را تصديق كرد. چون يهوديان ( كه از شام به مدينه آمده بودند و بدانجا مهاجرت كرده بودند تا ظهور آن جناب را درك كنند! ) جريان نبوت آن جناب را به وي گفته بودند، و به همين جهت او هم از قتل و غارت يهود يثرب صرف نظر كرد و تنها قرار گذاشت كه دو طائفه از لشكريانش در مدينه بمانند.»

اخبار در داستان تبع بسيار زياد است، ولي بعضي از آنها آمده كه او اولين كسي بود كه براي كعبه پيراهن درست كرد!

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109