نشانه هائى از او

مشخصات كتاب

سرشناسه : امینی گلستانی، محمد، 1317 -

عنوان و نام پديدآور : نشانه هائى از او/ محمد امینی گلستانی.

مشخصات نشر : قم: سپهر آذین، 1392.

مشخصات ظاهری : 275 ص.

موضوع : خداشناسى

ص: 1

تقديم به

ص: 2

به عزيزان خداجو و حق طلبى كه در پى يافتن حق و حقيقت و خداشناسى هستند.

محمّد امينى گلستانى

فهرست موضوعات

نشانه هائى از او ..... 1

محمد امينى گلستانى ..... 1

تقديم ..... 3

فهرست موضوعات ..... 4

1 ..... 7

2 ..... 8

3 ..... 8

4 ..... 8

5 ..... 9

بخش 1 درج آيات به صورت يك جا ..... 10

بخش 2 تشريح آيات ..... 21

1- جلوه هاى ذات پاك او در پهنه هستى ..... 21

2- گردش هاى اينها نشانه خداشناسى ..... 27

3- ستارگان راهنما ..... 36

4- در اينها نشانه هائى از اوست ..... 39

5- گوشه اى از آيات عظمت خدا ..... 49

6- نشانه هاى خدا در آسمان و زمين و جهان گياهان ..... 58

7- روزهاى حساس زندگى ..... 78

8- در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه هائى است براى ..... 94

هوشياران ..... 94

ص: 3

9- همه چيز در بند تسخير تو است اى انسان ..... 96

10- در اينها نشانه هاى روشنى براى خردمندان است! ..... 107

11- از تاريخ گذشتگان عبرت بگيريد ..... 109

12- طرز پاسخ مستكبران به ابراهيم 7 ..... 112

13- از نشانه هاى او آفرينش شماست از خاك ..... 116

14- براى آرامش شما همسرانى آفريد ..... 119

15- تفاوت زبانها و رنگهاى شمانشانه شناخت اوست ..... 123

16- از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است ..... 126

توضيحاتى چند در مورد خواب ..... 132

2- خواب دو جوان هم زندان يوسف 7 ..... 146

نكته ها: ..... 159

1- زندان كانون ارشاد يا دانشگاه فساد ...... 159

3- خواب پادشاه مصر ..... 165

نكته ها: ..... 184

5- خواب رسول خدا 6 ..... 194

17- با آب آسمان مرده را زنده مى كند! ..... 198

نكته ها ..... 209

18- برپائى آسمان و زمين به فرمان اوست ..... 212

نكته ها: ..... 213

19- خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟! ..... 215

20- به آثار رحمت الهى بنگر! ..... 220

ص: 4

21- ابرها را در پهنه آسمان مى گستراند ..... 223

22- در گرداب بلا! ..... 228

23- روز پيروزى ما ..... 234

24- چنان آنها را متلاشى كرديم كه ضرب المثل شدند! ..... 238

نكته ها: ..... 241

25- خداوند ارواح را به هنگام مرگ و خواب مى گيرد ..... 246

26- روزى را براى هركس بخواهد مى گسترد ..... 252

27- فقط براى خدا سجده كنيد ..... 253

28- آفرينش آسمان ها و زمين از نشانه معرفت اوست ..... 259

29- وزش بادهاى منظم و حركت كشتى ها از آيات اوست ..... 263

30- در آسمان ها و زمين نشانهائى است براى حق جويان ..... 268

31- در آفرينش شما و جنبندگان، نشانه معرفت اوست ..... 269

32- سه موهبت بزرگ ..... 272

33- هرچه در زمين و آسمان را تسخير شماكرده است! ..... 275

منابع و مصادر كتاب ..... 276

ص: 5

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه ربّ العالمين، و الصّلوة والسّلام على سيّدالأنبياء و المرسلين و على آله الطيّبين الطّاهرين لاسيّمابقيّة اللَّه فى الأرضين و حجّته على عباده اجمعين، الحجّة بن الحسن روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و صلوات اللَّه و سلامه عليه، واللّعنة الدّائمة الأبديّة على اعدائهم اجمعين من الان الى لقاء يوم الدّين آمين ربّ العالمين.

پيشگفتار

لطفاپيش از شروع به مطالعه كتاب، اين پيشگفتار را تماماً مطالعه فرمائيد.

1

مرسوم است براى اثبات مطلب و يا چيزى، دلايل و براهينى مى آورند تاآن مطلب ثابت و مورد قبول فرد يا اجتماع شود؛ مثلًا براى وجود جنين در رحم مادر و حاملگى او، در زمان فعلى، با دستگاه پزشكى و سونگرافى و براى فشار خون با فشار سنج وبراى وجود تب، با تب سنج وو ...، ثابت مى كنند.

خداوند متعال برابر رسوم بشر براى اثبات وجود خود علاوه بر برهان هاى فطرى و عقلى،

در سوره هاى متعدد قرآن كريم، نشانه ها و علائمى را بيان فرموده

ص: 6

است كه حتى بى سوادترين و كم فهم ترين و ساده ترين انسان ها، ناگزير از پذيرفتن آن، مى باشند كه؛

ما در اين مجموعه كوچك تعدادى از آن آيات مباركات با آدرس دقيق، آنهارا مى آوريم كه در دسترس علاقمندان به يافتن حقيقت و پژوهشگران عزيز قرار بگيرد، «البته آوردن همه آيات مربوطه، كتاب ضخيم و قطور لازم دارد كه برخلاف نظر اختصار در اين مورد است و فقط براى جويندگان دلايل خداشناسى همين مقدار كافيست، و گرنه بقول مولانا،

برگ درختان سبز در نظر هوشيار** هرورقى دفتريست معرفت كردگار».

2

از پرداختن به اسناد رجالى روايات اين كتاب، به خاطر رعايت اختصار، صرف نظر كرديم ولى آدرس دقيق و مأخذ و منابع آنها را، در پاورقى ها درج نموديم كه طالبين به آنجاها مراجعه نمايند.

3

در اين نوشته سعى كرديم مطالب را با عبارات روان و ساده و قابل فهم، همه اقشار مختلف، بنويسيم كه از آن نهايت استفاده را ببرند و به لغت نامه و غيره، نياز نداشته باشند و وقت گراميشان، گرفته نشود.

4

آيات را در اول كتاب، يك جا آورديم كه عزيزان از ابتدا تا انتهاى كتاب، به صورت فشرده و بطور خلاصه، اطلاع حاصل نمايند و بعداً

ص: 7

مطالب مربوط به هر آيه را تفصيلًا، بيان نموده و به ريزه كارى هايش بپردازيم.

5

هيچ آفريده اى، مصون از اشتباهات و خطا نمى باشد فقط ذات اقدس الهى است كه از آن به دور است و براى او امكان خطا و اشتباه وجود ندارد؛

لذا اگر عزيزان در خلال مطالعه اين مجموعه، به خطا و اشتباه و سهو ونسيان، برخورد نمودند، لطفاً باتلفن همراه كه در صفحه شناسنامه، قيد گرديده است، اينجانب را مطلع سازند تا در چاپ هاى بعدى اصلاح گردد.

6

اكثريت قريب به اتفاق مطالب و تفسير اين مجموعه از «تفسير نمونه» اقتباس گرديده است كه از خداى قادر متعال سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت را براى نويسندگان و زحمت كشان آن، مسئلت دارم.

ص: 8

بخش 1- درج آيات به صورت يك جا

1- بقره: 164

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164) بقره: 164

در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتيهايى كه در دريا به سود مردم در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده، و با آن، زمين را پس از مرگ، زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند!

2- آل عمران: 190

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ* الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ (191) آل عمران: 190

مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است.

191- همانها كه خدا را در حال ايستادن و نشستن و آنگاه كه بر

ص: 9

پهلو خوابيده اند، ياد مى كنند، و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند، (و مى گويند) بار الها اين را بيهوده نيافريده اى، منزهى تو، ما را از عذاب آتش نگاه دار

3- انعام: 97

وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ انعام: 97

او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد، تا در تاريكيهاى خشكى و دريا، به وسيله آنها راه يابيد! ما نشانه ها (ى خود) را براى كسانى كه مى دانند، (و اهل فكر و انديشه اند) بيان داشتيم!

4- انعام: 99

وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ انعام: 99

او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرد، و به وسيله آن، گياهان گوناگون رويانديم؛ و از آن، ساقه ها و شاخه هاى سبز، خارج ساختيم؛ و از آنها دانه هاى متراكم، و از شكوفه نخل، شكوفه هايى با رشته هاى باريك بيرون فرستاديم؛ و باغهايى از انواع انگور و زيتون و انار، (گاه) شبيه به يكديگر، و (گاه) بى شباهت! هنگامى كه ميوه مى دهد، به ميوه آن و طرز رسيدنش بنگريد كه در آن، نشانه هايى (از عظمت خدا) براى افراد باايمان است!

5- يونس: 6

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5) إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ

ص: 10

وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6) يونس: 6- 5

او كسى است كه خورشيد را روشنايى، و ماه را نور قرار داد؛ و براى آن منزلگاه هايى مقدّر كرد، تا عدد سالها و حساب (كارها) را بدانيد؛ خداوند اين را جز بحق نيافريده؛ او آيات (خود را) براى گروهى كه اهل دانشند، شرح مى دهد! مسلّماً در آمد و شد شب و روز، و آنچه خداوند در آسمانها و زمين آفريده، آيات (و نشانه هايى) است براى گروهى كه پرهيزگارند (و حقايق را مى بينند).

6- رعد: 2

اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2) رعد: 2

خدا همان كسى است كه آسمانها را، بدون ستونهايى كه براى شما ديدنى باشد، برافراشت، سپس بر عرش استيلا يافت (و زمام تدبير جهان را در كف قدرت گرفت)؛ و خورشيد و ماه را مسخّر ساخت، كه هر كدام تا زمان معينى حركت دارند! كارها را او تدبير مى كند؛ آيات را (براى شما) تشريح مى نمايد؛ شايد به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد!

7- رعد: 3

وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3) رعد: 3

و او كسى است كه زمين را گسترد؛ و در آن كوه ها و نهرهايى قرار داد؛ و در آن از تمام ميوه ها دو جفت آفريد؛ (پرده سياه) شب را بر روز مى پوشاند؛ در اينها آياتى است براى گروهى كه تفكر مى كنند!

8- ابراهيم: 5

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ

ص: 11

إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5) ابراهيم: 5

ما موسى را باآيات خود فرستاديم؛ (و دستور داديم:) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر! و «ايّام اللّه» را به آنان ياد آور! در اين، نشانه هايى است براى هر صبر كننده شكرگزار!

9- حجر: 75

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (75) حجر: 75

در اين (سرگذشت عبرت انگيز)، نشانه هايى است براى هوشياران!

10- نحل: 11

يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

11- نحل 12

وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (12) وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (13) نحل: 11

خداوند با آن (آب باران)، براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور، و از همه ميوه ها مى روياند؛ مسلماً در اين، نشانه روشنى براى انديشمندان است.

نحل: 12

او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت؛ و ستارگان نيز به فرمان او مسخّر شمايند؛ در اين، نشانه هايى است (از عظمت خدا،) براى گروهى كه عقل خود را به كار مى گيرند!

12- طه: 54

كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى (54) طه: 54

هم خودتان بخوريد؛ و هم چهارپايانتان را در آن به چرا بريد! مسلّماً در اينها نشانه هاى روشنى براى خردمندان است!

13- طه: 128

أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى (128) آيا براى هدايت آنان

ص: 12

كافى نيست كه بسيارى از نسلهاى پيشين را (كه طغيان و فساد كردند) هلاك نموديم، و اينها در مسكنهاى (ويران شده) آنان راه مى روند! مسلّماً در اين امر، نشانه هاى روشنى براى خردمندان است.

14- عنكبوت: 24

فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (24) عنكبوت: 24

اما جواب قوم او [ابراهيم] جز اين نبود كه گفتند: «او را بكشيد يا بسوزانيد!» ولى خداوند او را از آتش رهايى بخشيد؛ در اين ماجرا نشانه هايى است براى كسانى كه ايمان مى آورند.

15- روم: 20

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ (20) وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ (20) روم: 20

از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس بناگاه انسانهايى شديد و در روى زمين گسترش يافتيد!

16- 21

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (21) روم: 21

و از نشانه هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند!

17- روم: 22

وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ (22) روم: 22

و از آيات او آفرينش آسمانها و زمين، و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست؛ در اين نشانه هايى است براى عالمان!

ص: 13

18- 23

وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (23) روم: 23

و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است و تلاش و كوششتان براى بهره گيرى از فضل پروردگار (و تأمين معاش)؛ در اين امور نشانه هايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند!

19- 24

وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (24) روم: 24

و از آيات او اين است كه برق و رعد را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس و هم اميد است (ترس از صاعقه، و اميد به نزول باران)، و از آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردنش بوسيله آن زنده مى كند؛ در اين نشانه هايى است براى جمعيّتى كه مى انديشند!

20- 25

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (25) وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (26) روم: 25

و از آيات او اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپاست؛ سپس هنگامى كه شما را (در قيامت) از زمين فراخواند، ناگهان همه خارج مى شويد (و در صحنه محشر حضور مى يابيد)!

روم: 26

و از آن اوست تمام كسانى كه در آسمانها و زمين اند و همگى در برابر او خاضع و مطيع اند!

21- 26

وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27) روم: 27

او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را بازمى گرداند، و اين كار

ص: 14

براى او آسانتر مى باشد؛ و براى اوست توصيف برتر در آسمانها و زمين؛ و اوست توانمند و حكيم!

22- روم: 46

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (46) روم: 46

روم: 46

و از آيات (عظمت) خدا اين است كه بادها را بعنوان بشارتگرانى مى فرستد تا شما را از رحمتش بچشاند (و سيراب كند) و كشتيها بفرمانش حركت كنند و از فضل او بهره گيريد؛ شايد شكرگزارى كنيد.

23- روم: 37

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (37) روم: 37

آيا نديدند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟! در اين نشانه هايى است براى گروهى كه ايمان مى آورند.

24- لقمان: 31

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (31 لقمان: 31

آيا نديدى كشتيها بر (صفحه) درياها به فرمان خدا، و به (بركت) نعمت او حركت مى كنند تا بخشى از آياتش را به شما نشان دهد؟! در اينها نشانه هايى است براى كسانى كه شكيبا و شكرگزارند!

25- سجده: 26

أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ (26) سجده: 26

آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه افراد زيادى را كه در قرن پيش از آنان زندگى داشتند هلاك كرديم؟! اينها در مساكن (ويران شده) آنان راه مى روند؛ در اين آياتى است (از قدرت خداوند و مجازات

ص: 15

دردناك مجرمان)؛ آيا نمى شنوند؟!

26- سبا: 19

فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19) سبا: 19

ولى (اين ناسپاس مردم) گفتند: «پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن» (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! و به اين طريق) آنها به خويشتن ستم كردند! و ما آنان را داستانهايى (براى عبرت ديگران) قرار داديم و جمعيّتشان را متلاشى ساختيم؛ در اين ماجرا، نشانه هاى عبرتى براى هر صابر شكرگزار است.

27- زمر: 42

اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (42) زمر: 42

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند، و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد؛ سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) بازمى گرداند تا سرآمدى معيّن؛ در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند!

28- زمر: 52

أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) زمر: 52

آيا آنها ندانستند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟! در اين، آيات و نشانه هايى است براى گروهى كه ايمان مى آورند.

29- فصلت: 37

وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (37)

ص: 16

فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ (38) 30- وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (39) وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (39) فصلت: 37

و از نشانه هاى او، شب و روز و خورشيد و ماه است؛ براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدايى كه آفريننده آنهاست سجده كنيد اگر مى خواهيد او را بپرستيد!

فصلت: 38

و اگر (از عبادت پروردگار) تكبّر كنند، كسانى كه نزد پروردگار تو هستند شب و روز براى او تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند!

فصلت: 39

و از آيات او اين است كه زمين را خشك (و بى جان) مى بينى، امّا هنگامى كه آب (باران) بر آن مى فرستيم به جنبش درمى آيد و نموّ مى كند؛ همان كسى كه آن را زنده كرد، مردگان را نيز زنده مى كند؛ او بر هر چيز تواناست!

31- شورا: 29

وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ (29) شورا: 29

و از آيات اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر نموده؛ و او هرگاه بخواهد بر جمع آنها تواناست!

32- شورا: 32

وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ (32) إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ

ص: 17

الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (33) أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ (34) شورا: 32

از نشانه هاى او كشتيهايى است كه در دريا همچون كوه ها به نظر مى رسند! شورا: 33

اگر او اراده كند، باد را ساكن مى سازد تا آنها بر پشت دريا بى حركت بمانند؛ در اين نشانه هايى است براى هر صبركننده شكرگزار!

شورا: 34

يا اگر بخواهد آنها را بخاطر اعمالى كه سرنشينانش مرتكب شده اند نابود مى سازد؛ و در عين حال بسيارى را مى بخشد.

33- جاثيه: 3

إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ (3) جاثيه: 3

بى شكّ در آسمانها و زمين نشانه هاى (فراوانى) براى مؤمنان وجود دارد؛

34- جاثيه: 4

وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (4) جاثيه: 4

و نيز در آفرينش شما و جنبندگانى كه (در سراسر زمين) پراكنده ساخته، نشانه هايى است براى جمعيّتى كه اهل يقينند.

35- جاثيه: 5

وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (5) جاثيه: 5

و نيز در آمد و شد شب و روز، و رزق (و بارانى) كه خداوند از آسمان نازل كرده و بوسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات بخشيده و همچنين در وزش بادها، نشانه هاى روشنى است براى گروهى كه اهل تفكّرند!

36- جاثيه: 13

وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (13 جاثيه: 13

او آنچه در آسمانها و

ص: 18

آنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته؛ در اين نشانه هاى (مهمّى) است براى كسانى كه انديشه مى كنند!

ص: 19

بخش 2- تشريح آيات

1- جلوه هاى ذات پاك او در پهنه هستى

1- بقره: 164 إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164) در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتى هايى كه در دريا به سود مردم در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده، و با آن، زمين را پس از مرگ، زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند!

تفسير: جلوه هاى ذات پاك او در پهنه هستى

مقدمتا بايد به اين نكته توجه داشت كه همه جا نظم و انسجام دليل بر وجود علم و دانش است، و همه جا هماهنگى دليل بر وحدت و

ص: 20

يگانگى است.

روى اين اصل كه شرح آن را در كتابهاى خداشناسى نوشته اند، ما به هنگام برخورد به مظاهر نظم در جهان هستى از يكسو، و هماهنگى و وحدت عمل اين دستگاه هاى منظم از سوى ديگر، متوجه مبدء علم و قدرت يگانه و يكتائى مى شويم كه اين همه آوازه ها از او است.

فى المثل هنگامى كه هر يك از پرده هاى هفتگانه چشم را با ساختمان ويژه و ظريفش بررسى مى كنيم مى دانيم كه طبيعت بى شعور و كور و كر محال است بتواند مبدء چنين اثر بديعى باشد، سپس هنگامى كه همكارى و هماهنگى اين پرده هاى هفتگانه را با يكديگر، و هماهنگى مجموع چشم را با كل بدن انسان و هماهنگى يك انسان را با ساير انسانها، و هماهنگى كل جامعه انسانيت را با مجموعه نظام هستى در نظر مى گيريم مى دانيم كه همه اينها از يكجا سرچشمه گرفته است، و همه آثار قدرت يك ذات پاك است.

آيا يك شعر زيبا و نغز و پر محتوى ما را به ذوق و قريحه سرشار شاعر هدايت نمى كند؟ و آيا هماهنگى كامل قطعه هاى شعر موجود در يك ديوان با يكديگر دليل بر اين نيست كه همه از قريحه يك شاعر توانا تراوش كرده؟! با در نظر گرفتن اين مقدمه فشرده و كوتاه به تفسير آيه باز مى گرديم: در اين آيه به شش بخش از آثار نظم در جهان هستى كه هر كدام آيت و نشانه اى از آن مبدء بزرگ است اشاره شده:

1- در آفرينش آسمان و زمين ... (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...).

آرى آفرينش اين آسمان پرشكوه، و اين همه كرات عالم بالا يعنى

ص: 21

مليونها مليون آفتاب درخشان، و هزاران هزار ستارگان ثابت و سيار كه در يك شب تاريك و پرستاره با چشمك زدنهاى پر معنى خود با ما سخن مى گويند، و يا در پشت تلسكوپ هاى عظيم خود را به ما نشان مى دهند، با آن نظام دقيق و عجيب خود، كه سراسر آنها را همچون حلقه هاى يك رشته زنجير به هم پيوسته آفرينش زمين با انواع مظاهر حيات و زندگى كه در چهره هاى بسيار متنوع و در لباس صدها هزار نوع گياه و حيوان، جلوه گر شده، همه نشانه هاى ذات پاك او و آئينه هاى درخشان قدرت و علم و يگانگى او هستند.

عجب اينكه هر چه علم و دانش بشر پيشتر مى رود، عظمت اين عالم و وسعتش در نظر او بيشتر مى شود، و معلوم نيست اين گسترش علمى تا كى ادامه خواهد يافت؟ امروز دانشمندان به ما مى گويند: هزاران هزار كهكشان در عالم بالا وجود دارد كه منظومه شمسى ما جزئى از يكى از اين كهكشانها است، تنها در كهكشان ما صدها ميليون خورشيد و ستاره درخشان وجود دارد كه روى محاسبات دانشمندان در ميان آنها مليونها سياره مسكونى است با ميلياردها موجود زنده!، وه چه عظمت چه قدرتى؟!

2- و نيز در آمد و شد شب و روز ... (وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ ...).

آرى اين دگرگونى ليل و نهار، و اين آمد و رفت روشنائى و تاريكى با آن نظم خاص و تدريجى اش كه دائما از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى شود، و به كمك آن فصول چهارگانه به وجود مى آيد، و درختان و گياهان و موجودات زنده مراحل تكاملى خود را در پرتو اين تغييرات تدريجى، گام به گام طى مى كنند، اينها نشانه ديگرى از ذات

ص: 22

و صفات متعالى او هستند.

اگر اين تغيير تدريجى نبود، و يا اين تغييرات توأم با هرج و مرج صورت مى گرفت و يا اصلا هميشه روز، و يا هميشه شب بود، حيات و زندگى از صفحه كره زمين به كلى برچيده مى شد و اگر فرضا وجود داشت دائما دچار آشفتگى و نابسامانى بود.

3- و كشتى هائى كه در درياها به سود مردم به حركت در مى آيند ... (وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ ...).

آرى انسان به وسيله كشتى هاى بزرگ و كوچك، صحنه اقيانوس ها را مى نوردد، و به اين وسيله به نقاط مختلف زمين، براى انجام مقاصد خود سفر مى كند، اين حركت مخصوصا با كشتى هاى بادبانى، معلول چند نظام است: نخست بادهاى منظمى كه در سطح اقيانوس ها مى وزد (اعم از وزش هاى سراسرى كه به طور مداوم از قطب شمال و جنوب زمين به سوى خط استواء و از خط استواء به سوى قطب شمال و جنوب در حركتند و بنام آليزه و كنتر آليزه معروفند، يا وزش هاى منطقه اى كه تحت برنامه هاى معينى حركت مى كنند و به كشتى ها امكان مى دهند، از اين نيروى فراوان و رايگان طبيعى بهره گيرند و به سوى مقصد پيش روند

همچنين خاصيت طبيعى چوب يا فشار مخصوصى كه از ناحيه آب به اجسام وارد مى شود و آنها را بر سطح آب، شناور مى سازد، و همچنين خاصيت تغييرناپذير دو قطب مغناطيسى زمين، كه عقربه هاى قطب نماها را تنظيم مى كند، و يا نظام ستارگان آسمان كه راه مقصد را به انسان نشان مى دهند، آرى تا همه اين نظامها دست

ص: 23

بدست هم ندهند، استفاده از كشتى ها با آن فوائد سرشارشان امكان پذير نيست و در نتيجه اينها نيز آيتى است براى ذات پاك او.

عجب اينكه امروز نه تنها با پيدايش كشتى هاى موتورى از عظمت اين معنى كاسته نشده بلكه به مراتب بر عظمت آن افزوده است چرا كه هنوز مهمترين وسيله نقليه بشر كشتى هاى غول پيكرى هستند كه گاهى به اندازه يك شهر وسعت دارند، و در آن، ميدانها و مراكز تفريح و زمين بازى و حتى بازار وجود دارد و يا بر عرشه آن فرودگاه عظيمى است براى نشستن و برخاستن هواپيماهاى زياد.

4- و آبى كه خداوند از آسمان فرو فرستاده و به وسيله آن، زمين هاى مرده را زنده كرده و انواع جنبندگان را در آن گسترده است ... (وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ ...).

آرى دانه هاى حياتبخش باران و قطرات پرطراوت و با بركت اين آب تصفيه شده طبيعى به هر جا مى ريزد، زندگى و حيات مى پاشد، و حركت و بركت و آبادى و نعمت، همراه خود مى آورد، اين آب كه با نظام خاصى ريزش مى كند و آنهمه موجودات و جنبندگانى كه از اين مايع بى جان، جان مى گيرند همه پيام آور قدرت و عظمت او هستند.

5- و حركت دادن و وزش منظم بادها ... (وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ ...).

كه نه تنها بر درياها مى وزند و كشتيها را حركت مى دهند، بلكه سطح خشكيها، كوهها و دره ها و جلگه ها را جولانگاه خود قرار داده اند، گاهى گرده هاى نر را بر قسمتهاى ماده گياهان مى افشانند و به تلقيح و بارورى آنها كمك مى كنند ميوه ها به ما هديه مى كنند و بذرهاى

ص: 24

گوناگون را مى گسترانند.

و زمانى با حركت دادن امواج اقيانوسها، آنها را به طور مداوم به هم مى آميزند تا محيط آماده اى براى زيست موجودات زنده دريا فراهم گردد.

و گاه با انتقال دادن گرماى مناطق گرمسير به مناطق سردسير، و انتقال سرماى مناطق سردسير به مناطق گرمسير، كمك به تعديل هواى كره زمين مى كنند.

و زمانى با جابجا كردن هواى مسموم و فاقد اكسيژن شهرها به بيابانها و جنگلها، وسائل تصفيه و تهويه را براى بشر فراهم مى سازند.

آرى وزش بادها با اينهمه فوائد و بركات، نشانه ديگرى از حكمت و لطف بى پايان او است.

6- و ابرهائى كه در ميان زمين و آسمان معلق اند ... (وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ ...).

اين ابرهاى متراكم كه بالاى سر ما در گردشند و ميلياردها تن آب را بر خلاف قانون جاذبه در ميان زمين و آسمان، معلق نگاه داشته، و آنها را از هر نقطه به نقطه ديگر مى برند، بى آنكه كمترين خطرى ايجاد كنند، خود نشانه اى از عظمت اويند.

بعلاوه اگر آبيارى و منصب آبدهى آنها نبود در سرتاسر خشكيهاى روى زمين نه قطره آبى براى نوشيدن وجود داشت و نه چشمه و جويبارى براى روئيدن گياه، همه جا ويرانه بود و كوير بود و بر همه جا خاك مرده پاشيده مى شد، اين نيز جلوه ديگرى از علم و قدرت او است.

ص: 25

آرى همه اينها نشانه ها و علامات ذات پاك او هستند اما براى مردمى كه عقل و هوش دارند و مى انديشند (لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).

نه براى بى خبران سبك مغز و چشم داران بى بصيرت و گوش داران كر!.(1)

2- گردش هاى اينها نشانه خداشناسى

2- آل عمران: 190 آل عمران: 190 إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ (190) الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ (191) رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (192) رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ (193) رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ (194) فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (195) آل عمران: 190 مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است.


1- تفسير نمونه ج: 1 ص: 558 ببعد.

ص: 26

191 همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آنگاه كه بر پهلو خوابيده اند، ياد مى كنند؛ و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند؛ (و مى گويند:) بار الها! اينها را بيهوده نيافريده اى! منزهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار! 192 پروردگارا! هر كه را تو (بخاطر اعمالش،) به آتش افكنى، او را خوار و رسوا ساخته اى! و براى افراد ستمگر، هيچ ياورى نيست! 193 پروردگارا! ما صداى منادى (تو) را شنيديم كه به ايمان دعوت مى كرد كه: «به پروردگار خود، ايمان بياوريد!» و ما ايمان آورديم؛ پروردگارا! گناهان ما را ببخش! و بديهاى ما را بپوشان! و ما را با نيكان (و در مسير آنها) بميران!

194 پروردگارا! آنچه را به وسيله پيامبرانت به ما وعده فرمودى، به ما عطا كن! و ما را در روز رستاخيز، رسوا مگردان! زيرا تو هيچ گاه از وعده خود، تخلف نمى كنى. 195 خداوند، درخواست آنها را پذيرفت؛ (و فرمود:) من عمل هيچ عمل كننده اى از شما را، زن باشد يا مرد، ضايع نخواهم كرد؛ شما همنوعيد، و از جنس يكديگر! آنها كه در راه خدا هجرت كردند، و از خانه هاى خود بيرون رانده شدند و در راه من آزار ديدند، و جنگ كردند و كشته شدند، بيقين گناهانشان را مى بخشم؛ و آنها را در باغهاى بهشتى، كه از زير درختانش نهرها جارى است، وارد مى كنم. اين پاداشى است از طرف خداوند؛ و بهترين پاداشها نزد پروردگار است.

ا هميت آيات

تمام آيات قرآن داراى اهميت است، زيرا همگى كلام خداست، و

ص: 27

براى تربيت و نجات بشريت نازل شده است، ولى در ميان آنها بعضى درخشندگى خاصى دارد، از جمله اين پنج آيه از فرازهاى تكان دهنده قرآن است، كه مجموعه اى از معارف دينى آميخته با لحن لطيف مناجات و نيايش، در شكل يك نغمه آسمانى مى باشد، و لذا در احاديث و روايات اهميت خاصى باين آيات داده شده است.

عطاء بن ابى رياح مى گويد: روزى نزد عايشه رفتم، از او پرسيدم، شگفت- انگيزترين چيزى كه در عمرت از پيامبر اسلام، ديدى چه بود او گفت كار پيامبر همه اش شگفت انگيز بود.

ولى از همه عجيبتر اينكه: شبى از شبها كه پيامبر در منزل من بود باستراحت پرداخت، هنوز آرام نگرفته بود، از جا برخاست و لباس پوشيد و وضو گرفت و بنماز ايستاد.

و آنقدر در حال نماز و در جذبه خاص الهى اشك ريخت، كه جلو لباسش از اشك چشمش تر شد، سپس سر به سجده نهاد، و چندان گريست كه زمين از اشك چشمش تر شد.

و همچنان تا طلوع صبح منقلب و گريان بود، هنگاميكه بلال او را به نماز صبح خواند، پيامبر را گريان ديد.

عرض كرد چرا چنين گريانيد؟ شما كه مشمول لطف خدا هستيد؟ فرمود: أفلا أكون لله عبدا شكورا: آيا نبايد بنده شكرگزار خدا باشم چرا نگريم؟ خداوند در شبى كه گذشت، آيات تكان دهنده اى بر من نازل كرده است.

و سپس بخواندن پنج آيه از آيات فوق ببعد را شروع كرد.

و در پايان فرمود: ويل لمن قرئها و لم يتفكر فيها: واى به حال آن كس

ص: 28

كه آنها را بخواند و در آنها نينديشد.

جمله اخير كه افراد را با تاكيد فراوان به تفكر هنگام تلاوت اين آيات امر مى كند، در روايات متعددى به عبارات گوناگون نقل شده است.

در روايتى از على عليه السلام نقل شده كه پيامبر خدا هر گاه، براى نماز شب برمى خاست نخست مسواك مى كرد، و سپس نظرى به آسمان مى افكند، و اين آيات را زمزمه مى نمود.

در روايات اهل بيت نيز دستور داده شده كه هر كس براى نماز شب برمى خيزد اين آيات را تلاوت كند.

نوف بكالى، كه از ياران خاص على عليه السلام بود، مى گويد: شبى در خدمتش بودم، هنوز چشم مرا خواب فرا نگرفته بود، ديدم امام برخاست، و شروع به- خواندن اين آيات كرده، سپس مرا صدا زد و گفت: اى نوف! خوابى، يا بيدار؟ عرض كردم بيدارم و صحنه آسمان را تماشا مى كنم فرمود: خوشا آنان كه آلودگى- هاى زمين را نپذيرفتند و باين راه آسمان، پيش رفتند (از چهار ديوار عالم ماده بيرون پريدند و روح بلند آنها ملكوت آسمانها را سير مى كند).

تفسير: روشنترين راه خداشناسى

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آيات قرآن تنها براى خواندن نيست، بلكه براى فهم و درك مردم نازل شده و تلاوت و خواندن آيات مقدمه اى است، براى انديشيدن، لذا در اين آيه نخست اشاره به عظمت آفرينش آسمان و زمين كرده و مى گويد در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز نشانه هاى روشنى براى صاحبان خرد و

ص: 29

انديشمندان است و باين ترتيب مردم را به انديشه در اين آفرينش بزرگ جلب و جذب مى كند، تا هر كس به اندازه پيمانه استعداد و تفكرش از اين اقيانوس بى كران، سهمى ببرد و از سرچشمه صاف اسرار آفرينش سيراب گردد.

و براستى، جهان آفرينش، و نقش هاى بديع و طرحهاى زيبا و دل انگيز آن و نظامات خيره كننده اى كه بر آنها حكومت مى كند كتاب فوق العاده بزرگى است كه هر حرف و كلمه آن دليل بسيار روشن، بر وجود و يكتائى آفريدگار جهان است.

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً نقشه دلربا و شگفت انگيزى كه، در گوشه و كنار اين جهان و در پهنه هستى به چشم مى خورد آنچنان قلوب صاحبان خرد را بخود جذب مى كند، كه در جميع حالات خود، چه ايستاده و چه نشسته و يا در حالى كه در بستر آرميده، و به پهلو خوابيده اند بياد پديد آورنده اين نظام و اسرار شگرف آن مى باشند، و لذا در اين آيه مى فرمايد: خردمندان آنها هستند كه خدا را در حال قيام و قعود و آنگاه كه بر پهلو خوابيده اند ياد مى كنند و در اسرار آسمانها و زمين مى انديشند يعنى هميشه و در همه حال غرق اين تفكر حيات بخشند.

در اين آيه نخست اشاره به ذكر و سپس اشاره به فكر شده است يعنى تنها يادآورى خدا كافى نيست، آنگاه اين يادآورى ثمرات ارزنده اى خواهد داشت كه آميخته با تفكر باشد همانطور كه تفكر در خلقت آسمان و زمين اگر آميخته، با ياد خدا نباشد، نيز بجائى نميرسد چه بسيارند دانشمندانى كه در مطالعات فلكى خود و تفكر مربوط به

ص: 30

خلقت كرات آسمانى اين نظام شگفت انگيز را مى بينند اما چون بياد خدا نيستند، و عينك توحيد بر چشم ندارند و از زاويه شناسائى مبدء هستى به آنها نگاه نمى كنند، از آن نتيجه لازم تربيتى و انسانى را نمى گيرند همانند كسى كه غذائى مى خورد كه تنها جسم او را قوى مى كند، و در تقويت انديشه و فكر و روح او اثرى ندارد.

رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا تفكر و انديشه، در اسرار آفرينش و زمين به انسان آگاهى خاصى ميدهد، و نخستين اثر آن توجه به بيهوده نبودن خلقت است، زيرا جائى كه انسان در هر موجود كوچكى، از اين جهان بزرگ هدفى مى بيند، آيا مى تواند باور كند، كه مجموعه جهان، بى هدف باشد، در ساختمان مخصوص اعضاى پيكر يك گياه، هدفهاى روشنى مى بينيم، قلب انسان و حفره ها و دريچه هاى آن هر كدام برنامه و هدفى دارند، ساختمان طبقات چشم هر كدام بخاطر منظورى است، حتى مژه ها و ناخنها هر يك، نقشى معين بر عهده دارند.

آيا ممكن است ذرات يك موجود، هر كدام داراى هدف خاصى باشد، اما مجموعه آن، مطلقا، هدفى نداشته باشد؟!.

لذا خردمندان، با توجه به اين حقيقت، اين زمزمه را سر ميدهند كه: خداوندا! اين دستگاه با عظمت را بيهوده، نيافريدى بار الها! اين جهان بى نهايت بزرگ و اين نظام شگفت انگيز همه روى حكمت و مصلحت و هدف صحيح آفريده شده اند، همگى نشانه وحدانيت تو است و تو از كردار عبث و بيهوده منزهى.

فَقِنا عَذابَ النَّارِ صاحبان عقل و خرد پس از اعتراف به وجود هدف در

ص: 31

آفرينش بلا فاصله، بياد آفرينش خود مى افتند و مى فهمند انسان كه ميوه اين جهان هستى مى باشد، بيهوده آفريده نشده است و هدفى جز تربيت و پرورش و تكامل وى در كار نبوده- او تنها براى زندگى زودگذر و كم ارزش اين جهان آفريده نشده است بلكه سراى ديگر در پيش دارد كه در آنجا پاداش و كيفر اعمال در برابر او قرار مى گيرد، در اين موقع متوجه مسئوليتهاى خود ميشوند، و از خدا تقاضاى توفيق انجام آنها را مى طلبند، تا از كيفر او در امان باشند و لذا مى گويند خداوندا! ما را از عذاب آتش نگاهدار.

رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ بار الها هر كه را تو

(بر اثر اعمالش) بدوزخ افكنى او را خوار و رسوا ساخته اى، و اين گونه افراد ستمگر، ياورى ندارند.

از اين جمله استفاده ميشود، كه خردمندان بيش از آنچه از آتش دوزخ مى ترسند از رسوائى وحشت دارند، و همين است حال افراد با شخصيت، آنها حاضرند همه گونه رنج و ناراحتى را تحمل كنند اما حيثيت و آبروى آنها محفوظ بماند.

بنا بر اين دردناك ترين عذاب رستاخيز، براى اين دسته همان رسوائى در پيشگاه خدا، و بندگان خدا است.

نكته اى كه در جمله ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ نهفته است اين است كه: خردمندان، پس از آشنائى با اهداف تربيتى انسان به اين حقيقت ميرسند كه تنها وسيله پيروزى و نجات انسان اعمال و كردار اوست، و بنا بر اين افراد ستمگر نمى توانند ياورى داشته باشند.

ص: 32

زيرا ياور اصلى را كه عمل پاك است از دست داده اند و تكيه روى كلمه ظلم يا بخاطر اهميت اين گناه از ميان گناهان است و يا به خاطر آنست كه تمام گناهان بازگشت به ظلم و ستم بر خويشتن مى كند.

البته اين آيه منافاتى با مسئله شفاعت (به معنى صحيح) ندارد، زيرا همانطور كه در بحث شفاعت گفته شده است، شفاعت، نياز به آمادگى خاصى در شفاعت شونده دارد، و اين آمادگى، در پرتو پاره اى از اعمال نيك پيدا مى شود.

رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا صاحبان عقل و خرد، پس از دريافت هدف آفرينش، به اين نكته نيز متوجه مى شوند، كه اين راه پر فراز و نشيب را بدون رهبران الهى، هرگز نمى توانند بپيمايند.

به همين دليل همواره مترصد شنيدن صداى مناديان ايمان و راستين هستند و تا نخستين نداى آنها را بشنوند به سرعت به سوى آنها مى شتابند، پس از كنجكاوى و بررسى لازم دعوت آنها را پاسخ مى گويند، و با تمام وجود خود، ايمان مى آورند.

و لذا به پيشگاه پروردگار خود، عرض مى كنند: بار الها! ما صداى، منادى توحيد

را شنيديم كه ما را دعوت به سوى ايمان مى كرد، و به دنبال آن ايمان آورديم.

رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ بار الها اكنون كه چنين است و ما با تمام وجود خود ايمان آورديم، اما از آنجا كه در معرض وزش طوفانهاى شديد غرائز گوناگون قرار داريم، گاهى

ص: 33

لغزشهائى از ما سر ميزند و مرتكب گناهانى ميشويم، خداوندا! ما را ببخش و گناهان ما را بيامرز و لغزشهاى ما را پوشيده دار و ما را با نيكان و در راه و رسم آنان، بميران.

آنها آنچنان به اجتماع انسانى پيوسته اند و از تكروى و فردپرستى، بيزارند كه از خدا مى خواهند نه تنها حيات و زندگى آنها با نيكان و پاكان باشد، بلكه مرگ آنها، اعم از مرگ طبيعى يا شهادت در راه خدا در جمع نيكان و با راه و رسم آنها صورت گيرد، كه مردن در ميان جمع بدان مرگى مضاعف است.

در اينجا سؤالى پيش ميايد كه با تقاضاى آمرزش گناهان، پوشيدن سيئات و بخشش آنها چه معنى دارد؟.

با توجه به ساير آيات قرآن پاسخ اين سؤال روشن مى شود، زيرا از آيه 31 سوره نساء إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ: اگر از گناهان كبيره دورى كنيد ما سيئات شما را مى پوشانيم و از بين مى بريم چنين استفاده مى شود كه سيئات به گناهان صغيره گفته ميشود بنا بر اين خردمندان نخست از خدا تقاضاى عفو از لغزشهاى بزرگ مى كنند و به دنبال آن تقاضاى از بين رفتن آثار گناهان صغيره دارند.

رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ ... آنها در آخرين مرحله و پس از پيمودن راه توحيد و ايمان به رستاخيز و اجابت دعوت پيامبران و انجام وظائف و مسئوليتهاى خويش از خداى خود تقاضا ميكنند و ميگويند اكنون كه ما به پيمان خويش وفا كرديم بار الها آنچه را تو به وسيله پيامبران وعده فرمودى و مژده دادى به ما مرحمت كن، و ما

ص: 34

را در روز رستاخيز رسوا مگردان زيرا تو هر چه را وعده دهى تخلف ناپذير است.

تكيه كردن روى عنوان رسوا نشدن بار ديگر اين حقيقت را تاكيد ميكند كه آنها به خاطر اهميتى كه براى شخصيت خويش قائلند، رسوائى را از دردناكترين مجازات ها ميدانند و لذا انگشت روى آن ميگذارند.

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: هر كسى را كار مهمى پيش آيد پنج بار بگويد ربّنا خداوند او را از آنچه مى ترسد رهائى مى بخشد و به آنچه اميد دارد نائل ميگرداند عرض كردند چگونه پنج بار ربنا بگويد فرمود اين آيات- را كه مشتمل بر پنج ربنا است بخواند و به دنبال آن اجابت پروردگار است زيرا ميفرمايد:

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ. .. نا گفته پيداست كه تاثير واقعى و عميق اين آيات در صورتى است كه زبان انسان در آن هماهنگ با دل و عمل انسان باشد، و مضمون آيات كه طرز تفكر خردمندان و عشق و علاقه آنها را به خدا و توجه آنها را به مسئوليتها و انجام اعمال نيك ميرساند در جان آنها جايگزين شود، و همان حال خضوع و خشوع را پيدا كنند كه خردمندان با ايمان، به هنگام مناجات با خداى خود، پيدا مى كردند.(1)


1- تفسير نمونه ج: 3 ص: 214 ببعد.

ص: 35

3- ستارگان راهنما

3- انعام: 97 وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (97) انعام: 97 او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد، تا در تاريكى هاى خشكى و دريا، به وسيله آنها راه يابيد! ما نشانه ها (ى خود) را براى كسانى كه مى دانند، (و اهل فكر و انديشه اند) بيان داشتيم!

تفسير:

در تعقيب آيه قبل از اين آيه كه اشاره به نظام گردش آفتاب و ماه شده بود، در اينجا به يكى ديگر از نعمت هاى پروردگار اشاره كرده مى گويد: او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در پرتو آنها راه خود را در تاريكى صحرا و دريا، در شبهاى ظلمانى، بيابيد (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ) و در پايان آيه مى فرمايد: نشانه ها و دلائل خود را براى افرادى كه اهل فكر و فهم و انديشه اند روشن ساختيم (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) انسان هزاران سال است كه با ستارگان آسمان و نظام آنها آشنا است گرچه هر قدر علم و دانش انسان پيشتر رفته است به عمق اين نظام واردتر شده، ولى در هر حال هميشه كم و بيش به وضع آنها آشنا بوده لذا براى جهت يابى در سفرهاى دريائى و خشكى بهترين وسيله او، همين ستارگان بودند.

مخصوصا در اقيانوس هاى وسيع كه هيچ نشانه اى براى پيدا كردن راه مقصد در دست نيست و در آن زمان دستگاه قطب نما نيز اختراع نشده بود وسيله مطمئنى جز ستارگان آسمان وجود نداشتند، همانها بودند كه ميليونها بشر را از گمراهى و غرقاب نجات مى دادند و به سر

ص: 36

منزل مقصود مى رسانيدند.

نگاه پى در پى به صفحه آسمان در چند شب متوالى نشان مى دهد كه وضع قرار گرفتن ستارگان در همه جا يكنواخت است گوئى ستارگان همانند دانه هاى مرواريدى هستند كه روى يك پارچه سياه دوخته شده اند، و اين پارچه را از آغاز شب از سمت مشرق به سوى مغرب مى كشند و همگى با آن در حركتند و بدور محور زمين مى گردند بدون اينكه فاصله آنها تغيير پيدا كند، تنها استثنائى كه به اين قانون كلى مى خورد اين است كه تعدادى ستارگان هستند كه آنها را سيارات مى نامند و آنها حركات مستقل و مخصوص به خود دارند، و مجموع آنها از 8 ستاره تجاوز نمى كند كه 5 عدد آنها با چشم ديده مى شوند (عطارد، زهره، زحل، مريخ و مشترى) ولى تنها با دوربينهاى نجومى مى توان سه سياره ديگر (اورانوس و نپتون و پلوتون) را مشاهده كرد، (البته با توجه به اينكه زمين نيز يكى از سياراتى است كه به دور خورشيد مى گردد مجموع عدد آنها به 9 مى رسد).

شايد انسانهاى قبل از تاريخ نيز با وضع ثوابت و سيارات آشنا بوده اند، زيرا براى انسان هيچ منظره اى جالبتر و دل انگيزتر از منظره آسمان در يك شب تاريك و پر ستاره نيست، و به همين دليل بعيد نيست كه آنها نيز براى پيدا كردن مسير خود از ستارگان استفاده مى كردند.

از بعضى از روايات كه از طرق اهلبيت عليهم السلام وارد شده است استفاده ميشود كه اين آيه تفسير ديگرى نيز دارد، و آن اينكه منظور از نجوم رهبران الهى و هاديان راه سعادت يعنى امامان هستند كه مردم به وسيله آنها در تاريكى هاى زندگى از گمراهى نجات مى يابند، و

ص: 37

همانطور كه بارها گفته ايم اينگونه تفاسير معنوى با تفسير ظاهرى و جسمانى آيه منافاتى ندارد، و ممكن است آيه ناظر به هر دو قسمت باشد.(1)

4- در اينها نشانه هائى از اوست

4- انعام: 99- 98 وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (98) وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (99) انعام: انعام: 98 او كسى است كه شما را از يك نفس آفريد! و شما دو گروه هستيد: بعضى پايدار (از نظر ايمان يا خلقت كامل)، و بعضى ناپايدار؛ ما آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند، تشريح نموديم! 99 او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرد، و به وسيله آن، گياهان گوناگون رويانديم؛ و از آن، ساقه ها و شاخه هاى سبز، خارج ساختيم؛ و از آنها دانه هاى متراكم، و از شكوفه نخل، شكوفه هايى با رشته هاى باريك بيرون فرستاديم؛ و باغهايى از انواع انگور و زيتون و انار، (گاه) شبيه به يكديگر، و (گاه) بى شباهت! هنگامى كه ميوه مى دهد، به ميوه آن و طرز رسيدنش بنگريد كه در


1- تفسير نمونه ج: 5 ص: 363 ببعد.

ص: 38

آن، نشانه هايى (از عظمت خدا) براى افراد باايمان است!

تفسير:

در اين آيات قسمتى از دلائل توحيد و خداشناسى تعقيب بيان گرديده است، زيرا قرآن براى اين هدف گاهى انسان را در آفاق و جهان هاى دور دست سير مى دهد، و گاهى او را به سير در درون وجود خويش دعوت مى نمايد و آيات و نشانه هاى پروردگار را در جسم و جان خودش براى او شرح مى دهد، تا خدا را در همه جا و در همه چيز ببيند.

نخست مى گويد: او كسى است كه شما را از يك انسان آفريد. (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ).

يعنى شما با اين همه چهره هاى گوناگون، ذوقها و افكار متفاوت، و تنوع وسيع در تمام جنبه هاى وجودى، همه از يك فرد آفريده شده ايد، و اين نهايت عظمت خالق و آفريدگار را مى رساند كه چگونه از يك مبدء اينهمه چهره هاى متفاوت آفريده است؟.

قابل توجه اينكه در اين جمله از خلقت انسان تعبير به انشاء شده است، و اين كلمه چنانكه از متون لغت استفاده مى شود به معنى ايجاد و ابداع آميخته با تربيت و پرورش است، يعنى نه تنها خداوند شما را بدون هيچ سابقه آفريد، بلكه تربيت و پرورش شما را نيز بر عهده گرفت، و مسلم است كه اگر آفريننده، چيزى را بيافريند سپس او را رها سازد زياد قدرت نمائى نكرده، اما اگر همواره او را تحت حمايت خويش قرار دهد و لحظه اى از پرورش و تربيت او غافل نگردد، عظمت و رحمت خود را كاملا نشان داده است.

ص: 39

ضمنا نبايد از اين جمله اين توهم پيدا شود كه حوا مادر نخستين ما از آدم آفريده شده است (آنچنانكه در تورات در فصل دوم از سفر تكوين آمده است)

بلكه چون آدم و حوا طبق روايات اسلامى هر دو از يك خاك آفريده شده اند و هر دو يك جنس و يك نوع مى باشند كلمه نَفْسٍ واحِدَةٍ به آنها گفته شده است.

سپس مى فرمايد: جمعى از افراد بشر مستقر هستند و جمعى مستودع (فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ) مستقر در اصل از ماده قر (بر وزن حر) به معنى سرما است و از آنجا كه سرماى شديد هوا انسان و موجودات ديگر را خانه نشين مى كند، اين كلمه به معنى سكون و توقف و قرار گرفتن آمده است، و مستقر به معنى ثابت و پايدار مى آيد.

مستودع از ماده ودع (بر وزن منع) به معنى ترك كردن است و از آنجا كه امور ناپايدار محل خود را به زودى ترك مى گويد، اين كلمه به معنى ناپايدار نيز به كار مى رود، و وديعه را از اين نظر وديعه مى گويند كه بايد محل خود را ترك گويد و به دست صاحب اصلى باز گردد.

از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه آيه فوق مى گويد بعضى از انسانها پايدارند و بعضى ناپايدار، در اينكه منظور از اين دو تعبير در اينجا چيست در ميان مفسران گفتگوى زيادى ديده مى شود، ولى از ميان آنها چند تفسير كه در عين حال منافاتى با هم ندارند و مى توانند همه به عنوان تفسير آيه پذيرفته شود نزديكتر به نظر مى رسند، نخست اينكه منظور از مستقر انسانهائى هستند كه آفرينش آنها كامل شده و در قرارگاه رحم مادر يا در روى زمين گام نهاده اند، و

ص: 40

مستودع اشاره به افرادى است كه هنوز آفرينش آنها پايان نيافته و به صورت نطفه اى در صلب پدران هستند.

ديگر اينكه مستقر اشاره به روح انسان مى باشد كه موضوعى پايدار و برقرار است و مستودع اشاره به جسم انسان است كه ناپايدار و فانى است.

در بعضى از روايات يك تفسير معنوى براى اين دو تعبير نيز وارد شده كه مستقر اشاره به انسانهائى است كه داراى ايمان پايدارند و مستودع اشاره به آنها است كه ايمانى ناپايدار دارند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه دو تعبير فوق اشاره به اجزاى اوليه تشكيل دهنده نطفه انسان بوده باشد، زيرا چنانكه مى دانيم نطفه انسان از دو جزء يكى اوول

(نطفه ماده) و ديگرى اسپر (نطفه نر) تشكيل شده است، نطفه ماده در رحم تقريبا ثابت و مستقر است، ولى نطفه هاى نر به صورت جانداران متحرك به سوى او با سرعت حركت مى كنند و نخستين فرد اسپر كه به اوول مى رسد با او مى آميزد و بقيه را عقب مى راند و تخمه اولى انسان را تشكيل مى دهد.

در پايان آيه بار ديگر مى گويد: ما نشانه هاى خود را برشمرديم تا آنها كه داراى فهم و دركند بينديشند (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ).

با مراجعه به لغت استفاده مى شود كه فقه هر گونه علم و فهمى نيست بلكه از معلومات حاضر پى به معلومات غائب بردن است بنابراين توجه به آفرينش انسان با اين همه چهره هاى متفاوت و قيافه هاى جسمى و روحى مختلف درخور اين است كه افراد نكته سنج در آن

ص: 41

بينديشند و خداى خود را از آن بشناسند.

آيه دوم آخرين آيه اى است كه در اين سلسله بحثها ما را به شگفتى هاى جهان آفرينش، و شناسائى خداوند از طريق آن دعوت مى كند.

در آغاز به يكى از مهمترين و اساسى ترين نعمت هاى پروردگار كه مى توان آن را ريشه و مادر ساير نعمتها دانست اشاره مى كند و آن پيدايش و رشد و نمو گياهان و درختان در پرتو آن است، و مى گويد: او كسى است كه از آسمان آبى (براى شما) فرستاد (وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً) اينكه مى گويد از طرف آسمان (يعنى طرف بالا، زيرا آسمان در لغت عرب به هر چيز گفته مى شود كه در طرف بالا قرار گرفته باشد) به خاطر آن است كه تمام منابع آب روى زمين اعم از چشمه ها و نهرها و قناتها و چاههاى عميق به آب باران منتهى مى گردد لذا كمبود باران در همه آنها اثر مى گذارد و اگر خشكسالى ادامه يابد همگى خشك مى شوند.

سپس به اثر بارز نزول باران اشاره كرده، مى گويد: بواسطه آن روئيدنى ها را از همه نوع از زمين خارج ساختيم (فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ) مفسران در تفسير نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ

(گياهان هر چيز) دو احتمال ذكر كرده اند نخست اينكه منظور از آن انواع و اصناف گياهانى است كه همه با يك آب آبيارى و از يك زمين و يكنوع خاك پرورش مى يابند، و اين از عجائب آفرينش است كه چگونه اينهمه انواع گياهان با آن خواص كاملا متفاوت و گاهى متضاد و اشكال گوناگون و مختلف همه در يك زمين و با يك آب پرورش مى يابند.

ص: 42

ديگر اينكه منظور، گياهان مورد نياز هر چيزى است، يعنى هر يك از پرندگان و چهارپايان و حشرات و حيوانات دريا و صحرا بهره اى از اين گياهان دارند و جالب اينكه خداوند از يك زمين و يك آب، غذاى مورد نياز همه را تامين كرده است و اين يك شاهكار بزرگ است كه فى المثل از يك ماده معين در آشپزخانه هزاران نوع غذا براى انواع سليقه ها و مزاجها تهيه كنند.

جالبتر اينكه نه تنها گياهان صحرا و خشكيها از بركت آب باران پرورش مى يابند بلكه گياهان بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج آب درياها مى رويند و خوراك عمده ماهيان دريا است از پرتو نور آفتاب و دانه هاى باران رشد مى كنند، فراموش نمى كنم يكى از ساكنان جزائر خليج فارس كه از كمبود صيد شكايت داشت در مورد بيان علت آن مى گفت: كمبود صيد ماهى به خاطر خشكسالى بوده و او معتقد بود اثر حياتبخش دانه هاى باران در دريا حتى بيش از خشكيها است! سپس به شرح اين جمله پرداخته و موارد مهمى را از گياهان و درختان كه بوسيله آب باران پرورش مى يابند خاطر نشان مى سازد، نخست مى گويد: ما به وسيله آن ساقه هاى سبز گياهان و نباتات را از زمين خارج ساختيم، و از دانه كوچك و خشك ساقه اى با طراوت و سرسبز كه لطافت و زيبائى آن چشم را خيره مى كند آفريديم (فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً).

و از آن ساقه سبز، دانه هاى روى هم چيده شده، (همانند خوشه گندم و ذرت) بيرون مى آوريم (نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً)، همچنين به وسيله آن از درختان نخل خوشه سربسته اى بيرون فرستاديم كه پس

ص: 43

از شكافته شدن رشته هاى باريك و زيبائى كه دانه هاى خرما را بر دوش خود حمل مى كنند و از سنگينى به طرف پائين متمايل مى شوند خارج مى گردد (وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ) طلع به معنى خوشه سربسته خرما است كه در غلاف سبز رنگ زيبائى پيچيده شده و پس از شكافته شدن از وسط آن رشته هاى باريكى بيرون مى آيد و همانها بعدا خوشه هاى خرما را تشكيل مى دهند، و قنوان جمع قنو (بر وزن صنف) اشاره به همين رشته هاى باريك و لطيف است.

و دانية به معنى نزديك است، و ممكن است اشاره به نزديكى اين رشته ها به يكديگر بوده باشد يا به متمايل شدن آنها به طرف پائين به خاطر سنگين بار شدن.

همچنين باغهائى از انگور و زيتون و انار پرورش داديم (وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ) سپس اشاره به يكى ديگر از شاهكارهاى آفرينش در اين درختان كرده مى فرمايد: هم با يكديگر شباهت دارند و هم ندارند (مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ) با توجه به آيه 141 همين سوره كه وصف متشابه و غير متشابه را براى زيتون و انار ذكر كرده استفاده مى شود كه در آيه مورد بحث نيز وصف مزبور درباره همين دو درخت است.

اين دو درخت از نظر شكل ظاهرى و ساختمان شاخه ها و برگها شباهت زيادى با هم دارند در حالى كه از نظر ميوه و طعم و خاصيت آن بسيار با هم متفاوتند، يكى داراى ماده چربى مؤثر و نيرومند، و ديگرى داراى ماده اسيدى و يا قندى است، كه با يكديگر كاملا

ص: 44

متفاوتند، به علاوه اين دو درخت گاهى درست در يك زمين پرورش مى يابند و از يك آب مشروب مى شوند يعنى هم با يكديگر تفاوت زياد دارند و هم شباهت.

اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه عبارت فوق اشاره به انواع و اصناف مختلف درختان و ميوه ها است، بعضى از ميوه ها و درختان با يكديگر شبيهند و بعضى ديگر با هم مختلفند.

(يعنى هر كدام از اين دو صفتى است براى يكدسته از درختان و ميوه ها، اما طبق تفسير اول هر دو، صفت براى يك چيز بودند).

سپس از ميان تمام اعضاى پيكر درخت بحث را روى ميوه برده مى گويد: نگاهى به ساختمان ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مى نشيند و همچنين نگاهى به چگونگى رسيدن ميوه ها كنيد كه در اينها نشانه هاى روشنى از قدرت و حكمت خدا براى افرادى كه اهل يقين هستند است.

(انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) با توجه به آنچه در گياه شناسى از چگونگى پيدايش ميوه ها و رسيدن آنها امروز مى خوانيم نكته اين اهميت خاص كه قرآن براى ميوه قائل شده است روشن مى شود، زيرا پيدايش ميوه ها درست همانند تولد فرزند در جهان حيوانات است، نطفه هاى نر با وسائل مخصوصى (وزش باد يا حشرات و مانند آنها) از كيسه هاى مخصوص جدا مى شوند، و روى قسمت مادگى گياه قرار مى گيرند، پس از انجام عمل لقاح و تركيب شدن با يكديگر، نخستين تخم و بذر تشكيل مى گردد، و در اطرافش انواع مواد غذائى همانند گوشتى آن را در بر مى گيرند.

ص: 45

اين مواد غذائى از نظر ساختمان بسيار متنوع و همچنين از نظر طعم و خواص غذائى و طبى فوق العاده متفاوتند، گاهى يك ميوه (مانند انار و انگور) داراى صدها دانه است كه هر دانه اى از آنها خود جنين و بذر درختى محسوب مى شود و ساختمانى بسيار پيچيده و تو در تو دارد.

شرح ساختمان همه ميوه ها و مواد غذائى و داروئى آنها از حوصله اين بحث خارج است، ولى بد نيست به عنوان نمونه اشاره اى به ساختمان ميوه انار كه قرآن در آيه فوق مخصوصا اشاره به آن كرده است، بنمائيم.

اگر يك انار را بشكافيم و يك دانه كوچك آن را به دست گرفته و در مقابل آفتاب يا چراغ قرار دهيم و درست در آن دقت كنيم مى بينيم از قسمتهاى كوچكترى تشكيل شده كه همانند بطرى هاى بسيار كوچكى با محتواى مخصوص آب انار در كنار هم چيده شده اند، در يك دانه كوچك انار شايد صدها از اين بطرى هاى بسيار ريز قرار دارد، سپس اطراف آنها را با پوسته ظريف كه همان پوسته شفاف يكدانه انار است گرفته، بعد براى اينكه اين بسته بندى كاملتر و محكمتر و دورتر از خطر باشد تعدادى از دانه هاى انار را روى يك پايه با نظام مخصوصى چيده و پرده سفيد رنگ نسبتا ضخيمى اطراف آن پيچيده، و بعد پوسته ضخيم و محكمى كه از دو طرف داراى لعاب خاصى است به روى همه آنها كشيده، تا هم از نفوذ هوا و ميكربها جلوگيرى كند و هم در مقابل ضربات آنها را حفظ نمايد، و هم تبخير آب درون دانه ها را فوق العاده كم كند.

ص: 46

اين بسته بندى ظريف مخصوص دانه انار نيست بلكه در ميوه هاى ديگر مانند پرتقال و ليمو نيز ديده مى شود، اما در انار و انگور بسيار ظريفتر و جالبتر است.

گويا بشر براى فرستادن مايعات از نقطه اى به نقطه ديگر از همين اصل استفاده كرده كه نخست شيشه هاى كوچك را در يك كارتن كوچك چيده و ميان آنها را از ماده نرمى پر مى كند، سپس كارتنهاى كوچكتر را در يك كارتن بزرگتر و مجموع آنها را بصورت يك بار بزرگ به مقصد حمل مى كند! طرز قرار گرفتن دانه هاى انار روى پايه هاى داخلى، و گرفتن سهم خود از آب و مواد غذائى از آنها از اين هم عجيبتر و جالبتر است، تازه اينها چيزهائى است كه با چشم مى بينيم و اگر ذرات اين ميوه ها را زير ميكرسكوبها بگذاريم آنگاه جهانى پرغوغا با ساختمانهاى عجيب و شگفت انگيز و فوق العاده حساب شده در مقابل چشم ما مجسم مى شود، چگونه ممكن است كسى با چشم حقيقت بين به يك ميوه نگاه كند و معتقد شود سازنده آن هيچگونه علم و دانشى نداشته است؟! و اينكه مى بينيم قرآن با جمله انْظُرُوا

(نگاه كنيد) دستور به دقت كردن در اين قسمت از گياه داده براى توجه به همين حقايق است.

اين از يك سو، از سوى ديگر مراحل مختلفى را كه يك ميوه از هنگامى كه نارس است تا موقعى كه كاملا رسيده مى شود، مى پيمايد، بسيار قابل ملاحظه است: زيرا لابراتوارهاى درونى ميوه دائما مشغول كارند، و مرتبا تركيب شيميائى آن را تغيير مى دهند، تا هنگامى كه به آخرين مرحله برسد و وضع ساختمان شيميائى آن

ص: 47

تثبيت گردد، هر يك از اين مراحل خود نشانه اى از عظمت و قدرت آفريننده است ولى بايد توجه داشت كه به تعبير قرآن تنها افراد با ايمان يعنى افراد حق بين و جستجوگران حقيقت، اين مسائل را مى بينند و گر نه با چشم عناد و لجاج و يا با بى اعتنائى و سهل انگارى ممكن نيست هيچيك از اين حقايق را ببينيم.(1)

5- گوشه اى از آيات عظمت خدا

5- يونس: 6 هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5) إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6) يونس: 6- 5 يونس: 5 او كسى است كه خورشيد را روشنايى، و ماه را نور قرار داد؛ و براى آن منزلگاه هايى مقدّر كرد، تا عدد سالها و حساب (كارها) را بدانيد؛ خداوند اين را جز بحق نيافريده؛ او آيات (خود را) براى گروهى كه اهل دانشند، شرح مى دهد! مسلّماً در آمد و شد شب و روز، و آنچه خداوند در آسمانها و زمين آفريده، آيات (و نشانه هايى) است براى گروهى كه پرهيزگارند (و حقايق را مى بينند).

تفسير: گوشه اى از آيات عظمت خدا

اين دو آيه به دو مسأله اصولى كه مهمترين پايه دعوت انبياء بوده


1- تفسير نمونه ج: 5 ص: 366 ببعد.

ص: 48

است به طور مشروح مورد بحث قرار مى گيرد و به تعبير ديگر آيات آينده نسبت به گذشته از قبيل تفصيل و اجمال است.

آيه مورد بحث اشاره به قسمتهائى از آيات عظمت خدا در جهان آفرينش كرده مى گويد: او كسى است كه خورشيد را ضياء و روشنى و قمر را نور قرار داد (هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً).

خورشيد با نور عالمگيرش نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن مى سازد بلكه در تربيت گياهان و پرورش حيوانات سهم عمده و اساسى دارد، و اصولا هر حركت و جنبشى در كره زمين وجود دارد حتى حركت بادها و امواج درياها و جريان رودها و آبشارها- اگر درست دقت كنيم از بركت نور آفتاب است، و اگر روزى اين اشعه حياتبخش از كره خاكى ما قطع شود در فاصله كوتاهى تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت.

ماه با نور زيبايش چراغ شبهاى تار ما است، نه تنها شبروان را در بيابانها رهبرى مى كند بلكه روشنائى ملائمش براى همه ساكنان زمين مايه آرامش و نشاط است.

سپس به يكى ديگر از آثار مفيد وجود ماه اشاره كرده مى گويد: خداوند براى آن منزلگاههائى مقدر كرد تا شماره سالها و حساب زندگى و كار خويش را بدانيد (وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ).

يعنى اگر مى بينيد ماه از نخستين شب كه هلال باريكى بيش نيست رو به افزايش

مى رود تا حدود نيمه ماه و از آن پس تدريجا نقصان مى يابد تا يكى دو

ص: 49

روز آخر ماه بعد در تاريكى محاق فرو مى رود و بار ديگر به شكل هلال ظاهر مى گردد، و همان منزلگاههاى پيشين را طى مى كند، اين دگرگونى عبث و بيهوده نيست، بلكه يك تقويم بسيار دقيق و زنده طبيعى است كه عالم و جاهل مى توانند آن را بخوانند و حساب تاريخ كارها و امور زندگى خود را نگهدارند و اين اضافه بر نورى است كه ماه به ما مى بخشد.

سپس اضافه مى كند اين آفرينش و اين گردش مهر و ماه سرسرى و از بهر بازيگرى نيست خداوند آن را نيافريده است مگر به حق (ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ).

و در پايان آيه تاكيد مى كند كه خدا آيات و نشانه هاى خود را براى آنها كه مى فهمند و درك مى كنند شرح مى دهد (يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).

اما بيخبران بى بصر چه بسيار از كنار همه اين آيات و نشانه هاى پروردگار مى گذرند و كمترين چيزى از آن درك نمى كنند.

در آيه دوم به قسمتى ديگر از نشانه ها و دلائل وجودش در آسمان و زمين پرداخته مى گويد: در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمان و زمين آفريده است نشانه هائى است براى گروه پرهيزكاران (إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ).

نه تنها خود آسمانها و زمين از آيات خدا است بلكه تمام ذرات موجوداتى كه در آنها وجود دارد هر يك آيتى و نشانه اى محسوب مى شود، اما تنها كسانى آنها را درك مى كنند كه در پرتو تقوا و پرهيز از

ص: 50

گناه، صفاى روح و روشن بينى يافته،

و مى توانند چهره حقيقت و جمال يار را ببينند.

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1- در اينكه ميان ضياء و نور چه تفاوتى است مفسران گفتگوى فراوان دارند بعضى هر دو را مترادف و به يك معنى دانسته اند، و بعضى گفته اند ضياء كه در مورد، نور خورشيد در آيه فوق به كار رفته همان نور قوى است، اما كلمه نور كه در باره ماه به كار رفته نور ضعيفتر است.

سومين نظر در اين باره اين است كه ضياء به معنى نور ذاتى است ولى نور مفهوم اعمى دارد، كه ذاتى و عرضى را هر دو شامل ميشود، بنابراين تفاوت تعبير در آيه فوق اشاره به اين نكته است كه خداوند خورشيد را منبع جوشش نور قرار داد در حالى كه نور ماه جنبه اكتسابى دارد و از خورشيد سرچشمه مى گيرد.

اين تفاوت با توجه به پاره اى از آيات قرآن صحيحتر به نظر مى رسد زيرا در آيه 16 سوره نوح مى خوانيم: وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً و در آيه 61 سوره فرقان مى خوانيم: وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً با توجه به اينكه سراج (چراغ) نور از خودش پخش مى كند و منبع و سرچشمه نور است و خورشيد در دو آيه فوق تشبيه به سراج شده است روشن مى شود كه در آيات مورد بحث نيز اين تفاوت بسيار متناسب است.

2- در اينكه آيا ضياء جمع است يا مفرد در ميان اهل ادب و نويسندگان لغت اختلاف است.

ص: 51

بعضى مانند نويسنده كتاب قاموس آن را مفرد دانسته اند، ولى بعضى ديگر مانند زجاج ضياء را جمع ضوء مى دانند، نويسنده تفسير المنار و تفسير قرطبى نيز اين معنى را پذيرفته اند و مخصوصا المنار بر اساس آن استفاده خاصى از آيه كرده است و مى گويد: ذكر ضياء به صورت جمع در قرآن در مورد نور آفتاب اشاره به چيزى است كه علم امروز پس از قرنها آن را اثبات كرده است و آن اينكه نور آفتاب مركب از هفت نور و يا به تعبير ديگر هفت رنگ است، همان رنگهائى كه در رنگين كمان، و به هنگام عبور نور از منشورهاى بلورين ديده مى شود.

ولى جاى اين سؤال باقى مى ماند كه مگر نور ماه- هر چند ضعيفتر است- مركب از رنگهاى مختلف نيست؟.

3- در اينكه مرجع ضمير قَدَّرَهُ مَنازِلَ (براى آن منزلگاههائى قرار داد) تنها ماه است و يا ماه و خورشيد هر دو را شامل مى شود باز در ميان مفسران گفتگو است بعضى معتقدند كه اين ضمير گرچه مفرد است اما به هر دو بازمى گردد و نظير آن در ادبيات عرب كم نيست.

انتخاب اين نظر به خاطر آن است كه نه تنها ماه بلكه خورشيد هم منزلگاههائى دارد و هر وقت در برج مخصوصى است و همين اختلاف برجها مبدأ پيدايش تاريخ و ماههاى شمسى است.

ولى انصاف اين است كه ظاهر آيه نشان مى دهد كه اين ضمير مفرد تنها به قمر كه نزديك آن است بازمى گردد و اين خود نكته اى دارد، زيرا: اولا- ماههائى كه در اسلام و قرآن به رسميت شناخته شده ماههاى قمرى است.

ص: 52

و ثانيا- ماه كره اى است متحرك و منزلگاههائى دارد و اما خورشيد در وسط منظومه شمسى قرار گرفته و حركتى در مجموع اين منظومه ندارد، و اين اختلاف برجها و سير خورشيد در صور فلكى دوازده گانه كه از حمل شروع مى شود و به حوت ختم مى گردد به خاطر حركت خورشيد نيست بلكه به خاطر حركت زمين به دور خورشيد است و اين گردش زمين سبب مى شود كه خورشيد را هر ماه روبروى يكى از صور فلكى دوازده گانه ببينيم، بنابراين خورشيد منزلگاههاى مختلف ندارد بلكه تنها ماه داراى منزلگاهها است.

(دقت كنيد).

آيه فوق در حقيقت اشاره به يكى از مسائل علمى مربوط به كرات آسمانى

مى كند، كه در آن زمان از نظر علم و دانش بشر پوشيده بود و آن اينكه ماه داراى حركت است و اما خورشيد حركتى ندارد.

4- در آيات فوق آمد و شد شب و روز يكى از نشانه هاى خدا شمرده شده است، و اين به خاطر آن است كه اگر نور آفتاب يكنواخت و به طور مداوم بر زمين مى تابيد مسلما درجه حرارت در زمين به قدرى بالا مى رفت كه قابل زندگى نبود (مانند حرارت سوزان ماه در روزهايش كه به اندازه 15 شبانه روز زمين طولانى است) و همچنين اگر شب به طور مستمر ادامه مى يافت همه چيز از شدت سرما مى خشكيد (همانند شبهاى طولانى ماه) ولى خداوند اين دو را پشت سر يكديگر قرار داده تا بستر حيات و زندگى را در كره زمين آماده و مهيا سازد.

ص: 53

نقش عدد و حساب و تاريخ و سال و ماه در نظام زندگى بشر و پيوندهاى اجتماعى و كسب و كار بر همه كس روشن و آشكار است.

5- مسأله عدد و حساب كه در آيات فوق به آن اشاره شده در واقع يكى از مهمترين مسائل زندگى بشر در تمام زمينه ها است.

مى دانيم اهميت يك موهبت هنگامى آشكار مى شود كه زندگى را بدون آن مورد مطالعه و بررسى قرار بدهيم، روى اين حساب، فكر كنيد اگر يك روز تاريخ (امتياز روزها، ماهها و سالها) از زندگى بشر برداشته شود و مثلا نه روزهاى هفته روشن باشد و نه روزهاى ماه و نه شماره ماهها و سالها، در اين موقع تمام مسائل تجارى، اقتصادى، سياسى و هر گونه قرار داد و برنامه زمان بندى شده به هم مى ريزد، و هيچ كارى نظم و انضباطى به خود نخواهد گرفت، حتى وضع كشاورزى، دامدارى و صنايع توليدى نيز دچار هرج و مرج مى شود.

اما از آنجا كه خداوند، انسان را براى يك زندگى سعادتبخش، و توأم

با نظام، آفريده، وسائل آنرا نيز در اختيارش گذاشته است.

درست است كه انسان با يك تاريخ قرار دادى مى تواند كارهاى خود را تا حدودى منظم سازد، ولى اگر بر پايه يك ميزان طبيعى استوار نباشد نه عموميت پيدا مى كند و نه چندان قابل اعتماد است.

گردش ماه و خورشيد (يا صحيحتر زمين به دور خورشيد) و منزلگاههائى كه دارند يك تقويم طبيعى را پى ريزى مى كند كه همه جا و براى همه كس روشن و قابل اعتماد است.

همانطور كه مقدار شبانه روز كه يك واحد كوچك تاريخى است، بر اثر يك عامل طبيعى يعنى حركت زمين به دور خود به وجود مى آيد،

ص: 54

ماه و سال نيز بايد متكى به يك گردش طبيعى باشد، و به اين ترتيب حركت ماه به دور كره زمين يك واحد بزرگتر (ماه كه تقريبا مساوى 30 روز است) و حركت زمين به دور آفتاب واحد عظيمترى يعنى سال را تشكيل مى دهد.

گفتيم تقويم اسلامى بر اساس تقويم قمرى و گردش ماه است، درست است كه گردش خورشيد در برجهاى دوازده گانه نيز وسيله خوبى براى تعيين ماههاى شمسى است، ولى اين تقويم با اينكه طبيعى است به درد همه نمى خورد، و تنها دانشمندان نجوم از طريق رصدهاى نجومى مى توانند، بودن خورشيد را در فلان برج تشخيص دهند، به همين دليل ديگران مجبورند به تقويمهائى كه بوسيله همان منجمان تنظيم شده مراجعه كنند.

ولى گردش منظم ماه به دور زمين، تقويم روشنى به دست مى دهد كه حتى افراد بى سواد و بيابان گرد نيز قادر به خواندن خطوط و نقوش آن هستند.

توضيح اينكه قيافه ماه هر شب در آسمان به گونه خاصى غير از شب قبل و بعد است به طورى كه در شب در تمام ماه وضع و قيافه ماه در آسمان يكسان نيست، و اگر كمى در وضع ماه هر شب دقت كنيم كم كم عادت خواهيم كرد كه با دقت

تعيين كنيم آن شب، چندمين شب ماه هست.

ممكن است بعضى تصور كنند از نيمه دوم ماه به بعد منظره هاى نيمه اول ماه عينا تكرار مى شود، و مثلا چهره ماه در شب بيست و يكم درست مانند شب هفتم است ولى اين يك اشتباه بزرگ است، زيرا

ص: 55

قسمت ناقص ماه در نيمه اول طرف بالا است در حالى كه قسمت ناقص در نيمه دوم طرف پائين است و به تعبير ديگر نوكهاى هلال در آغاز ماه به سمت شرق است، در حالى كه نوكهاى ماه در اواخر ماه به سمت غرب مى باشد، به علاوه ماه در اوائل ماه در سمت غرب ديده مى شود، ولى در اواخر بيشتر در سمت شرق و بسيار ديرتر طلوع مى كند.

به اين ترتيب مى توان از شكل ماه با تغييرات تدريجى اش به عنوان يك روز شمار استفاده كرد، و با دقت روزهاى ماه را از شكل ماه بدست آورد.

به هر حال ما در اين موهبت كه نامش را نظام تاريخى مى ناميم، مديون اين آفرينش الهى هستيم، و اگر حركات ماه و خورشيد (زمين) نبود، چنان هرج و مرج و ناراحتى در زندگى براى ما پديد مى آمد كه حسابى براى آن متصور نبود.

زندانيانى كه در سلولهاى انفرادى و تاريك گرفتار شده اند و زمان را گم كرده اند اين سرگردانى و بلاتكليفى را كاملا احساس كرده اند.

يكى از زندانيانى كه در عصر ما حدود يكماه در سلول تاريك انفرادى عمال استبداد گرفتار شده بود نقل مى كرد كه من براى تشخيص وقت نماز هيچ وسيله اى نداشتم جز اينكه به هنگامى كه نهار مى آوردند نماز ظهر و عصر مى خواندم و به هنگامى كه شام مى آوردند، نماز مغرب و عشا و نماز صبح را نيز معمولا همراه آوردن صبحانه مى خواندم! براى اينكه روزها را بشمرم حساب وعده هاى غذا را در نظر مى گرفتم، هر سه وعده غذا را يك روز حساب مى كردم! اما

ص: 56

نمى دانم چه شد هنگامى كه از زندان بيرون آمدم حساب من با حساب مردم در خارج تفاوت پيدا كرده بود!.(1)

6- نشانه هاى خدا در آسمان و زمين و جهان گياهان

6- رعد: 2 اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2) رعد: 2 خدا همان كسى است كه آسمانها را، بدون ستونهايى كه براى شما ديدنى باشد، برافراشت، سپس بر عرش استيلا يافت (و زمام تدبير جهان را در كف قدرت گرفت)؛ و خورشيد و ماه را مسخّر ساخت، كه هر كدام تا زمان معينى حركت دارند! كارها را او تدبير مى كند؛ آيات را (براى شما) تشريح مى نمايد؛ شايد به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد!

7- رعد: 3 وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3) وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (4) رعد: 4- 3- 2 و او كسى است كه زمين را گسترد؛ و در آن كوه ها و نهرهايى قرار داد؛ و در آن از تمام ميوه ها دو جفت آفريد؛ (پرده سياه) شب را بر روز


1- تفسير نمونه ج: 8 ص: 224 ببعد.

ص: 57

مى پوشاند؛ در اينها آياتى است براى گروهى كه تفكر مى كنند!

4- و در روى زمين قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند و باغهائى از انگور، و زراعت، و نخلها، كه گاهى بر يك پايه مى رويند و گاهى بر دو پايه، همه آنها از يك آب سيراب مى شوند و با اينحال بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مى دهيم، در اينها نشانه هائى است براى آنها كه عقل خويش را بكار مى گيرند.

تفسير: نشانه هاى خدا در آسمان و زمين و جهان گياهان

در اين آيات به تشريح قسمت مهمى از دلائل توحيد و نشانه هاى خدا در جهان آفرينش مى پردازد، و انسان خاكى را در پهنه آسمانها به گردش وا مى دارد، و اين كرات با عظمت و نظام و حركت و اسرار آن را به او نشان مى دهد، تا به قدرت بى پايان و حكمت بى انتهايش پى برد، و چه زيبا مى گويد:

خدا همان كسى است كه آسمانها را چنانكه مى بينيد بدون ستون بر پا داشت يا آنها را با ستونهاى نامرئى برافراشت (اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها) براى جمله بِغَيْرِ عَمَدٍ ترونها دو تفسير گفته اند: نخست اينكه همانگونه كه مى بينيد آسمان، بى ستون است (گوئى در اصل چنين بوده، ترونها بغير عمد) ديگر اينكه ترونها، صفت براى عمد بوده باشد كه معنيش چنين است، آسمانها را بدون ستونى كه مرئى باشد، برافراشته است، كه لازمه آن وجود ستونى براى آسمان است، اما ستونى نامرئى!.

و اين همان است كه از امام على بن موسى الرضا عليهم السلام در حديث

ص: 58

حسين بن خالد آمده است، او مى گويد از امام ابى الحسن الرضا عليه السلام پرسيدم، اينكه خداوند فرموده وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (سوگند به آسمان كه داراى راههاست) يعنى چه، فرمود: اين آسمان راههائى به سوى زمين دارد ... حسين بن خالد مى گويد عرض كردم چگونه مى تواند راه ارتباطى با زمين داشته باشد در حالى كه خداوند مى فرمايد آسمانها بى ستون است، امام فرمود: سبحان الله، أليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ قلت بلى، فقال ثم عمد و لكن لا ترونها: عجيب است، آيا خداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه قابل مشاهده باشد؟ من عرض كردم آرى، فرمود: پس ستونهائى هست و ليكن شما آنرا نمى بينيد.

اين آيه با توجه به حديثى كه در تفسير آن وارد شده است، پرده از روى يك حقيقت علمى برداشته كه در زمان نزول آيات، بر كسى آشكار نبود، چرا كه در آن زمان هيئت بطلميوس با قدرت هر چه تمامتر، بر محافل علمى جهان و بر افكار مردم حكومت مى كرد، و طبق آن آسمانها به صورت كراتى تو در تو همانند طبقات پياز روى هم قرار داشتند و طبعا هيچكدام معلق و بى ستون نبود، بلكه هر كدام بر ديگرى تكيه داشت، ولى حدود هزار سال بعد از نزول اين آيات، علم و دانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازى، به كلى موهوم است و آنچه واقعيت دارد، اين است كه كرات آسمان هر كدام در مدار و جايگاه خود، معلق و ثابتند، بى آنكه تكيه گاهى داشته باشند، و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت مى دارد، تعادل قوه جاذبه و دافعه است كه يكى ارتباط با جرم اين كرات دارد و ديگرى

ص: 59

مربوط به حركت آنهاست.

اين تعادل جاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامرئى، كرات آسمان را در جاى خود نگه داشته است.

حديثى كه از امير مؤمنان على عليه السلام در اين زمينه نقل شده بسيار جالب است، طبق اين حديث امام فرمود: هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن الذى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور.

اين ستارگانى كه در آسمانند، شهرهائى هستند همچون شهرهاى روى زمين كه هر شهرى با شهر ديگر (هر ستاره اى با ستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است.

آيا تعبيرى روشنتر و رساتر از ستون نامرئى يا ستونى از نور در افق ادبيات آن روز براى ذكر امواج جاذبه و تعادل آن با نيروى دافعه پيدا مى شد؟ سپس مى فرمايد: خداوند بعد از آفرينش اين آسمانهاى بى ستون كه نشانه بارز عظمت و قدرت بى انتهاى او است، بر عرش استيلا يافت، يعنى حكومت عالم هستى را بدست گرفت (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ)

درباره معنى عرش و تسلط خداوند بر آن در سوره اعراف ذيل آيه 54 اين گونه بحث شده است.

عرش چيست

عرش در لغت به معنى چيزى است كه داراى سقف بوده باشد و گاهى به خود سقف نيز عرش گفته مى شود مانند: أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها

(مانند كسى كه از كنار قريه اى گذشت در حالى كه آنچنان ويران شده

ص: 60

بود كه سقفهايش فرو ريخته و ديوار بر سقفها در غلطيده بود) (بقره آيه 259).

گاهى به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است، چنانكه در داستان سليمان مى خوانيم كه مى گويد: أيّكم يأتينى بعرشها: كداميك از شما مى توانيد تخت او (بلقيس) را براى من حاضر كنيد (سوره نمل آيه 38).

و نيز به داربستهائى كه براى برپا نگهداشتن بعضى از درختان مى زنند، عرش گفته مى شود: همانطور كه در قرآن مى خوانيم وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ: او كسى است كه باغهائى از درختان داربست دار و بدون داربست آفريد (انعام آيه 141).

ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود و گفته مى شود عرش خدا، منظور از آن مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مى شود.

اصولا جمله اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش است، همانطور كه جمله ثل عرشه (تختش فرو ريخت) به معنى از دست دادن قدرت مى باشد، در فارسى نيز اين تعبير كنائى زياد به كار مى رود، مثلا مى گوئيم در فلان كشور، جمعى شورش كردند و زمامدارشان را از تخت فرو كشيدند، در حالى كه ممكن است اصلا تختى نداشته باشد، يا جمعى به هواخواهى فلان برخاستند و او را بر تخت نشاندند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن يا از قدرت افتادن است.

بنابراين در آيه مورد بحث جمله اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ كنايه از احاطه

ص: 61

كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنها است.

و از اينجا روشن مى شود: آنها كه جمله فوق را دليل بر تجسم خدا گرفته اند گويا توجه به موارد استعمالات فراوان اين جمله در اين معنى كنائى نكرده اند.

معنى ديگرى براى عرش نيز هست، و آن در مواردى است كه در مقابل كرسى قرار گيرد، در اين گونه موارد كرسى (كه معمولا به تختهاى پايه كوتاه گفته مى شود) ممكن است كنايه از جهان ماده بوده باشد و عرش كنايه از جهان ما فوق ماده (عالم ارواح و فرشتگان) چنانكه در تفسير آيه وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ در سوره بقره مشروحا بين كرده اند.

سپس مى فرمايد: او است كه شب را همچون پوششى بر روز مى افكند و روشنائى روز را با پرده هاى ظلمانى شب مى پوشاند (يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ).

جالب توجه اينكه تعبير فوق تنها در مورد شب ذكر شده و نفرموده بوسيله روز تاريكى شب را نيز مى پوشاند زيرا پوشش تنها مناسب تاريكى است، نه روشنائى.

بعد از آن اضافه مى كند: شب با سرعت به دنبال روز در حركت است همانند طلبكارى كه با سرعت به دنبال بدهكار مى دود (يَطْلُبُهُ حَثِيثاً).

اين تعبير با توجه به موقعيت شب و روز در كره زمين تعبير جالبى است زيرا

اگر كسى از بيرون كره زمين ناظر چگونگى حركت آن به دور خود و

ص: 62

افتادن سايه مخروطى شكل زمين بر روى خودش بوده باشد با توجه به اينكه كره زمين با سرعت سرسام آورى (در حدود 30 كيلومتر در دقيقه) به دور خود مى گردد چنين احساس مى كند كه گويا هيولاى سياه مخروطى شكل با سرعت زياد در روى اين كره به دنبال روشنائى روز در حركت است، ولى اين موضوع در مورد روشنائى روز صادق نيست، زيرا روشنائى آفتاب در نيمى از كره زمين و در تمام فضاى اطراف پخش است، و شكلى به خود نمى گيرد، تنها تاريكى شب است كه به صورت سايه مخروطى شكل همانند يك شبح اسرارآميز غول پيكر روى زمين مى دود.

باز اضافه مى كند او است كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است، در حالى كه همه سر بر فرمان او هستند (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ).

(درباره تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و معانى آن در ذيل آيات مناسب، در تفاسير مشروحابحث شده است).

پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تاكيد مى گويد: آگاه باشيد آفرينش و اداره امور جهان هستى تنها به دست او است (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ).

خلق و امر چيست؟

در اينكه منظور از خلق و امر چيست، ميان مفسران گفتگو است، اما با توجه به قرائنى كه در اين آيه و آيات ديگر قرآن موجود است استفاده مى شود كه منظور از خلق، آفرينش نخستين، و منظور از امر قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار در عالم هستى حكومت

ص: 63

مى كند و آنها را در مسير خود رهبرى مى نمايد.

اين تعبير در حقيقت پاسخى است به آنها كه چنين مى پندارند خداوند جهان را آفريده و آن را به حال خود واگذارده و كنارى نشسته است، و به تعبير ديگر عالم هستى در ايجادش نيازمند به خدا است، اما در بقا و ادامه حيات نيازى ندارد!.

اين جمله مى گويد: همانطور كه جهان در حدوثش نيازمند به او است در تدبير و ادامه حيات و اداره اش نيز وابسته به او مى باشد، و اگر لحظه اى لطف خدا از آن گرفته شود نظامش به كلى از هم گسسته و نابود مى گردد.

بعضى از فلاسفه مايلند كه عالم خلق را عالم ماده و عالم امر را عالم ماوراء ماده بدانند، زيرا عالم خلق جنبه تدريجى دارد و اين خاصيت جهان ماده است و عالم امر جنبه دفعى و فورى دارد و اين خاصيت جهان ماوراء ماده است چنانكه مى خوانيم إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ: هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند، به او فرمان مى دهد موجود باش، آن هم موجود مى شود (سوره يس آيه 82).

ولى با توجه به موارد استعمال امر در آيات قرآن و حتى جمله وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ كه در آيه مورد بحث خوانديم، استفاده مى شود كه امر به معنى هر گونه فرمان الهى است، خواه در جهان ماده باشد يا جهان ماوراى ماده

(دقت كنيد).

و در پايان آيه مى فرمايد: پربركت است خداوندى كه پروردگار

ص: 64

عالميان است.

(تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ).

در حقيقت اين جمله بعد از ذكر آفرينش آسمان و زمين و شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان و تدبير جهان هستى يكنوع ستايش از مقام مقدس پروردگار است كه به عنوان تعليم به بندگان فرموده.

تبارك از ماده بركت است و ريشه آن برك (بر وزن درك) به معنى سينه شتر مى باشد، و از آنجا كه شتران به هنگامى كه در جائى ثابت مى مانند سينه خود را به زمين مى چسبانند، اين كلمه تدريجا معنى ثابت ماندن به خود گرفته است، سپس به هر نعمتى كه پايدار و با دوام باشد و هر موجودى كه داراى عمر طولانى و آثار مستمر و ممتد است، موجود مبارك يا پربركت گفته مى شود، و نيز اگر مى بينيم به استخرها و يا بعضى از مخازن آب بِرْكَه گفته مى شود به خاطر اين است كه آب مدتى طولانى در آن باقى مى ماند.

و از اينجا روشن مى شود كه يك سرمايه پربركت، سرمايه اى است كه به زودى زوال نپذيرد و يك موجود مبارك موجودى است كه آثار آن مدتى طولانى برقرار بماند، بديهى است لايق ترين وجود براى اين صفت همان وجود خدا است او وجودى است مبارك ازلى، ابدى و سرچشمه همه بركات و نيكيها و خير مستمر، تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ.(1) (برمى گرديم به توضيح آيه سوره مباركه رعد).

بعد از بيان آفرينش آسمانها و حكومت پروردگار بر آنها، سخن از


1- تفسير نمونه ج: 6 ص: 205

ص: 65

تسخير خورشيد و ماه مى گويد: او كسى است كه خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار و خدمتگذار ساخت (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ).

چه تسخيرى از اين بالاتر كه همه اينها سر بر فرمان او هستند، و خدمتگذار انسانها و همه موجودات زنده اند.

نور مى پاشند، جهانى را روشن مى سازند، بستر موجودات را گرم نگه مى دارند، موجودات زنده را پرورش مى دهند، در درياها جزر و مد مى آفرينند و خلاصه سرچشمه همه حركتها و بركتها هستند.

اما اين نظام جهان ماده جاودانى و ابدى نيست، و هر كدام از اين خورشيد و ماه تا سرآمد مشخصى كه براى آنها تعيين شده است در مسير خود به حركت ادامه مى دهند (كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى).

و به دنبال آن مى افزايد كه اين حركات و گردشها و آمد و شدها و دگرگونيها بى حساب و كتاب نيست و بدون نتيجه و فائده نمى باشد بلكه اوست كه همه كارها را تدبير مى كند، و براى هر حركتى حسابى، و براى هر حسابى هدفى در نظر گرفته است (يُدَبِّرُ الْأَمْرَ).

او آيات خويش را براى شما برمى شمرد و ريزه كاريهاى آنها را شرح مى دهد تا به لقاى پروردگار و سراى ديگر ايمان پيدا كنيد (يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ به دنبال آيه قبل كه انسان را به آسمانها مى برد و آيات الهى را در عالم بالا نشان مى دهد دومين آيه از آيات توحيدى اين سوره، انسان را به مطالعه زمين و كوهها و نهرها و انواع ميوه ها و طلوع و غروب خورشيد دعوت مى كند، تا بينديشد كه محل آسايش و آرامش او در آغاز چه بوده و چگونه به اين صورت در آمده است.

ص: 66

مى گويد: او كسى است كه زمين را گسترش داد (وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ).

آنچنان آن را گسترد كه براى زندگى انسان و پرورش گياهان و جانداران آماده باشد، گودالها و سراشيبى هاى تند و خطرناك را بوسيله فرسايش كوهها و تبديل سنگها به خاك پر كرد، و آنها را مسطح و قابل زندگى ساخت، در حالى كه چين خوردگيهاى نخستين آنچنان بودند كه اجازه زندگى به انسان نمى دادند.

اين احتمال نيز در اين جمله وجود دارد كه منظور از مد الارض اشاره به همان مطلبى باشد كه دانشمندان زمين شناسى مى گويند كه تمام زمين در آغاز زير آب پوشيده بود، سپس آبها در گودالها قرار گرفت و خشكيها تدريجا از آب سر بر آوردند و روز به روز گسترده شدند، تا به صورت كنونى در آمدند.

پس از آن به مساله پيدايش كوهها اشاره مى كند و مى فرمايد: خداوند در زمين كوهها قرار داد (وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ).

همان كوههائى كه در آيات ديگر قرآن اوتاد (ميخهاى) زمين معرفى شده شايد به دليل اينكه كوهها از زير به هم پنجه افكنده اند و همچون زرهى تمام سطح زمين را پوشانده كه هم فشارهاى داخلى را از درون خنثى كنند و هم نيروى فوق العاده جاذبه ماه و جزر و مد را از بيرون، و به اين ترتيب، تزلزل و اضطراب و زلزله هاى مداوم را از ميان ببرند و كره زمين را در آرامش براى زندگى انسانها نگه دارند.

ذكر كوهها بعد از ذكر گسترش زمين گويا اشاره به آن است كه نه زمين آنچنان گسترده است كه هيچ پستى و بلندى در آن نباشد كه در اين

ص: 67

صورت هرگز بارانها و آبها روى آن قرار نمى گرفت و يا همه جا تبديل به باتلاق مى گشت و طوفانها دائما بر سطح آن جريان داشت، ولى با آفرينش كوهها از هر دو جهت امن و امان شد.

و نه تمامش كوه و دره است كه قابل زندگى نباشد، و در مجموع تركيبى است از مناطق مسطح و صاف و كوهها و دره ها كه بهترين تركيب را براى زندگى بشر و ساير موجودات زنده تشكيل مى دهد.

سپس به آبها و نهرهائى كه در روى زمين، جريان دارد اشاره كرده مى گويد: و در آن نهرهائى قرار داد (وَ أَنْهاراً).

سيستم آبيارى زمين بوسيله كوهها، و ارتباط كوهها با نهرها، بسيار جالب است، زيرا بسيارى از كوههاى روى زمين، آبهائى را كه به صورت برف در آمده در قله خود يا در شكافهاى دره هايشان ذخيره مى كنند كه تدريجا آب مى شوند و به حكم قانون جاذبه از مناطق مرتفع تر به سوى مناطق پست و گسترده روان مى گردند و بى آنكه نياز به نيروى ديگرى باشد در تمام مدت سال به طور طبيعى بسيارى از زمينها را آبيارى و سيراب مى كنند.

اگر شيب ملايم زمين ها نبود، و اگر آب ها به اين صورت در كوه ها ذخيره نمى شد، آبيارى اغلب مناطق خشك امكان پذير نبود، و يا اگر امكان داشت هزينه

فوق العاده زيادى لازم داشت.

بعد از آن به ذكر مواد غذائى و ميوه هائى كه از زمين و آب و تابش آفتاب به وجود مى آيد و بهترين وسيله براى تغذيه انسان است پرداخته، مى گويد: و از تمام ميوه ها دو جفت در زمين قرار داد

ص: 68

وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ).

اشاره به اينكه ميوه ها موجودات زنده اى هستند كه داراى نطفه هاى نر و ماده مى باشند كه از طريق تلقيح، بارور مى شوند.

اگر لينه دانشمند و گياه شناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18 ميلادى موفق به كشف اين مساله شد كه زوجيت در جهان گياهان تقريبا يك قانون عمومى و همگانى است و گياهان نيز همچون حيوانات از طريق آميزش نطفه نر و ماده، بارور مى شوند و ميوه مى دهند، قرآن مجيد در يكهزار و يكصد سال قبل از آن، اين حقيقت را فاش ساخت، و اين خود يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه بيانگر عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى مى باشد.

شكى نيست كه قبل از لينه بسيارى از دانشمندان اجمالا به وجود نر و ماده در بعضى از گياهان پى برده بودند، حتى مردم عادى مى دانستند كه مثلا اگر نخل را بر ندهند يعنى از نطفه نر روى قسمت هاى ماده گياه نپاشند ثمر نخواهد داد، اما هيچكس بدرستى نمى دانست كه اين يك قانون تقريبا همگانى است، تا اينكه لينه موفق به كشف آن شد، ولى همانگونه كه گفتيم قرآن قرنها قبل از وى، از روى آن پرده برداشته بود.

و از آنجا كه زندگى انسان و همه موجودات زنده و مخصوصا گياهان و ميوه ها بدون نظام دقيق شب و روز امكان پذير نيست در قسمت ديگر اين آيه از اين موضوع سخن به ميان آورده، مى گويد: خداوند بوسيله شب، روز را مى پوشاند و پرده بر آن مى افكند (يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ).

چرا كه اگر پرده تاريك آرامبخش شب نباشد، نور مداوم آفتاب، همه

ص: 69

گياهان را مى سوزاند و اثرى از ميوه ها و بطور كلى از موجودات زنده بر صفحه زمين باقى نمى ماند.

با اينكه در كره ماه، روز، دائمى نيست، اما همين مقدار كه طول روزها به مقدار پانزده شبانه روز كره زمين است، حرارت در وسط روز در كره ماه آنقدر بالا مى رود كه اگر آب و مايع ديگرى در آنجا باشد به نقطه جوشش و بالاتر از آن مى رسد و هيچ موجود زنده اى را كه در زمين مى شناسيم، تاب تحمل آن گرما را در شرائط عادى ندارد.

و در پايان آيه مى فرمايد: در اين موضوعات كه گفته شد، آيات و نشانه هائى است براى آنهائى كه تفكر مى كنند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

آنها كه در اين نظام بديع و شگرف، مى انديشند، در نظام نور و ظلمت، در نظام كرات آسمانى و گردش آنها و در نظام نور افشانى خورشيد و ماه و خدمتگزارى آنان نسبت به انسانها، و در نظام گسترش زمين و اسرار پيدايش كوهها و نهرها و گياهان و ميوه ها، آرى آنها در اين آيات قدرت لا يزال و حكمت بى پايان آفريدگار را به روشنى مى بينند.

در آخرين آيه مورد بحث، به يك سلسله نكات جالب زمين شناسى و گياه شناسى كه هر كدام نشانه نظام حساب شده آفرينش است اشاره كرده، نخست مى فرمايد: در زمين قطعات مختلفى وجود دارد كه در كنار هم و در همسايگى يكديگرند (وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ).

با اينكه اين قطعات همه با يكديگر متصل و مربوطند، هر كدام ساختمان و استعدادى مخصوص به خود دارند، بعضى محكم،

ص: 70

بعضى نرم، بعضى شور، بعضى شيرين و هر كدام استعداد براى پرورش نوع خاصى از گياهان و درختان ميوه و زراعت را دارد، چرا كه نيازهاى انسان و جانداران زمينى بسيار زياد و متفاوت است، گوئى هر قطعه از زمين ماموريت بر آوردن يكى از اين نيازها را دارد، و اگر همه يكنواخت بودند، و يا استعدادها به صورت صحيحى در ميان قطعات زمين تقسيم نشده بود، انسان گرفتار چه كمبودهائى از نظر مواد غذائى و داروئى و ساير نيازمنديها مى شد، اما با تقسيم حساب شده اين ماموريت و بخشيدن استعداد پرورش آن به قطعات مختلف زمين همه اين نيازمنديها به طور كامل بر طرف مى گردد.

ديگر اينكه در همين زمين باغها و درختانى وجود دارد از انواع انگور و زراعتها و نخلها (وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ).

و عجب اينكه اين درختان و انواع مختلف آنها، گاهى از يك پايه و ساقه مى رويند و گاه از پايه هاى مختلف (صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ).

صنوان جمع صنو در اصل به معنى شاخه اى است كه از تنه اصلى درخت بيرون مى آيد و بنابراين صنوان به معنى شاخه هاى مختلفى است كه از يك تنه بيرون مى آيد.

جالب اينكه گاه مى شود كه هر يك از اين شاخه ها، نوع خاصى از ميوه را تحويل مى دهد، ممكن است اين جمله اشاره به مساله استعداد درختان براى پيوند باشد

كه گاه بر يك پايه چند پيوند مختلف مى زنند و هر كدام از اين پيوندها رشد كرده و نوع خاصى از ميوه را به ما تحويل مى دهد، خاك يكى، و ريشه و ساقه يكى، اما ميوه و محصولش مختلف و متفاوت است! و

ص: 71

عجيبتر اينكه، همه آنها از يك آب سيراب مى شوند (يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ).

و با اين همه، بعضى از اين درختان را بر بعض ديگر از نظر ميوه برترى مى دهيم (وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ).

حتى بسيار ديده ايم كه در يك درخت يا در يك شاخه، ميوه هائى از يك جنس وجود دارد كه طعمها و رنگهاى متفاوت دارند، و در جهان گلها بسيار ديده شده است كه يك بوته گل و حتى يك شاخه، گلهائى به رنگهاى كاملا مختلف عرضه مى كند.

اين چه آزمايشگاه و لابراتوار اسرار آميزى در شاخه درختان به كار گذارده شده است كه از مواد كاملا يكسان، تركيبات كاملا مختلف توليد مى كند كه هر يك بخشى از نيازمندى انسان را برطرف مى سازد.

آيا هر يك از اين اسرار دليل بر وجود يك مبدء حكيم و عالم كه اين نظام را رهبرى كند نيست.

اينجاست كه در پايان آيه مى فرمايد: در اين امور نشانه هائى است از عظمت خدا براى آنها كه تعقل و انديشه مى كنند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).

نكته ها

1- در نخستين آيه مورد بحث، در ابتدا اشاره به اسرار آفرينش و توحيد شده بود، ولى در پايان آيه مى خوانيم يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ:

خداوند آيات خويش را براى شما تشريح مى كند تا به قيامت و معاد

ص: 72

ايمان بياوريد اين سؤال پيش مى آيد كه چه رابطه اى بين مساله توحيد و معاد است كه يكى به عنوان نتيجه ديگرى ذكر شده است؟!.

پاسخ اين سؤال با توجه به اين نكته روشن مى شود كه اولا قدرت خداوند بر ايجاد اين جهان، دليل بر قدرت او بر اعاده آن است، همانگونه كه در آيه 29 سوره اعراف مى خوانيم كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ: همانگونه كه شما را در آغاز آفريد باز مى گرداند و يا در اواخر سوره يس مى خوانيم: آيا خدائى كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ايجاد مثل آن را ندارد.

ثانيا همانگونه كه در بحثهاى معاد گفته ايم، اگر عالم آخرت نباشد، آفرينش اين جهان، بيهوده خواهد بود، چرا كه اين زندگى به تنهائى نمى تواند هدفى براى آفرينش اين جهان پهناور باشد قرآن مجيد ضمن آيات مربوط به معاد (سوره واقعه آيه 62) مى گويد: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ: شما كه اين جهان را ديده ايد چگونه متذكر نمى شويد كه حتما جهانى بعد از آن خواهد بود.

2- معجزات علمى قرآن.

در قرآن مجيد، آيات فراوانى است كه پرده از روى يك سلسله اسرار علمى كه در آن زمان از چشم دانشمندان پنهان بوده، برداشته، كه اين خود نشانه اى از اعجاز و عظمت قرآن است و محققانى كه در باره اعجاز قرآن بحث كرده اند، غالبا به قسمتى از اين آيات اشاره نموده اند.

يكى از اين آيات آيه اى است كه در بالا ذكر شد كه درباره زوجيت گياهان بحث مى كند، همانگونه كه گفتيم مساله زوجيت در جهان

ص: 73

گياهان به صورت يك قضيه جزئى براى بشر از قديم الايام شناخته شده بود، اما به عنوان يك قانون كلى و همگانى، نخستين بار در اروپا در اواسط قرن هيجدهم بوسيله دانشمند ايتاليائى لينه پرده از روى آن برداشته شد، اما قرآن براى مسلمانان از هزار سال حتى بيشتر خبر داده بود.

اين موضوع در سوره لقمان آيه 10 نيز آمده است: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ: از آسمان آبى فرستاديم و بوسيله آن در زمين از هر زوج گياه مفيد رويانديم.

در بعضى از آيات ديگر نيز اشاره به اين موضوع شده است.

3- تسخير خورشيد و ماه.

در آيات فوق خوانديم كه خداوند خورشيد و ماه را مسخر كرده است، آيات فراوانى در قرآن مجيد داريم كه مى گويد كرات آسمانى و موجودات زمينى و شب و روز و مانند آن، همه مسخر انسانند، در يك مورد مى خوانيم: خداوند نهرها را مسخر شما كرد وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ (ابراهيم- 32).

و در مورد ديگر مى فرمايد: كشتى را مسخر شما ساخت وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ (ابراهيم- 32) و در جاى ديگر شب و روز را براى شما تسخير كرد سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ

(نحل- 12).

و در جاى ديگر خورشيد و ماه را مسخر شما ساخت و سخر لكم الشمس و القمر

ص: 74

(ابراهيم- 33) و در جاى ديگر دريا را به تسخير شما در آورد تا گوشت تازه از آن استفاده كنيد وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا (نحل- 14).

و در جاى ديگر مى فرمايد: آيا نمى بينى خداوند همه آنچه را روى زمين است مسخر شما ساخت؟ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ (حج- 65).

و بالاخره در جاى ديگر مى خوانيم: خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است، همگى را مسخر شما ساخت وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ (جاثيه- 13).

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه اولا انسان تكامل يافته- ترين موجود اين جهان است، و از نظر جهان بينى اسلام آنقدر به او ارزش و مقام داده شده است كه همه موجودات ديگر را مسخر اين انسان ساخته، انسانى كه خليفة الله است و قلبش جايگاه نور خدا!.

ثانيا روشن مى شود كه تسخير در اين آيات به اين معنى نيست كه انسان اين موجودات را همگى تحت فرمان خود در مى آورد، بلكه همين اندازه كه در مسير منافع و خدمت او حركت دارند و فى المثل كرات آسمانى براى او نور افشانى مى كنند يا فوائد ديگرى دارند در تسخير او هستند.

هيچ مكتبى اينقدر براى انسان ارزش و الا قائل نشده، و در هيچ

ص: 75

فلسفه اى انسان اين همه موقعيت و شخصيت ندارد، و اين از ويژگيهاى مكتب اسلام است، كه ارزش وجودى انسان را تا اين حد بالا مى برد، كه آگاهى از آن اثر عميق تربيتى دارد، چرا كه وقتى انسان فكر كند كه خدا اينهمه عظمت به او داده است، و ابر و باد و ماه و خورشيد و فلك همه در كارند و همگى سرگشته و فرمانبردار و خدمتكار اويند، چنين انسانى تن به غفلت و پستى نمى دهد و خود را اسير شهوات و برده ثروت و مقام و زر و زور نمى سازد، زنجيرها را در هم مى شكند و به اوج آسمانها پرواز مى كند.

چگونه مى توان گفت خورشيد و ماه مسخر انسان نيستند، در حالى كه با نور افشانى خود، صحنه حيات انسان را روشن و گرم و آماده مى سازند، كه اگر نور خورشيد نباشد هيچگونه جنبش و حركتى در كره زمين وجود نخواهد داشت، و از سوى ديگر بوسيله جاذبه خود، حركت زمين را در مدارش تنظيم مى كند

و جزر و مد، در درياها با همكارى ماه مى آفريند، كه خود سرچشمه بركات و منافع فراوانى است.

كشتيها، درياها، نهرها، شبها و روزها، هر كدام به نحوى به انسان خدمت مى كنند، و در طريق منافع او در حركتند.

دقت در اين تسخيرها و نظام حساب شده آنها، دليل روشنى است بر عظمت و قدرت و حكمت آفريدگار.(1)


1- تفسير نمونه ج: 10 ص: 107 ببعد.

ص: 76

7- روزهاى حساس زندگى

8- ابراهيم: 5 وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5)

ابراهيم: 5- 4 ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش پس خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد و او توانا و حكيم است.

ما موسى را با آيات خود فرستاديم؛ (و دستور داديم:) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر! و «ايّام اللّه» را به آنان ياد آور! در اين، نشانه هايى است براى هر صبر كننده شكرگزار!

تفسير: روزهاى حساس زندگى

نخستين آيه مورد بحث وحدت لسان پيامبران و كتب آسمانى آنها با زبان نخستين قومى است كه مبعوث به سوى آنها شده اند.

مى فرمايد: ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ).

زيرا پيامبران در درجه اول با قوم خود، همان ملتى كه از ميان آنها برخاسته اند، تماس داشتند و نخستين شعاع وحى وسيله پيامبران بر آنها مى تابيد، و نخستين ياران و ياوران آنها از ميان آنان برگزيده مى شدند، بنابراين پيامبر بايد به زبان آنها و لغت آنها سخن بگويد تا حقايق را به روشنى براى آنان آشكار سازد (لِيُبَيِّنَ لَهُمْ).

ص: 77

در حقيقت در اين جمله اشاره اى به اين نكته نيز هست كه دعوت پيامبران معمولا از طريق يك اثر مرموز و ناشناخته در قلوب پيروانشان منعكس نمى شد، بلكه از طريق تبيين و روشنگرى و تعليم و تربيت با همان زبان معمولى و رائج صورت مى گرفته است.

سپس اضافه مى كند بعد از تبيين دعوت الهى براى آنها خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد (فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ).

اشاره به اينكه هدايت و ضلالت در نهايت امر، كار پيامبران نيست، كار آنها ابلاغ و تبيين است، اين خدا است كه راهنمائى و هدايت واقعى بندگانش را در دست دارد

ولى براى اينكه تصور نشود معنى اين سخن جبر و الزام و سلب آزادى بشر است، بلافاصله اضافه مى كند: او عزيز حكيم است (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) به مقتضاى عزت و قدرتش، بر هر چيز تواناست، و هيچكس را تاب مقاومت در برابر اراده او نيست، اما به مقتضاى حكمتش بى جهت و بى دليل كسى را هدايت و يا كسى را گمراه نمى سازد، بلكه گامهاى نخستين با نهايت آزادى اراده در راه سير الى الله از ناحيه بندگان برداشته مى شود و سپس نور هدايت و فيض حق بر قلب آنها مى تابد همانگونه كه در سوره عنكبوت آيه 69 كه وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا: آنها كه در راه ما مجاهده كردند بطور قطع آنها را هدايت به راههاى خويش خواهيم كرد.

همچنين آنها كه با لجاجت و تعصب و دشمنى با حق و غوطه ور شدن در شهوات و آلوده شدن به ظلم و ستم، شايستگى هدايت را از خود

ص: 78

سلب كرده اند، از فيض هدايت محروم، و در وادى ضلالت، گمراه مى شوند، همانگونه كه مى فرمايد: كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ: اين چنين خداوند گمراه مى كند هر اسرافكار آلوده به شك و ترديد را (غافر- 34).

و نيز مى فرمايد: وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ: خداوند با آن گمراه نمى كند مگر فاسقين را (بقره- 26).

و نيز مى فرمايد: وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ: خداوند ستمگران را گمراه مى سازد (ابراهيم- 27).

و به اين ترتيب سرچشمه هدايت و ضلالت بدست خود ماست.

در آيه بعد به يكى از نمونه هاى ارسال پيامبران در مقابل طاغوتهاى عصر خود به منظور خارج كردن آنان از ظلمتها به نور اشاره كرده مى فرمايد: ما موسى را با آيات خود (معجزات گوناگون) فرستاديم و به او فرمان داديم كه قوم خودت را از ظلمات به نور هدايت كن (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ).

همانگونه كه در نخستين آيه اين سوره خوانديم برنامه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نيز در بيرون آوردن مردم از ظلمات به سوى نور خلاصه مى شد و اين نشان مى دهد كه اين همه پيامبران و انبياى الهى بلكه همه رهبران معنوى انسانها است، مگر بديها، زشتيها، گمراهيها، انحرافها، ظلم و ستم ها، استثمارها، ذلتها و زبونيها، فساد و آلودگيها چيزى جز ظلمت و تاريكى هست؟ و مگر ايمان و توحيد، پاكى و تقوا، آزادگى و استقلال سربلندى و عزت چيزى جز نور و روشنائى

ص: 79

مى باشد، بنابر اين درست قدر مشترك و جامع ميان همه دعوتهاى رهبران الهى است.

سپس به يكى از ماموريتهاى بزرگ موسى اشاره كرده، مى فرمايد: تو موظفى كه ايام الهى و روزهاى خدا را بياد قوم خود بياورى (وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ).

مسلما همه روزها، ايام الهى است، همانگونه كه همه مكانها متعلق به خدا است، اگر نقطه خاصى بنام بيت الله (خانه خدا) ناميده شد دليل بر ويژگى آن است، همچنين عنوان ايام الله مسلّماً اشاره به روزهاى مخصوصى است كه امتياز و روشنائى و درخشش فوق العاده اى دارد.

به همين جهت مفسران در تفسير آن احتمالات مختلفى داده اند: بعضى گفته اند اشاره به روزهاى پيروزى پيامبران پيشين و امتهاى راستين آنها مى باشد، و روزهائى كه انواع نعمتهاى الهى بر اثر شايستگيها شامل حال آنها مى باشد.

و بعضى گفته اند اشاره به روزهائى است كه خداوند اقوام سركش را به زنجير عذاب مى كشيد و طاغوتها را با يك فرمان درو مى كرد! و بعضى اشاره به هر دو قسمت دانسته اند.

اما اصولا نمى توان اين تعبير گويا و رسا را محدود ساخت، بِأَيَّامِ اللَّهِ، تمام روزهائى است كه داراى عظمتى در تاريخ زندگى بشر است.

هر روز كه يكى از فرمانهاى خدا در آن چنان درخشيده، كه بقيه امور را تحت الشعاع خود قرار داده، از ايام الله است.

هر روز كه فصل تازه اى در زندگى انسانها گشوده، و درس عبرتى به

ص: 80

آنها داده و ظهور و قيام پيامبرى در آن بوده، يا طاغوت و فرعون گردنكشى در آن به قعر دره نيستى فرستاده شده، خلاصه هر روز كه حق و عدالتى بر پا شده و ظلم و بدعتى خاموش گشته، همه آنها از ايام الله است.

و چنانكه خواهيم ديد، در روايات ائمه معصومين در تفسير اين آيه نيز انگشت روى روزهاى حساسى گذاشته شده است.

در پايان آيه مى فرمايد: در اين سخن و در همه ايام الله، آيات و نشانه هائى است براى هر انسان شكيبا و پر استقامت و شكرگزار (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ صبار و شكور هر دو صيغه مبالغه است كه يكى فزونى صبر و استقامت را مى رساند و ديگرى فزونى شكرگزارى نعمت، اشاره به اينكه افراد با ايمان نه در مشكلات و روزهاى سخت دست و پاى خود را گم مى كنند، و تسليم حوادث مى شوند، و نه در روزهاى پيروزى و نعمت گرفتار غرور و غفلت مى گردند، و ذكر اين دو بعد از اشاره به ايام الله گويا ناظر به همين مطلب است.

در آيه بعد به يكى از آن ايام الله و روزهاى درخشان و پربارى كه در تاريخ بنى اسرائيل وجود داشته و ذكر آن تذكرى براى مسلمانان است، اشاره كرده مى گويد:

به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: نعمت خدا را متذكر شويد آن زمان كه شما را از چنگال آل فرعون رهائى بخشيد (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ) همان فرعونيان بيرحمى كه بدترين عذاب را بر شما تحميل مى كردند، پسرانتان را سر مى بريدند و

ص: 81

زنانتان را براى خدمت و كنيزى زنده نگه مى داشتند

(يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ).

و اين آزمايش بزرگى از پروردگارتان براى شما بود (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ). چه روزى از اين پربركت تر كه شر جمعيت خودكامه و سنگدل و استعمارگرى را از سر شما كوتاه كرد، همانها كه بزرگترين جنايت را در حق شما قائل مى شدند، چه جنايتى از اين برتر كه پسران شما را همچون حيوانات سر مى بريدند (توجه داشته باشيد كه قرآن تعبير به ذبح مى كند نه قتل) و از اين مهمتر نواميس شما به صورت كنيزانى در چنگال دشمن بى آزرم بودند.

نه تنها در مورد بنى اسرائيل كه در مورد همه اقوام و ملتها، روز رسيدنشان به آزادى و استقلال و كوتاه شدن دست طاغوتها از ايام الله است كه بايد همواره آن را به خاطر داشته باشند، خاطره اى كه توجه به آن از ارتجاع و بازگشت به وضع گذشته آنها را حفظ مى كند.

يَسُومُونَكُمْ از ماده سوم (بر وزن صوم) در اصل به معنى دنبال چيزى رفتن و جستجوى آن نمودن است، و به معنى تحميل كارى بر ديگرى نمودن نيز آمده است بنابراين جمله يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ مفهومش اين است كه آنها

بدترين شكنجه ها و عذابها را بر شما بنى اسرائيل تحميل مى كردند.

ا اين درد كوچكى است كه نيروى فعال يك جمعيت را از ميان ببرند و زنان آنها را بدون سرپرست، به صورت كنيزانى در چنگال يك مشت افراد ظالم و ستمگر باقى بگذارند؟ ضمنا تعبير به فعل مضارع (يسومون) اشاره به اين است كه اين كار مدتها ادامه داشت.

ص: 82

اين نكته نيز قابل توجه است كه سر بريدن پسران و كنيزى زنان و دختران را بوسيله واو بر سوء العذاب عطف مى كند، در حالى كه خود از مصداقهاى سوء العذاب است، و اين به خاطر اهميت اين دو عذاب بوده است، و نشان مى دهد كه قوم جبار و ستمگر فرعون شكنجه ها و تحميلات ديگرى نيز بر بنى اسرائيل داشته اند، اما از ميان همه اين دو شديدتر و سخت تر بوده است.

سپس اضافه مى كند كه اين را هم به خاطر بياوريد كه پروردگار شما اعلام كرد اگر شكر نعمت هاى مرا بجا آوريد من بطور قطع نعمتهاى شما را افزون مى كنم و اگر كفران كنيد عذاب و مجازات من شديد است (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ).

اين آيه ممكن است دنباله كلام موسى به بنى اسرائيل باشد كه آنها را در برابر آن نجات و پيروزى و نعمتهاى فراوان دعوت به شكرگزارى كرد، و وعده فزونى نعمت به آنها داد، و در صورت كفران تهديد به عذاب نمود، و نيز ممكن است يك جمله مستقل و خطاب به مسلمانان بوده باشد، ولى به هر حال از نظر نتيجه چندان تفاوت ندارد، زيرا اگر خطاب به بنى اسرائيل هم باشد به عنوان درسى سازنده براى ما در قرآن مجيد آمده است.

جالب اينكه در مورد شكر با صراحت مى گويد لَأَزِيدَنَّكُمْ (مسلما نعمتم را بر شما افزون خواهم كرد) اما در مورد كفران نعمت نمى گويد شما را مجازات مى كنم بلكه تنها مى گويد عذاب من شديد است و اين تفاوت تعبير دليل بر نهايت لطف پروردگار است.

ص: 83

نكته ها:

1- يادآورى ايام الله

همانگونه كه در تفسير آيات فوق گفتيم اضافه ايام به الله، اشاره به روزهاى سرنوشت ساز و مهم زندگى انسانها است كه به خاطر عظمتش به نام الله اضافه شده است، و نيز به خاطر اينكه يك نعمت بزرگ الهى شامل حال قوم و ملتى شايسته و يا يك مجازات بزرگ و دردناك الهى دامنگير ملتى سركش و طغيانگر شده است، كه در هر دو صورت شايسته تذكر و يادآورى است.

در رواياتى كه از ائمه معصومين به ما رسيده ايام الله به روزهاى گوناگونى تفسير شده است: در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: ايام الله، يوم يقوم القائم عليه السلام و يوم الكرة و يوم القيامه: ايام الله روز قيام مهدى موعود و روز رجعت و روز قيامت است.

و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه ايام الله سه روز است، روز قيام مهدى عليه السلام و روز مرگ و روز رستاخيز.

در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) مى خوانيم: ايام الله نعمائه و بلائه ببلائه سبحانه: ايام الله (روزهاى) نعمتهاى او و آزمايشهاى او بوسيله بلاهاى او است.

توجه داشته باشيد اين گونه احاديث دليل بر انحصار نيست، بلكه بيان قسمتى از مصداقهاى روشن است.

و به هر حال يادآورى روزهاى بزرگ (اعم از روزهاى پيروزى يا روزهاى سخت و طاقت فرسا) نقش مؤثرى در بيدارى و هشيارى ملتها دارد و با الهام از همين پيام آسمانى است كه ما خاطره روزهاى

ص: 84

بزرگى را كه در تاريخ اسلام بوده همواره جاودان مى داريم، و هر سال براى تجديد اين خاطره ها روزهاى معينى را اختصاص مى دهيم، كه در آن به تاريخ گذشته باز مى گرديم و درسهاى مهمى از آن مى آموزيم، درسهائى كه براى امروز ما فوق العاده مؤثر است.

و نيز در تاريخ معاصر خود، مخصوصا در تاريخ پرشكوه انقلاب اسلامى ايران روزهاى فوق العاده اى وجود دارد كه مصداق زنده ايام الله است، و بايد در هر سال خاطره آنها را زنده كرد كه آميخته با خاطره شهيدان، رزمندگان، مجاهدان و مبارزان بزرگ است، و سپس از آنها الهام گرفت و ميراث بزرگشان را پاسدارى كرد.

و بر همين اساس بايد اين روزهاى بزرگ در متن كتابهاى درسى در مدارس ما و در تعليم و تربيت فرزندان ما داخل گردد، و وظيفه ذكرهم (آنها را ياد آورى كن) درباره نسلهاى آينده نيز پياده شود.

در قرآن مجيد نيز كرارا ايام الله تذكر داده شده يعنى هم نسبت به بنى اسرائيل و هم نسبت به مسلمانها روزهاى نعمت و مجازات خاطر نشان گرديده.

2- راه و رسم جباران

كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه فرعونيان پسران بنى اسرائيل را سر مى بريدند و زنان آنها را زنده نگه مى داشتند، اين تنها كار فرعون و فرعونيان نبود، بلكه در طول تاريخ شيوه هر استعمارگرى چنين بوده است كه قسمتى از نيروهاى فعال و پرخاشگر و پر مقاومت را نابود مى كردند، و قسمت ديگرى را تضعيف كرده و در مسير منافع خود به كار مى انداختند، كه بدون اين كار ادامه استعمار و استثمار براى آنها

ص: 85

ممكن نبوده است.

ولى مهم اين است كه بدانيم گاهى حقيقتا پسران را نابود مى كنند، (همچون فرعونيان) و گاهى از طريق مبتلا ساختن آنها به انواع اعتياد به مواد مخدر، و مشروبات الكلى و غوطه ور ساختن آنها در فحشاء، نيروى فعال آنها را از كار مى اندازند و از آنها مرده زنده نمائى مى سازند، اين همان چيزى است كه مسلمانان بايد به دقت مراقب آن باشند كه اگر نسل جوان آنها با وسائل مختلف، سرگرم شد و نيروى ايمان و قدرت جسمانى خود را از دست داد، بايد بدانند كه اسارت و بردگى براى آنها قطعى است.

3- آزادى برترين نعمت

جالب اينكه در آيات فوق پس از ذكر ايام الله، تنها روزى كه صريحا روى آن انگشت گذاشته شده است، روز نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان است (إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ) با اينكه در تاريخ بنى اسرائيل، روزهاى بزرگى كه خداوند در پرتو هدايت موسى به آنها نعمتهاى بزرگ بخشيد، فراوان بوده، ولى ذكر روز نجات در آيات مورد بحث دليل بر اهميت فوق العاده آزادى و استقلال در سرنوشت ملتها است.

آرى هيچ ملتى تا از وابستگى نرهد، و از چنگال اسارت و استثمار آزاد نشود، نبوغ و استعداد خود را هرگز ظاهر نخواهد ساخت، و در راه الله كه راه مبارزه با هر گونه شرك و ظلم و بيدادگرى است گام نخواهد گذاشت، و به همين دليل رهبران بزرگ الهى، نخستين كارشان اين بود كه ملتهاى اسير را از اسارت فكرى و فرهنگى و

ص: 86

سياسى و اقتصادى آزاد سازند، سپس روى آنها كار كنند و برنامه هاى توحيدى و انسانى پياده كنند.

4- شكر مايه فزونى نعمت و كفر موجب فنا است

بدون شك خداوند در برابر نعمتهائى كه به ما مى بخشد نيازى به شكر ما ندارد، و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت ديگرى بر ما و يك مكتب عالى تربيتى است.

مهم اين است كه ببينيم حقيقت شكر چيست؟ تا روشن شود كه رابطه آن با افزونى نعمت از كجاست و چگونه مى تواند خود يك عامل تربيت بوده باشد.

حقيقت شكر تنها تشكر زبانى يا گفتن الحمد لله و مانند آن نيست، بلكه شكر داراى سه مرحله است نخستين مرحله آن است كه به دقت بينديشيم كه بخشنده نعمت كيست؟ اين توجه و ايمان و آگاهى پايه اول شكر است، و از آن كه بگذريم مرحله زبان فرا مى رسد، ولى از آن بالاتر مرحله عمل است، شكر عملى آن است كه درست بينديشيم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آنرا در مورد خودش صرف كنيم كه اگر نكنيم كفران نعمت كرده ايم، همانگونه كه بزرگان فرموده اند: الشكر صرف العبد جميع ما انعمه الله تعالى فيما خلق لاجله.

راستى چرا خدا به ما چشم داد؟ و چرا نعمت شنوائى و گويائى بخشيد؟ آيا جز اين بوده كه عظمت او را در اين جهان ببينيم، راه زندگى را بشناسيم و با اين وسائل در مسير تكامل گام برداريم؟ حق را درك كنيم و از آن دفاع نمائيم و با باطل بجنگيم، اگر اين نعمتهاى

ص: 87

بزرگ خدا را در اين مسيرها مصرف كرديم، شكر عملى او است، و اگر وسيله اى شد براى طغيان و خودپرستى و غرور و غفلت و بيگانگى و دورى از خدا اين عين كفران است، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ادنى الشكر رؤية النعمة من الله من غير علة يتعلق القلب بها دون الله، و الرضا بما اعطاه، و ان لا تعصيه بنعمة و تخالفه بشى ء من امره و نهيه بسبب من نعمته: كمترين شكر اين است كه نعمت را از خدا بدانى، بى آنكه قلب تو مشغول به آن نعمت شود، و خدا را فراموش كنى، و همچنين راضى بودن به نعمت او و اينكه نعمت خدا را وسيله عصيان او قرار ندهى، و اوامر و نواهى او را با استفاده از نعمتهايش زير پا نگذارى.

و از اينجا روشن مى شود كه شكر قدرت و علم و دانش و نيروى فكر و انديشه و نفوذ اجتماعى و مال و ثروت و سلامت و تندرستى هر كدام از چه راهى است؟

و كفران آنها چگونه است؟ حديثى كه از امام صادق عليه السلام در تفسير نور الثقلين نقل شده نيز دليل روشنى بر اين تفسير است، آنجا كه مى فرمايد: شكر النعمة اجتناب المحارم شكر نعمت آنست كه از گناهان پرهيز شود.

و نيز از اينجا رابطه ميان شكر و فزونى نعمت روشن مى شود، چرا كه هر گاه انسانها نعمتهاى خدا را درست در همان هدفهاى واقعى نعمت صرف كردند، عملا ثابت كرده اند كه شايسته و لايقند و اين لياقت و شايستگى سبب فيض بيشتر و موهبت افزونتر مى گردد.

اصولا ما دو گونه شكر داريم، شكر تكوينى و شكر تشريعى.

شكر تكوينى آن است كه يك موجود از مواهبى كه در اختيار دارد،

ص: 88

براى نمو و رشدش استفاده كند، فى المثل باغبان مى بيند در فلان قسمت باغ درختان به خوبى رشد و نمو مى كنند و هر قدر از آنها پذيرائى بيشتر مى كند شكوفاتر مى شوند، همين امر سبب مى شود كه باغبان همت بيشترى به تربيت آن بخش از باغ درختان بگمارد و مراقبت از آنها را به كاركنان خويش توصيه كند چرا كه آن درختان به زبانحال فرياد مى زنند اى باغبان! ما لا يقيم، ما شايسته ايم، نعمتت را بر ما افزون كن، و او هم به اين ندا پاسخ مثبت مى دهد.

و اما در بخش ديگر از باغ درختانى را مى بيند كه پژمرده شده اند، نه طراوتى، نه برگى، نه گلى نه سايه دارند و نه ميوه و برى، اين كفران نعمت سبب مى شود كه باغبان آنها را مورد بى مهرى قرار دهد، و در صورتى كه اين وضع ادامه پيدا كند، دستور مى دهد اره بر پاى آنها بگذارند چرا كه: بسوزند چوب درختان بى بر سزا خود همين است مر، بى برى را در جهان انسانيت نيز همين حالت وجود دارد با اين تفاوت كه درخت از خود اختيارى ندارد، و صرفا تسليم قوانين تكوينى است، اما انسانها با استفاده از نيروى اراده و اختيار و تعليم و تربيت تشريعى، مى توانند آگاهانه در اين راه گام بگذارند.

بنابراين آنكس كه نعمت قدرت را وسيله ظلم و طغيان قرار مى دهد به زبانحال فرياد مى كشد خداوندا لايق اين نعمت نيستم، و آنكس كه از آن در مسير اجراى حق و عدالت بهره مى گيرد به زبانحال مى گويد پروردگارا شايسته ام افزون كن! اين واقعيت نيز قابل ترديد نيست كه ما هر وقت در مقام شكر الهى چه با فكر چه با زبان و چه با عمل بر مى آئيم، خود اين توانائى بر شكر در هر مرحله موهبت تازه اى است

ص: 89

و به اين ترتيب اقدام بر شكر، ما را مديون نعمتهاى تازه او مى سازد و به

اين ترتيب هرگز قادر نيستيم كه حق شكر او را ادا كنيم همانگونه كه در مناجات شاكرين از مناجاتهاى پانزده گانه امام سجاد عليه السلام مى خوانيم: كيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر، فكلما قلت لك الحمد وجب على لذلك ان اقول لك الحمد!: چگونه مى توانم حق شكر ترا بجاى آورم در حالى كه همين شكر من نياز به شكرى دارد، و هر زمان كه مى گويم لك الحمد بر من لازم است كه به خاطر همين توفيق شكرگزارى بگويم لك الحمد!.

و بنابراين برترين مرحله شكرى كه از انسان ساخته است اين است كه اظهار عجز و ناتوانى از شكر نعمتهاى او كند، همانگونه كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: فيما اوحى الله عز و جل الى موسى اشكرنى حق شكرى فقال يا رب و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على قال يا موسى الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى: خداوند به موسى عليه السلام وحى فرستاد كه حق شكر مرا ادا كن، عرض كرد پروردگارا! چگونه حق شكر تو را ادا كنم در حالى كه هر زمانى شكر تو را بجا آورم اين موفقيت خود نعمت تازه اى براى من خواهد بود، خداوند فرمود اى موسى الان حق شكر مرا ادا كردى چون ميدانى حتى اين توفيق از ناحيه من است.

بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد* ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد!

ص: 90

چند نكته مهم در زمينه شكر نعمت

1- على عليه السلام در يكى از كلمات حكمت آميز خود در نهج البلاغه مى فرمايد: اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر: هنگامى كه مقدمات نعمتهاى خداوند به شما ميرسد سعى كنيد با شكرگزارى، بقيه را به سوى خود جلب كنيد، نه آنكه با كمى شكرگزارى آن را از خود برانيد!

2- اين موضوع نيز قابل توجه است كه تنها تشكر و سپاسگزارى از خداوند در برابر نعمت ها كافى نيست، بلكه بايد از كسانى كه وسيله آن موهبت بوده اند نيز تشكر و سپاسگزارى نمود و حق زحمات آنها را از اين طريق ادا كرد، و آنها را از اين راه به خدمات بيشتر تشويق نمود، در حديثى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) مى خوانيم كه فرمود: روز قيامت كه مى شود خداوند به بعضى از بندگانش مى فرمايد: آيا فلان شخص را شكرگزارى كردى؟ عرض مى كند:

پروردگارا من شكر تو را بجا آوردم، مى فرمايد: چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا هم ادا نكردى! سپس امام فرمود: اشكركم لله اشكركم للناس:

شكرگزارترين شما براى خدا آنها هستند كه از همه بيشتر شكر مردم را بجا مى آورند.

3- افزايش نعمتهاى خداوند كه به شكرگزاران وعده داده شده، تنها به اين نيست كه نعمت هاى مادى تازه اى به آنها ببخشد، بلكه نفس شكرگزارى كه توأم با توجه مخصوص به خدا و عشق تازه اى نسبت به ساحت مقدس او است خود يك نعمت بزرگ روحانى است كه در تربيت نفوس انسانها، و دعوت آنان به اطاعت فرمانهاى الهى، فوق

ص: 91

العاده مؤثر است، بلكه شكر ذاتا راهى است براى شناخت هر چه بيشتر خداوند، و به همين دليل علماى عقائد در علم كلام براى اثبات وجوب معرفه الله (شناخت خدا) از طريق وجوب شكر منعم (نعمت بخش) وارد شده اند.

4- احياى روح شكرگزارى در جامعه و ارج نهادن و تقدير و سپاس از آنها كه با علم و دانش خود و يا با فداكارى و شهادت، يا با ساير مجاهدات در طريق پيشبرد اهداف اجتماعى خدمت كرده اند يك عامل مهم حركت و شكوفائى و پويائى جامعه است.

در اجتماعى كه روح تشكر و قدردانى مرده كمتر كسى علاقه و دلگرمى به خدمت پيدا مى كند، و به عكس آنها كه بيشتر قدردانى از زحمات و خدمات اشخاص مى كنند، ملتهائى بانشاطتر و پيشروترند.

توجه به همين حقيقت سبب شده است كه در عصر ما به عنوان قدردانى از زحمات بزرگان گذشته در صدمين سال، هزارمين سال، زاد روز، و در هر فرصت مناسب ديگر، مراسمى براى بزرگداشت آنها بگيرند و ضمن سپاسگزارى از خدماتشان مردم را به حركت و تلاش بيشتر دعوت كنند.

فى المثل در انقلاب اسلامى كشور ما كه پايان يك دوران تاريك دو هزار و پانصد ساله و آغاز دوران جديدى بود، وقتى مى بينيم همه سال و هر ماه بلكه هر روز، خاطره شهيدان انقلاب زنده مى شود و بر آنها درود مى فرستند و به تمام كسانى كه به آنها منسوبند احترام مى گذارند و به خدماتشان ارج مى نهند، اين خود سبب مى شود كه

ص: 92

عشق و علاقه به فداكارى در ديگران پرورش يابد و سطح فداكارى مردم بالاتر رود، و به تعبير قرآن شكر اين نعمت باعث فزونى آن خواهد شد، و از خون يك شهيد هزاران مجاهد مى رويد و مصداق زنده لازيدنكم مى شود!(1)

8- در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه هائى است براى هوشياران

9- حجر: 75 إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (75) حجر: 75 در اين (سرگذشت عبرت انگيز قوم لوط)، نشانه هايى است براى هوشياران!

در اين داستان نشانه هائى است براى افراد با هوش! (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ)، آنها كه با فراست و هشيارى و بينش مخصوص خود از هر علامتى جريانى را كشف مى كنند و از هر اشاره اى حقيقتى و از هر نكته اى، مطلب مهم و آموزنده اى را اما تصور نكنيد كه آثار آنها به كلى از ميان رفته، نه بر سر راه كاروانيان و گذر كنندگان همواره ثابت و برقرار است (وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ).


1- تفسير نمونه ج: 10 ص: 269 ببعد.

ص: 93

اگر باور نداريد برخيزيد و برويد و ويرانه هاى اين شهرهاى بلا ديده را كه بر سر راه مسافران در طريق شام (از سوى مدينه) قرار دارد بنگريد و بينديشيد، بينديشيد و عبرت گيريد، عبرت گيريد و به سوى خدا باز گرديد، و راه توبه را پيش گيريد، و آلودگيها را از دل و جان خود بشوئيد.

باز هم به عنوان تاكيد بيشتر و دعوت افراد با ايمان به تفكر و انديشه در اين داستان عبرت انگيز اضافه مى كند كه در اين داستان نشانه اى است براى افراد با ايمان (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ).

چگونه ممكن است انسان ايمان داشته باشد و اين سرگذشت تكان دهنده را بخواند و عبرتها نگيرد؟!

رابطه متوسم و مؤمن

در آيات فوق ديديم كه گاهى مى گويد در سرگذشت عبرت انگيز قوم لوط، نشانه هائى براى متوسمين است و گاه مى گويد براى مؤمنين است جمع ميان اين دو تعبير به ما مى فهماند كه مؤمنان راستين، متوسم هستند يعنى با فراست، سريع الانتقال و كاملا هوشيار.

در روايتى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: كه تفسير إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ را از آنحضرت سؤال كردند، فرمود: منظور امت اسلام است سپس اضافه كرد قال رسول الله اتقوا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنور الله عز و جل! پيامبر فرمود: از فراست مؤمن بپرهيزيد چرا كه به نور خدامى بيند!.

در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام فرمود: متوسمين امامانند.

ص: 94

و از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود: متوسم، پيامبر بود، و من بعد از او و سپس امامان از دودمان من.(1)

9- همه چيز در بند تسخير تو است اى انسان

10- نحل: 11 يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (11)

11- نحل 12 وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (12) وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (13) نحل: 11 خداوند با آن (آب باران)، براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور، و از همه ميوه ها مى روياند؛ مسلماً در اين، نشانه روشنى براى انديشمندان است. 12 او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت؛ و ستارگان نيز به فرمان او مسخّر شمايند؛ در اين، نشانه هايى است (از عظمت خدا،) براى گروهى كه عقل خود را به كار مى گيرند!

تفسير: همه چيز در بند تسخير تو است اى انسان

به دنبال نعمت هاى مختلفى كه در قبل از اين آيات بيان شد، قسمت ديگرى از نعمت هاى مهم الهى در آيات مورد بحث آمده است


1- تفسير نمونه ج: 11 ص: 113 ببعد.

ص: 95

نخست به يكى از نعمت هاى بسيار مهم معنوى اشاره كرده مى فرمايد: بر خدا است كه راه راست و صراط مستقيم را كه هيچگونه انحراف و كژى در آن نيست در اختيار بندگان بگذارد (وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ) قصد به معنى صاف بودن راه است، و بنابر اين قصد السبيل به معنى راه راست مى باشد راهى كه انحراف و ضلالت در آن وجود ندارد.

در اينكه اين راه راست اشاره به جنبه تكوينى يا تشريعى مى كند، مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه هر دو جنبه را شامل شود.

توضيح اينكه: خداوند انسان را با نيروهاى مختلفى مجهز ساخته، و استعدادهاى گوناگونى به او داده تا در مسير تكامل كه هدف آفرينش است به او كمك كند، و از اين نظر همانند گياهان و يا انواع جانداران است، كه نيروها و غرائز لازم براى رسيدن به اين هدف در اختيارشان گذارده شده است، با اين تفاوت كه انسان با اراده خود و آزادانه تصميم مى گيرد ولى حيوانات و گياهان بى اختيار به سوى هدفشان پيش مى روند، و قوس صعودى تكامل انسان نيز قابل مقايسه با جانداران ديگر نيست به اين ترتيب از نظر خلقت و آفرينش و تكوين انسان را مجهز به عقل و استعداد و نيروهاى لازم براى پيمودن اين صراط مستقيم كرده است.

و از سوى ديگر، خدا پيامبران را با وحى آسمانى و تعليمات كافى و قوانين مورد نياز انسان فرستاده است، تا از نظر تشريع، راه را از چاه مشخص كرده و با انواع بيانها او را تشويق به پيمودن اين راه كنند و از مسيرهاى انحرافى باز دارند.

ص: 96

و جالب اينكه خداوند در آيه فوق اين امر را به عنوان فريضه اى بر خود لازم شمرده و با كلمه على الله (بر خدا لازم است) از آن ياد كرده است كه همانند آنرا در آيات ديگر قرآن نيز مى خوانيم إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى: بر ما است كه انسان را هدايت كنيم (ليل- 12)، اگر ما، در وسعت مفهوم على الله قصد السبيل و مجموعه نيروهاى مادى و معنوى كه در آفرينش انسان و تعليم و تربيت او به كار رفته دقيق شويم، به عظمت اين نعمت بزرگ كه از همه نعمتها برتر است، آگاه خواهيم شد.

سپس از آنجا كه راههاى انحرافى فراوان است، به انسانها هشدار مى دهد و مى گويد بعضى از اين راهها منحرف و بيراهه است (وَ مِنْها جائِرٌ).

و از آنجا كه نعمت اختيار و آزادى اراده و انتخاب، يكى از مهمترين عوامل تكامل انسان مى باشد با يك جمله كوتاه به آن اشاره كرده مى گويد اگر خدا مى خواست همه شما را به اجبار به راه راست هدايت مى كرد به گونه اى كه نتوانيد گامى از آن فراتر بگذاريد (وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ).

ولى اين كار را نكرد، چرا كه هدايت اجبارى، نه افتخار است و نه تكامل، بلكه به شما آزادى داد تا اين راه را با پاى خود بپيمائيد و به بالاترين اوج تكامل برسيد.

جمله فوق ضمنا به اين واقعيت اشاره مى كند كه گام نهادن گروهى از انسانها در طريق جائر و راه منحرف، نبايد اين توهم را ايجاد كند كه خدا در برابر آنها مغلوب شده است بلكه اين خواست او است و

ص: 97

مقتضاى حكمت است كه انسانها آزاد باشند.

در آيه بعد باز به سراغ مادى مى رود تا حس شكرگزارى انسانها را برانگيزد، آتش عشق خدا را در دلهايشان بيفروزد، و آنها را به شناخت بيشتر بخشنده اين نعمتها دعوت كند.

مى گويد: او كسى است كه از آسمان آبى فرو فرستاد (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً).

آبى حياتبخش، زلال، شفاف، و خالى از هر گونه آلودگى كه شما از آن مى نوشيد

(لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ).

و نيز گياهان و درختانى از آن به وجود مى آيد كه حيوانات خود را در آن به چرا مى فرستيد (وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ).

تسيمون از ماده اسامه به معنى چراندن حيوانات است و مى دانيم حيوانات هم از گياهان زمين استفاده مى كنند هم از برگهاى درختان، و اتفاقا شجر در لغت عرب معنى وسيعى دارد كه هم به درخت گفته مى شود و هم به گياه.

بدون شك منافع آب باران تنها نوشيدن انسان و روئيدن درختان و گياهان نيست، بلكه شستشوى زمينها، تصفيه هوا، ايجاد رطوبت لازم براى طراوت پوست

تن انسان و راحتى تنفس او، و مانند آن همه از فوائد باران است، ولى از آنجا كه دو قسمت ياد شده، از اهميت بيشترى برخوردار بوده روى آن تكيه شده.

باز همين مسأله را چنين ادامه مى دهد به وسيله اين آب باران براى

ص: 98

شما زراعت را مى روياند، و همچنين زيتون و نخل و انگور را (يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ).

و خلاصه از تمام ميوه ها (وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ).

مسلما در آفرينش اين ميوه هاى رنگارنگ و پر بركت و اين همه محصولات كشاورزى نشانه روشنى است از خدا براى كسانى كه اهل تفكرند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

زرع هر گونه زراعتى را شامل مى شود، زيتون هم نام آن درخت مخصوص است و هم نام ميوه آن (ولى به گفته بعضى از مفسران زيتون فقط نام درخت است، و زيتونه نام ميوه آن در حالى كه در آيه 35 سوره نور زيتونه به خود درخت اطلاق شده است).

نخيل (درخت خرما) هم به معنى مفرد و هم به معنى جمع استعمال مى شود، و اعناب جمع عنبه به معنى انگور است.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا از ميان همه ميوه ها، قرآن مجيد، تنها روى اين سه ميوه تكيه كرده است، زيتون و خرما و انگور، دليل آنرا به خواست خدا در ذيل همين آيات مى خوانيد.

سپس به نعمت تسخير موجودات مختلف جهان در برابر انسان اشاره كرده، مى فرمايد: خداوند شب و روز را براى شما مسخر كرد و همچنين خورشيد و ماه را (وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ).

ستارگان نيز به فرمان او مسخر شما هستند (وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ).

مسلما در اين امور نشانه هائى است از عظمت خدا و بزرگى

ص: 99

آفرينش براى آنها كه انديشه مى كند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).

در ذيل آيات سوره رعد و ابراهيم گفتيم كه مفهوم واقعى تسخير موجودات براى انسان آنست كه در خدمت منافع او باشند، و به نفع او كار كنند، و به او امكان بهره گيرى دهند، به همين جهت شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان كه هر كدام به نوعى در زندگى انسان اثر دارند و مورد بهره بردارى او قرار مى گيرند در تسخير اويند.

اين تعبير جالب (مسخر بودن موجودات براى انسان به فرمان خدا) علاوه بر اينكه شخصيت و عظمت واقعى انسان را از ديدگاه اسلام و قرآن روشن مى سازد، و به او عظمتى مى بخشد كه درخور مقام خليفةاللهى است، نعمتهاى گوناگون خدا را به خاطرش مى آورد، حس قدردانى را در او برمى انگيزد، و از نظام بديعى كه در چگونگى اين تسخير به كار رفته، وى را به خدا نزديك مى سازد.

و به همين جهت در پايان آيه ميگويد: در اين تسخير نشانه هائى است براى آنها كه انديشه مى كنند.

براى آگاهى بيشتر از اسرار اين تسخير به شرح مبسوطى كه در فصل قبل در سوره ابراهيم آيات 32 و 33 آورديم مراجعه فرمائيد.

علاوه بر اينها مخلوقاتى را كه در زمين آفريده نيز مسخر فرمان شما ساخت (وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ).

مخلوقاتى گوناگون و رنگارنگ (مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ).

از انواع پوششها، غذاها، همسران پاك، وسائل رفاهى گرفته تا انواع معادن و منابع مفيد زير زمينى و روى زمينى و ساير نعمتها.

ص: 100

در اينها نيز نشانه اى است آشكار براى مردمى كه متذكر مى شوند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ)

نكته ها:

1- نعمتهاى مادى و معنوى

جالب اينكه در آيات فوق نعمتهاى مادى و معنوى آنچنان به هم آميخته شده است كه نمى توان آنها را از يكديگر تفكيك كرد، با اين حال لحن آيات مزبور در زمينه نعمتهاى معنوى با مادى متفاوت است.

در هيچ مورد نمى گويد بر خدا است كه فلان رزق و روزى را براى شما بيافريند، اما در مورد هدايت، راه راست مى گويد بر خدا است كه راه راست را به شما نشان دهد و نيروهاى لازم را براى پيمودن اين راه از نظر تكوين و تشريع در اختيارتان بگذارد اصولا بحثهاى يك بعدى از روش قرآن دور است، حتى آنجا كه سخن از آفرينش درختان و ميوه ها و تسخير خورشيد و ماه به ميان مى آورد باز آن را در مسير يك هدف معنوى قرار مى دهد و مى گويد: اين نعمتهاى مادى نيز نشانه اى است از عظمت آفرينش و آفريدگار.

2- چرا تنها زيتون و نخل و انگور؟!

ممكن است چنين به نظر آيد كه اگر قرآن در آيات فوق از ميان انواع ميوه ها روى زيتون و خرما و انگور تكيه كرده به خاطر وجود آنها در محيط نزول قرآن بوده است، ولى با توجه به جهانى و جاودانى بودن قرآن، و عمق تعبيراتش روشن مى شود كه مطلب از اين فراتر است.

غذاشناسان و دانشمندان بزرگى كه ساليان دراز از عمر خود را در راه

ص: 101

مطالعه خواص گوناگون ميوه ها صرف كرده اند به ما مى گويند كمتر ميوه اى است كه براى بدن انسان از نظر غذائى به اندازه اين سه ميوه، مفيد و مؤثر باشد.

همانها مى گويند روغن زيتون براى توليد سوخت بدن ارزش بسيار فراوان دارد، كالرى حرارتى آن بسيار بالا است، و از اين جهت يك نيروبخش است و آنها كه مى خواهند همواره سلامت خود را حفظ كنند، بايد به اين اكسير علاقمند شوند.

روغن زيتون دوست صميمى كبد آدمى است، و براى رفع عوارض كليه ها و سنگ هاى صفراوى و قولنج هاى كليوى و كبدى و رفع يبوست بسيار مؤثر است.

به همين دليل در روايات اسلامى نيز از آن مدح و تمجيد فراوان شده، در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام درباره زيتون چنين مى خوانيم: غذاى خوبى است، دهان را خوشبو و بلغم را بر طرف مى سازد، صورت را صفا و طراوت مى بخشد، اعصاب را تقويت نموده و بيمارى و درد را از ميان مى برد و آتش خشم و غضب را فرو مى نشاند.

و از آن مهمتر اينكه در خود قرآن از درخت زيتون به عنوان شجره مباركه (درخت پر بركت) ياد شده است.

با پيشرفت دانش پزشكى و غذاشناسى اهميت داروئى خرما نيز به ثبوت رسيده است.

در خرما كلسيم وجود دارد كه عامل اصلى استحكام استخوانها است و نيز فسفر وجود دارد كه از عناصر اصلى تشكيل دهنده مغز و مانع

ص: 102

ضعف اعصاب و خستگى است، و قوه بينائى را مى افزايد.

و نيز پتاسيم موجود است كه فقدان آنرا در بدن علت حقيقى زخم معده مى دانند، و وجود آن براى ماهيچه ها و بافتهاى بدن بسيار پر ارزش است.

اين سخن امروز در ميان غذاشناسان معروف است كه خرما از سرطان جلوگيرى مى كند، زيرا آمارهائى كه در اين زمينه تهيه شده نشان مى دهد در مناطقى كه خرما بيشتر مى خورند ابتلاى به سرطان كمتر است، و اعراب و صحرا نشينانى كه در فقر غذائى به سر مى برند بواسطه خوردن خرما هرگز مبتلا به سرطان نمى شوند، عامل اين موضوع را وجود منيزيم مى دانند.

قند فراوانى كه در خرما وجود دارد از سالمترين قندها است كه حتى در بسيارى از موارد مبتلايان به بيمارى قند نيز مى توانند براحتى از آن استفاده كنند.

دانشمندان در خرما سيزده ماده حياتى و پنج نوع ويتامين كشف كرده اند كه آنرا به صورت يك منبع غذائى غنى و بسيار پر ارزش در آورده است.

به همين دليل در روايات اسلامى نيز روى اين ماده غذائى تاكيد فراوان ديده مى شود، از على عليه السلام نقل شده كه فرمود: كل التمر فان فيه شفاء من الادواء: خرما بخوريد كه شفاى بيماريها است.

و نيز روايت شده كه در بسيارى از اوقات غذاى على عليه السلام را نان و خرما تشكيل مى داد.

و در روايت ديگر مى خوانيم: خانه اى كه در آن خرما نيست اهل آن

ص: 103

خانه در واقع گرسنه اند!.

در آيات سوره مريم نيز خواهد آمد كه خداوند مريم را در آن بيابان كه فاقد وسيله بود هنگامى كه عيسى را به دنيا آورده بود از رطب تازه روزى داد، و اين اشاره اى است به اينكه يكى از بهترين غذاها براى مادرى كه فرزند به دنيا آورده رطب تازه است، و حتى در رواياتى كه ذيل آيه آمده مى خوانيم بهترين دارو براى چنين زنان همين ميوه است.

و اما در مورد انگور به گفته دانشمندان غذاشناس بقدرى عوامل مؤثر دارد كه مى توان گفت، يك داروخانه طبيعى است؟ علاوه بر اين انگور از نظر خواص، بسيار نزديك به شير مادر است، يعنى يك غذاى كامل محسوب مى شود انگور دو برابر گوشت، در بدن حرارت ايجاد مى كند، و علاوه بر اين ضد سم است، براى تصفيه خون، دفع رماتيسم، نقرس، و زيادى اوره خون، اثر درمانى مسلمى دارد، انگور معده و روده را لايروبى مى كند، نشاط آفرين و بر طرف كننده اندوه است، اعصاب را تقويت كرده، و ويتامين هاى مختلف موجود در آن به انسان نيرو و توان مى بخشد.

انگور علاوه بر اينكه غذاى بسيار پر ارزشى است قدرت ميكرب كشى قابل ملاحظه اى دارد و حتى عامل مؤثرى است براى مبارزه با بيمارى سرطان.

به همين دليل در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم: خير طعامكم الخبز و خير فاكهتكم العنب: بهترين طعام شما نان و بهترين ميوه شما انگور است.

اگر ما بخواهيم آنچه را غذاشناسان در زمينه اين ميوه ها گفته اند و

ص: 104

روايات فراوانى كه در منابع اسلامى در اين رابطه روايات فراوانى نقل شده كه آوردن آنهادر اين مجموعه كوچك، اوراق زياد و وقت بيشتر مى خواهد، مقصود اين بود روشن سازيم كه تكيه كردن قرآن بر اين سه نوع ميوه بى دليل نيست، و شايد در آن روز قسمت مهمى از آن بر مردم پوشيده بوده است.

3- تفكر، تعقل، تذكر

در آيات فوق، بعد از بيان سه بخش از نعمت هاى الهى مردم را دعوت به انديشه كرده منتها در يك مورد مى گويد: در اينها نشانه هائى است براى قومى كه تفكر مى كنند، در مورد ديگر مى گويد براى قومى كه تعقل دارند، و در مورد سوم براى قومى كه متذكر مى شوند.

اين اختلاف تعبير مسلما جنبه تفنن در عبارت ندارد، بلكه آنچه از روش قرآن مى دانيم هر كدام اشاره به نكته اى است، و شايد نكته اين تفاوت آن باشد كه در مورد الوان نعمت هاى موجود در زمين آنقدر مسأله روشن است كه تنها تذكر و يادآورى كافى است، ولى در مورد زراعت و زيتون و نخل و انگور و به طور كلى ميوه ها كمى بيشتر انديشه لازم است، تا به خواص غذائى و درمانى آنها آشنا شويم، به همين جهت تعبير به تفكر مى كند.

اما در مورد تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و اسرار شب و روز باز هم انديشه بيشترى لازم است، لذا تعبير به تعقل كه گوياى سطح بالاترى از انديشه است فرموده.

در هر حال روى سخن قرآن همه جا با انديشمندان و متفكران و

ص: 105

صاحبان مغز و عقل است، و با توجه به اينكه قرآن از محيطى بر خاسته كه در آنجا جز جهل حكومت نمى كرد، عظمت اين تعبيرات آشكارتر مى شود و هم پاسخى است دندانشكن به آنها كه به خاطر بعضى از مذاهب خرافى خط سرخ روى همه

مذاهب راستين كشيده اند و مى گويند مذهب، وسيله تخدير و از كار انداختن انديشه ها است و ايمان به خدا مولود جهل آدمى است!.

اينگونه آيات قرآن تقريبا در همه سوره ها گسترده است، به وضوح مى گويد مذهب راستين زائيده انديشه و تفكر و تعقل است و اسلام در همه جا سر و كار با متفكران و انديشمندان و اولوا الالباب دارد، نه با جاهلان و خرافاتيان، يا روشنفكر نمايان بى منطق.(1)

10- در اينها نشانه هاى روشنى براى خردمندان است!

12- طه: 54 كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى (54) طه: 54 هم خودتان بخوريد؛ و هم چهارپايانتان را در آن به چرا بريد! مسلّماً در اينها نشانه هاى روشنى براى خردمندان است!

تفسير: از اين فرآورده هاى گياهى، هم خودتان بخوريد و هم چهار پايان خود را در آن به چرا ببريد (كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ).

اشاره به اينكه: فرآورده هاى حيوانى شما كه بخش مهمى از مواد غذائى و لباس و پوشاك و ساير وسائل زندگى شما را تشكيل مى دهد


1- تفسير نمونه ج: 11 ص: 168 ببعد.

ص: 106

نيز از بركت همان زمين و همان آبى است كه از آسمان نازل مى شود.

و در پايان در حالى كه به همه اين نعمتها اشاره كرده مى فرمايد: در اين امور، نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل و انديشه (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى).

قابل توجه اينكه نُهى جمع نهيه (بر وزن كپيه) در اصل از ماده نهى (نقطه مقابل امر) گرفته شده و به معنى عقل و دانشى است كه انسانرا از زشتى ها نهى مى كند، اشاره به اينكه: هر گونه فكر و انديشه براى پى بردن به اهميت اين آيات كافى نيست، بلكه عقل و انديشه هاى مسئول مى تواند به اين واقعيت پى ببرد.

در تفسير اولوا النهى در حديثى كه در اصول كافى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است چنين مى خوانيم: ان خياركم اولوا النهى، قيل يا رسول الله و من اولوا النهى؟ قال هم اولوا الاخلاق الحسنة و الاحلام الرزينة وصلة الارحام و البررة بالامهات و الاباء، و المتعاهدين للفقراء و الجيران و اليتامى و يطعمون الطعام و يفشون السلام فى العالم، و يصلون و الناس نيام غافلون: بهترين شما اولوا النهى (صاحبان انديشه هاى مسئول) است، از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند اولوا النهى كيانند؟ فرمود:

آنها كه داراى اخلاق حسنه و عقلهاى پر وزن هستند، داراى صله رحم و نيكى به مادران و پدران كمك كننده به فقيران و همسايگان نيازمند و يتيمان، آنها كه گرسنگان را سير مى كنند، صلح در جهان مى گسترانند، همانها كه نماز مى خوانند در حالى كه مردم خوابند.

و در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام چنين نقل شده كه

ص: 107

شخصى از آن بزرگوار از معنى دو سجده در هر ركعت از نماز سؤال كرد، امام فرمود: معنى سجده نخستين هنگامى كه سر به زمين مى گذارى آنست كه پروردگارا من در آغاز از اين خاك بودم، و هنگامى كه سر برمى دارى مفهومش اين است كه مرا از اين خاك بيرون فرستادى، و مفهوم سجده دوم اين است كه مرا به اين خاك باز مى گردانى، و هنگامى كه سر از سجده دوم برمى دارى مفهومش اين است كه تو بار ديگر مرا از خاك، مبعوث خواهى كرد.(1)

11- از تاريخ گذشتگان عبرت بگيريد

13- طه: 128 أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى (128) آيا براى هدايت آنان كافى نيست كه بسيارى از نسلهاى پيشين را (كه طغيان و فساد كردند) هلاك نموديم، و اينها در مسكنهاى (ويران شده) آنان راه مى روند! مسلّماً در اين امر، نشانه هاى روشنى براى خردمندان است.

تفسير: از تاريخ گذشتگان عبرت بگيريد

از آنجا كه در آيات قبل از اين آيه بحث هاى فراوانى از مجرمان به ميان آمد در در آيه مورد بحث به يكى از بهترين و مؤثرترين طرق بيدارى كه مطالعه تاريخ پيشينيان است اشاره كرده چنين مى گويد: آيا براى


1- تفسير نمونه ج: 13 ص: 225

ص: 108

هدايت آنها همين كافى نيست كه بسيارى از اقوام گذشته را كه در قرون پيشين زندگى مى كردند هلاك كرديم (أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ).

همان كسانى كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند و اينها در مساكن ويران شده آنان رفت و آمد دارند (يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ).

اينها در مسير رفت و آمد خود، به خانه هاى قوم عاد (در سفرهاى يمن) و مساكن ويران شده قوم ثمود (در سفر شام) و منازل زير و رو گشته قوم لوط (در سفر فلسطين) مى گذرند، آثار آنها را مى بينند، ولى درس عبرت نمى گيرند ويرانيهائى كه با زبان بى زبانى، ماجراهاى دردناك پيشين را بازگو مى كند و به مردم امروز و آينده هشدار مى دهد، فرياد مى كشد و سرانجام ظلم و كفر و فساد را بيان مى دارد.

آرى در اينها دلائل روشن و آيات فراوانى است براى صاحبان عقل و انديشه بيدار

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى).

موضوع عبرت گرفتن از تاريخ پيشينيان از مسائلى است كه قرآن و احاديث اسلامى زياد روى آن تكيه كرده است و حقا معلم بيداركننده اى است چه بسيارند افرادى كه از هيچ موعظه اى پند نمى گيرند، اما ديدن صحنه هائى از آثار عبرت انگيز گذشتگان آنها را تكان مى دهد و بسيار مى شود كه مسير زندگى آنها را دگرگون ميسازد.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: اغفل الناس من لم يتعظ بتغير الدنيا من حال الى حال: غافلترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند

ص: 109

. آيه بعد در حقيقت پاسخ به سؤالى است كه در اينجا مطرح مى شود و آن اينكه چرا خداوند همان برنامه اى را كه براى مجرمان پيشين ترتيب داد براى اين گروه ترتيب نمى دهد، قرآن مى گويد: اگر سنت و تقدير پروردگارت و زمان مقرر نبود، به زودى عذاب الهى دامان آنها را مى گرفت (وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى).

اين سنت الهى كه در قرآن در موارد متعدد به عنوان كلمه از آن ياد شده، اشاره اى به فرمان آفرينش دائر به آزادى انسانها است، زيرا اگر هر مجرمى بلافاصله و بدون هيچگونه مهلت مجازات شود، ايمان و عمل صالح، تقريبا جنبه اضطرارى و اجبارى پيدا مى كند، و بيشتر به خاطر ترس و وحشت از مجازات فورى خواهد بود، بنا بر اين وسيله تكامل كه هدف اصلى است نخواهد شد.

بعلاوه اگر حكم شود كه همه مجرمان فورا مجازات شوند، كسى در روى زمين زنده نخواهد ماند (وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ). (نحل- 61).

بنا بر اين بايد مهلتى باشد تا گنهكاران به خود آيند و راه اصلاح در پيش گيرند، و هم فرصتى براى خودسازى، به همه پويندگان راه حق داده شود.

تعبير به اجل مسمى به طورى كه از مجموعه آيات قرآن استفاده مى شود اشاره به زمان حتمى پايان زندگى انسان است.

ص: 110

به هر حال ستمكاران بى ايمان و مجرمان جسور نبايد از تاخير عذاب الهى مغرور شوند، و اين واقعيت را ناديده بگيرند كه اين لطف خدا، اين سنت الهى، اين قانون تكامل است كه ميدان را براى آنها گشوده.(1)

12- طرز پاسخ مستكبران به ابراهيم عليه السلام

14- عنكبوت: 24 فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (24) عنكبوت: 24 اما جواب قوم او [ابراهيم] جز اين نبود كه گفتند: «او را بكشيد يا بسوزانيد!» ولى خداوند او را از آتش رهايى بخشيد؛ در اين ماجرا نشانه هايى است براى كسانى كه ايمان مى آورند.

تفسير: طرز پاسخ مستكبران به ابراهيم عليه السلام

حال نوبت آن است كه ببينيم اين قوم گمراه در برابر دلائل سه گانه ابراهيم عليه السلام در زمينه توحيد و نبوت و معاد چه گفتند؟ آنها قطعا پاسخ منطقى نداشتند و لذا مانند همه زورمندان قلدر بى منطق تكيه بر قدرت شيطانيشان كردند، و فرمان قتل او را صادر نمودند چنانكه قرآن مى گويد: قوم ابراهيم جوابى جز اين نداشتند كه گفتند او را به قتل برسانيد يا بسوزانيد! (فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ).


1- تفسير نمونه ج: 13 ص: 335 ببعد.

ص: 111

از اين تعبير استفاده مى شود كه گروهى طرفدار سوزاندن ابراهيم بودند در حالى كه گروهى ديگر اعدام او را به وسيله شمشير و امثال آن پيشنهاد مى كردند سرانجام گروه اول پيروز شدند چون معتقد بودند بدترين نوع اعدام همان سوزانيدن با آتش است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه همه آنها نخست به اعدام او با وسائل معمولى مى انديشيدند، ولى بعدا همگى اتفاق بر اين كردند كه او را آتش بزنند و حداكثر شدت عمل را به خرج دهند.

در اينجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهيم به ميان نيامده است، همين اندازه در دنباله آيه فوق مى خوانيم خداوند او را از آتش رهائى بخشيد (فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ).

شرح ماجراى آتش سوزى نيز در سوره انبياء آيه 68- 70 آمده است

در پايان مى افزايد در اين ماجرا آيات و نشانه هائى است براى جمعيتى كه ايمان دارند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).

نه يك نشانه بلكه نشانه هائى در اين حادثه وجود دارد، زيرا از يكسو عدم تاثير آتش در جسم ابراهيم معجزه روشنى بود، تبديل آتش به گلستان- طبق معروف- معجزه ديگرى، عدم توانائى اين گروه عظيم قدرتمند در برابر يك فرد كه ظاهرا دستش از هر وسيله اى خالى بود معجزه سومى است.

و عدم تاثير اين حادثه عجيب خارق العاده در قلب آن سياه دلان نيز نشانه اى از قدرت خدا است كه توفيق را از اينگونه افراد لجوج چنان سلب مى كند كه بزرگترين آيات در آنها اثر نمى گذارد! در روايتى آمده است هنگامى كه ابراهيم را دست و پا بسته به ميان آتش افكندند تنها

ص: 112

چيزى كه از او سوخت همان طنابى بود كه او را با آن محكم بسته بودند.

آرى آتش جهل و جنايت تبهكاران تنها وسائل اسارت را سوخت و ابراهيم آزاد شد! و اين خود آيت ديگرى محسوب مى شود، و شايد به خاطر همين ها است كه در داستان نوح و نجات او با كشتى مى فرمايد: جعلناها آيه (به صورت مفرد) در اينجا مى فرمايد: لايات (به صورت جمع).

به هر حال ابراهيم عليه السلام از آن آتش عظيم به صورت خارق العاده اى به لطف پروردگار رهائى يافت، ولى نه تنها دست از بيان هدفهاى خود بر نداشت بلكه شتاب و سرعت و حرارت بيشترى به آن داد.

نكته ها:

1- بزرگترين افتخار

داخل بودن در صالحان به طورى كه از آيات زيادى از قرآن بر مى آيد اوج افتخارى است كه ممكن است نصيب يك انسان بشود، و لذا بسيارى از پيامبران از خدا تقاضا مى كردند كه آنها را در زمره صالحان قرار دهد.

يوسف بعد از رسيدن به برترين پيروزى هاى ظاهرى به پيشگاه خدا عرض مى كند: تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ: مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق كن

(يوسف- 101).

سليمان نيز با تمام حشمت و جاه و جلالش عرض مى كند: أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ: خداوندا مرا به رحمتت در بندگان

ص: 113

صالحت داخل كن (نمل- 19). شعيب آن پيامبر بزرگ هنگامى كه قراردادش با موسى تمام مى شود مى گويد: سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ: به خواست خدا مرا از صالحان خواهى يافت

(قصص- 27).

ابراهيم نيز هم براى خودش تقاضا مى كند كه در زمره صالحان باشد: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (شعراء- 83).

و هم تقاضا مى كند كه فرزندان صالحى داشته باشد: رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ

(صافات- 100).

در آيات بسيارى نيز هنگامى كه خداوند مى خواهد پيامبران بزرگى را مدح كند آنها را به قرار گرفتن در زمره صالحان توصيف مى نمايد.

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه صالح بودن، عاليترين مرحله تكامل يك انسان است.

صالح بودن يعنى چه؟ يعنى: شايستگى از نظر اعتقاد و ايمان، شايستگى از نظر عمل، و شايستگى از نظر گفتار و اخلاق.

نقطه مقابل صالح، فاسد است و مى دانيم فساد در ارض تعبيرى است كه شامل تمام ظلمها و ستمها و زشتكارى ها مى شود.

در قرآن مجيد گاهى صلاح در برابر فساد به كار رفته، و گاه در مقابل سيئه كه به معنى گناه و بديها است.

2- مواهب عظيم ابراهيم

بعضى از مفسران گفته اند كه در آيه فوق نكته لطيفى وجود دارد و آن اينكه: خداوند تمام احوال ناراحت كننده ابراهيم عليه السلام را به ضد آن

ص: 114

تبديل كرد: بت پرستان بابل مى خواستند ابراهيم را با آتش بسوزانند آتش گلستان شد.

آنها مى خواستند او هميشه تنها بماند، خداوند آنچنان جمعيت و كثرتى براى او قرار داد كه دنيا از دودمان ابراهيم پر شد.

بعضى از نزديكترين افراد به او گمراه و بت پرست بودند- از جمله آزر- خداوند در عوض به او فرزندانى داد كه هم خود هدايت يافته بودند و هم هدايتگر ديگران شدند.

ابراهيم عليه السلام در آغاز مال و جاهى نداشت، اما خداوند در پايان مال و جاه عظيمى به او عطا كرد.

ابراهيم عليه السلام در ابتداء بقدرى گمنام بود كه حتى بت پرستان بابل هنگامى كه مى خواستند از او ياد كنند مى گفتند: سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم: شنيديم جوانكى گفتگوى بتها را مى كرد كه به او ابراهيم مى گفتند! اما خدا آنچنان اسم و آوازه اى به او داد كه به عنوان شيخ الانبياء يا شيخ المرسلين معروف شد.(1)

13- از نشانه هاى او آفرينش شماست از خاك

15- روم: 20 وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ (20) روم: 20 از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس بناگاه انسانهايى شديد و در روى زمين گسترش يافتيد!


1- تفسير نمونه ج: 16 ص: 245 ببعد.

ص: 115

تفسير: آيات خدا در آفاق و انفس!

اين آيات و قسمتى از آيات بعد نكات جالبى از دلائل توحيد و نشانه هاى پروردگار را در نظام عالم هستى بازگو كرده، و بحثهاى گذشته را تكميل مى نمايد

و مى توان گفت رويهمرفته بخش مهمى از آيات توحيدى قرآن را همين آيات تشكيل مى دهد.

اين آيات كه همه با تعبير (مِنْ آياتِهِ) (يكى از نشانه هاى خدا ...) آغاز مى شود و آهنگ مخصوص و لحن گيرا و جذاب و تعبيرات مؤثر و عميقى دارد مجموعا از هفت آيه تشكيل شده كه شش آيه آن پشت سر هم و يك آيه جداگانه است (آيه 46 همين سوره).

اين هفت آيه تقسيم بندى جالبى از نظر آيات آفاقى و انفسى دارد، به طورى كه سه آيه در باره آيات انفسى (نشانه هاى خدا در وجود خود انسان) و سه آيه در باره آيات آفاقى (نشانه هاى عظمت پروردگار در بيرون وجود انسان) و يك آيه از آيات انفسى و هم از آيات آفاقى سخن مى گويد.

قابل توجه اينكه آياتى كه با اين جمله شروع مى شود در قرآن يازده آيه بيش نيست كه هفت آيه آن در همين سوره روم است، و دو آيه در سوره فصلت (آيه 37 و 39) و دو آيه در سوره شورى است (آيه 29 و 32) و مجموع اين يازده آيه حقا يك دوره كامل توحيد است.

ذكر اين نكته را قبل از ورود در تفسير آيات نيز لازم مى دانيم كه آنچه را قرآن در اين آيات به آن اشاره مى كند گرچه مسائلى است كه در بدو نظر براى عموم مردم قابل درك و تشخيص است، ولى با پيشرفت

ص: 116

علم و دانش بشرى همواره نكته هاى تازه اى در زمينه آن براى دانشمندان آشكار مى شود كه به قسمتى از آن در لابلاى تفسير اين آيات اشاره خواهيم كرد.

قرآن در اينجا نخست به سراغ آفرينش انسان كه اولين و مهمترين موهبت الهى بر او است مى رود و مى گويد: يكى از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس شما انسانهائى شديد كه در روى زمين منتشر گشتيد (وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ).

در اين آيه به دو نشانه عظمت الهى اشاره شده: يكى آفرينش انسان از خاك كه ممكن است اشاره به آفرينش نخستين انسان يعنى آدم بوده باشد، يا آفرينش همه انسانها از خاك چرا كه مواد غذائى تشكيل دهنده وجود انسان همه، مستقيما يا بطور غير مستقيم از خاك گرفته مى شود.

ديگر تكثير نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روى زمين است كه اگر ويژگى گسترش در آدم آفريده نشده بود به زودى از ميان مى رفت و نسل او برچيده مى شد.

راستى خاك كجا و انسانى با اين ظرافت كجا؟ اگر پرده هاى ظريف چشم كه از برگ گل هم لطيفتر و حساستر و ظريفتر است، همچنين سلولهاى فوق العاده حساس و ظريف مغز را در كنار خاك بگذاريم و با هم مقايسه كنيم آنگاه مى فهميم كه آفريدگار جهان چه قدرت عجيبى به كار گرفته كه از آن ماده تيره كم ارزش چنين دستگاههاى ظريف و دقيق و پر ارزشى را به وجود آورده است؟.

ص: 117

خاك نه نور دارد، نه حرارت، نه زيبائى و نه طراوت، و نه حس و نه حركت ولى در عين حال خمير مايه انسانى شده است داراى همه اين صفات، آن كس كه از چنين موجود مرده اى كه كم ارزشترين موجودات محسوب مى شود چنان موجود زنده شگرفى بيافريند شايسته هرگونه ستايش بر اين قدرت و علم و دانش بى حساب است تبارك الله احسن الخالقين.

اين تعبير ضمنا بيانگر اين واقعيت است كه در ميان انسانها تفاوتى نيست و ريشه همه به يكجا بازمى گردد، همگى پيوند ناگسستنى با خاك دارند و طبعا سرانجام نيز همه به همان خاك بازمى گردند.

قابل توجه اينكه كلمه اذا در لغت عرب معمولا در مورد امور ناگهانى به كار مى رود، ذكر اين تعبير در اينجا ممكن است اشاره به آن باشد كه خداوند

آنچنان قدرت تكثير مثل به آدم داد كه در مدتى كوتاه ناگهان نسل او در سراسر زمين منتشر شد و جامعه متشكل انسانى را به وجود آورد.

14- براى آرامش شما همسرانى آفريد

16- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (21) روم: 21 و از نشانه هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند!

ص: 118

دومين آيه مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى را كه در مرحله بعد از آفرينش انسان قرار دارد مطرح كرده مى فرمايد: ديگر از نشانه هاى خدا اين است كه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش بيابيد (وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها).

و از آنجا كه ادامه اين پيوند در ميان همسران خصوصا، و در ميان همه انسانها عموما، نياز به يك جاذبه و كشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى كند:

و در ميان شما مودت و رحمت آفريد (وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً).

و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: در اين امور نشانه هائى است براى افرادى كه تفكر مى كنند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

جالب اينكه قرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت و آرامش قرار داده است، و با تعبير پر معنى لِتَسْكُنُوا مسائل بسيارى را بيان كرده و نظير اين تعبير در آيه 189 سوره اعراف نيز آمده است.

به راستى وجود همسران با اين ويژگيها براى انسانها كه مايه آرامش زندگى آنها است يكى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود.

اين آرامش از اينجا ناشى مى شود كه اين دو جنس مكمل يكديگر و مايه شكوفائى و نشاط و پرورش يكديگر مى باشند بطورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است، و طبيعى است كه ميان يك موجود و مكمل وجود او چنين جاذبه نيرومندى وجود داشته باشد.

و از اينجا مى توان نتيجه گرفت آنها كه پشت پا به اين سنت الهى

ص: 119

مى زنند وجود ناقصى دارند، چرا كه يك مرحله تكاملى آنها متوقف شده (مگر آنكه به راستى شرائط خاص و ضرورتى ايجاب تجرد كند).

به هر حال اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمى است، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.

بيماريهائى كه به خاطر ترك ازدواج براى جسم انسان پيش مى آيد قابل انكار نيست همچنين عدم تعادل روحى و ناآرامى هاى روانى كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند كم و بيش بر همه روشن است.

از نظر اجتماعى افراد مجرد كمتر احساس مسئوليت مى كنند و به همين جهت انتحار و خودكشى در ميان مجردان بيشتر ديده مى شود، و جنايات هولناك نيز از آنها بيشتر سرمى زند.

هنگامى كه انسان از مرحله تجرد گام به مرحله زندگى خانوادگى مى گذارد شخصيت تازه اى در خود مى يابد، و احساس مسئوليت بيشترى مى كند و اين است معنى احساس آرامش در سايه ازدواج.

و اما مسأله مودت و رحمت در حقيقت ملاط و چسب مصالح ساختمانى جامعه انسانى است، چرا كه جامعه از فرد فرد انسانها تشكيل شده همچون ساختمان عظيم و پرشكوهى كه از آجرها و قطعات سنگها تشكيل مى گردد.

اگر اين افراد پراكنده، و آن اجزاء مختلف، با هم ارتباط و پيوند پيدا نكنند جامعه يا ساختمانى به وجود نخواهد آمد.

آن كس كه انسان را براى زندگى اجتماعى آفريده اين پيوند و ربط ضرورى را نيز در جان او ايجاد كرده است.

ص: 120

فرق ميان مودت و رحمت ممكن است از جهات مختلفى باشد:

1- مودت انگيزه ارتباط در آغاز كار است، اما در پايان كه يكى از دو همسر ممكن است ضعيف و ناتوان گردد و قادر بر خدمتى نباشد رحمت جاى آن را مى گيرد.

2- مودت در مورد بزرگترها است كه مى توانند نسبت بهم خدمت كنند اما كودكان و فرزندان كوچك در سايه رحمت پرورش مى يابند.

3- مودت غالبا جنبه متقابل دارد، اما رحمت يك جانبه و ايثارگرانه است، زيرا براى بقاء يك جامعه گاه خدمات متقابل لازم است كه سرچشمه آن مودت است و گاه خدمات بلاعوض كه نياز به ايثار و رحمت دارد.

البته آيه مودت و رحمت را ميان دو همسر بيان مى كند ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير بينكم اشاره به همه انسانها باشد، كه دو همسر يكى از مصاديق بارز آن محسوب مى شوند، زيرا نه تنها زندگى خانوادگى كه زندگى در كل جامعه انسانى بدون اين دو اصل يعنى مودت و رحمت امكان پذير نيست، و از ميان رفتن اين دو پيوند، و حتى ضعف و كمبود آن، مايه هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است.

پيوند محبت دو همسر

با اينكه ارتباط انسان با پدر و مادر و برادرش ارتباط نسبى است و از ريشه هاى عميق خويشاوندى مايه مى گيرد و پيوند دو همسر يك پيوند قرار دادى و قانونى است اما بسيار مى شود كه محبت و علاقه ناشى از آن حتى بر علاقه خويشاوندى پدر و مادر پيشى مى گيرد، و

ص: 121

اين در حقيقت همان چيزى است كه

در آيات فوق با جمله و جعل بينكم مودة و رحمة به آن اشاره شده است.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه بعد از جنگ احد: به دختر جحش فرمود دائى تو حمزه شهيد شد، او گفت إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ من اجر اين مصيبت را از خدا مى خواهم.

باز به او فرمود برادرت نيز شهيد شد، ديگر بار انا للّه گفت و اجر و پاداش خود را از خدا خواست.

اما همينكه خبر شهادت همسرش را به او داد دست بر سرش گذاشت و فرياد كشيد پيامبر فرمود: (آرى) ما يعدل الزوج عند المرأة شى ء: هيچ چيز براى زن همانند همسر نيست.(1)

15- تفاوت زبانها و رنگهاى شمانشانه شناخت اوست

17- روم: 22 وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ (22) روم: 22 و از آيات او آفرينش آسمانها و زمين، و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست؛ در اين نشانه هايى است براى عالمان!

آيه مورد بحث معجونى از آيات آفاقى و انفسى است: نخست به مسأله خلقت آسمانها و زمين اشاره كرده مى گويد: از نشانه هاى


1- تفسير نمونه ج: 16 ص: 388 ببعد.

ص: 122

بزرگ خدا آفرينش آسمانها و زمين است (وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

آسمانها با آنهمه كرات، با آنهمه منظومه ها و كهكشانها، آسمانهائى كه انديشه بلندپرواز انسان از درك عظمت آن عاجز و فكر از مطالعه آن خسته مى شود و هر قدر علم و دانش انسان پيش مى رود نكته هاى تازه اى از عظمتش آشكار مى گردد.

يك روز بود كه انسان كواكب آسمان را همين تعدادى مى دانست كه با چشم ديده مى شود (دانشمندان آنچه را با چشم غير مسلح ديده مى شود حدود پنج الى ششهزار احصاء كرده اند).

اما هر قدر تلسكوپهاى قويتر و عظيمترى ساخته شد عظمت و كثرت ستارگان

آسمان فزونتر گرديد، تا آنجا كه امروز معتقدند تنها كهكشان ما كه يكى از انبوه كهكشانهاى آسمان است بيش از يكصد ميليون ستاره دارد كه خورشيد ما با عظمت خيره كننده اش يكى از ستارگان متوسط آن محسوب مى شود!، و تنها خدا مى داند كه در همه كهكشانها كه تعداد آنها بر هيچكس روشن نيست چقدر ستاره وجود دارد همچنين هر قدر علوم طبيعى، زمين شناسى، گياه شناسى، حيوانشناسى و علم تشريح و فيزيولوژى و روانشناسى و روانكاوى پيشرفت مى كند عجائب تازه اى در باره آفرينش زمين كشف مى شود كه هر يك آيتى از آيات عظمت خدا است.

سپس به يكى از آيات بزرگ انفسى سخن را منتقل ساخته مى گويد: اختلاف زبانها و رنگهاى شما نيز از آيات عظمت او است!

ص: 123

وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ).

بى شك زندگى اجتماعى بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممكن نيست كه اگر يك روز همه انسانها يك شكل و يك قيافه و داراى يك قد و قواره باشند در همان يك روز شيرازه زندگى آنها بهم مى ريزد، نه پدر و فرزند و همسر از بيگانه شناخته مى شوند، و نه مجرم از بيگناه، بدهكار از طلبكار، فرمانده از فرمانبر و رئيس از مرئوس، و ميزبان از مهمان، دوست از دشمن شناخته نمى شود و چه جنجال عجيبى بر پا خواهد شد! اتفاقا گاهى اين مسأله در مورد برادران دوقلو كه از هر نظر شباهت با هم دارند پيش مى آيد و چه مشكلاتى در برخورد مردم و مناسبات با آنها روى مى دهد تا آنجا كه شنيده ايم گاهى يكى از برادران دو قلوى همرنگ و هم شكل، بيمار بوده و مادر دارو را به ديگرى داده است! لذا براى سازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است.

به گفته فخر رازى در ذيل آيه مورد بحث، شناسائى انسان نسبت به انسان يا بايد از طريق چشم حاصل شود يا به وسيله گوش، خداوند براى تشخيص چشم رنگها و صورتها و شكلها را مختلف آفريده، و براى تشخيص گوش اختلاف آوازها و آهنگهاى صدا را ايجاد كرده است، بطورى كه در تمام جهان نمى توان دو انسان را پيدا كرد كه از نظر چهره و آهنگ صدا از تمام جهات يكسان باشند يعنى صورت انسان كه عضو كوچكى است و آهنگ صداى انسان كه موضوع ساده اى است به قدرت پروردگار به ميلياردها شكل مختلف در مى آيد و اين از آيات عظمت او است البته اين احتمال نيز وجود دارد

ص: 124

- و بعضى از مفسران بزرگ به آن اشاره كرده اند- كه اختلاف السنه به معنى اختلاف زبانها از قبيل عربى و فارسى و مانند آن باشد، و اختلاف رنگها اشاره به اختلاف نژادها كه هر نژادى رنگى دارد.

ولى مى توان معنى وسيعى از كلمه اختلاف استفاده كرد كه شامل اين تفسير و تفسير ما قبل آن هر دو شود، و به هر معنى اين تنوع خلقت شاهد عظمت و قدرت او است.

فريد وجدى در دائرة المعارف خود از قول نيوتن دانشمند معروف غربى چنين نقل مى كند كه مى گويد: در باره آفريدگار جهان و خداوند هرگز شك نكنيد، زيرا معقول نيست ضرورت و علت و معلول فاقد شعور به تنهائى رهبر وجود باشد، چون ضرورت كور و يكسان در هر مكان و هر زمان متصور نيست كه اينهمه كائنات متنوع و موجودات رنگارنگ از او صادر گردد، و ممكن نيست كه وجود با نظام و ترتيب اجزائش و تناسبهاى لازم و هماهنگ با تغييرات زمان و مكان ظاهر گردد، بلكه همه اين امور حتما بايد از مبدئى سرچشمه گرفته باشد

كه داراى علم و حكمت و اراده است.

قرآن در پايان آيه فوق مى گويد: در اين امور نشانه هائى است براى عالمان و انديشمندان (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ).

چرا كه آنها بيش از هر كس از اين اسرار آگاه مى شوند.

16- از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است

اشاره

18- وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ

ص: 125

لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (23) روم: 23 و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است و تلاش و كوششتان براى بهره گيرى از فضل پروردگار (و تأمين معاش)؛ در اين امور نشانه هايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند!

تفسير: باز هم نشانه هاى عظمت او در برون و درون

به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون آيات پروردگار در آفاق و انفس، آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون بخش ديگرى از اين آيات بزرگ مى پردازد.

نخست پديده خواب را به عنوان يك پديده مهم آفرينش و نمودارى از نظام حكيمانه آفريننده آن مورد توجه قرار داده مى گويد: از آيات او خواب شما در شب و روز است، و نيز تلاش و كوشش شما براى بهره گيرى از فضل پروردگار و تامين نيازمنديهاى زندگى (وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ).

و در پايان مى افزايد: در اين امور آيات و نشانه هائى است براى آنها كه گوش شنوا دارند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ).

اين حقيقت بر هيچ كس پوشيده نيست كه همه موجودات زنده براى تجديد نيرو و به دست آوردن آمادگى لازم براى ادامه كار و فعاليت نياز به استراحت دارند، استراحتى كه به طور الزامى به سراغ آنها بيايد، و حتى افراد پر تلاش و يا حريص را ناگزير به انجام آن سازد.

چه عاملى براى وصول به اين هدف بهتر از خواب تصور مى شود كه الزاما به سراغ انسان مى آيد و او را وادار مى كند كه تمام فعاليتهاى جسمانى و بخش مهمى از فعاليتهاى فكرى و مغزى خويش را تعطيل

ص: 126

كند، تنها دستگاههائى از جسم همانند قلب و ريه و بخشى از فعاليتهاى مغزى كه براى ادامه حيات لازم است به كار خود ادامه مى دهند آنهم بسيار آرام و آهسته.

اين موهبت بزرگ الهى سبب مى شود كه جسم و روح انسان به اصطلاح سرويس شود، و با بروز حالت خواب كه يك نوع وقفه و تعطيل كار بدن است

آرامش و رفع خستگى حاصل گردد، و انسان حيات و نشاط و نيروى تازه اى پيدا كند.

مسلما اگر خواب نبود روح و جسم انسان بسيار زود پژمرده و فرسوده مى شد، و بسيار زود پيرى و شكستگى به سراغ او مى آمد، به همين دليل خواب متناسب و آرام، راز سلامت، و طول عمر، و دوام نشاط جوانى است.

قابل توجه اينكه اولا خواب را قبل از ابتغاء فضل الله كه در آيات قرآن به معنى تلاش براى روزى است قرار داده، اشاره به اينكه پايه اى براى آن محسوب مى شود، چرا كه بدون خواب كافى ابتغاء فضل الله مشكل است.

ثانيا درست است كه خواب معمولا در شب است و تلاش معاش در روز، اما چنان نيست كه انسان نتواند اين برنامه را به هنگام لزوم تغيير دهد، بلكه خداوند انسان را چنان آفريده كه مى تواند برنامه خواب خود را تغيير داده، و بر ضرورتها و نيازها منطبق سازد، تعبير به مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ (خواب شما در شب و روز) گويا اشاره به همين نكته است.

ص: 127

بدون شك برنامه اصلى خواب مربوط به شب است، و شب به خاطر آرامشى كه از تاريكى پديد مى آيد اولويت خاصى در اين مورد دارد، اما گاه شرائطى در زندگى انسان پيدا مى شود كه مثلا مجبور مى شود شبانه سفر كند و روز استراحت نمايد، اگر برنامه تنظيم خواب در اختيار انسان نبود چه مشكلى پيش مى آمد؟ اهميت اين مطلب مخصوصا در عصر ما كه بسيارى از مؤسسات صنعتى و پزشكى و درمانى مجبورند بطور مداوم در تمام شبانه روز كار كنند و تعطيل برنامه هاى آنها ممكن نيست، و لذا كارگران در سه نوبت به كار مى پردازند، از هر زمان ديگرى روشنتر است.

نياز جسم و روح انسان به خواب به اندازه اى زياد است كه توانائى و تحمل انسان در برابر بى خوابى بسيار كم است و از چند شبانه روز تجاوز نمى كند،

به همين جهت جلوگيرى از خواب هميشه به عنوان يكى از دردناكترين شكنجه ها نزد جباران و طاغوتيان شناخته شده است.

و نيز به همين دليل يكى از طرق درمان مؤثر بسيارى از بيماريها اين است كه بيمار را در خواب عميق فرو مى برند، و از اين راه توان و نيروى بيمار را افزايش مى دهند.

البته هيچ كس نمى تواند مقدار معينى را به عنوان مقدار خواب لازم براى عموم انسانها تعيين كند، چه اينكه اين امر بستگى به سن و سال و وضع و موقعيت اشخاص و چگونگى ساختمان روحى و جسمى آنها دارد، آنچه مهم است اينكه خواب كافى مقدارى است كه انسان بعد از آن احساس كند از اين نظر اشباع شده است، درست همانگونه

ص: 128

كه در مورد آب و مقدار غذا احساس سيرى مى كند.

اين نيز قابل توجه است كه علاوه بر طول زمان خواب، عمق آن نيز اهميت ويژه اى دارد، اى بسا يك ساعت خواب عميق كار چند ساعت خواب سطحى را در بازسازى روح و جسم انسان انجام مى دهد.

البته در آنجا كه خواب عميق ممكن نباشد نعاس (خواب خفيف) هم يكى از نعمتهاى الهى است، چنانكه در آيه 11 سوره انفال در مورد مجاهدان بدر از آن ياد شده، چرا كه در ميدان جنگ خواب عميق نه امكان پذير است و نه مفيد و سودمند به هر حال نعمت خواب، و آرامش و آسايش ناشى از آن و نيز قدرت و نشاطى كه بعد از خواب پيدا مى شود از نعمتهائى است كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست.

شگفتى هاى عالم خواب

با تمام بحثهائى كه دانشمندان پيرامون خواب و ويژگيهاى آن كرده اند باز

هم به نظر مى رسد كه هنوز همه زواياى اين عالم اسرارآميز روشن نشده و حقائق پيچيده آن فاش نگرديده است.

هنوز در ميان دانشمندان بحث است كه چه فعل و انفعال در بدن انسان صورت مى گيرد كه در يك لحظه ناگهانى بخشى از فعاليتهاى مغز و بدن او تعطيل مى گردد، و تحولى در سرتاسر روح و جسمش ظاهر مى شود؟ بعضى عامل اصلى خواب را يك عامل فيزيكى مى دانند، و معتقدند كه انتقال خون از مغز به قسمتهاى ديگر بدن اين

ص: 129

پديده را به وجود مى آورد، و براى اثبات عقيده خود از تختخواب مخصوصى به نام تختخواب ترازوئى استفاده كرده اند كه انتقال خون را از مغز به ساير اعضاء مشخص مى كند.

جمعى ديگر عامل خواب را عامل شيميائى مى دانند، و معتقدند به هنگام تلاش و كوشش سمومى در بدن پيدا مى شود كه بخشى از مغز را از كار مى اندازد در نتيجه انسان به خواب مى رود، هنگامى كه اين سموم جذب بدن و خنثى شد انسان بيدار مى شود.

جمع ديگرى براى خواب يك عامل عصبى قائلند و مى گويند سيستم فعال عصبى ويژه اى در مغز موجود است كه حكم گاز اتومبيل را دارد و بر اثر خستگى خاموش مى شود و موقتا از كار مى ايستد.

اما پيرامون تمام اين نظريه ها سؤالات و نقاط مبهم و تاريكى وجود دارد كه هنوز پاسخ آن به روشنى داده نشده است، و خواب همچنان چهره اسرارآميز خود را حفظ كرده است.

از شگفتى هاى عالم خواب كه دانشمندان اخيرا از روى آن پرده برداشته اند اين است كه به هنگام خواب و از كار افتادن موقت بخش عظيمى از مغز بعضى از سلولها كه آن را سلول نگهبان بايد ناميد همچنان بيدار مى مانند، و توصيه هائى را كه انسان قبل از خواب در مورد لحظه بيدارى به آنها مى كند هرگز فراموش

نمى كنند تا به هنگام لزوم تمام مغز را بيدار كرده به حركت در آورند.

مثلا مادر خسته و كوفته اى كه شب مى خوابد و فرزند شيرخوارش در گاهواره نزديك او است ناخودآگاه به سلول نگهبان كه رابط ميان روح و جسم است اين مطلب را توصيه مى كند كه هر زمان كودك من

ص: 130

كمترين صدائى كرد مرا بيدار كن، اما سر و صداهاى ديگر مهم نيست! لذا ممكن است غرش رعد اين مادر را از خواب بيدار نكند اما كمترين صداى كودكش سبب بيدارى او است، اين وظيفه مهم را همان سلول نگهبان بر عهده گرفته! خود ما نيز اين مطلب را بسيار آزموده ايم كه هر وقت تصميم داشته باشيم صبح زود يا حتى وسط شب دنبال سفر يا برنامه مهمى برويم و اين را به خودمان بسپاريم غالبا به موقع بيدار مى شويم، در حالى كه در غير اين موقع ساعتها ممكن است در خواب فرو رويم.

خلاصه از آنجا كه خواب از پديده هاى روحى است، و روح جهانى است پر از اسرار، عجيب نيست كه زواياى اين مسأله هنوز روشن نشده باشد، ولى هر چه بيشتر در آن به غور و بررسى مى پردازيم به عظمت آفريدگار اين پديده آشناتر مى شويم.

اينها همه در مورد خواب بود و اما در باره رؤيا و خواب ديدن بحثهاى فراوانى است كه قسمتى از آن را در تفسير آيات اول سوره يوسف مى آوريم.

توضيحاتى چند در مورد خواب

1- خواب يوسف

إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ (4) قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا

ص: 131

لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5) وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6) 4- (بخاطر آر) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب ديدم يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند!.

5- گفت: فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه خطرناك مى كشند، چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است!.

6- و اينگونه پروردگارت تو را بر مى گزيند، و از تعبير خوابها به تو مى آموزد، و نعمتش را بر تو و بر آل يعقوب تمام و كامل مى كند، همانگونه كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد، پروردگار تو عالم و حكيم است.

تفسير: بارقه اميد و آغاز مشكلات!.

قرآن داستان يوسف را از خواب عجيب و پر معنى او آغاز مى كند، زيرا اين خواب در واقع نخستين فراز زندگى پر تلاطم يوسف محسوب مى شود.

يك روز صبح با هيجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روى حادثه تازه اى برداشت كه در ظاهر چندان مهم نبود اما در واقع شروع فصل جديدى را در زندگانى او اعلام مى كرد.

يوسف گفت پدرم! من ديشب در خواب يازده ستاره را ديدم كه از آسمان فرود آمدند، و خورشيد و ماه نيز آنها را همراهى مى كردند،

ص: 132

همگى نزد من آمدند و در برابر من سجده كردند (إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ).

ابن عباس مى گويد: يوسف اين خواب را در شب جمعه كه مصادف شب قدر، (شب تعيين سرنوشتها و مقدرات بود) ديد.

در اينكه يوسف به هنگام ديدن اين خواب چند سال داشت، بعضى نه سال، بعضى دوازده سال و بعضى هفت سال، نوشته اند، قدر مسلم اين است كه در آن هنگام بسيار كم سن و سال بود.

قابل توجه اينكه: جمله رايت به عنوان تاكيد و قاطعيت در اين آيه تكرار شده است اشاره به اينكه من چون بسيارى از افراد كه قسمتى از خواب خود را فراموش مى كنند و با شك و ترديد از آن سخن مى گويند نيستم، من با قطع و يقين ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده كردند، در اين موضوع شك ترديدى ندارم.

نكته ديگر اينكه ضمير هم كه براى جمع مذكر عاقل است در مورد خورشيد و ماه و ستارگان به كار رفته، همچنين كلمه ساجدين.

اشاره به اينكه سجده آنها يك امر تصادفى نبود بلكه پيدا بود روى حساب همچون افراد عاقل و هوشيار سجده مى كنند.

البته روشن است كه منظور از سجده در اينجا خضوع و تواضع مى باشد و گرنه سجده به شكل سجده معمولى انسانها در مورد خورشيد و ماه و ستارگان مفهوم ندارد.

اين خواب هيجان انگيز و معنى دار يعقوب پيامبر را در فكر فرو برد: خورشيد و ماه و ستارگان آسمان؟ آنهم يازده ستاره؟ فرود آمدند و در برابر فرزندم يوسف سجده كردند، چقدر پر معنى است؟ حتما

ص: 133

خورشيد و ماه، من و مادرش (يا من و خاله اش) مى باشيم، و يازده ستاره، برادرانش، قدر و مقام فرزندم آنقدر بالا مى رود كه ستارگان آسمان و خورشيد و ماه سر بر آستانش مى سايند، آنقدر در پيشگاه خدا عزيز و آبرومند مى شود كه آسمانيان در برابرش خضوع مى كنند، چه خواب پر شكوه و جالبى؟!.

لذا با لحن آميخته با نگرانى و اضطراب اما توام با خوشحالى به فرزندش چنين گفت: فرزندم اين خوابت را براى برادران بازگو مكن (قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ).

چرا كه آنها براى تو نقشه هاى خطرناك خواهند كشيد (فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً).

من مى دانم شيطان براى انسان دشمن آشكارى است (إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ) او منتظر بهانه اى است كه وسوسه هاى خود را آغاز كند، به آتش كينه و حسد دامن زند، و حتى برادران را به جان هم اندازد.

جالب اينكه يعقوب نگفت: مى ترسم برادران قصد سوئى در باره تو كنند بلكه آنرا بصورت يك امر قطعى و مخصوصا با تكرار كيد كه دليل بر تاكيد است بيان كرد، چرا كه از روحيات ساير فرزندانش با خبر بود، و حساسيت آنها را نسبت به يوسف مى دانست، شايد برادران نيز از تعبير كردن خواب بى اطلاع نبودند، به علاوه اين خواب خوابى بود كه تعبيرش چندان پيچيدگى نداشت.

از طرفى اين خواب، شبيه خوابهاى كودكانه به نظر نمى رسيد، كودك

ممكن است خواب ماه و ستاره را ببيند اما اينكه ماه و ستارگان به

ص: 134

صورت موجوداتى عاقل و با شعور در برابر او سجده كنند، اين يك خواب كودكانه نيست و روى اين جهات جا داشت كه يعقوب نسبت به افروخته شدن آتش حسد برادران نسبت به يوسف بيمناك باشد.

ولى اين خواب تنها بيانگر عظمت مقام يوسف در آينده از نظر ظاهرى و مادى نبود، بلكه نشان مى داد كه او به مقام نبوت نيز خواهد رسيد، چرا كه سجده آسمانيان دليل بر بالا گرفتن مقام آسمانى او است، و لذا پدرش يعقوب اضافه كرد: و اينچنين پروردگارت تو را بر مى گزيند (وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ).

و از تعبير خواب به تو تعليم مى دهد (وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ).

و نعمتش را بر تو و آل يعقوب تكميل مى كند (وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ) همانگونه كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد (كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ).

آرى پروردگارت عالم است و از روى حكمت كار مى كند (إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:

1- رؤيا و خواب ديدن.

مساله رؤيا و خواب ديدن، هميشه از مسائلى بوده است كه فكر افراد عادى و دانشمندان را از جهات مختلفى به خود جلب كرده است.

اين صحنه هاى زشت و زيبا، وحشتناك و دلپذير، سرورآفرين و غم انگيز كه انسان در خواب مى بيند چيست؟!.

آيا اينها مربوط به گذشته است كه در اعماق روح انسان لانه كرده و يا

ص: 135

تغييرات و تبديلاتى خودنمائى مى كنند و يا مربوط به آينده است كه بوسيله دستگاه گيرنده حساس روح آدمى از طريق ارتباط مرموزى از حوادث آينده عكسبردارى مى نمايد و يا انواع و اقسام مختلفى دارد كه بعضى مربوط به گذشته و بعضى مربوط به آينده و قسمتى نتيجه تمايلات و خواستهاى ارضا نشده است.

قرآن در آيات متعددى صراحت دارد كه حداقل، پاره اى از خوابها، انعكاسى از آينده دور يا نزديك مى باشد.

در داستان خواب يوسف كه در آيات فوق خوانديم، و همچنين داستان خواب زندانيان كه در آيه 36 همين سوره و داستان خواب عزيز مصر كه در آيه 43 خواهد آمد به چند نمونه خواب برخورد مى كنيم كه همه آنها از حوادث آينده پرده برداشته است، بعضى از اين حوادث نسبتا دور مانند خواب يوسف كه مى گويند بعد از چهل سال به تحقق پيوست و بعضى در آينده نزديكتر مانند خواب عزيز مصر و هم بندهاى يوسف به وقوع پيوست.

در غير اين سوره اشاره به خوابهاى تعبيردار ديگرى نيز شده، مانند رؤياى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در سوره فتح به آن اشاره شده و خواب ابراهيم كه در سوره صافات آمده است (اين خواب، هم فرمان الهى بود و هم تعبير داشت).

جالب اينكه در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مى خوانيم: الرؤيا ثلاثة بشرى من الله و تحزين من الشيطان و الذى يحدث به الانسان نفسه فيراه فى منامه: خواب و رؤيا سه گونه است گاهى بشارتى از ناحيه خداوند است گاه وسيله غم و اندوه از سوى شيطان، و گاه

ص: 136

مسائلى است كه انسان در فكر خود مى پروراند و آن را در خواب مى بيند.

روشن است كه خوابهاى شيطانى چيزى نيست كه تعبير داشته باشد، اما خوابهاى رحمانى كه جنبه بشارت دارد حتما بايد خوابى باشد كه از حادثه مسرت بخش در آينده پرده بردارد.

بهر حال لازم است در اينجا به نظرات مختلف كه در باره حقيقت رؤيا ابراز شده به طور فشرده اشاره كنيم: در باره حقيقت رؤيا.

تفسيرهاى زيادى شده است كه مى توان آنها را به دو بخش تقسيم كرد:

1- تفسير مادى. 2- تفسير روحى.

ماديها مى گويند رؤيا چند علت ميتواند داشته باشد: الف- ممكن است خواب ديدن و رؤيا نتيجه مستقيم كارهاى روزانه انسان باشد، يعنى آنچه براى انسان در روزهاى گذشته روى داده به هنگام خواب در مقابل فكرش مجسم گردد.

ب- ممكن است يك سلسله آرزوهاى بر آورده نشده باعث ديدن خوابهائى شود، همانطور كه شخصى تشنه، آب در خواب مى بيند و كسى كه در انتظار سفر كرده اى است آمدن او را از سفر بخواب مى بيند (و از قديم گفته اند شتر در خواب بيند پنبه دانه! ...) ج- ممكن است ترس از چيزى باعث شود كه انسان خواب آن را ببيند زيرا مكرر تجربه شده است كسانى كه از دزد وحشت دارند شب خواب دزد ميبينند (ضرب المثل معروف دور از شتر به خواب و خواب آشفته نبين اشاره به همين حقيقت است).

ص: 137

فرويد و پيروان مكتب فرويد يكنوع تفسير و تعبير مادى ديگرى براى خواب دارند: آنها طى مقدمات مشروحى اظهار مى دارند كه: خواب و رؤيا عبارت است از ارضاى تمايلات واپس زده و سركوفته اى كه هميشه با تغيير و تبديلهائى براى فريب من به عرصه خودآگاهى روى مى آورند.

توضيح اينكه: بعد از قبول اين مسئله كه روان آدمى مشتمل بر دو بخش است بخش آگاه (آنچه به تفكرات روزانه و معلومات ارادى و اختيارات انسان ارتباط دارد) و بخش ناآگاه (آنچه در ضمير باطن به صورت يك ميل ارضا نشده پنهان گرديده است) مى گويند: بسيار مى شود اميالى كه ما داريم و به عللى نتوانسته ايم آنها را ارضا كنيم و در ضمير باطن ما جاى گرفته اند، به هنگام خواب كه سيستم خود آگاه از كار مى افتد براى يك نوع اشباع تخيلى به مرحله خودآگاه روى مى آورند، گاهى بدون تغيير منعكس مى شوند (همانند عاشقى كه محبوب از دست رفته خود را در عالم خواب مشاهده ميكند) و گاهى تغيير شكل داده و به صورتهاى مناسبى منعكس ميشوند كه در اين صورت نياز به تعبير دارند.

بنا بر اين رؤياها هميشه مربوط به گذشته است، و از آينده هرگز خبر

نمى دهد، تنها ميتوانند وسيله خوبى براى خواندن ضمير ناآگاه باشند، و به همين جهت براى درمان بيماريهاى روانى كه متكى به كشف ضمير ناآگاه است بسيار ميشود كه از خوابهاى بيمار كمك ميگيرند.

بعضى از دانشمندان غذا شناس ميان خواب و رؤيا و نيازهاى غذائى بدن رابطه قائل هستند و معتقدند كه مثلا اگر انسان در خواب ببيند از

ص: 138

دندانش خون ميچكد لابد ويتامين ث بدن او كم شده است! و اگر در خواب ببيند موى سرش سفيد گشته معلوم ميشود گرفتار كمبود ويتامين ب شده است!!.

و اما فلاسفه روحى تفسير ديگرى براى خوابها دارند، آنها ميگويند، خواب و رؤيا بر چند قسم است:.

1- خوابهاى مربوط به گذشته زندگى و اميال و آرزوها كه بخش مهمى از خوابهاى انسان را تشكيل ميدهد.

2- خوابهاى پريشان و نامفهوم كه معلول فعاليت توهم و خيال است (اگر چه ممكن است انگيزه هاى روانى داشته باشد).

3- خوابهائى كه مربوط به آينده است و از آن گواهى مى دهد.

شك نيست كه خوابهاى مربوط به زندگى گذشته و جان گرفتن و تجسم صحنه هائى كه انسان در طول زندگى خود ديده است تعبير خاصى ندارند، همچنين خوابهاى پريشان و به اصطلاح اضغاث احلام كه نتيجه افكار پريشان، و همانند افكارى است كه انسان در حال تب و هذيان پيدا ميكند نيز تعبير خاصى نسبت به مسائل آينده زندگى نميتواند داشته باشد، اگر چه روانشناسان و روانكاوان از آنها به عنوان دريچه اى براى دست يافتن به ضمير ناآگاه بشرى استفاده كرده و آنها را كليدى براى درمان بيماريهاى روانى ميدانند، بنا بر اين تعبير خواب آنها براى كشف اسرار روان و سرچشمه بيماريها است نه براى كشف حوادث آينده زندگى.

و اما خوابهاى مربوط به آينده نيز داراى دو شعبه است، قسمتى خوابهاى صريح و روشن مى باشند كه به هيچوجه تعبيرى

ص: 139

نمى خواهند و گاهى بدون كمترين تفاوتى با نهايت تعجب، در آينده دور يا نزديك تحقق مى پذيرد ميباشد.

دوم خوابهائى است كه در عين حكايت از حوادث آينده بر اثر عوامل خاص ذهنى و روحى تغيير شكل يافته و نيازمند به تعبير است.

براى هر يك از اين خوابها نمونه هاى زيادى وجود دارد كه همه آنها را نمى توان انكار كرد، نه تنها در منابع مذهبى و كتب تاريخى نمونه هائى از آن ذكر شده بلكه در زندگى خصوصى خود ما يا كسانى كه ميشناسيم مكرر رخ داده است به اندازه اى كه هرگز نمى توان همه را معلول تصادف دانست.

در اينجا چند نمونه از خوابهائى كه بطرز عجيبى پرده از روى حوادث آينده برداشته و از افراد مورد اعتماد شنيده ايم يادآور مى شويم.

1- يكى از علماى معروف و كاملا مورد وثوق همدان مرحوم اخوند ملا على از مرحوم آقا ميرزا عبد النبى كه از علماى بزرگ تهران بود چنين نقل مى كرد:

هنگامى كه در سامرا بودم هر سال مبلغى در حدود يكصد تومان از مازندران براى من فرستاده مى شد، و به اعتبار همين موضوع قبلا كه نياز پيدا مى كردم قرض هائى مينمودم و بهنگام وصول آن وجه، تمام بدهى هاى خود را ادا مى كردم.

يك سال بمن خبر دادند كه امسال وضع محصولات بسيار بد بوده و بنا بر اين وجهى فرستاده نمى شود! بسيار ناراحت شدم و با همين فكر ناراحت خوابيدم، ناگهان در خواب پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدم كه مرا صدا زد و گفت: فلان كس! برخيز در آن دو لاب را باز كن (اشاره به دولابى كرد) و يك صد تومان در آن هست بردار.

ص: 140

از خواب بيدار شدم چيزى نگذشت در خانه را زدند بعد از ظهر بود ديدم فرستاده مرحوم ميرزاى شيرازى مرجع بزرگ تقليد شيعيان است گفت ميرزا شما را مى خواهد.

من تعجب كردم كه در اين موقع براى چه آن مرد بزرگ مرا مى خواهد رفتم ديدم در اطاق خود نشسته، (من خواب خود را بكلى فراموش كرده بودم) ناگاه مرحوم ميرزاى شيرازى به من گفت: ميرزا عبد النبى در آن دولاب را باز كن و يكصد تومان در آنجا هست بردار، بلا فاصله داستان خواب به نظرم آمد و از اين حادثه سخت تعجب كردم خواستم چيزى بگويم، احساس كردم او مايل نيست سخنى در اين زمينه گفته شود، وجه را برداشتم و بيرون آمدم.

2- دوستى كه مورد اعتماد است نقل مى كرد نويسنده كتاب ريحانة الادب مرحوم تبريزى فرزندى داشت دست راست او ناراحت بود (شايد روماتيسم شديد داشت) به طورى كه به زحمت مى توانست قلم به دست بگيرد، بنا شد براى معالجه به آلمان برود او مى گويد: در كشتى كه بودم خواب ديدم مادرم از دنيا رفته است، تقويم را باز كردم و جريان را با قيد روز و ساعت نوشته چيزى نگذشت كه به ايران آمدم جمعى از بستگان به استقبال من آمدند ديدم لباس مشكى در تن دارند، تعجب كردم و جريان خواب به كلى از خاطرم رفته بود، بالاخره تدريجا به من حالى كردند كه مادرم فوت كرده بلافاصله بياد جريان خواب افتادم، تقويم را بيرون آوردم و روز فوت را سؤال كردم ديدم درست در همان روز مادرم از دنيا رفته بود!.

3- نويسنده معروف اسلامى سيد قطب در تفسير خود فى ظلال

ص: 141

القرآن ذيل آيات مربوط به سوره يوسف چنين مى نويسد: اگر من تمام آنچه در باره رؤيا گفته ايد انكار كنم هيچگاه نمى توانم جريانى را كه براى خودم هنگامى كه در آمريكا بودم واقع شد انكار نمايم، در آنجا من در خواب ديدم كه خواهر زاده ام خون چشمانش را فرا گرفته بود و قادر به ديدن نيست (خواهرزاده ام با ساير اعضاى خانواده ام در مصر بودند) من از اين جريان متوحش شدم، فورا نامه اى براى خانواده ام به مصر نوشتم و مخصوصا از وضع چشم خواهر زاده ام سؤال كردم، چيزى نگذشت كه جواب نامه بدستم رسيد نوشته بودند كه چشم او مبتلا به خون ريزى داخلى شده و قادر به ديدن نيست و هم اكنون مشغول معالجه است.

قابل توجه اينكه خون ريزى داخلى چشم او طورى بود كه در مشاهده معمولى قابل رؤيت نبود و تنها با وسائل پزشكى ديدن آن ميسر بود ولى به هر حال از بينائى چشم محروم گشته بود، من حتى اين خونريزى درونى را در خواب به شكل آشكار ديدم!.

خوابهائى كه پرده از روى اسرارى برداشته و حقايقى مربوط به آينده و يا حقايق پنهانى مربوط به حال را كشف كرده بيش از آن است كه حتى افراد دير باور بتوانند انگشت انكار روى همه آنها بگذارند، و يا آنها را حمل بر تصادف كنند.

با تحقيق از دوستان نزديك خود غالبا مى توانيد به نمونه هائى از اين خوابها دست يابيد، اينگونه خوابها از طريق تفسير مادى رؤيا هرگز قابل تعبير نيستند و تنها با تفسير فلاسفه روحى، و اعتقاد به استقلال روح مى توان آنها را تفسير كرد، بنا بر اين از مجموع آنها به عنوان

ص: 142

شاهدى براى استقلال روح مى توان استفاده كرد.

2- در آيات مورد بحث خوانديم كه يعقوب علاوه بر اينكه فرزندش را از بازگو كردن خواب خود به برادران بر حذر داشت، خواب را بطور اجمال براى او تعبير كرد، و به او گفت تو بر گزيده خدا خواهى شد و تعبير خواب به تو خواهد آموخت و نعمتش را بر تو و آل يعقوب تمام خواهد كرد.

دلالت خواب يوسف بر اينكه او در آينده به مقامهاى بزرگ معنوى و مادى خواهد رسيد كاملا قابل درك است، ولى اين سؤال پيش مى آيد كه مساله آگاهى

يوسف از تعبير خواب در آينده چگونه از رؤياى يوسف براى يعقوب، كشف شد؟ آيا اين يك خبر تصادفى بود كه يعقوب به يوسف داد و كار به خواب او نداشت، و يا آن را از همان خواب يوسف كشف كرد ظاهر اين است كه يعقوب اين مساله را از خواب يوسف فهميد، و اين ممكن است از يكى از دو راه بوده باشد: نخست اينكه يوسف در آن سن و سال كم اين خوابرا بطور خصوصى و دور از چشم برادران براى پدر نقل كرد (چرا كه پدر به او توصيه كرد در كتمان آن بكوشد) و اين نشان مى دهد كه يوسف نيز از خواب خود احساس خاصى داشت كه آنرا در جمع مطرح نكرد، وجود چنين احساسى در كودك كم سن و سالى مانند يوسف دليل بر اين است كه او يكنوع آمادگى روحى براى كشف تعبير خواب، دارد و پدر احساس كرد با پرورش اين آمادگى او در آينده آگاهى وسيعى در اين زمينه پيدا خواهد كرد.

ديگر اينكه ارتباط پيامبران با عالم غيب از چند طريق بوده است

ص: 143

گاهى از طريق الهامات قلبى، و گاه از طريق نزول فرشته وحى، و گاه از طريق خواب، گرچه يوسف در آن زمان هنوز به مقام نبوت نرسيده بود اما وقوع چنين خواب معنى دارى براى يوسف نشان مى داد كه او در آينده از اين طريق با عالم غيب، ارتباط خواهد گرفت و طبعا بايد تعبير و مفهوم خواب را بداند تا بتواند چنين رابطه اى داشته باشد.

3- از درسهائى كه اين بخش از آيات به ما مى دهد درس حفظ اسرار است، كه گاهى حتى در مقابل برادران نيز بايد عملى شود، هميشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد كه اگر فاش شود ممكن است آينده او يا جامعه اش را به خطر اندازد، خويشتن دارى در حفظ اين اسرار يكى از نشانه هاى وسعت روح و قدرت

اراده است، چه بسيارند افرادى كه به خاطر ضعف در اين قسمت سرنوشت خويش و يا جامعه اى را به خطر افكنده اند و چه بسيار ناراحتيهائى كه در زندگى به خاطر ترك حفظ اسرار براى انسان پيش مى آيد.

در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى خوانيم: لا يكون المؤمن مؤمنا حتى تكون فيه ثلاث خصال سنة من ربه و سنة من نبيه (صلى الله عليه وآله وسلّم) و سنة من وليه (عليه السلام) فاما السنة من ربه فكتمان السر و اما السنة من نبيه فمداراة الناس و اما السنة من وليه فالصبر فى البا ساء و الضراء.

مؤمن، مؤمن نخواهد بود مگر اينكه سه خصلت داشته باشد: سنتى از پروردگار و سنتى از پيامبر و سنتى از امام و پيشوا، اما سنت پروردگار كتمان اسرار است، اما سنت پيامبر مدارا با مردم است و اما

ص: 144

سنت امام شكيبائى در برابر ناراحتيها و مشكلات مى باشد (البته كتمان سر در اينجا بيشتر ناظر به كتمان اسرار ديگران است).

و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: سرّك من دمك فلا يجرين من غير او داجك: اسرار تو همچون خون تو است كه بايد تنها در عروق خودت جريان يابد.(1)

2- خواب دو جوان هم زندان يوسف عليه السلام

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35) وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (36) قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (37) وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (38) 35- بعد از آنكه نشانه هاى (پاكى يوسف) را ديدند تصميم گرفتند او را تا مدتى زندانى كنند. 36- و دو جوان همراه او وارد زندان شدند، يكى از آن دو گفت من در عالم خواب ديدم كه (انگور براى) شراب مى فشارم، و ديگرى گفت من در خواب ديدم كه نان بر سرم حمل مى كنم و پرندگان از آن


1- تفسير نمونه ج: 9 ص: از 307 ببعد.

ص: 145

مى خورند ما را از تعبير آن آگاه ساز كه تو را از نيكوكاران مى بينيم. 37- (يوسف) گفت پيش از آنكه جيره غذائى شما فرا رسد شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت اين از علم و دانشى است كه پروردگارم به من آموخته من آئين جمعيتى را كه ايمان بخدا ندارند و به سراى ديگر كافرند ترك گفتم (و شايسته چنين موهبتى شدم). 38- من از آئين پدرانم ابراهيم و اسحق و يعقوب پيروى كردم، براى ما شايسته نبود چيزى را شريك خدا قرار دهيم، اين از فضل خدا بر ما و بر مردم است ولى اكثر مردم شكرگزارى نمى كنند.

تفسير: زندان به جرم بيگناهى!.

جلسه عجيب زنان مصر با يوسف در قصر عزيز با آن شور و غوغا پايان يافت، ولى طبعا خبرش به گوش عزيز رسيد، و از مجموع اين جريانات روشن شد كه يوسف يك جوان عادى و معمولى نيست، آنچنان پاك است كه هيچ قدرتى نمى تواند او را وادار به آلودگى كند و نشانه هاى اين پاكى از جهات مختلف آشكار شد، پاره شدن پيراهن يوسف از پشت سر، و مقاومت او در برابر وسوسه هاى زنان مصر، و آماده شدن او براى رفتن به زندان، و عدم تسليم در برابر تهديدهاى همسر عزيز به زندان و عذاب اليم، همه اينها دليل بر پاكى او بود، دلائلى كه كسى نمى توانست آن را پرده پوشى يا انكار كند.

و لازمه اين دلائل اثبات ناپاكى و جرم همسر عزيز مصر بود، و بدنبال ثبوت اين جرم، بيم رسوائى و افتضاح جنسى خاندان عزيز در نظر توده مردم روز بروز بيشتر مى شد، تنها چاره اى كه براى اين كار از

ص: 146

طرف عزيز مصر و مشاورانش ديده شد اين بود كه يوسف را به كلى از صحنه خارج كنند، آنچنان كه مردم او و نامش را بدست فراموشى بسپارند، و بهترين راه براى اين كار، فرستادنش به سياه چال زندان بود، كه هم او را به فراموشى مى سپرد و هم در ميان مردم به اين تفسير مى شد كه مجرم اصلى، يوسف بوده است!.

لذا قرآن مى گويد: بعد از آنكه آنها آيات و نشانه هاى (پاكى يوسف) را ديدند تصميم گرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ).

تعبير به بدا كه به معنى پيدا شدن راى جديد است نشان مى دهد كه قبلا چنين تصميمى در مورد او نداشتند، و اين عقيده را احتمالا همسر عزيز براى اولين بار پيشنهاد كرد و به اين ترتيب يوسف بيگناه به گناه پاكى دامانش، به زندان رفت و اين نه اولين بار بود و نه آخرين بار كه انسان شايسته اى به جرم پاكى به زندان برود.

آرى در يك محيط آلوده، آزادى از آن آلودگان است كه همراه مسير آب حركت مى كنند، نه فقط آزادى كه همه چيز متعلق به آنها است، و افراد پاكدامن و با ارزشى همچون يوسف كه همجنس و همرنگ آن محيط نيستند و بر خلاف جريان آب حركت مى كنند بايد منزوى شوند، اما تا كى، آيا براى هميشه؟ نه، مسلما نه!.

از جمله كسانى كه با يوسف وارد زندان شدند، دو جوان بودند (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ).

و از آنجا كه وقتى انسان نتواند از طريق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پيدا كند احساسات ديگر او به كار مى افتد، تا مسير حوادث را

ص: 147

جستجو و پيش بينى كند، و خواب و رؤيا هم براى او مطلبى مى شود.

از همين رو يك روز اين دو جوان كه گفته مى شود يكى از آن دو مامور آبدار خانه شاه و ديگرى سر پرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعايت دشمنان و اتهام به تصميم بر مسموم نمودن شاه به زندان افتاده بودند، نزد يوسف آمدند و هر كدام خوابى را كه شب گذشته ديده بود و برايش عجيب و جالب مى نمود باز گو كرد.

يكى از آن دو گفت: من در عالم خواب چنين ديدم كه انگور را براى شراب ساختن مى فشارم! (قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً).

و دومى گفت: من در خواب ديدم كه مقدارى نان روى سرم حمل مى كنم،

و پرندگان آسمان مى آيند و از آن مى خورند (وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ) سپس اضافه كردند: ما را از تعبير خوابمان آگاه ساز كه تو را از نيكوكاران مى بينيم (نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ).

در اينكه اين دو جوان از كجا دانستند كه يوسف از تعبير خواب اطلاع وسيعى دارد، در ميان مفسران گفتگو است.

بعضى گفته اند: يوسف شخصا خود را در زندان براى زندانيان معرفى كرده بود كه از تعبير خواب اطلاع وسيعى دارد، و بعضى گفته اند سيماى ملكوتى يوسف نشان مى داد كه او يك فرد عادى نيست، بلكه فرد آگاه و صاحب فكر و بينش است و لابد چنين كسى مى تواند مشكل آنها را در تعبير خواب حل كند.

ص: 148

بعضى ديگر گفته اند يوسف از آغاز ورودش به زندان، با اخلاق نيك و حسن خلق و دلدارى زندانيان و خدمت آنها و عيادت از مريضان نشان داده بود كه يك فرد نيكوكار و گره گشا است به همين دليل در مشكلاتشان به او پناه مى بردند و از او كمك مى خواستند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه در اينجا قرآن بجاى كلمه عبد و برده تعبير به فتى

(جوان) مى كند، كه يكنوع احترام است، و در حديث داريم لا يقولن احدكم عبدى و امتى و لكن فتاى و فتاتى: هيچكدام از شما نبايد بگويد غلام من و كنيز من بلكه بگويد جوان من تا در دوران آزادى تدريجى بردگان كه اسلام برنامه دقيقى براى آن چيده است، بردگان از هر گونه تحقير در امان باشند).

تعبير به إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً (من شراب مى فشردم) يا به خاطر آنست كه او در خواب ديد انگور را براى ساختن شراب مى فشارد، و يا انگورى را كه در خم، تخمير شده بود براى صاف كردن و خارج ساختن شراب از آن مى فشرده است،

و يا اينكه انگور را مى فشرده تا عصير آنرا به شاه بدهد، بى آنكه شراب شده باشد و از آنجا كه اين انگور قابل تبديل به شراب است اين كلمه به آن اطلاق شده است.

تعبير به إِنِّي أَرانِي (من مى بينم)- يا اينكه قاعدتا بايد بگويد من در خواب ديدم- به عنوان حكايت حال است، يعنى خود را در آن لحظه اى كه خواب مى بيند فرض مى كند و اين سخن را براى ترسيم آن حال بيان مى دارد.

ص: 149

بهر حال يوسف كه هيچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمائى زندانيان از دست نمى داد مراجعه اين دو زندانى را براى مساله تعبير خواب به غنيمت شمرد و به بهانه آن، حقايق مهمى را كه راهگشاى آنها و همه انسانها بود بيان داشت.

نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبير خواب كه سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنين گفت: من بزودى و قبل از آنكه جيره غذائى شما فرا رسد شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت (قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما).

و به اين ترتيب به آنها اطمينان داد كه قبل از فرا رسيدن موعد غذائى آنها مقصود گمشده خود را خواهند يافت.

در تفسير اين جمله مفسران احتمالات فراوانى داده اند.

از جمله اينكه يوسف گفت: من به فرمان پروردگار از بخشى اسرار آگاهم نه تنها مى توانم تعبير خواب شما را بازگو كنم بلكه از هم اكنون مى توانم بگويم، غذائى كه براى شما امروز مى آورند، چه نوع غذا و با چه كيفيت است و خصوصيات آن را بر مى شمرم.

بنا بر اين تاويل به معنى ذكر خصوصيات آن غذاست (ولى البته تاويل كمتر به چنين معنى آمده بخصوص اينكه در جمله قبل به معنى تعبير خواب است).

احتمال ديگر اينكه منظور يوسف اين بوده كه هر گونه طعامى در خواب ببينيد، من مى توانم تعبير آنرا براى شما باز گو كنم (ولى اين احتمال، با جمله قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما سازگار نيست) بنا بر اين بهترين تفسير جمله فوق همان است كه در آغاز سخن گفتيم.

ص: 150

سپس يوسف با ايمان و خدا پرست كه توحيد با همه ابعادش در اعماق وجود او ريشه دوانده بود، براى اينكه روشن سازد چيزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى پذيرد چنين ادامه داد.

اين علم و دانش و آگاهى من از تعبير خواب از امورى است كه پروردگارم به من آموخته است (ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي).

و براى اينكه تصور نكنند كه خداوند، بى حساب چيزى به كسى مى بخشد اضافه كرد من آئين جمعيتى را كه ايمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت كافرند، ترك كردم و اين نور ايمان و تقوا مرا شايسته چنين موهبتى ساخته است (إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ).

منظور از اين قوم و جمعيت مردم بت پرست مصر يا بت پرستان كنعان است.

من بايد از اين گونه عقايد جدا شوم، چرا كه بر خلاف فطرت پاك انسانى است، و به علاوه من در خاندانى پرورش يافته ام كه خاندان وحى و نبوت است، من از آئين پدران و نياكانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ).

و شايد اين اولين بار بود كه يوسف خود را اين چنين به زندانيان معرفى مى كرد تا بدانند او زاده وحى و نبوت است و مانند بسيارى از زندانيان ديگر كه در نظامهاى طاغوتى به زندان مى رفتند بى گناه به زندان افتاده است.

بعد به عنوان تاكيد اضافه مى كند براى ما شايسته نيست كه چيزى را شريك خدا قرار دهيم چرا كه خاندان ما، خاندان توحيد، خاندان

ص: 151

ابراهيم

بت شكن است (ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ).

اين از مواهب الهى بر ما و بر همه مردم است (ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ). بنا بر اين تصور نكنيد اين فضل و محبت تنها شامل ما خانواده پيامبران شده است، اين موهبتى است عام و شامل همه بندگان خدا كه در درون جانشان به عنوان يك فطرت به وديعه گذاشته شده است و بوسيله رهبرى انبياء تكامل مى يابد.

ولى متاسفانه اكثر مردم اين مواهب الهى را شكر گزارى نمى كنند و از راه توحيد و ايمان منحرف مى شوند (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ).

قابل توجه اينكه در آيه فوق، اسحاق در زمره پدران (آباء) يوسف شمرده شده در حالى كه مى دانيم يوسف فرزند يعقوب و يعقوب فرزند اسحاق است، بنابر اين كلمه اب بر جد نيز اطلاق مى شود.(1)

يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39) ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (40) يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41) وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42) 39- اى دوستان زندانى من آيا خدايان


1- تفسير نمونه ج: 9 ص: 403 ببعد.

ص: 152

پراكنده بهترند يا خداوند واحد قهار؟. 40- اين معبودهائى را كه غير از خدا مى پرستيد چيزى جز اسمهاى (بى مسما) كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده ايد نيست، خداوند هيچ دليلى براى آن نازل نكرده، حكم تنها از آن خداست، فرمان داده كه غير از او را نپرستيد، اينست آئين پا بر جا ولى اكثر مردم نمى دانند.

41- اى دوستان زندانى من! اما يكى از شما (آزاد مى شود و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد، و اما ديگرى به دار آويخته مى شود و پرندگان از سر او مى خورند! اين امرى كه در باره آن از من نظر خواستيد قطعى و حتمى است. 42- و به آن يكى از آن دو كه مى دانست رهائى مى يابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطان مصر) يادآورى كن، ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و بدنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.

تفسير: زندان يا كانون تربيت؟.

هنگامى كه يوسف با ذكر بحث گذشته، دلهاى آن دو زندانى را آماده پذيرش حقيقت توحيد كرد رو به سوى آنها نمود و چنين گفت.

اى همزندانهاى من.

آيا خدايان پراكنده و معبودهاى متفرق بهترند يا خداوند يگانه يكتاى قهار و مسلط بر هر چيز (يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ).

گوئى يوسف مى خواهد به آنها حالى كند كه چرا شما آزادى را در خواب مى بينيد چرا در بيدارى نمى بينيد؟ چرا؟ آيا جز اين است كه اين پراكندگى و تفرقه و نفاق شما كه از شرك و بت پرستى و ارباب

ص: 153

متفرقون سرچشمه مى گيرد، سبب شده كه طاغوتهاى ستمگر بر شما غلبه كنند، چرا شما زير پرچم توحيد جمع نمى شويد و به دامن پرستش الله واحد قهار دست نمى زنيد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما را بى گناه و به مجرد اتهام به زندان مى افكنند از جامعه خود برانيد.

سپس اضافه كرد اين معبودهائى كه غير از خدا براى خود ساخته ايد چيزى جز يك مشت اسمهاى بى مسمى كه شما و پدرانتان آنها را درست كرده ايد نيست (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ).

اينها امورى است كه خداوند دليل و مدركى براى آن نازل نفرموده بلكه ساخته و پرداخته مغزهاى ناتوان شما است (ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).

بدانيد حكومت جز براى خدا نيست و به همين دليل شما نبايد در برابر اين بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظيم فرود آوريد (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ).

و باز براى تاكيد بيشتر اضافه كرده: خداوند فرمان داده جز او را نپرستيد (أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ).

اين است آئين و دين پا بر جا و مستقيم كه هيچگونه انحرافى در آن راه ندارد (ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ).

يعنى توحيد در تمام ابعادش، در عبادت، در حكومت در جامعه، در فرهنگ و در همه چيز، آئين مستقيم و پا بر جاى الهى است.

ولى چه مى توان كرد بيشتر مردم آگاهى ندارند و به خاطر اين عدم

ص: 154

آگاهى در بيراهه هاى شرك سر گردان مى شوند و به حكومت غير الله تن در مى دهند و چه زجرها و زندانها و بدبختيها كه از اين رهگذر دامنشان را مى گيرد (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ).

يوسف پس از دلالت و ارشاد دو رفيق زندانى خود و دعوت آنها به حقيقت توحيد در ابعاد مختلفش به تعبير خواب آنها پرداخت، چرا كه از آغاز به همين منظور نزد او آمده بودند، و او هم قول داده بود اين خوابها را تعبير كند، ولى فرصت را غنيمت شمرد و فصل گويا و زنده اى از توحيد و مبارزه با شرك براى آنها بازگو كرد.

سپس رو به سوى دو رفيق زندانى كرد و چنين گفت: دوستان زندانى من! اما يكى از شما آزاد مى شود، و ساقى شراب براى ارباب خود خواهد شد (يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً).

اما نفر ديگر به دار آويخته مى شود و آنقدر ميماند كه پرندگان آسمان از سر او مى خورند! (وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ).

گرچه با توجه به تناسب خوابهائى كه آنها ديده بودند، اجمالا معلوم بود كداميك از اين دو آزاد و كداميك به دار آويخته مى شود، اما يوسف نخواست اين خبر ناگوار را صريحتر از اين بيان كند لذا تحت عنوان يكى از شما دو نفر مطلب را تعقيب كرد.

سپس براى تاكيد گفتار خود اضافه كرد اين امرى را كه شما در باره آن از من سؤال كرديد و استفتاء نموديد حتمى و قطعى است اشاره به اينكه اين يك تعبير خواب ساده نيست، بلكه از يك خبر غيبى كه به تعليم الهى يافته ام مايه مى گيرد، بنا بر اين جاى ترديد و گفتگو ندارد! (قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ) در بسيارى از تفاسير ذيل اين جمله

ص: 155

آمده است، كه نفر دوم همينكه اين خبر ناگوار را شنيد در مقام تكذيب گفتار خود بر آمد و گفت من دروغ گفتم چنين خوابى نديده بودم شوخى مى كردم، به گمان اينكه اگر خواب خود را تكذيب كند اين سرنوشت دگرگون خواهد شد، و لذا يوسف به دنبال اين سخن گفت آنچه در باره آن استفتاء كرديد، تغيير ناپذير است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه يوسف آنچنان در تعبير خواب خود قاطع بود كه اين جمله را به عنوان تاكيد بيان داشت.

اما در اين هنگام كه احساس مى كرد اين دو بزودى از او جدا خواهند شد، براى اينكه روزنه اى به آزادى پيدا كند، و خود را از گناهى كه به او نسبت داده بودند تبرئه نمايد، به يكى از آن دو رفيق زندانى كه مى دانست آزاد خواهد شد سفارش كرد كه نزد مالك و صاحب اختيار خود (شاه) از من سخن بگو تا تحقيق كند و بى گناهى من ثابت گردد (وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ) اما اين غلام فراموشكار آنچنان كه راه و رسم افراد كم ظرفيت است كه چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را بدست فراموشى مى سپارند- به كلى مساله يوسف را فراموش كرد.

ولى تعبير قرآن اين است كه شيطان ياد آورى از يوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد (فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ).

و به اين ترتيب، يوسف بدست فراموشى سپرده شد، و چند سال در زندان

باقى ماند (فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ).

در اينكه ضمير انساه الشيطان به ساقى شاه بر مى گردد يا به يوسف،

ص: 156

در ميان مفسران گفتگو است بسيارى اين ضمير را به يوسف باز گردانده اند بنابر اين معنى اين جمله چنين مى شود كه شيطان ياد خدا را از خاطر يوسف برد و بهمين دليل به غير او توسل جست.

ولى با توجه به جمله قبل، كه يوسف به او توصيه مى كند مرا نزد صاحب و مالكت بازگو كن ظاهر اين است كه ضمير به شخص ساقى باز مى گردد، و كلمه رب در هر دو جا، يك مفهوم خواهد داشت.

به علاوه جمله وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ (بعد از مدتى باز يادش آمد) كه در چند آيه بعد در همين داستان در باره ساقى مى خوانيم نشان مى دهد كه فراموش كننده او بوده است نه يوسف.

ولى بهر حال چه ضمير به يوسف باز گردد و چه به ساقى، در اين مساله شكى نيست كه يوسف در اينجا براى نجات خود توسل به غير جسته است.

البته اينگونه دست و پا كردن ها براى نجات از زندان و ساير مشكلات در مورد افراد عادى مساله مهمى نيست، و از قبيل توسل به اسباب طبيعى مى باشد، ولى براى افراد نمونه و كسانى كه در سطح ايمان عالى و توحيد قرار دارند، خالى از ايراد نمى تواند باشد، شايد به همين دليل است كه خداوند اين ترك اولى را بر يوسف نبخشيد و بخاطر آن چند سالى زندان او ادامه يافت.

در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مى خوانيم كه فرمود من از برادرم يوسف در شگفتم كه چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و يارى طلبيد در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه بعد از اين داستان، جبرئيل نزد يوسف آمد و گفت چه كسى تو را زيباترين

ص: 157

مردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من!.

گفت چه كسى مهر تو را آنچنان در دل پدر افكند؟ گفت: پروردگار من.

گفت چه كسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تا از چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من.

گفت چه كسى سنگ را (كه از فراز چاه افكنده بودند) از تو دور كرد؟ گفت پروردگار من: گفت چه كسى تو را از چاه رهائى بخشيد؟ گفت: پروردگار من.

گفت چه كسى مكر و حيله زنان مصر را از تو دور ساخت؟ گفت پروردگار من! در اينجا جبرئيل چنين گفت: پروردگارت مى گويد چه چيز سبب شد كه حاجتت را بنزد مخلوق بردى، و نزد من نياوردى؟ و به همين جهت بايد چند سال در زندان بمانى.

نكته ها

1- زندان كانون ارشاد يا دانشگاه فساد

زندان تاريخچه بسيار دردناك و غم انگيزى در جهان دارد.

بدترين جنايتكاران و بهترين انسانها هر دو به زندان افتاده اند، به همين دليل زندان هميشه كانونى بوده است براى بهترين درسهاى سازندگى و يا بدترين بد آموزيها.

در زندانهائى كه تبهكاران دور هم جمع مى شوند در حقيقت يك آموزشگاه عالى فساد تشكيل مى شود، در اين زندانها نقشه هاى

ص: 158

تخريبى را مبادله مى كنند و تجربياتشان را در اختيار يكديگر مى گذارند و هر تبهكارى در واقع درس اختصاصى خود را به ديگران مى آموزد، به همين دليل پس از آزادى از زندان بهتر و ماهرتر از گذشته به جنايات خود ادامه مى دهند، آنهم با حفظ وحدت و تشكل جديد، مگر اينكه ناظران بر وضع زندان مراقب اين موضوع باشند و با ارشاد و تربيت زندانيان آنها را كه غالبا افرادى پر انرژى و با استعداد هستند تبديل به عناصر صالح و مفيد و سازنده بكنند.

و اما زندانهائى كه از پاكان و نيكان و بى گناهان و مبارزان راه حق و آزادى تشكيل مى گردد كانونى است براى آموزشهاى عقيدتى، و راههاى عملى مبارزه، و سازماندهى، اينگونه زندانها فرصت خوبى به مبارزان راه حق مى دهد تا بتوانند كوششهاى خود را پس از آزادى هماهنگ و متشكل سازند.

يوسف كه در مبارزه با زن هوسباز، حيله گر، و قلدرى، همچون همسر عزيز مصر، پيروز شده بود، سعى داشت كه محيط زندان را تبديل به يك محيط ارشاد و كانون تعليم و تربيت كند، و حتى پايه آزادى خود و ديگران را در همان برنامه ها گذارد.

ن سرگذشت به ما اين درس مهم را مى دهد كه ارشاد و تعليم و تربيت محدود و محصور در كانون معينى مانند مسجد و مدرسه نيست، بلكه بايد از هر فرصتى براى اين هدف استفاده كرد حتى از زندان در زير زنجيرهاى اسارت.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه در باره سالهاى زندان يوسف گفتگو است ولى مشهور اين است كه مجموع زندان يوسف 7 سال بوده ولى

ص: 159

بعضى گفته اند قبل از ماجراى خواب زندانيان 5 سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه يافت سالهائى پر رنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پر بار و پر بركت.

2- آنجا كه نيكوكاران بر سر دار مى روند.

جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كسى كه در خواب ديده بود جام شراب به دست شاه مى دهد آزاد شد و آن كس كه در خواب ديده بود طبق نان بر سر دارد و پرندگان هوا از آن مى خورند به دار آويخته شد.

آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه در محيط هاى فاسد و رژيم هاى طاغوتى آنها كه در مسير شهوات خودكامگانند آزادى دارند و آنها كه در راه خدمت به اجتماع و كمك كردن و نان دادن به مردم قدم بر مى دارند حق حيات ندارند و بايد بميرند؟ اين است بافت جامعه اى كه نظام فاسدى بر آن حكومت مى كند، و اين است سرنوشت مردم خوب و بد در چنين جامعه ها.

درست است كه يوسف با اتكاء به وحى الهى و علم تعبير خواب چنين پيش بينى را كرد ولى هيچ معبرى نمى تواند چنين تناسبها را در تعبيرش از نظر دور دارد.

در حقيقت خدمت در اين جوامع گناه است و خيانت و گناه عين ثواب!.

3- بزرگترين درس آزادى!.

ديديم كه يوسف بالاترين درسى را كه به زندانيان داد درس توحيد و

ص: 160

يگانه پرستى بود، همان درسى كه محصولش آزادى و آزادگى است.

او مى دانست ارباب متفرقون و هدفهاى پراكنده، و معبودهاى مختلف، سرچشمه تفرقه و پراكندگى در اجتماعند و تا تفرقه و پراكندگى وجود دارد طاغوتها و جباران بر مردم مسلطند، لذا براى قطع ريشه آنها دستور داد كه از شمشير براى توحيد استفاده كنند تا مجبور نباشند آزادى را به خواب ببينند بلكه آن را در بيدارى مشاهده كنند.

مگر جباران و ستمگران كه بر گرده مردم سوارند در هر جامعه اى چند نفر مى باشند كه مردم قادر به مبارزه با آنها نيستند؟ جز اين است كه آنها افراد محدودى هستند ولى با ايجاد تفرقه و نفاق، از طريق ارباب متفرقون، و در هم شكستن نيروى متشكل جامعه، امكان حكومت را بر توده هاى عظيم مردم به دست مى آورند؟.

و آن روز كه ملتها به قدرت توحيد و وحدت كلمه آشنا شوند و همگى زير پرچم الله الواحد القهار جمع گردند و به نيروى عظيم خود پى برند آن روز روز نابودى آنها است، اين درس بسيار مهمى است براى امروز ما و براى فرداى ما و براى همه انسانها در كل جامعه بشرى و در سراسر تاريخ.

مخصوصا توجه به اين نكته ضرورت دارد كه يوسف مى گويد: حكومت مخصوص خداست (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ) و سپس تاكيد مى كند پرستش و خضوع و تسليم نيز فقط بايد در برابر فرمان او باشد (أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ) و سپس تاكيد مى كند آئين مستقيم و پا بر جا چيزى جز اين نيست (ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ) ولى سرانجام اين را هم

ص: 161

مى گويد كه با همه اين اوصاف متاسفانه اكثر مردم از اين واقعيت بى خبرند (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) و بنا بر اين اگر مردم آموزش صحيح ببينند و آگاهى پيدا كنند و حقيقت توحيد در آنها زنده شود اين مشكلاتشان حل خواهد شد.

4- سوء استفاده از يك شعار سازنده.

شعار انِ اْلحُكْمُ الّا لِلَّهِ كه يك شعار مثبت قرآنى است و هر گونه حكومت را جز حكومت الله و آنچه به الله منتهى مى شود نفى مى كند متاسفانه در طول تاريخ مورد سوء استفاده هاى عجيبى واقع شده است از جمله همانگونه كه مى دانيم خوارج نهروان كه مردمى قشرى، جامد، احمق و بسيار كج سليقه بودند براى نفى حكميت در جنگ صفين به اين شعار چسبيدند و گفتند تعيين حكم براى پايان جنگ يا تعيين خليفه گناه است چرا كه خداوند مى گويد ان الحكم الا لله:

حكومت و حكميت مخصوص خدا است!.

آنها از اين مساله بديهى غافل بودند، و يا خود را به تغافل مى زدند، كه اگر حكميت از طرف پيشوايانى تعيين شود كه فرمان رهبريشان از طرف خدا صادر شده حكم آنها نيز حكم خدا است چرا كه سرانجام منتهى به او مى شود.

درست است كه حكم ها (داورها) در داستان جنگ صفين به تصويب امير مؤمنان على (عليه السلام) تعيين نشدند ولى اگر تعيين مى شدند حكم آنها حكم على حكم على (عليه السلام) حكم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و حكم پيامبر حكم خدا بود.

اصولا مگر خداوند مستقيما بر جامعه انسانى حكومت و ياداورى

ص: 162

مى كند، جز اين است كه بايد اشخاصى از نوع انسان- منتهى به فرمان خدا- زمام اين امر را به دست گيرند؟ ولى خوارج بدون توجه به اين حقيقت روشن، اصل داستان حكميت را بر على (عليه السلام) ايراد گرفتند و حتى- العياذ بالله- آن را دليل بر انحراف حضرتش از اسلام دانستند، زهى خود خواهى و جهل و جمود!!.

و اين چنين، سازنده ترين برنامه ها هنگامى كه به دست افراد جهول و نادان بيفتد تبديل به بدترين وسائل مخرب مى شود.

و امروز هم گروهى كه در حقيقت دنباله روان خوارجند و از نظر جهل و لجاجت چيزى از آنها كم ندارند آيه فوق را دليل بر نفى تقليد از مجتهدان و يا نفى صلاحيت حكومت از آنها مى دانند، ولى جواب همه اينها در بالا داده شد.

توجه به غير خدا.

توحيد تنها در اين خلاصه نمى شود كه خداوند يگانه و يكتا است، بلكه بايد در تمام شؤن زندگى انسان پياده شود، و يكى از بارزترين نشانه هايش اين است كه انسان موحد به غير خدا تكيه نمى كند و به غير او پناه نمى برد.

نمى گوئيم عالم اسباب را ناديده مى گيرد و در زندگى دنبال وسيله و سبب نمى رود، بلكه مى گوئيم تاثير واقعى را در سبب نمى بيند بلكه سر نخ همه اسباب را به دست مسبب الاسباب مى بيند، و به تعبير ديگر براى اسباب استقلال قائل نيست و همه آنها را پرتوى از ذات پاك پروردگار مى داند.

ممكن است عدم توجه به اين واقعيت بزرگ در باره افراد عادى قابل

ص: 163

گذشت باشد، اما سر سوزن بى توجهى به اين اصل براى اولياى حق مستوجب مجازات است، هر چند ترك اولائى بيش نباشد و ديديم چگونه يوسف بر اثر يك لحظه بى توجهى به اين مساله حياتى سالها زندانش تمديد شد تا باز هم در كوره حوادث پخته تر و آبديده تر شود، آمادگى بيشتر براى مبارزه با طاغوت و طاغوتيان پيدا كند، و بداند در اين راه نبايد جز بر نيروى الله و مردم ستمديده اى كه در راه الله گام بر مى دارند تكيه نمايد.

و اين درس بزرگى است براى همه پويندگان اين راه و مبارزان راستين، كه هرگز خيال ائتلاف به نيروى يك شيطان، براى كوبيدن شيطان ديگر به خود راه ندهند، و به شرق و غرب تمايل نيابند و جز در صراط مستقيم كه جاده امت وسط است گام بر ندارند.(1)

3- خواب پادشاه مصر

وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ (43) قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ (44) وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46) قالَ تَزْرَعُونَ


1- تفسير نمونه ج: 9 ص: 410 ببعد.

ص: 164

سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ (47) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ (49) 43- ملك گفت من در خواب ديدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را ميخورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده (كه خشكيده ها بر سبزها پيچيدند و آنها را از بين بردند) اى جمعيت اشراف! در باره خواب من نظر دهيد اگر خواب را تعبير مى كنيد!. 44- گفتند خوابهاى پريشان و پراكنده است و ما از تعبير اينگونه خوابها آگاه نيستيم!. 45- و آن يكى از آن دو نفر كه نجات يافته بود- و بعد از مدتى متذكر شد- گفت من تاويل آنرا به شما خبر مى دهم مرا به سراغ (آن جوان زندانى بفرستيد). 46- يوسف اى مرد بسيار راستگو در باره اين خواب اظهار نظر كن كه هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مى خوردند، و هفت خوشه تر و هفت خوشه خشكيده، تا من به سوى مردم باز گردم تا آنها آگاه شوند. 47- گفت هفت سال با جديت زراعت مى كنيد، و آنچه را درو كرديد- جز كمى كه ميخوريد- بقيه را در خوشه هاى خود بگذاريد (و ذخيره نمائيد). 48- پس از آن هفت سال سخت (و خشكى و قحطى) مى آيد كه آنچه را شما براى آنها ذخيره كرده ايد مى خورند جز كمى كه (براى بذر) ذخيره خواهيد كرد.

49- سپس سالى فرا مى رسد كه باران فراوان نصيب مردم مى شود و در آن سال مردم عصير (ميوه ها و دانه هاى روغنى) مى گيرند.

ص: 165

تفسير: ماجراى خواب سلطان مصر.

يوسف سالها در تنگناى زندان به صورت يك انسان فراموش شده باقى ماند، تنها كار او خودسازى، و ارشاد و راهنمائى زندانيان، و عيادت و پرستارى بيماران، و دلدارى و تسلى دردمندان آنها بود.

تا اينكه يك حادثه به ظاهر كوچك سرنوشت او را تغيير داد، نه تنها سرنوشت او كه سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت: پادشاه مصر كه مى گويند نامش وليد بن ريان بود (و عزيز مصر وزير او محسوب مى شد) خواب ظاهرا پريشانى ديد، و صبحگاهان تعبير كنندگان خواب و اطرافيان خود را حاضر ساخت و چنين گفت: من در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله كردند و آنها را مى خورند، و نيز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده را ديدم كه خشكيده ها بر گرد سبزها پيچيدند و آنها را از ميان بردند (وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ).

سپس رو به آنها كرد و گفت: اى جمعيت اشراف! در باره خواب من نظر دهيد اگر قادر به تعبير خواب هستيد (يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ).

ولى حواشى سلطان بلافاصله اظهار داشتند كه اينها خوابهاى پريشان است و ما به تعبير اينگونه خوابهاى پريشان آشنا نيستيم! (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ).

اضغاث جمع ضغث (بر وزن حرص) به معنى يك بسته از هيزم يا گياه خشكيده يا سبزى يا چيز ديگر است و احلام جمع حلم (بر وزن

ص: 166

نهم) به معنى خواب و رؤيا است، بنابر اين اضغاث و احلام به معنى خوابهاى پريشان و مختلط است، گوئى از بسته هاى گوناگونى از اشياء متفاوت تشكيل شده است و كلمه الاحلام كه در جمله ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ آمده با الف و لام عهد اشاره به اين است كه ما قادر به تاويل اين گونه خواب ها نيستيم، ذكر اين نكته نيز لازم است كه اظهار ناتوانى آنها واقعا به خاطر آن بوده كه مفهوم واقعى اين خواب براى آنها روشن نبود، و لذا آن را جزء خوابهاى پريشان محسوب داشتند، چه اينكه خوابها را به دو گونه تقسيم مى كردند: خوابهاى معنى دار كه قابل تعبير بود، و خوابهاى پريشان و بى معنى كه تعبيرى براى آن نداشتند، و آن را نتيجه فعاليت قوه خيال مى دانستند، بخلاف خوابهاى گروه اول كه آن را نتيجه تماس روح با عوالم غيبى مى ديدند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آنها از اين خواب، حوادث ناراحت كننده اى را در آينده پيش بينى مى كردند و آنچنان كه معمول حاشيه نشينان شاهان و طاغوتيان است تنها مسائلى را براى شاه ذكر مى كنند كه به اصطلاح مايه انبساط خاطر عاطر ملوكانه! گردد و آنچه ذات مبارك را ناراحت كند از ذكر آن ابا دارند، و همين است يكى از علل سقوط و بدبختى اين گونه حكومت هاى جبار!.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آنها چگونه جرئت كردند در مقابل سلطان مصر چنين اظهار نظر كنند و او را به ديدن خوابهاى پريشان متهم سازند،

در حالى كه معمول اين حاشيه نشينان اين است كه براى هر حركت

ص: 167

كوچك و بى معنى شاه، فلسفه ها مى چينند و تفسيرهاى كشاف دارند!.

ممكن است اين به آن جهت باشد كه آنها شاه را از ديدن اين خواب، پريشان- حال و نگران يافتند، و او حق داشت كه نگران باشد زيرا در خواب ديده بود گاوهاى لاغر كه موجودات ضعيفى بودند بر گاوهاى چاق و نيرومند چيره شدند و آنها را خوردند، و همچنين خوشه هاى خشك.

آيا اين دليل بر آن نبود كه افراد ضعيفى ممكن است ناگهانى حكومت را از دست او بگيرند؟.

لذا براى رفع كدورت خاطر شاه، خواب او را خواب پريشان قلمداد كردند، يعنى نگران نباش، مطلب مهمى نيست، اين قبيل خوابها دليل بر چيزى نمى تواند باشد! اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه: منظور آنها از اضغاث احلام اين نبود كه خواب تو تعبير ندارد، بلكه منظور اين بود كه خواب پيچيده و مركب از قسمت هاى مختلف است، ما تنها مى توانيم خوابهاى يكدست و يكنواخت را تعبير كنيم، نه اينگونه خوابها را، بنابر اين آنها انكار نكردند كه ممكن است استاد ماهرى پيدا شود و قادر بر تعبير اين خواب باشد، خودشان اظهار عجز كردند.

در اينجا ساقى شاه كه سالها قبل از زندان آزاد شده بود بياد خاطره زندان و تعبير خواب يوسف افتاد رو به سوى سلطان و حاشيه نشينان كرد و چنين گفت: من مى توانم شما را از تعبير اين خواب خبر دهم، مرا به سراغ استاد ماهر اين كار كه در گوشه زندان است بفرستيد تا

ص: 168

خبر صحيح دست اول را براى شما بياورم (وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ).

آرى در گوشه اين زندان، مردى روشن ضمير و با ايمان و پاكدل زندگى

مى كند كه قلبش آئينه حوادث آينده است، او است كه مى تواند پرده از اين راز بردارد، و تعبير اين خواب را باز گو كند.

جمله فَأَرْسِلُونِ (مرا به سراغ او بفرستيد) ممكن است اشاره به اين باشد كه يوسف در زندان ممنوع الملاقات بود و او مى خواست از شاه و اطرافيان براى اين كار اجازه بگيرد.

اين سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سرانجام به او اجازه داده شد كه هر چه زودتر دنبال اين ماموريت برود و نتيجه را فورا گزارش دهد.

ساقى به زندان آمد به سراغ دوست قديمى خود يوسف آمد، همان دوستى كه در حق او بى وفائى فراوان كرده بود اما شايد مى دانست بزرگوارى يوسف مانع از آن خواهد شد كه سر گله باز كند.

رو به يوسف كرد و چنين گفت: يوسف تو اى مرد بسيار راستگو، در باره اين خواب چه مى گوئى كه كسى در خواب ديده است كه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده (كه دومى بر اولى پيچيده و آن را نابود كرده است) (يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ).

شايد من به سوى اين مردم باز گردم، باشد كه آنها از اسرار اين خواب

ص: 169

آگاه شوند

(لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ).

كلمه الناس ممكن است اشاره به اين باشد كه خواب شاه به عنوان يك حادثه مهم روز، به وسيله اطرافيان متملق و چاپلوس، در بين مردم پخش شده بود، و اين نگرانى را از دربار به ميان توده كشانده بودند.

به هر حال يوسف بى آنكه هيچ قيد و شرطى قائل شود و يا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عاليترين صورتى تعبير كرد، تعبيرى گويا و خالى از هر گونه پرده پوشى، و توام با راهنمائى و برنامه ريزى براى آينده تاريكى كه در پيش داشتند، او چنين گفت: هفت سال پى در پى بايد با جديت زراعت كنيد چرا كه در اين هفت سال بارندگى فراوان است، ولى آنچه را درو مى كنيد به صورت همان خوشه در انبارها ذخيره كنيد، جز به مقدار كم و جيره بندى كه براى خوردن نياز داريد (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ).

اما بدانيد كه بعد از اين هفت سال هفت سال خشك و كم باران و سخت در پيش داريد كه تنها بايد از آنچه از سالهاى قبل ذخيره كرده ايد استفاده كنيد و گرنه هلاك خواهيد شد (ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ).

ولى مراقب باشيد در آن هفت سال خشك و قحطى نبايد تمام موجودى انبارها را صرف تغذيه كنيد، بلكه بايد مقدار كمى براى زراعت سال بعد كه سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمائيد (إِلَّا قَلِيلًا

ص: 170

مِمَّا تُحْصِنُونَ).

اگر با برنامه و نقشه حسابشده اين هفت سال خشك و سخت را پشت سر بگذاريد ديگر خطرى شما را تهديد نمى كند، زيرا بعد از آن سالى فرا مى رسد پر باران كه مردم از اين موهبت آسمانى بهره مند مى شوند (ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ).

نه تنها كار زراعت و دانه هاى غذائى خوب مى شود بلكه علاوه بر آن دانه هاى روغنى و ميوه هائى كه مردم آن را مى فشارند و از عصاره آن استفادهاى مختلف مى كنند نيز فراوان خواهد بود (وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ).

نكته ها:

1- تعبيرى كه يوسف براى اين خواب كرد چقدر حساب شده بود گاو در افسانه هاى قديمى سنبل سال بود، چاق بودن دليل بر فراوانى نعمت، و لاغر بودن دليل بر خشكى و سختى، حمله گاوهاى لاغر به گاوهاى چاق دليل بر اين بود كه در اين هفت سال بايد از ذخائر سالهاى قبل استفاده كرد.

و هفت خوشه خشكيده كه بر هفت خوشه تر پيچيدند تاكيد ديگرى بر اين دو دوران فراوانى و خشكسالى بود، به اضافه اين نكته كه بايد محصول انبار شده به صورت خوشه ذخيره شود تا به زودى فاسد نشود و براى هفت سال قابل نگهدارى باشد.

و اينكه عدد گاوهاى لاغر و خوشه هاى خشكيده بيش از هفت نبود نشان مى داد كه با پايان يافتن اين هفت سال سخت آن وضع پايان مى يابد و طبعا سال خوش و پر باران و با بركتى در پيش خواهد بود.

ص: 171

و بنابر اين بايد به فكر بذر آن سال هم باشند و چيزى از ذخيره انبارها را براى آن نگهدارند!.

در حقيقت يوسف يك معبر ساده خواب نبود بلكه يك رهبر بود كه از گوشه زندان براى آينده يك كشور برنامه ريزى مى كرد و يك طرح چند ماده اى حداقل پانزده ساله به آنها ارائه داد، و چنانكه خواهيم ديد اين تعبير توأم با راهنمائى و طراحى براى آينده شاه جبار و اطرافيان او را تكان داد و موجب شد كه هم مردم مصر از قحطى كشنده نجات يابند و هم يوسف از زندان و هم حكومت از دست خود كامگان!.

2- بار ديگر اين داستان اين درس بزرگ را به ما مى دهد كه قدرت خداوند بيش از آنچه ما فكر مى كنيم مى باشد او است كه مى تواند با يك خواب ساده كه به وسيله يك جبار زمان خود ديده مى شود هم ملت بزرگى را از يك فاجعه عظيم رهائى بخشد و هم بنده خاص خودش را پس از سالها زجر و مصيبت رهائى دهد.

بايد سلطان اين خواب را ببيند و بايد در آن لحظه ساقى او حاضر باشد، و بايد به ياد خاطره خواب زندان خودش بيفتد، و سرانجام حوادثى مهم به وقوع پيوندد.

او است كه با يك امر كوچك حوادث عظيم مى آفريند، آرى به چنين خدائى بايد دل ببنديم.

3- خوابهاى متعددى كه در اين سوره به آن اشاره شده از خواب خود يوسف گرفته تا خواب زندانيان، تا خواب فرعون مصر، و اهميت فراوانى كه مردم آن عصر به تعبير خواب مى دادند نشان مى دهد كه اصولا در آن عصر تعبير خواب از علوم پيشرفته زمان

ص: 172

محسوب مى شد.

و شايد به همين دليل پيامبر آن عصر يعنى يوسف نيز از چنين علمى در حد عالى برخوردار بود كه در واقع يك اعجاز براى او محسوب مى شد.

مگر نه اين است كه معجزه هر پيامبرى بايد از پيشرفته ترين دانشهاى زمان باشد؟ تا به هنگام عاجز ماندن علماى عصر از مقابله با آن يقين حاصل شود كه اين علم سرچشمه الهى دارد نه انسانى.(1)

4- خواب حضرت ابراهيم

فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ (103) وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (106) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (701) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (801) سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ (901) كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (011) 101- ما او (ابراهيم) را به نوجوانى بردبار و پر استقامت بشارت داديم. 102- هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد گفت: فرزندم من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم! بنگر نظر تو چيست؟ گفت: پدرم هر چه دستور دارى اجرا كن


1- تفسير نمونه ج: 9 ص: 421

ص: 173

، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت 103- هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد ... 104- او را ندا داديم كه اى ابراهيم!

105- آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى، ما اينگونه نيكوكاران را جزا مى دهيم.

106- اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است. 107- ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم.

108- و نام نيك او را در امتهاى بعد باقى گذارديم. 109- سلام بر ابراهيم باد!

110- اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

تفسير: ابراهيم در قربانگاه

در آيات قبل ديديم كه ابراهيم بعد از اداى رسالت خويش در بابل از آنجا هجرت كرد، و نخستين تقاضايش از پروردگار اين بود كه فرزند صالحى به او عطا فرمايد، زيرا تا آن روز صاحب فرزندى نشده بود.

نخستين آيه مورد بحث سخن از اجابت اين دعاى ابراهيم به ميان آورده، مى گويد: ما او را به نوجوانى حليم و بردبار و پر استقامت بشارت داديم (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ) در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است: بشارت تولد فرزندى پسر، و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى، و بشارت به صفت والاى حلم.

در تفسير حليم گفته اند كسى است كه در عين توانائى در هيچ كارى قبل از وقتش شتاب نمى كند، و در كيفر مجرمان عجله اى به خرج

ص: 174

نمى دهد.

روحى بزرگ دارد و بر احساسات خويش مسلط است.

راغب در مفردات مى گويد: حلم به معنى خويشتن دارى به هنگام هيجان غضب است، و از آنجا كه اين حالت از عقل و خرد ناشى مى شود گاه به معنى عقل و خرد نيز به كار رفته، و گر نه معنى حقيقى حلم همان است كه در اول گفته شد، ضمنا از اين توصيف استفاده مى شود كه خداوند بشارت بقاى اين فرزند را تا زمانى كه به سنى برسد كه قابل توصيف به حلم باشد داده است، و چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد او مقام حليم بودن خود را به هنگام ماجراى ذبح نشان داد، همانگونه كه ابراهيم نيز حليم بودن خود را در آن هنگام، و هم در موقع آتش سوزى آشكار ساخت.

قابل توجه اينكه واژه حليم پانزده مرتبه در قرآن مجيد تكرار شده، و غالبا وصفى است براى خداوند جز در دو مورد كه به صورت توصيفى براى ابراهيم و فرزندش در كلام خدا آمده است، و در يك مورد توصيفى است براى شعيب از زبان ديگران واژه غلام به عقيده بعضى به هر كودكى قبل از رسيدن به سن جوانى گفته مى شود و بعضى آن را به كودكى كه از ده سال گذشته و هنوز به سن بلوغ نرسيده است اطلاق كرده اند.

از تعبيرات مختلفى كه در لغت عرب آمده مى توان استفاده كرد كه غلام حد فاصل ميان طفل (كودك) و شاب (جوان) است كه در زبان فارسى از آن تعبير به نوجوان مى كنيم.

سرانجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارت الهى متولد شد، و قلب

ص: 175

پدر را كه در انتظار فرزندى صالح سالها چشم به راه بود روشن ساخت، دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسيد.

در اينجا قرآن مى گويد: هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ).

يعنى به مرحله اى رسيد كه مى توانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و كوشش كند و او را يارى دهد.

بعضى سعى را در اينجا به معنى عبادت و كار براى خدا دانسته اند، البته سعى مفهوم وسيعى دارد كه اين معنى را نيز شامل مى شود ولى منحصر به آن نيست، و تعبير (مَعَهُ) (با پدرش) نشان مى دهد كه منظور معاونت پدر در امور زندگى است.

به هر حال به گفته جمعى از مفسران، فرزندش در آن وقت 13 ساله بود كه ابراهيم خواب عجيب و شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عظيم الشان است، در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.

ابراهيم وحشت زده از خواب بيدار شد، مى دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسه هاى شيطانى دور است، اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه تاكيدى بود بر لزوم اين امر و فوريت آن.

مى گويند نخستين بار در شب ترويه (شب هشتم ماه ذى الحجه) اين خواب را ديد، و در شبهاى عرفه و شب عيد قربان (نهم و دهم ذى الحجه) خواب تكرار گرديد، لذا براى او كمترين شكى باقى نماند كه

ص: 176

اين فرمان قطعى خدا است.

ابراهيم كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرافراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندى را كه يك عمر در انتظارش بوده و اكنون نوجوانى برومند شده است با دست خود سر ببرد! ولى بايد قبل از هر چيز فرزند را آماده اين كار كند، رو به سوى او كرد و گفت: فرزندم من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم، بنگر نظر تو چيست؟! (قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى).

فرزندش كه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين عمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهى استقبال كرد، و با صراحت و قاطعيت گفت: پدرم هر دستورى به تو داده شده است اجرا كن (قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ).

و از ناحيه من فكر تو راحت باشد كه به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت

(سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ).

اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است و چه ريزه كاريهائى در آن نهفته است؟ از يكسو پدر با صراحت مساله ذبح را با فرزند 13 ساله مطرح مى كند و از او نظرخواهى مى كند، براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قائل مى شود، او هرگز نمى خواهد فرزندش را بفريبد، و كوركورانه به اين ميدان بزرگ امتحان دعوت كند، او مى خواهد فرزند نيز در اين پيكار بزرگ با نفس شركت جويد، و لذت تسليم و رضا را

ص: 177

همچون پدر بچشد! از سوى ديگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد، نمى گويد مرا ذبح كن، بلكه مى گويد هر ماموريتى دارى انجام ده، من تسليم امر و فرمان او هستم، و مخصوصا پدر را با خطاب يا أَبَتِ!

(اى پدر!) مخاطب مى سازد،

تا نشان دهد اين مساله از عواطف فرزندى و پدرى سر سوزنى نمى كاهد كه فرمان خدا حاكم بر همه چيز است.

و از سوى سوم مراتب ادب را در پيشگاه پروردگار به عالى ترين وجهى نگه مى دارد، هرگز به نيروى ايمان و اراده و تصميم خويش تكيه نمى كند، بلكه بر مشيت خدا و اراده او تكيه مى نمايد و با اين عبارت از او توفيق پايمردى و استقامت مى طلبد.

و به اين ترتيب هم پدر و هم پسر نخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مى گذرانند.

در اين ميان چه ها گذشت؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده، و تنها روى نقاط حساس اين ماجراى عجيب انگشت مى گذارد.

بعضى نوشته اند: فرزند فداكار براى اينكه پدر را در انجام اين ماموريت كمك كند، و هم از رنج و اندوه مادر بكاهد، هنگامى كه او را به قربانگاه در ميان كوههاى خشك و سوزان سرزمين مِنى آورد به پدر گفت: پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم، مى ترسم از پاداشم كاسته شود! پدر جان كارد را تيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد! پدرم قبلا پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود،

ص: 178

چرا كه بيم دارم چون مادرم آنرا ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود.

آنگاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى او است، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت، و هر گاه دلتنگ شود آنرا در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.

لحظه هاى حساسى فرا رسيد، فرمان الهى بايد اجرا مى شد، ابراهيم كه مقام تسليم فرزند را ديد او را در آغوش كشيد، و گونه هايش را بوسه داد، و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند، گريه اى كه بيانگر عواطف و مقدمه شوق لقاى خدا بود.

قرآن همين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مى گويد: هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين فرزند را بر خاك نهاد ... (فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ).

باز قرآن اينجا را به اختصار برگزار كرده و به شنونده اجازه مى دهد تا با امواج عواطفش قصه را همچنان دنبال كند.

بعضى گفته اند منظور از جمله تله للجبين اين بود كه پيشانى پسر را به پيشنهاد خودش بر خاك نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بيفتد و عواطف پدرى به هيجان در آيد و مانع اجراى فرمان خدا شود! به هر حال ابراهيم صورت فرزند را بر خاك نهاد و كارد را به حركت در آورد و با سرعت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود، و تنها عشق خدا بود كه او را در مسيرش بى ترديد پيش مى برد.

اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد! ... ابراهيم

ص: 179

در حيرت فرو رفت بار ديگر كارد را به حركت در آورد ولى باز كارگر نيفتاد، آرى ابراهيم خليل مى گويد: ببر! اما خداوند خليل فرمان مى دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.

اينجا است كه قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى به همه انتظارها پايان داده، مى گويد: در اين هنگام او را ندا داديم كه اى ابراهيم (وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ).

آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى (قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا).

ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم (إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).

هم به آنها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم، و هم نمى گذاريم فرزند دلبندشان از دست برود، آرى كسى كه سر تا پا تسليم فرمان ما است و نيكى را به حد اعلا رسانده جز اين پاداشى نخواهد داشت.

سپس مى افزايد: اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ). ذبح كردن فرزند با دست خود، آنهم فرزندى برومند و لايق، براى پدرى كه يك عمر در انتظار چنين فرزندى بوده، كار ساده و آسانى نيست، چگونه مى توان دل از چنين فرزندى بركند؟ و از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا بى آنكه خم به ابرو آورد به امتثال اين فرمان بشتابد، و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد، بطورى كه از نظر آمادگى هاى روانى و عملى چيزى فروگذار نكند؟ و از آن عجيب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود، كه با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار و تسليم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت.

ص: 180

لذا در بعضى از روايات آمده است هنگامى كه اين كار انجام گرفت جبرئيل

(از روى اعجاب) صدا زد: الله اكبر الله اكبر! ... و فرزند ابراهيم صدا زد: لا اله الا الله، و الله اكبر! ... و پدر قهرمان فداكار نيز گفت: الله اكبر و لله الحمد.

و اين شبيه تكبيراتى است كه ما روز عيد قربان مى گوئيم.

اما براى اينكه برنامه ابراهيم ناتمام نماند، و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و آرزوى ابراهيم برآورده شود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم حج و سرزمين منى از خود بگذارد، چنانكه قرآن مى گويد: ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم (وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ).

در اينكه عظمت اين ذبح از چه نظر بوده از نظر جسمانى و ظاهرى؟ و يا از جهت اينكه فداى فرزند ابراهيم شد؟ و يا از نظر اينكه براى خدا و در راه خدا بود؟

و يا از اين نظر كه اين قربانى از سوى خدا براى ابراهيم فرستاده شد؟ مفسران گفتگوههاى فراوانى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه تمام اين جهات در ذبح عظيم جمع، و از ديدگاههاى مختلف داراى عظمت باشد.

يكى از نشانه هاى عظمت اين ذبح آن است كه با گذشت زمان سال به سال وسعت بيشترى يافته، و الان در هر سال بيش از يك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مى دارد.

فدينا از ماده فدا در اصل به معنى قرار دادن چيزى به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از شخص يا چيز ديگر است، لذا مالى را كه براى آزاد

ص: 181

كردن اسير مى دهند فديه مى گويند، و نيز كفاره اى را كه بعضى از بيماران بجاى روزه مى دهند به اين نام ناميده مى شود.

در اينكه اين قوچ بزرگ چگونه به ابراهيم (عليه السلام) داده شد بسيارى معتقدند جبرئيل آورد، بعضى نيز گفته اند از دامنه كوههاى منى سرازير شد، هر چه بود به فرمان خدا و به اراده او بود.

نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلكه خاطره آن را جاويدان ساخت، چنانكه در آيه بعد مى گويد: ما نام نيك ابراهيم را در امتهاى بعد باقى و برقرار ساختيم (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ).

او اسوه اى شد براى همه آيندگان، و قدوه اى براى تمام پاكبازان و عاشقان دلداده كوى دوست، و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آينده تا پايان جهان جاودان نموديم او پدر پيامبران بزرگ، او پدر امت اسلام و پيامبر اسلام بود.

سلام بر ابراهيم (آن بنده مخلص و پاكباز باد) (سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ).

آرى، ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم (كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).

پاداشى به عظمت دنيا، پاداشى جاودان در سراسر زمان، پاداشى درخور سلام و درود خداوند بزرگ! جالب توجه اينكه جمله كذلك نجزى المحسنين يك بار اينجا ذكر شده، و يك بار در چند آيه قبل، اين تكرار حتما نكته اى دارد.

ممكن است دليلش اين بوده باشد كه در مرحله اول خداوند پيروزى ابراهيم را در امتحان بزرگش تصديق مى كند، و كارنامه قبولى او را

ص: 182

امضا

مى فرمايد، اين خود جزا و پاداش بزرگى است، و اين مهمترين مژده اى بود كه خداوند به ابراهيم داد، سپس مساله فدا كردن ذبح عظيم و جاودان ماندن نام و سنت او و درود فرستادن خدا بر او را كه سه موهبت بزرگ ديگر است مطرح كرده و آن را به عنوان پاداش نيكوكاران معرفى مى كند.

نكته ها:

1- ذبيح الله كيست؟

در اينكه كدام يك از فرزندان ابراهيم (اسماعيل يا اسحق) به قربانگاه برده شد و لقب ذبيح الله يافت؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است، گروهى اسحاق را ذبيح مى دانند، و جمعى اسماعيل را، نظر اول را بسيارى از مفسران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شيعه برگزيده اند.

اما آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است كه ذبيح اسماعيل بوده است، زيرا: اولا: در يكجا مى خوانيم: وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ:

ما او را بشارت به اسحاق داديم كه پيامبرى بود از صالحان (صافات 112).

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از اين ماجرا و به خاطر فداكاريهاى ابراهيم به او داد، بنابر اين ماجراى ذبح مربوط به او نبود.

بعلاوه هنگامى كه خداوند نبوت كسى را بشارت مى دهد، مفهومش اين است كه زنده مى ماند، و اين با مساله ذبح در كودكى سازگار نيست.

ص: 183

ثانيا: در آيه 71 سوره هود مى خوانيم: فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ: ما او را به تولد اسحاق بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب بعد از اسحاق اين آيه نشان مى دهد كه ابراهيم مطمئن بود اسحاق مى ماند و فرزندى همچون يعقوب از او به وجود مى آيد، بنابر اين نوبتى براى ذبح باقى نخواهد ماند.

كسانى كه ذبيح را اسحاق مى دانند در حقيقت اين آيات را ناديده گرفته اند.

ثالثا: روايات بسيارى در منابع اسلامى آمده است كه نشان مى دهد ذبيح اسماعيل بوده است به عنوان نمونه: در حديث معتبرى كه از پيامبر گرامى اسلام نقل شده مى خوانيم: انا ابن الذبيحين: من فرزند دو ذبيحم و منظور از دو ذبيح يكى پدرش عبد الله است كه عبد المطلب جد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نذر كرده بود او را براى خدا قربانى كند سپس يكصد شتر به فرمان خدا فداء او قرار داد و داستانش مشهور است، و ديگر اسماعيل بود، زيرا مسلم است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) از فرزندان اسماعيل است، نه اسحاق.

در دعائى كه از على (عليه السلام) از پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده مى خوانيم: يا من فدا اسماعيل من الذبح: اى كسى كه فدائى براى ذبح اسماعيل قرار دادى.

در احاديثى كه از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: هنگامى كه سؤال كردند ذبيح كه بود فرمودند: اسماعيل.

در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا (عليهما السلام) نقل شده نيز مى خوانيم: لو علم الله عز و جل شيئا اكرم من الضّأن لفدا به اسماعيل

ص: 184

: اگر حيوانى بهتر از گوسفند پيدا مى شد آنرا فديه اسماعيل قرار مى داد.

خلاصه روايات در اين زمينه بسيار است كه اگر بخواهيم همه آنها را نقل كنيم سخن به درازا مى كشد.

در برابر اين روايات فراوان كه هماهنگ با ظاهر آيات قرآن است روايت شاذى بر ذبيح بودن اسحاق دلالت دارد كه نمى تواند مقابله با روايات گروه اول كند، و نه با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است.

از همه اينها گذشته اين مساله مسلم است كودكى را كه ابراهيم او را با مادرش به فرمان خدا به مكه آورد و در آنجا رها نمود، و سپس خانه كعبه را با كمك او ساخت، و طواف و سعى با او بجا آورد اسماعيل بود، و اين نشان مى دهد كه ذبيح نيز اسماعيل بوده است، زيرا برنامه ذبح مكمل برنامه هاى فوق محسوب مى شده.

البته آنچه از كتب عهد عتيق (تورات كنونى) بر مى آيد اين است كه ذبيح، اسحاق بوده است.

و از اينجا چنين به نظر مى رسد كه بعضى از روايات غير معروف اسلامى كه اسحاق را ذبيح معرفى مى كند تحت تاثير روايات اسرائيلى است و احتمالا از مجعولات يهود است، يهود چون از دودمان اسحاق بودند مايل بودند اين افتخار را براى خود ثبت كنند و از مسلمانان كه پيامبرشان زاده اسماعيل بود سلب كنند، هر چند از طريق انكار واقعيات باشد! به هر حال آنچه براى ما از همه محكمتر است ظواهر آيات قرآن است كه به خوبى نشان مى دهد كه ذبيح اسماعيل بوده است، گر چه براى ما تفاوتى نمى كند كه ذبيح

ص: 185

اسماعيل باشد يا اسحاق هر دو فرزند ابراهيم و پيامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشن شدن اين ماجراى تاريخى است.

2- آيا ابراهيم مامور به ذبح فرزند بود؟

از سؤالات مهم ديگرى كه در اين بحث براى مفسران مطرح است اين است كه آيا ابراهيم راستى مامور به ذبح فرزند بود، يا به مقدمات آن دستور داشت؟ اگر مامور به ذبح بوده، چگونه پيش از انجام آن، اين حكم الهى نسخ شد؟ در حالى كه نسخ قبل از عمل جايز نيست، و اين معنى در علم اصول فقه اثبات شده است.

و اگر مامور به مقدمات ذبح بوده است اين افتخار مهمى نخواهد بود.

و اينكه بعضى گفته اند اهميت مساله از اينجا ناشى مى شود كه ابراهيم احتمال مى داد بعد از انجام اين ماموريت و فراهم كردن مقدمات دستور به اصل ذبح داده شود، و امتحان بزرگ او همينجا بود، مطلب جالبى به نظر نمى رسد.

به عقيده ما اين گفتگوها از اينجا ناشى مى شود كه ميان اوامر امتحانى و غير امتحانى فرق نگذاشته اند، امرى كه به ابراهيم شد يك امر امتحانى بود، مى دانيم در اوامر امتحانى اراده جدى تعلق به اصل عمل نگرفته است، بلكه هدف آن است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت فرمان دارد؟ و اين در جائى است كه شخص مورد آزمايش از اسرار پشت پرده آگاه نيست.

و به اين ترتيب در اينجا نسخ واقع نشده است كه در صحت آن قبل از عمل بحث و گفتگو شود.

و اگر مى بينيم خداوند بعد از اين ماجرا به ابراهيم مى گويد: قَدْ صَدَّقْتَ

ص: 186

الرُّؤْيا: خوابى را كه ديده بودى تحقق بخشيدى به خاطر آن است كه آنچه در توان داشت در زمينه ذبح فرزند دلبند انجام داد، و آمادگى روحى خود را در اين زمينه از هر جهت به ثبوت رسانيد و از عهده اين آزمايش به خوبى برآمد.

3- چگونه خواب ابراهيم مى توانست حجت باشد؟

در مورد خواب و خواب ديدن سخن بسيار است كه ماقبلًا شرح مبسوطى از آن را در تفسير خواب يوسف ذيل آيه 4 بيان كرديم.

آنچه در اينجا لازم است به آن توجه شود اين است كه چگونه ابراهيم خواب را حجت دانست و آن را معيار عمل خود قرار داد؟ در پاسخ اين سؤال گاه گفته مى شود كه خوابهاى انبياء هرگز خواب شيطانى، يا مولود فعاليت قوه واهمه نيست بلكه گوشه اى از برنامه نبوت و وحى آنها است.

و به تعبير ديگر ارتباط انبياء با مصدر وحى گاهى به صورت القاء به قلب است.

و گاه از طريق ديدن فرشته وحى.

و گاه از راه شنيدن امواج صوتى كه به فرمان خدا ايجاد شده.

و گاه از طريق خواب است.

و به اين ترتيب در خوابهاى آنها هيچگونه خطا و اشتباهى رخ نمى دهد، و آنچه در خواب مى بينند درست همانند چيزى است كه در بيدارى مى بينند.

و گاه گفته مى شود كه ابراهيم (عليه السلام) در حال بيدارى از طريق وحى آگاهى يافت كه بايد به خوابى كه در زمينه ذبح مى بيند عمل كند.

ص: 187

و گاه گفته مى شود: قرائن مختلفى كه در اين خواب بود، و از جمله اينكه در سه شب متوالى عينا تكرار شد، براى او علم و يقين ايجاد كرد كه اين يك ماموريت الهى است و نه غير آن.

به هر حال همه اين تفسيرها ممكن است صحيح باشد و منافاتى با هم ندارد و مخالف ظواهر آيات نيز نمى باشد.

4- وسوسه هاى شيطان در روح بزرگ ابراهيم اثر نگذاشت

از آنجا كه امتحان ابراهيم يكى از بزرگترين امتحانات در طول تاريخ بود، امتحانى كه هدفش اين بود قلب او را از مهر و عشق غير خدا تهى كند، و عشق الهى را در سراسر قلب او پرتوافكن سازد، طبق بعضى از روايات شيطان به دست و پا افتاد، كارى كند كه ابراهيم از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد، گاه به سراغ مادرش هاجر آمد، و به او گفت مى دانى ابراهيم چه در نظر دارد؟ مى خواهد فرزندش را امروز سر ببرد! هاجر گفت: برو سخن محال مگو كه او مهربانتر از اين است كه فرزند خود را بكشد، اصولا مگر در دنيا انسانى پيدا مى شود كه فرزند خود را با دست خود ذبح كند؟ شيطان به وسوسه خود ادامه داد و گفت او مدعى است خدا دستورش داده.

هاجر گفت: اگر خدا دستورش داده پس بايد اطاعت كند و جز رضا و تسليم راهى نيست!! گاهى به سراغ فرزند آمد و به وسوسه او مشغول شد از آن هم نتيجه اى نگرفت، چون اسماعيل را يك پارچه تسليم و رضا يافت.

سرانجام به سراغ پدر آمد و به او گفت ابراهيم! خوابى را كه ديدى خواب شيطانى است! اطاعت شيطان مكن! ابراهيم كه در پرتو نور

ص: 188

ايمان و نبوت او را شناخت بر او فرياد زد دور شو اى دشمن خدا.

در حديث ديگرى آمده است: ابراهيم نخست به مشعر الحرام آمد تا پسر را قربانى كند، شيطان به دنبال او شتافت، او به محل جمره اولى آمد شيطان به دنبال او آمد، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب كرد، هنگامى كه به

جمره دوم رسيد باز شيطان را مشاهده نمود هفت سنگ ديگر بر او انداخت، تا به جمره عقبه آمد هفت سنگ ديگر بر او زد (و او را براى هميشه از خود مايوس ساخت).

و اين نشان مى دهد كه وسوسه هاى شياطين در ميدانهاى بزرگ امتحان نه از يكسو كه از جهات مختلف صورت مى گيرد، هر زمان به رنگى، و از طريقى مردان خدا بايد ابراهيم وار شياطين را در همه چهره ها بشناسند، و از هر طريق وارد شوند راه را بر آنها ببندند و سنگسارشان كنند، و چه درس بزرگى؟!

5- فلسفه تكبيرات در منى

مى دانيم از دستورهائى كه در مورد عيد اضحى در روايات اسلامى آمده است تكبيرات مخصوصى است كه همه مسلمانان، چه آنها كه در مراسم حج شركت كرده اند و در منى هستند، و چه آنها كه در ساير نقاط مى باشند، بعد از نمازها مى گويند (منتهى كسانى كه در منى باشند بعد از 15 نماز كه نخستين آن نماز ظهر روز عيد است، و كسانى كه در غير منى باشند بعد از 10 نماز تكرار مى كنند) و صورت تكبيرات چنين است: الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله، و الله اكبر، الله اكبر، و لله الحمد، الله اكبر على ما هدانا، و هنگامى كه اين دستور

ص: 189

را با حديثى كه سابقا نقل كرديم مقايسه مى كنيم مى بينيم در حقيقت اين تكبيرات مجموعه اى است از تكبيرات جبرئيل و اسماعيل و پدرش ابراهيم و چيزى افزون بر آن.

و به تعبير ديگر اين تعبيرات خاطره پيروزى ابراهيم و اسماعيل را در آن ميدان بزرگ آزمايش در نظرها زنده مى كند، و به همه مسلمانان چه در منى و چه در غير منى الهام مى بخشد.

ضمنا از روايات اسلامى معلوم مى شود كه نام گذارى سرزمين منى به اين اسم به خاطر آن است كه ابراهيم هنگامى كه به اين سرزمين رسيد و از عهده امتحان برآمد جبرئيل به او گفت هر چه مى خواهى از پروردگارت بخواه، او از خدا تمنى كرد كه دستور دهد به عنوان فداى فرزندش اسماعيل قوچى را ذبح كند، و اين تمناى او انجام شد.

6- حج يك عبادت مهم انسان ساز

سفر حج در حقيقت يك هجرت بزرگ است، يك سفر الهى است، يك ميدان گسترده خودسازى و جهاد اكبر است.

مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد كه عميقا با خاطره مجاهدات ابراهيم و فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر آميخته است، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از اين نكته غفلت كنيم بسيارى از مراسم آن به صورت معما در مى آيد، آرى كليد حل اين معما توجه به اين آميختگى عميق است.

هنگامى كه در قربانگاه در سرزمين منى مى آئيم تعجب مى كنيم اين همه قربانى براى چيست؟ اصولا مگر ذبح حيوان مى تواند حلقه اى از مجموعه يك عبادت باشد؟! اما هنگامى كه مساله قربانى ابراهيم

ص: 190

را به خاطر مى آوريم كه عزيزترين عزيزانش و شيرين ترين ثمره عمرش را در اين ميدان در راه خدا ايثار كرد، و بعدا سنتى به عنوان قربانى در منى به وجود آمد، به فلسفه اين كار پى مى بريم.

قربانى كردن رمز گذشت از همه چيز در راه معبود است، قربانى كردن مظهرى است براى تهى نمودن قلب از غير ياد خدا، و هنگامى مى توان از اين مناسك بهره تربيتى كافى گرفت كه تمام صحنه ذبح اسماعيل و روحيات اين پدر و پسر به هنگام قربانى در نظر مجسم شود، و آن روحيات در وجود انسان پرتو افكن گردد.

هنگامى كه به سراغ جمرات (سه ستون سنگى مخصوصى كه حجاج در مراسم حج آنها را سنگباران مى كنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها مى زنند) اين معما در نظر ما خودنمائى مى كند كه پرتاب اينهمه سنگ به يك ستون بى روح چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ و چه مشكلى را حل مى كند؟

اما هنگامى كه به خاطر مى آوريم اينها ياد آور خاطره مبارزه ابراهيم قهرمان توحيد با وسوسه هاى شيطان است كه سه بار بر سر راه او ظاهر شد و تصميم داشت او را در اين ميدان جهاد اكبر گرفتار سستى و ترديد كند، اما هر زمان ابراهيم قهرمان او را با سنگ از خود دور ساخت، محتواى اين مراسم روشنتر مى شود.

مفهوم اين مراسم اين است كه همه شما نيز در طول عمر در ميدان جهاد اكبر با وسوسه هاى شياطين روبرو هستيد، و تا آنها را سنگ سار نكنيد و از خود نرانيد پيروز نخواهيد شد.

اگر انتظار داريد كه خداوند بزرگ همانگونه كه سلام بر ابراهيم

ص: 191

فرستاده و مكتب و ياد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى كند بايد خط او را تداوم بخشيد و يا هنگامى كه به صفا و مروه مى آئيم و مى بينيم گروه گروه مردم از اين كوه كوچك به آن كوه كوچكتر مى روند، و از آنجا به اين باز مى گردند، و بى آنكه چيزى به دست آورده باشند اين عمل را تكرار مى كنند، گاه مى دوند، و گاه راه مى روند، مسلما تعجب مى كنيم كه اين ديگر چه كارى است، و چه مفهومى

مى تواند داشته باشد؟! اما هنگامى كه به عقب بر مى گرديم، و داستان سعى و تلاش آن زن با ايمان هاجر را براى نجات جان فرزند شيرخوارش اسماعيل در آن بيابان خشك و سوزان به خاطر مى آوريم كه چگونه بعد از اين سعى و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانيد، چشمه زمزم از زير پاى نوزادش جوشيدن گرفت، ناگهان چرخ زمان به عقب بر مى گردد، پرده ها كنار مى رود، و خود را در آن لحظه در كنار هاجر مى بينيم، و با او در سعى و تلاشش همگام مى شويم كه در راه خدا بى سعى و تلاش كسى به جائى نمى رسد! و به آسانى مى توان از آنچه گفتيم نتيجه گرفت كه حج را بايد با اين رموز تعليم داد، و خاطرات ابراهيم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشيد، تا هم فلسفه آن درك شود و هم اثرات عميق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتوافكن گردد، كه بدون آن آثار، قشرى بيش نيست.(1)


1- تفسير نمونه ج: 19 ص: 108 ببعد.

ص: 192

5- خواب رسول خدا

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً (27)

27- خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود، به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد، ولى خداوند چيزهائى مى دانست كه شما نمى دانستيد (و در اين تاخير حكمتى بود) و قبل از آن فتح نزديكى (براى شما) قرار داد.

تفسير: رؤياى صادقه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)

اين آيه نيز فراز ديگرى از فرازهاى مهم داستان حديبيه را ترسيم مى كند، ماجرا اين بود: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك عمره وارد مكه مى شوند، و اين خواب را براى ياران بيان كرد، همگى شاد و خوشحال شدند، اما چون جمعى تصور مى كردند تعبير و تحقق اين خواب در همان سال واقع خواهد شد، هنگامى كه مشركان راه ورود به مكه را در حديبيه به روى آنها بستند، گرفتار شك و ترديد شدند، كه مگر رؤياى پيامبر

هم ممكن است نادرست از آب در آيد؟ مگر بنا نبود ما به زيارت خانه خدا مشرف شويم؟ پس چه شد اين وعده؟ و كجا رفت آن

ص: 193

خواب رحمانى؟! پيامبر) در پاسخ «صلى الله عليه و آله و سلم اين سؤال فرمود: مگر من به شما گفتم اين رؤيا همين امسال تحقق خواهد يافت؟ آيه فوق در همين رابطه در طريق بازگشت به مدينه نازل شد و تاكيد كرد كه اين رؤياى صادقه بوده و چنين مساله حتمى و قطعى و انجام شدنى است.

مى فرمايد: خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داده صدق و حق بود

(لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ).

سپس مى افزايد: به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ايد، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد (لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ).

ولى خداوند چيزهائى مى دانست كه شما نمى دانستيد (فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا).

و در اين تاخير حكمتى بود و قبل از آن فتح نزديكى قرار داد (فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً).

در اين آيه نكاتى جلب توجه مى كند:

1- با توجه به اينكه لام در (لَتَدْخُلُنَّ) لام قسم و نون در آخر آن براى تاكيد است اين يك وعده قطعى الهى نسبت به آينده، و پيشگوئى معجز- آساى صريحى است از انجام مراسم عمره، در نهايت امنيت، و چنانكه خواهيم گفت درست در سال آينده، در همان ماه ذى

ص: 194

القعده، اين پيشگوئى به واقعيت پيوست، و مسلمانان مراسم عمره را به همين صورت انجام دادند.

2- جمله ان شاء الله در اينجا ممكن است يكنوع تعليم به بندگان باشد كه به هنگام خبر دادن از آينده تكيه بر مشيت و اراده الهى را فراموش نكنند، و خود را در كارها مستقل و بى نياز از لطف او ندانند.

و نيز ممكن است اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى اين موفقيت (توفيق زيارت خانه خدا در آينده نزديك) قرار داده، و آن باقيماندن بر خط توحيد و سكينه و تقوى است.

و نيز ممكن است اشاره به نفراتى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مى گيرد و موفق به انجام اين زيارت نمى شوند، و جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است.

3- تعبير به (فَتْحاً قَرِيباً) به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به همان صلح حديبيه است كه قرآن آن را فتح مبين ناميده، و مى دانيم همين فتح زمينه ساز ورود به مسجد الحرام در سال بعد شد.

در حالى كه گروهى ديگر آن را اشاره به فتح خيبر مى دانند.

البته كلمه قريبا تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد زيرا فاصله كمترى

با تحقق عينى اين خواب داشت.

از اين گذشته در آيه 18 همين سوره كه سخن از بيعت رضوان مى گويد آمده است فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً و چنانكه گفتيم و اكثر مفسران عقيده دارند كه منظور فتح خيبر است، قرائن موجود در آيه نيز حكايت از همين مى كند، و با توجه به اينكه آيه مورد بحث هماهنگ با آن مى باشد به نظر مى رسد كه هر دو به يك

ص: 195

معنى اشاره مى كند.

در تفسير على بن ابراهيم نيز به همين معنى اشاره شده است.

4- جمله (مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ) (در حالى كه سرها را تراشيده ايد و ناخنها را گرفته ايد) اشاره به يكى از آداب مراسم عمره است كه تقصير نام دارد، و به وسيله آن محرم از احرام خارج مى شود، بعضى اين آيه را دليل بر تخيير در مساله تقصير و خروج از احرام دانسته اند، كه محرم مى تواند سر را بتراشد و يا ناخن خود را بگيرد، زيرا جمع ميان اين دو قطعا واجب نيست.

5- جمله (فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا): خداوند مطالبى را مى دانست كه شما نمى دانستيد اشاره به اسرار مهمى است كه در صلح حديبيه نهفته بود، و با گذشت زمان آشكار شد، پايه هاى اسلام تقويت يافت، و آوازه اسلام در همه جا پيچيد، و تهمت هاى جنگ طلبى مسلمانان و مانند آن بر چيده شد، و مسلمين

توانستند با فراغت بال خيبر را فتح كنند، و مبلغان خود را به اطراف جزيره عربستان گسيل دارند، و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) نامه هاى تاريخى خود را براى سران بزرگ دنياى آن روز بفرستد، مطالبى كه افراد عادى از آن آگاه نبودند و تنها خداوند بر آن آگاهى داشت.

6- در اين آيه به مساله رؤيا بر خورد مى كنيم، همان رؤياى صادقه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه شاخه اى از وحى است، شبيه آنچه در مورد ابراهيم (عليه السلام) و ذبح فرزندش اسماعيل (عليه السلام) آمده است (صافات آيه- 102).

ص: 196

شرح بيشتر در باره رؤيا و خواب ديدن را قبلًا بيان نموديم.

7- آيه مورد بحث يكى از اخبار غيبى قرآن، و از شواهد آسمانى بودن اين كتاب، و از معجزات پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه با اين قاطعيت و تاكيد هم خبر از ورود به مسجد الحرام و انجام مراسم عمره در آينده نزديك مى دهد، و هم فتح قريب و پيروز نزديكى قبل از آن.(1)

17- با آب آسمان مرده را زنده مى كند!

اشاره

روم- 19- وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (24) روم: 24 و از آيات او اين است كه برق و رعد را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس و هم اميد است (ترس از صاعقه، و اميد به نزول باران)، و از آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردنش بوسيله آن زنده مى كند؛ در اين نشانه هايى است براى جمعيّتى كه مى انديشند!

اين آيه كه در سوره روم پنجمين قسمت از آيات عظمت خدا را بيان مى كند باز به سراغ آيات آفاقى مى رود، و مسئله باران و رعد و برق و حيات زمين را پس از مرگ

مورد توجه قرار داده، مى گويد: از نشانه هاى خدا اين است كه برق


1- تفسير نمونه ج: 22 ص: 102 ببعد.

ص: 197

را كه هم مايه ترس است هم مايه اميد، به شما نشان مى دهد (وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً).

ترس از خطرات ناشى از برق كه گاه به صورت صاعقه در مى آيد و هر چيز را در حوزه آن قرار گيرد آتش مى زند و خاكستر مى كند، و اميد از نظر نزول باران كه غالبا بعد از رعد و برق به صورت رگبار فرو مى ريزد.

بنابر اين، برق آسمان پيشاهنگى است براى نزول باران (علاوه بر فوائد گوناگون مهمى كه در اين برق نهفته شده و دانش امروز از آن پرده برداشته.

سپس مى افزايد: و از آسمان آبى نازل مى كند كه زمين را بعد از مرگش حيات مى بخشد (وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها).

زمين خشك و سوزانى كه بوى مرگ از تمام آن به مشام مى رسد بعد از نزول چند باران حياتبخش آنچنان جان مى گيرد و زنده مى شود و آثار حيات به صورت گلها و گياهان در آن نمايان مى گردد كه گاه باوركردنى نيست كه اين همان زمين مرده سابق است.

در پايان آيه به عنوان تاكيد مى افزايد: در اين امور آيات و نشانه هائى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).

آنها هستند كه مى فهمند در اين برنامه حساب شده دست قدرتى در كار است كه آنرا رهبرى و هدايت مى كند و هرگز نمى تواند معلول تصادفها و ضرورتهاى كور و كر باشد.

ص: 198

توضيحاتى درباره رعد و برق

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (12) وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ (13) لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ (14) وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (15) الرعد 12- او كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است هم اميد و ابرهاى سنگين بار ايجاد مى كند. 13- و رعد تسبيح و حمد او مى گويد، و (نيز) فرشتگان از ترس او، و صاعقه ها را مى فرستد و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد در حالى كه آنها (با مشاهده اينهمه آيات خدا باز هم) در باره خدا به مجادله مشغولند، و او قدرتى بى انتها (و مجازاتى دردناك) دارد. 14- دعوت حق از آن او است و كسانى كه (مشركان) غير از خدا مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گويند، آنها همچون كسى هستند كه كفهاى خود را به سوى آب مى گشايد تا آب بدهانش برسد و هرگز نخواهد رسيد، و دعاى كافران جز در ضلال (و گمراهى) نيست! 15- همه آنها كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت يا اكراه و همچنين سايه هاى آنها- هر صبح و عصر- براى خدا سجده مى كنند.

ص: 199

تفسير: بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت او.

قرآن در اينجا بار ديگر به آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خدا و اسرار آفرينش مى پردازد و با انگشت گذاشتن روى قسمتهاى مختلفى از پديده هاى طبيعى و اشاره هاى كوتاه و پر معنى به اسرار و خواص آنها، رابطه بندگان را با خدا نزديكتر كرده، نور ايمان و معرفت را در قلبهايشان مى پاشد.

نخست به برق (برقى كه در ميان قطعات ابر پيدا مى شود) اشاره كرده مى گويد: او كسى است كه برق را كه مايه ترس و طمع مى باشد به شما ارائه مى دهد! (هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً).

از يكسو شعاع درخشانش چشمها را خيره مى كند و صداى رعب انگيز رعد كه از آن برمى خيزد گاهى شما را به وحشت مى اندازد، و ترس و اضطراب از خطرات آتش سوزى ناشى از آن مخصوصا براى آنها كه در بيابانها زندگى مى كنند و يا از آن عبور دارند، آنان را آزار مى دهد.

اما از آنجا كه غالبا همراه آن رگبارهائى به وجود مى آيد و تشنه كامان بيابان را آب زلالى مى بخشد و درختان و زراعت را سيراب مى كند، آنها را به اميد و طمع مى كشاند، و در ميان اين بيم و اميد، لحظات حساسى را مى گذرانند.

سپس اضافه مى كند: او كسى است كه ابرهاى سنگين و پربار ايجاد مى كند كه قادر به آبيارى زمينهاى تشنه اند (وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ).

ص: 200

بركات رعد و برق

مى دانيم از نظر علمى پيدايش برق به خاطر آنست كه دو قطعه ابر با الكتريسته هاى مختلف (مثبت و منفى) به هم نزديك مى شوند و درست همانند سر دو سيم برق كه به هنگام نزديكى جرقه مى زند آنها نيز جرقه عظيمى ايجاد كرده و به اصطلاح تخليه الكتريكى مى شوند.

اگر جرقه هاى كوچكى كه از سر دو سيم در برابر چشم ما آشكار مى شود، صداى خفيفى دارند، در عوض صداى جرقه آسمانى برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن ميزان الكتريسته بقدرى شديد است كه رعد را به وجود مى آورد.

و هر گاه قطعه ابرى كه داراى الكتريسته مثبت است به زمين كه هميشه الكتريسته منفى دارد نزديك شود، جرقه در ميان زمين و ابر ايجاد مى شود، كه آن را صاعقه مى گويند، و خطرناك بودنش به همين دليل است كه يك سر آن، زمين و نقطه هاى مرتفعى است كه به اصطلاح نوك اين سيم را تشكيل مى دهد، حتى يك انسان در يك بيابان ممكن است عملا تبديل به نوك اين سيم منفى شود و درست جرقه وحشتناكى بر سر او فرود آيد و در يك لحظه كوتاه تبديل به خاكستر شود، و نيز به همين دليل است كه به هنگام رعد و برق در بيابانها بايد فورا به كنار درخت يا ديوار يا كوه و يا هر نقطه مرتفعى پناه برد، و يا در گودالى دراز كشيد.

به هر حال برق كه از نظر بعضى شايد شوخى طبيعت محسوب مى شود، با اكتشافات علمى روز ثابت شده كه فوائد و بركات فراوانى دارد كه ذيلا به سه قسمت آن اشاره مى شود.

ص: 201

1- آبيارى- برقها معمولا حرارات فوق العاده زياد گاه در حدود 15 هزار درجه سانتيگراد! توليد مى كنند، و اين حرارت كافى است كه مقدار زيادى از هواى اطراف را بسوزاند و در نتيجه فشار هوا فورا كم شود، و مى دانيم در فشار كم، ابرها مى بارند، و به همين دليل، غالبا متعاقب جهش برق رگبارهائى شروع مى شود و دانه هاى درشت باران فرو مى ريزند، و از اينرو برق در واقع يكى از وظائفش آبيارى است.

2- سمپاشى به هنگامى كه برق با آن حرارتش آشكار مى شود قطرات باران با مقدارى اكسيژن اضافى تركيب مى شوند و آب سنگين يعنى آب اكسيژنه (2 2) ايجاد مى كنند و مى دانيم آب اكسيژنه يكى از آثارش كشتن ميكربها است، و به همين جهت در مصارف طبى براى شستشوى زخمها به كار مى رود، اين قطرات آب اكسيژنه هنگامى كه بر زمين ها مى بارد، تخم آفات و بيمارى هاى گياهى را از ميان مى برد، و سمپاشى خوبى از آنها مى كند و به همين جهت گفته اند هر سال كه رعد و برق كم باشد آفات گياهى بيشتر است!.

3- تغذيه و كود رسانى- قطرات باران كه بر اثر برق و حرارت شديد و تركيب، يك حالت اسيد كربنى پيدا مى كند كه به هنگام پاشيده شدن بر زمينها و تركيب با آنها يكنوع كود مؤثر گياهى مى سازد.

و گياهان از اين طريق تغذيه مى شوند.

بعضى از دانشمندان گفته اند مقدار كودى كه در طى سال از مجموع برقهاى آسمان در كره زمين به وجود مى آيد دهها مليون تن است! كه رقم فوق العاده بالائى مى باشد.

بنابراين مى بينيم همين پديده ظاهرا پيش پا افتاده و بى خاصيت

ص: 202

طبيعت چقدر پربار و پربركت است، هم آبيارى مى كند، هم سمپاشى مى كند، و هم تغذيه، و اين نمونه كوچكى از اسرار شگرف و پردامنه عالم هستى است كه رهنمون روشنى بر مساله خداشناسى مى تواند باشد.

اينها همه از يك سو بركات برق است، و از سوى ديگر آتش سوزيهائى كه از يكنوع آن (صاعقه) به وجود مى آيد گاهى ممكن است انسان يا انسانها يا درختانى را بسوزاند.

هر چند اين امر كم و نادر است، و قابل اجتناب، ولى مى تواند عامل خوف و ترس شود، و به اين ترتيب، آنچه در آيه فوق خوانديم كه برق هم مايه ترس است و هم اميد، ممكن است اشاره به مجموع اين امور باشد.

و نيز ممكن است جمله وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ كه در آخر آيه فوق آمده، ارتباط با همين خاصيت برق داشته باشد كه ابرها را سنگين بار از دانه هاى پر پشت باران مى سازد! آيه بعد به صداى رعد مى پردازد كه از برق هرگز جدا نيست و مى فرمايد: رعد تسبيح و حمد خدا مى گويد (وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ) آرى اين صداى پرطنين جهان طبيعت كه ضرب المثل در عظمت صوت است، از آنجا كه توام با پديده برق مى باشد و هر دو در خدمت يك هدف هستند و خدمات پر ارزش و حساب شده اى دارند كه در بالا به آن اشاره شد عملا تسبيح خدا مى گويد و به تعبير ديگر: رعد زبان گوياى برق است، كه حكايت از نظام آفرينش و عظمت خالق مى كند.

اين همان چيزى است كه ما نام آن را زبانحال مى گذاريم: يك كتاب

ص: 203

پرمحتوا، يك قصيده غرا، يك تابلو زيبا و دل انگيز، يك ساختمان محكم و منظم و حساب شده با زبان حال خود از علم و دانش و مهارت و ذوق نويسنده و گوينده و نقاش و معمار سخن مى گويند، آنها را مدح مى كنند، و مى ستايند.

ذرات اين عالم هستى كه همه اسرار آميزند و نظام بسيار دقيق و حساب شده اى دارند، همگى از پاكى خداوند و منزه بودن او از هر گونه عيب و نقص، سخن مى گويند، (آيا تسبيح چيزى جز تنزيه و پاك دانستن مى باشد؟) و همگى از قدرت و علم و حكمت او خبر مى دهند (آيا حمد چيزى جز بيان صفات كمال است؟).

اين احتمال را نيز جمعى از فلاسفه داده اند كه تمام ذرات اين جهان هر يك

براى خود نوعى از عقل و شعور دارند و از روى همين عقل و شعور، تسبيح و تقديس خدا مى كنند، نه تنها با زبان حال و حكايت كردن وجودشان از وجود خدا، بلكه با زبان قال نيز او را مى ستايند.

نه تنها صداى رعد و يا ساير اجزاى جهان ماده، تسبيح او مى گويند كه همگى فرشتگان نيز از ترس و خشيت خدا، به تسبيح او مشغولند (وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ).

آنها از اين مى ترسند كه در انجام فرمان پروردگار و مسئوليتهائى كه در نظام هستى بر عهده آنها گذارده شده كوتاهى كنند و گرفتار مجازات الهى شوند، و مى دانيم هميشه وظيفه ها و تكاليف براى آنها كه احساس مسئوليت مى كنند ترس آفرين است، ترسى سازنده كه شخص را به تلاش و حركت وا مى دارد.

ص: 204

و براى توضيح بيشتر در زمينه رعد و برق اشاره به صاعقه ها مى كند و مى فرمايد: خداوند صاعقه ها را مى فرستد و به هر كس بخواهد بوسيله آن آسيب مى رساند (وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ).

ولى با اين همه، و با مشاهده آيات عظمت پروردگار در عالم آفرينش در پهنه زمين و آسمان، در گياهان و درختان و رعد و برق و مانند آنها، و با كوچكى و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث، حتى در برابر يك جرقه آسمانى باز هم گروهى از بى خبران در باره خدا به مجادله و ستيز برمى خيزند (وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ).

در حالى كه خداوند قدرتى بى انتها، و مجازاتى دردناك و كيفرى سخت دارد (وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ).

محال در اصل از حيله و حيله به معنى هر نوع چاره انديشى پنهانى و غير آشكار است (نه به معنى چاره جوئى هاى مخرب كه در زبان فارسى به آن مشهور شده است) و مسلم است كسى كه توانائى بر چاره انديشى آن هم با قدرت و شدت دارد كسى است كه هم از نظر توانائى فوق العاده است و هم از نظر علم و حكمت، و به همين دليل بر دشمنانش مسلط و پيروز مى باشد، و كسى را ياراى فرار از حوزه قدرت او نيست، به همين جهت مفسران هر يك شَدِيدُ الْمِحالِ را طورى تفسير كرده اند كه همه در واقع از معنى بالا ريشه گرفته است، بعضى آنرا به معنى شديد القوه، بعضى شديد العذاب، بعضى شديد القدرة، بعضى شديد الاخذ و مانند آن تفسير نموده اند.

آخرين آيه مورد بحث به دو مطلب اشاره مى كند: نخست اينكه دعوت حق از آن خداست (لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ).

ص: 205

يعنى هر گاه او را بخوانيم مى شنود، و اجابت مى كند، هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته هاى آنها، و به همين دليل خواندن او و تقاضاى از ذات مقدسش حق است نه باطل و بى اساس.

ديگر اينكه خواندن بت ها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است، زيرا كسانى را كه مشركان غير از خداوند مى خوانند و براى انجام خواسته هايشان به آنها پناه مى برند هرگز به آنان پاسخ نمى گويند دعايشان را اجابت نمى كنند (وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ).

آرى اين چنين است دعوت باطل چرا كه پندار و خيالى بيش نيست و هر گونه

علم و قدرتى براى بت ها قائل باشند كاملا موهوم و بى پايه و بى اساس است.

مگر حق چيزى جز عينيت و واقعيت و مايه خير و بركت، و باطل چيزى جز پندار و توهم و مايه شر و فساد مى باشد؟ سپس- همانگونه كه روش قرآن است- براى مجسم ساختن اين موضوع عقلانى مثال حسى زيبا و رسائى بيان مى كند و مى گويد: آنها كه غير خدا را مى خوانند به كسى مى مانند كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است نشسته و به آن اشاره مى كند، به اين اميد كه آب به دهان او برسد و هرگز نمى رسد چه خواب و پندار بيهوده اى؟! (إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ).

آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با

ص: 206

اشاره، آب را به دهان فرستاد؟ اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر مى زند؟ اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه بت پرستان را به كسى تشبيه مى كند كه كف دستان خود را كاملا صاف و افقى گرفته وارد آب مى كند، و انتظار دارد آب در دست او بند شود، در حالى كه به محض اينكه دست را از آب بيرون آورد قطرات آب از لابلاى انگشتان و كف دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند.

تفسير سومى نيز براى اين جمله كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بت ها مى روند مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد آيا هيچگاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت؟ و اين از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بيهوده مى كند مثالى بزنند مى گويند هو كقابض الماء باليد: او مانند كسى است كه مى خواهد آب را با دست خود بگيرد.

شاعر عرب نيز مى گويد:

فاصبحت فيما كان بينى و بينها*** من الودّ مثل قابض الماء باليد

كار من به جائى رسيد كه براى حفظ محبت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاهدارد.

ولى تفسير اول از همه روشن تر به نظر مى رسد! و در پايان آيه براى تاكيد اين سخن مى گويد: درخواست كافران از بتها چيزى جز گام برداشتن در گمراهى نيست (وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ).

چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در بيراهه اى

ص: 207

كه هرگز او را بمقصد نمى رساند بكار برد، خسته و ناتوان شود اما نتيجه و بهره اى نگيرد.

در آخرين آيه مورد بحث براى اينكه نشان دهد بت پرستان چگونه از كاروان عالم هستى جدا گشته و تك و تنها در بيراهه ها سرگردان شده اند چنين مى فرمايد:

همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت و تسليم و يا از روى كراهت و همچنين سايه هاى آنها، هر صبح و شام، براى خدا سجده مى كنند (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ).

نكته ها

1- منظور از سجده موجودات چيست-

سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع و نهايت تواضع و تسليم است، يعنى همه فرشتگان و انسانها و همه صاحبان عقل و انديشه براى خدا متواضعند و در برابر فرمان او خاضع مى باشند، منتهى گروهى سجده و خضوعشان تنها جنبه تكوينى دارد، يعنى در برابر قوانين عالم هستى و آفرينش خاضعند، ولى گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى نيز دارند يعنى با ميل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند، مثلا همين كه مى بينيم جسم و جان آنها تسليم قوانين حيات و مرگ و نمو و رشد و سلامت و بيمارى و مانند آن است اين حالت تسليم و خضوع در برابر قوانين آفرينش در حقيقت يك نوع سجود تكوينى از ناحيه آنها است.

ص: 208

2- تعبير به طوعا و كرها ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤمنان از روى ميل و رغبت در پيشگاه پروردگار به سجده مى افتند و خضوع مى كنند، اما غير مؤمنان هر چند حاضر به چنين سجده اى نيستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانين آفرينش تسليم فرمان خدا است چه بخواهند و چه نخواهند.

ضمنا بايد توجه داشت كه كره (بر وزن جرم) به معنى كراهتى است كه از درون انسان سرچشمه مى گيرد و كره (بر وزن شرح) به معنى كراهتى است كه عامل بيرونى داشته باشد و در مورد بحث چون غير مؤمنان تحت تاثير عوامل بيرون ذاتى مقهور قوانين آفرينش هستند كره (بر وزن شرح) به كار رفته است.

اين احتمال نيز در تفسير طوعا و كرها داده شده است كه منظور از طوعا جرياناتى از جهان آفرينش است كه موافق ميل فطرى و طبيعى يك موجود است (مانند ميل طبيعى موجود زنده براى زنده ماندن) و منظور از كرها تمايلى است كه از خارج تحميل بر يك موجود مى شود مانند مرگ يك موجود زنده بر اثر هجوم ميكربها و يا عوامل ديگر.

3- ظلال جمع ظل به معنى سايه است، ذكر اين كلمه در آيه فوق نشان مى دهد كه منظور از سجود تنها سجود تشريعى نيست، زيرا سايه هاى موجودات از خود اراده و اختيارى ندارند، بلكه تسليم قوانين تابش نور مى باشند، و بنابراين سجده آنها، تكوينى، يعنى تسليم در مقابل قوانين خلقت است.

البته ذكر كلمه ظلال (سايه ها) دليل بر اين نيست كه همه آنها كه در

ص: 209

آسمان

و زمين هستند، وجودشان مادى است و داراى سايه اند، بلكه تنها اشاره به آن دسته از موجوداتى است كه سايه دارند، مثل اينكه گفته مى شود، علماء شهر و فرزندانشان در فلان مجلس شركت كردند، يعنى فرزندان كسانى كه فرزند داشتند، و از اين جمله هرگز استفاده نمى شود كه همه علماى شهر، صاحب فرزندند (دقت كنيد).

به هر حال سايه گر چه يك امر عدمى بيش نيست كه همان فقدان نور است ولى چون از هر طرف، وجود نور آن را احاطه كرده، براى خود موجوديت و آثارى دارد، و تصريح به اين كلمه در آيه فوق شايد براى تاكيد است كه حتى سايه هاى موجودات هم در پيشگاه خداوند خاضعند.

4- آصال جمع اصل (بر وزن دهل) و آن نيز جمع اصيل است، كه از ماده اصل گرفته شده و به معنى آخر روز است، از اين نظر كه اصل و پايه شب محسوب مى شود! و غدو جمع غداة به معنى اول روز است (و گاهى به معنى مصدرى نيز استعمال شده است).

گر چه سجده و خضوع موجودات عالم هستى در برابر فرمان خدا مخصوص صبح و عصر نيست بلكه هميشگى و در همه ساعات است، ولى ذكر اين دو موقع يا به عنوان كنايه از دوام اين موضوع است، مثل اينكه مى گوئيم فلان كس هر صبح و شام مشغول تحصيل علم است، يعنى هميشه تحصيل علم مى كند، و يا به خاطر آن است كه در جمله قبل، سخن از سايه هاى موجودات به ميان آمده و سايه ها

ص: 210

بيش از هر وقت در اول و آخر روز خود را نشان مى دهند،(1)

18- برپائى آسمان و زمين به فرمان اوست

اشاره

20- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (25) روم: 25 و از آيات او اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپاست؛ سپس هنگامى كه شما را (در قيامت) از زمين فراخواند، ناگهان همه خارج مى شويد (و در صحنه محشر حضور مى يابيد)!

در اين آيه، بحث از آيات آفاقى را در زمينه تدبير نظام آسمان و زمين و ثبات و بقاى آنها ادامه داده، مى فرمايد: يكى ديگر از آيات عظمت حق اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپا است (وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ).

يعنى نه تنها آفرينش آسمانها كه در آيات قبل به آن اشاره شد آيتى است كه برپائى و ادامه نظام آنها نيز آيتى ديگر مى باشد، چه اينكه اين اجرام عظيم در گردش منظم خود احتياج به امور زيادى دارد كه مهمترين آنها محاسبه پيچيده تعادل نيروى جاذبه و دافعه است.

پروردگار بزرگ آنچنان اين تعادل را سامان بخشيده كه ميليونها سال بدون كمترين انحراف در مسير خود گردش مى كنند.

و به تعبير ديگر آيه قبل از اين آيه اشاره به توحيد خلقت بود، و اين


1- تفسير نمونه ج: 10 ص: 148 ببعد.

ص: 211

آيه اشاره به توحيد ربوبيت و تدبير است.

تعبير به قيام و برپائى آسمان و زمين، تعبير لطيفى است كه از حالات انسان گرفته شده، چرا كه بهترين حالات انسان براى ادامه فعاليتها حالت قيام است كه قادر بر انجام همه حوائج خود مى باشد و تسلط كامل بر اطراف خويش دارد.

تعبير به امر در اينجا اشاره به نهايت قدرت پروردگار است كه براى ادامه حيات و نظم اين جهان پهناور تنها يك فرمان او كافى است.

و در پايان اين آيه با استفاده از زمينه بودن توحيد براى معاد بحث را به اين مسئله منتقل ساخته مى فرمايد: سپس هنگامى كه شما را از زمين فرا مى خواند ناگهان همه خارج مى شويد (ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ).

كرارا در آيات قرآن ديده ايم كه خداوند مسأله معاد را با تكيه بر نشانه هاى قدرت او در آسمان و زمين اثبات مى كند و آيه مورد بحث نيز يكى از آنها است.

تعبير به دعاكم (شما را فرا مى خواند) اشاره به اين است كه همانطور كه براى تدبير و نظم جهان يك فرمان او كافى است، براى بعث و نشور و رستاخيز نيز يك دعوت او كفايت مى كند، مخصوصا با توجه به جمله اذا انتم تخرجون كه اذا در آن به اصطلاح براى مفاجاة است روشن مى سازد كه با يك دعوت او همه ناگهان بيرون مى ريزند.

ضمنا تعبير دعوة من الارض نشانه روشنى بر معاد جسمانى است كه انسان در رستاخيز از اين زمين فرا خوانده مى شود (دقت كنيد).

نكته ها:

ص: 212

1- يكدوره كامل درس خداشناسى

در آيات ششگانه گذشته بحثهاى گوناگونى پيرامون خداشناسى مطرح شده كه مجموعا يكدوره جالب را تشكيل مى دهد، از آفرينش آسمان گرفته تا آفرينش بشر از خاك، و از پيوند محبت خانوادگى گرفته تا خواب آرام بخش در شب و روز از تدبير نظام و جهان بالا گرفته تا برق آسمان و نزول باران و اختلاف زبانها و رنگها، يعنى مجموعه مناسبى از آيات آفاقى و انفسى.

جالب اينكه در هر يك از اين شش آيه دو بخش از دلائل توحيد ذكر شده تا يكى زمينه سازى كند و ديگرى تحكيم و تاكيد، درست همانند آوردن دو شاهد عادل براى اثبات يك مدعا كه مجموعا دوازده شاهد صادق را براى قدرت بى پايان حق تشكيل مى دهد!

2- چه كسانى از اين آيات الهام مى گيرند؟

د ر ذيل چهار آيه از اين شش آيه تاكيد شده است كه در اين امور نشانه هاى روشنى است براى متفكران، عالمان، شنوايان و عاقلان ولى در آيه اول و آخر اين موضوع ديده نمى شود.

فخر رازى در اين زمينه چنين توضيح مى دهد: عدم ذكر آن در نخستين آيه ممكن است به خاطر آن باشد كه آيه اول و دوم كه پشت سر هم قرار گرفته و هر دو از آيات انفسى سخن مى گويد و يكسان است.

و در آخرين آيه، مطلب به قدرى وضوح پيدا كرده كه ديگر نياز به توضيح بيشتر و تاكيد بر تعقل و تفكر نيست.

جالب اينكه نخست سخن از تفكر به ميان مى آورد، سپس از علم چرا

ص: 213

كه تفكر پايه و زمينه ساز علم است بعد از آن سخن از گوش شنوا است چرا كه در پرتو علم و آگاهى انسان آماده شنيدن و پذيرش حق مى شود، همانطور كه قرآن ميگويد: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ: به بندگانم بشارت ده آنانى كه سخنان را مى شنوند و از بهترين آنها پيروى مى كنند (سوره زمر آيه 18).

و در آخرين مرحله سخن از عقل است چون آنها كه گوش شنوا دارند سرانجام به مرحله عقل كامل خواهند رسيد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل نخستين آيه سخن از آغاز آفرينش انسان و انتشار نسل او در زمين است (ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ).

و در آخرين آيه نيز سخن از خروج و نشور انسانها در قيامت است (إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ). اولى آغاز است و آخرى انجام.(1)

19- خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟!

26- روم: 37 أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (37) روم: 37 آيا نديدند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟! در اين نشانه هايى است براى گروهى كه ايمان مى آورند.


1- تفسير نمونه ج: 16 ص: 408

ص: 214

تفسير: نخستين آيه مورد بحث همچنان از توحيد ربوبيت سخن مى گويد، و به تناسب بحثى كه در آيات گذشته آمده بود كه بعضى از كم ظرفيتان با روى آوردن نعمت، مغرور و با مواجه شدن بلا، مايوس مى شوند، چنين مى فرمايد: آيا آنها نمى دانند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده و براى هر كس بخواهد تنگ مى سازد (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ).

نه ظهور نعمتها بايد مايه غرور و فراموشكارى و طغيان شود، و نه پشت كردن آن مايه ياس و نوميدى كه وسعت و ضيق روزى به دست خدا است، گاهى مصلحت را در اول مى بيند و گاه در دوم.

درست است كه عالم، عالم اسباب است و آنها كه تلاشگرند و سختكوشند معمولا بهره بيشترى از روزيها دارند و آنها كه تنبلند و سست و كم تلاش، بهره كمترى، ولى در عين حال اين يك قاعده كلى و هميشگى نيست، چرا كه گاه افراد بسيار جدى و لايقى را مى بينيم كه هر چه مى دوند به جائى نمى رسند، و به عكس گاه افراد كم دست و پا را مشاهده مى كنيم كه درهاى روزى از هر سو به روى آنها گشوده است!.

اين استثناها گويا براى اين است كه خداوند نشان دهد با تمام تاثيرى كه در عالم اسباب آفريده، نبايد در عالم اسباب گم شوند، و نبايد فراموش كنند كه در پشت اين دستگاه، دست نيرومند ديگرى است كه آن را مى گرداند.

گاه چنان سخت مى گيرد كه هر چه انسان مى كوشد و به هر درى مى زند، همه درها را به روى خود بسته مى بيند، و گاه آنچنان آسان

ص: 215

مى گيرد كه هنوز به سراغ درى نيامده در برابر او باز مى شود!.

اين امر كه در زندگى خود كم و بيش با نمونه هاى آن روبرو بوده ايم علاوه بر اينكه با غرور نعمت و ياس ناشى از فقر مبارزه مى كند، دليلى است بر اينكه در ماوراى اراده و خواست ما دست نيرومند ديگرى در كار است.

لذا در پايان آيه مى گويد: در اين نشانه هائى است از قدرت و عظمت خدا براى قومى كه ايمان مى آورند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).

بعضى از مفسران سخنى به اين مضمون نقل كرده اند كه از عالمى پرسيدند: ما الدليل على ان للعالم صانعا واحدا؟: چه دليلى داريم كه عالم را خالقى يكتا است؟ گفت: به سه دليل: ذل اللبيب، و فقر الاديب، و سقم الطبيب!: عقب ماندگى افراد هوشيار، و تنگدستى افراد هنرمند و سخنور، و بيمارى طبيبان!.

آرى وجود اين استثناها نشانه اين است كه كار به دست ديگرى است، چنانكه در حديث معروفى از على عليه السلام مى خوانيم: عرفت الله سبحانه بفسخ الغرائم و حل العقود و نقض الهمم: من خداوند سبحان را از آنجا شناختم كه (گاه) تصميمهاى محكم، فسخ مى شود و گاه گره ها گشوده و اراده هاى قوى نقض مى گردد و ناكام مى ماند.

و از آنجا كه هر نعمت و موهبتى، وظائف و مسئوليتهائى را همراه مى آورد، در آيه بعد روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كرده، مى گويد: چون چنين است حق بستگان و نزديكان را ادا كن، و همچنين مسكينان و درراه ماندگان را (فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ به هنگام وسعت روزى فكر نكن آنچه دارى از آن تو است، بلكه

ص: 216

ديگران نيز در اموال تو حق دارند، از جمله خويشاوندان و افراد مستمندى كه از شدت فقر زمين گير شده اند، و همچنين افراد آبرومندى كه دور از وطن بر اثر حوادثى در راه مانده اند و محتاجند.

تعبير به (حَقَّهُ) بيانگر اين واقعيت است كه آنها در اموال انسان شريكند و اگر چيزى انسان مى پردازد حق خود آنها را ادا مى كند و منتى بر گردن آنان ندارد.

جمعى از مفسران، مخاطب را در اين آيه منحصرا پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم دانسته اند و ذى القربى را خويشاوندان او، در روايت معروفى از ابو سعيد خدرى و غير او چنين نقل شده: هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فدك را به فاطمه بخشيد و تسليم وى نمود (لما نزلت هذه الاية على النبى صلى الله عليه و آله و سلم اعطى فاطمه فدكا و سلّمه اليها).

عين اين مضمون از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل شده است.

اين معنى در روايت بسيار مشروحى ضمن بيان گفتگوى بانوى اسلام فاطمه زهراء عليها السلام با ابو بكر از امام صادق عليه السلام آمده است.

ولى جمعى ديگر از مفسران خطاب را در اين آيه عام گرفته اند و شامل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و غير او مى دانند، طبق اين تفسير همه مردم موظفند كه حق خويشاوندان و ذى القربى خود را فراموش نكنند.

البته اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد و قابل جمع است، به اين ترتيب كه مفهوم آيه مفهوم گسترده اى است و پيامبر و خويشاوندان او مخصوصا فاطمه زهرا عليها السلام مصداق اتم آن است.

و از اينجا روشن مى شود كه هيچيك از تفاسير فوق با مكى بودن اين

ص: 217

سوره منافات ندارد چرا كه مفهوم آيه يك مفهوم جامعى است كه هم در مكه مى بايست به آن عمل شود و هم در مدينه و حتى اعطاى فدك به فاطمه عليها السلام بر اساس اين آيه كاملا قابل قبول است.

تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند جمله لما نزلت هذه الاية ... در روايت ابو سعيد خدرى است كه ظاهرش اين است اعطاى فدك بعد از نزول آيه بوده است، ولى اگر لما را در اينجا به معنى علت بگيريم نه به معنى زمان خاص، اين مشكل نيز حل مى شود، و مفهوم روايت اين خواهد بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خاطر اين دستور الهى فدك را به فاطمه عطا كرد، به علاوه گاه آياتى از قرآن دو بار نازل شده است.

اما اينكه چرا از ميان همه افراد نيازمند و صاحب حق تنها اين سه گروه ذكر شده اند ممكن است به خاطر اهميت آنها باشد، زيرا حق خويشاوندان از هر حقى بالاتر است، و در ميان محرومان و نيازمندان، مساكين و واماندگان در راه از همه نيازمندترند.

و يا به خاطر نكته اى است كه فخر رازى در اينجا آورده، او مى گويد: اصناف هشتگانه اى كه مى بايست زكات به آنها پرداخت در صورت وجوب زكات است، ولى سه گروهى كه در آيه ذكر شده اند حتى در صورت تعلق نگرفتن زكات نيز كمك به آنها لازم است، چرا كه بعضى از خويشاوندان واجب النفقه انسانند و مسكين فقير محرومى است كه اگر به او كمك نشود چه بسا جانش به خطر بيفتد

و همچنين ابن السبيل ممكن است در شرائطى باشد كه با نرسيدن كمك تلف شود، ترتيبى كه در ذكر اين سه گروه در آيه رعايت شده نيز

ص: 218

متناسب با ترتيب اهميت آنها است.(1)

20- به آثار رحمت الهى بنگر!

27- روم: 46 وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (46) روم: 46 و از آيات (عظمت) خدا اين است كه بادها را بعنوان بشارتگرانى مى فرستد تا شما را از رحمتش بچشاند (و سيراب كند) و كشتيها بفرمانش حركت كنند و از فضل او بهره گيريد؛ شايد شكرگزارى كنيد.

تفسير: به آثار رحمت الهى بنگر!

گفتيم در اين سوره، بخش قابل ملاحظه اى از دلائل توحيد و نشانه هاى پروردگار در هفت آيه بيان شده كه هر كدام با جمله و مِنْ آياتِهِ آغاز مى شود شش قسمت آن را قبلا به صورت پى در پى خوانديم، و نخستين آيه مورد بحث هفتمين و آخرين آنها مى باشد.

و از آنجا كه در آيه قبل سخن از ايمان و عمل صالح بود، بيان دلائل توحيدى تاكيدى نيز بر آن مى باشد.

مى فرمايد: از آيات عظمت و قدرت خدا اين است كه بادها را به عنوان بشارتگرانى مى فرستد (وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ).

آنها در پيشاپيش باران حركت مى كنند، قطعات پراكنده ابر را با خود


1- تفسير نمونه ج: 16 ص: 440 ببعد.

ص: 219

برداشته به هم مى پيوندند، و به سوى سرزمينهاى خشك و تشنه مى برند، صفحه آسمان را مى پوشانند و با دگرگون ساختن درجه حرارت جو، ابرها را آماده ريزش باران مى كنند.

ممكن است اهميت قدوم اين بشارتگران براى شهرنشينان متنعم چندان روشن نباشد، اما بيابانگردان تشنه كامى كه نياز به قطراتى از باران دارند، همينكه بادها به حركت در مى آيند، و ابرها را همراه خود جابجا مى كنند، و از لابلاى نسيم، عطر مخصوص بارانى كه بر گياهان در نقطه ديگرى باريده، به مشامشان مى رسد، برق اميد در دلهايشان جستن مى كند.

گرچه در آيات قرآن، بيشتر روى بشارتگرى باد، نسبت به نزول باران تكيه شده، اما كلمه مبشرات را نمى توان در آن محدود ساخت، چرا كه بادها بشارتهاى فراوان ديگرى نيز با خود دارد.

بادها، گرما و سرماى هوا را تعديل مى كنند.

بادها، عفونتها را در فضاى بزرگ مستهلك كرده، و هوا را تصفيه مى كنند.

بادها از فشار حرارت خورشيد، روى برگها و گياهان مى كاهند و جلو آفتاب سوختگى را مى گيرند.

بادها اكسيژن توليد شده بوسيله برگهاى درختان را براى انسانها به ارمغان مى آورند و گاز كربن توليد شده بوسيله بازدم انسان را براى گياهان هديه مى برند.

بادها بسيارى از گياهان را تلقيح مى كنند، و نطفه هاى نر و ماده را در جهان نباتات به هم پيوند مى دهند.

ص: 220

بادها وسيله اى براى حركت آسيابها و عاملى براى تصفيه خرمن ها هستند.

بادها بذرها را از نقاطى كه در آن بذر فراوان موجود است حركت مى دهند و همچون باغبانى دلسوز در سرتاسر بيابان مى گسترانند.

و بادها كشتيهاى بادبانى را با مسافران و بار زياد به نقاط مختلف مى برند و حتى امروز كه وسائل ماشينى جانشين نيروى باد شده باز هم وزش بادهاى مخالف يا موافق در پيشرفت يا كندى كار كشتى ها بسيار مؤثر است.

آرى آنها بشارت دهندگانى هستند در جهات مختلف.

لذا در دنباله آيه مى خوانيم: خدا مى خواهد بدين سبب شما را از رحمت خود بچشاند، كشتى ها به فرمانش حركت كنند، و شما از فضل و رحمت او بهره گيريد، شايد شكرگزارى كنيد (وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

آرى بادها هم وسيله توليد نعمتهاى فراوان در زمينه كشاورزى و دامدارى هستند، و هم وسيله حمل و نقل، و سرانجام سبب رونق امر تجارت كه با جمله لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ به اولى اشاره شده، و با جمله لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ به دوم، و با جمله لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ به سومى.

جالب اينكه همه اين بركات مولود حركت است، حركتى در ذرات هوا در محيط مجاور زمين! اما هيچ نعمتى تا از انسان سلب نشود، قدر آن معلوم نخواهد شد، اين بادها و نسيم ها نيز تا متوقف نشوند، انسان نمى داند چه بلائى بر سر او مى آيد، توقف هوا، زندگى را در

ص: 221

بهترين باغها همچون زندگى در سياه چالهاى زندان مى كند و اگر نسيمى در سلولهاى زندانهاى انفرادى بوزد آن را همچون فضاى باز مى كند، و اصولا يكى از عوامل شكنجه در زندانها همان توقف هواى آنها است.

حتى در سطح اوقيانوسها اگر بادها متوقف شود و امواج خاموش گردد، زندگى جانداران درياها بر اثر كمبود اكسيژن هوا به مخاطره خواهد افتاد، و دريا تبديل به مرداب و باتلاق متعفن وحشتناكى خواهد شد.

فخر رازى مى گويد: جمله وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ (تا شما را از رحمت خود بچشاند) با توجه به اينكه چشانيدن در مورد شى ء قليل گفته مى شود، اشاره به اين است كه تمام دنيا و نعمت دنيا رحمت اندكى بيش نيست، و رحمت واسعه الهى مخصوص جهان ديگر است.

21- ابرها را در پهنه آسمان مى گستراند

- 48 (اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً).

سپس ابرها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند (فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ).

و آنها را به صورت قطعاتى در آورده، متراكم و بر هم سوار مى كند (وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً).

اينجا است كه دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آنها خارج مى شوند (فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ).

ص: 222

آرى يكى از نقشهاى مهم هنگام نزول باران بر عهده بادها گذاشته شده است آنها هستند كه قطعات ابر را از سوى درياها به سوى زمينهاى خشك و تشنه حمل مى كنند، و همانها هستند كه ماموريت گستردن ابرها را بر صفحه آسمان، و سپس متراكم ساختن آنها، و بعد از آن خنك كردن محيط ابرها و آماده نمودن براى باران زائى بر عهده دارند.

بادها همچون چوپان آگاه و پر تجربه اى هستند كه گله گوسفندان را به موقع از اطراف بيابان جمع مى كند و در مسيرهاى معينى حركت مى دهد، سپس آنها را براى دوشيدن شير آماده مى سازد! جمله فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ (دانه هاى باران و ذرات كوچك آن را مى بينى كه از لابلاى ابرها خارج مى شوند) ممكن است اشاره به اين باشد كه غلظت ابرها و شدت وزش بادها در حدى نيست كه مانع خروج قطره هاى كوچك باران از ابر و نزول آن بر زمين شود، بلكه اين ذرات كوچك على رغم طوفان و ابرى كه صحنه آسمان را پوشانده، راه خود را از لابلاى آنها به سوى زمين پيدا مى كنند، و نرم نرم بر زمينهاى تشنه پاشيده مى شوند تا به خوبى آنها را سيراب كنند و در عين حال ويرانى به بار نياورند.

باد و طوفانى كه گاه درختان عظيم را از جا مى كند و صخره ها را به حركت در مى آورد، به قطره كوچك و لطيف باران اجازه مى دهد كه از لابلاى آن بگذرد و بر زمين قرار گيرد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه قطعه قطعه بودن ابرها هر چند در يك روز ابرى كه ابر تمام صفحه آسمان را پوشانيده براى ما چندان

ص: 223

محسوس نيست اما به هنگامى كه با هواپيما از لابلاى ابرها عبور مى كنيم يا بر فراز آن قرار مى گيريم كاملا روشن و نمايان است.

در پايان آيه مى افزايد: هنگامى كه اين باران حياتبخش را به هر كس از بندگانش بخواهد برساند، آنها خوشحال و مسرور مى شوند (فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ).

هر چند پيش از آنكه بر آنان نازل شود، نوميد و مايوس بودند (وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ).

اين يأس و آن بشارت را كسانى به خوبى درك مى كنند كه همچون عرب هاى بيابانگرد حيات و زندگيشان پيوند بسيار نزديكى با همين قطره هاى باران دارد.

آنها در حالى كه گاه نااميدى و يأس، سايه شوم و سنگينى بر جان و روحشان افكنده و آثار تشنگى و عطش در وجود آنها و دامها و زمين مزروعيشان آشكار گشته ناگهان بادهائى كه پيشقراولان نزول باران است به حركت در مى آيد، بادهائى كه آنها بوى باران از لابلايش به مشام مى رسد.

چند لحظه مى گذرد، ابرها در آسمان گسترده مى شوند، غليظتر و فشرده تر مى گردند، و سپس باران شروع مى شود، گودالها از آب زلال پر مى شود، جويهاى كوچك و بزرگ از اين مائده آسمانى لبريز مى گردد، زندگى و حيات در زمينهاى خشك و هم در اعماق دل اين بيابانگردان جوانه مى زند، برق اميد در دلهاشان مى درخشد و ابرهاى تاريك يأس و نوميدى كنار مى رود.

تكرار كلمه قبل در آيه ظاهرا براى تاكيد است، مى گويد: چند لحظه

ص: 224

قبل از باران- آرى چند لحظه قبل از آن- چهره ها عبوس، و قيافه ها در هم بود، اما ناگهان باران مى بارد و لبخند شادى بر لبها نقش مى بندد، چه موجود ضعيفى است انسان و چه خداى مهربانى است او.

در فارسى نيز گاهى زمان را براى تاكيد تكرار مى كنيم، مى گوئيم تا ديروز- بله تا همين ديروز- فلانى با من دوست بود، ولى الان شديدا دشمن شده و هدف از اين تكرار تاكيد بر تغيير حالات انسان است.

در آخرين آيه مورد بحث، روى سخن را به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كرده، مى گويد: به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند (فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها).

تكيه روى جمله فانظر (بنگر) اشاره به اين است كه آنقدر آثار رحمت الهى در احياى زمينهاى مرده بوسيله نزول باران آشكار است كه با يك نگاه كردن بدون نياز به جستجوگرى بر هر انسان ظاهر مى شود.

تعبير به رحمت الهى در مورد باران، اشاره به آثار پر بركت آن از جهات مختلف است.

باران، زمينهاى خشك را آبيارى و بذر گياهان را پرورش مى دهد،

باران به درختان، زندگى و حيات نوين مى بخشد.

باران گرد و غبار هوا را فرو مى نشاند و محيط زيست انسان را سالم و پاك مى كند.

باران گياهان را شستشو داده به آنها طراوت مى بخشد.

باران هوا را مرطوب و ملايم، و براى انسان قابل استنشاق مى كند.

ص: 225

باران به زمين فرو مى رود و بعد از چندى به صورت قناتها و چشمه ها ظاهر مى شود باران، نهرها و سيلابهائى به راه مى اندازد كه بعد از مهار شدن در پشت سدها توليد برق و نور و روشنائى و حركت مى كنند.

و بالاخره باران، هواى گرم و سرد را هر دو تعديل مى كند، از گرمى مى كاهد و سردى را قابل تحمل مى كند.

تعبير به رحمت در مورد باران در آيات ديگر قرآن نيز منعكس است: از جمله در آيه 48 سوره فرقان، و 63 سوره نمل.

و نيز در آيه 28 سوره شورى مى خوانيم: وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ: او كسى است كه باران را نازل مى كند بعد از آنكه مردم نوميد شده اند، و دامنه رحمت خود را مى گستراند.

سپس با توجه به پيوندى كه مبدء و معاد در مسائل مختلف دارند در پايان آيه مى افزايد: آن كسى كه زمين مرده را با نزول باران زنده كرد، هم او زنده كننده مردگان در رستاخيز است، و او بر همه چيز توانا است (إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ). تعبير به محيى به صورت اسم فاعل به جاى فعل مضارع، مخصوصا با لام تاكيد دليل بر نهايت تاكيد است.

بارها در آيات قرآن ديده ايم كه اين كتاب آسمانى براى اثبات مسأله معاد

زنده شدن زمين مرده را بعد از نزول باران به عنوان گواه انتخاب مى كند.

در سوره ق آيه 11 نيز بعد از ذكر حيات زمينهاى مرده، مى فرمايد: كَذلِكَ الْخُرُوجُ: رستاخيز نيز چنين است.

ص: 226

شبيه همين تعبير در آيه 9 سوره فاطر نيز آمده است كه مى فرمايد كَذلِكَ النُّشُورُ

(اينگونه است نشور در قيامت).

در واقع قانون حيات و مرگ همه جا شبيه يكديگر است: كسى كه با چند قطره باران زمين مرده را زنده مى كند و شور و جنبش و حركت در آن مى آفريند و اين كار همه سال و گاه همه روز تكرار مى شود، اين توانائى را دارد كه انسانها را نيز بعد از مرگ زنده كند، همه جا مرگ به دست او است و حيات نيز به فرمان او.

درست است كه ظاهرا زمين مرده زنده نمى شود، بلكه بذرهاى گياهان كه در دل زمين مى باشد پرورش مى يابد، ولى مى دانيم اين بذرهاى كوچك، مقدار عظيمى از اجزاء زمين را در پيكر خود جذب كرده و موجودات مرده اى را تبديل به موجودات زنده مى كند، و حتى ذرات متلاشى شده اين گياهان نيز مجددا نيرو و قدرت براى حيات به زمين مى بخشد.

در حقيقت منكران معاد هيچ دليلى بر مدعاى خود جز استبعاد نداشتند.(1)

22- در گرداب بلا!

28- لقمان: 31 أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ


1- تفسير نمونه ج: 16 ص: 468 ببعد.

ص: 227

آياتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (31) لقمان: 31 آيا نديدى كشتيها بر (صفحه) درياها به فرمان خدا، و به (بركت) نعمت او حركت مى كنند تا بخشى از آياتش را به شما نشان دهد؟! در اينها نشانه هايى است براى كسانى كه شكيبا و شكرگزارند!

تفسير: در گرداب بلا!

باز در آيه مورد بحث سخن از نعمتهاى خدا و دلائل توحيد در آفاق و انفس است.

در نخستين آيه سخن از دليل نظم به ميان مى آيد، و در دومين آيه سخن از

توحيد فطرى است و مجموعا بحثهائى را كه در آيات قبل آمد تكميل مى كند.

مى گويد: آيا نديدى كشتيها بر صفحه درياها به فرمان خدا، و به بركت نعمت او حركت مى كنند؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ).

هدف اين است كه گوشه اى از آيات عظمتش را به شما نشان دهد (لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ).

آرى در اينها نشانه هائى است براى كسانى كه بسيار شكيبا و شكرگزارند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ).

بدون شك حركت كشتيها بر صفحه اقيانوسها نتيجه مجموعه اى از قوانين آفرينش است: حركت منظم بادها از يكسو.

وزن مخصوص چوب يا مواردى كه با آن كشتى را مى سازند از سوى ديگر.

ص: 228

ميزان غلظت آب از سوى سوم.

و فشارى كه از ناحيه آب بر اجسامى كه در آن شناور مى شوند از سوى چهارم.

و هر گاه در يكى از اين امور اختلالى رخ دهد يا كشتى در قعر دريا فرو مى رود، يا واژگون مى شود و يا در وسط دريا سرگردان و حيران مى ماند.

اما خداوندى كه اراده كرده است پهنه درياها را بهترين شاهراه براى مسافرت انسانها، و حمل مواد مورد نياز از نقطه اى به نقطه ديگر قرار دهد، اين شرائط را كه هر يك نعمتى از نعمتهاى او است فراهم ساخته.

عظمت قدرت خدا در صفحه اقيانوسها و كوچكى انسان در مقابل آن به قدرى است كه در گذشته كه تنها از نيروى باد براى حركت كشتى استفاده مى شد،

اگر تمام مردم جهان جمع مى شدند كه يك كشتى را در وسط دريا بر خلاف مسير يك باد سنگين به حركت در آورند قدرت نداشتند.

و امروز هم كه قدرت موتورهاى عظيم جانشين باد شده است باز وزش طوفان آنقدر سخت و سنگين است كه عظيمترين كشتيها را جابجا مى كند، و گاه آنها را در هم مى شكند.

و اينكه در آخر آيه روى اوصاف صَبَّارٍ شَكُورٍ (بسيار صابر و شكيبا و بسيار شكرگزار) تكيه شده، يا به خاطر اين است كه زندگى دنيا مجموعه اى است از بلا و نعمت كه هر دو وسيله آزمايشند، ايستادگى و شكيبائى در برابر حوادث سخت، و شكرگزارى در برابر

ص: 229

نعمتها مجموعه وظيفه انسانها را تشكيل مى دهد.

لذا در حديثى كه بسيارى از مفسران از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند مى خوانيم: الايمان نصفان نصف صبر و نصف شكر: ايمان دو نيمه است، نيمه اى صبر و نيمه اى شكر.

و يا اشاره به اين است كه براى درك آيات با عظمت الهى در پهنه آفرينش انگيزه اى لازم است، همچون شكر منعم توأم با صبر و شكيبائى براى دقت و كنجكاوى هر چه بيشتر.

بعد از بيان نعمت حركت كشتيها در درياها كه هم در گذشته و هم امروز، بزرگترين و مفيدترين وسيله حمل و نقل انسانها و كالاها بوده است، اشاره به يكى از چهره هاى ديگر همين مسأله كرده مى گويد: هنگامى كه آنها بر كشتى سوار شوند، و در وسط دريا قرار گيرند و دريا طوفانى شود، و امواج كوه پيكر، همچون ابرها بالاى سر آنان قرار گيرد، خدا را با اخلاص مى خوانند (وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ).

ظلل جمع ظله (بر وزن قله) است، و مفسران براى آن چند معنى ذكر كرده اند: راغب در مفردات مى گويد: ظله به معنى ابرى است كه سايه مى افكند، و غالبا در مواردى به كار مى رود كه موضوع ناخوش آيندى در كار است.

بعضى نيز آن را به معنى سايبان از ماده ظل دانسته اند.

بعضى نيز آن را به معنى كوه گرفته اند.

گرچه اين معانى- در رابطه با آيه مورد بحث- تفاوت زيادى با هم ندارد ولى با توجه به اينكه در قرآن كرارا اين كلمه به معنى ابرهاى

ص: 230

سايه افكن آمده و با توجه به اينكه تعبير غَشِيَهُمْ (آنها را مى پوشاند) تناسب بيشترى با معنى ابر دارد، اين تفسير نزديكتر به نظر مى رسد.

يعنى امواج عظيم دريا آنچنان برمى خيزد، و اطراف آنها را احاطه مى كند كه گوئى ابرى بر سر آنان سايه افكنده است، سايه اى وحشتناك و هول انگيز.

اينجا است كه انسان با تمام قدرتهاى ظاهرى كه براى خويش جلب و جذب كرده، خود را ضعيف و ناچيز و ناتوان مى بيند، دستش از همه جا بريده مى شود تمام وسائل عادى و مادى از كار مى افتد، هيچ روزنه اميدى براى او باقى نمى ماند جز نورى كه از درون جان او و از عمق فطرتش مى درخشد.

پرده هاى غفلت را كنار مى زند قلب او را روشن مى سازد، و به او مى گويد: كسى هست كه مى تواند تو را رهائى بخشد! همان كس كه امواج دريا فرمان او را مى برند، و آب و باد و خاك سرگردان او هستند.

اينجا است كه توحيد خالص همه قلب او را احاطه مى كند، و دين و آئين و پرستش را مخصوص او مى داند.

سپس اضافه مى كند: هنگامى كه خداوند آنها را از اين مهلكه رهائى بخشيد- امواج فرو نشست، و او سالم به ساحل نجات رسيد- مردم دو گروه مى شوند بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند و به عهد و پيمانى كه در دل در آن لحظات حساس با خدا كردند پايبند و وفادار مى مانند (فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ).

ولى گروهى ديگر همه چيز را به دست فراموشى سپرده و باز لشكر

ص: 231

غارتگر شرك و كفر بر كشور قلبشان چيره مى شود.

جمعى از مفسرين، آيه فوق را اشاره اى به اسلام آوردن عكرمة بن ابى جهل دانسته اند.

به هنگام فتح مكه، چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همه مردم را جز چهار نفر مشمول عفو عمومى قرار داده بود، و تنها در مورد اين چهار نفر كه يكى از آنها عكرمة بن ابى جهل بود، حكم اعدام صادر فرموده بود كه هر كجا آنها را بيابيد از بين ببريد، (چرا كه از هيچگونه كارشكنى و كينه توزى و جنايت بر ضد اسلام و مسلمين فروگذار نبودند) عكرمه ناچار از مكه فرار كرد.

به كنار درياى احمر آمد و سوار بر كشتى شد در دريا تند بادى خطرناك دامان او را گرفت، اهل كشتى به يكديگر گفتند: بيائيد با بتها وداع گوئيد و تنها دست به دامان لطف الله بزنيد كه از اين خدايان ما كارى ساخته نيست! عكرمه گفت: اگر جز توحيد ما را در دريا نجات ندهد در خشكى نيز نجات نخواهد داد، بارالها من با تو عهد و پيمان مى بندم كه اگر مرا از اين مهلكه برهانى به سراغ محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى روم و دست در دست او مى گذارم، چرا كه او را بخشنده و كريم مى دانم.

سرانجام او نجات يافت و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و مسلمان شد.

در تواريخ اسلامى آمده است كه عكرمه بعدا در صف مسلمانان راستين قرار گرفت و در ماجراى جنگ يرموك يا اجنادين شربت شهادت نوشيد.

و در پايان آيه اضافه مى كند: آيات ما را هيچكس جز پيمان شكنان كفران كننده انكار نمى كنند (وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ).

ص: 232

ختار از ماده ختر (بر وزن چتر) به معنى پيمان شكنى است.

اين كلمه صيغه مبالغه است چرا كه مشركان و گنهكاران كرارا در گرفتاريها رو به سوى خدا مى آورند، عهد و پيمانها با خدا مى بندند و نذرها مى كنند، اما هنگامى كه طوفان حوادث فرو نشست پيمانهاى خود را پى در پى مى شكنند، و نعمتهاى الهى را به دست كفران مى سپارند.

در حقيقت ختار و كفور كه در ذيل اين آيه آمده نقطه مقابل صبار و شكور است كه در ذيل آيه قبل آمده است (كفران در مقابل شكرگزارى، و پيمان شكنى در مقابل شكيبائى و باقيمانده بر سر عهد و پيمان) چرا كه وفاى به عهد تنها براى شكيبايان امكان پذير است آنها هستند كه به هنگام شعله ور شدن ايمان فطرى در درون جانشان سعى مى كنند اين نور الهى ديگر به خاموشى نگرايد و حجابها و پرده ها روى آن نيفتد.(1)

23- روز پيروزى ما

29- سجده: 26 أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ (26) سجده: 26 آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه افراد زيادى را كه در قرن پيش از آنان زندگى داشتند هلاك كرديم؟! اينها در مساكن (ويران شده) آنان راه مى روند؛ در اين آياتى است (از قدرت خداوند و مجازات


1- تفسير نمونه ج: 17 ص: 85 ببعد.

ص: 233

دردناك مجرمان)؛ آيا نمى شنوند؟!

تفسير: روز پيروزى ما

آيات گذشته با تهديد مجرمان بى ايمان آميخته بود، و نخستين آيه مورد بحث نيز توضيح و تكميلى بر اين تهديد است، مى فرمايد: آيا همين براى هدايت آنها كافى نيست كه افراد زيادى از مردمى كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم و آنها را به كيفر اعمالشان رسانديم؟ (أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ).

اينها در مساكن و يران شده آنان، راه مى روند و آثار آن اقوام نفرين شده را با چشم خود مى بينند (يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ).

سرزمين بلا ديده عاد و ثمود و شهرهاى ويران شده قوم لوط در سر راه آنها به شام قرار دارد، هر زمان كه از اين سرزمينهائى كه يك روز مركز اقوامى قدرتمند و در عين حال گمراه و آلوده بود و هر چه پيامبران آنها به آنان هشدار دادند اثرى نبخشيد و سرانجام عذاب الهى طومار زندگانيشان را در نورديد، عبور مى كنند، گوئى تمام سنگريزه هاى بيابان و كاخهاى ويران شده آنها صد زبان دارند، و فرياد مى زنند، و نتيجه كفر و آلودگى را بازگو مى كنند، اما گوئى گوش شنوا را به كلى از دست داده اند لذا در پايان آيه مى افزايد: در اين موضوع نشانه هائى از قدرت خدا، و درسهاى عبرتى است آيا نمى شنوند؟ (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ).

در آيه بعد به يكى از مهمترين نعمتهاى الهى كه مايه آبادى همه سرزمينها و وسيله حيات همه موجودات زنده است اشاره مى كند تا روشن شود همانگونه كه خداوند قدرت بر ويران ساختن سرزمين

ص: 234

تبهكاران دارد، قادر بر آباد كردن زمينهاى ويران و مرده، و اعطاى همه گونه موهبت را به بندگانش دارد.

مى فرمايد: آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك و بى آب و علف مى رانيم، و به وسيله آن زراعتهائى مى رويانيم كه هم چارپايانشان از آن مى خورند، و هم خودشان تغذيه مى كنند؟ آيا نمى بينند؟

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ).

جرز (بر وزن شتر) به معنى زمينى است كه گياه از آن ريشه كن شده يا به تعبير ديگر به هيچوجه گياهى از آن نمى رويد، و در اصل از ماده جرز (بر وزن مرض) به معنى قطع كردن و بريدن است.

گوئى هر گونه گياه از چنين زمينى بريده شده، و يا زمين خودش، آن گياهان را قطع كرده است.

جالب اينكه در اينجا تعبير به نَسُوقُ الْماءَ (آب را مى رانيم) شده است، اشاره به اينكه طبيعت آب به مقتضاى سنگينيش ايجاب مى كند كه روى زمين و در گودالها باشد، و به مقتضاى روان بودنش بايد در اعماق زمين فرو رود، ولى هنگامى كه فرمان ما فرا رسد طبيعت خود را از دست داده تبديل به بخار سبكى مى شود كه با وزش نسيم به هر سو حركت مى كند.

آرى همين ابرها كه بر فراز آسمانند درياهاى بزرگى از آب شيرين هستند كه به فرمان خدا به كمك بادها به سوى زمينهاى خشك فرستاده مى شوند.

ص: 235

به راستى اگر باران نمى باريد بسيارى از زمينها، قطره اى از آب به خود نمى ديد حتى اگر فرضا رودخانه هاى پر آبى وجود داشت بر آنها مسلط نمى شد، اما اكنون مى بينيم كه به بركت اين رحمت الهى بر فراز بسيارى از كوهها و دامنه هاى صعب العبور و تپه هاى مرتفع جنگلها و درختان فراوان و گياهان بسيار روئيده است، اين قدرت آبيارى عجيب، تنها در باران است و از هيچ چيز ديگر ساخته نيست.

زرع در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه گياه و درخت را شامل مى شود، هر چند گاهى در استعمالات در مقابل درخت قرار مى گيرد.

مقدم داشتن چهار پايان بر انسانها در اين آيه ممكن است به خاطر اين باشد كه تمام تغذيه چهار پايان از گياه است، در حالى كه انسانها هم از گياهان تغذيه مى كنند و هم از گوشت چهار پايان.

و يا از اين جهت كه گياه به محض روئيدن براى چهار پايان قابل استفاده است، در حالى كه استفاده انسان از گياهان غالبا به زمان بعد موكول مى شود كه دانه و ثمره خود را به بار مى آورد.

جالب اينكه در ذيل آيه مورد بحث جمله أَ فَلا يُبْصِرُونَ (آيا نمى بينند) آمده است، در حالى كه در ذيل آيه قبل كه سخن از قصرها و خانه هاى ويران شده اقوام پيشين است جمله أَ فَلا يَسْمَعُونَ (آيا نمى شنوند) آمده.

اين تفاوت به خاطر آن است كه منظره زنده شدن زمينهاى لم يزرع بر اثر نزول باران را همه با چشم مى بينند، در حالى كه مسائل مربوط به اقوام پيشين را غالبا بصورت اخبارى مى شنوند.

ص: 236

در يك جمع بندى از مجموع دو آيه فوق، چنين استفاده مى شود كه خداوند به اين گروه سركش مى فرمايد: چشم و گوش خود را باز كنيد، حقايق را بشنويد و ببينيد و بينديشيد كه چگونه يك روز به بادها فرمان داديم، قصرها و كاخهاى قوم عاد را در هم بكوبند و ويران كنند، روز ديگر به همين بادها فرمان مى دهيم كه ابرهاى پربار را به سوى زمينهاى مرده و باير ببرند، و آنها را آباد و سرسبز سازند آيا باز در برابر چنين قدرتى سر تسليم فرود نمى آوريد؟! و از آنجا كه آيات گذشته مجرمان را تهديد به انتقام، و مؤمنان را بشارت به امامت و پيشوائى و پيروزى مى داد، در اينجا كفار از روى غرور و نخوت اين سؤال را مطرح مى كنند كه اين وعده ها و وعيدها كى عملى خواهد شد؟!.(1)

24- چنان آنها را متلاشى كرديم كه ضرب المثل شدند!

اشاره

30- سبا: 19 فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19) سبا: 19 ولى (اين ناسپاس مردم) گفتند: «پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن» (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! و به اين طريق) آنها به خويشتن ستم كردند! و ما آنان را داستانهايى (براى عبرت ديگران) قرار داديم و جمعيّتشان را متلاشى ساختيم؛ در اين ماجرا، نشانه هاى عبرتى براى هر صابر شكرگزار است.


1- تفسير نمونه ج: 17 ص: 174 ببعد.

ص: 237

تفسير: چنان آنها را متلاشى كرديم كه ضرب المثل شدند!

تقاضاهاى جنون آميز آنها، از خداوند تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها فاصله افكند، گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنياء سفر كنند! (فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا).

منظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد و بيابانهاى خشكى پيدا شود، به اين جهت كه اغنياء و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند! گوئى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بايست اين امتياز و برترى هميشه براى آنان ثبت شود! و يا اينكه راحتى و رفاه آنها را ناراحت كرده بود، همان گونه كه بنى- اسرائيل از من و سلوى (دو غذاى آسمانى) خسته شدند و تقاضاى پياز و سير و عدس از خدا كردند! بعضى نيز احتمال داده اند جمله باعد بين اسفارنا اشاره به اين است به قدرى راحت طلب شدند كه ديگر حاضر به مسافرت براى استفاده از مراتع به منظور دامدارى و يا تجارت و زراعت نبودند و از خدا تقاضا كردند كه هميشه در وطن به مانند و فاصله هاى زمانى سفرهايشان زياد شود! ولى تفسير اول از همه بهتر به نظر مى رسد.

به هر حال آنها با اين عملشان به خودشان ستم كردند (وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ) آرى، اگر فكر مى كردند به ديگران ستم مى كردند در اشتباه بودند، خنجرى برداشته بودند و سينه خود را مى شكافتند، و دود همه اين آتشها در چشم خودشان فرو رفت.

ص: 238

چه تعبير جالبى؟ قرآن به دنبال اين جمله كه در باره سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند، مى گويد: چنان آنها را مجازات كرديم، و زندگانيشان را در هم پيچيديم كه آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم! (فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ) آرى از آن همه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سر زبانها، و يادى در خاطره ها، و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند، و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم (مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ).

چنان سرزمين آنها ويران گشت كه توانائى اقامت از آنان سلب شد، و براى ادامه زندگى مجبور شدند هر گروهى به سوئى روى آورند، و مانند برگهاى خزان كه بر سينه تند باد قرار گرفته هر كدام به گوشه اى پرتاب شدند، آنچنان كه پراكندگى آنها به صورت ضرب المثل در آمد كه هر گاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشى شدند مى گفتند تفرقوا ايادى سبا! (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند!).

به گفته بعضى از مفسران قبيله غسان به شام رفتند و اسد به عمان و خزاعه به سوى تهامه و طايفه انمار به يثرب.

و در پايان آيه مى فرمايد: قطعا در اين سر گذشت آيات و نشانه هاى عبرتى است براى صبر كنندگان و شكرگزاران (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ).

چرا صابران و شكرگزاران مى توانند از اين ماجراها درس عبرت گيرند؟ (مخصوصا با توجه به اينكه صبار و شكور هر دو صيغه مبالغه است و تكرار و تاكيد را بيان مى كند).

ص: 239

اين بخاطر آنست كه آنها به واسطه صبر و استقامتشان مركب سركش هوا و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پرقدرتند، و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند، اما آنها كه بر مركب هوا و هوس سوارند و به مواهب الهى بى اعتنا، چگونه مى توانند از اين ماجراها عبرت گيرند؟!

نكته ها:

1- ماجراى عجيب قوم سبا

به طورى كه از قرآن و روايات اسلامى و همچنين تواريخ استفاده مى شود آنها جمعيتى بودند كه در جنوب جزيره عربستان مى زيستند، داراى حكومتى عالى و تمدنى درخشان بودند.

خاك يمن گسترده و حاصلخيز بود، اما على رغم اين آمادگى، چون رودخانه مهمى نداشت از آن بهره بردارى نمى شد، بارانهاى سيلابى در كوهستانها مى باريد، و آبهاى آن در دشتها به هدر مى رفت، مردم با هوش اين سرزمين به فكر استفاده از اين آبها افتادند، و سدهاى زيادى در نقاط حساس ساختند كه از همه مهمتر و پر آب تر سد مأرب بود.

مأرب (بر وزن مغرب) شهرى بود كه در انتهاى يكى از اين دره ها قرار داشت، و سيلهاى عظيم كوههاى صراة از كنار آن مى گذشت، در دهانه اين دره و دامنه دو كوه بلق سد عظيم و نيرومندى بنا كردند، و مجارى مختلف آب در آن ايجاد كرده بودند به قدرى ذخيره آب پشت سد زياد شد كه با استفاده از آن توانستند باغهاى بسيار زيبا، و

ص: 240

كشتزارهاى پر بركت در دو طرف مسير رودخانه اى كه به سد منتهى مى شد ايجاد كنند.

همانگونه كه گفتيم قريه هاى آباد اين سرزمين تقريبا به هم متصل بود، و سايه هاى گسترده درختان دست به دست هم داده بود، آنقدر ميوه هاى فراوان

بر شاخسار آن ظاهر شده بود كه مى گويند هر گاه كسى سبدى روى سر مى گذاشت و از زير آنها مى گذشت پشت سر هم ميوه در آن مى افتاد و در مدت كوتاهى پر مى شد.

وفور نعمت آميخته با امنيت محيطى بسيار مرفه براى زندگى پاك آماده ساخته بود، محيطى مهيا براى اطاعت پروردگار، و تكامل در جنبه هاى معنوى.

اما آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به دست فراموشى سپردند، و به كفران نعمت مشغول شدند، به فخرفروشى پرداختند و به اختلافات طبقاتى دامن زدند.

در بعضى از تواريخ آمده است موشهاى صحرائى دور از چشم مردم مغرور و مست به ديواره اين سد خاكى روى آوردند، و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديواره هاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يكمرتبه در هم شكست، و آبهاى بسيار زيادى كه پشت سد متراكم بود ناگهان بيرون ريخت، و تمام آباديها، باغها، كشتزارها و زراعتها، و چهار پايان را تباه كرد، و قصرها و خانه هاى مجلل و زيبا را يكباره ويران نمود، و آن سرزمين آباد را به صحرائى خشك و بى آب و علف مبدل

ص: 241

ساخت، و از آن همه باغهاى خرم و اشجار بارور تنها چند درخت تلخ اراك و شورگز و اندكى درختان سدر بجاى ماند، مرغان غزلخوان از آنجا كوچ كردند، و بومها و زاغان جاى آنها را گرفتند.

آرى هنگامى كه خداوند مى خواهد قدرت نمائى كند تمدنى عظيم را با چند موش! بر باد مى دهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند و به هنگام قدرت مغرور نشوند 2- يك اعجاز تاريخى قرآن

قرآن مجيد داستان قوم سبا را در آيات فوق آورده است، و مدتها بود كه مورخان جهان از وجود چنين قوم و چنان تمدنى اظهار بى اطلاعى مى كردند.

جالب اينكه مورخان قبل از اكتشافات جديد، نامى از سلسله ملوك سبا و تمدن عظيم آنها نمى بردند، و سبا را فقط شخص فرضى مى دانستند كه پدر مؤسس دولت حمير بود، در حالى كه در قرآن يك سوره به نام اين قوم است و به يكى از مظاهر تمدن آنها كه بناى سد تاريخى مارب است اشاره مى كند، اما پس از كشف آثار تاريخى اين قوم در يمن عقيده دانشمندان دگرگون شد.

علت اينكه آثار تمدن سبا تا اين اواخر استخراج نشده بود، دو چيز بود: يكى صعوبت راه و گرماى شديد هوا، و ديگر بدبينى سكنه اين نواحى نسبت به بيگانگان، كه اروپائيان نا آگاه و بى خبر گاهى از آن تعبير به توحش مى كردند، تا اينكه عده معدودى از باستان شناسان بخاطر علاقه شديدى كه نسبت به كشف اسرار آثار سبا داشتند توانستند به قلب شهر مارب و نواحى آن وارد شوند، و از آثار و خطوط و نقوش فراوانى كه بر روى سنگها ثبت شده بود نمونه بردارى

ص: 242

كنند، و از آن پس گروههائى پشت سر هم در قرن 19 ميلادى به آنجا راه يافتند، و آثار گرانبهائى از آنجا با خود به اروپا بردند، و از مجموعه اين نقوش و خطوط و آثار ديگر كه به هزار نقش بالغ مى شد به جزئيات تمدن اين قوم و حتى تاريخ بناى سد مارب و خصوصيات ديگر پى بردند، و براى غربيان ثابت شد كه آنچه را قرآن در اين زمينه بيان كرده، يك افسانه نيست، بلكه يك واقعيت تاريخى است كه آنها از آن بيخبر بودند به طورى كه الان نقشه هائى را توانسته اند از اين سد عظيم و محل عبور آب و مجارى باغستانهاى سمت چپ و راست و ساير خصوصيات آن تنظيم كنند.

3- نكات مهم عبرت در يك داستان كوتاه

قرار گرفتن داستان قوم سبا بعد از سرگذشت سليمان در قرآن مجيد مفهوم خاصى دارد.

1- داود و سليمان پيامبران بزرگى بودند كه حكومت عظيمى تشكيل دادند، و تمدن درخشانى به وجود آوردند، اما با وفات داود و سليمان اين تمدن رو به افول نهاد، قوم سبا نيز تمدن عظيمى بر پا كردند كه با در هم شكستن سد مارب متلاشى شد.

جالب اينكه طبق روايات، عصاى سليمان عليه السلام را موريانه اى خورد، و سد عظيم مارب را موش صحرائى سوراخ كرد، تا اين انسان مغرور بداند مواهب مادى هر چند عظيم باشد و خيره كننده گاه با يك نسيم در هم مى ريزد و به وسيله يك حشره يا يك حيوان كوچك زير و رو مى شود، تا آگاهان به آن دل نبندند و مؤمنان اسير آن نشوند، و مغروران از مستى غرور به هوش آيند، و راه استكبار و ظلم و ستم

ص: 243

پيش نگيرند.

2- از اين كه بگذريم در اينجا دو چهره تمدن باشكوه ديده مى شود كه يكى رحمانى بود و ديگرى سرانجام شيطانى شد، اما نه آن ماند و نه اين! و هر دو رو به فنا رفتند.

3- اين نكته نيز قابل توجه است كه مغروران قوم سبا كه نمى توانستند توده هاى جمعيت را در كنار خود ببينند، و خيال مى كردند بايد ميان اقليت اشرافى و اكثريت كم در آمد سدى بزرگ و مرزى عظيم باشد تا هرگز به هم آميخته نشوند، از خداوند تقاضاى دورى آباديها و بعد سفر كردند، خداوند هم اين دعايشان را مستجاب كرد و آنچنان متلاشى شدند كه هر گروهى به سوئى رفتند، و به گونه اى از هم دور شدند كه اگر مى خواستند يكديگر را پيدا كنند يك عمر بايد در سفر باشند!

4- هر گاه كسى به وضع آن سرزمين قبل از هجوم سيل عرم و بعد از آن نگاه مى كرد باورش نمى شد كه اين همان سرزمينى است كه روزى مملو از درختان سر سبز و خرم و پر ميوه بوده كه امروز به شكل بيابانى وحشتناك كه تك تك درختان شوره گز و اراك و سدر همچون مسافرانى كه راه را گم كرده و پراكنده شده اند در آن به چشم مى خورد.

اين صحنه با زبان حال مى گويد: سرزمين وجود انسان نيز اينچنين است اگر نيروهاى خلاق او مهار شود و استعدادهاى او به صورت صحيحى مصرف گردد، باغهائى پر طراوت از علم و عمل و فضائل اخلاقى ببار مى آورد، اما اگر سد تقوى بشكند، و غرائز به صورت

ص: 244

سيلى ويرانگر سرزمين زندگى انسان را زير پوشش خود قرار دهند، جز ويرانه اى بى ارزش باقى نخواهد ماند، و گاه يك عامل به ظاهرا كوچك ريشه را تدريجا مى زند، و همه چيز را در هم مى ريزد، بايد حتى از اين مسائل كوچك ترسيد و بر حذر بود.

5- آخرين سخن كه اشاره به آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه اين ماجراى عجيب بار ديگر اين حقيقت را ثابت مى كند كه مرگ انسان در دل زندگى او نهفته شده، و همان چيزى كه يك روز مايه حيات و آبادانى او است روز ديگر ممكن است عامل مرگ و ويرانى گردد.(1)

25- خداوند ارواح را به هنگام مرگ و خواب مى گيرد

31- زمر: 42 اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (42) زمر: 42 خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند، و ارواحى را كه نمرده اند نيز

به هنگام خواب مى گيرد؛ سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) بازمى گرداند تا سرآمدى معيّن؛ در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند!


1- تفسير نمونه ج: 18 ص: 63 ببعد.

ص: 245

تفسير: خداوند ارواح را به هنگام مرگ و خواب مى گيرد

آيه مورد بحث براى اينكه روشن سازد همه چيز انسانها و از جمله حيات و مرگشان به دست خدا است مى گويد: خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند (اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها).

و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد (وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها).

و به اين ترتيب خواب برادر مرگ است و شكل ضعيفى از آن،

چرا كه رابطه روح با جسم به هنگام خواب به حداقل مى رسد و بسيارى از پيوندهاى اين دو قطع مى شود.

بعد مى افزايد: ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد (به گونه اى كه هرگز از خواب بيدار نمى شوند) و ارواح ديگرى را كه فرمان ادامه حياتشان داده به بدنهايشان باز مى گرداند تا سرآمد معينى فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى آرى در اين مسأله آيات و نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مى كنند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

از اين آيه امور زير به خوبى استفاده مى شود:

1- انسان تركيبى است از روح و جسم، روح گوهرى است غير مادى كه ارتباط آن با جسم مايه نور و حيات آن است.

2- به هنگام مرگ خداوند اين رابطه را قطع مى كند، و روح را به عالم ارواح مى برد و به هنگام خواب نيز اين روح را مى گيرد، اما نه آنچنان كه رابطه به كلى قطع شود، بنابر اين روح نسبت به بدن داراى سه حالت است: ارتباط تام (حالت حيات و بيدارى) ارتباط ناقص (

ص: 246

حالت خواب) قطع ارتباط به طور كامل (حالت مرگ).

3- خواب چهره ضعيفى از مرگ است، و مرگ نمونه كاملى از خواب 4- خواب از دلائل استقلال و اصالت روح است، مخصوصا هنگامى كه با رؤيا آنهم رؤياهاى صادقه توأم باشد اين معنى روشنتر مى شود.

5- بعضى از ارواح هنگامى كه در عالم خواب رابطه آنها با جسم ضعيف مى شود گاه به قطع كامل اين ارتباط مى انجامد به طورى كه صاحبان آنها هرگز بيدار نمى شوند، و اما ارواح ديگر در حال خواب و بيدارى در نوسانند تا فرمان الهى فرا رسد.

6- توجه به اين حقيقت كه انسان همه شب به هنگام خواب در آستانه مرگ قرار مى گيرد درس عبرتى است كه اگر در آن بينديشد براى بيدارى او كافى است.

7- تمام اين امور به دست قدرت خداوند انجام مى گيرد، و اگر در آيات ديگر سخن از قبض روح به دست ملك الموت و فرشتگان مرگ آمده، به عنوان اين است كه آنها فرمانبران حق و مجريان اوامر او هستند و تضادى ميان اين دو وجود ندارد.

به هر حال اين كه در پايان آيه مى فرمايد: در اين موضوع نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند، منظور نشانه هائى از قدرت خداوند و مسأله مبدء و معاد و ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده او است.

نكته ها:

1- جهان اسرار آميز خواب

ص: 247

حقيقت خواب چيست؟ و چه مى شود كه انسان به خواب مى رود؟ در اين باره دانشمندان بحثهاى فراوانى دارند: بعضى آن را نتيجه انتقال قسمت عمده خون از مغز به ساير قسمتهاى بدن مى دانند، و به اين ترتيب براى آن عامل فيزيكى قائلند.

بعضى ديگر عقيده دارند كه فعاليتهاى زياد جسمانى سبب جمع شدن مواد سمى مخصوصى در بدن مى شود، و همين امر روى سيستم سلسله اعصاب اثر مى گذارد و حالت خواب به انسان دست مى دهد، و اين حال ادامه دارد تا اين سموم تجزيه و جذب بدن گردد، به اين ترتيب عامل شيميائى براى آن قائل شده اند.

جمعى ديگر يك نوع عامل عصبى براى خواب قائلند و مى گويند: دستگاه فعال عصبى مخصوصى كه در درون مغز انسان است و مبدء حركات مستمر اعضا مى باشد بر اثر خستگى زياد از كار مى افتد و خاموش مى شود.

ولى هيچيك از اين نظرات نتوانسته است پاسخ قانع كننده اى به مسأله خواب بدهد هر چند تاثير اين عوامل را بطور اجمال نمى توان انكار كرد؟ ما فكر مى كنيم چيزى كه سبب شده دانشمندان امروز از بيان تفسير روشنى براى مسأله خواب عاجز بمانند همان تفكر مادى آنها است، آنها مى خواهند بدون قبول اصالت و استقلال روح اين مسأله را تفسير كنند، در حالى كه خواب قبل از آنكه يك پديده جسمانى باشد يك پديده روحانى است كه بدون شناخت صحيح روح تفسير آن غير ممكن است.

قرآن مجيد در آيات فوق دقيقترين تفسير را براى مسأله خواب بيان

ص: 248

كرده، زيرا مى گويد خواب يك نوع قبض روح و جدائى روح از جسم است اما نه جدائى كامل به اين ترتيب هنگامى كه به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچيده مى شود و جز شعاع كم رنگى از آن بر اين جسم نمى تابد، دستگاه درك و شعور از كار مى افتد، و انسان از حس و حركت باز مى ماند، هر چند قسمتى از فعاليتهائى كه براى ادامه حيات او ضرورت دارد، مانند ضربان قلب و گردش خون و فعاليت دستگاه تنفس و تغذيه ادامه مى يابد.

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: ما من احد ينام الا عرجت نفسه الى السماء، و بقيت روحه فى بدنه، و صار بينهما سبب كشعاع الشمس، فان اذن الله فى قبض الا روح اجابت الروح النفس، و ان اذن الله فى رد الروح اجابت النفس الروح، فهو قوله سبحانه الله يتوفى الانفس حين موتها ...: هر كس مى خوابد نفس او به آسمان صعود مى كند و روح در بدنش مى ماند، و در ميان اين دو ارتباطى همچون پرتو آفتاب است، هر گاه خداوند فرمان قبض روح آدمى را صادر كند روح دعوت نفس را اجابت مى كند، و به سوى او پرواز مى نمايد، و هنگامى كه خداوند اجازه بازگشت روح را دهد نفس دعوت روح را اجابت مى كند و به تن باز مى گردد، و اين است معنى سخن خداوند سبحان كه مى فرمايد: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها

و ضمنا از اينجا مسأله مهم ديگرى كه مسأله رؤيا (خواب ديدن است) نيز حل مى شود، چرا كه بسيارند خوابهائى كه عينا يا با مختصر تغييرى در خارج واقع مى شوند.

تفسيرهاى مادى از بيان و توجيه اين گونه خوابها عاجزند، در حالى

ص: 249

كه تفسيرهاى روحى به خوبى مى توانند اين مطلب را روشن سازند، زيرا روح انسان به هنگام جدائى از تن و ارتباط با عالم ارواح حقايق بيشترى را مربوط به گذشته و آينده درك مى كند، و همين است كه اساس رؤياهاى صادقه را تشكيل مى دهد.

2- خواب در روايات اسلامى

از رواياتى كه مفسران در ذيل آيات فوق ذكر كرده اند نيز به خوبى روشن مى شود كه خواب در اسلام به عنوان حركت روح به سوى عالم ارواح شمرده شده، و بيدارى بازگشت روح به بدن و نوعى حيات مجدد است.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه به يارانش چنين تعليم مى داد: لا ينام المسلم و هو جنب، لا ينام الا على طهور، فان لم يجد الماء فليتمم بالصعيد، فان روح المؤمن ترفع الى الله تعالى فيقبلها، و يبارك عليها، فان كان اجلها قد حضر جعلها فى كنوز رحمته، و ان لم يكن اجلها قد حضر بعث بها مع امنائه من ملائكته، فيردونها فى جسده: مسلمان نبايد با حالت جنابت بخوابد، و جز با طهارت وضو به بستر نرود، هر گاه آب نيابد تيمم كند، زيرا روح مؤمن به سوى خداوند متعال بالا مى رود، او را مى پذيرد و به او بركت مى دهد، هر گاه پايان عمرش فرا رسيده باشد او را در گنجهاى رحمتش قرار مى دهد، و اگر فرا نرسيده باشد او را با امنائش از فرشتگان به جسدش باز مى گرداند.

در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام چنين مى خوانيم: اذا قمت بالليل من منامك فقل الحمد لله الذى رد على روحى لاحمده و اعبده: هنگامى كه

ص: 250

در شب از خواب برمى خيزى بگو حمد خدائى را كه روح مرا به من بازگرداند، تا او را حمد و سپاس گويم و عبادت كنم. و حديث در اين زمينه بسيار است.

(مطالب مشروح در باره خواب وخواب هاى مذكور در قرآن، قبلًا گذشت).(1)

26- روزى را براى هركس بخواهد مى گسترد

32- زمر: 52 أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) زمر: 52 آيا آنها ندانستند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟! در اين، آيات و نشانه هايى است براى گروهى كه ايمان مى آورند.

تفسير: آيا آنها ندانستند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟! (أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ).

چه بسيارند افراد شايسته اى كه در زندگى محروم و منزوى هستند، و چه بسيار افراد ضعيف و ناتوانى كه از هر نظر متنعمند، اگر پيروزيهاى مادى همگى در سايه تلاش و كوشش خود افراد و لياقتهاى آنها به دست مى آمد نبايد شاهد چنين صحنه هائى باشيم.

اين خود مى رساند كه در پشت عالم اسباب دست نيرومند ديگرى است كه آن را طبق برنامه حساب شده اى اداره مى كند.


1- تفسير نمونه ج: 19 ص: 477 ببعد.

ص: 251

درست است كه انسان بايد در زندگى تلاش و كوشش كند، درست است كه جهاد و كوشش كليد حل بسيارى از مشكلات است، اما اين اشتباه بزرگى است كه ما مسبب الاسباب را فراموش كنيم و تنها چشم به اسباب بدوزيم و مؤثر واقعى را خودمان بدانيم.

يكى از اسرار ناكام ماندن جمعى از آگاهان لايق، و كامياب شدن جمعى از جاهلان بى كفايت همين است كه هشدارى براى همه مردم باشد تا در عالم اسباب گم نشوند و تنها بر نيروى شخصى خود تكيه نكنند.

لذا در پايان آيه مى افزايد در اين آيات و نشانه هائى است براى گروهى كه ايمان مى آورند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).

نشانه هائى براى ذات پاك خدا همانگونه كه امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:

عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم: من خدا را به وسيله بر هم خوردن تصميمها، گشوده شدن گره ها و در هم شكستن اراده ها شناختم.

و نشانه هائى است از ضعف و ناتوانى انسان تا خود را گم نكند و گرفتار غرور و خودبينى نگردد.(1)

27- فقط براى خدا سجده كنيد


1- تفسير نمونه ج: 19 ص: 496.

ص: 252

33- فصلت: 37 وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (37) فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ (38) وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (39) وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (39) فصلت: 37 و از نشانه هاى او، شب و روز و خورشيد و ماه است؛ براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدايى كه آفريننده آنهاست سجده كنيد اگر مى خواهيد او را بپرستيد! 38 و اگر (از عبادت پروردگار) تكبّر كنند، كسانى كه نزد پروردگار تو هستند شب و روز براى او تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند! 39 و از آيات او اين است كه زمين را خشك (و بى جان) مى بينى، امّا هنگامى كه آب (باران) بر آن مى فرستيم به جنبش درمى آيد و نموّ مى كند؛ همان كسى كه آن را زنده كرد، مردگان را نيز زنده مى كند؛ او بر هر چيز تواناست!

تفسير: فقط براى خدا سجده كنيد

اين آيات در حقيقت آغازگر فصل تازه اى در اين سوره، در زمينه توحيد و معاد، و بيان نبوت و عظمت قرآن است، و در حقيقت مصداقى است روشن از دعوت الى الله در برابر مشركان كه دعوت به سوى بت مى كردند.

نخست از مساله توحيد شروع كرده، از طريق آيات آفاقى مردم را به سوى خدا دعوت مى نمايد، مى فرمايد: از آيات و نشانه هاى

ص: 253

پروردگار، شب و روز و خورشيد و ماه است

(وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ).

شب مايه آرامش، و روشنائى روز وسيله جنبش و حركت است، و اين دو توأما چرخهاى زندگى انسانها را به گردش منظم و متناوبى در مى آورند كه اگر هر كدام جاويدان و يا حتى طولانى بود، زندگى تمام موجودات زنده دستخوش فنا مى شد، لذا كره ماه كه شبهايش معادل 15 شبانه روز زمين، و روزهايش به همين اندازه است به هيچوجه قابل سكونت نيست، چرا كه در شبهاى سرد و تاريكش همه چيز منجمد مى شود، و در روزهاى سوزانش همه چيز آتش مى گيرد، به همين دليل زندگى كردن موجودات زنده اى همچون انسان در آنجا غير ممكن است.

اما خورشيد منبع همه بركات مادى در منظومه ما است، نور و گرما و حركت و جنبش و نزول بارانها، و روئيدن گياهان، و رسيدن ميوه ها، حتى رنگهاى زيباى گلها همه از پرتو وجود او است.

ماه نيز روشنى بخش شبهاى تار، و چراغ پر فروغ و زيباى رهروان بيابانها.

و گمشدگان صحراها است، و با جزر و مد خود نيز بركات فراوانى مى آفريند.

ولى بخاطر همين بركات گروهى در مقابل اين دو كوكب پر فروغ آسمان سجده مى كردند و آنها را پرستش مى نمودند، آنها در عالم اسباب، متوقف مانده، بى آنكه مسبب الاسباب را ببينند.

لذا قرآن بعد از اين بيان بلافاصله مى گويد: براى خورشيد و ماه

ص: 254

سجده نكنيد، براى خدائى كه آفريننده آنها است سجده كنيد اگر مى خواهيد او را عبادت نمائيد (لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ).

شما چرا به سراغ سرچشمه اين بركات نمى رويد؟ چرا سر بر آستان او نمى سائيد؟ چرا موجوداتى را مى پرستيد كه خود اسير قوانين آفرينش اند، و داراى طلوع و غروبند و دستخوش انواع تغييرات.

بايد به سراغ كسى رفت كه حاكم و خالق اين قوانين است هرگز غروب و افولى ندارد و دست تغيير و دگرگونى به دامان كبريايش دراز نمى شود.

به اين ترتيب يكى از شعبه هاى گسترده شرك و بت پرستى را كه به صورت پرستش موجودات مختلف طبيعت كه داراى فوائدى هستند نفى مى كند، و به همه آنها پيام مى دهد، به سراغ خالق اين موجودات برويد و در معلول متوقف نشويد، به دنبال علت العلل بگرديد.

در حقيقت در اين آيه از نظام واحدى كه بر خورشيد و ماه و شب و روز حاكم.

است استدلال بر وجود خداوند يكتا شده و از خالقيت و حاكميت او براى لزوم عبادتش اتخاذ سند كرده است.

جمله إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ در حقيقت اشاره به اين نكته دارد كه اگر قصد عبادت خدا را داريد غير او را حذف كنيد و چيزى را در عبادت او شريك قرار ندهيد، چرا كه عبادت او با عبادت ديگرى هرگز جمع نمى شود.

سپس مى افزايد: اگر اين دليل منطقى در فكر آنها اثر نگذاشت و باز

ص: 255

هم به سراغ بتها و معبودهاى مجازى رفتند و معبود حقيقى را به دست فراموشى سپردند اگر در عبادت خدا استكبار كردند هرگز نگران نباش، چون فرشتگان مقربى كه در پيشگاه او هستند شب و روز براى او تسبيح مى گويند، و هيچگاه از عبادت او ملالت و خستگى پيدا نمى كنند (فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ).

اگر گروهى نادان و جاهل و بيخبر در برابر ذات پاكش سجده نكنند مساله اى نيست اين عالم وسيع پر است از فرشتگان مقرب كه دائما در حال ركوع و سجود و حمد و تسبيحند، تازه نيازى به عبادت آنها نيز ندارد، آنها نيازمند عبادت اويند، چرا كه هر افتخار و كمالى براى ممكنات است در سايه عبوديت او است.

چنانكه گفتيم آيات فوق از آيات سجده است ولى در اين كه آيا سجده بعد از آغاز آيه اول (جمله تعبدون) واجب است يا بعد از اتمام هر دو آيه جمله (وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ) در ميان فقهاى اهل سنت گفتگو است، گروهى اولى را پذيرفته اند، مانند شافعى و مالك و بعضى دوم را ترجيح داده اند مانند ابو حنيفه و احمد حنبل،.

اما به عقيده علماى اماميه بر اساس رواياتى كه از اهلبيت عليهم السلام وارد شده محل سجده همان جمله تَعْبُدُونَ است، و اين از سجده هاى واجب قرآن مى باشد.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه آنچه واجب است اصل سجده مى باشد، اما ذكر آن مستحب است، در روايتى مى خوانيم كه در سجده اين ذكر را بگويد لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و

ص: 256

تصديقا، لا اله الا الله عبودية و رقا سجدت لك يا رب تعبدا و رقا، لا مستنكفا و لا مستكبرا بل انا عبد ذليل خائف مستجير.

بار ديگر به آيات توحيد كه زمينه ساز مساله معاد است باز مى گردد، و اگر قبلا سخن از خورشيد و ماه و آيات سماوى بود در اينجا سخن از آيات ارضى و زمينى است.

مى فرمايد: از آيات او اين است كه زمين را خاشع و خاضع و خشك و بى حركت مى يابى، اما هنگامى كه قطره هاى حياتبخش آب باران را بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد، و افزايش مى يابد و نمو مى كند (وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ).

زمينى خشك و مرده و بى حركت كجا، و اين همه آثار حيات و جلوه هاى گوناگون آن كجا؟ كدام قدرت است كه با نزول چند قطره باران از خاك مرده اين همه حركت و جنبش و حيات مى آفريند؟ اين يكى از نشانه هاى علم و قدرت بى پايان پروردگار و علائم وجود ذيجود او است.

سپس از اين مساله روشن توحيدى يعنى مساله حيات كه هنوز اسرارش براى بزرگترين دانشمندان كشف نشده، با يك انتقال سريع و جالب به مساله معاد.

پرداخته، مى گويد: آن كس كه اين زمين مرده را زنده كرد هم او مردگان را نيز در قيامت زنده مى كند! (إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى).

آرى او بر همه چيز توانا است (إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ).

دلائل قدرتش در همه جا نمايان است و همه سال نشانه هاى آن را با

ص: 257

چشم خود مى بينيد، با اين حال چگونه در مساله معاد ترديد مى كنيد؟ و آن را جز محالات مى شمريد؟ زهى نادانى و غفلت و بيخبرى! خاشعة از ماده خشوع در اصل به معنى تضرع و تواضع توام با ادب است، و به كار بردن اين تعبير در مورد زمين خشكيده در حقيقت يك نوع كنايه است.

آرى زمين به هنگامى كه خشكيده و فاقد آب مى شود از هر گونه گل و گياه خالى مى گردد، و به صورت انسان افتاده و يا مرده بيجانى در مى آيد، اما نزول باران حيات جديدى به آن مى بخشد آن را به حركت و نمو و رشد وا مى دارد.

جمله ربت از ماده ربو (بر وزن غلو) به معنى افزايش و نمو است و ربا نيز از همين ماده است، چرا كه ربا خوار طلب خود را با افزايشى مى گيرد.

اهتزت از ماده هز (بر وزن حظ) به معنى تحريك شديد است.(1)

28- آفرينش آسمان ها و زمين از نشانه معرفت اوست

35- شورا: 29 وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ (29) شورا: 29 و از آيات اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر نموده؛ و او هرگاه بخواهد بر جمع آنها تواناست!


1- تفسير نمونه ج: 20 ص: 288 ببد.

ص: 258

تفسير: يكى از مهمترين آيات علم و قدرت پروردگار آيه مورد بحث است.

از آيات و نشانه هاى او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است (وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ).

آسمانها با آنهمه عظمت، با آن منظومه هاى و كهكشانها، و ميليونها ميليون ستاره عظيم و درخشان، آسمانها با آن نظامى كه انسان از مطالعه آن در حيرت فرو مى رود و زمين با انواع منابع حياتيش، با گياهان متنوع و رنگارنگ، و گلها و ميوه ها، با انواع مواهب و بركات، و انواع زيبائيهايش، همه آيات و نشانه هاى او است اين از يكسو.

از سوى ديگر جنبندگان زمين و آسمان، انواع پرندگان، صدها هزار نوع حشرات، انواع حيوانات وحشى و اهلى، و خزندگان، و ماهيان بسيار كوچك و ظريف و غول پيكر و عظيم، و انواع آبزيان و عجائب و شگفتيهائى كه در ساختمان هر يك از آنها به كار رفته، و از همه مهمتر در اصل حقيقت حيات و زندگى.

و اصول اسرار آميزى كه بر آن حاكم است كه هنوز بعد از هزاران سال مطالعه ميليونها دانشمند، كسى به عمق آن نرسيده، همه و همه آيات خدا است.

جالب اينكه دابة هم موجودات زنده ذره بينى را شامل مى شود كه داراى حركت ظريف و مرموزى است، و هم حيوانات غول پيكرى كه دهها متر طول و دهها تن وزن دارد، هر يك به نوعى تسبيح حق مى گويند، و ثناخوان او هستند و با زبان حال بيانگر عظمت و قدرت

ص: 259

علم بى پايان او.

و در پايان آيه مى فرمايد: او هر گاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنها است (وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ.

در اينكه منظور از جمع كردن تمام جنبندگان در اين آيه چيست؟ بسيارى از مفسران آن را به معنى جمع براى حساب و جزاى اعمال در قيامت دانسته اند، و مى توان آياتى را كه از قيامت به عنوان يوم الجمع ياد مى كند گواه بر اين معنا گرفت

(مانند آيه 7 همين سوره شورى و 9 تغابن).

در اين صورت اين سؤال پيش مى آيد كه آيا همه جنبندگان در قيامت محشور مى شوند، حتى غير انسانها؟ بلكه گاه گفته مى شود كه دابة (جنبنده) معمولا به غير انسانها اطلاق مى شود، در اين صورت اين مشكل مطرح خواهد شد كه چگونه جنبندگان غير انسان حشر و حساب دارند در حالى كه عقل و شعور و تكليفى ندارند؟ پاسخ اين سؤال را ذيل آيه 38 سوره انعام وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ: هيچ جنبنده اى در زمين، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود، (در آسمان) پرواز مى كند نيست مگر اينكه امتهائى همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم سپس همه آنها به سوى پروردگارشان جمع و محشور مى شوند داده ايم.

و گفتيم زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزى است، چه مانعى دارد كه اين اعمال بيانگر نوعى عقل و شعور در آنها باشد؟ چه لزومى دارد كه همه اينها را به غريزه تقسيم

ص: 260

كنيم؟ در اين صورت نوعى از حشر و حساب براى آنها متصور خواهد بود.

اين احتمال نيز در تفسير آيه مورد بحث وجود دارد كه منظور از جمع نقطه مقابل بث (پراكندن) است، به اين معنى كه بث اشاره به آفرينش و گسترش انواع موجودات زنده و جنبندگان است، سپس مى فرمايد هرگاه خدا بخواهد آنها را جمع كرده و نابود يا منقرض مى سازد.

همانگونه كه در طول تاريخ تاكنون بسيارى از انواع جنبندگان در روى زمين گسترش عجيبى پيدا كرده، و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شده اند، هم گسترش آنها به دست خدا است و هم جمع آنها، و در حقيقت شبيه آياتى است كه مى گويد: حيات دهنده خدا است، و ميراننده هم او است.

در اين صورت مسأله حساب و جزاى حيوانات در اين آيه مطرح نخواهد شد.

ستارگان مسكون آسمان

از نكات قابل ملاحظه اى كه از اين آيه استفاده مى شود اين است كه دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمانها دارد، گرچه هنوز دانشمندان به صورت قاطعى در اين زمينه قضاوت نمى كنند، همينقدر سربسته مى گويند: در ميان كواكب آسمان به احتمال قوى ستارگان زيادى هستند كه داراى موجودات زنده اند،

ولى قرآن با جمله وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ (آنچه در آسمان و زمين از جنبندگان گسترده است)، با صراحت اين حقيقت را اعلام مى دارد

ص: 261

كه در پهنه آسمان نيز جنبندگان زنده فراوان است.

و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند فيهما منحصر به كره زمين باشد بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا ضمير تثنيه است و به آسمان و زمين هر دو برمى گردد، همانگونه كه تفسير دابة به فرشتگان آسمان تفسيرى است بسيار بعيد، چرا كه دابة معمولا به جنبندگان مادى اطلاق مى شود.

اين معنى از آيات متعدد ديگر قرآن مجيد نيز استفاده مى شود.

در حديث معروفى از امير مؤمنان امام على بن ابى طالب نقل شده است كه فرمود: هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن التى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور: اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهائى همچون شهرهاى زمين دارد، هر شهرى با شهر ديگر (هر ستاره اى با ستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است.

روايات متعدد ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده است (براى اطلاع بيشتر مى توان به كتاب الهيئة و الاسلام مراجعه كرد).(1)

29- وزش بادهاى منظم و حركت كشتى ها از آيات اوست

36- شورا: 32 وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ (32) إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (33) أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ (34) شورا: 32 از نشانه هاى او


1- تفسير نمونه ج: 20 ص: 432 ببعد.

ص: 262

كشتيهايى است كه در دريا همچون كوه ها به نظر مى رسند!

شورا: 33 اگر او اراده كند، باد را ساكن مى سازد تا آنها بر پشت دريا بى حركت بمانند؛ در اين نشانه هايى است براى هر صبركننده شكرگزار! شورا: 34 يا اگر بخواهد آنها را بخاطر اعمالى كه سرنشينانش مرتكب شده اند نابود مى سازد؛ و در عين حال بسيارى را مى بخشد.

تفسير: وزش بادهاى منظم و حركت كشتيها از آيات اوست

بار ديگر در اين آيات به بيان نشانه هاى پروردگار و دلائل توحيد پرداخته، و بحثى را كه در اين زمينه در آيات قبل آمده ادامه مى دهد.

در اينجا به سراغ مطلبى مى رود كه انسانها در زندگى مادى خود با آن بسيار سر و كار دارند، مخصوصا ساحل نشينان و مسافران درياها، مى گويد: از آيات و نشانه هاى خداوند كشتيهائى است همچون كوهها كه بر صفحه درياها به حركت در مى آيد (وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ).

جوار جمع جارية توصيفى است براى سفن جمع سفينه به معنى كشتى كه براى اختصار از عبارت حذف شده و اصولا تكيه آيه روى همين جريان و حركت كشتيهاست، و به همين دليل مخصوصا اين وصف موضوع سخن قرار گرفته.

و اينكه لغت عرب به دختران جوان جارية گفته مى شود به خاطر جريان نشاط جوانى در تمام وجود آنها است.

اعلام جمع علم (بر وزن قلم) به معنى كوه است، ولى در اصل به معنى علامت و اثرى است كه از چيزى خبر مى دهد، مانند علم

ص: 263

الطريق (نشانه هاى راه) و علم الجيش (پرچم لشكر) و مانند آن، و اگر به كوه علم گفته مى شود به خاطر همين است كه از دور نمايان است، و گاه بر فراز آن آتشى مى افروختند تا نشانه اى براى رهگذران باشد، ولى بود و نبود آتش در اين نامگذارى تاثيرى ندارد.

به اين ترتيب قرآن مجيد در اين آيه- همچون آيات متعدد ديگر- حركت كشتيهاى كوه پيكر را بر صفحه درياها بر اثر وزش بادهاى منظم از نشانه هاى خداوند مى شمرد.

اگر زورق يا قايق كوچكى بر صفحه آب به خاطر وزش باد حركت كند زياد مهم نيست، مهم آن است كه كشتيهاى كوه پيكر با وزش امواج لطيف هوا با عده زيادى مسافر و بار فراوان به حركت در آيد، و هزاران كيلومتر راه را در ميان دو نقطه بپيمايد، و به مقصد برسد.

راستى چه كسى اوقيانوسها را با اين وسعت و عمق و ويژگيهاى آب آفريده؟ چه كسى به چوب و مواد ديگرى كه كشتى را با آن شكل مخصوص مى سازند اين خاصيت را بخشيده كه بر صفحه آب ثابت بماند؟ و چه كسى به بادها دستور داده است به صورت منظمى بر صفحه درياها و اوقيانوسها بوزند كه هر كس از هر نقطه به نقطه ديگرى مى خواهد برود بتواند از آن استفاده كند؟ همه جا نظم نشانه عقل و دانش است و در اينجا نيز همينگونه است.

اصولا اگر نقشه هائى كه دريانوردان از حركت بادها در اختيار دارند، و معلوماتى كه بشر در باره وزش بادها از قطبين زمين به سوى خط استوا، و از خط استوا به سوى دو قطب، و همچنين وزشهاى متناوب از سوى سواحل و خشكيها به دريا، و از سوى دريا به خشكى، در نظر

ص: 264

بگيرد، مى داند چقدر اين مسأله حساب شده است.

البته در عصر ما نيرو محرك كشتيها موتورهاى نيرومندى است كه پروانه هاى كشتى را به حركت در مى آورد، ولى با اينحال وزش بادها در حركت اين كشتيها نيز مؤثر است.

سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: اگر خداوند اراده كند باد را ساكن مى سازد تا كشتيها بر پشت دريا ساكن و متوقف شوند! (إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ).

و در پايان آيه براى نتيجه گيرى اضافه مى كند: در اين نشانه هائى است براى هر كس كه داراى مقام صبر و شكر است (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ).

آرى در اين حركت بادها، و جريان كشتيها، و آفرينش درياها، و نظام و هماهنگى مخصوصى كه بر اين امور حكمفرماست نشانه هاى گوناگونى براى ذات پاك او است.

مى دانيم وزش بادها در درجه اول به خاطر تفاوت درجه حرارت در دو نقطه روى زمين است، زيرا هوا بر اثر حرارت منبسط مى شود سپس به طرف بالا حركت مى كند و به همين دليل از يكسو فشار بر هواى اطراف مى آورد و آنها را متحرك مى سازد، و از سوى ديگر هنگامى كه به سمت بالا حركت كند جاى خود را به هواى اطراف مى دهد، اگر خداوند فقط اين خاصيت انبساط را از آن بگيرد سكون و سكوتى مرگبار بر آن حاكم مى شود، و كشتيهاى بادبانى بى حركت بر صفحه اوقيانوسها حيران و سرگردان مى مانند.

صبار و شكور هر دو صيغه مبالغه است كه يكى فزونى صبر را

ص: 265

مى رساند، و ديگرى فزونى شكر را.

تكيه بر اين دو وصف در آيه مورد بحث و چند مورد ديگر از آيات قرآن مجيد اشاره به نكات لطيفى دارد: اين دو وصف مجموعا ترسيم گويائى از حقيقت ايمان است، چرا كه مؤمن در مشكلات و گرفتاريها صبور و در نعمتها شكور است، لذا در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: الايمان نصفان: نصف صبر، و نصف شكر: ايمان دو نيمه است، نيمى از آن صبر، و نيمى از آن شكر است.

بعلاوه مطالعه اسرار نظام آفرينش از يكسو نياز به صبر و حوصله و پشت كار و صرف وقت دارد، و از سوى ديگر انگيزه شكر منعم.

هرگاه اين دو دست به دست هم مى دهند انسان را آماده براى مطالعه اين آيات مى سازند، و اصولا مطالعه اسرار آفرينش خود يكنوع شكر است.

از سوى سوم به هنگامى كه انسان سوار بر كشتى مى شود اين دو وصف در او از هر زمان ديگر نمايان تر است، صبر در برابر حوادث و مشكلات دريا و شكر به هنگام رسيدن به ساحل مقصود! باز در آيه بعد براى مجسم ساختن عظمت اين نعمت الهى مى افزايد: يا اگر بخواهد اين كشتيها را به خاطر اعمالى كه مسافران و سرنشينانش مرتكب شده اند نابود و هلاك مى سازد (أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا).

همانگونه كه در آيات گذشته نيز خوانديم بلاهائى كه بر سر انسان وارد مى شود غالبا نتيجه اعمال خود او است.

ولى با اينحال لطف خداوند شامل حال انسان است و بسيارى را مى بخشد (وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ).

ص: 266

كه اگر نبخشد هيچكس جز معصومين و خاصان و پاكان از مجازات الهى مصون و بركنار نخواهند بود، چنانكه در آيه 45 سوره فاطر مى خوانيم: وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى: هر گاه خداوند مردم را به آنچه انجام داده اند مجازات مى كرد جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نمى گذاشت (ولى به لطفش) آنها را تا سر آمد معينى مهلت مى دهد.

آرى او مى تواند بادها را از حركت باز دارد تا كشتيها در دل اقيانوسها بى حركت بمانند، و هم مى تواند بادها را تبديل به طوفانهاى درهم پيچيده سازد

تا كشتيهاى كوه پيكر را درهم بكوبند، و همچون پر كاهى در ميان امواج بغلطانند ولى لطف عميم او مانع اين كار است.(1)

30- در آسمان ها و زمين نشانهائى است براى حق جويان

37- جاثيه: 3 إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ (3) جاثيه: 3 بى شكّ در آسمانها و زمين نشانه هاى (فراوانى) براى مؤمنان وجود دارد؛

در اين آيه به بيان آيات و نشانه هاى عظمت خدا در آفاق و انفس پرداخته، مى گويد در آسمانها و زمين نشانه هاى فراوانى است براى آنها كه اهل ايمانند و طالب حقند


1- تفسير نمونه ج: 20 ص: 450 ببعد.

ص: 267

(إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ).

عظمت آسمانها از يكسو، و نظام شگفت انگيز آنها كه ميليونها سال مى گذرد و برنامه هاى آنها بدون كمترين انحراف و دگرگونى ادامه مى يابد از سوى ديگر، و ساختمان زمين و عجائب آن از سوى سوم هر يك آيتى از آيات خدا است.

زمينى كه به گفته بعضى از دانشمندان 14 نوع حركت دارد، و با سرعت سرسام آورى به گرد خود مى گردد، و نيز حركتى سريع به گرد خورشيد، و حركت ديگرى همراه خانواده منظومه شمسى در دل كهكشان دارد، و به مسافرتى بى انتها مشغول است، با اينحال چنان آرام است كه مهد آسايش انسان و همه موجودات زنده است، و ابدا احساس نمى شود كه حتى به مقدار سر سوزنى حركت مى كند! نه چنان سخت است كه نتوان در آن زراعت كرد و خانه بنا نمود، و نه چنان نرم است كه قابل استقرار و بقا نباشد.

انواع منابع و معادن و وسائل حيات براى ميلياردها انسان گذشته و امروز و آينده در آن فراهم شده، و آنقدر زيبائى دارد كه انسان را مسحور و مفتون خود مى سازد كوهها و درياها و جو زمين نيز هر كدام آيتى است اسرارآميز ولى اين نشانه هاى توحيد و عظمت آفريدگار را تنها در اختيار مؤمنان يعنى طالبان حق و پويندگان راه الله قرار مى دهد، و كوردلان بيخبر و مغرور از درك آن محرومند.

31- در آفرينش شما و جنبندگان، نشانه معرفت اوست

ص: 268

38- جاثيه: 4 وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (4) جاثيه: 4 و نيز در آفرينش شما و جنبندگانى كه (در سراسر زمين) پراكنده ساخته، نشانه هايى است براى جمعيّتى كه اهل يقينند.

سپس از آيات آفاقى قبل به آيات انفسى پرداخته، مى گويد: و در آفرينش شما و جنبندگانى كه در سراسر زمين پراكنده ساخته نيز نشانه هائى است براى جمعيتى كه اهل يقينند (وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ).

در حقيقت همانگونه كه در عبارت معروف و منسوب به امير مؤمنان على عليه السلام آمده است: اين انسان جرم صغيرى است كه عالم كبيرى در او خلاصه شده و آنچه در عالم كبير وجود دارد نمونه اى از آن در درون جسم و جان او است.

خصلتها و صفاتش معجونى است از خصائل و صفات مجموعه جنبندگان و موجودات زنده، و تنوع خلقتش عصاره اى است از مجموعه حوادث اين جهان بزرگ.

باز فرموده أتزعم أنّك جرم صغير و فيك انطوى العالم الأكبر (اى انسان) آياتو خيال مى كنى جرم كوچكى هستى در حالى كه در تو عالم بزرگى انباشته و نهفته است.

ساختمان يك سلول او به اندازه ساختمان يك شهر عظيم صنعتى اسرارانگيز است، و آفرينش يك موى او با ويژگيها و خصوصيات مختلفى كه با سرپنجه علم و دانش كشف شده است خود آيتى بزرگ از آيات الهى است.

وجود هزاران كيلومتر رگهاى كوچك و بزرگ و مويرگهاى فوق العاده

ص: 269

ظريف در بدن او، و هزار كيلومتر رشته هاى ارتباطى و سيمهاى مخابراتى سلسله اعصاب، و چگونگى ارتباط آنها با مركز فرماندهى فوق العاده پيچيده و اسرارآميز و در عين حال قوى و نيرومند در مغز، و طرز كار هر يك از دستگاههاى داخلى بدن، و هماهنگى عجيب آنها به هنگام بروز حوادث ناگهانى، و دفاع سرسختانه نيروهاى محافظ تن در برابر هجوم عوامل خارجى، هر يك به تنهائى آيتى است.

و از انسان گذشته صدها هزار نوع جنبنده از حيوانات ذره بينى گرفته تا حيوانات غول پيكر، با ويژگيها و ساختمانهاى كاملا متنوع و رنگارنگ كه گاه براى مطالعه يكنوع از آنها بايد جمعى از دانشمندان تمام عمر خود را مصروف كنند، و با اينكه هزاران كتاب در باره اسرار آفرينش آنها نوشته شده هنوز آنچه در باره آنها مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم بسيار كم است، آرى هر يك به نوبه خود آيتى و نشانه اى از علم و حكمت و قدرت بى پايان مبدأ آفرينش است.

ولى چرا گروهى دهها سال در لابلاى اين آيات رفت و آمد دارند، و كمترين آگاهى حتى از يكى از آنها ندارند؟ دليلش همان است كه قرآن مى گويد: اين آيات مخصوص طالبان ايمان و يقين و صاحبان انديشه و فكر است براى آنها كه درهاى قلب خود را گشوده و با تمام وجود تشنه يقين و علم و دانشند، حتى كمترين حركت و كوچكترين موجود را از نظر دور نمى دارند، و ساعتها در آن مى انديشند، و از آن نردبانى مى سازند براى ارتقاء به سوى الله و دفترى براى معرفت كردگار و با او به راز و نياز مى پردازند و جام دل را از باده عشقش لبريز مى كنند.

ص: 270

32- سه موهبت بزرگ

39- جاثيه: 5 وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (5) جاثيه: 5 و نيز در آمد و شد شب و روز، و رزق (و بارانى) كه خداوند از آسمان نازل كرده و بوسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات بخشيده و همچنين در وزش بادها، نشانه هاى روشنى است براى گروهى كه اهل تعقّلند!

در اين آيه از سه موهبت بزرگ كه هر يك نقش مهمى در حيات انسان و موجودات زنده ديگر دارد، و هر يك آيتى از آيات خدا است، نام مى برد: مسأله نور و آب و هوا مى فرمايد: در آمد و شد شب و روز، و رزقى را كه خداوند از آسمان نازل كرده و به وسيله آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيده، و همچنين در وزش بادها، نشانه هائى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند (وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).

مسأله نظام نور و ظلمت و آمد و شد شب و روز كه هر يك با نظم خاصى جانشين و خليفه ديگرى مى شود بسيار حساب شده و شگفت انگيز است، هر گاه روز دائمى بود يا فوق طولانى آنقدر حرارت بالا مى رفت كه تمام موجودات زنده مى سوختند، و هر گاه شب جاويدان بود و يا بسيار طولانى همه از شدت سرما منجمد

ص: 271

مى شدند!.

اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه اختلاف به معنى جانشينى

يكديگر نباشد بلكه اشاره به همان تفاوتى است كه شب و روز در فصول سال پيدا مى كنند و بر اثر آن محصولات مختلف، گياهان و ميوه ها و نزول برف و باران و بركات ديگر عائد انسانها مى شود.

جالب اينكه دانشمندان مى گويند با تمام تفاوتى كه مناطق مختلف روى زمين از نظر طول شب و روز دارند اگر مجموع ايام سال را حساب كنيم تمام مناطق دقيقا به اندازه هم از نور آفتاب بهره مى گيرند در مرحله دوم از رزق حياتبخش آسمانى، يعنى باران، سخن به ميان آمده كه نه در لطافت طبعش كلامى است، و نه در قدرت احياگريش سخنى، و همه جا نشانه زندگى و طراوت و زيبائى است.

چرا چنين نباشد در حالى كه قسمت اصلى بدن انسان و بسيارى از جانداران ديگر و گياهان را همين آب تشكيل مى دهد.

و در مورد سوم سخن از وزش بادها است بادهائى كه هواى پراكسيژن زنده را جابجا مى كنند، و در اختيار جانداران مى گذارند، هواى آلوده به كربن را براى تصفيه به دشتها و جنگلها و صحراها مى فرستند، و پس از تصفيه به شهرها و آباديها مى برند، و عجب اينكه اين دو دسته از موجودات زنده يعنى حيوانات و گياهان درست بر ضد هم عمل مى كنند، اولى اكسيژن را مى گيرد و گاز كربن مى دهد، و دومى كربن را مى گيرد و اكسيژن مى دهد تا تعادل در نظام حيات برقرار گردد، و با گذشت زمان ذخيره هواى مفيد زمين نابود نشود.

وزش بادهائى كه علاوه بر اين، تلقيح گر گياهان، و بارور كننده آنها، و

ص: 272

افشاننده انواع بذرها در سرزمينهاى مختلف، و پرورش دهنده مراتع طبيعى

و جنگلها، و موج آفرين در دل اقيانوسهاست، موجى كه به دريا حيات و حركت مى بخشد، و آب را از عفونت و فساد حفظ مى كند، و نيز همين بادها كشتيها را بر صفحه اقيانوسها به حركت درمى آورد.

جالب اينكه در آيات فوق نخست سخن از آيات آسمان و زمين مى گويد، و در پايان مى فرمايد: در اينها نشانه هائى براى مؤمنان است، سپس از آفرينش موجودات زنده سخن به ميان مى آورد، و مى گويد: در اين آياتى براى اهل يقين است، و بعد از نظام نور و ظلمت و باد و باران بحث مى كند، و مى گويد: در اينها نشانه هائى براى اهل تعقل است.

اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه انسان سه مرحله را در مسير معرفة الله مى پيمايد تا به مقصد رسد، نخست مرتبه تفكر سپس مرحله يقين و علم و بعد از آن مرحله ايمان و به اصطلاح عقد قلب است، و از آنجا كه از نظر شرافت ايمان مرحله اول، يقين مرحله دوم، و تفكر مرحله سوم است اين ترتيب در آيات ذكر شده، هر چند از نظر وجود خارجى، تفكر در مرتبه اول، سپس يقين، و بعد ايمان است، و به تعبير ديگر آنها كه اهل ايمانند از مشاهده آيات الهى به اين مرحله عالى صعود مى كنند و آنها كه نيستند لااقل به مرحله يقين و يا حداقل به مرحله تفكر درآيند.

مفسران در اين زمينه وجوه ديگرى نيز ذكر كرده اند كه آنچه گفتيم

ص: 273

مناسبتر است.(1)

33- هرچه در زمين و آسمان را تسخير شماكرده است!

40- جاثيه: 13 وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (13 جاثيه: 13 او آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته؛ در اين نشانه هاى (مهمّى) است براى كسانى كه انديشه مى كنند!

در اين آى به مسأله تسخير موجودات به طور كلى پرداخته، مى گويد: آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است همه را از ناحيه خودش مسخر شما ساخت (وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ).

آنقدر به شما شخصيت و ارزش و عظمت داد كه تمام موجودات عالم هستى را مسخر و در مسير منافع شما قرار داد، آفتاب و ماه، باد و باران، كوهها و دره ها، جنگلها و صحراها، درختان و حيوانات، معادن و منابع زير زمينى، و خلاصه همه اين موجودات را به خدمت شما دعوت كرد، و همه را سرگشته و فرمانبردار شما ساخت، تا از مواهب او بهره گيريد و به غفلت نخوريد.

قابل توجه اينكه مى فرمايد: جميعا منه: همه اينها با تمام ويژگيها و اختلافاتى كه دارند از سوى اويند و به فرمان او در خدمت شما.


1- تفسير نمونه ج: 21 ص: 227 ببعد.

ص: 274

با توجه به اينكه همه مواهب از ناحيه او است و خالق و مدبر و پروردگار همه ذات پاك او مى باشد پس چرا انسان به سراغ غير او رود؟ و سر بر آستان مخلوقات ضعيف بگذارد؟ و از معرفت منعم حقيقى غافل بماند؟ لذا در پايان آيه مى افزايد: در اين نشانه هاى مهمى است براى كسانى كه تفكر و انديشه مى كنند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

در اين آيه از عقول و انديشه هاى آنها، چه خداى مهربانى كه با هر زبان ممكن با بندگانش سخن مى گويد، گاه با زبان دل، و گاه با زبان فكر، و هدف در همه اينها يك چيز بيش نيست، و آن بيدارى انسانهاى غافل و به حركت درآوردن آنها در سير الى الله است.

در باره تسخير موجودات مختلف جهان بحث مشروحى در فصل قبل ذيل آيات 31 تا 33 سوره ابراهيم آورده ايم.

ص: 275

منابع و مصادر كتاب

قرآن كريم.

تفسير مجمع البيان: امين الإسلام طبرسى.

تفسير نمونه: جمعى از نويسندگان با اشراف ناصر مكارم شيرازى.

(1)


1- تفسير نمونه ج: 21 ص: 241 ببعد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109