فصلنامه فرهنگ زيارت، جلد 4

مشخصات كتاب

نام كتاب: فصلنامه فرهنگ زيارت

نويسنده: مركز تحقيقات حج

موضوع: نشريات

زبان: فارسى

تعداد جلد: 4

ناشر: نشر مشعر

مكان چاپ: تهران

سال چاپ: پاييز 1388

نوبت چاپ: 1

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف

در اين نوشته، به مجموعه الفاظ، اصطلاحات و تعابيرى كه به نوعى به زيارت و زيارت گاه ها مربوط است، اشاره مى شود. در فرهنگ نامه زيارت موضوعاتى كه به حرمين شريفين، عتبات عاليات و ساير حرم ها و زيارت گاه ها اختصاص دارد، مطرح مى شود. آشنايى با اين مفاهيم، بر معرفت دينى زائران مى افزايد و به درون مايه بيشترى از اين سنت دينى راه مى برد.

بالاى سر و پايين پا

اين اصطلاح به كيفيت قرار گرفتن بدن مطّهر اولياى دين در قبر و جايگاه آن مربوط مى شود. وقتى پيكرى دفن مى شود، طبق حكم شرعى، در داخل قبر به طرف راست بدن و رو به قبله نهاده مى شود. در نيمكره شمالى زمين، سر ميت به طرف مغرب و پاها به سمت مشرق قرار مى گيرد.

در حرم هاى مطّهر امامان و امام زادگان، يكى از آداب زيارت، حضور در بالاى سر يا پايين پا و خواندن دعاها و زيارت هاى خاصّ است. طرف بالاى سر قبر امامان، داراى فضيلت است و خواندن زيارت و نماز زيارت در آن محدوده ثواب بيشترى دارد. (1) به همين سبب، قسمت بالاى سر حرم حضرت رضا (ع) اغلب شلوغ و پرازدحام است و بسيارى در پى يافتن جايى براى خواندن دو ركعت نماز، يا زيارتنامه اند. مسجد بالاسر نيز معمولًا به مسجدى گفته مى شود كه در سمت بالاى سر قبر امامان و امام زادگان در حرم ها قرار دارد و نزديك مرقد مطّهر است.

ضريح مطّهر حرم سيد الشهداء (ع) شش گوشه دارد؛ به اين سبب كه حضرت على اكبر (ع) در پايين پاى حضرت امام حسين (ع) دفن شده است. در يكى از سروده هاى عاشورايى چنين آمده است:

رفتم به كربلا به سر قبر هر شهيد ديدم كه مرقد شهدا مشك و عنبر است

هر يك مزار و مرقدشان چهار گوشه داشت شش گوشه يك ضريح، در آن هفت كشور است

پرسيدم از كسى سببش را، به گريه گفت پايين پاى قبر حسين، قبر اكبر است. (2)

در آداب زيارت آمده است كه خواندن دو ركعت نماز زيارت مستحب است. اگر زيارت براى پيغمبر (ص) است، نماز را در روضه مطّهر به جا آورند و اگر در حرم يكى از ائمّه (عليهما السلام) است، در بالاى سر به جا آورند. علامه مجلسى نماز زيارت و غير آن را در پشت سر و بالاى سر بهتر دانسته و به سروده علامه بحرالعلوم استناد كرده كه به نزديك شدن به قبر و نماز خواندن در بالاى سر اشاره دارد: «و آثِرِ الصلاةَ عند الرأس». (3)

امام صادق (ع) به ابوحمزه ثمالى فرمود كه نزد سر آن حضرت دو ركعت نماز بگزار. (4)

بانى

به معناى بنا كننده و معمار يا تأمين كننده مخارج بناى يك حرم يا مسجد يا امام زاده و امثال آن است. در اصطلاح، به كسى هم كه مجالس عزاى معصومين را برگزار مى كند يا عهده دار هزينه هاى اين گونه محافل است، «بانى مجلس و روضه» گفته مى شود. بسيارى از علاقه مندان اهل بيت (عليهما السلام) كه تمكّن مالى دارند، بانى ساختن و توسعه يك حرم يا زيارتگاه مى شوند و از اين راه، هم به ثواب مى رسند و هم نام خود را به عنوان خدمت گزار آستان اولياءِ الله ماندگار مى سازند.

بَست

محوّطه اى كه جلوى مساجد و حرم ها قرار دارد و معمولًا با زنجير بسته شده و حالت حفاظت شده دارد و پناهگاه به شمار مى رود. در حرم هاى مطّهر، قسمتى از حرم و ايوان يا بخش ورودى به حرم را گويند كه احترام خاصّى دارد و هر كه وارد آن حريم شود، مثل اين است كه به آستان آن معصوم پناه آورده باشد و از تعرّض و تعقيب مصون است.

دهخدا به نقل از «بهار عجم» آورده است:

بر دور مزارات حضرات، به فاصله يك كروه كمابيش از جهت منع در آمدن دوّاب چوب بست كنند و بر گنه كارى يا دادخواهى كه در آن بست درآيد، كسى مزاحم حال او نمى تواند شد و خدمه مزارات مقدسّات به حمايت دادخواه فراهم آمده، داد او از بيدادگر ستانند. پناهگاه و جايى كه مردم به آن پناه آورده، متحصّن شوند. محوطه اى كه اگر مقصّر در آن وارد شود، حكومت به او دست نمى يابد؛ مثل مساجد و مزارهاى مقدفرهنگ زيارت: (5)

در اطراف حرم حضرت رضا (ع) بستِ بالا خيابان و بست پايين خيابان كه به بست شيخ بهايى و بست طبرسى معروف است از اين قبيل است.

بست نشينى در حرم هاى مطّهر رواج داشته و علماى شيعه در حرم حضرت عبدالعظيم يا برخى حرم هاى ديگر بست مى نشستند و به حكومت اعتراض مى كردند و روى آوردن به بستِ حرم ها، براى مصونيت از تعرّض سلاطين بوده است. «بست نشستن» به معناى پناهنده شدن در مشهد مقدسى يا عتبه اى از اعتاب عاليات يا خانه يكى از مجتهدان و علماى بزرگ است. (6) به بست نشينى «تحصّن» هم گفته مى شود.


1- مجلسي، بحارالأنوار، ج 98، ص 186.
2- منسوب به ناصرالدين شاه قاجار.
3- شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، آداب زيارت، ادب هفدهم.
4- همان، آداب مخصوصه زيارت امام حسين (ع) ادب دوازدهم.
5- لغت نامه دهخدا، واژه «بست».
6- همان، واژه «بست نشستن».

ص: 6

بُقعه

به معناى زمين گود، قطعه زمين جدا شده، بنا و ساختمان، عمارت و خانه، صومعه و زيارتگاه. «بقيع» نيز از همين واژه گرفته شده و به همين معناست؛ چون قطعه زمينى است كه براى دفن اموات اختصاص يافته است. بقعه، با قطعه زمين همجوارش متفاوت است و شكل و هيئت ديگرى دارد. (1)

«بقاع متبرّكه» به زيارتگاه ها و قبرهاى مقدس اولياى دين گفته مى شود. در قرآن كريم به سرزمينى كه حضرت موسى (ع) در آن مورد خطاب الهى قرار گرفت، «وادى ايمن در بقعه مباركه» گفته شده است. (2)

بقيع

نام قبرستانى قديمى در شهر مدينه كه مدفن و مزار چهار امام شيعه (امام حسن مجتبى، امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) و قبر عباس عموى پيامبر، فاطمه بنت اسد، همسران پيامبر، عمه هاى رسول خدا (ص) و بسيارى از صحابه، علما و بزرگان در آن جاست. به آن «بقيع الفرقد» نيز مى گفتند. قبور اين اولياء روزگارى قبه و بارگاه داشته، اما سال ها پيش به دست وهّابى ها تخريب شده است.

بنابر نقل روايات شيعه و سنّى، پيامبر خدا (ص) بارها به زيارت قبور مدفونين در بقيع مى رفت و براى آنان دعا و استغفار مى كرد و اين عمل حضرت رسول، شاهد و مبناى مشروعيت زيارت قبور است؛ امرى كه وهابى هاى جاهل، آن را مغاير با توحيد مى پندارند و زيارت قبور را شرك مى دانند! وضع كنونى بقيع و قبور ويران شده امامان معصوم، گواه مظلوميت اهل بيت (عليهما السلام) و جفا به خاندان عصمت است.

بيت

به معناى خانه است. در اصطلاح، به خانه خدا و بيت الله در مكه گفته مى شود و در قرآن هم «حجّ البيت» آمده است كه وجوب زيارت خانه خدا را بيان مى كند. (3) «بيت الحرام» و «بيت العتيق» نيز از نام هاى كعبه است. «بيت المقدس» در فلسطين نيز از زيارتگاه هاى معروف و معتبر و مقدس نزد مسلمانان و پيروان اديان آسمانى است. قداست كعبه تا آن جاست كه گاهى به آن قسم ياد مى كنند و مى گويند: «قسم به بيتى كه رفته ام».

حرم هاى معصومين كه مدفن آن بزرگواران است، به منزله بيت و خانه آنان است. از اين رو پيش از ورود به حرم، مستحب است «اذن دخول» خوانده شود. در دعاهاى اذن دخول، تعبيراتى از اين دست ديده مى شود: «خدايا من در آستانه درى از درهاى بيت نبوّت قرار گرفته ام ...» و با اسناد به آيه اى كه از ورود سرزده و بى اذن به خانه پيامبر نهى مى كند، (4)براى ورود به آن بيت شريف و حرم مقدس كه شعبه اى از خانه پيامبر است، رخصت و اذن طلبيده مى شود. (5)

بين الحرمين

فاصله و محدوده ميان دو حرم را «بين الحرمين» گويند. در كربلا، ميان قبر امام حسين (ع) و حضرت اباالفضل (ع) فاصله اى است كه در گذشته به صورت مغازه و بازار و مسافرخانه بوده و در سال هاى اخير تبديل به محوطه اى وسيع شده است. اين محدوده را بين الحرمين مى نامند و چه بسا در آينده، تبديل به صحن بزرگى شود كه دو حرم را در بر بگيرد. زائران كربلا اين منطقه را بسيار باارزش و مقدس مى دانند و حضور در بين الحرمين را مغتنم مى شمارند.

در مدينه منوّره نيز، فاصله بين حرم حضرت رسول خدا (ص) و قبرستان بقيع كه اكنون به صورت محوطه اى باز درآمده و زائران در آن جا زيارت مى خوانند، «بين الحرمين» ناميده مى شود. در تهران هم به بازارى كه بين مسجد امام خمينى و مسجد جامع قرار دارد، بازار بين الحرمين گفته مى شود.

پنجره فولاد

در صحن قديم حرم حضرت رضا (ع) ميان صحن و داخل حرم، پنجره اى بزرگ و فولادين و مشبكّ است، كه زائران و حاجتمندان، در پشت آن پنجره به آستان حضرت رضا (ع) متوسل مى شوند و دخيل مى بندند و حاجت مى طلبند. بسيار اتفاق افتاده كه بيماران لاعلاج و درماندگان، شفا و حاجت گرفته اند و داستان شفايافتگان پشت پنجره فولاد، خود كتابى شده است. نه تنها در حرم حضرت رضا (ع) بلكه در همه حرم هاى مطّهر، آنان كه از روى صدق و اخلاص متوّسل شوند، حاجت مى گيرند و مشمول عنايت خاص اولياءِ قرار مى گردند.

تبرّك

بركت جستن، خير و بركت طلبيدن. وقتى چيزى مقدس و محترم است، هر نوع تكريم آن مثل بوسيدن، لمس كردن، چيزى را به آن ماليدن، «تبرّك» نام دارد. بركت به معناى خير پايدار و ماندگار است.


1- فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، واژه «بقيع».
2- قصص، آيه 30.
3- آل عمران، آيه 97.
4- احزاب، آيه 53.
5- ر. ك: مقاله «اذن دخول» در پيش شماره اول همين فصلنامه، تابستان 88.

ص: 7

زائر با بوسيدن و كشيدن دست به قبر و ضريح و در و ديوار حرم، خير و بركت مى جويد. اين كار، سنتى ديرينه است كه ريشه دينى دارد. در زمان پيامبر خدا (ص) مسلمانان آب وضوى آن حضرت يا موى سر و صورت ايشان را هنگام شانه كردن به قصد تبرك برمى داشتند. (1)

در قرآن و تاريخ انبيا آمده است كه حضرت يعقوب، پيراهن يوسف را بر صورت خود انداخت و بينا شد. (2) داستان «تابوت سكينه» كه در ميان بنى اسرائيل بوده، يا تبرك جستن مؤمنان به جايگاه اصحاب كهف نيز از آن جمله است. زائران از حرم ها و قبور مطهر ائمه و هر چه كه منتسب به اولياى خدا باشد، تبرك مى جويند؛ چون خداوند خيرات و بركاتى را از اين راه به بندگانش مى رساند. «اماكن متبركه» به مكان هاى داراى خير و بركت گفته مى شود كه زيارتگاه ها هم از آن جمله است.

تُربت

به معناى خاك است. به قبر و مزار هم تربت گفته مى شود (اى كه بر تربت ما مى گذرى، همت خواه). حضور در كنار تربت به خاك خفتگان و قرائت فاتحه و ياد اموات، مستحب است. معروف ترين و مقدس ترين تربت، خاك قبر حضرت سيدالشهدا (ع) است كه فضيلت بسيار دارد و سجده بر تربت و ذكر خدا با تسبيح تربت كه يادآور آن شهيد مظلوم است، سفارش شده است. حضرت رضا (ع) درباره شفابخشى تربت، كه از ويژگى هاى خاك قبر امام حسين (ع) است مى فرمايد: هر خاكى حرام است، مثل مردار و خون؛ مگر خاك قبر حسين (ع) كه شفاى هر دردى است. (3)

تربت مقدس امام حسين (ع) يادآور فرهنگ جهاد و شهادت است و آن زمين مطهّر، پيكر پاكى را در برگرفته كه در راه خدا و احياى دين قربانى شد و به ديگران درس عزت و شهامت آموخت. از اين رو تربت كربلا قداست و احترام خاصّى دارد و در فقه نيز احكام ويژه اى براى آن بيان شده است. سجده بر تربت كربلا، ثواب بسيار دارد و در روايت آمده است:

«السّجود على تربة الحسين يَخرِقُ الحُجُبَ السَّبْعَ؛

(4)سجده بر تربت امام حسين (ع) حجاب هاى هفتگانه را مى درد.» و اين اشاره به بعد ملكوتى و قدسى اين خاكِ خون آلود دارد.

شهادت، خاك را بوييدنى كرد شهادت، سنگ را بوسيدنى كرد

امام خمينى درباره تربت شهدا فرموده است: «همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت، مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان و دارالشّفاى آزادگان خواهد بود». (5)

تشرّف

به معناى به شرافت رسيدن و مقام يافتن. در اصطلاح، به رفتن به حرم هاى مقدّس و اماكن زيارتى، يا توفيق ديدار اولياى خدا و انسان هاى بزرگ و وارسته نيز تشرّف گفته مى شود؛ چون اين ديدارها و زيارت ها، به انسان شرافت و ارزش مى بخشد. گاه اصطلاح «شرف يابى» هم به كار مى رود. كسى كه به زيارت خانه خدا يا عتبات برود، مى گويد: «مشرّف شدم» يا «شرفياب گشتم». به راستى نيز چنين است. چه شرافتى بالاتر از توفيق زيارت زبده ترين انسان هاى عالم وجود، كه الهام بخش پاكى و عفاف و ايمان و انسانيتند؟

تلّ زينبيّه

«تلّ» به معناى تپه و توده برآمده از زمين و جاى مرتفع است. سرزمين كربلا داراى يك رشته تپه ماهورها و پستى و بلندى ها و يك قسمت هموار بوده كه جنگ در اين قسمت درگرفت. امام حسين (ع) محل استقرار همراهان خود و برپايى خيمه ها را در جايى انتخاب كرده بود كه هم به شريعه فرات دسترسى داشته باشند و هم با استفاده از موانع طبيعى، دور از چشم دشمن باشند؛ يعنى صحنه درگيرى پايين تر از محّل خيمه ها بود. در روز عاشورا حضرت زينب (ع) براى آگاهى از وضع ميدان و خبر يافتن از برادرش سيدالّشهدا (ع) بارها به آن بلندى كه مشرِف بر ميدان جنگ بود مى رفت. اين قسمت بعدها به «تلّ زينبيه» معروف شد.

براى اين كه اماكن خاصّ، يادآور وقايع مربوط به آن ها باشد، بنا و ساختمانى مى سازند تا نمادى از آن حادثه باشد. پيش تر در مكان تلّ زينبيه اتاقى كوچك وجود داشت، ولى در بازسازى هاى اخير، در سال 1398 قمرى بنايى باشكوه در آن جا ساخته شد (6) كه زائران كربلا به آن جا مى روند و با يادآورى حوادث روز عاشورا، عزادارى مى گنند يا در آن جا نماز مى گزارند. اين ساختمان در ضلع غربى حرم امام حسين (ع) قرار دارد و خيابانى ميان آن و ديوار حرم وجود دارد.


1- كتاب هاى متعددى در اين زمينه با نام «تبرك الصحابه» نوشته شده؛ چه از علماى شيعه و چه از عالمان اهل سنت (ر. ك: جعفر سبحانى، سيماى عقايد شيعه، ص 112) .
2- يوسف، آيه 93- 96.
3- محدث قمى، سفينةالبحار، ج 2، ص 103.
4- بحارالأنوار، ج 82، ص 153 و 334.
5- صحيفه نور، ج 20، ص 239.
6- سلمان هادى طعمه، تراث كربلا، ص 129.

ص: 8

توسّل

«توسّل» يعنى در پى «وسيله» بودن؛ وسيله و واسطه آوردن براى انجام كارى؛ واسطه قرار دادن پيامبر و اهل بيت نزد خداوند، براى آمرزش گناهان يا برآورده شدن حاجات و استجابت دعاها. توسّل به اهل بيت، مورد سفارش پيشوايان دينى و امرى مشروع است و در قرآن كريم هم آمده است: گناه كارانى كه به خويش ستم كردند، اگر به رسول خدا (ص) توسّل جويند و از او بخواهند كه براى آنان استغفار كند، خدا را آمرزنده و توبه پذير خواهند يافت. (1)

حضور در آستانِ اولياى الهى و زيارت و توسّل، ريشه اى دينى و قرآنى دارد، امّا وهابيون اين امر را نيز مثل تبركّ و زيارت قبور، شرك مى دانند. بنابر روايات، انبياى پيشين نيز به پيامبر و خاندان او و پنج تن اصحاب كساء متوسّل مى شدند و فرقى ميان زنده يا مرده اين اولياى الهى نيست. در منابع اهل سنت هم نمونه هاى فراوانى نقل شده كه از آداب زيارت، حضور در كنار مرقد پيامبر خدا (ص) و توسّل به او در پيشگاه پروردگار و شفيع قرار دادن وى براى آمرزش گناهان شمرده شده است. (2) در توصيه هاى معصومين، كيفيت نوشتن رقعه و توسّل به اهل بيت و دعاهاى گوناگون توسّل براى برآورده شدن حاجات نقل شده است. (3) عالمان و محقّقان، بحث ها و تأليفات سودمندى در تبيين اين مسئله و دفع شبهات دارند كه مراجعه به آن ها مفيد است. (4)

توليت

به معناى ولايت بخشيدن، كسى را بر كارى گماشتن و واگذارى امور وقف و حرم ها و مساجد به كسى است. نيز توليت و «مقام توليت» به كسى گفته مى شود كه سرپرستى اداره امور يك آستانه، حرم يا مسجد را بر عهده دارد. اين مقام از سوى حكومت و رهبر واگذار مى شود. در گذشته از متوليان حرم ها و آستانه ها با عنوانِ «كليددار» هم ياد مى شده است. در عهد جاهليت، كعبه و مسجدالحرام توليت و كليددار داشته و يكى از شئون مذهبى به شمار مى رفته است. در فتح مكّه، وقتى پيامبر وارد مسجدالحرام شد، كسى را فرستاد تا «عثمان بن طلحه» را كه كليددار كعبه بود بياورند يا كليد كعبه را از او بگيرند و درب كعبه را گشوده و آن را شست وشو دهند. معمولًا منصب كليددارى نسل به نسل منتقل مى شد. (5) كليددارى، به معناى رياست خدّام حرم سيد الشهدا (ع) نيز هست و اين عنوان احترام آميز در كربلا به خاندان هايى كه اين سمت را داشتند، گفته مى شد. (6)

جارالله

يعنى همسايه خدا. به كسى گفته مى شود كه در شهر مكّه و كنار خانه خدا اقامت كند و مجاور كعبه باشد يا به آن جا پناهنده شود. زيارتگاهى همچون مسجدالحرام كه هم مقدّس است و هم مأمن و پناهگاه، مورد توّجه زائران و پناه جويان بوده است. اين علاقه سبب مى شده كسانى از شهر و ديار خود هجرت كنند و مقيم شهر مكّه شوند. به «زمخشرى» هم كه يكى از دانشمندان شيعه است، «جارالله» گويند؛ چون مدّتى مقيم مكّه بود. سنائى درباره مجاورت خانه خدا گويد:

جان فرستادى به حج، حج كرد و آمد نزد تو دل مجاور گشت آن جا، گر نيايد، گو مياى

جَنّةالبقيع

قبرستان بقيع. از آن جا كه بنابر احاديث، قبر صالحان، باغى از باغ هاى بهشت است (روضةٌ من رياض الجنّه) به آن مزار مقدّس كه هزاران انسان شايسته، از جمله چهار امام معصوم و فاطمه بنت اسد و عباس بن عبدالمطلب را در برگرفته، «جنةالبقيع» گفته مى شود. در مكّه مُكرمه نيز به قبرستان ابوطالب كه قبرستانى قديمى و بزرگ است و قبور حضرت خديجه، عبدالمطلب، عبد مناف، هاشم و بعضى از شخصيت هاى صدر اسلام در آن قرار دارد، «جنّة المعّلى» گفته مى شود.


1- نساء، آيهْ 64 ... وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ ....
2- ر. ك: علامه اميني، الغدير، ج 5، ص 143.
3- همان، ص 144 و ج 3 ص 293.
4- ر. ك: علامه سيدمرتضى عسكرى، «معالم المدرستين»، ج 1 ص 33؛ علامه طباطبائى، الميزان»، ج 10 ص 304 و رضوانى، «شيعه شناسى و پاسخ به شبهات»، ج 1 ص 154 و 169.
5- جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ص 811.
6- ر. ك: جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، «واژهْ كليددار».

ص: 9

جمكران

يكى از مساجد معروف و معتبر در اطراف قم، نزديك روستاى جمكران كه در سال 393 هجرى به دستور امام زمان (عج) و به دست «حسن بن مثله جمكرانى» ساخته شده است. اين مسجد در سال هاى اخير موقعيت و شهرت فراوانى يافته و در تمام مدت سال، به ويژه در شب هاى چهارشنبه و جمعه و نيمه شعبان، عدّه بسيارى از اطراف براى زيارت اين مكان منسوب به امام زمان (ع) و عبادت و نماز در آن جا، به اين مسجد مى آيند. نماز خاصّى براى آن وارد شده و عده اى هم به عشق ديدار حضرت مهدى (ع) و برآورده شدن حاجت هاى شان، چهل شب چهارشنبه مرتّب به آن جا مى روند. بخش فرهنگى اين مسجد و انتشارات آن از قسمت هاى فعّال مسجد است و براى زائران برنامه هاى مختلفى دارد. توسعه گسترده اى در اين مسجد در حال اجراست.

چاووش خوانى

از آداب و مراسم خاصّ هنگام رفتن زائران به سفر كربلا يا حج و عتبات عراق و خراسان و هنگام بازگشت آنان از اين زيارت. در اين مراسم، كسى پيشاپيش مردم با صداى سوزناك اشعارى را درباره سفر كربلا يا خراسان مى خواند و مردم با او همنوايى مى كنند. در قديم، هنگام عزيمت كاروان زيارتى كربلا رسم بوده كه با نداى «هر كه دارد هوس كرب وبلا بسم الله ...» مردم را براى شركت در اين مراسم يا پيوستن به قافله فرا خوانند. اين مراسم در مناطق مختلف به شيوه هاى خاص و با اشعار متفاوت اجرا مى شده است. دهخدا مى نويسد: «چاووش خوان كسى است كه دعوتِ رفتن به زيارت عتبات عاليات كند. در اصطلاح روستاييان خراسان، كسى باشد كه در فصل مناسب زيارت در دهات و روستاها، سواره يا پياده به راه افتد و روستاييان را به وسيله جار زدن يا خواندن اشعار مهيج و مناسب، به زيارت اعتاب مقدّسه تشويق و تهييج نمايد.» (1)از جمله شعرهاى چاووش خوانى اين است:

ز تربت شهدا بوى سيب مى آيد ز طوس، بوى رضاى غريب مى آيد.

بر مشامم مى رسد هر لحظه بوى كربلا ترسم آخر جان دهم در آرزوى كربلا

برخى از پژوهشگران به تحليل و نقل و گردآورى نمونه هايى از چاووش خوانى ها و تعزيه خوانى ها پرداخته اند. (2)

حائر حسينى

«حائر» به معناى سرگردان و حيران است. سبب ناميدن حرم امام حسين (ع) به حائر حسينى، به دوره متوكّل عباسى بازمى گردد. متوكل به قصد تخريب حرم آن حضرت دستور داد تا آن منطقه را به آب ببندند؛ ولى وقتى آب به اطراف قبر سيدالشهدا (ع) رسيد، روى هم انباشته شد و به قبر آسيبى نرسيد. پس از بروز اين كرامت خاصّ، اعتقاد مردم به آن قبر شريف افزون گشت. «حائر حسينى» به حرم امام حسين (ع) و اطراف قبر مطّهر گفته مى شود كه بسيار مقدّس است و دعا در آن جا مستجاب است. در اصطلاح فقهى نيز كه احكام ويژه اى براى حائر امام حسين (ع) بيان شده، اين واژه به محدوده قبر، صحن و رواق هاى اطراف گفته مى شود. اقامت در حائر و عبادت در آن فضيلت و ثواب بسيار دارد. برخى از امامان نيز براى شفا، به حائر حسينى متوسّل مى شدند؛ از جمله امام هادى (ع) كسى را فرستاد تا در حائر حسينى براى شفاى او دعا كند. (3)به تدريج «حائر» نامى براى كربلاى معلّا شد و از اين رو به كسى كه اهل كربلاست يا مدّتى مقيم آن جا بوده نيز «حائرى» گفته مى شود.


1- لغت نامه دهخدا، واژهْ «چاووش».
2- ر. ك: جابر عناصرى، درآمدى بر نمايش و نيايش در ايران.
3- مجلسى، بحارالأنوار، ج 50، ص 225.

ص: 10

حاج، حاجى

حجّ يكى از فروغ دين و از واجبات اسلامى است و فريضه اى است كه انجام آن بر كسانى كه استطاعت مالى و بدنى داشته باشند، واجب است. به كسى كه به زيارت خانه خدا مى رود، «حاج» يا «حاجى» گفته مى شود و اگر زائر، زن باشد، «حاجّه» يا «حاجيه» گفته مى شود. اين كلمه يكى از پيشوندهايى است كه به نام اشخاص افزوده مى شود و نشانه آن است كه او به زيارت خانه خدا رفته است؛ مثل حاجى على يا حاج اكبر. اين تعبير، در ضمن نوعى احترام به شخص هم شمرده مى شود و وجهه و اعتبارى براى صاحب نام مى آورد. ضرب المثل معروفِ «حاجى حاجى مكّه» هم اشاره به درازى راه و طول سفر دارد.

حرم

جايى كه امن و پناهگاه باشد. خانه شخصى كه از تعّرض ديگران در امان است. در مكّه، نقطه مقابلِ حرم، «حِلّ» است؛ يعنى جايى كه حرم نيست و محدوديت ها و احكام خاصّ حرم را ندارد. حرم به مسافت معينى در اطراف كعبه و گرداگرد آن گفته مى شود. در شعر «عراقى» آمده است:

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند كه تو در برون چه كردى كه درون كعبه آيى

به مزار و بقعه پيامبران و امامان و امام زادگان و شهداى بزرگ هم حرم گفته مى شود؛ چون هم داراى احترام و قداست است و هم مردم در گرفتارى ها به آن جا پناه مى برند و آن را امن مى شمارند. به خانواده و اهل بيت هر كس نيز حرم و حرمت گفته مى شود؛ چون احترام خاصى دارد و حفاظت از آن در برابر تعرّض ديگران لازم است. حرم امامان، زيارتگاه صاحبدلان و حفظ احترام آن ها لازم است. رعايت آداب ظاهرى و باطنى تشرّف به حرم هاى مطهر، نشانه معرفت زائر به جايگاه اين بقعه هاى نورانى است.

حرمُ الله

حرم خدا. مكانى محترم كه منسوب به خداوند است. اصطلاحاً به مسجدالحرام، مكه معظمه و كعبه هم حرم خدا گفته مى شود. پيامبر خدا (ص) فرمود: «مكّه حرم خداست؛ حضرت ابراهيم آن را حرم قرار داده است» (1)كه اشاره به دعاى حضرت ابراهيم است كه از خداوند چنين خواست: پروردگارا! اين شهر را شهرى محترم و حرم قرار بده: ... هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا ... (2). خداوند هم آن دعا را مستجاب فرمود و خبر داد كه ما براى مردم «حرم امن» قرار داديم: أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آمِنًا ... (3). در حديث امام صادق (ع) نيز آمده است: «مكة حرُم الله والمدينة حرم محمّد» (4)؛ اگر حرم جايى است كه حرمت دارد و حفظ حريمش لازم است، اهل بيت پيامبر و امامان معصوم نيز خود را حرم خدا دانسته اند. امام باقر (ع) در حديث مفصّلى كه فضايل و شئون امامان را برمى شمرد، از اهل بيت و امامان به عنوان حرم الله ياد كرده است: «

نحنُ ... حرمُ الله الاكبر

» (5)؛ حرم بزرگ تر خداوند، ماييم.

در برخى روايات قلب مؤمن حرم خدا دانسته شده كه احترامش لازم و پيراستن آن از غير خدا يك وظيفه است. امام صادق (ع) فرمود: «

القلبُ حرم الله، فلاتُسكِن حَرَم اللهِ غير الله

» (6)؛ دل، حرم خداست، پس غير خدا را در حرم خدا ساكن نكن.

حرم الرّسول

حرم پيامبر (ص). مقصود مدينه منوّره است كه حرم پيامبر و مدفن آن حضرت در آن جا قرار دارد و احترامش واجب و زيارتش مورد تأكيد است. هم به مزار پيامبر و هم به شهر مدينه «حرم الرسول» گفته مى شود. ابوذر غفارى هم هنگام تبعيد، وقتى عثمان از او پرسيد دوست دارى در كدام شهر بمانى، ابتدا گفت حرم خدا، مكّه. وقتى نپذيرفتند، گفت: «المدينة حرم رسول الله» كه باز هم نپذيرفتند و به بدترين جا كه «ربذه» بود، تبعيدش كردند.


1- همان، ج 96، ص 361.
2- ابراهيم، آيهْ 35.
3- عنكبوت، آيهْ 67.
4- بحارالأنوار، ج 97، ص 399.
5- همان، ج 25، ص 5.
6- همان، ج 67، ص 25 ذيل حديث 27.

ص: 11

حرمين شريفين

به حرم امن الهى در مكه و حرم حضرت رسول در مدينه كه هر دو داراى شرافت و قداستند، «حرمين شرفين» گفته مى شود و فاصله حرم پيامبر و قبرستان بقيع هم كه مرقد أئّمه در آن است، «بين الحرمين» ناميده مى شود. (1)


1- همان، ج 22، ص 428.

ص: 12

مبانى عقلانى شفاعت از ديدگاه شهيد مطهرى

«شفاعت» به معناى خواهش گرى، خواستارى و درخواست گرى، ميانجى گرى، وساطت، پادرميانى و درخواست عفو و بخشايش است. شفاعت اگر درست ارزيابى شود و پيام آن، به درستى از آيات و روايات اقتباس گردد، جايى براى اشكال باقى نمى ماند و برخلاف عقل و مبانى عقلانى هم نبوده و نيست؛ بلكه عقل امكان آن را اثبات مى كند. به همين سبب، دانشمندان مسلمان امكان آن را از اصول مسلّم اسلامى به شمار آورده اند و اگر اختلافى هست، نه در اصل شفاعت، بلكه در تفسير و گستره آن است. اين نوشتار كوتاه، درصدد ارائه مبانى عقلانى شفاعت از نگاه استاد شهيد مطهرى است؛ فيلسوف، متكلّم و متفكرى كه با دغدغه متكلمانه و روش فلسفى و حكيمانه به تبيين، اثبات و دفاع از گزاره ها و معتقدات دينى پرداخته است. (1) در ميان متكلمان و فيلسوفان، شايد كمتر اثرى شفاعت را چنين بر اساس مبانى عقلانى و به گونه اى مرتب و منظم ارائه كرده باشد و همين امر، عرصه اين بحث است.

عموم مردم، شفاعت انبيا و ائمه (عليهما السلام) را چنين مى پندارند كه پيغمبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و حضرت زهرا (س) و ائمه اطهار، به ويژه امام حسين (ع) افراد متنفّذى هستند كه در دستگاه خدا نفوذ دارند و اراده خدا را تغيير مى دهند و قانون را نقض مى كنند.

اعراب عصر جاهليت نيز درباره بت ها همين تصور را داشتند. آنان مى گفتند كه آفرينش، تنها به دست خداست و كسى با او در اين كار شريك نيست؛ ولى در اداره جهان، بت ها با او شريكند؛ بنابراين شرك آنان در «خالقيت» نبود؛ بلكه شرك در «ربوبيت» بود. آنان كه مى پنداشتند ربوبيت جهان ميان خدا و غير خدا تقسيم شده، بر خود لازم نمى دانستند كه در صدد جلب رضايت و خشنودى «الله» باشند. به گمان آنها مى توان با پرستش بت ها و قربانى كردن براى آنها، رضايت «ربّ» هاى ديگر را به دست آورد؛ هرچند اين كار، مخالف رضاى «الله» باشد؛ چرا كه با جلب رضايت بت ها، آنها نيز خود به گونه اى رضايت «الله» را به دست مى آورند.

اگر در ميان مسلمانان هم كسى چنين اعتقادى داشته باشد كه در كنار دستگاه سلطنت ربوبى، سلطنت ديگرى هم وجود دارد و در مقابل آن دست اندر كار است، چيزى جز شرك نخواهد بود. اگر كسى گمان كند كه تحصيل رضا و خشنودى خداى متعال، راهى دارد و تحصيل رضا و خشنودى فرضاً امام حسين (ع) راهى ديگر دارد و هريك از اين دو، جداگانه ممكن است سعادت انسان را تأمين كنند، دچار گمراهى بزرگى شده است. در اين پندار غلط چنين گفته مى شود كه خدا با چيزهايى راضى مى شود و امام حسين (ع) با چيزهاى ديگر؛ يعنى مثلًا خدا با انجام دادن واجبات و ترك گناهان خشنود مى گردد، ولى امام حسين (ع) با اين امور كارى ندارد. رضاى او در اين است كه مثلًا براى فرزند جوانش على اكبر (ع) گريه يا دست كم تباكى كنيم؛ يعنى حساب امام حسين از حساب خدا جداست! و چنين نتيجه گرفته شود كه تحصيل رضاى خدا دشوار است؛ زيرا بايد كارهاى بسيارى را انجام داد تا او راضى گردد، اما تحصيل


1- ر. ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، عدل الهى، 242- 265؛ ج 26، (ج اول بخش تفسير) ، ص 606- 6(21) شهيد مطهرى، در عدل الهى، بيشتر به مبانى عقلانى و اصول فلسفى پرداخته اند.

ص: 13

خشنودى امام حسين (ع) آسان است و فقط با گريه، عزادارى و بر سر و سينه زدن به دست مى آيد و زمانى كه خشنودى امام حسين (ع) حاصل شد، او در دستگاه خدا نفوذ دارد و شفاعت مى كند و كارها درست مى شود و حساب نماز و روزه و حج و جهاد و انفاق فى سبيل الله كه انجام نداده ايم، همه تصفيه مى شود و گناهان، هر چه باشد، در يك آن، از بين مى رود!

اقسام شفاعت

بر اين اساس، شفاعت به دو قسم صحيح و غلط يا منفى و مثبت تقسيم مى شود. در آيات قرآن كريم به هر قسم آن پرداخته شده و بايد با مراجعه به آنها، نوع شفاعت صحيح را از غيرصحيح تشخيص داد.

1. شفاعت غلط

در اين گونه از شفاعت، مجرم برخلاف قانون اقدام مى كند و از راه غير قانونى يا نامشروع بر اراده قانون گزار و هدف قانون چيره مى شود. اين گونه شفاعت، در دنيا نوعى ظلم است و در آخرت، غيرممكن. ايرادهايى كه بر شفاعت وارد مى شود، بر همين قِسم است و اين همان است كه در قرآن كريم نيز نفى شده است. (1)

2. شفاعت صحيح

شفاعت صحيح كه تأييدكننده قانون و منطبق با آن است و آيات و روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى وجود آن را اثبات مى كند، بر دو گونه است: «شفاعت رهبرى» يا شفاعت عمل و «شفاعت مغفرت» يا شفاعت فضل.

الف. شفاعت رهبرى

نوع اول، شفاعتى است كه شامل نجات از عذاب و رسيدن به حسنات و حتى بالا رفتن درجات مى باشد. علاوه بر اين كه اعمال و كردار انسان در اين دنيا در جهان ديگر تجسّم و تمثّل مى يابد و حقيقت عينى آنها جلوه گر مى شود، «روابط» نيز مجسم مى گردد. روابط معنوى اى كه در اين جهان ميان مردم برقرار است، در آن جهان صورت عينى و ملكوتى پيدا مى كند. زمانى كه يك انسان سبب هدايت انسان ديگرى مى شود، رابطه رهبرى و پيروى ميان آنان، در رستاخيز صورت عينى مى يابد و «هادى» به صورت پيشوا و امام، و «هدايت يافته» به صورت پيرو و مأموم ظاهر مى گردد. در مورد گمراه ساختن و اغوا نيز چنين است. قرآن كريم مى فرمايد:

يوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ ... (2)؛ روزى كه هر مردمى را با پيشواى ايشان مى خوانيم.

يعنى هر كسى با پيشواى خودش، يعنى با همان كه عملًا الگوى او و الهام بخش او بوده است، محشور مى گردد. در اين گونه شفاعت است كه رسول اكرم (ص) شفيع اميرالمؤمنين (ع) و حضرت زهرا (س) خواهد بود و آنها شفيع حسنين (عليهما السلام) و هر امامى شفيع امام ديگر و شفيع پيروان خويش است. سلسله مراتب محفوظ است و ساير معصومين (ع) هرچه دارند، از رسول اكرم (ص) دارند.

در همين گونه شفاعت است كه حتى علما از شاگردان خود شفاعت مى كنند. يك سلسله مرتبط و پرانشعابى به وجود مى آيد كه گروه هاى كوچك به بزرگ تر مى پيوندند و در رأس سلسله، حضرت رسول اكرم (ص) قرار دارد.

قسيم، جسيم، وسيم بسيم شفيع، مطاع نبى كريم

روان از پيش و دل ها جمله از پى گرفته دست جان ها دامن وى

اين كه در روايات آمده است امام حسين (ع) از افراد بسيارى شفاعت مى كند، به اين سبب است كه در اين جهان، مكتب امام حسين (ع) بيش از هر مكتبى موجب احياى دين و هدايت مردم شده است.


1- (بقره/ 254) ناظر به شفاعت منفى است. ر. ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، 26/ 611.
2- اسراء، آيه 71.

ص: 14

از اين نكته نبايد غفلت ورزيد همان طور كه گروهى به واسطه قرآن هدايت يافته اند و گروهى به سبب درك غلط، گمراه شده اند، از مكتب امام حسين (ع) نيز گروهى هدايت شده و گروهى گمراه گشته اند و اين مربوط به خود انسان هاست. خدا درباره مثل هاى قرآن مى فرمايد:

... يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيهدِى بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ (1)؛ به سبب قرآن، گروهى را گمراه مى سازد و گروهى را هدايت مى كند، و جز بدكاران را گمراه نمى سازد.

مولوى تمثيل عالى و زيبايى براى اين حقيقت آورده است؛ مى گويد:

از خدا مى خواه تا زين نكته ها درنلغ-- زى و رس-- ى در مُنتها

زان كه از قرآن بسى گمره شدند زين رَسَن قومى درون چَه شدند

مر رَسَن را نيست جرمى اى عنود چ-- ون تو را سوداى سر بالا نبود

«رسن» يعنى ريسمان و طناب. با طناب، هم مى توان از چاه بيرون آمد و هم مى توان به درون چاه رفت؛ تا كدام را انتخاب كنيم.

قرآن و مكتب حسينى ريسمان هايى هستند كه مى توانند بشر را از چاه نگون بختى به اوج سعادت بالا برند. يكى حبل من الله و دومى حبل من الناس است. اين نوع از شفاعت را شايسته است «شفاعت رهبرى» بناميم و مى توان آن را «شفاعت عمل» هم ناميد؛ زيرا آن عامل اساسى كه در اين جا موجب نجات يا سقوط گرديده، همان عمل نيكوكار و بدكار است.

روشن است كه هيچ يك از اشكالات شفاعت بر اين گونه كه شرح داده شد، وارد نيست و به ويژه، شفاعت به اين معنا به هيچ وجه با «عدل الهى» منافات ندارد؛ بلكه مؤيد آن است.

ب. شفاعت مغفرت

بر اين نوع شفاعت اشكال ها و ايرادهاى بسيارى وارد شده، اما مى توان آن را بر مبانى صحيح و محكمى استوار كرد كه نه تنها ايرادى بر آن وارد نيايد، بلكه از معارف عالى و گران قدر اسلام گردد. برخى از اين مبانى عبارتند از:

جاذبه رحمت

براى رسيدن به سعادت، علاوه بر اعمال و كردار خود انسان، جريان ديگرى نيز هميشه در جهان هست و آن، جريان «رحمت سابقه پروردگار» است. در متون دينى آمده است:

«يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبهُ»

؛ اى كسى كه رحمت او بر غضبش تقدّم دارد.

حافظ در غزل معروف خود مى گويد:

م-- زرع س-- بز فلك ديدم و داس م-- ه نو يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو

گفتم اى بخت! بخسبيدى و خورشيد دميد گفت با اين همه از «سابقه» نوميد مشو

مقصود حافظ از «سابقه»، سبقت رحمت پروردگار است. در نظام هستى، اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگارى است و كفرها و فسق ها و شرور، عارضى و غير اصيلند و همواره آنچه كه عارضى است، به سبب جاذبه رحمت، تا اندازه اى كه ممكن است، برطرف مى گردد. وجود امدادهاى غيبى و تأييدات رحمانى، مغفرت پروردگار و زُدودن عوارض گناه، از شواهد تسلّط رأفت و مهربانى او، بر غضب و قهر مى باشد.

اصل تطهير

يكى از جلوه هاى رحمت الهى در نظام هستى، «تطهير» است. دستگاه آفرينش داراى خصيصه شست وشو و تطهير است. اين كه درياها و گياهان، گاز انيدريد كربنيك هوا را مى گيرند و جوّ را تصفيه مى كنند، تجزيه لاشه حيوانات مرده، و هم چنين تجزيه زوائدى كه از موجودات زنده دفع مى گردد، نمونه هايى از پالايش و تطهير آفرينش است.

همان گونه كه در ماديات و قوانين عالم طبيعت، مظاهرى از تطهير و تصفيه وجود دارد، در معنويات نيز مصاديقى براى تطهير و شست وشو يافت مى شود. مغفرت و محو عوارض سوء گناه از اين قبيل است. «مغفرت» عبارت است از شست وشو دادن دل ها و روان ها- تا اندازه اى كه قابل شست وشو باشند- از عوارض و آثار گناهان. البته بعضى قلب ها چنان قابليت خود را براى پاكيزه شدن از دست مى دهند كه ديگر با هيچ آبى تطهير نمى پذيرند؛ گويى تبديل به عين نجاست شده اند. كفر و شرك به خدا وقتى كه در دل ريشه مى زند، دل را از قابليت تطهير خارج مى كند. در بيان قرآن كريم، استقرار كفر در دل به «مهر زده شدن بر دل و طبع و ختم الهى» تعبير شده است. (2)


1- بقره، آيه 26.
2- بقره، آيه 7.

ص: 15

اصل سلامت

در نظام هستى، اصالت از آنِ سلامت و صحت است و مرض ها و بيمارى ها استثنايى و اتفاقى اند. در ساختار هر موجود زنده اى، قدرتى نهفته است كه براى سلامت و تندرستى او در فعاليت است و از هستى او حمايت مى كند. وجود گلبول هاى سفيد در خون، با قدرت دفاعى عجيبى كه دارند و خاصيت ترميم كنندگى در بدن موجودات زنده، شاهد اين مدعاست. بنابر فطرت دينى، هر نوزادى با فطرت پاك به دنيا مى آيد:

«كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه يهَوِّدانه او ينَصِّرانه» (1)

؛ نوزاد به فطرت پاك زاييده مى شود؛ ليكن پدر و مادر ممكن است او را يهودى يا نصرانى كنند.

در سرشت هر موجودى كه از مسير اصلى خود منحرف مى گردد، كششى وجود دارد كه او را به سوى اصل آن بازمى گرداند. به اصطلاح فلاسفه، در هر جا كه طبيعت گرفتار قسر گردد، ميلى براى رجعت به حالت طبيعى پديد مى آيد؛ يعنى هميشه در جهان نيروى گريز از انحراف و توجه به سلامت و صحت حكم فرماست. اينها شواهدى از چيرگى رحمت بر غضب است. وجود مغفرت نيز از همين اصل ناشى مى شود.

رحمت عام

اصل مغفرت، يك پديده استثنايى نيست؛ بلكه امرى بديهى است كه از غلبه رحمت ربّ در نظام هستى نتيجه شده است. از اين جا دانسته مى شود كه مغفرت الهى، عامّ است و همه موجودات را در حد امكان و قابليت آنها فرا مى گيرد. اين اصل در رسيدن به سعادت و نجات از عذاب، براى همه رستگاران مؤثر است؛ قرآن كريم مى فرمايد:

مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (2)

؛ هركس كه در آن روز از عذاب خدا نجات يابد، مشمول رحمت خدا قرار گرفته است.

يعنى اگر رحمت نباشد، عذاب از هيچ كس برداشته نمى شود. رمز مغفرت خواهى رسول اكرم (ص) و ساير انبياء و ائمه معصومين (عليهما السلام) نيز در همان عموميت و شمول اصل مغفرت است و در حقيقت مى توان گفت كه هركس مقرّب تر است، از اين اصل، بيشتر بهره مى برد و بيشتر از ديگران از اسماء حُسناى الهى و صفات كمال او نورانيت مى گيرد. رسول اكرم (ص) مى فرمايد:

«انَّهُ لَيغانُ عَلي قَلْبي وَ انّي لَاستغفراللهَ كُلَّ يوْمٍ مأةَ مرةً

» (3)

؛ آثارى از كدورت بر قلبم ظاهر مى شود و من در هر روز هفتاد بار از خدا مغفرت مى طلبم.

امكان ندارد هيچ يك از جريان هاى رحمت پروردگار بدون واسطه انجام گيرد. به همين دليل مغفرت پروردگار هم بايد از طريق نفوس كُمّلين و ارواح بزرگ انبيا و اوليا به گناه كاران برسد و اين لازمه نظام داشتن جهان است. به همان دليلى كه وحى بدون واسطه انجام نمى گيرد و همه مردم از جانب خدا به نبوّت برانگيخته نمى شوند و هيچ رحمت ديگرى هم بدون واسطه نازل نمى شود، رحمت مغفرت هم ممكن نيست بى واسطه تحقق يابد.

اگر بر فرض، هيچ دليل نقلى براى شفاعت وجود نداشت، راه عقل و براهين قاطعى چون برهان امكان اشرف و نظام داشتن هستى، ما را به آن رهنمون مى شود. وقتى كسى وجود مغفرت خدا را بپذيرد، مبانى محكم عقلى، او را به پذيرش اين حقيقت كه جريان مغفرت بايد از مجراى يك عقل كلّى يا يك نفس كلّى يعنى عقل و نفسى كه داراى مقام ولايت كليه الهيه است صورت گيرد، وامى دارد. امكان ندارد كه فيض الهى، بى حساب و بدون واسطه به موجودات برسد.

خوشبختانه قرآن كريم در اين جا نيز ما را راهنمايى فرموده است. با ضميمه كردن روايات اسلامى، به ويژه با توجه به آنچه در روايات معتبر و گران قدر شيعه در باب ولايت رسول خدا و ائمه اطهار (عليهما السلام) و مراتب ولايت در طبقات پايين تر اهل ايمان رسيده است، چنين استنباط مى كنيم كه وسيله مغفرت، تنها يك روح كلى نيست؛ بلكه نفوس كليه و جزئيه بشرى با اختلاف مراتبى كه دارند، هر كدام سهمى از شفاعت برده اند و اين يكى از مهم ترين معارف اسلام و قرآن است كه تنها در مذهب مقدس شيعه، به وسيله ائمه اطهار و شاگردان مكتب آنها توضيح داده شده است؛ ازاين رو از افتخارات اين مذهب شمرده مى شود.

شرايط شفاعت

گفتيم كه شفاعت، همان مغفرت الهى است و وقتى به خداوند كه منبع و صاحب تمام خيرها و رحمت هاست نسبت داده مى شود، «مغفرت» خوانده مى شود و هنگامى كه به وسائط و مجارى رحمت منسوب مى گردد، «شفاعت» گفته مى شود؛ بنابراين هر شرطى كه براى شمول مغفرت هست، براى شمول شفاعت نيز هست. از نظر عقلى، شرط مغفرت، چيزى جز قابليت شخص براى آن نيست. اگر كسى از رحمت خدا محروم گردد، صرفاً به موجب قابل نبودن خود اوست؛ نه آن كه- معاذالله- در رحمت خدا محدوديت و ضيقى باشد. رحمت خدا همچون سرمايه يك بازرگان نيست كه محدود باشد. اعتبار رحمت الهى نامحدود است، ولى قابل ها متفاوتند. ممكن است كسى به كلى فاقد قابليت باشد و نتواند از رحمت خدا بهره اى بگيرد. به قول سعدى:


1- ر. ك: كلينى، اصول كافى، 2/ 13 (حديث 3) ؛ التوحيد/ 322 (حديث 9، متن و پاورقى) .
2- انعام، آيه 16.
3- علامه محمدحسين طباطبايى، الميزان، 18/ 249؛ ر. ك: همان، 6/ 368.

ص: 16

گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت بايد كه ز مشّاطه نرنجيم كه زشتيم

در متون دينى اين اندازه مسلّم است كه كفر و شرك به خدا، مانع مغفرت است. قرآن كريم مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ (1)

؛ خدا شرك را نمى آمرزد، و آنچه پايين تر از شرك است، به هركس كه بخواهد مى بخشد.

اگر ايمان از دست برود، رابطه انسان با مغفرت، يكباره بريده مى شود و ديگر بهره بردارى از اين لطف عظيم امكان نخواهد داشت. زمانى كه بر دل آدمى مهر كفر زده شود، مانند ظرف دربسته اى مى گردد كه اگر در همه اقيانوس هاى جهان فرو برده شود، قطره اى آب به درون آن نخواهد رفت. وجود چنين فردى همچون شوره زارى مى گردد كه آب رحمت حق در آن به جاى گُل، بوته هاى خار پديد مى آورد.

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ، لاله رويد و در شوره زار خس

اگر در شوره زار، گُل نمى رويد، از نباريدن باران نيست؛ از قابل نبودن زمين است. از آيات قرآن كريم (2) چنين استنباط مى شود كه ايمان به خدا شرط لازم و ضرورى رسيدن به شفاعت و مغفرت است؛ (3) ولى شرطِ كافى نيست. هيچ كس هم نمى تواند تمام شرايط را به صورت قطعى بيان كند و تنها خدا مى داند و بفرهنگ زيارت: در آيه اى كه آمرزش گناهانى غير از شرك را نويد مى دهد، قيد «لمن يشاء» وجود دارد و در آيات شفاعت هم قيد ... وَلَا يشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى (4) (شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه خدا بپسندد) هست و اين هر دو به يك معناست؛ گويى قرآن نخواسته تا همه شرايط شمول شفاعت را به طور صريح بيان كند؛ بلكه خواسته است تا قلوب را در ميان خوف و رجاء نگه دارد.

از اين جا مى توان فهميد اين اشكال كه عقيده به شفاعت، موجب تجرّى و جرأت افراد در ارتكاب گناهان مى شود، ناوارد است؛ چون وعده شفاعت و تبليغ آن، در صورتى موجب جرأت بر گناه مى شود كه بدون هيچ گونه ابهام و ترديدى نويد داده شود؛ درحالى كه قرآن، شفاعت را به صورت مشروط، همراه با ابهام هايى القا كرده است. با وجود چنين شرطهايى امكان شفاعت براى برخى گناه كاران، مبهم و مشكوك شده و در اين صورت نويد به آن، چنين جرأتى را در پى نخواهد داشت.

از آن جا كه تحقق شفاعت، مشروط به اذن خداست، شفاعت شونده بايد مورد رضايت پروردگار باشد. ابهام در نوع جرم و شخص مجرم، يعنى اين كه دقيقاً چه گناهانى و چه افرادى مشمول شفاعت مى شوند و همچنين زمان شفاعت، از جمله موارد مبهمى است كه انديشه سركشى و عصيان با اعتماد به شفاعت شفاعت گران را از ذهن ها بيرون برده و تنها روزنه رجا و اميدوارى را در دل انسان ايجاد مى كند.

شفاعت از آنِ خداست

فرق اساسى شفاعت واقعى و حقيقى، با شفاعت باطل و نادرست در اين است كه شفاعت واقعى، از خدا آغاز شده و به گناه كار ختم مى گردد؛ اما در شفاعت باطل، عكس آن فرض شده است.

در شفاعت حقيقى، مشفوعٌ عنده، يعنى خداوند، برانگيزاننده وسيله، يعنى شفيع است؛ اما در شفاعت باطل، مشفوع له، يعنى گناه كار، برانگيزاننده اوست. در شفاعت هاى باطل كه نمونه آن در دنيا وجود دارد، شفيع، صفت وسيله بودن را از ناحيه مجرم كسب كرده است؛ زيرا اوست كه وسيله را برانگيخته و به شفاعت وادار كرده و اوست كه وسيله را وسيله قرار داده است؛ ولى در شفاعت هاى حق كه مربوط به انبيا و اوليا و مقرّبان درگاه الهى است، وسيله بودن شفيع، از ناحيه خداست و خداست كه وسيله را وسيله قرار داده؛ به عبارت ديگر: در شفاعت غلط، شفيع تحت تأثير مشفوعٌ له (گناه كار) و مشفوعٌ عنده (صاحب قدرت) تحت تأثير شفيع قرار مى گيرد؛ ولى در شفاعت صحيح، برعكس است: مشفوع عنده (خدا) علت مؤثر در شفيع است، و شفاعت شفيع، تحت تأثير او و به خواست او در گناه كار مؤثر واقع مى شود. سلسله جنبان رحمت، در نوع غلط شفاعت، گناه كار است و در نوع صحيح آن، مشفوعٌ عنده (خدا) است.

آياتى از قرآن كريم مبين اين حقيقت است كه امكان ندارد شفاعت بدون اذن خدا صورت بگيرد؛ مخصوصاً در اين باره تعبيرى فوق العاده جالب و عجيب دارد كه مى فرمايد:

قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا ... (5)

؛ بگو شفاعت، تمامى مخصوص خداست.

اين آيه در كمال صراحت، شفاعت و وساطت را تأييد مى كند و در كمال صراحت همه شفاعت ها را از خدا و متعلق به خدا مى داند؛ زيرا خداست كه شفيع را، شفيع قرار مى دهد. در واقع، مالك اصلى شفاعت، خداوند متعال است و هيچ كس جز به اذن او نمى تواند شفاعت كند. شفاعت ديگران نيز بسته به اذن و اجازه خداوند است. اين حق و مقام را خداوند اصالتاً داراست و آن را به ديگران واگذار مى كند.


1- نساء، آيه 48، 116.
2- غافر، آيه 7.
3- ايمان به رسالت، نبوت، امامت و ولايت، در شفاعت لازم است؛ يعنى اگر كسى از روى كفر و عناد، نبوت و رسالت پيامبر اكرم (ص) و امامت و ولايت امامان اهل بيت (عليهم السلام) را انكار كند و با اين كه حقيقت را درك كرده، اما باز عناد بورزد، شفاعت شامل او نمى شود. اما اگر از قصور و ناآگاهى چنين بود، شفاعت او مانعى ندارد. احاديث فراوانى بر اين مطلب گواهى مى دهند. موحدينى كه عناد نمى ورزند و بغض پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام) او را ندارند و نداشتن ايمان به رسالت و امامت ايشان، از روى قصور بوده، نه تقصير، مشمول شفاعت مى شوند. ر. ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، 26/ 610.
4- انبياء، آيه 28.
5- زمر، آيه 44.

ص: 17

چكيده

از مطالب گفته شده، نكات زير را مى توان استنباط و استخراج كرد:

1. شفاعت نه با توحيد عبادى منافات دارد و نه با توحيد ذاتى؛ زيرا رحمت شفيع، چيزى جز پرتوى از رحمت خدا نيست و انبعاث رحمت و شفاعت هم از ناحيه پروردگار است.

2. همان طور كه اعتقاد به مغفرت خدا موجب تجرّى نمى گردد و تنها ايجاد اميدوارى مى كند، اعتقاد به شفاعت هم موجب تشويق به گناه نيست. توجه به اين نكته كه شرط شمول مغفرت و شفاعت، خواست خدا و رضاى اوست، روشن مى كند كه اثر اين اعتقاد تا اندازه اى است كه دل ها را از يأس و نوميدى نجات مى دهد و همواره بين خوف و رجاء نگاه مى دارد.

3. شفاعت بر دو نوع است: باطل و صحيح. علت اين كه در برخى از آيات قرآن، شفاعت مردود شناخته شده و در برخى ديگر اثبات شده، وجود دو نوع تصور از شفاعت است. قرآن خواسته است تا اذهان را از شفاعت باطل، متوجه شفاعت صحيح فرمايد.

4. شفاعت، با اصل عمل منافات ندارد؛ زيرا عمل به منزله علّت قابلى و رحمت پروردگار به منزله علت فاعلى است.

5. در شفاعت صحيح، تصور اين كه خدا تحت تأثير قرار گيرد، وجود ندارد؛ زيرا شفاعت صحيح جريانى است از بالا به پايين و در واقع، خداست كه شفيع را به شفاعت برانگيخته است. اگر او شفيع را برنيانگيزد، محال است كه شفاعت كند.

6. در شفاعت و همچنين مغفرت، استثنا و بى عدالتى وجود ندارد. رحمت پروردگار نامحدود است و هر كه محروم بماند از آن جهت است كه قابليت را به كلى از دست داده؛ يعنى محروميت از ناحيه قصور قابل است.

7. درخواست شفاعت و رفتن به در خانه شفيع، فرار از درِ خانه خدا نيست؛ زيرا در غير اين صورت، رفتن به سوى شفيع، رفتن به سوى جهنم است.

8. محال و ممتنع است كه خدا از چيزى راضى باشد، اما شفيع، يعنى پيامبر و امام و ... از آن راضى نباشد. هرچه مورد رضاى خدا باشد، شفيع نيز به همان راضى است (1) و اگر بر فرض، امام حسين (ع) به رضايى غير از رضاى خدا تن بدهد- معاذالله- ديگر امام نيست و اگر انسان با اين توقع به درِ خانه او برود، خود امام او را طرد مى كند.


1- امام حسين (ع) فرموده است: «رضي الله رِضانا اهل البيت». محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، 44/ 367؛ ر. ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، 26/ 619.

ص: 18

اصحاب اسرار

«سِرّ» در لغت به معناى راز و آن چه انسان آن را در نفس خود پوشيده مى دارد است؛ چنان كه گفته اند: «صدورالاحرار قبور الاسرار» (1)؛ سينه آزادگان، آرامگاه اسرار است. سِرّ را به معناى كتمان نيز گفته اند و با «سريره» كه جمع سراير است، هم معناست. (2)

اصحاب سر كسانى اند كه مقامات معنوى را يكى پس از ديگرى طى كرده و در سايه سار شجره طيبه عقيده و اخلاق و اعمال پاك، سِرّشناس و سِرّنگه دار شده اند و سَر داده و سِرّ نداده اند. پس اسرار عالم و آدم را از صاحبان سِرّ و ولايت مطلقه الهيه، يعنى پيامبر اكرم (ص) و عترت طاهره اش درك و دريافت نموده اند. انسان هاى صاحبدل و فاتح قلّه هاى ايمان، معرفت و مقامات معنوى و غيبى چون سلمان فارسى به چنين مراحلى دست يازيده اند.

ياران پيامبر اكرم (ص) فراوان بودند، لكن از ميان آنها كسانى توانستند به مقام يار «خاص» بلكه «اخص» برسند و اصحاب سِرّ گردند و اين نشد، مگر به سبب تشبه هر چه بيشتر و بهتر به خاتم پيامبران (ص)

. آنان در معرفت، محبت، عبوديت و ولايت الهيه شبيه پيامبر (ص) شدند و رنگ و رايحه نبوى گرفتند. قدم جاى پاى پيامبر نهادند و در پى او حركت كردند كه عين صراط مستقيم بود و هرگز به كژراهه نرفتند. چنان در پيامبر اعظم (ص) فانى شدند كه گويى نشانى از او و قطره اى از درياى وجودش و شعاعى از خورشيد هستى او گشتند و از او نور گرفته و به ديگران نور دادند.

انسان هاى نيكوسيرتى چون: سلمان فارسى، حجر بن عدى، رشيد هجرى و ... شاگرد خاص بلكه اخص و رازدار پيامبر اسلام (ص) و ائمه شدند و بصيرت و صبر، جهاد و اجتهاد و عقل و عشق را در زندگى و شخصيت خويش به نمايش گذاشتند. آنان عارفان مبارز، سالكان عدالت گستر، عالمان ربانى و مجاهد، ولايت مداران آگاه و بصير و رازداران ساحت اسلام ناب محمدى بودند كه ثقلين را گرامى داشتند و اسلام قرآن و عترت را با تمام وجود درك و تجربه كردند و سربداران قبيله عشق و عرفان و قبله توحيد و ولايت بودند و شراب شهود و شهادت را سركشيدند تا به بهشت ديدار حق قدم بگذارند.

علامه طباطبايى در بحث هاى عرفانى- معنوى خويش از تربيت يافتگان مكتب محبّت و شاگردان سلوك، اعم از سلوك عقلى و قلبى قرآن و عترت نام برده است كه هر كدام نشانه اى از اسلام ناب محمدى (ص)

و

عرفان ناب شيعى، آيتى از آيات خدا و صاحبان روح هاى بزرگند كه توانستند در اثر جذبه و سلوك، چگونه بودن، چگونه زيستن، چگونه مردن و چگونه ماندن را در ساحت حيات طيبه به خوبى نشان دهند؛ «مردان خدا» و اولياى الهى كه انسان هاى بيدار و بينا را به سوى خويش جذب مى كنند و أسوه سلوك و الگويى از انسان كامل در مرتبه وجودى خود هستند. علامّه طباطبايى آنان را چنين صاحبان زندگى معنوى ياد مى كند:

تاريخ اثبات مى كند عده اى از اصحاب اميرالمؤمنين على (ع) مانند: سلمان، كميل، رشيد، ميثم و اويس، تحت تعليم و تربيت آن حضرت، از زندگى معنوى برخوردار بودند. (3)

و در «رسالة الولايه» از آنان با عنوان «اصحاب اسرار» ياد كرده اند. (4)

حال اگر انسانِ سالك، شائقِ كمال و مشتاقِ وصال است، اين گوى و اين ميدان. مريدان واقعى اينانند و مُرادان حقيقى پيامبر اكرم (ص)، على (ع) و فرزندان آنها. اينك فرازهايى از زندگى برخى از اين اصحاب سِرّ تقديم مى گردد:

1. سلمان فارسى

سلمان، دهقان زاده اى است از روستاى «جَى» اصفهان (در برخى روايات اهل شيراز معرفى شده است) كه بر آيين مجوس بود. روزى از كنار كليساى مسيحيان مى گذشت كه صداى نماز و نيايش آنان را شنيد و مجذوب آن شد. به درون صومعه رفت و دين آن را بهتر از آيين خود يافت. سراغ مركز دينى آنان را گرفت، «شام» را نام بردند. پس به منزل بازگشت و آنچه ديده بود را براى پدر بازگفت و پيرامون آيين مجوس و مسيحيت بحث كردند و كارشان به مشاجره كشيد. سلمان به مسيحيان پيغام داد كه دين آنان را پذيرفته است و از آنها خواست كه او را با كاروانى كه به شام مى رود همراه كنند.


1- لغت نامه دهخدا، ج 27، ص 389، ذيل واژه «سِرّ».
2- همان.
3- محمدحسين طباطبايى، محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 442 و ر. ك: محمدحسين رخشاد، در محضر علامه طباطبايى.
4- محمدحسين طباطبايى، رسالةالولايه، فصل اول.

ص: 19

در شام، سلمان نزد اسقف كه رئيس كليسا و بزرگ آنها بود رفت و جريان مسيحى شدنش را براى او بازگو كرد. پس در آن جا ماند و به عبادت و درس مشغول بود. چون اسقف بزرگ درگذشت، جانشين او را كه به امور آخرت راغب تر بود بيشتر دوست مى داشت؛ اما آن اسقف نيز از دنيا رفت. پيش از مرگ اسقف، سلمان از او خواست كه راهنمايى اش كند تا پس از او نزد چه كسى برود. اسقف او را به مردى در «موصل» معرفى كرد. سلمان به آن جا رفت و نزد آن مرد بود و پس از مرگ او براى امور دينى خويش سراغ عابدى در «نصيبين» رفت و پس از وى نيز آهنگ سفر به «عموريه» (يكى از شهرهاى روم) كرد و از محضر اسقف آن جا نيز بهره ها برد. براى امرار معاش خود نيز چند گاو و گوسفند خريد. روزى سلمان از اسقف عموريه پرسيد: پس از تو ملتزم چه كسى باشم؟ گفت: من كسى را مثل خودم سراغ ندارم، ولى تو در عصرى زندگى مى كنى كه بعثت پيامبرى بر اساس آيين حق ابراهيم (ع) نزديك است. آن پيامبر به سرزمينى داراى نخلستان كه بين دو بيابان سنگلاخ واقع شده، هجرت مى كند. اگر توانستى خود را به او برسان. از نشانه هاى آن پيامبر اين است كه (از غذاى) صدقه نمى خورد، ولى هديه را مى پذيرد و ميان دو كتف او نشانه نبوّت نقش بسته است. اگر او را ببينى حتماً مى شناسى.

سلمان همراه قافله اى كه از جزيرةالعرب آمده بود، به سوى آن ديار روان شد. كاروانيان از روى ستم او را به مردى يهودى در «وادي القري» فروختند. مدّتى به اين اميد كه آن محل، همان سرزمين موعود است ماند، اما چنين نبود. روزى مرد يهودى ديگرى او را از صاحبش خريد و به «يثرب» برد. سلمان در باغ خرماى مرد يهودى كار مى كرد. مدتى گذشت تا آن كه پيامبر موعود مبعوث شد و پس از چند سال كه از بعثتش گذشت، به يثرب- كه از آن پس مدينةالنبى نام گرفت- هجرت كرد و در منطقه «قبا» ميان طايفه «بنى عمرو بن عوف» فرود آمد.

سلمان از گفت وگوى مالك خود با يكى از عموزادگانش پى برد پيامبرى كه در جست وجويش بود، هموست. شبانه از خانه مالكش خارج شد و خود را به قبا رساند. وقتى پيامبر اكرم به قبا رسيد، سلمان به ايشان عرض كرد: شما در اين جا غريب و مسافريد؛ من مقدارى غذا همراه دارم كه نذر كرده ام صدقه بدهم و چه كسى از شما سزاوارتر. پيامبر (ص) به اصحاب خود فرمود: «بخوريد به نام خدا»، ولى خودش دست به غذا نزد. در اين جا سلمان نشانه اول را ديد.

فرداى آن روز دوباره همراه با غذايى نزد پيامبر آمد و با احترام آن را به عنوان هديه تقديم كرد. پيامبر به اصحابش فرمود: «بخوريد به نام خدا» و خود نيز از آن غذا ميل كردند. پس سلمان نشانه دوم را نيز دريافت. در جست وجوى نشانه سوم بود كه روزى پيامبر و اصحابش را در قبرستان «بقيع» ديد. ايشان دو عبا بر تن داشتند كه يكى را پوشيده و ديگرى را بر شانه انداخته بودند. سلمان پشت سر پيامبر قرار گرفت تا مُهر نبوّت را ببيند. پيامبر (ص) كه از قصد سلمان آگاه بود، عبا را از دوش خويش برداشت و سلمان مهر نبوّت را چنان كه توصيفش را شنيده بود مشاهد كرد؛ پس خود را روى پاى پيامبر (ص) انداخت و بر آن بوسه زد و گريست. پيامبر از احوالش پرسيد و او ماجراى خود را بازگفت.

سلمان مسلمان شد، اما چون برده بود، از شركت در جنگ «بدر» و «احد» محروم ماند. او به پيشنهاد پيامبر (ص) با مالك خويش مكاتبه كرد و با يارى و كمك مسلمانان و عنايت الهى آزاد شد و آن گاه در جنگ خندق و ساير جنگ ها شركت جُست. (1)

سلمان فارسى تحت تعليم و تربيت پيامبر اعظم (ص) به عالى ترين درجات تكامل علمى و عملى رسيد؛ به جايى كه امام صادق (ع) در شأن ايمان سلمان فرمود: «ايمان ده درجه دارد؛ مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ايمان است.» (2)پيامبر اسلام (ص) در منزلتش فرمود:

«السلمان منّا اهل البيت»

(3) يا آن گاه كه اميرمؤمنان على (ع) احوال ياران رسول خدا (ص) را بيان مى كند، وقتى به نام سلمان مى رسد مى فرمايد: به به! سلمان از ما اهل بيت است. شما مانند سلمان را كجا مى يابيد؟ او همچون لقمان حكيم است و علم اوّل و آخر را مى داند. سلمان درياى بيكران است .... (4)

بدين ترتيب سلمان فارسى، سلمان محمّدى شد و به علوم و معارف اسلام واقف گرديد. سلمان فارسى به تمام معنا اهل «ولايت» بود؛ ولايت على (ع) آن هم با معرفت و اخلاص، و على (ع) را امام مسلمين و خليفه بلافصل رسول خدا (ص) و وارث علوم انبيا مى دانست. پس از وفات پيامبر (ص) در صراط مستقيم ولايت سلوك كرد و استوار ماند و يكى از دوازده نفرى بود كه در مسجد و در حضور مهاجران و انصار از حق على (ع) براى امامت و ولايت دفاع كرد و دومين نفرى بود كه در حضور خليفه به پا خاست و گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد چه كرديد .... (5)


1- ر. ك: مجلسى، بحارالانوار، ج 22، ص 355- 362؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 37، با استفاده و تلخيص از كتاب «اسوه ها»، ص 19- 24، حجةالاسلام جواد محدثى.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 321.
3- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 35.
4- همان، ص 36.
5- طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 208.

ص: 20

سلمان اهل بندگى عاشقانه و خالصانه بود. سلمان «زهد» واقعى داشت و از متعلّقات دنيوى و جاذبه هاى فريبنده دنيا رهيده بود و چنان قدرت روحى و باطنى داشت كه هيچ كدام از امور دنيايى نتوانست او را مشغول خود كند. سلمان در سير و سلوك معرفتى و معنويش به جايى رسيد كه همنشين شب ها و سحرگاه هان پيامبر اكرم (ص) شد (1) و محبوب خدا و رسولش (ص) بود. (2) على (ع) سلمان را «باب الله» در روى زمين ناميد (3) و او را به لقمان حكيم تشبيه نمود. (4)

عرفانِ سلمان نه تنها در خلوت و راز و نياز شبانه و اذكار و اوراد، بلكه در دل جهاد و سنگر مبارزه و ظلم ستيزى و عدالت و مديريت هاى مهّم اجتماعى جلوه گر بود. او «عبد خدا»، مطيع محض پيامبر (ص) و فرمان بردارى مجاهد و مدافعى عالم و عاقل و ثابت قدم در امامت و ولايتش بود.

روزى سلمان فارسى در مسجد پيغمبر (ص) نشسته بود و عده اى از بزرگان اصحاب نيز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به ميان آمد و هر كس درباره اصل و نسب خود چيزى مى گفت و آن را بالا مى برد. وقتى نوبت به سلمان رسيد، اين شاگرد بزرگ مكتب نبوى، در جملاتى بسيار آموزنده گفت:

انا سلمان بن عبدالله، كنت ضالًا فهداني الله عزّوجلّ بمحمّد

(ص)

، و كنت عائلًا فاغناني الله بمحمد

(ص)

وكنت مملوكاً فاعتقني الله بمحمد

(ص)

در اين هنگام رسول خدا (ص) وارد شدند و پس از شنيدن جملات سلمان، ضمن تجليل فراوان از سخنان او، رو به قريشيان كرده و فرمود: اى گروه قريش! خون يعنى چه؟! نژاد يعنى چه؟! افتخار هر كس به دين اوست؛ مردانگى هر كس، خُلق و خو و شخصيت او، و اصل و ريشه هر كس، فهم و عقل اوست، و چه ريشه اى بالاتر از عقل؟ (5)

محّبت پيامبر اكرم (ص) به سلمان فارسى، ويژه بود؛ چنان كه در واقعه جنگ خندق درباره سلمان فرمود:

«سلمان منّا اهل البيت»

(6) يا در شأن او فرمود:

سلمان بحر لاينزف و كنزٌ لاينفد سلمان منا اهل البيت سَلْسَلٌ يَمْنَح الحكمه و يؤتي البرهان

(7)

؛ سلمان دريايى بى پايان و گنجى پايان ناپذير است؛ سلمان از اهل بيت است؛ او سرچشمه گوارايى است كه علم و حكمت از او سرازير است و دليل و برهان از سوى او مى آيد. پس او سيراب شده از حكمت و معرفت ناب نبوى و تشنه ولايت محمّدى (ص) بود كه توانست در اوج تقوا و خلوص، چشمه جوشان حكمت و و دليل و برهان گشته و به تعبير على (ع) خداوند او را به سبب علم اول و اخر، و ظاهر و باطن، و نهان و آشكار، مخصوص خود گردانيد. (8) بنابراين سلمان حكيم است و صاحب ولايت الهيه؛ چنان كه لقب «لقمان حكيم» را به او داده اند. (9)

2. اويس قرنى

اويس اهل قَرَن (منطقه اى در يمن) و شغلش شتربانى بود. (10) او با جذبه فطرت و كشش توحيدى درون و شامّه سالم و سامعه قوى اش نداى توحيدى اسلام را شنيد و عطر يار را احساس كرد و با تلاشى از سر شيفتگى و با اجازه مادر پير و ناتوانش رهسپار مدينه شد و راه دراز يمن تا مدينه را براى ديدار دوست و لقاى محبوبش طى كرد؛ امّا زمانى به مدينه رسيد كه پيامبر در آن جا نبود و به سبب قول و قرارى كه با مادرش داشت تا زود به نزد او بازگردد، موفق به ديدار رسول خدا نشد. پيامبر (ص) پس از بازگشت به منزل، نورى مشاهده مى نمايد و مى پرسد چه كسى به خانه آمده است؟! پاسخ مى دهند كه شتربانى به نام اويس آمد و تحيّت و سلامى فرستاد و بازگشت. پيامبر (ص) فرمود: آرى، اين نور اويس است كه در خانه ما هديه گذاشته و رفته است. (11)

اويس اگر چه ظاهراً تا پايان عمر در شوق ديدار پيامبر بود، اما يك پيوند باطنى و ارتباط شهودى با پيامبر (ص) برقرار كرد و اذان را مى شنيد و با چشم دل به ديدار محبوبش مى شتافت و با گوش دل صداى روح افزايش را مى شنيد. پيامبر نيز گاه رو به جانب يمن مى كرد و مى فرمود

«انّي لِاجد نفس الرحمان من قِبلَ اليَمنِ»

. (12)

اويس به «مقام خُلَّت» رسيده بود و پيامبر در شأنش فرمود:

«خليلي من هذه الامّه اويس القرني».

(13)

ويژگى هاى اويس قرنى را چنين مى توان برشمرد:

1. عزلت و گوشه نشينى هدفدار و توأم با تفكّر و عبرت آموزى؛ (14)

2. خيرالتّابعين (15) بود كه پيامبر (ص) در توصيف شوق ديدارش فرمود:

«وأشوفاه اليك يا اويس القرن»؛

(16)

3. زاهدى پارسا و عابدى مخلص كه زهّاد و عبّاد از او تأسى جسته و الگو مى گرفتند؛

4. عارفى شجاع و مجاهدى دلاور كه در جنگ صفين در ركاب مولايش على (ع) جنگيد و به شهادت رسيد؛ (17)

5. عارفى ولايتمدار بود؛


1- ر. ك: عبدالبرّ قرطبي، ج 3، ص 59.
2- ر. ك: بحارالانوار، ج 22 ص 324.
3- ر. ك: همان ص 374.
4- همان ص 330.
5- همان، ص 381
6- همان، ج 17، ص 169.
7- همان، ج 22 ص 348.
8- همان ص 347) شبيه به همين روايت در شأن سلمان فارسى از امام صادق (ع) نيز رسيده است ر. ك: بحارالانوار، ج 22 ص 373.
9- شيخ صدوق، معانى الاخبار، ص 234 و 235 و ر. ك: خالد محمد خالد، رجال حول الرسول ص 59 و 60.
10- ر. ك: محمدرضا يكتايى، اويس قرنى، ص 13- 24.
11- قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنين، ج 1، ص 283.
12- همان.
13- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 3 ص 514.
14- ديلمى، ارشاد القلوب، ص 100.
15- اعيان الشيعه، ج 3، ص 515 و 516.
16- ر. ك: اويس قرنى، ص 34 (به نقل از هجويرى، كشف المحجوب، ص 100) .
17- ر. ك: همان، ص 46- 53.

ص: 21

6. صاحب اسرار الهى از راه كشف و شهود عرفانى (1) بود و در واقع با حشر و نشر روحى باطنى كه با پيامبر اعظم (ص) داشته، از وجود ايشان بهره ها برد؛

7. داراى نشانه علوى است و از حواريون على (ع) بود، چنان كه امام موسى بن جعفر (ع) فرمود؛ (2)

8. از اصحاب سِرّ على (ع) بود كه برخى روايات را از ايشان نقل كرده و امام (ع) به او دعاهايى را تعليم داده است؛ (3)

9. اويس قرنى «عارفى شهيد» در جبهه علوى و تحت ولايت امام على (ع)

بود

كه با بصيرت و صبر راه را شناخت و در ركاب امام زمان خويش درآمد و عليه جبهه اموى مبارزه كرد و اين عقلانيت و بصيرت و بردبارى و استقامت تا مرز شهادت بسيار مهم است؛

10. مقام شفاعت داشت، چنان كه پيامبر (ص) در شأن شفاعت كردنش فرمود:

أبشروا برجل من امّتي يقال لَهُ اويس القرني فانّه يشفع لمثل ربيعه ومَضْر.

(4)

3. كميل بن زياد نخعى

كميل نيز اهل يمن و از قبيله «نخع» است كه در سال اول بعثت و به نقلى 12 هجرى متولد شد. او از تابعين اصحاب رسول خدا (ص) و از ياران مُخلص و «اصحاب سّر» اميرالمؤمنين (ع) و از ياران امام حسن مجتبى (ع) است. (5)

كميل از مردان خدا، عابدى شب زنده دار و مردى ديندار و البته شجاع بود كه در زمان خليفه سوم نيز به جرم حق گويى و اعتراض به وضعيت مديريت جامعه به همراه زيد بن صوحان، صعصة بن صوحان و مالك اشتر و عده اى ديگر به حَمص در شام تبعيد شد. وى از شيعيانى است كه از همان اول با على (ع) بيعت كرد و تا آخر نيز بر اين عهد استوار ماند و در ركاب حضرتش در صفين نيز جنگيد و از طرف مولايش به ولايت «هيت» نيز منصوب شد. (6) كميل همان شخصيتى است كه امام على (ع) دعاى خضر نبى (ع) را به او تعليم داد و اين دعا به نام «دعاى كميل» مشهور شده است و بارها على (ع) برخى اسرار و معارف را در مواضع و حالات مختلف به او تعليم داد؛ يعنى كميل يكى از رازداران على (ع) بود؛ (7) از جمله امام به او فرمودند:

يا كميل انّ هذاالقلوب اوعى

ه

فخيرها اوعاها، فاحفظ عنّي ما اقول لك: الناس ثلاثه: عالمٌ رباني و متعلّمٌ على سبيل نجاة و همجٌ رعاع لِكُلِّ ناعِقٍ اتْباعٌ يَميلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ ..

(8)

بنابراين ويژگى هاى سلوكى- عرفانى كميل عبارتند از:

1. عابد و زاهد بودن؛

2. سحرخيزى و شب زنده دارى؛

3. ديندارى تمام عيار؛

4. آگاه بودن به زمانه؛

5. شجاع در مسائل سياسى و اجتماعى؛

6. اهل جهاد و مبارزه؛

7. داراى ظرفيت و قابليت تعليم اسرار و حقايق معارف الهى؛

8. اهل بصيرت، صبر و ولايت بودن و مدافع ولايت و سرباز مخلص امام شدن؛

9. مديرى كاردان در تدبير جامعه؛

10. عرفان كميل، عرفان انزوا و عزلت محض نبود، بلكه عرفان، جامعه، سياست و عقلانيت بود.

طريحى در «مجمع البحرين» كميل را از اصحاب سِرّ دانسته است (9) و علامه آقا بزرگ تهرانى نيز در «الذّريعه» او را از اصحاب سّر و خواص اصحاب على (ع) نام برده است. (10) قاضى نورالله شوشترى او را «شيخ كاملِ مُتَكَمّل» و صاحب سرّ اميرالمؤمنين على (ع) شمرده است (11) و بسيارى از بزرگان ديگر مثل سيد محمد باقر خراسانى، شيخ عباس قمى، ملا عبدالله زنوزى، سيد حسن صدر، سيد محمد مهدى بحرالعلوم، ابن ابى الحديد، علامه حلّى، شيخ طوسى و ... نيز مقامات كميل بن زياد نخعى و در زمره اصحاب خاص على (ع) بودن او را مطرح كرده اند. (12)

آرى، كميل محرم اسرار على (ع) و سينه اش صندوق اسرار و رازهاى على (ع) بود. كميل از اصحاب شهودى بود كه از دل فتنه ها عبور كرد و با پرتو نور الهى حقايق را شناخت و به فيض عظيم و فوز گران سنگ شهادت نائل آمد.

كميل ظرفيتى يافت كه سرحلقه عارفان و باده نوشان باده ولايت مطلقه الهيه على (ع) گشت و حديث حقيقت، نورانيت، نفس و دعاى كميل و بسيارى از معارف الهيه ميراث بر جاى مانده از اوست كه از مشكات ولايت و مصباح هدايت علوى به ارمغان گذاشته است.

كميل چنان كه امام على (ع) از پيش خبر داده بود، در سال 82 يا 83 هجرى به دست حجاج بن يوسف ثقفى (حاكم اموى عراق) به شهادت رسيد. (13)


1- ر. ك: سيدحيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 26.
2- اعيان الشيعه، ج 3، ص 514.
3- ر. ك: اويس قرنى، ص 67- 69.
4- همان ص 78- 83 و جامع الاسرار، ص 26.
5- علي بن الحسين الهاشمي الخطيب، كميل بن زياد نخعي، حماسه آفرينان، ج 1، ص 101.
6- رجال شيخ طوسي، ص 56، ش 6 و ص 69، ش 1؛ الاختصاص، ص 7 و 108؛ شرح ابن ابي الحديد بر نهج البلاغه، ج 17، ص 149 و ج 2 ص 134.
7- ر. ك: ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، المراقبات، ص 86 و على نمازى شاهرودى، مستدرك سفينة البحار، ج 9، ص 186، ماده «كمل».
8- نهج البلاغه، حكمت 147.
9- فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 467.
10- آقا بزرگ تهرانى، الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 8، ص 193.
11- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 10- 12 با تلخيص.
12- ر. ك: قدرت الله ضيائيان، شرح حال، آثار و مقام عرفاني كميل بن زياد نخعى، ص 192- 203.
13- ر. ك: كميل بن زياد، ص 96 و شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 327.

ص: 22

4. ميثم تمّار

ميثم تمّار از سرزمين «نهروان» است و او را «ابو سالم» مى خواندند و برخى او را از مردمان فارس و ايرانى شمرده اند. ميثم آزاد شده على (ع) است؛ زيرا غلام زنى از طايفه «بنى اسد» بود كه على (ع) او را خريد و آزادش كرد. (1) وى از اصحاب پيامبر اكرم (ص) و از ياران وفادار و جان بركف على (ع) و مظهر اطاعت از نبّى و حمايت از ولى بود؛ لذا از شيعيان خالص شمرده مى شد. او شش فرزند داشت به نام هاى: عمران، شعيب، صالح، محمد، حمزه و على. شعيب از اصحاب امام صادق (ع) و صالح از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بود. (2) ميثم تمّار از شاگردان خاص مكتب على (ع) بود؛ چنان كه رازدار على و از اصحاب سِرّ آن حضرت شد. (3) ميثم كسى است كه امام حسين (ع) همواره از او ياد مى كرد و امام باقر (ع) درباره اش مى فرمود: من به ميثم بسيار علاقه مندم و امام صادق (ع) بر ميثم درود فرستاد. (4)

ميثم تمّار چنان جذب على (ع) شد و تن به امامت و ولايتش داد و در اين راه مستقيم توحيدى- ولايى استقامت ورزيد كه در برابر عبيد الله بن زياد نه تنها از على (ع) تبرّى نجست، بلكه در راه عقيده و ايمان و در راه رسالت و امامت، با عقل و درايت و عرفان و يقين، شهادت را برگزيد و به دار آويخته شد تا سربدار قبيله ولايت در ساحت عرفان راستين و ولايى باشد كه عرفانِ بدون ولايت، عرفان نيست و ميثم تمّار نماد چنين عرفانِ توحيدى- وِلايى است.

5. رشيد هجرى

رشيد هجرى از اصحاب سِرّ و محرمان خلوت انس على (ع) بود و حضرت امير علاقه خاصى به او داشت. اهل معرفت، ولايت و استقامت در راه ولايت بود و نام خويش را در زمرهُ محّبان خاص مولايش على (ع) ثبت كرد و على (ع) علم «منايا و بلايا» را به او آموخت و به همين دليل وى را «رشيدالبلايا» مى خواندند. اين علم امكان اطلاع از زمان مرگ و نزول بلا و گرفتارى را به انسان مى دهد و او خود اهل كرامات بود. (5) رشيد جزو معدود كسانى بود كه پس از رحلت پيامبر (ص) در طريق حق و صراط ولايت ثابت قدم ماند؛ (6) بنابراين ملازمت رشيد هجرى با اميرالمؤمنين (ع) عامل بسيار مهّمى در رشد عقلى و معنوى و سير و سلوك عرفانى او داشت. در واقع مريد حقيقى مُراد واقعى خويش بود. رشيد چنان كه مولايش به او بشارت داد، سرانجام به دست ابن زياد بر درختى به صليب كشيده شد. مى گويند روزى على (ع) به همراه جمعى از جمله رشيد وارد باغ شحصى به نام «بِرنى» شدند و در زير درخت خرمايى نشستند. خرماى تازه اى از درخت افتاد؛ رشيد گفت: اى اميرمؤمنان! چه خرماى خوبى است! حضرت فرمودند: اى رشيد! تو را بر همين درخت به صليب مى كشند. از آن پس، رشيد صبح و عصر كنار اين درخت مى آمد و آن را آب مى داد. سال ها بعد چون رو به خشكى نهاد و شاخه هايش را قطع كردند، رشيد دانست كه مرگش نزديك است. (7) و سرانجام رشيد هجرى بر همين درخت و با خصوصياتى كه على (ع) فرموده بود، به فرمان ابن زياد به شهادت رسيد. (8)

برخى از ويژگى هاى رشيد هجرى از اين قرار است:

1. اهل بصيرت و روشن بينى بود؛

2. عابد و اهل دل بود؛

3. از اصحاب سرّ على (ع) بود؛

4. اهل مبارزه و جهاد و پايدارى در راه ولايت بود.


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 291.
2- جواد محدثى، اسوه ها، ج 4، ص 99 و 100.
3- ر. ك: بحارالانوار، ج 41، ص 268 و شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 524 و 525.
4- ر. ك: همان، ج 53، ص 112 و سفينةالبحار، ج 2، ص 524.
5- ر. ك: همان، ج 42، ص 140، باب 122، ح 23.
6- ر. ك: همان، ج 23، ص 322، روايت 39.
7- ر. ك: همان، ج 42، ص 137، باب 122، ح 18.
8- همان، ح 7.

ص: 23

6. جابر بن يزيد (جابر الجعفي)

كنيه اش ابوعبدالله، ابومحمّد و ابوزيد بوده و بيشتر به «ابوعبدالله» مشهور است. قبيله جابر يعنى «جُعفه» در عام الوفود (سال نهم هجرى) به اسلام گرويدند. جابر جعفى از اصحاب صادقين و از تابعان بود و هجده سال در خدمت امام باقر (ع) و از ملازمان حضرتش بود و «شهود ملكوت» يكى از بسيار كرامات و مقامات معنوى اوست.

جابر مى گويد: از حضرت امام باقر (ع) معناى آيه: و كذلك نُرى ابراهيم ملكوت السماوات والارض (1) را پرسيدم و سر به زير داشتم. امام باقر (ع) دست مبارك خود را بالا بردند و به من فرمودند: سرت را بالا بياور. من سَرِ خود را بالا آوردم و ديدم سقف شكافته شد و نور بسيار درخشنده اى ديدم؛ اما چشمانم مانند كسى كه به قرص خورشيد نگاه كند، سياهى رفت. حضرت فرمود: «ابراهيم (ع) ملكوت آسمان ها و زمين را چنين ديد.» سپس فرمود: نگاهت را به زمين بينداز. چنين كردم؛ سپس فرمود: اكنون سرت را بلند كن! ديدم سقف به حال اول درآمده است. سپس حضرت برخاستند و دست مرا گرفتند و به اطاق ديگرى بردند و لباسى كه به تن داشتند، عوض كردند و لباس ديگرى پوشيدند و از من خواستند كه چشمانم را ببندم. چشمانم را بستم؛ فرمود: باز نكن. ساعتى گذشت، سپس فرمود: آيا مى دانى كجايى؟ عرض كردم: نه، فدايت شوم! اجازه مى فرماييد چشم باز كنم؟ فرمود: «تو در ظلمتى هستى كه ذوالقرنين در آن رفته بود؛ چشم خود را باز كن كه چيزى نخواهى ديد.» من چشم خود را باز كردم و خود را در ظلمتى يافتم كه حتى جلوى پاى خود را هم نمى ديدم. حضرت كمى راه رفتند و بعد ايستادند و فرمودند: «آيا مى دانى كجايى؟ اكنون بر سر آن چشمه اى هستى كه حضرت خضر (ع) از آب آن نوشيد؛ يعنى چشمه حيات.» جابر مى گويد: از آن عالم هم خارج شديم و در عالم ديگرى وارد شديم. آن جا جهانى بود مانند جهان ما، داراى بناها و خانه ها و اهالى مخصوص خودش. پس خارج شديم از آن عالم و به عالم ديگرى رفتيم و همين طور پنج عالم را گذرانديم و ديديم. حضرت فرمود: «اينها كه ديدى، ملكوت زمين است؛ اكنون چشمان خود را ببند» و دستم را گرفت؛ ناگهان دوباره خود را در همان اطاق منزل حضرت ديدم. حضرت لباسشان را عوض كردند و لباس مرا هم گرفتند و بعد به مجلس اول بازگشتيم. گفتم فدايت شوم! چه مدّت گذشته؟ حضرت فرمود: سه ساعت. (2)

ناگفته پيداست كه حضرت به اندازه سعه وجودى جابر، ملكوت را به او نشان دادند. جريان شهود ملكوت، نشانى از ظرفيت وجودى و رشد معنوى جابر است كه امام (ع) چنين پرده ها از برابر چشمانش كنار زده و رازهايى را براى او آشكار مى كند. توصيه هايى هم كه امام (ع) به جابر فرمودند نيز بر اساس استعداد و طبعيت و قابليت جابر بوده است. (3)

جابر جعفى از اصحاب اسرار امام باقر (ع) نيز به شمار مى رفت و تعاليم خاص را از ايشان دريافت مى كرد و خود مى گويد كه امام باقر (ع) هفتادهزار حديث از اسرار و مكنونات غيبى براى من نقل فرمود كه يكى از آنها را براى احدى نگفته ام. (4)

جابر كه از پرورش يافتگان مكتب امام باقر (ع) بود، با هوشمندى خاص، موقعيت ها را مى شناخت و موضع گيرى مى كرد و معارفى از اهل بيت (ع) را به مردم و اصحاب امامان (ع) تعليم مى داد و فعاليت هاى علمى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى خاص و تأثيرگذارى داشت؛ يعنى مرد جبهه فرهنگى و سياسى نيز بود.

برخى از ويژگى هاى جابر بن يزيد جعفى از اين قرار است:

1. از ياران مُخْلِص و وفادار امام باقر (ع)

بود؛

2. صاحب استعداد ويژه براى دريافت اسرارى از معارف اسلامى؛

3. فعّال در عرصه فرهنگى، سياسى و اجتماعى؛

4. امين صادقين بود.

7. عمّار ياسر

عمّار بزرگ مردى از تبار توحيد و شهادت است. او فرزند «ياسر» آن مجاهد راستين و اولين شهيد عصر رسالت و فرزند «سميه» اولين شهيده زن پس از بعثت بود. پس عمار وارث جهاد و مقاومت در راه ايمان و استقامت در راه


1- انعام: 75.
2- بحارالانوار، ج 46، ص 280، ح 82.
3- همان، ج 78، ص 162، ح 1 و ص 165، ح 2 و ص 182، ح 8.
4- همان، ج 46، ص 427، ح 6 و ص 340، ح 30 و شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج 2، ص 195 و 196.

ص: 24

هدف والاى اسلامى بود. فرزند شهيدانى كه با شرك و ظلم مبارزه كرده و قلبى مالامال از ايمان به رسول خدا (ص) داشتند. (1)مجاهدى مهاجر بود كه پيامبر (ص) او را «اهل بهشت» نام نهاد. (2)عمار در روايات، يكى از چهار ركن اصحاب پيامبر (ص) (3)و يكى از چهار نفرى است كه بهشت مشتاق اوست. (4)عمار به جايى رسيد كه خشم او خشم خدا شد. (5)

عمار زاهدى روشن ضمير و عارفى بابصيرت بود. عرفان او نيز عرفانى وِلايى، جهادى و حماسى بود. همه جا با پيامبر (ص) و على (ع) بود و اين همراهى معنوى و بامعرفت بسيار آموزنده، سازنده و آگاهى بخش است. او فانى در على (ع) و على (ع) فانى در خدا بود؛ پس او نيز فانى در خدا شده و اين حقيقت عرفان و عرفان حقيقى است. عمار سر از پا نشناخت، تن به سختى ها داده و صبورى مى كرد. رازدار پيامبر (ص) و على (ع) بود و به درجه اى رسيد كه معيار حق و باطل شد، در جنگ جمل و صفين نقش برجسته اى داشت (6)و سرانجام در جنگ صفين به لقاى معبود شتافت ودر 93 (يا 94) سالگى به شهادت رسيد و بدين ترتيب كلام پيامبر كه درباره او فرموده بود: «گروه متجاوز و ستمگر تو را خواهند كشت» (7)به حقيقت پيوست.

8. حُجر بن عُدي

حُجر از قبيله «كِنده» بود و به لقب «حجرالخير» شناخته مى شد. «حُجر بن عُدَى كندى» در سال هاى آخر عمر پيامبر اكرم (ص) توفيق تشرّف به اسلام را يافت. مردى عابد و پارسا، زاهد و مجاهد، ظلم ستيز و آمر به معروف و ناهى از منكر بود. چنان شيفته نماز و نيايش، زهد و عبادت و روزه بود كه او را «راهِب» اصحاب محمّد (ع) لقب دادند. پيوسته باوضو بود و هرگاه وضومى ساخت، به نماز مى ايستاد.

چهره اى زيبا و سيرتى نيكو داشت. از ابرارِ عبّاد و زهّاد و مستجاب الدعوه (8)و از سوى ديگر عارفى مجاهد بود. عرفانش جامع درون گرايى و برون گرايى و هماره در صراط مستقيم امامت و ولايت بود. جهاد را با شهادت آميخت و در جنگ ها شركت داشت و فاتح «مرج العذرا» (منطقه اى سرسبز در نزديكى دمشق) بود و بعدها در همان جا نيز به فرمان معاويه به شهادت رسيد. او همرزم و هم پاى ابوذر غفارى (9)و از فرماندهان على (ع) در جنگ جمل و صفين بود. پس در فتنه هاى اموى، اهل بصيرت، درايت و صلابت بود. صاحب فضايل اخلاقى چون: اخلاص، صداقت، وفا و صفا بود. منتقد انحراف ها و اعوجاج ها بود و آگاه به زمان. (10)از ياران و دوستان و همرزمان مالك اشتر نيز بود و امام على (ع) برايش دعا كرد تا شهادت روزى او شود و چنين شد.

حجر هماره تلاش مى كرد تا حضورى مؤثر در جامعه داشته باشد؛ به خصوص پس از شهادت على (ع) براى تغيير اوضاع و احوال تلاش مى كرد؛ لذا حتى المقدار در اصلاح اجتماع مى كوشيد. (11)حجر بن عدى نيز عارف توحيدى- ولايى بود و جانش را در طبق اخلاص نهاد و به پاى ولايت تقديم كرد. بنابراين از محرمان خلوت انس و رازداران ساحت معنوى و الگويى جالب و جاذب براى عرفان شيعى است.

9. بلال حبشي

بلال، تفسيرى عينى از آيه:

ان اكرمكم عندالله اتقكم

(12)است كه پارسايى و صيانت نفس و خويشتن دارى را در طول زندگى اش متجلّى ساخت تا خط بطلانى بر نژادگرايى در ساحت قرب الى الله و سير و سلوك باشد. او ايمان، صبر و مقاومت، هدفدارى و ارزش گرايى را در اوج دردها و شكنجه هاى جسمانى و روحانى نشان داد و تبديل به اسوه ايمان و استقامت در راه هدف شد.

بلال فرزند «رباح حبشى» از تبار مردم حبشه آفريقاى سياه بود و در سال عام الفيل به دنيا آمد. او برده و برده زاده بود؛ امّا از ظلم، فساد و تباهى هاى قريش بيزار بود. در زمان بعثت پيامبر اسلام بلال حدود سى سال داشت و از جريان بعثت نيز آگاه بود. شبى خدمت پيامبر (ص) رسيد و آيات قرآن را از زبان مباركش شنيد و جذب آن شده و


1- ر. ك: نحل: 106.
2- اعيان الشيعه، ج 8، ص 273.
3- الاختصاص، ص 7.
4- همان، ص 12 و 97.
5- ابوالحسن علي بن ابي الكرم، اسد الغابة، ج 4، ص 45 و ر. ك: رجال حول الرسول، ص 197- 214.
6- ر. ك: اسوه ها، ص 255- 290.
7- علامه امينى، الغدير، ج 9، ص 21 و 22 و الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص 157.
8- اسوه ها، ص 290- 291.
9- اعيان الشيعه، ج 4، ص 585- 571.
10- الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 231.
11- ر. ك: اسوه ها، ص 396- 418.
12- حجرات: 13.

ص: 25

گمشده اش را در آيات قرآن و سيماى ملكوتى پيامبر اكرم (ص) يافت. خويش را بر قدم هاى پيامبر افكند و اسلام را پذيرفت. البته بلال مى دانست پذيرش اسلام چه هزينه هايى دارد و چه شكنجه هاى را بايد تحمل كند؛ پس شبانگاهان خود را به پيامبر (ص) رسانده و آيات قرآن را مى شنيد و نيروى تازه اى مى گرفت. كم كم رفت و آمدهايش به حضور پيامبر اعظم (ص) آشكار شد؛ به خصوص وقتى در مسجدالحرام هنگام طواف كعبه به بت ها اهانت كرد و خبر آن به «اميه بن خلف» صاحب بلال رسيد. (1)اميه كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر اكرم (ص) بود، گفت: چنان بلايى بر سر او بياورم كه ديگر هوس مسلمان شدن نكند. بلال نيز مقاوم و مقاومت تر شد و نور ايمان و جذبه آيات قرآن روزبه روز بيشتر دلش را روشن و محكم مى ساخت.

بلال شكنجه هاى بسيار دشوار را در راه خدا تحمّل كرد و اسلام را از عمق جان و با تعقّل پذيرفت و به آموزه هاى آن يقين پيدا كرد و عشق به محمّد (ص) در دل و جانش روز به روز بيشتر و شديدتر شد. اميه روزبه روز سخت گيرى ها و شكنجه هايش را بيشتر مى كرد و بلال نيز مقاوم تر نشان مى داد. صحنه شكنجه بلال در ملأ عام تبديل به صحنه رويارويى موحد و مشرك، و مؤمن و كافر شده بود و بلال با صبر و استقامتش اسلام را تبليغ مى كرد. (2)حال بايد پرسيد كدام دين و آيينى چنين ياران و مريدان پرصلابت و مجاهدانى راستين دارد؟ چه رياضت ها و مجاهدت هايى هم وزن رياضت هاى بلال در مسير توحيد و صراط مستقيم رسالت است؟ بلال چنان مريدِ مرادش پيامبر اكرم (ص) بود و ارادت نشان مى داد كه مؤذّن دائمى پيامبر شد. سرانجام پيامبر او را از اميه خريد و بدين ترتيب او از هر جهت آزاد شده پيامبر (ص) بود. بلال پيش و پس از هجرت، در همه عرصه هاى مقاومت و مبارزه، جهاد و استقامت در راه توحيد و عدالت حضور داشت و ايمان و صبرش او را مشهور خوبان و محبوب پارسايان كرد. او به راستى زمان شناس بود و چه زيبا وقت شناسى مى كرد. چنان شد كه معيار نماز و روزه از جهت وقت شد. و پيامبر اكرم (ص) فرمود: «روزه هاى تان را با اذان بلال شروع و ختم كنيد كه دقيق است». (3)پيامبر (ص) بارها به بلال فرمود: «ارِحنا يا بلال»؛ (4)يعنى با اذان گفتنش به پيامبر اسلام نشاط مى داد و مبلّغ صبور آموزه ها و شعائر اسلامى بود.

پيامبر (ص) بلال را مردى از اهل بهشت ناميد. (5)بلال مجاهد جهاد اصغر (جنگ با دشمنان اسلام) و جهاد اكبر (مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى) بود. او هم مبارزى نام آور و هم مؤذنى معروف و هم خزانه دار پيامبر (ص) بود؛ چنان كه مأمور خريد خانه رسول خدا (ص) نيز بود و مَحرم اهل بيت ايشان شمرده مى شد. (6)صداى بلند وقاطع بلال بر بام كعبه و «الله اكبر» گفتنش در تاريخ اسلام ثبت است. او نماينده پيامبر (ص) و امتّش بود تا بر فراز كعبه اذان بگويد و پيروزى اسلام را ندا دهد. بلال چهره اى است كه در حوادث مهّم تاريخ اسلام حضور داشته و محّب پيامبر و عترت طاهره اش بود و چنين حقيقتى را امام صادق (ع) گواهى داده اند. (7)

بلال پس از ارتحال پيامبر اكرم (ص) تنها براى خشنودى حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (س) اذان گفت و ديگر براى هيچ كس اذان نگفت و با اين كار مخالفتش با جريان حاكم سياسى را نشان داد و هزينه اين مخالفت و مبارزه نيز تبعيد به شام بود. بلال راوى سخنان پيامبر (ص) بود (8)و خود روايتى از ايمان و توحيد، عشق به پيامبر و آل پاكش (ع) گرديد.

بلال، اين صحابى محبوب پيامبر، پس از 63 سال عمر بابركت وفات يافت و در «باب الصغير» دمشق به خاك سپرده شد و اينك قبرش زيارتگاه تشنگان معرفت و فضيلت است.


1- اعيان الشيعه، ج 13، ص 106.
2- همان، ج 14، ص 105 و 106؛ ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 381؛ اسدالغابه، ح 1، ص 207- 209.
3- بحارالانوار، ج 22، ص 264.
4- اعيان الشيعه، ج 14، ص 104.
5- همان، ص 101 و 102.
6- همان، ص 108، طبقات، ج 2، ص 49 و 74 و بحارالانوار، ج 43 ص 76.
7- سفينة البحار، ج 1، ص 104.
8- بحارالانوار، ج 81، ص 123.

ص: 26

ص: 27

ص: 28

سلوك عالمان در مسجد سهله

مقدمه

مسجد سهله كه مشهور است پس از ظهور امام عصر (عج) محل زندگى ايشان و خانواده شان و نيز محل بيت المال و تقسيم غنائم ميان مسلمانان خواهد بود، در ورودى شهر كوفه قرار دارد. كوفه بعد از دوره فتوحات اسلامى، در همين مكانى بود كه به شهر تبديل شد. اين شهر در فاصله ده كيلومترى از نجف اشرف و صدوپنجاه كيلومترى بغداد واقع شده است.

مسجد سهله، بعد از مسجد كوفه ساخته شد و يكى از بزرگ ترين مساجدى است كه در قرن اول هجرى در كوفه بازسازى شد. اين مسجد از سمت شمال غربى مسجد جامع كه در فاصله دو كيلومترى آن قرار دارد، قابل مشاهده است و ابتدا در زمينى باير و غير مسكونى ساخته شد.

از مسجد سهله با نام هاى ديگرى نيز ياد شده است: مسجد قُرا، مسجد بِرِّى، مسجد سُهَيل، مسجد عبد قُبَيس و مسجد بَنِى ظَفَر، ولى «سَهله» مشهورتر از بقيه نام هاست.

نام گذارى به «قُرا» به سبب وجود روايتى از اميرمؤمنان على (ع) است كه فرمود: در شهر كوفه چهار مكان مقدس وجود دارد كه هريك، داراى مسجدى است. از حضرت نام آنها را پرسيدند؛ فرمود: يكى از آنها مسجد سهله است. مسجد سهله محل اتراق خضر نبى (ع) است و هيچ اندوهگينى به اين مسجد وارد نمى شود، مگر اين كه خداوند اندوه او را مى زدايد و ما اهل بيت، مسجد سهله را به نام مسجد قُرا ياد مى كنيم. (1)

نام «بِرِّى» نيز از ماده «بِرّ» به معناى نيكوكار مى باشد. (2) از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: در مسجدى نماز مى خوانيد كه شما آن را سهله مى ناميد، ولى ما اهل بيت به آن مسجد «بِرّى» مى گوييم. (3)

نام «سُهَيل» براى مسجد سهله نيز به سبب روايتى است كه از امام باقر (ع) نقل شده است (4) و شايد «سُهَيل»، نام يكى از افرادى است كه در بازسازى اين مسجد مشاركت داشته و شايد نام يكى از عابدانِ اين مسجد است.

نام «عَبدقُبَيس» نيز به سبب ساخته شدن اين مسجد در محله بنى عبد قبيس مى باشد؛ همان طور كه نام «بنى ظفر» نيز به دليل واقع شدن مسجد در محدوده بنى ظَفَر است كه در دوره هاى مختلف بازسازى مسجد سهله مشاركت داشته اند.

«سَهله» در لغت، تپّه اى است پوشيده از شن سرخ رنگ و «سِهله» شن دانه درشتى است كه دانه هايش قابل مشاهده مى باشد. (5)

در روايتى از ام سلمه، همسر گرامى پيامبر اسلام (ص) نقل شده است: جبرئيل (مدت ها پيش از واقعه كربلا) مقدارى از خاك سرخ رنگ زمين كربلا را براى پيامبر (ص) آورد (6) كه در اين روايت از چنين خاكى تعبير به «سَهله» شده و به همين علت نام «سَهله» شهرت بيشترى براى اين مسجد ارزشمند پيدا كرده؛ چون در سرزمينى است كه پوشيده از شن سرخ رنگ است.

امامان و مسجد سهله

مسجد سهله يكى از مقدس ترين مكان ها بعد از مسجد كوفه شمرده مى شود؛ چرا كه خانه ادريس نبى و حضرت ابراهيم و عبدصالح خدا خضر نبى (عليهما السلام) در اين مسجد قرار دارد. (7)

به درستى كه برترين مساجد به ترتيب مسجدالحرام، مسجد النبى، مسجد كوفه و مسجد سهله مى باشد. (8)

روايات فراوانى درباره مسجد سهله از ائمه معصومين (عليهما السلام) نقل شده كه به جايگاه و تقدّس اين مسجد و لزوم زيارت آن اشاره دارد. از اميرمؤمنان على (ع) نقل شده است: مسجد ابن ظفر مسجد بابركتى است. به خدا قسم در طبقه اى از طبقات بالاى اين مسجد (در آسمان) سنگى بسيار بزرگ و سبز رنگ است كه خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرده مگر اين كه تصويرى از چهره آن پيامبر بر روى آن سنگ نقش بسته و اين مسجد، همان مسجد سهله است. (9)

در روايت ديگرى امام صادق (ع) از ابوحمزه ثمالى درباره عمويشان «زيد» پرسيدند: آيا عمويم زيد را در شبى كه از شهر خارج شد، ملاقات كردى؟ ابوحمزه پاسخ داد: بله. امام (ع) پرسيدند: آيا در مسجد «سُهَيل» نماز خواند؟ ابوحمزه عرض كرد: مسجد سُهَيل كجاست؟ آيا مرادتان همان مسجد سهله است؟ امام (ع) فرمود: بله؛ اگر زيد دو ركعت نماز در مسجد سهله خوانده بود و از خدا امان مى خواست، خداوند او را همواره در پناه خويش حفظ كرده بود. (10)


1- ابن فقيه، مختصر كتاب البُلدان، ص 174.
2- ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 53، واژه «برر».
3- حِميَرى، قرب الاسناد، ص 159.
4- شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 37.
5- زبيدي، تاج العروس، ج 1، ص 7193.
6- لسان العرب، ج 11، ص 349؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 247.
7- علامه محمدحسين طباطبايى، بحارالانوار، ج 97، ص 434؛ مختصر كتاب البلدان، ص 174.
8- توضيح المسائل آيت الله بهجت، ص 185.
9- ميرزاى نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 396.
10- شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 37؛ بحارالانوار، ج 97، ص 437.

ص: 29

علما و مسجد سهله

علماى بزرگ ما پيوسته بر مداومت بر زيارت مسجد سهله و نماز خواندن در آن تشويق كرده اند. عالم بزرگ شيعه شيخ طوسى در كتاب خويش مى گويد:

شايسته نيست كه نمازهاى يوميه واجب، جز در مسجد انجام شود، (مانند اين كه) كسى گذرش به مسجد سهله مى افتد و در آن نماز مى خواند و مستحب است كه در وقت بين دو نماز مغرب و عشاء در مسجد حضور داشته باشد. (1)

سيد بن طاووس شب هاى چهارشنبه به زيارت مسجد سهله مى رفت و مى گفت:

اگر خواستى به مسجد سهله بروى، در وقت بين نماز مغرب و عشاء در شب چهارشنبه برو كه اين وقت از ساير اوقات فضيلت بيشترى دارد. (2)

برخى از علما مانند آيت الله شيخ جعفر كاشف الغطاء براى دفع بلا به مسجد سهله پناه مى آوردند. خود ايشان مى گويد:

در سالى كه طاعون آمد، من به همراه چهل نفر به مسجد سهله پناه برديم و ظاهراً همه اهالى شهر (به جز چند نفرى كه در مسجد سهله بودند)، به سبب بيمارى طاعون فوت كردند و بعد از برطرف شدن اين بيمارى كسى باقى نمانده بود.

شيخ محمدحسن صاحب جواهر به مسجد سهله علاقه فراوان داشت و هم او بود كه حركت به سوى مسجد سهله در چهارشنبه شب ها را پايه گذارى كرد و زمانى كه قصد رفتن به مسجد سهله را مى نمود، دستور مى داد كه خيمه ها و وسايل و مواد غذايى كافى را براى استفاده در زمان استراحت در بين راه شهر نجف اشرف تا مسجد سهله آماده كنند. او و شاگردان و اطرافيانش بر اسب هاى زين شده سوار مى شدند و گروه هاى بسيارى از مردم با آنها همراه مى كردند و شب را در آن جا بيتوته مى كردند و احداث اين ساختمان، مربوط به اين برنامه بود.

برادر بزرگ تر صاحب جواهر، شيخ محمدحسين كه طلبه اى باهوش و مستعد بود نيز همراهشان مى رفت، تا اين كه در يكى از اين سفرها به طور اتفاقى و از روى اشتباه، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در عنفوان جوانى، در حالى كه در مسير مسجد سهله بود، كشته شد.

ماجرا از اين قرار بود: يكى از افرادى كه به دستور شيخ جعفر كاشف الغطاء مشغول فراگيرى آموزش نظامى و تيراندازى در بيابان هاى اطراف شهر بود تا در برابر وهابيونى كه دائماً، كربلا و نجف را مورد هجمه هاى خود قرار مى دادند، بايستد و دفاع كند، تيرى شليك مى كند و به سبب انحراف در تيراندازى، شيخ محمدحسين مورد اصابت گلوله قرار گرفته و رحلت مى كند. (3)

صاحب جواهر در بستر بيمارى اى كه منجر به رحلت ايشان شد، از طرف يكى از عيادت كنندگان مورد پرسش قرار گرفت كه اگر خداى نكرده براى شما اتفاقى افتاد، مرجع تقليد چه كسى خواهد بود؟ صاحب جواهر براى پاسخ به اين سؤال دستور داد تا بزرگان از ميان علما و مجتهدين جمع شوند. آنان نيز بلافاصله به نزد صاحب جواهر رسيدند. برخى با ديدن وضعيت جسمانى صاحب جواهر گمان كردند كه ايشان، او را به عنوان مرجع تقليد بعد از خود انتخاب مى كند و برخى احتمال مى دادند كه صاحب جواهر يكى از فرزندانش را براى اين مهم پيشنهاد مى كند؛ چون در ميان فرزندانش كسى بود كه لايق چنين منصبى باشد. هنگامى كه تمامى مدعوين آمدند، صاحب جواهر سراغ «شيخ مرتضى انصارى» را گرفتند، ولى او در جلسه حاضر نبود. كسى را به دنبال او فرستاد. وقتى شيخ انصارى آمد، صاحب جواهر به او گفت: آيا مرا در چنين موقعيتى تنها مى گذارى؟ شيخ مرتضى پاسخ داد: در مسجد سهله مشغول دعا براى شفاى شما بودم. صاحب جواهر فرمود: «زمام امور دينى را كه به من سپرده شده بود، اكنون امانت الهى در نزد توست؛ پس تو نيز از احتياطاتت كَم كن؛ چرا كه دين، دين آسانى است». (4)

مرحوم آيت الله سيد كاظم يزدى (صاحب عروة الوثقى) نيز رفتن به مسجد سهله را كه در برخى از شرايط و اوقات خاص، بقيه مردم در فكر ديگرى بودند، بر امور ديگر ترجيح مى داد و بسيارى از مردم نيز از اين سلوك آن مرحوم پيروى مى كردند. (5)

تصاوير به دست آمده از آيت الله سيد محمدسعيد حبّوبى نيز حاكى از مواظبت ايشان بر زيارت مسجد شريف سهله مى باشد؛ همان گونه كه در تصوير سمت چپ مشاهده مى شود، آيت الله محمدباقر قاموسى تكيه داده اند و نفر بعدى شيخ محمد سخيلى و سپس نوجوانى به نام محمود حبّوبى است كه به نشانه جهاد، شمشيرى در دست دارد. در سمت راست تصوير، مرجع بزرگ شيعه آيت الله سيد محسن حكيم و در جلوى ايشان، فرزندش، سيد يوسف است. اين تصوير نيز نشان از مواظبت آيت الله حكيم بر زيارت مسجد سهله دارد و اين كه هميشه فرزندان و افراد ديگر خانواده اش را به زيارت و توقف لحظاتى هر چند اندك در اين مسجد، تشويق مى كرد. سعى مرحوم آيت الله سيد محسن حكيم بر اين بود كه اين منطقه را به بهانه ها و مناسبت هاى مختلف آباد گرداند. بازسازى مسجد «زيد» و «صعصعه» كه در كنار مسجد سهله قرار گرفته، نمونه اى از فعاليت هاى مرحوم سيد محسن حكيم مى باشد.


1- شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص 747.
2- حسون البراقى، اليتيمة الغرويه، ص 81.
3- محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 1، ص 5 از مقدمه.
4- باقر آل محبوبه، ماضى النجف و حاضرها، ج 20، ص 134.
5- سيد محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 10، ص 43.

ص: 30

در شرح حال محقق بزرگ، آيت الله شيخ آقا بزرگ تهرانى آمده است كه ايشان از نجف تا مسجد سهله را (كه تقريباً در فاصله ده كيلومترى آن قرار دارد) در شب چهارشنبه هر هفته به مدت چهل شب، پياده مى رفت. (1)

از جمله ملازمين مسجد مقدس سهله، حضرت آيت الله العظمى سيد محمدعلى حكيم (دام ظله) و فرزندان مكرمشان مى باشند كه در رأس فرزندانشان، مرجع بزرگ آيت الله سيد محمدسعيد حكيم است كه به طور جدّى در نوسازى و تعمير مسجد سهله دخيل مى باشد. (2)

مرحوم آيت الله سيد جمال الدين گلپايگانى نيز بسيار به مسجد سهله مى رفت و بسيار هم در مسجد توقف مى نمود و حتى شب را در مسجد بيتوته مى كرد. او در اين شيوه، پيرو سلوك استادش شيخ على محمد نجف آبادى در آداب زيارت مسجد سهله بود.

آيت الله گلپايگانى در يكى از زيارت هايش، به طور اتفاقى با آيت الله سيد احمد كربلائى مسجد سهله را زيارت مى كند؛ آن هم درحالى كه سيد احمد مشغول خواندن زيارت مقام مهدى (عج) بود و چنان مناجاتى مى كرد كه باعث جذب آيت الله گلپايگانى به مرحوم سيد احمد مى شود. (3)

آيت الله خوئى نيز بر رفتن به مسجد سهله در شب چهارشنبه هر هفته مواظبت مى كرد و در آن جا يك تا يك ونيم ساعت درنگ كرده، دعا مى نمود و نماز مى خواند و بر انجام اين كار اهتمام بسيار داشت. (4)

درباره آيت الله سيد عبدالأعلى سبزوارى نيز نقل شده است كه به زيارت مسجد سهله در شب هاى چهارشنبه ملتزم بود. هم چنين نقل شده كه ايشان در يكى از سال هاى عمر شريفش دچار بيمارى قلبى شده بود و متولى رسيدگى پزشكى به ايشان دكترى به نام موسى اسَدى بود كه علامه سيد محمد كلانتر او را در آن روزها براى مداواى آيت الله سبزوارى آورده بود. پزشك مى خواست كه آيت الله سبزوارى به علت وضعيت اضطرارى شان به بيمارستان منتقل شوند، ولى مرحوم سبزوارى اين پيشنهاد را رد نمود؛ چون مى دانست راه حل بهترى براى شفاى سريع تر دارد و آن دعا كردن و توسل به امام صادق (ع) بود. ازاين رو آيت الله سبزوارى نذر كرد كه اگر خدا او را از اين بيمارى شفا دهد، يك دوره كامل فقهى از احكام شريعت مقدس بنويسد. در همان شب از خواب برمى خيزد و بدون اين كه از درد و رنج بيماريش شكوه اى كند و على رغم اصرار خانواده اش به ماندن در خانه، نيمه شب عزم رفتن به مسجد سهله مى كند.

وقتى روز بعد، پزشك ايشان را معاينه مى كند، با شگفتى تمام مى بيند كه بيمارى از وجود ايشان رخت بربسته و كاملًا شفا يافته است و اين واقعه اى خارق العاده بود. اين گونه بود كه مرحوم سبزوارى به واسطه وفاى به نذرى كه كرده بود، شروع به نوشتن دوره بزرگ فقهى و استدلالى در سى جلد نمود و آن را «مهذّب الاحكام في بيان الحلال و الحرام» نام نهاد كه اين كتاب از جمله موسوعه هاى فقهى جديد مى باشد. سيد حسين فرزند مرحوم آيت الله سبزوارى درباره پدر بزرگوارش چنين مى گويد:

زمانى كه نيروهاى رژيم سابق به شهر نجف اشرف حمله كردند و شهر را با موشك هاى زمين به زمين بمباران نمودند و مردم به بيرون شهر فرار كردند، پدرم در مسجد سهله بود. به مسجد رفتم تا از حال ايشان جويا شوم و از ترس سلطه و هجمه نيروهاى رژيم سعى كردم كه ايشان را قانع كرده و از مسجد خارج و به بيرون شهر ببرم. ايشان از من پرسيدند: مردم دارند از نجف بيرون مى روند؟ گفتم: بله، به خاطر شدت حملات بيرون رفتند. پدرم در جواب فرمود: اگر مردم از ولايت اميرالمؤمنين امام على (ع) بر اين شهر آگاه بودند، حتى از يك وجب از آن عقب نشينى و فرار نمى كردند. پس پدرم پيشنهاد من براى به خروج از شهر را رد كرد و اصرار نمود كه در مسجد مسهله بماند.

مرحوم آيت الله سيد عبدالكريم كشميرى از مرحوم آيت الله سيد على قاضى نقل مى كند كه ايشان معتقد بود رفتن به مسجد سهله در روز جمعه خوب است. (5)همان گونه كه علامه سيد محمدحسين طباطبائى درباره مرحوم سيد على قاضى چنين مى گويد:

مرحوم سيد قاضى اتاقى در مسجد كوفه و هم چنين حجره اى در مسجد سهله داشت و تنها در آنها به سر مى برد و هميشه شاگردانش را به شب زنده دارى برخى از شب هاى خاص در مسجد كوفه و مسجد سهله توصيه مى نمود. (6)

ايشان توصيه مى كرد كه اگر در حال نماز يا قرائت قرآن يا در حال ذكر و تفكر بوديد و در همين حال چهره اى زيبا يا چيزهاى ديگرى از عالم غيب ديديد، توجه نكنيد و به عبادت خويش مشغول باشيد. (7)

در روايتى نقل شده است كه هر كس چهل شب چهارشنبه پشت سر هم در مسجد سهله و به نيت ديدن امام عصر (عج) به عبادت و شب زنده دارى مشغول باشد، توفيق ديدن امام (عج) را به دست مى آورد. (8)

مرحوم آيت الله سيد شهاب الدين مرعشى از كسانى بود كه هر چهارشنبه به زيارت مسجد سهله اهتمام مى ورزيد و حتى موفق به زيارت امام عصر (عج) و گفت وگو با ايشان شد.


1- محمدرضا حكيمى، شيخ آقا بزرگ، ص 7.
2- احسان فتحى، پارساى مجاهد، ص 25.
3- محمدحسين حسينى، توحيد علمى و عينى، ص 20.
4- عبدالكريم پاك نيا، آفتاب فقاهت، ص 34.
5- هادى هاشميان، درياى عرفان، ص 40.
6- طباطبايى، مهرتابان، ص 332.
7- صادق حسن زاده و محمود طيار مراغى، اسوه عرفان، ص 44.
8- نوري، جنةالمأوي، ج 53، ص 310.

ص: 31

بسيارى ديگر از علما و بزرگان نيز بر زيارت مسجد سهله مواظبت مى كردند و برخى به اندازه اى ملازم اين مسجد مقدس بودند كه در همان مسجد رحلت كردند؛ مثل حاج ميرزا حسين خليلى كه در زمان بين المطلوعين، در روز جمعه و در حالى كه مشغول دعا بود، به ديار باقى شتافت (1)


1- اين متن برگرفته از: دليل عتبه مسجدالسهله، ص 20- 37.

ص: 32

آسيب شناسى زيارت

مقدمه

زيارت در فرهنگ اسلام از جايگاه مهم و ويژه اى برخوردار است كه قرآن كريم و روايات و سيره معصومان (ع) بر آن تاكيد دارد. از اين رو يكى از سنت هاى ديرينه و حسنه در اسلام «زيارت» به ويژه در ميان شيعيان است.

استقبال مردم از اماكن زيارتى در تمامى اديان الهى و آسمانى و نيز اشتياق مسلمانان به زيارت بزرگان دينى و مزارهاى مقدس آنان بر كسى پوشيده نيست. تجلّى اين علاقه و اشتياق را در زيارت ميليونى مردمى از نقاط گوناگون جهان در اماكن زيارتى مى توان ديد؛ به طورى كه تنها از ميان ايرانيان سالانه ميليون ها زائر به مكان هاى زيارتى مانند: خانه خدا و مرقد نورانى پيامبر (ص) و امامان بقيع (ع) در كشور عربستان و عتبات عاليات در كشور عراق و حرم امام رضا (ع) در مشهد و حرم كريمه اهل بيت حضرت معصومه (س) در قم و امام زادگان جليل القدر در نقاط مختلف ايران و نقاط جهان سفر مى كنند.

بى ترديد زيارت بركات و دستاوردهاى فراوان و گوناگونى دارد كه پيروان راستين مكتب اسلام از آن بهره مندند؛ اما نكته اى كه در اين سنت حسنه بايد مورد توجه قرار گيرد، آفت ها و آسيب هايى است كه در مسير انجام زيارت پديد آمده و زائران را از هدف اصلى زيارت بازمى دارد.

نبودن برنامه اى حساب شده و متناسب توسط دست انداركاران بعضى از اماكن زيارتى و غفلت برخى از زائران در اين زمينه، آفت ها و آسيب هايى را در پى داشته كه در اين مقاله به برخى از مهم ترين آنها مى پردازيم.

1. عدم رعايت ادب حضور

زيارت اماكن نورانى و مقدس انبيا و اولياى الهى آدابى دارد كه به عنوان «آداب زيارت» در كتاب هاى مزار آمده است. زائر هنگام زيارت بايد ادب حضور در پيشگاه آن بزرگواران را در نظر گرفته و با قلبى آماده و دلى آكنده از صدق و صفا با آنان ارتباط برقرار كند. در زبان عامه، مردم چنين مى گويند: «زيارت پول حلال مى خواهد و قلب صاف!» اگر قلب زائر متوجه ديگرى باشد و بدون توجه به درگاه بارى تعالى به زيارت بپردازد، عين بى ادبى است و چنين زيارتى موجب قرب و ارتباط معنوى نخواهد شد.

ادب اقتضا مى كند شخصى كه بار سفر بسته و عزم خويش را جزم نموده تا بزرگوارى را زيارت كند، در تمام مراحل اين سفر، خود را در محضر آن محبوب دانسته و در جوار وى همت و تلاش بر اين داشته باشد كه از نورانيت و جذابيت آن مرقد نورانى بيشترين بهره را برده و آن وجود مقدس را ناظر بر رفتارش بداند و از آنچه موجب سرگرمى هاى غفلت آور است و او را از هدف اصلى بازمى دارد، بپرهيزد. عارف بزرگوار ميرزا جواد ملكى تبريزيمى فرمايد:

چيزى كه براى همگان قابل رؤيت مى باشد، اين است كه بيشتر مردم در عبادات و كارهاى آخرت و حتى در ايمان و اخلاق خود به شكل ظاهرى آن چسبيده، ولى در امور دنيايى علاوه بر انجام دادن شكل ظاهرى، براى به دست آوردن حقيقت و واقعيت آن، دقت زيادى به خرج مى دهند. براى مثال بيشتر مردم فقط شكل نماز را به وجود آورده و براى تكميل ظاهر آن كوشش مى كنند، ولى در پى به دست آوردن روح آن نيستند. مهم ترين چيزى كه باعث از بين رفتن دين و آخرت انسان شده و او را به سوى دنيا كشيده و باعث حاكميت هواى نفس بر انسان مى شود، همين امر است.

هر كدام از كارها و اذكار نماز كه از اجزا يا شرايط نماز هستند، از طهارت و تكبير گرفته تا سلام دادن و خواندن تعقيبات نماز، همگى داراى شكل و روح مى باشند، اما مردم شكل ظاهرى نماز را ياد گرفته و براى درست كردن تقليد و آموختن نماز خيلى تلاش كرده و در اين موارد احتياط مى كنند. حتى درباره ميزان معلومات و تقواى مراجع تقليد تحقيق كرده و در اين باره با يكديگر بحث مى كنند. به جهت فهميدن مطالب رساله هاى علميه دقت كرده و درباره آن با يكديگر بحث مى كنند. درباره پاك بودن آب و پاك كردن اعضاى بدن زياده روى كرده و براى رساندن آب به

ص: 33

اعضاى وضو به اندازه اى تلاش مى كنند كه شرع از آنان نخواسته و حتى به صراحت آن را نهى كرده است و همين طور در مورد پاك بودن مكان و لباس نماز. هنگام نماز و گفتن ذكر، به اندازه اى در اداى حروف از مخارج دقت كرده و زياده روى مى كنند كه در نهايت آن را غلط مى خوانند! اما گويا اصلا دستورى ندارند كه اعضاى بدن خود را از گناهان و دل را از اخلاق رذيله، نفاس و دوستى غير خدا و به ياد غيرخدا بودن پاك كنند كه به اين امور نمى پردازند!

اما مردم در امور دنيوى چنين نبوده و تمام تلاش خود را براى به دست آوردن چيزهاى حقيقى به كار مى گيرند. براى مثال، كسى كه حلوا مى دهد، نمى تواند با شكل يا كلمه حلوا خود را راضى كند و اگر يكى از اجزاى آن به حد كافى در آن نباشد، نام حلوا را از روى آن برداشته و مى گويد: اين حلوا نيست. همين طور در ساير چيزها و امور دنيا تاكنون كسى را نديده ام كه در امور دنيايى به شكل ظاهر اكتفا كند. اگر همه مردم چنين نباشند، بيشتر مردم، در اغلب امور آخرت، فقط شكل ظاهر را به وجود آورده و انتظار دارند كه شكل و ظاهر، اثر روح را داشته باشد كه [البته] به آن نمى رسند ...

در يك كلام، ما در امور دينى و آخرتى گرفتار سهل انگارى شده و خود را با ظواهر راضى نموده و در انجام اين امور كوتاهى مى كنيم. البته بايد در نظر داشت كه اگر مى گوييم بايد ماهيات و معانى را به وجود آورد و از اكتفا به ظاهر پرهيز كرد، منظور اين نيست كه بايد به شكل ظاهر بى اعتنا باشيم؛ بلكه بايد هم جلوه ظاهرى را ايجاد كرد و هم معنا و باطن را؛ همان گونه كه خداوند از ما خواسته و رسول خدا (ص) انجام مى داد؛ زيرا شكل و ظاهر نيز بسيار مهم است. اگر كسى مانند صوفى ها، اصلا جلوه بيرونى و شكل ظاهرى را رعايت نكند، خود و ديگران را گمراه نموده و با اين عمل از دين خارج مى شود. (1)

هدف زيارت اين نيست كه انسان حضور جسمى در بارگاه عزيز و بزرگوارى داشته باشد، اما قلب و روح او غايب باشد و به ديوارها و گچ برى ها و كاشى كارى ها و چراغ ها و مانند آنها سرگرم شود و خود را از كسب فيض از محضر آن بزرگواران محروم كند. در روايتى چنين وارد شده است:

عَنِ الحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضا (ع) يَقُولُ إنَّ لِكُلِّ إمَامٍ عَهداً فِي عُنُقِ أوْلِيَائِهِ وَشِيعَتِهِ وإنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهدِ وَحُسْنِ الْأدَاءِ زِيَارَةَ قُبُورِهِمْ فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَةً فِي زِيَارَتِهِمْ وَتَصْدِيقاً بِمَا رَغِبُوا فِيهِ كَانَ أئِمَّتُهُمْ شُفَعَاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛

حسن بن على وشّا گويد: از امام رضا (ع) شنيدم كه فرمود: براى هر امامى بر گردن دوستان و پيروانش عهد و پيمانى است؛ وفاى به آن پيمان هنگامى كامل مى گردد و به نيكى ادا مى شود كه به زيارت مرقدش برود. از اين رو هر كس مزار امامان را با شوق درونى و ميل باطنى زيارت كند و به آنچه خواست آنان است، گواهى دهد، آن بزرگواران در روز قيامت شفيعش خواهند بود. (2)

2. عدم آگاهى و بصيرت

يكى از مبانى مهم تعليم و تربيت در اسلام، محبت است؛ به طورى كه قرآن كريم مهم ترين محور فضايل اخلاقى را محبت مى شمرد. نقش محبت آن قدر مهم و كارساز است كه امام صادق (ع) مى فرمايد:

إِنَّ اللهَ عَزَّوجلَّ أدَّبَ نَبِيَّهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ فَقَالَ وَإنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ؛

خداى بزرگ پيامبرش را با محبت خود تأديب و تربيت كرد، آن گاه به او فرمود: همانا تو داراى اخلاق برجسته اى هستى. (3)

چون زيارت جلوه گاه محبت و دوستى با اهل بيت عصمت و طهارت است، به گونه اى كه زائر عمق محبت و مودت خويش را نسبت به آن بزرگواران ابراز مى نمايد، از اين رو با توسل به آنان همسويى و همراهى با ايشان و دورى از دشمنانشان را آشكار نموده و «تولّى» و «تبرّى» را به نمايش مى گذارد. اما اين مهم هنگامى به دست مى آيد كه با


1- محمدعلى رضايى و ديگران، فرهنگنامه اسرار و معارف حج، ص 18، به نقل از المراقبات، ص 538.
2- كليني، كافي، ج 4، ص 576، ح 2.
3- همان، ج 1، ص 265.

ص: 34

معرفت و شناخت انجام گيرد. شناخت زائر نسبت به حق و مقام زيارت شونده، هر چه عميق تر و بيشتر باشد، محبت و علاقه به آنان افزون تر خواهد بود. در برخى از دعاها چنين آمده است:

اللَّهُمَّ عَرَّفْنِي نَفْسَكَ فإنَّكَ إنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أعْرِفْ نَبِيِّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فإنَّكَ إنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرَّفْنِي حُجَّتَكَ فإنَّكَ إنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي؛ خدايا! خودت را به من بشناسان كه اگر نشناسانى، پيامبرت را نخواهم شناخت. خدايا! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر نشناسانى، حجت تو را نخواهم شناخت. خدايا! حجت خود را به من بشناسان كه اگر نشناسانى، در دين خويش به گمراهى خواهم افتاد. (1)

بهره ورى از معنويات و راز و نياز راستين و قرار گرفتن در جذبه محبوب و نوشيدن جرعه هاى روح بخش از سرچشمه پرفيض امام و انسان كامل، هنگامى براى به انسان حاصل مى شود كه اين ويژگى ها با شناخت صحيح و معرفت همراه باشد. هنگامى كه زائر از چنين معرفتى محروم مانده و در غفلت و فراموشى به سر برد، از فضيلت ها و مكارم اخلاقى نيز محروم خواهد ماند.

آرى، عدم شناخت و بصيرت نداشتن نسبت به ساحت مقدس معصومان (ع) ميان آدمى و آنان فاصله انداخته و توفيق الگو گرفتن از آنان را سلب مى كند. انسان وقتى امام معصوم را به چشم حجت خدا بنگرد و از عمق جان به او ارادت داشته باشد و از سوى خداوند اطاعتش را لازم بداند، دستوراتش را در ابعاد گوناگون زندگى اطاعت كرده و پاى بندى به آنها را نشان خواهد داد.

آگاهى و ميزان معرفت زائر در اين زمينه اهميت فراوان دارد و اگر انسان، آگاه به حق زيارت شونده باشد، بى شك در پيشگاه پروردگار منزلت والايى به دست خواهد آورد. در برخى از روايات به اين موضوع سفارش شده است. براى نمونه در حديثى چنين مى خوانيم:

قال ابوعبدالله (ع) مَنْ أتَى قَبْرَ الْحُسَيْنِ (ع) عَارِفاً بِحَقِّهِ كَتَبَ الله لَهُ أجْرَ مَنْ أعْتَقَ ألْفَ نَسَمَةٍ وَكَمَنْ حَمَلَ عَلَى ألْفِ فَرَسٍ مُسْرَجَةٍ مُلْجَمَةٍ فِي سَبِيلِ الله؛

امام صادق (ع) فرمود: هر كس به زيارت قبر امام حسين (ع) برود و حق او را بشناسد، خداوند پاداش كسى را به او مى دهد كه هزار برده را آزاد كرده باشد و مانند كسى است كه هزار اسب زين شده و لگام زده را در راه خدا گسيل دارد. (2)

و فرمود:

مَنْ أتَى قَبْرَ أبِي عبد الله (ع) عَارِفاً بِحَقِّهِ غَفَرَ اللهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَمَا تَأخَّرَ؛

كسى كه به زيارت قبر امام حسين (ع) برود و آشناى به حق او باشد، خداوند گناهان گذشته و تازه اش را مى آمرزد. (3)

معرفت و آگاهى نه تنها شرط كمال در زيارت پيامبر و امامان معصوم است، بلكه درباره زيارت خانه خدا و طواف كعبه نيز چنين آمده است:

عَنْ إبراهيم التَّيْمِي قَالَ كُنْتُ أطُوفُ بِالْبَيْتِ الْحَرَامِ فاعْتَمَدَ عَلَيَّ أبُوعَبْدِالله (ع) فَقَالَ ألَا أخْبِرُكَ يا إبْراهيم ما لكَ في طَوَافِكَ هذا؟ قال قُلْتُ بلي جُعِلْتُ فِدَاكَ، قال مَنْ جاءَ إلَى هذا الْبَيْتِ عارِفاً بهِ أسْبُوعاً وَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ في إبراهيم (ع) كَتَبَ الله لَهُ عَشَرَةَ آلَافِ حَسَنَةٍ وَرَفَعَ لَهُ عَشَرَةَ آلافِ دَرَجَة الْخَبَر؛

ابراهيم تيمى گويد: در حال طواف كعبه بودم كه امام صادق (ع) به من تكيه داد و فرمود: اى ابراهيم! آيا تو را از فضيلت اين طوافى كه انجام مى دهى آگاه سازم؟ عرض كردم: آرى، فدايت شوم! فرمود: هر كس به سوى اين خانه بيايد، در حالى كه عارف به حق آن باشد، آن گاه هفت دور طواف كند و پس از آن دو ركعت نماز در مقام ابراهيم (ع) بگزارد، خداوند ده هزار حسنه براى او مى نويسد و ده هزار درجه وى را بالا مى برد .... (4)

به هر روى، زائر بايد به اين بينديشد كه كيست و زيارت شونده كيست؟ اين مزار كجاست و چه آدابى را رعايت كند و چه رهاوردى براى او دارد؟

زائر با معرفت در جوار پاك اسوه هاى تقوا و فضيلت مى تواند خاك وجود خويش را كيميا و مس درون را به طلاى ناب تبديل كند. بسيارى بوده اند كه با كوله بارى از گناه و عصيان به زيارت خانه خدا يا بارگاه نورانى معصومان رفته


1- همان، 337.
2- همان، ج 4، ص 581، ح 5.
3- همان، ص 582، ح 10.
4- ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 9، ص 375.

ص: 35

و با توجهى خالصانه و تضرعى صادقانه، سوزى از درون نشان داده و درخواست رهايى از تاريكى جهل و گناه نموده اند؛ پس خواسته آنان برآورده شده، تحولى عميق در وجود آنان پديد آمده و آن زيارت چون آتشى سوزان تمام ناخالصى هاى آنان را سوزانده و مانند چشمه اى زلال، گناهانشان را شسته و به سرچشمه نور و صفا متصل كرده است.

3. تظاهر و رياكارى

زيارت، حضور در محضر بندگان صالح و شايسته خداست كه با اخلاص به درگاه ربوبى روى آورده اند و بندگى خداوند شاخص ترين ارزش وجودى آنان است. مگر نه اين است كه در تشهد نماز، به برترين انسان جهان آفرينش و افضل انبياى الهى و آخرين سفير خداوند چنين مى گوييم: «و اشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله»؛ گواهى مى دهم كه محمد بنده خدا و رسول اوست. ازاين رو بايد توجه داشت كه آن چه موجب نزديكى آنان به خداوند متعال است، همان بندگى و اخلاصشان بوده و اين امر بسيار مورد عنايت مكتب اسلام است و در منابع اسلامى تأكيد فراوان بر آن شده است.

در نقطه مقابل اخلاص، «ريا» قرار دارد كه به شدت نكوهش شده است. ريا به معناى انجام كارى در برابر ديدگان مردم است تا به او گمان نيك پيدا كنند. اين كار در اسلام ممنوع و حرام شمرده شده و قرآن كريم در آيات متعددى آن را نكوهش نموده است. در برخى از اين آيات به آثار ريا در باطل كردن انفاق يا صدقات اشاره نموده است:

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاةِ قَامُوا كُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلا قَلِيلا (1)؛ منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند، درحالى كه خدا فريب دهنده آنان است و چون به نماز برمى خيزند، براى مردم خودنمايى مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى كنند.

در نظر فقيهان نيز ريا در عبادت، موجب بطلان عبادت است و نيز هر كارى كه در آن قصد قربت شرط شده باشد، ريا آن را باطل مى كند. بنابراين در تمام كارها به ويژه كارهاى عبادى بايد موضوع اخلاص مورد توجه باشد تا نتيجه اى الهى در پى آورد. جاى بسى تأسف است كه برخى افراد براى تظاهر و چشم و هم چشمى و رياكارانه به زيارت خانه خدا و مراقد نورانى پيامبر و اهل بيت پاكش مى روند و تمام زحمت خود را بر باد مى دهند! آنان تنها به اين مى انديشند كه چون فلان شخص از خويشان يا آشنايان به مكه رفته و او را حاجى صدا مى زنند، من نيز بايد به اين سفر بروم تا مانند او مرا حاجى صدا كنند!

4. عدم توجه به اولويت هاى دينى

از ديگر آسيب هاى مهم زيارت اين است كه برخى به هنگام زيارت، به اولويت هاى دينى و مراتب مطلوبيت امور توجه جدى ندارد؛ گرچه اين آسيب در ابعاد ديگر زندگى نيز به چشم مى خورد كه خود جاى تامل و بررسى دارد.

كارشناسان مسائل دينى و فقيهان بزرگ، احكام دينى را به پنج گونه تقسيم كرده اند:

اول: واجب (كارى كه بايد انجام شود و ترك آن عقاب دارد.)؛

دوم: حرام (كارى كه بايد ترك شود و انجام آن عقاب دارد.)؛

سوم: مستحب (كارى كه انجام آن ثواب دارد، اما مى توان آن را ترك نمود.)؛

چهارم: مكروه (كارى كه ترك آن بهتر است، اما مى توان آن را انجام داد.)؛

پنجم: مباح (كارى كه انجام و ترك آن مساوى است.)؛

بديهى است كه مهم، انجام واجبات و ترك محرمات است و گام اصلى از ديدگاه بزرگان و عارفان واقعى در مسير رشد معنوى انسان، توجه به اين دو مى باشد. مرجع فقيد و بزرگوار حضرت آيه الله بهجت در فرازى از سخنان خود درباره عمل به وظيفه مى فرمايد:

حضرت ولى عصر (عج) تكيه گاه مردم است و كسانى كه تكيه گاهشان امام باشد، كوه ايمانند ... نوكرهاى امام زمان بايد به وظيفه خويش عمل كنند و توسلات را هم داشته باشند.

نيز مى فرمايد:


1- نساء، آيه 142.

ص: 36

اگر بفرماييد: به آن حضرت دسترسى نداريم، جواب شما اين است كه چرا به انجام واجبات و ترك محرمات ملتزم نيستيد. او به همين امر از ما راضى است. ترك واجبات و ارتكاب محرمات، حجاب و نقاب ديدار ما از آن حضرت است.

معنويت واقعى آن است كه آدمى واجبات دينى را انجام داده و از محرمات بپرهيزد و در مرحله دوم به انجام مستحبات و ترك مكروهات پايبند باشد كه آن نيز در جاى خود باارزش است. اما اين درست نيست كه انسان، واجبى را فداى يك مستحب كند يا اين كه حرامى را فداى مكروه نمايد. ازاين رو هر جا انسان بر سر دو راهى قرار گيرد و چاره اى جز اين نداشته باشد كه يكى از آن دو را برگزيند، هميشه بايد مستحب را فداى واجب و مكروه را فداى حرام بنمايد و پيوسته بايد مهم را به پاى مهم تر قربانى نمود، نه عكس آن.

اكنون بايد گفت: زيارت به طور طبيعى يك امر مستحب است، اما انجام آن نبايد حساسيت انسان به ترك حرام را كمرنگ كند يا گمان برد كه زيارت، گناه او را جبران مى كند! بلكه در يك زيارت صحيح و سازنده، آدمى بايد از گناهان خود توبه و استغفار نمايد؛ به ويژه در زيارت مرقد نورانى پيامبر اكرم (ص) كه استغفار و طلب آمرزش در آن جا كه مورد سفارش قرآن كريم و اولياى الهى است:

... وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا (1)؛ و اگر ايشان هنگامى كه به خود ستم كردند، نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى نمودند و پيامبر هم براى آنان استغفار مى نمود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

اين آيه پرجاذبه ترين آيه اى است كه امت مسلمانان را به زيارت مرقد نورانى پيامبر بزرگوار اسلام دعوت نموده و عالمان شيعه و سنى به آن تمسك نموده اند.

برخى امور نامطلوب و معصيت آلود در زيارت

الف) گاهى بر اثر كثرت جمعيت در اماكن زيارتى، اختلاط زن و مرد به چشم مى خورد و حريم ها رعايت نمى شود؛ با اين كه همه مى دانيم چنين وضعى از نظر دينى مطلوب نيست. مرحوم محدث قمى در كتاب معروف خود مى گويد:

شيخ شهيد ما فرمود: هنگامى كه زنان مى خواهند به زيارت بروند، بايد خود را از مردان جدا كنند و تنها زيارت نمايند و اگر هنگام شب زيارت كنند، بهتر است و بايد وضع لباس خود را تغيير دهند و لباس خوب و عالى را به لباس پست بدل كنند كه شناخته نشوند ...

ايشان پس از نقل كلام شهيد چنين آورده است:

از اين كلمات معلوم مى شود شدت قبح و زشتى آن چه كه امروزه عادى شده است كه بانوان به نام رفتن به زيارت خود را آرايش نموده، با لباس هاى نفيس از خانه ها بيرون مى آيند و در حرم هاى مطهر براى مردان مزاحمت ايجاد نموده و فشار به بدن مردان داده يا خود را به ضريح چسبانده يا در طرف قبله روبه روى مردان نشسته و به خواندن زيارت مشغول مى شوند و حواس مردم را پريشان نموده، بندگان و زائران و نمازگزاران و اهل دعا و توسل را از كارشان باز مى دارند و از كسانى مى شوند كه ديگران را از راه خدا بازمى دارند و در حقيقت اين گونه زيارتِ زنان، از منكرات دينى به شمار مى آيد، نه از عبادات و موجبات تقرب به خداوند بزرگ.

سپس اين حديث را از امام صادق (ع) آورده است:

عَنْ أبِى عَبْدِ اللهِ (ع) قالَ قالَ على (ع) يا أهلَ الْعِراقِ نُبِّئتُ أنَّ نِسَاءَكُمْ يوَافِينَ الرِّجَالَ فِى الطَّرِيقِ أمَا تَسْتَحْيونَ وَقالَ لَعَنَ اللهُ مَنْ لَا يغَارُ (2)؛ حضرت على (ع) فرمود: اى مردم عراق! به من خبر رسيده كه زنان شما در بين راه با مردان برخورد نموده و آنان را كنار مى زنند. آيا شرم نمى كنيد؟! آن گاه فرمود: خدا لعنت كند كسى را كه غيرت ندارد. (3)


1- نساء، آيه 64.
2- مجلسى، بحارالانوار، ج 79، ص 115، ح 7.
3- اقتباس از مفاتيح الجنان، بخش آداب زيارت.

ص: 37

ب) رفتن بانوان به زيارت اماكن زيارتى بدون اجازه همسر را همه فقيهان و كارشناسان اسلامى غير جايز دانسته اند و حتى رفتن بانوان به مقدس ترين مكان زيارتى يعنى خانه خدا و سفر حج مستحب را بدون اجازه همسر جايز نمى دانند.

نيز اهميت صله رحم در اسلام بر كسى پوشيده نيست، اما با اين وصف نظر كارشناسان مسايل فقهى و دينى را در ذيل ملاحظه نماييد:

پرسش: اگر شوهرى همسرش را از صله رحم- به ويژه ديدار والدين- منع كند، تكليف چيست؟ آيا مى تواند بدون اجازه او به ديدن آنان برود؟

پاسخ همه مراجع: خير، نمى تواند بدون اجازه شوهر به ديدار آنان برود و صله رحم منحصر به رفت و آمد نيست؛ بلكه با احوال پرسى و پيغام فرستادن از طريق تلفن، نامه و مانند آن نيز محقق مى شود. (1)

پرسش: آيا حضور در مراسم مذهبى (مثل نماز جمعه و راه پيمايى) نياز به اجازه شوهر دارد؟

پاسخ مراجع (به جز تبريزى و مكارم): آرى، بايد با اجازه شوهر باشد. آيات عظام تبريزى و مكارم: بنا بر احتياط واجب بايد با اجازه شوهر باشد. (2)

ج) در زيارت خانه خدا كه فرموده اند دست زدن به حجرالاسود يا بوسيدن آن مستحب است و ارزش ويژه اى دارد، نكته اى كه بانوان بايد رعايت كنند اين است كه هنگام ازدحام جمعيت و هجوم افراد براى رسيدن به حجرالاسود و دست زدن به آن، از رفتن به سوى آن خوددارى كنند؛ زيرا اوّلًا: طبق بعضى از روايات، استحباب چهار چيز در مناسك حج از بانوان برداشته شده است:

عَنْ أبِي عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ إنَّ اللهَ عَزَّ وَ جلَّ وَضَعَ عَنِ النِّسَاءِ أرْبَعاً الْإجْهَارَ بِالتَّلْبِيَةِ وَالسَّعْيَ بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ يعنِي الْهَرْوَلَةَ وَدُخُولَ الْكَعْبَةِ واسْتِلَامَ الْحَجَرِ الأسْوَدِ؛

امام صادق (ع) فرمود: خداوند با عزت و جلالت چهار چيز را از بانوان برداشته است: بلند گفتن تلبيه (لبيك ها)، هروله در سعى بين صفا و مروه، داخل شدن در خانه كعبه واستلام حجرالاسود. (3)

ثانياً: اين درست نيست كه براى يك مستحب، حريم زن و مرد رعايت نشود و گناهى صورت پذيرد.

نكته اى هم كه مردان بايد در نظر داشته باشند اين است كه انجام اين امر مستحب نبايد موجب آزار و اذيت ديگر زائران خانه خدا گردد- كه به طور معمول به ويژه در فصل حج چنين است!- اگر چنين شد، ارزش معنوى خود را از دست مى دهد. در حديثى چنين مى خوانيم:

«عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قالَ كَانَ بِمَكَّة رَجُلٌ مَوْلًى أمَيَّةَ يُقَالُ لَهُ ابْنُ أبِي عَوَانَةَ ... وَإنَّهُ أتَى أبَا عَبْدِ الله 7 وَهُوَ فِي الطَّوافِ فَقالَ يَا أبَا عبدِ اللهِ مَا تقُولُ في اسْتِلَام الْحَجَرِ؟ فقالَ: اسْتَلَمَهُ رَسُولُ اللهِ 9 فَقالَ له: ما أرَاكَ اسْتَلَمْتَهُ قالَ: أكْرَهُ أنْ أوذِيَ ضَعيفاً أوْ أتَأذَّي قالَ فقالَ قَدْ زَعَمْتَ أنَّ رسولَ اللهِ 9 اسْتَلَمَهُ قَالَ نَعَمْ وَلَكِنْ كَانَ رَسُولُ الله 9 إِذَا رَأوْهُ عَرَفُوا لَهُ حَقَّهُ وَأنَا فَلا يَعْرِفُونَ لي حَقِّي. (4)

حماد بن عثمان گويد: در مكه، مردى از غلامان بنى اميه به نام ابن ابى عوانه مى زيست. يك روز كه امام صادق (ع) مشغول طواف بود، عرض كرد: يا ابا عبدالله! در مورد بوسيدن حجرالاسود چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود: پيامبر اكرم (ص) آن را بوسيده است. گفت: من نديدم شما ببوسيد. فرمود: دوست نمى دارم كه ناتوانى را اذيت كنم يا خودم بر اثر ازدحام جمعيت اذيت شوم. عرض كرد: شما كه مى فرماييد پيامبر اكرم (ص) آن را مى بوسيد؟ فرمود: بلى، اما وقتى مردم چشمشان به پيامبر (ص) مى افتاد، به او احترام گذاشته و مراعات حق آن جناب را مى كردند، ولى (در حال حاضر) مردم حق مرا نمى شناسند.

5. استفاده ابزارى از زيارت

از ديگر آسيب ها و آفات زيارت، استفاده ابزارى از آن مى باشد. در ذيل به نمونه هايى از اين استفاده هاى ابزارى اشاره مى كنيم:


1- رساله دانشجويى مطابق با نظر ده تن از مراجع عظام، ص 227.
2- همان.
3- شيخ صدوق، من لايحضر الفقيه، ج 2، ص 326، ح 2580.
4- كافي، ج 4، ص 409، ح 17.

ص: 38

الف) تبليغ و ترويج روايت هاى ساختگى و فاقد سند معتبر درباره بعضى از زيارتگاه ها و ثواب زيارت آن جا كه گاه موجب تزلزل در اعتقادات افراد مى شود. اين امر، به وسيله نصب تابلوهاى گوناگون در منظر زائران و نشر جزوه ها و كتاب هاى گوناگون، صورت مى پذيرد، بدون آن كه بررسى لازم درباره آن انجام شده و مورد تأييد صاحب نظران و كارشناسان دينى قرار گيرد.

ب) تبليغ و تأكيد بر برخى خواب هاى اثرگذار كه مبناى قداست و ارزش گذارى يك مكان زيارتى و شخص مدفون در آن جاست؛ درحالى كه معلوم نيست اصل و ريشه خواب از كجا نشأت گرفته و بر فرض صحيح بودن، تا چه حد اعتبار دارد. اين موضوع در بعضى از اماكن به گونه اى است كه اگر جريان را تعقيب كنيم، نه اعتبارى براى آن امامزاده يا شخص مدفون مى توان يافت و نه بيننده خواب را و نه كسانى را كه در آن مكان شفا يافته اند مى توان ديد.

ج) استفاده از اماكن زيارتى به مثابه وسيله تجارت، مانند: خريد و فروش قبرها و غرفه هاى كسب و كار در حاشيه آن اماكن به قيمت هاى گزاف.

در پايان به برخى نكاتى كه براى بهره بردارى هر چه بهتر از زيارت گاه ها بايد مورد توجه دست اندركاران امور زيارت قرار گيرد اشاره مى كنيم:

1. تأسيس كتابخانه مناسب: نقش دانش در زندگى انسان قابل انكار نيست. اسلام نيز به علم و دانش اهميت فراوان داده است. پيامبر بزرگوار اسلام و امامان نيز بر اين مهم بسيار تأكيد كرده اند در حديثى معروف از رسول گرامى اسلام (ص) مى خوانيم: «اطلبوا العلم من المهد إلى اللحد». (1)

چنين گفت پيغمبر راست گوى زگهواره تا گور دانش بجوى

ازاين رو، يكى از كمبودهاى بعضى از مزارها نبود كتابخانه اى مناسب براى زائران است.

2. امكانات رفاهى و تفريحى: نكته ديگرى كه بايد در زيارتگاه ها مورد توجه قرار گيرد، فراهم آوردن امكانات بهداشتى و رفاهى مناسب براى همگان، به ويژه نونهالان است تا در كنار زيارت بزرگان از لذت سرگرمى هاى مفيد نيز برخودار شوند.

ناگفته نماند در برخى از زيارتگاه هاى مهم، اين مراكز مانند موزه و پارك وجود دارد، اما موارد بسيارى هم داريم كه يا چنين مراكزى وجود ندارد يا بسيار محدود است.

3. استفاده مطلوب از مناسبت ها: نبودن شيوه تبليغى مناسب و كارساز در مزارها به ويژه در بعضى از روزهاى مهم سال كه قابل بهره بردارى تبليغى بيشترى است، يكى ديگر از اين آسيب هاست.


1- نهج الفصاحه، ح 327.

ص: 39

سيره زيارتى علماى شيعه

يكى از مسائل قابل توجه و سازنده در زندگى علما اهتمام ايشان بر امر زيارت است. وقتى زندگى اين بزرگان را مرور مى كنيم، به نكات جالب و زيبايى در اين مورد برمى خوريم كه در اين نوشتار نمونه هايى از آن را مى خوانيم.

ملاصدرا

يكى از بزرگان در مورد مرحوم ملاصدرا چنين مى نويسد:

بدان چنان كه از بعضى مشايخ خود شنيدم، مرحوم ملاصدرا به واسطه بعضى از ابتلائات، از مقام خود مهاجرت كرد به دارالايمان قم كه عشّ آل محمد و حرم اهل بيت است و به حكم: «

إذا عمّت البلدان الفتن والبلايا فعليكم بقم وحواليها ونواحيها فان البلايا مرفوع عنها

» التجا برد به قريه اى از قراى قم كه در چهار فرسخى قم واقع است موسوم به كَهَك (بكافين عربتين كَفَرش) و گاهى كه بعضى از مطالب علميه بر او مشكل مى گشته، از كهك به زيارت حضرت سيده جليله فاطمه بنت موسى بن جعفر (س) مشرف مى شده و از آن حرم مطهر فيض آثار بر او افاضه مى شد. وى در حاشيه «اسفار» در اين مورد نوشته است: «

كنت حين تسويدي هذا المقام بكهك من قرى قم، فجئت إلى قم زائراً لبنت موسى بن جعفر 3 مستمراً منها وكان يوم الجمع فانكشف لي هذا الأمر بعون الله تعالى

». علامه طباطبايى- رحمت الله عليه-

حضرت آيت الله شب زنده دار درباره مرحوم علامه طباطبايى، صاحب تفسير وزين «الميزان» چنين گفته است:

مرحوم شهيد مطهرى مى فرمود: ارادتى كه من به مرحوم علامه طباطبايى دارم، نه به خاطر تخصص و تبحر ايشان در تفسير و فلسفه است- گرچه آنها هم مهم است- بلكه ارادت من به آن بزرگوار به خاطر ابعاد معنوى و عبادى ايشان است. آن مرحوم وقتى در ماه مبارك رمضان براى زيارت حرم مطهر حضرت معصومه مى شد با بوسه و زبان زدن به ضريح اين بانوى بزرگوار افطار مى كرد.

يكى از روزهايى كه حرم شلوغ بود، يكى از همراهان مرحوم به ايشان عرض كرد: الآن حرم شلوغ است؛ امروز از زيارت صرف نظر كنيد. در جواب فرمود: «ما هم يكى از شلوغ كُن ها» و براى زيارت مشرف شد و با اين جمله به گوينده آموخت كه شلوغى حرم نبايد ما را از فيض زيارت محروم كند.

ايشان تابستان ها كه درس هاى حوزه علميه قم تعطيل بود، به زيارت حضرت امام رضا (ع) مشرف مى شد و مرتب با آن حالت معنوى و بى ريا و همانند زائران ديگر براى زيارت مشرف مى شد و از دور براى اظهار علاقه به خاندان عصمت و طهارت، در و ديوار حرم را مى بوسيد، تا جايى افراد از اين رفتار ايشان تعجب مى كردند كه فيلسوفى مانند ايشان چطور مثل مردم معمولى در و ديوار مى بوسد!

امام خمينى- قدس سره-

امام هنگامى كه در نجف بودند، مانند زمان حضورشان در قم، به طور مرتب و منظم، طبق برنامه خود به حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين (ع) مشرف مى شد و اين برنامه هيچ وقت تعطيل پذير نبود.

نقل مى كنند در يكى از شب ها كه هوا بسيار سرد و بارانى بود، فرزندش شهيد آيت الله حاج آقا مصطفى به ايشان مى گويد: امشب هوا خيلى سرد است؛ امشب به حرم نرويد و از همين منزل و بالاى پشت بام به حضرت سلام كنيد و

ص: 40

زيارت بخوانيد. امام فوراً در پاسخ مى فرمايد: «اين عقيده عوامانه ما را از ما نگير» و سپس براى زيارت از منزل خارج مى شود.

مرحوم حجةالاسلام والمسلمين حاج احمد آقا فرزند امام مى گويد:

هيچ وقت حرم رفتن امام در نجف ترك نشد؛ مگر يك شب كه صدام حكومت نظامى اعلام كرده بود. من با خود گفتم امام امشب به خاطر حكومت نظامى حرم نمى رود. در همين انديشه بودم و به منزل آمدم و ديدم امام در منزل نيست. همه اطراف را گشتيم؛ ديديم امام نيست، تا اين كه رفتم به پشت بام منزل و ديدم امام رفته پشت بام و آن جا به طرف گنبد و حرم حضرت ايستاده و زيارت مى كند. فقط همين شب بود كه به حرم مشرف نشد و از منزل زيارت كرد.

مرحوم محدث قمى

روزى آن بزرگوار به دكان قصابى رفته بود كه مى بيند چند نفر سوار اتومبيل هستند؛ يكى از آنها مى گويد: حاج شيخ! خوب است حالا گوشت نخريد و تا بيرون شهر به بدرقه ما بياييد. به بيرون شهر كه مى روند، يكى از آنها مى گويد: ما از همين جا حاج شيخ را با خود به حج ببريم. در سه فرسخى شهر به وى مى گويند: ما پول زيادى به شما مى بخشيم (گويا هزار تومان آن زمان) كه از همين جا با ما حركت كنيد. حاج شيخ از همان جا نامه اى به آيت الله قمى مى نويسد و به وسيله چند نفر از آنها پيغام مى دهد كه نمى دانم چه كنم؟ مرحوم آيت الله قمى كه عموى همسر ايشان بوده، لباس براى ايشان مى فرستد و مى نويسد: سفر خوبى است؛ برويد، التماس دعا. آن چند نفر به منزل حاج شيخ مى روند و گوشتى را كه خريده بود، به منزل ايشان مى دهند و پول هم مى دهند و برمى گردند و با حاج شيخ و ديگران كه در سه فرسخى بودند، راهى سفر مى شوند، و اين سفرِ سوم آن مرحوم در سال 1341 قمرى بوده است.

مرحوم حاج ميرزا على محدث زاده، فرزند بزرگ ايشان مى گويد:

مرحوم پدرم نسبت به اهل بيت، به ويژه آقا اميرالمؤمنين (ع) اخلاص و ارادت خاص داشت. مگر مى شد بدون وضو نام ائمه را ببرد يا قلمى به دست بگيرد و چيزى بنويسد. احترام ايشان نسبت به اميرالمؤمنين (ع) اين طور بود كه وقتى به حرم مشرف مى شد و من مكرر در خدمتشان بودم، از پشت سر مبارك حضرت وارد مى شد تا اول قسمت بالاسر، و از آن جا ديگر جلوتر نمى رفت و دوباره از پيش روى مبارك حضرت برمى گشت تا اول قسمت بالاسر. من هيچ وقت نديدم كه از قسمت بالاسر حضرت عبور كند. نه تنها در خود حرم، حتى از رواق هم نمى رفت. اگر هم در صحن مجبور مى شد از بالاسر عبور كند، كفش هايش را درمى آورد و با سرعت مى گذشت.

اين موضوع يك علت ديگر هم داشت. چون ايشان احتمال مى دادند كه سر مقدس حضرت سيدالشهداء (ع) در بالاسر حضرت اميرالمؤمنين (ع) دفن شده باشد؛ لذا بيشتر احترام مى كردند.

البته فقها فتوا مى دهند كه نماز در بالاسر حضرت باطل است؛ چون مقدم بر امام است؛ لكن ايشان اصلًا آن طرف نمى رفتند. روزى كه جنازه ايشان را در حرم مطهر به سمت بالاسر بردند، من گفتم ظاهراً اين اولين بارى بود كه ايشان را بالاسر مى برند؛ چون خودشان اصلًا نمى رفتند.

مرحوم سيد شرف الدين

ايشان هنگامى كه در زمان عبدالعزيز آل سعود به زيارت خانه خدا مشرف شد، از علمايى بود كه به كاخ پادشاه دعوت شد تا طبق معمول در عيد قربان به او تبريك بگويند. هنگامى كه نوبت به وى رسيد، دست شاه را گرفت و هديه اى به او داد. هديه اش قرآنى در جلدى پوستى بود. ملك هديه را گرفت و بوسيد و براى احترام و تعظيم بر پيشانى خود گذاشت.

سيد شرف الدين ناگهان گفت: اى پادشاه! چگونه اين جلد را مى بوسى و تعظيم مى كنى، درحالى كه چيزى جز پوست يك بز نيست؟!

ص: 41

ملك گفت: غرض من قرآن است كه داخل اين جلد قرار دارد، نه خود جلد! مرحوم سيد شرف الدين فوراً گفت: احسنت اى پادشاه! ما هم وقتى پنجره يا در اطاق پيامبر را مى بوسيم، مى دانيم كه آهن هيچ كارى نمى تواند بكند؛ بلكه غرض ما آن كسى است كه ماوراى اين آهن و چوب قرار دارد. ما مى خواهيم رسول الله (ص) را تعظيم و احترام نماييم؛ همان گونه كه شما با بوسه زدن بر پوست بز، مى خواستى قرآنى را تعظيم كنى كه داخل آن پوست قرار دارد.

در اين هنگام حاضران تكبير گفتند و او را تصديق نمودند و ملك ناچار شد اجازه دهد كه حجاج به آثار رسول خدا تبرك جويند، ولى آن كه پس از او آمد، به قانون گذشته بازگشت.

آيت الله مرعشى نجفى- رحمت الله عليه-

حضرت آيت الله شب زنده دار درباره ايشان به طور مداوم به حرم حضرت معصومه (س) مشرف مى شد. خود ايشان مى فرمود: شصت سال است كه هر روز من اولين زائر حضرتم. از ايشان نقل شده كه فرمود: شب زمستانى بود كه من دچار بى خوابى شدم؛ خواستم به حرم بروم، ديدم بى موقع است؛ آمدم خوابيدم. دست خود را زير سرم گذاشتم كه اگر خوابم برد، زودتر بيدار شوم و خواب نمانم. در عالم خواب ديدم خانمى وارد اطاق شد و به من فرمود: «سيد شهاب! بلند شو و به حرم برو؛ عده اى از زوار من در پشت درب حرم از سرما هلاك مى شوند؛ آنها را نجات بده.» من به طرف حرم به راه افتادم. وقتى پشت درب شمالى حرم رسيدم، ديدم در ميدان آستانه عده اى از زوّار پاكستانى يا هندى با لباس هاى مخصوص خودشان، از شدت سرما به خود مى لرزند. درب حرم مطهر را زدم؛ حاج آقا حبيب- كه جزو خدام حرم بود- با اصرار من در را باز كرد و ابتدا من و آنها پشت سرم وارد حرم شدند.

مرحوم آيت الله شيخ مرتضى حائرى- رحمت الله عليه-

حضرت آيت الله شب زنده دار درباره مرحوم حائرى علاقه فراوانى به زيارت امام رضا (ع) داشت. ايشان همواره در پى فرصتى براى زيارت آن امام بود. حتى در ايام درسى وقتى حوزه دو سه روز به مناسبتى تعطيل مى شد، به زيارت آن حضرت مى رفت. حضرت آيت الله شب زنده دار در مورد ايشان مى گويد: او هنگام تشرف به حرم امام رضا (ع) نسبت به زائران خيلى تكريم از خود نشان مى داد و به آنان احترام مى گذاشت و زائر حضرت را هر چند از افراد معمولى بود، بزرگ مى شمرد. او همواره سعى مى كرد تا هنگام زيارت در ميان مردم عادى بنشيند و امام را زيارت كند. خودش مى گفت: احترام به زائران، احترام به آن حضرت است و موجب خشنودى آن امام است.

آيت الله شب زنده دار فرمود: علت اين احترام، اين بود كه خود مرحوم آيت الله حائرى نقل مى كرد يكى از زائران حضرت رضا (ع) يك بار به مشهد مقدس مشرف شده و اطاقى در خانه اى اجاره كرده بود و مرتب به زيارت حضرت مشرف مى شد. او ديد كه در طبقه ديگر، فردى مدت هاست در مجاورت حرم مطهر امام رضا (ع) ساكن شده، ولى درعين حال بيش از او به حرم مشرف مى شود و آداب زيارت را بهتر از او به جا مى آورد و زيارت ها را هم بيشتر طول مى دهد. يك روز به حال او غبطه خورد و تصميم گرفت كه او هم با آداب مخصوص مثل غسل و خواندن اذن دخول و ... به حرم مشرف شود. مى گفت يك روز صبح آداب و مقدمات لازم را انجام دادم و به حرم رفتم. وقتى خواستم وارد حرم مطهر شوم، يكى از آشنايان را ديدم كه از حرم خارج مى شود. نزديك آمد و با من بسيار گرم گرفت، ولى من كه مى خواستم اذن دخول بخوانم و با حال وارد حرم بشوم، با او خيلى سرد برخورد كردم. بعد وارد حرم شدم و به نظر خودم زيارت باحالى كردم و از حرم بيرون آمدم و ديدم آن همسايه مجاور هنوز از حرم نيامده است. پس از مدتى او هم آمد و مرا با اسم و بدون احترام و القاب صدا كرد و گفت: فلانى! حضرت فرمود: ديگر به زيارت من نيا! تا اين جمله را گفت، فهميدم كه برخورد سرد من با آن زائر امام رضا (ع) كه با من آشنا بود، امام ناراحت كرده و چنين دستورى داده اند. از اين رو حركت كردم و رفتم با هر زحمتى بود، با اين كه

ص: 42

آدرسى از او نداشتم، او را يافتم و عذرخواهى كردم و بالاخره او را راضى كردم؛ ولى به حرم نرفتم تا اين كه روز بعد همان همسايه وقتى از حرم برگشت، مرا با احترام صدا كرد و گفت: امام (ع) فرمود: حالا به زيارت من بيا.

مرحوم آيت الله احمدى ميانجى- رحمت الله عليه-

آن بزرگوار در امر زيارت، تعادل داشت و هرگز افراط و تفريط در اين مورد از ايشان مشاهده نشد. ايشان در مسافرت هاى زيارتى كه به صورت كاروانى مشرف مى شد، مقيد بود تا سر وقت در همه جا حاضر شود و حقوق همسفران را رعايت كند و هميشه تابع مقررات كاروان بود. فرزند ايشان مى گويد: در طول مسافرت هايى كه بنده در خدمت ايشان بودم، بسيار متعادل بود و برنامه زيارتى ايشان حدود 45 إلى 60 دقيقه طول مى كشيد و بعد از حرم خارج مى شد. در طول سفرهاى زيادى كه همراه ايشان بودم، حتى يك بار هم نديدم كه ايشان خود را در حرم خسته كند؛ مثلًا شب ها را تا صبح در حرم بماند. حتى در زيارت بيت الله الحرام هم سيره هميشگى را مراعات مى كرد و نظرشان اين بود كه انسان بايد هميشه در حال انجام وظيفه باشد. مى فرمودند: در سفر اولى كه به حج مشرف شديم، هنگام بازگشت به عتبات عاليات آمديم و دهه اول محرم شد. يكى از همسفران ما مرحوم علوى مراغه اى از علماى سرشناس مراغه بود. وقتى به كربلا رسيديم و روز اول زيارت كرديم، آن مرحوم گفت كه ديگر زيارت بس است و من بايد به مراغه برگردم و وسايل خود را برداشت و راهى ايران شد و ما هر چه اصرار كرديم و گفتيم بعد از چند سال خداوند زيارت امام حسين (ع) را نصيب ما كرده، چرا مى خواهيد اين فرصت را از دست بدهيد؟! ايشان قبول نكرد و گفت: تبليغ و ارشاد در ماه محرم، از زيارت مهم تر است و من هر سال در اين ايام در شهر مراغه مراسم عزادارى و تبليغ دارم و بايد بروم و به وظيفه ام عمل كنم.

علما و زيارت

عالمان بزرگ، بيشتر بر زيارت باطنى اهتمام مى ورزيدند تا زيارت ظاهرى. يكى از بزرگان وقتى به حرم امير مؤمنان (ع) مشرف مى شد، رو به حضرت و پشت به قبله مى نشست و چشمانش را به ضريح آن حضرت مى دوخت و مدتى طولانى به همين حالت بود و در عالم معنا با آن حضرت ارتباط روحى و قلبى پيدا مى كرد.

با مطالعه و بررسى زندگى و سيره علما به اين نكته پى مى بريم كه بسيارى از ايشان به قصد زيارت قبور ائمه يا قبور فرزندان آنان به شهرى رفته و پس از زيارت، ديگر حاضر نشدند آن شهر را ترك كنند و براى هميشه و تا آخر عمر مجاور حرم آن بزرگوار شدند و گاه در آن شهر، حوزه علمى تأسيس كرده و همان جا به تربيت شاگردان پرداخته اند. لذا مى بينيم بيشتر حوزه هاى علميه در شهرهايى واقع شده كه محل قبور ائمه معصومين يا فرزندان آنان مى باشد.

نگارنده، علما و فضلاى بسيارى را مى شناسد كه پيوسته و هر روز، بلكه بعضى از آنان در هر سه وقت نماز به حرم مطهر حضرت معصومه (س) مشرف مى شوند و پيش از خواندن نمازهاى واجب يا پس از نمازها موفق به زيارت مى شوند. بالاتر اين كه افراد روشن دلى از فضلا هستند كه هر روز براى نماز صبح و زيارت حضرت فاطمه معصومه (س) به حرم مطهر مشرف مى شوند.

اميد است خداوند توفيق بهره بردارى بيشتر از چشمه معنوى زيارت اهل بيت را به همه زائران عنايت فرمايد.

ص: 43

عزادارى و گريه از ديدگاه شيعه و اهل سنت

مقدمه

عزادارى به دليل نقش سازنده فردى و اجتماعى، فرهنگى و سياسى آن، جايگاه ويژه اى در مكتب اسلام و سيره اهل بيت دارد؛ امّا بايد توجه داشت كه اين آيين پربركت، مانند هر عمل سودمندى، بدون آفت نيست. در اين نوشته برآنيم تا با تبيين آفات و راه اصلاح آن، دلايل عدم پذيرش عزادارى در اهل سنت را كه بعضى ريشه درونى (عدم فهم دقيق معارف اهل بيت (عليهما السلام)

) و بعضى ريشه بيرونى (تصميم سازى دشمنان) دارد، مورد نقد و بررسى قرار دهيم تا از اين موهبت الهى كه با فرهنگ دينى ما آميخته و عجين شده، بهترين استفاده را ببريم.

از آن جا كه عزادارى، در حقيقت اظهار محبّت به خاندان رسول خداست كه خداوند مودّت آنها را واجب كرده و فرموده است: ... قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى ... (1) عزادارى يكى از بزرگ ترين مصاديق تعظيم شعائر الهى و نشانه تقواى دل هاست؛ چنان كه مى فرمايد: ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (2)

به يقين يكى از مهم ترين امتياز جامعه شيعى، برخوردارى از چشمه پرفيض نورانيت و معنويت عزادارى براى اهل بيت است. از آن جا كه تقليد و تأويل هاى غلط اهل سنت و تفرقه و شيطنت دشمنان اسلام موجب شده تا اين چشمه جوشان در مسير رسيدن به اهداف والاى خود دچار مشكل شود، لذا برآنيم كه با تحليل مستند عزادارى از قرآن، روايات اهل سنت و تبيين عقلانى و علمى، به زبان مشترك قلبى انسان ها رونق بخشيم.

پس از تبيين عزادارى به مفهوم عام آن، با تفسير و ادله نقلى منابع اهل سنت به اثبات آن مى پردازيم. از آن جا كه يافتن محل دقيق اختلاف، نياز به توضيحات و مقدمات فراوان دارد، به ناچار بايد به مفهوم عزادارى، انواع قالبى عزادارى (احتفال، سينه زنى، قمه زنى، گريه و غيره) و انواع كيفى آن (ممدوح و مذموم) بپردازيم تا بتوانيم بحث را با دقت و بررسى جزئيات پيش ببريم. ازاين رو قدر متيقّن عزادارى را گريه فرض نموده و «بكاء» را مورد نقد و بررسى قرار مى دهيم؛ چرا كه پرداختن به همه ابعاد عزادارى در مجال اين مقاله نمى باشد.

تعريف عزادارى

تعريف لغوى: «عزا» در لغت به معناى نماياندن بزرگى و بزرگ شمردن مى باشد:

«يُقال اعْزرْتُ بما اصابه فلاناً اي عَظْم و يُقال عزّ الرجل: بلغ حدّا العزّه».

(3)

تعريف اصطلاحى: عزا يا عزادارى، برپايى مجلسى به پاس تعظيم و احترام فرد يا گروهى است، كه در قالب مداحى سخنرانى، سينه نى و غيره انجام مى شود.

فلسفه عزادارى و تعيين محل اختلاف

از آن جا كه عزادارى در ابعاد و قالب هاى گوناگونى صورت مى گيرد، درباره هر كدام از انواع آن، اشكالات و تحريفاتى وجود دارد؛ امّا به نظر مى رسد نقطه مشترك اختلاف، همه انواع گريه باشد؛ چراكه عالى ترين درجه عزادارى كه هر يك از قالب هاى ديگر دنبال مى كنند، همان گريه است.

گريه چيست؟

گريه، نيازى فطرى است كه انسان هرگاه دچار مشكلات و دردهايى مى شود و نمى تواند آنها را تحمل كند يا توان گريز و مقابله ندارد، به شكل طبيعى بدان پناه مى برد و با گريه، به نياز درونى خود پاسخ مى دهد. گريه گاهى به سبب فقدان محبوب و گاهى خسارت مادى يا معنوى است و اختصاص به گروه و مذهب خاصى ندارد و همگان به صرف انسان بودن به آن معتقدند؛ چرا كه منشأ گريه، نفسى و فطرى مى باشد.


1- شوري، آيه 23.
2- حج، آيه 32.
3- مهدي المخزومي، كتاب العين، مؤسسه علمى، بيروت، باب العين و الذاء، ص 76.

ص: 44

مراسم عزادارى و عزت نفس

عزت نفس، هم از ديدگاه دينى يك مفهوم محورى و مهم است و هم از ديدگاه روان شناسى. در گرايش هايى مانند رشد بالينى شخصيت، به عزت نفس توجه فراوان شده است.

مراسم عزادارى از ديدگاه دينى ارتباط محكمى با عزت نفس دارد و به عبارت ديگر، زمينه هاى عزت نفس را در افراد پديد مى آورد؛ چرا كه هر كس مى تواند عزت نفسش را به ميزان ارزشى كه براى خود قائل است، ارتقا دهد.

در متون دينى، از اين موضوع با عناوينى چون عزت نفس، كرامت نفس، مردانگى و آزادگى ياد شده است. از ديدگاه دين، مؤمن عزت و احترام خاصى دارد؛ (1) يعنى افزون بر عزت نفس بايد مؤمنان ديگر را نيز عزيز بداريم. در روايات آمده است كه حرمت نفس مؤمن، از حرمت مقدساتى چون كعبه نيز بيشتر است و تحقير وى هرگز بخشودنى نيست. (2) شهيد اول در كتاب «قواعد» مى نويسد:

بزرگداشت مؤمن مطابق عادات و رسوم روز اشكالى ندارد؛ هر چند از نحوه رفتار گذشتگان چيزى نقل نشده باشد و دليل آن، عموميت آيات و روايات است. خداوند متعال مى فرمايد: آرى، هركس شعائر خدا را بزرگ شمارد، اين از پاكى دل هاست.

طبيعى و آشكار است كه در مراسم عزادارى، اولًا محتواى آن دينى تبليغ و ترويج مى شود كه معزّى لَه پيرو آن بوده است؛ ثانياً به جايگاه عزت نفس و كرامت انسانى در دين پرداخته مى شود؛ ثالثاً با توجه به ضرورت همانندسازى، انسان با الگوپذيرى، بر رشد و عزت نفس خود مى افزايد و آن را امرى خيالى و دست نيافتنى نمى بيند.

ماهيت گريه

گريه ظاهر و باطنى دارد. ظاهر آن، امرى فيزيولوژيك است. بايد تأثيرات روانى از طريق محرك هاى بيرونى يا درونى مانند تفكر شكل بگيرد و سپس اين تغييرات وارد چرخه فيزيولوژيك مغز واعصاب شود. سپس بخش خاصى از مغز فعال شده و به غدد اشكى چشم فرمان مى دهد تا در نهايت قطرات اشك جريان يابد كه ما اين فرايند را گريه مى ناميم. خلاصه اين كه در شرايط به هنجار، گريه، سوپاپ تأثرات درونى انسان است و بنابر تنوع تأثرات درونى، گريه هم متنوع مى شود. از ديدگاه عرفا نيز زيباترين جلوه تذلّل، گريه است. (3)

امّا باطن گريه را به 4 نوع تقسيم مى كنيم كه فقط يك نوع آن معطوف به خود و نيازهاى سركوب شده خود است كه مى تواند با افسردگى همراه باشد؛ امّا سه نوع ديگر آن، اميدبخش و حركت آفرين است و رابطه عكس با افسردگى دارد. نوع اوّل، ناشى از مرگ واقعى است، امّا سه نوع ديگر مرگ واقعى نيستند؛ اگر چه در مراسم سوگوارى حاصل مى شوند.

انواع گريه

الف: گريه ناشى از علاقه طبيعى انسان به خود و متعلقات خود. اين نوع گريه، همان است كه هنگام غم و مصيبت و داغ ديگرى حاصل مى شود و اختيارى نيست و معمولًا اشك بى اراده جارى مى شود. اين گريه در اصطلاح نظريه عمومى، سيستم مربوط به اكولوژى حفظ و نگه دارى است و در اصطلاح روان شناسان، همان تخليه روانى- هيجانى است. اگرچه سه نوع ديگر گريه نيز در واقع تخليه هيجانى است، ولى به اكولوژى متعالى فرد مربوط است.

ب: ميل انسان به كمال، و ناتوانى از رسيدن به آن. انسان مى خواهد در اوج كمال باشد، امّا نيست؛ اين را درك مى كند و هيجانى مى شود. اين تأثر مربوط به خودش نيست؛ بلكه مى خواهد ستمى در بين نباشد، امّا هست و آن را مى بيند و متأثر مى شود. به خودش ظلم نشده، بلكه به ديگران ظلم شده. در نوع ديگرى از گريه، انسان با يادآورى رحمت هاى الهى و بركات و نعماتى كه در اختيار بشر قرار داده شده، هيجانى مى شود. اين هيجان از جنس غم و اندوه نيست؛ بلكه از جنس شوق و شادى است، امّا گاهى باعث جريان اشك مى شود.


1- ... وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ ... منافقون، آيه 8.
2- علامه طباطبايى، بحارالانوار، ج 67، ص 71.
3- محمدتقى جعفرى، تفسير و نقد مثنوى، ص 263.

ص: 45

ج: گريه اى كه ريشه در اعتقادات دارد. مانند آنچه در حال مناجات حاصل مى شود. انسان خود را در محضر خدا مى يابد و رفتار و كردار خود را ضبط شده مى داند و خود را گناه كار. دعاى امام سجاد (ع) در وداع با ماه رمضان و يادآورى رحمت هاى خداوندى، از اين گونه است. اين نوع گريه، ناظر به آينده و حال است و لذاست كه امام سجاد (ع) مى فرمايد: «محبوب ترين قطره نزد خداوند متعال، قطره اشكى است كه مخلصانه، در تاريكى شب و از ترس خدا ريخته شود». (1)

د: گريه اى كه از فضيلت طلبى و كمال خواهى ناشى مى شود. مانند گريه اى كه در فقدان معلم و مربّى اخلاق و پيامبر و امام و ... رخ مى دهد. اين گريه از آن روست كه ما در عمق وجودمان، كمال و رشد را تحسين مى كنيم و از بودن آن كمالات، ذوق زده مى شويم و از فقدان آن، ناراحت. گاهى در مراسم عزادارى، گريه هايى از اين نوع وجود دارد؛ مثلًا درباره شجاعت و وفادارى حضرت عباس (ع) به امام حسين (ع) سخن گفته مى شود و ما با شنيدن آن، اشك مى ريزيم. پس از وفات حضرت رسول (ص) امّ ايمن گريه مى كرد؛ خليفه دوّم از او پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ مگر نه اين كه رسول خدا در پيشگاه خداوند است؟! امّ ايمن پاسخ داد: گريه من به خاطر آن است كه دست ما از اخبار آسمان و وحى كوتاه شده است. (2)

ه) گريه بر مظلوم. اين نيز مى تواند يك نوع ديگر از گريه باشد؛ مانند گريه رسول خدا (ص) بر امام على (ع) و امام حسين (ع) پيش از شهادت آنان و مانند گريه و عزادارى مسلمانان بر امام حسين (ع)، در شهادت هاى ائمه ديگر كه مظلومانه شهيد شدند.

امّا نوع ديگرى از گريه نيز هست كه به آن «گريه سياسى» مى گويند. امام خمينى مى فرمايد: «زنده نگه داشتن عاشورا يك مسئله بسيار مهم سياسى- عبادى است.» عزادارى براى شهيدى كه همه چيزش را در راه اسلام داده، يك مسئله سياسى است، امّا در واقع از ديدگاه روان شناسى اين نوع گريه، نوعى مستقل نيست؛ بلكه به يكى از انواع مذكور بازمى گردد و وجه سياسى مى تواند يكى از اهداف گريه باشد.

آثار گريه

با دقت در ماهيت انواع گريه، مى توان آثار متعددى را براى آن شمرد:

1. نوعى تخليه هيجانى است و آرامشى را به دنبال دارد كه باعث جلاى قلب مى شود و اين نكته بسيار مهم و ارزشمند است.

2. هيجانات و تأثرات روانى، در بعد شناختى اثر گذاشته، كنجكاوى و در نهايت شناخت فرد از موضوع مورد نظر را تقويت مى كند.

3. باعث همانندسازى با افراد و موضوعات مورد علاقه مى شود؛ مثلًا كسى كه در شجاعت اميرالمؤمنين اشك مى ريزد، ناخودآگاه در الگوبردارى از ايشان تلاش مى كند.

4. همه انواع گريه مى تواند جهت گيرى هاى سياسى، فرهنگى، دينى و ... داشته باشد و از آنها حسن استفاده يا سوء استفاده شود.

5. علاقه و محبت فرد به موضوع مورد نظر فزونى مى يابد.

جايگاه عزادارى در متون دينى

الف: قرآن

حال با توجه به ماهيت گريه و آثار آن، با اندك تأملى در قرآن، به طور غيرمستقيم مى توان تأييدهايى براى عزادارى يافت:

1. آياتى كه به فرياد كردن عليه ظلم امر مى كنند يا اجازه مى دهند؛ (3)


1- بحارالانوار، ج 90، ص 329، باب فضل البكاء.
2- ابوبكر بيهقى، دلائل النبوة، ج 7، ص 266.
3- لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ ... نساء/ 148- شعرا/ 227- هود/ 113- حج/ (39) (خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بدى هاى ديگران را اظهار كند؛ مگر آن كه آن كس مورد ظلم واقع شده باشد) .

ص: 46

2. آياتى كه هدفشان تحكيم ولايت است؛ (1)

3. آياتى كه بر مودّت اهل بيت تأكيد كرده اند؛ (2) ابن حجر عسقلانى، الصواعق المحرقه، ص 192.

(3)

4. آياتى كه دلالتى بر سوگوارى بعضى از انبيا يا ديگر اولياى الهى داشته اند؛ مانند سوگوارى حضرت يعقوب (ع) براى حضرت يوسف (ع)؛ (4)

5. آياتى كه بر بزرگداشت شعائر الهى تأكيد مى كنند. (5)

ب: روايات

روايات بسيارى دلالت بر جواز گريه و عزادارى مى كنند. امام صادق (ع) مى فرمايد:

«انما تحتاج المرأة في الماتم الي النوح لتيل و دمعتها و لا ينبغي أن تقول هجراً ...»؛

(6)زن در مصيبت ها، نياز به نوحه سرايى و شيون و زارى دارد و بايد اشك هايش جارى شود، امّا نبايد سخنان باطل و بيهوده بگويد.

و مى فرمايد:

گريه كنندگان عالم پنج نفر بودند: آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه بنت محمد (ص) و على بن الحسين (ع). گريه آدم به علّت خطا و اخراج از بهشت بود؛ يعقوب در فراق يوسف و يوسف در فراغ پدر مى گريست. حضرت زهرا (س) بر رحلت پدر شريفشان پيامبر (ص) مى گريست و گريه امام سجاد (ع) براى شهادت پدرشان بود.

ديدگاه اهل سنت

بعضى از روايات اهل سنت با عزادارى مخالف است؛ امّا در بعضى ديگر از روايات خود اهل سنت به آنها پاسخ داده شده. در سيره معصومين و سيره مسلمانان نيز عزادارى سابقه داشته است. مسلمانان در جنگ احد هفتاد شهيد دادند و در مدينه هر كس براى بستگان شهيد خود گريه مى كرد. چشمان پيامبر (ص) با ديدن اين صحنه پر از اشك شد و فرمود: «عمويم حمزه گريه كننده ندارد». (7)ابن مسعود مى گويد: پيامبر (ص) در سوگ حضرت حمزه بسيار گريستند. جنازه حضرت حمزه را رو به قبله نهاد و ايستاد و با صداى بلند گريه كرد و صفات حضرت حمزه را برشمرد. (8)

اسماء، همسر جعفر بن ابى طالب كه از زنان باايمان و فداكار صدراسلام بود مى گويد: وقتى جعفر در جنگ موته شهيد شد، بر رسول خدا وارد شدم؛ ايشان فرمود: اى اسماء! فرزندان جعفر كجايند؟ آنان را پيش حضرت آوردم. در آغوش كشيدشان و گريست و فرمود: جعفر امروز به شهادت رسيد. (9)

پيامبر (ص) بارها در سوگ يارانش از جمله در عيادت آخر و بيمارى و احتضار سعد بن عباده، (10)رئيس قبيله خزرج، در كنار مزار دختر خود در مدينه، (11)در سوگ فرزندش ابراهيم (با بيان اين جمله كه «قلب از شدت اندوه مى سوزد، امّا سخنى برخلاف رضاى حق نمى گويم»)، در سوگ عثمان بن مظعون در مدينه (12)، در كنار مزار مادرشان در ابواء (13)به هنگام يادآورى شهادت امام على (ع) وامام حسين (ع)، حتى هنگام ولادت امام حسين (ع) و در مكان هاى مختلف مانند: منزل ام سلمه، (14)منزل عايشه (15)و در خانه امام على (ع) گريه كردند. پس از رحلت پيامبر (ص) صحابه نيز عزادارى مى كردند. غير از گريه مستمر حضرت زهرا (س) افراد ديگرى چون بلال، ام ايمن، خليفه اوّل و دوّم در سوگ پيامبر (ص) گريستند.

زنان بنى هاشم نيز در شهادت امام حسن (ع) و امام حسين (ع) عزادارى و گريه كردند. جابر بن عبدالله انصارى پس از غسل در فرات و پوشيدن لباس پاكيزه، پابرهنه و اندوهگين، به سوى مزار امام حسين (ع) رفت و بسيار گريست. انس بن مالك و زيدبن ارقم، از ياران پيامبر (ص) نيز در سوگ امام حسين (ع) گريه كردند.


1- إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ مائده/ 55- نساء/ 59- بقرة/ 254) (سرپرست و ولى شما تنها خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده اند، آنها كه نماز به پا ميدارند و در حال ركوع زكات مى دهند) .
2- ... قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى ... شوري/
3- (بگو من از شما هيچ اجر و مزدى بر اين دعوت نمى خواهم، جز دوستى و محبت به اهل بيتم.
4- ... وَقَالَ يا أَسَفَى عَلَى يوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ يوسف/ 84 (و گفت وااسفا بر يوسف! و چشمان او از اندوه سفيد شد، اما خشم خود را فرو برد و هرگز كفران و بى تابى نمى كرد) .
5- ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ حج/ 32 (و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دل هاى آنهاست) .
6- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 12، ص 90.
7- بحارالانوار، ج 44، ص 289، (باب ثواب البكاء) .
8- همان، ص 60.
9- ابن سعد واقدى، طبقات الكبرى، ج 8، ص 282.
10- احمد بن محمد قسطلانى، ارشاد السارى، شرح صحيح بخارى، ج 2، ص 406، (باب رثاء النبي) .
11- صحيح بخاري، ج 1، كتاب الجنائز، باب 817، ح 1201.
12- «انّ رسول الله قبّل عثمان بن مظعون و هو ميّت و هو يبكي أو قال عيناه تهرقان»، ابن اثير جزري، جامع الاصول، ج 11، ص 95، ش 8566) (همانا پيامبر (ص) صورت عثمان بن مظعون را كه مرده بود، بوسيدند؛ در حالى كه گريان بودند) .
13- «زار النبي، قبر امّه فبكي و بكي من حوله»، مستدرك احمد حنبل، ج 2، ص 441) (پيامبر (ص) در حالى كه قبر مادرشان را زيارت مى كردند، گريه كردند و اطرافيان را نيز گرياندند) .
14- نورالدين هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9 و مسند احمد حنبل، باب ذكر الرؤيا، ج 3، ص 265.
15- ابن حجر عسقلانى، الصواعق المحرقه، ص 192.

ص: 47

نمونه هايى از عزادارى اهل سنت

عبدالجليل رازى مى نويسد:

شيعه بدين جزع و فزع، مخصوص نيست. در همه بلاد اصحاب شافعى و بلاد اصحاب ابوحنيفه، فحول علما چون محمد منصور، صدر، شيخ ابوالفضائل مشاط، خواجه ابوالمعالى و جوينى و باطنيان از فريقين در موسم عاشورا اين تعزيت، با جزع و فزع و نوحه و زارى داشته اند .... (1)

اين سنت را آن جا بدعت دانند كه بر على (ع) و حسين (ع) لعنت كنند و بر معاويه و يزيد صلوات فرستند؛ چراكه اين سنت همان متابعت قول خداست كه مى فرمايد: ... قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى ... و خلاصه اين كه در كشورهاى مختلف سنى نشين، با اندك تأملى ريشه عملى قوميت و عزادارى را به راحتى مى توان يافت.

چون نمود واقعى عزادارى، در گريه جلوه گر است، لذا موضوع محورى مباحث را با روايات بكاء پى مى گيريم.

منشأ اختلاف در حرمت گريه بر مؤمنان

اختلاف در گريه بر مؤمنان، ريشه در روايت عمر بن خطاب و پسرش عبدالله، از پيامبر (ص) دارد كه فرموده است:

«ان المّيت يُعّذب ببكاءِ اهله عليه»؛

همانا ميت به سبب گريه اهلش (اقوام خود) عذاب مى شود.

اين روايات در نقل هاى ديگر با الفاظ ديگرى چون:

«ببعض بكاء اهله عليه» «ببكاء الحيّ عليه» يعذب في قبره بما نيح عليه»

آمده است.

اهل سنت برآنند كه با توجه به تنوع در الفاظ اين روايات، هيچ اعتبارى به اين روايات نمى توان كرد. (2)صحابه اين روايت را معارض با قرآن مى دانند و راوى آن را متهم به خطا و نسيان مى كنند؛ چراكه معتقدند قول صحيح پيامبر (ص) اين بوده است:

«ان الله ليزيد الكافر عذاباً ببكاء اهله»

. ديدگاه عايشه و ابن عباس درباره روايت حرمت گريه

رواياتى كه دلالت بر منع گريه دارد، در مورد مرگ دختر عثمان مى باشد كه عبدالله عمر در آن جا گفته است؛ «اى عثمان! گريه را تمام كن؛ مگر نمى دانى

«انَّ المَيّت لَيُعذَّب ببكاء اهله عليه؟!»

روايت ديگر، تكرار اين روايت توسط عمر در مورد مردى به نام صهيب است كه در منطقه بيداء، زير سايه درختى مُرد و آن جا هم عمر اين روايت را تكرار مى كند. امّا مهم اين است كه ابن عباس پس از مرگ عمر چنين گفت:

«فَلَمّا ماتَ عُمَر ذُكرت ذالك لعايشه فقالت: يرحم الله عمر، لاوالله ماحدّث رسول الله (ص) ان الميت يعذب ببكاء اهله عليه و لكن قال: ان الله ببكاء اهله يزيد الكافر»؛

هنگامى كه عمر درگذشت، آن جمله منسوب به عمر (ميت به خاطر گريه اهلش عذاب مى شود) به عايشه يادآورى شد. عايشه گفت: خداوند عمر را رحمت كند؛ نه به خدا سوگند كه پيامبر چنين نفرموده؛ بلكه فرمودند: همانا خداوند عذاب كافر را به سبب گريه اهلش مى افزايد.

و گفت: ملاك، قرآن است كه فرمود: أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى

؛ (3)آيا هيچ گنه كارى بار گناه ديگرى را به دوش مى كشد؟! قطعاً چنين نيست كه يكى گريه كند و ديگرى عذاب شود.

در «تاريخ طبرى» آمده است كه خود عايشه هنگام مرگ پدرش، ابوبكر گريه كرد و حتى عمر خواست مانع شود، اما عايشه نپذيرفت و عمر، «ام مروة» خواهر ابوبكر را در حالى كه او را مى زد، از خانه بيرون كرد. (4)

ابن عباس هم در اين مسئله، با عايشه موافق است. (5)

ديدگاه ابوهريره

ابوهريره مى گويد: شخصى از آل پيامبر (ص) از دنيا رفته بود و همه زنان براى گريه بر او جمع شده بودند و مى گريستند. عمر برخاست تا آنها را نهى كند؛ پيامبر (ص) فرمودند:

«دَعْهُنَّ يا عُمَر فَانَّ الْعَيْنَ دامِعه وَ الْقَلْب مُصاب وَ العَهد قريب»؛

(6)اى عمر! رهايشان كن؛ زيرا قلبشان اندوهگين است و چشمانشان اشكبار.

خلاصه اين كه اقوال صحابه و استدراك عايشه تصريح دارد كه روايات منع بكاء، به خليفه ثانى و پسرش عبدالله منحصر است و آن هم ناشى از خطا و نسيان آنان مى باشد.


1- عبدالجليل رازى، تعليقه النقص، ص 592.
2- امام النووى، فى شرح صحيح مسلم، ج 6، ص 228، كتاب الجنائز و جامع الاصول، ج 11، ص 97.
3- نجم، آيه 38.
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 349، (حوادث سنة 13) .
5- جامع الاصول، ج 11، ص 92.
6- سنن نسايى، ج 4، ص 19 و سنن ابن ماجه، باب ما جاء فى البكاء، ح 1587.

ص: 48

تعارض مضمون روايت حرمت گريه با مفاهيم قرآنى

با دقت در روايت فوق به اين نتيجه مى رسيم كه عقوبت بى گناه جايز است و اين برخلاف آيه: أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى (1) ابن عبدالبرّ، استيعاب، ج 4، ص 214.

(2)و آيه وَأَنْ لَيسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى (3)و فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يَرَهُ* وَمَنْ يعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (4)مى باشد.

به نظر مى رسد كه احاديث منع بكاء را بايد خاص بكاء با صداى بلند و زخمى كردن صورت دانست؛ زيرا پيامبر (ص) در روايتى فرمودند:

«لا وَ لكِنْ نَهَيْتُ عَن صَوتَين فاجِرَيْن: صوتٌ عِندَ مُصيبتة خَمشِ وُجوه و شق جُيوب»

؛ نه، لكن نهى نمودم از دو صوت فاجر (بى تابى زشت) كه آن دو عبارتند از لطمه بر صورت زدن و ديگرى گريبان چاك كردن.

گريه پيامبر (ص) و انبيا بر مردگان مؤمن

1. گريه پيامبر (ص) بر عموى گرامى شان حمزه و توصيه ايشان بر گريه بر حمزه سيد الشهداء:

«لم تَبْكِ امرأة في انصار بَعَد ذالكِ الي الْيوَم عَلي ميّتِ الّا بَدأت بِالبَكاء عَلي حَمزه ثم بكت على ميتها»

(5)؛ هيچ زنى از انصار بر ميت خود گريه نمى كند، مگر اين كه ابتدا بر حمزه (ع) گريه كند.

2. گريه پيامبر (ص) بر جعفر و اصحابش در جنگ موته كه فرمود:

«واعمّاه! علي قَتل جَعفر فَلتَبْكِ البَواكي».

(6)

3. گريه پيامبر (ص) بر پسرش ابراهيم، كه در پاسخ اعتراض به گريه شان فرمودند:

«انّ الْعَين تَدْمَع وَ القَلْبُ يَحْزُن وَ لا تَقولِ الّا ما يَرضي رَبّنا وَ انّا بِفراقِك يا ابراهيم لَمحْزونون»؛

(7)همانا چشم مى گريد و قلب غمگين مى شود؛ ولى نبايد سخنى جز رضاى خدا گفت، و همانا اى ابراهيم! ما در فراق تو اندوهگين هستيم.

4. گريه پيامبر (ص) نزد قبر مادرشان. ابوهريره مى گويد:

«زارَ النّبي قَبرَ امّه فَبَكي وَ ابْكي مَنْ حَولَه

»؛ (8)پيامبر (ص) قبر مادرشان را زيارت نمودند، در حالى كه گريه مى كردند و اطرافيان خود را نيز مى گرياندند.

سيره مسلمين در گريه بر مردگان مؤمن

در تاريخ مى توان سيره عملى گريه صحابه را كاشف از جواز گريه دانست؛ چرا كه مسلمانان و بزرگان صحابه، براى مردگان خود مراسم گريه و نوحه برپا مى كردند كه قصايد بسيارى حاكى از آن است. در پايان به برخى از اين موارد اشاره مى شود:

1. على (ع) پس از دفن پيامبر (ص) مقابل ضريح پيامبر ايستادند و فرمودند:

«انّ الصَبر لَجميْلِ الا عَنكَ وَانَّ الجَزع قَبيحِ الّا عَليك، وانّ المَصاب بك لَجليل و انه قبلك و بَعدك لجلل

»؛ صبر در مصيبت ها خوب است، مگر بر شما، و اظهار ناراحتى ناشايسته است، مگر بر شما. غم مرگت بسيار بزرگ است و پس از مرگت مصيبت هاى ديگر به طور حتم كوچك است.

2- گريه فاطمه زهرا (س) در رحلت پدر گرامى خود. انس بن مالك مى گويد:

«كانت فاطمه جالسة عند رسول الله فتواكدت عليه كُربَ المَوت»؛

(9)فاطمه (س) كنار پيامبر نشسته بود و بر ايشان از بلاها و سختى هاى رحلت پدر سخن مى گفت.

3. گريه و نوحه سرايى حضرت زهرا (س) و صفيه، عمه پيامبر اكرم بر پيامبر (ص) (10)


1- نجم، آيه
2- (هيچ گنه كارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى گيرد) .
3- نجم، آيه (39) (و اين كه بر انسان چيزى جز حاصل سعى و كوشش او نيست) .
4- زلزلة، آيه 7 و 8) (پس هر كس هموزن ذره اى كار خير انجام دهد، آن را مى بيند و هر كس هموزن ذره اى كار بد كرده، آن را مى بيند.)
5- طبقات الكبرى، ج 3، ص 11؛ مسند احمد ج 2، ص 129؛ واقدى، مغازي، ج 1، ص 315- 317؛ تاريخ طبري، ص 2(11) (آه بر عمويم! آه بر شهادت جعفر! پس بر او بگرييد اى گريه كنندگان) .
6- ابن اثير جزرى، اسد الغابة، ص 241.
7- صحيح مسلم، ج 4، ح 1808 (كتاب الفضائل باب رحمته بالصبيان و العيان) ؛ سنن ابي داود ج 3، ص 193 (كتاب الجنائز) .
8- صحيح مسلم، ج 2، ص 671 (كتاب الجنائز باب زيارة القبور) ؛ سنن نسائي ج 4، ص 90 (كتاب الجنائز، ما جاء في قبر مشرك) .
9- ابن عبد ربّه، عقد الفريد، ج 3، ص 64.
10- ابن عبدالبرّ، استيعاب، ج 4، ص 214.

ص: 49

ص: 50

گفت و گو با نويسنده سخت كوش استاد سيد سلمان هادى آل طعمه

در ميان اهل قلم، كمتر نويسنده اى پيدا مى شود كه همچون سيد سلمان هادى آل طعمه، درباره يك موضوع خاص و مسائل پيرامونى آن، بيش از 100 كتاب بنگارد، او كه در آستانه ورود به هفتاد سالگى است، به لطف و مدد امام حسين (ع) و آستان ملكوتى حضرت، بيش از 50 اثر از تاليفات خود را منتشر كرده است؛ غالب آثارش با پسوند يا پيشوند «كربلا» آراسته است و اين تخصص و چيره گى سبب شده است كه تاليفات استاد، مرجع ساير نويسندگان و محققان گردد. او با عالمان و انديشمندان حوزه هاى علميه ارتباط قوى و صميمى داشته و در پرتو اين انس علمى، بيش از 50 اجازه روايتى را از آنان اخذ نموده است؛ در اين ميان اجازه دريافتى از آقا بزرگ تهرانى نيز به چشم مى خورد. اين مصاحبه در بهمن سال قبل و در پرتو سعه صدر و اسقبال گرم ايشان در سراى علمى اش در حى المعلمين شهر مقدس كربلا انجام شد.

فرهنگ زيارت: ضمن سپاس، اولين پرسش را به خاندان جنابعالى شروع مى كنيم؛ لطفا در باره خود و خاندانتان توضيح دهيد؟

آل طعمه: من سيد سلمان، پسر سيد هادى، پسر محمد مهدى، پسر سليمان، پسر سيد مصطفى، پسر سيد احمد، پسر سيد يحيى، پسر خليفه، پسر علام جليل «سيد طعمه موسوى حائرى حسينى» هستم. در سال 1354 هجرى در كربلا متولد شدم و در خانواده اى مذهبى پرورش يافتم كه همگى خادم اهل بيت بودند. پدران و اجداد من خدمه امام حسين (ع) بودند و كليددارى حرم از دوره عثمانى به دست ما بوده است، تا اين كه صدام اين منصب را از ما گرفت و به ديگران سپرده شد.

پدرم مرا تشويق به خواندن شعر مى كرد؛ مانند قصيده دعبل خزاعى و قصيده «ميميه» فرزدق و قصيده «عينيه» سيد اسماعيل حيدرى و ديگران. پسر عمويم دكتر «سيد صالح جواد طعمه» نيز كه خود شاعر است و امروز در حدود هشتاد سالگى است و در آمريكا زندگى مى كند، مرا به نوشتن قصائد و اشعار تشويق مى كرد و من از اوايل دهه پنجاه ميلادى استعداد نوشتن بعضى از قصايد دينى را در خود يافتم و شروع به خواندن اشعار در مناسبت هاى دينى، مثل ميلاد امام حسين (ع) و ميلاد حضرت زهرا 3 و ميلاد امام على (ع) در صحن شريف امام حسين (ع) نمودم. تعدادى از دوستان من، از جمله «سيد مرتضى قزوينى»، «سيد صدرالدين شهرستانى» و «سيد مرتضى وهّاب» نيز همراه ما بودند. ما در صحن مقدس به مناسبت ميلاد امامان معصوم (عليهما السلام) و شهادتشان قصايدى مى خوانديم.

فرهنگ زيارت: آيا اين ماجرا پيش از روى كار آمدن بعثى ها بود؟

آل طعمه: بله، اين جريان مربوط به پنجاه سال قبل است. من در مقابل ملك فيصل دوم، پادشاه عراق كه به كربلا آمد و من عكس آن را دارم، شعر خواندم. فيصل جوانى بود با قد متوسط كه همراه دائى خود امير عبدالله خالد به زيارت مى آمد و من در مقابل باشگاه كارمندان و در حضور عبدالله خالد، دائى ملك فيصل دوم قصائدى خواندم. در هر زيارتى كه ملك فيصل جوان مى آمد، دايى اش او را همراهى مى كرد و تصاويرش موجود است.

سپس در سال هاى 1952 و 1953 دست به انتشار برخى اشعارم در روزنامه هاى عراقى زدم و اولين كتابم در سال 1954 كه مجموعه اشعارم بود، چاپ شد.

فرهنگ زيارت: از تحصيلاتتان بگوييد.

آل طعمه: بعد از آن كه شش سال ابتدايى تمام شد و وارد دوره راهنمايى شدم، معلمين مرا تشويق مى كردند كه شعر بخوانم؛ چون مى ديدند شاعر هستم و شعر مى گويم. همچنين در مراسم بزرگى كه به مناسبت شهادت امام حسين (ع) در مدرسه برگزار شده بود، من اشعارى را كه سروده بودم، خواندم و اين اشعار در سال 1953 در روزنامه اى به نام «القدوه» كه در كربلا منتشر مى شد به چاپ رسيد. من به انتشار اشعارم در روزنامه ها و مجلّات ادامه دادم و سپس در سال 1956 به بغداد رفتم و با شاعران بزرگى همچون «بدر شاكر السياب» و «نازك الملائكه» كه از شعراى بزرگ و معروف عراق بودند، ملاقات كردم و با اساتيد دانشگاه بغداد نيز ديدارهايى داشتم و از تجربياتشان استفاده كردم.

بعد از اين كه درسم را در «دارالمعلمين» تمام كردم و به عنوان معلّم فارغ التحصيل شدم، وارد دانشگاه شدم و شروع به نوشتن چند كتاب كردم؛ يكى درباره «ابوالمحاسن» پدربزرگ «نورى المالكى» نخست وزير عراق كه شاعر و اديبى بزرگ در كربلا و نماينده «آيت الله شيخ محمدتقى شيرازى» رهبر انقلاب مردم عراق در سال 1920 بود. ابوالمحاسن شاعر اول كربلا و وزير معارف در دهه بيست ميلادى بود. اين كتاب پنجاه صفحه است و نام آن «ابوالمحاسن، الشاعر الوطنى الخالد» است.

سپس كتابى نوشتم به نام «ديوان حسين كربلايى» كه مجموعه اشعار اين شاعر ملّى معروف مى باشد. پس به نوشتن كتاب هايى از جمله كتابى در معرفى زنان شاعر عراق پرداختم. فعّاليت هايم را ادامه دادم.

فرهنگ زيارت: دوره دانشگاه را چگونه گذرانديد؟

آل طعمه: تحصيلات من در دانشگاه بغداد در رشته تربيت و روان شناسى بود. سپس به بيروت رفتم و در دانشگاه اسلامى تحصيل كردم و دو سال درباره ازدواج و طلاق درس خواندم و ليسانس گرفتم. الآن بعد از 9 سال، رساله ام به نام «التفسير الصوفى للنّص القرآنى ابن عربى نموذجاً» تمام شده و دفاعياتش باقى مانده است.

ص: 51

فرهنگ زيارت: معلّم هم بوده ايد؟

آل طعمه: بله! در مدارس كربلا، در سطح متوسطه (دبيرستان) معلم بوده ام و مربى تربيتى نيز بوده ام و درس هايى مثل عربى و دينى تدريس كرده ام. مدت تدريسم 25 سال بوده است.

فرهنگ زيارت: مهمترين كتابى كه در جوانى نوشته ايد؟

آل طعمه: كتاب «تراث كربلا» از مهم ترين كتاب هاى چاپ شده از من است.

فرهنگ زيارت: اين كتاب در چه سالى چاپ شد؟

آل طعمه: در سال 1964 ميلادى توسط «مؤسسه اعلمى» در كربلا چاپ شد. البته اين چاپ اول بود و چاپ دوم نزديك به بيست سال بعد در سال 1983 همراه با اضافات و تعديلات بود.

فرهنگ زيارت: كتاب «تراث كربلا» در چه موضوعى است؟

آل طعمه: اين كتاب مهم به تاريخ شهر كربلا و مدارس علمى آن و خانواده هاى مشهور آن مى پردازد.

فرهنگ زيارت: آيا قبلًا كتابى در اين زمينه نوشته شده است؟

آل طعمه: خير، چنين كتابى قبلًا نداشتيم. چهار پسرعموى من، پيش از من كتاب هايى درباره كربلا نوشته اند. مرحوم «دكتر حسين على محفوظ» كه او را مى شناسيد، به من گفت: هيچ خانواده عراقى نداريم كه پنج نفرشان از يك خاندان درباره تاريخ شهرتان كتاب نوشته باشند؛ مثلًا درباره گذشته شهر مقدس نجف و حال حاضر آن «شيخ جعفر محبوبه» كتاب نوشته و بعد از او از خاندان محبوبه كسى درباره تاريخ نجف كتابى ننوشته است. «تاريخ ديوانيه» را «حاجى وداع العطيه» نوشته و شخص ديگرى از خاندان عطيه كتابى ننوشته است. «ابو الكوت» از خاندان بكرى كتابى نوشته، ولى از آل طعمه 5 نفر مؤلف كتاب درباره تاريخ كربلا هستند: اول، «دكتر سيد عبدالجواد كليددار» كتاب «تاريخ كربلاء و حائر الحسين» را نوشته است؛ دوم، برادر او «سيد عبدالحسين كليددار» كتاب «بغيه النبلاء فى تاريخ كربلا» را نوشته است؛ سوم، «محمد حسن مصطفى كليددار» پسر برادرشان كتاب «مدينة العلم» را نوشت؛ چهارم، «عبدالرزاق وهاب آل طعمه» كتاب «كربلا فى التاريخ» را نوشت و من پنجمين نفر از آل طعمه هستم و اين چهار نفرى كه قبل از من كتاب نوشته اند، فقط درباره تاريخ امام حسين (ع) و ابالفضل العباس نوشته اند؛ ولى من درباره مساجد كربلا، مدارس كربلا و حتى مؤلفين يا كتابخانه هاى كربلا كتاب نوشته ام. «سيد محمد حسن طالقانى» درباره من نوشته است: هيچ كوچك و بزرگى در كربلا نبوده، مگر اين كه سيد سلمان همه را برشمرده است. زمانى كه كربلا به ياد آورده مى شود، سيد سلمان به ياد مى آيد و زمانى كه سيد سلمان به ياد مى آيد، كربلا براى انسان تداعى مى شود. خلاصه اين كه هيچ چيز از كربلا نبوده كه من ننوشته باشم؛ حتى غذاهاى كربلايى را نوشته ام كه به هشتاد مورد مى رسد؛ مثل فسنجان، قيمه بادنجان، كلم، كه در كتابى به نامه «معجم غذاهاى كربلايى» آمده است.

فرهنگ زيارت: واكنش نسبت به كتاب «تراث كربلا» چه بود؟

آل طعمه: مدارس علميه درباره اين كتاب مطالب بسيارى نوشتند و مورد تقدير قرار دادند و اساتيد بسيارى نظرات مثبت خويش را بيان كردند.

فرهنگ زيارت: چه كسانى از كتاب شما استقبال كردند؟

آل طعمه: علماى درجه اول، مثل «آقا بزرگ تهرانى» كه براى اين كتاب مقدمه اى نوشت؛ هم در چاپ اول و هم در چاپ دوم و «شيخ محمدرضا اصفهانى» در چاپ اول مقدمه اى نوشت. او در باب صحن، نماز جمعه را اقامه مى كرد. «سيد محمد شيرازى» نيز بر چاپ اول مقدمه اى نوشتند.

من كتابى دارم به نام «علماى كربلا» در سه جلد كه جلد اول آن را به «سيد محمود مرعشى» در قم دادم تا چاپ شود. جلد دوم درباره اسامى تمامى كسانى است كه درباره كربلا كتاب نوشته اند. كتابى است به نام «كربلا» درباره مراجع عراقى و غيرعراقى، مسيحى، اسلامى و ... است. جلد سوم كه خود در سه بخش است، به نسخ خطّى در كتابخانه هاى كربلا مى پردازد. از همه كتابخانه ها، از جمله كتابخانه حرم امام حسين (ع) و حرم ابالفضل العباس (ع) و كتابخانه همه علما.

فرهنگ زيارت: آيا فقط به نسخ خطى موجود پرداخته ايد؟

آل طعمه: خير، بلكه به مخطوطاتى كه از بين رفته اند يا سرقت شده اند يا در آتش سوخته اند، نيز پرداخته ام

ص: 52

فرهنگ زيارت: تعداد كتاب هاى منتشره شده شما؟

آل طعمه: تاكنون 54 كتاب از من چاپ شده و در كلّ، من يكصد كتاب نوشته ام و 47 كتاب هنوز چاپ نشده است. به همين سبب به من دكتراى افتخارى از «دانشگاه حضاره الاسلاميه» لبنان داده شد.

فرهنگ زيارت: اين دكترا چه زمانى به شما داده شد؟

آل طعمه: هفت ماه قبل در بيروت. به من گفتند ما در بيروت استادى نداريم كه صد كتاب نوشته باشد؛ البته چند ماه ديگر من از كتاب خود در بيروت دفاع خواهم كرد.

فرهنگ زيارت: از ميان كتاب هاى تان، كتابى درباره حرم امام حسين (ع) داريد؟

آل طعمه: بله، كتابى به نام «تاريخ مرقد الحسين و العباس» كه به فارسى هم ترجمه شده است.

فرهنگ زيارت: از اساتيد مهمتان غير از مشايخ اجازه چه كسانى هستند؟

آل طعمه: «شيخ محمد حسين بيعانى» كه متولى «مدرسه دينى مجاهد» در بين الحرمين بود. من درس نحو را نزد ايشان در صحن امام حسين (ع) خواندم و پسرعمويم سيد عبدالحسين كليددار كه درس تاريخ اسلام را نزد ايشان خواندم و از اولين كسانى بود كه درباره تاريخ كربلا كتاب نوشت.

فرهنگ زيارت: الآن به نگارش چه كتابى مشغول هستيد؟

آل طعمه: كتابى است به نام «محاسن المجالس فى كربلا» كه همراه با تصوير است.

فرهنگ زيارت: از دوره بعثى ها بگوييد؟

آل طعمه: شيخ محمد مهاجر به من گفت: تعجب مى كنم كه شما زنده هستيد. آن قدر به من مى گفتند كه بعثى بشو، ولى من به خودم مى گفتم چه طور بعثى بشوم، درحالى كه از خاندان ما بيست و شش نفر را به شهادت رسانده اند؟! پسرعمويم را در اسيد انداختند؛ به طورى كه فقط موهايش باقى ماند و ناخن هايش؛ به اين جرم كه به همراه گروهى از كربلايى ها به نجف رفته و در مقابل شهيد «باقر صدر» صحبت كرده است.

فرهنگ زيارت: بعثى ها به شما چه مى گفتند؟

آل طعمه: به من مى گفتند اگر بعثى بشوى، اجازه مى دهيم هر روز در تلويزيون و راديو اشعارت را بخوانى؛ خانه و زندگى ات را تأمين مى كنيم؛ ولى من قبول نكردم و مى گفتم چه طور مى توانم در خط امام حسين (ع) باشم و با شما همكارى كنم؟!

فرهنگ زيارت: درباره محو آثار امام حسين (ع) توسط صدّام بگوييد.

آل طعمه: كتابى دارم به نام «انقلاب شعبانيه» كه به تمام اين حوادث و وقايع مى پردازد. در زمان صدام، عشاير كربلا و خانواده هاى معروف آن، شهداى بسيارى تقديم كردند. در اين كتاب كه هنوز چاپ نشده و به وقايع شعبان سال 1411 هجرى، معادل 1991 ميلادى مى پردازد، گفته ام كه خانواده هاى كربلايى شهداى زيادى تقديم كردند و بعثى ها مدرسه هاى دينى فراوانى را تخريب كردند كه تعداد اين مدارس به بيش از 30 واحد مى رسد. اين مدارس كاملًا خراب شد و بسيارى از مساجد و مكان هاى تاريخى و باستانى نيز تخريب شد. آمارى از تعداد مساجدى كه تخريب شد و تعداد قربانى ها و حسينيه هاى تخريب شده نزد مدير اوقاف هست.

فرهنگ زيارت: چند نفر در اين قيام كشته شدند؟

آل طعمه: من آمار دقيق ندارم. در اين كتاب از بعضى خانواده هايى كه شهيد داده اند، نام برده ام. از خانواده آل طعمه بيست و شش نفر هستند كه بيشترشان جوان بودند و ما براى آنها مجالس ختم گرفتيم.

فرهنگ زيارت: هتك حرمت به حرم امام حسين (ع) چگونه بود؟

آل طعمه: در ابتداى تسلّطشان بر شهر كربلا، «حسين كامل» اعلام كرد كه لازم است اهالى شهر از كربلا خارج شوند؛ آن هم به اين دليل كه مى خواهيم شهر را بزنيم. حسين كامل، داماد كوچك صدّام بود. بعثى ها وارد شهر شدند و شروع به تخريب كردند؛ مخصوصا بعضى از قسمت هاى حرم امام حسين (ع) و اباالفضل العباس (ع) را؛ مثل رواق ابراهيم مجاب كه آثار آن هم هست. آثار خون و تخريب ديوار؛ حتى گنبد را هم زدند كه الحمدلله همگى تعمير شده است.

ص: 53

فرهنگ زيارت: آيا سابقه داشته كه حاكمان قبل از صدّام چنين هتك حرمتى كنند؟

آل طعمه: قبل از صدّام نبوده؛ مگر در زمان متوكل عباسى در قرن سوم هجرى، در سال 236. متوكل درخت سدر را قطع كرد تا زوّار به حرم امام حسين (ع) راهنمايى نشوند. او قبر را به طور كامل خراب كرد و به آب بست. از آن زمان، اين منطقه «حائر» نام گرفت و پيش از آن، نامش «عمورا» بود. كربلا نام هاى زيادى دارد: نواديق، نواويس، نينوا، طف، صفورا. نواويس جمع «ناووس» است كه از پيش از اسلام نام اين منطقه بوده است.

فرهنگ زيارت: مساحتى كه آب بالا آمد و جلو نرفت، چه قدر بود؟

آل طعمه: تا رواق مطهر كه مساحتى در حدود ده متر در ده متر مى شد و قبر حبيب بن مظاهر و قتلگاه هم جزو حائر است.

فرهنگ زيارت: «مدرسه حسن خان» چه وقت تخريب شد؟

آل طعمه: اين مدرسه در دهه هفتاد خراب شد؛ چون من يادم هست كه در دهه پنجاه اين مدرسه را ديده بودم و يادم هست كه «حاج آقا حسين قمى» كه در صحن نماز مى خواندند، «ميرزا مهدى شيرازى» هم ايشان را همراهى مى كرد و از طاق زغفرانيه به مدرسه حسن خان مى آمدند و مدتى در مدرسه مى نشستند.

فرهنگ زيارت: رسم زيارت خود كربلايى ها چه بود؟

آل طعمه: غالباً ابتدا به زيارت امام حسين (ع) مى آمدند و سپس به زيارت اباالفضل العباس مى رفتند. البته برخى بودند كه اول به زيارت اباالفضل (ع) مى رفتند و سپس به زيارت امام حسين (ع) مى آمدند.

فرهنگ زيارت: توليت قبلًا در دست سنى ها بوده است؟

آل طعمه: بله، «ياسين هاشمى» متولى حرم بود.

فرهنگ زيارت: آيا درباره اماكن كربلا كتابى داريد؟

آل طعمه: بله، كتابى نوشته ام كه در آن نام حدود 34 مرقد و مزار آمده است.

فرهنگ زيارت: آيا درباره نجف هم كتابى داريد؟

خير، فقط درباره كربلا كتاب نوشته ام و درباره نجف كتاب ندارم.

فرهنگ زيارت: آيا درباره اماكنى مثل تلّ و خيمه گاه تحقيق كرده ايد كه محل فعلى، همان محل اصلى است؟

آل طعمه: بله، همه در محلّ اصلى شان هستند. از كنار درب قبله به سمت حرم اباالفضل العباس، بين كتابخانه و مغازه هاى بيت النقيب است. «سيد محمد مجاهد» پسر صاحب رياض، مرقدى داشت كه خراب شد. «مدرسه بادكوبه» هم تخريب شد. همه اينها در بين الحرمين بود.

فرهنگ زيارت: در رواق و صحن حسينى چه كسى نماز مى خواند؟

آل طعمه: «سيد محسن جلالى» در حرم، «شيخ يوسف خراسانى» در صحن، «شيخ محمد خطيب»، «سيد محمد طاهر بحرانى»، «سيد عباس كاشانى»، «سيد محمد شيرازى» و «سيد مرتضى طباطبايى». «شيخ محمد على سيبويه» نيز در حرم ابالفضل العباس (ع) نماز مى خواند.

فرهنگ زيارت: نظر شما درباره مقام على اكبر (ع) چيست؟

آل طعمه: سند ندارد.

فرهنگ زيارت: مقام امام صادق (ع) چه طور؟

آل طعمه: سند دارد.

فرهنگ زيارت: درباره كف العباس چه طور؟

آل طعمه: كفين مصدرى ندارد. كسى در خواب ديد كه دست اباالفضل (ع) نزديك درب خانه اش افتاده؛ صبح بيدار شد و تابلويى گذاشت و مردم پول و شمع مى گذاشتند. اين شخص كسى نبود جز «محمد على شنطوط». اين مطلب را «شيخ مزج عمران قطيفى» نوشته است.

ص: 54

فرهنگ زيارت: موقف امام حسين (ع) با عمر سعد چه طور؟

آل طعمه: مصدرى ندارد.

فرهنگ زيارت: درباره مقامات كتابى نوشته ايد؟

آل طعمه: در مجله «ينابيع» در هر شماره، درباره يك مرقد مطالبى نوشته ام؛ مثلًا درباره «نخل مريم» كه سند دارد و همه زوّار مى آمدند بالاى سر حضرت و مقابل ضريح كه محل خواندن دو ركعت نماز است. در ديوار، سنگى مرمرى بود كه اين آيه روى آن نوشته شده: «هُزّى الَيكِ بِجِزعِ النَّخلِ تُساقِط عَلَيكِ رَطباً جَنياً» 1 يعنى درخت خشكيده را تكان بده كه از آن خرماى تازه برايت بيافتد. وقتى ناصرالدين شاه در سال 1284 قمرى به زيارت آمد، سؤال مى كند اين از كجاست؟ گفتند: 15 سال پيش خراسانى ها آوردند؛ يعنى سال 1272. من از پسرعمويم سيد صالح پرسيدم چه كسى اين سنگ را برد؟ او گفت: «طاهر قيسى» سنّى كه معتقد بود مردم نبايد به اين سنگ تبرك كنند؛ چون مردم به اين سنگ تبرك مى كردند و سپس به زيارت قبر حبيب بن مظاهر مى رفتند؛ چرا كه عيسى (ع) اين جا متولد شده است. من در سال 1945 ميلادى اين سنگ را ديدم. برخى مى نويسند

«مقام جزع النخل»

، ولى من تعبير به «مقام نخل مريم» مى كنم.

فرهنگ زيارت: درباره مقامات ديگر كتابى داريد؟

آل طعمه: بله، كتاب «مزارات و آثار كربلا» كه هنوز چاپ نشده است.

فرهنگ زيارت: پيكر مطهر امام حسين (ع) و شهدا در كجاى حرم است؟

آل طعمه: من از كليددار پرسيدم؛ گفت در سرداب است كه درب ندارد؛ ولى حرم اباالفضل (ع) سردابش داراى درب است و مى توانند پايين بروند.

فرهنگ زيارت: درباره «ابراهيم مجاب» چه مى دانيد؟

آل طعمه: او اولين كسى است كه در حرم امام حسين (ع) دفن شد و جدّ اعلاى ماست.

فرهنگ زيارت: از لطف شما متشكريم.

ص: 55

آيت الله سيد على قاضى طباطبائى

خاندان

آيت الله سيد على قاضى طباطبائى از عالمانى بود كه براى زيارت مضجع شريف امير مؤمنان و سالار شهيدان و ماه تابان هاشميان- عليهم صلوات الرحمن- سر از پا نمى شناخت و سرانجام سر بر آستان هاى بلند آنان ساييد و رحل اقامت در سايه سار ولايت افكند و در بركه بركت گستر غدير غوطه زد و از زلال معارف علوى جام هاى جاودانى گرفت.

وى از سلسله سادات طباطبائى است كه جلوه اى از كرامات كوثر و مصداق بارز گسترش نسل پيامبر (ص) از زهراى اطهر (س) است؛ (1) و اين برترين و ماندگارترين نسل بوده است. شمار سادات و بزرگان علم و ادب و فرهنگ كه از جارى اين كوثر كرامت برآمده اند و باليده اند، خود كرامت و معجزه اى است و مؤيد اين واقعيت كه پيامبر (ص)، ابتر نيست؛ بلكه دشمنان او ابترند.

نگاهى گذرا به كتاب هايى كه درباره سلسله سادات نگاشته شده، اين حقيقت را آشكار مى كند كه به رغم دشمنى و خصومت ديرينه امويان و عباسيان با اين سلسله بزرگ و تلاش فراوان براى از ميان بردن آنان، اين نسل همچنان پرشمارترين و گسترده ترين نسل ها بوده است.

سلسله طباطبائى از نسل امام حسن مجتبى (ع) و از طريق دو تن از فرزندانش به نام هاى «زيد» و «حسن مثنى» گسترش و استمرار يافته است. حسن مثنى در ركاب سالار شهيدان در كربلا مردانه جنگيد و جانباز شد و با فاطمه دختر امام حسين (ع) پيوند زناشويى بست. وى پس از حادثه كربلا در مدينه قيام كرد. (2)

در حديث ديگران

خوش تر آن باشد كه سرَ دلبرانگفته آيد در حديث ديگران

درباره مرحوم قاضى، اين زائر عارف به حق اهل بيت عصمت وطهارت (عليهما السلام) عنان قلم را به دست عالم برجسته و مرزبان بصير ميراث فرهنگى شيعه، «شيخ آقا بزرگ تهرانى» مى سپاريم كه سال ها با او معاشرت و دوستى داشته است. ايشان درباره مرحوم قاضى چنين گفته است:

او سيد ميرزا على، پسر ميرزا حسين، پسر ميرزا احمد، پسر ميرزا رحيم طباطبائى تبريزى قاضى است. وى عالمى است مجتهد، باتقوا، پارسا، اخلاقى و فاضل. در 13 ذى حجه سال 1282 هجرى (3) در تبريز به دنيا آمد و در خاندان علم و شرف، تربيت شد. دانش هاى اوليه (مثل صرف و نحو و علم بلاغت) را از برخى فضلا آموخت و نزد پدر خود و ميرزا موسى تبريزى، صاحب «حاشيه رسائل»، و سيد محمدعلى قره جه داغى، صاحب «حاشيه شرح لمعه» شاگردى نمود. به سال 1308 هجرى (4) به نجف اشرف هجرت كرد و در درس ملّا محمد فاضل شربيانى، شيخ محمدحسن مامقانى و ميرزا حسين خليلى حاضر شد و از شاگردان برجسته و فاضل ميرزا حسين خليلى به شمار مى آمد. وى در فقه و اصول و حديث و تفسير و ديگر علوم، زبردست و استاد شد. او از شخصيت هاى اخلاقى بود و در محضر ميرزا حسين خليلى و ديگران به تهذيب نفس پرداخته و در مراكز علمى به همين ويژگى شناخته شده بود و در همين زمينه به تدريس پرداخت و داراى حلقه درس و شاگردان و مريدان بود.

آشنايى من با او به گذشته اى دور و به زمانى بازمى گردد كه در يك سال به نجف اشرف هجرت كرديم و از همان روزگار ارتباط ما با يكديگر پديد آمد و مودّت و مصاحبت ميان ما ده ها سال برقرار بود. در اين مدت او را در سيرتش مستقيم، و در خلقش كريم، و در شخصيتش شريف يافتم. اهل علم و استقامت و اعتدال، همواره به نكوداشت و تكريم او مى پرداختند ... تا آن كه در شب چهارشنبه ششم ربيع الأول سال 1366 هجرى به جوار رحمت خداى متعال منتقل گرديد و در وادى السلام نجف، نزديك مقام حضرت مهدى- عج الله تعالى فرجه الشريف- دفن شد. (5)

عشق به زيارت

از ويژگى هاى برجسته عالم ربانى وعارف صمدانى، آيت الله سيد على قاضى طباطبائى تبريزى، عشق شديد او به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهما السلام) و اشتياق شديد او به زيارت بود. او به ولايت و مودّت به خاندان خاتم پيامبران (ص) از


1- ر. ك: علامه محمدحسين طباطبائى، الميزان في تفسير القرآن، ج 20، ص 428، مؤسسه الأعلمي، بيروت، 1417 ه-. 1997 م.
2- ر. ك: غلامرضا گلى زواره، جرعه هاى جان بخش، ص 24-- 46، به نقل از ابن عنبه داوودى طالبى حسنى، عمدةالطالب في انساب آل ابي طالب.
3- از دست نوشته هاى مرحوم قاضى چنين برمى آيد كه ايشان در سال 1282 به دنيا آمده و در سال 1308 به نجف اشرف هجرت كرده است.
4- همان.
5- سيد محمدحسن قاضى طباطبائى، صفحات من تاريخ الأعلام، ص 17 و 18.

ص: 56

منظرى بسيار بلند مى نگريست. «سيد محمدحسن قاضى» درباره سفر پدر خود به نجف اشرف، نكات نغزى در مصاحبه خود ذكر كرده است. وى مى گويد:

آقا سيدعلى خيلى دلش مى خواست به عتبات برود و اين اشتياق، در اشعارى كه از او بر جاى مانده، نمودار است؛ اما جرأت نمى كرد كه با پدر خود در ميان بگذارد؛ زيرا پدر ايشان مريض و در منزل بسترى بوده است و ايشان به جاى پدر، در مسجد مقبره- كه در تبريز معروف است- به منبر مى رفت. براى آن كه اسباب سفر به نجف فراهم گردد، هر زمان فرصت مى يافت، دو ركعت نماز با شرايط و اذكار خاص مى خواند و متوسل مى شد.

روزى پدرشان پيغام فرستاد كه نزد ايشان برود. وقتى مى رود، پدرشان مى گويد: قافله اى مى خواهد به نجف برود و خواسته اند شما هم به عنوان روحانى كاروان با آنان بروى. آقا سيدعلى بسيار خوشحال مى شود و با خانم و بچه ها- كه در آن هنگام سه دختر داشت- عازم نجف شد.

در نجف با يكى از آقايان رابطه گرم و صميمى پيدا مى كند و از او مى خواهد كه واسطه شود و نامه اى به پدر ايشان بنويسد و از او بخواهد كه اجازه دهد وى در نجف بماند. چندى بعد آن آقا پيام داد كه نزد او برود. وقتى مى رود، مى گويد: خبر فوت پدرت رسيده است. آقا سيدعلى از سويى از مرگ پدر اندوهگين مى شود، ولى ازسوى ديگر چون تكليف خود را در ماندن در نجف مى داند، خوشحال مى گردد. (1)

فرزند ديگر آقاى قاضى، «سيد محمدعلى قاضى نيا» نكات ديگرى درباره اين سفر مطرح كرده است؛ از جمله اين كه پدر آقاى قاضى اين سفر را مشروط به انجام يك كار علمى مى كند و مرحوم قاضى بر كتاب «ارشاد» شيخ مفيد، تعليقاتى مى نويسد و پدر اجازه مى دهد؛ اما در مرز عراق ممانعت مى كنند و نمى گذارند از مرز بگذرد. قاضى قصيده اى به عربى مى سرايد و از آنان مى خواهد كه اجازه عبور بدهند. اين اشعار آنها را تحت تأثير قرار مى دهد و اجازه عبور مى دهند. (2)

آن چه از مطالعه اين بخش از زندگى ايشان- كه دوره جوانى ايشان بوده- برمى آيد، اينهاست:

1. ايشان اشتياق فراوان به تكميل تحصيلات خود در حوزه پررونق آن روزگار نجف داشته؛

2. براى زيارت بارگاه ملكوتى اميرالمؤمنين على (ع) سر از پا نمى شناخت و به ورد و ذكر و توسل روى مى آورد و نتيجه مى گرفت؛

3. تسليم محض او در برابر پدر، با آن كه خود صاحب زن و فرزند بود؛

4. داشتن قدرت علمى و پژوهشى بالا، تا آن جا كه به تعليقه نگارى بر كتاب «الإرشاد» اثر شيخ مفيد مى پردازد.

در سايه سار ولايت

سيدعلى هنگامى كه هنوز بيش از بيست و شش بهار از عمرش نگذشته بود، با سينه اى مالامال از عشق به امير كاروان ايمان و عشق و عرفان، على (ع) به نجف هجرت كرد و در سايه سار ولايت منزل گزيد و دامن از آن چه غير حق است، برچيد و در گلستان ولايت، دامن دامن آلاله هاى علم و معرفت و معنويت چيد و هنوز سه دهه از عمر او نمى گذشت كه به دريافت درجه اجتهاد موفق گرديد.

وى قصيده اى غرّا و قدسى و سرشار از مضامين ملكوتى درباره اهل بيت (عليهما السلام) دارد. او فانى در ولايت بود و همواره به دامن اين خاندان خدايى چنگ مى زد و در برابر آنان، خاضع و مطيع و منقاد بود. همين انديشه، او را از زادگاهش تبريز- به رغم دشوارى هاى فراوان- به نجف كشاند و نجف با همه مشكلات و مصائب و محدوديت ها و محروميت ها، دارالقرار او گرديد. از جوانى در نجف رحل اقامت افكند و چشم از كتاب و دفتر برنداشت و در جوانى، به جايگاهى بلند در شعر و ادب دست يافت و اين لطافت در چكامه او به تازى، در قصيده «غديريه» او نمايان است. (3)

عرفان از ديدگاه اسوه عارفان

مرحوم قاضى، عرفان را صورت والايى از زندگى انسان هاى صحيح الاسلام مى دانست و همواره توصيه مى كرد: «آن چه از نيكى مى دانى، درست عمل كن و بدان كه تو عارف خواهى بود.» شايد شاگرد بلند آوازه او مرحوم آيت الله العظمى بهجت كه در برابر درخواست دستورالعمل سلوك طالبان معرفت و معنويت، بر انجام آنچه خوب بودن آنها


1- صلح كل، ص 86 و 85.
2- همان، ص 138 و 139.
3- ر. ك: صادق حسن زاده، در جست وجوى استاد؛ شرح حال عارف فرزانه آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى به همراه درس هاى اخلاق معظم له، قم، انتشارات آل على 1380، ص 69.

ص: 57

از واضحات است و نيز پرهيز از معصيت خداى متعال تأكيد مى فرمود، از اين آموزه مرحوم قاضى اثر پذيرفته باشد.

شرط ورود به عرفان ناب اسلامى از ديدگاه قاضى

از ديدگاه آيت الله سيد على قاضى كه از بزرگ ترين رجال الهى در عرصه توحيد است، شرط ورود به عرفان ناب اسلامى و دژ توحيد، ولايت است و برخوردارى از آموزه هاى الهى و عرفانى خاتم پيامبران (ص) در گرو پذيرش و سرسپردن به اين حقيقت است؛ زيرا ولايت، باطن و گوهر نبوت و رسالت است و پيامبران و رسولان الهى، پيش از آن كه نبى و رسول باشند، «ولى» بوده اند. ولايت از ريشه «ولى» به معناى قرب است و تا كسى به برترين مراتب قرب، نرسد، به نبوت و رسالت نمى رسد. به عبارت ديگر، نبوت و رسالت، فرع بر ولايت عرفانى است. از ولايت عرفانى به «نبوت تعريفى»، در برابر «نبوت تشريعى» هم تعبير مى شود. ولايت عرفانى، مراتب و درجات بسيارى دارد كه بحث درباره آنها در اين مقاله نمى گنجد. (1)

ازين رو، يكى از عناصر اساسى و محورى در مكتب فكرى مرحوم قاضى، انديشه تحول آفرين و سازنده ولايت ائمه هدى و خلفاى به حق رسول خدا (ص) است. به نظر ايشان، وصول به مقام توحيد و سير صحيح الى الله و شناخت حضرت حق، بدون ولايت امامان شيعه و خلفاى به حق، يعنى على بن ابى طالب و فرزندانش و حضرت زهرا (عليهما السلام) محال است (2)و عرفان بدون ولايت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهما السلام) عرفان اسلامى و حقيقى نيست. برخى از مدعيان، اين واژه زيبا و پرجاذبه را به كار مى برند و آموزه ها و اعمالى را عرفان مى نامند كه چيزى جز هواپرستى و سراب نيست و متأسفانه بسيارى از تشنگان معرفت را بدين وسيله مى فريبند و در دام شيطان و هوا و هوس گرفتار مى سازند و در برهوت بيگانگى از حقيقت مطلق رها مى كنند. آنان همه به سراب، دل خوش مى كنند و به تلاشى نافرجام دست مى زنند. اينان مصداق بارز اين آيه شريفه قرآنند كه مى فرمايد:

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ (3) (آنان) كسانى اند كه سعى شان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى پندارند كه كار خوب انجام مى دهند.

شيوه سير و سلوك قاضى وتفاوت آن با ديگر شيوه ها

1. جمع ميان ظاهر وباطن

استاد سيد محمدحسن قاضى، فرزند ارشد مرحوم قاضى درباره سلوك عرفانى ايشان مى گويد:

سلوك ايشان خيلى معمولى، آسان و روان بود. از نظر ايشان اين سخن كه بايد «تن» را رها كرد و بدان نپرداخت، درست نبود. ايشان اعتقاد داشت كه بايد به تن رسيد تا بتوان از آن كار كشيد. سبب ترقى و تعالى انسان، به نظر ايشان از رهگذر همين «بدن» فراهم مى شود. تن را مركب روح مى دانست و به همين دليل هميشه در تابستان لباس سفيد و تميز مى پوشيد و در زمستان پارچه برك مايل به سفيد مى پوشيد. مخصوصاً به كفش خيلى اهميت مى داد و عطر هم زياد مى زد. يك عطر خاصى به نام عطر كاهو برايش از هند مى آوردند و غالباً از آن استفاده مى كرد.

2. عبادت عاشقانه خدا و خدمت خالصاه به خلق

شيوه ايشان، عبوديت مخلصانه و نيكى به مردم بود. اعتقادى به رياضت هاى غير شرعى و سخت نداشت؛ اما اهل مراقبه و تفكر بود و ساعت ها در وادى السلام نجف به تفكر مى پرداخت. فرزند ايشان در اين باره مى گويد:

مرحوم آيت الله قاضى شاگردان را براى سيروسلوك، به كتاب خاصى مقيد نمى كرد؛ اما كتابى را كه بسيار ترويج مى كرد، كتاب «سير و سلوك» بحرالعلوم بود كه آقاى تهرانى آن را چاپ كرده (4) و اغلب رفقا هم اين كتاب را داشتند. يك دستورالعملى هم در آخر همين كتاب هست كه پدرم مى گفت: من اجازه نمى دهم كسى به آن عمل كند؛ چون دستورالعمل سختى است. پدرم سيروسلوك را خيلى آسان و ساده مى گرفت.

3. زيارت مستمر وادى السلام، با انديشه و عبرت

آقاى قاضى تقريباً هر روز در وادى السلام نجف حاضر مى شد و در آن جا جلسه داشت، ولى درباره فلسفه اين كار چيزى نمى گفت و شايد گفته باشد ولى من نشنيده باشم. ما دنبال ايشان مى رفتيم و آن جا مى ايستاديم و كتيبه قبرها را


1- نگارنده كتابى مفصل درباره ولايت در عرفان تأليف كرده است كه در 415 صفحه توسط سازمان چاپ وانتشارات پژوهشگاه فرهنگ وانديشه اسلامى چاپ و منتشر شده است. طالبان اين بحث به آن كتاب مراجعه كنند.
2- همان، ص 347.
3- كهف، آيه 104.
4- رساله سيروسلوك، منسوب به علامه بحرالعلوم، با مقدمه و شرح علامه سيدمحمد حسين حسينى تهرانى، توسط انتشارات نور ملكوت قرآن در مشهد مقدس چاپ شده است.

ص: 58

مى خوانديم. ايشان مى گفت: كتيبه قبرها را نخوانيد؛ به جاى آن «قل هوالله» بخوانيد تا انوار دور سرتان بچرخد و نورانى بشويد.

او ساعت ها در قبرستان وادى السلام به تفكر و تدبر مشغول بود و مى فرمود: «من با ارواح مردگان مأنوس ترم تا زندگان» و حقايق و معارفى را از اين طريق به دست مى آورد.

بسيارى از شاگردان نقل كرده اند كه ايشان براى زيارت اهل قبور، بسيار به وادى السّلام نجف مى رفت و زيارتش گاهى دو ساعت يا حتى سه- چهار ساعت طول مى كشيد و در گوشه اى ساكت مى نشست. شاگردان خسته مى شدند و برمى گشتند و با خود مى گفتند: استاد چه عوالمى دارد كه اين طور به حال سكوت مى ماند و خسته نمى شود؟!

از قول مرحوم آيت الله حاج شيخ محمّد تقى آملى از شاگردان دوره اوّل مرحوم قاضى در اخلاق و عرفان كه پس از بازگشت به ايران، در تهران به تربيت طلاب و ترويج دين مشغول شد و بسيار بزرگوار و متّقى بود، نقل شده است:

من مدّت ها مى ديدم كه مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادى السّلام مى نشينند؛ با خود مى گفتم: انسان بايد زيارت كند و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد كند و برگردد؛ زيرا كارهاى لازم ترى هست كه بايد به آنها پرداخت. اين اشكال در دل من بود؛ امّا به احدى، حتّى به صميمى ترين رفيق خود از شاگردان استاد، ابراز نكردم. مدّت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم، تا آن كه قصد عزيمت از نجف اشرف به ايران را كردم؛ وليكن در مصلحت بودن اين سفر ترديد داشتم و كسى از قصد من مطّلع نبود.

شبى مى خواستم بخوابم و در طاقچه پايين پاى من كتاب هاى علمى و دينى بود كه در وقت خواب طبعاً پاهاى من به سوى آن كتاب ها قرار مى گرفت. با خود گفتم كه آيا برخيزم و جاى خواب خود را تغيير دهم، يا اين كه لازم نيست؟ زيرا كتاب ها درست مقابل پاى من نيست و بالاتر قرار گرفته و اين هتك احترام كتاب نيست. در اين ترديد و گفت وگوى با خود بالاخره بنا بر آن گذاشتم كه بى احترامى نيست و خوابيدم. صبح كه به محضر استادم مرحوم قاضى رفتم و سلام كردم، فرمود: عليكم السّلام؛ صلاح نيست شما به ايران برويد، و دراز كردن پا به سوى كتاب ها هم هتك احترام است! بى اختيار و هول زده گفتم: آقا شما از كجا فهميده ايد؟! فرمود: از وادى السّلام فهميده ام! (1)

4. توجه كامل به واجبات، رعايت مستحبات و دورى از مكروهات

تفاوت روش عرفانى مرحوم آقاى قاضى با ديگران از نظر فرزندشان آقا سيد محمدحسن قاضى در چند چيز بود:

يكى همان توجه به ظاهر و جسم و آراستگى ظاهرى است و يكى هم توجه كامل به واجبات و رعايت مستحبات و دورى از مكروهات. ايشان اعتقادى به رياضت هاى غير شرعى و صوفيانه نداشت و به حُسن خلق با مردم و نيكوكارى نسبت به همه مقيد بود. مرحوم قاضى به كتاب «فتوحات مكيه» ابن عربى و مثنوى مولانا علاقه داشت؛ البته نه آن طور كه ديگران نوشته اند. اين اواخر كه چشم پدرم ضعيف شده بود، حاج شيخ عباس قوچانى مى آمد و برايش مثنوى مى خواند و هرجا لازم بود، آقاى قاضى مطلبى در شرح بعضى مطالب مثنوى مى گفت و آقاى قوچانى در حاشيه كتاب مى نوشت. نظر آقاى قاضى نسبت به ابن عربى و مولوى اين بود كه اينها بايد شيعه باشند.

وى درباره كيفيت عبادات پدرش مرحوم قاضى مى گويد:

يكى از خصوصيات ايشان در نماز اين بود كه نمازهاى واجب و حتى نمازهاى مستحبى را هم با آداب كامل و با توجه و لباس كامل: عبا و عمامه و حتى با جوراب- در حالى كه پوشيدن جوراب در نجف مرسوم نبود- و در حالى كه عطر زده بود، مى خواند. مرحوم قاضى شب زنده دارى عجيبى داشت. بر خواب مسلط بود. هر گاه مى خواست مى خوابيد و هر وقت مى خواست بيدار مى شد. موقع معين براى تهجد و نماز شب برمى خاست و حالات عجيبى داشت.

5. استقامت در سلوك الى الله

رعايت جانب اعتدال و پيمودن طريق استقامت، يكى از مشخصه هاى برجسته مكتب عملى و روش تربيتى مرحوم قاضى بود و دوست ديرينش شيخ آقا بزرگ تهرانى او را به اين وصف مى ستود. (2) ايشان شاگردان خود را نيز به صبر و استقامت در اين راه توصيه مى فرمودند؛ زيرا استقامت و پايدارى در سلوك الى الله، از مهم ترين عوامل دست يابى به مقصود و مايه نزول بركات و فيض هاى الهى است. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ* نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِى الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِى أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ* نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ (3)

در حقيقت، كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداست»، سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مى آيند [و مى گويند:] هان، بيم مداريد و غمگين مباشيد و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد. در زندگى دنيا و در آخرت دوستانتان ماييم و هرچه دل هايتان بخواهد در [بهشت] براى شماست و هرچه خواستار باشيد، در آن جا خواهيد داشت؛ روزى آماده اى از سوى آمرزنده مهربان است.


1- سيد محمدحسين تهرانى، معادشناسى، ج 2، ص 265- 267 ونيز رك: در جست وجوى استاد، ص 28 و 29.
2- حسن حسن زاده آملى، در آسمان معرفت، ص (26) تعبير شيخ آقا بزرگ اين بود: «فرأيته مستقيماً في سيرته».
3- فصلت، آيات 30- 32.

ص: 59

6. توجه به روايت عنوان بصرى

مرحوم آقا سيدعلى قاضى، عنايت و توجه خاصى به روايت «عنوان بصرى» داشت و نخستين دستور او به شاگردان اين بود كه اين روايت را بنويسند و با خود نگه دارند و دست كم هفته اى يكى دو بار آن را بخوانند (1) و سعى كنند به مضمون آن عمل كنند تا بتوانند از نفس اماره و خواهش هاى نفسانى و مادى و شهوى و غضبى كه غالباً از كينه و حرص و آز و شهوت و غضب و غوطه ور شدن در لذات نشأت مى گيرد، بگذرند.

اهتمام و عمل به اين روايت، از دستورالعمل هاى اساسى در شيوه عملى و مكتب تربيتى ميرزا على آقا قاضى بود و شاگردان خود را بدون آن كه به مضمون اين حديث ملتزم شوند، براى ورود به عرصه عرفان و سيروسلوك نمى پذيرفت.

اين روايت، روايتى شگفت و بسيار مهم و در بردارنده نكات ارزشمندى در بيان كيفيت و ميزان حلم و خويشتن دارى و بردبارى و تحمل ناملايمات ناشى از گفتار هرزه گويان، و راه و رسم عبوديت و بندگى و تسليم در برابر اوامر الهى و رضا به داده ها و قضاى الهى و راه يابى به بلنداى قله عرفان و توحيد مى باشد.

7. تأكيد بر نماز شب

علامه سيدعلى قاضى براى نماز شب نيز تأثير فراوان قائل بود و راه يابى به مقاصد الهى و منازل و درجات اخروى را در گرو آن مى دانست و فراوان بر آن تأكيد مى كرد و بر اين باور بود كه انجام اين عمل، نه تنها براى آخرت كه براى دنيا نيز بسيار سودمند است. علامه طباطبائى، شاگرد بلند آوازه قاضى نقل مى كند:

چون براى تحصيل علوم دينى به نجف اشرف مشرف شدم، به سبب پيوند خويشاوندى با مرحوم قاضى، به محضرش شرفياب مى شدم. روزى جلوى يكى از مدارس نجف اشرف ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آن جا مى گذشتند. وقتى به من رسيدند، دست خود را بر شانه ام گذاردند و گفتند: «اى فرزند! اگر آخرت مى خواهى، نماز شب بخوان، و اگر دنيا هم مى خواهى، نماز شب بخوان».

8. گريز از شهرت

عارفان راستين، از شهرت، سخت گريزانند و آن را از آفات طريق كمال مى دانند. مرحوم آقاى قاضى هم شاگردان را از فرو افتادن در دام شهرت برحذر مى داشت و آفات آن را برايشان يادآور مى شد و خود نيز از شهرت مى گريخت و گمنامى را بر آن ترجيح مى داد و با آن كه از مجتهدان بزرگ و استادان برجسته حوزه علميه نجف بود، بنا به دلايلى، مقيد بود كه در منزل خود، براى عده اى محدود تدريس كند و چند دوره فقه را بدين گونه در منزل خود تدريس كرد. ايشان نماز جماعت را نيز در منزل و با حضور تنى چند از شاگردانش برگزار مى كرد.

توصيه هاى آقاى قاضى براى سازندگى و تكامل معنوى

توصيه هاى ايشان براى سازندگى و تكامل معنوى شاگردان، به طور كلى عبارت بود از عمل به واجبات و مستحبات و دورى از محرمات و خواندن نماز اول وقت. امورى را هم به ترتيب سفارش مى كردند كه يكى روخوانى قرآن كريم بود؛ مى فرمودند: «قرآن را خوب و صحيح بخوانيد.» توصيه ديگرشان درباره تاريخ بود؛ مى گفتند: «يك دوره تاريخ اسلام را از ولادت حضرت رسول (ص) تا سال ولادت حضرت حجت (عج) بخوانيد.» بعد از عمل به اينها به خواندن نماز شب، خواندن دعاى كميل در شب هاى جمعه، خواندن زيارت جامعه در روزهاى جمعه، زيارت قبر امامان (عليهما السلام) و امام زادگان و علما و بزرگان، سفارش مى كرد. مرحوم قاضى نسبت به حضرت حجت (عج) نظر خاصى داشتند كه در وصيت نامه ايشان آمده است.


1- ر. ك: سيدمحمد حسين، حسينى تهرانى، روح مجرد، پاورقى ص 145.

ص: 60

ص: 61

فقيه سامرا

حاج آقا رضا همدانى، فرزند آقا محمدهادى در سال 1250 قمرى در شهر همدان چشم به جهان گشود. مقدمات علوم اسلامى را نزد پدر آموخت و بعد به نجف هجرت كرد و در درس شيخ مرتضى انصارى و ميرزاى شيرازى حاضر شد و به همراه استادش ميرزاى شيرازى به سامرا آمد و با ايشان ملازم گرديد. پس از رحلت استادش به مرجعيت رسيد، ولى او كرسى تدريس و تعليم و تربيت شاگرد را بر مرجعيت ترجيح داد. (1)

اين فقيه پرتلاش در عرصه تدريس، شاگردان برجسته بسيارى را تربيت كرد كه از جمله آنان حضرات آيات: شيخ محمد جواد بلاغى، سيد حسن صدر (صاحب تكملة امل الآمل)، ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، شيخ جعفر آل شيخ راضى، شيخ محمد حسين كاشف الغطا، شيخ محمد كاشف الغطا، سيد محسن امين عاملى (صاحب اعيان الشيعه)، شيخ على زاهد قمى و شيخ آقا بزرگ تهرانى (صاحب الذريعه) هستند. (2)

سيد محسن امين، يكى از شاگردان او درباره استادش مى نويسد:

حاج آقا رضا همدانى سرآمد حوزه درسى ميرزاى شيرازى بود. شبانه روز در عرصه تدريس، تحقيق و مطالعه تلاش مى كرد. گاهى اوقات كه به محضرشان مى رسيدم، مشاهده مى كردم قلم و كاغذ در دست دارد و كتب جواهر، حدايق و وسائل الشيعه را در مقابلش گذاشته، مطالعه كرده و مى نويسد. سؤال علمى كه داشتم مطرح مى كردم و ايشان جواب مى داد و من از محضرش مرخص مى شدم و او دوباره مشغول تحقيق مى شد. وقتى به درس مى آمد، مطالب را از مروى «مصباح الفقيه» كه تاليف خودش بود، عنوان مى كرد. او مرجع تقليد زاهدى بود و از امور دنيوى زودگذر پرهيز مى كرد. سالى كه در محضرش بودم، هرگز لغزش و خطايى از ايشان نديدم. او در اثر ارتباطى كه با خداوند سبحان داشت، به آرامش جان دست يافته بود. همه علما به او اعتماد داشتند. در محضر او كسى جرأت نمى كرد از ديگرى غيبت و بدگويى بكند. از خودنمايى و شهرت به شدت دورى مى جست. (3)

در ادامه، برخى از ويژگى هاى اخلاقى اين فقيه بزرگ را مرور مى كنيم:

ساده زيستى و زهد

سيد محسن امين عاملى در اين باره مى گويد:

او بعد از آن كه به زعامت و مرجعيت رسيد و پيشواى مسلمانان گرديد، هيچ گونه تغييرى در زندگى معمولى اش نداد. لوازم زندگى اش را خودش از بازار مى خريد و به منزل مى برد. شب ها فانوس به دست گرفته، به تنهايى راه مى پيمود و برخلاف رسم بعضى از علماى بزرگ، به كسى اجازه نمى داد در پيشاپيش او چراغ بگيرد. (4)

او در سايه زهد و ساده زيستى توانست به قلّه هاى رفيع علم و تقوا برسد و مسلمانان را رهبرى كند و از كيان مذهب شيعه محافظت نمايد. و به راستى قلبى كه عشقِ دنيا و مظاهر آن را در خود جاى داده باشد، چگونه مى تواند محل عشق الهى و جايگاه انوار آسمانى گردد؟! ساده زيستى مهم ترين راز موفقيت رهبران الهى و عمده ترين عامل نفوذ آنان در قلب توده هاى عظيم مردم است.

غيرت دينى و اعتدال

حاج آقا رضا همدانى در طول زندگى خويش، با گناه و معصيت در برابر اوامر الهى، به شدّت مقابله كرد و حاضر نشد كسى در حضور او مرتكب خلاف شرع بشود. سيد محسن امين مى گويد:


1- محمد حرزالدين، معارف الرجال، ج 1، ص 323.
2- گلشن ابرار، ج 3، ص 209.
3- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 20.
4- همان، ج 7، ص 21.

ص: 62

ما در حدود هشت سال كه با او معاشرت نزديك داشتيم، در تمام مدتى كه با ايشان بوديم، هيچ لغزش و گناه كوچكى از او نديديم و كسان ديگرى كه با او معاشرت داشته اند نيز به همين گواهى داده اند؛ زيرا حقيقتاً او مصداق يك عالم پارسا و پرهيزكار بود. در حضور او كسى ياراى غيبت كردن نداشت. وقتى احساس مى كرد كسى قصد غيبت كردن دارد و مى خواهد پشت سر كسى سخن بگويد، رشته سخن را به دست مى گرفت و موضوع صحبت را تغيير مى داد. در آن زمان، در نجف اشرف شخصى به نام آقا شيخ هادى تهرانى كه مجلس درس مهمى داشت و كتاب هايى هم نوشته و منتشر كرده بود، بنابر عللى از سوى برخى علما تكفير شده و مجلس درسش خلوت گشته بود. هنگامى كه متن تكفيرنامه را براى حاج آقا رضا فرستادند تا او هم آن را تأييد كند، ايشان از تأييد آن خوددارى كرد و گفت: «تكفير امر عظيمى است و من با اين اتهامات، تكفير نمى كنم.»

جريان تكفير نقل مجالس شده بود، ولى كسى جرئت نداشت در حضور حاج آقا رضا در آن باره صحبت كند. طلبه ها به محض حضور ايشان در مجلس، حرف را عوض مى كردند يا سكوت مى نمودند. اگر كسى مى خواست درباره آن ماجرا حرف بزند، ايشان مانع مى شد. روزى يكى از شاگردانش از او درباره رفتار خشن و تند بعضى از استادان با طلّاب سؤال كرد؛ ايشان گفت: عمل آنها حمل بر صحت مى شود، ولى ما چنين كارى نمى كنيم.

او با مظاهر فساد و گناه به شدت مبارزه مى كرد و در مقابل آنها مى ايستاد. روزى در حضور او از كسانى كه در عراق، در مجالس عزا با ترجيع، خوانندگى مى كردند صحبت به ميان آمد؛ ايشان به شدّت اظهار خشم نمود و عمل آنها را تقبيح كرد. (1)

وارستگى و تواضع

ايشان فقيهى فروتن بود. براى هر كس كه وارد مجلس مى شد، به پا مى خاست و براى همه طلبه ها، حتى در وسط درس مى ايستاد. رسم معمول در حوزه علميه نجف اين بود كه استاد براى شاگردان برنمى خيزد. اگر استاد در درس به پا مى خواست، همه مى دانستند كه درس تعطيل شده است. طلبه ها پيش از شروع درس، براى كسى كه وارد مى شد برمى خاستند، اما در بين درس براى هيچ كس نمى ايستادند. حاج آقا رضا همدانى، بزرگ ترين استاد حوزه علميه نجف در عصر خويش، هر گاه كه يكى از طلبه ها وارد مى شد، حتى در بين درس به احترام او از جا بلند مى شد! (2)

بردبارى سيد محسن امين در خاطرات خويش مى نويسد:

روزى او را ديدم بر در مغازه قصابى ايستاده و منتظر بود تا قصاب سرش خلوت شود تا از او گوشت بخرد و اين در روزهايى بود كه زائران زيادى به نجف آمده بودند. چون قصاب از فروش گوشت به زائران غريب سود بيشترى مى برد، به آنان توجه بيشترى داشت و از مشترى هاى محلى خود غافل بود. خدا مى داند كه پيش از آمدن من، استاد بزرگوار چه مدتى آن جا معطل شده بود. من از ديدن اين منظره ناراحت شدم و به قصاب نهيب زدم: ببين شيخ چه مى خواهد، به او بده! حاج آقا رضا همدانى فرمود: عيبى ندارد. گفتم: چطور عيبى ندارد؟! او مى خواهد بعد از همه به شما گوشت بدهد. قصاب عذرخواهى كرد و براى او گوشت كشيد. (3)

دورى از تفاخر و خودنمايى

او هيچ گاه براى خود تبليغ نمى نمود و از كسى هم چنين چيزى را نمى خواست. سعى داشت تا از سرگذشت و خاطرات خود چيزى نگويد كه در آن براى خود، فضيلت يا نوعى خودنمايى باشد. (4)


1- همان، ص 20.
2- آقا رضي همداني، مصباح الفقيه، مقدمه، ص 24.
3- اعيان الشيعه، ج 7، ص 21.
4- همان.

ص: 63

اجتناب از شهرت و تشريفات ظاهرى

او از شهرت گريزان بود؛ از اين رو در هنگام مسافرت نمى خواست كسى او را بدرقه كند. هنگامى كه مى خواست به حج مشرف شود، بعضى از شاگردان اصرار كردند كه او را با مراسمى مشايعت نمايند و پيش از سفر، مجلسى برپا كنند؛ ولى نپذيرفت و گفت: من چنين چيزهايى را دوست ندارم.

ايشان هميشه سعى مى كرد تا ساده و بدون تشريفات مسافرت كند. در ايام عيد، مجلسى نداشت و تشريفات ظاهرى را نمى پسنديد و دوست داشت تنها باشد. رفتار او به گونه اى بود كه اگر كسى او را نمى شناخت، گمان مى كرد او يكى از طلبه هاى فقير حوزه است؛ به گونه اى كه روزى در بين راه، يكى از زائران پيش آمد و از ايشان پرسيد: آيا نماز وحشت مى خوانيد؟ (يعنى مثل برخى طلبه هاى فقير كه براى امرار معاش وجهى مى گرفتند و نماز وحشت مى خواندند) فرمود: نه.

لباس هاى ساده ايشان نشانه نهايت زهد و تقوا بود. او خود را از طلبه ها جدا نمى كرد و همان لباسى را مى پوشيد كه يك طلبه ساده مى پوشيد. همين زندگى زاهدانه اش بود كه او را محبوب دل ها كرده بود. شاگردانش به او عشق مى ورزيدند و با احترام خاصى از او ياد مى كردند. كسانى كه او را از نزديك مى ديدند، شيفته اخلاق و رفتار او مى شدند و به همين سبب سخنانش به دل مى نشست. (1)

معتمد همگان

آيه الله حاج آقا رضا همدانى مورد احترام و توجه خاص بزرگان و استادان حوزه علميه نجف بود. آيهالله آقا سيد على عرب، يكى از همراهان هميشگى آخوند ملاحسينقلى همدانى مى گويد:

روزى در خدمت مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى وارد مسجد سهله شديم. بسيارى از اصحاب و شاگردان آن بزرگوار تشريف داشتند. ايشان وقتى متوجه شد در زوايه مسجد، مرحوم حاج آقا رضا همدانى مشغول نماز مغرب هستند، متواضعانه به همراهان فرمود: برويم به ايشان اقتدا كنيم و نماز را با حاج آقا رضا بخوانيم. (2)

احتياط در حقوق مردم

ايشان در مورد حفظ حقوق ديگران، به شدّت مواظبت مى كرد؛ به ويژه در مورد امانت هاى مردم حساسيت فوق العاده اى داشت. نويسنده «اعيان الشيعه» مى گويد:

هنگامى كه سيد مهدى حكيم نجفى در جبل عامل وفات يافت، پيش يكى از تجار عراقى به نام سيد محمود حُبوبى 70 ليره طلا به امانت داشت. وصّى او، شيخ عبدالحميد شراره مى خواست اين سكّه هاى طلا را از آن تاجر گرفته و در جبل عامل به دست ورثه متوفاى برساند. براى انجام اين كار به من و شيخ حسين مغنيه وكالت داد تا آنها را از آقاى حبوبى گرفته و به جبل عامل ارسال كنيم. بدين منظور من پيش آقاى حبوبى، تاجر امانتدار رفته و داستان وكالت و دريافت سكه ها را بازگفتم. او گفت: بسيار خوب، عيبى ندارد؛ امّا من مى خواهم اين امانت را در حضور يك عالم مجتهد و مطمئن به شما تحويل دهم تا از نظر شرعى و قانونى، نزد خداوند متعال فارغ الذمه باشم و همچنين دوست ندارم فردا كسى از من طلبكار باشد يا پشت سر من حرفى بزند. خلاصه، مى خواهم محكم كارى كرده باشم. گفتم: باشد، هر طور كه شما دوست داريد و پيش هر مجتهدى دوست داريد، برويم. گفت: حقيقت اين است كه من به غير از آقا رضا همدانى به فرد ديگرى اطمينان ندارم. گفتم: اتفاقاً او استاد و بزرگ ماست.

سپس همگى به محضر استاد خويش آقا رضا همدانى آمديم. هنگامى كه او را در جريان امر قرار داديم، گفت: البته وكالت با نوشته درست نمى شود، اما اگر شما وكيل هستيد، چه بهتر؛ وگرنه من به عنوان ولى غايب، شما را وكيل مى كنم. بعد از اثبات وكالت شرعى، سيد محمود حبوبى با نظارت حاج آقا رضا همدانى، شروع به پرداخت سكه هاى طلا كرد، امّا هنگام تحويل معلوم شد كه يكى از آنها كم است. گفت: مشكلى نيست، شما قبض رسيد را بنويسيد، من


1- گلشن ابرار، ج 3، ص 214.
2- همان.

ص: 64

ى

ك ليره براى شما از بازار تهيه مى كنم. استاد گفت: چطور شما براى تمام مبلغ قبض رسيد مى نويسيد، در حالى كه هنوز تمام وجه را دريافت نكرده ايد؟! اين دروغ است و در شرع مقدس، جايز نيست. گفتم: استاد! او بقيه را در آينده نزديك خواهد پرداخت و اين نوشته مانند آيه قرآن است كه مى فرمايد: ... وَنُفِخَ فِي الصُّورِ ...؛ (1) يعنى در شيپور دميده شده؛ درحالى كه در آينده نزديك خواهد بود. استاد اين استدلال را نپذيرفت. گفتم: خوب، ما مى توانيم از همين سكه هايى كه از او دريافت كرده ايم به او قرض بدهيم و او به ما آن را تحويل دهد و هيچ گونه دروغى در ميان نباشد. البته خود ما حتّى يك ليره هم نداشتيم كه به او قرض بدهيم؛ چون ليره هاى زرد طلا با جيب هاى ما آشنا نبود! فقيه همدانى با شنيدن اين سخن فرمود: براى شما جايز نيست در مال يتيم تصرف كرده و به كسى قرض بدهيد. گفتم: آن قرض درازمدت نيست و فوراً به ما برمى گردد. گفت: باشد، بالاخره اين كار جايز نيست. هنگامى كه آقاى حبوبى اين دقت عمل و سخت گيرى را از آن فقيه وارسته ديد، فوراً به بازار رفته و آن يك ليره باقى مانده را تهيه كرد. و ما تمام پول ها را تحويل گرفتيم. آن گاه استاد رو به ما كرده و فرمود: خوب، حالا چطورى مى خواهيد اين سكّه ها را به صاحبش در جبل عامل برسانيد؟ شايد در راه گم شود. گفتم: ما اين ليره ها را به لبنان ارسال نمى كنيم؛ بلكه اينها را پيش بعضى تجار به امانت مى سپاريم و به وصى ميت نامه مى نويسيم و او از كسانى كه مى خواهند به فرزندانشان در عراق پول بفرستند، وجوهى را مى گيرد و آن را به ما حواله مى كند و ما به فرزندان محصّلِ آنان، در اين جا پرداخت مى كنيم. حاج آقا رضا همدانى فرمود: در پيش كدام تاجر مى خواهيد اين اموال را امانت بگذاريد؟ گفتيم: پيش حاج على شعبان و حاج باقر شعبان كه از تجار متدين و امين و مورد اطمينان پيش همه هستند. گفت: موقع تحويل، شاهد بگيريد. گفتم: براى تاجر امانتدارى كه مى خواهيم نزد او امانت را بگذاريم، شاهد پرهيزكار و باتقوايى است. استاد گفت: لازم نيست كه شما اسم شاهد را ببريد؛ بلكه موقع تحويل ليره ها دو نفر شاهد حضور داشته باشند، بدون اين كه تحويل گيرنده بفهمد آنها براى شهادت آمده اند. (2)

از اين فقيه پرتلاش تأليفات ارزشمندى به يادگار مانده است؛ از جمله معروف ترين آنها كتاب «مصباح الفقيه» در شرح شرايع است. اين كتاب در دو باب طهارت و صلاة مى باشد و اخيراً شانزده جلد آن از سوى «مؤسسة الجعفريه لاحياء التراث» تحقيق شده و به مرحله چاپ رسيده و بقيه نيز در دست تحقيق است.

در شرح حال او نوشته اند كه پياده به زيارت امام حسين (ع) رفتن را بسيار دوست داشت؛ اما در اين اواخر كه سالخورده و ناتوان شده بود و به سبب درد سينه نمى توانست در مراسم پياده روى حضور داشته باشد، به حال زائران غبطه مى خورد. صاحب «اعيان الشيعه» در اين باره مى نويسد:

روزى ما همراه دوستان به صورت پياده عازم كربلا بوديم؛ وقتى استاد ما را ديد فرمود: من به حال شما غبطه مى خورم. آرزويم اين است كه اى كاش قدرت و توان پياده روى داشتم و با شما در اين سفر همراه مى شدم. (3)

حاج آقا رضا همدانى با اين كه مرجع تقليد و رئيس حوزه علميه سامرا بود، اما با كمال تواضع، تمام مايحتاج زندگى خود را شخصاً از بازار تهيه مى كرد. به قصابى مى رفت و در صف مشتريان مى ايستاد و حتى خود، هيزم مى خريد. گاهى شاگردانش از ايشان مى خواستند كسى را براى اين كار برگزيند، اما ايشان مى فرمود: «نمى توانم روش خودم را تغيير بدهم». (4)

سرانجام اين فقيه بزرگ روز يكشنبه 28 صفر 1322 در شهر سامرا چشم از جهان فرو بست و در جوار حرم عسكريين مقابل مزار حضرت حكيمه خاتون به خاك سپرده شد. (5)


1- كهف: 99.
2- مصباح الفقيه، ج 1، ص 28.
3- اعيان الشيعه، ج 3، ص 21.
4- همان. ص 20.
5- معارف الرجال، ج 1، ص 324.

ص: 65

سال شمار توسعه حرم حسينى

اطلاعات مربوط به اصلاحات انجام گرفته و بناهاى اضافه شده از زمان شهادت امام حسين (ع) تاكنون، در ليست زير آمده است. در اين ليست، تاريخ انجام هر تغيير به صورت ميلادى و هجرى آورده شده است (1).

10 محرم 61/ 1 اكتبر 680 م: امام حسين (ع) در كربلا به شهادت رسيد.

65 ه/ 18 اوت 684 م: مختار بن أبى عبيده ثقفى به دور قبر امام مسجدى بنا كرد كه دو در داشت و بر فراز ديوارهاى آن، گنبدى از آجر و گچ ساخت.

132 ه/ 3 اوت 749 م: در دوران ابوالعباس سفاح (اولين خليفه عباسى)، در كنار مرقد امام (ع) سايبانى بنا شد.

146/ 21 مارس 763 م: در زمان ابى جعفر منصور، اين سايبان ويران شد.

158 ه/ 11 نوامبر 774 م: در دوران مهدى اين سايبان از نو بنا شد.

171 ه/ 22 ژوئن 787 م: در عهد هارون الرشيد اين سايبان ويران و درخت سدرى هم كه در نزديكى آن بود، بريده و ساختمان گنبد هم تخريب شد.

193 ه/ 25 اكتبر 808 م: در دوران امين، ساختمان حرم تجديد بنا شد.

236 ه/ 15 ژوئيه 850 م: متوكل عباسى مرقد امام را ويران كرد و زمين آن را شخم زد.

247 ه/ 17 مارس 861 م: به فرمان منتصر عباسى بناى حرم بازسازى و براى راهنمايى مردم ستونى در كنارش ساخته شد. از آن به بعد علويان و پيشاپيش همه، «سيد ابراهيم مجاب» به زيارت امام حسين (ع) آمدند و در جوار مرقد او سكونت گزيدند.

273 ه/ 8 ژوئن 886 م: بنايى را كه منتصر عباسى ساخته بود، رو به ويرانى نهاد و به همين سبب «محمد بن محمد بن زيد» كه در طبرستان قيام كرده بود، به بازسازى آن پرداخت.

280/ 23 مارس 893 م: «داعى علوى» گنبدى براى قبر ساخت كه دو در داشت. وى همچنين دو سايبان در اطراف آن ساخت و پيرامون آنها ديوارى بنا كرد.

367 ه/ 29 اوت 977 م: عضدالدوله بويهى گنبدى با چند رواق و ضريحى از عاج ساخت و پيرامون حرم نيز خانه هايى بنا كرد و حصارى دور شهر كشيد. در همين دوره «عمران بن شاهين» مسجدى متصل به رواق بنا كرد.

407 ه/ 10 ژوئن 1016 م: به سبب افتادن شمع ها بر روى فرش ها، حرم در آتش سوخت و سپس «حسن بن فضل وزير» به تجديد بناى آن پرداخت.

479 ه/ 1086 م: «ملك شاه» مرقد امام را زيارت كرد و فرمان داد تا ديوار پيرامون حرم را نوسازى كنند.

620 ه/ 4 فوريه 1223 م: «ناصر لدين الله» عباسى ضريحى براى مرقد امام ساخت.

767 ه/ 8 سپتامبر 1365 م: «سلطان اويس بن حسن جلايرى» گنبد داخلى را ساخت و صحنى محصور به چند ديوار به دور مضجع امام بنا كرد.

786 ه/ فوريه 1384 م: «سلطان احمد بن اويس» دو گلدسته بنا كرد و اين گلدسته ها را به طلا آذين نمود و صحن حرم را توسعه داد.

914 ه/ 1508 م: شاه اسماعيل صفوى بغداد را فتح كرد و به زيارت امام حسين (ع) رفت و فرمان داد تا حاشيه هاى ضريح را تذهيب كنند. او همچنين دوازده شمعدان طلا به حرم هديه كرد.

920 ه/ 1514 م: شاه اسماعيل صفوى به زيارت كربلا آمد و صندوقى از چوب ساج براى ضريح ساخت.

932 ه/ 1526 م: شاه اسماعيل دوم صفوى ضريح مشبك زيبايى را كه از نقره ساخته شده بود، به مرقد امام هديه كرد تا بر روى قبر قرار دهند.


1- ر. ك: تاريخ مرقد الحسين و العباس»، ص 87.

ص: 66

983 ه/ 1575 م: «على پاشا» حاكم بغداد ملقب به «وندزاده» بناى گنبد را نوسازى كرد.

1032 ه/ 5 نوامبر 1622 م: شاه عباس صفوى ضريحى مسين ساخت و گنبد را با سنگ هاى كاشانى مزين كرد.

1048 ه/ 15 مه 1638 م: سلطان مراد چهارم عثمانى، كربلا را زيارت كرد و فرمان داد گنبد را از نماى بيرون با گچ، سفيد كنند.

1135 ه/ 1722 م: همسر نادر شاه فرمان داد تا نوسازى گسترده اى در حرم امام انجام دهند و به همين منظور اموال زيادى را خرج كرد.

1155 ه/ 1742 م: نادرشاه كربلا را زيارت كرد و فرمان داد تا بناهاى موجود را تزئين كنند. او هداياى گران بهايى نيز به گنجينه حرم اهدا كرد.

1211 ه/ 7 ژوئيه 1796 م: آقا محمد خان قاجار دستور داد تا گنبد را به طلا آراسته كنند.

1216 ه/ 14 مه 1801 م: وهابى ها به كربلا يورش آوردند. ضريح و رواق را ويران كردند و همه اموال گران بهاى موجود در گنجينه حرم را ربودند.

1227 ه/ 1812 م: ساختمان حرم رو به فرسودگى نهاد؛ به همين سبب مردم كربلا براى فتحعليشاه قاجار نامه نوشتند و فرسودگى گنبد را به او خبر دادند. فتحعليشاه هم نماينده اى براى نظارت بر هزينه ها و كار تجديد بنا فرستاد و دستور داد تا بناى حرم را بازسازى و ورق هاى طلاى روى گنبد را تعويض كنند.

1232 ه/ 21 نوامبر 1816 م: فتحعليشاه قاجار ضريح نقره اى تازه اى ساخت و ايوان گنبد را با طلا آذين نمود و همه آنچه را كه وهابيون ويران كرده بودند، بازسازى كرد.

1250 ه/ 1834 م: فتحعليشاه دستور داد تا گنبد بارگاه امام حسين و حضرت ابوالفضل (عليهما السلام) را بازسازى و تذهيب كنند. ابراهيم خان شيرازى صدر اعظم او مأمور نظارت بر انجام كارها و هزينه ها شد.

1273 ه/ 1856 م: ناصرالدين شاه قاجار، گنبد و بخشى از طلاكارى هاى آن را نوسازى كرد.

1283 ه/ 16 مه 1866 م: ناصرالدين شاه، صحن حرم را توسعه داد.

1351 ه/ 1932 م: بازسازى زير ساخت هاى صحن.

1358 ه/ 21 فوريه 1939 م: «سيف الدين طاهر» داعى اسماعيلى، ضريح نقره اى را از نو ساخت.

1360 ه/ 29 ژانويه 1941 م: سيف الدين طاهر يكى از گلدسته ها را كه ويران شده بود، بازسازى كرد.

1367 ه/ 1947 م: خانه ها و مدارس علميه اطراف صحن شريف امام با هدف توسعه آن تخريب شد.

1370 ه/ 1950 م: مرحوم «صبرى هلالى» خطاط، سوره دهر را در حرم امام حسين (ع) و حرم حضرت عباس (ع) كتابت كرد. در همين تاريخ، ضلع شرقى حرم ساخته و به حرم اضافه گرديد. ضمنا ايوان ها و طاق ها با كاشى هاى نفيس زينت داده شد.

1371 ه/ 1951 م: گنبد، تجديد بنا و براى بار دوم با خشت هاى طلا آراسته شد.

1373 ه/ 1953 م: آيينه كارى هاى سقف و رواق هاى حرم به طور كامل بازسازى گرديد و كاشى هاى معرق از اصفهان براى آراستن ديوارهاى حرم امام حسين (ع) و حضرت عباس (ع) به كربلا آورده شد. در همين سال، قسمت بالايى ايوان قبله (ايوان طلا) را طلاكارى كردند.

1383 ه/ 1946 م: هيأت نوسازى حرم، ارتفاع ايوان ها را بلندتر كرد و ديوارهاى آن را كاشى نمود.

1384 ه/ 1965 م: يك نفر از خيرين، ستون هايى از سنگ مرمر براى نصب در ايوان طلا هديه كرد.

1388 ه/ 1968 م: ستون هايى از سنگ مرمر از ايران وارد كردند و به تخريب سقف قديمى پرداختند. سپس جرثقيل هايى براى نصب اين سنگ ها فرستادند.

1390 ه/ 1970 م: قالب هايى از بتن مسلح كه با پل هاى بتنى به هم متصل مى شدند، در زير زمين زده شد تا ستون هاى سنگى را بعدا بر روى آنها نصب كنند.

ص: 67

1392 ه/ 1973 م: كلنگ احداث بناى جديد ايوان طلا بر زمين زده شد.

1394 ه/ 1974 م: طرح نوسازى و هماهنگ سازى صحن شريف تدوين شد. اين طرح شامل احداث مجدد ايوان، خراب كردن ضلع غربى صحن و هم چنين نماكارى ديوارها با كاشى بود.

1395 ه/ 1975 م: كار تعميرات حرم امام حسين (ع) و حرم حضرت عباس (ع) با كاشى كارى نماى بيرونى صحن و ساختن كتابخانه و موزه در ضلع غربى حرم امام حسين (ع) پيگيرى شد.

1396 ه/ 1976 م: وزارت اوقاف به تزئين و نوسازى ايوان طلا به وسيله كاشى معرق و خاتم كارى پرداخت.

ص: 68

توصيف عمومى حرم امام حسين

حسين (ع) شخصيتى يگانه و برجسته است و چنان بهره اى از دانش دارد و چنان فداكارى بزرگى كرده است كه وى را در جايگاه پيامبران و در مرتبه فرستادگان خداوند نشانده است. او وارث پيامبران و سبط برگزيده برگزيدگان خداى جهانيان و سرور جوانان بهشت است. از اين روى هيچ شگفت نيست كه مردمان در بناى قبر او و آراستن اين مرقد مطهّر با برترين معمارى و بهترين تزئين ها از هم پيشى گيرند؛ آن سان كه تاريخ گواهى مى دهد فرمان روايان و پادشاهان و صاحبان ثروت و هنر، ثروت هاى بسيارى بذل اين راه كردند و بر پاى اين بنا طلا و نقره ريختند و صاحبان هنر و چيره دستان روزگار را، از بنّا و معمار گرفته تا نقّاش و آينه كار و كاشى كار، به كربلا آوردند تا همه آنچه از دانش و هنر و خبرگى در چنته دارند، به كار بندند. چنين شد كه هنرمندان هنرِ خويش را و ثروتمندان ثروتِ خويش را دريغ نداشتند و از رهگذر اين ايثار و همدلى، بنايى بلند افراشته شد كه پيكر سبط رسول خدا (ص) را در ميان گرفت؛ بنايى كه هوش هر بيننده اى را مى ربايد و مهار از پندار و تخيل او مى گسلد.

جاى قبر حسين (ع) از آن روز كه وى در آن دفن شد، باغى از باغ هاى بهشت است. امام سجّاد (ع) از عمّه خود زينب (س) و ايشان از جدّ خود رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرموده است: «در اين سرزمين طف و بر قبر سرور شهيدان پرچمى مى افرازند كه درگذر روزگاران، نه نام آن از يادها مى رود و نه نشانش نابود شود».

اين جاست كه سرگشته و دلداده، به تماشا مى ايستد و جلوه هاى هنر و زيبايى را در معمارى بديع، بناى استوار، آينه كارى هاى شگفت، چلچراغ هاى زيبا و كتيبه هاى گران سنگ قرآنى كه بر در و ديوار حرم است نظاره مى كند. معماران و هنرمندان چيره دست، اين همه هنرنمايى را در روزگارى به انجام رسانده اند كه بسيارى از ابزارهاى امروزين وجود نداشته و تنها از ابزارهاى ساده بهره مى گرفتند و با همين ابزار توانستند جلوه هاى هنرى بديعى را پديد آورند كه به سان ستارگان آسمان، بدر مضجع امام شهيدان را در برگرفته است؛ چه شهيد خفته در آن مضجع، فراتر از همه اين جلوه هاى مادى، و خود حجت خدا در زمين و احياگر آيين پيامبر برگزيده خدا با قيام و جهاد خويش است. به بركت همين مضجع است كه چنين جلوه هاى هنرى بديع خلق شده و به مرتبه اى رسيده كه كمتر همانندى براى آن مى توان يافت.

بناى بلند حرم امام حسين (ع) زيبايى و خيال انگيزى هنر اسلامى را به نمايش مى گذارد و از پيشرفت و شكوفايى تمدّن اسلامى و چيرگى مسلمانان در اين عرصه خبر مى دهد.

هنرمندان سازنده اين بنا توانسته اند آينه كارى هايى تحسين برانگيز، با مقرنص ها و اشكال هندسى و فضايى ويژه بر ديوارها و سقف ها پديد آورند؛ به گونه اى كه از هر زاويه نور را بازمى تاباند و يادآور اين حقيقت مى شود كه اين جا نورى خدايى جلوه گر است. اين جلوه ها و ديگر هنرنمايى هايى كه در ساخت ضريح مطهّر و آراستن آن به قطعه هاى طلا و نقره به چشم مى خورد، در كنار شمعدان ها و چراغدان هاى زيبا و تاج و كُله خودهاى مرصّع و جلدهاى نفيس قرآن و سرانجام ابزارهايى همانند دسته هاى شمشير، سپرها، غلاف ها و ديگر نفايسى كه امروزه در گنجينه حرم نگهدارى مى شود، همه از دقّت و چيره دستى آفرينندگانش خبر مى دهد. افزون بر اين، كف حرم با سنگ هاى مرمرى فرش شده كه از خارج عراق آورده اند. ديوارها نيز با همين سنگ ها تزئين شده و درخشش خيره كننده اى به وجود آورده است؛ به سان الماسى كه پرتوهاى نور را بازمى تاباند.

به هر روى، تاريخ طلاكارى، آينه كارى، خاتم كارى و به كارگرفتن طلا و نقره براى آذين كردن حرم و استفاده از چلچراغ هاى زيباى شيشه اى، به دوران حكومت صفويان و به سال 914 هجرى بازمى گردد. تا پيش از آن، بناى حرم، بناى ساده اى بود از گچ و آجرهاى محلّى، امّا پس از آن، سنگ هاى مرمر را از خارج عراق براى آراستن حرم وارد كردند.

ابن بطوطه جهانگرد نامور، يكى از كسانى است كه كربلا را در دوره قديمش زيارت كرده است. او در سفرنامه خود، در اين باره چنين مى نويسد:

سپس به كربلا، مرقد حسين بن على (ع)، سفر كرديم. آن جا شهرى است كوچك كه باغ هاى نخل، آن را در ميان گرفته و از فرات سيراب مى شود. روضه مقدّسه، در داخل شهر قرار دارد و در جوار آن، مدرسه اى بزرگ و زاويه اى (1) مبارك است. آن جا به هر كس آمد و شد كند غذا دهند. بر در روضه، حاجى ها و دربانان هستند و هيچ كس بدون اجازه آنها به بارگاه درنيايد. هركس به بارگاه درمى آيد، عتبه مبارك را كه از نقره است مى بوسد. بر بالاى ضريح، چراغدان هاى طلا و نقره و بر درها پرده هاى حرير آويخته است. مردمان اين شهر دو طايفه اند: فرزندان زحيك و فرزندان فائز و ميان اين دو طايفه پيوسته جنگ و درگيرى است؛ هر چند هر دو طايفه از اماميه اند و تبارشان به يك پدر مى رسد. به سبب فتنه و جنگِ اين دو طايفه، از اين شهر دورى گزيدم. (2)

عباس مكّى، يكى ديگر از سياحان است كه حرم امام حسين (ع) را چنين وصف مى كند:

در حرم سرورم حسين (ع) چراغدان هايى خيره كننده از ورق مرصّع و گونه هايى از جواهرهاى گران بهاست كه با خراج يك شهر برابرى كند. اغلب اينها هداياى شاهان و فرمان روايان ايران است. بر فراز قسمت بالاى سر مبارك،


1- «زاويه» اصطلاحى است كه براى مكان هاى مقدّس، عبادتگاه صوفيان و محلّ قرائت ادعيه و اوراد به كار برده اند. (مترجم)
2- رحله ابن بطوطه (تحفة النظار) ، ص 215.

ص: 69

چراغدانى از طلاى سرخ به وزن دو من يا بيشتر آويخته است. بر بناى حرم، گنبدى است بلند، با بنايى شگفت كه خبره اى چيره دست و آگاه، آن را ساخته است و سر بر آسمان مى سايد. (1)

عبدالوهاب عزام نيز در وصف حرم امام (ع) چنين مى نويسد:

به مسجد درآمديم. آن جا همهمه كسانى كه قرآن و دعا مى خواندند بلند بود. سپس ضريح مبارك را زيارت كرديم. عظمت آن جايگاه ما را از اين بازداشت كه ديده در مرتع جمال و زيبايى و شكوه و زينت و زيور خيره كننده آن رها كنيم. در كنار مسجد [ى كه ضريح امام (ع) را در برگرفته [مسجدى ديگر است كه ضريح عباس بن على (س) در آن جاى گرفته و در مسجد حسين (ع)] مقصود همان حرم امام است] سردابى است كه حدود ده پله پايين مى رود و در پايين آن، جايى است كه با تورهاى آهنى محصور شده و آن را قتلگاه نامند و گويند خون حسين (ع) به هنگام شهادت در اين نقطه بر زمين ريخته است. در روايتى ديگر آمده كه اين جا زادگاه عيسى بن مريم (ع) است. در گوشه اى از حرم حجره اى است كه سه تن از شاهان قاجار: احمد شاه، پدرش محمّدعلى شاه و جدّش مظفّرالدين شاه در آن به خاك سپرده شده اند. قبرهاى اين سه، از زمين برجسته نيست و تنها با موزاييك فرش شده و در نزديك آنها تصويرى از اين سه پادشاه بر ديوار آويخته شده است. دوست داشتم فرصت فراهم باشد و زمانى درازتر در اين حرم پرعظمت بمانيم تا به درازا از آن سخن گويم؛ امّا زيارت ما زيارتى شتابان بود كه در آن به همان اندازه كه واجب است بسنده داشته شد. (2)

سيد عبدالرزاق حسنى در زمانى نزديك تر به زمان حاضر، درباره حرم امام حسين (ع) چنين نوشته است:

ضريح امام حسين (ع) در ميان بنايى بزرگ است كه گنبدى طلا پوشيده، بر فراز آن مى درخشد و در دو سوى آن نيز دو گلدسته طلاست. سلطان سليمان قانونى در خلال زيارت كربلا در سال 941 هجرى (1534 م) گنبد وگلدسته ها را نوسازى كرد و پس از آن هم، چونان كه بر ديوار گنبد با خطوط طلايى حك شده، ناصرالدين شاه در سال 1283 ه. ق. (1866 م) دستور داد تا آن را با طلاى ناب پوششى تازه دهند. ارتفاع اين گنبد به 35 متر مى رسد. ضريح امام كه در زير اين گنبد جاى گرفته، سكو مانندى است فراهم آمده از چوب ساج كه به عاج فاخرى ترصيع شده و دو لايه مشبّك بر آن قرار دارد؛ يكى از فولاد مرغوب كه ضريح داخلى را تشكيل مى دهد و ديگرى از نقره سفيد و پر درخشش كه ضريح خارجى است. طول ضريح نقره اى خارجى پنج و نيم متر و عرض آن چهار و نيم متر است. بر بالاى ضريح ظرف هاى طلايى كه سنگ هاى قيمتى در آنها به كار رفته، وجود دارد و در هر گوشه اى از آن، گويچه اى از طلاى ناب است كه قطر آن به نيم متر مى رسد. بر روى ضريح، صفحه هاى مشبك ديگرى قرار دارد كه با ضريح بيرونى تفاوت چندانى ندارد و با آن فاصله هم ندارد و تنها از هر طرف 12 سانتيمتر از صفحه هاى ضريح اصلى كوچكتر است. مرقد امامزاده على بن الحسين مشهور به على اكبر هم كه با پدرش در يك روز به شهادت رسيد و در كنار او به خاك سپرده شد، در درون همين ضريح است. (3)

بر پيشانى ضريح امام (ع) اين عبارت نوشته شده است:

«انَّ الدّاعى الى حُبِّ آلِ مُحَمَّد الطاهر بن أبِى مُحَمَّد الطاهِر سَيف الدّين نَجْل سَيدنا مُحَمَّد بُرهان الدّين مِنْ بِلاد الْهِند سَنَة خَمْس وَ خَمْسِين وَثَلاثمأة؛ بَعْد الألف 1355 ه-. دعوت كننده به دوستى خاندان پيامبر، سيف الدين طاهر بن ابومحمّد طاهر، نوه سرورمان محمّد برهان الدين از كشور هند، به سال هزار و سيصد و پنجاه و پنج قمرى».

در جلوى ضريح ميدانى است كه هيچ كس بدان پا نمى گذارد؛ زيرا مرقد شهيدان كربلا كه در صف همراهان امام به پيكار ايستادند و شهيد شدند و همه را در يك نقطه و در يك قبر به خاك سپردند، در اين جا واقع است. در ضلع جنوبى اين ميدان، نرده هايى مشبّك از جنس نقره، به طول چهار متر و هشتاد سانتى متر قرار دارد و اين منطقه به «مرقد شهيدان» مشهور است.

همان گونه كه از دو متن پيش گفته برمى آيد، بر مضجع امام صندوقى است چوبين كه عاج نيز در آن به كار برده اند. روى آن ضريحى مشبك از فولاد مرغوب است و بر روى اين ضريح، ضريح ديگرى است كه از نقره ساخته شده و لايه بيرونى را تشكيل مى دهد. مشبّك اين ضريح، از شش ضلعى هاى متساوى الأضلاع تشكيل شده است. از آن جا كه مضجع على اكبر نيز در درون همين ضريح جاى دارد، ضريح امام در قسمت موازى مضجع على اكبر تقريباً به اندازه يك متر بزرگ تر است.

بناهاى حرم امام (ع) محدوده اى مستطيل شكل را در برمى گيرد كه ضلع شمال- جنوب بيرونى آن 125 متر و ضلع شرق- غرب آن 95 متر است. اين محدوده، همه بناهاى حرم مطهّر را در برمى گيرد. صحنى وسيع، همه اين بناها را در ميان گرفته و بر پيرامون آن نيز ديوارى برپا شده است.

بناى حرم، بنايى كهن و محكم است كه با گچ و آجر ساخته شده و تزئينات متنوّعى از جنس كاشى و آينه تا مينا و طلا و نقره، آن را زينت بخشيده است. مساحت حرم امام (ع) به 3850 متر مى رسد و مضجع امام (ع) در وسط اين حرم جاى گرفته و بر فراز قسمت اصلى بنا گنبدى بر پايه هاى چهارگانه بنا شده كه طول و عرض هر كدام 5/ 3 در 5/ 2 متر و ارتفاع اين گنبد از سطح زمين 39 متر است. گنبد از نوع گنبدهاى پيازى شكل با ساقه اى نسبتاً بلند است و پنجره هايى با طاق هاى قوسى شكل از اين ساقه به درون بنا گشوده مى شود. سرتاسر گنبد، از ساقه تا نوك آن، با طلاى ناب روكش شده و به خوبى ترسيم كننده اوج شكوه و عظمت معمارى اسلامى است. (4)

طول ضريح مطهّر، در بخشى كه مرقد امام را در برگرفته، به پنج دهنه (پنجره) و عرض آن نيز به چهار دهنه تقسيم مى شود و هر قسمت 80 سانتى متر عرض دارد؛ امّا بخشى كه مرقد على اكبر (ع) را در ميان گرفته، از عرض، تنها يك بخش و از طول شامل دو بخش است. همان گونه كه پيشتر اشاره شد، طول مجموع آن قسمت از ضريح كه مرقد امام (ع) را دربرگرفته، 5/ 5 و عرض اين قسمت 5/ 4 متر است، ولى طول آن قسمت كه قبر على اكبر (ع) را در ميان مى گيرد 6/ 2 متر و عرض آن 4/ 1 متر است. ارتفاع ضريح 5/ 3 متر است و بر بالاى آن، در چهار گوشه، چهار


1- عباس مكي، نزهة الجليس ومنيه الأديب الأنيس، ج 1، ص 134.
2- رحلات عبدالوهاب عزام، قاهره، 1929 م، ص 59 و 60.
3- سيد عبدالرزاق حسيني، العراق قديماً و حديثاً، چاپ ششم، ص 129.
4- رونالدسن، عقيدة الشيعه، بيروت، 1990، ص 111.

ص: 70

گويچه طلاست كه قطر هر يك به 50 سانتيمتر مى رسد. در كنار اين گويچه ها ظرف هاى مستطيل شكلى است كه طول هر يك به نيم متر مى رسد و زراندود شده اند.

در زاويه جنوبى ضريح، به فاصله يك و نيم متر تا ضريح على اكبر (ع) ضريح شهيدان كربلا واقع شده و در جلوى مرقد نيز [ميان قسمت هاى واقع شده در زير گنبد و قسمت هاى بيرونى] پنجره اى از نقره است كه پنج بخش، هر بخش با عرض 75 و طول 70 سانتى متر تشكيل شده و پهناى اين پنجره در مجموع 8/ 4 متر است.

نماى درونى گنبد با پوششى از كاشى فراهم آمده كه بر آنها نقش هايى زيبا همراه با نوشته هايى دربردارنده نام هاى امامان دوازده گانه به چشم مى خورد. قسمت ساقه نيز به آياتى از سوره منافقون زينت يافته و اين كتيبه ها را چنان كه از تاريخ ثبت شده درآن پيداست، شيخ جواد على به سال 1371 ه-. ق. نوشته است. در نماى داخلى قسمت بالاى گنبد هم كتيبه اى كه سوره فجر بر آن نقش بسته، به چشم مى خورد و در فاصله ميان كتيبه هاى پايين و كتيبه بالاى گنبد (در نماى داخلى) دوازده پنجره قرار گرفته كه فاصله هر يك با ديگرى از داخل 25/ 1 متر و فاصله آنها با پنجره هايى كه از لايه فوقانى گنبد به بيرون گشوده مى شود، تنها 30 سانتى متر است. اين پنجره ها را سيدجواد حسن آل طعمه، توليت حرم امام (ع) در سال 1297 ه-. ق. با هدف تهويه هوا گشود.

بنايى كه گنبد بر فراز آن قرار گرفته، از چهار ستون تشكيل يافته و اين ستون ها با طاق هايى قوسى شكل به هم وصل شده و هر يك از چهار طاقى كه بدين ترتيب در چهار سو به وجود مى آيد، قسمت زير گنبد را از رواق هاى ديگر جدا مى كند.

سلطان نظام شاه، در دوران حكم رانى بر دَكَنِ هند، فرش هاى حرير بسيار، جواهرهاى ارزشمند و همچنين مقدار زيادى ظرف هاى طلا و چراغدان هاى زيبا به حرم امام (ع) هديه كرده و همزمان به متوليان و دربانان حرم نيز هديه هاى فراوانى داده بود. او در همان زمان پيكر طاهر شاه را نيز از هند براى خاك سپارى در حرم امام حسين (ع) به كربلا فرستاد. وى در حرم به خاك سپرده شد و از همان دوره تاكنون پيوسته حكم رانان هند هدايايى براى حرم امام (ع) فرستاده اند.

شاه اسماعيل صفوى نيز در دوران حكم رانى فرمان داد تا صندوقى از خاتم بسازند و بر روى قبر بگذارند. او هم چنين رواق هاى حرم را با قالى هاى گران بهاى ايرانى پوشاند و دوازده چراغدان از طلاى خالص به حرم هديه كرد.

شاه عباس در سال 1032 ه-. ق. به زيارت كربلا آمد و فرمان داد تا ضريحى از مس براى قبر امام بسازند و گنبد را از بيرون نوسازى و از درون نيز با كاشى و مرقع هاى زيبا زينت دهند. او هم چنين اموال فراوانى در اختيار متوليان و دربانان حرم قرار داد. صندوقى كه وى بر قبر نهاده بود تا سال 1357 باقى بود و در اين سال، صندوقى شيشه اى جايگزين آن شد.

در سال 1232 فتحعلى شاه قاجار فرمان داد تا بر روى ضريح مسى كه شاه عباس ساخته بود، ضريحى نقره اى بسازند و صندوق خاتمى را هم كه وى بر قبر نهاده بود، با چوب ساج روكش كنند. سيد عبدالصالح آل طعمه، توليت حرم مطهّر امام حسين (ع) به نگارنده كتاب گفته است:

آن گونه كه بر پنجره جلوى درِ ضريح نوشته است، صندوق خاتمى كه بر مرقد امام است، از سوى شاه طهماسب صفوى و در سال 1123 قمرى به حرم هديه شده است. اين صندوق در حمله وهابيان در سال 1216 آسيب ديد و مقدارى از آن سوخت، امّا در سال 1225 و در دوران حكومت قاجار بازسازى شد. روى صندوق چنين نوشته شده است: «بعد تكسير اعداء الله فى سنة 1216 ه-. قام بتجديده خان القاجار سنة 1225 ه-. كتبه صالح الكلكاوى» ... (1) سيد محمد فولادزرى مبلغ 1500 دينار به بازسازى و نوسازى بخش هاى سوخته صندوق ضريح داخلى و هم چنين نصب صفحه هاى شيشه اى در داخل چارچوب هايى كه از چوب ساجِ زيور يافته ساخته شده بود، اختصاص داد. در پى اين بازسازى، جشن بزرگى در حرم امام حسين (ع) بر پا شد و ملك فيصل دوم در جريان بازديد از كربلا، كه به سال 1947 ميلادى انجام گرفت، در اين جشن شركت جست و از اين اثر هنرى بديع پرده بردارى كرد.

در سال 1206 ه-. ق. شاهزاده محمد بن محمد حسين بن فتح على فرمان داد تا گنبد مبارك حرم امام حسين (ع) را طلاپوش كنند و اين كار به فرمان او انجام گرفت.

رونلدسن مى گويد:

ضريح امام حسين (ع) در زير گنبد طلا قرار دارد و مشتمل بر دو ضريح بيرونى و داخلى است و ضريح بيرونى از نقره ساخته شده و ناصرالدين شاه آن را به حرم اهدا كرده و نام او هم بر اين ضريح منقوش است. بر در ضريح بيرونى، پنجره نقره اى زيبايى است كه بر بالاى آن نوشته شده: «

قالَ رَسُولُ الله: الحَسَنُ وَالحُسَيْن سَيِّدا شَبابِ أهلِ الْجَنَّة وَأبُوهُما خَيْرٌ مِنْهُما

(2)

در سال 1358 ه-. ق. سلطان سيف الدين طاهر، داعى اسماعيلى، كربلا را زيارت كرد و به ضريح امام (ع) پنجره اى نقره اى كه در هند ساخته شده بود اهدا نمود.

به هر روى، ضريح مطهر امام حسين (ع) زيارتگاهى براى مسلمانان و نقطه اميد و آرزوى شيعيان و جلوه گاهى از تمدن و ميراث فرهنگى شيعه است كه به واسطه جايگاه بلند و انكار ناشدنى اش، هماره مورد توجه بوده است؛ چنان كه شاعران و سخنوران در عرصه ادب عربى و فارسى شعرها در وصف ضريح گفته و جلوه هايى از جمال و شكوه آن


1- پس از آن كه دشمنان خدا در سال 1216 ق اين صندوق را شكستند، شاه قاجار به سال 1225 ق آن را نوسازى كرد. صالح كلكاوى اين متن را نوشت.
2- رسول خدا (ص) فرمود: «حسن و حسين سرور جوانان بهشتند و پدرشان از آنان برتر است».

ص: 71

بارگاه را به قالب نظم و شعر درآورده اند. از آن جمله چند بيت زيبا و بديع از مهيار ديلمى است كه بدين معنا سروده است:

گويا ضريح تو گلى است بهارى كه باد پاييز بر آن وزيده است. اين بوى توست كه زائران با خود مى آورند يا اين مشك است كه به خاك و تربت تو در آميخته است.

دعبل خزاعى در شعرى گويد:

هيچ باغ و بوستانى نيست كه آرزو نكند اى كاش مضجع تو باشد و پيكر تو را بر دامن گيرد.

ابوبكر آلوسى در دو بيت ديگر گويد:

سر حسين (ع) را در خاور و باخترِ زمين مجوييد. همه آن جاى ها را وانهيد و به سوى من آييد كه آرامگاه او در قلب من است.

در حرم امام (ع) نوشته ها و لوح هايى خوش منظر و خيره كننده به چشم مى خورد كه در و ديوار و سقف حرم را آراسته است. در بالاى ستونى كه در ميان ضلع جنوبى پنجره فولاد، پيش روى مبارك قرار دارد، اين عبارت به چشم مى خورد: «

مَنْ بَكي وَتَباكي عَلَى الْحُسَيْن فَلَهُ الْجَنَّة، صَدَقَ الله وَرَسُولُه. سنة 1715 ه-

». (1)

در مقابل چهار گوشه قبر شريف عبارت زير ديده مى شود: «واقفة الموفق بتوفيقات الدارين ابن محمدتقى خان اليزدى محمد حسين، سنة 1222 ه-». (2)

در ايوان بيرونى ديوار رواق غربى كه مقابل پنجره فولاد است، بر بالاى پنجره و بر روى كاشى اين عبارت منقوش است: «عمل أوسته احمد المعمار 1296 ه». (3)

بر بالاى مقبره شمالى، كه مقابل ضريح امام (ع) است، پنجره اى است كه بر آن اين عبارت ديده مى شود:

«إنّه بمباشرة الحاج عبدالله بن القوام عَلى نَفَقة الحاج محمد صادق التاجر الشيرازى الاصفهانى الأصل قد قام بتكميل تعمير سرداب الصحن الحسينى وتطبيق الأروقة الثلاثة الشرقى والشمالى والغربى بالكاشى فى سنة ألف ثلثمأة الهجريه».

گنجينه حرم در سمت شمال آن واقع است كه جواهرات و نفايس و آثار ارزشمند بى شمارى را در خود جاى داده كه در قرن هاى متمادى، شاهان و فرمان روايان و خسروان سرزمين هاى اسلامى هديه كرده اند.

كتابخانه حرم مطهّر در سمت شرق آستانه حرم قرار گرفته و چندين قرآن خطّى نفيس در آن نگه دارى مى شود.


1- هر كس بر حسين بگريد يا خويش را گريان نمايد، بهشت براى اوست. خداى و رسولش راست گفتند. سال 1185 ق.
2- جاى ايستادن آن كه موفق به توفيقات دو سراى بود؛ محمد حسين خان يزدى، پسر محمد تقى. سال 1222 ه-. ق.
3- كار استاد احمد معمار. سال 1296 ه- ق.

ص: 72

مسجد الرأس

«مسجد الرأس» مسجدى است با بناى كهن كه در سمت غرب صحن حيدرى قرار دارد. شيخ جعفر محبوبه درباره آن مى گويد:

مسجدى قديمى است كه منبرى ساخته شده از سنگ هاى بزرگ، در ديوارهاى آن ريشه دارد و همزمان با حرم علوى ساخته شده و «البراقى» آن را به شاه عباس اوّل نسبت مى دهد؛ همان طور كه در ميان مردم نجف نيز اين گونه شايع است. (1)

شيخ محمد حرزالدين در شرح حال ميرزا هادى خراسانى، او را مردى اهل مطالعه در تاريخ توصيف كرده و اين سخن را از او نقل مى كند:

اين مسجد به نام مسجد الرأس شناخته شد و آن را غازان بن هولاكوخان بنا نهاد. ساخت آن يك سال كامل به طول انجاميد. غازان خان، ميان نجف و مسجد «حنانه» در وادى «ثويه» چادر زده بود تا اين كه بناى آن را كامل كرد. (2)

در حاشيه كتاب «معارف الرجال» آمده است: «غازان خان در سال 703 هجرى، برابر با 1304 ميلادى در رى درگذشت». (3)

درباره نام گذارى اين مسجد به «مسجد الرأس» دو احتمال وجود دارد:

اول: موقعيت مسجد؛ چرا كه در سمت سرِ حضرت (ع) واقع است.

دوم: روايات؛ از امام صادق (ع) نقل شده كه سرِ امام حسين (ع) در اين مسجد دفن شده است. از جمله آنها روايتى است كه عبدالكريم بن طاووس، شيخ كلينى و ابن قولويه از زيد بن عمرو بن طلحه نقل مى كنند كه گفت:

وقتى امام صادق (ع) در حيره بودند به من فرمودند: نمى خواهى به آنچه كه به تو وعده داده بودم عمل كنم؟ گفتم: مى خواهم (مرادش بردن من براى زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) بود) در اين هنگام امام (ع) و اسماعيل سوار بر مركب شدند و من نيز با ايشان همراه شدم. وقتى از وادى «ثويه» گذشتيم، ميان حيره و نجف، در كنار ريگ هاى سفيد و روشن پياده شد. حضرت نماز گزاردند و اسماعيل و من نيز با آن حضرت نماز گزارديم. امام (ع) به اسماعيل فرمودند: برخيز و بر جدّت حسين (ع) سلام ده. گفتم: جانم به قربانت! مگر امام حسين (ع) در كربلا نيستند؟! فرمودند: بله، در كربلا هستند؛ ولى آن گاه ع كه سر او را به شام مى بردند، يكى از دوستان ما آن را ربود و كنار امير مؤمنان (ع) به خاك سپرد». (4)

شيخ محمد حرزالدين، از ميرزا هادى خراسانى و او از سيد داوود رفيعى و او از پدرش و پدرش نيز از اجدادش نقل مى كند:

در مسجد غربى صحن مطهر متصل به ساباط، ايوان كوچك چهارگوشى در سمت ديوار جنوبى، ميان محراب مسجد و ساباط قرار دارد. در اين ايوان قبرى است كه بر روى آن پنجره اى از فولاد گران بها و ارزشمند مى ع باشد و داراى درى قفل ع دار است. آن جا مدفن سر امام حسين (ع) فرزند اميرالمؤمنين (ع) مى باشد. (5)

و نيز در پاورقى روايت آمده است:

اسماعيليانِ هندى ع تبار اين قبر را زيارت مى كردند و زيارتش در نزد آنان جايگاه ويژه اى داشت، تا اين ع كه تعداد زائران آن زياد شد. بلافاصله پس از اين افزايش جمعيت، اداره اوقاف عثمانى در نجف، از سمت تكيه بكتاشيه درى گشود و درِ اول آن را بست. هنديان و ساير زائران از درِ تكيه بكتاشيه داخل مى شدند. پس از مدتى اين در را هم بستند و مسجد سال هاى سال، تا زمان اشغال عراق و تشكيل حكومت عربى در عراق، بسته ماند. در اين مرحله، براى بار دوّم، قبرها آشكار گرديد و مرمّت آن در سال 1351 هجرى آغاز شد. در روز 23 ذى حجه همان سال، از درِ اول مسجد وارد آن شديم و پس از اين كه به محل قبر نظر افكنديم، جز تخته سنگى بر ديوار جنوبى كه طول آن بيش از يك ذراع و عرض آن يك ذراع بود، چيزى نيافتيم. (6)

بر روى اين تخته سنگ، نوشته اى به خط كوفى بود و در همان مكانى قرار داشت كه شيخ محمد حرزالدين ذكر كرده است و تخته سنگِ ديگرى نيز به شكل محراب، در محلّ محراب مسجد قرار داشت كه اين دو تخته سنگ داراى ارزش باستانى مى باشد. در سال 1965 ميلادى هيئتى از سازمان ميراث فرهنگى با دوربين هايى مدرن براى عكس بردارى از برخى آثار به اين جا آمدند. درباره آن دو تخته سنگ از من پرسيدند و من آنها را راهنمايى كردم. من از آنها درباره آن دو سنگ پرس وجو كردم و آنها گفتند: سازمان ميراث فرهنگى از اين دو سنگ در سال 1937 ميلادى عكس بردارى كرده و اين دو، از جنس سنگى معروف به «حديد چينى» مى باشند كه نمونه نادرى از آن هستند؛ چرا كه اين دو سنگ رنگى هستند، ولى حديد چينى معمولًا سياه است. هنگام تخريب مسجد، اين دو تخته سنگ را براى محافظت از شكسته شدن آنها، به انبار منتقل كردند.

شيخ جعفر محبوبه چنين نقل كرده است:

گفته مى شود اين بنا (مسجد الرأس) در دوران زندگى علّامه سيد بحرالعلوم، براى دومين بار احداث شده و ايشان به برخى از نزديكان و خواص خود مى گفت اين مسجد، محلّ قبر سرِ امام حسين (ع) است و بناى مسجد در اين جا به همين دليل مى باشد. (7)

از آنچه گذشت، بر ما روشن مى شود كه بناى مسجد، يا منسوب به غازان (متوفاى 703 ه) است يا شاه عباس صفوى اوّل (متوفاى 1038 ه)؛ اگر فرضيه نخست را بپذيريم، بعيد به نظر نمى رسد كه شاه عباس، برخى تعميرات و اصلاحات را بر روى مسجد انجام داده باشد؛ همان گونه كه مانند اين تعميرات را بر روى ساختمان پيشين روضه حيدرى، در اوايل قرن يازدهم انجام داد.


1- جعفر الشيخ باقر آل محبوبه، ماضي النجف و حاضرها،، ج اول، ص 103.
2- محمد حرزالدين، معارف الرجال، ج 3، ص 242.
3- همان، ص 243.
4- مجلسى، بحارالأنوار، ج 45، ص 178.
5- معارف الرجال، ج 3، ص 241.
6- همان، پاورقى اول.
7- ماضي النجف و حاضرها، ج اول، ص 104.

ص: 73

در صورت درستى هر دو فرضيه، قدمت بنا، اجازه اجراى برخى از بازسازى ها بر روى ساختمان را در هر دو زمان مى دهد؛ از جمله، آنچه كه شيخ جعفر محبوبه از كتاب فارسى «تاريخ نادرى»- كه آن را ترجمه كرده ام- نقل مى كند:

رضيه سلطان بيگم، دختر مرحوم شاه حسين كه همسر نادر شاه بود، دو هزار نادرى به ساختمان مسجد جامع- كه در كنار قبر سر امام حسين (ع) قرار داشت- كمك كرد.

و نقل كرده است كه اين كار در سال 1156 هجرى، يعنى سال طلاكارى گنبد شريف انجام شد. و نيز مى گويد: در دوره سلطان عبدالحميد عثمانى ديوارهاى مسجد الرأس رنگ آميزى شد و منبرى از سنگ مرمر در آن كار گذاشتند و به اهل سنّت اختصاص يافت. پس از فروپاشى حكومت عثمانى، كار بر روى آن متوقف شد. سپس دولت به آبادانى و بازسازى آن اقدام كرد. (1)

پس از گذشت اين فاصله زمانى و روند طولانى ساخت اين مسجدِ مقدس- كه دست كم چهار قرن و شايد هشت قرن به طول انجاميد و با همه اصلاحات و تغييراتى كه بر روى آن انجام شده بود- نزديك آن رفتم و دريافتم ع كه تنها يك سوم شمالى آن ناتمام است. درباره بقيه بنا، در كتاب «ماضى النجف» آمده است:

پنج متر از ساختمان مسجد تخريب و به خيابان پيرامون حرم مطهّر افزوده شد و برخى از ستون ع هاى آن فرو ريخت و آن مقدار كه خراب شده بود، با همان سبك معمارى پيشين بازسازى گرديد. (2)

شنيدم آيت الله العظمى ميرزا محمد حسين نائينى و پس از ايشان آيت الله العظمى سيدجمال الدين هاشمى گلپايگانى و بعد از وى فرزندش آيت الله سيدمحمد جمال هاشمى، امام جماعت اين مسجد بوده ع اند. پس از سيدمحمد جمال هاشمى، فرزند فاضلش علامه سيد هاشم هاشمى عهده دار اين مسؤوليت بود؛ اما حكومت صدام، ايشان را دستگير و تبعيد كرد. بدين ترتيب مسجد براى چندين سال بسته و متروك ماند. مرجع بزرگ و عالى ع قدر، آيت الله العظمى سيدمحسن طباطبايى در اين مسجد درس خارج مى گفت و در اين اواخر، آيت الله العظمى شهيد محمد صادق صدر اين مسجد را مكانى براى تدريس قرار داده بود و صبح و عصر در آن تدريس داشت. سرانجام در سال 1426 هجرى تخريب و بازسازى اين مسجد به پايان رسيد و هم اكنون داخل طرح بزرگ توسعه رواق مقدس قرار دارد.


1- همان، ص 103.
2- همان، پاورقى 2.

ص: 74

مقام امام صادق (ع) در شهر حلّه

موقعيت مقام

مقام امام صادق (ع) در شهر حلّه، (1) در محله جامعين، (2) در ميان نخلستانى مشرف بر شط فرات، نزديك مرقد عبدالله فارسى واقع شده است.

ورود امام صادق (ع) به شهر حلّه

در متون تاريخى، بر زمان ورود امام صادق (ع) به شهر حلّه تصريح نشده، اما دو نشانه وجود دارد كه شايد بتوان با توجه به آنها، ورود امام (ع) به اين شهر را ثابت كرد:

مطلب اول: ورود امام صادق (ع) به شهر حلّه هنگامى واقع شد كه ايشان براى ديدار با دومين خليفه عباسى، ابوجعفر منصور دوانيقى، به «هاشميه» (3) رفت؛ شهرى كه امروزه از توابع حلّه است و در آن روزگار به سبب سكونت منصور، به شهر ابوجعفر معروف بوده است؛ هر چند كه هاشميه را برادر منصور، يعنى ابوالعباس سفاح پيش از آن كه منصور در سال 148 هجرى بغداد را بسازد و پايتخت خويش قرار دهد، تأسيس كرد. براى پرهيز از طولانى شدن سخن تنها به نقل روايت مربوط به اين بحث مى پردازيم.

شيخ كلينى به اسناد خويش از صفوان جمال نقل كرده كه گفت:

براى بار دوم امام صادق (ع) را به كوفه بردم؛ در حالى كه ابوجعفر در آن جا بود. چون به شهر هاشميه، يعنى شهر ابوجعفر رسيديم ... (4)

مطلب دوم: ورود امام (ع) به حلّه، هنگام ديدار با خليفه دوم عباسى (ابوجعفر) در بغداد بود؛ زيرا هر كه از كوفه به بغداد مى رود، مجبور است از حلّه عبور كند. اميرموْمنان (ع) نيز هنگام رفتن به بغداد براى جنگ با خوارج نهروان، وارد حلّه شد و از آن جا عبور كرد، كه در تاريخ مشهور است. (5)

سيد بن طاووس در كتاب «مهج الدعوات» (6) آورده است كه منصور عباسى نُه بار امام صادق (ع) را نزد خويش فرا خواند كه سه بار آن به بغداد بود؛ يك بار قبل از كشته شدن محمد و ابراهيم، فرزندان عبدالله بن حسن، بار ديگر بعد از قتل آن دو، و بار سوم كه امام (ع) به درخواست خليفه وارد بغداد شد، منصور عباسى آن حضرت را مسموم كرد و به شهادت رساند.

تاريخ ورود امام (ع) به شهر حلّه

براى آگاهى از اين تاريخ، بايد به چند رويداد تاريخى توجه كنيم:

1. در سال 132 ه، ابوالعباس سفاح به خلافت مى رسد كه پيش تر شهر هاشميه را تاْسيس كرده است.

2. در سال 136 ه، ابوجعفر منصور عباسى، در روز مرگ برادرش سفاح به خلافت مى رسد.

3. تأسيس شهر بغداد به دست منصور، در سال 145 ه.

4. كشته شدن محمد و ابراهيم، فرزندان عبدالله بن حسن در سال 145 ه.

5. ولادت امام صادق (ع) در سال 83 ه در مدينه.

6. وفات آن حضرت (ع) در 148 ه در 65 سالگى و دفن در قبرستان بقيع. (7)

ازكنار هم نهادن اين برهه هاى تاريخى، زمان ورود امام صادق (ع) به شهر حلّه به دست مى آيد. اگر امام (ع) در شهر هاشميه، منصور عباسى را ديدار كرده باشد، تاريخ ورودشان به حلّه 136 يا 135 ه خواهد بود و اگر مكان ملاقات، بغداد بوده باشد، يك بار در سال 145 ه پيش از كشته شدن محمد و ابراهيم و دو بار در سال هاى 145 و 148 ه پس از شهادت آن دو به شهر حلّه وارد شده اند.

تاريخ ساخت و بازسازى مقام

دانستيم كه تاريخ ورود امام صادق (ع) به اين مقام در شهر حلّه بين سال هاى 136 و 148 ه يعنى در فاصله به خلافت رسيدن منصور و شهادت امام (ع)، بوده است. اما تاريخ ساخته شدن اين مقام معلوم نيست. پيش تر گفته شد


1- حلّه: «حلّه بني مزيد»، شهرى است بزرگ، در 100 كيلومترى جنوب بغداد، 45 كيلومترى جنوب كربلا و 60 كيلومترى شرق نجف. در سال 495 ه، به دست «امير صدقة بن منصور بن بهاء الدوله دبيس مزيدي» ساخته شد و به «مزيديه» شهرت يافت. رك: شيخ يوسف كركوش، تاريخ الحله ج 1.
2- جامعين: شهري است در سمت مشرق و مقابل حلّه. سرزمينى باشكوه و داراى آب و هواى عالى كه پس از ساخته شدن حلّه، به دست سيف الدوله ويران شد و اثرى از آن باقى نماند. امروزه جزو محله هاى شهر حلّه است. بعضى از كتاب هاى تاريخى همچون «الكامل في التاريخ» ابن اثير، از اين شهر ياد كرده اند. رك: منبع پيشين.
3- هاشميه: شهرى كه ابوالعباس سفاح آن را بنا نهاد. وى پس از به دست گرفتن خلافت، در قصر ابن هبيرة اقامت گزيد و در اطراف آن ساختمان هايى ساخت و شهرى به وجود آورد و نامش را «هاشميه» گذاشت، اما مردم اين شهر را به ابن هبيرة نسبت مى دادند. اين امر سبب شد كه ابوالعباس آن جا را رها كند و در همان نزديكى، شهر ديگرى به نام «هاشميه» بسازد. مدتى در آن شهر اقامت گزيد و سپس به «انبار» رفت و آن شهر معروف را بنا نهاد و پس از مرگ، در همان جا دفن شد. منصور چون به خلافت رسيد، در شهر انبار ماند و بناهايش را ترميم كرد و بر آن ساختمان هايى افزود. آن گاه شهر بغداد را تاْسيس كرد و نامش را «دارالسلام» گذاشت. رك: ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 5 ص 389) بغداد امروزه نزديك به 30 كيلومتر از حلّه فاصله دارد.
4- اين روايت در بحارالانوار ج 47، ص 203 آمده است. نيز بنگريد به: سيد بحراني، مدينة المعاجز، ج 6، ص 64، و شيخ عباس قمي، الانوار البهيه ص 162) درباره دومين احضار امام صادق توسط منصور دوانيقى، بنگريد به: سيد بن طاووس، مهج الدعوات، ص 237- 2(39) بعيد نيست كه اين درخواست از شهر هاشميه بوده باشد؛ چرا كه اين شهر در آن روزگار از توابع كوفه بوده است.
5- مقام «مشهد الشمس» و «مقام امير موْمنان (ع) » در شهر حلّه مشهور و معروف است.
6- رك: مهج الدعوات، ص 220- 265، چاپ اعلمى- بيروت (بخش دعاهاى امام صادق (ع) .)
7- اين تاريخ ها را از كتاب «تتمة المنتهي» شيخ عباس قمى أخذ كرده ام.

ص: 75

محله «جامعين» كه امروزه بخشى از شهر حلّه است و مقام در آن واقع شده، شهرى پررونق، در مكانى سبز و خرّم و داراى مردمانى معتقد به مذهب جعفرى بوده؛ بنابراين پذيرفته نيست كه ايشان نمازگاه امام خويش را بى عنايت و احترام گذاشته باشند. اما نگارنده درباره بازسازى اين مقام به تاريخ هايى دست يافته كه دريغ است در اين جا ذكر نشود؛ چه بسا كه اين تواريخ همچون تاريخ ساخت مقام، از يادها برود:

مقام در دولت آل بويه (322 تا 448 ه)

نگارنده صورت نقاشى شده اى از مقام را ديده است كه اين عبارت در زير تصوير نوشته شده: «نقش زيبا از اثر تاريخى باشكوه مقام امام جعفر صادق (ع) در حلّه. تاريخ ساخت اين بنا به عصر آل بويه بازمى گردد. شهر حلّه از جهت آثار تاريخى، در همه عصرها غنى بوده است. نقاشى به قلم فاضل سعيد». (1)

البته معلوم نيست كه جمله «تاريخ ساخت اين بنا به عصر آل بويه بازمى گردد» از چه منبع تاريخى نقل شده يا نويسنده آن را در كدام كتاب ديده، اما به هر حال دولت آل بويه، دولتى شيعه بوده و به قبور و مقامات ائمه- عليهم صلوات الله- و بازسازى آنها عنايت ويژه داشته و در دوران خلافت عباسيان، از سال 322 تا 448 ه حكومت كرده اند. موْيد وجود اين عمارت و مقام در دوران آل بويه، تاريخى است كه پس از اين نقل خواهيم كرد.

مقام در قرن ششم هجرى

شيخ بزرگوار، محمد بن شهرآشوب در كتاب «مناقب آل ابى طالب» در شرح احوال و تواريخ ابوعبدالله، جعفر بن محمد صادق (ع) مى نويسد:

القاب آن حضرت عبارت است از: صادق، فاضل، طاهر، قائم، كافل و منجى. شيعه جعفرى به او منسوبند و نمازگاه آن حضرت (ع) در حلّه است. (2)

اين شيخ بزرگوار، صاحب دو كتاب «المناقب» و «معالم العلماء» از علماى قرن ششم هجرى است كه در سال 558 ه از دنيا رفته و در بيرون شهر حلب، در بالاى كوهى معروف به كوه «جوشن» دفن شده است. وى از بزرگان شيعه است و علماى اهل سنّت به فضل و عظمت او معترفند و او را تكريم مى كنند و از او در تراجم خود نام برده اند. به كثرت علم و عبادت و خشوع و تهجد معروف بوده و دائم الوضو بودنش مشهور است. گويند هنگام نوشتن كتاب «المناقب» هزار كتاب درباره مناقب آل ابى طالب پيرامون خود گرد آورده بود و با وجود علم گسترده و بسيار، در آغاز كتاب «المناقب» مى نويسد: «مرا چه به كار نوشتن، با اين سرمايه علمى اندك و عظمت شأن اين موضوع؟!».

از اين عبارت ابن شهرآشوب كه فرمود: «نمازگاه او در حلّه است» چند نكته استفاده مى شود:

الف: مشهور بودن مقام امام صادق (ع) در آن دوران، يعنى در قرن ششم.

ب: اين مقام، پيش از قرن ششم نيز ياد و نامى داشته؛ چون گفتيم كه موْلف «المناقب» در تأليف خود از كتاب هاى پيشينيان نيز سود برده و به مطالب آنها اعتماد كرده است.

آل طعمه: اين مقام، مسجد امام صادق (ع) بوده و چه بسا امام (ع) براى خواندن نماز به اين مكان رفت و آمد مى كرده است. شايد امام (ع) فرمان ساختن مقام را صادر كرده و خود در آن نماز گزارده است؛ از اين رو، در روزگار موْلف «المناقب» به «مسجد امام صادق (ع)» مشهور بوده.

عبارت ابن شهرآشوب را چند تن از علما در كتاب هاى خود آورده اند كه نام آنها را به ترتيب تاريخى ذكر مى كنيم:

1. علامه مجلسى (1111 ق)، در كتاب «بحار الانوار» ج 47، ص 9.

2. شيخ عباس قمى (1359 ق)، در كتاب «سفينةالبحار» ج 1، ص 299 و 716 (چاپ سنگى).

3. شيخ على نمازى شاهرودى در «مستدرك سفينةالبحار» ج 6، ص 56.

مقام در قرن سيزدهم هجرى

در اين تاريخ، حوادثى پيش آمد كه هرگز انتظار آن نمى رفت. دشمنان دين و اسلام به بهانه توسعه شط فرات، بر مقام امام صادق (ع) دست اندازى كردند تا آن را از بين ببرند و نيز خواستند قبر عبدالله فارسى را ويران كنند؛ اما چون دست به كار شدند، وسايل حفارى از كار افتاد و تلاش آنان بى نتيجه ماند. اين ماجرا بين مردم حلّه مشهور است و نگارنده، خود، آن را از مسئولان اداره وقف شنيده است. گرچه بعد از آن واقعه، ساختمان مقام از بين رفت، اما پايه هاى آن هم چنان استوار باقى مانده است. مسجدى كه نام احياكننده دين اسلام را بر خود داشت، از بين رفت و ما به جاى توجه به مرمت و بازسازى آن، آن را ويران ساختيم. انا لله و انا اليه راجعون. (3)

عده اى از مؤمنان اهل حلّه، به جاى آن مسجد، به فاصله 120 متر در سمت شمال، يك مقام نمادين بنا كردند. تصويرى از ساختمان قبلى مقام، پيش از ويرانى در دست است كه با تلاش هاى بسيار به دست آمده و مى توان اين مقام را به شكل اول آن بازسازى كرد. (4)


1- نقاش اين اثر كه اهل حلّه بوده، در دهه شصت قرن بيستم ميلادي از دنيا رفته است.
2- رك: ابن شهر آشوب، المناقب، ج 3، ص 400، چاپخانه حيدريه، 1956 م.
3- شيخ عباس قمى، وقائع الايام، ص 368، چاپخانه بلاغ.
4- اين مطلب را جناب حيدر سيد موسى وتوت الحسيني در كتاب خود «مزارات و مراقد العلماء في الحلة الفيحاء» ص 170 نقل كرده است؛ آن جا كه مى گويد: «بعضى از اهالى حلّه به يقين براى من نقل كرده اند كه مقام اصلى امام صادق (ع) بر كناره شط فرات بوده، نه در محل كنونى. اين گفته، سبب شد كه شخصاً آن مكان را جست وجو كنم. پس به تفحص پرداختم و دريافتم كه در كناره رود جايى است كه آب در آن نفوذ نكرده؛ در حالى كه زمين هاى پيرامونش را شسته و گود ساخته. هم چنين در آن جا آثارى از پى ها و كفِ سخت مقام ديده مى شود كه نشان مى داد اصل مقام امام صادق (ع) در آن جا بوده؛ مقامى مقدس كه مردمان در آن نماز مى گذارند و دعا مى خوانند و آن را زيارت مى كنند و چرا چنين نباشد؟ كه اين مقام، مقام امام ششم از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) است كه خداوند ناپاكى را از آنها دور ساخته و به طور ويژه پاك و مطهرشان قرار داده است.

ص: 76

تاريخ مقام در عصر حاضر

در 27 ربيع الاول سال 1426 قمرى موفق به زيارت مقام امام صادق (ع) در حلّه، در ميان نخلستانى شدم. مقام متشكل از اتاقى كوچك و چهارگوش بود، به ابعاد نزديك به 7 در 7 متر و ارتفاع 4 متر، با يك گنبد كوچك قديمى و دربى آهنى و سبزرنگ به ارتفاع دو متر و عرض يك متر. اين مقام پس از انهدام مقام اصلى ساخته شده و داراى برق و روشنايى است و زائرانى دارد؛ به خصوص در روزهاى شنبه و جمعه و در روز وفات امام صادق (ع). ساختمان مقام به طور كلى قديمى است و نشان از كم توجهى در حفظ و نگهدارى آن دارد.

ص: 77

مزارات فرزانگان شيعه در بغداد

بغداد شهر شيعيان

شهر بغداد در سال 141 قمرى به دست دومين خليفه عباسى، منصور دوانقى در كنار رودخانه دجله بنا نهاده شد و پايتخت او و ديگر خلفاى عباسى از جمله: مهدى، هادى، هارون، امين و ماْمون قرار گرفت. اين شهر با گذشت زمان و با حضور علماى بزرگ و شخصيت هاى سرشناس، به شهرى علمى، دينى، فرهنگى و هنرى تبديل گرديد كه از اطراف و اكناف براى تحصيل علم به آن جا روى مى آوردند.

«عثمان بن سعيد عمري»، اولين نايب امام زمان (عج) در اين شهر سكونت داشت. او گاهى از بغداد به سامرا مى رفت و به حضور امام يازدهم شرفياب مى شد. پس از شهادت امام عسكرى (ع) و آغاز دوران غيبت صغرى، شهر بغداد توسط نايب اول، محل استقرار دستگاه نيابت و سفارت تعيين شد. در سال 221 هجرى كه معتصم عباسى محل پايتخت را از بغداد به سامراء انتقال داد، شهر بغداد براى نواب اربعه و شيعيان اهميت بيشترى يافت؛ چرا كه آنان در اين شهر به دور از چشم حاكمان و در محيطى نسبتاً آرام مى توانستند به فعاليت هاى خود ادامه دهند و امور دينى و اجتماعى شيعيان را اداره كنند؛ چنان كه بعد از اتمام دوران غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى نيز شهر بغداد با حضور فقهاى بزرگى چون: شيخ كلينى، شيخ مفيد، سيد رضى و سيد مرتضى به مركز نشر فرهنگ تشيع و معارف اهل بيت تبديل گرديد. از اين رو، بغداد را بايد شهر شيعيان، محل نشوونماى نواب اربعه و كانون فعاليت فقهاى شيعه در دوران غيبت صغرى و آغاز دوران غيبت كبرى ناميد. در اين نوشتار به معرفى نواب اربعه و چند تن از فقهاى شيعه در بغداد و محل دفن آنان در اين شهر مى پردازيم:

نايب اول

«عثمان بن سعيد عمري» اولين نايب خاص امام زمان (عج) مكنّى به «ابوعمر» است و چون تبارش به قبيله بنى اسد مى رسد، به «اسدى» مشهور است و از اين كه به شغل روغن فروشى اشتغال داشت، به وى «سَمّان» يا «زَيات» نيز مى گفتند و ظاهراً تجارت روغن، پوششى براى كارهاى وكالتى و نيابتى او از جانب امامان معصوم بود. () مشهور است وقتى مردم به او وجوه شرعى مى دادند، او آن را در ظرف روغنى مى ريخت و به خدمت امام مى برد و تحويل آن حضرت مى داد تا جاسوسان بنى عباس آگاه نشوند.

وى پيش از آغاز دوران غيبت، از اصحاب و ياران امام هادى و امام عسكرى به شمار مى آمد و مورد اعتماد آن دو امام همام بود. روزى «احمد بن اسحاق قمى» كه از علماى بزرگ شهر قم بود، به حضور امام هادى (ع) رسيد و عرض كرد: سرورم! من گاهى سعادت ندارم و نمى توانم خودم به حضورتان شرفياب شوم و مسائل را بپرسم؛ در اين هنگام به چه كسى مراجعه كنم و گفتار چه كسى را بپذيرم؟ حضرت فرمود:

هذا ابوعمرو، الثقة الامين، ما قاله لكم فَعَنِّي يقوله و ما اداه اليكم فعني يُوَدّيه

(1)؛ اين ابوعمرو (عثمان بن سعيد) مورد اعتماد و امين است. هر آن چه او به شما گفت، از طرف من گفته است و هر چه به شما رساند، از جانب من رسانده است.

او پس از شهادت امام هادى چند سالى هم وكيل امام عسكرى (ع) شد و اين امر خطير را از جانب آن حضرت برعهده داشت. (2) وقتى حضرت مهدى (عج) از مادر متولد شد، عثمان بن سعيد از جانب امام عسكرى (ع) مأموريت يافت تا عقيقه اى فرآهم آورد و آن را در ميان بنى هاشم و ساير مردم توزيع كند. (3)

با شهادت امام عسكرى (ع) و آغاز دوران غيبت صغرا، عثمان بن سعيد به عنوان اولين نايب امام دوازدهم به فعاليت خود ادامه داد و دستگاه نيابت و سفارت را به خوبى اداره نمود و به آن سروسامان داد. نيابت وى پيش از شهادت امام عسكرى، به وسيله آن حضرت در حضور چهل تن از فقهاى شيعه اعلام شده بود. او شخصيتى بود كه مراسم غسل، كفن و خاك سپارى آن حضرت را هم بر عهده داشت. (4) مدت نيابت عثمان بن سعيد حدود پنج سال بود. شيعيان از مناطق مختلف به بغداد مى آمدند و به حضور وى شرفياب مى شدند و مشكلات و سؤالات دينى و اجتماعى خود را با وى در ميان مى گذاشتند. در سال 265 هجرى دوران پنج ساله نيابت عثمان بن سعيد به پايان رسيد. او كه از خبر رحلت خود آگاه شده بود، فقها و بزرگان شيعه را به حضور فراخواند و خبر رحلت خود و نيابت فرزندش «محمد بن عثمان» را با آنها در ميان گذاشت و گفت: امام زمان (عج) دستور داده است تا از سفارت فرزندم محمد بن عثمان، شما را آگاه كنم. پس از من هر كسى مشكلى و سؤالى داشت به او مراجعه كند. (5)


1- شيخ عباس قمي، سفينةالبحار، ج 2، ص 158.
2- كتاب الغيبه، ص 356.
3- شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 430.
4- كتاب الغيبه، ص 356.
5- محدث قمى، سفينةالبحار، ج 2، ص 159.

ص: 78

پيكر نايب اول به دست فرزندش محمد غسل داده و كفن شد و با حضور بزرگان شيعه و مردم در بغداد به خاك سپرده شد. شيخ طوسى كه در سال 448 هجرى در بغداد بوده و از مزار عثمان بن سعيد ديدن كرده، مى نويسد:

قبر عثمان بن سعيد در سمت غربى شهر بغداد، ميدان بازار، اول محله دروازه حبله، در سمت قبله مسجدى واقع است. بين قبر و مسجد ديوارى وجود دارد كه قبر را از مسجد جدا مى كند و در قسمت محراب درى است كه به طرف قبر راه دارد.

به نوشته شيخ طوسى، اولين بار حاكم وقت بغداد «ابومنصور محمد بن فرج» آن ديوار را خراب كرد و مقبره نايب اول را ظاهر نمود و صندوقى هم بر روى آن نهاد. هر كس مى خواست وارد مى شد و آن را زيارت مى كرد. حتى همسايگان و اهالى محله كه از پيروان اهل تسنن بودند، به زيارت قبر نايب اول مى رفتند و به قبرش تبرك مى جستند. (1) اين مكان، در اصل منزل او بوده؛ يعنى نايب اول در منزل خود دفن شده است.

نايب دوم

«محمد بن عثمان»، همانند پدر از علماى برجسته دوران امام عسكرى (ع) به شمار مى آمد و در ميان بزرگان شيعه شناخته شده و مورد اعتماد آن حضرت نيز بود. در حديثى آمده است كه وقتى شيعيان از نواحى مختلف به حضور امام عسكرى شرفياب شده بودند، آن حضرت خطاب به آنان از نيابت وى خبر داده و فرموده بود:

اشهدوا على انَّ عثمان بن سعيد العمرى وكيلى وانَّ ابنه محمداً وكيل ابنى مهديكم (2)؛ گواه باشيد! به تحقيق عثمان بن سعيد عمرى وكيل من است و پسرش محمد نيز وكيل فرزندم مى باشد كه مهدى شماست.

وقتى نايب اول از دنيا رفت و نيابت به فرزندش محمد محول گرديد، توقيع مباركى از جانب حضرت حجت (عج) به دست وى رسيد. امام دوازدهم در اين توقيع ضمن تسليت به او و درخواست اجر و صبر در اين مصيبت بزرگ، بر جانشينى محمد به نيابت از پدرش تأكيد فرمود و از اين كه فرزندى خلف براى پدرش شده و مسؤوليت نيابت را برگردن گرفته است، او را بشارت داد.

مدت نيابت محمد بن عثمان از سال 265 تا 305 هجرى به طول انجاميد. اين دوران مصادف با خلافت چهار خليفه عباسى، يعنى: معتمد، معتضد، مكتفى و مقتدر بود. در اين روزگار محل حكومت عباسيان شهر سامراء بود و دستگاه نيابت هم چنان در بغداد به دور از چشم مستقيم نامحرمان به فعاليت خود ادامه مى داد و به هدايت و اداره شيعيان اهتمام داشت.

«محمد بن على اسود قمى» از كارگزاران دستگاه نيابت در قم مى گويد:

... در عصر نيابت محمد بن عثمان، روزى زنى به من مراجعه كرد و پارچه اى را داد تا آن را به محمد بن عثمان برسانم. آن پارچه و امانت هاى ديگر را كه مردم به من داده بودند تا به دست نايب دوم برسانم، برداشتم و از قم عازم بغداد شدم. پس از ورود به بغداد، به خدمت محمد بن عثمان رسيدم. او دستور داد تا همه اموال و امانت ها را به محمد بن عباس قمى (از خدمت گزاران دستگاه نيابت) تحويل بدهم. همه را تحويل دادم، به جز پارچه آن زن كه مفقود شده بود و من متوجه نبودم. اندكى گذشت تا اين كه نايب دوم به من پيغام داد آن پارچه را هم تحويل دهم. در اين هنگام به ياد پارچه آن زن افتادم. هر چه تلاش و جست وجو كردم پيدا نشد. با نگرانى موضوع را با محمد بن عثمان در ميان گذاشتم. او به من دلدارى داد و گفت نگران نباش؛ به زودى پيدا خواهد شد. اندكى گذشت و فرمايش وى تحقق يافت و پارچه پيدا شد و من آن را تحويل محمد بن عباس دادم و در تعجب بودم كه چطور محمد بن عثمان از موضوع پارچه آن زن آگاه بود و از پيدا شدنش خبر داد. (3)

«جعفر بن محمد بن مُتَيل» مى گويد:

روزى نايب دوم مرا خواست و دو لباس علامت دار با كيسه اى درهم به من داد و فرمود: لازم است همين الان به سوى منطقه واسط حركت كنى و اين محموله را به اولين فردى كه او را در فلان مكان ديدار مى كنى، تحويل دهى. جعفر مى گويد: مأموريت را پذيرفتم، ولى در دل افسرده خاطر بودم و با خود گفتم: فردى چون مرا حامل اين محموله ناچيز قرار داده است. راهى واسط شدم. چون به محل موعود رسيدم، از اولين نفر سراغ حسن بن محمد قطاة صيدلانى، وكيل موقوفات در واسط را گرفتم. او گفت: خودم هستم! تو كيستى؟ پس از معرفى خود، با همديگر معانقه كرديم. سلام محمد بن عثمان را به او رساندم و محموله را تحويل دادم. وقتى از موضوع آگاه شد، گفت: خدا را شكر! محمد بن عبدالله حائرى فوت كرده است. اكنون جهت تهيه كفن بيرون آمده ام. وقتى محموله را باز كرد هر آن چه براى تجهيز ميت لازم بود را در آن مشاهده كرديم. سپس جنازه را با هم تشييع و دفن كرديم و من به بغداد بازگشتم. (4)

سرانجام محمد بن عثمان پس از چهل سال تلاش و كوشش در رأس دستگاه نيابت، در بستر بيمارى آرميد و شواهد و قرائن نشان مى داد كه آماده سفر به ابديت مى شود. در اين هنگام علماى سرشناس شيعه همچون: «ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى» و چند تن ديگر به عيادت نايب دوم رفتند تا ضمن ديدار، تكليف خود و شيعيان را هم روشن سازند. در اين جلسه از محمد بن عثمان سؤال شد: اگر از دنيا رفتيد، چه كسى جانشين شما خواهد شد؟ او به «حسين بن روح نوبختى» اشاره كرد و گفت: او جانشين من و سفير ميان شما و حضرت حجت (عج) و شخصيت امين است. پس از من در امور خود، به وى مراجعه كنيد و من به ابلاغ اين موضوع مأمور شده بودم و آن را به شما رساندم. (5)

جعفر بن احمد متيل مى گويد:


1- كتاب الغيبه، ص 358 و علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 51، ص 347.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 345 و سيدمحسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 2، ص 47.
3- شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 502 و بحارالانوار، ج 51، ص 335، حديث 60.
4- كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 504.
5- رجال علامه حلي، فائده پنجم، ص 273.

ص: 79

زمان رحلت نايب دوم، بالاى سرش بودم و حسين بن روح در پايين پا نشته بود. وقتى نيابت او بعد از محمد بن عثمان مطرح و قطعى شد و آن را از زبان نايب دوم شنيدم، از بالاى سر او بلند شدم و دست حسين بن روح را گرفتم و در جاى خود نشاندم و خود در پايين پا نشستم. (1) در اين روز شخصيت هاى بزرگى از اهل بصره مانند علويه صفار و حسين بن احمد بن ادريس به بغداد آمده، در اين جلسه حضور داشتند. (2)

در روز آخر جمادى الاولى 305 هجرى، محمد بن عثمان چشم از جهان فروبست. (3) پيكر او با احترام و با حضور انبوه شيعيان و رجال سرشناس شيعى، تشييع و در خانه مسكونى پدرى، كنار مقبره عثمان بن سعيد عمرى به خاك سپرده شد. شيخ عباس قمى كه در حال حيات از اين مكان ديدن كرده است مى نويسد:

... اين مقبره در بارگاه بزرگى، نزديك درِ سلمان كه در ميان مردم بغداد به «شيخ خلانى» معروف است، قرار دارد و علاقه مندان به زيارتش مى روند. (4)

مرحوم حرزالدين مى نويسد:

اين مكان در خيابانى واقع است كه در قديم به دروازه كوفه منتهى مى شد و اكنون به آن «محله خَلّانى» مى گويند و يكى از مراكز مهم شيعى در بغداد به شمار مى آيد. اين مكان در سال 1349 قمرى تجديد بنا شد و اشعارى از شاعران بزرگ در مدح و منزلت اين دو شخصيت بر ديوارهاى آن نوشته و نقاشى گرديد. (5)

امروزه اين بارگاه مقدس در خيابان جمهورى واقع شده و حرم مجلّلى دارد. در آستانه آن، مسجد بزرگى داراى صحن وسيع به همراه كتابخانه اى جديد تأسيس شده است. اين كتابخانه داراى كتب قيمتى و نفيس مى باشد و به كتابخانه خَلّانى معروف است. در اهميت اين مكان همين بس كه در مسجد آن، نماز جمعه و جماعت اقامه مى شود و در منطقه تجارى شهر بغداد قرار دارد.

نايب سوم

«ابوالقاسم حسين بن روح»، نايب سوم، از خاندان مشهور و ايرانى نژاد «نوبختى» است. از اين خاندان شخصيت هاى بسيارى در علم كلام، فلسفه، فقه، حديث، رجال، نجوم، شعر، ادب و هنر تربيت شدند و در طول تاريخ ايران و اسلام تأثيرگذار بودند. (6) بعضى از آنان مانند: ابواسحاق و ابوسهل نوبختى، از اصحاب امام هادى و امام عسكرى بودند و به همين سبب ارتباط نزديك با دستگاه نيابت داشتند. در اين ميان نقش و حضور حسين بن روح چشمگيرتر بود. او به هوش، ذكاوت، درايت، عقل و تدبير بيشتر شهرت داشت و به همين سبب، مفتخر به مقام نيابت امام عصر شد و از سوى محمد بن عثمان به اين مسؤوليت مهم منصوب گرديد. اندكى بعد از اين انتصاب، توقيع مقدسى از ساحت قدسى حضرت مهدى (عج) در تأييد نيابت حسين بن روح به اين ترتيب صادر شد:

... ما او را مى شناسيم. خداوند تمام خوبى ها و خوشنودى هاى خويش را به وى بشناساند. و او را با عنايت خويش خرسند گرداند. از نامه او آگاه شديم و در مسؤليت محوله به وى اطمينان داريم. او در نزد ما داراى مقامى است كه موجب شادى وى خواهد شد. خداوند احسان خود را نسبت به او مضاعف گرداند .... (7)

نخستين سال نيابت حسين بن روح، مصادف با يازدهمين سال حكومت مقتدر عباسى بود و اين در حالى است كه ابوالحسن على بن فرات براى دومين بار به وزارت مقتدر انتخاب مى شد. خاندان آل فرات همانند خاندان نوبختى، مذهب شيعى داشتند و در عصر مقتدر، سه بار به وزارت رسيدند و در مجموع حدود شش سال عهده دار اداره و رهبرى دستگاه عباسيان شدند و اين فرصت مناسبى براى نايب سوم شد. او توانست در اين مقطع تاريخى حساس، دستگاه نيابت و سفارت را به بهترين شكل رهبرى و هدايت نمايد و شيعيان را از بسيارى از تنگناهاى سخت و سرنوشت ساز عبور دهد. اين حقيقت تاريخى به قدرى آشكار است كه حتى آنهايى كه براى تحقق اغراض و انگيزه هاى سياسى، اقدام به تحريف شخصيت هاى اسلامى مى كنند، نتوانستند از آن چشم بپوشند و چنين نوشتند:

... خاندان نوبختى و آل فرات در حالى كه از اساس با خلافت عباسيان مخالف بودند، با برنامه ريزى و درايت و مديريت لازم، آن چنان خليفه را زير نفوذ فكرى خود گرفتند كه او حتى از بر حق بودن خود به شك افتاد و در اين نفوذ، حسين بن روح نوبختى و على بن فرات (وزير مقتدر) نقش تعيين كننده اى داشتند ... (8)

با همه اينها نايب سوم در يك مورد نتوانست از حقد و كينه خليفه عباسى و درباريان در امان بماند؛ چرا كه آنان هرگز حاضر نبودند شاهد قدرتمند شدن و سروسامان يافتن شيعيان باشند. به همين سبب او را به بهانه همكارى با آشوب هاى گروه قرامطه دستگير و مدت پنج سال زندانى كردند. اما وى لحظه اى از سرنوشت شيعيان غفلت نورزيد و از همان زندان به وسيله پيك و نامه با كارگزاران دستگاه نيابت ارتباط برقرار كرد و همچنان به رهبرى مذهبى و سياسى شيعيان ادامه داد تا اين كه در سال 317 هجرى از زندان آزاد شد. (9)

در عصر نيابت حسين بن روح، شيعيان از سرزمين هاى دور و نزديك به حضورش مى رسيدند و سؤالات و مشكلات خود را با وى در ميان مى گذاشتند. گاهى كراماتى از وى مشاهده مى كردند و اين سبب اطمينان خاطر و آرامش روحى آنان مى شد و زمينه رهبرى و هدايت او را بيش از پيش تثبيت مى كرد. شيخ صدوق از حسين بن على بن محمد، مشهور به «ابو على بغدادى» نقل مى كند:

... هنگامى كه در بخارا بودم، يكى از شيعيان به نام «ابن جاوشير» ده شمش طلا به من داد تا آن را نزد حسين بن روح ببرم. هنگام بازگشت، يكى از آنها را در حوالى رودخانه آمويه (بين تركمنستان و خراسان) گم كردم تا اين كه به بغداد آمدم و تازه از گم شدن آن آگاه شدم. به ناچار عوض آن را خريدم و جايگزين كردم. چون به خدمت نايب سوم رسيدم و شمش طلا را تحويل دادم، وى آن را نپذيرفت و فرمود: طلايى را كه در آمويه گم كرده بودى، نزد ماست. بعد آن را به من نشان داد و ديدم همان شمش است كه گم كرده بودم .... (10)


1- قطب راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1120.
2- بحارالانوار، ج 51، ص 355.
3- الغيبه، ص 366.
4- سفينةالبحار، ج 1، ص 328.
5- محمد حرزالدين، مراقد المعارف، ج 1، ص 278.
6- براى آگاهى بيشتر، رك: سيد حسن صدر، خاندان نوبختى، اقبال آشتيانى و تأسيس الشيعه.
7- كتاب الغيبه، ص 372.
8- لوئى ماسينيون، قوس زندگى منصور حلاج، ترجمه روان فرهادى، ص 54.
9- عباس اقبال آشتيانى، خاندان نوبختى، ص 200 و 193
10- كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 518 و الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1123.

ص: 80

حسين بن روح پس از 21 سال مسئوليت خطير در دستگاه نيابت، چند روز مانده به رحلت خويش، به دستور حضرت حجت (عج) مسئوليت دستگاه نيابت را به نايب چهارم، «على بن محمد سَمُرى» سپرد و در شب چهارشنبه، هجدهم شعبان 326 هجرى، چشم از جهان فروبست. (1) پيكر نايب سوم در شهر بغداد تشييع شد و در محله نوبختيه، در ضلع شرقى بازار عطاران به خاك سپرده شد. (2) امروزه اين مقبره در بازار شورحه، يكى از مناطق مهم تجارى بغداد قرار دارد و تجار بسيارى از شهرها و كشورهاى مختلف به آن جا رفت و آمد دارند. بارگاه نايب سوم داراى ضريح و قبه كوچكى است و مسجدى هم در كنار آن ساخته شده است. هر روز بسيارى براى زيارت قبر نايب سوم در اين مكان حاضر مى شوند و ازدحام مى كنند و در مسجد نيز نماز جماعت برقرار مى باشد. (3)

نايب چهارم

«علي بن محمد سَمُري» يا صميرى، پيش از آغاز غيبت صغرى از اصحاب امام عسكرى (ع) به شمار مى رفت و در ميان شخصيت هاى علمى و حديثى مورد احترام بود. (4) در آستانه رحلت نايب سوم و به وصيت او، به مقام نيابت خاص حضرت مهدى (عج) مفتخر گشت. مدت نيابتش حدود سه سال (326- 329) بود. مردم مشكلات و پرسش هاى دينى خود را با وى در ميان مى گذاشتند و جواب مى گرفتند. هم چنين كراماتى كه شيعيان در طول اين مدت از نايب چهارم مشاهده كردند، بر اطمينان و اميدوارى شان افزوده شد. مرحوم شيخ صدوق از احمد بن ابراهيم بن مُخَّلد نقل مى كند:

در شهر بغداد با جمعى از بزرگان در محضر نايب چهارم بوديم؛ در اين هنگام على بن سمرى لب به سخن گشود و با جمله «رحم الله علي بن الحسين بن بابويه» خبر از رحلت آن عالم بزرگ در شهر قم داد. حاضران تاريخ و ساعت اين خبر را ثبت كردند و بعد معلوم شد همان وقتى كه نايب چهارم اين جمله را بر زبان جارى كرد. فقيه قم چشم از جهان فروبسته بود. (5)

پس از سه سال نيابت، در شعبان 329 هجرى چون نايب چهارم در آستانه رحلت قرار گرفت، علماى بزرگ و جمعى از شيعيان بر بالينش حاضر شدند و از وى خواستند تا فرد ديگرى را به جاى خود معرفى كند، ولى او امتناع كرد و از آغاز غيبت كبرى خبر داد. (6) شيخ طوسى در كتاب خود به نقل از ابومحمد حسن بن احمد مكتب مى نويسد:

... سه سالى كه نايب چهارم از دنيا رفت، من در بغداد بودم. چند روز قبل از وفات او به حضورش شتافتم. او توقيع و فرمانى از جانب حضرت مهدى (عج) بيرون آورد و خواند كه متن آن چنين بود: به نام خداوند بخشنده و مهربان. اى على بن محمد سمرى! خداوند اجر و ثواب برادرانت را در مصيبت تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت؛ پس امور خود را جمع كن و كسى را براى خود، جانشين خاص انتخاب مكن كه قائم مقام تو شود؛ زيرا غيبت كبرى آغاز شده است. ظهور نخواهد شد، مگر به اذن خداوند تبارك و تعالى. دوران غيبت كبرى طولانى خواهد شد؛ به گونه اى كه دل ها سنگين شود و ظلم زمين را فراگيرد. در آينده نزديك، بعضى از شيعيان ادعاى مشاهده مى كنند؛ هركس چنين كند، پيش از آن كه سفيانى خروج نمايد و صداى آسمانى شنيده شود، دروغ گو و افترا زننده است. (7)

حسن بن احمد در ادامه مى گويد:

همراه كسانى كه در مجلس بوديم، نسخه اى از اين توقيع را استنساخ كرديم و با خود برداشتيم و از منزل خارج شديم. چون شش روز گذشت، دوباره به محضر نايب چهارم شرفياب شديم و او را در حال احتضار ملاقات كرديم. يكى از حاضران پرسيد: جانشين بعد از تو كيست؟ فرمود: «لله امرٌ هو بالغه» خدا را امر مهمى است كه به آن عمل كرده و آن را ابلاغ خواهد نمود. اين سخن را گفت و چشم فروبست و جان تسليم نمود. (8)

اين روز مصادف با نيمه شعبان 329 هجرى بود. پيكر پاك نايب چهارم با تجليل و احترام و با حضور انبوه شيعيان و سرشناسان شيعه غسل داده و كفن شد و در شهر بغداد مدفون گرديد. بارگاه نايب چهارم، اكنون در شهر بغداد، نزديك ميدان رصافى و جسرالشهداء، جنب بازار قديم هرج و مدرسه مستنصريه، در ساحل چپ رودخانه دجله، در حجره اى ميان بازار و مسجد قبلانيه واقع است. بر بالاى اين بارگاه، قبه و گلدسته احداث شده و محل زيارتگاه عموم مردم، به ويژه شيعيان مى باشد. اين منطقه يكى ديگر از مناطق مهم شيعى در بغداد به شمار مى آيد. (9)

شيخ كليني

«محمد بن يعقوب كلينى» از فقها و محدثان دوره غيبت صغرى شناخته مى شود. او در كُلين، از توابع حسن آباد شهر رى به دنيا آمد. (10) مقدمات علوم اسلامى را نزد پدرش يعقوب بن اسحاق و دائى اش على بن محمد بن ابراهيم، معروف به «شيخ شهيد عَلّان» فرا گرفت. (11)

سپس به قم رفت و در آن جا از محضر علما و محدثانى چون: احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، عبدالله بن جعفر حميرى، صاحب «قرب الاسناد» و احمد بن ادريس قمى علم فقه و حديث آموخت. استادان وى در كتب رجالى و تاريخى به چهل نفر مى رسد. او بعدها به كوفه و بغداد رفت و با دانشمندان آن دو مركز علمى به مبادله علمى پرداخت و از محضر بسيارى از آنان بهره هاى كافى برد. اندكى بعد خود كرسى تدريس تشكيل داد و شاگردان


1- بحارالانوار، ج 51، ص 358.
2- محمدمهدى موسوى، احسن الوديعه، ج 2، ص 232.
3- محمد حرزالدين، مراقد المعارف، ج 1، ص 249.
4- سيد محمد صدر، تاريخ الغيبة الصغري، ج 1، ص 412 و سيد حسن شيرازى، كلمة الامام المهدى، ص 100.
5- بحارالانوار، ج 51، ص 360.
6- كتاب الغيبه، ص 395 و اعيان الشيعه، ج 2، ص 48.
7- كتاب الغيبه، ص 395 و شيخ عباس قمي، تتمه المنتهي، ص 354.
8- سفينةالبحار، ج 2، ص 249.
9- مراقد المعارف، ج 1، ص 375.
10- كليني، اصول كافي، ج 1، با مقدمه سيد جواد مصطفوى، ص 6 و علامه امينى، شهيدان راه فضيلت، ص 31.
11- على دوانى، مفاخر اسلام، ج 3، ص 26.

ص: 81

بسيارى تربيت كرد. (1) «محمد بن ابراهيم نعمانى»، معروف به «ابن ابى زينب» و «محمد بن احمد صفوانى» مقيم بغداد، از شاگردان ممتاز وى هستند كه كتاب «كافى» كلينى را نسخه بردارى كردند.

كتاب «كافى» يكى از اصول اربعه شيعه است و از نظر اهميت و محتوا، بر سه كتاب ديگر (من لايحضره الفقيه، استبصار و تهذيب) تقدم دارد. اين اثر ماندگار حاصل بيست سال تلاش و تحقيق شبانه روزى شيخ كلينى در عرصه تأليف و پژوهش است.

كتاب «الكافى» شامل سه بخش است: اصول كافى (دو جلد، در عقايد و اخلاق)؛ فروع كافى (يك دوره فقه در پنج جلد) و روضه كافى (يك جلد، در تراجم و رجال و فضايل اهل بيت (ع)) كه مجموعاً هشت جلد است.

در ارزش و اهميت اين تأليف همين بس كه پيش از آن، احاديث اهل بيت و معارف تشيع در اصل ها و ميان جزوه هاى پراكنده نگه دارى مى شد. شيخ كلينى براى اولين بار آنها را در اين مجموعه گردآورى كرد و مانع از نابودى آنها شد. او در عصر غيبت صغرى مى زيست و هنوز بسيارى از اصحاب و شاگردان امام هادى و امام عسكرى در قيد حيات بودند و او از دانش آنها به خوبى بهره گرفت و اين مجموعه بزرگ حديثى و فرهنگى را براى جهان اسلام و تشيع به ارمغان آورد.

كتاب «كافى» شامل 16199 حديث از پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) است و در يك قالب ابتكارى با موضوع بندى منسجم و در ابواب مناسب، تنظيم و تدوين شده است. اين در حالى است كه به گفته ابن تيميه، از علماى اهل سنت، مجموع احاديث «صحيح بخارى» و «صحيح مسلم» بدون احاديث تكرارى، كمتر از هفت هزار است. (2)

علما و فقهاى بزرگ شيعه مانند: شيخ مفيد، نجاشى، سيد بن طاووس، شهيد اول، شهيد ثانى، محقق كركى، فيض كاشانى، محمد امين استرآبادى، علامه مجلسى و ديگران كه بعد از كلينى، رهبرى مذهبى و علمى جامعه شيعى را برعهده گرفتند، كار او را ستوده اند. (3)

شيخ كلينى در شعبان 329 هجرى هم زمان با رحلت نايب چهارم و آغاز دوره غيبت كبرى چشم از جهان فرو بست و در جانب غربى باب كوفه بغداد به خاك سپرده شد. نجاشى از احمد بن عُبدُن (متوفاى 423) نقل مى كند كه او مقبره شيخ كلينى را ديده است. (4)

امروزه اين مقبره در محوطه مسجد آصفيه، در سمت راست پل شهداى كنونى (از سمت كرخ به رصافه) جنب مدرسه نظاميه (مستنصريه قديم) قرار گرفته است. متأسفانه برخى از پژوهشگران كه اخيراً از اين مكان ديدن كرده اند، گزارش داده اند كه بر سردر مسجد تابلويى نصب شده كه بر آن نوشته اند در اين جا پيكر حارث بن اسد محاسبى (متوفاى 243- 165 ق) صوفى معروف دفن شده است (5) و اين هرگز با واقعيت هاى تاريخى مطابقت ندارد.


1- همان، ص 25 و 27.
2- مقدمه اصول كافى، ج 1، ص 9 و آقابزرگ تهرانى، الذريعه، ج 17، ص 245.
3- رك: مفاخر اسلام، ج 3.
4- رجال النجاشي، ص 378.
5- خبرنامه كنگره بين المللى بزرگداشت ثقةالاسلام كليني، ش 4، ص 34.

ص: 82

ص: 83

مدرسه قوام در نجف

«مدرسه قوام» در محله مِشراق نجف، جنب مدرسه مهديه (متعلق به شيخ مهدى كاشف الغطا) و پشت آرامگاه سيد بحرالعلوم و خاندانش كه در كنار مسجد و مقبره شيخ طوسى قرار دارد، واقع شده است. تأسيس آن در مساحت 700 مترمربع، در سال 1300 قمرى به پايان رسيد. چون بناى مدرسه به شخصى به نام فتحعلى خان شيرازى معروف به «قوام السلطنه» از رجال سياسى دوره قاجار منسوب مى باشد، به مدرسه قوام مشهور شده است و گاهى نيز به آن «مدرسه فتحيه» مى گويند. (1) حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ عبدالخالق دشتى از علماى مورد احترام استان بوشهر و شهر گناوه كه در سال هاى 1332 تا 1338 شمسى به مدت شش سال در مدرسه قوام سكونت داشته، مى گويد:

در آن سال ها توليت مدرسه بر عهده مرحوم شيخ عبدالحسين ذوالرياستين بود. او علاوه بر اين مدرسه، توليت مدرسه ميرزاى شيرازى را هم بر عهده داشت. به همين سبب به وى «ذوالرياستين» مى گفتند.

مدرسه قوام از دو قسمت بيرونى و اندرونى تشكيل شده است. هنگام ورود، در مرحله نخست به قسمت بيرونى كه شبيه دالان است مى رسيم و با عبور در كوچكى كه در سمت چپ دالان قرار دارد، به قسمت اصلى و اندرونى مدرسه وارد مى شويم. اين قسمت شامل فضاى بزرگى است كه در چهار طرفش حجره هايى براى اسكان طلاب ساخته شده كه تعداد آنها به شصت حجره مى رسد و هم چنين داراى دو طبقه، يك سرداب بزرگ و حياط سرپوشيده است.

اين مدرسه در گذشته فقط يك طبقه و بيست وشش حجره داشته و تنها در قسمت شمالى، طبقه دوم داشت كه در اين اواخر مخروبه شده و در شرف تخريب و تعطيلى بود، تا اين كه مرحوم حاج شيخ نصرالله خلخالى به تعمير و توسعه آن همت گمارد و مدتى توليت و مديريت آن جا را برعهده گرفت و حياتى دوباره به مدرسه قوام بخشيد. (2)

در اين مدرسه، شخصيت هاى بزرگ حوزوى كه به تقوا، زهد، عبادت، عرفان و جهاد و شهادت شهرت دارند، ساكن شدند؛ از آن جمله مى توان به آيت الله سيدعلى قاضى، علامه امينى، آيت الله شهيد سيد اسدالله مدنى، شهيد نواب صفوى و آيت الله شيخ جواد تبريزى و ميرزا على توحيدى تبريزى صاحب «مصباح الفقاهه» و شيخ جعفر قوچانى و شيخ عباس دشتى و سيد محمدتقى بحرالعلوم اشاره كرد. (3) آيت الله سيد محمد حسينى همدانى، صاحب تفسير «انوار درخشان در تفسير قرآن» مى گويد:

در سال 1347 قمرى كه من در مدرسه قوام نجف اشرف بودم، روزى سيد على قاضى به مدرسه آمد و از متصدى آن حجره اى درخواست كرد و وى نيز با كمال احترام پذيرفته و حجره كوچكى در طبقه فوقانى در اختيارش گذاشت. بعد معلوم شد كه قاضى حجره را به عنوان مكان خلوتى براى تهجد و عبادت مى خواستند؛ چون تصور مى كردند تهجد ايشان، شب هنگام در خانه، باعث مزاحمت براى بچه ها مى شد. (4)

علامه امينى صاحب كتاب ارزشمند «الغدير»، از جمله ساكنان اين مدرسه بود. اين عالم پرتلاش در يكى از حجره هاى مدرسه قوام كه محل استراحت و اسكانش بود، كتابخانه كوچكى تشكيل داد و بخشى از كتاب «الغدير» را در اين مكان شريف به رشته تحقيق و تأليف درآورد.

شهيد نواب صفوى هم پس از مبارزه و ستيز با ايادى رژيم ستم شاهى، وقتى از ايران به نجف آمد و در همين مدرسه ساكن شد، كم كم با علامه امينى ارتباط برقرار كرد و بعد تحت تأثير شخصيت علمى و ويژگى هاى اخلاقى ايشان قرار گرفت و در نهايت از محضر علمى علامه امينى بهره برد و در رديف شاگردان ايشان درآمد. (5)

در اين مدرسه مرحوم شيخ مرتضى رشتى، از اساتيد مشهور فلسفه هم حجره داشت و براى طلاب درس هيئت، نجوم و فلسفه تدريس مى كرد؛ ولى با توجه به فضاى ضدفلسفى حوزه نجف چون چندان استقبالى از علوم وى نشد، نتوانست در نجف بماند و به تهران آمد و در مدرسه مروى به تدريس خود ادامه داد. (6)

مدرسه قوام محل تجمع طلاب و فضلاى حوزه علميه نجف، براى بحث و مذاكره علمى به شمار مى آمد. در اين مكان علمى، گاهى به مناسبت هاى مذهبى به خصوص در ماه هاى محرم و رمضان، جلساتى از سوى طلاب و فضلا برگزار شده و به شركت كنندگان، اطعام و افطارى و در دهه محرم صبحانه مى دادند كه همه در آشپزخانه خود مدرسه تهيه و پخته مى شد. هم چنين در اين مراسم باشكوه، از منبرى هاى معروف نجف، مانند مرحوم شيخ محمدعلى واعظ خراسانى و شيخ عبدالعلى بحرينى (يكى فارس و ديگرى عرب) دعوت مى شد. واعظ خراسانى با سخنرانى منحصر به فردى كه در ميان علما و حتى مراجع شهرت و محبوبيت داشت، خطاب به حاضران نكات اخلاقى، علمى و اجتماعى مطرح مى كرد و همه از سخنانش استفاده مى كردند. در اين مراسم اغلب مراجع نجف مثل آيت الله سيد محمود شاهرودى و سيد ابراهيم استهباناتى شركت مى كردند. (7) متأسفانه اين برنامه ها در زمان رژيم بعثى عراق تعطيل شد و اكنون نيز به فراموشى سپرده شده است. (8)

طلاب و فضلايى كه از شهرها و كشورهاى ديگر وارد نجف مى شوند، چند روزى به عنوان مهمان در اين مدرسه اسكان داده مى شوند. در بهمن ماه 1388 كه از اين مدرسه بازديد كرديم، يكى از طلاب ساكن در مدرسه مى گفت:


1- جعفر الشيخ باقر آل محبوبه، ماضي النجف و حاضرها، ج اول، ص 130.
2- جعفر الدجيلي، موسوعةالنجف الاشرف، ج 6، ص 420.
3- به نقل از شيخ عبدالخالق دشتي.
4- محمود طيار و صادق حسن زاده، اسوه عارفان، ص 41 و گلشن ابرار، ج 4، ص 387.
5- گلشن ابرار، ج 2، ص 645.
6- در گفتگو با حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ عبدالخالق دشتي.
7- همان.
8- ماضي النجف و حاضرها، همان و موسوعة النجف الاشرف، ج 6، ص 421.

ص: 84

تعداد زيادى از فضلاى مدرسه امام خمينى در قم وابسته به «جامعةالمصطفى العالميه» كه اخيراً براى زيارت عتبات عاليات به عراق و نجف مشرف شده بودند، حدود 10 روز در اين مدرسه سكنى گزيدند.

بر بالاى درب ورودى مدرسه ابياتى به فارسى و عربى نوشته شده كه در آن ضمن تعريف و تمجيد از ناصرالدين شاه قاجار به نام بانى و تاريخ تأسيس مدرسه هم اشاره شده است. در اين جا به چند بيت از آن بسنده مى شود:

يا مَن بَنى هذا الاساس المتين انّا فتحنا لك فتحاً مبين

به عهد خاقان فلك بارگاه ناصر دين، خسرو ايران زمين

مهتر فرخنده نَسَب ميرزافتحعلى خانِ سعادت قرين

از سر اخلاص در اين خاك پاككرد بنايى چه بهشت برين

مدرسه مجمع ارباب فضل مصطبه محفل طلاب دين

«فتحيه» ناميدش وزين نام نيكگشت به صد عزّ و شرافت قرين

سألتُ عن تاريخ هذا البناءفقيل لى اضف الى (الغين شين) (1)

مدرسه قوام امروزه يكى از آبادترين و پرنشاطترين مدارس نجف است و زير نظر دفتر آيت الله العظمى سيستانى اداره مى شود.


1- جعفر الدجيلى، موسوعة النجف الاشرف، ج 6، ص 391.

ص: 85

شهادتگاه على اكبر و على اصغرعليهم السلام

اشاره

پيام آوران و صاحبان رسالت، در برابر انجام مسئوليت پيام رسانى، مجاز به دريافت مزد و پاداشى نيستند؛ زيرا اجر و پاداش آنان با خداست و دنيا بازار معامله اى سزاوار آن نيست. (1)

پيروى از دستورهاى الهى، (2) ابراز دوستى و محبت به فرستادگان و نزديكان آنان، تنها پاداشى است كه به فرموده خداى سبحان، از امت خود انتظار دارند. (3)

جايگاه و خاستگاه واقعى محبت و مودّت، همانا نهانخانه قلب است. محبت قلبى، لازمه مؤدّت و دوستى است؛ ولى كافى از آن نيست. محبت بايد در عمل، تجلّى نمايد؛ آن هم نه هر عملى؛ بلكه مطابق آنچه در عهدنامه نخستين، ميان عاشق و معشوق به امضا رسيده است.

چشمه محبت، آن گاه كه مى جوشد، به سخنى در زبان، اشكى در چشم، و آتش فشانى در جان تبديل مى شود. اين جاست كه عاشق از وصف يار مى گويد و در فراق او اشك مى ريزد و در راه او جان فشانى مى كند، و در يك سخن، پيروى او را مى طلبد.

اما فراق را درمانى جز وصل نيست. عاشقى كه خود را با صبغه الهى آراسته، همواره به شوق ديدار او، رهرو كوى اوست. بهترين آيت خلقت و نعمت خداوند سبحان، همانا وجود شريف خاتم پيامبران، حضرت محمد (ص) و معصومان از اهل بيت او مى باشند. آنان كه سيماى حق را مى طلبند و ديدار حق را مى جويند، بايد او را در آيينه وجود محمدى (ص) تماشا كنند.

پس سخن محمد (ص) سخن خداست؛ (4) اطاعت از او اطاعت از خداست؛ (5) محبت به او محبت به خداست؛ (6) محبت به اهل بيت (عليهما السلام) نيز محبت به خداست (7) و زيارت محمد و آل محمد (ص)، زيارت خداست. (8)

بديهى است محبت، همواره جذبه اى در قلب شعله ور مى سازد كه جز به ديار و زيارت دوست، فرو نمى نشيند.

خاكستر وجود مرا گر دهى به باد از اشتياق، رو به ره كربلا كند (9)

در حديثِ محبت، زنده و مرده، تفاوت نمى كند (10) و دور و نزديك در آن مفهومى ندارد. در وادى محبت، هر چه به دوست تعلق دارد و هر چه نام دوست بر آن است، عزيز و محترم است. كوى و برزن، در و ديوار، تربت و تسبيح، قبر و ضريح، قدم و قدمگاه، چاه و سقاخانه، رزمگاه و قتلگاه و ... همه از اين قرارند.

در عهد جمال تو نگيرند ز گل، آب عكس تو به هر آب كه افتاد، گلاب است

اما محبت، در طبيعت خود، با احساسات و عواطف همراه است. احساسات و عواطف اگر از بند تعقل آزاد باشد و با دستگاه دين تنظيم نشود، انسان را تا بيراهه ها سوق مى دهد. اسطوره سازى، قهرمان پرورى و خرافات گرايى از آفاتى است كه دامنگير احساسات شده و انسان را از اهداف متعالى غافل نموده و او را آلت دست ابليسان، خنّاسان و جاهلان قرار مى دهد.

در ميان زيارت ها، زيارت كربلا و قبر حسين شهيد (ع)، از اهميت بسيارى برخوردار است. سخن معصومان (عليهما السلام) نشان مى دهد كه زيارت كربلا از همه زيارت ها با فضيلت تر است؛ چنان كه حتى در برابر حجِ واجبِ كعبه هم- كه بايد در صورت استطاعت انجام پذيرد- بر سنگينى پاداش تأكيد شده است. (11)

حائر حسينى (كنار قبر شش گوشه حضرت ابى عبدالله (ع)) محلى است ممتازتر از ديگر زمين ها و از بقاع متبركه اى است كه خداوند دعا كردن در آن را دوست مى دارد و وعده استجابتش را مى دهد. (12)

اعمال عبادى انسان، همواره با آفات و آسيب ها همراه است. اين آفات با گسترش دامنه احساسات در محيط عبادت، وسيع تر و عميق تر مى گردد. زيارت نيز از جمله آنهاست كه با توجه به آميخته شدن آن با احساسات، مصون از آفات نبوده و نخواهد بود. آسيب شناسى، به سالم سازى محيط زيارت انجاميده و به رشد و ارتقاى معنويت و عزادارى صحيح مى انجامد و بساط خرافات را برمى چيند.

ورودِ رفتارهاى دروغ آميز و بيهوده به حريم اعتقادات، رويش خرافات را به دنبال دارد، كه بايد ريشه كن شود؛ وگرنه چنان رشد نموده و فضاى معنويت را تيره و تار مى كند كه تشخيص آن از واقعيات، بسيار دشوار گرديده و مبارزه با آن، اتهاماتى تا كفر والحاد را به دنبال خواهد داشت.

حادثه كربلا واقعيتى است كه احساسات شيعيان را بيش از ديگر حوادث جريحه دار كرده و به همان ميزان هم در معرض دروغ پردازى ها و خرافات قرار گرفته است.


1- وَيا قَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ مَالًا إِنْ أَجْرِى إِلَّا عَلَي اللَّهِ هود، 29؛ وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ شعرا، 109.
2- اتَّبِعُوا مَنْ لَا يسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهتَدُونَ يس، 21.
3- قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى شوري، 23.
4- وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يوحَى (نجم، 3 و 4) .
5- قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ آل عمران، 31.
6- قال رسول الله (ص) : «من أحبني فقد أحب الله»؛ الزيلعي، تخريج الاحاديث والآثار (762 ه) تحقيق: عبدالله بن عبدالرحمن السعد، دار ابن حزيمه، الرياض، ج 1، ص 336.
7- قال رسول الله (ص) : «من أحبّ عليّاً فقد أحبني و من أحبني فقد احبّ الله»؛ عبدالحسين امينى، راه و روش ما راه و روش پيامبر ماست، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، مكتبة الامام اميرالمؤمنين، تهران، چاپ دوم، 1394 ق، ص 31 و (35) و «لايؤمن رجل حتى يحب أهل بيتي بحبّي» (همان) .
8- قال رسول الله (ص) : «ألا ومن زاره (الحسين) فقد زارني ومن زارني فكانما قد زار الله»؛ ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 277.
9- شعر از: ملا زمانى.
10- عن ابي عبدالله (ع) : «من زارنا في مماتنا فكانما زارنا في حيوتنا ...»، همان، ص 183.
11- ر. ك: جعفر بن محمد بن قولويه، كامل الزيارات، ج 12، ص 173.
12- امام هادى (ع) : «انّ لله بقاعاً يحبّ أن يدعا فيها فيستجيب لمن دعاه، والحير منها.» ابن شعبه حرّاني، تحف العقول، ترجمه محمدباقر كمره اى، تصحيح: على اكبر غفارى، كتاب فروشى اسلاميه، تهران، 1354 ش، ص 510.

ص: 86

گذشته از حائر حسينى، در كربلا زيارت گاه هاى ديگرى نيز وجود دارد كه از ديرباز شناخته شده و زائران حرم حسينى آنها را هم زيارت مى كنند. مرقد شريف قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع)، مرقد حبيب بن مظاهر، قبور ديگر شهدا، قتلگاه، خيمه گاه، تل زينبيه و مرقد حرّ بن يزيد رياحى در نزديكى كربلا از جمله آنهاست. اما اخيراً پديدار شدن زيارت گاه هاى جديدى به نام محل شهادت حضرت على اكبر (ع) و محل شهادت حضرت على اصغر (ع) جاى تأمل بسيار دارد!

نه تنها براى وجود چنين محلى در تاريخ عاشورا سند و نشانى ديده نمى شود، بلكه تخريب چهار باره مرقد شريف امام حسين (ع) و اطراف آن و كشاورزى و آبيارى آن به دستور متوكل عباسى، كه به نابودى همه آثار انجاميده، به دروغ بودن يا دست كم نمادين بودن برخى از آثار حكايت دارد؛ مگر مرقد شريف امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) كه با متصاعد شدن عطر حيرت آور و پديدار شدن نشانه هايى از الطاف الهى، كشف دوباره آنها ميسر گرديده است.

حال آنچه از گذشته هاى دور به صورت نشانه هايى در كربلا ديده مى شود، جايگاه خود را دارد، ولى نبايد اجازه داد افرادى احساسات پاك مردم را وسيله سودجويى و اغراض ديگر قرار دهند و با مقدس نمايى، اهداف خرافى را دنبال كنند و در نتيجه، زائران در چند روز حضور در كربلا، در مقام زيارت، حائر حسينى را كه از درجه و امتيازى چون عرش الهى برخوردار است، فداى خرافات نموده و فرصت به دست آمده را كه عمرى در آرزويش بوده اند، با دروغ ها و بيهوده ها بيالايند.

در بررسى تاريخى محل هاى يادشده، به هيچ سندى- حتى تحريف شده و جعلى- نمى توان دست يافت! به نظر مى رسد كه عوامل سودجو و مشكوك، با اين روش ها قصد ترويج هر چه بيشتر خرافات در مراسم عزادارى را دارند، كه اگر با واكنش به موقع عالمان و مراجع ذى ربط روبه رو نگردد، اين روند شدت گرفته و در نتيجه، زائران را از حائر بى مثال حسينى به اين مكان هاى ساختگى منحرف خواهند كرد. توجه دادن به روحانيان كاروان ها و مداحانى كه همراه كاروان ها هستند و زائران را راهنمايى مى كنند، مى تواند در هدايت زائران به زيارت گاه هاى معتبر كارساز باشد.

شهادگاه على اكبر (ع) در كربلاى امروز

امروزه در فاصله حدود 200 مترى حائر حسينى و 400 مترى خيمه گاه، خانه اى را در داخل كوچه اى دراز، تنگ و باريك معين كرده و با تابلوها و آرايه هاى مختلفى آن را محل شهادت حضرت على اكبر ناميده اند. كاروان هايى كه زيارت از آن جا را نيز در برنامه خود دارند در حالى كه عبور و مرور در آن كوچه به سختى انجام مى پذيرد، خود را به آن محل مى رسانند تا مراسم ذكر مصيبت و عزادارى به جا آورند! سپس نذوراتى را اهدا و دربانان و خادمان آن جا را اكرام نموده و به سراغ برنامه هاى ديگر مى روند. با توجه به مشكوك بودن وجود چنين محلى، ناگزير از بررسى تاريخى آن هستيم.

شهادت گاه حضرت على اكبر در متون تاريخى

ساختگى بودن محل شهادت حضرت على اكبر 7، هنگامى آشكار مى شود كه تاريخ عاشورا و مقاتل نزديك به حادثه عاشورا را ورق زده و آنچه را در اين باب نوشته اند، استخراج كنيم تا ببينيم كشف محل شهادت فرزند رشيد و دلاور حسين بن على 7 چقدر با واقعيت ها همخوانى دارد. آنچه كتاب ها در اين باره نوشته اند، چنين است:

دينورى (282 ه) مى نويسد:

فكان اول من تقدم منهم، فقاتل على بن الحسين، و هو على الاكبر، فلم يزل يقاتل حتى قتل، طعنه مرة بن منقذ العبدى، فصرعه، وأخذته السيوف فقتل؛ (1) نخستين كسى كه از بنى هاشم به ميدان رفت و جنگيد، على بن حسين (على اكبر) بود. او همواره پيكار مى كرد تا اين كه شهيد شد. مرة بن منقذ عبدى، او را با نيزه زد و بر زمين انداخت؛ سپس شمشيرها او را فراگرفت و شهيد شد.

طبرى (310 ه) معتقد است:

نخستين كس از فرزندان ابوطالب كه در آن روز كشته شد، على اكبر، پسر حسين بود مرة بن منقذ راه را بر او گرفت و ضربتى به او زد كه بيفتاد. ديگران اطرافش را گرفتند و با شمشير پاره پاره اش كردند.

حميد بن مسلم ازدى مى گويد:

... آن گاه حسين به طرف فرزند خويش رفت و جوانان نيز همراه او آمدند. فرمود: «برادرتان را برداريد.» سپس او را از محل كشته شدنش بردند و در برابر خيمه گاهى كه مقابل آن مى جنگيد، گذاشتند. (2)

ابن اثير (630 ه) در تاريخ خود مى نويسد:

نخستين كس از فرزندان ابوطالب كه شهيد شد، على اكبر، فرزند حسين بود. مرة بن منقد العبدى بر او حمله كرد و نيزه اى زد و او را بر زمين انداخت و مردم [دشمنان] او را با شمشيرها پاره پاره كردند. هنگامى كه حسين او را ديد،


1- ابوحنيفه احمد بن داود دينوري، اخبار الطوال، تحقيق: عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، منشورات الرضي، قم، 1368 ش، ص 256.
2- ابوالقاسم پاينده، ترجمه تاريخ طبري، اساطير، تهران، چاپ دوم، 1362 ش، ص 7.

ص: 87

فرمود: «خداوند بكشد قومى را كه تو را كشتند!» سپس امام به سويش شتافت و به جوانان همراه خود فرمود: «برادرتان را برداريد.» پس او را بردند و در خيمه اى كه برابر آن مى جنگيد بر زمين گذاشتند.

مقاتل و ديگر كتاب هايى تاريخى هم كه به طور مستند به ماجراى شهادت حضرت على اكبر (ع) پرداخته اند، افزون بر آنچه آورديم، چيزى مطرح نكرده اند.

بايد توجه داشت كه نه دشت هموار كربلا، داراى نشانه هاى طبيعى و ثابتى بود تا محل وقوع برخى از صحنه هاى جنگ قابل تشخيص و تخمين باشد، و نه اساساً گزارشگرانى در آن هياهوى جنگ دنبال چنين كارهاى غير ضرورى بوده اند.

پس آنچه از گزارش هاى ياد شده برمى آيد، اين است كه محل پيكار و شهادت حضرت على اكبر (ع) در فاصله نزديكى از خيمه ها بوده و پيكر ايشان، پس از شهادت، به دستور امام (ع) به خيمه اى كه مقابل آن مى جنگيده، انتقال يافته است.

حال با اين وصف، آيا انتخاب محلى به نام شهادت گاه حضرت على اكبر (ع) بازى با احساسات پاك عاشقان حسينى و ترويج خرافات نيست؟

شهادت گاه على اصغر

در اوايل همان كوچه باريكى كه منتسب به شهادت گاه حضرت على اكبر است، مغازه كوچكى با گذاشتن گهواره، تابلو و ديگر آرايه ها، به محل شهادت حضرت على اصغر معروف شده است.

كاروان هاى زائران، به آن محل هدايت شده و با اجتماع در برابر آن مغازه، به عزادارى و سينه زنى مى پردازند و در و ديوار آن مغازه را مى بوسند؛ گهواره را زيارت مى كنند؛ هدايا و نذورات خود را در آن گهواره مى ريزند؛ سر و صورت و لباس هاى خود را بدان متبرك مى نمايند؛ نخ هايى را بر آن گره مى زنند و نوارهاى پارچه اى سبزرنگى را از خادمان آن مغازه براى تبرك خريدارى مى كنند!

محل شهادت على اصغر در متون تاريخى

دينورى (282 ه) مى نويسد:

امام حسين (ع) تنها ماند؛ مالك بن بشر كندى بر آن حضرت حمله كرد و شمشيرى بر سرش زد. شب كلاهى از خز بر سر امام (ع) بود كه شمشير، آن را دريد و سر را زخمى كرد. حسين (ع) آن را از سر افكند؛ و شب كلاه ديگرى خواست و بر سر نهاد و بر آن عمامه بست و بر زمين نشست و كودك كوچك خود را خواست و او را در دامن نشاند. مردى از بنى اسد او را هدف تيرى بلند قرار داد و در دامن پدر شهيد كرد. (1)

تاريخ يعقوبى (292 ه) مى نويسد:

امام تنها ماند و از اهل بيت و فرزندان و خويشانش يك نفر نيز به همراه نداشت. در اين حال، سوار اسب خويش بود كه نوزادى را كه در همان ساعت براى او تولد يافته بود، به دست وى دادند؛ پس در گوش او اذان گفت و كام او را برمى داشت كه تيرى در گلوى كودك نشست و او را سر بريد. (امام) حسين تير را از گلوى كودك كشيد و او را به خونش آغشته ساخت و مى گفت: «والله لأنت اكرم على الله من الناقه، ولمحمد اكرم على الله من الصالح»؛ به خدا سوگند كه تو از ناقه [ناقه صالح] بر خدا گرامى ترى، و محمد (ص) هم از صالح (ع) بر خدا گرامى تر است. سپس آمد و او را پهلوى فرزندان و برادرزادگان خود نهاد. (2)

طبرى (310 ه) مى گويد:

كودكِ حسين را پيش او آوردند كه در بغل گرفت. يكى از بنى اسد تيرى بزد و گلوى او را پاره كرد. حسين خون او را بگرفت و چون كف وى پر شد، آن را به زمين ريخت ... (3)

ابن اعثم كوفى (314 ه) معتقد است

پس حسين بن على (ع) تنها ماند و با او هيچ كس ديگر نبود، مگر برادرزاده هفت ساله اى كه عُمَر نام داشت و پسر ديگر او [كه على گفته مى شد] و شيرخواره بود. آن حضرت اسب را به در خيمه زنان راند و گفت: آن برادرزاده را به من دهيد تا او را ببينيم و وداع كنم. آن طفل را به دست امام دادند. اميرالمؤمنين حسين (ع) او را مى نواخت و بوسه مى داد كه ناگاه تيرى آمد و بر سينه آن طفل نشست. طفل در حال، جان بداد ... پس از اسب فرود آمد و به شمشير، گورى حفر كرد و آن طفل را مدفون ساخت.

بعد از آن، طفل شيرخوار خود را كه على اصغر نام داشت و از تشنگى اضطراب مى نمود، در پيش زين گرفته، ميان هر دو صف برد و آواز برآورد: اى قوم! اگر من به زَعم شما گناه كارم، اين طفل گناهى نكرده؛ او را جرعه اى آب دهيد. چون آواز حسين (ع) شنيدند، يكى از آن گروه تيرى به سوى آن حضرت روان كرد. آن تير بر گلوى آن طفل


1- محمود مهدوى دامغانى، ترجمه اخبار الطوال، چاپ دوم، نشر نى، تهران، 1366 ش، ص 304.
2- احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، ترجمه: محمد ابراهيم آيتي، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ هفتم، 1374 ش، ج 2، 181 و 182.
3- تاريخ طبري، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، ج 7، 3055- با تغييرى مختصر.

ص: 88

شيرخوار آمد و از آن سوى بر بازوى حسين (ع) رسيد. آن حضرت تير را بيرون آورد و در همان ساعت، طفل جان بداد. آن سرور، طفل را به مادرش داد و فرمود: بگير فرزند خود را كه از حوض كوثر سيراب گرديد. (1)

ابوالفرج اصفهانى (356 ه) مى نويسد:

وكان عبدالله بن الحسين يوم قتل صغيراً جائته نشّابه وهو فى حجر أبيه فذبحه؛ (2) عبدالله بن حسين [على اصغر]، هنگامى كه كشته شد، كودكى بيش نبود و او در دامان پدرش نشسته بود كه تيرى به سويش آمد او را ذبح كرد.

شيخ مفيد (413 ه) مى نويسد:

سپس آن حضرت بر در خيمه نشست و فرزندش عبدالله بن حسين كه كودكى بود نزد او آمد و آن حضرت، او را در دامان خود نشاند. مردى از بنى اسد تيرى به سوى او پرتاب كرد كه آن طفل را بكشت. حسين (ع) خون آن كودك را در دست گرفت و چون دستش پر شد، آن را بر زمين ريخت ... سپس آن كودك را برداشته، در كنار كشتگان خاندان خويش نهاد. (3)

ابن شهرآشوب (588 ه) معتقد است:

امام حسين (ع) تنها ماند؛ در حالى كه على اصغر در آغوشش بود؛ پس تيرى به او زدند كه بر گلويش نشست. حسين (ع) خون گلوى او را گرفت و به آسمان انداخت؛ پس چيزى از آن به زمين بازنگشت. (4)

ابن اثير (630 ه) مى نويسد:

امام حسين (ع)، فرزند خردسالش، عبدالله را صدا زد و او را در آغوشش نشاند. همان دم، مردى از بنى اسد تيرى افكند و او را ذبح كرد. پس حسين (ع)، خون آن كودك را گرفت و بر زمين پاشيد. (5)

سيد بن طاووس (664 ه) معتقد است:

امام حسين (ع) به خيمه آمد و به زينب (ع) فرمود: فرزند خردسال مرا بدهيد تا او را وداع نمايم. پس طفل را گرفت و خواست او را ببوسد؛ ناگاه حرملة بن كاهل اسدى تيرى انداخت كه به گلوى كودك اصابت كرد و او را ذبح نمود. حسين (ع) به زينب فرمود: اين طفل را بگير؛ سپس دست هاى خود را با خون او پر كرد و به آسمان پاشيد و فرمود: اين مصيبت ها بر من آسان است، زيرا خدا آن را مى بيند. (6)

سيد بن طاووس در بيانى ديگر چنين مى نويسد:

زينب (س) كودك را آورد و گفت: اى برادر! اين پسر تو سه روز است كه آبى نچشيده؛ براى او جرعه اى آب بخواه! امام (ع) آن طفل را بر دستش گرفت و فرمود: اى گروه! همانا ياران و اهل بيت مرا شهيد كرديد و اين طفل مانده، در حالى كه از تشنگى هلاك مى شود؛ او را با جرعه آبى سيراب نماييد! امام در حالى كه سخن مى گفت، ناگاه مردى از آنان تيرى انداخت و او را ذبح كرد. (7)

حال با توجه به اخبارى كه گذشت، كاملًا آشكار مى شود كه گزارشگران و نويسندگان حادثه عاشورا، با گوناگونى روايت هايى كه در چگونگى شهادت و حتى در نام آن كودك دارند، هيچ كدام به محل شهادت او، جز در مقابل خيمه ها، اشاره اى نكرده اند. بنابراين اگر قرار باشد محل شهادتى براى آن طفل قرار دهيم، مقابل خيمه گاه حسينى و حوالى آن است كه از آن هم تاكنون آدرسى در مقاتل ديده نشده است.


1- ابن اعثم كوفي، الفتوح، ترجمه: محمد بن احمد مستوفي هروي (قرن ششم) ، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1374 ش، ص 908.
2- ابوالفرج علي بن الحسين اصفهاني، مقاتل الطالبين، تحقيق، سيد احمد صقر، دارالمعرفه، بيروت، بي تا، ص 94.
3- شيخ مفيد، ارشاد، سيد هاشم رسولى محلاتى، علميه اسلاميه، تهران، 1346 ش، ج 2، ص 112.
4- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، (588 ه) ، مطبعة الحيدريه، نجف الاشرف، 1376 ق، ج 3، ص 257.
5- ابن اثير، الكامل في التاريخ، دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ اول، 1408 ق، ج 2، ص 570.
6- سيد بن طاووس، لهوف، تحقيق: شيخ فارس تبريزيان «الحسّون»، دارالاسوه للطباعه والنشر 1414 ق، ص 168.
7- همان 161.

ص: 89

ص: 90

از زبان تربت

(ابراهيم ذوالفقارى)

من آن خاكم كه بوى عشق دارم

خبر از هاى و هوى عشق دارم

من آن خاكم كه در راه ولايت

نشانه هاى كوى عشق دارم

من آن خاكم كه با خوبان قرينم

ز من حق، به عرش حق نگينم

به اشك و خون دل آغشته باشم

نشان خلقت جان آفرينم

من آن خاكم كه رنگ عشق دارم

به جان و دل شرنگ عشق دارم

عجين با خون «ثارالله» گشتم

ز غم بر جان خدنگ عشق دارم

من آن خاكم كه سالار شهيدان

دم آخر كه شد تنها به ميدان

جبين بر من نهاد و راز دل گفت

به درگاه خدا با كام عطشان

من از دوران، غم ديرينه دارم

هزاران گنج در گنجينه دارم

ز خون سرخ ياران حسينى

بسى زيور كه زيب سينه دارم

من آن خاكم كه سر تا پا نويدم

عجين با خون گلگون شهيدم

منم خاك مزار و تربت عشق

كه صوت عشق ياران را شنيدم

من آن خاكم كه اهل راز باشم

قرين جلوه هاى ناز باشم

براى سالكانِ درگهِ دل

سحرگاهان «پرِ پرواز» باشم

به كجا برگرديم

(جواد محدثى)

اى خوش آن روز كه از كوى وفا برگرديم

سرفراز از سفر كرب وبلا برگرديم

با دل عاشق و با دست نياز آمده ايم

تا كه با دامنى از جود و سخا برگرديم

محنت و رنج در اين راه، بسى شيرين است

ما نه آنيم كه از راه بلا برگرديم

تشنه علقمه و آب فراتيم هنوز

كاش با جرعه اى از جام ولا برگرديم

ما كه عمرى است دم از عشق و محبت زده ايم

شرممان باد گر از راه وفا برگرديم

ص: 91

نينوا جلوه عشق است، دوصد حيف اگر

كربلا رفته و بى شور و نوا برگرديم

زائر كوى حسينيم، خدايا مپسند

كه تهى دست از اين خوان صفا برگرديم

بس كه خوش مى گذرد عمر كنار حرمش

كربلا مثل بهشت، چرا برگرديم؟

تربت كرب وبلا بوى شهادت دارد

سوى سجّاده و تسبيح و دعا برگرديم

روى دل را به سوى خون خدا گردانيم

با خدا بوده و از غير خدا برگرديم

بوسه بر تربت خونين شهيدان بزنيم

از شفاخانه دل، كامروا برگرديم

با دل سوخته، اميد شفاعت داريم

به هواى كرمش روز جزا برگرديم

شوق بين الحرمين در دل و داريم اميد

به اجابت برسد دست دعا، برگرديم

شود آيا ز عنايات خدا، بار دگر

بهر ديدار مزار شهدا برگرديم؟

گرچه ايام سفر يافته پايان، ليكن

دل ما مانده در اين جا، به كجا برگرديم؟

شور عاشورا و شعر نينوا

(شجاع الدين ابراهيمى)

كربلا آيينه تقويم ماست

خون هميشه مايل تعليم ماست

شور «عاشورا» ست شعر نينوا

كلّ يومٍ، كلّ ارضٍ كربلا

«نينوا» يعنى غم و دامان و دوست

«كربلا» يعنى هميشه گريه هست

بحث از نخل است، حرف بيد نيست

غير هفتاد و دو تن، خورشيد نيست

اشك بايد ريخت، يا فرياد كرد

گريه بايد كرد و گل را ياد كرد

غم نيابد راه در روى حبيب

تا ابوالفضل است، سالار و نقيب

يادآور، حيدر كرّار را

صولت اين شير پرچمدار را

نقطه توحيد را پرگار اوست

در سپاه حق، سپهسالار اوست

او شهيد غزوه احساس شد

حمزه اى بهر حسين، عباس شد

عشق را با خون، معالج كيست؟ اوست

بهترين «باب الحوائج» كيست؟ اوست

پا به ميدان مى نهد با نام ربّ

ص: 92

اين بنى هاشم ترين «ماه عرب»

مرگ را او سرافرازى خوانده است

نيزه باران را به بازى خوانده است

هان، گل باغ محمد ديدنى است

لاله در اوج شهادت، چيدنى است

زخم تيغش ضربه اى كارى شده است

خون به روى علقمه، جارى شده است

غيرت طوفانى افلاك، اوست

گردباد آسمان در خاك، اوست

نينوا را ناله نى كرد او

«هفت شهر عشق» را طى كرد او

خوليان ناگه به گردش ريختند

تيرها بر پيكرش آويختند

ذوالفقار سرخ سردار است اين

دستِ عباس علمدار است اين

«ابن ملجم» تيغ بود و طعمه يافت

«فرق حيدر» باز هم از هم شكافت

قهرمان از روى زين افتاده است

آسمان روى زمين افتاده است

زير تيغ، عباس بر زانو نشت

قلب حيدر، پشت ثارالله شكست

اين شهيد، عباس، ماه مذهب است

اين شروع شروه هاى زينب است

نذر ثارالله، يا بذل على است

ذوالفقار دين، «ابوالفضل» على است

نينوا خوانانِ خون بذليم ما

عاشق دستِ «ابوالفضليم» ما

او كه «عباس» است، ياس «آمنه» است

حضرت گل، يا امام آينه است

اى شبيه روشنِ خون حسين

از ازل مستانه، مجنون حسين

اى فرات از خشكى خون تو تر

آب، از جوى لبانت تشنه تر

اى گل عباسى امّ البنين

ياس مقتولِ امير المؤمنين

يا اخى! برخّى «ثارالله»، تو

آل هاشم را هميشه ماه، تو

ص: 93

زينب، پيام رسان خون شهدا

(صغير اصفهانى)

صبر از زبان عجز، ثناخوان زينب است

عقل بسيط، واله و حيران زينب است

ايوب، صابر است و ليكن در اين مقام

حيرت زده ز صبر فراوان زينب است

در قتلگاه، جسم برادر به روى دست

بگرفت، كاى خداى من، اين جان زينب است

قربانى توست، بكن از كرم قبول

كارى چنين، به عهده ايمان زينب است

در خطبه اش كه كوفه از آن شد سكوت محض

گويى كه ممكنات، به فرمان زينب است

برهم زنِ اساس جفاكارى يزيد

لحن بليغ و نطق درخشان زينب است

از زبان كربلائيان

(سروى)

ما ز كعبه رو به سوى كربلا خواهيم كرد

كربلا را كعبه اهل ولا خواهيم كرد

از مناى كعبه گر امروز رخ برتافتيم

وعده گاه كربلا را چون منا خواهيم كرد

گر وداع از زمزم و ركن و صفا بنموده ايم

كربلا را ركن ايمان از صفا خواهيم كرد

تا كه بشناسند مخلوق جهان، خلّاق را

خويش را آيينه ايزدنما خواهيم كرد

از پى درمانِ درد جهل ابناى بشر

نينواى خويش را دارالشّفا خواهيم كرد

از پى آزادى نوع بشر تا روز حشر

پرچم آزادمردى را به پا خواهيم كرد

كاخ استبداد را با خاك يكسان مى كنيم

پس بناى عدل را از نو بنا خواهيم كرد

ص: 94

پيام شهداى كربلا

(مهدى بهاءالدين)

در راه دوست كشته شدن آرزوى ماست

دشمن اگر چه تشنه به خون گلوى ماست

گرديم گرد يار، چو پروانه دور شمع

چون سوختن در آتش عشق آرزوى ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم

در راه وصل، اين تنِ خاكى عدوى ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كى شويم؟

بس اين قَدَر كه در همه جا گفت وگوى ماست

ما را طواف كعبه به جز دور يار نيست

كز هر طرف رويم، خدا رو به روى ماست

هر جا كه هست روى زمين ارغوان سرخ

آبش ز خون ما، گُلشن از خاك كوى ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق

غم نيست، چون كه غالب دل ها به كوى ماست

قربانى اسلام

(ناظرزاده كرمانى)

اى ياد تو در عالم، آتش زده بر جان ها

هر جا ز فراق تو، چاك است گريبان ها

اى گلشن دين سيراب، با اشك محبّانت

از خون تو شد رنگين، هر لاله به بستان ها

بسيار حكايت ها، گرديده كهن امّا

جان سوز حديث تو، تازه است به دوران ها

يك ره به ره جانان، دادى و خدا داند

كز ياد تو چون سوزد، تا روز جزا جان ها

در دفتر آزادى، نام تو به خون ثبت است

شد ثبت به هر دفتر، با خون تو عنوان ها

اين سان كه تو جان دادى، در راه رضاى حق

آدم به تو مى نازد، اى اشرف انسان ها

قربانى اسلامى، با همّت مردانه

اى مفتخر از عزمت، همواره مسلمان ها

ص: 95

از زبان تربت

(ابراهيم ذوالفقارى)

من آن خاكم كه بوى عشق دارم

خبر از هاى و هوى عشق دارم

من آن خاكم كه در راه ولايت

نشانه هاى كوى عشق دارم

من آن خاكم كه با خوبان قرينم

ز من حق، به عرش حق نگينم

به اشك و خون دل آغشته باشم

نشان خلقت جان آفرينم

من آن خاكم كه رنگ عشق دارم

به جان و دل شرنگ عشق دارم

عجين با خون «ثارالله» گشتم

ز غم بر جان خدنگ عشق دارم

من آن خاكم كه سالار شهيدان

دم آخر كه شد تنها به ميدان

جبين بر من نهاد و راز دل گفت

به درگاه خدا با كام عطشان

من از دوران، غم ديرينه دارم

هزاران گنج در گنجينه دارم

ز خون سرخ ياران حسينى

بسى زيور كه زيب سينه دارم

من آن خاكم كه سر تا پا نويدم

عجين با خون گلگون شهيدم

منم خاك مزار و تربت عشق

كه صوت عشق ياران را شنيدم

من آن خاكم كه اهل راز باشم

قرين جلوه هاى ناز باشم

براى سالكانِ درگهِ دل

سحرگاهان «پرِ پرواز» باشم

به كجا برگرديم

(جواد محدثى)

اى خوش آن روز كه از كوى وفا برگرديم

سرفراز از سفر كرب وبلا برگرديم

با دل عاشق و با دست نياز آمده ايم

تا كه با دامنى از جود و سخا برگرديم

محنت و رنج در اين راه، بسى شيرين است

ما نه آنيم كه از راه بلا برگرديم

تشنه علقمه و آب فراتيم هنوز

كاش با جرعه اى از جام ولا برگرديم

ما كه عمرى است دم از عشق و محبت زده ايم

شرممان باد گر از راه وفا برگرديم

ص: 96

نينوا جلوه عشق است، دوصد حيف اگر

كربلا رفته و بى شور و نوا برگرديم

زائر كوى حسينيم، خدايا مپسند

كه تهى دست از اين خوان صفا برگرديم

بس كه خوش مى گذرد عمر كنار حرمش

كربلا مثل بهشت، چرا برگرديم؟

تربت كرب وبلا بوى شهادت دارد

سوى سجّاده و تسبيح و دعا برگرديم

روى دل را به سوى خون خدا گردانيم

با خدا بوده و از غير خدا برگرديم

بوسه بر تربت خونين شهيدان بزنيم

از شفاخانه دل، كامروا برگرديم

با دل سوخته، اميد شفاعت داريم

به هواى كرمش روز جزا برگرديم

شوق بين الحرمين در دل و داريم اميد

به اجابت برسد دست دعا، برگرديم

شود آيا ز عنايات خدا، بار دگر

بهر ديدار مزار شهدا برگرديم؟

گرچه ايام سفر يافته پايان، ليكن

دل ما مانده در اين جا، به كجا برگرديم؟

شور عاشورا و شعر نينوا

(شجاع الدين ابراهيمى)

كربلا آيينه تقويم ماست

خون هميشه مايل تعليم ماست

شور «عاشورا» ست شعر نينوا

كلّ يومٍ، كلّ ارضٍ كربلا

«نينوا» يعنى غم و دامان و دوست

«كربلا» يعنى هميشه گريه هست

بحث از نخل است، حرف بيد نيست

غير هفتاد و دو تن، خورشيد نيست

اشك بايد ريخت، يا فرياد كرد

گريه بايد كرد و گل را ياد كرد

غم نيابد راه در روى حبيب

تا ابوالفضل است، سالار و نقيب

يادآور، حيدر كرّار را

صولت اين شير پرچمدار را

نقطه توحيد را پرگار اوست

در سپاه حق، سپهسالار اوست

او شهيد غزوه احساس شد

حمزه اى بهر حسين، عباس شد

عشق را با خون، معالج كيست؟ اوست

بهترين «باب الحوائج» كيست؟ اوست

پا به ميدان مى نهد با نام ربّ

ص: 97

اين بنى هاشم ترين «ماه عرب»

مرگ را او سرافرازى خوانده است

نيزه باران را به بازى خوانده است

هان، گل باغ محمد ديدنى است

لاله در اوج شهادت، چيدنى است

زخم تيغش ضربه اى كارى شده است

خون به روى علقمه، جارى شده است

غيرت طوفانى افلاك، اوست

گردباد آسمان در خاك، اوست

نينوا را ناله نى كرد او

«هفت شهر عشق» را طى كرد او

خوليان ناگه به گردش ريختند

تيرها بر پيكرش آويختند

ذوالفقار سرخ سردار است اين

دستِ عباس علمدار است اين

«ابن ملجم» تيغ بود و طعمه يافت

«فرق حيدر» باز هم از هم شكافت

قهرمان از روى زين افتاده است

آسمان روى زمين افتاده است

زير تيغ، عباس بر زانو نشت

قلب حيدر، پشت ثارالله شكست

اين شهيد، عباس، ماه مذهب است

اين شروع شروه هاى زينب است

نذر ثارالله، يا بذل على است

ذوالفقار دين، «ابوالفضل» على است

نينوا خوانانِ خون بذليم ما

عاشق دستِ «ابوالفضليم» ما

او كه «عباس» است، ياس «آمنه» است

حضرت گل، يا امام آينه است

اى شبيه روشنِ خون حسين

از ازل مستانه، مجنون حسين

اى فرات از خشكى خون تو تر

آب، از جوى لبانت تشنه تر

اى گل عباسى امّ البنين

ياس مقتولِ امير المؤمنين

يا اخى! برخّى «ثارالله»، تو

آل هاشم را هميشه ماه، تو

ص: 98

جلوه گاه حق

احمد مهران

تا ابد جلوه گه حق و حقيقت سَرِ توست

معنى مكتب تقويض، على اكبر توست

اى حسينى كه تويى مظهر آيات خدا

اين صفت از پدر و جدّ تو در جوهر توست

درس آزادگى عباس به عالم آموخت

زان كه شد مست از آن باده كه در ساغر توست

طفل شش ماهه تبسّم نكند پس چه كند؟

آن كه بر مرگ زند خنده، على اكبر توست

اى كه در كرب وبلا بى كس و ياور گشتى

چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور توست

اى حسينى كه به هر كوى، عزاى تو به پاست

عاشقان را نظرى در دمِ جان پرور توست

مظهر آزادگى

خوشدل تهرانى

بزرگ فلسفهقتل شاه دين، اين است

كه مرگ سرخ، به از زندگى ننگين است

حسين مظهر آزادگى و آزادى است

خوشا كسى كه چنينش مرام و آيين است

نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو

كه اين مردم حسين است و منطق دين است

همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافى است

اگر چه گريه بر آلام درد، تسكين است

ببين كه مقصد عالى وى چه بود، اى دوست

كه درك آن، سبب عزّ و جاه و تمكين است

ز خاك مردم آزاده بوى خون آيد

نشان شيعه و آثار پيروى اين است

ز خون سرخ شهيدان كربلا «خوشدل»

دهان غنچه و دامانِ لاله رنگين است

ص: 99

كربلاى خون

جواد محدثى

الا ... اى كربلا!

اى قبلهدل هاى حق جويان آزاده

الا، اى مظهر تابان و جاويد شهادت ها

نشان عشق و ايمان و نثار جان

تجلّى گاه شورانگيز فكر امّتى آگاه

سرود ناب آزادى

پيام رادمردان شهيد و درس آموز جهاد و عزّت و رادى

الا ... اى كربلاى خون!

الا، اى عاقلان، از بادهنابت شده مجنون

الا، اى شوق جانبازان دين را بهترين كانون

تو مغناطيس ميليون ها دل روييده از خونى

تو نبض زندگى را بهترين معيار و قانونى

تو از شور حسينى يادگارى، مكتب جاويد ايثارى

مزار پاكبازان، عارفان و جان نثارانى

تو از اميد، سرشارى

تو از اخلاص پربارى.

در حريم تو

حبيب الله بخشوده

زير ايوانت اگر روزى كبوتر مى شدم

آن قدر پر مى زدم در خون كه پرپر مى شدم

آتشم گل كرد و بالم سوخت با پروانه ها

كاش چون پروانه در آتش شناور مى شدم

كاش در هنگام توفانِ سياه نيزه ها

سرخ تر از شرم بغض آلود خنجر مى شدم

پرچمى بر شانه هاى چاك چاك كربلا

مرهمى بر زخم خونين برادر مى شدم

با برادر گفت زينب كاش بى تو در جهان

مرغ بى پر، باغ بى بر، نخل بى سر مى شدم

در حريم تو كبوترها به باران مى رسند

گر به كويت راه مى بردم، كبوتر مى شدم

ص: 100

آيينه

رضا اسماعيلى

آيينه شدى تا كه خدا در تو درخشيد

خورشيدترين حادثه ها در تو درخشيد

بر دوست همان روز كه با حنجرهخون

گفتى تو «بلى»، كرب وبلا در تو درخشيد

شد كرب وبلا كعبهتو، حج تو مقبول

گفتى تو چو لبيك، بلا در تو درخشيد

اى معجزهسرخ، به ايثار تو سوگند

تو خون خدايى، كه خدا در تو درخشيد

نماز عشق، تكبير سرخ

حسين اسرافيلى

اى حضور آسمان در جان خاك

يا حسين بن على روحى فداك

اى نماز عشق را تكبير سرخ

آيت تطهير را تفسير سرخ

اى شكوه آفرينش، اى يقين

آبروى مكتب، اى سالار دين

اى امام لاله هاى نينوا

آفتاب غرق خون در كربلا

اى شكوه عشق، فخر كائنات

اى خجل از نام تو شطّ فرات

اى جلال هرچه غيرت، هرچه مرد

قوّت بازوى قرآن در نبرد

آب ها وقتى كه توفان مى كنند

ياد آن لب هاى عطشان مى كنند

اى نمازت آبروى دين ما

خون تو آوازهآيين ما

باغ ها را بويى از ياست بس است

تشنگان را نام عباست بس است

من نمى گويم كه دست از دست داد

چشم گفت و هرچه هست از دست داد

با لب زخم و عطش چون خنده كرد

اشتياق آب را شرمنده كرد

تا عمود قامتش در خون تپيد

بر افق، خورشيد خطِ خون كشيد

ص: 101

سفر به عتبات

گزارشى كه عالم فرزانه مرحوم سيد نعمت الله جزايرى (1050- 1112 ق) از سفر خويش به عتبات عاليات نوشته است، نكته هاى لطيفى دارد. وى در زندگى نامه خودنوشت خويش كه به عربى است و ترجمه شده، مسافرت خود از كرمانشاه به عراق و زيارت قبور مطهر حضرت على (ع) و امام حسين (ع) و كاظمين را شرح داده و به برخى عناياتى كه شامل حالش شده، اشاره كرده است. بخشى از اين مطالب تقديم شما مى گردد.

چون به كرمانشاه رسيديم و از آن جا گذشتيم، به «هارونيه» وارد شديم كه هارون الرشيد آن را بنا كرده است. چون از كوه بالا رفتيم، باران گرفت و هوا رو به سردى نهاد؛ به حدّى كه پا بر روى سنگ بند نمى شد و از شدت سرماى هوا و شدت باران حتى نمى شد بر چهارپا نشست. من شروع به خواندن آيت الكرسى كردم. هر كس در قافله بود، از چهارپا فرو افتاد؛ ولى من بحمدالله به سلامت به منزل رسيدم. در آن منزل، كاروان سرايى كوچك بود كه حجره نداشت و هر چه بود، طويله بود. من كتاب ها واسباب هايم را در طويله گذاشتم. سرگين ها را در طويله آتش زده بودند و دود ميان طويله پيچيده بود و ما ميان دود و باران حيران ايستاده بوديم. از ترس باران به درون طويله مى رفتيم و بينى خود را مى گرفتيم و چون نفس تنگ مى شد، بيرون مى آمديم و زير باران مى ايستاديم. كار ما در آن شب همين بود؛ چه شب درازى! چون آفتاب طلوع كرد، اهل قريه اى كه آن نزديكى سكنى داشتند، آمدند كه به ما نان بفروشند. زنى آمد كه ريشى بلند داشت؛ نيمى سپيد و نيمى سياه! و ما سخت حيرت كرديم. آن گاه به روستايى به نام «بعقوبا» رسيديم و كتاب و اسباب خود را نزد كاروانيان گذاشتيم و با گروهى كوچك به طرف «سرّمن رأى» (سامرّا) به راه افتاديم. چون از قافله جدا شديم و قريب يك فرسنگ رفتيم، به مردى برخورديم كه مى گفت از اين راهى كه مى رويد، در كنار «نهر پاشا» راهزنان در انتظارتانند. ما مردّد مانديم كه برويم يا برگرديم. بالاخره تصميم به رفتن گرفتيم. چون به نهرپاشا رسيديم، سر اسبان آنان ظاهر شد. من شروع به خواندن آيت الكرسى كردم و همراهانم را به خواندن آن تحريص نمودم. راهزنان همين كه به نزديك ما رسيدند، در گوشه اى جمع شدند و نخست به تفكّر پرداختند و آن گاه به طرف ما آمدند و گفتند: شما راه را گم كرده ايد و راست هم مى گفتند. سپس مردى را همراه ما فرستادند كه تا نزديك منزل «قازانيه» راهنماى ما بود. در آن جا جمعى از اوباش سامرا (كه خود را سادات مى ناميدند) به استقبال ما آمدند كه ما را با خود ببرند. واضح بود كه ديگر اختيار جان و مالمان را نداريم. با اين كه خودمان چهارپا داشتيم، آن ها ما را به اجبار بر چهارپايان خود سوار كردند تا كرايه آن را از ما بگيرند. ناچار سوار شديم (مرحوم جزايرى، از اين پس واقعه تلخى را نقل مى كند كه چگونه آن اوباش، هم غذاى بد به آنان دادند و هم اموالشان را به نحوى گرفتند و هيچ ترحّمى به زوّار نداشتند، كه از نقل آن خوددارى مى شود).

... از بغداد به مشهد كاظمين (ع) رفتيم و از آن جا به زيارت مولايمان ابا عبدالله الحسين (ع) شتافتيم و من از بالاى سر هر يك از امامان خاكى برمى داشتم و خاك پاى سيدالشهدا (ع) را هم برداشتم و بر چشمانم كشيدم كه قوّت گرفت و از روز اول بهتر شد و كار مطالعه، سهل گرديد.

مدت ها بود كه شرحى بر صحيفه آغاز كرده بودم و ناتمام مانده بود. از آن روز دوباره شروع به كار كردم و تاكنون هر بار چشمانم درد بگيرد، از آن تربت بر چشمانم مى مالم و اين دواى درد من است.

چون به مشهد اميرالمؤمنين (ع) رسيدم و به زيارت مشرف شدم، دستم را از زير روپوش مرقد بردم و از بالاى سر آن جناب قدرى خاك برداشتم. در ميان دستم مرواريدى سفيد از مرواريدهاى نجف ظاهر شد. آن را گرفتم و بيرون آمدم و واقعه را براى برادران مؤمنم نقل كردم. همه تعجب كردند و گفتند: ما هرگز نشينده ايم كه در اين جا كسى مرواريد پيدا كند. حتما فرشته اى آن را آورده و در اين جا گذاشته است. سال ها پيش يكى از خدّام حرم مرواريدى در صحن مبارك يافته بود كه متولّى آن را از او گرفت و براى شاه صفى فرستاد.

به هر تقدير از آن مرواريد، نگين انگشترى ساختم كه الآن هم نزد من است و به آن تبرّك مى جويم و احوالات عجيب مشاهده مى كنم. يك بار كه انگشتر را به دست داشتم و به جامع شوشتر رفته بودم، پس از نماز مغرب و عشاء به خانه برگشتم و كنار چراغ نشستم؛ ديدم كه نگين انگشتر افتاده است. مى دانستم كه در همان شب افتاده است. سخت دلتنگ شدم و حزنى شديد مرا فرا گرفت. يكى از شاگردانم گفت چراغ برمى داريم و به جست وجو مى پردازيم. من گفتم: شايد در روز افتاده باشد و من در آن روز به جاهاى بسيار رفته بودم. به هر حال گفتم توكّل كنيد و به جست وجو برويد. آنها چراغ را برگرفتند و رفتند و نخستين جايى كه چراغ بر زمين گذاشتند تا جست وجو كنند،

ص: 102

چشمشان به آن افتاد؛ حال آنكه از يك نخود كوچك تر بود و همه تعجب كردند و در شگفت شدند. چون مژده يافتن آن را به من دادند، گويى تمام اموال دنيا را به من دادند. شكر خدا كه هنوز هم با من است.

چون از زيارت فارق شدم، به ديدار دانشمندان و مجتهدان شتافتم و به گفت وگو و همنشينى با ايشان دلخوش شدم. آن گاه به «رماحيه» رفتم و در آن جا ميهمان يكى از مجتهدان بودم. پس از چند روز سوار بر كشتى شدم و آهنگ جزاير نمودم. چون كشتى دو فرسخى راه پيمود، به گل نشست. يك شبانه روز معطل شديم تا كشتى دوباره به راه افتاد، ولى هنوز يك فرسخ نرفته بود كه باز در گل نشست و اين حالت چند بار تكرار شد. همه اهل كشتى تعجب كردند و گفتند كه هرگز چنين حالتى براى كشتى رخ نداده بود. من پيش خود فكر كردم اكنون ماه جمادى است و زيارت ماه رجب نزديك است و من به جاى زيارت، قصد زادگاهم را كرده ام و سبب اين همه تعويق، خود من هستم. به كشتى بان گفتم: اگر مى خواهى كشتى ات به راه افتد، مرا از كشتى بيرون كن و جريان را برايش بازگو كردم. تعجب كرد و من به او گفتم يكى از برادرانم در روستاى «حقروص» است؛ من پياده مى شوم و به منزل او مى روم و شما با كشتى بياييد كنار خانه او و اسبابم را بدهيد.

او كسى را همراهم فرستاد تا راه را به من نشان دهد. چون از كشتى پياده شدم، كشتى به راه افتاد و ما به منزل آن مرد كه از دوستانمان بود رفتيم و او غلامى به كشتى فرستاد تا اسباب مرا بياورد. چندى ميهمان آن مؤمن بودم و آن گاه هر دو به زيارت ماه رجب رفتيم و مولاى خود اميرالمؤمنين (ع) را زيارت كرديم و سپس به خانه آن مرد بازگشتيم. روستاى او در كنار فرات بود. درختى گُشَن (بزرگ) در ميان رود، سربرافراشته و آن مرد بر شاخه هاى آن درخت خانه اى ساخته بود و در آن جا منزل كرده بود. كشتى ها از زير خانه اش آمدوشد مى كردند و من جايى زيباتر از آن نديدم. روزها كبك و درّاج شكار مى كرد و شب آنها را مى خورديم. آب فرات و هوايش در نهايت لطافت بود. در حديث آمده است كه هر روز از بهشت، دو ناودانى بر فرات مى ريزد. (1) و باز آمده است كه در آب فرات، كور و پيسه و زخمى شفا مى يابند؛ ولى پليدى بدن مخالفان با آن آميخته شد و بيشتر بركت آن رفت و تنها اندكى باقى ماند و آقاى ما امام صادق (ع) به قصد آب فرات از مدينه بيرون مى آمد و غسل مى كرد و بازمى گشت. (2) روزى به مردى كه كنار آب بود فرمود: با اين قدح به من آب بده و او آب داد. و باز حضرت فرمود كه آب بده و آن جناب آن آب را نوشيد و بر ريش خود فرو ريخت و گفت سپاس خداى را! چه بزرگ است بركت اين آب!

من در كشتى نشستم و به سوى جزائر به راه افتادم .... (3)


1- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 27، ص 211، باب 23، حديث 1؛ محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 2، ص 198.
2- وسائل الشيعه، ج 1، ص 314، باب 34، حديث 2، ج 17، ص 211 و 212 و ج 10، ص 315.
3- گزيده فوق، از كتاب «چراغ تجربه» ص 146 تا 150- نشر ثالث نقل شده كه زندگى نامه جمعى از مشاهير به قلم خودشان است و به اهتمام جعفر پژوم گردآورى شده است.

ص: 103

حاشيه و متن حائر حسينى

مقدمه

غروب پنج شنبه، فرصتى مناسب براى سفر به كربلاى معلّى و زيارت سيد الشهداء (ع) در شب جمعه بود تا بهره اى از ثواب و صفاى اين شب برده شود.

سمت راست جاده نجف به كربلا پر بود از ساختمان هاى كوچك و بزرگ آجرى و سنگى، با علم هاى رنگارنگ و تابلوهايى كه با جملاتى صميمى، زائران حسينى را دعوت به پذيرايى مى كرد. اين مهمانخانه ها و استراحتگاه ها با نام «موكب» و «مضيف»، به نوعى احياى «خوان» هاى پيشين است كه به ندرت آثارى از آن برجاى مانده است. البته برخلاف خوان، اينها موسمى اند و بيشتر در ايام زيارتى چون اربعين، نيمه شبعان، 28 صفر و ... دايرند تا پذيراى زائران و ميهمانان پياده و سوار باشند.

در حد فاصل اين موكب ها و جاده اصلى، به تازگى مسيرى ايجاد شده است كه گويا همان «طريق المشاة» يا جاده پياده روهاست كه زائران پياده بسيارى، به مناسبت ايام زيارتى اميرمؤمنان (ع) در اين جاده به سمت نجف اشرف در حركت بودند.

پس از غروب آفتاب وارد شهر كربلا شدم. آن شب به زيارت و استراحت گذشت. چند ديدار و بازديد براى مدت اقامت در كربلا پيش بينى شده بود. سفرى كارى براى شناخت بيشتر حائر حسينى و كندوكاو در ناگفته ها و ناديده هاى آن، كه برخى متن بود و بسيارى حاشيه.

دوره كوتاه اقامت، با بازديدهاى متعدد از مكان هاى حرم، صحن و محله هاى دور و نزديك كربلا گذشت. ملاقات هاى مكررى نيز با چهره هاى كربلايى همچون توليت محترم حرم حسينى، آقاى سيد سلمان آل طعمه، نماينده بعثه مقام معظم رهبرى و برخى ديگر از شخصيت هاى مقيم كربلا داشتم. در اين ميان، بيشترين بهره را از آقاى آل طعمه بردم كه توضيحات حضورى او در حرم، صحن و محله هاى اطراف حرم، اصلى ترين منبع شناخت كربلاست.

اين نوشتار، گزارشى از مهم ترين نتايج سفر صفر 1431 است كه با بهره گيرى از مطالعات تكميلى، با شناخت متن حائر حسينى آغاز مى شود و سپس حاشيه هاى مهم آن ترسيم مى گردد.

رواق هاى حرم

1. رواق ابراهيم مجاب

در رواق غربى حرم كه در بخش بالاسر حضرت قرار دارد، سنگ مرمر دو سمت بازسازى شده و تغيير كرده است. اين كار، آغاز پروژه تعويض سنگ و كتيبه هاى حرم مطهر است كه به نام «پروژه يا حسين» توسط ستاد بازسازى عتبات در حال اجراست. پيشتر بر روى تمام سنگ ها آثار گلوله هاى مأموران بعثى در ماجراى انتقاضه شعبان 1412 ديده مى شد كه تمامى تغيير كرده و فقط به فاصله هر ده متر، نمونه سنگ هاى سابق در اندازه هاى كوچك نصب شده تا خاطره آن جنايت در اذهان بماند. روى اين سنگ ها نوشته اند: «آثار رصاص الاعتداء الصدامى المجرم على جدران الحرم المقدس خلال الانتفاضه الشعبانيه 1412/ 1991».

پيش از طرح تعويض سنگ هاى رواق، نام چند تن از شهداى كربلا به صورت كتيبه ها و سنگ نبشته هاى زيبا قرار داشت كه گويا در طرح جديد توسعه يافته و نام تمامى شهدا درج خواهد شد. البته تنها مكانى كه نام شهدا در آن قرار

ص: 104

داشت، رواق پايين پا و بالاى ضريح شهدا بود. تغيير ديگرى كه قابل توجه و تقدير است، عريض شدن ورودى اين رواق به رواق بالاسر است.

2. قتلگاه

به دليل تعميرات، درب قتلگاه چند روزى بسته بود. قتلگاه قبلا فقط يك درب ورود و خروج داشت كه در سال هاى اخير ضريح و دربى نيز در بخش غربى صحن براى آن ايجاد شد. تعميرات اخير نيز به دليل نصب ضريح ديگرى در سمت غربى ايوان اصلى است كه توسط علاقه مندان ايرانى ساخته شده و در حال نصب بود. اين ضريح به زيبايى تمام ساخته شده و افزوده شدن آن به حرم، سبب ارتباط و توسل جمع بيشترى از اراداتمندان حسينى خواهد بود.

3. مسجد شاهين

سالن و رواق بزرگ بخش شمالى حرم، به «مسجد شاهين» معروف است. اين مكان قبلا با يك ديوار بلند از حرم و اطراف ضريح جدا بود. مسجد به دستور عمران بن شاهين (متوفى 369) كه از امراى جنوب عراق بود ساخته شد. در دوره عثمانى ها نخستين مفتى و قاضى سنى حنفى مذهب در آن نماز مى خواند. گويا شيخ عبدالله سُوِيدى نخستين كسى است كه به سال 1145 ق در آن نماز برپا كرده است. در سال 1213 ق به دليل فضاى كوچك اطراف ضريح و سختى زيارت براى زائران، طرح الحاق مسجد به حرم امام از سوى سيد مهدى شهرستانى (1130- 1216 ق) مطرح شد، اما با مخالفت ملاعثمان، مفتى عثمانى كربلا كه در آن مسجد اقامه نماز مى كرد مواجه شد. آقاى شهرستانى با مشورت و موافقت عالم بزرگ كربلا سيد مهدى طباطبايى و همكارى كليددار حرم، مخفيانه و شبانه دستور تخريب ديوار حائل ميان مسجد و حرم را داد كه با برداشته شدن اين ديوار، فضاى مسجد به رواق شمالى حرم ملحق گرديد. مفتى شهر به مراد بيگ، حاكم كربلا شكايت برد و سلطان عثمانى نيز هيئتى را براى رسيدگى اعزام كرد. سرانجام اين ماجرا به مصالحه انجاميد و سيد مهدى شهرستانى، مسجدى را در بخش شرقى صحن به مفتى كربلا سپرد. (1)

4. مقبره شهدا

دايره تعميرات حرم شامل مقبره شهدا نيز شده است و ضريح جنوبى و اطراف آن مسدود بود.

5. نخل مريم

در ديوار جنوبى بالاسر و به فاصله تقريبى دو متر تا ضريح مطهر، محرابى به نام «نخله مريم» قرار داشت. اين محراب نشانى از محل نخل خرمايى بود كه حضرت مريم در حين ولادت حضرت عيسى (ع) در آن جا مستقر شد؛ همان مكان دورافتاده اى كه قرآن بدان اشاره كرده است:

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكَانًا قَصِيّا* فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يا لَيتَنِى مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّا* فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّا* وَهُزِّى إِلَيكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيكِ رُطَبًا جَنِيّا (2)؛ پس (مريم) به او (عيسى) آبستن شد و با او به مكان دورافتاده اى پناه جست. تا درد زايمان او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد. گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسر فراموش شده بودم. پس از زير (پاى) او (فرشته) وى را ندا داد كه غم مدار؛ پروردگارت زير (پاى) تو چشمه آبى پديد آورده است. و تنه درخت خرما را به طرف خود (بگير) و بتكان تا بر تو خرماى تازه فرو ريزد.

در برخى از متون روايى ما به اين نكته اشاره شده است كه مريم از دمشق خارج شد و به كربلا آمد و در مكان شهادت حسين (ع)، عيسى را به دنيا آورد (3). محراب نخله مريم به دستور سلطان اويس جلائرى ساخته شد و به سال


1- محمد صادق كرباسى، دائرة المعارف الحسينيه (تاريخ المراقد) ، ج 2، ص 113.
2- مريم، آيه 25- 22.
3- مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَمْرٍو الزُّهرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فِي قَوْلِهِ فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا قَالَ خَرَجَتْ مِنْ دِمَشْقَ حَتَّي أَتَتْ كَرْبَلَاءَ فَوَضَعَتْهُ فِي مَوْضِعِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ رَجَعَتْ مِنْ لَيْلَتِهَ (شيخ طوسى، تهذيب الأحكام، ج 6، ص 73 و بحارالأنوار، ج 14، ص 212) .

ص: 105

1366 ق (1946 م) به دست طاهر قيسى از ميان رفت. آقاى آل طعمه كه خود آن سنگ محراب را ديده است، مكانش را در محل بالاسر نشان داد. به گفته او بر روى اين سنگ نخلى ترسيم شده بود و بالاى آن به صورت هلالى، اين آيه مرقوم شده بود: وَهُزِّى إِلَيكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيكِ رُطَبًا جَنِيّا (1)

6. مدفونين داخل حرم

«سيد مرتضى» و برادرش «سيد رضى» از عالمان والامرتبه شيعه در قرن چهارمند كه در بغداد از دنيا رفتند وگويا در كنار قبر پدر كه در جوار مزار «ابراهيم مجاب» است، دفن شدند. البته امروزه در جوار حرم كاظمين (عليهم السلام) در مزار باشكوهى به نام اين دو برادر والامقام نيز وجود دارد.

در سمت راست رواقى كه به سمت مزار شهدا منتهى مى شود «سيد على طباطبايى»، «وحيد بهبهانى» و «شيخ يوسف بحرانى» مدفونند. در سمت چپ رواق و در جوار مزار شهدا نيز «سيد مهدى مرعشى» و خاندان او به خاك سپرده شده اند.

بخش شرقى صحن

صحن امام مثل ضريح، شش ضلعى بود كه اين مهندسى، زيبايى خاصى به صحن بخشيده است. در ضلع شمالى آن، مدرسه و مسجد «حسن خان» و در ضلع جنوبى نيز بنايى بود كه بعدها در آن ميرزا محمدتقى شيرازى دفن گرديد كه به بهانه همسان سازى بخش شرقى صحن با بخش غربى، بناهاى دو ضلع شمالى و جنوبى بخش شرقى تخريب شد. اين تخريب از ويرانى مناره عبد در سال 1354 آغاز شد و در سال 1365 به تخريب مدارس و مساجد داخل و خارج صحن انجاميد.

هم چنين بين باب قاضى الحاجات و شهدا «مسجد سيد كاظم رشتى» قرار داشت كه مدتى در آن سنى هاى حنفى اقامه جماعت داشتند و امروزه اين مكان به نام «مدرسه امام حسين (ع)» معروف است.

اماكن مهمى كه نياز به توضيح و تفصيل دارند عبارتند:

1. مناره عبد

اين گلدسته تاريخى به سال 767 توسط امين الدين بن عبدالله اولجياتو، ملقب به «مرجان» ساخته شد و بيش از شش قرن پابرجا بود. اين مناره تاريخى، در اواخر سال 1354 ق. به دستور ياسين هاشمى رئيس دولت عراق و توسط صالح جبر ويران شد. توجيه دولت براى تخريب اين مناره، كج شدن و خطر ويرانى آن بود! كه به اذعان همه بهانه اى بيش نبود. تخريب مناره قلب بسيارى از علاقه مندان آستان حسينى را جريحه دار كرد و شعراى بسيارى درباره آن شعر سرودند. ميرزا هادى خراسانى (1297- 1368 ق) درباره اين فاجعه تاريخى اين ابيات را سرود:

در صحن سيدالشهدا بود برقرار گلدسته اى چو شاخه طوبى بزرگوار

عقل حكيم از پى تاريخ او بگفت «انگشت يار» سال بنايش به يادگار (2)

دست جفا ز پاى فكندش بدون وجه جزاى هدم و اوامر، عذاب و نار (3)

2. صحن صغير

اين صحن در دوره آل بويه در سال 371 ساخته شده و از باب الشهدا به صحن صغير راه داشت و درب ديگرش نيز از باب السوق بود. اين صحن زيبايى خاصى از جهت معمارى اسلامى داشت. مى گويند پادشاهان آل بويه قديمى ترين پادشاهان دفن شده در حائر حسينى هستند. بسيارى از اين اميران شيعه در توسعه، بازسازى و تزيين حرم


1- نام برده مقاله اى درباره نخله مريم در مجله «ينابيع» شماره 28 نوشته است.
2- ماده تاريخ «انگشت يار» 982 است، يعنى سال بازسازى اين گلدسته.
3- «جزاي هدم و اوامر عذاب و نار» معادل: 1354/ 257+ 773+ 254+ 49+ 21 است؛ يعنى سال تخريب. دائرة المعارف الحسينيه، ج 2، ص 309.

ص: 106

امام حسين (ع) و ديگر امامان شيعه نقش محورى داشتند. چند تن از آنان در داخل بقعه اى در صحن صغير دفن شده اند. در گذشته، بقعه اى بر فراز قبر آنان وجود داشت كه در ميان مردم به «بقعه آل بويه» شهرت داشت. در 1368 ق عبدالرسول خالصى به دستور رييس اوقاف وقت عراق، اين بقعه و آثار تاريخى آن را تخريب كرد.

3. مدرسه حسن خان

اين مدرسه در ضلع شمال شرقى صحن و بين باب الشهدا و باب الكرامه قرار داشت. ورودى آن در مسجد و در راهرو باب الكرامه قرار گرفته بود. بخشى از مدرسه در صحن و بخشى نيز در بيرون صحن قرار داشت. گويند حاج آقا حسين قمى از مدرسه حسن خان وارد صحن مى شد و در بخش شرقى صحن نماز جماعت را اقامه مى كرد. باب الكرامه را «باب مدرسه حسن خان» نيز مى گويند كه در زاويه شمال شرقى صحن قرار دارد و كه همراه با مجموعه پيرامون آن، جزئى از مسجد مدرسه حسن خان بوده است. اين مكان در سال 1365 تخريب شد؛ از اين رو بخش بزرگى از مدرسه در خيابان اطراف صحن واقع است و بخش كوچكى از آن نيز در ضلع شمال شرق صحن قرار دارد.

4. مقبره ها

در ضلع جنوب شرقى صحن، مزار «ميرزا محمد تقى شيرازى» (1256- 1338 ق) قرار دارد. او رهبر انقلاب سال 1920 م عراق بر ضد استعمار انگليس است كه با مجاهدت هاى خود، به سلطه و نفوذ انگليس در عراق پايان داد. او را در ضلع جنوب شرقى صحن در مقبره اختصاصى خود دفن كردند. در 1263 ق هنگام توسعه صحن، بقعه اى به نام «ايوان شيرازى» به مساحت دويست متر در كنار آن قبر بنا شد كه محل تدريس و تحصيل طلبه ها شده بود. مزار ايشان هم در طرح توسعه تخريب گرديد.

روبه روى باب شهدا و در بناى متصل به بخش شرقى حرم، مقبره «امير كبير» (1222- 1268 ق) واقع است. پيكر او در سال 1268 ق از ايران به كربلا منتقل شد. در جوار صحن صغير مقبره صاحب ضوابط «سيد ابراهيم قزوينى» و «سيد على طباطبايى» (پدر سيد محمد مجاهد) قرار داشت كه امروزه هر دو مزار در بيرون صحن قرار گرفته اند.

بخش غربى صحن

در اين بخش مى توان از «مدرسه زينيبه» نام برد كه به دليل نزديكى به تلّ زينبيه به اين نام شهرت يافته بود و در طرح ايجاد خيابان اطراف صحن از بين رفت. مقبره روبه روى قتلگاه، مرقد عالم عارف «ملاحسينقلى همدانى» (متوفى 1311 ق) است كه اكنون در ديوار بيرونى بقعه، سنگ يادبودى براى ايشان نصب شده است.

حاشيه هاى حرم

با ساخت خيابان در اطراف صحن امام حسين (ع) بسيارى از امكنه مهم تخريب شد؛ از جمله مى توان به بخشى از صحن صغير، مدرسه و مسجد حسن خان، مدرسه زينبيه، مدرسه صدر و جامع ناصرى اشاره كرد.

1. مدرسه مسجد الرأس

وقتى از باب السدره خارج مى شوى، در سمت راست «مسجد الرأس» قرار داشته و وسط مسجد، حوض كوچكى بوده كه گويند وقتى سر امام را در روز عاشورا بريدند، سر مبارك در اين جا گذاشته شد. گفته شده كه در وقت الحاق سر مطهر به بدن، اين سر مقدس يك شب در اين مكان گذاشته شد و سپس به بدن ملحق گرديد.

ص: 107

2. مدرسه صدر

بين باب سلطانى و باب الحرّ «مدرسه صدر اعظم نورى» بوده كه از باب حرّ به آن راه داشت. اين مدرسه توسط شيخ عبدالحسين تهرانى و از ثلث صدر اعظم ساخته شد. مدرسه صدر يكى از مراكز علمى مهم كربلا به شمار مى آمد كه تخريب گرديد.

3. مرقد سيد محمد مجاهد

«سيد محمد مجاهد» (1242 1180 ق) فرزند سيد على طباطبايى صاحب «رياض» و نوه دخترى مرحوم علامه بهبهانى، صاحب كتاب «مفاتيح و مناهل» است. او به سبب حضورش در ميدان جهاد با روس ها به «محمد مجاهد» معروف شد. قبرش در بين آستان امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) در بازار باب الحريص در دو طبقه و داراى گنبد و ضريح فولادى بوده، اما در توسعه كنونى از ميان رفته و اكنون يادبودى از بارگاهش در بين الحرمين بنا شده است.

4. مسجد شهيد اول

در سمت راست خيابان باب السلامه (روبه روى باب السدره) محله اى به نام «عقد العكيسه» است كه مسجد شهيد اول در آن قرار دارد. مساحت تقريبى مسجد كه در نبش خيابان واقع شده، 80 متر است.

5. مسجد شيخ يوسف بحرانى

اين مسجد به نام «جامع السلطانيه» معروف است و روبه روى باب سلطانى و درست در كنار مسجد هندى قرار دارد. مسجد آقا باقر وحيد بهبهانى نيز ملحق به مسجد هندى بود.

6. مسجد شيخ انصارى

اين مسجد در «عقد النسوان»، مقابل طاق زعفرانى واقع شده و امروزه به نام «جامع الحوراء زينب 3» معروف است.

7. خانه تاج دار بهو

او همسر سلطان محمدعلى منيرالدوله لكنهوى (حاكم هند در سال هاى 1250 ق) است كه تاج گران بهايى را هنگام زيارت مرقد حسينى، به حرم اهدا كرد. اين زن در كربلا سكونت گزيد و حسينيه بزرگ و زيبايى را در بخش شمالى صحن و نزديك باب السدره بنا كرد. خانه و حسينيه در سال 1945 م تخريب شد و خيابان سدره از ميان آن گذشت. (1) بخشى از اين مكان در سمت چب ورودى خيابان سدره، روبه روى فندق المباهله باقى مانده است.

8. مزار حرّ

پيكر جناب حرّ توسط قبيله اش با فاصله اى دور از كربلا در روستايى در پنج كيلومترى غرب كربلا به خاك سپرده شد؛ همان جا كه امروزه به سبب وجود قبر او به «منطقه حرّ» معروف است و امروزه اين محله، جزو شهر كربلا شده است.


1- دائره المعارف الحسينيه تاريخ المراقد، ج 2، ص 147؛ ج 3، ص 55.

ص: 108

آستان مبارك آن شهيد در 370 به دستور عضدالدوله ديلمى ساخته شد. در 914 شاه اسماعيل صفوى كه خود به زيارت اين آستان مشرف شده بود، به تجديد بناى آن پرداخت. در حال حاضر بارگاه اين شهيد، براى ساخت بارگاهى باشكوه، تخريب شده و مراحل ساخت بناى جديد بر اساس يك معمارى زيبا آغاز شده است. آقاى سعد عبدالامير نماينده خاص وقف شيعى در مزار حرّ درباره اين بنا نكات ذيل را بيان كرد:

- در سال 2006 ديوان شيعى تصميم به تجديد بناى مزار حرّ گرفت؛

- در سال 2010 بر اساس نقشه مصوب ديوان شيعى، طرح نوسازى بارگاه حرّ آغاز شد؛

- در حال حاضر 50% بنا انجام شده است؛

- مرحله بعد از حرم، ساخت صحن خارجى است.

9. مزار ابن فهد حلي

«شيخ احمد بن محمد بن فهد» (758- 841)، فقيه بزرگ اماميه است. وى خانه خود را به عنوان منزلگاه زائران وقف كرده بود و پس از مرگش او را در همان خانه به خاك سپردند. شاه عباس در 1033 ق باغ جنوب قبر ابن فهد را به صورت مسجدى درآورد و آن را كاشى كارى كرد و گنبدى روى قبر وى ساخت. قبر اين عالم شيعى، در غرب خيابان باب القبله صحن حسينى قرار دارد. امروزه در جوار مسجد و مدفن او حوزه علميه فعالى داير است.

10. كتابخانه حرم امام حسين (ع)

اين مكان به نام «مكتبه و دار مخطوطات الروضة الحسينيه المقدسه» معروف است و درب ورودى آن در سمت چپ راهرو باب قبله قرار دارد. وجود قفسه باز كتاب و فضاى مناسب براى مطالعه، از امتيازات اين كتابخانه است. اين محل نسبت به سال هاى قبل تغيير خاصى نداشته، جز آن كه در بازديد قبلى يك اتاق ويژه آثار مكتوب حسينى اختصاص داشت كه در اين سفر، ديگر وجود نداشت.

حضور دو ساعته در اين كتابخانه، به تورق و مطالعه چند كتاب سپرى شد. كتاب «كربلا فى الارشيف العثمانى» (1840- 1876 ق) برايم جالب بود. اين كتاب اثر «ويلك فايا» است كه از زبان تركى به عربى ترجمه و در سال 2008 منتشر شده است. چند نكته مندرج در اين كتاب قابل توجه بود از جمله:

- تعامل تجار ايرانى در نهايت اهميت است و در حسن رابطه ميان دولت عثمانى و ايران مؤثر است و اين امر به سفير تهران و والى بغداد گوشزد شده است.

- خانقين مهم ترين نقطه مرزى براى آمد و شد زوار و تجار ايرانى است.

- «كوبر» در سفرنامه خود به حضور 200 هزار زائر از ايران و هند در كربلا اشاره مى كند.

- حاكمان عثمانى برنامه هاى سخت گيرانه اى اجرا كرده اند تا از تلاش حجاج براى خاك سپارى مردگانشان در اراضى مقدسه جلوگيرى كنند. نتيجه گفت وگوها با ايران اين شد كه شاه ايران به حجاج ايرانى دستور داده تا در بازگشت از حج، به كربلا نروند.

- مقررات جديدى كه دولت عثمانى براى ورود جنازه متوفيان از ايران به عتبات عاليات وضع كرده، سبب نزاع ميان دو دولت گشته است. دولت ايران از بالا رفتن قيمت ها گله دارد.

- دولت عثمانى از ايرانيان مقيم كربلا پولى به عنوان «يويمة الدكاكين» مى گرفت و اين مقررى به نسبت ميزان سود هر كسبى متفاوت است كه سبب رنجش كسبه ايرانى شده بود. آنها در سال 1863 م خواستار لغو آن شدند.

- شاه اسماعيل دوم در سال 1526 ق دستور ساخت ضريح نقره قبر امام حسين (ع) را داد. همو دستور اصلاح قنات نجف را نيز صادر كرد.

ص: 109

- بزرگ ترين تخريب ضريح امام بعد از حمله متوكل، هجوم وهابيون در سال 1810 م بود. آنان در صبح 20 اوريل آن سال از بخش غربى وارد شهر شدند و ضريح امام را ويران كردند و تمامى زينت هاى موجود در آن را به غارت بردند و حدود 5 هزار شيعه را كشتند.

- ايران براى توسعه نفوذ خود در منطقه، به توزيع نسخه هاى قرآن پرداخته است. دولت عثمانى از ارسال سرى و فروش اين قرآن ها در مناطق تحت اداره خود جلوگيرى مى كند.

11. مرقد فضولى

«ملا محمد بن سليمان فضولى» شاعر و انديشمند والامقام شيعه (910- 990) است. در كربلا و در خانواده اى آذربايجانى به دنيا آمد. او را بزرگ ترين شاعر تركى آذرى در سده دهم مى دانند. مزار فضولى در سمت راست (بيرون) باب قبله و كنار خيابان است. پيشتر اتاقى در محل كشتى كنونى، روبه روى باب قبله قرار داشت كه معروف به «مزار فضولى» بود و اكنون نيز در سمت راست ورودى كتابخانه، سنگ قبرى از او گذاشته اند كه در مورد اخير با حقايق تاريخى ناسازگار است. او به جز ديوان شعر، كتابى مستقل در مقتل امام حسين (ع) به نام «حديقة السُعَدا» تأليف كرده است. از اين شاعر شيعى اشعار بسيارى در مدح و منقبت اهل بيت و امام حسين (ع) به يادگار مانده كه پايان مقاله را با ابياتى از شعر او مى آرايم:

چون خاك كربلاست فضولى مقام من نظم به هر كجا رود حرمتش رواست

زر نيست، سيم نيست، گهر نيست، لعل نيست خاك است شعر بنده ولى خاك كربلاست (1)


1- فضولى، محمد، ديوان فارسى، به كوشش حسيبه مازى اوغلى، استانبول، ص 15.

ص: 110

جلوه اى از شوق و ارادات هندوها به امام حسين (ع)

در يكى از روزهاى پاييز سال 1383 يكى از همكاران معزز دانشگاهى پرسشى به ظاهر ساده را مطرح كرد: «آيا در زبان انگليسى شعرى درباره امام حسين عليه السلام يافت مى شود؟» همين پرسش ساده آغاز مسيرى بلند و مطافى پربركت براى طوافى علمى گرد ادبيات عاشورا به زبان انگليسى بود؛ طوافى كه پس از وقوف در ميقات، هرگز از احرام آن خارج نشده و همواره در مسعاى آن به هروله مشغولم. (1)

اندكى بعد كه طوفانى از پرسش ها را در ذهن من ايجاد شده بود، به شعرى از شاعره هندو خانم «ساروجينى نايدو» (2)، (3) برخوردم كه در يكى دو كتاب چاپ شبه قاره درج شده بود (4)، (5). پس از خواندن و تدقيق در آنها به پرسش هايى رسيدم كه ظاهراً پاسخى براى آنها در ايران وجود نداشت. مى بايست عزم سفر مى كردم و گرد غربت را طوطياى چشم، تا در آن سوى دنيا به كشف حقيقت نايل آيم. براى اين منظور بايد به جايى سفر مى كردم كه ملتقاى فرهنگ شيعى و زبان و ادبيات انگليسى باشد؛ هندوستان. خوشبختانه در همان روزها، رايزن وقت فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در هند (6) براى مأموريتى در تهران به سر مى برد. گفت وگويى تلفنى با ايشان داشتم و چند روز بعد تهران را به سوى دهلى نو ترك كردم. به محض ورود به هند، به خانه فرهنگ جمهورى اسلامى ايران در دهلى نو رفته و از فرداى آن روز كار را آغاز كردم.

به كشورى پا نهاده بودم كه به علاقمندى نسبت به سالار شهيدان مشهورند؛ در هندوستان؛ روز عاشورا تعطيل رسمى است و اين نكته نشان احترام و ارادت مردم هند به ساحت مقدس امام و تجليل از نهضت شكوهمند اوست.

در اين كشور بزرگ، طبقه اى از هندوها زندگى مى كنند كه آنها را «برهمن» مى نامند و عالم ترين طبقه اجتماعى شمرده مى شوند. در ميان برهمن ها گروهى خاص وجود دارند كه آنها را «برهمن هاى حسينى» مى نامند. برهمن هاى حسينى معتقدند كه جدّ اعلاى آنان چند فرزند خود را در كربلا قربانى راه امام حسين (ع) كرد. دسته اى ديگر بر اين باورند هنگامى كه خبر بى وفايى كوفيان به بزرگ برهمن ها در هند رسيد، وى از باب انجام وظيفه، هفت تن از فرزندانش را به سوى كرانه فرات گسيل داشت تا هم از آن حضرت دفاع كنند و هم مراتب دعوت آن حضرت به هندوستان را به عرض برسانند؛ ليكن هنگامى كه آنان به سرزمين كرب وبلا رسيدند، خبر شهادت آن حضرت را دريافت كردند. آنان پس از بازگشت به هند، به سوگوارى پرداخته و هنوز هم مراسم عاشورا را بسيار باشكوه برگزار مى كنند.

در دهلى محله اى به نام كربلا وجود دارد كه بسيار ديدنى است. اين محله بسيار سرسبز و چشم نواز است و كربلا نام باغ بسيار بزرگى است كه در وسط آن مسجدى قرار دارد و درون آن شبيه ضريح مطهر امام حسين (ع) و شهداى كربلا را ساخته اند. جمله ها و عبارت هايى هم اغلب به زبان اردو و گاه فارسى و عربى بر در و ديوار آن جا نوشته اند. از همه عجيب تر اين كه نه تنها مسلمانان، بلكه هندوها هم براى نذر و نياز به آن جا مى آيند.

منطقه كربلا در دهلى داستانى عجيب دارد. وجه تسميه آن- كه نام كاملش «كربلا على گنج» است- از اين قرار است كه روزى پسر يكى از ثروتمندان و سرشناسان هندو به بيمارى سختى دچار شد و معالجات سودى نبخشيد و پسر در آستانه مرگ قرار گرفت. همان سال اين ثروتمند هندو با خود عهد مى كند كه اگر پسرش شفا يابد، به دين اسلام مشرف شود و ملك خود را وقف عزادارى حضرت امام حسين (ع) كند. بدين سان فرزندش شفا يافته و او نيز به عهد خود وفا مى كند.

از جمله آداب اجتماعى و رسوم هندوران اين است كه در برخى مناطق، به ويژه در ايالت «آندرا پِرادِش» كه در نيمه جنوبى مركز كشور واقع است و مركز آن شهر حيدرآباد (دَكَن) است، اگر پسرى در محرم و به ويژه در دهه عاشورا متولد شود، نامش را «حسين» مى گذارند و اين نام به هيچ روى تغيير يافتنى نيست. در همان ايالت، روستاهايى كه هيچ سكنه مسلمان ندارند، در دهه عاشورا خيمه عزادارى بر پا كرده و از مسلمانان ديگر روستاها دعوت مى كنند كه هر روز چند ساعت از مراسم عزادارى را در آن جا برگزار كنند! در برخى روستاهاى منطقه حيدرآباد كه فاقد سكنه مسلمان است، تعدادى امام باره (حسينيه) وجود دارد كه متوليان آنها غير مسلمان و غالباً هندو هستند. (7)

روزى با يكى از اساتيد هندى كه يك مسيحى كاتوليك بود صحبت مى كردم و ذكرى از تربت كيميا اثر كربلا رفت. وى گفت كه تربت كربلا را مى شناسد و در منزلش هم نگه دارى مى كند؛ ليكن هرگز آن را لمس نكرده است. همان شخص «بنياد پژوهش هنرى مارتين» در حيدرآباد را اداره مى كند كه از جمله بخش هاى ديدنى آن، نمايشگاه كوچكى از انواع مهرهاى كربلا مى باشد.


1- از همكار عزيز جناب استاد عبدالحسين طالعى براى طرح پرسش فوق بسيار سپاس گزارم.
2- خانم ساروجينى نايدو) sarojini naide 1949 - 1879) يكى از چهره هاى سياسى- ادبى مشهور هند بوده كه در نهضت استقلال هند بسيار فعاليت داشت. وى متولد حيدرآباد است و از كودكى با خانواده هاى مسلمان و شيعى معاشرت داشته و دست كم سه بار به ايران سفر كرده و زبان فارسى را هم به خوبى آموخته بود. وى در يكى از سخنرانى هايش براى ترغيب جوانان هندو، ماجراى روز عاشورا و پيروزى حقيقى امام حسين (ع) را براى آنان تشريح كرد.
3- براى مطالعه درباره زندگى و آثار خانم ساروجينى نايدو به كتاب هاى «پارانجاپى» و «ناراوانه» مراجعه شود. جست وجو در اينترنت هم مى تواند پايگاه هايى را نشان دهد كه حاوى مطالبى درباره حيات و آثار وى مى باشد.
4- y .Lalljee ,the Martyrdom of husain ..
5- دقت در برخى كتاب ها و سايت هاى اينترنتى حاوى اشعار انگليسى خانم نايدو موْيد اين نظر است كه دو شعر عاشورايى اين شاعره هندو از غالب مجموعه هاى شعرى ادبيات انگليسى هندوستان كنار گذاشته شده؛ براى نمونه، كتاب هاى «دسوزا» و «كينگ» اين اشعار را درج نكرده اند.
6- از جناب آقاى مرتضى شفيعى شكيب، رايزن فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در دهلى نو بسيار سپاس گزارم. ايشان و نيز آقايان دكتر حسين مظفرى و دكتر قائم حسينى كمك هاى بسيار ارزشمندى كردند كه صدبار و بيشتر قدردان زحماتشان هستم.
7- از آقايان دكتر سيد صادق نقوى و دكتر محمد تقى خان كه در سومين سفر پژوهشى ام به هندوستان در حيدرآباد كمك هاى ارزشمندى ارائه كردند، بسيار سپاس گزارم. در خصوص مراسم هندوها در ماه محرم، كتاب زير حاوى اطلاعات جالبى است: s. s. naghvi, and v. kishan Rao, eds., the muharram cer emsnies among the non muslims of Andhra pradsh, 2 nd ed. Hyderabab, A. P.: Bad up Ilm society, 2004 8Henry martin ..

ص: 111

ص: 112

از مكه تا كربلا

مقدمه

سه سال پيش لايق پوشيدن لباس احرام شدم. در مكه به دنبال گم شده خود بودم؛ يعنى پدرم كه از كودكى از دست داده بودم. در مسير سعى و در چرخش طواف «وجود» را يافتم و آرام گرفتم. من به اين حقيقت رسيدم كه گم شده اصلى من خداست، نه پدرم. به خدا كه نزديك تر شدم، عنايت او دوباره شامل حالم شد. آرى، من به خواست خدا راهى كربلا شدم. آيا اين نشان آن نبود كه من هنوز در لباس احرام مانده ام و به گناه آلوده نشدم؟! در سفر حج هر چه در دل داشتم، به روى كاغذ آوردم. خاطراتم را به اين انگيزه براى مسئولين سازمان حج و زيارت ارسال كردم كه آنها عمق تأثير اين سفر معنوى روى نوجوانان دل شكسته را دريابند. زمانى نگذشت كه نامه اى از سازمان حج و زيارت دريافت كردم، بدين مضمون: «سلام؛ خاطره ات زيبا و دل نشين بود. پاداش اين نوشته معنوى، اعزام شما به عتبات عاليات است؛ منتظر بمانيد.» از شوق، پرواز كردم. همه روياهايم را مقابلم مى ديدم. سفر كربلا؟!

پرواز تا كربلا

با ورود به نجف اشرف، رؤيايم به حقيقت پيوست. چشمم كه به گلدسته طلايى حضرت على (ع) افتاد، ناخودآگاه اشك در چشمانم حلقه زد. آيا واقعاً رؤيايم به حقيقت پيوسته بود؟ آيا من در حرم اميرالمؤمنين هستم؟ آرى، دوباره همان آرامش حجاز به سراغم آمد. خدايا! سپاس گزارم.

يا على! از اين كه در اين سن مرا طلبيدى، ممنونم. پس آرامشى به من عطا كن كه در مدينه و در كنار بى بى فاطمه يافتمش. ممنونم اى مولاى يتيمان! گذشته ام را مرور كردم و به مولايم گفتم: يا على جان! من هم در چهار سالگى يتيم شدم.

ساعت از نيمه شب گذشته بود. كم كم غرق در رؤياهايم شدم. گاه در خواب و شايد بيدارى، احساس مى كردم درِ رحمت تو به رويم باز شده. آن طرف كوفه، نورى مى ديدم كه به آسمان مى رفت. به گمانم پدر يتيمان، مولايم بود. ندايى شنيدم كه مى گفت: مولا به سراغم مى آيد. او از حال من خبر دارد و امشب به استقبالم مى آيد. به انتظارش بيدار مى مانم، كنار اين كوله بار پر از درددل هاى چندين ساله ام.

باز رو به مولا كردم و گفتم: على جان! چطور توانستى فاطمه را شبانه و غريبانه به خاك بسپارى؟! در مدينه كه بودم، نتوانستم با ايشان درد دل كنم؛ چون نشانى از قبرش نبود. در بقيع به دنبالش گشتم؛ كنار ضريح پدرش رفتم، ولى نشانى از او نيافتم. نزديك صبح بود كه به خود آمدم و خودم را در حرم اميرالمؤمنين يافتم. بعد از خواندن نماز صبح دلم آرام گرفت. هنوز هم دوست داشتم با مولايم حرف بزنم. على جان! حالا كه آرزويم به حقيقت پيوست و اكنون در خدمتت هستم، مى خواهم بگويم كه من هم مانند آن يتيمان كوفه از نگاه هاى ترحم آميز بعضى آدم ها خسته شده ام. خسته از آه كشيدن هاى گذرى و بى خاصيت. از همان كودكى وقتى كسى برايم دل سوزى مى كرد، عذاب مى كشيدم و احساس حقارت مى كردم. آنها نمى دانستند كه اگر پدر ندارم، خدايى دارم كه جبران همه كمبودهاى زندگى ام است. خدايى دارم كه هميشه مورد عنايت لطف بى كرانش قرار گرفته ام. من تو را دارم. تو كه پدر همه يتيمانى. آيا مى شود دوباره پا به سرزمين حجاز گذاشت؟ آيا مى توان در لباس احرام باقى ماند؟

به سمت مسجد كوفه حركت كرديم و بعد از نماز در پشت هر مقام، وارد مسجد شديم. اى كاش اميرالمؤمنين در اين لحظه ملكوتى هنگام اذان مغرب در محراب بود و ما پشت سرش نماز مى خوانديم. چه غروب غمگين و سنگينى است. همان حسى را دارم كه در بقيع داشتم.

على جان! انگار از اين غمى كه بر دلمان سنگينى مى كند، رها نمى شويم. چه مظلوم به شهادت رسيدى! باورم نمى شد كه در صف اول مسجد كوفه نماز مى خواندم. مسجدى كه روزگارى امام جماعتش اميرالمؤمنين بود. افسوس كه جاى مولايم در محراب خالى است. خدا را شكر كه اكنون در اين مكان مقدس هستم.

ص: 113

فردا صبح به مسجد سهله رفتيم. از نماز خواندن در مسجدى كه همه پيامبران در آن نماز خوانده اند، احساس خرسندى مى كردم. سپس به سمت خانه امام على (ع) رفتيم؛ آن جا كه روزگارى خانه مولايم بود.

اتوبوس به سمت سامرا حركت كرد. در اين سرزمين صحنه هايى ديدم كه حتى توصيفش بغض گلويم را مى شكند. وقتى خواستم وارد حرم امام حسن عسگرى (ع) شوم، توقع ديدن گلدسته هاى طلايى را داشتم. چشمم كه به حرم سياه پوش افتاد، پاهايم سست شد و توان راه رفتن نداشتم. به اين حقيقت رسيدم كه امام رضا (ع) با آن همه عشاق و حرم و گلدسته طلايى چگونه مى تواند غريب باشد. غريبى و غربت را در سامرا كنار حرم امام حسن عسگرى (ع) يافتم كه حتى گلدسته و بارگاه هم ندارد. به سردابه امام زمان رفتم؛ جايى كه آقا با خدا خلوت مى كرد. اندكى توقف كردم تا بلكه ذره اى از خلوت آن بزرگوار با خدا را لمس كنم.

به سمت كاظمين رفتيم و در جوار حرم امام موسى كاظم و اما جواد (عليهما السلام) آرام گرفتم. چه حرم باصفايى! يعنى من در كنار پدر و فرزند امام رضا (ع) هستم؟ هر وقت دلم مى گيرد، به حرم امام رضا (ع) مى روم و او را به جان جوادش قسم مى دهم. حال كه در حرم خودش هستم، نمى دانم از او چه بخواهم. افسوس! لحظاتى كه در سامرا و كاظمين بوديم، بسيار كوتاه بود و فرصت نشد كه همه حرف هايم را با اين بزرگواران در ميان بگذارم.

وقتى اتوبوس از كنار دجله و فرات مى گذشت، هر لحظه آفتاب سوزان تر مى شد و من تشنه تر. راهى سرزمين بلا شديم. ياد كربلا كه افتادم، اشكم جارى شد. به اين مى انديشيدم چه مصيبت ها كه در دشت كربلا بر امام حسين (ع) و يارانش نگذشت. چگونه حضرت عباس كنار رود فرات تشنه ماند، با وجود رودى با اين عظمت و آب گوارا؟!

كم كم گلدسته هاى طلايى حرم امام حسين (ع) نمايان شد. ناباورانه وارد حرم شدم. هميشه در روزهاى عاشورا آرزوى حضور در چنين مكانى را داشتم. حال در حرم امام حسين (ع) هستم؛ با آرامشى خاص كه تمام وجودم را فرا گرفته. آيا مى شود اين حس در وجودم ماندگار باشد؟ اكنون آرزوى ديدن ضريح شش گوشه حرم امام حسين (ع) به حقيقت پيوسته بود.

در ميان سيل اشك به ياد مادرش فاطمه زهرا (س) افتادم. مشتاق بودم كه تلّ زينبيه را ببينم. چقدر سخت است، وقتى برادرت را در مقابل چشمانت سر ببرند! چه دشوار است وقتى پرپر شدن عزيزانت را از نزديك ببينى و نتوانى كار كنى! من هم دوست داشتم مثل همه آنهايى كه به كربلا مى آيند، با خانواده ام مى آمدم. سال هاست كه خانواده من در همين دو نفر خلاصه شده است: من و مادرم. هميشه از خدا مى پرسم چرا بايد درد اين يتيمى را تحمل كنم؟ اما وقتى وارد كربلا شدم و عظمت حضرت زينب (س) را مشاهده كردم، همه گرفتارى هايم را در برابر سختى هاى حضرت زينب (س) قطره اى ديدم در برابر دريا. به راستى كه زينب چه دريا دل بود.

چه غروب غم انگيزى بود عصر جمعه كه متعلق به امام زمان (عج) است. به اين سعادت رسيدم كه در بين الحرمين باشم. در اين سو حرم امام حسين (ع) را مى بينم و در آن سو حرم حضرت ابوالفضل (ع) را. احساس كردم پا به بهشت گذاشته ام. بهشت من اين جاست. به سمت حرم حضرت عباس رفتم. يا عباس! از باوفايى هايت شنيده ام. شنيده ام كه آب را خود ننوشيدى و براى طفلان امام حسين (ع) بردى. دو دستت را در اين راه دادى و با لبان تشنه به شهادت رسيدى.

خدايا! بر طفلان امام حسين (ع) چه گذشت؟! بر حضرت زينب (س) چه گذشت؟! آيا بلايى غم بارتر از اين در دنيا رخ داده است؟ سخت ترين لحظه اين واقعه، لحظه خداحافظى خواهر و برادر بود كه حضرت زينب (س) زير گلوى برادرش را بوسيد. خيلى دردناك است كه با عزيزترينت خداحافظى كنى و بدانى كه لحظه اى بعد زنده نخواهد بود و ديگر نمى توانى او را در آغوش بگيرى. من هم به همين سختى با پدر خداحافظى كرده بودم. براى من هم دشوار بود كه بدانم ديگر او را نخواهم ديد و صدايش را نخواهم شنيد. چگونه مى توان بر بالين برادرى نشست كه سر ندارد؟! چگونه مى توان پيكر بدون سر را در آغوش گرفت؟! يا حسين! امشب را تا صبح در حرم باصفايت خواهم ماند تا بلكه از عشقت سيراب شوم. در بين الحرمين مى نشينم و ذكر مى گويم؛ آن قدر كه با دست پر به مشهد نزد آقا امام رضا (ع) برگردم.

سحر كه شد، خوابى شيرين به سراغم آمد. چه سرزمين سرسبزى، من كجايم؟ اين جا كجاست؟ سرزمين خوشبختى چقدر زيباست! كاش همين جا بمانم؛ نزد حسين و يارانش ...

ص: 114

بزرگترين طرح جامع حرمين كربلاى معلّى

طرح جامع كربلاى معلّى در عرصه اى به مساحت 260 هزار متر مربع توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات اجرا مى شود.

حرمين مطهر حضرت اباعبدالله الحسين (ع) و حضرت ابوالفضل العباس (ع) در كربلاى معلى از دوره هاى گذشته توسعه اى نيافته و فضاى قابل توجهى به آن افزوده نشده و اين در حالى است كه شمار زائران اين حرمين شريفين، روزبه روز افزايش يافته و تعداد زائران كربلاى معلّى قابل قياس با سال هاى گذشته نيست.

ستاد بازسازى عتبات عاليات به عنوان تنها مرجع قانونى و رسمى بازسازى عتبات بر اساس اين نياز، با مطالعات وسيع و برگزارى جلسات متعدد با توليت حرمين مطهر در كربلاى معلّى، «طرح جامع كربلاى معلّى» را با عرصه اى در حدود 260 هزار مترمربع تهيه كرده است. طرح جامع حرمين مقدس كربلاى معلا كه توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات تهيه شده، شامل فضاهاى زيارتى و عبادتى، محدوده داخل كمربندى شماره 2، محدوده ساماندهى بافت كربلاى قديم، فضاهاى فرهنگى- خدماتى حرم و فضاهاى تجارى، كمربندى پياده رو در اطراف فضاهاى زيارتى، رواق حضرت امام حسين (ع)، شبستان شمال شرقى حرم امام حسين (ع) مدخل شمالى حرم امام حسين (ع)، شبستان غربى حرم امام حسين (ع)، مدخل شرقى حرم امام حسين (ع)، صحن جنوبى حرم امام حسين (ع)، رواق حضرت ابالفضل (ع)، صحن حضرت ابالفضل العباس (ع)، صحن علقمه، حياط مسقف ضلع شرقى حرم حضرت ابالفضل العباس (ع)، مسجد جامع بين الحرمين، بين الحرمين، زينبيه و خيمه گاه است.

به گزارش فارس، ستاد بازسازى عتبات عاليات تاكنون بخش مقدماتى اجراى اين پروژه عظيم را به اجرا درآورده كه انجام مطالعات ژئوتكنيك، انجام مطالعات ژئوفيزيك، انجام مطالعات ژئومكانيكى، انجام مطالعات ترازهاى آب زيرزمينى و فشارها و تهيه طرح جامع (فاز صفر) حرمين مقدس كربلاى معلا از جمله اقدامات انجام شده در اين طرح بزرگ است.

ثبت قبرستان وادى السلام در فهرست ميراث فرهنگى جهان

به گزارش «ابنا»، يك ماه پس از حضور هيئتى از «يونسكو» در شهر نجف اشرف براى بررسى شرايط قبرستان وادى السلام، اين قبرستان در فهرست گنجينه ميراث فرهنگى جهان قرار گرفت.

وزارت فرهنگ عراق اعلام كرد: سازمان آموزش، علوم و فرهنگ سازمان ملل متحد (يونسكو) به اين دليل كه نزديك به 1000 سال از ساخت اين قبرستان مى گذرد و مدفن مشاهير بسيارى است، با ثبت اين قبرستان در فهرست ميراث فرهنگى جهان موافقت كرده است. «حاكم الشمرى» مدير رسانه اى وزارت فرهنگ عراق با اشاره به ديدارهاى متعدد ميان مسؤولان هيئت هاى يونسكو و مسئولان شهر نجف اشرف اظهار داشت: در ديدارى كه بين طرفين در هفته هاى گذشته برگزار شد، اعلام شد اين قبرستان علاوه بر اين كه بزرگ ترين قبرستان جهان شمرده مى شود، از نظر تاريخى نيز ارزش بسيارى دارد. وى افزود: آمار دقيقى از مدفون شدگان در اين قبرستان در دست نيست، اما اين مكان محل دفن ميليون ها نفر از كشورهاى مختلف از جمله عراق، ايران، هند، پاكستان، افغانستان، كويت، لبنان در طول صدها سال بوده است.

كشف گور دسته جمعى طلاب بحرينى در عراق

مدير مركز حقوق شهدا و گورستان هاى دسته جمعى عراق، از كشف يك گور دسته جمعى از شيعيان بحرين در اين كشور خبر داد.

به گزارش خبرگزارى اهل بيت (ع) (ابنا) يحيى القصير گفت: 14 طلبه حوزه علميه نجف كه بحرينى بودند و پس از دستگيرى شهيد محمدباقر صدر در سال 1978 توسط رژيم بعث اعدام شده بودند، در يكى از گورستان هاى دسته جمعى ديوانيه دفن شده اند. وى همچنين از كشف جسد 17 كويتى خبر داد كه هنوز دليل اعدامشان مشخص نشده است.

القصير در بخش ديگرى از اين گفت وگو اظهار داشت: تاكنون بالغ بر 69 گور از 105 گور دسته جمعى در شهر ديوانيه كشف شده است كه از اين تعداد در 52 گورستان، اجساد كردهاى كشف شده است.

هر روز مدارك و اسناد جديدى از جنايات وحشيانه صدام و رژيم ضد انسانى بعثى در عراق كشف مى شود؛ رژيمى كه با چراغ سبز آمريكا و رژيم صهيونيستى، جنگى خونين در منطقه به راه انداخت و نسل كشى گسترده اى از شيعيان و كردهاى عراق كرد.

راه اندازى كارگاه قالى شويى مخصوص حرمين در كربلا

زائرانى كه در طول يكى دو سال اخير توفيق زيارت حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) و حضرت ابالفضل العباس (ع) در كربلاى معلا را داشته اند، وضعيت متفاوت نظافت حرمين را در مقايسه با سال هاى پيش ديده اند. يكى از مواردى كه

ص: 115

نظر زائران حضرت را به خود جلب مى كند، موضوع پاكيزگى فرش هاى حرمين است كه اين امر به سبب راه اندازى كارگاه قالى شويى و مرمت فرش هاى حرمين توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات محقق شده است.

احداث بيمارستان 120 تختخوابى در كربلاى معلّا

عمليات ساخت بيمارستان 120 تختخوابى امام زين العابدين (ع) در دوم فروردين 87 در زمينى به مساحت 2 هزار و 380 متر مربع و در زيربنايى بالغ بر 10 هزار و 300 مترمربع در 6 طبقه آغاز شد. اين پروژه تقريبا در فاصله 950 مترى شمال حرم حضرت قمر بنى هاشم (ع) در حال ساخت است و تاكنون 42 درصد پيشرفت داشته است. طبقه همكف اين بيمارستان در كربلاى معلّا توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات در مساحت 2 هزار و 380 متر مربع، شامل اتاق هاى راديولوژى، عكسبردارى، I. R. M، سيتى اسكن، ماموگرافى، سونوگرافى، رختكن، سرويس هاى بهداشتى، نمازخانه، رستوران، بوفه و تأسيسات برقى و مكانيكى در حال ساخت است. طبقه اول بيمارستان امام زين العابدين (ع) با مساحت يك هزار و 750 مترمربع با كاربرى اورژانس، پذيرش و اطلاعات، ترياژ، رختكن آقايان و خانم ها، سرويس بهداشتى، اسكراپ، اتاق عمل سرپايى، تزريقات، بسترى موقت درمانگاه، سالن انتظار درمانگاه، داروخانه و انبار دارو ساخته مى شود. براى طبقه دوم اين بيمارستان 17 مطب تخصصى و عمومى به مساحت يك هزار و 750 مترمربع و در ساختمان جانبى آن به مساحت 280 مترمربع، يك سردخانه در نظر گرفته شده است.

بخش هاى نابارورى، آزمايشگاه و پاتولوژى، دندانپزشكى، آزمايشگاه نابارورى، اتاق عمل، زنان و زايمان، ايمنولوژى، سرولوژى، هماتولوژى، بيوشيمى، ميكروبيولوژى و نمونه بردارى، از جمله بخش هاى در نظر گرفته شده براى طبقه دوم اين بيمارستان است.

مساحت كل طبقه سوم بيمارستان امام زين العابدين (ع) يك هزار و 750 مترمربع است كه شامل 4 اتاق عمل، ريكاورى، UCI و UCC، ايستگاه پرستارى، اسكراپ، بخش استريل و بسته بندى لوازم مى شود. طبقه چهارم و پنجم اين پروژه نيز در مساحتى به متراژ 2 هزار و 560 مترمربع در حال ساخت است. ايستگاه پرستارى، اتاق وسايل تميز و كثيف، استراحت كاركنان، سرويس هاى بهداشتى، بخش بسترى، ايزوله، اتاق هاى بسترى، اتاق كنترل، اندوسكوپى، كولوندسكوپى و پاويون پزشكان از بخش هاى اين طبقات است.

ساخت گلدسته هاى حرم امام حسين (ع)

پروژه طراحى، ساخت و نصب گلدسته هاى حرم مطهر امام حسين (ع)، ساخت گلدسته برج ساعت حرم مطهر، پروژه تأمين و اجراى 2400 مترمربع سنگ كارى حرم، احداث تصفيه خانه حرم و تزريق 60 تن بتن در حرم حضرت ابالفضل العباس (ع) به منظور مقاوم سازى حرم و جلوگيرى از پيشرفت آب هاى زيرزمينى نيز از كارهاى انجام شده توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات در كربلاى معلا بوده است.

ساخت و نصب درب طلايى حرم امام حسين (ع)

طراحى، ساخت و نصب درب طلا براى ورودى هاى حرم مطهر حضرت اباعبدالحسين (ع) و ساخت و تحويل درب طلاى باب القبله در ابعاد 3/ 3 (ع) 7 متر توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات به انجام رسيد. تعويض سنگ ديوار به ارتفاع 05. 2 متر و به مساحت 1000 متر، طراحى و تهيه سنگ كتيبه اسامى شهدا به مساحت 280 متر، تهيه سنگ ازاره دور كتيبه، به طول 800 متر، طراحى و تهيه كاشى معرق آيات قرآنى به مساحت 330 متر، طراحى و تهيه حاشيه كاشى معرق با طلاكارى به طول 860 متر و بازسازى و مرمت ديوارهاى حرم مطهر به حجم 146 مترمكعب نيز از اقدامات ستاد بازسازى در كربلاى معلا بوده است.

ساخت و نصب دو باب درب نقره در حرم امام حسين (ع)

ساخت و نصب دو باب درب نقره در حرم مطهر ابا عبدالله الحسين (ع)، ساخت و نصب درب گاوصندوق خزانه حرم مطهر، سنگ كارى كف و ديوار رواق هاى بيرونى مسقف جديد، سنگ كارى 12 ستون مسقف جديد به ارتفاع 4 متر، انجام عمليات كف حرم مطهر امام حسين (ع) به متراژ 1600 متر مربع، برداشت و تثبيت كف حرم مطهر در قسمت باب السلام به مساحت 150 مترمربع، اجرا و زه كشى هاى رطوبتى با سقف بتنى و ثبات كف با اجراى 15 سانتى متر بتن، توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات انجام گرفت.

ص: 116

ساخت درب هاى طلاى حرم حضرت ابالفضل العباس (ع)

ساخت دو درب طلاى حرم حضرت ابالفضل العباس (ع) توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات و با هداياى مردمى پايان يافت. تأمين بخشى از سيستم سرمايش حرم حضرت ابالفضل العباس (ع)، اجراى پروژه نور و تأمين روشنايى بين الحرمين نيز از ديگر اقدامات صورت گرفته توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات بوده است.

آغاز عمليات ساخت ضريح حبيب ابن مظاهر

با اتمام مراحل طراحى ضريح حبيب ابن مظاهر توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات، عمليات ساخت اين ضريح آغاز شده است. هم چنين مراحل طراحى ضريح ابراهيم مجاب به اتمام رسيده و عمليات ساخت آن شروع شده است. اتمام طراحى و شروع عمليات ساخت 9 باب درب نقره براى حرم مطهر امام حسين (ع)، آماده كردن 2 باب درب طلا براى نصب در حرم، اصلاح، تعمير و بهينه سازى سيستم صوتى حرم مطهر امام حسين (ع) و طراحى و اجراى كتيبه بالاى پنجره قتلگاه نيز از ديگر اقدامات ستاد بازسازى عتبات عاليات در كربلاى معلا در قالب طرح «يا حسين» بوده است.

آغاز ساخت ضريح حرم حضرت مسلم (ع) در تهران

به گزارش خبرنگار بخش حج و زيارت خبرگزارى دانشجويان ايران (ايسنا)، در مراسم افتتاح ساخت اين ضريح كه هم زمان با آن، يكى از پنجره هاى ساخته شده ضريح حرم حضرت مسلم (ع) پرده بردارى شد، سيدمحمد حسينى، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى درباره فعاليت هاى حضرت مسلم (ع) در دوران امام حسين (ع) سخن گفت و به نقش ايرانيان در بازسازى عتبات عاليات عراق و حمايت از اهل بيت (ع) اشاره كرد.

حسن پلارك، رييس ستاد بازسازى عتبات عاليات عراق در ايران نيز در اين مراسم گزارشى از ساخت ضريح حرم حضرت مسلم (ع) و ديگر فعاليت هاى اين ستاد ارائه كرد.

ساخت ضريح حرم حضرت مسلم (ع) در عراق، توسط جمعى از هنرمندان و استادكاران ايرانى در امام زاده هاى باغ فيض تهران آغاز شده است و عمليات ساخت آن، با برآورد هزينه/ تا ميليارد تومان ماه طول خواهد كشيد.

در ساخت اين ضريح از فريم «استنلس استيل» كه شب گذشته در حضور مسؤولان كار گذاشته شد، استفاده مى شود. اين فريم براى نخستين بار در ساخت چارچوب ضريح هاى عتبات عاليات، با توافق دولت عراق به كار گرفته شده است. عمر اين فلز تا سال تخمين زده مى شود و با توجه به شرايط آب وهوايى عراق، اين سازه ها كاملا مناسب ارزيابى شده است.

در ساخت اين ضريح/ تن نقره، كيلوگرم طلا و كيلوگرم مس استفاده مى شود. اين ضريح پنج متر و سانتى متر طول و چهار متر و سانتى متر عرض دارد و به صورت مكعبى با پنجره ساخته مى شود.

سازنده ضريح حرم حضرت مسلم (ع) استاد «شيردل» و گروه قلم زنى اوست. طراحى آن را استاد «اسكندرپور» بر عهده دارد و خطاط آن نيز استاد «موحد» است. كارگاه ساخت اين ضريح در امام زاده سيدجعفر و سيده حميده خاتون (ع) باغ فيض در مدت آماده سازى ضريح برپاست و مردم مى توانند هر روز در جريان ساخت آن قرار گيرند و در صورت تمايل، كمك هاى خود را به شماره حساب بانك ملى واريز كنند.

احداث منوريل در نجف

مسؤولان شهر نجف اعلام كردند يك شركت كانادايى برنده مناقصه براى ساخت نخستين خط مونوريل عراق در شهر نجف به ارزش ششصد ميليون دلار شد. طرح مونوريل پس از شهرهاى مكه و قم، سومين طرح مونوريل در شهرهاى مقدس اسلامى به شمار مى رود.

شركت «ترانس گلوبيم اينترنشنال» (معروف به گلوبيم) كه يك كنسرسيوم كانادايى است، برنده اين مناقصه شد. طرح مونوريل، يكى از چند طرح بزرگ زيربنايى است كه مسئولان عراقى، پس از زمان سقوط رژيم صدام حسين ارائه كردند. اين طرح ها شامل احداث مترو بغداد با هزينه چند ميليارد دلار مى شود، ولى تاكنون هيچ يك از اين طرح ها عملى نشده است. شهر نجف يكى از مهم ترين شهرهاى مقدس شيعيان است و هر سال در چندين مناسبت مذهبى ميزبان صدها هزار زائر شيعه است. «انور الحبوبى» عضو كميسيون سرمايه گذارى نجف مى گويد: اجراى طرح مونوريل در نجف از شدت بحران در بخش حمل و نقل و شلوغى خيابان ها به ويژه در مناسبت هاى دينى خواهد كاست. وى افزود: مونوريل نجف در دو مرحله اجرا مى شود و تا سه سال ديگر تكميل خواهد شد. شركت كانادايى كه براى اجراى اين طرح انتخاب شده، يك نيروگاه برق نيز براى تأمين برق مورد نياز مونوريل احداث خواهد كرد. شركت گلوبيم در پايگاه اينترنتى خود اعلام كرده است كه طرح مونوريل نجف شامل احداث خط آهنى به طول 37 كيلومتر خواهد بود كه سه زيارتگاه مهم در استان نجف، يعنى مرقد امام على (ع) و مسجد كوفه و مسجد سهله را

ص: 117

به يكديگر متصل خواهد كرد. اين مونوريل دو ترمينال بزرگ اتوبوس رانى را نيز به يكديگر متصل خواهد كرد. اين طرح در مرحله دوم، تا فرودگاه جديد نجف امتداد خواهد يافت.

تأسيسات زيربنايى عراق به علت ده ها سال جنگ و تحريم هاى بين المللى و كمبود سرمايه گذارى بسيار آسيب ديده است. دولت عراق براى ترميم جاده ها و خطوط راه آهن و بندرگاه ها و نيروگاه هاى برق و ساير تأسيسات زيربنايى تلاش مى كند، ولى حملات مكرر شورشيان مانع اين فعاليت هاست. دولت عراق به رياست نورى المالكى 11 توافقنامه با شركت هاى نفتى جهان براى بهره بردارى از ذخاير عظيم نفت اين كشور امضا كرده است. كارشناسان اقتصادى مى گويند دولت عراق اگر خواستار تقويت اقتصاد خود و كاهش بيكارى است، بايد بخش هاى غيرنفتى را توسعه دهد.

اعلام تشكيل فراكسيون عتبات عاليات مجلس شوراى اسلامى

به گزارش خبرنگار پارلمانى خبرگزارى «فارس» فراكسيون عتبات عاليات مجلس شوراى اسلامى به رياست آقاى محمدرضا آشتيانى با صدور پيامى اعلام موجوديت كرد. متن اين پيام به شرح ذيل است:

اهميت عراق به لحاظ وجود معصومين و عتبات عاليات، بر احدى پوشيده نيست. در كنار ملت بزرگ ايران، نمايندگان مجلس تصميم گرفتند براى تعميق تعاملات فرهنگى، سياسى و اجتماعى مردم ايران و عراق و استفاده از ظرفيت هاى مردمى و حكومتى در بازسازى عتبات عاليات و بقاع متبركه ائمه اطهار و كمك به مديريت ميدانى فعال در عراق، فراكسيونى تحت عنوان «فراكسيون عتبات عاليات» را تشكيل دهند. مجلس به عنوان نماينده مردم شريف ايران، ظرفيتى است كه مى تواند در كمك به بازسازى عتبات و به عنوان حلقه واصل نهادهاى مردمى و حكومتى تلاش هاى مؤثرى داشته باشد. اميدواريم كليه آحاد مردم بزرگوار، نمايندگان محترم مجلس، دولت محترم، علماى بلاد، مراجع تقليد و كليه دلسوزانى كه دغدغه بازسازى عتبات عاليات و توسعه مطالعه فرهنگى ملت هاى مسلمان را دارند، ما را از ارشادات خود محروم نسازند.

ميراث حضور آمريكا در عراق، به روايت روزنامه آمريكايى

با خروج نخستين گروه نظاميان آمريكايى از عراق، روزنامه آمريكايى «كريستين ساينس مانيتور» به بررسى ميراث آمريكا براى عراقى ها و دستاورهاى ايالات متحده از حضور اشغالگرانه در عراق پرداخت.

به گزارش «تابناك»، اين گزارش تحليلى با اتكا به اعداد و ارقام رسمى منتشر شده در مؤسسات بين المللى، نهادهاى آمريكايى و دولت عراق تهيه شده و حكايت از نتايج نگران كننده ناشى از اين حضور دارد.

بنابراين گزارش، عراق در سال هاى پس از اشغال- تا پايان سال 2010- معادل 750 ميليارد دلار درآمد نفتى خواهد داشت كه از اين رقم، 53 ميليارد دلار براى امور آموزش و بهداشت، 142 ميليارد دلار براى امور نظامى و آموزش نظاميان، 25 ميليارد دلار هزينه آموزش پليس و 51 ميليارد دلار را آمريكا براى تأمين هزينه هاى حضور خود در عراق برداشت كرده است.

در اين گزارش آمده است: در دوران اشغال عراق، آمريكايى ها 4415 كشته (تا 15 اوت 2010)، انگليس 179 كشته و ديگر كشورهاى هم پيمان 139 كشته را ثبت كرده اند. در ميان ايالت هاى آمريكا كاليفرنيا با 466 كشته و تگزاس و پنسيلوانيا به ترتيب با 413 و 195 كشته مقام نخست تا سوم را در ميان ايالت هاى آمريكا از آن خود كرده اند.

اين روزنامه آمريكايى در ادامه با انتشار ارقام زير، تلاش كرده است تا بدون تحليل و پيش داورى، زيان مشترك مردم آمريكا و عراق را از جنگى بى فرجام نشان دهد:

- شمار مجروحان آمريكايى: 31822 نفر

- شمار كشته شدگان ارتش عراق از زمان حضور آمريكا تا پس از پايان جنگ: 9537 نفر

- شمار شهروندان كشته شده عراقى: بين 97000 تا 106000 نفر.

كريستين ساينس مانيتور در پايان مى نويسد: اكنون 20 درصد مردم عراق كاملًا از بهداشت محرومند؛ 55 درصد از آنها آب آشاميدنى بهداشتى ندارند؛ 50 درصد مردم اين كشور در مناطق شهرى فقط 12 ساعت در روز از انرژى برق برخوردارند و 30 درصد مردم تنها با دريافت جيره هاى دولتى مى توانند به زندگى خود ادامه دهند.

آخرين وضعيت ساخت ضريح جديد حرم امام حسين (ع)

به گزارش خبرگزارى فارس از تبريز، حجت الاسلام والمسلمين محمد تكيه اى آخرين وضعيت ساخت ضريح جديد حرم امام حسين (ع) را تشريح كرد.

مسئول ساخت ضريح جديد حرم حضرت اباعبدالله الحسين (ع) اظهار داشت: 70 درصد از عمليات اجرايى به پايان رسيده و در حال حاضر مراحل مونتاژ و زرگرى اين حرم مطهر در حال انجام است.

وى يادآور شد: در ضريح فعلى اسامى پنج تن آل عبا و 14 معصوم (ع) ثبت نشده و ساده ترين ضريح در عتبات مقدسه، ضريح حضرت اباعبدالله الحسين (ع) است؛ اما در طرح جديد ضريح، اين امر پيش بينى شده است.

ص: 118

تكيه اى افزود: اشعار عربى در كتيبه ها و شكل ضريح با ضريح قبلى كاملًا متفاوت است. از نظر ارتفاع هم افزايش يافته، اما شش گوشه بودن ضريح به شكل خود باقى است.

ثبت صندوق هاى خاتم حرم مطهر عسكريى (ع) در فهرست آثار ملى

به گزارش خبرگزارى دانشجويان ايران «ايسنا» مديركل ميراث فرهنگى، صنايع دستى و گردشگرى فارس همراه با جمعى از مسؤولين اين اداره كل، از كارگاه هنرى عتبات عاليات فارس در مجموعه فرهنگى شلمچه بازديد كردند.

در اين بازديد كه با حضور سرپرست ستاد بازسازى عتبات عاليات فارس و مسوول كارگاه هنرى عتبات عاليات انجام شد، مسؤولان از بخش هاى درودگرى و ساخت صندوقچه ها، درها و نرده هاى قبور مطهر ائمه اطهار (ع) بازديد كردند.

محمدرضا بذرگر، مديركل ميراث فرهنگى، صنايع دستى و گردشگرى فارس در اين برنامه از فعاليت هاى هنرمندان برجسته شيرازى كه با عشق و علاقه اى وصف ناپذير به ساخت درها، صندوقچه و نرده هاى قبور مطهر ائمه اطهار مشغول بودند، بازديد و با نحوه كار آنها آشنا شد.

استاد «حقيرى» هنرمند شيرازى و مسؤول كارگاه درودگرى، درباره چگونگى ساخت انواع درها، صندوقچه و نرده ها و همچنين كارهاى هنرى گره چينى توضيحات لازم را ارائه داد.

مختارى، سرپرست ستاد بازسازى عتبات عاليات فارس در اين برنامه به تشريح فعاليت هاى اين ستاد پرداخت و گفت: ساخت 4 درب از چوب ساج، طلا، نقره و مس براى حرم مطهر حضرت اميرالمومنين على بن ابى طالب (ع)، ساخت 3 درب از چوب ساج، طلا، نقره و مس و مشاركت در ساخت ضريح مطهر حرمين مطهر حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) و حضرت اباالفضل العباس (ع)، ساخت 3 درب از جنس چوب ساج، طلا، نقره و مس، 14 نرده، 2 صندوق خاتم كارى نفيس براى حرمين مطهر حضرت امام موسى كاظم (ع) و حضرت جواد الائمه (ع) از اقدامات اين ستاد توسط هنرمندان درودگر و خاتم كار شيرازى بوده است.

وى افزود: 4 صندوق خاتم براى مرقد مطهر امام حسن عسكرى، امام هادى، حضرت نرجس خاتون و حضرت حكيمه خاتون توسط هنرمندان شيرازى، در مصلاى نمازجمعه شيراز در دست ساخت است و پس از اتمام كار به سامراء ارسال خواهد شد كه با توجه به منحصر به فرد بودن اين صندوق ها پيشنهاد مى كنيم در فهرست آثار ملى كشور به ثبت برسند.

مختارى هم چنين از ساخت 9 درب مرقد مطهر ائمه اطهار در كارگاه شلمچه و 14 نرده مرقد مطهر حضرت امام جواد (ع) خبر داد و گفت: عمليات ساخت رو به پايان بوده و به زودى براى نصب فرستاده خواهد شد.

نقش منافقين در حملات انتحارى كربلا

با افشاى سند طبقه بندى شده وزارت خارجه ايالات متحده امريكا نقش منافقين در حملات انتحارى كربلا محرز شد. به گزارش خبرگزارى «مهر»، يك دادگاه استيناف فدرال ايالات متحده در تاريخ 16 ژوئيه 2010 ضمن ارائه گزارشى به دولت آمريكا با اشاره به برخى اسناد وزارت خارجه، خواستار اعطاى فرصت به گروهك منافقين براى توضيح درباره اتهامات تروريستى آنان شد. در بخشى از اين گزارش به آموزش زنان در پادگان اشرف براى انجام عمليات انتحارى و نقش فعال گروهك موسوم به مجاهدين خلق در طراحى عمليات انتحارى در كربلا اشاره شده است. هم چنين در اين گزارش به برآوردهاى جامعه اطلاعاتى آمريكا بر اساس اظهارات بازرسان بين المللى اشاره شده كه بر اساس آن، اين گروهك با انگيزه هاى سياسى به ارائه اطلاعات غلط و تحريف شده درباره برنامه هسته اى ايران پرداخته است. بنابراين گزارش، وزارت خارجه آمريكا 23 ژوئيه 2010 (هفت روز پس از رأى دادگاه استيناف براى بررسى و تجديد نظر در تروريست دانستن منافقين) بار ديگر نام اين گروهك را در فهرست گروه هاى تروريستى خارجى قرار داده و تأكيد كرد تفاوتى ميان سازمان مجاهدين خلق، شوراى ملى مقاومت يا ديگر اسامى آن نمى بيند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109