ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 18

مشخصات كتاب

سرشناسه : بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور : ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر : قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9 : ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2 : ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382( 30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات : ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده : ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده : شركت به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره : ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي : ‫ 297/179 ‮

جلد هيجدهم

سوره شعرا ء … ص: 3

اشاره

تمام اين سوره مكي است، جز قسمت اخير آن از «وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ» تا آخر.

تعداد آيات … ص: 3

از نظر كوفيان و شاميان و متقدمين اهل مدينه 227 آيه و از نظر ديگران 236 آيه است.

فضيلت سوره … ص: 3

ابي بن كعب نقل كرده است كه پيامبر خدا فرمود: هر كس سوره شعراء بخواند، اجر او ده حسنه است و هر حسنه اي باندازه عدد همه كساني است كه تصديق و تكذيب نوح و هود و شعيب و صالح و ابراهيم كردند و بعدد همه كساني كه تكذيب عيسي و تصديق محمد (ص) كردند.

ابو بصير از امام صادق (ع) نقل كرده است كه هر كه «طس» هاي سه گانه را در شب جمعه بخواند، از اولياء خدا و در جوار اوست و خدا او را در جنة العدن كه در وسط بهشت است با انبياء و رسل و اوصياء راشدين، قرار ميدهد و هرگز در دنيا پريشاني نمي بيند و در آخرت اجر او بهشت است تا خشنود شود و خداوند صد حور العين به تزويج او در مي آورد.

تفسير سوره … ص: 3

در پايان سوره فرقان درباره تكذيب كتاب گفتگو شد. در آغاز اين سوره در وصف كتاب سخن مي گويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 4

سوره الشعراء (26): آيات 1 تا 9 … ص: 4

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (3) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ (4)

وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (6) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَي الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (8) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (9)

ترجمه … ص: 4

آن آيات، همين آيات كتاب مبين است. شايد خود را به هلاكت افكني كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 5

آنها اهل ايمان نيستند. اگر بخواهيم از آسمان آيتي برايشان نازل مي كنيم تا گردنهاي ايشان خاضع گردد. هيچ تذكر جديدي از جانب خداوند براي ايشان نمي آيد جز اينكه از آن اعراض مي كنند. آنها تكذيب كردند و اخبار آنچه مورد استهزاء قرار مي دهند به آنها خواهد رسيد. آيا به زمين نمينگرند كه از هر جفتي نيكو چقدر آفريده ايم؟ در اين كار آيتي است و اكثر آنها مؤمن نيستند خداي تو، عزيز و رحيم است.

اعراب … ص: 5

أَلَّا يَكُونُوا: در محل نصب و مفعول له.

فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ: در محل جزم، عطف بر «ننزل».

مِنْ ذِكْرٍ: در محل رفع، «من» زائده.

كم: در محل نصب و مفعول «انبتنا» كه در محل حال است.

مقصود … ص: 5

طسم: معاني اين حروف را در اول بقره ذكر كرده ايم و نيازي به تكرار نيست.

مجاهد و ضحاك گويند:

«طسم» و «طس» از اسامي قرآن است. ابن عباس در روايت والبي گويد: «طسم» از اسماء خدا و قسم است. قرظي گويد: خداوند به اين حروف به «طول» (قدرت) «سناء» (نورانيت،) و ملك خود سوگند ياد كرده است.

محمد بن الحنفيه از علي (ع) نقل كرده است كه پيامبر (ص) هنگام نزول «طسم» فرمود: «طاء» طور سيناء و «سين» اسكندريه و «ميم» مكه است.

برخي گفته اند: «طاء» درخت طوبي و «سين» سدرة المنتهي و «ميم» محمد مصطفي (ص) است.

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ: آن آياتي كه وعده داده شده ايد، همين آيات قرآني است كه بيان كننده حق و باطل است.

لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ: شايد خويشتن را به هلاكت افكني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 6

كه آنها مؤمن نيستند و بر كفر خود استقامت مي ورزند. اين جمله را براي تسليت خاطر پيامبر و تخفيف اندوه هاي او مي فرمايد.

إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ: اگر بخواهيم از آسمان دلالت و علامتي نازل كنيم تا ناچار شوند ايمان آورند و در برابر آن رام و تسليم گردند.

در اينجا خضوع به گردنهاي ايشان نسبت داده شده و لذا درباره آن وجوهي گفته اند: 1- منظور اين است كه صاحبان گردنها خاضع مي شوند. يعني مضاف حذف شده و مضاف اليه به جاي آن

نشسته است. 2- هر گاه گردنها خاضع شوند، خود شخص هم خاضع شده است. 3- از لحاظ ادبي «خاضعين» به ضمير (هم) مربوط است.

نه به اعناق. نظير قول شاعر:

اري مر السنين اخذن مني كما اخذ السرار من الهلال

مي بينم گذشت سالها را كه از من كم مي كنند، هم چنان كه شب هاي آخر ماه از هلال ميكاهند. (در اين شعر «اخذن» به مضاف اليه يعني «السنين» مربوط است نه به مضاف، يعني «مر» 4- مقصود از اعناق، رؤساء و جماعت است. 5- از آنجا كه اعناق داراي صفت عاقل شده، فعل مسند به عقلاء به آن نسبت داده شده است.

ابن عباس گويد: اين آيه درباره ما و بني اميه نازل شده است. بزودي دولت ما برايشان غالب مي شود و گردنهاي ايشان در برابر ما خضوع خواهد كرد.

وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ: خداوند از حال كفار خبر ميدهد كه اينها در برابر قرآن- كه تذكر جديد خداوند است- اعراض مي كنند و درباره آن نمي انديشند.

اطلاق كلمه ذكر به قرآن نمونه هايي دارد. مثل: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (ما قرآن را نازل كرده و ما حافظ آنيم: حجر 9).

فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ: قيامت را تكذيب كردند و بزودي اخبار آنچه مورد استهزاء قرار ميدهند به آنها ميرسد. (تفسير اين قسمت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 7

در سوره انعام گذشت).

أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَي الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ: آيا بزمين نمينگرند كه از هر نوع پسنديده و نافعي چقدر در آن سبز كرده ايم. «1»

برخي گفته اند:

مقصود از نبات زمين، مردم است. چنان كه مي فرمايد: «وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً» (خداوند شما را از زمين رويانيد: نوح 17) آنها كه داخل بهشت شوند، كريمند و آنها كه به جهنم روند، پست مي باشند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ: در اينها نشانه ها و دلائلي بر قدرت و يگانگي ماست. ولي اكثر ايشان تصديق و اعتراف ندارند، و اين بخاطر عناد و تقليد از اسلاف و فرار از وظيفه و تكليف است. (بگفته سيبويه كلمه «كان» در اينجا زائد است).

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ: خداي تو قادر غير عاجز و غالب غير مغلوب است و انواع نعمت ها را به بندگان خود مي بخشد.

__________________________________________________

(1)- كلمه زوج به معني نوع است و از آنجا كه در معني آن ملاحظه «نايگانگي» شده است، مفهومي دارد كه با مفهوم فرد و «يگانگي» مغايرت دارد. از اينجهت است كه بخداوند متعال فرد گفته مي شود ولي زوج اطلاق نمي شود.

كليه موجودات ممكنه عالم و لو فرد و تك باشند، اما واقع اين است كه فرد و تك حقيقي نيستند و در ذات و سرشت آنها استعداد آميزش و تزوج با موجودات ديگر نهفته است و حتي مي توان گفت: اينها وقتي كاملا جالبند كه در حال تزوج و آميزش و تركيب با يكديگر ملاحظه شوند و الا به تنهايي معلوم نيست اين همه داراي ارزش و اهميت باشند.

هر موجودي يك نوع گرايش و كشش بطرف همنوعان خود دارد و يك نوع گرايش و كشش بطرف موجودات و مخلوقات ديگر. اينجاست كه براي كسي كه در باره موجودات مطالعه ميكند، يك مطالعه سه جنبه اي اهميت دارد: يكي وضع

هر موجودي بملاحظه خودش بتنهايي و ديگر بملاحظه تزوج آن با موجودات همنوعش و سوم مطالعه آن بملاحظه تزوج آن با موجودات غير همنوعش. اينجاست كه استعمال كلمه زوج در مورد نباتات زمين ما را به حقائق تازه اي رهنمون مي شود. آري:

جهان چون چشم و خال و خط و ابروست كه هر چيزي بجاي خويش نيكوست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 8

سوره الشعراء (26): آيات 10 تا 30 … ص: 8

اشاره

وَ إِذْ نادي رَبُّكَ مُوسي أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ (11) قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (12) وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلي هارُونَ (13) وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (14)

قالَ كَلاَّ فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ (17) قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ (19)

قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (21) وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ (22) قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ (23) قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (24)

قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (25) قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (26) قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27) قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (28) قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (29)

قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ ءٍ مُبِينٍ (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 18، ص: 9

ترجمه … ص: 9

بياد آور هنگامي كه خداي تو موسي را ندا كرد كه نزد مردم ستمكار- يعني قوم فرعون- بيا. آيا وقت آن نيست كه تقوي پيشه كنند؟ گفت: خدايا، مي ترسم كه تكذيبم كنند. سينه ام تنگ است و زبانم آزاد نيست. هارون را بكمكم بفرست.

آنها را بر من ادعايي است كه مي ترسم مرا بكشند. خدا فرمود: نه چنين است. با

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 10

آيات ما برويد كه ما با شمائيم و مي شنويم. بيائيد پيش فرعون و بگوئيد: ما فرستاده خداي عالمين هستيم. بني اسرائيل را با ما بفرست. فرعون گفت: آيا ترا در كودكي تربيت نكرديم و سالهايي از عمر خود در ميان ما نبودي؟ كار خود را كردي و كفران نعمت نمودي. موسي گفت: آن كار را در آن وقت كردم و از گمراهان بودم. و هنگامي كه از شما ترسيدم، از شما فرار كردم خداوند نبوت بمن بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد. آيا اين است نعمتي كه بر من منت مي گذاري كه بني اسرائيل را به بردگي كشيده اي؟ فرعون گفت: خداي عالمين چيست؟ موسي گفت: خداي آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست، اگر يقين داريد. فرعون به اطرافيانش گفت: آيا نمي شنويد؟

موسي گفت: خداي شما و خداي پدران نخستين شما. فرعون گفت: پيامبري كه بسوي شما فرستاده شده، مجنون است. موسي گفت: خداي مشرق و مغرب، اگر تعقل مي كنيد.

فرعون گفت: اگر خدايي جز من اختيار كني، ترا محكوم به زندان مي كنم. موسي گفت: آيا با چيزي آشكار، پيش تو نيامدم؟

قرائت … ص: 10

يضيق و لا ينطلق: يعقوب هر دو را به نصب خوانده، بنا بر اينكه عطف بر

«يكذبون» باشد.

اعراب … ص: 10

اذ: در محل نصب و مفعول براي فعل محذوف.

ان عبدت: در محل رفع و بدل از «نعمة

مقصود … ص: 10

اكنون به نقل داستان پيامبران مي پردازد تا پيامبر گرامي اسلام را تسليت خاطر دهد و او را بر صبر و اعتماد به پيروزي تشويق نمايد. مي فرمايد:

وَ إِذْ نادي رَبُّكَ مُوسي أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ:

بياد آور هنگامي كه آفريدگار تو موسي را ندا كرد كه بيازد مردمي كه بوسيله معصيت بخويشتن ظلم كردند و بني اسرائيل را گرفتار عذاب ساختند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 11

اين مردم همان قوم فرعون هستند. مگر وقت آن نرسيده است كه اينها تقوي پيشه كنند و از كارهايي كه وسيله كيفر مي شود دوري نمايند؟

تقوي عبارت است از پرهيز و اجتناب از زشتي ها بوسيله انجام خوبيها.

قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ: موسي در پاسخ خداوند گفت: مي ترسم رسالتم را تكذيب كنند و سخنم را نپذيرند. ترس، ايمن نبودن از ضرر و زيان است.

وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلي هارُونَ: دلم از تكذيب آنها به تنگ مي آيد و زبانم عقده اي دارد كه در سخن گفتن آزاد نيست. هارون را بفرست تا يار و پشتيبان من باشد.

مقصود موسي از ياري هارون اين است كه بهتر بتواند از عهده طاعت خداوند برآيد.

بايد دانست كه آزاد نبودن زبان گاهي بخاطر عيوب خود زبان است و گاهي بواسطه تنگي دل و ناراحتي. از اين جهت است كه شايد آزاد نبودن زبان موسي از دل تنگي است نه از عيب زبان.

جبائي گويد: درخواست موسي نسبت به ياري هارون به اذن خود خداست. زيرا انبياء چيزي را

خود رسانه از خدا مسألت نميكنند.

وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ: از آنجا كه موسي قبلا يك مرد قبطي را كشته بود، مي گويد: آنها بر من دعوي ارتكاب قتل دارند و مي ترسم كه مرا بكيفر آن بقتل رسانند. پس ترس موسي از اين نيست كه در مقابل اداي رسالت او را بكشند.

زيرا ميداند كه اگر خدا پيامبري را بسوي قومي فرستاد، خود در اداي رسالت پشتيبان اوست.

قالَ كَلَّا فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ: خداوند به او فرمود: چنين نيست، ترا نميكشند زيرا من اجازه نميدهم كه آنها بر تو تسلط پيدا كنند. تو و برادرت با دلائل و آياتي كه بر شما نازل كرده ايم نزد فرعون برويد و بدانيد كه ما از آنچه ميان شما رد و بدل مي شود آگاهيم و شما را حفظ مي كنيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 12

در اينجا مستمع به جاي سامع به كار رفته. زيرا مستمع طلب كننده شنوايي است و محال است كه خداوند طلب شنوايي كند، بلكه بدون طلب و جستجو هر چيزي را مي شنود.

اينكه خطاب جمع كرده، بخاطر اين است كه موسي و هارون را بمنزله جمع قرار داده است. «1»

ْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ

: پيش فرعون بيائيد و بگوئيد: خداوند ما را فرستاد تا ترا به عبادت و ترك شرك فرا خوانيم.

اينكه كلمه رسول را مفرد آورده، بخاطر اين است كه اين كلمه بر مفرد و بيشتر از مفرد اطلاق مي شود. بعضي هم معتقدند كه اين كلمه مصدر است. زيرا همانطوري كه مصدر بجاي صفت بكار مي رود، صفت نيز بجاي مصدر استعمال مي شود.

پس رسول يعني «ذو رسالة» أَنْ

أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ: خداوند بتو دستور داده است كه بني اسرائيل را با ما بفرستي و آنها را از بردگي آزاد كني.

قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً: فرعون بموسي گفت: مگر تو همان كودكي نيستي كه ترا تربيت كرديم و در ميان افراد خانواده خود نگاهداري كرديم؟

وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ: تو همان هستي كه سالهايي بسيار يعني 18 سال و بقولي 30 سال و بقولي 40 سال در ميان ما بوده اي! مقصود فرعون است كه بر موسي منت بگذارد. برخي مي گويند: بدينوسيله فرعون پستي خود را آشكار كرد.

وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ: تو همان هستي كه آن مرد قبطي را كشتي و كفران نعمت ما كردي و حق تربيت ما را فراموش نمودي. برخي گويند: يعني تو از دين برگشته اي و بدينوسيله كافر شده اي.

قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ: موسي در جواب گفت: من اينكار را در آن زمان مرتكب شدم و نمي دانستم كه منجر بقتل مي شود.

__________________________________________________

(1)- بلكه ممكن است منظور موسي و فرعون و ديگر حاضران مجلس فرعون باشند. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 13

برخي گويند: يعني از فراموش كاران بودم. برخي گويند: يعني راه صواب را گم كردم. زيرا تعمد نداشتم و بخطا مرتكب قتل شدم. نظير كسي كه مي خواهد مرغي را تير بزند ولي تيرش به انساني اصابت مي كند. برخي گويند: يعني گمراه بودم از لحاظ اينكه تحريم قتل آن قبطي بمن وحي نشده بود.

فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ: پس از ارتكاب قتل، از ترس جانم به مدين فرار كردم.

فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً: و خداوند بمن منصب نبوت عطا

كرد.

برخي گويند: مقصود از حكم، علم به چيزهايي است كه مطابق حكمت است.

يعني تورات و علم به حلال و حرام و ساير احكام.

وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ: و مرا از مرسلين قرار داد.

وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ: در باره معني اين جمله اقوالي است: 1- موسي اعتراف مي كند كه فرعون حق تربيت بر موسي دارد و توبيخ ميكند كه چرا بني اسرائيل را به بردگي كشيده است. پس مقصود اين است كه: آيا اين نعمت است كه بر من منت مي گذاري كه بني اسرائيل را به بردگي كشيده اي و مرا به بردگي نكشيده اي؟! 2- موسي مي خواهد منت فرعون را انكار كند. يعني: آيا بر من منت ميگذاري كه تربيتم كرده اي با اينكه قوم مرا به بردگي كشيده اي؟ مقصود اين است كه تمام زحماتي را كه در باره من كشيده اي بخاطر به بردگي گرفتن بني اسرائيل بيفايده بوده است. 3- مقصود اين است كه اگر تو بني اسرائيل را به بردگي نگرفته بودي و فرزندانشان را نميكشتي، مادر من نيازي نداشت كه مرا بدريا اندازد. تو بواسطه چيزي بر من منت ميگذاري كه خودت سبب آن بوده اي. اگر تو آنها را به بردگي نميگرفتي، خانواده ام مرا تكفل ميكردند و در دريا نمي انداختند. تو از اين راه بر من حق پيدا كرده اي كه اقدام به نافرماني خدا نموده اي. 4- موسي ميخواهد بگويد ترا بر من حقي نيست. زيرا متكفل تربيت من مادر و افراد ديگر بني اسرائيل بوده اند كه به فرمان تو مرا تربيت كرده اند. يعني تو بر من منت ميگذاري كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 14

بني اسرائيل را

به بردگي كشيده اي كه مرا تربيت كنند.

قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ: فرعون پرسيد: آن خدايي كه مرا به پرستش او دعوت مي كني از چه جنسي است؟

قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ: موسي در جواب او گفت: آفريدگار آسمانها و زمين و حيوانات و نباتات و جمادات است. اگر يقين داريد كه خدا كسي است كه چنين صفاتي دارد يا اگر يقين داريد كه اين اشياء حادثند و مخلوق شما نيستند و هر مخلوقي نياز به خالق دارد.

در اينجا موسي جواب سؤال فرعون را نميدهد. زيرا خداوند جنس ندارد.

بلكه به بيان صفات ربوبي خداوند و دلائل وجود او مي پردازد.

قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ: فرعون به اطرافيان خود گفت: آيا سخن موسي را نمي شنويد؟ مقصود او اين است كه شگفتي اطرافيان را نسبت بموسي برانگيزد.

زيرا وي از موسي خواسته بود كه جنس خدا را برايش بيان دارد و بگويد كه خدا از جنس كداميك از اجسام است، ولي موسي به بيان دلائل وجود خداوند پرداخت و به سؤال وي پاسخ نداد. از اينرو به اطرافيان گفت: ببينيد. من از او چيزي سؤال ميكنم و او از چيزي ديگر پاسخ مي دهد.

اما موسي هم چنان بمدارا سخن ميگويد و به تأكيد و تكرار دليل خداشناسي مي پردازد.

قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ: فرعون ادعاي خدايي نسبت بمردم عصر خويش داشت. ولي موسي به او گفت: خدايي كه من از جانب او سخن ميگويم، خداي شما و خداي مردم همه اعصار است.

قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ: فرعون كه از پاسخ موسي عاجز شده بود براي پوشاندن چهره حقيقت به اطرافيان گفت: پيامبري

كه بسوي شما فرستاده شده، مجنون است. زيرا من از ماهيت خدا از او سؤال ميكنم و او جواب ديگري بمن مي دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 15

اما موسي به اين جسارت وي اعتنايي نكرد و هم چنان به تبليغ و تأكيد حجت پرداخت.

قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ: ديگر باره به فرعون گفت: اگر شما عقل و تدبير داريد، او خداي مشرق و مغرب و خداي چيزهايي است كه ما بين مشرق و مغرب قرار دارند.

برخي گويند: يعني اگر بدانيد كه هر كس داراي اين صفات است، مستحق عبادت است.

نظر به اينكه استدلالهاي موسي طول كشيده و فرعون از عهده جواب بر نيامده بود، زبان به تهديد گشود.

قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ: گفت: اگر خدايي جز من اختيار كني، ترا به زندان مي افكنم، مي گويند: فرعون هر كه را به زندان مي افكند، بيرونش نمي آورد تا بميرد.

قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ ءٍ مُبِينٍ: موسي بدنبال تهديد فرعون گفت: آيا اگر مطلبي روشن براي تو بگويم كه بصدق آن آگاه باشي و بكذب گفتار خود پي ببري و به رسالت من يقين پيدا كني، باز هم مرا به زندان مي افكني. «1»

__________________________________________________

(1)- ميگويند: مردم امروز فرصت خواندن داستانهاي طولاني ندارند، از اينجهت بايد براي آنها داستانهايي كوتاه نوشت كه در زير عينك آن بتوانند حقائق تازه اي مشاهده كنند، امروز ديگر فرصتي نيست كه مردم داستانهاي درازي چون هزار و يك شب و … بخوانند. كساني كه مطلب تازه اي ندارند كه بوسيله داستان كوتاه بمردم عرضه كنند، نبايد دست بقلم ببرند و بمردم خيانت كنند.

اين است عقيده اي كه امروز در باره داستان نويسي اظهار ميدارند.

خوشبختانه قرآن كريم، اين رويه را در 15 قرن پيش ابداع كرده است چنان كه ملاحظه ميكنيد در همين قصه كوتاه، تازه ترين و ارزنده ترين مطلب را به بشر عرضه مي دارد و نمونه بارزي از استقامت و پايداري مردي كه براي نجات گروهي اسير و گرفتار قيام كرده و لجاجت و استبداد مردي كه حاضر نيست در برابر منطق رسا و دنيا پسند موسي سر تسليم فرود آورد، بيان ميدارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 16

سوره الشعراء (26): آيات 31 تا 50 … ص: 16

اشاره

قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (31) فَأَلْقي عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (32) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (33) قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ (34) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ (35)

قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (36) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ (37) فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (38) وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (39) لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (40)

فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ (41) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (42) قالَ لَهُمْ مُوسي أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (44) فَأَلْقي مُوسي عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (45)

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (46) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ (47) رَبِّ مُوسي وَ هارُونَ (48) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (49) قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا

إِلي رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (50)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 17

ترجمه … ص: 17

گفت: معجزه خود را بياور، اگر از راست گوياني. موسي عصايش را افكند و آشكارا ماري گشت و دستش را بيرون آورد كه براي بينندگان سفيد و درخشان بود. فرعون به اشراف قوم خود گفت: اين مرد ساحري داناست كه ميخواهد شما را با سحر خويش از سرزمينتان بيرون كند. پس چه مي گوييد؟ گفتند: او و برادرش را به تأخير انداز و افرادي را در شهرها برانگيز كه جادوگران دانا را نزد تو آورند.

پس ساحران براي وقت معيني جمع شدند و بمردم گفته شد: آيا شما جمع مي شويد؟

شايد اگر ساحران غالب شوند، از آنها تبعيت كنيم. هنگامي كه ساحران آمدند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 18

بفرعون گفتند: آيا اگر غالب شويم، ما را پاداشي است؟ گفت: آري. در اين صورت شما از مقربين دربار خواهيد بود. موسي به ايشان گفت: آنچه داريد بيندازيد. پس ريسمان ها و عصاهاي خود را افكندند و گفتند: به عزت فرعون كه ما غالبيم. موسي عصاي خود را افكند و در مدتي كوتاه، تمام ساخته هاي نيرنگ آميز آنها را بلعيد. ساحران به سجده افتادند. گفتند: به خداي عالمين ايمان آورديم. خداي موسي و هارون. فرعون گفت: پيش از آنكه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟ اوست بزرگ شما كه سحر را به شما آموخت، بزودي خواهيد دانست كه دستها و پاهاي شما را بطور مخالف ببرم و شما را بدار بياويزم. گفتند: زياني نيست. ما بسوي خدايمان برمي گرديم.

مقصود … ص: 18

قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ: فرعون به موسي گفت: اگر راست مي- گويي معجزاتي كه مدعي آنها هستي بياور.

فَأَلْقي عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ: موسي عصاي خود

را افكند و همان آن بصورت ماري آشكار درآمد.

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ: و نيز دست خود را از آستين و گريبان خود بيرون آورد و در همان دم براي بينندگان سفيد و نوراني گشت و مثل خورشيد ميدرخشيد.

قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ: فرعون به اشراف قوم خود گفت: اين مرد، ساحري است كه بفنون سحر و حيل آشناست.

يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ: ميخواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند و با سحر خويش بر شما غالب گردد. شما در باره او چه مي گوئيد؟

در اينجا فرعون با اينكه مدعي خدايي است با آنها مشورت مي كند. شايد آنها مي پنداشتند كه خدا مي تواند مشورت كند. هم چنان كه مي پنداشتند كه خدا مي تواند جسم باشد.

قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 19

گفتند: او و برادرش را مهلت ده و افرادي را به شهرها بفرست تا ساحران زبردست را جمع كرده، نزد تو آورند. (تفسير اين قسمت در سوره اعراف گذشت).

فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ: و ساحران را جمع و آنها را تا فرا رسيدن روز عيد نگاهداري كردند.

وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ:

و بمردم شهر گفتند: آيا شما جمع شويد تا اگر ساحران بر موسي و هارون غالب شدند، از ايشان تبعيت كنيم؟

فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ:

هنگامي كه ساحران نزد فرعون آمدند، به او گفتند: آيا اگر پيروز شويم، مزد و پاداش داريم؟

قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ

الْمُقَرَّبِينَ: فرعون به آنها گفت: آري شما را پاداش بزرگي است و علاوه بر آن از نزديكان و مقربان من خواهيد بود.

قالَ لَهُمْ مُوسي أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ: موسي در راه تحدي به ايشان گفت:

آنچه را فراهم كرده ايد، بيفكنيد «1».

فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ:

ساحران ريسمانها و عصاهاي خود را در ميان افكندند و گفتند: سوگند بعزت فرعون كه ما پيروز مي شويم.

مقصود از عزت، آن نيرويي است كه شكست ناپذير است.

فَأَلْقي مُوسي عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ: موسي نيز عصاي خود را در ميان افكند و طولي نكشيد كه همه سحر و افسونهاي ساحران را بلعيد و نابود كرد.

__________________________________________________

(1)- مقصود از تحدي فرا خواندن حريف است به مبارزه، تا در ميدان مبارزه شكست بخورد. چنان كه خود قرآن نيز منكران خود را از راه تحدي دعوت مي كند كه سوره اي يا آيه اي شبيه آن بياورند. مقصود قرآن اين است كه عجز آنها را به آنها بنماياند و به آنها بفهماند كه مبارزه با كلام خدا ممكن نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 20

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ: همين كه ساحران اين منظره هيبت انگيز را مشاهده كردند، مطمئن شدند كه غلبه موسي و اژدها شدن عصا از جانب خداست و از دسترس بشر خارج است. از اينرو همگي به سجده افتادند.

قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ رَبِّ مُوسي وَ هارُونَ: ساحران جملگي گفتند:

به خداي عالمين كه خداي موسي و فرعون است ايمان آورديم.

قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ: فرعون از راه تهديد به ايشان گفت: پيش از آنكه من

به شما اجازه دهم، بدو ايمان آورديد. او استاد و رئيس شماست كه فن جادوي را به شما آموخته است.

خواهيد دانست كه به جرم اين پيشدستي چگونه شما را كيفر خواهم داد.

لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ: كيفر شما اين است كه دستها و پاهاي شما را بطور مخالف قطع كنم (يعني دست راست را با پاي چپ يا بالعكس) و علاوه بر آن همه شما را بدار آويزم.

قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلي رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ: ساحران دلباخته، در پاسخ وي گفتند:

اينها براي ما زياني ندارد. ما به پاداش خدا مي رسيم و او جزاي ايمان و شكيبايي ما را با نعمتهاي دائمي و فنا ناپذير خود عطا ميكند و بريدن دست و پا و بدار آويختن ناراحتي يك ساعته اي است كه به پايان مي رسد.

حسن مي گويد: فرعون به كشتن و قطع دست و پاي احدي از ايشان توفيق نيافت.

برخي گويند: اول كسي كه به قطع دست و پا دست زد، فرعون بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 21

سوره الشعراء (26): آيات 51 تا 68 … ص: 21

اشاره

إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (51) وَ أَوْحَيْنا إِلي مُوسي أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (52) فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (53) إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (54) وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (55)

وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ (56) فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (57) وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ (58) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ (59) فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ (60)

فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسي إِنَّا لَمُدْرَكُونَ (61) قالَ كَلاَّ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ (62) فَأَوْحَيْنا إِلي مُوسي أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (63)

وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ (64) وَ أَنْجَيْنا مُوسي وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ (65)

ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (66) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (67) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (68)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 22

ترجمه … ص: 22

ما طمع داريم كه خدايمان خطاهايمان را بيامرزد. ما اولين كساني هستيم كه ايمان آورده ايم. به موسي وحي كرديم كه بندگان ما را ببر كه شما دنبال مي شويد.

فرعون افرادي را براي جمع كردن مردم به شهرها فرستاد. اينها: گروهي اندكند، و آنها بر ما خشمگينند و ما از شر آنها بيمناكيم. فرعونيان را از باغها و چشمه ها و گنجها و جايگاه هاي پسنديده، بيرون آورديم و آنها را به بني اسرائيل سپرديم.

فرعونيان بامدادان آنها را دنبال كردند. هنگامي كه دو گروه در مقابل يكديگر قرار گرفتند، ياران موسي گفتند: ما گرفتار مي شويم. موسي گفت: چنين نيست. خدايم با من است و بزودي هدايتم مي كند. به موسي وحي كرديم كه عصايت را بدريا بزن.

دريا شكافته شد و هر قطعه اي مانند كوهي عظيم بود و فرعونيان را به آنجا نزديك كرديم و موسي و همراهانش را همگي نجات داديم. آن گاه فرعونيان را غرق كرديم.

در اين ماجرا آيتي است و بيشتر ايشان مؤمن نيستند و خداي تو عزيز و رحيم است.

قرائت … ص: 22

حاذرون: ابن عامر و اهل كوفه با الف و ديگران بدون الف خوانده اند و هر دو بيك معني است.

فاتبعوهم: زيد از يعقوب از باب افتعال و ديگران از باب افعال خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 23

لغت … ص: 23

كنوز: اموال مقام: جا كريم: خوب و پسنديده اشراق: داخل شدن در وقت تابش آفتاب ادراك: رسيدن.

ازلاف: نزديك كرد.

مقصود … ص: 23

اكنون در باره ساحران و گفتگوي آنها پس از ايمانشان با فرعون سخن مي گويد:

إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ: از خداي خويش اميدواريم كه گناهان ما را- اعم از سحر و غيره- ببخشايد. زيرا ما اولين كساني هستيم كه موسي را تصديق و نبوتش را اقرار كرديم و دعوت او را در باره توحيد و نفي تشبيه پذيرفتيم.

برخي گويند: آنها اولين كساني بودند كه بعد از ديدن اين معجزه ايمان آوردند يا اينكه از ميان فرعونيان اولين ايمان آورندگانند، زيرا بني اسرائيل قبلا ايمان آورده بودند.

وَ أَوْحَيْنا إِلي مُوسي أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ: بموسي وحي كرديم كه بندگان ما را ببر. فرعون و لشكريانش شما را تعقيب ميكنند تا شما را از خارج شدن از كشور مصر بازدارند (تفسير قسمت اول آيه در سوره طه گذشت).

فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ: فرعون افرادي را به شهرها فرستاد تا مردم را جمع كنند و براي گرفتار كردن موسي و قومش كه به امر خداوند فرار كرده بودند، تشكيل سپاه دهند.

إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ: هنگامي كه سپاهيان آماده شدند، فرعون بديشان گفت: ياران موسي گروه كمي هستند. مفسران بر آنند كه اين گروه كه فرعون آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 24

را كم وانمود ميكرد ششصد هزار نفر بودند اما لشكريان فرعون از شمار بيرون بودند.

وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ: اينان بواسطه مخالفت و فرار و بردن زر و زيورهايي كه بعاريه گرفته بودند و ترك بندگي، ما را

بخشم آورده اند.

وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ: و ما از شر آنها بيمناكيم و خود را براي سركوفت ايشان مهيا كرده ايم.

سپس در باره كيفيت هلاك آنها ميفرمايد:

فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ: آل فرعون را از بوستان ها و چشمه هاي جاري و گنج ها و خانه هاي خوبي كه در آن سكونت داشتند اخراج كرديم.

ابن عباس «مقام» را بمعني منبري كه بر آن سخن مي گفتند، دانسته و برخي گفته اند: بمعني مجالسي است كه بزرگان مي نشستند و در آن به مشورت و گفتگو مي پرداختند. بعضي هم اين كلمه را به معني اصطبل اسبان دانسته اند.

كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ: هم چنان كه اخبار فرعونيان را براي تو شرح داديم، بني اسرائيل را پس از هلاك ايشان بمصر برگردانديم و همه اموال و ذخاير و زينت ها و باغها و كاخها را به ايشان داديم.

فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ: فرعونيان هنگام طلوع آفتاب بود كه به موسي و بني اسرائيل رسيدند.

فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسي إِنَّا لَمُدْرَكُونَ: همين كه دو گروه با يكديگر روبرو شدند، همراهان موسي گفتند: ما گرفتار مي شويم و طاقت لشكريان فرعون را نداريم.

قالَ كَلَّا إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ: اما موسي با اعتماد و اطمينان بخدا گفت:

آنها هرگز بما دسترسي پيدا نمي كنند. پندار شما نابجاست. از اين حرفها نزنيد.

خدا ياور من است و مرا براه نجات رهنمون ميگردد.

سدي گويد: يعني مرا كفايت مي كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 25

فَأَوْحَيْنا إِلي مُوسي أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ: به موسي وحي كرديم كه عصايت را برود نيل- كه ميان ايله و مصر است و بقولي درياي قلزم كه ميان مكه و يمن است تا مصر- بزن.

فَانْفَلَقَ:

موسي عصا را بدريا زد: دريا شكافته شد و دوازده راه عبور در آن پديد آمد و آب در سمت چپ و راست راه، بپا ايستاد.

فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ: و هر قسمتي از دريا كه در ميان راه ها قرار- داشت همچون كوهي عظيم گرديد.

وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ: آن گاه فرعون و قومش را به نزديك دريا آورديم.

برخي گويند: يعني فرعون و قومش را در دريا جمع كرديم.

برخي گويند: يعني آنها را به مرگ نزديك ساختيم.

وَ أَنْجَيْنا مُوسي وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ: و موسي و همه بني اسرائيل را از غرق شدن نجات داديم.

ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ: آن گاه فرعون و لشكريانش را غرق كرديم.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً: در شكافتن دريا و نجات موسي و قومش و غرق شدن فرعون و همراهانش دلالتي روشن بر توحيد ذات و صفات خداست.

وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ: با اين دليل واضح و برهان روشن و معجزه قاهر، اكثرشان ايمان نياوردند. پس اي محمد از اينكه قومت از سخن حق، فرار مي كنند، وحشت مكن، زيرا اينها نيز در انكار حق و قبول باطل، بعادت گذشتگانند.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ: خداي تو در سلطانش مقتدر و به خلقش رحيم است.

برخي گويند: از قوم فرعون جز آسيه- زن او- و مؤمن آل فرعون و مريم كه استخوانهاي يوسف را نشان داد كسي ايمان نياورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 26

سوره الشعراء (26): آيات 69 تا 104 … ص: 26

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ (69) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ (70) قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ (71) قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (73)

قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (74)

قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاَّ رَبَّ الْعالَمِينَ (77) الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (78)

وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ (79) وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (80) وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ (81) وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (82) رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (83)

وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ (84) وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ (85) وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ (86) وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ (87) يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (88)

إِلاَّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (89) وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (90) وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ (91) وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ (93)

فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ (94) وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (95) قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (97) إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ (98)

وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ (99) فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ (100) وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ (101) فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (102) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (103)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (104)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 28

ترجمه … ص: 28

داستان ابراهيم را برايشان بخوان. آن گاه كه بپدر و قومش گفت: چه مي- پرستيد؟ گفتند بتهايي مي پرستيم و در پيشگاه ايشان نماز مي بريم. گفت آيا هنگامي كه دعا ميكنيد، صداي شما را مي شنوند يا به شما سود و زيان مي رسانند؟

گفتند: بلكه پدرانمان را يافتيم كه چنين ميكنند. آيا شما و

پدران اسبقتان ديديد آنچه را كه پرستيديد؟ آنها همه دشمنان منند مگر خداي عالمين. كه مرا آفريد و رهنمائيم ميكند و مرا طعام و آب ميدهد و چون بيمار شوم شفايم ميدهد و كسي كه مرا مي ميراند آن گاه زنده ام ميكند و كسي كه طمع دارم كه گناهم را در روز جزا بيامرزد. خدايا بمن حكمت بخش و مرا به صالحان ملحق گردان و براي من در ميان پسينيان زبان راستي قرار ده و مرا از وارثان بهشت نعيم گردان و پدرم را بيامرز كه از گمراهان بود و در روز بعث مردگان خوارم نكن. روزي كه مال و فرزندان سود ندارد. جز آن كه با قلب سالم بيايد و بهشت براي پرهيزگاران نزديك گردد و جهنم براي گمراهان آشكار شود و به آنها گفته شود: جز خدا چه مي پرستيديد؟

آيا شما را ياري مي كنند يا از گرفتاري نگاه مي دارند؟ سپس بتها و گمراهان و همه لشكريان شيطان را روي هم ميريزند. در حالي كه با يكديگر خصومت ميكنند، مي گويند: بخدا، ما در گمراهي آشكار بوديم كه شما را با خداي عالمين مساوي قرار داديم و ما را كسي جز مجرمان گمراه نكرد. اكنون ما را شفاعت كننده و دوستي دلسوز و مهربان نيست. كاش ما را بازگشتي بود تا از مؤمنان مي شديم. در آن آيتي است و بيشترشان مؤمن نبودند و خداي تو عزيز و رحيم است.

لغت … ص: 28

اقدم: اول و اسبق تبريز: آشكار كردن غاوي: كسي كه عملش موجب نوميدي از ثواب است كبكبوا: روي هم ريخته شدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 29

حميم: خويشاوندي كه دوستي ورزد.

اعراب … ص: 29

هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ: هر گاه بدنبال اين كلمه جوهر واقع شود دو مفعول ميگيرد و مفعول دوم آن صوت است. در اينجا يك مفعول گرفته به تقدير مضاف. يعني «هل يسمعون دعائكم» و قرينه محذوف «إِذْ تَدْعُونَ» است.

إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ: استثناء منقطع و ممكن است استثناء متصل باشد در صورتي كه آنها هم بت پرستيده باشند و هم خدا.

إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ: منصوب و بدل از مفعول محذوف «ينفع» يعني «لا ينفع احدا..»

و ممكن است منصوب باشد بنا بر استثناء.

هُمْ فِيها: مبتدا و خبر و «يختصمون» منصوب بر حاليت و ممكن است «يختصمون» خبر و «فيها» در محل نصب و متعلق به آن باشد.

فنكون: منصوب به تقدير «ان» در جواب تمني.

مقصود … ص: 29

اكنون مي فرمايد:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ: اي محمد، داستان ابراهيم را كه اصل پيامبران و افتخار عرب و مايه تسلي خاطر تو و اندرز مردم است براي ايشان بخوان.

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ: كه از راه انكار به پدر و قوم خود گفت: چه مي پرستيد؟

قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ: گفتند: بتهايي پرستش مي كنيم و در پيشگاه آنها نماز مي خوانيم. اين معني از ابن عباس است. برخي گويند: يعني پيوسته آنها را عبادت مي كنيم.

قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ: ابراهيم به آنها گفت: آيا هنگامي كه آنها را ميخوانيد صداي شما را مي شنوند و دعاي شما را مستجاب ميكنند؟

أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ: آيا اگر آنها را پرستش كنيد به شما نفع مي رسانند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 30

و اگر نكنيد به شما ضرر مي زنند؟

از اينجا استفاده مي شود كه دين را بايد با دليل ثابت كرد و اگر چنين

نبود ابراهيم با آنها بحث و مناظره نميكرد.

قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ: آنها كه جواب صحيحي نداشتند كه به ابراهيم بدهند، گفتند: ما از پدران خود تقليد مي كنيم. زيرا ديده ايم كه آنها نيز چنين ميكنند.

قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ: ابراهيم براي اينكه تقليد آنها را مورد انكار قرار دهد، فرمود: آيا شما و پدرانتان چيزهايي را كه پرستش كرده و ميكنيد، ديده ايد؟

فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي: بتها و پرستش بتها همه دشمن منند و بقولي يعني: بتها همه دشمن منند.

علت اينكه ضمير جمع مذكر عاقل به بتها برگردانده، اين است كه به آنها نسبت عداوت داده است.

دشمني بتها از اين لحاظ است كه عبادت آنها مضر است.

ممكن است منظور اين باشد كه بتها و پدران ايشان- كه هم خدا را مي پرستيدند و هم بت را- دشمن منند و به همين جهت است كه بدنبال آن مي گويد:

إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ: يعني همه معبودها دشمن منند، جز خداي عالمين.

فراء ميگويد: در جمله قلب است. يعني: من دشمن ايشانم.

اكنون در وصف خداي عالمين مي گويد:

الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ: او كسي است كه مرا از نيستي به هستي آورد و راه نجات را به من نشان ميدهد.

برخي گويند: يعني او كسي است كه مرا براي طاعت خويش آفريد و مرا بسوي بهشت هدايت مي كند.

وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ: همو كه به من روزي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 31

ميدهد و تنم را از بيماريها سالم ميگرداند.

وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ: و همو كه مرا پس از اين حيات مي ميراند و پس از مرگ در روز

قيامت زنده مي سازد.

وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ: و همو كه اميدوارم بروز جزا گناهم را ببخشايد.

اين جمله را بر سبيل انقطاع مي گويد و الا در نظر ما و همه عدلي مذهبان انبياء معصومند و نيازي به بخشايش قيامت ندارند. اگر چه عدلي مذهبان- يعني معتزله- براي انبياء گناه صغيره را تجويز مي كنند، لكن مي گويند: در همين جهان صغائر ايشان حبط و تكفير مي شود. بنا بر اين گناهي بر آنها باقي نمي ماند كه در روز قيامت نياز به مغفرت داشته باشند.

برخي گويند: يعني اميدوارم كه در روز قيامت هر كه مرا شفيع خود سازد، خدا او را عفو كند. بنا بر اين غفران خدا را مخصوص خود گردانيده است. در حالي كه منظور، غفران شفاعت خواهندگان است. نظير «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» (تا گناهان گذشته و آينده ترا ببخشايد: فتح 2) كه مقصود آمرزش گناهان امت است.

در اينجا ابراهيم بيماري را بخود نسبت داد. اگر چه بيماري از جانب خداست و اين از حسن ادب ابراهيم است و مقصود او شكر نعمت خداست و اگر مقصود بيان قدرت خداوند بود، البته به خدا نسبت ميداد. نظير آن كلام خضر است كه وقتي راجع به معيوب كردن كشتي سخن مي گفت، معيوب كردن كشتي را بخود نسبت داد و گفت:

«فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها» (خواستم كشتي را معيوب كنم: كهف 79) و چون خواست راجع به تعمير ديواري كه روي گنج دو يتيم قرار داشت، سخن بگويد، گفت: «فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما» (خدا ميخواست كه آنها به حد رشد برسند: كهف 82) علت حذف ياءها در آخر

افعال اين است كه در رأس آياتند.

اين سخن ابراهيم در مقام احتجاج است و منظور وي اين است كه تنها كسي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 32

لايق خدايي است كه بتواند اين كارها را انجام دهد.

اكنون خداوند متعال حكايت از دعاي ابراهيم ميكند:

رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ: خدايا بمن حكمت و دانش- و بقولي نبوت- ببخش و مرا از لحاظ درجه و منزلت، به پيامبران پيش از من ملحق گردان.

برخي گويند: يعني چنان لطفي در باره ام كن كه شايستگي پيوستن به انبياء پيدا كنم.

از اين آيه اهميت صلاح و صالح بودن به خوبي معلوم ميشود. منظور از صلاح اين است كه انسان در راه اوامر الهي استقامت نشان دهد.

وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ: و مرا در ميان امت هاي بعدي مورد قبول و ستايش ايشان قرار ده.

اين دعاي ابراهيم را خداوند مستجاب فرمود. از اين جهت است كه پيروان همه اديان ابراهيم را ستايش ميكنند و نبوت او را قبول دارند.

عرب لسان را به جاي قول مي گذارد و همچنين به جاي لغت.

برخي گويند: يعني در ميان آخرين امت، فرزند خوبي بمن عطا كن كه زبان به راستي گشايد و قيام به حق كند و منظور محمد (ص) است.

وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ: و مرا از وارثان فردوس برين قرار ده.

وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ: و پدرم را بيامرز كه از راه صواب دور و منحرف گرديد.

علت اينكه او را گمراه مي نامد اين است كه كفر او از روي جهالت است نه از روي عناد.

در باره وجه استغفار ابراهيم براي پدر در سوره توبه سخن

گفته ايم. «1»

__________________________________________________

(1)- آزر پدر حقيقي ابراهيم نيست. زيرا انبياء بايد از نسل پاكان و نيكان باشند. از آنجا كه ابراهيم به آزر وعده طلب مغفرت داده بود (سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي، مريم 49) در اينجا برايش طلب مغفرت مي كند و لذا در آيه ديگر مي گويد: «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 33

وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ: و در روزي كه خلائق محشور مي شوند، مرا رسوا مكن و بگناهم سرزنشم مكن.

اين دعاي ابراهيم نيز از راه انقطاع است. زيرا همانطوري كه گفتيم، انبياء مرتكب عمل قبيح نمي شوند. «1»

اكنون در باره روز حشر خلائق مي گويد:

يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ: روزي كه مال و اولاد براي احدي فايده ندارد.

زيرا نميتواند كسي بوسيله مال و اولاد از سختيها و دشواريهاي آن روز خلاصي يابد.

إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ: مگر كساني كه با دلي خالي از شرك و شك به پيشگاه خداوند بار يابند.

برخي گويند: يعني دلي پاك از فساد و معاصي. زيرا هر معصيتي با نيت قلبي صورت مي گيرد. بديهي است كه اگر قلب پاك باشد ساير اعضاء بدن هم پاكند. از امام صادق (ع) روايت شده است كه منظور قلبي است كه از حب دنيا سالم باشد. مؤيد آن فرمايش پيامبر است كه: دوستي دنيا رأس هر گناهي است.

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ: بهشت به پرهيزگاران نزديك مي شود تا داخل شوند.

__________________________________________________

(مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ (توبه 114) يعني استغفار ابراهيم براي پدر بواسطه وعده اي بود كه به او داده بود و چون براي ابراهيم

معلوم شد كه او دشمن خداست از او تبري جست.

(1)- عقيده ما بر اين است كه انبياء ترك واجب نميكنند و مرتكب حرام نميشوند زيرا با عصمت آنها منافي است. ولي ترك اولي يعني ترك مستحبّ يا فعل مكروه بر آنها رواست. از آنجا كه مقام قرب ايشان در حد اعلي است، طلب مغفرتهاي ايشان براي اين است كه مبادا تنزلي از درجه و مقام شامخ خود پيدا كنند و در درجه اي نازل تر قرار گيرند كه البته بر ايشان دشوار است، زيرا هر كس از يك درجه اي تنزل كند و لو گرفتار عذاب هم نشود، برايش سخت است.

بقول سعدي:

اي دوست ترا نان جوين خوش ننمايد معشوق من است آنكه به نزديك تو زشت است

حوران بهشتي را دوزخ بود اعراف از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 34

وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ: و جهنم نيز در برابر گمراهان و منحرفين از حق و صواب آشكار ميگردد.

وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ: به آنها گفته مي شود: بتها را در كجا مي پرستيديد؟ علت اينكه از آنها سؤال توبيخي مي شود اين است كه هر گونه جواب دهند، خودشان مفتضح مي شوند.

هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ: آيا امروز عذاب را از شما دور ميكنند يا اينكه در برابر كيفر به ياري شما مي آيند؟

فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ: آن گاه بتها و پرستندگان آنها كه مردمي گمراه بوده اند، و سپاهيان شيطان همه را جمع كرده، بر روي هم مي ريزند.

قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ: در

حالي كه اينها در جهنم با يكديگر نزاع مي كنند به بتها مي گويند:

بخدا قسم، ما از طريق حق و جاده صواب دور افتاده بوديم كه شما را در رديف خداوند قرار داديم و به پرستش شما پرداختيم.

وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ: جز گذشتگان كه به آنها تأسي جستيم، ما را گمراه نكردند.

برخي گويند: منظور شيطان و برخي گويند: منظور كفار است.

سپس از روي حسرت مي گويند:

فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ: ما را كسي نيست كه شفاعتمان كند و از حالمان بپرسد و خويشاوندي نداريم كه از در دلسوزي و مهرباني و دوستي بياد ما بيفتد.

خلاصه اينكه نه از خويشاوندان و نه از بيگانگان دادرس و فرياد رسي نداريم.

علت اين است كه شفاعت پيامبران و فرشتگان و مؤمنان در آن روز شامل حالشان نميشود. جابر بن عبد اللَّه انصاري از پيامبر خدا روايت كرده است كه: شخص در بهشت است و از حال دوستش كه در جهنم است، سؤال مي كند. خداوند مي فرمايد: دوستش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 35

را به بهشت ببريد. آن گاه كساني كه در جهنم مي مانند مي گويند: ما را شفاعت كننده اي و خويشاوند مهرباني نيست. عياشي از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود:

بخدا، شيعيان خود را شفاعت مي كنيم. بخدا شيعيان خود را شفاعت مي كنيم. تا آنجا كه مردم ميگويند: ما را شفاعت كننده اي و خويشاوندي مهربان نيست. كاش بدنيا بر ميگشتيم تا از مؤمنان مي شديم. در روايت ديگر بجاي مردم «دشمن ما» دارد.

ابان بن تغلب ميگويد: مؤمن در روز قيامت خانواده خود را شفاعت ميكند تا اينكه خدمتكارش باقي مي ماند و در حالي

كه انگشت سبابه خود را بلند كرده، مي گويد:

خدايا خدمتگزارم مرا از سرما و گرما حفظ ميكرد و او را شفاعت مي كند. در روايت ديگر از امام باقر (ع) است كه: مؤمن همسايه خود را كه هيچ حسنه اي ندارد شفاعت كرده، گويد: خدايا همسايه ام جلو اذيت مرا مي گرفت و شفاعتش ميكند حد اقل افرادي كه هر مؤمني شفاعت مي كند سي نفر است.

فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: آن گاه مي گويند: كاش بدنيا بر مي گشتيم و از اهل ايمان مي شديم تا امروز شفاعت مي يافتيم.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ: در اين داستان آيتي و دلالتي است براي آن كساني كه به ديده عبرت در آن بنگرند. اما بيشتر آنها ايمان نياوردند.

منظور از اين گفتار تسليت خاطر پيامبر و اعلام است به اينكه بدي از قديم بوده است.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ: معناي آن گذشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 36

سوره الشعراء (26): آيات 105 تا 122 … ص: 36

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ (105) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (106) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (107) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (108) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلي رَبِّ الْعالَمِينَ (109)

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (110) قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ (111) قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلي رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ (114)

إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (115) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (116) قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (118) فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ

مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (119)

ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ (120) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (121) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (122)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 37

ترجمه … ص: 37

قوم نوح، رسولان را تكذيب كردند. برادرشان نوح بديشان گفت: آيا تقوي پيشه نميكنيد؟ من براي شما رسولي امينم. از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد.

من از شما اجري نميخواهم. اجرم جز بر خداي عالمين نيست. از خدا بپرهيزيد و اطاعتم كنيد. گفتند: بتو ايمان آوريم و حال آنكه مردم دون پايه از تو پيروي كرده اند؟ گفت: مرا به كردار ايشان دانشي نيست. حساب آنها بر خداي من است، اگر بدانيد. من مؤمنان را طرد نميكنم. من جز ترساننده اي آشكار نيستم. گفتند:

اي نوح، اگر باز نگشتي از سنگسار شدگان خواهي بود. گفت: خدايا، قومم تكذيبم كردند. ميان من و ايشان در فتحي بگشاي و مرا و مؤمناني كه با منند از ايشان رها كن. او را و كساني كه در آن كشتي كه پر از انسان و موجودات ديگر بود نجات داديم.

بعد باقي را غرق كرديم. در اين آيتي است و بيشترشان ايمان نياوردند. خداي تو مقتدر و رحيم است.

قرائت … ص: 37

و اتبعك: يعقوب «و اتباعك» خوانده است و در اين صورت، مبتداست براي «الارذلون» يا عطف است بر ضمير «نؤمن».

لغت … ص: 37

ارذلون و اراذل: مردم است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 38

طرد: دور كردن.

رجم: سنگسار كردن.

انتهاء: بازگشتن.

فتح: حكم.

فلك: كشتي. مفرد و جمع اين كلمه يكسان است.

مشحون: پر.

اعراب … ص: 38

ما عِلْمِي: «ما» حرف نفي «علمي» مبتدا «بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» جار و مجرور و خبر و متعلق بمحذوف.

مقصود … ص: 38

اكنون به شرح داستان نوح پرداخته، مي فرمايد:

كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ: قوم نوح رسولان را تكذيب كردند. بديهي است كه اگر كسي يكي از انبياء را تكذيب كند، همه آنها را تكذيب كرده است.

زيرا هر پيامبري كه از جانب خدا بيايد مردم را امر ميكند كه همه انبياء را تصديق كنند. امام باقر (ع) مي فرمايد: منظور از رسولان نوح و پيامبراني است كه ميان نوح و آدم بودند.

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ: نوح كه برادر نسبي آنها بود نه برادر ديني، به آنها گفت: چرا با تكذيب من از عذاب خداوند نميپرهيزيد؟

إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ: من رسولي هستم كه ميان شما و خدا امينم و خيانت نميكنم.

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ: باطاعت و عبادت خويش از خدا بپرهيزيد و مرا در ايمان و توحيد مطيع باشيد.

وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلي رَبِّ الْعالَمِينَ: من در برابر دعوتم بتوحيد از شما مزدي نميخواهم. مزد من بر آن خداوندي است كه همه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 39

موجودات را آفريده است.

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ: باز هم سخن پيش را تكرار كرده، مي گويد: تقوي پيشه كنيد و مرا مطيع باشيد. زيرا از شما مزد نميخواهم تا از مال خويش بترسيد.

قبلا گفته بود: چون رسول امينم، از خدا بپرهيزيد و مرا مطيع باشيد. بنا بر اين، اينها با يكديگر مغايرت دارند و در هر دو صورت، سوء ظن و تهمت را زايل مي سازد.

قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ: گفتند: چگونه

بتو ايمان آوريم و حال آنكه مشتي مردم پست و فرومايه از تو تبعيت كرده اند؟ برخي گويند: منظور مستمندان و تهيدستان است. برخي گويند: منظور بافندگان و كفاشان است. بهر حال ميخواهند بگويند: اطرافيان و پيروان تو افراد پست و زبون هستند و اگر ما بتو ايمان آوريم در رديف آنها قرار ميگيريم. بديهي است كه اين سخن حاكي از جهل ايشان است. زيرا ايمان اين طبقه، موجب اين نميشود كه آنها نوح را تكذيب كنند.

همينها بخاطر ايمانشان بدرگاه خدا تقرب پيدا ميكنند، ولي اشرافي گنهكار، پيش خدا قرب و منزلتي ندارد.

قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ: نوح گفت: من به كارها و رفتار آنها آگاه نيستم. تكليفي هم در اينباره ندارم. تكليف من اين است كه آنها را بسوي خدا دعوت كنم. آنها دعوت مرا اجابت كرده اند.

إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلي رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ: حساب آنها بر آن خداوندي است كه خالق من و آنهاست. اگر شما آگاه بوديد بر آنها خرده نميگرفتيد.

وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ: من ترساننده از معصيت و دعوت كننده آشكاري بسوي طاعت خدايم و مؤمنين را از خود طرد نميكنم.

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ: گفتندش: اي نوح، اگر از گفته خود دست بر نداري ترا سنگسار خواهيم كرد. ضحاك گويد: يعني بتو فحاشي مي كنيم.

قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 40

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

: نوح گفت: پروردگارا، قومم تكذيبم كردند، ميان ما و آنها به عذاب حكم فرما و مرا و مؤمناني كه با منند

از عذاب نجات ده.

فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ: نوح و كساني را كه در آن كشتي مملو از انسان و حيوانات با او بودند، نجات بخشيديم.

ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ: پس از نجات نوح و همراهانش بقيه را كه در كشتي نبودند غرق كرديم.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ: در اين داستان دلالتي روشن بر يگانگي خداست و بيشترشان ايمان نياوردند. تكرار اين جمله مانعي ندارد.

زيرا هر بار كه بدنبال يكي از داستانها ذكر مي شود، مقصود تازه اي را افاده ميكند.

وقتي كه بدنبال قصه موسي مي آيد و آن گاه كه بدنبال داستان ابراهيم ذكر مي شود و اكنون كه پس از سرگذشت نوح مي آيد، در هر كجا آيت و دلالت تازه اي را بيان ميدارد.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ: خداي تو به هلاك قوم نوح مقتدر و به نجات نوح و همراهانش رحيم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 41

سوره الشعراء (26): آيات 123 تا 140 … ص: 41

اشاره

كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ (124) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (125) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (126) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلي رَبِّ الْعالَمِينَ (127)

أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ (128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (129) وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ (130) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (131) وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ (132)

أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ (133) وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (134) إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (135) قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ (136) إِنْ هذا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ (137)

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (138) فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ

ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (139) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (140)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 42

ترجمه … ص: 42

قوم عاد رسولان را تكذيب كردند. آن گاه كه برادرشان هود، آنها را گفت:

آيا تقوي پيشه نميكنيد؟ من براي شما رسولي امينم. از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد. من بر اينكار از شما مزدي نمي خواهم. مزد من جز بر خداي عالمين نيست.

آيا در هر محل مرتفعي بنائي بيهوده مي سازيد؟ و قصرهايي محكم مي سازيد كه شايد جاودان بمانيد و هنگامي كه كيفر ميدهيد، جبارانه كيفر ميدهيد؟ از خدا بپرهيزيد و اطاعتم كنيد. از خدايي بپرهيزيد كه شما را به آنچه ميدانيد، امداد كرد. امداد كرد شما را به چارپايان و فرزندان و بوستان ها و چشمه ها. بر شما از عذاب روزي بزرگ مي ترسم. گفتند: ما را يكسان است كه پند بدهي يا از پند دهندگان نباشي.

اين نيست مگر خلق و عادت پيشينيان. و ما معذب نيستيم. تكذيبش كردند و هلاكشان كرديم. در اين، آيتي است و بيشترشان مؤمن نبودند. خدايت عزيز و رحيم است.

قرائت … ص: 42

خلق: ابن كثير و اهل بصره و ابو جعفر و كسايي بفتح خاء و ديگران بضم خاء و لام خوانده اند. اولي به معني دروغ پردازي و دومي به معناي خلق و خوي و عادت است.

لغت … ص: 42

ريع: زمين مرتفع.

مصانع: آبگيرها، ساختمانها.

بطش: كشتن به شمشير و زدن به شلاق.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 43

جبار: زورمند. اين صفت در مورد خدا مدح و در مورد ديگران ذم است.

زيرا آنها زورمندي را به خود مي بندند.

مقصود … ص: 43

اكنون در باره قوم عاد مي فرمايد:

كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ: قبيله عاد رسولان را تكذيب كردند.

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ: هود كه برادر نسبي ايشان بود نه برادر ديني، به ايشان گفت: آيا به اجتناب از معاصي، از خدا نمي پرهيزيد إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ … رَبِّ الْعالَمِينَ: تفسيرش گذشت.

أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ: آيا در هر نقطه مرتفعي بنائي مي سازيد كه براي سكونت، مورد احتياجتان نيست؟ بلكه منظور شما لهو و لعب و بيهودگي است. ساختماني كه مورد نياز نباشد. بيهوده است. برخي «ريع» را به معني شرف و برخي به معني راه گرفته اند.

در روايت است كه پيامبر گرامي اسلام (ص) بيرون آمد و قبه اي بلند مشاهده كرد. پرسيد: اين چيست؟ گفتند: از يكي از انصاريان است. صبر كرد تا صاحب قبه آمد. سلام كرد و پيامبر خدا از او اعراض كرد و چندين بار اعراض خود را تكرار كرد تا آن مرد آثار خشم و اعراض را از پيامبر متوجه شد. به اصحاب شكايت برد و گفت: آثار انكار را در نظر رسول خدا مي بينم، نميدانم چه كرده ام؟ گفتند: پيامبر خارج شد و قبه تو را ديد و پرسيد: از كيست؟ و ما به او اطلاع داديم. آن مرد رفت و قبه را با زمين يكسان كرد. روزي پيامبر خدا بيرون آمد و قبه را نديد. فرمود:

قبه اي كه در

اينجا بود چه شد؟ گفتند: صاحب آن از اعراض شما پيش ما شكايت كرد و ما او را مطلع ساختيم و او خرابش كرد. فرمود: هر بنائي كه بر سر پا آيد بر صاحبش وبالي دارد، مگر اينكه مورد احتياجش باشد.

برخي گويند: خانه ها را در جاهاي بلند مي ساختند تا راهگذران و گدايان را از بالا مورد مسخره قرار دهند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 44

برخي گويند: براي حمام ها برج مي ساختند و هود اين كارشان را مورد انكار قرار داد.

وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ: ساختمانها و كاخهاي محكمي مي سازيد يا آبگيرهايي درست مي كنيد كه گويا هرگز نميميريد. اين بناهاي محكم براي كسي خوب است كه طمع حيات ابدي داشته باشد.

برخي گويند: يعني بفكر زندگي ابدي دنيا هستيد و در باره مرگ فكر نميكنيد.

وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ: هنگامي كه ميخواهيد كسي را تنبيه و مجازات كنيد، نهايت سختگيري را در باره او مرتكب شويد. برخي گويند: يعني وقتي كيفر ميدهيد، بناحق مي كشيد.

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ: معنايش گذشت.

وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ: از خدايي بپرهيزيد كه به نعمتهايي كه ميدانيد پياپي براي شما مدد و كمك مي فرستد.

أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ: شما را به چارپايان و فرزندان و باغها و چشمه ها كمك كرده و علي الدوام براي شما كمك مي فرستد.

إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ: مي ترسم كه در آن روز بزرگ يعني قيامت، گرفتار عذاب شويد.

قيامت را روز بزرگ خوانده، زيرا ترسهاي آن بزرگ است.

قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ: گفتند: چه ما را نهي كني چه نكني يكسان است. بهر حال ما گفتار ترا

نميپذيريم. يعني موعظه و ترك موعظه براي ما يكسان است.

إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ: اينها كه تو مي گويي دروغهاي مردم قديم است كه بيهوده ادعاي نبوت ميكردند و پيامبر نبودند. تو هم مثل آنهايي.

بنا بر اينكه بضم خاء خوانده شود، يعني: اينها كه ما ساخته ايم، بنا بر سنت و رويه اي است كه از گذشتگان بيادگار مانده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 45

برخي گويند: يعني زندگي ما هم مثل زندگي گذشتگان است كه بدنبال آن مرگ است و قيامت و حسابي بدنبال آن نيست و برخي گويند: يعني اين ادعاي تو مطابق عادت گذشتگان است.

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ: اين ادعاي تو بي اساس است. ما نه در دنيا عذاب مي شويم، نه در آخرت.

فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ: هود را تكذيب كردند و ما آنها را بوسيله عذاب دچار استيصال كرديم.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ:

تفسير آن گذشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 46

سوره الشعراء (26): آيات 141 تا 159 … ص: 46

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (141) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (142) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (143) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (144) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلي رَبِّ الْعالَمِينَ (145)

أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ (146) فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (147) وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ (148) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ (149) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (150)

وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (151) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (152) قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (153) ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (154) قالَ

هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (155)

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ (156) فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ (157) فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (158) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (159)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 47

ترجمه … ص: 47

قوم ثمود رسولان را تكذيب كردند آن گاه كه برادرشان صالح، بديشان گفت:

آيا تقوي پيشه نميكنيد؟ من براي شما رسولي امينم. از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد. از شما اجري در خواست نميكنم. اجرم بر خداي عالمين است. آيا با ايمني در آنچه در اينجاست، متروك مي مانيد؟ در باغها و چشمه ها و زراعتها و نخلهايي كه طلع آن لطيف است؟ و از كوه ها خانه هايي مي تراشيد در حالي كه در اينكار مهارت داريد. از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد. و امر مسرفان را اطاعت نكنيد. آنها كه در زمين فساد ميكنند و اصلاح نميكنند. گفتند: همانا تو از مسحور شدگاني. تو نيستي مگر بشري مثل ما. آيتي بيار، اگر از راستگوياني. گفت: اين است شتري كه قسمتي از آب براي اوست و قسمتي در روز معلوم براي شما. و او را به بدي مس نكنيد كه عذاب روزي بزرگ دامنگير شما مي شود. شتر را آسيب زدند و دچار ندامت گشتند. و گرفتار عذاب شدند كه در اين آيتي است و بيشترشان ايمان ندارند. خدايت مقتدر و رحيم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 48

قرائت … ص: 48

فارهين: كوفيان و شاميان بدون الف و ديگران با الف خوانده اند. بنا بر قرائت اول معني مهارت و بنا بر قرائت ثاني، معني طغيان و اعتماد به نفس را ميدهد.

بعضي هر دو را بيك معني گرفته اند.

لغت … ص: 48

هضيم: لطيف مسحر: كسي كه چند بار مسحور شده باشد.

شرب: بهره اي از آب سوء: بدي عقر: قطع قسمتي از بدن كه هر گاه زياد باشد موجب مرگ مي شود.

مقصود … ص: 48

اكنون خداوند در باره قوم ثمود مي گويد:

كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ … إِلَّا عَلي رَبِّ الْعالَمِينَ: اين قسمت در همين سوره تفسير شده است.

أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ: آيا گمان ميكنيد كه در نيكيهايي كه خدا در اين جهان به شما داده است ميمانيد و گرفتار مرگ و عذاب نمي شويد؟

در حقيقت اين جمله خبر از اين است كه نعمتهاي آنها دوام نمي پذيرد و سر انجام از آنها سلب مي شود.

سپس بذكر آن نعمتها پرداخته، مي فرمايد:

فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ: در باغهاي انبوه از درخت و چشمه هاي جاري و زراعتها و نخلهايي كه طلع آن رسيده و پخته است. عكرمه گويد: يعني طلع آنها تر و نرم است. برخي گويند: يعني طلع آن لاغر است. و بعضي گويند: يعني اگر به طلع آن دست زده شود متلاشي مي شود. حسن گويد: يعني در داخل آن هسته نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 49

وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ: و با استادي و مهارت از كوه ها خانه مي تراشيد. ابن عباس گويد: بنا بر قرائت ديگر يعني با طغيان و سركشي به تراشيدن خانه هاي سنگي مي پردازيد.

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ: از مخالفت خداوند بپرهيزيد و دستورات مرا اطاعت كنيد.

وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ: و امر رؤساء مسرف و تبهكار را اطاعت نكنيد.

مقصود از مسرفين، آن نه قبيله اي است از ثمود كه اقدام به كشتن شتر كردند.

سپس در وصف مسرفان مي فرمايد:

الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي

الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ: كساني كه در زمين فساد ميكنند و به اصلاح اقدام نميكنند.

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ: در جوابش گفتند: تو از مسحور شدگاني و عقلت فاسد شده و چيزي نميفهمي، يعني چندين بار مسحور شده اي. برخي گويند:

يعني دچار خدعه شده اي و برخي گويند: يعني تو از كساني هستي كه به بيماري دستگاه گوارش مبتلايند. برخي گويند: يعني تو هم مثل ما ميخوري و مي آشامي. چگونه براي نبوت بر ما اولويت پيدا كرده اي.

ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ: تو هم بشري هستي مثل ما. معجزه اي بياور كه اگر راست مي گويي گواه بر صدقت باشد.

قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ: صالح گفت: اين است شتري كه خدا او را از سنگ بيرون آورده و ده ماهه آبستن است و بايد آب را تقسيم كنيد، قسمتي براي شما و قسمتي براي او و هيچيك نبايد مزاحم يكديگر شويد، از علي (ع) است كه: اولين چشمه اي كه در زمين جوشيد، همان بود كه خداوند براي صالح ظاهر كرد و صالح گفت: يك روز براي او و يك روز براي شما.

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ … لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ:

اين قسمت در سوره اعراف تفسير شده و شرح داستان نيز در همانجاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 50

سوره الشعراء (26): آيات 160 تا 175 … ص: 50

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ (160) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ (161) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (162) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (163) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلي رَبِّ الْعالَمِينَ (164)

أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ (165) وَ

تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (166) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ (167) قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ (168) رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ (169)

فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (170) إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ (171) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (172) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (173) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (174)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (175)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 51

ترجمه … ص: 51

قوم لوط رسولان را تكذيب كردند. هنگامي كه برادرشان لوط به آنها گفت:

آيا تقوي پيشه نميكنيد؟ من براي شما رسولي امينم. از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد. از شما درخواست اجري نميكنم. اجر من بر خداي عالمين است. آيا از ميان مردم به جنس ذكور روي مي آوريد و همسراني را كه خدا براي شما آفريده، رها مي كنيد؟ بلكه شما مردمي متجاوز هستيد. گفتند: اي لوط، اگر دست بر نداري از اخراج شدگان خواهي بود، گفتند: ما نسبت بكردار تو از بغض دارندگانيم.

پروردگارا، مرا و خاندانم را از كردار ايشان نجات ده. او و خاندانش را همگي نجات داديم. مگر پير زني كه در ميان هلاك شدگان بود. آن گاه ديگران را به سختي هلاك كرديم و بر آنها باران باريديم و بد است باران انذار شدگان. در آن آيتي است و بيشترشان مؤمن نيستند و خداي تو مقتدر و رحيم است.

لغت … ص: 51

عادي: ظالم قالي: كينه توز غابر: چيزي كم كه باقي مي ماند. مثل باقي مانده خاكي كه روفته باشند.

باقي مانده شير در پستان.

تدمير: هلاك كردن به سخت ترين روش.

مقصود … ص: 51

اكنون در باره قوم لوط مي گويد:

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ … إِلَّا عَلي رَبِّ الْعالَمِينَ: اين قسمت تفسير شده است.

أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ: آيا در ميان خلائق، فقط مردان را مورد استفاده جنسي قرار ميدهيد؟

وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ: و از زنان كه همسران شرعي شما هستند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 52

كناره گيري ميكنيد؟

زوج و زوجه، همسر شرعي انسان است. چنان كه مي فرمايد: «اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ» (تو و همسرت ساكن بهشت شويد: بقره 35) بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ: شما مردمي هستيد كه از حلال به حرام تجاوز كرده ايد.

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ: گفتند اگر دست برنداري اي لوط تو را اخراج خواهيم كرد.

قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ: لوط فرمود من دشمن كارهاي شما هستم.

سپس لوط در باره ايشان نفرين كرده گويد:

رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ: خدايا، مرا و خاندانم را از عاقبت كردار ايشان نجات ده. عاقبت كردار ايشان، چيزي جز عذاب نيست.

خداوند دعاي لوط را مستجاب كرده، مي فرمايد:

فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ: لوط و خاندانش را از عذابي كه بر قوم واقع شد، يا از عملي كه آنها انجام ميدادند، نجات داديم.

بديهي است كه وقتي از خود عمل نجات يابند، از كيفر آن نيز نجات پيدا ميكنند.

إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ: به جز پير زني كه همسر لوط بود، او هلاك شد، زيرا اهل فساد را مطلع كرد كه لوط مهمانهايي به

خانه آورده است.

اين پير زن در شهر ماند و با ساير مردم به سنگباران آسماني بهلاكت رسيد.

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ: آن گاه بقيه را به زمين فرو برديم.

بعضي گويند: يعني زمين شهر را زير و زبر كرديم. اما آن كساني كه در شهر نبودند بوسيله سنگباران به هلاكت رسانديم.

وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ: و بر آنها باران باريديم و چه دشوار و ناگوار است باراني كه بر مردم كافر بارد.

إِنَّ فِي ذلِكَ … لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ: اين قسمت تفسير شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 53

سوره الشعراء (26): آيات 176 تا 191 … ص: 53

اشاره

كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ (176) إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ (177) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (178) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (179) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلي رَبِّ الْعالَمِينَ (180)

أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ (181) وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ (182) وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (183) وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ (184) قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (185)

وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ (186) فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (187) قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (188) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (189) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (190)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (191)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 54

ترجمه … ص: 54

اصحاب ايكه رسولان را تكذيب كردند. آن گاه كه شعيب به ايشان گفت: آيا تقوي پيشه نميكنيد؟ من براي شما رسولي امينم. از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد. از شما اجري درخواست نميكنم. اجرم بر خداي عالمين است.

پيمانه را تمام بدهيد و از كم دهندگان نباشيد و به ميزان راست و صحيح، وزن كنيد و چيزهاي مردم را كم ندهيد و در زمين فساد نكنيد و از خدايي كه شما و پيشينيان را آفريده، بپرهيزيد. گفتند تو از مسحور شدگاني و نيستي جز بشري مانند ما و نميپنداريم ترا مگر از دروغ گويان. پس قطعه هايي از آسمان بر ما فرود آور، اگر از راست گوياني گفت: خدايم بكردار شما داناتر است. تكذيبش كردند و عذاب و شكنجه

روز كم سايه، دامنگيرشان شد كه عذاب روزي بزرگ بود. در آن آيتي است و بيشترشان مؤمن نبودند و خداي تو مقتدر و رحيم است.

قرائت … ص: 54

ايكة: حجازيان و شاميان اين كلمه را در اينجا و در سوره ص «ليكة» به فتح تاء خوانده اند و ديگران به همزه.

ابو علي مي گويد: هنگامي كه گفته شود: «الايكة» همزه وسط ساقط مي شود و همزه اول نيز مي افتد. زجاج گويد: عدم انصراف آن بخاطر اين است كه نام شهر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 55

لغت … ص: 55

ايكة: جايي كه درختان انبوه و گشتن داشته باشد. بدون تاء جمع است.

مخسر: زيان رساننده:

جبلة: طبيعت شي ء. شاعر گويد:

و الموت اعظم حادث مما يمر علي الجبلة

مرگ بزرگترين حادثه اي است كه بر طبيعت خلائق مرور ميكند.

مقصود … ص: 55

اكنون در باره شعيب مي فرمايد:

كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ: مردم مدين رسولان را تكذيب كردند. اين معني از ابن عباس است.

قتاده گويد: اصحاب ايكه مردم مدين نيستند و خداوند شعيب را بسوي دو امت فرستاده است.

إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ: شعيب بديشان گفت: آيا تقوي پيشه نميكنيد؟

در اينجا شعيب را برادر آن قوم معرفي نميكند. زيرا آنها با شعيب نسبتي نداشتند. زيرا شعيب از اهالي مدين است. و هنگامي كه در باره مردم مدين سخن گفته، مي گويد «وَ إِلي مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً» (و بسوي مردم مدين برادرشان شعيب را فرستاديم: اعراف 75).

إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ … رَبِّ الْعالَمِينَ: قبلا تفسير شده است.

علت اينكه دعوت انبياء را بيك عبارت ذكر كرده، اين است كه ميخواهد بگويد: حق يكي است و همه انبياء برنامه واحدي داشته اند. آنها بمردم ميگفتند:

تقوي پيشه كنيد و از گناهان اجتناب كنيد و در عبادت خدا و طاعت رسولان اخلاص داشته باشيد و بدانيد كه پيامبران در ميان بندگان، امين خدايند و هيچيك از آنها بر رسالت خود حق گرفتن اجرت ندارند. زيرا اخذ اجرت، مردم را از اطاعت ايشان متنفر مي سازد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 56

سپس شعيب به ايشان مي گويد:

أَوْفُوا الْكَيْلَ: پيمانه را بدون كم و كاست بدهيد.

بديهي است كه همين وظيفه را در مورد چيزهايي كه احتياج به كشيدن و متر كردن و شمردن

دارد، نيز بايد رعايت كنند.

وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ: بايد از كم كنندگان وزن و پيمانه نباشيد.

وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ: به عدل وزن كنيد و كاملا در اداي حقوق ديگران دقت كنيد.

اقوالي كه در باره قسطاس است در سوره بني اسرائيل ذكر شده است.

وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ: حقوق مردم را كم نكنيد و مانع آن نباشيد.

وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ: و در روي زمين سعي در فساد و تبهكاري نكنيد.

ابو عبيده گويد: عثي شديدترين فساد و خرابي است.

وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ: از خدايي كه شما و امم گذشته را از نيستي به هستي آورده، بپرهيزيد.

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا: معني آن گذشت.

وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ: ترا يكي از دروغگويان مي پنداريم.

«ان» مخفف از «ان» است و از اين جهت بر سر خبر لام مفتوح در آمده است.

فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ: اگر در دعوي خود راست مي گويي، قطعه هايي از آسمان بر سر ما فرو بياور.

ابن عباس گويد: «كسف» جمع «كسفه» است.

قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ: شعيب گفت: اگر در علم خداي من باشد كه شما يا بعضي از شما توبه ميكنيد، همچنين عذابي بر شما نازل نميكند و اگر بداند كه توبه نميكنيد، بزودي بعذاب استيصال گرفتارتان خواهد كرد.

سپس مي گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 57

فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ: آنان هم چنان شعيب را تكذيب كردند و بمدت هفت روز گرفتار گرماي شديد شدند، بدون اينكه نسيمي بر شهر و سرزمين آنها بوزد. آن گاه ابري پديد آمد كه براي فرار از گرما به

سايه آن پناه بردند و در همين موقع بود كه آتشي آنها را فرو گرفت و همگي سوختند. آن روز سخت ترين روزهاي دنيا بود. چنان كه مي فرمايد:

إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ: عذاب آن روز بزرگ، سخت و دشوار بود.

ظله: در اينجا به معني ابري است كه سايه بيفكند.

إِنَّ فِي ذلِكَ … : اين قسمت تفسير شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 58

سوره الشعراء (26): آيات 192 تا 212 … ص: 58

اشاره

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ (192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ (193) عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ (194) بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ (196)

أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ (197) وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (199) كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (200) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّي يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (201)

فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (203) أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ (204) أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ (205) ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ (206)

ما أَغْني عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ (207) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ (208) ذِكْري وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ (209) وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ (210) وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ (211)

إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 59

ترجمه … ص: 59

قرآن فرستاده خداست كه روح الامين بر قلب تو نازل كرده تا از انذار كنندگان باشي. بزبان عربي روشن كننده. بشارت قرآن در كتابهاي پيشينيان هم بوده است، آيا علم و اطلاع علماء بني اسرائيل، براي آنها آيت و نشاني نبود؟ اگر قرآن را بر بعضي از عجمان نازل ميكرديم و بر آنها قرائت ميكرد، از ايمان آورندگان نبودند.

همچنين قرآن را بر دل مجرمين گذرانديم. به آن ايمان نمي آورند تا عذاب دردناك را بنگرند كه ناگهان ايشان را فرا رسد و توجه نداشته باشند و بگويند: آيا ما از مهلت داده شدگانيم؟ آيا به عذاب ما تعجيل ميكنيد؟ آيا مي بيني كه اگر سالها فرصتشان دهيم، آن گاه آنچه به آن وعده داده مي شوند، ايشان

را فرا رسد، فرصتي كه به آنها داده شده است، بي نيازشان نميكند؟، هيچ بلدي را هلاك نكرديم جز اينكه برايشان انذار كنندگاني بود كه آنها را موعظه ميكرد و ما ستمكار نيستيم. قرآن را شيطانها نازل نكرده اند و سزاوار آن هم نيستند و استطاعت آن را هم ندارند، كه آنها از شنوايي قرآن معزول و بركنارند.

قرائت … ص: 59

نزل: حجازيان و ابو عمر و حفص و زيد به تخفيف و رفع «الروح الامين» و ديگران به تشديد و نصب خوانده اند.

بنا بر تشديد نظير «نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ» است (بقره 97)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 60

ا و لم تكن لهم آية: اين قرائت از ابن عامر است. ديگران فعل را به ياء و «آية» را به نصب خوانده اند. بنا بر اول در فعل ضمير شأن مستتر است.

لغت … ص: 60

اعجم: كسي كه زبانش از عربيت عاجز است. عجمي غير عربي است.

اعراب … ص: 60

لا يُؤْمِنُونَ: جمله حاليه بغته: مصدر و حال سنين: ظرف زمان براي «متعناهم» ما أَغْني : مفعول فعل محذوف است و ضمير فاعل به تمتع بر ميگردد.

ذكري: در محل نصب و مفعول له ما يَنْبَغِي: ضمير فاعل به مصدر «تنزل» عائد است.

مقصود … ص: 60

پس از آنكه در باره سرگذشت عده اي از پيامبران پيشين سخن گفت، اينك در باره قرآن سخن مي گويد تا سرگذشت پيامبر اسلام بدنبال سرگذشت ايشان ذكر شده باشد. مي فرمايد:

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلي قَلْبِكَ: قرآن فرستاده خداست كه جبرئيل كه فرشته امين اوست و در آن تغيير و تبديل ايجاد نميكند، بر قلب تو نازل كرده است.

علت اينكه جبرئيل را روح مي نامد، اين است كه وسيله احياء دين و بقولي وسيله احياء ارواح انسانهاست. و برخي گفته اند: بخاطر اينكه خودش روحاني است.

اينكه مي گويد: بر قلب تو … تعبير مجازي است. زيرا خداوند وحي را به سمع جبرئيل مي رساند و جبرئيل نزد پيامبر آمده، برايش ميخواند تا به خاطر سپارد و در دل خود حفظ كند. گويا قرآن بر دل پيامبر نازل مي شود.

برخي گويند: يعني خداوند قرآن را بتو تلقين كرد تا بر دل تو نقش گرفت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 61

و دلت را ظرف آن قرار داد.

لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ: منظور اين است كه مردم را به آيات خدا بترساني.

بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ: آيات خدا به زبان عربي است كه نيازمنديهاي مردم را براي ايشان بيان ميكند.

برخي گويند: يعني قرآن به زبان قريش نازل شده است. تا بفهمند و نگويند:

نفهميديم.

برخي گويند: به زبان قوم جرهم نازل شده است.

علت اينكه قرآن به عربي نازل شده،

اين است كه مخاطبين عرب هستند و ديگر اينكه قرآن به فصاحت خويش، فصحاء عرب را دعوت كرده است كه مثل قرآن بياورند.

آيه بزبان عربي شرافت بخشيده، زيرا صفت «مبين» به آن داده است. به همين جهت است كه زبان اهل بهشت را هم همين زبان قرار داده است.

وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ: ذكر و خبر قرآن به وجه نويد و بشارت در كتب آسماني پيشين آمده است.

مقصود اين نيست كه قرآن بر غير حضرت محمد (ص) هم نازل شده است.

برخي گويند: مقصود اين است كه بر ساير انبياء نيز دعوت به توحيد و عدل و اعتراف به قيامت و قصه امتها نازل شده است.

أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ: آيا علم دانشمندان بني- اسرائيل به بشارتهايي كه نسبت به بعثت پيامبر اسلام در كتب قديم بوده، براي ايشان دليل بر صحت نبوت وي نيست؟

علماء بني اسرائيل كه به قرآن ايمان آورده بودند، خبر ميدادند كه نام پيغمبر در كتب ايشان برده شده است و يهود و قوم عرب از آنها مي شنيدند و همين مطلب وسيله ايمان طايفه اوس و خزرج گرديد.

ابن عباس گويد: مقصود از علماء بني اسرائيل، عبد اللَّه بن سلام و اصحاب اوست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 62

عطيه گويد: اينان پنج نفرند: عبد اللَّه بن سلام، ابن يامين، ثعلبه، اسد و اسيد.

وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ: اگر قرآن را بر كسي كه عرب نبود نازل ميكرديم و بر عربها قرائت ميكرد، به آن ايمان نمي آوردند و از پيروي خودداري ميكردند. لكن ما قرآن را به

زبان عربي بر فصيح- ترين ايشان كه از شريفترين خاندان بود نازل كرديم تا در آن تدبر كنند و بهتر تصديق و پيرويش نمايند.

برخي گويند: يعني اگر قرآن را بر يكي از بهائم هم كه زياد منشأ تعجب مي شود، نازل مي كرديم، به آن ايمان نمي آوردند.

روايت شده كه از ابن مسعود در باره اين آيه سؤال شد، اشاره به شترش كرده، گفت: اين از اعجمين است.

كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ: همانطوري كه قرآن را بزبان عربي بر تو نازل كرديم، در دل كافران نيز واردش كرديم. يعني ترا امر كرديم كه بهر نحوي هست قرآن را بگوش ايشان برساني.

سپس مي گويد:

لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّي يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ: مع الوصف به قرآن ايمان نمي- آورند. مگر عذاب اليم را به چشم خود بنگرند و از روي ناچاري تسليم شوند.

در اينجا خداوند به علم خويش خبر ميدهد كه اينان هرگز ايمان نخواهند آورد.

فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ: عذابي كه آنها به تعجيل در خواست آن ميكنند، ناگهان برايشان نازل شود و بدون اينكه متوجه باشند گريبانشان را بگيرد.

فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ: و آنها كه گرفتار شده اند بگويند: آيا بما مهلتي داده ميشود كه ايمان آوريم و تصديق كنيم؟

مقاتل گويد: همين كه پيامبر به آنها و عذاب داد، بمنظور تكذيب، به تعجيل پرداختند. از اينرو خداوند به منظور توبيخ ايشان ميفرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 63

أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ: آيا به عذاب ما عجله مي كنند؟

سپس مي فرمايد:

أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ ما أَغْني عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ: آيا مي بيني؟ اگر مهلتشان دهيم و سالها به تأخيرشان افكنيم و به

نعمتهاي دنيا متمتعشان سازيم، آن گاه گرفتار عذابشان كنيم، از آن نعمتها و تمتعات فايده اي نمي برند. زيرا گناهان خود را در اين مدت افزايش مي دهند و بار جرم را سنگين تر ميكنند.

وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ: هيچ بلدي را دچار هلاكت نكرديم، جز اينكه بوسيله انذار و ارسال پيامبران بر آنها اتمام حجت كرديم.

ذِكْري وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ: آنها را تذكر داديم و موعظه كرديم تا پند گيرند و خود را اصلاح كنند. هنگامي كه از تخويف و تهديد و تذكر، متنبه نشدند و بر اثر اصرار بر كفر و عناد، مستحق عذاب شدند، بدون اينكه ظلمي بر آنها روا داشته باشيم، هلاكشان كرديم. زيرا ما به احدي ظلم نميكنيم.

در اين آيه خداوند ظلم را از خود نفي كرده و كساني را كه ميگويند: هر ظلم و كفري در اين جهان مستند به خداست، تكذيب كرده است. ظلم اين امت كه خداوند بنده اي را براي بدي خلق كند و او را به بدي وا دارد. آن گاه بر بديش كيفرش كند و خداوند از چنين كاري منزه است.

وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ: قرآن را چنان كه مشركين مي پندارند، شيطان ها نياورده اند.

وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ: شيطانها سزاوار اين كار نيستند و استطاعت اين كار هم را ندارند. زيرا خداوند معجزه را از آلوده شدن به باطل حفظ ميكند، تا بتواند دليل بر صدق و راستگويي مدعي رسالت باشد و اگر آميخته به نيرنگهاي شياطين گردد، نميتواند دليل باشد.

إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ: آنها ممنوعند كه براي شنيدن آهنگ وحي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 64

به جاهايي بروند كه بتوانند

استماع كنند. اين ممنوعيت ايشان بوسيله شهاب هاي ثاقب است.

قتاده گويد: يعني شيطانها از شنيدن قرآن دور مانده اند. زيرا عزل به معني دور كردن است.

مقاتل گويد: قريش مي گفتند: شيطان ها قرآن را به زبان محمد (ص) القاء ميكنند، از اين جهت خداوند متعال ايشان را تكذيب كرده، مي فرمايد: آنها نميتوانند قرآن را از آسمان بياورند. زيرا بوسيله فرشتگان و شهاب ها ميان ايشان و آسمان و شنيدن از آسمان مانع ايجاد شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 65

سوره الشعراء (26): آيات 213 تا 220 … ص: 65

اشاره

فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ (213) وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (214) وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (215) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (216) وَ تَوَكَّلْ عَلَي الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (217)

الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ (218) وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (219) إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (220)

ترجمه … ص: 65

با خدا خدايان ديگري مخوان كه از عذاب شدگان خواهي بود و خويشاوندان نزديك خود را بترسان و براي كساني كه پيرويت مي كنند، فروتني كن و اگر معصيت كنند، بگو: من از كردار شما بيزارم و بر خداوند مقتدر و رحيم توكل كن كه ترا هنگامي كه مي ايستي و هنگامي كه ميان ساجدان وارونه افتاده اي مي نگرد كه او شنوا و داناست.

قرائت … ص: 65

فتوكل: اهل مدينه و ابن عامر به فاء و ديگران به واو خوانده اند و هر دو وجه خوب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 66

لغت … ص: 66

عشيره: خويشاوند كه با شخص معاشرت مي كنند.

مقصود … ص: 66

اكنون پيامبر خود را مخاطب مي سازد و مقصود ساير مكلفين است. مي فرمايد:

فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ: با خدا خدايان ديگر مخوان كه موجب عذاب تو خواهد شد.

علت اينكه خطاب را مخصوص شخص پيامبر ميكند، اين است كه معلوم دارد كه چون شخصيت عظيم الشأني مانند پيامبر مورد تهديد واقع مي شود، ديگران متوجه شوند كه خطر شديد است و آنها هم كاملا بترسند.

وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ: خويشاوندان نزديكت را بدون پرده پوشي و با كمال صراحت انذار كن.

علت اينكه خويشاوندان نزديك را در اينجا ذكر ميكند اين است كه مسأله خويشاوندي مانع تهديد نشود و بعلاوه ديگران هم حساب كار خود را بكنند.

برخي گويند: دستور اين است كه نخست پيامبر خويشاوندان را انذار كنند، سپس ديگران را، زيرا حسن ترتيب مقتضي همين است.

برخي گويند: علت صدور اين دستور اين است كه جمع كردن خويشاوندان و انذار ايشان ممكن بود و پيامبر هم چنين كرد. و داستان آن در همه جا منتشر شد.

در روايت است كه چون اين آيه نازل شد، پيامبر اولاد عبد المطلب را جمع كرد و آنها چهل مرد بودند كه هر كدام يك بزغاله ميخوردند و يك قدح بزرگ مي نوشيدند. پيامبر خدا به علي دستور داد كه پاي گوسفندي را طبخ كند و به نان مخلوط سازد. آن گاه گفت: بنام خدا نزديك شويد. آنها ده نفر ده نفر، نزديك آمدند و خوردند. آن گاه قدحي آوردند كه پر از شير بود. پيامبر جرعه اي از آن نوشيد.

سپس به آنها گفت: بنام خدا بنوشيد. همگي نوشيدند تا سير شدند. ابو لهب پيشدستي

كرده، گفت: اين مرد شما را سحر كرده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 67

پيامبر سخني نگفت و روز ديگر نيز آنها را دعوت كرد و مثل روز پيش از آنها پذيرايي نمود. آن گاه آنها را انذار كرده، فرمود: اي فرزندان عبد المطلب، من مأمورم كه شما را انذار كنم و بشارت دهم. اسلام آوريد و اطاعتم كنيد. تا هدايت شويد. آن گاه فرمود: چه كسي با من برادر و همكار ميشود و چه كسي دست دوستي بمن ميدهد و بعد از من وصي من و در خاندان من جانشين من و ادا كننده دين من مي شود؟ همه سكوت كردند تا سه بار تكرار كرد و هم چنان آنها ساكت بودند. و در هر سه بار علي جواب ميداد: من. پيامبر هم در مرتبه سوم به علي گفت: تو.

قوم برخاستند، در حالي كه به ابو طالب مي گفتند: پسرت را اطاعت كن كه او را بر تو امير ساخت.

اين روايت را ثعلبي در تفسير خود آورده است.

اين داستان از ابو رافع هم روايت شده است. طبق اين روايت، پيامبر همه را در شعب جمع كرد و گوسفندي را پختند و همگي خوردند تا سير شدند و از كاسه اي نيز همگي نوشيدند تا سيراب گشتند. آن گاه پيامبر به آنها فرمود: خدا مرا مأمور كرده است كه خويشاوندان نزديكم را بترسانم. شما خويش و قبيله منيد. خدا پيامبري را برنگزيد، مگر اينكه يكي از افراد خانواده اش را برادر و وزير و وارث و جانشين و وصي او گردانيد. چه كسي بر ميخيزد و با من بيعت ميكند كه برادر و وارث و

وزير و وصي من باشد و نسبت بمن همچون هارون باشد نسبت بموسي، الا اينكه بعد از من پيامبري نخواهد بود.

علي برخاست و با او بيعت نمود و او را اجابت كرد. سپس پيامبر به علي فرمود:

نزد من آي. آن گاه دهانش را گشود و آب دهان خود را در دهان او ريخت و ميان شانه ها و بر سينه او نيز آب دهان خود را ماليد.

ابو لهب گفت: به پاداش اينكه اجابتت كرد، بد چيزي به او بخشيدي. دهان و صورتش را پر از آب دهان كردي.

پيامبر فرمود: پر از علم و حكمتش كردم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 68

از ابن عباس نقل شده كه چون اين آيه نازل شد، پيامبر بالاي كوه صفا رفته، فرمود: يا صباحاه! قريش جمع شده، گفتند: چيست؟

فرمود: آيا اگر به شما بگويم كه دشمن شبانه يا بامدادان به شما حمله ور ميشود، تصديقم ميكنيد؟

گفت: آري.

فرمود: شما را از عذاب شديدي كه در پيش داريد، مي ترسانم.

ابو لهب گفت: هلاك بشوي! براي اين همه ما را دعوت كردي.

خداوند هم سوره «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ» را نازل كرد.

از امام صادق (ع) نيز چنين روايت شده است.

وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: در مقابل مؤمنيني كه پيروي تو ميكنند تواضع و فروتني كن و خلق پسنديده داشته باش.

فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ: اگر خويشاوندانت از فرمانت سرپيچي كنند به آنها بگو: من از اعمال زشت و بت پرستي شما بيزارم.

وَ تَوَكَّلْ عَلَي الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ: كار خود را به خدايي واگذار كه از دشمنان خود انتقام ميگيرد و بدوستان خود رحيم است. تا ترا از

نيرنگ دشمنان و گردن- كشان مصون دارد.

الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ

: خدايي كه ترا در وقت برخاستن از محل نشستن يا بستر براي نماز مي نگرد. چه تنها باشي و چه با ديگران.

ابن عباس مي گويد: يعني در وقت قيام نماز ترا مي نگرد.

برخي گويند: يعني هنگامي كه شب براي عبادت بر ميخيزي ترا مي بيند، كه در آن وقت احدي از حال تو خبر ندارد.

برخي گويند: يعني هنگامي كه براي انذار و اداي رسالت بر ميخيزي ترا مي بيند.

وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ: و مي بيند ترا كه در ميان نمازگزاران به ركوع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 69

و سجود مي روي.

ابن عباس در روايت عطا و عكرمه گويد: يعني ترا مي بيند كه در اصلاب پاكان و يكتا پرستان و پيامبران جابجا مي شدي تا اينكه بدنيا آمدي و بر مسند نبوت نشستي.

از امام باقر و امام صادق (ع) نيز چنين روايت شده است. مي فرمايند: در اصلاب پيامبران بود تا اينكه به پشت پدر خويش منتقل شد به زناشويي مشروع و حلال، بدون آلودگي به زنا.

جابر از امام باقر (ع) روايت كرده است كه پيامبر خدا (ص) فرمود: پيش من رفعت و پستي نكنيد كه من شما را از پيش رو و از پشت سر مي بينم. سپس همين آيه را خواند.

إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: خداوند نماز ترا مي شنود و به آنچه در حال نماز در دل پنهان ميكني آگاهي دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 70

سوره الشعراء (26): آيات 221 تا 227 … ص: 70

اشاره

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلي مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ (221) تَنَزَّلُ عَلي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (222) يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ (223) وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ

يَهِيمُونَ (225)

وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ (226) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227)

ترجمه … ص: 70

آيا شما را آگاه كنم كه شيطان ها بر چه كسي نازل مي شوند؟ نازل مي شوند بر هر دروغگوي گناهكار. شيطانها آنچه را شنيده اند، القاء ميكنند و بيشترشان دروغگويانند و شعرا را گمراهان پيروي ميكنند. نمي بيني كه آنها در هر واديي سرگردانند و چيزهايي ميگويند كه انجام نميدهند؟ مگر كساني كه ايمان آورده و عمل صالح كرده و بسيار خدا را ياد نموده و پس از آنكه مظلوم شده اند بدفاع برخاسته اند و بزودي ظالمان خواهند دانست كه بكجا خواهند كشانده شد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 71

قرائت … ص: 71

يتبعهم: نافع به سكون تاء و ديگران به تشديد خوانده اند و هر دو وجه نيكوست.

لغت … ص: 71

افاك: بسيار دروغگو.

اثيم: زشتكار.

اعراب … ص: 71

أَيَّ مُنْقَلَبٍ: نصب آن بنا بر اين است كه صفت مصدر محذوف است و نميتواند معمول «سيعلم» باشد. زيرا ما قبل استفهام در آن عمل نميكند.

مقصود … ص: 71

نظر به اينكه خداوند بيان كرده بود كه قرآن را شيطانها نازل نكرده اند و قرآن وحي خداست، اكنون ميخواهد روشن كند كه شيطانها بر چه كسي نازل مي شوند. از اينرو مي فرمايد:

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلي مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ تَنَزَّلُ عَلي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ: آيا شما را خبر دهم كه شيطانها بر چه كسي نازل مي شوند؟ آنها بر هر دروغگوي فاجري كه معصيت كار است، يعني كاهنان، نازل مي شوند. مقاتل گويد: يعني بر طليحه و مسيلمه نازل مي شوند.

اما تو اي پيامبر، دروغگو و گناهكار نيستي و شيطانها بر تو نازل نمي شوند.

بلكه فرشتگان بر تو نازل مي شوند.

يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ: شيطانها آنچه را شنيده اند به كاهنان و دروغگويان القاء ميكنند و بسياري از دروغها را با شنيده هاي خود در مي آميزند و به آنها وحي ميكنند. بيشتر شيطانها- و بقولي بيشتر كاهنان- دروغگويانند.

حسن گويد: شيطانها از فرشتگان استراق سمع ميكنند و به كاهنان وحي ميكنند. اين جريان قبل از بعثت پيامبر اسلام بوده است. اما اكنون اگر شيطاني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 72

بخواهد استراق سمع كند، با شهاب هاي آتشين مواجه ميگردد.

وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ: گمراهان از شاعران پيروي ميكنند. ابن عباس گويد: منظور شعراي مشركين است.

مقاتل اسماء اين شاعران را ذكر كرده گويد: از آنهاست عبد اللَّه بن زبعري سهمي و ابو سفيان بن حرث بن عبد المطلب و هبيرة بن ابي وهب مخزومي و مسافع بن عبد مناف جمحي و ابو عزه عمر و بن عبد

اللَّه كه همه از قريشند و امية بن ابي الصلت ثقفي. اينها زبان بدروغ و باطل مي گشودند و ميگفتند: ما هم مثل آنچه محمد (ص) ميگويد، مي گوييم. سپس اشعاري گفتند و گمراهان قوم اطراف آنها جمع شدند و شعر آنها كه هجو پيامبر و اصحابش بود، شنيدند و براي ديگران نقل كردند.

بدينجهت است كه مي فرمايد: «يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ».

قتاده و مجاهد گويند: غاوون شيطانهايند.

برخي گويند: منظور از غاوين كساني هستند كه شعر بر آنها غالب گشته و از قرآن و حديث غافل مانده اند.

برخي گويند: منظور شاعراني است كه وقتي خشم ميگيرند، دشنام ميدهند و دروغ پردازي ميكنند. اينان اغلب با گمراهان دمسازند. زيرا بيشتر به گناه مشغولند. كلام خود را به تشبيب آغاز ميكنند و براي صله مدح مي گويند و بر روش جاهلي هجو ميكنند و اوصاف خوب يا بدي به شخص مي بندند كه فاقد آنهاست و سراسر گفتارشان دروغ است.

برخي گويند: منظور قصه گوياني است كه در قصه ها هر چه بذهنشان آمد مي گويند.

تفسير علي بن ابراهيم مي گويد: اينها كساني هستند كه دين خدا را تغيير ميدهند و امر خدا را مخالفت مي كنند. آيا هرگز ديده ايد كه كسي از شاعري تبعيت كند؟

مقصود اين است كه شاعر توانسته باشد دين و آئيني بنيان گذارده باشد كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 73

مورد قبول و اطاعت مردم قرار گيرد.

امام صادق (ع) مي فرمايد: اينها كساني هستند كه بدون راهنما به تعلم و تفقه مي پردازند. گمراه مي شوند و گمراه ميكنند.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ: نمي بيني كه شاعران در هر فني از دروغ سخن ميگويند و در هر كار لغوي خوض كرده، بباطل مدح و

ذم مي كنند؟

مقصود اين است كه اينها مغلوب هواي نفس هستند و مثل كسي كه در واديها سرگردان است، به اشعار گوناگون روي آور مي شوند و از روي جهل به لغو و باطل مي پردازند و مدح و ذم بيهوده مي گويند.

وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ: مردم را بكارهايي ترغيب مي كنند كه خود انجام نميدهند و از كارهايي منع ميكنند كه خود مرتكب مي شوند.

سپس از جمله اين شاعران گروه زير را استثناء كرده، مي فرمايد:

إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ: مگر شاعران با ايمان و نيكوكار، نظير عبد اللَّه بن رواحه و كعب بن مالك و حسان بن ثابت و ديگر شعراء مؤمني كه پيامبر خدا را مدح ميكنند و هجو كنندگانش را پاسخ مي گويند.

از پيامبر خدا پرسيدند: در باره شعر چه مي گوييد؟

فرمود: مؤمن به زبان و شمشيرش جهاد ميكند. به خدا گويا دشمنان را (به شعر خود) تير مي زنند.

پيامبر خدا (ص) به حسان بن ثابت فرمود: آنها را هجو كن كه روح القدس با تست.

شعبي گويد: ابو بكر و عمر و علي (ع) شعر ميگفتند ولي علي (ع) شاعرترين آنها بود.

وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً: و بسيار خدا را ياد مي كنند و شعر آنها را از ياد خدا غافل نميكند.

وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا: و پس از مظلوميت، بدفاع از پيامبر و مؤمنين مي پردازند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 74

حسن گويد: دفاع آنها بهمان نحوي است كه در شريعت، مطلوب است. نظير «لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ» (خداوند دوست نميدارد كه سخن بزشتي گفته شود، مگر كسي كه مظلوم باشد: نساء 148) يعني هجو مشركين را پاسخ

مي گويند.

سپس آنها را تهديد كرده، مي فرمايد:

وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ: بزودي مي دانند كه بازگشتشان به كجا خواهد بود! بازگشت آنها بسوي آتش است كه از آن به خدا بايد پناه برد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 75

سوره نمل … ص: 75

تعداد آيات … ص: 75

ز نظر حجازيان 95 و از نظر بصريان و شاميان 94 و از نظر كوفيان 93 آيه است.

فضيلت سوره … ص: 75

ابي بن كعب ميگويد: پيامبر خدا فرمود هر كس طس سليمان را بخواند، اجر او ده حسنه است بعدد هر كس كه تصديق و تكذيب سليمان و هود و شعيب و صالح و ابراهيم كند و از قبر خويش خارج مي شود، در حالي كه نداي «لا اله الا اللَّه» ميدهد.

تفسير سوره … ص: 75

نظر به اينكه سوره شعراء را بذكر قرآن خاتمه داد، اين سوره را نيز بذكر قرآن آغاز كرده، مي فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 76

سوره النمل (27): آيات 1 تا 10 … ص: 76

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ (1) هُديً وَ بُشْري لِلْمُؤْمِنِينَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4)

أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (6) إِذْ قالَ مُوسي لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (8) يا مُوسي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسي لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 77

ترجمه … ص: 77

اين است آيات قرآن و كتاب روشنگر كه هدايت و بشارت مؤمنان است.

آنها كه نماز ميگزارند و زكات ميدهند و به آخرت يقين دارند. آنها كه به آخرت ايمان ندارند اعمالشان را بر ايشان زينت داده ايم و آنها كورند. براي آنان است بدي عذاب و در آخرت از زيانكارترين مردمانند. تو قرآن را از جانب حكيمي عليم تلقي مي كني. هنگامي كه موسي بخانواده خود گفت: آتشي مي بينم كه بزودي از آن خبري يا آتش گيره اي براي شما مي آورم، شايد گرم شويد. همين كه نزد آتش آمد، ندا شد كه كسي كه در آتش و در اطراف آتش است مبارك گشته است و منزه است خدايي كه رب العالمين است. اي موسي، منم خداي توانا و حكيم. عصايت را بيفكن چون ديدش كه مانند

ماري مي جنبد، برگشت و تعقيب نكرد. اي موسي، نترس كه رسولان نزد من ترسي ندارند.

قرائت … ص: 77

شهاب قبس: كوفيان و رويس بدون اضافه و ديگران به اضافه خوانده اند.

وجه اول اين است كه قبس صفت باشد به معني مقبوس و وجه دوم اين است كه قبس بمعني شي ء باشد كه از آتش گرفته شود.

اعراب … ص: 77

هُديً وَ بُشْري : در محل رفع يا نصب. نصب بنا بر اين است كه حال باشند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 78

رفع بنا بر اين است كه بدل از آيات يا خبر بعد از خبر يا خبر مبتداي محذوف باشند.

أَنْ بُورِكَ: ان در اينجا مفسره است. زيرا نداء بمعني قول است.

انه: داراي ضمير شأن.

أَنَا اللَّهُ: مبتدا و خبر.

أَلْقِ عَصاكَ: عطف بر «بورك»

مقصود … ص: 78

طس: تفسير آن گذشت.

تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ: آنچه بدان وعده داده شده ايد، آيات قرآن و كتاب روشنگر است.

اضافه آيات به قرآن، در حالي كه آيات خود قرآن است، نظير «حق اليقين» است. معني قرآن و كتاب يكي است. قرآن است بملاحظه اينكه به قرائت ظاهر مي شود و كتاب است بملاحظه اينكه نوشته مي شود. در حقيقت قرآن ناطقي است كه هم بزبان سخن مي گويد، هم بقلم.

مقصود اين است كه خداوند در اين كتاب، امر و نهي و حلال و حرام و وعده و وعيد خود را بيان داشته است و چنان است كه گويي به اين چيزها نطق مي كند و انسان را به اين حقائق رهنمون ميگردد.

هُديً وَ بُشْري لِلْمُؤْمِنِينَ: كتابي كه انسان را از گمراهي بسوي حق هدايت مي كند و با دلائل و اعجاز خويش درستي كار پيامبر را روشن مي سازد و مؤمنين را به بهشت و پاداش اخروي نويد مي دهد.

سپس در وصف مؤمنان مي فرمايد:

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ:

آنان كه نماز را با همه حدود و واجباتش در اوقات خود به جاي مي آورند و زكات واجب را از مال خود خارج كرده، به مستحقين ميدهند و به

نشئه آخرت و بعثت و جزاء يقين دارند و هيچگونه ترديدي بدل راه نميدهند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 79

پس از آن بوصف مخالفان پرداخته، مي فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ: در باره معني اين قسمت اختلاف است.

حسن و ابو مسلم و جبائي گويند: يعني اعمالي را كه امر كرده ايم بجا آورند، در نظرشان زينت داده ايم و آنها متحيرند كه از آن اعمال دور مانده اند.

برخي گويند: يعني اعمالشان را بواسطه اينكه ميل به زشتي در وجودشان آفريده ايم تا ميل به معصيت كنند و از لذت هاي حقيقي اجتناب ورزند در نظرشان زينت داده ايم. آنها از اين حقيقت غافلند و دچار حيرت هستند.

برخي گويند: يعني آنها را از توفيق باز داشته ايم. در نتيجه كارهايشان در نظرشان آراسته و زينت يافته است.

أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ: اينان در آخرت گرفتار شدت عذاب هستند و از همگان زيانكارترند. زيرا ثوابي نمي برند و همواره با عتاب روبرويند.

وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ: و تو اي محمد قرآن را از جانب كسي كه در كارهاي خود حكيم و به خلق خود عليم است دريافت مي كني.

يعني از جانب خدا.

علي بن عيسي گويد: عليم به معني عالم است. جز اينكه عليم معني مبالغه را مي رساند. نظير سميع و سامع. زيرا وقتي كه مي گوئيم: عالم، معني آن اين است كه معلومي دارد. چنان كه وقتي مي گوئيم: سامع، معني آن اين است كه مسموعي دارد.

اما وقتي گفته مي شود: عليم، معني آن اين است كه اگر معلومي يافت شود او عالم به آن است. همانطوري كه وقتي مي گوئيم: سميع،

معني آن اين است كه هر گاه مسموعي باشد، او شنواست.

إِذْ قالَ مُوسي لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً: در داستان موسي بياد آور هنگامي را كه به همسر خود- دختر شعيب- گفت: من آتشي مي بينم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 80

وجه اشتقاق انس هم همين است كه افراد انساني ديده شدني نيستند.

سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ: در جاي خود باشيد شايد از اين آتش خبري از لحاظ راه بجويم و راه را بوسيله آن پيدا كنم. چون راه را گم كرده بود. يا شعله آتشي براي شما بياورم.

هر نوري كه امتداد داشته باشد شهاب ناميده ميشود.

در اينجا موسي به همسر خود خطاب جمع مذكر مي كند، زيرا وي را به منزله جماعتي مي شمارد كه در آن بيابان به آنها انس گرفته است. (شايد غير از همسرش همراهان ديگري داشته است. مترجم).

لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ: شايد بوسيله آن گرم شويد. زيرا دچار سرما شده بودند و فصل زمستان بود.

فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها: هنگامي كه موسي به گمان خود به نزديك آتش آمد و حال آنكه نوري بود ايستاد. ملاحظه كرد كه نور از يكي از شاخه هاست كه از سبزي و درخشندگي كم نظير است. آتشي كه حرارتش درخت را نمي سوزاند و درختي كه به تري خود آتش را خاموش نميكند. در شگفت ماند. دسته سوختي كه در دست داشت به آن نزديك كرد تا روشن كند. آتش بطرف او آمد و او ترسيد و دور شد. بهمين ترتيب موسي به آتش نزديك مي شد و آتش به موسي. تا اينكه وحي آمد كه فرشتگاني كه در اين آتشند

و كسي كه در كنار آتش است- يعني موسي- همه مباركند. علت اين است كه اين نور، فرشتگان بودند كه به- تسبيح و تقديس خداوند اشتغال داشتند. در حقيقت اين جمله دعاست. يعني خداوند براي موسي و فرشتگاني كه در آنجا بودند مبارك گرداند.

برخي گويند: يعني بزرگ است كسي كه سلطان و قدرت و برهانش در اين آتش ظاهر است. بنا بر اين بركت بنام خدا برميگردد. يعني بزرگ است كسي كه اين نور را روشن كرد و مبارك است كسي كه در كنار اين آتش است، يعني موسي و فرشتگان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 81

برخي گويند: يعني مبارك است كسي كه در طلب آتش است و فرشتگاني كه در اطراف آتشند، اين هم تحيتي است از جانب خداوند براي موسي. هم چنان كه بزبان فرشتگان ابراهيم را مورد تحيت خود قرار داده، فرمود: «رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ» (هود 73) سپس در تنزيه ذات خود مي فرمايد:

وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ: خداوند عالم از آنچه لايق عظمتش نيست پاك و منزه است. يعني جسم نيست كه مكان بخواهد و عرض نيست كه نيازمند محل باشد يا تكلم او بوسيله آلتي باشد.

سپس در باره صفات خود بموسي ميفرمايد:

يا مُوسي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: اي موسي، كسي كه با تو سخن ميگويد، خداوند قادري است كه هرگز مغلوب نميشود و هيچ چيز براي او ممتنع نيست و در كارها و تدابير خود حكيم است.

سپس آيتي به او نشان ميدهد كه بوسيله آن صحت نداء را درك كند. از اينرو ميفرمايد:

وَ أَلْقِ عَصاكَ: عصايت را بيفكن. موسي

امتثال امر كرد و عصا را افكند.

فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ: همين كه او را همچون ماري ديد كه به سرعت حركت ميكند و مي جنبد، ترسيد و عقب رفت و برنگشت و به عقب نشيني خود ادامه داد.

علت تشبيه به «جان» (مار كوچك) سرعت حركت است. يعني با اينكه عصا بصورت اژدهاي مخوفي در آمده بود مع الوصف در حركت و جست و خيز و پيچ و تاب همچون مار تير بود.

برخي گفته اند: در اينجا عصا بصورت همان مار كوچك در آمد و در برابر فرعون بصورت اژدها.

در اين هنگام خداوند متعال به او فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 82

يا مُوسي لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ: اي موسي نترس. زيرا پيامبران در پيش من ترسي ندارند.

مقصود از اين جمله تسكين خاطر موسي است. زيرا موسي اكنون رسول خداست و رسول خدا مرتكب قبيح نميشود كه ترس و بيمي داشته باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 83

سوره النمل (27): آيات 11 تا 14 … ص: 83

اشاره

إِلاَّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (11) وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلي فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (12) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (13) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (14

ترجمه … ص: 73

مگر آنكه ظلم كند و پس از بدي خوبي كند كه من آمرزگار و رحيمم. دستت را در گريبانت كن كه سفيد، بدون بدي خارج مي شود. در نه آيت بسوي فرعون و قومش كه قومي فاسقند، چون آيات ما به روشني نزد آنها آمد. گفتند: سحري است آشكار و انكارش كردند به ظلم و برتري و حال آنكه بدل بصحت آن يقين داشتند. ببين كه چگونه است عاقبت فساد كنندگان.

اعراب … ص: 83

بيضاء: حال مِنْ غَيْرِ سُوءٍ: متعلق به بيضاء فِي تِسْعِ آياتٍ: متعلق به «الق» و «أَدْخِلْ يَدَكَ» إِلي فِرْعَوْنَ: متعلق به «مرسلا» محذوف كه حال است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 84

ظُلْماً وَ عُلُوًّا: مفعول له.

كيف: در محل نصب خبر «كان

مقصود … ص: 84

اكنون مي فرمايد:

إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ: لكن كساني غير از انبياء كه ظلم كنند، سپس توبه كنند و نادم شوند و تصميم بگيرند كه ديگر بازگشت نكنند بدانند كه من پوشنده گناه و پذيرنده توبه ام.

علت اينكه انبياء استثنا شد، اين است كه آنها مرتكب ظلم نميشوند و بواسطه مقام عصمت، از گناهان و قبائح پاكند. بنا بر اين استثناء منقطع است. تنها اشتراك انبياء با ديگران در اصل تكليف است.

وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ: دستت را در گريبانت كن تا بدون هيچ عيبي سفيد و درخشان خارج گردد.

اين هم به غير از معجزه عصا، معجزه ديگري است از موسي كه به او عطا گرديد و بيانش گذشت.

فِي تِسْعِ آياتٍ إِلي فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ: با نه معجزه ديگر كه تو بهمراه آنها بسوي فرعون و قومش فرستاده مي شوي.

زجاج گويد: مقصود اين است كه آن دو معجزه، از جمله نه معجزه موسي بود. يعني اين دو معجزه را از جمله آن نه معجزه ظاهر گردان.

معجزات نه گانه موسي در تفسير سوره بني اسرائيل ذكر شده است.

إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ: فرعون و قومش از طاعت خداوند خارج شده و به قبيحترين وجوه كفر روي آورده اند.

فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ: هنگامي كه دلائل و معجزات روشن ما در برابرشان قرار

گرفت و يقين كردند كه هيچكدام آنها در دسترس قدرت بشر نيست، گفتند: جادويي است آشكار و بديهي.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 85

نظير همين تعبير را در باره قوم ثمود دارد: «وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً» (معجزه شتر را به روشني در دسترس قوم ثمود قرار داديم: اسراء 59) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا: فرعون و قومش به ستم (بر خود يا بني اسرائيل) و برتري جويي و تكبر در برابر موسي به انكار پرداختند و اين انكار- صرفاً- به زبان بود، زيرا در دل ميدانستند كه معجزات موسي حق است.

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ: اي محمد يا اي شنونده، ببين كه سرانجام كساني كه در روي زمين معصيت مي كنند چگونه است؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 86

سوره النمل (27): آيات 15 تا 19 … ص: 86

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلي كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (15) وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (16) وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتَّي إِذا أَتَوْا عَلي وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلي والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ (19)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 87

ترجمه … ص: 87

به داوود و سليمان دانش داديم و گفتند: ستايش خدايراست كه ما را بر بسياري از بندگان مؤمن خود برتري داد. سليمان از داوود ارث برده، گفت: اي مردم، سخن مرغ بما تعليم داده شده و از هر چيزي بهره داده شده ايم. اين است فضيلت آشكار. و براي سليمان لشكريانش از جن و انس و مرغان گرد آورده شدند و از تفرقه منع مي شدند. تا وقتي كه به وادي موران رسيدند، موري گفت: اي موران، داخل خانه هايتان شويد. سليمان و لشكريانش شما را در هم نشكنند، در حالي كه توجه ندارند.

سليمان از سخن او خنديد و گفت: خدايا، مرا به شكر نعمت خويش كه بمن و پدر و مادرم داده اي و به كار شايسته اي كه پسند تو باشد، ملهم ساز و برحمت خويش مرا در بندگان صالح خويش داخل ساز.

لغت … ص: 87

وزع: منع حطم: شكستن.

ايذاع: الهام. زجاج گويد، بازداشتن.

اعراب … ص: 87

لا يَحْطِمَنَّكُمْ: در محل جزم كه در جواب امر است.

ضاحكا: حال مؤكد و بقول بعضي ممكن است تأكيد نباشد. بلكه بيان كند كه سليمان پس از تبسم خنديد.

مقصود … ص: 87

بدنبال داستان موسي به شرح داستان داوود و سليمان پرداخته، فرمايد:

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً: ما به داوود و سليمان دانشي داديم كه ميان مردم داوري كنند و زبان مرغان و جنبندگان را بدانند.

وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلي كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ: و گفتند:

ستايش خدا را كه ما را از ميان مردم برگزيد و ما را پيامبر خود كرد و بما معجزه و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 88

حكومت و دانش بخشيد و آهن را در دست ما نرم كرد و شيطانها و جن و انس را مسخر ما گردانيد.

علت اينكه علم را نكره آورده اين است كه معلوم دارد علمي به آنها داده شده كه براي اثبات رسالت ايشان مفيد است.

وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ: سليمان وارث داوود شد.

اين جمله دلالت دارد بر اينكه پيامبران مانند ديگران مال به ارث مي گذارند.

قول حسن هم همين است.

برخي گويند: يعني داوود علم و نبوت و ملك خود را به ارث، به سليمان داد نه ساير اولادش. بنا بر اين معني ميراث اين است كه سليمان جانشين داوود گرديد. به اين جانشيني ميراث گفته شده، هم چنان كه در مورد بهشت نيز ميراث گفته شده است.

اين معني از جبائي است و خلاف ظاهر آيه و مخالف تفسير اهل بيت است «1».

وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ: سليمان بمنظور اظهار نعمت الهي ميگويد: اي مردم، نطق مرغان بما تعليم شده

است.

مطلعين زبان عرب مي گويند: نطق بر غير انسان اطلاق نميشود، در مورد حيوانات نطق بكار برده نميشود. زيرا نطق عبارت از تكلم است و مرغان تكلم

__________________________________________________

(1)- اين اختلاف، تقريباً به اساس اختلاف شيعه و سني بستگي دارد. مطابق روايتي كه پس از پيامبر اسلام جعل شد، گفته شد كه: پيامبران ارث نمي گذارند و فدك را از تصرف دختر پيامبر خدا گرفتند.

فاطمه زهرا (ع) در ميان جمعي از زنان به مسجد آمد و نطقي مستدل ايراد كرد و با استناد به همين آيه «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» رويه خليفه را غاصبانه اعلام كرد. استدلال به اين آيه شريفه منوط به اين است كه بگوئيم: سليمان وارث اموال پدر بوده است. اما اگر مطابق قول جبائي فقط گفته شود: سليمان وارث علم و حكمت و نبوت پدر بوده است، نه اموال، آيه نمي تواند مورد استدلال واقع شود.

بهر حال ظهور آيه شريفه هم معني اول را تأييد ميكند و دليلي ندارد كه فرزندان انبياء از تركه پدر محروم باشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 89

ندارند. مع الوصف چون جناب سليمان معني صوت مرغان را ميفهمد، از اينرو در مورد آنان- مجازاً- نطق بكار برده است.

برخي گويند: نطق را بطور حقيقي به مرغان اسناد داده است. زيرا بعضي از مرغان نظير طوطي داراي صوت هجايي هستند.

مبرد مي گويد: عرب هر چيزي را كه بيان كند آن چه را مخفي است، نطق فرمايد. چنان كه رؤبه گويد:

لو انني اعطيت علم الحكل علم سليمان كلام النمل

كاش مثل سليمان كه سخن مور را ميدانست، من هم به سخن چيزهايي كه صدا ندارند عالم بودم.

علي بن عيسي

گويد: مرغان با سليمان تكلم ميكردند و اين معجزه سليمان بود. چنان كه سليمان از تكلم هدهد خبر داد. منطق مرغان، آوازي است كه بر صيغه واحد، معاني مخلف را ميرساند. اما منطق مردم بر صيغه هاي مختلف، معاني مختلف افاده مي كند. بهمين جهت است كه ما با همه مصاحبت هاي طولاني كه با مرغان داريم چيزي از آنها نمي فهميم و آنها هم چيزي از ما نميفهمند زيرا فهم به امور مخصوصي تعلق مي گيرد و چون سليمان از مرغان چيز ميفهميد به منطق آنها عالم بود.

وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ: همه چيزهايي كه به انبياء و سلاطين داده مي شود بما داده شده است.

برخي گويند: يعني هر چيزي كه مورد نياز است، بما داده شده.

برخي گويند: يعني علم به همه چيزها بما داده شده و همه چيزها در تسخير ماست. البته چيزهايي كه صلاحيت داشته باشند كه معلوم و مسخر ما باشند. اما اينكه بطور كلي و عموم گفته شده، ابلغ و احسن است.

واحدي از امام باقر (ع) روايت كرده است كه: به سليمان بن داوود سلطنت شرق و غرب زمين داده شد. او هفتصد سال و شش ماه بر همه اهل دنيا، از جن و انس و جنبنده و مرغ و درنده، حكومت كرد و دانش هر چيزي را دارا و به نطق همه چيزها آگاه بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 90

در زمان او بود كه صنايع عجيب و غريبي كه مردم شنيده اند بوجود آمد. چنان كه مي فرمايد: علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شي ء.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ: اين است فضل خداوند كه ظاهر و آشكار است.

ممكن است اين جمله

از سليمان باشد بمنظور اعتراف به نعمتهاي الهي و ممكن است از خداوند باشد بمنظور اخبار به اينكه: چيزهايي كه ذكر شد، فضل آشكار است.

وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ: هر گروهي از مخلوقات، لشكري است. جنيان و انسانها و مرغان بصورت گروه ها و لشكرهاي عليحده در حضور سليمان گرد آمدند.

مفسرين مي گويند: هنگامي كه سليمان ميخواست به سفر رود طايفه هايي از اين سپاهيان بر بساطي جمع مي شدند. آن گاه به باد امر ميكرد تا آنها را به آسمان ببرد. مقصود اين است كه اينها در مسير سليمان قرار داشتند.

محمد بن كعب مي گويد: بما رسيده است كه لشكرگاه سليمان صد فرسنگ بود. 25 فرسنگ براي انسان، 25 فرسنگ براي جن، 25 فرسنگ براي وحوش، 25 فرسنگ براي مرغان. او را هزار خانه شيشه اي بود بر چوب كه به امر وي باد آنها را به هوا مي برد و به حركت در مي آورد. در ميان زمين و آسمان به او وحي شد كه: من در ملك تو افزودم. هيچ مخلوقي سخني نميگويد، مگر اينكه باد خبر آن را براي تو مي آورد.

مقاتل گويد: شياطين براي سليمان بساطي بافته بودند يك فرسنگ در يك فرسنگ با تار و پود زرين و ابريشمين. در ميان آن منبري طلايي گذاشته مي شد و سليمان بر آن مي نشست و اطراف او سه هزار كرسي بود از طلا و نقره. پيامبران بر كرسي طلا مي نشستند و علماء بر كرسي نقره و مردم در اطراف آنها بودند و جنيان و شياطين در اطراف مردم و مرغان با بالهاي خود بر سر آنها سايه مي افكندند. تا اشعه آفتاب آنها را ناراحت نكند. باد

صبا اين بساط را حركت ميداد و از صبح تا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 91

شب و از شب تا صبح مسير يك ماه را طي ميكرد. «1»

فَهُمْ يُوزَعُونَ: ابن عباس مي گويد: يعني اين لشكريان تحت مراقبت بودند.

يعني كساني بودند كه اول و آخر اينها را تحت نظر داشتند تا متفرق نشوند. چنان كه هر لشكر انبوهي احتياج بمراقبت دارد. بايد آنهايي كه جلو هستند نگاه داشته شوند و آنهايي كه دنبال هستند، بحركت در آورده شوند تا صفوفشان از هم متلاشي نشود.

ابن زيد مي گويد: يعني اين لشكريان حبس مي شوند. البته منظور وي همان مطلبي است كه در بالا گفته شد.

حَتَّي إِذا أَتَوْا عَلي وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ:

سليمان و لشكريانش رفتند تا در طائف- و بقولي در شام- بواديي رسيدند كه مخصوص موران بود. در اينجا موري كه بعضي گفته اند: رئيس موران بود، فرياد برآورد كه:

اي موران، داخل خانه هاتان شويد.

نظر به اينكه صوت مور براي سليمان مفهوم بود، از صوت مور تعبير شده است به قول مور.

لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ: مبادا سليمان و سپاهيانش بدون اينكه توجه داشته باشند شما را در زير پاهاي خود پايمال و در هم كوفته كنند.

زيرا اگر متوجه باشند شما را پايمال نميكنند.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه سليمان و لشكريانش سواره و پياده بودند و باد آنها را حمل نكرده بود. زيرا اگر اينان سوار بر مركب باد بودند، موران نميترسيدند

__________________________________________________

(1)- ممكن است به پاره اي از محتويات اين روايات ايراد گرفته شود. مخصوصاً در روايت اخير كه به حكومت سليمان يك

چهره كاملا اريستوكراسي مي بخشد كه مسلماً براي كساني كه انبياء را انسانهايي كامل ميدانند كه در ميان مردم و با مردمند و ديوار ضخيم اشرافيت و داشتن مقام آنها را از مردم جدا نميكند، ناخوشايند است.

براي رفع هر گونه سوء تفاهم و ايراد، خاطر نشان ميكنيم كه اينگونه مطالب در متن قرآن نيست و معصومي هم آنها را بيان نكرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 92

كه در زير پاهايشان پايمال شوند.

ممكن است اين مطلب مربوط به قبل از آن زماني باشد كه باد در تسخير سليمان قرار گرفته است.

ممكن است گفته شود: مور چگونه سليمان و لشكريانش را شناخت تا چنين مطلبي بگويد:

پاسخ اين است كه: وقتي موران مأمور به اطاعت خدا باشند، بايد فهمي هم داشته باشند كه اسباب طاعت را درك كنند. چه اشكالي دارد كه مور آن اندازه فهم داشته باشد كه اين مطلب را درك كند. ميدانيم كه موران دانه ها را نصف ميكنند تا بر اثر اصابت رطوبت سبز نشوند، مگر كزبره را كه به چهار قسمت ميكند. زيرا اين دانه را اگر به دو نيم كند، هر نيمي جداگانه سبز مي شود. همان خدايي كه مورچه را به اين اسرار هدايت كرده، بوي فهمانيده است كه چه چيزهايي باعث پايمال شدن و در هم كوفته شدنش ميگردد.

برخي گفته اند: اين هم يكي از معجزات سليمان است.

ابن عباس مي گويد: سليمان و لشكريانش ايستادند تا موران داخل خانه ها شدند.

فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها: سليمان از سخن مور تعجب كرد و خنديد. بطور كلي انسان از ديدن هر چيز تازه اي تعجب ميكند.

برخي گويند: خنده سليمان از اين بود كه موران هم

به عدالت گسترده سليمان پي برده بودند.

برخي گويند: از فاصله سه ميل، باد صداي مور را بگوش سليمان رسانيد.

موقعي كه به آنجا رسيد، مور دستور ميداد كه موران عجله كنند و خود را بلانه ها برسانند، سليمان از ترسيدن آنها خنده اش گرفت.

وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلي والِدَيَّ:

و گفت خدايا بمن الهام كن كه شكر نعمتهايي كه به من و پدر و مادرم عطا كرده اي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 93

بجاي آورم.

نعمتهايي كه به سليمان داده شده، دانستن سخن مور و شنيدن آن از راه دور و نبوت و ملك است و نعمتهايي كه به پدرش داده شده، اين است كه به او نبوت داده و آهن را در دستش نرم كرده و نعمتهايي كه بمادرش داده اين است كه او را همسر داوود كرده بود و …

همه اينها نعمتهاي خدا هستند و شكر آنها لازم است.

وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ: خدايا مرا توفيقي ده كه كارهايي كنم كه مورد پسند تو باشد.

وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ: و برحمت خويش مرا داخل بندگان صالحت گردان.

ابن عباس گويد: منظور از بندگان صالح، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و پيامبران بعد از آنهاست. سليمان از خدا مسألت ميكند كه در زمره آنها قرارش دهد.

ابن زيد گويد: يعني مرا با بندگان صالح خودت قرار ده.

زجاج گويد: در اينجا براي موران لفظ «ادخلوا» بكار رفته. زيرا به منزله آدميان شمرده شده اند و مثل آنها سخن گفته اند و الا به چيزهاي غير عاقل «ادخلي» گفته مي شود.

در روايت است كه مور سليمان به بزرگي گرگها و سگها بودند.

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 94

سوره النمل (27): آيات 20 تا 26 … ص: 94

اشاره

وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24)

أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 95

ترجمه … ص: 95

و به جستجوي مرغ پرداخته، گفت: چرا هدهد را نميبينم؟ بلكه او از غائبان است. به سختي عذابش ميكنم يا او را سر مي برم يا اينكه دليل آشكاري برايم بياورد. سليمان مدت كوتاهي صبر كرد و هدهد گفت: به چيزي اطلاع يافته ام كه از آن بي اطلاعي و از شهر سبا خبر قطعي برايت آورده ام. زني ديدم كه بر آنها حكم ميراند و از هر چيزي به او داده شده بود و تختي عظيم داشت. خودش و قومش را ديدم كه سجده خورشيد ميكردند و شيطان اعمالشان را برايشان زينت داده و از راه راست باز داشته بود و هدايت نيافته بودند، تا براي خداوندي سجده كنند كه چيزهاي مخفي را در آسمانها و زمين بيرون مي آورد و ميداند آنچه را مخفي ميداريد و آشكار ميكنيد. خدايي كه خداي عرش عظيم است و جز او خدايي نيست.

قرائت … ص: 95

لياتيني: ابن كثير به دو نون خوانده است ولي ديگران بيك نون و حذف نون ديگر بخاطر اين است كه چند نون اجتماع نكنند.

مكث: عاصم و يعقوب بفتح كاف و ديگران بضم خوانده اند و هر دو يكي است.

من سبا: ابو عمرو و ابن كثير بفتح همزه و ابن كثير بدون همزه و ديگران به جر همزه خوانده اند.

الا يسجدوا: ابو جعفر و كسايي و يعقوب به تخفيف لام و ديگران به تشديد خوانده اند. بنا بر قرائت اول به معني «الا يا قوم اسجدوا» است كه نمونه هايي هم در زبان عرب دارد. مثل:

فقالت الا يا اسمع نعظك بخطة فقلت سميعاً فانطقي و اصيبي

گفت: هان، بشنو تا پندت دهم. گفتم: بگو كه مي شنوم.

تخفون و تعلنون: عاصم به تاء و

ديگران به ياء خوانده اند.

اعراب … ص: 95

لا أَرَي: حال.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 96

أَمْ كانَ: به تقدير «بل ا كان» و «ام» منقطعه است و «كان» به معني فعل مضارع است.

غَيْرَ بَعِيدٍ: جواب قسم مقدر.

لَأُعَذِّبَنَّهُ: ظرف زمان يا صفت مصدر (وقتاً غير بعيد).

يسجدون: حال.

مقصود … ص: 96

سپس درباره سليمان مي گويد:

وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَي الْهُدْهُدَ: به جستجوي مرغي كه غايب شده بود، پرداخته، گفت: چه شده است كه هدهد را نمي بينم.

در اينكه چرا سليمان به جستجوي هدهد پرداخت، اختلاف است. بعضي گفته اند: در سفر به او احتياج داشت كه آب را نشان دهد. زيرا هدهد وجود آب را در اعماق زمين تشخيص ميدهد، همانطوري كه در شيشه آب را مي بيند. اين قول از ابن عباس است. عياشي ميگويد: ابو حنيفه از امام صادق (ع) پرسيد: چرا سليمان از ميان همه مرغان فقط هدهد را جستجو كرد؟ فرمود: بخاطر اينكه هدهد آب را در دل زمين مي بيند، همانطوري كه شما روغن را در شيشه مي بينيد: ابو حنيفه به اصحاب خود نگريست و خنديد. امام فرمود: چرا خنديدي؟ گفت: فدايت شوم. بر تو ظفر يافتم. فرمود: چگونه ظفر يافتي؟ عرض كرد: پرنده اي كه آب را در دل زمين مي بيند، چرا دام را در زير خاك نمي بيند و بگردنش مي افتد؟ فرمود: اي نعمان، مگر نميداني كه وقتي مقدرات نازل مي شوند، روي چشم پوشيده مي شود؟

برخي گويند: علت اينكه سليمان هدهد را جستجو كرد، اين بود كه به نوبت خود اخلال كرده بود.

برخي گويند: مرغان با پر و بال خود بر سر سليمان سايه مي انداختند و چون هدهد جاي خود را خالي كرده بود، آفتاب بر سر سليمان تابيد

و معلوم شد كه هدهد غايب است.

أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ: آيا هدهد عاصي شده است يا اينكه بخاطر عذري و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 97

حاجتي غيبت كرده است؟

مبرد مي گويد: در اول يقين كرد كه هدهد نيست و لذا گفت: «ما لِيَ لا أَرَي الْهُدْهُدَ» بعداً برايش شك پيدا شد از اين جهت گفت: «أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ» و از حال او جويا شد.

سپس به تهديد پرداخته، مي فرمايد:

لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً: بخدا سوگند، پر و بالش را ميكنم و او را در آفتاب مي اندازم. برخي گويند: يعني او را در ميان اضدادش مي اندازم.

از آنجا كه در زمان سليمان نطق و تكليف مرغان صحيح بوده است، سرزنش و كيفرش نيز صحيح است. زيرا وظيفه هدهد اين بود كه در خدمت سليمان باشد و او را اطاعت نمايد.

أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ: يا اينكه او را بكيفر عصيانش سر مي برم.

أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ: يا اينكه دليل واضحي بياورد كه عذر او بر غيبتش باشد.

فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ: طولي نكشيد كه هدهد آمد و دليل غيبت خود را بيان نمود.

فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ: هدهد گفت: به چيزي مطلع شده ام كه تو و لشكريانت از آن بي خبريد.

وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ: من از شهر سبا مي آيم و خبري برايت آورده ام كه هيچ ترديدي در باره آن نيست و از هر لحاظ مطابق واقع است.

شهر سبا در سرزمين يمن است.

سدي ميگويد: خداوند 12 پيامبر به شهر سبا فرستاد.

از ابن عباس روايت شده است كه پيامبر خدا فرمود: سبا مردي بود كه ده طايفه عرب از او پديد آمدند. از اين ده طايفه، شش تا داراي ميمنت و

چهار تا شوم بودند. شومها لخم و جذام و غسان و عامله اند. با ميمنت ها كنده و اشعرون و ازد و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 98

مذحج و حمير و انمار است. خثعم و بجيله از انمار است.

إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ: زني ديدم كه حاكم بر مقدرات ايشان بود و احدي بر او اعتراضي نداشت.

وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ: همه چيز به او داده شده بود.

اين جمله اخبار از گسترش ملك اوست. يعني همه چيزهايي كه مورد نياز ملوك است در اختيار داشت.

حسن گويد: اين زن بلقيس دختر شراحيل ملكه سباست.

مقاتل گويد: 312 رئيس تحت مشورت او بودند و هر كدام از اين رئيسان هزار مرد جنگي در اختيار داشت.

وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ: او را تختي بود بزرگتر از تخت تو و جلو تخت او به ياقوت سرخ و زمرد سبز و عقب آن از طلا و به جواهرات رنگارنگ، تزيين شده بود. او را هفت خانه بود و هر خانه اي دري داشت بسته.

ابن عباس گويد: تخت بلقيس از لحاظ طول و عرض و ارتفاع، هر كدام سي ذراع بود.

ابو مسلم گويد: مقصود از عرش، مملكت است.

وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ:

مشاهده كردم كه او و مردم همگي خداي يكتا را فراموش كرده، سجده خورشيد ميكنند و شيطان اعمال آنها را در نظرشان آرايش داده است.

فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ: شيطان آنها را از راه حق باز داشته، از هدايت محروم شده بودند.

جبائي گويد: هدهد عارف به خدا نبود. اين مطلب را آن طوري بيان كرد كه كودكان ما بيان مي كنند. زيرا تكليف

مخصوص فرشتگان و جنيان و انسان است.

همانطوري كه بچه هاي ما عبادتهاي ما را مي بينند و تصور مي كنند كه خلاف آن باطل است، هدهد هم كه اعمال سليمان را ديده بود، تصور كرد كه خلاف عمل سليمان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 99

باطل است. «1»

اما اين قول جبائي با ظاهر قرآن مخالفت دارد. زيرا كسي مي تواند تصور كند كه سجده خداوند حق و سجده خورشيد باطل است كه خدا را بشناسد و مقام و عظمت او را فهميده باشد. بخصوص كه هدهد تزيين اعمال ايشان را به شيطان نسبت ميدهد. چنين سخني از كسي سر مي زند كه عدل را بشناسد و بداند كه كار قبيح بر خداوند متعال روا نيست.

أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ: تخفيف بنا بر اين است كه براي تنبيه و امر به سجود باشد.

يعني آگاه باشيد و خداي خود را سجده كنيد.

برخي گويد: اين كلام از هدهد است. هدهد هنگامي كه پيش سليمان آمد، از روي انكار و اظهار تنفر چنين گفت.

اما بنا بر تشديد، يعني: شيطان اعمالشان را زينت داده تا خداوند يكتا را سجده نكنند.

فراء مي گويد: قرائت تشديد، موجب سجده قرائت نميشود. لكن اين حرف

__________________________________________________

(1)- همانطوري كه مرحوم طبرسي به جبائي ايراد ميگيرد، قول جبائي ناشي از عدم دقت در خود قرآن كريم است. زيرا در عده اي از آيات حتي به جمادات نسبت شعور و ادراك و تسبيح و سجده داده شده است و همه اينها متفرع بر اين است كه اينها از روي ادراك ذاتي خويش خدا را شناخته باشند. آري:

گر ترا از غيب چشمي باز شد با تو ذرات جهان همراز شد

جمله

ذرات عالم در نهان با تو ميگويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصير و باهشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 100

درست نيست. زيرا كلام متضمن مذمت بر ترك سجود است و بنا بر اين دلالت بر وجوب سجده دارد. نظير: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ» (هنگامي كه به آنها گفته مي شود كه براي رحمان سجده كنيد، گويند: چيست رحمان؟: فرقان 60).

الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: خدايي كه در آسمانها و زمين چيزهايي را خارج مي سازد كه از نظرها مخفي هستند و به همين جهت پيش از آنكه بيرون آورده شوند، ادراك نميشوند. تمام چيزهايي كه خداوند آنها را از نيستي به هستي مي آورد، چنينند.

برخي گويند: خبأ به معني غيب است. يعني خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند.

برخي گويند: خبأ آسمانها باران و خبأ زمين گياه و درختان است.

وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ: و خدا به همه امور آشكار و نهان داناست.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ: خدايي كه خداي عرش عظيم است و جز او خدايي نيست.

تا اينجا سخنان هدهد به پايان مي رسد.

ممكن است اين قسمت از سخن هدهد نباشد. بلكه از خود خداوند باشد در ستايش ذات.

عرش تخت شاهي است كه خدا به آن عظمت بخشيده و بر فراز آسمانهاي هفتگانه قرار داده و فرشتگان را در پيرامون آن گماشته و اعمال مردم به عرش برده ميشود و بركات از ناحيه آن نازل مي شود و بنا بر اين شأنش عظيم

است همانطوري كه به عظمت توصيف شده است و از اعظم مخلوقات الهي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 101

سوره النمل (27): آيات 27 تا 31 … ص: 101

اشاره

قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ (27) اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ (28) قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (30) أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ (31)

ترجمه … ص: 101

سليمان گفت: نظر مي كنيم ببينيم راست مي گويي يا از دروغگوياني؟ اين نامه ام را ببر و بر آنها بيفكن و از آنها دور شو و ببين چه جواب ميدهند؟ بلقيس گفت: اي بزرگان، نامه اي گرامي پيش من انداخته شده است. نامه اي است از سليمان و بنام خداوند رحمان و رحيم. كه: بر من برتري نجوئيد و با اسلام و تسليم نزد من آييد.

مقصود … ص: 101

همين كه سليمان پوزش هدهد را شنيد به منظور آزمايش او گفت:

قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ: در باره سخن تو تحقيق مي كنيم، ببينيم راست مي گويي يا از دروغگوياني.

اين تعبير بهتر از اين است كه گفته شود: دروغ مي گويي. زيرا شخص از دروغگويان است بخاطر اينكه متمايل به آنهاست يا بخاطر اينكه خويشاوند آنهاست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 102

يا بخاطر اينكه بواسطه دروغ در صف آنها قرار گرفته است.

آن گاه سليمان نامه اي نوشت و مهر كرد و به هدهد داد و به او گفت:

اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ: نامه مرا ببر و بر مردم سبا بيفكن.

ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ: سپس در فاصله دور يا نزديك از آنها مخفي شو.

فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ: و ببين كه چه جواب مي دهند.

هدهد نامه را برد و در شهر انداخت.

قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ: همين كه بلقيس نامه را ديد، بقوم خود گفت: نامه اي گرامي پيش من افتاده است.

قتاده گويد: وقتي كه هدهد آمد، بلقيس خواب بود. نامه را انداخت و بر گلوي او افتاد. بلقيس نامه را خواند.

برخي گويند: روزنه اي بود كه وقتي خورشيد از آنجا مي تابيد، بلقيس به سجده مي افتاد. هدهد آمد و روزنه

را با پر و بال خود مسدود كرد. آفتاب بر آمد و بلقيس نفهميد. برخاست كه نگاه كند، هدهد نامه را پيش او انداخت. هنگامي كه نامه را خواند، اشراف قوم را كه 312 نفر بودند جمع كرد و به آنها گفت: نامه اي گرامي نزد من افتاده است. علت اينكه نامه را كريم مي خواند، اين است كه مهر داشت.

در حديث است كه اكرام نامه به مهر است.

برخي گويند: علت اينكه آن را كريم ناميد اين است كه در آغاز آن نام خدا بود.

برخي گويند: بخاطر حسن خط و زيبايي الفاظ آن بود.

برخي گويند: بخاطر اينكه نامه از كسي بود كه بر جن و انس و مرغان حكومت داشت و بلقيس از وجود چنين كسي خبر داشت و نامش را هم ميدانست.

إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: اين نامه از سليمان است و در آغاز آن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» آمده است.

أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ: خلاصه مطالب نامه همين است كه بايد بلقيس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 103

و قومش اسلام را بپذيرند و نزد سليمان روند.

بلقيس و قومش براي اولين بار با نام خداوند و كلمه «بسم اللَّه» آشنا مي شدند.

برخي گويند: عبارت نامه ترجمه و حكايت بعربي است و بلقيس به اين الفاظ تكلم نكرد. حكايت هم بر سه قسم است:

حكايت معني، حكايت لفظ و حكايت لفظ و معني هر دو. و اصل در حكايت همين است كه نبايد از آن عدول كرد مگر بكمك قرينه.

ظاهراً «ان» به معني «اي» است. چنان كه سيبويه در باره اين آيه: «وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ

اصْبِرُوا» گفته است.

سليمان نوشته است كه بلقيس و قومش تكبر نكنند و منقاد و تسليم شوند و به خداي يكتا ايمان آورند. رسم پيامبران همين است كه نامه هاي خود را كوتاه و رسا بنويسند و مردم را دعوت به اطاعت نمايند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 104

سوره النمل (27): آيات 32 تا 37 … ص: 104

اشاره

قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّي تَشْهَدُونِ (32) قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ (33) قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35) فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36)

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37)

ترجمه … ص: 104

گفت: اي بزرگان، در كارم رأي دهيد. من كاري انجام نميدهم تا شما حاضر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 105

شويد، گفتند: ما داراي نيرو و هيبتي سخت هستيم و فرمان بدست تست، ببين چه دستور ميدهي؟ گفت: هنگامي كه شاهان داخل شهري شوند تباهش ميكنند و بزرگان آن را ذليل مي سازند و چنين مي كنند. من هديه اي بسوي ايشان مي فرستم و منتظرم كه فرستادگان بچه باز ميگردند؟ همين كه نزد سليمان آمد، گفت: مرا به مال امداد ميكنيد؟ آنچه خدا بمن داده، بهتر از آن است كه شما داده ايد بلكه شما به هديه خود خوشحالي ميكنيد؟ برگرد بسوي ايشان، سوگند كه با لشكري بسوي ايشان خواهم آمد كه طاقت دفع آن نداشته باشند و سوگند كه آنها را به خواري و فرومايگي از آنجا اخراج خواهم كرد.

قرائت … ص: 105

أ تمدونن: حمزه و يعقوب بيك نون مشدد و ديگران بدو نون غير مشدد خوانده اند.

اعراب … ص: 105

حَتَّي تَشْهَدُونِ: نصب فعل به «ان» مضمر است و نون آن نون عماد است.

اذلة: حال.

وَ هُمْ صاغِرُونَ: جمله حاليه.

مقصود … ص: 105

بلقيس بر مضمون نامه سليمان واقف گشت.

قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي: به بزرگان قوم خود گفت: بيائيد در كار من بينديشيد و انديشه صواب را باز گوئيد.

فتوي حكم صوابي است كه طبق آن عمل مي شود.

ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّي تَشْهَدُونِ: من كاري نميكنم مگر با حضور و مشورت و صوابديد شما.

بدينترتيب بلقيس با زيردستان خود مهرباني ميكند و از آراء و نظرات ايشان در كارهاي مهم بهره مند مي شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 106

قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ: آنها در جوابش گفتند: ما از نظر قدرت و نيرو و شجاعت كمبودي نداريم.

وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ: و فرمان جنگ و صلح بدست تست.

ببين چه دستور ميدهي تا ما عمل كنيم. اگر نظر تو صلح باشد صلح مي كنيم و اگر نظرت جنگ باشد مي جنگيم.

قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها: بلقيس در پاسخ آنها گفت:

هر گاه ملوك بوسيله جنگ بر شهري دست يابند، دست بويراني و تخريب مي زنند.

وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً: و براي اينكه بر اوضاع شهر مسلط شوند، بزرگان شهر را مورد اهانت قرار ميدهند.

وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ: آنچه بلقيس بيان كرد، مورد تصديق و تأييد خداوند قرار گرفته، مي فرمايد: همانطوري كه بلقيس گفت، صحيح است و چنين مي كنند.

برخي گويند: اين قسمت هم تتمه گفتار بلقيس است و اتصال به سابق دارد «1».

وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ: من هديه اي بسوي سليمان مي فرستم و منتظرم ببينم اين هديه مورد قبول ايشان

واقع مي شود يا نه؟ بلقيس ميدانست كه هدايا در روح زمامداران اثر فراوان دارد. به اين وسيله ميخواست بداند آيا سليمان پيامبر است يا پادشاه؟ اگر پيامبر است هديه را نميپذيرد و اگر ملك است هديه را مي پذيرد.

در باره اينكه هديه چه بود اختلاف است. برخي گفتند: غلامان و كنيزاني بيك لباس بودند بطوري كه معلوم نميشد كدام مرد است و كدام زن؟ و برخي

__________________________________________________

(1)- ظاهراً بايد از بيان خود بلقيس باشد. زيرا بلقيس نسبت افساد به ملوك داده و به سليمان به نظر يك ملك مفسد مي نگرد نه يك نبي مصلح و اگر اين قسمت از بلقيس نباشد، معني كلام اين است كه سليمان بعنوان يك ملك مفسد مورد امضاء قرآن كريم قرار گرفته است و حال آنكه هيچوقت قرآن كريم پيامبري را مظهر فساد معرفي نميكند و واقع امر هم همين است كه پيامبران مصلح مي باشند نه مفسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 107

گفته اند: 200 غلام و كنيز بود كه غلامان لباس كنيز و كنيزان لباس غلام پوشيده بودند. برخي گفته اند: شمشيرهاي زرين بود در جلد ديبا.

هنگامي كه خبر اين هدايا به سليمان رسيد به جنيان دستور داد تا آجرهاي طلا ساختند و تمام راه را با آنها فرش كردند. حاملان هديه كه اين وضع را مشاهده كردند، متوجه شدند كه هداياي ايشان ناچيز و بي ارزش است.

برخي گفته اند: وي 500 غلام و 500 كنيز تقديم سليمان كرد. كنيزان را به قباها و كمربندها ملبس گردانيد و دست و گردن غلامان را به طوقها و گردن بندهاي زرين آرايش كرد و بگوش آنها گوشواره هاي درنشان آويخت و آنها را سوار بر

اسبهاي قيمتي كه افسار آنها از طلاي مرصع به جواهرات بود كرد و همراه 500 آجر طلا و 500 آجر نقره و تاجي مكلل به در و ياقوت و حقه اي كه در آن دري سوراخ نشده و نگيني، داراي سوراخي كج و معوج بود، نزد سليمان فرستاد. مردي از بزرگان قوم بنام منذر بن عمرو با عده اي از مردان برازنده نيز حامل نامه اي بودند كه بحضور سليمان بار يافتند. در نامه نام همه هدايا نوشته و اضافه شده بود: اگر پيامبر هستي ميان كنيزان و غلامان تميز ده و پيش از آنكه حقه را بگشايي بگو كه در آن چيست؟

و در آن در كه در داخل حقه است، سوراخي راست بوجود آور و در نگين ريسمان كن، بدون اينكه از جن يا انساني كمك گيري. به فرستاده نيز دستور داد كه در چهره سليمان بنگرد اگر او را خشمگين ديد پادشاه است و از او نترسد. زيرا قدرتش به پاي قدرت بلقيس نميرسد و اگر در چهره اش آثار لطف ديد، معلوم ميشود كه فرستاده الهي است.

فرستاده بلقيس حركت كرد كه نزد سليمان رود. هدهد قبل از فرستاده نزد سليمان آمد و جريان را به اطلاع او رسانيد. سليمان به جنيان دستور داد كه خشت- هاي طلا و نقره را آماده سازند و ميداني به مساحت چند فرسخ از آن خشتها فرش سازند و اطراف ميدان را ديواري از طلا و نقره برآورند.

آن گاه به جنيان دستور داد كه فرزندان خود را حاضر كنند. جمعيت فراواني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 108

جمع شدند و آنها را در سمت چپ و راست ميدان

بپاي داشتند و سليمان بر تخت خود نشست و چهار هزار كرسي در سمت راست و چهار هزار كرسي در سمت چپش نهادند.

به جنيان دستور داد كه صفوفي بطول چند فرسخ تشكيل دهند و همچنين انسانها و وحوش و درندگان و مرغان و …

هنگامي كه فرستادگان بلقيس بميدان رسيدند و عظمت ملك سليمان را ديدند، به حيرت در آمدند و تمام هداياي خود را انداختند و بحضور سليمان آمدند.

سليمان به نظر لطف به آنها نگريست و پرسيد: چه پشت سر شماست؟

رئيس فرستادگان خصوصيات هدايا را به اطلاع سليمان رسانيد و نامه بلقيس را بحضورش تقديم داشت. نامه را خواند و پرسيد: حقه كجاست؟ حقه را بدست سليمان دادند.

جبرئيل نازل شد و از آنچه در حقه بود به او خبر داد و سليمان براي فرستاده بلقيس بيان داشت.

فرستاده گفت: درست است، اكنون در را سوراخ و در نگين ريسمان كن.

سليمان كرمي خرد را مأمور اين كار كرد. كرم مويي بدهان گرفت و از اين سوي نگين در آن سوي رفت. آن گاه ميان كنيزان و غلامان تميز داد باين ترتيب كه دستور داد صورت خود را بشويند. كنيزان بيك دست آب برداشته، در دست ديگر مي ريختند و صورت خود را مي شستند و غلامان آب را بهمان دستي كه بر ميداشتند به صورت مي زدند. كنيزان آب را به باطن دست مي ريختند و غلامان بظاهر آن.

كنيزان آب را بدست مي زدند و غلامان آب را بر دست جاري ميكردند.

برخي گفته اند: بلقيس با هداياي خويش عصائي فرستاد كه از پادشاهان حمير به ارث برده بود و ميگفت: ميخواهم سليمان سر و ته اين عصا را بما نشان دهد و

جامي پيش او فرستاد كه پر از آبي كند كه نه از آسمان است و نه از زمين.

سليمان عصا را بهوا انداخت و گفت: هر طرف كه جلوتر به زمين آيد، ته- عصاست و به سپاه دستور داد كه آن قدر بدوند تا عرق كنند. آن گاه جام را از عرق ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 109

پر كرد و گفت: اين نه از زمين است نه از آسمان «1».

فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ: هنگامي كه فرستاده بلقيس نزد سليمان آمد، گفت: مرا بوسيله كثرت مال كمك مي كنيد؟

مقصود اين است كه وي نيازي به مال ندارد.

فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ: آنچه خداوند از ملك و نبوت و حكمت به من داده، بهتر است از آنچه از دنيا و ثروت آن به شما داده است.

بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ: شما بهدايايي كه بيكديگر ميدهيد خوشحال مي شويد. اما من به اين چيزها خوشحال نميشوم يعني من توجهي به مال دنيا ندارم.

سپس بفرستاده بلقيس فرمود:

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ: تو با همه هدايايي كه آورده اي نزد قوم خود برگرد.

فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها: بخدا سوگند، لشكري بر سر ايشان فرو مي آورم كه قدرت دفع آن را نداشته باشند.

وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ: و بخدا سوگند كه آنها را از شهر يا كشورشان بيرون خواهم كرد. در حالي كه ذليل و فرومايه باشند. مگر اينكه دين مرا بپذيرند و نزد من آيند.

اين عكس العمل سليمان، دليل بسيار روشني بود بر نبوتش. بلقيس و مردم سبا دانستند كه وي فرستاده خداست و همچون ملوك ديگر شيفته مال و منال نيست.

__________________________________________________

(1)- تمام اين

مطالب از راويان است و در متن قرآن موجود نيست. زيرا اينگونه مطالب با هدف قرآن كه بيان حقيقت و ارشاد و هدايت مردم است چندان مناسبتي ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 110

سوره النمل (27): آيات 38 تا 44 … ص: 110

اشاره

قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40) قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (42)

وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (44)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 111

ترجمه … ص: 111

سليمان گفت: اي بزرگان، چه كسي تخت او را پيش از آنكه بعنوان تسليم نزد من آيند، مي آورد؟ ديوي از جنيان گفت: من تخت را پيش از آنكه از جايت برخيزي نزد تو مي آورم و من بر اين كار نيرومند و امينم. آنكه علمي از كتاب پيشش بود، گفت: من تخت او را پيش از آنكه چشمت بتو باز گردد نزد تو مي آورم. چون سليمان تخت را پيش خود بر سر پا ديد، گفت: اين از فضل خداي من است تا مرا بيازمايد كه شكر ميكنم يا كفر مي ورزم؟ هر كه شكر كند، براي خود شكر ميكند و

هر كه كفر بورزد، خدايم بي نياز و كريم است. سليمان گفت: تختش را ناشناخته كنيد، ببينيم آيا هدايت مي شود يا از كساني است كه هدايت نمي شوند؟ هنگامي كه آمد، گفته شد: آيا تخت تو چنين است؟ بلقيس گفت: مثل اينكه همان است و پيش از آن ما علم داشتيم و تسليم شده بوديم. و بلقيس را آنچه جز خدا پرستش ميكرد، از ايمان بخدا بازداشته بود كه او از قومي كافر بود. و به بلقيس گفته شد كه به ساحت قصر درآيد، هنگامي كه بلقيس ساحت قصر را ديد گمان كرد آبي عميق است و ساقهاي خود را برهنه كرد. سليمان به او گفت كه اين ساحتي است كه از شيشه ساخته شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 112

بلقيس گفت: خدايا بخود ظلم كردم و با سليمان در برابر خداوندي كه رب العالمين است، تسليم گشتم.

لغت … ص: 112

تنكير: تغيير شي ء بنحوي كه صاحبش آن را نشناسد.

صرح: قصر. اصل معني اين كلمه از وضوح و آشكاري است.

لجه: گرداب. محل تجمع آب.

ممدد: هموار.

مقصود … ص: 112

هنگامي كه فرستاده نزد بلقيس آمد و بلقيس يقين كرد كه سليمان پيامبر خداست و نميتواند در برابر او مقاومت كند، آماده شد كه بحضور سليمان بيايد.

جبرئيل خبر حركت او را به سمع سليمان رسانيد.

قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ: سليمان به بزرگان لشكر خود گفت: چه كسي تخت او را پيش از آنكه بعنوان تسليم پيش من آيند، به اينجا مي آورد؟

چرا سليمان خواست كه تختش را بياورند؟ در اينباره اقوالي است:

1- قتاده مي گويد: سليمان از تخت بلقيس متعجب شده بود. ميخواست كه آن را ببيند و چون دانسته بود كه بلقيس مسلمان مي شود و گرفتن مال او پس از مسلماني حرام ميشود، ميخواست كه قبل از مسلماني وي تختش را تصاحب كند «1».

2- ابن زيد مي گويد: ميخواست بدينوسيله عقل و درايت بلقيس را بسنجد.

__________________________________________________

(1)- اين قول با مقام عصمت و حقيقت انبياء منافات دارد و حتي شايسته ذكر هم نيست.

شايد مؤلف بزرگوار اين قول را از اينجهت در اينجا ذكر كرده است كه ميزان فهم تفسيري و اخلاص گروهي از اهل تسنن را نسبت به انبياء عظام الهي روشن سازد. زيرا اگر نگوئيم: همه آنها اكثرشان انبياء خدا را در حد يك انسان لغزشكار و آلوده تنزل ميدهند. قول قتاده كه در متن آمده، ناشي از همين طرز تفكر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 113

3- وهب گويد: ميخواست بدينوسيله معجزه اي كند تا دليلي بر صدق نبوتش باشد. زيرا بلقيس

اين تخت را بجا گذاشته و افرادي را به نگهباني آن گماشته بود.

ابن عباس مي گويد: سليمان مرد مهيبي بود و كسي پيش او حرف نميزد تا وقتي كه وي سؤال ميكرد. روزي بر تختش نشست و در نزديكي خود غباري ديد.

پرسيد: اين چيست: گفتند: يا رسول اللَّه، بلقيس است كه در اينجا فرود آمده است همين موقع بود كه سليمان گفت: چه كسي تختش را پيش از آنكه نزد من آيند مي آورد؟

در باره كلمه «مسلمين» نيز دو وجه است:

1- مقصود اين است كه آنها به حال ايمان و يكتا پرستي نزدش آيند.

2- مقصود اين است كه آنها در برابر قدرت و سلطنتش تسليم شده باشند.

قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ: ديو نيرومندي از جنيان گفت: پيش از آنكه از مجلس قضاوت برخيزي تختش را پيش تو حاضر ميكنم، كه من بر آوردن آن در يك مدت كوتاه قادر و براي حفظ جواهراتي كه در آن است، امينم.

از اين جمله استفاده مي شود كه قدرت قبل از فعل است و (چنان كه متكلمين ميگويند) لازم نيست بهمراه فعل باشد. زيرا ديو پيش از آنكه تخت را بياورد، مي گويد: بر آوردن آن قادرم.

سليمان از بامداد تا ظهر براي قضاوت بر مسند خود مي نشست، بديو گفت:

كسي ميخواهم كه سريع تر آن را حاضر كند.

قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ:

وزير سليمان و خواهر زاده اش آصف برخيا كه از صديقين بود و اسم اعظم خدا را ميدانست، پاسخ سليمان را داد و براي اين كار داوطلب شد.

گفته اند: اسم اعظم «اللَّه»

و در مرحله بعد «رحمان» است. برخي گفته اند:

«يا حي يا قيوم» است كه به زبان عربي «اهيا شراهيا» مي شود. برخي گفته اند:

«يا ذا الجلال و الاكرام» و برخي گفته اند «يا الهنا و اله كل شي ء إلهاً واحدا لا اله

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 114

الا انت» است.

برخي گفته اند: كسي كه اسم اعظم را ميدانست انساني بود بنام «بلخيا» و برخي گفته اند: اسطوم و برخي گفته اند: خضر است. برخي گفته اند: جبرئيل است كه به اذن خداوند در فرمان سليمان بود. برخي گويند: خود سليمان است كه ميخواست نعمت هاي خدا را بر خود نشان دهد. ولي اين قول بعيد است و مفسرين چنين قولي را نپذيرفته اند.

كسي كه داوطلب اين كار شد، دانشي از كتاب دارا بود. مقصود از كتاب بقولي لوح محفوظ و بقولي كتاب آسماني است كه بر پيامبران نازل مي شود. برخي گفته اند:

مقصود كتاب (نامه) سليمان بسوي بلقيس است. «1»

در باره «قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» اختلاف است:

برخي گويند: يعني پيش از آنكه شخصي كه به اندازه ميدان ديد چشم تو از تو دور است نزد تو آيد، تخت را پيش تو مي آورم. (اين معني هم از قتاده و غلط است زيرا آن عفريت گفته بود پيش از آنكه از جايت برخيزي تخت را حاضر ميكنم.

مترجم).

برخي گويند: يعني پيش از آنكه چشم تو به نهايت خود برسد و برگردد (يعني بستن و باز كردن چشم).

__________________________________________________

(1)- اين قول هم بعيد است، در اينجا ممكن است قول اول را ترجيح داد. چنين علمي به انسان قدرت ما فوق بشري ميدهد. از علي (ع) پرسيدند: بهترين آيه در

باره شما چيست؟

فرمود: اين آيه: وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (رعد 43) در اين آيه علي در رديف خدا شاهد رسالت پيامبر است. آورنده تخت بلقيس در آن زمان بس كوتاه علمي از كتاب دارد ولي گواه رسالت پيامبر علم همه كتاب را داراست. همين است كه به علي قدرت يد اللهي داده. وقتي كه علمي از كتاب آن قدرت را ميدهد، علم كتاب چه قدرتي ميدهد؟

قوت و فعل حق از او زده سر كنده بي خويشتن در از خيبر

خود چه خيبر كه خيبر گردون پيش اين دست و پنجه هست زبون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 115

سعيد بن جبير گويد: وي به سليمان گفت: به آسمان نگاه كن. هنوز چشمش به آسمان متوجه بود كه تخت را حاضر كرد.

برخي گويند: ارتداد چشم يعني نگاه كردن با چشم تا وقتي كه خسته شود و از ديدن عاجز گردد، پس مقصود اين است كه سليمان چشمش را به نقطه دور دستي بدوزد، پيش از آنكه چشمش خسته شود، تخت نزد او حاضر است.

كلبي مي گويد: آصف به سجده افتاد و اسم اعظم خدا را بر زبان راند و دعا كرد:

تخت بلقيس به زمين فرو رفت و از جلو تخت سليمان سر بيرون آورد.

در باره كيفيت آورده شدن تخت هم وجوهي ذكر كرده اند:

1- فرشتگان تخت را به فرمان خدا آوردند 2- باد آن را آورد.

3- به اراده خداوند تخت به حركت در آمد و حاضر شد.

4- به زمين فرو رفت و از جلو سليمان ظاهر گشت.

5- زمين زير آن

پيچيده شد. اين وجه از امام صادق (ع) روايت شده است.

6- خداوند تخت را در جاي خود معدوم كرد و در مجلس سليمان بوجود آورد. اين قول بنا بر مذهب ابو هاشم نادرست و بنا بر مذهب ابو علي جبائي كه فناء بعض اجسام را جايز ميداند درست است.

در اين كلام حذف بسياري است، زيرا تقدير اين است كه: سليمان به او گفت:

بياور و او از خدا مسألت داشت و تخت حاضر شد و سليمان آن را نزد خود بر سر پا ديد.

فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي: هنگامي كه سليمان تخت را پيش خود ديد كه بهمان سرعت حاضر شده است، زبان به شكرگزاري گشوده، گفت: اين از نعمت و احسان خداست بر من. زيرا انجام چنين عمل سريعي با همه صعوبت و تعذري كه دارد معجزه است و به علو قدر و جلالت و شرافت سليمان دلالت دارد.

لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ: خداوند ميخواهد با اين نعمت مرا بيازمايد كه آيا شكرگزاري ميكنم يا كفر نعمت مي كنم؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 116

وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ: هر كه شكر كند براي خود اوست. زيرا نفع آن به خودش ميرسد نه به ديگران. چنان كه مي فرمايد: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ» (اگر خوبي كنيد، براي خودتان خوبي مي كنيد: اسراء 7).

وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ: و هر كه كفران نعمت كند، خداي من به بندگان نيازمند نيست، بلكه آنها به وي محتاجند كه ثواب و اجر از او بگيرند و خداي من بر همه بندگان خود چه شاكر و چه كافر و چه عاصي

و چه مطيع، كريم است و كفر و عصيان ايشان وي را از فضل و احسان باز نميدارد.

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ:

سليمان گفت: تخت بلقيس را بنحوي متغير سازيد كه برايش ناآشنا باشد. مقصود سليمان اين بود كه ميزان خرد بلقيس را بدست آورد و معلوم دارد كه آيا بلقيس متوجه اين موضوع مي شود يا نه؟ برخي گفته اند: ميخواست ببيند بلقيس از اينكه تختش را حاضر كرده اند متوجه عظمت خداوند و قدرت او و نبوت سليمان مي شود يا نه؟

ابن عباس مي گويد: جواهرات و نگينهايي كه بر تخت بود از آن جدا كردند.

مجاهد گويد: سرخ را سبز و سبز را سرخ كردند، عكرمه گويد: چيزي از آن جدا كردند و چيزي به آن افزودند.

فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ: هنگامي كه بلقيس آمد، از او پرسيدند: آيا تخت تو چنين است؟ وي بدون اينكه جواب قطعي بدهد، گفت:

مثل اينكه خودش است! و اين دلالت بر كمال عقل او ميكند. نگفت: آري. زيرا در آن تغيير مشاهده كرد و نگفت: نه، زيرا ميديد با تخت خودش شبيه است. وانگهي او ميدانست كه آوردن تخت در اين مدت كوتاه، از قدرت بشر عادي خارج است.

مقاتل گويد: او تخت را شناخت. لكن او را به اشتباه انداخته، گفتند: تخت تو چنين است؟ او هم به ترديد افتاد و گفت: گويا همان است. و اگر به او گفته بودند: آيا تخت تو اين است؟ ميگفت: آري.

عكرمه گويد: بلقيس حكيمه بود. فكر كرد اگر بگويم: اوست يا نه اوست،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 117

تكذيبم ميكنند. از اينرو گفت: گويا اوست. آن گاه به او گفتند: همين تخت تست كه درهاي بسته و نگهبانان نتوانستند آن را، محافظت كنند.

وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ: بلقيس گفت: ما پيش از ديدن اين معجزه عجيب به نبوت سليمان علم داشتيم و امر او را مطيع بوديم.

برخي گويند: اين قسمت از كلام سليمان است. يعني ما از پيش به خدا و قدرتش علم داشتيم و در پيشگاهش اخلاص ميورزيديم، و بقولي يعني: ما از پيش ميدانستيم كه بلقيس بخداي يكتا ايمان مي آورد.

برخي گفته اند: اين قسمت از كلام قوم سليمان است.

وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ: مجاهد گويد: يعني پرستش خورشيد، بلقيس را پس از ديدن اين اعجاز از عبادت خداوند بازداشت.

برخي گفته اند: يعني سليمان بلقيس را از پرستش خورشيد منع كرد.

برخي گفته اند: يعني ايمان بخدا او را از پرستش خورشيد باز داشت.

إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ: بدنبال بيان فوق ميگويد: بلقيس از قومي بود كه خورشيد مي پرستيدند و در ميان آنها بزرگ شده بود و جز پرستش خورشيد چيزي نياموخته بود.

لَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ

: صرح جاي گسترده و سر باز است. ميگويند: هنگامي كه سليمان ملكه سبا را ديد، به شياطين امر كرد كه صرح بسازند. صرح سطحي است از شيشه كه در زير آن آب است و در داخل آب ماهي و قورباغه و جانوران آبزي ريختند، آن گاه تختي در وسط آن گذاشتند و سليمان بر روي آن نشست، برخي گفته اند:

صرح قصر شيشه اي است و از درخشندگي همچون آب است.

ابو عبيده ميگويد: هر بناي شيشه اي يا سنگي محكمي را صرح مي نامند.

سليمان فرمان ساختن چنين بنائي

را داد براي اينكه عقل بلقيس را آزمايش كند و ببيند آيا وي با ديدن اين آثار عجيب ايمان به خدا مي آورد يا نه؟

برخي گويند: جنيان مي ترسيدند كه سليمان با بلقيس ازدواج كند و هميشه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 118

در اسارت سليمان و فرزندانش باقي بمانند از اينرو پيش سليمان به بدگويي از بلقيس پرداختند تا نسبت به او بي ميل شود. گفتند: بلقيس كم عقل است و پاهايش شبيه سم الاغ است. سليمان بلقيس را آزمايش كرد و خلاف گفته جنيان ثابت شد.

برخي گويند: به سليمان گفته بودند كه پاهاي بلقيس مو دارد. هنگامي كه بلقيس پاها را عريان كرد موهاي پايش ظاهر شد و سليمان را خوش نيامد. از جنيان در اينباره مشورت كرد، آنها براي علاج آن به ساختن حمام و تهيه نوره پرداختند و براي اولين بار نوره ساخته شد.

َمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها

: هنگامي كه بلقيس آن بناي آبگينه را ديد، گمان كرد كه استخري است و ساق هاي خود را برهنه كرد كه داخل آب شود.

گويند: هنگامي كه بلقيس اين صحنه را ديد، گفت: پسر داوود براي كشتن من هيچ راهي نداشت جز اينكه مرا در آب غرق كند؟ و غرورش اجازه نداد كه اظهار ترس كند و داخل آب نشود.

عادت آنها پوشيدن كفش نبود.

لَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ

: همين كه ساق خود را برهنه كرد، سليمان به او گفت: اين بناي صاف و هموار از شيشه است و آب نيست.

لَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ

:

هنگامي كه بلقيس تخت سليمان و آن منظره عجيب

را مشاهده كرد، گفت: خدايا بوسيله كفر بخودم ظلم كردم و همراه سليمان بخدا ايمان آوردم و بدين ترتيب ايمانش كامل گرديد.

گويند: هنگامي كه نشست، سليمان او را دعوت بيكتا پرستي كرد و بلقيس چون آيات و معجزات را مشاهده كرده بود اجابت كرد و ايمان آورد.

برخي گويند: چون تصور كرده بود كه سليمان قصد دارد غرقش كند، از اينرو وقتي كه فهميد چنين نبوده است، گفت: بخودم ظلم كردم كه در باره سليمان گمان بد بردم.

در اينكه پس از اين جريان، بلقيس چه كرد، اختلاف است. برخي گويند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 119

سليمان با او ازدواج كرد و او را بر سلطنت ابقاء نمود. برخي گويند: او را بعقد پادشاهي بنام تبع در آورد و او را به جاي خود برگرداند و يكي از امراي جني يمن را مأمور به اطاعت او كرد تا هر چه ميخواهد در يمن برايش بسازد.

گويند: شخصي از عبد اللَّه بن عتبه سؤال كرد كه آيا سليمان با بلقيس ازدواج كرد؟ او جواب داد: چيزي در اينباره نميدانم. آخرين مطلبي كه از او در قرآن موجود است همين است كه: َسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ.»

در تفسير عياشي است كه موسي بن محمد (ع) ميگويد بخدمت برادرم امام علي نقي (ع) رسيدم و اين بعد از آني بود كه از او مواعظ زيادي شنيده و سر به اطاعتش تسليم كرده بودم. عرض كردم: فدايت شوم. يحيي بن اكثم مسائلي از من پرسيده است حضرت خنديد و فرمود: جوابش داده اي؟ گفتم: نه. فرمود: چرا. گفتم: نميدانستم.

فرمود: چه مسائلي است؟ گفتم: بگوئيد كه آيا سليمان به علم آصف

برخيا نياز داشت؟

و چند مسأله ديگر.

فرمود: برادر، بنويس:

بنام خداوند رحمان رحيم، در باره قول خداوند: «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ … »

سؤال كردم. او آصف برخياست كه سليمان از آنچه او مي شناخت عاجز نبود. ولي ميخواست كه امتش- اعم از جن و انس- بدانند كه آصف بعد از او حجت خداست و اين از علم خود سليمان بود كه به آصف به وديعت داده و خدا به او تفهيم كرده بود. تا بعد از سليمان در باره امامت آصف اختلاف نكنند. هم چنان كه در حيات حضرت داوود خداوند علم را به سليمان تفهيم كرده بود تا امامت و نبوتش بعد از داوود معلوم باشد و حجت بر مردم تمام.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 120

سوره النمل (27): آيات 45 تا 53 … ص: 120

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلي ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ (45) قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (46) قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47) وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (48) قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (49)

وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (53)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 121

ترجمه … ص: 121

و بسوي ثمود فرستاديم برادرشان صالح را كه خداوند را پرستش كنيد. آنها دو فرقه شده، بخصومت پرداختند. گفت: اي قوم، چرا پيش از نيكي تعجيل به عذاب مي كنيد؟ چرا از خداوند طلب مغفرت نميكنيد؟ شايد به شما رحم شود. گفتند:

ترا و همراهانت را به فال بد گرفته ايم. گفت: شومي شما- به سبب كفرتان- از ناحيه خداست، بلكه شما مورد آزمايش قرار ميگيريد. و در شهر نه نفر بودند كه فساد ميكردند و اصلاح نميكردند. گفتند: سوگند ياد كنيد بخدا كه او و خاندانش را بكشيم آن گاه به بازماندگانش بگوئيم كه ما از هلاكت ايشان خبر نداريم و ما راست مي گوئيم.

آنها به نيرنگ پرداختند و ما كيفر نيرنگشان را داديم و آنها نميدانستند. ببين كه چگونه است عاقبت نيرنگشان كه آنها و قومشان را هلاك كرديم. اين است

خانه هاي آنها كه بواسطه ظلم ايشان خالي مانده است. در اين براي مردمي كه بدانند، آيتي است و آنها كه ايمان آورده و تقوي پيشه كردند نجات داديم.

قرائت … ص: 121

لنبيتنه: كوفيان بجز عاصم بصيغه مخاطب و جمع خوانده اند، همچنين «لنقولن» را.

انا: حجازيان و ابو عمرو و سهل بكسر همزه و ديگران بفتح خوانده اند.

مقصود … ص: 121

بدنبال قصه سليمان به نقل قصه صالح پرداخته، مي فرمايد:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلي ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ: بسوي قوم ثمود فرستاديم صالح را كه با ايشان خويشاوندي داشت تا به آنها بگويد: خداي يكتا را بپرستيد و براي او شريك قرار ندهيد.

فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ: اينها دو گروه شدند: گروهي مؤمن و گروهي كافر و هر كدام ديگري را تخطئه ميكرد.

قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ: صالح بگروهي كه تكذيبش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 122

مي كردند، گفت: چرا مي گوييد: اگر آنچه تو آورده اي حق است، عذاب بر ما نازل كن؟ چرا طلب رحمت نميكنيد؟

در اينجا عذاب «سيئه» خوانده شده است زيرا درد و الم در بردارد و به علاوه كيفر سيئه است.

لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ: چرا از خدا طلب مغفرت نميكنيد تا به شما رحمت كند و از گناه شرك شما چشم بپوشد.

قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ: گفتند: ما ترا و آنهايي كه بدين تو آمده اند، بفال بد گرفته ايم. علت اين بود كه باران نيامده و دچار قحطي و گرسنگي شده بودند، از اينرو گفتند: اين شومي و بدبختي بخاطر شماست كه دامنگير ما شده است.

قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ: صالح گفت: اين شومي بخاطر كفرتان دامنگيرتان شده است.

نمونه اين مطلب را در قصه موسي دارد: «يَطَّيَّرُوا بِمُوسي وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ» (موسي و پيروانش را بفال بد گرفتند. بدانيد كه شومي آنها بواسطه كفرشان از ناحيه

خداست: اعراف 131) بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ: ابن عباس گويد: يعني شما مردم به نيك و بد امتحان مي شويد. محمد بن كعب گويد: يعني به سبب اعمال زشتتان گرفتار كيفر مي شويد.

برخي گفته اند: يعني به طاعت و معصيت خدا امتحان مي شويد.

وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ:

در شهر صالح كه همان حجر است نه نفر از اشراف بودند كه گمراه بوده در كشتن ناقه صالح كوشش ميكردند و خدا را اطاعت نميكردند.

ابن عباس نام آنها را اينطور ذكر كرده: قدار بن سالف، مصدع، دهمي، دهيم، دعمي، دعيم، اسلم، قتال و صداف.

قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ: اينها گفتند: قسم بخوريد بخدا كه صالح و اهلش را شبانه بكشيم. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 123

ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ: آن گاه بخويشان صالح بگوئيم كه ما آنها را نكشته ايم و نميدانيم آنها را كي كشته است و ما راست مي گوئيم.

زجاج مي گويد: نقشه آنها اين بود كه صالح و بستگانش را بكشند، آن گاه نزد خويشانش منكر شوند كه آنها را كشته اند و يا از حال آنها خبر دارند. اين بود نيرنگ آنها كه خداوند در باره آن مي فرمايد:

وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ: آنها نيرنگ كردند و ما به تعجيل عقوبت، كيفر نيرنگشان را داديم و آنها از اين امر بي خبر بودند. هنگامي كه آمدند صالح را بكشند، خداوند فرشتگاني فرستاد و آنها را با سنگ كشتند و صالح سالم ماند.

برخي گفته اند: خداوند صالح را مأمور كرد كه از ميان آنها خارج شود آن گاه گرفتار

عذابشان كرد.

برخي گفته اند: در زير كوهي جمع شدند تا بروند و بصالح حمله كنند كه كوه بر سر آنها فرود آمد.

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ: ببين كه چگونه كيفر نيرنگشان را داديم و به صيحه جبرئيل هلاكشان كرديم.

فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا: اكنون خانه هاي آنها را بنگر كه بواسطه ظلمشان خالي مانده است.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ: در هلاك ايشان آيتي است براي آنها كه بچشم عبرت بنگرند.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه نتيجه ظلم خرابي خانه هاست. در روايت است كه ابن عباس ميگفت: در كتاب خدا مي بينم كه ظلم خانه ها را خراب ميكند و همين آيه را ميخواند.

برخي گويند: اين خانه ها در وادي القري ميان مدينه و شام است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 124

وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ: و كساني كه به صالح ايمان آوردند و تقوي پيشه كردند نجات داديم.

گفته اند: اينها چهار هزار نفر بودند كه صالح آنها را به حضرموت برد. علت اينكه آنجا را حضرموت ناميده اند، اين است كه وقتي صالح به آنجا رفت، جان سپرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 125

سوره النمل (27): آيات 54 تا 59 … ص: 125

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (54) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55) فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (56) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ (57) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (58)

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلي عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفي آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (59)

ترجمه … ص: 125

بياد آور لوط را كه بقومش گفت: آيا زشتي مي آوريد و حال آنكه مي دانيد؟

آيا از لحاظ شهوت به مردان روي مي آوريد نه زنان؟ بلكه شما مردمي جاهليد.

پاسخ قومش نبود مگر اينكه گفتند: خاندان لوط را از شهر خويش اخراج كنيد، آنها مردمي هستند كه پاكيزگي ميخواهند. او و خاندانش را نجات داديم بجز زنش كه او را از هلاك شدگان مقدر داشتيم و بر آنها باران باريديم و بد است باران ترسانيدگان. بگو: ستايش خدا را و سلام بر بندگان برگزيده اش. آيا خدا بهتر است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 126

يا آنچه شريك مي سازند؟

قرائت … ص: 126

يشركون: اهل بصره و عاصم به ياء و ديگران به تاء خوانده اند.

مقصود … ص: 126

سپس با عطف به گذشته، داستان لوط را آورده، مي فرمايد:

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ: لوط را بسوي قومش فرستاديم و او به انكار كردار ايشان پرداخته، گفت: آيا به عمل زشت و شنيع لواط اقدام ميكنيد؟ با اينكه ميدانيد عمل زشت و ناپسندي است.

برخي گويند: يعني اين عمل را از يكديگر مشاهده مي كنيد؟

سپس به بيان عمل آنها پرداخته، مي فرمايد:

أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ:

شما از زنان چشم پوشيده، براي اطفاء شهوت خويش به مردان روي مي آوريد. كار شما جاهلانه است.

ابن عباس گويد: يعني شما قيامت و عاقبت گناه را جاهليد.

فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ: جوابي كه به لوط دادند اين بود كه گفتند: خاندان لوط را كه از اين عمل امتناع دارند از شهرتان بيرون كنيد. آنها مردمي هستند كه پاكيزگي طلب مي كنند.

فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ: لوط و خاندانش را نجات داديم. تنها همسر او را در ميان قوم نگاه داشتيم تا هلاك شود.

وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ: و بر آنها سنگ باريديم و چه بد است باراني كه بر سر مردمي ببارد كه بوسيله پيامبر انذار شده و سرپيچي كرده باشند.

آن گاه به پيامبر خود ميگويد:

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ: اي محمد، بمنظور اينكه توفيق نعمت ايمان را شكرگزاري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 127

كرده باشي بگو: ستايش خدا را.

برخي گويند: يعني بمنظور شكر بر هلاك كافران بگو:

ستايش خدا را.

وَ سَلامٌ عَلي عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفي : و سلام بر بندگاني كه خداوند به- نبوت آنها را بر بندگان خود برگزيد.

برخي گويند: يعني سلام بر ياران محمد (ص) و برخي گويند يعني سلام بر امت محمد (ص).

معني سلام، سالم ماندن ايشان است از عذاب كفار.

علي بن ابراهيم گويد: مقصود آل محمد (ص) است.

آن گاه به مشركين مي گويد:

آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ: آيا خدا براي پرستندگان خود بهتر است يا بتهاي بي جان و بي خاصيت براي پرستندگان خودشان؟

مقصود از اين بيان اين است كه پس از ذكر سرگذشت كافران هشداري به مشركين مكه دهد. يعني خداوند بندگان مؤمن خود را از هلاكت نجات داد ولي بتها پرستندگان خود را نجات ندادند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 128

سوره النمل (27): آيات 60 تا 65 … ص: 128

اشاره

أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (60) أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (61) أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (62) أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَي اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (63) أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (64)

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما

يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (65)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 129

ترجمه … ص: 129

آيا آنكه آسمانها و زمين را آفريد و براي شما از آسمان آبي نازل كرد و بوسيله آن باغهاي خوش منظره اي رويانديم كه شما را نمي رسيد كه درخت آن را برويانيد؟ آيا با خداوند خدايي است؟ بلكه آنها منحرف مي شوند. آيا آنكه زمين را مستقر گردانيد و در آن نهرهايي قرار داد و براي آن كوه هايي بر افراشت و ميان دو دريا مانع ايجاد كرد؟ آيا با خدا خدايي است؟ بلكه بيشتر آنها نميدانند. آيا آنكه پريشان درمانده را هنگامي كه بخواندش، اجابت كند و بدي را بر طرف سازد؟

و شما را خلفاء زمين قرار دهد؟ آيا با خدا خدايي است؟ كي متذكر مي شويد. آيا آنكه شما را در تاريكيهاي خشكي و دريا هدايت ميكند و آنكه بادها را بمنظور نويدي پيش از رحمت خود ميفرستد؟ آيا با خدا خدايي است؟ برتر است خدا از آنچه شريكش مي سازند. آيا آنكه آفرينش را آغاز ميكند، سپس آن را بر ميگرداند و آنكه شما را از آسمان و زمين روزي ميدهد؟ آيا با خدا خدايي است؟ بگو: اگر راست مي گوييد، برهان خود را بياوريد. بگو: جز خدا هيچكس از آنها كه در آسمانها و زمينند، غيب نميدانند و نميدانند كه كي زنده مي شوند؟

قرائت … ص: 129

يذكرون: ابو عمرو و هشام به ياء و ديگران به تاء خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 130

لغت … ص: 130

حديقه: باغ. برخي گفته اند: نخلستان.

قرار: جايي كه آب در آن بايستد.

برهان: دليل.

اعراب … ص: 130

أَمَّنْ: مبتداء و «خلق» خبر آن.

قرارا: حال يا مفعول ثاني (بنا بر اينكه «جعل» به معني «خلق» يا «صير» باشد).

إِلهٌ مَعَ اللَّهِ: مبتدا و خبر. ابتداي به نكره بخاطر استفهام است.

قليلا: صفت مصدر محذوف (تذكراً قليلا).

بشرا: حال.

ايان: در محل نصب و متعلق به «يبعثون»

مقصود … ص: 130

اكنون بذكر دلائل يگانگي خود پرداخته، مي فرمايد:

أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ: آيا آن چيزهايي كه پرستش مي كنيد بهتر نديا خدايي كه خالق آسمانها و زمين است؟

وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً: خدايي كه براي شما از آسمان باران مي فرستد تا از آن فايده بريد و معاش خود را تأمين كنيد. اين كار فقط از خداست و احدي قدرت بر آن ندارد.

فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ: با آب باران باغها و بستانها را كه منظره زيبا و دلنشين دارند و شما از ديدن آنها لذت مي بريد رويانديم. (در اينجا «ذات» را جمع نبسته، بخاطر اينكه منظور جماعت است نه تك تك باغها.)

ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها: شما قدرت نداريد كه درختها را برويانيد.

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ: اين استفهام انكاري است. آيا با خدا كسي هست كه در آفرينش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 131

او را كمك دهد؟

بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ: بلكه با او خدايي نيست، كفار مكه گرفتار شرك هستند.

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً: آيا خدايان شما بهترند يا خدايي كه زمين را مستقر و استوار گردانيد و در نواحي آن رودهايي قرار داد كه زراعت ها را بروياند و خلق را بدان حيات بخشد.

وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ: و براي آن كوه هايي قرار داد كه استوار بماند.

وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً: و از

قدرت خويش، ميان آب شور و شيرين فاصله اي انداخت كه با يكديگر مخلوط نشوند.

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ: آيا با خدا خداياني است؟ ولي بيشتر آنها از يگانگي خداوند و كمال قدرت و عظمت او بي خبرند.

أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ: آيا خدايان شما بهتر است يا آن خدايي كه درمانده را اجابت و بيچارگيش را برطرف مي كند؟ اجابت دعاي درمانده اين است كه خواستش را عمل كنند و اين براي كسي ممكن است كه قدرت بر اجابت داشته و صاحب اختيار باشد. درمانده ترين افراد كسي است كه گنهكار باشد و از خدا طلب مغفرت كند. آدم ترسيده اي كه طلب ايمني ميكند و بيماري كه عافيت ميخواهد و محبوسي كه خواهان خلاص است، همه افراد گرفتاري هستند كه بخداوند بزرگ و مهربان پناه مي برند.

علت اينكه در اينجا اجابت درمانده را ذكر ميكند، با اينكه گاهي هم خداوند افراد غير درمانده را اجابت ميكند، اين است كه سؤال و درخواست افراد درمانده، بيشتر از روي خضوع است تا ديگران.

وَ يَكْشِفُ السُّوءَ: خدايي كه سختي ها و گرفتاريها را بر طرف مي سازد.

وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ: و خدايي كه قرنها را جانشين يكديگر مي كند و با هلاك كردن نسل گذشته، نسل بعد را جاي آنها قرار ميدهد. بعضي گويند:

شما را جانشين كفار مي سازد و بلاد آنها را به شما ميدهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 132

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ: آيا با خداوند خدايي است؟ شما مردم كمي پند ميگيريد، نه بسيار. يا اينكه مردم مشرك كمي پند ميگيرند. (بنا بر قرائت ياء) أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ:

آيا خدايان شما بهتر است يا آنكه شما را در خشكي و دريا براه راست هدايت مي كند؟ اين دلالت، بوسيله ماه و ستارگان است. چنان كه مي فرمايد: «هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» (خداوند كسي است كه ستارگان را وسيله هدايت شما در تاريكيهاي خشكي و دريا قرار داد: انعام 97) وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ: خدايي كه بادها را مي فرستد تا پيش از نزول باران رحمتش نويدي و بشارتي باشند. (تفسير اين قسمت در سوره اعراف گذشت).

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَي اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ: آيا با خداوند متعال، خدايي است؟

پندار مشركين باطل و خداوند از داشتن شريك منزه است.

أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ: آيا خدايان شما بهترند يا خدايي كه موجودات را از نيستي به هستي مي آورد، آن گاه آنها را ميميراند و پس از مرگ آنها را زنده مي سازد؟

علت بيان اين مطلب اين است كه آنها معترف بودند كه خداوند آفريدگار است. از اين راه ميخواهد آنها را به اعتراف نسبت به معاد وادارد. زيرا كسي كه قادر بر ايجاد است قادر بر اعاده است.

وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ: و خدايي كه بوسيله باران و ميوه ها و گياهان زمين به شما روزي ميدهد.

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ: آيا با خداوند خدايي است كه قادر بر اين كار باشد؟

قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ: بگو: برهان خود را بياوريد اگر در نسبت شريك بمن دادن راستگو هستيد. از آنجا كه قادر بر اقامه برهان نيستند، معلوم مي شود كه با من خدايي نيست و جز من كسي استحقاق پرستش ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 18، ص: 133

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ:

بگو: فرشتگان و جنيان و انسان، هيچكدام از امور غيبي و از آينده خبر ندارند و نميدانند كه كي محشور مي شوند؟

اين آيه هم مثل آيه قبل، دليل بر قدرت خداوند است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 134

سوره النمل (27): آيات 66 تا 75 … ص: 134

اشاره

بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (66) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (67) لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (68) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (69) وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (70)

وَ يَقُولُونَ مَتي هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (71) قُلْ عَسي أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ (72) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (73) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (74) وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (75)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 135

ترجمه … ص: 135

بلكه علم آنها در باره آخرت تدارك مي شود. بلكه آنها در باره قيامت دچار ترديدند، بلكه از شناخت آن كورند. كافران گفتند: آيا هنگامي كه ما و پدرانمان خاك شديم، بيرون آورده مي شويم. اين وعده اي است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده است و نيست مگر اكاذيب گذشتگان. بگو: در زمين بگرديد و ببينيد كه عاقبت مجرمين چگونه بوده است؟ بر آنها غمگين مباش و از نيرنگ آنها دلتنگ نباش و ميگويند: اگر راست مي گوئيد اين وعده كي خواهد بود؟ بگو: شايد پاره اي از آنچه عجله اش داريد براي شما نزديك شده باشد. خداي تو بر مردم صاحب فضل است ولي بيشتر آنها شكرگزاري نميكنند و خداي تو ميداند آنچه در دلها دارند و آنچه آشكار ميكنند. هيچ نهفته اي در آسمان و زمين نيست

مگر اينكه در كتابي آشكار است.

قرائت … ص: 135

ادارك: بصريان و ابو جعفر به باب افعال قرائت كرده اند و در اين صورت مقصود اين است كه: «لم يدركوا علمها و لم ينظروا في حقيقتها بل هم في شك منها» آنها به آخرت علم ندارند و در حقيقت آن نظر نكرده اند بلكه در باره آن دچار ترديدند. «1»

أ اذا كنا ترابا و عظاما أ انا: ابو جعفر و قالون «آنا» به الف ممدوده و «اذا» خوانده اند، و روش و اسماعيل «انا» بهمزه غير ممدوده خوانده اند. ابن عامر و كسايي «ا اذا» و «اننا» خوانده اند. ابن كثير و يعقوب «اذا» و «انا» خوانده اند. ابو عمرو «آذا» و «آنا» خوانده است. عاصم و حمزه و خلف «ا اذا» و «ا انا» خوانده اند.

ضيق: ابن كثير به كسر ضاد و ديگران به فتح خوانده اند و هر دو بيك معني است.

لغت … ص: 135

ردف: پيوستن و ملحق شدن و نزديك شدن.

__________________________________________________

(1)- اين معني از ابو علي فارسي است. لكن معلوم نيست كه چرا وي از جمله مثبت معني منفي استفاده كرده است. ممكن است چنين استفاده كرده باشد كه حرف استفهام در تقدير است و استفهام هم انكاري است. بهر حال همان قرائت متداول از ساير قراءات ديگر موجه تر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 136

تكن: مخفي كند.

اعراب … ص: 136

اذا: متعلق به فعلي كه «مخرجون» دال است بر آن. زيرا ما بعد «ان» در ما قبل آن عمل نميكند.

هذا: منصوب و مفعول دوم «وعدنا» عَسي أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ: اسم «يكون» ضمير شأن و خبر آن «ردف لكم» است و «ان يكون» در محل رفع و فاعل «عسي»

مقصود … ص: 136

قبلا بيان كرد كه كافران نميدانند كي مبعوث مي شوند و در باره آن شك دارند.

اكنون بيان ميكند كه آنها حقيقت آن را در روز قيامت خواهند دانست.

بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ: در عالم آخرت علم آنها به قيامت كامل مي شود و يقين پيدا ميكنند. يقيني كه براي آنها سودي ندارد.

بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها: ولي آنها در دنيا در باره آن دچار ترديدند. ترديدي كه سرانجام بر طرف مي شود و اسباب يقين و اطمينان براي آنها فراهم ميگردد.

برخي گويند: يعني عاقل اگر فكر كند بقيامت علم پيدا ميكند. زيرا عقل حكم ميكند كه اهمال قبيح است. پس بايد تكليفي باشد و تكليف هم مقتضي كيفر است و چون در اين جهان كيفري نيست، بايد در جهان ديگر باشد.

برخي گويند: اين آيه از سه طايفه خبر ميدهد: 1- طائفه اي كه اقرار به قيامت دارند 2- طايفه اي كه در باره آن شك دارند 3- طايفه اي كه در باره آن ايجاد شك و شبهه ميكنند. چنان كه مي فرمايد: «بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ» (بلكه چون حق نزد ايشان آمد تكذيبش كردند و آنها در امري آشفته هستند: ق 5) بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ: بلكه اينها بواسطه ترك تدبر و نظر، كورند.

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ: كافراني

كه منكر قيامت بودند، گفتند: آيا هنگامي كه ما و پدرانمان خاك و پوسيده شديم، از قبرها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 137

برميخيزيم؟ يعني چنين چيزي بعيد است و بايد انكار شود.

لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ: اين وعده اي است كه از پيش به ما و پدرانمان داده شده و چيزي قابل قبول نبوده است.

إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ: اين مطلب چيزي جز گفته ها و اكاذيب گذشتگان نيست.

قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ: اي محمد، به آنها بگو: در زمين بگرديد و عاقبت كساني كه كافر شدند و معصيت خدا كردند، ببينيد كه چگونه خدا آنها را هلاك كرد و ديار آنها را ويران گردانيد.

وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ: بر تكذيب و بي ايماني آنها غمگين مباش و از نيرنگ هاي آنها نترس كه خداوند حافظ و ياور تست.

وَ يَقُولُونَ مَتي هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ: مي گويند: اين وعده اي كه بما ميدهي، اگر راست است، كي خواهد بود؟

قُلْ عَسي أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ: بگو: عذابي كه نسبت به آن عجله داريد، براي شما نزديك است.

(هر گاه كلمه «عسي» را خدا استعمال كند، دلالت بر وجوب دارد) يعني گرفتار عذاب جنگ بدر خواهيد شد. پس از مرگ هم عذابهايي در انتظار شماست.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ: خداي تو به نعمتهاي ديني و دنيوي بر مردم تفضل ميكند.

برخي گفته اند: يعني آنها را مهلت ميدهد كه توبه كنند.

فضل خدا زيادي نعمت اوست كه ايجاب شكر ميكند و عدل، حق بنده است.

البته فضل خداوند نسبت به بندگان مطابق حكمت و

مصلحت است.

وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ: ولي بيشتر ايشان شكر نعمت هاي خدا را بجا نمي آورند.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ: خداوند به آنچه در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 138

دلها پنهان ميكنند و آنچه آشكار مي سازند داناست.

وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ: هيچ حقيقت نهفته اي در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در لوح محفوظ آشكار است.

برخي گويند: يعني كارهاي ايشان نزد او محفوظ است و فراموش نميشود.

چنان كه گفته شود: كارهاي تو پيش من مكتوب، يعني محفوظ است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 139

سوره النمل (27): آيات 76 تا 85 … ص: 139

اشاره

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (76) وَ إِنَّهُ لَهُديً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (77) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (78) فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ إِنَّكَ عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ (79) إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (80)

وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (81) وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ (82) وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتَّي إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ (85)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 140

ترجمه … ص: 140

اين قرآن براي بني اسرائيل بيشتر چيزهايي كه در باره اش اختلاف دارند بيان ميكند. قرآن هدايت و رحمت است براي مؤمنان. خدا بحكم خويش در ميان آنها حكم ميكند و مقتدر و داناست. به خدا توكل كن كه تو بر حق آشكاري. تو دعوت خود را بمردگان و كران نمي شنواني، هنگامي كه اعتراض كنند و روي بگردانند. تو كوران را از گمراهيشان هدايت نميكني. نمي شنواني مگر كساني كه به آيات ما مؤمنند و اسلام آورده اند. هنگامي كه عذاب بر آنها واجب شود، جنبنده اي از زمين براي آنها خارج مي كنيم تا با آنها تكلم كند كه مردم به آيات ما يقين نداشتند.

روزي كه از هر امتي گروهي را محشور كنيم از آن كساني كه آيات ما را تكذيب ميكردند. در حالي كه رانده

مي شوند. تا هنگامي كه بيايند، گويد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در پي علم به آن نبوديد؟ پس چه ميكرديد؟ عذاب بر آنها واجب شد بواسطه اينكه ظلم كردند و حرف نمي زنند.

قرائت … ص: 140

لا تسمع: ابن كثير و ابن عباس به ياء و صيغه مجهول و «الصم» را به رفع خوانده اند. (و همچنين در سوره روم).

بهادي: حمزه در اينجا و در سوره روم «تهدي» خوانده است.

مقصود … ص: 140

اكنون بذكر دلائلي مي پردازد كه قلب پيامبر را تقويت كند. مي فرمايد:

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ:

اين قرآن اكثر چيزهايي را كه بني اسرائيل در باره آن اختلاف دارند- نظير قصه مريم و عيسي و پيامبري كه در تورات بشارت داده شده، كه بعضي گفتند: يوشع است و بعضي گفتند: هنوز نيامده است- بيان ميدارد.

اين هم معجزه پيامبر است كه بي آنكه كتاب آنها را خوانده يا آموخته باشد، مطالب كتب آنها را بيان ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 141

وَ إِنَّهُ لَهُديً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ: قرآن براي مردم مؤمن، وسيله هدايت است و نعمت.

إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ: خداوند در روز قيامت ميان كساني كه در باره دينش اختلاف داشته اند، حكم ميكند.

مقصود اين است كه حكم مخصوص خداست و حكم غير او نافذ نيست و حق هر كسي را به او ميدهد. بعلاوه به مظلوم وعده ميدهد كه داد او را از ظالم مي گيرد.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ: او بر هر چه بخواهد قادر است و حق و باطل را مي- شناسد و هر كسي را مطابق عملش پاداش ميدهد.

اين آيه تسليتي است براي كساني كه در امور ديني مخالفت شده اند. مطابق اين آيه، سرانجام خداوند ميان آنها حكم خواهد كرد.

فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ إِنَّكَ عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ: بخدا توكل كن كه تو بر حقيقت واضح و آشكار هستي و كسي كه

بر حق است بيشتر شايسته توكل است تا كسي كه بر باطل است.

اين خطاب اگر چه به پيامبر است، ولي مقصود ساير مؤمنين است «1».

اكنون كافران را تشبيه بمردگان كرده، مي فرمايد:

إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ: كافران هم مثل مردگان كه وسيله ادراك ندارند و مثل كران كه گوش شنوا ندارند، موعظه هاي پيامبر را نمي شنوند و مورد تأمل قرار نميدهند. در عين حال آدم كر اگر بايستد و توجه كند، ميشود چيزي به او فهمانيد. ولي آدم كري كه روي گردان باشد و فرار

__________________________________________________

(1)- نه اينكه خطاب فقط به مؤمنين باشد و از پيغمبر (ص) توكل نخواهند- بلكه بعكس در درجه اول انتظار عاليترين و شايسته ترين نوع توكل از شخص پيامبر است. مردم مؤمن نيز از آنجا كه در تكاليف با پيامبر خدا اشتراك دارند- جز در موارد خاصي- بايد اهل توكل باشند و از اين خصلت عالي بي بهره نباشند. بديهي است كه توكل هم مراتب شديد و ضعيف دارد و هر كس ايمانش كاملتر است توكلش بيشتر است. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 142

كند نميشود چيزي به او حالي كرد، آدمي كه بر جهل خود مصمم است، مانند مرده و مانند آدم كر است و به هيچ وجه گوش به دعوت نميدهد و فكر خود را در باره آن بكار نمي اندازد.

وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ: تو كوران را نميتواني از راه ضلالت برگرداني. اينها هم مثل كوران از آيات و معجزات تو بهره نميگيرند. در اينجا جهل را بمنزله كوري قرار داده است. زيرا همانطور كه كوري انسان

را از ديدن باز ميدارد، جهل هم انسان را از تشخيص حقيقت مانع مي شود.

إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ: حق را كسي از تو مي شنود كه تسليم و منقاد و اهل ايمان و نظر در آيات ما باشد.

در اينجا قبول حق را شنيدن آن و ترك قبول حق را نشنيدن آن حساب كرده است.

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ: هنگامي كه عذاب بر آنها واجب گردد، جنبنده اي در ميان صفا و مروه خارج مي كنيم تا مؤمن را خبر دهد كه مؤمن است و كافر را خبر دهد كه كافر است. در اين وقت است كه تكليف برداشته مي شود و توبه كسي قبول نميگردد. يكي از نشانه هاي قيامت همين است. گفته اند:

هيچ مؤمني و منافقي نميماند مگر اينكه از اين جنبنده مطلع مي شود. شبي بيرون مي آيد كه مردم بسوي مني مي روند.

برخي گفته اند: اين جنبنده هنگامي خارج مي شود كه كار آنها به جايي رسد كه هيچيك از آنها رستگار نشوند.

قتاده گويد: يعني هنگامي كه خدا بر آنها غضب كند.

برخي گفته اند: در وقتي كه قيامت نزديك شده و عذاب آنها را فرا گيرد.

ابو سعيد خدري و ابن عمر گويند: هنگامي است كه امر بمعروف و نهي از منكر را ترك كنند.

از علي (ع) پرسيدند: دابه (جنبنده) چيست؟ فرمود: بخدا سوگند كه دم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 143

ندارد، ريش دارد.

از اين روايت استفاده مي شود كه دابه يك انسان است.

از ابن عباس روايت شده است كه دابة يكي از جانوران زمين است و داراي پر و بال و چهار پاست.

حذيفه از پيامبر خدا روايت كرده است كه حيواني است

بطول 60 ذراع كه هيچكس نميتواند آن را بگيرد و احدي نميتواند از چنگ او فرار كند. ميان دو چشم مؤمن علامت گذاشته، مي نويسد: مؤمن. و ميان دو چشم كافر اثر گذاشته، مي نويسد: كافر. عصاي موسي و انگشتري سليمان با اوست. صورت مؤمن را به عصا روشني ميدهد و بيني كافر را به انگشتري مهر مي زند تا به مؤمن خطاب شود: اي مؤمن و به كافر خطاب شود: اي كافر.

در روايت است كه پيامبر خدا فرمود: اين موجود سه بار خروج ميكند:

يك بار در مدينه و اطراف آن و يك بار در مكه و نواحي آن. آن گاه در يك روز مردم را وارد بزرگترين و با حرمت ترين مساجد- يعني مسجد الحرام- ميكند و در گوشه مسجد مردم را مي ترساند و به آنها نزديك مي شود و ميان ركن حجر الاسود تا باب بني مخزوم از سمت راست كسي كه به خارج مي رود، قرار دارد. گروهي از او دور مي شوند و گروهي اطراف او مي مانند و ميدانند كه خدا را عاجز نميكنند. آن گاه سر خود را از خاك پاك مي كند و به پاك كردن صورتها مي پردازد. آن چنان كه مثل ستاره هاي درخشان شوند. آن گاه در زمين حركت ميكند و هيچكس نميتواند او را دريابد يا از او فرار كند. حتي اينكه بعضي از مردم از ترس او به نماز مي ايستند و او از پشت سر نزد او آمده، مي گويد: اكنون نماز ميگذاري؟ آن گاه پيش روي او آمده، او را مس ميكند و مردم بوطن هاي خود مي روند و در سفرها رفيق هم مي شوند و در اموال شركت مي كنند و كافر از مؤمن شناخته

مي شود. طوري كه مؤمن را بنام مؤمن و كافر را بنام كافر ميخوانند «1».

__________________________________________________

(1)- اگر چه رواياتي كه راجع به اين موجود نقل شده، از جهاتي با يكديگر ناهماهنگي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 144

وهب مي گويد: اين موجود صورتش شبيه صورت انسان و ساير اندامش شبيه مرغ است. چنين موجودي جز از معجزات الهي نخواهد بود. از علي (ع) روايت شده است كه اين موجود صاحب عصا و حديده است.

از امام صادق (ع) روايت شده كه مردي به عمار ياسر گفت: آيه اي در كتاب خدا قلبم را فاسد كرده است. عمار پرسيد: كدام آيه؟ گفت: اين آيه: أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مقصود از دابه زمين چيست؟ عمار گفت: بخدا نمي نشينم و نميخورم و نمي نوشم تا بتو نشان دهم. عمار با آن مرد نزد علي (ع) آمد. حضرت مشغول خوردن خرما و سرشير بود فرمود: بيا. عمار نشست و با حضرت مشغول خوردن شد. آن مردم تعجب كرد. وقتي كه عمار برخاست، آن مرد گفت: سبحان اللَّه! تو قسم خوردي كه نخوري و ننوشي مگر اينكه آن دابه را بمن نشان دهي. عمار گفت: اگر عقل داري بتو نشان دادم.

همين داستان را عياشي از ابو ذر نقل كرده است. «1»

تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ. اين موجود عجيب با مردم سخن مي گويد كه آنها به آيات ما يقين نداشتند. برخي گفته اند: يعني مردم به سخن اين موجود و خروج او يقين نداشتند.

به احتمال بعضي از مفسران كلام آن موجود با مردم اين است كه مؤمن و كافر را مشخص مي سازد يا اينكه كفار را با سخنان ناخوشايندشان به سوي آتش مي راند.

وَ

يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ:

روزي كه از هر امتي گروهي از آنها كه آيات ما را تكذيب مي كنند محشور مي كنيم

__________________________________________________

(دارند، مع الوصف ناظر بيك حقيقت مهم هستند و آن عبارت است از اينكه در آينده اي دور يا نزديك، بايد حقيقت و عدل بر كرسي اقتدار نشيند و باطل و ظلم از زندگي انسان طرد گردد و بنا بر اين، روايات و همچنين آيه، كه كلمه دابه را بكار مي برد يا در خصوص ظهور حضرت مهدي (ع) است يا مربوط به پاره اي از علائمي است كه مقارن ظهور حضرتش ظاهر مي گردند.

(1)- مطابق اين روايت، مقصود از آن موجود علي (ع) و بنا بر اين روايت در باره رجعت است. ممكن است نظر اين باشد كه آن موجود نمونه اي است از علي (ع) و همان حضرت مهدي (ع) است بهر حال آيه و روايات ناظر بيك حقيقت و از ملاحم مي باشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 145

و آنها رانده مي شوند. برخي گويند: يعني محبوس مي شوند تا اول و آخر آنها از هم گسسته نشوند.

اماميه كه معتقد به صحت رجعت هستند به اين آيه استدلال كرده اند. زيرا آيه مي گويد: از هر امتي گروهي را محشور مي كنيم. معلوم ميشود روزي كه اين گروه ها از هر امتي محشور مي شوند، غير از روز قيامت است. زيرا در مورد روز قيامت مي فرمايد: «حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً» (آنها را محشور مي كنيم و احدي از آنها را رها نمي كنيم: كهف 47) اخبار بسياري دلالت دارند بر اينكه خداوند در زمان قيام حضرت مهدي (ع) گروهي از آنها كه مرده اند، زنده مي كند.

بعضي از رجعت كنندگان از دوستان و شيعيان مهدي هستند كه ثواب نصرت و كمك او نصيبشان مي شود و بدولت مهدي شاد مي شوند. بعضي ديگر از دشمنانش هستند كه براي گرفته شدن انتقام از ايشان برميگردند تا عذاب دنيا بچشند و بدست شيعيان كشته شوند و از قدرت و شوكت مهدي احساس سرافكندگي و حقارت كنند.

هيچ عاقلي شك ندارد كه اين كار مقدور خداوند متعال است و محال نيست. نظير آن را خداوند در امتهاي گذشته هم انجام داده و قرآن گواه آن است. مثل داستان عزير و غير آن كه در جاي خود ذكر كرده ايم.

روايت صحيح از پيامبر عاليقدر است كه: هر چه در بني اسرائيل روي داده، در امت من هم روي ميدهد. حتي اگر يكي از آنها داخل خانه مارمولك شده باشد، شما هم داخل مي شويد.

با اينهمه گروهي از اماميه آيات و اخبار رجعت را تأويل برده اند به اينكه مراد بازگشت دولت و امر و نهي است نه بازگشت اشخاص و زنده شدن مردگان. اينان اخبار رجعت را تأويل برده اند به گمان اينكه رجعت با تكليف منافات دارد.

اما اين مطلب صحيح نيست. زيرا رجعت از كسي سلب اختيار نميكند و چنين نيست كه افراد را به انجام واجبات و ترك محرمات مجبور سازد. همانطوري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 146

كه با ظهور معجزات بزرگ از قبيل شكافته شدن دريا و اژدها شدن عصا و … تكليف محال نيست. با رجعت هم تكليف محال نيست.

وانگهي رجعت تنها با اخبار ثابت نميشود تا قابل تأويل باشند. بلكه اجماع شيعه اماميه بر آن است و اخبار هم مؤيد اجماع است. «1»

كساني كه آيه مورد بحث را دليل بر رجعت نگرفته، بلكه دليل بر قيامت گرفته اند، مي گويند: مقصود از گروهي كه محشور مي شوند رؤساء و پيشوايان و زمامداران كفر و انحراف است كه جمع مي شوند تا بر آنها اقامه حجت شود.

حَتَّي إِذا جاءُو قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً: هنگامي كه از خاك بيرون آمدند خداوند به آنها مي گويد: انبياء و دلائل مرا تكذيب كرديد و در صدد معرفت آنها و تعيين وظائف خود بر نيامديد؟

أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: وظيفه واجب شما اين بود كه در پي دانش و معرفت و شناسايي دين و تكاليف خود باشيد. ولي شما به وظائف خود عمل نكرديد. پس چه ميكرديد؟

بنا بر اين كه آيه قبل در باره رجعت باشد، مقصود از آيات، ائمه (ع) است.

وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا: بر اثر اينكه ظلم كرده و كارشان بجايي رسيده است كه از رستگاري دور گشته اند، عذاب بر آنها واقع مي شود.

فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ: ديگر حرفي ندارند كه بزنند و از آن استفاده گيرند. ممكن است مقصود اين باشد كه از شدت ترس و وحشت قادر بر تكلم نيستند.

__________________________________________________

(1)- همانطوري كه مؤلف نظر داده اند رجعت منافاتي با تكليف ندارد و اختيار را از كسي سلب نميكند. الا اينكه گفته شود: چه نتيجه اي دارد كه شخص مرده، بار ديگر عقب گرد كند و بدنيا بيايد؟ پاسخ اين است كه عقب گردها گاهي براي كسب پايگاه و قدرت و انرژي بيشتر است. چنان كه شخصي كه ميخواهد پرش كند، قدري به عقب مي رود تا بهتر موضع بگيرد و با انرژي بيشتري عمل پرش را انجام دهد و بيشتر بپرد.

پس اين عقب گرد، خود مقدمه پيشرفت بيشتر وجهش كاملتري است و بنا بر اين كار لغو و بيهوده اي شمرده نميشود و لذا مؤلف در متن فرمودند كه خوبان مي آيند و با نصرت مهدي (ع) ثواب مي برند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 147

سوره النمل (27): آيات 86 تا 93 … ص: 147

اشاره

أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (86) وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ (87) وَ تَرَي الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ (88) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89) وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90)

إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (91) وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدي فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ (92) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (93)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 148

ترجمه … ص: 148

نديدند كه شب را آفريديم تا در آن بيارامند و روز را وسيله بينايي قرار داديم؟ در اين كار آياتي است براي مردمي كه ايمان آورند. روزي كه در صور دميده شود، همه آنها كه در آسمانها و زمينند مي ترسند مگر كساني كه خدا بخواهد و همگي با خواري وارد صحراي محشر مي شوند، كوه ها را مي بيني و مي پنداري كه جامدند و حال آنكه مثل ابرها در حركتند. آفرينش خدايي كه هر چيزي را متقن ساخته است. او بكردار شما آگاه است. هر كس نيكي بياورد، پاداشش بهتر از آن است و در قيامت از ترس ايمن است و هر كس بدي بياورد به پيشاني در آتش

مي افتد.

آيا جز كيفر كردارتان به شما داده مي شود؟ همانا مأمورم كه خداي اين شهر را كه احترامش بخشيده و هر چيزي براي اوست پرستش كنم و مأمورم كه اهل اسلام باشم و قرآن بخوانم. هر كس هدايت شود براي خود اوست و هر كس گمراه شود من از ترسانندگانم. بگو: ستايش خدا را، بزودي آيات خود را به شما نشان ميدهد و مي شناسيد و خدايت از كردارتان غافل نيست.

قرائت … ص: 148

اتوه: حمزه و حفص و خلف به همزه و فتح تاء و ديگران به الف و ضم تاء خوانده اند و بنا بر اين اسم فاعل است.

تفعلون: بصريان بجز سهل و ابن كثير و حماد و اعشي و برجمي به تاء و ديگران به ياء خوانده اند.

من فزع يومئذ: كوفيان «فزع» را تنوين داده و «يوم» را نصب خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 149

اهل مدينه بجز اسماعيل «فزع» را بدون تنوين خوانده و «يوم» را به نصب خوانده اند. ابن كثير و ابن عامر و ابو عمرو و نافع و يعقوب «فزع» را اضافه به «يوم» و «يوم» را بجر خوانده اند.

تعملون: اهل مدينه و ابن عامر و حفص و يعقوب به تاء و ديگران به ياء خوانده اند.

اعراب … ص: 149

مبصرا: حال از «النهار» يعني صاحب ابصاريا نشان دهنده اشياء است.

مقصود … ص: 149

اكنون خداوند در باره قدرت خويش بر زنده كردن مردگان و بمنظور استدلال در برابر كافران مي فرمايد:

أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً: آيا نديدند كه ما شب را آفريديم تا از خستگي كارهاي روزانه استراحت كنند و روز را آفريديم تا جلو خود را ببينند و بتوانند برفت و آمد و كار و كوشش پردازند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: در اين كار براي مردمي كه ايمان دارند دلالت هايي است. زيرا كسي كه چنين كاري كرده است، معلوم ميشود بر كارهاي خود قادر است و كارهاي او به اختيار و اراده خودش صورت ميگيرد و به طبيعت نيست.

وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ: بياد آور آن روز كه اسرافيل به امر خداوند در صور ميدمد. اين همان روزي است كه آنها كيفر ظلم خود را مي بينند. ممكن است منظور اين باشد كه در نشئه دوم نفخ صور مي شود.

در باره معني صور اختلاف است. برخي گفته اند: صورتهاي خلق است كه دميده ميشود. يعني روح در قالب ها دميده مي شود و مردگان مبعوث مي شوند. برخي گفته اند: صور چيزي شبيه بوق است كه در آن دميده مي شود. در حديثي نيز همين معني ذكر شده است.

فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ: همه آنهايي كه در آسمانها و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 150

زمينند از شدت ترس ميميرند. دليل اين معني آيه «فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ … » است (از هوش مي روند كساني كه در آسمانها و زمينند: زمر 68) برخي گفته اند: نفخ سه بار است: 1- نفخ ترس

2- نفخ بيهوشي و مرگ 3- نفخ قيام در پيشگاه خداوند.

إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ: تنها فرشتگان فزع و مرگ ندارند. زيرا خداوند قلب آنها را استوار كرده است. مقصود جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل است. برخي گفته اند: منظور شهداء است كه در آن روز ترسي ندارند. در روايتي همين معني ذكر شده است.

وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ: در آن روز همگان با ذلت و خواري وارد محشر مي شوند.

وَ تَرَي الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ: كوه ها را مي بيني و آنها را بي حركت مي پنداري، حال آنكه به تندي ابرها حركت مي كنند.

شعر زير هم در همين معني است:

بار عن مثل الطود تحسب انهم وقوف لحاج و الركاب تهملج

لشكري عظيم همچون كوه كه گمان مي كني براي مقاصدي ايستاده اند و حال آنكه با سرعت در حركتند.

كوه ها نيز در حركتند ولي همانطوري كه لشكر عظيم كه ابتدا و انتهاي آن ناپيداست، بي حركت به نظر مي رسد و ابرهاي وسيع و گسترده كه چون ابتدا و انتهاي آنها را نمي بينيم، بي حركت مي پنداريم، كوه ها را هم بي حركت تصور مي كنيم. حال آنكه هيچيك از آنها بي حركت نيستند. اين وضع مربوط به هنگامي است كه كوه ها بر اثر زلزله قيامت از جاي كنده مي شوند. چنان كه مي فرمايد: «وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» (در روز قيامت كوه ها همچون پشم زده، نرم و بي ثبات شده اند:

قارعه 5).

صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ: اين است آفرينش خدا كه هر چيزي را متقن و محكم و منظم آفريده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 151

قتاده گويد: يعني هر چيزي را به نيكي آفريده است.

إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ:

او به معصيت دشمنان و طاعت دوستان آگاه است.

سپس به بيان جزاي اعمال نيكان و بدان پرداخته، مي فرمايد:

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها: كساني كه كارهاي خود را به يگانه پرستي و اخلاص آرايش بخشند، خير و فايده آن را در آخرت مي يابند. يعني در آخرت پاداش و ايمني از كيفر به آنها داده ميشود.

حسن و عكرمه و ابن جريح مي گويند: خير در اينجا اسم است و نظر به اينكه حسنه بمعني ايمان و «لا اله الا اللَّه» است هيچ چيزي بهتر از آن نيست. نخعي قسم ميخورد كه مقصود از «حسنه» گفتن «لا اله الا اللَّه» است. مطابق اين مذاق تفسيري معني آيه همان است كه در بالا گفته شد. اما گروهي معتقدند كه «خير» در اينجا صفت تفضيل است. يعني: بهتر! بنا بر اين مقصود اين است كه هر كس عمل پسنديده اي انجام دهد، ده برابر به او پاداش داده مي شود و پاداش او بهتر از عمل اوست. برخي گفته اند: پاداش از اين لحاظ بهتر است كه فعل خداست ولي حسنه فعل انسان است.

برخي گفته اند: مقصود از خير، رضوان و خشنودي خداست و معلوم است كه رضوان خدا بزرگتر و بهتر است (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ: توبه 72) وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ: اكثر مفسرين و همچنين ابن عباس گفته اند: منظور اين است كه هر كه مرتكب كفر و شرك شود، به صورت در آتش مي افتد.

هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: آنچه گفته شد، كيفر اعمال شماست و ظلمي به شما نميشود.

از امام باقر (ع) نقل شده است كه ابو عبد اللَّه جدلي بر علي (ع) وارد گرديد.

حضرت

فرمود: ميخواهي در باره سخن خداوند: «مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ … تَعْمَلُونَ» ترا خبر دهم؟ عرض كرد: آري فدايت شوم. فرمود: حسنه، دوستي ما اهل بيت و سيئه دشمني ماست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 152

پيامبر خدا (ص) فرمود: يا علي، اگر افراد امت من روزه بگيرند تا مثل ميخ باريك شوند و نماز بخوانند تا كمرشان خميده شود و دشمن تو باشند، خداوند آنها را در جهنم سرنگون مي سازد.

سپس به پيامبر خود دستور ميدهد كه به آنها بگويد:

إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها: تنها مأموريت من اين است كه خداي شهر مكه- يا مني- را پرستش كنم كه حرم امن است و چيزهايي كه در جاهاي ديگر حلال است، در اينجا حرام است از قبيل شكار كردن و جنگ كردن و غيره.

وَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ: خدايي كه مالك همه چيزهاست و هر چه بخواهد حلال و هر چه بخواهد حرام ميكند.

وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ: و مأمورم كه خدا را به يگانگي و اخلاص پرستش كنم.

وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ: و براي شما مردم مكه قرآن بخوانم و شما را به اجراي دستورات آن دعوت كنم.

فَمَنِ اهْتَدي فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ: هر كه به حق و عمل به حق هدايت شود، براي خودش هدايت شده است. زيرا پاداش آن به خودش مي رسد.

وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ: و هر كه به حق هدايت نشود و عمل حق انجام ندهد، باو بگو: من از كساني هستم كه مردم را به كيفر معصيت مي ترسانند و آنها را دعوت به طاعت مي كنند و قادر نيستم كه كسي را بر

ايمان و دين مجبور كنم.

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ: و بمنظور اعتراف به نعمتهاي خداوند كه ترا به رسالت برگزيده بگو: ستايش مخصوص ذات خداست.

سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها: روز قيامت آيات خود را به شما نشان مي دهد و خواهيد دانست كه آنچه در عالم دنيا به شما گفته شده، حق است.

برخي گويند: يعني در همين دنيا عذاب خود را در جنگ بدر به شما نشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 153

ميدهد تا به رأي العين مشاهده كنيد. آن گاه شما را گرفتار عذاب آخرت خواهد كرد.

وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ: خداوند از هيچيك از اعمال شما غافل نيست و بنا بر اين كيفر شما را خواهد داد. اما تأخير كيفر شما بخاطر حكمت و مصلحت است.

نظم آيات … ص: 153

وجه اتصال آيه: «إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ … » به سابق اين است كه چون قبلا بيان شد كه ايمني از خطرات قيامت مخصوص مؤمن نيكوكار است گويا كسي مي پرسد: حسنه چيست و عبادت كدام است؟ از اينرو مي گويد: «إِنَّما أُمِرْتُ … »

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 154

سوره قصص … ص: 154

تعداد آيات … ص: 154

اين سوره 88 آيه است.

كوفيان طسم را يك آيه مستقل ميدانند و ديگران «يسقون» را.

فضيلت سوره … ص: 154

ابي بن كعب از پيغمبر (ص) روايت كرده است كه هر كه سوره قصص را بخواند ده حسنه بعدد كساني كه موسي را تصديق و تكذيب كردند به او داده ميشود و فرشته اي در آسمان و زمين نميماند مگر اينكه براي او شهادت ميدهند كه او براستي ميگفت:

همه چيز تباه ميشود جز ذات خداوند.

تفسير سوره … ص: 154

نظر به اينكه در خاتمه سوره نمل در باره تلاوت قرآن سخن گفت، در اين سوره بيان مي كند كه از داستان موسي و فرعون براي مردم ميخواند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 155

سوره القصص (28): آيات 1 تا 6 … ص: 155

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسي وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4)

وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (6)

ترجمه … ص: 155

بنام خداي رحمان رحيم. اين است آيات كتاب مبين. از داستان موسي و فرعون به حق براي مردمي كه ايمان دارند، بر تو تلاوت مي كنيم. فرعون بر روي زمين برتري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 156

جست و مردمش را فرقه فرقه كرد. گروهي از آنها را ضعيف مي شمرد، فرزندانشان را سر مي بريد و زنانشان را زنده مي گذاشت و از تبهكاران بود. ميخواهيم بر كساني كه ضعيف شمرده شدند منت گذاريم و آنها را پيشوا قرار دهيم و آنها را وارث گردانيم و آنها را در زمين قدرت بخشيم و بفرعون و هامان و لشكريانشان از بني- اسرائيل نشان دهيم آنچه را كه از آن مي ترسيدند.

قرائت … ص: 156

نري: كوفيان بجز عاصم اين فعل را بصورت ثلاثي مجرد و مغايب خوانده و ما بعد آن را رفع داده اند.

لغت … ص: 156

نبأ: خبر بزرگ شيع: فرقه ها تمكين: تكميل وسائل انجام فعل.

اعراب … ص: 156

بالحق: حال يا صفت مصدر محذوف يستضعف: حال و همچنين «يذبح» كه حال بعد از حال است.

مقصود … ص: 156

طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ: اين است آيات كتاب مبين كه راه رشد را از گمراهي نشان ميدهد. يا اينكه خودش ظاهر و آشكار است.

نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسي وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ: قسمتي از اخبار موسي و فرعون را بصدق و حقيقت بر تو تلاوت ميكنيم تا مردمي كه خدا و كتابش را تصديق دارند بهره مند گردند.

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ: فرعون در كشور مصر تكبر و ستم كرد. علو بمعني ستم است. چنان كه مي فرمايد: «لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ» (در روي زمين ستم نميكنند: قصص 83).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 157

وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً: و مردم آن را گروه بندي كرد. قتاده گويد: ميان بني- اسرائيل و قبطيان فرق ميگذاشت. دسته اول را دچار ذلت و بردگي كرده و بكارهاي سخت واميداشت و دسته دوم را اكرام ميكرد. برخي گويند: مقصود اين است كه بني اسرائيل را براي اينكه بهتر بتواند آنها را بخدمت وادارد و رام كند، گروه بندي كرده بود.

يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ: گروهي از مردم يعني بني اسرائيل را ضعيف ساخته، پسرانشان را سر مي بريد و دخترانشان را زنده مي گذاشت. زيرا كاهنان به او گفته بودند: در بني اسرائيل پسري تولد مي شود كه سبب زوال ملك تو خواهد شد.

سدي گويد: فرعون در خواب ديد كه آتشي از بيت المقدس آمد و خانه هاي مصر را فرا گرفت. آن گاه قبطيان را سوزانيد و بني اسرائيل را رها كرد. از اهل دانش تعبير خواست. گفتند: از

اين سرزمين مردي بر ميخيزد كه هلاك مصر بدست اوست.

إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ: فرعون مرد مفسدي بود كه بيگناهان را ميكشت و معصيت ميكرد.

وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ: فرعون اراده كرده بود كه بني اسرائيل را براندازد و اراده ما اين بود كه بر آنها كه ضعيف شده بودند منت گذاريم.

وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً: و آنها را پيشوايان خير و رهبران حقيقت قرار دهيم. اين معني از ابن عباس است. قتاده گويد: يعني به آنها ملك و سلطنت بخشيم. اين قول هم در نتيجه با قول اول يكي است. زيرا كساني كه خداوند به آنها ملك و قدرت بخشد، البته پيشوايان خير و حقيقت خواهند بود. اما آن كساني كه بر مسند قدرت و حكومت، بمردم ستم روا دارند، حكومتشان نه از جانب خداست. چنان كه مي فرمايد:

«فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» (ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و ملكي عظيم به آنها بخشيديم: نساء 54) ملك و حكومتي كه از جانب خداست واجب الاطاعة است و بنا بر اين امامان و جانشينان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 158

پيامبر پادشاهان حقيقي هستند كه در دين و دنيا مقدمند و وظيفه مردم است كه پيرو آنها باشند و پا را جاي پاي ايشان بگذارند. «1»

وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ: و اين مردم ضعيف را وارث ديار و اموال فرعون و قومش گردانيم.

در روايت صحيح از علي (ع) نقل شده است كه: سوگند بخدايي كه دانه را شكافت و مخلوقات را هستي بخشيد كه دنيا بعد از آنكه در مقابل ما چموشي و

سركشي كرده است همچون شتر بد خلق كه بفرزند خود محبت مي كند، بسوي ما روي مي آورد و در برابر ما رام مي شود. سپس همين آيه را تلاوت فرمود.

در روايت ديگر است كه امام باقر (ع) نظر بفرزندش امام صادق (ع) افكند و فرمود: بخدا سوگند، اين از همان كساني است كه خدا در باره شان فرموده است:

«وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا..».

امام سجاد فرمود: بخدايي كه محمد (ص) را براي بشارت و انذار برگزيد كه نيكان خاندان ما و شيعيانشان بمنزله موسي و پيروانش و دشمنان ما و طرفدارانشان بمنزله فرعون و پيروانش خواهند بود.

وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ: و اراده ما اين است كه بني اسرائيل را در سرزمين مصر قدرت بخشيم و همه امكانات را در اختيار ايشان قرار دهيم. بعضي لطف را هم داخل در امكانات شمرده اند. علي بن عيسي گويد: چنين نيست زيرا در اين صورت

__________________________________________________

(1)- از همين جا يك نتيجه هم در باره آيه «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ … »

(آل عمران 26) بدست مي آيد. زيرا يزيد بن معاويه در برابر سر بريده امام حسين بهمين آيه استدلال ميكرد كه ملك من از جانب خداست و تو ميخواستي با آنچه خدا بمن داده مخالفت كني. در حالي كه اين استدلال صحيح نيست و چنان كه در متن آمده، تنها آن ملكي واجب الاطاعه است كه از جانب خدا باشد و چون ملك يزيد و امثالش نميتواند واجب الاطاعه باشد، معلوم ميشود از جانب خداوند نيست. تنها آن ملكي از جانب خداست كه واجب الاطاعه باشد مانند ملك انبياء و ائمه، اينجور ملكها

نظير مالكيتهايي است كه از راه شيادي و دغلكاري تحصيل مي شود.

همانطوري كه رعايت ملك چنين مالكان واجب نيست رعايت ملك چنين ملكان هم لازم نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 159

كسي كه از لطف بهره ندارد بايد صاحب قدرت نباشد. لكن در مورد بني اسرائيل يكي از امكانات هم لطف است.

وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ: و از بني- به فرعون و هامان و لشكريانشان همان چيزي را نشان ميدهيم كه از آن مي ترسيدند يعني زوال ملك فرعون بدست يكي از مردان اسرائيلي.

ضحاك گويد: فرعون 400 سال زندگي كرد و مردي كوتاه و فربه بود و اول كسي بود كه به موهاي خود رنگ گذاشت. موسي هم 120 سال عمر كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 160

سوره القصص (28): آيات 7 تا 10 … ص: 160

اشاره

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ (8) وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9) وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (10)

ترجمه … ص: 160

به مادر موسى وحى كرديم كه موسى را شير ده و چون بر او ترسيدى بدريايش بيفكن و نترس و غمگين مباش كه او را بتو برگردانده، از پيامبرانش ميگردانيم.

خاندان فرعون او را گرفتند تا عاقبت دشمن و مايه غم آنها گردد. فرعون و هامان و سپاهيانشان از خطاكاران بودند. زن فرعون گفت: روشنى چشم من و تو باشد. او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 161

نكشيد. شايد ما را نفع بخشد يا او را بفرزندى بگيريم. و حال آنكه نميدانستند.

قلب مادر موسى از همه چيز فارغ بود و نزديك بود كه اگر براى اينكه از مؤمنين باشد، صبر بر دلش نمى نهاديم، آشكارش سازد.

قرائت … ص: 161

حزنا: كوفيان بجز عاصم «حزْن» خوانده اند و هر دو بيك معنى است.

اعراب … ص: 161

خفت: مفعول اين فعل محذوف است به تقدير «احداً» قُرَّتُ عَيْنٍ لِي: خبر مبتداء محذوف: «هو» وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ: حال.

مقصود … ص: 161

سپس خداوند بيان ميكند كه چگونه فرعون و قومش را هلاك كرد تا دليل باشد بر كمال قدرت و حكمتش. مى فرمايد:

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ: بمادر موسى الهام كرديم و بدلش انداختيم كه طفل را تا نترسيده اى شير ده.

در اينجا تعبير بوحى دارد و اين وحى نه وحيى است كه به انبياء مى شود. برخى گفته اند: جبرئيل بر مادر موسى نازل شد. برخى گفته اند: خواب ديد و علماء بنى- اسرائيل خوابش را تعبير كردند.

فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ: و هنگامى كه ترسيدى مأمورين فرعون بچه را بكشند، او را بدرياى نيل بيفكن.

وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ: از مردان او نترس و از دورى او محزون مباش كه ما بزودى او را تندرست بتو بر ميگردانيم و او را يكى از پيامبران خواهيم ساخت.

در اين آيه، دو امر و دو نهى و دو خبر و دو بشارت است.

نقل شده است كه شخصى اشعارى از يك زن باديه نشين شنيد كه بسيار فصيح بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 162

گفت: چقدر فصيح هستى! گفت: فصاحت مخصوص خداوند است و همين آيه را خواند و نكات آن را توضيح داد.

وهب مى گويد: هنگامى كه مادر موسى باردار بود حملش را پوشيده داشت و هيچكس از حال او مطلع نشد و اين كار خدا بود. زيرا ميخواست با اين طفل بر سر قوم بنى اسرائيل منت گذارد. در آن سالى كه موسى ميخواست تولد شود، فرعون

قابله ها را حاضر كرد و به آنها دستور داد كه زنان را بدقت تفتيش كنند. مادر موسى در همين موقع بموسى حامله شد ولى شكمش بر نيامد و رنگش تغيير نكرد و شيرش ظاهر نشد و قابله ها كارى به او نداشتند. شبى كه موسى بدنيا آمد، هيچكس پهلوى مادرش نبود. قابله اى هم نداشت. تنها خواهر موسى- مريم- در آنجا حاضر بود.

در اينوقت خداوند دستور داد كه فرزند خود را شير دهد. مدت سه ماه او را شير داد.

بطورى كه كسى صداى گريه او را نميشنيد و هيچ حركتى از طفل سر نميزد. هنگامى كه از گرفتارى بچه ترسيد، صندوقى ساخت و براى طفل در آن جايى درست كرد و طفل را به امر خدا در آن نهاد و شبانه بدريا انداخت.

ابن عباس مى گويد: وقتى كه تولد موسى نزديك شد، قابله اى كه مأمور وى بود آمد و كمك كرد تا طفل بدنيا آمد. قابله در جبين طفل نورى ديد كه اندامش را لرزاند و محبت طفل در دلش جاى گرفت. سپس بمادر موسى گفت: آمدم كه نوزاد ترا بكشم ولى احساس ميكنم كه چنان او را دوست ميدارم كه احدى را اينطور دوست نداشته ام. او را حفظ كن. هنگامى كه قابله رفت، جاسوسان متوجه شدند و آمدند كه داخل خانه شوند، خواهر موسى بمادر اطلاع داد، مادر، طفل را در خرقه اى پيچيد و در تنور انداخت. آنها وارد شدند و تنور را روشن و رنگ صورت مادر موسى را تغيير نيافته و پستان او را بى شير ديدند. از خانه خارج شدند. مادر بر سر تنور آمد. خداوند آتش را بر موسى سرد و سلامت كرده بود.

اما- مادر چون ميديد كه فرعون در جستجوى اطفال كوشش فراوان دارد ترسيد و به نجارى سفارش كرد كه برايش صندوق بسازد. نجار سؤال كرد كه صندوق براى چه ميخواهد؟ مادر موسى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 163

چون از دروغ خوشش نمى آمد، گفت: بچه اى دارم كه ميخواهم در آن مخفى كنم.

نجار تابوت را ساخت و به او فروخت، سپس رفت تا مأمورين را از وجود طفل مطلع سازد. ولى نتوانست با آنها تكلم كند. برگشت و شروع به كار كرد و زبانش باز شد.

دو باره رفت كه گزارش دهد، باز هم زبانش بند آمد. تا سه مرتبه اين وضع تكرار شد و فهميد كه يك قضيه غير عادى است و دست خدا در كار است.

فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ: بچه بدريا انداخته شد و خاندان فرعون او را يافتند و از دريا گرفتند.

لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً: سرانجام اين طفل موجب اندوه آنها شد و بدشمنى آنها برخاست.

إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ: فرعون و هامان و سپاهيان ايشان مردمى خطاكار و معصيتكار بودند.

داستان از اينقرار است كه رود نيل صندوق حامل موسى را به جايى آورد كه فرعون و زنش زندگى ميكردند. فرعون دستور داد كه بچه را بياورند. آسيه دختر مزاحم در را گشود. همين كه بچه را ديد، خداوند محبتش را در دلش انداخت.

آسيه زنى بود از بنى اسرائيل كه از زيبا رويان و پيامبر زادگان بود. به مؤمنين رحم ميكرد و به آنها صدقه ميداد، همين كه چشم فرعون بموسى افتاد، خشمگين شد و گفت: چطور اين طفل از مرگ نجات يافته است. آسيه گفت: اين طفل

بيش از يك سال دارد. تو دستور داده اى كه بچه هاى امسال را بكشند. بگذارش تا روشنى چشم ما باشد. چنان كه خداوند مى فرمايد:

وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً: زن فرعون گفت: روشنى چشم من و تو باشد. او را نكش. شايد بما نفع دهد يا او را بفرزندى بگيريم.

علت اينكه زن فرعون چنين حرفى زد اين بود كه فرعون فرزند نداشت و ميخواست از اين راه او را به طمع اندازد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 164

ابن عباس گويد: هنگامى كه اطرافيان فرعون از موسى اطلاع يافتند، آمدند كه او را بكشند. آسيه آنها را منع كرد و بفرعون گفت: نكشيدش تا قرة العين ما باشد. فرعون به او گفت: قرة العين تو باشد نه من.

پيامبر گرامى اسلام فرمود: سوگند به آن كسى كه به او سوگند ميخورند كه اگر فرعون نيز موسى را همچون آسيه قرة العين خود شناخته بود، خداوند او را هدايت مى كرد. هم چنان كه زنش را هدايت كرد. لكن فرعون از جهت شقاوتش امتناع كرد كه موسى را قرة العين خود بداند.

وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ: فرعون و قومش خبر نداشتند كه سرانجام بدست همين طفل هلاك خواهند شد.

برخى گويند: يعنى نميدانستند كه آنچه بدنبالش مى گشتند كه او را بكشند همين است.

وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً: قلب مادر موسى از همه چيز آسوده بود جز از خيال موسى.

برخى گويند: يعنى قلبش از غم و اندوه موسى آسوده بود. زيرا اطمينان داشت كه پسرش نجات مى يابد و وعده خداوند حق است.

برخى گويند: يعنى وعده خدا را

فراموش كرده بود «1».

إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها: اگر ما دل مادر موسى را به صبر و يقين تقويت نكرده بوديم، نزديك بود كه از شدت غم ناله خود را بياد فرزند

__________________________________________________

(1)- از آنجا كه مادر موسى زنى با ايمان است و چنان كه ديديم در سه آيه پيش خداوند بيان داشت كه به او بر مسند مقدس مادرى وحى كرده است كه نترسد و غمگين نباشد و اطمينان داشته باشد كه فرزند او به او برميگردد و از پيامبران مى شود، بايد منظور از فراغت قلب مادر موسى اين باشد كه آسوده خاطر، بى غم و اندوه و وحشت بنشيند تا وعده هاى الهى تحقق يابد و طفل خود را در آغوش كشد. بديهى است كه اگر غير از اين معنى مراد باشد بايد وحى خدا و وعده او در مورد كسى كه اعتماد و اطمينان حاصل نميكند بيهوده باشد. اما مسلماً مادر موسى از مدتها پيش مورد عنايت و توجه مخصوص خداست و على هذا نگرانى ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 165

بلند كند. برخى گويند: يعنى از مشاهده منظره غرق شدن طفل نزديك بود كه ناله بر آورد. ولى ما دلش را به صبر تقويت كرديم. برخى گويند: يعنى اگر قلبش را تقويت نكرده بوديم نزديك بود هنگامى كه فرعون او را براى شير دادن موسى احضار كرد، بگويد: من مادر او هستم. زيرا سخت خوشحال شده بود. برخى گويند:

نزديك بود وحى را آشكار سازد.

لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: علت اينكه قلب او را به نيروى صبر تقويت كرديم اين بود كه ميخواستيم از افراد مؤمن باشد، وعده

ما را تصديق كند و بوحى و سخن ما اعتماد داشته باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 166

سوره القصص (28): آيات 11 تا 15 … ص: 166

اشاره

وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلي أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلي أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوي آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (14) وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسي فَقَضي عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (15)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 167

ترجمه … ص: 167

مادر موسي بخواهر موسي گفت: او را دنبال كن و او را از دور مي ديد و آنها نميدانستند. و زنان شيرده را از پيش بر او حرام كرده بوديم. خواهر موسي گفت: آيا شما را به خانواده اي كه او را براي شما تكفل كند دلالت كنم؟ و آنها دلشان بحال موسي مي سوخت. موسي را بمادرش برگردانديم تا چشمش روشن گردد و محزون نشود و بداند كه وعده خدا حق است ولي بيشتر آنها نميدانند، و چون به حد رشد رسيد و كمال يافت حكمت و دانش به او داديم و نيكوكاران را اينطور پاداش ميدهيم.

و هنگامي كه اهل شهر غفلت داشتند وارد شهر شد و دو مرد را كه يكي از دوستان و يكي از دشمنانش بود در حال نبرد ديد و آنكه از دوستانش بود بر آنكه از دشمنانش بود از وي كمك خواست. موسي بر

سينه اش كوبيد و كارش را ساخت. گفت: اين از عمل شيطان است كه او دشمني آشكار است.

لغت … ص: 167

قص: دنبال كردن.

بصرت به عن جنب: او را از دور ميديد.

مراضع: جمع مرضعه، زنان شيرده.

نصح: عملي را از روي خلوص انجام دادن. ضد غش (خيانت).

وكز: دور كردن و بقولي مشت زدن.

اعراب … ص: 167

عَنْ جُنُبٍ: حال.

هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ: اين دو جمله در محل نصب و صفت «رجلين» مي باشند.

مقصود … ص: 167

سپس خداوند به بيان اين مي پردازد كه چگونه دل فرعون را نرم و رام كرد تا به تربيت موسي پردازد. مي فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 168

وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ: مادر موسي بدختر خويش گفت: از دنبال موسي برو و از حال او كسب اطلاع كن.

فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ: خواهر موسي از دنبال موسي رفت. مشاهده كرد كه خاندان فرعون صندوق را از آب گرفته و موسي را از درون آن بيرون آورده اند و او از دور بتماشا پرداخت.

اين جمله كوتاه با همه اختصاري كه دارد تمام مطالب بالا را افاده ميكند و از معجزات قرآن است.

وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ: ولي فرعونيان نمي دانستند كه او خواهر موسي است.

برخي گويند: يعني نمي دانستند كه وي براي كسب اطلاع از حال موسي آمده است.

اين جمله در آيه (10) هم آمده بود. شايد منظور از تكرار آن است كه ميخواهد بفهماند اگر فرعون خدا بود، بايد از اين امور آگاه باشد.

وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ: هر زن شيردهي آوردند، پستانش را نگرفت.

زيرا خداوند از پيش او را از خوردن شير اين زنها منع كرده، بغض آنها را در دلش انداخته بود. تحريم در اينجا به معني منع است نه نهي از فعل. چنان كه امرء القيس گويد:

جالت لتصرعني فقلت لها اقصري اني امرء صرعي عليك حرام

حركت كرد كه مرا بر زمين بزند. به او گفتم: خودداري كن كه من مردي هستم كه زمين زدن من بر تو حرام (ممنوع) است.

فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ

عَلي أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ: خواهر موسي به آنها گفت:

ميخواهيد شما را به خانواده اي دلالت كنم كه تكفل و تربيت او را براي شما بر عهده گيرد؟

اين جمله دلالت دارد بر اينكه خداوند محبت موسي را در دل فرعون افكنده بود. بخاطر محبت شديدي كه بموسي پيدا كرده بود زنان شيرده را حاضر كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 169

ولي موسي پستان هيچ زني نگرفت. وقتي خواهر موسي بي تابي و محبت و دلسوزي آنها را مشاهده كرد، گفت: خانواده اي سراغ دارم كه با كمال محبت و دلسوزي اين طفل را تربيت و بزرگ مي كنند.

وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ: قوم فرعون دلشان براي طفل مي سوخت و همه نوع تلاش براي نجات طفل كرده بودند.

برخي گويند: وقتي خواهر موسي چنين گفت، هامان گفت: اين زن او را مي شناسد و ميداند كه از چه خانواده اي است؟ خواهر موسي گفت: منظورم اين بود كه اين خانواده دوستان و خدمتگزاران فرعونند.

فَرَدَدْناهُ إِلي أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ: موسي را بمادرش برگردانديم تا چشمش روشن شود و غم نخورد.

در اينوقت خواهر موسي نزد مادر آمده، او را نزد فرعون برد. موسي بوي آشنا بمشامش خورد. دانست كه مادر است. پستانش را گرفت و شيرش را نوشيد و آرام شد.

گويند: فرعون به او گفت: چرا اين طفل فقط پستان ترا گرفت؟ جواب داد:

بخاطر اينكه من زني خوشبو بوده داراي شيري پاك هستم. هر بچه اي بياورند شير مرا مي خورد. فرعون خوشحال شد.

وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ: تا مادر موسي بداند كه وعده خدا حق است. مقصود همان وعده اي است كه در آيه 7 ذكر شده

است.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ: ولي بيشتر آنها نمي دانستند كه خداوند به وعده خود جامه عمل پوشيده است.

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوي آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً: همين كه موسي رشد كرد، و عقلش كامل شد، او را به حكمت و دانش برتري بخشيديم. برخي گفته اند: يعني هنگامي كه به سن 40 ساله رسيد. بنا بر اين موسي پيش از آنكه به نبوت برگزيده شود داراي حكمت و دانش بود. برخي گويند: منظور از حكمت و دانشي كه به او داده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 170

شده، همان مقام نبوت است.

وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ: نيكوكاران را اين چنين پاداش ميدهيم (تفسير اين قسمت در سوره يوسف گذشت) وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها: در موقع ظهر كه مردم استراحت كرده بودند موسي وارد شهر شد.

برخي گفته اند: اين شهر در دو فرسخي مصر بود. برخي گفته اند: شب هنگام بعد از نماز مغرب و عشاء وارد شهر شد. برخي گفته اند: روز عيدي بود و مردم سرگرم بازيها و جشنهاي خود بودند.

در باره اينكه چرا وارد شهر شد، اختلاف است: برخي گويند: موسي در جمع سواران موكب فرعون حركت ميكرد. روزي به او خبر دادند كه فرعون و موكبش حركت كرده اند. موسي هم سوار شد و بدنبالشان حركت كرد، همين كه موقع خواب نيمروز شد، به شهر آمد كه استراحت كند.

برخي گويند: بني اسرائيل جمع مي شدند و سخن موسي را گوش ميدادند.

هنگامي كه موسي به حد رشد رسيد با قوم فرعون به مخالفت پرداخت. اين خبر در همه جا پخش شد و او را ترساندند. موسي هر وقت داخل شهر مي شد، ترسان

بود.

از اينرو وقتي داخل شد كه كسي نفهمد.

برخي گويند: فرعون دستور داده بود كه موسي را اخراج كنند. از اينرو موسي طوري وارد شهر مي شود كه كسي نفهمد.

فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ: در همين موقع بدو مرد برخورد كه يكي از آنها اسرائيلي و ديگري قبطي بود و با يكديگر نبرد مي كردند و مرد قبطي ميخواست اسرائيلي را مجبور كند كه هيزم به آشپزخانه فرعون برد.

برخي گويند: يكي از آنها ديندار و ديگري كافر بود.

فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ: مردي كه دوست موسي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 171

بود از موسي كمك خواست تا دشمن را مغلوب سازد.

ابو بصير از امام صادق (ع) روايت كرده است كه: نام شما براي شما مبارك باشد.

گفتم: چه نامي؟ فرمود: شيعه! مگر نشنيده اي كه خداوند مي فرمايد: «فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ».

فَوَكَزَهُ مُوسي فَقَضي عَلَيْهِ: موسي مشتي بر سينه اش زد و كار او را يكسره كرد. برخي گفته اند: عصائي به او زد.

قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ: و گفت: اين كار از شيطان بود كه مرا بخشم آورد.

و باعث شد كه مردي را بكشم.

حسن گويد: در آن موقع كشتن كافر روا نبود. زيرا تكليف خودداري از جنگ بود.

برخي گفته اند: يعني كاري كه به سبب آن قتل واقع شد از عمل شيطان بود. «1»

سيد مرتضي دو وجه ديگر ذكر كرده است: 1- قتل او بدست من سبب شد كه او از ثواب محروم گردد و اين از عمل شيطان است. زيرا بهتر بود كه فعلا زنده بماند شايد از فرصت استفاده ميكرد پس موسي فعل

مستحبي را ترك كرده است.

2- مقصود اين است كه كار مقتول از عمل شيطان بود. يعني او مخالف خدا و مستحق قتل بود. سپس بوصف شيطان پرداخته، مي گويد:

إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ: شيطان دشمن بني آدم و آشكارا گمراه كننده ايشان است.

پرسش:

آن مرد يا سزاوار قتل بود يا نبود؟ اگر سزاوار نبود، از نظر شما روا نيست انبياء پيش از نبوت يا بعد از آن مرتكب كار خلاف شوند و اگر سزاوار بود، چرا

__________________________________________________

(1)- از آنجا كه ما معتقديم كه پيامبران كاري كه مطابق ميل شيطان و مخالف رضاي خداست انجام نميدهند، بايد اين جمله طوري معني شود كه با قاعده عصمت انبياء مخالف نباشد. علي هذا آيه هيچ دلالتي ندارد كه موسي ميخواهد بگويد قتل از عمل شيطان است، بلكه ميخواهد بگويد اين قتل در نتيجه جنگي است كه عمل شيطان بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 172

موسي از اين كار پشيمان شد و استغفار كرد؟

پاسخ:

اين قتل بمنظور نجات مؤمني از شر ظالمي انجام شد و بخودي خود مقصود نبود. بديهي است كه چنين قتلي قبيح نيست. زيرا جنبه دفاعي دارد و فرقي نيست ميان اينكه قاتل از خود دفاع كند يا از ديگري، اما در باره ندامت و استغفار موسي بعدا سخن خواهيم گفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 173

سوره القصص (28): آيات 16 تا 20 … ص: 173

اشاره

قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ (17) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسي إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ

أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسي أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعي قالَ يا مُوسي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (20)

ترجمه … ص: 173

گفت: خدايا بخود ظلم كردم. مرا ببخشاي و خدا او را بخشود كه او غفور و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 174

رحيم است. گفت: خدايا سوگند به آنچه بمن انعام كردي كه هرگز پشتيبان مجرمين نخواهم بود. موسي در شهر هم چنان در انتظار به سر مي برد. تا اينكه باز همان مرد اسرائيلي كه روز پيش از او كمك خواسته بود، از او كمك خواست. موسي به او گفت:

تو آدم گمراهي هستي. همين كه خواست دشمن را دور كند، گفت: اي موسي ميخواهي همانطوري كه ديروز شخصي را كشتي امروز هم مرا بكشي. تو نميخواهي مگر اينكه در روي زمين از جباران باشي و نميخواهي كه از مصلحين باشي. مردي با شتاب از نقطه دور دست شهر آمده، گفت: اي موسي، اشراف فرعوني ميخواهند ترا بكشند.

خارج شو كه من از دوستان مخلص توام.

لغت … ص: 174

ترقب: انتظار.

استصراخ: كمك خواستن.

ايتمار: مشورت.

اعراب … ص: 174

بِما أَنْعَمْتَ: باء حرف قسم و جواب قسم «فلن اكون» أَنْ أَرادَ أَنْ: «ان» اول زائده و دوم مصدريه است.

لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ: «لك» متعلق به محذوف است كه بوسيله «الناصحين» تفسير شده و بخود آن متعلق نيست. زيرا ما بعد «ال» موصوله در ما قبل آن عمل نميكند.

مقصود … ص: 174

اكنون به بيان اين مطلب مي پردازد كه موسي پس از قتل قبطي پشيمان شد.

قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي: موسي گفت: خدايا من با اين قتل به خودم ظلم كردم. زيرا اگر بدانند مرا ميكشند.

مرحوم سيد مرتضي ميگويد: اين اعتراف در پيشگاه خدا از اين جهت است كه از او ترك اولايي سرزده و عمل مستحبي را ترك كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 175

فَاغْفِرْ لِي: خدايا مرا بيامرز. نظير قول موسي، قول حضرت آدم است كه پس از خوردن شجره ممنوعه كه آنهم ترك مستحبي كرده بود، مي گويد: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ» (خدايا، بخود ظلم كرديم و اگر ما را نيامرزي و بما رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود: اعراف 23) مرا بيامرز، يعني توبه و استغفارم را قبول كن. پس قبول توبه و استغفار، غفران ناميده شده است.

فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ: خداوند موسي را بخشود و او نسبت به بندگان خود آمرزگار و بخشنده نعمت است.

قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ: موسي گفت:

خدايا با آمرزش خود و دفع بلاي دشمنان، نعمتي بمن عطا كرده اي كه بدان سوگند ياد ميكنم كه هرگز پشتيبان مجرمين نباشم.

از اين آيه استفاده ميشود كه پشتيباني مجرمين، جرم و معصيت و پشتيباني

مؤمنين طاعت و عبادت است، موسي هر كه را كه بظاهر اهل ايمان بود كمك ميكرد و هر كه را كه بظاهر اهل كفر بود مخالفت ميكرد.

در روايت است كه از عطاء بن ابي رياح پرسيدند: فلاني براي فلاني نويسندگي ميكند و دخل و خرج او به اندازه همان اجرتي است كه از وي ميگيرد. اگر بگيرد، بي نياز است و اگر نگيرد، خودش و عائله اش دچار فقر شديد مي شوند. عطاء گفت:

آيا قول آن مرد صالح (موسي) را نشنيده اي: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ».

فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ: روز ديگر موسي در شهر ماند و از كشتن قبطي بيمناك بود و منتظر بود كه اخبار را در مورد اين قتل بدست آورد. يعني از فرعون و قومش مي ترسيد كه متوجه شوند موسي قاتل قبطي است. از اينرو تجسس ميكرد تا ببيند آنها چه عكس العملي نشان ميدهند؟

فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ: در همين موقع همان اسرائيلي كه روز پيش از موسي كمك خواسته بود، با مرد ديگري درگيري پيدا كرد و از موسي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 176

براي نجات از شر او كمك طلبيد.

ابن عباس مي گويد: همين كه قتل قبطي فاش شد، قبطيان به فرعون گفتند:

بني اسرائيل يكي از مردان ما را كشته اند، فرعون گفت: قاتل او را مي شناسيد و كسي داريد كه شهادت دهد؟ گفتند: نه. به آنها دستور داد كه به جستجو پردازند. در همان وقتي كه جستجو ميكردند، موسي در حين عبور، به آن اسرائيلي برخورد و اسرائيلي از وي كمك خواست.

قالَ لَهُ مُوسي إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ: موسي به او گفت: تو

آشكارا گرفتار گمراهي هستي. زيرا ديروز با آن مرد جنگيدي و امروز با اين مرد.

مقصود گمراهي از حيث دين نيست، بلكه مقصود اين است كه جنگ كردن با قوم فرعون كه جمعيتشان زياد است، گمراهي است و از روي صواب نيست.

فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسي أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ: سرانجام موسي دلش به حال آن مرد اسرائيلي سوخت و تصميم گرفت كه شر دشمن را كوتاه كند. اما مرد اسرائيلي تصور كرد كه موسي ميخواهد بكمك قبطي بشتابد. زيرا قبلا به او اعتراض كرده بود كه دچار گمراهي است. از اينرو گفت: همانطوري كه ديروز يك نفر را كشتي، امروز هم ميخواهي مرا بكشي؟

حسن مي گويد: اين مطلب را همان قبطي گفت، زيرا قتل آن مرد شهرت پيدا كرده بود و ميدانست كه بدست بني اسرائيل كشته شده است.

إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ: تصميم تو اين است كه در روي زمين به قتل و ستم پردازي.

عكرمه و شعبي گويند: هر كس دو نفر را به ناحق بكشد، جبار است.

وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ: تو نميخواهي از اصلاح كنندگان باشي.

همين كه اسرائيلي اين مطلب را گفت، قبطي دانست كه موسي قاتل است، نزد فرعون رفت و او را مطلع ساخت. فرعون مأمورين را بطلب موسي فرستاد و دستور قتلش داد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 177

وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعي : مردي از آخر شهر از راهي نزديكتر پيش از رسيدن مأمورين با شتاب و عجله خود را به موسي رسانده، او را از تصميم قبطيان

آگاه كرد. گويند: اين مرد مؤمن آل فرعون حزقيل بود. برخي گفته اند:

نامش شمعون و برخي گفته اند: نامش سمعان بود.

قالَ يا مُوسي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ:

به موسي گفت: اشراف فرعوني تصميم گرفته اند ترا بكشند. از سرزمين مصر خارج شو كه من از خير خواهان و دوستان تو هستم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 178

سوره القصص (28): آيات 21 تا 25 … ص: 178

اشاره

فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (21) وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسي رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ (22) وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّي يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ (23) فَسَقي لَهُما ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24) فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَي اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (25)

ترجمه … ص: 178

موسي ترسناك از شهر خارج شد و منتظر بود كه او را بگيرند. گفت: خدايا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 179

مرا از مردم ستمكار نجات ده. و چون متوجه مدين شد، گفت: اميد است كه خداوند مرا به راه درست هدايت كند و چون بر سر چاه مدين رسيد، مردمي يافت كه حيوانات خود را آب ميدادند و در كنار آنها دو زن ديد كه گوسفندان خود را از نزديك شدن به آب باز ميداشتند. موسي به آنها گفت: چرا از دادن آب به گوسفندانتان خودداري ميكنيد؟ گفتند: گوسفندانمان را آب نميدهيم تا چوپانان بروند. و پدرمان پير سالخوردي است. موسي گوسفندانشان را آب داد. سپس به سايه رفته، گفت: خدايا به خيري كه بر من نازل كرده اي محتاجم. يكي از زنان كه با شرم و حيا حركت ميكرد، نزد موسي آمده، گفت: پدرم ترا ميخواهد تا مزد اينكه بگوسفندان ما آب دادي بتو بدهد. هنگامي كه نزد او رفت و سر

گذشت خود را براي او شرح داد، گفت: نترس. از قوم ستمكار نجات يافته اي.

قرائت … ص: 179

يصدر: ابو جعفر و ابو عمرو و ابن عامر بفتح ياء و ضم دال خوانده اند و ديگران از باب افعال. بنا بر اول مقصود اين است كه چوپانان بروند و بنا بر دوم مقصود اين است كه چوپانان گوسفندان خود را ببرند و بنا بر اين مفعول حذف شده است.

لغت … ص: 179

تلقاء شي ء: جانب و طرف شي ء.

سواء السبيل: وسط طريق.

تذودان: منع مي كردند، زجاج گويد: اين كلمه در مورد شتر و گوسفند بكار مي رود نه انسان. اما صحيح نيست زيرا استعمالاتي هست كه خلاف آن را ثابت مي كند.

خطب: امر مهم.

رعاء: جمع «راعي» چوپانان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 180

اعراب … ص: 180

تلقاء: ظرف مكان.

لا نَسْقِي: دو مفعول اين فعل حذف شده. يعني: «لا نسقي الغنم الماء». همچنين:

«فَسَقي لَهُما».

لِما أَنْزَلْتَ: جار و مجرور متعلق به «فقير» است.

تمشي: حال.

عَلَي اسْتِحْياءٍ: حال.

قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ … : اين جمله بدل از «فَجاءَتْهُ إِحْداهُما … » يا حال است به تقدير «قد» و عامل آن «جاءت» يا «تمشي» است.

مقصود … ص: 180

سپس در باره رفتن موسي به مدين مي فرمايد:

فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ: موسي از شهر فرعون خارج شد در حالي كه مي ترسيد گرفتار و كشته شود و همچنين منتظر بود كه مأمورين سر رسند.

قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ: گفت: خدايا مرا از شر ظالمان نجات ده.

ابن عباس گويد: موسي بسوي مدين شتافت در حالي كه راه را آشنا نبود و فقط با اميد و حسن ظن به خداي خويش حركت ميكرد و دعايش اين بود كه: «رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ». برخي گفته اند: اين فراري بي پناه در راه مدين نه توشه اي با خود داشت و نه آبي. از گياه صحرا ميخورد و مي رفت تا خود را به آب مدين رسانيد.

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسي رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ: هنگامي كه متوجه سمت مدين كه تا مصر هشت روز راه بود، گرديد، راه را نمي شناخت. از اينرو گفت: اميد است كه خدايم مرا به راه صحيح هدايت كند و از سرگرداني و گم گشتن در بيابانها حفظ فرمايد.

برخي گفته اند: خودش هم نميدانست كجا مي رود. راهي كه منتهي بمدين مي شد در پيش گرفت و رفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 181

عكرمه گويد: چهار راه در برابر موسي بود و نميدانست كه از كداميك

برود.

از اينرو خود را بخدا سپرد تا راهي كه او را بمقصد نجات برساند در پيش پايش قرار دهد. خداوند هم دعايش را مستجاب و راهنماييش كرد.

برخي گويند: فرشته اي كه سوار اسب بود و بزغاله اي با خود داشت آمد و او را به مدين برد. سعيد بن جبير گويد: پاهايش برهنه بود و بمدين نرسيد تا پوست پاهايش افتاد.

وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ: و چون به آب مدين رسيد، جماعتي از شبانان ديد كه مشغول آب دادن گوسفندان خود بودند.

وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ: و در كنار آنها دو زن ديد كه گوسفندان خود را از نزديك شدن به آب منع ميكردند.

برخي گويند: يعني مردم را از نزديك شدن بگوسفندان منع مي كردند.

برخي گويند: يعني گوسفندان خود را از مخلوط شدن با گوسفندان ديگران منع ميكردند.

قالَ ما خَطْبُكُما: موسي از آنها پرسيد: چرا گوسفندان خود را آب نميدهيد؟

قالَتا لا نَسْقِي حَتَّي يُصْدِرَ الرِّعاءُ: گفتند: صبر مي كنيم تا مردم بروند و اينجا خلوت شود. زيرا ما قدرت آب كشيدن نداريم. وقتي كه مردم رفتند آبهاي باقيمانده در حوض را به گوسفندان خود ميدهيم.

وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ: پدر ما پير است و نميتواند گوسفندان را آب دهد.

بدينجهت ما ناچاريم خودمان گوسفندانمان را آب دهيم. مقصودشان اين بود كه موسي آنها را كمك دهد.

برخي گفته اند: مقصودشان اين بود كه عذر خود را كه بدون محرم بيرون آمده بودند بموسي بفهمانند.

فَسَقي لَهُما: موسي گوسفندان آنها را آب داد. يعني مردان را كنار زد تا بتواند گوسفندان زنها را آب دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 182

برخي گفته اند: سنگي از

روي چاهي برداشت و دلوي از آنها گرفت و به آب دادن گوسفندان ايشان پرداخت. اين سنگ را ده نفر مي توانستند حركت دهند.

دلوي هم كه به او دادند، اينقدر سنگين بود كه كشيدن آن از چاه، كار ده نفر بود.

ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ: آن گاه براي خنك شدن و استراحت كردن با حال گرسنگي به سايه درختي پناه برد.

فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ: گفت: خدايا به خيري كه بر من نازل كني محتاجم.

ابن عباس گويد: پيغمبر خدا درخواست تكه ناني از خدا ميكرد.

علي (ع) مي فرمايد: ناني از خدا مسألت ميكرد كه بخورد. زيرا از گياه بيابان چندان خورده بود كه سبزي آن از فرط لاغري از پوست شكمش پيدا بود.

زنها پيش پدر خود رفتند و چون نسبت به روزهاي ديگر خيلي زود برگشته بودند، از كار آنها تعجب كرد و آنها جريان را به اطلاعش رسانيدند. يكي از آنها دستور داد كه موسي را نزد او ببرد. دختر بزرگتر آمد تا موسي را نزد پدر ببرد.

چنان كه مي فرمايد:

فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَي اسْتِحْياءٍ: يكي از آنها به رسم زنان با شرم و حيا نزد موسي آمد. برخي گفته اند: صورت خود را به آستينش پوشيده بود. برخي گفته اند: خوش نداشت كه جلو مردي راه برود و با مردي تكلم كند، برخي گفته اند:

يعني از بيراهه مي رفت.

قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا: بموسي گفت: پدرم ترا ميخواهد تا مزد آب دادن گوسفندانمان را بتو بدهد.

بيشتر مفسرين معتقدند كه پدرش شعيب است. وهب و سعيد بن جبير معتقدند كه او يثرون برادرزاده شعيب است. شعيب بعد از آنكه كور شده بود

جان سپرده و ميان مقام و زمزم بخاك سپرده شده بود. برخي گفته اند: يثروب است. برخي گفته اند: يثروب نام اصلي شعيب است، زيرا شعيب نامي عربي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 183

ابو حازم ميگويد: وقتي وي بموسي گفت كه پدرم ميخواهد مزد ترا بدهد، موسي خوشش نيامد و ميخواست با او نرود ولي چاره اي نداشت. زيرا آن بيابان حيوانات درنده داشت. ناچار موسي با او براه افتاد. باد لباسهاي دختر شعيب را حركت ميداد و بدنش را ظاهر ميكرد. موسي گاهي از او اعراض ميكرد و گاهي چشم خود را فرو مي نهاد. سرانجام به او گفت: اي كنيز خدا، عقب بيفت و جهت را به من نشان ده. هنگامي كه نزد شعيب آمد، موقع خوردن شام بود. شعيب به او گفت:

جوان، بنشين و شام بخور. موسي گفت: بخدا پناه مي برم. شعيب گفت: چرا؟ مگر گرسنه نيستي؟ گفت: گرسنه ام ولي مي ترسم كه اين شام مزد آب دادن به گوسفندان باشد. من از خانداني هستم كه در برابر عمل آخرت، مزد نميگيرند. شعيب گفت:

جوان، بخدا قسم، چنين نيست. عادت من و پدرانم اين است كه از مهمانان پذيرايي كنيم و غذاي خود را با ديگران بخوريم. موسي به خوردن غذا مشغول شد.

فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ:

موسي تمام ماجراهاي خود را براي شعيب تعريف كرد و او را از فرار و آوارگي خود مطلع ساخت. شعيب به او گفت: نترس كه از شر فرعون و قومش نجات يافته اي. زيرا سرزمين ما در قلمرو سلطنت فرعون نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 18، ص: 184

سوره القصص (28): آيات 26 تا 30 … ص: 184

اشاره

قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (26) قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلي أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (27) قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلي ما نَقُولُ وَكِيلٌ (28) فَلَمَّا قَضي مُوسَي الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسي إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 185

ترجمه … ص: 185

يكي از دختران به پدر گفت: او را مزدور كن. زيرا بهترين مردي كه مزدور مي كني، نيرومند و امانتدار است. شعيب گفت: ميخواهم يكي از اين دو دخترم را بتو بدهم كه هشت سال مزدور من باشي و اگر ده سال مزدور باشي، محبتي است از جانب تو. نميخواهم كه بر تو سخت گيرم. بخواست خدا مرا از شايستگان خواهي يافت.

موسي گفت: ميان من و تو همين است. هر كدام از دو مدت كه تمام كنم ظلمي بر من نيست و خدا به آنچه مي گوئيم، وكيل است. همين كه موسي مدت را تمام كرد و خانواده خود را برد، از جانب طور آتشي مشاهده كرد. به خانواده خود گفت: توقف كنيد كه من آتشي مشاهده ميكنم. شايد خبري يا قطعه اي از آن بياورم كه شما گرم شويد. چون نزد آتش آمد، از جانب وادي ايمن

در بقعه مباركي از درختان ندا شد كه: اي موسي. منم خداوند، خداي عالمين.

قرائت … ص: 185

جذوه: عاصم به فتح جيم و حمزه و خلف به ضم جيم و ديگران به كسر خوانده اند و هر سه بيك معني است.

لغت … ص: 185

جذوه: قطعه درشتي از هيزم كه در آن آتش باشد. جمع آن «جذي» شاطئ: كنار.

اعراب … ص: 185

هاتين: صفت براي «ابنتي».

ثَمانِيَ حِجَجٍ: ظرف زمان.

ذلِكَ بَيْنِي: مبتدا و خبر.

اي: شرطيه و منصوب به «قضيت» حرف «ما» زائده است، «فَلا عُدْوانَ» جواب شرط.

أَنْ يا مُوسي : «ان» در محل نصب و مخففه از مثقله است. يعني «نودي بأنه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 186

يا موسي …

مقصود … ص: 186

سپس در باره كار موسي در مدين و حركتش از آنجا مي فرمايد:

قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ: يكي از دو دختر كه نامش «صفوره» بود، گفت: پدر او را اجير گردان.

نام خواهر كوچك «ليا» بود. برخي گويند: نام خواهر بزرگ «صفراء» و نام خواهر كوچك «صفيراء» بود.

إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ: پدر، بهترين كسي كه اجيرش ميكني بر كار نيرومند و امانتدار است.

گويند: هنگامي كه دختر از قوت و امانت موسي سخن گفت: شعيب پرسيد:

از كجا ميداني كه قوي و امين است؟ پاسخ داد: قوتش را از آنجا فهميدم كه سنگ عظيمي را از روي چاه برداشت و امانتش را از آنجا دانستم كه بمن گفت: از پشت سرم راه برو. زيرا خوش ندارم كه باد لباسهاي ترا حركت دهد و بدنت را بمن بنماياند.

اين جواب دختر، رغبت و علاقه شعيب را نسبت به موسي زياد كرد.

قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلي أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ:

بموسي گفت: ميخواهم يكي از اين دو دخترم را بتو دهم كه هشت سال مزدور من باشي.

فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ: اگر بده سال برساني، محبتي است از جانب تو و وظيفه واجب تو نيست.

برخي گفته اند: يعني مزدي كه من بتو ميدهم اين است كه يكي از دو دختر خود را به عقد

تو در آورم. آن گاه موسي را براي شباني اجير كرد و دختر را با مبلغي بعنوان مهريه به عقد موسي در آورد. نه اينكه مهر دختر را مزدوري موسي قرار داده باشد و اين مزدوري شرطي بود در ضمن عقد ازدواج و اين شرط مطابق مذهب ابو حنيفه صحيح است. لكن معني اول با ظاهر آيه سازگارتر است.

وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ: نميخواهم در اين مدت هشت سال بر تو سخت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 187

گيرم و غير از شباني گوسفندان كار ديگري بدوش تو بيندازم.

برخي گويند: يعني نميخواهم بر تو سخت بگيرم كه ده سال شباني كني.

سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ: بخواست خدا از من حسن صحبت و وفاي بعهد خواهي ديد. يعني اگر خدا مرا زنده بدارد، از من صلاح و شايستگي خواهي ديد. زيرا ممكن است خداوند حيات را از او بگيرد و به او توفيق ندهد كه از خود صلاح و شايستگي نشان دهد.

يحيي بن سلام مي گويد: شعيب به موسي گفت هر بچه اي كه از گوسفندان داراي نقشي غير از نقش مادرش باشد، از آن تو باشد. تمام بچه ها نقششان مخالف نقش مادر بود.

برخي گفته اند: به او وعده كرد كه آن سال هر بچه گوسفندي كه سرش سياه و بدنش سفيد باشد، از آن وي باشد. تمام بچه هاي گوسفندان بهمين رنگ بدنيا آمدند.

از امام صادق پرسيدند: كدام دختر بدنبال موسي رفت؟ فرمود: همان كه همسر وي شد، پرسيدند: كداميك از دو مدت را تمام كرد؟ فرمود: بيشتر و كاملتر را يعني ده سال. پرسيدند: پيش از پايان ده سال با همسر خود عروسي

كرد يا بعد؟ فرمود:

پيش از پايان. پرسيدند: آيا مرد مي تواند با زني ازدواج كند و با پدرش شرط كند كه دو ماه براي او مزدور باشد؟ فرمود: موسي ميدانست كه اين شرط را به پايان مي برد. پرسيدند: از كجا ميدانست؟ فرمود: او عالم بود كه زنده ميماند و به شرط وفا ميكند.

قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ: موسي به شعيب گفت: آنچه بر عهده من است براي تو و آنچه در ازاء آن بمن ميدهي براي من. سپس گفت:

أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ: هر كدام از دو مدت را كه تمام كنم، ظلمي بر من نباشد و مجبور نباشم كه بيشتر از آن عمل كنم.

وَ اللَّهُ عَلي ما نَقُولُ وَكِيلٌ: خداوند ميان من و تو گواه باشد.

فَلَمَّا قَضي مُوسَي الْأَجَلَ: موسي ده سال را تمام كرد. از پيامبر خدا پرسيدند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 188

موسي كداميك از دو مدت را تمام كرد؟ فرمود: كاملتر و بهتر آن دو را. ابو ذر ميگويد:

پيامبر خدا فرمود: هر وقت از تو پرسيده شد: موسي كداميك از دو مدت را تمام كرد؟

بگو: بهتر و كاملتر آنها را و اگر از تو پرسيده شد: موسي با كداميك از دو دختر ازدواج كرد؟ بگو: كوچكتر. همان كه به پدر گفت: او را اجير كن.

وهب مي گويد: دختر بزرگ را بعقد خود در آورد.

در اين كلام حذف است. يعني هنگامي كه موسي مدت را تمام كرد و زنش را با خود برداشت و روانه شام شد.

وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً: در راه از سمت كوه طور آتشي ديد.

گفته اند: هنگامي كه موسي با

دختر شعيب ازدواج كرد، شعيب دستور داد عصائي به موسي دهند كه بوسيله آن جانوران درنده را از گوسفندان دور سازد. اين عصا را به او دادند و داستان آن را در سوره اعراف بيان كرديم.

برخي گفته اند: اين عصا را آدم از بهشت آورد و جبرئيل پس از موت آدم آن را برداشت و نگاه داشت تا بموسي داد.

برخي گفته اند: اين عصا ميان پيامبران دست بدست مي گشت تا به شعيب رسيد و شعيب به موسي داد.

از امام صادق (ع) نقل شده است كه عصاي موسي از درخت آس بهشت بود كه هنگامي كه بمدين مي رفت، جبرئيل برايش آورد.

سدي گويد: شعيب اين عصا را از فرشته اي بصورت مردي امانت گرفته بود.

وقتي بدخترش دستور داد كه يك عصا به موسي بدهد، رفت و همين عصا را برايش آورد. شعيب گفت: عصاي ديگري بياور ولي دختر هر عصائي برميداشت در دستش قرار نميگرفت جز همين عصا.

برخي گفته اند: موسي پس از تمام كردن آن ده سال، ده سال ديگر هم پيش شعيب ماند. آن گاه از او اجازه گرفت كه بمصر رود و پدر و مادر خود را زيارت كند. شعيب اجازه اش داد و او با همسر خويش عازم مصر گرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 189

برخي گفته اند: ده سال كه تمام شد، همسرش را با گوسفندان خود برداشت و از ترس رؤساي شامي از بيراهه حركت كرد. زنش نزديك به وضع حمل بود، راه را گم كرد و به نزديكي كوه طور آمد. شبي تاريك بود. باران شديدي باريد و گوسفندانش پراكنده شدند، زن نيز دچار درد زايمان شد، موسي متحير بود چه كند؟

در همين وقت بود كه از جانب كوه طور آتشي ديد.

ابو بصير از امام باقر (ع) روايت كرده است كه: موسي پس از تمام كردن مدت قرارداد، با همسرش روانه بيت المقدس شد، راه را گم كرد و در كوه طور مشاهده آتش كرد.

قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً: به خانواده خود گفت: شما باشيد كه من آتشي مشاهده ميكنم.

لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ: شايد بتوانم كسب اطلاع كنم كه راه كجاست يا هيزمي كه آتش دارد براي شما بياورم و شما گرم شويد.

برخي گويند: يعني كسب اطلاع كنم كه اين آتش، خير است كه به آن پناه بريم يا شر است كه از آن اجتناب كنيم.

فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ:

همين كه نزديك آتش آمد، از سمت راست وادي در قسمتي مبارك ندايي از درخت، بگوش موسي رسيد. اين بقعه مبارك همانجاست كه خداوند بموسي دستور داد:

«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُويً» (كفشهايت را در آور كه در وادي مقدس طوي هستي: طه 12) مبارك بودن وادي بخاطر اين است كه معدن وحي و رسالت و كلام خداست. برخي گفته اند: مبارك بودن آن به خاطر فراواني درختان و ميوه ها و خير و نعمتهاست. ولي قول اول صحيح تر است.

موسي ندا را از درخت شنيد. زيرا خداوند كلام خود را در درخت قرار داد و درخت محل كلام است. زيرا كلام عرض است و عرض احتياج به محل دارد. موسي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 190

به اعجاز فهميد كه اين كلام، كلام خداست. برترين منازل انبياء همين است

كه كلام خدا را بي واسطه بشنوند.

أَنْ يا مُوسي إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ: ندا اين بود كه اي موسي، تكلم كننده با تو منم. خداي توأم. مالك همه عالم ها و آفريننده همه موجودات.

خداوند برتر از اين است كه در محلي حلول كند يا در مكاني قرار گيرد.

زيرا او نه جسم است و نه عرض.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 191

سوره القصص (28): آيات 31 تا 35 … ص: 191

اشاره

وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسي أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (31) اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (32) قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (33) وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (34) قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ (35)

ترجمه … ص: 191

و اينكه عصايت را بينداز. همين كه عصا را انداخت به جنبش در آمد. گويا ماري بود. موسي پشت كرد و تعقيبش نكرد. موسي، پيش بيا و نترس كه تو از امن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 192

يافتگاني: دستت را در گريبانت كن كه سفيد و بدون هيچ بدي بيرون مي آيد. و دستت را براي رفع ترس بر سينه ات گذار. اين است دو برهان از خدايت بسوي فرعون و اطرافيانش كه مردمي فاسق بودند. گفت: يكي از آنها را كشته ام و مي ترسم كه مرا بكشند و برادرم هارون زبانش فصيح تر از من است. او را به كمك من بفرست كه تصديقم كند. مي ترسم كه تكذيبم كنند. گفت: بازويت را به برادرت محكم خواهم كرد و براي شما حجتي و برهاني قرار دهم كه به سبب آيات ما بر شما دسترسي پيدا نكنند. شما و پيروان شما پيروزيد.

قرائت … ص: 192

الرهب: حجازيان و بصريان بفتح هاء و حفص بفتح راء و سكون هاء و ديگران بضم راء و سكون هاء خوانده اند. و همه بيك معني است.

ذانك: بصريان و ابن كثير به تشديد نون و ديگران به تخفيف خوانده اند.

زجاج گويد: به تشديد تثنيه «ذلك» و به تخفيف تثنيه «ذاك» است.

ردء: ابو جعفر و نافع بدون همزه و ديگران با همزه خوانده اند و وجه قرائت اول تخفيف است.

يصدقني: عاصم و حمزه به رفع و ديگران به جزم خوانده اند. بنا بر اول صفت است براي «ردء» و بنا بر دوم جواب است براي فعل «ارسل»

اعراب … ص: 192

إِلي فِرْعَوْنَ: متعلق است به همان چيزي كه متعلق «مِنْ رَبِّكَ» است يا متعلق است به محذوف.

هارون: عطف بيان بآياتنا: سه احتمال دارد: متعلق است به «يصلون» يا «نجعل» يا «الغالبون».

مقصود … ص: 193

سپس دنباله داستان موسي را بيان كرده مي فرمايد:

وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ: عصايت را بينداز.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 193

علت اينكه اين داستان در چند سوره تكرار شده، اين است كه براي اهل كتاب اتمام حجت شود و اسباب گرايش آنها به حق فراهم گردد زيرا قوم يهود نسبت به موسي ادعاي محبت مي كردند و هر كه كسي را دوست دارد، از گفتگوي در باره او خشنود ميشود و به كسي كه در باره فضيلت او سخن گويد، علاقه پيدا ميكند.

وانگهي هر جا كه داستان موسي تكرار شده، خالي از فايده نبوده است.

در عبارت: «أَنْ أَلْقِ عَصاكَ» قسمتي حذف شده است. در حقيقت منظور اين است كه: عصايت را بينداز. همين كه عصا را انداخت به شكل اژدهايي در آمد كه از لحاظ سرعت حركت و شدت اهتزاز همچون ماري بود.

فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ: منظره اژدها شدن مار و جست و خيز سريع آن باعث شد كه موسي فرار كند و به جاي اول خود برنگردد.

از اينرو به او گفته شد:

يا مُوسي أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ: موسي، جلو بيا و نترس كه تو از زيان اين اژدها ايمن هستي.

از اينكه عصا اژدها مي شود، مي فهميم كه جوهر و سرشت اجسام، همه يكي است و بهمين جهت است كه با فاصله زيادي كه ميان چوب و حيوان وجود دارد، بر اثر

اعجاز موسي يكي تبديل بديگري ميشود. از همين جا معلوم ميشود كه وقتي انقلاب عصا به مار ممكن باشد، سفيد شدن جسم سياه كه فقط تغيير رنگي است و نيازي به تغيير ماهيت جسم ندارد، كاري است آسانتر «1» و اين همان معجزه دوم موسي

__________________________________________________

(1)- در باره تبديل عصا به اژدها از لحاظ فلسفي و برهاني كه در فلسفه براي اثبات ماده مشترك آورده اند، معلوم است كه تمام اجسام چه جماد و چه حيوان و چه نبات، از لحاظ ماده مشتركند و تنها اختلاف آنها از لحاظ صور است. چنان كه در طبيعت، خاك و بطور كلي جمادات، صورت گياهي بخود ميگيرند و گياه نيز صورت حيواني بخود ميگيرد و بالآخره همان حيوان و نبات هم پس از مرگ به حالت جمادي و خاكي بر ميگردند و اين وضع هم چنان ادامه دارد و چنان كه از لحاظ ديني خاك، نطفه و نطفه، علقه و علقه، مضغه ميشود و سرانجام بصورت انسان كامل در مي آيد و دوباره پس از موت، خاك ميشود و در روز قيامت، اين خاك برميگردد و از نو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 194

است كه به او گفته مي شود:

اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ: دستت را در گريبانت كن تا بدون هيچگونه پيسي و عيب خارج گردد.

وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ: و دستت را بواسطه ترسي كه عارضت شده است بر سينه بچسبان تا ترست برداشته شود.

مقصود اين است كه موسي دستش را به امر خداوند بر سينه بچسباند تا ترسي كه از ديدن مار پيدا كرده بود، بر طرف شود.

برخي گفته اند:

مقصود اين است كه موسي به اجراء فرمان خداوند مصمم تر و جدي تر شود و ترس و وحشت او را دچار سستي نگرداند. نه اينكه دستش را بر روي سينه بگذارد. بلكه پايداري و استقامت ورزد. بهمين جهت است كه گاهي مقصود از «دستها» خود شخص است. مثل: «لبيك و الخير بين يديك» كه مقصود اين نيست كه خير بين دو دست تست. بلكه منظور اين است كه خير پيش تست و مثل:

__________________________________________________

(انسان ميشود، از لحاظ علمي هم اين مطلب روشن است و حتي چنان كه علم بيان ميكند تنها تفاوت اجسام از لحاظ اختلاف تعداد الكترونهاي آنهاست و لذا مي توانيم با خارج كردن بعضي الكترونها از مدار اتم يا افزودن الكترون بمقدار آن، جسم ديگري بسازيم. همان كاري كه كيمياگران قديم به امكان آن پي برده بودند و مي فهميدند كه ميشود اجسام كم بها را تبديل به اجسام پر بها كرد ولي رمز آن و طرز انجام آن را نميدانستند و بخاطر پيدا كردن رمز و اختراع طرز آن تا توانستند اجسام را تجزيه يا تركيب كردند و اگر بهدف خود نرسيدند، ولي شيمي را توسعه بخشيدند. از اينجا اين مطلب هم روشن ميشود كه چطور بوسيله امام يا پيامبري خاك، طلا ميشود تا شاعري مي گويد:

آنان كه خاك را به نظر كيمياء كنند آيا شود كه گوشه چشمي بما كنند؟

اما در مورد تغيير رنگ، اين امر خيلي ساده تر است، زيرا از نظر علمي رنگ حقيقتي ندارد، بلكه بستگي بطول موج نوري دارد كه بر جسم مي تابد. بعضي از اجسام نوري را جذب ميكنند كه طول موجش كوتاه تر است و بعضي

امواج متوسط و بعضي امواج بلند و از همين جا رنگهاي قرمز و زرد و نارنجي و آبي و سبز و نيلي و بنفش پيدا ميشوند و از تركيب همه آنها رنگ سفيد و از تركيب بعضي از آنها با يكديگر رنگ هاي فرعي ديگر پيدا ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 195

«ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ» (حج 10) كه مقصود اين است كه آنچه مي بيني بواسطه كارهايي است كه در زندگي دنيا انجام داده اي.

كلمه جناح را برخي بمعني دست و برخي بمعني بازو گرفته اند. بعيد نيست كه «جناح» به معني بازو باشد و همانطوري كه گاهي بازو بجاي خود شخص بكار رفته است، مثل: «سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ» (بزودي بازويت را [يعني خودت را] به برادرت تقويت مي كنم: قصص 35) در اينجا هم جناح بمعني خود شخص بكار رفته است.

در عين حال ممكن است جناح به معني دست باشد و همانطوري كه گاهي منظور از «يد» (دست) «يدان» (دو دست) است، منظور از جناح هم دو جناح يعني دو دست مي باشد.

برخي گفته اند: وقتي عصا را انداخت و عصا مار شد، دو دست خود را مثل كسي كه پناهگاهي مي جويد، گشود و بهمين جهت به او گفته شد دستت را به سينه ات بچسبان و بعبارت ديگر، يعني دستهايت را از خوف مار نگشاي. زيرا تو از ضرر آن ايمن هستي.

ممكن است مقصود اين باشد كه: آرام باش و نترس. زيرا كسي كه دچار ترس ميشود، دستهاي خود را مانند بال مي گشايد و گويي ميخواهد پرواز كند. از اينرو برخي گفته اند: يعني پر و بال ترس را جمع كن و آرام باش.

برخي گفته اند: يعني چون

درخشندگي دست ترا مي ترساند به سينه بچسبان تا آرامش پيدا كني «1».

فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ: دست و عصا دو حجتند از جانب خداوند بر نبوت و رسالت تو.

__________________________________________________

(1)- بنظر مي رسد كه همين معني بهتر باشد. زيرا اين جمله پس از اين دستور كه دستت را داخل گريبانت كن تا نوراني و سفيد گردد، آمده و علي هذا ممكن است ديدن دست نوراني و سفيد، موسي را ترسانده باشد، هم چنان كه ديدن منظره اژدها شدن عصا او را ترسانيد. همانطوري كه براي رفع ترسش از اژدها به او دستور داده شد كه برگرد و نترس، براي رفع ترسش از سفيدي و درخشندگي دست به او گفته ميشود كه دستت را به سينه ات بچسبان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 196

إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ: ترا با اين دو آيت با هر بسوي فرعون و قومش مي فرستيم.

إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ: اينها مردمي هستند كه از طاعت خدا خارج گشته، بكفر كه اعظم گناهان است روي آورده اند.

قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ: موسي به پيشگاه الهي عرضه داشت: پروردگارا، من يكي از فرعونيان را كشته ام و مي ترسم كه مرا به انتقام قتل او بكشند.

وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً: برادرم هارون از من فصيح تر است. اين جمله را بخاطر اين ميگويد كه در زبانش عقده اي بود، قبلا در باره علت پيدايش اين عقده (گره) سخن گفته ايم. البته خداوند بدعاي موسي اين عقده را به تمامي يا بيشتر آن از زبانش برداشت.

فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ: او را براي تبليغ رسالتت به پشتيباني و حمايت من بفرست تا مرا

تصديق كند.

موسي هنگامي براي رسالت خود شريك و حامي مسألت ميدارد كه از راه وحي علم پيدا كرده است كه مطابق مصلحت است.

برخي گويند: مقصود اين است كه هارون را با من بفرست تا فرعون تصديقم كند.

قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ: اين هم استعاره ديگري است. يعني: پيامبري با تو قرار ميدهم و تو را بوسيله او تأييد ميكنم.

وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً: و براي شما حجت و قوت و برهاني قرار ميدهيم.

فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا: تا به سبب آيات و معجزاتي كه به شما عطا كرده ايم، به شما دسترسي پيدا نكنند و از شما بترسند.

برخي گويند: يعني بوسيله آيات و معجزات خود به شما قدرتي ميدهيم كه به شما دسترسي پيدا نكنند.

اكنون وعده پيروزي به آنها داده، مي فرمايد:

أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ: شما و پيروانتان بر فرعون و قومش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 197

پيروز مي شويد.

اين پيروزي غير از سلطان است. زيرا سلطان از راه برهان است و پيروزي از راه مغلوب كردن و در هم كوبيدن نيروي دشمن است.

سرانجام مطابق وعده الهي موسي و قومش بر ديار فرعون و فرعونيان تسلط يافتند. از امام باقر (ع) روايت شده است كه: وقتي موسي نزد همسرش برگشت، پرسيد:

از كجا مي آيي؟ گفت: از جانب خداي اين آتش. سپس نزد فرعون رفت. سوگند بخدا، گويا اكنون او را مي بينم كه با شوكت و جلال، جبه اي از پشم پوشيده، عصا در دست، و نعلي از پوست الاغ و ليف خرما در پا، بر در كاخ فرعون ايستاده است. بفرعون خبر دادند كه جواني بر در بارگاه ايستاده، خود را فرستاده خداوند عالم ميداند.

فرعون به

شيربان دستور داد كه زنجير از گردن شيران بردارد و هر گاه بر كسي خشم ميگرفت دستور ميداد شيرها را رها كنند تا قطعه قطعه اش كنند. موسي بايد از نه در بگذرد تا نزد فرعون بيايد. درها يكي پس از ديگري گشوده شدند و موسي نزد فرعون آمد. اما شيران در حضور موسي شروع كردند به تكان دادن دم و خود را به پاي او انداختند. فرعون به اطرافيان خود گفت: تا كنون چنين صحنه اي ديده ايد؟

سپس به موسي گفت: مگر نه ما ترا از كودكي بزرگ كرديم و پرورش داديم..؟ آن گاه بيكي از مردان دستور داد: دستش را بگير و بديگري دستور داد: گردنش را بزن.

اما جبرئيل شش تن از مردان فرعوني را كشت. فرعون دستور داد: دستور داد: دست از موسي برداريد. در اين وقت موسي دست خود را بيرون آورد. آن چنان ميدرخشيد كه شعاع آن صورتش را پوشيده بود. سپس عصا را افكند. بصورت اژدهايي در آمد كه تمامي ايوان را ميان دو لب خود قرار داد. فرعون به موسي گفت: مرا تا فردا مهلت ده و آن جريانات بعد همه اتفاق افتاد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 198

سوره القصص (28): آيات 36 تا 42 … ص: 198

اشاره

فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسي بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَريً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (36) وَ قالَ مُوسي رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدي مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (37) وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَي الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلي إِلهِ مُوسي وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ

مِنَ الْكاذِبِينَ (38) وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (40)

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ (42)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 199

ترجمه … ص: 199

هنگامي كه موسي با معجزات و آيات روشن ما نزد فرعونيان آمد، گفتند:

اين نيست مگر سحري بي اساس و چنين چيزي در پدران گذشته خود نشنيده ايم.

موسي گفت: خدايم داناتر است به آنكه با هدايت از پيش او آمده است و به آنكه عاقبت خانه از او است. كه ستمكاران رستگار نميشوند. فرعون گفت: اي بزرگان، غير از خودم خدايي براي شما سراغ ندارم. هامان، براي من بر خاك آتش بيفروز و بنائي آسمان خراش بساز شايد بخداي موسي اطلاع يابم. گمان ميكنم كه او از دروغگويان است. او و لشكريانش بناحق در روي زمين كبر ورزيدند و پنداشتند كه بسوي ما بازگردانده نميشوند، او را و سپاهيانش را گرفتيم و بدريا افكنديم. ببين كه سرانجام ستمكاران چگونه است؟ آنها را پيشواياني ساختيم كه دعوت به آتش ميكنند و روز قيامت ياري نميشوند. در اين جهان پياپي لعنشان كرديم و روز قيامت از زشتها خواهند بود.

قرائت … ص: 199

و قال موسي: ابن كثير بدون واو خوانده است و ديگران با واو.

من يكون: كوفيان- غير از عاصم- به ياء و ديگران به تاء خوانده اند.

لا يرجعون: كوفيان- غير از عاصم- و يعقوب بفتح ياء و ديگران بضم خوانده اند.

لغت … ص: 199

صرح: قصر.

نبذ: انداختن.

قبح: زشتي، دور كردن، هلاك كردن.

مقصود … ص: 199

سپس مي فرمايد:

فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسي بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَريً: موسي نزد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 200

فرعون و قومش رفت و آيات و معجزات روشن و آشكار ما را به آنها ارائه داد. ولي آنها گفتند: اين ها سحر و جادو است و اصل و اساس درستي ندارد. زيرا حيله و نيرنگي است كه انسان را به اشتباه اندازد.

وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ: چنين چيزي كه او ادعا ميكند، سابقه ندارد و از پدرانمان هم نشنيده ايم.

با اينكه دعوت هاي پيشين از نوح و هود و صالح و.. انجام شده بود، علت اينكه مدعي هستند كه سابقه ندارد يا اين است كه: فاصله زياد شده بود يا اين است كه پدرانشان هم تصديق نكرده بودند.

پس مقصود اين است كه شنيده نشده است كه پدرانمان دعوت پيامبران را تصديق كرده باشند. يعني آنها از ما بزرگتر و فهميده تر بودند و اگر اينگونه دعوتها حقيقتي داشت، آنها تصديق و اجابت مي كردند. زيرا هميشه شخص كاملتر و عاقلتر بهتر حقيقت را درك ميكند تا شخص كم عقل و كم فهم.

اما اين بهانه هم درست نيست. زيرا حقيقتي كه از راه استدلال شناخته مي شود، براي هر كسي كه راه آن را بپيمايد، قابل شناخته شدن است، اعم از اينكه كم فهم تر باشد يا نباشد. شخص كاملتر و عاقلتر هم اگر راه استدلال نپيمايد، از شناخت آن عاجز خواهد بود.

وَ قالَ مُوسي رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدي مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ:

ولي موسي در پاسخ آنها گفت: خداي من بهتر مرا

مي شناسد و او گواه من است و با داشتن چنين گواهي از تكذيب شما بيم ندارم. همان خدايي كه علم دارد به اينكه سرانجام نيكو براي ما و براي همه اهل حق و انصاف است. در حقيقت موسي ميخواهد بگويد: خدا داناتر است كه كداميك از ما به حق و كداميك از ما بر باطليم، حجت من هم آشكار است.

إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ: كسي كه بخود ظلم كند و مرتكب گناه و كفر نعمت شود، روي رستگاري نمي بيند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 201

وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي: فرعون بمنظور انكار آيات و معجزات موسي به بزرگان و سران قوم خود گفت: من خدايي جز خودم براي شما سراغ ندارم.

فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَي الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً: اي هامان، آتشي براي من بر خاك بيفروز و آجر تهيه كن و براي من قصري بلند بساز.

گويند: اول كسي كه آجر ساخت، فرعون بود.

لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلي إِلهِ مُوسي : شايد بر فراز آن قصر روم و از آنجا بحال خداي موسي آگاهي يابم.

اين جمله را فرعون بمنظور فريباندن مردم گفته، ميخواهد وانمود كند كه خداي موسي هم مانند خودش محتاج مكان و جهت است.

وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ: گمان من اين است كه موسي دروغ ميگويد و خدايي غير من نيست كه او رسولش باشد.

وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ: فرعون و لشكريانش در روي زمين از حد خود فراتر رفتند و به ظلم و باطل دست گشودند و از قبول حق و پيروي جناب موسي (ع) خودداري كردند.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا

يُرْجَعُونَ: گمان آنها اين بود كه معاد و قيامت قابل انكار است و بسوي ما آورده نميشوند.

فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ: سرانجام فرعون و لشكريانش را گرفتار كيفر كرديم و آنها را در درياي نيل انداخته، دچار هلاكت كرديم.

برخي گفته اند: اين دريا در خارج از مصر و نامش اساف بود.

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ: با چشم دل بنگر و تدبر كن كه چگونه فرعون و قومش را از ديارشان خارج و هلاك كرديم.

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ: اين جمله نياز به توضيح دارد. زيرا ظاهر آن مي رساند كه خداوند همانطوري كه انبياء را پيشوايان حقيقت و راستي و هدايت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 202

قرار داده، فرعون و قومش را هم رهبران و پيشواياني قرار داده است كه مردم را به آتش دوزخ فرا مي خوانند. البته چنين معنايي صحيح نيست. بنا بر اين مقصود اين است كه خداوند از حالشان خبر داده و حكم كرده است كه آنها چنين هستند.

ممكن است منظور اين باشد كه چون خداوند حال ايشان را بزبان پيامبران خود آشكار كرده است، گويا خودش آنها را امامان دعوت كننده بدوزخ ساخته است.

مقصود از دعوت بدوزخ اين است كه مردم را بكارهايي و اميدارند كه نتيجه آنها دوزخ است.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ: در روز قيامت، كسي ياري اينها نميكند و خودشان هم از ياري كردن يكديگر عاجزند، حال آنكه در دنيا يكديگر را ياري ميكردند.

وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً: لعن يعني دوري از رحمت خدا و نيكي ها، يعني در اين دنيا بر آنها لعن هاي پياپي فرستاديم.

برخي گويند: يعني لعنت آنها را در اين دنيا

لازم ساختيم. مقصود اين است كه مؤمنان را وادار به لعن ايشان كرديم.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ: اخفش گويد: يعني روز قيامت، اينها از هلاك شدگانند. ابن عباس گويد: يعني بواسطه سيه رويي و كبودي چشم، در روز قيامت از زشت رويانند. برخي گويند: يعني رسوا هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 203

سوره القصص (28): آيات 43 تا 50 … ص: 203

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولي بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (43) وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلي مُوسَي الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ (44) وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (45) وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (46) وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (47)

فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسي أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسي مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ (48) قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدي مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (49) فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (50)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 204

ترجمه … ص: 204

پس از آنكه امتهاي گذشته را هلاك كرديم بمنظور بصيرت مردم و هدايت و رحمت ايشان، بموسي كتاب داديم. شايد متذكر شوند. و هنگامي كه امر رسالت را بر موسي استوار كرديم تو در جانب غربي نبودي و از گواهان نبودي. لكن ما جمعيتهايي آفريديم و عمر ايشان طولاني شد و تو در ميان مردم مدين نبودي كه آيات ما را بر آنها بخواني. ولي ما فرستندگانيم، و هنگامي كه ندا كرديم، در

كنار كوه طور نبودي ولي رحمتي است از پروردگارت كه قومي را انذار كني كه پيش از تو انذار كننده اي بر ايشان نيامده است. شايد متذكر شوند. اگر نه اين بود كه مصيبتي بواسطه كردارشان دامنگيرشان شود و بگويند: خدايا، چرا پيامبري بسوي ما نفرستادي تا آيات ترا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 205

پيروي كرده، از مؤمنان باشيم؟ (هر چه زودتر كيفرشان ميداديم) چون حق بر آنها نازل شد، گفتند: چرا مثل آنچه بر موسي نازل گرديد، نازل نشد؟ مگر نه به آنچه از پيش بر موسي نازل شد كفر ورزيده، گفتند: دو سحر است كه پشتيبان يكديگرند و گفتند: ما بهر دو كفر ميورزيم؟ بگو: اگر راست مي گوئيد، كتابي از جانب خدا بياوريد كه راهنماتر از قرآن و تورات باشد تا پيروي كنم. اگر اجابتت نكردند، بدان كه پيرو هواي خويشند و چه كسي گمراه تر است از آنكه بدون هدايت خداوند پيرو هواي خويش باشد؟ خدا مردم ستمكار را هدايت نميكند.

قرائت … ص: 205

سحران: كوفيان بدون الف و ديگران «ساحران» خوانده اند.

اعراب … ص: 205

بصائر: زجاج گويد: حال است، لكن بهتر اين است كه بدل باشد. زيرا بصائر به معني حجج است و داراي معناي اسمي است و نميتواند حال باشد.

إِذْ قَضَيْنا: ظرف متعلق به محذوفي است كه «بجانب الغربي» متعلق به آن است.

تتلو: حال رحمة: مفعول له، يعني: «اوحينا اليك رحمة» لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ … «لو لا» حرف امتناع و جواب آن محذوف است و «ان تصيبهم» مبتداست.

لَوْ لا أَرْسَلْتَ: «لو لا» حرف تخصيص است.

بغير هدي: حال.

مقصود … ص: 205

پس از داستان موسي مطالبي را ذكر ميكند كه دلالت بر معجزه پيامبر ما دارد.

مي فرمايد:

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولي بَصائِرَ لِلنَّاسِ: پس از آنكه قوم نوح و عاد و ثمود را هلاك كرديم، تورات را كه سراسرش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 206

حجت و برهان و اندرز و دليل بر احكام شريعت بود، بموسي داديم.

ممكن است منظور از قرون قوم فرعون باشد. زيرا مدتي بعد از هلاك ايشان، خداوند تورات را بر موسي نازل كرد.

وَ هُديً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ: تورات براي مردمي كه پند و اندرز بپذيرند، وسيله هدايت و رحمت بود.

از پيامبر گرامي اسلام (ص) روايت شده است كه: از آن وقتي كه تورات نازل شد خداوند قومي يا امتي يا مردم عصري يا قريه اي را هلاك نكرد مگر مردم آن قريه اي كه بصورت ميمون درآمدند. نمي بيني كه خداوند مي فرمايد: و لقد آتينا موسي الكتاب من بعد ما اهلكنا القرون الاولي … ؟

وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلي مُوسَي الْأَمْرَ: و تو اي محمد در كنار غربي كوهي كه خداوند در آنجا با موسي تكلم

كرد و امر رسالت را بر او مسلم گردانيد حاضر نبودي. برخي گويند: يعني در كنار وادي غربي.

برخي گويند: يعني هنگامي كه در باره رسالت تو با موسي سخن گفتيم، حاضر نبودي.

وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ: تو در آنجا و در آن موقع حاضر نبودي كه قوم خود را از آنچه ديده اي خبر دهي. لكن ما داستان آن را براي تو مي گوييم تا معجزه تو باشد.

وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ: لكن ما قرن ها را بدنبال يكديگر آورديم و در خلال آنها مردمي آفريديم تا فاصله آنها با هلاك شدگان قبلي زياد شد و نبوت دچار فترت گرديد. در نتيجه دچار غرور شدند و بعثت پيامبران را انكار كردند. در اين وقت ترا فرستاديم و همانطوري كه موسي براي مردم رحمت بود ترا هم براي مردم رحمت قرار داديم.

با همين توضيحي كه داديم معني جمله تمام ميشود. لكن برخي گويند:

منظور اين است كه خلق بسياري آفريديم و پيامبران را يكي پس از ديگري سفارش كرديم كه صفات ترا براي ايشان بگويند. اما چون زمان طول كشيد و امتداد پيدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 207

كرد، عهد ما را در باره تو فراموش كردند.

وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا: تو در شهر مدين در ميان قوم شعيب نبودي كه آيات ما را بر ايشان بخواني.

مقاتل گويد: يعني تو در ميان مردم مدين نبودي كه اخبار ايشان را براي مردم مكه بخواني.

وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ: لكن ما ترا بسوي اهل مكه فرستاديم و اين اخبار را براي تو بيان كرديم تا به ايشان بگويي و دليل باشد

بر صحت نبوتت.

برخي گويند: يعني تو نيكي ما را نسبت به بندگان از لحاظ ارسال پيامبران و آشكار كردن معجزات و نازل كردن كتابها با آيات روشن و بمنظور هدايت، مشاهده نكرده اي و اگر وحي آسماني نبود از آنها آگاهي نداشتي و بسوي آنها هدايت نميشدي.

وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا: و تو در كنار كوهي كه در آنجا با موسي تكلم كرديم و بر او ندا كرديم كه كتاب آسماني را با نيرومندي بگيرد حاضر نبودي.

برخي گويند: منظور از اين قسمت، آن بار دومي است كه موسي هفتاد نفر از قوم خود را بكوه طور برد كه كلام خدا را بشنوند.

وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ: لكن خداوند نعمت نبوت را بتو عطا فرمود و ترا براي مأموريت عظيم رسالت برگزيد و اينها را بتو اعلام كرد تا معجزه تو باشد.

لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ: تا عرب را كه پيش از تو پيامبري نداشته اند، بترساني كه بينديشند و عبرت گيرند و از گناهان دوري كنند.

اين آيه دلالت بر وجوب لطف دارد. زيرا انذار و دعوت، لطفي است از جانب خداوند كه در پذيرش مردم مؤثر و وسيله تقرب ايشان بخداست.

وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: اگر بدون فرستادن رسول آنها را عقاب ميكرديم و بكيفر كردار گرفتار مي ساختيم، مي گفتند: چرا پيامبري نفرستادي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 208

تا ما را دعوت به ايمان كند و ما پيروي كنيم و آئينش را گردن نهيم؟ از اينرو پيامبراني بسوي ايشان فرستاديم

تا حجت آنها قطع شود. اين آيه نظير آيه ديگري است كه مي گويد: «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (تا بعد از پيامبران، مردم را در پيشگاه خداوند حجتي و بهانه اي نباشد: نساء 165)، برخي گويند: مقصود از مصيبت در آيه شريفه عذاب دنيا و هلاكت است ولي برخي گويند: منظور عذاب دنيا و آخرت است.

فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسي :

همين كه حقيقت محمدي و قرآن و اسلام از جانب ما در برابر ايشان قرار گرفت، به بهانه جويي پرداخته، گفتند: چرا همان معجزاتي كه بموسي داده شد- يعني شكافتن دريا و يد بيضا و عصا- به محمد داده نشد؟

برخي گويند: يعني چرا قرآن هم مثل تورات يك جا نازل نشد؟

اين مطلب را يهوديان يا قريش به تعليم ايشان مي گفتند. از اينرو خداوند به ايشان مي فرمايد:

أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسي مِنْ قَبْلُ: آيا به آنچه از پيش بر موسي نازل شد كافر نشدند؟

قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا: و آيا نگفتند: قرآن و تورات هر دو سحرند كه يكديگر را كمك ميكنند؟

بنا بر قرائت ديگر يعني: موسي و محمد (ص) دو ساحري هستند كه يكديگر را كمك ميكنند.

وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ: و آيا نگفتند: ما بقرآن و تورات هر دو كافريم؟

اين مطلب مربوط به آن زماني است كه گروهي از قريش بمدينه آمدند و در باره محمد (ص) از يهود سؤال كردند. قوم يهود صفات و خصوصيات حضرت را براي ايشان تعريف كردند. اين گروه بمكه برگشتند و گفته يهود را براي آنها باز گفتند.

قريش گفتند: تورات و قرآن هر دو سحر است.

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 209

قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدي مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ:

اي محمد، بكفار قومت بگو: از جانب خداوند كتابي بياوريد كه از تورات و قرآن بهتر راهنمايي كند، تا اگر راست مي گوئيد كه تورات و قرآن سحرند، من از آن كتاب پيروي كنم.

برخي گويند: يعني كتابي بياوريد كه مصون از تكذيب مردم باشد.

سپس به پيامبر خود دستور ميدهد:

فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ: اگر چنين كتابي نياوردند يا اينكه اگر ترا تصديق نكردند، بدان كه آنها تابع تمايلات نفساني خويشند. زجاج گويد: يعني بدان كه آنها در راه كفر حجت و برهاني ندارند. بلكه صرفا تابع شهوات نفساني هستند. سپس در مذمت آنها مي فرمايد:

وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ اللَّهِ: هيچكس گمراه تر از كسي كه پيرو هواي خويش است و از رشد و هدايت الهي محروم است، نيست.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ: خدا ستمكاران را براه بهشت هدايت نميكند.

برخي گويند: يعني حكم بهدايت ايشان نميكند. برخي گويند: وقتي اينان بهدايت خدا هدايت نشوند، مثل اين است كه خدا آنها را هدايت نكرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 210

سوره القصص (28): آيات 51 تا 55 … ص: 210

اشاره

وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (51) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (52) وَ إِذا يُتْلي عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53) أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (54) وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ

لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ (55)

ترجمه … ص: 210

ما سخن را براي آنها تفصيل داديم. باشد كه تذكر يابند. آنها كه از پيش كتاب برايشان نازل كرديم به آن ايمان دارند. و هنگامي كه بر ايشان خوانده شود، گويند:

به آن ايمان آورديم كه حق است از جانب پروردگارمان. ما از پيش در مقابل آن تسليم بوديم. اينها پاداششان دو بار داده ميشود كه صبر كردند و بدي را به نيكي دفع ميكنند و از آنچه به آنها روزي داده ايم انفاق ميكنند. و چون سخن لغو بشنوند، از آن اعراض كرده، گويند: اعمال ما براي ما و اعمال شما براي شماست. سلام بر شما.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 211

در پي مجالست جاهلان نيستيم.

لغت … ص: 211

توصيل: اين كلمه در اصل به معني وصل كردن قطعات ريسمان بيكديگر است. امرء القيس ميگويد:

درير كخذروف الوليد امره تتابع كفيه بخيط موصل

اسب من مانند گردونه طفل است كه ريسمان آن را قطعه قطعه بهم تابيده و محكم كرده است.

درأ: دفع.

شأن نزول … ص: 211

آيه: «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ … و ما بعد آن در باره عبد اللَّه بن سلام و تميم داري و جارود عبدي و سلمان فارسي نازل شده است. زيرا اين آيات پس از اسلام اينان نازل گرديد.

برخي گفته اند: در باره چهل مرد از پيروان انجيل كه پيش از بعثت پيامبر به او ايمان داشتند نازل شده است. سي و دو نفر اينها اهل حبشه بودند كه همراه جعفر بن ابي طالب خدمت پيامبر رسيدند و هشت نفر ديگر از شام. بحيرا و ابرهه و اشرف و عامر و ايمن و ادريس و نافع و تميم، از اينها بودند.

مقصود … ص: 211

سپس در باره صفت قرآن مجيد ميفرمايد:

وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ: آيات قرآني را براي آنها به تفصيل و بدنبال يكديگر بيان كرديم و اخبار انبياء (ع) و امتهاي هلاك شده را براي آنها شرح داديم تا متذكر شوند و بينديشند و بدانند كه حق است و به آن ايمان آورند.

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ: آنان كه پيش از بعثت محمدي (ص) برايشان تورات و انجيل فرستاديم به آن ايمان دارند. زيرا صفات وي را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 212

در آن كتابها خوانده اند.

وَ إِذا يُتْلي عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ:

و چون قرآن بر آنها خوانده شود، مي گويند: ما به آن ايمان آورده ايم كه حق است و از جانب پروردگار ماست و پيش از آن كه نازل شود در برابر آن تسليم بوديم.

بديهي است كه نام پيامبر و قرآن در تورات و انجيل بوده و اين گروه براه عناد

نرفتند و ايمان آوردند.

سپس در باره ايشان مي فرمايد:

أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا: به اينها دو بار پاداش داده ميشود:

يك بار بخاطر پيروي از دين و كتاب خودشان و يك بار به ايمانشان به جناب محمد (ص).

برخي گفته اند: يك بار بخاطر اينكه با صبر و شكيبايي به كتاب خودشان وفادار ماندند و يك بار هم بخاطر صبر و شكيبايي بر قرآن.

برخي گفته اند: بخاطر اينكه در راه دين صبر كردند و آزار و اذيت كفار را متحمل شدند.

وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ: سخنان زشت و ناپسندي كه از كفار مي شنوند به سخنان نيكو و پسنديده پاسخ مي گويند.

برخي گفته اند: يعني منكر را به معروف دفع ميكنند.

برخي گفته اند: جهل جاهل را به حلم دفع ميكنند.

از امام صادق (ع) روايت شده است كه: با حلم و مدارا آزار و اذيت مردم را از خود دور ميكنند.

وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ: و از آنچه روزي ايشان كرده ايم انفاق ميكنند.

وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ: و هنگامي كه سخنان هرزه و زشت و مسخرگي هاي اين و آن را بشنوند، از آن اعراض كرده، معامله به مثل نميكنند.

وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ: و مي گويند: شما از اعمال ما پرسيده نميشويد و ما از اعمال شما پرسيده نميشويم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 213

برخي گويند: يعني دين ما براي ما و دين شما براي شما.

برخي گويند: يعني حلم ما براي ما و سفاهت شما براي شماست.

سَلامٌ عَلَيْكُمْ: ما به شما امان داده ايم و نميخواهيم سخنان لغو و بيهوده شما را پاسخ گوئيم.

برخي گويند: اين كلمه ميان مردم مؤمن و كافر علامت حلم است.

برخي گويند: كلمه تحيت است

ميان مؤمنين.

لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ: ما در پي مجالست و معاونت جاهلان نيستيم. ما در طلب علما و حكما هستيم.

برخي گويند: يعني ما از اهل جهل و سفاهت نيستيم.

برخي گويند: يعني ما دين جاهلين را نمي خواهيم و به آن علاقه اي نداريم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 214

سوره القصص (28): آيات 56 تا 60 … ص: 214

اشاره

إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (56) وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبي إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (57) وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ (58) وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُري حَتَّي يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُري إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (59) وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقي أَ فَلا تَعْقِلُونَ (60)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 215

ترجمه … ص: 215

تو هر كه را دوست داري هدايت نميكني ولي خدا هر كه را بخواهد هدايت ميكند و او به هدايت يافتگان داناتر است. گفتند: اگر با تو بهدايت روي آوريم از سرزمينمان رانده مي شويم. آيا حرمي امن براي آنها مهيا نساختيم كه ثمرات هر چيزي كه رزقي است از جانب ما به آنجا آورده ميشود؟ لكن بيشتر آنها نميدانند.

چه بسا قريه ها را كه سپاس معيشت خود بجاي نياوردند، دچار هلاكت كرديم. اين است خانه هاي آنها كه بعد از آنها مسكون نشده است جز كمي و ما وارث ايشان بوديم. پروردگارت مردم قريه اي را هلاك نميكند مگر اينكه رسولي در آن قريه مبعوث گرداند كه آيات ما را بر ايشان بخواند و ما قريه ها را تباه نميكنيم مگر اينكه اهل آنها ستمكار باشند. آنچه به شما داده شده است متاع زندگي دنيا و زينت آن است

و آنچه پيش خداست بهتر و باقي تر است. آيا تعقل نميكنيد؟

قرائت … ص: 215

يجبي: اهل مدينه و يعقوب و سهل به تاء و ديگران به ياء خوانده اند. علت اين است كه اسناد به ثمرات كه مؤنث حقيقي نيست، داده شده.

أ فلا تعقلون: هم به ياء خوانده شده، هم به تاء.

لغت … ص: 215

تخطف: ربودن و سلب كردن.

جبايت: جمع آوري.

بطر: طغيان و سركشي در موقع نعمت.

اعراب … ص: 215

رزقا: حال يا مفعول مطلق براي فعل محذوف يا مفعول له.

مِنْ لَدُنَّا: در محل نصب و صفت.

كم: مفعول به به معني كثير.

مِنْ قَرْيَةٍ: در محل نصب و تميز. زيرا هر گاه ميان «كم» خبريه و تميز آن فاصله

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 216

بيفتد، مثل «كم» استفهاميه نصب ميدهد.

معيشتها: منصوب به نزع خافض (في معيشتها).

فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ: مبتدا و خبر.

لَمْ تُسْكَنْ: حال.

قليلا: صفت مصدر محذوف (سكونا) يا صفت ظرف به تقدير «وقتا»

شأن نزول … ص: 216

گويند: «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ..» در باره ابي طالب نازل شده است، زيرا پيامبر دوست ميداشت كه وي مسلمان شود، از اينرو اين آيه نازل شد. هم چنان كه اسلام آن وحشي را كه قاتل عمويش حمزه بود كراهت داشت. از اينرو در باره او نازل شد: «يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ … » (اي بندگان من كه بر خويشتن تجاوز كرده ايد، از رحمت خدا نوميد نشويد: زمر 53) اين مطلب را از ابن عباس و جزا و روايت كرده اند.

اما اين روايت صحيح نيست. زيرا روا نيست كه پيامبر مخالفت خداوند سبحان كند و اگر چنان كه اهل تسنن گمان دارند، خدا اراده كرده باشد كفر ابو طالب و رسول (ص) اراده كرده باشد ايمانش را، ميان اراده خدا و اراده رسول، كمال مخالفت است. مطابق عقيده ايشان معني آيه اين است: اي محمد، تو ايمان ابو طالب را ميخواهي ولي من نميخواهم و با اينكه او در راه كمك و دفاع تو حد اكثر كوشش مبذول ميدارد من پرتو ايمان را در نهاد او قرار نداده ام. همچنين تو نميخواهي كه آن

مرد وحشي كه قاتل عمويت حمزه است ايمان بياورد، ولي من ميخواهم كه او ايمان بياورد و پرتو ايمان را در دلش تابانيده ام.

چقدر اينگونه مطالب، از حقيقت دور است! ما در تفسير سوره انعام بيان كرده ايم كه به اجماع اهل بيت (ع) ابو طالب مؤمن از دنيا رحلت فرمود. در اينباره روايات بسياري از ايشان نقل شده است. در آنجا شمه اي از اشعار دلنشين وي كه از ايمان قلبيش حكايت ميكرد آورديم. اگر ميخواستيم همه آن اشعار را در آنجا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 217

بياوريم، مجال نبود. بعضي معتقدند كه اشعار وي در باره دفاع از اسلام و مبارزه با نيرنگها و عنادها از يك جلد هم بيشتر مي شود. اينكه ابو طالب بمبارزه علني با دشمنان پيامبر برنخاست، بخاطر اين بود كه بتواند از راه ريش سفيدي و بزرگتري آنها را براه صلاح آورد و جلو نيرنگها و دشمني هايي كه بعد از وفاتش در برابر رسول عاليقدر اسلام آشكار ساختند، بگيرد.

مقصود … ص: 217

قبلا در باره قرآن و اينكه كتابي است براي هدايت خلق سخن گفت. اكنون مي فرمايد: وظيفه پيامبر اين نيست كه آنها هدايت شوند بلكه فقط وظيفه اش گفتن و اداي رسالت است. مي فرمايد:

إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ: تو هر كه را دوست داري هدايت نميكني. برخي گفته اند: يعني خويشاوندانت را هدايت نميكني.

مقصود از هدايت در اينجا آن لطفي است كه در موقع ايمان شامل حال شخص مي شود. تنها خداوند بر اين كار قادر است. زيرا اين لطف يا به فعل خداست- يا به اعلام او و راه صلاح ديني مرد را فقط خدا ميداند و بس. اما آن هدايتي

كه به معني دعوت و بيان است، مربوط به پيامبر است. چنان كه مي فرمايد: «وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» (تو به راه راست هدايت ميكني: شوري 52).

برخي گويند: مقصود از هدايت در آيه شريفه، اجبار بهدايت است، يعني تو نمي تواني كسي را اجبار به هدايت كني.

برخي گويند: يعني هدايت شدن و حق پذيري آنها بر عهده تو نيست.

وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ: ولي خداوند هر كه را بخواهد به لطفش هدايت ميكند و او به حال اشخاصي كه قابل هدايتند داناتر است و امور را بنحوي كه صلاح بندگان است تدبير ميكند.

برخي گويند: يعني هر كه را بخواهد مجبور به ايمان ميكند.

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا: گفتند: اگر با تو پيرو هدايت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 218

شويم از سرزمين مكه و از اين حرم خارج مي شويم.

گويند: اين سخن از حرث بن نوفل بن عبد مناف است. زيرا به پيامبر خدا عرضه داشت: ميدانيم سخن تو حق است، ولي مي ترسيم اگر به تو ايمان آوريم عرب ما را از اين سرزمين خارج سازد و ما از عهده ايشان بر نمي آييم.

از اينرو خداوند در رد ايشان فرمود:

أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً: آيا مكه را پيش از اين حرم امن و امان قرار نداديم و ضرر و زيان مردم را از ايشان دور نكرديم تا با امنيت و آسايش در آن زندگي كنند؟ چگونه اكنون از زوال آن مي ترسند؟ آيا ما بر دفع شر دشمنان، قادر نيستيم؟ بلكه بايد بدانند كه در حال ايمان، بيشتر ايمني دارند تا در حال

كفر.

يُجْبي إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا: ثمرات و محصولات سرزمينهاي ديگر كه رزقي است از جانب ما به سوي مكه آورده ميشود.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ: ولي بيشتر آنها به نعمتهاي ما عالم نيستند.

برخي گويند: يعني بخدا علم ندارند و او را نمي پرستند تا بدانند كه چقدر ثواب از دستشان خارج شده است.

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها: بسياري از قريه ها را كه مردمش سپاس نعمتها را به جاي نياوردند و كبر ورزيدند هلاك كرديم.

مقصود اين است كه به آنها رزق و روزي فراوان داديم و آنها ناسپاسگزاري پيشه كردند و هلاكشان كرديم.

فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا: اين است خانه هاي عاد و ثمود و قوم لوط كه در نزديكي شماست و از سكنه خالي است و بعد از آنها فقط مدت كوتاهي مسكون بود.

سرزمين عاد در احقاف- ميان شام و يمن- و ديار ثمود در وادي القري و شهر لوط در سدوم است و آنها در سفرهاي تجارتي از اين سرزمينها عبور ميكردند و آنها را ميديدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 219

وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ: اكنون ما مالك سرزمينها و ديار و مساكن آنها شده ايم.

سپس به پيامبر خود مي فرمايد:

وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُري حَتَّي يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا: پروردگار تو قريه ها را هلاك نميكند تا اينكه در ام القري يعني مكه پيامبري مبعوث گرداند.

برخي گويند: منظور از «امها» معظم قريه هاي دنياست.

يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا: پيامبري كه حجت ها و دلائل روشن ما را براي ايشان بخواند.

وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُري إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ: ما قريه ها را هلاك نميكنيم، مگر اينكه مردمشان راه كفر

و ستم و سركشي پيش گيرند.

سپس مردم را مخاطب ساخته، مي فرمايد:

وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقي أَ فَلا تَعْقِلُونَ: آنچه به شما داده شده است، اسباب تمتع و زينت اين جهان است. اما آنچه پيش خداست، نعمتهاي آخرت است كه از اين نعمتها بهتر و باقي تر است. چرا فكر نميكنيد تا فرق ميان نعمت فاني و نعمت باقي را درك كنيد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 220

سوره القصص (28): آيات 61 تا 66 … ص: 220

اشاره

أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (61) وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (62) قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ (63) وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ (64) وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ (65)

فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ (66)

ترجمه … ص: 220

آيا آنكه وعده نيكويش داده ايم و ديدارش ميكند مانند كسي است كه متاع زندگي دنيا به او داده ايم و روز قيامت از احضار شدگان است؟ روزي كه كفار را ندا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 221

ميكند كه آنهايي كه به گمان شما شركاء من بودند، كجايند؟ آنها كه عذاب بر آنها حتمي شده است مي گويند: اينان كه گمراهشان كرديم، همچون خود ما گمراهشان كرديم. از آنها در پيشگاه تو تبري ميجوئيم. آنها ما را پرستش نميكردند. گفته مي شود: شركاء خود را بخوانيد. آنها را ميخوانند ولي اجابتشان نميكنند و عذاب را مي بينند اگر هدايت مي يافتند (مي فهميدند كه عذاب خدا حق است) و وي كه آنها را ندا كرده، گويد: چه جواب پيامبران داديد؟ آن روز از تشخيص خبرها كورند (و از دادن جواب عاجز) و از يكديگر پرسش نميكنند.

لغت … ص: 221

تمتع: بهره بردن. فرق آن با منفعت اين است كه تمتع در حال است ولي منفعت ممكن است بهره آني و فوري نباشد.

احضار: حاضر كردن.

زعم: سخن از روي گمان يا علم. به اين جهت است كه داخل در باب «علمت» شده است. شاعر گويد:

فان تزعميني كنت اجهل فيكم فاني شريت الحلم عندك بالجهل

اگر گمان ميكني كه من در باره شما جاهل ترم، من حلم را پيش شما به جهل فروخته ام.

شأن نزول … ص: 221

آيه: «أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ … » در باره پيامبر و ابو جهل و بقولي در باره علي (ع) و حمزه و ابو جهل نازل شده است.

برخي گفته اند: در باره عمار و وليد بن مغيره است.

بهتر اين است كه عام باشد.

مقصود … ص: 221

قبلا بيان كرد كه زينت دنيا به آنها داده شده است. اكنون ميخواهد ميان كساني كه نعمت دنيا دارند و كساني كه نعمت آخرت، فرق بگذارد. مي فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 222

أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ: آيا آنكه وعده بهشت و ثواب و نعيم آخرت، به او داده ايم و حتماً به اين وعده ها نائل مي شود، مانند كسي است كه اموال دنيا و چيزهاي ديگر به او داده ايم و در روز قيامت براي كيفر يا براي سوختن در آتش احضار ميشود؟

بديهي است كه حال اينها يكسان نيست. زيرا نعمتهاي دنيا با غم و اندوه توأم است و سرانجام زوال و فنا مي پذيرد. ولي نعمتهاي آخرت خالص و پاك و هميشگي است و زوال نميپذيرد.

وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ: بياد آور روزي را كه خداوند كافران را با خفت و خواري مخاطب ساخته، مي فرمايد: كجايند آنهايي كه گمان ميكرديد در خدايي شريك منند. و آنها را پرستش ميكرديد و مي پنداشتيد كه براي شما نفعي دارند؟

قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا:

جنيان و شياطين و انسانهايي كه گمراه كننده مردم بودند و وعده عذاب بر آنها تحقق يافته، مي گويند: پروردگارا، همانطوري كه خودمان دچار گمراهي بوديم، آنها را گمراه ساختيم.

تَبَرَّأْنا

إِلَيْكَ: اكنون از آنها و از كردار آنها در پيشگاه تو تبري مي جوييم.

زجاج گويد: از يكديگر تبري مي جويند و دشمن يكديگر مي شوند. چنان كه مي فرمايد: «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» (دوستان در آن روز دشمن يكديگرند:

زخرف 67).

ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ: اينها در حقيقت پرستش ما نميكردند. بلكه شيطانهايي را مي پرستيدند كه پرستش ما را در نظر آنها آرايش كرده بودند.

برخي گويند: يعني ما را از روي حجت و استحقاق نمي پرستيدند.

وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ: به آنها گفته مي شود: آنها را كه گمان ميكرديد در خدايي شريك منند و پرستش ميكرديد، بخوانيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 223

اينكه مي گويد: شريكان خود را بخوانيد، بخاطر اين است كه خدا را شريك نيست. ولي آنها گمان ميكردند كه خدا را شريك هست و شرك مي ورزيدند.

فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ: آنها را ميخوانند ولي پاسخي از آنها نمي شنوند و اجابت نمي شوند.

وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ: اگر اهل هدايت بودند، معتقد مي شدند كه عذاب خدا حق است.

وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ: در روز قيامت خداوند به آنها ندا كرده، مي گويد: پيامبراني را كه بسوي شما فرستاده شدند چه جواب داديد؟

مقصود اين است كه از دعوت آنها چه فهميديد و در مقابل آنها چه عملي انجام داديد؟

فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ: در آن روز راه جواب بر روي آنها مسدود است و همچون كوران مي مانند.

برخي گويند: يعني حجت بر آنها تيره شده است. علت اينكه حجت را خبر ناميده، اين است كه به آن خبر ميدهند. در آن روز در پيشگاه خدا تكلم نميكنند.

زيرا خداوند حجت را از آنها گرفته و زبانشان را از

سخن عاجز كرده است. چنان كه مي فرمايد:

فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ: آنها از يكديگر نمي پرسند كه چگونه جواب دهند و چگونه عذر خواهي كنند؟

برخي گويند: يعني از انساب و خويشاونديها كه در دنيا پرسش ميكردند، پرسش نميكنند.

برخي گويند: يعني چنان بخود مشغولند كه از حال يكديگر نمي پرسند.

برخي گويند: يعني از يكديگر نميخواهند كه گناه يكديگر را تحمل كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 224

سوره القصص (28): آيات 67 تا 70 … ص: 224

اشاره

فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسي أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ (67) وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالي عَمَّا يُشْرِكُونَ (68) وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (69) وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولي وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (70)

ترجمه … ص: 224

اما كسي كه توبه كرده، ايمان آورده، عمل صالح كند، از رستگاران است. خدا هر چه خواهد، بيافريند و اختيار كند. آنها را اختيار نيست. منزه است خدا و برتر است از آنچه شريك مي سازند. خداي تو ميداند كه آنچه را در سينه ها پنهان ميكنند و آنچه را آشكار مي سازند. اوست خدايي كه جز او خدايي نيست. او را حمد است در دنيا و آخرت و او راست حكم و بسوي او باز گردانده مي شويد.

مقصود … ص: 224

اكنون بدنبال تهديد قبلي بمنظور ترغيب و تشويق بندگان به توبه، مي فرمايد:

فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسي أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ:

آنكه از گناه و كفر برگردد و عمل صالح انجام دهد برستگاري اميدوار باشد.

اينكه كلمه «عسي» مي آورد، با اينكه وي قطعا از رستگاران است، بخاطر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 225

اين است كه چنين شخصي اميدوار است كه رويه خود را ادامه دهد و رستگار شود.

چه ممكن است از اين رويه دست بكشد و هلاك گردد. وانگهي گفته شده است كه در هر جاي قرآن كه خداوند اين كلمه را بكار برده، معني قطع و حتم ميدهد.

از آنجا كه رستگاري به اختيار خداست، بدنبال آن مي فرمايد: اختيار و خلق و حكم بدست خداست. زيرا اوست كه قادر و عالم به كمال است.

وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ: خير، به معني اختيار و به معني مختار است. چنان كه گفته ميشود: محمد (ص) خيره خداست. يعني مختار و برگزيده خداست و ممكن است به تخفيف خوانده شود.

در باره معني آيه دو قول است:

1- خداي تو هر

چه بخواهد خلق مي كند و هر چه براي آنها اصلح است اختيار ميكند و هر كه براي رسالت صالح تر است مبعوث مي كند، از اين جهت است كه ميگويد: «ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» اختيار آنها بدست خودشان نيست. بلكه بدست خداست. (طبق اين معني «ما» نافيه و وقف بر «يختار» است) بنا بر اين قرآن ميخواهد پاسخ مشركيني را بدهد كه ميگفتند: «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ» (چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از مكه يا طائف نازل نشد: زخرف 31) منظورشان اين بود كه چرا قرآن بر رئيس مكه وليد بن مغيره يا بر رئيس طائف، عروة بن مسعود ثقفي نازل نشد؟

2- خداي تو آن چيزي را اختيار ميكند كه مطابق مصلحت و به خير آنهاست (طبق اين معني «ما» موصوله و مفعول «يختار» است).

اين معني هم با معني اول فرقي ندارد. زيرا مفاد آن اين است كه اختيار بدست خداست نه مردم. زيرا اختيار بدست كسي است كه علم به احوال شخص داشته باشد و چنين علمي مربوط به خداوند است. وانگهي اختيار يعني گرفتن خير. كسي كه علم به خير ندارد، چگونه مي تواند خير بگيرد؟

سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالي عَمَّا يُشْرِكُونَ: خداوند مقدس و منزه است از اينكه در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 226

خلق و اختيار او را شريكي باشد.

سپس بمنظور ذكر دليل مي فرمايد:

وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ: خداوند ميداند آنچه را آشكار و آنچه را پنهان ميكنند. پس اختيار بدست اوست.

از اين آيه استفاده ميشود كه هر كه به آشكار و نهان عالم نيست، اختيار ندارد.

(يعني تسلط

و فرمانروايي).

سپس براي تأكيد مطلب مي فرمايد:

وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ: اوست خداوندي كه احدي جز او سزاوار پرستش نيست.

لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولي وَ الْآخِرَةِ: بخاطر نعمتهايي كه عطا فرموده، ثنا و مدح و تعظيم در دنيا و آخرت، مخصوص اوست.

وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: حكم در ميان مردم و تميز حق و باطل بدست اوست و سرانجام بسوي جزا و حكم او آورده ميشويد. ابن عباس مي گويد: براي اهل طاعت حكم به فضل و مغفرت ميكند و براي اهل معصيت به بدبختي و عذاب.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 227

سوره القصص (28): آيات 71 تا 75 … ص: 227

اشاره

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ (71) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (72) وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (73) وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (74) وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (75)

ترجمه … ص: 227

بگو: مي بينيد؟ اگر شب را تا روز قيامت بر شما ادامه دهد، چه كسي جز خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 228

براي شما روشني مي آورد؟ آيا نمي شنويد؟ بگو: مي بينيد؟ اگر روز را تا قيامت بر شما ادامه دهد، چه كسي جز خدا براي شما شب مي آورد كه در آن بياراميد؟ آيا نمي بينيد؟ از رحمت خداست كه شب و روز را براي شما آفريده است تا در شب بياراميد و در روز از فضلش به جستجو پردازيد، باشد كه شكر كنيد. روزي كه آنها را ندا كرده، گويد: كجايند آنهايي كه مي پنداشتند شريك ما هستند؟ از ميان هر امتي گواهي بيرون آورده، گوئيم: برهان خود را بياوريد آن وقت ميدانيد كه حق براي خداست و دروغها و افتراها از دست آنها خارج است.

مقصود … ص: 228

سپس بذكر دلائل توحيد پرداخته مي فرمايد:

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ: اي محمد، به اهل مكه كه به پرستش بتها اشتغال دارند، بگو:

مي بينيد؟ اگر خداوند شب را دائمي و هميشگي قرار دهد و هرگز روز نشود، آيا خدايي هست كه روشني مانند روشني روز براي شما فراهم آورد؟ بديهي است آنها قادر نيستند جوابي به اين سؤال بدهند جز اينكه بگويند: كسي قادر به چنين عملي نيست. در نتيجه حجت بر آنها تمام ميشود و بايد اعتراف كنند كه جز خداوند يگانه كسي سزاوار پرستش نيست.

أَ فَلا تَسْمَعُونَ: آيا موعظه را قبول نميكنيد؟ و بقولي: آيا دلائل خداوند را نميشنويد و در باره آن فكر نميكنيد؟

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلي

يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ: اي محمد، به آنها بگو: آيا مي بينيد؟ اگر خداوند روز را هميشگي سازد و تا روز قيامت شب فرا نرسد، آيا خدايي هست كه براي شما شب كند تا شب به استراحت بپردازيد و خستگي را بر طرف كنيد؟

أَ فَلا تُبْصِرُونَ: آيا از راه بصيرت علم پيدا نميكنيد؟ برخي گويند: يعني آيا شب و روز را مشاهده نميكنيد و در باره آنها نمي انديشيد تا بدانيد كه اين دو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 229

از صنع مدبري حكيم است؟

سپس مي فرمايد:

وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ: از نعمتها و احسان خدا اين است كه: براي شما شب و روز آفريده است تا در شب بياراميد و در روز بطلب معاش پردازيد. باشد كه در برابر نعمت شب و روز و ديگر نعمتها شكرگزاري كنيد.

وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ: روزي كه آنها را ندا كرده، ميفرمايد: كجايند آنهايي كه به زعم شما شريك من بودند؟

تفسير اين آيه گذشت. تكرار آن بخاطر اين است كه در مرتبه اول ميخواست كه آنها بر غوايت و گمراهي خود اقرار كنند و در اينجا ميخواهد به آنها بفهماند كه از اقامه برهان عاجز هستند.

وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً: از ميان هر امتي رسولش را بيرون مي آوريم تا شهادت دهد كه در ميان آنها تبليغ رسالت كرده و آنها چه اعمالي انجام داده اند؟

برخي گويند: شاهدان خوبان هر امتي هستند و معلوم است كه هيچ عصري از وجود چنين افرادي خالي نيست و

همينها گواه مردمند.

فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ: به آنها گوئيم: هر دليلي بر درستي و صحت راه و رسم خود داريد بياوريد.

فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ: آنها گرفتار بهت و حيرت مي شوند، زيرا دليلي ندارند كه بياورند و ميدانند كه راه و رسم شما حق است و آنچه خدا بر شما نازل كرده، باطل نيست و حجت از آن خدا و رسول اوست. از اينرو ناچار سر تسليم فرو مي آورند.

زيرا كسي كه از عهده استدلال بر نيايد چاره اي جز تسليم ندارد.

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ: و افتراها و دروغها و بتهايي كه پرستيده اند از دستشان خارج مي شود و آنها را گم ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 230

نظم آيات … ص: 230

اين آيات اتصال به سابق دارند. قبلا بيان شد كه معبودهاي كفار نميتوانند پرستندگان خود را كمك كنند. در اينجا بوصف خويش پرداخته، خود را نعمت- بخش و مالك سود و زيان معرفي ميكند.

برخي گويند: نظر به اينكه سابقا بيان كرد كه حمد در دنيا و آخرت مخصوص خداست، در اينجا ميخواهد نعمتهايي را بيان كند كه موجب حمد مي شوند. برخي گويند: اين آيات متصل است به «يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 231

سوره القصص (28): آيات 76 تا 82 … ص: 231

اشاره

إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسي فَبَغي عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (76) وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (77) قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (78) فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80)

فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ

لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 232

ترجمه … ص: 232

قارون از قوم موسي بود كه بر آنها تعدي كرده و به او گنجهايي داديم كه كليدهاي آن بوسيله گروهي نيرومند حمل ميشد. هنگامي كه قومش به او گفتند:

شادي مكن كه خداوند چنين افرادي را دوست نميدارد. در آنچه خداوند بتو داده است خانه آخرت بطلب و بهره خود را از دنيا فراموش مكن و نيكي كن همانطوري كه خدا بتو نيكي كرد و در روي زمين فساد مكن كه خدا مردم مفسد را دوست نميدارد. گفت: مال را بعلم خودم فراهم كرده ام. آيا ندانست كه پيش از او خداوند مردم ديگري را كه از او نيرومندتر و پر جمعيت تر بودند هلاك كرد؟ و مجرمين از گناهانشان سؤال نميشوند. قارون در زينت ها و آرايش هاي خود بر بني اسرائيل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 233

عبور كرد. آنها كه زينت زندگي دنيا را ميخواستند، گفتند: كاش ما را مثل آنچه به قارون داده شده است بود. كه او بهره اي بزرگ دارد. آنها كه دانش و آگاهي داشتند، گفتند: واي بر شما. ثواب خدا براي كسي كه ايمان آورد و عمل صالح كند بهتر است و جز شكيبايان به آن نمي رسند. خودش و خانه اش را به زمين فرو برديم و او را جز خدا لشكري نبود كه ياريش كنند و از ياري كنندگان خويشتن نبود. آنها كه ديروز آرزو ميكردند كه در جاي او باشند، گفتند: آه. اين خداست كه براي هر كه خواهد روزي را گسترش ميدهد و براي هر كه

خواهد تنگ ميگيرد. اگر خدا بر ما منت نگذاشته بود ما را بزمين فرو مي برد. راستي كه كافران روي رستگاري نمي بينند.

قرائت … ص: 233

حنيف: گروهي به صيغه معلوم و گروهي به صيغه مجهول خوانده اند.

ويكأن: يعقوب چنين خوانده است: «ويك انه» بهر حال «وي» كلمه تعجب است و كاف ممكن است براي خطاب يا جزء «كان» باشد.

لغت … ص: 233

بغي: سركشي كنز: گنج مفاتح: جمع مفتح كليدها يا گنجها عصبة: جماعت و گروه.

مقصود … ص: 233

إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسي : قارون از طايفه موسي و پسر خاله او بود. چنان كه از امام صادق (ع) روايت شده است. ابن جريح گويد: پسر عموي موسي بود. زيرا قارون پسر يصهر بن فاهث و موسي پسر عمران بن فاهث بود.

محمد بن اسحاق گويد: موسي برادرزاده قارون بود.

فَبَغي عَلَيْهِمْ: او بواسطه گنجها و ثروتهاي فراوان، در مقابل بني اسرائيل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 234

بقدرت نمايي و خودنمايي پرداخت و بر آنها تعدي كرد. اين معني از قتاده است. وي گويد: قارون را بواسطه زيبايي صورت «منور» ميخواندند و در ميان بني اسرائيل هيچكس تورات را بهتر از او نميخواند. ولي مثل سامري منافق بود و بر آنها تعدي كرد.

سعيد بن مسيب و ابن عباس گويند: او از طرف فرعون بر بني اسرائيل حكمراني ميكرد و هنگامي كه بني اسرائيل در مصر بودند بر آنها ستم ميكرد.

برخي گويند: او لباس خود را يك وجب از لباس بني اسرائيل بلندتر كرده بود.

وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ: و به او گنجهايي داديم كه كليدهايش را گروهي نيرومند بدشواري حمل ميكردند. ممكن است منظور از مفاتح گنجها يا كليدها باشد. اگر منظور گنجها باشد، معني آيه اين است كه: گنجهاي او را گروهي نيرومند حمل ميكردند. نظير: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ … »

(گنجهاي غيب در نزد خداوند است: انعام 58) برخي گويند: قارون به يكي از گنجهاي يوسف دست يافته بود.

در باره آن گروه (عصبه) اختلاف است. برخي گويند:

بين ده تا پانزده نفر و برخي گويند: بين ده تا چهل نفر و برخي گويند: چهل نفر و برخي گويند: بين سه تا ده نفر است. برخي گويند: عصبه جمعيتي است كه تعصب يكديگر دارند.

إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ: بني اسرائيل به قارون گفتند: به سبب گنجها سبكسري و شادي مكن كه خدا مردمي را كه چنين باشند دوست نميدارد. شاهد اينكه فرح در اينجا به معني سبكسري و غرور است، اين است:

و لست بمفراح اذا الدهر سرني و لا جازع من صرفه المتقلب

هر گاه روزگار خوشحالم كند، سبكسري نميكنم و از گردش روزگار بي صبري و ناشكيبايي ندارم.

وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا:

مؤمنين بني اسرائيل به قارون گفتند: از اين نعمتها كه خداوند بتو داده است استفاده كن و در پي تحصيل آخرت باش و اين اموال را در راه خير انفاق كن و نصيب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 235

خود را از دنيا فراموش مكن يعني در اين جهان براي آخرت خود كوشش كن. اكثر مفسرين مي گويند: يعني عمل آخرت را در زندگي اين جهان از ياد مبر. زيرا در حقيقت، نصيب انسان از دنيا همين است كه براي آخرت خويش بكوشد. از علي (ع) نيز روايت شده است كه: تندرستي و قوت و آسايش و جواني و نشاط و بي نيازي خود را از ياد مبر و بوسيله آنها در راه آخرت كوشش كن. برخي گويند: قارون آدمي ممسك و بخيل بود. به او گفته شد: بخور و بياشام و از نعمتهاي

خدا بنحو مشروع و حلال استفاده كن. زيرا چنين استفاده اي بر تو حرام نيست.

برخي گويند: اصولا اين قسمت از قول مؤمنين به قارون نيست، بلكه از گفتار خداوند به موسي است.

وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ: همانطوري كه خداوند در باره تو تفضل كرده است، تو هم در باره مردم تفضل كن. يحيي بن سلام گويد: يعني همانطوري كه خداوند در باره تو نيكي كرده و بتو نعمت بخشيده، تو هم بوسيله اطاعت و انجام وظيفه نيكي كن.

برخي گويند: يعني شكر خدا را به نيكي انجام ده و با خلق خدا مواسات كن.

وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ: در روي زمين، و در پي فساد و معصيت نباش.

إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ: خداوند مردم مفسد را دوست نميدارد.

قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدِي: قارون گفت: اين مال بواسطه فضيلت و دانشي كه دارم بمن داده شده است و اگر شما هم داراي فضل و دانش من بوديد، چنين ثروتي به شما داده مي شد. اين معني از قتاده است. مقصود اين است كه قارون معتقد بود كه اين مال را خداوند بپاداش فضل و دانش به وي داده است. چنان كه آن شخص كافر نيز همين عقيده را داشت و ميگفت: «لَئِنْ رُدِدْتُ إِلي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً» (سوگند، كه اگر بسوي خدا بازگردانده شوم بهتر از آن بمن داده خواهد شد: كهف 36) برخي گويند: يعني اين مال را خدا به اين جهت بمن داده كه از من خشنود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 236

است و ميداند كه سزاوار آنم. اين معني با معني اول نزديك است.

برخي گويند: مقصود قارون

اين است كه اين مال را با دانش و كوشش خود بدست آورده ام. تجارتها و زراعتها و كارهاي ديگري كه من كرده ام ديگران نميكنند.

كلبي گويد: يعني من صفت زرگري و كيمياگري ميدانم و ديگران نميدانند.

برخي گويند: يك بخش از دانش كيمياگري را موسي بقارون تعليم داد و يك بخش به يوشع و بخش ديگري را به پسر هارون. قارون آنها را فريب داد و همه را از آنها آموخت. «1»

أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً: مگر قارون نميدانست كه خداوند پيش از او بخاطر كفران نعمت كساني را هلاك كرده بود كه از او نيرومندتر و پر جمعيت تر بودند. نظير قوم عاد و ثمود و قوم لوط و …

سپس اين مطلب را بيان ميكند كه غرور قارون به مال و ثروت، خطاي بزرگي بود. زيرا در موقع عذاب، مال و ثروت بدرد او نخورد. همانطوري كه افرادي كه از او نيرومندتر و مالدارتر بودند از مال خود بهره اي نبردند.

__________________________________________________

(1)- ابن مطلب بمتن آيه مربوط نيست. آنچه بر حسب تاريخ مسلم است، كيمياگران به هدف خويش هرگز نائل نشده اند. البته مقصود اين نيست كه تبديل فلزي به طلا غير ممكن است زيرا در عصر ما كيمياگري تحقق يافته و امكان تبديل هر فلزي به طلا هست و راه آن، وارد كردن الكترن در مدار اتم يا خارج كردن آن است. اشكالي كه دارد اين است كه اين كار پر خرج است و براي انسان صرف نميكند كه مبالغي هنگفت خرج كند براي اينكه مقدار كمي طلا از اين راه

بدست آورد.

از اينكه گفتگو ميان قوم و قارون است بر مي آيد كه جمله «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ … »

هم از قوم است به قارون نه از خداوند به موسي و نيز هيچ بعيد نيست كه همان قول ما قبل آخر درست و منظور اين باشد كه قارون از اين اموال فراوان دو استفاده ببرد: يكي استفاده شخصي به اندازه اي كه نياز دارد و ديگري استفاده اجتماعي و خدمت كردن باجتماع و زير دستان و درماندگان بوسيله اين سرمايه هنگفت. قاعده طبيعي زندگي بشر هم همين است. بخصوص كه آنچه در معني نخست ذكر شده مضمون همان جمله «وَ ابْتَغِ فِيما..» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 237

وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ: مجرمين از گناهان خود پرسيده نميشوند.

قتاده گويد: يعني بدون حساب داخل جهنم مي شوند. بنظر وي فرشتگان آنان را به سيمايشان مي شناسند و بخاطر علامتي كه دارند از آنها سؤال نميكنند و پيشاني آنها را گرفته، به جهنم مي اندازند. چنان كه مي فرمايد: «فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» (در آن روز، نه انسان در گناهش پرسيده ميشود و نه جن: الرحمن 36) اما اينكه ميگويد: «فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (سوگند به خدايت كه از همه آنها سؤال ميكنيم: حجر 92) منظور اين است كه از آنها سؤال نكوهش و ملامت مي شود نه سؤال براي كشف مجهول.

فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ: قارون در ميان چاكران و خدمتگزاران با زينتي خيره كننده، نزد بني اسرائيل آمد.

برخي گويند: همراهان او چهار هزار نفر سوار بودند كه اسبهاي آنها همه سرخ رنگ بود.

برخي گويند: همراهان او كنيزان ماهرويي بودند كه

سوار بر قاطر بودند.

زين قاطرها از طلا و آنچه در زير زين ها بود پارچه هاي سرخرنگ بود.

برخي گويند: هفتاد هزار نفر با او بودند.

قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ: كافران و منافقان و افراد سست ايماني كه نعمتهاي بهشت و آخرت را باور نداشتند، گفتند: كاش ما هم از دنيا چنين بهره فراواني داشتيم و همچون قارون از دنيا بهره مند بوديم.

وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً:

آنها كه وعده خدا را تصديق كرده، به آن ايمان داشتند به ايشان گفتند: واي بر شما، ثواب خدا براي كساني كه ايمان آورده، عمل صالح كنند، بهتر از مال و ثروت قارون است.

وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ: تنها كساني به پاداش خدا مي رسند كه به امر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 238

خداوند شكيبا باشند.

برخي گويند: يعني بهشت به كسي داده ميشود كه بر طاعت خدا صبر كنند و از زينت دنيا چشم بپوشند.

فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ: او و خانه اش را بزمين فرو برديم.

سدي گويد: قارون زني بد كاره از بني اسرائيل طلبيده، به او گفت: دو هزار درهم بتو ميدهم كه فردا نزد من بيايي و در حضور بني اسرائيل بگويي: موسي از جان من چه ميخواهد كه مرا اذيت ميكند؟ زن قبول كرد و پول را گرفت. وقتي به خانه برگشت، پشيمان شده، گفت: واي بر من، هر گناهي را مرتكب شده ام جز تهمت بستن به پيامبر خدا، فردا كيسه هاي پول را برداشته، نزد قارون رفت و چون بني اسرائيل جمع شدند، گفت: قارون اين

دو كيسه پول را بمن داده كه نزد شما بيايم و موسي را متهم كنم. پناه بخدا مي برم كه بخواهم به پيامبر خدا افترا ببندم. اين كيسه ها از قارون است و نشان مهر او نيز بر كيسه ها گواه من است. بني اسرائيل مهر قارون را شناختند. موسي خشمگين شد و قارون را نفرين كرد. به او وحي شد كه بزمين دستور داده ام كه در فرمان تو باشد. موسي گفت: اي زمين، قارون و مسندش را فرو ببر. زمين شروع كرد به بلعيدن مسندش. قارون كه اين صحنه را ميديد، موسي را به حق خويشاوندي سوگند داد. موسي گفت: او را بگير، پاهايش پنهان شد. بعد زانوانش تا به گلوگاه رسيد و او هم چنان موسي را سوگند ميداد تا بزير خاك رفت. بموسي خطاب آمد: قارون ترا به خويشاوندي سوگند داد. به او رحم نكردي. اگر مرا خوانده بود و از من كمك خواسته بود نجاتش ميدادم. (اين مطلب هم نقضي است بر پيامبر خدا كه مطابق روايات اهل تسنن است و با مذاق شيعه سازش ندارد، در متن قرآن هم نيست: م) همين كه قارون بزير خاك رفت، بني اسرائيل گفتند: موسي اينكار را كرد كه اموال قارون را به ارث ببرد- كه پسر عمويش بود- ظرف مدت سه روز خانه و اموال قارون نيز بزمين فرو رفت و هيچكس بر ثروت او دست نيافت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 239

فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ: جز خداوند كسي نبود كه قارون را ياري كند و از عذاب نجاتش دهد.

وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ: و خود او

هم نميتوانست خويشتن را كمك و از خود دفاع كند.

وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ: آنها كه وقتي تجملات و شكوه ظاهري قارون را ميديدند، آرزو ميكردند كه به جاي او بودند و همچون او از آن همه نعمت و زر و زيور بهره مند بودند، اكنون چنين مي گويند: دريغا! گويا خداوند براي هر كه بخواهد روزي را گسترش ميدهد و نسبت بهر كه بخواهد تنگ مي گيرد. در حقيقت، آنها از گفته خود پشيمان شده، بخطاي خود اعتراف ميكردند.

سيبويه مي گويد: كلمه «وي» مستقل است. اين كلمه را انسان هنگامي بكار مي برد كه به خطاهاي خود پي برده باشد. فراء گويد: اصل اين كلمه «ويلك» است كه لام آن حذف شده است و «ان» مفتوحه در محل نصب است به فعل مقدر، مثل اين كه گفته شده است: «اعلم ان اللَّه يبسط الرزق … » وي گويد: شنيدم اعرابي به زنش گفت:

«اين ابنك ويلك» (واي بر تو! پسرت كجاست؟) زن جواب داد: «ويك انه وراء البيت» يعني: او را در پشت خانه نمي بيني؟

كسايي گويد: اين كلمه به معني «ذلك» است. ابن عباس هم اين معني را پذيرفته است. يعني: آنها گفتند: خداوند روزي هر كه را بخواهد توسعه ميدهد و اين بخاطر مقام و منزلت او نيست و روزي هر كه را بخواهد كم ميدهد و اين هم به خاطر خواري و مذلت او در پيشگاه خداوند نيست.

قتاده و مجاهد گويند: «ويكأن» يعني: «الم تعلم» (آيا ندانستي؟) لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا: آنهايي كه پس از قارون بجاي مانده بودند، گفتند:

خداوند بر ما منت گذاشت و نعمتهاي قارون را بما نداد و گرنه امروز ما را هم به زمين فرو مي برد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 240

برخي گويند: يعني اگر خداوند از گناهان ما چشم نپوشيده بود، ما را هم بزمين فرو مي برد.

وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ: مردم كافر به ثواب خدا نمي رسند و مردمي كه خدا را انكار كرده، جز او را مي پرستند، از كيفر نجات نمي يابند.

نظم آيات … ص: 240

داستان قارون به آيه «نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسي » ارتباط دارد. گويد: قسمتي از اخبار موسي كه در اول سوره وعده داديم برايت بگوييم، داستان قارون است.

برخي گويند: مربوط است به آيه «فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقي ». در حقيقت مفاد اين آيه را بوسيله ذكر سر گذشت قارون تكميل و تأكيد كرده است.

برخي گويند: نظر به اينكه قبلا در باره خواري كفار و افتضاح آنها در روز قيامت سخن گفته است، اينك در باره افتضاح دنيوي و اخروي قارون سخن مي گويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 241

سوره القصص (28): آيات 83 تا 88 … ص: 241

اشاره

تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (83) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (84) إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلي مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدي وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (85) وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقي إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ (86) وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَ ادْعُ إِلي رَبِّكَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (87)

وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (88)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 242

ترجمه … ص: 242

آن خانه آخرت را براي كساني قرار داده ايم كه در روي زمين اراده برتري و فساد ندارند و عاقبت نيكو براي پرهيزكاران است. كسي كه حسنه بياورد، براي او پاداشي است بهتر از آن و كسي كه سيئه بياورد، كساني كه بدي كنند، جز كيفر كردارشان نمي بينند. آنكه اطاعت از دستور قرآن را بر تو واجب ساخته است ترا به مكه بر ميگرداند. بگو: خداي من به حال كسي كه هدايت آورده و كسي كه در گمراهي آشكار است، داناتر است. تو اي رسول، اميدوار نبودي كه خداوند قرآن بر تو نازل كند. جز اينكه رحمت پروردگارت شامل حالت شد، پس پشتيبان كافران نباش و بعد از آنكه قرآن بر تو نازل شد، كافران ترا از اطاعت آن باز ندارند و بسوي خدايت فرا بخوان و از مشركين نباش و

با خدا خدايان ديگري مخوان، جز او خدايي نيست.

هر چيزي هلاك است جز ذات خداوند. فرمان براي اوست و بسوي او برگردانده مي شويد.

شان نزول … ص: 242

گويند: هنگامي كه پيامبر خدا در مهاجرت بمدينه، به جحفه رسيد، اشتياق مكه پيدا كرد. جبرئيل بحضورش آمده، عرض كرد: اشتياق وطن و زادگاه خود داري؟

گفت: آري. جبرئيل گفت: خداوند ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلي مَعادٍ» و بتو وعده ميدهد كه ترا با پيروزي به مكه بر گرداند. پس اين آيه در جحفه نازل شده است و نه مكي است و نه مدني. مكه را «معاد» گفته است بخاطر عود و بازگشت پيامبر به آنجا.

مقصود … ص: 242

تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً:

بهشت را براي آن كساني مقرر داشته ايم كه در روي زمين اراده ظلم و تكبر نسبت به بندگان ما ندارند و به معصيت، مصمم نيستند.

روايت شده است كه: علي (ع) تنها به بازار مي رفت و گمشدگان را هدايت و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 243

ضعيف را كمك ميكرد و چون بمغازه داران مي رسيد، قرآن را ميگشود و اين آيه را «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً» براي آنها ميخواند و ميفرمود: اين آيه در باره زمامداران دادگر و قدرتمندان متواضع نازل شده است.

نيز روايت شده است كه فرمود: انسان از بند نعل خويش در شگفت مي ماند و داخل در اين آيه ميشود: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ … » يعني: هر كس به لباس خويش بر كسي تكبر كند، از آنهاست كه در روي زمين اراده برتري جويي دارند. «1»

كلبي گويد: مقصود از فساد در روي زمين اين است كه مردم را به پرستش غير خدا دعوت كند.

عكرمه گويد: مقصود اين است كه مالي را

به ناحق بستاند.

وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ: سرانجام نيك، يعني رستگاري بوسيله پاداش براي كساني است كه از شرك و معصيت بپرهيزند.

برخي گويند: يعني بهشت براي كساني است كه بوسيله اداي فرائض و اجتناب معاصي از كيفر خدا بپرهيزند.

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها: هر كه كار نيكو كند، پاداشش بهتر از آن است.

__________________________________________________

(1)- مطابق دلايلي كه در دست است قصد و تصميم بدي و فساد و علاقه بگناه و اهل گناه، هم مؤاخذه و عقاب دارد و لو اينكه عملي هم انجام نگيرد. بديهي است كه داشتن قصد و تصميم و علاقه، انسان را به خود عمل هم مي كشاند. الا اينكه مانعي و رادعي او را از انجام آنچه مورد علاقه اش هست يا تصميم انجام آن دارد، باز دارد. خود قرآن مي گويد: «إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ» آنچه در دل داريد چه ظاهر كنيد و چه ظاهر نكنيد براي شما محاسبه دارد. در روايت هم آمده است:

«الراضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم»

كسي كه به عمل جمعي راضي باشد، مثل اين است در انجام آن فعل با آنها شريك و همراه است. علي هذا آن رواياتي كه در باره عفو از قصد خالص وارد شده است در مورد كسي است كه از قصد خود يا از رضاي خود منصرف و پشيمان گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 244

وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ:

كساني كه مرتكب بدي شوند، تنها به اندازه گناهشان كيفر مي بينند. حال آنكه در مورد نيكي، خداوند از روي تفضل خويش پاداش بيشتر و بزرگتر

ميدهد. بنا بر اين، آيه مورد بحث، نظير اين آيه است: «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلَّا مِثْلَها» (كساني كه مرتكب بدي شوند جز به اندازه بدي خود كيفر نمي بيند: انعام 160).

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلي مَعادٍ: آنكه بر تو واجب كرده است كه مطابق دستورات قرآن عمل كني ترا به مكه بر ميگرداند. اين معني از ابن- عباس و مجاهد و جبائي است. بنا بر اين در آيه، دلالت است بر صحت نبوت. زيرا بدون، هيچ شرط و استثنايي خبر داده است كه پيامبر خدا بمكه باز مي گردد و همين طور هم شد.

قتيبي گويد: معاد انسان وطن اوست. زيرا انسان بهر كجا رود سرانجام به وطن خود مي آيد.

برخي گويند: منظور اين است كه خداوند ترا به مردن مي رساند و برخي گويند: يعني ترا به قيامت مي رساند. برخي گويند: يعني ترا به بهشت مي رساند.

منظور اين است كه خدا ترا ميميراند و مبعوث ميكند و داخل بهشت مي كند.

اما ظاهر اين است كه مقصود، عود و بازگشت به مكه است. زيرا عود بمعني بازگشت است نه به معني رفتن. بديهي است كه بازگشتن در باره جايي گفته مي شود كه انسان از آنجا آمده باشد. و چون پيامبر خدا از مكه آمده است بازگشت او بمكه درست است. در عين حال در مورد بهشت هم عود و بازگشت صحيح است (چنان كه بروز قيامت هم معاد گفته مي شود) زيرا قرآن در مورد كفار مي گويد: «ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَي الْجَحِيمِ» (آن گاه بازگشت آنها بسوي جهنم است: صافات 68) اكنون به بيان مطلب ديگري پرداخته، مي فرمايد:

قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدي وَ مَنْ هُوَ فِي

ضَلالٍ مُبِينٍ: اي رسول، به آنها بگو: خداي من داناتر است كه چه كسي سزاوار پاداش و چه كسي گمراه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 245

يعني خدا بهتر از همه مؤمن و كافر را مي شناسد و اساساً مقصود اين است كه خدا بهتر ميداند كه من كتاب هدايت را از جانب او آورده ام و شما دچار ضلالت هستيد و بزودي مرا بر شما غالب خواهد كرد.

سپس بذكر نعمتهاي الهي پرداخته، مي فرمايد:

وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقي إِلَيْكَ الْكِتابُ: اي محمد، تو در گذشته اميدوار نبودي كه خداوند بر تو وحي كند و ترا به وسيله وحي شرافت و عظمت بخشد.

إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ: لكن خداوند ترا مورد رحمت و عنايت خود قرار داد و لباس پر افتخار رسالت را بر اندام تو پوشانيد و خير ترا خواست. بهمين ترتيب باز هم لطف و مرحمت خود را از تو دريغ نميدارد و ترا بمكه باز ميگرداند. قدر اين نعمتها را بدان.

برخي گويند: يعني تو اميد نداشتي كه كتابهاي گذشتگان را فرا بگيري و داستانهاي آنها را بدون اينكه با آنها باشي بداني و بر اهل مكه بخواني. چنان كه مي فرمايد: «وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا» يعني داستان مردم مدين را براي اهل مكه بيان مي كني، با اينكه تو در مدين نبوده اي. و نيز ميفرمايد: «وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ … » تو در كناره غربي كوه طور نبودي. مع الوصف داستان موسي را براي اهل مكه مي گويي. اينها همه ناشي از مراحم الهي است در باره تو.

فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ: به شكرانه اين نعمتها پشتيبان

كافران مباش.

از اين آيه استفاده ميشود كه بايد با اهل باطل به دشمني برخاست. اگر چه در اين آيه و آيه بعد، مخاطب شخص پيامبر است، اما اين خطاب خصوصيتي ندارد و شامل ديگران هم ميشود. از ابن عباس روايت شده است كه تمام قرآن از باب «اياك اعني و اسمعي يا جاره» (خطابم به تست ولي ديگري بايد بشنود) مي باشد.

وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ: مبادا اين كافران ترا از پيروي قرآن و احكام و دستورات آن كه براي تعظيم شأن و مقام تو نازل شده است باز دارند.

وَ ادْعُ إِلي رَبِّكَ: مردم را به اطاعت و توحيد خدايت فراخوان. خدايي كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 246

ترا آفريد و بتو نعمتها بخشيد.

وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ: به مشركين مايل نباش و به راه آنها خشنود مشو و احدي از آنها را دوست مدار.

وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ: با خداي يكتا خداي ديگري مخوان و حوائج خود را از غير او مخواه.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ: جز ذات يگانه و بيهمتاي او شريكي نيست.

كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ: همه چيز فنا پذير و تباه شدني است، جز ذات خداوند.

اين تعبير نظير: «وجه الراي» و «وجه الطريق» است، اولي يعني خود راي و دومي يعني خود راه. بنا بر اين «وجه خدا» يعني خود خدا. لذا مجاهد «إِلَّا وَجْهَهُ» را به معني «الا هو» دانسته است.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه اجسام فاني مي شوند و بر ميگردند: چنان كه عقيده بزرگان در باره فنا و بازگشت همين است. «1»

برخي گويند: يعني همه چيز تباه ميشود،

مگر آنچه براي خدا انجام بگيرد و متوجه او باشد كه ثواب آن از بين نميرود. چنان كه شاعر مي گويد:

استغفر اللَّه ذنبا لست محصيه رب العباد اليه الوجه و العمل

به پيشگاه خدا براي گناهي استغفار ميكنم كه شمارنده آن نيستم، خداي بندگان كه وجه كردار خود را متوجه او مي سازم.

بنا بر اين منظور از «وجه خدا» عملي است كه متوجه خداست.

لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: در جهان آفرينش، قضاء و حكم قطعي و نافذ از آن خداست و سرانجام بسوي او بازگردانده مي شويد تا جزاي اعمال خود را ببينيد.

__________________________________________________

(1)- اگر مقصود اين است كه اجسام بتمامها فاني مي شوند و بعد بر ميگردند، اين همان اعاده معدوم و ممتنع است و اگر مقصود اين است كه صورتي از بين مي رود و ماده محفوظ است و بعد مجدداً همان صورت حادث مي شود، اين مطلب صحيح است. مثل اينكه آب ابتدا بخار شود و پس از بخار شدن دوباره آب گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 247

برخي گويند: يعني حكم ميان مردم در عالم آخرت بدست اوست نه غير او.

نظم آيات … ص: 247

آيه «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ … » به سابق متصل است. يعني همانطوري كه آنها را هلاك كرد تا از نعمتهاي دنيا محروم شوند، آنها را از نعمتهاي آخرت محروم مي سازد.

اما وجه اتصال آيه «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ … » به گذشته اين است كه اگر معاد به قيامت حمل شود، به آيه «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ … » مربوط است و اگر معاد به مكه حمل شود بداستان بازگشت موسي به دامن مادر مربوط است. همانطوري كه موسي با شرافت نبوت

بمادر بازگشت، پيامبر اسلام هم بوعده خدا با شرافت بزرگ رسالت به مكه باز ميگردد. اين وعده را خداوند عملي كرد. هم چنان كه وعده مادر موسي را عملي كرد. پس مقصود اين است كه كسي كه قرآن را بر تو نازل كرده است، اين وعده را هم عملي مي سازد.

آيه «قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدي ..» مربوط به سابق است از لحاظ اينكه دلالت دارد بر اينكه پيامبر بمردم بگويد كه خداوند براست و دروغ داناتر است.

تمام شد ترجمه جلد هفتم تفسير مجمع البيان و مجلد هيجدهم ترجمه فارسي در ليله عيد قربان سال 1395 در شهرستان مذهبي قم و باللَّه التوفيق و عليه التكلان احمد بهشتي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 18، ص: 248

فهرست تفسير مجمع البيان جلد هيجده … ص: 248

(سوره شعرا- نمل- قصص) جزء 19- 20 عنوان صفحه سوره شعراء (جزء نوزدهم) تعداد آيات، فضيلت سوره و تفسير سوره 3 آيات 1 تا 9 و ترجمه 4 مقصود 5 آيات 10 تا 20 8 آيات 21 تا 30 و ترجمه 9 قرائت، اعراب و مقصود 10 آيات 31 تا 43 16 آيات 44 تا 50 و ترجمه 17 مقصود 18 آيات 51 تا 63 21 آيات 64 تا 68، ترجمه و قرائت 22 لغت و مقصود 23 آيات 69 تا 84 26 آيات 85 تا 104 27 ترجمه و لغت 28 اعراب و مقصود 29 آيات 105 تا 118 36 آيات 119 تا 122، ترجمه، قرائت و لغت 37 اعراب و مقصود 38 آيات 123 تا 138 41 آيات 139 و 140، ترجمه قرائت و لغت 42 مقصود 43 آيات 141 تا 154 46 آيات 155 تا

159 و ترجمه 47 قرائت، لغت و مقصود 48 آيات 160 تا 175 50 ترجمه، لغت و مقصود 51 آيات 176 تا 188 53 آيات 189 تا 191، ترجمه و قرائت 54 لغت و مقصود 55 آيات 192 تا 207 58 آيات 208 تا 212، ترجمه و قرائت 59 لغت، اعراب و مقصود 60 آيات 213 تا 220، ترجمه و قرائت 65 لغت و مقصود 66 آيات 221 تا 227 و ترجمه 70 قرائت، لغت، اعراب و مقصود 71

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109