سلفي گري در بوته نقد

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : سلفي گري در بوته نقد/ علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر ، 1390.

مشخصات ظاهري : 198 ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

شابك : 978-964-540-312-4

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. [196] - 198.

موضوع : سلفيه

موضوع : سلفيه -- عقايد

موضوع : سلفيه -- دفاعيه ها و رديه ها

رده بندي كنگره : BP207/5 /ر55س8 1390

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 2336934

ص1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص: 5

ص6

ص7

ص8

ديباچه

ص9

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند، اما در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، اما بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايسته تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهره مندى از

ص10

منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

پيشگفتار

ص11

بعد از فتوحات اسلامى و باز شدن درهاى كشورهاى اسلامى به روى ديگر كشورها نظريات و عقايد و فلسفه هاى عقلانى گوناگونى وارد مملكت اسلامى و حوزه هاى دينى شد، عده اى به جهت نشان دادن عكس العمل شديد در برابر آنها طرح رجوع به عقايد و سنت هاى پيشينيان را مطرح كردند تا از اين راه با اين گونه افكار مقابله كنند كه سردمدار اين ايده و روش احمد بن حنبل است، او كسى بود كه در تمام زمينه ها عملكرد و سنت و روش سلف را منبع استنباط و عملكرد خود قرار داده بود، و بعد از او نيز اين راه و روش توسط شاگردانش ادامه يافت تا به قرن هشتم هجرى رسيد. در اين قرن شخصى پيدا شد به نام ابن تيميه حرانى كه او همراه شاگردش ابن قيم جوزيه روش احمد بن حنبل را مدوّن و مرتب نمود، تا اينكه نوبت به محمد بن عبدالوهاب رسيد.

محمد بن عبدالوهاب داراى پيروانى بود كه آنان در ابتدا خود

ص: 12

را پيرو او مى دانستند، ولى مدتى است كه ادعا مى كنند ما شخص پرست نيستيم، بلكه روش خاصى در به دست آوردن عقايد و احكام و سلوك خود داريم و آن پيروى بى چون و چرا از سنت و عمل سلف و پيشينيان از صحابه و تابعين و تابعين تابعين است. از آنجا كه اين روش مى تواند در برداشت و عملكرد مسلمانان تأثيرگذار باشد لذا جا دارد به اين مبناى آنان پرداخته و آن را نقد نماييم.

مفهوم لغوى «سلف»

اشاره

ص13

سلفى از ريشه سلف به معناى پيشين است.

ابن منظور مى نويسد: «سلف، يسلف سلفاً وسلوفاً؛ يعنى پيشى گرفت. سالف يعنى پيشى گيرنده، سَلَف، سليف وسلفه يعنى جماعت پيشى گيرنده».(1)

ابن فارس مى گويد: «سلف: س ل ف؛ اصلى است كه دلالت بر تقدم وسبقت دارد. پس سلف كسانى هستند كه گذشته اند». (2)

مفهوم اصطلاحى «سلف»

دكتر محمّد سعيد رمضان بوطى مى نويسد:

والمعني الاصطلاحي المستقر لهذه الكلمة هو القرون الثلاثة الأولى من عمر هذه

الأمة الاسلامية امة سيدنا محمّد عليه الصلاة والسلام ... (3)


1- لسان العرب، ج 6، صص 330 و 331.
2- معجم مقاييس اللغة، ماده سلف.
3- السلفية مرحلة زمنية، ص 9.

ص14

معناى اصطلاحى مستقر براى اين كلمه همان سه قرن اوّل از عمر اين امّت اسلامى يعنى امّت آقاى ما محمّد (ص) است ...

دكتر سيد عبد العزيز سيلى مى نويسد:

اصطلح العلماء على انّ السلف اسم لكل من يقلّد مذهبه في الدين ويتبع اثره كابي حنيفه ومالك والشافعي وابن حنبل؛ فانّهم سلف لنا، وامّا الصحابة والتابعون فانّهم سلف لهم ... وعلى هذا يدخل في السلف كل مجتهد من علماء الإسلام في أي عصر من العصور حتّى ولو لم يكن من الصحابة أو التابعين أو تابعي التابعين. (1)

علما اصطلاح كرده اند بر اينكه سلف اسم است بر هر كس كه مقلد مذهبش در دين بوده واثر او را پيروى كرده است؛ همانند ابوحنيفه، مالك، شافعى وابن حنبل؛ زيرا كه اين افراد، سلف براى ما وصحابه وتابعان سلف براى آنان مى باشند ... بنابراين اصطلاح، در عنوان سلف داخل مى شود هر مجتهدى از علماى اسلام در هر عصرى از عصرها گرچه از صحابه يا تابعين يا تابع تابعين نباشد.

او نيز از ديگران نقل مى كند:

والمراد بهم الصحابة والتابعون وتابعوهم والعلماء باصول السنة وطرائقها ... (2)

ومراد به سلف همان صحابه وتابعان وتابعان آنان وعلماى به اصول سنّت وراه هاى آن است ...


1- العقيدة السلفية، سيلى، صص 25 و 26.
2- همان، به نقل از عقيدة السلف، صابونى، ص 236.

ص15

و نيز نقل مى كند:

والسلفيون هم الذين قالوا نؤمن بما آمن به المسلمون الأوائل اصحاب الرسول (ص) وما آمن به ائمة الدين المشهود لهم بالخير والبرّ والتقوى والفهم السليم لدين الله عزّوجلّ، فهم الذين سلكوا طريقهم واقتفوا اثرهم. (1)

سلفيون كسانى هستند كه گفتند ما به آنچه مسلمانان اوائل از اصحاب رسول خدا (ص) ايمان آورده ونيز به آنچه امامان دين- كه شهادت وگواهى به خير ونيكى وتقوا وفهم سليم دين خداى عزّوجلّ به آنها داده شده- به آن ايمان آورده، ايمان داريم، سپس آنان كسانى هستند كه طريقه وروش صحابه و ائمه دين را پيموده اند.

ابوزهره در تعريف سلفيه مى گويد:

انّهم ظهروا في القرن الرابع الهجري وكانوا من الحنابلة وزعموا انّ جملة من آرائهم تنتهي إلى الإمام احمد بن حنبل الّذي احيا عقيدة السلف وحارب دونها ثمّ تجدد ظهورهم في القرن السابع الهجري على يد شيخ الإسلام ابن تيمية ثمّ ظهروا في القرن الثاني عشر الهجري على يد الشيخ محمّد بن عبدالوهاب في الجزيرة العربية. (2)

سلفيه كسانى هستند كه در قرن چهارم هجرى ظاهر شده واز حنابله بوده اند، آنان گمان نموده اند كه بخشى از آرائشان به امام احمد بن


1- العقيدة السلفية، به نقل از غزالى در كتاب صلة دعوة الشيخ محمّد بن عبدالوهاب بمذهب السلف، ص 3.
2- تاريخ المذاهب الاسلامية، ص 211.

ص16

حنبل باز مى گردد، كسى كه عقيده سلف را احيا كرده وبراى آن جهاد نمود؛ آن گاه ظهور آنان در قرن هفتم هجرى به دست شيخ الاسلام ابن تيميه تجدد يافت ودر قرن دوازدهم هجرى به دست شيخ محمّد بن عبدالوهاب در جزيرة العرب ظهور مجدد يافتند.

مبتكر خط سلفى گرى

شيخ عبدالعزيز عزّ الدين سيروان مى نويسد:

نهج الإمام احمد بن حنبل في عقيدته وبيانها إلى الناس منهج السلف الصالح والتابعين فتكلّم فيما تكلّموا به وسكت عمّا سكتوا عنه ... (1)

روش امام احمد بن حنبل در عقيده وبيان آن براى مردم همان روش سلف صالح وتابعين مى باشد، او در آنچه سلف سخن گفته بحث كرده ودر آنچه از آن ساكت شده سكوت اختيار كرده است ...

در كتاب «الموسوعة الذهبية للعلوم الاسلامية» آمده است:

ولكن تطلق السلفية في العصر الحاضر على اتباع الإمام احمد بن حنبل، و هو- عندهم- اشهر امام نصر السنة و دافع عنها بما عليه السلف من الصحابة و التابعين، ولم يجار الآراء التي حدثت بعد عهدهم، و أوذي في سبيل ذلك من بعض خلفاء بني العباس، فاحتمل و صبر. (2)


1- العقيدة، ص 35.
2- الموسوعة الذهبية للعلوم الاسلامية، ج 29، ص 503، به نقل از الدين الاسلامى، ج 2، ص 96.

ص17

ولى در عصر كنونى سلفيه اطلاق مى شود بر پيروان امام احمد بن حنبل، و او- نزد آنان- مشهورترين امامى است كه به يارى سنت آمده و از آنچه كه سلف از صحابه و تابعين فهميده اند دفاع كرده، و

به آرائى كه بعد از عهد آنها حادث شده رو برنگردانده است. او كسى است كه در اين راه از برخى خلفاى بنى عباس اذيت و آزار ديد و تحمل كرده و صبر نمود.

انگيزه طرح خط سلفى گرى

عبدالعزيز سيروان درباره انگيزه پيدايش اين خط مى گويد:

ولعلّ الدافع لهذا التمسك الشديد الّذي نراه لدى الإمام احمد ... هو ما كان في عصره من فتن وخصومات ومجادلات عنيفة ودخول افكار غريبة وكثيرة من شتى الحضارات والعقائد المجاورة، ارادت تلقيح الفكر الاسلامي ... (1)

وشايد انگيزه براى اين تمسك شديدى كه از امام احمد مى بينيم اين باشد كه در عصر او فتنه ها وخصومت ها وجدل هاى تند وافكار غريب وبسيارى از تمدن ها وعقايد هم جوار وجود داشته است كه او درصدد برآمد تا از اين راه فكر اسلامى را پيوند زند ...

تحليلى درباره حديث «خير القرون»

عمده دليلى كه باعث شد احمد بن حنبل بر اساس آن توجه به سنت سلف را پايه ريزى كرده و اين مذهب را براى خود انتخاب كند، حديثى


1- العقيدة، ص 38.

ص: 18

است كه بخارى در چند موضع از حديثش از عبيده، از عبدالله بن مسعود نقل كرده كه گفت:

خير القرون قرني، ثم الذين يَلونهم ثم الذين يلونهم. ثم يجي ء اقوام تسبق شهادة احدهم يمينَه و يمينُه شهادته. (1)

بهترين قرن ها قرن من است، سپس كسانى كه بعد از آنها آمدند. سپس كسانى كه بعد از آن دسته آمدند. آن گاه اقوامى مى آيند كه گواهى يكى از آنها بر قَسَمش پيشى مى گيرد، و نيز [گاهى] قَسَمش بر گواهى اش.

ابن تيميه، مجدد سلفى گرى در قرن هشتم و پيروان او حديث فوق را به سه قرن تفسير كرده و كسانى كه در آن سه قرن زندگى مى كردند را الگو دانسته و قول و فعل و تقرير آنان را حجت دانسته است، گويا كه آنان معصوم مى باشند.

ابن حجر در شرح اين حديث مى گويد:

وقد سبق في صفة النبي (ص) في قوله: (و بعثت في خير قرون بني آدم). و في رواية بريدة عند احمد: (خير هذه الأمة القرن الذي بعثت فيهم). فقد ظهر انّ الذي بين البعثة و آخر من مات من الصحابة

مائة و عشرون سنة أو دونها أو فوقها بقليل على الإختلاف في وفات أبي الطفيل. و ان اعتبر من بعد وفاته فيكون مائة سنة أو تسعين أو سبعاً و تسعين.

وأما قرن التابعين فان اعتبر من سنة مائة كان نحو سبعين أو ثمانين.


1- صحيح بخارى، ح 2652.

ص19

وأما الذين بعدهم فان اعتبر منها كان نحواً من خمسين. فظهر بذلك انّ مدة القرن تختلف باختلاف اعمار اهل كل زمان.

واتفقوا انّ آخر من كان من اتباع التابعين ممّن يقبل قوله من عاش إلى حدود العشرين و مائتين، و في هذا الوقت ظهرت البدع ظهوراً فاشياً، و اطلقت المعتزلة السنتها، و رفعت الفلاسفة رؤوسها، و امتحن أهل العلم ليقولوا بخلق القرآن، و تغيرت الأحوال تغيراً شديداً، ولم يزل الأمر في نقص إلى الآن. (1)

درباره صفت پيامبر (ص) گذشت در گفتارش: (من در بهترين قرن هاى بنى آدم مبعوث شدم) و در روايت بريده نزد احمد آمده: (بهترين اين امت قرنى است كه من در ميان آنان برانگيخته شدم). پس ظاهر شد اينكه ما بين بعثت و آخرين نفرى كه از صحابه بوده صد و بيست سال يا كمتر و يا كمى بيشتر بوده، بنا بر اختلافى كه در [تاريخ] وفات ابوالطفيل است. و اگر اعتبار شود از بعد وفات او به صد سال، يا نود سال و يا نود و هفت سال مى رسد.

و اما قرن تابعين، اگر از سال صدم حساب شود، حدود هفتاد يا هشتاد سال مى گردد.

و اما كسانى كه بعد از تابعين بوده اند اگر آنان اعتبار گردند حدود پنجاه سال مى شود. و از اينجا روشن مى شود كه مدت قرن به اختلاف عمرهاى افراد هر زمان مختلف است.

و اتفاق كرده اند بر اينكه آخرين فرد از پيروان تابعين از كسانى كه قولش قبول مى شود كسى است كه تا حدود دويست و بيست


1- فتح البارى، ج 7، ص 6.

ص20

زندگى كرده است، و در اين وقت است كه بدعت ها به طور آشكارا پديد آمد، و معتزله زبان خود را باز كرده و فلاسفه سرهاى خود را بالا گرفتند، و اهل علم با قول به خلق قرآن امتحان شدند و احوال تغيير شديدى يافت، و نقص تاكنون ادامه دارد.

نقد و بررسى حديث

كسانى كه قرن را به زمان تفسير كرده اند چه به صد سال يا كمتر يا بيشتر، تفسيرشان مخالف با قرآن و لغت است.

اما در قرآن كلمه «قرن» در «قوم» استعمال شده نه در زمان، قومى كه افراد آن را يك زمان يا يك سلطه يا عنوانى از عناوين جمع نموده است؛ چه آنكه در صد سال زندگى كرده باشند يا بيشتر و يا كمتر.

خداوند متعال مى فرمايد:

أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (انعام: 6)

آيا نديدند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم؟! اقوامى كه (از شما نيرومندتر بودند؛ و) قدرت هايى به آنها داده بوديم كه به شما نداديم؛ باران هاى پى درپى براى آنها فرستاديم؛ واز زير (آبادى هاى) آنها، نهرها را جارى ساختيم؛ (اما هنگامى كه سركشى وطغيان كردند،) آنان را بخاطر گناهانشان نابود كرديم؛ وجمعيت ديگرى بعد از آنان پديد آورديم.

ص21

در قرآن كريم لفظ «قرن» در هفت موضع به كار رفته و در هيچ يك از آن موارد در مورد زمان به كار نرفته است؛ چه در صد سال يا كمتر يا بيشتر، بلكه مقصود به آن در تمام موارد جماعتى است كه در يك زمان و در يك زمينه زندگى مى كرده اند.

و اما به لحاظ لغت، ابن منظور مى گويد:

والقرن: الامة تأتي بعد الأمة. قيل: مدته عشر سنين، و قيل: عشرون سنة. و قيل: ثلاثون، و قيل: ستون، و قيل: سبعون، و قيل: ثمانون، و هو مقدار التوسط في اعمار أهل الزمان ... (1)

و قرن امتى است كه بعد از امت ديگرى مى آيد. گفته شده: مدت آن ده سال است، و بيست سال و سى سال و شصت سال و هفتاد سال و هشتاد سال نيز گفته شده و اين مقدار متوسط از عمرهاى اهل زمان است ...

سپس ازهرى چنين نقل مى كند:

والذي يقع عندي- والله اعلم- انّ القرن أهل كل مدة كان فيها نبي أو كان فيها طبقة من أهل العلم؛ قلّت السنون أو كثرت.(2)

و آنچه كه نزد من ثابت شده- كه خدا داناتر است- اينكه قرن، اهل هر مدتى است كه در آن پيامبرى بوده يا در آن طبقه اى از اهل علم وجود داشته است؛ سال هاى آن كم باشد يا زياد.

فيروزآبادى نيز «قرن» را به همين معنا گرفته و به اهل زمان واحد و امتى بعد از امتى تفسير كرده و سپس به قول شاعر استشهاد نموده كه گفت:


1- لسان العرب، ج 3، ص 333.
2- همان.

ص: 22

إذا ذهب القرن الذي انت فيهم و خُلِّفت في قرن فأنت قريب (1)

هرگاه قرنى كه تو در آن هستى بگذرد و در قرن ديگرى قرار داده شدى تو نزديكى.

بنابراين، حديث عبدالله بن مسعود دلالت مى كند بر كرامت سه قوم متوالى كه بر يك ملاك زندگى مى كنند و عنوان واحدى آنان را به هم ربط مى دهد، و اما اينكه مدت هر امتى چه مقدار است حديث عبدالله بن مسعود از آن ساكت است.

جالب توجه اينكه خود ابن حجر به اين مطلب در ابتداى كلامش ملتفت شده و لذا در تفسير حديث: «خير امّتي قرني» مى گويد:

أي أهل قرني، و القرن أهل زمان واحد متقارب اشتركوا في أمر من الأمور المقصودة. و يقال: انّ ذلك مخصوص بما إذا اجتمعوا في زمن نبي أو رئيس يجمعهم على ملة أو مذهب أو عمل. (2)

يعنى اهل قرن من، و قرن اهل يك زمان به هم نزديك است كه در امرى از امور مقصود با هم مشاركت دارند. و گفته مى شود كه آن مخصوص به جايى است كه هرگاه در زمان پيامبرى يا رئيسى اجتماع كرده كه آنان را بر يك ملت يا مذهب يا عمل جمع نمايد.

با مطالبى كه قبلًا اشاره كرديم به اين نتيجه مى رسيم كه:

اولًا: «قرن» به معناى صد سال نيست، بلكه به معناى هر امتى است كه افراد آن در يك زمينه و به ملاك خاصى زندگى مى كنند؛ همانند نبوت و سلطه و فرهنگ و غير آنها از ملاكاتى كه بسيارى را جمع كرده


1- قاموس المحيط، فيروزآبادى، ماده «قرن».
2- فتح البارى، ج 7، ص 5.

ص23

و آنها را يكسان نموده و امت واحده كرده است؛ خواه آن مدتى كه برخى از امت ها در آن زندگى كرده اند صدها سال باشد؛ همچون فراعنه مصر و برخى از اقوامى كه منقرض شده اند، يا بسيار كمتر از آن باشد؛ مثل امتى كه در سايه سلطه اى زندگى مى كند كه مدتش كوتاه است يا غير آن از ملاكات.

آرى لفظ «قرن» در مصطلح متأخرين حقيقت شده در زمانى كه كمتر از صد سال نيست، و بدين جهت گفته مى شود كه مسلمانان در قرن پانزدهم هجرى زندگى مى كنند، ولى اين يك اصطلاح جديد است و ربطى به قرآن و لغت ندارد.

ثانياً: حديث عبدالله بن مسعود دلالت دارد بر خيريت سه امت كه عنوانى از عناوين اسلامى و توحيدى آنان را يكى كرده و امت واحده به حساب آورده است.

امت اول، امتى است كه با پيامبر (ص) زندگى كرده است. و امت دوم و سوم كه از آن به «ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم» تعبير شده، زمانشان و نيز ملاكى كه آن دو را يكى كند در آن مشخص نشده است. لذا محتمل است كه مقصود از آن- طبق مبانى اهل سنت- عصر خلفايى باشد كه با خلافت امام حسن (ع) پايان مى پذيرد، همان گونه كه در حديث سفينه آمده كه پيامبر (ص) فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون عاماً ثم يكون الملك»؛ «خلافت بعد از من سى سال است سپس پادشاهى مى شود».

و اما ذيل حديث در آن احتمالاتى است كه بر هيچ كدام از آنها نمى توان اعتماد كرد، مگر با دليل روشن كه مفقود است.

ص24

نتيجه اينكه تفسير جمله «ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم» به تابعين و تابعين تابعين تفسير به رأى بوده و دليلى بر آن دلالت ندارد.

ثالثاً: بر فرض كه مقصود از حديث عبدالله بن مسعود عصر صحابه و تابعين و تابعين تابعين باشد بايد ملاحظه شود كه ملاك در خيريت زمان آنان چيست؟ ممكن است كه مقصود و ملاك از آن انتشار اسلام در روى زمين و غلبه آن بر بت پرستى است، كه در نتيجه بسيارى از افراد به دين مبين اسلام گرويدند، و اين واقعه در سه قرن اول اسلام تحقق يافت و تمدن اسلامى نيز در اين سه قرن شكل گرفت، و در اين مسأله جاى هيچ شك و شبهه اى نيست. ولى سلفى ها از حديث عبدالله بن مسعود اين معنا را اراده نمى كنند، بلكه «خيريت» در آن را به معناى طهارت سه قرن و مرجعيت دينى در جانب عقيده و شريعت تفسير كرده و افراد آن زمان را منزه از هر چيزى دانسته اند كه موجب خدشه در دين و رفتار آنان مى شود. مضافاً به اينكه آنان را مرجع در تفسير قرآن و شناخت معانى و اغراض آن دانسته و به تفسير ديگران هنگام اختلاف اعتنايى ندارند، در حالى كه مطابق احاديث صحيح السند، پيامبر (ص) امت خود را به كتاب خدا و عترتش اهل بيتش سفارش كرده و آن دو را مرجع دينى معرفى كرده است، آنجا كه فرمود:

يا أيّها الناس قد تركت فيكم ما ان أخذتم به لن تضلوا: كتاب الله و عترتي أهل بيتي. (1)

اى مردم! در ميان شما چيزى مى گذارم كه اگر به آن تسمك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم.


1- صحيح ترمذى، ج 5، ص 621.

ص25

رابعاً: سيد بدرالدين حوثى مى گويد:

وأما الحديث الذي روي عن عمران بن حصين (خير القرون قرني ثم الذين يلونهم ...)، فهو ان صحّ كلام على جملة القرن لافي كل فرد. فمعناه شيوع الصلاح بين الثلاثة القرون بالنسبة إلى غيرها من القرون، و ليس فيه دلالة على صلاح كل فرد من افراد الثلاثة القرون. انّما يفيد انّ الصالحين في الثلاثة القرون اكثر من الصالحين في غيرها، فكانت كثرة الصالحين فيها فضيلة تنسب إلى جملة القرن عند المقارنة بينه و بين سائر القرون. مع انّ الخيرية لاتتعين في الصلاح و الدين، فقد يمكن ان يفضل القرن بمآثره التي تنسب إليه من المصالح الدينية و الدنيوية، و ان كان الكثير من أهل تلك المآثر غير صالح في دينه صلاحاً كاملًا، بحيث انّه لايعتبر عدلا، و هو مع ذلك قد ايّد الله به الدين، كما في الحديث: (انّ الله ليؤيّد هذا الدين بالرجل الفاجر)، اخرجه البخاري. فكانت القرون الأولى على هذا خير القرون، لتثبيتها قواعد الإسلام بالجهاد لا لصلاح كل فرد في دينه و كمال عدالته. و هذا على فرض صحة الحديث: (خير القرون)، والله اعلم.(1)

و اما حديثى كه از عمران بن حصين روايت شده [كه پيامبر (ص) فرمود]: (بهترين قرن ها قرن من است سپس كسانى كه بعد از آنان مى آيند ...) اين حديث بر فرض صحتش، كلامى است بر تمام قرن نه هر فرد از افراد آن. پس معناى آن شيوع صَلاح بين اين سه قرن نسبت به ديگر قرون است، و دلالت ندارد بر صَلاح هر فرد از افراد


1- تحرير الأفكار، حوثى، ص 72.

ص26

سه قرن. و تنها افاده مى كند اين را كه صالحان در اين سه قرن از صالحان در غير آن بيشترند، و كثرت صالحان در اين سه قرن فضيلتى است كه به تمام اين قرن ها نسبت داده مى شود هنگام مقايسه بين آنها و ديگر قرن ها. با اينكه خيريت متعين در صَلاح و دين نيست؛ زيرا ممكن است كه قرنى به جهت آثارى كه از مصالح دينى و دنيوى به آن منسوب مى شود برترى داشته باشد، گرچه بسيارى از اهل آن كارها در دين خود صالح كامل نباشند، به حيثى كه عادل به حساب نيايد، ولى در عين حال خداوند دين را به آنها تأييد كرده باشد، همان گونه كه در حديث آمده: (همانا خداوند اين دين را به مرد فاجر تأييد مى كند). اين روايت را بخارى تخريج نموده است. پس قرن هاى اول- بنابراين بيان- بهترين قرن ها هستند؛ به جهت تثبيت قواعد اسلام در آنها، نه به جهت صَلاح هر فرد در دين و كمال عدالتش. و اين بر فرض صحت حديث (خير القرون) است، و خدا داناتر مى باشد.

لزوم رعايت اعتدال هنگام مواجهه با مشكلات

هجوم عقايد غيراسلامى وورود آنها به حوزه هاى علمى ونيز ورود فلسفه هاى گوناگون از هند، يونان وايران باعث شد تا امثال احمد بن حنبل به اين فكر برآيند كه سلفى گرى وتعبّد نسبت به فهم سلف را زنده كرده وعقل گرايى را بزدايند، و فرار از افراط وافتادن در تفريط در مسائل عقلانى واعتقادى است كه متأسفانه هميشه انسان ها به آن مبتلا بوده اند؛ يعنى براى مقابله با افراطى گرى برخى از افراد، عده اى ديگر در

ص27

تفريط افتادند؛ همان گونه كه در مسئله جبر وتفويض نيز مشاهده مى نماييم. اين تفريطگرى احمد بن حنبل اشكالاتى دارد كه در ذيل به آن اشاره مى كنيم:

1. تنها راه براى جلوگيرى از نفوذ فرهنگ وعقايد بيگانه وانحراف فكرى مسلمانان، تعطيل عقل ورجوع به فهم ديگران نيست، بلكه بايد براى مسائل اعتقادى، فلسفه ومبانى كلامى ترسيم نموده وعقلانيت صحيح را به جامعه علمى عرضه كرد، تا توانست در مقابل هجوم تبليغات بيگانگان با استدلال قوى عقلى، مبانى كلامى خود را تقويت كرده وعقايد صحيح را- كه آيات وروايات نيز بر آن تصريح دارند- به جامعه عرضه نمود؛ زيرا خداوند متعال خالق عقل وپيامبرش عقل بالفعل اند وهيچ گاه برخلاف عقل انسان (كه نور هدايت است) مطلبى را نمى گويند. حال اگر عقل سليم وبديهى؛ اعم از نظرى يا عملى، حكمى كند قطعاً نظر شرع نيز همان است.

2. چگونه مى توان در فهم مسائل تنها به فهم ديگران (سلف) تمسك واعتماد كرد؛ در حالى كه آنان قادر به جواب تمام مسائل نبودند.

عتبة بن مسلم مى گويد: «با عبدالله بن عمر، سى وچهار ماه همراه بودم، در بسيارى از مسائل كه از او سؤال مى كردند او مى گفت: نمى دانم». (1)

ديگر اينكه قرآن داراى وجوه مختلف وبطن هاى گوناگونى است. لذا نمى توان گفت كه سلف، حقيقت قرآن را فهميده اند.


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 218؛ سنن دارمى، ج 1، ص 52.

ص28

شعبى مى گويد:

از ابوبكر در مورد «كلاله» سؤال شد؟ او در جواب گفت: من رأى خود را مى گويم، اگر درست بود، از جانب خداست وگرنه از جانب من وشيطان است. (1)

از عمر بن خطّاب نقل شده كه مى گفت: «اگر من معناى «كلاله» را بدانم بهتر است از آنكه براى من مثل قصرهاى شام باشد». (2)

از طرفى ديگر مشاهده مى كنيم كه چگونه صحابه در فهم آيات وروايات با يكديگر اختلاف مى نمودند؛ مثلًا عمر، ابن زبير وعدّه اى ديگر معتقد به حرمت نكاح متعه بودند؛ در حالى كه امام على (ع)، ابن عباس وجابر معتقد به جواز آن بودند.

عبدالله بن عمر خروج بر حاكم را جايز نمى دانست؛ اگر چه جائر وظالم باشد؛ در حالى كه امام حسين (ع) آن را واجب مى دانست.

لذا ابن حزم مى گويد:

محال است كه پيامبر (ص) امر به متابعت از هر چه كه صحابه مى گويند، كند؛ زيرا مسائلى وجود دارند كه گروهى از صحابه آن را حلال وگروهى ديگر حرام مى دانند. (3)

3. درباره عقل، ديدگاه هاى گوناگونى است:

الف) ديدگاه ايجابى

در مسائل اعتقادى اعتماد بر عقل است. واين نظر اهل بيت: وشيعيان ومعتزله مى باشد.


1- سنن دارمى، ج 2، ص 365.
2- تفسير طبرى، ذيل آيه كلاله.
3- الإحكام فى أصول الأحكام، ج 6، ص 83.

ص29

ب) ديدگاه سلبى

حكم عقل به طور كلّى بى اعتبار است. لذا معتقدان به آن در مسائل اعتقادى تنها به ظواهر كتاب وسنّت اعتماد مى كنند، كه اين نظر اهل حديث، حنابله واخباريين از شيعه است.

ج) ديدگاه تجزيه اى

اين گروه در برخى از مسائل اعتقادى به عقل تكيه واعتماد مى كنند؛ از قبيل: اثبات وجود خدا وشناخت صفات ذاتى او، ولى در باب عدل وشناخت صفات وافعال خداوند بر عقل اعتمادى نداشته وحسن وقبح عقلى را انكار مى نمايند. اشاعره از همين گروه اند.

در بين اين اقوال، حق با شيعه اماميه ومعتزله است؛ زيرا- همان گونه كه عرض شد- عقلِ بديهى نور است وقطعاً انسان را در مسائل اعتقادى به حقّ وحقيقت مى رساند، البته در صورتى كه خالى از شوائب وپيش فرض هاى تطبيقى باشد. واز آنجا كه خداوند متعال ورسولش عقل بالفعل وعقل كل اند، قطعاً حرفى خلاف عقل سليم وبديهى نمى زنند، لذا اگر عقل بديهى در مسئله اى از مسائل اعتقادى به نتيجه اى رسيد، بايد به آن اعتقاد پيدا كرد.

از اين جهت قرآن كريم نيز به تعقّل توجّهى خاص داشته وكسانى كه از عقل استفاده نكرده واز آن بهره نمى برند را بدترين جنبنده ها معرفى كرده، چنان كه مى فرمايد:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (انفال: 22)

همانا بدترين جنبنده ها نزد خداوند كرها وگنگ هايى هستند كه تعقل نمى كنند.

ص30

در جايى ديگر آنان را مذمّت كرده و مى فرمايد: ... وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لايَعْقِلُونَ؛ «و قرار مى دهد پليدى را بر كسانى كه تعقل نمى كنند». (يونس: 100)

امام صادق (ع) در وصف عقل مى فرمايد:

انّ اول الأمور و مبدأها و قوّتها و عمارتها التي لاينتفع شي ء إلّا به، العقل الذي جعله الله زينة لخلقه و نوراً لهم. فبالعقل عرف العباد خالقهم و انّهم مخلوقون و أنّه المدبّر لهم و انّهم المدبرون.(1)

همانا اوّل امور ومبدأ آن وقوّت وعمارت آن، كه بدون او هيچ چيز نفع نمى دهد، عقلى است كه خداوند آن را زينت خلق قرار داده است. به خاطر عقل است كه بندگان، خالق را شناخته وخود را مخلوق او مى دانند واو را مدبّر وخود را تربيت شده او مى دانند.

همچنين در تفسير عقل مى فرمايد:

ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان. (2)

عقل چيزى است كه به وسيله او خداى رحمان عبادت شده وبهشت كسب مى شود.

نتيجه اين كه ما نميتوانيم با حكم عقل قطعى مقابله كرده و از نفوذ آن جلوگيرى نماييم و به جهت مبارزه با آن مكتبى به نام سلفيت تأسيس نماييم گرچه رعايت خط اعتدال در هر كارى ضرورى است.

ضرورت بررسى احاديث

ما مخالف با حديث نيستيم و با ورود عقل به مباحث اعتقادى درصدد نابود كردن سنت نميباشيم؛ زيرا شكى نيست كه سنّت نبوى


1- اصول كافى، ج 1، ص 29.
2- همان، ح 3.

ص31

داراى منزلت عظيمى نزد مسلمانان است وبايد چنين باشد، ولى اين بدان معنا نيست كه هر چه به عنوان حديث وسنّت نبوى نقل مى شود را بدون استثنا بپذيريم وبه آن اعتقاد پيدا كرده يا عمل نماييم؛ زيرا:

اولًا: مى دانيم كه عوامل وانگيزه هاى كذب ودروغ در ميان صحابه وديگران ونسبت خلافِ واقع دادن به پيامبر (ص) يا صحابه زياد بوده است. ما منكر زحمات علما ومحدثين در جمع احاديث نيستيم، ولى معتقديم كه تهذيب حقيقى احاديث كارى بس دشوار است. لذا ابوداوود در سننش فقط چهار هزار وهشتصد حديث از مجموعه پانصد هزار حديث نقل كرده است. (1)

ثانياً: بعد از وفات پيامبر اسلام (ص) به احبار يهود ورهبان نصارا كه در ظاهر اسلام آورده بودند، اجازه نشر حديث داده شد ودر نتيجه اسرائيليات فراوانى به نام حديث نبوى در جامعه اسلامى منتشر گرديد.

شهرستانى مى گويد: «مشبّهه رواياتى را به دروغ وضع كرده وآن را به پيامبر (ص) نسبت دادند، كه اكثر آنها از يهود گرفته شده بود».(2)

ثالثاً: برخى از صحابه وتابعين نيز با جعل حديث، تجارت كرده واز اين راه نفقه زندگانى خود را به دست مى آوردند.

ابن ابى الحديد از استادش ابى جعفر نقل مى كند:

معاويه به سمرة بن جندب صحابى، صد هزار درهم داد تا روايت جعل كند كه آيه: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ

فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللهَ عَلى ما في قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصام، در مذمّت على (ع) نازل


1- سنن ابى داوود، مقدمه، ص 10.
2- ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 106.

ص32

شده ودر مقابل، آيه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد، در شأن ابن ملجم مرادى نازل شده است. او اين مبلغ را نپذيرفت. قول دويست هزار دينار داد، باز هم قبول نكرد. قول سيصد هزار دينار داد، قبول نكرد. پيشنهاد چهارصد هزار دينار داد، آن گاه قبول كرد.(1)

رابعاً: جعل حديث در ميان عامه، يك سنّت است كه در تأييد مذهب خود حديث جعل كرده وبه رسول خدا (ص) نسبت مى دادند؛ همان گونه كه علامه امينى/ در الغدير اسامى آنان را به طور مفصل نقل كرده است. لذا مشاهده مى كنيم كه چگونه احاديث در شأن ائمه مذاهب چهارگانه جعل كرده وبه پيامبر (ص) نسبت داده اند. (2)

حال وظيفه ما در مقابل اين احاديث جعلى چيست؟ آيا علما وظيفه ندارند كه احاديث را از حيث سند ودلالت بررسى وتنقيح كنند؟ خصوصاً در مواردى كه دروغ گويان وجاعلان حديث مضامينى را جعل كرده وبا ساختن سندهاى معتبر حديثى به جامعه اسلامى تحويل مى دادند كه اين خود ضربه اى بسيار سنگين بر پيكره حديث اسلامى بوده است.

بنابراين وظيفه علماى اسلامى است كه احاديث را از راه هاى مختلف مورد بررسى وبازنگرى قرار دهند؛ مثل:

1. عرضه حديث بر كتاب خدا، تا با آن مخالفت نداشته باشد.


1- شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 73.
2- ر. ك: تاريخ بغداد، ج 2، ص 98؛ الغدير، ج 5 و 6.

ص33

فخر رازى از پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود: «اگر حديثى از من بر شما نقل شد، آن را بر كتاب خدا عرضه كنيد، اگر موافق آن بود، قبول كرده وگرنه رد نماييد». (1)

2. عرضه كردن حديث بر سنّت متواتر؛ زيرا سنّت متواتر قطعى السند است.

3. ارائه حديث به عقل بديهى كه خالى از هرگونه پيش فرض تطبيقى وشائبه وهمى است.

دو نوع برداشت از سلفيت

دكتر محمّد سعيد رمضان بوطى مى گويد:

لعلّ مبدأ ظهور هذا الشعار (السلفية) كان في مصر، إبان الاحتلال البريطاني لها وأيام ظهور حركة الاصلاح الديني الّتي قادها وحمل لواءها كل من جمال الدين الأفغاني ومحمّد عبده؛ فلقد اقترن ظهور هذه الحركة باقتران هذا الشعار. ويعود السبب في ذلك الي واقع مصر آنذاك؛ فقد كانت على الرغم من وجود الأزهر وعلمائه والحركة العلمية الناشطة في ارجاء مصر كلّها، كانت على الرغم من ذلك مثابة لكثير وانواع شتى من البدع والخرافات الّتي اخذت تكثر وتتنامى في ارجائها وفي اطراف الأزهر نفسه، باسم التصوف وتحت حماية كثير من الطرق الصوفية الّتي لا اصل لها في الدين ولا تدخل إلّا في باب الشعوذة والعته آناً، واللهو والمرح والإباحية آناً آخر ....


1- تفسير فخر رازى، ج 3، ص 259.

ص: 34

ولقد كان الناس امام هذا الواقع المشين فريقين اثنين: فريق يرى الإنضمام إلى ركب الحضارة الغربية والتخلص من بقايا القيود والضوابط، بل حتّى الأفكار الاسلامية، وفريق يرى اصلاح أمر المسلمين باعادتهم إلى الإسلام الصحيح النقي عن سائر الخرافات والبدع والأوهام .... ولقد كان كل من الشيخ محمّد عبده والشيخ جمال الدين الأفغاني يمثلان

طليعة هذا الفريق الثاني وكانا يرفعان لواء الدعوة إلى هذا الإصلاح بجدّ وصدق.

ونظراً إلى انّ كل دعوة اصلاحية ينبغي أن يرتفع لها شعار معين بين الأوساط، تتجسد في حقيقته ومعناه، بحيث ينجذب الناس عن طريقه إليها، فقد كان الشعار الّذي رفعه اقطاب هذه الحركة الإصلاحية هو (السلفية)، وكان يعني الدعوة إلى نبذ كل هذه الرواسب الّتي عكرت على الإسلام طهره وصفاءه من بدع وخرافات ....

وقد كان المعني الّذي يلحون عليه في الرجوع إلى عهد السلف وسيرتهم، هو التخلص من البدع والأوهام والخرافات الّتي تكاثفت من بعدهم ثمّ رسبت واستقرت في قاع اكثر المجتمعات الإسلاميّة وفي مختلف البلدان ثمّ اتخاذ الإسلام بعد ذلك دين عمل وسعي وجهاد، لا ارجوحة نوم ورقاد وبُعد عن صراع الحياة ....

غير انّ هذا الشعار لم يكن يعني آنذاك مذهباً اسلامياً ينتهى إليه دعاته ورافعو لوائه كما هو الحال الآن بالنسبة لكثير من الناس، وانما كان عنواناً على دعوة وتعريفاً بمنهج ....

ص35

فلقد رأينا في اوائل هذا القرن كيف اخرجت الكلمة من حدودها العلمية الضيقة واطلقت عنواناً على مجلات واختيرت اسماً لمطابع ومكتبات ....

في هذه الفترة كان المذهب الوهابي المنسوب إلى صاحبه الشيخ محمّد بن عبدالوهاب منتشراً في نجد وبعض اطراف الجزيرة العربية ... فراجت كلمة السلف والسلفية بين اقطاب المذهب الوهابي ....

في الوقت الّذي كانوا يتبرمون بكلمة الوهابية الّتي توحي بانّ ينبوع هذا المذهب- بكلّ ما يتضمنه من مزايا وخصائص- يقف عند الشيخ محمّد بن عبدالوهاب، فدعاهم ذلك إلى أن يستبدلوا بكلمة الوهابية هذه، كلمة السلفية، وراحوا يروجون هذا اللقب الجديد عنواناً على مذهبهم القديم المعروف، ليوحوا إلى الناس بانّ افكار هذا المذهب لا تقف عند محمّد بن عبدالوهاب بل ترقى إلى السلف وانّهم في تبنيهم لهذا المذهب امناء على عقيدة السلف وافكارهم ومنهجهم في فهم الإسلام وتطبيقه.

وهكذا تحولت الكلمة من شعار اطلق على حركة اصلاحية للترويج لها والدفاع عنها، إلى لقب لقّب به مذهب يرى اصحابه انّهم دون غيرهم من المسلمين على حقّ ...(1)

شايد مبدأ ظهور شعار سلفيه در مصر باشد هنگامى كه بريطانيا آنجا را اشغال نمود، وايامى كه حركت اصلاح دينى به توسط رهبران آن جمال الدين افغانى ومحمّد عبده شروع شد، كه شروع آن حركت مقارن وهمراه با اين شعار بوده است. وعلت آن به واقعيت هاى مصر


1- السلفية مرحلة زمنية مباركة لا مذهب اسلامى، بوطى، صص 231- 236.

ص: 36

در آن زمان باز مى گردد؛ زيرا على رغم اينكه الأزهر وعلماى آن وحركت علمى پر نشاطى كه در تمام مصر به چشم مى خورد وجود داشت، ولى انواع پراكنده اى از بدعت ها وخرافات ديده مى شد كه در حال زياد شدن ورشد ونمو در اطراف مصر وخود الازهر بود، خرافاتى به اسم تصوف وتحت حمايت بسيارى از طرق صوفيه كه اصلى در دين ندارد وتنها مى تواند گاهى در باب شعبده وديوانگى وگاهى داخل در لهو وبازى واباحى گرى شود ....

و مردم در مقابل اين واقعيت تلخ دو دسته شدند: دسته اى معتقد بودند كه بايد همراه قافله تمدن غربى حركت كرده واز بقاياى قيود وضوابط رهايى جست، بلكه حتى از افكار اسلامى رهايى يافت، ولى دسته اى ديگر معتقد بودند كه بايد امر مسلمانان را اصلاح نموده وآنان را به اسلام صحيح وپاك از هر خرافه وبدعت وخيالات بازگرداند ....

و هر كدام از شيخ محمّد عبده وشيخ جمال الدين افغانى از طليعه داران اين دسته دوم به شمار مى آمده وبا تمام جدّيت پرچم دعوت به اين اصلاح را برداشته بودند.

و نظر به اينكه هر دعوت اصلاحى احتياج دارد كه شعار معينى را در بين مردم مطرح كند كه صاحب آن پياده كننده حقيقت ومعناى آن است به نحوى كه مردم را از آن طريق به حقيقت شعار جذب نمايد. لذا شعارى را كه بزرگان اين حركت اصلاحى برداشتند شعار (سلفيه) بود، يعنى شعار دعوت به طرد تمام اين رسوباتى كه چهره پاك وخالص اسلام را از بدعت ها وخرافات پوشانده است ....

ص37

معنايى را كه اصرار در رجوع به عهد پيشينيان وسيره آنها داشتند همان خلاصى از بدعت ها واوهام وخرافاتى بود كه بعد از عهد سلف متراكم شده ورسوب يافته ودر مراكز بيشتر مجتمعات اسلامى ودر كشورهاى اسلامى استقرار يافته است. آنان اسلام را دين كار وكوشش وجهاد معرفى كرده اند نه دينى كه مردم را به خواب وتنبلى ودورى از محيط زندگى دعوت نمايد ....

ولى اين بدان معنا نبود كه دعوت به عملكرد سلف، مذهبى اسلامى است كه پرچم داران ودعوت كنندگان به آن، منسوب به آن مذهبند، آن گونه كه الآن بسيارى از مردم خود را به آن نسبت مى دهند، بلكه آن عنوانى براى دعوت وتعريفى براى منهج وطريق است ....

و ما در اوائل اين قرن مشاهده كرديم كه چگونه اين كلمه از حدود ضيق علمى آن خارج شده وبه صورت عنوانى بر مجلات واسمى براى چاپخانه ها وكتاب فروشى ها قرار گرفته است ....

در اين عصر وزمان مذهب وهابى كه منسوب به صاحب آن، شيخ محمّد بن عبدالوهاب است در نجد وبرخى از اطراف جزيرة العرب منتشر شده ...، پس كلمه سلف وسلفيه بين بزرگان مذهب وهابى رواج يافته است ....

در آن زمان كه وهابيان خود را وهابى مى خواندند به اين معنا كه سرچشمه اين مذهب با تمام مزايا وخصوصياتش برگرفته از شيخ محمّد بن عبدالوهاب است، به اين نتيجه رسيدند كه لقب مذهب خود را از عنوان وهابيت به كلمه سلفيت تبديل نمايند، ودر صدد

ص38

برآمدند تا اين لقب جديد را عنوانى بر مذهب قديم ومعروف خود قرار دهند، تا به مردم چنين وانمود كنند كه افكار اين مذهب منحصر به شخص محمّد بن عبدالوهاب نيست، بلكه به سلف باز مى گردد وآنان در انتخاب اين مذهب امينان بر عقيده سلف وافكار وروش آنان در فهم وتطبيق اسلام مى باشند.

واين گونه بود كه كلمه (سلفيه) از شعار خود كه دلالت بر حركت اصلاحى به جهت اصلاح جامعه ودفاع از آن داشت تحول پيدا كرده وبه عنوان لقبى براى مذهبى قرار گرفت كه پيروان آن تنها خود را برحقّ دانسته وديگران را بر باطل مى دانند ...

مبناى اصلى سلفى ها: استناد به فهم سلف

از جمله مبانى روش سلفى رجوع به فهم سلف است.

ابن تيميه مى گويد:

قد امهلت من خالفني في شي ء منها- يعني عقيدة السلف الصالح- ثلاث سنين، فان جاء بحرف واحد عن القرون الثلاثة يخالف ما ذكرته فانا راجع عن ذلك ... (1)

من به كسانى كه با من در پذيرش عقيده سلف صالح مخالفت مى كنند سه سال مهلت مى دهم، اگر يك حرف از بزرگان سه قرن گذشته آوردند كه با مطالبى كه من ذكر مى كنم مخالفت دارد من از حرف هاى خود بر مى گردم.

ونيز از او نقل شده كه مى گفت:


1- مجموعة الرسائل الكبرى، ج 1، ص 417.

ص39

من طريقة اهل السنة والجماعة اتّباع آثار رسول الله (ص) باطناً وظاهراً، واتّباع سبيل السابقين الأولين من المهاجرين والأنصار. (1)

از روش اهل سنت وجماعت پيروى آثار رسول خدا (ص) در باطن وظاهر وپيروى راه سابقين اولين از مهاجرين وانصار است.

او نيز مى گويد:

لا عيب على من اظهر مذهب السلف وانتسب اليه، واعتزى إليه، بل يجب قبول ذلك منه بالاتفاق؛ فانّ مذهب السلف لا يكون إلّا حقاً. (2)

عيبى نيست بر كسى كه مذهب سلف را اظهار كرده وخود را به آن منتسب مى كند، بلكه به اتفاق، قبول آن از او واجب است؛ زيرا مذهب سلف حقّ است.

ابن قيم جوزيه مى گويد: «فصل: في جواز الفتوى بالآثار السلفية والفتاوى الصحابية ...»(3)؛ «اين فصلى است در جواز فتوا به آثار سلف وفتاواى صحابه ...».

مذهب نبودن سلفيت

«مذهب» بر چيزى اطلاق مى شود كه داراى اصولى در عقايد و قواعدى در شريعت بوده و اهل آن مذهب در آن قواعد و عقائد اتفاق


1- مجموعة الرسائل الكبرى، ج 1، ص 409.
2- مجموع الفتاوى، ج 4، ص 149.
3- اعلام الموقعين، ج 4، ص 118.

ص40

كلمه داشته باشند. بدين جهت اشعريه و ماتريديه دو مذهب كلامى هستند كه هر كدام از آنها داراى اصول و ضوابط معروفى است كه مؤسس هر يك از آن مذاهب در كتاب هاى خود ذكر كرده و شاگردانشان آنها را پرورش داده اند. و همين مطلب را در مذاهب فقهى مى توان گفت. اما آيا مى توان بر سلفيت و سلفى گرى اطلاق مذهب به اين جهت نمود؟ هرگز؛ زيرا سلف در مجال عقيده و فقه، اصول و قواعد مرتب و منظمى نداشته اند تا بتوان با پيروى از آنها سلفى شد؛ بلكه افرادى كه در آن زمان بوده داراى افكار و آراء مختلفى بوده و با هم در بسيارى از مسايل اختلاف داشته اند. حال چگونه سلفى ها ادعا ميكنند كه اصول افكارشان را از سلف گرفته اند در حالى كه خود سلف با يكديگر اختلاف داشته و متفرق بوده و اصول و ضوابط واحدى نداشته است. لذا سلفى كه داراى اصول و قواعد نيست نمى تواند الگو و مرجع باشد.

روش فكرى نبودن سلفيت

سلفيت از آن جهت كه اصول و ضوابط و قواعد لازم براى مذهب شدن ندارد نمى تواند به عنوان مذهبى خاص مطرح شود. حال سخن در اين است كه آيا سلفيت روشى فكرى است؟ به اين معنا كه آيا مى توان گفت كه سلف روش فكرى خاصى داشته اند و ما نيز بايد پيرو آن روش باشيم؛ زيرا آنان از خطا بيشتر دور بوده و به صواب بيشتر نزديك ترند؟

اين مسأله نيز قابل مناقشه است؛ زيرا سلف از هنگام ارتحال پيامبر (ص) يك روش خاص در مواجهه با نصوص دينى نداشته اند؛ زيرا

ص: 41

آن گونه كه مشاهده مى كنيم برخى اهل تعبد به نصوص بوده و هرگز سر سوزنى از آن تخطى نكرده اند، و در مقابل افرادى بودند كه در نصوص تصرف نموده و رأى خود را بر آنها مقدم داشته و به تعبيرى اجتهاد در مقابل نص كرده اند، و لذا به اصحاب رأى و قياس مشهورند.

وهابيان و فتوا به حرمت به جهت عدم فعل سلف

ابن تيميه در مورد برپايى مولودى خوانى در ولادت پيامبر اكرم (ص) مى گويد:

... فانّ هذا لم يفعله السلف مع قيام المقتضي له و عدم المانع منه، ولو كان هذا خيرا محضاً او راجحاً لكان السلف رضي الله عنهم احقّ به منّا؛ فانهم كانوا اشدّ محبّة برسول الله و تعظيماً له منّا، و هو على الخير احرص. (1)

... اين كارى است كه سلف وپيشينيان انجام نداده اند با آنكه مقتضى آن وجود داشت ومانعى نيز بر انجام آن نبود واگر اين كار خير محض يا راجح بود سلف از ما سزاوارتر به انجام آن بودند؛ زيرا آنان محبّت بيشترى از ما به رسول خدا (ص) داشتند واز ما بيشتر پيامبر (ص) را تعظيم مى نمودند، وبر كارهاى خير حريص تر بودند.

او در جايى ديگر مى گويد:

وامّا اتخاذ موسم غير المواسم الشرعية كبعض ليالي شهر ربيع الأول التي يقال انّها ليلة المولد، و بعض ليالي رجب، أو ثامن عشر من ذي حجة أو أول الجمعة من رجب أو ثامن شوال الذي


1- اقتضاء الصراط المستقيم، صص 294 و 295.

ص42

يسميه الجهال عيد الابرار، فانّها من البدع التي لم يستحبها السلف و لم يفعلوها. (1)

و امّا قرار دادن موسمى غير از موسم هاى شرعى همچون برخى از شب هاى ماه ربيع الاول كه گفته مى شود شب مولد است، ونيز برخى از شب هاى ماه رجب يا هجدهم ذى الحجه واول جمعه از رجب، يا هشتم شوّال كه جاهلان آن را عيد ابرار مى نامند، اين ها همه بدعت هايى است كه سلف آنها را مستحب ندانسته وانجام نداده اند.

شيخ عبدالعزيز بن باز مى گويد:

لايجوز الاحتفال بمولد الرسول (ص) ولا غيره، لانّ ذلك من البدع المحدثة في الدين، لانّ الرسول (ص) لم يفعله ولا خلفاؤه الراشدون ولا غيرهم من الصحابة ولا التابعون لهم باحسان في القرون المفضلة، و ... (2)

برپايى مراسم به جهت ولادت پيامبر (ص) وغير او جايز نيست؛ اين عمل از بدعت هايى است كه در دين حادث شده است؛ زيرا رسول خدا (ص) وخلفاى راشدين وغير آنان از صحابه اين عمل را انجام نداده اند ونيز تابعين صحابه كه به نيكى از آنان پيروى كردند، در قرن هايى كه برترى داده شده اند و ...

عدم جواز حكم به حرمت به جهت ترك سلف

اشاره

آنچه ابن تيميه و اتباع او درباره حرمت اشياء به دليل ترك سلف گفتهاند محل بحث است.


1- القول الفصل، ص 49.
2- مجموع فتاوى و مقالات متنوعه، ج 1، ص 183.

ص43

محمّد بن علوى مالكى در اين باره مى گويد:

... فغاية حجتهم انّهم يقولون: انّ هذا العمل لم يفعله رسول الله (ص) ولم يكن من عمل السلف وعليه فهو حرام أو بدعة أو ضلالة؛ لانّه مخالف لكتاب الله وسنة رسوله، هكذا يتجاسرون على الدين واحكامه بلا نظر ولا رويّة، وهذا الكلام منهم أوّله حقّ وآخره باطل ...(1)

... نهايت دليل آنها اين است كه مى گويند: اين عمل را رسول خدا (ص) انجام نداده واز كردار پيشينيان نيست، ولذا حرام يا بدعت يا گمراهى است؛ زيرا مخالف كتاب خدا وسنت رسول اوست. اينان

اين گونه بر دين واحكام آن جسارت مى كنند بدون آنكه نظر وتأمّل نمايند، واين كلام آنها، اولش حقّ وآخرش باطل است ...

و نيز مى گويد:

انّ كون النبي (ص) أو السلف الصالح لم يفعله ليس بدليل بل هو عدم دليل، ودليل التحريم انّما يكون بورود نصّ يفيد النهي عند فعل الشي ء أو الإنكار على فعله من المشرّع الأعظم (ص)، أو ممّن يقوم مقامه من الذين جعل سنتهم هي سنته وطريقتهم هي طريقته ... (2)

اينكه پيامبر (ص) يا سلف صالح اين كار را انجام نداده دليل (بر حرمت) نمى شود، بلكه عدم دليل است، ودليل تحريم فقط به ورود


1- منهج السلف فى فهم النصوص، ص 412.
2- همان.

ص44

نصّى است كه دلالت بر نهى از انجام شى ء يا انكارِ كارى از طرف مشرّع اعظم (ص) دارد يا از كسانى كه جانشين آنان بوده كسانى كه سنّت وروش آنها همان سنّت وروش رسول خدا (ص) بوده است ...

همچنين مى گويد:

وقد اكثر بعض المتأخرين من الإستدلال بالعدم والترك على تحريم أشياء أو ذمّها، وافرط في استعماله بعض المتنطعين المتزمتين بحجة انّ النبي (ص) لم يفعله او بحجّة انّ الخلفاء الراشدين لم يفعلوه، وهذا منهم جهل عريض، ناتج عن عقل مريض؛ ذلك انّ تركهم العمل به قد يكون لعذر قام لهم في الوقت، أو لما هو افضل منه، أو لعلّه لم يبلغ جميعهم علم به، وتفصيل ذلك هو:

الف) انّ الأصوليين عرّفوا السنة بانّها قول النبي (ص) وفعله أو تقريره، ولم يدخلوا ما تركه في جملة ذلك، لانّه ليس بدليل.

ب) انّ الحكم هو خطاب الله، وقد ذكر الاصوليون انّه هو الّذي يدلّ عليه القرآن أو السنة أو الإجماع أو القياس، والترك ليس واحداً منها، فلا يكون دليلا.

ج) الترك عدم فعل وعدم الفعل يقتضي عدم الدليل، فلا يقتضي الترك تحريماً إلّا بدليل أو قرينة من كتاب أو سنة أو اجماع أو قياس. (1)

برخى از متأخرين، در استدلال به عدم وترك بر تحريم اشياء وذمّ آنها افراط كرده اند، ونيز برخى از تندروها در اين زمينه زياده روى نموده اند به اين استدلال كه پيامبر (ص) اين عمل را انجام نداده ونيز خلفاى


1- منهج السلف فى فهم النصوص، ص 426.

ص45

راشدين چنين نكرده اند، واين حرف از آنان نادانى گسترده اى است كه ناشى از عقل مريض است؛ زيرا ترك يك عمل از آنان گاهى به جهت عذرى است كه براى آنان در آن وقت پديد آمده است، يا به جهت آن است كه بهتر از آن را ملاحظه كرده بودند، يا آنكه درباره آن هيچ كس چيزى نمى دانست. وتفصيل آن اين است:

الف) اصولى ها سنّت را اين گونه تعريف كرده اند كه آن، قول وفعل وتقرير پيامبر (ص) است، وترك حضرت را در آن داخل نكرده اند؛ زيرا دليل به حساب نمى آيد.

ب) حكم، همان خطاب خداست، واصولى ها گفته اند كه همان چيزى است كه قرآن يا سنّت يا اجماع يا قياس بر آن دلالت دارد، وترك، يكى از آنها نيست ولذا دليل به حساب نمى آيد.

ج) ترك، عدم فعل است وعدم فعل مقتضى عدم دليل است. لذا ترك، تحريم به حساب نمى آيد، مگر با دليل يا قرينه اى از كتاب يا سنّت يا اجماع يا قياس.

عبدالملك سعدى در قسمتى از كتاب خود در ردّ مبناى وهابيان درباره «بدعت» مى گويد:

انّ عدم فعله لايدلّ على مشروعية الفعل ولا على مشروعية الترك، بل يترك الأمر على الإباحة الأصلية، فعدم الفعل كما لايقوم دليلا على مشروعيته كذلك لايقوم دليلا على المنع من فعله مادام الفعل لم يحصل نهي عنه. ثم بعد هذا ينظر: فان دخل تحت قاعدة من القواعد أو تمكّنا من قياسه على أمر منصوص فيه قلنا بمشروعيته، و ان رفضته القواعد أو خالف النصوص قلنا ببدعته. (1)


1- البدعة فى مفهومها الاسلامى الدقيق، ص 17.

ص46

همانا انجام ندادن پيامبر (ص) دليل بر مشروعيت فعل يا بر مشروعيت ترك نيست، بلكه امر را به اباحه اصلى وا مى گذارد، لذا عدم فعل همان گونه كه دليل بر مشروعيت آن نيست همچنين دليل بر منع از انجام آن نمى باشد، مادامى كه نهيى از آن نرسيده باشد. لذا بعد از آن نظر مى شود: اگر آن فعل داخل در قاعده اى از قواعد شد يا توانستيم آن را بر امر منصوص قياس كنيم قائل به مشروعيت آن مى شويم، و اگر قواعد آن را رد كرده يا نصوص با آن به مخالفت پرداخت قائل به بدعت آن مى شويم.

او نيز در ردّ استدلال وهابيان مى نويسد:

انّ قول القائل: لو كان خيراً لفعله من هو خير منّا قول بتجميد الشريعة الاسلامية و حصر لشموليتها في القرن الأول من هذه الأمة، و واقعها خلاف ذلك؛ فانّها ليست عاجزة عن اعطاء حكمها لكل عمل يحدث اعتماداً على قواعد الإسلام و مبادئه؛ سواء كان في المعاملات أو في بعض العبادات التي لم

يرد تحديد و حصر فيها من الشارع.(1)

همانا سخن كسى كه مى گويد: اگر اين كار خير بود كسى كه بهتر از ماست آن را انجام داده بود، اعتراف به جمود شريعت اسلامى و محصور كردن گسترش و شموليت آن به قرن اول از اين امت است، در حالى كه واقع خلاف آن است؛ زيرا شريعت عاجز از آن نيست كه حكم خود را براى هر عملى كه حادث مى شود با اعتماد بر قواعد و مبانى اسلامى بيان كند، چه در معاملات باشد يا در عباداتى كه محدوديت و حصرى در آنها از شارع نرسيده است.

نظريه حجّيت سنت صحابه

اشاره

1- البدعة، ص 18.

ص47

اسلام آيين جهانى است و آخرين دينى است كه خداوند متعال در دوره و عصر پايان تاريخ به بشر عرضه كرده است. با ملاحظه اين دو جهت بايد دين اسلام از كمال و جامعيت فوق العاده اى برخوردار باشد، تا نه تنها بتواند جواب گوى تمام جوامع بشرى در عصر خود باشد، بلكه بايد نسل هاى آينده را نيز تا روز قيامت پاسخگو باشد.

از طرفى ديگر، مشاهده مى كنيم كه مدّت بعثت پيامبر اسلام (ص) بسيار محدود است؛ يعنى 23 سال، كه بيشتر اين وقت را در مكه صرف مبارزه با بت پرستى و نفى شرك از جامعه شبه جزيرةالعرب كرده. ده سال باقى مانده از بعثت را نيز به جهت تشكيل حكومت اسلامى در مدينه، صرف مسائل حكومتى و دينى نمود. شيعه و اهل سنت اتفاق دارند اين وقت محدود نمى توانست جواب گوى مسائلى باشد كه جامعه بشرى تا روز قيامت به آن احتياج دارد، لذا هركدام درصدد توجيه و تدبير و چاره اى برآمده اند. شيعه اماميه معتقد است: از آنجا كه وظيفه انبيا بيان كليات احكام، و فلسفه وجودى اوصيا،

ص: 48

توسعه و تبيين شريعت است، لذا دين و شريعت و مصادر تشريع از اين جهت كامل شده است. ولى اهل سنت به لحاظ منابع استنباط و أدله در مضيقه قرار دارند، از اين رو به كثيرى از ادله ومنابع ظنّى روى آورده اند كه هيچ دليل قانع كننده بر آن وجود ندارد از آن جمله حجّيت سنت صحابه است. در حقيقت اين منبع تشريع را در مقابل منبع غنى سنت اهل بيت: جعل كرده اند تا بتوانند اين خلأ مهمّ را جبران كنند. ما درصدديم اين منبع را بررسى كنيم.

اقوال در سنت صحابه

بزرگان اهل سنت در حدود اخذ از سنت صحابه اتفاق نظر ندارند:

1. ابن قيم جوزيه مى گويد: «ابوحنيفه آثار صحابه را بر قياس و رأى مقدم مى داشت». (1)

2. شاطبى مى گويد: «مالك قول صحابى را به سنت ملحق مى نمود ... بلكه نقل شده كه مالك خبر واحد را با قول مخالف يك نفر از صحابه رها مى كرد». (2)

3. شافعى جايگاه قول صحابى را بعد از نصّ و اجماع قرار داده و آن را بر قياس مقدم مى داشت. (3)

4. احمد بن حنبل جايگاه فتواى صحابى را بعد از نص قرار داده و آن را اصل دوم در منبع تشريع مى دانست. ابن قيم مى گويد: «فتواهاى


1- اعلام الموقعين، ج 1، ص 77.
2- الموافقات، ج 4، ص 42.
3- مناهج الاجتهاد فى الاسلام، ص 636.

ص:49

احمد بن حنبل بر دو اصل استوار بود: نصوص و فتواهاى صحابه، درصورتى كه براى آن مخالفى وجود نداشته باشد». (1)

5. ابن تيميه مى گويد:

احمد بن حنبل و بسيارى از علما، از سنت على (ع) متابعت نموده اند؛ همان گونه كه از سنت عمر و عثمان متابعت كرده اند. اما برخى ديگر از عالمان، همانند مالك از سنت على (ع) متابعت نكرده اند و همه در اين اتفاق دارند كه سنت عمر و عثمان حجّت است.(2)

مقصود از حجيت

در مورد حجّيت در سنت صحابه دو احتمال هست:

1. مقصود حجّيت موضوعى است، همان گونه كه سنت پيامبر (ص) به همين معنا حجّت است. حجيت موضوعى؛ يعنى چيزى ذاتاً حجّت بوده و موضوع براى وجوب تعبّد و متابعت باشد، نه از آن جهت كه راهى به حجّت و كاشف از حجّت است.

2. مقصود حجّيت طريقى است؛ يعنى سنت صحابه از آن جهت كه طريق و راهى به حجّت ذاتى، يعنى سنت نبوى است، حجّت مى باشد كه در اين صورت بايد خبر صحابى از شرايط خبر واحد؛ امثال ثقه و عدل بودن برخوردار باشد و در حقيقت بين صحابى و ديگر راويان حديث هيچ فرقى وجود ندارد، اگر قول او حجّت است، به دليل ثقه بودن مخبر است؛ در صورتى كه ثقه يا عدل بودنش ثابت شود.


1- اعلام الموقعين، ج 1، صص 29- 32.
2- منهاج السنة، ج 3، ص 205.

ص: 50

ظاهر كلام اصوليين اهل سنت اين است كه حجّيت در باب سنت صحابه، موضوعى است نه طريقى. در حقيقت كسانى كه از اهل سنت، سنت صحابه را حجّت مى دانند، براى آن شأنى همانند كتاب و سنت نبوى قائلند.

ابن قيم جوزيه مى گويد: «اگر كسى از اقوال صحابه پيروى كند، بى آنكه در صحّت آن تحقيق كرده باشد، مورد سپاس و ستايش خواهد بود». (1)

شاطبى مى گويد: «از روايات استفاده مى شود كسى كه از سنت صحابه پيروى كند، به مانند آن است كه از سنت پيامبر پيروى كرده است». (2)

برخى بر اين باورند كه مقصود از حجّيت سنت صحابه نزد اهل سنت، حجّيت طريقى است نه موضوعى و اعتبارش از آن جهت است كه يا همه صحابه انجام دهند، يا اينكه برخى انجام داده و عمل او مشهور شود و ديگران سكوت كرده و آن را ردّ نكنند. اين موضوع در حقيقت به اجماع حقيقى يا تقديرى و سكوتى باز مى گردد كه خود طريق قطعى به سنت نبوى است، اما اين توجيه خلاف مقصود و مراد اهل سنّت است، زيرا مطابق كلام برخى از علماى اهل سنّت حجّيت سنت صحابه از اين باب نيست.

ابن قيم جوزيه مى گويد:


1- اعلام الموقّعين، ج 4، ص 124.
2- الموافقات، ج 4، ص 76.

ص: 51

اگر صحابى مطلبى بگويد از دو حال خارج نيست: يا صحابى ديگر با او مخالت مى كند، يا نمى كند. در صورت اوّل، قولش حجّت نيست ... و در صورت دوّم، يا اين است كه قول صحابى در بين صحابه مشهور مى گردد و كسى با او مخالفت نمى كند و يا اينكه اين چنين نيست. در صورت اوّل، مطابق رأى اكثر فقها در حكم اجماع و حجت است. اما برخى معتقدند حجّت است، ولى اجماع محسوب نمى شود. عده اى ديگر، آن را نه حجت مى دانند، نه تشكيل دهنده اجماع.

اگر قول صحابى مشهور نگردد، يا آنكه كسى از مشهور بودن يا نبودن آن مطلع نشود در اين صورت نزد اصوليين در حجيت آن اختلاف است. جمهور امّت برآنند كه در اين صورت نيز قول صحابى حجّت است.(1)

از آخر عبارت ابن قيم به خوبى استفاده مى شود كه حجّيت قول صحابى را به لحاظ كاشفيت از سنت نبوى از طريق اجماع نمى داند، بلكه براى قول صحابى همانند قول نبوى حجّيت موضوعى قائل است.

در مقابل، شيعه اماميه صحابه را از اين جهت همانند بقيه مى داند در اينكه حجيت سنت آنها متوقف بر آن است كه وثاقت يا عدالت هريك از آنان به اثبات برسد، زيرا همه صحابه عادل نيستند و دليلى بر اين مطلب موجود نيست، بلكه دلايل بر خلاف آن وجود دارد.

غزالى از عالمان اهل سنت، موافق با عقيده شيعه است او مى گويد:


1- اعلام الموقّعين، ج 4، صص 119 و 120.

ص: 52

كسى كه ممكن است غلط يا سهو كند عصمت ندارد، لذا قولش حجّت نيست در اين صورت چگونه ممكن است كه به قول او احتجاج كرد؟ چگونه ممكن است براى گروهى عصمت تصور نمود، در حالى كه بين آنان اختلاف فراوانى وجود داشته است؟ و چگونه اين احتمال داده مى شود، در حالى كه صحابه خود اتفاق نموده اند بر اينكه مى توان با اقوال و رفتار صحابى مخالفت نمود؟ ... (1)

دكتر عبدالرحمان بن عبدالله درويش مى گويد:

اختلف العلماء (رحمهم الله) في الاحتجاج بقول الصحابي إذا لم ينتشر ولم يظهر له مخالف على اقوال مختلفة و متعددة جائت متفرقة في كتب الاصول. و فيما يلي بيانها بالتفصيل:

القول الأول: انّ مذهب الصحابي حجة مطلقاً أي وافق القياس أو خالفه، ولا فرق بين الخلفاء الراشدين و غيرهم من الصحابة في حجية اقوالهم ... و قد نسب الآمدي هذا القول إلى الإمام مالك بن انس و بعض الحنفية و الشافعي في قول له قديم، و احمد بن حنبل في احدى الروايتين عنه، على انّه حجة مقدمة

على القياس. و نسب إلى الشافعي في قوله الجديد، حكاه بعض اصحابه و غيرهم. قال الزركشي في (البحر) بعد نقله قول الشافعي القديم: و اعلم انّ هذا القول اشتهر نقله عن القديم و قد نصّ عليه الشافعي في الجديد أيضاً و قد نقله البيهقي و هو موجود في كتاب الامّ في باب خلافه مع مالك ... (2)


1- المستصفى، ج 1، ص 261.
2- الصحابى و موقف العلماء من الاحتجاج بقوله، صص 78 و 79.

ص53

علما (خداوند آنها را رحمت كند) در احتجاج به قول صحابى در صورتى كه انتشار پيدا نكرده و مخالفى براى آن ظاهر نشده بر اقوال متعددى اختلاف كرده اند كه به طور متفرق در كتاب هاى اصول آمده است و بيان و تفصيل آن چيزى است كه مى آيد:

قول اول آن است كه مذهب صحابى به طور مطلق حجت است يعنى چه موافق قياس باشد يا مخالف قياس، و نيز فرقى بين خلفاى راشدين و غير آنها از صحابه در حجيت اقوالشان نيست ... آمدى اين قول را به امام مالك بن انس و برخى از احناف و شافعى در قول قديمش و احمد بن حنبل در يكى از دو روايتى كه از او نقل شده نسبت داده است، بر اينكه مذهب صحابى حجت بوده و مقدم بر قياس است. و نسبت به شافعى در قول جديدش نيز داده شده است كه برخى از اصحابش و ديگران آن را حكايت كرده اند. زركشى در كتاب (البحر) بعد از نقل قول شافعى در قديم مى گويد: بدان كه اين قول از فتاواى قديم شافعى است كه بر آن در فتاواى جديد نيز تصريح كرده است، و بيهقى آن را نقل كرده و در كتاب (الامّ) در باب مخالفت او با مالك موجود است ...

عوامل طرح حجّيت سنت صحابه

1. گروه مخالف با مرجعيت و امامت اهل بيت: بعد از فوت پيامبراكرم (ص) از آنجا كه در ابتدا مرجعيت دينى را چندان داراى اهمّيت

ص54

نمى ديدند آن را به اهل بيت: واگذار كردند، امّا پس از مدّتى پى بردند كه ارجاع مردم به اهل بيت: در مسائل دينى به ضرر حكومت و سلطنت آنان تمام خواهد شد، زيرا مردم مى گويند: اگر سنت پيامبر (ص) و معارف دينى نزد اهل بيت: هست، پس شما چه كاره ايد؟ چرا سياست و مقام و حاكميت را به اهلش واگذار نمى كنيد؟ از همين رو در صدد برآمدند كه با طرح حجيت سنت صحابه و به تعبير ديگر، مرجعيت صحابه، مردم را از اهل بيت: دور كنند.

2. به مرور زمان با گسترش فتوحات اسلامى و سرازيرشدن سؤال هاى فراوان از مراكز مختلف از طرفى، و محدوديت منابع استنباط نزد آنان از كتاب و سنت از طرفى ديگر به اين فكر افتادند كه خلأ موجود را جبران كنند. لذا سنت صحابه را به ناچار در مقابل سنت اهل بيت: يكى از منابع استنباط به جامعه فقهى معرفى كردند.

ادله عدم حجيت سنت صحابى
اشاره

با مراجعه به آيات قرآن، روايات و تاريخ پى مى بريم كه نه تنها دليلى بر حجيت موضوعى و طريقى به نحو عموم بر سنت صحابى نيست، بلكه دليل بر عدم حجّيت آن به وفور به چشم مى خورد.

شوكانى مى گويد:

انّ قول الصحابي ليس بحجة؛ فانّ الله سبحانه و تعالى لم يبعث إلى هذه الأمة إلّا نبيّنا محمداً (ص)، و ليس لنا إلّا رسول واحد، و الصحابة و من بعدهم مكلّفون على السواء باتّباع شرعه و الكتاب

ص55

و السنة. فمن قال انّه تقوم الحجة في دين الله بغير هذا فقد قال في دين الله بما لا يثبت، و اثبت شرعاً لم يأمر الله به. (1)

همانا قول صحابى حجت نيست؛ زيرا خداوند سبحان و متعالى به سوى اين امت تنها پيامبرما محمّد (ص) را مبعوث كرده، و براى ما جز يك رسول نيست و صحابه و كسانى كه بعد از آنها آمدند همگى به طور يكسان مكلّف به پيروى از شرع او و قرآن و سنت مى باشند.

پس هركس بگويد: در دين خدا به غير از اين حجت اقامه شده، در دين خدا چيزى را گفته كه ثابت نمى باشد، و شرعى را اثبات نموده كه خداوند به آن دستور نداده است.

1. آيات

از برخى آيات استفاده مى شود برخى از صحابه اشتباهات و مخالفت هايى با شريعت اسلامى داشته و گناهانى انجام دادهاند و قرآن كريم و پيامبر اسلام (ص) آنان را مذمت كردهاند و اين دلالت بر عدم عصمت آنان دارد و شخص غيرمعصوم نميتواند سنتش براى مردم حجت موضوعى و مرجع دينى مردم باشد، گرچه آنان كه عادل بودند حديثشان مورد اعتماد ميباشد كه از آن به حجيت طريقى تعبير ميشود ولى اين دلالت بر حجيت موضوعى ندارد، از آن جمله آيات كه دلالت بر خطاهاى اصحاب دارد عبارتند از:

الف) خداوند متعال مى فرمايد:


1- ارشاد الفحول، شوكانى، ص 214.

ص56

وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الآخِرَةَ ... (آل عمران: 152)

خداوند، وعده خود را به شما، (درباره پيروزى بر دشمن در احد)، تحقق بخشيد؛ در آن هنگام (كه در آغاز جنگ)، دشمنان را به فرمان او، به قتل مى رسانديد؛ (و اين پيروزى ادامه داشت) تا اينكه سست شديد؛ و (بر سر رهاكردن سنگرها،) در كار خود به نزاع پرداختيد؛ وبعد از آنكه آنچه را دوست مى داشتيد (از غلبه بر دشمن) به شما نشان داد، نافرمانى كرديد. بعضى از شما، خواهان دنيا بودند؛ وبعضى خواهان آخرت ...

ب) ونيز مى فرمايد:

إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا ... (آل عمران: 155)

كسانى كه در روز روبه رو شدن دو جمعيت با يكديگر (در جنگ احد)، فرار كردند، شيطان آنها را بر اثر بعضى از گناهانى كه مرتكب شده بودند به لغزش انداخت ...

ج) همچنين مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَميعاً* وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهيداً (نساء: 71 و 72)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آمادگى خود را (در برابر دشمن) حفظ كنيد ودر دسته هاى متعدّد، يا بصورت دسته واحد، (طبق شرايط هر

ص57

زمان وهر مكان،) به سوى دشمن حركت نماييد! در ميان شما، افرادى (منافق) هستند، كه (هم خودشان سست مى باشند، وهم) ديگران را به سستى مى كشانند؛ اگر مصيبتى به شما برسد، مى گويند: خدا به ما نعمت داد كه با مجاهدان نبوديم، تا شاهد (آن مصيبت) باشيم!

د) و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الآخِرَةِ ... (توبه: 38)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود: به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد! بر زمين سنگينى مى كنيد (و سستى به خرج مى دهيد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟! ...

ه) و مى فرمايد:

وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْ (حجرات: 7)

وبدانيد رسول خدا در ميان شماست؛ هرگاه در بسيارى از كارها از شما اطاعت كند، به مشقّت خواهيد افتاد ...

و) و مى فرمايد:

وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (حديد: 8)

چرا به خدا ايمان نياوريد در حالى كه رسول (او) شما را مى خواند

كه به پروردگارتان ايمان بياوريد، واز شما پيمان گرفته است (پيمانى از طريق فطرت وخِرد)، اگر آماده ايمان آوردنيد.

ص58

ز) و مى فرمايد:

وَ ما لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ (حديد: 10)

چرا در راه خدا انفاق نكنيد در حالى كه ميراث آسمان ها وزمين همه از آن خداست ...

ح) و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ* كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (صف: 2 و 3)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد!

ط) و مى فرمايد:

وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (جمعه: 11)

هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى ولهوى را ببينند پراكنده مى شوند وبه سوى آن مى روند وتو را ايستاده به حال خود رها مى كنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو وتجارت است، وخداوند بهترين روزى دهندگان است.

بخارى به سندش از جابر نقل كرده كه گفت:

اقبلت عيد يوم الجمعة ونحن مع النبي (ص) فثار الناس إلّا اثنى عشر رجلا فانزل الله: وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها .... (1)


1- صحيح بخارى، كتاب التفسير، تفسير سورة الجمعة.

ص59

قافله اى در روز جمعه وارد مدينه شد در حالى كه ما با پيامبر (ص) بوديم، مردم به جز دوازده نفر پيامبر را رها كرده وبه سراغ آن رفتند، در اين موقع بود كه اين آيه نازل شد ...

ى) و مى فرمايد:

يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (حجرات: 17)

آنها بر تو منّت مى نهند كه اسلام آورده اند؛ بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد، بلكه خداوند بر شما منّت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده است، اگر (در ادّعاى ايمان) راستگو هستيد!

ك) و مى فرمايد:

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ (توبه: 81)

تخلّف جويان (از جنگ تبوك،) از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند؛ وكراهت داشتند كه با اموال وجان هاى خود، در راه خدا جهاد كنند؛ و (به يكديگر وبه مؤمنان) گفتند: در اين گرما، (بسوى ميدان) حركت نكنيد! (به آنان) بگو: آتش دوزخ از اين هم گرم تر است! اگر مى دانستند!

ل) و مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ

ص60

كَخَشْيَةِ اللهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا (نساء: 77)

آيا نديدى كسانى را كه (در مكّه) به آنها گفته شد: فعلًا دست از جهاد برداريد ونماز را برپا كنيد! وزكات بپردازيد! (امّا آنها از اين دستور، ناراحت بودند)، ولى هنگامى كه (در مدينه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعى از آنان از مردم مى ترسيدند، همان گونه كه از خدا مى ترسند، بلكه بيشتر! وگفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتى؟! چرا اين فرمان را تا زمان نزديكى تأخير نينداختى؟! به آنها بگو: سرمايه زندگى دنيا، ناچيز است! وسراى آخرت، براى كسى كه پرهيزگار باشد، بهتر است! وبه اندازه رشته شكافِ هسته خرمايى، به شما ستم نخواهد شد!

2. روايات

همچنين از روايات به طور وضوح استفاده ميشود كه صحابه عصمت از معصيت و خطا نداشته اند.

بخارى به سند خود از ابى حازم نقل مى كند: از سهل بن سعد شنيدم كه پيامبر (ص) فرمود:

انا فرطكم على الحوض، من ورد شرب، و من شرب لم يظمأ ابدا. و ليردنّ اقوام اعرفهم و يعرفوني، ثم يحال بيني و بينهم ...

من نظاره گر شما در كنار حوض كوثرم. هر كس بر آن وارد شود، از آب آن خواهد آشاميد. و كسى كه از آن بياشامد هرگز تشنه

ص61

نخواهد شد. گروهى بر من وارد مى شوند كه من آنان را مى شناسم و آنها نيز مرا مى شناسند؛ آن گاه بين من و آنان حائل مى شوند ...

مى گويم: ايشان از من هستند خطاب مى رسد:

انك لا تدري ما عملوا بعدك؟ فاقول: سحقاً سحقاً لمن بدّل بعدي. (1)

اى پيامبر! تو نمى دانى كه بعد از تو چه كردند. من هم مى گويم: واى واى! بر هر كسى كه بعد از من دين را تغيير و تبديل كرد.

تفتازانى مى گويد:

برخى از صحابه از حقّ منحرف شده و به ظلم و فسق گرفتار شدند و علّت آن كينه، عناد، حسد، لجاجت، طلب رياست، سلطنت و ميل به لذت ها و شهوات بوده است، زيرا تمام صحابه معصوم نبوده و نيز هركسى كه پيامبر (ص) را ملاقات كرده، اهل خير نمى شود. اما عالمان به جهت حسن ظنّى كه به اصحاب رسول خدا (ص) داشته اند درصدد توجيه و تأويل رفتار صحابه برآمده اند ...(2)

3. سيره صحابه

با مراجعه به سيره صحابه پى خواهيم برد كه نه تنها آنان معصوم از گناه و اشتباه و خطا نبوده اند بلكه خود نيز به خطا و اشتباه خود معترف بودند از همين رو، اهل سنت نهايت توجيهى كه براى عمل باطل برخى از صحابه مى كنند اين است كه آنان مجتهد بوده اند و مجتهد گاهى اجتهادش به خطا مى رود.


1- صحيح بخارى، كتاب الفتن.
2- شرح مقاصد، ج 2، صص 306 و 307.

ص62

سيد محمدتقى حكيم مى گويد:

وحسبك انّ سيرة الشيخين ممّا عرضت على الإمام علي (ع) يوم الشورى فابي التقيّد

بها و لم يقبل الخلافة لذلك، و قبلها عثمان و خرج عليها باجماع المورخين. و في ايام خلافة الإمام نقض كلّ ما ابرمه الخليفة عثمان و خرج على سيرته ...(1)

بس است تو را [دليل بر عدم حجّيت سنت صحابه] اينكه در روز شورا سيره عمر و ابوبكر بر امام على (ع) عرضه شد، ولى حضرت نپذيرفتند و حتّى خلافت را به جهت آن رها نمودند ولى عثمان با پذيرش آن خلافت را تصاحب كرد. و زمانى كه امام على (ع) به خلافت و حكومت رسيد كوشيد تا تمام كارهاى خلافى كه از عثمان صادر شده و به عنوان سنّت بين مردم جا افتاده بود، از بين ببرد ...

4. اعتراف صحابه به قصور علم خود

شواهد تاريخى بسيارى وجود دارد كه دلالت بر قصور تمام صحابه به جز حضرت على (ع) بر احاطه به احكام دارد. لذا مشاهده مى كنيم كه آنان در مسائل مختلف به يكديگر رجوع مى كردند. اينك به نمونه هايى از اين موارد اشاره مى كنيم:

الف) ابن عساكر در تاريخ خود از ابى عبيده فرزند عبدالله بن مسعود نقل كرده كه گفت: عثمان پدرم را خواست و از او درباره مردى كه زنش را طلاق داده و سپس هنگام دخول در حيض سوّم رجوع كرده بود سؤال


1- الاصول العامه، صص 132 و 133.

ص63

كرد؟ پدرم به او گفت: چگونه يك منافق فتوا دهد؟! عثمان گفت: «به.

خدا پناه مى برم كه تو منافق باشى، به خدا پناه مى برم كه تو را منافق بنامم، و به خدا پناه مى برم كه تو چنين باشى».

آن گاه پدرم گفت:

سزاوارتر آن است كه در اين هنگام اين مرد احقّ به آن زن باشد مادامى كه از حيض سوّم غسل نكرده و نماز براى او حلال نشده است.

عثمان گفت: «چاره اى نمى بينم جز آنكه اين رأى را اخذ نمايم». (1)

از ذيل اين روايت استفاده مى شود كه عثمان به صحت فتواى ابن مسعود جازم نبوده است، ولى به جهت ضرورت، فتواى او را اخذ كرده است.

ب) او نيز به سند خود از ابى عمرو شيبانى نقل كرده كه گفت: مردى به نزد ابن مسعود آمد و گفت: «دختر عموى من در دامان من است و همسرم از من ترسيده و او را شير داده است؟» ابن مسعود گفت: «آيا حكم اين مسأله را از كسى قبل از من سؤال كرده اى؟» گفت: «آرى، از ابوموسى سؤال نموده ام و او در جواب گفته كه آن دختر عمو بر تو حرام است». ابن مسعود گفت: «به نظر من از راه شير دادن كسى حرام نمى شود جز در صورتى كه گوشت و خون او به آن رشد نمايد».

راوى مى گويد: من نزد ابوموسى آمدم و جواب ابن مسعود را به او گفتم. ابوموسى گفت: «از من سؤال نپرسيد مادامى كه اين دانشمند در


1- تاريخ مدينه دمشق، ج 33، ص 150.

ص: 64

ميان شما است، به خدا سوگند او را من ديدم، او را جز بنده آل محمّد نيافتم».(1)

5. كمبود آشنايى با احكام

تاريخ اشاره به مواردى كرده كه از مسائل مورد ابتلاء بوده، ولى در عين حال صحابه براى آن راه حلّى واضح و صحيح ارائه نكرده بودند، و لذا در آن مورد به قياس و ظنون غيرمعتبر رجوع مى كردند. اينك به مواردى از اين قبيل اشاره مى كنيم:

الف) مسأله عول در ارث در مدتى از زمان ذهن صحابه را به خود مشغول كرده بود. مقصود از عول آن است كه تركه و ارث ميت از سهام صاحبان فرض كم آيد، كه اين مورد غالباً با وجود شوهر يا همسر ميت در بين ورثه پديد مى آيد. در اين صورت صحابه اختلاف نظر داشتند. برخى نقص پديد آمده را بر كسى وارد مى كردند كه يك فرض در قرآن دارد ولى عمر بعد از آنكه در مسأله متحير بود گفت:

به خدا سوگند! من نمى دانم كه كدام يك از شما را خداوند مقدّم داشته و كدامين را مؤخّر داشته است، ولى بهترين راه را در اين مى دانم كه مال را حصّه حصّه كرده و بين شما تقسيم نمايم ... (2)

ب) شخصى از عمر بن خطاب درباره مردى سؤال كرد كه همسرش را در جاهليت دو بار طلاق داده و در اسلام نيز يك بار او را طلاق داده است، آيا روى هم سه بار طلاق شده و حكم طلاق بائن را پياده مى كند


1- تاريخ مدينه دمشق، ج 33، ص 152.
2- احكام القرآن، جصّاص، ج 2، ص 114.

ص: 69

يا يك طلاق بوده و لذا طلاق، رجعى است؟ عمر گفت: «من نه تو را امر مى كنم و نه نهى». خليفه در فتوا دادن احتياط نمود، ولى فرزندش عبدالرحمان بن عمر گفت: ولى من تو را امر مى كنم كه طلاق تو هنگام مشرك بودنت بى اثر است. (1)

6. تفرّق صحابه

بعد از وفات رسول خدا (ص) از تدوين حديث جلوگيرى شد و نيز بسيارى از صحابه در شهرها و كشورهاى مختلف متفرّق شدند. حال با اين وضع چگونه ممكن است كه آنان را مرجع علمى براى استنباط احكام دانست؟ آيا احتياج به وجود مرجع علمى و معصوم بعد از رسول خدا (ص) نبوده است؟

ابن اثير مى گويد:

چون اسلام منتشر شد و كشورها گسترش پيدا كرد و صحابه در اطراف عالم پراكنده شدند و بيشتر صحابه از دنيا رحلت نمودند و اصحاب و پيروان آنان متفرّق شده و قدرت حافظه ضعيف شد. لذا علما احتياج به تدوين حديث و مقيد كردن آن به نوشتن پيدا كردند ... (2)

7. اختلاف صحابه در فهم از سنت

شكى نيست كه بين صحابه در مسائل گوناگونى اختلاف بوده است. دكتر ابوسريع محمد عبدالهادى مى گويد:


1- كنز العمّال، ج 5، ص 161.
2- جامع الاصول، ج 1، ص 40.

ص: 66

إنّ الإختلاف قد وقع بين الصحابة نتيجة لاجتهادهم فيما لا دليل عليه من كتاب أو سنة.(1)

همانا اختلاف بين صحابه در نتيجه اجتهاد آنان در مسايلى كه بر آنها دليلى از قرآن يا سنت نبود پديد آمد.

ابن عبدالبرّ درباره اجتهاد صحابه مى نويسد:

كان كل منهم يجتهد فيما يرى انّه الحقّ، و كانوا يحترمون آراء بعضهم عند الإختلاف في الرأي. فقد اختلف ابن عباس و زيد بن ثابت في نصيب الام من تركة فيها زوج و أب و أم. أو زوجة و أب و أم؛ فقال ابن عباس: لها ثلث المال. و قال زيد بن ثابت: لها ثلث الباقي. فقال ابن عباس: أفي كتاب الله ثلث الباقي؟ فقال زيد: انّما اقول برأيي و تقول برأيك ولم ينقض احدهما رأي الآخر.(2)

هر كدام از آنها در آنچه كه حق مى ديدند اجتهاد مى كردند و هنگام اختلاف در رأى به آراء يكديگر احترام مى گذاشتند. از آن جمله ابن عباس و زيد بن ثابت در سهم مادر از مالى كه در آن زوج و پدر و مادر است، يا زوجه و پدر و مادر، اختلاف كرده اند؛ ابن عباس گفته كه براى مادر يك سوم مال است، ولى زيد بن ثابت گفته كه براى مادر ثلث باقى است. ابن عباس به زيد گفت: آيا در قرآن آمده كه ثلث باقى باشد؟ زيد گفت: من به رأى خود سخن مى گويم و تو به رأى خودت و يكى از آن دو رأى ديگرى را نقض نكرد.


1- اختلاف الصحابة، ص 20.
2- جامع بيان العلم و فضله، ابن عبدالبرّ، ج 2، ص 72.

ص67

ابن خلدون مى نويسد:

نظرنا في طريق استدلال الصحابه و السلف بالكتاب و السنة فإذا هم يقيسون الاشباه بالاشباه منها و يناظرون الأمثال بالأمثال باجماع منهم و تسليم بعضهم لبعض في ذلك. فان كثيراً من الواقعات بعده (ص) لم تندرج في النصوص الثابتة، فقاسوها بما ثبت و الحقوها بما نصّ عليه بشروط في ذلك الالحاق تصحيح تلك المساواة بين الشيئين او المثلين، حتّى يغلب على الظنّ انّ حكم الله فيها واحد و صار ذلك دليلًا شرعياً باجماعهم عليه و هو القياس. (1)

ما در طريق استدلال صحابه و پيشينيان به قرآن و سنت نظر كرديم، و مشاهده نموديم كه آنان موضوعات را به شبيه ها و امثال آن قياس مى كنند و اين مطلب مورد اتفاق و تسليم نزد آنها مى باشد؛ زيرا بسيارى از وقايع بعد از پيامبر (ص) در نصوص ثابت مندرج نشده است و لذا آنها را به نصوص ثابت قياس نموده و با شروطى به منصوصات ملحق كردند تا مساوات بين دو چيز يا دو مثل را تصحيح نمايد و انسان ظنّ غالب پيدا كند كه حكم خدا در آن دو مورد يكى است و اين به اتفاق آنها دليل شرعى بر حكم خداست.

شعبى روايت كرده كه على (ع) و ابن مسعود و زيد بن ثابت و عثمان بن عفّان و ابن عباس درباره تقسيم ارث جد و مادر و خواهر پدر و مادرى اختلاف كردند: على (ع) فرمود: «براى خواهر نصف و براى مادر ثلث و براى جد يك ششم است». ابن مسعود گفت: «براى خواهر نصف


1- مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 379.

ص68

و براى مادر يك ششم و براى جد يك سوم است». عثمان گفت: «براى مادر يك سوم و براى خواهر يك سوم و براى جد نيز يك سوم است». زيد گفت: «مال نُه قسمت مى شود: براى مادر يك سوم يعنى سه قسمت است، و مابقى آن يعنى دو سومش براى جد و يك سوّم آن براى خواهر است». ابن عباس گفت: «براى مادر يك سوم و مابقى براى جد است و خواهر حقّى ندارد». (1)

د) عكرمه مى گويد: ابن عباس مرا به نزد زيد بن ثابت فرستاد تا از او درباره كيفيت تقسيم ارث همسر و پدر و مادر بپرسم. او گفت: «براى همسر نصف و براى مادر يك سوم باقى و براى پدر زيادتى است». ابن عباس گفت: «آيا اين حكم را در كتاب خدا يافتى يا اينكه رأى خودت بود؟» زيد بن ثابت گفت: «رأى خودم بود. رأى من آن است كه سهم مادر را بر پدر تفضيل ندهم». و اين در حالى بود كه ابن عباس براى مادر يك سوم از اصل مال قائل بود. (2)

بهترين دليل بر عدم فراگيرى سنت پيامبر (ص) از سوى صحابه اختلاف آنان در كيفيت و چگونگى تعداد تكبيرهاى نماز ميت است. از زيدبن ارقم و حذيفة بن يمان نقل شده كه پنج تكبير است. (3) و نقل شده كه حضرت على (ع) بر سهل بن حنيف پنج تكبير گفت. (4) اصحاب معاذ نيز بر جنازه ها پنج تكبير مى گفتند. (5)


1- كنز العمال، ج 11، ص 68.
2- همان، ج 11، ص 43.
3- المجموع، ج 5، ص 231.
4- المغنى، ج 2، ص 387.
5- سنن بيهقى، ج 4، ص 37.

ص69

و نيز از جمله موارد اختلاف حكم پاها در وضو است كه آيا بايد شسته شود يا مسح گردد.

و نيز از جمله موارد، حكم مرد سارق و زن سارقه در قطع دست هاى او است كه از كجا بايد قطع گردد.

اين در حالى است كه صحابه هنگام حيات رسول خدا (ص) هيچ گونه اختلافى با هم نداشتند و هر مسأله اى را كه نمى دانستند از حضرت سؤال مى كردند. پيامبر (ص) براى بعد از خود در هر عصر و زمانى فرد معصومى را قرار داد تا با مراجعه به او به واقع احكام رسيده و با يكديگر اختلاف نكنند ولى آنان به اين سفارش پيامبر (ص) بى توجهى كرده و لذا به مشكل اختلاف و جهل به احكام مبتلا شدند.

نمونه هايى از اجتهاد در مقابل نص

مسلم از طاووس، و او از ابن عباس نقل كرده كه گفت:

كان الطلاق على عهد رسول الله (ص) و أبي بكر و سنتين من خلافة عمر: طلاق الثلاث واحدة، فقال عمر بن الخطاب: انّ الناس قد استعجلوا في امر قد كانت لهم أناة، فلو امضيناه عليهم، فامضاه عليهم.(1)

طلاق در عصر رسول خدا (ص) و ابوبكر و دو سال از خلافت عمر اين گونه بوده كه سه طلاق [در يك مجلس] يكى به حساب مى آمد. عمر بن خطاب گفت: مردم عجله كرده اند در امرى كه بر ايشان


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 184.

ص70

مهلت داشت، پس ما هم برايشان امضا مى كنيم و لذا آن را برايشان امضا كرد.

بخارى از عمران بن حصين نقل كرده كه گفت:

انزلت آية المتعة في كتاب الله، ففعلناها مع رسول الله (ص)، و لم ينزل قرآن يحرّمه و لم يَنْهَ عنها حتّى مات، قال رجل برأيه ما شاء. (1)

آيه متعه در كتاب خدا نازل شد و ما آن را با رسول خدا (ص) انجام مى داديم، و آيه اى نازل نشد كه آن را تحريم كند، و حضرت از آن نهى نكرد تا از دنيا رحلت نمود. و مردى به رأى خود آنچه خواست گفت.

مسلم از ابونضره نقل كرده كه گفت:

كنت عند جابر بن عبدالله، فاتاه آت فقال: ابن عباس و ابن الزبير اختلفا في المتعتين. فقال جابر: فعملناهما مع رسول الله (ص)، ثم نهانا عنهما عمر، فلم نعد لهما. (2)

نزد جابر بن عبدالله بودم كه شخصى نزد او آمد و گفت: ابن عباس و ابن زبير در مسأله متعه حج و متعه زنان اختلاف كرده اند. جابر گفت: ما آن دو را با رسول خدا (ص) انجام مى داديم، سپس عمر از آن دو نهى نمود، و ديگر ما به آن دو باز نگشتيم.

احمد بن حنبل به سندش از ابن عباس نقل مى كند كه گفت:

تمتع النبي (ص)، فقال عروة بن الزبير: نهي ابوبكر و عمر من المتعة. فقال ابن عباس: ما يقول عُريّة؟ قال: يقول: نهي ابوبكر و


1- صحيح بخارى، ج 3، ص 154.
2- صحيح مسلم، كتاب النكاح، باب 3، ح 17.

ص71

عمر عن المتعة. فقال ابن عباس: اراهم سيهلكون. اقول: قال النبي (ص) و يقول: نهي ابوبكر و عمر. (1)

پيامبر (ص) متعه انجام داد. عروة بن زبير گفت: ابوبكر و عمر از متعه نهى كرده اند. ابن عباس گفت: عريه چه مى گويد: گفت: مى گويد: ابوبكر و عمر از متعه نهى كرده اند. ابن عباس گفت: من مى بينم كه زود است هلاك شوند. من مى گويم: پيامبر (ص) فرمود، او مى گويد: ابوبكر و عمر نهى كرده اند.

ترمذى به سندش از ابن شهاب نقل كرده كه گفت:

انّ سالم بن عبدالله حدّثه انّه سمع رجلا من اهل الشام و هو يسأل عبدالله بن عمر عن التمتع بالعمرة إلى الحج، فقال عبدالله بن عمر: هي حلال. فقال الشامي: انّ اباك قد نهي عنها. فقال عبدالله بن عمر: أرأيت ان كان أبي نهى عنها و صنعها رسول الله (ص)، أأمر ابي يُتّبع ام أمر رسول الله (ص)؟ فقال الرجل: بل أمر رسول الله (ص). فقال: لقد صنعها رسول الله (ص).(2)

همانا سالم بن عبدالله حديث كرد او را كه از مردى از اهل شام شنيد در حالى كه از عبدالله بن عمر از تمتع از عمره به حج سؤال مى كرد، عبدالله بن عمر گفت: اين عمل حلال است. مرد شامى گفت: همانا پدرت از آن نهى كرده است. عبدالله بن عمر گفت: به من بگو: اگر پدرم از آن نهى كرده ولى رسول خدا (ص) آن را انجام داده، آيا دستور پدرم بايد پيروى شود يا امر رسول خدا؟ آن مرد


1- مسند احمد، ج 1، ص 337.
2- سنن ترمذى، كتاب الحج، باب 12، ما جاء فى التمتع، ح 825.

ص72

گفت: بلكه دستور رسول خدا (ص). او گفت: رسول خدا (ص) آن را انجام داده است.

ترمذى بعد از نقل حديث مى گويد: «هذا حديث حسن صحيح»؛ «اين حديث حسن و صحيح است».

ابن سعد به سندش از مقداد بن عمرو نقل كرده كه گفت:

أنا اسرت الحكم بن كيسان، فاراد اميرنا ضرب عنقه، فقلت: دعه نقدم على رسول الله (ص). فقدمنا، فجعل رسول الله (ص) يدعوه إلى الإسلام، فاطال. فقال عمر: علام تكلّم هذا يا رسول الله؟ والله لايسلم هذا آخر الأبد، دعني اضرب عنقه و يقدم إلى امّه الهاوية. فجعل النبي (ص) لايقبل على عمر، حتّى اسلم الحكم، فقال عمر: فما هو إلّا ان رأيته قد اسلم، حتّى اخذني ما تقدم و ما تأخر، و قلت: كيف اردّ على النبي (ص) امراً هو اعلم به منّي، ثم اقول: انّما اردت بذلك النصيحة لله و لرسوله! فقال عمر: فاسلم والله فحسن اسلامه و جاهد في الله حتّى قُتل شهيداً ببئر معونة، و رسول الله (ص) راض عنه و دخل الجنان. (1)

من حكم بن كيسان را اسير نمودم، امير ما خواست كه گردنش را بزند، من گفتم: او را رها كن تا به نزد رسول خدا (ص) ببريم. خدمت حضرت رسيديم، رسول خدا (ص) او را به اسلام دعوت نمود، ولى او طول داد. عمر گفت: اى رسول خدا! چرا با او صحبت مى كنى؟ به خدا سوگند كه اين مرد تا ابد اسلام نمى آورد، بگذار گردنش را بزنم و او را نزد مادرش در جهنم بفرستم. پيامبر (ص) همچنان گفته


1- الطبقات الكبرى، ج 4، ص 137.

ص73

عمر را نمى پذيرفت تا آنكه حَكَم اسلام آورد. عمر گفت: من مشاهده كردم او را در حالى كه اسلام آورده بود، و ياد آنچه از من از قبل و بعد سر زده بود افتادم و به خود گفتم: چگونه بر پيامبر (ص) امرى را ردّ كردم كه او از من به آن داناتر است. آن گاه گفتم: همانا من با اين كار خواستم براى خدا و رسولش نصيحتى كرده باشم. عمر گفت: او به خدا اسلام آورد و اسلامش نيكو گشت و در راه خدا جهاد نمود تا در كنار چاه معونه به شهادت رسيد در حالى كه رسول خدا (ص) از او راضى بود و داخل بهشت شد.

اختلاف در مسائل فقهى
اشاره

صحابه در بسيارى از مسائل فقهى با يكديگر اختلاف داشته اند اينك به مواردى از آنها اشاره مى كنيم؛

1. اختلاف در عده طلاق

ديدگاه ابوبكر و عمر و ابن مسعود و ابن عباس و ديگران اين بوده كه مقصود از (قُرُوء) در آيه: وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ؛ «زنان مطلقه، بايد به مدت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن [و پاك شدن] انتظار بكشند! [عده نگه دارند]». (بقره: 228) سه حيض است، ولى زيد بن ثابت و عايشه و عبدالله بن عمر آن را سه طهر معنا كرده اند. ابوحنيفه و احمد بن حنبل قول دسته اول را برگزيده و شافعى و مالك قول دسته دوم را انتخاب كرده اند. (1)

2. سهم مادر از ارث

1- زاد المعاد، ابن قيم جوزيه، ج 4، صص 184 و 185.

ص74

در جايى كه ورثه زوج يا پدر و مادر و يا زوجه و پدر و مادر باشند در سهم مادر بين اصحاب اختلاف بوده است؛ ابن عباس مى گفته براى مادر ثلث مال است، ولى زيد بن ثابت مى گفته: «براى مادر ثلث بقيه ارث است». (1)

3. قسم به ترك همسر بيش از چهار ماه

در مورد قسم خوردن شوهر بر ترك همسر و كناره گرفتن از او در مسايل جنسى بيش از چهار ماه بين صحابه اختلاف بوده است؛ نظر ابن عباس و عبدالله بن مسعود و زيد بن ثابت و برخى ديگر اين بوده كه بعد از گذشتن چهار ماه از متاركه طلاق حتمى مى شود و زن از شوهر جدا مى گردد و طلاق او هم بائن است. (2)

ولى برخى ديگر از صحابه همچون عمر و عثمان و عايشه معتقد بوده اند كه بعد از چهار ماه بايد زوجه امرش را به حاكم شرع ارجاع دهد و حاكم نيز شوهرش را امر به رجوع به او مى كند و در صورتى كه او به همسرش رجوع نكرد امر به طلاق دادنش مى نمايد، نه آنكه زوجه بعد از گذشتن مدت چهار ماه به خودى خود طلاق داده شود. (3)

4. عده زن حامله

در مورد عده زن حاملى كه شوهرش فوت كرده بين صحابه اختلاف شده كه آيا عده اش تا وضع حمل است يا اينكه حتماً بايد از زمان وفات


1- جامع بيان العلم و فضله، ج 2، ص 72.
2- المحلّى، ابن حزم، ج 11، ص 244.
3- المغنى، ابن قدامه، ج 7، ص 318.

ص75

شوهرش چهار ماه و ده روز بگذرد؛ نظر ابن عباس و برخى ديگر از صحابه اين بوده كه بايد طولانى ترين اين دو را ملاحظه كرد، به اين نحو كه اگر ملاحظه مدت طولانى تر مى شود آن را لحاظ نمود وگرنه بايد ملاحظه مدت حمل را كرد.

ولى بيشتر صحابه از جمله عمر و ابن مسعود معتقد بوده اند كه بايد عده او را به وضع حمل لحاظ كرد. (1)

اختلاف عايشه با صحابه

با مراجعه به احاديث عايشه پى مى بريم كه در موارد بسيارى عايشه بر فهم صحابه ايراد گرفته و برخلاف روايت آنها حديث نقل كرده است، و اين با مرجعيت دينى آنان سازگارى ندارد. اينك به نمونه هايى از اين گونه احاديث اشاره مى كنيم:

1. ابوسلمة بن عبدالرحمان مى گويد:

دخلت على عائشة فقلت: يا أماه! انّ جابر بن عبدالله (الأنصاري) يقول: الماء من الماء. فقالت: أخطأ جابر، انّ رسول الله (ص) قال: إذا جاوز الختان الختان فقد وجب الغسل و اوجب الرجم. (2)

من وارد بر عايشه شدم و به او گفتم: اى مادر! جابر بن عبد الله انصارى مى گويد: آب (غسل) از آب (خروج منى) است. عايشه گفت: جابر اشتباه كرده است؛ زيرا رسول خدا (ص) فرمود: هرگاه موضع ختان از موضع ختان تجاوز كند غسل واجب شده و موجب رجم مى گردد.


1- الروض النضير، ج 4، ص 346.
2- عين الاصابة فى استدراك عائشة على الصحابة، سيوطى، صص 38 و 39.

ص76

2. مسلم از انس نقل كرده كه گفت:

كان عمر يضرب الأيدي على الصلاة بعد العصر. و اخرج عن طاووس عن عائشة قالت: وَهَمَ عمر ... (1)

عمر به دست كسانى كه بعد از نماز عصر نماز مى خواندند مى زد. طاووس از عايشه نقل كرده كه گفت: عمر خيال و اشتباه كرده است ...

3. مسلم از عباد بن عبدالله بن زبير نقل كرده:

انّ عائشة أمرت ان يمر بجنازة سعد بن ابي وقاص في المسجد فتصلّى عليه، فانكر الناس عليها ذلك، فقالت: ما اسرع ما نسي الناس، ما صلّى رسول الله (ص) على سهيل بن بيضاء إلّا في المسجد.(2)

عايشه دستور داد تا جنازه سعد بن ابى وقاص را در مسجد مرور داده و بر او نماز گذارند، مردم بر اين كار ايراد گرفتند، عايشه گفت: چه زود مردم فراموش كردند، رسول خدا (ص) به جز در مسجد بر جنازه سهيل بن بيضاء نماز نگذارد.

4. بخارى و مسلم از عمره نقل كرده اند:

انّ عائشة ذكر لها انّ عبدالله بن عمر يقول: انّ الميّت ليعذب ببكاء الحي. فقالت عائشة: يغفر الله لأبي عبدالرحمن، أما انّه لم يكذب ولكنّه نسى أو اخطأ، انّما مرّ رسول الله (ص) على يهودية يبكي عليها، فقال (ص): انّهم يبكون عليها و انّها لتعذب في قبرها. (3)

به عايشه خبر داده شد كه عبدالله بن عمر مى گويد: مرده به گريه زنده عذاب مى شود. عايشه گفت: خداوند از گناهان ابى عبدالرحمان


1- عين الاصابة فى استدراك عائشة على الصحابة، سيوطى، ص 48.
2- همان، ص 49.
3- همان، ص 52.

ص: 77

(عبد الله بن عمر) بگذرد، او دروغ نمى گويد، ولى فراموش كرده يا اشتباه نموده است؛ زيرا رسول خدا (ص) بر جنازه زنى يهودى گذر كرد كه بر او گريه مى كردند، حضرت فرمود: مردم بر او گريه مى كنند ولى او در قبرش عذاب مى شود.

5. احمد بن حنبل به سندش از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

الشّهر تسع و عشرون. فذكروا ذلك لعائشة فقالت: يرحم الله اباعبدالرحمن، انّما قال: الشّهر قد يكون تسعاً و عشرون. (1)

ماه بيست و نه روز است. پس اين خبر را به عايشه رساندند، او گفت: خدا رحمت كند اباعبدالرحمان را، بلكه پيامبر (ص) فرمود: ماه گاهى بيست و نه روز است.

6. حاكم نيشابورى و بيهقى به سند خود از عروة بن زبير نقل كرده اند كه گفت:

بلغ عائشة انّ اباهريرة يقول: انّ رسول الله (ص) قال: لئن أمتع بسوط في سبيل الله احبّ إلى من ان اعتق ولد الزنا، و انّ رسول الله (ص) قال: ولد الزنا شرّ الثلاثة، و انّ الميت يعذب ببكاء الحي. فقالت عائشة: رحم الله اباهريرة أساء سمعاً فأساء إجابة، امّا قوله ...(2)

خبر به عايشه رسيد كه ابوهريره مى گويد: رسول خدا (ص) فرمود: اگر من به تازيانه اى در راه خدا بهره ببرم نزد من بهتر است از اينكه ولد الزنا را آزاد نمايم، و همانا رسول خدا (ص) فرمود: ولد الزنا


1- عين الاصابة، ص 62.
2- همان، صص 87 و 88.

ص78

بدترين آن سه تاست. و همانا ميت به گريه زنده عذاب مى شود. عايشه گفت: خدا رحمت كند ابوهريره را، بدجورى شنيده و بدجورى جواب داده است، امّا گفتار او ...

7. بخارى به سندش از ابن عمر نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

انّ بلالا يؤذن بليل فكلوا و اشربوا حتّى يؤذن ابن ام مكتوم. ولكن اخرج البيهقي عن عروة، عن عائشة قالت: قال رسول الله (ص) انّ ابن ام مكتوم رجل اعمى فاذا أذّن فكلوا و اشربوا حتّى يؤذن بلال، و كان البلال يبصر الفجر. و كانت عائشة تقول: غلط ابن عمر. (1)

همانا بلال در شب براى شما اذان مى گويد، پس بخوريد و بياشاميد تا اينكه (هنگام صبح) ابن ام مكتوم براى شما اذان بگويد. ولى بيهقى از عروه و او از عايشه نقل كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: همانا ابن ام مكتوم مرد كورى است، و لذا هرگاه او اذان گفت بخوريد و بياشاميد تا اينكه بلال اذان- صبح- را بگويد؛ زيرا بلال فجر را مشاهده مى كند. و عايشه مكرر مى گفت: ابن عمر اشتباه كرده است.

سيوطى در كتاب «عين الاصابة فى استدراك عائشة عليالصحابة» بيش از 50 مورد از اين گونه احاديث را كه عايشه بر صحابه ايراد گرفته و آنان را اشتباه كار معرفى كرده، آورده است.

ديدگاه دكتر قرضاوى درباره حديث عايشه

دكتر يوسف قرضاوى در پاسخ كسى كه درباره حديث «انّ الميت ليعذب ببكاء اهله عليه» از او سؤال كرده و آن را انكار كرده بود؛ زيرا با آيه وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى مخالفت دارد مى گويد:


1- عين الاصابة، صص 89 و 90.

ص79

اين حديث صحيح است و قطعاً محدثين بر صحّت آن اتفاق نظر دارند ... مهم اين است كه بسيارى از صحابه اين حديث را با اسناد صحيح و طرق مختلف به ثبوت رسانده اند ...

در اين مقام شايان ذكر است كه حضرت عايشه هنگام شنيدن حديث همان ظنّ و گمانى را كه برادر سؤال كننده درباره حديث داشت، ايشان هم چنان برداشتى نموده و منكر راوى آن شده است به گمان اينكه با آيه قرآن در تعارض است و كسانى كه اين حديث را از ابن عمر روايت نموده اند ايشان را به خطا و نسيان متهم ساخته و بيان داشته اند كه او حديث را به صورت صحيح خود نشنيده است ...

ابن حجر مى گويد: اين گونه تأويلات از جانب عايشه ناروا مى باشد، در اينجا احساس مى شود كه ايشان حديث را با حديث ديگر رد ننموده است بلكه به محض احساس تعارض آن با قرآن به مخالفت برخاسته است ....(1) به همين دليل است كه دانشمندان از موضع گيرى عايشه راضى نبوده و جز براى پيامبر (ص) براى كسى ديگر عصمت قائل نشده اند.

قرطبى مى گويد:

اينكه عايشه منكر اين حديث شده و نسبت به راويان آن حكم به خطا و نسيان داده است، و اينكه مى گويد: راوى بعضى از حديث را شنيده و قسمتى از آن را نشنيده است، يك ادعا و دور از واقع است ... (2)


1- فتح البارى، ج 3، صص 393- 397.
2- فيض القدير، ج 2، ص 397.

ص80

ابن تيميه مى گويد:

نظير چنين مواردى براى ام المؤمنين عايشه وجود دارد كه احاديث را از راه نوعى تأويل و اجتهاد، به موجب اعتقاد به بطلان مضمون، رد مى نمايد، در حالى كه چنين عملى روا و پذيرفته نمى باشد. (1)

فتواى اهل سنت به عمل عايشه

اين در حالى است كه اهل سنت به عمل و رأى عايشه فتوا مى دهند.

در باب حج و در بحث كوچ كردن مردم هنگام غروب براى رفتن به مزدلفه و مشعر، در فقه احناف آمده است:

فلو مكث قليلًا بعد غروب الشمس و افاضة الإمام لخوف الزحام فلا بأس به؛ لما روي انّ عائشة بعد افاضة الإمام دعت بشراب فافطرت ثم افاضت. (2)

هرگاه كسى بعد از غروب خورشيد و كوچ دادن امام به دليل ترس از ازدحام، مكث و توقف كوتاهى كند، اشكالى ندارد؛ زيرا روايت شده كه عايشه بعد از كوچ كردن امام دستور داد تا آبى آوردند و او در همان عرفات افطار كرد، و سپس از آن سرزمين كوچ نمود.

و نيز در باب عمره آمده است:

والعمرة لاتفوت و هي جائزة في جميع السنة إلّا خمسة ايام يكره فيها فعلها و هي يوم عرفة، و يوم النحر، و ايام التشريق؛ لما روى عن عائشة انّها كانت تكره العمرة في هذه الأيام الخمسة. (3)


1- ديدگاه هاى فقهى معاصر، يوسف قرضاوى، ج 1، صص 107- 115.
2- الهداية، مرغينانى، ج 1، ص 175.
3- همان، ج 1، ص 216؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 346.

ص81

عمره نبايد هرگز فوت شود و آن در طول ايام سال جايز است مگر در پنج روز كه انجام دادن عمره در آن ايام كراهت دارد، و آن عبارت است از روز عرفه، روز عيد قربان و سه روز ايام تشريق؛ زيرا روايت شده كه عايشه انجام عمره را در اين پنج روز كراهت داشت.

فتواى اهل سنت به عمل عبدالله بن عمر

در فقه احناف آمده است:

ولو دخل مصراً على عزم ان يخرج غداً او بعد غد ولم ينو مدة الإقامة حتّى بقي على ذلك سنين قصر؛ لانّ ابن عمر أقام بآذربايجان ستة اشهر و كان يقصر، و عن جماعة من الصحابة مثل ذلك.(1)

اگر مسافرى وارد شهرى شد در حالى كه قصد داشت فردا يا پس فردا از آن شهر خارج شود ولى مردد بود و عزم قطعى براى خروج در روز معينى نداشت و سال ها با اين حالت ترديد در آن شهر ماند، نمازش را بايد به قصر بخواند؛ زيرا عبدالله بن عمر شش ماه در آذربايجان اقامت داشت و نمازش را به قصر به جاى آورد. و از جماعتى از صحابه مثل اين عمل رسيده است.

اختلاف بين ديگر طبقات از سلف
اشاره

بين ابوحنيفه و ديگر رؤساى مذاهب فقهى اختلاف وجود داشت؛ از آن جمله ابوحنيفه شديداً به قياس و استحسان عمل مى كرد ولى شافعى استحسان را قبول نداشت و آن را تشريع در دين مى دانست. همچنين


1- الهداية، ج 1، ص 97؛ مسند احمد، ج 2، ص 83.

ص82

ابوحنيفه قائل به فتح باب ذرايع يا به تعبيرى حيله هاى شرعى بود، ولى مالك قائل به سدّ باب ذرايع بود و حيل را قبول نداشت.

دكتر محمّد سعيد رمضان بوطى در اين باره مى گويد:

ولكن لمّا تكن ثمة ضوابط و حدود واضحة بينة، تفصل الرأي الخاضع لدلالات النصوص و مقتضياتها، عن الرأي المفتئت عليها و الشارد وراء اسوارها، نشأ اضطراب كبير بصدد الموقف الذي ينبغي ان يتخذ من الرأي، ففي الوقت الذي جنحت فيه ثلة كبيرة من فقهاء الصحابة و التابعين إلى الأخذ بالرأي و الاسترسال فيه كلّما دعت المصلحة وقفت ثلة كبيرة اخرى من فقهاء الصحابة و التابعين في اقصى الطرف الآخر، فاغلقوا باب الرأي و الإجتهاد المرسل، و حذروا من اقتحامه، ولم يترددوا في اعلان النكير على صنيع اولئك الآخرين. و من ابرز رجال هذا الفريق عبدالله بن عباس، و الزبير، و عبدالله بن عمر بن الخطاب، و عبدالله بن عمرو بن العاص من الصحابة. و سعيد بن المسيب، و عروة بن الزبير، و عطاء بن أبي رباح، و عامر بن شراحيل المعروف بالشعبي، من التابعين. و قد رووا انّ الشعبي كان يقول: (ما جاءكم به هؤلاء من اصحاب رسول الله (ص) فخذوه، و ما كان من رأيهم فاطرحوه في الحُشّ). (1) ولكن چون در آنجا ضوابط و حدود روشن و آشكارى نيست تا رأى موافق با معانى نصوص و مفاد آن را از رأى تحميل شده بر نصوص كه از غير راهش به دست آمده تفصيل دهد. لذا اضطراب فاحشى پديد آمد به جهت موقفى كه بايد از آن رأى گرفته شود؛ پس در وقتى كه


1- السلفية مرحلة زمينة مباركة لا مذهب اسلامى، محمد سعيد رمضان بوطى، ص 51.

ص83

جماعت بسيارى از فقهاى صحابه و تابعين رأيى را انتخاب كرده و به آن تمايل نمودند به جهت آنكه در آن مصلحت ديدند، در برابر آنان دسته بسيار ديگرى از فقيهان صحابه و تابعين در مقابل دسته اول توقف كرده و باب رأى و اجتهاد آزاد را بسته و مردم را از وارد شدن در آن باز داشتند، و هرگز در اعلان انكار بر عمل آن دسته ديگر تردد ننمودند. و از بارزترين مردان اين دسته عبدالله بن عباس و زبير و عبدالله بن عمر بن خطاب و عبدالله بن عمرو بن عاص از صحابه، و سعيد بن مسيب و عروة بن زبير و عطاء بن ابى رباح و عامر بن شراحيل معروف به شعبى از تابعين است. و روايت كرده اند كه شعبى مى گفت هر آنچه را كه اين دسته از صحابه براى شما نقل كرده اند اخذ كرده و آنچه را كه از رأيشان است در خرابه بريزيد.

حسن بن فرحان مالكى مى گويد:

... و ليست السلفية موحدة الآراء و الاتجاهات و المواقف حتّى ينسب الشخص نفسه اليها. (1)

... و سلف يك رأى و نظر و موقف نداشته اند تا شخص خودش را به آن نسبت دهد.

صحابه و تغيير سنت ها

وهابيان به سنت سلف به ويژه صحابه استناد ميكنند و حال آنكه سنت كسى ميتواند حجت باشد كه پاسدار سنت بوده و به آن عامل باشد و حال آنكه صحابه به اعتراف خود چنين نبوده اند.


1- قرائة فى كتب العقائد، حسن بن فرحان مالكى، ص 187.

ص84

بخارى از انس بن مالك نقل كرده كه گفت:

ما اعرف شيئاً ممّا كان على عهد النبي (ص). قيل: الصلاة؟ قال: اليس صنعتم ماصنعتم فيها؟! (1)

از چيزهايى كه در عصر پيامبر (ص) بود چيزى نمى شناسم. گفته شد: نماز چطور؟ گفت: آيا شما در نماز نيز تغيير نداديد؟.

زهرى مى گويد:

دخلت على انس بن مالك بدمشق و هو يبكي، فقلت: مايبكيك؟ فقال: لااعرف شيئاً ممّا ادركتُ إلّا هذه الصلاة قدضيّعت.(2)

بر انس بن مالك در دمشق وارد شدم در حالى كه گريه مى كرد به او گفتم: چه چيز تو را به گريه درآورده است؟ گفت: من چيزى را از آنچه درك كرده ام نمى شناسم به جز نماز كه آن هم ضايع شد.

احمد بن حنبل از انس نقل كرده كه گفت:

ما اعرف فيكم اليوم شيئاً كنت أعهده على عهد رسول الله (ص) غير قولكم (لا إله إلّا الله). فقلت: يا أباحمزة! الصلاة؟ قال: قدصلّيت حين تغرب الشمس، أفكانت تلك صلاة رسول الله (ص)؟! ...(3)

من امروز از شما چيزى را كه در عهد رسول خدا (ص) بوده به جز گفتن (لا اله الّا الله) نمى شناسم. به او گفتم: اى اباحمزه! نماز چى؟ گفت: من هنگام غروب خورشيد نماز گزاردم، آيا اين نماز رسول خدا (ص) بود؟! ...


1- صحيح بخارى، ج 1، ص 134.
2- همان.
3- مسند احمد، ج 3، ص 270.

ص85

بخارى به سندش از اعمش نقل كرده كه گفت:

سمعت سالماً قال: سمعت امّ الدرداء تقول: دخل على ابوالدرداء و هو مغضب فقلت: ما أغضبك؟ فقال: والله ما أعرف من امّة محمّد (ص) شيئاً إلّا انّهم يصلّون جميعاً. (1)

از سالم شنيدم كه گفت: از امّ الدرداء شنيدم كه مى گفت: ابوالدرداء در حالى كه غضبناك بود بر من وارد شد، به او گفتم: علت غضب تو چيست؟ گفت: به خدا سوگند! تنها از امّت محمّد (ص) اين را مى شناسم كه همگى نماز مى گذارند.

اجتهاد در مقابل نصل

يكى ديگر از دلايل بر عدم پذيرش فعل سلف اجتهاد آنان است زيرا بعد از پيامبراكرم (ص) عده اى از صحابه مطابق برداشتى كه از قرآن و سنت پيامبر (ص) داشتند فتوا مى داده و بر اساس آن عمل مى كردند و ديگران نيز از آنها تقليد مى كردند، با آنكه برخى از فتاواى آنان در مقابل نص صريح قرآن و سنت بود.

ابن قيم جوزيه صحابه را به لحاظ تعداد فتاوايى كه از آنها صادر شده به سه دسته تقسيم كرده است:

1. كسانى كه زياد فتوا داده اند.

2. كسانى كه به طور متوسّط از آنها فتوا نقل شده است.

3. كسانى كه اندك فتوا داده اند، و تعداد آنها را صد و سى و چند نفر شمرده است، كه در بين آنها زن و مرد وجود دارد. (2)


1- صحيح بخارى، ج 1، ص 134.
2- اعلام الموقعين، ج 1، ص 13.

ص86

غزالى مى گويد:

وقد انقسمت الصحابة إلى متنسكين لايعتنون بالعلم و إلى معتنين به، فاصحاب العمل منهم لم يكن لهم مرتبة الفتوى، و الذين عملوا و افتوا فهم المفتون، ولامطمع في عدّ آحادهم بعد ذكر الضابط. (1)

صحابه به چند دسته تقسيم شده اند؛ برخى اهل عمل بودند و اعتنايى

به علم نداشتند، و برخى نيز به علم اهميت مى دادند. لذا اصحاب عمل از صحابه داراى مرتبه اى در فتوا نبودند، ولى كسانى كه اهل عمل بوده و فتوا داده اند همان مفتيانند. و جهتى ندارد كه نام آنها را ببريم بعد از آنكه ضابطه كلى را ذكر كرديم.

تلقّى تابعين از صحابه

بعد از صحابه نوبت به عصر تابعين مى رسد. آنان با ارتباط با صحابه اخذ علم و فتوا و حديث از آنان نموده و خود نيز فتوا داده اند و در موارد متعدد در مقابل نص صريح اجتهاد نمودند.

نقل شده كه يكى از تابعين به نام حسن بصرى با پانصد نفر از صحابه پيامبر (ص) ارتباط داشته است.

ابن قيم جوزيه اسامى بسيارى از مفتيان در عصر تابعين و بعد از آنها را در كتاب «اعلام الموقعين» آورده است. (2)

نمونه هايى از اهل فتوا

1- المنخول، غزالى، ص 470.
2- اعلام الموقعين، ج 1، صص 24- 28.

ص87

ابن حزم اندلسى در كتاب «الإحكام» اسامى مفتيان از صحابه را نقل كرده و از جمله آنان را ابومحمّد غامديه و ماعز برشمرده است.(1)

قصه اقرار ماعز و غامديه به زنا- كه حديثى طولانى است- را بخارى و مسلم در صحيحين نقل كرده اند؛ بخارى آن را در كتاب «الحدود» باب «هل يقول الامام للمقرّ: لعلّك لمست او غمرت» (2)؛ و مسلم آن را در باب «من اعترف على نفسه بالزنا»(3) آورده است.

بخارى به سندش از ابن عباس نقل كرده كه گفت:

لمّا أتى ماعز بن مالك النبي (ص) قال له: لعلّك قبّلت أو غمزت أو نظرت؟ قال: لا يا رسول الله. قال: أَنِكْتَها؟ لايكني. قال: فعند ذلك أمر برجمه.

چون ماعز بن مالك نزد پيامبر (ص) آمد حضرت به او فرمود: شايد بوسيده اى يا دست ماليده اى يا به او نظر كرده اى؟ ماعز گفت: نه اى رسول خدا! حضرت به او فرمود: آيا فلان كار كرده اى؟ به كنايه نگفت بلكه به طور صريح اسم آن عمل زشت را بر زبان جارى ساخت. آنجا بود كه رسول خدا (ص) دستور به سنگسار او داد.

ابن قيم جوزيه در توجيه سخن ابن حزم مى گويد:

وما ادري بأي طريق عدّ معهم ابومحمّد الغامدية و ماعزاً، و لعلّه تخيّل انّ اقدامهما على جواز الإقرار بالزنا من غير استئذان


1- الإحكام، ج 5، صص 85- 95.
2- صحيح بخارى، ج 6، ص 2502.
3- صحيح مسلم، ج 3، ص 1319.

ص88

رسول الله في ذلك، هو فتوى لأنفسهما بجواز الإقرار، و قد اقرّ عليهما ... (1)

نمى دانم كه به چه جهت ابومحمد غامديه و ماعز را جزو مفتيان برشمرده است، گويا خيال كرده كه اقدام اين دو بر جواز اقرار به زنا بدون اجازه رسول خدا (ص) در آن، در حقيقت فتوايى است از جانب آن دو به جواز اقرار كه پيامبر (ص) هم آن دو را تأييد كرده است ...

حال با چنين اجتهاداتى ميتوان سنت صحابه را حجت شرعى شمرد.

صحابه و استعمال رأى شخصى

زرقاء مصطفى مى گويد:

وقد كانت طريقة الصحابة في الإجتهاد و الفتوى ان يلجؤوا إلى كتاب الله بحثاً عن حكم الله في المسألة، فان لم يجدوه اتجهوا إلى ماورد عن رسول الله (ص) و استثاروا ذاكراة اصحابه فيما يحفظونه عنه من حكم في القضية، فان لم يكن بينهم من يحفظ حديثاً عن رسول الله (ص) في الموضوع التجؤوا إلى استعمال الرأي، فاجتهدوا بآرائهم و حكموا أفهامهم فيما يرونه اشبه بالمعروف من مقاصد الشريعة و قواعدها في اقامة العدل و استقامة المصالح التي اوضحت سبلها. (2)

روش صحابه در اجتهاد و فتوا اين بود كه در به دست آوردن حكم مسأله ابتدا به كتاب خدا پناه مى بردند، و چون حكم آن را نمى يافتند


1- اعلام الموقعين، ج 1، ص 15.
2- المدخل الفقهى العام، ج 1، ص 174.

ص89

رو به رواياتى مى آوردند كه از رسول خدا (ص) وارد شده است، و حافظه اصحاب او را تحريك مى كردند تا اگر چيزى از پيامبر (ص) در حافظه خود دارند نقل كنند، و اگر در اين باره چيزى از حافظه آنها به دست نمى آمد به استعمال رأى پناه مى بردند و به آراء خود اجتهاد مى كردند و به فهم خود آن گونه كه شبيه به مقاصد شريعت و قواعد آن در اقامه عدل و مصالح مى يافتند حكم مى كردند.

معناى «رأى»

ابن قيم جوزيه در تفسير «رأى» مى گويد:

ما يراه القلب بعد فكر و تأمل و طلب لمعرفة وجه الصواب ممّا تعارض فيه الامارات.(1)

آنچه را عقل انسان بعد از فكر و تأمل و به دست آوردن راه صواب در مورد تعارض امارات، به دست مى آورد آن را رأى مى گويند.

حقيقت زمان و مكان و تأثير آن در تغيير حكم

زمان نزد اهل لغت اسم است براى وقت كم يا زياد، و زمان حقيقتش تغيير نمى كند و نيز تغيير احكام و فتاوى به جهت اختلاف ايام نيست، ولى آن تغييراتى كه در طول زمان و ايام بر زندگى انسان حادث گشته و اثر مى گذارد مى تواند در حكم و فتوا تأثير گذار باشد. و اين مطلبى است كه اهل سنت هم قبول دارند.

ابن عابدين در رساله «نشر العرف» مى گويد:


1- اعلام الموقعين، ج 1، ص 70.

ص90

انّ كثيراً من الأحكام تختلف باختلاف الزمان لتغيّر عرف اهله لحدوث ضرورة أو لفساد اهل الزمان. (1)

همانا بسيارى از احكام به اختلاف زمان ها تغيير مى كند به جهت تغيير عرف اهلش، چون ضرورت حادث شده يا براى اهل آن زمان فساد حاصل مى شود.

برخى از علماى اهل سنت نيز درباره مكان مى گويند:

انّ ذات المكان كذات الزمان لايغيران شيئاً و لكن إذا تغيرت الاعراف أو المصالح أو الظروف فانّه يتغيّر الحكم تبعاً لذلك ... (2)

همانا ذات مكان همانند ذات زمان چيزى را تغيير نمى دهند، ولى اگر عرف ها يا مصالح يا ظرفيت ها تغيير كنند حكم به تبع آن تغيير مى يابد ...

عصام ابوسنينه از علماى اهل سنت اعتباراتى را براى تأثير اختلاف مكان بر فتوا قرار داده است كه از آن جمله تأثير اختلاف شهرها از حيث برودت و حرارت و تبعات آن دو همچون سرعت بلوغ و حيض در تغيير حكم و فتواست.

و از جمله مواردى كه مى تواند در تغيير حكم تأثير داشته باشد بودن مسلمان در بلاد كفر است كه از آن به فقه اقلّيت هاى اسلامى تعبير مى شود.

على حكمى از علماى اهل سنت درباره مسائلى كه از ناحيه مسلمانان در بلاد غيرمسلمانان طرح مى شود مى گويد:


1- مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 1، صص 44 و 45.
2- اثر اختلاف الازمان فى تغيير الاحكام، محمد مهدى قطانى، ص 124.

ص91

هذه القضايا و نحوها تحتاج إلى نظر و اجتهاد و استنباط للأحكام الشرعية من ادلتها و استخراجها من تراثنا الفقهي العظيم و تطبيقها على الوقائع وفق كل حالة و ملابساتها و كل بلد و نظمه و اوضاعه ... (1)

اين قضايا و نحو آن احتياج به نظر و اجتهاد و استنباط احكام شرعى از ادله آنها و استخراج از منابع فقهى بزرگ و تطبيق آن بر وقايع مطابق هر حالت و ملاحظه شرايط و هر شهر و نظم و اوضاع آن دارد ...

و لذا بسيار در كتاب ها و كلمات احناف و مالكى ها عباراتى را مشاهده مى كنيم كه به اين معنا اشاره دارد و بدين جهت در برخى موارد مى گويند: «اين، اختلاف عصر و زمان است نه اختلاف حجت و برهان». يا مى گويند: «احكام به اختلاف زمان ها مختلف مى شوند». (2) از آنچه بيان شد مقصود اين است كه اجتهاد در برابر نص صريح مردود است نه اجتهاد بر اساس مبانى و تغيير حكم به لحاظ تغيير موضوع و زمان.

محذوريت جمود بر فتاواى سلف

از آنچه ذكر شد نتيجه گرفته ميشود كلام و آراء صحابه مبتنى بر زمان و مكان خاص بوده و قابل انطباق بر زمان ما نيست، همانگونه كه برخى به آن اشاره كردهاند.

اسامه عُمر سليمان اشقر از علماى اهل سنت در اين باره مى گويد:


1- اصول الفتوى، حكمى، ص 83.
2- ضوابط المصلحة فى الشريعة الاسلامية، محمّد سعيد بوطى، ص 280.

ص92

انّ الجمود في الافتاء على المنقول فيما مستنده ظرف زمني و فيما يؤدي إلى اجحاف بالخلق في تنزيل الاجتهادات و الفتاوي القديمة على الأوضاع الجديدة، هو نفسه المحذور الذي يؤدي إليه منزع اولئك الذين يدعون اليوم عن اخلاص و حسن نيّة إلى تنزيل التجربة الاجتهادية للأسلاف من الصحابة و الأئمة و الفقهاء على اوضاع المسلمين الراهنة، و من ثمّ وجدنا في الوقت الراهن من يحجر نفسه في ترديد بعض فتاوي القدماء دون مراعاة للملابسات و الاحوال التي انبتت عليها ... (1)

همانا جمود در فتوا بر آنچه نقل شده در مواردى كه مستند آن ظرف زمان خاصى است و در مواردى كه تنزيل اجتهادات و فتاواى قديم بر اوضاع جديد منجرّ به اجحاف به مردم مى باشد، همان محذور كسانى است كه مبتلاى به آن شده و درصدد نزاع با كسانى برآمده اند كه از سر اخلاص و حسن نيت دعوت به پياده كردن تجربه اجتهادى سلف از صحابه و امامان و فقها بر اوضاع امروز مسلمانان كرده اند، و لذا امروزه مشاهده مى كنيم كسانى را كه به مشكل افتاده و در ملاحظه برخى از فتاواى قدما بدون مراعات اوضاع و احوالى كه در آن زمان حاكم بوده ترديد كرده اند ...

او نيز مى گويد:

فيمكننا هنا ان نقرّر انّ واقع المسلمين اليوم قد تغيّر عمّا كان عليه بالأمس، و اصبح من الجدة و التعقيد على درجة لم تكن


1- منهج الافتاء، ص 310؛ خلافة الانسان بين العقل و الوحى، ص 128.

ص93

تخطر على بال الأسلاف، و هو ما يدعونا إلى التعامل مع الواقع و مع حياة الناس و أنماطهم المعيشة المختلفة و اساليبهم المستحدثة و عاداتهم و اعرافهم الجديدة إلى غيرها من الأمور التي راعتها الشريعة الإسلامية في اصل وضعها.(1)

در اينجا ممكن است اين گونه مطلب را تقرير كنيم كه واقع امروز مسلمانان با آنچه كه ديروز بوده تغيير كرده و به جايى دقيق و پيچيده رسيده است به حدى كه هرگز در ذهن پيشينيان خطور نمى كرده است، و آن چيزى است كه ما را به تعامل با واقع و زندگى مردم و روش هاى زندگانى مختلف و اسلوب هاى جديد و عادات و عرف هاى نو و ديگر امورى كه شريعت اسلامى در اصل وضعش آنها را مراعات كرده دعوت مى كند.


1- منهج الافتاء، ص 312؛ خلافة الانسان بين العقل و الوحى، صص 128 و 129.

ص94

سيرى در عملكرد و سنت برخى از صحابه

ص95

بعد از بحث و بررسى نظريه حجيت سنت صحابه كه در مقابل حجيت سنت اهل بيت: از سوى اهل سنت مطرح شده جا دارد نظرى اجمالى به سيره برخى از صحابه داشته باشيم كه اين امر در تصميمگيرى درباره اين نظريه راهگشاست.

1. عبدالله بن عمر از پيامبر (ص) نقل كرده كه در حجة الوداع فرمود:

ويحكم أو قال ويلكم لاترجعوا بعدي كفاراً يضرب بعضكم رقاب بعض. (1)

واى بر شما، بعد از من به كفر باز نگرديد به اين نحو كه برخى از شما گردن هاى بعضى ديگر را بزند.

ابن عباس از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

لا ترتدوا بعدي كفاراً يضرب بعضكم رقاب بعض. (2)

بعد از من مرتد به كفر نشويد كه برخى از شما گردن هاى بعضى ديگر را بزند.


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 1598؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 82.
2- همان، ج 6، ص 2594.

ص96

مع الاسف صحابه ومسلمانان به اين سفارش اكيد پيامبر (ص) عمل نكرده ودر واقعه جمل ونهروان وصفين خون يكديگر را بر زمين ريختند، ودر نتيجه كسانى كه در اين معركه ها ظالم بودند به كفر وارتداد برگشتند.

2. مجاهد مى گويد:

دخلت أنا وعروة بن الزبير المسجد فإذا عبدالله بن عمر جالس إلى حجرة عايشة، وإذا ناس يصلّون في المسجد صلاة الضحى، قال: فسألناه عن صلاتهم؟ فقال: بدعة.(1)

من وعروة بن الزبير وارد مسجد شديم، ناگهان مشاهده نموديم عبدالله بن عمر را كه روبه روى حجره عايشه نشسته است وعده اى در مسجد نماز قبل از ظهر مى خوانند درباره نماز آنان از عبدالله سؤال كرديم؟ گفت: بدعت است.

3. ابوهريره مى گويد:

أتى رجل من المسلمين رسول الله (ص) وهو في المسجد فناداه فقال: يا رسول الله! انّي زنيت. فاعرض عنه، فتنحّى تلقاء وجهه فقال له يا رسول الله! انّي زنيت، فاعرض عنه حتّى ثنّى ذلك عليه اربع مرّات. فلمّا شهد على نفسه أربع شهادات دعاه رسول الله (ص) فقال: أنّك جنون؟ قال: لا. قال: فهل احصنت؟ قال: نعم. فقال رسول الله (ص): إذهبوا به فارجموه. قال ابن شهاب: فأخبرني من سمع جابر بن عبدالله يقول: فكنت فيمن رجمه


1- صحيح بخارى، ج 2، ص 360؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 917.

ص97

فرجمناه بالمصلّى، فلمّا أذلقته الحجارة هرب فادركناه بالحرة فرجمناه. (1)

مردى از مسلمانان به نزد رسول خدا (ص) آمد در حالى كه حضرت در مسجد بود، واو را ندا داده عرض كرد: اى رسول خدا! من زنا كرده ام. حضرت چهره اش را از او برگرداند. آن مرد در مقابل حضرت قرار گرفته وعرض كرد: اى رسول خدا! من زنا كرده ام. باز حضرت روى از او برتافت، تا آنكه دو بار ديگر اقرار كرده واقرارش را به چهار مرتبه رسانيد. در اين هنگام حضرت به او فرمود: آيا تو ديوانه اى؟ عرض كرد: هرگز. باز فرمود: آيا همسر دارى؟ عرض كرد: آرى. حضرت فرمود: او را ببريد و سنگسارش كنيد. ابن شهاب مى گويد: خبر داد مرا كسى كه از جابر بن عبدالله شنيده بود كه مى گفت: من همراه كسانى بودم كه او را سنگسار مى كردند، او را در مصلّى سنگسار نموديم، وچون سنگ به او اصابت كرد فرار نمود ما او را در حرّه گرفته وسنگسارش كرديم.

4. سعد بن عبيده از ابوعبدالرحمان نقل كرده كه گفت:

خطب علي فقال: يا ايّها الناس! اقيموا على أرقائكم الحدّ من أحصن منهم ومن لم يحصن، فانّ أمة لرسول الله (ص) زنت فامرني أن اجلدها، فاذا هي حديث عهد بنفاس، فخشيت إن أنا جلدتها أن اقتلها، فذكرت ذلك للنبي (ص)، فقال: أحسنت. (2)


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 1318.
2- همان، ص 1330.

ص98

على [7] خطبه اى خواند ودر آن فرمود: اى مردم! بر برده هاى خود حدّ را جارى سازيد چه محصن باشند وچه غير محصن؛ زيرا كنيزى از رسول خدا (ص) زنا داده بود، حضرت مرا امر كرد تا او را تازيانه زنم، كه ناگهان مشاهده كردم كه تازه از نفاس فارغ شده، لذا ترسيدم اگر او را تازيانه زنم بميرد (حد نزدم) و اين موضوع را با پيامبر (ص) در ميان گذاشتم، حضرت فرمود: كار خوبى كردى.

5. شقيق بن عبدالله مى گويد:

قسّم رسول الله (ص) قسماً فقال رجل: انّها لقسمة ما أريد به وجه الله. قال: فأتيت النبي (ص) فساررته، فغضب من ذلك غضباً شديداً واحمرّ وجهه حتّى تمنيت أنّي لم اذكره له قال: ثمّ قال: قد أوذي موسى بأكثر من هذا فصبر. (1)

رسول خدا (ص) اموالى را تقسيم كرد مردى گفت: اين تقسيمى بود كه رضاى خدا در آن ملاحظه نشده بود. شقيق مى گويد: نزد رسول خدا (ص) آمدم ومخفيانه اين مطلب را به او گفتم. حضرت از اين مطلب شديداً غضبناك شد وچنان صورتش قرمز شد كه من آرزو كردم كه اى كاش اين مطلب را به آن حضرت نگفته بودم. آن گاه فرمود: به طور حتم موسى بيش از اين اذيت شد وصبر نمود.

6. انس مى گويد:

ما اعرف شيئاً ممّا كان على عهد النبي (ص). قيل: الصلاة؟ قال: أليس ضيعتم ماضيعتم فيه؟! (2)


1- صحيح بخارى، ج 5، ص 2263؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 739.
2- همان، ج 1، ص 197.

ص99

من چيزى نمى شناسم كه بر عهد رسول خدا (ص) باقى مانده وتحريف وتغيير پيدا نكرده باشد. گفته شد: حتى نماز؟ انس گفت: آيا نماز را هم ضايع نكرديد؟

7. نسفى در تفسير آيه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد واز كرده خود پشيمان شويد!» (حجرات: 6)، مى گويد:

أجمعوا انّها نزلت في الوليد بن عقبة وقد بعثه رسول الله (ص) مصدقاً إلى بني المصطلق وكانت بينه وبينهم إحنة في الجاهلية ... (1)

اجماع كرده اند كه اين آيه درباره وليد بن عقبه نازل شد زمانى كه رسول خدا (ص) او را به جهت اخذ صدقه به سوى بنى مصطلق فرستاد، وبين او وبين آن قوم خصومت بود ...

و نيز از ابن عبدالله نقل شده كه گفت:

لا خلاف بين اهل العلم بتأويل القرآن انّها نزلت فيه، وذلك انّ رسول الله (ص) بعثه مصدقاً إلى بني المصطلق، فعاد فاخبر عنهم انّهم ارتدوا ومنعوا الصدقة، وكانوا خرجوا يتلقونه وعليهم السلاح، فظنّ انّهم خرجوا يقاتلونه، فرجع فبعث اليهم رسول الله (ص) خالد بن الوليد فاخبره بانّهم على الإسلام، فنزلت هذه الآية. (2)


1- تفسير نسفى، ج 4، ص 163.
2- الاصابة، ج 6، ص 615.

ص: 100

بين اهل علم به تأويل قرآن اختلافى نيست كه اين آيه درباره وليد بن عقبه نازل شده است، وقصه از اين قرار بود كه رسول خدا (ص) او را به جهت گرفتن زكات به سوى قوم بنى مصطلق فرستاد. او بازگشت ودرباره آنها خبر داد كه مرتد شده واز پرداخت زكات امتناع مى ورزند وبه مقابله آنها آمده در حالى كه اسلحه داشته اند. او گمان كرده به جهت جنگ خروج كرده اند. لذا برگشت و رسول خدا (ص) خالد بن وليد را به سوى آنان فرستاد. خالد به پيامبر (ص) خبر داد كه آنان بر اسلامشان باقى هستند. در اين موقع بود كه آيه نازل شد.

8. بخارى ومسلم به سندشان از سهل بن سعد ساعدى نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا (ص) با مشركان درگير شد وبا آنان جنگ نمود. چون حضرت به لشكر خود بازگشت وديگران نيز به لشكرشان بازگشتند، مشاهده كرديم كه در بين اصحاب رسول خدا (ص) شخصى است كه تك تك مشركان را دنبال كرده وآنان را با شمشيرش به قتل مى رساند. مسلمانان گفتند: «جزاى كسى در امروز بالاتر از او نيست».

رسول خدا (ص) فرمود: «آگاه باشيد كه او از اهل دوزخ است».

شخصى از مسلمانان مى گويد: «من دائماً همراه او بودم وهر كجا كه مى ايستاد مى ايستادم وهر كجا كه سرعت مى كرد من هم سرعت مى نمودم، تا اينكه مشاهده كردم جراحتى بر او وارد شد. او در مرگ خود پيش دستى كرده وشمشير خود را بر زمين كاشت وخودش را بر روى آن انداخت وشكم خود را پاره كرد».

ص: 101

او مى گويد: من نزد رسول خدا (ص) آمدم وعرض كردم: «شهادت مى دهم كه شما رسول خداييد». حضرت فرمود: «چه شده است؟» او عرض كرد: «آن مردى را كه فرموديد از اهل آتش است ومردم تعجب كرده بودند، من او را دنبال كردم ومشاهده نمودم كه خودش را به قتل رسانيد».

آن گاه حضرت فرمود:

انّ الرجل ليعمل عمل أهل الجنة فيما يبدو للناس وهو من أهل النار، وانّ الرجل ليعمل عمل أهل النار فيما يبدو للناس وهو أهل الجنة. (1)

همانا مردى در ظاهر عمل اهل بهشت را به جا مى آورد در حالى كه او اهل دوزخ است، ودر مقابل كسى است كه در ظاهر ونزد مردم عمل اهل دوزخ را انجام مى دهد در حالى كه او اهل بهشت است.

9. جابر بن عبدالله مى گويد:

أتى رجل رسول الله (ص) بالجعرانة منصرفه من حنين وفي ثوب بلال فضة، ورسول الله (ص) يقبض منها يعطي الناس. فقال: يا محمّد! اعدل. فقال: ويلك، ومن يعدل إذا لم اكن اعدل لقد خبت وخسرت ان لم أكن اعدل. فقال عمر بن الخطّاب دعني يا رسول الله فأقتل هذا المنافق. فقال: معاذ الله أن يتحدث الناس إنّي اقتل اصحابي، انّ هذا واصحابه يقرؤون القرآن لايجاوز حناجرهم يمرقون منه كما يمرق السهم من الرمية.(2)


1- صحيح بخارى، ج 3، ص 1061؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 106.
2- همان، ج 3، ص 1321؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 740.

ص102

مردى در جعرانه در بازگشت پيامبر (ص) از حنين نزد رسول خدا (ص) آمد، در حالى كه در لباس بلال نقره بود ورسول خدا (ص) از آن قبضه مى كرد وبه مردم مى داد. آن مرد گفت: اى محمّد! عدالت داشته باش. حضرت فرمود: واى بر تو، اگر من عدالت نداشته باشم چه كسى عدالت دارد. اگر من عدالت نداشته باشم تو ضرر كرده وخسارت ديده اى. عمر بن خطّاب گفت: مرا واگذار اى رسول خدا تا اين منافق را به قتل رسانم. حضرت فرمود: پناه بر خدا اينكه مردم بگويند من اصحابم را به قتل مى رسانم. همانا اين مرد واصحابش قرآن مى خوانند در حالى كه از حنجره هاى آنان تجاوز نمى كند، آنان از دين خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مى گردد.

10. ابن عباس از عمر بن خطّاب نقل كرده كه گفت:

لمّا كان يوم خيبر اقبل نفر من صحابة النبي (ص) فقالوا فلان شهيد، فلان شهيد، حتّى مرّوا على رجل فقالوا: فلان شهيد. فقال رسول الله (ص): كلا، انّي رأيته في النار في بردة غلّها أو عباءة. ثمّ قال رسول الله (ص): يابن الخطاب! اذهب فناد في الناس انّه لايدخل الجنة إلّا المؤمنون. قال: فخرجت فناديت ألا انّه لايدخل الجنة إلّا المؤمنون. (1)

در روز فتح خيبر تعدادى از اصحاب پيامبر (ص) پيش آمده وگفتند: فلان شخص وفلان شخص شهيدند، حتى بر مردى گذشتند وگفتند: فلان شخص شهيد مى باشد. رسول خدا (ص) فرمود: هرگز، زيرا من او


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 107.

ص103

را در آتش ميان بردى يا عبايى پيچيده مشاهده كردم. سپس رسول خدا (ص) فرمود: اى پسر خطاب! برو ودر بين مردم ندا بده كه تنها مؤمنان وارد بهشت مى شوند. او مى گويد: من بيرون رفتم وصدا دادم: آگاه باشيد، تنها مؤمنان وارد بهشت مى شوند.

11. امّ سلمه به همسر سلمة بن هشام بن مغيره گفت:

چه شده كه سلمه را نمى بينم با رسول خدا (ص) ومسلمانان در نماز شركت كند؟ او گفت: به خدا سوگند كه نمى تواند از خانه خارج شود وهرگاه كه خارج مى گردد مردم او را صدا زده و مى گويند: اى فراركننده! آيا در راه خداى عزّوجلّ فرار كردى؟ ولذا در خانه نشسته وبيرون نمى رود واو در غزوه موته با خالد بن وليد بود. (1)

12ابوهريره مى گويد: لقد كان بيني وبين ابن عم لي كلام، فقال: إلّا فرارك يوم موتة، فما دريت اي شي ء اقول له. (2)

بين من وبين پسرعمويم سخنى بود، سپس گفت: مگر فرار تو در روز جنگ موته نبود كه من ندانستم به جهت اين عمل چه به او بگويم.

13. عبدالله بن عمر مى گويد: پيامبر (ص) به گروهى كه از شركت در نماز جمعه امتناع مى ورزيدند فرمود:

لقد هممت ان آمر رجلا يصلّي بالناس ثمّ احرق على رجال يتخلّفون عن الجمعة بيوتهم. (3)


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 45.
2- همان، ج 3، ص 45.
3- صحيح مسلم، ج 1، ص 452.

ص104

من قصد كردم كسى را دستور دهم تا با مردم نماز گزارد آن گاه خانه هاى كسانى را كه از شركت در نماز جمعه تخلّف كرده اند را بسوزانم.

14. يعلى بن اميه مى گويد:

پيامبر (ص) مرا در سريه هاى خود مى فرستاد. روزى مرا به سريه اى فرستاد وشخصى همراه من بود. به او گفتم: حركت كن. گفت: من با تو نمى آيم. گفتم: چرا؟ گفت: تا اينكه براى من سه دينار قرار دهى. گفتم: الان كه با پيامبر (ص) وداع كردم، ديگر به سوى او باز

نمى گردم. حركت كن وبعداً به تو سه دينار مى دهم. چون از سريه ام بازگشتم مطلب را به عرض پيامبر (ص) رساندم. حضرت فرمود: اين مبلغ را به او بده كه بهره او از اين غزوه تنها همين مقدار است. (1)

15. عكرمه از ابن عباس نقل كرده كه گفت:

مرّ رجل من بني سليم على نفر من اصحاب النبي (ص) ومعه غنم له، فسلّم عليهم، فقالوا: ما سلّم عليكم إلّا ليتعوذ منكم فعمدوا اليه فقتلوه واخذوا غنمه. فأتوا بها النبي (ص) فانزل الله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً. (2)


1- مستدرك حاكم، ج 2، ص 120.
2- همان، ج 2، ص 256.

ص105

مردى از قبيله بنى سليم بر گروهى از اصحاب پيامبر (ص) گذر كرد در حالى كه همراه او گوسفندى بود. او بر آنان سلام نمود. آنها گفتند: او بر ما سلام نكرد مگر به جهت اينكه از دست ما نجات پيدا كند،

لذا بر او حمله ور شده واو را به قتل رسانده وگوسفند او را گرفته ونزد رسول خدا (ص) آوردند. در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا گام مى زنيد (و به سفرى براى جهاد مى رويد)، تحقيق كنيد! و به خاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمى) به دست آوريد، به كسى كه اظهار صلح واسلام مى كند نگوييد: «مسلمان نيستى» زيرا غنيمت هاى فراوانى (براى شما) نزد خداست. شما قبلًا چنين بوديد؛ وخداوند بر شما منّت نهاد (و هدايت شديد). پس، (به شكرانه اين نعمت بزرگ،) تحقيق كنيد! خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

16. سالم از پدرش نقل كرده كه گفت:

بعث النبي (ص) خالد بن الوليد إلى بني جذيمة فدعاهم إلى الإسلام فلم يحسنوا ان يقولوا اسلمنا، فجعلوا يقولون: صبأنا صبأنا. فجعل خالد يقتل منهم ويأسر ودفع إلى كل رجل منّا اسيره، حتّى إذا كان يوم امر ان يقتل كل رجل منّا اسيره. فقلت: والله لا اقتل اسيري، ولا يقتل رجل من اصحابي اسيره، حتّى قدمنا على النبي (ص) فذكرناه فرفع النبي (ص) يديه فقال: اللّهمّ انّي ابرأ اليك ممّا صنع خالد مرتين. (1)


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 1577؛ ج 3، ص 1157.

ص: 106

پيامبر (ص) خالد بن وليد را به سوى قبيله بنى جذيمه فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد. آنان نمى توانستند درست كلمه (اسلام آورديم) را تلفظ كنند، لذا به جاى آن شروع كردند به گفتن (صبأنا صبأنا). خالد شروع كرد به كشتن واسير كردن آنها، وهر اسيرى از آنها را به يكى از ما داد تا اينكه روزى خالد دستور داد تا هر كس اسير خود را به قتل برساند. گفتم: به خدا سوگند! من اسيرم را نمى كشم ونيز نبايد هيچ يك از اصحابم اسيرش را به قتل رساند، تا اينكه بر پيامبر (ص) وارد شده وجريان را به او رسانديم. حضرت در آن هنگام دست هاى خود را بالا برده وبه خدا عرض كرد: بارخدايا! من از آنچه خالد انجام داده به تو پناه مى برم. واين جمله را دو بار تكرار كرد.

17. ابوعبدالله جدلى مى گويد:

دخلت علي امّ سلمة فقالت بي: ايسبّ رسول الله (ص)!!؟ فقلت: معاذ الله او سبحان الله او كلمة نحوها. فقالت: سمعت رسول الله (ص) يقول: من سبّ علياً فقد سبّني.(1)

بر امّ سلمه وارد شدم به من فرمود: آيا كسى رسول خدا را دشنام مى دهد؟!! گفتم: پناه بر خدا، يا منزه است خدا، يا كلمه اى شبيه آن. پس امّ سلمه گفت: از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: هر كس على را سب كند به طور حتم مرا سب كرده است.

18. ابوهريره مى گويد: «مردى را در اسلام به مادرش در جاهليت سب نمودم. او شكايت مرا به نزد رسول خدا (ص) برد. حضرت فرمود:


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 130.

ص107

انّ فيك شعبة من الكفر. فلمّا ذكر الكفر اضطربت رجلاي. فقلت: يا رسول الله! والّذي بعثك بالحق لا اسبّ مسلماً بعده ابداً. (1)

همانا در تو شعبه اى از كفر است. چون ذكرى از كفر شد دو پايم لرزيد. عرض كردم: اى رسول خدا! قسم به كسى كه تو را به حقّ مبعوث نمود هرگز بعد از آن مسلمانى را سب نمى كنم.

19. قيس بن ابى حازم مى گويد:

كان لابن مسعود على سعد مال. فقال له ابن مسعود: ادّ المال الّذي قِبَلك. فقال له: والله لأراك لاق منّي شرّاً، هل انت إلّا ابن مسعود وعبد من هذيل. فقال: اجل والله انّي لابن مسعود وانّك لابن حمنة. فقال لهما هاشم بن عتبة: انّكما صاحبا رسول الله (ص) ينظر الناس اليكما فطرح سعد عوداً في يده ثمّ رفع يده فقال: اللّهمّ رب السماوات. فقال له ابن مسعود: قل قولا ولاتلعن، فسكت. ثمّ قال سعد: لولا اتقاء الله لدعوت عليك دعوة. (2)

ابن مسعود مالى از سعد طلب داشت. به او گفت: مالى كه از من نزد توست بپرداز. سعد گفت: به خدا سوگند از طرف من بد خواهى ديد. آيا تو همان ابن مسعود وبرده اى از قبيله هذيل نيستى؟! ابن مسعود گفت: آرى به خدا سوگند، همانا من ابن مسعودم وتو فرزند حمنه اى. هشام بن عتبه به آن دو گفت: همانا شما دو نفر از اصحاب رسول خدا هستيد ومردم به شما نگاه مى كنند. سعد چوبى را كه به دستش بود


1- مجمع الزوائد، ج 8، ص 86.
2- همان، ج 9، ص 154.

ص108

انداخت آن گاه گفت: بار خدايا! اى پروردگار آسمان ها. ابن مسعود به او گفت: حرف بزن ولى لعنت مكن. سعد ساكت شد سپس گفت: اگر ترس از خدا نبود تو را نفرين مى كردم.

20. زياد بن علاقه از عمويش نقل كرده كه گفت:

انّ المغيرة بن شعبة سبّ علي بن أبي طالب، فقام إليه زيد بن ارقم فقال: يا مغيرة! الم تعلم انّ رسول الله (ص) نهي عن سبّ الأموات. فَلِمَ تسب علياً وقد مات؟(1)

همانا مغيرة بن شعبه على بن ابى طالب را دشنام داد. زيد بن ارقم به طرف او رفت وگفت: اى مغيره! آيا نمى دانى كه رسول خدا (ص) از دشنام دادن مردگان نهى كرده است؟ پس چرا على را در حالى كه مرده است دشنام مى دهى؟

21. مالك از ابى نضر مولى عمر بن عبيد نقل كرده به او خبر رسيد كه رسول خدا (ص) خطاب به شهداى احد فرمود: «بر آنان گواهى داده شد». ابوبكر صديق گفت:

ألسنا يا رسول الله باخوانهم أسلمنا كما اسلموا وجاهدنا كما جاهدوا؟ فقال رسول الله: بلى، ولكن لاأدري ما تحدثون بعدي، فبكى ابوبكر ثمّ بكى ثمّ قال: أإنّا لكائنون بعدك؟(2)

اى رسول خدا! آيا ما برادران آنها نيستيم؛ همان گونه كه آنان اسلام آورده وجهاد نمودند ما نيز اسلام آورده وجهاد كرديم؟ رسول خدا (ص) فرمود: آرى، ولى نمى دانم كه بعد از من چه


1- مستدرك حاكم، ج 1، ص 541.
2- موطأ مالك، ج 2، ص 461.

ص109

مى كنيد. ابوبكر گريه زيادى كرد آن گاه گفت: آيا ما بعد از تو زنده ايم؟

22. رسول خدا (ص) فرمود: «ابشر عمّار تقتلك الفئة الباغية»(1)

؛ «بشارت باد به تو اى عمار، تو را گروه ظالمى خواهند كشت».

23. ونيز از رسول خدا (ص) نقل شده كه خطاب به عايشه فرمود:

أمّا بعد، يا عايشة! فانّه قد بلغني عنك كذا وكذا، انّما أنت من بنات آدم؛ فان كنت بريئة فسيبرئك الله، وان كنت ألممت بذنب فاستغفري الله وتوبي إليه؛ فانّ العبد إذا اعترف بذنبه ثمّ تاب إلى الله تاب الله عليه. (2)

اى عايشه! به من درباره تو خبر رسيده كه فلان كار وفلان كار را كرده اى، تو از دختران آدمى؛ اگر از آن كارها مبرّا هستى كه زود است خداوند تو را تبرئه كند، ولى اگر گناهى انجام داده اى به سوى خدا استغفار وتوبه كن؛ زيرا بنده هرگاه به گناهى اعتراف كند آن گاه به سوى خدا توبه نمايد خداوند توبه او را مى پذيرد.

24. رسول خدا (ص) خطاب به زبير فرمود: «لتقاتلنّه- أي علياً- وانت ظالم له»(3)؛ «تو با على مى جنگى در حالى كه به او ظلم كننده اى».

25. ابن حبان به سند خود نقل كرده:

انّ النبي (ص) استعذر ابابكر من عايشة ولم يظنّ النبي (ص) ان ينال منها بالذي نال منها. فرفع ابوبكر يده فلطمها وصكّ في صدرها،


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، البانى، ح 710؛ صحيح بخارى، ج 1، ص 172.
2- همان، ح 2507.
3- همان، ح 2659؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 366.

ص: 110

فوجد من ذلك النبي وقال: يا ابابكر! ما أنا بمستعذرك منها بعد هذا ابداً.(1)

همانا پيامبر (ص) عذر عايشه را از ابوبكر خواست ولى گمان نمى كرد كه ابوبكر متعرض او شود. ابوبكر دست خود را بلند كرده وبه صورت عايشه زده وبر سينه او كوفت. چون پيامبر (ص) اين واقعه را ديد ناراحت شد و فرمود: اى ابوبكر! ديگر بعد از اين عذر عايشه را نمى خواهم.

26. نعمان بن بشير مى گويد:

جاء ابوبكر يستأذن على النبي (ص) فسمع عائشة وهي رافعة صوتها على رسول الله (ص)، فاذن له، فدخل فقال: يا ابنة امّ رومان!- وتناولها- أترفعين صوتك على رسول الله؟ قال: فحال النبي بينه وبينها. (2)

ابوبكر آمد واذن دخول بر پيامبر (ص) گرفت. شنيد عايشه صدايش را بر رسول خدا (ص) بلند نموده است. داخل خانه شد وگفت: اى دختر مادر رومان- اين درحالى بود كه با او درگير شده بود- آيا صداى خود را بر رسول خدا بلند مى كنى؟ نعمان مى گويد: پيامبر (ص) بين او وعايشه واسطه شد.

صدا بلند كردن عايشه در برابر پيامبر (ص)، مخالفت با صريح قرآن است كه ميفرمايد: ى ا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي (حجرات: 2) اى كسانى كه ايمان آوردهايد صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن مگوييد.


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، البانى، ح 2900؛ صحيح ابن حبان، ج 6، ص 191.
2- همان، ح 2901؛ مسند احمد، ج 4، ص 271.

ص111

27. از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود:

انّ من اصحابي من لا يراني بعد ان افارقه.(1)

در بين اصحاب من كسانى هستند كه بعد از رحلتم از دنيا، هرگز مرا نخواهند ديد.

28. زيد بن ثابت مى گويد:

احتجر رسول الله (ص) حجيرة بخصفة أو حصير، فخرج رسول الله يصلي فيها. قال: فتتبع إليه رجال وجاؤا يصلون بصلاته. قال: ثمّ جاؤوا ليلة فحضروا وابطأ رسول الله (ص) عنهم، قال: فلم يخرج إليهم، فرفعوا اصواتهم وحصبوا الباب. فخرج إليهم رسول الله (ص) مغضباً ... (2)

رسول خدا (ص) حجره اى كوچك درست كرده بود كه با زيراندازى وصله شده يا حصير، فرش شده بود. حضرت (ص) از خانه خارج شده و در آن نماز مى خواندند. راوى مى گويد: عده اى دنبال حضرت آمده و به او اقتدا كردند. او مى گويد: مردم شبى در آنجا حاضر شدند ولى رسول خدا (ص) آن شب، در آن مكان حاضر نشد. مردم صداى خود را بلند كرده و با سنگ به درب حجره رسول خدا (ص) كوبيدند؛ حضرت در حالى كه غضبناك بود از حجره بيرون آمد ...

29. سهل بن سعد ساعدى مى گويد:

انّ رجلا اطلع من جحر في باب رسول الله (ص) ومع رسول الله (ص) مدري يحك به رأسه. فلمّا رآه رسول الله (ص) قال: لو أعلم انّك


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، البانى، ح 2982؛ مسند احمد، ج 6، ص 290.
2- صحيح بخارى، ج 5، ص 2266؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 539.

ص112

تنظرني لطعنت به في عينك. وقال رسول الله (ص): انّما جعل الإذن من اجل البصر. (1)

مردى از سوراخ درب خانه رسول خدا (ص) او را نظاره مى كرد در حالى كه حضرت مشغول ماليدن گلى مخصوص به سر خود بود. چون رسول خدا (ص) او را ديد فرمود: اگر مى دانستم كه مرا نگاه مى كنى با اين گل به دو چشمانت مى زدم. ونيز فرمود: همانا براى ديدن داخل خانه ديگرى اذن گرفتن قرار داده شد (و تو بدون اجازه به خانهام نگاه كردى).

30. انس مى گويد:

انّ النبي (ص) كان مع احدى نسائه فمرّ به رجل فدعاه، فجاء فقال: يا فلان! هذه زوجتي فلانة. فقال: يا رسول الله! من كنت اظن به فلم اكن اظنّ بك. فقال رسول الله (ص): انّ الشيطان يجري من الإنسان مجرى الدم. (2)

پيامبر (ص) همراه يكى از زنانش بود كه مردى بر او گذر كرد. حضرت او را خواست. او آمد. حضرت فرمود: اى فلان! اين زن من، فلانى است. او گفت: اى رسول خدا! به هر كس گمان بد برم به شما گمان بد نخواهم برد. حضرت فرمود: همانا شيطان در وجود انسان همانند خون جارى خواهد شد.

31. عايشه مى گويد:

رخّص رسول الله (ص) في امر فتنزّه عنه ناس من الناس، فبلغ ذلك النبي (ص) فغضب حتّى بان الغضب في وجهه، ثمّ قال: ما بال


1- صحيح بخارى، ج 5، ص 2215؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1698.
2- صحيح مسلم، ج 4، ص 1712.

ص113

أقوام يرغبون عما رخص لي فيه، فوالله لأنا اعلمهم بالله واشدّهم له خشية. (1)

رسول خدا (ص) درباره امرى رخصت داد، ولى عدّه اى از مردم از آن اجتناب كردند. خبر آن به پيامبر (ص) رسيد. حضرت چنان غضبناك شد كه آثار غضب در صورتش نمايان گشت، آن گاه فرمود: چه شده است اقوامى را كه از آنچه براى من در آن رخصت داده شده اعراض مى كنند؟! به خدا سوگند همانا من داناترين فرد به خدا وشديدترين آنها در ترس از خدا هستم.

32. براء بن عازب مى گويد:

خرج رسول الله (ص) واصحابه، قال فاحرمنا بالحجّ، فلما قدمنا مكة قال: اجعلوا حجكم عمرة. قال: فقال الناس: يارسول الله! قد أحرمنا بالحجّ، فكيف نجعلها عمرة؟! قال: انظروا ما آمركم به فافعلوا. فردوا عليه القول. فغضب ثمّ انطلق حتّى دخل على عايشة غضبان، فرأت الغضب في وجهه فقالت: من اغضبك اغضبه الله. قال: ومالي لا اغضب وأنا آمر بالأمر فلا اتبع. (2)

رسول خدا واصحابش از مدينه خارج شدند. براء گفت: ما محرم به حج شديم. چون به مكّه رسيديم حضرت فرمود: حجتان را تبديل به عمره كنيد. براء مى گويد: مردم گفتند: اى رسول خدا! ما به حج احرام بستيم، چگونه آن را عمره قرار دهيم؟ حضرت فرمود: دقت كنيد آنچه را كه من به آن امر مى كنم انجام دهيد. ولى مردم سخن


1- صحيح بخارى، ح 5750؛ صحيح مسلم، ح 2356.
2- مسند احمد، ج 4، ص 286؛ مسند ابى يعلى، ج 3، ص 233.

ص114

پيامبر (ص) را ردّ كردند. حضرت غضبناك شد ودر حال غضب بر عايشه وارد گشت. عايشه چون حالت غضب را در او مشاهده نمود گفت: هر كس تو را به غضب درآورد خدا او را به غضب درآورد. حضرت فرمود: چگونه غضب نكنم در حالى كه من به كارى امر مى كنم ولى مردم از من پيروى نمى كنند.

33. بخارى درباره صلح حديبيه نقل كرده كه عمر بعد از نوشته شدن صلح نامه گفت:

فأتيت نبي الله (ص) فقلت: ألست نبي الله حقاً؟ قال: بلى. قلت: ألسنا على الحق وعدوّنا على الباطل؟ قال: بلى. قلت: فلمَ نعطي الدنية في ديننا اذاً؟ قال: انّي رسول الله ولست أعصيه وهو ناصري. قلت: أوليس كنت تحدثنا أنا سنأتي البيت فنطوف به؟ قال: بلى، أفأخبرك أنا نأتيه العام؟ قال: قلت: لا. قال: فانّك آتيه ومطوف به. قال: فأتيت ابابكر فقلت يا ابابكر! أليس هذا نبي الله حقاً؟ قال: بلى. قلت: ألسنا على الحق وعدوّنا على الباطل؟ قال: بلى. قلت: فلم نعطي الدنيّة في ديننا اذاً؟ قال: ايّها الرجل! انّه لرسول الله (ص) وليس يعصي ربّه وهو ناصره، فاستمسك بغرزه، فوالله انّه على الحق. قلت: أليس كان يحدثنا انّا سنأتي البيت ونطوف به. قال: بلى، أفأخبرك انّك تأتيه العام. قلت: لا. قال: فانك آتيه ومطوف به. قال الزهري: قال عمر: فعملت لذلك

اعمالا. (1)

من به نزد رسول خدا آمدم وگفتم: آيا تو پيامبر به حقّ خدا نيستى؟ فرمود: آرى. گفتم: آيا ما بر حقّ ودشمن ما بر باطل


1- صحيح بخارى، ج 2، ص 978؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1411.

ص115

نيست؟ فرمود: آرى. گفتم: پس چرا در دينمان به افراد پست امتياز مى دهيم؟ حضرت فرمود: همانا من رسول خدايم وهرگز او را نافرمانى نخواهم كرد واو كمك كار من است. گفتم: آيا تو نبودى كه به ما گفتى زود است كه به مسجد الحرام رفته وخانه خدا را طواف خواهيم كرد. فرمود: آرى، ولى آيا تو را خبر دادم كه امسال چنين خواهيم كرد؟ گفتم: نه. فرمود: تو آنجا خواهى رفت وخانه خدا را طواف خواهى نمود.

عمر مى گويد: نزد ابوبكر رفتم وبه او گفتم: اى ابوبكر! آيا اين، پيامبر به حقّ خدا نيست؟ گفت: آرى. گفتم: آيا ما بر حقّ ودشمن ما بر باطل نيست؟ گفت: آرى. گفتم: پس چرا ما در دينمان به افراد پست امتياز دهيم؟! گفت: اى مرد! او رسول خداست وهرگز معصيت پروردگارش نمى كند وخدا ياور اوست، پس به ذيل عنايت او تمسك كن؛ زيرا به خدا او بر حقّ است. گفتم: آيا او به ما قول نداده بود كه ما را به خانه خدا برده وما در آنجا طواف به جاى آوريم؟ گفت: آرى، ولى آيا خبر داده بود كه تو امسال به حج مى روى؟! گفتم: نخير. گفت: تو آنجا خواهى رفت وطواف خواهى نمود. زهرى مى گويد: عمر گفت: به خاطر اين موضوع من كارهايى انجام دادم.

در ادامه حديث سابق آمده است:

فلمّا فرغ من قضية الكتاب قال رسول الله (ص) لأصحابه: قوموا فانحروا ثمّ احلقوا. قال: فوالله ما قام منهم رجل حتّى قال ذلك ثلاث مرّات. فلمّا لم يقم منهم احد دخل على امّ سلمة فذكر لها

ص116

ما لقي من الناس. فقالت امّ سلمة: يا نبي الله! اتحبّ ذلك، اخرج لا تكلّم احداً منهم كلمة حتّى تنحر بدنك وتدعو حالقك فيحلقك. فخرج فلم يكلّم أحداً منهم حتّى فعل ذلك؛ نحر بدنه ودعا حالقه فحلقه. فلمّا رأوا ذلك قاموا فنحروا. (1)

چون از قضيه صلح نامه فارغ شد رسول خدا (ص) به اصحاب خود فرمود: برخيزيد وشتران خود را نحر كنيد وسپس سرهاى خود را بتراشيد. راوى مى گويد: به خدا سوگند! هيچ كس به دستور پيامبر عمل نكرد تا اينكه سه بار حضرت اين دستور را تكرار نمود. چون كسى به دستور حضرت توجهى ننمود بر امّ سلمه وارد شد وجريان را به اطلاع او رسانيد. امّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! اگر انجام اين

عمل را دوست دارى برو وبا كسى سخن مگو تا اينكه شترت را ذبح كرده وسلمانى خود را دعوت كن تا سرت را بتراشد. حضرت بيرون رفت وبدون آنكه با كسى سخن بگويد به سفارش امّ سلمه عمل نمود. اصحاب چون چنين ديدند برخاسته وشتران خود را نحر كردند.

34. عبدالله بن عمر مى گويد:

لمّا توفى عبدالله بن أبي جاء ابنه إلى رسول الله فقال: يا رسول الله! اعطني قميصك اكفنه فيه، وصلّ عليه واستغفر له. فاعطاه قميصه وقال: إذا فرغت منه فآذناه. فلمّا فرغ آذنه به. فجاء ليصلّي عليه فجذبه عمر فقال: اليس قد نهاك الله ان تصلّي على المنافقين؟! فقال: استغفر لهم أو لا تستغفر لهم أن تستغفر


1- صحيح بخارى، ج 2، ص 978؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1411.

ص117

لهم سبعين مرّة فلن يغفر الله لهم؟! فنزلت وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ فترك الصلاة عليهم. (1)

چون عبدالله بن ابى مُرد فرزندش به نزد رسول خدا (ص) آمد وعرض كرد: اى رسول خدا! لباست را بده تا پدرم را در آن كفن نمايم، ونيز از شما مى خواهم كه بر او نماز گزارده وبراى او استغفار نمايى. حضرت لباسش را به او داد وفرمود: هرگاه از عمل او فارغ شدى مرا خبر ده. پيامبر (ص) آمد تا بر جنازه او نماز گزارد كه عمر لباس حضرت را كشيد وگفت: آيا خدا تو را از نماز بر منافقان نهى نكرده ونفرموده كه اگر بر آنان استغفار كنى يا استغفار نكنى حتى اگر هفتاد بار استغفار نمايى هرگز آنان را نخواهد آمرزيد؟! در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد: بر هيچ يك از آنان هنگامى كه مردند هرگز نماز مگذار وبر قبر آنان نايست. لذا پيامبر (ص) نماز بر آنان را ترك نمود.

اين حديث دلالت بر نحوه برخورد خشونتآميز عمر با پيامبر (ص) دارد آنجا كه ميگويد: «فجذ به عمر». و حال آنكه خداوند دستور تسليم در برابر رسول خدا (ص) را ميدهد و ميفرمايد: ... وَ يسَلِّمُوا تَسْليمًا (احزاب: 56)

اين روايت نيز دلالت بر برخورد خشونتآميز عمر در برابر پيامبر (ص) دارد.

35. عبدالله بن عمر مى گويد:

بعث رسول الله (ص) بعثاً وامّر عليهم اسامة بن زيد فطعن بعض الناس في أمرته، فقام رسول الله (ص) فقال: ان كنتم تطعنون في


1- صحيح بخارى، ج 5، ص 2184.

ص118

امرته فقد كنتم تطعنون في امرة ابيه من قبل. وايم الله! ان كان لخليقاً للإمارة ... (1)

رسول خدا (ص) به فرماندهى اسامة بن زيد لشكرى فرستاد. برخى از مردم در فرماندهى او طعن زدند. رسول خدا (ص) فرمود: اگر شما در امارت او طعن مى زنيد قبلًا در امارت پدرش نيز طعن وارد كرديد. به خدا سوگند! او براى اميرى لايق است ...

36. ابن عباس مى گويد:

لمّا اشتدّ بالنبي (ص) وجعه قال: ائتوني بكتاب الله اكتب لكم كتاباً لاتضلّوا بعده. قال عمر: انّ النبي غلبه الوجع، وعندنا كتاب الله حسبنا، فاختلفوا وكثر اللغط. قال: قوموا عنّي ولاينبغي عندي التنازع. فخرج ابن عباس يقول: الرزية كل الرزية ماحال بين رسول الله (ص) وبين كتابه. (2)

چون درد بر رسول خدا (ص) شدت گرفت فرمود: برگه اى بياوريد تا براى شما نامه اى بنويسم تا بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت: همانا درد بر پيامبر (ص) غلبه كرده وكتاب خدا نزد ماست وما را كفايت مى كند. آنان اختلاف كرده وسر وصداى زيادى نمودند. حضرت فرمود: از نزد من بيرون رويد؛ زيرا نزد من نزاع سزاوار نيست. ابن عباس مى گويد: تمام مصيبت موقعى بود كه مانع از نوشتن وصيت پيامبر (ص) شدند.

37. جبير بن مطعم مى گويد:


1- صحيح بخارى، ج 6، ص 2444؛ صحيح بخارى، ج 4، ص 1884.
2- همان، ج 1، ص 54.

ص119

قلت: يا رسول الله! انّهم يزعمون انّه ليس لنا اجر بمكة. قال: لتأتينّكم اجوركم ولو كنتم في جحر ثعلب. قال: فاصغى إلى رسول الله برأسه فقال: انّ في اصحابي منافقين. (1)

گفتم: اى رسول خدا! آنان گمان مى كنند كه براى ما اجرى در مكّه نيست. حضرت فرمود: به شما اجرتان خواهد رسيد گرچه در خانه روباه باشيد. آن گاه رسول خدا (ص) سر خود را به طرف من كرده وفرمود: همانا در ميان اصحابم افراد منافقى وجود دارد.

38. ابوسعيد خدرى از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

لتتبعنّ سنن من قبلكم شبراً بشبر وذراعاً بذراع، حتّى لو سلكوا جحر ضبّ لسلكتموه. قلنا: يارسول الله! اليهود والنصارى؟ قال: فمن. (2)

به طور حتم شما از سنّت هاى كسانى كه قبل از شما بوده اند وجب به وجب وذراع به ذراع پيروى خواهيد كرد، حتى اگر آنان داخل سوراخ سوسمار شده باشند شما نيز داخل مى شويد. عرض كرديم: اى رسول خدا! مقصود شما از افراد قبل از ما يهود ونصارى است؟ فرمود: آرى.

39. انس بن مالك مى گويد:

انّ رسول الله (ص) شاور حين بلغه اقبال أبي سفيان. قال: فتكلّم ابوبكر فاعرض عنه، ثمّ تكلّم عمر فاعرض عنه. فقام سعد بن عبادة فقال: ايّانا تريد يا رسول الله، والّذي نفسي بيده لو امرتنا أن نخيضها البحر لأخضناها ... (3)


1- مسند احمد، ج 4، ص 83؛ مسند طيالسى، ج 1، ص 128.
2- صحيح بخارى، ج 3، ص 1374؛ ج 6، ص 2669؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 2054 و ...
3- صحيح مسلم، ج 3، ص 1403؛ مسند احمد، ج 3، ص 219.

ص120

همانا رسول خدا (ص) هنگامى كه خبر بازگشت ابوسفيان را براى جبران شكست جنگ بدر را شنيد با اصحابش مشاوره نمود. ابوبكر مشورتى داد، ولى پيامبر روى خود را از او گرداند. عمر نيز مشورت داد، حضرت روى خود را از او نيز گرداند، تا اينكه سعد بن عباده برخواست وگفت: ما را اراده مى كنى اى رسول خدا! قسم به كسى كه جانم به دست اوست اگر ما را دستور دهى كه در دريا فرو رويم چنين خواهيم كرد ...

40. بخارى به سندش از مسيب نقل كرده كه گفت: براء بن عازب 2 را ملاقات كردم وبه او گفتم:

طوبى لك، صحبت النبي (ص) وبايعته تحت الشجرة. فقال: يابن اخي! انّك لاتدري ما احدثنا بعده.(1)

خوشا به حال تو، با پيامبر مصاحبت كرده وبا او زير درخت بيعت نمودى. او گفت: اى پسر برادرم! تو نمى دانى كه ما بعد از پيامبر (ص) چه كرديم.

41. ابن حزم اندلسى از وليد بن جميع نقل كرده:

انّه قد روي اخباراً فيها انّ ابابكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن ابي وقاص ارادوا قتل النبي (ص) وإلقاءه من العقبة في تبوك. (2)

او رواياتى را نقل كرده كه در آن آمده: ابوبكر وعمر وعثمان وطلحه وسعد بن ابى وقاص اراده كردند تا پيامبر (ص) را به قتل رسانده واو را در تبوك از گردنه كوه به پايين پرتاب كنند.


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 1529.
2- المحلّى، ج 11، ص 224.

ص121

راوى اين حديث يعنى وليد بن جميع به تعبير يحيى بن معين ثقه است. احمد بن حنبل وابوداوود وابوزرعه از او نفى بأس كرده اند. ابوحاتم او را صالح الحديث مى داند. ابن حبّان او را در كتاب «الثقات» آورده است. يحيى بن سعيد در آخر عمر از او روايت نقل مى كرده است .... (1)و مهمتر آنكه وى از رجال صحيح بخارى است.

ابن حجر از ابن حبان نقل كرده كه وليد بن جميع روايات منفردى را از افراد ثقه نقل مى كرد كه شباهتى به حديث افراد ثقه نداشت ....

ابن سعد او را ثقه وداراى احاديث دانسته است .... (2)

نتيجه اينكه اهل سنت او را فردى موثق مى دانند، ولى سبب وهن وطعن او از طرف برخى از افراد به جهت آن است كه به واسطه ابوالطفيل از حذيفه روايات اصحاب عقبه تبوك را نقل كرده است.

42. مسلم به سندش از قيس بن عبّاد نقل كرده كه گفت:

قلت لعمار: ارأيتم صنيعكم هذا فيما كان من أمر علي، أرأياً رأيتموه او شيئاً عهده إليكم رسول الله (ص)؟! فقال: ما عهد الينا رسول الله (ص) شيئاً لم يعهده إلى الناس كافّة ولكن حذيفة أخبرني عن النبي (ص) انّه قال: في اصحابي اثنا عشر منافقاً، منهم ثمانية لايدخلون الجنّة حتّى يلج الجمل في سمّ الخياط. (3)

به عمار گفتم: به من بگو: اين چه كارى بود كه در مورد كار على [ (ع)] انجام داديد، آيا رأى شما به اينجا رسيده بود يا چيزى بود


1- تهذيب الكمال، ج 7، ص 474.
2- تهذيب التهذيب، ج 9، ص 154.
3- صحيح مسلم، ج 4، ص 2143.

ص122

كه رسول خدا (ص) از شما پيمان بر آن گرفته بود؟ عمار فرمود: رسول خدا (ص) عهدى را بر ما نداشته كه به تمام مردم نداشته باشد، ولى حذيفه مرا از پيامبر (ص) خبر داد كه فرمود: در ميان اصحاب من دوازده منافق است، از بين آنها هشت نفر است كه هرگز داخل بهشت نمى شوند تا شتر وارد سوراخ سوزن گردد.

43. ذهبى در «سير اعلام النبلاء» مى گويد:

ذكر ابوحامد في كتابه (سرّ العالمين و كشف ما في الدارين) فقال: في حديث من كنت مولاه فعلي مولاه: انّ عمر قال لعلي: بخ بخ، اصبحت مولى كل مؤمن. قال ابوحامد: هذا تسليم و رضى. ثم بعد هذا غلب الهوى حباً للرياسة و عقد البنود و أمر الخلافة و نهيها، فحملهم على الخلاف فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ. (1)

ابوحامد در كتاب (سرّ العالمين و كشف ما فى الدارين) در مورد حديث (من كنت مولاه فهذا علي مولاه) مى گويد: عمر به على [ (ع)] گفت: مبارك باد، مبارك باد، تو مولاى هر مؤمنى شدى. او نيز مى گويد: اين، تسليم و رضاست. آن گاه بعد از اين، هواى نفس غلبه كرده و حبّ رياست و عقد قراردادها و امر و نهى خلافت آنان را بر مخالفت واداشت. لذا بيعت خود را پشت سرانداخته و با ثمن اندكى معاوضه نمودند و بد معامله اى انجام دادند.

44. ذهبى مى گويد:


1- سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 132.

ص123

هكذا هو كان عمر يقول: اقلّوا الحديث عن رسول الله، و زجر غير واحد من

الصحابة عن بثّ الحديث، و هذا مذهب لعمر و غيره، فبالله عليك إذا كان الإكثار من الحديث في دولة عمر كانوا يمنعون منه، مع صدقهم وعدالتهم ... (1)

عمر اين چنين بود كه مى گفت: كمتر حديث از رسول خدا (ص) نقل كنيد، و عده اى از صحابه را از نشر حديث جلوگيرى كرد و اين، مذهب عمر و غير او بود. پناه به خدا كه از زياد نقل حديث كردن در دولت عمر جلوگيرى شد، با صداقت و عدالت آنها ...

45. ابن سعد نقل كرده كه عمر بن خطّاب، خطاب به ابوهريره گفت: «يا عدوّ الله و عدوّ كتابه، سرقت مال الله» (2)؛ «اى دشمن خدا و دشمن كتابش، اموال خدا را به سرقت بردى».

46. ابن عباس مى گويد:

لمّا ماتت زينب بنت رسول الله (ص) قال رسول الله (ص): الحقوها بسلفنا الخيرّ عثمان بن مظعون. فبكت النساء، فجعل عمر يضربهنّ بسوطه، فاخذ رسول الله (ص) يده و قال: مهلًا يا عمر، دعهنّ يبكين، و ايّاكنّ و نعيق الشيطان ... و قعد رسول الله (ص) على شفير القبر و فاطمة إلى جنبه تبكي فجعل النبي (ص) يمسح عين فاطمة بثوبه رحمة لها.(3)

چون زينب دختر رسول خدا (ص) وفات يافت رسول خدا (ص) فرمود: او را به سلف خيرّ ما عثمان بن مظعون ملحق كنيد. زنان گريستند.


1- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 601.
2- طبقات ابن سعد، ج 4، ص 335؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 612.
3- مسند احمد، ج 1، صص 393 و 551؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 210.

ص124

عمر شروع به زدن زنان با تازيانه كرد. رسول خدا (ص) دست او را گرفت و فرمود: دست بردار اى عمر! آنان را رها كن تا بگريند، و زنان را دستور داد كه حرفى شيطانى نزنند ... رسول خدا (ص) بر لب قبر نشست و فاطمه در كنار او گريه مى كرد و پيامبر (ص) با لباسش از روى ترحّم اشك هاى فاطمه را پاك مى نمود.

47. مسلم از عمر بن خطاب نقل كرده كه به حضرت على (ع) و عباس گفت:

فلمّا توفّى رسول الله قال ابوبكر: أنا ولي رسول الله، فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك و يطلب هذا ميراث امرأته عن ابيها. فقال ابوبكر: قال رسول الله: ما نورث ماتركناه صدقة. فرأيتماه كاذباً، آثماً، غادراً، خائناً، والله يعلم انّه لصادق، بارّ، راشد، تابع للحق. ثمّ توفّى ابوبكر و أنا ولي رسول الله (ص) و ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً. (1)

چون رسول خدا (ص) وفات يافت ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدايم. شما دو نفر به نزد او آمده و تو ميراثت كه از فرزند برادرت بود را طلب مى كردى و او درخواست ارث همسرش از جهت پدرش را داشت. ابوبكر گفت: رسول خدا (ص) فرموده: ما چيزى به ارث نمى گذاريم، آن چه را گذاشته ايم همه صدقه است. شما دو نفر او را دروغگو، گناه كار، حيله گر وخائن به حساب آورديد، در حالى كه خداوند مى دانست كه او راستگو، نيكوكار، رشيد، و پيرو حق است. آن گاه ابوبكر وفات كرد و من جانشين


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 143.

ص125

رسول خدا و جانشين ابوبكرم. شما دو نفر مرا نيز دروغگو، گناه كار، حيله گر و خائن دانستيد.

48. بعجة بن عبدالله جهنى مى گويد:

تزوج رجل منّا امرأة من جهنية، فولدت له تماماً لستة أشهر، فانطلق زوجها عثمان بن عفان، فامر برجمها. فبلغ ذلك علياً 2 فأتاه فقال: ماتصنع؟ قال: ولدت تماماً لستة اشهر و هل يكون ذلك؟ قال علي 2: اما سمعت الله تعالي يقول، وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلثُونَ شَهْراً و قال: حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ (1)، فكم تجده بقي إلّا ستة أشهر؟ فقال عثمان: والله مافطنت لهذا! على بالمرأة،فوجدوه قدفرغ عنها. و كان من قولها لأختها: يا اخيه! لاتحزني، فوالله ما كشف فرجي احد قطّ غيره. قال: فشبّ الغلام بعد فاعترف الرجل به و كان من اشبه الناس به. قال: فرأيت الرجل بعد يتساقط عضواً عضواً على فراشه.(2)

مردى از اقوام ما با زنى از قبيله جهنيه ازدواج كرد و براى او بچه اى شش ماهه به دنيا آورد. همسرش او را نزد عثمان بن عفان برد و او دستور داد تا زن را سنگسار نمايند. خبر به على 2 رسيد، نزد او آمد و فرمود: چه مى كنى؟ گفت: او بچه اى شش ماهه به دنيا آورده است، آيا چنين چيزى مى شود؟ على 2 فرمود: آيا قول خداوند متعال را نشنيده اى: (حمل و شيردادن او سى ماه است). و اينكه فرمود: (دو سال كامل) يعنى شير دادن اوست، چه مقدار از سى ماه


1- بقره: 233.
2- الدر المنثور، ج 6، ص 9؛ موطأ مالك، ج 2، ص 125.

ص126

باقى مى ماند؟ آيا غير از شش ماه است- كه اقل حمل مى باشد-؟ عثمان گفت: به خدا سوگند! اين مطلب را نمى دانستم، آن زن را به سوى من بازگردانيد. ولى مشاهده كردند كه كار تمام شده و او را سنگسار نموده اند. از جمله سخنان آن زن با خواهرش اين بود: اى خواهرم! محزون مباش، به خدا سوگند كه فرج مرا كسى جز او كشف نكرده است. راوى مى گويد: بچه بعد از آن واقعه بزرگ شد و آن مرد اعتراف به فرزنديش نمود و اينكه از همه مردم به او نزديك تر است. راوى مى گويد: بعد از اعتراف، آن مرد را ديدم كه اعضاى بدنش بر روى زيراندازش مى ريخت.

49. احمد بن حنبل از عبدالله بن ثابت نقل كرده كه گفت:

جاء عمر بن الخطاب إلى النبي (ص) فقال: يا رسول الله! انّي مررت بأخ لي من قريظة فكتب لي جوامع من التوراة، ألا اعرضها عليك؟ قال: فتغيّر وجه رسول الله (ص)؟ ...(1)

عمر بن خطاب نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! من بر برادرم از بنى قريظه مرور كردم و او جوامعى از تورات را بر من نوشت، آيا مى خواهى آنها را بر تو عرضه كنم؟ عبدالله مى گويد: رنگ رخسار رسول خدا (ص) تغيير كرد ...

دارمى نيز به سند خود از جابر نقل مى كند كه گفت:

انّ عمر بن الخطاب أتى رسول الله (ص) بنسخة من التوراة فقال: يا رسول الله! هذه نسخة من التوراة. فسكت، فجعل يقرأ و وجه رسول الله (ص) يتغيّر، فقال ابوبكر: ثكلتك الثواكل! ماترى ما بوجه


1- مسند احمد، ج 3، ص 469.

ص: 127

رسول الله! فنظر عمر إلى وجه رسول الله، فقال: اعوذ بالله من غضب الله و غضب رسوله، رضينا بالله ربّاً و

بالإسلام ديناً و بمحمّد نبياً. فقال رسول الله (ص): والذي نفس محمّد بيده لو بدي لكم موسى فاتبعتموه وتركتموني لضللتم عن سواء السبيل، ولو كان حيّاً و ادرك نبوتي لاتّبعني. (1)

همانا عمر بن خطاب با نسخه اى از تورات نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! اين نسخه اى از تورات است. حضرت ساكت شد. عمر همين طور آن را مى خواند و صورت رسول خدا (ص) تغيير مى كرد. ابوبكر گفت: مادرهاى جوان مرده بر تو بگريند! نمى بينى كه چگونه چهره حضرت تغيير كرده است؟! عمر به چهره رسول خدا (ص) نظر كرده و گفت: پناه بر خدا از غضب خدا و غضب رسولش. راضى شديم به ربوبيت خداوند و دين اسلام و نبوت پيامبر (ص). رسول خدا (ص) فرمود: قسم به كسى كه جان محمّد به دست اوست اگر موسى (ع) بر شما ظاهر مى شد و شما از او پيروى مى كرده و مرا رها مى كرديد به طور حتم از راه مستقيم گمراه مى شديد، و اگر او زنده بود و نبوت مرا درك مى كرد به طور قطع از من پيروى مى نمود.

سيوطى نيز نقل مى كند: «انّ عمر كان يأتي اليهود فيسمع منهم التوراة» (2)؛ «عمر به نزد يهود مى آمد و از آنها استماع تورات مى نمود».

و نيز احمد بن حنبل و ديگران نقل كرده اند:


1- سنن دارمى، ج 1، ص 115؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 49 و ...
2- اسباب النزول، ج 1، ص 21.

ص: 128

جاء عمربن الخطاب إلى الرسول (ص) بترجمة التوراة و جعل يتلوها على النبي (ص) و وجه النبي يتمعّر و قال له رسول الله (ص): أمهوّكون انتم؟! لقد جئتكم بها نقية بيضاء، والله لو كان موسى حيّاً ما وسعه إلّا اتباعي. (1)

عمر بن خطاب نزد رسول خدا (ص) با ترجمه تورات آمد و شروع به تلاوت آن بر پيامبر (ص) نمود و حضرت صورتش متغير مى شد. پيامبر (ص) به او فرمود: آيا شما يهودى شده ايد؟! من براى شما قرآنى پاك و روشن آورده ام، به خدا سوگند! اگر موسى زنده بود راهى به جز پيروى از من را نداشت.

و نيز ابن حزم اندلسى نقل كرده:

فقد سمح الخليفة الثاني لكعب الأحبار بأن يقرأ التوراة آناء الليل والنهار.(2)

خليفه دوم به كعب الأحبار اجازه داده بود تا تورات را شبانه روز بخواند.

50. احمد بن حنبل نقل كرده:

كاد الخيّران ان يهلكا: ابوبكر و عمر، لمّا قدم على النبي وفد بني تميم اشار احدهما بالأقرع و اشار الآخر بغيره. قال ابوبكر لعمر: انّما اردت خلافي. فقال عمر: ما اردت خلافك. فارتفعت اصواتهما عند النبي فنزلت: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا


1- مسند احمد، ج 3، ص 387؛ البداية و النهاية، ج 2، ص 133؛ فتح البارى، ج 13، ص 281.
2- الفِصَل، ج 1، ص 217.

ص129

أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (1). (2)

نزديك بود كه آن دو يعنى ابوبكر و عمر هلاك شوند؛ زمانى كه قافله بنى تميم بر پيامبر (ص) وارد شدند و يكى از آن دو به اقرع اشاره كرده و ديگرى به شخص ديگر اشاره نمود. ابوبكر به عمر گفت: آيا تو اراده مخالفت با من را كرده اى؟ عمر گفت: من اراده مخالفت با تو را ننموده ام. صداى آن دو نزد پيامبر (ص) بلند شد. در آن هنگام بود كه اين آيه نازل شد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، ودر برابر او بلند سخن مگوييد [و داد وفرياد نزنيد] آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى صدا بلند مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد!)

51. مسلم به سند خود از جابر بن عبدالله نقل مى كند:

دخل ابوبكر يستأذن على رسول الله (ص) فوجد الناس جلوساً ببابه لم يؤذن لأحد منهم. قال: فأذن لأبي بكر فدخل ثمّ أقبل عمر فاستأذن فاذن له. فوجد النبي (ص) جالساً حوله نساؤه واجماً ساكتاً. قال: فقال: لأقولنّ شيئاً أضحك النبي (ص). فقال: يا رسول الله! لو رأيت بنت خارجة سألتني النفقة فقمت اليها فوجأت عنقها. فضحك رسول الله (ص) و قال: هنّ حولي كماترى يسألني النفقة. فقام ابوبكر إلى عايشة يجأ عنقها، فقام عمر إلى


1- حجرات: 2.
2- مسند احمد، ج 4، ص 6.

ص130

حفصة يجأ عنقها، كلاهما يقول تسألن رسول الله (ص) ما ليس عنده؟ فقلن: والله مانسأل رسول الله (ص) شيئاً أبداً ليس عنده. ثم اعتزلهنّ شهراً أو تسعاً و عشرين ... (1)

ابوبكر وارد شد تا از رسول خدا (ص) اذن دخول گيرد كه ديد مردم بر در خانه حضرت نشسته و به كسى اجازه ورود نمى دهد. پيامبر (ص) به ابوبكر اذن داد و او داخل خانه شد، سپس عمر آمد و اذن خواست، به او نيز اذن دخول داده شد. عمر پيامبر را در حالى مشاهده كرد كه نشسته و اطراف او همسرانش قرار داشتند ولى حضرت از شدت غم و اندوه سكوت كرده و با كسى سخن نمى گويد. جابر مى گويد: عمر گفت: الآن چيزى مى گويم كه پيامبر (ص) را به خنده درآورم. گفت: اى رسول خدا (ص)! نبودى ببينى دختر خارجه- همسرم- از من نفقه اش را درخواست كرد به طرف او رفته و گردنش را فشار دادم. حضرت در اين هنگام خنديد و فرمود: اين زنان دور من هستند و همان طور كه مى بينى از من تقاضاى نفقه دارند. در اين هنگام ابوبكر به طرف عايشه حركت كرد و گردن او را گرفته و فشار داد. آن گاه عمر برخاست و به طرف حفصه رفته و گردن او را فشرد. و هر دو در آن هنگام مى گفتند: شما از رسول خدا (ص) چيزى مى خواهيد كه ندارد؟ همگى گفتند: به خدا سوگند! هرگز ما از رسول خدا (ص) چيزى را كه نداشته باشد نمى خواهيم. سپس حضرت يك ماه و يا بيست و نه روز از آنها كناره گرفت ...


1- صحيح مسلم با شرح نووى، ج 1، صص 80 و 81.

ص131

52. ابن ابى الحديد مى گويد: «وكان في اخلاق عمر و الفاظه جفا، و عنجهية ظاهرة»(1)؛ «در اخلاق و كلمات عمر جفا و كبر ظاهر بود».

و نيز مى گويد:

وكان سريعاً إلى المساءة، كثير الجبه والشتم و السب. (2)

عمر كسى بود كه زود بد مى گفت و بدرفتارى مى كرد، و زياد مى زد و دشنام و سبّ مى كرد.

53. بخارى به سندش از ابوقتاده نقل كرده كه گفت:

لمّا كان يوم حنين نظرت إلى رجل من المسلمين يقاتل رجلًا من المشركين ... و انهزم المسلمون و انهزمت معهم، فإذا بعمر بن الخطاب في الناس. فقلت له: ما شأن الناس؟ قال: امر الله ...(3)

در جنگ حنين به شخصى از مسلمانان نظر كردم كه با شخصى از مشركان مى جنگيد ... مسلمانان فرار كردند و من نيز با آنها فرار نمودم، ناگهان عمربن خطاب را در ميان فراركنندگان مشاهده كردم. به او گفتم: چه شده اين مردم را؟ گفت: خواست خداست ...

فخر رازى مى گويد: «از جمله فراركنندگان در جنگ احد عمر، عثمان، سعد وعقبه بود ...».(4)

54. ابن عباس نقل مى كند:

قام فينا رسول الله (ص) خطيباً بموعظة فقال: يا أيها الناس! انّكم تحشرون إلى الله حفاة عراة غرلا كَما بَدَأْنا أَوَّلَخَلْق نُعِيدُهُ


1- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 61.
2- همان، ج 4، ص 457.
3- صحيح بخارى، ج 3، ص 67.
4- مفاتيح الغيب، ج 9، ص 62.

ص132

وَعْداً عَلَيْنا إِنّا كُنّا فاعِلِينَ، ألا وانّ اوّل الخلائق يكسي يوم القيامة ابراهيم (ع). ألا وانّه سيجاء برجال من امّتي فيؤخذ بهم ذات الشمال فاقول: يا ربّ أصحابي، فيقال: انّك لاتدري ما احدثوا بعدك. فاقول: كما قال العبد الصالح: وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ* إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. قال: فيقال لي: انّهم لم يزالوا مرتدّين على اعقابهم منذ فارقتهم.(1)

رسول خدا (ص) در ميان ما ايستاده خطبه خواند وما را موعظه كرد وفرمود: اى مردم! شما روز قيامت به سوى خدا پابرهنه، لخت وختنه نشده محشور مى گرديد (همان گونه كه آفرينش را آغاز كرديم آن را باز مى گردانيم اين وعده اى است بر ما وقطعاً آن را انجام خواهيم داد). آگاه باشيد كه اولين خلايق در روز قيامت كه پوشيده مى شود ابراهيم (ع) است. آگاه باشيد كه زود است مردانى از امّت من را به طرف جهنم

برند. مى گويم: اى پروردگارم اينان اصحاب من هستند؟! گفته مى شود: نمى دانى كه بعد از تو چه كردند. من همانند بنده صالح مى گويم: (ومن بر آنان مادامى كه در ميانشان بودم گواهم ولى هنگامى كه وفات كردم تو مراقب آنانى، وتو بر هر چيزى گواهى. اگر آنان را عذاب كنى، آنان بندگان تواند، واگر از آنان بگذرى تو عزيز و حكيمى). حضرت فرمود: به من گفته مى شود: از هنگامى كه از آنان جدا شدى دائماً در حال ارتداد بودند.


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 2194.

ص133

آنچه تاكنون گذشت ذكر شواهد تاريخى و حديثى بر مخالفت صحابه با رسول خدا (ص) و علاوه بر آن روايت حوض از سرنوشت عدهاى از اصحاب در روز قيامت پرده برميدارد.

احاديث حوض

1. ابوهريره در حديثى از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

... وأنا فرطكم على الحوض، فليذادن الرجل عن حوضي كما يذاد البعير الضالّ، اناديهم ألا هلمّ ألا هلمّ، فيقال: إنّهم قد بدّلوا. فاقول: فسحقاً فسحقاً فسحقاً.(1)

... من در كنار حوض نظاره گر شمايم، از حوضم افراد را دور مى كنند آن گونه كه شتر گم گشته دور مى شود. آنان را ندا مى دهم آى پيش من آييد، آى پيش من آييد. گفته مى شود: همانا اينان

تبديل دين كردند. مى گويم: نابود باشند، نابود باشند، نابود باشند.

و نيز از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

بينا انا نائم- قائم- إذا زمرة حتّى إذا عرفتهم خرج رجل من بيني وبينهم فقال: هلم، فقلت: أين؟ قال: إلى النار والله. قلت: وما شأنهم؟ قال: انّهم ارتدوا بعدك على أدبارهم القهقرى. ثمّ اذا زمرة حتّى إذا عرفتهم خرج رجل من بيني وبينهم فقال: هلم. قلت: أين؟ قال: إلى النار والله. قلت: ما شأنهم؟ قال: انّهم ارتدوا بعدك على ادبارهم القهقرى، لايخلص منهم إلّا مثل همل النعم. (2)


1- مسند ابى عوانه، ج 1، ص 122؛ ج 1، ص 138
2- صحيح بخارى، ج 5، ص 2407.

ص134

هنگامى كه من خوابيده ام- ايستاده ام- ناگهان دسته اى را مى آورند وچون آنان را مى شناسم مردى از بين من وآنان بيرون مى آيد و مى گويد: حركت كنيد. مى گويم: به كجا؟ مى گويد به خدا به طرف آتش دوزخ. مى گويم: چه كرده اند؟ مى گويد: آنان بعد از تو مرتد شده وبه قهقرا بازگشتند. آن گاه دسته اى ديگر را مى آورند وچون آنان را مى شناسم مردى از بين من وآنان بيرون مى آيد و مى گويد:

حركت كنيد. مى گويم: به كجا؟ مى گويد: به خدا سوگند به طرف آتش. مى گويم: چه كرده اند؟ مى گويد: آنان بعد از تو مرتد شده وبه قهقرا بازگشتند. واز آنان جز افراد اندكى خلاصى نمى يابند.

2. عبدالله بن عمر مى گويد: رسول خدا (ص) فرمود:

انا فرطكم على الحوض، فليرفعنّ إلى رجال منكم حتّى إذا أهويت لأناولهم اختلجوا دوني، فاقول: أي ربّ اصحابي، يقول: لاتدري ما احدثوا بعدك. (1)

من منتظر شما در كنار حوض مى باشم كه مردانى از شما را جلوى من مى آورند وچون قصد مى كنم كه به آنان دسترسى پيدا كنم مانعم مى شوند. مى گويم: اى پروردگارم! اينان اصحاب من مى باشند؟! خداوند مى فرمايد: نمى دانى بعد از تو چه كردند.

3. انس بن مالك از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

ليردنّ علي ناس من اصحابي الحوض حتّى عرفتهم اختلجوا دوني، فاقول: أصيحابي، فيقول: لاتدري ما احدثوا بعدك. (2)


1- صحيح بخارى، ج 6، ص 2587.
2- همان، ج 5، ص 2406.

ص135

بر من در كنار حوض تعداد بسيارى از اصحابم را مى آورند وچون آنان را مى شناسم مرا مانع مى شوند مى گويم: اينان اصحاب من هستند؟! خطاب مى رسد: تو نمى دانى كه آنها بعد از تو چه كردند.

4. ابوحازم مى گويد: از سهل شنيدم كه مى گفت: شنيدم از رسول خدا (ص) كه مى فرمود:

أنا فرطكم على الحوض، من ورد شرب، ومن شرب لم يظمأ ابداً. وليردنّ على اقوام أعرفهم ويعرفوني، ثمّ يحال بيني وبينهم.

من پيشتاز شما در وارد شدن بر حوض (كوثرم)، حوضى كه هر كس از آب آن بياشامد سيراب خواهد شد، وكسى كه سيراب شود هرگز تشنه نخواهد شد. وبه طور حتم بر من اقوامى وارد شوند كه من آنان را مى شناسم، آنان نيز مرا مى شناسند. آن گاه بين من وآنان فاصله مى شود.

ابوحازم در ادامه مى گويد: هنگامى كه من اين حديث را نقل مى كردم نعمان بن ابى عياش آن را شنيد وگفت: «اين گونه از سهل حديث شنيدى؟» گفتم: «آرى». او گفت: «ومن گواهى مى دهم بر ابوسعيد خدرى كه از او شنيدم با زياده اى كه داشت مى گفت: پيامبر (ص) مى گويد: آنان از منند، خطاب مى رسد:

انّك لاتدري ما عملوا بعدك، فاقول: سحقاً سحقاً لمن بدّل بعدي. (1)

نمى دانى كه بعد از تو چه كردند؟ من هم مى گويم: نفرين باد نفرين باد بر كسانى كه بعد از من تغيير وتبديل كردند.


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 1793؛ صحيح بخارى، ج 5، ص 2406؛ ج 6، ص 2587.

ص: 136

5. حذيفه مى گويد: رسول خدا (ص) به من فرمود:

انا فرطكم على الحوض، ولأنازعنّ اقواماً ثمّ لأغلبنّ عليهم، فأقول: يا ربّ اصحابي، فيقال: انّك لاتدري ما احدثوا بعدك.(1)

من در كنار حوض منتظر شما هستم وبا گروه هايى نزاع خواهم كرد آن گاه بر آنان غلبه خواهم نمود. عرض مى كنم: بار خدايا! اينان اصحاب من هستند؟! خطاب مى رسد: نمى دانى كه بعد از تو چه كردند؟

6. امّ سلمه مى گويد: رسول خدا (ص) فرمود:

انّي فرط لكم على الحوض، فإيّاي ليأتينّ احدكم فيذبّ عنّي كما يذب البعير الضال، فأقول فيم هذا؟ فيقال: إنّك لاتدري ما أحدثوا بعدك. فاقول: سحقاً.(2)

من در كنار حوضم نظاره گر شمايم، يكى از شما نزد من مى آيد، ولى او را از من دور مى سازند آن گونه كه شتر گمشده دور مى گردد. مى گويم: براى چه؟ گفته مى شود: نمى دانى كه بعد از تو چه كردند. مى گويم: نابود باشند.

و نيز مى گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

يا ايها الناس! بينا أنا على الحوض اذ مرّ بكم زمراً تذهب بكم الطرق، ألا هلم إلى الطريق، فينادي مناد من ورائي: انّهم بدّلوا بعدك. فاقول: ألا سحقاً ألا سحقاً. (3)


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 1796؛ مسند احمد، ج 1، ص 384.
2- همان، ج 4، ص 1795.
3- السنن الكبرى، ج 6، ص 449؛ مسند ابن راهويه، ج 1، ص 200.

ص137

اى مردم! در آن هنگام كه من در كنار حوض هستم ناگهان دسته اى از شما را از راهى مى برند. صدا مى زنم: آگاه باشيد! از اين راه بياوريد. كسى از پشت سر من ندا مى دهد: آنان بعد از تو در دين تبديل نمودند. مى گويم: نابود باد، نابود باد.

و نيز مى گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم كه بر اين منبر مى فرمود:

انّي سلف لكم على الكوثر، فبينا أنا عليه اذ مرّ بكم أرسالا مخالفاً لكم، فنادى: هلمّ، فينادي مناد يقول: ألا انّهم قد بدّلوا بعدك، فأقول: ألا سحقاً.(1)

من پيشتاز شما بر حوض كوثرم، در آن هنگامى كه من در كنار آن هستم عدّه اى مخالف شما را حركت مى دهند، ومنادى ندا مى دهد حركت كنيد. منادى ديگر مى گويد: آگاه باشيد! اينان بعد از تو دين را تغيير دادند. مى گويم: نابود باشند.

از مجموعه اين روايات و شواهد تاريخى ميتوان استفاده كرد نظريه حجت سنت صحابه پايه و اساس ندارد. زيرا لازمه چنين حجيتى پيروى از خطاها و گناهان آنان ميباشد و حال آنكه خدا به چنين چيزى فرمان نداده است.


1- مصنّف ابن ابى شيبه، ج 7، ص 455.

ص: 138

دلال حجيت سنت سلف

اشاره

ص139

اشاره

سلفى ها بر حجيت سنّت سلف خصوصاً صحابه به ادله اى تمسك كرده اند. از آنجا كه ابن قيم جوزيه در اين زمينه مفصل بحث كرده واز بزرگان خط سلفيه است. لذا به ادله او پرداخته وسپس آنها را نقد خواهيم كرد:

ادله قرآنى بر حجيت سنت صحابه

دليل اول:

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (توبه: 100)

پيشگامان نخستين از مهاجرين وانصار، وكسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند؛ وباغ هايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه

ص140

نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ واين است پيروزى بزرگ!

ابن قيم جوزيه مى گويد:

فوجه الدلالة انّ الله تعالى اثنى على من اتبعهم، فإذا قالوا قولا فاتبعهم متبع عليه قبل أن يعرف صحته فهو متبع لهم، فيجب أن يكون محموداً على ذلك وأن يستحق الرضوان، ولو كان اتباعهم تقليداً محضاً كتقليد بعض المفتين لم يستحقّ من اتبعهم الرضوان إلّا أن يكون عامياً، فامّا العلماء المجتهدون فلا يجوز لهم اتباعهم حينئذ ... (1)

كيفيت دلالت آيه اين است كه خداوند متعال كسانى را كه از صحابه پيروى كرده ستايش نموده است. پس هرگاه صحابه كلامى را گفتند وكسى از آنان پيروى نمود قبل از آنكه پى به صحت آن ببرد، او پيرو صحابه است. لذا واجب است كه بر اين عملش ستايش گردد و مستحق خشنودى خدا شود، واگر پيروى از آنان

تقليد محض باشد همانند تقليد برخى از مفتيان، پيروى از صحابه موجب خشنودى خدا نيست، مگر آنكه او عامى باشد، وعلماى مجتهد در اين هنگام پيرويشان جايز نيست ...

پاسخ

اوّلًا: مراد به پيروى از سابقين پيروى در آن چيزى است كه بر آن سبقت گرفتند كه همان ايمان به خدا ورسول واطاعت آن دو است، نه


1- اعلام الموقعين، ج 4، صص 123 و 124.

ص141

پيروى مطلق صحابه. ومقصود از پيروان نيك صحابه پيروان در ايمان به خدا ورسول واطاعت آن دو است.

ثانياً: بر فرض دلالت آيه بر جواز پيروى از سابقين، مقيد به مثل آيه: ... وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً (احزاب: 36) است. ولذا اگر ثابت شد كه برخى از صحابه اهل اطاعت نبوده بلكه معصيت كار بوده اند پيروى از آنها پيروى از ضلالت خواهد بود.

ثالثاً: اگر اين آيه دلالت بر حجيت سنّت صحابه داشته باشد، دليل، خودش را نقض مى كند؛ يعنى آيه دلالت بر عدم حجيت سنّت صحابه دارد؛ زيرا سنّت آنان بر عدم التزام به سنّت يك ديگر بوده است.

دليل دوم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (يس: 21)

از كسانى پيروى كنيد كه از شما مزدى نمى خواهند وخود هدايت يافته اند!

ابن قيم مى گويد:

هذا قصة الله سبحانه وتعالى عن صاحب ياسين على سبيل الرضا بهذه المقالة والثناء على قائلها والإقرار له عليها، وكل واحد من الصحابة لم يسألنا اجراً وهم مهتدون، بدليل قوله تعالى خطاباً لهم: ... وَكُنتُمْ عَلَي شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَأَنقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيّنُ اللهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ، و (لعلّ) من الله واجب ... وكل من هداه فهو مهتد فيجب اتباعه بالآية.(1)


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 130.

ص142

در اين آيه خداوند سبحان ومتعال قصه صاحب ياسين را از روى رضايت به جهت اين گفتار وستايش از گوينده آن واقرار بر آن بازگو كرده است، وهر يك از صحابه نيز چنين بوده اند كه اجرت طلب نكرده در حالى كه خود هدايت شده بودند به دليل گفتار خداى متعال در خطاب به آنان كه فرمود: (و شما بر لب پرتگاه از جهنم بوديد كه شما را از آن نجات داد، اينچنين خداوند براى شما آياتش را بيان مى كند شايد كه هدايت شويد) ولعلّ از خداوند واجب است ... وهر كه را خداوند هدايت كرده او هدايت شده است ولذا پيروى از او به اين آيه واجب مى شود.

پاسخ

اوّلًا: مقصود از مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ رسولان است همان گونه كه از آيات سابق بر اين آيه استفاده مى شود آنجا كه مى فرمايد:

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ* إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ ...* وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (يس: 13- 21)

و براى آنها، اصحاب قريه (انطاكيه) را مثال بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند؛ هنگامى كه دو نفر از رسولان را بسوى آنها فرستاديم، امّا آنان رسولان (ما) را تكذيب كردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سوّمى فرستاديم ... ومردى (با ايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: اى قوم من!

ص: 143

از فرستادگان (خدا) پيروى كنيد! از كسانى پيروى كنيد كه از شما مزدى نمى خواهند وخود هدايت يافته اند!

ثانياً: هدايت با حجيت سنت به نحو موضوعيت و مرجعيت دينى فرق ميكند و هر كسى كه هدايت پيدا كرد دليل بر حجيت سنت او نيست؛ زيرا اين عنوان براى شخص معصوم است.

ثالثاً: بر فرض تمام بودن دلالت آيه، اختصاص به صحابه ندارد بلكه شامل تمام افراد صالح كه اين دو صفت را داشته باشند مى شود، در حالى كه ابن قيم چنين مطلب مطلقى را قبول ندارد.

رابعاً: برخى از آيات وروايات دلالت دارد بر اينكه وصف هدايت بر آنان تا آخر عمر باقى نماند؛ زيرا كارهاى خلافى از آنان سرزد.

خامساً: «لعل» كه در آيه آمد براى مكلف است نه خدا يعنى چنين اميد از شما ميرود كه با ديدن آيات خدا هدايت شويد.

دليل سوم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد: ... وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَي ...؛ «... واز راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند ...». (لقمان: 15)

ابن قيم مى نويسد:

وكل من الصحابة منيب إلى الله فيجب اتباع سبيله واقواله واعتقاداته من اكبر سبيله. والدليل على انّهم منيبون إلى الله تعالى انّ الله تعالى قد هداهم وقد قال: ... وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ. (1)


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 130.

ص144

وهر كدام از صحابه به سوى خدا بازگشته اند ولذا پيروى از راه وگفتار آنان واجب است واعتقادات آنان از بزرگ ترين راه آنان به حساب مى آيد. ودليل بر اينكه آنان به سوى خداى متعال بازگشته اند اينكه خداوند متعال آنها را هدايت كرده آنجا كه مى فرمايد: (... و هدايت مى كند به او كسى كه به سوى خدا بازگشته است).

پاسخ

اوّلًا: بر فرض صحت استدلال به اين آيه، لازم مى آيد كه بر پيامبر (ص) نيز پيروى از صحابه لازم باشد؛ زيرا امر در آيه مطلق است.

ثانياً: پيروى از راه به معناى حجيت سنّت نيست؛ زيرا مقصود به راه، راه اطاعت خدا وبازگشت به اوست.

ثالثاً: ظاهر آيه اين است كه مقصود از مَنْ أَنابَ إِلَي كسى است كه به صورت دائمى اين صفت براى اوست، در حالى كه مطابق برخى از آيات وروايات، عدّه اى از صحابه بر اين صفت دوام نداشتند.

رابعاً: ظاهر آيه مربوط به انبياى پيشين است كه پيامبر (ص) مأمور به پيروى از روش آنان شده است.

خامساً: به چه دليل تمام صحابه اهل انابه بوده اند؟

دليل چهارم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَي اللهِ عَلَي بَصِيرَة أَنا وَمَنِ اتَّبَعَنِي ... (يوسف: 108)

ص: 145

بگو: اين راه من است، من وپيروانم، با بصيرت كامل، همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنيم!

ابن قيم مى گويد:

فاخبر تعالى انّ من اتبع الرسول يدعو إلى الله ومن دعا إلى الله على بصيرة وجب اتباعه؛ لقوله تعالى فيما حكاه عن الجن ورضيه: ياقَوْمَنا أَجِيبُوا دَاعِي اللهِ وَآمِنُوا بِهِ (1)، ولأنّ من دعا إلى الله على بصيرة فقد دعا إلى الحق عالماً به والدعاء إلى احكام الله دعاء إلى الله؛ لانّه دعاء إلى طاعته فيما امر ونهي، وإذاً فالصحابه قد اتبعوا الرسول (ص)، فيجب اتباعهم إذا دعوا إلى الله. (2)

خداى متعال خبر داده كه هر كس از رسول پيروى كرده به سوى خدا دعوت مى كند وكسى كه به سوى خدا با بصيرت دعوت كند پيروى او واجب است؛ به جهت قول خداوند متعال در آنچه از جن نقل كرده وبه آن رضايت داده است: (اى قوم ما دعوت كننده به سوى خدا را اجابت كرده وبه او ايمان آوريد). وبه جهت آنكه دعوت كننده به سوى خدا با بصيرت به حقّ دعوت نموده در حالى كه به آن عالم است، ودعوت به احكام خدا دعوت به سوى خداست؛ زيرا دعوت به طاعت او در اوامر ونواهى است، ولذا صحابه پيرو رسولند، پس پيروى آنان در صورتى كه دعوت به خدا مى كنند لازم است.

پاسخ

1- احقاف: 31.
2- اعلام الموقعين، ج 4، صص 130 و 131.

ص146

اوّلًا: آيه فوق دلالت بر وجوب پيروى از هر كسى كه از پيامبر (ص) پيروى كرده ودعوت به سوى خدا نموده، ندارد، ومقصود از آيه ياقَوْمَنا أَجِيبُوا دَاعِي اللهِ كه ابن قيم آن را به عنوان شاهد آورده شخص رسول معصوم از هر گناه واشتباه است.

ثانياً: بر فرض دلالت آيه سخن در آن است كه آيا عموم صحابه پيروى از دستورات پيامبر (ص) داشتهاند تا مصداق آيه قرار گيرند؟ از اين آيه اين مطلب استفاده نمى شود.

ثالثاً: بر فرض صحت استدلال به اين آيه، اختصاص به صحابه ندارد، بلكه شامل همه مؤمنان وپيروان رسول اكرم (ص) مى شود وكسى قائل به حجيت سنّت تمام مؤمنان نشده است.

دليل پنجم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد: قُلِ الْحَمْدُ للهِ وَسَلامٌ عَلَي عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي ...؛ «بگو: حمد مخصوص خداست؛ وسلام بر بندگان برگزيده اش! ...» (نمل: 59)

ابن قيم جوزيه مى گويد:

قال ابن عباس في رواية أبي مالك: هم أصحاب محمّد (ص)، والدليل على ذلك قوله تعالى: ثُمَّ أَوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا، وحقيقة الاصطفاء: افتعال من التصفية، فيكون قد صفّاهم من الأكدار ...(1)


1- اعلام الموقعين، ج 4 ص 131.

ص147

ابن عباس بنابر روايت ابى مالك گفته كه مقصود از اين آيه اصحاب محمّد (ص) است، ودليل بر آن قول خداوند متعال است كه فرمود: (آن گاه كتاب را نزد برگزيدگان خود از بندگانمان به ارث گذاشتيم)، وحقيقت اصطفاء، از باب افتعال واز ماده تصفيه است، پس خداوند آنان را از كدورت ها تصفيه كرده است ...

پاسخ

اوّلًا: روايتى كه ابن قيم به آن استدلال كرده ثابت نشده ودر هيچ يك از صحاح وسنن معتبر نزد اهل سنت نيامده است.

ثانياً: بر فرض ثبوت روايت حكايت از رأى ابن عباس دارد، وحجيت رأيش اوّل الكلام است.

ثالثاً: اختلاف صحابه، دليل بر عدم عصمت آنها است واينكه آنان از افرادى نيستند كه برگزيده بوده واز كدورت ها به دور بوده اند.

رابعاً: مقصود به الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا ائمه معصومين: است به اين بيان:

1. خداوند متعال مى فرمايد:

... إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب: 33)

خداوند فقط مى خواهد پليدى وگناه را از شما اهل بيت دور كند وكاملًا شما را پاك سازد.

و در جاى خود ذكر شده كه مقصود از آيه تطهير، اهلبيت: و اصحاب كساء است و اين شأن نزول در صحاح اهل سنت نيز آمده است. (1)


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 130، صحيح ترمذى، ج 5، ص 656، كتاب المناقب، ص 327، كتاب تفسير القرآن: مسند احمد، ج 6، ص 292.

ص148

2. ودر جايى ديگر كبراى كليه را اين گونه بيان مى دارد: لَايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ؛ «وجز پاكان نمى توانند به آن دست زنند [دست يابند]». (واقعه: 79)

نتيجه اينكه: مقصود به ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا كه قرآن نزد آنها به ارث گذاشته شده همان اهل بيت عصمت وطهارت: مى باشند.

دليل ششم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ ... (سبأ: 6)

كسانى كه به ايشان علم داده شده، آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق مى دانند ....

ونيز مى فرمايد:

... حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً ... (محمد: 16)

امّا هنگامى كه از نزد تو خارج مى شوند به كسانى كه علم ودانش به آنان بخشيده شده (از روى استهزا) مى گويند: (اين مرد) الان چه گفت؟!

و مى فرمايد:

... يَرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ ... (مجادله: 11)

خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند وكسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد.

ص149

ابن قيم مى گويد: «وإذا كانوا قد أوتوا هذا العلم كان أتباعهم واجباً» (1)؛ «اگر به آنان چنين علمى داده شده در نتيجه پيروى آنان واجب است».

پاسخ

اوّلًا: اين آيات دلالت ندارد بر اينكه تمام صحابه اهل علم ودانش بوده اند تا اينكه از آنها حجيت سنّت تمام صحابه استفاده شود.

ثانياً: مطابق روايات بسيارى كه از پيامبر اكرم (ص) رسيده مصداق بارز واتمّ واكمل اين آيات امام على (ع) است؛ زيرا اوست كه مدينه حكمت وباب علم پيامبر (ص) بوده است.

ثالثاً: بر فرض شمول اين آيه به تمام صحابه، عالم بودن دلالت بر عصمت از خطا ونسيان ندارد تا پيروى از آنها واجب باشد؛ زيرا همانگونه كه قبلًا ذكر شد سخن از حجيت موضوعى است نه طريقى.

رابعاً: ممكن است كه مقصود از «علم» در آيات مورد بحث واستدلال، اصول وكلياتى باشد كه بر پيامبر (ص) نازل شده است نه تفاصيل وجزئيات آن، تا بتوان آنان را مرجع دينى مردم در تمام امور دانست.

دليل هفتم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ ... (آل عمران: 110)

شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسان ها آفريده شده اند؛ (چه اينكه) امر به معروف ونهى از منكر مى كنيد وبه خدا ايمان داريد.


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 131.

ص150

ابن قيم مى گويد:

شهد لهم الله تعالى بأنّهم يأمرون بكل معروف وينهون عن كل منكر، فلو كانت الحادثة في زمانهم لم يُفْتِ فيها إلّا من اخطأ منهم لم يكن أحد منهم قد أمر فيها بمعروف ولا نهي فيها عن منكر، إذ الصواب معروف بلا شك

والخطأ منكر من بعض الوجوه ... (1)

خداوند متعال براى آنها گواهى داده كه به تمام معروف امر كرده واز هر منكرى نهى نموده اند، واگر در حادثه اى كه در زمانشان اتفاق افتاده كسى به جز خطاكار از آنها فتوا نداده لازم مى آيد كه كسى از آنها امر به معروف ونهى از منكر در آن حادثه نكرده باشد، زيرا صواب بدون شك معروف وخطا بنابر برخى از وجوه، منكر است ...

پاسخ

اوّلًا: امر به معروف ونهى از منكر مشروط به علم است، ودليلى وجود ندارد كه تمام صحابه عالم به كل شريعت بوده اند.

ثانياً: گاهى از برخى صحابه خطايى صادر مى شد، ولى ديگرى او را انكار نمى كرد؛ زيرا خطاى او را اجتهادى مى دانست كه در آن معذور است؛ واين منافاتى با ادله امر به معروف ونهى از منكر ندارد؛ زيرا مراد به معروف ومنكر چيزى است كه براى فاعل آن حجّت قائم شده باشد.

ثالثاً: خطاب آيه به امت اسلامى در برابر ديگر امتهاست.


1- اعلام الموقعين، ج 4، صص 131 و 132.

ص151

رابعاً: در اين آيه خير بودن مقيد به امر به معروف و نهى از منكر شده در حالى كه برخى از صحابه نه تنها چنين كارى را انجام نميدادند بلكه آمر به منكر و ناهى از معروف بودند و خود به منكر عمل نموده و معروف را ترك مى كردند.

دليل هشتم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (توبه: 119)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، وبا صادقان باشيد.

ابن قيم مى گويد:

قال غير واحد من السلف: هم اصحاب محمّد (ص)، ولا ريب انّهم ائمة الصادقين، وكل صادق بعدهم فبهم يأتم في صدقه، بل حقيقة صدقه اتباعه لهم وكونه معهم ... (1)

عدّه اى از علماى سلف گفته اند كه مقصود به آيه فوق اصحاب محمّد (ص) است، شكى نيست كه آنان رهبران صادقند، وهر صادقى بعد از آنان، در صدقش به آنها اقتدا كرده است، بلكه حقيقت صدق او پيروى وهمراهى با آنان است ...

پاسخ

اوّلًا: تفسيرى كه براى آيه شده مجرد ادّعا است وهيچ مستند ومدرك معتبرى ندارد؛ بلكه مطابق برخى از روايات مقصود به (صادقين) اهل بيت معصومين: مى باشند.


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 132.

ص152

ثانياً: مطابق استظهار فخر رازى از آيه مورد بحث مقصود از صادقين افرادى معصومند، وآيات وروايات دلالت بر عدم عصمت صحابه دارد.

دليل نهم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

وَكَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَآءَ عَلَي النّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً ... (بقره: 143)

همان گونه (كه قبله شما، يك قبله ميانه است) شما را نيز، امت ميانه اى قرار داديم (در حد اعتدال، ميان افراط وتفريط؛) تا بر مردم گواه باشيد؛ وپيامبر هم بر شما گواه است.

ابن قيم مى گويد:

انّه تعالى اخبر انّه جعلهم امّة خياراً عدولا، هذا حقيقة الوسط ... فلو كان علمهم ان يفتي احدهم بفتوى وتكون خطأ مخالفة لحكم الله ورسوله ولا يفتي غيره بالحق الذي هو حكم الله ورسوله امّا مع اشتهار فتوى الأوّل أو بدون اشتهارها، كانت هذه الامّة العدل الخيار قد اطبقت على خلاف الحق، بل انقسموا قسمين: قسماً افتى بالباطل وقسماً سكت عن الحق، وهذا من

المستحيل، فانّ الحق لا يعدوهم. (1)

همانا خداى متعال خبر داده كه صحابه را منتخبان وعادلان از امّت قرار داده است واين حقيقت معناى وسط است ... پس اگر علم آنان به اينجا رسيد كه يكى از آنان فتوايى داد واز روى اشتباه مخالف با حكم خدا


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 133.

ص153

ورسولش بود، ولى ديگرى به حقى كه حكم خدا ورسولش بود فتوا نداد، يا با شهرت فتواى اوّل يا بدون اشتهار آن، نتيجه اين مى شود كه اين امّت عادل ومنتخب بر خلاف حقّ اتفاق نموده است، بلكه بر دو قسم تقسيم شده است: قسمتى فتوا به باطل داده وقسمتى ديگر از حقّ ساكت شده است، واين محال است؛ زيرا حقّ از صحابه تجاوز نمى كند.

پاسخ

اوّلًا: نهايت مطلبى كه از اين آيه استفاده مى شود ضرورت وجود افرادى معصوم در بين اين امّت است تا شاهد صدقى بر آنان باشند، نه اينكه ضرورت عصمت عموم صحابه را اثبات نمايد.

ثانياً: ظاهر آيه دلالت بر تمام امّت پيامبر اكرم (ص) تا اين زمان دارد وكسى ادعاى حجيت سنّت عموم افراد امّت اسلامى را نكرده است.

ثالثاً: اينكه اين امّت عادل وحدّ وسطاند وشاهد بر حقّ ما، دلالت بر عدم خطاى آنان در اجتهاد وعارض شدن نسيان وسهو بر آنان ندارد، ولذا اين آيه دلالت بر عصمت وحجيت سنّت صحابه ندارد.

رابعاً: آيه فوق بر فرض دلالت بر عصمت ومصونيت امّت از خطا از آن جهت اين دلالت را دارد كه فرد معصوم بين آنان است، وبا اين فرض، آيه فوق اختصاص به عصر پيامبر (ص) وسلف ندارد، بلكه شامل تمام عصرها تا روز قيامت مى شود.

دليل دهم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ جاهِدُوا فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ

ص154

وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ ... (حج: 78)

ودر راه خدا جهاد كرده، وحقّ جهادش را ادا نماييد! او شما را برگزيد، ودر دين (اسلام) كار سنگين وسختى بر شما قرار ندارد؛ از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد؛ خداوند شما را در كتاب هاى پيشين ودر اين كتاب آسمانى «مسلمان» ناميد، تا پيامبر گواه بر شما باشد، وشما گواهان بر مردم.

ابن قيم مى گويد:

فاخبر تعالى انّه اجتباهم، والاجتباء كالإصطفاء ... فهم المجتبون الذين اجتباهم الله وجعلهم اهله وخاصته وصفوته من خلقه بعد النبيين والمرسلين ... انّهم اذا كانوا بهذه المنزلة عنده تعالى فمن المحال ان يحرمهم كلّهم الصواب في مسألة فيفتي فيها بعضهم بالخطأ ولا يفتي غيره بالصواب ...(1)

خداوند متعال خبر داده كه آنان را انتخاب نموده است و اجتبا همانند اصطفا است ... پس آنان منتخبانى هستند كه خداوند آنان را برگزيده واهل واز خواص وبرگزيدگان از خلقش بعد از انبيا ومرسلين قرار داده است ... آنان وقتى به اين منزلت نزد خداى متعال باشند، محال است كه تمام آنان را از صواب در مسأله اى محروم سازد به اين نحو كه برخى از آنها در آن مسأله فتوا به خطا داده وديگرى فتوا به صواب ندهد ...

پاسخ

1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 134.

ص155

مضافاً از پاسخ هايى كه نسبت به آيه قبل داده شد در جواب اين آيه مى گوييم: منتخب بودن اين امّت حتماً به معنى انتخاب جميع افراد آن نيست، بلكه با صدق آن بر بعضى از افراد امّت نيز آيه فوق انطباق پيدا مى كند.

دليل يازدهم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد: ... وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ «وهر كس به خدا تمسّك جويد، به راهى راست، هدايت شده است». (آل عمران: 101)

ابن قيم مى گويد:

وجه الاستدلال بالآيه انّه تعالى اخبر عن المعتصمين به بانّهم قد هدوا إلى الحق، فنقول: الصحابه معتصمون بالله فهم مهتدون، فاتباعهم واجب ... (1)

كيفيت استدلال به آيه اين است كه خداوند متعال از متمسكين به خود خبر داده كه آنان به سوى حقّ هدايت يافته اند. لذا مى گوييم كه صحابه به خدا تمسك كرده ولذا هدايت يافته اند، پس پيروى آنان لازم است ...

پاسخ

اوّلًا: وصفى كه در اين آيه آمده مربوط به عموم صحابه نيست تا از آن عصمت وحجيت سنّت عموم صحابه استفاده شود؛ زيرا مطابق برخى از آيات وروايات، عموم صحابه چنين صفتى نداشته اند.


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 134.

ص156

ثانياً: آيات ورواياتى است كه اين آيه وامثال آن را تفسير مى كند كه مقصود به آن افراد معصومين از اين امّت است؛ مثل آيه تطهير وحديث ثقلين.

دليل دوازدهم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ (سجده: 24)

واز آنان امامان (و پيشوايانى) قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند؛ چون شكيبايى نمودند، وبه آيات ما يقين داشتند.

ابن قيم مى گويد:

فاخبر تعالى انّه جعلهم ائمه يأتم بهم من بعدهم لصبرهم ويقينهم ... ومن المعلوم انّ اصحاب محمّد (ص) احقّ وأولى بهذا الوصف من اصحاب موسى ... (1)

خداى متعال خبر داده كه آنان را رهبرانى قرار داده كه ديگران از آنان پيروى كنند؛ به جهت صبر ويقينشان ... ومعلوم است كه اصحاب محمّد (ص) به اين وصف از اصحاب موسى سزاوارترند ...

پاسخ

اوّلًا: مقصود به اين آيه- به قرينه سياق- برخى از پيامبران است، ولذا ضمير (هم) در آن به پيامبرانى باز مى گردد كه قبلًا به آنها اشاره شده است.


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 135.

ص157

ثانياً: بر فرض اينكه مقصود به آيه فوق خصوص پيامبران نباشد، شامل افرادى از صحابه مى شود كه بر دو وصفى كه در آيه آمده باقى باشند بهويژه وصف ايقان و يقين در آن قابل تأمل است و به صراحت آيات قرآن و روايات عدهاى از صحابه اهل شك و ريب و نفاق بودهاند.

ادله حديثى حجيت سنت صحابه

اشاره

سلفى ها بر مدعاى خود كه حجّيت سنت سلف باشد به ادله حديثى نيز تمسك كرده اند از قبيل:

دليل اول

اشاره

ابن قيم جوزيه مى گويد: در خبر صحيح از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود:

بهترين قرن ها قرنى است كه من در آن مبعوث شده ام، سپس كسانى كه بعد از اين قرن مى آيند ودر مرتبه سوّم كسانى كه بعد از آن مى آيند.

آن گاه در توجيه حديث مى گويد: «خيريت مطلق اقتضا دارد كه صحابه در تمام امور خير پيش تاز باشند ونتيجه آنكه سنت آنان حجّت است».(1)

پاسخ

اوّلًا: حمل خيريت بر شمول استغراقى؛ خلاف متبادر از روايت است، زيرا اگر كسى بگويد: زيد از عمرو اعلم است، اين بدان معنا نيست كه در تمام مسائل اين چنين است.


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 136.

ص158

ثانياً: خيريت دليل بر حجيت نيست، زيرا حجيت موضوعى كه مورد بحث است، تنها با عصمت سازگارى دارد.

ثالثاً: بر فرض قبول صحت سند حديث، خيريت قرن اوّل در مقابل قرن هاى بعدى نسبى است، نه مطلق؛ بدين معنا كسانى كه در عصر پيامبر (ص) بودند نسبت به عصرهاى بعد بهترند، نه اينكه به طور مطلق كاملند.

دليل دوم

اشاره

مسلم در «صحيح» به سند خود از سعيد بن ابى برده از پدرش نقل مى كند: نماز مغرب را با رسول خدا (ص) به جاى آورديم؛ آن گاه با خود گفتيم: «چه بهتر است كه در مسجد بنشينيم تا نماز عشا را نيز با رسول خدا (ص) به جاى آوريم». پيامبر (ص) بر ما وارد شد وفرمود: «هنوز اينجا نشسته ايد؟» عرض كرديم: «اى رسول خدا! نماز مغرب را با شما به جاى آورديم»، خواستيم كه نماز عشا را نيز با شما به جاى آوريم. حضرت ما را تحسين كرد؛ آن گاه سر به سوى آسمان بلند كرده وفرمود:

ستارگان امانان آسمانند وهرگاه آنان از بين روند نظام آسمان برهم مى خورد. من نيز امان براى اصحابم مى باشم، هرگاه از ميان آنان بروم به آنچه وعده داده شده اند خواهند رسيد واصحاب من امان اين امت اند وهر وقت اصحابم از دنيا رحلت كنند به امتم آنچه وعده داده شده خواهد رسيد. (1)

پاسخ


1- صحيح مسلم، ج 2، ص 270؛ اعلام الموقعين، ج 4، ص 137.

ص159

اوّلًا: حديث فوق به دليل وجود ابى برده ضعيف است، زيرا او به جرائم سنگين مشهور است. او كسى است كه در كشتن صحابى بزرگوار «حجر بن عدى» واصحابش دست داشته، زيرا به دروغ بر ضدّ آنها شهادت داده است.(1)

ابن ابى الحديد، از جمله منحرفان از امام على (ع) را ابوبرده فرزند ابوموسى اشعرى معرفى كرده است. او كسى است كه دست ابوغاديه جهنى را به دليل كشتن عمار بن ياسر بوسيد وبر او دعا كرد. (2)

ثانياً: تعبير پيامبر (ص) در حقّ صحابه دلالت بر عصمت آنان ندارد، زيرا شبيه اين گونه تعبير در حقّ كودك يا زن يا پيرمرد نيز رسيده است كه آنها اگر در ميان اهل زمين نبودند، خداوند مردم را عذاب مى كرد.

ثالثاً: مقصود پيامبر (ص) آن است كه: در ميان صحابه كسانى وجود دارد كه با نقل سنت من حجت را بر مردم تمام خواهند كرد. واين با حجيت طريقى در اخبار صحابه نيز سازگارى دارد.

رابعاً: حاكم نيشابورى، به سندش از رسول خدا نقل كرده كه فرمود:

النجوم امان لأهل الأرض و أهل بيتي أمان لأمتي من الإختلافات، فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس. (3)


1- تاريخ طبرى، ج 4، ص 200.
2- شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 99.
3- مستدرك حاكم، ج 3، ص 149.

ص160

ستارگان وسيله ايمنى براى اهل زمين از غرق شدن مى باشند و اهل بيت من وسيله ايمنى براى امت من از اختلافند، پس هرگاه قبيله اى از عرب با آنها مخالفت كند بين خود آنها اختلاف افتاده و حزب شيطان خواهد شد.

مطابق اين حديث اهلبيت: همچون ستارگان امان امّت معرفى شدهاند نه عموم صحابه.

دليل سوم

اشاره

برخى نيز به حديث «اهتدا» تمسك نموده اند. از ابن عباس نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود: «همانا اصحاب من، همانند ستارگانند، به هركدام كه تمسك كنيد هدايت مى يابيد».

پاسخ

اوّلًا: حديث از حيث سند ضعيف است. از جمله كسانى كه تصريح به ضعف آن حديث نموده اند، عبارتند از: احمد بن حنبل (1)، مزنى شاگرد شافعى(2)، ابوبكر بزار(3)، دارقطنى (4)، ابن حزم (5)، حافظ بيهقى (6)، ابن عبدالبرّ (7)، ابن عساكر (8)، ابن جوزى (9)، ابوحيان اندلسى (10)،


1- التقرير و التحبير فى شرح التحرير، ج 3، ص 99.
2- جامع بيان العلم، ج 2، ص 89.
3- همان، ص 90.
4- لسان الميزان، ج 2، ص 137.
5- البحر المحيط، ج 2، ص 528.
6- تخريج احاديث الكشاف در حاشيه كشاف، ج 2، ص 628.
7- جامع بيان العلم، ج 2، ص 90.
8- فيض القدير، ج 4، ص 76.
9- همان.
10- بحرالمحيط، ج 5، ص 527.

ص161

ابن تيميه (1)، البانى (2)، ابن قيم جوزيه (3)، ابن حجر عسقلانى (4)،

جلال الدين سيوطى (5)، متقى هندى (6)، قاضى شوكانى (7)و ديگران.

ثانياً: حديث مخالف ضرورت تاريخى است، زيرا به طور مسلّم گروهى از صحابه- چه در زمان پيامبر (ص) وچه بعد از حيات حضرت- در دين بى استقامت بودند؛ بلكه برخى از آنان فسق علنى نيز داشتهاند ولذا نمى توانند منشأ هدايت براى ديگران گردند.

ثالثاً: در خود روايت قرائنى است كه مانع ظهور حديث در تمام صحابه است، زيرا اصحاب در هدايت به ستارگان تشبيه شده اند و مى دانيم كه هر ستاره اى منشأ هدايت نيست، بلكه ستارگان خاصى است كه به دليل داشتن موقعيت خاص مى توانند مردم را هدايت نمايند.

رابعاً: صحابه در فهم برخى از آيات به اشتباه افتاده اند، لذا نمى توانند مرجع دينى مردم باشند.

غزالى مى گويد: «كسى كه جايزالخطا و در معرض اشتباه است وعصمتش ثابت نشده، اقوالش حجت نيست. چگونه بدون هيچ دليل ومدركى ادعاى عصمت در حقّ آنان شده است؟


1- المنتقى، ص 551.
2- سلسلة الاحاديث الضعيفة، ج 1، ص 78.
3- اعلام الموقعين، ج 2، ص 223.
4- تخريج احاديث الكشاف، ج 2، ص 628.
5- جامع الصغير، ج 4، ص 76.
6- كنزالعمال، ج 6، ص 133.
7- ارشاد الفحول، ص 83.

ص162

از ابوبكر در مورد كلاله سؤال شد. در پاسخ گفت: «من رأى خود را مى گويم، اگر درست بود از خداوند است واگر اشتباه بود از من وشيطان است. وخدا ورسول از آن بيزارند».(1)

زنى از قبيله جهنيه را، كه بچه شش ماهه زاييده بود، نزد عثمان آوردند. شوهرش بر ضدّ او شكايت كرد كه او زناداده وعثمان نيز به سنگسار كردن وى حكم نمود. خبر به على بن ابى طالب (ع) رسيد. حضرت فرمود: «اين حكم باطل است، زيرا با جمعِ آيه: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً (احقاف: 15)؛ با آيه: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ (بقره: 233) به دست مى آيد كه كمترين زمان حمل شش ماه است». عثمان گفت: «به خدا من نمى دانستم». دستور داد كه زن را برگردانند. ولى كار تمام شده بود وزن مظلوم بى هيچ جرم وگناهى، تنها به دليل جهالت ونادانى يك نفر سنگسار شد. (2)

تطبيق حديث بر اهل بيت:

شيخ صدوق حديث «اهتدا» را به سند خود از امام باقر (ع) نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

... همانا مَثَل اصحابم در ميان شما مثل ستارگان است، پس به هركدام از آنها تمسك كنيد هدايت شده ايد وگفتار هركدام از آنان را بگيريد، هدايت يافته ايد واختلاف اصحابم بر شما رحمت است.


1- سنن دارمى، ج 2، ص 365؛ تفسير طبرى، ج 6، ص 30؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 26.
2- موطأ مالك، ج 2، ص 76؛ سنن الكبرى، ج 7، ص 442؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 157؛ عمدة القارى، ج 9، ص 642؛ درالمنثور، ج 6، ص 40.

ص163

عرض شد: «اى رسول خدا! اصحاب تو كيانند؟» فرمود: «اهل بيتم». (1)

شيخ صدوق/ در تعليقه خود بر حديث فوق مى فرمايد:

اهل بيت هرگز اختلاف نمى كنند وبراى شيعيان خود به حقيقت فتوا مى دهند. چه بسا فتوا به تقيه مى دهند كه در اين صورت گفتارشان مختلف مى گردد وتقيه براى شيعه رحمت است. (2)

مؤيد اين حديث در تفسير اصحاب به اهل بيت:، روايتى است كه فريقين آن را نقل كرده اند ودر آن، به جاى اصحابى، اهل بيتى آمده است.(3)

دليل چهارم

اشاره

ابن قيم جوزيه از انس بن مالك نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: «همانا مَثَل اصحابم در ميان امّتم، به مانند نمك در طعام است وغذا بدون نمك بى فايده است». (4)

گفته شده همانگونه كه غذا به نمك وابستگى دارد و بينمك بيفايده است همچنين صلاح امت به صحابه وابسته است.

پاسخ

اوّلًا: حديث از حيث سند ضعيف است.

ثانياً: صلاح امت از جانب صحابه، به معناى وجوب متابعت وعصمت آنان نيست تا سنتشان حجّت گردد، بلكه تذكر به هدايت هاى رسول خدا (ص) كافى است، كه اين حدّ تذكر با حجيت طريقى سازگار است.

دليل پنجم

اشاره


1- معانى الاخبار، صص 156 و 157.
2- همان، ص 157.
3- الاصول الستة عشر، ص 16؛ لسان الميزان، ج 1، ص 136.
4- اعلام الموقعين، ج 4، ص 137.

ص164

ابن مسعود مى گويد: «به اصحاب رسول خدا (ص) تأسى واقتدا كنيد، زيرا اينان داراى پاك ترين قلب ها وبيشترين عمل ها وهدايت هايند ...».(1)

پاسخ

اوّلًا: حديث مصادره به مطلوب است، زيرا با كلام صحابى، حجيت قول صحابى را به اثبات رساندن باطل است؛ زيرا خودش داخل در آن بوده و در آخر به نفعش تمام خواهد شد.

ثانياً: اگر مقصود از تأسى، اقتدا به فرد فرد اصحاب باشد، با واقعيات خارجى سازگارى ندارد؛ زيرا برخى گناهكار بودهاند واگر منظور، عام مجموعى است به اعتبار اينكه در ميان آنان اهل بيت عصمت وطهارت وجود دارند، اشكالى ندارد؛ زيرا اجماع صحابه با وجود اهل بيت: در بين آنان حجت ميشود.

دليل ششم

اشاره

ابن مسعود مى گويد:

خداوند در قلب هاى بندگانش نظر كرد وقلب محمّد را بهترين يافت؛ آن گاه به قلب هاى بندگان بعد از محمّد نظر كرد، قلب هاى اصحاب محمد را بهترين يافت واز اين جهت آنان را براى مصاحبت ونصرت پيامبر (ص) اختيار نمود. پس آنچه مسلمانان آن را حسن بدانند، حسن وآنچه را قبيح بدانند، قبيح است.(2)

پاسخ


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 139.
2- همان، ج 4، ص 138.

ص: 165

اوّلًا: استدلال به حديث همانند حديث قبل مصادره به مطلوب است.

ثانياً: حديث در نهايت، بر خوش نفس بودن صحابه دلالت دارد، نه اينكه آنان از هر اشتباه وخطا معصومند، تا سنت آنان حجّت باشد.

ثالثاً: ذيل حديث با قرآن مخالف است، زيرا خداوند متعال مى فرمايد:

وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (بقره: 216)

ليكن چه بسيار شود كه چيزى را شما ناگوار شماريد ولى به حقيقت خير وصلاح شما در آن بوده است وچه بسيار شود كه چيزى را دوست داريد ودر واقع شرّ وفساد شما در آن است وخداوند به مصالح امور دانا است وشما نمى دانيد.

از اين آيه استفاده ميشود برخى از امورى است كه مسلمانان حسن ميدانند در حالى كه براى آنان شرّ است و بالعكس.

ص166

ص: 167

كتابنامه

* قرآن كريم.

1. الاصول العامة للفقه المقارن، محمد تقى حكيم، مجمع جهانى اهل بيت.

2. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دار الاضواء.

3. البدعة فى مفهومها الاسلامى الدقيق، عبدالملك سعدى، بغداد، دار الايمان، 1413.

4. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر دمشقى، بيروت، دار الفكر.

5. تحرير الافكار، بدر الدين حوثى، قم، مجمع جهانى اهل بيت، 1418.

6. سلسلة الاحاديث الصحيحة، محمد ناصر الدين البانى،

7. رياض، مكتبة المعارف للنشر و التوزيع.

8. سلسلة الاحاديث الضعيفة، محمد ناصر الدين البانى، رياض، مكتبة المعارف للنشر و التوزيع.

9. السلفية مرحلة زمنية، محمد سعيد رمضان بوطى، دمشق، دارالفكر.

10. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل، بيروت، دار ابن كثير، 1407.

ص168

11. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

12. الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، بيروت، دار صادر، 1377.

13. العقيدة السلفية، سيد عبدالعزيز سيلى، چاپ اول، مكه مكرمه، المكتبة التجارية، 1993 م.

14. عين الاصابة فى استدراك عائشة على الصحابة، جلال الدين سيوطى، چاپ اول، سوريه، مطبعة اليمامة، 1420.

15. الغدير، علامه امينى، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلامية.

16. فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، چاپ مصطفى الحلبى.

17. قاموس المحيط، فيروزآبادى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

18. قرائة فى كتب العقائد، حسن بن فرحان مالكى، مركز الدراسات التاريخية فى عمان، 1425.

19. المدخل الفقهى العام، زرقاء مصطفى، دمشق، 1418.

20. معجم مقاييس اللغة، ابوالحسين احمد بن فارسى بن ذكريا، مكتب الاعلام الاسلامى.

21. مناهج الاجتهاد فى الإسلام، محمد سلام مدكور، كويت، جامعة الكويت، 1973 م.

22. منهج الافتاء، اسامه عمر سليمان اشقر، اردن، دار النفائس.

23. منهج السلف فى فهم النصوص، محمد بن علوى مالكى، چاپ دوم، بى جا، 1419.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109