رجعت از نگاه عقل و دين

مشخصات كتاب

سرشناسه : مغيثي، غلامرضا، 1337 -

عنوان و نام پديدآور : رجعت از نگاه عقل و دين/ غلامرضا مغيثي.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1391.

مشخصات ظاهري : 113 ص.؛ 9/5 × 19/5 س م.

شابك : 978-964-540-429-9

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : چاپ قبلي: انتشارات قم، 1380(96 ص.).

موضوع : رجعت

رده بندي كنگره : BP222/4 /م6ر3 1391

رده بندي ديويي : 297/44

شماره كتابشناسي ملي : 3091693

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ديباچه

ص:7

ديباچه

الحمدلله رب العالمين وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين

از مشتركات عقيدتي بين همه فرق و مذاهب اسلامي، ظهور منجي از نسل پيامبر9 در آخرالزمان است.

ايشان كه به «مهدي» مشهور است، براي برپايي عدل

و قسط و نابودي ظلم و جور قيام مي كند. اما براساس عقيده پيروان اهل بيت: پس از ظهور آن حضرت، عده اي از بهترين ها و بدترين ها به دنيا برمي گردند تا وعده الهي را در نابودي ظلم و ستم و اقامه عدل و قسط در همين دنيا مشاهده كنند. چنين بازگشتي به «رجعت» معروف است.

در اين نوشتار، محقق ارجمند جناب آقاي «غلامرضا مغيثي» به بررسي ادله عقلي و نقلي رجعت پرداخته، و به برخي از شبهات آن پاسخ داده است. خداي متعال به

ص:8

محقق ارجمند توفيق خدمت بيشتر به مكتب اهل بيت: عنايت كند و اين اثر را براي جست وجوگران مباحث عقيدتي مفيد قرار دهد.

انه ولي التوفيق

گروه كلام و معارف

پژوهشكده حج و زيارت

مقدمه

ص:9

مقدمه

كتاب «رجعت از نگاه عقل و دين» پژوهشي است كوتاه در تبيين و تحكيم يكي از معتقدات مسلّم مذهب اماميه، يعني رجعت. در شرايطي كنوني، دشمنان، اصول و ارزش هاي ديني را مورد تهاجم فرهنگي شديد قرار داده اند؛ از يك طرف، طوفان شبهات فضاي فرهنگي جامعه را تيره و تار كرده و از سوي ديگر، عده اي با ترفندهاي مختلف مي كوشند تا همه چيز را با معيارهاي محسوس مادّي محك زنند. ازاين رو در موارد زيادي گرفتار تفسير به رأي و تحميل پيش فرض هاي خود بر ظواهر ادله مسلّم نقلي شده اند. همچنين از نظر درون ديني نيز با انديشه هاي سلفي گري و قشري مآبي مواجهيم كه به تحريف باورهاي اسلامي و ترويج عقايد قشري و سطحي از دين پرداخته اند و به همين منظور، بيشترين هجمه ها را به عقايد شيعه كرده اند. «اصل رجعت» نيز از مقوله هايي

ص:10

است كه هر دو انديشه غربي و سلفي گري به اظهار نظر و ايجاد شبهه درباره آن پرداخته اند.

كتاب حاظر براي پاسخگويي به شبهات رجعت و تبيين آن، نگارش يافته است؛ به همين منظور، رجعت را از نگاه ادله چهارگانه عقل، كتاب، سنت و اجماع بررسي كرده ايم و در ادامه، با تبيين ويژگي هاي آن، برخي شبهات را مطرح، و پاسخ آنها را بيان كرده ايم.

گفتني است كه مسئله رجعت در مباحث كلامي، سابقه ديرينه اي دارد و در چند قرن اخير، موافقان و مخالفان، به نقد و تبيين آن پرداخته اند. در اين ميان، انديشمندان شيعي با استناد به برخي از آيات و روايات، ترديد در اعتقاد به اصل رجعت را نپذيرفته، و با بيان و قلم به دفاع از آن پرداخته اند. در پايان، اين پژوهش را به پيشگاه حضرت بقيةالله[ تقديم مي كنم و اميدوارم كه از نقدهاي منطقي محققان گرامي بي بهره نباشم.

قم _ غلامرضا مغيثي

مبحث مقدماتي

ص:11

مبحث مقدماتي

بررسي و تبيين «رجعت» از نگاه عقل و دين مستلزم روشن شدن نكات زير است:

1. حقيقت دين، «تسليم» و خضوع مقابل پروردگار، و پذيرفتن احكام و دستورهاي الهي است. تسليم به اين معناست كه كسي برابر ديگري نافرماني نكند و او را دفع ننمايد. اطلاق «اسلام» بر دين خاتم از باب بهترين مصداق نيز از همين معنا نشئت گرفته است: (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ) (آل عمران: 19).

لذا مسلمان واقعي كسي است كه با تمام وجود، حتي اراده اش، تسليم خدا و رسول باشد و آن را در قالب اطاعت ابراز كند؛ همان گونه كه خداوند مي فرمايد:

(بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ) (بقره: 112)

آري، هركس خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، پاداش او نزد پروردگارش محفوظ است.

ص:12

براي نشان دادن تسليم محض خدا بودن، از واژه «وجه» استفاده شده است. وجه انسان در قبال خداوند، تمام وجود اوست؛ چون نقطه اي از وجود انسان از خدا پنهان نيست و با همه وجود در حضور اوست. ازاين رو منظور از (أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ)، تسليم كردن تمام هستي انسان مقابل خداوند است. با رسيدن به چنين مقامي، بلندترين قله هاي عرفان توحيدي فتح مي شود.

طبق نقل قرآن، حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل نيز پس از بناي كعبه، چنين تسليمي را از خداوند براي خود و فرزندانشان درخواست كردند:

(رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ) (بقره: 128)

پروردگارا، ما را تسليم خود قرار داده و از دودمان ما، امتي كه تسليم [فرمان] تو باشند به وجود آور.

در آيه اي ديگر و با تأكيد فراوان، تسليم به اين معنا، شرط اساسي ايمان قلمداد شده است:

(فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً) (نساء: 65)

به پروردگارت سوگند كه آنها ايمان نخواهند آورد مگر اينكه در اختلافات خود تو را به داوري طلبند و سپس از داوري تو، در دل خود احساس ناراحتي نكنند و كاملاً تسليم باشند.

ص:13

در اين آيه با ذكر قسم كه نمايانگر اهميت موضوع و تأكيد بر آن است، نشانه هاي مؤمن واقعي در سه مرحله بيان شده است:

الف) در تمام موارد اختلاف، خواه بزرگ يا كوچك، داوري پيامبر9 را كه از حكم الهي سرچشمه مي گيرد، بپذيرند؛ نه طاغوت و داوري باطل را.

ب) هيچ گاه از قضاوت ها و فرمان هاي پيامبر9 در دل خود احساس ناراحتي نكنند و به داوري ها و احكام او بدبين نباشند.

ج) در مقام عمل نيز آن را دقيق اجرا كنند و به طور كامل تسليم حق باشند.

روشن است كه پذيرش يك مكتب و احكام آن در مواردي كه به سود انسان است، نمي تواند دليل بر ايمان فرد به آن مكتب باشد. بلكه آنجا كه دين به زيان انسان است و در واقع مطابق با حق و عدالت است، اگر پذيرفته شود، نشانه ايمان است. گفتني است كه روي سخن ما درباره تسليم، با كساني است كه اسلام را پذيرفته و به وجود خداي عالِم، قادر و حكيم معترف اند.

2. هرچند در اين پژوهش، از دلايل عقلي نيز بهره برده ايم، اما بيشتر ادله، به صورت نقلي است. البته در ادله نقلي، پس از لحاظ مقدماتي برهاني، سخن از تعبد و تسليم در برابر ظهورات ادله نقليه است. ازاين رو توجيه و

ص:14

تأويل ظهور، پس از ثبوت سند، روشي ناروا، و خلاف طريق عقلا در باب تفهيم و تفهم است؛ مگر آنكه ظاهري مخالف حكم صريح عقل باشد.

3. گرچه مسئله رجعت هم به صورت فراگير در آيه (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) (بقره: 156) آمده، و هم با تكريم ويژه از بندگان صالح، در آيات (يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي) (فجر: 27_30) نمايان شده است، اما در اين تحقيق، مفهوم خاصي از رجعت منظور است. رجعت عبارت است از بازگشت بعضي از انسان ها به حيات دنيوي (زنده شدن آنها بعد از مردن). اين معناي رجعت از معتقدات مسلّم شيعه است كه ريشه در آيات قرآني و روايات ائمه اطهار: دارد.

4. واژه رجعت در لغت، از رَجَعَ به معناي بازگشت گرفته شده و «رجعة» مفعول مطلق مرّة به معناي يك بار برگشتن است (1). «فيومي» مي گويد:الرجعة بالفتح بمعنى الرجوع و فلان يؤمن بالرجعة أى بالعود إلى الدنيا (2).

رجعت به فتح «راء» به معناي بازگشت است. اينكه مي گوييم فلاني به رجعت معتقد است، يعني به بازگشت به دنيا معتقد است.


1- 1. لسان العرب، ابن منظور، ج5، ص148.
2- 1. مصباح المنير، فيومي، ج1، ص109.

ص:15

5. از نظر اصطلاح شناسي، متكلمان رجعت را به معناي زنده شدن پس از مرگ و پيش از قيامت مي دانند. در تفسير آن به اختصار مي توان گفت كه بعد از ظهور حضرت مهدي[ و در آستانه رستاخيز، گروهي از مؤمنان خالص و نيز كافران بسيار شرور به اين جهان باز مي گردند. گروه اول، مدارجي از كمال را طي مي كنند و گروه دوم، كيفرهاي شديدي مي بينند. «شيخ حر عاملي» در اين باره مي نويسد:

مراد از رجعت در اينجا زنده شدن بعد از مرگ و پيش از قيامت است و همين معنا از لفظ رجعت به ذهن خطور مي كند و دانشمندان نيز بر آن تصريح كرده اند. (1)

6. براي تبيين هدف و آثار رجعت، بيان چند نكته ضروري است:

الف) با رجعت، وعده الهي كه در قرآن آمده تحقق مي يابد:

(إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ) (غافر: 51)

ما به يقين پيامبران خود و كساني را كه ايمان آورده اند، در زندگي دنيا و ]در آخرت[ روزي كه گواهان به پا مي خيزند، ياري مي دهيم.

ب) با بازگشت عده اي از بهترين ها و بدترين ها به دنيا،


1- 2. الايقاظ من الهجعه، حرّ عاملي، باب دوم، ص29.

ص:16

سرفرازي اسلام و خواري كفر، نمايان مي شود؛ زيرا بازگشت به دنيا زماني واقع مي شود كه دين خدا بر سراسر جهان حاكم شده، و زمين در اختيار پاكان قرار گرفته و كافران و ستمگران نيز خوار و ذليل شده باشند. به يقين، مشاهده چنين روزگاري، آرزوي هر انسان مؤمني است و او را شادمان مي كند؛ همچنان كه تبهكاران و كافران را به رنج و خشم مي افكند.

ج) به سبب رجعت، استعدادهايي كه براثر ستم جنايتكاران از فيض وحياني پيامبران محروم بودند، تكامل مي يابند، بالنده مي شوند و قله هاي بندگي را فتح مي كنند و اين همان هدف آفرينش است.

د) در زمان رجعت، قوه تعليم و ارشاد عمومي پيامبر9 و امام7 آشكار مي شود. درحالي كه در حيات دنيوي قبلي، ايشان بر اثر موانع نتوانسته بودند به طور شايسته آن را ابراز كنند.

ه) بر اثر رجعت، سردمداران كفر و ضلالت و آنان كه مايه سيه روزي بخش عظيمي از جامعه بشري شدند، باز مي گردند تا قسمتي از كيفر اعمال ننگين خويش را در دنيا ببينند؛ گرچه كيفر نهايي و عذاب دردناك آنها در قيامت است. بي شك اين رجعت موجب خرسندي حق جويان مي شود.

7. رجعت از ضروريات مكتب تشيع است. به اعتقاد

ص:17

همه علماي بزرگ و نويسندگان مشهور، حتي علماي اهل سنت، رجعت از ضروريات مذهب اماميه محسوب مي شود. در اين باره شيخ حرعاملي مي نويسد: «هيچ مؤلف شيعي معروفي رجعت را انكار، يا تأويل نكرده است». ايشان مي افزايد:

همان گونه كه علماي اماميه در اثبات متعه و امامت كتاب هايي تصنيف كرده اند، در اثبات رجعت نيز كتاب هاي بسياري نوشته اند. گرچه نام همه آن كتاب ها را به ياد ندارم، اما آنچه را حضور ذهن دارم، مي نويسم. «شيخ طوسي» در فهرست علما و نويسندگان شيعه مي فرمايد: «ابويحيي احمد بن داود بن سعيد غرازي» اهل جرجان و از بزرگان اهلِ حديث عامه بوده است كه به لطف خدا به شيعه گرويد و كتاب هاي زيادي در استدلال عليه عامه نگاشت... از جمله آثار او كتاب رجعت است. (1)

در رجال نجاشي نيز به كتابِ ابويحيي جرجاني اشاره شده است. (2) نجاشي در شرح حال «حسن بن علي بن ابي حمزه» مي نويسد: «كتاب هايي نوشته، كه از آن جمله كتاب رجعت است». (3)


1- 1. الايقاظ من الهجعه، ص61.
2- 2. رجال النجاشي، ص315.
3- 3. الايقاظ من الهجعه، ص62.

ص:18

نجاشي ضمن شمارش آثار «فضل بن شاذان»، از كتاب «اثبات رجعت» او نام برده است. (1) «محمد بن علي بن حسين بن بابويه» و «محمد بن مسعود عياشي» هم درباره رجعت كتاب نوشته اند. (2)

در پايان، شيخ حر عاملي گفتار «سليم بن قيس هلالي» را شاهدي بر ضروري بودن رجعت برشمرده است؛ آنجا كه سليم مي گويد: «يقين من به رجعت، كمتر از يقينم به قيامت نيست». (3)

فصل اول: رجعت از نگاه عقل

اشاره


1- 4. الايقاظ من الهجعه، ص62.
2- 5. همان، ص63.
3- 6. همان، ص64.

ص:19

فصل اول: رجعت از نگاه عقل

براي تبيين ديدگاه عقل درباره رجعت، لازم است سه مقدمه زير بيان شود كه نتيجه آن، پذيرش رجعت از نظر عقل است:

1. پيامبر اسلام9 و ائمه اطهار: توانايي تعليم و راهنمايي همه افراد بشر را دارند. شاهد اين ادعا، جهان شمولي و فرازماني بودن رسالت پيامبر اسلام است؛ زيرا در صورت ضعف پيامبر، هيچ گاه چنين مسئوليت خطير و گسترده اي، برعهده او گذاشته نمي شد. به همين علت نيز او خاتم است؛ چراكه توانايي تربيت و تعليم تمام انسان ها را تا روز قيامت داراست. درنتيجه، امام هم كه ادامه دهنده راه پيامبر است بايد چنين توانايي را داشته باشد.

2. قسر دايم نخواهد بود؛ يعني چنانچه موجودي به حسب فطرت خود، خواهان اثري بوده و به سوي آن متمايل باشد، نمي توان او را براي هميشه از نمود و اظهار آن اثر بازداشت؛ مانند اينكه جسم سنگيني را كه ميل به

ص:20

مركز دارد، به اجبار به سمت بالا پرتاب كنيم كه اين عمل را حركت «قسريه» مي گويند.

برهان اين مقدمه چنين است كه خداوند در هر موجودي، قوه مخصوصي قرار داده است و طبيعتاً آن موجود ميل به اظهار آن دارد. اسم اين قوه در غيرحيوان و نبات «طبيعت و صورت نوعيه»، در نبات «نفس نباتيه»، در حيوان «نفس حيوانيه»، در عقل محض «قوه جوهريه تعقل و دانش» و در پيامبر و امام «قدرت تعليم و ارشاد عمومي و تهذيب» است. به يقين، دادن چنين توانايي هايي به موجودات مطابق حكمت بوده، و چون در نظام هستي وجود اين قوا لازم بوده، خداوند آنها را آفريده است. حال اگر اين قوه، به علت حجاب دايم، هميشه نتواند بروز كند و اثر خويش را آشكار كند و به كمال لايق خود برسد، خلقتش لغو مي شود؛ زيرا خلقت چنين قوه اي همراه با ايجاد علل و موجبات محروميت آن از بروز اثرش، امري بيهوده است و هرگز كار بيهوده از حكيم صادر نمي شود. ازاين رو حكما گفته اند كه قسر دايم بلكه قسر اكثري در نظام عالم محال است.

3. پس از مرگ، علاقه نفس به بدن به كلي از بين نمي رود؛ زيرا اين علاقه امري است طبيعي و ذاتي از باب ارتباط و توجهي كه موجود عالي در مراتب وجود نسبت به سافل دارد و ممكن نيست با باقي بودن نفس بعد از

ص:21

مرگ منقلب و زايل شود. بنابراين اگر پس از مرگ، توجه نفس ناطقه انسان به بدنِ طبيعي به طور كامل حاصل شود، زندگي جديد دنيوي هم امري ممكن است و به مقتضاي عقل محال نخواهد بود. ازاين رو از مقدمه سوم نتيجه مي گيريم كه با توجه به علاقه ذاتي نفس به بدن، برگشت به زندگي دنيوي امكان دارد.

با توجه به اين مقدمات، مي توان نتيجه گرفت كه رجعت پيامبر9 و ائمه:، يعني رجوع ارواح و نفوس ناطقه مقدسه ايشان به بدن هاي عنصري و جسدهاي دنيوي خويش، نه تنها ممكن، بلكه به ضرورت عقل امري واجب است. (1)

ارزيابي برهان عقلي

1. امكان ذاتي شيء

ارزيابي برهان عقلي

گفتني است براي اثبات وقوع شيء سه مرحله بايد طي شود:

1. امكان ذاتي شيء

به اين معنا كه التزام به آن، التزام به اجتماع نقيضين، كه محال است، نباشد.

2. امكان وقوعي شيء

2. امكان وقوعي شيء

يعني تحقق شيء در خارج، مستلزم تحقق محال نباشد.

3. وقوع شيء در خارج


1- 1. ر.ك: رساله رجعت و معراج، ابوالحسن رفيعي قزويني.

ص:22

3. وقوع شيء در خارج

يعني ممكن است شيء واجد امكان ذاتي و وقوعي باشد، اما در خارج محقق نشده باشد؛ مثل اينكه فردي در حال حاضر فرزند پسر ندارد. اما به هر حال داشتن فرزند پسر براي او امكان ذاتي و وقوعي دارد.

بنابراين اگر بخواهيم از راه برهان عقلي، امكان ذاتي و وقوعي رجعت را نتيجه بگيريم، به يقين اين امري صحيح است. اما اگر بخواهيم با مقدمات مذكور اصل ضرورت وقوع رجعت را نتيجه بگيريم، بايد گفت: اولاً، با قبول وجود قوه تعليم و ارشاد در نبي9 و امام7، چنانچه اين قوه هيچ گونه بروزي نكرده باشد، صحيح است كه بگوييم چنين امري، خلاف حكمت، و قسر دايم غيرممكن است. اما بر فرض بروز اين قوه، هرچند به صورت غيردايمي، رجعت نكردن نيز عملي خلاف حكمت نخواهد بود؛ زيرا غرض از ايجاد اين قوه، منحصر در فعليت و بروز همگاني آن نيست. شايد يكي از آثارش اتمام حجت بر بندگان باشد؛ هرچند با بقاي آثار دعوتش در سنت و قرآن؛

ثانياً، با فرض وجود امام عصر[ كه مكمل نبوت است، جعل چنين قوه اي لغو نيست؛

ثالثاً، حتي با فرض قبول تمام مقدمات، رجعت خاصه ثابت مي شود؛ يعني رجعت پيامبر و ائمه، كه در واقع اين

ص:23

بخشي از مدعا را ثابت مي كند، نه همه مدعا را. ازاين رو بهترين دليل و محكم ترين برهان در اين زمينه، آيات قرآني و روايات است.

فصل دوم: رجعت از نگاه قرآن

1. آيات مربوط به رجعت در امت هاي پيشين

ص:25

فصل دوم: رجعت از نگاه قرآن

يكي از مهم ترين ادله رجعت، آيات متعدد قرآن است. قرآن كتابي است آسماني كه همه مسلمانان آن را قبول دارند. بنابراين از تمامي انديشمندان و محققان منصف فرقه ها دعوت مي شود كه به مجموعه اين آيات توجه ويژه اي كنند. آيات مربوط به رجعت به طور كلي بر دو گونه است:

1. آيات مربوط به رجعت در امت هاي پيشين

آيه اول: (بقره: 243)

(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ)

آيا نديدي گروهي [از بني اسرائيل] را كه از ترس مرگ، از خانه هاي خود فرار كردند و آنان هزاران نفر بودند [كه به بهانه فرار از طاعون، از شركت در ميدان جهاد خودداري كردند] و خداوند فرمان مرگ آنها را

ص:26

صادر كرد [و به همان بيماري مردند]. سپس آنها رازنده كرد؛ زيرا خداوند نسبت به مردم، داراي احسان و بخشش است. ولي بيشتر مردم شكر [او را] به جا نمي آورند.

«مرحوم طبرسي» در تفسير اين آيه، ديدگاه هاي متعددي را نقل مي كند:

_ آنان عده اي از بني اسرائيل بودند كه از مرض طاعون فرار كردند؛

_ آنان گروهي از بني اسرائيل بودند كه از جهاد فرار كردند؛

_ آنان از قوم حزقيل پيامبر بودند.

حزقيل سومين خليفه بني اسرائيل بعد از حضرت موسي است؛ زيرا پس از حضرت موسي، امور بني اسرائيل به دست «يوشع بن نون» و سپس به دست «كالب بن

يوقنا» و پس از او به دست حزقيل اداره مي شد.

اهل تفسير متفق اند كه مراد از «الوف» در آيه، عدد بسيار است.

ظاهر آيه هم نشان مي دهد كه فراركنندگان بيشتر از ده هزار نفر بوده اند؛ چون وزن فعول (الوف) دلالت بر كثرتي مي كند كه بيشتر از ده باشد و براي كمتر از ده، «آلاف» به كار برده مي شود. خداوند اين قومي را كه از طاعون يا جهاد فرار كرده بودند، جانشان را گرفت و طبق روايات با

ص:27

دعاي حزقيل، آنها را زنده كرد. (1)

«علامه طباطبايي» در «الميزان»، در تفسير آيه مذكور، روايتي از «احتجاج» بدين مضمون نقل مي كند كه امام صادق7 فرمود:

خداوند قومي را كه براي فرار از طاعون از ديار خود خارج شده بودند، زنده كرد. عده آنها بسيار بود. پس خداوند آنها را براي مدتي طولاني هلاك كرد؛ به طوري كه استخوان هاي آنان پوسيد، بدن هايشان متلاشي شد و خاك شدند. [در اين زمان] خداوند حزقيل را به رسالت مبعوث كرد و براي اينكه آفرينش خويش را به اين پيامبر نشان دهد، با دعاي حزقيل بدن هاي آنها را جمع كرد و ارواح آنها را به بدن هايشان برگرداند و تمام آنان با همان قيافه قبلي زنده شدند و تا مدت زيادي زنده ماندند. (2)

«كليني» و «عياشي» نيز همين معنا را روايتكرده اند. بنابراين زنده شدن اين گروه بعد از مرگ و رجوعشان به دنيا، بهترين گواه بر امكان رجعت در آخرالزمان است.


1- 1. مجمع البيان، ج1 و 2، صص346 و 347 با تلخيص؛ تفسير ابن كثير، ج1، صص305 و306؛ جامع البيان، ج2، صص793 و794؛ الدر المنثور، ج1، ص310.
2- 2. الميزان، طباطبايي، ج2، ص282 با تلخيص.

ص:28

نقل خلاصه نظريه صاحب تفسير المنار

وي مي گويد آيه در مقام بيان حكايتي واقعي نيست. بلكه تمثيلي است از قيام و دفاع مردم. در واقع، خداوند در اين آيه حال امتي عقب مانده و زير سلطه بيگانگان را مثال مي زند؛ امتي كه با قيام و دفاع از حقوق حياتي خود، استقلال خويش را تأمين مي كند و حياتي نو به دست مي آورد.

صاحب تفسير المنار مي گويد اگر اين آيه در مقام نقل داستان قومي از بني اسرائيل يا غير بني اسرائيل بود، همچنان كه هر دو احتمال در روايات آمده است، جا داشت نام پيامبر معاصر آن قوم را ببرد و براي مثال بگويد كه اين قوم از بني اسرائل بودند؛ همان گونه كه روش قرآن در ساير داستان هايش همين است.

افزون بر اين، اگر به گفته روايات، چنين قومي در بني اسرائيل وجود داشت و معاصر حزقيل پيغمبر7 بود، بايد تورات، داستان هاي حزقيل7 را نقل مي كرد. پس معلوم مي شود اين گونه روايات، از اسرائيلياتي است كه به دست پليد يهود، جعل و به منظور بي اعتبار كردن احاديث صحيح، داخل در روايات شده است.

همچنين مي دانيم كه انسان در دنيا يك بار زنده مي شود و يك بار مي ميرد؛ همچنان كه آيه: (لا يَذُوقُونَ فِيهَا

ص:29

الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى) (1) بر اين معنا دلالت دارد. پس آيه شريفه در مقام مثل زدن است و مراد از آن، مجسم نمودن وضع قومي است كه دشمني نيرومند بر آنان حمله ور شده و ذليلشان كرده است و هر كاري دلش مي خواهد، مي كند. اين مردم ذليل نيز با اينكه هزاران نفر بودند از استقلال خود دفاع نكردند و با اينكه مي توانستند هركاري انجام دهند، به علت ترس از مرگ، از سرزمين خود فراري شدند.

خداي سبحان به ايشان مي فرمايد كه به مرگ ذلت و جهل بميريد؛ زيرا ذلت و جهل نوعي مرگ است؛ همچنان كه علم، غيرت و نپذيرفتن ظلم، نوعي حيات به شمار مي آيد. خداوند در قرآن مي فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ) (انفال: 24)

اي كساني كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد، هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي خواند كه شما را حيات مي بخشد.

و نيز مي فرمايد:

(أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها) (انعام: 122)

آيا كسي كه مرده بود، سپس او را زنده اش كرديم و


1- 1. «مرگ را نمي چشند مگر همان مرگ اول را». دخان: 56

ص:30

نوري برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسي است كه در تاريكي هاست و از آن خارج نمي شود.

در نتيجه، اين هزاران نفر به ذلت زير چكمه هاي دشمن مي ميرند و همچنان مرده مي مانند تا آنكه خداي سبحان روحيه قيام و دفاع را به آنان القا مي كند و همين مردگان، قيام مي كنند و حقوق از دست رفته خود را مي طلبند و در آخر استقلال مي يابند. در واقع، اينها كه خدا زنده شان كرده است، هرچند مي توانند غيرآنهايي باشند كه خدا آنها را دچار مرگ ذلت بار كرده بود، ولي همگي يك امت به حساب مي آيند؛ به گونه اي كه مي توان گفت آنان در دوره اي مرده بودند و در دوره اي ديگر زنده شدند. در قرآن كريم نيز خداوند برخي اقوام را واحد خوانده است، با اينكه اشخاص آن مختلف اند؛ مانند آيه: (وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ)(1) كه اولين و آخرين بني اسرائيل را يك قوم دانسته است و به آخرين ايشان مي فرمايد: «ما شما را از فرعون نجات داديم، با اينكه اولين ايشان را نجات داده بود». همچنين مانند آيه: (ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ)(2). پرواضح است كه اگر نظريه ما درباره اين آيه درست


1- 1. «[به خاطر بياوريد] زماني را كه از [چنگال] فرعونيان نجاتتان بخشيديم». اعراف: 141
2- 2. «سپس شما را پس از مرگتان، حيات بخشيديم». بقره: 56

ص:31

نباشد، ارتباط آيه كه در مقام مثل زدن است، با آيات بعدش كه درباره قتال است، برقرار نمي شود.

پاسخ علامه طباطبايي= به اين نظريه

اين گفتار زماني پذيرفته است كه اولاً يا به طور كلي معجزات و خوارق عادات را منكر شويم، يا بعضي از روش هاي آن، مانند مرده زنده كردن را نپذيريم كه ما در بحث معجزه آن را اثبات كرديم. افزون بر اينكه خود قرآن ظهور در اين دارد كه مرده زنده كردن و امثال آن را ثابت كرده است. حتي به فرض اينكه ما نتوانيم معجزه را از راه عقل ثابت كنيم، هيچ مسلماني نمي تواند ظهور قرآن را در اثبات آن انكار كند.

ثانياً صاحب اين نظريه مي خواهد ادعاي خود را كه قرآن دلالت دارد بيش از يك زندگي در دنيا ممكن نيست، ثابت كند؛ همچنان كه در مقام اثبات هم به آيه (لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى) (دخان: 56) و... استدلال كرده است.

ولي او هرگز نمي تواند چنين ادعايي را ثابت كند. بلكه تمامي آياتي كه دلالت بر احياي مردگان دارد، مانند آيات مربوط به داستان ابراهيم، موسي، عيسي و عزير، دلالتش به گونه اي است كه انكارپذير نيست. افزون بر اينكه اگر در وسط حيات دنيايي، مرگي اتفاق بيفتد، دو حيات

ص:32

محسوب نمي شود؛ همچنان كه اين معنا به طور آشكار از داستان عزير كه پس از زنده شدن مدت ها از مرگ خود بي خبر بود، استفاده مي شود؛ چون عزير معتقد بود كه يك بار به دنيا مي آيد و يك بار هم مي ميرد.

اما آن دو آيه اي كه به آنها استدلال كرده بود، هيچ دلالتي بر مدعايش ندارد و تنها بر نوعي از حيات دلالت مي كند. مي خواهد بفرمايد زندگي اهل بهشت يك نوع زندگي اي است كه مرگ در پي ندارد و با زندگي دنيايي فرق دارد.

ثالثاً اينكه گفت: «اگر اين آيه مربوط به سرگذشت قوم معيّني بود، بايد نام آن قوم را مي برد و پيامبر آن قوم را معيّن مي كرد»، درست نيست؛ براي اينكه وجوه بلاغت همه جا يك جور نيست. بلكه گاهي بلاغت اقتضا مي كند كه كلام طولاني شود و جزئيات واقعه ذكر شود، و جايي ديگر اقتضاي كوتاه گويي و حذف جزئيات را دارد. نظائر اين آيه، در قرآن هست؛ مانند آيات:

(قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ * النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ * إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ * وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ) (بروج: 4_7)

مرگ بر [شكنجه گران و] صاحبان حفره هاي [آتش] آتشي عظيم و شعله ور! هنگامي كه كنار آن نشسته بودند و آنچه را با مؤمنان انجام مي دادند، تماشا مي كردند.

ص:33

(وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ) (اعراف: 181)

و از آنان كه ما آفريديم، گروهي به سوي حق، هدايت مي كنند و با آن اجراي عدالت مي نمايند.

ملاحظه مي كنيد خداوند نام اين دو قوم را نبرده است.

مترجم: [و مانند تمامي آياتي كه به اتفاق شيعه و سني در فضائل اميرمؤمنان و جايگاه آن جناب از قبيل ليلةالمبيت، غديرخم، خيبر، نذر، صدقه انگشتر، تطهير و امثال آن نازل شده، كه در هيچ يك از آنها نام آن جناب نيامده است].

رابعاً اينكه گفت: اگر آيه را حمل بر تمثيل نكنيم ارتباطش با آيات بعد، از نظر معنا درست نمي شود، صحيح نيست؛ براي اينكه همه مي دانيم آيات قرآن به تدريج نازل شده است و ديگر احتياج نداريم كه با زحمت بين آنها ارتباط برقرار كنيم. بلكه بعضي از آيات قرآن هست كه به يكديگر مربوط، و ارتباطشان روشن است كه شأن كلام بليغ هم همين است.

پس حق مطلب اين شد كه ظاهر آيه مورد بحث مي رساند كه در مقام بيان يك سرگذشت است. اي كاش از اين مفسر مي پرسيديم اين چه بلاغتي است كه گوينده اي، كلامي بگويد كه ظهور در قصه و واقعه اي دارد ولي منظورش، معناي ظاهري آن نباشد. بلكه يك معناي

ص:34

خيالي و خالي از حقيقت باشد كه براي تمثيل در قالب يك قصه ريخته شده است.

افزون بر اينكه شيوه قرآن كريم همواره بر اين است كه مثال را طوري بيان مي كند كه از غيرمثال مشخص باشد؛ همچنان كه مي فرمايد: (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا) (جمعه: 5)، (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي) (بقره: 17)، (إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا)

(يونس: 24) و... كه در همه آنها كلمه مثل را مي آورد تا از قصه مشخص باشد.

آيه دوم: (بقره: 55 و 56)

(وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ * ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

و [نيز به خاطر بياوريد] هنگامي را كه گفتيد: «اي موسي! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا [با چشم خود] ببينيم». پس صاعقه شما را گرفت؛ درحالي كه تماشا مي كرديد. سپس شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم شايد شكرگزاري كنيد.

با توجه به آيه (وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا...) (اعراف: 155) حضرت موسي7 يك گروه هفتاد نفري را انتخاب كرد و همراه خويش به ميقات (وعده گاهشان در كوه طور) برد. آنها به حضرت موسي

ص:35

گفتند كه اگر مي خواهد به گفتار او ايمان آورند، بايد خدا را به آنها نشان دهد تا خدا را آشكارا و با چشم ظاهر ببينند. اما چنين درخواستي غيرمعقول بود؛ زيرا محال است كه خداوند با چشم ظاهر مشاهده شود. به دنبال اين درخواست ناروا، صاعقه خيره كننده اي بر كوه خورد كه همه از مشاهده آن به زمين افتادند. اما نعمت خدا شامل حال آنها شد و دوباره زنده شدند؛ همان طور كه در آيه 56 سوره بقره بدان اشاره مي كند: «سپس شما را پس از مرگتان، حيات بخشيديم، شايد شكرگزاري كنيد». (1)

اين آيه نيز آشكارا بر حيات مجدد هفتاد نفر از بني اسرائيل و رجعت آنها به دنيا دلالت دارد. مرحوم طبرسي مي نويسد: واستدل قوم من أصحابنا بهذه الآية على جوازالرجعة. (2)

گروهي از اصحاب ما براي جواز رجعت به اين آيه استدلال كرده اند.

آيه سوم: (بقره: 259)

(أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ


1- 1. تفسير نمونه، ناصر مكار شيرازي، ج1، صص174و 175؛ جامع البيان، ج1، صص417 و 418؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص97؛ الدرالمنثور، ج1، ص70.
2- 1. مجمع البيان، ج1 و 2، ص115.

ص:36

مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ)

يا همانند كسي كه از كنار يك آبادي [ويران شده] عبور كرد؛ درحالي كه ديوارهاي آن به روي سقف هايش فرو ريخته بود [و اهل آن همگي مرده بودند، او با خود] گفت: «چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مي كند؟». [در اين هنگام] خدا او را يكصد سال ميراند. سپس زنده كرد و به او گفت: «چقدر درنگ كردي؟» گفت: «يك روز يا بخشي از يك روز». فرمود: «بلكه يكصد سال درنگ كردي! نگاه كن به غذا و نوشيدني خود كه هيچ گونه تغييري نيافته است [پس بدان خدا بر همه چيز قادر است]. ولي به درازگوش خود نگاه كن [كه چگونه از هم متلاشي شده. آنچه مي بيني هم براي اطمينان خاطر توست و هم] براي اينكه تو را نشانه اي براي مردم [در مورد معاد] قرار دهيم. [اكنون] به استخوان ها[ي مركب سواري خود] نگاه كن كه چگونه آنها را برپا ساخته، به هم پيوند مي دهيم. سپس گوشت بر آنها مي پوشانيم». هنگامي كه [اين حقايق] بر او آشكار شد، گفت: «مي دانم خدا بر هر چيزي تواناست».

اين آيه به سرگذشت كسي اشاره مي كند كه در اثناي

ص:37

سفر خود، درحالي كه بر چارپايي سوار بود و توشه اي همراه داشت، از كنار يك آبادي ويران شده گذشت. آن آبادي به شكل وحشتناكي در هم ريخته و ويران شده بود و اجساد و استخوان هاي پوسيده ساكنان آن نيز به چشم مي خورد. هنگامي كه وي اين منظره وحشتزا را ديد، گفت: «چگونه خداوند اين مردگان را زنده مي كند؟» البته اين سخن، از روي انكار و ترديد نبود، بلكه از تعجب بود؛ زيرا قراين موجود در آيه نشان مي دهد كه او يكي از پيامبران بود و در ذيل آيه هم مي خوانيم كه خداوند با او سخن گفت. مشهور اين است كه وي «عزير» بود. در حديثي از امام صادق7 نيز اين موضوع تأييد شده است.در اين هنگام خداوند جان او را گرفت و يكصد سال بعد او را زنده كرد و از وي پرسيد چقدر در اين بيابان بوده اي؟ او كه خيال مي كرد اندك زماني در آنجا بوده است، فوري پاسخ داد كه يك روز يا كمتر از آن. به او خطاب شد كه يكصد سال در اينجا بوده اي. اكنون به غذا و آشاميدني خود نظري كن و ببين چگونه در طول اين مدت، به فرمان خدا، هيچ تغييري نكرده است. ولي براي اينكه بداني يكصد سال از مرگ تو گذشته است، نگاهي به مركب سواري خود كن كه برخلاف غذا و نوشيدني ات، متلاشي، و طبق قوانين طبيعي، اجزايش پراكنده شده است. سپس بنگر كه چگونه اجزاي پراكنده

ص:38

آن را جمع كرده و زنده مي كنيم. او هنگامي كه اين منظره را ديد، گفت مي دانم كه خداوند بر هر چيزي تواناست؛ يعني هم اكنون آرامش خاطر يافتم و مسئله رستاخيز مردگان در نظر من شكل حسي به خود گرفت. (1)

نتيجه گيري

از اين سه آيه و آيات ديگري از اين قبيل، استفاده مي شود كه رجعت امري ممكن است؛ زيرا در امت هاي گذشته بارها اتفاق افتاده است. چگونه ممكن است كسي قرآن را كتابي آسماني بداند و با اين همه آيات روشن، امكان رجعت را انكار كند. در واقع، رجعت چيزي جز بازگشت به حيات، پس از مرگ نيست. رجعت نمونه كوچكي از رستاخيز در اين جهان كوچك است. كسي كه رستاخيز را در آن مقياس وسيعش مي پذيرد، چگونه مي تواند مسئله رجعت را باطل بداند يا آن را مسخره كند يا همچون «احمدامين مصري» در كتاب «فجرالاسلام» بگويد:

اليهودية ظهرت بالتشيع بالقول بالرجعة.

آيين يهود در مذهب شيعه، به دليل اعتقاد به رجعت ظهور كرده است.

به راستي! چه فرقي ميان اين گفتار احمدامين و تعجب


1- 1. تفسير نمونه، ج2، ص218، با اندكي تغيير.

ص:39

و انكار اعراب جاهليت مقابل معاد جسماني است. (1)

در ضمن، روايات بسياري دلالت دارد بر اينكه هرچه در امت هاي پيشين اتفاق افتاده است، در امت اسلام هم واقع مي شود. «شيخ حر عاملي» در اين باره 26 روايت نقل مي كند و در پايان مي نويسد كه در اين زمينه احاديث از شيعه و سني بسيار، و در حد تواتر است. (2)

در اين نوشتار سه نمونه از اين روايات را ذكر مي كنيم:

1. پيامبر9 فرمود:يَكوُنُ فِي هَذِه الأُمّةِ كُلُّ ما كَانَ فِي بَني اسرائيلَ حَذْوَ النَّعلِ بالنَّعلِ وَالقَذَّةِ بالقَذّةِ. (3)

هر اتفاقي كه در بني اسرائيل رخ داده، بدون ذره اي كم و زياد در اين امت هم رخ مي دهد.

همين مضمون را مي توان در منابع متعددي از اهل سنت مشاهده كرد. (4)

2. شيخ صدوق نيز در كتاب «كمال الدين» به سند صحيح از پيامبر9 نقل مي كند كه فرمود:

كُلُّما كَانَ فِي الأُممِ السَّالِفَةِ يَكُونُ مِثلُه فِي هَذِه الأُمَّةِ حَذْوَ


1- 1. تفسير نمونه، ج15، ص558.
2- 2. الايقاظ من الهجعه، ترجمه احمد جنتي، صص98 _ 111.
3- 1. همان، ص99، با تغيير مختصر، به نقل از: من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، باب فرض الصلاة.
4- 2. ر.ك: سنن ترمذي، ج4، ص135؛ كنزالعمال، ج1، صص183 و 211؛ المعجم الكبير، ج17، ص13و... .

ص:40

النَّعلِ بِالنَّعلِ وَالقَذَّةِ بالقَذّةِ. (1)

آنچه در امت هاي سابق اتفاق افتاده، بدون كم و زياد، در اين امت هم واقع مي شود.

3. مرحوم صدوق از «تميم بن عبدالله بن تميم القرشي» از پدرش (عبدالله بن تميم) از «احمد بن علي الانصاري» از «حسن بن جهم» از حضرت رضا7، در حديثي طولاني، نقل مي كند كه مأمون از آن جناب پرسيد: «اي ابو الحسن! درباره رجعت چه نظري داري؟» حضرت فرمود:إنّها لحقّ قد كانت في الأمم السالفة و نطق بها القرآن و قد قال رسول الله9: يَكوُنُ فِي هَذِه الأُمَّةِ كُلُّ ما كَانَ فِي الأُمَمِ السّالفَةِ حَذْوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ والقذة بالقذة... (2)

حق است، به شهادت قرآن در امت هاي سابق بوده است و در اين امت هم خواهد بود؛ زيرا پيغمبر فرمود: هرچه در ساير امت ها بوده است، بدون ذره اي كم و زياد در اين امت هم رخ مي دهد...

با ضميمه كردن اين قبيل روايات به آياتي كه بر وقوع رجعت در امت هاي گذشته دلالت داشت، نتيجه مي گيريم كه وقوع رجعت در امت اسلامي هم، امري مسلّم و انكارناپذير است.

2. آيات مربوط به رجعت در آخرالزمان


1- 3. الايقاظ من الهجعه، ص99.
2- 1. عيون اخبار الرضا، باب 46، ص201.

ص:41

2. آيات مربوط به رجعت در آخرالزمان

آيه اول: (غافر: 11)

(قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ) (غافر: 11)

آنها (كافران) مي گويند: «پروردگارا! ما را دوبار ميراندي و دوبار زنده كردي. اكنون به گناهان خود معترفيم. آيا

راهي براي خارج شدن [از دوزخ] وجود دارد؟»

آيه كريمه از دو احيا (زنده كردن) و دو اماته (ميراندن) سخن مي گويد. درباره مراد از دو بار زنده كردن و دو بار ميراندن، چهار وجه درخور ذكر است:

يك _ منظور از دو بار ميراندن، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است و مراد از دو مرتبه احيا، احياي برزخي و احياي در قيامت است. علامه طباطبايي در ذيل اين آيه مي نويسد:

والمراد بقولهم (أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ)، كما قيل، الإماتة عن الحياة الدنيا و الإحياء للبرزخ ثم الإماتة عن البرزخ و الإحياء للحساب يوم القيامة فالآية تشير إلى الإماتة بعد الحياة الدنيا و الإماتة بعد الحياة البرزخية و إلى الإحياء في البرزخ و الإحياء ليوم القيامة ولولا الحياة البرزخية لم تتحقق الإماتة الثانية، لأنّ كلاً من الإماتة والإحياء يتوقف على سبق خلافه. (1)


1- 1. الميزان، ج17، ص313.

ص:42

منظور از قول كفار كه مي گويند: «خدايا، ما را دو بار ميراندي و دو بار زنده كردي» آن طور كه گفته شده، ميراندن از حيات دنيوي و زنده كردن در برزخ، سپس ميراندن از حيات برزخي و زنده كردن در قيامت براي حساب است. پس آيه اشاره دارد به ميراندن بعد از

حيات دنيوي و ميراندن پس از حيات برزخي و به احيا در برزخ و احيا در قيامت. چنانچه حيات برزخي نباشد، ديگر ميراندن دوم (اماته برزخي) هم محقق نخواهد شد؛ زيرا صدق هر يك از اماته و احيا متوقف است بر تقدم مخالف خويش؛ يعني تا حيات قبلي نباشد، ميراندن معنا ندارد و همين گونه است احيا.

علامه طباطبايي همين وجه را در تفسير آيه تقويت مي كند. در تفسير نمونه نيز بعد از ذكر سه وجه، همين وجه مناسب تر دانسته شده است. (1)

در نقد و بررسي اين وجه مي توان گفت:

اوّلاً، اين وجه متوقف است بر حيات برزخي؛ به اين معنا كه بعد از مردن انسان و جدايي روح از بدن، دوباره انسان در برزخ زنده شود تا آنكه اماته دوم بعد از آن معنا پيدا كند؛ همان طور كه در كلام مرحوم علامه طباطبايي آمده است: «و لولا الحياة البرزخية لم تتحقق الإماتة الثانية». اما مسلّم است بعد از مرگ انسان، روح در عالم برزخ باقي


1- 1. تفسير نمونه، ج20، صص43 _ 45.

ص:43

است و با قطع تعلق روح از بدن، دامنه اطلاعاتش گسترده تر مي شود و بسياري از چيزهايي را كه در اين عالم نمي ديده است، اكنون مي بيند. اما در مورد اينكه روح دوباره در عالم برزخ به جسم برگردد و زنده

شود، برهان محكمي نداريم. مراد از حيات برزخي نيز همان بقاي روح بعد از مرگ و گسترده شدن شناخت او بعد از رفع حجاب بدن است كه بر چنين حياتي، احيا صدق نمي كند.

ثانياً، اگر مراد از حيات برزخيه در كلام علامه طباطبايي، همان بقاي روح در عالم برزخ باشد، مي گوييم: آنچه از ظاهر لفظ «اماته» و «احيا» با توجه به غالب موارد استعمال آن دو استفاده مي شود اين است كه اماته به معناي جدا كردن روح از بدن، و احيا به معناي دميدن روح در جسم است. اما نسبت دادن اماته و احيا به خود روح با قطع نظر از بدن، خلاف ظاهر است و نياز به قرينه دارد؛ مانند قول خداوند متعال كه مي فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ) (انفال: 24)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي خواند كه شما را حيات مي بخشد.

خطاب آيه به مؤمناني است كه زنده اند و دعوت به برنامه حياتبخش در آيه، قرينه است بر اينكه مراد از احيا

ص:44

در آيه، دميدن روح در بدن نيست. در نتيجه تفسير دو احيا و دو اماته طبق وجه اول، خلاف ظاهر به نظر مي رسد و در آيه مورد بحث، قرينه برخلاف ظاهر نداريم.

دو _ منظور از دو حيات، زنده شدن در قبر براي پاره اي از سؤالات و زنده شدن در قيامت است و منظور از دو مرگ، مرگ در پايان عمر و مرگ در قبر است. ازاين رو جمعي از مفسران، اين آيه را دليل بر حيات موقت در قبر دانسته اند. (1) بنابراين وجه، انسان پس از مدتي زنده شدن در قبر، دوباره مي ميرد؛ به خلاف وجه اول كه تا پايان برزخ زنده است سپس مي ميرد.

اشكال اين وجه آن است كه ما برهان محكمي بر دميده شدن روح در بدن در عالم برزخ قبل از قيامت نداريم و همچنين اين گونه زنده شدن در عالم برزخ از ضروريات هم نيست.

سه _ منظور از مرگ نخستين، مرگ قبل از حيات انسان در دنياست؛ چرا كه پيش از حيات دنيوي خاك بود. بنابراين زندگي اول نيز زندگي دنيوي است و مرگ دوم در پايان اين دنياست و حيات دوم در رستاخيز. (2)

نقد واضح بر اين وجه اين است كه به حالت ابتدايي انسان قبل از حيات دنيوي، اماته (ميراندن) اطلاق


1- 1. تفسير نمونه، ج20، ص44.
2- 2. همان، با اندكي تغيير.

ص:45

نمي شود؛ اگرچه موت بر آن اطلاق مي گردد. در اين آيه لفظ اماته آمده است و عنوان «اماته» در جايي صادق است كه مسبوق به حيات باشد.

چهار _ منظور از اماته و احيا، با توجه به اكثر موارد استعمال آن دو به ويژه لفظ احيا، دو بار ميراندن و دو بار زنده كردن همين جسم است. اين وجه با ظاهر اين دو لفظ سازگار است. با توجه به اينكه هيچ يك از اشكالات سابق بر اين وجه وارد نيست و از طرفي بهترين دليل رجعت مي باشد، بنابراين منظور از ميراندن اول، همان پايان عمر دنيوي انسان به هنگام مرگ اوست. در نتيجه احياي اول، هنگام رجعت است كه خداوند عده اي را زنده مي كند و به دنيا برمي گرداند. ميراندن دوم نيز در همين دنيا پس از رجعت است و زنده كردن دوم، در قيامت و به هنگام زنده شدن همه انسان هاست.

«شيخ حر عاملي» (1) و «علامه مجلسي» (2) همين وجه را پذيرفته اند. «علي بن ابراهيم» نيز در «تفسير قمي» به استناد روايتي از امام صادق7، اين آيه را درباره رجعت دانسته است. (3)

در تفسير برهان هم اين گونه آمده است:


1- 1. الايقاظ من الهجعه، ص56.
2- 2. بحارالانوار، ج53، ص137.
3- 3. تفسير القمي، ج2، ص227.

ص:46

رجعة المعاصر: عن الحسن بن محبوب عن محمدبن سلام عن أبي جعفر7 في قوله تعالى (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ

إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ)، قال: هو خاص لأقوام في الرجعة بعد الموت فتجرى في القيامة: (فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ). و

محدث بحراني با سند فوق از امام باقر7 درباره اين آيه نقل مي كند كه مخصوص اقوامي است كه بعد از مرگ برمي گردند و آيه مربوط به قيامت، اين است: (فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).(1) (2)

آيه دوم: (نمل: 83)

(وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ)

[به خاطر آور] روزي را كه ما از هر امتي، گروهي را از كساني كه آيات ما را تكذيب مي كردند، محشور مي كنيم و آنها را نگه مي داريم [تا به يكديگر ملحق شوند].

از اين آيه به طور روشن استفاده مي شود كه اين حشر براي عده اي خاص است؛ زيرا مي فرمايد: «از هر امتي، گروهي را زنده مي كنيم». بنابراين منظور آيه، زنده شدن


1- 1. مؤمنون: 41.
2- 2. البرهان في تفسير القرآن، سيد هاشم بحراني، ج7، صص14و 15.

ص:47

انسان ها در قيامت نيست؛ چون حشر در قيامت، همگاني است؛ همان گونه كه آيه ديگري به اين حشر فراگير دلالت دارد:

(وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَ_رْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً) (كهف: 47)

و روزي را ]به خاطر بياور[ كه كوه ها را به حركت در آوريم و زمين را آشكار ]و هموار[ مي بيني و همه مردم را محشور مي كنيم و احدي از ايشان را فروگذار نخواهيم كرد.

علامه طباطبايي در تفسير آيه 83 سوره نمل مي نويسد:

و ظاهر الآية أن هذا الحشر في غير يوم القيامة لأنّه حش_ر للبعض من كل أمة لا لجميعهم و قد قال الله تعالى في صفة الحشر يوم القيامة: (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً). (1)

ظاهر اين است كه اين حشر مربوط به حشر در قيامت نيست؛ زيرا اين حشرِ بعض از هر امت است، نه جميع امت ها و درباره حشر همگاني قيامت خداوند فرموده است: «همه را محشور مي كنيم و كسي را به جاي نمي گذاريم».

مرحوم طبرسي هم مي نويسد كه معتقدان به رجعت به اين آيه استدلال كرده اند و آن گاه كيفيت استدلال را نيز


1- 1. الميزان، ج15، ص397.

ص:48

بيان مي كند. (1)

همچنين در تفسير القمي روايتي ذكر شده، كه اين آيه را دليل بر رجعت دانسته است:

عن أبي عبدالله7 قال: ما يَقولُ النَّاسُ فِي هَذِه الآيةِ (وَ يَوْمَ نَحْشُ_رُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً)، قلتُ: يَقولُون إنَّه فِي القِيامَةِ. قَالَ: لَيسَ كَما يَقولُون. إنَّها فِي الرَّجعَةِ، أيَحشُرُ اللهُ فِي القِيامَةِ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوجاً وَيَدعُ الباقِينَ إنّما آيَةُ القِيامَةِ قولُهُ (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً). (2)

امام صادق7 فرمود: مردم درباره اين آيه (يَوْمَ نَحْشُ_رُ...)؛ «روزي كه از هر امتي، گروهي را برمي انگيزيم» چه مي گويند؟ پاسخ دادم مي گويند اين آيه درباره قيامت است. حضرت فرمود: «آن گونه نيست كه مردم مي گويند. اين آيه درباره رجعت است. مگر خداوند در قيامت از هر امتي، عده اي را محشور مي كند و بقيه را مي گذارد و زنده نمي كند. همانا كه آيه مربوط به قيامت، آيه (وحَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً) است.

با توجه به دلالت آشكار آيه و به ويژه روايت تفسير قمي و قول كساني كه آيه را مربوط به قيامت دانسته اند، روشن مي شود كه يكي از محكم ترين ادله رجعت، همين آيه است.


1- 2. مجمع البيان، ج7 و 8، ص234.
2- 1. به نقل از: تفسير القمي، ج1، ص24؛ بحارالانوار، ج53، ص609؛ تفسير برهان، ج6، ص36.

ص:49

آيه سوم: (غافر: 51)

(إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ)

ما به يقين پيامبران خود و كساني را كه ايمان آورده اند، در زندگي دنيا و [در آخرت] روزي كه گواهان به پا مي خيزند، ياري مي دهيم.

در سوره صافات هم آمده است:

(وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ) (صافات: 171- 173)

وعده قطعي ما درباره بندگان فرستاده شده ما از پيش مسلّم شده كه آنان ياري شدگانند و لشكر ما پيروزند.

وقتي كه آيه سوره غافر را كنار اين آيه از سوره صافات ملاحظه مي كنيم، مي بينيم كه در هر دو آيه، خداوند وعده مؤكدي بر ياري و پيروزي پيامبران خويش داده است. البته در سوره غافر، ياري مؤمنان را هم اضافه كرده است.

چند نكته

1. از آيات (لَنَنْصُ_رُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا) و (إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ) استفاده مي شود كه نصرت الهي، همه رسولان و مؤمنان را فرا مي گيرد. بنابراين اگر حتي در يك مورد

ص:50

هم اين وعده صورت نگيرد، با شمول آيه سازگار نخواهد بود. علامه طباطبايي در اين باره مي گويد:

والآية وعد نوعي لا وعد شخصي لكل واحد شخص_ي منهم في كل واقعة شخصيّة. (1)

آيه كريمه، وعده نوعي است به نوع انبيا؛ نه آنكه به فردفرد انبيا در هر واقعه اي كه پيش مي آيد، وعده نصرت داده باشد.

بنابراين همان طور كه علامه طباطبايي گفته است: مراد آيه، نوع وقايع است نه فردفرد وقايع؛ زيرا اين گونه نيست كه در هر واقعه اي، مثل سنگ زدن به پيامبر9 و ريختن خاكستر بر سر ايشان، آن حضرت بر كفار غلبه ظاهري يافته باشد.

البته درباره افراد انبيا، ما كلام علامه= را در اين قسمت نمي پذيريم؛ زيرا با توجه به روايات در تفسير آيه، لزومي ندارد كه حمل بر نوع انبيا شود و از ظهور عنوان «رسلنا» در عموم و شمول همه انبيا دست برداريم.

2. منظور از وعده نصرت الهي كه در دو كلمه (لَنَنْصُ_رُ) و (الْمَنْصُورُونَ) جلوه گر شده است، چيست؟

طبرسي در تفسير آيه (إِنَّا لَنَنْصُرُ...) مي نويسد:

أي ننصرهم بوجوه النص_ر فإنّ النص_ر قد يكون بالحجّة و يكون أيضاً بالغلبة في المحاربة و ذلك بحسب ما تقتضيه


1- 1. الميزان، ج17، ص337.

ص:51

الحكمه و يعلمه سبحانه من المصلحة و يكون أيضاً بالألطاف و التأييد و تقوية القلب و يكون باهلاك العدو. (1)

ما آنان را با انواع راه ها كمك مي كنيم (به صورت هاي مختلف آنها را ياري مي كنيم): گاهي به وسيله برهان آنها را ياري مي كنيم [در مقام استدلال كه منطق و برهان پيامبران بر منطق خصم غالب مي شود] و زماني نيز نصرت الهي در ميدان جنگ به واسطه غلبه [بر دشمن] است كه همه اين نصرت ها به مقتضاي حكمت و مصلحتي است كه خداوند سبحان به آن عالم است و گاهي نيز نصرت الهي به وسيله الطاف و تأييد و نيرو بخشيدن به قلب انجام مي شود و گاهي هم با نابود كردن دشمن صورت مي گيرد.

بنابراين اگرچه نصرت، صورت هاي مختلفي دارد، اما لفظ «نصر» وقتي كه در قالب دو كلمه (لَنَنْصُ_رُ) و (الْمَنْصُورُونَ) به صورت وعده الهي جلوه كند، در غلبه بر دشمن در ميدان نبرد يا هلاكت دشمن به وسيله عذاب الهي و پيروزي (منصور) ظهور دارد؛ مانند آيات زير كه خداوند مي فرمايد:

(لَقَدْ نَص_َرَكُمُ اللهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ) (توبه: 25)


1- 1. مجمع البيان، ج7 و 8، ص525.

ص:52

خداوند شما را در مواضع بسياري ياري كرد [و بر دشمن پيروز شديد] و در روز حنين [نيز ياري كرد] در آن هنگام كه فزوني جمعيتتان شما را مغرور ساخت. ولي [اين فزوني جمعيت] مشكلي را از شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد. سپس پشت [به دشمن] كرده، فرار كرديد.

همچنين خداوند مي فرمايد:

(فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ) (قمر: 10)

او (حضرت نوح) به پيشگاه پروردگار عرضه داشت: من مغلوب [اين قوم] شده ام. پس [مرا] ياري كن.

پس از اين آيه، آيات بعد جريان طوفان و غرق شدن ستمگران قوم نوح را بيان مي كند. خلاصه آنكه ظهور ابتدايي «نصر» در اين دو معناست و حمل كردن وعده نصرت بر نصرتِ در مقام اقامه حجت و برهان، از فهم و ظهور عرفي به دور است؛ مگر آنكه قرينه اي وجود داشته باشد. ازاين رو وقتي عنوان «امام منصور» بر حضرت مهدي[ اطلاق مي شود، در غلبه بر دشمنان و نابودي آنها ظهور دارد.

نتيجه گيري

با توجه به نكات مذكور، خداوند در اين آيات، نصرت را به صورت غلبه بر دشمنان در جنگ يا هلاكت دشمنان با عذاب دنيوي، به پيامبران و مؤمنان وعده داده است. از

ص:53

طرفي نيز در تاريخ مي بينيم كه اين وعده نه تنها درباره بسياري از پيامبران و مؤمنان تحقق پيدا نكرده است، بلكه بسياري از آنها به دست دشمنان به شهادت رسيده اند. بنابراين براي تحقق اين وعده الهي، بايد بازگشتي به دنيا صورت گيرد تا در همين دنيا نصرت الهي درباره رسولان و مؤمنان محقق شود و شمشير انتقام الهي بر فرق ستمگران فرود آيد؛ همان طور كه با دقت نظر در رواياتي كه در تفسير اين آيه وجود دارد، همين معنا به وضوح برداشت مي شود؛ براي نمونه به چند روايت اشاره مي كنيم:

1. علي بن ابراهيم از جميل نقل مي كند كه من آيه (إِنَّا لَنَنْصُ_رُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ) را براي امام صادق7 خواندم. حضرت فرمود:

ذلك وَاللهِ فِي الرَّجعةِ أمَا عَلِمتَ أنَّ أنبياءَ كَثيرةً لَمْ يُنصَ_روا فِي الدنيا و قُتِلوا و الأئمةَ من بعدهم قُتِلوا وَ لَمْ يُنصَ_روا ذلك فِي الرَّجعةِ. (1)

به خدا سوگند! آن (تحقق اين وعده الهي) در رجعت خواهد بود. آيا نمي داني كه بسياري از پيامبران بدون آنكه در دنيا ياري شوند، كشته شدند و پيشواياني بعد از انبيا نيز كشته شدند و ياري نشدند. آن (تحقق نصرت الهي در دنيا) در رجعت خواهد بود.


1- 1. تفسير القمي، ج2، ص230.

ص:54

همچنين «سعد بن عبدالله» از «احمد بن محمد بن عيسي»، عين اين روايت را نقل كرده است. (1)

2. ابن قولويه در كامل الزيارات از ابي بصير نقل مي كند كه امام باقر7 آيه كريمه (إِنَّا لَنَنْصُ_رُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ) را قرائت كرد و فرمود:

الحُسينُ بنُ عليٍّ مِنْهم وَ لَمْ يُنصَ_ر بَعدُ.

حسين بن علي از آنهاست (از كساني كه در آيه به آنها وعده نصرت داده شده است؛ در حالي كه آن حضرت كشته شد) اما هنوز ياري نشده است.

سپس فرمود:

وَ اللهِ لَقدْ قُتِلَ قَتلةُ الْحُسينِ7 وَ لَم يُطلَب بِدَمه بَعدُ. (2)

به خدا سوگند! كشندگان حسين7 كشته شدند، ولي هنوز خون حسين طلب نشده است (با اين حال هنوز انتقام خونش گرفته نشده است).

آيه چهارم: (آل عمران: 81)

(وَ إِذْ أَخَذَ اللهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ)

و [به خاطر بياوريد] هنگامي را كه خداوند از پيامبران


1- 1. تفسير برهان، ج7، ص30، به نقل از مختصر بصائرالدرجات، ص45.
2- 2. كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، باب 18، ح2.

ص:55

[و پيروان آنها]، پيمان مؤكّد گرفت كه هرگاه كتاب و دانش به شما دادم سپس پيامبري به سوي شما آمد كه با نشانه هايي كه نزد شماست، هماهنگ بود، به او ايمان بياوريد و او را ياري كنيد و فرمود: «آيا پذيرفتيد؟ و بر آن، با من پيمان مؤكّد بستيد؟» گفتند: «آري، پذيرفتيم». [خداوند به آنها] فرمود: «پس گواه باشيد و من [نيز] با شما از گواهانم».

بيشتر مفسران اين آيه را بر يك ميثاق عمومي حمل كرده اند كه از هر پيامبري براي پيامبر بعدي و ايمان به او و ياري اش گرفته مي شود. اما همان طور كه از روايات استفاده مي شود، منظور، ميثاق گرفتن از همه انبياي گذشته بر ايمان به پيامبر اسلام و نصرت او [و ياري وصي او] (1) است؛ زيرا اگر مراد، گرفتن ميثاق از هر پيامبري براي پيامبر بعدي و ياري او باشد، بعضي از پيامبران، پيامبر پس از خود را درك نكردند تا چه رسد به اينكه او را ياري كرده باشند. حال اگر گفته شود ياري امت پيامبر سابق منظور است و به يقين امت پيامبر سابق، پيامبر بعدي را درك كرده اند، هرچند پيامبرشان از دنيا رفته باشد، ما نيز مي گوييم چنين معنايي خلاف ظاهر آيه است؛ چون ظاهر آيه بر گرفتن ميثاق از خود پيامبران براي ياري از پيامبر بعدي دلالت دارد.


1- 1. طبق بعضي روايات.

ص:56

تفسير روايي آيه مذكور

1. فخر رازي در تفسير خود از حضرت علي7 نقل مي كند كه خداوند آدم و ساير انبيا را مبعوث نكرد مگر آنكه از آنها عهد و پيمان گرفت كه هرگاه محمد9 مبعوث شد، به او ايمان آورند و ياري اش كنند. (1)

2. علي بن ابراهيم از امام صادق7 نقل مي كند كه آن حضرت فرمود:

مَا بَعثَ اللهُ نَبيّاً مِنْ لَدُن آدمَ فَهَلُمَّ جَرّاً إلّا و يَرجِعُ إلَى الدُّنيا وَ يَنصُر أميرَالمؤمنينَ7 وَ هُوَ قَولَه (لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ) يَعني رسولَ الله9 وَ (لَتَنْصُرُنَّهُ) يَعني أميرَالمؤمنين7. (2)

از زمان حضرت آدم تاكنون خدا هيچ پيامبري را نفرستاده است جز اينكه به دنيا برمي گردد و اميرمؤمنان را ياري مي كند و تأويل آيه چنين است كه بايد به پيامبر ايمان آوريد و اميرمؤمنان را ياري كنيد.

3. «حسن بن سليمان» در رساله خود از ابوحمزه ثمالي از امام باقر7 نقل مي كند كه اميرمؤمنان7 فرمود:

إنّ اللهَ واحِدٌ أحَدٌ إلَى أنْ قالَ: وَ أخَذَ اللهُ مِيثاقَ الأنْبياءِ بِالإيْمانِ وَ النُّصْرَةِ لَنا و ذلك قَولُ اللهِ عزوجل: (وَ إِذْ أَخَذَ اللهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ


1- 1. تفسير كبير، فخر رازي، ج8، ص123.
2- 2. تفسير قمي، ج1، ص114.

ص:57

لَتَنْصُرُنَّهُ) يَعنى لَتؤمِنُنَّ بِمُحَمَّدٍ وَ وَصِيِّه وَ لَتن_صُرَنَّه وَ سَيَن_صُروَنه جَميعاً وَ إنَّ اللهَ أخَذَ مِيثاقي مَعَ مِيثاقِ مُحمّدٍ بِالنُّصرةِ بَعضنا لِبَعضٍٍ فَقدْ نَص_رتُ مُحَمّداً وَجَاهَدتُ بَينَ يَديهِ وَ قَتلتُ عَدُوَّه وَ وَفيتُ بِما أخَذَ عَلىَّ مِنَ الْعَهدِ وَ النُّصرةِ لِمُحمَّدٍ وَ لَمْ يَنصُرني أحد مِن أولياء الله وَرسُله وَذلك لما قبضهم الله إليه وسوف يَنصُ_روني وَ يَكونُ لِي ما بَينَ مَشرقِها إلَى مَغرِبها وَ سَيَبعثَهُم اللهُ مِن لَدنْ آدمَ إلَى مُحمّدٍ يَضرِبون بالسَّيفِ هَامَ الأمواتِ وَ الأَحياءِ جَميعاً فَيَا عَجَباً مِن أمواتٍ يَبعَثُهم اللهُ زُمرَةً بَعدَ زُمرةٍ قَد شَهَروا سُيوفَهُم يَض_رِبُون بِها هَامَ الجَبابرةِ وَ أتباعِهم حَتَّى ينُجِزَلَهم مَا وَعَدَهم فِي قَولِه (وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ...) وَ إنَّ لِي الكرّةَ بَعدَ الكرّةِ وَ الرَّجعةَ بَعدَ الرَّجعةِ وَ أنا صاحِبُ الكَرّاتِ وَ الرَّجعاتِ وَ صَاحِبُ الصَّولاتِ وَ النَقِماتِ وَ الدُّولاتِ الْعَجيباتِ وَ أنا دَابَّةُ الأرضِ وَ أنا صاحِبُ الْعَصا وَ المِيسَم. (1)

خدا يكتا و بي همتاست... از پيامبران پيمان گرفت كه به ما ايمان آورند و نصرتمان دهند؛ چنان كه مي فرمايد:

و [به خاطر بياوريد] هنگامي را كه خداوند از پيغمبران پيمان مؤكّد گرفت كه هرگاه كتاب و دانش به شما دادم سپس پيامبري به سوي شما آمد كه با نشانه هايي


1- 1. الايقاظ من الهجعه، صص364 _ 366.

ص:58

كه نزد شماست، هماهنگ بود، به او ايمان بياوريد و او را ياري كنيد.

يعني به محمد9 و وصي اش ايمان آريد و او را ياري كنيد. به زودي همه او را ياري مي كنند و نيز خداوند از من و پيامبر هم پيمان گرفت كه يكديگر را ياري كنيم. من نيز حضرت محمد9 را كمك كردم و پيش رويش جنگيدم و دشمنانش را كشتم و به آن عهد و نصرتي كه خداوند براي حضرت محمد9 از من گرفته بود، وفا كردم. اما هيچ يك از دوستان و پيغمبران خدا مرا كمك نكردند؛ زيرا قبلاً از دنيا رفته بودند. ولي بعداً مرا ياري خواهند كرد و سلطنت شرق و غرب برايم خواهد بود و خداوند همه را از آدم تا محمد زنده خواهد كرد و با شمشير بر سر [دشمنانم از] مردگان و زندگان مي زنند. پس شگفتا از مردگاني كه خداوند آنها را دسته دسته، زنده مي كند و آنان شمشيرهاي خويش را مي كشند و بر فرق ستمگران و پيروانشان مي زنند تا آنكه خداوند درباره آنان وعده اش را عملي كند كه فرمود: «خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند، وعده داده است كه به يقين خلافت روي زمين را به آنان خواهد داد». براي من بعد از هر رجعت، رجعتي است. من صاحب رجعت ها و حمله ها و انتقام ها و دولت ها و عجايبم. من جنبنده زمينم و صاحب عصا و آهن داغ زننده ام.

ص:59

آيه پنجم: (نمل: 82)

(وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ}

و هنگامي كه فرمان عذاب آنها رسد [و در آستانه رستاخيز قرار گيرند]، جنبنده اي را از زمين براي آنها خارج مي كنيم كه با آنان سخن مي گويد كه مردم به آيات ما يقين نمي آورند.

در اينجا دو عبارت (إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ) و (دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ) را تفسير و تبيين مي كنيم:

بررسي و تفسير جمله (إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ)

برخي اين عبارت را به معناي وجوب عذاب و وعيد دانسته، و برخي ديگر آن را به وضعيتي تفسير كرده اند كه درهاي رستگاري بسته مي شود تا آنجا كه مشركان نه خود رستگار مي شوند و نه مي توانند ديگران را رستگار كنند. بعضي ديگر، آن را به معناي «إذا غضب الله عليهم» گرفته اند و برخي معتقدند اين جمله به معناي نزول عذاب در آستانه قيامت است. (1)

علامه طباطبايي مي نويسد:

به مقتضاي سياق آيات، مرجع ضماير در (عَلَيْهِمْ)، (لَهُمْ) و (تُكَلِّمُهُمْ) مشركان اند و منظور از جمله


1- 1. مجمع البيان، ج7 و 8، ص233.

ص:60

(وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ) همانا «حق عليهم القول» است؛ يعني مصداق قول درباره آنها تحقق مي يابد و اين مصداق با توجه به آيه ديگر: (سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) (1) آيات خارق العاده اي غير از آيات عادي سماوي و ارضي خواهد بود؛ آياتي كه بينندگان و شنوندگان خود را به خضوع و ايمان وا مي دارد؛ درحالي كه از مشاهده اين همه آيات سماوي و ارضي به نحو مكرر متنبه نگرديده، و مؤمن نشده اند. از اين بيان معلوم گرديد كه ذيلآيه (أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ)، علت براي صدر آيه است و در اين صورت معناي آيه چنين مي شود كه چرا اين آيات خارق العاده واقع مي شود؟ چون كه آنها به آيات [عادي سماوي و ارضي] ايمان نياورده اند. (2)

برخي ديگر گفته اند:

منظور از (وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ) صدور فرمان خدا و مجازاتي است كه به آنها قول داده شده، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانه هاي آن است؛ نشانه هايي كه با مشاهده آن هر كسي خاضع و تسليم مي شود و يقين پيدا مي كند كه وعده هاي الهي حق بوده و قيامت نزديك


1- 2. به زودي نشانه هاي خود را در اطراف عالم و درون جانشان به آنها نشان مي دهيم تا براي آنان آشكار گردد كه او حق است. فصلت: 53
2- 1. الميزان، ج15، ص395.

ص:61

است و در آن حال درهاي توبه بسته مي شود؛ چرا كه ايمان در چنين شرايطي جنبه اضطراري خواهد داشت. (1)

بررسي و تفسير عبارت (دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ)

علامه طباطبايي در تفسير (دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ) مي نويسد:

اين جمله بيان كننده يكي از آيات خارق العاده اي است كه وعده آن در آيه (سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ) (فصلت: 53) آمده است و منظور از (أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ) يا زنده كردن پس از مرگ است يا چيزي نزديك به آن. اما دابة، موجود زنده اي را گويند كه در زمين حركت مي كند؛ خواه انسان باشد و خواه حيوان. امّا اگر انسان باشد، سخن گفتنش با مردم ديگر خارق العاده نخواهد بود. فقط خروج آن از زمين خارق العاده است و اما اگر حيوان باشد صحبت كردن او با مردم، مانند خروجش از زمين، هر دو خارق العاده خواهند بود. در قرآن آيه اي نيافتيم كه بتواند اين آيه را تفسير كند و روشن كند كه مراد از تكلم اين دابة چيست و صفات آن چگونه است و چطور از زمين خارج مي شود و به مردم چه مي گويد. سياق آيات بهترين گواه است بر اينكه مي خواسته به اجمال و به نحو سربسته از آن بگذرد. در نتيجه معناي آيه چنين مي شود كه وقتي كار مردم به آنجا رسيد كه به آيات


1- 2. تفسير نمونه، ج15، ص547.

ص:62

مشهوده ارضي و سماوي ايمان نياوردند و زمينه ايمان از طريق تفكر و انديشه و عبرت گرفتن از بين رفت، وقت آن فرا مي رسد كه آيات خارق العاده اي را كه به آنها وعده داده بوديم به آنها نشان دهيم تا آنكه به ناچار اعتراف به حق كنند. بنابراين از زمين جنبنده اي را خارج مي كنيم كه با آنها سخن مي گويد. (1)

در تفسير نمونه، پس از تعميم لفظ دابة به غيرانسان به استناد آيه 6 سوره هود: (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللهِ رِزْقُها)؛ «هيچ جنبنده اي در زمين نيست مگر اينكه روزي او برخداست» و آيه 61 سوره نحل و 22 سوره انفال، و پس از آنكه مي گويد قرآن درباره تطبيق اين كلمه (دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ) به طور سربسته از آن گذشته است، مي گويد:

سخنان مفسران و ديدگاه روايات را در دو تفسير مي توان خلاصه كرد:

1. گروهي آن را يك موجود جاندار و جنبنده غيرعادي از غيرجنس انسان با شكلي عجيب دانسته اند و براي آن عجايبي نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياست. اين جنبنده در آخر الزمان ظاهر مي شود و از كفر و ايمان سخن مي گويد و منافقان را رسوا مي سازد و بر آنها علامت مي نهد.

2. جمعي ديگر به پيروي از روايات متعددي كه در اين


1- 1. الميزان، ج15، ص396.

ص:63

زمينه وارد شده است، او را يك انسان مي دانند؛ يك انسان فوق العاده، يك انسان متحرك و جنبنده و فعال كه يكي از كارهاي اصلي اش جداساختن صفوف مسلمانان از منافقان و علامت گذاري آنهاست. حتي از پاره اي از روايات استفاده مي شود كه عصاي موسي و خاتم سليمان با اوست و مي دانيم عصاي موسي، رمز قدرت و اعجاز، و خاتم سليمان، رمز حكومت و سلطه الهي است. (1)

در حديثي كه «حذيفه» از پيامبر9 در توصيف (دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ) نقل كرده، آمده است:

لا يُدرِكُها طالِبٌ وَلا يَفوتها هارِبٌ فَتَسِمُ المُؤمِنَ بَينَ عَينَيهِ وَ تَكتُبُ بَينَ عَينَيه مُؤمِنٌ وَ تَسِمَ الْكافِرُ بَينَ عَينَيه وَ تَكتُبُ بَينَ عَينَيه كافِرٌ وَ مَعَها عَصا موسى وَ خاتَمُ سليمانَ. (2)

او به قدري نيرومند است كه نه كسي به او مي رسد و نه كسي مي تواند از دست او فرار كند. در پيشاني مؤمن علامت مي گذارد و مي نويسد مؤمن، و در پيشاني كافر علامت مي گذارد و مي نويسد كافر، و با او عصاي موسي و انگشتر سليمان است.

اما روايات متعددي، مصداق خارجي (دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ) را مشخص كرده، و آن را منطبق بر شخص حضرت


1- 1. تفسير نمونه، ج15، ص551.
2- 1. مجمع البيان، ج7 و 8، ص234.

ص:64

علي عليه السلام دانسته است. در اينجا به چند نمونه از اين روايات اشاره مي كنيم:

1. در تفسير علي بن ابراهيم آمده است كه امام صادق7 فرمود:

قالَ رَجلٌ لِعمارِ بنِ يَاسِرٍ: يَا أباالْيقظانِ آيَةٌ في كتابِ اللهِ قَد أفسَدَتْ قَلبِى وَ شَكَّكَتْنى قالَ عَمّار: وَ أيُّ آيةٍ هي قالَ: قَولُ اللهِ (وَإِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ) فأيُّ دابّةٍ هِي قَالَ عَمّارُ: وَاللهِ مَا أجَلِسُ وَ لا آكُلُ وَ لا أشرِبُ حَتَّى أُريكَها: فَجاءَ عَمّارُ مَعَ رَجُلٍ إلَى اَميرِالمؤمنين7 وَ هُو يَأكُل تَمْراً وَ زيداً فَقالَ لَه: يَا أبَا الْيقظانِ هَلُّمَ فَجَلَسَ عَمّارُ وَ أقبَلَ يَأكُلُ مَعَه فَتَعجَّبَ الرَّجُلُ مِنه فَلَمّا قامَ عَمّارُ قالَ لَه الرَّجلُ سُبحانَ اللهِ يَا أبَاالْيَقظانِ حَلَفْتَ أنّك لاَ تَأكُلُ وَ لا تَش_رِبُ وَ لاَ تَجلِسُ حَتَّى تُرينَيها قَالَ عَمَّارُ: قَد أَريتُكَها إنْ كُنتَ تَعقِلُ. (1)

مردي به عمار ياسر گفت: «آيه اي در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته، و مرا در شك انداخته است». عمار گفت: «كدام آيه؟» گفت: «آيه (وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ). اين كدام جنبنده است؟» عمار گفت: «به خدا سوگند! من روي زمين نمي نشينم، غذايي نمي خورم و آبي نمي نوشم تا دابةالأرض را به تو نشان دهم. سپس همراه آن مرد به


1- 1. تفسير القمي، ج2، ص107.

ص:65

خدمت حضرت علي آمد؛ درحالي كه حضرت خرما و سرشير مي خورد. هنگامي كه چشم امام به عمار افتاد، فرمود: «عمار بيا». پس او آمد و نشست و با امام مشغول خوردن شد. آن مرد سخت در تعجب فرو رفت [و با ناباوري به اين صحنه مي نگريست؛ چرا كه عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود تا به وعده اش وفا نكند، غذا نخورد؛ گويي قول و قسم خود را فراموش كرده است]. هنگامي كه عمار برخاست [و با آن حضرت خداحافظي كرد]، آن مرد به او رو كرد و گفت: «عجيب است تو سوگند خوردي كه غذا نخوري و آب ننوشي و بر زمين ننشيني مگر اينكه دابةالأرض را به من نشان دهي». عمار در جواب گفت: «من او را به تو نشان دادم، اگر مي فهميدي».

2. علي بن ابراهيم با سند معتبر از امام صادق7 نقل مي كند:

اِنتَهى رَسولُ اللهِ9 إلَى اَميرِالمؤمنين7 وَ هُو نائِمٌ فِي الْمَسجدِ قَد جَمعَ رَملاً وَ وَضعَ رَأسَه عَليهِ فَحرَّكه بِرِجْلِه ثُمَّ قالَ لَه قُم يا دابّةَاللهِ، فَقالَ رَجلٌ مِن أصحابِه يَا رَسولَ الله أيُسمِّى بَعضُنا بَعضاً بِهذَا الإسمِ فَقالَ لاَ وَاللهِ ما هُو إلاّ لَه خاصّةً وَ هُو الدَّابّةُ الَّتي ذَكرَ اللهُ في كتابه (وَإِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ) ثُمَّ قالَ يا عَلىُّ إذَا كَانَ

ص:66

آخِرُالزمان أخرَجَك اللهُ فِي أحْسَنِ صُورةٍ وَ مَعك مِيسَمٌ تَسِمُ به أعدَاءَك. (1)

درحالي كه اميرمؤمنان، سر خود را روي مقداري ريگ انباشته گذاشته، و در مسجد خوابيده بود، پيامبر اكرم به آنجا آمد. سپس او را با پاي خود حركت داد (او را بيدار كرد) و فرمود: «برخيز اي جنبنده الهي». مردي از ياران حضرت عرض كرد: «اي رسول خدا! آيا ما حق داريم يكديگر را با چنين اسمي بناميم؟» پيامبر فرمود: «نه اين نام مخصوص اوست و اوست دابّة الأرض كه خداوند در قرآن فرموده است: (وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ...)». سپس فرمود: «اي علي! در آخرالزمان، خداوند تو را در بهترين صورت، زنده مي كند و وسيله اي در دست توست كه دشمنان را با آن علامت مي نهي».

3. مرحوم كليني از امام باقر7 نقل مي كند كه اميرمؤمنان فرمود:

وَ إنّى لَصاحِبُ الكَرّاتِ وَ دَولةِ الدُّولِ وَ إنّى لصاحِبُ الْعَصا وَ المِيسَمِ وَ الدّابة الَّتي تَكلّم الناسَ. (2)

من مكرر به دنيا برمي گردم و غالب خواهم شد بر همه دولت هاي پيروز و منم صاحب عصا و وسيله علامت نهادن و جنبنده اي كه با مردم سخن مي گويد.


1- 1. تفسير القمي، ج2، ص106.
2- 1. الكافي، ج1، ص198.

ص:67

افزون بر تصريح روايات فوق به اسم (دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ) و تطبيق آن بر شخص حضرت علي7، قراين ديگري در روايات و خود آيه وجود دارد كه بيان مي كند (دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ) انسان است.

در اينجا به اين قراين اشاره مي كنيم:

1. در روايات آمده است كه عصاي موسي و انگشتر سليمان، كه رمز قدرت و پيروزي و حكومت است، با اوست.

«ابن كثير» در تفسيرش پس از ذكر سند، از «ابوهريره» نقل مي كند كه پيامبر9 فرمود:

تَخرُج دَابَّةُ الأرضِ وَ مَعَها عَصَا موسى وَ خاتَمُ سليمانَ8 فَتَخطّمَ أنفَ الْكافِرِ بِالْعَصَا وَ تَجلي وَجهَ المُؤمنِ بالخَاتمِ حَتَّى يَجْتمعَ النَّاسُ عَلَى الْخوانِ يُعرَفُ الْمؤمنُ مِنَ الكافِر. (1)

دابّة الأرض خارج مي گردد و همراه اوست عصاي موسي7 و انگشتر سليمان7. پس با عصا بيني كافر را علامت مي زند و با انگشتر صورت مؤمن را روشن مي كند تا جايي كه در جمعِ گردآمده بر سر يك سفره، مؤمن از كافر شناخته مي شود.

2. در روايات وارد شده است كه مؤمن و كافر را


1- 1. تفسير ابن كثير، ج3، ص387.

ص:68

نشانه گذاري مي كند و صفوفشان را مشخص مي سازد. (1)

3. خداوند در وصف (دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ)، تكلم او را ذكر كرده است كه با مردم سخن مي گويد.

نتيجه گيري

با دقت در مطالب فوق، مي توان به اين جمع بندي رسيد كه از يك سو، واژه (دَابَّةً) بيشتر در غيرانسان ها به كار مي رود؛ هرچند در قرآن بارها در مفهوم اعم يا درباره انسان ها استعمال شده است. از سوي ديگر، افزون بر رواياتي كه در تفسير آيه وارد شده قراين متعددي در روايات و در خود آيه وجود دارد كه نشان مي دهد منظور از (دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ) در اينجا انساني است با ويژگي هايي كه ذكر كرديم: انساني است بسيار فعال، مشخص كننده حق و باطل، جداكننده مؤمن از منافق و كافر و انساني است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مي شود و خود يكي از آيات عظمت پروردگار است. (2) بلكه در بعضي روايات با صراحت اين عنوان مختص حضرت علي7 قلمداد شده است.

آيه ششم: (آل عمران: 158)

(وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللهِ تُحْشَ_رُونَ)؛ «و اگر بميريد يا كشته شويد، به سوي خدا محشور مي شويد». (آل عمران: 158)


1- 2. تفسير ابن كثير، ج3، ص387.
2- 1. تفسير نمونه، ج15، صص554 و 555، با اندكي تغيير.

ص:69

تفسير روايي آيه

از بعضي روايات استفاده مي شود كه به استناد آيه فوق، موت را غير از قتل دانسته اند. از طرفي، در آيه ديگري آمده است: (كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ)؛ «هر انساني، طعم مرگ را مي چشد». (انبياء: 35) قهراً كساني كه كشته شده اند، طعم مرگ را نچشيده اند. ازاين رو نظر به شمول آيه (كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ)، به نظر مي رسد كه كشته شدگان بايد به دنيا رجعت كنند تا بميرند و طعم مرگ را بچشند. مگر اينكه كسي شمول آيه را نسبي، يا موت را اعم از قتل بداند كه هر دو صورت خلاف ظاهر آيه است؛ زيرا براساس آيه (وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ...) قتل مقابل موت است. در اين خصوص و براي تبيين مسئله دو روايت را بيان مي كنيم:

1. زراره مي گويد:

كَرِهتُ أنْ أسْأَلَ أباجَعفرٍ7 ]في الرجعة[ فَاحْتَلْتُ مَسألةً لَطيفةً لأِبلُغَ بِها حَاجَتى مِنها فَقُلت أخْبِرني عَمَّنْ قُتِلَ ماتَ؟ قالَ: لاَ الْمَوتُ مَوتٌ وَ القْتَلُ قَتلٌ فَقُلتُ: مَا أحَدٌ يُقتَلُ إلاّ ماتَ قالَ: فَقالَ يا زُرارةُ قَولُ اللهِ أصْدَقُ مِن قَولِك قَد فَرَّق بَينَ الْقَتلِ وَ الْمَوتِ فِي القرآنِ فَقَال (أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ) (1) وَ قالَ: (لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللهِ تُحْشَ_رُونَ) (2) فَلَيسَ كَما قُلتَ يا زُرارةُ الْمَوتُ مَوتٌ وَ الْقَتلُ


1- 1. آل عمران: 144.
2- 2. آل عمران: 158.

ص:70

قَتلٌ وَ قدْ قالَ اللهُ عزَّوجلَّ: (إِنَّ اللهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا) (1) قالَ فَقُلتُ: إنَّ اللهَ عَزَّوجلَّ يَقولُ: (كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) (2). أفرأيتَ مَن قُتِل لَم يَذُقِ المَوتَ، فَقالَ: لَيسَ مَن قُتِل بِالسَّيفِ كَمَن ماتَ عَلَى فِراشه إنَّ مَن قُتِل لابُدَّ أنْ يَرجِعَ إلَى الدُّنيا حَتَّى يَذُوقَ الْموتَ. (3)

دوست نداشتم مستقيماً درباره رجعت از امام باقر7 سؤال كنم. نزد خود گفتم كه از حضرتش سؤال ظريفي خواهم كرد تا به خواسته خود برسم. عرض كردم: «كسي كه كشته مي شود، آيا مرده است؟» فرمود: «نه، مرگ، مرگ است و قتل، قتل است». (اين دو غير از يكديگرند). عرض كردم: «مگر نه اين است كه هركس كشته شود، مرده است». فرمود: «نه اي زراره! قول پروردگار حق است كه در قرآن بين موت و قتل فرق گذاشته است. پس فرمود: «اگر بميرد يا كشته شود» و نيز فرمود: «اگر بميريد يا كشته شويد به سوي خدا محشور مي شويد». پس اي زراره! آن گونه كه تو مي گويي نيست. مرگ از قتل جداست و خداوند فرموده است: «خداوند از مؤمنان جان و مالشان را در


1- 1. توبه: 111.
2- 2. انبياء: 35.
3- 3. بحارالانوار، ج53، صص65 و 66.

ص:71

برابر بهشت خريداري كرده است، در راه خدا مي جنگند، پس مي كشند و كشته مي شوند كه اين وعده حق است بر خدا». عرض كردم: «خداوند مي فرمايد: هركس طعم مرگ را خواهد چشيد. آيا كسي كه كشته مي شود، طعم مرگ را نمي چشد؟» فرمود: «كسي كه با شمشير كشته مي شود مانند كسي نيست كه در بستر مي ميرد. كسي كه كشته مي شود، ناگزير بايد برگردد تا طعم مرگ را بچشد».

2. جابر مي گويد از امام باقر7 درباره اين قول خداوند: (وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ)؛ «اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد» سؤال شد. حضرت فرمود: «اي جابر! آيا مي داني سبيل الله چيست؟» جابر گفت: «نه، به خدا سوگند! جز اينكه از شما بشنوم». حضرت فرمود:

سَبيلُ اللهِ عَليٌّ وَ ذريّتُه فَمَنْ قُتِل فِي وِلايَته قُتِل فِي سَبِيل اللهِ [و من مات في ولايته مات في سبيل الله] لَيسَ مَن يُؤمنُ مِنْ هَذهِ الأمّةِ إلّا وَ لَه قَتلَةٌ وَ مَيتَةٌ قالَ إنَّه مَن قُتل يُنش_رُ حَتَّى يَموتَ وَ مَن ماتَ يُنشرُ حَتَّى يُقتلَ. (1)

سبيل الله، علي و اولاد علي است. هركس در راه ولايت او كشته شود، در راه خدا كشته شده است و هركس در راه ولايت او بميرد، در راه خدا مرده است. هيچ مؤمني از اين امت نيست، جز اينكه براي او قتل و مرگي است.


1- 1. تفسير عياشي، ج1، ص202؛ بحارالانوار، ج9، ص70.

ص:72

هركدام از آنها كشته شود، يك بار ديگر برمي گردد تا بميرد و هركدام از آنها بميرد، بر مي گردد تا كشته شود».

آيه هفتم: (انبياء: 95)

(وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ)

و حرام است بر شهرها و آبادي هايي كه [بر اثر گناه] نابودشان كرديم [كه به دنيا بازگردند] آنها هرگز باز نخواهند گشت.

براي تبيين چگونگي استدلال به اين آيه، بايد به نكات زير توجه كرد:

1. در قيامت بازگشت انسان ها به زندگاني دوباره، عمومي و فراگير است. مؤمن، كافر، آنان كه به مرگ طبيعي از دنيا رفته اند و كساني كه دچار عذاب الهي شده و مرده اند، همگي براي حسابرسي اعمالشان در قيامت زنده مي شوند.

2. منظور از (حَرامٌ) در آيه، امتناع عقلي نيست؛ زيرا نظر به قدرت الهي، زنده كردن هلاك شدگان، چه در دنيا و چه در آخرت، هيچ گونه امتناعي ندارد. به نظر مي رسد مراد از لفظ (حَرامٌ) اِخبار از آينده است؛ يعني خداوند مردمي را كه هلاك كرده است، دوباره به دنيا باز نمي گرداند.

ص:73

3. از مطالب گذشته چنين نتيجه مي گيريم كه اين نفي بازگشت، مربوط به آخرت نيست و منظور، امتناع رجوع از نظر عقلي هم نيست، بلكه اِخبار از بازگشت نكردن هلاك شدگان به دنياست.

بنابراين از نفي بازگشت هلاك شدگان به دنيا چنين برمي آيد كه خداوند براي بندگانش، بازگشتي قرار داده، و فقط هلاك شدگان را از آن محروم ساخته است؛ زيرا اگر بازگشتي به دنيا براي انسان ها نباشد، تخصيص هلاك شدگان در محروميت از بازگشت، در ظاهر لغو خواهد شد. اين همان معنايي است كه بعضي از روايات مربوط به آيه، به آن تصريح كرده اند.

تفسير روايي آيه

1. على بن ابراهيم از امام صادق و امام باقر8 نقل مي كند كه آن دو بزرگوار فرمودند:

كُلُّ قَريةٍ أهلَكَ اللهُ أهلَها بِالْعَذابِ لايَرجِعون فِي الرَّجعةِ فَهذهِ الآيةُ مِن أعْظَمِ الدَّلالةِ فِي الرَّجعةِ لأنَّ أحَداً مِنْ أَهلِ الإْسلامِ لاَ ينُكر أنَّ النّاسَ كُلَّهم يَرجِعون إلَى الْقِيامةِ مَن هَلكَ وَ مَن لَم يَهلِك... . (1)

هر قريه اي را كه خداوند به وسيله عذاب هلاك كرد، هنگام رجعت باز نخواهند گشت. [ظاهراً علي بن


1- 1. تفسير القمي، ج2، ص50.

ص:74

ابراهيم مي گويد:] اين آيه بهترين دلالت را بر اثبات رجعت دارد؛ زيرا بازگشت تمام مردم در قيامت، چه آنان كه به عذاب الهي هلاك شده اند و چه آنان كه به مرگ طبيعي مرده اند، امري است كه هيچ يك از مسلمانان آن را انكار نكرده اند...

2. محدث بحراني مي نويسد كه امام صادق7 فرمود:

كلّ قرية أهلَكَ الله أهْلَها بالعذاب لايرجعون في الرَّجْعَة و اما في القيامة فيَرجِعون و من محض الإيمان مَحْضاً و غيرهم ممّن لم يَهْلكوا بالعذاب و محضُوا بالكفر مَحْضاً يَرْجعون. (1)

هر آبادي كه خداوند با عذاب، اهلش را هلاك كرده است، هنگام رجعت برنمي گردند و اما در قيامت برمي گردند و كساني كه داراي ايمان خالص يا كفر خالص اند و با عذاب هلاك نشده اند ]هنگام رجعت[ باز مي گردند.

فصل سوم: رجعت از نگاه سنت

روايات در اثبات رجعت


1- 1. تفسير البرهان، ج5، ص248.

ص:75

فصل سوم: رجعت از نگاه سنت

روايات در اثبات رجعت

درباره رجعت و ويژگي هاي آن روايات بسياري وارد شده است. شيخ حر عاملي مدعي تواتر معنوي اين روايات است. (1)

وي در ضمن اقامه دوازده دليل بر اثبات رجعت، مي نويسد:

حديث هاي متواتري در كتاب هاي معتبر، از پيامبر و ائمه: نقل شده كه اغلب آنها صريح است و به هيچ وجه قابل تأويل


1- 1. تواتر معنوي در مقابل تواتر لفظي است. اگر لفظ واحدي را راويان متعددي نقل كنند به حدي بر اثر كثرت ناقلان كه علم به صدور آن لفظ پيدا شود، اين را «تواتر لفظي» مي گويند. اما اگر ناقلان مختلف، مضمون واحدي را با الفاظ مختلف نقل كنند كه موجب علم به مضمون شود آن را «تواتر معنوي» مي گويند؛ مثلاً در مورد سخاوت حاتم، بعضي مي گويند شبانه روز خاكستر بسياري از آشپزخانه او بيرون مي بردند و بعضي مي گويند هر وعده صد نفر سر سفره او غذا مي خوردند و بعضي مي گويند موقع ظهر، ده ديگ غذا بر سر بار داشت.

ص:76

نيست و چون اين روايات صريح است. بنابراين در مابقي هم تأويل راه ندارد. (1)

وي در ادامه مي افزايد:

بدون ترديد [اين احاديث] به حد تواتر معنوي مي رسد؛ به دليل اينكه هركس در دل شبهه و تقليد كوركورانه نداشته باشد، با مطالعه آنها يقين پيدا مي كند و عقل محال مي داند كه تمام اين راويان، بر دروغ تباني كرده باشند؛ چنان كه ساير اخباري كه دعوي تواتر آنها را دارند؛ از قبيل سخاوت حاتم، عددش بيش از اينها نيست. (2)

شيخ حر عاملي از باب چهارم تا باب دهم كتاب الايقاظ من الهجعه را به روايات رجعت اختصاص داده، و 511 حديث را در آنجا ذكر كرده است.

«علامه مجلسي» نيز پس از نقل 161 روايت در مسئله رجعت، مي نويسد:

ممكن نيست كسي مؤمن به حقانيت ائمه اطهار باشد، با اين حال در احاديث متواتر از ائمه: شك كند. نزديك به دويست روايت صريح در اين زمينه وجود دارد كه بيش از چهل راوي و عالم بزرگ، در بيش از پنجاه كتاب، آنها را نقل كرده اند. (3)


1- 1. الايقاظ من الهجعه، ص31.
2- 2. همان، ص33.
3- 1. بحارالانوار، ج53، ص122.

ص:77

روشن است با وجود تواتر اخبار رجعت كه در كلمات شيخ حر عاملي و علامه مجلسي آمده است، ديگر نيازي به بررسي سند اين روايات نيست، مگر آنكه كسي اصل ثبوت تواتر را نپذيرد. ازاين رو سند بسياري از روايات را هم ذكر مي كنيم تا براي كساني هم كه تواتر اين روايات را نپذيرفته اند، حجت تمام باشد. البته در مباحث اعتقادي جاي تعبد نيست. اما براي چنين افرادي، توجه به آيات و روايات بيشتر موجب اطمينان خاطر مي شود.

در اينجا به ذكر برخي روايات مي پردازيم:

1. جميل بن دراج مي گويد كه از امام صادق7 سؤال كردم از قول خداوند عزوجل كه مي فرمايد: (إِنَّا لَنَنْصُ_رُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ)؛ «هر آينه ياري مي كنيم فرستادگان خويش را و آنان را كه ايمان آوردند در زندگاني دنيا و روزي كه به پا شوند گواهان». (غافر: 51) آن حضرت فرمود:

وَاللهِ فِي الرَّجعةِ؛ اَما عَلِمتَ أنَّ (في) أنبياءَ اللهِ كَثيراً

لَم يُن_صَروا فِي الدُّنيا وَ قُتلوا وَ أئمةٌ قَد قُتِلوا وَ لَمْ يُنصَ_روا فَذلك فِي الرَّجعةِ.

به خدا سوگند! آن در رجعت خواهد بود. مگر نمي داني كه بسياري از پيامبران در دنيا ياري نشدند و كشته شدند و پيشواياني كه كشته شدند و ياري نشدند. پس آن (ياري خداوند) در رجعت خواهد بود.

ص:78

همچنين از اين آيه سؤال كردم كه خداوند مي فرمايد: (وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ * يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ)؛ «وگوش فرا دار و منتظر روزي باش كه منادي از مكاني نزديك ندا مي دهد، روزي كه همگان صيحه را به حق مي شنوند. آن روز، روز خروج [از قبرها] است». (ق: 41 و 42) حضرت فرمود: «هي الرجعة» (1)؛ «آن (روز فرياد و بيرون آمدن)، همان روز رجعت است».

2. امام صادق7 فرمود:

مَن أقرَّ بِسَبعةِ أشياءَ فَهُو مُؤمنٌ وَ ذَكرَ مِنها الإْيمانُ بِالرَّجعةِ. (2)

كسي كه به هفت چيز معترف باشد پس او مؤمن است و از جمله آن هفت چيز، ايمان به رجعت را ذكر فرمود.

3. موسي الحناط مي گويد: از امام صادق شنيدم كه فرمود:

أيّامُ اللهِ ثَلاثَةٌ: يَومُ يَقومُ القائِمُ[ وَ يَومُ الكَرّةِ وَيَومُ القِيامَةِ. (3) ايام الله سه روز است: روز قيام امام زمان، روز رجعت و روز قيامت.

4. حريز مي گويد كه از امام باقر7 راجع به جابر سؤال شد. حضرت فرمود:


1- 1. بحارالانوار، ج53، ص65.
2- 2. همان، ص121.
3- 3. همان، ص63.

ص:79

رَحِم اللهُ جابِراً لَقدْ بَلغَ مِن فِقهِه أنّه كَانَ يَعرِفُ تَأويلَ هَذهِ الآيةَ (إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ) (1) يعني الرّجعه. (2)

خدا جابر را رحمت كند. فقه او به جايي رسيد كه تأويل اين آيه را مي دانست: «آن كس كه اين قرآن را به عهده تو گذاشت، بازگرداننده تو به سوي بازگشتگاه (معاد) است». مي دانست كه [منظور از معاد در آيه] رجعت است.

5. ... امام سجاد درباره آيه (إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ) فرمود:

يَرجِعُ إلَيكم نَبيُّكم9 وَ أميرُالمؤمنين7 وَ الأئمةُ:. (3)

پيامبر شما و اميرمؤمنان و ائمه به سوي شما باز مي گردند.

6. مأمون به حضرت رضا7 عرض كرد: «نظر شما درباره رجعت چيست؟» حضرت فرمود:

إنَّها لَحقٌ قَدْ كَانتْ فِي الأُممِ السّالِفَةِ وَ نَطقَ بِه القُرآنُ وَ قَدْ قالَ رَسولُ الله9 يَكونُ فِي هَذهِ الأُمةِ كُلُّ مَا كَانَ فِي الأُممِ السَّالِفةِ حَذْوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ وَالقذَّةَ بِالقَذَّةِ. (4)

رجعت حق است و در امت هاي گذشته نيز بوده و قرآن هم از آن سخن گفته است و رسول خدا نيز فرمود:


1- 1. قصص: 85.
2- 2. تفسير القمي، ج2، ص123.
3- 3. همان، صص123 و 124.
4- 1. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ص201.

ص:80

هرچه در امت هاي گذشته بود، بي كم و زياد در اين امت هم خواهد بود.

از رواياتي كه نقل شد و نيز روايات بسياري كه براي اختصار ذكر نشد، آشكارا بر مي آيد كه مسئله رجعت، امري مسلّم و انكارناپذير نزد ائمّه: و اصحاب آنها بوده است؛ به طوري كه علماي اهل سنت به علت اعتقاد جابر به رجعت، با وجود نقل هزاران حديث نبوي به واسطه امام باقر، حديثي از او نقل نكرده اند. (1)

رجعت در ادعيه و زيارات

رجعت در ادعيه و زيارات

گفتني است كه نقل ادعيه و زيارات براي تأييد بيشتر مطلب است نه آنكه خود دليل مستقلي باشد. در اينجا بخش هايي از ادعيه و زيارات را كه درباره رجعت است ذكر مي كنيم:

1. در دعايي كه بعد از زيارت حضرت حجت[ در سرداب نقل شده، اين گونه آمده است:

فَإنْ تَوفَّيْتني اللَّهمّ قَبلَ ذلك فَاجْعَلني يَا رَبِّ مِمَّن يَكرُّ فِي رَجْعَتِه. (2)

خدايا! اگر قبل از ظهور حضرتش، مرا از دنيا بردي، مرا از كساني قرار ده كه در رجعت برمي گردند.


1- 2. ر.ك: صحيح، مسلم بن حجاج، ج1، صص 14 و 15.
2- 1. بحارالانوار، ج22، ص240.

ص:81

2. در دعاي عهد مي خوانيم:

اللَّهمَّ إنْ حالَ بَيني وَ بَينَه المَوتُ الَّذي جَعَلتَه عَلَى عِبادِك حَتماً مَقضيّاً فَأَخْرِجني مِنْ قَبري. (1)

پروردگارا! اگر مرگ كه قضاي حتمي تو بر بندگانت است بين من و امام زمان[ فاصله انداخت، مرا از قبرم بيرون آور [و زنده كن تا او را ياري كنم].

3. در زيارت جامعه كبيره آمده است:

وَيَكرُّ فِي رَجْعَتِكم وَ يُملَّك في دَولتِكم. (2)

[و خداوند مرا از كساني قرار دهد] كه در رجعت شما برگردد و در دولت شما مالك شود.

4. كليني در باب زيارت امام حسين7 (با سند متصل) از يوسف كناسي نقل مي كند كه حضرت صادق7

فرمود: «وقتي بر سر قبر حسين7 رفتي، [در اينجا حضرت زيارتي طولاني را ذكر مي كند كه در ضمن زيارت] مي گويي:

أُشهِدكم إنّي بِكم مُؤمنٌ وَ بِإيابِكم مُوقِنٌ. (3)

شهادت مي دهم كه من به شما ايمان دارم و به رجعتتان يقين دارم.

5. در زيارت آل ياسين نيز مي خوانيم:


1- 2. كليات مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، ص893.
2- 3. همان، ص908.
3- 1. الايقاظ من الهجعه، ص306.

ص:82

و أشهد أنّك حجّة الله... و أنّ رجعتكم حق لا ريب فيها. (1)

شهادت مي دهم به اينكه تو حجت خدايي ... و اينكه رجعت شما حق است و شكي در آن نيست.

فصل چهارم: رجعت از نگاه اجماع


1- 2. كليات مفاتيح الجنان، ص865.

ص:83

فصل چهارم: رجعت از نگاه اجماع

درباره اجماع در رجعت، ديدگاه هاي سيد مرتضي، شيخ حر عاملي و علامه مجلسي را ذكر مي كنيم:

سيد مرتضي درباره رجعت مي گويد:

آنچه را كه شيعه به آن معتقد است، اين است كه خداوند متعال به هنگام ظهور حضرت مهدي، امام زمان[، گروهي از شيعيان را كه قبلاً از دنيا رفته اند، به اين جهان باز مي گرداند تا به ثواب نصرت و ياري او برسند و با مشاهده دولت آن حضرت رستگار شوند و نيز گروهي از دشمنان سرسخت او را باز مي گرداند تا از آنها انتقام گيرد. پس [شيعياني كه رجعت كرده اند] از مشاهده ظهور حق (حكومتي كه سرتاسر جهان را فرا گرفته) و بالا گرفتن سخن اهل حق، لذت مي برند. دليل بر صحت اين عقيده اين است كه هيچ عاقلي نمي تواند قدرت خدا را بر اين امر انكار كند؛ چرا كه مسئله محالي نيست؛ درحالي كه بعضي از مخالفان ما اين موضوع را

ص:84

به طوري انكار مي كنند كه گويي محال و غيرممكن است.

سپس مي افزايد:

وقتي كه ممكن بودن رجعت و مقدور بودنش ثابت شد، دليل بر اثبات آن، اجماع اماميه است؛ زيرا هيچ فردي از اماميه با اين عقيده مخالفت نكرده است و اجماع اماميه هم، همان گونه كه بارها در آثار خود گفته ايم، به جهت قول امام7 كه داخل در اجماع است، حجت مي باشد. (1)

شيخ حر عاملي مي نويسد:

چهارمين دليل، اجماع و اتفاق همه شيعيان دوازده امامي بر صحت رجعت است و از علماي گذشته و معاصر، شخص قابل توجهي با آن مخالفت نكرده است. (2)

مرحوم علامه مجلسي نيز درباره رجعت مي گويد:

بدان اي برادر! من گمان ندارم بعد از توضيحاتي كه دادم، ترديد كني در مورد رجعتي كه شيعه در همه زمان ها بر آن اجماع كرده، و مثل خورشيد وسط روز نزد شيعه مشهور شده است. (3)

فصل پنجم: ويژگي هاي رجعت

رجعت همه ائمه


1- 1. به نقل از: سفينة البحار، شيخ عباس قمي، ج1، ص511، ماده «رجع».
2- 2. الايقاظ من الهجعه، صص 33 و 34.
3- 3. بحارالانوار، ج53، ص122.

ص:85

فصل پنجم: ويژگي هاي رجعت

رجعت همه ائمه:

از روايات متعددي استفاده مي شود كه همه ائمه: به دنيا باز مي گردند. در اينجا پاره اي از اين روايات را ذكر مي كنيم:

1. ... سليمان ديلمي مي گويد: از امام صادق7 راجع به قول خداوند عزوجل كه مي فرمايد: (جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً)؛ «شما را انبيا و فرمانروايان قرار داديم» (مائده: 20)، سؤال كردم. حضرت فرمود:

الأنبياءُ رَسولُ الله وَ إبراهيمُ وَ إسماعيلُ وَ ذَريّتهُ وَ الْملوكُ الأئمّةُ:. (1)

انبيا، رسول خدا و ابراهيم و اسماعيل و ذريه اوست و ملوك (فرمانروايان) ائمه اند.

عرض كردم: «كدام فرمانروايي به شما داده شده است».


1- 1. بحارالانوار، ج53، ص45.

ص:86

فرمود: «فرمانروايي بهشت و فرمانروايي رجعت».

2. جابر بن يزيد از امام صادق7 نقل مي كند كه حضرت فرمود:

إنَّ لعليٍّ7 فِي الأرضِ كَرّةً مَعَ الْحُسين ابنِه8 ... ثُمَّ كَرَّةً أُخرى مَعَ رَسول الله9 حَتَّى يَكون خَليفةً فِي الأرضِ وَ تَكونُ الأئمّةُ: عُمّالَه. (1)

براي حضرت علي7 با فرزندش، امام حسين، در زمين رجوعي است... سپس حضرت علي با پيامبر9 رجوع ديگري مي كند تا آنكه خليفه پيامبر در زمين مي شود و ائمه كارگزاران او مي شوند.

3. امام باقر7 فرمود:

دَولَتُنا آخِر الدُّولِ وَ لَن يَبقَ أهلُ بَيتٍ لَهم دَوْلَةٌ إلّا مَلَكُوا قَبلَنا لِئلَّا يَقولُوا إذَا رَأوْا سِيرَتَنا إذَا مَلَكْنا سِرْنا مِثلَ سِيرَةِ هَؤلاءِ وَ هُوَ قَولَ اللهِ تَعالى: (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) . (2) (3)

دولت ما آخرين دولت هاست. هر خانداني كه دولتي داشته باشند، پيش از ما به آن مي رسند تا آنكه وقتي روش سلطنت ما را ديدند، نگويند اگر ما هم سلطنتي داشتيم همين طور رفتار مي كرديم و همين است كه قرآن مي فرمايد: «و عاقبت نيك براي پرهيزكاران است».


1- 1. بحارالانوار، ج53، ص74.
2- 2. قصص: 83.
3- 3. الايقاظ من الهجعه، ص357.

ص:87

4. امام صادق فرمود:

مَا مِن إمام إلَاّ وَ يَكرُّ فِي قَرْنِه وَ يَكرُّ مَعه البَرُّ وَ الفاجِرُ فِي دَهرِه حَتَّى يُميَّزَ المُؤمنُ مِن الكافِر. (1)

هر امامي با اهل عصر خويش برمي گردد و نيك و بد، همه با او زنده مي شوند تا مؤمن را از كافر جدا كند.

مرحوم شيخ حر عاملي در ذيل حديث مي فرمايد: «چنان كه گذشت اين مخصوص به مؤمن خالص و كافر خالص است».

5. امام باقر7 فرمودند: «إنَّ رَسولَ اللهِ9 وَ عَليّاً سَيَرجِعَانِ» (2)؛ «رسول خدا9 و حضرت علي برمي گردند».

نخستين كسي كه رجعت مي كند

نخستين كسي كه رجعت مي كند

با بررسي در روايات به اين نتيجه مي رسيم نخستين شخصي كه رجعت مي كند، حضرت اباعبدالله الحسين است. در اين باره روايات متعددي است كه برخي از آنها را ذكر مي كنيم:

1. امام صادق فرمود:

أَوّلُ مَن يَرجِعُ إلَى الدُّنيا الْحُسينُ بن عَليٍّ8 فَيَملِك حَتَّى يَسقُط حاجِباهُ عَلَى عَينَيه مِنَ الْكِبَرِ. (3)

نخستين كسي كه به دنيا برمي گردد، حسين بن علي


1- 1. الايقاظ من الهجعه، ص361.
2- 2. بحارالانوار، ج53، ص39.
3- 1. همان، ص46.

ص:88

است. او به قدري حكومت مي كند كه بر اثر كهولت سن، ابروهايش روي ديدگانش مي افتد.

2. امام باقر7 به حمران بن اعين كوفي فرمود:

إنَّ اَوّل مَن يَرجِع لَجارِكم الْحُسينِ7 فَيَملك حَتَّى تَقعَ حاجباهُ عَلَى عَينَيه مِنَ الْكِبَرِ. (1)

حسين7 كه همسايه شما مي باشد، نخستين رجعت كننده است. پس او به قدري حكومت مي كند كه بر اثر سن زياد، ابروهايش روي ديدگانش مي افتد.

3. از امام صادق7 نقل شده است كه در تأويل آيه (يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ)؛ «روزي كه لرزاننده بلرزاند و لرزاننده ديگر از پي آن آيد» (نازعات: 6 و 7) فرمود:

الرَّاجفة ُ الحُسينُ بنُ عَلىٍّ وَ الرَّادِفَةُ عَلِيُّ بنُ أبي طالبٍ7 وَ أوّلُ مَن يُنفضُ عَن رأسِه التُّرابُ الحُسينُ بنُ عَليٍّ فِي خَمسةٍ وَ سَبعينَ ألفاً وَ هُوَ قَولُه تعالى (إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ) . (2) (3)

راجفة، حسين بن علي و رادفة، علي بن ابي طالب است و اول كسي كه گردوخاك از سر مي افشاند، حسين بن علي است كه با 75 هزار نفر وارد مي شود و اين است تفسير آيه: «ما پيغمبران خويش و آنها را كه ايمان آوردند، در زندگي دنيا و روزي كه گواهان برخيزند، ياري مي كنيم».


1- 2. بحارالانوار، ج53، ص43.
2- 3. غافر: 51.
3- 4. الايقاظ من الهجعه، ص382.

ص:89

بسياري از روايات هم دلالت دارند بر مطلق رجعت حضرت اباعبدالله الحسين7 كه در اينجا به يك روايت اشاره مي كنيم:

حريز نقل مي كند كه به امام صادق7 عرض

كردم:

قربانت گردم با وجود احتياجي كه مردم به شما دارند، چقدر عمر شما اهل بيت كوتاه و اجل شما به يكديگر نزديك است.

حضرت فرمود:

إنَّ لِكُلِّ واحدٍ مِنّا صَحيفةً فِيها ما يَحتاجُ إلَيه أنْ يَعْمَلَ به في مُدّتِهِ فَإذا انْقَضَى ما فِيها مِمّا أُمِرَ بِه عَرَفَ أنّ أجلَه قَد حَضَر فَأتاهُ النَبيّ9 يَنعى إليه نَفسَه وأخْبَرَه بما لَه عِندَالله وأنَّ الحُسين7 قَرَأَ صَحيفَتَهُ الّتي أُعْطِيَها وَ فُ_سِّر لَهُ ما يَأتي بِنَعْىٍ و بَقِى فيها أشْياءُ لَم تُقْضَ فَخَرجَ لِلْقِتالِ وَ كانت تِلْكَ الأمورُ الَّتي بَقيَتْ أنّ الملائِكةَ سَأَلَتِ اللهَ في نُصْرَتِه فأذِنَ لها و مَكَثَتْ تَسْتعِدُّ لِلْقتالِ وَ تَتَأهَّبُ لذلك حتّى قُتِلَ فَنَزَلَتْ وَ قد انْقَطَعَتْ مُدّتُهُ وَ قُتِلَ7 فَقالت المَلائكةُ: يا ربّ أذنْتَ لَنا فِي الْإنْحِدارِ وَ أذِنْتَ لنا فِي نُصرَتِه فَانْحَدَرْنا وَ قَد قَبَضتَهُ فَاوْحَى اللهُ إليهم: أن ألزِمُوا قَبرَه حَتَّى تَروهُ وَ قَد خَرجَ فَانْصُروه وَ ابْكُوا عَلَيه وَ عَلَى ما فاتَكم مِنْ نُص_رَتِه فَإنّكم قَدْ خُصَّصْتُم بِنُص_رَتِه وَ بِالْبُكاءِ عَلَيه فَبَكتِ المَلائكةُ تَعَزيّاً وَ حُزناً عَلَى ما فاتَهُم منْ

ص:90

نُصرتهِ فَإذا خَرجَ يَكونون أَنصارَهُ. (1)

براي هر يك از ما صحيفه و مكتوبي است كه آنچه در مدت عمرش راجع به برنامه كارش احتياج دارد در آن نوشته است. چون اوامر و دستورهايي كه در آن است پايان يابد، امام مي فهمد كه اجل او رسيده است. سپس پيغمبر نزد او آيد و خبر وفاتش را به او گويد و آنچه نزد خدا دارد به او گزارش دهد و امام حسين7 مكتوبي را كه به او دادند، قرائت كرد و خبر مرگي كه در پيش داشت برايش تفسير شد. ولي چيزهايي در آن مكتوب، باقي ماند كه هنوز انجام نشده بود. او براي جنگ، بيرون رفت و چيزهايي كه باقي ماند، اين بود كه ملائكه ياري كردن او را از خدا خواسته بودند و خدا نيز اجازه فرموده بود. ملائكه آماده جنگ شدند و در انتظار بودند و هنگامي ملائكه فرو آمدند كه عمر آن حضرت تمام شده و شهيد گشته بود. ملائكه گفتند: «پروردگارا! تو به ما اجازه فرو آمدن و ياري اش را دادي. ولي آن گاه كه ما فرو آمديم، تو قبض روحش كردي». خدا به ايشان وحي كرد: «شما بر سر قبر او باشيد تا او را ببينيد كه بيرون آمده است، آن گاه ياري اش كنيد. اكنون گريه كنيد بر او و بر از دست رفتن ياري او؛ زيرا شما براي ياري او و گريه بر او


1- 1. اصول كافي، محمد بن يعقوب كليني، ترجمه جواد مصطفوي، ج2، صص 34 و 35.

ص:91

اختصاص يافته ايد. پس آن ملائكه براي عزاداري امام حسين و در افسوس از دست رفتن ياري اش گريستند و چون بيرون آيد، ياور او باشند.

رجعت كنندگان غير از ائمه

رجعت كنندگان غير از ائمه:

از برخي روايات به دست مي آيد كه همه انبيا و مؤمنان خالص و مشركان خالص رجعت مي كنند:

1. امام صادق7 فرمود:

مَا بَعثَ اللهُ نَبيّاً مِنْ لَدُن آدمَ فَهَلُّمَّ جَراً إلّا وَ يَرْجِعُ إلَى الدُّنيا و يَنصُر أميرَالمؤمنين7 وَ هُو قولُه (لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ) يَعني رَسولَ اللهِ9 (وَلَتَنْصُرُنَّهُ) يَعني أميرَالمؤمنين7. (1)

از زمان آدم تاكنون خدا هيچ پيامبري نفرستاده است مگر آنكه به دنيا برمي گردد و اميرمؤمنان7 را ياري مي كند و اين است تأويل قول خداوند (لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ)؛ يعني به حضرت رسول9 ايمان مي آوريد و تأويل قول خداوند (وَ لَتَنْصُ_رُنَّهُ)؛ يعني حضرت اميرمؤمنان7 را ياري مي كنيد.

2. مرحوم مجلسي از محمد بن مسلم نقل مي كند كه او شنيده است از حمران بن اعين و ابوالخطاب (غالي معروف) پيش از انحرافش گفتند... كه امام صادق7 فرمود:


1- 1. تفسير القمي، ج1، ص114.

ص:92

أَوّلُ مَنْ تَنشقُّ الْأَرضُ عَنه وَ يَرجِع إلَى الدُّنيا الحُسينُ بنُ عَلِيٍّ7 وَ إنّ الرَّجعةَ لَيستْ بِعامّة وَ هي خاصَّةٌ لايَرجِعُ إلّا مَن مَحَضَ الْإيمانَ مَحْضاً أو مَحَضَ ال_شِّرْكَ مَحْضاً. (1)

اولين كسي كه زمين براي او شكافته مي شود و به دنيا باز مي گردد، حسين بن علي7 است. به درستي كه رجعت براي همه نيست، بلكه مخصوص كساني است كه داراي ايمان خالص يا شرك خالص اند.

3. امام صادق7 فرمود:

يَخرُج مَعَ القائِمِ[ مِنْ ظَهرِ الكُوفَةِ سَبعٌ و عِش_رون رَجلاً خَسمةَ عَش_رَ مِن قَومِ موسى7 الَّذين كَانُوا (يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ) (2) وَ سَبعةٌ مِن أهْلِ الكَهفِ وَ يوشعُ بنُ نونٍ وَ سَلمانُ وَ أبودُجانَةَ الأنصاريُّ وَالمقدادُ وَ مالك الأشترُ فَيَكونُون بَينَ يَديهِ أنصاراً وَ حُكّاماً. (3)

27 مرد از پشت كوفه با حضرت قائم[ بيرون مي آيند (زنده مي شوند) كه پانزده نفر آنها از قوم حضرت موسي كساني اند كه به سوي حق هدايت مي كنند و به حق و عدالت حكم مي نمايند و هفت نفر از اصحاب كهف و يوشع بن نون و سلمان و ابودجانه انصاري و مقداد و مالك اشتر هستند كه اين افراد در عصر آن حضرت، انصار و واليان اويند.

اختياري بودن رجعت براي مؤمنان


1- 1. بحارالانوار، ج53، ص39.
2- 1. اعراف: 159.
3- 2. بحارالانوار، ج53، ص90

ص:93

اختياري بودن رجعت براي مؤمنان

با توجه به اينكه رجعت كنندگان، مؤمنان خالص و كافران محض اند، اين سؤال مطرح مي شود كه آيا رجعت اختياري است يا اجباري؟ به يقين افرادي كه براي انتقام و تنبيه رجعت مي كنند با ميل و اراده خود باز نمي گردند. بلكه ناگزير تن به رجعتي مي دهند كه براي آنها بسيار ذلت بار و سخت است. اما از برخي روايات استفاده مي شود كه رجعت مؤمنان اختياري است.

مفضل مي گويد: در خدمت امام صادق7 صحبت از حضرت قائم[ و شيعياني شد كه در انتظار حضرتش از دنيا رفته اند.

حضرت فرمود:

ذَكَرنا القائمَ[ و مَنْ ماتَ مِن أصحابِنا يَنتظِرهُ فَقالَ لَنا أبوعَبدِالله7: إذَا قَامَ أُتِى المؤمِنُ فِي قَبرِه فَيُقالُ لَه: يا هَذا إنَّه قَد ظَهرَ صَاحِبُك فَإنْ تَشَأ أنْ تَلحقَ بِه فَألْحِقْ وَ إنْ تَشَأ أنْ تُقيمَ فِي كَرامَةِ رَبّك فَأقِمْ. (1)

هنگامي كه آن حضرت قيام كند، مأموران الهي در قبر به مؤمنان مي گويند: [اي بنده خدا!] صاحبت ظهور كرده است. اگر مي خواهي به او بپيوندي پس به او ملحق شو و اگر مي خواهي در نعمت هاي الهي متنعم بماني پس بمان.

فصل ششم: شبهات در رجعت و پاسخ آنها

1. فرق رجعت و تناسخ


1- 1. بحارالانوار، ج53، ص91 به نقل از: الغيبة، شيخ طوسي، ص291.

ص:94

ص:95

فصل ششم: شبهات در رجعت و پاسخ آنها

1. فرق رجعت و تناسخ

آيا قول به رجعت، موجب صحت عقيده به تناسخ نيست. (1)

پاسخ: خير، هيچ گونه ارتباطي بين تناسخ و رجعت نيست؛ زيرا رجعت، بازگشت روح به بدن اول است و حال آنكه بنابر نظريه تناسخ، روح پس از نوعي تكامل، به بدن ديگري وارد مي شود كه اين محال است؛ چون از دو صورت خارج نيست: يا بدن دومي روح دارد يا ندارد. اگر روح داشته باشد، لازم مي آيد دو نفس به يك تن تعلق گرفته، مستلزم كثرت واحد و وحدت كثير شود كه امري


1- 1. توضيح اينكه تناسخ از ريشه نسخ به معناي نقل است. تناسخ در علم كلام به اين معناست كه روحي از بدني به بدن ديگر منتقل شود. عقيده به تناسخ در آيين هندو، از اهميت ويژه اي برخوردار است. ممكن است توهم شود كه رجعت همان انتقال روح به هنگام مرگ از بدني به بدن ديگر است.

ص:96

محال است و اگر آن بدن روح نداشته باشد، لازم مي آيد كه روح از فعل به قوه برگردد كه اين نيز امري محال است. (1)

2 . تنافي نداشتن رجعت با دو آيه از سوره مؤمنون

2 . تنافي نداشتن رجعت با دو آيه از سوره مؤمنون

آيا رجعت انسان ها به دنيا بعد از مرگ با آنچه در آيات 99 و 100 سوره مؤمنون آمده است، منافات دارد؟ در اين سوره مي خوانيم:

(حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) (مؤمنون: 99 و 100)

[آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مي دهند] تا زماني كه مرگ يكي از آنان فرا رسد، مي گويد: «پروردگارا! مرا باز گردانيد. شايد در آنچه ترك كردم [و كوتاهي نمودم] عمل صالحي انجام دهم». [ولي به او مي گويند:] چنين نيست. اين سخني است كه او به زبان مي گويد [و اگر بازگردد، همان راه را ادامه مي دهد] و در پي [مرگ] آنان برزخي است تا روزي كه برانگيخته شوند.

از اين دو آيه استفاده مي شود كه مشركان تقاضاي بازگشت به جهان را مي كنند تا عمل صالح انجام دهند و گذشته خويش را جبران كنند كه با پاسخي منفي روبه رو


1- 1. الميزان، ج1، ص209؛ رجعت، خادمي شيرازي، ص203.

ص:97

مي شوند و با شدت به آنها گفته مي شود تا روز قيامت برگشتي نيست.

پاسخ: اولاً، اين دو آيه، عام است. اما رجعت با ادله اي كه گذشت، براي عده اي خاص است. بنابراين طبق قانون حمل عام بر خاص كه عقلاً در خطاباتشان آن را پذيرفته اند، عام به وسيله اين دليل خاص، تخصيص مي خورد و مورد رجعت از دو آيه مذكور خارج مي شود؛

ثانياً، تقاضاي برگشتي كه در سوره مؤمنون آمده، مربوط به لحظه جان دادن است كه كافر در آن لحظه از خداوند مي خواهد به دنيا برگردد و گذشته را جبران كند ولي با پاسخ منفي مواجه مي شود و به وي مي گويند كه تا روز برانگيخته شدن (زنده شدن) در عالم برزخ مي ماند. در نتيجه، اين مسئله با رجوع عده اي پس از قرن ها كه در عالم برزخ به سر برده اند، منافاتي ندارد. با توجه به مفهوم (يَوْمِ يُبْعَثُونَ)؛ «روزي كه زنده شوند»، ممكن است آن روز، اعم از روز قيامت باشد؛ يعني براي عده اي آن روز، افزون بر زنده شدن در قيامت، روز رجعت هم باشد و براي گروه بسياري، روز قيامت باشد.

3 . رجعت، بازگشت فعل به قوه نيست

3 . رجعت، بازگشت فعل به قوه نيست

رجعت مستلزم بازگشت فعل به قوه است كه محال است؛ زيرا موجودي كه استعداد كمال دارد، هنگامي كه

ص:98

كمالات استعدادي آن به فعليت برسد، ديگر نمي تواند به حالت اول برگردد. نفس انساني با مردن، از مادّه تجرد مي يابد و موجود مجرد مثالي يا عقلي مي شود كه اين دو رتبه (مثالي و عقلي) از مرتبه مادّه برتر، و وجود آنها از وجود مادّه قوي تر است. بنابراين اگر نفس بعد از مرگ دوباره به مادّه تعلق پيدا كند، لازم مي آيد كه از فعل به قوه بازگردد كه امري محال است.

جواب نقضي: پيروان همه اديان آسماني به مسئله معاد عقيده دارند كه در روز رستاخيز روح به بدن باز مي گردد و انسان ها زنده مي شوند. بنابراين ما نيز درباره رجعت همان پاسخي را مي دهيم كه اشكال كننده، درباره معاد مي دهد. افزون بر اينكه در آيات متعددي كه گذشت، قرآن با صراحت از زنده شدن مردگاني در امت هاي پيشين سخن گفته است. پس هر پاسخي كه اشكال كننده درباره رجعت برخي اقوام گذشته مي دهد، همان پاسخ درباره رجعت در زمان ظهور نيز مي آيد.

جواب حلي: مرحوم علامه طباطبايي در پاسخ فرموده است: آنچه گفته مي شود كه بازگشت فعل به قوه محال است، مطلب درست و ترديدناپذيري است. ولي زنده شدن يك موجود پس از مرگ، از مصاديق آن نيست؛ زيرا اگر انساني پس از مرگ به دنيا بازگردد و نفس او دوباره با مادّه (بدن قبلي) تماس و تعلق پيدا كند، اين امر باعث

ص:99

ابطال اصل تجرد و بازگشت از فعل به قوه نيست. چه اينكه او قبل از مردن و پيش از قطع رابطه با بدن هم مجرد بود. بنابراين تعلق و ارتباط مجدد او با بدن به طور يقين منافاتي با تجرد او ندارد. تنها چيزي كه هست اين است كه بر اثر مرگ، روابطي كه ضامن تأثير و فعل نفس در مادّه بوده است، مفقود مي شود و ازاين رو پس از آن، قدرت انجام دادن افعال مادّي را ندارد. درست مانند صنعتگري كه ابزار لازم براي عمل را از دست بدهد. ولي با بازگشت نفس به حال سابق و تعلق آن به بدن دوباره قوا و ادوات آن را به كار مي اندازد و در نتيجه مي تواند حالات و ملكات خود را به واسطه افعال جديد به مرحله اي فوق مرحله سابق برساند و تكامل تازه اي پيدا كند؛ بدون اينكه سير نزولي و عقبگرد از حال كمال به نقص و از فعل به قوّه كرده باشد. (1)

در اين باره نيز حكيم «رفيعي قزويني» مي فرمايد، فرق است بين تنزل عالي و رها كردن مقام اعلاي خود با اشراق عالي در مقامات نازله، و تجلي آن، مثل تمثل روح القدس در لباس بشر در قصه مريم است.

توضيح اينكه اگر بگوييم در رجعت روح كه به بدن باز مي گردد تكاملش از نو شروع مي شود و آنچه را كه


1- 1. الميزان، ج1، ص207، با اندكي تغيير.

ص:100

قبلاً كسب كرده از دست مي دهد، اين همان برگشت فعل به قوه و به تعبير حكيم «رفيعي قزويني» تنزل عالي به مقام پايين تر مي شود كه مطلبي است باطل. ولي در رجعت، اشراق عالي در مقامات نازله است؛ يعني بدون آنكه روح، اندوخته هاي تكاملي خود را از دست بدهد تصرف در مقامات نازله مي كند و اشراق بر آن دارد؛ همان گونه كه جبرئيل7 در لباس بشر براي مريم3 آشكار شد.

4 . رجعت تشويق به گناه نيست

4 . رجعت تشويق به گناه نيست

«ابوالقاسم بلخي» مي گويد: «رجعت جايز نيست؛ زيرا اگر مردم بدانند كه رجعت هست، در گناهان غوطه ور مي شوند به اميد اينكه در رجعت توبه كنند». (1)

پاسخ: در پاسخ اين شبهه، مرحوم طبرسي مي فرمايد:

آنان كه به رجعت عقيده دارند نمي گويند كه همه مردم رجعت مي كنند. بلكه معتقدند گروهي از مردم برمي گردند و چون هركس احتمال مي دهد كه جزء رجعت كنندگان نباشد، نمي تواند به اميد رجعت، از توبه صرف نظر كند. (2)

افزون بر اينكه معتقدان به رجعت، درِ توبه را براي رجعت كنندگان بسته مي دانند و از طرفي، كساني كه با


1- 1. رجعت، خادمي شيرازي، ص207.
2- 1. مجمع البيان، طبرسي، ج1، ص115.

ص:101

ظلم و فساد و كفر خو گرفته اند، ديگر برايشان بازگشتي متصور نيست؛ همان گونه كه قرآن در پاسخ جمعي از دوزخيان كه براي جبران خطاهاي خود تقاضاي بازگشت به دنيا مي كنند، مي گويد:

(وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ) (انعام: 28)

و اگر بازگردند، دگربار همان اموري را كه از آن نهي شده اند، انجام مي دهند. (1)

در ضمن اگر با اين احتمال، مي توان رجعت را جايز ندانست، درباره توبه، شفاعت و مانند آنها نيز مي توان گفت كه اينها موجب ارتكاب گناه مي شوند و مجاز نيستند؛ درحالي كه چنين كلامي مخالف آيات توبه و شفاعت است.

5 . رجعت ائمه: موجب سير نزولي آنان نيست

5 . رجعت ائمه: موجب سير نزولي آنان نيست

رجوع كردن ارواح پاك ائمه به بدن هاي مادّي باعث مي شود كه در وجود خود، بعد از جدايي از دنيا و خلاص شدن از زندان طبيعت، سير نزولي كنند؛ درحالي كه بنابر حكم عقل بعد از تمام شدن دور طبيعي وجود، برگشت به ابتدا صحيح نيست.

پاسخ: سير نزولي و قهقرايي وقتي لازم مي آيد كه ارواح ائمه بعد از رجعت هم مثل زمان اول، از بروز تمام


1- 2. تفسير نمونه، ج15، صص560 و 561.

ص:102

توانايي و حقيقت خويش ممنوع باشند. اما چنين نيست؛ زيرا بعد از رجعت، موانع برطرف مي شود و موجودات مزاحمِ تكامل بشر مغلوب مي شوند و ائمه: مي توانند به نحو كامل توانايي تعليم و ارشاد عمومي را كه در وجودشان نهفته است، آشكار كنند و انسان هاي شايسته را به قله كمال معنوي برسانند. شكايت اولياي الهي از دنيا هم به علت موانع تكامل بشر بوده است و حال آنكه در عصر رجعت مانعي در مسير تكامل نيست. در اين صورت، جامعه بشري، سراسر تعليم و تعلّم و رشد و سير معنوي مي شود و آن گاه است كه مي توان آن را جامعه اي انساني ناميد؛ چرا كه در آن دوران، تمام ابعاد مقام انسان محقق مي شود. (1)

6 . رجعت ائمه: به معناي كافي نبودن حكومت امام زمان نيست

6 . رجعت ائمه: به معناي كافي نبودن حكومت امام زمان نيست

رجعت ائمه ايجاب مي كند كه دوران حكومت حضرت مهدي[ براي تكامل عمومي جامعه بشري كافي نباشد؛ درحالي كه از معتقدات مسلّم شيعه اين است كه آن حضرت بعد از ظهور، افراد را به بالاترين درجه كمال مي رساند. بنابراين نيازي به رجعت ساير ائمه: نيست.

پاسخ: اولاً، بعد از شهادت امام عصر براي ادامه


1- 1. رساله رجعت و معراج، ابوالحسن رفيعي قزويني، با تلخيص و اضافات.

ص:103

كمال شايسته، وجود پيشوايان معصوم لازم است؛

ثانياً، افرادي كه در عصر ظهور به كمال رسيده اند، از دنيا مي روند. اما نسل هاي بعدي براي رشد و كمال معنوي محتاج به رجعت ائمه اند. (1)

7 . برخي روايات و سخنان دور از ذهن

7 . برخي روايات و سخنان دور از ذهن

در اخبار و روايات مربوط به رجعت، پاره اي وقايع ذكر شده است كه نمي توان آنها را فهميد؛ مانند اينكه حضرت علي7 جنگ عظيمي با شيطان خواهد كرد و شيطان همه اولاد و لشكريان خود را براي جنگ حاضر مي كند.

پاسخ: اولاً، با قطع نظر از درستي و نادرستي چنين قضايايي، بايد توجه داشت كه خرافات بسياري را با مسئله رجعت آميخته اند تا حقيقت آن را دگرگون سازند. ازاين رو لازم است در مسئله رجعت به احاديث صحيح توجه كنيم. بنابراين مي گوييم آنچه قطعي و برهاني است اصل مسئله رجعت است. اما درباره جزئيات آن، مثل خبر مذكور، بايد روايات داراي سند معتبري باشند تا بشود از آنها استفاده كرد.

ثانياً، نپذيرفتن و رد كردن مطلبي، تنها به علت دور بودن از ذهن، صحيح نيست. بلكه اين عمل دليل بر غرور و ناتواني عقلي ردكننده است؛ زيرا بزرگان علم و حكمت


1- 1. رساله رجعت و معراج، ابوالحسن رفيعي قزويني، با تلخيص و اضافات.

ص:104

بعد از بررسي كامل مطلبي، چنانچه دليلي بر امتناع آن نيابند، آن را انكار هم نمي كنند. «شيخ الرئيس بوعلي سينا» از بزرگان علم و حكمت، در مواردي از كتاب «شفاء» اعتراف به عجز كرده است كه به حقيقت مطلب پي نبرده، ولي آن را انكار هم نكرده است. بلكه توصيه مؤكد نموده است كه در رد و قبول مطلبي عجله نكنيد.

8 . آيا انكار رجعت، كفر است

8 . آيا انكار رجعت، كفر است

اگر رجعت از ضروريات است لازمه اش حكم به كفر كساني است كه منكر رجعت اند و حال آنكه ائمه:، منكران رجعت را هم مسلمان مي دانستند.

پاسخ: ضروري بر دو قسم است: يكي ضروري دين اسلام و ديگري ضروري مذهب. آنچه طبق نظر مشهور موجب كفر مي شود، انكار ضروري دين است نه ضروري مذهب، و مسئله رجعت نيز از ضروريات مذهب شيعه است نه از ضروريات دين. بنابراين شيعه با حفظ پيوند برادري اسلامي خويش با ديگر مسلمانان، از اعتقاد خود دفاع مي كند.

11 _ 9. ذكر سه شبهه جديد و پاسخ آن

11 _ 9. ذكر سه شبهه جديد و پاسخ آن

در اينجا به پاره اي از شبهات جديد يكي از وهابيان (القفاري) اشاره مي كنيم و به آنها پاسخ مي دهيم. وي

ص:105

عقيده به رجعت را با ذكر ايراداتي مردود دانسته است:

الف) گاه از اين عقيده تعبير به خرافه مي كند و مي گويد اين عقيده شيعه متأثر از مذهب قومي عرب جاهلي است.

ب) خرافه رجعت از زمان عبدالله بن سبأ پديد آمده است.

ج) عقيده به رجعت با طبيعت دنيا كه دار مكافات نيست، در تعارض است؛ زيرا طبق آيه 185 سوره آل عمران كه خداوند مي فرمايد: (إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ)، ثواب نيكوكار و جزاي گنهكار، منحصر به قيامت است. (1)

پاسخ شبهه اول: مراد ايشان از خرافه چيست؟ اگر منظور اين است كه اصل بازگشت برخي از مردگان به حيات دنيوي، استحاله ذاتي يا وقوعي دارد، اولاً اين مطلب صرف ادعاست و دليلي بر اثبات استحاله آن در كلام اشكال كننده نيامده است (2) و ثانياً استحاله ذاتي آن است كه خود، ذاتاً محال باشد و استحاله وقوعي آن است كه وقوعش مستلزم محال باشد؛ درحالي كه بازگشت جمعي از مردگان به دنيا با اعمال قدرت الهي، نه اجتماع نقيضين است كه محال ذاتي باشد و نه مستلزم محال


1- 1. اصول الشيعه الاماميه الاثني عشريه، صص1104، 1119 و 1122.
2- 1. همان.

ص:106

است. افزون بر اينكه شيء محال استثنابردار نيست؛ به بيان ديگر، امر محال هميشه محال است. در هرزمان و هرمكان و از هركس صدورش محال است؛ زيرا محال قابليت تعلق قدرت را ندارد و قدرت فاعل، به شيء ممكن تعلق مي گيرد نه به شيء محال؛ همان گونه كه معجزه انبيا، كه به گونه اي اعمال قدرتي به اذن خداوند است، به شيء ممكن تعلق مي گيرد نه به امر محال.

در اين زمينه نيز فرقي بين معجزه انبيا و مسئله رجعت نيست و حال آنكه ايشان در صفحه 1117 كتاب خود، بين بازگشت بعض امم گذشته، به مقتضاي مدلول آيه 243 سوره بقره: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ...)، و عقيده به رجعت فرق گذاشته، و آنها را از معجزات پيامبران دانسته است. اگر بازگشت انسان مرده، محال است فرقي بين زمان گذشته و حال نيست؛ همان طور كه بين معجزه و رجعت، از آن رو كه هر دو به اذن الهي و اعمال قدرت خداوند است، فرقي وجود ندارد. پس اگر بازگشت به صورت اعجاز ممكن است، رجعت هم امكان دارد. در نتيجه هيچ گونه دليلي بر نفي عقيده به رجعت از نظر امكان ذاتي و وقوعي آن وجود ندارد.

اگر مراد ايشان از خرافه، بدعت در دين است، بايد دانست كه با توجه به معناي بدعت، هيچ گاه نمي توان رجعت را بدعت شمرد؛ زيرا بدعت اگرچه در لغت به

ص:107

معناي نوآوري است، در اصطلاح به اين معناست كه چيزي جزء دين نباشد و ما آن را در دين وارد كنيم يا بخشي از دين را از مجموعه آن خارج نماييم. (1)

اساس بدعت اصطلاحي، استناد چيزي به دين، بدون حجت و دليل است؛ درحالي كه شيعه براي اثبات عقيده رجعت، به آيات قرآن استناد مي كند كه ما به طور تفصيل آن آيات را در بخش استدلال به قرآن آورديم؛ مثل آيات (وَ يَوْمَ نَحْشُ_رُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً...) (2)، (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ...) (3) ، (وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ...) (4) و آياتي ديگر.

اگر شخص عالمي با استناد به ظاهر شرع، به مطلبي معتقد شود، آن گاه عالم ديگري آن ظهور را به دلايلي نپذيرد، آيا اين عالم شرعاً مجاز است او را بدعتگذار در دين بخواند؟! در مسئله رجعت نيز مدعاي شيعه، ظهور اين آيات در اثبات رجعت است. پس بر فرض نپذيرفتن ظهور اين آيات، نمي توان طرف مقابل را بدعتگذار دانست.

در ضمن، شيعه به مقتضاي حديث متواتر ثقلين،


1- 1. العين، ج2، صص 54 و 55؛ صحاح الجوهري، ج3، صص 1183 و 1184.
2- 2. نحل: 83.
3- 3. غافر: 11.
4- 1. نحل: 82.

ص:108

تمسك به گفتار اهل بيت: را همانند قرآن، لازم، و گفتار و سيره اهل بيت: را حجت الهي مي داند. ازاين رو علماي شيعه براي اثبات رجعت افزون بر ظهور آيات قرآني كه اشاره شد، به روايات اهل بيت: استناد مي كنند.

آيا انصاف است كه بگوييم اين عقيده متأثر از مذهب اعراب جاهلي است يا آنكه گفته شود خرافه رجعت از زمان عبدالله بن سبأ پديد آمده است.

درخور توجه است كه عمر بعد از رحلت پيامبر9 به مردم چنين گفت:

منافقان فكر مي كنند پيامبر9 مرده است. اما پيامبر9 نمرده، بلكه او نزد خدا رفته است؛ همان گونه كه موسي از قوم خود چهل شب غايب شد و نزد خدا رفت و حال آنكه بني اسرائيل مي گفتند او مرده است؛ به يقين پيامبر9 برخواهد گشت؛ همان گونه كه موسي برگشت. بايد دست وپاي آنان كه گمان مي كنند پيامبر9 مرده است، قطع شود.

اين جمله عمر: «وليرجعن رسول الله كما رجع موسى فليقطعن أيدى رجال و أرجلهم يزعمون أن رسول الله قد مات...» در منابع مختلف اهل سنت آمده است. (1)


1- 1. البدء و التاريخ، ابن المطهر، ج1، ص278؛ الدرر في اختصار المغازي و السير، ابن عبدالبر، ج1، ص91؛ الكامل في التاريخ، الشيباني، ج2، ص182؛ الكامل في التاريخ، ابن الاثير، ج1، ص358؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص482؛ تاريخ طبري، ج2، ص232.

ص:109

به يقين، عمر وقتي اين جمله را به زبان آورده، كه جسم پيامبر9 درون حجره اش بوده است. پس مرادش از بازگشت پيامبر9، بازگشت دوباره روح آن حضرت به جسم شريفش است.

آيا اين كلام عمر چيزي غير از رجعت است؟ اگر عقيده به رجعت، امري خرافي بود چرا يك نفر از صحابه، كلام او را خرافه ندانست؟ حتي مورخان و اهل حديث نيز كلام عمر را حمل بر خرافه نكرده اند.

اما پاسخ از اشكال دوم (در صفحه 1119 كتاب خود عقيده به رجعت را منتسب به عبدالله بن سبأ دانسته است) اگر ايشان به كتاب ارزشمند «عبدالله بن سبأ» نوشته مرحوم «علامه عسگري» مراجعه مي كردند، درمي يافتند: اولاً، عبدالله بن سبأ عنواني ناشناخته و موهوم است؛ زيرا با وجود اهميت بسياري كه اعراب در حفظ انساب خود دارند و كتاب هاي بسياري در زمينه معرفي انساب خود، حتي نسب اسبان، نوشته اند اما سخني از نسب عبدالله بن سبأ به ميان نيامده است.

ثانياً، اگر مراد از عبدالله بن سبأ همان «عبدالله بن وهب» است كه مسلماً ايشان رييس خوارج بوده، و در جنگ نهروان كشته شده است. به هر حال عبدالله بن سبأ جايگاهي ميان پيروان حضرت علي7 نداشته است تا بتواند منشأ تعليم و ترويج عقائد مهم شود.

ص:110

اما پاسخ از اشكال سوم (عقيده به رجعت با توجه به آيه 185 سوره آل عمران، با طبيعت دنيا كه دار مكافات نيست در تعارض است).

اگر اشكال كننده، مختصر توجهي به معناي كلمه (تُوَفَّوْنَ) مي كرد، خودش به سست بودن اين شبهه پي مي برد؛ زيرا مصدر «توفي» به معناي اعطاي كامل است؛ يعني اجر كامل بندگان در روز قيامت داده مي شود. بنابراين منافات ندارد كه در دنيا يا در عالم برزخ قسمتي از اجر بندگان داده شود. براي اطلاع بيشتر به كتاب هاي «فتح القدير»، الشوكاني، ج1، ص408 و تفسير الثعالبي، ج2، ص46 مراجعه شود. حتي مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان، ج4، صص 83 و 84 بعد از آنكه «توفي» را به معناي اعطاي كامل مي داند، مي نويسد: «بعضي از همين تعبير آيه، بر ثبوت عالم برزخ استدلال كرده اند؛ زيرا آيه دلالت دارد كه قسمتي از اجر بندگان قبلاً داده شده، و اعطاي كامل آن در قيامت است». اين برداشت از آيه را مرحوم علامه پسنديده است.

كتابنامه

ص:111

كتابنامه

* قرآن

1. الاحتجاج، ابومنصور طبرسي، بيروت، مؤسسه اعلمي، بيروت، 1401 ه .ق.

2. اصول كافي، محمدبن يعقوب كليني، ترجمه: محمدجواد مصطفوي، انتشارات علميّه اسلاميّه، چاپخانه حيدري.

3. اصول مذهب الشيعه الامامية الاثني عشريه، چاپ سوم، دارالرضا، 1418ه . ق.

4. الإيقاظ من الهَجْعة، محمد بن حسن حرعاملي، ترجمه: احمد جنتي، تهران، انتشارات نويد، 1362ه .ش.

5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، چاپ دوم، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403ه .ق.

6. تفسير ابن كثير، اسماعيل بن كثير، بيروت، دارالمعرفه، 1412ه .ق.

7. التفسير الكبير، فخر رازي، چاپ اول، المطبعة البهيّة المصريّة، 1357ه .ق.

8. تفسير المنار، محمد رشيد رضا، الهيئة المصريه العامه، 1990م.

ص:112

9. تفسير عياشي، ابوالنصر محمد بن مسعود، تصحيح و تحقيق و تعليق: سيد هاشم رسولي محلاتي، قم، چاپخانه علميه.

10. تفسير قمي، علي بن ابراهيم قمي، چاپ اول، بيروت، مؤسسه اعلمي، 1412ه .ق.

11. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، چاپ دوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1353ه .ش.

12. تفسيرالبرهان، سيد هاشم بحراني، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الأعلمي، 1419ه .ق.

13. جامع البيان، أبي جعفر محمدبن جرير الطبري، بيروت، دارالفكر، 1415ه .ق.

14. الدرالمنثور، جلال الدين السيوطي، چاپ اول، جدّه، دارالمعرفه، 1365ه .ش.

15. رجال، ابوالعباس نجاشي، قم، مكتبة الداورى.

16. رجعت از نظر شيعه، نجم الدين طبسي.

17. رجعت، محمد خادمي شيرازي، چاپ اول، مؤسسه نشر و تبليغ، 1365ه .ش.

18. رساله رجعت و معراج، ابوالحسن رفيعي قزويني، چاپ سوم، كتابفروشي اسلام، 1397ه .ق.

19. سفينة البحار، شيخ عباس قمي، بيروت، دارالمرتضي.

20. سنن الترمذي، محمد بن عيسي الترمذي، چاپ دوم، بيروت، دارالفكر.

21. الشيعة والرجعة، محمدرضا طبسي، چاپ دوم، نجف اشرف، المطبعة الحيدريّة، 1395ه .ق.

22. صحيح مسلم، ابوالحسين مسلم بن حجاج، چاپ اول، دارالفكر.

ص:113

23. عيون اخبارالرضا7، ابوجعفر محمد بن علي بن حسين صدوق، تهران، انتشارات جهان.

24. الكافي، الكليني، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم، آخوندي، 1388ه .ش.

25. كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، چاپ اول، مؤسسه نشر الفقاهة، 1417ه .ق.

26. كليات مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، چاپ دوم، قم، شركت تعاوني ناشران قم.

27. كنز العمال، المتقي الهندي، بيروت، مؤسسة الرسالة.

28. لسان العرب، ابن منظور، چاپ اول، دار احياء التراث العربي، 1408ه .ق.

29. مجمع البيان، ابوعلي طبرسي، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1379ه .ق.

30. مصباح المنير، احمد بن محمد بن علي مقري فيومي، مطبعة التقدم العلميّه، 1322ه .ق.

31. المعجم الكبير، الطبراني، داراحياء التراث العربي، چاپ دوم، قاهره، مكتبه ابن تيميه.

32. الميزان، محمدحسين طباطبايي، چاپ سوم، بيروت، مؤسّسة الأعلمي، 1393ه .ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109