مديريت ذهن و هوش

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: مديريت ذهن و هوش/ www.modiryar.com

ناشر :www.modiryar.com

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه , رايانه

موضوع:مديريت - ذهن و هوش

هوش هيجاني و مديريت

در گذشته هرگز كلماتي مانند هرج و مرج و عدم قطعيت در سرلوحه بسياري از فعاليتهاي تجاري قرار نداشت ، در واقع امروزه همه صنايع تحت تاثير آشوبهاي محيطي هستند . با توجه به تاثير گذاري عدم قطعيت بر سازمان و شغل ، شما فكر مي كنيد چه نوع قابليت هاي مديريتي نياز داريد تا بتوانيد به بهترين شكل فعاليتهاي سه سال آينده را مديريت كنيد . تحقيقات نشان مي دهد بهترين فرصت در اداره موفقيت آميز مشكلات كنوني به حداكثر رساندن توانايي استفاده موثر از ويژگيهاي رهبري است . اين ويژگيها عبارتند :1- خود آگاهي هيجاني و خود ارزيابي  صحيح 2- ابتكار3- همدلي                 4- ارتباطات5- تصميم گيري درست و صحيح           6- نفوذ ( تاثير گذاري )7- تطبق پذيري و سازگاري                     8- خود مديريتيهمانطور كه ملاحظه مي كنيد همه قابليت هاي فوق و مهارتهاي فني  ، مديريت نيستند بلكه آنها قابليت هاي مديريت هوش هيجاني مي باشند . بدون قابليت هاي مديريت هوش هيجاني ، روسا و مديران به احتمال زياد در كار با شكست مواجه ميشوند . با قابليت هاي مديريت هوش هيجاني مديران و روسا به احتمال زياد مي توانند بر اساس نوع عملكرد از پاداش ، حقوق و مزايا و امنيت شغلي بيشتري برخوردار شوند .چرا كيفيت هشت قابليت هوش هيجاني اينقدر مهم جلوه مي كند ؟1-     خود آگاهي و خود ارزيابي صحيح : مديران و روسا فاقد اين قابليت در تعامل

با ديگران به سرعت عصباني و آزرده خاطر مي شوند و در نتيجه در روابط كاري و فردي با ديگران با مشكل مواجه شده و رفتارهاي تهاجمي و خشن از خود نشان مي دهند . اين مديران نه تنها اشتباهات خود را نمي پذيرند ، بلكه از آنها نيز پند نمي گيرند ، لذا از انتقادات سازنده گريزان بوده و نمي توانند با يك خود آگاهي واقع گرايانه به نقاط قوت و محدوديت هاي خود پي ببرند .2-     ابتكار : مديران و روسا كه در مواجه با حوادث يا مشكلات به جاي اعمال رفتارهاي فعالانه و مفيد واكنش هاي تدافعي نشان مي دهند . دائما خودشان را در يك وضعيت رواني بحراني مي بينند . بعلاوه وقتي رهبران سازمان نتوانند از قوي ابتكارشان استفاده كنند ، ممكن است فرصتهاي مهم و ارزشمندي را از دست بدهند زيرا فرايند برنامه ريزي يا تجزيه و تحليل قبلي كافي نيود يا اينكه ممكن است در مقابل يك خطرپذيري محاسبه شده مقاومت كنند .3-     همدلي : وقتي مديران و روسا هنگام بحران و يا عدم قطعيت از خود به اندازه كافي همدلي نشان ندهند از ديدگاه كاركنان افرادي بي تفاوت ، بي توجه و غير قابل اعتماد جلوه مي كنند . اين امر باعث مي شود كاركنان كمتر در كارها مشاركت جويند و يا ارتباط برقرار كنند .4-     ارتباط : مديران و روسا در صورت عدم استفاده صحيح از مهارتهاي ارتباطي در زمان هرج و مرج يا بحران با موانع گسترده اي براي انجام اقدامات مورد نياز مواجه مي شوند . بدون برقراري ارتباط صحيح ، مديران سعي مي

كنند از گفتگوهاي دو جانبه در مورد موضوعات مهم پرهيز كرده و غالبا سعي مي كنند صرفا اخبار و اطلاعات خوب را به كاركنان رسانده و اخبار بد و ناخوشايند را از كاركنان مخفي نگه دارند كه اين امر بر فضاي اعتماد حاكم بر سازمان لطمه وارد مي سازد . اين مديران براي حل مسائل پيچيده با مشكلات زيادي روبرو مي شوند به علاوه چون اين رفتار مديران و روسا به كار گروهي و مشاركت جويي كاركنان لطمه وارد مي سازد از نظر كاركنان افرادي بي توجه ، غير قابل دسترس و پر مشغله شناخته مي شوند .5-     تصميم گيري درست و صحيح : اگر مديران سرپرستي ، توانايي لازم براي اخذ تصميمات صحيح و درست را نداشته باشند بيشترين آثارش را زماني نشان مي دهد كه در شرايط هرج و مرج و يا عدم قطعيت قرار بگيرد . روسايي كه در تصميم گيري ضعيف هستند نسبت به كساني كه قدرت تجزيه و تحليل دارند زمان زيادي را صرف تصميم گيري مي كنند زيرا :·         ممكن است جرات و شهامت انتخاب كردن را نداشته باشند .·         از مسئوليت پذيري گريزان هستند .·         نسبت به اجراي كامل تصميم ، تعهد و پايبندي لازم را ندارند . 6-     نفوذ ( تاثير گذاري ) : وقتي روسا و مديران از نظر مهارت نفوذ تاثير گذاري  بر ديگران ضعيف باشند به جاي كسب حمايت و پشتيباني ، آنان را فراري مي دهند كه در نهايت ممكن است اين دسته از مديران و روسا مجبور شوند هميشه كارشان را به تنهايي انجام داده و حتي مخالف كار گروهي باشند .

در اين شرايط ترغيب كاركنان براي ابراز عقيده و شركت در چالشهاي مفيد خيلي دشوار خواهد بود .7-     تطبيق پذيري ( تطابق ) : بدون افزايش توان تطبيق ، هنگام مواجه با بحران و عدم قطعيت بسياري از مديران و روسا با قرار گرفتن در شرايط جديد از خود واكنش منفي نشان مي دهند به علاوه ممكن است با تغيير اولويتهاي كاري هنگام قرار گرفتن در شرايط جديد بيش از حد به ديگران هيجان وارد كنند . تمايل فزاينده به تحت فشار قرار دادن ديگران يا گرايش به برخوردهايتند و مشاجره با كاركنان كه در اثر ناكامي در تغيير به منظور تحقق اهداف مثبت صورت مي گيرد مشكلات زيادي را ايجاد مي كند ، لذا ضروري است واكنش ها و روشهاي جديد تطبيق داده و در نهايت بدون تعارف ، پذيراي چالش هاي جديد باشند .8-     خود مديريتي : وقتي مديران يا روسا به لحاظ مديريتي در سطح پاييني باشند معمولا در شرايط اضطراب زا از خود واكنش هاي تكانشي يا نسنجيده نشان ميدهند . در مواجه با تغييرات سريع محيطي يا بروز تضاد در محيط كار احتمالا دچار استرس (فشار رواني) ، خشم و عصبانيت مي شوند و همچنين گاهي اوقات در مقابل مشكلات به طريق غلط يا مخرب پاسخ داد و اغلب  باعث پيامدهاي غير منتظره مي شوند .هريك از هشت قابليت مديريت هوش هيجاني را مي توان بهبود و پرورش داد ، اين خبر خوشايندي است. در حال حاضرمي توان با استفاده از روشهاي ارزيابي ساختارمند و اخذ بازخورد كه از برنامه هاي توسعه رهبري سازمان است براي توسعه و بهبود قابليت

هاي هوش هيجاني استفاده كرد .

چهار بعد هوش هيجاني

... brainنگرش هاي تازه در مورد ابعاد هوش هيجاني

نگرش هاي تازه در مورد ابعاد هوش هيجاني و مهارتهاي همراه آن، با تحليل دادههاي جديد كاملتر و مؤثرتر شده است. خوانندگان آشنا با مقاله قبلي در مورد هوش هيجاني، در اينجا متوجه تغييراتي خواهند شد. دانيل گولمن قبلاً مهارتها را به پنج حيطه اصلي تقسيم كرده بود، اما اكنون اين الگو را بيشتر متناسب با مديريت و رهبري سازماني در چهار حيطه كلي كه خود از مهارتهاي اختصاصي تر تشكيل يافته خلاصه ميكند:خودآگاهيخويشتنداريآگاهي اجتماعيمديريت روابطبحث اصلي ما به طور خلاصه اين است كه مديريت و رهبري سازماني، از طريق رهبران داراي هوش هيجاني كه ايجاد طنين ميكنند، به بهترين نحو عمل ميكند. در زيربناي اين مسأله يك نظريه ي عملكردي وجود دارد، مسألهاي كه پيوندهاي بين عصبشناسي چهار حيطه اصلي هوش هيجاني و مهارتهاي آن را آشكار مينمايد. اين مهارتهاي هوش هيجاني در واقع بخشهاي سازندة روشهاي مديريت و رهبري هستند كه در يك گروه، زمينههاي ايجاد طنين را مهيا ميسازند.نكته جالبي كه گولمن گوشتزد مي كند اين است كه تا به حال با هيچ مديري، هرچند برجسته، مواجه نشدهاست كه در همه مهارتهاي هوش هيجاني داراي قدرت بيشتري نسبت به ساير كاركنان باشد. مديران بسيار مؤثر در نيمي از مهارتهاي هوش هيجاني عمدتاً قدرت قابل توجهي را از خود به نمايش مي گذارند. به علاوه هيچ فرمول ثابتي براي مديريت و رهبري عالي وجود ندارد: راههاي زيادي براي خلاق بودن موجود است و مديران عالي مي توانند داراي شيوههاي شخصي بسيار متفاوتي باشند. با اين حال او و همكارانش متوجه شده اند كه اغلب رهبران تأثيرگذار،

قدرت خود را حداقل در يك شايستگي از چهار حيطه اصلي هوش هيجاني، نشان ميدهند.حيطه هاي هوش هيجاني و مهارتهاي مرتبطمهارت فردي :  اين قابليتها مشخص ميكنند كه ما چگونه خود را مديريت ميكنيم.خودآگاهي1-خودآگاهي هيجاني: تفسير هيجانات خود و شناخت تأثير آنها2- استفاده از «حس دروني» در تصميم­گيري، به عنوان راهنما.3- خودسنجي دقيق: شناخت محدوديتها و نقاط قوت خود.4-خودباوري: شناخت كامل ارزش و تواناييهاي خود.مديريت خود1-خودداري هيجاني: تحت كنترل درآوردن هيجانات و تكانهاي مخرب.2-- شفافيت: نشان دادن درستي و صداقت، مورد اطمينان بودن.3-تطابق: انعطاف پذيري در تطابق دادن خود با موقعيتهاي متغير يا موانع پيش رو.4-پيشرفت: انگيزه بهبود عملكرد براي حصول به معيارهاي دروني برتري و فضيلت.5- پيشقدمي: آمادگي حركت و استفاده از موقعيتها.6-خوشبيني: ديدن نيمه پر ليوان در رويارويي با مسائل.مهارت اجتماعي:اين قابليتها مشخص ميكنند كه ما چطور در روابط خود نظم ايجاد كنيم.آگاهي اجتماعي1- همدلي: درك هيجانات ديگران, فهم ديدگاههاي آنان و اهميت قائل شدن فعالانه براي نگرانيهاي آنها.2- آگاهي سازماني: تفسير امور جاري، شبكههاي تصميمگيري و سياستها، در سطح سازماني.3- خدمت: شناخت و رسيدگي به نيازهاي دنبالهروان، مشتري يا ارباب رجوع.مديريت رابطه1- رهبري انگيزه ساز: راهنمايي و ايجاد انگيزه با ديدي عالي.2- نفوذ: به كار بستن دستهاي از شيوهها، براي متقاعد ساختن ديگران.3- رشد و توسعه ديگران: شكوفا كردن تواناييهاي ديگران با گوشزد كردن و راهنمايي.4- ايجاد تغيير: پيشقدمي، مديريت و رهبري در مسيري تازه.5- مديريت تعارض: حل اختلافها.6- كارگروهي و همياري: همكاري و ساختن تيم.خودآگاهيمنظور از خودآگاهي، داشتن فهم عميق از هيجانات خود، به علاوه نقاط قوت و ضعف و ارزشها و انگيزههاي خويشتن است. افراد داراي خودآگاهي قوي و واقعگرا هستند, نه

بيش از حد عيبجو از خود و نه سادهانگار و اميدوار؛ بلكه آنان در مورد خود با خودشان و نيز با ديگران صادقند، تا حدي كه قادرند به عيبهاي جزئي خود بخندند.مديران و رهبران خودآگاه، ارزشها، اهداف و روياهاي خود را ميشناسند. آنان ميدانند كه به چه مسيري مي روند و چرا. آنان با آنچه احساس ميكنند برايشان «درست» است، هماهنگ هستند. مثلاً آنان در رد يك پيشنهاد كاري وسوسهانگيز مالي, توانمند هستند. بعكس، شخصي كه فاقد خودآگاهي باشد، ممكن است در تصميماتي كه اتخاذ ميكند، با زير پاي نهادن ارزشهاي پنهان، جنجال به راه بيندازد. يك فرد ممكن است پس از دو سال در يك شغل ماندن، بگويد: «پول قابل توجهي ميدادند پس من هم وارد اين كار شدم، اما اين كار آنقدر براي من ناچيز است كه دائماً احساس خستگي ميكنم.» از آنجايي كه تصميمات افراد خودآگاه با ارزشهاي آنان همسويي دارد، آنها اغلب كار خود را انرژيزا ميشمارند.شايد گوياترين (و گرچه نامرئي ترين) نشانه خودآگاهي, گرايش به خودانديشي و تفكر باشد. افراد خودآگاه عمدتاً زماني را براي تنهايي و فكر كردن در خلوت، اختصاص ميدهند؛ اين روش به آنان اجازه ميدهد تا به جاي واكنش احساساتي, راجع به مسائل فكر كنند. بسياري از مديران برجسته، در حقيقت روش متفكرانه خودانديشي را كه در زندگي معنوي خود پرورش ميدهند، وارد زندگي كاري خود ميكنند. براي برخي اين خودانديشي ميتواند شامل دعا يا مديتيشن باشد و براي برخي ديگر جستجوي فلسفي به دنبال درك خود.همه اين خصايص، مديران خودآگاه را قادر ميسازد تا با يقين و اصالتي كه طنينافكني بدان نياز دارد، عمل نمايند.چالش اساسي

يك مدير: مديريت خوداز خودآگاهي _ فهم هيجانات خود و صراحت داشتن در مورد اهداف خود و سپس مديريت خود جريان پيدا ميكند. انگيزه متمركزي كه همه رهبران جهت نيل به اهدافشان بدان نياز دارند. ما بدون شناخت احساسات خود، در نظم دهي به آنها شكست خواهيم خورد؛ و در عوض هيجانات ما را كنترل خواهند كرد. اين امر زماني كه نوبت به هيجانات مثبت چون اشتياق و لذتِ رويارويي با يك چالش ميرسد، ممكن است خوب باشد، اما هيچ رهبري نميتواند هزينه سنگين قرار گرفتن تحت كنترل هيجانات منفي را بپردازد، هيجاناتي چون ناكامي و خشم يا نگراني و ترس.مشكل اينجاست كه چنين امواج هيجاني منفي ميتوانند ويرانگر باشند. اينها روشهايي هستند كه مغز بوسيله آنها به ما اخطار ميدهد تا به يك تهديد بالقوه توجه كنيم. نتيجه اين خواهد شد كه چنين هيجاناتي گنجايش استدلالي مغز را براي تمركز بر وظيفه جاري مختل ميكنند، حال اين وظيفه ميتواند برنامهريزي استراتژيك باشد يا مواجهه با اخبار نزول آمار قبولي واحد هاي آموزشي تحت مسئوليت خود.اسكن مغزي از كسي كه آشفته يا نگران است، حاكي از فعاليت بالا در آميگدال و قسمت راست ناحيه پيش پيشاني او ميباشد. اين تصوير يك حمله آميگدالي را نشان ميدهد: مراكز هيجاني با فعاليتي بالا در ناحيه پيشاني به حركت و لرزش درمي آيند و باعث ميشوند ما توجه خود را بر روي علت آشفتگي خود ثابت كنيم و خود را مشغول آن سازيم، اما وقتي اسكن، مغز فردي را نشان ميدهد كه حالتي خوش و خرم دارد، مدار كليدي از كورتكس پيش پيشاني چپ به سمت پايين يعني آميگدال به حركت

درميآيد. مدار مغزي كه توليد حالات خوب ميكند در ناحيه پيشپيشاني چپ تمركز دارد و از وظايف آميگدال و نواحي مرتبط كه ايجاد آشفتگي ميكنند، جلوگيري به عمل ميآورد.محققين بر اين باورند كه سمت چپ ناحيه پيش پيشاني، بخشي از يك مدار كليدي است كه اعصاب را در آميگدال بازداري ميكنند و لذا از اينكه فرد در دام مرارت بيفتد ممانعت به عمل مي آورد. اين مدار به يك مدير و رهبر كمك ميكند تا هيجانات خشن را آرام ساخته و يك حالت مطمئن و مشتاقانه به خود گيرد.در واقع، مديريت خود كه شبيه به يك مكالمه مداوم دروني است _ بخشي از هوش هيجاني است كه ما را از زندان احساسات رها ميكند. همان چيزي كه به وضوح به ذهن و انرژي متمركزي كه يك مدير بدان نياز دارد، اجازه حضور ميدهد و به هيجانات مخرب اجازه نميدهد تا ما را از مسير خود بيرون رانند. مديران داراي چنين كنترلي, شعف و اشتياق خوشبينانه اي را ايجاد ميكنند كه طنين­افكني را به ميزان بسيار مثبتي هماهنگ ميسازد.همه اينها براي هوش هيجاني اهميتي حياتي دارند. از آنجايي كه هيجانات مسري هستند _ به ويژه از مديران به ديگر افراد گروه _ اولين وظيفه آنان متعادل ساختن هيجاني مناسب ميباشد: در اختيار گرفتن هيجانات خويشتن. كاملاً واضح است كه اگر مديران و رهبران نتوانند به نحوي مؤثر هيجانات خود را مهار كنند، از نظمدهي هيجانات ديگران نيز ناتوان هستند. پس احساس يك مدير و رهبر سازماني، فراتر از يك مسأله شخصي است؛ با توجه به واقعيت نشر هيجانات، هيجانات يك رهبر اثرات فراگيري دارد.البته اين بدان معنا

نيست كه يك رهبر هميشه از خطرات و مصائب زندگي در امان خواهد بود. طلاق، داشتن كشمكش با فرزند يا بيماري يك عزيز، مطمئناً هر شخصي را دچار مشكل خواهد كرد، اما كليد در اين است كه ضرورتهاي زندگي خصوصي يك مدير و رهبر به روابط وي در محيط كار برسد يا نه! .همدلي: مسأله كاريدر ميان همه ابعاد هوش هيجاني، آگاهي اجتماعي ممكن است از همه شناخته شدهتر باشد. همه ما همدلي يك معلم يا يك دوست را احساس كردهايم و احتمالاً همه متوجه عدم حضور همدلي در يك مربي يا رئيس بي ملاحظه شده ايم، اما وقتي نوبت به كار ميرسد به ندرت مي بينيم كه افراد به خاطر همدليشان تحسين شوند، چه رسد به اينكه به آنان پاداش نيز داده شود. در ميان واقعيتهاي خشن بازار، اين واژه، غير تجاري به نظر ميرسد اما در دنياي آموزش و پرورش حد اقل در سطح كلامي توصيه مي شود از آن بهره گرفته شود، گرچه تجربه نشان داده غالباً در عمل اشتباهات و سؤتفاهم هاي زيادي در اين مهارت وجود دارد.اما همدلي، تنها به معناي حساسيت وا رفته در گفتن «من خوبم، تو خوبي» نيست. همدلي بدان معنا نيست كه رهبران بايد هيجانات افراد را به خود بگيرند و سعي كنند همگان را خشنود سازند، اين تفكر ميتواند يك كابوس باشد كه مانع انجام كار شود. همدلي يعني وارد كردن احساسات كاركنان در ملاحظات انديشمندانه و سپس اتخاذ تصميمات هوشمندانهاي كه آن احساسات را در پاسخ خود در نظر گرفته و به زبان بياورد و مهمتر از همه اينكه همدلي، طنين افكني را ممكن ميسازد. رهبراني كه فاقد

همدلي باشند به نحوي عمل ميكنند كه ايجاد ناسازگاري ميكند. در اين مهارت شخص تلاش مي كند دنيا از دريچه چشمان طرف مقابل ديده و به او بفهماند كه حال و روزش را درك مي كند، حتي اگر غير منطقي به نظر برسد! همدلي لزوماً به معني قبول كردن و تأييد احساسات و هيجانات طرف مقابل نيست، بلكه به منزله پذيرش و درك اين احساسات مي باشد.همدلي بر بنيان مديريت خويشتن قرار ميگيرد، البته اين به معناي بيان هيجانات به شكلي متناسب است، نه خفه كردن آنها. توانايي همدلي در رهبران داراي هوش هيجاني, گاه منجر به اين ميشود كه وقتي كاركنان به خاطر يك واقعه غمانگيز فردي يا حتي در طول يك مواخذه يا اخراج مي­گريند، آنان نيز از خود بيخود شده و بگريند. بر خلاف معمول، مديراني كه هيجانات خود را ميبلعند و شرايط مناسب همدلي نشان نمي دهند، ممكن است گوشه گير و غير اجتماعي به نظر رسند.وقتي مديران قادرند احساسات و نگرشهاي ديگران را درك كنند، به سيستم رهنمون هيجاني نيرومندي دست يافتهاند كه گفته ها و كردار آنان را در مسير مناسب قرار ميدهد. بنابراين، همدلي امر جدانشدني و اثربخش اجتماعي در كار ميباشد. افراد همدل در شناخت و رسيدگي به نيازهاي ارباب رجوع و يا زيردستان، فوقالعاده عمل ميكنند. آنان در دسترس به نظر ميآيند، به نحوي كه مي­خواهند حرفهايي را كه ديگران بايد بزنند، بشنوند. آنان با دقت گوش ميدهند و آنچه را كه افراد واقعاً از آن نگرانند، در مييابند و با توجه به همه اينها پاسخ مي دهند. به علاوه همدلي كليد جذب استعدادهاست. رهبران هميشه براي توسعه، پيشرفت و نگه

داشتن افراد ماهر، نياز به همدلي دارند، اما آنگاه كه در جذب استعدادها رقابت وجود دارد، رسيدن به اين مهم دشوارتر است. در ميان همه عوامل مؤثر در كنترل يك شركت، مديران و رهبران ناهماهنگ و ناسازگار، يكي از علل اصلي از دست دادن افراد بااستعداد و از كف دادن دانش سازمان هستند.چگونگي تعامل چهار حيطه محوري هوش هيجانيمديران و رهبران هميشه نقش هيجاني اساسي را ايفا كردهاند. شكي نيست كه رهبران قديمي نوع بشر _ چه ريش سفيدان قبيلهها و چه جادوگران _ جايگاه خود را عمدتاٌ به اين دليل كسب مي­كردند كه رهبريشان از جنبه هيجاني شگفتانگيز بوده است. در طول تاريخ و در فرهنگهاي متعدد، رهبر در هر گروه انساني، آن شخصي بوده است كه ديگران در زمان رويارويي با سر در گمي يا تهديد و يا زماني كه بايد كاري انجام ميگرفته، چشم اميد به قوت قلب و روشنگري آنان داشتهاند. رهبر به عنوان راهنماي هيجاني گروه فعاليت ميكند.در نظام سازماني نوين، اين وظيفه هيجاني خطير _ گر چه تاكنون بسيار نامرئي بوده است _ به عنوان بااهميت ترين وظيفه در ميان بسياري از كارهاي مديريت و رهبري باقي مانده است: جهتدهي هيجانات دسته جمعي در مسيري مثبت و از ميان بردن غباري كه توسط هيجانات مسموم به وجود آمده است. اين وظيفه نياز به يك مديريت و رهبري در همه مكانها دارد، از اتاق انجمن گرفته تا اداره يك مغازه.به سادگي ميتوان گفت كه در هر گروه انساني، مدير و رهبر بيشترين قدرت تأثيرگذاري بر هيجانات را داراست. اگر هيجانات افراد به سمت اشتياق كشيده شود، عملكرد به اوج خواهد رسيد. اگر

افراد به سمت كينه و اضطراب سوق يابند، از پيشرفت بازخواهند ماند. اين امر جنبه ديگري از مديريت و رهبري پايهاي را نشان مي دهد: و آثارش فراتر از تعيين كردن اين كه آيا يك كار به خوبي انجام ميگيرد، مي باشد. پيروان نيز براي ارتباط هيجاني حمايتگرانه و همدلي نگاه به مدير و رهبر خود دارند. وقتي رهبران هيجانات را در جهت مثبت ميرانند، از همين افراد بهترين نتيجه به دست ميآيد. ما اين اثر را طنينافكنيميناميم. وقتي كه آنها هيجانات را در جهت منفي ميرانند، ناسازگاري را پرورش داده و به اصول هيجاني كه موجب درخشش افرادميشوند، آسيب وارد ميكنند. اين كه آيا يك سازمان ورشكست مي شود و يا شكوفا، تا حد زيادي به تأثيرگذاري رهبران در اين بعد هيجاني اصولي بستگي دارد.البته كليد به كار بستن رهبري اصولي به سود همگان، در مهارتهاي مديريت و رهبري هوش هيجاني نهفته است: مديران و رهبران چگونه خود و روابط خود را كنترل مي كنند. مديراني كه بهره رهبرياصولي را به حداكثر مي رسانند آنهايي هستند كه هيجانات افراد تحت رهبري خود را در جهت صحيح رهنمون ميكنند. چگونه همه اينها مؤثر واقع ميشود؟!مطالعات اخير بر روي مغز مكانيزم عصب شناختي رهبري اصولي را نشان ميدهند و روشن مي­كنند كه چرا تواناييهاي هوش هيجاني تا اين اندازه ضروري است.مدار بازدليل اين كه چرا رفتار يك مدير _ نه تنها كاري كه انجام ميدهد بلكه نحوه انجام آن _ تا اين اندازه اهميت دارد، در طراحي مغز انسان نهفته است: آنچه دانشمندان اخيراً از آن با عنوان مدار باز ياد مي كنند، مداري است كه ماهيت سيستم

ليمبيك (مراكز هيجاني ما در اين دستگاه قرار دارند) را تشكيل ميدهد. يك دستگاه با مدار بسته مانند دستگاه گردش خون، خودگردان است؛ آنچه در دستگاه گردش خون اطرافيان ما رخ مي دهد تأثيري بر دستگاه ما ندارد. يك دستگاه مدار باز براي مديريت خود وابستگي زيادي به منابع خارجي دارد.به ديگر سخن، ما براي حفظ ثبات هيجاني خود متكي به ارتباط مستقيم با ديگران هستيم. دستگاه ليمبيك مدار باز بدون شك يك عامل تكامل انسان بوده است چرا كه به افراد اجازه ميدهد كه به نجات هيجاني يكديگر بشتابند، مثلاً يك مادر را قادر به آرام كردن نوزاد گريان خود ميكند يا در نخستيها (مثل ميمونها) در هنگام دريافت خطر با يك علامت به ديگران هشدار دهد.عليرغم شكل گيري تمدن پيشرفته ما، اصل مدار باز هنوز هم باقي مانده است. تحقيقات در بخشهاي مراقبتهاي ويژه (آي.سي.يو) نشان داده كه حضور آرامبخش يك شخص ديگر نه تنها فشار خون بيمار را پايين ميآورد بلكه ترشح اسيدهاي چربي كه مانع شريانها ميشوند را نيز كند ميكند. جالب تر اين كه گرچه وقايع بسيار استرسزا در طول يك سال (مثلاً تنگدستي مادي جدي، آتش سوزي يا طلاق) خطر مرگ را در ميان افراد ميان سال منزوي سه برابر ميكنند اما هيچگونه تأثيري بر افرادي كه روابط نزديك زيادي به وجود ميآورند، ندارند.دانشمندان مدار باز را به عنوان «مقررات ليمبيك ميان فردي» تعريف ميكنند كه از طريق آن يك شخص علايمي به ديگران انتقال ميدهد كه ميتواند سطح هورموني، عملكرد قلب، ريتم خواب و حتي عملكرد سيستم ايمني را در بدن فردي ديگر تغيير دهد. به همين سبب

است كه جفتهايي كه عاشق يكديگرند قادر به تحريك كردن امواج اكسيتوسين در مغز شخص مقابل ميباشند كه باعث ايجاد احساسي دلچسب و محبت آميز مي گردد. اما در همه جنبههاي زندگي اجتماعي، نه فقط روابط عاشقانه، فيزيولوژي ما در هم ميآميزد و هيجانات به طور خودكار در حافظه شخصي كه با وي هستيم تغيير ايجاد ميكند. طراحي مدار باز دستگاه ليمبيك بدين معناست كه ديگران ميتوانند فيزيولوژي _ و نيز هيجانات _ ما را تغيير دهند.با اين كه مدار باز بخش اعظم زندگي ما را در بر ميگيرد اما ما معمولاً به خودِ فرآيند توجهي نداريم. دانشمندان اين هماهنگ سازي هيجانات را در آزمايشگاه، با سنجش فيزيولوژي _ مانند ضربان قلب _ دو شخص در زماني كه با هم يك گفتگوي خوب دارند، به دست آوردهاند. وقتي گفتگو آغاز ميشود بدن هر كدام از آنها با ريتم متفاوتي عمل ميكند، اما در پايان گفتگوي كوتاه پانزده دقيقه اي، نيم رخ فيزيولوژي آنان تا حد قابل ملاحظه اي شبيه به نظر ميآيد، پديدهاي به نام قرينه­سازي[5]. اين جريان در طول يك گفتگوي هيجاني خنثي به ندرت و يا شايد اصلاً رخ نميدهد. محققان بارها و بارها مشاهده كردهاند كه چطور زماني كه افراد نزديك يكديگر هستند و حتي زماني كه تماس كلامي وجود ندارد، هيجانات بدين نحو غير قابل جلوگيري نشر پيدا ميكنند. براي نمونه وقتي سه فرد غريبه در مقابل يكديگر براي يك يا دو دقيقه ساكت مينشينند فردي كه هيجانات بارزتري دارد، حالت خود را به دو فرد ديگر انتقالميدهد، بدون به زبان آوردن حتي يك واژه. همين تأثير در اداره، اتاق كنفرانس يا

مغازه انتقال مي­يابد. افرادي كه در محل كار به طور گروهي كار ميكنند به نحوي اجتنابناپذير تحت تأثير احساحات يكديگر قرار ميگيرند و هر احساسي را از حسادت و حسرت گرفته تا نگراني و شعف، با يكديگر قسمت ميكنند. هر چه گروه يكپارچهتر باشد، انتقال خلقي هيجانات گذشته حتي نقاط حساس شديدتر ميشود.به عنوان مثال در هفتاد گروه كاري صنايع متعدد، اعضايي كه در جلسات حضور مييافتند، خلقيات خود را _ چه خوب و چه بد _ در طول دو ساعت به يكديگر منتقل ميكردند. پرستارها و حتي حسابدارها كه در طول هفته ها و يا هر چند ساعت يك بار حالاتشان مورد بررسي قرار ميگرفت، وقتي با يكديگر كار ميكردند خلقي را از خود نشان ميدادند كه از يكديگر گرفته بودند و حالات خلقي مشترك گروه تا حد زيادي مستقل از دردسرهايي بود كه به طور مشترك داشتند. مطالعات بر روي تيمهاي ورزش حرفهاي نتايج يكساني را نشان ميدهد: كاملاً جداي از فراز و نشيبهاي يك تيم، بازيكنان آن، در طول يك دوره چند روزه يا چند هفتهاي حالات خود را با يكديگر هماهنگ ميكنند.چگونگي تأثير حالات خلقي بر نتايجهيجانات بسيار تأثيرگذار، برق آسا و گاه مخل كار هستند ولي حالات خلقي احساسات كم قدرت تر و بادوام تري هستند كه عمدتاً خود را در كاري كه در حال انجام آن هستيم دخالت نمي دهند. يك رخداد هيجاني معمولاً يك حالت خلقي پايدار متناسب با خود را به جاي مي گذارد: جرياني از احساسات ملايم و مداوم در سرتاسر گروه.گرچه هيجانات و حالات خلقي ممكن است از نقطه نظر كاري بي اهميت به نظر رسند

اما آثاري واقعي در به انجام رساندن كار دارند. نگراني خفيف يك مدير مي تواند به عنوان علامت خطري عمل كند كه هشدار مي دهد چيزي نياز به توجه بيشتر و تفكري دقيق تر دارد. در حقيقت در مواجهه با يك موقعيت خطرپذير، يك حالت خلقي متعادل مي تواند كمك فراواني كند و خوش بيني بيش از حد مي تواند منجر به غفلت از خطرات گردد.حالات خلقي بد و خوب هر دو خود را ماندگار مي كنند، بيشتر به اين علت كه آنها ادراك و حافظه را تخريب مي كنند. وقتي افراد احساس سركوب نشده اي دارند، نور مثبت را در يك موقعيت مي بينند و به ياد خاطرات خوب مي افتند و وقتي احساس بدي دارند بر خاطرات مأيوس كننده متمركز مي شوند. علاوه بر اين انحراف ادراكي، وقتي فردي آشفته است ساعتها به طول مي انجامد تا هورمونهاي ناشي از استرس نهفته در او دوباره در بدن جذب شده و ناپديد گردند. به اين دليل است كه يك رابطه ناخوشايند با يك رئيس مي تواند شخصي را اسير اين آشفتگي كند، با ذهني مشغول و بدني كه قادر به آرام كردن خود نيست: «در طول آن جلسه او من را آن قدر آشفته كرد كه ديشب به مدت چند ساعت خوابم نمي برد.» در نتيجه ما طبعاً ترجيح مي دهيم با افرادي باشيم كه عواطف مثبت دارند، چرا كه آنان احساسي خوب در ما ايجاد مي كنند.دانيل گولمن و همكارانش معتقدند اصلي­ترين وظايف يك رهبر و مدير عبارتند از توليد اشتياق، خوش­بيني و شور و حال براي انجام كار مورد نظر، به همراه فراهم آوردن يك جو

همكاري و اعتماد. آنان مي خواهند نشان دهند چگونه هوش هيجاني به رهبران اين توانايي را مي دهد تا آن وظايف اساسي را به انجام رسانند. هر يك از چهار حيطه هوش هيجاني– خودآگاهي ، خويشتنداري ، آگاهي اجتماعي و مديريت رهبري يك سلسله مهارتهاي ضروري را به رهبري طنين افكن مي افزايد.البته اين حيطه ها ارتباطي نزديك و رابطه اي پويا با هم دارند. مثلاً اگر يك مدير و رهبر از هيجانات خود آگاهي نداشته باشد نمي تواند آن را مديريت كند و اگر هيجانات او خارج از كنترل باشند، آنگاه توانايي او در ايجاد روابط دچار مشكل خواهد شد. تحقيقات محققان نظامي را در اين پويايي كشف كرده است. مختصراً مي توان گفت خودآگاهي، همدلي و خويشتن­داري را ممكن مي كند و اين دو با هم باعث به وجود آمدن مديريت روابط تأثيرگذار خواهد شد. بنابراين رهبري و مديريت هوش هيجاني بر پايه خودآگاهي شكل مي گيرد، يعني شناخت كامل ارزش ها، توانايي ها، نقاط قوت و ضعف و محدوديت هاي فرد در كنار تفسيري كه از حالات هيجاني خود دارد. با توجه به اهميت خود شناسي، توصيه مي گردد مديران حتي الامكان از كارگاه هاي افزايش مهارت خودآگاهي استفاده كنند. http://modiir.parsiblog.com/-343435.htm

جملاتي براي مديريت ذهن

... brainتراوشات ذهني يك مدير

براي آن كه در جهت سلامت فكري ذهن خود را مديريت نمائيم.نا مهرباني ها را با مهرباني پاسخ مي دهي . به چهره هاي عبوس و اخمو لبخند هديه مي دهي . فريادهاي حاكي از عصبانيت را با صداي بلند سكوت ، خاموش مي كني. در تمام كارهايت فقط به خدا توكل مي كني .*بار همه زنديگيت را به خدا مي سپاري . هر روز صبح تصميم مي گيري بهتر از

ديروز زندگي كني . به جاي ترسيدن از موانع ومشكلات ، با شور و شادي به راههايي فكر مي كني كه تو را به موفقيت مي رسانند. ايمان داري كه خواستن ، توانستن است. براي كمك به ديگران سر از پا نمي شناسي . هميشه به خير و صلاح مردم كار مي كني . اهداف بلند مدت و كوتاه مدت زنديگيت ، طعم معنوي دارند. با عدالت رفتار كنيد تا اعتماد متقابل در سازمان افزايش يابد.

تصوير ذهني و خودانگاره ي سازمان

:38 تصوير ذهني و خودانگاره ي سازمان

مقدمه:رهبري و اداره­ي امور سازمان­ها در دنياي ناشناخته امروز، بدون بهره­گيري از دستاوردهاي مشترك علوم مرتبط مانند مديريت و روانشناسي، هرگز نمي­تواند تضميني براي موفقيت در رسيدن به اهداف سازماني باشد. «روانشناسي» دانش رفتار، تجربه و فرايندهاي ذهني؛ و «مديريت» دانش به كارگيري قابليت­هاي انسان در راستاي اجراي برنامه­هاي سازمان است؛ به همين دليل كاربرد روانشناسي در مديريت از اوايل قرن بيستم مورد توجه پژوهشگران و دانشمندان قرار­گرفت. گزارش­ها و مستندات موجود، بيانگر تأثير شگرف كاربرد روانشناسي در موفقيت چشمگير مديران در بهره­گيري از نيروي انساني در سازمان­هايي است كه به توصيه­هاي  روانشناسي  عمل كرده­اند. «تصوير ذهني سازماني»، نتيجه مطالعات روانشناسي در حوزه سازمان و مديريت است كه مديران را بر مديريت هرچه بهتر رفتار سازماني خود و كاركنان توانمند مي­سازد. لذا ضروري است كه مديران و كاركنان بدانند كه تصوير ذهني و خودانگاره چيست؟ و چگونه بر عملكرد كاركنان و سازمان تأثير مي­گذارد؟تصوير ذهنيتصوير ذهني؛ صورتِ حاصل از تجربه، آموزش، فكر، وَهم و خيال درباره­ي خود و پديده­ها در ذهن (موجود زنده به ويژه انسان) است. تصوير ذهني مي­تواند به واقعيت نزديك

و با آن منطبق و يا از آن دور باشد. تصوير ذهني،  امري لزوماً انفرادي نيست و گروه­ها، سازمان­ها و جوامع (اشخاص حقوقي) كه به دليل وابستگي به انسان مجازاً از ارگانيزم برخوردارند، نيز مي­توانند از تصوير ذهني و خودانگاره برخوردار ­باشند. تصوير ذهني به دو صورت مثبت و منفي ايجاد مي­شود. خودانگارهتصوير ذهني مي­تواند مربوط به خود فرد باشد كه در اين صورت از آن به «خودانگاره يا خود پنداره» تعبير مي­شود؛ و مي­تواند به هرچيز ديگري غير از خود مربوط شود كه در اين صورت همان «تصوير ذهني» ناميده مي­شود. بنابر اين تصوير ذهني، عامِ مطلق و خودانگاره خاصِ مطلق است. خودانگاره يا خودپنداره، به تصوير ذهني هر شخص (حقيقي يا حقوقي) در باره خودش اطلاق مي­شود. خودانگاره شخص حقيقي، همان ذهنيت و تصوير ذهني فرد ازخودش است و خودانگاره شخص حقوقي؛ از برايند تصاوير ذهني اعضا و اشخاص حقيقي و حقوقي مرتبط در داخل و خارج، حاصل مي­شود. خودانگاره، از عوامل تأثير گذار بر رفتار است. براي مثال تصميم به جراحي بيني در اثر خود زشت پنداري در ذهن قوّت مي­گيرد؛ و تصميم­ فرد براي انتخاب رشته تحصيلي، شغل و همسر؛ و تصميم­ سازمان براي تغيير خط توليد، افزايش صلاحيت كاركنان و تمركز زدايي به خودانگاره­ي آن­ها مربوط مي­شود.  خودانگاره ي سازماني و عوامل ايجاد كننده آنخودانگاره­ي هر سازمان برآيند تصاوير ذهني افراد شاغل در آن و افراد مرتبط با آن، از سازمان است.  ميزان تأثير تصوير ذهني هر فرد در خودانگاره­ي سازمان، رابطه مستقيمي با نقش و جايگاه وي در سازمان  و يا در ارتباط با آن دارد. بطوري كه سهم

تصوير ذهني مديران ارشد، مشتريان عمده و رقباي اصلي هر سازمان در خلق خودانگاره­ي سازمان به مراتب بيشتر از كاركنان عادي، مشتريان جزء و رقباي ضعيف است. اما در اين ميان، سهم تصوير ذهني نيروهاي دروني از انسان­هاي بيرون سازمان بيشتر است؛ به گونه­اي كه مي­توان از آن به استخوان بندي و چهارچوب اصلي خودانگاره­ي سازمان نام برد و پس از آن تصوير ذهني مشتريان اهميت بيشتري پيدا مي­كند. چرخه عملكرد تصوير ذهني و خودانگارهعملكرد تصوير ذهني و خودانگاره به دوصورت مثبت و منفي قابل بررسي است. تصوير ذهني و خودانگاره­ي مثبت، انگيزه براي بروز رفتار ايجاد مي­كند و فرد را به يافتن فرصت مناسب براي تجلي رفتار تشويق مي­نمايد، به محض يافتن فرصت، فرد رفتار خود را انجام مي­دهد و سپس(صرف نظر از تأثير ساير متغيرها) با بازخورد مثبت مواجه مي شود و به رضايت خاطر و خشنودي مي­رسد و به اين وسيله تجربه­ي مثبتي به دست مي­آورد كه بر تصوير ذهني و خودانگاره­اش افزوده مي­گردد و انگيزه جديدي بوجود مي­آورد و اين چرخه ادامه و ارتقاء مي­يابد. براي مثال، مديري كه به زيردستان خود اعتماد دارد مايل است امور را به آن­ها واگذاركند و به محض يافتن فرصتي مناسب، اقدام خواهد كرد و كاركنان نيز پاسخ اعتماد او را با عملكرد مطلوب خواهند داد و در نتيجه تجربه­ي مثبتي بر تصوير ذهني و خودانگاره­ي وي افزوده خواهد شد و در دفعات بعد بر دامنه تفويض اختيارش خواهد افزود. اما تصوير ذهني و خودانگاره­ي منفي، چرخه و نتيجه­اي معكوس دارد؛ به اين صورت كه انگيزه­ي عمل را از بين برده و يا تضعيف مي­كند و در

نتيجه، فرد فرصت­ها را از دست داده و با تهديدها روبه­رو مي­شود و وادار به بروز واكنش مي­گردد و سپس (صرف نظر از تأثير ساير متغيرها) با دريافت بازخورد منفي، تجربه­اي منفي در ذهنش ثبت و بر تصوير ذهني و خودانگاره­ي وي افزوده مي­گردد و انگيزه­اش تضعيف مي­شود. براي نمونه مديري كه خود را در برابر پيشرفت فناوري عاجز مي­پندارد؛ از آن مي­گريزد و شيوه­هاي سنتي مبتني بر گردش كاغذ و انسان در سرتاسر سازمان (كه گزينه­ي تهديدآميزي است) را بر اتوماسيون ترجيح مي­دهد و از آن در برابر تكنولوژي دفاع مي­كند؛ سپس در چرخه­ي رقابت، عقب مانده و شكست مي­خورد و بازخوردهاي منفي در قالب انتقاد و اعتراض سرازير مي­شود و تجربه­ي منفي ديگري بر خودانگاره­ي منفي وي افزوده و پس از ناتواني در برابر تكنولوژي، خود را در عرصه مديريت (كه فناوري جزء لاينفك آن شده است) نيز ناتوان مي­پندارد.تأثير متقابل تصوير ذهني كاركنان و سازمانتصوير ذهني اعضاي هر سازمان در جريان كار و تحت تأثير عوامل مختلف شغلي، سازماني و محيطي به صورت مثبت يا منفي شكل مي­گيرد و به جزئي از پيكره­ي تصوير ذهني كلي سازمان تبديل مي­شود و با توجه به جايگاه و نفوذ فرد، بر تثبيت يا تغيير تصوير ذهني سازمان تأثير مي­گذارد و متقابلاً تصوير ذهني سازمان به عنوان يك عامل سازماني از طريق تأثير بر افزايش يا كاهش رضايت شغلي كاركنان بر بهبود يا تضعيف عملكرد آن­ها تأثير مي­گذارد.بهينه سازي تصوير ذهني سازمانيدر عصر پيوند دانش و اطلاعات با دانايي و دارايي؛ رقابت و چالش براي ماندگاري به امري كاملاً جدي تبديل شده و سازمانهاي ناكام به

سرعت حذف مي­گردند. در چنين شرايطي بهينه سازي تصوير ذهني سازمان، از ضروري ترين ابزار براي پيشبرد برنامه­هاي آن به شمار مي­رود؛ زيرا قدرت رفع چالش­هاي خارجي را از درون خود سازمان ايجاد مي­كند. منظور از بهينه سازي، تغيير جهت و يا افزايش سرعت پيشرفت خودانگاره از حد منفي به حد مثبت است. براي اين منظور، مي­بايست مديران سازمان­ها علاوه بر درك اهميت و تأثير خودانگاره بر عملكرد كاركنان، تصميمات و اقدامات لازم براي كنترل و حذف عوامل منفي و گسترش عوامل مثبت به عمل­آورند.

http://www.birtak.com/archives/3033.php

هوش هيجاني ابزاري نوين در مديريت بازار

اميرحسين شفقي زاده

اين مقاله به موضوع هوش هيجاني و كاربرد آن در مديريت سازمان ها مي پردازد. هوش هيجاني تعريف شده و با هوش تحصيلي مقايسه مي شود. شرايط بروز هوش هيجاني و استعدادهاي فردي براي ايجاد هوش هيجاني تشريح مي شوند. سپس كاربرد هوش هيجاني در مديريت بازار بررسي مي شود. همچنين به موضوع هوش بين قردي، اميد و خوش بيني و نقش آنها در مديريت بازار پرداخته مي شود.1- مقدمهمديريت و يا عامل انساني مهمترين دليل تحولاتي است كه امروز بشر در همه زمينه ها و به هر شكلي در جوامع گوناگون شاهد آن است. در واقع عامل انساني است كه تفاوت هاي فاحش امروز زندگي بشر با شرايط گذشته اش را رقم زده است. اگر اين عامل از زندگي روزمره حذف شود در واقع توسعه و پيشرفت از زندگي انسان حذف مي شود. براي تغيير و حركت بسوي شرايط بهتر علاوه بر عواملي چون سرمايه، مواد اوليه و غيره مهمترين و اصلي ترين عامل نيروي انساني است. در واقع ثروت و دارايي هر جامعه اي تنها و تنها نيروي انساني است. اين ديدگاه شايد افراطي بنظر برسد ولي واقعيت هاي پيشرو

در جوامع گوناگون اين امر را ثابت مي كند. اگر يك جامعه را با همه امكانات مادي و ثروت هاي بيكران با جامعه اي كه از همه اين امكانات بي بهره است مقايسه كنيم و مشاهده كنيم كه جامعه فاقد ثروت از توان و قدرت بالاتري برخوردار است تنها عاملي كه اين مسئله را ايجاد كرده بايد عامل انساني باشد در زمينه امور اقتصادي و تجاري مانند همه ديگر بخش هاي اجتماعي عامل انساني مهم و حياتي است. مقاله حاضر نگاهي دارد به يكي از ديدگاه هاي جديد در زمينه مديريت تجاري.نخستين توجهي كه در عرصه مديريت و تجارت به صورتي جدي به رفتار مناسب با عوامل انساني مبذول گشت به التون مايو استاد دانشگاه هاروارد مربوط مي شود. وي در تحقيقاتي كه در شركت برق وسترن انجام داد و به تحقيقات هاتورن معروف شد به اين نتيجه مهم رسيد كه توجه به عامل انساني مهم ترين ابزار در رشد انگيزش و بهره وري سازمان ها و كاركنان آنها است. در واقع بعد از آنكه تيلور اصول مديريت علمي خود را منتشر و اجرا نمود انقلابي در بهره وري سازمان ها رخ داد، اما به همان نسبت اداره سازمان ها را به سمت شيوه هاي مكانيكي كه موجب كاهش رضايت كاركنان مي شد سوق داد. تلاش هاي التون مايو كه در واقع آغازگر جنبشي نوين در عرصه مديريت بود و به مكتب رفتارگرايان معروف گشت باعث شد مديران و نخبگان تجاري توجهي ويژه به عامل روحيه انساني در داخل و خارج از سازمان نمايند. شكوفايي شيوه رفتارگرايان مربوط به سال هاي 1930 مي شود با اين وجود تا به حال اين بينش اعتبار خود را حفظ نموده است. طوري كه حالا در

تقسيم بندي هايي كه براي نگرش مديريتي مديران به كار مي رود آنها را به دو دسته كارمندگراها و كارگراها تقسيم مي كنند كه در واقع تمايزي است بين كساني كه اولويت و تمركز خود را بر انجام كار بدون توجه به روحيه ديگران مي دهند و كساني كه روحيه كاركنان و انگيزش آنان  را در نظر مي گيرند. ناگفته پيداست بهترين شيوه روشي  است كه هر دو وجه را يعني كارگرايي و كارمند گرايي را در اوج دارا باشد.هوش هيجاني به نظر مي رسد مي تواند شكل تكامل يافته اي از توجه به انسان در سازمان ها باشد و ابزاري نوين و شايسته در دستان مديران تجاري و تئوريسين هاي بازار براي هدايت افراد درون سازمان و مشتريان برون سازمان و تأمين رضايت آنها.2- هوش هيجانيدر تجارت وقتي صحبت از هوش به ميان مي آيد معمولاً به ياد نمره هاي درسي دانشگاه مي افتيم يا تست هاي هوش آزمون هاي استخدامي به ذهنمان مي رسد. اما به تعبيري وسيع تر مي توان گفت دو نوع هوش وجود دارد: هوش تحصيلي و هوش هيجاني. با ديدي محدود كه تا به حال وجود داشته است تنها به هوش تحصيلي توجه شده است و اصلاً تنها هوش تحصيلي به رسميت شناخته شده است. هوشي كه شاخص وجود آن و شاخص مقدار آن در افراد مختلف نمرات درسي يا نتايج تست هاي هوشي بوده است. آزمون هايي كه معمولاً در محيط هاي بسته و انتزاعي برگزار مي شوند و ساير متغيرهاي اثرگذار به حداقل رسيده و در واقع متغيرهاي محيطي كه مي توانند اثري سرنوشت ساز در توفيق يا شكست يك كار داشته باشند اثرشان تا حد خنثي پايين آورده مي شود.در صورتي كه حالا توجه دانشمندان به نوع ديگري از هوش متمركز

شده است. هوش هيجاني كه حداقل در زندگي اجتماعي (بخصوص فعاليت هاي تجاري و بازاريابي) اهميتي فراتر از هوش تحصيلي دارد. هوشي كه در طول تاريخ مصلحان و نخبگان اجتماعي را از نخبگان علمي جدا مي سازد.هوش هيجاني بيانگر آن است كه در روابط اجتماعي و در بده بستان هاي رواني و عاطفي در شرايط خاص چه عملي مناسب و چه عملي نامناسب است. يعني اينكه فرد در شرايط مختلف بتواند اميد را در خود هميشه زنده نگه دارد، با ديگران همدلي نمايد، احساسات ديگران را بشنود، براي به دست آوردن پاداش بزرگتر، پاداش هاي كوچك را ناديده انگارد، نگذارد نگراني قدرت تفكر و استدلال او را مختل نمايد، در برابر مشكلات پايداري نمايد و در همه حال انگيزه خود را حفظ نمايد. هوش هيجاني نوع استعداد عاطفي ا ست كه تعيين مي كند از مهارت هاي خود چگونه به بهترين نحو ممكن استفاده كنيم و حتي كمك مي كند خرد را در مسيري درست به كار گيريم.گلمن در كتاب هوش هيجاني خود به نقل از سالوي توصيف مبنايي خود از هوش هيجاني را درباره استعدادهاي فردي در 5 توانايي اصلي تشريح مي نمايد:شناخت عواطف شخصي: خودآگاهي و تشخيص هر احساسي است به همان گونه كه بروز مي نمايد. توانايي نظارت بر احساسات در هر لحظه براي به دست آوردن بينش و ادراك. ناتواني در تشخيص احساسات راستين ما را سردرگم مي كند. افرادي كه در مورد احساسات خود اطمينان و قطعيت دارند بهتر مي توانند زندگي خود را هدايت كنند.به كارگيري درست هيجان ها: قدرت تنظيم احساسات خود توانايي است كه بر حس خودآگاهي متكي مي باشد. افرادي كه به لحاظ اين توانايي ضعيف اند دايماً با احساس

نااميدي و افسردگي دست به گريبانند در حالي كه افرادي كه در آن مهارت زيادي دارند با سرعت بسيار بيشتري مي توانند ناملايمات را پشت سر بگذارند. اين توانايي كمك شاياني ا ست براي از بين بردن تهديدهاي محيطي و يا كم كردن ضعف هاي دروني.برانگيختن خود: افراد داراي اين مهارت در هر كاري كه به عهده مي گيرند بسيار مولد و اثر بخش خواهند بود. براي عطف توجه برانگيختن شخصي تسلط به نفس خود و براي خلاق بودن لازم است سكان رهبري هيجان ها را در دست گرفت. توانايي دستيابي به مرحله غرقه شدن در كار انجام فعاليت هاي چشمگير را ميسر مي گرداند.شناخت عواطف ديگران: همدلي اساس مهارت مردم است. كساني (مديران و تجاري) كه از همدلي بالايي برخوردار باشند به علايم اجتماعي ظريفي كه نشان دهنده نيازها يا خواسته هاي ديگران است توجه بيشتري نشان مي دهند. اين توان آنها را در حرفه هاي مديريت و فروش كه مستلزم مراقبت و توجه به ديگرانند موفق مي سازد.حفظ ارتباط ها: بخش عمده اي از هنر برقراري ارتباط مهارت كنترل عواطف در ديگران است. اينها مهارت هايي هستند كه محبوبيت رهبري اثر بخشي بين فردي را تقويت مي كنند. اين افراد هر آنچه كه به كنش متقابل آرام با ديگران بازمي گردد به خوبي عمل مي كنند و ستاره هاي جامعه اند.ساختار مغز انسان با وجود رشد سرسام آوري كه در علوم و رياضيات و منطق داشته است از نظر عواطف با انسان هاي اوليه تفاوت چنداني نكرده است. هنوز عكس العمل انسان در قبال خشم جريان يافتن خون به سمت دست ها و تندتر شدن ضربان قلب مي باشد. در برابر ترس خون به سمت عضلات اسكلتي بزرگ مانند عضلات پا جريان مي يابد و

گريختن را آسان مي كند و در نتيجه صورت رنگ خود را از دست مي دهد و در برابر عشق دچار انگيختگي پاراسمپاتيكي مي شود كه واكنشي از آرامش كلي و خرسندي را پديد مي آورد و در هنگام تعجب ابروها را بالا مي اندازد تا ميدان ديد وسيع تري داشته باشد.در واقع با وجود رشد بسيار بالاي خردورزي در انسان كه فاصله اي زياد با اجداد خود پيدا كرده است قلب و عواطف و احساسات انسان ها تغييرات زيادي نكرده اند و انسان در اين زمينه رشد چشمگيري نداشته است. با وجود آنكه خيلي پيش از آنكه مغز متفكر و منطقي پديد آيد مغز هيجاني وجود داشته است. در واقع بادامه مغز كه در مسايل هيجاني تخصص دارد و به عنوان مخزن خاطرات هيجاني عمل مي كند در جريان تكامل نوع بشر موجب پيدايش قشر مخ شده است. مغز انسان در قرن 21 زندگي مي كند در صورتي كه قلب او در دوران پارينه سنگي است.هسته هوش بين فردي ابتدا توانايي درك و سپس ارائه پاسخ مناسب به روحيات و خلق و خو و انگيزش ها و خواسته هاي افراد ديگر است.3- هوش هيجاني و مديريت بازاراستفاده از هوش هيجاني در تجارت ايده اي نوين مي باشد كه براي بسياري از مديران و تجار جانيفتاده است. در واقع بيشتر مديران كماكان ترجيح مي دهند براي انجام كارها از مغزشان استفاده كنند تا از قلبشان. نگراني اصلي آنها آن است كه احساس همدلي و دلسوزي با همكاران و مشتريان آنها را از پرداختن به اهداف سازمان دور نمايد. در هر صورت همه بايستي قبول كنند كه قواعد بازي در دنياي پست مدرن متفاوت است و بايستي طبق قاعده روز عمل

كرد.شركت هاي هوشمند براي نظارت بر تحولات بازار و همسو شدن با تغييرات سليقه اي و استفاده از قوانين تشويقي معمولاً سيستم بازاريابي طراحي مي كنند. سيستم بازاريابي فرايندي كامل است كه موجب هماهنگي شركت با بهترين فرصت هاي بازار مي شود.فرايند كلي مديريت بازار شامل 4 مرحله اصلي است كه عبارتند از:تجزيه و تحليل بازار: معمولاً شامل سيستم هاي اطلاعاتي و تحقيقاتي بازار و بررسي بازارهاي مصرف كننده و بررسي بازارهاي سازماني مي باشد. محيط پيچيده و در حال تغيير است و همواره فرصت ها و تهديدهاي جديدي به همراه مي آورد. شركت و سيستم استراتژيك آن بايد محيط را همواره تحت نظر داشته باشند كه اين تحت نظر گرفتن محيط مستلزم دريافت اطلاعات زيادي مي باشد. اطلاعاتي در مورد مصرف كنندگان و نحوه خريد آنها.انتخاب بازارهاي هدف: هيچ شركتي توانايي تأمين رضايت تمام مصرف كنندگان را ندارد. وجود شركت هاي مختلف و قوي در توليد كالاهاي مشابه بيانگر تنوع و تشتت سلايق بين مصرف كنندگان مي باشد. هر شركتي براي اينكه بتواند بهترين استفاده را از توانايي هاي بالقوه خود نمايد و بهترين جايگاه را در بازار انتخاب نمايد و در وضعيت بهتري قرار گيرد نيازمند بررسي چهار مرحله اي مي باشد كه شامل اندازه گيري و پيش بيني تقاضا تقسيم بازار، هدف گيري در بازار و جايگاه يابي در بازار مي باشد.تهيه تركيب عناصر بازاريابي: يكي از اساسي ترين مفاهيم در بازاريابي نوين همين مفهوم آميخته بازاريابي مي باشد. مجموعه اي از متغيرهاي قابل كنترل كه شركت آنها در بازار هدف و براي ايجاد واكنش مورد نياز خود تركيب مي كند. اين تركيب در واقع ابزار دست تاجر مي باشد براي اينكه بازار را تحت تأثير قرار دهد. اين تركيب كه شامل طراحي محصول ،توزيع

كالا، قيمت گذاري و تبليغات پيشبردي مي باشد كليد اصلي تجارت در بازارهاي نوين مي باشد.اداره تلاش هاي بازار: اين مرحله شامل تجزيه و تحليل رقبا و خط مشي هاي رقابتي بازار و برنامه ريزي ،اجرا و سازماندهي و كنترل برنامه هاي بازاريابي است. شركت ها وجه مهمي از بررسي هاي خود را بايد روي رقبا بگذارند و به طور مداوم محصولات و قيمت ها و شيوه توزيع و تبليغات پيشبردي رقبا را از نزديك پي بگيرند و بدانند كه در چه وضعي هستند. مديريت در رأس هرم سازمان بايستي برنامه هاي بازاريابي را تنظيم نمايد و بعد با برانگيختن همه افراد در همه سطوح برنامه را اجرايي نموده و براي اطمينان از اجراي برنامه ها و رسيدن به اهداف كنترل داشته باشد و مميزي بازاريابي را نيز فراموش ننمايد.در لايه هاي مختلف فرايند بازاريابي توجهي ويژه به مشتريان به عنوان شركاي سازمان مي شود. به انسان هايي كه داراي عواطف هستند و هر چه شركت ها به سمت فعاليت هاي خدماتي مي روند اين حساسيت بيشتر مي شود.هوش هيجاني در تك تك مراحل فوق جهت دهنده مديريت شركت مي تواند باشد. همه ما داستان كارآفرينان بزرگ را شنيده ايم كه از هوش تحصيلي بالايي برخوردار نبوده اند و در دانشگاه وضعيت مطلوبي نداشته اند اما با تكيه بر هوش هيجاني خود بزرگترين شركت هاي دنيا را ايجاد نموده اند. بزرگترين تجار و كارآفرينان معمولاً تأكيد فراواني بر غرايز خود دارند و براي آنچه در خصوص بازار حس مي كنند اهميت بسيار بالايي قائلند. وقتي فورد به مهندسان خود با تأكيد مي گويد اين نام من است كه بالاي اين شركت نوشته شده است و بعد تصميم مورد نظر خود را اجرا مي كند بيانگر هوش هيجاني اوست. اين بدان معناست كه انسان هايي

در بازار بسيار اثر گذارند كه خوب مي دانند در وراي همه منطق هاي رياضي و علمي نيروي الهام و احساس كارساز است. نيرويي كه از بشر اوليه تاكنون همواره همراه بوده است و ما را نيز كه در سر خط حركت تاريخ قرار داريم همان گونه ياري مي نمايد كه اجداد اوليه مان را ياري مي كرد. در واقع مديران موفقي كه ساختار علمي بازار را مي شناسند و هوش هيجاني را همچون خون بدان تزريق مي نمايند شگفتي مي آفرينند. مديران و تجاري كه هوش هيجاني بالايي دارند يعني كساني كه احساسات خود را به خوبي مي شناسند و هدايت مي كنند و احساسات ديگران را نيز درك مي كنند و هدفمند با آن برخورد مي كنند در اداره بازار ممتازند. اين افراد حتي در زندگي فردي نيز خرسند و كارآمدند و تواني را در اختيار دارند كه موجب مي گردد افرادي مولد باشند. در واقع مديريت سازمان ابتدا بايستي با تكيه بر هوش هيجاني مسير را حس كند و دورنما را مشخص كند و مأموريت سازمان را تشخيص دهد و بعد با استفاده از قواعد علمي و تئوريك بازاريابي به اهداف كوتاه مدت و بلند مدت خود دست يابد. احساس خدمتگزاري به مشتريان، همدلي درون سازماني در جهت حفظ مشتريان و تعيين رسالت سازمان مسائلي نيستند كه از طريق مباحث تئوريك بتوان بدانها پرداخت بلكه نياز به هوشي برتر دارند كه هم هوش بين فردي را شامل شود هم هوش درون فردي را. 4- هوش بين فردي و اميد و خوش بيني در خدمت بازارهسته هوش بين فردي ابتدا توانايي درك و سپس ارائه پاسخ مناسب به روحيات و خلق و خو و انگيزش ها و

خواسته هاي افراد ديگر است. در هوش درون فردي كليد اصلي عبارت است از: آگاهي داشتن از احساسات شخصي خود كه حاصل خودآگاهي ا ست و توانايي متمايز كردن و استفاده از آنها براي هدايت رفتار خويش. هوش بين فردي توانايي درك افراد ديگر است، يعني اينكه چه چيز موجب برانگيختن آنها مي شود، چگونه كار مي كنند و چگونه مي توان با آنها كار مشترك انجام داد. تجار و مديران موفق جزو كساني اند كه از هوش ميان فردي بالايي برخوردارند. هچ و گاردنر چهار توانايي مجزايي را كه به عنوان مؤلفه هاي هوش بين فردي مطرح مي باشند به شرح زير عنوان مي كنند: سازماندهي گروه: داشتن ابتكار عمل در هماهنگ ساختن تلاش هاي گروهي از مردم است. اين مهارت براي رهبران ضروري است و در رهبران كارآمد هر نوع سازمان تجاري مشاهده مي شود.ارائه راه حل: استعداد ميانجيگري، اجتناب از تعارض ها يا حل تعارض هايي كه به وجود آمده است. افرادي كه اين توانايي را در سطح بالا دارند در جوش دادن معاملات و داوري كردن و وساطت توانايي زيادي دارند.ارتباط فردي: دارا بودن اين استعداد رويارويي با ديگران يا شناخت و پاسخ دادن مناسب به احساسات و علايق مردم را آسان مي سازد. اين افراد همكاران تجاري خوبي هستند و در دنياي تجارت به عنوان فروشنده يا مدير موفق مي باشند و در زمينه دريافتن احساسات ديگران از طريق حالت هاي چهره بسيار موفقند و از محبوبيت زيادي برخوردارند.تجزيه و تحليل اجتماعي: به معناي توانايي دريافت احساسات، انگيزش ها، علايق ديگران و داشتن دركي عميق از آنهاست. اين آگاهي از احساسات ديگران باعث مي شود اين افراد به راحتي با ديگران صميمي شوند. در بهترين

حالت مي توان گفت فردي با اين توانايي مشاور تجاري خوبي مي تواند باشد.خوش بيني و اميد از ديگر ويژگي هاي افرادي است كه داراي هوش هيجاني بالايي مي باشند. اميد نقش شگفت آوري در موفقيت تجاري و مديريتي افراد دارد و زندگي حرفه اي هر كس كه به كسب و كار تجاري مي پردازد به نحو چشمگيري وابسته به ميزان اميد اوست. اميد چشم انداز و دورنمايي روشن و پرنوري است كه نشان مي دهد در نهايت همه چيز به خوبي پيش خواهد رفت. اشنايدر، اميد را اين گونه تعريف مي كند: اعتقاد به اين امر كه هدفتان هرچه باشد هم اراده دستيابي به آن را داريد و هم راه آن مقابلتان گشوده است. افراد پراميد كه اميدشان تمامي ندارد وقتي در دستيابي به هدفي مثلاً در انعقاد قرارداد معامله اي شكست مي خورند بر اين باورند كه سخت تر كار و تلاش كنند و به مجموعه كارهايي مي انديشند كه مي توانست سبب موفقيت آنها در معامله مذكور شود و از آنها درس مي گيرند. خوش بيني نيز همانند اميد اثر بسياري در موفقيت كار تجاري دارد. خوش بيني يعني كه فرد صبر و انتظار زيادي داشته باشد. انتظاري در اين جهت كه علي رغم وجود موانع و دلسردي ها در مجموع زندگي همه چيز درست خواهد شد. خوش بيني ها شكست را رويدادي مي بينند كه مي توانند آن را جبران كنند. در تحقيقي كه سيلكمن بر روي بازارياب هاي شركت بيمه مت لايف انجام داد مشخص شد كه بازارياب هايي كه به طور ذاتي خوش بين هستند در سال اول كار خود به طور متوسط 37 درصد بيشتر از افراد بدبين افراد را بيمه كرده اند و رها كردن كار در سال اول در

بين افراد بدبين دو برابر افراد خوش بين بوده است. توانايي افراد در شنيدن و پذيرش پاسخ منفي با رويي گشاده در تمام زمينه هاي فروش و بده بستان تجاري تواني سرنوشت ساز است. 5- نتيجه گيريخريد و فروش و بازار و مديريت و تجارت به صورتي اجتناب ناپذير با عامل انساني سروكار دارند. چه در محيط داخل سازمان كه سلول اصلي تشكيل دهنده واحدها افراد مي باشند و چه در محيط خارج از سازمان كه مديريت با عوامل متعدد انساني سروكار دارد. از دولتمرداني كه قوانين تجاري را تدوين مي كنند و گروه هاي مرجع اجتماعي مثل قهرمانان ورزشي و هنرمندان كه سلايق مردم را در خريد اجناس و رواج مد جهت دهي مي نمايند و نهاد خانواده كه بخصوص در خريدهاي بزرگ كانون اصلي مشورت مي باشند و مشتريان نهايي كه خريداران اصلي هستند تا نمايندگي هاي فروش و توزيع همگي عامل انسان را به عنوان هسته مركزي با خود همراه دارند. هوش هيجاني به عنوان توانايي درك احساسات و نياز ديگران كمك بسيار كارسازيست در جهت هدايت ديگران در راهي كه منتهي به اهداف بلند مدت و كوتاه مدت سازماني و رضايت افراد و جامعه مي شود.

اهميت اندازه گيري هوش هيجاني

در اندازه گيري هوش هيجاني بيشتر به توان بالقوه انجام كار توجه مي شود تا حاصل كار، يعني بيشتر به فرايندها توجه داريم تا پيامدها. جلالي تاكيد نموده است كه نتايج پژوهش هاي انجام شده در خصوص هوش هيجاني در خارج از كشور نشان داده است كه "مدارسي موفق هستند كه به ايجاد رابطه مناسب بين دانش آموزان، دانش آموزان و معلمان و دانش آموزان و ساير اعضاي مدرسه كمك مي كنند". (جلالي، 1381).اين

نتايج با يافته هاي پژوهش ديگري در خصوص فرهنگ مدرسه (School culture) در داخل كشور مشابهت دارد. (مقني زاده،1380) در يافته هاي اين پژوهش كه در مقاله اي تحت عنوان: "ارتقاي فرهنگ مدرسه، بنياني براي اصلاح مدرسه" در فصلنامه تعليم و تربيت شماره مسلسل 71 منتشر شده بر اين نكته تاكيد شده است كه مدرسه صرفاً يك سازمان آموزشي نيست، بلكه جامعه اي كوچك است كه از طريق فعاليت و مشاركت دانش آموزان خود به عنوان عناصر اصلي و بزرگسالان مدرسه، سمت و سو و فرهنگ خاص خويش را پيدا مي كند و داراي هويت است.(مقني زاده، 1381).با توجه به اهميت هوش هيجاني و تازه گي مطالب طرح شده توسط جلالي، بخشي از مقاله وي كه در آن تعريف و بررسي پيشينه نظري هوش هيجاني و پيشينه مطالعات تجربي هوش غير شناختي و تعريف مختصري از مولفه هاي اصلي هوش هيجاني و اجتماعي و عوامل تشكيل دهنده آن ارائه شده؛ عيناً به تفكيك عناوين مربوطه درج مي نمائيم.تعريف و پيشينه هوش هيجانيتعريف هوش هيجاني نيز همانند هوش شناختي شناور است. اين اصطلاح از زمان انتشار كتاب معروف گولمن (Gole man) (1995) به گونه اي گسترده به صورت بخشي از زبان روزمره درآمد و بحث هاي بسياري را برانگيخت. گولمن طي مصاحبه اي با جان انيل (1996) هوش هيجاني را چنين توصيف مي كند:"هوش هيجاني نوع ديگري از هوش است. اين هوش مشتمل بر شناخت احساسات خويشتن و استفاده از آن براي اتخاذ تصميم هاي مناسب در زندگي است. توانايي اداره مطلوب خلق و خوي و وضع رواني و كنترل تكانش هاست. عاملي است كه به

هنگام شكست ناشي از دست نيافتن به هدف، در شخص ايجاد انگيزه و اميدمي كند. هم حسي يعني آگاهي از احساسات افراد پيرامون شماست. مهارت اجتماعي يعني خوب تا كردن با مردم و كنترل هيجان هاي خويش در رابطه با ديگران و توانايي تشويق و هدايت آنان است."گولمن در همين مصاحبه ضمن مهم شمردن هوش شناختي و هيجاني مي گويد: هوش بهر (IQ) در بهترين حالت خود تنها عامل 20 درصد از موفقيت هاي زندگي است. 80 درصد موفقيت ها به عوامل ديگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسياري از موارد در گرو مهارت هايي است كه هوش هيجاني را تشكيل مي دهد.هوش غير شناختي، ابعاد شخصي، هيجاني، اجتماعي و حياتي هوش را كه اغلب بيش تر از جنبه هاي شناختي آن در عملكردهاي روزانه موثرند؛ مخاطب قرار مي دهد. هوش هيجاني با توانايي درك خود و ديگران( خودشناسي و ديگر شناسي)، ارتباط با مردم و سازگاري فرد با محيط پيرامون خويش پيوند دارد. به عبارت ديگر، "هوش غير شناختي پيش بيني موفقيت هاي فرد را مسير مي كند و سنجش و اندازه گيري آن به منزله اندازه گيري و سنجش توانايي هاي شخص براي سازگاري با شرايط زندگي و ادامه حيات در جهان است". بار-آن(Bar-on) 1997) پيتر سالوي ( (salovey(1990) ضمن اختراع اصطلاح سواد هيجاني (Emotional Litesy) به پنج حيطه در اين مورد اشاره مي كند.1. شناخت حالات هيجاني خويش: يعني، خود آگاهي.2. اداره كردن هيجان ها: يعني، مديريت هيجان ها به روش مناسب.3. خود انگيزي: يعني كنترل تكانش ها، تاخير در ارضاي خواسته ها و توان قرار گرفتن در يك وضعيت رواني

مطلوب.4. تشخيص دادن وضع هيجاني ديگران، همدلي.5. برقراري رابطه با ديگران.پيشينه مطالعه هوش غير شناختيپيشينه هوش هيجاني را مي توان در ايده هاي وكسلر به هنگام تبيين جنبه هاي غير شناختي هوش عمومي جست و جو كرد. وكسلر در صفحه 103 گزارش 1943 خود درباره هوش مي نويسد:" كوشيده ام نشان دهم كه علاوه بر عوامل هوشي، عوامل غير هوشي ويژه اي نيز وجود دارد كه مي تواند رفتار هوشمندانه را مشخص كند. نمي توانيم هوش عمومي را مورد سنجش قرار دهيم مگر اين كه آزمون ها و معيارهايي نيز براي سنجش عوامل غير هوشي در برداشته باشد."وكسلر در صدد آن بود كه جنبه هاي غير شناختي و شناختي هوش عمومي را با هم بسنجد. تلاش او در اين زمينه را مي توان در استفاده وي از كاربرد خرده آزمون هاي تنظيم تصاوير و درك و فهم- كه دو بخش عمده آزمون وي را تشكيل مي دهند- دريافت. در خرده آزمون درك و فهم "سازگاري اجتماعي" و در تنظيم تصاوير شناخت و تميز "موقعيت هاي اجتماعي" مورد بررسي قرار مي گيرد. پژوهش هاي انجام شده توسط سيپس (Sipps) و همكارانش (1987) نيز نشان مي دهد كه بين درك و فهم تصاوير و شاخص هاي هوش اجتماعي پرسش نامه شخصيت كاليفرنيا (Cpi)، هم بستگي معناداري وجود دارد. (شريفي 1375)علاوه بر اين موارد، وكسلر در كارهاي خود به تلاش هاي "دال" مبني بر سنجش جهات غير شناختي هوش نيز اشاره كرده است. نتيجه كوشش هاي دال- همان گونه كه پيش از اين نيز عنوان گرديد- در مقياس رشد اجتماعي و اين لند (winlend) منعكس است.(ليپر (Leeper) 1948)

نيز بر اين باور بود كه "تفكر هيجاني" بخشي از "تفكر منطقي" است و به اين نوع تفكر- يا به معنايي كلي تر "هوش"- كمك مي كند. روان شناسان ديگري نظير (ميير (Meyer) 1993) و سالووي نيز پژوهش هاي خود را بر جنبه هاي هيجاني هوش متمركز كرده اند.پژوهشگران از طريق سنجش مفاهيمي مانند مهارت هاي اجتماعي، توانمندي هاي بين فردي، رشد روان شناختي و آگاهي هاي هيجاني كه همگي مفاهيمي مرتبط با هوش هيجاني هستند، به بررسي ابعاد اين نوع هوش پرداخته اند. دانشوران علوم اجتماعي نيز به كشف روابط بين هوش هيجاني و سبك هاي مختلف مديريت و رهبري و عملكردهاي فردي و تغييرات درون فردي و اجتماعي و انجام ارزش يابي از عملكردهاي فردي و گروه، همت گماشته اند.شايان ذكر است كه ايده " هوش هيجاني" پس از 50 سال بار ديگر توسط گاردنر (1983)، استاد روان شناسي دانشگاه هاروارد دنبال شد. گاردنر (Gardner) هوش را مشتمل بر ابعاد گوناگون (زباني، موسيقيايي، منطقي، رياضي، جسمي، ميان فردي و درون فردي) مي داند. او وجوه شناختي مختلفي را با عناصري از هوش غير شناختي يا به گفته خودش "شخصي" تركيب كرده است. بعد غير شناختي (شخصي) مورد نظر گاردنر مشتمل بر دو مولفه كلي است كه وي آن ها را با عناوين استعدادهاي درون رواني و مهارت هاي (ميان فردي) معرفي مي كند. به نظر گاردنر، هوش هيجاني متشكل از دو مولفه زير است:هوش درون فردي: كه به توانايي درك و فهم ديگران اشاره دارد و مي خواهدبداندچه چيزهايي انسان ها را بر مي انگيزند، چگونه فعاليت مي كنند و چگونه مي توان

با آن ها همكاري داشت. به نظر گاردنر فروشندگان، سياست مداران، معلمان، متخصصان باليني و رهبران مذهبي موفق احتمالاً از هوش ميان فردي بالايي برخوردارند.روان شناسان در قلمرو فعاليت هاي پژوهشي خود علاوه بر اين دو نوع هوش، به انواع ديگري از هوش نيز پي برده و به طور كلي آنها را به سه گروه به شرح زير تقسيم كرده اند (ري زل 1992):1. هوش انتزاعي: منظور توانايي درك و فهم حل مسائل از طريق نمادهاي كلامي و رياضي است.2. هوش عيني: منظور توانايي درك و فهم و حل مسائل از طريق دستكاري و به كارگيري اشيا است.3. هوش اجتماعي: منظور توانايي درك و فهم ديگران و ايجاد ارتباط باآن ها است.(ماير و سالوي 1993) " هوش هيجاني" را نوعي هوش اجتماعي و مشتمل بر توانايي كنترل هيجان هاي خود و ديگران و تمايز بين آنها و استفاده از اطلاعات براي راهبرد تفكر و عمل دانسته و آن را متشكل از مولفه هاي "درون فكري" و "ميان فردي" گاردنر مي دانند و در پنج حيطه به شرح زير خلاصه مي كنند.1. خود آگاهي (Self-Awareness) به معناي آگاهي از خويشتن خويش توان خود نگري و تشخيص دادن احساس هاي خود به همان گونه اي است كه وجود دارد.2. اداره هيجان ها (Managine Oneself) به معناي اداره يا كنترل هيجان ها، كنترل احساسات به روش مطلوب و تشخيص منشاء اين احساسات و يافتن راه هاي اداره و كنترل ترس ها و هيجان ها و عصبانيت ها و امثال آن است.3. خود انگيزي (Motivating Oneself): به معناي جهت دادن و هدايت عواطف و هيجان ها به سمت و

سوي هدف، خويشتن داري هيجاني و به تاخير انداختن خواسته ها و بازداري تلاش هاست.4. هم حسي (Empathy) : به معناي حساسيت نسبت به علايق و احساسات ديگران و تحملديدگاه هاي آنان و بها دادن به تفاوت هاي موجود بين مردم در رابطه با احساسات خود نسبت به اشيا و امور است.5. تنظيم روابط (Handling Relationship) به معناي اداره هيجان هاي ديگران و برخورداري از كفايت هاي اجتماعي و مهارت هاي اجتماعي است.مولفه هاي اصلي هوش هيجاني و اجتماعي و عوامل تشكيل دهنده آن هاالف) مولفه هاي درون فردي Interapersonal Components1- خودآگاهي عاطفي (هيجاني) Emotional Self Awareness2- جراتمندي (AS) Assertiveness3-حرمت نفس (SR) SELF-REGARD4-خودشكوفايي (SA) SELF-ACTUALIZATION5- استقلال عمل (IN) (INDEPENDENCE)ب) مولفه هاي سازگاري ADAPTIBILITY-COMPONENTS1- آزمون واقعيت (RT) REALITY TESTING2- انعطاف پذيري (FL) FIEXIBILITY3- حل مساله (PS) PROBLEM SOLVINGپ) مولفه هاي خلق و خوي عمومي(كلي) GENERAL MOOD-COMPONENTS1- خوش بيني (OP) OPTIMISM2- نشاط (HA) HAPPINESSت) مولفه هاي ميان فردي INTERPERSONAL COMPONENTS1- هم حسي (EM) EMPATHY2- مسئوليت اجتماعي (RE) SOCIAL RESPONSIBILITY3- روابط بين فردي (IR) INTERPERSONAL RELATIONSHIPث) مولفه هاي كنترل تنش ها STRESS MANAGEMENT-COMPONENTS1- تحمل تنش ها (ST) STRESS -TOLERANCE2- كنترل تكانه ها (IC) IMPULSE-CONTROLدر زير، چكيده مفهوم هر يك از اين 5 مولفه و 15 عامل تشكيل دهنده آن ها ارائه مي شود. توصيف گسترده اين مولفه ها را در دستور عمل اجراي پرسش نامه سنجش بهر هيجاني بار-آن (1990) مي توان يافت.مولفه ها1- مولفه درون فردي: توانايي هاي شخص را در آگاهي از هيجان ها و كنترل آنها مشخص مي كند.2- مولفه هاي ميان فردي: توانايي هاي شخص را براي سازگاري با ديگران و مهارت هاي اجتماعي

بررسي مي كند.3- مولفه سازگاري: انعطاف پذيري و توان حل مساله و واقع گرايي شخص را مورد بررسي قرار مي دهد.4- مولفه اداره يا كنترل تنش ها: توانايي تحمل تنش و كنترل تكانه ها را بررسي مي كند.5- مولفه خلق و خوي عمومي: نشاط و خوش بيني فرد را مورد بررسي قرار مي دهد.عوامل1- خودآگاهي عاطفي (هيجاني) (ES): ميزان آگاهي فرد از احساسات خويش و درك و فهم اين احساسات را بررسي مي كند.2- جراتمندي (AS): ابراز احساسات، باورها، افكار و دفاع منطقي و مطلوب از حق و حقوق خويشتن را مورد بررسي قرار مي دهد.3- حرمت نفس (SR): توان خود آگاهي و درك و پذيرش خويش و احترام به خود را بررسي مي كند.4- خود شكوفايي (SA):توانايي تشخيص استعدادهاي ذاتي و استعداد انجام دادن كارهايي را كه شخص مي تواند و مي خواهد و از انجام دادن آنها لذت مي برد ، بررسي مي كند.5- استقلال (IN): توانايي خود رهبري، خويشتن داري فكري و عملي و رهايي از وابستگي هاي هيجاني را بررسي مي كند.6- هم حسي EM)): توان آگاهي از احساسات ديگران و درك و تحسين آن احساسات را بررسي مي كند.7- مسئوليت اجتماعي (RE): توانايي فرد را در معرفي خود به عنوان عضوي مفيد و سازنده و داراي حس همكاري در گروه اجتماعي خويش را مورد بررسي قرار مي دهد.8- روابط ميان فردي (IR): توانايي ايجاد و حفظ روابط رضايت بخش متقابل كه نزديكي عاطفي، صميميت و داد و ستد مهرآميز از ويژگي هاي آن است، بررسي مي كند.9- آزمون واقعيت (RT): توانايي ارزيابي رابطه بين تجربه عاطفي و عينيت هاي موجود

را بررسي مي كند.10- انعطاف پذيري (FI): توانايي كنار آمدن با هيجان ها، افكار و رفتارهاي فرد را در شرايط و موقعيت متغيرهاي مختلف بررسي مي كند.11- حل مساله (PS): توانايي تشخيص و تعريف مشكلات و خلق و كاربست راه حل هاي موثر را مورد مطالعه قرار مي دهد.12- تحمل تنش ها (ST): توان تحمل فرد را در برابر رويدادهاي ناخوشايند و شرايط تنش زا و هيجان هاي شديد بررسي مي كند.13- كنترل تكانه ها (IC): توانايي مقاومت فرد را در برابر تنش ها يا وسوسه و كنترل هيجان هاي خويش بررسي مي كند.14- خوش بيني (OP): توانايي توجه به جنبه هاي روشن تر زندگي و حفظ نگرش مثبت را حتي هنگام وجود احساسات منفي و ناخوشايند مورد بررسي قرار مي دهد.15- نشاط (HA): توانايي احساس رضايت از زندگي، احساس رضايت از خود و ديگران، سرزندگي و ابراز احساسات مثبت را بررسي مي كند.متاسفانه در نظام فعلي ارزشيابي تحصيلي توجه چنداني به اندازه گيري هوش هيجاني و در نتيجه تقويت آن در دانش آموزان نمي شود. اميد مي رود رويكرد به ارزشيابي كيفي و مقياس هاي كيفي و استفاده از فنون ارزشيابي توصيفي در تدوين برنامه درسي و ارزشيابي تحصيلي در آموزش و پرورش كشور به تدريج به اهميت جنبه هاي غير شناختي هوش در موفقيت تحصيلي دانش آموزان پي برده شود. براي اين كار همانگونه كه جلالي توصيه كرده، تهيه و تدوين ابزارهاي لازم جهت سنجش هوش هيجاني به منظور برنامه ريزي و هدايت دانش آموزان براي كسب موفقيت بيشتر لازم است. لذا پيشنهاد مي شود اين امر در دستور كار وزارت آموزش و

پرورش قرار گيرد.*http://rezaashtiani.mihanblog.com/post/313

تاريخچه هوش هيجاني

درروزگاران قديم كه فقط انسان بود و چند وسيله ساده براي كار و امرار معاش، عده اي در پي يافتن روشهايي بودند تا از سختي كار بكاهند و بر سرعت توليد محصولات بيافزايند. و اين تلاش ها همگام با پيشرفت علم و تكنولوژي به ثمر نشست و ماشين ها يكي از پس از ديگري و پيشرفته تر و پيچيده تر از گذشته آمدند تا به ياري انسان بشتابند. انسان قرن بيستم آنچنان شگفت زده مسابقه تكنولوژي شد كه به تدريج فراموش كرد هدف اوليه چه بود. نگراني ها آغاز شد، نگراني از اينكه مبادا ماشين جايگزين انسان گردد و در واقع جايگاه وسيله و هدف جابجا گردد.شايد اينجا بود كه انسان به خود آمد و متوجه شد جايگاه اصلي او در حال فراموشي است. به تدريج مشخص شد اين انسان و نيروهاي برتر ذهني اوست كه ابزارهاي شگفت انگيز را مي آفريند، پس مطلوب است به كيفيات و منابع انساني بيش از ماشين و منابع طبيعي و معدني ارج نهاده شود. در اين وادي كشورهاي توسعه يافته خيلي زود به اهميت علوم انساني و نقش آن در توسعه جوامع پي برده و در جهت ارتقاء دانش در اين حوزه و استفاده از آن، گام هاي بلندبرداشتند.بنابراين در جهت اصلاح آنچه در گذشته رخ داده و ارزشمند تلقي مي شد (كميت)، متخصصان به تدريج نگاهي نو و متفاوت را برگزيده و به كيفيت كار و استفاده از منابع ارزشمند و اصلي آن، يعني انسان توجه بيشتري نمودند. اين توجه در دنياي مديريت به خوبي درك و به كار گرفته شد، به گونه اي كه در مفهوم پردازي هاي اساسي اين شاخه از علم تاثير بسزايي گذاشت.از آن

زمان كه مفهوم مديريت كيفيت در گستره علم مديريت پا به عرصه وجودگذاشت، و با نگاهي به موفقيت هاي فراوان سازمان ها و شركت ها، ناشي از به كارگيري اين مفهوم، ديگر كمتر كسي اعتقاد دارد كه مديريت يك امر ذاتي است، بلكه با ارايه انواع روش ها و فنون مديريتي به امر كاملا" اكتسابي مبدل گشته است.در گستره مديريت كيفيت آنچه به روشني خودنماي مي كند، كمكي است كه علم روانشناسي و يافته هاي آن در اثربخشي اين مفهوم و به كارگيري آن در عمل از خود به جاي گذاشته است. با نگاهي به مفاهيم و روش هاي به كار گرفته شده در مباحث TQM و با كمي آگاهي از مفاهيم روان شناسي، جايگاه اين علم در ياري رساني به مديريت به خوبي روشن مي گردد. گرچه منطقي به نظر مي رسد كه هر كجا انسان وجود داشته باشد، علم روانشناسي نيز حضور خواهد داشت اما مباحثي چون اصول ارتباط انساني در كار، ايجاد انگيزه، مقاومت در مقابل تغيير، شناخت ديگران (همكاران و مشتري)، تعيين اهداف، كاهش استرس، مديريت هيجانات و غيره از جمله موضوعاتي هستند كه روانشناسان، بويژه نسبت به آن توجه بيشتري نشان داده اند. پيچيده گي هاي عصر حاضر و سرعت و شتاب تحولات در عرصه هاي مختلف دنياي كار و زندگي نقش يافته هاي دقيق و علمي روانشناسي را به نوبه خود حساس تر نمود و در اين را بويژه در مسيرتحولات صنعتي وسازماني متخصصان روانشناسي رابرآن داشت تا درنظريه پردازي ها و پژوهش هاي خود نگاه ويژه اي را اتخاذ كنند. اين نگاه پاسخي بود به عدم كارآيي نظريه ها و نگرش هاي قديمي تر در اين عرصه.نظريه هاي قديمي به چالش كشيده شد و دراين ميان مشخص شد توانمندي هاي صرفا" عقلايي (IQ) ديگر نمي تواند

پيش بيني كننده خوبي براي موفقيت در كار و زندگي باشد. در ادامه اين حركت و پس از ارايه نظريه هوش چندگانه توسط هاوارد گاردنر از دانشگاه يل در سال 1983 كه تلاش كردن بين ظرفيتهاي عقلاني و هيجاني تمايز قائل شود، در سال 1995 رابرت اشترنبرگ مدلي را از هوش موفقيت پيشنهاد نموده است، كه براي پيشرفت در دانش آموزان با توانايي بالا سودمند مي باشد و براي آموزش تمام دانش آموزان قابل اجرا است. مدل وي به معلمان كمك مي كند تا بر مهارت هايي تاكيد ورزند كه براي موفقيت هاي اجتماعي و دانشگاهي لازم است. اين مدل سه بعدي پيشنهاد مي دارد كه قابليت هاي ذهني شامل توانايي هاي تحليلي، توانايي هاي آفرينش و خلق كردن و توانايي هاي عملي براي كسب موفقيت هاي اجتماعي، كاري، آكادميك و موفقيت در زندگي حائز اهميت مي باشند.ريچارد بوياتزيس و فابيو سالا مدل مخصوص به خود را از ملاك هاي مربوط به چيزي كه در مقايسه با برخي مولفه هاي توانايي يا مولفه هاي شخصيتي، هوش ناميده مي شود، ارائه كردند. آن ها بر اين باور مي باشند كه آن چيزي كه به نام هوش طبقه بندي مي شود، بايد داراي ويژگي هايي باشد، از جمله:o مرتبط با كاركرد هاي عصبي- غدد درون ريز بوده،o با شبكه ي عصبي و سيستم غدد درون ريزي كه در ارتباط است، فرق داشته باشد،o با پيآمد هاي كار و زندگي در ارتباط باشد،o ارزشي را به درك شخصيت و رفتار انساني بي افزايد.درسال 1990 پيتر سالوي از دانشگاه يل و جان ماير از دانشگاه همپشاير به ارايه نظريه قابل فهمي از هوش هيجاني دست زدند. سالوي و ماير، هوش هيجاني را به عنوان توانايي نظارت و نظم دهي احساسات خود و ديگران و استفاده

از احساسات براي راهنماي فكر و عمل توصيف كردند.هوش هيجاني اما طبق تعريف رون بار- اُن (2000) عبارت است ازمجموعه اي از دانش ها و توانايي هاي هيجاني و اجتماعي كه قابليت كلي ما را در پاسخ به نياز هاي محيطي به طور مؤثري تحت تأثير قرار مي دهد. اين مجموعه شامل موارد زير است:1) توانايي آگاه بودن از خود، درك و فهم خود و قدرت بيان خويشتن 2) توانايي آگاه بودن از ديگران، درك و فهم ديگران و قدرت بيان آنها3) توانايي مواجهه با هيجان هاي شديد و كنترل تكانه ها در خويشتن4) توانايي انطباق با تغييرات و حل مسائلي با ماهيت اجتماعي و يا فردي.لازم به ذكر است كه آزمون هوش هيجاني بار-اُن در ايران ترجمه و استاندارد شده و هم اكنون از آن در پژوهش هاي مربوط به اين حيطه استفاده مي شود.دانيل گولمن، ژورناليست روانشناس از دانشگاه هاروارد اين مفهوم را در كتابي تحت عنوان هوش هيجاني، كه جزو پرفروشترين كتابهاي زمان خود بود و در ايران به ترجمه خانم نسرين پارسا از انتشارات رشد به بازار آمد، به شكلي كاربردي و ساده معرفي نمود.تعريف گلمن (1995) از هوش هيجاني بدين صورت است كه او دو شيوه متفاوتي از آگاهي و دانستن را بيان مي كند : شيوه عقلاني و شيوه هيجاني و زندگي رواني انسان را ناشي از تعامل كاركرد هر دو عامل مي داند. او معتقد است به جاي ناديده گرفتن هيجانات ، شخص بايستي به طور هوشمندانه اي با آنها مواجه شود ؛ تنها با هوش هيجاني مي توان خود را براي پايداري در مقابله با ناكامي برانگيخت . حالات روحي و خلق خود را تنظيم كرد و ارضاي

نياز را به تعويق انداخت و از غرق شدن تفكر در مسائل ناراحت كننده اجتناب كرد و با ديگران همدلي نمود .گلمن سپس تلاش كرد تا نقش هوش هيجاني را در عرصه كار بويژه صنعت و سازمان در كتابي با نام هوش هيجاني در كار نشان دهد. اين كتاب نيز توسط بهمن ابراهيمي و آقاي محسن جوينده توسط انتشارات بهين دانش در سال 1383 به چاپ رسيده.با توجه به اهميت مفهوم هوش هيجاني در دنياي كار و به منظور تحقيق و پژوهش بيشتر در اين زمينه، دانيل گولمن و همكارانش به تاسيس كنسرسيوم هوش هيجاني مبادرت ورزيدند. آنگاه با نگاهي به نقش مديريت و رهبري سازماني در مديريت كيفيت به همراه ريچارد بوياتزيس و آني مك كي در كتابي بنام Primal Leadership به بررسي نقش هوش هيجاني در مديريت و رهبري كيفي سازمان پرداختند كه اين كتاب نيز توسط بهمن ابراهيمي ترجمه شده و بزودي توسط انتشارات سازمان مديريت صنعتي به بازار خواهد آمد.خانم دكتر اكبرزاده از دانشگاه الزهرا نيز كتابي را تحت عنوان هوش هيجاني ترجمه و تأليف كرده اند كه انعكاس نظرات پيتر سالوي و جان ماير مي پردازد. اين كتاب توسط انتشارات فارابي چاپ و پخش شده است.نگاه اجمالي به ظهور مفهوم هوش هيجانياز1900 الي 1969 ، هوش و هيجان به عنوان دو حيطه جدا از همتحقيقات در باب هوش : در اين دوره حوزه آزمون گري روانشناختي براي هوش رشد و گسترش يافت و يك تكنولوژي صريح و ركي درباره آزمون هاي هوش قدم به عرصه وجود گذاشت .تحقيقات در باب هيجان : در حوزه اي جدا از هيجان بحث و گفتگو متمركز برهمان مشكل قديمي مرغ

و تخم مرغ بود كه كداميك زودتر بوجود آمدند ؛ واكنش هاي فيزيولوژيكي يا هيجان . در ديگر گستره هاي كاري ، داروين در رابطه با انتقال پذيري و تكوين پاسخ هاي هيجاني سخن گفته بود اما در طول اين دوره هيجان اغلب ، به عنوان يك موضوعي كه فرهنگي است تعيين شد و عمدتاً محصول آسيب شناسي و پديده هايي با ويژگي فردي نگريسته مي شد .تحقيقات در باب هوش اجتماعي : همانگونه كه آزمون گري هوشي پا به عرصه وجود گذاشت تمركز بر روي هوش كلامي و بياني بود . تعدادي از روانشناسان به دنبال شناسايي هوش اجتماعي هم بودند ولي به هر جهت تلاش در اين جهت به وضوح مأيوس كننده بود و مفاهيم هوشي منحصراً به صورت شناختي باقي ماندند .از1970 الي 1989 : پيشتازان هوش هيجانيطلايه داران هوش هيجاني در اين دو دهه تلاش مي كردند : حوزه شناخت و عاطفه ظهور يافت تا به بررسي اين مطلب بپردازد كه چگونه هيجانات در رابطه با افكار مي باشند . در اين دوره عنوان شده بود كه افراد افسرده ممكن است نسبت به ديگران كمي بيشتر واقع گرا و دقيق باشند و از اينرو نوسانات خلقي آنها ممكن است خلاقيت آنها را ارتقاء بدهد . حوزه ارتباط غيركلامي ، مقياس هايي را گسترش داد تا براي ادراك اطلاعات غيركلامي كه قسمتي از آنها هيجان بود در باب تظاهرات چهره اي و ژست ها عمل كنند. آن افرادي كه در حوزه هوش مصنوعي كار مي كردند به بررسي اين مطلب پرداختند كه چگونه كامپيوترها ممكن است بفهمند و دليل بياورند درباره اينكه ابعاد هيجاني داستان ها را دربياورند .تئوري جديد گاردنر در باب هوش چندگانه به توصيف يك هوش

درون فردي پرداخت كه اين هوش دربرگيرنده قابليت ادراك نمادسازي هيجانات مي باشد . كارهاي تجربي بر روي هوش اجتماعي بدين نتيجه رسيد كه آن (هوش اجتماعي) به مهارت هاي اجتماعي ، مهارت هاي همدلانه ، نگرش هاي پيش اجتماعي اضطراب اجتماعي و هيجان پذيري تقسيم مي شود . تحقيقات در باب مغز شروع به جداسازي ارتباطات ميان هيجان و شناخت كردند . (استفاده به طور معمول از واژه هوش هيجاني ظاهر شد ) .از1990 الي 1993 ؛ ظهور هوش هيجانيدر 4 سال آغازين دهه 1990 ماير و سالوي رشته مقالاتي تحت عنوان هوش هيجاني چاپ كردند . اين مقالات تحت عنوان هوش هيجاني فراهم كننده اولين بازنگري حوزه هاي بالقوه مربوط به هوش هيجاني بودند . در همان زمان مطالعات نشان داده شده شامل اولين توانايي سنجش هوش هيجاني ، تحت همان عنوان به چاپ رسيد . در اين مقاله بحث بر سر وجود يك هوش هيجاني به عنوان هوش واقعي بود . در همان زمان ، ديگر بنيان هاي هوش هيجاني گسترش يافتند علي الخصوص علوم مغزي .از1994 الي 1997 : عمومي سازي و گسترش مفهوم هوش هيجانيگلمن يك ژورناليست علمي كه كتاب مشهور خود را تحت عنوان هوش هيجاني منتشر ساخت ، در باب مدل خود در محافل آكادميك قلم زد . اين كتاب كه در كل جهان به بهترين نحوي به فروش رفت در سطح گسترده اي چاپ شد . مجله تايم روي جلد خود واژه هوش هيجاني را به كار برد . تعدادي از مقياس هاي شخصيتي تحت عنوان هوش هيجاني انتشار يافتند .*پايگاه مقالات مديريت

تحليل رفتار متقابل چيست

؟ ... behaviorحالات نفساني خود

تحليل رفتار متقابل يا (Transactional Analysis (TA يك تئوري روان شناسي است كه

توسط دكتر اريك برن در سال 1950 ميلادي ارايه گرديد و به لحاظ كاربرد آن در حل مشكلات احساسي و رفتاري، مورد قبول جامعه روان شناسي قرار گرفته و تدريجاً در زمينه هاي مشاوره، روان كاوي،  گروه درماني، مديريت، جامعه شناسي، توسعه سازماني و آموزش، نظريه هاي جديدي ارايه نموده و گسترش پيدا كرده است. ابهام و پيچيدگي در مفاهيم، تخصصي بودن و زمان طولاني درمان در ديگر روش هاي روان درماني باعث شد تا تحليل رفتار متقابل با مفاهيم اساسي و واژه هاي ساده سريعاً جايگزين روش هاي روان درماني قديمي گرديد. به همين جهت تحليل رفتار متقابل عموميت يافته و هر جا كه انسان ها حضور داشته و با يكديگر ايجاد رابطه مي نمودند كاربرد عملي پيدا كرد و ابزاري براي تغيير و حل مشكلات قرارگرفت. تحليل رفتار يك مكتب علمي كاربردي مي باشد كه در آن از به كار بردن مفاهيم پيچيده اجتناب شده است و نظريات آن به صورتي مطرح شده اند كه به راحتي مي توان آنها را مشاهده و تجربه نمود. در تحليل رفتار متقابل نقش محيط و ارتباط اجتماعي از اهميت فراواني برخوردار است با اين حال نهايتاً افراد خود مسؤول زندگي و رفتار خود هستند و فرد بايد اين مسؤوليت را پذيرا باشد و به نقش خود در زندگي بيشتر از هر عامل ديگري توجه نمايد.تحليل رفتار متقابل به روابط و مشكلات دروني شخص و رابطه انسان ها با يكديگر توجه خاصي دارد و اعتقاد بر اين است كه اگر افراد با يكديگر روابط سالم، صميمانه و صادقانه داشته باشند و آن را جايگزين روابط مخرب، منفي و تحقير آميز نمايند قادر خواهند بود كه از فشار هاي رواني خود و ديگران بكاهند

و از زندگي لذت بيشتري ببرند.تحليل رفتار متقابل در عين سادگي اين توانايي را دارد تا افكار و احساسات پيچيده، سردرگم و پريشان شخص را سامان بخشد تا فرد با تفكيك و سازماندهي افكار و احساسات، شناخت بهتري از خود به دست آورد و در نتيجه با آگاهي بيشتر به نقاط ضعف و قدرت خود، رفتارهاي سالم و سازنده اي را اختيار نمايند، انسان را توانمند مي سازد كه در بحران هاي روحي- رواني خود قادر به تجزيه و تحليل مشكل و حل آن باشد. همچنين تحليل رفتار متقابل اين امكان را فراهم مي آورد كه ساختار شخصيت را به صورت نمودارهاي شخصيتي ترسيم نمود،  به طوري كه هر فرد آشنا با اين روش با ديدن نمودار مي تواند به ساختار شخصيتي و روابط متقابل فردي كه نمودار آن ثبت شده پي ببرد.امروزه متخصصين تحليل رفتار متقابل مي توانند ادعا كنند كه با استفاده از روش هاي كاربردي و زبان تازه اي كه براي روان شناسي ابداع شده دامنه آن به علوم اجتماعي، آموزشي، مديريت منابع انساني، ساختارهاي سازماني، روانكاوي و گروه درماني كشيده شده است. بدين ترتيب پويايي تئوري تحليل رفتار آن را متمايز از ديگر مكاتب قرار داده است.اساس نظريه اوليه تحليل رفتار متقابل، بر پايه حالت هاي شخصيتي  ارايه گرديده، اريك برن اين حالت هاي شخصيتي را در سه بخش «والد»، «بالغ»و «كودك» معرفي نمود كه شامل نوعي نظام به هم پيوسته فكر كردن، احساس كردن و رفتار كردن است؛ در مرحله دوم و در تكامل نظريه، تحليل رفتار متقابل يعني رابطه بين افراد مورد توجه و بررسي قرار گرفت و  براساس واكنش هاي همزمان رواني و اجتماعي و تبادل رابطه هاي متقابل طبقه بندي و ارايه

گرديد.در مرحله سوم با مشاهده رابطه هاي پنهان و دو سطحي در ارتباط هاي متقابل، بازي هاي رواني كه بين افراد در جريان است كشف گرديد و  پيش بيني نتيجه نهايي اين گونه بازي هاي رواني مشخص و تعريف شد.چهارمين مرحله رشد  و تكميل نظريه تحليل رفتار متقابل، تحليل زندگي نامه يا نمايش نامه زندگي است كه به بازي هاي رواني مشابهي كه مردم بارها آن را تكرار مي كنند مي پردازد. اين طرح كلي، شيوه زندگي افراد را تعيين مي نمايد و ساختار نمايش نامه زندگي هر كس را مشخص مي كند.با دستيابي به نظريه تحليل رفتار متقابل مي توان به شناخت مشكلاتي كه در  افراد موجب عدم تعادل در ساختار شخصيت و ارتباط با ديگران و تكرار بازي هاي رواني و نمايش نامه زندگي مي گردد دست يافت و راه كارهاي تغيير و درمان آنها را كشف و ارايه نمود.درمانگرهاي نوگرا در تحليل رفتار متقابل،  با ارايه نظريه ها و روش هاي جديد و اقتباس از نظريه هاي ديگر، به نوعي مكتب رواني درماني اقتضايي دست يافتند كه در درمان و تغيير رفتار بسيار مؤثر و كار آمد بوده است.اصلي ترين كاربرد تحليل رفتار متقابل در انسان ها، ايجاد شناخت رفتاري، احساسي و ذهني است كه سه جنبه مهم شخصيت است. با كمك تحليل رفتار و به منظور كسب معرفت از شخصيت بالقوه و كشف جايگاه واقعي خويشتن، تغيير در ساختار شخصيتي كاملاً امكان پذير مي گردد.در تحليل رفتار متقابل هرتغيير رفتاري يا احساسي در مرحله اول با بينش منطقي شروع مي گردد كه در واقع شناخت مجموعه نقاط ضعف و قوت رفتار، تفكر و يا احساس فرد است و پس از پذيرش منطقي آن، توسط حالت هاي شخصيتي، درك احساسي جهت  تغيير نهايي حاصل مي شود.

مهم ترين عوامل كمك كننده براي قبول و پذيرش تغيير در نظريه تحليل رفتار متقابل شفاف بودن، عامل بودن؛ و انعقاد قرار داد براي تغيير در خويشتن است كه قرار داد  توسط خود درمان جو و يا بين او و درمانگر تعيين مي شود.از سال 1970 T.A. بصورت رسمي در جهان شناخته شد وبنيانگذار آن دكتر اريك برن ميباشد. اين نظريه داراي ديدگاههاي روانشناسي فرديو اجتماعي است.T.A. (تحليل رفتار متقابل) راهي است براي آنكه ببينيم بين مردم و درون مردم چه ميگذرد. با اين روش ميتوان روشن كرد كه در لايه هاي زيرين ارتباطات جاري بين انسانها به واقع چه چيزي در حال رخ دادن است و انتخابهاي ديگري را نشان ميدهد كه كساني كه درگير آن روابط ميباشند بتوانند چنانچه بخواهند از آن اجتناب كنند.T.A. بطور گسترده اي در اين زمينه ها مورد استفاده قرار ميگيرد:مديريت، تعليم و تربيت، سياست ،مذهب ،آموزش ،مشاوره،رواندرماني و روانپزشكي.T.A. روشي بسيار متداول است زيرا بطور گسترده اي از زبان محاوره اي استفاده ميكند كه براي تمام افراد در تمام سنين قابل درك است.درT.A. افراد براي يافتن راه حل مشكلاتشان مشاركت دارند، آنها اين توانايي را ميابند تا از طريق بستن قرارداد به شناخت توانائيهايبالقوه خود براي تغيير پي ببرند.نهايت كاركرد T.A. در آن است كه افراد را به نقطه اي هدايت كند تا با نگاهي نو به تجارب ناخوشايند گذشته شان بتوانند رفتارشان را اصلاح كرده يا تغيير دهند تا به اين طريق به خود كمك كرده و به يكبرنده تبديل شوند.نظرات و مفاهيم در T.A.حالات نفساني خوددرون هر انساني يك مكالمه دايمي وجود دارد، گاهي يك جروبحث ،گاهي جدل.

وقتي شخص تصميمي ميگيرد ، درواقع اين تصميم ناشي از مكالمات ذهني و دروني فرد و آنچيزي است كه به خود ميگويد.T.A. به اين انواع تجليات خود حالات نفساني من ميگويد T.A. همچنين شرح ميدهد كه اين گرايشهاي دروني متفاوت از كجا نشات ميگيرند.حالات نفساني خود شامل والد، بالغ و كودك است T.A. براي هر يك از اين حالات نفساني خود صفات مثبتي را در شرايط خاص قائل است. هر يك از اين حالات نفساني احساسات، تفكرات و قضاوتهاي ارزشي خاص خود را دارا ميباشد.والد: مجمو عه اي از پيشداوريها، باورها و تعصبات ميباشد . اين بخش از شخصيت با دستورالعملهاي زندگي و بايد و نبايدهاي آن سر و كار دارد و داراي دو بعد ميباشد يكي بعد نوازشگر است كه حالت حمايتي دارد و بعد ديگر انتقادگر است كه بر خلاف بعد قبلي سختگير ويا آزارگر نيز ميتواند باشد. والد ميتواند كنترل كند، تصميم بگيرد، نقش بازي كند و دليل تراشي كند و نيز ممكن است دربعضي موارد نيز حق با او باشد. والد انتقادگر را معمولا در افرادي با عزت نفس پائين وعناد بخود همراه دانسته اند.بالغ: خوب پردازش كردن اطلاعات و برخورد مناسب و شايسته از حالات نفساني بالغ سرچشمه ميگيرد. تصميماتي كه منطقي و برمبناي حقايق موجود ميباشند نيز از حالات نفساني بالغ نشات ميگيرند.اظهارنظرهاي منطقي و احساسات اخلاقي ، اهداف و واقعگرايي با اين بخش از شخصيت ما سروكار دارند.كودك: در تعاريف T.A. كودك بعنوان منبع خلاقيت ، بازآفريني و منبع اساسي سرزندگي محسوب ميشود. هيجانات، احساسات و تصوراتي كه كودك دارد ممكن است توسط يك والد سختگير و حتي

توسط يك والد نوازشگر سركوب شود كه ميتواند در دراز مدت بر شخصيت فرد اثرات نامطلوبي داشته باشد كه خود ممكن است به بيماريهاي روان تني نيز منجر شود. اين بخش از شخصيت چنانچه تحت نظارت بالغ قرار نگيرد ميتواند ديدگاه غير واقعي نسبت به زندگي داشته و براساس تكانه هاي احساسي و هيجاني رفتار كند.هدف T.A. كمك به فرد است تا انتخاب كند كه در شرايط و زمانهاي خاص ميخواهد در كداميك از حالات نفساني باشد بجاي اينكه صرفا اجازه دهد تا اين حالات نفساني دائما احساسات ، افكار وگرايشات و رفتار او را كنترل كنند.نوازشها و مبادلاتT.A. معتقد است كه تمام تعاملات بين افراد از نوازشها و مبادلات ساخته شده.نوازش : هر نوع ارتباط متقابل بين دو نفر در واقع به معناي آن است كه فرد ديگري متوجه حضور ما شده و يا به ما اين احساس را بدهد كه حضور ما را درك كرده است. نوازش ميتواند كلامي يا غيركلامي، مثبت (در آغوش گرفتن)يا منفي( كتك زدن) ، شرطي يا غير شرطي و داراي شدتهاي متفاوت باشد.يك مبادله ارتباط بين دونفر يا يك معامله دو جانبه نوازش بين آن دوميباشد.گاهي مبادلات «متقاطع» و گاهي «پنهاني» ميباشند و گاهي باعث سو تفاهمات و يا قطع شدن روابط ميگردند. بطور كلي شش رابطه بين حالات نفساني دو نفر وجود دارد كه عبارتند از رابطه: والد- والد ، والد-كودك، والد - بالغ، بالغ - بالغ، بالغ - كودك و كودك- كودك.بعنوان مثال صحبت راجع به آب و هوا ميتواند راهي براي ارتباط والد- والد باشد ، يك گفتگوي منطقي بين دو نفر ميتواند راهي براي

ارتباط بالغ- بالغ باشد و همچنين زماني كه دو نفر با هم شوخي و تفريح ميكنند نيز ميتوانند در حالت نفساني كودك- كودك باشند.مواضع فرد در زندگيمفهوم ديگري كه در T.A. مطرح است آن است كه مردم نگرشهاي اساسي خاصي را نسبت به خود و ديگران انتخاب ميكنند كه ميتواند مثبت يامنفي باشد . اين نگرشها ميتوانند به اين صورت باشند : من خوب هستم يا من خوب نيستم وديگر آنكه : تو خوب هستي يا تو خوب نيستي.ساختارهاي زمانيT.A. به شش روش گذراندن وقت وزمان اشاره ميكند:- كناره گيري- تشريفات- وقت گذراني- فعاليت- بازيها- صميميتاريك برن در معروفترين كتاب خود «بازيها» به تشريح و آشكار كردن اينكه مردم چطور با انجام عادات وكارهاي رواني ناسالم باعث رنجش و ناراحتي خود و ديگران ميشوند پرداختهاست كه البته ميتوان آنها را تغيير داد .بازيها و نمايشنامه هابازيها راههايي هستند كه فرد در كودكي آموخته و با انجام آنها فرد از ايجاد صميميت اجتناب ميكند( آگاهانه يا ناآگاهانه)، كه البته ميتواند با بازنگري بالغ آنها را تغيير دهد. بازيها بر خلاف مفهوم رايجشان لزوما به معناي لذت بردن و داشتن اوقات خوب نيست بلكه در واقع بايد از آن اجتناب كرد وتا حد امكان سعي در رها شدن از آن داشت.نمايشنامه:هر يك از ما در دوران كودكي داستان زندگي خود را مينويسيم اين نمايشنامه براي تمام مدت عمر طراحي ميشود و مبتني بر تصميمات دوران كودكي و برنامه نويسي پدر و مادر هستند كه پيوسته تقويت ميگردند. مهمترين تصميم درباره نمايشنامه برنده يا بازنده بودن آن است منبع : وبلاگ مثبت من

مديريت ذهن

گردآورنده: مريم نعماوي زاده

تركيب ذهن

ومديريت آگاهي و موفقيت را در پي دارد.اگر،براي لحظه اي بتوانيم باور داشته باشيم كه 100 درصد مديريت ذهن امكان پذير مي باشد،آنگاه حاصل آن بايستي 100 درصد موفقيت باشد.اكنون به خودتان بنگريد و دريابيد كه قبلا” چه مقدار مديريت ذهن داشته ايد! براي كمك به اين روند ما به بعضي از عادت هاي سوء مديريت مي نگريم.1/ اگر به خود شك داشته باشيد، آيا اين مديريت ذهن خوبي است؟ نه2/ اگر احساسات داشته باشيد كه شما را از انجام دادن كارهايي كه دوست داريد انجام دهيد بازدارند، آيا مديريت ذهن خوبي است؟ نه3/ اگر نگران باشيد ، آيا مديريت ذهن خوبي داريد؟ نه4/ اگر تاسف بخوريد ، سرزنش كنيد ، قضاوت كنيد ، احساس گناه كنيد و … آيا مديريت ذهن خوبي داريد؟ نهاكنون از خودتان سؤال كنيد چقدر خوب ذهنتان را مديرت كنيد و پاسخ را به درصد بدهيد، چه مقدار؟اگر50 درصد ذهنتان را خوب مديريت كنيد اكنون مي دانيد موفقيت شما نيز 50 درصد است.اين نشان مي دهد كه چقدر موفق هستيد! آيا اين مقدار موفقيت براي شما كافي است؟با توجه به مشغله هاي مختلف روزمره براي افراد وشرايطي كه پيرامون اكثريت ما وجود دارد وبهداشت رواني ما را با مشكلات فراواني رو به رو مي كند، اهميت مديريت كردن بر ذهن بيش از پيش نمايان مي شود. از بهترين راهكارهايي كه در اين زمينه پيشنهاد مي شود، صافي ذهن است. بدين منظور لازم است يك صافي را در ذهن تصور كنيم كه از ورودي بعضي از افكار جلوگيري مي كند. در واقع ما بايد برخي از افكار آزار دهنده ومخرب را پشت اين صافي نگه

داريم .( ايسنا )بنابر اين با يك مديريت خوب بر ذهن و جلوگيري از ورود افكار مخرب كه موجب به وجود آمدن احساس غير مناسب در ما مي گردد  جلوگيري به عمل آوريم .  پس :براي آنكه انسان موفقي باشيد و در زندگي به اهداف خود برسيد بايد كنترل فكر و ذهن خود را در دست بگيريد :1/ خود ر ا بشناسيديعني قوانين ذهن خود را بشناس اينكه چه مي خواهد و چه توانايي اعجاب انگيزي دارد( قوانين ذهن : درمورد اهداف آرزوها و اتفاقات اطرافات مثبت فكر كن .اين مطلب ثابت شده كه ذهن همه انسانها امواجي را به اطراف مي پراكند و امواجي را از محيط مي گيرد در نتيجه منفي بافي و فكر بد كه در دين زرتشت به پندار بد معروف است اثر بد روي محيط و خود فرد مي گذارد (افسرده دل افسرده كند انجمني را )اساسا اين قانون ذهن بشر است كه به افعال و افكار مثبت پاسخ مثبت و به افعال و افكار منفي پاسخ منفي مي دهد .مغز خاصيتي دارد كه هر گاه چيزي را كه دوست داريد به شكل من مي خواهم دنبال كنيد وتجسم نمائيد به آن ميرسيد ولي افكار سلبي مثل من نمي توانم -اي كاش -اگرو يا حسرت كشيدن سبب اندوه و شكست شما مي شود )2/آنچه را مي خواهيد آرزو كنيدجهان غول چراغي است كه از ذهن و آرزوهاي شما دستور مي گيرد در واقع شما با ذهن خود به كيهان سفارش مي دهيد در واقع آنطور كه شما فكر مي كنيد خداوند در هنگام خلقت رسالت خاصي بر عهده اي شما

نگذاشته بلكه خلق شده ايد تا او را در خوشي و نا خوشي زندگيتان بيابيد و از هستي لذت ببريد خلق شده ايد تا آنچه كه مي خواهيد باشيد پس فقط از ميان همه خوبيها آرزوهاي خود را انتخاب كنيد.3/ من قادرم انجام دهماستفاده از محركاتي براي فرار از بحران و رسيدن به مرحله اي كه آن را موفقيت مي ناميم، مهم ترين قسمت كار هر فرد است.يكي از اين محركات بيان جملاتي همچون « مي توانم ، پس حتماً مي توانم انجام دهم » داراي اعجاز نهفته اي هستند كه هر فرد را در هر مرحله از خود دگرگون كرده و بيش از پيش مصمم مي سازد .4/هميشه براي رسيدن به خواسته هايم پيگيري و تلاش خواهم كردممكن است شما در راه رسيدن به خواسته ها و آرزو هاي خود با موانعي مواجه شويد ؛ پس اعتقاد به جمله « هرگزخواسته ام را رها و فراموش  نمي كنم » مي تواند سرآغاز محكمي براي بازگشت به چرخه تلاش و آزمايش دوباره امور باشد5/ ازخود وديگران ياد بگيريماين يادگيري مي تواند شامل 2 بخش عمده باشد :الف) يادگيري و به نوعي عبرت از خطاهاي خود و ديگران.ب)يادگيري و الگوبرداري از موفقيت هاي خود و ديگران.*هميشه در  شكست ها نكات راهنما گونه اي براي هدايت شما به سوي موفقيت وجود داشته باشد. الگوبرداري از موفقيت ها نيز مي تواند سوق دهنده شما به سكوهاي برتر زندگي تلقي شود.*6/ مي پذيرم كه گاه  اشتباهاتي رخ مي دهدخيلي جالب است وقتي قبول مي كنيد كه اشتباهاتي در زندگي داشته ايد. بيشتر از هركسي به خود كمك كرده ايد كه در كمترين مدت قدم در راه اصلاح اشتباهات و رسيدن به كاميابي برداريد .(اوشو مي گويد هر چه

مي خواهيد اشتباه كنيد ولي اشتباهي را هرگز دوبار تكرار نكنيد، بدنبال دل خود برويد، اگر خطا رفتيد اشكالي ندارد به رشد شما منجر خواهد شد. )7/ هميشه شكرگزار نعمت هاي بيكران خداوند باشيدشكر نعمت ، نعمتت افزون كند                 كفر ، نعمت از كفت بيرون كندبر اساس اين نوشته با چنين مديريتي بر ذهن ميتوانيم به مرور زمان از حال بد به حال خوب واز اضطراب به آرامش برسيم،به ياد داشته باشيد ما بايد مدير ذهن خويش باشيم نه ذهن ما مدير ما.

مهندسي ذهن و خلاقيت

عبدالوهاب فيروزي

آن چه در مديريت اداري و صنعتي و آموزشي كشور جاي بحث و تامل بسيار جدي و فوري دارد، مساله خلاقيت است. پايه و اساس مديريت علمي در دنياي امروز مبتني بر افزايش خلاقيت است. منظور از خلاقيت توانايي بهره برداري بهينه از حداقل امكانات است، كه در آن مفاهيم بهره وري، صرفه جويي در زمان و انرژي، صرفه جويي در هزينه ها افزايش مطلوبيت و كارآمدي و نوآوري و آفرينندگي در همه ي ابعاد مادي و معنوي لحاظ شده است. مهندسي ذهن چيست؟ مهندسي ذهن؛ آشنايي با كاركرد و ساختار ذهن هوشيار و ناهوشيار و بهره برداري بهينه از توانايي هاي شگفت انگيز آن هاست. مهندسي ذهن، طراحي و مديريت ذهن براي رسيدن به هدف هاي معين است. مهندسي ذهن، نمايانگر يك قدرت عظيم و شگفت انگيز در ذهن است و آن قدرت، توانايي ذهن آدمي در تطبيق واقعيت ها و جهان بيروني با پروژه ها و طرح هاي ثبت شده در آن است.اصل مهم مهندسي ذهن اين است كه واقعيت هاي بيروني در تمامي جنبه هايش انعكاس طرح هاي

ذهني بشر است. به قول هگل: «ذهن واقعيت مي شود». بنابراين خلاقيت در تصويرسازي هاي ذهن به خلاقيت در مديريت و برنامه ريزي آموزشي و توليدي منجر مي شود. بدون كارآمدي و خلاقيت در مديريت ذهن، نمي توان انتظار نهادينه شدن مديريت علمي در سازمان هاي آموزشي و صنعتي و اداري را داشت.محورهاي اصلي مهندسي ذهن براي خلاقيت همه جانبه عبارتند از:1- ارتباط با واقعيت هاي بيروني2- پذيرش و جذب پيام هاي گوناگون محيط دروني و بيروني.3- پردازش اطلاعات و داده ها بر اساس مفيد بودن و تناسب با نظامِ اطلاعاتي ذهن.4- گزينش داده ها و خلق تصويرهاي ذهني مطلوب.5- ارسال تصاوير به صورت فرمان به ناهوشيار براي اجرا در واقعيت.بنابراين مقوله هايي چون ادراك و تفسير پديده ها و نيازها، ارزيابي خوب و بد يا درست و غلط و يا مفيد و غيرمفيد بودن آن ها و گزينش و تصميم گيري نهايي برعهده ي ذهن هوشيار است. اصل و قاعده ي مهم اين است كه هيچ تصويري بدون تصميم گيري نهايي ذهن هوشيار وارد سيستم نخواهد شد و ذهن هوشيار با سه كليد (توجه، هيجان و تكرار) تصويرهاي دل خواه را مي آفريند. محرك ها و پيام هايي كه مورد توجه و گزينش ذهن هوشيار قرار نگيرند نمي توانند كوچك ترين تاثيري بر ساختار ذهن داشته باشند. نتيجه ي اين اصل اين است كه خروجي هاي ذهن انسان مثل ميزان خلاقيت، شادي و موفقيت و سلامتي و نوع ارتباط كاملا وابسته به ورودي هاي آن يعني پردازش اطلاعات و تصويرسازي ذهن هوشيار است. بنابراين، مهندسي ذهن يعني مهارت تنظيم و آفرينش تصويرهاي لازم براي

رسيدن به محصولات مطلوب و مرغوب و مورد انتظار.ذهن ناهوشيار و كاركرد شگفت آن را مي توان در موارد زير خلاصه كرد:1- واقعيت براي ذهن ناهوشيار همان است كه ذهن هوشيار مي گويد.2- ذهن ناهوشيار بد و خوب، درست و غلط، مفيد و غيرمفيد را نمي تواند تشخيص دهد در يك كلام ناهوشيار شعور ندارد.3- ذهن ناهوشيار تمامي فرمان هاي هوشيار را بدون چون و چرا اجرا مي كند.4- ناهوشيار بر تمام احساسات، رفتارها و ارتباطات و فعاليت هاي داخلي بدن تسلط دارد.5- ذهن ناهوشيار بي مكان و بي زمان است و به همه ي زمان ها و مكان ها دسترسي دارد.6- ناهوشيار تصويرهاي ثبت شده را واقعي مي كند و از پديده ها و واقعيت ها هر آن چه كه مربوط به نقشه و تصوير ثبت شده باشد، جذب و بخش هاي نامربوط را رها مي كند.7- ذهن ناهوشيار با انرژي كيهاني در ارتباط است و منبع سرشار و بي انتهاي انرژي است.8- ناهوشيار هر فرد با ناهوشيار افراد ديگر ارتباط اينترنتي دارد.9- ذهن ناهوشيار به خواسته ها و اهداف ما بي اندازه حساس است و چون ماموري معذور، مسوول برآورده شدن اين خواسته هاست، از تمام امكانات موجود در جهان بهره مي برد تا ما به خواسته هاي خود برسيم.10- جهان با تمامي امكاناتش در خدمت خواسته هايي است كه به صورت تصوير به ناهوشيار مخابره شده است.11- پس هر كسي همان است كه بدان مي انديشد و هر كسي مي تواند آينده ي خود را به صورتي كه مي خواهد هم اكنون در ذهن بسازد و شاهد واقعي شدن آن باشد و

اين يعني خلاقيت.زمينه هاي خلاقيت ذهن:1- ذهن هدف يابهدف گذاري مناسب ذهن مهارتي حياتي است. آگاهي بر هدف ها و طراحي ذهن براساس اين هدف ها، انرژي ذهن را براي رسيدن به آن ها متمركز مي كند. ذهن ما در كنار سيستم هدف ياب، همانند موشك هاي فضايي داراي سيستم انحراف سنج است. هر چه هدف ها روشن تر و دقيق تر طراحي شده باشد و تمركز فرد بر هدف بيش تر باشد، به محض بروز خطا، سيستم انحراف سنج مغز، خطاها را شناسايي كرده و از آن براي رسيدن به هدف استفاده مي كند ذهن هدف دار هرگز از خطاها مايوس نمي شود و مقوله اي به نام شكست را ثبت نمي كند، بلكه خطاها به صورت تجربه هاي لازم براي شناسايي راه هاي اصلي در نظر گرفته مي شود.فردي كه ذهن هدف دار دارد، اشتباه را طبيعي گرفته و خود و ديگران را سرزنش نمي كند و در انرژي رواني صرفه جويي مي كند و فقط به راه حل مي انديشد. ذهن ناهوشيار، مامور قدرتمند تحقق اهداف برنامه ريزي شده است. قابل توجه است كه مردم اغلب آگاهي دقيقي نسبت به هدف هاي خود ندارند. هدف گذاري ذهن مهم ترين مرحله ي خلاقيت است و ظرافت هاي خاص خود را دارد و نيازمند بررسي و شرحي بيش تر و دقيق تر است.2- ذهن خاليذهن خالي، ذهني است كه از افكار مزاحم و منفي آزاد شده است، افكار مزاحم، افكاري هستند كه به يك هدف خاص ارتباطي ندارند و صرفا موجب هدر رفتن انرژي رواني هستند. افكار مزاحم تمركز بر هدف را كم كرده

و تسلط فرد را بر كار و هدف كاهش مي دهد و از خلاقيت او مي كاهد.زمينه هاي هجوم افكار مزاحم در ذهن و راه كارهاي رهايي ذهن از آن ها موضوع بحثي مستقل است. معمولا افكار مزاحم در كنترل فرد نيستند و تكرار شونده اند و گويا فرد خود را مطيع آن ها ساخته و توان رهايي از آن ها را ندارد. خلاقيت در هر كاري نتيجه ي تمركز در آن كار است و فرد مي بايد مهارت لازم براي آزادسازي ذهن از افكار مزاحم را داشته باشد.نكته ي قابل توجه در مديريت ارزش اين است كه زمينه هاي پديد آمدن افكار مزاحم در ذهن افراد شناسايي و براي خالي كردن ذهن افرادي از طبقات مختلف همچون كارگران و مهندسان و كارشناسان برنامه ريزي مناسب صورت گيرد تا بازدهي افزايش يابد. عامل ديگري كه موجب كاهش تمركز مي شود، داشتن افكار منفي و قضاوت هايي نسبت به خود، محيط كار، آينده ي شغلي و اطرافيان است كه، موجب نارضايتي دروني و بي نظمي در كار، حواس پرتي، كم كاري و بي دقتي و بسياري از نارسايي هاي ديگر مي شود كه تماما بر اساس تصاوير ناهوشيار عمل مي كند و در كنترل فرد نيست. بنابراين توجه جدي به ارتباط انساني در محيط كار و پديد آوردن فضايي كه فرد در آن احساس امنيت و صميميت نموده و از كار خود با تمام وجود لذت ببرد از محوري ترين مولفه هاي مديريت علمي به حساب مي آيد.ذهن خالي از افكار مزاحم و منفي قدرت يادگيري بالايي دارد و تمركزي شگفت آور بر هدف ها دارد

و اشراف آن بر محيط كار و جوانب آن منجر به كشف ارتباط هاي جديد و راه حل هاي مناسب تر شده و به صورتي طبيعي موجب كاهش هزينه ها و افزايش مطلوبيت و مرغوبيت در توليدات مي شود.مديريت غيرعلمي به جاي آماده سازي ذهني افراد براي خلاقيت و پديدآوردن فضايي براي آزادي ذهن افراد از افكار مزاحم و منفي بر انتظارات خود از كاركنان تاكيد بيش تر مي كند و با سرزنش و توبيخ افراد سعي در اصلاح امور دارد كه البته راه به جايي نمي برد. مديريت علمي در طرح هاي آموزشي خود، كارگاه هاي آموزشي ويژه اي براي تخليه و آزادسازي ذهن افراد تحت پوشش پيش بيني كرده و پس از اطمينان از خالي بودن ذهن ها، به طرح انتظارات و برنامه ها و اهداف مي پردازد تا از كارآمدي طبيعي آن اطمينان بيش تري به دست آورد.3- نيم كره ي راست و نيم كره ي چپنيم كره ي چپ مغز، براي انديشيدن، پيش بيني، راه حل يابي و علت يابي و تصميم گيري و تمامي امور منطقي طراحي شده است و براي انجام اين امور نياز به فكر دارد و فكر كردن به مفهوم مصرف انرژي فراوان و بالا رفتن دماي مغز است. از كجا انرژي از دست رفته ي مغز تامين مي شود؟ تا چه زماني مي توان فكر كرد. آيا مغزي كه دايم در حال فكر كردن است، مي تواند خلاق هم باشد؟نيم كره ي راست براي استراحت، آرامش، توجه به زيبايي، شادي و رهايي، شعر و موسيقي، عشق و دل سپردگي، پيوستن به ابديت و جاودانگي طراحي شده

است و انرژي از دست رفته را تامين مي كند.ذهن خلاق، ذهني است كه به صورتي متعادل از نيم كره ي راست و نيم كره ي چپ خود بهره مي برد. يعني انرژي توليد شده در نيم كره ي راست  كه نتيجه ي مراقبه، سكوت، رهايي و بي فكري و به قول عارفان مستي است، در نيم كره ي چپ براي دريافت ارتباط هاي جديد ميان پديده ها به كار مي برد. براي همين است كه مهندسي ذهن به موفقيت همه جانبه مي انديشد نه به موفقيت كاريكاتوري. مثلا اگر ما مي خواهيم اتومبيلي توليد كنيم كه در سرعت و قدرت كارآمدي بالايي داشته باشد و در عين حال در زيبايي و راحتي و تناسب و مصرف كم انرژي هم مطلوبيت داشته باشد لازمه اش تربيت مهندسان و كارگراني است كه مهارت بهره برداري متناسب از نيم كره ي چپ و راست مغز خود را دارند. سخن از نيروي انساني ماهري است كه نه تنها در كار و شغل خود موفق است بلكه در ارتباط انساني و خانوادگي خود و در تفريحات و خلاقيت هاي هنري و ادبي و... نيز احساس موفقيت مي كند. قابل ذكر است كه بسياري از كشف هاي بزرگ مخترعان و مكتشفان و دانشمندان و عارفان قديم و جديد، در زمان تفريح و استراحت آن ها به ذهنشان الهام شده است و اين نكته ي بسيار مهمي در خلاقيت است. به قول «ديپاك چوپرا» براي كشف هاي بزرگ: «در شكاف ذهنت خانه كن».4- فايل مثبت و فايل منفيذهن ما دايما در حال توليد فكر است. هر ذهني دو آرشيو و فايل

مستقل از يك ديگر دارد كه يكي تمامي خاطرات و پيام هاي منفي و ناخوشايند زندگي فرد را در خود ذخيره كرده است و هم اكنون هم در حال توليدات جديد و افزودن بر انبار اطلاعات منفي است و آرشيو ديگري هم براي ضبط و فعاليت افكار و انديشه ها و خاطرات مثبت و خوشايند وجود دارد.فردي كه بنا به شرايطي در فايل منفي خود زندگي مي كند به دليل احساس خطر در حالت دفاعي يا حالت گريز و يا حالت حمله قرار مي گيرد و انرژي فراواني را از دست مي دهد. در چنين حالتي انقباض ماهيچه ها افزايش يافته و ضربان قلب تشديد مي شود و بسياري از فعاليت مثبت بدن مثل جذب و دفع، متابوليسم و بازسازي سلول ها، دچار اختلال مي شود. فكر منفي بلافاصله در سراسر بدن جاري مي شود و تمركز فرد را از ميان مي برد و وي ديگر نمي تواند به جنبه هاي مثبت امور بينديشد.متاسفانه فكر منفي، افكار منفي گذشته را حاضر مي كند و مي تواند تمامي سيستم را در قبضه ي خود بگيرد. عامل بسياري از بيماري هاي جسمي، رفتارهاي پرخاشگرانه و يا انزواطلبانه و بي دقتي و سهل انگاري و بي كاري پنهان، افكار منفي است. فرد منفي باف، از پشت يك عينك سياه به جهان و محيط كارش مي نگرد و نتيجه ي كارش، با افكار منفي اش تناسب دارد.تصويرهاي منفي موجود در ذهن بر اراده هاي مثبت هم غلبه مي كند و در نهايت او را به نتيجه هاي منفي مي كشاند. پاك كردن ذهن از افكار و انديشه هاي منفي

از مهم ترين و حياتي ترين مسووليت ها در فرآيند مديريت ارزش است.فايل مثبت به عكس فايل منفي، آرشيو تمامي خاطرات شيرين و زيبا و دوست داشتني است. هر فكري چه منفي و چه مثبت احساس و رفتار متناسب با خود را پديد مي آورد. فكر مثبت، احساس مثبت و تمايل به كار خلاق را پديد مي آورد. فايل مثبت بر خلاف فايل منفي، انرژي زا است و از تمامي انرژي هاي موجود در خاطرات گذشته مي تواند بهره برداري كند. خاطرات مثبت گذشته محصول راه حل هاي موفق بوده اند، بنابراين ذهن به خلاقيتي شگفت آور دعوت مي شود. خوشبختانه فايل مثبت ذهن از فايل منفي جداست و گويا با فعال شدن يكي، ديگري نقش خود را از دست مي دهد.سوال مهم اين است، چگونه فرد به فايل منفي و يا مثبت ذهن مي رود؟ آيا در اختيار اوست يا ذهن او تسليم شرايط بيروني است؟ جالب ترين مساله ي ذهن، كه آزادي ما را تضمين مي كند اين است كه رفتن به فايل مثبت يا منفي ذهن كاملا در اختيار فرد و بر اساس عادت ها و آموزش هاي قبلي اوست.توجه، تكرار و هيجان سه كليد مهم ثبت اطلاعات در ذهن هستند. اگر اين توجه به امور منفي باشد، فرد بلافاصله فايل منفي ذهن خود را فعال مي كند و تمايل شديدي براي برجسته كردن منفي ها از خود نشان مي دهد و از آن جا كه افكار مسري هستند، يك فرد منفي باف مي تواند يك فضاي سالم را به جهنمي از انديشه هاي منفي تبديل كند. راز خلاقيت در اين است

كه به افراد آموزش داده شود كه با به كار بردن درست اين كليدها، (توجه، تكرار و هيجان) از تاثيرپذيري منفي از محيط و اطرافيان آزاد باشند و خود را در وضعيت مثبت نگاه دارند.ماندن در فايل مثبت به معناي ناديده گرفتن جنبه هاي منفي كار و زندگي نيست، بلكه به معناي نماندن در منفي ها و افزايش توجه به مثبت هاست تا فرد انرژي لازم براي غلبه بر موانع را پيدا كند و موانع جديد پديد نياورد. ذهن مثبت بهترين راه حل ياب است.5- ذهن مساله ساز، ذهن راه حل يابذهن مساله ساز، ذهني است كه در هر كاري به دنبال موانع و مشكلات مي گردد تا آن ها را بزرگ كند. عادت اين افراد اين است كه به محض روبه رو شدن با مشكل و موانع و يا ناكامي، اين امور را غيرطبيعي دانسته و تكيه كلامشان اين است كه: «چرا بايد اين طور باشد»، «من شانس ندارم» و با اين قضاوت ها و سوالات بحران زا، توانايي خود را صرف سرزنش خود و ديگران مي كند و از خلاقيت محروم مي شود.ذهن راه حل ياب عادت ديگري دارد. اين فرد به محض روبه رو شدن با مانع و مشكل، احساس خود را بيان كرده و بلافاصله به دنبال راه حل مي گردد و تكيه كلام او اين است كه: «بهترين راه ها براي موفقيت كدامند؟» ذهن راه حل ياب معمولا از قضاوت هاي مطلق و قاعده هاي همه يا هيچ پرهيز مي كند و احتمالات مختلف را در نظر مي گيرد. ذهن راه حل ياب از نمي دانم آغاز مي كند و

به احتمالات گوناگون مي رسد و در نهايت بهترين راه حل را انتخاب مي كند.6- ارتباط خلاق و موثردنياي امروز دنياي ارتباطات است. تكنولوژي پيشرفته، محصول ارتباطات پيشرفته است. كساني كه قادر به ايجاد ارتباط گسترده نباشند، نمي توانند از ظرفيت هاي عظيم ذهن خود براي خلاقيت بهره برداري كنند. اين امر در ارتباط ميان ملت ها و فرهنگ ها و هم چنين ارتباط هاي ميان فردي و سازماني مصداق دارد. در كشفيات جديد مربوط به P.L.N گفته مي شود كه رفتار ديگران با ما تا حدود زيادي محصول تصويري است كه از ما در ذهن خود دارند. بنابراين فرد خلاق در روابط خود با ايجاد تصوير مطلوب از خود در ذهن ديگران، همكاري صميمانه ي آن ها را نيز با خود به همراه دارد و در بروز خلاقيت ديگران در محيط كار نقشي اساسي دارد. به قول «لئوبوسكاليا»: «هم دلي مقدمه ي همكاري است».تكنيك هاي ايجاد تصوير ذهني مثبت در فضاي ارتباطي و تاثيرگذاري مثبت در ذهن ديگران و ايجاد فضاي خلاق در كارگروهي، از مهم ترين رازهاي خلاقيت در نظام آموزشي و توليدي است كه نياز به دوره هاي آموزشي ويژه ي خود دارد. http://www.atcce.com

تفكر مثبت در سالمندان

نيلوفر نصيري مقدمه : ترقي و پويايي و اعتلاي هر جامعه اي جز در داشتن عناصر و اعضايي سالم و كارآمد در آن اجتماع نمي باشد افرادي كه علاوه بر وضعيت جسماني مناسب از لحاظ وضعيت روحي و رواني نيز در حد متعادل و مطلوبي باشند. بدون ترديد تقارن سلامتي جسماني و رواني اصلي ترين نتيجه اش داشتن جامعه اي شكوفا و با آتيه است. سلامت رواني مقوله

اي بسيار حائز اهميت است چرا كه تأثير روح و روان بر عملكرد جسماني بر هيچ كس پوشيده نيست. در اين راه بزرگان مذهبي ما و همچنين دانشمندان علوم پزشكي از دير باز بر مبحث سلامت روان تأكيد داشته اند. مولوي عليه الرحمه مي فرمايد: تن ز جان و جان ز تن مستور نيست           ليك كس را ديد جان دستور نيستلذا پرداختن به اين بحث به دليل اهميتش لازم و ضروري مي باشد. حداقل دانستن وضع موجود يك جامعه از لحاظ سلامت روان به افرادي كه قصد برنامه ريزي براي آينده آن جامعه را دارند در برآورده هاي معقولانه كمك خواهند كرد. فصل اول : نقش تفكر مثبت در بالا بردن سطح اميد به زندگي سالمنداني كه در مراكز نگهداري مي شوندمقدمه : نقش تفكر مثبت در زندگي انسانها بسيار حائز اهميت است بهديهي است انسانها با مثبت انديشي مي توانند به هدفهاي خود نزديك و نزديكتر شوند امروز درك اين مطلب توسط انسانها آنها را به سوي كتابهاي حول اين موضوع سوق ميدهد.حال اينكه به نتايج جالبي هم رسيده اند و در اين رابطه كتابهاي بسياري به چاب رسيده ما نيزدر اين تحقيق به اين موضوع مي بردازيم. باماشيني شدن زندگي انسانها كمتر فرصت دارند به خود بيانديشند بلكه بيشتر درگير مشكلات خود هستند. سالمندان نيز از اين غائله مستثني نيستند. اهميت و فايده:بيان علتها و اهداف تحقيقدر اين پژوهش مهمترين هدف محققين دستيابي به وضعيت موجود سلامت روان سالمندان نمونه مورد نظر سالمندان ساكن مي¬باشد. نقش تفكر مثبت در بالا بردن سطح اميد به زندگي سالمنداني كه در مراكز نگهداري ميشونددراين تحقيق

آشكار خواهد شد .هدف كلي: - اينكه آيا تفكر مثبت در زندگي آنها نقشي دارد؟- تعيين اينكه چقدر ممكن تاثير گذار باشد...هدف جزئي:-  اينكه سن آنها نيز تاثير دارد و نقش تفكر مثبت را خنثي ميكند يا خير؟بيان مسائل علمي در طول قرن بيستم انسان پيش از تمام تاريخ بشريت دستخوش دگرگوني از نظر شيوه هاي زندگي روابط اجتماعي و مسائل اقتصادي گرديده است. تلاش در جهت صنعتي شدن و گسترش شهرنشيني و زندگي مكانيزه كه لازمه آن قبول شيوه هاي نوين براي زندگي است. اثر معكوس بر سلامت انسان گذاشته و در ارتباط با مقوله سلامت ابعاد ديگري را مشخص نموده است. يكي از اين ابعاد سلامت روان افراد جامعه است. مقوله اي كه اگرچه تازگي ندارد ليكن از نظر تخصصي دير زماني نيست كه به آن توجه گرديده است. با توجه به شيوع بيماري رواني در جامعه اهميت تلاش در جهت اعتلاي سلامت رواني افراد هر اجتماعي بارزتر مي گردد. مهمترين مسأله در اين ارتباط پيشگيري از مسائلي است كه باعث مي گردد سلامت روان افراد جامعه مختل گردد و بالطبع پيامدهاي منفي در پي داشته باشد. پيشگيري از بروز اين عوامل نيز جز با آشنايي با وضعيت موجود سلامت روان در افراد جامعه اي كه قصد پيشگيري در آن را داريم ممكن نيست. چرا كه آشنايي با وضع موجود ما را به اوضاع اميدوار مي سازد و يا ما را جهت بكارگيري روشهاي مناسب، در جهت از بين بردن عوامل مخل سلامت روان و بكارگيري ابزارهاي مناسب در اين جهت ياري مي نمايد. بحث سلامت روان سالمندان به دليل پرورش نسل از

اهميت ويژه اي برخوردار است لذا در اين پژوهش سعي شده است تا بر سلامت روان سالمندان ساكن در خانه سالمندان نظري بيفكنيم   از نظر علمي نقش تفكر مثبت در سطح اميد به زندگي سالمندان ارزشمند است زيرا در اين زمان كه زندگي انسانها روز به روز بيشتر رو به ماشينب گاغم بر ميدارد نقش سالمندان را در زندگي خود نمي توان ناديده گرفت .(زيرا آنها انبار تجربه اند)- آيا بين تفكر مثبت وميزان سطح اميد به زندگي سالمندان با نگهداري آنها در مراكز رابطه اي وجوددارد؟- آيا ميزان تفكر مثبت وسطح اميد به زندگي در زنان سالمند و مردان تفاوت وجود دارد؟- ميزان تفكر مثبت در بالا بردن سطح اميد به زندگي چقدر است؟تعيين فرضييه ها *مفاهيم *متغييرها وتعاريف آنها-  بين تفكر مثبت وميزان سطح اميد به زندگي سالمندان با نگهداري آنها در مراكز       رابطه اي وجوددارد - ميزان تفكر مثبت وسطح اميد به زندگي در زنان سالمند و مردان تفاوت وجود دارد- ميزان تفكر مثبت در بالا بردن سطح اميد به زندگي چقدر است-  ميزان تفكر مثبت بر سطح اميد به زندگي سالمندان- ماندن سالمندان در مراكز بر روي تفكر مثبت آنها نقش معكوس داردانتخاب روش تحقيق :- توصيفي(عرضي)وجود موانع و محدودييتها:                   در اين تحقيق مشكلات زيادي وجود داشت از قبيل :- وجود زمان ناكافي و هزينه هاي جانبي. - نبود مركزي كه ليست كل اين مراكز را به طور اختصاصي در دست داشته باشد و بتوان راهنمايي گرفت .- همكاري نكردن موسسات معتبر و داراي سابقه.- سالمنداني كه در مراكز نگه داري ميشوند داراي مشكلات بسياري هستند كه روند تحقيق را كند

ميكردمانند : - مشكلات شنوايي- مشكلات بينايي- آلزايمر- نداشتن حوصله به علت افسردگي- نداشتن سواد كافي( در نتيجه پر كردن پرسشنامه بهده خود ومحقق )فصل دوم : فصل دوم (پيشينه تحقيق)سازگاري افراد هر جامعه با مقتضيات همان اجتماع اصلي كه بايست به آن توجه خاص نمود بي ترديد اين سازگاري نيز جز در پرتو سلامت افراد جامعه چه از لحاظ جسماني و چه از بعد رواني امكان پذير نخواهد بود. در اين حيث سلامت روان به دليل تأثير فراوان آن بر وضعيت جسماني اهميت بيشتري مي باشد لذا لزوم شناخت وضعيت موجود سلامت روان به منظور هر گونه برنامه ريزي جهت تأمين آن در جامعه ضروري به نظر مي آيد. به منظور شناخت وضع موجود ارزيابيهاي روان شناختي افراد قطعا كمك موثري خواهد نمود. كما اينكه تنها اصول روان شناختي در اين بين يگانه نيستند. بلكه قوانين جامعه شناختي نيز در ارتباط با بحث سلامت روان بكار مي آيند. پديد آورنده بحث سلامت روان شناختي در جامعه و افراد مجموعه عواملي است كه شناخت تك تك آنها ميسر نخواهد بود ليكن آشنايي با نظريات گوناگون در مكاتب مختلف در ابتداي بررسي وضعيت سلامت روان قطعا مفيد خواهد بود. اهميت ديگر اين مسأله آن است كه در بحث در اين ارتباط هيچ گاه به صورت يك بعدي و با پرداختن به يك جنبه عمل ننموده ايمفصل سوم : حجم نمونه ما در اين تحقيق نتوانسته ايم به روشهاي متداول حجم نمونه انتخاب كنيم زيرا سالمندان ما تا كاملا از كار افتاده نباشند به اين مراكز مراجعه نمي كنند.به هر حال از دو موسسه اي كه مارا

ياري دادند(از 150 نفري كه 50 نفر آن ها در منازل پوشش داشتند ) تعداد 20 پرسشنامه به دست آمد. در اين تحقيق از ابزار پرسشنامه استفاده شده.پرسشنامه ما به شرح زير است . مزاياي اين پرسشنامه اين است كه هم به صورت انتخابي هم تشريحي قابا پاسخگويي است.پرسشنامه : 1- فكر مي كنيد اگر در منزل در كنار خانواده خويش بوديد راحت تر به زندگي مي پرداختيد.      بله   □   خير□  توضيحات :.........................................................................................................................2- فكر مي كنيد اين موضوع ( در كنار خانواده بودن) بر سطح اميد به زندگي شما تاثير مي گذارد   بله□   خير □توضيحات :.........................................................................................................................3- فكر مي كنيد اگر در كنار خانواده خود بوديد تاثير تفكر مثبت در شما بيشتر مي شد.                  بله□   خير □توضيحات :.........................................................................................................................4- آيا دوست داريد در اينجا باشيد ولي خانوادتان به سراغ شما بياييد.                  بله □       خير □توضيحات :.........................................................................................................................5- آيا اين موضوع ديدار خانواده در شما احساس خوشايندي ايجاد مي كند  . بله □       خير □توضيحات :.........................................................................................................................6- آيا از وضعيت خود راضي هستيد.        بله □       خير □توضيحات :.........................................................................................................................7- آيا حس مي كنيد تفكر مثبتي كه در ديدار با خانواده پيدا مي كنيد باعث طول عمر شما مي شود بله □       خير □توضيحات :.........................................................................................................................8- آيا همسر شما در قيد حيات است  بله □       خير □توضيحات :.........................................................................................................................9- فكر مي كنيد تاثيري كه ايشان بر روي شما دارد (داشت) به شما روحيه مي دهد ( مي داد)    بله □       خير □توضيحات :.........................................................................................................................11- فكر مي كنيد حال كه ايشان هست يا اگر بود طول عمر شما بيشتري داشتيد.          بله □       خير □توضيحات :.........................................................................................................................12- به طور كلي در اين وضعيت به طول عمر شما كمك

مي كند؟                           بله □       خير □توضيحات :......................................................................................................................... جمع آوري اطلاعاتچطور پير مي شويم؟تا به حال به اين موضوع فكر كرده ايد كه چطور پير مي شويم و يا اينكه از كجا مي فهميم كه شخصي پير شده است؟وقتي پير مي شويم بدنمان تغييرات زيادي پيدا مي كند. دستگاه هاي مختلف در بدن كم كم فرسوده مي شوند و اين فرسودگي از كارايي آنها مي كاهد. در حالت كلي، ماهيچه ها، رگ هاي خوني، چشم ها، گوش ها و ديگر ارگان هاي بدن قابليت ارتجاعي خود را از دست مي دهند. مقابله با حس تنهايي در سالمندانبراي مقابله با حس تنهايي در سالمندان بايد از شيوه هاي مشاوره شناختي با فرد، آموزش جامعه به منظور تغيير نگرش نسبت به كهولت ، و دارو درماني استفاده كرد. سالمندان منبعي از تجارب و خاطرات تلخ و شيرين گذشته هستند كه نبايد بلا استفاده باقي بمانند. رويكرد داستان گويي (TELLING STORY) و نقل تجارب و خاطرات گذشته توسط سالمندان، علاوه بر اينكه نسل حاضر را در جريان وقايع موثق گذشته قرار مي دهد، موجب مي شود سالمندان در جامعه نقش شايسته و به حقي براي خود به دست آورند. نياز به سخن گفتن و مستمع داشتن در انسان بسيار نيرومند است، زيرا بخش عمده حمايت هاي رواني انسان از طريق تعاملات كلامي با ديگران تأمين مي شود. عليرغم سودمندي تعامل كلامي براي سالمندان، آنها به دليل مشكلاتي در زمينه محاوره كلامي، آلزايمر  (كندي در سخن گفتن و فراموشي) مستمعان خود را از دست مي دهند و جامعه كمتر با آنها به گفت و شنود مي پردازد. آموزش جامعه در نحوه تكلم با سالمندان ، و صبر و حوصله گوينده مي تواند به ميزان قابل

ملاحظه اي سطح تشويش ذهني سالمندان را در تعاملات اجتماعي شان كاهش دهد. متأسفانه اكنون روش غالب و نامناسب محاوره با سالمندان به صورت غير كلامي، اشاره سر و دست و جملات كوتاه و مقطع مي باشد كه ميزان طرد شدگي سالمندان از جامعه را به خوبي نشان مي دهد. باز بد نيست بدانيد كه تحقيقات متعدد ثابت كرده كه وجود حداقل يك نفر از سالمندان خانواده در كنار ديگر اعضاء توانسته است به ميزان قابل توجهي به برقراري فضاي خانوادگي سالم كمك كند و حتي براي فرزندان خردسال مايه علاقمندي و دلگرمي باشد. از طرفي ديگر ما در مكتب انسان سازي چون اسلام پرورش مي يابيم كه مي فرمايد: اطاعت پدر و مادر اطاعت خداست، نافرماني پدر و مادر نافرماني خداست و در جايي ديگر مي فرمايد: هر كه پدر و مادر خويش را خشنود كند، خدا را خشنود كرده و هر كس سالمندان، دومين گروهي هستند كه در معرض افسردگي قرار مي گيرند: يك روانپزشك پدر و مادر خويش را خشمگين كند، خداي را ناخشنود كرده است.اما زندگي در كنار سالمندان هم نياز به ويژگي هاي اخلاقي خاصي دارد...به نيمه پر ليوان نگاه كنيداين سالمندان تنها !هنگامي كه درباره سالخوردگي سخن مي گوييم يا مي شنويم ، معمولاً با واژه هايي مانند از بين رفتن ، خراب شدن ، كاهش ، از دست دادن و ... سروكار داريم . در حالي كه دوره ي سالخوردگي ، از ويژگي هاي مثبت نيز برخوردار است . در اينجا، با نگرشي مثبت به اين ويژگي ها مي نگريم : - هنر و خلاقيتي كه در جواني فرا

گرفته شده است ، با افزايش سن، از بين نمي رود ؛ - با انگيزه و فعالانه زندگي كردن ، سبب مي شود كه سلول هاي مغزي رشد كنند و شبكه بيشتري را تشكيل دهند؛ - بدن از نظر فعاليت جنسي ، در آرامش است ؛ - توانايي سازگاري با شرايط افزايش مي يابد و استرس كاهش پيدا مي كند ؛ - مي توان مسئوليت هاي بيشتري را براي حفظ تندرستي خود پذيرفت؛ - انسان ، در اين دوره از ديدگاه بهتري به خود مي نگرد؛ - بالا رفتن اعتماد به نفس و اطمينان خاطر سبب مي شود به آنچه كه ديگران درباره  ما مي گويند، چندان اهميت ندهيم ؛ - هر فرد سالخورده اي بهتر از ديگران مي داند كه چه چيزي برايش رضايت بخش است ؛ - ظرفيت عشق ورزيدن به دليل افزايش اشتياق و از خود گذشتگي ، زياد مي شود؛ - سطوح اضطراب كاهش مي يابد؛ - حق شناسي عميق تر مي شود؛ - احساس شوخ طبعي افزايش مي يابد. تغييرات اجتماعيهمراه با افزايش سن ، تغييراتي در جامعه پيرامون ما نيز اتفاق مي افتد ، از جمله دوستان قديمي و خويشان از دست مي روند. از دست دادن همسر، خواهر يا برادر، خويشان و دوستان نزديك سبب مي شود كه فرد به انساني گوشه گير و منزوي تبديل گردد. براي جلوگيري از انزوا و گوشه گيري ، بهتر است كه در فعاليت هاي اجتماعي شركت كنيم. از خانه خارج شويم و از هر فرصتي براي ملاقات با افراد جديد استفاده كنيم ؛ البته دوستان تازه هرگز نمي توانند جايگزين افرادي

شوند كه از پيش از به دنيا آمدن نخستين فرزندتان يا پيش از سفيد شدن موهايتان مي شناخته ايد . زندگي با دوستان وايجاد يك شبكه حمايتي ، مي تواند بر تنهايي غلبه كند واحساس انزوا را كم رنگ تر سازد. هر قدر با افراد بيشتري برخورد كنيد، شانس بيشتري براي تشكيل پيوندهاي تازه خواهيد داشت و در سال هاي آتي نيز دوستان زيادي خواهيد داشت. در زندگي خانوادگي نيز، سالخوردگان ، همانند كودكان به ارتباط نزديك با اعضاي خانواده نياز دارند. اگر در فاصله طولاني نوه ها و فرزندان خود را ملاقات مي كنيم ، بهتر است كه امكان ملاقات با آنها را در فاصله هاي زماني كوتاهتر فراهم كنيم ، فرزندانمان را با اين كه اكنون خود پدر يا مادر هستند، در آغوش بگيريم ، نوه هايمان را بغل كنيم و ارتباط نزديك و صميمانه اي با آنها برقرار كنيم. نگرش هاي مثبت دوره سالخوردگيوجود ديدگاه هاي مثبت و تحرك و فعاليت ، به موفقيت دردوره سالخوردگي مي انجامد. سالخوردگي ، فقط پشت سر گذاشتن روزهاي جواني نيست، بلكه با ورود به اين دوره مي توان : - در زندگي، خطر كرد، - به باورهاي خود احترام گذاشت، - انعطاف پذير و سازگار بود، - به فراگيري تازه ها پرداخت و سرگرمي هاي تازه اي پيدا كرد.، - از دست دادن عزيزان ناراحت كننده است اما نبايد دوره اندوه و غم به مدت طولاني ادامه يابد، - و نيمه پرليوان را ديد. اگر نوه ها به ديدن پدربزرگ يا مادربزرگ مي آيند، لازم است كه به نكته هاي ايمني زير حتماً توجه كنيم:

داروهايي كه به طورعادي به وسيله بزرگسالان مصرف مي شوند، حتي در مقادير جزيي ، مي توانند براي كودكان مرگ آور باشند. قرص فشارخون ، داروي پايين آوردن قندخون و بسياري از داروهاي ديگر، براي كودكان خطرناكند. در سال 2002 تقريباً 30 كودك آمريكايي بر اثر مسموميت دچار آسيب ديدگي شدند و بالاخره فوت كردند. كنجكاوي كودكان طبيعي است. عادت هاي افراد سالمند نيز كنار كنجكاوي آنان ، خطرآفرين است. سالمندان به طور معمول ، در روز چند نوع  دارو مصرف مي كنند . آنها داروهاي خود را در كنار تخت ، روي ميز آشپزخانه و... مي گذارند. اين محل ها، دسترس كودكان هستند . به علاوه ، ظرف هاي داروي بدون درپوش محافظ و قرار دادن دارو در جيب لباس يا در يك فنجان نيز خطرناك است . پدر بزرگ و مادر بزرگ حامي مهمي براي فرزندان و حتي نوه هايشان به شمار مي آيند. آنها مشاور امور مالي هستند. حمايت عاطفي فرزندان را نيز بر عهده دارند ، به ويژه وقتي كه مسئوليت نگهداري و گاه  پرورش نوه هايشان را نيز مي پذيرند. امروزه بعضي از كشورها به دليل افزايش تعداد طلاق ، بارداري در دوران نوجواني ، ايدز ، مرگ يا ناتواني والدين ، خشونت والدين ، زنداني شدن والدين، سرپرستي كودكانشان به پدر يا مادر بزرگ يا هر دو سپرده مي شود . در حالي كه ميانگين سني اين افراد بين 30 تا 70 سالگ است. خود آنها نگراني هاي مالي و روحي دارند ، توقف مسئوليت هاي اجتماعي سبب بروز اندازه ، عصبانيت و گاه آزردگي خاطر آنها مي شود.

در كنار همه ي اين موارد ، آنها بايد شوك فرهنگي ناشي از نگهداري نوجوانان ، از نسلي متفاوت را نيز تحمل كنند. علاوه بر اين ، تأمين مايحتاج نوه ها ، بار مالي سنگيني را براي پدر و مادربزرگ ها ايجاد مي كند. كودكان نيز از عوامل خطرناك ، آزار، اعتياد پدر و مادر به مواد مخدر يا الكل و يا اندوه ناشي از فقدان پدر و مادر خود  در امان نيستند. اما نگهداري از نوه ها با وجود مشكلات ذكر شده  مي تواند بسيار مثبت و خرسند كننده باشد. آنها مي توانند تجربه هاي خود را در اختيار نوه هايشان بگذارند، دورنماي ذهني آنها را شكل دهند و سرمشق سالمي براي نوه هايشان با شند. توصيه مي شود كه افراد خانواده از خدمات مشاوره خانواده بهره مند گردند، به ويژه معلمين و كارشناسان كودك و نوجوان نقش مهمي  در راهنمايي پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها براي نگهداري از نوه هايشان ، ايفا مي كنند.- خبرگزاري دانشجويان ايران -واحد علوم پزشكي تهران - خبرگزاري دانشجويان ايران – واحد علوم پزشكي تهران سرويس بهداشت و درمانسالمندان، دومين گروهي هستند كه بعد از نوجوانان در معرض افسردگي قرار مي گيرند. دكتر مجيد صادقي، روانپزشك و عضو هيأت علمي دانشگاه علوم پزشكي تهران در گفت و گو با خبرنگار سرويس بهداشت و درمان خبرگزاري دانشجويان ايران واحد علوم پزشكي تهران گفت: سالمند نيز مانند هر فرد ديگري ممكن است دچار افسردگي شود و يكي از عوامل موثر در افسردگي سالمندان، عوامل بيولوژيك بدن و ايجاد تغييرات پيري در مغز است و براساس تحقيقات انجام شده سالمندان

به طور متوسط روزي 6 نوع دارو مصرف مي كنند كه تداخل و تأثيرات اين داروها مي تواند در فرد سالمند ايجاد افسردگي كند.وي گفت: عوامل روانشناختي يا همان احساس پير بودن و ناكارآمد بودن نيز مي تواند ايجاد افسردگي كند همچنين سالمندان در معرض از دست دادن افراد متعددي از دوستان و آشنايان قرار دارند كه اين خود باعث افسردگي مي شود.وي افزود: در ايجاد افسردگي در سالمندان، نگرش يك جامعه به سالمند نيز اهميت دارد، به عنوان مثال بايد ديد تا چه حد در خانواده يك فرد سالمند جايگاه دارد و مورد پذيرش است و در سطح اجتماعي تا چه ميزان پذيرفته مي شوند و از توانايي هايشان استفاده مي شود. در نتيجه تمامي عوامل بيولوژيك، رواني و اجتماعي مي تواند فرد سالمند را مستعد بروز افسردگي كند.دكتر صادقي در خصوص بروز افسردگي در سالمندان گفت: يك سري علائم افسردگي از قبيل احساس اندوه، لذت نبردن از مسائل روزمره، اشتغال ذهني به مرگ و اختلالات خواب و اشتهاء (چه به صورت افزايش و چه در جهت كاهش خواب و اشتهاء) علائمي هستند كه در تمام افسردگي ها مشتركند اما آنچه كه به صورت مشخصه در سالمندان بروز مي كند، اختلالات حافظه و عدم شناخت اطرافيان و عدم تمركز است. وي ادامه داد: فرد سالمند به محيط اطراف بي علاقه و بي توجه شده و فراموش كارمي شود. اين حالت در فرد سالمند حتي ممكن است با بيماريهاي ديگري همچون دمانس (زوال عقل) اشتباه شود.دكتر صادقي گفت: همانطور كه ايجاد افسردگي علل مختلفي دارد، درمانهايش نيز درمانهاي مختلفي است. به عنوان مثال اگر فرد دچار

مشكلات جسمي است و از داروهاي مختلف استفاده مي كند، ابتدا بايد مشكلات جسمي او را حل كرد. تأثيراتي كه بسياري از داروها در بدن مي گذارند مي تواند باعث ايجاد افسردگي شود. وي اضافه كرد: از روشهاي ديگر درماني، درمانهاي دارويي است كه بايد فرد از داروهاي ضدافسردگي استفاده كند و در مواردي كه بيماري سالمند بسيار شديد و پيشرفته است به نحوي كه سوء تغذيه پيدا كرده و يا افكار خودكشي دارد ممكن است كه از الكتروشوك نيز استفاده شود.عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشكي تهران در پايان گفت: البته درمانهاي روان شناختي و اجتماعي نيز از اهميت برخوردارند به نحوي كه سالمند بايد بداند كه مورد توجه خانواده و اطرافيان است و از تجربه اش استفاده مي شود. همچنين خانواده ها نيز مي توانند وظايفي را به سالمندان محول كنند تا آنها احساس بيهودگي نداشته باشند. و بايد توجه داشت كه سالمندان سرعتشان كم و دقتشان زياد است و مي توان كارهايي كه نياز به سرعت بالا ندارد را به آنها واگذار كرد. تفكر مثبت احتمال ابتلا زوال عقلي در سن بالا را كاهش مي دهد . قانون ها قانون عادت:حداقل 95 درصد از كارهايي كه انجام مي دهيم از روي عادت است. پس مي توانيم عادت هايي را كه موفقيت مان را تضمين مي كنند در خود پرورش دهيم؛ و تا هنگامي كه رفتار مورد نظر به صورت اتوماتيك و غير ارادي انجام نشود، تمرين و تكرار آگاهانه و مداوم آن را ادامه دهيم. قانون انتخاب :زندگي ما نتيجه انتخاب هاي ما تا اين لحظه است. چون هميشه در انتخاب افكار خود آزاد

هستيم، كنترل كامل زندگي و تمامي آن چه برايمان اتفاق مي افتد در دست خودمان است. قانون تفكر مثبت :براي رسيدن به موفقيت و شادي، تفكر مثبت امري ضروري است. شيوه تفكر شما نشان دهنده ي ارزش ها، اعتقادات و انتظارات شماست. قانون تغيير :   تغيير ، غير قابل اجتناب است و ما بايد استاد تغيير باشيم نه قرباني آن.نويسنده ميلاد ضعيفي   -  كانون طراحي وب سايت گامرونمادران فراموش شده - نويسنده ميلاد ضعيفي مهري مهرنيا در آسايشگاه سالمندان دلتنگ است مهري مهرنيا مي گويد: «هيچ كس سراغمون نمي ياد و نمي پرسند زنده ايم يا مرده اين بازيگر پيشكسوت سينما و تئاتر ايران كه به گفته ي خودش از يك ماه گذشته در آسايشگاه سالمندان به سر مي برد، در ديدار گروه هنري خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كه به مناسبت «روز مادر» انجام شد، گلايه مند بود از اين كه به او گفته اند، براي ده، بيست روز به آن جا مي بريمت تا حوصله ات سر نرود. اما مي گويد: آمديم و ديگر ماندگار شديم.او از خانواده اش، همسر و فرزندانش كه درگذشته اند، ياد مي كند و تنها از برادرزاده اي كه او به هم به دنبال زندگي خودش است، نام برد. اين بازيگر پيشكسوت از خانه اش هم ياد مي كند: «هيچ جا خونه ي خود آدم نمي شه؛ اما به من گفتن براي خرج مريضي، اونو فروختن » . چگونه مثبت انديش باشيم ؟همانطور كه گفته شد افكار از چنان قدرتي برخوردارند كه مي توانند سازنده يا ويرانگر باشند، بنابر اين بايد به خود و فرزندانمان بياموزيم كه افكارمان را هوشمندانه كنترل كنيم تا در زندگي به موفقيت ها و كاميابي هاي بزرگي دست يابيم. 1- نسبت به خودمان احساس خوبي داشته باشيم و خود را خوب، توانا

و با ارزش بدانيم.2- ليستي از صفات مثبت خود تهيه كنيم و راه هاي تقويت آنها را بيابيم و تجربه كنيم.3- ليستي از افكار منفي خود در طي روز تهيه و سعي كنيم براي هر فكر منفي يك فكر مثبت معادل بيابيم تا به كمك آن بتوانيم با افكار منفي مقابله كنيم. 4- سعي كنيم در گفتار و برخوردهاي روزانه از كلمات و جملات مثبت استفاده كنيم، مثلاً در ملاقات با ديگران بجاي استفاده از كلمه «خسته نباشيد» كه داراي بار منفي و القاي حس خستگي است، بگوييم «خدا قوت»، «شاد باشيد» و يا «پر انرژي باشيد» 5- افكار خود را متوجه خوبي ها و جنبه هاي مثبت زندگي كنيم تا به مرور مثبت نگر شويم.6- با خوش بيني سعي كنيم، دستوراتي به ذهن خود بدهيم كه انديشه هاي جديد مثبت شكل گيرند.7- هر روز صبح كه از خواب بر مي خيزيم با نگاه كردن به منظره ي يك تابلوي نقاشي زيبا و يا اسما ء الله روز خود را با نشاط و خوش بيني آغاز كنيم.8- از افراد منفي نگر يا موقعيت هايي كه باعث ايجاد افكار ناخوشايند و منفي مي شونددوري و يا سعي كنيم كمتر با آنها برخورد داشته باشيم.9- به مشكلات به عنوان محكي براي ارزيابي توانايي هاي خود نگاه كنيم و هرگز نتيجه ي بدي را پيش بيني نكنيم، زيرا مشكلات فقط به اندازه اي مهم هستند كه ما آنها را مهم مي پنداريم.10- به لحظات و خاطرات زيبا و دوست داشتني گذشته ي خود فكركرده و سعي كنيم آنها را تكرار نماييم.11- از ترديد و دودلي دوري كرده و كارها را با جديّت دنبال كنيم.12- به نداي منفي دروني خود و تلقين هاي مخرب و نگران كننده ي

ديگران بي توجه باشيم و سعي كنيم عكس آنها را انجام دهيم.13- به قدرت بي كران خداوند ايمان داشته باشيم و با خود تكرار كنيم كه من لياقت بهترين ها را دارم و با لطف خداي بزرگ به آنها خواهم رسيد.14- از ميان اهداف خود هدفي را انتخاب كنيم كه اميد بيشتري به موفقيت آن داريم و در تلاش براي تحقق آن، به فكر تأييد يا تكذيب ديگران نباشيم.15- در توصيف احوال و زندگي خود از كلمات مثبت استفاده كنيم.16- در تعريف از افراد خانواده يا دوستان از كلمات مثبت و روحيه بخش استفاده كنيم (فلاني شخص بسيار شريف و بزرگواري است.)17- از چشم و هم چشمي و حسادت كه باعث ايجاد افكار منفي مي شود دوري و سعيكنيم روش زندگي خود را خودمان انتخاب كنيم.18- هرگز شعار خواستن، توانستن است را فراموش نكنيم و بدانيم كه در سايه ي سعي و تلاش به آنچه بخواهيم مي رسيم.19- قدر لحظات زندگي را بدانيم و از آنها به خوبي استفاده كنيم، زيرا هرگز تكرار نخواهد شد. 20- براي تغيير اوضاع و شرايط نامساعد اقدام كنيم و مطمئن باشيم كه مي توانيم آنها را از بين ببريم.21- از خود انتظار بيش از حد نداشته باشيم و خود را همه فن حريف ندانيم، به عبارت ديگر از كمال گرايي مطلق كه باعث اضطراب و احساس عجز و ناتواني مي شود خودداري كنيم.22- خود را از قيد و بندهاي آزاردهنده رها ساخته و ساده زندگي كنيم تا فكر و خيال آسوده اي داشته باشيم.23- از انزوا و گوشه گيري كه باعث ايجاد افكار منفي مي شود دوري كرده و اوقات خود را در جمع خانواده، فاميل و دوستان سپري كنيم.24-

هر وقت احساس كرديم كه افكار منفي سراغمان آمده است، وضعيت خود را تغيير دهيم و به كاري سرگرم شويم.25- ممكن است هنگام خواب در رختخواب افكار منفي به سراغمان بيايد، تا خسته نشده ايم به رختخواب نرويم .26- هرگز به هيچ وجه خود را بدبخت، ناتوان و درمانده احساس نكنيم. 27- اعتماد به نفس خود را در هر شرايطي حفظ كنيم و هرگز به ديگران اجازه ندهيم كه آن را متزلزل كنند. بايد متوجه باشيم كه اعتماد به نفس كليد خلق تفكر مثبت است.28- خنديدن را فراموش نكنيم. خنديدن باعث مي شود تا افكار ناراحت كننده و منفي جاي خود را به افكار مثبت و شاد بدهند . اجراي راهكارهاي تقويت مثبت هيچ هزينه اي ندارند و به سن و سال افراد نيز مربوط نمي شوند. فقط بايد اين شعار را فراموش نكنيم:اگر افكارمان را كنترل كنيم، زندگي مان متحول مي شود . سالمندي و افسردگيدوران سالمندي معمولا به منزله ايامي جهت استراحت، فراغت و تفكر و اوقاتي جهت انجام اموري كه به علت تعليم و تربيت فرزندان و مشغله كاري در دوران جواني و ميانسالي به تعويق افتاده است به شمار مي آيد.دوران سالمندي معمولا به منزله ايامي جهت استراحت، فراغت و تفكر و اوقاتي جهت انجام اموري كه به علت تعليم و تربيت فرزندان و مشغله كاري در دوران جواني و ميانسالي به تعويق افتاده است به شمار مي آيد.متاسفانه، فرايند سالمندي هميشه نيز اينچنين ايده آل و مطلوب نيست. مشكلات سنين بالاي زندگي نظير اختلالات طبي مزمن و ناتوان كننده، فقدان افراد و دوستان مورد علاقه و ناتواني شركت در فعاليت هاي رضايت بخش، موجب تغييرات و

عوارض نامناسبي در بهزيستي افراد مسن مي شود.همچنين يك فرد مسن ممكن است به علت ضعف در بينايي، كاهش شنوايي و ساير تغييرات جسماني ونيز فشارهاي بيروني نظير محدوديت منابع مالي، حس عدم كنترل بر زندگي را تجربه نمايد. مجموعه اين عوامل منجر به بروز عواطف منفي نظير غمگيني، اضطراب، احساس تنهايي و كاهش عزت نفس مي شود كه اينها نيز به نوبه خود موجب عقب نشيني اجتماعي و بي علاقگي نسبت به امور در آنها مي گردد.افسردگي يكي از پيامدهاي جدي سالمندي، افسردگي مزمن يا افسردگي دوره اي و مكرر است. افسردگي مزمن پيامدهاي جسماني و رواني تواماني دارد به نحوي كه شرايط سلامت افراد مسن را پيچيده تر كرده باعث بروز مشكلات جديدي مي شود.بررسي ها نشان مي دهد كه برخي تغييرات طبيعي جسماني مرتبط با سالمندي ممكن است خطر ابتلا» فرد را به افسردگي افزايش دهد. مثلا كاهش تراكم ويتامين ب لازم براي رشد و بازسازي سلولها در خون و سيستم عصبي ممكن است به بروز افسردگي، معلوليت ذهني و دمانس مغزي كمك نمايد. پژوهشگران همچنين احتمال مي دهند كه ممكن است رابطه اي بين شروع افسردگي در اواخر زندگي و بيماري آلزايمر وجود داشته باشد.افسردگي به هر علتي، مي تواند زنگ خطري براي ساير عوارض جسماني در سالمندان باشد. ميزان مرگ ومير در مردان و زنان سالمندي كه هم از افسردگي و هم از احساس تنهايي رنج مي برند بيشتر از سالمنداني است كه از زندگي شان راضي و خشنود هستند. برنامه هاي درماني جهت بيماران مسن افسرده اي كه مبتلا به بيماري هاي قلبي و عروقي و ساير بيماري هاي

عمده هستند معمولا طولاني تر از افراد مسن سالم و كمتر توام با موفقيت بوده است.به علاوه احساس نااميدي و انزوا كه اغلب باعث ايجاد افكار خودكشي مي شود در ميان افراد سالمند به ويژه در ميان آناني كه داراي ناتواني هاي جسمي يا محكوم به زندگي در خانه هاي سالمندان هستند شايع تر است.● خطري براي زندگي روزانهافسردگي همچنين مي تواند به صورت بالقوه تاثيرات مخربي بر سلامتي افراد مسن در ساير جنبه ها نيز داشته باشد. مثلا منجر به عادات غذائي نامناسبي گردد كه نتيجه آن چاقي مفرط يا بالعكس به طور آشكار موجب از دست دادن اشتها و كاهش سطوح انرژي و بعضي مواقع نيز موجب شرايطي شود كه به آن بي اشتهايي مربوط به پيري مي گويند.افراد مسن افسرده ميزان بالايي از بي خوابي و كاهش حافظه را نيز تجربه مي كنند. همچنين آنان نسبت به افراد عادي واكنش هاي زماني طولاني تري داشته و در ارتباط با امور آشپزي، رانندگي، خوردن دارو توسط خودشان و ساير كارهايي كه مستلزم توجه كامل است مشكلات فزاينده تري دارند.● چه اقداماتي لازم است انجام گيرد؟آنگاه كه سالمندي بخشي اجتناب ناپذير از زندگي مي شود، نيازي نيست كه افسردگي هم جزئي از آن باشد. پژوهشگران در اين موردكه شناخت زودهنگام، تشخيص و درمان افسردگي مي تواند باعث خنثي سازي و جلوگيري از عواقب عاطفي و جسماني آن گردد اتفاق نظر دارند.در اينجا برخي از اقداماتي كه در مورد مقابله با افسردگي در سالمندان مي توان انجام داد ذكر مي گردد:از محدوديت هاي جسماني افراد مسن آگاه باشيد.آنان را ترغيب نمائيد قبل از اينكه هر

گونه تغييري در رژيم غذايي خود بدهند يا ملزم به هر فعاليتي شوند كه موجب استرس (تنش جسماني ورواني) در آنان گردد با يك پزشك مشورت كنند.به تفاوت ها و ترجيحات فردي آنان توجه كنيد زيرا افرادمسن كمتر مايلند كه سبك و شيوه زندگي خود را تغيير دهند، آنان ممكن است جهت انطباق با عادات جديد يا انجام كارهايي كه براي برخي از همسن و سالهايشان فوق العاده لذت بخش باشد بي علاقه باشند. روانشناس متخصص امور سالمندان (روانشناس سالمندي) مي تواند جهت رويارويي سالمندان با افسردگي راهبردهاي فردي مناسبي را ارائه دهد.در برخورد با افراد مسن بسيار محتاط و موقع شناس باشيد. فرد مسني كه داراي عزت نفس شكننده اي است ممكن است هرگونه تعريف و تمجيد نابجا را هر چند با نيت خير صورت گرفته باشد دال بر ضعف رواني و جسماني خود تلقي كند. برخي نيز ممكن است از هر تلاشي براي دخالت در امورشان رنجيده خاطر شوند.يك روان شناس حاذق مي تواند به دوستان و اعضاي خانواده سالمند كمك نمايد تا در قبال چنين موارد حساسي رويكردهاي مثبت تري نسبت به سالمندان در پيش گيرند. منبع: خبرگزاري فرانسه نويسنده : ترجمه : بهزاد بيگلربيگي گزارش : روزنامه مردم سالاريبه جنگ اضطراب برويم  ( نويسنده: شهناز سلطاني ) هر كس در زندگي ترس ها و نگراني هايي دارد. اضطراب _ به شرط خوب بودن _ پاسخ مناسبي به اين نگراني هاست. از نظر روان كاوان اگر اضطراب ناشي از ترس و نگراني، فرد را به يادگيري راه هاي مقابله با معضلات زندگي برانگيزد خوب است. اما اگر اين اضطراب، شديد، طولاني و

بي تناسب با موقعيت تهديدكننده به وجود آمده باشد نابهنجار و مرضي تلقي مي شود به طوري كه به ناتواني مي انجامد. * حالت هاي جسمي و رواني ناشي از اضطراب اضطراب موجب به وجود آمدن حالت هاي جسمي و روحي خاصي مي شود كه بسياري از آنها عواقب ناگواري در پي دارد. دكتر «حسين ابراهيمي مقدم» روان شناس با اشاره به برخي از اين حالات مي گويد: «نگراني (براي مثال مادري كه همواره نگران وضع جسماني فرزندش است)، ترس از وقوع رويدادهاي بد (كسي كه منتظر شنيدن اتفاقات ناگوار است)، ترس از دست دادن كنترل (پدري كه مي ترسد با از دست دادن كنترل، فرزند خود را بشدت تنبيه كند) و عصبانيت و ناتواني از رسيدن به آرامش (نوجواني كه همواره حالت هاي عصبانيت از خود نشان مي دهد) برخي از حالت هاي رواني ناشي از اضطراب محسوب مي شود. برخي از تغييرات جسماني پس از اضطراب نيز كه از برانگيختگي شاخه سمپاتيك دستگاه عصبي خود مختار مغز حاصل مي شود، افزايش ضربان قلب و فشار خون، سرخ شدن صورت و غش كردن است.» *يك سوم بزرگسالان دچار اضطراب اند آمارها بر مبناي تحقيقات و پژوهش ها نشان مي دهد يك سوم بزرگسالان دچار ناراحتي هاي روان شناسي بويژه اضطراب اند. در اين ميان زنان، سالمندان و افراد كم درآمد از سهم بيشتري از اضطراب و مردها، جوانان و كساني كه در طبقه اقتصادي مرفه هستند از سهم كمتري از آن برخوردارند. دكتر ابراهيمي مقدم درباره علت و چرايي اين مسأله مي گويد: «با توجه به بافت فرهنگي خاص جامعه ما معمولاً زنان از

موقعيت هاي شغلي پائين تر و درآمد كمتر و به تبع آن از امنيت اجتماعي كمتر برخوردارند، اين عوامل به خودي خود اضطراب زاست. سالمندان هم به علت پديده شكاف نسل ها، كم رنگ شدن عقايد و هنجارهاي ارزشي، كم توجهي فرزندان به آنان، كم بودن ميزان احساس امنيت اجتماعي بويژه امنيت اقتصادي و عاطفي و در برخي مواقع نبود حمايت هاي تأمين اجتماعي از بالاترين ميزان اضطراب رنج مي برند. به گواه پژوهش هاي محققان، جوانان با توجه به قدرت ريسك پذيري بالاتر و تكيه بر نيروهاي جواني و كم توجهي به استرس هاي موجود در اطراف خود و برخورداري از اميد به آينده، و اعضاي طبقه بالاي اقتصادي هم به لحاظ دستيابي به امكانات بهتر، تفريح بيشتر، امنيت شغلي و آينده روشن تر به خوبي از اضطراب فاصله مي گيرند.»نيازهاي سالمندانامروزه دوران پس از 60  سالگي را كه اصطلاحا دوران بازنشستگي ناميده مي شود، دوراني نيست كه فقط به انتظار مرگ سپري شود. بلكه همانگونه كه جامعه شناسان گفته اند اين مرحله از عمر،  دوران سوم زندگي است. در جامعه ما افراد به طور متوسط تا 80  سالگي اميد به زندگي دارند.در اين دوران سالخوردگان را مي توان به شرح زير تقسيم بندي كرد :1 – امكانات به اندازه كافي دارند و مايلند به استراحت بپردازند 2 – به علت احتياج به درآمد ، به كار خود ادامه مي دهند يا حداقل اگر كاري باشد ، مايلند ادامه دهند .3 – امكانات مالي دارند ولي چون نمي خواهند «از كار افتاده» محسوب شوند ، مايلند كار كنند .4 – از كار افتاده و

بيمارها .نيازهاي سالمندان را در گروه هاي چهارگانه بالا مي توان به شرح زير تقسيم بندي كرد:1 – احتياجات عاطفي2 – احتياجات معيشتي3 – احتياج به تفريح4 – احتياج به شركت در زندگي اجتماعي5 – امنيتadmin:   ' )

document.write( addy37317 )

document.write( '' )

//-->\n

آدرس ايميل جهت جلوگيري از رباتهاي هرزنامه محافظت شده اند، جهت مشاهده آنها شما نياز به فعال ساختن جاوا اسكريپت داريد

احتياجات عاطفياحتياجات عاطفي همواره وجود داشته و به همان ترتيبي كه سن افراد بالاتر مي رود ، نيازها نيز افزايش مي يابد. در گذشته توجه فرزندان به پدر و مادرها  و اصولا افراد جوان تر نسبت به مسن ترها،  بيشتر بود و اخلاق و رسوم حكم مي كرد كه به  سالمندان بيشترين احترام گذاشته شود. اما امروزه  كه غالب سالمندان  به  تنهايي در خانه خود به سر مي برند، هر قدر هم كه  وضع زندگي  آنها خوب باشد، از توجه عاطفي ديگران و اقدامات جامعه بي نياز نيستند .احتياج به شركت در زندگي اجتماعيافسردگي بيشتر در ميان سالمنداني وجود دارد كه تنها زندگي مي كنند و علاوه بر آن دچار ناراحتي هاي جسماني نيز هستند. بعضي از آنها بيش از يك  بار در ماه  تماس ديگري با فرزندان خود ندارند و تمام روابط و گفتگوي آنها در صحبت هاي چند دقيقه اي براي  مثال با  پستچي  و مغازه دار خلاصه مي شود . از اين رو ضروري  است كه محيط  مناسب و بهتري براي  زندگي آنها مهيا شود تا افسردگي هاي ناشي از تنهايي كاهش يابد. سالمنداني كه عليرغم سن بالا در

فعاليت هاي اجتماعي حضور دارند و از روابط اجتماعي نسبتا خوبي برخوردارند، به بيماري هاي مختلف به ويژه بيماري هاي رواني كمتر دچار مي شوند .سالمندان از احساس بطالت و بيكاري و بركنار ماندن از زندگي اجتماعي رنج مي برند . براي رفع اين احساسات بايد  برنامه هاي جمعي براي سالمندان در نظر گرفت ، مثلاً سالمندان با هم به مطالعه روزنامه و مجله بپردازند ، به گردش ها و سفرهاي كوتاه دسته جمعي بروند و مورد مشورت قرار گيرند.مسئله مهم ديگر ، كار است. كار سَبُك بهترين وسيله براي گذراندن عمر در كهنسالي مي باشد . كار نه تنها پاسخگويي به يك نياز واقعي در ارتباط با سالمندان است بلكه با مديريت صحيح ، نتايج كار سالمندان مي تواند پاسخگوي قسمت هاي زيادي از نيازهاي جامعه باشد .امنيتسالمند احتياج به امنيت روحي و جسمي دارد و بايد در طراحي فضاهاي مرتبط با سالمند اين مسئله مورد توجه قرار گيرد. سالمند بايد  مطمئن گردد كه  در موقع ضرورت  به كمكش خواهند شتافت و يا در  موقع  بيماري  سريع  معالجه خواهد شد  و در فضايي كه پا مي گذارد آرامش دارد  و مورد  آزار قرار نخواهد گرفت . برخي احساسات مشترك سالمندان : 1 – احساس غم و اندوه به خاطر عدم توجه فرزندان و اطرافيان كه عمري براي رفاه آنان تلاش كرده اند. 2 – احساس تنهايي به علت طرد شدن . 3 – احساس يأس و نااميدي. 4 – احساس اضطراب و نگراني. 5 – احساس هرز رفتن و بيهوده بودن . 6 – احساس سر بار بودن. جدي ترين خطري كه فرد سالمند

را تهديد مي كند در انزوا قرار گرفتن او از سوي اطرافيان است. در اين حالت شخص امكان ارتباط صميمي و نزديك با ديگران را از دست مي دهد. تنهايي موجب مي گردد فرد سالمند به تدريج دچار مشكلات رواني شود، لذا درك احساسات و انتظارات سالمندان از اطرافيان و تصحيح ارتباط افراد خانواده با آنها در فرايند بهداشت رواني آنها بسيار مهم استجدي ترين خطري كه فرد سالمند را تهديد مي كند در انزوا قرار گرفتن او از سوي اطرافيان است. در اين حالت شخص امكان ارتباط صميمي و نزديك با ديگران را از دست مي دهد. تنهايي موجب مي گردد فرد سالمند به تدريج دچار مشكلات رواني شود، لذا درك احساسات و انتظارات سالمندان از اطرافيان و تصحيح ارتباط افراد خانواده با آنها در فرايند بهداشت رواني آنها بسيار مهم است. سالمندان به اندازه اي كه ديگران به آنها  به عنوان پير و از كار افتاده نگاه مي كنند خود را ضعيف و نا توان احساس نمي كنند. چنانكه در يك خانواده گرم و مهربان اغلب سالمندان بسيار راحت ، آرام، مقاوم و با نشاط روزگار مي گذرانند در نتيجه اين افراد حوصله نگهداري نوه ها را با همه شيطنت هايشان دارند . سالمندان به دليل بازنشستگي و دوري از فرزندان، نياز به ارتباط و توجه عاطفي بيشتري را در خود احساس مي كنند كه اين نياز بايد  مورد توجه قرار گيرد  و ارضا شود. برنامه ريزي صحيح  و استفاده  از وجود سالمندان و تجربيات آنها، هم  تنهايي آنان را برطرف مي كند  و احساس هرز و پوچ بودن را در آنها از

بين مي برد و هم منبعي مفيد  و ارزشمند از معلومات و تجربيات را در اختيار جوانان نسل بعد قرار مي دهد. زن يا  مردي كه خود  را زماني صاحب قدرت  و نفوذ مي دانست به يكباره خود را تنها و بدون قدرت مي يابد  و اين ناراحتي گاهي به حوادثي نامناسب مي انجامد  و موجب ناراحتي رواني سالمند مي گردد. ويژگي هاي دوران سالمندي دوران سالمندي كه ما آن را سنين بالاي 60 سالگي تعريف مي كنيم ، داراي برخي ويژگي هاي جسمي ، اجتماعي و رواني است: 1 – يكي از اين ويژگي ها كاهش نسبي قواي جسمي است به طوري كه با بالا رفتن سن ، نيروهاي جسمي فرد به نسبت رو به كاهش مي گذارد. 2 – ويژگي ديگر «بازنشستگي» و دور شدن از موقعيت هاي شغلي گذشته است كه كاهش مسئوليت هاي مرتبط با شغل و در نتيجه كاهش ارتباطات اجتماعي فرد را به همراه دارد. 3 – از ديگر ويژگي ها تنهايي يا احساس تنهايي است. به خصوص در مواردي كه شخص شاهد از دست دادن يكي از دوستان ، بستگان و هم سن و سالان  و افراد همدوره خويش است ، لذا هر روز بيش از پيش احساس تنهايي به او دست مي دهد. پذيرش شرايط دوره سالمندي در بين افراد مختلف و با فرهنگ هاي گوناگون متفاوت است ، برخي به مرور از مشاركت در زندگي اجتماعي كناره مي گيرند و در مقابل ، جامعه نيز آنها را به كنار مي زند به طوري كه ممكن است دچار نوعي احساس بيهودگي و افسردگي شوند. برخي با نقش

هاي جديدي كه مطابق با وضعيت آنهاست اين دوره را به دوره اي نسبتاً فعال و رضايت بخش بدل مي سازند. برنامه ريزي صحيح  و استفاده  از وجود سالمندان و تجربيات آنها، هم  تنهايي آنان را برطرف مي كند  و احساس هرز و پوچ بودن را در آنها از بين مي برد و هم منبعي مفيد  و ارزشمند از معلومات و تجربيات را در اختيار جوانان نسل بعد قرار مي دهد.در هر حال علاوه بر خصوصيات فردي ، شرايط اجتماعي و به ويژه شرايط خانوادگي شخص سالمند هم بسيار مهم است. شرايط مناسب خانواده و جامعه مي تواند شخص را به سوي پذيرش وضعيت جديد سوق دهد و شرايط نامناسب خانواده و جامعه مي تواند او را منزوي و تنها كند. به علاوه ميزان سلامت جسمي شخص سالمند در اين مرحله از زندگي ، عاملي مهم در وضعيت زندگي اجتماعي اوست ، چرا كه براي هر نوع مشاركت اجتماعي در مورد سالمندان ، ابتدا ميزان سلامت آنها مطرح مي باشد. نظريه توارثي طبق اين نظريه مسئله توارث در طول عمر ، عامل مهمي محسوب مي شود. يعني سن مرگ والدين و اجداد، صرفنظر از موارد مرگ در اثر سوانح ، معياري است براي تعيين طول عمر فرزندان . علل سالمندي دانشمندان در مورد علل تكامل جسمي بشر با هم توافق ندارند.در گردهمايي جمعيت پيشرفت علوم آمريكا كه در سال  1974 برگزار شد  چهار نظريه ارائه شد : 1 – اختلال در كنش دستگاه ايمني 2 – مكانيسم پير شدن سلولي 3 – اختلال در دستگاه غدد مترشحه داخلي 4 – عوامل توارثي دو نظريه ديگر

نيز وجود دارند كه عبارت اند از :5 – نظريه فرسودگي 6 – نظريه مواد زايد اكثر دانشمندان معتقدند كه پير شدن با نوع محيطي كه ما در آن زندگي مي كنيم ( مثلاً هواي آلوده يا تميز ) و همچنين به طرز زندگي ما ( مثلاً كميت و كيفيت غذاها ، ورزش كردن و ... ) بستگي دارد. سن اجتماعي سن اجتماعي نقش هايي را معين مي كند كه انسان مي تواند ، مي خواهد و بايستي در اجتماع بر عهده بگيرد يا آرزوي بر عهده گرفتن آنها را دارد. سن رواني و عاطفي مي دانيم كه تكامل ويژگي هايي دارد. مثلاً يك شخص زماني از نظر رواني كامل شناخته مي شود كه بتواند مسئوليت هاي خود را در جامعه بر عهده بگيرد. انسان در 70 سالگي به مرگ نزديك مي شود، اين امر مي تواند اثرات رواني داشته باشد . همچنان كه نئوگارتن اشاره مي كند: زندگي برحسب مدت زماني كه براي زندگي كردن باقي مانده  است  سازمان دهي مي شود نه برحسب مدت زماني كه از بدو تولد طي شده است. دگرگوني رواني را مي توان به دو گروه تقسيم كرد: 1 – دگرگوني هاي شناختي ، يعني دگرگوني هايي كه شيوه تفكر، همچنين توانايي ها را تحت تأثير قرار مي دهد. 2 – دگرگوني هايي كه عاطفه و شخصيت را شامل مي شود. سن جسمي و زيستي غير از سن زماني، معيار ديگري نيز مي تواند به تعريف سالمندي كمك كند؛ اين معيار عبارت است از دگرگوني جسمي  و  زيستي. با  وجود  موارد استثنايي،  پيري جسمي تدريجاً حاصل مي شود ،

به طوري كه  تعيين لحظه اي كه شخص از نظر جسمي پير مي شود غالباً قراردادي است . اكثر مردم احساس مي كنند كه نيروي بدنشان بين 30  تا 35 سالگي نقصان مي يابد، ولي تا زماني كه فعاليت هاي روزانه شان تحت تأثير اين نقصان قرار نمي گيرد آنها توجه زيادي به اين امر نمي كنند. پير شدن جسمي تصوري را كه ما از خود داريم تغيير مي دهد، پير شدن جسمي به ديگران پيغام مي دهد كه بايد رفتار خود را نسبت به ما عوض كنند.ژان پل سارتر چنين مي نويسد : يك پير هرگز خودش را پير احساس نمي كند. من از طريق ديگران در مي يابم كه پيرم ، اما خودم پيري خودم را احساس نمي كنم. سن زماني ساده ترين راه برايتعريف سالمندي عبارت است از شمردن تعداد سال هايي كه از بدو تولد طي شده است. به طور كلي65  سالگي را آغاز پيري  تعيين مي كنند. در مورد  بعضي اشخاص، انتقال به تدريج انجام مي گيرد، حال آنكه در مورد بعضي ديگر انتقال از دوره اي به دوره ديگر به سرعت و همراه با صدمات روحي به وقوع مي پيوندد. در خصوص شخصي كه بالاجبار بازنشسته شده است ، شصت و پنجمين سال زندگي ممكن است به معناي ورود ناگهاني به دوره پيري تلقي شود. درساير موارد پير شدن با ملايمت پيش مي آيد ، مثلاً از طريق موهايي  كه  سفيد مي شوند ، كودكاني كه از كانون  خانواده جدا مي شوند، دوستاني كه فوت مي شوند و ... در جامعه ما سن 65 يا 70 سالگي آغاز سالمندي

را مشخص مي كند، زيرا با سن بازنشستگي مطابقت دارد. بنابراين  ورود  به  دوره  سالمندي  را  تا  اندازه اي قانون  معين مي كند . چون  سن قراردادي  و اجباري  بازنشستگي ، كه  معمولاً  65 سالگي است- گاهي مي تواند  تا 70  سالگي ادامه يابد. البته بعضي اشخاص لااقل از نظر قانون ديرتر از ديگران پير مي شوند. با توجه به  پراكندگي  زياد  سنيني  كه در دوره موسوم به سالمندي است ،مي توان افراد سالمند را به دو گروه تقسيم كرد:  سالمند جوان و سالمند واقعي . اثرات فردي كهولت انزوا، تنهايي، احساس هرز رفتن ، نااميدي ، ناامني، اضطراب، احساس سربار بودن ، اثرات ناشي از كهولت بر سالمند است. كه در نتيجه استفاده از مسكن ها ، آرامبخش ها و( در كشورهاي خارجي مشروبات الكلي) را در اين گروه سني به شدت رواج داده است. بيماري رواني مثل افسردگي از جمله  اثرات سوئي است كه كهولت براي  سالمند به ارمغان مي آورد. تنهايي روي تهيه غذا، ميزان خوردن غذا و حتي بر متابوليسم  و تغييرات بيولوژيكي مؤثر است. « ويليام جيمز» مي گويد : در حالي كه ديگران در كنار سالمند حضور دارند او مي تواند تنها باشد. البته كسي كه تنها زندگي مي كند ، احتمال تنهايي او بيشتر است . سالمندان فاقد منابع مجدد دوستي هستند، زيرا  اكثر آنها كار نمي كنند و موقعيت ايجاد روابط دوستانه در فضاي كار را ندارند و دوستان هم سن و سالشان را نيز به نوعي از دست داده اند . اين مسئله تنهايي آنها را افزايش مي دهد. گنجينه هاي زندگي (روز جهاني سالمندان)«و خداوند شما

بندگان را آفريد، سپس شما را مي ميراند و بعضي را به سن پيري و انحطاط مي رساند».اشاره : سالمندي، مصيبتي جانكاه نيست كه به آن با ديدي منفي بنگريم و برايش متأسف باشيم. اين ديدگاه كه آدمي، پيري و سالمندي را تنها از ديد ضعف قوا و انحطاط بدن يا ضعف ديد و گوش و ديگر حواس مورد توجه قرار دهد، اشتباهي بس بزرگ است. ارزش سالمندي تا بدان جاست كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله ، سالمندان را مايه بركت، و وجود آنان را در ميان خانواده و جمع، همانند پيامبر در ميان امت به شمار آورده اند. سالمندي، مرحله اي از مراحل عمر، همراه با زيبايي هايي است كه بيشتر افراد به دليل ناآگاهي يا نداشتن زمينه مناسب، با نگراني و تأسف با آن برخورد مي كنند و به آن حساسيت نشان مي دهند. سالمندي، دوران برداشت محصول زندگي است كه آدمي حاصل تلاش و فعاليت سال هاي عمر دراز و طولاني خود را در پيش رو مي يابد.مزاياي سالمندي :سالمندي، هم از لحاظ فردي و هم از لحاظ اجتماعي مزايايي دارد. احساس كمال و پختگي، احساس بي نيازي از ديگران، بردباري در برابر مشكلات، داشتن اوقات فراغت براي سير به سوي كمال، و نيز مجال رسيدگي به خود و ارزيابي خويش، از جمله مزاياي فردي، و حرمت و احترام، عزيز بودن در خانواده، مورد احترام بودن در ميان جمع، امر و نهي هاي ارشادي، توجه مردم به او به عنوان منبع فكر و انديشه، و نيز مورد مشورت قرار گرفتن، ازجمله مزاياي اجتماعي سالمندي است. از ديدگاه اسلام، موي سپيد سالمند همانند نوري است كه نبايد آن را از بين برد. امام علي عليه السلام

مي فرمايد: «اثر پيري و موي سپيد را از بين نبريد كه آن خود نور و جلاست». اين نور تنها براي دنيا و تنها در اين سراي نيست. پيامبر صلي الله عليه و آله هم مي فرمايد: «كسي كه مويش در اسلام سپيد گردد، در روز قيامت براي او نوري و جلايي خواهد بود».سالمندي؛ كمال و ورزيدگي :سالمندي، نشان دهنده كمال آدمي است. آدمي پس از عمري تلاش و بندگي خداوند، قدم در مرحله اي مي نهد كه مي تواند از فرصت و موقعيت جديدش در راه تكميل و تكامل و درست انديشيدن استفاده كند و موقعيت خود را در جامعه و خانواده محكم تر سازد. او مي تواند چنان در معنويت غرق شود كه درجاتي عالي يابد و حتي مايه نجات گروهي از گمراهي و عذاب گردد. سالمندان، دنيايي از تجربه ها و آگاهي ها را به همراه دارند و مي توان گفت تاريخي متحرك هستند. اينان در تصميم گيري ها و حل مسائل و دشواري ها، ورزيده و با تجربه شده اند و روز به روز بر تجربه هاشان افزوده شده و آن ها را پربارتر و كامل تر ساخته است. ارزش سالمندي :سالمند، انساني پرارج و گران قدر است؛ از آن بابت كه عمري را در راه اسلام و مكتب به سر آورده و گنجينهاي از تجربه ها و آگاهي ها به شمار مي آيد. او در دوران زندگي سردي و گرمي بسيار چشيده است و مي تواند براي جامعه خير و سعادت پديد آورد. سالمند قادر است براي جامعه فكر و انديشه توليد كند كه حاصل آن، پربار كردن زندگي و حتي افزايش توليد مادي است. سردي و گرمي هايي كه او در طول زندگي چشيده، مي تواند وسيله اي براي هموار كردن راه زندگي اعضاي كم سال تر

جامعه به شمار آيد. همه ابعاد وجودي او، درس سازندگي است. وجود او در جامعه، غنيمتي است براي همگان و تجربه ها و دانش هايش روشن كننده راه زندگي و چراغي فرا راه سعادت جامعه است.سالمندي؛ دوران تجديد صفات :آدمي به هر ميزان كه سالخورده تر مي شود، تصور روشن تري از زندگي به دست مي آورد؛ راه و روش زندگي را بهتر فرا گرفته و متوجه لغزش ها و اشتباه هاي گذشته مي شود. در دوران سالمندي، بسياري از حالات و صفات تجديد و احيا مي شود و نقاط مثبت و منفي بسياري بروز و ظهور پيدا مي كند. اصولاً دوران سالخوردگي، با نوعي بيداري همراه است كه سالمندان در آن فرصت مي يابند گذشته و آينده را در نظر مجسم كنند و همه آنچه بوده و خواهد بود را به صحنه آورند. اين حالت ها ممكن است افراد را شاد يا ناراحت كند. در اين سنين، تازه آدمي متوجه مي شود كه لذت ها چه زود فاني شدند و روزهاي جواني به چه سرعتي گذشتند و از دست رفتند.فكر و احساس سالمندان :سالمندان، فكر و انديشه اي خاص دارند كه ناشي از ديده ها، شنيده ها و تجربه هايي است كه در طول مدت زندگي به دست آورده اند. برخي اين انديشه را در خود مي پرورانند كه به پختگي و كمال رسيده اند، انديشمند و صاحب رأي اند و مي توانند الگوي ديگران باشند. اينان احساس مي كنند كه افرادي بي حساب نيستند و مورد شور و مشورت قرار مي گيرند. برخي نيز احساس مي كنند كه از سوي فرزندان و خانواده خويش طرد شده اند و جامعه آنها را قبول ندارد. سالمنداني كه راه ارتباطي ميان خود و خدا را نمي يابند، در روزگار پيري، احساس پوچي و بي خاصيتي دارند و

گمان مي كنند كه نمي توانند منشأ اثر باشند و اين، احساس آزاردهنده را براي آنان پديد مي آورد.تظاهرات سالمندي :سال هاي پيري را مي توان سال هاي متانت و آرامش دانست. سالمندي كه عمري كار كرده و مسئوليت بسياري را پذيرفته و به انجام رسانده است، اكنون در نزد وجدان احساس رضايت مي كند؛ اما سالمنداني نيز هستند كه قرار و آرام خود را از دست داده و بر گذشته خود ناراحت و متأسف اند، به ويژه اگر عمر را به بيهودگي گذرانده باشند. زود رنجي و نازك دلي، ركود و خمودي يا سرگرم شدن به كار و برنامه اي كه حاصل ارزنده اي ندارد، تعصب در گفتار و عمل كه گاه خود مانعي بزرگ براي ايجاد تفاهم و اشتراك فكري آنهاست و نيز رعايت آداب و رسومي كه ممكن است بي ريشه بوده يا از گذشتگان به ارث رسيده و در آنان پايدار شده باشد، از جمله تظاهراتي است كه در وجود افراد پير و سالمند بروز و ظهور مي كند.سالمندي؛ دوران هجوم بيماري ها و عارضه ها  :سالمندي، دوران هجوم بيماري ها و عارضه هاي گوناگون است؛ چنان كه مي توان گفت سالخوردگي، آشيانه بسياري از مرض ها و زمينه هاي نامناسب زندگي و هجوم بيماري هاي گوناگون است. زوال جواني و فرو افتادن آدمي در پيري و سالمندي، به صورت ناگهاني و يك باره نيست، بلكه صورت تدريجي دارد. آنها آهسته آهسته وارد اين مرحله مي شوند و روز به روز بر ضعف شان افزوده مي گردد و به تدريج بستري و گرفتارشان مي كند. همچنين بيماري هاي رواني بسياري هستند كه سالمندان از آن رنج مي برند. براي درمان اين بيماري ها، تنها نبايد به تجويز داروهاي مختلف اكتفا كرد، بلكه شايسته است فرد سالمند خواسته هاي جواني

خود را به دور انداخته و بيشتر از خود مراقبت كند و اطرافيان نيز بكوشند تا موجبات آسايش و راحتي او را فراهم آورند.نقش سالمندان در خانواده :در يك خانواده متعارف و متعادل، سالمندان نقش سرپرست، راهنما يا كدخدايي را ايفا مي كنند كه كارشان امر و نهي، هدايت و ارشاد و تنظيم سياست كلي خانواده است. فرزندان از آنها پيروي كرده و شيوه زندگي را مي آموزند. سالمندان، پاسدار ارزش ها و حافظ سنت هاي اصيل و ارزياب فرهنگ و ميراث اجتماعي هستند. آنان با معاشرت و انس با نسل جديد، مي كوشند مفهوم زندگي را براي آن ها روشن كنند، و مراقب باشند لغزش و خطايي از ايشان سرنزند، اخلاق و ادب را به آنها بياموزند و حفظ و حراست از دستاوردها را به آنان آموزش دهند. سالمندان، همانند نگاهباني هستند كه امور و جريان هاي داخل شونده و بيرون رونده را تحت مراقبت دارند و تلاش مي كنند خانواده در مسير صواب هدايت شود.فاصله نسل ها  :از مسائل مهم عصر كنوني، فاصله ميان جوانان و سالمندان است. مخالفت سالمندان با نسل جديد، به صورت بدبيني، تحقير و گاه دشمني و حمله است و مخالفت جوانان با آنها، به صورت مقاومت در برابر سالمندان و طغيان در برابر امر و نهي آنهاست. نوخواهي و تجددطلبي جوانان از يك سو، و پاي بندي سالمندان به سنت ها از سوي ديگر، زمينه را براي درگيري ها و آسيب پذيري ها فراهم مي كند. براي از ميان بردن اين فاصله و داشتن محيطي آرام و با صفا، بايد دست جوان در دست سالمند قرار گيرد تا هر دو از وجود يكديگر بهره برند. شناخت علل زمينه ساز ايجاد اختلافات، شناخت طبيعت دو

نسل و انتخاب راه مناسب براي نزديك كردن دو نسل به يكديگر، در ايجاد اين محيط آرام و باصفا بسيار مؤثر است.توانايي هاي سالمندان :سالمندان به ظاهر پير و ناتوان شده اند و به عبارتي به مرحله باز نشستگي رسيده اند، اما واقعيت اين است كه اين افراد، توانايي هاي بسياري دارند كه به تناسب سن و امكان مي توانند آنها را مورد استفاده و بهره برداري قرار دهند. بسياري از اين افراد براي نسل جوان افرادي مهم و قابل اعتمادند كه مي توانند به تربيت جوانان پرداخته و مشكلات و مسائل آنان را حل كنند. سالمندان باتجربه ها و اندوخته هايي كه دارند، قادرند اعضاي خانواده و جامعه را در حل مشكلات ياري دهند و شادي و طراوت در زندگي به وجود آورند. تدابيري كه سالمندان براي زندگي در پيش مي گيرند و تلاش هايي كه در زندگي به كار مي برند، بسيار مهم و ارزنده است.نياز جامعه به سالمندان :جامعه و نسل جوان، به هدايت و ارشاد نياز دارد تا بتواند در مسير صحيح زندگي گام بردارد. سالمندان از اين جهت كه صاحب آگاهي ها و اطلاعات فراوان هستند، مي توانند با فراهم آوردن موجبات هدايت و ارشاد جوانان، جامعه اي را از سقوط در سراشيبي انحطاط و زوال حفظ كنند. سالمندان، گنجينه هايي از تجربه هاي زندگي را به همراه دارند و مي توانند براي نسل جوان، مشاور و راهنماي خوبي باشند. آنان با استفاده از خطرات شيرين و تلخ زندگي خود يا حتي آنچه از ديگران ديده يا شنيده اند، مي توانند به راهنمايي افراد پرداخته و با گذشت و صفاي خود، به انتقال ارزش هاي سنتي بپردازند و وظيفه نسل جوان را در مورد آينده زندگي و مردم روشن كنند.بركت وجود

سالمندان :وجود سالمندان مايه بركت جامعه است. آنها، اختلاف ها و درگيري هايي را كه در محيط خانواده ها پديد مي آيد، كج روي ها و انحراف هايي كه در جامعه انساني رخ مي نمايد و روابط تيره و نابه ساماني كه در جامعه ها وجود دارد را با بيان و مراقبت خود از ميان برده و به حل و رفع دشواري ها مي پردازند. سالمندان، راهنما و رهبر همه اند و نه تنها نسل جوان، كه گاه ميان سالان هم به رهبري آنها نيازمندند. اختلاف ها به دست آنها رفع و حل مي شود و تجربه هاي آنها ارزنده و كارساز، و طرز فكر و انديشه شان جهت دهنده و رهايي بخش است. جوان نمي تواند مدعي شود به علت بالا بودن سطح علم و مدرك تحصيلي، از سالمند بالاتر و برتر است. اگر ارزش وجودي آنها و آگاهي هايشان را همواره در نظر داشته باشيم، چه بركتي بالاتر از بركت اين نسل و چه نعمتي برتر از نعمت وجود سالمندان. خواسته هاي سالمندان :سالمندي براي همگان است و خواه ناخواه خواسته هايي را به همراه دارد كه بايد بسياري از آنها برآورده شود. جنبه هاي انساني درباره سالمندان نبايد فراموش شود، به ويژه احترام به شخصيت آنان كه امري ضروري است. سالمندان معمولاً خواستار احترام اند و مي خواهند مورد توجه و عنايت باشند. اگردستور دادند، به آن توجه شود و ديگران، امر و نهي آن ها را پذيرا باشند. احترام اطرافيان به آنان، موجب رضايت خاطر و شادابي آنهاست، به خصوص از آن بابت كه در سايه آن احساس امنيت مي كنند و ميداني براي تلاش و فعاليت خود مي يابند. در صورتي كه خواسته هاي آنها با احترام برآورده شود، ريشه بسياري از عصبانيت ها در سالمندان مي خشكد و عواطفشان

بيشتر و محبت شان به اطرافيان افزون تر خواهد شد و تحمل و مداراي زيادتري در خصوص رفتار ديگران از خود نشان مي دهند.نيازهاي عاطفي سالمندان : براي حفظ سالمندان از عوارض گوناگوني كه در سر راهشان است، بايد آنها را در شرايط محيطي مناسبي قرار داد كه وجودعواطف گرم و مهرورزي، و نيز احترام و قدرشناسي از جمله شرايط مهم به وجود آمدن چنين محيطي است. حرمت گذاري بر سالمندان به ويژه در ميحط خانواده، قدرشناسي و سپاس گزاري از تلاش ها و فعاليت هاي آنان و سرمايه گذاري هاي مادي و معنوي شان درباره نسل جديد و جامعه، تنها نگذاشتن آنان، برقراري ارتباط و ايجاد تفاهم با ايشان، هم دردي با آنان و گوش سپردن به دردها و سخن هايشان، در اولويت قرار دادن مسائل آنها و حل هر چه سريع تر مشكلاتشان، ناديده گرفتن خطاهايي كه ممكن است از آنها سربزند، محبت به آنان و حمايت از آنها، از جمله وظايفي است كه تك تك افراد خانواده در مقابل سالمندان و براي به وجود آوردن محيطي گرم بايد به اجرا در آورند. موقعيت سالمندان در دنياي صنعت : در دنياي غرب، بيشتر سالمندان جايگاه شايسته اي ندارند و مشكلات مالي، عاطفي، رواني و جسمي فراواني گريبانگير آنهاست. در آنجا وضعيت زندگي به گونه اي است كه به آن اميدوار نيستند. به سر بردن در تنهايي و انزوا به علت دوري از خانواده و فرزندان، وضعيت رواني و روحيه آنان را به شدت متأثر كرده است؛ به گونه اي كه برخي از آن ها در خانه سالمندان، بيمارستان ها يا اتاق انفرادي شان غريبانه مي ميرند و كسان و خويشانشان، حتي در دفن و تشييع آنها شركت نمي كنند. در غرب اخلاق ها

و رفتارها به گونه اي است كه به سالمندان بي اعتنايي مي شود و اين كمبود، جزئي از فرهنگ و تمدن آن ديار گشته است. اقدامات دولت هم درباره آنها فريب كارانه و ظاهرسازي است و گاه براي آنان مشكل آفرين نيز مي شود.راز بي عزّتي سالمندان در دنياي فناوري : بي عزتي سالمندان در دنياي غرب و بي احترامي به آنان، دلايل گوناگوني دارد كه از جمله آنها مي توان به طرز فكر در دنياي صنعت براي ارزشمندي انسان اشاره كرد. در دنياي صنعت و فناوري، به هر ميزان كه توان توليد انسان بيشتر باشد، ارزش و احترام او زيادتر است؛ البته اين امري است كه در انديشه اسلامي جنبه حيواني دارد. توليد كننده نبودن سالمندان و نوع تفكر نسل جوان در اين زمينه، وابسته نبودن به مكتب و مذهبي انسان گرا ونيز كمبود مهر و محبت، سببي براي رعايت نكردن حقوق و شئون سالمندان در اين گونه جوامع مي باشد و حاصل آن هم اين است كه چنين جوامعي، در سيه روزي و بدبختي و در شرايط سختي زندگي را مي گذرانند.سالمندان در دنياي سنتي : در جوامع سنتي، سالمندان موقعيت شايسته اي در خانواده و اجتماع دارند. افراد جامعه براي ايشان ارزش قائل اند و آن ها را رئيس و داور خويش مي شناسند. نقش كلي پيران در محيط خانواده و اجتماع، نقش رئيس، معلم و راهنماست. در جوامع سنتي، پدربزرگ و مادر بزرگ، هسته مركزي تشكيلات فاميلي هستند. آنها در نزد فرزندان و نوه ها محترم اند و وجودشان در آن محيط، نقش كدخدايي را دارد كه امور به دست او سر و سامان مي گيرد. تصور اطرافيان در مورد سالمندان اين است كه وجود آنها در خانه

همچون شمعي است كه محيط زندگي را روشن مي كند و موجبات ثبات و شادماني اعضاي خانواده را فراهم مي آورد. اين جوامع، هم نشيني سالمندان را براي خود غنيمتي مي شمارند و تصورشان اين است كه ديدن فرد سالمند، آدمي را به ياد خدا مي اندازد.جايگاه سالمندان در اسلام :اسلام به جامعه سالمندان با نظر احترام و تكريم مي نگرد و با همه توجهي كه به جوانان دارد، با سالمندان به شيوه اي رفتار مي كند كه افراد جامعه، وجود آنان را بي ارزش و بي مقدار نپندارند. حمايت از سالمندان، از اموري است كه مورد توصيه اسلام و ارزش به شمار مي آيد. در اسلام سالخوردگي نشانه و نماد تجربه و دانايي است و سالخوردگان از مقام اجتماعي شگفتي برخوردارند، به ويژه از آن جهت كه آنها گنجينه اي از دانش ها، تجربه ها، معلومات و انديشه ها به حساب مي آيند. از اين رو بايد مورد دلجويي، محبت و احترام قرار گيرند و شخصيت شان گرامي داشته شود. رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد: به پيران و بزرگان خود احترام كنيد و بر كوچك تران خود رحمت و عنايت داشته باشيد».ضرورت ارتباط با سالمندان :وجود افراد سالمند در جامعه غنيمت است و آدمي قدر آنها را هنگامي مي شناسد كه خود فرد بزرگسال يا پدر و مادر شود و به جايگاه اين افراد پي ببرد. بر اين اساس، ارتباط با سالمندان با نسل جوان، امري ضروري است. جوان ناگزير است در مسير زندگي، روش درست و استواري داشته باشد و اين هدف قابل دسترسي نيست، مگر اينكه آدمي راه خود را پخته و استوار سازد و از تجربه هاي آنهايي بهره گيرد كه عمري اين راه و برنامه را پيموده اند. بسياري از افتادن ها،

سقوط ها و انحطاط ها به دليل ناداني است و جوان به علت قدرت و غرور، راه بهره گيري درست از آن را نمي شناسد و زندگي با سالمندان، جلو اين سقوط ها و انحطاط ها را مي گيرد. جوان با بهره مندي از تجربه هاي سالمندان مي تواند نتيجه و حاصل عمر را غنا ببخشد و از مسير اصلي خود منحرف نشود. وظايف جوانان در برابر سالمندان :جوانان براي برقراري ارتباطي شايسته و نيكو با سالمندان، بايد با وظايف خود آشنا شده و آنها را به بهترين شكل ممكن اجرا كنند. پذيرش و تحمل سالمندان، به ويژه پدر و مادر سالمند و حفظ و نگهداري آنها با صبر و بردباري، رعايت حرمت سالمند كه سرباز زدن از آن نوعي تخطي از فرمان الهي است، بهره مندي از تجربه هاي آنها و نيز مهرورزي و رفع مشكلات آنها، از جمله وظايفي است كه جوانان در خصوص سالمندان بر عهده دارند تا بتوانند زندگي آينده خود را بر پايه مشاركت آن پيران فرزانه پي ريزي كنند و با استفاده از تجربه هاي ايشان، به آرامش و موفقيت در زندگي برسند. وظايف مردم در مورد سالمندان :در يك جامعه متعادل و اسلامي، مردم در مورد سالمندان وظايف و مسئوليت هايي دارند كه بايد به آنها توجه كنند. احساس مسئوليت در قبال سالمندان، رعايت احترام آنها و پاسداري و حمايت از منافع و مصالح ايشان، برآورده كردن توقعات و پذيرفتن آنان با رويي گشاده، قدرشناسي از آنها و ارج نهادن زحماتشان، مشاركت دادن ايشان در امور زندگي و جامعه، رعايت اصول انساني در برخورد با آنها و گرامي داشت مقام ارزشمند سالمندان، وظايفي است كه سرپيچي از آنها، نه تنها موجب خشم خداست،

بلكه نظام حيات را هم دگرگون مي كند. كوچك شمردن سالمندان ضمن آنكه نوعي ناداني به شمار مي آيد، در واقع نوعي خراب كردن بنايي است كه آدمي خود در آن رشد يافته است.خانه سالمندان :خانه سالمندان به صورت و شكل جديد، ره آوردي از غرب و حاكي از عدم احساس مسئوليت درباره انسان و ارزش هاي او و بينشي صرفا مادي در مورد اوست. نسل جوان غرب براي رفاه و آسايش خود، سالمندان را كه عمري در توليد و تلاش بوده اند، از خود طرد كرده و به سراي سالمندان مي برند. اسلام ضمن تأسف از اين مسئله، مي كوشد موجباتي را پديد آورد كه سالمندان در خانه و در كنار فرزنداني زندگي كنند كه عمري به تربيت و پرورش آنها همت گماشته و سرمايه عمر و جواني خود را در آن راه گذاشته اند. در اسلام اداره سالمندان به عهده فرزندان است و آنها بايد با نهايت قدرشناسي و عزت اين كار را انجام دهند. تأسيس خانه سالمندان، از دو انديشه رفاه و آسايش اطرافيان و رفاه و آسايش سالمندان ريشه مي گيرد؛ البته دور داشتن سالمندان از محيط خانواده، در حقيقت محروم كردن آنها از مصاحبت ها و محبت هاي بي دريغ است.پذيرش سالمندي :دنيا چون پلي است بر گذر كه مراحل عمر را يكي پس از ديگري بر روي آن خواهيم گذراند. همان گونه كه دوران جنيني، كودكي و جواني را پشت سر مي نهيم، دوران پيري و كهولت را هم تجربه خواهيم كرد. بازنشستگي و سالمندي، مرحله اي خاص از زندگي انسان است و سازگاري شخص با شرايط و عواقبي را مي طلبد كه در اين مرحله براي آدمي پديد مي آيد. دوران سالمندي را هم

مي توان چون دوران جواني و ميانسالي زيبا كرد و بدون هيچ گونه ناراحتي و مشكلي آن را گذراند. يافتن وضع موجود، خوش بيني به آينده، پذيرش واقعيت سالمندي، نترسيدن از بازنشستگي و توجه به زيبايي هاي سالمندي، و نيز ايجاد نوعي سرگرمي و شغل براي خويش، از جمله توصيه هايي است كه رعايت آنها، پذيرش سالمندي را آسان مي كند.زهرا رضائيانتفكر مثبت در سالمندان شايع تر است : سلامتيران: تازه ترين مطالعاتي كه در مركز تحقيقات جمعيت تگزاس انجام شده است، نشان مي دهد كه بسياري از سالمندان آمريكايي احساس آرامش و سلامت مي كنند.به گزارش يونايتدپرس، دانشمندان پس از بررسي هزار و 450 فردي كه در سن 60 سالگي و بالاتر بودند دريافتند كه افراد در اين سن نسبت به كساني كه در سنين پايين تري هستند، احساس آرامش و خرسندي بيشتري دارند.نتايج اين تحقيقات كه در نشريه پزشكي و جامعه درج شده است، نشان مي دهد كه بر خلاف تحقيقات قبلي كه نشان مي داد با افزايش سن افراد احساس افسردگي بيشتري مي كنند، اين مطالعه مشخص كرد كه پيري و سالمندي هميشه با افسردگي همراه نيست و سالمندان بيش از جوانان به مثبت انديشي فكر مي كنند و عصبانيت و اضطراب در آنها كمتر است.http://www.salamatiran.comتفكرمثبت احتمال ابتلا زوال عقلي در سن بالا را كاهش مي دهد اگر مي خواهيد در سنين سالمندي از حافظه خوبي برخوردار باشيد نگراني ها را از خود دور كرده و مثبت بيانديشيد به گزارش مركز خبري اميد به نقل از رويترز، دانشمندان دانشگاه ايالت كاروليناي شمالي دريافتند سالمنداني كه نگراني كم تري به خود راه داده و تفكرات منفي را از خود دور مي كنند كم تر از سالمندان ديگر دچار كمبود حافظه مي شوند.محققان عملكرد افراد

60 تا 70 ساله را با ارايه تست هاي هوش به آن ها مورد بررسي قرار داده و دريافتند سالمنداني كه از ديد مثبتي برخوردار بودند بسيار بهتر از ديگران به اين تست ها پاسخ دادند.فعاليت هاي اجتماعي سالمندان سبب مي شود كه آن ها كمتر از آن دسته از افرادي كه بيكار هستند احساس نگراني كرده و به افكار منفي بيانديشند.مثبت انديشيدن سالمندان با انجام كارهاي مثبت و بافايده توسط آن ها كه سبب ايجاد اميدواري در آن ها مي شود به كاهش ايجاد زوال قلبي در آن ها كمك مي كند. http://www.omidnews.irمثبت انديشي و اضطراب هر كس در زندگى ترس ها و نگرانى هايى دارد. اضطراب _ به شرط خوب بودن _ پاسخ مناسبى به اين نگرانى هاست. از نظر روان كاوان اگر اضطراب ناشى از ترس و نگرانى، فرد را به يادگيرى راه هاى مقابله با معضلات زندگى برانگيزد خوب است. اما اگر اين اضطراب، شديد، طولانى و بى تناسب با موقعيت تهديدكننده به وجود آمده باشد نابهنجار و مرضى تلقى مى شود به طورى كه به ناتوانى مى انجامد. نگاهي به خشونت عليه سالمندانامروزه هنگامي كه بحث خشونت در خانواده مطرح مي شود اكثر انديشمندان و صاحبنظران علوم اجتماعي زنان و كودكان را قربانيات اصلي خشونت در خانواده تلقي كرده و از سالمندان كمتر ياد مي كنند . اگر چه وجود همسر آزاري و كودك آزاري در جوامع مختلف به تناسب ساختار فرهنگي و اجتماعي شان متفاوت بوده و در مقايسه با پديده سالمند آزاري از فراواني بيشتري برخوردار است اما اين امر دليل بر نفي سالمند آزاري نيست . مي توان گفت در اين مورد نيز همانند ساير مسائل سالمندي از توجه

به آن غفلت ورزيده شده و در مواردي خصوصاً در كشورهاي در حال توسعه كه در معرض تغييرات و تحولات فراواني هستند به بوته فراموشي سپرده شده است . از آنجا كه ساختار سني جمعيت در حال حاضر متفاوت از گذشته مي باشد و تعداد افراد سالمند نسبت به كل جمعيت به طور مداوم در تمام كشورها رو به افزايش است لذا اين شرايط ايجاب مي كند كه توجه به سالمند و مسائل سالمندي بيش از پيش مورد توجه مسئولين جامعه قرار گيرد . امروزه هنگامي كه بحث خشونت در خانواده مطرح مي شود اكثر انديشمندان و صاحبنظران علوم اجتماعي زنان و كودكان را قربانيات اصلي خشونت در خانواده تلقي كرده و از سالمندان كمتر ياد مي كنند . اگر چه وجود همسر آزاري و كودك آزاري در جوامع مختلف به تناسب ساختار فرهنگي و اجتماعي شان متفاوت بوده و در مقايسه با پديده سالمند آزاري از فراواني بيشتري برخوردار است اما اين امر دليل بر نفي سالمند آزاري نيست . مي توان گفت در اين مورد نيز همانند ساير مسائل سالمندي از توجه به آن غفلت ورزيده شده و در مواردي خصوصاً در كشورهاي در حال توسعه كه در معرض تغييرات و تحولات فراواني هستند به بوته فراموشي سپرده شده است . از آنجا كه ساختار سني جمعيت در حال حاضر متفاوت از گذشته مي باشد و تعداد افراد سالمند نسبت به كل جمعيت به طور مداوم در تمام كشورها رو به افزايش است لذا اين شرايط ايجاب مي كند كه توجه به سالمند و مسائل سالمندي بيش از پيش مورد توجه مسئولين جامعه

قرار گيرد . در دهه 80 ميلادي ، محققان با پديده اي جديد يعني اعمال خشونت نسبت به سالمنداني كه با خانواده زندگي مي كردند روبرو شدند و معلوم شد كه درصدي از افراد سالمند در خانواده مورد بدرفتاريهاي جسماني ، رواني يا بي توجهي قرار دارند . در حال حاضر نيز انجمن پزشكي امريكا تخمين مي زند كه در ايالات متحده از بين افراد مسن 8/1  ميليون نفر مورد بدفتاري قرار مي گيرند . با اين وجود و پس از گذشت 20 سال از مبحث خشونت و مشخص شدن صورت هاي گوناگون آن ، هنوز اين پديده كاملاً شناخته نشده است . با آنكه خشونت هاي فيزيكي در مورد كودكان بيشتر از ساير زمينه ها مورد بررسي قرار گرفته و اطلاعات در اين زمينه كامل تر است اما با توجه به روال تاريخي بررسي ها ، بايد گفت كه بررسي هاي خشونت نسبت به كهنسالان هنوز قدمهاي اوليه خود را برمي دارد . امروزه محققان علاوه بر خشونت جسماني  ( تنبيه بدني ) به انواع ديگر خشونت نيز اشاره كرده و از خشونت رواني ( تحقير ، دشنام از ميان بردن اعتماد به نفس ، سرزنش ) خشونت اقتصادي ( در مضيقه مالي دائم قرار دادن قرباني ) خشونت اجتماعي انزواي اجتماعي و ممانعت از برقراري روابط اجتماعي ) و خشونت جنسي نام مي برند . اگر چه امكان دارد سالمندان به نوعي قرباني همه خشونت هاي فوق شوند اما به نظر مي رسد بيشترين مقدمه اي كه در مورد سالمندان عموميت دارد خشونت رواني است . خشونت رواني شامل بي احترامي لفظي مداوم

، اذيت و آزار ، تهديد هاي متداول مانند دوست نداشتن سالمند ، مورد پسند نبودن ، دشنام دادن ، تمسخر و استهزاء سالمند در جمع ، ممنوعيت برقراري ارتباط با ديگران ، بي توجهي نسبت به نيازهاي جسماني ، اجتماعي و رواني سالمند ، همه خشونت رواني است كه سلامت رواني سالمند را به مخاطره مي اندازد و موجب بروز احساساتي چون ، بي ميلي به زندگي ، سرزنش خود ، نداشتن اعتماد به نفس و نگرش مثبت ، احساس يأس و نااميدي و درماندگي ، ترس از مردم ، اضطراب ، احساس گناه ، احساس حقارت ، احساس عدم شايستگي و خودارزشمندي و نهايتاً كناره گيري سالمند مي شود . در مواردي نيز كه خشونت بين اعضاي ديگر خانواده رخ مي دهد ، احساس فضاي رعب و وحشت را در خانه حاكم كرده و شاهد بودن همين خشونت  در خانه توسط سالمندان و كودكان مي تواند خود تجربه اي از خشونت در خانه تلقي شود . متأسفانه بعضي از سالمندان براي رهايي از خشونت خودكشي را به عنوان آ]رين راه دانسته و اقدام به خودكشي مي نمايند . از طرف ديگر چون تن و روان آدمي وابسته به هم بوده و سلامت يكي در گرو سلامت و شادابي ديگر است ، لذا در بيشتر موارد نيز اين ناراحتي هاي رواني منجر به بروز بيماريهاي جسماني در سالمندان شده و سلامت آنان را به مخاطره مي اندازد . در سال 1996 دوست هاي عضو در چهل و نهمين اجلاس جهاني بهداشت ، موافقت كردند كه خشونت يك اولويت بهداشت عمومي است و همگان را

براي طرح عملياتي علمي جهت پيشگيري و مبارزه با آن فراخواندند . در بخشي از بيانيه مدير كل سازمان جهاني بهداشت در خصوص خشونت چنين عنوان شده است : « مدت زمان طولاني است كه خشونت مورد غفلت همگاني بوده و پاسخ اجتماعي به آن بيش از آنكه به پيشگيري بيانجامد ، پاسخي واكنش بوده است . زمان آن رسيده كه براي دستيابي به سلامت عمومي ، تلاشي در جهت پيشگيري و درمان خشونت و عواقب آن به عمل آيد . در واقع سلامت عمومي با درگيري تمام افراد در مواجهه با اين مشكل اعتبار يافته و همچنان كه نيازمند مشاركت قوي دولت ، اجتماعات محلي ، دستگاههاي قضايي و سازمانهاي غيردولتي است ، نيازمند مشاركت اشخاص مسئول و تحقيق در بهداشت عمومي ، آموزش و پرورش و علوم اجتماعي مي باشد . در حقيقت براي رفع خشونت در جوامع ما همكاري تمام افراد ار هر جنس اعم از پير و جوان مورد نياز مي باشد . آنچه كه مسلم به نظر مي رسد اين است كه سالمند آزاري در كنار كودك و همسر آزاري در خانواده ايراني وجود دارد . اما تا كنون هيچ بررسي خاصي در اين زمينه صورت نگرفته است . بنابراين لازم است ضمن توجه ويژه به اين حوزه ، تمهيدات لازم در جهت كاهش ، درمان و پيشگيري از سالمند آزاري فراهم گردد . پيشنهادات ذيل در اين خصوص ارايه مي شود . تهيه و تدوين قوانين و مقررات حمايت از سالمند تشكيل انجمن حمايت از سالمندان با مشاركت خود آنان تشكيل كميته حذف خشونت عليه سالمندان خارج سازي حمايت

از سالمندان از مرحله ترحم و تغيير نگرش افراد جامعه نسبت به اين گروه خاص آموزش خانواده هاي داراي سالمند در مورد رعايت نكات ايمني پرنمودن زندگي روزانه سالمندان با فعاليت هاي مفيد در جهت ارتقاء عزت و اعتماد به نفس آنان توجه به بهداشت رواني و جسماني سالمندان انجام بررسي هاي علمي در مورد ابعاد و گستردگي سالمند آزاري به منظور حساس سازي ، آگاهي و اقدامات لازم در سطح جامعه و در نهايت اينكه بايد عوامل حمايت كننده از افراد بويژه سالمندان در برابر هر گونه خشونت گسترش يافته و در برنامه ريزي جهت كاهش انواع گوناگون خشونت و عواقب آن مورد استفاده قرار گيرد . نوشته شده توسط نينا : http://www.newmind.mihanblog.comاسترس مغز سالمندان را كوچك مي كند : در يك سري از مطالعات ، محققان اثرات قرار گرفتن طولاني مدت در معرض هورمونهاي استرس را بر عملكرد مغز سالمندان ، بزرگسالان جوان و كودكان بررسي كردند . در اولين مطالعه ، سطوح كورتيزول را در گروهي از سالمندان طي يك دوره 3 تا 6 ساله سنجيدند و دريافتند كه عملكرد سالمندان داراي سطوح بالاي كورتيزول در تستهاي حافظه بدتر از عملكرد سالمندان داراي سطوح متوسط يا پايين كورتيزول بود.                                                          http://pezeshkan.org نيازهاي سالمندان : امروزه دوران پس از 60  سالگي را كه اصطلاحا دوران بازنشستگي ناميده مي شود، دوراني نيست كه فقط به انتظار مرگ سپري شود. بلكه همانگونه كه جامعه شناسان گفته اند اين مرحله از عمر،  دوران سوم زندگي است. در جامعه ما افراد به طور متوسط تا 80  سالگي اميد به زندگي دارند. در اين دوران سالخوردگان را مي توان

به شرح زير تقسيم بندي كرد :1- امكانات به اندازه كافي دارند و مايلند به استراحت بپردازند . 2- به علت احتياج به درآمد ، به كار خود ادامه مي دهند يا حداقل اگر كاري باشد ، مايلند ادامه دهند . 3- امكانات مالي دارند ولي چون نمي خواهند «از كار افتاده» محسوب شوند ، مايلند كار كنند . 4- از كار افتاده و بيمارها . نيازهاي سالمندان را در گروه هاي چهارگانه بالا مي توان به شرح زير تقسيم بندي كرد:1- احتياجات عاطفي 2- احتياجات معيشتي 3- احتياج به تفريح 4- احتياج به شركت در زندگي اجتماعي 5-  امنيت احتياجات عاطفي : احتياجات عاطفي همواره وجود داشته و به همان ترتيبي كه سن افراد بالاتر مي رود ، نيازها نيز افزايش مي يابد. در گذشته توجه فرزندان به پدر و مادرها  و اصولا افراد جوان تر نسبت به مسن ترها،  بيشتر بود و اخلاق و رسوم حكم مي كرد كه به  سالمندان بيشترين احترام گذاشته شود. اما امروزه  كه غالب سالمندان  به  تنهايي در خانه خود به سر مي برند، هر قدر هم كه  وضع زندگي  آنها خوب باشد، از توجه عاطفي ديگران و اقدامات جامعه بي نياز نيستند . احتياج به شركت در زندگي اجتماعي : افسردگي بيشتر در ميان سالمنداني وجود دارد كه تنها زندگي مي كنند و علاوه بر آن دچار ناراحتي هاي جسماني نيز هستند. بعضي از آنها بيش از يك  بار در ماه  تماس ديگري با فرزندان خود ندارند و تمام روابط و گفتگوي آنها در صحبت هاي چند دقيقه اي براي  مثال با  پستچي  و مغازه دار خلاصه

مي شود . از اين رو ضروري  است كه محيط  مناسب و بهتري براي  زندگي آنها مهيا شود تا افسردگي هاي ناشي از تنهايي كاهش يابد. سالمنداني كه عليرغم سن بالا در فعاليت هاي اجتماعي حضور دارند و از روابط اجتماعي نسبتا خوبي برخوردارند، به بيماري هاي مختلف به ويژه بيماري هاي رواني كمتر دچار مي شوند .  سالمندان از احساس بطالت و بيكاري و بركنار ماندن از زندگي اجتماعي رنج مي برند . براي رفع اين احساسات بايد  برنامه هاي جمعي براي سالمندان در نظر گرفت ، مثلاً سالمندان با هم به مطالعه روزنامه و مجله بپردازند ، به گردش ها و سفرهاي كوتاه دسته جمعي بروند و مورد مشورت قرار گيرند. مسئله مهم ديگر ، كار است. كار سَبُك بهترين وسيله براي گذراندن عمر در كهنسالي مي باشد . كار نه تنها پاسخگويي به يك نياز واقعي در ارتباط با سالمندان است بلكه با مديريت صحيح ، نتايج كار سالمندان مي تواند پاسخگوي قسمت هاي زيادي از نيازهاي جامعه باشد . برخي احساسات مشترك سالمندان : 1- احساس غم و اندوه به خاطر عدم توجه فرزندان و اطرافيان كه عمري براي رفاه آنان تلاش كرده اند. 2- احساس تنهايي به علت طرد شدن . 3- احساس يأس و نااميدي. 4- احساس اضطراب و نگراني. 5- احساس هرز رفتن و بيهوده بودن . 6- احساس سر بار بودن. جدي ترين خطري كه فرد سالمند را تهديد مي كند در انزوا قرار گرفتن او از سوي اطرافيان است. در اين حالت شخص امكان ارتباط صميمي و نزديك با ديگران را از دست مي دهد. تنهايي

موجب مي گردد فرد سالمند به تدريج دچار مشكلات رواني شود، لذا درك احساسات و انتظارات سالمندان از اطرافيان و تصحيح ارتباط افراد خانواده با آنها در فرايند بهداشت رواني آنها بسيار مهم استجدي ترين خطري كه فرد سالمند را تهديد مي كند در انزوا قرار گرفتن او از سوي اطرافيان است. در اين حالت شخص امكان ارتباط صميمي و نزديك با ديگران را از دست مي دهد. تنهايي موجب مي گردد فرد سالمند به تدريج دچار مشكلات رواني شود، لذا درك احساسات و انتظارات سالمندان از اطرافيان و تصحيح ارتباط افراد خانواده با آنها در فرايند بهداشت رواني آنها بسيار مهم است. سالمندان به اندازه اي كه ديگران به آنها  به عنوان پير و از كار افتاده نگاه مي كنند خود را ضعيف و نا توان احساس نمي كنند. چنانكه در يك خانواده گرم و مهربان اغلب سالمندان بسيار راحت ، آرام، مقاوم و با نشاط روزگار مي گذرانند در نتيجه اين افراد حوصله نگهداري نوه ها را با همه شيطنت هايشان دارند . سالمندان به دليل بازنشستگي و دوري از فرزندان، نياز به ارتباط و توجه عاطفي بيشتري را در خود احساس مي كنند كه اين نياز بايد  مورد توجه قرار گيرد  و ارضا شود. برنامه ريزي صحيح  و استفاده  از وجود سالمندان و تجربيات آنها، هم  تنهايي آنان را برطرف مي كند  و احساس هرز و پوچ بودن را در آنها از بين مي برد و هم منبعي مفيد  و ارزشمند از معلومات و تجربيات را در اختيار جوانان نسل بعد قرار مي دهد. زن يا  مردي كه خود  را زماني صاحب

قدرت  و نفوذ مي دانست به يكباره خود را تنها و بدون قدرت مي يابد  و اين ناراحتي گاهي به حوادثي نامناسب مي انجامد  و موجب ناراحتي رواني سالمند مي گردد. فصل چهارم : تجزييه تحليل اطلاعات:بنا به تعريف واژه نامه، بزرگسالي به معناي فرد كاملا رشد يافته و بالغ است (موريس 1376، ص 18) ، به طوري كه با اين تعريف تصور مي كنيم مرحله رشد پايان پذير است و بزرگسالي شروع شده است. اما استفاده مكرر از اين عبارت در مجامع علمي معناي آنرا از بين برده است و در عوض تمايل بر اين است كه فكر كنيم، رشد بزرگسال به نوعي همان تداوم رشد در دوران كودكي منتها پس از تحصيلات دانشگاه است. افراد مسن معمولا گرفتار مشكلات و مسائل خاصي هستند. يكي از اين مشكلات عدم فعاليت و قدرت انرژي جواني است. اغلب مردان پير، از كار خود بازنشسته شده اند و يا اينكه قدرت ارائه كار را ندارند، بنابراين اكثرا احساس ناايمني و تنهايي و از دست دادن مقام اجتماعي مي كنند. آنها اين تصور را دارند كه كسي به وجود آنها احتياج ندارد و ديگران بر ايشان اهميتي قائل نيستند واقعيت آنها خيلي شبيه كودكي است كه اوليايش او را طرد كرده باشد. زنان و بويژه زنهاي خانه دار از اين جهت خوشبخت ترند زيرا مي توانند به كارهاي منزل ادامه دهند و بسياري از اوقات نيز از نوه هاي خود مواظبت كنند شايد اين امر يكي از دلايل طول عمر زنان باشد، زيرا فعاليت هايي كه مورد علاقه آنان است در سن 60 يا 70 سالگي خاتمه پيدا

نمي كند. براي افراد مسن مهم است كه احساس كنند ديگران هنوز به وجود آنان محتاج اند و قادرند كه به فعاليت روزانه خود، البته در حد امكان ادامه دهند. اگر آنها تا اين درجه احساس اهميت و ايمني كنند، به احتمال زياد در معرض ابتلاي به امراض رواني و جسمي كه در اين سنين خيلي شايع است، قرار نخواهد گرفت. زيرا اگر طرد شوند احساس نا امني و اضطراب و حقارت خواهند كرد و اگر بالعكس از آنها حمايت زيادتر از حد شود احساس اتكا و عدم استقلال در وجودشان تشديد مي شود. اگر به افراد مسن اجازه فعاليت داده نشود، به اجبار به مقدار زيادي در عالم رويا و خاطرات گذشته فرو خواهد رفت، در صورتي كه با فعاليت مناسب زندگي جسمي و رواني آنها سالم تر و شاداب تر خواهند بود فصل پنجم : خلاصه و نتيجه گيريبا توجه به فرضيه هاي زير كه در فصل اول نيز آمده بود به اين نتايج دست پيدا ميكنيم:- بين تفكر مثبت وميزان سطح اميد به زندگي سالمندان با نگهداري آنها در مراكز رابطه اي وجود دارد زيرا آنها خانواده را ترجيح ميدهند و به دور از خانواده افسرده تر و در نتيجه به زندگي بي ميل ميشوند.-  ميزان تفكر مثبت وسطح اميد به زندگي در زنان سالمند و مردان تفاوت وجود دارد زيرا مردان راحت تر اين موضوع را پزيرفته و با همسالانشان به ادامه زندگي مي پردازند.-  ميزان تفكر مثبت در بالا بردن سطح اميد به زندگي در آنها نقش بسزائي دارد زيرا آنها وقتي به اين مراكز سپرده مي شوند حس كنار

گزاشتن از جامعه را دارند. - ماندن سالمندان در مراكز بر روي تفكر مثبت آنها نقش معكوس دارد مخصوصا در جنس مونث.مشكل بازنشستگي، بخصوص با توجه به بالا رفتن انتظار زندگي در كشورها از يك سو و تغيير نيافتن قوانين قديمي بازنشستگي كه سن 60 سالگي يا 30 سال را مبنا قرار مي دهد از سوي ديگر يك معضل جدي براي گروهي از افراد است. نكته بسيار مهم در دوره بازنشستگي احساس ارزشمندي و مورد احتياج بودن است. حفظ ارتباط با شغل گذشته و كار پاره وقت و مشاوره اي (با دريافت حقوق يا افتخاري) نيز كمك بزرگي براي احساس وجود فرد است پيوستها : مقايسه رشد جمعيت سالمند در ايران و شهر تهرانايران سال    جمعيت    جمعيت 65 ساله و بيشتر    درصد1335    18954704    758670    41345    25788722    993045    8/31355    33708744    1186470    5/31365    49445010    1493382    31375    6005548    2587437    3/41385    70472846    5130000    27/7تهران ا سال    جمعيت    جمعيت 65 ساله و بيشتر    درصد1335    1560934    52013    3/31345    2719730    81295    31355    4536264    148929    3/31365    6010075    203062    4/3

شما چيست و چگونه بايد از آن ها در جهت تصميم گيري به نحو احسن استفاده كنيد مي گويد : * هوش عاطفي، توانايي براي مديريت اضطراب و كنترل تنش ها و انگيزه، اميدواري و خوش بيني در مواجهه با موانع در راه رسيدن به هدف است. * هوش عاطفي، در حقيقت راهي است براي زيرك بودن. * هوش عاطفي، همدلي است، درك اين كه اطرافيان شما چه احساسي دارند. * هوش عاطفي، يك نوع مهارت اجتماعي است، همراهي با مردم، مديريت عواطف و احساسات در روابط و توانايي ترغيب و رهبري ديگران. " هوش عاطفي يا هوش اجتماعي شامل 4 مهارت است :خود ( Self )ديگران (Others  )آگاهي (Awareness )اقدام ( Action)كه با تركيب اين ها, مؤلفه هاي بنيادي هوش عاطفي به دست مي آيد . 1-خودآگاهي ( شامل: خود ارزيابي، اعتماد به نفس )2- خودگرداني ( شامل: خويشتن داري و قابل اعتماد بودن، وجدان سازگاري، انگيزه پيشرفت و ابتكار )3- آگاهي اجتماعي ( شامل: همدلي، آگاهي سازماني و انگيزه خدمت )4- مهارت هاي اجتماعي (شامل: توان تاثيرگذاري، رهبري،  مديريت تعارض ايجاد رابطه و كار گروهي )                      * خودآگاهي ( Self Awareness) : يك نوع توانايي فردي است براي درك احساسات و حالات خلقي. خودآگاهي به شخص كمك مي كند تا هميشه بر افكار و احساسات خود نظر داشته و بنابراين در جهت درك آن ها به فرد كمك مي كند. * خودگرداني(  Self Management) يا مديريت عواطف( Managing Emotions ): مهارتي است كه به افراد كمك مي كند تا احساسات خود را به صورت مناسب و جامعه پسندانه نشان دهند. به زبان ديگر

به فرد دركنترل عصبانيت، ناراحتي و ترس كمك مي كند. * آگاهي اجتماعي ( Social Awareness ): عبارت است از توانايي درك احساسات ديگران و استفاده از احساسات خود در جهت دستيابي به اهداف. * مهارت هاي اجتماعي (Social Skills  ): عبارت است از ارتباط با ديكران در موقعيت هاي مختلف اجتماعي و در اصل به معناي توانايي ادامه رابطه با توجه به احساسات افراد يا همان ظرفيت اجتماعي است. تحقيقات نشان داده است كه EQ عامل مهمي در ايجاد تغييرات اساسي در زندگي است. اگرچه كودكان با سرشت و فطرت گوناگون به دنيا مي آيند و چگونگي برخورد آن ها با مسايلي چون برخوردهاي اجتماعي، اشتياق خجالت و غيره متفاوت است، اما هوش عاطفي به والدين و مربيان كمك مي كند تا بر روي قابليت ها و يا عدم وجود آن ها كار كرده و بنابراين كودكان را براي رويارويي با جامعه بيروني آماده كنند. براي مثال والدين  به جاي جلوگيري از برخورد بچه هاي خجالتي با دنياي بيرون، بايد آن ها را با چالش هاي جديدي مثل ديدار با دوستان جديد و قرارگرفتن در فضاهاي تازه روبرو نمايند. گرچه اين تشويق نبايد به هيچ عنوان بچه ها را دلزده يا ترسوتر نمايد بلكه بايد به آن ها تجربه هاي جديد بياموزد. مثال ديگري كه مي توان در اين مورد مطرح كرد اين است كه براي مثال تحقيقات نشان داده كه بچه هاي كلاس دومي كه عصبي بوده و هميشه با مشكل مواجه هستند، شش تا هشت بار بيشتر از بچه هاي ديگر در معرض ابتلا به خشونت در نوجواني و ارتكاب جنايت مي باشند. دختراني كه

در سنين راهنمايي از احساسات سردرگم، خستگي و عصبانيت توام با گرسنگي رنج مي برند، احتمال مي رود كه در سنين نوجواني دچار اختلالات گوارشي شوند. اين بچه ها از احساسات خود و اين كه اصولا  اين احساسات چه هستند، بي خبرند. اما اگر در شرايطي قرار بگيرند كه بتوانند از هوش عاطفي خود بهره مند شوند، مسلما به هيچ يك از اين موارد دچار نخواهند شد. نمونه هاي وجود دارد كه باعث عدم استفاده از هوش عاطفي خواهد شد : ترس و نگراني، تصوير منفي از خود، توقعات غير واقعي از زندگي و سرزنش ديگران.  بنابراين زماني كه اين موانع به وجود مي آيد و هوش عاطفي مورد استفاده قرار نمي گيرد، حركات افراد به سمت موفقيت متوقف مي شود.پس نتيجه مي گيريم كه هدف از تقويت هوش عاطفي، آگاهي از احساسات و تربيت آن ها براي غلبه بر موانع زندگي است.اولين قدم براي افزايش هوش عاطفي، خودآگاهي است. خودآگاهي يعني شما چه احساسي داريد و چرا دچار آن احساس شده ايد. اگرچه ممكن است اين كار در بدو امر براي بعضي از افراد مشكل باشد، اما زماني كه فرد شروع به درك خود مي كند، مي تواند ديگر مهارت هاي احساسي اش را نيز توسعه دهد و در نهايت به هوش عاطفي بالايي دست يابد. منبع :  اينترنت  مقاله “ Emotional Intelligence: What is it? “ نوشته : نانسي.كي.ركر  و برگرفته از مقاله هوش هيجانيترجمه و تاليف : آزاده دليليان

با هوش هيجاني ،دانش مديريت ارتباطات و دانش رهبري را لمس كنيم

،دانش مديريت ارتباطات و دانش رهبري را لمس كنيم  نويسنده : دكتر گودرزي آنچه كه تقديم شما مي شود گزيده اي از سخنراني بسيار جذاب

دكتر گودرزي استاد برجسته جامعه شناسي و پژوهشگر مسائل اجتماعي  است در نشست ماهانه  انجمن روابط عمومي ايران بيش از 15 سال است كه هوش هيجاني نظر من را به خودش جلب كرده است. كتاب جوهره مديريتي جان ماركسول كتاب بسيار ارزشمندي در اين زمينه است. وي در اين كتاب از موضوع و شيوههايي صحبت مي كند كه شما دانش مديريت ارتباطات و دانش رهبري ارتباط را لمس مي كنيد. گاهي دوستي مقدمات علمي را به صورت عناويني به شما مي گويد و شما نيز دانش كسب مي كنيد. ولي جان ماركسول در اين كتاب با تمام وجود مديريت از درون قلب را به شما آموزش مي دهد.آنچه كه من مي خواهم براي شما بگويم موضوعي است كه از سال 1920 مطرح بوده و اولين مقالات درباره هوش در آن سال چاپ شد. در اين مقاله چهار نوع هوش مطرح شده است: بهره هوشي، هوش اخلاقي، هوش معنوي و هوش هيجاني. آنچه كه امروز مورد بحث ماست هوش هيجاني است intelligence Emotional . يعني هوشي كه ميتواند تنظيم كننده هيجانات روابط ما باشد.دنياي امروز در حال تغيير است. زندگي در حال پيچيدهتر شدن است و ديگر فرصت فكر كردن به ما نمي دهد. در اين شرايط ما واقعا نياز به داشتن يك قدرت بالا و يك مهارت بالا براي ايجاد ارتباط با اين جهان جهاني شده داريم و كساني مي توانند در اين بازار جهاني بازي را ببرند كه داراي مهارت بالايي در هوش هيجاني باشند. متاسفانه با توجه به زمينه هاي ادبي، فلسفي و ديني و اخلاقي ما،  ميزان هوش هيجاني در كشور ما

بسيار پايين است. يكي از پايه ها و اساس هاي هوش هيجاني خودشناسي است. مردم ما آنقدر كه در رفتار ديگران مطالعه مي كنند، در رفتار خود خود دقت نمي كنند. يعني در تمام سازمان ها، بيشترين توجه به ديگران است در حالي كه اگر انسان بخواهد مسير ترقي و رشد را بپيمايد، اول بايد دست به خودشناسي بزند. من عرف نفسه فقد عرف ربه. چرا ما در مقدمات خودشناسي در جامعه ضعيف هستيم؟ ما هر روزه با سيلي از واژه هايي كه در مكالمات روزمره به كار مي بريم، نشان مي دهيم كه تا چه ميزان تربيت فرهنگيمان پايين است. بهره هوشي ما بسيار بالا است. تمام المپيادهاي جهاني را داريم مي بريم. اما هوش هيجاني است كه جامعه ما را جلو مي برد. 75% از موفقيت هاي اجتماع، سياست و حوزه دولت وابسته به هوش هيجاني است نه.IQ  بيل گيتس اگر بهره هوشي خيلي خوبي دارد اما شبكهاي از دانشمندان را دور خودش جمع كرده است. او نميتواند در يك فضاي يك نفره كار بكند. پس در اين دنياي پيچيده EQ+IQ  مي شود موفقيت. در تست هاي گزينش مديران روابط عمومي دنيا، از 1000 نمره 600 نمره به هوش هيجاني اختصاص دارد. بسياري از سازمان هاي ما به تكنولوژي فكر مي كنند، در واقع مسئله شان هوش هيجاني است، فناوري سطح بالا دارند ولي كارشان پيش نمي رود. براي اينكه موقعيت را نمي شناسند. امروز بزرگترين ظلمي كه در جامعه ما دارد اتفاق مي افتد و بارها و بارها هم تكرار شده اين است كه به يكباره، پست مديريت يك سازمان بزرگ را

به يك نفر مي دهند. مگر كسي كه يك درس از مديريت را نخوانده مي تواند به تنهايي مديريت كند؟ سالها پيش رئيس فرهنگستان فنلاند به ايران آمده بود و براي همكاري با پروژه هاي ايران مي گفت با مدير پروژه ام صحبت كنيد كهMBA  يا همان مديريت اجرايي خوانده است. پس اگر ما مي خواهيم در مناسبات كسب و كار موفق باشيم نمي توانيم به علم بي توجه باشيم. كسي كه زحمت مي كشد  و مي خواهد مدير باشد حداقل زحمت اين است كه كارشناس مديريت باشد. چيني ها تمام مدارس علمي دنيا را اشغال مي كنند. چرا يك چيني موفق است؟ زيرا طبق اصولي كار مي كند. اما ما اصلا اصول را قبول نداريم. يعني به اصول كارشناسي وفادار نيستيم. شما در جلسات مذاكرات كه تيم مذاكره نشسته لباس مرتب، كفش هاي واكس زده و عطر خوشبو مي بينيد. مگر شما اينها را در رواياتتان نداريد؟ اينها نشانه هاي هوش هيجاني است. در جلسه مذاكره بايد جذاب باشيد. بايد بهترين لباس را پوشيد. درست نيست با موهاي نامرتب و قيافه پريشان و لباس نامناسب در جلسه حاضر شود. پيام جدي براي مديران روابط عمومي اين است كه بايد براي روابط عمومي سازمانها زيباترين و جذابترين خانم ها و آقايون را استخدام كنند. زيبا و خوش لباس و خوش خنده بايد باشند. هم بايستي زيبايي جمال داشته باشند و هم قلب بازي بايد داشته باشند. يك مدير روابط عمومي مي تواند عبوس باشد؟ غرب امروزه از زن براي تبليغ كالاها استفاده مي كند. به تازگي هم يكي از فيلسوفان به غرب تاخته و نوشته

كه ديگر حربه هاي غرب به بن بست رسيده است. زن كالا نيست. آن فيلسوف پيام مي دهد كه بياييد بازرگاني و بازاريابي تان را از تمركز كالايي روي زن برداريد و روي جنبه هاي تعالي بخش زن سرمايه گذاري كنيد.  زن مي تواند در پوشيدگي قرار بگيرد  ولي احساسات عاطفي هوش هيجاني را نيز انتقال دهد.  زنان در هوش هيجاني از مردها جلوتر هستند.تحقيقات اخير نشان مي دهد كه خانم ها از اين نوع هوش بهره بيشتري دارند. اما مردها مي توانند اين هوش را ياد بگيرند. هوش هيجاني بر خلاف IQ قابل آموزش است. يعني مديران سازمانها مي توانند هوش هيجاني را به مديران سازمان هاي خودشان آموزش دهند. امروز رئيس پليس آمريكا يك استراتژي جديد براي اداره جامعه خود نوشته است. نوشته كه انتظام به وسيله مردم همراه با هوش هيجاني انجام مي پذيرد. مي خواهيم انتظام را به وسيله مردم ايجاد كنيم. به جاي مچ گيري مشتري مداري مي كنيم. اين افراد براي اين موضوع دوره هاي هوش هيجاني گذرانده و در اين رشته مدرك گرفته اند. يعني ما پليس هايي هستيم كه امنيت را بدون ترس ايجاد مي كنيم. يعني شهروند مي خواهد در آرامش زندگي كند. آرامش به وسيله هوش هيجاني. چقدر خوب است پليسي كه در حال جريمه كردن من است اطلاعات و آگاهي به من بدهد و با يك لبخند بگويد متاسفم كه نمي توانم از مواضع قانوني ام كنار بيايم ولي اميدوارم بار ديگر شما را اينجا در حال جريمه شدن نبينم. از سال 1920 به اين طرف حتي تنبيه حيوانات هم ممنوع شده است اما

هنوز در سطح تهران بعضي از آدم ها تنبيه مي شوند. براي اينكه سطح هوش هيجاني پايين است. از1920 منشور اخلاقي روانشناسان دنيا روي حيوانات هم تدوين شده است. يك روانشناس حق ندارد حيواني را تنبيه كند. اما اينجا هنوز هم بعضي از مردم را هل مي دهند. مردم كتك مي خورند. بعضي وقتها ممكن است شورش اجتماعي بشود و فرد درگير شود. اين مسئله فرق مي كند.اعتقاد جدي خودم اين است كه 75 درصد موفقيت ما در كسب وكار، ازدواج و درس خواندن به هوش هيجاني  بستگي دارد. در مورد ويژگي به ياد ماندني از معلم كلاس اول دبستان ما يك تحقيق بين المللي انجام داديم. تعداد زيادي پرسشنامه پر شد و نتيجه اين بود كه بيشتر جوابها قدرت مشاركت، همدلي كردن، هميار بودن، قدرت شناخت بالا، نفوذ خيلي عالي و يك پايگاه خوب براي ارتباط بود. تعدا كمي از افراد به نوع آموزش و تدريس اشاره كرده بودند. اگر جامعه ما يك كانال تلويزيوني براي هوش هيجاني درست كند باز هم كم است. اين هوش هيجاني بايد بتواند در جامعه ما پيش رود. شما مي دانيد كه وقتي خداوند به حضرت موسي مي گويد كه به درگاه فرعون برو مي گويد با زبان نرم با او سخن بگو. كساني كه در حوزه زبان كار مي كنند ويژگي هاي زبان نرم را منطبق با هوش هيجاني دانسته اند. تمام پيام هاي انسان هاي بزرگي كه به جايي رسيده اند نرم، محكم و كوتاه و نافذ است. پيام خشك و تو خالي به مقصد نمي رسد. شبكه پيام هاي يك روابط عمومي موفق بايستي داراي

انرژي مثبت باشد. شما كافي ست كه يك مدير موفق روابط عمومي باشيد. همه جا با انگشت به شما اشاره مي كنند و مي گويند اين در سازمان بي نظير است. اين حرفها باعث ايجاد شبكه اي مي شود كه در آن هميشه براي شما فرصت شغلي وجود دارد. من به كساني كه درباره توسعه روابط عمومي سرمايه گذاري كردند تبريك مي گويم. ما تازه داريم نهاد هاي مدني را در ايران تمرين مي كنيم. من هميشه مي گويم كه IQ  ايراني براي اداره جهان خيلي خوب است اماEQ  اش بايد متحول شود. يعني بايد بتواند روابط اساسي با مردم جامعه اش را خوب هدايت كند و در حق خودش مهربان باشد. شناخت هاي خود را بايد بتواند رشد دهد و سپس آنگاه مي تواند وارد عرصه هاي جهاني شود. اولين تحقيقي كه ما به اسم مديران جهاني منتشر كرديم نوشته مديري كه مي خواهد در فضاي جهاني مديريت كند حتما به نمره بالاي 60 درصد هوش هيجاني نياز دارد. يعني مديري باشد كه فرهنگ ها را خوب مي شناسد، اداره فرهنگي جامعه را بداند، يك تيم ساز خيلي خوب باشد، زبان آنجايي كه مي خواهد مديريت كند را بداند. الان در دوبي قوم هاي بسياري كار مي كنند اما يك زبان براي ارتباط است و علاوه بر آن زبان يكسري اصول وجود دارد. در تمام استخدام ها اين سوالات مطرح است كه افراد سطح تحملشان بالا باشد، هنگام كار بسيار زياد احساس خستگي نكنند.يعني منابع مالي را خوب بتوانند مديريت كنند. تعهد داشته باشند و به رنگ و نژادشان به هيچ عنوان كار نداشتند.

سياستگزاران، اقتصاد دانان و جامعه شناسان همه بايد دور اين مفهوم حلقه بزنند تا اين مفهوم را رشد بدهند. ما هر قدر مديران باEQ  بالاتر داشته باشيم، خلاقيت بالاتري داريم. بين هوش هيجاني و خلاقيت ضريب همبستگي بالايي وجود دارد. بالاي 90%. سازمان هايي كه مديراني با هوش هيجاني بالا دارند امنيت خاطر بيشتري را احساس مي كنند. جوامعي كه رهبرانشان هوش هيجاني بالاتري دارند، تعلق و وفاداري ملي آنان بسيار بالاست. اين افراد به جامعه شان عشق ميورزند. احساساتي مثل عصبانيت، خجالت، تنفر، ترس و... احساساتي هستند كه ما در طول روز با يكديگر داريم. ما سه تا اصطلاح داريم. احساسات، عاطفه و هيجان. از بعد روانشناسي اين سه كلمه سه بعد متفاوت دارد. مديريت هيجانات جز» ديگر هوش هيجاني است. يعني من بتوانم هيجانات خودم را خوب بشناسم، خوب مديريت كنم و آنگاه است كه هيجانات طرف مقابلم را خوب مي توانم بشناسم و خوب هم مديريت كنم. ما براي روابط شخصي و بين شخصي به مدلي نياز داريم. در اين مدل 5 مشخصه وجود دارد. اولين آنها خودآگاهي است. در واقع هر قدر خودآگاهي ما بالاتر رود، اين ميزان شناخت بالاتر مي رود. همانطور كه پيام جناب مولانا در سراسر مثنوي اين است كه پايت را تا جايي كه مي تواني بيرون بگذار اما دم دم هاي غروب يا سر صبح به خودت بازگرد. براي آرامش دروني خود پيش روانپزشك ها نرويد. پيش دعا نويس و جن گير نرويد. پيش انرژي تراپيست ها نرويد. فقط سر در درون خود ببريد و اين روزي تنها 15 دقيقه خودتان را بنويسيد. بنويسيد كه در

اين عالم هستي چه كاره هستيد. كجاي اين جهان قرار گرفتيد. جهان خيلي شلو غ است. در روز يك ربع تلفن ها را خاموش كنيد، ذهن ها را از مشغوليات تعطيل كنيد و در يك مكان آرام خودتان را بنويسيد. اين اولين كار است. چقدر احساس شما خوب مي شود. پيام بعدي اين است: اگر مي خواهيد انسان موثري باشيد انرژي حياتتان را اين گونه تقسيم كنيد: 95% جهان هستي را بشنويد و تنها 5% صحبت كنيد. لذت خويشتن داري كه به خودآگاهي كمك ميكند بسيار زياد است. اگر كسي صداي درون خودش را نشنود زيان كرده است. صداي درون به ما مي گويد كه مسير كجاست. اگر مسير خودآگاهي و هوش هيجاني را خوب دنبال كنيد به مرحله بعدي مي رسيد كه هوش هيجاني نام دارد و كمي جلوتر هوش معنوي است. يعني همان جايي كه سراسر وجود شما جذب است. همواره پيام خوب به درو ديوار وجود مي دهيد و درو ديوار وجود از شما معنا و عشق و حركت مي گيرد.برگرديم به موضوع خودآگاهي. وقتي خودآگاهي و مديريت هيجانات بالا مي رود، فرد يك موجود خودانگيخته مي شود. كارل راجرز و ابرهام مازلو اين را انسان خودشكوفا مي نامند. ويژگي اين انسان خودشكوفا اين است كه اولا اين افراد تجربه ناب دارند. چند درصد صدا و سيماي ما توانسته مردم را به تجربه ناب بكشاند؟خودآگاهي يعني ثروت، ثروتي كه هرگز پايان نمي پذيرد. كساني كه به خودآگاهي دست يابي دست دارند يعني به ثروت بيانت ها دسترسي دارند. زيرا خودآگاهي بعد از اين جهان هم همراه شما است. پيام بعدي من اين

است كه فرد خودشكوفا بايد خودارزيابي داشته باشد. به حساب خود برسيد پيش از اينكه به حساب شما برسند. وقتي آگاهي اجتماعي شما بالا برود، مدير روابط عمومي اي هستيد كه همدلي داريد. هوشياري سازماني هم داريد. ديدهايد كه برخي از افراد را در سازمان چقدر دوست دارند؟ كسي كه چهره ماندگار مي شود، با هوش هيجانياش چهره ماندگار ميشود. انساني كه آگاهي سازماني پيدا مي كند، سرمايه انساني ميشود زيرا خودآگاهي و اعتماد به نفس اش بالاست. هميشه از من سوال مي كنند كه چگونه اعتماد به نفسمان را بالا ببريم. خوب خودآگاهي تان را بالا ببريد. خود را بشناسيد و روزي حداقل يك ربع راجع به خودتان فكر كنيد. چقدر بد است كه يك فيلسوف شرقي مي گويد تفكر به انسداد رسيده است. پيام بعدي من اين است كه تفكر هميشه راهش باز است. اگر مي خواهيد ديندار باشيد، ديندار متفكر باشيد نه ديندار عوام. بسياري از گرفتاري هاي ما ناشي از دينداري عوامانه است. هر روز در حال بهبود مستمر و رشد خود باشيد. چنين فردي را همه در اجتماع دوست دارند و هر جا رود موفق مي شود. سعديا مرد نكونام نمي رد هرگز/ مرده آنست كه نامش به نكويي نبرند. يعني كسي نام نكويي ندارد كه هوش هيجانياش پايين است. امروزه ارزش هاي جوانان ما كمي مخدوش شده است. اصلا به همدلي فكر نمي كنند. پدرها و مادرها گاهي شكايت مي كنند كه جوانان حرمتها را فراموش كردهاند. سريالهايي كه از تلويزيون پخش مي شوند هم حاوي همين نكته هستند. ما بايد رسانه، روزنامه، مطبوعات، كتاب، قلم و سخنراني هايمان

به سمت رشد اين فضايل در جامعه باشد. باور كنيد جامعه ايراني اسلامي نيازي به نگهبان در داخل خيابان ندارد. اين جامعه مي بايست شعور بالاتري داشته باشد زيرا خودش مجري قانون است، مودب و منظم است. از اينها گذشته بحث حلال و حرام يا همان هوش معنوي در اين فرهنگ وجود دارد. آقاي بلاتاكس كتابي نوشته اند به نام زندانيان افكار ما كه به زودي به چاپ مي رسد كه درباره معنا درماني در محيط كار ميباشد. اين كتاب به قدر غني است كه وقتي به آن نگاه مي كنم، ميبينم تمام آن سرشار از دستورات اسلامي است. فردي كه خاشعانه روي زمين راه ميرود و سخن بيهوده نمي گويد همان فرد به خودآگاهي رسيده است. افرادي مثل سعدي يا پروين اعتصامي در اشعارشان دنيايي از هوش هيجاني را انتقال مي دهند. محققين ما كجا هستند كه معناي اين متون را استخراج كرده و به جهانيان پيام بدهند؟ ما از نظر ادبيات نظري كم نداريم. راجع به هوش هيجاني زياد گفته شده است، اما ما بيشتر به عمل نياز داريم. اميدوارم كه ميزان سخن گفتن در جامعه ما كم شود و همه سر در عمل كنند. موضوع بعدي شفافيت است. شفافيت هم در رسيدن به خودآگاهي بسيار مهم است. گاهي به آدم هايي بر مي خوريم كه هزار لايه دارند. نمي دانيم با چه زباني دارند صحبت مي كنند. گاهي هم با آدم هايي برخورد مي كنيم كه بسيار ساده و شفافند و اين شفافيت در فرهنگ ما هست. يك مثال از پيام هوش هيجاني در سياست مي زنم. صهيونيستها دارند دنيا را براي

يكسري اقداماتي كه درآينده مي خواهند انجام دهند تست مي كنند. آزمايشگاه تستشان هم غزه است. ولي شما مي بينيد كه وقتي مسئله همدلي جهاني ايجاد مي شود، ديگر سياه و سفيد نمي شناسد. يك خودآگاهي به وجود آمده كه مجزاي از دين وسياست است. جنبش جهانياي كه نشان دهنده بالا رفتن هوش هيجاني جهان است.وظيفه مديران روابط عمومي در دنيا و در شهر بزرگ ما تهران چيست؟ اول از همه اينكه مديران روابط عمومي بايد خوب تربيت شوند. اگر كسي آماده فدا كردن خودش از بعد عاطفه، احساسات، عشق، بينش و دانش نباشد، بايد از روابط عمومي استعفا بدهد. اگر كسي منزلت رفتاري و عزت ندارد بايستي از پست روابط عمومي كنارهكشي كند. زيرا مدير روابط عمومي رابط بين هيئت مديره و كاركنان جامعه است. روابط عمومي يعني سمبل و نماد يك سازمان كه ديگران از دريچه آن شخص سازمان را بررسي مي كنند. هر قدر مدير روابط عمومي شفاف و اهل واقع گرايي باشد، مي تواند موفقتر باشد.*مردم سالاري

كاربردهاي هوش عاطفي در سازمان

طي دو دهه اخير، مبحث هوش عاطفي كه به عنوان هوش هيجاني نيز ترجمه شده، يكي از مهمترين مباحث علوم اجتماعي و علوم انساني، از جمله حوزه مديريتي و سازماني، مورد توجه قرار گرفته است و همواره كاربردها و توانايي هاي آن، در مقايسه با هوش منطقي، مورد بحث بوده است. به طور كلي، دو مكتب مجزا در مورد هوش عاطفي مطرح است: نخستين مكتب؛ بيشتر در حوزه روانشناسي و دانشگاهي مطرح است، كه هوش عاطفي را يك توانمندي مي داند و دومين مكتب؛ به رويكرد آميخته معروف است، كه رويكر مبحث هوش عاطفي

را، از حوزه اختصاصي روانشناسي خارج كرده و وارد حوزه هاي ديگر علوم اجتماعي و سازماني مي كند. با توجه به اينكه رويكرد اخير معروف تر است و در اجرا، به خصوص در حوزه هاي مديريت و سازماني نيز، موفق تر بوده است، متخصصان سازماني و منابع انساني، تمايل بيشتري به استفاده از آن دارند. از زمان انتشار كتاب پرفروش دانيل گولمن با عنوان هوش عاطفي در سال1995، مبحث هوش عاطفي در علوم اجتماعي، به عنوان يكي از مهمترين مباحث مطرح شده است. تاكنون، دانشمندان مختلفي در اين حوزه مطالعه كرده و هوش عاطفي را با هوش عقلي مقايسه كرده اند و در مورد قابليت هاي هر كدام، بحث كرده اند. اما شايد بتوان بيان كرد كه بهترين حوزه براي مقايسه هوش عاطفي و هوش منطقي، محيط كارو سازمان ها است؛ زيرا افراد، در محيط كار خود، علاوه بر توانمندي هاي علمي- كه نتيجه هوش عقلي آنها است- از قابليت هاي عاطفي خود نيز استفاده مي كنند. به اين ترتيب در حوزه توسعه منابع انساني در سازمان ها، مفهوم هوش عاطفي به كار گرفته مي شود تا به مهارت هاي عاطفي، علاوه بر قابليت هاي تخصصي، توجه شود. به طور كلي، دو مكتب جداگانه در مورد حوزه هوش عاطفي وجود دارد: نخستين مكتب، اعتقاد دارد كه هوش عاطفي؛ يك توانمندي است و شبيه (محدود) به مهارت هاي گفتاري و تجسمي است، كه به عنوان شاخص هاي هوش انساني و يا مدل خالص، شناخته مي شود. دانشمندان اين مكتب، معتقدند كه هوش عاطفي، بايد داراي ابزار اندازه گيري پذيرفته شده و بر مبناي استانداردهاي علمي باشد.

هر چند دانشمندان اين رويكرد، پايه گذار هوش عاطفي هستند، اما تعريف خاص آنها موجب شده كه اين رويكرد كاربرد محدودي پيدا كرده و كمتر مورد پذيرش عام باشد. در مقابل، مكتب ديگري نيز در مورد هوش عاطفي وجود دارد، كه كاربرد گسترده اي يافته است. به طور مثال، آزمون هوش عاطفي »بار-آن« تاكنون در بيش از85000 مورد استفاده شده است. اين رويكرد به نام مدل آميخته، شناخته شده، زيرا توانمندي هاي ذهني در مدل خالص را، با خصوصيت هاي شخصيتي همچون اصرار- شوق و حرارت و خوش بيني در آميخته است. تعريف هوش عاطفي تاكنون تعريف مشخص و واحدي در مورد هوش عاطفي نشده است. اصطلاحات هوش عاطفي- قابليت عاطفي- سواد عاطفي و ضريب عاطفي تاكنون معرفي شده اند. هوش عاطفي در بحث مدل خالص و قابليت در مدل آميخته، مطرح شده است. واژه هوش عاطفي يك واژه مركب و متضاد است، كه به دو واژه احساس و هوش و يا به عبارت ديگر، احساس و منطق تقسيم مي شود. ارسطو؛ اولين كسي بود كه دو واژه احساس و منطق را دركنار هم قرار داد. او مثال مي زند: »عصباني شدن آسان است، اما عصباني شدن نسبت به فردي به صورت درست، تا حد معقول و درست در زمان درست و به دليل درست، كاري ساده نيست.« بحث علمي در مورد هوش عاطفي، طي دو دهه اخير، شكل گرفته است. پيتر سالوي؛ اولين كسي است كه در مورد هوش عاطفي، تعريف مشخصي ارايه كرده است : هوش عاطفي؛ نوعي از پردازش اطلاعات عاطفي (هيجاني) است، كه شامل ارزيابي درست هيجان و احساس در خود

و ديگران بوده و بيان صحيح احساس و تنظيم انطباقي احساسات است، به شيوه اي كه سطح زندگي بهبود يابد. در سال1999، ماير و همكاران او، اين تعريف را بهبود بخشيدند: هوش عاطفي؛ آن گونه اي از توانايي است كه به شناخت مفهوم عواطف و روابط آنها- استدلال و حل مسايل بر مبناي آنها مي پردازد. هوش عاطفي، شامل ظرفيت درك عواطف- تلفيق احساسات مربوط به عواطف، درك اطلاعات اين عواطف و مديريت آنهاست. در همين دوران، گولمن؛ با انتشار كتاب معروف خود، با عنوان هوش عاطفي در سال1995، تعريف هوش عاطفي را تا حد زيادي تغيير داد. گولمن، هوش عاطفي را مهارتي مي داند كه دارنده آن، مي تواند از طريق خودآگاهي، روحيات خود را كنترل كند- از طريق خود مديريتي آن را بهبود بخشد و از طريق همدلي، به شيوه اي رفتار كند كه روحيه خود و ديگران را بالا ببرد، گولمن، مهارت هاي اجتماعي همچون: ارتباطات- رهبري و مديريت تضاد را، به هوش عاطفي مرتبط مي داند و اين نكته ها بين تعريف او و ماير و سالوي تفاوت ايجاد مي كند. در همين دوران(2000) بار- آن »Bar-on « (سومين نظريه پرداز معروف)، تعريف خود را از هوش عاطفي ارايه كرد: هوش عاطفي، نشان دهنده توانايي فرد در حل مسايل و چالش هاي روزانه است و به پيش بيني فرد براي موفقيت در زندگي كمك مي كند، كه از آن جمله، موفقيت حرفه اي و زندگي شخصي فرد است. گولمن نيز در كتاب جديد خود به نام كار با هوش عاطفي1998 بر نياز به هوش عاطفي در محيط كار- يعني محيطي كه

اغلب به عقل توجه مي شود تا قلب و احساسات- تمركز مي كند. او معتقد است نه تنها مديران و روساي شركت ها نيازمند هوش عاطفي هستند، بلكه هر كسي كه در سازمان كار مي كند، نيازمند هوش عاطفي است. اما هر چه در سازمان به سمت سطوح بالاتر مي رويم، اهميت هوش عاطفي در مقايسه با هوش عقلي، افزايش مي يابد. در اين زمينه، گولمن و همكاران او معتقدند كه هوش عاطفي در تمامي رده هاي سازماني، كاربرد زيادي دارد، اما در رده هاي مديريتي، اهميت حياتي مي يابد. آنان مدعي هستند: هوش عاطفي تا حدود58 درصد، بهترين راهبران را از ضعيف ترين ها جدا مي كند. راهبر با قابليت عاطفي بالا، احساسات خوب را در افراد خود و همكاري بالا را در تيم خود ايجاد مي كند. رهبران تيمي خوب و لايق، مي دانند با بهبود روابط خود با افراد و ايجاد جوي شورانگيز و صميمي،بهره وري نيز افزايش مي يابد. پيشينه رويكرد خالص (توانمندي) پيتر سالوي و جان ماير؛ اولين نظريه پردازاني بودند كه به طور علمي، تعريف هوش عاطفي را ارايه دادند. اين دو معتقدند: هوش عاطفي يك توانمندي است تا يك خصوصيت و جدا از ابعاد ذكر شده در مفهوم شخصيت است. از اين رو، اين رويكرد را رويكرد خالص نيز مي نامند كه داراي مشخصه هاي زير است: برداشت و اظهار هيجاني، تسهيل تفكر به وسيله هيجان، فهم يا درك هيجاني و مديريت يا تنظيم هيجاني. از ديدگاه اين نظريه پردازان مهمترين جز تشكيل دهنده هوش عاطفي عبارت است از: توانايي ارزيابي و بيان صحيح هيجان ها، توانايي تشخيص

هيجان ها در خود و توانايي اظهار و بيان احساسات خود. رويكرد آميخته بحث هوش عاطفي، با كتاب پرفروش دانيل گولمن در سال1995 و مقاله »عامل هوش عاطفي« از گيبز، در همان سال، تغييرات زيادي كرد. انتشار اين دو اثر، هوش عاطفي را به موضوعي عمومي تبديل كرد. به اعتقاد گولمن، دانستن هيجانات خود، پايه هوش عاطفي است، افراد با خودشناسي بالا، توانايي بيشتري دارند تا تصميمات مهمي در زندگي- همچون ازدواج و شغل- بگيرند. گولمن مدل خود را ساده كرد و يك ماتريس دو در دو را ارايه كرد: خودآگاهي، خود مديريتي، آگاهي اجتماعي و مديريت روابط (مهارت هاي اجتماعي). ريون بار- آن؛ نظريه پرداز ديگري است كه تحقيقات خوبي در اين رابطه كرده است. بار-آن؛ سعي دارد با طرح مدل خود، به اين سئوال پاسخ دهد كه: چرا برخي در زندگي نسبت به بقيه موفق تر هستند؟ او جواب اين سئوال را در مجموعه قابليت هاي عاطفي مطرح كرد و آنها را هوش عاطفي ناميد. بار-آن ؛ اولين كسي بود كه از عنوان هوش عاطفي در مباحث علمي و در سال1985، در پژوهشي بر بيش از4000 نمونه در آمريكا پرسشنامه هوش عاطفي خود را با5 متغير معرفي كرد: خوش بيني، خود دستيابي، خرسندي، استقلال و مسئوليت پذيري اجتماعي. تفاوت رويكرد خالص و آميخته اين رويكرد، به اين دليل آميخته ناميده شده است، كه بنا به گفته هاي ماير و سالوي؛ مفاهيم عاطفي را با ديگر خصوصيات شخصيتي تلفيق كرده است و از طرف ديگر؛ بر مبناي قابليت هاي عاطفي هستند، تا توانايي هاي عاطفي. اما بار-آن؛ اعتقاد دارد كه اين تفاوت ها، بين

توانمندي ها و قابليت هاي عاطفي؛ در هسته بحث هوش عاطفي قرار دارند و در واقع تمايزي تصنعي است. نتيجه گيري در سال1985، مبحث هوش عاطفي؛ در محافل علمي، براي نخستين بار در رشته روانشناسي مطرح شد و طي دو دهه پژوهش در اين حوزه، امروزه، به يكي از مهمترين مباحث در حوزه رشته هاي علوم اجتماعي تبديل شده است. شايد بتوان بيان كرد: بحث برانگيزترين حوزه اي كه مبحث هوش عاطفي در آن وارد شده، حوزه مديريت و مباحث سازماني است. تحقيقات نشان مي دهد هوش عاطفي در سازمان و مخصوصاً در حوزه مديريت، اهميتي فراتر از هوش منطقي يافته است. منبع: خلاصه شده از نشريه مشاور مديريت با همكاري نونا مومني، كارشناس ارشد مديريت بازرگاني

مديريت و رهبري با هوش هيجاني

مرضيه مختاري پور- دكترسيدعلي سيادت

چكيده: رهبري يك سازمان براي انطباق با تغييرات و به منظور بقا و رشد در محيطهاي جديد، ويژگيهاي خاصي را مي طلبد كه عموماً مديران براي پاسخ به آنها با مشكلات بسياري مواجه مي شوند. يكي از مهمترين خصيصه ها كه

مي تواند به رهبران و مديران در پاسخ به اين تغييرات كمك كند، هوش هيجاني است. هوش هيجاني موضوعي است كه سعي در تشريح و تفسير جايگاه هيجانهاي و احساسات در توانمنديهاي انساني دارد. مديران برخوردار از هوش هيجاني، رهبران مؤثري هستند كه اهداف را با حداكثر بهره وري ، رضايتمندي و تعهد كاركنان محقق مي سازند. با توجه به اهميت هوش هيجاني درمديريت ،اين مقاله به بررسي ابعاد هوش هيجاني درمديريت ،رشد وتوسعه رهبري درمحيط كار و روش آموزش هوش هيجاني درسازمان مي پردازد.مقدمهامروزه بسياري ازسازمانها دستخوش تغييرند وهرگونه تغيير نيازمند كاركنان ومديراني

است كه انطباق پذير بوده وباتغييرها سازگار شوند.دراين ميان تعامل اجتماعي به شيوه اي شايسته وثمربخش براي بيشتر مديران و رهبران به عنوان عنصر كليدي درمديريت تغييرهاي سازماني اهميت فزاينده اي دارد.بررسيها نشان داده است كه گوي رقابت آينده را مديراني خواهند برد كه بتوانند به طور اثربخش ونتيجه بخش با منابع انساني خودارتباط برقراركنند.دراين زمينه هوش هيجاني (EMOTIONAL INTELLIGENCE=EI) يكي ازمولفه هايي است كه مي تواند به ميزان زيادي درروابط مديران با اعضاي سازمان نقش مهمي ايفا كندوبه گفته گلمن (1998)شرط حتمي واجتناب ناپذير درسازمان به حساب مي آيد.اخيرابرخي ازدانشمندان نيز دريافته اند كه هوش هيجاني بااهميت تراز بهر ه هوشي (IQ) براي يك مدير ورهبر است .امروزه هوش هيجاني به عنوان نوعي هوش تبيين شده است كه هم شامل درك دقيق هيجانهاي خود شخص وهم تعبير دقيق حالات هيجاني ديگران است .هوش هيجاني ،فرد رااز نظرهيجاني ارزيابي مي كند، به اين معني كه فرد به چه ميزاني ازهيجانها واحساسهاي خود آگاهي دارد وچگونه آنها راكنترل واداره مي كند. نكته قابل توجه درراستاي هوش هيجاني اين است كه تواناييهاي هوش هيجاني ذاتي نيستند، آنها مي توانند آموخته شوند .ابعاد هوش هيجاني در مديريت و رهبريگلمن، بوياتزيس و ري (1999) نيز اجزاي هوش هيجاني را به شرح زيربيان كرده اند:1) خودآگاهي: خودآگاهي يا تشخيص احساس در همان زمان كه در حال وقوع است، بخش مهم و كليدي هوش هيجاني را تشكيلمي دهد. توانايي كنترل و اداره لحظه به لحظه احساسها نشان از درك خويشتن و بصيرت روان شناسانه دارد. مديران و رهبراني كهدرجه اي بالا از خود آگاهي دارند، با خود و ديگران صادق هستند و

مي دانند كه چگونه احساسهايشان بر آنها، ساير مردم و عملكرد شغلي شان تاثير مي گذارد. آنها با يك احساس قوي از خودآگاهي، با اعتماد به نفس و در استفاده ازقابليتهايشان كوشا هستند و مي دانند چه وقت درخواست كمك كنند.2) خودنظم دهي: كنترل و اداره احساسات مهارتي است كه بر پايه خود آگاهي شكل مي گيرد. مديران ورهبران قادرند محيطي از اعتماد و انصاف خلق كنند. عامل خود نظم دهي به دلايل رقابتي بسيار مهم است، زيرا در محيطي كه سازمانها مستهلك مي شوند و فناوري كار با سرعتي گيج كننده تغيير شكل مي يابد. فقط افرادي كه بر هيجانهايشان تسلط يافته اند، قادر به انطباق با اين تغييرها هستند.3) انگيزش: هدايت احساسها در جهت هدف خاص براي تمركز توجه و ايجاد انگيزه در خود بسيار مهم است. كنترل احساسها زمينه ساز هر نوع مهارت وموفقيت است و كساني كه قادرند احساسهاي خود را به موقع برانگيزانند، در هر كاري كه به آنان واگذار شود، سعي مي كنند مولد وموثر باشند. رهبران با انگيزه براي رسيدن به ماوراي انتظارهاي خود و هركس ديگر حركت مي كنند. كليد واژه اين رهبران، پيشرفت است. رهبراني كه بالقوه رهبر هستند، ميل به پيشرفت در آنها دروني شده و براي رسيدن به پيشرفت برانگيخته مي شوند. شور، اولين علامت رهبران با انگيزه است كه به وسيله آن عشق به يادگيري دارند، به انجام خوب شغل مبادرتمي كنند و يك انرژي خستگي ناپذير براي بهتر انجام دادن كارها نشان مي دهند. تعهد سازماني علامت ديگر است. وقتي افراد شغلشان را براي خودش دوست دارند. به سازماني كه در آن مشغول

بكارند، احساس تعهد مي كنند و به طور قابل ملاحظه اي موقعي كه علايم بر ضد آنهاست، خوش بين باقي مي مانند.4) همدلي: توانايي ديگري كه براساس خودآگاهي هيجاني شكل مي گيرد، همدلي با ديگران است كه نوعي مهارت مردمي محسوبمي شود. رهبران همدلي سعي مي كنند همه را راضي كنند. آنها با ملاحظه و فكر، احساسهاي كاركنان را همراه با ساير عوامل در تصميم گيريها در نظر مي گيرند. امروزه همدلي به عنوان جزئي از رهبري بسيار مهم است، رهبران همدل بيشترين همدردي را با افراد اطرافشان نشان مي دهند. آنها دانش خود را براي پيشرفت سازمانشان به روشهاي ظريف اما با اهميت استفاده مي كنند.5) مهارت هاي اجتماعي يا تنظيم روابط با ديگران: هنر ارتباط با مردم به مقدار زياد، مهارت كنترل و اداره احساسهاي ديگران است. اين مهارت نوعي توانايي است كه محبوبيت، قوه رهبري و نفوذ شخصي را تقويت مي كند. رهبران داراي سطوح بالاي تواناييهاي هيجاني مي باشند. اغلب با روحيه هستند. افراد ماهر از نظر اجتماعي به حوزه وسيعي از آشناييها و همچنين مهارتها براي ايجاد رابطه تمايل دارند. اين افراد در مديريت گروهها ماهر هستند. مهارتهاي اجتماعي مي تواند به عنوان كليد قابليتهاي رهبري در اكثر سازمانها در نظر گرفته شود، زيرا وظيفه رهبر انجام كار از طريق ديگرافراد است. در اين راستا رهبران به مديريت موثر روابط نياز دارند ومهارتهاي اجتماعي آن را ممكن مي سازد.ماير،سالووي وكارسو (1990)نيز براي هوش هيجاني چهاربعدتشخيص داده اند كه عبارتند از:1) شناسايي هيجانها در خود و ديگران: ضروري ترين توانايي مرتبط با هوش هيجاني اين است كه از هيجانها و احساسهاي خودآگاه

باشد. توانايي خودآگاهي به مديران اجازه مي دهد تا نقاط قوت و ضعف خود را بشناسند و به ارزش خود اعتماد پيدا كنند. مديران خود آگاه براي آزمون دقيق روحيات خود از خود آگاهي استفاده مي كنند و به طور شهودي و از راه درك مستقيم مي دانند كه چگونه ديگران را تحت تاثير قرار دهند.2) كاربرد هيجانها: كاربرد هيجانها،توانايي استفاده از هيجانها دركمك به كسب نتايج مطلوب ،حل مسايل واستفاده ازفرصتهاست. اين مهارت شامل توانايي مهم همدلي و بينش سازماني است. مديراني كه از اين توانايي برخوردارند. هيجانها و احساسهاي ديگران را بيشتر عملي مي سازند تا اينكه آنها را حس كنند. آنان نشان مي دهند كه مراقب هستند. علاوه بر اين، آنان در زمينه شناخت روند سياستهاي اداري تخصص دارند. بنابراين، مديران برخوردار از آگاهي اجتماعي دقيقاً مي دانند كه گفتار و كردارشان برديگران تاثير مي گذارد و آن قدر حساس هستند كه اگر كلام و رفتارشان تاثير منفي داشته باشد، آن را تغيير مي دهند. 3) توانايي درك و فهم هيجانها: توانايي درك هيجانهاي پيچيده وآگاهي ازعلل آنهاوچگونگي تغيير هيجانها ازيك حالت به حالت ديگر رادرك هيجانها مي نامند. مديراني كه از اين توانايي برخوردارند، از اين مهارتها در جهت گسترش شور و اشتياق خود و حل اختلافهااز طريق شوخي و ابراز مهرباني استفاده مي كنند. آنها به كمك اين تواناييها مي توانند بفهمند كه چه چيزي موجب برانگيختن يا عدم برانگيختن افراد يا گروهها مي شود و در نتيجه مي توانند همكاري بهتري را با ديگران برنامه ريزي كنند.4) مديريت هيجانها: مديريت هيجانها،توانايي كنترل واداره كردن هيجانها درخود و ديگران است.

مديراني كه اين توانايي را دارا هستند، اجازه نمي دهند بدخلقي هاي گاه و بيگاه در طول روز از آنها سربزند. آنان از توانايي مديريت هيجانها به اين منظور استفاده مي كنند كه بدخلقي و روحيه بد را به محيط كاري و اداره وارد نكنند يا منشا و علت بروز آن را به شيوه اي منطقي براي مردم توضيح دهند. بنابراين، آنها مي دانند كه منشا اين بدخلقي ها كجاست و چه مدت ممكن است به طول انجامد.«جردن»، «اشانازي»، «هارتل» و «هوپر» (1999) ابعاد هوش هيجاني در محيط كار را به صورت مدل نشانداده اند. در اين مدل بر اساس ابعاد ماير، سالووي و كارسو، شاخصهاي فرعي تر تبيين و ارتباط آنها با هوش هيجاني مرتبط با خود و ديگران كه تشكيل دهنده هوش هيجاني محيط كار است. به صورت شكل 1 بيان شده است (شكل شماره يك).هوش هيجاني و رهبري گروهتوانايي به كارگيري هيجانات يا توليد هيجانها براي تسهيل حل مسئله در كارآيي اعضاي گروه نقش مهمي را ايفا مي كند. در واقع بارساد (2000) از دانشكده مديريت ييل در مطالعه اي كه راجع به شناخت هيجاني انجام داد، دريافت كه گسترش هيجانهاي مثبت در داخل گروهها، همكاري و مشاركت اعضاي گروه را تسهيل كرده، تعارض را كاهش داده و ميزان كارآيي اعضاي گروه را بهبود مي بخشد. رايس (1999) متخصص آمريكايي در زمينه منابع انساني، مقياس چند عاملي هوش هيجاني را روي 164 نفر از كاركنان عادي و 11 نفر از رهبران اين كاركنان كه در يك شركت بيمه مشغول به كار بودند، اجرا كرد و با اين آزمون به ارزيابي هوش هيجاني

آنان پرداخت. همبستگي بين نمره هاي مربوط به گروه رهبران درآزمون هوش هيجاني با نمره هاي كارآيي آنان كه توسط مديران اداره درجه بندي شده بود (51/0= r) محاسبه شد. همبستگي بين ميانگين نمره هاي گروه در آزمون هوش هيجاني و امتيازبندي مديران از عملكرد آنان در ارائه خدمات به مشتريان (46/0= r) بود. در اين بررسي، رابطه بين هوش هيجاني و عملكرد پيچيده بود. مثلاً نمره هوش هيجاني بالاتر رهبر گروه كه از طريق آزمون هوش هيجاني اندازه گيري شده بود، با امتياز بندي مديران از نظر دقت گروه در رسيدگي به شكايات مشتريان، رابطه منفي (35/0= r) داشت، در حالي كه عملكرد امتيازبندي شده توسط اعضاي گروه همبستگي مثبت و نسبتاً بالايي (58/0 = r) با هوش هيجاني داشت.يك گروه تيم تحقيق استراليايي كه توسط «جردن»، «اشانازي»، «هارتل» و «هوپر» (1999) رهبري مي شد. عملكرد 44 گروه را طي دوره زماني 9 هفته اي مورد بررسي قرار داد. هوش هيجاني اعضاي گروهها با استفاده از يك مقياس خود سنجي كه براساس مدل ماير و سالووي طراحي شده بود، اندازه گيري شد. محققان، عملكرد گروههايي كه در زمينه هوش هيجاني بالا يا پائين بودند را تحليل كردند. در آغاز مطالعه، عملكرد گروههايي كه هوش هيجاني بالايي داشتند. به طور معناداري بيشتر از عملكرد گروههايي بود كه هوش هيجاني پائيني داشتند و در پايان هفته نهم، عملكرد هر دو گروه در يك سطح قرار داشت.با توجه به نتايج اين بررسيها و ساير مطالعه ها به نظر مي رسد كه هوش هيجاني به عنوان يك عامل واسطه اي و سازمان دهنده مي تواند موجب بهبود عملكرد گروه

شود. زيرا براي گرو ه اين امكان را فراهم مي آورد كه به طور وسيع وموثر به شكل هماهنگ درآيد. همچنين به نظر مي رسد كه گروههايي كه از نظر هوش هيجاني در حد پاييني قرار دارند، به وقت بيشتري نياز داشته باشند تا نحوه كاركردن موثر را در قابل يك گروه هماهنگ تجربه كنند.روشهاي صحيح اجراي برنامه آموزش هوش هيجانيدر اجراي برنامه هاي هوش هيجاني در سازمان بايد به چند اصل مهم توجه داشت. اين اصول عبارتند از:(كارسو و ولف، 2001).- مشخص كردن اهداف سازمان به طور واضح؛- ايجاد پيوند بين آموزش و اهداف سازمان؛ارزيابي دقيق كاركنان در برنامه آموزشي براي مشخص ساختن تواناييهاي پايه و نيازهاي فردي آنان؛- انطباق طرح برنامه آموزشي با تواناييها و ضعفهاي كاركنان؛- تهيه و تدوين ساختار جلسه ها؛- استفاده از تمرينهاي عملي، مطالعات موردي و روش ايفاي نقش؛- برقراري ارتباط و پيوند بين آموخته ها و تجارب دنياي واقعي كاركنان؛- فراهم ساختن فرصتهايي براي تمرين آموخته ها؛- پيش بيني فرصتهاي متعدد براي دادن بازخورد؛- استقاده از موقعيتهاي گروهي براي ايفاي نقش و مهمترين رفتارهاي اجتماعي وآموزش آنها؛- نشان دادن نيازهاي اختصاصي هر فرد به او به طور خصوصي و محرمانه؛- فراهم ساختن منابع حمايتي و تقويتي براي كاركنان در برنامه طي مرحله پيگيري.نتيجه گيريسازمانها براي اينكه بتوانند درمحيط پرتلاطم ورقابتي امروزباقي بمانند، بايدخودرابه تفكرهاي نوين كسب وكارمجهزسازند و به طورمستمر خود را بهبود بخشند. رهبري اين گونه سازمانها بسيار حساس و پيچيده است وزماني اين حساسيت دو چندان مي شود كه رهبر با تغييرهاي انطباقي روبه رو باشد كه بسيار متفاوت از تغييرهاي فني است. مشكلات فني از

طريق دانش فني و فرآيندهاي متداول حل مسئله قابل حل هستند، در حالي كه مشكلات انطباقي در برابر اين گونه راه حلها متفاوت است. رهبري يك سازمان براي انطباق پذيري با تغييرها و به منظور بقا و رشد در محيطهاي جديد كسب و كار، ويژگيهاي خاصي را مي طلبد كه عموماً مديران براي پاسخ به آنها با مشكلات بسياري مواجه مي شوند. در اين زمينه يكي از مهمترين مولفه هاي شخصيتي كه مي تواند به رهبران و مديران كمك كند. هوش هيجاني است. با توجه به اينكه هوش هيجاني، توان استفاده از احساس و هيجان خود وديگران دررفتار فردي و گروهي در جهت كسب حداكثر نتايج با حداكثر رضايت است. بنابراين، تلفيق دانش مديريتي و تواناييهاي هيجاني در مديريت مي تواند در سوق دادن افراد به سوي دستيابي به هدف كارساز و مفيد باشد.

منبع: ماهنامه تدبير-سال شانزدهم-شماره 165 منابع 1- Barsade,S. G.(2000). The ripple effect: Emotional contagion in groups . working paper: New Haven. CT:Yale University press.2- Caruso, D. R,.Wolff, C.(2001). Emotional intelligence in the workplace .In the emotional intelligence ineveryday life: A Scientific inquiry . Edited by: Joseph Ciarrochi , Joseph .P.Forgas,. John D. Mayerpsychology press.3- Goleman, D.Boyatzis, R.E,. Rhee,k.(1999). Clustering competence in emotional intelligence insights fromthe emotional competence inventory. (ECI). from the world wide web http:// www. eiconsortium. org.4- Jordan, R.J. Ashanasy, N. M. Hartel, C.E, J, . Hooper, G.S.(1999). Workgroup emotional intelligence: Scaledevelopment and relationship to team process effectiveness and goal focus. Manu .Submitted for ?? publication.5-Mayer,J.D.Salovey, p,. Caruso, D.R. (1999). Emotional intelligence meets traditional standards for?an intelligence .Journal of

Intelligence .27.pp:267-269.6- Rice, C.L.(1999). A quantitative study of emotional intelligence and its impact in team performance:Unpublished Masters Thesis.pepeerdine .University of? Malibu

درباره هوش هيجاني چه مي دانيد

؟

اولين بار در سال 1990 روانشناسي به نام «سالوي» ، اصطلاح هوش هيجاني را براي بيان كيفيت و درك احساسات افراد، همدردي با احساسات ديگران و توانايي اداره مطلوب خلق و خو به كار برد. درحقيقت اين هوش مشتمل بر شناخت احساسات خويش و ديگران و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمات مناسب در زندگي است. به عبارتي عاملي است كه به هنگام شكست، در شخص ايجاد انگيزه مي كند و به واسطه داشتن مهارتهاي اجتماعي بالا منجر به برقراري رابطه خوب با مردم مي شود.تئوري هوش هيجاني ديدگاه جديدي درباره پيش بيني عوامل مؤثر بر موفقيت و همچنين پيشگيري اوليه از اختلالات رواني فراهم مي كند كه تكميل كننده علوم شناختي، علوم اعصاب و رشد كودك است. قابليتهاي هيجاني براي تدبير ماهرانه روابط با ديگران بسيار حائز اهميت است.روانشناسي به نام «گلمن» اظهار مي دارد كه هوش شناختي در بهترين شرايط تنها 20 درصد از موفقيتها را باعث مي شود و 80رصد از موفقيتها به عوامل ديگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسياري از موقعيتها در گرو مهارتهايي است كه هوش هيجاني را تشكيل مي دهند. درواقع هوش هيجاني عدم موفقيت افراد با ضريب هوش بالا و همچنين موفقيت غيرمنتظره افراد داراي هوش متوسط را تعيين مي كند. يعني افرادي با داشتن هوش عمومي متوسط و هوش هيجاني بالا خيلي موفقتر از كساني هستند كه هوش عمومي بالا و هوش هيجاني پايين دارند. پس هوش هيجاني پيش بيني كننده موفقيت افراد در

زندگي و نحوه برخورد مناسب با استرسها است.ااين هوش  بنا به نظر «بار-اون » 5 مولفه  به شرح زير دارد  كه 15  عامل  در آن موثر هستند.افراد  تعداد بيشتري از اين مولفه ها را در خود بيابند هوش  هيجاني بالاتري  دارند.1- مهارتهاي درون فردي شامل:خودآگاهي هيجاني (بازشناسي و فهم احساسات خود)جرأت (ابراز احساسات،  عقايد،  تفكرات و دفاع از حقوق شخصي به شيوه اي سازنده)خودتنظيمي (آگاهي، فهم،  پذيرش و احترام به خويش)خودشكوفايي (تحقق بخشيدن به استعدادهاي بالقوه خويشتن)استقلال (خودفرماني و خودكنترلي در تفكر و عمل شخصي و رهايي از وابستگي هيجاني)2- مهارتهاي ميان فردي شامل:روابط ميان فردي (آگاهي، فهم و درك احساسات ديگران، ايجاد و حفظ روابط رضايت بخش دو جانبه كه به صورت نزديكي هيجاني و وابستگي مشخص مي شود)تعهد اجتماعي(عضو مؤثر و سازنده گروه اجتماعي خود بودن، نشان دادن خود به عنوان يك شريك خوب)همدلي(توان آگاهي از احساسات ديگران، درك احساسات و تحسين آنها)3- سازگاري شامل:مسأله گشايي(تشخيص و تعريف مسائل، همچنين ايجاد راه كارهاي مؤثر)آزمون واقعيت(ارزيابي مطابقت ميان آنچه به طور ذهني و آنچه به طور عيني، تجربه مي شود)انعطاف پذيري(تنظيم هيجان، تفكر و رفتار به هنگام تغيير موقعيت و شرايط)4- كنترل استرس شامل:توانايي تحمل استرس(مقاومت در برابر وقايع نامطلوب و موقعيت هاي استرس زا)كنترل تكانه(ايستادگي در مقابل تكانه يا انكار تكانه)5- خلق عمومي شامل:شادي(احساس رضايت از خويشتن، شاد كردن خود و ديگران)خوشبيني(نگاه به جنبه هاي روشن زندگي و حفظ نگرش مثبت حتي در مواجهه با ناملايمات)چگونه مي توان در هوش هيجاني پيشرفت كرد؟بايد گفت بيشتر مهارت ها در اثر تعليم و تربيت پيشرفته مي شود و احتمال دارد كه اين موضوع حداقل براي

بعضي از مهارت هاي هوش هيجاني صحيح باشد.مهارتهاي هوش هيجاني در منزل و با تعامل خوب والد و كودك شروع مي شود. والدين به كودكان ياد مي دهند كه هيجانهاي خود را تشخيص داده و آنها را نامگذاري كنند. به عنوان نمونه، من الان ناراحت هستم، خوشحالم، عصباني ام. پس وقتي از رفتار برادرش شكايت مي كند و مي گويد من از او متنفرم، مي توان جمله او را اين گونه بازگويي كرد: به نظر مي رسد رفتار برادرت خيلي تو را عصباني كرده، هم نشان داده ايد كه احساس كودك خود را درك كرده ايد و هم الگوي مناسبي براي بيان احساسات فراهم ساخته ايد.يكي ديگر از راه هاي پيشنهادي براي پرورش هوش هيجاني، ايجاد يك محيط امن عاطفي است به گونه اي كه كودكان بتوانند با آزادي و امنيت خاطر درباره احساساتشان با والدين گفت وگو كنند. پس بايد به آنها نشان داد كه به احساسات آنها توجه شده و نظريات آنها با صبر و حوصله شنيده مي شود. حتي اگر نظريات كودكان مورد قبول والدين نيست بهتر است با استدلال خواهي آنها را توجيه كنند و در مواردي كه آسيب كودك را مورد حمله قرار مي دهد بهتر است به جاي اين كه بگويند «بالاخره خودت را به كشتن مي دهي» اين عبارت را بگوييد «من مي ترسم به خودت آسيب برساني» . و اگر اشتباهي از جانب والدين رخ داد بايد از كودكان عذرخواهي كنند تا عملاً آموخته باشند كه پذيرش اشتباهات و احساس تأسف امري طبيعي است.عدم رعايت اين موارد و عدم ابراز ناراحتي و حتي خشم توسط والدين ممكن

است باعث شود بعضي اوقات كودكان دچار اختلالاتي شوند كه در آن از احساسات خود دور شوند يا در درك احساسات با سوء تفاهم روبه رو شوند.متخصصان باور دارند كه آموزش طبيعي هيجاني كه باهنرهاي آزاد و نظام هاي ارزشي نيز همراه است اهميت ويژه اي دارد. در درسهايي كه شامل داستانهاي مهيج است كودكان در مورد احساسات قهرمانان شروع به يادگيري مي كنند. پس آنها مي توانند ياد بگيرند كه چه چيزي باعث احساس شخصيت ها به صورت شادماني، خشم، ترس و... شده و چگونه اينها با احساسات خود كنار آمده و يا مقابله كنند.آموزش مهارتهاي اجتماعي نيز يكي از راه هاي افزايش هوش هيجاني است. اين آموزش ها شامل برنامه هاي كنترل خشم و عصبانيت، همدلي، تشخيص و به رسميت شناختن تشابهات و تفاوت هاي مردم، اظهار ادب و صميميت و تعارف، اداره خود، برقراري ارتباط، ارزيابي خطرات، خودگفتاري مثبت، حل مسأله و مشكل، تصميم گيري، ايجاد هدف و مقاومت در مقابل فشار گروه هم سن است.موضوع ديگر هوش هيجاني و مقابله با بحران است. ديده شده افرادي وجود دارند كه به طور مداوم در مقابله با نتايج منفي دچار مشكل هستند و به نظر مي رسد هيچ گاه از شر حوادث بد در زندگي خلاص نمي شوند. در مقابل افرادي وجود دارند كه حتي پس از غم انگيزترين تجارب به حال اوليه برمي گردند و حتي به جلو مي روند. اين موضوع مربوط به قابليت هاي هيجاني است كه اجزاي آن تركيب كننده هوش هيجاني هستند.هوش هيجاني به اين صورت فرآيند مقابله را تشريح مي كند:ابتدا لازم است آنچه را احساس مي

كنيم درك كنيم و لذا براي ايجاد ارتباط با احساسات خود به دو طريق كلامي و غير كلامي عمل مي كنيم. از آن گذشته، لازم است احساسات ديگران را نيز درك كنيم و با آنها همدلي كنيم.بايد بدانيم كه هيجانها در افكار اولويت ايجاد مي كنند(منجر به بوجود آمدن تفكرات خاص مي شوند)، حافظه را شكل مي دهند، ديدگاه هاي مختلف حل مسأله خلق مي كنند و خلاقيت را سهولت مي بخشند ****منبع : مقاله "  درباره هوش  هيجاني چه مي دانيد؟ "-  تهيه كننده : فاطمه حسيني حسين آبادي -روزنامه همشهري  29 مهر 1383

ارتقاء هوش هيجاني نياز امروز و حسرت فردا

علي رضا افتتاحي

داخل دفتر كنار معاون دبيرستان نشسته بودم، بلكه آرامش از دست رفته اش را به او بازگردانم. زنگ آخر بود و دبيران در حال رفتن به كلاس ها بودند، هنوز سر و صداي دانش آموزان تمام نشده بود كه ناگهان در باز شد و دانش آموزي برافروخته وارد شد. بي مقدمه و با لحن و تُنِ صدايي كه مناسب دانش آموز و فضاي مدرسه نبود معاونِ مدرسه را مورد خطاب قرار داد و گفت: «آقا اين چه مدرسه اي است؟» و با عصبانيت دفتر خود را روي ميز كوبيد و گفت: «نگاه كنيد چه بلايي سر دفتر من آورده اند. مگر مدرسه مسئول مراقبت از اعمال و اموال ما نيست؟» چنان برافروخته بود كه نمي دانست چه مي گويد و چگونه مي گويد. معاون كه بر عكس، روحيه ي آرام و با حوصله هميشگي اش - به دليل عمل جراحي فرزندش كه فردا انجام مي شد و دير رسيدن يكي از سرويس ها كه براي بار اول نيز

نبود- به هم ريخته بود و چهره اش نيز مؤيد آن بود، تاب نياورد و ضمن قطع كردن حرف او سرش داد كشيد كه وقتي او طرز صحبت با بزرگتر از خود را بلد نيست چگونه انتظار دارد به حرف او، حتي اگر منطقي هم باشد ترتيب اثر داده شود و چون اولين باري نيست كه اين گونه برخورد مي كند، بهتر است به مدير مدرسه مراجعه كند، تا ايشان ضمن توجه به حرف او به وضعيت رفتاري اش نيز رسيدگي كند. معاون مدرسه، تلفني موضوع را به مدير اطلاع داد و طبق نظر مدير قرار شد وي جهت كسب آرامش، اين زنگ به كلاس نرود و فردا همراه اولياء خود به مدرسه بيايد.لحظاتي بعد وقتي نماينده آن كلاس براي بردن گچ به دفتر آمد موضوع را اين گونه تعريف كرد: در اثر شوخي دو دانش آموز هنگام ورود به كلاس و برخورد آن ها با ميز، دفتر دانش آموز مذكور به زمين افتاد و زير پاي آن ها خاكي شد و او به محض ورود به كلاس و ديدن دفتر خاكي خود، به شدت عصباني شد و بدون هيچ درنگي به سمت رقيب درسي خود در ميز پشتي، كه چندي بود از او پيشي گرفته بود، رفت و با تندي و كلماتي نامناسب او را مورد خطاب قرار داد. اگر چه دانش آموز بي گناه عكس العملي نشان نمي داد او همچنان تاخت و تاز مي كرد تا اين كه دبير وارد شد و او را به آرامش دعوت كرد و وقتي او نتوانست بر خشم خود غلبه كند، دبير به ناچار براي آرام

كردن كلاس، او را اخراج كرد. لحظه اي تأمل كافي بود تا به خاطر آورم امسال فرصت حضور در كلاس هاي اول را نيافته ام. ولي نكته اي كه توجه مرا جلب مي كرد اين بود كه، كار اين دانش آموز با مثالي كه راجع به هوش هيجاني در كلاس هاي ديگر بيان كرده بودم شباهت زيادي داشت. از جابرخاسته تا به اتاقم بروم كه پشت در دفتر، دانش آموز خاطي را ديدم كه آرام و سر به زير ايستاده بود. از او خواستم تا به اتاق من بيايد و او كه انگار منتظر فرصتي بود تا از آن حال و هوا خارج شود به دنبالم راه افتاد. وارد اتاق شديم و هنوز پشت ميزم مستقر نشده بودم كه بغضش تركيد. گريست و آرام شد و آرام سكوت را شكست و با صدايي گرفته گفت: «تقريباً هميشه همين طور است در اكثر مواقع برخوردهايي را انجام مي دهم كه باعث رنجش ديگران مي شود و بعد از مدتي به خود آمده و درصدد جبران برمي آيم، كه خيلي وقت ها تلاشم بي نتيجه مي ماند. امروز هم طبق معمول مرتكب اعمالي شدم كه شايد جبرانشان ممكن نباشد.»مي دانستم كه آقاي شيخ عباسي معاون دبيرستان به خاطر بيماري فرزندش نگران است و اين را چند روز قبل كه شماره ي پدرم را براي مشاوره گرفتند فهميدم، پس در چنين شرايطي حتي اگر حق با من باشد نبايد با ايشان آن طور صحبت مي كردم و از شما مي خواهم همين امروز مراتب شرمندگي و عذرخواهي ام را به اطلاع ايشان برسانيد. من تا امسال هميشه در

زمينه درسي سَرآمد بوده ام و شايد به همين علت از اين گونه رفتارهايم در مدارس قبلي چشم پوشي شده است. ولي در اين جا ديگر كسي تحمل كارهايم را ندارد. ديگر خودم هم خسته شده ام، از اينكه عجولانه عملي را انجام مي دهم كه براي جبرانش مجبور به عذرخواهي باشم، عذاب مي كشم! گر چه اقرار به اشتباه و عذرخواهي درگذشته برايم سخت نبود ولي در حال حاضر غرورم اين اجازه را به من نمي دهد و همين اوضاع را برايم سخت تر مي كند. حتي غرورم اجازه نمي داد تا براي رفع اين مشكل از مشاور مدرسه كمك بگيرم ولي امروز... لحظه اي مكث كرد و سربه زير انداخت و ادامه داد، ...مي توانيد كمكم كنيد؟» دوست داشتم كمكش كنم ولي او لحظه هاي سختي را مي گذراند و براي كمك به او لازم بود تا كمي حال و هوايش عوض شود. از او پرسيدم آيا فيلم catch me if you can را ديده است؟ پاسخ او منفي و در عين حال همراه با تعجب بود و ادامه دادم اين فيلم كه چندي قبل به همراه تفسير آن از يكي از شبكه هاي سيما پخش شده است، ماجرايي واقعي از زندگي فردي شياد و جاعل است كه در طي ساليان متمادي در قالب حرفه هاي مختلف و تأثير گذار ظاهر شده و به اندازه اي تواناست كه همه او را در غالب نقش هايش پذيرفته و با او ارتباطي مطلوب برقرار مي كنند و حتي وقتي در صحنه اي يك مامور امنيتي در چند قدمي دستگيري اوست، او ضمن كنترل و اداره

كردن ترس و هيجان خود و برقراري ارتباطي مطلوب خود را مامور يك شبكه ديگر امنيتي معرفي كرده و وانمود مي كند كه فرد مجرم قبل از رسيدن آن ها فرار كرده است و براي چندمين بار مي گريزد و همه اعمال فوق را نه تنها به كمك IQ (هوش شناختي)، بلكه با كمك EQ ( هوش هيجاني) بالاي خود انجام مي دهد.اينكه فردي موفق مي شود به وسيله EQ بالاي خود ديگران را فريب دهد نكته ي مثبتي نيست و متأسفانه عده اي از افراد بد با تكيه به اين نيرو از ديگران سوء استفاده مي كنند و جلوگيري از كار آنان نيز كار ساده اي نيست، ولي نكته ي مهم اين جاست كه حتي يك فرد بد مي تواند با تكيه بر نيروي مذكور به گونه اي عمل كند كه مورد قبول ديگران باشد. حال آنكه فردي همچون تو با IQ بالا و به رغم داشتن ذاتي خوب در برقراري ارتباط و تعامل با ديگران موفق نيست و در ذهن ديگران جلوه خوبي ندارد و اين حاصل EQ پايين توست كه خوشبختانه قابل ارتقاء است.حرفم را قطع كرد و گفت درباره هوش هيجاني چيز زيادي نمي دانم ولي اگر تا اين حد مؤثر است مي خواهم درباره آن بيشتر بدانم. اشتياق شنيدن در او ايجاد شده بود و درنگ جايز نبود و من برايش از هوش هيجاني گفتم؛ از اين كه در حقيقت، هوش هيجاني چيزي در درون هر يك از ماست كه تا حدي نامحسوس است. هوش هيجاني است كه تعيين مي كند چگونه رفتار خود را اداره كنيم، چگونه با مشكلات

اجتماعي كنار بياييم و چگونه تصميماتي اتخاذ كنيم كه به نتايج مثبت ختم شوند.افراد زيادي با IQ بالا وجود دارند كه توانايي آن ها در اداره كردن رفتارشان و كنار آمدن با ديگران آن ها را محدود مي كند و در مقابل افرادي با IQ متوسط در زندگي بسيار موفق عمل مي كنند. پس مي توان انتظار داشت دو نفر با IQ و تحصيلات يكسان درجات متفاوتي از موفقيت در زندگي را تجربه كنند و اين ها نشانگر آن است كه هوش هيجاني، عنصري بنيادي از رفتار انسان است كه جدا و متفاوت از هوش شناختي (IQ) عمل مي كند.هوش شناختي (IQ) از بدو تولد ثابت و يا دست كم ثبات نسبي دارد و هيچ فردي با يادگيري اطلاعات جديد باهوش تر نمي شود، ولي هوش هيجاني (EQ) مهارتي انعطاف پذير است كه به آساني و در سنين مختلف قابل آموختن است. درباره مكانيسم آن مي توان اين گونه سخن گفت كه حواس ما روزانه در معرض اطلاعات بسيار زيادي قرار مي گيرند كه اين اطلاعات براي تجزيه و تحليل به مغز وارد مي شوند. قسمت هاي مختلف مغز براي اعمال خاص برنامه ريزي شده است. اين احساسات از محلي به مغز وارد شده كه براي رسيدن به مقصد خود، يعني جلو مغز كه براي تصميم گيري و تفكر منطقي و پاسخي حركتي برنامه ريزي شده است، بايد مسيري را در مغز طي كنند.در ميانه اين مسير از محلي عبور مي كنند كه در اين محل واكنشي هيجاني نسبت به احساسات ايجاد مي شود. اين جا همان محلي است كه با اتكا به آن بدون

هيچ دليل و علتي، به طور مثال، در يك نگاه شيفته فردي شده و يا از او متنفر مي شويم و يا در مقابل صحبت و يا عملي كه از ديگران سر مي زند با او درگيري كلامي و يا فيزيكي پيدا كرده و بعد از مدتي كوتاه پشيمان مي شويم. مغز طوري برنامه ريزي شده است تا از ما مخلوقاتي، هيجاني بسازد و اين مسير نشانه ي اين امر و مؤيد اين نكته است كه احساسات در تمام جنبه هاي رفتاري ما نقش دارند. بعد از ايجاد واكنش هيجاني در محل فوق، قسمت جلو مغز كه مسئول تصميم گيري و پاسخ گويي است، توان متوقف كردن هيجان فوق را ندارد ولي به طور پيوسته با اين محل به رد و بدل كردن پيام مي پردازد و اين فرايند يعني تبادل اطلاعات سرچشمه ي هوشِ هيجاني است. سلول هاي عصبي زيادي بين دو مركز منطق و هيجان وجود دارند و مسيري را براي تبادل اطلاعات فراهم مي كنند. هر چه بيشتر درباره آنچه احساس مي كنيم فكر كنيم و با آن احساس كار مثبتي را انجام دهيم، اين مسير تبادل اطلاعات پيشرفته تر و رشد يافته تر خواهد شد. در بعضي افراد اين مسير ارتباطي مثل جاده اي شن ريزي شده است كه حركت و تبادل اطلاعات در آن كند و مشكل است و در مقابل افرادي قرار دارند كه اين مسير در آن ها به اتوبان هموار و چند بانده تبديل شده است كه حجم زيادي از اطلاعات با سرعتي زياد در آن مبادله مي شوند و اين ها همان افرادي هستند كه هوش

هيجاني بالايي دارند. در هوش هيجاني چهار مهارت به كار گرفته مي شود كه در دو گروه جاي مي گيرند. گروه اول شامل قابليت هاي فردي و گروه دوم شامل قابليت هاي اجتماعي است. قابليت فردي از دو مهارت خود آگاهي و خود مديريتي شكل گرفته و قابليت اجتماعي شامل آگاهي اجتماعي (توانايي درك ديگران) و مديريت رابطه است. خود آگاهي يعني توانايي در درك صحيح و دقيق هيجان ها در لحظه وقوع و اينكه در وضعيت هاي متفاوت چه تمايلاتي وجود دارد و خود مديريتي يعني قدرت استفاده از «آگاهي از هيجان ها» جهت انعطاف پذير ماندن و رهبري كردن رفتار به طور مثبت. همچنين آگاهي اجتماعي يعني توانايي در حدس زدن هيجان هاي ديگران و فهميدن احساس آن ها و مديريت رابطه ي محصول سه مهارت اول و عبارت است از توانايي به كارگيري آگاهي از هيجان هاي خود و هيجان هاي ديگران در جهت برقراري و اداره ارتباطي مطلوب در رسيدن به هدف مورد نظر. قابل ذكر است كه انسان ها با گذر عمر و در برخورد و روابط با ديگران به تدريج به درجات بالاتري از هوش هيجاني دست مي يابند و ياد مي گيرند چگونه ارتباطات خود را بهبود بخشند. ولي ممكن است در اين گذر زماني فرصت هاي زيادي را در زمينه هاي مختلف همچون تحصيل و شغل و ازدواج از دست داده باشند كه شايد جبران بعضي از آن ها هيچگاه ممكن نباشند، ولي چنانچه انسان بتواند در سنين پايين تر با آموزش و تمرين به اين توانايي دست يابد از فرصت  ها بهتر استفاده كرده و كمتر

حسرت خواهد خورد. و همه اين ها نشان مي دهد كه فردي همچون تو كه از IQ بالايي برخوردار است، با مدد EQ تا چه حد موفق تر خواهد شد.حرفم را قطع كرد و با نيشخندي گفت با اين حساب من امروز و خيلي از روزها همه اين اصول را زيرپاگذاشته ام و خوشحال مي شوم تا با يادگيري و رعايت اين اصول به ارتباطي مطلوب دست پيدا كنم. پس برايم از روش ها و راه هاي پيشرفت آن بگوييد. هنوز لب به سخن نگشوده بودم كه زنگ به صدا درآمد و من براي به ثمر رسيدن حرف هايم كتابي را در اين زمينه به او دادم تا ضمن مطالعه ي آن، هفته ي آينده دوباره در اين باره صحبت كنيم. او دست هاي مرا فشرد و در حالي كه شوق و امتنان در ديدگانش موج مي زد گفت: مطمئن باشيد در مدت كوتاهي تغييرات زيادي در اعمال و رفتارم خواهيد ديد و دوان دوان رفت تا از سرويس جا نماند و من با فكر زود گذشتن اين زنگ ضمن تكيه به پشتي صندلي نگاهي به ساعت اتاق انداختم و نزديكِ ساعت، نوشته اي بيشتر از هميشه توجه مرا به خود جلب كرد كه روي آن كلامي از مولاي متقيان علي(ع) اين گونه نقشن بسته بود «به هنگام خشم نه تنبيه، نه تصميم و نه دستور» و در آن لحظه چقدر اين جمله به دلم نشست و با خود انديشيدم مطالبي كه علم تجربي در طي ساليان دراز به مدد آزمون و خطا به آن دست مي يابد به زيبايي و همچون دُرّي گرانبها در

كلام ائمه و معصومين وجود دارد و ما از رمزگشايي آن غافليم.

http://www.atcce.com/

هوش هيجاني و شادكامي

تا نزديك به صد سال پس از ظهور علم روان شناسي، روان شناس ها وقتي كه از هوش» حرف مي زدند، منظورشان هوش منطقي بود. آنها روز به روز، تست هاي هوششان را پيشرفته تر مي كردند تا چيزي كه

به عنوان IQ (بهره هوشي) از آن در مي آوردند، دقيق تر و دقيق تر باشد. آنها مي گفتند كه هر چه بهره هوشي بالاتري داشته باشيد، موفّقيت بالاتري كسب مي كنيد؛ امّا تجربه عموم مردم، چيزهاي ديگري مي گفت. IQ در بهترين حالت، مي توانست موفّقيت تحصيلي يك نفر را تضمين كند. چه قدر آدم، دور و بر ما هستند كه بهره هوشي چندان بالايي ندارند، امّا بسيار آدم هاي موفّقي هستند! آنها از چه هوشي براي پيش بردن كارهايشان استفاده مي كنند؟ اين سؤالي بود كه در نهايت، در دهه 1990 ميلادي، ذهن روان شناسان آن طرف آبي را هم مشغول خودش كرد. پيتر سالووي،1 اوّلين نفري بود كه اصطلاح هوش هيجاني» (EQ)2 را براي ويژگي اين آدم ها به كار برد؛ اصطلاحي كه رابطه تنگاتنگي با شادكامي» و خوشبيني» داشت.هوش هيجاني، چه فرقي با هوش منطقي دارد؟شايد لازم باشد اوّل ببينيم كلمه هوش» كه مثل نُقل و نبات ميان صحبت هاي ما ريخته است، چه معنايي دارد. قابل قبول ترين تعريفي كه تا به حال از هوش ارائه شده اين است: توانايي آدميزاد براي سازگاري و پيشرفت در موقعيت هاي مختلف زندگي». كساني كه روي هوش منطقي تأكيد داشتند، مي گفتند كه اين توانايي سازگاري در آدمي بر مي گردد به IQ يا بهره هوشي يا همان توانايي هاي موروثي ذهنِ او. آنها بهره هوشي را با ابزاري مي سنجيدند كه معلوم مي كرد كه

يك آدم، چه قدر حساب و كتابش خوب است، چه قدر اطّلاعات عمومي دارد، چه طور مي تواند شباهت ها و تفاوت هاي بين كلمه هاي مختلف را شرح دهد، حافظه اش چه قدر است، چه قدر در كارهاي عملي سرعت عمل دارد، چه طور مي تواند اجزاي مختلف يك واقعه را به هم پيوند دهد و چيزهاي منطقي اي از اين قبيل. آنها مي گفتند كه اين نوع از هوش، ژنتيك (موروثي) است و هر كسي با هوش مشخّصي به دنيا مي ايد؛ امّا محيط مي تواند آدم را به حداكثر هوشي كه ژنتيكش تعيين كرده، برساند و يا نرساند. در واقع، ژنتيك، طيفي از بهره هوشي را در نهاد ما گذاشته است؛ حالا ديگر دست اراده و محيط ماست كه به حداكثر اين طيف برسيم و يا به حداقلش راضي شويم. همان طور كه در مقدمه گفتيم، با تمام اين تفاسير، هوش منطقي فقط مي تواند موفّقيت تحصيلي ما را تضمين كند. تا سال هاي سال، روان شناسان، فكر مي كردند كه هوش، يعني همين هوش منطقي. حتّي يكي از آن دوآتشه هايشان در تعريف هوش مي گفت: هوش يعني چيزي كه توسط تست هوش من سنجيده مي شود!».هوش منطقي دو تا پاشنه آشيل (نقطه ضعف) داشت. يكي اين كه ارثي بود. با اين حساب، تا وقتي كه شما بدانيد هوشتان ارثي است، دانستن بهره هوشي تان، هيچ كمكي به تغيير در زندگي تان نمي كند. دوم هم اين كه فقط حدود بيست درصد از موفّقيت ما را مي توانست پيش بيني كند.سالووي (اوّلين كسي كه اصطلاح هوش هيجاني را باب كرد)، احتمالاً از هر دو نقطه ضعف هوش منطقي باخبر بود. او نوعي از هوش را به دنياي علمي روان شناسي شناساند كه كاملاً اكتسابي بود، مي شد

آموزشش داد و در ضمن مي توانست هشتاد درصد از موفّقيت يك آدم را تضمين كند.هوش هيجاني، چه جور هوشي است؟به بيان خيلي ساده، هوش هيجاني، يعني اين كه به جاي اين كه بگذاري فقط منطقت در تصميم گيري هايت مؤثّر باشد، از احساساتت هم استفاده كني. ضمن اين كه قدرت اين را داشته باشي كه احساساتت را كنترل و مديريت كني». اين، تعريفي بود كه سالووي و ماير در سال 1990م، ارائه دادند؛ امّا بعدها، روان شناسان ديگر، خيلي ريز تر، به تعريف هوش هيجاني پرداختند. مثلاً بار- اون»3 (روان شناسي كه تست هوش هيجاني اش به فارسي هم ترجمه شده است)، مي گفت: هوش هيجاني، از پنج مؤلّفه (عنصر) تشكيل شده است كه هر كدام از اين مؤلّفه ها، خودشان از اجزاي كوچك تري تشكيل شده اند. حالا هر كس كه تعداد بيشتري از اين توانايي ها را داشته باشد، هوش هيجاني بيشتري دارد».عناصر تشكيل دهنده مؤلّفه هاي هوش هيجاني، از ديدگاه بار- اون» اينها بودند:يك. مهارت هاي درون فردي1. خودآگاهي هيجاني.يعني اين كه خودت بفهمي كه الآن دقيقاً چه احساسي داري. داري مي ترسي، عصباني هستي يا از چيزي متنفّري. خيلي از آدم ها واقعاً در تشخيص احساسات خودشان هم مشكل دارند.2. جرئت ورزي. يعني اين كه بتواني احساسات، عقايد و تفّكرات خودت را خيلي قاطعانه و البته محترمانه ابراز كني و از حقوقت دفاع كني. همان طور كه مي بينيد تا كسي احساسات خودش را نشناسد، نمي تواند آن را ابراز كند. پس خودآگاهي هيجاني، مقدّمه جرئت ورزي است.3. خودتنظيمي. يعني اين كه حالا كه احساساتت را مي شناسي، آنها را بپذيري و برايشان احترام قائل شوي.4. خودشكوفايي. يعني بتواني از استعدادهاي خودت، به نحو مطلوب استفاده كني. در واقع، داشتن هوش، كافي نيست؛ استفاده

از آن است كه شما را موفّق مي كند.5. استقلال. يعني اين كه خيلي ساده، فكر و احساساتت مال خودت باشد و به كسي وابسته نباشي.دو. مهارت هاي ميانْ فردي:1. روابط ميانْ فردي. يعني بتواني اوّلاً احساسات ديگران را بشناسي؛ ثانياً آنها را درك كني و بتواني يك رابطه صميمانه را حفظ كني.2. تعهّد اجتماعي. يعني در هر گروهي كه عضو مي شوي، عضو مؤثّر و سازنده گروه باشي و همه از تو به عنوان يك شريك خوب ياد كنند.3. همدلي. يعني اين كه وقتي يك نفر، از احساسات و افكارش با شما حرف بزند، شما بتوانيد خودتان را بگذاريد به جاي او و حسّش را از اين طريقْ درك كنيد.سه. سازگاري1. حل مسئله. يعني اين كه بتواني بفهمي كه الآن، مهم ترين مشكلات تو كدام ها هستند، بتواني آنها را تعريف كني، راه حل هاي احتمالي اش را بشناسي و آنها را امتحان كني.2. آزمون واقعيت. يعني اين كه بداني دور و برت چه خبر است و فرق آن چيزي را كه در ذهنت مي گذرد و آن چيزي كه در عمل اتّفاق مي افتد، بشناسي.3. انعطاف پذيري. يعني اين كه خشكْ مغز و خشكْ دل نباشي. اگر گاهي لازم است بتواني بنا به شرايط، احساسات، فكر ها و رفتارهايت را تغيير بدهي.چهار .كنترل استرس1. توانايي تحمّل استرس. يعني اين كه چه قدر در برابر مصيبت ها و اتّفاق هاي نامطلوب، مقاومت مي كني و چه قدر مي تواني در مقابل فشار رواني، تاب بياوري؟2. كنترل هيجانات شديد. يعني اين كه چه قدر مي تواني هيجان هاي منفي و شديد خودت (مثل: خشم ناگهاني) را كنترل كني؟پنج. خلق عمومي1. شادي. يعني چه قدر از خودت احساس رضايت داري؟ چه طور مي تواني خودت را شاد كني؟ و چه

طور مي تواني ديگران را شاد كني؟2. خوشبيني. يعني توانايي نگاه به جنبه هاي روشن زندگي و حفظ نگرش مثبت، حتّي در رويارويي با ناملايمات زندگي.هوش هيجاني را چه طور مي شود پرورش داد؟همان طور كه گفته شد، روان شناساني كه از هوش هيجاني، به عنوان مهم ترين عامل موفّقيت فردي، دفاع مي كنند، معتقدند كه اين نوع از هوش، اكتسابي است و مي توان آن را پرورش داد. آنها راه هاي مختلفي را براي پرورش هوش هيجاني پيشنهاد مي كنند كه بعضي از آنها را _ كه با فرهنگ ايراني اسلامي، بيشتر منطبق هستند_ مي خوانيد:1. تشكيل گروه هاي دوستانه براي تشخيص احساسات خود و ديگران: همان طور كه در بخش قبل گفته شد، يكي از توانايي هاي لازم براي داشتن هوش هيجاني بالا، اين است كه آدم بتواند احساسات خودش و ديگران را بشناسد و روي آن احساس ها، نام بگذارد. اين اتّفاق، در واقع، به خودي خود، در جمع هاي خيلي دوستانه ما اتّفاق مي افتد؛ امّا مي شود همين اتّفاق ها را هدفمند كرد. به عنوان مثال، وقتي كه يك حالت چهره يا حالت بدني خاصي را در دوستمان مي بينيم، مي توانيم به او بگوييم: غمگين به نظر مي رسي» (به جاي اين كه از جمله مبهم انگار حالت خوب نيست!» استفاده كنيم). بازخوردي (واكنشي) كه ما از دوستمان در مقابل اين جمله دريافت مي كنيم، دو حُسن دارد: اوّل، اين كه به ما مي فهماند كه چه قدر در تشخيص درست احساسات ديگران توانايي داريم؛ دوم هم اين كه دوستمان احساس بهتري نسبت به ما پيدا مي كند و حس مي كند كه ما او را درك مي كنيم. ضمن اين كه در گروه هاي دوستانه، ما مي توانيم احساسات خود را كاملاً بشناسيم و آنها را

ابراز كنيم.2. حل يك يا چند مشكل را تمرين كنيم: براي حل مشكلاتمان، به يك روش چندمرحله اي و منظّم روي بياوريم. يعني اين كه در درجه اوّل، مشكلات فعلي مان را اوّلويت بندي كنيم. مهم ترين مشكلاتمان را تعريف كنيم و عوارضي را كه مي تواند براي زندگي مان داشته باشد، معلوم كنيم. سپس به توانايي هايي كه خودمان داريم و حمايت هايي را كه ممكن است از طرف ديگران براي حل مشكل از ما بشود، فهرست كنيم. در درجه بعدي، هر چه راه حل به نظرمان مي رسد (چه منطقي و چه غير منطقي) را فهرست مي كنيم و بعد، مي اييم عيب و حسن هر كدام را مي نويسيم. هر كدام را كه بيشترين حسن ها و كم ترين عيب ها را داشت، به عنوان راه حل احتمالي مي پذيريم و آن را اجرا مي كنيم. در صورت شكست، از راه حل بعدي استفاده مي كنيم. اين روش منظّم، در واقع، روش حل مشكلات است كه كم كم ملكه ذهنمان مي شود و در همه مشكلاتمان از آن استفاده مي كنيم.3. از ادبيات و سينما براي شناختن احساساتمان بهره ببريم: بسياري از داستان ها و فيلم ها، سرشار از موقعيت هاي احساسي هستند كه شخصيت داستان يا فيلم، يك احساس مثبت يا منفي خاص را تجربه مي كند. خواندن اين داستان ها و ديدن اين فيلم ها، مي توانند ما را در شناختن حس هايي در وجود خودمان كه هم شكل با حس هاي شخصيت هاي آنهاست، ياري كنند.4. از نوشتن براي بيرون ريختن احساساتمان استفاده كنيم: نوشتن، يكي از بهترين راه هايي است كه مي تواند هيجانات ما را تنظيم كند و ما را مجبور كند كه روي احساساتمان نام بگذاريم و آنها را روي صفحه كاغذ، ثبت كنيم. نوشتن، هم، نوعي تخليه هيجاني است

و هم نوعي تنظيم هيجان.5. قاطعيتِ محترمانه را ياد بگيريم: وقتي كه حقّمان به اصطلاح دارد خورده مي شود، ما از چندين راه استفاده مي كنيم. بعضي از ما، منفعل عمل مي كنيم. يعني مي ريزيم توي خودمان و هيچ چيز نمي گوييم. بعضي از ما، پرخاشگر مي شويم، داد و بيداد مي كنيم و همه چيز را مي ريزيم به هم. بعضي ديگر هم، دو تا راه را قاطي مي كنيم. مثلاً اگر حس مي كنيم كه در يك اداره، حقّمان دارد به عنوان كارمند خورده مي شود، كار ارباب رجوع را عقب مي اندازيم يا در حضور او كارهاي متفرّقه انجام مي دهيم. امّا يك راه چهارم هم وجود دارد و آن، اين است كه ما با قاطعيت، امّا محترمانه، به ديگراني كه حقّ ما را تضييع كرده اند، بگوييم نه». اين راه چهارم، خيلي خلاصه است. يعني اين كه ما در عين اين كه احترام ديگران را داريم، از حقّ خودمان هم دفاع كنيم.يكي از تكنيك هاي اصلي براي اين قاطعيت، استفاده از جمله هاي سه بخشي است. اين جمله ها از سه بخش همدلي (مثلاً: مي دونم كه تو واكمن من رو لازم داري...)، استدلال (امّا چون كه خودم امروز اون رو مي خوام...)، و قاطعيت (نمي تونم واكمنم رو بهت بدم) تشكيل مي شود. البته قاطعيت، فقط در كلمات نيست. نوعي ژست بدني كه ما در هنگام اداي كلمات مي گيريم هم به اندازه خود كلمات، مهم است.رابطه هوش هيجاني با شادكاميتقريباً ده سال بعد از اين كه مفهوم هوش هيجاني در روان شناسي جا افتاد، يك گروه از روان شناسان ديگر، در فكر در انداختن سقفي نو در روان شناسي افتادند. آنها كه نام مكتب قرن بيست و يكمي خودشان را گذاشتند روان شناسي مثبت گرا»،

توجّه خودشان را گذاشتند روي جنبه مثبت زندگي انسان ها. آنها گفتند كه تا كي روان شناسي مي خواهد از بيماري و غم و غصّه مردم حرف بزند. اين آدميزاد، ويژگي هاي مثبتي هم دارد كه بايد مورد مطالعه قرار بگيرند. ويژگي هايي مثل خوشبيني، شادكامي، شجاعت، اميدواري، جرئت مندي، خردمندي و ايمان. آنها همان طور كه روان پزشكان، بيماري هاي رواني را طبقه بندي كرده بودند، به ليست بندي توانايي هاي مثبت آدمي پرداختند. آنها مي گفتند اگر روان شناسي، نتواند مردم را شاد نگه دارد، به چه دردي مي خورد؟ امّا قبل از آنها روان شناسانِ هوش هيجاني، به خوبي دريافته بودند كه شادكامي يكي از مؤلّفه هاي هوش هيجاني است.در واقع، آدمي كه از هوش هيجاني بالايي برخوردار است، از چند راه مي تواند شادكامي خودش را حفظ كند:1. با شناخت احساس هايش: در واقع، آنهايي كه هوش هيجاني بالايي دارند، مي توانند كوچك ترين تغييرات در احساسات خودشان را بشناسند و منفي يا مثبت بودنش را تشخيص دهند. آنها مي دانند كه الآن، شگفت زده شده اند يا از چيزي، چِندششان شده است. در واقع، تا كسي نتواند احساس هاي خودش را تشخيص دهد، نمي تواند آنها را به شادي تغيير دهد.2. با توانايي كنترل احساساتش: كسي كه هوش هيجاني بالايي دارد، مي تواند هيجان هاي منفي اش را به شكل موقّت، در خودش نگه دارد و در اين زمان، با تفكّر در مورد آنها، به آرامش بيشتري برسد. توانايي در انعطاف پذيري هيجاني، باعث مي شود كه انسان بتواند در شرايطي كه محيط، نه كاملاً غم بار است و نه شاد، خودش را شاد نگه دارد.3. با توانايي خودْانگيختگي: افرادِ با هوش هيجاني بالا، مي توانند در هر شرايطي، خودشان را براي پذيرفتن يك مسئوليت جديد، شروع يك كار جديد و يا

تجربه كردن يك حس جديد (مثل شادي)، بر انگيزند.4. با توانايي برقراري رابطه خوب با ديگران: ديگران و داشتن رابطه خوب با آنها، يكي از منابع اصلي شادكامي ما هستند. كساني كه هوش هيجاني بالايي دارند، مي توانند به خوبي، احساسات ديگران را درك كنند، با آنها همدل شوند و رابطه رضايت بخشي با آنها داشته باشند. كساني كه هوش هيجاني بالايي دارند، در ضمن، نمي گذارند كه اوقاتْ تلخي ديگران، اوقاتشان را تلخ كند؛ به اين خاطر كه آنها احساسات مستقل خودشان را پذيرفته اند و به آن، احترام مي گذارند.پي نوشت ها:

1. Peter salovey2. Emotional Intelligence Quotient3. Bar-onhttp://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=6336id=70347

هوش هيجاني و نقش آن در سازمان ها

هوش هيجاني (EQ) سالها است مورد توجه صاحبنظران قرار گرفته است . از حدود 20 سال پيش به اين سو ، مفهوم هوش هيجاني بر بهره هوشي (IQ) چيره شد. اقبال پژوهشگران به هوش هيجاني از آن رو بود كه در عمل مي ديدند بسياري از مديران ارشد و كارشناسان برجسته به رغم توانمنديها و هوش بالا ، كاميابيهاي درخشاني ندارند و از همه مهمتر آنكه گاه حضور آنان در مجموعه اختلال برانگيز است ، فضاي تفاهم به تنش تبديل شده ، ميزان استرس كاري افزايش يافته ، انگيزه­ي كاركنان كاهش يافته و در نهايت بهره وري روند نزولي خود را طي مي كند . چنين رويدادهايي ، فضاي بيشتري را براي مفهوم هوش هيجاني گسترده تر ساخت . به مرور اين مفهوم از حوزه­ي علوم تربيتي و روانشناسي به ساير حوزه ها به ويژه حوزه­ي مديريت ، مديريت بازرگاني ، و حوزه­ي مديريت بازاريابي گسترش يافت .در اين باره بايد بيشتر صحبت كنيم اما به اجمال توضيحاتي در پي مي آيد كه

تا حدودي به شاخصهاي هوش هيجاني اشاره دارد . همچنين تمايز بين اين هوش ( هوش هيجاني ) و هوش بهر (IQ) را مشخص مي سازد.قطعاً با ملاحظه­ي عوامل تشكيل دهنده­ي هوش هيجاني مي توانيم دريابيم افرادي كه در اين ويژگي نمرات قابلملاحظه اي به دست مي آورند مي توانند كاميابيهاي وسيعي در حوزه­ي مديريت خود بيافرينند ، همچنين كاركنان را همچون ياران همراه خود ارزيابي مي كنند كه همگي به خوبي و با رضايت براي كسب موفقيتهاي شخصي و سازماني مي كوشند.آيا آدمها هوش عمومي دارند؟مفهوم سن عقلي و هوشبهر بر اين ايده متكي است كه هوش يك توانايي عمومي است. چارلز اسپيرمن معتقد بود آدمها هوش عمومي و هوش اختصاصي دارند. به نظر اسپيرمن، عملكرد اشخاص در آزمون هاي هوش به اين دو عامل برمي گشت. اسپيرمن نظريه اش را با استفاده از فن تحليل عامل آزمون هاي هوش، تدوين كرد. تحليل عاملي، روشي آماري است كه همبستگي نمرات آزمون را تعيين كرده و خوشه ها يا عواملي كه توانايي خاصي مثل استدلال كلامي يا رياضي را اندازه مي گيرند، مشخص مي كند. فرض كنيد يك نفر مهارت هاي موسيقايي بالايي دارد ولي در رياضي يا زبان انگليسي عملكرد خوبي ندارد. لودويگ فون بتهوون آهنگساز مشهور، چنين آدمي بود. آيا بتهوون آدم «كم هوشي» بود؟ هرگز! هاوارد گاردنر دامنه مولفه هاي هوش را گسترش داده تا مهارت هاي موسيقيايي را نيز در بر گيرد.ده شكل مختلف هوش بر اساس تحقيقات هاوارد گارنر و چارلز هندي:     1.    هوش گفتاري= توانايي براي صحبت كردن و فرمان زباني ماست.2.    هوش رياضياتي= هوشي است كه براي اندازه گيري بهره هوشي استفاده مي شود و توانايي استفاده ماهرانه

از اعداد ( چهار عمل اصلي ) ماست. 3.    هوش فيزيكي= توانايي كاربرد زمان بندي و هماهنگ در حركات بدني ماست.4.     هوش موسيقي= توانايي خلق موزيك در سطوح برجسته5.    هوش بصري _ فضايي= توانايي ديدن و بوجود آوردن شكل ها _ فرم ها و الگوها.  6.    هوش ميان فردي= توانايي براي ارتباط، مذاكره،تأثير و متقاعد كردن افراد ديگر.7.    هوش درون فردي= توانايي آگاهي يافتن از خود.كه هستيد، كه نيستيد، چه مي خواهيد، چه نمي خواهيد و …8.    هوش كارآفريني= توانايي ديدن فرصت هاي داد و ستد.9.     هوش درون يافتني= توانايي براي حس درستي يا نادرستي يك موقعيت، قضاوت كردن مردم به طور سريع و صحيح.10.    هوش انتزاعي= بدست آوردن ايده يا تصوير ناگهاني كه به شكل يك تركيب جديد از چند عامل باشد. هوش عقلي چيست؟هوش عقلي ارثي بوده و همان هوشي است كه در حل يك مسأله رياضي، در طرح و اجراي يك پروژه عظيم، در اختراع و اكتشافات علمي و به طور كلي در كلاس درس به ما كمك مي كند.هوش هيجاني چيست؟به چند نفر از موفق ترين افراد در زندگي تان فكر كنيد و به خصيصه هاي مشتركي كه آنها با يكديگر دارند. بي شك ، دايره دوستان اين افراد بزرگ و متنوع است. ارتباطات شخصي شان قوي و زندگي خانوادگي شان مملو از افتخار و كاميابي است. آنها نسبت به ديگران ، حتي نسبت به كساني كه تازه ملاقات مي كنند، علاقه نشان مي دهند. آنها رضايت بيشتري از شغل خود دارند، احترام همسالانشان را برمي انگيزند و به خاطر خوب انجام دادن مسئوليت شغلي شان ، از سرپرست خود امتياز و ترفيع مي گيرند. آنها عواطفشان بدون رياكاري ،

احساساتشان بدون نخوت ، و اعتماد به نفسشان عاري از هر خودنمايي است. تفاوت بين اين دو گروه، تفاوت ميزان IQ يا ضريب هوشي و چيزي است كه EQ يا هوش هيجاني ناميده مي شود. هوش هيجاني شيوه اي پذيرفته شده براي ارزيابي موفقيت يك فرد است. شيوه اي كه امروزه در آمريكا رو به گسترش است.هوش هيجاني EQ و تفاوت آن با IQتفاوت بين معلومات كتابي و مهارت در زندگي روزمره و ارتباطات افراد ، در واقع همان تفاوت بين IQ  يا بهره هوشي و EQ يا هوش هيجاني آنهاست. از اواسط سال هاي 1980 مطالعات روزافزوني در اين مورد انجام مي شود كه هيجانات ما ، و واكنش بعدي ما نسبت به آنها، چه مقدار در سلامت عمومي و موفقيت ما در زندگي نقش دارند، و به خصوص در سال هاي اخير اين مطالعات به شدت مورد توجه قرار گرفته است. در واقع ، مطالعات وسيعي انجام شده تا نشان دهد ضريب هوشي بالا به تنهايي لازمه موفقيت نيست. دكتر ريچارد بوياتسيز ، استاد دانشكده مديريت ودرهد (Weatherhead) در دانشگاه كيس وسترن ريزرو(Case Western Reserve) در كليولند ، هوش هيجاني را مجموعه اي از شايستگي ها و توانايي هايي مي داند كه ما را قادر مي سازد تا كنترل خود را به دست گيريم و در مورد ديگران نيز آگاه باشيم . به بيان ساده ، هوش هيجاني استفاده هوشمندانه از هيجانات است، و در زمينه حرفه اي به اين معناست كه احساسات و ارزش هاي خود را ناديده نگيريم و تاثيرشان را بر رفتارمان بشناسيم. دكتر بوياتسيز مي گويد كه براي پي بردن به شدت ميزان هوش هيجاني ، بايد توجه كنيم كه چقدر نسبت به ديگران دلسوز و

حساس هستيم، و هميشه در نظر داشته باشيم كه بالاترين درجه همدلي ، درك كردن افرادي است كه مثل شما نيستند.هوش هيجاني مشتمل بر شناخت احساسات خود و ديگران و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمات مناسب در زندگي است. به عبارتي عاملي است كه هنگام شكست و بحران، در فرد ايجاد انگيزه مي كند و به واسطه داشتن مهارت اجتماعي بالا منجر به برقراري رابطه خوب با مردم مي شود .گلمن , در تشريح هوش هيجاني جايگاه نسبتا وسيعتري براي هوش قائل شده و معتقد است كه هوش هيجاني از 5 عامل تشكيل شده است:1.        شناخت عواطف شخصي2.        مديريت عواطف و احساسات3.        خودانگيختگي4.        شناخت عواطف و احساسات ديگران5.         مديريت ارتباطات1- شناخت عواطف شخصي:خودآگاهي، يعني تشخيص هراحساس به همان صورتي كه بروز مي كند سنگ بناي هوش هيجاني است. توانايي نظارت بر احساسات در هر لحظه براي به دست آوردن بينش روان شناختي و ادراك خويشتن نقشي تعيين كننده دارد. ناتواني در تشخيص احساسات راستين، ما را به سردرگمي دچار مي كند. افرادي كه نسبت به احساسات خود اطمينان بيشتري دارند بهتر مي توانند زندگي خويش را هدايت كنند. اين افراد درباره احساسات واقعي خود در زمينه اتخاذ تصميمات زندگي، از انتخاب همسر گرفته تا شغلي كه برمي گزينند، احساس اطمينان بيشتري دارند.بعضي از افراد واقعا در زمينه شناخت عواطف شخصي خود فاقد خودآگاهي اند. اين عده وقتي از لحاظ عاطفي و هيجاني به هم مي ريزند نمي دانند كه آيا خشمگين اند يا غمگين؟ خوشحال هستند يا صرفا پرانرژي؟ اين افراد بهاي«بي سوادي هيجاني» خود را در روابط بين فردي و حتي دروني مختل مي پردازند.2- مديريت

عواطف و احساساتقدرت تنظيم احساسات خود، توانايي اي است كه بر حس خودآگاهي متكي باشد و به ظرفيت شخص براي تسكين دادن خود، دوركردن اضطراب ها، افسردگي ها يا بي حوصلگي هاي متداول اشاره دارد. افرادي كه به لحاظ اين توانايي ضعيفند، دايما با احساس نوميدي، خشم مزمن و افسردگي دست به گريبان هستند، در حالي كه افرادي كه در آن مهارت زيادي دارند با سرعت  بسيار بيشتري مي توانند ناملايمات زندگي را پشت سر بگذارند. براي مثال بيرون ريختن غضب را برخي افراد به عنوان روشي براي مقابله با عصبانيت به كار مي گيرند چرا كه اين باور در ميان عموم مردم رواج دارد كه «انجام اين كار باعث مي شود احساس بهتري پيدا كني». از دهه 1950 روانشناسان با اين روش مخالفت كردند  چرا كه دريافتند برون ريزي خشم يكي از بدترين راه هاي خاموش كردن آن است، زيرا انفجار غضب عموماً برانگيختگي مغز هيجاني را تقويت مي كند و باعث مي شود افراد در عوض احساس خشم كمتر، عصبانيت بيشتري احساس كنند. به همين ترتيب بسياري از افراد در زمينه مديريت اضطراب و نگراني هاي خود دچار مشكل هستند. ذهن نگران در زنجيره بي پاياني از ناراحتي هاي جزيي گرفتار مي شود، از يك موضوع به موضوع ديگر مي رود و به عقب باز مي گردد.نگراني هاي مزمن و مكرر، شبيه چرخش به دور خود است كه هيچ گاه به راه حل مثبتي منجر نمي شوند. توانايي تنظيم هيجانات مختلف -  خشم، نگراني، افسردگي و غيره- از مولفه هاي هوش هيجاني است و عامل تاثيرگذاري در خدمت بهداشت روان محسوب مي شود.3- برانگيختن خود:برانگيختن خود به زبان ساده يعني كنترل تكانه ها (تكانه هايي مثل خشم، ميل

جنسي و…) تسلط بر نفس، تاخير در ارضاي فوري خواسته ها و اميال، رهبري هيجان ها و توان قرار گرفتن در يك وضعيت رواني مطلوب. خويشتن داري عاطفي يا همان به تاخير انداختن كامرواسازي و فرونشاندن تكانه ها يكي از مولفه هاي اساسي هوش هيجاني است. افراد داراي اين مهارت در هر كاري كه به عهده مي گيرند بسيار مولد و اثربخش خواهند بود.4-  شناخت عواطف و احساسات ديگران:همدلي، توانايي ديگري است كه بر خود آگاهي عاطفي متكي مي باشد و اساس مهارت رابطه با مردم است. افرادي كه از همدلي بيشتري برخوردارند به علا يم اجتماعي ظريفي كه نشان دهنده نيازها يا خواسته هاي ديگران است توجه بيشتري نشان مي دهند. اين توانايي آنان را در حرفه هايي كه مستلزم مراقبت ازديگرانند، تدريس، فروش و مديريتموفق تر مي سازد. انسان هايي كه در شناخت عواطف ديگران مهارت دارند به راحتي و گاهي بدون ديدن چهره  طرف مقابل مثلا از پشت تلفن قادرند حالت روحي ديگران را حدس بزنند. شناخت عوطف ديگران به ويژه در روابط بين زوجين اهميت دارد. تا هنگامي كه انسان در اين كشور كويري كه زمان و زندگي نام گرفته زندگي مي كند، تنهايي و انزوايش نيز پابرجاست. پس به 2 دليل مهم مي بايست توانايي شناخت عواطف ديگران را در خود بالا  ببريم: اول اينكه چون ما هرگز نمي توانيم مستقيما وارد تجربه ديگران شويم، هيچ گاه نمي توانيم كاملاً بدانيم كه طرف مقابل ما چه چيزي را مي خواهد به ما برساند. وقتي پي مي بريم كه هر قدر تلاش كنيم نمي توانيم چنان با هوش يا حساس باشيم كه بفهميم ديگري چه تجربه اي مي كند، احساس گناه مي تواند ما را ياري دهد كه از

روي اصالت، متواضع باشيم. در اين بين هر چقدر قدرت و مهارت شناخت و عواطف ديگران در ما بالا تر باشد بيشتر مي توانيم در دنياي خصوصي و گاهي درد ديگران سهيم شويم و تنهايي و انزواي آنها را كم كنيم. دوم اينكه «زبان» نمي تواند تجربه را به خوبي منتقل كند زيرا تجربه نهفته در دل تجارب عميق انساني غني تر از آنند كه كلمات توان بازگو كردن آنها را داشته باشند…5- مديريت ارتباطات:بخش عمده اي از هنر برقراري ارتباط، مهارت كنترل عواطف در ديگران است. افرادي كه در اين زمينه مهارت دارند، به خوبي و عميقاً به ديگران گوش مي دهند، ديگران را مي پذيرند و دست به قضاوت نمي زنند، در ديگران احساس ارزش و عزت توليد مي كنند نه احساس گناه و در هر آنچه كه به كنش متقابل آرام با ديگران بازمي گردد به خوبي عمل مي كنند. آنان ستاره هاي اجتماعي هستند ستاره هايي كه حتي در روز نيز درخشان اند!البته افراد از نظر توانايي هاي خود در هر يك از اين حيطه ها با يكديگر تفاوت دارند و ممكن است بعضي از ما مثلا در كنار آمدن با اضطراب هاي خود كاملا موفق باشيم اما در تسكين دادن ناآرامي هاي ديگران چندان كارآمد نباشيم. بدون شك زير بناي اصلي سطح توانايي ما، زيستي و عصبي است اما مغز به طرز چشمگيري شكل پذير است و همواره در حال يادگيري. سستي افراد را در مهارت هاي عاطفي مي توان جبران كرد، هر كدام از اين حيطه ها تا حد زيادي نشانگر مجموعه اي از عادات و واكنش هاست كه با تلا ش صحيح مي توان آنها را بهبود بخشيد.نقش دو هوش

عقلي و هيجاني در توفيق انسان چيست؟شايد تا كنون در مورد هوش عقلي بسيار شنيده باشيد و درمورد مزاياي آن زياد گفته باشند. ولي در واقع اين هوش هيجاني است كه مي تواند هوش عقلي را بكار گيرد و در جهت مقصودش به پيش ببرد. بدون شك تعداد زيادي از تيزهوشان و افراد داراي بهره هوشي بالا هستند كه زندگي موفقي دارند اما عده اي از آنها هم هستند كه با مشكلات بزرگي دست و پنجه نرم مي كنند يا كارمنداني را ديده ايم كه باهوشند اما در محيط كار نمي توانيم با آنها كنار بياييم يا آنها توان برقراري ارتباط سودمند با مديريت يا ديگر كاركنان را ندارند. با دقت در نمونه هايي از اين گونه افراد مطمئن مي شويم اين افسانه كه: ضريب هوشي بالا به تنهايي تضمين كننده سعادت فرد است كم كم رنگ مي بازد. دانيل گلمن روانشناس معروف در كتاب خود اين گونه استدلال مي كند كه موفقيت در كار و رسيدن به هدف هاي با ارزش زندگي نه با هوشبهر بلكه بيشتر با هوش هيجاني يعني توانايي شناخت و اداره هيجان هاي شخصي و ساير افراد مهمي كه شخص با آنها در ارتباط است بستگي دارد.هنگامي كه احساس خوبي داريم، دنيا را با عينك خوش بيني مي بينيم و بر عكس. عملكرد عاطفي بر كاركرد عصبي- روانشناختي فرد نيز تاثير مي گذارد. وقتي خوش خلق هستيم، خاطرات خوب را به ياد مي آوريم و وقتي افسرده هستيم خاطرات بد اتوماتيك وار به ذهن وارد مي شوند.هر چقدر هوش هيجاني فردي بالاتر باشد، به نقش و تاثير عواطف بر كنش ها و رفتارهايش آگاه تر است و سعي مي كند متناسب با موقعيت بهترين عاطفه را در خود

ايجاد كند تا بهترين نوع تفكر و حل مساله را انجام دهد. فردي كه EQ بالا دارد مي داند كه چگونه تاثير منفي هيجانات را بر تفكر خود اصلاح نمايد.امروزه بين يادگيري، امتحان دادن و نمره گرفتن با آنچه كه لازمه زندگي مدرن و روابط پيچيده بين فردي كنوني است، تفاوت زيادي قايل شده اند. همه ما انسان هايي را مي شناسيم كه در ظاهر از تحصيلات بالايي برخوردارند و نمرات درخشاني گرفته اند ولي در عمل و صحنه اجتماع ومسئوليت، بسيار شكننده و داراي زندگي نه چندان خوب و حتي گاه بسيار ملالت بار هستند. واقعيت هوش هيجاني و مولفه هاي آن در اين زمينه نيز مي تواند پاسخگوي بسياري از چراها باشد، مثل اينكه چرا يك مهندس تحصيل كرده نمي تواند با همسر خود زندگي شادمانه اي داشته باشد؟ چرا يك شاگرد اول دانشگاه نمي تواند در كنكور كارشناسي ارشد موفق شود؟http://www.dargi.tmba.ir/?p=1623

هوش فرهنگي؛ نياز مديران در قرن تنوع

مرجان فياضي- هدي جان نثار احمدي چكيده: در ميان مهارتهاي مورد نياز قرن 21 ، توانايي تطبيق مستمر با افرادي از فرهنگهاي مختلف و توانايي اداره ارتباطات بين فرهنگي حائز اهميت است. محيط كار جهاني، نياز به افرادي دارد كه به فرهنگهاي مختلف آشنا باشند و بتوانند با افراد ساير فرهنگها ارتباط مناسب برقرار كنند. براي اين منظور، افراد نياز به هوش فرهنگي دارند. توانايي فرد براي تطبيق با ارزشها، سنتها و آداب و رسوم متفاوت از آنچه به آنها عادت كرده است و كار كردن در يك محيط متفاوت فرهنگي، معرف هوش فرهنگي است. هوش فرهنگي، منبع بالقوه اي براي ايجاد مزيت رقابتي است. مقدمه محيطهاي كاري در سرتاسر جهان بسيار متنوع شده اند و اين امر به خصوص درباره

كشورهاي توسعه يافته بيشتر صدق مي كند. در كنار تغييرات علوم و فناوري و انتقال دانش، فرايندهاي طراحي، توليد و توزيع در قرن حاضر نهايت تنوع را پيدا كرده اند.مثلاً طراحي محصول ممكن است در آلمان، تامين مالي از ژاپن، هدايت برنامه ها توسط ايالات متحده، كارهاي دفتري در بلغارستان، كار توليدي در چين و توزيع ممكن است در سرتاسر جهان صورت بگيرد. در نتيجه مديران با محيطهاي داخلي و خارجي بسيار متنوعي در سازمانهاي خود روبه رو هستند(1). تنوع در اين مقوله عبارت است از جذب افرادي با سوابق و زمينه هاي مختلف، داراي توقعات و انتظارات گوناگون و بهره گيري از تواناييها و استعدادهاي آنها براي افزايش سودآوري و قدرت رقابت شركت. تنوع حيطه هاي مختلفي را در بر مي گيرد: نژاد، قوميت، جنسيت، رنگ پوست، مذهب و فرهنگ. ويژگيهاي فرهنگ (CULTURE) را براساس حروف تشكيل دهنده آن به صورت زير تعريف كرده اند: C : فرهنگ فراگير است. هر شخص، سازمان، سرزمين و كشوري يك فرهنگ دارد. U: شناخت عقايد، ارزشها و ادراكات فرهنگ ديگران براي موفقيت الزامي است. L : يادگيري ميراثهاي فرهنگي گوناگون، الهام بخش و توانمندكننده است. T : كارهاي تيمي در سطح جهاني بدون توجه به فرهنگ اعضا غير ممكن است. U : برنامه ريزي فرهنگي از طريق شناخت عقايد يكديگر آسانتر مي شود. R : تفاهم و سازگاري با شناخت فرهنگ خود و پذيرش نقطه نظرات و سبك و روش ديگران شروع مي شود. E : به منظور رشد و نوآوري، استفاده از تنوع فرهنگي لازم است. تنوع فرهنگي از جمله مسائل عمده اي است كه مديران

حاضر با آن مواجه هستند. متأسفانه بيشتر مديران به تفاوتهاي فرهنگي به عنوان منبع و عامل موثر در ايجاد برتري رقابتي بها نمي دهند و با اين توصيف كه تفاوت فرهنگي مسئله مهمي نيست؛ ما همگي انسان هستيم و تنها عامل سوء تفاهم ميان ما اختلاف زبان است؛ اگر بر تفاوتها تمركز كنيم از هدف دور مي مانيم و ... از فكر كردن به تفاوتهاي فرهنگي و مهارتهاي مورد نياز براي اداره آن طفره مي روند. در حالي كه تنوع فرهنگي داراي مزاياي بسياري از جمله موارد زير است: _ از جنبه بازاريابي: توانايي شركت و افراد را در تأمين و پاسخ به اولويتهاي فرهنگي بازارهاي محلي افزايش مي دهد. _ از جنبه كسب منابع: توانايي شركت را در جذب نيروهايي با زمينه هاي فكري مختلف بالا مي برد. _ از حيث هزينه ها: هزينه ناشي از ريزش مديران غير بومي را كاهش مي دهد. _ از حيث حل مسئله: با بهره گيري از تنوع ديدگاهها، تصميم گيريهاي بهتر و جامعتري گرفته مي شود. _ از حيث خلاقيت: از طريق تنوع در ديدگاهها و به دليل تأكيد كمتر بر ضرورت هماهنگي و يكسان سازي عقايد، خلاقيت تقويت مي شود. _ از حيث انعطاف پذيري نظامها: انعطاف پذيري و قدرت تحمل و پاسخگويي سيستم به تقاضاهاي متعدد پويايي محيط كنوني را افزايش مي دهد (2). به دليل تنوع گسترده محيطهاي كاري، مديريت موثر سازمانها و منابع انساني با چالشهاي فراواني روبه رو شده است. سازمانها با كوچك سازي و مهندسي مجدد به دنبال رقابت در بازار جهاني هستند ضمن اينكه انفجار اطلاعات و توسعه فناوري نيز

براي آنها چالش برانگيز شده است. در اين ميان بهبود روابط در عرصه تجاري، افزايش سهم بازار و مطرح شدن به عنوان يك مدير موفق نيز جز دغدغه هاي مديران امروز است. به راستي مديران براي موفقيت در چنين محيطي به چه فاكتورهايي نياز دارند؟(3) هوش فرهنگي چيست؟ به راستي چه مديراني موفق هستند؟ چرا برخي مديران علي رغم برخورداري از ضريب هوشي بالا، در كار خود شكستهاي فاحشي را تجربه مي كنند؟ چگونه است كه برخي مديران در محيطهاي بيگانه خوب عمل مي كنند و برخي ديگر مي لغزند؟ آيا بجز ضريب هوشي عوامل ديگري در موفقيت افراد و سازمانها تأثير دارد؟ گلمن( Goleman ) در مورد تأثير ضريب هوشي معتقد است كه بهره هوشي تعيين كننده پيشرفتهاي علمي و موفقيتهاي حرفه اي است ولي سهم آن در موفقيت تنها حدود20 درصد است. تلاش براي شناسايي ساير عوامل موثر بر موفقيت حرفه اي موجب ورود واژه هاي هوش عاطفي و هوش فرهنگي به ادبيات مديريت شد؛ هرچند هنوز كسي به طور دقيق نمي تواند بگويد سهم هوش عاطفي و فرهنگي در پيشرفت افراد چقدر است(9). مفهوم هوش عاطفي دربرگيرنده مجموعه گسترده اي از مهارتها و استعدادهاي فردي است كه معمولاً به مهارتهاي درون فردي و بين فردي اشاره دارد و به طور كلي توانايي درك و فهم چگونگي بروز يا كنترل عواطف و احساسات است. هوش عاطفي عاملي است كه موجب مي شود تا خلاقانه فكر كنيم و عواطف و احساسات خود را براي حل مسائل به كار گيريم. بر اين اساس شخصي كه داراي هوش عاطفي بالاست در چهار زمينه شناسايي، به كارگيري،

درك و كنترل احساسات استعداد و مهارت دارد (4). هوش فرهنگي، توانايي افراد براي رشد شخصي از طريق تداوم يادگيري و شناخت بهتر ميراثهاي فرهنگي ، آداب و رسوم و ارزشهاي گوناگون و رفتار موثر با افرادي با پيشينه فرهنگي و ادراك متفاوت است. ارلي و آنگ ( Earley Ang- 2004 ) هوش فرهنگي را به عنوان قابليت فرد براي سازگاري موثر با قالبهاي نوين فرهنگي تعريف مي كنند و ساختار هوش فرهنگي را به انواع ديگر هوش از جمله هوش عاطفي و اجتماعي مربوط مي دانند(7). هوش فرهنگي دامنه جديدي از هوش است كه ارتباط بسيار زيادي با محيطهاي كاري متنوع دارد. برخي از جنبه هاي فرهنگ را به راحتي مي توان ديد. عوامل آشكاري مثل هنر، موسيقي و سبك رفتاري از اين جمله اند. اما بيشتر بخشهاي چالش برانگيز فرهنگ، پنهان است. عقايد، ارزشها، انتظارات، نگرشها و مفروضات عناصري از فرهنگ هستند كه ديده نمي شوند اما بر رفتار افراد موثرند. هوش فرهنگي به افراد اجازه مي دهد تا تشخيص دهند ديگران چگونه فكر مي كنند و چگونه به الگوهاي رفتاري پاسخ مي دهند، در نتيجه موانع ارتباطي بين فرهنگي را كاهش و به افراد قدرت مديريت تنوع فرهنگي مي دهد(5). در محيطهاي كاري متنوع قرن حاضر، لازم است استرس هاي ناشي از شوك فرهنگي و اختلالات و پيامدهاي ناشي از تعارضات فرهنگي به نحو مطلوب اداره شود. براي اين منظور به سازگاري و تعديل موثر فرهنگها نياز است. مطرح شدن هوش فرهنگي به عنوان يك مفهوم كليدي در مديريت اقتصاد جهاني به دليل پاسخگويي به سئوالات زير بوده است: _ چگونه

مديران مي توانند تواناييهاي خود را در تطبيق موثر با فرهنگهاي مختلف بهبود بخشند؟ _ چرا برخي افراد داراي توان بالقوه اي براي رويارويي با چالشهاي كاري در محيطهايي با فرهنگ متفاوت هستند؟ _ افراد چگونه مي توانند در محيطهاي كاري متنوع از نظر فرهنگي – در كشور خود يا بيگانه- به حداكثر بهره وري دست يابند؟ _ سازمانها چگونه مي توانند خود را براي انجام وظيفه در سرتاسر جهان آماده و تجهيز كنند؟ _ سازمانها چگونه مي توانند عملكردهاي فردي و گروهي خود را در محيطي با تنوع فرهنگي بهينه سازند؟ در هر حال در دنيايي كه عبور از مرزها كاري عادي و ساده شده است، داشتن هوش فرهنگي يك نياز حياتي براي همه مديران و كاركنان است. مديران موفق رمز برخورد با فرهنگهاي گوناگون ملي، فراملي و سازماني را به خوبي مي آموزند و از آموزه هاي خود نهايت استفاده را مي برند(6). عناصر هوش فرهنگي هوش فرهنگي به عنوان توانايي فرد براي تطبيق با فرهنگهاي جديد تعريف مي شود. محققان معتقدند هوش فرهنگي در راستاي هوش عاطفي و اجتماعي است. هوش عاطفي فرض مي كند كه افراد با فرهنگ خود آشنا هستند بنابراين براي تعامل با ديگران از روشهاي فرهنگي خود استفاده مي كنند. هوش فرهنگي جايي خودش را نشان مي دهد كه هوش عاطفي ناتوان است يعني در جايي كه با افرادي در محيطهاي ناآشنا سروكار داريم. هوش فرهنگي سه بخش و عنصر اساسي دارد: عنصر شناختي، عنصر رواني و انگيزشي و عنصر فيزيكي و رفتاري. - عنصر شناختي ( ذهن) به مهارتهاي تفكر عمومي اشاره دارد كه افراد به منظور

شناخت چگونگي و چرايي فعاليت در محيطهاي جديد از آن استفاده مي كنند. اين شناخت علاوه بر عقايد و ارزشهاي افراد، روشها و رويه هايي را كه ديگران براي انجام كار استفاده مي كنند را نيز در بر مي گيرد. براي بسياري از مردم يافتن روزنه اي به فرهنگهاي بيگانه دشوار است؛ اما فردي كه از جنبه ذهني و شناختي داراي هوش فرهنگي نيرومندي باشد، مفاهيم مشترك را زود پيدا مي كند. شناخت تفاوتهاي فرهنگي ممكن است پرسيدن سئوالي درباره عوامل برانگيزاننده افراد در فرهنگهاي گوناگون باشد. يادگيري مفاهيم فرهنگ ديگران به درك و شناخت رفتارهاي آنان كمك مي كند. - عنصر رواني و انگيزشي ( قلب- دل) به افراد كمك مي كند در مقابل موانع پايدار باشند تا بتوانند خود را با فرهنگ ديگران سازگار سازند. اين بخش ممكن است مشكلترين يا مبهمترين جزء هوش فرهنگي باشد. ورود به دنياي فرهنگ بيگانه مستلزم غلبه بر يكسري موانع خاص است. داشتن انگيزه و پشتكار و باور قوي در اين راه بسيار موثر است. فرهنگها در بسياري از موارد با همديگر متفاوت هستند. به عنوان مثال شيوه دست دادن و نشستن در ملاقاتهاي كاري از كشوري به كشور ديگر تفاوت دارد. ناديده گرفتن اين تفاوتها به مخدوش شدن ارتباطات منجر مي شود.گاهي اوقات تعامل افرادي با فرهنگهاي متفاوت مثل نزديك شدن دو آهن ربا با قطبهاي يكسان است. بدون داشتن انگيزه كافي، هوش فرهنگي بي مفهوم است. اين عنصر توانايي همدل شدن را مدنظر قرار مي دهد. تمايل به برقراري ارتباط و استمرار در راه رسيدن به هدف، بزرگترين شكافهاي فرهنگي را پوشش مي دهد. - عنصر

فيزيكي و رفتاري ( جسم) هوش فرهنگي به توانايي فرد براي انجام واكنش مناسب اشاره دارد. رفتار و سلوك فرد بايد نشان دهد كه به فرهنگ طرف مقابل علاقه دارد و سعي مي كند مولفه هاي فرهنگي آنها را بپذيرد و به آن احترام بگذارد. بسياري از تفاوتهاي فرهنگي، توسط اعمال فيزيكي قابل مشاهده و انعكاس است. شناخت و انگيزه بدون انجام يك واكنش موثر و مناسب ارزش خود را از دست مي دهند به همين دليل، هوش فرهنگي بايد دربرگيرنده تواناييها و مهارتهاي لازم براي نشان دادن واكنش مناسب با آن فرهنگ باشد(8 و 9). استفاده از هوش فرهنگي امروزه اكثر سازمانها و افراد، هوش فرهنگي را يك مزيت رقابتي و قابليت استراتژيك مي دانند. در محيط و بازار جهاني، هوش فرهنگي اهرم مورد نياز رهبران و مديران تلقي مي شود. سازمانها و مديراني كه ارزش استراتژيك هوش فرهنگي را درك كنند، مي توانند از تفاوتها و تنوع فرهنگي در جهت ايجاد مزيت رقابتي و برتري در بازار جهاني استفاده كنند. هوش فرهنگي به منزله چسبي است كه مي تواند در محيط متنوع، انسجام و هماهنگي ايجاد كند. افراد داراي هوش فرهنگي بالا، قادرند اثر قابل توجهي بر استراتژي هاي بازاريابي و توسعه محصول براي گروههاي مشتريان در كشورهاي مختلف داشته باشند. اين افراد جز داراييهاي ارزشمند سازمان هستند و به خصوص در زمان بحران ارزش خود را بيشتر نمايان مي سازند(6). خوشبختانه برخلاف ساير جنبه هاي شخصيت انساني، هوش فرهنگي كساني كه رواني سالم دارند و از نظر حرفه اي و شغلي توانمند هستند، قابل پرورش و توسعه است. موارد زير در توسعه مهارتهاي

هوش فرهنگي موثر است: _ با به كارگيري ديدگاه مثبت نسبت به تفاوتهاي فرهنگي، ابعاد فرهنگي سازمان و كاركنان خود را بشناسيد. _ با استفاده از روشهاي مختلف نظير مشاهده، پرسش و تفسير نسبت به تجزيه و تحليل سطوح مختلف فرهنگي افراد سازمان اقدام كنيد. _ تنوع فرهنگي را بپذيريد و در خود آمادگي رويارويي با فرهنگهاي مختلف را ايجاد كنيد. _ با توجه به ميزان آشنايي با هر فرهنگ، از استراتژي هاي خاص آن براي تعامل استفاده كنيد. _ با نگرانيهايي همچون ترس از دست دادن هويت و خودمختاري فردي، درمورد خود وكاركنانتان مقابله كنيد. افراد سازمان بايد احساس كنند كه براي آنها و فرهنگشان ارزش قائليد. _ در مورد توانمنديهاي هوش فرهنگي هر كجا احساس ضعف مي كنيد آموزش ببينيد. _ چنانچه انگيزه كافي در كسب و توسعه مهارتهاي هوش فرهنگي نداريد، در خود اين انگيزه را پرورش دهيد. _ از افراد پيرامون خود كه تجارب موفقي در محيطهاي كاري متنوع دارند كمك بگيريد. _ فراموش نكنيد هوش فرهنگي لازمه بقا در محيط رقابتي است. از اين عنصر كليدي غافل نشويد(6و8)

منابع و ماخذ 1- Ferdman, Bernardo(2002),Cultural identity and Diversity in organizations, New york: Wiley,p 37-38 2- Lipp, G. Douglas, Clarke, Clifford H(2003),Managing culture, http://webnf2.epnet.com/fulltext.asp 3- Organizational culture, http://www.mapnp.org 4- Bliss, Samuel E, The Affect of Emotional Iintelligence on a Modern organizational Leaders Ability to Make Effective Decisions, http://www.findarticles.com 5- Cultural Intelligence(CQ)- The key to leveraging the power of Diversity, http://www.mba4success.com/research 6- Tan, Joo-seng(November/December2004) Cultural Intelligence and the Global Economy, LIA, vol24, numbers 5, pp19-21 7- Harris, Michael M, Lievence, Filip(2004)Selecting Employees for Global

Assignment: Can Assessment center Measur cultural Intelligence?http://www.findarticles.com 8- Earley, P.Christopher, Mosakowski,Elaine(October 2004) Cultural Intelligence,Harvard business Review, pp139-146 9- "CQ" Cultural Intelligence – Another Aspect of Emotional Intelligence(2004) http://www.

-10 نوري؛ اصغر، مقايسه تاثير هوش علمي و هوش عاطفي بر شخصيت، فصلنامه آموزه، شماره 18، ص73 منبع: ماهنامه تدبير-سال هفدهم -شماره 172

خلاقيت وپارادايم هاي ذهني منسوخ

فرهاد متين

مقدمه:همه ما با اصطلاحاتي همچون خلاقيت، نوآوري، سلامت فكر، پارادايم ذهني تاحدودي آشنايي داريم، ولي اينكه تا چه اندازه در مفاهيم و روشهاي آنها دقيق شده ايم، بحث ديگري است. سيستم هاي باز داراي يكسري

ويژگيهايي هستند كه گرايش به بي نظمي و تكامل گرايي دو مورد از خصوصيتهاي مهم آنها هستند. گرايش به نظمي عبارت است از عواملي كه سيستم را از حركت درجهت اصلي آن منحرف ساخته و درجهت عدم تعادل حركت مي دهند و به آنها آنتروپي نيز گفته مي شود.  همچنين منظور از گرايش به تكامل، پيچيدگي ساخت و تنوع ويژگيها در سيستم است كه چنانچه همراه با اين پيچيدگيها، سيستم عملكرد نويني از خود ارائه دهد، به درجه اي بالاتر از تكامل راه يافته است. مفهوم عيني اين است كه ما اگر به مجموعه دستاوردهاي انسان در طول تاريخ نظري بيندازيم متوجه خواهيم شد كه تمام اين لوازم و نظريه هاي جديد به واسطه خلاقيت ونوآوري انديشمندان به اين سطح از تكامل و رشد رسيده اند. در اينجا براي اينكه بتوانيم به تحليل عميق از خلاقيت و اهميت آن در زندگي شخصي و سازماني برسيم ابتدا به تشريح پارادايم هاي ذهني و لزوم تغيير در آنها مي پردازيم.پارادايمپارادايم ها را مجموعه اي از قوانين، مقررات و پيش فرضها بيان

كرده اند كه مانند يك الگو بايدها و نبايدها را تعيين مي كند. توماس كن، پارادايم ها را همانند فيلترهايي مي داند كه داده ها را تصفيه مي كنند و افراد تنها آن قسمتي از داده ها را كه موافق پارادايم هاي ذهني شان است را قبول مي كنند. به عبارت ديگر، هرچند ايده ها و افكار جديد با تغيير وضع موج____ود باعث تسهيل در انجام امور مي شود ولي مطمئناً تهديداتي را درپي دارد و اشخ____اصي كه آينده را تداوم گذشته تلقي مي كنند به مخالفت با اين افك______ار جديد مي پردازند و در تائيد عمل خود اين گونه مطرح مي كنند كه ايده هايي كه ما را تا به اينجا رسانيده اند، براي ادامه راه نيز كافي هستند.نمونه بارز اين موضوع عقايد گاليله در قرن شانزدهم بود. وي معتقد بود كه خورشيد در مركز منظومه شمسي قرار داشته و بقيه سيارات به دور آن مي چرخند و براي اثبات سخنان خويش رهبران كليسا را به تماشاي چرخش زمين به دور خورشيد از بالاي برج سن ماركو دعوت كرد. ولي با تمام اين تلاشها، گاليله باتوجه به جمود فكري حاكم و عقايد مخالف توفيقي حاصل نكرد. در اينجا موضوع مقاومت در برابر تغيير كماكان به قوت خود باقي است و فرقي نمي كند كه قرن شانزدهم باشد يا بيست و يكم و سوال اساسي اين است كه چه چيزي باعث مي شود كه ما از پذيرش ايده هاي جديد عاجز باشيم؟شركتها و سازمانهاي زيادي بودند كه متاسفانه به دليل غلبه پاردايم هاي قديمي نتوانستند تغيير و تحولات جديد را هضم كنند و درنتيجه با

گذشت زمان در ورطه فراموشي افتادند. براي مثال 40 سال پيش هيچ كدام از شركتهاي بزرگ نمي توانستند قبول كنند كه محصولات ژاپني كه از طريق روش مهندسي معكوس از روي كالاهاي غربي ساخته شده بودن__د، بتوانند اين گونه رشد كرده و سهم عمده اي از بازارهاي جهاني را به خود اختصاص دهند.جول باركردر كتاب هنر پارادايم در كشف آينده عنوان مي كند كه در يك سخنراني براي گروهي از مديران، خواستم تا برداشت خود را از كيفيت محصولات ژاپني در دهه 60 بيان كنند كه پاسخ همه آنها نامرغوب، ارزان، كيفيت پايين، كپي سازي ضعيف بود، ولي مجدداً همين سوال را براي محصولات فعلي ژاپن تكرار كردم كه حاكي از ذكر ويژگيهاي برعكس موارد قبلي بود. كه اين موضوع معرف شروع تغيير پارادايم ها از دهه 50 و توليد محصولاتي با ويژگيهاي فعلي است.نكته حائزاهميت كه در تغيير پارادايم ها وجود دارد، اين است كه ممكن است ما با اين تغييرات ناخواسته به نقطه صفر منتقل بشويم، كه در اين صورت ديگر مهم نخواهد بود كه سهم ما از بازار چه ميزان بوده و وضعيت ما در پارادايم قبلي چگونه بوده است بلكه تلاش ما در وضعيت جديد تعيين كننده جايگاه ما خواهدبود. براي درك بهتر موضوع شايد توجه به تجربه تلخ ساعت سازيهاي سوئيس خالي از لطف نباشد: كشور سوئيس نزديك به يك قرن و تا سال 1970 ضمن پيشتازي در عرصه ساعت سازي، 65 درصد بازارهاي جهاني و 80 درصد سود اين صنعت را به خود اختصاص داده بود ولي حدود يك دهه پس از آن سهم بازار آنها به 10 درصد

تنزل كرده و 50 هزار نفر از 65 هزار كارگر اين صنعت بيكار شدند.سبب اين حادثه چه كسي بود و چه چيزي باعث اين اتفاق گرديد، جواب اين سوال نيز واضح بود و آن اينكه با توليد ساعتهاي كوارتزو الكترونيك__ي توسط ژاپني ها كه هزاران بار دقيق تر از ساعتهاي مكانيكي بود باعث شد تا سوئيسي ها مطابق قانون صفر از صحنه رقابت خارج شوند. پس با اين اوصاف مي توان ويژگيهاي زير را براي پارادايم ها مطرح ساخت:1 - عدم پذيرش پارادايم هاي جديد ما را به فلج پارادايم كه ماحصل عدم اطمينان و عدم ريسك پذيري است مبتلا مي سازد؛2 - پارادايم ها در تمامي زمينه هاي زندگي و به شكلهاي مختلف سايه افكنده اند؛3 - براي خلق ايده ها و افكار جديد، سن و سابقه مطرح نيست بلكه نگرش و پشتكار مهم است؛4 - علي رغم ميل باطني ما، پارادايم ها در گذر زمان تغيير مي كنند؛5 - بايد توجه داشت كه در فراسوي زمان، فرصت بسياري وجود دارد كه با انعطاف بيشتر در پذيرش عقايد جديد اين فرصتها نصيب ما خواهدشد.با اين تفاسير به اهميت و لزوم توجه به خلاقيت و نوآوري بيشتر واقف مي شويم. ولي خلاقيت چيست؟ چه زماني خلاقيت به نوآوري منجر مي گردد؟ براي تداوم آن چه كار بايد كرد؟ چگونه مي توانيم خلاقيت را در خود رشد دهيم؟ و بسياري چراهاي ديگر كه شايد با بسط بيشتر اين موضوع بتوانيم به جواب آنها برسيم.تداوم حيات سازمانها به ايجاد بازنگري در آنها بستگي دارد و اين بازنگري ازطريق هماهنگ ساختن اهداف با وضعيت جديد و تداوم اصلاح

و بهبود روشهاي حصول به اهداف است، يعني اگرچه سازمانهاي مختلف در مقطعي از زمان ممكن است پيشتاز باشند ولي درصورت ايجاد تغييرات محيطي لزوم هماهنگي با آنها غيرقابل اجتناب است.كايزر در كتاب خلاقيت و شما خلاقيت را به كارگيري توانائيهاي ذهني براي ايجاد يك فكر يا مفهوم جديد تعريف مي كند، همچنين جرج تري در كتاب اصول مديريت عنوان مي كند كه هر انسان مدير يا غيرمديري از استعداد خلاقيت برخوردار است ولي آنچه كه مهمتر از وجود خلاقيت است، جلوگيري از عوامل بازدارنده ظهور آن است، كه در صورت آزادسازي ذهن از پارادايم ها و الگوهاي زنجيره اي، مي توان در مدت كوتاهي شاهد رشد و خلاقيت بود و در ادامه موانع خلاقيت را به ترتيب زير معرفي مي كند:1 - ترس از انتقاد و شكست؛2 - عدم اعتماد به نفس؛3 - تمايل به همرنگي با جماعت؛4 - عدم تمركز ذهني.بروز خلاقيت درگرو پيروزي بر موانع فوق و شكستن عادتها و سنتهاي دست و پاگير است. راجرفون اوخ در كتاب تلنگري بر ذهن اين م___وانع را به قفلهاي ذهني تعبير مي كند، كه ذهن افراد توسط اين قفلها محدود شده و حركت آنها به سمت خلاقيت غيرممكن مي گردد. گوتنبرگ با شكست اين قفلها بود كه فراموش كرد غلتكهاي پرس انگور براي اين كار ساخته شده و يا بوشل (موسس شركت آتاري) كه بازي با دستگاه تلويزيون را غيرممكن تلقي نكرد.براي درك بهتر موضوع حالتي را درنظر بگيريد كه معلمي با گذاشتن نقطه بر روي تخته سياه نظر دانش آموزان دبيرستاني و بچه هاي كودكستاني را جويا شد و جواب هر كدام به

اين ترتيب بود كه بچه هاي دبيرستاني به اتفاق آن را نقطه عنوان كردند، حال اينكه بچه هاي كودكستاني هركدام تعبيري از آن كردند كه يكي ماسه، ديگري چشم جغد، ستاره، حشره مرده، و... را عنوان كردند. «نيل پوستمن» اين حالت را به اين صورت بيان مي كند كه متاسفانه كودكان ما با علامت سوال وارد مدرس_____ه مي شوند و به شكل نقطه از آن خارج مي شوند.حال در اينجا اين موضوع مطرح مي شود كه ما چگونه مي توانيم اين حالت را از بين ببريم و به عبارت بهتر به يك سلامت فكر برسيم. براي اين كار ما بايد از اتكا به پاسخهاي قبل دوري كرده و سعي كنيم هنگام حل مسئله ابتدا راه حلها و گزينه هاي مختلف را بايد گردآوري كرد و همچنين از ارزيابي آنها در اين مرحله اجتناب كنيم و باتوجه به گفته ارسطو سعي كنيم كاروان انديشه خود را براي شكار افكار بعدي با ايده هاي مشابه يا متضاد يا نزديك به هم به حركت درآوريم. لذا خلاقيت را بايد فرايندي درنظر گرفت كه داراي مراحل زير است:انديشيدن به ايده هاي جديد، علي رغم واكنشهاي نامطلوب؛شناسايي و تعيين مشكلات و حساسيت نسبت به آنها؛استفاده از تجربيات و انديشه هاي ديگران براي ارائه راه حلهاي جديد؛عدم اعمال فشار بر ذهن و اجازه فعاليت به ضمير ناخودآگاه.نوآوري نيز يك مرحله فراتر از خلاقيت است كه در آن افكار و روشهاي ارائه شده توسط افراد خلاق به مرحله عمل و اجرا وارد مي گردد و ما شاهد تغييرات و تحولاتي در روشهاي اجرايي و يا محصولات قبلي خواهيم بود. كه لازمه رسيدن

به اين مرحله حمايت و پشتيباني از خلاقيتها، ايجاد فضاي خلاق و اختصاص زمان و فرصت مناسب براي بروز خلاقيت توسط افراد خلاق است.در جمع بندي كلي مي توان اين ويژگيها را در افراد خلاق جستجو كرد:1 - توانايي ديد مسائلي كه قبلاً به آنها توجه نشده بود؛2 - ايجاد ارتباط بين افكار و ايده هاي كسب شده از منابع ديگر؛3 - عدم اكتفا به يك راه حل؛4 - ديد ترديدي نسبت به روشهاي قبلي؛5 - استفاده في البداهه از قدرتهاي دروني خويش؛6 - ازنظر فكري و عملي انعطاف پذيري.در پايان بايد گفت كه امروزه بيش از پيش براي سازمانها ضرورت پيش بيني روشهايي جديد براي رفع نيازهاي تازه كه ممكن است به دنبال تغييرات احتمالي ايجاد شده باشند تعيين گرديده است و همچنين بايد توجه داشت كه از ديدگاه مديريتي خلاقيت صرف جهت غلبه بر پارادايم هاي قبلي كافي نبوده و تشويق خلاقيت هم_____راه با ايجاد شرايط مناسب جهت عملي ساختن آن كه همان ورود به مرحله نوآوري است، حائزاهميت فراواني است. منبع: ماهنامه تدبير –سال هفدهم -شماره 148

منابع و ماخذ:1 - رضائيان علي اصول مديريت، انتشارات سمت سال 13772 - زاهدي، شمس السادات، تجزيه و تحليل و طراحي سيستمها انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي 13783 - گيتس، بيل كسب و كار بر بال انديشه ترجمه عبدالرضا رضايي نژاد نشر فرا 13794 - مجله پژوهش يار، ويژه مديريت تكنولوژي، خلاصه كتاب تلنگري به ذهن ترجمه سعيد آروندي تابستان 1377

5 - GEORGER.TERRY PRINCIPLES OF MANAGEMENT (HOME WOOD I11 RICHARD D.IRWIN 1975) P.227.6 - GRAY A.STEINER THE CREATIVE ORGANIZATION (CHICAGO THE UNIVERSITY OF CHICAGO GRADUATE SCHOOL

OF BUSINESS ADMIN ISTRATION 1962) PP.22-23.

هوش عاطفي هيجاني) و مديريت رفتار

مهدي ياراحمدي خراساني

هوش يكي از مهمترين سازه هاي فرضي است كه از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بينه در اويل قرن بيستم همواره براي تبيين موفقيت شغلي و كارآيي به كار رفته است. امروزه محققان علوم رفتاري دو صورت هوش عقلاني و هيجاني را ارائه مي دهند. كه اين در واقع تقابل دو بعد رفتاري انسان به نام هاي احساس و منطق مي باشد. ارسطو؛ اولين كسي بود كه دو واژه احساس و منطق را دركنار هم قرار داد. او مثال مي زند: "عصباني شدن آسان است، اما عصباني شدن نسبت به فردي به صورت درست، تا حد معقول در زمان درست و به دليل درست، كاري ساده نيست."هوش عاطفي زماني مورد توجه قرار گرفت كه دنيل گولمن در سال 1995 كتاب خود را با عنوان " چرا هوش عاطفي  مي تواند مهمتر از IQ باشد؟ " به چاپ رساند. در مورد هوش عقلاني و مزاياي آن بسيار سخن گفته شده است. اما هوش عاطفي اصطلاحي است كه در مورد آن كمتر شنيده ايم. در حالي كه  اثرات آن برانسان  شگفت انگيز است.  هوش عاطفي همچنين نقش موثري در آرامش انسان دارد. هوش عاطفي توانايي براي مديريت اضطراب و كنترل تنش ها و انگيزه، اميدواري و خوش بيني در مواجهه با موانع در راه رسيدن به هدف است. در واقع اين هوش عاطفي است كه مي تواند هوش عقلاني را بكار گيرد و در جهت مقصودش به پيش ببرد. شايد تا كنون افراد باهوش زيادي را ديده باشيد كه نه در شغل و كارشان و نه در روابط

خانوادگي و روابط بين فردي اشان و نه در تفريح و عشق ورزيدنشان و ... موفقيتي حاصل نكرده اند. و كساني را هم مي شناسيم كه عليرغم اينكه از هوش سرشاري برخوردار نيستند زندگي آرام و موفقي داشته اند و حتي به سطوح بالاي موقعيت ها اجتماعي دست يافته اند. دو مكتب مجزا در مورد هوش عاطفي مطرح است: نخستين مكتب؛ بيشتر در حوزه روانشناسي است، كه هوش عاطفي را يك توانمندي مي داند و دومين مكتب؛ به رويكرد آميخته معروف است، كه مبحث هوش عاطفي را، از حوزه اختصاصي روانشناسي خارج كرده و وارد حوزه هاي ديگر علوم اجتماعي و سازماني مي كند. هوش عاطفي مجموعه اي از مهارت ها در ارتباط با موارد زير: 1 – شناخت احساس خود  2 – كنترل احساس خود 3- بر انگيختن و به هيجان آوردن خود 4 – شناخت احساسات ديگران 5 – تنظيم روابط با ديگران. هر كدام از شاخصهاي پنج گانه فوق مباحث عمده اي در روانشناسي كاربردي و  وروانشناسي علمي دارد. براي سال هاي متمادي تصور بر اين بود كه IQ""  يا ضريب هوشي نماينده ميزان موفقيت افراد است. اما در دهه اخير محققان در يافتند كه IQ تنها شاخص ارزيابي موفقيت يك فرد نيست. آن ها در حال حاضر مشغول تحقيق درباره EQ"" يا "هوش عاطفي"  هستند. درابتداي پيدايش اين سازه، روانشناسان بيشتر بر روي جنبه هاي شناختي همانند حافظه و حل مساله تاكيد مي كردند . اما خيلي زود دريافتند كه جنبه هاي غير شناختي مانند عوامل عاطفي و اجتماعي نيز داراي اهميت زيادي هستند. بعضي پژوهشگران بر اين عقيده اند كهIQ 

در خوش بينانه ترين حالت 10 الي 25 درصد از واريانس متغير عملكرد را تبيين مي كند.هوش عاطفي يا هوش اجتماعي شامل 4 مهارت درارتباط با خود، ديگران، آگاهي و اقدام است. كه با تركيب اين ها, مؤلفه هاي بنيادي هوش عاطفي به دست مي آيد . بحث برانگيزترين حوزه اي كه مبحث هوش عاطفي در آن وارد شده، حوزه مديريت و مباحث سازماني است. تحقيقات نشان مي دهد هوش عاطفي در سازمان و مخصوصاً در حوزه مديريت، اهميتي فراتر از هوش منطقي يافته است. محققان دريافتند در محيط كار- يعني محيطي كه اغلب به عقل توجه مي شود تا قلب و احساسات-  نه تنها مديران و روساي شركت ها نيازمند هوش عاطفي هستند، بلكه هر كسي كه در سازمان كار مي كند، نيازمند هوش عاطفي است.اما هر چه در سازمان به سمت سطوح بالاتر مي رويم، اهميت هوش عاطفي در مقايسه با هوش عقلي، افزايش مي يابد. هوش عاطفي در تمامي رده هاي سازماني، كاربرد زيادي دارد، اما در رده هاي مديريتي، اهميت حياتي مي يابد. مديران با قابليت عاطفي بالا، احساسات خوب را در افراد خود و همكاري بالا را در تيم خود ايجاد مي كنند. رهبران توانمند مي دانند با بهبود روابط خود با افراد و ايجاد جوي شورانگيز و صميمي، بهره وري نيز افزايش مي يابد.

هوش تجاري و تصميمات كلان سازماني

امين گلستاني

در اين نوشتار آثار مثبتي كه هوش تجاري (BI=BUSINESS INTELLEGENCE) بر تصميمات عمده و كلان سازماني دارد اشاره شده است و به عمده موارد قابل توجه در معماري هوش تجاري و مزاياي آن به همراه نحوه برخورد و نوع پياده سازي آن پرداخته شده

است، هوش تجاري نه به عنوان يك ابزار يا يك محصول و يا حتي سيستم، بلكه بعنوان يك رويكرد جديد در معماري سازماني بر اساس سرعت در تحليل اطلاعات به منظور اتخاذ تصميمات دقيق و هوشمند كسب و كار در حداقل زمان ممكن مطرح شده است. در اين مقاله، دلايل لزوم استفاده با تشريح اهداف آن، ضمن معرفي تكنيك هاي عمومي، مورد بررسي قرار گرفته است. فناوري هاي نوين با سرعتي سرسام آور در حال پيشرفت هستند، به طوري كه جوامع به صورت عام و بازار به صورت خاص با شتابي وصف ناپذير به دنبال ترفند هايي مي گردند كه بقايشان را در اين عرصه آشفته و متلاطم تضمين كنند. سازمان ها بايد بپذيرند كه فلسفه حياتشان تغيير كرده است و ديگر زنده بودن به معناي رسيدن به وضعيت سوددهي مداوم نمي تواند باشد و بايد به دنبال رقابت و ابزار آن باشند، چرا كه امروزه كمتر شركتي در اين عرصه به صورت سنتي و به دور از قواعد جديد بازي كسب و كار مي كند و براي اينكه بتوان پا به پاي رقبا باقي ماند يا شايد بسختي و با مهارت بسيار بتوان يك قدم از آنها پيش گرفت، مي بايست به قواعد جديد بازي كاملا مسلط بود تا شايد روزي بتوان خود يك قاعده جديد انگاشت. بنابراين تسلط بر فناوري هاي جديدي مانند هوش تجاري در كسب و كارها يك الزام وضرورتي اجتناب ناپذير تلقي مي شود. هدف اين نوشتار نيز چيزي جز يادآوري روند روبه رشد و توقف ناپذير نوآوري در فناوري و دگرگوني در نحوه كسب و كارها نيست؛ تحولي كه در اين انقلاب صورت پذيرفته است و دگرگونيهايي كه در

رويه تغييرات موجبات بروز اختلافات و پيدايش شكافهاي عميقي را بين فرداها با امروز فراهم آورده و خواهد آورد. كليات هوش تجاري هوش تجاري يا هوش كسب و كار كه قالب عمده تري را مانند استفاده هاي تجاري و غير تجاري (نظامي و غير انتفاعي) در بر دارد، عبارت است از بُعد وسيعي از كاربردها و تكنولوژي براي جمع آوري داده و دانش جهت زايش پرس و جو در راستاي آناليز بنگاه براي اتخاذ تصميمات تجاري دقيق و هوشمند. يك هوش تجاري براساس يك معماري بنگاه تشكيل شده است و در قالب پردازش تحليلي برخط (OLAP) به تحليل داده هاي تجاري و اتخاذ تصميمات دقيق و هوشمند مي پردازد. هوش تجاري، نه به عنوان يك محصول و نه به عنوان يك سيستم، بلكه به عنوان يك معماري و رويكردي جديد موردنظر است كه البته شامل مجموعه اي از برنامه هاي كاربردي و تحليلي است كه به استناد پايگاههاي داده عملياتي و تحليلي به اخذ و كمك به تصميم گيري براي فعاليتهاي هوشمند تجاري و كسب و كار مي پردازند. اما هوش تجاري از مناظر ديگر: از منظر معماري و فرايند به هوش تجاري به عنوان يك چارچوب كه عامل افزايش كارايي سازمان و يكپارچگي فرايندها و نهايتا بر فرايندهاي تصميم گيري در سطوح مختلف سازماني متمركز است، نگريسته مي شود. بازار هوش تجاري را ابزاري براي برتري رقابتي و پايشگر و تحليلگر بازار و مشتريان مي داند. از نقطه نظر فناوري نيز هوش تجاري يك سيستم هوشمند است كه با پردازش دقيق داده ها، نقطه دخالت سخت افزار و نرم افزار در مغز افزار ها به حساب مي

آيد. ولي به بيان ساده تر هوش تجاري چيزي نيست مگر فرايند بالابردن سود دهي سازمان در بازار رقابتي با استفاده هوشمندانه از داده هاي موجود در فرايند تصميم گيري. در صورتي كه مفهوم هوش تجاري بدرستي درك و منتقل نگردد، موجب مي شود تا انتظارات مديران به صورت ناگهاني افزايش يابد و برآورده نشدن اين توقعات مواردي را از جمله سلب اطمينان افراد و بويژه مديران از اين سيستم به دنبال خواهد داشت؛ چرا كه هوش تجاري فقط به دنبال كوتاه كردن مسير هاي پرس و جو در داخل اطلاعات است و خود مستقلا و بدون نياز به اطلاعات مناسب قادر به ارائه پيشنهاد يا راهكاري نيست. ضرورت استفاده از هوش تجاري در سازمانها همانطور كه از تعاريف متعدد استنباط مي شود، هوش تجاري در قالب هر تعريفي به دنبال افزايش سودآوري سازمان با استفاده از اتخاذ تصميمات هوشمند و دقيق است و به طور اعم مي توان اهداف زير را براي اين رويكرد نوين عنوان كرد: 1 - تعيين گرايشهاي تجاري سازمان كه موجب مي شود تا سازمان بدون اتلاف وقت و هزينه و انرژي در ساير مسيرها به دنبال اهداف كلان و اساسي خود متمركز شود. 2- تحليل عميق بازار. 3- پيش بيني بازار كه مي تواند قبل از اينكه رقبا سهم بازار خود را توسعه دهند، منافع جديد به وجود آمده در بازار را عايد سازمان كند. 4- بالابردن سطح رضايتمندي مشتريان كه مي تواند موجبات استمرار كسب و كار باشد و از دست دادن اين اعتماد و رضايتمندي مراتبي را براي بنگاه به همراه دارد. 5- شناسايي مشتريان دائمي كه وفادارند،

مي توان با پيگيري رفتار آنان، جهت گيريهاي كلان و استراتژيك را انجام داد. 6- تقسيم بندي مشتريان و متعاقبا ايجاد تنوع در روش برخورد با هرگروه از مشتريان. 7- افزايش كارايي سازمان در امور داخلي و شفاف سازي رويه فرايندهاي كليدي. 8- استانداردسازي و ايجاد سازگاري بين ساختارهاي سازمان. 9- تسهيل در تصميم گيري كه جزء اهداف اساسي هوش تجاري محسوب مي شود. 10 - تشخيص زود هنگام خطرات قبل از اينكه سازمان را به مخاطرات جدي بكشاند و شناسايي فرصتهاي كسب و كار قبل از اينكه رقبا آن را تصاحب كنند. با توجه به موارد فوق مي توان گفت كه احساس نياز به وجود هوش تجاري در سازمان براي اولين بار در سطوح بالاي مديريتي احساس مي شود و از بالاي هرم ساختار سازماني به بخشهاي زيرين منتقل مي شود، ولي براي ايجاد آن مي بايست از پايين ترين سطوح و لايه ها شروع كرد. مهمترين نياز يك مدير، داشتن اطلاعات دقيق براي اتخاذ تصميم درست است. فرايند تصميم گيري مي تواند به سه بخش كلي زير تقسيم شود. با توجه به انواع مختلف تصميم گيري (بر اساس ميزان ساخت يافته بودن آن) هر يك از بخشهاي اهميت متفاوتي خواهند داشت. 1- دسترسي، جمع آوري و پالايش داده ها و اطلاعات مورد نياز؛ 2- پردازش، تحليل و نتيجه گيري بر اساس دانش؛ 3- اعمال نتيجه و نظارت بر پيامدهاي اجراي آن. در هر يك از موارد فوق، سازمانهاي قديمي كه از هوش تجاري استفاده نمي كنند، داراي مشكلاتي هستند كه اغلب از عواملي چون حجيم بودن داده ها، پيچيدگي در تحليلها و ناتواني در ردگيري نتايج فرايندها

و پيامدهاي تصميمات گرفته شده، نشئت مي گيرند. هوش تجاري با كمك به حل مشكلات فوق، به دليل ساختاري كه در سازمان به وجود مي آورد، فرصتهاي جديدي نيز براي رشد سازمان ايجاد مي كند و نه تنها عامل حذف مشكلات است، بلكه با صرفه جويي در زمان و هزينه، شرايط كاري را دگرگون مي سازد. اجزا و مهارت هاي لازم براي ارتقاي هوشمندي كسب و كار براي اينكه يك سيستم با هوش تجاري بدرستي عمل كند، با شناخت موقعيت ها كه چه اطلاعاتي در اختيار چه افرادي قرار گيرد، بايد روابط بين افراد و اطلاعات و روند اجراي پروسه ها بدقت مورد بررسي قرار گيرد. هوش تجاري در سازمان، كليه كاربران و همينطور روابط بين آنان را در نظر دارد تا زنجيره ارزش بنگاه به كمال پوشش داده شود و فرايندي از قلم نيفتد. براي اجراي هر گونه فرايند بهبود در سازمان مي بايست مهارتهايي خاص آن فرايند ترتيب داده شود كه البته براي فرايندهاي كلان نظير هوشمندي كسب و كار دقت نظر خاصي مورد نياز است. مهارتهاي كسب و كار اعم است از روال كسب و كار و ارتباط با استراتژي سازماني به همراه فرايندهاي دگرگون سازي، كه در تعيين خط مشي سازماني بسيار حائز اهميت است. مهارتهاي فناوري اطلاعات كه به صورت فني به مديريت تغيير كمك مي كند و پشتيبان متدولوژي هاي تحليل است نيز مي بايست، در سازمان به حدي كافي موجود باشد. مهارت ديگري باعنوان مهارتهاي تحليلي شامل خلاصه سازي تحليل و كاوش و تشريح درست، به اندازه ساير مهارتها قابل ملاحظه است كه اين سه نوع مهارت در برخي بنگاهها داراي

يك مركز تلاقي هستند كه آن دقيقا مركز ارتقاي هوشمندي كسب و كار تلقي مي شود و هرچه وسيع تر باشد، مسلما هوشمندي كسب و كار در سازمان بيشتر و هرچند كوچكتر باشد هوشمندي در آن كسب و كار كمتر وجود دارد (شكل 1) البته در برخي از سازمانها كه جزيره اي عمل مي كنند محدوده هريك از اين مهارت هرچند كه وسيع باشند، ولي هيچ همپوشاني ندارند و مسلما اجراي اينگونه طرحها ( هوش تجاري) در اين سازمانها تعريفي ندارد، چون شرط اصلي استفاده از فناوري نوين هوش تجاري، كار در محيط رقابتي است و شركتهايي كه به صورت جزيره اي عمل مي كنند، اصولا در اين محيط نمي توانند وارد شوند. نقش هوشمندي را در كسب و كارها مي توان به صورت زير مشاهد كرد: اگر سازمان در لايه هاي زيرساختي و تراكنشي خود از فناوري استخراج و انتقال و تبديل داده ها استفاده كند و بستري از هوش تجاري را در تكنولوژي داده كاوي فراهم آورده باشد و همچنين ابزار BI را مبتني بر فناوري اطلاعات و مشتري گرايي به كار گيرد، هوشمندي در اين كسب و كار كارآمد خواهدبود. چنانچه در بستر BI از استانداردها و برنامه هاي كاربردي، راهبردي، عملياتي، تحليلي نيز استفاده شود، هوشمندي در اين كسب و كار اثربخش است. زماني هوشمندي نقش اهرمي را در كسب و كار به عهده مي گيرد كه عملكرد به دقت ارزيابي شود و فرهنگ سازي در بين كاربران آغاز شده باشد. درنهايت براي تحقق اين هدف مي بايست متودولوژي BI و مهارتهاي آن در بدنه سازمان مستقر شود. هنگامي كه سازمان به سمت اهداف

جهاني سازي با استفاده از مجازي شدن متمايل شود و پا از ساختمانهاي فيزيكي به عرصه مجازي نهاده شود، مي تواند روند اجراي فرايندهاي درون سازمان خود را به حد اعلا شفاف و نقش هوشمندي را يك نقش رقابتي سازد، بنابراين با اين نقطه قوت با رقبا به رقابت بپردازد. اهميت استراتژيك هوش تجاري در تصميمات سازمان رشد تصميم گيري سازمان معمولا بدين ترتيب است كه پايين ترين سطح انجام فعاليتهاي تجاري يك سازمان، سطح عملياتي است كه فرايند در دفعات بالا و معمولا به صورت تكراري در رده هاي پايين سازمان انجام مي شود و معمولا با حجم كمي از داده ها سر و كار دارند. تصميمات گرفته شده در اين سطوح غالبا در حوزه مسائل ساخت يافته و توسط مديران رده پايين اتخاذ مي شود. نتايج حاصل از اين تصميمات، تاثيرات كوتاه مدت و خرد در سازمان دارند. سطح تاكتيكي در سازمان مربوط به عملياتي است كه در حوزه مديران مياني انجام مي شود. اين عمليات مي تواند شامل پيگيري عمليات در سطح پايين، نحوه انجام آن، گزارش گيري و نهايتا جمع بندي داده هاي مفيد براي اتخاذ تصميمات ميان مدت سازمان باشد. تصميمات گرفته شده در اين سطح غالبا در حوزه مسائل نيمه ساخت يافته و توسط مديران مياني اتخاذ مي شود و نهايتا بالاترين سطح استراتژيك مربوط به تصميم گيريهاي كلان سازمان است كه توسط مديران رده بالا اتخاذ مي شود. اين نوع استفاده ها در دفعات كم و در دوره هاي طولاني انجام مي شود، اما ممكن است با حجم بالايي از اطلاعات و پردازشها همراه باشد. تصميمات گرفته شده در اين سطوح

غالبا در حوزه مسائل غير ساخت يافته و توسط مديران ارشد انجام مي شود و نتايج حاصله تاثيرات بلند مدت و كلاني در مسير حركت سازمان دارند. كاربرد هوش تجاري در سطح استراتژيك را مي توان به نوعي براي كمك به افزايش كارايي كلي سازمان و بهينه سازي فرايندها در كنار يكديگر، در نظر گرفت. اين سيستم ها روي برخي ويژگيهاي مهم مالي و ساير پارامترهاي مهم ديگر در افزايش كارايي سازمان متمركز مي شوند. بديهي است كه سيستم در اين سطوح مي بايست فرايندهاي خارجي سازمان را نيز در بر بگيرد. خصوصيات مختلف برنامه هاي كاربردي در مقاطع مختلف سازمان، باعث ايجاد تفاوتهايي در ابزارها، تكنيك ها و زيرساختهاي مورد نياز براي هر يك از آنها مي شود. استفاده از ابزارهاي تحليلي و هوشمند بيشتر در سطح بالا انجام مي شود كه نيازمند پردازشهاي بالا با ميزان دسترسي انبوهي از اطلاعات در سطوح استراتژيك و تاكتيكي بيشتر از عملياتي است. بخش عملياتي هوش تجاري بيشتر وظيفه جمع آوري اطلاعات و ذخيره سازي آنها را در و يا پايگاه داده هاي خصوصي بر عهده دارد. تكنيك هاي تسهيل تصميم گيري هوش تجاري در هر دقيقه، دوهزار صفحه مطلب علمي به حجم اطلاعات شبكه اينترنت افزوده مي شود. هر روز بيش از 300 ميليون صفحه در اينترنت فرستاده مي شود و تقريبا 5 سال طول مي كشد كه بتوان مقالات و مطالب به روز شده در 24 ساعت را به تمامي خواند. بنابراين تمام اطلاعات از چنين نرخ رشدي برخوردارند. در بخشهاي تحقيق و توسعه اغلب يك گروه چند نفري شروع به جمع آوري اطلاعات مورد نياز مي كنند و شايد اطلاعاتي مشابه،

اما با نامهاي مختلف را بايگاني كنند و معمولا چندين و چند بار در اين گروهها دوباره و چند باره كاري اتفاق مي افتد. در عصري كه زمان، كليد اصلي در تجارت است، شركتها به استفاده از ابزارهاي اطلاعاتي روي آورده اند تا بتوانند اطلاعات مورد نظر را بسرعت ازمنابع استخراج كنند هوش تجاري در امر تصميم گيري در سطوح مختلف سازمان بويژه سطوح مديران ارشد با تحليل اطلاعات و روشهاي پرس و جو تسهيلات زيادي را فراهم مي كند كه متداولترين اين روشها به قرار زير است:

*On-Line Analytical Processing (OLAP) *On-Line Transaction Processing (OLTP) *Data Warehousing (DW) *Data Mining (DM) *Intelligent Decision Support System (IDSS) *Intelligent Agent (IA) *Knowledge Management System (KMS) *Supply Chain Management (SCM) *Customer Relationship Management (CRM) *Enterprise Resource Planning (ERP) *Enterprise Information Management (EIM)

لازم به ذكر است، صرف وجود تمام اين تكنيك ها در سطح سازمان بدون در نظر داشتن فرهنگ سازمان و رويكرد سيستمي موجود بين كاركنان نمي تواند اثبات كننده هوشمندي كسب و كار آن سازمان باشد. به همين علت است كه براي هوش تجاري از كلمات استقرار و پياده سازي استفاده مي كنند نه از كلمه نصب؛ چراكه عواملي ديگر نيز غير از بسته هاي نرم افزاري در درست كار كردن هوش تجاري موثرند و به همين منظور در تعاريف آن را رويكرد معماري نوين ناميده اند، زيرا از ابتداي فرايند تدوين داده ها تا مراحل ذخيره سازي و فراخواني مجدد و استخراج دانش مورد نياز، هوشمندي، رفتار ملموس است.

مواردي مانند زيرساختهاي سازمان و يا فرهنگ سازمان در پياده سازي هوش تجاري بسيار نقش قابل ملاحظه و حساسي را ايفا

مي كنند براي موفقيت در استقرار و كارايي يك سيستم BI در يك سازمان بايد برخي موارد از ريشه هاي فرهنگي سازمان تغيير كند، چون اين موارد در ميزان بهره وري سيستم هوش تجاري نقش بسزايي خواهند داشت. برخي موارد مانند تلقي سازمان از اطلاعات كه به عنوان يكي از مهمترين منابع سازماني محسوب مي شود و نوآوري كه در سازمان بايد بخشي از كار تجاري سازمان تلقي شود و نوع تفكر سازمان در مورد اطلاعات و نوآوري مسلما در بسته هاي نرم افزاري وجود ندارند، بلكه بايد در لابه لاي لايه هاي زيرساخت سازمان فرهنگ سازي و لحاظ گردند.

عوامل موثر بر هوش تجاري سازمان

همانطور كه يك رويكرد سيستمي دقيق و به روز مانند هوش تجاري مي تواند بر كارايي و عملكرد سازمان تاثيرات زيادي بگذارد، بسياري از عوامل و نيز بر ميزان كارايي هوش تجاري سازمان تاثير گذارند، از جمله اين عوامل مي توان به مشتريان، رقبا، شركا تجاري، محيط اقتصادي و كاركنان داخلي اشاره كرد. با توجه به اين نكته كه هيچ كسب و كاري بدون مشتري معنا ندارد، پايش رفتار مشتريان و مخصوصا شناسايي آنان از حيث دائمي يا موقتي بودن مي تواند در پيش بيني ميزان دقيق عرضه و تنظيم ميزان تقاضا بسيار كارامد واقع شود. بنابراين تكنيك هاي سيستم هاي حمايت تصميم گيري هوشمند (IDSS) و مديريت ارتباط با مشتري كه در متن معماري هوش تجاري نهفته است، مي توانند روند حركت سازمان را با عقايد و علايق مشتريان همگام كنند. نداشتن اطلاعات كافي در رابطه با مشتريان مانند اينكه: مشتريان واقعي چه كساني هستند؟ اين مشتريان چه كالاهايي و در چه زماني مي خرند؟ چگونه مي توان

الگوهاي خريد مشتري را استخراج كرد؟ چگونه مي توان ميزان وفاداري مشتري را بالا برد؟، معضلات فراواني را در اجراي چنين رويكردهاي نويني به بار خواهد آورد.

با توجه به اين منطق كه اگر به هر تحليلگري در قالب سيستم يا سازمان، اطلاعات ناقص يا اشتباه وارد شود، خروجي آن هرگز قابل ارزيابي مطلوب نخواهد بود و اگر بهترين ساز و كارها در اختيار افراد نا مناسب قرار گيرد، مطمئنا ضمن كاهش عمر مفيد كاري آنها، كارايي قابل توجهي هم نخواهند داشت، پس با توجه به آثار هوش تجاري بر سازمان بايد بر تاثيرات عوامل متعدد داخلي و خارجي سازمان بر هوش تجاري مطالعه كرد تا سازمان باوجود صرف هزينه و زمان هنگفت براي ايجاد تغييرات كلي، در خروجي دچار خسارات جبران ناپذيري نشود؛ چراكه تصميمات اساسي و استراتژيك در سازمانها با بهبود قسمتي از آن بسيار متفاوت است. اين تصميمات استراتژيك روند تفكر و حركت سازمان را به كل تغيير مي دهند و در صورت شكست، رجوع به نقطه اول و اصلاح اشتباهات يا تغيير جديد امكان پذير نيست، زيرا تغيير فرهنگ سازماني و نگرش افراد مستلزم برداشتن گامهاي طولاني مدت و برنامه ريزي شده است. بنابراين كم تخمين زدن تاثيرات عوامل به نظر كوچك مي تواند پايان يك راه اميدواركننده و روشن را تيره و تار كند. ممكن است سازمانها در مواردي مشابه باشند، ولي هرگز دقيقا عملكرد يكساني نداشته باشند و حتي اگر عملكردشان نيز بسيار به هم مشابه باشد، محيط فعاليت متفاوت يا خاص باشد و با توجه به ساير موارد بايد اينگونه معماريهاي بنيادين را طبق زيرساختها و ويژگيهاي سازمان، طراحي، برنامه ريزي و پياده

سازي كرد.

نتيجه گيري

در اين مقاله سعي بر آن شده است تا با ارائه توان فناوري جديد هوش تجاري و معرفي برخي مزايا و محسنات آن و تمركز آن بر تصميمات سازماني - بويژه تصميمات كلان كه توسط مديران رده بالا گرفته مي شود - بتوان سختيهاي كسب و كار امروز را تحليل كرد تا توسط ارزيابي و تحليلهاي اين فناوري جديد هوشمند، قبل از اينكه مخاطرات، سازمان را تهديد كنند و صدمات اقتصادي گزاف آنها مانع از بازار مناسب و باعث كاهش كيفيت عملكرد شود، آنها را پيش بيني و چاره جويي كرد و همچنين پيش از آنكه فرصتها توسط چشمان ريزبين و دقيق رقبا شناسايي شوند و فرصت رشد و ترقي از سازمان گرفته شود، آنها را به دست آورد كه البته اين اهداف صرفا با اتخاذ تصميمات دقيق و هوشمند و در آمدن از روياي خوش تداوم ابدي شيوه كسب و كار تحقق خواهد يافت.

منابع:

1 - Knowledge Management and Project Management, SCHOENERT, SILKE. 2. www.businessobjects.com 3. www.elite.com 4. www.wipro.co.in 5. www.rsearch.ibm.com

منبع: ماه نامه - تدبير - شماره 190

ذهن زنان و مردان

به راستي متفاوت است

سايت فريا

خانم سيمون دوبوار (Simone de Beauvoir) فيلسوف، نويسنده و يكي از مهمترين پايه گذاران جنبش فمينيسم، جمله مشهوري دارد: "هيچ كس زن زاده نميشود بلكه به يك زن تبديل ميشود"، اما با يافته هاي علمي امروز بهتر است اين جمله را فراموش كنيم. دانش امروز منظر كاملا متفاوتي از آنچه هستيم در مقابل ما قرار داده است. ما زن و مرد هستيم و از همان لحظه بسته شدن نطفه با يكديگر تفاوت داريم و اين تفاوت خود را در هر دستگاه

فيزيكي و ذهني ما نشان ميدهد.گفتگو درباره تفاوتهاي جنسي، بحث تازه اي نيست اما همواره در آن نكات جديدي كشف ميشود كه بازگشت به اين موضوع را ضروري مينمايد. امروزه پيشرفتهاي پزشكي براي مقابله با بيماريهايي چون نارسايي قلب، افسردگي و معلوليتها، مديون شكسته شدن كدهاي زيست شناسي و درك تفاوتهاي جسمي زن و مرد است.اكنون پزشكان ميدانند كه علاوه بر اندامهاي به كلي متفاوت زنان و مردان، با اندامهاي مشابه آنها نيز نبايد به يك شكل برخورد نمود. نيازي به طرح اين قضيه وجود ندارد كه اين تفاوتها، هيچ يك از دو جنس را برتر يا پست تر از ديگري نميكند. اينها، فقط تفاوت هستند نه چيز ديگر.تاثير ژنهاتمام آنچه زنان و مردان را از يكديگر متمايز ميكند، تنها با يك كروموزوم آغاز ميشود : كروموزوم مردانه كه Yنام دارد، رشته باريكي است كه تعداد اندكي ژن-25 عدد- را حمل ميكند در حالي كه كرموزوم Xزنانه، با 1000 تا 1500 ژن همراه است. اما اهميت اين مقدار فراوان ژن، قابل مقايسه با اهميت يك ژن Sry در كروموزوم Y نيست.كار Sry، تعيين جنسيت مردانه، از طريق صدور فرمان براي ساخته شدن بيضه ها و ترشح هورمون بسيار مهم تستوسترون است كه بيشتر خصوصيات جسمي و ذهني مردانه به ترشح آن وابسته است. البته ژنهاي تعيين كننده جنسيت، همه چيز را به هورمونها واگذار نميكنند. دانشمندان در طي چند سال گذشته دريافته اند كه آنها مسئول افزودن چاشنيهايي وابسته به جنسيت، به رفتارها و واكنشهاي ذهني افراد هستند.مشخص شده است كه جنس مونث، ژنهايي دارد كه كارشان پشتيباني و حمايت از مغز در هنگام بروز

مشكلات بزرگ است.طبيعت براي تعادل بخشيدن به ژنهاي زن و مرد، از هر كروموزوم X بدن زن، يكي را مسدود ميكند. اما حدود 19 درصد ژنها، از اين انسداد فرار ميكنند و سلولها از بعضي ژنهاي X سهميه دوبرابر دريافت ميكنند. همين مسئله موجب ميشود كه زنان بسيار كمتر از مردان در معرض ابتلا به اختلالات رواني چون وهم گرايي يا اوتيسم و شيزوفرني قرار بگيرند.به علاوه، اين موضوع كه از يك جفت ژن X كدام يك فعال شود هم در نحوه واكنش مردان و زنان به مسائل مختلف نقش تعيين كننده اي دارد. در بعضي موارد، ژن X دريافتي از پدر بي اثر ميشود و گاهي ژن X مادري.براي بسياري از اعمال، اينكه ژن جنسي شما چيست و يا آنرا از كدام والد گرفته ايد مهم نيست. اما كروموزوم Y به تنهايي مغز را به ساختن نورونهاي دوپامين dopamine بيشتر ترغيب ميكند. اين سلولهاي عصبي مسئول ايجاد محركها و پاداشها است و ترشح دوپامين زمينه را براي لذت بردن از چيزهاي تازه و همچنين مواد اعتياد آور، فراهم ميكند. (اين مورد به طور مفصل در مطلب تاثير اعتياد بر مغز توضيح داده شده است).نورونهاي دوپامين مهارتهاي حركتي را نيز تحت تاثير قرار ميدهند و در زمان وقوع بيماري پاركينسون قابليت خود را از دست ميدهند. اين بيماري مردان را دوبرار بيشتر از زنان مورد حمله قرار ميدهد.جنسيت در مغزدكتر روبن گور (Ruben Gur) كشف كرده است كه درصد ماده خاكستري مغز زنان، بيشتر از مردان است. اين مطلب توضيح خوبي براي اين مسئله است كه با توجه به اينكه مغز مردان از زنان بزرگتر

است، اما هردو جنس، در تستهاي هوش به يك اندازه خوب عمل ميكنند.ماده خاكستري كه از سلولهاي عصبي و شاخه هاي آنها به نام دندريت (dendrite) تشكيل شده است، جايي است كه بارهاي سنگين فكري در آن جا به جا ميشود. نورونها و دندريتها مغز زنان تراكم بيشتري دارند و قدرت تمركز و تواناييهاي فكري بيشتري براي زنان ايجاد ميكنند.به گفته دكتر گور مغز بزرگتر مردان، بيشتر با ماده سفيد و مايع نخاعي پر شده است. اين مايع مغز را از ضربه هاي شديد حفظ ميكند و از آنجايي كه سر مردان بيشتر در معرض ضربه هاي ناگهاني است، ميتواند مفيد واقع شود.ماده سفيد كه از بازوهاي بلند نورونها كه در يك ماده محافظ قرار گرفته اند، تشكيل شده است، به پخش شدن عمليات پردازشي مغز كمك ميكند. اين ماده مردان را در تجسم فضايي بسيار قدرتمند ميكند و مانع پخش شدن اطلاعات در كورتكس (قشر مخ) ميشود. اين حالت قابليت تمركز بر يك موضوع واحد را به وجود مي آورد كه براي داشتن تجسم فضايي، به خصوص انواع پيچيده آن بسيار ضروري است.ماده سفيد راه ورود هر فعاليتي كه در هنگام انجام دادن كاري، موجب از بين رفتن تمركز مردان شود را مسدود ميكند. به همين دليل مردان نميتوانند در آن واحد چند كار را با هم انجام دهند. اما آنها ميتوانند كارهاي مهندسي، پارك كردن اتوموبيل و طراحي صنعتي را بهتر انجام دهند.ماده سفيد در مغز زنان در جسم پينه اي – رابط بين دو نيمكره مغز - جمع شده است و نيمكره راست را به شدت وارد عمليات كلامي ميكند. هرچه اين

كار كلامي پيچيده تر باشد، نورونهاي بيشتري در هر دو نيمكره به كار مي افتند و اين واكنشي است كه در زنان قويتر است. به همين دليل زنان ميتوانند در آن واحد صحبت كنند و كارهاي ديگري را هم انجام دهند.زنان يك مزيت ديگر هم دارند، جريان خون در مغز زنان بسيار سريعتر است كه تاثيرات سالخوردگي در مغز را كاهش ميدهد. مردان در زمان سالخوردگي بافت مغزي بيشتري از دست ميدهند كه بيشتر در سمت چپ ناحيه جلويي غشاي مخ پيش مي آيد. اين بخش از مغز مسئول نتيجه گيريهاي منطقي و خويشتن داري است.افكار متفاوتتفاوت بين دو جنس ميتواند به اينجا برسد، تقسيم بندي وظايف از روي تواناييها. ذهن مردان و زنان ذاتا به سمت جنبه هاي متفاوتي از جهان اطرافشان كشيده ميشود.تواناييهاي ادراكي زنان به سمت تفسير سريع يا به قولي شهودي از درونيات افراد تمايل دارد. زنان داراي استعداد كشف احساسات و افكار ديگران هستند، آنها تمايلات افراد را تفسير و سرنخهاي وابسته به قراين را جذب كرده و با شيوه هاي مناسب احساسي واكنش نشان ميدهند. آنها توانايي همدلي دارند، با ديگران وفق مي يابند و ميتوانند جنبه هاي ديگر يك استدلال را دريابند. اين همدلي منجر به برقراري ارتباط و تمايل زنان به وابستگي ميشود.مردان در ابتدا بر روي جزئيات آني متمركز ميشوند و با بررسي يك قسمت كوچك از هر چيز، راحت تر كنار مي آيند. آنها قوانيني را بر اساس تجزيه و تحليل طبيعت، اشياء بيجان و حوادث مختلف به وجود مي آورند. در يك جمله، متخصص طبقه بندي هستند.برتري مردان در تجسم فضايي و استعداد زنان

در مهارتهاي كلامي، درواقع زيرمجموعه تواناييهاي متفاوت آنها در طبقه بندي كردن در مقابل همدلي كردن است. اين دو روش مختلف ذهني در انتخاب اسباب بازي (عروسكها و اسبابهاي زندگي روزمره در مقابل تراكتورها و آدم آهني)، ناشكيبايي كلامي در مردان (ترجيح ميدهند دستور بدند تا گفتگو كنند) و جهت يابي (زنان محل را با علايم مشخص جاده و راهنما پيدا ميكنند اما مردان تصويري هندسي از فضا دارند و از طريق در ذهن داشتن چيدمان فضايي راه را پيدا ميكنند.) كاملآ مشهود است.بارون كوهن (Baron-Cohen)، سرپرست گروه تحقيقات اوتيسم در دانشگاه كمبريج ميگويد : تقريبا تمام افراد سالم داراي تركيبي از هر دو نوع مهارتها هستند اما زنان و مردان در مقدار تسلط هر جنبه به ديگري تفاوت دارند. او متوجه شده است كه كودكان و بزرگسالان مبتلا به اوتيسم و گونه نه چندان حاد آن به نام سندرم اسپرگر (Asperger)، قادر به تشخيص احساسات ديگران نيستند و به طور غريبي مستعد طبقه بندي كردن بوده و تمركزي وسواس گونه بر اشيايي چون كليد برق و شير آب دارند.اوتيسم به شدت مردان را مبتلا ميكند. بارون كوهن در كتاب خود به نام The Essential Difference اوتيسم را آينه بزرگنماي صفات مردانه خوانده است.مبناي همدلي كردن و طبقه بندي كردن در مغز به خوبي شناخته نشده است، هرچند به نظر ميرسد جايي به نام مغز عمومي وجود داشته باشد، جايي كه مدار عصبي به مشاهدات شخصي فرد اختصاص يافته است. اجزاء اصلي سازنده اين بخش در نيمكره چپ مغز قرار دارند. مراكز كلامي زنان نيز در همين ناحيه قرار دارد و بسيار پيشرفته تر است.

به گفته بارون كوهن، در ابتداي شكل گيري مغز، هورمون مردانه تستوسترون ، رشد نيمكره چپ را كند ميكند و بر سرعت رشد نيمكره راست مي افزايد.او ميافزايد كه در نتيجه تحقيق بر روي كودكان يك ساله، با توجه به شرايط دوران بارداري و زايمان به اين نتيجه رسيده ايم كه با افزايش ميزان تستوسترون، ارتباط چشمي كودك با مادر خود كمتر ميشود، ارتباط چشمي يا نگاه چشم در چشم، يكي از معمولترين روشهاي برقراري ارتباط است و بسيار جالب است كه بدانيم اين كار نيز، تحت تاثير عوامل هورموني است. از طرفي فقدان تستوسترون موجب ميشود كه دختران زودتر از پسران كلمات را بياموزند و اصطلاحا "زبان باز كنند" .نداشتن ارتباط چشمي و محدود بودن ارتباط كلامي، از اولين نشانه هاي بيماري اوتيسم است. به گفته كوهن : "مجذوبيت بيش از حد به ماشين آلات و دستگاهها، همراه با فقدان همدلي، از جمله اساسي ترين نشانه هاي اوتيسم است"psychologytoday.comمنبع : سايت فريا

مديريت با هوش اخلاقي

مرضيه مختاري پور-دكتر سيد علي سيادت

چكيده: امروزه، سازمانها به صورت فزاينده اي خود را درگير مسئله اي مي بينند كه آن را معماي اخلاقي مي نامند، يعني اوضاع وشرايطي كه بايد يك بار ديگر كارهاي خلاف و كارهاي درست را تعريف كرد، زيرا مرز بين كارهاي درست و خلاف بيش از پيش از بين رفته است. درچنين شرايطي مدير بايد از نظر اخلاقي جوي سالم براي كاركنان در سازمان به وجود آورد،

تا آنان بتوانند با تمام توان وبهره وري هرچه بيشتر كار كنند. اين امر، نيازمند وجود رهبري با هوش اخلاقي (Moral Intelligence) بالا است. هوش اخلاقي، توانايي درك درست از

خلاف، داشتن اعتقادات اخلاقي قوي و عمل به آنهاست. رهبران با هوش اخلاقي بالا، كار درست را درست انجام مي دهند، اعمال آنها پيوسته با ارزشها و عقايدشان هماهنگ است، عملكرد بالايي دارند و هميشه كارها را با اصول اخلاقي پيوند مي زنند. دراين مقاله ابتدا اصول هوش اخلاقي در مديريت بررسي شده، در نهايت مراحل آموز ش هوش اخلاقي به مديران پيشنهاد مي شود.مقدمهبه تازگي پژوهشگران سازماني، علاقه مند به هوش اخلاقي رهبري شده اند، زيرا مي تواند مرز بين نوعدوستي و خود پرستي را خوب توصيف كند. پژوهشها نشان مي دهند كه رشد اخلاقي رهبران با رفتارهايي كه از خود نشان مي دهند، رابطه مستقيم دارد. به اين معني كه رفتار رهبري چند بعدي است و رفتارهاي مختلف رهبري، با سطوح مختلف رشد اخلاقي ارتباط دارد. نخستين بار اصطلاح هوش اخلاقي توسط بوربا در روان شناسي وارد شد. وي هوش اخلاقي را ظرفيت و توانايي درك درست از خلاف، داشتن اعتقادات اخلاقي قوي و عمل به آنها و رفتار درجهت صحيح و درست تعريف مي كند (Borba, 2005:23). هوش اخلاقي، به معني توجه به زندگي انسان و طبيعت، رفاه اقتصادي و اجتماعي، ارتباطات باز وصادقانه و حقوق شهروندي است. در دنياي امروزي، تنها رهبران با هوش اخلاقي بالا مي توانند در سازمان، اعتماد وتعهد ايجاد كنند كه مبنايي براي تجارت گسترده و درست است. تجارب مديران تجاري در آمريكا، ژاپن و بسياري از موسسات خصوصي و شركتهاي كارآفريني، نشان داده است كه رفتار اخلاقي تنها انجام درست كار نيست، بلكه انجام كار درست است. هم چنين پژوهشهاي انجام شده در بيش از 100 شركت نشان داد

كه هوش اخلاقي تاثير بسيار قوي بر عملكرد مالي سازمان دارد(Turner Barling, 2002).اصول هوش اخلاقي در مديريتلنينك وكيل هوش اخلاقي را توانايي تشخيص درست از اشتباه مي دانند كه با اصول جهاني سازگار است. به نظر آنان چهار اصل هوش اخلاقي، بدين گونه براي موفقيت مداوم سازماني و شخصي ضروري است: 1.درستكاري: يعني ايجاد هماهنگي بين آنچه كه به آن باور داريم و آنچه كه به آن عمل مي كنيم. انجام آنچه كه مي دانيم درست است وگفتن حرف راست در تمام زمانها. كسي كه هوش اخلاقي بالايي دارد، به شيوه اي كه با اصول و عقايدش سازگار باشد، عمل مي كند. 2. مسئوليت پذيري: كسي كه هوش اخلاقي بالايي دارد، مسئوليت اعمال و پيامدهاي آن اعمال، همچنين اشتباهات و شكست هاي خود را نيز مي پذيرد. 3. دلسوزي: توجه به ديگران كه داراي تاثير متقابل است. اگر نسبت به ديگران مهربان ودلسوز بوديم، آنان نيز در زمان نياز با ما همدردي مي كنند و مهربان خواهند بود. 4. بخشش: آگاهي از عيوب خود وتحمل اشتباهات ديگران (Lennick Kiel, 2005). پژوهشگران دريافته اند كه چگونه رهبران از هوش اخلاقي خود براي دستيابي به اهداف شخصي و سازماني استفاده مي كنند. هوش اخلاقي تنها راه درست زندگي نيست، بلكه براي تجارت نيز مفيد است. هم چنين دريافتند كه چگونه مهارتهاي اخلاقي در وجود انسان توسعه پيدا مي كند و ديدگاه هايي از روان شناسي را براي ارائه مبنايي براي درك اينكه چگونه رهبران اخلاقي ايجاد مي شوند، ارائه دادند. بنابراين كمي كردن فوايد تجاري هوش اخلاقي براي سازمان سخت و دشوار است؛ مانند نگهداري و حفظ

استعدادها، شهرت شركت، رضايت مشتري و...اما هزينه هاي عدم رعايت، اصول اخلاقي در سازمان، بسيار بيشتر خواهد بود. شواهد بسياري وجود دارند كه هوش اخلاقي نقش بزرگي در موقعيت سازمان ايفا مي كند. بهتر است بدانيم كه بيشتر سازمان ها راستي و درستي را خط مشي محوري خود قرار داده اند. امروزه ارزش صداقت درميان رهبران تجاري غربي، گم شده است و آنان براي پوشاندن يا پنهان كردن حقيقت تلاش دارند، اما برخي از رهبران ديگر روشن وساده عمل مي كنند و صادقند. بسياري از پژوهشگران براين باورند كه صداقت كامل درتمام زمانها بايستي در راس دستوركار سازمان باشد. باوجود اين واقعيت و شفادهندگي قدرت راستي و درستي، هنگامي كه انجام تجارت با مشكل و دشواري و سختي برخورد مي كند، اغلب تيم هايي از مديران وجود دارندكه چالشهاي ارتباطي را رهبري كنند و به نظر مي رسد كه به ندرت كسي بگويد اجازه دهيد كه تنها راست بگوييم. هنگامي كه رهبرپيوسته صادق باشد و همراه با اصول و ارزشهاي اخلاقي عمل كند، نوعا عملكرد بالايي را در سرتاسر فروش، سود، نگهداري افراد، شهرت و رضايت مشتري ايجاد مي كند. به عبارت ديگر اخلاقيات خوب، براي تجارت خوب است (Manallack, 2006).اصول پنج گانه اخلاق رهبريرهبران سازمان براي آنكه بتوانند كاركنان خود را براي دستيابي به هدفي مشترك متقاعد سازند، بايد بدون استثنا به اخلاقيات پذيرفته شده اي پايبند باشند ومتعهد بودن خود را به اخلاقيات، از راه رفتار ملموس نشان دهند. نظريه اخلاقي، نظامي از قواعد و اصولي را بنا مي نهد كه انسانها را درتصميم گيري درباره آنچه درست و نادرست و خير وشر است،

راهنمايي مي كنند. آنچه در ادامه مي آيد، اصول پنج گانه اخلاق رهبري است كه درقالب گزاره هايي توصيف مي شوند:1. رهبران اخلاق مدار به ديگران احترام مي گذارند: وظيفه هركس است كه با ديگران به گونه اي احترام آميز رفتار كند و براي ديگران فقط به خاطر خودشان، احترام قائل شود؛ نه به خاطر هدف ديگري. يعني از احترام گذاشتن به كسي به عنوان ابزاري براي دستيابي به هدفي ديگر بهره نگيرد. دستيابي به اين مقصود، زماني ميسر است كه به ارزش وتصميمات ديگران احترام بگذاريم. درجايي كه چنين رفتاري رخ نمي دهد، افراد خود را در مقام بردگي وخدمت به تحقق اهداف سايرين مي يابند. شكل عملي احترام به افراد درسازمان، با همدلي، هم احساسي و گوش دادن به خود است كه به ارزشها و سعه صدر داشتن ها دربرابر ديدگاه هاي متفاوت كاركنان تجلي، مي يابد.2. رهبران اخلاق مدار، خدمتگذار ديگرانند: اصل اخلاقي خدمتگذار ديگران بودن، به درستي مصداقي از نوعدوستي است. رهبراني كه خدمتگذار و نوعدوست هستند، سلامت كاركنان وپيروان خود را در رأس برنامه هاي خويش قرار مي دهند 3. رهبران اخلاق مدار، عادل هستند: رهبران اخلاق مدار، مسائل و امور مختلف را از سرانصاف وعدالت مورد توجه قرار مي دهند. درجايي كه قراراست با افراد مختلف به گونه هاي متفاوت رفتار شود، بايد دلايل رفتار متمايز، روشن و معقول ومبتني بر ارزش هاي اخلاقي مستحكم باشد. زماني كه منابع وپاداشها يا كيفرها عرضه مي شوند، نقشي كه رهبر مي تواند ايفا كند، بسيار حياتي است. حياتي بودن نقش رهبر در زمينه توزيع منابع وپاداشها يا كيفرها از اين رواست كه وي، هم

جانب انصاف را داشته، هم نسبت به موقعيت ها و افراد آگاهي كافي داشته باشد؛ كسب اين آگاهي بسيارحساس بوده، نيازمند تلاش پيگير است.4. رهبران اخلاق مدار، صادق هستند: عدم صداقت يا صادق نبودن، شكلي از دروغگويي است وصورتي از ارائه نادرست از واقعيت است. صادق نبودن، پيامدهاي مشهودي دارد كه نخستين پيامد آن، عدم اعتماد است. زماني كه رهبران صادق نيستند، ديگران، آنها را افرادي غير قابل اعتماد وغير قابل اتكا ارزيابي مي كنند. هم چنين تداوم عدم صداقت در مديريت سازمان، در ايمان افراد نسبت به رهبر ايجاد تزلزل كرده، ميزان احترام نسبت به وي را كاهشمي دهد. براي يك رهبر، صادق بودن به معناي اين است كه آنچه را نمي تواند انجام دهد، قول ندهد،كژ رفتاري نكند، پشت واقعيت ها پنهان نشود، آنچه روابط را تيره مي كند، انجام نداده، بيش از اندازه به كارهاي كم ارزش، بها ندهد.5. رهبران اخلاق مدار، اجتماع گرا هستند: هر جامعه اي به مثابه يك سازمان، داراي سيستم ويژه است. از اين رو براي جوامع، اهداف خاصي با توجه به بافت و چشم اندازي كه دارند بيان مي شود كه معمولاً از آنها به عنوان ارزشهاي مشترك ياد مي كنند. دستيابي به اهداف مشترك، مستلزم آن است كه رهبر و پيروان، مسيري را كه گروه ترسيم مي كند، تبعيت كرده، بر سر آن توافق داشته باشند. رهبران ملزم هستند مقاصد خود و پيروان شان را مورد توجه قرار داده، تسهيلاتي را براي كاميابي در تحقق اهداف به وجود آورند. اين بدان معناست كه رهبران نمي توانند و نبايد اراده خود را به ديگران تحميل كنند. يك رهبر تحول گرا بايد بكوشد گروه

را به سوي خير مشترك هدايت كند، كه هم براي خود و هم براي يكايك پيروان، سودمند باشد. چنين رويكردي به رهبري از بروز فضاي خود كامگي در سازمان پيشگيري مي كند (رادمنش، 1383). تاثير هوش اخلاقي بر بهبود عملكرد و موفقيت سازمانهوش اخلاقي مي تواند در اين موارد بر عملكرد و موفقيت سازمان تاثير مي گذارد:1. توجه به منافع ذي نفعان: علاوه بر سهام داران، گروههاي ديگري نيز وجود دارند كه از اقدامات سازمان تأثيرمي پذيرند و داراي منافع مشروعي در سازمان هستند. از جمله اين گروه ها مي توان به مشتريان ،تامين كنندگان مواد اوليه، دولت و جامعه اشاره كرد. تامين منافع سهامداران بدون در نظر گرفتن منافع ساير ذي نفعان (كاركنان، مشتريان، جامعه و...)، شيوه اي غير اخلاقي در مديريت است. .2. افزايش سود و مزيت رقابتي: توجه به تمام افراد و گروه هايي كه ذي نفع هستند، ميزان سود شركتها را در بلند مدت افزايش خواهد داد، زيرا موجب انگيزش نيروي انساني، افزايش حسن نيت اجتماعي و اعتماد مردم و نيز كاهش جريمه ها مي شود. كي و پاپكين (1998) بيان مي كنند كه تجزيه و تحليل شكست شركتها و خسارات وارده به آنها نشان مي دهد كه در نهايت لحاظ كردن اخلاقيات و حساسيت هاي اجتماعي در فرايند تصميم گيري و تدوين استراتژي موجب افزايش سودآوري شركت خواهد شد. طبق گزارش مجله فورچون، 63 درصد مديران عالي شركتهاي برتر تجاري بر اين باورند ك__ه رع__ايت اخلاقيات، موجب افزايش تصوير مثبت و شهرت سازمان شده، منبعي براي افزايش مزيت رقابتي به شمار مي آيد(Buckly, et.al, 2001).3. افزايش تنوع طلبي: متخصصان پيش بيني مي كنند كه نيروي كار به گونه روزافزون، متنوع تر خواهد شد

وشركتهايي كه بتوانند نيازهاي اين افراد متنوع را درك كرده، از اين تنوع به خوبي بهره گيرند، موفق خواهند بود. لازم است مديران، توانايي اداره افراد با جنسيت، سن، نژاد، مذهب، قوميت و مليت هاي مختلف را داشته باشند. رعايت عدالت و اخلاق در برخورد با اين افراد در محيط كار، مديريت آنها را تسهيل مي كند و اين امكان را براي سازمان فراهم مي سازد كه از مزاياي نيروي كار متنوع بهره گيرند.4.كاهش هزينه هاي ناشي از كنترل: ترويج خودكنترلي در سازمان به عنوان يكي از مكانيزم هاي اصلي كنترل از مباحثي است كه بنيان آن بر اعتماد، اخلاق و ارزشهاي فردي قرار دارد. ترويج خودكنترلي باعث كاهش هزينه هاي ناشي از روشهاي كنترل مستقيم شده و موجب افزايش سود مي شود. اين امر مستلزم تعهد كامل اعضا به تيم، مسئولي__ت پذيري هم_ه اعضاي تيم و احترام و اعتماد بين آنها و مديريت است (Lau Idris, 2005).5. بهبود روابط، افزايش جو تفاهم و كاهش تعارضات: يكي از نتايج رعايت اخلاق كار در سازمان، تنظيم بهتر روابط در سازمان است كه اين به نوبه خود باعث افزايش جو تفاهم در سازمان و كاهش تعارضات بين افراد و گروه ها شده، عملكرد تيمي را بهبود مي بخشد.شايد بيشترين تأثيرات اصول اخلاقي مربوط به رفتار نيروي انساني است. از آنجا كه اخلاق، بخشي از فرهنگ است، بيشتر نظريه هايي كه بر رابطة بين فرهنگي در سازمان تأكيد مي كنند، خود به خود بر اهميت نقش اخلاق در اين زمينه توجه دارند. ف__رهنگ س___ازماني در يك سازمان مي تواند كاركنان را به افرادي پيرو قانون يا قانون شكن تبديل كند

.6. افزايش تعهد و مسئوليت پذيري كاركنان: چنانكه گفته شد، اخلاق برفعاليت انسانها تأثير قابل توجهي دارد و لازمه عملكرد مناسب، تعهد و مسئوليت پذيري كاركنان است. انتظار بروز خلاقيت توسط كساني كه كار خود را از لحاظ اخلاقي، ناپسند تلقي مي كنند، واقعي و منطقي نيست. دونالدسون و ديويس (1990) براين باورند كه مديريت ارزشهاي اخلاقي در محيط كار موجب مشروعيت اقدامات مديريتي شده، انسجام و تعادل فرهنگ سازماني را تقويت مي كند، اعتماد در روابط بين افراد و گروهها را بهبود مي بخشد و با پيروي بيشتر از استانداردها، موجب بهبود كيفيت محصولات و در نهايت افزايش سود خواهد شد. عدم رعايت ارزشهاي اخلاقي در اموري مانند جذب و گزينش، اقدامات خلاف اخلاق و خلاف قانون را در سازمان فراهم مي سازد. رعايت ملاحظات اخلاقي در گزينش و استخدام، ارزيابي عملكرد، نظام پاداشها، اخراج و كوچك سازي سازمان، باعث كاهش بدبيني و پرخاشگري و تعارض، مسئوليت پذيري بيشتر، افزايش تنوع طلبي و درنهايت افرايش ارزش و سود و درآمد شده، رفاه بيشتر سرمايه گذاران، مشتريان و كارمندان را موجب مي شود (Donaldson Davis, 1990).7. افزايش مشروعيت سازمان: امروزه در شرايط جهاني شدن و گسترش شبكه هاي اطلاعاتي، از سازمانها انتظارمي رود در برابر مسائل محيط زيست، رعايت منافع جامعه، حقوق اقليتها و... حساسيت داشته، واكنش نشان دهند. به علاوه اين شبكه گسترده، تمام فعاليت هاي سازمانها را زير نظر دارد و به راحتي مي تواند از راه انجمن ها و مجامع مختلف، چهره سازمانها را در انظار عمومي تغيير دهد. بنابراين سازمانها ناچار به انجام اقدامات وسيع و گسترده براي جلب افكار عمومي هستندكه وجه غالب آنها نشان دادن وجهه

اخلاقي كارهاي سازمان است. هس مر طي بررسي بر روي چندين سازمان، به اين نتيجه رسيد كه سازمانهايي كه رفتار اخلاقي دارند، داراي شانس موفقيت بيشتري نسبت به سازمانهايي كه در رفتارهاي غيراخلاقي و غيرصادقانه وارد مي شوند، هستند. موفق ترين سازمانها داراي فرهنگي هستند كه همسو با ارزشهاي قوي اخلاقي اند. رفتار غيراخلاقي، محيط كسب و كار را بر ضد خود تحريك كرده، موجب شكست سازمان مي شود .وجود توجيهات اخلاقي براي اقداماتي كه سازمانها در داخل خود انجام مي دهند و نشان دادن تعهدات اخلاقي سازمان به افكار عمومي، بخشي جدايي ناپذير از فعاليتهاي سازمانها براي بهب__ود عملكرد و كس___ب موفقيت است(هس مر، 1382).آموزش هوش اخلاقي به مديرانهمان گونه كه يافته هاي مطالعات نشان مي دهند، اين امكان كه افراد بتوانند هوش اخلاقي خود را افزايش دهند و مهارتهاي اخلاقي شان را تقويت كنند، وجود دارد. بوربا(2005) اين ده مرحله را براي پرورش هوش اخلاقي يا تربيت كاركنان اخلاقي به مديران، پيشنهاد مي دهد:1. احساس تعهد در راستاي ايجاد و پرورش كاركنان اخلاقي: يك پرسش اساسي آن است كه پرورش كاركنان اخلاقي چه اندازه براي مدير اهميت دارد؟ چرا كه تحقيقات نشان داده اند مديراني كه به شدت احساس نياز به شكل دادن رفتارهاي اخلاقي يا ترس از ايجاد اخلاقهاي زشت در كاركنان خود را دارند، معمولا موفق بوده اند، زيرا خودشان را براي تلاش در اين مورد متعهد كرده اند. بنابراين اگر شما واقعا مي خواهيد كاركناني اخلاقي داشته باشيد، بايستي احساس تعهد شخصي براي پرورش آنان كرده، اين تعهد تا رسيدن به هدف تداوم يابد.2. تلاش براي آن كه الگويي نمونه يا يك

مثال اخلاقي قوي باشيد: مديران نخستين و قوي ترين الگو يا معلم اخلاق براي كاركنانشان هستند، بنابراين مطمئن شويد همان رفتارهاي اخلاقي را كه از كاركنان انتظار داريد، خود انجام دهيد تا آنها از شما فرا گرفته، شما را الگوي خود بدانند.3. شناخت باورها و عقايد خودتان ضمن تسهيم آنها با ديگران: پيش از آنكه بتوانيد كاركنان اخلاقي پرورش دهيد، بايد درباره آنچه كه به آن باور داريد، با خودتان صادق و صريح باشيد. بنابراين مدتي كوتاه به تمامي ارزش هايتان فكر كنيد. سپس درباره اينكه چرا شما اين روش اجراي خاص را داريد، به طور منظم با كاركنانتان صحبت كرده، نظراتتان را با آنان در ميان بگذاريد.4. از لحظه هاي آموختن، بهر ه بگيريد: بهترين لحظه هاي آموزش، معمولا غير منتظره و اتفاقي هستند و برخلاف تصور، ازپيش برنامه ريزي نشده اند. هرگاه بحث موضوعات اخلاقي به ميان آمد، از آن فرصت استفاده كنيد. آنها به شما و كاركنانتان كمك مي كنند تا باورهاي اخلاقي استواري را كه درهدايت مستمر رفتار براي تمامي زندگي موثرند، توسعه دهيد.5. انضباط را به عنوان يك درس اخلاقي به كار بنديد: انضباط موثر موجب مراقبت از كارمند در اين امر مي شود تا تشخيص دهد كه چرا رفتارش اشتباه است و چگونه مي تواند آن را اصلاح و تصحيح كند. در اين مورد، استفاده ازپرسش هاي درست به كاركنان كمك مي كند به اين توانايي دست يابند كه نظر ديگران را در باره رفتارشان دريابند و توانايي درك نتايج رفتارهايشان را توسعه دهند.6. توقع رفتارهاي اخلاقي داشته باشيد: در اين زمينه نتيجه مطالعات روشن بوده است. كاركناني كه رفتارهاي

اخلاقي دارند، داراي مديراني هستند كه از آنها انتظار داشته اند، چنين عمل كنند. توقعات و انتظارات شما از كاركنانتان به منزله تعيين نوعي استاندارد، براي رفتارهاي آنهاست.7. نسبت به آثار رفتارها واكنش نشان دهيد: محققان ابراز مي كنند كه يكي از بهترين تمر ين هاي سازنده اخلاق، اشاره به تاثير گذاري رفتار كاركنان، بر اشخاص ديگر است. انجام اين كار موجب افزايش رشد اخلاقي كاركنان مي شود.8. رفتارهاي اخلاقي كاركنان را تقويت كنيد و پاداش دهيد: يكي از ساده ترين راه هاي كمك به كاركنان درجهت كسب رفتارهاي جديد، اين است كه پس از وقوع آن رفتارها، آنها راپاداش دهيد وتحسين كنيد. پس با هدف شكل دهي رفتارهاي اخلاقي ، كاركنان را زيرنظر بگيريد وبا شرح اينكه چرا رفتارشان خوب بوده، شما براي آنها ارزش قائليد، آن را تقويت كنيد.9. روزانه اصول اخلاقي را اولويت بندي كنيد: كاركنان باخواندن اصول اخلاقي درمتن كتابها ياد نمي گيرند كه چگونه افراد با اخلاقي شوند، بلكه تنها با انجام كارهاي خوب، اين امر را مي آموزند. كاركنان را جهت كمك براي ايجاد تغيير در دنياي خودشان تشويق كنيد وهميشه آنان را ياري دهيد تا نتيجه مثبت عمل خود را بر روي حالات ديگران درك كرده، تشخيص دهند. هدف نهايي و واقعي براي كاركنان آن است كه هر چه كمتر و كمتر به راهنمايي ديگران وابسته باشند و اصول اخلاقي بايد به زندگي روزمره آنان وارد شده، آنها را دروني سازند. اين امر، تنها زماني روي مي دهد كه مديران بر اهميت فضيلت ها به گونه مستمر تاكيد داشته، كاركنان شان مكرر، اين رفتارهاي اخلاقي را تمرين كنند.10.

مشاركت و ثبت قانون طلايي: به كاركنانتان قانون طلايي را يادآوري كنيد: قانوني كه بسياري از تمدن ها را در مدت قرنها هدايت و راهنمايي كرده است و سخن پيامبر اسلام(ص) نيز هست: با ديگران همان گونه رفتار كنيد كه مي خواهيد با شما رفتار شود و تلاش كنيد اين اصل، قانون اساسي اخلاقي سازمان شما باشد. نتيجه گيريبسياري از رفتارها و تصميم هاي كاركنان و مديران در سازمانهاي امروزي، تحت تأثير ارزش هاي اخلاقي آنهاست. از آنجا كه نيروي انساني، چه به صورت فردي و چه به صورت گروهي و در تعامل با ديگران، هم چنان مهمترين عامل مزيت رقابتي به شمار مي آيد، قضاوت افراد در مورد درستي يا نادرستي كارها بر كميت و كيفيت عملكرد آنان و به تبع آن، عملكرد سازمان و در نتيجه موفقيت آن به شدت تأثير دارد. از اين رو توجه به اصول اخلاقي براي سازمانها ضرورتي اجتناب ناپذير است. اخلاق كار مي تواند از راه تنظيم بهتر روابط ،كاهش اختلاف وتعارض و افزايش جو تفاهم و همكاري ونيز كاهش هزينه هاي ناشي از كنترل ، عملكرد را زير تاثير قرار دهد. به علاوه هوش اخلاقي موجب افزايش تعهد و مسئوليت پذيري بيشتر كاركنان شده، به بهبود كارايي فردي وگروهي مي انجامد. رعايت اخلاقيات در برخورد با ذي نفعان داخلي و بيروني، باعث افزايش مشروعيت اقدامات سازمان و استفاده از مزاياي ناشي از افزايش چندگانگي شده، سر انجام موجب بهبود سودآوري و مزيت رقابتي مي شود. از اين رو لازم است مديران در جهت ارتقاي اخلاقي سازمان گامهايي را بردارند. توجه به ميزان مشروعيت اقدامات سازمان از نظر كاركنان ، رعايت عدالت

درسيستم هاي گزينش و استخدام، حقوق و دستمزد، پاداش و ارتقا، تدوين منشور اخلاقي سازمان، اقدامات متناسب و سازگار با خواست و حساسيت هاي جامعه، در باره مسائلي مانند: اجراي برنامه هاي آموزش اخلاقيات براي مديران و كاركنان و به ويژه پايبندي رهبران و مديران سازمانها به اصول اخلاقي، از جمله اقداماتي است كه سازمانها در اين زمينه مي توانند انجام دهند.منابع1. رادمنش، ن: (1385)، پنج اصل اخلاقي ويژه مديران، گرفته شده از سايت زيرhttp://www.oldcivil.ce.metu.edu.tr2. هس مر، ا.ت: اخلاق در مديريت، ترجمه: سيد محمد اعرابي و داوود ايزدي، تهران: دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1382.

3. Borba،M.(2005), The step- by – step plan to building moral intelligence, Nurtuing Kids Heart Souls, National Educator Award، National council of self-esteem.Jossey-Bass 4. Buckly,M.R.D,Beu،D,Frink،D.D. 2001), Ethical issues in human resources systems,Human Resource Management Review،11(15)،11-29.5.Donaldson,T,Davis,K.(1990), Business ethics, Management Decision, 28 (6)،23-24.6. Lau,H.C,Idris,M.A.(2005),Soft foundations of the critical success factors ontqm implementation in Malaysia,TQM Magazine,13(4)،515-552.7. Lennick،D.،Kiel،F.(2005), Moral intelligence: The key to enhancing business performance and leadership success, Wharton School Publishing, An imprint of Pearson Education.8. Manallack، S.(2006), Is honesty the best form of business risk management?, Available at http://www, domain-b. com.9. Turner،N.،Barling،J, (2002), Transformational leadership and moral Reasoning, Journal of Applied Psychology، 87(2)، 304-31.

*  مرضيه مختاري پور: دانشجوي دكتراي مديريت آموزشي در دانشگاه اصفهان *  دكتر علي سيادت: دانشيار دانشگاه اصفهانماهنامه تدبير

راهكارهاي افزايش هوش و غلبه بر فراموشي

تكناز

مغز از دو نوع سلول تشكيل يافته است. نوع اول نورون ها(NEURON) يا سلول هاي عصبي هستند كه در زمان جنيني تشكيل شده و پس از تولد بر مقدار آن ها افزوده نمي شود. اما فعاليت هاي ذهني مي تواند آنها را پربارتر و حجيم تر كند. نوع دوم سلول هاي

پشتيبان يا نوروگليا (NEUROGLIA) هستند. نوروگليا بافت پيوندي است كه بافت عصبي را حمايت مي كند و كار تغذيه و بازسازي اندامك هاي نورون ها را به عهده دارند و بر خلاف نورون ها مي توانند تا لحظه مرگ تكثير پيدا كنند. با حجيم تر شدن نورون ها، تعداد سلول هاي پشتيبان زياد شده و با افزايش آن ها، نورون ها قابليت بيش تري پيدا مي كنند. مثلاً مغز انيشتين علاوه بر چين و شكنج هاي عميقي كه دارد حاوي سلول هاي حمايت گر بسيار زيادي نيز هست. مثال ديگر مغز راننده هاي كاميون يا تاكسي است؛ آن قسمت از مغز كه مربوط به نقشه يابي فضايي است، در اين افراد رشد بيش تري داشته و داراي سلول هاي حمايت گر بيش تري است.تحقيقات اخير نشان مي دهد افرادي كه مهارت هاي شغلي بالايي دارند، مثل مهندسين، معلمين و پزشكان داراي سيناپس هاي مغزي بيش تري هستند. سيناپس (SYNAPSE) به محل اتصال و تماس دو نورون يا نورون با ماهيچه گفته مي شود. هرچه فعاليت يك عضو ظريف تر باشد، سيناپس هاي عصبي در آن عضو بيش تر خواهد بود.با استفاده از چند راه ساده ي زير مي توانيد توانايي سلول هاي مغزي را تا سال هاي زيادي حفظ كنيد.1- ورزش كنيددانشمندان يك موسسه تحقيقات بيولوژيكي دريافتند كه در مغز موش هاي بالغي كه تحت برنامه ورزشي قرار گرفته اند، توليد سلول هاي مركز حافظه (هيپوكامپ) افزايش داشته است. پس نتيجه مي گيريم ورزش كاران (حتي غيرحرفه اي ها) خيلي باهوش تر از افرادي هستند كه يك گوشه نشسته و در CHAT ROOMها وقت مي گذرانند. از طرف ديگر ثابت شده است كه انجام حركات ورزشي دلخواه، چند برابر بيش تر از انجام يك سري حركات ورزشي غيرمتنوع تأثير خواهد داشت.پس سعي كنيد از ورزش لذت ببريد، نه اين كه به صورت اجباري و اكراه آن

را انجام دهيد و اگر به يك رشته ورزشي علاقه داريد، دنبال آن را بگيريد. جهت تقويت پشت كار براي ادامه ورزش، داشتن يك دوست هم پا بسيار مفيد مي باشد.2- ذهن خود را ورزش دهيدبا استفاده از سلول هاي خاكستري مغز و وادار كردن آن ها به فعاليت در زمينه هاي مختلف، مغز را ورزش دهيد. با راه هاي بسيار ساده مي توانيد به رشد و ترميم سلول هاي عصبي و افزايش شاخه هاي سلول هاي عصبي (دندريت) كمك كنيد. فكر كردن به چيزهاي زيبا و مثبت يك راه است. استفاده از كلمات جديد و تجربه مزه ها و بوهاي جديد، تغيير مسير هر روزه و رفتن از يك راه جديد، همه باعث مي شود كه اعمال شما در كورتكس مغز تجزيه و تحليل شود. كورتكس عالي ترين لايه مغز است كه كارهايي را كه نياز به درك و تيزذهني دارد انجام مي دهد. اعمالي كه براي ما به صورت عادت در مي آيند، از سطح كورتكس پايين آمده و در بصل النخاع انجام مي شوند. پس با تغيير عادت مي توانيم كورتكس خود را از بي فعاليتي خارج كرده و از آن كار بكشيم.پس، از عادت هاي فيزيكي و روش هاي روزمره ي خود فاصله بگيريد و به دنياي ناشناخته ها و تجربيات جديد سلام كنيد.3- از غذاهاي دريايي تناول كنيدروغن اُمگا-3 كه در گردو، دانه كتان و غذاهاي دريايي به وفور وجود دارد، تقويت كننده قلب و مغز شناخته شده است. اُمگا-3 داراي خواص و اثرات مفيد فراواني در بدن انسان است. يكي از اين فوايد عبارت است از تسهيل جريان خون به مغز. تجربه نيز ثابت كرده است كساني كه موجودات دريايي قسمت عمده غذاي آن ها را تشكيل مي دهد، كمتر در معرض سكته،

فشارعصبي، كمبود تمركز و حافظه هستند.به تازگي مكمل هاي غذايي زيادي مخصوص كودكان وارد بازار شده است كه در تركيبات آن ها اُمگا-3 قرار دارد. براي دريافت اُمگا-3 ، مصرف سه وعده غذاي دريايي مانند ماهي سالمون، ساردين، تن و ... در هفته توصيه مي شود. به ياد داشته باشيد كه ماهي هاي چرب آب هاي سرد حاوي اُمگا-3 بيش تري مي باشند. تخم مرغ حاوي اُمگا-3 نيز مي تواند تا حدودي تأمين كننده اين ماده مهم براي بدن باشد. به تازگي در كشور انگلستان شيرهاي حاوي اُمگا-3 نيز با نام « SUPER MILK » به بازار عرضه شده كه مانند تخم هاي حاوي اُمگا-3 ، براي كساني كه نمي توانند از ماهي استفاده كنند، ارزش مند مي باشد.مصرف غلات و حبوبات پخته را نيز فراموش نكنيد.4- مصرف چربي را به حداقل ممكن برسانيدچربي ها قادرند حواس ذهني شما را كاهش دهند. پژوهشي در دانشگاه تورنتو نشان داد، مهارت هاي ذهني مانند حافظه، هوشياري، تشخيص، فاصله و يادگيري قوانين، در موش هايي كه رژيم غذايي با چربي 40 درصد داشته اند، فروكش كرده است. اين علايم با مصرف چربي هاي اشباع شده تشديد يافت. علت اين امر عبارت است از:1- مقدار چربي خون را بالا برده و جريان خود را كندتر مي كند. بنابراين اكسيژن رساني به اعضاء، خصوصاً مغز كاهش پيدا مي كند.2- افزايش چربي مي تواند باعث كند شدن متابوليسم گلوكز كه منبع عمده انرژي سلول و تنها منبع انرژي سلو ل هاي مغزي است، شود. چربي هاي اشباع در گوشت و مواد لبني يافت مي شوند.بنابراين بهتر است گوشت بدون چربي و مواد لبني كم چرب استفاده كنيد. از ماهي، حبوبات مانند لوبيا و عدس و بنشن و ... زياد مصرف كنيد. سعي كنيد نياز روزانه

بدن به چربي را با خوردن روغن هاي گياهي مانند: روغن زيتون، كانولا(گلزا)،آفتابگردان،سويا و دانه هاي روغني مانند گردو و فندق تأمين كنيد و تا حد امكان از مصرف روغن هاي جامد و مواد غذايي سرخ شده به خصوص چيپس، پرهيز كنيد.5- از مصرف ميوه و سبزي غافل نشويدسبزيجات برگ سبز تأمين كننده ويتامينE مي باشند. افزايش مصرف اين ويتامين از طريق غذا مي تواند تأخير در تحريك سلول هاي عصبي را در افراد آلزايمري (فراموشي دوران پيري) بهبود دهد. هم چنين مصرف ميوه ها و سبزيجات تازه، فلفل و مركبات كه غني از ويتامين C هستند مي تواند از آسيب رشته هاي عصبي جلوگيري كند. هم چنين كمبود ويتامين B1 در بيماران دچار آلزايمر ديده شده است. بنابراين با مصرف سبزيجات و ميوه هاي تازه، ويتامين ها و املاح مورد نياز بدن خود را تأمين كنيد.6- از مواد الكلي پرهيز كنيدفردي كه مرتباً از مشروبات الكلي استفاده مي كند، حافظه، عكس العمل و توانايي ذهني كندي دارد. توانايي بدني و ذهني در اين معتادان الكلي كم كم رو به انحطاط مي رود مثلاً ضربه زدن، نشانه گيري هدف و... .مطالعات انجام شده روي موش ها نشان داده است الكل و نوشيدني هاي الكلي از توليد سلول هاي جديد مغزي در هيپوكامپ جلوگيري مي كند. يعني الكل نه تنها موجب كاهش توانايي سلول هاي مغزي مي شود، بلكه از ترميم و رشد مجدد آن ها نيز جلوگيري مي كند.

راههاي افزايش هوشاگر مي خواهيد به هوش خود بيافزاييد و آن را در سنين بالا نيز حفظ كنيد. 5 روش زيررا دنبال كنيد تا سلولهاي مغزي خود را بسازيد.عقيده دانشمندان در مورد سلولهاي مغزبه اين صورت است كه در زمان تولد تعداد مشخصي از سلول هاي مغزي را داريم و به

مروربا پير شدن هر چه بيشتر كم كم تعداد بسيار زيادي از آنها را از دست مي دهيم. تحقيقات گسترده در اين باره نشان داده اند كه سلولهاي مغزي جديد در طول زندگي نيزبر خلاف آنچه در گذشته تصور مي شد،توليد مي شوند و نيز اينكه مغز در صورت استفادههر چه بيشتر از آن قابليت رشد و حجيم تر شدن را دارد.تحقيقات و مطالعات حاكياز آن است كه به عنوان مثال درشكه رانان در قسمتي از مغز خود كه مربوط به كنترلنقشه يابي تصويري است، رشد بيشتري داشته و نيز پيانيست ها و نوازندگان متبحر نيز دربخشي از مغز كه كنترل و اداره موزيك را در اختيار دارد،حجم بيشتري را دارا هستند. از طرف ديگر،تحقيقاتي كه اخيراً در اين مورد انجام شده است،حاكي از آن است كهافرادي با مشغلهاي مهارتي بالا مانند :مهندسين، معلمان و بسياري ديگر از شغل هايمشابه، داراي سيناپس هاي بيشتري هستند. سيناپس ها همان رابطين بين سلولهاي مغزيهستند كه به ذخيره سازي اطلاعات كمك مي كنند.يك روز شايددرآينده اي نزديكپزشكان قادر باشند سلولهاي جنين را كه مي توانند به هر نوع سلولهاي مورد نياز تبديلشوند، به مغزبشر تزريق كنند. به اين طريق مي توان بيماري هاي نظير آلزايمر وپاركينسون رادرمان نمود و نيز براي ساير افراد سالم نيز راهي باز كرد تا بتوانند بافكر سالمشان ارتباط برقرار كنند. تا آن زمان برسد، ممكن است فرصت فعلي از دست برود. پس مي توانيم با استفاده از چند راه ساده تواناي سلول هاي مغزي را در حد ماكزيمم آنحفظ كنيم.1 – سلولهاي مغزي خود را به كار اندازيد:تحقيقات انجام شده نشانمي دهند افرادي

كه تمرينات فيزيكي انجام مي دهند، سلولهاي مغزي بهتري را پرورش ميدهند. دانشمندان در مطالعات موسسه تحقيقات بيولوژيكي دريافتند كه موش هاي بالغي كهتحت ورزش كردن قرار گرفته اند، سلولهاي جديد بسياري را در قسمت هيپوكامپوس مغز خود،بخشي كه مربوط به يادگيري و حافظه است، به نسبت آن دسته كه تنها گوشه اي نشسته اندو وقت خود را صرف صحبت و به اصطلاح chat كردن در Chat rom هاي اينترنتي مي كنند كسبكرده اند.از طرف ديگر ثابت شد كه انجام حركات ورزشي دلخواه و مورد علاقهتاثيرات چند برابر به نسبت انجام صرف يك سري حركات ورزش مشخص خواهد گذاشت. بنابراين، اين مورد به دست آمد . مي تواند به اين معني باشد كه سعي كنيد راهيبيابيد تا با ورزش كردن خود لذت ببريد از اينكه تنها خود را مجبور به انجام آنهابكنيد تا به اين طريق هم با هوش تر شويد و هم شادتر زندگي كنيد.▪ چه بايد كرد؟يك ورزش را به طور مستمر انجام دهيد. مانند: ماراتون، دودين تفريحي و غيره يااينكه يك ياردر تمرين كردن براي خود در نظر بگيريد تا انجام حركات را جالب تر وادامه كار را سهل تر كند. هيچكس نمي تواند دقيق و به درستي مشخص كند كه چه مقدارورزش براي سلول هاي مغز كافي و مناسب است،اما در مورد موش ها حدود 4 تا 6 مايل درروز موثر بوده است.2 – ذهن خود را ورزش دهيد:تنها تمرينات فيزيكي نيست كهبه رشد سلولهاي مغزي كمك مي كند. شما نيز مانند همان درشكه رانان يا پيانيست ها ميتوانيد با استفاده از سلولهاي مغز و وادار كردن آنها به كار در

زمينه هاي مختلف، ازمغز نمود بخش هاي گسترده و متفاوتي بسازيد. يافتن راههاي ساده در استفاده ازتوانايي مغزي مي تواند به رشد و ترميم سلولهاي عصبي و دندريتها، شعباتي از سلول هاكه اطلاعات رادريافت كرد. به جريان انداخته و در جهت درست مصرف مي كنند، به ميزانزيادي كمك كند. درست مانند يك ورزش مخصوص weighr lifting (افزايش حجم ووزن) دربدنسازان كه كمك به رشد و كار افتادن ماهيچه ها و عضلات تحتاني بلا استفاده ميكند،راههاي مشخص و درست فكر كردن و دور كردن كلمات قبلاً ياد گرفته شده مي تواندعمل پخش هاي غير فعال مغز را بهبود بخشد و آنها را به كار اندازد.▪ چه بايدكرد؟مزه ها و بوهاي جديد را تجربه كنيد. كارهاي جديد انجام بدهيد. مثلاً ازراههاي جديدي براي رفتن به سركار استفاده كنيد. به جاهاي جديد سفر كنيد . هنرهايشخصي و جديد خلق كنيد رمان هاي داستايووسسكي را مطالعه كنيد. يك كمدي جديد در مورد ”تد كندي و راش ليمباوف“ Rush Limbanugh بنويسيد. به خصوص،سعي كنيد تمام كارهايي راتجربه كنيد كه به هر طريق شما را وادار مي كنند از تمام روش هاي فيزيكي و روحيديرينه و يكسان قبلي خود فاصله بگيريد و چيزهايي جديد و ناشناخته را تجربه كنيد.3 – غذاهايي مانند ماهي مصرف كنيد:روغن هاي امگا – 3 كه در گردو، دانهكتان و به خصوص ماهي كشف شده است ، به عنوان انواع سالم و بدون ضرر براي قلب بهشمار مي روند. به علاوه، تحقيقات اخير نشان داده اند كه اين دسته از روغن ها بهعنوان تقويت كننده هاي مغزي نيز شناخته شده هستند و اين به دليل كمك آنها

به سيستمانتقال خون كه اكسيژن را به مغز انسان پمپ مي كند، مي باشد. همچنين اين مواد عملكليه اجزاء سلولهاي اطراف مغز را كه آن رادر برگرفته اند. را نيز بهبود مي بخشند. اين نشان مي دهد دليل اينكه چرا افرادي كه به مقدار زياد ماهي مصرف مي كنند، كمتردر معرض ابتلا به فشارهاي عصبي، ازدست دادن تمركزو كم حافظه شدن قراردارند. دانشمندان ثابت كرده اند كه اسيدهاي چرب اصلي براي رشد مناسب مغز در كودكان بسيارضرورت دارند و بنابراين امروزه آن ها را به فرمول هاي مواد غذايي مورد استفادهكودكان مي افزايند. امكان اين امر وجود دارد كه شما نيز با مصرف مناسب اين روغن ها،هوش ، استعداد و موقعيت ذهني خود را به ميزان در خور توجهي افزايش دهيد.▪ چهبايد كرد؟استفاده حداقل 3 وعده غذاي ماهي مانندسالمون ، ساردين ها، ماكرل و تنها شروع خوبي خواهد بود. در ذهن خود بسپاريد. ماهي هايي كه با (محيط هاي ) موادشيميايي خطرناك رشد كرده اند، مي تواند بسيار خطرناك باشند و اثرات بدي در بدنتانبه جاي بگذارند بنابراين از مصرف ماهي هايي مانند: ماهي اره ماهي اره اي (sword fish)، ماهي هاي درنده،كوسه ماهي ها (shork) و نيز هر نوع ديگري كه هر طريقي درمعرض آب هايي با آلودگي بالا بودند ،حذر كنيد. التبه تمام انواع ماهي ها كه به طورمشخص عاري از تركيبات شيميايي مانند جيوه و يا هر نوع سم و مواد خطرناك ديگري ميباشند نيز مي توانند به جاي موارد مذكور مصرف شوند. نيز مي توانيد آنها را با روغنهاي گردو و تخم مرغ هايي كه به طور ويژه توليد مي شود

و حجم بالايي از روغن هاي 1مگا 3 را در خود دارند و بپزيد و اين نيز از دانه هاي كتان و غلات و حبوبات درسالاد خود استفاده كنيد. اين نكته مهم را فراموش نكنيد كه با وجود اينكه دانه هايمختلف ايمن و سالم هستند ولي مصرف زياد روغن دانه كتان (Fkaxseed) مي تواند به خطرابتلا به سرطان پروستات را افزايش دهد.4 – مصرف چربي زياد را متوقف كنيد؟آيا چربي ها قادرند شما را كند ذهن كنند؟ در تحقيقات انجام شده دردانشگاهتورونتو، موش هايي كه در معرض يك رژيم غذايي با 40% چربي قرار گرفتند، مهارت هايذهني خود را در زمينه هاي مختلف از دست دادند. مانند حافظه ، هوشياري و تشخيص فاصلهو نيز يادگيري قوانين. مشكلات زماني كه در رژيم غذايي چربي هاي اشباع به كار گرفتهشدند،بيشتر و بدتر شده چربي هاي اشباع در گوشت و محصولات لبني بسيار فراوانند. اينتحقيقات دو دليل عمده را خاطر نشان مي كنند:1 – اينكه چربي مي تواند ميزاناكسيژن رساني خون را كاهش داده و كلاً جريان خون غني از اكيسژن را كند كند تا بهمغز به ميزان كافي اكسيژن نرسد و2 – مي تواند موجب كند شدن متابوليسم گلوكزشود كه نوعي قند مورد نياز براي تغذيه و كارايي سلولهاي مغزي مي باشد.▪ چهبايد كرد؟گوشت بي چربي مصرف كنيد، مواد لبني كم چربي به كار ببريد. ماهي ولوبيا و كلاً بنشن زياد مصرف كنيد. شما مي توانيد بدون نگراني تا 30% از كالريروزانه خود را به شكل چربي دريافت كنيد. ولي توجه داشته باشيد بيشتر مقدار آنبايستي از ماهي هاي مذكور، روغن هاي طبيعي مثل روغن زيتون،دانه هاي

گياهي و روغنطبيعي مانند گردو و فندوق، كسب شود. هر كاري مي خواهيد بكنيد ولي تا حدامكان ازمصرف روغن هاي متداول و مورد مصرف در پخت غذاهاي حاضري پرهيز كنيد. (دنبال روغنهايي با برچسب هيدورژنه شده دربازار بگرديد).5 – يك متفكر واقع بين باشيد، نهيك مصرف كننده نوشيندي هاي الكلي:اين تفكر كه الكل سلول هاي مغز را مي كشد يكعقيده كهنه شده قديمي است، و واقعيت اندكي پييچيده تر است. در حقيقت ، مطالعه روي3500مرد ژاپني،نشان داده است كه كساني كه مصرف نوشيندني هاي الكلي را به طور متوسطو ميانه انجام مي دهند، (در اين مورد، حدود 1 بار درروز) قدرت عملكرد ادراك عمليبيشتر و بهتري در زمان پير شدن به نسبت كساني كه اصلاً الكل نمي نوشند،دارند. متاسفانه به مجرد اينكه مصرف شما از حد ميانه تجاوز كند، حافظه، زمان عكس العمل بدنو توانايي هاي دستي وذهني مثلاً ضربه زدن و نشانه گيري هدف در انواع و اقسام بازيهاي پلي استيشن، كم كم رو به انحطاط و از دست رفتن مي روند. تحقيقات روي موش هانشان داده اند كساني كه مقادير بالايي الكل مصرف مي كنند، داراي سلول هاي مغزي جديدكمتري در مقايسه با ساير افراد در هيپوكامپونس خود هستند. اين نشان دهنده اين مطلباست كه الكل و نوشيندني هاي الكل دار نه تنها موجب تخريب سلولهاي مغز مي شوند، بلكهاز ترميم و رشد مجدد آنها نيز جلوگيري مي كنند.▪ چه بايد كرد؟بايد بدانيد كه نوشيدن هرگونه مواد الكلي حداقل براي يك مدت كوتاه مي تواند توانايي عملي شما را مختل كند و بنابراين چنانچه مثلاًامروزقصد داريد رهبري يك جلسه را به عهده بگيريد

يا رابطه اي خاص را اداره كنيد،مثل يك پر خورد جديد يا آغاز يك دوستي جديد در حين يك جلسه آشنايي، هرگز الكل ننوشيد. چنانچه به تمام موارد مذكور عمل كنيد، انتظار نداشته باشيد يك شبه تبديل به يك دانشمند شويد. ولي مي توانيد انتظار داشته باشيد كه هوشتان كمي بيشتر شود،خلاقتر شويد و نيز هر روز از انرژي بدني بالاتري بهره مند شويد. نيز مي توانيد سايربقيه دوران عمر زندگي خود را بدون از دست دادن توانايي هميشگي تان با آرامش سپريكنيد http://www.myisfahan.com/articles/isfahan_articles65.html

قدرت شگرف درون انسان

(قدرت تفكر مثبت)نويسنده :  كارون مطلبي

خلاصه كتاب : ناشر : نسيم حيات - گرد آورنده : مرضيه لطفي قرايي- مقدمه هرگاه فكر را در همه كارهاي خود جلو اندازي، سرانجام تو در هر كاري نيكو مي گردد.(حضرت محمد (ص))انسان مخلوق عجيب و شگفت انگيزي است! در استدلال برجسته! در توانايي ها نا محدود! در قالب و حركت دقيق و تحسين برانگيز! در عمل جقدر شبيه يك فرشته! در درك چقدر خداگونه! جمال و زيبايي جهان و نمونه تكامل حيوانات و با وجود اين براي من مطرح است كه اين نمونه و مظهر خاك بي مقدار چيست؟!ويليام شكسپير در هاملتدر صحنه با شكوه هستي و در فرآيند تكامل مخلوقات، ميليون ها موجود طي ميليون ها سال پا به عرصه حيات گذاردند تا به امر و مشيت الهي با نقش آفريني خويش، عظمت، قدرت و صفات بي كران خالق خود را به عرصه ظهور برسانند. هركدام از اين موجودات با توجه به ساختار و ظرفيت خويش، نقش به خصوص خود را ايفا مي كردند تا گستردگي زندگي و وسعت هستي طنين انداز شود.

اما آنچه بيش از هر چيز ديگر در ساختار و ويژگي هاي اين موجودات رويت مي شد بي ارادگي مطلقشان بود! سه سطر آري! نوع و چگونگي ساختار اين موجودات كوجك و بزرگ به آن ها اجازه و اختيار پذيرش دانش و اوامر الهي و نقش آفريني به شكلي آگاهانه و ارادي نمي داد، لذا توقعي نيز از تلاش ها و اثراتشان مد نظر خود و خالقشان نبود. اما به محض اينكه انسان پا به عرصه گذاشت ورق زندگي طوري ديگر رقم خورد. بعد از ميليون ها سال نقطه عطفي زيبا در حيات آغاز شد! به امر و مشيت خداوند خلقتي آغاز گرديد كه شاهكار هستي و چكيده تمامي مخلوقات قبل از خود و تجلي صفات بي كران خالقش شده خلقتي آغاز گرديد كه ميليون ها مخلوق طي ميليون ها سال، نقش آفريني و لحظه شماري مي كردند تا امكان حيات براي اين مهمان و مهمان هاي گرانقدر كه جانشينان و نمايندگان خالقشان محسوب مي گرديدند، صورت پذير است. اگر چه اين موجودات نو ظهور، شكل و شمايلي متفاوت با ديگر مخلوقات قبل از خود داشنتد و آراستگي و تناسب خاصي در سيماي ظاهريشان موج مي زد، اما آنچه كه باعث وجه تمايز او با سايرين مي شد، وجود ساختاري پيچيده و گسترده در شكل و شمايل جسمانيش بود؛ ساختاري با پيچيدگي و كارآيي بسيار شگرف و مثال نزندي، ساختاري كه عظمت آن نه تنها در كالبد فيزيكي اش، بلكه در نوع فعاليت و كارآيي منحصر به فردش نمايان بود كارآيي و ساختاري كه تفكر و به خاطر سپاري و اراده و اختيار و آگاهي

و شاخصه هايي از رفتار هاي عالي از مختصات آن محسوب مي شد. اين شاهكار هستي و تماشاگه عظيم خلقت چيزي نبوده و نيست جز مغز انسان.به امر و مشيت الهي، اين ساختار عظيم به صاحب خود – انسان – عطا شد تا به قدرت اراده، اختيار، تفكر، به خاطر سپاري و تجزيه و تحليل دهد و بتواند عشق و محبت را در فرآيندي مشتاقانه به همنوعان خود ابراز نمايد و هرآنچه كه ديگر موجودات و مخلوقات به شكل اجباري و غريزي انجام مي دادند، انسان آن را با ميل و رغبت، با لذت و آگاهي به انجام برساند. لذا آگاهانه زيستن با خلقت اين ساختار و حيات انسان آغاز گرديد.اين تفكر و انديشه ماست كه يا زندگي تازه و جاويدان به ما عطا مي كند و يا درونمان را از زيبايي ها و خوبي ها مملو مي سازد و بهشت را در اين دنيا به شكلي ذهني و در جهان ديگر به شكل عيني به ما ارزاني مي بخشد و هويت و حرمت و شخصيت و محبوبيت در ما ايجاد مي كند و يا اين كه در صورت عدم استفاده و به كارگيري ناصحيح آن، ما را در قعر بيماري، شكست و حقارت، فلاكت و فقر و محدوديت و وابستگي اسير نموده و ناگهان مقام و منزلت ما را به مخاطره مي اندازد.آري! لازم است اين باور را پذيرفت كه خوشبختي و سيه روزي، سعادت و شقاوت، افتخار و انزجار و فقر و ثروت همگي حاصل تفكر و اندوخته هاي (ذهنيات) درون ماست. پس به راحتي بايد گفت كه انسان يعني تفكر و انديشه.هيچ

چيز نه خوب است و نه بد. بايد ديد كه فكر چگونه آن را مي پذيرد. شكسپيرآري، موجودات در سيري تكاملي و رو به رشد و در يك فعل و انفعالات زيبا از مجموعه عناصر به هم پيوسته و ناپيوسته ايجاد گرديدند تا با حياتشان به پرستش و عبادت خالق يكتا و نقش آفريني منحصر خويش مشغول گردند.با پيدايش نقش انسان (پيچيده ترين سازمان شناخته شده ماده) و تكامل يافتن آن حيات ديگري آغاز گرديد و زندگي به مشيت و دانش الهي وارد مرحله هوشياري و آگاهانه زيستن، وارد مرحله تفكر، تحليل، خلاقيت، اراده، اختيار و عشق ورزي شد. نكته بسيار ظريف اين است كه ما مي توانيم مراحل خلقت و حيات مخلوقات و به خصوص روند تكاملي سيستم عصبي را در خلقت و تولد انسان در رحم مادر و پس از آن مشاهده نماييم.هنگامي كه سير تكاملي مخلوقات به پيدايش مغز و نواحي عالي آن رسيد و موجودات صاحب آن تا حدودي به قابليت هاي اين ساختار وجودي خويش پي بردند اما باز به درستي نحوه كارايي و استفاده از آن را نمي دانستند و تقريباً زندگيشان همچون زندگي ديگر حيوانات بود. لذا خالق بي همتا در عرش هفتم به يكباره سير خلقت خويش را با آفريدن آدم و حوا به منصه ظهور نشانيد، تا دو مخلوق با ويژگي هاي كامل و عالي يك انسان پا به عرصه هستي گذارده و حاملان پيام دانش و آگاهي خالق يكتا براي ساكنين زمين در چگونه انديشيدن و چگونه زيستن و شناخت قدرت و مقام و منزلت خود باشند.فتبارك الله احسن خالقينيقين بدانيد كه خلقت احسن خداوند

و آنچه باعث به تحسين واداشته شدن تمامي فرشتگان گرديد، به كالبد و ظاهر جسماني انسان منتهي نمي شود، بلكه خلقت زيبا و شگفت انگيز مغز يا قلب حقيقي انسان و از همه مهم تر دميده شدن روح يا دانش الهي در اين ساختار و پيدايش روح يا شخصيت حقيقي انسان بوده كه جهان و كائنات را به تعظيم خود كشاند.اما شيطان، اين موجود كوته فكر و ظاهربين نتوانست و يا نخواست كه اين عظمت درون و قدرن تفكر و نيروي خلاق انسان را درك و مشاهده نمايد لذا تنها ساختاري ظاهري و جسماني او را ديد و به همين خاطر ساختار خويش را از آتش برساختار و عناصر تشكيل دهنده انسان از آب و خاك سالخورده ارجحيت داد و از پرستش و تعظيم انسان سر باز زد و به نافرماني خالق خويش پرداخت.درشت مغز انسان (و ذهن او) از ديروز تا امروز...يوناني هاي باستان و چيني ها تصورشان اين بود كه هر دوي آن ها يعني مغز و مغز استخوان از آب بيني نشأت مي گيرند. مصريهاي دوران قبل از ميلاد چنان نسبت به مغز بي توجه بودند و آن را كم اهميت مي دانستند كه مغز را با ساير اعضاي بدن چون قلب، ريه، كبد و كليه موميايي نمي كردند بلكه آن را به دور مي ريختند.از دوران آغازين تمدن يوناني، حدود ٤3٠ سال قبل از ميلاد، بقراط پدر پزشكان، مغز را اندام تفكر ناميد. حدود 39٠ سال قبل از ميلاد افلاطون اعلام داشت كه روح غير مادي و برتر از بدن است.حدود 33٥ سال قبل از ميلاد ارسطو با مشاهده دويدن ماكيان

بدون سر به اطراف اعلام كرد كه قلب جايگاه آگاهي است.در سال ١٦٦٤ يك طبيب انگليسي به نام توماس ويليسس اولين مقالات دقيق را درباره مغز نوشت و نشان داد كه اعصاب از اين عضو نشأت و سرچشمه گرفته اند. كتاب وي سيصد سال پيش، نقطه عطف و آغازي بر شناخت نهايي اهميت مغز محسوب مي شد. دانشمندان هر قدر مغز را بيشتر مطالعه كرده و مورد تفحص قرار دادند آن را پيچيده تر يافتند.مغز انسان شاهكار خلقت هستي است كه دانش و اطلاعات تمامي مخلوقات در پروسه تكامل و ايجاد در آن به تجلي نشسته است! به همين خاطر به راحتي مي توان در ضمير ناخودآگاه و دنياي بيكران درون خود به ميليون ها و ميلياردها سال و يا در اعماق تمامي مخلوقات و موجودات رفت و اطلاعاتي از آن ها كسب نمود.هنگامي كه ما بتوانيم نه با مغز خود بلكه با قلب خويش تصميم گرفته و تفكر نماييم، به طور يقين بهترين، كامل ترين و مثبت ترين تصميم و پردازش را خواهيم داشت. به شرط آن كه اين سراچه قلب و انديشه خود را از وجود «او» پر ساخته و چشم دل به سوي «او» بگشاييم؛ به شرط آن كه «او» را در اين جايگاه عظيم (قلب و تفكر) خويش نشانده و به ندايش گوش سپاريم.قلب انساناي رسول ما! بگو خدايي كه شما را از نيستي به هستي آورده و گوش و چشم و قلب به شما عطا كرد و حال آن كه بسيار كم از او شكرگزاري مي كنيد.گرچه ساختار مغز بسيار پيچيده و در عين حال مبهم مي باشد و تلاش

انسان براي فهم طرز كار آن تاكنون با موانع بزرگي رو به رو شده است، اما مي توان به اين باور زيبا رسيد كه اگر ما بتوانيم اين ساختار را از ديدگاهي كامل و حقيقي تر كه همان ديدگاه الهي است بنگريم به مراتب راحت تر خواهيم توانست به عظمت بيكران اين شاهكاري كه مالك آن هستيم پي ببريم. اين امر زماني ميسر مي شود كه ما به مغز لقب قلب بدهيم و تفكيك مشخص بين مغز و قلب خود قائل نشويم؛ يعني احساسات و عواطف را به قلب و تفكر و تحليل را به مغز نسبت ندهيم! بلكه يقيت بدانيم ساختار جسماني قلب انسان همان سيستم و نواحي عالي مغز و به خصوص نواحي جلوي پيشاني آن مي باشد كه سجده گاه انسان به حساب مي آيد و حضور الهي و يا نداي وجدان در آن جايگاه به تجلي مي نشيند!اين قلب و دنياي بيكران درون انسان است كه يا جايگاه خدا مي گردد و سمت و سوي كمال، بالندگي، خلاقيت، افتخارآفريني و مثبت نگري را در پيش مي گيرد و وسعتي فراتر از كل كائنات مي ياند و يا اين كه جايگاه هواهاي فريبنده نفس و ظواهر دنيا و شيطان و اندوخته هاي مخرب و بيمارگونه مي شود و به سمت گمراهي و بيماري، غم و اضطراب و  منفي نگري و جهنم رهسپار مي گردد.پس هر كس را خدا بخواهد هدايت كند قلبش را به نور اسلام روشن و منشرح گرداند و هر كس را بخواهد گمراه نمايد دلش را از پذيرفتن ايمان تنگ و سخت گرداند...هنگامي كه ما مجهز به قدرت قلب

و انديشه بوده و گوش به نداي درون و وجدان پاك خود بسپاريم به طور حتم (يقين) مسير تعالي و كمال و افتخار را انتخاب كرده و در آن گام خواهيم نهاد تا هر ناممكني را ممكن سازيم.پمثبت انديشي و فوايد آناينك لازم مي دانيم تفكر و انديشه را از دو منظر بسيار مهم و تأثيرگذار، يعني تفكر مثبت و منفي، مورد ارزياتي قرار دهيم تا فوائد مثبت انديشي و مضرات منفي نگري و راه هاي رسيدن به مثبت انديشي بيان شود.مثبت انديشي با مفاهيم واژگاني همچون بي تفاوتي، بي خيالي، زودباوري، ساده لوح بودن و فرار از واقعيات زندگي بسيار متفاوت است. مثبت انديشي يعني درست انديشيدن، يعني از ظواهر و واقعيات و باورهاي غلط و سطحي زندگي عبور كردن. مثبت انديشي يعني انديشه اي پاك و درست داشتن، يعني در مسير روشنايي، سلامتي، اعتدال، افتخار و خدمت به همنوع گام نهادن. مثبت انديشي يعني نيتي درست، متعالي و مؤثر داشتن مثبت انديشي، يعني غلبه بر شك و ترديد و ايمان و اطمينان به قدرت شگرف انديشه و درون خود، اطمينان داشتن به قدرت و الطاف خالق خويش و اطمينان به مسير و هدفي كه زندگي انسان بر روي ريل هاي آن سوار و در حال حركت است.همه چيز حاصل افكار درون ماستاين كه هرآنچه در عالم واقع و جهان خارج از ذهن، به وقوع مي پيوندد؛ زاييده نيات و تفكرات درون ماست، حتي وزش بادها و جاري شدن سيلاب ها و وقوع زمين لرزه و ريزش باران و تگرگ، خشكسالي و قحطي و يا فراواني نعمت و پرباري محصولات و اعتدال در آب

و هوا و غيره.چه زيباست اين باور بسيار مهم را بپذيريم كه ما نايبان و جانشينان خدا بر روي زمينيم؛ تا اراده و اختيار حيات به امر و دانش و مصلحت الهي به دست خود ما رقم زده شود، هرچند كه هر كس چيز تحت كنترل و فرمان و هدايت مدبرانه خالق بي همتاست.براي اين كه زندگي ما متحول و متكامل گردد لازم و جايز نيست كه ديگران و يا محيط طبيعي و انساني پيرامون خود را تغيير داده و به عوامل خارجي پناه ببريم، بلكه بايد افكار و نيات درون خود را با وسعت بخشيدن و باور كردن متحول و متكامل، زيبا، الهي و بهشتي نماييم تا نتايج و اثرات آن نيز به مرور زمان و به خودي خود در عالم خارج نمايان گردد و باعث شود، زندگي . جهان را زيبا و هدفمند و مثبت ببينيم.•    درست بينديش تا انديشه هايت جهاني را از قحطي و گرسنگي برهاند. وارن اوانز•    دنياي بيرون شما انعكاس دنياي درونتان است. اگر طرز تفكرتان را عوض كنيد، زندگيتان عوض مي شود. برايان تريسي•    انسان بازتاب افكاري است كه به سر راه مي دهد. پس غذايي كه مي خوريد، فكري را كه وارد روح خود مي سازيد؛ آميخته به شادماني و سرور سازيد تا از آن لذت ببريد. ژوزف مورفيرمز خوشبختيرمز خوشبختي داشتن روح و دروني متعالي، آرام و مطمئن است. آرامش و اطمينان درون و ايمان داشتن به خود و ايمان به مسير زندگي و خالق خويش، سعادت و خوشبختي حقيقي را براي انسان به ارمغان مي آورد.اگر روحي آرام، خرسند و پر انرژي داشته باشيم، اگر

دنياي بيكران درون خويش را زيبا و متعالي و يا مثبت بنماييم، خوشبختي و پيروزي را با تمام وجود در آغوش خواهيم گرفت و نشاط و شادماني حقيقي را از آت خود خواهيم كرد، حتي اگر در ميان دنيايي از ناملايمت ها و نابساماني ها و مشكلات زندگي محاصره شده باشيم! در واقع لازم است يقين حاصل نمود كه همين ناملايمات و مصائب زندگي هستند كه تعالي و هوشياري و تقويت ايمان و شناخت و ارتباط انسان را با خود و خداي خويش، با حقايق و زيبايي هاي وصف ناپذير زندگي ميسر مي سازد.•    انديشه مثبت، كليد يك زندگي كامل و رضايت بخش است. ماريانه اشترودير•    در مردم با نشاط نيروي آفريننده اي وجود دارد كه در اشخاص بدبين نمي توان اثري از آن يافت. هيچ چيز به اندازه خوشبيني نمي تواند زندگي را زيباتر سازد، از رنج هاي آن بكاهد و راه موفقيت را هموار سازد. اوريزن اسوت ماردنرسيدن به پيروزي و موفقيت هاي زندگيرسيدن به ايمان و اعتقاد حقيقيدر زندگي انسان هدفي بالاتر و زيباتر از داشتن ايمان و اعتقاد وجود ندارد.•    ايمان و اعتقاد كامل زاييده خوشبيني و نظم در زندگي است. بدبيني صحت را از ميان مي برد و روح را تضعيف مي كند. اوريزن اسوت ماردنرسيدن به اعتماد به نفس و خودباوريبا مثبت انديشي به اطمينان و آرامشي مناسب رسيده و به راحتي خواهيم توانست اختيار و انتخاب هاي مراحل زندگي خويش را با موفقيت پشت سر بگذاريم. با انديشه اي مثبت و متعالي كه از روح بلند آرمان گرا حقيقت جوي انسان نشأت مي گيرد، مي توانن به راحتي

خويشتن خويش را با تمام قابليت ها و ثروت آن شناخت و به آن اطمينان داشته و آن ره باور كرد.•    تفكر مثبت داشته باشيد. هرچه خوشبين تر باشيد اعتماد به نفس بيشتري خواهيد داشت. برايان ترسيغلبه بر هر نوع بيماريروح الهي و آرمان گرا و خلاق، روح مثبت و متعالي هر مانع و مشكلي و هر بيماري را از سر راه خود برخواهد داشت. در پرتو ايمان و تفكر مثبت است كه تأثير داروها در وجود انسان چاره ساز مي شوند، حتي اگر آن دارو مقداري آب خالص باشد! لذا به جرأت مي توان ادعا نمود كه آنچه انسان را شفا داده و به او سلامتي را ارزاني مي بخشد دوا و دكتر نيست بلكه خود انسان و ايمان درون و تفكر مثبت و متعالي و وجدان پاك و آرام اوست و يا به عبارتي شفا دهنده حقيقي خداي كائنات و خداي درون انسان است.•    خداوند دردي پديد نياورده جز آن كه علاجي براي آن برقرار داده است حضرت محمد (ص)•    بيماري غير قابل درمان وجود ندارد، فقط انسان هايي كه به افكار غلط خود چسبيده اند هرگز روي تندرستي و شادابي را نخواهند ديد. ژوزف مورفي•    بهتري شفاي بدن آرامش وجدان و افكار خوب است. ناپلئون بناپارتغلبه كردن بر مشكلاتزماني انسان تسليم سختي ها و مصائب زندگي مي گردد كه از قدرت و عظمت شگرف درون خويش و خالق خود غفلت نموده و به عوامل خارجي پناه برد. زماني كه انسان با شلوغ و آشفته كردن دنياي درون خويش از حمايت ها و راهكارهاي نداي قدسي قلب و انديشه اش غافل مي شود:

ندايي كه وجدان انسان و انعكاس صدا و وجود لايزال خداوندي است، ندايي كه اگر بتوان آن را تقويت كرده و به آن اطمينان نمود و ايمان اورد در دشوارترين لحظه ها و انتخاب ها به مدد انسان مي آيد تا انسان براي رهايي خود با تفكري درست و برتر بهترين و كامل ترين انتخاب و تصميم را اتخاذ نمايد.زماني مشكلات و مصائب زندگي بر انسان فائق مي آيند كه انسان از تفكر برتر و نداي وجدان درون خود غفلت نمايد.•    وقتي گرفتار طوفان زندگي مي شويد، فلسفه درونتان را به كار بريد. بدين ترتيب خواهيد دانست كه طوفان تا ابد باقي نمي ماند. با ايماني كه از قلبتان بر مي خيزد مي توانيد از آن بگذريد. نورمن پيل•    اشخاصي كه از روي فكر درست و مثبت انديشي كار مي كنند در طوفان هاي زندگي غرق نمي شوند. ژوزف مورفيرسيدن به ثروت حقيقياگر ذره ذره زندگي و دارايي هاي خود را بكاويم يقيناً به اين باور مهم پي خواهيم برد كه هيچ ثروت و مكنتي بالاتر و تأثيرگذارتر از فكر و انديشه خوب و داشتن آرامش درون نيست. اگر به اين ثروت بزرگ و تمام نشدني دست يابيم، زندگي به كام ما خواهد بود و به تمام آرزوها و ثروت هاي جانبي خويش خواهيم رسيد. اين باور مهم را تجربه زندگي به همگان آموخته و نشان داده است كه تمامي ثروت ها و خوشبختي هايي كه رنگ و بوي جسم و ماده دارند تمام شدني و عمرشان نسبي و زودگذر مي باشند غير از ثروت درون، و فكر سالم و با نشاط و الهي و

آرمانگر فكري كه حاصل وجدان پاك و بيدار است، فكري رو به رشد و رو به تعالي و بالندگي. فكري كه رو به سوي بهشت - منتهي آمال و آرزوهاي انسان – امتداد و اشتياق دارد.•    وقتي خدا براي كسي نيكي خواهد ثروتش را در روحش و تقوايش را در قلبش قرار مي دهد و وقتي براي كسي بدي خواهد فقر را پيش چشم او جاي دهد. حضرت محمد (ص)ايجاد رابطه اي صميمي و محبت آميز با ديگراننبايد به اين اصل مهم شك كرد كه زيبايي و شكوه زندگي از رفتار و ارتباط صميمانه و محبت آميز انسان ها با يكديگر نمايان مي گردد. شخصيت و توانايي هاي انسان در اجتماع به نمايش گذاشته شده و به فعليت در مي آيد. اين كه گفته مي شود خوشبختي و آرامش در قلمرو دنياي وسيع درون انسان يافت مي گردد، به معني تكروي و انزواي انسان نيست، بلكه موضوع اين است كه هر كس دنياي درون خود را زيبا و مثبت و متعالي نمايد باعث مي شود كه در عالم واقع به ديگران عشق ورزيده و ديگران نيز به او عشق بورزند، باعث مي شود گروه و اجتماعي متحد و يكدل و يكرنگ گرد هم جمع آيند، زيرا آنچه باعث مثبت انديشي قلب ها گرديده و درون را متحول مي كند گرچه رسيدن به آن، شكل ها و راه هاي متفاوتي دارد، اما همگي به «او» ختم مي شنود و از «او» سرچشمه مي گيرند! اويي كه يكي است، اويي كه خالق همه ماست و درون تمام قلب ها جاي مي گيرد.•    انديشه و رفتار مثبت راهي

است براي ايجاد روابط عميق و صميمانه با ديگران. بارباراكينگدر امان ماندن از تنهايي و ترس و حزن و اندوه•    آري كسي كه از هر جهت تسليم گرديد و نيكوكار گشت مسلم اجرش نزد خدا خواهد بود و او را هيچ خوف و انديشه و حزن و اندوهي در دنيا و آخرت نخواهد بود. سوره بقره، آيه ١١٢تنهايي و بي كسي و به دنبال آن ترس و اضطراب و دلهره زماني به سراغ انسان مي آيد كه در دنياي درون خود تهي و بي هويت بوده و وابستگي و دلبستگي اش به عوامل و امكانات خارجي باشد! غافل از اينكه انسان هرقدر در دنياي شلوغ و پر از امكانات و دلبستگي هاي خارجي زندگي نمايد و حتي باري خود امپراطوري بزرگ از خدم و حشم و امكانات گوناگون تشكيل دهد، همه اين ها هيچ گاه و هيچ گاه نخواهند توانست به شكلي حقيقي و هميشگي انسان را از ترس و بي كسي و تنهايي و اضطراب رها سازند. زيرا تنها هنگام اطمينان به خود و خداي خودش و داشتن تفكري مثبت و متعالي است كه انسان بي نياز از غير و وابسته و همدم با خود و با «او» مي شود؛ همدم شدن با «او» يعني همدم شدن با تمام خوبي ها و زيبايي هاي زندگي، يعني عاشق شدن و همپا بودن با تمام انسان ها و مخلوقاتي كه رو به سوي «او» دارند. همدم شدن با «او» يعني دنيايي از زيبايي ها و خوشي هاي حقيقي زندگي را در درون خود جاي دادن. همدم شدن با «او» يعني در مسير رو به روشنايي و

كمال و افتخار آفريني گام نهادن و هر روز بهتر و كامل تر و پخته تر گرديدن و با قدرت جلو رفتن.•    كساني كه با افكار عالي و  مثبت دم سازند، هرگز تنها و بي مونس نيستند. فليپ سيدني•    ترس چيزي نيست جز بازتاب افكار منفي شما، آن را با افكار سازنده و مثبت عوض كنيد. ژوزف مورفيدر اختيار گرفتن سرنوشتهمان طور كه بيان شد چه زيبا و لذت بخش است كه گفته شود انسان خود حاكم بر سرنوشت و حاكم بر سعادت و شقاوت خويش است. اين انسان است كه با نيات و افكار درون خود و سرنوشت نيك و بد زندگي خويش را تعيين مي كند و نه كس ديگري.اما زماني مي توان اختيار سرنوشت زندگي خود را در دست گرفت و همه ي هستي را به فرمان خويش درآورد كه لياقت و شايستگي لازم براي اشرف مخلوقات و جانشين خدا بر روي زمين بودن در وجود انسان مهيا شود، زماني كه انسان در مسيري مشخص و متعالي با ايمان و توكل به «او» گام برداشته و در صدد شكوفا نمودن توانايي هايش براي پرستش صحيح و نشان دادن عظمت خالق خويش و براي نقش آفريني مناسب و خدمت به ديگران برآيد.هنگامي كه انسان با توكل به «او» و با نيت خدمت به ديگران و رسيدن به اهداف و آرزوهاي عالي خود، بخواهد فعل خواستن را صرف نموده و اراده خويش را به نمايش بگذارد نه تنها هيچ مانعي ياراي مقاوت در برابر او نخواهد داشت بلكه كل هستي در خدمتش گماشته مي شوند.اين افكار، اعتقادات و باورهاي ما هستند كه مسير زندگي

و سرنوشت ما را رقم مي زنند، لذا مي توان يقين حاصل نمود كه چيزي به عنوان جبر و شانس و تصادف و احتمال در عالم هستي و عالم واقع وجود ندارد.•    هر انديشه مثبت كه در ذهن شما جاري مي شود بر سرنوشت زندگي شما اثر مي گذارد. كلن ويل كليرز•    آنچه سرنوشت ما را تعيين مي كند شرايط زندگيمان نيست بلكه تصميم هاي ماست.آنتوني رابينز•    افكار خوش بينانه قادر به تغيير اوضاع و احوال و شرايط موجود بوده و ما را به سوي آينده اي بهتر هدايت مي كند.ماريانه اشترويررسيدن به مقام خليفة اللهي و جانشين شايسته خدا شدن بر روي زمين حاصل نمي آيد جز با داشتن تفكر و نياتي مثبت و سازنده، تفكر و نياتي كه شهامت و قدرت در آن نمايان است، تفكري كه رو به سوي «او» دارد. لذا هرگونه نيت منفي و تفكر ضعيف و مردد هيچ گاه نخواهد توانست نماينده مناسب آن خالق بزرگ بر روي اين گردونه هستي گردد.چه زيبا و دلنشين و آرام بخش است كه گفته و شنيده شود كه ما انسان ها به اندازه وسع و توان خود قادر خواهيم بود نايبان بر حق «او» بر روي زمين شويم و بلكه بتوانيم پاره اي از عظمت و الطاف بي كران خالق خود را در انظار ديگر مخلوقات متجلي نماييم تا هر نيت و انديشه اي كه در سر مي پرورانيم و هر كلامي كه به زيان جاري ساخته و هر عملي كه انجام مي دهيم همگي از «او» و براي «او» باشد!ايمان به اين حقيقت بزرگ يعني پي بردن به اوج عظمت و

قدرت انسان.•    بشر آزاد است انتخاب كند. مي تواند با تفكر سالم از حمايت الهي برخوردار شود (جانشين خدا شود) يا با استفاده نادرست از آن به سطحي پايين تر از حيوان نزول كند.آنتوني رابينز•    نيكو ترين عادت تفكر درست است و حمكت و دانش زاييده تفكر است.حضرت علي (ع)•    از پرتو انديشه خوب تيرگي هاي امور روشن مي شود.حضرت علي (ع)زندگي حقايق، لذت ها و نعمات آن در دل روشنايي ها قابل درك فو فهم مي باشند، در دل روشنايي هاي زندگي است كه مسير مشخص و متعالي انسان هويدا و جريانات امور مشخص شده و حق از باطل و خوب از بد تميز داده مي شوند. لذا اگر اين نور و روشنايي حقيقت، در درون قلب و انديشه ما جاي گيرد و اگر اين درون روشن و متعالي شود جهان و كل زندگي و حقايق آن براي ما زيبا و هدفمند و هويدا مي گردند. اما روشنايي درون انسان حاصل نمي آيد جز با افكاري درست و مثبت و متعالي!•    انديشه خردمندان، آيينه روشني است كه حقايق را در خود منعكس مي سازد و سينه دانشوران گنجينه اسرار است.حضرت علي (ع)زيبا شدن چهره ي انسان و طولاني شدن عمر•    هر كار درست و هر فكر شايسته به چهره انسان زيبايي مي بخشد.راسكينحزن و اندوه هاي بيهوده و بي مورد، منفي نگري و ترس و نفرت و ... همگي باعث بيماري جسم و روح، باعث سست و قبيح شدن ارگانيسم بدن و چهره ظاهري انسان و كوتاهي عمر او مي گردد. و بالعكس داشتن انديشه اي مثبت و متعالي، زيبايي و طراوت و شادابي

سلول سلول جسم و روح انسان و طولاني شدن عمر مفيد او را تضمين مي كند تا انسان با قدرت و انرژي صد چندان از لحظات و موقعيت هاي زندگي خود حداكثر استفاده را براي درست انديشيدن و درست زيستن و به «او» رسيدن بنمايد.•    فكر خود را به شادي و خوشحالي عادت دهيد تا هزاران دردسر را از شما دور نموده و عمر شما را طولاني تر سازد.شكسپيرافزايش انرژي درون (ارتعاشات فكري)اگر بخواهيم زندگي را به شكلي واقعي و قابل لمس و باور تعريف كنيم خواهيم گفت كه زندگي يعني انرژي. زندگي و هستي و خلقت كائنات و عظمت و صفات بيكران «او» از مجموعه انرژي هاي متنوع و متصل و مرتبط به هم تشكيل يافته اند.در اين عرصه حيات، برد زندگي به دست كساني است كه صاحب انرژي و قدرت فكري و دروني بيشتري هستند. به جرأت مي توان ادعا نمود كه با توجه به شاهكار بودن ساختار مغز انسان كه در پروسه تكامل در اوج خلقت قرار گرفت، مجموعه دانش ها و انرژي هايي جهان با تمام عظمتشان به شكلي غريزي و فطري در آن گنجانيده شده است، لذا فقط كافيست با آگاهي و تمركز انديشه درون و با مثبت انديشي خود، آن انرژي هاي بالقوه را به حالت بالفعل درآورد.مثبت انديشي يعني متمركز كردن انرژي هاي مغز و انديشه خود بر روي مسير زندگي و اهداف مشخص.•    وقتي به افكاري چون اميدواري، اطمينان، مثبت گرايي و خيرخواهي بينديشيد جريان مداومي از انرژي گسترش مي يابد، وقتي كه افكاري اين چنين بر ذهن شما غالب باشد، سطح بالاتري از نيرو حاصل خواهد

شد.نورمن پيلبرخوردار شدن از شانساين مهم را هرگز از ياد نبريم كه در اين عرصه بيكران و هدفمند هستي چيزي به عنوان شانس و تصادف، اتفاق و احتمال وجود ندارد و همه چيز از روي حكمت و مصلحت الهي، با برنامه اي مشخص و منظم و در راستاي نيات و افكار درون انسان صورت مي پذيرد. پس اگر خواهان خوش اقبالي و سعادت در زندگي خويش هستيم لازم است اين شايستگي و لياقت را در درون قلب و انديشه خود آماده نماييم تا هر لحظه و هر روز شاهد معجزه و شانس و اقبال شويم، آن هم شانس و اقبالي با پشتوانه نيات درست و تفكري مثبت و سازنده. اگر در درون ذهن و قلب و انديشه خود منفي نگري و يأس و ترس و حزن و اندوه بپرورانيم و خودمان را به ريسمان پوسيده ترديد و بدگماني متصل نماييم، به طور حتم سيه بختي و بداقبالي و فقر و تهيدستي و بيچارگي نصيبمان خواهد شد. اين امر بيانگر پذيرفتن اين باور است كه خوشبختي و سعادت و يا بهشت برين به بهانه داده نمي شود، بلكه به بها داده مي دهندشان! بهايي كه با درست انديشيدن و ايمان و اعتقاد و درست زيستن پرداخت مي گردد. بهايي كه با نشان دادن قدرت، لياقت، هويت و توانايي هاي منحصر به فرد هر انسان حاصل مي گردد.•    شانس، ذهن آماده و مستعد را ترجيح مي دهد.لويي پاستور•    اگر تو را انديشه زشت است زشت در درونت هست دوزخ نه بهشتصابر كرماني•    آنان كه روحيه منفي دارند هرگز در هيچ كاري موفق نمي شوند، در آنان نشاط

وجود ندارد، فقط بيچارگي، ناتواني و موذي گري ديده مي شود.اوريزون اسوت ماردنيادآوري آن چيزهايي كه بايد از آن ها دوري كنيماز جمله مضرات خطرناك و نگران كننده منفي نگري و منفي بافي اين است كه انسان را در گذشته و موضوعات ناراحت كننده، كسالت آور و ناخوشايند محدود و اسير مي نمايد تا انسان در دنيا و در زنداني از زجر و ماتم و افسردگي زندگي نمايد.منفي نگري يعني محبوس شدن در دنيايي از ناراحتي ها و زجرهايي كه مي توان به راحتي از آن ها رهايي يافت، منفي نگري يعني رفتن به عقب، رفتن در دل تاريكي ها و گمراهي ها و تشديد نمودن مشكلات و رنج هاي بي حاصل زندگي. منفي نگري يعني در جا زدن.به يقين، هنگامي كه انسان از تحرك و بالندگي باز بماند، تمام فشارها و ناراحتي هاي كوچك و بزرگ زندگي در زمان حال و گذشته در وجودش تشديد مي شوند تا او را در باتلاقي از يأس و ماتم و افسردگي فرو برند.هنگامي كه نگاه قلب و انديشه انسان رو به جلو، رو به تكامل و پيشرفت باشد آن گاه اتوماتيك وار خاطرات تلخ و ملال آوري كه يادآوري آن ها باعث افسردگي و پريشاني و هدر رفتن انرژي انسان مي شوند، از ذهن و قلب انسان پاك مي گردند تا جاي آن را خلاقيت و ايمان، براي كسب موفقيت هاي كوچك و بزرگ پرنمايند.•    بايد منفي بافي را به كلي از قاموس خود بيرون كنيم. زيرا كلمه ي منفي بافي تمام آن چيزهايي را به خاطرمان مي آورد كه بايد از زندگيمان طرد كنيم.اگسن پروگنيهمان خواهيد

شدانسان هر وقت از پيشنهاد آينده درباره خود انديشيد و از آن بيم و هراس در خاطرش نشانيد، آن خطر  زودتر او را تعقيب مي كند. همان طور كه مثبت انديشي اثراتي بس مثبت و سازنده در سرنوشت و زندگي انسان ايجاد مي كند منفي بافي نيز حاصلي جز بدبختي و فلاكت و بيچارگي ندارد. چون هنگامي كه امواج و انديشه هاي محدود و خطرناك منفي در قلب و انديشه و ذهن هوشيار و نيمه هوشيار انسان جاي گيرد، انسان بيمار، شكننده و آسيب پذير خواهد شد تا هر آن آماده شكست و خميده شدن و حقارت شود.•    تو همان چيزي هستي كه فكر مي كني، هستي. وقتي فكرت منفي است مثل يك دور و چرخه معيوب عمل مي نمايد. تو بايد راهي براي شكستن اين چرخه پيدا كني.نيل دونالد والشتحليل رفتن قواي فكري و روحيوقتي انسان گرفتار منفي نگري مي شود از انرژي و قواي فكري و روحي او به دليل دور شدن از انرژي كائنات و فاصله گرفتن از منبع و سرچشمه انرژي خويش (خدا) لحظه لحظه رو به نابودي مي رود تا مقابل كوچكترين مشكل و راحت ترين تصميم و انتخاب زندگي خود، ضعيف و ناكارآمد عمل نمايد.•    اشخاص بدبين تحت فشار دائمي هستند. به اين علت قواي باطني آنان به تدريج رو به كاهش مي گذارد و از توان فكري روحيشان كاسته مي شود و متقابلاً در برابر امراض آمادگي بيشتري پيدا مي كنند.ژوزف مورفيروي آوردن به اعتيادبه يقين مي توان ادعا نمود خطرناك ترين آسيب و ضرري كه از منفي نگري نصيب انسان مي گردد روي آوردن به وابستگي ها

و عادت هاي بسيار خطرناك و مخرب مواد مخدر، مشروبات الكلي و نظير اين ها مي باشد. انسان هنگامي كه دنياي درونش را از افكار و انديشه هاي ناصواب و منفي محدود سازد، اين نگراني و بي هويتي و عدم اعتماد به نفس و ... باعث آن مي شود كه شخص براي فرار از اين حالت ها به آرامش و يا مثبت انديشي هاي كاذب و مقطعي روي آورد تا به شكلي تصنعي و شكننده و در دنياي محدود درون خويش احساس آرامش و رضايت نموده است و افكاري مثبت و خوش بينانه پيدا نمايد.متحمل شدن فقر و شكستهمان طور كه گفتيم اين ما هستيم كه فقر و غنا را در وجود خود معنا مي نماييم. گرچه فقر و ثروت هر دو امتحاني براي انسان مي باشند، اما اين ما هستيم كه يا به دليل كوته فكري و منفي نگري و وابستگي گرفتار بدترين فقر يعني حقارت و فقر ايمان درون و فقر هويت مي گرديم و يا اين كه با داشتن ايمان، انديشه و اهدافي والا به ثروتي ماندگار و تأثيرگذار يعني اطمينان محبوبيت و آرامش درون خواهيم رسيد. شكست و پيروزي نيز بر همين منوال نصيب انسان مي گردد. در اين جهان با شكوه كسي محكوم به چيزي نيست، حتي محكوم به خوشبختي! بلكه تنها اين خود ما هستيم كه با توجه به حكمت و مشيت الهي حكم سرنوشت خويش را رقم مي زنيم. بايد يقين حاصل نمود كه نظم و عدل آري! همه به يك اندازه بهره منديم. در واقع فقر و غنا در نوع و چگونگي مواهب و امكانات نيست و

چه بسا افرادي كه به ظاهر در اوج ثروت و دارايي نعمات مادي مي باشند اما فقير و حقيرند و در عوض اشخاصي هم هستند كه گرچه از لحاظ امكانات مادي و دارايي در فقر به سر مي برند اما صاحب ثروت هاي حقيقي مي باشند.عدم كنترل خودبديهي است كه افراد خوش بين و مثبت نگر از ثبات شخصيتي و قوام فكري مناسب برخوردارند و به ندرت دچار نوسانات روحي و رواني و تزلزل شخصيتي مي شوند. زيرا هميشه حامي و مراقبي آگاه و مهربان همراه خود داشته و اهداف مشخصي را در زندگي دنبال مي كنند. اما افراد منفي نگر و بدبين به دليل نداشتن ايمان لازم و عدم برخورداري از پايگاه و پشتوانه مناسب و دنبال ننمودن برنامه اي مشخص در زندگي خود، در حالات و شرايط مختلف، تغيير رفتارهاي گوناگوني را از خود نشان داده و به شدت دچار تزلزل و نوسانات فكري و روحي مي شوند و به نوعي كنترل زندگي از كف تفكر و انديشه شان خارج مي گردد.•    فرد خوش بين مثبت كسي است كه هميشه كنترل دارد. بدبين و منفي هميشه خارج از كنترل است و مثل جذر و مد، بالا و پايين مي رود؛ نمي تواند ثابت باشد.بتي شايناز بين رفتن وجدان و شعور انسان و بروز مشكلات و بيماري هاي مختلف هيچ مصيبتي بالاتر از آن نيست كه نداي هدايت گر و حمايت گر وجدان انسان كه همان نداي خداوندي است در درون قلب و انديشه اش خاموش گردد. خاموش شدن نداي وجدان يعني بي هويتي و حقارت و فلاكت انسان يعني سعي و تلاشي بيهوده.همان

طور كه گفته شد منفي نگري از عدم اعتقاد و ايمان به سر منشأ هستي و بارور نشدن قلب و انديشه از دانش و فرامين رهايي بخش الهي سرچشمه مي گيرد. هنگامي كه نداي وجدان خاموش و ايمان و اعتقاد ما سست و يا تهي مي گردد منفي نگر و يا محدودبين مي شويم زيرا اين دنياي درون جايگاه وسوسه هاي آلوده و مخرب شيطان و اميال نفساني و شهواني مي گردد، و از اطرافي هم هنگامي كه منفي نگر هستيم، از وجدان خود و از «او» دور مي شويم تا هر كاري را بدون در نظر گرفتن عواقب و جنبه هاي انساني آن انجام دهيم كه همه اين ها باعث بروز بسياري از بدبختي ها و بيماري هاي جسمي و روحي مي گردد.مثبت نگري و يا بيداري وجدان يعني آگاهانه انديشيدن و آگاهانه زيستن و منفي نگري يعني در غفلت و تاريكي دست و پا زدن.•    هنگامي كه فكر خسته و فرسوده و دل نگران و پر از تشويش است روح آماده پذيرفتن هر انديشه نادرست مي شود و اينجاست كه آثار و تبعات آن در جسم ظاهر مي شود و اختلالات اندام واره ها را به دنبال مي آورد.ژوزف مورفي•    كسي كه انديشه اش كم باشد، سختي اش فراوان است.امام صادق (ع)ضعيف شدن ايمان و اعتقاد و در نهايت روي آوردن به كفر، از بين رفتن حس خود باوري و اعتماد به نفس، كوچك شمردن خود، بدبيني به همه چيز و همه كس، غافل شدن از راه حل هاي مناسب در حل مشكلات، عدم ارتباط صميمي و مناسب با همنوعان، متكبر شدن، حسادت

ورزيدن، روي آوردن به خشم و شهوت و محروم شدن از بسياري نعمات و لذت ها و آرزوها و اهداف و ... همگي از جمله مضرات خطرناك و ويران كننده منفي نگري در وجود انسان و زندگي او هستند.دريافت حقيقت (حقايق زندگي)داشتن توكل و اطمينان به خدا و توجه به انديشه هاي والا و متعالياگر بتوانيم انديشه و نيروهاي دروني خود را به انديشه برتر الهي پيوند زده و هميشه و در همه حال به «او» كه هميشه و همه جا حامي و هدايت گر ماست اطمينان و توكل نماييم، خواهيم توانست از گزند بسياري از وسوسه ها و ترديدها نجات پيدا كنيم.براي رسيدن به انديشه اي مثبت و روحي آرام و مطمئن لازم است دنياي درون و اندوخته هاي قلب و انديشه خود را وسعت بخشيده و آن را با اندوخته ها و اهداف عالي ارتقاء دهيم، لازم است ايمان خود را كامل تر نماييم تا با آگاهي و لازم از جايگاهي مناسب، مشرف بر زندگي و واقعيات آن گرديم. بي گمان هر اندازه تفكر و روح ما بلند و وسيع تر شود به مراتب راحت تر و بهتر خواهيم توانست به پردازش موضوعات و مقابله با مشكلات و سختي هاي زندگي بپردازيم و بهتر و آسان تر خواهيم توانست زيبايي ها و چشم اندازهاي بي نظير زندگي را نظاره گر شويم.از طرفي هم روح و انديشه انسان ارتقا و وسعت نمي پذيرد جز آن كه با انديشه و دانش آسماني و روح بلند الهي مرتبط گردد. آن روح بلند آسماني و آن هادي و حامي بي ادعا هيچ گاه به اشرف مخلوقاتش كه

به «او» توكل نموده اجازه منفي نگري و نااميدي و نگراني نمي دهد، زيرا «او» از زبوني و حقارت بندگانش بيزار است و در درياي بي كران هستي او جايي براي ضعف و زبوني نيست.•    نگذار چيزي تو را آشفته كند؛ نگذار چيزي تو را به هراس افكند، همه چيز مي گذرد مگر خدا. خدا به تنهايي كافي است.سنت ترزاست•    همواره بايد افكار منفي را از خود دور ساخت و به ارزش هاي معنوي انديشه هاي والا و متعالي توجه نمود و آن ها را در محبت و خوشبختي و آسايش و تندرستي خويش سازمان داد.ژوزف مورفيياد خدا و شكرگذاري از او را بر دل و زبان خويش جاري ساختنياد و نام خدا را بر دل و زبان خويش جاري ساختن، يعني رسيدن به آرامش و اطمينان، كه اين حاصلي جز مثبت انديشي و اعتماد درون نخواهد داشت. همچنين سپاس و قدر داني نمودن از «اويي» كه تمامي نعمات كوچك و بزرگ را به ما ارزاني داشته، باعث توجه به تمامي نعمات و امكانات موجود و همچنين باعث توجه به «اويي» خواهد شد كه اين نعمات را در اختيار ما قرار داده است كه همه اين ها به انسان آرامش و رضايت خاطر مي دهند.•    تمامي افكار منفي را با اشتياق و خوش بيني از ذهن خود بيرون بريزيد، يكي از عبادات مفيد براي تكرار روزانه اين است: خداوند را شكر كن، زيرا او سراسر نيكي است.نورمن پيل•    بهترين نوع مثبت گويي بيان سپاس و شكر از ذات اقدس الله است. پروردگارا از اين كه موفقيت را در زندگي نصيب من كردي سپاسگزاريم. اگر مرتب

به اين طرز فكر بينديشي درباره آن صحبت كني و به آن عمل كني نتايج شگفت انگيزي را به بار خواهد آورد.نيل دونالد والشمعاشرت كردن با افراد مثبت و بزرگ انديشاگر نظري به محيط خود بيفكنيد مسلماً افرادي را خواهيد يافت كه از روح و انديشه اي بالا برخوردارند و زندگي را با توجه به انديشه بلند و روشن خويش زيبا و با شكوه مي بينند. پس سعي كنيد هر طور شده با اين افراد بيشتر در تماس باشيد. هر چند كه مي توان در اكثر افراد آن روح و چهره مثبت و الهي را شناسايي و مشاهده نمود.•    هر كه با علماي بسيار مجالست نمايد، سخنش و بيانش در بيان حقايق آزاد روشن خواهد شد و ذهن و انديشه اش باز شده و توسعه مي يابد و بر معلوماتش افزوده مي گردد و به سادگي مي تواند ديدگاه ديگران را هدايت كند.امام حسن مجتبي (ع)عدم معاشرت با افراد منفي نگرتا جايي كه مي توانيد؛ سعي كنيد در طول تماس هاي روزانه خود با افراد سطحي نگر و نااميد كمتر مصاحبت كنيد و يا در صورت لزوم هنگام مصاحبت با آن ها سعي نماييد به جاي تأثير پذيرفتن بر آن ها تأثير بگذاريد. از طرفي هم سعي نماييد حالت ها، موقعيت ها و ظرفيت هاي گوناگون مخاطبين خود را در شرايط گوناگون در نظر بگيريد.•    به هر قيمتي شده از كساني كه افكار منفي دارند دوري كنيد. چنين افرادي انرژيتان را هدر مي دهند و روحيه تان را تضعيف مي كنند.برايان تريسيهمان طور كه در مطالب پيشين، اشاره شد؛ مثبت و زيبا انديشي زماني حاصل

مي شود كه انسان و بينش او از امور سطحي و ظاهري عبور نموده و از ارتفاع مناسب به موضوعات زندگي بنگرد، لذا ما هر اندازه سطح بينش و تفكر خود را با كسب دانش زندگي و معاشرت با افراد مثبت و بزرگ انديش افزايش داده و به مرز آگاهي و آگاهانه زيستن برسيم، حصارهاي تنگ و تار منفي نگري را در خواهيم شكست و به سوي نور و روشنايي و وسعت انديشي رهسپار خواهيم شد.مهربان بودن با خودمهربان بودن همان رواست و صادق بودن با خود مي باشد. بر همين اساس هركس، قادر باشد رابطه اي صميمي با خود برقرار نموده و قدر و منزلت خود را به خوبي بداند بدون شك با خداي خويش و ديگران نيز چنين رابطه اي خواهد داشت و باعث مي شود درونش از افكار و امواج مثبت و زيبا آكنده گردد.اهميت دادن به قدرت اراده خودمگر مي توان سد و مانعي در مقابل قدرت تسخير ناپذير اراده انسان متصور شد. اين انسان است كه اگر بخواهد و اراده كند كوه ها را نيز از جاي برخواهد كند و كل كائنات را به تسخير خويش در خواهد آورد. فقط كافيست كه بخواهد و اراده كند.اما اين قدرت بي نظير اراده انسان كه از روح بلند ايمان و انگيزه سرچشمه مي گيرد زماني در وجودش زنده شده و به حركت در مي آيد كه به «او» توجه نموده و «او» را هميشه ناظر و حامي خود دانسته و در مسير اهداف عالي و مشخص، در مسير رسيدن به «او» در مسير شناخت خود و نماياندن قدرت و خلاقيت هاي خويش

و خدمت به همنوع گام بردارد.قدرت ايمان و تفكر انسان در پيوند و ارتباط با قدرت خالق و انرژي دهنده حقيقي خود جهاني را به تسخير خود درخواهد آورد.متكي و مطمئن بودن به استعدادهاي خوداين مهم را يقين بدانيم كه هر كدام از ما انسان ها (بدون استثناء) داراي يك سري استعدادها و توانايي هاي منحصر به فرد مي باشيم كه بنا به لطف و مشيت الهي از طريق ژن و محيط به ما، ارث رسيده است. لذا اگر بتوانيم اين توانايي ها خود را شناخته و با بالفعل كردن آن ها نقش آفريني نموده و حضور مؤثر خويش را در اين صحنه نمايش زندگي اعلام نماييم، به طور مسلم به اطمينان و رضايت درون كه لازمه مثبت انديشي است خواهيم رسيد. بدين ترتيب اطمينان و باور داشتن استعدادها و توانايي هاي خود گامي بسيار مهم و كاربردي در رسيدن به درست انديشي و آرامش درون مي باشد.تحت كنترل درآوردن آنچه كه وارد ذهن مي شودقدرت شگرف مغز و انديشه انسان اين امكان را به او مي دهد كه هر چيز را با اراده و اختيار خويش پذيرفته و آن را وارد ذهن خويش نمايد. بدين ترتيب بهتر اين است كه فقط به خوبي هاي و زيبايي ها اجازه ورود دهيم و بنا به گفته مولاي ما حضرت علي (ع) «چشم و دل خود را به سوي خوبي ها بگشاييم.»•    شرايطي را كه شكل دهنده افكار شما هستند تحت كنترل درآوريد. فقط به پيام هاي مثبت اجازه دهيد به ذهن ناخودآگاهتان راه پيدا كند.برايان تريسيدور شدن از حسد، كبر، خشم و كينهاز جمله موانع آفت

هايي كه سد راه تفكر و مثبت انديشي انسان مي گردند و او را از خدا، حقيقت و زيبايي هاي زندگي دور ساخته و وابسته به ظواهر و محدوديت ها و آلودگي ها مي نمايند، حسد، كبر، خشم و كينه است. پس بياييم حرمت اين سراچه دل خويش را بدانيم و آن را از عشق و محبت، از حقيقت و خوبي ها پر نماييم.حسادت نمودن به زندگي ديگران يعني ناسپاسي و ناديده گرفتن قدرت و نعماتي كه در اختيار داريم. كبر و غرور يعني انزواطلبي و دوري از «او» و فاصله گرفتن از حقيقت و زيبايي هاي زندگي، خشم و كينه از عدم تمركز و توكل و كنترل ننمودن خويش و به نمايش گذاشتن چره ناخوشايندي از خود حاصل مي آيد.داشتن رابطه اي خوشايند و صميمي با ديگران و ديدن جنبه هاي خوب آن هاوقتي انسان عشق حقيقي را درك كرده و عاشق «او» مي شود، به طور مسلم. عاشق و شيفته تمامي مخلوقات و تمام انسان هايي مي گردد كه همگي مخلوق اويند تا عشق «او» را در همه جا و همه چيز مشاهده نمايد. چه نيكو و زيباست كه در برخورد و ملاقات با ديگران، قبل از هر چيز جنبه هاي مثبت و يا روح الهي را در وجودشان نظاره گر شويم تا بتوانيم از وراي چهره هاي ناخوشايند برخي از انسان ها آن چهره الهي و انساني شان را مشاهده نماييم. لذا اين امر حاصل نمي آيد جز آن كه درونمان را زيبا و الهي كنيم.•    با نقايص ديگران مغز خود را خسته نكنيد. با هر كس كه ملاقات مي كنيد فقط

جنبه هاي خوب و مثبت و قوي او را ببينيد.راكسين•    اين عادت را در خود پديد آوريد كه هميشه جنبه هاي خوب كارهاي مردن را ببينيد. مهمتر از آن، اين كه جنبه هاي خوب كارهاي آنان را همه جا مطرح كنيد.كويلزبهره بردن از مراقبه (مديتيشن) و دعامهم ترين تكنيك براي غلبه بر منفي نگري و ارتقاء تفكر خود، بهره جستن از مديتيشن يا تمرين و تقويت فكر است. به جرأت مي توان گفت كه بدون مديتيشن زندگي كردن يك اشتباه بزرگ است. مديتيشن يك نياز عملي و نظري براي ايجاد قدرت دروني ماست.«سوآمي شيواناندا» در كتاب سرور الهي چنين مي نويسد:«بدون كمك مديتيشن بشر نمي تواند به سطح كمال و فرشته بودن خويش دست يابد. بدون كمك مديتيشن فرد نمي تواند خود را از بند ذهنيات آزاد كند و به رهايي فناپذيري يا جاودانگي دست يابد. مديتيشن نردبان اسرارآميزي است كه فرد را از زمين به بهشت، از اشتباه به حقيقت، از تاريكي به روشنايي، از درد به سرور، از بي قراري به صلح و آرامش، از جهالت به دانش و از فنا به زوال ناپذيري مي رساند.»بدون شك به خاطر لزوم انكار ناپذير مديتيشن در زندگي انسان است كه خداوند بزرگ از همان ابتداي خلقت انسان و پيش از اعطا نمودن فرصت زندگي به او، نماز را به عنوان يك مديتيشن كامل، واجب و لازم نموده است! به صراحت مي توان ادعا نمود نماز كه در فرهنگ آسماني به آن تأكيد فراوان شده است يك مديتيشن كامل و يك روش بسيار مؤثر و فراگير براي غلبه بر هرگونه منفي نگري و ملكه نمودن مثبت

انديشي در ذهن خود مي باشد، به شرط آنكه آن را درست و جاي آوريم. هنگام نماز است كه با جملات و مفاهيمي گسنرده و آرامش بخش ارتباط برقرار كرده و خودمان را به «او» مي سپاريم و فقط از او ياري مي جوييم! هنگام نماز است كه به زواياي شخصيتي خود پي برده و پيوندي جانانه با خالق هستي بخش خويش برقرار نموده و در درياي الطاف بي كران «او» عشق و محبت و كمال و اقتدار و سلامت و امنيت را براي خود و ديگران طلب مي نماييم. هنگام نماز است كه از حركت خسته كننده و رنج آور زندگي و محدوديت هاي آن مي ايستيم تا جسم و روح خود را با انديشه هاي متعالي و راهبر آشنا كرده و قلب و ذهن خود را از هرگونه آلودگي و منفي نگري و كج انديشي پاك و زلال سازيم.دعا و به ويژه دعاهاي بعد از نماز نيز يك روش مؤثر براي پيوند روح و فكر خود با منبع و سرچشمه وجود دارد.رها شدن از گناهآنچه بين انسان و حقايق و خوبي هاي، بين انسان و خدا و بين انسان و نيروي درون خويش فاصله ايجاد مي كند، گناه است. گناه كه حاصل اشتباهات، خطاها و كج انديشي هاي انسان مي باشد عاملي بسيار مهم و انكارناپذير در افتادن انسان به دام يأس و نگراني و منفي نگري و محدود بيني مي باشد. گناه كردن يعني خروج از مسير حقيقت و روشنايي و خروج از مسير سلامتي و خودباوري و كمال و مثبت انديشي. لذا گناه به طور كامل منفي بالفطره است. در واقع

هر گناهي كه مرتكب مي شويم ضعف و منفي نگري را وارد ذهن خويش مي نماييم. به همين خاطر رها شدن از گناه كه همان توبه كردن و تزكيه نفس و پاك نمودن درون خود و پناه بردن به خالق هستي و نيروي لايزال الهي مي باشد، مثبت انديشي و وسعت نگري و آزادي را براي انسان به ارمغان مي آورد، تا انسان سبكبال و آزادانه و دور از دغدغه هاي بي مورد و دست و پاگير زندگي (كه همگيشان وابستگي و اسارت به همراه دارند) با سر دادن سرود عشق و حقيقت و با اميد و اطمينان به خود و خالق خود مسير رو به رشد و روشنايي زندگي را با لذت و شادابي طي نمايد.تغيير شرايط منفي به مثبت•    هر فكر منفي را با يك فكر مثبت عوض كنيد، با اين شگرد صحن ضمير ناخودآگاه را پاك و مصفا خواهيد كرد.ژوزف مورفي•    در برخورد با يك موقعيت بايد بيشتر به جنبه هاي مثبت آن و امكاناتي  كه مي تواند با خود به همراه داشته باشد انديشيد نه به جنبه هاي منفي و محدود كننده آن.آنتوني رابينزخنديدن به موقع و شاد بودن•    خنده به جا فكر را قوي و بدن را توانا مي گرداند.حضرت محمد (ص)

سفري در مغز

توني بازان

ما مي خواهيم بر روي مطالعاتي كه طي 50 سال گذشته بر روي مغز انجام شده است ، سفري مافوق صوت داشتهد باشيم . اين سفر از آزمايشگاه پروفسر «راجري » در « كاليفرنيا » آغاز شده و شرايطي را توصيف مي كند كه سبب شد او در سال 1981 برنده ي جايزه نوبل شود . در

دهه هاي 1950 و 1960 ، پروفسور " اسپري " در حال مطالعه بر روي عملكرد امواج مغزي بود. براي كشف فعاليت هاي متنوع فكري و تاثيرات آنها بر روي امواج مغزي " اسپري " و همكارانش از داوطلبان خواستند تا در اجراي چند تكليف روحي متفاوت آنها را ياري دهند.اين تكاليف عبارت بود از : جمع و تفريق كردن اعداد به صورت فكري ، هنگام خواندن شعر ايجاد تصوير ذهني از خطوطي كه قبلا به خاطر سپرده بودند ، فريفتن ، نگاه كردن به رنگ هاي مختلف ، رسم مكعب ، حل برخي از مشكلات منطقي و به رويا فرو رفتن ." اسپري " پيش بيني كرد كه امواج مغزي به نوعي هنگام انجام امور مختلف با يكديگر متفاوتند و پيش بيني او صحت داشت . چيزي كه او پيش بيني نكرده بود و يافته اي كه طرز فكر انسان را درباره ي پتانسيل مغز انسان و توانايي اش براي تفكر خلاق عوض نمود ، افشاي موضوع زير بود :به طور متوسط مغز فعاليت هايش را به شكل غريزي به عهده نيمكره ي سمت چپ مغز ( كرتكس چپ ) و نيمكره سمت راست ( كرتكس راست ) مي گذارد . اين تحقيق به نام « مغز چپ و راست » معروف شده است .عملكرد مغز به طريق زير بين دو نيمكره تقسيم مي شد .مغز چپ                                  مغز راستكلمات                                  آهنگمنطق                                  درك سه بعدياعداد                                 درك حجمتوالي                                 تصوراتدرك خطوط                              روياهاي روزانهتجزيه و تحليل                               رنگفهرست                                  كليت" اسپري " همچنين كشف كرد كه وقتي كرتكس راست مغز فعال است نيمكره چپ مغز تمايل دارد حالت مراقبه و آرامش

به خود گيرد و به شكل مشابه اگر كرتكس چپ مغز فعال  باشد ، طرف راست حالت آرام و آسوده به خود مي گيرد .به نظر مي رسيد كه نيمكره راست و چپ مغز با هم « مكالمه » داشتند . سمت چپ مغز ، اطلاعات را دريافت مي كرد و آنرا به سمت راست مغز ارسال مي داشت و اين سمت نيز با روش خود اطلاعات را پردازش مي كرد و دوباره آن را به چپ مي فرستاد و به همين ترتيب ....با اين فرايند ، دو نيمكره مغز براي ساخت اطلاعات همكاري مي كردند و با ادغام عناصر متفاوت به نيروي خلاق و نبوغ خود مي افزودند .در اوايل دهه 1980 ، اصطلاح « مغز چپ – راست » در سراسر جهان شناخته شد و كتابهاي زيادي درباره اين كشف خارق العاده منتشر شد و اين شروع مشكلات بود.شايد شنيده باشيد كه غعاليت هاي نيمكره چپ مغز ، تحت عنوان فعاليت هاي « هنري ، آفرينندگي و احساسي» طبقه بندي مي شوند.مشكل دوم ، اصلي ترين است . فعاليت هاي ذهني نيمه چپ مغز تمايل دارند نام فعاليت هاي «مردانه » وفعاليت هاي خلاق و احساسي نيمه ي راست مغز نام فعاليت هاي «زنانه» به خود گيرد . اين عقيده به شكل خطرناكي اشتباه است .ثمرات خلاقيت1-براي امتحان كردن زندگي تان از مهارتهاي تمامي مغز خود استفاده كنيد .ببينيد به چه ميزان از مهارتهاي مغز چپ خود استفاده مي كنيد و آنرا پرورش مي دهيد . همين كار را با مغز راست خود انجام دهيد . به آن مناطقي از مغز چپ و

يا راست خود كه توجهي نداريد توجه بيشتري معطوف داريد و بلافاصله شروع به تمرين و قوت بخشيدن به آنها نماييد .2-تعليم و تربيت اگر شما فرزندي داريد ، سعي كنيد در تمام طول تحصيل آنها ، فكر كردن با هر دو سمت مغز را به آنها بياموزيد . خصوصا در مدرسه ، در ارتباطات اجتماعي و در منزل ، سعي كنيد فرزندانتان تحت تعليمي متوازن قرار گيرند تا بتوانند زندگي خلاق تر و كامل تري داشته باشند و ديگر اينكه همين اصول را در زندگي خلاق تر و كامل تري داشته باشند .3- استراحت كنيد .با كمال تعجب بايد گفت كه فكر كردن با تمام مغز ( اگر مي خواهيد كاملا و حقيقتا خلاق باشيد) نياز دارد تا به طور مستمر به آن استراحت دهيد.4- بدون هدف قدم بزنيد .رومي ها ، ضرب المثل خاصي دارند : " هنگام قدم زدن مشكلات را حل كن " .آنچه كه آنان با اين ضرب المثل به آن رسيده اند اين است كه اگر مغز خود را به يك پياده روي دعوت كنيد ، خصوصا در حاشيه و اطراف شهر ، حركات يكنواخت اعضاي بدن ، آهنگ يكنواخت و نيرومند تر تلمبه ي قلب ، ميزان بالاي نفوذ اكسيژن به درون خون و سروري كه بر چشمها ، گوش ها و ديگر حواس غالب مي شود ، به مغزتان جاري مي گردد و همگي در تفكر خلاق و حل مشكلات شركت مي كنند .5- در زندگي روزمره خود خلاق باشيد .6- نبوغ فكري شماتمام نوابغ و قهرمانان كسي را داشته اند كه از آنها الهام مي گرفتند

. الكساندر كبير و معلم خود ارسطو ، جوليوس سزار و تمام نوابغ رنسانس ايتاليا ، همگي مثالهايي از پيشينيان كلاسيك  و باستاني هستند ! كاترين كبير از پطر كبير ، محمد علي ، از شوگرري رابينسون ، ايساك نيوتن از سقراط ، استفان هاوكينگ از ايساك نيوتن الهام گرفته اند .تكنيكي كه اين بزرگان به كار مي گرفتند اين بود كه در ذهن خود با اين قهرمانان به صحبت مي پرداختند و از آنان براي دريافت «افكار» و « الهامات » كمك مي خواستند . اين نوع تكنيك براي تفكر خلاق مي تواند توسط همگان در زندگي طبيعي روزمره بكار رود و آنان را در بدست آوردن اهداف فرهنگي و علمي ياري كند .افرادي كه توني بازان از نبوغ فكري شان بهره مي بردعبارتند از :  لئونادو داوينچي ، به خاطر خلاقيت و اكتشاف بي پايانشملكه اليزابت اول ، بخاطر توانايي اش در غلبه بر مشكلات و تابت قدم بودن و در عين حال انعطاف پذيري اش و اينكه با سرعتي غير قابل وصف از همه چيز درس مي آموخت .بودا ، به خاطر كشف عميق خود و توانايي اش در رياضت كشيدن محمد علي ، به خاطر خلاقيت و اصالت او كه با دفاع كردن از گروه اقليت آميخته بود .موري هي يوشيبا ، كاشف هنر رزمي " آيكيدو " در ژاپن . در هنر رزمي آيكيدو فرد مقابل در عين حال ثابت قدم و پابر جاست ، سعي دارد وحشيگري را به آرامش تبديل كند .8- تاكيد بر روي مغز راست هر قدم هم كه فرهنگ و مدرسه بر روي مهارت هاي

مغز چپ ، تاكيد داشته باشند ، شما سعي كنيد آنرا با مهارتهاي سمت راست كامل كنيد . به راههايي بيانديشيد كه بتوانيد مهارت هاي مغز راست را در زندگي تان بكار بريد ، با انجام اين عمل خواهيد توانست زندگي موثر تر و لذت بخش تري بسازيد .9- از هر دو سمت بدن خود استفاده كنيد .با استفاده از هر دو قسمت بدن خود از هر دو سمت مغز خود بهره مي بريد . تردستي را بياموزيد و از دست غير فعال خود بيشتر استفاده كنيد. مثلا موهايتان را شانه بزنيد ، دندانهايتان را مسواك بزنيد ، ماهي تابه را روي اجاق گاز بگذاريد ، بنويسيد و بسياري از كارهاي ديگر ... حتي مي توانيد از كارد و چنگال ولو به اشتباه ، با دست ديگر استفاده كنيد.فصل پنجم شما به عنوان يك موسيقي دان خلاقفصلي كه در آن كشف خواهيد كرد كه چرا عده ي كثيري از جمعيت دنيا معتقدند آنان يم موسيقيدان خلاق نيستند و نمي توانند آواز بخوانند . شما از اساتيد موسيقي درسهايي خواهيد گرفت ( پرندگان ) و متوجه مي شويد كه بيشتر اوقات از عمر خود را حداقل به نواختن دو دستگاه مختلف موسيقي گذرانده ايد و شما هزاران تصنيف موسيقي را نواخته ايد!نه تنها اين كار، بلكه در تمرين خلاقيت خود خواهيد آموخت كه چگونه استعداد خارق العاده ي خود را بسازيد . چرا اينگونه است كه 95% از مردم دنيا كه مورد تحقيق قرار گرفته اند،با دركي كه از هنر خلاق دارند، معتقدند كه "مي دانند" نمي توانند يك موسيقيدان باشند و چون نقاشان ،خلاقيت در

موسيقي نيز نعمتي است كه فقط در عده ي قليلي از مردم به وديعه نهاده شده است ؟ همچون نقاشان، عده اي از مردم سعي كرده اند موسيقي را نيز خلق كنند اما احساس كرده اند كه شكست خورده اند. اما آيا آنان به واقع شكست خورده اند ؟ يا آنان رمز و راز يك موسيقيدان خلاق بودن را نمي دانند ؟براي داشتن يك زاويه ديد بهتر بر روي اين موضوع،اجازه بدهيد ببينيم كه پرندگان چگونه آواز مي خوانند!پرندگان چگونه موسيقي را مي سازند!در ژاپن ،ميليونها نفر از مردم پرنده هاي آوازه خوان را در منزل نگهداري مي كنند و به اين دليل تقاضا براي چنين پرندگاني بسيار زياد بود. سوزوكي با خود فكر كرد يكي از بهترين مكان ها براي مطالعه ي تكامل آواز پرندگان يكي از اين خانه هاي پرورش پرنده است . جايي كه هزاران تخم پرنده ي آوازه خوان در انتظار بيرون آمدن جوجه هاي اين پرندگان است . سوزوكي با كمال تعجب دريافت كه جوجه هاي كوچك ذاتا قادر به آواز خواندن نيستند. آن ها به صداي "استاد آوازه خوان" كه توسط پرورش دهنده ي آنان در آن محل گذاشته شده بود گوش فرا مي دهند و پس از صدها بار تلاش بالاخره مي آموزند كه چگونه درست شبيه استاد آوازه خوان آواز بخوانند. به عبارت ديگر درست همانند هنر نقاشي،پرندگان آوازه خوان نه به شكلي جادويي بلكه از طريق تمرين و تقليد از اساتيدي كه از هزاران سال پيش خواندن را آموخته بودند ،چگونگي آواز خواندن را مي آموختند. سوزوكي حقيقتي را كشف كرد كه مربوط به مغز تمامي

پرندگان بود، مغز تمامي حيوانات و مغز تمامي انسان ها: آواز خواندن و موسيقي خلاق، مهارت هاي آموخته شده اي هستند كه از طريق تقليد و تلاش مستمر به سوي كمال بدست مي آيد . مطالعه موردي – لودوينگ ون بتهووندر سال 1770، بتهوون نه تنها يك موسيقيدان بود،بلكه در دنياي موسيقي به دنيا آمد. بيشتر اقوام او،خواننده و نوازنده ي پيانو و آلتهاي ديگر موسيقي بودند و پدر او تا آن جا كه امكان داشت او را در بهترين آموزش موسيقي غرقه ساخته بود. در نتيجه بتهوون تحت نظر بهترين نوازندگان عصر خود تعليم يافت. از جمله هايدن.زندگي و تكامل در معيت چنين خوبها، بهترين ها را نتيجه داد . در شهري كه بتهوون در آن زندگي مي كرد موسيقي جايگاه خاصي داشت و خود را به شكل جشنواره ، گردهم آيي هايي در خانه يا بيرون از منزل به عنوان كنسرت ، نوازندگان خياباني و نواختن و خواندن در كليساي محلي ظاهر مي ساخت .درست به همان شكلي كه شما زبان كلمات را آموختيد، بتهوون با همان آرامشي كه شما داشتيد و با همان ظرافت"زبان نت ها" را آموخت . فقط به ساعاتي فكر كنيد كه با فرزند خود و مغز او سپري كرديد تا زبان تمرين كند و بياموزد و اينكه هر ساله در مدرسه چه مدت زماني را براي فراگيري زبان طي كرده ايد ،بتهوون نيز با همان جديت كار كرد!مطالعه ي موردي- يوهان سباستين باخ باخ چون بتهوون و موتزارت، هنرمندي توانمند و حيرت آور بود. او ذاتا هنرمند بود و اگر كلمه ي "پركار" به عنوان مترادف "ذاتا" بكار

برده شود پس هنر او به واقع ذاتي بود!باخ در سال 1685 همچون بتهوون و موتزارت،درخانواده اي چشم به جهان گشود كه اساسا توسط موسيقيدانان احاطه شده بود. آنان به برادر كوچك خود «يوهان سباستين» آموختند تا براي برادر ديگرشان كه كمي از يوهان سباستين بزرگتر بود، به نام «يوهان كريستوف» ارگ و پيانو را بنوازد . خانواده ي باخ از روش سنتي تبادل اطلاعات استفاده مي كردند. دانش آنان سينه به سينه مي چرخيد و آنان از خود به عنوان خانواده ي موسيقيدان شماره ي هفتاد ياد مي كردند !اين كاميابي ژنتيكي نبود بلكه كاميابي سنت خانوادگي و دانش مشتركي بود كه به «يوهان سباستين» جوان به ارث رسيده بود. باخ براي خود الگوهاي جديدي خلق مي كرد . يكي از آنها، نوشتن شعر يا داستان شعري بود كه با آواز يك نفره همراه موسيقي خوانده مي شود. او اين كار را هفته اي يك بار حتي در مواقعي كه بيمار بود نيز انجام مي داد. او با فروتني اعلام كرد : «هر كس به اندازه ي من سخت كوش باشد،مانند من خواهد شد».سخت كوشي از نظر او به معناي روزي 10 تا 18 ساعت كار به مدت 60 سال بود. جمعا 500/328 ساعت!ثمرات خلاقيت 1.آواز بخوانيد .برگرديد (يا حتي با ذوق بيشتر) به خواندن ادامه دهيد . در دستشويي و يا در حمام. اگر كسي از شما گله كرد، از آنان بخواهيد در اين راه  شما را ياري دهند . 2.برقصيد!رقصيدن يكي از راههايي است كه از طريق حواس، با آهنگ، خود را بيان مي كنيد. تمرين انواع رقص ها را آغاز كنيد،

از رقص هاي تند گرفته يا رقصهاي پرشي(كه البته براي قلب و مغزتان نيز خوب است) و يا رقص باله. هر گاه مي رقصيد (و هر چه بيشتر بهتر) مقدار بيشتري از خلاقيت خود را از طريق تجربه و آموختن حركات و ريتم هاي جديد آزاد سازيد .3.براي خود يك آلت موسيقي جديد بخريد.به يك فروشگاه آلات موسيقي برويد و به تماشا بپردازيد . براي خود يك ابزار موسيقي ساده خريداري كنيد،چيزي شبيه سوف يا طبل دو طرفه، گيتار و يا ارگ نيز بسيار مرسوم است . تصور كنيد كه آرشيو ذهني صداهاي جديدي را براي خود توليد مي كنيد و در عين حال با گوش دادن به موسيقي هاي كشورهاي مختلف گوش خود را تقويت كنيد. بزودي مي فهميد كه چگونه تمامي دنيا به شكل شگفت آوري سرشار از موسيقي خلاق است . اين عمل سبب تقويت اين آگاهي مي شود كه هر كسي مي تواند يك موسيقيدان باشد و اشكال بيان موسيقي خلاق، حد و مرزي ندارد . 4.محدوده ي خود را گسترش دهيد .بايد آن چه را كه فكر مي كنيد واقعيت و حد و مرز شما را مي سازد بيابيد. اگر فكر مي كنيد نمي توانيد آواز بخوانيد يا هر آلت موسيقي را بنوازيد، پس واقعا نمي توانيد . توان شما قطعي است ،به همان ميزان كه اگر فكر مي كنيد مي توانيد آواز بخوانيد يا آلت موسيقي را بنوازيد، پس واقعا خواهيد توانست . توان شما نامحدود خواهد بود. اين قانون توسط كاشف و رهبر "اركستر فيل هارمونيك بوستون" پروفسور "بنيامين زندر" عنوان شد . پروفسور "زندر" شيوه اي منحصر

به فرد در آموزش نوازندگي خلاق به هنرجويان پيشرفته ي موسيقي داشت .5.به خود يادآوري كنيد كه يك موسيقيدان خلاق هستيد.به طور مستمر به خود يادآوري كنيد كه يك موسيقيدان خلاق هستيد . هر گاه صداي آواز پرنده اي را مي شنويد، به خاطر آوريد كه آنان نيز توسط تقليد و پافشاري ،آواز خواندن را آموختند. 6.فرصت هاي بزرگ موسيقي خلق كنيد .اكنون كه مي دانيد يك موسيقيدان خلاق هستيد از هر فرصتي براي ابراز خلاقيت خود استفاده كنيد. در مراسمي شركت كنيد كه بتوانيد آزادانه سرودهاي ملي يا آوازهاي دسته جمعي بخوانيد. به ميهماني برويد،اما فقط ننشينيد و تماشا كنيد ،بلند شويد و آواز بخوانيد! مهم نيست كه اولين تلاشهايتان تا چه ميزان خوب از آب در مي آيد، پافشاري كنيد تا بهتر شود. در جشن ها و كلوپ ها، با موزيكي كه مي نوازد، همراهي كنيد و بخوانيد .7.معلم موسيقي بگيريد .قانون ساده براي يافتن يك معلم خوب اين است كه او شخصي باشد كه :•    به هر سازي كه مي خواهيد بنوازيد، وارد و تعليم ديده باشد.•    معتقد باشد كه شما هر شكل از موزيكي را كه دوست داريد ،مي توانيد بنوازيد و اين كار را با انرژي،اشتياق و فكر مثبت انجام دهد .8.اخبار خوب را اشاعه دهيد .اگر هر يك از دوستان يا همكاران شما درباره ي عدم داشتن خلاقيت در موسيقي با شما به بحث پرداخت، از اطلاعاتي كه آموخته ايد استفاده كنيد تا به آنان كمك كنيد از زندان تنهايي، يكنواختي و بي صدايي كه در آن زندگي مي كنند رهايي يابند و همان طور كه مي دانيد به

شكل فزاينده اي خواهيد توانست با خوانندگان و نوازندگان بيشتري آشنا شويد و اين سبب مي شود زندگي شما بيش از پيش آشنا شويد و اين سبب مي شود زندگي شما بيش از پيش شكل سمفوني به خود بگيرد . فصل ششم :  ايجاد خلاقيت ، نيروي سرعت و حجم يك تفكر خلاق سليس،به تعداد تصوراتي بر ميگردد كه مي توانيد در ذهن خود خلق كنيد و هم چنين به سرعتي كه آن ها را خلق مي كنيد.فصاحت، يكي از اهداف اصلي متفكرين خلاق و نوابغ بزرگ است.اين هدف به تنهايي مي تواند ايجاد مشكل كند و آن مشكل، كيفيت است. اگر سعي كنيد با سرعت بيشتري بينديشيد و تصورات بيشتري را در ذهن بپرورانيد، بر سر كيفيت انديشه ي خلاق شما چه خواهد آمد؟ آيا كيفيت آن بالا مي رود، در يك سطح باقي مي ماند و يا پايين مي آيد ؟ با كمال تعجب و تشكر بايد پاسخ داد كه تعداد و سرعت تصورات بالا مي رود و كيفيت عمومي اين تصورات نيز همين طور است . به عبارت ديگر در تفكر خلاق، مي توانيد هم كيك خود را داشته باشيد و هم آن را بخوريد!  بگذاريد نگاهي به انديشمندان خلاق بزرگ بيندازيم و ببينيم اين فرآيند چگونه در مورد آنان صدق مي كند. حجم و ميزان توليد خلاقيت در اين متفكرين متحير كننده است :ماري  كورياين دانشمند بزرگ نه يك جايزه بلكه دو جايزه ي نوبل دريافت كرد و نيز در مورد دو موضوع متفاوت، فيزيك كو شيمي . حوزه ي كاري او در مورد مغناطيس مواد راديواكتيو و توسعه ي طبي

موارد مصرف اشعه ي ايكس بود. او هم چنين راديوم و پولونيوم را كشف كرد .لئوناردو داوينچياو ايده هاي زيادي را درباره ي موضوعات مختلف كشف كرد كه هنوز هيچكس قادر نشده است آن ها را شمارش كند. چارلز داروين خالق تئوري كامل. او كتابي هزار صفحه اي دباره ي اين موضوع تاليف كرده و بيش از 119 مقاله،كتاب و مجله ي علمي نيز نوشته است . توماس اديسون او 1903 اختراع به نام خود ثبت كرده است كه هنوز هيچكس در دنياي اختراعات به چنين رقمي دست نيافته است . او همچنين 350 دفترچه از كارها و ايده هايش دارد .آلبرت انيشتين علاوه بر رساله اي كه درباره ي تئوري نسبيت نوشت،240 مقاله ي علمي ديگر نيز چاپ كرده است .زيگموند فرويدبالغ بر 330 مقاله ي روانشناسي منتشر كرده است .گوات بحر العلوم بزرگ آلماني و نابغه اي كه در نوشته هايش از 000/50 لغت متفاوت استفاده كرده است .گري كاسپاروفبزرگترين شطرنج باز تاريخ،در هزاران بازي بزرگ جهاني شطرنج در آن واحد بازي مي كرد،تجزيه و تحليل مي كرد، به خاطر مي سپرد و به شكلي خلاق تفسير مي كرد . موتزارتدر مدت عمر كوتاه خود ،اين نابغه ي خلاق دنياي موسيقي بيش از 600 قطعه ي موسيقي و 40 سمفوني كامل نوشته است . پابلو پيكاسواين خلاق عظيم قرن بيستم بيش از 000/20 نقاشي كشيده است.رامبراندكارهاي بسياري انجام مي داد از جمله تجارت. او بيش از 650 نقاشي و 000/2 طراحي از خود به جاي گذاشته است .ويليام شكسپيراين نابغه ي خلاق كه بزرگترين نويسنده ي انگستان در تمام ادوار است در كمتر

از 20 سال ،37 نمايشنامه و 154 غزل از خود به جاي گذاشته است . فهرست بالا نشانگر سوء تفاهمي مشترك است كه نوابغ فقط تعداد محدودي عقايد را خلق مي كنند و سپس آن را بسط مي دهند. اما در واقع عكس اين موضوع نيز صدق مي كند كه : آنان تعداد بيشماري از عقايد را خلق مي كنند،سپس خلاقيت خود را به عنوان راهي براي پيشرفت زندگي شان تسريع مي بخشند و انرژي خلاق آنان از آن چه كه قبلا انجام داده اند بيشتر و بيشتر ،نيرو جمع آوري مي كند. و آيا بدين ترتيب است كه نوابغ خلاق يكي پس از ديگري عقايد عالي را بيورن مي ريزند؟ قطعا نه!آن چه كه آنان انجام داده اند اين است كه فقط عقايد را بيرون ريخته اند. بسياري از اين عقايد،خاص نبوده اند اما اين عقايد «غيرخاص» است كه سبب مي شود عقايد خاص مشخص و پديدار شوند. با بيرون ريختن عقايد به طور مستمر، صرفنظر از كيفيت آنها،نوابغ خلاق اين طور القاء كرده اند كه اين عقايد از كيفيتي بالا نيز برخوردارند. آنان براي مغز راست و چپ خود تسهيلاتي فراهم كردند كه اجازه داشته باشند با هم مرتبط باشند و فرآيندي از افكار «چندگانه» و مشترك را بوجود آورند كه فقط مختص به كساني است كه از «چگونگي استفاده از مغزهايشان» آگاهند. لئوناردو،بهترين مثال براي توضيح اين موضوع است. در يادداشتهايش كتبا نوشته است كه او به افكار پراكنده اجازه ي ورود به ذهنش را نمي داده و بدين ترتيب افكار«خلاق» جاي كافي براي ورود به آن جا را داشته است .

توماس اديسون،يكي از هواخاهان لئوناردو با اين روند آشنا بود. او خلاقيت را صداقت،خوبي و لذت در كار و تفريح مي دانست . او يك درصد از خلاقيت را مربوط به الهامات و 99 درصد از آن را كار و زحمت كشيدن مي دانست . او خود به همين طريق عمل مي كرد! او 000/9 بار ساخت شيشه ي لامپ را امتحان كرد و 000/50 بار سعي كرد تا توانست مخزن باطري را بسازد . ثمرات خلاقيت 1.به تفكر خود سرعت ببخشيد .اكثر مردم با سرعتي متوسط مي انديشند كه در حقيقت پايين ترين ميزان ممكن براي انديشيدن است . فقط با دانستن اين مطلب و با تمركز بر روي سرعت تفكر خود در مي يابيد كه سرعت خلاقيت در شما رو به افزايش است . 2. بدانيد كه توانايي شما در توليد ايده هاي جديد نامحدود است.به زندگي گذشته ي خود نگاهي دوباره بيندازيد و كارهايي را كه انجام داده ايد و بنا به تعريف،«خلاقيت» يا «خلاق» ناميده مي شوند، علامت بزنيد . هر چه عميقتر به نيروي خلاق و نامحدود خود پي ببريد، مغز شما به طور طبيعي دروازه هاي خلاقيت خود را بيش از پيش مي گشايد . 3.ارتباط بين چيزها را سريعتر درك كنيد .4.فرهنگ لغات مورد استفاده ي خود را وسعت ببخشيد .اگر هر روز يك كلمه ي جديد را به فرهنگ لغات خود اضافه كنيد توانسته ايد هر ساله بيش از 360 كلمه ي جديد را به آن بيفزاييد و بدين معناست كه شما در مغز خود 360 مركز جديد براي ايجاد ارتباط خلق كرده ايد كه آماده اند

تا ايده هاي احتمالي جديد را بقاپند و بگيرند. 5.سرعت تمرين و كشيدن اشكال هندسي.6.برخي از صفحات دفترچه ي نقشه ي ذهني خود را خالي بگذاريد.دفترچه ي نقشه ي ذهني خود را بر روي ميز تحريرتان و يا كنارتان بگذاريد تا هر گاه ايده اي جديد به ذهنتان رسيد سريعا در آن يادداشت كنيد و يا مطمئن شويد كه دفترچه ي يادداشت ديگري را با خود حمل مي كنيد تا هر گاه «انفجار خلاقيت» به سراغتان آمد آن را به صورت نقشه ي ذهني درآوريد.فصل هفتم : ابداع و انعطاف پذيري خلاقتا كنون آموخته ايد كه مغز شما يك دستگاه با هماهنگي و همكاري بالا است كه براي خلاقيت طراحي شده است و مي توانيد با ادغام دو طرف آن،نيروي خلاقيت را در خود چند برابر كنيد . خصوصا اگر افكارتان را توسط نقشه هاي ذهني قابل مشاهده سازيد . در تكميل گفته ي بالا، اكنون مي دانيد كه شما طبيعتا داراي نبوغ موسيقي و نقاشي هستيد و پتانسيل شما در ايجاد خلاقيت قطعي و نامحدود است .توسعه ي انعطاف پذيري و ابتكار در تفكر خلاق ، انعطاف پذيري چون انعطاف پذيري جسمي است . بدان معنا كه مغز شما قادر است بدون تلاش و با سيالي تمام به تمام جهات و زوايا حركت كند . ابتكار خلاق به چگونگي متفاوت بودن ، منحصر به فرد بودن ، خاص بودن ، غير معمول بودن و دور بودن از افكار واقعي مرتبط است .هنگامي كه به" ابتكار" مي انديشيد ارزش اين را دارد كه به " نيروي گريز از مركز" نيز بينديشيد.اما نيروي گريز از مركز

به واقع به چه معناست ؟ «گريز» از «مركز» پس فردي كه از مركز مي گريزد ، فردي است كه از مركز گريزان است و از سير عادي منحرف شده است .در تفكر خلاق ، غير عادي بودن مهمترين چيز است ! چگونه به آن نائل مي شويد ؟ سه راه اصلي وجود دارد :1- ديدن همه چيز از زواياي ديد متفاوتيك فرد معمولي به همه چيز از يك زاويه مي نگرد ، از زاويه نامحدود ديد خودش . يك نابغه خلاق چيزها را از زوايا ، جهات و ديدگاههاي مختلف و نامحدود مي بيند .اين تواناي كه چيزها را از گوشه هاي متفاوت بنگريد ، به همان ميزان كه مباحث شاعري ، تحصيل ، عمل كردن و رهبري گسترده است ، كيفيت لازم براي نبوغ است .چند مثال شگفت انگيز مي تواند اين نكته را به تصوير بكشد.مطالعه موردي- الكساندر كبيرالكساندر كبير كه خلاقيت بي پايان او در اختراعات نظامي و استراتژي جنگي به او لقب بزرگترين فرمانده ي نظامي و رهبر دوران را داده بود . او به اين معروف بود كه به همه چيز با ديدي متفاوت مي نگريست . و اين ديد به انسان ختم نمي شد بلكه حيوانات را نيز شامل مي شد. اسبي بزرگ چون اسب اسكندر كبير به الكساندر كبير معرفي شد . هيچكس قادر نبود چنين جانور چموشي را رام كند و از او سواري بگيرد و همه در شگفتي بودند كه او چگونه قادر به انجام چنين كاري خواهد بود . او نتوانست ؟برعكس همه كه سعي مي كردند در مقابل اين حيوان مقابله و مقاومت

كنند او ذهنا با او به نبرد پرداخت . او دريافت كه اين اسب از يك چيز مي ترسد ، از سايه اش. بنابراين الكساندر ، اسب را گرفت و صورت او را به سوي خورشيد بر گرداند . هنگامي كه سايه ي او ناپديد شد و اسب آرام تر شد ، الكساندر از اسب بالا رفت و او را رام كرد .مطالعه موردي – شاه مارتين لوتررهبر حقوق مدني سياه پوستان ، در دهه هاي 1950 و 1960 براي ايجاد عدالت اجتماعي و از ميان برداشتن تبعيض نژادي و نفاق بين سفيد پوستان و سياه پوستان در آمريكا ، بدون خستگي جنگيد .رهبري خير خواهانه و سخنراني هاي هوشيار كننده ي او دهها هزار نفر از مردم را هم در آمريكا و هم در سراسر دنيا ترغيب كرد تا در جهت اعمال غير وحشيانه اقدام كنند و آنرا در وجدان دولت بيدار سازند .شاه در ديدن چيزها از ديدگاه ديگران مهارت داشت :از اين كه اين سياه پوستان بيكار فقير نيز همانند همسايگان سفيد پوست خود در جستجوي كارند ، همانگونه كه كارگران سفيد پوست فقير نگران گذران زندگي خانواده ي خود هستند و همان گونه كه رئيس جمهوران و سياستمداران سعي دارند راي دهندگان خود را به هر نحوي راضي نگهدارند . اين كسب موفقيت به آن دليل بود كه او مي توانست نظرات و مشكلات ديگران را ببيند و درك كند .2-ساختن تلفيقات خلاقعلاوه بر توانايي ديدن چيزها از نقطه نظرات متفاوت ، خلاقان بزرگ قادر بودند چيزها را به شكلي به هم پيوند دهند كه هيچكس تا آن زمان به ذهنش

خطور نكرده بود . بار ديگر چند مثال مي تواند اين موضوع را روشن تر سازد.مطالعه موردي – ايساك نيوتنبررسي تلفيق سرنوشت اين دو " توپ " متفاوت بود كه جرقه ي فرآيند تفكر خلاق در ذهن او زده شد و سبب شد يك تئوري شكل بگيرد كه هنوز در علوم مهندسي نوين بسيار كاربرد دارد .3- معكوس كردن چيزهاراه ديگر ساختن تلفيقات نوين ، هنر خلاق « معكوس نمودن » است . در اين روش شما هر چه را كه موجود است مي گيريد و معكوس مي نماييد شما اغلب اين روش را بسيار مفيد و با نتيجه اي انحصاري مي يابيد .مطالعه ي موردي – محمد علياكثريت مردم از محمد علي به عنوان يكي از بزرگترين ورزشكاران صد سال گذشته ياد مي كنند . علي براي پيشرفت خود از تكنيك تفكر خلاق معكوس نمودن استفاده مي كرد .همه معتقدند كه افراد سنگين وزن قادر به رقصيدن نيستند ، اما او مي رقصيد !همه معتقدند كه هنگام ورزش بوكس دستها بايد بالا باشد ، علي دستهايش را پايين مي گرفت .همه معتقدند افراد با جثه بزرگ نمي توانند سريع عمل كنند ، علي سريعترين بوكس باز جهان بود !توانايي علي در معكوس ساختن طرز تفكر سنتي بود كه او را قادر ساخت سطح ورزشي خود را به بالاترين سطح برساند .مطالعه ي موردي – ديك فاسبريدر دهه 1960 ، يكي از ورزشكاران در رشته ي پرش از روي مانع به نام ديك فاسبري مثل تمام ورزشكاران ديگر آموزش ديد كه از روي موانع بپرد . فاسبري سئوال را وارونه از خود پرسيد : چه

اتفاقي خواهد افتاد اگر من وارونه و از پشت از روي موانع بپرم؟پاسخ چنان بود كه توانست ارتفاع بيشتري را بپرد ! با وارونه نگريستن به موضوع ، فاسبري نه تنها توانست تكنيكي جديد را در ورزش پرش ابداع كند بلكه براي هميشه اين ورزش را دگرگون ساخت و با نام اين تكنيك جديد « پرش فاسبري » جاودان ماند .ثمرات خلاقيت 1-گوش دهيد !هنگامي كه كسي چيزي را برايتان توضيح مي دهد و يا سعي دارد نكته اي را در يك بحث يا مشكل خاطر نشان كند ، نه تنها به آنچه كه مي گويند گوش فرا دهيد بلكه " به آنچه كه هستند نيز گوش دهيد " . سعي كنيد از نقطه نظرات آنان به موضوع بنگريد و ببينيد سعي دارند چه چيز را برايتان توضيح دهند .هنگامي كه چنين عمل كنيد ، عنوان يك شنونده ي خوب را به خود مي گيريد .2- خود را به جاي ديگران بگذاريد .فقط تاكيد بر روي نظرات ديگران نيست كه اهميت دارد ، بلكه سعي كنيد چيزها را از نقطه نظرات مخلوقات  ديگر نيز ببينيد . هنگامي كه به يك حيوان برخورد مي كنيد همان كاري را كه " تد هاگز " انجام داد ، انجام دهيد و سعي كنيد جهان ( و خود ) را از آن زاويه بنگريد .3- زندگي خود را وارونه كنيد !به زندگي خود و تمام جنبه هاي آن نگاهي دوباره بيندازيد و اين بار همه چيز را به صورت واژگون ببينيد اين تمرين به شما كمك مي كند تا نگاهتان تازه تر باشد و ببينيد كه دقيقا چه مي

كنيد و كي هستيد ؟اين كار سبب مي شود در مواقع لزوم مواردي را كه بايد در زندگي تغييري مناسب دهيد و مواردي را كه رضايت بخش و باارزش است را به حال خود رها كنيد . همه چيز از قبيل لباس ها ، دوستان ، غذاها ، اماكن ، فعاليت هاي فرهنگي و ورزشي را بازبيني كنيد .4- تلفيقات جديد چيزها را امتحان كنيد .همه چيز را در خانه و زندگي روزانه از نو مرتب كنيد . انواع جديدتر غذا را بپزيد ، در دكوراسيون اتاق ها از رنگ ها و پارچه هايي استفاده كنيد كه به دطور معمول به استفاده از آنها فكر نمي كنيد ، سرگرمي هاي جديد تري بسازيد و چرخه ي فعاليت هاي اجتماعي تان را گسترش دهيد .5- بياموزيد جوك بگوييد .اگر درباره اش بيانديشيد ، خواهيد ديد كه بهترين جوك ها از تلفيق راهها و چيزهاي جديد و نشاط انگيز ساخته شده اند و برخي از مفاهيم استاندارد ، وارونه شده اند . شوخ طبعي فعاليتي بي نهايت خلاق است ، پس هر چه بيشتر با مردمي كه مدام مي خندند و بذله گويي مي كنند ، همراه باشيد . براي گسترش نيروي تفكر خلاق شما بهتر خواهد بود .6- برقراري ارتباط را تمرين كنيد.در زندگي روزانه تان به صورت شانسي دو موضوع متفاوت را انتخاب كنيد و سعي نماييد بين آنها ارتباطي مضحك بوجود آوريد .به عنوان مثال : چگونه مي توانيد بين يك پشه و بازي بكس ، ارتباط برقرار كنيد ؟ محمد علي اين ارتباط را اينگونه توصيف كرد :« مثل يك پروانه شناور باشيد

و مثل يك زنبور نيش بزنيد ».7- فعاليت هاي گوناگون را در زندگي خود پيوند دهيد .فصل 8-مغز شما :يك ماشين ارتباطي كامل تفكر سرزنده و منبسطدر اين فصل شما با اسرار بنيادين تمامي تفكرات خلاق آشنا خواهيد شد و به بازيهايي درباره ي تفكر خلاق مي پردازيد كه به شما اطلاعاتي خارق العاده درباره ي طرز كار مغز خلاق خود و پتانسيل و نيروي آن داده خواهد شد ».تاكنون شايد فهميده باشيد كه در تمامي فصول مورد بحث گذشته ، يك مفهوم تداعي شده است ، ارتباط.نفوذ ، انعطاف پذيري ، ابداع و تكنيك هاي روزانه همگي بستگي به اين دنياي جادويي دارند . اين رازي است كه تمام نوابغ خلاق از آن سود جستند تا شاهكارهاي خويش را به ثمر برسانند و نحوه تفكر بنيادين مغز شما را اين راز يعني " ارتباط " تضمين مي كند .ثمرات خلاقيت1-نيروي خلاق نفوذ را تمرين كنيدثمرات خلاقيت هفت فصل گذشته را يكبار با سرعت مرور كنيد و كنار هر يك از آنها كه با عناصر اصلي آن در ارتباط است علامت بگذاريد .2-ارتباط- خوديابيدر اين " بازي " تصور كنيد كه يك يك رايانه ي كامل هستيد . از شما خواسته مي شود به تعدادي از اطلاعات دسترسي پيدا كنيد و برخي چيزها را در رابطه با آن و نيز در رابطه با خودتان امتحان كنيد 3- نقشه ي ذهنياز هم اكنون " هر گاه " يك وظيفه ي فكري داريد ، نقشه ذهني آنرا بكشيد . از تمرين قبلي خواهيد فهميد كه يادداشت برداري خطي نه تنها محدود كننده است بلكه چون شمشير سامورايي

ها سبب مي شود افكارتان تكه تكه شود و از بين برود . نقشه هاي ذهني به شما اجازه مي دهند جهان هاي ارتباطي نامحدودي را كه مغزتان مي تواند خلق كند ، كشف كنيد.4- اصل ارتباطيكي از سنگ هاي حاشيه اي به نام فرمول لئوناردوداوينچي ، براي توسعه ي فكري بزرگ و خلاق ، اصل ارتباطات او است اين اصل نخست ، از اين جا نشات گرفت كه « همه چيز با چيزهاي ديگر » در ارتباط است . همانطور كه لئوناردو اذعان داشت : " هر چيزي از چيزهاي ديگر نشات گرفته است و هر چيزي از چيز ديگر ساخته شده است و هر چيزي به چيزهاي ديگر باز مي گردد".5- علت و معلول علت و معلول كه اساس علوم جديد است بار ديگر ظرفيت تحير انگيز مغز در برقراري ارتباط است .علت چيزي است كه " به صورت منطقي " به چيز هاي ديگر مربوط مي شود.به عنوان مثال اگر با شخصي مواجه مي شويد كه عصباني است فكر كنيد كه چه اتفاقي افتاده است كه اين شخص بخصوص در اين شرايط عصباني است . سعي كنيد ده دليل بياوريد .به شكل مشابه ، اگر يك دسته پرنده مي بينيد كه در آسمان و در جهتي خاص در حال پروازند و ناگهان جهت خود را تغيير مي دهند ، سعي كنيد پنج دليل براي تغيير مسير آنان ذكر كنيد و به همين ترتيب الي آخر !

EQچيست و چرا مهم تر از IQ است؟

مولفان :تريويس برادبري و جين گريوز مترجم :هادي ابراهيمي – ناشر نسل نو انديش- خلاصه كتاب :مهين كوشك آباد - به راستي هوش هيجاني (EQ )چيست؟قدمت

توضيحات مربوط به هوش هيجاني تا حدودي به قدمت  گزارش ها و توصيفات ر فتار انسان است . در كتاب هاي فلاسفه ي يونان باستان ،آثار شكسپير و توماس جفرسون ،متون روان سناسي مدرن ،جنبه هاي احساسي –عاطفي تفكر و تعقل همواره به عنوان اصول اساسي و زير بنايي طبيعت انسان مورد بحث وگفتگو بوده است .افرادي كه مهارت هوش هيجاني را در خود پرورش داد هاند ،در واقع اين قابليت و توانايي منحصرر به فرد را داشته اند تا به جايي از رشد و خود شكوفايي برسند كه از ديگران ساخته نبود ه است .هوش هيجاني آن جنبه  ي مرموز و اسرار آميز از وجود هر يك از ماست كه تا حدي نا معمول و نا محسوس است و شايد نتوان با چشم سر آن را ديد يا لمس كرد . هوش هيجاني در برگيرند ه  ي تمامي مهارت هاي رفتاري ،كنار آمدن با پيچيدگي هاي اجتماعي و تصميم گيري هايي شخصي است  كه به نتايج مثبت و مطلوب مي انجامد .مفهوم هوش هيجاني توضيح مي دهد كه چرا دو نفر با IQ مساوي مي توانند به سطح كاملا متفاوتي از پيشرفت و خوشبختي برسند .هوش هيجاني  به آن دسته از جنبه هاي زير بنايي رفتار فردي اشاره دارد كه به طور كامل  با توانايي هاي عقلاني و تفكري او متفاوت است .تا به حال هيچ گونه ارتباط مستقيمي ميان IQ و EQ مشاهده نشده است . هرگز نمي توان هوش هيجاني را فقط با اتكا به هوش  استعداد تحصيلي او پيش بيني يا اندازه گيري كرد .تا همين اواخر اين واقعيت اخباري بس

جدي و تكان دهنده محسوب مي شد ،زيرا هوش شناختي يا تحصيلي (IQ )انعطاف پذير يا به عبارتي تغيير پذير نيست  . به عنوان مثال ،IQ پايين فردي كه مثلا در اثر حادثه اي غير قابل برگشت نظير آسيب مغزي در تولد شكل گرفته باشد ،قابل برگشت ،اصلاح يا تغيير نيست .شما با ياد گيري بيشتر يا افزايش معلومات يا محفوظات  ذهني خود با هوش تر نمي شويد هوش يا استعداد تحصيلي (هوش شناختي )قابليت و توانايي شما در يادگيري  و آموختن است .به عنوان مثال ،ميزان IQدر پانزده سالگي درست به همان ميزاني است كه در پنجاه سالگي خواهد بود .اين در حالي است كه هوش هيجاني يا EQمهارتي انعطاف پذير و قابل تغيير است و هم قابل آموختن .EQآموختني است و مي توان با تمرين آن را افزايش داد. اين صحت دارد كه بعضي افراد به طور طبيعي از هوش بيشتري برخوردار هستند يا به عبارتي ،با هوش هيجاني بالاتري متولد مي شوند .اما اين واقعيت دارد كه مي توان با تمرين آن را بهبود و افزايش داد حتي اگر با آن متولد نشده باشيد .مهارت هاي  چهار گانه مربوط به هوش هيجاني  اساسا به دو گروه اصلي از قابليت ها طبقه بندي مي شوند :قابليت ها و مهارت هاي فردي و اجتماعي .قابليت ها و مهارت هاي فردي حاصل خود آگاهي و مديريت شخصي (خود گرداني )هستند .مهارت هاي فردي در آگاهي شما ار احساسات و عواطفتان ،درك حضورتان و نيز توانايي شما در مديريت  و كنترل رفتار ،گرايش ،تمايلات و خواسته هايتان خلاصه  مي شود .قابليت و توانايي هاي اجتماعي  حاصل

خود آگاهي اجتماعي  و مهارت هاي مربوط  به مديريت روابط هستند .توانايي  هاي اجتماعي شامل توانايي درك  رفتار ،انگيزه ها و احساسات مردم و نيز مديريت روابط است .علي رغم توجه روز افزوني كه امروزه بر هوش هيجاني و اين قبيل مسائل معطوف شده است ،ضعف و كاستي و عدم توانايي در درك و مديريت احساسات به خوبي در تمامي جوامع بشري به چشم مي خورد . تنها 36درصد از پانصد هزار نفري كه مامورد تحقيق و آزمون قرار داديم قادر بودند احساسات و عواطف خود را به هنگام وقوع شناسايي كنند.اين به آن معناست كه بيش از دو سوم ما تحت كنترل احساسات و عواطف خود هستيم ،هيچ گونه كنترل يا نفوذي روي آن ها نداريم و قادر نيستيم ان ها را به موقع تشخيص دهيم و از آن ها به نفع خود استفاده كنيم .ارزيابي و تحقيقات ما در مورد هوش هيجاني مردها و زن ها ،ما را به نتيجه اي كاملا متفاوت رساند . زن ها به طور ميانگين در آزمون هاي مربوط به هوش هيجاني تنها  چهار امتياز بالاتر از مردها كسب مي كنند. البته اين تفاوت به قدر كافي بزرگ هست كه بتوان ادعا كرد زن ها در كل و در مقايسه با مردها از قابليت  ها و مهارت هاي بالاتري در زمينه ي ابراز احساسات و عواطف و استفاده از آن ها به سود خود برخوردار هستند .(اين ادعا هرگز به اين معنا نيست كه مردها فاقد احساسات هستند يا زن ها احساسات و عواطف بيشتري را تجربه مي كنند )اين نتيجه گيري نتها به اين معناست كه زن

ها راحت تر ابراز احساسات مي كنند .احساسات و عواطف مانند راهنمايان و مشاوراني هستند كه به شما كمك مي كنند مشكلات خود را هنگامي كه هنوز قابل حل هستند و قبل از آن كه به معضلاتي لاينحل و كمر شكن تبديل شوند ،شناسايي كنيد  ودر جهت رفع شان بكوشيد . با گوش دادن به احساسات خود و درك و فهم پيام آن ها مي توانيد به طرزي موثر و كار آمد مشكلات كنوني خود را از پيش پا برداريد و از بروز يا تكرار آن ها در آينده نيز جلو گيري كنيد.برعكس ،هنگامي كه اين احساسات را سركوب يا انكار كنيد ،به سرعت در شما تجمع مي كنند و به احساسات و عواطف نا خوشايند تري نظير تنش ،اضطراب ،دلهره ،نگراني ،عصبيت و اختلالات روحي تبديل مي شوند .نتايج تحقيقات و مطالعات اخير رابطه ي ميان هوش هيجاني و ميزان احتمالي ابتلا به بعضي بيماري ها و اختلالات را نشان داده است .اضطراب ،نگراني ،تشويش و افسردگي ،سيستم ايمني بدن را تضعيف و مختل مي كند و آسيب پذيري شما را در مقابل تمامي بيمار يها ،از سرما خوردگي ساده گرفته تا سرطان ،افايش مي دهد .قدرت و توانايي سيستم دفاعي و ايمني بدن شما ارتباط نزديكي با حالت روحي –عاطفي تان دارد.هوش هيجاني بالا فرآيند درمان بيماري ها را سرعت مي بخشد .ثابت شده است افرادي كه در طول درمان هوش هيجاني خود را ارتقاءبخشيده و مهارت هاي مربوط به آن را در خود تقويت كرده اند ،با سرعت و سهولت بيشتري از بسياري از بيماري ها خلاصي يافته اند .رابطه هوش هيجاني

با پيشرفت شغلي تمرين مهارت هاي هوش هيجاني چه تاثيري بر پيشرفت ها و موفقيت هاي شغلي فرد خواهد گذاشت ؟استفاده از مهارت هاي هوش هيجاني راهي بسيار مطمئن ،موثر و نيرومند براي متمركز كردن قوا و انرژي فرد در يك جهت و نيز رسيدن به نتايج شگفت انگيز است .شايد بهترين خصيصه و ويژگي هوش هيجاني اين باشد كه مهارتي است بسيار انعطاف پذير .صرف نظر از اين كه فرد در آزمون هاي EQبالا ،پايين يا متوسط ارزيابي شده باشد ،مي توان با تلاش و تمرين آن را بهتر كرد و بهبود بخشيد .حتي آنان كه كه امتياز بسيار پايين تري از همكاران خود گرفته اند ،مي توانند با تمرين به تدريج فاصله ي خود را با آن ها كاهش دهند و در نهايت به ا نها برسند !هنگامي كه قابليت ها ،توانايي ها و مهارت هاي افراد شاغل در موسسه يا سازمان نيز پيشرفت خواهد كرد .مهارت هاي هوش هيجاني قابليت ها و مهارت هاي رهبري ،كار گروهي يا خدمات مربوط به مشتريان را افزايش مي دهد .آيا هوش هيجاني قابل تغيير است ؟مهارت هاي هوش هيجاني درست مانند شما تغيير مي كنند .بر خلاف IQو شخصيت كه ثابت هستند ،EQمهارتي انعطاف پذير است كه مي توانيد آن را بسته به علاقه و ميل خود بهبود بخشيد .EQشما حتي از ديگر شرايط و مقتضيات زندگي تان تاثير مي پذيرد و به همراه آن ها تغيير مي يابد .EQشما در واكنش به وقايع و رويدادهايي نظير از دست دادن شغل ،طلاق ،ترفيع نا منتظر شغلي و نيز ديگر رويدادهاي مهم زندگي بالا و پايين

خواهد شد .هوش هيجاني محصول ميزان ارتباطات ميان مراكز و بخش هاي منطقي و احساسي (عاطفي )مغز شماست .افزايش EQ هنگامي محقق مي شود كه  مسيرهاي عصبي ميان مراكز منطقي و احساسي به مسرهايي پر رفت و آمد تبديل شوند !خو گرفتن با سختي ها ،مصائب و نا ملايمات بزرگترين مانعي كه بر سر ارتقاي مهارت هاي فردي وجود دارد ،فرار و رويگرداني از سختي ها و ناملايماتي است كه ارتقاءو افزايش سطح خود آگاهي فرد ببراي او در پي دارد .بيش از دو سوم افرادي كه در آزمون ها و تحقيقات ما شركت داشتند به سختي مي توانستند به كاستي هاي خود در اين زمينه اعتراف كنند .موارد و موضوعاتي كه به طور معمول در باره ي آن ها فكر نمي كنيد ،به اين دليل در نقطه ي كور را در شما واقع شده اند كه ظاهر شدن آ ن ها در حوزه خود اگاهي و ادراك شخصي تان دردناك است .به جاي اين كه از  احساسات و عواطف خود رويگردان باشيد ،بايد هدفتان اين باشد كه به سمت آن حركت كنيد ،به آن نزديك شويد ،با سر به آن وارد شويد و دست آخر از درون آن بگذريد.اين اصل حتي در مورد احساسات و عواطفي ملايم تر و ضعيف تر نظير كسالت ،بي حوصلگي ،گيجي ،سردر گمي و چشم انتظار بودن نيز صدق مي كند .هنگامي كه احساسي را ناديده مي گيريد ،انكار مي كنيد يا آن را دست كم مي گيريد ،اين فرصت را كه با آن كاري مثبت و مفيد صورت دهيد ،از دست مي دهيد .بدتر از همه اين است

كه انكار كردن يا جدي نگرفتن احساسات و عواطف باعث نمي شود آن ها خاموش شوند يا شما را بگذارند و بروند ،بلكه فقط به آن ها كمك مي كند تا در آينده مهمان نا خوانده ي شما باشند .به منظور بهبود و ارتقاي قابليت و توانايي هاي خود در مورد تفسير احساسات ،كافي است به طيف گسترد ه ي احساساتي كه ديگران از خود نشان مي دهند توجه كنيد .لغات و واژه هاي بسياري در زبان وجود دارند كه توصيف كننده ي احساسات مختلفي هستند كه در طول زندگي شخصي بر ما حادث مي شوند .با اين حال تمامي احساسات مشتقات وزير مجموعه هايي از پنج احساس اصلي و پايه هستند .اين احساسات عبارتند از :غم ،شادي ،خشم ،ترس و شرم .چگونه شنونده بهتري باشيم تا ديگران به راحتي حرف خود را بزنندشنونده خوب بودن يكي از مهم ترين مهارت هايي است كه به شما كمك خواهد كرد آگاهي اجتماعي خود را بالا ببريد .شنونده خوب بودن در عين حال ساده نيست و مستلزم تلفيق مناسب و سنجيد ه اي از خود گرداني و مديريت و نظارت بر جند امر جداگانه به طور هم زمان است .ما انسا نها اطلاعات مربوط به جهان اطراف خود را از طريق حواس پنجگانه مان در يافت مي كنيم :بينايي ،شنوايي،چشايي،بويايي و لامسه .اين در حالي است كه  بسياري از ما ،بخش اعظم اطلاعات در يافتي در باره ي مراودات و تبادلات خود با دگران را تنها از طريق دو حس بينايي و شنوايي كسب مي كنيم .اين امر باعث مي شود به منظور ارزيابي آن چه در

جهان بيرون ودر اغلب مراودات ما رخ مي دهد ،تنها متكي به دو حس خود باشيم .حس ششم شما ،يا همان قابليت كشف ،شناسايي و تشخيص احساسات و عواطف ديگران به هنگام مراوده و ارتباط با آن ها ،مهم ترين و با ارزش ترين منبع جهت كسب اطلاعات محسوب مي شود .چگونه صحبت كنيم تا ديگران شنوندگان بهتري برايمان باشند هرچه ارتباط ميان شما و ديگران ضعيف تر باشد ،منتقل  كردن منظورتان به آنان نيز به همان اندازه دشوار خواهد بود .اگر مي خواهيد ديگران شنونده خوبي برايتان باشند ،بايد مهارت هاي مربوط به مديريت روابط را تمرين كنيد و بكوشيد از تك تك ارتباطات خود بياموزيد ،به خصوص آ نهايي كه چالش برانگيز تر و مشكل دار ترند .قبل از هر چيز ،به اهميت نقشي كه احساسات و عواطف در مراودات و تبا دلات شما و دست آخر روابط تان به عهده دارند ،توجه كنيد .همواره بدانيد كه زمان و وقتي را كه صرف  ارائه ي حمايت و كمك به ديگران و انگيزه  بخشيدن يا صرفا نشان دادن و ابراز علاقه تان به آ نها مي كنيد ،هرگز به هدر نرفته  است .زمان و،وقتي كه صرف اين راه  شود به تحكيم روابط شما كمك بسياري خواهد كرد .هوش هيجاني در محل كار احساسات و عواطف هيچ وقت دست از سر ما بر نمي دارند در خانه ،سر كار ،در راه خانه ،آن ها همه جا  و همه وقت با ما هستند .ملاحظه نيز ندارند !ما نيز در شغل و حرفه خود ي شخصي خود مان هرروزه با چالش هايي روبه رو هستيم . به

خاطر داشته باشيد كه احساسات و عواطف بارها ظهور مي كنند تا كنترل اوضاع رابه دست گيرند ،اما اين حق انتخاب هميشه از آن شما خواهد بود كه آن ها را مديريت كنيد و به اهدافتان برسيد . به كار بستن مهارت هاي مربوط به هوش هيجاني به معناي آن است كه در كشف و شناسايي احساسات در موقعيت هاي گوناگون مهارت بيشتري كسب كنيد ،مهارت هاي مديريتي خود را به منظور رتق و فتق و حل و فصل احساسات مزاحم و نا خوشايند افزايش و و ارتقا ببخشيد و بتوانيد به خودتان اجازه دهيد تا رفتارهاي جديد و مناسب تري را تمرين كنيد .تنوع و شدت احساسات و عواطفي كه در طول يك روز معمولي بروز مي كنند ،بسيار شگفت انگيز است .از بين تمامي احساسات و عواطفي كه در طول عمر خود تجربه مي كنيد ،چيري حدود دو ميليون آن در محل كار شما حادث مي شود .جاي تعجب نيست كه افرادي كه در مديريت احساسات و عواطف خود مهارت بيشتري دارند ،همكاران بهتري براي ديگران هستد و به طور معمول كار كردن با آن ها ساده تر و خوشايند تر است .در ضمن اين قبيل افراد در رسيدن به اهداف شغلي خود نيز موفق تر هستند .قدرت هوش هيجاني تيمي احساسات و عواطف مي توانند تعيين كننده ي رفتارها  و واكنش هاي اعضاي هر تيمي ،آن هم به شكلي هم صدا باشند .مي توان گفت كه هوش هيجاني روشي ارتباطي و نحو ه ي برخورد افراد تيم با يكديگر و نيز شيو ه ي كلي تصميم گيري ،پاسخ و واكنش آن ها

در قبال يكديگر است .اعضاي تيم ها و گرو ه هايي كه از هوش هيجاني بالا برخوردار هستند ،نتايج بهتري مي گيرند ودر عين حال از كار كردن با يكديگر لذت و رضايت بيشتري كسب مي كنند .هوش هيجاني تيم تاكيد زيادي بر مهارت  هاي مديريتي دارد ،مهارت هايي از قبيل :مديريت احساسات و عواطف  اعضاي تيم ،مديريت روابط ميان اعضاي تيم و نيز مديريت روابط اعضاي تيم با افراد يا شايد تيم هاي ديگر .مهارت هاي اصلي و مركزي صرفا قابليت و توانايي تشخيص و شناسايي احساسات و عواطف اعضاي تيم به هنگام بروز اين احساسات و عواطف است  .مهارت هاي چهار گانه ي مربوط به هوش هيجاني تيمي عبارتند از :آگاهي احساسي –عاطففي ،مديريت احساسات ،مديريت روابط دروني (ميان فردي )و مديريت روابط خارجي (ميان اعضاي تيم و افراد يا گرو ه هاي خارجي )هوش هيجاني در خانه و خانواده طرفين در گير در رابطه اي كه از هوش هيجاني خوب و بالايي برخوردارند ،انرژي و توجه  خود را صرف باز سازي اختلافات و رسيدن به تفاهم مي كنند .تعمير و به سازي مستلزم آن است  كه علي رغم اختلافات و تنش به وجود آمده ،عشق و محبت ميان طرفين همچنان  به قوت خود باقي بماند .هنگامي كه با نامزد يا همسر خود بحث يا بگو مگو داريد تك تك كلماتي را كه بر زبان مي آوريد مي تواند وضعيت را بهتر يا آن را بدتر كند .مهم ترين و بزرگ ترين نشانه هوش هيجاني بالا در رابطه و ازدواج اين است كه طرفين در گير در آن بارها وبارها به رابطه شان

رسيدگي كنند وبه (تعمير و نگهداري ) بهاي زيادي دهند .در مواقع درگيري سعي نكنيد به احساسا ت ،عقايد ،باورها و نظريات خود در خصوص آن چه پيش آمده بچسبيد ،بلكه سعي كنيد افكار  و احساسات طرف مقابل را نيز در ك كنيد .بايد به ديد گاه هاي همسرتان اخترام بگذاريد حتي اگر لزوما با آن ها موافق نباشيد يا تاييدشان نكنيد .در حل و فصل اختلافات ميان خود ،از مهارت هاي مربوط به هوش هيجاني تان استفاده كنيد و به نفع خود از آن ها بهره بگيريد .به هنگام دعوا و مشاجره احساسات و عواطفتان را بشناسيد و معني و پيام آن ها را شناسايي كنيد .

نقشه هاي ذهني مديران

نويسنده: سامائل ا.مالون

خلاصه كتاب: مترجم: دكتر حبيب الله دعائي- تخليص: سيده مرضيه علوي نيا- به جرات مي توان بيان نمود كه مهمترين اصل در زندگي انساني و سازماني و در پيشبرد اهداف آنها نقش رهبري و مديريت است. هر كس در زندگي خود و در هر سطحي از سازمان به نحوي با مساله مديريت درگير است كه بكارگيري صحيح اصول و فنون مديريت، سبب دستيابي به اهداف با حداكثر كارايي و اثربخشي شده و مشكلات را به حداقل مي رساند لذا مي توان گفت كه مشكل جامعه ما كمبودها نيست، مشكل ضعف بعضي از مديريت ها است.پيتر دراكر نويسنده و مشاور مديريت مي گويد: ((مديران اجرائي آينده مي بايد افرادي باشند كه چگونه ياد گرفتن را ياد بگيرند)). در سال هاي آينده، داشتن مدرك علمي در علوم و تكنولوژي قديمي مي شود از اين رو نياز به شناخت مغز و دانستن چگونگي كارآن براي يادگيري افزايش مي

يابد.دانشمندان در گذشته تصور مي كردند كه مغز تنها تا اواخر نوجواني رشد مي كند اما امروزه ثابت شده كه وزن مغز انسان تا حدود  سالگي به حداكثر خود مي رسد و هماهنگي بين نيمكره هاي راست و چپ مغز تا سن  سالگي به طور كامل توسعه مي يابد و روانشناسان معتقدند كه ما فقط حدود يك درصد از ظرفيت مغزمان را بكار مي گيريم.يادگيري به معناي تغيير و تحول است و تغييري در رفتار كه حاصل تجربه مي باشد تعريف شده است. يادگيرندگان قادرند كارهايي را انجام دهند كه قبلا قادر به انجام آنها نبودند و براي يادگيري نبايد به وضع موجود و اطلاعات و مهارت هاي موجود راضي باشيم بلكه براي دستيابي به وضع مطلوب بايد انرژي، جديت و پشتكار صرف كنيم.انگيزه هاي دروني از درون انسان نشات مي گيرد كه با علاقه، چالش، مبارزه طلبي و عزت نفس يا نياز به خود نمايي ارضا مي شود و انگيزه هاي بيروني با نياز به مقبوليت اجتماعي، توقع پاداش بيشتر يا ارتقا و نياز به حمايت توسط افراد همانند يا همكاران ارضا مي شود. انگيزه هاي دروني نسبت به انگيزه هاي بيروني كارايي بيشتري دارد.براي رسيدن به اهداف انسان نياز به اعتماد دارد. اعتماد باوري است كه بطور ذاتي توانايي يادگيري در موقعيت هاي رسمي و غير رسمي را به ما القا مي كند و به عبارت ديگر عدم وجود اعتماد به معناي شك به خود، طرز نگرش منفي و ايجاد محدوديت رواني مي كند. خودباوري و اعتماد اولين شرط لازم براي قبول مسئوليت هاي بزرگ است. به گفته (( ديزرايلي )) رمز موفقيت،

ثبات و پايداري در نيت است؛ پافشاري و اصرار علامت مشخصي است كه غالبا در افرادي كه به هدف مي رسند ديده مي شود. يكي از راه هاي موفقيت اهداف تمركز است به عبارتي يادگيري چگونگي كنارآمدن با مديريت و از بين بردن آشفتگي است و يادگيري را با گفتن (( تمركز من بسيار بالا است))، ((من شخص متمركزي هستم ))، (( من سرشار از تمركز هستم)) و .. بالا ببريد.هوش افزا(DEEPAIR) به ما كمك مي كند كه هفت قانون اساسي يادگيري را كه شامل عدم بكارگيري، تاثير، تمرين، برتري، ارتباط و انضمام، شدت و آمادگي است.قانون عدم بكارگيري (Disuse) :اگر يك مهارت يا دانشي را تمرين و يادآوري نكنيم بالطبع آنرا فراموش مي كنيم و فراموشي با سن هيچ ارتباطي ندارد. فراموشي نتيجه منطقي عدم بازنگري است .منحني فراموشي يك نظزيه ثابت شده در يادگيري است. يك برنامه بازنگري بايد با فاصله حدودا10 دقيقه، 24 ساعت، يك هفته، يك ماه و سه ماه بعد از عمل يادگيري طراحي مي شود تا رو به زوال نرود. و توجه داشته باشيم كه با استفاده از قوه بينايي عمل يادآوري سه برابر افزايش مي يابد.قانون تاثير(Effect) :اگر فرآيند يادگيري شادي آفرين، ارضا كننده، لذت بخش و پاداش آور باشد به يادگيري علاقمند مي شويم. به مطالب اصلي و ضروري بيش از مطالب جزئي و فرعي تكيه كنيم. وقفه هاي زيادي را براي اظهار نظر بكاربگيريم. مباحث جديد را در طرف صبح كه نسبت به بعدظهر افراد هوشيارترند ارائه دهيم و در بعدظهر كارهاي مشاركتي مانند حل تمرين و مطالعت موردي انجام گيرد.قانون تمرين(Exercise) :تكرار زياد كاري سبب

بهبود مهارت در آن مي شود كه اگر ممارست و تمرين بصورت اصولي انجام شود باعث تكامل خواهد شد. انجام داددن كاري به صورت غلط عادتي را بوجود مي آورد كه ترك آن عادت مشكل خواهد بود مثلا جدول ضرب را از طريق تكرار زياد و مرور مداوم ياد گرفتيم و در اصل با اين عمل آن را در حافظه بلند مدت خود ذخيره كرديم كه بصورت خودكار و سريع آن را به خاطر مي آوريم.قانون برتري(Primacy) :كارها و يا وظايف جديدي را كه ابتدا و انتها انجام مي دهيم بهتر به خاطر سپرده مي شوند و كارهايي را كه حدفاصل كارهاي ابتدا و انتها قرار مي گيرند بيش تر فراموش مي شوند هر چقدر در اموري كه به يادگيرندگان محول كنيم مشاركت و درگيري بيشتر باشد به همان اندازه يادگيري و يادآوري افزايش مي يابد.ارتباط و ضميمه سازي(Association) :يادگيرندگان بزرگسال با پيوند و ارتباط دادن دانش جديد با دانش و تجارب قبلي مطالب را ياد مي گيرند لذا پيوند و ارتباط مطالب يكي از اصول و مباني اساسي يادگيري است پنج كلمه 1-بررسي كردن 2- سوال كردن 3- خواندن 4- فراخواني 5- مرور نقش بسزا و مهمي در كسب مفاهيم، دانش و اطلاعات جديد دارد.قانون شدت(Intensity) :اگر تجربه يادگيري، برجسته، جذاب و قابل يادآوري باشد اشتياق بيشتري براي يادآوري ايجاد مي كند تا اينكه خسته كننده و عادي باشد. مربيان موفق به واسطه حساس نمودن موضوعات مورد بحث شان معروفيت دارند آن ها اين كار را با ارتباط دادن علاقه خود با دانش و تجربه يادگيرندگان و با استفاده از بحث، مثال، روايت تصاوير

و با استفاده خوب از قوه بصري انجام مي دهند هرچه قدر شدت اشتياق و علاقه يادگيرندگان بيش تر باشد به همان اندازه فرآيند يادگيري كاراتر و موثر تر خواهد بود.قانون آمادگي(Readines) :ما مي توانيم اسبي را به داخل آب فرو ببريم ولي نمي توانيم او را مجبور به خوردن آب كنيم افراد بزرگسال بايد آمادگي و توانايي و تمايل لازم براي يادگيري را داشته باشند اگر يادگيرندگان انگيزه و آمادگي لازم براي يادگيري نداشته باشند تلاش زياد و آموزش خوب براي آنان بي فايده خواهد بود. مربيان بايد به اهميت موضوع و ارتباط آن با تجربه و اهداف يادگيرندگان تاكيد زيادي كنند و هم چنين در چگونگي تاثير آن بر بهبود عملكرد شخص روشن نمايد.خلاصه كردن مكرر در طول جلسه آموزش و يادگيري به حفظ و يادآوري مطالب ارائه شده كمك شاياني مي كند و تنوع زياد در روش هاي يادگيري بسيار خوب است.سبك هاي يادگيري:افراد روش هاي گوناگوني براي يادگيري دارند بعضي از افراد به مفاهيم و نظريه ها علاقه مندند در حالي كه بعضي ديگر كاربرد علمي نظريه ها را دوست دارند عموما افراد بزرگسال دوست دارند خودشان بطور فعال در فرآيند يادگيري شركت كنند و نظريات و تجربياتشان را در گروه مطرح كنند و همچنين خودشان هدايت گر و حل كننده مسائل باشند.عده اي از افراد قسمت چپ مغزشان نسبتا فعال تر مي باشد و در بعضي از افراد سمت راست مغزشان، يعني بعضي از افراد منطقي، تحمل گرا و تحليل گر هستند و تمايل زيادي به تجربه هاي آموزشي، منطقي و متوالي دارند. برخي ديگر خلاق و هنرمند مي باشند

كه علاقه زيادي به اثر گذاري مقابل، تجارب بصري و ايفاي نقش ندارند. يك مربي خوب تلاش مي كند كه با استفاده از تكنيك هاي متفاوت متكي بر دو قسمت منطقي و هنري، آنچه را كه براي امر يادگيري لازم است تهيه كند و نيز از روش هايي كمك بگيرند تا حد امكان حواس بيشتري را بكار گيرند.خلاقيت:خلاقيت ايجاد چيزي است كه قبلا وجود نداشته از قبيل بيان، ارتباط مجدد بين اشياء، عقايد و مردم جداي از ايجاد چيزهاي تازه، خلاقيت مي تواند پديده ها را در شكل هاي جديد و نوظهور تغيير يا تركيب كند. خلاقيت در تمام سطوح تجارت، يعني سطوح استراتژيك مديريت و عمليات، لازم و ضروري است و بايد بوسيله مديران اجرايي مورد حمايت قرار گيرد و اهميت آن بطور كلي در تمام سطوح مديريتي ترويج و شناسانده شود بدون خلاقيت احتمال اينكه شركتي نوآور باشد وجود ندارد و بدون نوآوري احتمال اينكه شركتي از نظر تجاري موفق باشند وجود ندارد.خلاقيت بطور خاص در بخش هايي از تجارت از قبيل تحقيق و توسعه، آموزش و بالندگي، خدمات مديريتي، توسعه و توليد، طرح هاي استراتژيكي، بازاريابي، تبليغات، طراحي و ساخت لازم است.صرف نظر از ابداعات جديد، پيشرفت هاي دامنه داري در سيستم ها و خدمات توليدي وجود دارد براي اينكه بتوانيم با ديگران رقابت داشته باشيم و اين رقابت را حفظ كنيم بايد وضعيت خود را نسبت بهتر سازيم و براي رسيدن به اين هدف يا در اين صورت كلمه اي مثل خلاقيت و كلمات ديگري از قبيل تخيلي، غير قابل پيش بيني، واگرا و منشعب به ذهن خطور مي كند. خلاق

بودن بر خلاف تحليلي بودن است. تحليلي بودن به معناي منطقي بودن، قابل پيش بيني بودن، همگرايي و قائم بودن است.خلاقيت و نقشه هاي ذهني:نقشه هاي ذهني به ما كمك مي كند كه اطلاعات را به طريق مشابهي بدست آوريم كه اين امر ما را در ايجاد ارتباطات كمك و تشويق خواهد نمود. نقشه هاي ذهني سريعا افكار افراد را به مرحله باور دروني متمركز مي كند. ساختار نقشه هاي ذهني به ايجاد ايده ها و اطلاعات معين كمك مي كند و تلفيق، ارتباط، تركيب و همخواني را فراهم مي سازد.بررسي يك تفكر خلاق بر اهميت درك اوليه مربوط به نيمكره راست مغز و راه حل تحليلي تاكيد دارد اين عوامل مي توانند به وسيله نيمكره چپ مغز به صورت منطقي مورد ارزيابي قرار گيرند بنابراين اگر اصل يك مساله به صورت مرئي نشان داده شود و بيشتر به آنچه در نقشه هاي ذهني است استعدادهاي خلاق نيمكره راست مغز مي تواند نسبت به حل مساله بيشتر در دسترس باشند. نقشه هاي ذهني، برون نمايي مربوط به ايده ها را پرورش داده و درك روابط غير عادي بين ايده هايي را كه با آساني قابل تشخيص نيستند تسهيل مي نمايد.مزاياي نقشه هاي ذهنيدر كاربرد نقشه هاي ذهني، فوايد بسيار زيادي جهت ايجاد ايده وجود دارد كه به برخي از آن ها اشاره مي كنيم.نقشه هاي ذهني يادگيري، آموزش و كاربرد را تسهيل مي نمايد، اين قابليت را دارند كه تعداد زيادي از ايده ها را سريعا ايجاد نمايند و روش هاي موثري براي ثبت فرآيند سازي و مرتبط ساختن ايده ها با هم مي باشند.نقشه

هاي ذهني قابل انعطاف اند بنابراين مي توان ايده ها را از طريق آن ها افزايش داد.مغز هميشه از خلاء و فضاي تهي نفرت دارد بنابر اين ساختار نامحدود نقشه هاي ذهني ايجاد ارتباط، اتصال و همبستگي ايده ها را تسهيل مي كند.

قدرت ذهن در قرن بيست ويك

نويسنده :جان كئو خلاصه كتاب: تصاوير ذهني در ذهن ما يك خيال پردازي بيهوده نيست بلكه فرآيندي خلاق است كه به ما كمك مي كند همان انرژي اي را كه مادهرا به هم پيوسته نگاه مي دارد آب را تبيل به بخار مي كند ويا باعث جوانه زدن و شكوفا شدن يك بذر ميگردد مهار كنيم.امروزه علم فيزيك نوين به جهان همچون شبكه گسترده و جدا ناپذيري از فعاليت پويا مي نگرد جهان نه تنها زنده و پيوسته در حال تغيير است بلكه هر چيزي دراين جهان بر هر چيز ديگري تاثير مي گذارد جهان در ابتدايي ترين شكل خود چون يك كل نامتمايز جلوه مي كند در ياي بي انتهايي از انرژي كه بر هر شِِي و بر هر عملي نفوذ دارد .عنوان :قدرت ذهن در قرن بيست ويكنويسنده :جان كئومترجم :مجيد پزشكيويراستار :علي ابو طالبيناشر :نيريزگرد آورنده :مرضيه شفائيفصل اولنگاهي دگرگونه به واقعيتدر بهشت و زمين چيزهايي بسيار بيشتر از آنچه انسانهاي فنا پذير خيال مي كنند وجود دارد.    شكسپيرهمانگونه كه به منظور راندن خودرو لازم نيست كه شما از طرز كار كاربراتور و چگونگي تبديل شدن سوخت به انرژي آگاه باشيد براي كار كردن با قدرت ذهن نيز لازم نيست كه از قوانين فيزيكي و نحوه بروز واقعيات آگاه باشيد.تصاوير ذهني در ذهن ما يك خيال پردازي بيهوده نيست

بلكه فرآيندي خلاق است كه به ما كمك مي كند همان انرژي اي را كه مادهرا به هم پيوسته نگاه مي دارد آب را تبيل به بخار مي كند ويا باعث جوانه زدن و شكوفا شدن يك بذر ميگردد مهار كنيم.امروزه علم فيزيك نوين به جهان همچون شبكه گسترده و جدا ناپذيري از فعاليت پويا مي نگرد جهان نه تنها زنده و پيوسته در حال تغيير است بلكه هر چيزي دراين جهان بر هر چيز ديگري تاثير مي گذارد جهان در ابتدايي ترين شكل خود چون يك كل نامتمايز جلوه مي كند در ياي بي انتهايي از انرژي كه بر هر شِِي و بر هر عملي نفوذ دارد .وقتي علفي كنده شود كل جهان به لرزه مي افتد.(اپانيشادها)اگر ما بدانيم و بفهميم كه بخشي از يك جهان باز و پويا هستيم و اينكه اذهان ما در پديدآيي واقعيت نقشي قاطع ايفا ميكنند در آن صورت مي توانيم زندگي خلاقانه تر و نير.مند تري براي خود بر گزينيم. ديگر لازم نيست در گوشه اي بايستيم و نظاره گر آنچه بر ما مي گذرد باشيم .چرا كه با اين آگاهي جديد خواهيم دانست همه چيز بر همه چيز تاثير ميگذارد  هر جا كه ميرويم و هر كاري كه انجام ميدهيم و نيز افكار ما واقعيت ما را خلق مي كنند.فصل دومخود آگاهيآن گونه فكر كن كه گويي قرار است ازبراي هر فكر تو از همه آنچه در زير آسمان مي بيني نقشي ازآتش حك شود چرا كه در واقعيت چنين است.كتاب ميردادشما همزمان در دو دنيا يا در دو واقعيت زندگي ميكنيد واقعيت دروني افكاراحساسات هيجانات و

واقعيت بيروني اشخاص اشيا مكانها و رويدادهاي زندگي. از آنجا كه ما نمي توانيم اين دو دنياي دروني و بيروني را از يكديگر جدا كنيم اجازه ميدهيم كه ظواهر دنياي بيروني بر ما غالب شودودنياي دروني را صرفامانند آينه آنچه براي ما اتفاق مي افتد به كار مي گيريم.هر چيزي در خالص ترين و چكيده ترين عصاره خود انرژي است به هنگامي كه شما مشغول فكر كردن هستيد با مقدار بي كراني از اين انژي در شكل متحرك و سبك و سريع فكر كار ميكنيد. فكر هميشه در تلاش براي شكل گرفتن است و هميشه در جستجوي منفذي است و هميشه سعي مي كند خود را به گونه اي آشكار سازد . ماهيت فكر اين است كه هميشه تلاش مي كند خود را به قرينه ي مادي تبديل نمايد.اگر چه يك فكر واحد ودست تنها نيروي چنداني ندارد فكر مي تواند از طريق توالي و تكرار متمركز و جهت دار شود ونيرويي چند برابر بيابد. هر چقدر فكري بيشتر تكرار شود انرژي و نيروي بيشتري توليد مي كند و با آمادگي بيشتري قادر به بروز خود ميگردد.افكار ضعيف و پراكنده نيروهايي ضعيف و پراكنده هستند. افكار قوي و متمركز نيروهايي قوي ومتمركز هستند.بدانيد افكار نيروهايي در بر دارند و باور هاي عميق شما و ترسهاي شما و اميد هاي شما و نگرانيهاي شما و نگرشهاي شما و هر فكري كه شما مي كنيد همگي بر خود شما و ديگران و محيط شما اثر مي گذارند.اگرما اين گونه تصوركنيم كه بسته به نوع افكارمان با هر فكري كه مي كنيم يك دلار به دست آوريم يا

يك دلار از دست مي دهيم در اين صورت ممكن است بيشتر درصدد برآييم كه بدانيم سازو كارهاي ذهني مان را چگونه به كار گيرييم.زندگي شما كاملا ساخته دست خود شماست پس شيوه زنگي تان را مورد توجه قرار دهيد شايد شما به دنبال رفاه مادي هستيد ولي با وجود اين همواره از بي پولي خود و گراني اجناس مي ناليد تمركز شما بر ؟آنچه نداريد قرار دارد.در طلب چيزي بودن به شكلي ناجور باعث به وقوع پيوستن آن نخواهد شد مگر اينكه افكارتان را عوض كنيد.فصل سوم تصوير سازي ذهنيآرنولد ميلياردرو تاجري موفق و ستاره سينما قهرمان بدنسازي و پنج بار برنده عنوان برترين مرد جهان است اما وضع او از اول چنين نبود او ميتواند مواقعي را به ياد آورد كه هيچ چيز نداشت مگر باور به اينكه ذهن او كليد اصلي دست يافتن به اهداف مورد نظرش ميباشد.برايان ادوارز مردي شوخ طبع و با روحيه است كه به شغل بيمه گزاري عمر مشغول است .برايان هر شب قبل از اينكه به رختخواب برود ده دقيقه را صرف مرور ذهني ملاقاتهايي مي كند كه روز بعد خواهدداشت. اودر ذهنش خودش را ميبيند كه به معرفي خدماتش به مشتريان مشغول است ومشتريها را راضي و شادمان از پذيرش شرايطي كه او عرضه مي دارد به تصور در مي آورد او در ذهنش يك روز كاري پر مشغله با درآمد هاي كلان را به تصوير مي كشد. برايان اين كارها را هرشب قبل از اين كه به رختخواب برود و هر صبح پس از بيداري به مدت ده دقيقه انجام ميدهد.نمونه هايي كه ذكر شد

دو شخصيت متفاوت با دو هدف متفاوت در زندگي بودند اما با اين وجود از تكنيك واحدي براي ايجاد و تاثير گذاري بر واقعيت خويش بكار مي گرفتند:تكنيك تصويرسازي ذهني.تصوير سازي ذهني عبارت است ازبه كار گيري قوه تصور براي ديدن خود در موقعيتي كه هنوز اتفاق نيفتاده است.به تصور درآوردن خود در حال داشتن يا انجام دادن چيزهايي كه ميخواهيد وبا موفقيت نائل شدن به نتايج دلخواه.شيوه تصوير سازي ذهني موفق1-تصميم بگيريد كه چه كاري ميخواهيد انجام دهيد.2-به تن آرامي بپردازيد.3-پنج تا ده دقيقه را صرف تصوير سازي ذهني واقعيتي بكنيد كه دوست داريد اتفاق افتد.دو شرط اصلي تصوير سازي ذهني موفق1-هميشه هدفتان را در ذهن خود با جزئيات كامل واقعي سازيد.نقش آن را بازي كنيد و در ذهنتان به آن تبديل شويد.2-هدفتان را هر روز دست كم روزي يكبار به تصور در آوريد.در تكرار نيروي عظيم نهفته است.دروازه فرصتها زماني به روي شما گشوده ميشوند كه شما فكرتان را به روي آنها گشوده باشيد.فصل چهارم بذرافشانيوقتي كه يك شئ يا هدفي به گونه ايي شفاف در فكر نگه داشته مي شود عينيت يافتن آن در شكلي ملموس و مشهود تنها سوال مربوط به زمان است.تصور هميشه مقدم بر واقعيت است.اگر تصوير سازي ذهني را ايجاد صحنه ها و تصاويري در فيلمهاي ذهني شما در نظر آوريم بذر افشاني همچون صداگذاري اين فيلمهاست.بر خلاف تصوير سازي ذهني شما در بذرافشاني اساسا با احساسات مربوط به آنچه از آن تصاوير ذهني مي سازيد سر وكار داريد.به طور مرتب اين احساس را كه شما قبلا آنچه را مي خواهيد به دست آورده ايد بذرافشاني كنيد آن

از آن شماست باآن زندگي كنيد با آن همساز شويد و با آن بجوشيد و بخروشيد مدعي شويد كه آن مطلقا مال شماست.طبق روايت انجيل يكي از حواريون مسيح از او درخواست مي كند كه نحوه دعا كردن را به آنها بياموزدمسيح پاسخ ميدهد :به هر چيزي كه تو با باور به اينكه بدان رسيده اي آن را دعا و طلب كني خواهي رسيد.دو شرط اصلي بذر افشاني موفق1-هميشه اين احساس را بذرافشاني كنيد كه شما چيزي را كه مي خواهيد دارا هستيد احساس اينكه شما قبلا به آن دست يافته ايد.2-هر روز و روزانه دست كم به مدت 5 دقيقه بذرافشاني كنيد بسيار بهتر است كه روزانه چندين دقيقه صرف تمرين كنيم يا اينكه يك ساعت در هفته را به يكباره تمرين نماييم.فصل پنجمتلقينات كلاميامكانات پرورش فكر نامحدود و پيامدهاي آن ابدي است.با وجود اين كمتر كسي زحمت هدايت افكار به مسيرهاي مناسب را به خود مي دهد و همه چيز را به شانس و تصادف واگذار مي كند.برايس ماردنشايد بتوان گفت كه تلقينات كلامي ساده ترين و راحت ترين تكنيك تاثير گذاري بر ذهن خودآگاه است.اين تكنيك در طي قرنها در سرتاسر جهان در قالب روشهاي معنوي و معجزه آميزي همچون دعاها مورد استفاده قرار گرفته است.تلقينات كلامي بيانات ساده اي هستند كه شما آنها را با صداي بلند يا كوتاه نزد خود تكرار ميكنيد و اين بيانات شامل هر چيزي است كه در يك زمان معين بيشترين احساس راحتي را به شما مي دهد و به حال شما مفيد است.به هنگام تلقين كلامي چه كاري انجام ميدهيد؟ذهن شما در يك زمان واحد

تنها مي تواند يك فكر را در خود جاي دهد بنابراين هر تلقين از طريق پركردن ذهن شما با افكاري كه پشتيبان هدف شما هستند عمل مي كند.در مورد آنچه دوست داريد اتفاق افتد يك تلقين كلامي مناسب برگزينيد و آن را مرتبا تكرار كنيد.مانند فروش بيشتر لبخند بيشتر.مواردي كه به هنگام تلقين بايد به خاطر داشته باشيد1-حتما لازم نيست به تلقيني كه مي كنيد باور داشته باشيد .در مورد باور داشتن به تلقينات اصلا نگران نباشيد و فقط آنها را تكرار كنيد.2-هميشه به شكل مثبت به خودتان تلقين كنيد و عباراتي مثبت بيان كنيد نه عبارات منفي.من هر روز در تمامي زمينه ها بهتر وبهتر مي شوم.3-هميشه عبارات كوتاهي را براي تلقين به كار ببريد.مراقب باشيد كه بدون اينكه متوجه باشيد تلقيناتي را بر ضد خودتان بكار نگيريد .فصل ششم قدردانيهيچ چيز موفقيت تر آورتر از موفقيت نيست.بسياري از ما بسيار بيشتر از آنكه قدر داشته و موفقيتهاي مان را بدانيم شكستها و نداشته هاي مان را به خود مي آوريم.قدرداني بويژه زماني موثر است كه شما در تلاش براي رسيدن به اهداف جديد هستيد.ويژگي مثبت شما درست مثل ويژگي هاي منفي تان واقعي هستند با احساس سر بلندي به پيش برويد .احساس بزرگي و موفقيت كنيد .بگذاريد كه ذهنتان براي دقايقي بر موفقيتهايي كه داشته ايد مكث كنيد.به عنوان مثال:من خوش پوش هستم .در شغلم عالي عمل مي كنم. سازگاري خوبي دارم. شما هرچقدر بيشتر اين انرژي را به ارتعاش در آوريد موفقيت بيشتري را از پيرامونتان به سوي خود جذب خواهيد كرد.شروع به خلق كنيد زيرا به قول جان لنون آينده از

اكنون ساخته ميشود.خود آگاهي واقعيت را ايجاد ميكند و شما خود آگاهي را.فصل هفتمذهن ناخودآگاهنيروي دگرگون ساختن دنيا در ذهن ناخودآگاه شما قرار دارد.ويليام جيمزما در درونمان داراي دو ذهن هستيم :ذهن خودآگاه و ذهن ناخودآگاه ناپيدا و اسرار آميز.براي روشن ساختن اينكه ذهن خودآگاه و ناخودآگاه شما چگونه با همكاري هم واقعيت زندگي شما را ايجاد ميكند ذهن ناخودآگاه شما همچون خاك باروري است كه هر بذري را كه در آن مي كاريد مي پذيرد افكار و باورهاي متداول شما همچون بذر هايي هستند كه دائما درون شما كاشته ميشوند.هر چه بكاريد همان را درو خواهيد كرد.اين قانون است.اگر شما قصد ايجاد تغييراتي را در زندگي تان داريد بايد به دنبال علت بگرديد وعلت اصلي همان شيوه بكار گرفتن ذهن ناخودآگاه است شيوه تفكر و تصوير سازي ذهني .شما در يك زمان واحد نمي توانيد هم منفي فكر كنيد و هم مثبت .فقط يكي از اينها مي تواند بر ذهن شما غالب باشد .ذهن بر پا كننده عادت است بنابراين شما مسوليت داريد مطمئن شويد كه افكار و هيجانات مثبت هستند كه تاثيرات غالب را بر ذهن شما مي گذارند.به منظور تغيير اوضاع و شرايط بيروني شما نخست بايد درونتان را تغيير دهيد.آب شكل هر ظرفي را كه در آن ريخته مي شود به خود مي گيرد چه اين ظرف يك ليوان باشد چه يك رودخانه .به شيوه اي مشابه ذهن ناخودآگاه شما هم بر اساس تصاويري كه شما از طريق تفكرات روزانه تان به آن ارائه مي كنيد به ايجاد وپديد آوري خواهد پرداخت.سرنوشت شما اين چنين رقم زده ميشود .زندگي شما در

دست شماست تا شما هر چه را كه مي خواهيد از آن پديد آوريد.از اين حقيقت آگاه باشيد تا كليد گنجهاي جهان در اختيار شما قرار گيرد .نيروي ذهن ناخودآگاه شما انتظار اجراي آموزشها و دستورهاي شما را مي كشد.فصل هشتمالهاماتتمامي انسانهاي كاملا موفق در زمينه تجارت ورزش و هنر و سياست به قوه الهام خود اعتماد مي كنند و آن را به كار مي گيرند.توجه به الهامات فرد را قادر مي سازد كه تصميمات بهتري بگيرد ايده هاي خلاق بيشتر و بصيرت هاي ژرفتري حاصل كند و هموارترين و مستقيم ترين مسير به سوي هدف را بيابد.اشخاصي كه هميشه در زمان مناسب و در مكان مناسب قرار دارند و همواره اتفاقات خوشايندي برايشان مي افتد صرفا آدمهاي خوشانسي نيستند بلكه كساني هستند كه در خود حسي الهام گرايانه از اينكه چه چيزي را در چه زماني انجام دهند پرورش داده اند.الهامات به آنها امكان ميدهد كه از ظواهر فراتر بروند و با امكانات تازه و نوآورانه روبرو گردند.ذهن نا خودآگاه من در موفقيتم شريك است .اين يك عبارت تلقيني است كه شما مي توانيد آن را به كار بنديد .اگر اين عبارت را تجزيه كنيم متوجه خواهيم شد كه از سه جزء نيرومند تشكيل گرديده است :1-(ذهن نا خودآگاه من )با تلقين اين عبارت شما به خودتان تاكيد مي كنيد كه شما واقعا داراي يك ذهن ناخودآگاه هستيد 2-(...در موفقيت ام...)واژه موفقيت تلقين نيرومندي است كه بيانگر آنچه مي خواهيد در زمينه شغل روابط و زندگي تان اتفاق افتد است.صرف تكرار اين تلقين ارتعاشاتي از انرژي را به جريان مي اندازد كه كمك بزرگي

در رسيدن به اهدافتان خواهد بود.3-(....شريك...)يك شريك شخصي است كه به همراه شما براي رسيدن به يك هدف مشترك كار مي كند .كسي كه شما بخشي از كار را بر عهده او مي گذاريد و هر يك مسؤوليت متفاوتي را به عهده مي گيريد.فصل نهم رؤياهارؤياها به شما نشان خواهند داد كه از كجائيد و به كجا مي رويد .آنها سرنوشت شما را آشكار ميسازند.كارل يونگرؤياها محل تلاقي ذهن خودآگاه با ذهن ناخودآگاه اند جايي كه تصاوير ذهني مرتبط با زندگي روزانه با شعور وآگاهي ناخودآگاه مواجه مي گردند. فصل دهم واقعيتآينده انسان در درونش قرار دارد كه به شكلي پويا در زمان حاضر زنده است.مازلوآنچه هم اكنون در زندگي شما روي مي دهد در نتيجه شانس و تصادف نيست بلكه ناخودآگاه گذشته شما به ايجاد آن كمك كرده است .علتها و ريشه هاي زمان حال شما در زمان گذشته قرار دارد.اين تشبيه را در نظر بگيريد :زماني كه شما رو به آسمان مي نگريد و ستاره ها را مي بينيد آنچه واقعا مي بينيد مربوط به زمان گذشته است زيرا برخي از اين ستاره ها ديگر وجود ندارند . اين ستاره ها صدها و هزاران سال نوري از ما دور هستند و نور آنها كه با سرعت 300هزار كيلومتر در ثانيه حركت مي كند صدها يا هزاران سال طول مي كشد تا به ما برسد .بنابراين نوري كه ما از ستاره اي با فاصله ي صدها سال نوري مي بينيم نوري است كه آن ستاره صدها سال پيش منتشر ساخته است .ممكن است كه آن ستاره بيست و پنج سال پيش منفجر شده و

از بين رفته باشد اما هنوز نور آن را مي بينيم و تا بيست و پنج سال ديگر نيز احتمالا خواهيم ديد اگرچه آن ستاره ديگر وجود ندارد.به هنگام استفاده از تكنيكهاي قدرت ذهن براي تغيير واقعيت موجود زندگي تان اين تشبيه را مد نظر قرار دهيد.هنگامي كه شما شروع به تغيير افكارتان مي كنيد واقعيت جديد زندگي شما بلافاصله تغيير نخواهد كرد .همواره يك تاخير زماني وجود خواهد داشت كه شما در طي آ در حالت شكوفا ساختن يك خود آگاه جديد ولي هنوز چسبيده به واقعيت قديمي تان قرار خواهيد داشت.اين نكات را به ياد داشته باشيد1-از آنچه در سرتان مي گذرد آگاه باشيد شما رويدادهاي آينده تان را با افكار كنوني تان مي سازيد.2-واكنشتان را نسبت به هر گونه شرايط نامطلوب زندگي تان تغيير دهيد .اگر شما از شغلتان ناراضي هستيد /كس و كاري نداريد /بيماريد/بي كاريدو خلاصه اينكه اوضاع بر وفق مرادتان نيست نخستين كاري كه بايد انجام دهيد پذيرش وضع موجود است .تظاهر به اين نكنيد كه چنين شرايطي بر شما حاكم نيست بلكه به آن اذعان كنيد .وقتتان را با تاسف خوردن به حال خود يا با جنگيدن با وضعيت تان تلف نكنيد با قدرت ذهن به رفع آن بپردازيد.3-در طول روز ساعاتي را به دور از نيازها و تنشهاي روزانه صرف بهره مندي از خلاقيتهاي دروني تان بكنيد.دوره خلاقيت دروني است كه به شما قدرت خواهد بخشيد.تغيير جريان فزاينده است.فصل يازدهم تمركز و ژرف انديشيدرك كامل يك فكر زيبا و باشكوه شايد به همان اندازه ي ايجاد آن به زمان نياز دارد. ژان ژوبرتتمركز داشتن نيازمند هيچگونه تلاش

مافوق انساني نيست.بلكه لازمه آن تمرين است.تمركز.مهارتي است كه آموخته وپرورش داده ميشود وبه مانند اغلب مهارتها هر اندازه بيشتر بكار گرفته شود. آسانتر بروز ميابد.ذهن ما بسيار بيقرارتر از آن است كه تصورش را ميكنيم.براي هدايت ذهن تلاش و نيروي اراده لازم است وهدايت آن دقيقا همان چيزي است كه ما بايد ياد بگيريم-هدايت ذهن براي افكاري كه مورد نظر ماست-ژرف انديشيتكنيك ژرف انديشي بهترين روشي است كه براي پرورش قدرت تمركز شناخته شده است.ازطريق ژرف انديشي.ما به عمق ايده ها.حقايق وقوانين سطحي وبه هر چه كه در مورد آن ژرف انديشي ميكنيم.نفوذ ميكنيم تا معاني ومفاهيم عميق آنها را استخراج نماييم.شما ميتوانيد در مورد هر چيزي كه به شما الهام ميشود ويا چيزهايي كه ميخواهيد واضحتر بفهميد ژرف انديشي كنيد.نيروهاي نهفته در ذهن با تمرين پرورش ميابد.فصل دوازدهم باورها وريشه دوانيهر آنچه كه داريد از باورهايتان است.اغلب ما بدون آنكه متوجه باشيم بارها وبارها باورهايمان را برضد خودمان بكار ميگيريم.اگر شما در زمينه روابطتان با ديگران دچار مشكل هستيد باورهايتان در اين مورد را بررسي كنيد.محتوي ذهن ناخودآگاه شما ارتباطي تنگاتنگ با زندگي شما دارد.اگر ذهن ناخوداگاه به فقرو بدبختي باور داشته باشد.به هزاران طريق ممكن سعي خواهد كرد كه آنها را تحقق بخشد.باورهايتان را آگاهانه برگزينيدتقريبا در تمام حوزه هاي مشكلدار زندگي –هم مشكل وهم راه حل- خود شما هستيد.ممكن است در ظاهر اينگونه بنظر نرسد اما حقيقت اين است.يك خانه تكاني ذهني انجام دهيد و تمام باورهاي محدوديت ساز وخودويرانگر-هرچند محبوب – را دور بريزيد.هر باور جديد جهت شكوفا شدن نيازمند زمان وتوجه است.هر باور جديد جهت شكوفا شدن نيازمند زمان

وتوجه است.فصل سيزدهم خود انگارهاز چيزي كه كناره ميگرفتيم ما را ضعيف ميساخت تا اينكه دريافتيم آن چيز خود ما بوديم. رابرت فراستخود انگاره ما دقيقا همان چيزي است كه واژه "خود انگاره"  گوياي آن است:تصويري كه ما از خودمان در ذهنمان داريم.از ايده هايي تشكيل يافته است كه ما در طي سالها شكل داده ايم.ايجاد يك خود انگاره قوي خودرويي كه خوب نگه داري نشده سرانجام اوراق خواهد شد.خانه ايي كه از آن مراقبت لازم به عمل نيامده  فرو خواهد ريخت.به شيوه ايي مشابه اگر شما قصد داريد قوي و پر طراوت باشيد لازم است از خودانگاره تان مراقبت شود.ريشه دواني سه باور مفيد ميتواند بلافاصله  تصوير ذهني شما  را از خودتان تقويت نمايد:1-شما بي همتا هستيد2-شما قادر به انجام هر كاري هستيد3-شما داراي تواناييهاي نامحدود هستيدفصل چهاردهمخلاقيتتمام هنرها ابتدايي هستند.بزرگترين هنر زندگي خود ماست.وقتي كه ما راجع به خلاقيت فكر مي كنيم معمولا ياد نويسندگان، نقاشان ، شاعران و موسيقيدانان در ذهن ما پديد مي آيد-اشخاصي كه در زمينه هنر فعال هستند.اما خلاقيت به هيچ طريقي به اين گروه محدود نيست.اداره موفقيت آميز، يك شغل، پدر و مادري نوگرا بودن  و داشتن يك زندگي مفرح و دلانگيز همگي به همان مقدار و در برخي مواقع بيشتر از آن نيازمند خلاقيت هستند .وجود لحظاتي خلاق و الهام بخش براي هر كاري كه در زندگي انجام مي دهيم –روابط، خانواده ،كار، شغل ، جامعه ما حياتي است.شش شيوه خلاق براي داشتن يك زندگي موفق1-جستجو گر باشيد 2-پرسش كنيد.3-ايده هاي بسياري مطرح كنيد.4-عادت شكني و سنت شكني كنيد.5-قوه تصورتان را به كار گيريد .6-خلاء هاي زندگي

تان را پر كنيد.منظور از پر كردن خلاء همان تمدد اعصاب است .ما بايد بياموزيم كه به تمدد اعصاب بپردازيم و كاملا هشيارانه و خود آگاهانه به تجديد قوا اقدام نمائيم.خلا قيت يك مهارت ضروري براي زندگي در قرن بيسست ويك است . خوشبختانه اين مهارت قابل پرورش است چرا كه در فطرت همه ما انسانها وجود دارد .فطرت خلاق زمتني كه شكوفا گردد چيزي فراتر از بصيرتي زود گذر است .آن ،توانايي حل مرتب و دائمي مشكلات روزمره به روشي بي همتا و نوآورانه و به معناي فراتر رفتن از روزمرگي و سنت است .يك نوزايش در انتظار شماست .فطرت خلاق درونتان را شكوفا سازيد و در خدمت خود گيريد تا زندگي شما را به يك ماجراي دل انگيز تبديل سازد.فصل پانزدهمچيزي به نام يك مشكل  وجود ندارد همه چيز يك فرصت است.چه كسي مي تواند بگويد كه چه چيزي خوشبختي است چه چيزي بدبختي؟همه ما در آرزوي روزي هستيم كهديگر هيچ مشكلي نداشته باشيم ،روزي كه همه چيز روبراه باشد و زندگي ما بي نقص.اما مشكلات بخش مهم و با ارزشي از زندگي ما هستندو ما به جاي تلاش براي حذف آنها بايد بكوشيم دريابيم آنها واقعا چيستند.چيزي به نام مشكل وجود ندارد بلكه همه چيز يك فرصت استاگر كسي اين حقيقت را باور كند و در جستجو فرصتهاي نهفته در موقعيتها برآيد تجاربي كه به دنبال اين نگرش ساده كسب خواهد كرد بسيار درخشان خواهند بود.بياموزيد كه استرسها و كشمكشهاي ذهني تان را همچون يك فرصت و چالش در نظر بگيريد نه يك اشكال و مانعهم اكنون چه فرصتهايي در زندگي شما

منتظر شما هستند؟شما اين را هرگز نخواهيد فهميد مگر اينكه آنها را جستجو كنيد.فرصتها  هرگزدر برابر شما با تكان پرچمي خودشان را نشان نمي دهند بلكه بيشتر در لباس مبدل مشكلات يا شكستهاي زندگي چهره عيان مي سازند .در زندگي همه ما فرصتها فراواني وجود دارند و اگر شما قصد داريد به روي مشكلاتتان آغوش بگشاييد و با اين نگرش جديد از آنها نفع ببريد نتايج شگفت انگيزي در انتظار شما خواهد بود.فصل شانزدهمخود راشفا دهيدذهن شفا دهنده بزرگ است .بقراطآيا ذهن مي تواند در سلامتي يا بيماري اشخاص نقشي ايفا كند؟دكتر كارل سيمونتون اعتقاد دارد"آنچه در ذهن بيمار ميگذرد تعيين كننده اين است كه آيا او بهبود خواهد يافت يا نه"او در مورد نتايجي كه با آموزش تكنيكهاي تصوير سازي ذهني به بيمارانش به دست آورده است چنين مي گويد:ما بر اين باوريم كه مردم شروع به درك اين حقيقت كرده اند كه ذهن و بدن تا اندازه زيادي به يكديگر پيوسته هستند اكنون ما مي دانيم كه امكان بر عكس شدن روند بيماري وجود دارد.يك تقويت دو دقيقه اي سلامتيهرروز دقايقي را صرف فرو رفتن در بحر افكاري از سلامتي و تندرستي نماييد . اين افكار را به جريان خون ،بافتها و سلولهاي بدنتان حواله كنيد .تصور كنيد كه در شما انرژي جاري است .بدنتان را ساختار معجزه آفريني از شفا دهندگي بينگاريد . اين تمرين يك تقويت كننده ي نيرومند براي سلامتي است كه انجام آن دو دقيقه بيشتر طول نمي كشد.مسوليت سلامتي ما بر عهده ي خود ماست .ما بايد در حفظ سلامتي وشفادهي خودمان نقش فعالتري بر عهده بگيريم.به هنگام

بيماري نبايد راه را براي آن باز گذاريم  بلكه بايد مسوليت معالجه مان را بر عهده گيريم . به قول دكتر آلبرت شوايتزر"پزشك حقيقي پزشك دروني است ".فصل هفدهمخود آگاهي دارامندزمين به تو ميوه هايش را ارزاني مي دارد اما  اگر تو بداني كه چگونه دستهايت را پر كني از آن چيزي  كه خواهي خواست .جبران خليل جبرانهر كسي كه به دنبال رفاه مادي است نخست مي بايد "خود آگاهي دارامند"را در خود تشكيل دهد.توجه كنيد كه من از "تشكيل دادن "سخن مي گويم زيرا خود آگاهي دارامند به شكلي تصادفي ايجاد نمي گردد هيچ كس با آن به دنيا نمي آيد و قابل دريافت از كسي نيز نيست . بلكه حالتي از ذهن است كه با انتظار داشتن ،اذعان نمودن ،و ديدن رفاه و فرصت در همه جا همساز و همنواست .نقطه مقابل خود آگاهي دارامند ،خود آگاهي ندارمند "است كه بسياري از مردم با آن آشنايند .خود آگاهي ندارمند همان گونه كه از اسمش پيداست محدوديت و نداري را انتظار دارد و تصديق مي كند و آن را همچون علايم راهنمايي كنار جاده كه فقط به نيازمندي فقر و مشقت دلالت دارند در همه جا مي بينيد.هيچ كس با دارا بودن خود آگاهي ندارمند به موفقيت مالي نخواهد رسيد.چنين چيزي غير ممكن است.براي ايجاد يك خود آگاهي دارامند لازم است پنج گام برداريد:گام اول:باورهاي دارامندي تشكيل دهيد چهار باور دارامندي پايه وجود دارد.1-جهان سرشار از نعمت و فراواني است.2-زندگي مفرح و پاداش دهنده است.3-در هر حوزه اي از زندگي فرصتهاي بيشماري نهفته است.4-اين حق من است كه موفق شوم.گام دوم:رفاه و دارامندي را

در زندگي كنوني خود جستجو و تصديق كنيدگام سوم :در همه جا موفقيت را شناسايي كنيد و با آن همساز شويد.گام چهارم :كتابهاي تاثير گذار بخوانيد به نوارهاي خود ياري گوش دهيد،به گروهها و سازمانهاي موفقيت طلب ملحق شويد.گام پنجم:با افراد موفق واقعي يا خيالي ارتباط بر قرار كنيد."موفقيت شما به افراد زيادي كمك مي كند شكست شما به هيچ كس"فصل هجدهم روابط موثربه گونه اي عمل خواهم كرد كه گويي آنچه انجام مي دهم اهميت دارد.ويليام جيمزروابط شخصي ما با ديگران همچون هوايي كه تنفس مي كنيم براي ما حياتي است .همه ما نيازمند داشتن دوستان ،دوستداران و همنشيناني هستيم كه بتوانيم غمها و شاديها و ترسها وموفقيتهايمان را با آنها در ميان بگذاريم.اين تبادلها در سطوح عميقي در ما نفوذ كرده اند و ما را تغذيه مي كنند.همه ما نيازمند ئوستي ،عشق ومحبت ،مراقبت و احساس تعلق هستيم ؛اما با وجود اين اغلب ما ناتوان يا بي ميل از برقراري تماسهاي معني دار ،جدا و دور افتاده از يكديگر باقي مي مانيم.هر شخصي ستاره استهر شخصي منحصر به فرد ،بي همتا و شايسته احترام است.هر شخصي ستاره است .زن شما،شوهر شما،و والدين شما نيز منحصر به فرد ،بي همتا و شايسته احترام هستند.اذعان به اينكه همه صرف نظر از اينكه چه كسي هستند و چه موقعيتي دارند منحصر به فرد هستند،نگرش ما را نسبت به آنها تغيير خواهد داد و ما احترامي را كه شايسته آنها ست به آنها خواهيم گذاشت .شايد آنها از منحصر به فرد بودن خود آگاه نباشند يا آن را در اعمالشان نشان ندهند اما ما از اين موضوع

آگاه هستيم و بر اين اساس با آنها رفتار مي كنيم .تغيير روابط يعني تغيير خودمانما همگي عضوي از يك خانواده ي واحد هستيم و بدين لحاظ اگر قصد رسيدن به كمال را داريم مي بايد به شيوه هايي مهربانانه ،مراقبانه و كمال جويانه خودمان را در اختيار يكديگر قرار دهيم .جاده اي كه به روابط موثر منتهي مي شود سفري از جنس تغيير به سوي رشد و كمال است . آن به معنا ي خطر پذيزي ،جستجو گري و حتي گاهي تلو تلو خوردن است .اين سفر با چيزهاي كوچك شروع مي شود :يك تغيير نگرش ،يك دست دادن ،يك چشم در چشم افتادن در داخل اتوبوس،و گذراندن لحظاتي صادقانه با يك غريبه ؛اما به زودي تبديل به چيزي بزرگتر و پراجرتر مي گردد.اين سفر به جشن و سبك لذت بخشي از زندگي تبديل مي گردد كه ما در طي آن به شكلي نامتناظر گشاده نظر تر و آگاهتر مي شويم.فصل نوزدهمتمرين براي اجرا و پاداشي فوق العادهما همه عاشق برنده شدن هستيم اما چه كسي تمرين و يادگيري است؟مارك اسپيتزدر پشت هر فكر اجر و دستمزد و ثمره تلاش نهفته است.اگر اجري در كار نبور در اين صورت هيچ دليل يا انگيزه اي براي كار كردن وجود نمي داشت .اشخاص بسيار اندكي صرفا براي خاطر عشق كار مي كنند.قرن بيست ويكم نيازمند مهارتهاي جديدي است .الهام،تعبيررويا،تصئير سازي ذهني وخلاقيت ،برخي از ابزارهايي هستند كه براي موفقيت ما در اين قرن لازمند .تنها داشتن دور نمايي گسترده از آنچه ما مي توانيم انجام دهيم يا بشويم است كه ما را در مسير خلق واقعيتهاي

جديدمان به تمرين منظم سوق مي دهد.زندگي با شكوهي از قدرت و فرصت در انتظار شماست .هر چيز خواستني كه در تصور مي گنجد در چنگ شماست .زمان،مناسب و آماده است .شما چطور؟

امپراتوري هاي ذهن

(خود رهبري و تغيير خويشتن)نويسنده: دنيس ويتلي

خلاصه كتاب: زهرا سادات موسوي- امپراتوري هاي ذهن: تا پيش از عصر دانش ، امپراتوري هاتوسط تعداد اندكي افراد صاحب قدرت نظامي، سياسي يا افراد ثروتمندكنترل مي شدند . اما اكنون قدرت و ثروت بر پايه دانش و اطلاعات استوار است  و بايد بگوييم كه مهم ترين شكل سرمايه را تشكيل مي دهند . امروزه ثروت فقط از دانش و اطلاعات حاصل مي شوند . دانش پويا واژه اي است كه در آينده نزديك بيشتر از آن صحبت خواهد شد اين اصطلاح حاكي از آن است كه مرزهاي جغرافيايي دانش محو شده اند . رايانه ها و وسايل ارتباطي همچون دستگاه هاي دور نگار ، تلفن همراه ، اينترنت و در يك كلام امواج بدون مرز امكان دسترسي فوري به اطلاعات را در سرتاسر جهان فراهم كرده و در خدمت دانش پوياهستند . بنابر اين مي توان در همه نقاط دنيا هر گونه اطلاعاتي را با كيفيت عالي يافته و يا ايجاد نمود . در اين ميان شركت ها نيز از پويايي دانش استقبال كرده و در حال تجديد نظر در ساختار ، فضا ، ارتباطات و يا از ميان برداشتن حد و مرزها و سلسله مراتب سني و ساختارهاي قدرتي هستند.  سرعتي كه در جهان حاكم است و ارتباط بين قاره ها را به كسري از ثانيه رسانيده ، سبب مي شود تا افراد چنان

دگرگون شده و خود را بازسازي نمايند كه بتوانند با اين شتاب جهاني تطبيق يابند .تغيير: لازمه عصر حاضرسياست گذاري و ساختار هاي سازماني شركت هاي تجاري در كشورهاي توسعه يافته به دنبال تغييرات فرهنگي اجتماعي به شدت در حال تغيير و تحول است . شركت ها و سازمان هايي كه هنوز به شيوه ها و نگرش هاي كهنه، منسوخ و سنتي چسبيده اند ، محكوم به نابودي و فنا هستند.(( يا بايد تغييرات را هدايت و رهبري كنيم يا مجبور مي شويم مديريت و رهبري را تغيير دهيم )) .بقاء از آن خردمندان استبازي زندگي به ورزش شباهت دارد و ما بايد مفهوم جديدي از رهبري براي بازي بزرگتر ، يعني بازي زندگي ، داشته باشيم. در گذشته رهبري حول محور قدرت و برتري مي چرخيد و معني آن پيروز شدن بر يك رقيب و شكست او بود اما اكنون رهبران، قهرمانان همكاري خواهند بود. همكاري و كمك به رشد ديگران ، آنقدر جايگاه گسترده اي پيدا كرده كه حتي كشورهاي پيشرفته نيز مدتهاست كه به جاي عقب نگه داشتن كشور هاي ديگر به رشد آنها كمك مي كنند . ذهنيت بقاء قدرتمندان ، جاي خود را به بقاء انديشمندان و خردمندان خواهد داد.دانش ، قدرت راستينقدرت واقعي امروز كه همان دانش مي باشد به معناي توانايي انطباق يافتن ، قبول مسئوليت، توانمند ساختن خود و ديگران ، داشتن اهداف از پيش تعيين شده و به طور خلاصه كنترل رفتار و زندگي را در بر ميگيرد . يكي از مهمترين توانمنديهاي رهبران و افراد موفق ، توانايي بيان افكار، دانش و انتقال آن به

ديگران است. علت اصلي اجتناب از كسب دانش تنبلي است . اكثر مردم ترجيح مي دهند فقط در حد ضرورت و كفايت ، كاري را انجام دهند . اگر مردم نيمي از وقتي كه صرف تماشاي تلويزيون مي نمايند براي خواندن و مطالعه بگذارند ميتوانند ميزان دانش حرفه اي خود را بالا ببرند و در نتيجه آن ، درامد خود را به ميزان قابل توجهي افزايش دهند . ما در طول عمر خود تنها بخش كوچكي از قابليت هاي ذهن و فكر خود را مورد استفاده قرار مي دهيم و اين در حالي است كه بدون هيچ مشكلي مي توانيم چهار زبان ياد بگيريم ، يك دايرة المعارف كامل را حفظ كنيم و در ده ها رشته فارغ التحصيل شويم . پيتر دراكر متخصص علم مديريت چنين مي گويد : (امروزه ، دانش قدرت است) و سقراط چنين استدلال ميكند كه : ( دانش ، تنها خير و جهل، تنها شر موجود است)تفكر دايناسوريبراي تغيير موقعيت خود و تبديل وضعيت افراد شكست خورده به افراد پيروزمند بايد باورها و رفتارهاي خود را تعيير دهيم . يكي از راه ها اين است كه خطاها و اشتباهات منسوخ و كهنه را تكرار نكنيم و ديگر آنكه انتظارات احساسي و خيال بافانه نداشته باشيم مثل افرادي كه منتظر برنده شدن توسط بليط بخت آزمايي هستند يا بايد زندگي خود را رهبري كنيم يا از سر راه كنار برويم . ناتواني در تغيير يعني انقراض نسل هامسئوليت پذيزي:تسلط بر زندگيمسئوليت يعني پاسخگو بودن به وظيفه اي ،كاري يا درخواستي . افراد فعال مسئوليت و توانايي خود را مي شناسند.

اوضاع و احوال را مقصر نمي دانند. اگر در ابتدا موفق نشديد مهم نيست ، اما اگر احساس خوبي در رابطه با كاري داريد آن را انجام دهيد . براي اينكه رهبري مسئول در زندگي خود باشيم بايد بفهميم كه متفاوت بودن در صورتي قابل ستايش ، ارزشمند و كمك كننده است كه مفاهيم زير در آن وجود داشته باشد :1-    معيارهاي شخصي و حرفه اي والاتر2-    صرف زمان براي تلاش بيشتر3-    قبول ريسك هاي حساب شده(مسئوليت رفتار خود را بپذيريد ، اما براي دستاورد هاي خود مغرور نشويد)خود را از تعصب ها رها كنيد در رابطه با آنچه شما را از اهدافتان باز ميدارد چه ميگوييد؟-  امكانات و شرايط مناسب در اختيار من نيست.-    تحصيلات و تخصص لازم را ندارم .-    براي رسيدن به هدفم خيلي پيرم.-    مسئوليت دست و پايم را مي بندد.-    اعتبار كافي ندارم.-    مبتكر و خلاق نيستم و .....گاه تعصب خود را به شكل ديگري نشان ميدهد . ضمن صحبت با رهبران موفق متوجه مي شويم كه به طور دائم اين گفته مطرح مي شود كه ( همه من را به چشم يك ديوانه نگاه مي كنند) وقتي فرد اسميت طرح خود را براي ارائه خدمات حمل و نقل سريع هوايي شبانه مطرح كرد همه به او گفتند ديوانه است . بعضي به او هشدار دادند كه براي اينكار بازاري وجود ندارد و بعضي اظهار داشتند كه نمي تواني هواپيماها و مسيرهاي مطمئن براي اينكار پيدا كني . نيازي به گفتن نيست كه اسميت كار خود را آغاز كرد و به خاطر ابتكار اوست كه هزاران هزار نفر مي توانند

نامه و بسته هاي پستي خود را به طور سريع ارسال و يا دريافت كنند . پس: اگر تا كنون كسي به شما نگفته عقايدتان ديوانه وار و مسخره است احتمالا تفكر چندان مستقلي نداشته ايد. ( به باورهاي خود وفادار بوده ، اما از پيش داوري كردن به آنها بپرهيزيد)جهل پوياتعصب خلاقيت را كور مي كند بدين معنا كه تنها يك راه را براي نگريستن به مشكل نشان مي دهد و مانند ديواري جلوي جريان اطلاعات را ميگيرد . آنچه يك انسان براي خلاقيت و رهبري بيش از همه نياز دارد جهل پوياست يعني توانايي كنار گذاشتن آنچه كه مي داند تا بتواند بدون تعصب ، قدرت درك و پذيزش ديدگاه و نظرات ديگران را داشته باشد.اگر ندانيد به كجا ميرويد هر راهي ميتواند شما را به خود جلب كنداين يك مثل قديمي با اين پيام است كه اگر نمي دانيد در چه موقعيتي هستيد و چه مي خواهيد ، هيچ تصميم آگاهانه اي نمي توانيد بگيريد و اين باعث مي شود كه شما از رفتن به سمت يك هدف يا مقصود روشن دور بمانيد.در عصر دانش ، اين كه چه جايگاهي داري بسيار مهم است و مهمترين جايگاه ، مربوط به شغل و حرفه مي باشد. نشانه گذاري براي شناسايي مهارت هاي شخصي نشانه گذاري از اصلاحات نقشه برداري گرفته شده و به نقاطي اشاره دارد كه براي شروع كار ، اساسي و تعيين كننده است ، يعني پيدا كردن بهترين نقطه اي  كه اطلاعات لازم را در اختيار مي گذارد . رابرت سي كامپ از نظريه پردازان برجسته نشانه گذاري تجاري، اين

واژه را به عنوان (جستجو براي يافتن بهترين رويكردها ، كه به عالي ترين عملكرد مي انجامد ) تعريف مي كند . به بيان ديگر ، نشانه گذاري جستجو براي يافتن بهترين نمونه ها در حوزه كاري خودتان و به خدمت گرفتن آن نمونه ها براي رسيدن به اهداف مي باشد .علت اصلي معروفيت اصطلاح نشانه گذاري و كاربرد آن در تجارت و شغل ، رقابت شديد جهاني است كه شركت ها را مجبور مي كند تا بهترين هاي جهان را جستجو كرده و آن را با شرايط خود تطبيق دهند چون نشانه گذاري حاوي اين معني است كه ( بهترين نقاط براي رسيدن به هدف علامت گذاري شوند) . اكثر شركت هاي مطرح ازاين شيوه استفاده مي كنند و موفقيت هاي روز افزون خود را مديون آن هستند . نشانه گذاري به افراد مقياسي مي دهد تا بتوانند كه تا چه ميزان درست عمل كرده و به هدف نزديك شده اند. ما چگونه مي توانيم بدون مقايسه خودمان با ديگران بفهميم كه چقدر خوب هستيم؟ اگر ما نتوانيم الگوهاي در دسترس و پويا از كساني با بهترين نحوه يادگيري پيدا كنيم ، چگونه مي توانيم دريابيم كه با سرعت كافي مي اموزيم يا نه؟افرادي كه در شركت هاي رقيب و يا موقعيت هاي مشابه با ما هستند الگو و نمونه هاي خوبي مي باشد كه  مي توانند به ما كمك نمايند تا از موقعيت خود درك درستي داشته باشيم.نشانه گذاري ، كه در اصل يافتن بهترين نمونه ها مي باشد ، نبايد تنها بر اساس مقايسه همكاران هم سطح باشد. بايد از همه كساني

كه در رده هاي  بالاتر و پايين تر از ما قرار گرفته اند نيز بتوانيم بياموزيم . به عنوان مثال يك مدير ارشد هتلداري بايد در كليه زمينه هاي  مربوط به خدمات هتلداري از جمله پذيرش ميهمانان، پارك اتومبيل ها توسط دربان ها ، پذيرايي و سرويس غذا و خدمات مربوط به پيشخدمت ها آموزش ديده باشد و در نشانه گذاري به منظور يافتن بهترين نمونه ها در تمام موارد مذكور فعاليت  نمايد.اگر ميخواهيد بهترين باشيد و بهترين باقي بمانيد ، بايد رقيبان خود را به خوبي بشناسيد ، اما اين كافي نيست بلكه بايد بيشتر از رقيبان خود بدانيد. بايد بهترين شيوه هاي مربوط به حرفه خود را در هر جايي كه باشد بشناسيد اين شيوه آموزش و اضافه كردن اطلاعات مي باشد. اما مطمئن ترين راه در اين خصوص ، تحقيق و بررسي محصول ويا خدمات شركت رقيب است. در سال 1990 شركت رايانه اي اپل راه دشواري را كه پشت سر گذاشته بود كشف كرد . پس از اينكه اپل نخستين رايانه قابل حمل خود را به بازار عرضه كرد ، شركت رايانه اي كامپك يك رايانه قابل حمل حدودا سه كيلوگرمي را وارد بازار نمود . مدير اپل در اين باره به نشريه نيويورك تايمز چنين گفت: ( ما قطعات آن را از هم جدا كرديم و شگفت زده شديم چون فهميديم ابدا نمي توانيم مشابه آن را بسازيم ).سال بعد يعني در سال 1991 ميلادي ، شركت اپل، رايانه قابل حمل خود را به بازار ارائه داد . در آن زمان فروش كامپك متوقف شده و سهام آن در بازار

سقوط كرد . در اواخر سال 1991 ، اكهارد فايفر  به نيويورك تايمز گفت: ( موفقيت گذشته چشمان كامپك را كور كرده بود ). شركت طي نه سال گذشته چنان موفق بود كه هيچ مشكلي در مورد آن وجود نداشت اما اين امر ، تغييرات در شرف وقوع را پنهان مي كرد . شركت نتوانست تغييرات لازم براي رويارويي با شرايط موجود  در دهه 1990 را تشخيص دهد. در نشانه گذاري براي خود رهبري ، رهبران مناسب را انتخاب كنيدبراي نشانه گذاري هاي شخصي بسيار مهم است افراد و رهبراني را انتخاب كنيم كه با فلسفه و تئوري هاي جديد مديريتي آشنا باشند . انتخاب رهبر مناسب به معناي انتخاب رويكردهاي درست است . بهترين رويكرد يعني شناخت و يقين اين كه اكنون كجا هستيد ، نه اينكه كجا دوست داريد يا آرزو مي كنيد باشيد . بهترين رويكرد يعني اطمينان به زمان و مكان واقعي كه اكنون و عملا در آن هستيد و جايي كه پنج سال ديگر بايد در آن قرار بگيريد و نيز ارزيابي واقع بينانه فرصت هاي موجود براي رفتن از موقعيت هاي موجود به موقعيت مطلوب . اين امر مستلزم يك تصوير واضح و روشن از نقاط قوت ، نقاط ضعف و مقصد دلخواه است كه در جاي خود چشم اندازي روشن از زندگي تان را طلب مي كند و اين ميسر نمي شود مگر آن كه در نشانه گذاري و انتخاب رهبران ، به عنوان الگوي مقايسه ، درست عمل كنيد . چه كساني را بايد بشناسيم؟چند لحظه فكر كنيد و ببينيد افراد مهمي كه مي توانيد درباره كسب

اهداف زندگي خود از آنها توصيه و راهنمايي بپذيريد ، چه كساني هستند . آيا در حوزه كاري خود از افراد موفق فهرستي در دست داريد؟ تعجب آور است ، چه طور بسياري از افراد براي كسب اطلاعات، تشويق و راهنمايي به افراد نامناسب روي مي آورند . اين را هم فراموش نكنيد كه گوش شنوا كافي نيست ، توجه به قدرت ، شخصيت و اعتبار دست آورد ها و موفقيت هاي افراد است كه اهميت اساسي دارد. بهترين فرد نمونه ، فردي مشهور نيست ، كسي است كه مي توانيد به طور شخصي و از نزديك او را بشناسيد . بهتر است كسي باشد كه زمينه كار و حرفه او مشابه شما باشد ، كسي كه در همان نقطه اي قرار دارد كه مي خواهيد به آن برسيد . براي انتخاب الگو و راهنماي شخصي ، به دنبال افرادي باشيد كه نه تنها موفقيت بيروني بدست آورده اند بلكه كل زندگي آنها ، از جمله رفتار و عملكرد شخصي آنان شايسته الگو برداري و تقليد باشد . موفقيت شغلي را به سختي مي توان از شخصيت افراد جدا كرد . يك جنبه از زندگي شخصي بخصوص جنبه مهم و تاثير گذاري مثل شغل، به طور حتم بر ساير جوانب اثر مي گذارد. شبيه سازي از طريق تجسم تصور كردن خود در يك آينده دلخواه ، نوع ديگري از شبيه سازي مي باشد كه بسيار ارزشمند است . اغلب از شركت كنندگان در سمينارها خواسته مي شود كه در پنج سال آينده ، روز ايده آلي را براي خودشان تجسم كنند . آن زمان ،

آنها كجا زندگي كرده و روز را چگونه شروع خواهند كرد ؟ چطور سفر مي كنند؟ كجا مي روند؟ چه كاري انجام مي دهند؟ در چه مقامي هستند؟ چه درآمدي دارند؟ از چه لحظاتي بيش از همه لذت مي برند؟ به قوه تخيل خود اجازه دهيد به هر كجا كه مي خواهد برود ، بگذاريد قوه تخيل اين سوال را در ذهن شما مطرح كند كه از زندگي واقعا چه مي خواهيد . عشق بيشتر؟ ثروت بيشتر؟ لاغري بيشتر؟ جذابيت و سلامت بيشتر؟ قدم نهادن به محدوده اي كاملا متفاوت؟ و با ارايه خدمت مهم تري به جامعه؟با توجه به اين پرسش ها از خود سوال كنيد آيا آنچه هم اكنون انجام مي دهيد همان چيزي است كه احساس مي نماييد بايد انجام دهيد يا خير؟ مسلما از حرفه فعلي خود درآمدي بدست مي آوريد ، اما آيا اين درآمد شما را به آنجا كه مي خواهيد مي رساند؟ اگر هنوز اين را متوجه نشده ايد ، بايد كنكاش و بررسي كنيد .يك نظاره گر و جستجو گر خوب باشيدمهارت هاي مشاهده و نظاره گري براي نشانه گذاري شخصي يا شغلي امري حياتي است . اكثر ما وقتي گزارش اتفاقي را كه خودمان شاهد آن بوديم در روزنامه مي خوانيم به جرات مي توانيم بگوييم كه گزارش مكتوب آن رويداد با اصل آنچه كه ديده ايم مطابقت نداشته است و اين بحث زماني اهميت بيشتري پيدا مي كند كه براي تصميمات مهم بخواهيم از اطلاعات دست دوم يا گزارش داده شده ، استفاده نماييم . اطلاعات دست دوم هميشه در درجه دوم اهميت قرار دارد

. هيچ كس نمي تواند مثل خود شما كار مشاهده و بررسي را انجام دهد.در اين مبحث سعي شده است تا بدانيد به چه علت بايد نتايج مورد نظر را از بهترين و صحيح ترين اطلاعات استخراج نماييد و اكنون بايد تاكيد مجدد داشت كه تنها خود شما مي توانيد بخش اعظم اين اطلاعات را جمع آوري كنيد ، زيرا هيچ كس انگيزه ها ، سوالات ، خواسته ها و اهداف شما را بهتر از خودتان نمي شناسد . اين بدان معني است كه به جاي برخورد منفعلانه با محيط پيرامون خود ، يا ناديده گرفتن آن، يك ناظر فعال  اما بي نظير باشيد . از هر موقعيت استفاده كنيد تا اطلاعات دست اول به دست آوريد . مثلا در سالن انتظار فرودگاه بنشينيد و از كيف خود اوراق مربوط به كارتان را بيرون بياوريد ، اما در عين حال اين موقعيت يك فرصت عالي براي مشاهده رفتار ساير  مسافران و گوش دادن به صحبت هاي آنهاست . گاهي حتي خود شما هم مي توانيد با آنها وارد صحبت شويد . خواندن تابلوها و نيز عناوين كتاب هاي كتاب فروشي ها اطلاعات خوبي را در مورد مسائل موجود در اختيار شما قرار مي دهد. صرفا خواندن مقالات روزنامه كافي نيست . توجه به ساير مردم كه به چه چيزهايي علاقمندند ، از چه ارزشهايي برخوردارند ، سبب مي شود تا به جاي تكيه بر تعابير روزنامه نگاران ، راجع به افكار و احساسات واقعي مردم  به مشاهدات دست اول خود مراجعه كنيد. اين كار مستلزم ابتكار عمل است اما به بي نظيري ، قضاوت عجولانه

نكردن و دقت ما نياز دارد خصوصا سوال كردن از افراد غير آشنا مي تواند به شما در جمع آوري اطلاعات كمك نمايد . به عنوان مثال مدير عامل يك هتل براي جمع آوري اطلاعات دسته اول مي تواند تقريبا با هر كسي كه در سالن انتظار است باب گفتگو را باز كند و از او بپرسد كه مثلا براي تعطيلات بعدي خود چه برنامه اي دارد و وقتي آنها درباره عادت هاي سفر خود صحبت مي كنند بخشي از نقطه نظرات راجع به حرفه خود را بدست آورد ، يا مدير يك شركت ، بايد شخصا حداقل يكبار هر مرحله از انجام كارها را خودش انجام دهد تا بتواند نقاط قوت و ضعف سازمانش را مشاهده نمايد و اين كار هر از چند گاهي بايد انجام شود تا با مشاهده تغييرات، تصميم گيري مناسب تري داشته باشد . رجيس مك كنا مشاور بازاريابي سيليكون والي هر هفته بين پنجاه تا صد مجله مي خواند البته اين علاوه بر روزنامه هاي گلچين شده است . او مقالات جالب را جدا مي نمايد و براي كسب اطلاعاتي كه لازم دارد پرونده درست مي كند . اما در جمع آوري اطلاعات صحيح و در استفاده مناسب از اين اطلاعات يك عامل بسيار مهم و تعيين كننده وجود دارد و آن خلاقيت شما در بهره گيري از آنهاست . در اين جا برخي از صفات افراد خلاق را مي خوانيد . اين خصايص با تمرين و ممارست به دست خواهد آمد و نياز به استعدادهاي ذاتي ندارند . اكثر اين افراد چنين هستند:-    نسبت به آينده خوشبين مي

باشند.-    مشاهده كننده و نظاره گر خوبي بوده و بسيار كنجكاو هستند.-    ماجراجو بوده و علايق متعدد و متنوعي دارند .-    روياهاي شخصي و شغلي داشته و قادرند آنها را در آينده تحقق بخشند.-    متفكران مستقلي هستند كه از تمام توانايي هاي ذهني خود استفاده مي كنند تا ايده هاي نو و بكر را به راه حل هاي عملي تبديل نمايند .-    از وضع موجود نارضايتي سازنده دارند و در فكر بهبود آن وضعيت هستند.-    قادر به تشخيص عادت هاي منفي بوده و توان تغيير و يا ترك آن را دارند . -    فقط به يك اختراع يا ايده نو قانع نيستند چون عقيده دارند ايده ها قابل تغيير بوده و ممكن است فرد ديگري ايده بهتري داشته باشد . از افرادي كه بيش از همه آنها را تحسين مي كنيد و به آنها احترام مي گذاريد الگو بگيريد. منظور اين نيست كساني كه بيش از همه دوست داريد الگوي خود قرار دهيد ،بلكه كساني را به عنوان نمونه انتخاب كنيد كه بتوانيد بيش از همه از آنها بياموزيد . فكر كنيد اگر مي توانستيد زندگي خود را از نو شروع كنيد دوست داشتيد چه كارهايي انجام دهيد . آيا در حال حاضر از زندگي خود بهترين استفاده را مي نماييد يا خير؟ براي مطرح ساختن استعدادهاي خود چه اقدامات عملي مي توانيد انجام دهيد؟شرافت ، معيار خود رهبريشرافت كه معيار اخلاقيات شخصي است با صداقت ارتباط مستقيم و محكمي دارد ، امري نسبي نيست ، به وضعيتي كه تصادفا در آن به سر مي بريد ارتباطي ندارد و امري مصلحتي نيز نمي باشد ،

هر چند كه هر روز به آن توجه كمتري مي شود اما بدون آن ، رهبري سطحي بوده و فاقد صميميت و صداقت است . افرادي كه صادق نيستند به خود احترام نمي گذارند ، براي خود ارزش قائل نيستند و كشتي زندگي را با اين قطل نماي دروني هدايت نمي كنند و نظام ارزشي دروني آنها عميقا مغشوش و مخدوش است . در نسل جوان سردرگمي  كمتري در رابطه با احترام به خويشتن وجود دارد و يكسره به سمت عدم صداقت گام بر ميدارند . گفته هاي آنها ظاهرا نشان مي دهد كه اين افراد لاف زنان ، دلقك ها و ستارگان مشهور را به عنوان الگوي نمونه خود انتخاب كرده اند ، يعني كساني كه ظاهرا موفق هستند ، اما آنها اغلب تنها تظاهر به موفقيت مي نمايند . جوانان درباره ستارگان چنين مي گويند : واقعا مي توانيد باور كنيد كه او با من حرف زد؟ اما اين موضوع تقصير آنها نيست اين جامعه ماست كه اهميت زيادي به ستارگان مي دهد و آنها براي حفظ موقعيت پوشالي خود، ناچار به ظاهر سازي هستند . فيل ها بي آزارند ، ولي مورچه ها از پا در مي آورندفيل ها گاز نمي گيرند ، اما مورچه ها از پا در مي آورند، حكايت از موضوعي دارد كه شايد آن را شنيده باشيد ، شيطان در جزئيات زندگي مي كند، به همين جهت اگر عدم صداقت و نادرستي در كوچك ترين روابط زندگي رسوخ كند مي تواند آسيب زا باشد و هميشه با شروع شدن در اجزا كوچك زندگي ، مشكلات آغاز مي شوند

و رشد مي كنند . اين عدم صداقت و درستي به شرافت انسان ضربه خواهد زد .عمق فاجعهاما امروزه شرافت بسيار كم رنگ شده و رو به زوال است به طوري كه نمايندگان مردم سند جعل مي كنند و از وجوه ماليات دهندگان جهت مصارف شخصي خود استفاده مي كنند . بانكداران برجسته به اعمال غير قانوني مالي و اختلاس ميلياردي پول متهم مي گردند. مديران شركت هايي كه به مردم وام مي دهند به اتهام فريب هزاران مشتري كه به آنها اعتماد كرده اند زنداني مي شوند و بسياري نيز از چنگ قانون مي گريزند . كلاهبرداري هاي متعدد در زمينه بيمه و سرمايه گذاري ، جعل اسناد و دلالي بين المللي كه به قيمت خسارت هاي جبان ناپذير تمام مي شود .شرافت از خانه آغاز مي شود براي نجات شرافت رو به زوال در جامعه امروز چه مي توانيم بكنيم؟همانطور كه خير انديشي از خانه آغاز مي گردد ، شرافت نيز از خانه آغاز مي شود . يكي از بزرگترين موهبت هايي كه مي توانيد به فرزندان خود اهدا كنيد، ايجاد حسي قوي از فضايل اخلاقي است . بگذاريد تا آنها از همان دوران كودكي مسئوليت اعمال خود را بپذيرند . هر چه احساس مسئوليت آنها بيشتر باشد نسبت به خود احساس بهتري خواهند داشت .بالاتر از همه ، جهت پرورش شرافت ، به آنها نحوه قدرداني و شكرگذاري را بياموزيد و اين كه چگونه از حق و حقوق ديگران حمايت كنند . به فرزندان خود ، اطرافيان و همكاران خود بياموزيد كه پاداش هاي واقعي آنها در زندگي بستگي به كيفيت و

ميزان خدماتي دارد كه ارائه مي دهند . در عمل به آنها نشان دهيد كه هر طور با ديگران رفتار كنيم نيز با ما همان گونه رفتار خواهند كرد . اگر فقط يك قانون براي رهبري بخواهيم بنويسيم چنين است:طوري رفتار نماييد كه شايسته تقليد فرزندان و اطرافيان خود باشيد . به بيان ساده تر ، انجام هر كاري كه از طرف آنها ناشايست محسوب مي شود شما هم نبايد آن را انجام بدهيد. وقتي به كودكان مي گوييم اتاق خود را تمييز كنيد، آنها به وضع وسايل و ابزاري كه در انبار  داريد دقيق تر توجه مي كنند . وقتي به آنها مي گوييد احترام به ديگران بزرگ ترين فضيلت خانواده ماست، آنها در عدم توجه شما به حق و حقوق ديگران در رانندگي اشاره مي كنند . بعضي اوقات مدتي سعي مي كنيم الگو و نمونه خوبي باشيم ، اما گاهي به خودمان مي گوييم استراحت لازم است . مشكل اينجاست كه فرزندان و اطرافيان از رفتار ما گيج مي شوند . ابتدا فكر ميكنند كه ما الگوي رفتار سالم هستيم اما وقتي آنهارفتار ناسالم را از رهبران و والدين خود ميبينند ابتدا متحير ، سردرگم و آزرده خاطر مي شوند و بعد آن رفتار را در پيش مي گيرند.آنها رابطه دو پهلو ( يك جور حرف بزن ، جور ديگر رفتار كن) را ياد مي گيرند  اما اگر سخنان شما با رفتارتان منطبق باشد ، آن زندگي الگوي مناسبي براي ديگران خواهد بود . سه عاد ت ديرينه مانع كسب خود رهبري1-     عادت ميانه روي: ما در جامعه اي زندگي مي كنيم

كه براي اكثر مردم ميانه رو بودن كافي است . مثلا كارگران از صبح كار را آغاز و تا بعد از ظهر ادامه مي دهند . (( بيش از حد كار نكن )) شعار اكثر مردم است . فردي كه ساعات طولاني تري كار مي كند و تلاش بيشتري مي نمايد ، اغلب مورد تمسخر ديگران قرار مي گيرد . زنان و مرداني كه انواع ريسك ها و مسئوليت ها را در كار و تجارت خود مي پذيرند مورد حسادت يا انتقاد ديگران واقع مي شوند . كسب مهارت و برتري مورد سرزنش مي باشد . اين گونه به نظر مي رسد كه (( برندگان و افراد موفق ))به ما گوشزد و توصيه مي كنند كه اگر تك تك ما از پنهان شدن در پشت صف افراد هم سطح خود دست برداريم به چه اهداف بالايي  دست خواهيم يافت .تنها ويژگي اجتماعي سودمند ميانه روي، نظم، قانونمندي، ثبات و پيگيري آن است . ميانه روي يعني از تولد تا مرگ با كمترين مزاحمت و ناراحتي مواجه شدن و بدون هيچ فراز و نشيبي يا بدون افت و خيزي ، فقط راه ميانه را ، با آهنگي كسالت بار و خسته كننده ادامه دادن ، مثال اين وضعيت نوشابه اي در بازار است به نام اوكي ، اين نوشابه خيلي خوشمزه نيست اما مزه بدي هم ندارد ، نه خيلي شيرين و نه خيلي ترش است . رنگ ان هم نه خيلي تيره نه خيلي روشن به نظر مي رسد ، گاز زيادي ندارد و خيلي هم بي گاز نيست ، هيچ چيز ويژه و بارز

ي ندارد  فقط بد نيست (okay)   و نوشابه اكثريت مردم است . اين همان چيزي است كه لازم است با آن مخالت كرد و به جاي ميانه رو بودن بايد تلاش كنيم تا نهايت آنچه كه مي توانيم باشيم . 2-    عادت تفكر رايج:تفكر رايج يعني هم راي بودن در يك عقيده كلي تا زماني كه فكري بهتر جايگزين آن شود . وقتي كه تفكر رايج مي گفت زمين مسطح است ، مردمي كه شديدا با اين عقيده هم راي بودند سعي مي كردند نظريات جديد را رد كنند ، زيرا اگر خلاف عقيده آنان ثابت مي شد بي اعتبار شده بودند . همين امر در مورد سياست انرژي ، شيوه هاي نوين ساختمان سازي، كشاورزي، نظام تامين اجنماعي ، نظام ماليات ها و بلاخص خود رهبري هم صادق است . تا چندي پيش راي مربوط به رهبري عبارت بود از قدرت و اقتدار مركزي ، و مديريت به  همراه دستور و فرمان امري دايمي به نظر مي آمد . به همين دليل است كه تغيير شرايط (( از قدرت بر ديگران )) به (( توانمند ساختن ديگران)) تا اين حد دشوار به نظر مي رسد .به عنوان مثال وضعيت خودروسازي آمريكا را طي بيست سال گذشته در نظر بگيريد . در آن زمان بيگانگي و فاصله عميق ميانه نيروي كار و مديريت امري اجتناب ناپذير تلقي مي شد . فرضيه بنيادين آن زمان اين بود كه كارگران عادي ذاتا پركار نيستند ، و سازمان هاي كارگري هم معتقد بودند كه مديريت به طور تغيير ناپذيري نسبت به كارگران بي توجهي نشان داده و حريص

و طماع مي باشند . وقتي زمان تهاجم توليد خودرو در ژاپن فرا رسيد يعني در دهه 1980 كه اوج تاسيس اين كارخانجات بود ژاپني ها تفكر رايج آمريكايي ها را نپذيرفتند . تحقيقاتي كه از سوي دانشكده  بازرگاني دانشگاه كلمبيا صورت گرفت نشان داد شركت هاي ژاپني عموما از لحاظ كيفيت محصولات  ، ميزان غيبت كاركنا ن در كارخانه  ، ارتباط بين كارگران و مديريت و رابطه آنها با مشتريان ، بهتر از شركت هاي آمريكايي عمل مي كردند . اين گزارش در زماني منتشر شد كه شركت هاي آمريكايي به دليل عدم قابليت در كشور خود فعاليت را به سوي كشورهاي ديگر معطوف كرده بودند بنابراين ، گزارش فوق كه به معني شكست آمريكايي ها از  ژاپني ها در خاك خود بود ، بسيار ناراحت كننده مي نمود . اما خودروسازان آمريكايي بيدار شدند و راهي متفاوت با تفكر رايج را در پيش گرفته و بار ديگر سكان رهبري را در دست گرفتند . آنها اقرار كردند كه تفكر رايج در عصر دانش مردود شده است و رابطه بين كاركنان و مديريت بايد بهبود يابد ، كارخانه فورد كيفيت كار را در اولويت قرار داد ، كارخانه مرسدس بنز با كرايسلر ادغام و كلا بازسازي شد و جنرال موتورز كارخانه جديد موسوم به ساتورن را طوري طراحي كرد تا كارگران فعالانه در روند تصميم گيري مشاركت داشته باشند . هم اكنون اين سه كارخانه بزرگ از مهم ترين بازبيني تاريخي خود، بهره مي جويند .3-    عادت تفكر گروهي:رهبران اغلب قبل از رسيدن به موفقيت نسبت به حوزه هايي كه بيشترين مهارت را در

آن داشته اند بيگانه بودند . ساموئل مورس مخترع تلگراف يك نقاش چيره دست بود . رابرت فولتون مخترع قايق ، معلم مدرسه و نجار بود . گاليله خياط بود ، بيل گيتس بنيانگذار شركت مايكروسافت اخراجي دانشكده بود .بيل مك گاون قبل از پيوستن به جك گوكن و تاسيسMCI  ، شركت كوچكي داشت كه در آن وسايل آزمايشگاهي توليد مي كرد . چه عاملي سبب موفقيت اين افراد بيگانه با حوزه موفقيت خود شده است ؟ اين كه آنان هرگز گرفتار تفكر گروهي نشدند . بيل مك گاون مي گويد: " همه مي گفتند ما ديوانه هستيم اما من از صنعت تلقن بي اطلاع بودم و به همبن دليل هيچ عقيده از پيش تعيين شده اي نداشتم . آنچه به نظر آنها غير ممكن مي رسيد به نظر من امكان پذير بود . ما روزنامه ها و نشريات كتابخانه كميسيون ارتباطات فدرال را مورد بررسي قرار داديم و هيچ نكته اي مبني بر اين كه شركت ATXT  حق انحصار خدمات تلفن را دارد ، پيدا نكرديم . "متاسفانه تفكر گروهي در تمام حرفه ها ، سازمان ها ، صنايع و جوامع ، قدرتمند و پذيرفته است .  اعتبار تفكر گروهي يعني اينكه (( در گروه ما كارها اين گونه انجام مي شود پس  گامهايتان  را با آهنگ گروه تنظيم كنيد )). طنز بهترين مهارت سازگاري با فراز و نشيب هاي زندگياكثر افراد برجسته ، موفق خود رهبر، علاوه بر نگرش مثبت به زندگي از روحيه طنز بالايي برخوردار هستند . خصوصيت مشترك همه آنها شور و شوق به زندگي و خنديدن به شكست هايشان

مي باشد . خنده يعني هيجان زنده بودن كه صرف نظر از همه رويدادها اساس روحيه موفقيت آميز است . به كودكان توجه كنيد ، آنان بعد از  هر اشتباه يا به قول بزرگتر ها هر شكست، به سرعت همه چيز را فراموش مي كنند  و مي خندند براي همين است كه ما هميشه در حسرت روزهاي خوب كودكي هستيم ، غافل از اينكه كودك درونمان هنوز وجود دارد . بياييد كودك درون خود را زنده و بيدار نگاه داريم . وقتي بتوانيم از چشم كودكان به خود و زندگي نگاه كنيم و خودمان را زياد جدي نگيريم ، اصل انطبباق پذيري ، استقامت ، صبر و حتي رهبري را موخته ايم زيرا تغيير اجتناب ناپذير است . ما هميشه با مشكلات و شادماني هاي جديد مواجه خواهيم شد . با كشف اين راز كه روزهاي خوب گذشته همين جا و هم اكنون وجود دارند، مي توانيم به آينده بنگريم و شگفتي ها و موهبت هاي هر روز را كشف نماييم . در اينجا چند گام عملي براي حفظ روحيه در جريان شكست ها و ناكامي ها را مي خوانيد:1-    حس طنز پردازي خودتان را امتحان كنيد و ببينيد چگونه عمل مي كند. آيا به شما كمك مي كند تا خصايص و رفتارهاي گهگاه مضحك خود را ببينيد.2-    احساسات و رفتارهاي خود را بپذيريد و مسئوليت آنها را قبول نماييد . به جاي اينكه بگوييد فلاني من ر ا عصباني مي كند بگوييد من از دست فلاني عصباني شدم . مي توانيد به بيان خشم يا نارضايتي خود ، به طور فيزيكي از او فاصله

بگيريد.3-    وقتي مي خواهيد كسي را توبيخ كنيد يا نارضايتي خود را اعلام نمايد ، سعي كنيد پس از آرام شدن خشم خود اين كار را انجام دهيد . صداي عادي و آرام ، بدون حركات بدني خصمانه ، احساسات شما را بهتر منتقل مي كند . وقتي عصباني هستيد، سعي كنيد با انجام فعاليت بدني مثل دويدن، راه رفتن سريع، يا هر فعاليت بدني ديگر، آدرنالين بدنتان را تخليه نماييد . حتما عقايد خود را بيان كنيد ، اما صبركنيد تا رفتارتان معقول و منطقي شود تا بتوانيد به دور از حالت تهاجمي انتقاد نماييد . 4-    جر و بحث نكنيد . چيزي به اسم برنده شدن در بحث وجود ندارد ، فقط با توافق مي توان برنده شد .5-    تغيير را به عنوان امري عادي بپذيريد. دايما ظرفيت خود را براي انعطاف پذيري ، انطباق ، پذيرفتن عقايد نو و شگفتي هاي جديد ارزيابي كنيد .6-    مديريت شما بر اساس( همه يا هيچ ) نباشد . اگراوضاع طبق برنامه ريزي پيش نرفت ، هر چه در توان داريد براي نجات ديگر چيزها انجام دهيد . مثل گروهي نباشيد كه وقتي در بازي مهمي بازنده مي شوند ، بدي آب و هوا را مقصر قلمداد مي كنند . انتظار كمال غير معقول از خود يا از ديگران نداشته باشيد چون مداومت اين كار سبب عدم پذيرش عملكرد شما مي گردد . توجه داشته باشيد هيچ كدام از كارهايي كه انجام مي دهيد تمام و كمال نيست . 7-    بگذاريد ديگران مسئوليت رفتار خود را به عهده بگيرند. وقتي يكي از نزديكان شما شكست مي

خورد خود را سرزنش نكرده و احساس گناه نكنيد . حتي فرزندان بزرگسال شما مسئول زندگي خودشان هستند . در خانه و محل كار مشوق انعطاف پذيري و شهامت باشيد .8-     (نه گفتن) را بياموزيد . اين بهترين راه براي كاهش اضطراب است . اين شما هستيد كه با قبول مسئوليت هايي كه قادر به انجام آن نيستيدخودتان را تحت فشار قرار مي دهيد . حضور دايم و فعال بودن ، خطر بيماري هاي قلبي و ساير بيماري هاي مربوط به فشار روحي را افزايش مي دهد. از ابتدا نه گفتن ، بسيار بعتر از اين است كه بله بگوييد و بعد نتوانيد كار را به انجام برسانيد . وقت خود را طوري تنظيم كنيد كه به راحتي بتوانيد تعهدات خود را انجام دهيد . 9-    ساده زندگي كنيد . خود را از فعاليت هاي اضافي و غير موثر رهايي بخشيد . حداقل هفته اي يكبار از خودتان بپرسيد كه وقت خود را مي خواهيد صرف چه كاري كنيد . 10-    فعاليت هاي تفريحي خلاق و الهام بخش  انجام بدهيد . بازيهاي دوران كودكي خود را تكرار كنيد ، به گردش و سفر برويد . با كودكان يا دوستان برنامه اي بريزيد و مشتركا انجام دهيد .عادت هاي شما ، هويت شمااگر پرنده اي شبيه يك اردك است ، صدا و راه رفتنش هم مثل اردك مي باشد ، پس به احتمال زياد يك اردك است . اگر مثل عقاب در هوا معلق مي ماند ، شبيه عقاب است و مثل عقاب پرواز مي كند ، پس به احتمال زياد يك عقاب است . زندگي

شما نيز تحت حاكميت عادت هاي شما و الگوي آنهاست . شما هويت خود را توسط آنچه كه مي بينيد ، تقليد مي كنيد و ياد مي گيريد و با چگونگي رفتارتان لايه به لايه آن را مي سازيد . دير يا زود عادت هاي خوب شما به ثمر خواهد نشست و عادت هاي بد باعث شكست مي شوند . تكرارهاي جزئي و ظاهرا بي اهميت ، مشاهدات و معتقدات ، به الگوي شيوه زندگي شما بدل مي شوند و بعد تبديل به هدايت كننده هاي محكم و ناگسستني اي مي گردند كه زندگي شما را ساخته يا ويران مي سازند . عادت را خودمان مي سازيم و بعد اين عادت ها هستند كه ما را مي سازند . عادت هاي نا آگاهانه تا زماني كه بر آنها مسلط نشويم ارباب ما باقي مي مانند . "اگر كسي مثل اردك راه برود ، سرانجام اردك خواهد شد. اگر مثل عقاب پرواز كند ، سرانجام عقاب مي شود"اگر مي خواهيد موفق شويد ، مثل موفق ها رفتار كنيد . افراد موفق ، بزرگترين مربيان و بزرگترين رهبران براي تغيير عادت از يك اصل اساسي پيروي مي كنند : توضيح ، اجرا، اصلاح و تكرار ، بردن و باختن خودشان ايجاد عادت مي كنند . شناسنامه كتاب :نام : امپراتوري هاي ذهن (خود رهبري و تغيير خويشتن )نويسنده: دنيس ويتليترجمه و تاليف: منصور بهراميويراستار محتوايي: مريم فروزمندطرح جلد: فربد بهرامي مويدصفحه آرايي: سعيده سلحشورچاپ اول: 1384شمارگان: 3000چاپ: محررليتوگرافي: ارغوانانتشارات مادر

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109