عنوان و نام پديدآور: مديريت جامعه شناسي سازمان/ www.modiryar.com
ناشر :www.modiryar.com
مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.
مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه , رايانه
موضوع:مديريت - جامعه شناسي
20:09 مفهوم و گونه هاي عدالت اجتماعي،نظريه هاي جامعه شناسي
نويسنده: آمنه صديقيان
عدالت طبيعي را مي توان در آثار صاحبنظران كلاسيكي چون افلاطون و ارسطو و سپس در دوره معاصر نيز در افكار كساني چون هايك مشاهده نمود. عدالت طبيعي به نحوي نتيجه اي از تشخيص فرد عادل است، در واقع فرد عادلي كه در انديشه افلاطون به صورت فيلسوف حاكم ناكجا آباد نمايانده مي شود ملاك تشخيص اين نوع از عدالت است. افلاطون مي گويد : ما كه قانون گذاران شما هستيم مي گوييم نه تنها دارايي شما، بلكه خود شما نيز از آن خودتان نيستيد بلكه متعلق به كساني هستيد كه خانواده شما را تشكيل مي دهند، اعم از آنان كه پيش از شما بوده اند يا آنان كه پس از شما خواهند آمد. اگر نيك بنگريد خواهيد ديد كه تمام خانواده شما نيز با همه دارايي خود متعلق به جامعه است … موظفيم با توجه به نفع جامعه و خانواده شما قوانيني وضع كنيم كه اختيار شما را محدود سازند. قوانين ما نفع جامعه را بر نفع خصوصي افراد مرجح خواهد داشت. از اين رو بر ما خشم مگيريد بلكه با آرامش خاطر در اين راه كه نظام طبيعت بشري در پيش پايتان نهاده است گام بگذاريد و يقين بدانيد كه ما همه امور شما را به بهترين وجه سامان خواهيم داد (افلاطون، : 923). و ارسطو مي گويد : برخي كسان طبيعتاً برده
و برخي آزادند. براي دسته اول بردگي نه تنها فراخور حال بلكه عادلانه است … كه طبيعتاً مال خودش نيست و از آن ديگري است و طبيعتاً برده است (پوپر،1369 :645). در اين نظر ارسطو كاملاً نگاه طبيعي وي به عدالت ديده مي شود. در اين روش اگر برده با شهروندآزاد نابرابر است پس عدالت آن است كه معامله بين آن دو نابرابر باشد. عدالت، رفتار نابرابر با آنهاست. به اينگونه است كه نيلسن معتقد است كه : «برداشت ارسطو از عدالت آشكارا اشرافي است.» (نيلسن، 1382 : 365) .اما رابطه طبيعت و عدالت چيست؟ آيا مي توان عدالت را بر اساس طبيعت وضع نمود؟ مسلما نظرات موافق و مخالفي در اين زمينه ديده مي شود. بشيريه معتقد است : «هيچ رابطه علمي قانع كننده اي ميان طبيعت و عدالت وجود ندارد و مدافعان طبيعي بودن عدالت، آن را از طبيعت به طور منطقي استنتاج نمي كنند، حال آنكه مي توان عدالت را منطقاً از اصولي كه ساخته و پرداخته عقل انسان است، استنتاج كرد (بشيريه، 1376 : 9).عدالت طبيعي داراي اصول ثابت و لايتغيري است و جنبه تك گويي و استبدادي دارد. در اين دسته بندي در مقابل عدالت طبيعي، عدالت وضعي قرار دارد. در اين تعريف عدالت امري است اخلاقي، انساني، عقلاني وسيال. در اين حالت عدالت امري است كه با توجه به شرايط و مقتضيات و ذهنيات و بر اساس عقل جمعي و بر اساس ضروريات زمان، تعريف، ارزيابي و باز تعريف مي شود. در اين حالت عدالت امري ناشي از توافق عمومي اعضاي يك جامعه و بنابراين قابل تغيير است و
مانند عدالت طبيعي ثابت و لايتغير نيست. بر خلاف ديدگاه طبيعي نسبت به عدالت كه تك گفتار است عدالت وضعي تك گفتار نيست و با گسترش آزادي و عرصه عمومي و حوزه بحث و نقد و زدودن موانع لازم مي تواند، چندگو باشد. ديدگاه متاخرين در برابر ديدگاه كلاسيك قرار مي گيرد، به عنوان مثال كانت معتقد است : «گرچه مشكل به نظر مي رسد، اما معضل تأسيس دولت يا نظام اجتماعي عادلانه حتي براي جامعه شياطين نيز قابل حل است، مشروط بر اينكه آنها داراي عقل باشند. «اشتراوس، 1373 : 267). اين نگرش عقل گرايانه كانت به عدالت را مي توان دست مايه گسترش عدالت وضعي و آغاز تضعيف نگرش طبيعت گرايانه به عدالت دانست. راسل از ديگر نظريه پردازان كه در زمره نگرش وضعي به عدالت قرار دارد، تشخيص اكثريت را مبناي مناسبي براي عدالت تلقي مي كند و مي گويد : «عدالت عبارت است از هر چيزي كه اكثريت مردم آن را عادلانه بدانند يا به بيان ديگر عدالت نظامي است كه آنچه را تصديق عموم، زمينه هايي براي نارضايتي مردم فراهم مي كند، به حداقل برساند.» (كاتوزيان، 1377 : 625). مي توان نگاه عقل گرايانه راسل را در اين تعريف مشاهده نمود كه پايبندي به اجماع عمومي و توافق جمعي و عقل جمعي مي گيرد كه به مقتضاي شرايط در تصميم خود بازنگري مي كند و عدالت را تعريف مي نمايد. عدالت «مقايسه اي» و «غيرمقايسه اي» نگاه خاصي به عدالت مي تواند ما را به تفكيك آن به عدالت مقايسه اي و غيرمقايسه اي رهنمون سازد. چنانكه از نام گذاري
نيز مستفاد مي گردد، عدالت مقايسه اي به شرايطي اطلاق مي گردد كه تعريف عدالت و تشخيص عادلانه بودن امر به مقايسه وضعيت و شرايط امر با ساير امور مرتبط باشد. به اين ترتيب امري براي فرد عادلانه است كه بتوان در مقايسه وضعيت و شرايط فرد باساير افراد براي او لقب عادلانه را به كار برد. در اين حال مي توان عدالت توزيعي را از اين دسته محسوب نمود. چرا كه در عدالت توزيعي بحث از چگونگي و اصول و قواعد حاكم بر تقسيم و توزيع عادلانه امور، امكانات و مزايا در وظايف در رابطه با ديگران و استحقاق هايشان و با در نظر گرفتن وضعيت و شرايط است. در اين حالت توزيع سهم هر كس در ارتباط با استحقاق ديگران، تعداد افراد، و شرايط حاكم بر آن توزيع قرار دارد. در اين رابطه مي توان از توزيع ساده غذا از ظرف غذاي ثابت بين افراد متعدد مثال زد. در اينجا سهم عادلانه هر فرد بستگي به تعداد افراد، ميزان غذا و … دارد. عدالت غيرمقايسه اي شرايطي است كه توزيع سهم به شرايط ديگران بستگي ندارد، بلكه مستقل از در نظر گرفتن، استحقاق، شرايط و وضعيت ديگران و به صرف وضعيت فرد سنجيده مي شود و نيازي به مقايسه و سنجش شرايط فرد با شرايط ساير افراد نيست. مي توان عدالت در قضا و كيفردهي را از اين دسته محسوب نمود. چرا كه در عدالت قضايي بدون توجه به مقايسه با ديگران و عادلانه بودن يا نبودن شرايط قضا براي ديگران، بايد عدالت براي هر فرد به تنهايي و مستقل، اجرا گردد. در
رابطه با مصاديق ديگر عدالت غيرمقايسه اي مي توان به امانت داري، وفا به عهد و التزام به قراردادها اشاره نمود. چنانكه مشخص است در رابطه با هر يك از اين امور هر فرد مستقل از عمل ديگران ملزم به انجام تعهد خود مي باشد. عدالت «رويه اي» يا «صوري» و «محتوايي» در حقوق جعفري لنگرودي در «ترمينولوژي حقوق» خود واژه عدالت را به واژه هاي «عدل و انصاف» ارجاع مي دهد و آن را به دو گونه تعريف مي كند :- گذاشتن پايه احقاق حق بر مساوات در مقابل قانون و احترام به حقوق افراد.- در مقابل قوانين موضوعه به كار مي رود يعني نظري كه از قوانين موضوعه گرفته نشده و حتي ممكن است مغاير با آن باشد، در عين حال كه عرفاً مصداق عدل و انصاف شمرده مي شود (جعفري لنگرودي، 1372). عدالت حقوقي چنانكه مشخص مي گردد با حق و احقاق آن رابطه دارد. بحث حق مطمئناً به دنبال خود نقص حقوق و تجاوز به حقوق افراد را در خود دارا مي باشد. از سويي نيازمند قانون براي تعيين حقوق و مجازات عادلانه براي خاطيان و دريافت غرامت براي صدمه ديدگان است و از سويي بحثي حساس است كه نيازمند رعايت اخلاق مي باشد. در ديدگاه حقوق مي توان عدالت را به صورت عدالت رويه اي يا صوري و عدالت محتوايي بررسي نمود. اين تفكيك از آن روست كه قانون و عدالت رابطه متقابل با يكديگر دارند. از سويي قانون مشروعيت و موجه بودن خود را از عادلانه بودن استمداد مي كند و از سوي ديگر قوانين و چگونگي اجراي آن
و محتوا و كيفيات آن خصوصاً از سوي مجريان قانون است كه به عنوان ملاك و معيار عادلانه بودن در نظر گرفته مي شود. از اين رو در اين رابطه دو سويه عدالت صوري و محتوايي مطرح مي گردد. عدالت رويه اي يا صوري به حقوق (law) مربوط مي شود. مشغله حقوق دانان و قضاوت و وكلاي حقوقي، درك و تطبيق و معرفي و بحث از قوانيني معتبر و رسمي و جاري در آن جامعه است. اما بحث در عدالت محتوايي و تشخيص اينكه چه قوانيني عادلانه و چه قوانيني نا به جا و نا عادلانه است، به حوزه اخلاق و فلسفه سياسي مربوط مي شود. براساس اين تلقي از عدالت صوري و محتوايي، بحث از عادلانه بودن يا نبودن قوانين (عدالت محتوايي) كار فيلسوفان و متفكران اخلاقي است و بحث در چيستي قوانين معتبر و رسمي يك كشور با يك نهاد حقوقي (عدالت صوري) وظيفه حقوق دان و نظريه پردازي هاي حقوقي است (واعظي، 1384 : 91).چنانكه در بحث عدالت سازماني نيز توضيح داده شده است عدالت رويه اي به فرآيندي اشاره دارد كه تصميمات يا نتايج مورد تصويب واقع مي شوند. اعمال قواعد رويه اي و فرآيندهاي مناسب آن است كه مي تواند عدالت را رقم زند. براي درك عدالت رويه اي هي وود (Heywood) به مسابقه دو ميداني در يك ميدان ورزشي اشاره مي كند. وي اشاره مي كند كه در يك مسابقه دو ميداني همه دوندگان به لحاظ شرايط بيروني مساوي هستند. مثلاً همه آنها در ابتداي حركت فاصله هاي مساوي دارند، زمان شروع برابر است و فرض اين است كه
هيچ يك از ورزشكاران از داروي انرژي زا استفاده نكرده اند. در واقع همه چيز غير از استعدادهاي دروني ورزشكاران و تلاش آنان مساوي است. طبق عدالت رويه اي نظام هاي قضايي نيز بايد داراي اين ويژگي باشند، و به شكلي ثبات و استقرار يابند كه مجموعه اي از قوانين و پيامدهاي عادلانه را تضمين نمايند. طبق اصل عدالت رويه اي، دستگاه سياسي با شهروندان درجه 1 و 2 و دستگاه هاي خاص و فرآيندهاي حقوقي خاص درجه 1 و 2 نمي تواند حاكميت عادلانه اي داشته باشد (heywood, 1994 : 237).بحث عدالت رويه اي بر اصل برابري قوانين براساس جنس، نژاد، منزلت، مذهب و … است. بنابراين مي توان فرض كرد فرآيند رسيدگي به اتهامات و حركت تا حصول به نتايج بايد عادلانه باشد و دستگاه نبايد نسبت به افراد، گروه ها، نژادها و مذاهب سوگيري داشته باشد. هي وود معتقد است طبق عدالت حقوقي محتوايي، اصول و محتواي قانون بايد از اصولي عادلانه پيروي نمايد. محتواي قانون بايد نسبت به نژاد، گروه، جنسيت ، مذهب و …عادلانه باشد. هي وود مثال مي زند كه طبق قانوني پدر يا جد پدري يك دختر مي توانند وي را در دوره كودكي به عقد كسي درآورند و پس از بلوغ، وي زندگي مشترك را آغاز كند يا قوانيني كه مشاركت اجتماعي شهروندان را منوط به عقيده، مذهب، نژاد يا قوميت مي نمايد، و حقوق شهروندي آنان را مورد اجحاف قرار مي دهد (heywood, 1994 : 237). عدالت «رويه اي»، «مراوده اي» و «توزيعي»در سازمانبحث عدالت در سازمان به چگونگي تصميم گيري و تصميم سازي و نتايج
و پيامدهاي آن و نيز به روابط بين اشخاص در اثر اين تصميم گيري ها و نحوه تخصيص و توزيع منابع و پاداش ها اختصاص دارد. بحث عدالت در سازمان را مي توان به تفكيك عدالت رويه اي، عدالت مراوده اي و عدالت توزيعي بررسي نمود. بارون (baron) و گرينبرگ (greenberg) معتقد است : عدالت رويه اي در سازمان به رعايت انصاف در فراگردهايي كه به وسيله آنها تصميمات سازماني اتخاذ مي شود، توجه دارد (greenberg baron, 2000 : 145).كريتنر (kreitner) و نيكي (knicki) نيز به همين تعريف اشاره مي كنند و تأكيد خاص بر تصميمات مبتني بر تخصيص دهنده منابع و پاداش ها دارند. آنها معتقدند : عدالت رويه اي در سطح سازمان بر انصاف ادراك شده از فراگردها و رويه هاي مورد استفاده در تصميمات تخصيص دهنده منابع و پاداش ها دلالت دارد (kreitner knicki, 2001 : 243).عدالت مراوده اي مبحث ديگري است كه در رابطه با سازمان مطرح مي گردد. كريتنر و بارون عدالت مراوده اي را در سطح سازمان، انصاف ادراك شده از رفتار و ملاك بينابين اشخاص در تعيين پيامدها و نتايج فعاليت هاي سازماني در نظر مي گيرند (greenberg baron, 2000 : 147) بايس (bies) و ماگ (moag) سازه عدالت مراوده اي را براي مطرح كردن كيفيت رفتار بين شخصي دريافتي از تصميم گيرنده سازماني، معرفي كردند. آنها معتقدند كيفيت رفتار بين اشخاص در طول اجراي رويه ها، در تعيين قضاوت هاي منصفانه مهم و مؤثر هستند. توجيهات و توضيحات ارائه شده در درك انصاف مؤثر هستند و احتمال اينكه رويه هاي تصميم گيري منصفانه نگريسته
شوند، را افزايش مي دهد (krag lind, 2002).عدالت توزيعي شكل سومي است كه مطرح مي گردد. عدالت توزيعي در سطح سازمان منعكس كننده انصاف ادراك شده از تصميمات مربوط به نحوه تخصيص و توزيع منابع و پاداش هاست (kreitner kinicki, 2001). بنابراين ادراكات فردي از اينكه نتايج منصفانه هستند يا غيرمنصفانه به مشابه ساز و كار عدالت توزيعي عمل مي كنند و چنانكه تايلر در 1984 دريافت، ضريب همبستگي قوي بين عدالت توزيعي و رضايت در سازمان ها وجود دارد (orlando, 2002). چنانكه ملاحظه مي گردد در عدالت توزيعي تناسب تقسيم انواع منابع از جمله احترام، پاداش، مزايا و … بررسي مي گردد.
فهرست منابع
-اخوان كاظمي بهرام (1379)، عدالت در انديشه سياسي غرب، اطلاعات سياسي، اقتصادي، شماره 154-153.-اشتراوس، لوي (1373)، فلسفه سياسي چيست؟ ترجمه : فرهنگ رجايي. تهران: نشر علمي و فرهنگي چاپ اول.
-آشوري، داريوش (1373)، دانش نامه سياسي، تهران : نشر مرواريد، چاپ سوم.
-افلاطون، (1367)، جمهوري، ترجمه : محمدحسن لطفي، تهران: نشر خوارزمي. -بشيريه، حسين (1376)، اقتراح در باب عدالت با موسي غني نژاد و حسين بشيريه، نقد و نظر، سال سوم، شماره دوم و سوم.-بشيريه، حسين (1379)، تاريخ انديشه هاي سياسي در قرن 20، جلد دوم، ، تهران: نشر ني.-بشيريه، حسين (1374)، دولت عقل، ده گفتار در فلسفه و جامعه شناسي، تهران: نشر علوم نوين .-پوپر، كارل (1369)، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه : عزت الله فولادوند، تهران : نشرخوارزمي.-جعفري لنگرودي، محمدجعفر (1372)، ترمينولوژي حقوق، تهران : نشر احمدي، چاپ ششم.-راولز،جان (1376)، عدالت و انصاف و تصميم گيري عقلاني، ترجمه : مصطفي مليكان، نقد و نظر، سال سوم، شماره 2
و 3.-صليبا،جميل (1370)، واژه نامه فلسفه و علوم اجتماعي، ترجمه : كاظم برگ نيسي/ صادق سجادي، تهران : شركت سهامي انتشار.-قديري اصل، باقر (1364)، سير انديشه اقتصادي، تهران : نشر دانشگاه تهران-كاتوزيان، ناصر (1377)، فلسفه حقوق، تهران : شركت سهامي انتشار، جلد اول.-مك لين،ايان (1381)، فرهنگ علوم سياسي آكسفورد، ترجمه: حميد احمدي، تهران : نشر ميزان-نيلسن، كاي (1382)، واكاوي مفهوم عدالت، ترجمه، عليرضا كاهه، راهبرد، شماره 30، زمستان.-واعظي،احمد (1384)، عدالت صوري، عدالت محتوايي، فصل نامه علوم سياسي، سال هشتم، شماره 29.-هوفه،اتفريد (1383)، درباره عدالت: برداشت هاي فلسفي، ترجمه : امير طبري، تهران : نشر اختران.
-Campbell Tom, (1990), Justice, Alantic Highlands, Humanities Press International.Heywood, A (1996), political ideas and - conceps, London, mac millan-Greanberg jerald report a.baron (2000), behavior in organizations : understanding and managing the human side of work, seventh edition : prentice hall inc.-Kreitner robert angelo kinicki (2001), organizational behavior, fifth edition : irwin/ mc graw-hill.-Laura j.krag e allan lind, (2002), the injustice of others : social reports and the integration of others experiences in organizational justice judgements, vol 89, issue 1.-Orlando c.richard(2002), procedural voice and distrubtive justice, jornal of business research,, vol 55, issue 9.
من 1387 ، 09:45
جامعه شناسي امروز ... sociology
دكتر علي اصغر سعيدي – استاديار جامعه شناسي دانشگاه تهران
اين مقاله نسبتا مفصل به بهانه چاپ جديد كتاب جامعه شناسي نوشته آنتوني گيدنز (Anthony Giddens) و با همكاري كارن بردسال(Karen Birdsall) در سال 2001 توسط انتشارات پالتي در انگلستان نوشته شده است. در اين چاپ نويسنده دست به تجديد نظرهاي جامعي زده است كه
با تجديد نظر در چاپهاي قبلي بسيار متفاوت است به طوري كه بخوبي نشان مي دهد كه دستور كار جامعه شناسي يك دهه است كه تغيير كرده است. اين مساله را بايد جدي گرفت. نويسنده دو سايت اينترنتي در صفحه انتشاراتي پالتي براي اساتيد و دانشجويان احداث كرده است و در آن منابع بيشتري را در ارتباط با موضوعات كتاب در اختيار قرار داده است. از جمله اين منابع درسهاي خود وي در مدرسه اقتصادي لندن در چهارسال گذشته است. راهنماي تدريس تكميلي نيز براي اساتيد همراه با منابع الكترونيكي بسياري معرفي شده است . همچنين براي اكثر فصول چون فرهنگ و جامعه ، جهان در حال تغيير ، تعامل اجتماعي و زندگي روزمره ، جنسيت و رابطه جنسي ، جامعه شناسي بدن ، خانواده ، جرم و انحراف ، نژاد ، قوميت و مهاجرت ، طبقه ، قشربندي و نابرابري ، فقر، رفاه و محروميت اجتماعي ، سازمانهاي مدرن ، كار و زندگي اقتصادي ، دولت و سياست ، وسايل ارتباطات جمعي ، آموزش ، دين و مذهب ، شهرها و فضاي شهري ، و رشد جمعيت و بحران زيست محيطي (اكولوژيكي) سايت هاي اينترنتي مختلفي معرفي شده اند.
چاپ چهارم از 21 فصل تشكيل شده است. داده هاي تجربي كتاب كاملا تجديد نظر شده اند. منابع جديدي كه در رابطه با موضوعات در سالهاي اخير در روزنامه ها ، مجلات تخصصي و كتب نوشته شده اند به آن افزوده شده و يا به آنها اشاره رفته است. تمامي فصول مورد تجديد نظر قرار گرفته اند و برخي بخش هاي اساسا براي اولين بار
نگارش شده اند. بطور مثال در فصل 12 ، سازمانهاي مدرن ،بحث بوركراسي زدايي در سازمانهاي مدرن از قسمتهاي جديد مي باشد و در كنار بررسي نظريات بلا (Blau) در مورد مساله وجود روابط غير رسمي سازماني و تحليل وبر از ديوان سالاري كه محور تحليل روابط رسمي در روابط سازماني است اين سوال مورد بررسي قرار گرفته است كه آيا ما بطور تدريجي شاهد ظهور بوركراسي هاي مدل وبري هستيم يا نه. اگرچه گفته شده است كه هنوز در ميان جامعه شناسان وفاقي بر سر اين مساله كه ساختار سازمانهاي مدرن دچار تغييرات اساسي شده است مشاهده نمي شود، نظريات جديد سه نظريه پرداز يعني هنري مينتزبرگ (Henry Mintzberg) ، جرج ريتزر (George Ritzer) و استوارت كلگ (stuart Clegg) در اين مورد تشريح شده است. بطور نمونه كلگ (Clegg) مي گويد پيش بيني وبر كه عقلانيت روز افزون و تمركز در سازمانها بوقوع مي پيوندد تحقق نيافته است. او به گرايشات زيادي در سازمانهاي معاصر اشاره مي كند تا نشان دهد تغييرات اخير در سازمانهاي مدرن نشانه ظهور سازمانهاي پست مدرن هستند. نخست وي به تاثير زمينه هاي فرهنگي در شكل هاي سازماني اشاره مي كند و ارزش و سبك زندگي در يك فرهنگ را بر فعاليت سازمان موثر مي بيند. ويژگي ديگر سازمانهاي پست مدرن تمايز زدايي است. يعني گرايشي كه از وظايف تخصصي شده دوري مي گزيند و بطرف توسعه وظايف وسيع تر و مهارتهاي متنوع تر مي رود. كارگران سازمانهاي پست مدرن درگير با مراحل بيشتري در فرايندهاي كاري هستند. مثلا كارگران در قسمت فروش در تيم هاي طراحي هم شركت
مي كنند . در حاليكه در سازمانهاي مدرن كارمندان تنها به يك كار ويژه مي پردازند.
از تغييرات ديگر مي توان به فصل 21 ، تفكر نظري در جامعه شناسي ، اشاره كرد كه به چهار معماي مطرح در جامعه شناسي يعني ساخت و كنش ، وفاق و تضاد ، مساله جنسيت و شكل گيري جهان جديد پرداخته است و متفكران مربوطه را چون جوديث باتلر (Judith Butler) ، سوزان فلودي(Susan Faludi) ، ميشل فوكو (Michel Foucault) ، اريك بك (Ulrich Beck) ، يورگن هابرماس (Jurgen Habermas) ،مانول كاستلز(Manuel Castells) و آنتوني گيدنز(Anthony Giddens) مورد بررسي داده است.
اما آنچه كه محور تجديد نظرها در اين كتاب است بازتاب و تاثير پديده جهاني شدن (globalization) بر تمامي نهادهاي اجتماعي مي باشد كه در بيشتر موضوعات از جمله فصل 6 ، جامعه شناسي بدن(sociology of Body) ، و فصل 13 ، كار و زندگي اقتصادي بازتاب يافته است. اين تاثيرات در فصل سوم تحت عنوان جهان در حال تغيير مورد بحث قرار گرفته است و منابع زيادي از جمله سخنراني هاي گيدنز در چند سال اخير در سايت اينترنتي بعنوان منابع تكميلي در دسترس قرار دارد. در اين فصل به ترتيب ابعاد جهاني شدن ( يعني عوامل موثر و كمك كننده به افزايش آن مانند تغييرات سياسي،جريان اطلاعات، تشكيل و رشد شركتهاي فرامليتي و تركيب كامپيوتر و فن آوري ارتباطات دور)، رهيافت هاي مختلف له و عليه جهاني شدن ( يعني شك گرايان ، افراطيون و معتدلين)، تاثير جهاني شدن بر زندگي ما ( از جمله ظهور فردگرايي ، الگوهاي جديد كار ، فرهنگ توده اي يا
توده اي شدن فرهنگ (popular culture)، ريسك و جهاني شدن ( يعني ريسك توليد شده (manufactured risk ) و جامعه جهاني در ريسك (global risk society)، و جهاني شدن و نابرابري بطور ساده و روان توضيح داده شده است.
درسالهاي اخير مناقشات زيادي پيرامون وجود اين پديده رخ داده است. بطور عمده سه دسته يعني شك گرايان ، افراطيون و معتدلين در اين مورد اظهارنظر كرده اند. كساني از جهاني شدن بيش از حد (hyperglobalizers) بحث مي كنند و كساني كه در ظهور چنين پديده اي ترديد دارند (skeptics) در دو سوي طيف انديشه يكپارچگي جهاني هستند ، و نظريات ميانه روها(tranflomationalists) ، كه گيدنز چهره شاخص آن است ، در مركز طيف قرار دارند.
دسته اول مربوط به نظريه اي است كه جهاني شدن را مفهومي تام (Total) و جديد مي دانند كه پاياني است بر نهادها بويژه دولت - ملت(Nation-state) ،علم سياست و غيره. بر اساس اين نظريه، هر چه بازار جهاني گسترش يابد همه در موقعيت بازار رقابتي قرار ميگيرند. به عبارت ديگر اين پديده در حال گسترش است به اين معني كه اگر اين فرايند كامل شود دولت رفاه(Welfare state) كه از مفاهيم سياست جديد است از بين ميرود زيرا كه ديگر دولت نقشي نخواهد داشت. سرمايه مالي بسيار متحرك شده است و دولتها نمي توانند توازن بين نيروي كار و سرمايه را كه پيش فرض استقرار دولت رفاه بود برقرار كنند. انديشمندان شاخص اين نظريه اماي(Ohmae) است. اماي به نقش استراتژي و قدرت در بازار جهاني ميپردازد و معتقد است در جهان بي مرز كنوني خبري از منافع ملي نيست و سنت
پرداختن به منافع ملي كمتر مشاهده ميشود . بطور مثال اگر به حجم سرمايه گذاري ها در ايالت هاي شمالي امريكا نگاه كنيد يك سوم سرمايه گذاريهاي سالهاي اخير را ژاپني ها انجام داده اند. اين نظريه از اين بحث مي كند كه اگر هم رقابتي در كار باشد رقابت بين مناطق است نه بين كشورها. رويكرد قديمي كه معتقد بود دولتها بايد مردم را در برابر خطر استثمار حفاظت كنند ديگر مرده است و لازم نيست ديگر دولت ها حتي سرمايه را حفاظت كنند زيرا بازار خود نسبت به تحولات عكس العمل نشان مي دهد و جهت و محل خود را مي يابد. بطور مثال كساني كه تا چندي پيش در هنك كنگ سرمايه گذاري كرده بودند اينك بدليل سپردن اختيار كنترل اين كشور به چين، سرمايه ها را به كانادا برده اند و آنجا مشغول به سرمايه گذاري هستند. مساله ديگر، جريان سريع و گسترده اطلاعات است كه مستقيما به مصرف كننده ميرسد و توانايي دولتها را براي وانمود كردن يا توجيه كردن اين مساله كه چه اطلاعاتي لازم است به مصرف كننده برسد كه متناسب با منافع اقتصاد ملي باشد را از بين برده است. مردمي كه اطلاعات بيشتري دريافت مي كنند ترجيح مي دهند انتخاب هاي خود را داشته باشند بدون توجه به منافع ملي و به مرزها . اماي ميگويد مردم ميخواهند به سبك عمومي و جهاني زندگي كنند. ارزشها متكثر و اقتصاد پلوراليستي شده است، اگر چه در برخي كشورها اين نوع اقتصاد در حال چالش است.
اماي معتقد است همه كشورها بويژه كشورهاي عضو اوپك بايد اين واقعيت
را بپذيرند كه عصري كه منابع طبيعي يك ثروت واقعي تلقي ميشد گذشته است. ديگر مرزهاي ملي جريان واقعي فعاليت صنعتي را جذب نمي كند. ديگر كسي انديشمند تلقي مي شود كه بداند آن طرف جهان چه مي گذرد. بنابر اين ديگر نميتوان در درون مرزهاي ملي خوش زندگي كرد و تحت تاثير ساير زندگي ها قرار نگرفت. البته دولتها منكر وجود چنين وضعي هستند و حقايق را منكر مي شوند و سعي ميكنند تا از جريان سريع اطلاعات جلوگيري كنند، ليكن ديگرقدرت دولتها روي سه منبع اصلي اقتدار دولت در دوران ما قبل جهاني شدن، يعني اخذ ماليات (يا به عبارت ديكر مكانيسم توزيع مجدد درآمد)، تسلط و بهره گيري از منابع طبيعي، و نيز كنترل نيروهاي نظامي قرار ندارد، بلكه بر آگاهي مردم و جريان سريع اطلاعات است. به اعتقاد اماي وظيفه دولتها آموزش و اطلاع رساني آن هم آموزش براي عصر يكپارچگي جهاني است. به عبارت ديگر دولت ها چاره اي ندارند جز اينكه در خدمت رشد و گسترش اين پديده باشند.
جريان جهاني شدن در عرصه تجارت واقتصاد مشهود تر است. بطور مثال نيسان فولكس واگن را در ژاپن توزيع مي كند، فولكس واگن نيسان را در اروپا ميفروشد، مزدا و فورد در امريكا معامله مشترك دارند، جنرال موتور و تويوتا هر دو در امريكا و استراليا رقابت مي كنند، در امريكا جنرال موتور چندين محصول ژاپني را توليد كرده و مي فروشد، حتي برخي از اين شركتها در طرحهاي ”تحقيق و توسعه“ مشاركت و نيز رقابت دارند.
دسته دوم، كساني هستند كه بطور روشن مخالف نظريات اوماي هستند. اينان را
مي توان در زمره شك گرايان به جهاني شدن دانست. اينان معتقدند كه يكپارچگي جهاني يك ايدئولوژي مانند ليبراليزم است. در نظر اين دسته يكپارچگي جهاني براي نهادينه كردن ايدئولوژي اقتصاد مبتني بر بازار مطرح شده است كه در صدد است تا وجود يك اقتصاد جهاني را متحقق كند و در اين فرايند هر چه بيشتر از اقتصاد ملي جدا مي شود و لذا استراتژيهاي داخلي (protectionism) چون سياست جايگزيني واردات و حفاظت از رشد صنايع داخلي در ساختار اقتصاد ملي روز به روز كار كرد خود را از دست ميدهند به عبارت ديگر اقتصاد جهاني در حال دروني شدن است و اساس عمل آن نيز پويايي است كه نيروهاي غير قابل كنترل در بازار آن را تعيين ميكنند و هيج چيزي به دولت - ملتها مديون نيستند و هر كجا بازار ديكته كند كار ميكنند. اين رهيافت چنين پديده اي را بي سابقه و تجربه نمي داند و معتقد است در گذشته نيز پديده اي با اين مشخصات وجود داشته است، زيرا كه سابقه توسعه اقتصاد بين الملل بر بايه فن آوري صنعتي مدرن به دهه 60 قرن 19 بر ميگردد حتي از برخي جهات اقتصاد بين المللي در فاصله سالهاي 1914 -1870 بازتر و يكپارچه تر نيز بوده است . ثانيا شركتهاي در حال انتقال به جهاني شدن حقيقتا تعدادشان اندك است در حاليكه بيشتر شركتها اساس و پايه ملي دارند و تجارت بين الملل روي قدرت توليد و فروش ملي پايبند است و به نظر ميرسد گرايش اصلي و جاري در شركتهاي بين المللي امري واقعي نباشد. ثالثا بيشتر سرمايه گذاري مستقيم
خارجي در كشورهاي پيشرفته متمركز است و جهان سوم هم در تجارت و هم در سرمايه گذاري در حاشيه قرار گرفته است. البته اقليت كوچكي از كشورهاي تازه صنعتي شده را بايد مستثني كرد. رابعا بر خلاف آنطور كه صاحبنظران در رويكرد نخست به اقتصاد جهاني معتقد هستند اين اقتصاد با آن چيزي كه بتوان آنرا گلوبال ناميد فاصله بيشماري دارد. آنچه وجود دارد تمركز جريان تجارت سرمايه گذاري است و جريانهاي مالي بيشتر در محدوده مثلث ژاپن، امريكاي شمالي و اروپاي غربي است، و بنظر ميرسد كه همين تمركز هم ادامه يابد. بنابر اين قدرتهاي اصلي اقتصادي ( يعني سه ضلع اين مثلث) دايما سياستهاي شان را با هم هماهنگ ميكنند و اين استعداد را هم دارند كه بر بازارهاي مالي و ساير گرايشهاي اقتصادي فشار آورند. به اين خاطر است كه بازارهاي جهاني به هيج وجه وراي مقررات و كنترل عمل نميكنند. روشن است كه اين رهيافت، ابعاد اقتصادي جهاني شدن نقد ميكند زيرا اگر جهاني شدن در چالش ابعاد اقتصاديش به زمين بخورد راه به چالش كشيدن ابعاد ديگر آن چون حوزه سياست و فرهنگ آسانتر خواهد بود.
رويكرد سوم متمايز از هر دو ديدگاه قبلي است گيدنز جهاني شدن را بسط و گسترش و دنباله آنچه در گذشته وجود داشته است نميداند بلكه پديده اي تلقي ميكند كه به نحو بنيادي جديد است. بر خلاف ديدگاه نخست، گيدنز معتقد است جهاني شدن صرفا فرايندي نيست كه در بعد اقتصادي بر اساس اقتصاد بازار قابل فهم باشد و نيز لزوما نهادهاي گذشته را از بين برده باشد يا در حال از بين
بردن آنها باشد به عبارت ديگر اين پديده پايان سياست، پايان دولت - ملت (nation-state) ، پايان خانواده، پايان عواطف و رابطه ارتدوكس جنسي، پايان فرهنگ و ... نيست. بلكه بر عكس برخي از آنان را تقويت مي كند. بطور مثال ، تعميق جهاني شدن سياست ملي را تقويت هم مي كند چون بيشتر تصميم هاي اتخاذ شده پيامد سياست هاي ملي است. بطور مثال در بريتانيا سياست عدم تمركز و انتقال قدرت(Devolution) به مناطقي چون ولز، يا پيوستن به سياستهاي اقتصادي اتحاديه اروپا، و يا استقلال اسكاتلند پيامد تصميمات سياسي است. بنابر اين حوزه سياست (politics) است كه در قبال جهاني شدن مسول است. سياستمداران در مورد پديده دولت رفاهي بايد تصميم بگيرند، چه حزب چپ در قدرت باشد چه راست. انجام اصلاحات امري ضروري است.
يكي ديگر از ويژگيهاي جهان درحال تغيير كه ماهيت تجربي دوراني است كه در آن زندگي مي كنيم يعني مدرنتيه متاخر (Late modernity) ، انتشار پديده ريسك يا احتمال خطر(Risk) را افزايش داده است. بشر هميشه با انواع ريسك مواجه بوده است اما ريسك هاي امروزي بطور كيفي از زمانهاي گذشته متفاوت است. در گذشته جوامع انساني با ريسك هاي خارجي مورد تهديد قرار مي گرفتند. در زمان ما اين نوع خطر محصول كنكاش تجربي است كه به آن خطر توليد شده (Manufactured risk) مي گوييم در حاليكه در دوران مدرنيته متقدم(Early modernity) احتمال خطرات طبيعي نسبت بيشتري را تشكيل مي داد. در مورد بوجودآمدن يك جامعه ريسكي (Risk Society) الريك بك (Beck) ميگويد پديده هاي جديد ما را بر آن مي دارد كه در نگرش مان در مورد
همه چيز تجديد نظر كنيم. تغييرات در حال انجام ناظر بر بوجود آمدن جامعه اي ريسكي و پاياني بر طبيعت است. ريسك يا احتمال خطر چبز جديدي نيست و هميشه در زندگي محتمل بوده است. آنچه تغيير كرده است ماهيت ريسك است. ريسك نيروي پويايي براي تغيير زندگي فردي و سياسي شده است. شيوه اي كه ما با آن به تفسير ريسك مي پردازيم، درباره آن صحبت و مذاكره مي كنيم، و با پيامدهاي مدرنيته زندگي مي كنيم، جامعه، فرهنگ، و سياست را در دهه هاي آينده را مي سازد. مفهوم جامعه اي كه با ريسك سر وكار دارد (Risk society) فرصت هاي فردي و سياسي را در چشم ما مي گشايد و بر خلاف انديشه پست مدرنيته كه همه چيز را بر باد رفته مي بيند درك پويايي از تغيير اجتماعي ارائه مي كند. گيدنز معتقد است كه معناي جهاني شدن اين نيست كه جامعه جهاني در حال يكپارچه شدن است. بر عكس اين پديده در برخي ابعاد با تفرق و شقه شقه شدن روبروست تا اتحاد و يكپارچگي. بنابر اين جهاني شدن را نبايد توسعه سيستمي تعريف كرد. از سوي ديگر جهاني شدن يك پديده صرفا اقتصادي نيز نمي باشد كه در پي يكپارچه كردن توليد، توزيع و مصرف كالا و خدمات باشد بلكه اين پديده مجموعه اي است از انتقال و تغيير در حوزه زندگي، خانواده ، عواطف، تمامي روابط و تعاملات انساني ، و حوزه سياست . به همان ميزاني كه انتقال صورت مي گيرد وضع احساسي و عاطفي ما در حوزه عمل زندگي تغيير مي كند. موضوع جهاني شدن روابط
عاطفي افراد و زندگي شخصي آنهاست، روابط محلي و منطقه اي است كه به سراسر جهان كشيده شده است نه صرفا يك مساله اقتصادي. ملي گرايي در اسكاتلند، كشمير، كبك و ساير نقاط مسايلي هستند كه اين روند بايد به آنها پاسخ دهد. گيدنز اين عارضه را جهاني شدن ديالكتيكي ميداند. به عبارت ديگر بر ما روشن نيست كه ميزان تاثير اقتصاد كشورهاي آسيايي بر كشورهاي اروپايي يا امريكا چگونه است. آيا تاثيرات مثبت است يا منفي. لذا ميتوان گفت اثرات ديالكتيكي در جهاني شدن قابل مشاهده است. جهاني شدن را ميتوان افزايش تعميق كنش با فاصله در زندگي انسان دانست، به اين معني كه وقايع و رخدادها حتي با بعد مسافت زياد نيز بر روابط عاطفي و احساسي در زندگي افراد بطور مستقيم تر، كامل تر و بسيار نزديكتر از آنچه در گذشته بوده است تاثير مي گذارد و تصميماتي كه در باره سبك و شيوه زندگي كردن ميگيريم به مراتب بيش از گذشته پيامدهاي جهاني دارد. اگر به اثرات اينترنت، شبانه روزي شدن معاملات سرمايه گذاري و بورس اوراق بهادار و ... رخ داده است بنگريم در مي يابيم كه جهاني شدن پديده اي است كه زمان - مكان (يا تاريخ و جغرافيا) را سريع تر منتقل مي كند. ابداع ارتباطات ماهواره اي و ارتباطات الكترونيكي كه همسويي و همگرايي با فن آوري كامپيوتري دارد به ميزان مسايل اقتصادي اهميت داشته است. در چنين چهان در حال تغييري براي سود بردن و منتفع شدن از مواهب رفاهي آن بايد تصميمات را با احتمال خطر فزاينده اتخاذ كنيد. اين نوع افزايش احتمال خطر منحصر
به امور اقتصادي نيست. تصميم به ازدواج نيز به همان ميزان تصميمات اقتصادي تصميمي با احتمال خطر تلقي ميگردد زيرا كه هر نوع تماس جنسي به دليل افزايش پديده هايي چون ايدز احتمال خطر مرگ را افزايش داده است. در مورد زيست محيط نيز اطلاعاتي كه تحقيقات جديد جمع آوري كرده اند ميزان احتمال خطر را كه ناشي از گرم شدن زمين است افزايش داده است.
يكي از عوامل مهمي رشد جهاني شدن مساله تغييرات سياسي در جهان بر محور دموكراسي است. توسعه دموكراسي ، مسايل مربوط به آن ، و بررسي اينكه چرا دموكراسي در سراسر جهان بنظر در حال گسترش مي رسد، را گيدنز در اين فصل و منابع تكميلي مورد بحث قرار داده است. وي بين نوع دموكراسي هاي كهن و دموكراسي توده اي كه مربوط به ظهور جامعه صنعتي مدرن ميباشد ، كاملا تفاوت قائل مي شود كه در آن هركس، بدون توجه به جنس يا تمكن، بايد حق شركت در روند هاي دموكراتيك را داشته باشد. در اوايل تاريخ دموكراسي ، اشخاص بسياري در مقابل آن مقاومت ميكردند. دموكراسي گزيده اي محبوب، بخصوص در ميان گروههاي حاكم نبوده است، تا اينكه ما وارد قرن بيستم شديم . حالا بسختي ميتوان گروه حاكمي را پيدا كرد كه خودش اعلام نكند كه دموكراتيك ميباشد و يا حداقل متعهد به اصول دموكراسي است. ممكن است كشورهايي، مثل عربستان سعودي كه هنوز بصورت پادشاهي شبه فئودال اداره ميشود، را مستثني كرد، اما حتي در آنجا نيز ايده دموكراسي مطمئنا زنده است ودر مورد آن بخوبي بحث ميشود. اتحاد شوروي و همينطور چين خود را جمهوري
مردمي ميخواندند. البته ايده دموكراسي تا به واقعيت در آمدن فاصله دارد. معذالك ما شاهد توسعه گسترده اي از كشورهايي هستيم كه به لحاظ مشروعيت، دموكراتيك خوانده ميشود.
مطالعات تجربي مقايسه اي اثبات ميكنند كه دموكراسي خيلي بيشتر از گذشته گسترش پيدا كرده است. در قرن بيستم تنها يك توسعه تدريجي در دموكراسي رخ نداده است، بلكه آنچه اتفاق افتاده ، پيشرفت عمق دموكراتيزه شدن نظامهاي سياسي در سراسر جهان است . برغم آنكه اين پيشرفت قابل اثبات است، استثنائات خيلي بزرگي نيز در اين زمينه وجود دارد . به عنوان مثال روسيه، كشوري است كه در تلاش انتقال به دموكراسي است ، اما يك روند نا تمام و مسئله داري از روند دموكراتيزه كردن در آنجا وجود دارد. دموكراسي توده اي حزب كمونيست در چين، با توجه به اين معيارها يك سيستم دموكراتيك نيست . در تعداد زيادي از كشورهاي افريقايي فساد گسترده اي وجود دارد . با هيچ حساب واقعي نميتوان قيمومت و شكلهايي از راي گيري دروغين را دموكراسيهاي موثري به شمار آورد. به علاوه احتمال انحطاط تعدادي از دموكراسيها و درغلتيدن آنها به سوي رژيمهاي اقتدارگرا وجود دارد. به عنوان مثال ، كشورهاي آمريكاي لاتين در گذشته دموكراسي را تجربه كرده اند ، اما بعد تبديل به شكلهايي از اقتدارگرايي يا دولتهاي نظامي شدند و حالا دوباره به دموكراسي تبديل شده اند. اما مي توان گفت كه برگشت به حكومتهاي اقتدارگرا يا نظامي ،حداقل به عنوان يك پديده عام، نا محتمل است . براي اين تصور، دلايل محكمي وجود داردكه دموكراسي نه تنها بطور گسترده اي در حال تاسيس است، بلكه در
آينده بيشتر هم خواهد شد. بعد ديگر تغييرات سياسي مربوط به حوادث سال 1989 در اروپاي شرقي است كه بكلي متفاوت از شكلهاي قبلي انتقال انقلابي هستند . در اين مورد مطالعه نوشته هاي “زيگموند بومن” (Zygmunt Bauman) جامعه شناس دانشگاه ليدز انگلستان نشان مي دهد كه انقلابهاي 1989 بكلي متفاوت از گذشته بودند، چون با خشونت همراه نشدند، اما روند سريعي ازجنبش هاي مردمي از كشوري به كشور ديگر بوجود آمد . روندي كه از لهستان شروع شد ، به سمت مجارستان حركت كرد و بعد به شرق آلمان . در اين جنبش ها توده هاي مردم در خيابانها بودند، اما نخبگان دولتي بدون رويارويي ناپديد شدند، بجز در روماني و يكي دو نمونه ديگر ، رويارويي دنباله داري بين مقامات دولتي و جنبشهاي اجتماعي بوجود آمد. بومن اينها را انقلابهاي پست مدرنيسم (postmodern revolutions) ميداند ، چون ميتوان در آن تاثير تلويزيون و رسانه هاي عمومي را در مردمي ديد، كه به نيروهاي جديد ، در خارج از كشورشان پاسخ ميدادند، آنجا خشونتي در كار نبود و جنبش آنها شباهتي به انقلابهاي كلاسيك و سنتي نداشت.
آنچه كه در روند تغييرات سياسي بر پايه روندهاي دموكرايتك قابل بررسي است اين است كه در دولت هاي دموكراتيك مستقر شده، مقداري بي علاقگي به دموكراسي وجود دارد . اين تناقض جالبي است كه براي توسعه دادن به دموكراسي بايد آن را روشن ساخت. همزمان با گسترش دموكراسي در اطراف جهان ، در كشورهايي كه ميتوان آنها را به عنوان مركز كشورهاي دموكراتيك (دولتهاي دموكراتيك ليبرال اروپاي غربي ، ايالات متحده ، استراليا و غيره ) تعريف
كرد ، بي علاقگي روزافزوني نسبت به نهادهاي دموكراتيك بوجود آمده است. اين مورد بوسيله دانشمندان علوم سياسي بطور گسترده اي تحقيق شده است. بخصوص مطالعه كارهاي دانشمند علوم سياسي دانشگاه هاروارد ”جوزف ناي” (Joseph Nye) درايالات متحده آمريكا و اروپاي غربي . بر اساس اين بررسيها، تقريبا در همه كشورها ، سطوحي از كاهش اطمينان به رهبران سياسي وجود دارد. بطور كل، در اين بررسيها كاهش سطح اطمينان به چهره هاي مقتدر{اجتماعي} از قبيل اساتيد ، دكترها و ديگر افراد متخصص نيز مشاهده مي شود. همچنين در بيشتر كشورها، بخصوص در ايالات متحده، سطح راي دهندگان درانتخابات نسبت به گذشته پايين تررفته است ، و درجه بي علاقگي نسبت به دموكراسي در ميان جوانان افزايش يافته است. براي توضيح اين مساله، بايد به همان پديده توسعه دموكراسي نظر افكند و آن را توضيح داد. نخست ، به تاثير يكپارچگي جهاني بايد اشاره كرد. يكپارچگي جهاني را نبايد صرفا به عنوان توسعه ميدانهاي بازار (Marketplace) جهاني تصور كرد. اين تغييرات بوسيله انقلاب ارتباطات و بوسيله توسعه و تعامل ارتباطات ماهواره اي و فن آوري اطلاعاتي به پيش ميرود، و جهاني را بوجود مي آورد كه هيچ چيز نميتواند در آن مخفي باشد . در جهاني كه به طور روزافزون يكپارچه تر ميشود، مردم به صورت بالقوه به يك اندازه به اطلاعات دسترسي دارند .اين به اين مفهوم است كه امور اين دنيا بسيار شفافتر از گذشته شده است. جهاني كه همه چيزدر آن قابل رويت تر است، براي ماهيت دموكراسي و مشروعيت نظامهاي دموكراتيك موجود عواقبي در بر دارد. اين جهان يكپارچه دارد چيزي را
بوجود مي آورد كه آن را نظام اطلاعاتي باز مي نامند كه بوسيله فن آوري جديد اداره ميشود و با بكار كيري كامپيوترها، راديو يا تلويزيون توليد ميشود. در يك نظم اطلاعاتي باز، فرايندهايي كه قدرت را پنهان مي كردند، براي ادامه روند كذشته با مشكل روبرو هستند. در اين قرن، جنگي كه در پيش است در حول و حوش اين نظم اطلاعاتي در حال ظهور ، توسعه مي يابد .
ما مواجه با ظهور جمعيت بازتابي تري درجهان هستيم . جهان بازتابي(Reflexive World) ، جهاني است كه شما اطلاعات رادر آن بكار ميگيريد و با فعال كردن استفاده از آن اطلاعات، زندگيتان را نظم ميدهيد، با كساني كه تعريف ديگري از آن اطلاعات دارند مجادله ميكنيد و امكاناتي را كشف ميكنيد كه برايتان گشوده شده است. در كل هر چه تحصيل كرده تر و دولتمندتر باشيد استفاده بازتابي بيشتري از دنيا ميكنيد. زندگي براي فقرا و كساني كه دسترسي كمتري به انقلاب اطلاعات دارند، بيشتر شبيه تقدير است . براي بسياري از ما، زندگي بطور روزافزوني از تقدير جدا ميشود، چون ما فعالانه با بسياري از وقايع اطرافمان درگير هستيم . براي مثال، در تشخيص بيماري، وقتي افراد طبقه متوسط بيمار ميشوند، كامپيوتر خود را روشن ميكنند ، سراغ بزرگراه اطلاعاتي (Internet) ميروند ، صفحه وپايگاه اطلاعاتي خوبي گير مي آورند وآخرين تحقيقات راجع به بيماري شان را مي بينند. وقتي به مطب دكتر ميروند همين اطلاعات را به دكتر عرضه ميكنند و سعي ميكنند با او بر اساس آن اطلاعات گفتگو كنند، وديگر منتظر نمي مانند دكتر به آنها بگويد مشكل چيست .
مردم جهان ،در دنياي بازتابي شده اي كه با اطلاعات باز درگير شده است ، بازتابي تر مي شوند.
همه اين ها ، هم عواملي زمينه ساز براي توسعه دموكراسي در سراسر جهان است ، وهم مسئول رشد بي علاقگي به آن هستند كه در دولتهاي دموكراتيك پيشرفته بيشتر احساس ميشود. اين عوامل زمينه ساز دموكراسي اند ، زيرا با ظهور يك نظم اطلاعاتي جهاني شده ، كه در آن مردان و زنان تساوي بيشتري دارند، اين عوامل، در بيشتر كشورها ، به مثابه اهرم هاي ساختاري تاثير ميگذارند . البته ، اين عوامل از طريق فرايند هاي سياسي نفوذ مي كنند و بر خواسته هاي اتباع جامعه تاثير ميگذارند، اما در عين حال ماهيت قدرت را نيز تغيير مي دهند . در حقيقت اين حركتي از قدرت سخت به قدرت نرم است . منظور گيدنز از قدرت سخت قدرت نظامي ، اقتداري ، سلسله مراتبي و ديوان سالاري است . در جهاني كه رو به بازشدن ويكپارچكي است ،قدرت جهان الكترونيكي ،به مثابه قدرتي نرم و غير متمركز در تعين بخشيدن به نوع اقتدار جامعه موثر است. موثر ترين شكل قدرت در جهان ديگر آن چيزي نيست كه قبلا وجود داشت. اين امر را ميتوان ظهور و سقوط انديشه ماكس وبر، جامعه شناس آلماني، بحساب آورد. وبر بحث ميكرد كه موثرترين شكلهاي قدرت، مثلثي شكل است و آن قدرتي است كه بشدت در سيستم هاي ديوان سالاري متمركز شده است ، كه قدرت نظامي بايد به آن اضافه شود اما ديگر اين چيز ها در دنياي كنوني ، تا حد زيادي كارآيي ندارند. يك سازگاري
ساختاري بين اين تغييرات و توسعه تعميم يافته دموكراسي سياسي وجود دارد. البته، بنظر نميرسد كه يكي ديگري را توضيح دهد ، و همه نوع حوادث محتمل الوقوع در نقاط مختلف جهان وجود دارد. مردم براي دموكراسي ،درست همانطور بايد مبارزه كنند كه براي حقوق زنان . نميتوان با اين نيروهاي ساختاري درست مثل كاركردنشان در بيرون رفتار كرد، اما اين نيروها، نسبت به گذشته ،اهرم نفوذ بيشتري براي تلاش ، تغيير و شكل هاي مختلف قدرت سياسي عرضه ميكنند. گيدنز با اين تجديد نظر ها در كتاب درسي جامعه شناسي مي خواهد اين بحث را مطرح كند كه موضوع اصلي جامعه شناسي امروز بررسي پديده جهاني شدن و تغييرات آن در سنت ، خانواده ، دموكراسي ، نابرابري و ريسك است. به عبارت ديگر ما در مدرنيت متاخر با جامعه شناسي جهاني سروكار داريم. در حقيقت مي توان گفت اين كتاب آغازگر تغيير الگو (paradigm shift) در جامعه شناسي تلقي مي شود و برنامه پژوهشي تازه اي را در اين حوزه علوم اجتماعي پيش روي مي نهد. اين نوع تجديد نظر مي تواند الگويي براي نويسندگان بومي باشد تا متون كلاسيك و درسي خود را با توجه به تغييرات درمدرنيت متاخر يا بازتابي مورد تجديد نظر قرار دهند.
چاپ قبلي كتاب با ترجمه روان آقاي صبوري كاشاني به فارسي برگردانده شده است كه يكي از متون اصلي درس جامعه شناسي است. اميد است اين چاپ نيز توسط ايشان و يا ديگرمترجمين توانا هر چه زودتر در اختيار علاقمندان روبه افزايش علوم اجتماعي و جامعه شناسي قرار گيرد.
*لينك: http://www.aa-saeidi.com/course/archives/000009.php
محمد الياس قنبري
گفته مي شود انسان خيلي
دير متوجه خود شد وپس از سعي در شناخت و كشف عناصر طبيعي ومحيط پيرامون خود به عنوان آخرين مقوله مورد مطالعه،متمايل به شناخت خود گرديد كه البته اين سخن درستي نيست. شايد بهتر آن است كه بگوئيم انسان از لحاظ روش علمي خيلي دير مورد مطالعه قرار گرفت والا سعي در شناخت ماهيت و روابط انساني موضوعي است كه از ديرباز مورد علاقه بشر بوده است و اتفاقاً انسان قبل از پرداختن به طبيعت به خود و رفتارهاي خود مي انديشيده است كه البته اين امر بيشتر مورد توجه فيلسوفان،تاريخ نگاران،جغرافيدانان وسفر نامه نويسان بوده است . از قديمي ترين فرهنگ هاي انساني همواره با تمايل انسان به يافتن يك هويت روبرو هستيم ، انسان بر آن است كه خودرا بشناسد بنابراين در پي يافتن شباهت ها و تفاوت ها با ساير همنوعان خود برمي آيد . بدين ترتيب از طريق مكانيسم مقايسه انسان خود را ازديگري جدا كرده و هويت مي يابد. از طرفي تفكيكي كه باز در ذهن انسان رخ ميدهد و دو عنصر خير و شر را تعريف مي كند، دو جهان تفكيك شده در ذهنيت او بوجود مي آورد كه بايد موجوديت خويش را نيز در رابطه با اين دو جهان تعيين كند و البته خود را به جهان قدسي و ديگري را به جهان ناقدسي تعلق مي دهد و فضاي جغرافيايي خودرا عرصه خدايان مي شناسد كه خارج از مرزهاي آن شياطين حكومت مي كنند. در واقع انسان در نخستين قدمهاي خود نمي توانسته مفاهيمي چون تكثر و نسبيت فرهنگي را درك كند و همين زمينه بيگانه ترسي و
نفرت نژادي و ديني و در نتيجه جنگ و استثمار را براي به ارمغان آورده است و البته اين درست است كه جنگ ، استعمار و برده داري زمينه را براي مطالعه هر چه بيشتر انسان فراهم نمود و انسانها در فرآيند هويت يابي خود با ديگران ديگري آشنا شده اند و افقهاي جديدي براي مطالعه انسان گشود شد. پرداختن به انسان به مثابه يك علم داراي تاريخي رسمي است كه به 150 سال پيش باز مي گردد.
مردم شناسي ، انسان شناسي و جامعه شناسي چه در زادگاه خود يعني اروپاي غربي در اواسط قرن 19 چه در آمريكا و چه در كشور ما همزاد يكديگر بودند اما ريشه گسست در اين علوم را بايد در تقسيم بندي اوليه اي جست كه مردم شناسي را محدود به پرداختن به گروهي از مردمان در سرزمين هاي غير اروپايي ، سنتي و فاقد دولت و تمدن نمود كه به علت عدم كاربرد فراوان آن ( به جز در مواردي سياسي در جهت منافع استعماري ) رشد و توسعه آن اندك مي نمود . در واقع اروپائيان واژه مردم شناسي را كه از ريشه « ethnos» يوناني به معناي قبايل كوچنده و غير شهر نشين و بدوي بود را به ديگران و واژه جامعه شناسي « socio» را در باره جوامع صنعتي و مدرن خود بكار بردندكه اين تفكيك را مي توان ناشي از همان هويت يابي از طريق بازخورد با ديگران تحليل نمود . به هرحال اين تفكيك در خود حامل باري منفي بود ولي واژه انسان شناسي (anthropology ) كه در مكاتب آمريكايي و انگليسي
رواج داشت فاقد اين بار منفي بود و از طرفي بدليل جامعيت و اشتراكي كه درانسان شناسي وجود داشت سريعاً جاي خود را باز كرد . چون انسان شناسي از موجودي واحد يعني انسان سخن مي گفت كه با وجود اينكه در فرهنگ ها و زيستهاي مختلف ، مشخصات متفاوتي يافته اما همواره در بخش بزرگي از خصوصيات خود ، مفهوم انسان را درخود حفظ كرده است . بستر اين قضيه وقتي فراهم شد كه گسترده مطالعات مردم شناسي پس از جنگ جهاني دوم از حوزه جوامع غير اروپائي به كل جوامع جهان رسيد و ازطرفي استعمار و تاثير زندگي مدرن جوامع سنتي را به سرعت مورد استحاله قرار مي داد همچنين انسان شناسي آمريكايي به مجموعه بزرگي از شناخت اطلاق مي شد كه در يك سوي آن انسان به مثابه موجودي طبيعي و در سوي ديگر به مثابه موجود فرهنگي مورد مطالعه قرارمي گرفت و به اين ترتيب مردم نگاري و مردم شناسي به يكي از زير مجموعه هاي انسان شناسي فرهنگي تبديل شد و در واقع اصطلاح مردم شناسي همان كاربرد فرانسوي علمي است كه در مكاتب آنگلوساكسون به انسان شناسي فرهنگي و اجتماعي تعبير مي شود. به هرحال به نظر مي رسد مقصود انسان شناسي انسان است و مقصود مردم شناسي بعضي از انسانها . در دعواي مردم شناسي وانسان شناسي كه بگذريم تازه به اختلافاتي برمي خوريم كه ميان انسان شناسي و جامعه شناسي در باره روشها و همچنين تعيين قلمرو وجود دارد اختلافاتي كه شايد از اين سوالات آغاز شده است : تقدم فرهنگ برجامعه يا تقدم جامعه بر فرهنگ؟
انسان جامعه را مي سازد يا جامعه انسان را؟ روش ذره نگر در مطالعه انسان مفيدتر است يا روش كلان نگر ؟ پژوهشگر انسان شناس نه تنها خود واقعيت را مطالعه مي كند بلكه از آن هم بيشتر درون اين و اقعيت وارد شده و با آن زندگي مي كند پژوهشگر انسان شناس بدون هيچ پرسش و فرضيه اي كار خود را با مشاهده و توصيف آغاز مي كند وبيشتر پرسش مي آفر يند تا پاسخ ، در حاليكه جامعه شناس كار خود را با پرسش و نظريه پردازي آغاز مي كند در اين رويكرد تاكيد بر تحليل است نه توصيف مردم شناس چنان در واقعيت فرو مي رود كه نظريه را تنها بهانه و ابزاري مي داند براي مطالعه گروهها و قبايل و در واقع انسان شناس به نوعي كشف و شهود دست مي زند كه البته اين امر يكي از مشكلات بزرگ انسان شناسي از حيث روش شناختي است چون انسان شناس ممكن است بقدري در مسائل عاطفي و احساسي وروحي جامعه اي كه در آن وارد شده درگير شود كه ديگر نتواند از بيرون دست به تحليل بزند اما جامعه شناس ، مردم نگاري و توصيف را ابزاري مي داند براي تحليل . به اعتقاد جامعه شناس اين عقيده كه يك دانشمند كار خود را با مشاهده حقايق شروع مي كند امكان ناپذير است ، كدام حقايق ؟ ميليونها حقايق در جهان وجود دارد. اولين كار انتخاب موضوع مورد مطالعه و سپس پرسش و نظريه سازي است . جامعه شناس علاوه بر چيستي ، به چرايي مي پردازد و به غير از
سئوالات واقعي ، تطبيقي ( مقايسه اي ) سئوالاتي تكويني ( تاريخي ) و از همه مهمتر سئوالات نظري مطرح مي كند زيرا به قول گيدنز ، حقايق خود سخن نمي گويند و در واقع نظريه ها ما را به درك واقعيت ياري مي كنند و نظريه متضمن ساختن تفسيرهاي انتزاعي است چون با مفاهيم سروكار دارد و درگير مصاديق عيني نيست . جامع شناسي از آنجا آغاز مي شود كه جامعه وراي انسان اصالت پيدا مي كند و جامعه خود به عنوان يك مفهوم مطرح مي شود . مفهومي كه خارج از انسان وجود دارد ، پوياست و بقدري قدرتمند كه انسان را درخود زنداني كرده و مسائلي را براو تحميل مي كند. جامعه شناس به روابط ، كنش ها ، نهادها ، تضادها ، تغييرات و .... مي پردازد كه همگي مفاهيمي انتزاعي هستند و از طرفي جامعه شناسان براين باورند كه بدون فرض هاي نظري هيچ اقدام و تصميمي صورت نمي گيرد . از سوي ديگر با شكلي كه هم اكنون از جهان پيرامون خود مي بينيم ( توسعه ، تكنولوژي ، اطلاعات ، جهاني شدن ) تنها جامعه شناسي است كه به خوبي مي تواند از عهده فهم اين دنياي نوين برآيد و حتي به پيش بيني و آينده نگري بپردازد و بي شك حق با رابرت مرتون است كه عصر ما عصري است كه جامعه شناسي برآن حاكم است . زيرا جامعه تنها مفهومي است كه انسانها در آن مشترك اند در حالي كه فرهنگ فاقد چنين خاصيتي است . در نتيجه جامعه شناس مي تواند قوانيني جهان شمول را
تبين كنيد و ازهمه مهمتر جنبه هاي كاربردي مطالعات جامعه شناسي در زمينه هايي مانند جرم فقر ، بيماري ، نابهنجاري ، عدالت و ... است كه آن را داراي جايگاهي ممتاز مي كند . جامعه شناسي مدعي است كه تنها با ديدن و حس كردن يك سري از واقعيات نمي توان به شناختي كامل از انسان و جامعه دست يافت بلكه بايد به مفاهيمي كه در رابطه انسان با خود ، ديگران و محيط وجود دارد توجه كرد و از اين رو صبغه اي فسلفه اي مي يابد گويي جامعه شناسي همان فلسفه اجتماع ، فلسفه تاريخ ، فلسفه سياسي و فلسفه اخلاق و دين است . با اين حال بين جامعه شناسي و انسان شناسي همواره تبادلاتي در زمينه روشها و مكاتب بوده است كه باعث شده كه بعضي از وقتها ايندو كاملاً به هم نزديك شوند و مي توان دورانهاي همگرايي و واگرايي را در آن مشاهده نمود بطوري كه ابتدا ارتباط بسيار نزديكي بين جامعه شناسي و انسان شناسي وجود دارد و به هيچ وجه از همديگر قابل تمايز نيستند . در دوران ميانه به نحوي جدايي كامل ميان آندو صورت مي پذيرد كه ناشي از ظهور فونكسيوناليزم در انسان شناسي است و حال آنكه جامعه شناسان مانند كاركرد گرايان بررسي تاريخي را رها نمي كنند اما مشاهده مي كنيم كه كاركرد گرايي موفق به نفوذ در جامعه شناسي مي شود و در حال حاضر به نظر مي رسد با گسترش ارتباطات و پيدايي نوعي همگوني بين جوامع بيش از پيش اين دو حوزه را به هم نزديك كرده است .
*لينك: http://www.shafighi.com/forum/showthread.php?t=10352 منابع : • جامعه شناسي ، آنتوني گيدنز، ترجمه منوچهر صبوري • مردم شناسي ( روش ، بينش ، تجربه ) ، دكتر اصغر عسگري خانقاه • نظر جامعه شناسان در باره جامعه شناسي ، باب مولان ، ترجمه يوسف نراقي • تاريخ انديشه و نظريه هاي انسان شناسي ، ناصر فكوهي • مباني انسان شناسي ، دكتر محمد صادق فربد • اصول و مباني جامعه شناسي ، محمد حسين فرجاد
علي طايفي
درطول تاريخ تفكرات اجتماعي، مي توان دو جريان عمده فكري را در امور و پديده هاي اجتماعي مختلف شناسايي و بررسي نمود : نخست، جريان فكري معتقد به بي قانوني امور و پديده ها كه ازافكار آشفته و نابسامان نشأت مي گيرد و مروج نوعي هرج و مرج و آشفتگي فكري، جبريت كور، انفعال روحي انسان ها و هيچ گرايي بوده است و جريان دوم، نحله فكري معتقد به قانونمندي پديده هاي اجتماعي طبيعي و فكري كه كليه امور و پديده هاي طبيعي، اجتماعي و فكري را معلول قوانيني مي داند كه بر روابط پايدار امور و پديده ها حاكم است. بر طبق اين نظر در عرصه دانش و فلسفه علمي معاصر، هيچ پديده اي بدون علت نيست و بين كليه پديده هاي جهان نوعي همبستگي ضروري و تأثيرات و روابط متقابل وجود دارد .
در ميان اين جريان هاي عمده، دو ديدگاه مهم نيز در تبيين و تفسير و شناخت پديده ها وجود داشته است كه عبارتند از :
الف ) ذره گرايي (Atomism) با ويژگي هاي عنصر گرايي (Elementalism) و تجزيه گرايي (Fragmentalism).
ب ) مكتب تشبيه اندا مواره
(Organism) با ويژگي هاي كل گرايي (Holism) يا نگرش سيستمي (Systemic Approach) .
اتميسم يا ذره گرايي :
پايه هاي اين نحله فكري در آرا و نظريات فلاسفه يونان و برخي كشورهاي شرقي است. اين نحله با رنسانس علمي، مجدداً ترويج يافت. از قرون 16 تا 19 ميلادي با تحقيقات و نظرات انديشمنداني چون بيكن (قرون 16 و 17). برونو (نيمه دوم قرن 16) گاليله (نيمه اول قرن 17) رنه دكارت (نيمه اول قرن 17) نيوتن (قرون 17 و 18) و ديگر متفكران، مكتب اتميسم به عنوان جهان بيني جديدي غالب شد. تجزيه گرايي به عنوان يكي از شاخه هاي جديد اين نحله، تقسيم هر پديده به اجزاي مختلف و بررسي جداگانه اين اجزا را تنها شيوه مطلوب علمي در رابطه با درك و شناخت احوال و طبيعت اشياء و امور موجود مي انگاشت. سهولت اين امر در علوم تجربي و طبيعي، مبناي اين قضاوت قرار گرفت كه اسلوب تجزيه گرايي تنها راه مطالعه امور و پديده هاست. تفكر اتميسم در اصل يك بينش مكانيستي است كه به كليه امور بي جان و جاندار، چونان دستگاهي ماشيني نظر مي افكند كه مي توان كليه اجزا و عناصر آن را به طور جداگانه مطالعه نمود و از اين رهگذر به كل آن دستگاه پي برد (گلابي ، 14).
از نظر اين طرز نگرش مكانيستي و تجزيه گرايانه، هيچ خاصيتي در موجودات وجود ندارد كه اجزايش، آن خاصيت را نداشته باشند؛ از اين رو با شناخت ويژگي هاي عناصر و اجزاي هر شي يا پديده اي اعم از طبيعي و اجتماعي مي توان به خاصيت كلي آن پديده دست
يافت. نگرش تجزيه گرايي با بار مكانيستي خود با وجود تكيه بر اصل علت و معلولي، دامنه اين رابطه علمي را به روابط ميان اجزا محدود كرده و علت نهايي و كاركرد و ساختار كل پديده ها را به فراموشي مي سپارد. با اينهمه ضعف و نارسايي اين نگرش هنگامي آشكار شد كه در تحليل پديده هاي پيچيده جوامع انساني، بخصوص پديده هاي چند بعدي روانشناختي و جامعه شناختي عاجز و درمانده شد .
در ابتدا نظريات كلاسيك در جامعه شناسي نيز بر انديشه هاي مكانيستي و قالب هاي فكري متداول در علوم فيزيك كلاسيك متكي بود. چنان كه مفاهيمي چون تعادل، توازن قوا، سكون اجتماعي و قانون سكون يا « اينرسي »كه در علم فيزيك براي اجسام مادي وجود داشتند، در جامعه شناسي نيز راه يافته بودند. در نتيجه دانش اجتماعي كلاسيك، چهره فيزيكي به خود گرفته، در واقع نوعي جامعه شناسي فيزيكي و علم فيزيك اجتماع پديد آمده بود. روش هاي مطالعه پديده هاي اجتماعي نيز از اين ديدگاه برگرفته شده بودند. در جامعه شناسي فيزيكي يا فيزيك اجتماعي، تفكرات تجزيه گرايانه و عنصر گرايي و كوشش براي دريافت اتم هاي اجتماعي، زيربناي شناخت اجتماعي را تشكيل مي دادند. با پيشرفت علومي چون زيست شناسي و تفكر اجتماعي، مسلم شد كه پديده هاي اجتماعي از قوانين فيزيك پيروي نكرده و سيستم هاي بسته اي نيستند. چنان كه متفكران اوليه جامعه شناسي، همچون اسپنسر جامعه را شبيه ارگانيسم زنده قلمداد كردند (فرشاد ، 82-181). يكي از تنوعات چنين اتميسم اجتماعي، تصوري است مبني بر اين كه جامعه، بعنوان تجمع و تراكم مكانيكي افراد، قلمداد
شده و فرد به مثابه اتم يا ذره اجتماعي، تلقي مي شود و وجه مشخصه آن مجموعه، خصلت هاي تغييرناپذيري است كه ريشه آنها در ماهيت بيولوژيكي يا زيستي و در شرايط ناخودآگاه قرار دارد.
نگرش كل گرايي :
به زعم پيروان اين نحله فكري، جهان و همه موجودات و پديده هاي آن مرتبط به هم هستند و از يك روند كلي و عمومي حاكم پيروي مي كنند. نگرش كل گرايي در چين، هند، ايران و يونان، ريشه اي تاريخي و ديرينه دارد. در آيين طريقت گرايي چين، زرتشت در ايران باستان و تفكر هر اكليتي و افلاطوني و ارسطويي يونان قديم ، چنين نگرش هايي به چشم مي خورند تفكر ارگانيستي كه در اوايل قرن بيستم شكل گرفت، ارگانيسم يا موجود زنده را « كلي يكپارچه » مي داند كه خاصيت اجزاي آن در تماميت و كليت آن نهفته است. اين تفكر ارگانيستي ، پايه نگرش سيستمي قرار گرفت (گلابي ، 16).
چنين رويكردهايي بتدريج با گسترش دامنه خود در تفكر اجتماعي و رهيابي مسائل و معضلات اجتماعي و تحليل آنها نيز رسوخ كرده، جاي باز مي كند. مفاهيم جامعه شناسي غربي در بررسي پديده ها، مفاهيمي از جزء به كل هستند و به پديده ها در رابطه اي كه با كليت دارند، چون مفاهيم في حد ذات و بدون هيچ گونه پيوستگي منطقي با پديده هاي ديگر مي نگرند. در اين مفاهيم «سيستم روابط اجتماعي » شبيه « شالوده اجتماعي » (Social Base) در نظر گرفته مي شود و شالوده اجتماعي چونان چيزي كه از عناصر متعددي كه هر يك از آنها في حد ذاته
اند و با عنصر ديگر در هيچ رابطه اي نمي باشند، تلقي مي گردد. در چنين تشريح ظاهري و سطحي، در حقيقت، شالوده اجتماعي، مجموعه اي است از اتم اي اجتماعي كه گرد هم آمده اند ( حميد ، 52-251).
رويكردهاي كل بينانه و ارگانيستي نيز كه در فرهنگ هاي چين و هند و ايران باستان، اساس جهان بيني ها را تشكيل مي دادند، در طي قرون پانزدهم تا نوزدهم دچار بي توجهي و غفلت شدند. از طرفي علوم طبيعي، بتدريج استقلال و رشد شگرفي يافتند و شاخه هاي معرفت از يكديگر جدا شدند، همچنين تفكر و جهان بيني مكانيستي و جزءبينانه، جاي نگرش كل گرايانه را گرفت. اين رويكردها، بتدريج دامنه خود را از علوم فيزيك و شيمي به علوم اجتماعي، خاصه روان شناسي و جامعه شناسي، نزديك ساختند و ارتباط بين علوم نيز كاسته شد و اين اعتقاد به گونه اي روزافزون تشديد يافت كه مي توان با شناخت اتم ها به شناخت كل دست يافت. طيف گسترده نظريه هاي جامعه شناسي معاصر، همراه با آشفتگي و تضادهاي دامن گيرش انسان را به اين نتيجه مي رساند كه پديده هاي اجتماعي را به عنوان « سيستم ها » در نظر آورد. اگر علوم اجتماعي را شامل جامعه شناسي، اقتصاد، علم سياست، روانشناسي اجتماعي، مردم شناسي فرهنگي، زبان شناسي و بخش بزرگي از تاريخ قلمداد كنيم و علم را كوششي مبتني بر قانون تعريف كنيم (ترتيبي از واقعيت ها و تدويني از تعميم ها)، پس با اطمينان مي توانيم بگوييم كه علوم اجتماعي، علم سيستم هاي اجتماعي است و بنابراين به يمن پيدايش وجوه
مشترك بسيار از قبيل تجزه گرايي، ذره گرايي و كل گرايي در علوم مختلف، اعم از فيزيك و زيست شناسي و روان شناسي و علوم اجتماعي، يك تفكر همه جانبه نگر و سيستمي ضروري مي نمود (برتالنفي ، 57 ).
امروزه، همگرايي در رشته هاي علمي، بويژه علوم اجتماعي، رشد روزافزوني مي يابد. روش شناسي صوري جهان را به مثابه تابلويي ترسيم مي كرد كه خطوط اصلي آن را اصولي بديهي و از پيش داده شده يا داده هاي پيش از تجربه تشكيل مي داد و در قالب اين اصول بديهي اجزايش را توجيه مي كرد.. اين روش شناسي اسلوب غالب اسكولاستيك غرب در اروپاي قرون وسطي بود. در عين حال روش شناسي تجربي كه بازتاب افراطي روش شناسي صوري بود، بنيانش بر رويكرد استقرايي استوار بود كه حقايق جهان خارج را تجربي پنداشته و معتقد بود كه هيچ حقيقت غيرتجربي وجود ندارد و بنابراين، تجربه، اولين شرط نيل به حقيقت است .
با اينحال به يمن دانش بشري و به تبع اقتباس از قانونمندي هاي كل نگر و جامع انديش علوم معاصر، روش شناسي علمي پاي به عرصه وجود مي نهد. روش شناسي علمي از تركيب پوياي روش شناسي صوري و تجربي بدست مي آيد كه بنا به نياز از هر دو استفاده مي كند. چنان كه محقق از زندگي عملي اش (تجربه) آغاز مي كند و با واقعيت ها برخورد مي كند و بعد از عالم ذهن، اين واقعيت ها را به هم مربوط ساخته ، موضوعي را از بين موضوعات ديگر انتخاب مي كند . عوامل موثر در آن را نيز در قالب
فرضيه پيش بيني مي كند و براي تأئيد يا رد اين فرضيه ها، دوباره به واقعيت ها يا عمل باز مي گردد؛ همچنين اطلاعات لازم را جمع آوري مي كند و اين اطلاعات را با كمك فكري خود تجزيه و تحليل مي كند و سرانجام با تعميم وجوه مشترك فرضيه ها، ذهن او به يك نظريه مي رسد و اين نظريه باز به ميدان عمل باز مي گردد ( عبداللهي ، 14) .
پس در مرحله حركت از فرضيه به تئوري، از روش شناسي تجربي يا استقراء استفاده مي شود و در مرحله استنتاج فرضيه از تئوري، از روش شناسي صوري يا قياسي استفاده مي گردد؛ يعني هم با عينيت و عالم بيرون از ذهن و هم با ذهنيت يا عالم درون، ارتباط برقرار مي شود .
با وجودي كه جدا كردن «عين» از «ذهن»، مانند همه تجريدهاي مغز انساني، خود يك عمل ذهني براي شناخت آسانتر به حساب مي آيد، اما واقعيت، چيزي يك بعدي نيست، بلكه داراي ابعاد گوناگون و در گوهر خود، يگانه و يكتايي است. واقعيت در ذات خود پراكنده و چند پاره نيست، بلكه يگانه، همبافت و همگون است. گرچه ذهن براي شناخت آسانتر واقعيت به ناچار از سر ناتواني به جدا كردن و گسستن آن مي پردازد، اما در همين مرحله نمي تواند و نبايد بايستد و بايد آنچه را كه گسسته است دوباره پيوسته گرداند ... كار مجدد ذهن، بيرون كشيدن وحدت از ميان كثرت و يگانگي از ميان چندگانگي است . همان گونه كه باز بايد به انتزاعي كلي تر بپردازد و دستگاه هاي منظم نظري بسازد و در
قالب آنها واقعيت را بهتر بشناسد ( ثاقب فر،55 ).
اصولاً برخوردهاي يكسونگرانه با مسائل و موضوع هاي اجتماعي مورد پژوهش در روابط اجتماعي، محقق علوم اجتماعي و جامعه شناسي را در نهايت امر با انعطاف ناپذيري نظريات راهبردي خود در جهت تحليل ، كشف و چاره جويي مسائل و موضوعات روبه رو مي سازد و ناخواسته او را به جانبداري و تعصب و در عين حال ، بي ثمري و نابكارآيي سوق مي دهد . نحله هاي يكسويه متعددي كه در آشفته بازار بينش ها و روش هاي جامعه شناسي به گونه اي روبه رشد در حال شكوفايي و طرح هستند ، همه ناشي از عدم درك يكپارچه واقعيت هاي به هم پيوسته و تام و تمام مي باشند . به قول «گونار ميردال» «حتي اگر كسي پژوهش خود را درباره موضوع مشخصي از سر فرصت طلبي و مصلحت بيني با نظريات تحريف شده ، شروع كند ، ادامه پژوهش اجتماعي ، بخودي خود ، بتدريج نظريات تحريف شده پژوهشگر را تصحيح مي كند ، زيرا كه حقايق لگدپران هستند ... » به اين معنا كه يكسويه نگري محقق در فرآيند تحقيق يا توجه به عينيت ها بدون ذهنيت و نظريه ها و برعكس آن ، خودبخود نتايجي را به دست خواهد داد كه در حل و چاره جويي معضلات و مسائل مورد تحقيق دچار وقفه يا درماندگي خواهند شد و اين به عبارتي يك نوع واكنش واقعيت هاست كه با تعصب ها و يك بعدي نگري ها ، همچنان خدشه ناپذير خواهند ماند ( طايفي ، 37 ). چنين واقع يابي ( Fact Finding
) به مثابه تمثيل زيباي مولانا جلال الدين رومي است كه « حقيقت را چونان آينه اي تمام نماي مي شمارد كه گويي با اصابت بر زمين خرد شده و تكه هايش در دست هر جوينده حقيقتي ، چون رخ مي نماياند ، بينندگان را بر اين امر مشتبه مي سازد كه تمام حقيقت را دريافته اند ».
همچنان كه كثرت با وحدت و مفرد با جمع همراه است ، سيستم نيز نه فقط به عنوان يك مجموعه ، بلكه به عنوان مجموعه به هم پيوسته اي از عناصر ظاهر مي شود كه از كليت خاصي برخوردار است ؛ پس سيستم را مي توان در سطح غيرصوري با خصايص زير تعريف كرد :
1) سيستم ، مجموعه اي كلي از عناصر متقابلاً وابسته است .
2) وحدت ويژه اي با محيط تشكيل مي دهد .
3) معمولاً سيستم مورد بررسي ، عنصري از سيستمي در رده بالاتر است .
4) عناصر هر سيستم مورد بررسي به نوبه خود به عنوان سيستم هايي از دسته پائين تر پديدار مي شوند (سادوسكي ،130)، از اين رو سيستم به عنوان يك مجموعه كلي مركب از عناصر متقابلاً وابسته اي است كه از ساختار و سازمان برخوردار است و در كنش متقابل خود با محيط، رفتار مشخصي را متجلي مي سازد كه ممكن است «واكنشي» باشد؛ يعني به واسطه تأثير محيط، و يا كنش باشد يعني به وسيله تأثيرات محيطي و اهداف خود سيستم كه متضمن دگرگون سازي محيط است .
نقايصي كه در رويكردهاي ديگر تفكر اجتماعي و جامعه شناسي وجود دارند منجر به آن شده تا رهيابي هاي سنتزي يا همگرا
، بيشتر مورد توجه قرار گيرند. مقايسه اي بين اين رويكردها و رهيافت همگرا يا سيستمي ، مي تواند دريچه اي باشد براي طرح هدف و آماج اصلي اين مقاله ، يعني جامعه شناسي سيستمي (Systemic Sociology)، محدوديت ها و كمبودهايي كه بر رويكردهاي ساختار گرايانه و كاركرد گرايانه وارد است به شرح زير مي باشد :
1) تعاريف كاركردي در مورد سيستم هاي بزرگ ، غير ممكن و حداكثر بديهي اند .
2) روش هاي ساختي و كاركردي، گاه در تعريف و تشخيص مكانيسم هاي كاركرد و تحول سيستم هاي اجتماعي ، دچار اشكال مي شوند؛ همچون تحقق مفاهيمي مثل شعور اجتماعي، به عنوان يكي از عوامل تنظيم كننده اجتماعات كه در كاركرد و محيط اجتماعي وارد نمي شوند .
3) روش هاي ساختي و كاركردي، كم و بيش بر اصل شمول (Inclusion) استوارند؛ مثلاً در كاركردگرايي، كاركرد يا كاركردهايي از يك سيستم در قالب شمول آن سيستم در سيستمي جامعتر تعريف مي شود . نظريه «تنش ها» در جوامع نيز بر اين اصل مبتني است. اين روش در تجزيه هايي از سيستم هاي اجتماعي كه كاملاً از اصل « شمول » پيروي نمي كنند، كمبود خواهد داشت .
4) كاركردگرايي عمدتاً با كاركرد سيستم هاي اجتماعي و نه با تحول آن سروكار دارد ، چون تحول سيستم اجتماعي در محدوده اصلي «شمول» قرار نمي گيرد .
5) چون در اين مكاتب «ساخت و كاركرد فعلي» يك سيستم اجتماعي، حائز اهميت و داراي اصالت است ؛ از اين رو بر مفاهيمي چون «تعادل گرايي»، «نهادهاي پايدار اجتماعي» و ... تكيه مي شود (فرشاد ، 87-186)، اما پديده
هايي مثل فرايندهاي اجتماعي، تاريخ، تغيير و تحول جامعه در پشت صحنه تفكر و عمل قرار مي گيرند و به آنها بصورت ارزش ها و عوامل منفي و مطرود نگريسته مي شود؛ از اين رو ، اين تفكرات ساختار گرايانه و كاركردگرايانه، بينش هايي محافظه كارانه بوده، در آنها جايي براي مفاهيمي چون تحول و تغيير وجود ندارد .
اصول كليت در كاركردگرايي و ساختار گرايي به ترتيب در مفاهيم «كاركرد» و «ساختار» به اجرا درآمده است، اما در برخورد سيستمي، مفهوم مركزي، طبعاً مفهوم گسترده تر «سيستم» است كه ارتباطي نزديك با تعداد مفاهيم ديگر دارد كه عبارتند از ساختار، سازمان پيوند، رابطه، عنصر و كنترل، برخورد سيستمي كه بنياد مفهومي اش تا اين حد گسترده تر است، برتري هاي مشخصي بر كاركردگرايي و ساختارگرايي دارد، زيرا تصوير مفصل تري از همبستگي موضوع و روش هاي مطالعه آن عرضه مي دارد.
برخورد سيستمي همراه با دو گرايش ديگر روش شناسي (مذكور) در دانش امروزي، تأكيد خاصي بر جنبه هاي صوري روش شناسي مي گذارد . برخلاف ساختارگرايي و كاركردگرايي ، نظريه سيستم ها ، نه فقط دستگاه هاي رياضي و منطقي را از ساير رشته هاي دانش اقتباس مي كند ، بلكه در ساخت رياضيات عالي ، بيش از پيش به كوشش مستمر و استوار دست مي يازد (سادوسكي ، 40) بنظر مي رسد ما قرباني نيروهاي تاريخ باشيم . رويدادها به نظر ناشي از چيزي بيش از تصميم ها و كنش هاي فردي اند و بيشتر ناشي از سيستم هاي اجتماعي هستند؛ خواه اين سيستم ها، پيش داوري ها، ايدئولوژي ها، گرايش هاي اجتماعي، شيوه
هاي توليد و تباهي تمدن ها باشند يا غير آن (برتالنفي ،30).
انتقاد اصلي از كاركردگرايي، بويژه در تفسير «پارسنز» اين است كه بر حفظ وضع موجود، تعادل، همسازي، هم ايستايي ساخت هاي نهادي پويا و غيره، بيش از حد تكيه مي كند و در نتيجه تاريخ، فرايند ، تغيير اجتماعي تاريخي، تكامل هدايت شده دروني و غيره دست كم گرفته مي شوند و در نهايت به عنوان مفاهيم انحرافي با ارزش منفي ظاهر مي گردند ؛ بنابراين ف نظريه پارسنز از نوع نظريه هاي محافظه كارانه و همنواگرانه اي است كه از سيستم به گونه اي كه هست دفاع مي كند و به طور مفهومي ، تغيير اجتماعي را ناديده مي گيرد و مانع آن مي گردد (برتالنفي،230). حال آن كه در نظريه سيستمي، حفظ وضع موجود و تغيير، نگهداري از سيستم و كشمكش دروني به يكسان در هم مي آميزند و بنابراين مي توان آن را به منزله چارچوب منطقي مناسبي در نظريه پيشرفته جامعه شناسي به كار برد.
مفهوم كاركرد نيز در روش شناسي اين نحله ، داراي نقايصي است . اين مفهوم محدوديت هايي كاملاً صريح بر ساختار و روش واقعي استدلال تحميل مي كند. تحليل كاركردي، بويژه كم و بيش صريح، بر پايه اصل «شمول» استوار است؛ يعني يك كاركرد يا مجموعه مشخصي از كاركردهاي يك سيستم از طريق شمول آن سيستم در يك كل گسترده تر معين مي شود. تحليل كاركردي اصولاً روش ساختاري – كاركردي را از جنبه هاي زير محدود مي سازد :
1)تعاريف كاركردي، در مورد سيستم هايي كه بزرگترين چشم انداز ممكن را دارند، يا غيرممكن يا
حداكثر بديهي اند؛
2)روش ساختاري، كاركردي در شرح و تعريف سازوكارهاي كارگزاري و تكامل سيستم ها با مشكلات چشمگيري برخورد مي كند،
3)روش ساختي – كاركردي براي تجزيه هايي كه مبتني بر اصل شمول نيستند، نامناسب است،
4)كاركردگرايي در شكل نوين خود به سمت تحليل كارگزاري (Functioning)سيستم ها متوجه است و مسائل تكامل سيستم ها به آن مربوط نمي شود ... تكامل را نمي توان بر اساس اصل شمول (يا در برگيري) توصيف كرد (سادوسكي ، 64-263).
اصولاً در نظريه عام جامعه شناسي، بايد بين سه اصل روش شناسي تأثير و تأثر متقابل وجود داشته باشد: الف)رابطه بين جزء و كل جامعه ، ب)رابطه بين تجزيه و نظريه، پ)رابطه بين پديده هاي مادي و آرماني (اديبي و انصاري، 25). بدينگونه كه تحقيق تجربي هميشه مستلزم تجزيه حوزه هاي جزيي مشخصي از كل جامعه است كه در غير اين صورت تحقيق تجربي ، تصورناپذير است، اين تجزيه نيز بدون وجود نظريه اي از كل جامعه ممكن نيست . با وجودي كه تبيين صحيح رفتار هنگامي ميسر است كه به زمينه هاي مادي اش مرتبط مي شود ، در عين حال فرآيند آرماني و كنش متقابل اجتماعي تنها در همبستگي كلي وجود دارد . به عبارت ديگر ، پيچيدگي اجتماعي در تحقيقات جامعه شناسي ابعاد مختلفي دارد كه ارتباط ميان آنها براي تحليل جامع و كل نگر ضروري است: «تأثير و تأثر شرايط اقتصادي، سياسي، ايدئولوژيك، فرهنگي، تكنيكي و سازماني در كل جامعه »، «تأثير متقابل عوامل مادي و آرماني»، «تأثير متقابل كميت و كيفيت» و «پيچيدگي تاريخي» .
از سوي ديگر از بين رويكردهاي مختلف جامعه شناختي ، براي مخالفت
ديالكتيك با برخورد سيستمي، مطلقاً هيچ مبنايي وجود ندارد ... گسترش پژوهش سيستم ها، تجلي تأثير مرامي و روش شناختي است كه ديالكتيك بر علم نوين اعمال مي كند. روش شناسي سيستمي، يكي از كاربردهاي مفاهيم عام روش شناسي ديالكتيك در موضوع خاص است (سادوسكي،10). برتري جامعه شناسي ماركسيستي اين است كه به يك دستگاه نظري كلي (ماترياليسم ديالكتيك و تاريخي) اعتقاد دارد كه دستگاه منطقي بساماني است كه مي تواند واقعيت هاي پراكنده را در درون خود انسجام ببخشد و تبيين كند و ذهن نظم گراي و هماهنگ جوي آدمي را خرسند سازد (ثاقب فر،64).
اساساً تصوير سيستمي از شكل بندي هاي اقتصادي- اجتماعي عمدتاً در نحله ديالكتيك ماركسيستي جامه عمل پوشيد . در نتيجه تلاش هاي ماركس و در رأس همه آنها، با كتاب «سرمايه»، براي نخستين بار در تاريخ تفكر انسان، روش شناسي پژوهش سيستم ها را آنگونه كه در جامعه به عنوان يك كل و در حوزه هاي مختلف زندگي اجتماعي به كار مي رفت، در خود جاي دادند ... وقتي ماركس كتاب سرمايه را مي نوشت وسايل منطقي و روش شناسي ويژه پژوهش سيستم ها را به وجود آورد. اصول ماركس درباره مطالعه «كل هاي » ارگانيك (صعود از مجرد به مجسم، وحدت ديالكتيك تحليل و تركيب، وحدت ديالكتيكي منطقي و تاريخي، شناسايي پيوندهاي گوناگون در موضوع مورد مطالعه و كنش هاي متقابل شان، تركيب تصويرهاي ساختاري – كاركردي و تكويني موضوع و غيره ) به صورت مهمترين مولفه روش شناسي نوين شناخت علمي درآمدند كه توسط ماركسيسم توسعه داده شد (سادوسكي،109). به زغم اين نحله جامعه شناختي، جامعه ارگانيسم
زنده اي است كه در آن نه عوامل تصادفي ، بلكه عناصري از يك مجموعه كه با هم رابطه «فونكسيونل» دارند و خود تابع طرز كار قوانين عيني حاكم بر تكامل اجتماعي اند ، با يكديگر در كنش متقابل هستند، اين كنش هاي متقابل ميان عناصر نيز تصادفي نيستند . بنيانگذاران جامعه شناسي ماركسيستي، جامعه را وحدت تفكيك ناپذير دو جنبه روابط اجتماعي (مادي و معنوي) مي دانستند.
جامعه شناسي مفهوم شكل بندي اجتماعي – اقتصادي را ارائه كرد كه براي نخستين بار در تاريخ علوم اجتماعي، معياري براي تشخيص پديده هاي مهم از غير مهم در شبكه پيچيده پديده هاي اجتماعي فراهم كرده است (كامراني، 54 -153) .
كارهاي فردريك انگلس هم مفاهيمي را در بردارد كه ماهيت برخورد سيستمي و پيش نيازهاي پيدايشش را در علوم نوين ، روشن مي سازد . انگلس از يك سو ماشين گرايي يا سازوكارگرايي (Mechanism) را در علوم طبيعي مورد انتقاد قرار مي دهد و دفاع ناپذيري روش شناسي تبديل «پيچيده» را به «ساده» و «كل» را به اجزايش اثبات كرد كه توسط اكثريت پيروان برخورد سيستمي در كشورهاي سرمايه داري نيز به طور خودآگاه يا ناخودآگاه پذيرفته شده اند و از سوي ديگر انگلس، نظري ژرف درباره فعالترين «نقاط رشد» علم اقامه كرد .
گرچه بنيانگذاران ماركسيسم، هيچ مطالعه خاصي از مسايل في نفسه سيستم ها را براي ما باقي نگذاشتند، اما آنها نظريه سيستم مربوط به توسعه اجتماعي و جواب هاي مشخص زيادي را كه در طي مطالعاتشان از جامعه بعنوان يك كل به دست آورده اند، براي ما به ارمغان گذاشتند. يكي از مهمترين اكتشافات انجام شده
بوسيله نظريه و روش شناسي ماكسيستي، تفسير سيستمي آن از واقعيت اجتماعي بود. اين تفسير در قوانين شكل بندي نظام هاي اجتماعي – اقتصادي، در استقرار روابط سيستم ها در حوزه هاي مادي و معنوي حيات جامعه و در اكتشاف جبريت (عليت گرايي) كيفيت دوگانه پديده هاي اجتماعي تجلي يافته نظريه ماكسيستي توسعه اجتماعي- تاريخي، علت تغيير جهت شناخت شناسي بسيار اساسي در ادراك جهان بود؛ «نظريه موضوع مركزي» (centrism Object) جايش را به نظريه سيستم مركزي ( System-Centrism) داد (سادوسكي،112) . اما آيا برخورد سيستمي فقط تكراري بيهوده است از آن چيزي كه قبلاً در آثار ماكسيستي به قاعده درآمده است ؟ براي پاسخ به اين سوال بايد به دو عامل مهم توجه كرد :
الف) يكي از اساسي ترين خصايص ويژه انقلاب علمي و تكنولوژيك معاصر، عملكرد گسترده مفاهيم سيستم ها در قلمروهاي گوناگون علم به تكنولوژي و مديريت است . چون وظايف و گرايش هاي موجود توسعه علوم و تكنولوژي معاصر، جوابگوي پيدايش برخورد سيستمي اند، لذا كاملاً واضح است كه محتويات و شكل هاي ويژه برخورد سيستمي شديداً به مشخصات توسعه علوم و تكنولوژي معاصر وابسته اند. همچون رشته هاي سيبرنتيك، مهندسي سيستم ها، پويايي شناسي سيستم ها و تحليل سيستم ها در مديريت .
ب) عامل دوم به رابطه بين برخورد سيستمي و ديالكتيك به عنوان يك روش شناسي فلسفي مربوط است. در نوشته هاي اخير پايگاه و وظايف برخورد سيستمي و ديالكتيك يكسان تلقي شده اند (سادوسكي، 14-113) .
بهر حال، اساسي ترين خصيصه جامعه شناسي ماركسيستي اين است كه در تحليل واقعيت اجتماعي، تاريخ گرايي و ديالكتيك را به طور
موفقيت آميزي تركيب مي كند (ماترياليسم تاريخي). روش تحليل ديالكتيكي كه نسبت به تاريخگرايي، يك روش شناسي كلي تر شناخت است، به سبب جهت گيري واقعي اش به سوي تشكيل ساز و كارهاي توسعه و تكامل، نه فقط بررسي تاريخي مناسب، بلكه بررسي ساختاري و كاركردي فرآيندهاي اجتماعي را نيز در بر دارد. كتاب سرمايه ماركس كه به مطالعه سازوكارهاي شكل بندي سيستم سرمايه داري مربوط است، تحليل هاي فرآيند كارگزاري و تكامل را از نزديك درهم مي آميزد و به درستي به عنوان مدل بررسي تاريخي و ساختاري تلقي مي شود؛ مثلاً ماركس كاوش خود را با تعريف پول به عنوان يك عنصر «كاركردي» نظام اقتصادي شروع مي كند و سپس منطق تكامل تاريخي اين عنصر را ارائه مي كند، اما وارد بحث مربوط به شرح تاريخچه پول نمي شود و با ناميدن تحليل خود به عنوان يك تحليل «شبه تكويني» (Pseudo-genetic) و نه به شكل تاريخي واقعي تحقق اش اين نكته را مورد تأكيد قرار مي دهد. از اين رو تحليل تاريخي در اين زمينه يكي از وسايل فهم برخورد ساختاري – كاركردي با موضوع مورد مطالعه ظاهر مي شود و اين روند در شناخت اجتماعي آشكار ساخته بود كه تاريخگرايي به هر صورت تنها راه برخورد با مطالعه پديده هاي اجتماعي نبود (سادوسكي،49-248) . بدينگونه ماركسيسم بطور نظري و از لحاظ روش شناسي ثابت كرد كه اين نوع مسائل قابل حل هستند. امري كه برخورد سيستمي نيز مي كوشد تا كشمكش احكام روش شناختي تاريخگرايي و ساختارگرايي را رفع كند .
در تفكر سيستمي، هر يك از جنبه هاي ساخت، كاركرد، تاريخ و
تضاد و تناقض و وجوه ديگر براي خود داراي اهميتي هستند و بر هر يك از آنها تأكيدي در خور بعمل مي آيد. دانش سيستمي بر خلاف تفكر ساختگرايانه يا تاريخگرايانه، قوانين خاص، دست يابد. در سيستم هاي اجتماعي، عناصر سيستم نه تنها با محيط خارج تبادل اطلاعاتي و انرژي مي كند، بلكه در درون سيستم نيز از آن تبادل برخوردار است. سيستم هاي اجتماعي عموماً داراي مكانيسم هاي پس خوراننده، تنظيم كننده و كنترل هستند. اين مكانيسم ها در سيستم هاي اجتماعي، نه تنها در تنظيم و حفظ موجوديت سيستم، نقش عمده اي دارند، بلكه نسبت به ارگانيسم هاي منفرد از پيچيدگي بيشتري برخوردارند و نيز داراي توانايي جهت گيري عمومي و سازش كه در برابر تغيير رخ مي دهد، مي باشند. سيستم هاي اجتماعي از درون و بيرون باز هستند (فرشاد،189).
با چنين ساز و كارها و ويژگي هايي كه گفته شد، سيستم هاي اجتماعي، شخصيتي متمايز از سيستم هاي مادي و ارگانيسم هاي زنده به خود مي گيرند و گرايش به تعادل گرايي و حفظ ساخت به عنوان اهداف اصلي موجودات زنده ، در سيستم هاي اجتماعي از درجه اولويت ساقط مي شوند. با تغيير شرايط خارجي و تحت تأثير ارتباطات داخلي ساخت و كاركرد سيستم اجتماعي نيز دچار تحول مي شود. تعادل گرايي (homeostasis) در سيستم اجتماعي، جاي خود را به فرم زايي (morphogenesis) مي دهد. به اين ترتيب، شخصيت باز سيستم هاي اجتماعي كه سازگاري و تغييرپذيري، ساخت و كاركرد آنهاست، متجلي مي شود. بر اين اساس ، مباني تفكر سيستمي از چند اصل تشكيل مي شود كه عبارتند از :
1) مفهوم كليت: انديشه سيستمي بر خلاف تفكر تجزيه گرايانه يا عنصر گرا، كل پديده را اساس قرار مي دهد. در اين جا استدلال بر اين است كه شناخت يك سيستم كل از شناخت ماهيت و خواص عناصر ميسر نمي گردد. در اين مكتب، يك كل يا سيستم، خود داراي شخصيت و كاركردي است كه در عناصر متشكله آن وجود ندارد .
2) مفهوم سيستم و تصور يك كل با مفهوم ارتباط بين اجزاء سيستم نزديك است . ارتباط بين اجزاي يك سيستم، ارگانيك، متقابل و پويا مي باشد .
3) تماميت ارتباط هاي يك سيستم در قالب يك مفهوم كلي به نام ساخت و يا سازمان سيستم قابل بيان است . ساخت يا نظام يك سيستم را مي توان متشكل از سطوح يا طبقاتي تصور كرد . ساخت عمقي يك نظام سيستمي، معرف سطوح يك سيستم و سلسله مراتب ميان آن سطوح سيستم مي باشد .
4) از عمده ترين ارتباط ها ، ارتباط كنترلي است كه سطوح مختلف يك سيستم از لحاظ كاركرد ، تغيير و توسعه به يكديگر پيوند مي يابند.
5) هدف گرايي سيستم (فرشاد،41-40).
نگرش سيستمي، كليه پديده هاي موجود در طبيعت و اجتماع را مرتبط به هم و موثر درهم مي داند و روابط پايدار آنها را قانونمند تلقي مي كند كه روند حاكم بر پديده ها را تشكيل مي دهند. حد و مرز هر پديده در رابطه با پديده هاي ديگر تعيين مي شود؛ بدين معنا كه يك پديده به مثابه سيستم عناصر خود ، در عين حال عنصري از يك سيستم بزرگتر است ... هر پديده يا شيء در عين حال كه
نسبت به عناصر خود ، سيستم محسوب مي شود ، نسبت به سيستم هاي بزرگتر ، يك زير سيستم قلمداد مي گردد (گلابي، 16).
هر واقعيت يا پديده اجتماعي، مربوط به جامعه اي است كه در آن يك كليت يا نظام اجتماعي – انساني غالب است و اين نظام تركيبي است پويا از دو جنبه اجتماعي يا عيني و انساني يا ذهني كه «اولي» شامل روابط و ساختارهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي و ديني مي شود كه بايد در سطح كلان يا كليت نگر بررسي شود و «دومي» مربوط به فرد يا افرادي مي شود كه خصوصيات شخصي آنها مثل گرايش ها، خواست ها، وضع خانوادگي و غيره را شامل مي گردد كه بايد در سطح خرد مطالعه شوند .
بنظر «ريتزر» واقعيت و پديده اجتماعي، در واقع شايد مجموعه درهم و تفكيك ناپذيري از سطوح خرد و كلان عناصر عيني و ذهني متعدد باشد، حال وجه غالب عينيت و ذهنيت در يك پديده در چه سطحي از خرد و كلان واقع است يا بر عكس، سطوح دوگانه واقعيت با چه وجهي از عناصر عيني و ذهني توأم مي باشند ، به نوع پديده اجتماعي وابسته است كه در بوته بررسي قرار دارد .
به زعم جرج ريتزر ف واقعيت اجتماعي از سطوح و ابعاد متفاوت و متعددي تشكيل مي شود كه در روابط متقابل خود از ترتيب خاصي نيز برخوردار بوده و از خرد به كلان يا برعكس رده بندي شده اند . او بر خلاف مدل هاي پيوند سطوح خرد و كلان گورويچ كه اشكال عمده اش پيچيدگي محض مدل اوست ، در دو
پيوستار ( Continum ) به تصوير اين سطوح مي پردازد . پيوستار نخست پيوند دهنده ، سطوح خرد و كلان واقعيت اجتماعي كه برخي نقاط كليدي نيز در آن مشخص شده است (ريتزر،16-515) :
آنتوني گيدنز با نظريه ساختي شدن خود ، نقطه عزيمت تحليل اجتماعي را نه آگاهي و نه ساختار اجتماعي بلكه بيشتر ديالكتيك بين كنش ها و شرايطي مي داند كه در پروسه زمان و مكان در حال وقوع است .
«ريتزر» در تصوير بعدي خود به تركيب متقابل روابي بين دو پيوستار فوق پرداخته و با طرح آن به صورتي شماتيك ، اذعان مي دارد كه واقعيت و پديده اجتماعي به واقع امر شايد مجموعه در هم و تفكيك ناپذيري از سطوح خرد و كلان عناصر عيني و ذهني متعدد باشد ، حال وجه غالب عينيت و ذهنيت در يك پديده در چه سطحي از خرد و كلان واقع است يا برعكس سطوح دوگانه واقعيت با چه وجهي از عناصر عيني و ذهني توأم مي باشند، به نوع پديده اجتماعي وابسته است كه در بوته بررسي قرار مي گيرد . تصوير زير ، نماي يكپارچه و ادغام شده دو پيوستار مختلف پديده هاي اجتماعي را نشان مي دهد :
از ديگر پيشروان پيوند ابعاد خرد و كلان واقعيت اجتماعي، آنتوني گيدنز ( A.Giddens ) مي باشد كه با نظريه ساختي شدن ( structuration ) خود، نقطه عزيمت تحليل اجتماعي را نه آگاهي و نه ساختار اجتماعي ، بلكه بيشتر ديالكتيك بين كنش ها و شرايطي مي داند كه در پروسه زمان و مكان در حال وقوع است . اين نگرش هستي
شناختي گيدنز سبب مي شود نه تنها با تمايز خرد و كلان ، بلكه به شيوه اي تاريخي ، بصورتي فرايندي پويا به سوي تحليل پديده هاي اجتماعي پيش رويم، (ريتزر، ص 89-487). يورگن هابرماس (J.Habermas) نيز در پي ادغام نظريه كنش در سطح خردنگر و نظريه سيستم ها در سطح كلان است . هر چند كه در اين راستا ، بعدها به تبع پارسنز به سوي نظريه كنش، گرايش يافته و نظريه سيستم ها را در آن قابل تقليل و استحاله مي يابد .
جامعه شناسي سيستمي در پي ساختن نظريه ها و سنخ پردازي هايي است كه در مورد تمام تمدن ها قابل تطبيق باشند و در مجموع زبان مشتركي را براي تمام چارچوب ها مشخص مي سازند كه در داخل آنها علوم اجتماعي مي كوشند، قانون ها و سنخ شناسي هاي نسبي را تدوين كنند (دوورژه، 62). بنظر «راپوپورت» (Rapoport) ، يك ارگانيسم زنده داراي مشخصات زير است :
1- هر ارگانيسم داراي ساخت است ؛ يعني از اجزاء مرتبط تشكيل يافته است .
2- هر ارگانيسم زنده داراي كاركرد يا عملكرد است . چنانچه ارگانيسم زنده مادي باشد ، كاركرد آن متوجه حفظ حالت زيستي است .
3- ارگانيسم ها دائماً در حال شدن هستند . ارگانيسم هاي زنده بتدريج رشد مي كنند ، تكامل مي يابند ، مي ميرند و متلاشي مي شوند ، ارگانيسم ها ، اعم از موجودات زنده سيستم هاي حياتي ، ملت ها ، نهادهاي اجتماعي و غيره ، همگي داراي ساخت ، كاركرد و تاريخ ، و يا «بودن» ، «رفتار» و «شدن» هستند . جدول نظريه ارگانيكي
سيستم ها از راپوپورت در زير ارائه مي شود . سطح سيستم ارگانيگي
ساخت (بودن)
جنبه هاي سيستم
(كاركرد يا رفتار)
تحول (شدن)
اجتماع
جامعه شناسي
انسان شناسي فرهنگي
جامعه شناسي
اقتصاد
تاريخ
نهاد
نظريه سازمان ها
علوم سياسي
جامعه شناسي
تئوري شركت ها
تاريخ
علوم سياسي
مردم شناسي فرهنگي
گروه كوچك
روان شناسي اجتماعي
روان شناسي اجتماعي فرد
آناتومي
روان شناسي
روان شناسي رشد بيوگرافي
اندام
آناتومي
فيزيولوژي
جنين شناسي،نظريه تكامل
ياخته
ياخته شناسي
فيزيولوژي ياخته اي
شيمي زيستي جوامع انساني از ديدگاه سيستمي، سيستم هايي باز هستند كه همانند ساير سيستم هاي متعالي، داراي خواصي چون سلسله مراتب، نظام، قانونمندي و پويايي مي باشند. سلسله مراتب در اين معنا، به ارتباط ميان افراد يك جامعه و كل جامعه به عنوان ساخت عمقي يك سيستم گويند . نظام سيستمي انسان و جوامع انساني نيز از پويش و تغيير بري نيست . در واقع آنچه واقعيت دارد، تغيير و پويايي است. البته تغيير و پويش انسان ها و جوامع انساني تصادفي نبوده، بلكه هر گونه تحولي در آن سيستم ها، نتيجه نياز سيستم مي باشد . از ويژگي هاي تفكر سيستمي بنا به نيازهاي اجتماعي و سيستمي علم و جامعه، وحدت شناختي است؛ يعني ايجاد علوم بين رشته اي (interdisciplinary) ؛ همچون فيزيك زيستي، شيمي حياتي، آمار اجتماعي، شيمي و اجتماع، اقتصاد اجتماعي، اقتصاد سياسي، جامعه شناسي پزشكي، جامعه شناسي رياضيات، جامعه شناسي ديني و غيره .
تأثير نگرش سيستمي در جامعه شناسي عامل وحدت بخش بوده است. در جامعه شناسي سيستمي، نظرگاه مكاتب مختلف جامعه شناسي مانند اصالت ساخت، كاركرد، تطور، تاريخ و تضاد و غيره بصورتي
يكپارچه به هم پيوند مي يابند و با طرد وجوه تفارق، پايه هاي تئوريك آن را تحكيم مي بخشند. جامعه شناسي سيستمي با بهره گيري از اسلوب ها و روش هاي تحليل ساختي، كاركردي ، تطورگرايي و تحليل اسنادي – تاريخي و روش تطبيقي و غيره ، قانونمندي هاي عام و خاص حركت بر پديده هاي اجتماعي را كشف مي كند (گلابي، 18-17). تجزيه و تحليل اقتصادي بايد عوامل اجتماعي، رواني و حتي اخلاقي را هم مورد توجه قرار دهد. به عبارت ديگر اقتصاددانان نيز با اين نياز روبرو شده اند كه مفهوم كاملاً پيچيده مديريت بايد با توجه به فرايندهاي اجتماعي مورد تجزيه و تحليل قرار مي گيرند و محتويات اين مفهوم صورت بندي شود (سادوسكي، 15).
در رويكرد سيستمي، نگرش هاي گوناگون مثل ساختار گرايي، كاركردگرايي و تاريخگرايي وجوه افتراق خود را از دست مي دهند و هر يك در كالبد دانش سيستمي جايي بخصوص مي يابند . البته وجود خصوصيتي مثل كل گرايي در مكتب ساختارگرايي كه اركان تفكر سيستمي است، به مراتب و هماهنگي آن مكاتب با دانش سيستمي و جاي گرفتن انديشه هاي فوق به گونه اي همساز و مكمل يكديگر در چشم انداز جهان بيني سيستمي، كمك زيادي مي كند .
در ارتباط با روش هاي عمومي معرفت علمي جديد بايد از استقرا كه روش استدلالي ذهن در گذار از امور جزيي به قوانين و اصول كلي است كه روش قياس كه استنتاج امور جزيي از احكام كلي مي باشد و همچنين از دو روش تكميلي تجزيه و تركيب كه براي شناخت دقيق تر ، امور و پديده ها را به
عناصر و اجزاء مختلف تقسيم و سپس با تلفي و تركيب اجزاء آن ، پديده را به صورت يك كل بازسازي مي نمايد ، صحبت كرد . روش تجزيه و تركيب به عنوان دو شيوه تفكر و دو شيوه شناخت پديده ها از هم جدايي ناپذير و مكمل يكديگرند . نگرش سيستمي نيز در دانش و فلسفه علمي امروز در تعارض با نگرش تجزيه گرايي نمي باشد ، بلكه تجزيه يك سيستم به عناصر و اجزاء مختلف ، همواره بايد در ارتباط با هم و به صورت كليتي يكپارچه مورد بررسي قرار گيرند ؛ به جداي از كل (گلابي،16) براي تلفيق رويكردهاي جامعه شناختي جهت ايجاد يك مباني بينشي و روش علمي و همگرا در جامعه شناسي ، بايد از تقابل و ديالكتيك ابعاد دوگانه نظر و عمل يا تئوري و پراتيك سود جست . جدول زير تركيب پويا و همگرايي جامع نحله هاي مهم جامعه شناسي را در قالب جامعه شناسي سيستمي نشان مي دهد: ديالكتيك گرايي
كاركرد گرايي و ساختگرايي
برخورد سيستمي
توجه به اصل تضاد در روابط و ساخت نظام اجتماعي،
روابط توليدي تعيين كننده نوع و تغيير ساخت اجتماعي،
تغيير و تحول رو به كمال و مارپيچ،
اصل مبارزه طبقاتي، موتور تحركات اجتماعي،
توجه به تاريخ به عنوان پس زمينه حال و بنيان آينده،
تغيير انقلابي، طريق گذار و دگرگوني اجتماعي،
تبيين علمي- تاريخي ديالكتيك پديده ها در تحليل،
كل نظام اجتماعي به عنوان واحد اصلي بررسي و تبيين،
جمع گرايي مقدم بر فرگرايي،
اصالت برابري و عدالتخواهي اجتماعي،
عليت در امور اجتماعي ،چند جانبه است،
رابطه ديالكتيكي زيربنا و روبناي اجتماعي در نظام،
تأكيد بر مناسبات توليدي درساخت اجتماعي
توجه بر
وفاق جمعي در ارزش هاي اجتماعي ،
وفاق جمعي،
اصل نو نظام اجتماعي،سكون اجتماعي،
اصل كاركردي و نسبتاً ثابت،
تعادل نسبتاً پويا براي توجيه تغييرات تدريجي،
مقتضيات و ضرورت هاي كاركردي در حال تمايل به انطباق با تغييرات برون زاد ،
تبيين غايي،كليد تحليل اجتماعي،
جامعه انساني به عنوان نظام همبسته و متشكل از اجزا،
فردگرايي مقدم بر جمع گرايي،
اصالت سودمندي و تجارت آزاد در اقتصاد،
عليت در امور اجتماعي بصورت دوجانبه،
كلان نگري در تحليل روابط و توجه به اجزاء
تأكيد بر روابط ميانفردي و جزءنگري يا ساخت هاي ذهني.
توافق و تضاد در يك پيوستگي باز، تعارض و وابستگي متقابل دو روي جامعه،
سكون و تغيير به عنوان اصل تز،آنتي تز،سنتز،
توافق بر تعادل پويا ناشي از تز،آنتي تز،سنتز،
توجه به ضرورت ها و مقتضيات كاركردي در فرايند تاريخ،ت
تحول تدريجي، همراه تحول انقلابي :مسير پرنوسان،
تحليل طولي و عرضي: زمان+مكان و علت ها و غايتها،
نظام اجتماعي متشكل از همبستگي اجزا و كل ،
واقعيت نظام اجتماعي،حاكم بر افراد جامعه و نقش فرد در فرايند،
تلفيق مناسب برابري خواهي با انگيزه هاي مشاركت مردمي،
روابط علي متقابل و چند جانبه،
امكان وجود چندين نظام تقريباً مجزا در كل نظام،
تركيب مناسب مناسبات اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و ...
بايد منطق صوري با منطق استقرايي تلفيق شود . به عبارت ديگر با جمع قياس و استقرا بتوان به تلفيق عينيت و ذهنيت ، كميت و كيفيت ، نظريه و عمل ، انتزاع و انضمام ، خرد و كلان پرداخت . هر مسأله اجتماعي يا پديده و واقعيت اجتماعي داراي ابعاد و خصايص ويژه اي است كه مي تواند از طريق تلفيق مذكور در يك مدل جامعه شناسي سيستمي ، به
صورت جامعي مورد بررسي قرار مي گيرد ، مدل زير سعي در ارائه چنين تصويري دارد :
گرايش به يافتن قانون و نظام كلي، هماهنگ و همبافت، از سرشت خودگيتي و جهان هستي طبيعت، جامعه و ارگانيسم سرچشمه مي گيرد و ذاتي ذهن آدمي و واقعيت هاي متقابلاً مرتبط پيرامون انسان است. هيچ دانشي نتوانسته و نمي توان از اين نگرش همگرا و سيستمي بگريزد. ارائه تفسير نگارنده در اين جا از نظريه عمومي سيستمي، تلاش براي فراتر رفتن از عرصه پژوهش سيستم، به مفهوم دقيق كلمه را توجيه مي كند؛ تلاشي كه هدفش يافتن معنايي براي مقايسه القا و ترويج برخورد سيستمي با جريان هاي همزاد تفكر علمي معاصر از قبيل ساختگرايي ، كاركرگرايي و ديالكتيك گرايي در جامعه شناسي است .
*لينك: http://sociologyofiran.com منابع :
1-اديبي،حسين و انصاري،عبدالمعبود:
نظريه هاي جامعه شناسي ، نشر جامعه ، تهران ، 58.
2-اديبي،حسين:سيري در گرايش هاي امروزين جامعه شناسي در امريكا، ناه علوم اجتماعي ،دوره 2 ، شماره 1 ، 57 ،صص62-134.
3-اسيپوف و يونچكوك : برخي از اصول نظري،مسائل و روش هاي تحقيق در جامعه شناسي شوروي،ترجمه نگارنده ، چاپ نشده .
4-برتالنفي،لودويك فون : مباني،تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستم ها ، ترجمه كيومرث پرياني ، تندر ، تهران ، 66.
5-ثاقب فر،مرتضي:بن بست هاي جامعه شناسي ، مجله نگاه نو ، شماره 1 ، مهر 70 ، صص 68-34.
6-حميد،حميد:جامعه شناسي تاريخي و روش شناسي شناخت جامعه ، در مجموعه انديشه هاي بزرگ فلسفي ، نشر شرق ، 56 ، صص 57-249.
7-دوورژه ، موريس: روش هاي علوم اجتماعي ، ترجمه خسرو اسدي ، اميركبير، تهران ،62.
8-سادوسكي ،بلاوبرگ ويودين:نظريه سيستم ها،مسائل
فلسفي و روش شناختي،ترجمه كيومرث
پرياني،تندر،تهران،61.
9-شيباني،ثريا:مكتب اصالت ساخت،نامه علوم اجتماعي،دوره 1،شماره2،زمستان47،صص39-28.
10-طايفي،علي:تعهد علمي و عملي جامعه شناسي؛علم و اخلاق در تحقيقات اجتماعي،مجله رونق،شماره 14و15،ص40-37.
11-عبداللهي،محمد:جزوه روش هاي تحقيق در علوم اجتماعي،دنشكده علوم اجتماعي،دانشگاه علامه طباطبايي،تهران67.
12-فرشاد،مهدي: نگرش سيستمي ،اميركبير،تهران،62.
13-فرهاني اسلامي،محمدرضا:جامعه شناسي علمي و پويه تاريخ،فروردين ،تهران60.
14-كامراني ،ح و نوريان،ع: نقدي بر جامعه شناسي،ترجمه و اقتباس،زوار،تهران 52.
15-گلابي،سياوش:توسعه منابع انساني ايران؛جامعه شناسي توسعه ايران،؛نشر فردوس،تهران69.
16-لازارسفلد،پل:بينش ها و گرايش هاي عمده در جامعه شناسي معاصر،ترجمه غلامعباس
توسلي،اميركبير،تهران70.
17-نظامي،اسعد:تالكوت پارسنز،تئوري ساز درمان ناپذير،نامه علوم اجتماعي ،دوره1،شماره4،تير53،صص23،116.
18-وثوقي،منصور:فونكسيوناليسم و تغيير اجتماعي،نامه علوم اجتماعي،جلد دوم،شماره1،69.
مديريت كارآمد؛ استدلال نظري در جامعه شناسي مديريت
Management sociology
نوشته: آندره اسپايسر اِستِفن بوهِم - lمترجم: كبري جعفري
چكيده :
چگونه گروه ها در برابر گفتمان به ظاهر جهان شمول مديريت مقاومت مي كنند؟ با ردّ نظريات جاري به صورت تخصيص وجه مجدد يا سياست خُرد، ما اين گونه استدلال مي كنيم كه ايستادگي ممكن است به عنوان حركت هاي اجتماعي پنداشته شود.
ما چهار حركت ايستادگي اصلي را مشخص مي كنيم كه با مديريت سر و كار دارند: اتحاديه ها، ناهنجاري سازماني، حركت هاي مردمي، و سازمان هاي جنبش مردمي. ما استدلال مي كنيم كه اين اشكال ايستادگي از نظر موقعيت (جامعه مردمي يا كارگاه)، و استراتژي (سياسي يا مادون سياسي)، متغير هستند. ما ارتباطات داخلي احتمالي بين اين حالت هاي مختلف ايستادگي را به صورت نمودار ارائه داديم و جزئيات كاملي از نحوه برقراري اين ارتباطات داخلي را بيان كرده ايم. با انجام اين كار، تحقيق چارچوبي را براي درك اشكال متعدد حركت هاي ايستادگي كه به دنبال از هم گسيختن گفتمان برتري مديريت مي باشد ارائه مي نمايد.كلمات كليدي:
ايستادگي. جنبش هاي اجتماعي. اجتماع مردمي. گفتمان. برتري. مديريت.مقدمهبيشتر مباحثات در برابر مديريت تصويري نسبتاً مزورانه ارائه مين مايد (براي مثال پاركر 2002: گِري
2004)،. طبق اين انتقادات، مديريت زبان موذيانه اي دارد كه از زبان چوبي كارگذاران در هر بخش جامعه تراوش ميكند. مديريت بظاهر نوعي نوسخني اُوروِل است كه ذهن را تيره ميكند، زبان را ميبندد و جسم را محكم به كارگاههايمان ميبندد. طبق نظر منتقدين، جريان مديريت يكسري از زبانها و كارهائي است كه بواسطه اشكال قاعده مند دانش توسعه يافته است و دنيائي ميسازد كه تحت كنترل مدير و تكنولوژي مديريت است (پاركر 2002: ص 1 – 16)،. جريان مديريت خود را به روشهاي مختلف بيان مينمايد و از كتابهاي خودآموز گرفته تا سياستهاي «نوساز» دولت توسعه يافته است. تاثير روزافزون مديريت توسط تحليل گران عرصه رو به رشد تحليل گفتمان سازماني مستندسازي شده است (ر.ك. به گرانت و همكاران 2004).عليرغم دسترسي بظاهر بدون محدوديت مديريت، نوشتارهاي رو به رشد در مورد ايستادگي بما خاطر نشان ميكند كه مديريت ممكن است بدين سان پر طرفدار و مقاومت ناپذير باشد. اين اثر نشان داده است كه گفتمان مديريت از سوي گروهي از تمرد كنندگان تحت فشار قرار گرفته است كه شامل كاركنان ناراضي بخش دولتي (توماس و ديويس 2005)، اعضاي اتحاديه ها (هايمن 1973)، فعالان سهامدار (ديويس و تامپسن 1994)، گروههاي فشار حافظ محيط زيست (لونسبري 2001)، و جنبشهاي مردمي (ديويس و همكاران 2005) ميباشد. آنچه كه در مورد اين تلاشها قابل توجه ميباشد اينست كه آنها اشكال بسيار متفاوتي از هم دارند. در اين نوشتار ما ميخواهيم به اين اشكال متنوع ايستادگي با پرسيدن اين سئوال كه: چگونه ما اين اشكال چندگانه ايستادگي را در برابر گفتمانهاي مديريت درمي يابيم؟ پي ببريم.بمنظور پي بردن به اشكال
چندگانه ايستادگي، ما به سراغ نوشتجات عميق و غني در اين زمينه خواهيم رفت. ما استدلال خواهيم كرد كه هم نظريه فرايند كار (LPT) (براي مثال بريورمن 1974: آكرويد و تامپسون 1999) و هم مطالعات كارگاهي فوكولدين (براي مثال نايتس و مك كِيب 2000) نشان ميدهند كه چطور با گفتمانهاي مديريت در موقعيتهاي مختلف كار مقاومت ميكنند (براي مثال آكرويد و تامپسون 1999: نايتس و ويلموت 1989). آنچه كه اين مطالعات براي ما مشخص نميكنند اين موضوع ميباشد كه چگونه گفتمانهاي مديريت در مجموع در خارج از محلهاي كار مورد سئوال قرار ميگيرند. با ساخته شدن بر پايه نظريات سياسي ارنستو لاك لائو و چانتال موفه (1985، 2001)، ما استدلال ميكنيم كه گفتمانهاي مديريتي هدف تلاشهاي جمعي ميباشد كه ممكن است آنرا جنبشهاي مردمي بپندارند. ما اثبات ميكنيم كه اين جنبشها در جوامع و نيز كارگاهها روي ميدهند. اين بدان معني است كه بجاي بهره مندي از يك نوع جنبش مقاومت، لازم است در نظر بگيريم كه چگونه با گفتمانهاي مديريت بوسيله جنبشهاي چندگانه در هم كارگاهها و هم جامعه مقاومت ميكند. براي انجام اينكار ما يك نظريه مقاومت چند وجهي براي گفتمان مديريت مطرح ميكنيم. اين بما امكان ميدهد تا، نخست، انواع گوناگون جنبشها را مشخص بنمائيم كه مقاومت در برابر گفتمان مديريت را ميطلبد، ثانياً، مشخصات اين جنبشها را تجزيه و تحليل نموده، و ثالثاً، شرايطي كه در آن بروز ميكنند را بررسي نمائيم. بعلاوه، ما استدلال ميكنيم كه اكثر تلاشهاي جمعي در برابر مديريت يك تعداد جنبشهاي مردمي گوناگون را در يك آن درگير مينمايد. با بررسي بيشتر ارتباطات موجود بين انواع
مختلف جنبشها، ما در نظر داريم نشان دهيم كه چگونه در برابر مديريت بواسطه تغيير پيوستگي گفتمانهاي خلاف مديريتي كه بوسيله انواع مختلف جنبشهاي ضد سلطه بيان ميشوند ايستادگي ميكنند.ايستادگي در مطالعات مديريت و سازمانايستادگي بصورت تصاحب مجددنظريه فرايند كار (LPT) يكي از مسائل خوب مطرح شده را اينگونه مشخص ميكند كه چگونه مردم در برابر مديريت ايستادگي ميكنند (جرماير، نايتس و نورد 1994: نايتس و ويلموت 1990). بدنبال ماركس (1976) و بريورمن (1974)، نظريه پردازان فرايند كار مقاومتي را مشاهده ميكنند كه بصورت پاسخ رفتاري به صاحبان قدرت نميباشد (مقايسه كنيد با داهل 1957)، بلكه بصورت بيان ساختاري مخالفتهايي بين سرمايه و كار بعنوان طبقات اصلي كه روابط سرمايه داري را نشان ميدهد ميباشد. بنظر نظريه پردازان فرايند كار، جايگاه اوليه براي ابراز مخالفتها كارگاههاي سرمايه داران ميباشد مخصوصا به اين علت كه اين جائي است كه سرمايه و كار از نظر ساختاري بهم پيوند خورده و تلاش قدرتمندانه اي در برابر منابع اقتصادي ميباشند (براي مثال آكرويد و تامپسون 1999: تامپسون 1990: تامپسون و آكرويد 1995: تامپسون و اشميت 2001). هدف از ايستادگي در برابر مديريت در كارگاهها تصاحب مجدد «كالاهاي» حياتي است كه فرايند كار بصورت نظام مند از كارگر گرفته است، بعنوان مثال وقت، نيروي كار، محصولات، و احساس شخصيت افراد (آكرويد و تامپسون 1999).شايد اشكال قابل توجه تر تصاحب مجدد كه توسط نظريه فرايند كار مشخص شده اند مخالفتهاي افراد با دگرگوني هاي فني و صنعتي (تامپسون 1967)، تشكيلات اتحاديه هاي صنفي (كول 1917)، و مهمتر از همه، جنبش اتحاديه كارگري ميباشند. فهرست زيادي از استراتژيهاي ايستادگي سازماندهي شده كارگاهها
از بطن جنبش اتحاديه ها بوجود آمد: براي مثال، اعتصاب كارگاهها كه از مناقشات صنعتي شديد الحن و دراز مدت گرفته تا بر زمين انداختن نمادين و گسترده وسايل كار (هايمن 1973)، مذاكرات و سودا با نمايندگان سرمايه داران بر سر مفاد و شرايط استخدام، مداخله در مسائل سياسي كشور، و «شورش آگاهانه» ميباشد. در راستاي اين فهرست رسمي از ايستادگي متحدالشكل، حملات كلي استراتژيهاي غير رسمي ولي با سازماندهي بالاي مبارزات كارگران ميباشد كه شامل اعتصابات غير مجاز (گولدنر 1954)، «آرام كار كردن كارگران به نشانه اعتراض» و «پايبندي به ضوابط و مقررات كار براي كُند كردن روند كار به نشانه اعتراض» ميباشند. عليرغم نزول نسبي در قدرت اتحاديه ها در دهه 1980 (ديسني و همكاران 1995، والِراِشتاين و وِستِرن 2000)، اتحاديه ها نقش مهم خود را در كارگاهها ادامه دادند. بعلاوه، اشكال جديدي از سازمان اتحاديه كارگري اخيراً ظهور يافته اند، از قبيل تشكيلات اتحاديه فراملّي (مُونك 2000)، تشكيلات اتحاديه «جامعه» يا «جنبش مردمي» (كلاوسون و كلاوسون 1999)، و تشكيلات اتحاديه متصل به اينترنت (كارتر و همكاران 2003). اين نوآوريها بما يادآور ميشود كه سياستهاي اتحاديه ها از منسوخ شدن مصون ميباشند. بر عكس، سازمان اتحاديه ها بصورت پيوسته تغيير كرده و جايگزين ميشود و لذا بعنوان روش مهمي براي ايستادگي در برابر استيلاي مديريت باقي ميماند. همچنين نظريه فرايند كار به كرات بسياري از حالتهاي تصاحب مجدد با عموميت كمتري در كارگاهها را شاهد بوده است. اينها شامل شيوه هاي غيررسمي از قبيل «وقت موز» (رُوي 1958)، انحراف از قانون نظام مند و هماهنگ (بنزمن و گِروِر 1963)، و شيوه هاي «سر
در آوردن» (بوراوي 1979) ميباشد. در مطالعه جامع آنها از اين موضوع، آكرويد و تامپسون (1999) استدلال ميكنند كه فعاليتهاي ايستادگي غيررسمي در كارگاهها - كه آنها نام آنرا «ناهنجاري رفتار سازماني» ناميده اند – شامل يكسري از انواع استراتژي هاي تصاحب مجدد ميباشد: تلاشهائي براي تصاحب كردن مجدد وقت بوسيله فعاليتهائي از قبيل اتلاف وقت (ديتون 1972)، تصاحب كردن مجدد كار بوسيله فعاليتهائي از قبيل كارشكني و خرابكاري عمدي (برآون 1977)، تصاحب كردن مجدد محصول بوسيله فعاليتهائي از قبيل دزدي (مارس 1982)، و تصاحب كردن مجدد هويت كارگران بوسيله فعاليتهائي از قبيل استفاده از شوخي كه بسوي مديريت هدايت ميشوند (تيلور و بِين 2002). اين ادبيات غني بما يادآور ميشود كه كارگران نه تنها نارضايتي خود را بوسيله ابزار رسمي از قبيل تشكيلات اتحاديه ها ابراز ميدارند، بلكه بوسيله ابزاري كه عمدتا غيررسمي ميباشند و مستقيماً در انظار عمومي بيان نميشود با استقرار مديريت مقابله ميكنند.ايستادگي بصورت سياست خُردشيوه هاي ايستادگي روزمره و غيررسمي كانون توجه بدنه كار انجام يافته توسط خوانندگان مورّخ نامي، مايكل فوكالت شده است (براي مثال، نايتس و مَك كِيب 2000، 2003، بال و ويلسون 2000، دولين 2002، توماس و ديويس 2005). بنظر فوكالت (براي مثال 1970، 1991)، واقعيت اجتماعي از درون يكسري انضباط، شيوه هاي خُرد روزمره كه بالغ بر گفتمانهاي قدرتمندانه نهادي سازنده ذهنيت هاي مدرن از قبيل كارگران، زندانيان و بيماران ايجاد ميشود. اين ذهنيت ها بواسطه فرايندهاي پيچيده قدرت، دانش و پايداري حاصل ميشود. با نظر فوكالت، تاكيد از تحليل قدرت و ايستادگي بر پايه طبقات ساختاري، كه كانون توجه بسياري از تحليلگران فرايند كار از
جمله بريورمن (1974) هستند، به پويائي استدلالي سازنده ذهنيت ها و پيچيدگي هاي معرفت شناسانه و اخلاقي تبديل ميشود. لذا، پاسخ فوكالت به نظريه سنتي فرايند كار تاكيد بر گسترش ادراك مان از سازمان قدرت و ايستادگي ماوراء افكار باريك بينانه مخالفت هاي طبقه اقتصادي در كارگاهها ميباشد. طبق روش فوكالت، ايستادگي شامل «خرده سياست» غيررسمي ميباشد كه ميتوان بصورت «فرايند دائمي انطباق، براندازي و باز آفريني گفتمانهاي حاكم» پنداشت كه بصورت «اعتراضات فردي روي داده، عملكرد خو آنها را منعكس نموده، و تناقضات و كشمكشها را شناخته و با انجام اينكار، معناها و ادراكات تغيير مييابد» (توماس و ديويس 2005: ص 687).گروه رو به رشد با شوق و ذوق پويائي خُرد سياست را كشف كرده اند كه از اين طريق كاركنان با موقعيت هاي اعمال شده مديريتي مقابله ميكنند. اين اساساً شامل كشفيات ژرف پيچيدگيهاي سياستهاي مشخص در درون و اطراف كارگاهها ميباشد (توماس، ميلز و ميلز 2004). اين شامل ملاحظاتي است كه چگونه كاركنان با استعمار ذهنيت بوسيله ردّ بيدرنگ هويت مديريتي، پذيرش ساختگي يا مذاكرات واقع بينانه (نايتس و مَك كِيب 2000: 2003: بال و ويلسون 2000، دولين 2002: توماس و ديويس 2005)، مذاكرات بين مردان (كولينسون 1992، 2003) و بيان نارضايتي از طريق بدبيني و دلسردي (وايتل 2005) مقابله ميكنند. بطور خلاصه، شخص ميتواند استدلال كند كه سازمان فوكالتي و نويسندگان مديريت علاقه مند به گسترش مسئله ايستادگي تا فراتر از مفاهيم محدود روابط اقتصادي و كشف خُرد سياستهاي انتقال ذهنيت ها و هويتها در سازمانها هستند.ايستادگي بصورت جنبش اجتماعيروش هاي فوكالت يكسري از اشكال ايستادگي "سياست خُرد" در كارگاهها را
ارائه مينمايد. با وجود اين، با تمركز بر روي مبارزات متعدد در خصوص تشكيل "موقعيت هاي سوژه"، مطالعات "سياست خُرد" اغلب بر روي افراد يا در مبارزات گروههاي كوچك، با هزينه مبارزات گسترده تر دسته جمعي تمركز داشته است (گانِش و همكاران 2005). اين بدان معني است كه سازمان فوكالتي و استادان مديريت اغلب نتوانسته اند جنبشهاي گروهي ايستادگي را ثبت و تصور نمايند از قبيل جنبشهاي طرفدار محيط زيست، جنبشهاي طرفدار حقوق زنان، جنبشهاي طرفدار حقوق بشر و ضد نژاد پرستي، و حتي اتحاديه هاي كارگران كارگاهها. نتيجه اين است كه روشهاي فوكالت قادرند مطالب زيادي در مورد مبارزات خاص سياست خرد كارگاهها بما بگويند، ولي اغلب از پله هاي مبارزات گروهي در برابر گفتمان مديريت در سطح گسترده تري از جامعه بالا رفته اند (ريد 1997، كونتو 2002، بوهم 2006).بمنظور ثبت اين مبارزات گروهي با اين مقياس گسترده در مورد گفتمان مديريت، ما به چارچوب تحليلي ارائه شده توسط لاك لائو و موفه (1985) روي مي آوريم. در نظر آنها، مكان ايستادگي در زندگي روزمره سازماني سياست خرد نيست: بلكه، ايستادگي در ارتباط با گفتمانهاي برتري روي ميدهد. آنها برتري را بعنوان «تنها قدرت موجود در تشكيلات منسجم اجتماعي» تعريف ميكنند (لاك لائو و موفه 1985: ص 7). اين زماني حاصل ميشود كه «يك قدرت خاص اجتماعي حضور كُُليّتي را كه اساساً مقايسه ناپذير با آن ميباشد فرض ميكنند» (لاك لائو و موفه 2001: ص 10 پيشگفتمان، تاكيد در اصل). اين بدان معني است كه قدرت و ايستادگي نه تنها بصورت حوادث خاص خُرد سياسي عينيت ندارد، بلكه، آنها بعنوان بخشي از گفتمانهاي
گسترده برتري طلبي بيان ميشوند.اولين نقطه مهم در اينجا اينست كه برتري با ابراز و بيان موضوع درگير است. يعني برتري زماني برقرار ميشود كه گفتمان واحد بجاي كل تلقي ميشود. اين تنها زماني ميتواند باشد كه زنجيره معادل بين انواع مختلف گفتمانها تشكيل ميشود (لاك لائو و موفه 1985: 130). نتيجه اينست كه گفتمان برتر يا مستولي ايجاد ميشود كه در مركز منحني گستره پيچيده اي از روابط اجتماعي ظاهر ميشود. دومين نقطه مهم اينست كه برتري مستلزم مبارزه است. اگر به تعريف لاك لائو و موفه برگرديم، متوجه ميشويم كه گفتمان برتر هميشه در كل غير قابل بيان ميماند. اين بدين علت است كه نميتواند كاملا تبيين شده و اجتماع را بصورت كليت توضيح ميدهد. نتيجه اينست كه هر گفتمان برتر ضرورتاً ناقص ميباشد(همان: 111).اين به معناي هر شكل از برتري مي باشد. اين ناقص و ناكافي بودن برتري گفتماني به معناي آن است كه ايستادگي هميشه در درون رژيم مستبد نفوذ مي كند. نكته آخر اين است كه مبارزه برتر توسط جنبش هاي اجتماعي صورت مي گيرند. يعني جنبش هاي اجتماعي عاملان اصلي هستند كه بيان اعتراض را بين آنچه كه مبارزات آشكار مي باشند مي دمد، براي مثال جنبش اتحاديه صنفي قرون 18 و 19 توانست مسائل گروه هاي مختلف شغلي از قبيل درودگران و معدنچيان را بيان نمايد، طوري كه آنها خود را بخشي از گروه واحد طبقه كارگر ببينند( تامپسون، 1967).نقطه نظرات لاك لائو و موفه در خصوص برتري بخصوص براي درك قدرت خاص مديريت مفيد واقع مي شود. طبق نظر پاركر گفتمان مديريت امروز به عنوان تكنولوژي كنترل تلقي شده
و الگوي برتر سازمان مي باشد(2002؛184) يعني گفتمان مديريت واحد با يك سري از گفتمانهاي قابل ملاحظه ديگر مرتبط بيان مي شود كه از طبابت گرفته تا مديريت حكومت هاي دولتي. نتيجه اين است كه اين گفتمان خاص كليَت برتر تلقي مي شود و زبان واحد شده است كه همه چيز را قطعاً توضيح مي دهد. علي رغم كليَت گفتمان مديريت هنوز مبارزات برتري جويانه ادامه دارد يعني اتحاد گفتمان مديريت تنها جزئي مي باشد به اين علت كه برتري مديريت هميشه شكننده بوده و در معرض ايستادگي مي باشد. اين مقاومت به اين علت روي مي دهد كه جنبش هاي اجتماعي پيوسته سعي در بيان و توسعه زنجيره هاي برابري در بين مبارزات مختلف مي باشند(ويلموت،2005؛772) تا اتحاد گفتمان مديريت دچار چالش شود.ما با نكته نظر ويلموت موافق هستيم كه لاك لائو و موفه(1985،2001) روش هاي نوين از ايستادگي قابل فهم به عنوان جنبش اجتماعي گشوده است با وجود اين آنچه كه در تحليل ويلموت (2005)وجود ندارد چارچوبي براي درك دقيق از اينكه چگونه اين جنبش هاي اجتماعي عمل مي كنند مي باشد و تنوع گسترده اشكالي كه در تمام اقشار جامعه شكل مي گيرد به منظور محيا نمودن درك دقيق از تلاش اين جنبش هاي اجتماعي براي درگير شدن در مبارزات در برابر مديريت، ما به نظريه جنبش اجتماعي مراجعه مي كنيم، ما استدلال خواهيم كرد كه اين روش درك كاملي از فرايندهاي مختلف درگير در سازمان دهي مبارزه در اختيار ما قرار خواهد داد.شايد مهم تر از همه نظريه جنبش اجتماعي ما را هوشيار سازد _ به عنوان ستادان مديريت و سازمان _ تا به
اين نكته برسيم كه مقاومت و مبارزه در برابر گفتمان ميديرت مي تواند بيانيه هاي مختلف در طبقات مختلف زندگي اجتماعي داشته باشد.جنبش هاي اجتماعي لاك لائو و موفه(1985،2001)پيشنهاد مي كنند كه جنبش هاي اجتماعي عامل اصلي ايستادگي مي باشد،آنچه كه آنها انجام نمي دهند دقيقاً به اين موضوع برمي گردد كه جنبش هاي اجتماعي چگونه مبارزات برتري را سازمان دهي مي كنند. به منظور تفكر در چگونگي برقراري ارتباطات برتري ما به نظريه جنبش اجتماعي برمي گرديم(ر.ك. براي مثال ديويس و همكاران،2005؛ مك آدام و همكاران،1996؛ زالت و مك كارتي،1987؛ زالت و برگر،1978؛ و زالت،2005)جنبش اجتماعي به اين صورت تعريف مي شود كه چالش هاي گروهي مردم با اهداف مشترك در ارتباط متقابل با نخبگان صاحب نظران و افراد ذي صلاح مي باشد(تارو،1994:ص.3و4). از اين تعريف مي توانيم يك سر از مشخصات منحصر به فرد را تشخيص دهيم ابتدا آن روي چالش هاي گروهي متمركز است كه بر گروه هاي نسبتاً منسجم مردم دلالت دارد. اين در مقابل روش هاي سياست خرد مي باشد كه تمايل دارد روي اشكال ايستادگي افراد از قبيل درك موقعيت افراد تمركز مي كند. دوم آن روي اين موضوع تمركز مي كند كه چگونه اين گروه ها با حس هدف مشترك و انسجام در كنار يكديگر هستند و اين با روش سياست خرد متناقض است كه اساساً در مورد هدف مشترك و حس انسجام يا آنچه كه لاك لائو و موفه زنجيره هاي برابري مي نامند چشم خود را بسته است نهايتاً نظريه جنبش اجتماعي توجه ما را به اين نكته جلب مي كند كه چگونه ايستادگي ممكن است با گروه هاي
برتر از قبيل نخبگان مديريت درگير مي شود اين مغاير با روشهاي سياست خرد است كه اساساً ايستادگي را به صورت رخداد و اشكال خيلي خاص درگيري مي بيند با بررسي الگوهاي تقابل ما متوجه مي شويم كه چگونه ايستادگي ممكن است شامل مناقشات در جريان و گروهي به جاي اعتراضات كوتاه و مناقشات سياست خرد باشد، به طور خلاصه نظريه جنبش اجتماعي روشي براي ما فراهم مي سازد تا مبارزات را با گفتمانهاي مديريت بفهميم كه گروهي بوده و به صورت منسجم در كنار هم هستند و در طي زمان و مكان به دست مي آيند.همان گونه كه لاك لائو و موفه اشاره مي كنند جنبش هاي اجتماعي ابزارهاي حياتي براي چالش گفتمانهاي برتري مثل مديريت هستند در واقع در نظر آنها اين جنبش هاي اجتماعي هستند كه محرك هاي اصلي در برتري يافتن ماهيت شكننده استيلا و برتري هستند با وجود اين تمامي جنبش هاي اجتماعي شبيه هم نيستند و تفاوت هاي مهم در چگونگي درگيري جنبش هاي اجتماعي با مبارزات برتري جويانه وجود دارد. در آنچه كه در پي مي آيد ما استدلال خواهيم كرد كه جنبش هاي اجتماعي عمدتاً در استراتژي و نيز در موقعيت زماني متفاوت هستند(رجوع كنيد نمودار اول). با بيان اين مشخصات ما قادر هسيتم چهار نوع ايده آل از جنبش هاي اجتماعي را مشخص كنيم كه ممكن است با گفتمانهاي مديريت مناقشه دشاته باشد.استراتژياولين نكته مهم تفاوت بين جنبش هاي اجتماعي مختلف استراتژي به كار رفته مي باشد. به وسيله كارهاي بوم شناسي جيمز اسكات مردم شناس، دو نوع استراتژي اصلي را مشخص مي كند كه جنبش هاي اجتماعي را تجهيز مي كنند. استراتژي اول
سياست اداري است كه شامل تمامي اشكال باز مقاومت مي باشد(اسكات،1990:198)استراتژي سياسي شامل مناقشات و درگيري هاي نسبتاً باز مي باشد و اغلب در اوج نخبگان(براي مثال قضات، سياست مداران، انقللابيون، و رؤساي سياسي)و اسناد مكتوب(براي مثال منشور، بيانيه، حوادث اخبار، كيفرخواست)و كارهاي اجتماعي مي باشد(اسكات،1990:200) در ارتباط با مديريت اين ممكن است شكل باز از اين باشد كه سازمان ها چگونه عمل مي كنند و اساساً در برگيرنده كارگذاران نخبه شامل كاركنان اتحاديه ها سازمان هاي جنبش اجتماعي و پرسنل مديريت مي باشند. اين استراتژي بستگي به حالت هاي سلسله مراتب سازمان دارد و به اين علت است كه دنياي سياست تشكيل شده از كانال هاي اداري از قبيل بوروكراسي، ارتباطات و رؤسا.اساساً وقتي جنبشي از استراتژي سياسي پيروي مي كند در سازمان جنبش اجتماعي شكل مي گيرد و اين سازمان پيچيدهه يا رسمي است كه اهداف خود را با رجحان جنبش اجتماعي يا ضد جنبش تعريف مي كند و سعي در رسيدن به اين اهداف دارد(مك كارتي و زالت،1987؛ص.20) سازمان هاي جنبش اجتماعي اساساً سازمان هاي رسمي و نيمه سلسله اي هستند كه روش كار و عملكرد و نظام هاي اداري رسمي دارند و بر اساس قانون هستند.مثل ساير سازمان ها سازمان هاي جنبش اجتماعي تمايل دارند در سياست اجتماعي يا دولتي درگير شوند. هدف اصلي يك سازمان جنبش اجتماعي بيان مسايل متعدد جنبش اجتماعي با يك صداي واحد در جو عمومي مي باشد.حوزه گسترده اي از اين سازمان ها وجود دارد و شامل اتحاديه هاي كارگري كه براي حقوق كارمندان مبارزه مي كنند(سلز كايل و همكاران،2003) سازمان هاي مدافع محيط زيست كه با عملكرد سازمان در آلودگي محيط زيست مبارزه
مي كنند(لونس بري،2001)، سازمان هاي درگير با بازارهاي اگوپوليستي (هنزمانس،2003) كه با نزول در خدمات عمومي سازمان هاي بخش دولتي مبارزه مي كنند(اسپايسر و فلمينگ، در دست تهيه) و شماي تجارت خود را عرضه مي كنند(جافي و همكاران،2004).جنبش هاي اجتماعي اساساً استراتژي سياسي به چند دليل برمي گزينند، ارگ جنبش اجتماعي عضويت زيادي داشته باشد احتمالاض از استراتژي استفاده از ابزارهاي رسمي و سياسي پيروي مي كند به اين علت كه هماهنگي بين گروه هاي معترض از طريق مكانيزم هاي كوچك از جمله رهبري غير رسمي يا تصميم گيري هاي گروهي يا غير ممكن است(ميشلز،1962) ما بايد توجه كنيم كه استثناهاي خيلي مهمي در اين مورد هست، از قبيل لجتماعات بزرگ كه با يك مسئله خاص شروع مي شود با وجود اين اين گروه هاي بزرگ اساساً قادر به حايت از خود در برابر حوادث اعتراض آميز نيستند(كانتي،1962)، مشخصات جنبش هاي اجتماعي همچنين حائز اهميت هستند، زمينه يك سري از سازمان هايي هستند كه منطقه خاصي از زندگي اجتماعي به وجود مي آورند، تأمين كنندگان كليدي، منابع اصلي و مصرف كنندگان محصول ... و ديگر سازمان ها كه خدمات و محصولات مشابه ارائه مي كنند(ديماگيو و پابل،1983:148)اگر جنبش اجتماعي در زمينه نسبتاً ثابتي عمل كند پس از استراتژي سياسي رسمي تري اقتباس كرده اند به اين علت كه وقتي زمينه اي نسبتاً فراهم آمد عاملان برتر قادر خواهند بود اطمينان حاصل كنند كه تعاريف آنها از كنترل و نظم به عنوان قانون پذيرفته شده است(فليگ اشتاين،1996) زماني كه تعريف كنترل پذيرفته شد پس سازمان ها شروع مي كنند به نشان دادن درجات رضايت مندي با يكديگر(ديماگيو و پاول،1983)از اين رو نيازهاي جنبش هاي
اجتماعي به صورت مؤسسات رسمي در آمدند نتيجه اين شد كه آنچه كه زماني گروه هاي جنبش اجتماعي ناهماهنگ در قبال سازمان هاي جنبش اجتماعي سازمان يافته رسمي با سلسله مراتب كه از استراتژي سياسي پيروي مي كند مي باشند.بالاخره ساختارهاي سياسي نقش مهمي در شكل دهي به استراتژي بازي مي كنند كه جنبش اجتماعي از آن استراتژي استفاده مي كند. ساختارهاي فرصت دائمي ولي ضرورتاً رسمي نيستند و ابعاد جنبش سياسي را نشان مي دهند كه كار گروهي مردم با تأثر گذاري بر انتظارات آنها از شكست يا موفقيت را ارائه م ينمايد(تارو،1994:185) اگر جنبش اجتماعي با ساختار فرصت سياسي روبرو شود پس به احتمال بيشتر استراتژي سياسي اتخاذ مي كند، ساختار فرصت ساختاري است كه دسترسي نسبتاض آزاد در آن وجود دارد و اعتلاف هاي سياسي نسبتاً بي ثبات هستند و گروه هاي نخبه در درسترس مي باشند و جامعه ظرفيت نسبتاً كمي دارد(مك آدام،1996:27) در مواردي كه ساختار فرصت وجود دارد تلاش دسته جمعي براي چالش كارگزاران به صورت موفق پنداشته مي شود به منظور كسب فرصت موفقيت عمومي به احتمال زياد چالش سازمان يافته تري در برابر گروه هاي سلطه طلب نشان خواهند داد براي انجام اين كار نظريه جنبش اجتماعي نشان داده است كه آنها احتمالاً استراتژي سياسي اتخاذ مي كنند. خلاصه جنبش اجتماعي به احتمال بيشتر استراتژي هاي سياسي اتخاذ مي كنند وقتي كه از نظر اندازه بزرگ بوده و در عرصه ثابت عمل مي كنند و با ساختار فرصت مواجه هستند.استراتژي دوم، كه گروه هاي مقاومت ممكن است اتخاذ كنند سياست مادون است. كه شامل تلاش هاي سازمان يافته
براي كشمكش با برتري مديريت مي باشد، يعني رأس رهبري غير رسمي و غير خبرگان از مذاكرات و گفتمان شفاهي و ايستادگي مي باشد(اسكات،1990:200) چنين استراتژي شكل تلاش هاي مستقيم و غير سلسله اي توسط فعالان براي بازسازي روابط اجتماعي و احقاق حقوق شان مي باشد. فشار روي عمل مستقيم است كه در بين سازمان هاي رسمي هماهنگي ايجاد نشده است و فعالانه از درگير شدن با مراكز قدرت رسمي از قبيل سلسله هاي دولتي يا ايالتي ممانعت مي ورزد، در عوض، وقتي كارگزاران استراتژي سياست مادون را اتخاذ مي كنند آنها به دنبال احقاق حقوق هستند. وقتي جنبش اجتماعي سياست مادون سياست را اتخاذ مي كند اغلب از ساختارهاي رسمي تر سازمان جنبش اجتماعي اجتناب مي كند و شكل غير ساختاري به خود مي گيرد كه در روش هاي خيلي غير رسمي هماهنگي شده است. در دل اين جنبش ها تلاشي براي ايجاد دسته جمعي و تجربه هويت هاي متعدد جنبه هاي اقتصاد نمادين و نوآوري فرهنگي وجود دارند(ملوچي،1989و1996)در نتيجه جنبش اجتماعي سياست مادون اساساً درگير مبارزاتي براي شناخت فرهنگي و عدالت مي باشد كه شامل مسائل اقتصادي، نژادي، محيط زيست و غيره مي باشد. همچنين جنبش هاي اجتماعي تمايل دارند تا از حالت هاي رسمي سلسله مراتبي سازماندهي دوري كنند و از ساختارهاي شبكه اي در سطح محل كه منابع تجهيز آنها را دارد(اسكات،1990؛19) اين به معني اين است كه جنبش هاي اجتماعي اغلب داراري شاخصه ضد گرايش هدفمند مي باشند(كراس لي،2002) لذا جنبش هاي اجتماعي اغلب داراي گرايشات ضد ساختاري هستند و از حوزه هاي سياسي مدرن گريزان هستند(بلاگ،1998) بالاخره جنبش هاي اجتماعي از چالش دستگاه دولت با
عمليات هاي ريز دنباله روي مي كند(بلاگ،1998؛45)كه شامل مبارزات در زندگي روزمره با تصاحب مجدد هويت ها و ريتم هاي روزمره مي باشد.چنين جنبش هاي اجتماعي نقشي در الگوهاي صنعتي بازي مي كنند(رائو و همكاران،2001؛ رائو و همكاران،2003) و در بعضي حوادث برتري دارند(كريد و همكاران،2000) و بهره هاي سهامداران شركتهاي بزرگ را بهبود مي بخشند(ديويس و تامپسون،1994).شرايطي كه تحت آن سياست هاي مادون وجود دارد برخلاف آنهايي است كه استراتژي سياسي اتخاذ مي كنند، جنبش هاي نسبتاً كوچك تمايل دارند از استراتژي سياست مادون استفاده كنند به اين علت كه كوچك هستند و مي توانند روي مكانيزم هاي هماهنگي گروه هاي كوچك و تصميم گيري جمعي اعتماد كنند(براينز،1989)، براي آنها ضروري نيست كه ساختارهاي سلسله مراتبي اتخاذ كنند كه شاخص استراتژي سياسي است هرگاه جنبش اجتماعي در عرصه نسبتاً جديدي عمل مي كند پس به احتمال بيشتر استراتژي سياست مادون اتخاذ مي كند به اين علت كه عرصه هاي جديد تمايل دارند با حوزه وسيعي از شركت كنندگاني كه وجه تشابه ندارند مشخص شوند(فيليپ اشتاين،1996)،فقدان بارز نتايج در يك دنياي رقابتي سر بريده عين بازيگران مختلف در عرصه مي باشند به اين معني كه مبارزات سازمان نيافته و غير رسمي به ندرت به وجود مي آيند و با گروه هاي قدرتمند كشمكش دارند چون جنبش هاي اجتماعي لازم نيست از مؤسسات رسمي جهت ابراز مسائل خود استفاده كند پس استراتژي هاي كمتر سازمان يافته سياسي بروز مي كنند.در نهايت اگر جنبش اجتماعي با ساختار فرصت مواجه شود پس به احتمال بيشتر استراتي سياست مادون را اتخاذ خواهد كرد. به دنبال مك آدام(1996)، ساختار فرصت ساختاري است كه
دسترسي به مؤسسات برتر نسبتاً بسته هستند و مشكل در دسترسي به آنها هست و اعتلافات سياسي نسبتاً ثابت هستند و گروههاي نخبه كمي وجود دارند و دولت ظرفيت نسبتاً بالايي دارد، در اين وضعيت ها، موفقيت نسبتاً پايين و هزينه هاي شكست اغلب بسيار بالا هستند نتيجه اين است كه جنبش هاي اجتماعي استرتي سياست مادون را اتخاذ مي كنند كه شامل اشكال سازماني روان تر و لازمه تاكتيكي مستقيم مي باشند. خيلي مشكل است كه نخبگان جامعه(براي مثال ديكتاتوري نظامي) جنبش را ادامه دهد و از گذشتگان انتقام بگيرد به طور خلاصه، جنبش ها تمايل دارند از استراتژي سياست مادون استفاده كنند. اگر آنها نسبتاً كوچك بوده و در عرصه سازماني نسبتاً جديد عمل كند و با ساختار فرصت سياسي روبرو شوند.موقعيت علاوه بر اتخاذ استراتژي هاي نسبتاً مختلف جنبش هاي اجتماعي تمايل دارند مبارزات خود را در فضاهاي مختلف ادامه دهند، موارد زيادي از ايستادگي در سازمان و مطالعات مديريت روي ايستادگي در داخل كارگاه تمركز دارند، اين نوشتجات گسترده دو شكل از مبارزات را به وضوح نشان مي دهند، برخي اشكال جنبش هاي كارگاهي از قبيل اتحاديه هاي صنفي از يك استراتژي سياسي روشن تر پيروي مي كنند، اين بدان معني است كه آنها ساختارهاي رسمي زيادي دارند و كاركنان حرفه اي اغلب در برقراري مؤسسات درگيرند. ديگر جنبش هاي كارگاهي از قبيل ناهنجاري سازماني شامل استراتژي سياست مادون است و از ساختارهاي غير رسمي دوست و فاميل استفاده مي كنند. از حرفه اي هاي جنبش پرهيز مي كنند و تمايل دارند از طريق عملكرد مستيقيم مقاومت نشان دهند. همان گونه كه قبلاً ديديم اين اشكال
جنبش هاي كارگاهي بخش حيايت مبارزات در برابر گفتمانهاي مديريت هستند بدين معني كه آنها نبايد ناديده گرفته شده يا بي ارزش جلوه كنند. در غير اين صورت با تمركز تنها روي مبارزات در داخل كارگاهها آنها از اينكه چگونه حوزه وسيعي از گروهها در جوامع فعالانه در مبارزات در برابر گفتمانهاي مديريت درگير هستند ناديده گرفته مي شوند.اينها شامل شهرونداني هستند كه براي مثال در مورد افزايش مديريتي خدمات شهري و شهروندان كه نگران افزايش فضاهاي عمومي، توليدكنندگان كشاورزي كه نگران افزايش صنعتي شدن كشاورزي، گروههاي زنان كه سوال از تبعيض مديريت مردان دارند، دانشجوياني كه با عملكرد مديريت در اقتصاد مقابله مي كنند و معترضيني كه با استيلاي رژيم هاي اقتصادي چند مليتي از قبيل صندوق جهاني پول يا بانك جهاني كه سعي دارد كل اقتصادها را در روش هاي مدرن مديريت كند شامل مي شود(يادداشتهايي از ناكجا آباد،2003). نظريه مقاومت جنبش هاي اجتماعي در برابر گفتمانهاي مديريت بايد تشخيص بدهد كه مبارزه در برابر گفتمان مديريت تنها در مراحل اوليه روي نمي دهد، بلكه در جلسات عمومي، رسانه ها، خيابانها، دانشگاهها، و زندگي هاي روزمره مردم روي مي دهد، به طور خلاصه مبارزه در برابر مديريت در جامعه و نيز در محل كار روي مي دهد، اين بدان معني است كه نظريه جنبش ها در برابر مديريت لازم است دو شكل از جنبش ها در نظر بگيرد. آنهايي كه تمركز در محل كار دارند و آنهايي كه تمركز در جامعه دارند، در آنچه كه در پي مي آيد، ما جزئيات منحصر به فرد هر محل را توضيح خواهيم داد.همانگونه كه قبلاً بحث شد، بهترين موقعيت ايستادگي
در برابر گفتمان مديريت كارگاه است، نوشتجات مبسوط در مرود ايستادگي واحد و ناهنجاري سازماني روي اين موضوع تمركز مي كند كه كارگران از امر و نهي مديريت در چارچوب روابط استخدامي يا كاري مقاومت نشان مي دهند، اين ايستادگي ممكن است مستقيماً براي شرايط روابط استخدامي باشد از قبيل توزيع منابع درداخل سازمان يا اتحاديه، نمونه هاي مبارزه در برابر چنين منابعي ادعاهاي متحدالشكل براي سطح درآمد بالاتر(هايمن،1973) يا تصاحب مستقيم كالا، به وسيله دزدي(مارس،1982) مي باشد. ايستادگي در محل كار، ممكن است بر توزيع وضعيت و بيان هويت در داخل كارگاه نيز كشمكش داشته باشد. نمونه ها، شامل اتحاديه ها كه در برابر انسجام اتحاديه مي باشند(تامپسون،1967)و تمسخر كه براي كاهش موقعيت مديريت به كار مي رود(كولين سون،1992؛ فلمينگ و اسپايسر،2003). بالاخره ايستادگي در كارگاه ممكن است شامل چالش خط مشي شركت باشد كه اجام كار و خلاقيت را محدود مي كند. نمونه مناسبي از اين بوروكراسي مي باشد كه در كارگران سطح مياني مشاهده مي شود(زالت و برگر،1977)، در هر كدام از اين موارد كارگزاران مقاومت در درون روابط موجود استخدام قرار دارند.كارگاه، هسته مهم جنبش ها و مبارزات در بابر گفتمان مديريت محسوب مي شود. موقعيت ايستادگي در كارگاه با موجوديت فضا براي انجام فعاليت هاي مبارزاتي در كارگاه سنجيده مي شود. ما احتمالاً مبارزه اي ببينيم كه در كارگاه روي م يدهد، اين فضاها ممكن است با مكانيزم هاي رسمي از قبيل قوانين كار ليبرال خط مشي هاي شركت مطابق با اتحاديه كارگري يا درجات بالايي از استقلال عمل در فرايند كار باز باشد. آنها همچنين شكل فضاهاي زندگي روزمره را
دارند اينها فضايي را كه ممكن است چالش هاي گفتمان مديريت انجام گيرد، فراهم مي كنند. مبارزات احتمالاً در كارگاهها بهتر انجام گيرد وقتي وسايل كنترل فرآيند كار مشروط باشد(ادواردز،1979)، اين شامل سوالاتي در مورد كنترل زمان صرف شده در كار، سازمان خود كار، تخصيص محصولات آن كار، و هويت هاي شغلي را زير سوال مي برد كه ناشي از كار هستند(آكرويد و تامپسون،1999) وقتي سوالاتي در مورد اين موضوعات مطرح مي شود ما ممكن است انتظار داشته باشيم شكلهاي مختلفي از جنبش هاي اجتماعي را بيابيم كه در كارگاه هستند، براي مثال اتحاديه ها سعي در ارائه پرسش در خصوص كنترل فرآيند كار توسط عمل اعتصاب برآيند(هايمن،1973). شبيه اين موضوع جنبش هاي كارگاهي غير رسمي تر، سياست مادون، ممكن است سعي در چالش امر و نهي هاي مديريت از طريق شكل هاي پنهان تر عمل مثل مزاح ضد مديريتي برآيند(تيلور و باين،2002). اما، آنچه كه در هر دو وضعيت مشروط است اين سوال است كه چه كسي فرآيند كار را كنترل مي كند به طور خلاصه ايستادگي در برابر استيلاي مديريت احتمالاً در محل كار نهفته است وقتي كه روابط استخدامي فضايي فراهم مي سازد و وقتي مسئله اصلي كنترل بر فرآيند كار باشد.كارگاه موقعيت حياتي جنبش هايي كه سعي دارند در برابر گفتمان مديريت ايستادگي كنند باقي مي ماند با وجود اين اكثر چالش هاي جدي كه امروزه با سازمان ها مواجه هستند از جنبش هايي ناشي مي شود كه در عرصه هاي اجتماعي مي باشد. جامعه محل تقابل اجتماعي است كه از خانواده، جامعه و بازار جدا مي باشد(هگل،1821،2002) برخلاف خانواده يا بازار كه به وسيله زبان نياز طبيعي كنترل مي شوند جامعه با دلايل سياسي
كه درگير تلاش هاي تغيير روابط بين انسان ها مي باشد كنترل مي شود(آرنت،1958) همچنين محلي است كه نيازهاي طبيعي بشر تحت كنترل و نظم درمي آيد(هوپس،1651-1985- الياس 1939،2000) بالاخره هر چند جامعه ممكن است از نظر ساختاري از حكومت و اقتصاد جدا باشد ولي در سياست جامعه عامل اصلي ايدئولوژي را فراهم مي سازد كه آن ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي را برقرار مي سازد كه بازسازي دولت و اقتصاد را فراهم مي كند(گرام چي،1971) مبارزات بر عليه گفتمان مديريت در جامعه زماني مهم مي شود كه كارگاه ها فضاي كمتري براي ايستادگي و بيان مشكلات فراهم مي سازد. بعضي شرايط كه فضا را براي مبارزه در داخل كارگاه كاهش داده اند، قوانين كار را شامل خواهد شد كه فعاليت هاي اتحاديه را تقليل داده و فرصت كمي براي ايستادگي فراهم مي سازد.يك مورد بارز، از فرار كاركنان مقررَات شركت ها براي شنيدن نگراني هاي آنها در جامعه مي باشد(پري،1998). تلاشي كه نمونه ديگري از مبارزه است در جوامع ظاهر شد اين به علت آن است كه بسياري از كاخانه ها كه هسته تلاش هستند مقررات بسيار سخت كنترل مديريتي داشتند و فرصت هاي كمي براي ايستادگي كاركنان به وجود مي آمد.با وجود اين جامعه صرفاً محل مبارزات كارگاهي نيست، با پيروي از گرام چي(1971) دولت هاي سلطه طلب هميشه به وسيله ساختارهاي قدرتمند در عرصه هاي وسيع جامعه قانوني شدند، يعني گفتمان مديريتي و اقتصادي همراه با ساختارهاي خاص فرهنگي و اجتماعي خواهد بود كه كمك مي كند تا آنچه كه گرام چي به نام بلوك سلطه طلب مي نامد ايجاد شود. بنابراين جامعه محل مهمي از ايستادگي مي باشد، كه فرآيند مديريت در آن مشروط است(پوگي،2001 ص58-73) اين فرآيند قانوني شدن نحوه عملكرد گفتمان و پذيرش تصحيح و گريزناپذيري آن است(ديماگيو
و پاول،1991). گفتمان برتر جامعه چنان براي نخبگان سلطه طلب مهم است كه اين فرآيند قانوني شدن مديريت را ايفا مي كنند براي مثال، جنبش هاي جامعه مثل صلح سبز، در نظر دارد چالش قانوني شدن فعاليت هاي شركت هاي بزرگ با اعتراضات عمومي و رسانه ها انجام شود(تسوكاس،1999) شبيه اين مورد جنبش آشپزي مدرن به خاطر طرح و الگوي سازماندهي آموزش و پوشش رسانه اي مورد استقبال واقع شد(رائو و همكاران،2003). در هر يك از اين موارد جنبش ها به فضاهاي اجتماعي از قبيل رسانه ها وارد شده اند تا الگوهاي قانوني شدن فعلي را بسط دهند. به طور خلاصه، ايستادگي در برابر گفتمان مديريت احتمالاً در جامعه باشد جايي كه فضاهايي كمتري براي ايستادگي در روابط كاري وجود داشته و موارد اصلي مشروط كنترل فرآيند مديريت باشد.الگوي ايستادگي جنبش اجتماعيتا حال، ما استدلال كرده ايم كه جنبش هاي ايستادگي از لحاظ موقعيت شان(كارگاه يا جامعه) و استراتژي(سياسي يا مادون سياسي) تفاوت دارند،كنار هم نهادن اين دو بعد الگويي ار چهار نوع جنبش هاي ايستادگي ايده آل فراهم مي كند: جنبش هاي سياسي در كارگاه، جنبش هاي مادون سياسي در كارگاه، جنبش هاي سياسي در جامعه، جنبش هاي مادون سياسي در جامعه(ر.ك. نمودار2).در آنچه كه در ذيل مي آيد هر كدام از اين انواع ايده آل را به نوبت بررسي خواهيم كرد.اولين نوع جنبش مقاومت، شامل گروه هاي سياسي سازمان يافته در كارگاه مي باشد. ما نام اين را ايستادگي سازمان يافته كارگاه مي ناميم كه شامل روابط كارگاه بوده و روي كنترل فرآيند كار تمركز دارد اين جنبش ها اهداف خود را از طريق فرايندهاي سياسي سازمان يافته دنبال مي كنند، ما اين جنبش ها را انتظار داريم زماني ببينيم كه از نظر اندازه نسبتاً بزرگ بوده در عرصه مستقر
موجود باشد و با ساختار فرصت مواجه باشد و در كارگاهي باشد كه فضاي كافي براي مناقشات كارگاهي موجود باشد و كنترل روي فرآيند كار موضوع اصلي مشروط باشد. نمونه بارز چنين ايستادگي اتحاديه كارگاه هاست.نوع دوم ايستادگي، شامل ايستادگي مادون سياست در كارگاه است. نام اين را ناهنجاري سازماني مي ناميم(ر.ك. همچنين آكرويد و تامپسون،1999) اين نوع جنبش سعي در مداخله در مبارزاتي دارد كه در كارگاه ها هستند ولي در شبكه هاي غير رسمي تر و سازمان نيافته حركت مي كند. اين نوع ايستادگي زماني تمايل دارد بروز كند كه روابط كار فرصت هاي كافي براي مناقشه را فراهم سازد، زماني كه كنترل فرآيند كار مشروط بوده و جنبش ايستادگي از نظر اندازه نسبتاً كوچك و در عرصه جديدي وجود داشته باشد و زماني كه احزاب مقاومت با ساختارهاي فرصت روبرو مي شوند، نومنه بارز از ناهنجاري سازماني، فرهنگ هاي تمسخرآميز كارگاه هاست.نوع سوم جنبش ايستادگي شامل سازمان هاي جنبش سياسي مي باشد كه در جامعه هست، معمولاً اين سازمان هاي مبارزه با نام سازمان هاي جنبش اجتماعي نام برده مي شوند، با وجود اين به منظور تشخيص آنها از سازمان هاي جنبش اجتماعي در كارگاه مثل اتحاديه هاي كارگري در اينجا به عنوان سازمان هاي جنبش مردمي از آنها ياد مي شود، اين جنبش ها سعي دارند تا با گفتمان مديريت در فضاهاي بيرون از روابط استخوامي از قبيل اعتراضات عمومي، رسانه ها، مذاكرات عمومي و تحصيل به چالش مي كشند، اين اعتراض، از طريق سازمان هاي جنبش اجتماعي سازمان دهي شده پيش مي رود كه اغلب نمايندگان رسمي دارند، ما انتظار داريم اين نوع از جنبش اجتماعي را زماني بيابيم كه از نظر اندازه نسبتاً بزرگ و عرصه مشخصي را مورد خطاب قرار داده و با ساختار فرصت مشخصي
متناقض باشد، و فرصت كمي براي ايستادگي كارگاه وجود داشته باشد و موارد اصلي مشروط مرتبط با فرآيند قانو ن گذاري باشد، نمونه بارز اين جنبش، جامعه اي است كه داراي سازمان جنبش اجتماعي مثل صلح سبز است.نوع آخر جنبش هاي مقاومت كه با گفتمان مديريت درگير هستند،آنهايي هستند كه در جامعه تلاش هاي متمركز نموده ولي استراتژي هاي سياست مادون را اتخاذ كرده اند، اساساً اين جنبش ها با نام جنبش هاي اجتماعي نام برده مي شوند ولي به منظور تشخيص بين جنبش ها در جامعه و جنبش ها در كارگاه، نام آنرا در اين جا جنبش هاي مردمي مي ناميم. مثل ديگر موارد متمركز بر روي سياست سازمان هاي جنبش شهري اين نوع ايستادگي جامعه فضاهاي بيرون از كارگاه را زياد مي كند، با وجود اين، آنها اشكال سازمان يافته اي براي بيان نارضايتي شان اتخاذ مي منند، اين نوع جنبش ايستادگي تمايل دارد تا زماني روي دهد كه جنبش ها از نظر اندازه نسبتاً كوچك بوده و در عرصه جديدي موجود باشند وبا ساختار فرصت مواجه باشد و در مناقشات محل كار فرصت هاي كمتري داشته باشد و مسائل خود را حول مسائل قانون گذاري متمركز كند، نمونهه بارز اين نوع ايستادگي جنبش اجتماعي شهري مي باشد مثل جنبش طرف دار محيط زيست.گروه بندي هاي متفاوت كه در بالا ارائه شد، انواع ايده آل ايستادگي را نشان مي دهد، استفاده اصلي از چنين گروه بندي براي مشخص شدن تحليلي انواع مختلف ايستادگي سازماني مي باشد كه در نوشته جات بحث شده است دبدين معني كه اين گروه بندي ضروري نيست بلكه، آنها ابزاري فراهم مي سازند تا جنبه هاي منحصر به فرد هر نوع ايستادگي را تشخيص داده و به درك ما از اينكه هر نوع ايستادگي چه رابطه اي با يكديگر دارند كمك مي كند، با انجام اين كار ما
چارچوبي فراهم مي سازيم كه به محققان اين امكان را مي دهد كه اين اشكال ايستادگي چندگانه را در برابر استيلاي مديريت در نظر بگيرند.تركيب ايستادگيدر بالا ما به جزئيات چهار نوع ايده آل از جنبشهاي ايستادگي پرداختيم. در اين نقطه مهم است تا مرزهاي بين انواع ايده آل را مشخص كنيم. بوضوح، هر نوع بررسي از اين الگوهاي ايستادگي در برابر گفتمان استيلاي مديريت مرزهاي بين اين انواع مختلف ايستادگي را مشخص خواهد كرد. در واقع، لاك لائو و موفه (1985) بوضوح نشان ميدهند كه گفتمان برتري از قبيل مديريت داراي شمخصه پراكنده اي است. يعني، برتري هرگز در محل واحدي تشكيل نميشود. در حقيقت، دليل اينكه گفتمان مديريت تا اين حد موفق بوده است اينستكه توانسته برتري خود را در هم كارگاه و هم جامعه برقرار كند: در كارهاي سازمان و هويتها و الگوهاي رفتاري روزمره. اين پيشنهاد ميكند كه مبارزات در برابر مديريت بصورت گفتمان برتري طلبي ممكن است در عرصه هاي چندگانه پراكنده باشد. پس، شايد آنچه كه از انواع مختلف و ايده آل ايستادگي جالب توجه تر است فرايندهاي ارتباطي في ما بين است كه بين آنها روي ميدهد. لذا اجازه بدهيد بصورت خلاصه فرايندهاي مختلف تبادل و تقابل بين انواع مختلف ايستادگي سازماني را مد نظر قرار دهيم.سازمانهاي جنبش مردمي و جنبشهاي مردميدر بسياري موارد رابطه آشكاري بين جنبشهاي مردمي و سازمانهاي جنبش مردمي وجود دارد. گو اينكه جنبش مردمي انرژي و قانونمداري را براي بسياري از سازمانهاي جنبش مردمي فراهم مينمايد. در واقع، استراتژيهاي محافظه كار تر بدنبال سازمانهاي جنبش مردمي اغلب بوسيله يك جبهه راديكال حمايت شده اند (هاينز
1988). مشابه همين سازمانهاي جنبش مردمي اغلب نكته روشني براي بسط و بحث مواردي كه جنبشها ميخواهند جلب توجه كنند ارائه كرده است. براي مثال،جنبش طرفدار محيط زيست بوضوح محمك ميشود و به سازمانهاي جنبش مردمي از قبيل صلح سبز مشروعيت ميبخشد. با وجود اين، سازمانهاي از قبيل صلح سبز اغلب مستقيما از طرف اين جنبش صحبت ميكنند، بدون اينكه ضرورتا بتوانند موقعيتهاي چندگانه را در درون آن جنبش ارائه نمايند. برخي از جنبشهاي مردمي بوضوح سازمان يافته تر و منسجم تر شده اند و به موسساتي با سياستهاي عمومي و در نتيجه سازمان جنبش مردمي تبديل شده اند. صلح سبز، براي نمونه، از جنبش طرفدار محيط زيست دهه 1970 و اوائل دهه 1980 بوجود آمد كه در كشورهاي متعدد اروپائي گروههاي سبز نيز ايجاد شدند. در بسياري موارد اين فرايند تبديل به موسسه شدن توانست جنبشهاي مردمي را با تبديل آنها به ساختارهاي موجود موسسه از انگيزه راديكال و تغيير هويت بياندازد (پيون و كلووارد 1979). در راستاي اين فرايند تبديل به موسسه فرايند خارج شدن از موسسه نيز هست كه فعالان در آن سازمانهاي جنبش مردمي ممكن است از ماهيت سياستهاي تبديل به موسسه شدن نااميد شده باشند. آنها ممكن است در فرايند ارائه راي تبديلي به آن سازمان دخيل باشند. آنها ممكن است از سازمان خارج شوند و بدنبال ارضاء نيازهاي راديكال خود در درون جنبشهاي مردمي با سازماندهي ناقص باشند.ناهنجاري سازماني و اتحاديه هاي كارگريهمانند رابطه بين سازمان جنبش مردمي و جنبشهاي مردمي، روابط بين ناهنجاري سازماني و كارگاههاي متحد را بوسيله استراتژيهاي مختلف سياسي و درجات تبديل به موسسات نشانگذاري
شده اند. رابطه بين اتحاد و ناهنجاري سازمان در داخل جامعه شناسي صنعتي شديدا مورد بحث واقع شده است (سيول و ويلكينسون 1992، تامپسون و آكرويد 1995، فلمينگ و سيول 2002). يكي از مباحثات اصلي كه ما در اين نوشتار مي يابيم اينستكه كارهاي ايستادگي روزمره و ناهنجاريهاي سازماني اغلب بنيانهاي ديدگاهها و اعمال مخالف را ارائه نمايد كه با اتحاديه هاي كارگري معناي نظام مند و سازماندهي شده با آن ميدهند. بعضي مطالعات نشان ميدهد كه اتحاديه هاي كارگري با شوق و ذوق حالتهاي ناهنجاري سازماني از قبيل تمسخر و مزاح را به ميان كشيده اند (رودريگوس و كولينسون 1995). همچنين مشاهده كرده ايم كه همچنانكه اتحاديه هاي كارگري بصورت روزافزون به استراتژيهاي مديريت و سياست حكومتي متحجر شده و متحد ميشوند، كارگران از قابليت آنها در عمل بصورت عاملان تغيير و تحول راديكال نا اميد شده اند (هايمن 1973). اين اغلب منجر به فرايندي ميشود كه ايستادگي كارگاهها از حالت موسسه خارج شده و شكل اعتصابي غير مجاز، عمل غير اداري و ناهنجاري سازماني بخود ميگيرد.اتحاديه هاي كارگري و سازمانهاي جنبشهاي مردميپيوندها و ائتلاف هاي بين اتحاديه هاي كارگري و سازمان هاي جنبش مردمي ممكن بوده و اغلب روي مي دهد، آنچه كه شايد جالب توجه است اين است كه چه وقت هر سازمان مواردي را بيان مي كند كه اساساً با متضاد آن همراه است، سازمان هاي اتحاديه اي براي مثال اغلب مسائل اجتماعي از قبيل سياست هويت را مطرح مي كنند، وقتي اتحاديه ها مسائل اجتماعي را بحث مي كنند ما ممكن است بگوييم آنها عملكرد سازمان جنبش مردمي دارند، شبيه اين مورد سازمان هاي جنبش مردمي ممكن است موارد كاري را كه
به صورت سنتي توسط اتحاديه ها مطرح شده اند ارائه نمايند براي مثال برخي مبارزات براي عدالت اجتماعي در شهرهاي آمريكا از قبيل جنبش مزد، به صورت روزافزون روي مسائل سنتي كار از جمله حقوق و شرايط كار مي پردازد(ليوس،2005) آن چه كه ما به صورت كلي مي توانيم مشاهده كنيم اين است كه به صورت تاريخي عرصه هاي سياست كار و جامعه از هم جدا شده اند و هم چنان كه اتحاديه ها به حركت فراسوي موقعيت سنتي شان در محل كار، مي پردازند و سازمان هاي جنبش مردمي اكنون جامعه را به صورت جمعي از سياست هاي كاري حقوق و عدالت اقتصادي فرض مي كنند.اتحاديه هاي كارگري و جنبش هاي مردمييكي از سوالات عمده در جنبش اتحاديه اي معاصر و بين به اصطلاح چپ گرايان جديد اين است كه جنبش هاي مردمي به صورت روزافزون جايگزين اتحاديه ها به عنوان ابزار اصلي بيان مبارزه و ايستادگي مي باشند، اين برخي از افراد جنبش اتحاديه را به استدلال كشانده است كه اتحاديه ها بايستي خودشان را با جنبش هاي مردمي هم سو كرده يا، برخي از استراتژي هاي به كار رفته در اين جنبش ها را اتخاذ كند. براي جنبش اتحاديه، هم گوني با جنبش هاي مردمي لازم است مبارزات آنها به جامعه كشيده شود و مسائلي از قبيل هويت، مسكن، تحصيل، و فرهنگ مورد بحث واقع شود. هم چنين اتحاديه ها لازم است ابزار سياست مادون بيشتري براي سازمان دهي به وسيله شبكه هاي غير رسمي جامعه در برابر بوروكراسي هاي فورماليته اتخاذ كنندة بعلاوه اتحاديه ها ممكن است زمينه مبارزه را از قوانين اداري و توافقات كاري به الگوهاي غير اداري توزيع مواد، وضعيت و ايدئولوژي تغيير دهند، نمونه هاي اتحاديه ها با اتخاذ استراتژي همراه با جنبش هاي مردمي، جنبش هاي كارگران لباس بافي و اتحاديه طرف دار جامعه با تمركز بر محل مي باشد(برچر و
كوس تللو،1994). مشابه همين جنبش هاي مردمي ممكن است به دنبال شكل دهي فعاليت هاي خود به صورت سازمان هايي باشند كه در ملأ عام مواردي را در كارگاه ها مطرح مي كنند كه نياز به تبديل به مؤسسه كردن روابط غير رسمي مي باشد كه جنبش مردمي را پايه ريزي مي كند و كانون مبارزه را به كارگاه مي كشد، نمونه اي از اين تغيير جنبش هاي اروپاييان براي احقاق حق افراد هم نژاد(كريت و اسكالي،2000) و ساير گروه هاي متفاوت در كارگاه(اسكالي و سگال،2000) مي باشد.جنبشهاي مردمي و ناهنجاري سازمانيهر دوي جنبش هاي مردمي و ناهنجاري سازماني استراتژي هاي مادون سياسي ايستادگي مي باشد و تمايل به سهيم شدن تاكتيك هاي مشابه از قبيل استفاده از مزاح و جك هاي فرهنگي و ايستادگي شبكه اي دارند. آنها با اين مورد مخالفند كه جنبش هاي مردمي مسائل اجتماعي را بيان كنند و ناهنجاري سازماني تمايل دارد تا اين مخالفت ها را در كارگاه بيان نمايد، در نقطه اي ناهنجاري سازماني ممكن است با مسائل اجتماعي مماس بوده و هم پوشاني داشته باشد. نمونه مناسب از اين "سوت زدن" مي باشد(پري،1998) اين نياز به جلب توجه كاركنان به رفتارهاي سازماني در همايش هاي اجتماعي از قبيل رسانه ها دارد. مورد اخير از اين نوع، در مورد يك حساب رس مي باشد كه ناهماهنگي هاي حسابداري را در يك شركت فاش نمود، به همين نحو جنبش هاي مردمي ممكن است با ناهنجاري هاي كارگاه مرتبط يا هم پوشاني داشته باشد.براي مثال اعضاي ائتلاف جنبشي حفظ خدمات عمومي ممكن است درگير لايه هاي مربوط به كراگاه در خصوص خراب كاري باشد. اين ها ممكن است از كارهاي انحرافي مثل سوت زدن گرفته تا كارهايي مثل افشاسازي كارخانه ها، در هر يك از اين موارد جنبش هاي مردمي و ناهنجاري هاي سازماني ممكن است متقابلاً بر همديگر فشار آورند.ناهنجاري سازماني
و سازمان جنبش مردميپيوند آخر و احتمالي در بين اشكال گوناگون ايستادگي بين مخالفت هاي سياست مادون در كارگاه و مخالفت هاي علني در جامعه مي باشد. همان طور كه در بالا مشاهده شد، امكان دارد كه نارضايتي و ناهنجاري در كارگاه با جامعه، هم پوشاني داشته باشد. اين اساساً زماني روي مي دهد كه ايستادگي مواردي را كه در بيرون از كارگاه است بازتاب نمايد. براي مثال نارضايتي در مورد ساعات طولاني كار ممكن است در مورد زمان هاي اياب و ذهاب هم پوشاني داشته باشد كه در اين صورت با مسائل شهري و برنامه حمل و نقل مرتبط است. نارضايتي و مخالفت را ممكن است به وسيله تاكتيك هاي جنبش مردمي از قبيل اعتراضات غير رسمي در مورد حمل و نقل عمومي در يك منطقه خاص بيان نمود ولي ممكن است به صورت رسمي تر و جامع از طريق سازمان جنبش مردمي انتقال داد. ما ممكن است اثر برگشت را مشاهده كنيم كه در آن استراتژي هاي جنبش مردمي ممكن است اعمال ناهنجاري سازماني را تحت فشار قرار داده يا مشروعيت بخشند. براي مثال، ما انتظار داريم كه عضو سازمان جنبش مردمي طرف دار محيط زيست به احتمال زياد در امور ناهنجاري سازمان دخيل باشد، اگر آنها مشاهده كنند كارمندشان به دنبال كارهاي مخرب محيط زيست است. اثر جانبي اينع اين است كه هرگاه سازماني به صورت روز افزون متحجر شده و تبديل به مؤسسه شود اعضا ممكن است در فعاليت هاي رفتار ناهنجار سازماني با هدف قرار دادن خود سازمان جنبش مردمي به عنوان يك محل كار درگير شود. اين ممكن است نياز به فرآيندهاي خراب كاري سياسي، رفع رضايت مندي، زير سوال بردن فرهنگ سازمان، و در موارد
افراطي درگير در خراب كاري باشند. كه به نوبه خود ارائه رسمي ايستادگي به خود ايستادگي تبديل شود.فرايندهاي ضد برتري سازمانبحث بالا در مورد تبادلات متعدد بين جنبش هاي مختلف ايستادگي اين حقيقت را روشن مي كند كه مبارزات در برابر گفتمان مديريت به ندرت تنهاست. در عوض، اساساً آنها تركيبي از انواع مختلف جنبش مقاومت مي باشند. با وجود اين اين سوال هنوز باقي است كه چگونه دقيقاً اين تركيبات بين جنبش هاي مختلف ممكن است شكل گرفته باشد. به دنبال لاك لائو و موفه(1985)، ما مايل هستيم چنين استدلال كنيم كه اشكال متفاوت ايستادگي به وسيله تشكيل بلوك هاي ضد سلطه طلبي در كنار هم گذاشته مي شوند. اينها زماني كه زنجيره برابري بين گروه هاي مختلف برقرار شد كه به دنبال چالش گفتمان سلطه طلبي هستند شكل مي گيرد و نياز به ساخت هم گوني مشخص بين عاملان مقاومت منجر به هويت سياسي متحد(يك ما) و همچنين دشمن مشترك(يك آنها) دارد. اين زنجيره هاي برابري اجازه مي دهد به جنبش هاي جدا به صورت حس هم سويي با هم يكي شوند. در حالي كه لاك لائو و موفه(1985) در مورد اهميت استراتژيك توسعه زنجيرهاي برابري بين مبارزات مختلف روشن هستند، آنها در خصوص فرآيندهاي خاص سازماني توضيح نمي دهند كه اين زنجيرهاي برابري بين جنبش هاي مختلف تشكيل شده است. براي مشاهده دقيق اين كه چگونه بلوك هاي ضد سلطه طلبي ايجاد مي شوند ما سه فرآيند سازماني را¬_ نهادگرايي، گسترش، پيوستگي __ بحث خواهيم كرد كه به واسطه آنها پيوندهاي بين جنبش هاي اجتماعي شكل گرفتند. نهاد گرائيهمان طور كه در بالا بحث شد تركيب احتمالي جنبش ها نياز به جنبش هاي مادون سياست _ از قبيل ناهنجاري سازماني و جنبش هاي مردمي _ مرتبط با جنبش هاي سياسي تر و سازمان دهي شده
دارد.زنجيره هاي برابري بين جنبش هاي سياس و مادون سياسي، اساساً به وسيله ساختار مشابه ايجاد مي شود، اين ساختارها همان ابزارهاي گروهي هم رسمي و هم غير رسمي هستند كه به واسطه آن مردم بسيج مي شوند و در عمل دست جمعي شركت مي كنند(مك آدام، مك كارتي و زالت،1996:3) هدف از اين ساختارهاي بسيج تأمين رابطه سازمان دهي شده بين مركز يك جنبش اجتماعي است(تارو 1994 :135_150) ساختارهاي بسيج ممكن است حوزه اي از اشكال شامل شبكه هاي غير رسمي از قبل موجود در مكان هايي مثل كارگاه، همسايه ها و نيز دوستان روي دهد.با وجود اين در بيشتر موارد جنبش هاي مادون سياسي با استراتژي جنبش هاي سياسي به وسيله ساختارهاي رسمي بسيج پيوند خورده اند، جنبش ريز سياست در كارگاه از قبيل فرهنگ تمسخر ضد مديريتي ممكن است با سازمان سياسي رسمي تر از قبيل اتحاديه كارگري پيوند خورده باشد(رودريگوس و كولين سون،1995) نتيجه فرآيندي از نهادگرايي است كه اجزا گوناگون جنبش سازمان دهي شده و اغلب محافظه كارتر هستند(ميشلز،1962). به دنبال چارچوب فرضي كه ابتدا عنوان شد، ما انتظار داريم كه نهادگرايي زماني روي دهد كه جنبشي به صورت گروهي خاص درآيد(ميشلز،1962).ما هم چنين انتظار داريم نهادگرايي زماني كه عرصه جنبش اجتماعي در حركت به سوي عرصه نسبتاً جديد با استانداردهاي مشترك و پذيرفته شده عمل مي كند و بسياري از نفش آفرينان به عرصه ثابتي با استانداردهاي قوي و نقش آفرينان با مقياس كمي بزرگ به وجود آيد(فيليپ اشتاين،1996) نهايتاً ما انتظار داريم كه جنبش ها نهادينه تر شوند، زماني كه آنها با فرصت هاي بيشتر مواجه شوند كه فضاي كافي براي پيگيري دعواي خود از طريق سازمان هاي رسمي باشند(مك آدام،1996) اين نگرش ها زاييده اثر اخير در خصوص چرخه هاي اعتراض مي باشد كه انتقال قدرت جنبش اجتماعي از اعتراضات نسبتاً مجزا،
به جنبش هاي گروهي از طريق تحجر و نهادگرايي به تصوير مي كشد(تارو،1994). تحت اين شرايط ما انتظار داريم كه جنبش هايي كه به دنبال چالش گفتمان مديريت از طريق ابزار ريز سياست هستند، خود را با سازمان هاي جنبش اجتماعي بزرگ تر هم سو نمايند، نتيجه اين خواهد بود كه اين جنبش هاي ريز سياست نهادينه تر و رسمي تر خواهد شد.جنبش "آتاك" كه يكي از منتقدين بي پرده از شركت ها و فرآيند مديريتي جهاني شدن مي باشد نمونه خوبي از اين فرآيند نهادگرايي است. اين جنبش كه بر اساس شبكه جهاني دانشجويي به صورت رسمي و نيمه رسمي با اقتباس از شكل هاي ريز سياست مبارزات و ايستادگي پايه ريزي شده است سريعاً تبديل به يكي از منتقدين با نفوذ مؤسسات مالي بين المللي از قبيل صندوق جهاني پول و بانك جهاني شده است(دولينگ، 2005) هم چنانكه اين چنبش بزرگ تر مي شد گروه هاي كوچك خصوصيات نهادي رسمي تري را با استخدام كاركنان حرفه اي اتخاذ كردند و در مبارزات رسمي سياسي در بطن خاص ملي، درگير شدند. در واقع، امروزه جنبش آتاك در فرانسه تقريباً مثل حزب سياسي عمل مي كند(آنجلولي چي،2002). اين فرآيند نهادي شدن يك سري از فعاليون اصلي و نيز اعضاي جديد را گرد هم آورد. كه به علت داد و ستد و فعاليت شديد و ساختار سلسله وار كه تفكيك شدن آن در فرآيند سياسي بسيار دشوار مي نمايد مي باشد. پس در حالي كه از يك سو جنبش آتاك به نظر مي رسد فرآيندهاي سازماني اش را نهادينه كرده است اين نهادگرايي هم چنين توسط حاضران در جنبش مورد مخالفت قرار گرفته است. نمونه آتاك نشان مي دهد كه با متحجرتر شدن مبارزات در برابر گفتمان مديريت برخي فعالان ممكن است بخواهند جنبش خود را از
نهاد بودن درآوردند و به حالت هاي ايستادگي سياسي تر برگردند، كه لازم است اشكال اعتراض با سازمان دهي كمتر را بيابند، به دنبال شبكه فرضي كه قبلاً ارائه شد جنبش ها ممكن است زماني از نهاد بودن خارج شوند كه در تعداد كاهش يابند و بنابراين روش غير رسمي تر و منسجم تري از اعتراضات سازمان دهي شده ارائه دهند. نيز مبارزات در برابر گفتمان مديريت ممكن است زماني از نهاد بودن خارج شوند، وقتي كه عرصه اي كه در آن عمل مي كنند در دوره نزول بوده و يا كارگزاران بانفوذتر با حملات شديد روبرو شوند(فليپ اشتاين،1996) بالاخره انتظار داريم كه گروه ها، استراتژي هاي سياسي تري را اتخاذ كنند كه ساختارهاي فرصت فضاي كمتري به چالش رسمي گفتمان مديريت مي دهند، با اتخاذ اين حالت هاي غير رسمي تر سازمان دهي گروه هاي مقاومت با اندازه كوچك تر قادر خواهند بود مسير خود را در اطراف طبقات نخبگان بيابند، براي مثال، برخي گروه ها درگير در مبارزات با سياست هاي مديريتي طرف دار محيط زيست از فرآيندهاي سياسي رسمي ناراضي بوده و از تاكتيك به اصطلاح "پارتيزان" براي عمليات مستقيم استفاده مي كنند(پلوز،2006).گسترشعلاوه بر ارتباطات بين جنبش هاي سياسي و ريز سياست چارچوب فوق امكان برقراري ارتباط جنبش ها بين جنبش هاي كارگاهي و جنبش هاي اجتماعي فراهم مي نمايد، اين ارتباطات اساساً از طريق قالب هايي كه مرزهاي هر كدام از اين نيم كره ها را از بين مي برد ايجاد مي شود. اين قالب ها يك سري از اعتقادات و معاني عمل گرا هستند كه فعاليت ها و مناقشات سازمان جنبش اجتماعي را تلقين و مشروع مي نمايد(بن فورد و اسنو،2000:614) اين قالب ها الگويي ايجاد مي كند كه به فهم و استباط گروهي از مسائل مشترك كمك مي كند. وقتي جنبش ها يك سري از قالب هاي مشترك را سهيم مي شوند پس در مورد مشكلات،
اهداف و راه حل ها به صورت معمولي تعبير و صحبت مي كنند، خلاصه قالب مشترك جنبش ها را با يك زبان مشترك و ساختار مشترك ارائه مي نمايد. به وجود آمدن قالب مشترك به اين معناست كه جنبش ها در دو نيم كره متفاوت ممكناست قادر باشد فرهنگ لغت جديد برايانديشدين و صحبت كردن درباره مشكلات، اهداف و راه حل ها ايجاد نمايند.گسترش نيازهاي يك جنبش به سطح جامعه مسلماً اين امكان را به گروه ها مي دهد تا به يك رأي گستردهه برسند. با وجود اين، برخي اوقات كانون جنبش را بسيار فراتر از مسائل مرتبط با كارگاه تغيير مي دهند. نتيجه ممكن است اين باشد كه رأي جنبش به احتمال كمتر با تصميم گيري سازمان مستقيماً پيوند خورده باشد، اين بدان معني است كه براي افزايش تأثير در ساختارهاي سازمان، گروه هاي مقاومت در جامعه ممكن است به استفاده از زبان كارگاه ترغيب شوند. اين لازمه قالب هاي اجتماعي گشترده تر جنبش از قبيل عدالت اجتماعي براي قالب هاي خاص تر كارگاه از قبيل كارآمدي سازمان دارد. نتيجه، عدم گسترش يك جنبش است. به دنبال چارچوب هاي نظري ذكر شده ما انتظار داريم كه اين عدم گسترش زماني روي دهد كه فضاي كافي در كارگاه موجود باشد تا خط مشي مديريت درگير شده و مسائل مرتبط با فرآيند كا مستقيماً مشروط باشند. در اين نمونه ها، فعالان به دنبال استفاده از كارگاه شان به عنوان فضايي براي استقرار چالش ها خواهند بود ولي، لازم است به وسيله نيازهاي مديريت محدود شود. نمونه خوب از اين فرآيند عدم گسترش، تغيير در استراتژي جنبه هاي جنبش اروپا مي باشد. ابتداً اين جنبش قالب هاي اجتماعي گسترده تري از قبيل انسان ها، حقوق اجتماعي دارند بيان كردند. و نسبت به تغيير وضعيت قانوني
كاركنان تمركز نمودند(كريد و همكاران،2002). سپس جنبش تبديل به كراگاهي شد و روي قالب هاي خاص تأكيد كرد از جمله مزاياي متقابل(كريد و همكاران،2000). جنبش پيام خود را از طريق مخالفان روزمره و مذاكرات كارگاهي به دست آورد(كردي و همكاران، 2000؛ اسگالي و سگال،2000)، اين مناقشات با هدف تغيير اثر متقابل در كارگاه به جاي دنبال كردن آهداف تغيير قوانين برآمد. با وجود اين فعالان كارگاه اين درگيري ها را به عنوان بخش كوچك تري از مبارزه بزرگ براي احقاق حق تعبير كردند. علاوه بر اين با ظرافت آگاه بودند مبارزات قبلي د رجامعه مسير آنها را براي چالش هموار نموده است كه به عنوان برخي از اصول و مباني آشكار در گفتمان مديريت كارگاه مشاهده كرده اند.پيوستگيفرآيندهاي نهادينه شدن و گسترش هر دو روابط برتري طلبي بين اشكال مختلف ايستادگي ايجاد مي كنند. آنها هر دو تغييري از اين اشكال ايستادگي را به وسيله ثبت اين ارتباطات انجام مي دهند، براي مثال وقتي پيوندها بين شكل سياسي و ريز سياست ايجاد مي شود استدلال خواهيم كرد كه اغلب جنبش شاخص رسمي تري مي يابد، مشابه همين وقتي جنبش هاي كارگاه به دنبال گسترش مبارزه خود به جامعه بستند اغلب كانون فعاليت هايشان را تغيير مي دهند. در هر دو حالت ايجاد روابط سلطه طلبانه بين جنبش هاي مختلف منجر به برتري مؤثر يك استراتژي بر استراتژي ديگر مي شود. نهادگرايي شامل برتري استراتژي هاي سياسي بر استراتژي ريز سياسي مي باشد و گسترش نياز به برتري استراتژي هاي جامعه بر استراتژي كارگاه مي باشد. نتيجه اغلب مناقشات شديد و زد و خورد اعضاي جنبش مي باشد كه روش هاي كمتر رسمي از اعتراضات را ارزيابي كرده يا ترجيح مي دهد فعاليت هايشان را روي كارگاه متمركز مي كند.نتيجه حركت هاي
گروهي بين گروه هاي مختلف به دنبال استراتژي هاي مغاير منجر به هماهنگي ناقص مي شود كه ناظران به عنوان پيوستگي از ان ياد مي كنند( دي،2004) اين الگوهاي مشترك منجر به پيوستگي خواهد شده كه بين جنبش هاي سياسي و فرو سياسي ايجاد مي شود و نيز در كارگاه ها و جنبش هاي جامعه. به دنبال چارچوب مطرح شده در اين رساله ما انتظار داريم اين الگوهاي پيوستگي زماني كه جنبش ها با وضعيت هاي دشوار روبرو مي شوند بروز كند. براي مثال، پيوستگي بين جنبش هاي كارگاه و جامعه فضاي كافي براي اعتراض ايجاد كند يا همراه با فرآيند كار و نيز فرآيند مشروعيت به صورت مشروط درآيد. عين همين پيوستگي ها ممكن است بين جنبش هاي سياسي و فرو سياسي بروز كند كه موضوع مشروط لازم باشد به وسيله كارگزاران كوچك و بزرگ زمينه هاي جديد را از بين برده و نياز به ساختار فرصت مختلط داشته باشند كه براي جنبش ها در وضعيت هاي مختلف خويش برنده باشد. براي مثال، حركت هاي موفق طرف دار محيط زيست اغلب نيازمند يك سري روش هاي ايستادگي متفاوت در مورد موارد خاص مي باشند(دلاپورتا و روخت،2002).براي يك جنبش كه با گفتمان سلطه طلبانه مديريت كشمكش مي نمايد نمي تواند منفرد و در يك محل باقي بماند اين مورد اغلب در مطالعات سازمان و مديريت تشخيص داده نمي شود چرا كه محققين به صورت روزافزون اهميت حالت هاي خاص ايستادگي را از قبيل مبارزات ريز سياسي در كارگاه ها به روشني بيان نمودند(توماس و ديويس،2005). آنچه كه مدل ما سعي در نشان دادن دارد اين است كه جنبش هاي ايستادگي نيازمند چندگانگي اشكال دارد كه هم در كارگاه و هم جامعه روي مي دهد. براي جنبش هاي موفق و مؤثر، لازم است آنها بتوانند بين استراتژي هاي سياسي
و فرو سياسي ايستادگي و جامعه و كارگاه به عنوان محل مبارزه شان نقل مكان كنند، اين پيشنهاد مي كند كه حالت هاي جالب توجه ايستادگي با اشكال مبارزه تركيب مي شوند. اين به وسيله ساختارهاي بسيج رو به گسترش و چارچوب هاي ساختاري حاصل مي شود كه نيم كرده هاي اجتماعي را پيموده و احساسات جمعي را برمي انگيزد. اين فرآيندهاست كه ممكن است به بلوك هاي ضد سلطه طلب انگيزه بدهد كه برخيزند و بتوانند به صورت مؤثر گفتمان مديريت را به كشمكش برسانند.نتيجه گيريدر اين رساله ما، به دنبال كشف اين نكته بوديم كه چگونه با گفتمان مديريت مقابله مي شود.ما استدلال كرديم كه روش هاي جاري كه اشكال ريز سياسي ايستادگي در كارگاه را بررسي مي كنند تمايل به در نظر نگرفتن استراتژي هاي ايستادگي گروهي كه در چندگانگي اقشار جامعه روي مي دهد دارند، به منظور خطاب قرار دادن اين خلأ ما استدلال كرديم كه ايستادگي در برابر گفتمان مديريت ممكن است به صورت جنبش هاي اجتماعي پنداشته شود. با توجه به فرضيه جنبش اجتماعي ما استدلال كرديم كه جنبش ها از نظر استراتژي(سياسي يا فرو سياسي) و محل مبارزه(كارگاه يا جامعه)متفاوت است. اين چارچوب چهار نوع جنبش ايده ال را مشخص مي كنند كه با گفتمان مديريت سر و كار دارد. در حالي كه هر كدام از اين جنبش ها مهم هستند شايد جالب توجه ترين اشكال ايستادگي نياز به نوع آوري و ارتباطات جالب بين جنبش هاي مختلف دارند تا، بلوك هاي ضد سلطه طلبي در برابر گفتمان مديريت ايجاد كنند، ما استدلال كرديم كه اين ارتباطات نوين بين جنبش ها با ايجاد ساختارهاي بسيج عمومي،قالب گيري عمومي و احساسات جمعي برقرار مي شوند.چارچوب نظري كه در اين رساله ارائه شد يك تعداد از مساعدت هاي بررسي ايستادگي در
سازمان و مديريت را فراهم مي سازد. ابتدا، ما راهي به حركت فراسوي هسته فعلي اشكال ريز سياسي در كارگاه به صورت نمودار ارائه داديم. ما اين كار را با استدلال اينكه ممكن است تفكر در مورد ايستادگي به عنوان يك جنبش مفيدتر خواهد بود، ا نجام داديم. و به ما اجازه مي دهد تا اين حقيقت را دريابيم كه اكثر اشكال ايستادگي در برابر مقاومت اغلب گروهي بوده و اغلب مسائل گسترده تري از شرايط فعلي كارگاه را ضامل مي شود. بررسي ايستادگي به عنوان يك جنبش به ما اين حقيقت را گوش زد مي كند كه مقاومت در برابر گفتمان مديريت صرفاً در كارگاه اتفاق نمي افتد بلكه مقاومت ممكن است در جامعه نيز روي دهد. بنابراين چارچوب ما كمك مي كند تا استادان مقاومت در برابر كل جنبش هاي كارگاه و جامعه حساس شده و فعالانه در گفتمان مديريت درگير شوند. با استنباط مقاومت به عنوان يك جنبش اميدواريم آثار آتي را كه حوزه گسترده اي از چالش هاي گروهي را در برابر گفتمان مديريت مدنظر قرار مي دهد دعوت به ارائه نكته نظرات بنماييم.مساعدت دوم اين رساله در بررسي ايستادگي نشان دادن روابط في مابين احتمالي است كه ممكن است بين اشكال جنبش هاي مقاومت وجود داشته باشد. با بررسي اين روابط ما به تركيبات جالب توجهي از ايستادگي موجود در مديريت اعتراض اشاره كرديم و فضايي براي استنباط فرآيندهاي سازماني ارائه داديم، زماني كه، بلوك هاي ضد سلطه طلبي در برابر گفتمان هاي مديريت ايجاد مي شود. حال اين چارچوب كارهاي دقيق را مي طلبد تا فرآيندهاي سازماني مركب از انواع مختلف ايستادگي را بررسي كنند. برخي سوالات كه مي توانست بررسي شود شامل: كدام تركيبات در در كدام موقعيت
خاص معمول تر است، ميزان موفقيت هر تركيب ايستادگي چيست، چگونه پيوندهاي سازماني بين انواع مختلف ايستادگي به وجود مي آيد، و چگونه حالت هاي پيوندي ايستادگي به وجود مي آيند؟به جاي برتري يك جنبش ايستادگي به جنبش ديگر، هدف اصلي ما استدلال ضرورت تشخيص اشكال متنوع ايستادگي در برابر گفتمان مديريت در امتداد يكديگر در اقشار مختلف جامعه بوده است. با وجود اين، اين به عنوان الگوي اختلاط و جدا كردن پنداشته نشده است. به جاي ارائه الگوي چندگانه از جنبش هاي مقاومت ما، مخالفت هاي داخلي و اعتراضات و نيز روابط ديالكتيك بين جنبش هاي مختلف را مورد بحث قرار داده ايم. در صورتي كه وجود داشته باشند، اين رساله سعي كرده است تا استنباط بهتري از چندگانگي موجود بين نياز به جنبش ها براي سازمان دهي و نهادينه كردن ارائه كرده ايم، و نياز يكسان به جنبش ها براي سر ريز شدن نهادينه گي بيان شده است، از نكته نظر ما، آنچه كه اكنون براي محققين سازمان و مديريت ضرورت دارد، اين است كه پيش فرض خود را با مبارزات كارگاه ها پاك كنند و به جاي آن مقاومت هاي چندگانه در برابر كفتمان مديريت كه در عرصه هاي گسترده تري از جامعه روي مي دهند را مدنظر قرار دهند. آنچه كه حياتي است بررسي روش هاي استراتژيك بين جنبش هاي مختلف و پيوندهاي آن به منظور سازمان دهي بلوك هاي ضد سلطه طلبي مي باشد كه قادر هستند به صورت مؤثر سلطه طلبي گفتمان مديريت را به چالش بياورند.
*لينك: http://sociologyofiran.com/
از جامعه شناسي شادي تا مديريت شادي ... sociology
از ديدگاه جامعه شناسي، شادي به چه معناست؟
دكتر علي اصغر سعيدي
از ديدگاه جامعه شناسي، شادي به چه معناست؟- در ابتدا نكاتي را در مورد شادي و رابطه آن
با حوزه جامعه شناسي بيان مي كنم. مبحث شادي در حوزه جامعه شناسي اوقات فراغت قرار مي گيرد. با توجه به اينكه شادي حالتي است كه در فرد بروز و ظهور مي يابد، روان شناسي اجتماعي نيز به آن مي پردازد.در جامعه شناسي اوقات فراغت، مبحث جامعه شناسي شادي، به بررسي تأثير روابط اجتماع بر شادي و ارتباط متقابلي كه شادي در روابط اجتماعي، طبقات و گروه هاي سني مختلف مي گذارد، پرداخته مي شود. مثلاً اينكه آيا شادي زن و مرد با يكديگر متفاوت است يا بايد متفاوت باشد؟ شادي شهري و روستايي داريم؟
به نظر مي رسد كه در نوع شادي هاي شهري و روستايي تفاوت وجود دارد. (فولكلور ممكن است هنر روستايي باشد كه هنر اصيل تري است، اما شادي شهري ممكن است شادي توده وار و نوعي شادي شكل نگرفته باشد) حتي شادي مي تواند طبقاتي باشد؛ مثلاً شما انواعي از مراسمي داريد كه گروه هاي مختلف، آن را برگزار مي كنند. تحقيقات نشان مي دهد كه در گذشته اين قضيه بسيار رسم بوده و شادي ها بيشتر، طبقاتي بوده اند. فرض كنيد من عضو طبقه متوسط رو به بالا هستم يا من يك بورژوا هستم، بنابراين از شركت كردن در مراسم موسيقي كلاسيك شاد و سرخوش مي شوم تا از رفتن به تماشاي مسابقه فوتبال. در گذشته حتي گفته مي شد كه فوتبال متعلق به طبقه كارگر است ولي به نظر مي رسد با تغييراتي كه در جوامع جديد صورت گرفته است اين نوع روابط نيز تغيير كرده است. يعني افراد بر اساس جنسيت، طبقه، مكان جغرافيايي و... شادي
نمي كنند. ما در جريان جهاني شدن قرار گرفته ايم و همه اين موارد از اين قضيه تاثير پذيرفته اند. از بعد سياستگذاري اجتماعي نيز اتفاقاً شادي مسئله بسيار مهمي است؛ چرا كه تعريف شادي و سياست خيلي به هم نزديك است. سياستگذاران اجتماعي و روشنفكراني كه به اين مسئله مي پردازند بين اين دو تفاوت قائلند اما به طور كلي شادي را نوعي احساس سعادت مي دانند؛ چيزي كه از آن طريق، انسان احساس لذت كرده و به منبع سعادت دست پيدا مي كند. به نظر مي رسد هر قدر ملتي شادتر باشد، احساس رفاه بيشتري دارد. اگر توجه كنيد، مي بينيد كه رفاه را مي توان براساس يك بعد ذهني نيز تعريف كرد. بعضي افراد معتقدند شادي ها مي توانند كنش هايي احساسي باشند؛ پس در اين صورت مي توان شادي را به 2 نوع تقسيم كرد.
1. شادي از نوع احساسي
2. شادي از نوع واكنش شناختي.
بايد توجه داشت كه به خصوص شادي هاي جمعي، شادي هاي شناختي تري هستند چرا كه اگر چه بيشتر آنها ابداعي و ساختگي بوده اند، اما در طول مدت زمان بسياري باقي مانده اند. به نظر من شادي هاي جمعي، زندگي بخش تر هستند و به همين جهت شما مي توانيد در بعضي موارد، شادي هاي جمعي را در مقابل سوگواري هاي جمعي، غم هاي جمعي نيز قرار دهيد. سرخوشي اي كه يك مراسم شاد ملي و مذهبي به شما مي دهد، شايد همان سرخوشي را شما از طريق شركت در سوگواري هاي مذهبي نيز دريافت كنيد؛ يعني هر دو اين موارد، زندگي بخش هستند (برخلاف
عقيده بعضي از افراد كه به نظر من، با فهمي دروني به جامعه و رسومات آن نمي پردازند). در بعضي از سمينارهاي خارجي به برگزاري مراسم مذهبي توسط زنان مسلمان (مثلاً برگزاري سفره هاي مذهبي، ختم ها و روضه خواني ها) اشاره شده و آنها را ناشي از حزن آلودبودن و غمگين بودن جامعه مي دانند در صورتي كه اتفاقاً آن اشكي كه به صورت جمعي در اين مراسم ريخته مي شود، زندگي بخش است و اين گونه افراد از اين طريق سعادت مي جويند و به دنبال كسب نوعي سعادت و رفاه هستند. شما ممكن است تمام نيازهاي اساسي و مادي را تهيه كنيد و بر اساس معيارهاي مرسوم بگوييد يك فرد، گروه يا جامعه در رفاه هستند، اما اگر شما افراد را از دسترسي به چيزهايي كه برايشان واجب است و نياز دارند- مثلاً ابراز شادي- بازداريد، خواهيد ديد كه اين جامعه حتي با داشتن خيلي از تسهيلات مادي در رفاه نيست. نمونه ملموس اين قضيه، اتحاد جماهير شوروي بود كه افراد به راحتي نمي توانستند مراسم ملي، مذهبي و سنتي خود را انجام دهند و بايد كاري را انجام مي دادند كه مثلاً حزب يا چارچوب ايدئولوژيك به آنها مي گفت. در نتيجه، اين جامعه علي رغم داشتن رفاه مادي، احساس رفاه نمي كند.پس در بعد سياستگذاري هاي اجتماعي، شادي به خاطر نقشي كه در بهزيستي و رفاه دارد، از اهميت بسياري برخوردار است. مقولات ذهني باعث مي شوند حتي با وجود رفاه مادي، افراد احساس بدبختي كنند. مثلاً اگر تيم ملي كشور ببازد، افراد احساس بدبختي مي كنند اگر چه از
لحاظ دسترسي به مسكن، شغل و تغذيه مشكلي نداشته باشند.نكته اي كه دوست دارم اكنون به آن بپردازم اين است كه در جامعه شناسي بدن كه به خودآگاهي بدن مي پردازد، يكي از راه ها اين است كه افراد براي بهبود خودشان (كسب رفاه مادي يا درمان بيماري) ديگر به سمت روش هاي علمي و زيست پزشكي (كه فرد را بدون در نظر گرفتن روح و شخصيتش مورد درمان قرار مي دهند) نروند. در دوره جديد، افراد به طب هاي جايگزين و مكمل روي مي آورند. در اينجا يكي از شيوه هايي كه به آن پرداخته مي شود، شيوه self healing است (يعني ارتباط جسم و روح در جهت شفاي بيماري ها). از اين طريق مي توان پذيرفت كه شادي به طور كلي مي تواند ابعاد جديدي پيدا كرده و از طريق سرخوش كردن روح به جسم هم كمك كند تا بعضي از بيماري ها از بين بروند. به همين جهت است كه در حوزه جامعه شناسي بدن، اشك و لبخند به يك ميزان مي توانند در بهبود بيماري ها مؤثر واقع شوند.* پس به نظر شما شادي و غم هر دو بر سلامتي افراد، تأثيرگذار هستند؟- به طور كلي بله اما بايد توجه داشت كه هر نوع شادي و غمي نمي تواند چنين تأثيري داشته باشد. به نظر من، شادي هاي جمعي و شادي هاي محله اي را بايد از شادي هاي توده اي و شادي هاي فردي جدا كنيم. عموماً شادي هاي فردي و شادي هاي توده اي خطرناك هستند زيرا عنصر خودكنترلي در آن وجود ندارد. مثلاً در گذشته مراسم چهارشنبه سوري
(يا هر مراسم شادي بخش ديگري) چون به نحو جمعي انجام مي گرفت، آيين جمعي محسوب شده و آيين جمعي نيز يكي از ويژگي هايش، سنتي بودن و غير مخرب بودن آن است. اما وقتي آييني به صورت شخصي باشد، هيچ كنترلي بر آن وجود نداشته و مخرب است. در همين رابطه آنتوني گيدنز معتقد است آيين هاي شخصي- چه از نوع سرخوش كننده و چه از نوع غم آور،- از نقطه هاي تاريك مدرنيته محسوب مي شود.آيين هاي شخصي- از جمله دسترسي به اينترنت يا هر مورد ديگري- ممكن است باعث سرخوشي و احساس شادي در فرد شود، به طور مكرر يك رفتار انجام گيرد و جنبه اعتياد پيدا كند اما وقتي اجراي مراسم جشني به طور سالانه، ماهانه و مكرر انجام گيرد، هيچ گاه جنبه اعتياد پيدا نمي كند؛ چرا كه در آن عنصر وسواس و اجبار وجود ندارد اما در اعتياد شخصي به بعضي مسائل و عناصر، وسواس و اجبار وجود داشته و براي جامعه بسيار خطرناك است؛ چرا كه رفتار را شكل مي دهد و ابعاد بيروني نيز براي اجتماع دارد. حتي مي توان گفت اثر آن بر سياست هاي آموزشي و بهداشتي تعيين كننده است. مثلاً ممكن است كشيدن سيگار براي فردي لذت بخش باشد اما از آن جلوگيري مي شود؛ نوعي لذت فردي است كه به اجتماعي آسيب مي رساند. نكته بسيار جالب اينجاست كه شما هيچ گاه نمي توانيد چيزي را سراغ داشته باشيد كه به نحو جمعي و به عنوان يك سنت، انجام شود و ضرر داشته باشد. چون خود آن جمع، اثرات مخرب آن سنت جمعي
را كنترل مي كنند. پس اگر شادي جمعي اي را مي بينيد و احساس مي كنيد كه به نوعي در حال خطرناك شدن است (مثلاً همين استفاده از مواد محترقه در چهارشنبه سوري) بدانيد اين نوع شادي، احتمالاً شادي جمعي و سنتي اي است كه كم كم به سمت شادي توده اي و بي شكل سوق پيدا كرده است. شايد به دليل ازبين رفتن نهادهاي سنتي و شادي بخش، محله ها و... باشد كه شادي هاي جمعي نيز به شادي هاي توده اي و خطرناك تبديل شده اند. اينجاست كه بايد به اين انديشيد كه چطور مي توان به طرح توسعه محله اي پرداخت كه به ساماندهي شادي هاي محلي نيز بينجامد. به نظر من همان طور كه ضروري است خدمات شهري از طريق شهرداري و محلات انجام شود، در مورد شادي هاي جمعي نيز بايد همين تدبير انديشيده شود.در اين قسمت ذكر اين نكته را ضروري مي دانم كه شادي هاي جمعي محله اي به دليل اينكه سازمان يافته و براساس قواعد جمع كنترل مي شود، ديگر ويژگي آسيب و تخريب ندارد.بايد اشاره كنم كه شادي هاي خانه محور و خصوصي نيز به همان اندازه شادي هاي توده اي براي جامعه مخرب هستند. در ايران شادي هاي خصوصي نيز وجود دارد كه به علت عدم وجود هيچ گونه كنترل بر آنها، خطرناك هستند. راهكار كنترل اين شادي هاي مخرب اين است كه بايد براي انجام و برگزاري جمعي جشن هاي ملي و سنتي اجازه داده شده و امكاناتي نيز براي اجراي آن فراهم شود. در غير اين صورت، شادي هاي توده اي به سمت
شادي هاي خانگي سوق مي يابد كه به نظر من بسيار خطرناك تر است. البته ممكن است از بعد اجتماعي مضر نباشد اما در بلندمدت براي جامعه بسيار مخرب خواهد بود؛ چون شما هيچ گونه آگاهي اي- حتي از ميزان خسارت وارده در شادي هاي خصوصي- نداريد.* نقش شادي در روابط اجتماعي چيست و چه تاثيري بر فعاليت هاي افراد و روحيه جمعي جامعه مي گذارد؟- اگر شادي هاي جمعي و غيرمضر انجام شوند، تقويت كننده بعضي از روابط اجتماعي هستند. اين نوع شادي ها مانند تمامي اعمالي كه در هر جامعه به قوام آن جامعه كمك مي كنند، مي توانند به روابط آن جامعه نيز كمك كرده و باعث سرخوش شدن افراد جامعه شوند. اين جزو كاركردهاي سنتي لازم و ضروري براي جامعه است. ممكن است در طي زمان، بعضي از اين كاركردها از بين برود ولي چون جامعه به سمت مقولات خاصي مي رود و طالب لذت و رفاه بيشتر است، اعمال سنتي در جامعه جديد تقويت شده و مردم، بيشتر به آن توجه مي كنند؛ چرا كه سرخوش كننده و رفاه دهنده است. مدرن ترين دولت، دولت رفاه است. اين دولت، دولتي است كه سعي مي كند تا حد امكان، منابع سعادت در اختيار تمامي افراد قرار دهد. يعني با پيش بيني وقايع خطرناك در آينده سعي كند افراد را بيمه كرده و زير چتر رفاهي خود قرار دهد. مسائل شادي در زمره مقولات رفاه ذهني است. درست است كه دولت هاي رفاه براي قابل اندازه گيري بودن خدماتشان، به مقولات رفاهي علمي توجه مي كنند، اما هم در مباحث سياستگذاري و
هم در مباحث بررسي هاي جامعه شناختي، به مقولات رفاه ذهني توجه مي شود.* شما فكر نمي كنيد شادي هاي جمعي بر هم زننده نظم و آرامش جامعه هستند؟- يك شادي جمعي كه از سنت ها استخراج شده باشد، نه تنها برهم زننده نظم و آرامش جامعه نيست بلكه لازمه نظم و قوام اجتماعي نيز هست. اين نوع شادي به هيچ وجه برهم زننده نيست، چون ويژگي هاي خاصي دارد.
1- آيين جمعي است؛ اگر آيين شخصي بود، بر هم زننده بود و اگر ما مي بينيم كه شادي هاي جمعي بر هم زننده نظم مي شوند، به دليل آن است كه شكل توده اي به خود گرفته اند. افرادي كه در آن شركت مي كنند از گروه هاي مشخصي نيستند و از گروه هاي بي شكل هستند. مثلاً گروه هاي مختلفي از مكان هاي مختلفي به يك محله مراجعه مي كنند. اين تجمع، حالت شادي جمعي را پيدا نمي كند ولي اگر در يك محله كه افراد شناخت بيشتري نسبت به هم دارند، يك جشن و شادي جمعي برگزار شود، همه افراد تقريباً يكديگر را مي شناسند و نوعي كنترل خود، كنترل محله و كنترل جمع وجود دارد. البته بعضي از مشكلات نيز غيرقابل اجتناب بوده و به دليل پيچيده شدن جوامع، شما قادر به پيشگيري از آن نيستيد، ولي اگر نوعي سامان محله اي براي برگزاري شادي هاي جمعي به وجود بيايد، بسياري از مشكلات، قابل پيشگيري است. مثلاً موردي كه من خود در انگلستان ديدم، مربوط است به مراسمي مربوط به هندوها (كه بسيار شبيه چهارشنبه سوري در ايران بود). در آنجا
ما از يك هفته قبل از برگزاري جشن و مراسم آتش بازي، صداي ترقه مي شنيديم، ولي هيچ خسارتي هم به كسي وارد نمي شد. مواد محترقه هم وجود داشت و با اينكه دولت وظيفه خود مي دانست كه بر ورود و خروج و توليد اين مواد كنترل داشته باشد، ولي وقتي به اين نوع از استفاده مي رسيد، ديگر چون مسأله اي سنتي و جمعي است، به افراد، امر و نهي نمي كرد. واقعاً خسارتي نيز وارد نمي شد. علت اينكه خسارت وارد نمي شد اين بود كه اين مراسم به نحو محله اي انجام مي شد و تمام اين هماهنگي ها با استفاده از انجمن هاي مدني انجام مي گرفت. مثلاً دولت انگليس به فرهنگ هاي چندگانه اهميت داده و به افراد و گروه هاي مذهبي مختلف اجازه مي داد اجتماعات خود را داشته باشند و آنها را حمايت مي كرد. حمايت كردن نيز به اين علت است كه گروه هاي بي شكل- كه از آن ياد كرديم- شكل نگيرند. در اينجا ديگر من كه مسلمان بودم در مراسم گروه هاي ديگر شركت نمي كردم؛ همان طور كه اگر جامعه ما نيز دست به ساماندهي محله اي نسبت به برگزاري برخي شادي ها از جمله چهارشنبه سوري بزند، توده هاي بي شكل ايجاد نشده و با كنترلي كه افراد روي برگزاري مراسم دارند، اتفاق خطرناكي نيز نخواهد افتاد. ساماندهي محله اي باعث مي شود كه افراد خود هر محله- كه هم فكر و هم رده هستند
2- به شادي جمعي بپردازند و بر جمع خود كنترل داشته و بنابراين هيچ اتفاق مضري پيش نيايد.
مي توانيم بگوييم شادي هاي توده اي كه اين رفتارهاي بي شكل از دسته هاي بي شكل بروز مي كند، آسيب رسان خواهد بود. به نظر من علت اين قضيه نيز به رشد يا عدم رشد گروه هاي يك جامعه مدني بازمي گردد.* چه تدابيري مي توان براي داشتن جامعه اي شاد انديشيد؟- در جامعه جديد راهكارهايي كه به يك نظام محله اي و رفاه جامعه محور (از طريق توسعه محله اي) بينجامد، بسيار كمك كننده خواهد بود. من اين قضيه را به صورت بومي كشور خودمان مطرح مي كنم. در ايران هنوز بعضي از مقوم هاي جامعه محلي وجود دارند؛ مثلاً مسجد هنوز به عنوان يك محور در يك محله باقي است. ما بايد اين را با رشد سازمان هاي غيردولتي كه مي توانند بعضي از اين اجتماعات را به وجود آورند، تلفيق كنيم. اين نوع حركت و سياستگذاري به نظر من، هم مي تواند ارائه دهنده خدمات مختلف شهري و محله اي باشد و هم مي تواند با برنامه ريزي در آينده، مراسم سنتي و آيين هاي جمعي را به نحو اصيل تري برگزار كند. اين قضيه امكان پذير است و به نظر، هيچ راه ديگري نداريم. ضمن اينكه در جهان جديد ارتباطات و وسايل ارتباط جمعي بسيار مهم هستند. به نظر من مسائلي مثل چهارشنبه سوري، مسائلي نيستند كه يك هفته قبل از اجراي آن، بتوانيم به طور كامل به آن بپردازيم. در جوامع ديگر تا آنجايي كه من ديدم، مثلاً اگر در ميانه لندن جامائيكايي ها كارناوال هاي مختلفي راه مي انداختند، حتي هفته ها و ماه ها قبل از اجراي
مراسمشان در تدارك برگزاري مراسم بوده و همكاري بين گروه هاي محلي و دولتي (نيروهاي نظم دهنده) وجود داشت. اين همكاري هاست كه نتايج خوبي خواهد داشت. به نظر من دولت بايد برنامه ريزي هاي ميان مدتي را در اين رابطه داشته باشد؛ ضمن اينكه نقش دستگاه هاي ارتباطي نيز در اين ميان بسيار مهم است. به نظر من بايد براي آگاهي سازي در شادي هاي حوزه عمومي، دستگاه هاي ارتباطي در طول سال نيز به اين مسائل بپردازند تا آگاه سازي آنها تاثير بيشتري داشته باشد. علاوه بر اين، براي نتيجه دادن اين امر بايد همكاري بين دولت و مردم وجود داشته باشد. همكاري سازمان يافته دولت و مردم (همكاري مردم با دولت از طريق تشكل هاي غيردولتي، انجمن ها و...) بسيار نتيجه بخش خواهد بود. براي مديريت شادي و اجراي آن در جامعه بايد شهرداري ها يا دولت در هر محله با انجمن هاي آن محله ارتباط برقرار كرده و هر دو با يكديگر همكاري كنند تا موفقيت حاصل شود. در حقيقت بايد مديريت اجتماع را با همكاري خود اجتماع به نتيجه رساند. شادي اصيل و رفاه را دولت رفاه نمي تواند به تنهايي انجام دهد. راه سومي ها و امثال گيدنز معتقدند كه دولت بايد نقش نظارت كننده قوي داشته باشد، ولي بدون كمك گرفتن از مردم نمي تواند اين كار را انجام دهد.* به نظر شما جامعه ما، جامعه اي شاد است؟- به طور روشن نمي توانم پاسخ اين سؤال را بدهم؛ چون اظهارنظر قطعي نياز به تحقيق و ارائه آمار دارد اما به نظر من عناصر زيادي (با مايه هاي
سنتي) در جامعه ما وجود دارند كه مي توانند زندگي بخش باشند. به نظر مي رسد مديريت شادي لازم باشد. بعضي ها مي گويند شادي هايي چون چهارشنبه سوري چون زودگذر هستند نه نياز به برنامه ريزي دارند و نه مديريت. اگر از آنها بپرسيد چرا اين شادي ها زودگذرند، مي گويند چون اين شادي ها يك روز يا يك شب در سال هستند! اما به نظر من شادي هايي چون مراسم چهارشنبه سوري به هيچ وجه زودگذر نيستند. اين شادي ها از نوع شادي هاي اصيل هستند.* نقش خانواده در جلوگيري از آسيب هاي اجتماعي ناشي از عدم ابراز شادي و داشتن روحيه اي افسرده چيست؟- چون در اين سؤال، شما آسيب هاي اجتماعي را در كنار شادي آورديد، بايد بگويم لزوماً جامعه اي كه شاد است، جامعه اي نيست كه در آن آسيب هاي اجتماعي وجود نداشته باشد، چون خود همين شادي ها نيز ممكن است آسيب زا باشد (مثلاً شادي هاي شخصي).در اينجا نقش خانواده بسيار مهم است. همان طور كه گفته شد، ما شادي هايي را مهم و زندگي بخش مي دانيم كه شادي هايي جمعي باشد. خانواده از جمله نهادهايي است كه مي تواند به اين روند كمك كند. به همان اندازه كه جامعه از شادي هاي اصيل دور مي شود، شادي غيراصيل و آسيب زا مي شود.اگر خانواده ايراني باشد و قوام و كاركرد داشته باشد، شما مي توانيد بعضي از شادي ها را به خانواده بسپاريد، ولي ممكن است خانواده اين توانايي را نداشته باشد و چون كنترل درستي بر ابزار اين شادي ها ندارد، بنابراين شايد غيراصيل
و آسيب زا مي شود.* آيا بايد براي جلوگيري از آسيب و صدمه به جامعه، مراسمي چون چهارشنبه سوري را حذف كنيم؟ - جواب من قطعاً منفي است. با اين كار در حقيقت مسأله نظارت نيز حذف مي شود. اين شادي چون اصيل است قابل حذف نيست. به نظر من برخوردها بايد نظارتي باشد تا خودكنترلي تقويت شود و نياز به برنامه ريزي بلندمدت دارد. به نظر من امنيت دادن به اين قضيه بايد به صورت نامحسوس و از طريق ساماندهي گروه ها انجام شود.* آيا مي توانيم شادي ها را مديريت كنيم؟- چهارشنبه سوري در حال حاضر، به نوعي انفجار هيجان و شادي هاي حبس شده تبديل شده است. متاسفانه بيشتر افراد از پيشينه تاريخي و فلسفه وجودي آيين هاي ملي مختلف- از جمله چهارشنبه سوري- اطلاعي ندارند. با تفحص و مطالعه در مورد جزئيات و چرايي برگزاري اين آيين ها، مي بينيم كه بسياري از اين جشن هاي ملي زيبا _ از جمله چهارشنبه سوري- به هيچ وجه جنبه آسيب يا تخريب نداشته، بلكه فقط بهانه اي بوده اند براي شادي هاي جمعي و دوري از روحيه غمگين ناشي از مشكلات روزگار. متاسفانه در حال حاضر مي بينيم جشن چهارشنبه سوري از شكل سنتي اش بسيار فاصله گرفته و به نوعي تخريب و آسيب رساني تبديل شده است. انواع ترقه ها و وسايلي كه به طور آني منفجر مي شود و مي تواند در تخليه شادي يك نوجوان يا جوان، كمك كننده باشد، گاه براي سلامتي استفاده كننده و كساني كه در اطراف او هستند، تهديدي جدي به شمار مي آيد. ديگر از
آن رسم هاي پرمعنايي كه به آن اشاره شد، هيچ خبري نيست. وسايل تشكيل دهنده براي برگزاري جشن، فقط و فقط ترقه هايي است در انواع مختلف كه سر و صداي زيادي ايجاد مي كنند! كافي است در شب چهارشنبه سوري در خيابان هاي شهر قدم بزنيد. آنگاه بعيد است اگر در يك مسير كوتاه، حداقل 3 تا 4 ترقه زير پاي شما انداخته نشود. سر و صداي ناشي از انفجار اين ترقه هاي ريز و درشت- آنگاه كه در دست هر يك از جوانان و نوجوانان محله، چند تايي از آنها موجود باشد- سرسام آور است، اما آيا تا به حال از خود پرسيده ايم چرا بايد سرانجام برگزاري چنين جشن باشكوهي، اين چنين شود؟ جشني كه قدمتي ديرينه داشته و حتي با خواندن جزئيات برگزاري آن در گذشته، انسان شادي و نشاط خاصي را احساس مي كند! پاسخ ، به كاستي هاي موجود در جامعه برمي گردد. آيا تا به حال از خود پرسيده ايم چرا كشوري چون كشور ما كه داراي بافت جمعيتي بسيار جواني است (بيش از 33 ميليون جوان)، برنامه ريزي و مديريت جامعي براي اجراي مراسم شادي جمعي و در نتيجه افزايش نيروي نشاط و روحيه كار و فعاليت در جامعه ندارد؟ چرا در جامعه ما به مسأله شادي مردم كه مسأله اي حياتي و مهم است، نگاهي سراسر جرم گونه و منفي مي شود؟ بايد توجه كرد كه ساماندهي شادي هاي ملي- مانند چهارشنبه سوري- نه تنها سبب آسيب اجتماعي نمي شود، بلكه سبب كنترل بسياري از آسيب هاي اجتماعي و همچنين افزايش روحيه نشاط و شادابي در
زندگي روزمره تمامي افراد جامعه خواهد شد. بنابراين آسيب شناسي و مديريت شادي در جامعه ما مسأله اي بسيار ضروري است كه با داشتن برنامه ريزي دقيق، مي تواند به تغيير و تحولات بنيادين در احوالات و رفتارهاي تمامي افراد منجر شود. در اينجا راهكارهايي جهت مديريت شادي در برگزاري مراسم چهارشنبه سوري پيشنهاد مي شود: 1- در نظر گرفتن مكان هايي كه با شهر و مناطق مسكوني فاصله داشته باشد و هدايت افراد به اين اماكن براي اجراي مراسم2- توليد و توزيع ابزارهاي مختلف تفريح و شادي به صورت علمي و استاندارد3- وضع قوانين و آموزش افراد مجري آن براي برخورد صحيح با افراد در مراسم شادي4- اطلاع رساني و آگاهي دادن به افراد- به خصوص جوان ها- در مورد فلسفه وجود آيين ها و جشن هاي ملي، همچون چهارشنبه سوريدر اين صورت است كه مي توان با تدبير و برنامه ريزي لازم، نه تنها چهارشنبه سوري و ساير جشن هاي ملي را حذف يا كمرنگ نكرد، بلكه فرصتي مناسب ايجاد كرد تا تمامي افراد بتوانند در كنار هم اين مراسم زيبا را با كمترين آسيب برگزار و روحيه اي شاد پيدا كرده، به تخليه هيجان بپردازند.
*دنبالك: http://www.aa-saeidi.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/146
بررسي يكي از مهمترين ديدگاههاي بشري و انديشه ي ديني مهدي ياراحمدي خراساني
Social justic and structure of power in society
بررسي يكي از مهمترين ديدگاههاي بشري و انديشه ي ديني
چكيده :
عدالت اجتماعي يكي از مهمترين اصولي است كه در ديدگاههاي بشري و انديشة ديني مورد عنايت ويژه قرار داشته است . بر اين اساس ، عموميّت استفاده از منابع و ثروت هاي عمومي و
يا امكانات دولتي براي همه و رسيدن به مرز بي نيازي در جامعه ، از شاخصه هاي مهم تحقق عدالت اجتماعي است . توزيع عادلانة قدرت در جامعه و فراهم نمودن زمينه هاي رشد اجتماعي براي همة آحاد به تناسب صلاحيت ، شايستگي و نيازمنديهاي واقعي ، فطري و اجتماعي آنها مقوله اي است كه انسان هاي آزاد انديش در چارچوب « بايدها و نبايدها » در جستجوي آنند . امري كه حصول آن بسيار آرماني و دور از دسترس به نظر مي رسد . علي ايحال عدالت چه با پسوند فردي و چه با پسوند اجتماعي و سياسي و بدنبال آن توزيع مناسب ابزارهاي قدرت در جامعه چيزي نيست كه مورد تقديس و حمايت قرار نگيرد و ظلم نيز در طرف مقابل آن مقوله اي مورد نفرت و بي مهري عمومي است . مقدمه : مسلماً « عدالت » پايه اخلاقي ساختار اساسي جامعه است . امري كه امروزه در هزارة سوم حلقة مفقوده كار كرد نظام هاي بشري است و فقدان آن بيش از پيش احساس مي شود . مراد از كاركرد اصول عدالت در جملة فوق الذكر آنست كه نه تنها نهادهاي رسمي جامعه همچون قانون اساسي ، دولت و قوانين مدني و جزايي بايد بر محور اين اصول و متناسب با آنها سامان يابد ، بلكه امكانات ، مواهب ، مناصب ، وظايف و زحمات زندگي اجتماعي نيز بايد بر محور اين اصول توزيع شوند . اين اصول معيار داوري درباره عادلانه يا ناعادلانه بودن ساختار جوامع بشري را در اختيار مي گذارند . عدالت اجتماعي در بردارنده مفاهيم ظاهراً متعارض
است . بدين معنا كه اولاً : مستلزم پذيرش شأن و منزلت مساوي افراد از نظر قانوني و سياسي است كه اين امر به نوبة خود مستلزم پذيرش حقوق و آزادي هاي فردي و اجتماعي شهروندان است . و ثانياً : عدالت اجتماعي به معناي تساوي كامل افراد از نظر شايستگي ها و استعدادها نيست . از اين رو مي بايست نابرابري هاي حاصل از تفاوت در استعدادها ، سطح سواد و آموزش و تجربه را بعنوان نابرابري ها عادلانه پذيرفت و ثالثاً بايد اين نكته مهم را در نظر داشت كه نتايج توزيع درآمد بر حسب توزيع استعدادها و موفقيت طبقاتي افراد در نظام اقتصادي بازار معمولاً قابل پذيرش نيست . در اين صورت سالخوردگان ، افرادي كه داراي معلوليت هاي ذهني و يا جسمي هستند ، بچه هايي كه سرپرست خانوار را از دست مي دهند و بيكاران وضع وخيمي خواهند داشت به همين دليل ، عدالت اجتماعي مستلزم تأثير بر حوزة توزيع درآمد و رفع نابرابري هاي ناعادلانه است .
عدالت اجتماعي از طريق تأمين فرصت هاي برابر براي افراد جامعه ، توجه به تفاوت دراستعداد و توانائيهاي محوري و در عين حال توجه به عدالت توزيعي قابل تأمين است . مسأله اصلي در عرصه عدالت اجتماعي ، بحث هاي مفهومي آن نيست ، بلكه مهم تطبيق آن در عرصه تنظيم قواعد جزئي و انطباق آن با واقعيت خارجي است . اين نكته بدان معناست كه در اين بحث نبايد به تبيين مفاهيم بسنده كرد ، بلكه بايد پيش از اهتمام به مفاهيم و تعاريف ، به كيفيت استنتاج قواعد و شيوه
هاي عيني و عملي عدالت اجتماعي پرداخت و ديدگاه دين اسلام و رهبران ديني را در اين عرصه جويا شد . تبيين عدالت اجتماعي و شيوه هاي عيني و عملي آن منوط به
اصلاح ساختار قدرت در جامعه است . بدين معنا كه توزيع متوازن و متناسب قدرت در جامعه تنها راه تحقق عدالت اجتماعي در معناي واقعي آنست . بدون شك افرادي كه در اجتماع قدرت هاي بدون حدّ و مرزي دارند در زماني نه چندان بلند مدّت زمينه فساد اجتماعي را فراهم مي سازند . عدالت اجتماعي : همانطور كه ذكر شد در عالم واژگان بعضي از كلمات در سطحي هستند كه مورد تقديس و عنايت همگان قرار مي گيرند و يا به عكس كلماتي وجود دارند كه مورد نفرت و بي مهري عمومي هستند . واژه عدل و ظلم به طور مطلق اين گونه هستند . به اين معنا كه واژه عدل همواره مورد تقديس و عنايت همگان قرار مي گيرد و به همين اندازه واژه ظلم مورد نفرت و بي مهري عمومي مي باشد . عدالت به هر صورتي و با هر پسوندي مورد تقديس قرار مي گيرد . به گونه اي كه حتي مي توان گفت عدالت در اين عرصه ، از صدق و آزادي وجود و بخشش نيز گوي سبقت را ربوده است ، چرا كه مخالفان آزادي با دلايلي ، آزادي مطلق را نقد مي كنند و صدق و عطا را به صدق و عطاي نيك و بد تقسيم مي كنند ، امّا كسي عدالت را مقيّد نمي كند و آن را به دو قسم نيك و بد
تقسيم نمي نمايد . بالاتر آنكه در تقسيم بندي ارزش هاي ديگري چون صدق وجود ، آن را با عدالت مي سنجند و صدق قبيح را ظالمانه مي دانند و آنرا مورد انكار قرار مي دهند .
با عنايت به مطالب فوق الذكر اين پرسش به ذهن خطور مي كند كه اگر عدالت در چنين مرتبه والا و بلامنازعي قرار دارد ديگر چه جاي بحث و پژوهش است ؟ يا اينكه مسأله در باب عدالت چيست كه فيلسوفان ، متكلمان و فقيهان و … هر يك در اين باره بحث هاي غامضي را پيش نهاده اند و اختلاف هاي لفظي و معنوي يافته اند .
چرا مسأله اي به اين روشني در پرده خفا قرار گرفته است . آنچه اين مسأله را در عرصه هاي اجتماعي ، ابهام آميزتر و پيچيده تر نموده است « عدالت اجتماعي » است ؟ به نظر مي رسد آنچه در اين مسأله تأثير به سزايي داشته است عيني شدن مقولة عدالت در اجتماع و همچنين تفاوت هاي بين عدالت و مساوات است . مسلماً مساوات با عدالت تفاوت دارد ؟ از اين رو كه مساوات تنها جنبه هاي كمي را مدنظر قرار مي دهد كه اين امر ممكن است گاهي با بي عدالتي همراه گردد . به دليل آنكه در عدالت علاوه بر جنبه هاي كمي و تعدادي ، جنبه هاي كيفي نيز مورد ملاحظه قرار مي گيرند . تناسب ، توازن ، شايستگي ، صلاحيّت و قرار گرفتن هر چيز در جاي خود مهمترين ويژگي هاي عدالت است كه همه با هم آن را از مساوات متمايز مي
كند . با عنايت به مطالب مذكور اگر بخواهيم عدالت را در جامعه تعريف كنيم در واقع به اين صورت است كه :
« عدالت اجتماعي به معناي اعطاي حقوق و مطالبات منطقي هر شخص به تناسب صلاحيت ، شايستگي و نيازمنديهاي فطري و اجتماعي اوست . » عدالت اجتماعي و ساختار قدرت در جامعه : مسلماً تأمين عدالت اجتماعي پايدار در دراز مدّت تنها از طريق تأمين فرصت هاي برابر براي افراد جامعه ، توجه به تفاوت در استعداد و توانائيهاي محوري و در عين حال توجه به عدالت توزيعي قابل تأمين است . كه اين امر تنها در سايه اصلاح ساختار قدرت در جامعه صورت مي پذيرد . اصلاح ساختار قدرت در جامعه از طريق برقراري دموكراسي سياسي ، توسعه نهاد بازار ، وجود دولت توسعه گرا ، مشاركت در تصميم گيريهاي كلان اجتماعي و تقسيم و تسهيم قدرت در ابعاد مختلف اجتماعي ، اقتصادي ، سياسي صورت مي گيرد .
عدالت اجتماعي و ساختار قدرت در جامعه در واقع مقولاتي هستند كه بصورت مستقيمي در گرو يكديگر مي باشند . اصلاح ساختار قدرت و تسهيم توانايي تصميم گيري اجتماعي و پرداخت هاي اقتصادي در دراز مدّت ، عدالت اجتماعي پايدار را پديدار مي سازد .
كه در صورت تحقق اين امر ، اين دو مقوله بصورت متقابلي بر يكديگر تأثير گذاشته و زمينه ظهور جامعه بالنده و توسعه گرا را ايجاد مي نمايد . امري كه تحقق آن در كوتاه مدّت غير ممكن است .
عدالت اجتماعي مانند بسياري از مقولات اجتماعي متأثر از مسائل رفتاري و فرهنگي است . از اين رو
تحقق آن زمان بر و وقت گير است و نيازمند انعطاف پذيري و سعه صدر مي باشد . مسلماً يكي از راههاي اصلاح ساختار قدرت شكل گيري نهاد بازار و محيط رقابتي است . بدون شكل گيري نهاد بازار و محيط رقابتي ، افراد و عاملان اقتصادي نخواهند توانست استعدادهاي ذاتي خود را عرصه اقتصادي ظاهر بسازند و منشأ نوآوري و پيشرفت فني و سازماني در جامعه شوند . در غياب دموكراسي و نظام بازار ، بوروكرات ها و سياستمداران فاسد با سوء استفاده از قدرت بر گرده مردم سوار خواهند شد و بجاي منافع عمومي ، منافع خود را به قيمت محروم كردن مردم از حقوق قانوني خود به حداكثر خواهند رسانيد . اما بالاخره بايد دولت توسعه گرايي وجود داشته باشد كه بتواند به شكل گرفتن نهاد بازار كمك كند ، امنيت و قانون را برقرار سازد ، زير ساخت هاي فيزيكي را بوجود آورد و فضاي كسب و كار مناسب را براي پيشبرد توسعه اقتصادي را ايجاد كند . بدون رشد اقتصادي مستمر ، بهبود رفاه عمومي امكان پذير نخواهد بود . اصلاح ساختار قدرت در جامعه ، گسترش تأمين اجتماعي و گسترش آموزش عمومي از وظايف دولت توسعه گراست كه اين امور مي تواند نابرابري برخاسته از اقتصاد بازار را جبران نمايد .
تأمين عدالت اجتماعي پايدار در درازمدّت نيازمند پيش شرطهايي است كه مهمترين آنها اصلاح ساختار قدرت در جامعه است . مسلماً اصلاح نظامهاي اقتصادي ، سياسي و اجتماعي اساس و پايه تأمين عدالت اجتماعي است . به راه انداختن چرخ هاي اقتصاد كشور از طرق ايجاد محيط كسب و
كار مناسب و تشويق سرمايه گذاران داخلي و خارجي نيز بعنوان يكي از پيش شرطهاي عدالت اجتماعي امري غير قابل انكار است . توزيع مناسب قدرت و برقراري عدالت : جامعه اي كه در آن توزيع منابع مناسب باشد قدرت بصورت استحقاقي در جامعه تقسيم و تسهيم مي شود كه اين شرايط عدالت اجتماعي و رفاه عمومي را به همراه مي آورد . به بيان ديگر جامعه اي كه در آن توزيع منابع عادلانه باشد وضعيت رفاهي بهتري نسبت به جامعه اي كه منابع آن عادلانه توزيع نمي شود دارد . توزيع عادلانه منابع نيز به معني مطلوبيت محرومترين افراد جامعه مي باشد . بنابر اين مي توان گفت كه عدالت اجتماعي و به دنبال آن رفاه اجتماعي مستلزم حذف نابرابري هاي غير عادلانه است نه حذف صرف نابرابري . به بيان ديگر توزيع مناسب رفاه و برقراري عدالت اجتماعي درگير توزيع مناسب منابع و همچنين تسهيم قدرت در اجتماع مي باشد .
به تبع آن توزيع مناسب قدرت است . البته بايد به اين نكته اذعان داشت كه فساد را نمي توان به طور غير مستقيم با محدود كردن قدرت سياسي محدود كرد . به طور كلي به دو صورت مي توان فساد را كنترل كرد :
1 _ با مستقل كردن برخي منابع قدرت مثل قوه قضائيه كه اين ساختارها مي توانند فساد را با كاستن از سود آن هم براي مقامات و هم براي پرداخت كنندگان كنترل نمود .
2 _ روش دوم حالتي است كه در آن به مردم و گروهها اين امكان داده مي شود كه از طريق ايجاد فضاي
اطلاعاتي باز فساد را كنترل نمايند .
حالت اول مذكور بيشتر در ارتباط با ساختار دولت مردمي است و حالت دوم زمينه اي راايجاد مي كند كه از طريق هر چه بيشتر باز شدن جامعه ، فساد تا حداقل ممكن كاهش يابد . عدالت اجتماعي و ضرورت بسط و گسترش آن از ديدگاه قانون اساسي : عدالت اجتماعي و به تبع آن عدالت اقتصادي از اهميّت انكار ناپذيري در جامعه برخوردار است . از اين روي از سوي همة انديشمندان و متفكران آزاد انديش بالاخص انديشمندان اسلامي به آن اهتمام جدي گرديده است . قانون اساسي نيز در اين زمينه اصول مختلفي دارد و زمينه سازي آن را از وظايف دولت اسلامي دانسته است . زيرا همانطور كه در مقدمه قانون اساسي آمده است ، كل اقتصاد وسيله فرض شده است و نه هدف . وسيله اي كه هدفي فراتر از خود را دنبال مي كند . پس ، از وسيله انتظاري جز كارآيي بهتر در راه وصول به هدف نمي توان داشت . به هر روي فراهم نمودن زمينه مناسب براي ظهور و بروز خلاقيّت هاي انساني در جامعه ، جز با استقرار قسط و عدل در جامعه براي تأمين امكانات و شرايط مساوي و مناسب ، و رفع نيازهاي ضروري جهت استمرار حركت تكاملي آحاد جامعه _ كه بر عهده حكومت اسلامي است _ ميسر نيست .
در قانون اساسي ، اصول مختلفي به موضوع عدل و قسط ( عدالت اجتماعي) در جامعه پرداخته اند كه به شرح زير مي باشد :
الف _ فصل اول : « اصول كلي »
_ اصل دوم
: اين اصل در بندهاي ؛ چهارم ، ششم ، نهم و دوازدهم
جمهوري اسلامي را نظامي معرفي مي كند بر پايه ايمان به :
_ عدل خدا در خلقت و تشريع
_ كرامت و ارزش والاي انساني و آزادي توأم با مسئوليت او در برابر خدا ، از راه نفي هرگونه ستمگري ، ستمكشي ، سلطه گري و سلطه پذيري ، « قسط و عدل » و … ( قسمت ج از بند ششم )
_ اصل سوم : دولت جمهوري اسلامي را موظف مي كند كه براي نيل به اهداف مذكور در اصل دوم ، همة امكانات خود را براي اموري از جمله امور ذيل به كار برد :
_ رفع تبعيضات ناروا و ايجاد امكانات عادلانه براي همه در تمام زمينه هاي مادي و معنوي ( بند نهم )
_ پي ريزي اقتصاد صحيح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامي ( بند دوازدهم )
ب _ فصل سوم : « حقوق ملّت »
_ اصل 29 چنين مقرر مي دارد ؛ برخورداري از تأمين اجتماعي از نظر بازنشستگي ، بيكاري ، پيري و … به صورت بيمه ، حقي ست همگاني . دولت مكلّف است طبق قوانين از محل درآمدهاي عمومي و درآمدهاي حاصل از مشاركت هاي مردم ، خدمات و حمايت هاي مالي فوق را براي يكايك افراد كشور تأمين كند .
ج _ فصل چهارم : « اقتصاد و امور مالي »
_ اصل 43 : براي تأمين استقلال اقتصادي جامعه و ريشه كن كردن فقر و محروميت و برآورده كردن نيازهاي انسان در جريان رشد با حفظ آزادگي او ، اقتصاد جمهوري
اسلامي ايران بر اساس ضوابط زير استوار مي شود :
_ تأمين نيازهاي اساسي … براي همه ( بند اول )
_ تأمين شرايط و امكانات كار به منظور رسيدن به اشتغال كامل و قرار دادن
وسايل كار در اختيار همه كساني كه قادر به كارند ، ولي وسايل كار ندارند ( بند دوم )
_ اصل 48 : در بهره برداري از منابع طبيعي … و توزيع فعاليت هاي اقتصادي ميان استان ها و مناطق مختلف كشور ، بايد « تبعيض در كار نباشد »
د _ فصل پنجم : « حق حاكميت ملّت و قواي ناشي از آن »
در اصل 61 كه اعمال قوه قضائيه را برمي شمرد ، « گسترش و اجراي عدالت » را گوشزد مي كند .
ه_ _ فصل ششم : « قوه مقننه »
در اصل 91 از خصوصيات فقهاي شوراي نگهبان ، عادل بودن را در كنار آگاهي از مقتضيات زمان و مسائل روز بر مي شمارد .
و _ فصل هفتم : « كه مربوط به شوراها است »
در اصل 101 يكي از اهداف تشكيل شوراي عالي استان ها را ،« جلوگيري از تبعيض » مي داند و نيز در اصل 104 فصل مذكور ، يكي از اهداف تشكيل شوراها در واحدهاي توليدي و ادارات را ، « تأمين قسط اسلامي » قلمداد مي كند .
ز _ فصل هشتم : « رهبر يا شوراي رهبري »
اصل 109 يكي از شرايط و صفات رهبر _ كه ركن عالي نظام اسلامي محسوب مي شود _ را در بند دوم ، « عدالت و تقواي لازم » براي رهبري امّت اسلام عنوان مي كند
. به همين صورت ، در فصل نهم _ در خصوص قوه مجريه _ در اصل 121 كه سوگند نامه رئيس جمهور ذكر مي شود در متن سوگندنامه رئيس جمهور قسم ياد مي كند كه خود را وقف خدمت به مردم ، اعتدال كشور و در گسترش عدالت بكند .
ط _ فصل دهم : « كه در زمينه سياست خارجي است »
اصل 154 آرمان خود را سعادت بشري دانسته و استقلال ، آزادي و « حكومت حق و عدل » را حق همه مردم جهان برشمرده است . همچنين ، حمايت جمهوري اسلامي را از مبارزات حق طلبانه مستضعفان عالم اعلام ميدارد .
ي _ فصل يازدهم : « كه مربوط به قوه قضائيه است »
علاوه بر آنكه بر اساس اصول 157 و 162 از شرايط رئيس اين قوه و دادستان كل كشور ، « مجتهد عادل بودن » است اصل 156 ، وظيفه « گسترش عدل » آزاديهاي مشروع و احياي حقوق عامه را بر عهده اين قوه مي گذارد .
بنابراين ملاحظه مي شود كه در 9 فصل از 14 فصل قانون اساسي و در قالب 15 اصل ، به صراحت به موضوع عدالت اجتماعي ، لزوم استقرار و گسترش آن در جامعه ، و لزوم وجود آن در حاكمان اصلي نظام اشاره شده است . و ازاين بابت به نظر نمي رسد كه نقصي در قانون اساسي وجود داشته باشد اگر چه در اجرا با مشاهده توزيع ناعادلانه درآمد و ثروت ، وجود فقرا و ثروتمندان ، فاصله طبقاتي غير معقول در جامعه و وجود شكاف ها و عدم تعادل هاي اقتصادي
در بخش هاي مختلف ، شايد بتوان گفت كه اين اصول در جامعه عملاً پياده نشده يا _ در تعبير مسامحه اي _ وجود عوامل و عللي باعث شده اند كه با وجود خواست مسئولان نظام ، قانون اساسي و مردم ، استقرار عدالت اجتماعي در جامعه به طور كامل تحقق نيابد . چگونه رفتار كنيم تا جامعه اي عادلانه داشته باشيم ؟ بحث عدالت ، دغدغه هميشگي بشر بوده است . اگر بخواهيم قضاوت كلي و در عين حال جامع در اين باب داشته باشيم ، بايد توجه كنيم كه نوع نگاه متفكران و فيلسوفان در باب عدالت يكسان نبوده است . در يك تقسيم بندي كلي شايد بتوان گفت كه كساني پيرامون عدالت پژوهيده اند نگاه اخلاقي و ارزشي به عدالت داشته اند . بدين معنا كه درصدد پاسخ به پرسش هايي بودند كه ماهيت آن پرسش هاي اخلاقي بوده است . همان چيزي كه از آن به فلسفه اخلاق تعبير مي شود . چون اين نكته روشن است كه عدالت يك فضيلت و ارزش اخلاقي مانند ؛ درستي ، امانتداري و … است . طبعاً اگر چيزي از سنخ فضيلت اخلاقي باشد ، كليه پرسش هايي كه در باب مقوله هاي اخلاق قابل طرح است ، پيرامون عدالت هم مجال طرح مي يابد .
يك نگرش ديگر كه وجود دارد در باب عدالت ، عدالت پژوهي به عنوان صرفاً تحليل ماهيّت گزاره هاي مشتمل بر عدالت يا تحليل مفهومي نگاه نمي كند ، بلكه جانب هنجاري بحث را نگه مي دارد يعني دغدغه اصلي اين رويكرد فلسفي آن است كه چه كنيم
كه جامعه اي عادلانه و يا رفتاري عادلانه داشته باشيم . در واقع جنبه توصيه اي و تجويزي بحث مورد نظر قرار مي گيرد . به تعبيري ، اكنون كه دانستيم عدالت چيست ؟ و چرا بايد رفتار عادلانه داشت ؟ بايد ببينيم كه بر وفق چه معيارهاي و چگونه بايد رفتار كنيم تا جامعه اي عادلانه داشته باشيم ؟ و اين رويكرد عدالت است . شايد هر چقدر به زمان حال نزديك تر مي شويم ، اين رويكرد اخير قوت بيشتري پيدا مي كند و برجسته تر مي شود . بدين معنا كه پس از فراغ از بحث هايي تحليلي و اخلاقي و ارزشي راجع به عدالت و يا فضايل مشتمل بر عدالت ، بنگريم كه چگونه مي توان عدالت را در جامعه پياده كرد ؟ و يا به بيان ديگر چگونه مي توان عدالت اجتماعي را بوجود آورد ؟
در عصر جديد بحث ها در باب عدالت از حوزه فردي و اخلاقي فاصله گرفته و به بحث عدالت اجتماعي معطوف شده است . عدالت اجتماعي محور فلسفه سياسي است يا به تعبير دقيق تر ، امروزه بحث عدالت توزيعي از اهميت شايان توجهي برخوردار شده است . معناي اين بحث اين است كه چگونه بايد خيرات و مواهب اجتماعي توزيع شود تا شبكه روابط اجتماعي عادلانه باشد .
با توجه به مسائل فوق الذكر در مي يابيم كه بحث كلان عدالت ، يك بحث بين رشته اي است . بدين معنا كه پرسش هايي در حول عدالت مطرح است كه يك رشته خاص عهده دار پاسخگويي به آنها نيست . حتي وقتيكه در پي
اصول عدالت اجتماعي هستيم ، نمي توانيم از پرسش هايي كه در باب مفهوم عدالت مطرح است چشم بپوشيم .
« عدالت » در بحث كلان بعنوان يك بحث ميان رشته اي ، حوزه بسيار وسيعي دارد . از رفتار فردي گرفته تا امور حقوقي ، قانوني و كيفري ، توزيع ثروت ، توزيع قدرت سياسي ، برنامه ريزي اقتصادي ، سيستم آموزشي يا سيستم بهداشتي . در هر كدام از اين ها ، نگرش هاي متفاوتي وجود دارد . فرضاً آنهايي كه در تاريخ تفكر راجع به قانون عادلانه و ظالمانه و ضابطه هاي هر كدان بحث كرده اند ، با پاسخ متفاوت مسائل روبرو بوده اند . بنابر اين در يك نگاه كلّي مي توان همه اين واديها را تحت يك عنوان مشترك در آورد، امّا از اين نكته نمي توان غافل ماند كه بسياري از بحث ها در باب عدالت به عدالت بعنوان يك صفت و فضيلت فردي نگريسته اند . با توجه به مسائل مذكور بايد بر اين نكته تأكيد داشت ، با توجه به اين امر كه عدالت اجتماعي محور سياسي است براي برقراري عدالت در جامعه نيازمند آنيم تا بيش از پيش نسبت به تبيين و عيني نمودن مصاديق عدالت در جامعه حركت نماييم . امري كه ضرورت غير قابل انكار دارد . بر اين اساس شاهد آنيم كه امروزه بحث عدالت توزيعي از اهميّت شايان توجهي برخوردار گرديده است . يعني اينكه اگر در جامعه شبكه روابط اجتماعي عادلانه شكل گيرد و بر اساس آن خيرات و مواهب اجتماعي توزيع گردد و ساختارهاي قدرت در جامعه اصلاح پذيرد
شاهد عدالت همه جانبه اجتماعي خواهيم بود . عدالت اجتماعي از ديدگاه اسلام : اهميت عدالت در اسلام تا حدي است كه هيچ موضوع ديگري به پاي آن نمي رسد . بر اساس تعاليم اسلامي اگر فردي به نفس خويش ستم كند يا در اداي برخي از تكاليف و حقوق الهي سستي ورزد ، اين اشتباه او تنها با استغفار بخشوده خواهد شد ، در حاليكه اگر فردي با تجاوز به حقوق انسان ها ، قوانين عدالت اجتماعي را نقض كند ، در حقيقت معصيتي غير قابل بخشش انجام داده و بنا به تعبير اميرالمؤمنين علي (ع) به ورطه گناه غير قابل بخشايش سقوط كرده است . در حال حاضر ، مواردي از تجاوز به حقوق ديگران در جامعه ما كم نيست . افراد زيادي در اجتماع ديده مي شوند كه در روابط اجتماعي شان با ديگران جانب عدالت را رعايت نمي كنند .
امروزه به هر گوشه اي از جامعه بنگريم ، عده اي از نبود عدالت ، صدايشان بلند است . در ادارات ، در راهروهاي دادگاهها ، در كارخانجات ، در دانشگاهها همه جا صحبت از اين است كه مصاديقي از عدالت رعايت نمي شوند . اين ها جلوه هاي حكومتي بي عدالت نيستند . هر چند كه حكومت هم بايد ساز و كاري را طراحي كند كه رفتارها و منش هاي ظالمانه ، زمينه اجرايي پيدا نكنند ، اما قدرت حكومت در سطح جامعه ، قدرت مطلق نيست . اگر وجدان مردم در اين عرصه فعال نشود ، اگر نيروي دروني بازدارنده آنها به درستي عمل نكند ، نمي توان بي
عدالتي ها را كنترل كرد . اگر عموم مردم انگيزه هاي عدالتخواهي پيدا كنند ، ظلم و ستم خود به خود محو و مهار مي شود . رسول اكرم (ص) شرط سعادتمندي را در تلاش همه مردم براي تحقق عدالت دانسته اند و اين خود تكليفي است بر عهده مسلمانان كه براي تحقق عدالت ، تلاش كنند . علامه طباطبايي در بياني جالب توجه ، به گونه اي ريشه عدالت را در عدالت فردي و اجتماعي جاري دانسته و تصوير روشني از اين مفهوم ارائه كرده است .
عدل در تعبيرات آنان ، لزوم ميانه روي و اجتناب از افراط و تفريط است كه در حقيقت تفسير به لازم معناي عدالت است . چرا كه حقيقت عدل اقامه مساوات و موازنه ميان امور است ، بصورتي كه به هر كس سهمي را كه شايسته است ، عطا گردد .
عدل در اعتقاد ، ايمان به حق است . عدل در كارهاي انسان ها في نفسه با صرف نظر از اجتماع ، آن است كه آنچه را كه سعادت وي در آن است انجام دهد و از آنچه شقاوت وي در آن است پرهيز نمايد عدالت در ميان مردم آن است كه هر شخصي را در جايي كه عقل يا شرع يا عرف براي وي استحقاق قائل است ، قرار داده شود .
شهيد صدر در اين باره مي نويسد :
« اسلام كه عدالت اجتماعي را از مبادي اساسي براي شكل گيري خط مشي اقتصادي خود مي داند ، عدالت اجتماعي را به مفهوم انتزاعي و دور از واقعيت لحاظ نكرده است و آنرا بگونه اي طرح نكرده
كه تفسيرهاي گوناگون را برتابد و آنرا به جوامع بشري ، كه اختلاف نظريه هايي در اين زمينه دارند و بر اساس تلقي آنان از حيات و تمدّن گونه گون مي انديشند ، واگذار نكرده است ، بلكه آنرا به طور دقيق و منضبط با برنامه ريزي و سياست گذاري معين ياد كرده است تا بتواند در واقعيتي زنده مجسم شود ، واقعيتي كه تمام تار و پودش با مفهوم اسلامي عدالت عجين است . » مصاديقي از عدالت اجتماعي در ساختار قدرت حكومت علي (ع) : علي (ع) بعنوان نخستين حاكمي است كه حكومتي بر مبناي عدالت تشكيل داد و سعي در توسعه عدالت اجتماعي در جامعه نمود . از اين رو نمونه هايي از رفتار آن حضرت در اين مجال ذكر مي گردد ؛
1 _ امام علي (ع) در نامه اي كه به مالك دادند و وي را همراه با نامه راهي استانداري مصر كردند نوشتند . « از ميان كارها آنچه كه به حق نزديك تر و در عدالت فرا گيرتر است ، براي تو محبوب تر باشد . »
2 _ امير المؤمنين (ع) بيت المال را بصورت مساوي تقسيم نمودند و مبناي تقسيم فراگير و عام را مطرح ساختند . و زمانيكه بخاطر تساوي در تقسيم مورد سرزنش و انتقاد قرار گرفتند ، فرمودند ؛
« آيا اينگونه نبود كه پيامبر (ص) نيز به طور مساوي بيت المال را بين مسلمانان تقسيم مي كرد ؟ »
3 _ تحليل امام علي (ع) با دخترشان ام كلثوم كه گردن بندي را از بيت المال براي سه روز عاريه گرفته بود حائز اهميت
است . ايشان فرمودند ؛
« اي دختر علي ابن ابي طالب از جاده حق بيرون نرو . آيا همه زنان مهاجر در اين روز عيدي مي توانند مثل اين گردن بند را براي زينت بكار بندند . »
اين معيار بسيار روشني است كه تنها در صورتي دختر علي مي تواند از اين امكان بهره مند گردد كه براي همه چنين زمينه اي فراهم باشد ، آنهم نه چند نفر كه كل مهاجرين .
4 _ برخورد اميرالمؤمنين (ع) با عقيل كه هنگام آغاز خلافت حضرت سهم بيشتري از بيت المال را طلب كرد نيز معيار عيني ديگر در برقراري عدالت در ساختار قدرت حكومت علي (ع) است . عدالت همه جانبه اجتماعي در حكومت مهدي موعود (ع) :
عدالت اجتماعي همانطور كه ذكر شد ، از جمله مهمترين ، حساس ترين و فراگيرترين مصاديق و جلوه هاي قانون عام عدل اسلامي است .
يكي از ويژگي هاي مهم حكومت حضرت مهدي (ع) عدالت است . قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد :
« يملا الارض قسطاً و عدلا بعد ما ملئت ظلماً و جوراً »
يعني ؛ به يمن حكومت آن حضرت ؛ « زمين از عدل و داد پر خواهد شد ، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد »
اين منشور حكومت امام مهدي (ع) است در حكومت مهدي (ع) عدالت اجتماعي با كاهش و از بين بردن مصاديق فساد و بي عدالتي ، و همچنين با اعطاي حقوق و مطالبات منطقي هر شخص به تناسب صلاحيت ، شايستگي و نيازمندي هاي واقعي و فطري و اجتماعي تحقق مي
يابد . نتيجه گيري :
عدالت اجتماعي از طريق تأمين فرصت هاي برابر براي افراد جامعه ، با توجه به تفاوت در استعداد و توانائيهاي محوري و در عين حال توجه به عدالت توزيعي قابل تأمين است . تبيين عدالت اجتماعي و شيوه هاي عيني وعملي آن منوط به اصلاح ساختار قدرت در جامعه است . بدين معنا كه توزيع متوازن و متناسب قدرت در جامعه تنها راه تحقق عدالت اجتماعي در معناي واقعي آن است . بدون شك افرادي كه در اجتماع قدرت هاي بدون حد و مرزي دارند در زماني نه چندان بلند مدّت زمينه فساد اجتماعي را فراهم مي سازند .
جامعه اي كه در آن توزيع منابع متناسب باشد قدرت بصورت استحقاقي در جامعه تقسيم و تسهيم مي شود كه اين شرايط عدالت اجتماعي و رفاه عمومي را بهمراه مي آورد . به بيان ديگر جامعه اي كه در آن توزيع منابع عادلانه باشد وضعيت رفاهي بهتري را نسبت به جامعه اي كه منابع آن عادلانه توزيع نمي شود دارد . اگر در جامعه شبكه روابط اجتماعي به طور عادلانه شكل گيرد و بر اساس آن خيرات و مواهب اجتماعي توزيع گردد و ساختارهاي قدرت در جامعه اصلاح پذير باشد شاهد عدالت همه جانبه اجتماعي خواهيم بود .
م_ن_اب_ع و م_آخ__ذ
1 _ صالحي ، محمّد ، جلو ه هاي عدالت در فرهنگ اسلامي .
2 _ قاضي زاده ، كاظم ، بازخواني مسأله عدالت اجتماعي ، 84 .
3 _ عدالت در انتظار مهدي ، روزنامه كيهان ، 11 مهر 83 .
4 _ قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران .
5 _ واعظي ،
احمد ، اصول عدالت ، 84 .
6 _ رالز ، جان ، عدالت به مثابه انصاف .
7 _ رالز ، جان ، نظريه عدالت
8 _ سيدي ، علي اصغر ، دولت رفاه .
07:58
جامعه شناسي تاريخي هويت ايراني
دكتر شروين وكيلي
پيش درآمد:هويت اجتماعي، الگويي از سازماندهي نمادها و معناهاي مشترك در ميان اعضاي يك جامعه است كه به مرزبندي آن سيستم اجتماعي منتهي شود. هويت آن رمزگان مشتركي است كه در ميان اعضاي يك جامعه جريان مي يابد و حد و مرزهاي سيلان آن محدودهي جامعه را تعيين ميكند. شبكهاي از منشها و خوشههايي در هم تنيده از عناصر فرهنگي تكامل يابنده است كه اعضاي جامعه، و كساني كه "درونِ" آن قرار دارند، از آن برخوردارند و به اين ترتيب از مردمانِ بيگانه، و كساني كه در "آن بيرون" قرار گرفتهاند، متمايز ميشوند. در اين معنا، هويت اجتماعي برساختهاي فرهنگي است، كه عناصر مشترك در ميان خودانگارههاي اعضاي يك جامعه را فراهم ميآورد، و به اين ترتيب به پيدايش يك "ما"ي جمعي در زمينهاي متكثر از "من"ها ميدان ميدهد. يعني نيرويي از جنس نشانگان و معناهاست كه سوژههاي مستقل انساني را در سيستمي بلند مرتبهتر از سطح روانشناختي، به هم پيوند ميدهد و به اين ترتيب تصوير ذهني مشتركي را در ميان كساني كه با هم و در ارتباط با هم زندگي ميكنند، پديدار ميسازد.
جفتهاي متضاد معنايي (جمهاي) چندي بر هويت اجتماعي غالب هستند. شباهت و تفاوت، شايد مهمترين عنصر در اين ميان باشد. هويت اجتماعي آن شبكهاي از منشها و ساختهاي فرهنگي است كه شباهتهاي موجود در ميان اعضاي يك جامعه را
رمزگذاري كرده، و در ارتباط با روايتهايي اساطيري معنادارشان ميسازد. به اين ترتيب، هويت نه تنها ويژگيهاي مشابه در ميان آدميان را بر ميشمارد و صورتبندي ميكند، كه آنها را ارزيابي و ارزشگذاري نيز مينمايد و به اين ترتيب شباهت را از جايگاه توصيفي ساده به مرتبهي عناصري زيبايي شناختي و اخلاقي ارتقا ميدهد.
در عين حال، هويت اجتماعي بر مبناي تفاوت نيز كار ميكند. هويت اجتماعي منشهايي را شامل ميشود كه پا به پاي تشخيص، رمزگذاري، و معنا بخشي به شباهتهاي دروني، تمايزهاي ميان درون و بيرون را نيز تشخيص ميدهد و تفاوتهاي ميان وابستگان به جامعهي خودي و ساير جوامع را نيز رديابي و صورتبندي مينمايد. به اين ترتيب، هويت همچون شمشيري جادويي مينمايد كه از سويي مرز ميان درون و بيرون را با گسستي عبور ناپذير تعيين حدود ميكند، و از سوي ديگر گسستهاي دروني سيستم اجتماعي را به مرتبهي تفاوتهايي سطحي و نامهم فرو ميكاهد. تفاوتهايي كه در سطحي فروپايهتر از تمايزِ بنيادين و مهمِ جاري در مرز ميان درون و بيرون جامعه قرار ميگيرد و با اختلاف بين خوديها و بيگانگان فرق ميكند. با اين تعاريف، هويت اجتماعي زيرسيستمي در سطح فرهنگي است. خوشهاي از منشها كه كاركرد آن ايجاد هماهنگي كاركردي، و انسجام ساختاري در اندرون نظام اجتماعي است. مجراي اثر گذاشتن هويت فرهنگي، خودانگارهي مشترك اعضاي يك جامعه در مورد خودشان است، و انگارههايي هنجارين كه دربارهي اعضاي جوامع بيروني دارند. به همين دليل هم جمِ (جفت متضاد معنايي) شباهت و تفاوت در محور هويت قرار ميگيرد و جمهايي ديگر – مانند درون/ بيرون، خودي/ غيرخودي، و آشنا/
بيگانه- را پديد ميآورد. هويت از مجراي رمزگذاري عناصر متصل به اين مفاهيم مرزهاي نظام اجتماعي را تعيين ميكند.
2. هويت اجتماعي نيرويي زورآور و عاملي تعيين كننده در پيكربندي و كارآيي يك نظام اجتماعي است. اين كه اعضاي يك جامعه تا چه پايه در ارتباط با يكديگر به قواعدي مشترك پايبند باشند، و اين كه تا چه پايه از مرزهاي جامعهي خويش حراست كنند، به تصوير ذهني مشتركي باز ميگردد كه از خويش تصور ميكنند. به همين دليل، دگرديسي هويت اجتماعي، عاملي محوري و اثرگذار در تحول جوامع انساني، و تكامل نظمهاي جديد در بستر تاريخ است. دور از اغراق خواهد بود، اگر هر گذار تاريخي مهم را به تحولي فراگير در هويت اجتماعي مربوط بدانيم، و هر تنش اجتماعي فراگير را با فشاري بر هويت متصل سازيم. و البته اين بدان معنا نيست كه اولي را به دومي تحويل كنيم، يا برعكس. هويت ازاين رو، همواره موضوعي چالش برانگيز بوده، و خواهد بود. طراحي هويتهاي مصنوعي و نوظهور اجتماعي – كه در سادهترين سطح در نهادهايي خرد مقياس و موقت مانند گروههاي همسالان يا انجمنهاي كوچك انجام ميپذيرد،- دستمايهاي براي جامعهپذير شدن، و دستيابي به بلوغ رواني در افراد است. به همين ترتيب در مقياسي كلان و سطحي بزرگتر، هويتهايي تكاملي و ديرپا كه در زماني طولاني و در جريان انباشت پردامنهي رمزگان و نشانگان پديدار ميشوند، زيربناي ظهور و سقوط تمدنها و فرهنگها هستند. ظهور امواج تمدني جديد –مانند مدرنيته- همواره با دگرديسياي بنيادين در پيكربندي هويت همراه است، و در جريان بازخوردهايي فشرده، بر اين امواج تاثير ميگذارد. زوال و انحطاط تمدنها
را نيز ميتوان به صورت فروپاشي ساختاري هويتهاي اجتماعي تعبير كرد، و از كاركرد افتادنِ آنها را كليدِ انقراض خوشههاي كلان منشهايي دانست، كه يك نظام اجتماعي و يك تمدن خاص را از بقيه متمايز ميكنند.
در عمل، يك تمدن هنگامي منقرض ميشود كه نمايندگان خويش را از دست بدهد. يعني كساني باقي نمانند كه خويش را بدان وابسته بدانند، به آفرينش معنا در دل آن مشغول باشند، و براي نگاهباني از آن تلاش نمايند. در گذر تاريخ، اين امر به ندرت با نابودي زيست شناختي بدنهاي نمايندگانِ يك تمدن تحقق يافته است، كه نابودي تمدنهايي مانند آزتك و مايا نمونههايي از آن هستند. معمولا آنچه كه رخ داده، هضم شدنِ اعضاي تمدني نيمه جان در تمدني همسايه بوده كه هويت اجتماعي زورآورتر و جذابتري داشته و به شكلي رقابتي اعضاي جامعهي نخست را از دايرهي "درون" و "خودي"ِ تعريف شده توسط آن هويتِ ناتوان بيرون ميمكيده است. از ميان رفتن هويت بابلي و نيوانگلندي و ظهور هويتهاي ايراني و آمريكايي را به اين ترتيب بايد فهميد. پس، هويت اجتماعي تنها زيرسيستمي ساختاري و انتزاعي در سطح فرهنگي نيست. بلكه خود نظامي پويا و تكامل يابنده است كه به طور فعال در واكنش به تنشهاي محيطي دگرگون ميشود، بر سر يارگيري و جذب "اعضاي شايسته" با هويتهاي ديگر به رقابت ميپردازد، و در سطوحي گوناگون و سلسله مراتبي نيز چنين ميكند. يعني به همان ترتيب كه نظامهاي علمي، ساختارهاي نظري، و شهرهاي همسايه هويتهاي آكادميك، جبههبنديهاي انتزاعي، و هويتهاي شهري خويش را در رقابت با يكديگر تعريف و بازتعريف ميكنند، در سطوحي كلانتر هويتهاي ديني
گسترده و هويتهاي فرهنگي عام مربوط به تمدنهاي بزرگ نيز در قالبي رقابتي و پويا در هر برش تاريخي مدام بازتعريف ميشود.
هويت از اين رو، نظامي زورآور و تعيين كننده و اثرگذار است، كه به خاطر پويايي و رقابتي بودنش شكننده نيز مينمايد. هويت اجتماعي است كه آرايش نيروهاي اجتماعي، و الگوي چفت و بست شدنِ زيرواحدهاي متناقض معنايي را در بستر يك جامعه تعيين ميكند، و به اين شكل انسجام و يكپارچگي آن جامعه را تضمين مينمايد. در عين حال، هويت تنها در شرايطي در انجام اين كار كامياب ميشود كه بتواند در صورتبندي خودانگارهاي مشترك و دلپذير از اعضاي جامعه به شكلي كارآمد عمل كند، و يكپارچگي و قوام اين خودانگاره را در شرايط بحراني جامعه شناختي حفظ نمايد. كاركردي كه در شرايط عادي، تنها با دشواري و به شكلي موقت قابل تحقق است.
از اين روست كه هرچه در پلكان سلسله مراتب اجتماعي بالاتر برويم، و به ساختارهاي كلانتر و درشت مقياستر برسيم، هويتهايي تنومندتر، پيچيدهتر، و به همين ترتيب ديرپاتر و پايدارتر را ميبينيم، كه با اين وجود نيمه عمري مشخص دارند و در مورد پايداري و باقي ماندنشان حدسهايي دقيق ميتوان زد. به عنوان مثال، ميدانيم كه هويت اجتماعي در سطح كوچكترين زيرسيستمهاي اجتماعي – خانواده، گروه همسالان، انجمنهاي داراي عضويت داوطلبانه- در دامنهي سال تا دهه تداوم مييابند. در حالي كه در نظامهايي مانند ملت يا تمدن، ممكن است اين پايايي تا چندين قرن و حتي چندين هزاره نيز تداوم يابد. همچنين ميتوان ديد كه هويت در سطوح گوناگون با سرعتها و دامنههايي متفاوت دچار دگرديسي ميشود و در
مرتبههايي گوناگون دستخوش تغيير ميشود. يك گروه همسالانِ كودكانه ممكن است با فرا رسيدن دوران بلوغ – تنشي زيست شناختي- به سرعت در مدت چند ماه يا دست بالا يك سال خود را در قالبي تازه بازتعريف كند و به تداوم خود ادامه دهد، در حالي كه سازگار شدنِ يك تمدنِ سنتي با موجي همچون مدرنيته – تنشي اجتماعي/ فرهنگي- ممكن است همچون جامعهي ايراني بيش از يك قرن نيز به طول انجامد. 3. هويت در نهايت، متغيري بنيادين و مهم است كه نميتوان ناديدهاش انگاشت. ميتوان در مورد ارزش و تقدس شباهت، و تنفر از تفاوت شعار داد و اخلاقياتي زيبا بر ساخت، يا هويتي ساختگي – همچون هويتي بينالمللي- را در برابر هويت ساختگي ديگري – مانند هويت ملي- نهاد و از آن دفاع كرد يا بدان تاخت. با اين وجود، يك نكته آشكار است و آن هم اين كه ناديده انگاشتن هويت اجتماعي كاري ناممكن است. از اين روست كه در ميان نظريه پردازان امروز، گرايش به محوري فرض كردن مفهوم هويت اجتماعي روز به روز بيشتر ميشود، و هيچ گرايش نظري يا انديشمندِ جدياي نداريم كه به ناديده انگاشتن اين مفهوم علاقه داشته باشد يا از چنين امكاني دفاع كند. به تعبيري، هويت قدرت است. از اين روست كه در عصر كنوني ساختارهاي اقتصادي و سياسي كلان و عظيمي براي سازماندهي هويت، بر ساختن هويت، يا دستكاري هويت تخصص يافتهاند. اين وضعيتي است كه همواره در طول تاريخ برقرار بوده است، چرا كه بر مبناي نگاهي افراطي ميتوان تمام نهادهاي اجتماعي را ماشينهايي براي ترشح هويت دانست.
اگر تاريخ تمدنهاي انساني را
مرور كنيم، ميتوانيم با اطميناني به نسبت زياد ادعا كنيم كه در ميان هويتهاي اجتماعي كلانِ شناخته شده، هويتِ مربوط به تمدن ايراني پيچيدهترين الگوي تحول را داشته است. اين از سويي، به دامنهي گستردهي جغرافيايي، و تداوم شگفت انگيز تاريخي اين تمدن و هويتهاي وابسته بدان باز ميگردد. تمدن ايراني پيكرهايست كه در قلمروي به وسعت حدود سه ميليون كيلومتر مربع، براي مدت 25 قرن تداوم داشته است، كه خود در ميان ساير تمدنها بينظير است. در واقع تنها تمدني كه از گستردگي و ديرپايياي نزديك به تمدن ايراني برخوردار است، چين است كه وسعتي بيشتر، و قدمت تاريخي كمتري دارد. تمدنهاي بزرگي مانند تمدن آفريقاي شمالي – مصر و مغرب- كه پس از ورود مسيحيت و اسلام به آن قلمرو منقرض شدند، با سابقهي سه هزار سالهشان پيش از ميلاد مسيح، ميتوانند از نظر قدمت با تمدن ايراني مقايسه شوند. به همين ترتيب تمدن يوناني- رومي كه از عصر اسكندر شروع شد و تا پايان عصر قرون وسطا تداوم يافت – و به روايتي بخشهايي از آن هنوز هم تداوم دارد،- ميتواند دست كم از نظر وسعت با تمدن ايراني هماورد دانسته شود. در اين ميان همچنين بايد تمدن هند را ديد كه قدمتي تقريبا همتاي تمدن ايراني دارد، و گستردگي جغرافيايي آن نيز بزرگتر است، هرچند بخش مهمي از اين دو تمدن در طول تاريخ در هم آميخته و به هم مربوط بوده است. تمدن ايراني در ميان تمام اين تمدنها نه به لحاظ گسترهي زماني و مكاني، كه به خاطر تاريخ خاص هويت اجتماعي در آن يگانه است. ايران زمين به
دليل موقعيت اجتماعي خود، و الگوي توزيع منابع طبيعي خويش، و بافت جمعيتي و زبانياش، در طول تاريخ تنشهاي اجتماعي بسيار شديد و تكان دهندهاي را از سر گذرانده است، و همچنان پيوستگي قابل توجهي از هويت اجتماعي را در خود حفظ كرده است. خودِ اين نكته كه جامعهي ايراني در بيست و پنج قرن گذشته دست كم چهار نسلكشي عمده – مقدونيان، تازيان، تركان و مغولان- را از سر گذرانده است، و دست كم پنج پيكرهي تمدني متمايز – هلني، مسيحي- رومي، اسلامي، ياسايي، و مدرن- را به شكلي انتخابي و خاص در خود جذب كرده است، به قدر كافي شگفت انگيز هست. ما هيچ تمدن ديگري را نميشناسيم كه با تداوم و گسترشي چنين بزرگ، در برابر چنين تنشهايي از پا در نيامده باشد. تمدن مصري با وجود تداوم و قدمت شگفتانگيزش، در عمل پس از ورود مسيحيت و اسلام به آن سرزمين به كشوري عربي تبديل شد، و حتي هند تجربهي به نسبت ملايم استعمار را با هويت زدايي گسترده و عميقي از سر گذراند.
نوشتار كنوني، دستاورد انديشيدن در مورد هويت ايراني است. اين انديشيدن، از منظر نظريهي سيستمهاي پيچيده، و به طور مشخص از ديدگاه نظريهي منشها و نظريهي قدرت – يعني دو چارچوب نظري نگارنده براي فهم نظام اجتماعي- انجام خواهد پذيرفت. زمانهي امروزين، -مانند مقاطعي بسيار پرشمار در تاريخ گذشتهي ايران زمين،- با فشارِ زورآورِ نياز به بازتعريف هويت مشخص ميشود. از اين روست كه گمانهزني در مورد هويت جديد ايراني، و نقدِ هويتِ كنوني، نقل محافل است. از ديد من اين گمانهزنيها، به دليل متكي نبودن به
يك چارچوب نظري مشخص و منسجم، سردرگم و مبهم هستند، و به سطح گفتمانهاي عاميانهاي فروكاسته شدهاند كه جز ابراز رضايت يا انزجار از هويت كنوني محتوايي ندارند. به بيان ديگر، فكر ميكنم بازتعريف هويت ايراني، كه ضرورتِ غيرقابل چشم پوشي زمانهي ماست، تنها زماني ممكن خواهد شد كه بتوانيم با پشتوانهي نظريهاي نيرومند و روزآمد هويت ايراني را در چشم انداز تاريخياش بفهميم، و خواستهايي كلان را در همين منظر طرح نماييم. بدبختانه چنين مينمايد كه قابليت نظري چنين كاري، و ارادهي مشترك براي دستيابي به چنين تفاهمي در حال حاضر وجود ندارد. از اين رو، هدف اين نوشتار به دست دادن كاربستي از نظريهي قدرت و نظريهي منشهاست، كه بتواند زيربناي نظري مناسبي را براي هدف ياد شده به دست دهد. در حال حاضر، تقريبا تمام تلاشهاي نظري و پژوهشهاي جاري در باب هويت ايراني را ميتوان با برچسب ساختارگرا مشخص ساخت. چنين تعريفهايي، در مرز جديترين كارهاي نظري امروزين در مورد هويت ايراني قرار دارند. روششناسي مشترك حاكم بر تمام اين آثار، آن است كه هويت را بر مبناي سياههاي از شباهتها و تفاوتها بازشناسي كنند. به اين ترتيب، اين نكته كه مثلا زبان فارسي در دوراني طولاني از تاريخ ايران حضور داشته است، يا اين كه عنصري نژادي مانند آرياييها در سازماندهي اين تمدن نقشي كليدي ايفا كردهاند، به عنوان مبنايي براي تعريف هويت ايراني در نظر گرفته ميشود. به همين ترتيب، گاه بر نقاط تمايز تمدن ايراني و ساير تمدنها تاكيد ميشود، و مثلا اين نكته بيان ميشود كه تمدن ايراني به دليل توجه به آسمانها و نگاه اشراقي، با
تمدن ماديگراي هلني – كه دنبالهاش به غلط مدرنيته دانسته ميشود- متفاوت است.
از اين رو، رويكرد رايج كنوني آن است كه هويت ايراني با به دست دادن سياههاي از شباهتهاي دروني يا تفاوتها با بيرون فهميده شود. چالشها و كشمكشهاي نظري حاكم بر اين شيوه از نگريستنِ هويت، خواه ناخواه تا حدودي به روشِ ياد شده باز ميگردد. همواره ميتوان در مورد هر ويژگي مشترك، گسستهايي را در تاريخ نشان داد، و شرايطي را فرا ياد آورد كه در آن ويژگي ياد شده غايب بوده است. به همين شكل، در مورد وجوه افتراق تمدن ايراني و ساير تمدنها، همواره ميتوان به رگههايي گاه تنومند اشاره كرد كه تمايز زياد شده را زير پا ميگذاشتهاند. به عنوان مثال، يكي از مواردي كه به عنوان وجه مشترك "ايرانيها" در طول تاريخ پيشنهاد شده، زبان فارسي و ادبياتِ – به ويژه شاعرانهي- آفريده شده در اين زمينه است. براي نقد اين عنصر، به سادگي ميتوان به فارسي زبان نبودنِ طبقهي حاكم بر ايران در طول هزار سال گذشته، يا چند زباني بودن قلمرو ايران زمين اشاره كرد. و اين نقد را مطرح كرد كه با تاكيد بر محوريت زبان فارسي اين حقيقت ناديده انگاشته ميشود كه بخش عمدهي ادبيات و فرهنگ كتبي دو زبانِ تازي و تركي نيز در زمينهي ايران زمين و توسط كساني كه خود را ايراني ميدانستهاند صورتبندي و تدوين شده است. متغيري افتراقي مانند دينمدار بودن ايرانيان، يا توجهشان به امور فرارونده و استعلايي را نيز ميتوان با اين شاهد نقد كرد كه در همين تمدن جنگهاي ديني به معناي واقعي كلمه رخ
نداده است، و برخي از عملگراترين نوابغ – مانند ابن سينا و ابن هيثم- نيز ظهور كردهاند، و عنصري كاملا مادي و زميني – مانند بازرگاني در تكامل فرهنگ آن بيشترين نقش را ايفا كرده است.
چنين ميانديشم كه ايراد تعريفهاي ساختارگرا، به موارد اشتراك يا تفاوتي كه بدان اشاره ميكنند نيست، كه در اصلِ روش ايشان است. تاريخ ايران زمين به قدري طولاني، و تنشهاي وارد آمده بر جامعهي ايراني چندان پيچيده و گوناگون بوده است، كه چشمداشتِ هويتي ساده و سرراست، با مرزهايي مستقر و پايدار –مانند آنچه مثلا در هويت ژاپني ديده ميشود،- در مورد آن غير واقع بينانه است. از اين رو، در اين نوشتار در پي به دست دادن تاريخي از دگرگوني و تكامل هويت ايراني هستم، كه آن را همچون نظامي تكاملي و پويا تفسير نمايد. همچنين اين هويت را به صورت زنجيرهاي از پاسخهاي موفق يا ناموفق نسبت به تنشهايي جامعه شناختي مورد تحليل قرار خواهم داد. در اين ميان به متغيرهاي تعريف كنندهي اشتراكهاي دروني يا تفاوتها با بيرون به يك اندازه توجه خواهم كرد، و گسستها را به همان اندازه مورد تاكيد قرار خواهم داد كه پيوستگيها را.
اين رويكرد را به دو دليل در پيش خواهم گرفت. نخست آن كه اصولا تاكيد بر شباهتها يا اختلافها، و تمركز بر ويژگيهاي منسجم سازندهي درون يا حصر كنندهي بيرون را به تنهايي درك نميكنم و به لحاظ منطقي باور به يكي از اين دو عنصر را بدون قطب مقابلش نادرست و تقريبا بيمعنا ميدانم. ديگر آن كه براي هويت شأني سيال و پويا و تكامل يابنده قايل
هستم كه خواه ناخواه تاريخ دگرگوني خويش را در قالب انباشتي از گسستها و پيوستگيها تعريف ميكند.
*http://sociologyofiran.com/index.php?option=com_contenttask=viewid=769Itemid=54
زمينه هاي جامعه شناسي مديريت ورزش در ايران... sociology
گزارش يك نشست در گروه جامعه شناسي ورزش
گروه علمي- تخصصي جامعه شناسي ورزش انجمن جامعه شناسي ايران در يكي از جلسات خود، موضوعي را با عنوان "زمينه هاي جامعه شناسي مديريت ورزش در ايران" به بحث گذاشت كه طي آن، دكتر محمد احساني عضو هيات علمي گروه علوم ورزشي دانشگاه تربيت مدرس به سخنراني پرداخت. وي در ابتداي سخنان خود يادآور شد: روان شناسي، جامعه شناسي و حركت شناسي ورزش به صورت آكادميك، مدرن و مدون از سال 1960 ظهور پيدا كرده و به حدي پيشرفت كرده اند كه اكنون دانشي مانند جامعه شناسي ورزش جزئي از ورزش شناخته مي شود. به تعبير ديگر، از آنجا كه در شرايط فعلي، ورزش جدا از زندگي فرهنگي – اجتماعي نيست، ضرورت توجه مديران به اين مباحث دو چندان شده است.
احساني با تاكيد بر اينكه جامعه شناسي ورزش بيشتر بر فعاليت ها و الگوهاي سازماني و گروهي و نه فردي تمركز دارد، گفت: در دنيايي كه در آن مديريت مدرن بر اساس مباحث نرم افزاري است، اكنون مديريت منابع انساني از جمله مهم ترين اركان اين علم در سطوح مختلف شناخته مي شود و از آنجا كه اساس جامعه شناسي ورزش نيز بر الگوهاي مشاركت متمركز شده، مدير ورزشي حتماً بايد هم از جامعه خود و هم از ورزش شناخت حرفه اي داشته باشد و بديهي است كه در چنين شرايطي، مدير سياسي در عرصه ورزشي به دليل عدم شناخت حرفه اي نسبت به اين دو مقوله نمي تواند موفق عمل كند.
وي همچنين با اشاره به نفوذ زياد ورزش
در دنياي امروز و سلطه آن بر رسانه ها و نيز قدرت آن براي جابه جايي منابع مالي وسيع در سطح جهان، تصريح كرد: در حالي كه در چنين شرايطي مدير ورزشي بايد مسائل داخل و بيرون زمين ورزش را به خوبي بشناسد، متأسفانه عدم آگاهي مسئولان نسبت به اين مسائل در ايران، باعث شده كه امروزه در كشور خود با مشكلات فراواني در اين زمينه مواجه باشيم.
احساني در عين حال ورزشكاران را به عنوان الگوهاي جامعه معرفي و خاطرنشان كرد كه الگوهاي در دسترس به عنوان يكي از تأثيرگذارترين مراجع آموزشي در جامعه شناخته شده و بديهي است كه در اين وضعيت، برنامه ريزي و الگوسازي درست يكي از مهم ترين وظايف مدير ورزشي شناخته مي شود و بايد در نظر داشت كه هيچ پديده اجتماعي نمي تواند مانند ورزش، افراد مختلف را از طبقات گوناگون و با ايده ها و افكار متفاوت به سوي خود جلب كند.
وي همچنين افزود: ورزش در صورت مديريت صحيح مي تواند از تنش هاي اجتماعي بكاهد اما اين در حالي است كه در جامعه ما مشاهده مي شود كه عدم مديريت مناسب اين پديده اجتماعي باعث گسترش تنش در فضاهاي عمومي شده است.
دكتر احساني در بخش ديگري از سخنان خود، به برخي جنبه هاي مثبت و منفي ورزش اشاره كرد و مواردي مانند مصرف مواد مخدر و نيروزا به دليل غلبه جنبه هاي برد و باخت بر هدف اصلي ورزش، سوء استفاده از كودكان، نوجوانان و جوانان به اشكال مختلف در سطح جهان و اعمال فشار بر آنها با تمرين هاي سنگين به بهانه آماده سازي براي قهرماني و همچنين به وجود آمدن اختلالات تغذيه اي در ورزش حرفه اي را
از جمله جنبه هاي منفي اين پديده اجتماعي معرفي كرد و ضمن تاكيد بر لزوم شناخت مديران نسبت به اين موارد، ضرورت تقويت برنامه هاي آموزشي ورزشي در رسانه ها و فراهم كردن ساز و كارهاي مناسب تر براي ورزش بانوان به منظور تقويت سلامت بيش نيمي از اعضاي جامعه و همچنين نسل هاي بعدي را مورد توجه قرار داد. او در اين زمينه، فراهم كردن فضاي رشد براي مديران ورزشي خانم را از جمله مواردي معرفي كرد كه به توسعه ورزش بانوان در كشور كمك خواهد كرد.
وي همچنين لزوم توجه مديران ورزشي به مسائل و جرايم مربوط به تماشاگران را از جمله موضوعات بسيار مهم در اين حوزه دانست و مسئولان مربوطه را دعوت كرد كه با آگاهي و شناخت نسبت به اين موضوع و بهره گيري از محققان، در راستاي كاهش اين گونه مسائل و آسيب هاي اجتماعي گام بردارند.
عضو هيات علمي دانشگاه تربيت مدرس، در عين حال گفت كه معتقد است با توجه به شرايط فرهنگي- اجتماعي و وضع كلي ورزش در كشور ما، جامعه شناسي مديريت ورزش بايد بومي شده و بتواند ضمن بهره گيري از مطالعات غربي، مسائل مربوط به ورزش ايراني را به خوبي تشخيص دهد؛ چرا كه تنها در چنين شرايطي و با برنامه ريزي هاي دقيق در اين زمينه است كه مسئولان جامعه مي توانند با كمك ورزش بر بسياري از مسائل اجتماعي غلبه كنند.
احساني در بخش پاياني سخنان خود، از جمله مهم ترين وظايف مديران ورزشي را بر اساس دستاوردهاي جامعه شناسي ورزش، لزوم شناخت مردم و نيازهاي آنها در طبقات اجتماعي گوناگون و برنامه ريزي بر اساس آن دانست. او در خاتمه تاكيد كرد كه اشاعه ورزش در جنبه هاي مختلف
آن، نوعي سرمايه گذاري اجتماعي بوده و هزينه كردن براي آن نوعي پيشگيري در جنبه هاي مختلف محسوب مي شود كه قطعا مفيدتر از درمان خواهد بود. بنابراين مديران ورزش بايد با خلاقيت و حساسيت و شناخت ارزش ها و سودمندي هاي ورزش در تمامي ابعاد آن، به صورتي هدفمند در راستاي ترويج ورزش در تمامي سطوح جامعه گام برداشته و در مراحل بعد براي ورزش حرفه اي و قهرماني نيز برنامه ريزي كنند و براي اين دستيابي به اين مهم، از علومي مانند جامعه شناسي بهره گيرند.
*http://www.isa.org.ir/node/1577
مقدمه اي بر جامعه شناسي انديشه ورزي و انديشه .. sociology
معرفي و تلخيص يك كتاب
نوشتة: علي طايفي- معرفي، بررسي و تلخيص: عاليه شكربيگي درآمدي بر معرفي كتاب فوق: كتاب موانع فرهنگي توسعه تحقيق در ايران، بي ترديد براي مطالعه هر پژوهشگر علوم اجتماعي ابزاري لازم و ضروري است. هر پژوهشگري بايد انديشه هاي بنيادين و فرهنگي كه در اين مرز و بوم به انديشه ورزي يا انديشه سوزي در لايه هاي مختلف اجتماع مي پردازند شناسايي كند و سپس براي سير شناخت در وادي علم و پژوهش قدم گذارد تا بتواند آفت هاي راه را شناسايي نمايد. مطالعه كتاب فوق اين توانمندي ها را به مخاطبان خود عطاء مي كند و در حقيقت او را در برابر انديشه هاي فرهنگي كه ناآگاهانه مي تواند مانعي براي پژوهش علمي با رويكرد علمي باشد واكسينه كند. چرا كه تحقيق و پژوهش روندي است فعالانه و سامان مند براي كشف، تعبير و بازنگري پديده ها، رخدادها، باورها و فرضيه ها و پژوهش هم چنين براي استفاده از پديده هاي موجود براي دست يافتن به راه كارهاي عملي و فن آوري ها در امر توسعه به كار مي رود. مضاعف بر اين، در دنياي پيشرفته امروز، سير تحولات، خصوصاً تحولات علمي چنان شتابي
به خود گرفته كه در هر لحظه با انبوهي از يافته ها و پژوهش هاي جديد روبرو مي شويم. ابزارهايي كه بتواند ملاك درستي را براي ارزيابي انبوه تحقيقات به ما هديه نمايد در كتاب موانع فرهنگي توسعه تحقيق در ايران به درستي شناسايي شده و تسلط لازم در امرشنا سا يي را به مخاطبان خود در اين راستا ارزاني مي دارد. در نهايت بايد بگويم _ بعد از مطالعه كتاب فوق اين فكر در من شكل گرفت كه به نوعي به معرفي اين كتاب به طور مختصر و مفيد براي صدها و هزاران شيفته راه علم و دانش كه هر لحظه در جستجوي ابزارهاي مفيد با نگرشي علمي مي باشند و هم چنين رهايي از اثرات هاله اي پژو هش و جهت گير يها ي ارز شي مي باشند، بپر داز م. اميد كه معرفي اين كتاب بتواند گامي هر چند مختصر در راه شناسايي آفت هاي نگرش علمي و موانع انديشه سوزي و انديشه ورزي به مخاطبين خود بردارد،چر ا كه شنا سا يي مو ا نع ا ند يشه ورز ي و به بيا ن د يگر ز مينه ها ي ا ند يشه سو ز ي در جا معه ا ير ا ن مهمتر ين هد ف كتا ب حا ضر مي با شد كه بطو ر و يژه به ميد ا ن علم و پژ و هش ا ختصا ص يا فته و به مبا حثي چو ن پنها نكا ر ي ،تقليد گر ا يي ،تقد س گر ا يي در بر ر سي پد يد ه ها ي محيطي و... مي پر دازد.
مقدمه:دغدغه مؤلف كتاب از نوشتن كتاب فوق
همان دغدغة هميشگي فرهيختگان و نخبگان و انديشمندان اين ديار است كه به نوعي براي دسترسي به علل عقب ماندگي توسعه كشور چه در ابعاد فرهنگي، چه در ابعاد اجتماعي، سياسي و اقتصادي همواره در چالش با ابزارهاي روياروي خود مي باشند و در اين راستا از هر گونه تلاش و تحمل رنج و مصائب بسيار فروگذار نمي كنند، به گوشه اي از سخنان آقاي علي طايفي در انگيزه انجام اين كار تحقيقاتي گوش مي سپاريم: «از قريب ده سال پيش تاكنون كه به تدريج پاي در عرصه تحقيقات اجتماعي و فرهنگي گذارده و به دنبال پاسخگويي به دغدغه ها و چالش هاي اساسي توسعه كشور بودم، همواره در انجام تحقيقات، خواه بيش از طرح و تصويب، خواه حين اجرا و خواه پس از آن» با مصائب و مسائل و مشكلات نسبتاً گوناگون و فراگيري برخورد داشته ام و...». «مسائل مذكور و معضلات ديگري از همين دست كه در ساختار و كاركردهاي بخش علم و پژوهش در كشور و به تعبيري انديشه ورزي در ايران رخ نموده است، چنان وضعي را به بار آورده است كه امروزه نه تنها شكاف علمي ايران با جهان بسيار زياد مي باشد، بلكه در مقايسه سال هاي اخير با چند دهه قبل نيز جز تعداد پژوهشگران آن هم با تعاريف خاص ايران و صرف نظر از ميزان هاي جهان شمول، چندان تحولي به چشم نمي خورد. به تعبير ديگر فضاي بسته، توسعه ناموزون، بطئي و بسيار پرنوسان بخش علم و پژوهش در كشور منجر به ايجاد شرايطي شده است كه حتي انديشه هاي خلاق نيز يا زمينه بروز نمي يابند يا در صورت بروز به نحوي خاموش مي شوند يا دست از تعهدات جغرافيايي خود برداشته
و با تكيه بر رسالت هاي تاريخي خود، جغرافياي ديگر را براي انديشه ورزي برمي گزينند و ايران را با همه تنهايي ها، صلابت مردمانش و تمدن ديرينه اش، براي مدتي تنها مي گذارند.»گفته هاي مؤلف محترم كتاب در حالي است كه كشور ما در بسيا ر ي از معيا ر ها ي تعيين كنند ه در ا مر تو سعه در و ضعيت نا مطلو بي قر ار گر فته ا ست.يكي از شا خص ها ي تو سعه يا فتگي را ميز ا ن تو حه به تحقيق و سر ما يه گذار ي در آ ن مي دا نند.هر چند به نظر مي ر سد كه تحقيقا ت در ز مينه ها ي صنعت و تكنو لو ژ ي و علو م پا يه ا ست كه به طو ر مستقيم نتا يج خو د را در تو سعه ا قتصا د ي و صنعتي نشا ن مي د هد،ا ما تجر به نشا ن داد ه ا ست كه حتي اگر بو د جه و ا مكا نا ت كا في در جهت تحقيق و تو سعه پا يه و قتي در نظر گر فته شود،بد و ن تمهيد ات سا ختا ري در عر صه ها ي ا جتما عي و ا نسا ني و ا تخا ذ را هكا ر ها ي منا سب سيا سي،حقو قي و ا خلا قي ،اين ا مكا نا ت نمي تو ا نند با ز د هي و بهر ه ور ي مو رد ا نتظا ر را در تو سعه ي پا يدار و همه جا نبه در
پي دا شته با شند.البته اگر علوم اجتماعي به ابزاري در دست قدرت تبديل نشود و بتواند با رويكردي علمي به بررسي مسائل مبتلابه موانع توسعه تحقيقاتي در كشور بپردازد و در اين راستا دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالي از ديرباز نقش آموزش و پژوهش را تؤاماً در سراسر جهان به عهده داشته آند و به واقع در قرون اخير نيز بزرگ ترين تحقيقات و تتبعات علمي نيز از مراكز آموزش عالي بيرون آمده است، اما اينكه اين انبوه پژوهش ها داراي چه سطحي از كيفيت علمي برخوردارند، در اين مورد نمي توان قضاوت راستيني انجام داد. چرا كه نظام سلطه و اقتدارگرا، همه جا را به زير سيطره خود درآورده و در اين رهگذر بدون ترديد، فضاي پژوهشي در انجام تحقيقات اجتماعي در دانشگاه ها و اماكن آموزش عالي همه از سطح قابل توجهي برخوردار است و در بسياري از موارد تحقيقات پژوهشي هدفمند صورت مي گيرد نه بر اساس مسائل و مشكلات دانشگاه يا جامعه. در حقيقت ارتباط ميان دانشگاه و جامعه قطع مي باشد و اين در حالي است كه جامعه بهترين كارگاه آموزشي و عملي مسائل نظري علوم اجتماعي مي باشد و متأسفانه اين رابطه را در جامعة آكادميك و عام ملاحظه نمي كنيم يا اگر هست بسيار بطئي و كمرنگ مي باشد. يكي از وسايل و اهداف كيفي توسعه در قالب معيارهاي پيشرفت در نظام جهاني امروز، پي ريزي ساختارها و نهادهاي علمي و پژوهشي است. به طوري كه بدون تحقيق و توسعه، تلاش براي دستيابي به شاخص هاي توسعه اي امروز دنيا از ابعاد مختلف اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي، سرابي بيش نبوده و ممالكي كه هزينه هاي تحقيق و توسعه آنها نسبت به كل
توليد ناخالص ملي، اندك مي باشد در بزرگراه هاي توسعه اي كه بسياري از كشورها با شتاب زايدالوصفي در آن رقابت مي كنند، به حاشيه رانده شده اند. نو يسند ه همچنين مي ا فز ا يد:در جامعه ايران امروز نيز به رغم اين كه سالانه درصد اندكي از توليد ناخالص داخلي صرف امور پژوهشي مي شود، مع الوصف، اين نسبت اندك نيز به دليل وجود پاره اي مسائل و موانع از قبيل موانع مالي، تجهيزاتي، مديريتي و ساختاري، از جمله مسائل فرهنگي از وضعيت مطلوب و قابل قبولي برخوردار نيست. علم و پژوهش در جامعه ايران علاوه بر اصول، روش و ابزارهاي پژوهشي، داراي الزاماتي است كه بدون آن امكان انجام تحقيق عيني و شناخت دقيق پديده ها و مسائل وجود نخواهد داشت. يكي از اين الزامات، زمينه سازي بستر ساختار فرهنگي هر جامعه از جمله جامعه ايران مي باشد. به نحوي كه با اشاعه فرهنگ علمي و پژوهشي در كشور، برنامه ريزان، مديران و پژوهشگران كشور بتواننند اين مهم را تسهيل و بهبود بخشند. لذا در بررسي حاضر سعي بر اين است از زاويه نگرش سيستمي يا نظام گرا، به دو بعد دروني و بروني تحقيق به عنوان يك سيستم باز و پويا توجه شود. بدين معنا كه هم به روابط درون نظام علم و تحقيق اهتمام مي شود و هم به روابط نظام و نهاد علم با ساير نظام ها و نهادهاي اجتماعي در جامعه ايران امروز. در جامعه ايران نيز در فراخناي تاريخ پرتشتت آن تا سده اخير علي رغم غليان و خلجان بارقه هاي هر چند كوتاه و بلند در برهه هايي از تاريخ انديشه و دانشوري و اوج گيري ها و گاه كف نشيني هاي پي درپي، معرفت عليم كمتر توانسته است
به صورت يك نهاد در درون ساختار اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي جامعه ايران، جاي گرفته و عرض اندام كند. با ورود ايران به قرن بيستم و غليان تموج علم در دنياي اطراف ما، به تبع تكدي گري و جيره خواري هميشگي نظام هاي سياسي ايران، فرهنگ و علم ممالك توسعه يافته غرب نيز وارد اين مرز و بوم شده و بي هيچ تمهيدي از حيث بسترسازي هاي فرهنگي، آموزشي، اقتصادي و زيربنايي، علم و روش هاي تحقيق آن را هر چند به صورت ناقص، نسخه برداري شده و تقليدي به خود تزريق كرديم تا مبادا در مظاهر تمدني و رويارويي با انديشه گران بيروني، در اندرون جز مشتي اوهام و خرافه چيز ديگري براي عرضه نداشته باشيم. به هر حال با چنين نگاه كلي و گذرا بر علم و پژوهش در معنا و در تعين تاريخي ايران، مسألة فرهنگ شناسي علم و تحقيق در ايران هم به عنوان موضوع اصلي بررسي حاضر و هم به عنوان دل مشغولي، چالش اصلي و تجربه زيست شده مجري پروژه هم چون ساير پژوهشگران كشور، طرح و در نهايت تصويب گرديد.او همچنين بر اين نكته تا كيدداردكه: به طور خلاصه بررسي حاضر كه به طور مشخص به ابعاد فرهنگي تحقيق (و علم به طور كلي) در جامعه ايران از نقطه نظر مسأله شناسي مي پردازد، داراي جهت گيري هاي اصلي زير است. داراي يك رويكرد تاريخي است. زيرا علم و تحقيق به عنوان يك پديده زمان مند در فرآيند تاريخ دور و نزديك بستر گزيده و بدون شناخت تاريخي، هويت، ماهيت، مسائل و عوامل و موانع رشد يا ركود آن در پرده ابهام و تغافل خواهد ماند. لذا احراز رويكرد تاريخي در بررسي حاضر گريزناپذير است. غور و
تفحص در نظريه هاي مربوط به جامعه شناسي علم نيز كه در دنياي خارج از مرزهاي جغرافيايي سياسي ايران داراي سابقه و صبغه هاي تعريف شده و معيني است، در جهت شناخت قانون مندي ها، هنجارها، ارزش ها و چگونگي تكوين و رشد علم و تحقيق در جهان و اقتباس براي شناسايي ابعاد مسأله در بررسي حاضر ضروري است. شناخت فرهنگ پژوهش (و علمي) كشور با توجه به ضعف بررسي هاي مشابه و رقيب در فرهنگ شناسي علمي _ پژوهشي كشور در زمان هاي قديم و اخير، ضرورت بررسي فرهنگ شناختي جامعه ايران را از حيث فرهنگ عمومي اجتناب ناپذير مي سازد تا از اين راه نشانه هاي مختصات آسيب شناسي فرهنگ عمومي را بتوان در فرهنگ علمي ايران نيز باز جست. شناخت مؤلفه هاي فرهنگ علمي _ پژوهشي جامعه ايران امروز با گذر از تاريخ علم در جهان و شناخت قانون مندي ها و نظريه هاي مربوط به فرهنگ شناسي و جامعه شناسي علم از يكسو و شناخت و گذر از فرآيند تاريخ علم و مختصات عام شمول فرهنگ عمومي ايران از سوي ديگر، عينيت يافته و مسبوق و مصبوغ به نظريه هاي جامعه شناسي علم و تاريخ علم و فرهنگ شناسي تاريخي ايران مي گردد. دستيابي به نقاط هم پوشان مؤلفه هاي فرهنگ علمي با فرهنگ عمومي و هم چنين با مفاهيم اصلي و محوري جامعه شناسي علم و تجربه تاريخي علم جهاني، با توجه به امكانات و مضايق موجود بهينه ترين راه نيل به تعين پذيري مختصات و مؤلفه هاي فرهنگ پژوهشي مي باشد. از اين رو ساختار گزارش حاضر نيز داراي چند بخش اساسي است: فصل اول به طرح نظريه هاي اصلي جامعه شناسي علم و تحقيق در دو الگوي اصلي حاكم بر آن در بعد درونگرا و برونگرا اهتمام دارد كه روشنگر بسياري از مفاهيم
اساسي است كه در زمينة فرهنگ شناسي تحقيق در بررسي حاضر كاربرد دارد و محصول فرآيند تكوين، رشد و تكامل علم نوين در كشورهاي توسعه يافته است. فصل دوم، مروري گذرا بر تاريخ علم در ايران از دير زمان تاكنون دارد و در اين رهگذر با شناسايي مشخصه هاي اصلي و عمده فرهنگ عمومي در جامعة ايران، در پي هدايت تحقيق به سوي پيوند اندام واره مفاهيم جامعه شناسي علم از يكسو و مختصات فرهنگ عمومي ايران از سوي ديگر مي باشد. فصل سوم، نيز با الگوي مذكور به تعريف و شناسايي مؤلفه هاي اصلي و محوري موانع فرهنگ علمي _ پژوهشي در جامعه ايران مي پردازد تا ضمن تدقيق اوليه آن، زمينه حركت به سوي شاخص سازي و تنظيم پرسشنامه فراهم شود. فصل چهارم، مختص مباني روش شناسي تحقيق است كه در آن مدل تحليلي، جامعه آماري و روش نمونه گيري و حجم جمعيت نمونه اشاره شده است. فصل پنجم، نيز متضمن توصيف اطلاعات حاصل از 169 پرسشنامه تكميل شده در شش گروه اصلي رشته هاي علمي است. فصل ششم، به بررسي و تحليل فرضيات مبتني بر مدل تحليلي و جمع بندي هر يك از فرضيه هاي چهارده گانه مي پردازد. فصل هفتم، گزارش حاضر نيز به جمع بندي فرصت ها و تهديدها و ارائه راه كارها جهت رفع يا كاهش شدت اثرگذاري موانه فرهنگي بر توسعه تحقيق اهتمام دارد.
اهداف تحقيق:الف) هدف كلي:بررسي حاضر ناظر بر شناسايي و تحليل مجموعه موانع فرهنگي موجود در فرا راه توسعه علم و پژوهش كشور جهت دستيابي به راه كارهاي كلان و عام برنامه اي در راستاي اصلاح و بهبود ساختارهاي فرهنگي توسعه علم در جامعه ايران امروز مي باشد. به طوري كه متأثر از مختصات و بسترهاي عام فرهنگ
مبتني بر علم و پژوهش در دنيا، فرهنگ عمومي كشور تحت تأثير منش و خصوصيات فرهنگي علم و اجتماعات علمي و پژوهشي قرار گيرد. ب) اهداف جزيي:شناخت نظريه و قوانين تجربي مرتبط با جامعه شناسي علم و پژوهش به عنوان نهادهاي مدرن اجتماعي در قرن حاضر و تأسي از فرايندهاي توسعه بخش علم در كشورهاي توسعه يافته دنياي امروز. شناخت مسائل فرهنگي عمده در فرهنگ عمومي كشور جهت شناسايي مشخصات اصلي آن به عنوان بستر تكوين و رشد فرهنگ و نگرش علمي و پژوهشي در كشور. شناخت موانع و مسائل فرهنگي توسعه علم و پژوهش در جامعه علمي ايران امروز كه به نوبه خود متأثر از ساختارهاي فرهنگي عمومي كشور است. ارائه راه كارهاي پيشنهادي براي رفع موانع فرهنگي موجود در توسعه علم و پژوهش در كشور از نقطه نظر نهادي و ساختاري. ارائه راه كارهاي پيشنهادي براي رفع مشكلات فرهنگي پژوهشگران كشور. نگا هي مختصر به ا جز ا ي بد نه تحقيق:قا بل ذكر ا ست با تو جه به هد ف بر ر سي حا ضر كه تلا ش بر اين است تا نما يي از تحقيق به منصه ديد مخا طبا ن محتر م گذ ا شته شو د لذا تلا ش بر ا ختصا ر و خلا صه نگا ري و ذ كر پيا م ها ي مهم پژ و هش مي با شد.در بيس نظر ي تحقيق كه در حقيقت ستو ن تحقيق مي با شد ،در مروري بر نظريه هاي جامعه شناسي علم و تحقيق كه ستو ن و ا ستحكا م پژ و هش فو ق مي با شد، عنوان شده است: هر
چند تاريخ علم قدمتي تقريباً طولاني دارد كه سابقه آن را مي توان به آغاز حيات انسان انديشه ورز منسوب نمود، ليكن توجه به علم به عنوان يك نهاد اجتماعي و در ذيل عنوان و رشته تخصصي «جامعه شناسي علم» (Sociology of Science) به قرن اخير باز مي گردد. اما اين رشته در عين جوان بودن «توانسته است كه نه تنها چتري براي تحقيقات جالب و مثمرثمر جامعه شناسان بشود بلكه زمينه پژوهشي شده است براي مطالعات وسيع و عميق بين رشته اي متفاوتي در باب علم بخصوص از دريچة اجتماعي». (تو كل ،1370،ص7) توجه به جامعه شناسي علم در كشورهاي در حال توسعه مانند ايران از بعد ويژه اي مي تواند موردنظر انديشمندان اجتماعي قرار گيرد. يكي از نمودهاي عقب ماندگي كشورهاي توسعه نيافته، كم رشدي فضاي علم در آنها است. نظام تحقيقاتي و پژوهشي ضعيف، كمبود يا فقدان اجتماعات علمي رسمي، فرار مغزها، جدايي بين نيازهاي داخلي و نظام دانشگاهي و پژوهشي، ضعف مديريت نهادها و سازمان هاي علمي و...، جملگي معرف كم رشدي و ضعف فضاي علم به شمار مي آيند. مطالعة علم به عنوان يك نهاد اجتماعي كه مشخصات يك پديده اجتماعي را دارا مي باشد، بخشي از ادبيات موجود در جامعه شناسي علم را به خود اختصاص مي دهد. بخش قابل توجهي از ادبيات اجتماعي نهاد علم اختصاص به نقد و بررسي وضعيت علم در كشورهاي موسوم به جهان سوم دارد و نهايتاً بر رشد و گسترش علم و اجتماعات علمي و بر انتقال تكنولوژي مطابق با الگوي غربي (تقليد) تأكيد دارد. چنين ادبياتي كه اغلب توسط دانشمندان علوم طبيعي و مهندسان نگاشته شده كمتر جنبه نظري داشته و بيشتر جنبه راهبردي براي بهبود وضعيت علم در كشورهاي جهان
سوم دارد. در مقابل، بخش اندكي از مطالعات، بر تحقيقات تجربي و مطالعات آماري مبتني هستند و بنيان آنها را مقايسة وضعيت علم در كشورهاي جهان سوم و غرب تشكيل مي دهد. علي رغم خصلت تجربي اين دسته از مطالعات، جنبة نظري آنها از نيرومندي قابل توجهي برخوردار نيست. وجه اشتراك اين دسته از مطالعات با دستة اول غيرتئوريك بودن هر دو است. دستة سوم مطالعات در ادبيات جامعه شناسي علم در كشورهاي جهان سوم، به روابط ساخت اقتصادي، اجتماعي و سياسي با علم (و فن آوري) مي پردازد. تحليل هاي به دست آمده از اين دسته از مطالعات به شدت تحت تأثير بستر و متن اقتصادي، اجتماعي و سياسي قرار دارد. اين گروه از مطالعات كه خودگسترة متنوعي را شامل مي شوند، اساساً علم در كشورهاي توسعه نيافته را پديده اي منفعل و وابسته مي انگارند كه مي تواند تحت تأثير متغيرها و عوامل كلان اجتماعي قرار گيرد. دستة چهارم مطالعات، كه بخش اندكي از ادبيات جامعه شناسي علم را در كشورهاي جهان سوم در برمي گيرد، به بررسي تاريخ علم و مؤسسات علمي در كشورهاي جهان سوم مي پردازد. ويژگي اساسي اين دسته از مطالعات غيرتئوريك و تاريخي بودن آن است. در چارچوب دستة اخبر مطالعات، تحليل وضعيت كنوني پژوهش در كشورهاي در حال توسعه نياز به مطالعة مورد (Case Study) مفصل دارد كه در پرتو مطالعه تاريخي امكان پذير مي باشد. نهايتاً، بررسي هايي كه به طور تخصصي در حوزة جامعه شناسي علم در كشورهاي در حال توسعه صورت مي گيرد، آخرين بخش از ادبيات موجود در جامعه شناسي علم را در بردارد. البته براي تمركز بيشتر مي توان ادبيات موجود در حوزة جامعه شناسي علم در كشورهاي در حال توسعه را به ره يافته هاي
بزرگ تري مانند ره يافت ساختگرا، ره يافت كنش متقابل، ره يافت كاركردگرايي و ره يافت ماركسيستي تقسيم بندي كرد. نو يسند ه در ا دا مه مبا حث نظر ي كه مفصلا در كتا ب به آن پر دا خته شد ه ،ا ظها ر مي دارد:جامعه شناسي علم، با وجود اينكه دانشي نوپا تلقي مي شود، ليكن تغيير و تحولات فراواني را تجربه كرده است كه عمده ترين آنها تغييرات دو دهه اخير در نظريات رايج در حوزة جامعه شناسي علم بوده است. با توجه به اين تغييرات و تحولات، كليه نظريات ارائه شده در اين حوزه را مي توان در دو دسته قرار داد: نخست، نظريه هايي كه ملهم از رويكرد اثبات گرايي يا پوزيتويستي به علم است؛ دوم نظريه هايي كه بر فلسفة علم نسبي گرا بنا شده اند. نظريه هاي مطرح شده در قالب رويكرد كاركردگرايي و ماركسيستي را مي توان در زمرة دستة اول، و نظريات مطرح شده در رويكرد «منافع» و «تلقي علم به مثابه ساخت اجتماعي» را مي توان در زمرة دسته دوم به شمار آورد. با اين دسته بندي كلان مي توان نظريه هاي موجود را از نظر اصول در درون خود مشترك و با دسته ديگر متفاوت دانست. در حقيقت:«اصل بنيادين دسته اول نظريات كه ملهم از فلسفه علم اثبات گرايي است بديهي انگاشتن «وجود» ما و جهان خارج است. با پذيرش وجود ما و جهان خارج كه مستقل از ما و درك ما است، به تدريج رويكردي عينيت گرا (Objective) نسبت به علم شكل گرفت كه علم را اساساً مقوله اي شناختي معرفي مي كرد. اين رويكرد ريشه اي متافيزيكي داشت. زيرا بر مبناي بحث از معرفت «هستي» بنا شده بود. براساس اين رويكرد، واقعيت هايي در بيرون از ذهن وجود دارند كه براي
هر كس اين واقعيت ها يكسان هستند. به عبارت ديگر، خصوصيات و صفات ثابت و لايتغيري وجود دارند كه علم با فرمول بندي روش شناسي مناسب مي تواند به كشف آنها نايل شود. در چنين رويكردي اين فرض پذيرفته شده كه جهان بيرون داراي صفت هاي ثابتي است و بحث فقط بر سر اين است كه آيا ما در موقعيتي قرار داريم كه چيزهايي از آن دست آوريم يا خير.» علم شناسي پوزيتويستي معرفت علمي را معرفتي پيراسته از حدس ها و گمان ها، مشحون از تعينات و قطعيات و فارغ و منزه از آراي همواره مناقشه آميز فيزيكي معرفي كرده بود. با چنين نگاهي به علم، قوانين و قواعد علمي از دوران گذشته تاكنون وجود داشته اند، ليكن جوامع مختلف هر يك به اندازه اي از آن آگاه بوده و بهره گرفته اند. با رويكرد اخير به جوامع سنتي و ابتدايي كه كمترين برداشت و آگاهي از قوانين علمي داشتند، تا جوامع جديد كه برداشتي به مراتب غني تر از علم دارند، درجه بندي مي شوند. بدون ترديد اين درجه بندي غيريكسان و نامتقارن است، به اين معنا كه انديشه ها از ابتدا بر اساس نگرش سنتي تجربه گرايي به صادق و كاذب دسته بندي مي شوند و براساس ميزان وجود انديشه هاي صادق، جوامع و انديشه ها درجه بندي مي شوند. بنابراين، در رويكرد اخير، علم مقوله اي معرفت شناختي تلقي مي شود كه از تقدس ويژه اي برخوردار است. چرا كه پرده از اسرار و قوانين پنهان طبيعت برمي دارد. در اين گروه از نظريه ها فرض «حقيقي بودن معرفت علمي و اعتبار آن» بديهي انگاشته مي شود و حوزه مطالعه بر رفتار دانشمندان و فضاي كلي علم در جامعه متمركز است. حاكميت رويكرد پوزيتيويستي بر فلسفة علم اجتماعي دوامي نياورد و با انتقادات
ويرانگر دهه هاي پنجاه و شصت ميلادي در معرض فروپاشي قرار رگفت. اين فروپاشي از چنان گستره و عمقي برخوردار بود كه حتي رويكرد تجربه گرايانه از جمله ابطال گرايي كارل پوپر را نيز در برگرفت. از ويرانه هاي پوزيتيويسم، رويكر نسبي گرا كه عمده ترين بديل رويكرد مذكور تلقي مي گرديد، قدبرافراشت. در رويكرد اخير به جاي اينكه علم مقوله اي معرفت شناختي تعريف شود، مقوله اي جامعه شناختي تلقي مي شد كه اين تغيير را مي توان تحولي جامعه شناختي در نگاه به علم در نظر گرفت. به عبارت ديگر، نگاه به علم در رويكرد اخير، نگاهي اجتماعي است و علم، ايده هاي علمي و ادعاهاي معرفتي تنها از نظر اجتماعي قابل تبيين هستند. اين تحول بيشتر با آثار ويتگنشتان (Wittgenstien) و كوهن (Cohen) مرتبط است. در رويكرد اخير علم وجامعه دو پديدة وابسته و كاملاً مرتبط با هم و اساساً مقوله اي اجتماعي انگاشته مي شود. در اين رويكرد علم به شدت منبعث از مباحث و مفروضات اساسي و بديهي است كه در يك جامعه وجود دارد. بنابراين، مسأله اي كه در يك زمان پرسش عمده است، زماني ديگر و در جامعة ديگر سؤال نخواهد بود به طوري كه ملاحظه مي شود، اين تحول و انتقال، انتقال از معرفت شناسي به جامعه شناسي علم و دانش است و در آن به جاي بحث با حالتي دستوري _ مانند اينكه «چه نوع اعتقاد و باورهايي بايد داشته باشد» _ به شيوه اي توصيفي بحث ميشد كه هدف آن تنها نشان دادن اين است كه در عمل چه نوع اعتقادات و باورهايي وجود دارند. در چنين حالتي علم به شكل بي واسطه با هنجارهاي محلي يك جامعة خاص مرتبط مي شود و با توجه به اين بحث مي توان از
علم «غربي»، «شرقي» و... سخن گفت. چرا كه تصور از علم كمتر ثابت است. چنين نگاهي به علم به فروكشيدن علم از جايگاه مقدس و معتبر مي پردازد و آن را نسبي و تحت تأثير شرايط اجتماعي مي داند. بنابراين رويكرد، نمي تواند از دوره هاي تاريخي جوامع مختلف روش شناسي ثابتي داشت. بنابراين علم نمي تواند مدعي دستيابي به تمايزات ثابت، ماندگار و عام شمول در طول زمان باشد. در رويكرد اخير، علم «بخشي از جامعه» است و عالمان تنها به ارائه توصيف منفعلانه از واقعيات از قبل موجود مبادرت نمي ورزند، بلكه به شكل خلاقانه و فعالانه مبادرت به فرمول بندي و ساخت دهي ويژگي هاي جهان مي كنند. بنابراين، علم، روش ها و روش شناسي هاي مقبول علمي بايد نماينده اي مورد قبول از يك جامعه و اساساً از يك شكل زندگي باشند. در اين رويكرد تأكيد بر ساخت دهي جهان بيرون است تا كشف آن، اين رويكرد جامعه شناختي جامعه را رابط بين ما و واقعيت معرفي مي كند. تمثيل زير دقيقاً نشانگر رابطه تنگاتنگ علم با جامعه و «مجرابودن» جامعه براي دريافت واقعيت است: «... كريستف كلمب امريكا را كشف كرده ولي اين كشف (در اروپاي قرن پانزدهم) در زمرة كشفيات وارد نشد و اصولاً كشف به شمار نيامد، تا آنكه از نظر اجتماعي مورد تأييد قرار گرفت. به معناي دقيق و عميق كلمه، امريكا «هستي» نيافت تا اينكه ادعاي معرفتي كريستف كلمب به لحاظ اجتماعي و به وسيلة اكثريت مردم مورد تأييد قرار گرفت و از اين طريق وارد حوزة بحث اروپايي شد.» همان گونه كه ملاحظه مي شود در چنين حالتي تصور ما از واقعيت چيزي وراي محصول جامعه تلقي نمي شود. علم، در واقع حرفة ساخت دهي است. بنابراين علم
اساساً پديده اي اجتماعي به شمار مي آيد. رويكرد اخير، علاوه بر اينكه به متن اجتماعي فعاليت علمي توجه بسيار دارد، خود توليد علمي را نيز پديده اي اجتماعي مي داند كه نه به طور خلق الساعه، بلكه در نتيجة وجود تعاملات بين دانشمندان و نظريات آنها حاصل مي گردد. در اين رويكرد جامعه شناسان علم و معرفت از مفهوم «شكلي از زندگي» بهره مي جويند تا چگونگي اتصال «كشفيات» و فعاليت هاي علمي به بدنة اجتماع و عدم جدايي آن از اجتماع را نشان دهند. به نظر ويتگنشتاين، كسي نمي تواند بر پاية عناصر صرفاً خصوصي از درون خويش به تصوري از جهان دست يابد و از آنجا مقدماتي را پايه ريزي كرده به جلو برود تا به «جهان بيروني» و وجود ديگران برسد. به عبارت دقيق تر، ويتگنشتاين معتقد است هيچ معيار ثابت و تغييرناپذيري وجود ندارد و هر معيار و ميزاني كه براي سنجش هر چيز (از جمله معنا) به كار مي رود، در نهايت معياري اجتماعي است نه فردي. به ديگر سخن، معيار ثابت و ويژه شخصي يا فردي وجود ندارد. به نظر ويتگنشتاين، معناي واژه اي مثل علم) محصول متني است كه لفظ در آن به كار مي رود و آن متن هم به نوبة خود وابسته با كردارهاي اجتماعي و در نهايت شكل زندگي است. خلاصه اينكه هر زبان خود شكلي از زندگي است. بنابراين نمي توان زبان را جداي از ساير فعاليت هاي انساني ديد. چراكه زبان در هر گوشه اي از جهان زندگي با بقية فعاليت هاي گره خورده و داراي پيوند است. جامعه شناسان با استفاده از استدلال مذكور ادعا مي كنند علم را نمي توان جدا از ساير فعاليت هاي انساني ديد. چراكه علم مانند زبان از ساير
فعاليت ها (در شكلي از زندگي) پيوند خورده است. در پايان اين نوشتار مي توان به اين موضوع اشاره نمود كه در جامعة صنعتي الگوهاي جديد به صورت خصيصه و سمت و سوي علم و تكنولوژي در مي آيند. دانشمندان و پژوهشگران علوم اجتماعي به بررسي اين روندها در هر امر جزيي مي پردازند.و اين بسيا ر طبيعي است كه ، بسياري از تحليل ها در مورد علم به عنوان «يك نهاد اجتماعي» در خلال چند دهه اخير به صورت عميقي در معرض تغيير قرار گرفته و از تصوير مرتوني يك علم مستقل اجتماعي يا به تعبير مولكي «نظريه استاندارد علم» به تصويري از علم رسيده است كه آن را به عنوان يك پديدة اجتماعي و فرهنگي در نظر مي گيرد. بنابراين، مي توان اذعان نمود كه جامعه شناسي علم دچار تحول اساسي شده و اين امر به نوبة خود خصيصه هاي علم را نيز متحول نموده و تغيير داده است. در نتيجه اين تحول، «مشروعيت علم» در معرض ترديد قرار گرفته است و ادعاهاي معرفتي در زمينه هاي اجتماعي شان قرار داده شده اند و بين علم و زمينه هاي مذكور ارتباطاتي ايجاد شده است. در اين سير تحول، پويش هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي به مثابه عوامل مؤثر در ظهور ايده هاي خاص تلقي مي شوند. علم در ايران
مختصات فرهنگ عمومي، مؤلف پس از بررسي نظري واژه فرهنگ از ديدگاه هاي مختلف و نگاهي به فرهنگ عمومي ايران از ديرباز تاكنون و در ادامه بررسي علم در تمدن اسلامي وارد بحث مسأله شناسي در فرهنگ عمومي ايران ميشود كه در اين راستا به بررسي مسأله هايي هم چون: قناعت به اندك در برابر كار و تلاش پديده سه فرهنگ: «ملي، اسلامي، غربي» تقليد در
برابر تحقيق و خلاقيت تجدد و سنت گرايي خاص گرايي: قوميت گرايي و قوم ستيزي خردورزي يا خردستيزي در ايران دنياگريزي در برابر دنياگرايي استبداد، ستم پذيري و تسليم پنهان كاري، بي قانوني و ترس از آينده پساهنگي اداري، ديوان سالاري و بيماري هايش ساختار بستة طبقاتي مي پردازد. از ديدگاه نظريه پردازان غربي و ايراني و بررسي مقايسه آي ديدگاه هاي اين انديشمندان به لحا ظ مفهومي مي پردازد. در بررسي بيشتر كتاب موانع فرهنگي توسعه تحقيق در ايران، نويسنده ،سپس به بررسي علم در ايران: مؤلفه هاي فرهنگ علمي _ پژوهشي مي پردازد. او در اين راستا مي گويد: از آنجا كه علم به عنوان يك نظام باز محسوب مي شود و هيچ تحديد و تهديدي را از محيط خود برنمي تابد و در صورت وقوع تهديدي از سوي نظام اجتماعي محيط خود، به گونه اي از متن نظام اجتماعي جسته و رسالت و مأموريت خود را به نظام هاي اجتماعي مساعد ديگري وامي نهد، لذا داراي مختصات و ويژگي هاي عام و همه شمولي است كه كليه جوامع و اجتماعات علمي نيز آنها را به عنوان قواعد، ارزش ها و هنجارهاي همه پذير قبول داشته و بر آن تأكيد مي نهند. در جامعه جهاني امروز علم نوين بيشتر از هر زمان ديگري، توسعه خود را مرهون فعاليت هاي دانشمندان و دانشوران در دهه هاي اخير است به طوري كه «90 درصد دانشمنداني كه تاكنون به دنيا آمده اند، امروز زنده هستند». به بيان ديگر اگر چه تاريخ شكل گيري معرفت بشري به هزاره هاي پيشين بازمي گردد و حتي پيش از پديداري معرفت ديني در قالب معرفت هنري تجلي يافته و جادوگران و اورادخوانان، رهبران اين سنخ از معرفت به شمار مي رفتند وليكن با تحول معرفت انساني و سعي و خطاها و تجارب بسيار انسان
انديشه ورز حلقه هاي محكم معارف هم چنان در تودرتوي يكديگر پيچيده و افزايش يافته و در عصر امروز پس از حلقه هاي معرفت ديني و فلسفي، حلقه معرفت علمي را در آخرين زنجير اين سلسله پرپيچ وتاب پديدار ساخته است. در اين فراز و فرود سهمگين تحول معرفتي، انديشه و انديشه ورزي تعطيل و بيكار نمي گشت و اگر جنگ و نزاع، بي هنجاري، دانش ستيزي و انديشه سوزي نظام هاي اجتماعي نيز منجربه وقفه اي در اين غليان برخورد ذهن و عين در گوشه اي از جهان و در نزد تمدني مي گرديد، شريان اين جريان پرفتوح علم و انديشه ورزي سر از جاي ديگري مي گشود و هيچ توقفي را برنمي تابيد و چنگ بر سبيل و سلوك تمدن ديگري مي ساييد و دستاويز آن مي شود. در اين روند سال ها طول مي كشيد تا دانشمندي ظهور كند و بتواند بر معرفت عام شمول آن دوران فايق آمده و بر برج عاج بنشيند. اما در عصر نوزايي علمي و فرهنگي و با ناسوتي شدن انديشه هاي انسان و جستجوي چشمان كاوشگر او در كوچه پس كوچه هاي ناهموار، تاريك و گاه بن بست جلوه هاي طبيعي و مناسبات انساني _ اجتماعي، به تدريج سيماي معرفت نويني شكل و تكوين يافت كه بعدها توانست انقلاب هاي علمي و فني پي درپي را به ارمغان آورد. علم امروز پاي در قله هاي معرفتي نهاده است كه پس از گذشت چند دهه قرن حاضر، قله هاي پيشين را بر دامنه هاي پستي تبديل كرده كه تماشاي ستيغ رشد و تعالي اش براي هر انسان غيرمسلحي امكان پذير نيست و درنورديدن پهنا و بلنداي آن براي هر كسي ميسر نمي باشد. از همين رو به دليل پيش گفته، بازبودن نظام علمي در دنياي امروز، فرآورده ها و نهاده هاي علمي امروز جهان علي رغم اين كه
به دليل گستردگي يافته ها و دغدغه هايش، فرايند جهاني را طي كرده است وليكن عمدتاً مرهون فعاليت هاي اهالي ممالك توسعه اي يافته اي است كه پيش از اهتمام بر اين مهم، شالوه هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي ملازم با توسعه علمي را ساخته و پرداخته اند و امروز بي دليل نيست كه به رهبري بي بديل علمي جهان مبدل شده و قريب 75 درصد توليدات علمي جهان را به نام خود سكه زده اند (ايالات متحده امريكا، اروپاي متحد و ژاپن).پر مسلم است در چنين سيمايي، خصوصيات و قابليت هاي سخت افزاري، نرم افزاري و انسان افزاري موجود در نظام هاي علمي نيز منقوش به نقش و نگار اين ممالك است و هرگونه فرهنگ و روحيه علمي نيز در آن منحصر به سازمان علمي است كه دوران نوزادي و نوجواني خود را در همان جوامع طي كرده و در نوسان بلوغ به سر مي برد. هم چنين در توسعه فراگير انديشه و باور علمي از يك سوي و فرهنگ و روح علمي از سوي ديگر در جوامع توسعه يافته، اين نكته حائز اهميت است كه با سيطره تدريجي فرهنگ عمومي، تحت مديريت، هدايت و حمايت فرهنگ علمي آن جوامع، علم امروز توانسته است به چنين رويكرد و مقامي دست يافته و در عرصه تحقيق و جستجوگري خود هيچ عرصه اي را از وزش باد شك و ترديد سازمان يافته و پرسش و پرسشگري مصون نگذارده است. جامعه ايران امروز نيز علي رغم تلاش هاي بسياري كه در كوران نضج، تكوين و رشد نهاد علم در دوران طفوليت تاكنون از خود نشان داده و به قول گريسون «فقط مشعلدار علم نبوده بلكه مشعل علم خود را به اروپا سپرده است و آن مشعل هنوز با نوري
درخشان تر از هميشه مي سوزد»(سير يل،ص480) وليكن امروزه با تجمع و تمركز نهاده هاي علمي از منابع سرمايه اي تا عوامل انساني و نرم افزاري در جوامع توسعه يافته، بي ترديد علم موجود در جامعة ايران رونوشتي از اصل آن در جوامع پيشرفته بوده و متأثر از خصوصيات، قواعد و تنظيمات علمي ره پيمودگان پيشروي است كه در تعقيب مسير رفته آنان، هنوز اندر ابتداي راه است. نو يسند ه همچنين مي ا فز ايد:از اين رو علاوه بر ورود ساختارها و فرآورده هاي علم نوين در طي سال هاي گذشته به جامعه ايران و تأثيرپذيري فرهنگ جامعه از فرهنگ علمي توأم با ورود زيربناهاي آن و تشكيل رسمي و غيررسمي جمعيت ها و انجمن هاي علمي در رشته هاي مختلف كه خواه ناخواه از فرهنگ علمي نيز متأثر بوده است، نوعي پاره فرهنگ در فرهنگ عمومي تشكيل و رو به رشد نهاده است كه از آن مي توان به فرهنگ علمي ياد كرد. بديهي است فرهنگ علمي موجود در جامعه ايران در تعارض با دو نوع فرهنگ محيطي به سر مي برد: از يك سو به تبعيت از فرهنگ جهاني علم همانند ساير علما و دانشوران ناگزير از اقتدا به مجموعه اي از ارزش ها، هنجارها و تنظيمات حقوقي و قانوني است كه بي ترديد بدون حرمت آنها امكان پايه ريزي اين نهاد در جامعه ميسر نمي گردد. به طور قطع اعضاي اين خانواده بزرگ علمي همگي منبع درآمد يكساني داشته و بر سر يك سفره از مائده ها و فرآورده هاي علمي گردهم مي آيند و دل مشغولي ها و ادبيات مشتركي دارند و لذا از نظر فرآيندهاي جهاني شدن، اين جمعيت خواه در ايران يا هر كشور ديگري داراي هويت، مأموريت، وظايف، دغدغه ها و چالش هاي مشابهي هستند
كه با اشتراك زبان و ادبيات علمي از محدوده مرزهاي سياسي، جغرافيايي و قومي _ ملي فراتر رفته و جهاني شده اند. شايد به تعبيري بتوان اذعان كرد كه اولين ساكنان دهكده جهاني را همين علما و دانشمندان و سپس توليد كنندگان اطلاعات تشكيل مي دهند. از سوي ديگر فرهنگ علمي به دليل وجود تأخر فرهنگي (Cultural Lag) بين فرآورده هاي نوين علمي با زيرساخت ها و قابليت هاي فيزيكي و فرهنگي جامعه در سطح كلان (و به تعبيري بين فرهنگ علمي و فرهنگ عمومي جامعه ايران)، دستخوش نوعي تعارض با فرهنگ عمومي است كه زبان و ادبيات، باورداشت ها، دل مشغولي ها، نگرش و ارزش ها و هنجارهاي متفاوتي با آن دارد. به بيان ديگر فرهنگ علمي در كشاكش اثرگذاري و اثرپذيري از فرهنگ عمومي جامعه ايران بوده و بسياري از انرژي ها، منابع و فرصت هايش صرف كاهش اثرات ناخواسته و نامطلوب فرهنگ عمومي بر مرزهاي فرهنگ علمي مي شود. در چنين وضعيتي كه تأثير گذاري فرهنگ عمومي بر فرهنگ علمي غالب باشد و سيطره آن بر شريان هاي تازه ولي ضعيف فرهنگ عملي چنگ انداخته باشد، جامعه هيچ گاه روي سعادت را نخواهد ديد و حركت تعالي بخش آن بسيار بطئي و رو به تاريكي خواهد گراييد. مراغه اي در سياحتنامه ابراهيم بيك مي نويسد: «سبب عمده بقا و دوام اين وضع ناگوار (جامعه ايراني) بي علمي است. تا كنون هر چه داد مي زنم كه بيش از همه چيز براي ما علم لازم است به جايي نمي رسد و به گوشي نمي رود. اين بي بصيران نمي بينند كه سبب هر گونه عزت و افتخار مردم مغرب زمين همان علم است و سبب خواري مشرقاين نيز عدم علم وجهالت آنان».(بهنا م ،ص 80 )او همچنين مي
گو يد:اينك با توجه به اوصاف مذكور، در تبيين فرهنگ علمي جامعه ايران امروز از دو روش مي توان استفاده كرد. نخست فرهنگ علمي حاكم بر جوامع علمي ممالك توسعه يافته كه مهم ترين مباحث نظري و تجربي آن در بخش هاي نظري و گزارش هاي مربو ط به آن ارائه گرديد. دوم شناخت مختصات اصلي فرهنگ عمومي جامعه ايران جهت رديابي اثرات اين مختصات در فرهنگ علمي. متأسفانه در هر دو مسير مذكور خواه در بحث از جامعه شناسي علم جهت تبيين فرهنگ علمي اعم از مباحث نظري و تجربي و خواه در بحث جامعه شناسي ايران و فرهنگ شناسي عمومي و به طريق اولي فرهنگ شناسي علمي، يافته هاي علمي و تجربي اندكي وجود دارد و لذا در اين خصوص ناگزير از دريافت استنباطي از فرهنگ جهاني علم و فرهنگ عمومي ايران بوده و در بررسي حاضر بدان استناد خواهد شد. مفا هيم:در بررسي مفاهيم هم چون فرهنگ علمي خواه از نظر كاركردي يا آسيب شناختي دو گستردگي نسبتاً بي حضر و انتزاعي وجود دارد: نخست انتزاعي و عام شمول بودن مفهوم فرهنگ علمي است كه مي بايست در محدوده اي حدود آن را تحديد كرده و عينيت پذيري و انضمام آن را افزايش داد. دوم فرابخشي بودن ماهيت فرهنگ و علم و تحقيق است به طوري كه در تمامي حوزه هاي علوم نظري و عملي و بخش هاي مختلف اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي بسترهايي را تمهيد كرده است. لذا لاجرم جهت مطالعه همه جانبه نگر اين مقوله و روابط بين اين دو پديده بايد همسو با فرايند عملياتي كردن مفهومي هم چون فرهنگ علمي با تأكيد بر بخش تحقيقات، اين دو مفهوم را در ابعاد مختلف و متنوعي مورد مداقه و غور قرار داد تا
بر ابهامات، ناگفته ها و ناپيداهاي آن پرتو بيشتري افكنده شود(طا يفي ،ص1 ) در فرايند مفهوم سازي كه بيشتر از تعريف ساده يا قراردادي واژگان فني يك علم است، ساختن مفهوم انتزاعي براي فهميدن امر واقعي است. لذا در مفهوم سازي به همه جوانب واقعيت موردنظر توجه نشده، بلكه فقط آن جنبه هايي كه از نظر محقق اصلي است برگرفته مي شود.(ر يمو ن ،لو ك وا ن،ص 114) بديهي است براي پرهيز از تحويل گرايي (Reductionism) و سقوط در ورطه نگرش هاي تك عاملي مي بايست به گونه اي عمل كرد كه كليه عوامل موجود در زمينه فرهنگ تحقيقات از زاويه آسيب شناختي در كشور مورد توجه قرار گيرد. به طوري كه مي توان همانند هر واقعيت اجتماعي كه داراي ابعاد مختلف و متعددي است و در يك رويكرد جامع نگر مي بايست مورد توجه قرار گيرد، بررسي موانع فرهنگي تحقيق در ايران را كه به عنوان يك مسأله، مانع و رادع توسعه و تحول تحقيق يا پژوهش و نهادينه شدن هر چه بيشتر علم در جامعه ايراني به شمار مي رود، از ابعاد سياسي، ديني، آموزشي، سازمان در روابط كار، قانوني، فكري _ روحي و معرفتي، زباني مطالعه كرد. در چنين رويكردي تأكيد بر بررسي خصوصيات فرهنگي تحقيق در ارتباط متقابل با حوزه هاي سياسي، ديني و... ساير ابعاد پيش گفته است. به طوري كه در بعد سياسي، نگاه متقاطعي از علم و تحقيق، عرصه هاي سياسي و فرهنگي در شناسايي موانع و مسائل موجود آن پرتو خواهد انداخت. مؤيد چنين رويكردي وجود ارزش هاي مختلف در جوامع انساني است به طوري كه در احكام ارزشي نيز چند نوع ارزش مورد بحث قرار گرفته است كه عبارتند از «ارزش هاي زيستي، ارزش هاي مذهبي، ارزش هاي
اقتصادي، ارزش هاي عاطفي، ارزش هاي اجتماعي، ارزش هاي عقلاني، ارزش هاي هنري و ارزش هاي اخلاقي».(شر يعتمد ار ي،ص9-4 )اينك با توجه به ابعاد مذكور به عملياتي كردن شا خص ها ي موانع فرهنگي تحقيق در بررسي حاضر اهتمام مي شودكه به دليل طو لا ني بو د ن مبا حث فو ق ،در ا ينجا فقط ا شا ر ه ا ي به عنا و ين شو د و در صو ر ت مطا لعه بيشر لطفا به ا صل كتا ب ر جو ع فر ما ييد.شا خص ها عبا ر تند از:پنهان كاري و پوشيده گويي تفرد و عدم اعتماد افراد به يكديگر فاصله از قدرت در جامعه علمي ايران تقليدگرايي و پذيرش آنچه كه هست به عنوان نوعي تقدير ازلي و اتكاي بر گزاره هاي پيشيني دنياگريزي، آخرت جويي و كم اهميت شمردن حيات اين جهاني تقدس گرايي در برخي پديده هاي محيطي تعصب و غلبه برخي عقايد قالبي (Steriotype) پول محوري در مسأله شناسي و انجام تحقيقات نبود تمايز ساختي و معرفتي كم ارزش بودن جايگاه تحقيق و محققان در كشور عدم شايسته سالاري (Meritocracy) و تخصص گراييضعف روحيه و اخلاق جستجوگري و پرسش گري غلبه خاص گرايي در جامعة علمي ايران نو يسند ه با بهره گيري از تئوري ها و ديدگاه هاي جامعه شناسان غربي و در مواردي نظريه پردازان ايراني مي پردازد كه به دليل تلخيص كتاب به ناچار از نگارش كلي تعاريف و ديدگاه ها مي گذريم و خواننده را به مطالعه كتاب ارجاع مي دهيم. در ادامه بررسي بيشتر كتاب، مؤلف به شرح مباني روش شناختي تحقيق مي پردازد كه در اين راستا و در اين كار پژوهشي از دو روش: الف) روش اسنادي و كتابخانه اي ب) روش پيمايشي مي پردازد و در نهايت به انتخاب جامعه آماري و
نمونه گيري مي پردازد كه از نظر پوشش و جامعيت دربرگيري تحقيق نيز كليه پژوهشگران شش گروه اصلي رشته هاي علمي مشتمل بر فني _ مهندسي، پزشكي، علوم پايه، علوم انساني، كشاورزي و هنر مورد احصا و بررسي قرار گرفتند.
ساختن فر ضيا ت تحقيق:مؤلف كتاب در قسمت توصيف و تحليل فرضيات از فراراه مرور نظريه هاي عام رشد علم در ساير ممالك پيشرفته و به طور كلي پيشرفت علم در جهان و وارسي بخشي از آن نظريه ها در متون تاريخي جامعه امروز ايران سرانجام مجموعه اي از فرضيات به دست آمد كه در اين بخش برپايه داده هاي جمع آوري شده در بين جمعيت پژوهشگران نمونه مورد بررسي نحوه تأثيرگذاري آنها بر يكديگر و در نهايت روابط افراد مورد بررسي قرار گرفته و معني داري روابط بين آنها در زير ارزيابي مي شودكه در ز ير به ا ختصا ر به آ ن ا شا ر ه مي شود.در بررسي فرضيه 1 _ سنجش پنهانكاري:«هر چه امكان انتشار يافته هاي تحقيقاتي و سهولت آن جهت دسترسي كمتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» يافته ها نشان مي دهد تفاوت بين دو متغير مورد بررسي معنادار است و ميزان معناداري آن نيز تا 9/99 درصد قابل اطمينان است. به طوري كه پژوهشگران رشته هاي كشاورزي، علوم انساني و علوم پايه به ترتيب داراي بيشتري پنهانكاري بوده و از ارائه اطلاعات خودداري مي كنند. به طور كلي قريب 55 درصد پژوهشگران از دادن اطلاعات مربوط به فعاليت پژوهشي محل اشتغال خود به ساير پژوهشگران احتراز دارند. البته بر اساس شواهد به دست آمده در رشته هاي فني و مهندسي و پزشكي بيش از 60 درصد پژوهشگران در ارائه اطلاعات به ساير پژوهشگران هر چند با
شروط مختلف همكاري مي كنند. در نتيجه به نظر مي رسد كه پنهانكاري در بين رشته هاي كشاورزي، علوم انساني و علوم پايه بيشتر از ساير رشته هاي علمي است. به دليل همين تفاوت رابطه بين رشته هاي مختلف نيز ضريب كرامر گوياي شدت اندك اين تفاوت در رابطه مي باشد. فرضيه 2 _ سنجش پوشيده گويي: «هر چه امكان صراحت بيان و نشر عقايد و نظرات علمي پژوهشي كمتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» در سنجش فرضيه مذكور متغيرهاي مستقلي از قبيل انواع اقدامات فردي در انعكاس يافته هاي پژوهشي مشكل آفرين، وجود مسائل پژوهشي فاقد امكان انعكاس يافته هاي تحقيقاتي آن از حيث سياسي، اجتماعي و ديني، امكان پذيري طرح مسائل و واقعيات پژوهشي در رشته هاي علمي و ميزان شفافيت در طرح مسائل انتقادي و حساس هر رشته علمي، ميزان برخورد با پژوهش هاي مشابه در جريان يا پس از انجام تحقيق مورد بررسي قرار مي گيرند. 88 درصد پاسخگويان گفته اند كه يا احتمال وقوع چنين امري وجود ندارد يا سعي مي شود انعكاس يافته هاي پژوهشي بدون دردسر باشد. در نتيجه رابطه مذكور و نوع واكنش ها گوياي عدم تأييد پوشيده گويي است. فرضيه 3 _ سنجش خاص گرايي: «هر چه ميزان و گرايش به خاص گرايي در فعاليت هاي پژوهشي بيشتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» اين فرضيه با دو متغير مستقل «اهميت گذاري بر دغدغه هاي فردي تا ملي از سوي فرد» و نوع گزينشت همكار تحقيقاتي مورد سنجش قرار گرفته است. رابطه ميان اهميت گذاري بر دغدغه هاي فردي تا ملي از سوي فرد با رشته تحصيلي مورد سنجش واقع شده است. با توجه به نتيجه آماري، همبستگي معناداري در رابطه مذكور مشاهده نشده است. در مجموع 72 درصد پاسخگويان بر دغدغه هاي شخصي 7/16 درصد بر دغدغه هاي
ديني تأكيد داشته اند كه در كل نشانگر وجود خاص گرايي نسبتاً بالايي در بين پاسخگوين مي باشد به طوري كه دغدغه هاي ملي فقط درصد از كل را به خود اختصاص داده است. فرضيه 4 _ «هر چه تمايل افراد به انجام پژوهش به صورت فردي بيشتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» اين فرضيه كه مفهوم تفرد و عدم اعتماد به يكديگر را مورد سنجش قرار مي دهد، خود با متغيرهاي «ميزان عمكاري پژوهشي با همكاران فرد»، «ارزيابي فرد از تجربه همكاري با ساير پژوهشگران»، «فراهم بودن امكان جلب همكاري ساير پژوهشگران غيرهمكار»، «ميزان استفاده از مشورت فرد توسط همكاران و دوستان»، «مطلوبيت انواع تحقيقات فردي تا گروهي»، «تأثير تعويض مديران مركز پژوهشي در عملكرد آن» مورد سنجش قرار مي گيرد. با توجه به عدم وجود معناداري، ميان ميزان همكار پژوهشي فرد با همكار خود به تناسب رشته تحصيلي همبستگي معناداري وجود ندارد. در عين حال 47 درصد پاسخگويان در اكثر موارد و 13 درصد آنها در تمام موارد با همكاران خود همكاري پژوهشي داشته اند. لذا در بين كليه رشته هاي علمي از اين نظر تفرد بالايي به چشم نمي خورد. فرضيه 5 _ سنجش تقدس گرايي: «هر چه ميزان شك سازمان يافته در مسائل و پديده هاي مورد پژوهش كمتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» «هر چه ميزان تقدس و ممنوعيت مسأله شناسي و تحقيق پيرامون مسائل و پديده هاي محيطي بيشتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» و «هر چه ميزان بي طرفي ارزشي در فعاليت هاي پژوهشي كمتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» در بررسي اين فرضيه متغيرهاي «عرصه هاي پژوهشي غيرقابل شك و ترديد علمي با رشته تحصيلي مورد سنجش قرار گرفته است. محاسبات آماري حاكي از عدم همبستگي معنادار (كمتر از 95 درصد اطمينان) در
رابطه مزبور است. حدود 32 درصد پاسخگويان مسائل سياسي را عرصه پژوهشي غيرقابل شك و ترديد معرفي كرده اند. 30 درصد مسائل گروه هاي داراي نفوذ و سپس 22 درصد مسائل ديني و مذهبي را ذكر كرده اند. فرضيه 6 _ سنجش دنياگريزي: «هر چه استناد به داوري هاي پيش از تجربه در تحليل و ارائه يافته هاي تحقيقاتي بيشتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» و «هر چه تمايل و انديشه دنياگريزي و پرهيز از تلاش جهت شناخت و كشف قانون مندي هاي پديده هاي محيطي بيشتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» رابطه ميان نگرش فرد پيرامون دنياگرايي به عنوان عامل رشد علم با رشته تحصيلي معنادار نيست. به بيان ديگر 58 درصد پاسخگويان با چنين رابطه و هم سويي موافقت كامل داشته اند و نزديك به 34 درصد بي نظر بودند. كه اين بي نظري نيزناشي از وجود نوي احتراز از تلاش جهت پاسخگويي و كشف قانون مندي ها و درگيرشدن در چالش هاي علمي است، بخصوص از اين حيث كه فقط در سؤال هاي حساس از اين دست ميزان آن افزايش مي يابد. به عبارت ديگر فقط 8 درصد با گزاره مذكور مخالفت ورزيده اند. فرضيه 7 _ سنجش تقليدگرايي و عدم خلاقيت: «هر چه ميزان تقليد و عدم خلاقيت در انجام تحقيقات بيشتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» چنانكه يافته ها نشان مي دهد رابطه ميان ميزان استفاده از جديدترين يافته هاي علمي در تحقيقات مربوط به رشته علمي پاسخگو را رشته تحصيلي آن معنادار است و ضريب كاي اسكوئر مؤيد آن است. به طوري كه نوگرايي در تحقيقات مربوط به رشته هنر (38 درصد) فني و مهندسي (33 درصد) و علوم انساني (54 درصد) غالباً به ندرت روي مي دهد ولي در رشته هاي علوم پايه، كشاورزي و پزشكي ميل به
نوگرايي در اكثر موارد پژوهشي مشاهده مي شود (به ترتيب 46، 58، 53 درصد) از اين رو مي تواند چنين تحليل كرد كه تقليدگرايي و عدم خلاقيت در رشته هاي هنر با 50 درصد و علوم انساني با 54 درصد از بيشترين مصاديق برخوردار است. البته آزمون ضريب شدت (كرامرز) چندان قابل توجه نيست و شدت رابطه را چندان قوي نشان نمي دهد. فرضيه 8 _ سنجش تعصب در تحقيق: «هر چه ميزان تعصب پژوهشگران در حوزه هاي فرهنگي و علمي بيشتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» يافته هاي حاصل از سنجش رابطه ميان نظر پاسخگويان درباره وجود يا عدم وجود تفاسير ديني، سياسي و ملي گرايانه در تحقيقات رشته علمي خود با رشته تحصيلي آنان نشان دهنده تأييد ضريب مربوط به تعيين رابطه معنادار ميان آن دو است. به طوري كه با 9/99 درصد مي توان به تفاوت نظرات افراد در رشته هاي مختلف علمي نسبت به نظرات شان درباره وجود تفاسير غيرعلمي اطمينان كرد. هم چنين ضريب شدت نيز از چندان قوت بالايي برخوردار نيست و فقط مي توان اذعان كرد كه رشته هاي علوم پايه با 96 درصد، فني و مهندسي با 78 درصد، كشاورزي با 81 درصد، پزشكي با 81 درصد و هنر با 63 درصد به تأييد وجود تفاسير غيرعلمي در تحقيقات پرداخته اند. به عبارت ديگر، به طور متوسط قريب 71 درصد پاسخگويان رشته هاي علوم پايه، فني، كشاورزي، پزشكي و هنر معتقد به وجود تفاسير غيرعلمي يا تعصب در تحقيقات علمي هستند. فرضيه 9 _ سنجش پول محوري در تحقيق: «هر چه محوريت پول و اعتبار در انجام تحقيقات قوي تر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» يافته ها گوياي سنجش رابطه بين نقش اعتبار تحقيقات در انتخاب آن را رشته تحصيلي
پاسخگويان است كه ضرايب سنجش تفاوت نيز مؤيد معناداري اين رابطه مي باشد. به طوري كه با 98 درصد اطمينان نوع رشته تحصيلي بر نگرش پاسخگويان تأثيرات متفاوتي مي گذارد. به طوري كه در اكثريت رشته ها نقش اعتبار پروژه هاي تحقيقاتي در انتخاب يا عدم انتخاب آنها بسيار كم بوده است و فقط در رشته علوم انساني با 33 درصد اعتبار پروژه ها در قبول يا عدم قبول آن توسط محقق مؤثرتر است. فرضيه 10 _ سنجش كم ارزش بودن محقق: «هر چه جايگاه و منزلت ارزش پژوهشگران و تحقيق پايين تر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» شواهد به دست آمده در تحقيق نشان مي دهد كه با توجه به معنادار نبودن رابطه دو متغير بر اساس آزمون ضريب كاي اسكوئر انواع رشته هاي تحصيلسي داراي وضعيت نسبتاً مشابهي از نظر ارتباط با موضوع تحقيقاتي پژوهشگر با رشته تخصصي او هستند. هم چنين يافته ها نشان مي دهد كه 46 درصد پاسخگويان با ارتباط زياد موضوع پژوهش با تخصص فرد اشاره كرده اند و 42 درصد ديگر نيز اين ارتباط را بسيار زياد ارزيابي كرده اند. لذا به نظر مي رسد منزلت محققان از اين نظر حفظ شده و از موقعيت بهتري برخوردار است. فرضيه 11 _ سنجش عدم تمايزهاي ساختي و معرفتي: «هر چه تمايز نقش ها و وظايف نهادها و سازمان هاي اقتصادي، اجتماعي و علمي كمتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» و «هر چه ميزان دخالت نهادها و سازمان ها و افراد غيرعلمي در حوزه هاي علمي بيشتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» سنجش رابطه ميان انطباق تخصص مديران مراكز پژوهشي با موضوع فعاليت آن مراكز و رشته تحصيلي پاسخگويان نيز بر اساس ضريب كاي اسكوئر گوياي وجود تفاوت هاي معنادار ميان دو متغير مذكور است. به طوري كه
در رشته هاي پزشكي با 48 درصد، كشاورزي با 56 درصد و فني با 47 درصد انطباق تخصصي مديران مراكز پژوهشي با موضوع فعاليت آن مراكز زياد مي باشد و فقط در رشته علوم انساني اين انطباق متوسط رو به پايين مي باشد (60 درصد) به عبارت ديگر تمايزهاي نقشي در علوم انساني كمتر از ساير رشته ها است. فرضيه 12 _ سنجش ضعف اخلاق پرسشگري و انتقادگري: «هر چه پذيرش و شيوع فرهنگ نقد و انتقاد ضعيف تر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» همان طوري كه يافته ها نشان مي دهد رابطه ميان نظر فرد درباره انتقادگري به عنوان بخشي از وظايف علمي پاسخگو با رشته تحصيلي آنان داراي تفاوت معناداري است (با 7/99 درصد اطمينان). به عبارت ديگر به جز در رشته پزشكي با 36 درصد عدم قبول انتقادگري و علوم انساني با 27 درصد قبول نقد و نقادي در اين رشته علمي در ساير رشته هاي هنر با 87 درصد، علوم پايه با 89 درصد، فني با 90 درصد و در كشاورزي با 100 درصد آراي پاسخگويان، نقادي و انتقادگري به عنوان وظيفه علمي پژوهشگران مورد پذيرش است. فرضيه 13 _ سنجش فاصله از قدرت: «هر چه ميزان اتصال ساختارهاي پژوهشي كشور به منابع قدرت بيشتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» سنجش رابطه ميان وجود يا عدم نياز به حمايت پژوهشگران از سوي يك سازمان معتبر و نيرومند اقتصادي و سياسي در انجام پژوهش با رشته تحصيلي پاسخگويان يافته ها بر پايه ضريب كاي اسكوئر معنادار بوده و بر پايه نوع رشته علمي داراي تفاوت معنادار مي باشد. به طوري كه در رشته هاي علوم پايه با 52 درصد، پزشكي با 66 درصد، كشاورزي با 39 درصد و علوم
انساني با 35 درصد اين حمايت ها و اتصال به منابع قدرت بيشتر از ساير رشته ها مشاهده مي شود. به عبارت ديگر فاصله از قدرت در رشته هاي هنر و فني و مهندسي با قريب 13 و 17 درصد (به ترتيب) به چشم مي خورد. فرضيه 14 _ سنجش عدم شايسته سالاري: «هر چه ميزان شايسته سالاري در ساختارهاي مديريتي پژوهشي در كشور كمتر، توسعه تحقيقات ضعيف تر» در سنجش رابطه ميان ميزان اهميت شايستگي علمي در جذب پژوهشگران با رشته تحصيلي در يافته ها ضرايب نشان دهنده عدم وجود تفاوت معنادار بين اين دو متغير مي باشند. با وجود اين قريب 47 درصد ساختار جذب نيروي متخصص در كشور در كليه رشته هاي علمي مبتني بر عدم شايسته سالاري است. شواهد آماري نشان مي دهد كه عدم شايسته سالاري در رشته پزشكي با 66 درصد، كشاورزي با 43 درصد، علوم انساني با 43 درصد، علوم پايه با 44 درصد، فني و مهندسي با 42 درصد و هنر با 38 درصد از بيشترين نسبت برخوردار است. در پايان معرفي و تلخيص اين كتاب نگاهي به بررسي راه كارهاي پيشنهادي از سوي نويسنده كتاب مي پردازيم كه در ا ينجا به د ليل ا هميت را ه كا ر ها عينا از كتا ب نقل مي كنيم. "اينك كه جمع بندي نتايج حاصل از تحقيق حاضر در خصوص فرضيه هاي 14 گانه ارائه گرديد ضروري است با تأكيد بر چارچوب نظري پيش گفته شده در فصل او تحقيق حاضر كه بر دو رويكرد اصلي كاركردگرايي درون گرا (در درون ساختار و كاركردهاي نهاد علم) و برون نگر (در تعامل بين نهاد علم و ساير نهادهاي جامعه) محوريت داشت، يافته هاي تحقيق حاضر از منظر اين ابعاد دوگانه جمع بندي
نهايي شود. نخست از طريق مطالعه تجربي در بين جامعه پژوهشگران ايران در رشته هاي مختلف علمي جهت پاسخگويي به ابعاد درون نگر مباحث نظري جامعه شناسي علم و مسأله شناسي فرهنگي علم و تحقيق در ايران ابتدا به يافته هاي تجربي تحقيق حاضر در بعد درون نگر پرداخته مي شود و با استناد به يافته هاي تاريخي و اسنادي فصل دوم گزارش حاضر، بعد برون نگر چارچوب نظري نيز جمع بندي مي گردد. در نهايت، به عنوان نتيجه گيري حاصل از بررسي حاضر به استناد يافته هاي تحقيق در ابعاد درون نگر و برون نگر راه كارهاي كلان ارائه مي شود. بديهي است به دليل كلان بودن سطح مطالعه حاضر راه كارهاي ارائه شده نيز در سطح كلان بوده و اجرايي تر كردن هر كدام از آنها مستلزم مطالعه موردي و كاربردي تر ديگري است. راه كارهاي تخفيف پنها ن كاري در تحقيق: آزادسازي اطلاعات و رسانش آن از طريق ايجاد بانك هاي اطلاعاتي و اتصال تمامي سازمان ها و دستگاه هاي توليدكننده و اطلاعات به شبكه فراگير محلي _ ملي و تمهيد امكان عدم مداخله علايق و سلايق فردي و شخصي در تبادل اطلاعات. تمهيد امكان و تسهيلات انتشار يافته هاي پژوهشي، نظريه ها و ديدگاه هاي مختلف از طريق ابزارهاي مطبوعاتي، انتشاراتي و الكترونيك (شبكه هاي اطلاع رساني). راه كارهاي تخفيف پوشيده گويي در تحقيق: اصلاح آموزه هاي تربيتي و آموزشي در آموزش عمومي و عالي در جهت نقدپذيري، انتقادگري و تحمل آراي يكديگر از طريق بازآفريني محتوا و روش هاي تدريس، آزمون و تربيت. اصلاح قوانين مربوط به آزادي بيان و نشر عقايد در قالب مطبوعات و انتشارات و در برخورد با دگرانديشان در جامعه و تضمين امنيت فكري، مالي و جاني صاحبان انديشه و نظريه هاي در رشته هاي مختلف علمي. راه كارهاي تخفيف خاص گرايي در تحقيق: اعمال
روش هاي تربيتي و آموزشي كار گروهي در آموزش عمومي و عالي و گسستن حلقه هاي تنگ خاص گرايي از حيث روابط نسبي، قومي، زباني و مذهبي در انجام پژوهش هاي ملي. كمك به توسعه انجمن هاي علمي _ فرهنگي در رشته هاي مختلف علمي و بخش هاي مختلف اجتماعي، فرهنگي و سياسي جهت تقويت وجود رقابت در كسب توفيقات اجتماعي و اقتصادي و مزايده فرصت هاي اقتصادي و اجتماعي بر پايه مزيت هاي نسبي افراد در يك رقابت سالم و پويا. راه كارهاي تخفيف خاص گرايي در تحقيق: پيش بيني و بازمهندسي نظام پاداش دهي مبتني بر كار و تلاش گروهي و جمعي در حوزه هاي كارشناسي، علمي و پژوهشي.تقويت و توسعه تشكل ها و انجمن هاي صنفي، علمي، سياسي، ادبي و هنري جهت تمرين آموزه هاي خردورزي جمعي، مشاركت هاي گروهي، اعتماد افراد به يكديگر و شكستن جو ترس، ناامني و بي اعتمادي.راه كارهاي تخفيف تقدس گرايي و ضعف شك علمي در تحقيق: ايجاد تحول در نظام آموزش عمومي از حيث محتوايي در خصوص تقويت و ترويج روحيه كنجكاوي و پرسشگري، بي طرفي ارزشي در علم و مشاركت فعال در تصميم گيري ها و سرنوشت فردي و اجتماعي با روش هاي تشويقي مناسب. ايجاد و تضمين فضاي با ثبات و امن سياسي، اقتصادي و اجتماعي براي پژوهشگران در نقد و پرسشگري پيرامون مسائل حساس سياسي، اجتماعي، ديني و ارزشي در جامعه. راه كارهاي تخفيف دنياگريزي و اثرات آن در تحقيق: شناخت نگرش مسؤولان و مديران امور فرهنگي و تربيتي، دانش آموزان، دانشجويان و مدرسان آموزش عمومي جهت اصلاح نگرش ها پيرامون دنياگريزي، عدم پرسشگري عدم بي طرفي در تحقيق و تقديرگرايي. شناسايي دامنه و شمول دنياگريزي با تأكيد بر اثرات زيانبار آن در عرصه ها و قلمروهاي مختلف علمي پژوهشي و پيش بيني
راه كارهاي اجرايي كاهش آنها در برنامه ريزي هاي بخشي و فرابخشي براي نسل كنوني و كودكان و نوجوانان به عنوان نسل آتي. راه كارهاي كاهش تقليدگرايي در تحقيق: اصلاح نظام ترفيع و پاداش دهي در آموزش عالي و نظام پژوهشي بر پايه ارزش گذاري به تحقيق، نوآوري و خلاقيت و اختراع علمي فارغ از كپي برداري و تقليدها و ترجمه هاي صرف.اصلاح ترفيع نظام شغلي و پاداش دهي در نظام اداري و بخش هاي صنعت و كشاورزي و رشته هاي مختلف فعاليت علمي و اجرايي (گروه هاي اصلي علمي و شغلي) مبتني بر ارزش گذاري بر نوآوري، ابداع و خلاقيت. راه كارهاي كاهش تعصب هاي فرهنگي و قوميتي در تحقيق: ايجاد امكان تشكيل و توسعه تشكل هاي قوميتي، سياسي، مذهبي و زباني براي طرح آزاد مسائل، نيازها و انديشه ها جهت آزادسازي فشارهاي محيطي، اصلاح نگرش ها و تعادل در انتظارها و تمايلات. پيش بيني اصلاح نگرش دانش آموزان در آموزش عمومي در راستاي عام گرايي با تأكيد بر رهايي از تعصبات خويشاوندگرايي، جنسيت گرايي، قوم گرايي، گروه گرايي و مطلق انگاري هاي كم شمول با دامنه هاي اندك. راه كارهاي كاهش پول محوري در تحقيق: بهبود وضع بودجه تحقيقات در كشور و شفاف سازي فعاليت هاي غيرپژوهشي از پژوهش هاي علمي و اختصاص اعتبار كافي برحسب شايستگي، تجربه، تخصص و زمان انجام پروژه هاي تحقيقاتي. ايجاد صندوق هاي اعتباري ويژه پژوهشگران در نظام آموزش عمومي، عالي و پژوهشي جهت حمايت از پژوهشگران جوان و كارآمد. دادن اولويت هزينه اي در بودجه سازمان ها و دستگاه هاي اجرايي به تحقيقات و كاهش تأثيرپذيري تحقيقات از كمبود بودجه و عدم تخصيص كامل يا به هنگام اعتبارات پژوهشي. بازنگري و اصلاح دستمزدها در بين اجتماعات علمي و پژوهشگران متناسب با شأن علمي و اجتماعي آنان در جامعه. راه كارهاي ارتقا و بهبود جايگاه محققان
در جامعه: ترويج فرهنگ علم باروري، انديشه ورزي و پژوهشگرايي در جامعه از طريق نهادهاي آموزش عمومي، عالي و رسانه هاي جمعي. الگوسازي و شخصيت پردازي در علم و پژوهش از طريق فعاليت هاي فرهنگي و تبليغي مناسب و تمهيد نظام پاداش دهي و ارج گذاري بر محققان و دانشمندان. راه كارهاي افزايش تمايزهاي ساختي و معرفتي در بين نهادها و سازمان ها و جامعه: اعمال نظام شايسته سالاري و انتصاب افراد متخصص در مشاغل مرتبط در نظام هاي آموزشي، اداري و سياسي. شناساندن و آگاهي بخشي به عامه مردم در خصوص تمايز درست معارف بشري اعم از معارف ديني، فلسفي، هنري و علمي از يكديگر و پيش بيني عدم تداخل اين حوزه هاي معرفتي در يكديگر از طريق آموزش همگاني در وسايل ارتباط جمعي نوشتاري و ديداري _ شنيداري. راه كارهاي ارتقاي اخلاق پرسشگري و اشاعه نقدپذيري و انتقادگري در تحقيق: اصلاح سياست هاي آموزشي در نظام آموزش عمومي از حافظه مداري به پرسشگري و نقادي، شك گرايي سازمان يافته و معطوف به اهداف خلاقيت و نوآوري. اشاعه فرهنگ و آموزه هاي انتقادگري، نقدپذيري و توليدگري در آموزش و تحقيق در نظام آموزش عالي، دانشگاه ها و مراكز پژوهشي و هم چنين واحدهاي پژوهشي سازمان ها و دستگاه هاي اجرايي در كشور از طريق بهره گيري از روش ها و سازوكارهاي آموزشي، ايجابي و نظارتي.
راه كارهاي كاهش وابستگي به منابع قدرت در تحقيق: توسعه نهادهاي مدني جهت توزيع و تكثير منابع قدرت و اطلاعات و خروج از انحصارگرايي در استفاده از رانت ها و فرصت هااي محدود جامعه در راستاي شايسته سالاري. اصلاح نظام جذب نيروي انساني بر پايه آزمون هاي تخصصي، شايسته سالاري و عدالت جويانه و پرهيز از رابطه مداري صرف در اين بخش. راه كارهاي تقويت شايسته سالاري و تخصص گرايي در تحقيق: اصلاح نظام گزينش
عقيدتي و سياسي در نظام اداري _ سياسي كشور و تمهيد امكان حضور و جذب متخصصين رشته هاي مختلف علمي فارغ از انديشه، نگرش و سوابق خانوادگي و عشيره اي يا وابستگي هاي سياسي و گروه گرايانه. اصلاح نظام تصميم گيري بر پايه يافته هاي پژوهشي در سطح ملي و جهاني و تقويت نظام تصميم سازي و مشاركت پژوهشگران و كارشناسان در اين حوزه. اصلاح نظام گزينش مديران بر پايه شايسته سالاري، تخصص گرايي، تجربه و با عنايت به سوابق علمي و اجرايي آنان. با توجه به راه كارهاي پيشنهادي فوق الذكر به نظر مي رسد بخش آموزش اعم از آموزش عمومي، عالي و همگاني در اصلاح نگرش و بهبود ساختار و كاركردهاي فرهنگي در نهاد اجتماعات و مؤسسات علمي _ پژوهشي در يك افق ميان مدت و بلندمدت مي تواند زمينه تعين بخشيدن به راه بردهاي كلاني باشد كه در اين قسمت به اين دو مبحث توجه ويژه اي مي گردد: 1- نظام آموزش و پرورش در حال حاضر به گونه اي است كه روحيه علمي و پرسشگري را كمتر ايجاد مي كند. حجم زياد مواد درسي و در بعضي موارد لزوم انطباق كامل پاسخ ها با پرسش ها به گونه اي است كه به تقويت حافظه اولويت داده مي شود تا تفكر و تدبر در موضوعات. تحول نظام آموزش و پرورش در اين راستا نيازمند نگرشي نو به فارغ التحصيل دبيرستان مي باشد. اين نگرش در تمامي دروس مي بايست خود را نشان دهد. بر اين اساس شيوه آموزش بستگي به معلم دارد اما جهت گيري هاي كلي از نظر طرح پرسش در اذهان و ايجاد روحيه علمي در دانش آموزان قابل تعميم مي باشد اين امر مستلزم بازآموزي معلمان و دبيران است. ايجاد روحيه علمي مي بايست از مقطع دبستان آغاز شود. كاري
كه در كشورهاي توسعه يافته صورت مي گيرد. متأسفانه گزارش هاي تحقيقي كه در پي ايجاد زمينه فكر كردن در دانش آموز است اغلب به دست والدين تهيه مي شود. لذا ساده كردن محتوا و تأكيد بر دانش آموز بسيار مهم مي باشد. آنچه كه در وهله اول مهم است چگونه فكر كردن مي باشد. با توجه به اينكه دستيابي به اين هدف مستلزم تدوين برنامه اجرايي و وقوع تحول در نظام آموزش و پرورش است لذا در كوتاه مدت نمي توان انتظار اثربخشي سريع داشت. 2- يكي از ضرورت هاي دستيابي به نيروهاي محققي كه بتوانند در زمينه علوم خالص و كابردي در جامعه مؤثر باشد، شكل گيري متناسب آنها در دوره قبل از دانشگاه است. هر چند در دانشگاه ها دانشجويان هوشمند و باخرد كم نيستند اما چنانچه در سطح جامعه ميزان نياز به انواع متخصص و محقق را در نظر بگيريم، كمبود شديدي محسوس مي شود. كسب رتبه هاي حائز اهميت در المپيادهاي علمي جهان نشانه اي از توان بالقوه علمي در كشور مي باشد كه چنانچه از ابتدا به پرورش اين توان ها توجه شود قطعاً از نيروي محقق بيشتري برخوردار خواهيم شد. بررسي هاي اوليه نشان مي دهد كه بخشي از علل مهاجرت نيروهاي محقق به دليل كمبود زمينه هاي تحقيقاتي در كشور مي باشد. مهمترين عاملي كه بايد در سطح آموزش عالي كشور دچار تحول گردد ماهيت غالب آموزش در دانشگاه ها است. سمت و سو دادن به تحقيقات به نحوي كه به گسترش روحيه علمي و فعاليت هاي متناسب با آن بيانجامد براي شكل گيري جامعه علمي و نهايتاً كمك به ايجاد نهاد علم بسيار مؤثر است. دستيابي به پروژه هاي تحقيقاتي انجام شده و يا در دست انجام هنوز به آساني صورت نمي گيرد. ايجاد
چنين تسهيلاتي هم از تكرار ناخواسته موضوعات جلوگيري مي كند و هم به انباشتگي علمي و تحقيقات مي انجامد. تنظيم صحيح عناوين و اولويت هاي تحقيقاتي كمك مؤثري براي دانشجويان و اساتيد خواهد بود تا عنوان مناسب را برگزينند و بدين ترتيب به فرايند انباشتگي علمي كمك نمايند. گام بعدي در اين زمينه انتشار نتايج تحقيقات است. حداقل تحقيقات دانشجويي و مدرسان دانشگاه كه براساس ضوابطي مناسب تشخيص داده مي شود، تكثير و در اختيار ديگران هم گذارده شود. از اين طريق فضاسازي لازم براي توسعه تحقيقات در سطح دانشگاه و مراكز آموزشي فراهم مي گردد و به تناسب آن تحقيق و محقق از ارزش بيشتر و جايگاه بهتري برخوردار خواهد شد. چنين امري به شكل گيري انجمن هاي علمي و نهايتاً جامعه علمي كه يكي از مقوم هاي نهاد علم است مي انجامد. قا بل ذ كر ا ست كه :چنين راه كارهايي مستلزم دو راه كار بنيادين ديگر است اول توجه تصميم گيران كشور به توسعه تحقيقات و يافتن برنامه، شيوه ها و رويه هاي توسعه تحقيقات در دانشگاه ها و دوم تأمين اعتبار و امكانات لازم براي پيشبرد برنامه هاي مزبور. در مورد مراكز تحقيقاتي به غير از بحث متحول كردن شيوه هاي آموزشي و محتواي دروس كه موضوعيت ندارند، بقيه راه كارها همچون مواردي است كه درباره آموزش عالي مطرح شد. البته مي بايست به ماهيت تحقيقاتي اين مراكز نيز توجه نمود. هم چنين محققان اين مراكز مي بايست حتي الامكان داراي يك شغل باشند تا بر عمق فعاليت آنان افزوده شود و تنها فعاليت ديگر آنان مي تواند آموزش باشد. طبيعي است كه تغييرات پيشنهادي در سطوح آموزش و پرورش، آموزش عالي و مراكز تحقيقاتي امور منفك از يكديگر نبوده بلكه در ارتباط
با هم هستند. اين امر در مورد جنبه هاي فرهنگ عمومي كه تحت تأثير سازوكارهاي زيادي قرار مي گيرد و سپس به صورت سازوكاري در جهت توسعه تحقيقات عملي مي كند نيز صادق است. منظور از سازوكارهاي تلفيقي اثرات هم افزايي (Synergic) اين امور مي باشند كه در ارتقاي ارزش تحقيق و محقق، شكل گيري جامعه علمي و نهايتاً توسعه نهاد علم نقش اساسي دارد. در پايان معرفي اين كتاب وزين و پرمحتوا كه نگاهي همه جانبه به موضوع تحقيق و موانع و راه كارهاي توسعه آن در ايران با بهره گيري از ديدگاه هاي نظريه پردازان جامعه شناختي دارد، يك بار ديگر مخاطبين و خوانندگان محترم را كه يدي در امر پژوهش و تحقيق دارند، به مطالعه اين كتاب فرامي خوانم. اميد كه اين معرفي مختصر چراغ راه همه پژوهندگان علم، دانش و پژوهش و تحقيق در اين ديار عزيز و همه محققين ايراني در هر كجاي اين جهان پهناور باشد.
*http://sociologyofiran.com/index.php?option=com_contenttask=viewid=442Itemid=65
2
جامعه شناسي وضعيت رانندگي در ايران... sociology
شيوه رانندگي ايرانيان به عنوان يك ناهنجاري اجتماعي
جامعه شناسي وضعيت رانندگي در شهرهاي ايران
مي دانيم كه هر ملتي ( درست يا نادرست ) به دارا بودن يك ويژگي شخصيتي شناخته مي شود و در اين ميان اگر چه ايراني ها از گذشته هاي دور با عناصري همچون : ميهمان نوازي و فرش و پسته و .. نام آور بوده اند , ليكن در سالهاي اخير , ويژگي ديگري نيز به اين فهرست افزوده شده و آن شيوه خاص رانندگي ايراني است . چنانكه خارجي هايي كه به ايران مي آيند , پس از بازگشت به كشورشان , هنگام بيان خاطرات و برداشتهاي خويش از سفر به ايران ,
بدون استثنا به شيوه رانندگي ايرانيان نيز گريزي مي زنند و از موتور سواراني سخن مي گويند كه بي باكانه و بي هراس از خطراتي كه براي خود و ديگران ايجاد مي كنند , در بين خودروها مي لولند , يا رانندگاني كه اصولا توجهي به علائم و مقررات و احترام به حقوق ديگران ندارند و در كل از شيوه رانندگي ايراني ياد مي كنند كه در خيابانها بسيار نزديك به هم و بدون رعايت خط مسير ( لاين ) با فاصله سانتي متري از كنار هم حركت مي كنند . دهها و صدها مورد از اين دست گوياي آن است كه شيوه رانندگي قريب به اتفاق ايرانيان , به پديده اي نيازمند توجه تبديل شده كه برايند آن از يك سو خراشيدن روح , آزردن جسم , هرز رفتن توانايي ها , آسيب هاي روحي و اجتماعي و صد البته تلفات جاني و خصارات مالي فراوان و از سويي ديگر و چه بسا مهم تر زير سوال بردن حيثيت و اعتبار ايراني است . بر اساس آمار رسمي تنها در سال 83 بيش از 28 هزار نفر در تصادفات مختلف رانندگي درون شهري و بين شهري جان خود را از دست داده اند . گزارش از وقوع تصادفات عجيب با تلفات بالا در ايران به يكي از محور هاي خبري رسانه هاي خارجي در چند سال اخير تبديل شده است و برايند چنين روندي متاسفانه اين خواهد بود كه بسياري از مخاطبين چنين گزارشها و اخباري , شيوه رانندگي ايرانيان را به ساير وجوه جامعه ايراني تعميم مي دهند و از آن به يك
برداشت كلي در خصوص وضعيت اجتماعي و روحيات ايراني مي رسند . شيوه رانندگي ايرانيان به عنوان يك ناهنجاري اجتماعيزماني كه مي شنويم آمار متوسط ساليانه تلفات جاده اي در ايران از ميانگين كشته شدگان جنگ تحميلي بيشتر است , بدان معنا است كه ما با وضعيتي فاجعه آميز روبرو هستيم و بر اين اساس به دلايل گوناگون بايد گفت كه شيوه رانندگي در ايران به يك ناهنجاري تبديل شده است . هنگامي كه از شيوه رانندگي در ايران به عنوان پديده اي نا هنجار ياد مي كنيم , منظور اشاره به مجموعه رفتارهايي است كه تخلفات جريمه شده تنها سهمي از آنها را در بر مي گيرند ! اين پديده ناهنجار در دو سوي يك صحنه جان و مال ين مردم را به بازي گرفته است . اگر يك سوي پرده اين نمايش را تلفات و خسارات جاني و مالي و يا هزينه هاي بيمه پرداختي ببينيم , متاسفانه در پشت پرده كه سخني از آن نمي رود و يا بسيار كم مورد توجه قرار مي گيرد , روندي پيچيده در جريان است كه در آن تاثيرات متفاوتي از ايجاد يك هراس و اضطراب كوچك يا بروز تنش و آزردگي روحي و درگيري هاي فيزيكي تا درد و آزردگي ناشي از جراحات و در نهايت دلتنگي و رنج از دست دادن عزيزي كه تاثيراتي پايدار و غير قابل جبران بر جاي مي گذارد , قابل شناسايي است .كجروي اجتماعي به مفهوم رفتاري است كه به طريقي با انتظارات مشترك اعضاي يك جامعه سازگاري ندارد و بيشتر افراد آن را ناپسند و نادرست مي دانند
. به ديگر سخن يك رفتار زماني نا هنجار قلمداد مي شود كه از سوي اكثريت جامعه قبيح و زشت شمرده شود و اكثريت بتوانند آن را از رفتار بهنجار يا درست تميز دهند كه به نظر مي رسد بخش عمده اي از رانندگان ايراني چه از نظر آگاهي و رفتاري , به چنين شناختي رسيده اند . بيان دو پديده در سطح جامعه ايراني تاييد كننده اين ديدگاه است : نخست : تقريبا اكثريت مردم شهر نشين از وضعيت كنوني رانندگان در ايران سر خورده و دلزده و از اين وضعيت نالان هستند و نسبت به ضرورن تغيير اين شرايط اصرار دارند اما ...!!!؟رانندگي , نمادي از ويژگي هاي روانشناختي مردم گسستن از سرشت و شخصيت خود , براي بسياري اگر ناممكن نباشد , حداقل بسيار دشوار و نيازمند ممارست و مراقبت طولاني مدت است و اين كار در سطح جامعه بويژه سخت تر خواهد بود اگر بخش بزرگي ( حال اگر آبروداري كنيم و نگوييم اكثريت ) از افراد جامعه بدان ويژگي شهره شوند كه در كمال تاسف شيوه رانندگي در ايران به نمادي از سرشت و ويژگي شخصيتي اكثريت جامعه تبديل شده است .
*http://www.arashrezaei.ir/jameshenasi-ranandegi.html
... sociology
مشاركت يكي از عمده ترين روشهاي مردم شناسي
جلال آل احمد بي آنكه مدارج تحصيلي آ كادميك در يكي از رشته هاي دانشگاه علوم اجتماعي را طي كند و صاحب مدرك خاصي در جامعه شناسي ، اقتصاد ، علوم سياسي و ...باشد ، در قالب آثار ادبي تيوريهاي اجتماعي دربارۀ جامعه ايران وضع كرد.همچنين بي آنكه در زمينه مردم شناسي تحصيل كند ، تحقيقات وسيعي دربارۀ فرهنگ
ايران انجام داد و تكنگاريهايي نگاشت. اواز جمله نويسندگاني است كه مطالب مختلف درزمينه تاريخ ، فلسفه ، جامعه شناسي ، دين ، اقتصاد و سياست رادر قالب " هنر" عرضه مي كرد . تحليل رمانها وداستانهاي آ ل احمد نشان مي دهد كه نويسنده به معني اخص كلمه به كمك " روش مشاهده ، همراه با مشاركت " كه يكي از عمده ترين روشهاي مردم شناسي است ، مواد مورد نياز داستانهاي خود را فراهم مي كرد . ذوق و استعداد هنري و آشنايي او با روشهاي مردم شناسي به آل احمد اين امكا ن رامي دهد كه به نحوي شايسته " واقعيت اجتماعي " را توصيف كند ، و اگربا ژدانف هم رايباشيم كه : " ميزان وفاداري اثر در بازنمايي واقعيت با تمام پيچيدگي آ ن نخستين معياراثر هنري است " ، آثارآ ل احمر نمرۀ بالايي از نظراين معيار به دست آورده اند .همين امر آثار او را موضوعي براي بررسيهاي جامعه شناختي قرارمي دهد . قبل از آنكه تيغ جراحي جامعه شناسي را در كالبد داستان " مدير مدرسه " كه موضوع اين رساله است به كارا ندازيم لازم مي دا نيم ، پيش شرط هاي بررسي جامعه شناسانه آثار هنري آ ل احمد را توضيح دهم تا گستره ومحدودۀ چنين پژوهشي بهتر معلومشود. نخست آنكه هراثر هنري" زبان هنري " خاص خود را دارد. برداشتهاي جامعه شناختي از يك اثر هنري وتجزيه و تحليل آن بر پايۀ يك " زبان علمي " خاص – كه مفاهيم ويژۀ آن علم ، اين زبان را مي سازند – هرگز ما را
قادر به درك زيبا شناختي و معنايي تام آناثر نمي كند ، بلكه تنها براي برخي از سئوالاتي كه فراروي آن اثر نهاده ايم پاسخهاييمي يابيم ؛ بنابراين اثر هنري جنبۀ جادويي اثر گذاري هنري خود را دراين گونه تحليل بازنمي نمايد و تعالي هنر با ابزار راز گشايي نمي شود . به قول آرنولد هاورز : " خوبي و تعالي هنر را به آساني نمي توان تعريف كرد ؛ زيرا ، در جامعه شناسي معادلي براي آن وجود ندارد ... حداكثر كاري كه جامعه شناسي مي تواند بكند ، تبيين منشأ واقعي نگرشي خاص بهزندگي است كه در يك اثر هنري تجلي مي كند . " دوم : منطق داستان نويس وبه صورت كلي منطق هنر با منطق جامعه شناس و يا منطق علم متفاوت است . جامعه شناس موظف است به عنوان دانشمند ، پديده ها و امور را عيني ، دقيق و به نحوتجربي تبيين و توصيف كند ؛ به همين دليل نا گزير از به كاربردن مفاهيم استاندارد شده و پيروي از روشهاي علمي مي باشد . در حالي كه هنرمند اساسا ًدر پي رهايي ازهمه اين گونه استا نداردها ست تا بتواند به اوج قله هاي خلاقيت هنري نزد يك شود . منطق جامعه شناس خشك و انعطاف ناپذيراست ودر پي سنجش و اندازهگيري و عقلاني كردن پديده ها ست . در حالي كه منطق هنرمند از اينروحيه جدا است .بنابراين نقد جامعه شناختي يك اثر هنري از ديد هنرمند هميشه ناقص است و هيچگاه جامعه شناس نمي تواند ادعا كند كه توانسته آخرين سخن را در كشف معاني و
منطقهنرمند بيان كند . عدم توجه به اين نكته ، برخي تحليلگران آ ثار آ ل احمد را به گمراهي كشاندهاست . جمشيد ايرانيان در واقعيت اجتماعي و جهان داستان از اينكه آ ل احمد نتوانستهتاثير ساختار مادي و شيوۀ توليد جامعه را بر نظام آموزش و پرورش ، توضيح دهد انتقادمي كند ، گويي كه آ ل احمد در هنگام تحرير مدير مدرسه كارل ماركس جامعه شناس است كه مي خواهد كا پيتا ل را بنويسد ! سوم : شناخت و تحليل محتواي آ ثار آ ل احمد در گرو درك هدف هايي است كه او براي آگاهي بخشيد ن ، متقاعد كردن ومتأ ثر ساختن جامعه دنبال مي كرد . همچنين كهخانم دانشور همسر آل احمد مي گويد: " به نظر من جلال ، بيشتر يك نويسندۀ سياسي بود وعقايد سياسي اش را زبان قهرمانهايش در كسوت قصه و رمان باز گو مي كرد. " ؛ بنابراين ، جهت گيري او دربرابر نظام سياسي حاكم نقش اساسي در تحليل داستانهايش دارد و بايد اهداف سياسي جلالدر زندگي هنري و ادبي اش را شناخت. خلاصه داستان مدير مدرسه در سال 1337 يعني يك دهه قبل از غربزدگي انتشار مي يابد. ايناثر را يكي از دو اثر ماندگار آ ل احمد معرفي كرده اند .
داستان ماجرايي ساده دارد ،آموزگاري بعد از ده سال درس دادن، از معتمي منزجر شده تصميم مي گيرد " مدير "شود : " از معلمي هم اقم نشسته بود . دهسال الف ، ب درس دادن و قيافه هاي بهتزدهبچه هاي مردم براي مزخرف ترين چرندي كه مي گو يي ...
ديدم دارم خر مي شوم .گفتم مدير بشوم . اين بود كه راه افتادم . رفتم و از اهلش پرسيدم از يك كار چاق كن .دستم را توي دست كارگزيني گذاشت و قول وقرار ، و طرفين خوش وخرم ، ... " وعاقبت روزي ر ئيس فرهنگ او را مدير مدرسه مي كند: " ... و بعد با ماشين خودش مرا به مدرسه رساند و گفت او را زودتر از موعد زدند و در حضور معلمها و ناظمنطق غرايي در خصا يل مدير جديد – كه من باشم – كرد و بعد هم مرا گذاشت و رفت ... ديگر حسابي مدير مدرسه شده بودم . " در قسمتهاي بعد ناظم و معلمين و ساختمان مدرسه را ترسيم مي كند : " معلم كلاس اول باريكه اي سياه وسوخته بود . با ته ريشي و سر ماشين كرده اي و يخه بسته ، بيكروات ، شبيه ميرزابنويس هاي دم پستخانه . حتي نوكر باب مي نمود . ساكت بود و حق هم داشت. ... معلم كلاس دوم كوتاه و خپله بود وجاي حرف زدن جيغ مي زد ... " و بعد معرفي مدرسه و دانش آموزان كه دويست و سي و پنج تا دانش آموز دارد و الي آخر. ادامه داستان تصاويري از زندگي مدير مدرسه در مدرسه اي در حاشيۀ شهراست . دورنمايه اصلي اثر ، فاقد هر گونه طرح و تو طئه و ماجراجويي است . هر روز صبح كه زندگي جديد مدير، معلمين ودانش آموزان درمدرسه با صداي زنگ آغازميشود، فصل جديدي ازكتا ب نيز تحرير مي شود . شبيه يك سفرنامه ،
كه اگر سياح بخواهد واقعه نگا ري كند ، ضرورتا ً نبايد داستاني را به هم ببافد ، مگر آنكه بر سبيل اتفاق ، واقعه اي داستاني ، سراسر سفرنامه را بپوشاند . مديرمدرسه نيز ياد داشتها ي روزانه يك مدير است كه جامعه شناسي ، روان شناسي و سياست جامعه را مي داند با ديد يكمنتقد اجتماعي به تماشاي امور از پشت پنجرۀ دفتر مدرسه نشسته است. مدير كمبودها ، مشكلات ، نا برابريها ، بي عدالتي ، تضاد و نا همگوني فرهنگ ،فقر و ... را در مدرسه و محيط پيرامون آن ميبيند ، چون يك قهرمان بر اصلاح اموركمرهمت مي بندد ، مي خواهد نشان دهد كه آيا با يك گل بهار مي شود ؟ و آيا مي تواندر شرارهزار تباهي گل روياند ؟ در پايان سا ل تحصيلي ، مدير علي رغم كوششهاي سرسختانه كه براي اصلاحفرهنگ و جامعه مي كند بدين نتيجه مي رسد : " چايي ام را كه خوردم روي همانكاغذ هاي نشان دار داد گستري استعفا نامه ام را نوشتم و به نام هم كلاسي پخمه ام ،كه تازه رئيس فرهنگ شده بود ، دم در ، پست كردم "در ضمن سال تحصيلي ماجرا هايي رخ مي دهد كه برخي از آنها به يك داستان كوتاه مي مانند . ماجراي تصادف معلم كلاس چهار با ماشين يك آمريكايي ، يا شكايت يكي از اولياي دانش آموزان ازمشاهده عكسهاي لخت عور زنان دردست فرزند ش ، به گو نه اي توصيف شده اند كه بي شباهت به يك داستان كوتاه نيستند . خلاصۀ كتاب دريك عبارتاين است :
آ لبومي از تابلوها وتصاوير اجتماعي و فرهنگي كه نويسنده توانا تر از يكنقاش آنها را براي خوا ننده نقاشي كرده است . تنها وجهه اشتراك اين عكسها ، بيماريها،مشكلات و نا بسامانيهايي است كه آ موزش و پرورش وجامعۀ ايران در دهۀ 1330 درگيرآن است و بس.ويژگيهاي داستانالف. مدير مدرسه ازنظر رمان اين داستان بر مبناي تعريفي كه " ويليام هر ليت " منتقد و نويسندۀ انگليسي ازرمانداده است يك رمان تمام عيار است : " رمان داستاني است كه بر اساس تقليدي نزديكبه واقعيت ، ازآدمي و عادات و حالات بشري نوشته شده باشد و به نحوي ازانحا شالودهجامعه را در خود تصوير و منعكس كند .
" از نظر جايگاه آن در بين انواع رمانها ، بر اساس طبقه بندي مير صادقي ، مدير مدرسه رماني مركب از چندين نوع رمان مي باشد. رمانها از لحاظ محتوي در چهار دسته قرار مي گيرند : 1. رمان پيكارسك levoN euqseraciP 2. رمان گو ديك levoN cihtoG 3. رمان تاريخي levoN laeirotsiH 4. رمان رسالتي levoN esisehT نوع اختيار عبارت است از رمانها يي كه مسا ئل اجتماعي ، اقتصادي ، سياسي ومذهبي را محور كار خود قرار داده و داراي خصلت اصلاح طلبي هستند. اين گونه رمانها بر دو نوع است : 1. رمان جامعه شناختي (اجتماعي ) : اين نوع عمدتا ً بر اوضاع و احوال و شرايط اجتماعي و فرهنگي متمركزاست كه در واقع نوعي رمان اجتماعي-انتقادي است . كلبهعمو تم (اثر ، هريت پيچراستو ) ، خوشه هاي خشم ( اثر، جان اشتاين بك ) از اين نوعرمانهاست. 2. رمان سياسي
: اين نوع به رماني بر مي گردد كه جنبه هاي سياسي ،از عناصرو اجزاي اساسي آن به شمار مي رود و مستقياً با جنبه هاي معيني از زندگي سياسي سرو كار دارد . مثل رمان عصر نا مطلوب (اثر رژه دبره نويسنده فرانسوي ). چنانچه در بخش " تحليل محتوايي مدير مدرسه " خواهيم ديد ، مدير مدرسه رماني سيالتي است كه آميزۀ اين دو رمان جامعه شناختي و سياسي – را در خود دارد. مدير مدرسه رمان سياسي است ؛ زيرا ويسنده آ شكا را از سيا ستها ي فرهنگي و اقتصادي حاكم انتقاد مي كند ، وابستگي نظام شاهنشاهي به آمريكا را به تمسخر مي گيردو علنا ً رهبري مملكت را نا لايق اعلام مي كند .
همچنين رمان جامعه شناختي است ؛ ازآن رو كه نه تنها مدرسه و آموزش و پرورش بلكه كل جامعه را زير ذره بين انتقادي قرار مي دهد.ب. واقع گرايي در مدير مدرسه رئا ليسم را اگر آن گونه كه اميل زولا در اثر معروف خود ژرمينال تعريف كرده وبدان نام " رمان طبيعي " داده است ، بپذيريم ، مدير مدرسه يك رمان رئا ليستي و يا رمانطبيعي ناب مي باشد : " يك رمان طبيعي يعني ، يك كنكاش در طبيعت موجودات و اشيا .هرگز رمان طبيعي خود را درگير ريزه كاريهاي يك داستان اختراعي ، كه با قواعد خاصيبافته شده ، نمي كند . تخيل ، ديگر جايي ندارد ، نقشه كشي براي رمان نويس مطرح نيست ؛زيرا وي نه در نحوۀ جريان داستا نش نگراني دارد و نه در پي نهفتن اسرار مگوست
كه در آن است و نه در نتيجۀ نهايي كارش مشكلي دارد . مقصودم اين است كه وي در جريان كاردخا لتي نمي كند تا چيزي را حذف و يا بر حقيقت امر بيا فزايد ، وي نمي با يست لبا س را براي يك قواره فرضي ببرد . نقطه آ غاز اين است كه طبيعت ( و عا لم واقع ) كا في است . بايد آن را همان طور كه هست بپذيرد ، بدون هيچ تلاشي براي اضافه يا كم كردن از آن . طبيعت به اندازه كافي عظيم و شگرف است ، به اندازۀ كافي زيبا ست كه هم سرآغاز باشد و هم وسط و هم پا يا ن ! به جاي اينكه شما داستان تهور آ ميزي را تخيل كنيد و آن را پيچيده نما ييد و نتايج صحنه ها را مرتب ، يكي پس از ديگري بچينيد به نحوي كه هر صحنه شما را به صحنۀ بعدي هدايت كند ، خيلي راحت زند گي يك فرد يا يك گروهاز افراد را مطا لعه كرده آ ن را با امانت تصوير كنيد . مسلم نتيجه كار يك گزارش است و نه هيچ چيز اضافه تر از آ ن ، اما روح آن يك ملاحظه دقيق است ، يك تعمق و تحليل درژرفاي امور و ارتباط منطقي حقايق است." از آ ن جهت عبارت طولا ني زولا را آورديم كه توصيفي گويا از چگونگي مدير مدرسههم مي تواند با شد . در مدير مدرسه ، عالم واقع و واقعيت اجتماعي ، طبيعي است كه آ ل احمد آن را توضيحمي دهد .
اين نوع رمان از ديد گاه برخي منتقدين ادبي و جامعه شناسان هنري بالا ترين درجهموفقيت در هنر تلقي مي شود . " آرزوي هر نويسندۀ بزرگ اين بوده كه واقعيت را به شكليهنري بازسازي كند .
وفاداري نسبت به واقعيت ، كوشش بي دريغ براي ارائه واقعيت به وجهيدرست و قابل فهم ، اينهاست ملاك بزرگي آ ثار ادبي هر نويسندۀ بزرگ " اما واقعگرايي و طبيعتگرايي آ ل احمد تفاوت ريشه اي با آنچه اميل زولا معتقد است دارد. زولا مي گويد : رمان نويس صرفا ً يك خبرنگار است كه از قضاوت يا نتيجه گيري قاطعانه منع شده است !نقش يك عالم آگاه اين است كه حقايق را آشكار كند ، تا ، آ خر تحليل پيش رود بدون اينكه دست به تركيب بزند ، بنابر اين تنها قواعد كلي اي كه مي تواند بيان كند از اين قبيل است كه :آزمايشهايي كه در چنين شرايطي انجام شود نتايجي را خواهد داشت و همين جا متوقف مي شود؛زيرا اگر او بخواهد وراي پديده برود ، وارد مقوله فرضيات مي شود و ما ديگر با احتمالات سرو كار داريم نه علم ! عينا ً مانند عا لم حقيقي ، رمان نويس بايد همواره خود را در حقايقي كه معلوم شده اند محصور نمايد ... اما آ ل احمد داراي رسالت روشنفكري و جهت گيري سياسيخاص است او در راستاي مبارزه سياسي و انديشه هاي اصلاح طلبانه اش رمان مي نويسد . براي او واقعيتها بر پا يه فرضيه ها و يا نظريه هاي سياسي و اجنماعي كه در پي اثبات آنهست ، گزينش شده
و بعد عينا ً شبيه دوربين فيلمبرداري ، تصوير برداري مي شوند . واقعگرا يي آ ل احمد از نوع تعريفي است كه جورج لوكاچ و هنري جيمز از رمان رئاليسمي عرضه كرده اند : نگاه لوكاچ متوجه واقعيت است ، به واقعيتي روزمره وانضمامي،و هنرمند كسي را مي داند كه اين واقعيت را " انديشه شده " در اثرش منعكس مي كند. و به قول هنري جيمز كه مي گويد : رمان نويس اطلاعات زندگي اجتماعي را تحليل و بعد تفسير مي كند و سعي مي كند كه خصلتهاي ضروري آن را مشخص سازد تا در هنگام نوشتن بتواند آنها را به خوبي منتقل كند . بنابراين آنچه گفتيم مدير مدرسه رمان واقع مراي تفسيري است نه رمان طبيعتگرايتوصيفي زولا .ج. زاويه ديد در مدير مدرسه از نظر " زاويه ديد " ، رمانها را به دو گونه تقسيم مي كنند ، يكي به رماني بر ميگردد كه از زاويه ديد شخص سوم به سير وقايع داستان نگريسته مي شود ، اغلب شاهكارهاي رمان نويسي جهان به اين شيوه و بر پايه زاويه ديد شخصيتهاي گوناگون نوشته مي شود.دوم به رماني اشاره دارد كه در واقع نويسنده راوي آن محسوب مي شود و به اصطلاح اززاويه ديد اول شخص " من " استفاده شده است. مثل رمان در جستجوي نان اثر ماكسيم گورگي . يا داستاني از گونه طاعون كامو ، دنياي قشنگ جديد هاكسلي و قلعه حيوانات جورج اورول . اين نويسندگان آدمهاي داستاني و فراروند داستان را طوري بر مي گزينند كه در راه اثبات انديشه هاي آنها حركت كنند ، و
در آخر همان چيزي را بگويند كه نويسنده مي خواسته است بگويد . " مدير " در مدير مدرسه ، آ ل احمد است ، در همه جا شخصيت ها ، احساسات ، افكار و انديشه ها مبين نقطه نظر ها و ويژگيهاي شخصيتي اوست . همهجا صداي يك انديشه طنين انداخته است ، انديشه هاي اصلاح طلبانه ، نقادانه ، سياسي وسنتي مؤ لف . حتي درد دلها و نا كا ميهاي شخصي او نيز در شخصيت مدير منعكس است . مي دانيم كه جلال از داشتن فرزند محروم بوده ، آرزوي داشتن آن از زبان مدير اين گونه است : " فقط يادم است كه اشاره ايي به اي كردم كه مدير خيلي دلش مي خواست يكي ازشما را به جاي فرزند داشته باشد و ... " انتقا دات مدير به آموزش و پرورش و فرهنگ جامعه همان نقدهايي است كه چندسال بعد آنها را گاهي با همان انشا در غربزد گي مي نويسد . در اينجا مي بينيم كه چگونهقهرمان مدير مدرسه مؤ لف غربزدگي و چنانچه ايرانيان هم گفته است : " در مدير مدرسه نويسنده خود به راستي مدير است . اين يك نيمه زندگينامۀ اوست " تحليل محتواي مدير مدرسه مدير مدرسه را بايد از دو جهت تحليل كرد ؛ يكي نگاه عام آ ل احمد به كل فرهنگ ايران و كجيها و كاستيهايي كه در آن مي ديد ، ديگر نگاه خاص او به مدرسه و مشكلاتآموزش و پرورش . اينكه مسا ئل عمومي جامعه در كنار مسا ئل خاص آموزش و پرورشقرار مي گيرند ناشي از پيوند
هستي شناختي است كه ميان بخشهاي مختلف نظام اجتماعي وجود دارد ، و آ ل احمد هر يك از اين بخشها را توصيف مي كند ؛ اما به رابطه زير بناو رو بنا اعتقاد ندارد ، و به همين دليل ، در يك تحليل ماده گرايانه ،
او تنها عارضه ها را ديده است ؛ زيرا در اين بينش جز اقتصاد و شيوۀ توليد همه چيز حكم معلول و عارضه را دارد . به اين انتقاد توجه كنيم : " چون آ ل احمد مسئله ها رال در وابستگي روياروي آنها نمي بيند ، گمان مي كند كه دشواري اساسي آموزش و پرورش ما نداشتن يك برنامه ريزي جدي است . و چون آموزش كنوني كوششي بيهوده است بايد آن را دگرگون كرد . حقيقت چيست ؟ چرا در اين زمينه ما نگهبان قبر متن هاي قديمي هستيم ؟ چرا دستگاه آموزش جز كارمند نمي پرورد ؟ پاسخ درست وارونه آن چيزي است كه آ ل احمد مي پندارد . اگر دستگاه آموزش نارسا است از اين رو است كه بر پايه هاي مادي نارسا با فته شده است "آ ل احمد علت را در وابستگي به غرب و نا تواني نظام سياسي مي ديد و ايرا نيان به تبع ماركس در شيوه هاي توليد و پا يه هاي مادي . هر دو بخش از واقعيت را ديده اند . هرچندتأ ثير عوامل اقتصادي بر آموزش نكته ايي نيست كه جلال از آن غا فل بوده با شد : " از راه كه مي رسيد ند دور بخاري ها جمع مي شد ند و گيوه
ها يشان را خشك مي كردند.عده اي هم ناهار مي ماندند . و خيلي زود فهميدم كه ظهر در مدرسه ماندن هم مسئله كفش بود . هر كه داشت نمي ماند . اين قاعدا در مورد معلمها هم صدق مي كرد ... پيش از اينها مزخرفات زيا دي خوانده بودم دربارا اينكه قوام تعليم و تربيت به چه چيزها است . بهمعلم يا تخته پاك كن يا به مستراح مرتب يا به هزار چيز ديگر ... اما اينجا به صورتيساده و بدون قوام فرهنگ به كفش بود "جامعه از دريچه مدرسه در مدرسه تيپيك آل احمد نه تنها دانش آموزان و معلمين ، بلكه كليه افراد جامعه با ويژگيهاي خاص فرهنگي و اجتما عي شان حضور دارند ، مدرسه و تك تك عناصر آن بهانه اي است در د ست نويسنده رمان ، تا از آن ها نمادي براي توضيح و تفسير مسا ئلاجتماعي بسازد . آ ل احمد " پو يا ييها ، تضادها و كاستي ها ... كوتاه سخن جنبه هاي گو ناگون جامعهرا در اين داستان كوچك گرد مي آورد و از مرز طرح مشكل پرورشي يك مدرسه فراترمي رود ، و به كل جامعه تعميم پيدا مي كند ... " گاهي فراتر از مرزهاي ايران ، نظام استعماري حاكم بر جامعه جهاني و دگرگوني چهره استعمار و استعمارگر را به تصويرمي كشد : " كلاس دوم بغل دفتر بود ... و ديوار روبرو پوشيده از عكس ... و ديوار سمت راستپوشيده از يك نقشه بزرگ آسيا و ... هر تكه از پايين نقشه به رنگي . مجمو عه رنگ هايموجود .
مثل بغچه هاي چل تكه . و هر بند انگشتي با سر حدات مشخصي به علامت استقلالمملكتي با قشون و نشان و سكه و تمبر و هارت و هورت و بگير وببند ، هر كدام در دستاميري باخاني يا شيخي كه با خوانواده اش يا قبيله اش آنجا را به سمت شاه راهه آزادي و آبادي رهبري مي كند ! ياذ آن ايام ا فتادم كه خود م همين مرا حل را مي گذراندم و نقشه مي كشيدم . ديدم واقعا ً چه راحت بوديم ما بچه هاي بيست سي سال پيش .
حتي جهان نما كهمي كشيديم براي تمام آسيا و آفريقا و استرليا به دو سه رنگ بيشتر احتياج نداشتيم . قهوه ايرا براي انگليس به كار مي برديم با نصف آسيا و آفريقا و صورتي را براي فرانسه با نصفديگر دنيا ، و سبز يا نمي دانم آبي را براي هلند و آن چند تاي ديگر و ... " بهتر از اين نمي توان پيوندهاي بنيادي جهان استعمارزده را توصيف كرد . استعمارنو با صلاح ريز كردن كشورها به صورت جزيره هاي پراكنده با سكه ، پرچم ، تمبر وهارت و هورت ! و بعد در مجموع روابط اجتماعي ، اقتصادي و سياسي بين المللي ، "دنياي دو نيمه اي " ، نيمي به رنگ قهوه اي براي ابر قدرت اول و يمي به رنگ ديگر براي ابر قدرت دوم . ميبينيم كه چگونه آ ل احمد بر در و ديوار مدرسه نقش استعمار و جاي پايه استعمارگران را مي بيند. اين عبارتهاي مدير مدرسه در غربزدگي يك نظريهاست : " اين روز
ها ديگر ملت ها و زبان ها و نژادها اگر نه تنها ملعبه اي در دست شرق شنا سان ( ! ) ... دست كم مسا ئل آزما يشگاهي اند براي علما و دا نشمندان و محققان ... و گر نه كدام مرز و ساماني را مي شناسيد كه در مقابل پپسي كولا نفوذ ناپذير باشد ؟ يا در مقابل قاچاق چيان هرويين ؟ و يا در مقابل شرق شناسان مشكوكيكه دلالهاي رسمي استعمارند ؟ ... و امروز كه فرانسه و انگليس رفته اند و دولتهايمستقل افريقايي به راه افتا ده اند هر يك مرز ممالك خود را درست بر همان نقطه ايگذاشته اند كه حدود مستعمرات فلان دولت خارجي بوده ... " شرايطي كه آ ل احمد در آن مدير مدرسه را تحرير نموده ، جامعه اي است داراي ويژگيهاي زير :1 . توسعه نظام سرما يه داري وابسته2 . فروريزي نظام سنتي ارباب و رعيتي و شكل گيري طبقه خرده مالك در روستا3 . رشد فزايندۀ شهر نشيني و تخليه روستا ها ( در نتيجه مهاجرت روستا ييان بهشهر )4 . مدرنيزاسيون و صنعتي شدن ( ورود محصولات صنعتي به كشور )5 . نا همگوني و تضاد فرهنگي در ساخت اجتماعي و فرهنگي جامعه شهري6 . اقتصادي متكي بر پول نفت7 . توسعه نظام اداري نوين و نياز به نيروي انساني تأ مين كننده كادر اداري 8. " واپس ماندگي فرهنگي " بين توسعه صنعت ، مدرنيزاسيون ، عقايد و باورهاي سنتي ؛ به عبارتي ميان فرهنگ جديد و فرهنگ سنتي در مدير مدرسه اين ويژگيها هر يك در يك يا چند تابلو
به نمايش گذارده شدهاند و گاهي عوارض اين نابسامانيها را ترسيم مي كند . نا برابري اقتصادي و بيعدالتي اجتماعي ، فقر فرا گير ، كارمند سالاري ، كاغذ بازي ، رشوه و قانون شكني ،مصرف گرايي ، غربزدگي ، بي هويتي ، خشك مقدس مآ بي ، دين ستيزي و دين گيزيماشينزدگي ، و ... مجموعه ويژگي هاي جامعه نا همگني است ، كه آ ل احمد آن را درمدير مدرسه توصيف مي كند . نا همگوني فرهنگي و اقتصادي يكي از ويژگيهاي ايران در دوره است .
مدرسه كوچك آ ل احمد كه كوچك شده ايران بزرگ است اين نا همگوني را نشان مي دهد .در غربزدگي اين جامعه را " جنگ تضادها " مي نامد : تضاد سنت و مدرنيسم ، تضاد دينداري و بي ديني ، تضاد منافع و غرب و شرق ، تضاد فرهنگ بورژوايي تازه به دوران رسيده و فرهنگ روستايي كپر نشين و تضادهاي ديگر. مدرسه در مدير مدرسه داوري هاي آ ل احمد در بارۀ آموزش و پرورش در مقاله بلبشوي كتابهاي درسي وغربزدگي به وضوح آمده است . در نفرين زمين ، هم گريز ها يي به مدرسه مي زند،اما تنها مدير مدرسه است كه منظور تحليل مشكلات آموزشي تدوين شده است . ديدگاههاي آل احمد در مدير مدرسه ده سال بعد در غربزدگي تئوريزه مي شود ، اساساًغربزدگي منشور ديدگاههاي آ ل احمد است . دورنماي كليه آثار او را مي توان به نحوي منظم و طبقه بندي شده در اين كتاب جست . ابتدا غربزدگي را مرور مي كنيم : " در قلمرو فرهنگ مشهور
است و همهمي دانند كه مدرسه هاي ما كارمند مي سازنند ، يا ديپلمه بي كار ، تحويل مي دهند.در اين حرفي نيست . اما آنچه اساسيتر است و ناگفته مانده اين كه مدرسه هاي ماغربزده مي سازند. آدمهاي همچون قش بر آب مي سازند . زمينه هاي آماده براي قبول غربزده گي تحويل مي دهند . اين است بزرگترين خطر مدارس ما و فرهنگما . " در جايي ديگر ، آ ل احمد فصلي را به فرهنگ اختصاص داده و مي نويسد :فرهنگ " دريچه اي كه نگاه من هميشه در چهر چوب آن بوده است " و آن گاه به نقد نظام آموزشي پرداخته و اساسي ترين مشكلات آن را اين گونه توضيح مي دهد : " از نظر فرهنگ ما درست به عتف خودرو مي مانيم . زمين باشد و دا نه اي ، از جايي دم باد ، يا بر منقار پرنده اي بر آن بيفتد و باران هم كمك بدهد تا چيزي برويد . درست همين جور . يا با قصد تظاهر يا ... هيچ نقشه اي از پيش نيست .يا اينكه كجا چه جور مدرسه اي لازم است ... توجه به كميت هنوز مسلط بر عقولفرهنگ است . و هدف نهايي فرنگ ؟ گفتم غربزده پروراندن ... تعيين ارزش استخدامي تحصيلات به دست فقط مي توانند خوراك آيندۀ تشكيلات اداري باشند و براي ارتقا بههر مقامي محتاج يك ديپلم اند . هماهنگي در كار مدارس نيست . ... و تازه در برنامه مدارس هيچ اثري از تكيه بر سنت ، هيچ جا پايي از فرهنگ گذشته ، هيچ ماده
اي از مواد اخلاق يا فلسفه و هيچ خبري در آنها از ادبيات ، هيچ را بطه اي ميان ديروز و فردا ، ميان خانه ومدرسه ، ميان شرق و غرب ، ميان جمع و فرد ... [ نيست ] . اما به هر صورت سالي در حدود 20 هزار ديپلمه داريم و بگو تا بگرديم ... خوراك آيندۀتمام نارحتيها و عقده ها و بحرانها و احتمالا ً قيام ها . آدمهاي بي ايمان خالي از شور وشوق ، آلت بي ارادۀ حكومت ها . مشكلهاي كتاب درسي ، كمبود معلم ، ازدحام كلاسهااختلاف سن و هوش و زبان و مذهب شاگردان ، آموخته بودن و نبودن معلم به اصول آموزش و پرورش ، دخمه بودن مدارس ، بي تكليفي ورزش و موسيقي در آنها و مهمتراز همه بي هدف بودن فرهنگ . و بلبشوي برنامه ها . هنوز معلوم نيست كه دبستان را براي چه بايد گذراند و به چه هدف و براي رسيدن به كدام كار آمديها ؟ و دبيرستان را ؟و دانشگاه را ؟ " در اين متن مشكلات اساسي آموزش و پرورش اين گونه قابل طبقه بندي است :1 . فقدان برنامه و برنامه ريزي در امر آموزش2 . بريدگي از سنتها و فرهنگ بومي و عين گذشته گرايي كور و باستانگرايي3 . غلبه كميت بر كيفيت4 . نا هما هنگي ميان مواد درسي و نيازهاي جامعه5. ناهماهنگي ميان تعليمات مدرسه و تربين خانواده6 . غربزدگي و يا تربيت آدمهاي غربزده7 . مشكلات مربوط به امكانات آموزشي مثل كمبود معلم ، فضاي آموزشي و ...8 . نادرستي شيوه آموزشي و تربيتي
مشكلاتي كه در غربزدگي پيرامون آموزش و پرورش مطرح شده ، محصول مشاهداتياست كه در مدرسه مدير مدرسه بود است .قطعاتي از اين كتاب را كه مستقيما ً به آموزشو پرورش پرداخته مي خوانيم : " صد و پنجاه تومان در كارگزيني كل مايه گذاشته بودم تا اين حكم را به امضا رساندهبودم . تمصيه برده بودم و تازه دو ماه هم دويده بودم ... در كارگزيني كل سفارش كرده بودند كه براي خالي نبودن عريضه ، رونويس حكم را به رويت رييس فرهنگ هم برسانم كه تازهاين طور شد ." ( رشوه و قانون شكني در نظام اداري آموزش و پرورش ) " باز بايد بر مي گشتم به اين كلاس ها و انشا ها و قرائتها و چهار مقاله و قابوسنامه وسالنامه فرهنگ و اين جور حماقت ها " " مي شد حدس زد كه چنين آدمي فقط سر كلاس اول جرأت حرف زدن دارد و آن همفقط درباره آي با كلاه و صاد وسط و از اين حرفها "( فقدان آزادي در كلاس درس ) "كلمات قرآني مطنطن و با تجويد كامل از پنجره كلاس چهارم بيرون آمد ... بانگ مسلماني ! نه غلطي ، نه وقف بي جايي ، نه ادغام بيخودي . حتم داشتم كه معلمش هيچ كاره است . حتما ً شبها به مراسم ختم قرآن مي رود . سوغات مدرسه هاي ما همين قدر هم آب و رنگ ندارد . خيال اهالي آينده محل واقعا ً بايد راحت باشد ."( بي حاصلي مدارس و دين فريبي ) " قسمت بالاي حياط تور واليبال بود كه دو سه جايش
در رفته بود ... و دور حياطديواري بلند . درست مثل ديوار چين . سد مرتفعي در مقابل فرار احتمالي فرهنگ . " " هنوز پشت ديوار نچپيده بودم كه صداي سوز وبريز بچه ها به پيش بازم آمد . تندكردم . پنچ تا از بچه ها تو ي ايوان به خود شان مي پيچيدند و نا ظم تر كه اي به دستداشت و به نوبت به دستشان مي زد . خيلي مقرراتي و مرتب . به هر كدام دو تا چوب كف دو دستشان و از تو صفهاي كلاسها تما شا چيهاي اين مسابقه بودند . بچه ها التماسميكردند ، گريه مي كردند ، اما دستشان را هم دراز مي كردند. عادتشان شده بود ...ميدانم چه پوستي ميكند و يا به مچ دستشان مي خورد كه ... نزديك بود داد بزنم و يا با اگدبزنم و ناظم را پرت كنم آن طرف . "( انتقاد از شيوه هاي تعليم و تربيت . ) " ... و ترسي هم از اين نبود كه بچه ها از علم و فرهنگ ثقل سرد بكنند . "(بي توجهي به فراگيري دانش آموزان ) " پروندۀ تلفن و برق مدرسه را هم از بايگاني بسيار محقر مدرسه بيرون كشيده بودم و خوانده بودم . اگر يك خرده مي دويدي تا دو سال ديگر هم برق مدرسه درست مي شد هم تلفنش. ... مدرسه آب نداشت . زنگ كه مي خورد هجوم مي بردند به طرف آب عجب اتشي داشتند ! صد برابر آنچه براي علم و فرهنگ ." " حالا نا ظم مدرسه داشت به من ياد مي داد
كه به جهي 9 خروار ذغال مثلا ً 18 خروارتحويل بگيرم و بعد با اداره فرهنگ كنار بيايم . هي هي " " نمي دانم در مدرسه چه بود كه بچه ها را به اين شوق و ذوق جلب مي كرد . هر چه بودمسلما ً فرهنگ نبود . مسلما ً به خاطر درسها و معلمهايشان و ناظم و مدير با جوابهاي سلام سربالايشان نبود ... و خيلي زود فهميدم كه ظهر در مدرسه ماندن همئ مسئله كفش بود . هركه داشت نمي ماند . اين قاعده در مورد معلمها هم صدق مي كرد . " " ... تازه خيلي چيزها كشف مي كردم . يكي آنكه جاي معلمهاي پير و پاتال زمان خودمان عجب خالي بود ! چه آدمهايي بودند ! چه شخصيتهاي بي نام و نشان و هر كدام با چهزبان و چه ادا و اطواريي مخصوص به خود شان و اينها چه جوانها ي چلفته اي ! چه مقلدها بي دردسري براي نوكر مأ بي ! نه خبري از ديروزشان داشتند نه ملا ك تازه اي كه با هفتاد واسطه به دستشان داده باشند چيزي سرشان نمي شد. بدتر از همه بي دست و پايي شان بود . مثلا ً به كله هيچ كدامشان نمي زد كه دست به يكي كنند و كار مدرسه را يك هفته نه ، يك روز ، حتي يك ساعت لنگ كنند . آرام و مرتب درست مثل يك واگن شاه عبدالعظيم ما آمدند و مي رفتند ."( غربزدگي و بي هؤيتي ) " ... و چه وحشتي ! مي ديد م كه اين مرد مان آينده
در اين كلاس ها و امتحان ها درآن قدر خواهند ترسيد كه مغزها و اعصابشان را آن قدر به وحشت خواهد انداخت كه وقتي ديپلمه بشوند يا ليسانسه اصلا ً نوع جديدي نخواهند شد . آدمي انباشته از وحشت . انساني ازترس و دلهره . آدم وقتي معلم است متوجه اين چيزها نيست . چون طرف مخاصم است . "(شيوه نادرستي تربيتي در مدارس ) " حالا ديگر حتي وزاراي فرهنگ هم اذعان مي كنند كه اين اسمها و فر مولها و سنه ها ومحفوظات جايي از عمر پر از بي كاري فردا ي بچه ها را نخواهد گرفت : و ناچار بايد درمدرسه هم هر بچه اي چيزي ياد بگيرد . هنري ، فني ، صنعتي تا اگر از تپه ها و كاغذ پاره ها ي قاب گرفته كاري بر نيامد و ميزي خالي نبود كسي از گرسنه گان نميرد ."
*http://www.farhangshenasi.com/persian/node/626
عه شناختى از بحران هاى اجتماعى - سياسى حكومت علوى(ع)
نظريه اقتدار سياسى كاريزماتيك
Imam Aliغلامرضا بهروزلك
حكومت كوتاه حضرت على(ع) (35 - 40 ه') شاهد سه جنگ داخلى بزرگ, تعرضات مخالفان در سرحدات و بروز شكاف هاى اجتماعى و ناآرامى هاى گسترده در سطح امپراتورى توسعه يافته اسلامى بود كه سرانجام به شهادت آن حضرت منجر گرديد. بدون ترديد فهم تحولات اين عصر نيازمند استخدام ابزارهاى نظرى - تحليلى لازم مى باشد. نوشتار حاضر در صدد است تا پس از تحليل ويژگى هاى كلى اين عصر و تحولات پس از عصر رسالت, چارچوب نظرى تلفيقى براى تحليل اوضاع و تحولات سياسى - اجتماعى اين عصر ارائه كرد. چارچوب نظرى تلفيقى فوق را از يك
سو نظريه اقتدار كاريزماتيك و فرايند عادى سازىRoutinization)) آن و از سوى ديگر, نظريه شكاف هاى اجتماعىSocial Cleavages)) تشكيل مى دهد.نظريه اقتدار سياسى كاريزماتيك به ويژگى اقتدار پيامبر اسلام (ص) بر مى گردد كه خود در فرايند تشكيل و گسترش دولت اسلامى مدينه عليه اقتدار سنتى پاتريمونياليستى عرب شكل گرفته و حداقل آن را در عصر حضور پيامبر اسلام(ص) به كنار زده و بر آن مسلط گرديد. بدون ترديد الگوى اقتدار سنتى عرب پيش از اسلام در طول اين عصر كاملا از بين نرفته و در لايه هاى زيرين در حالت انتظار براى بازخيزى مجدد قرار گرفت. با رحلت پيامبر اسلام و تشكيل سقيفه بنى ساعده نخستين نمودهاى بازگشت اقتدار عصر جاهلى در تركيب با برخى از مولفه هاى اقتدار اسلامى ظاهر گشت. فرايند عادى سازى اقتدار كاريزماتيك پيامبر, آغاز گر عصرى بود كه در تعامل الگوى اقتدار اسلامى با الگوى اقتدار سنتى عرب, نيروها و جريانات سياسى جديدى ايجاد گرديد كه نمود آن را مى توان در شكل گيرى سه شاخه عمده اسلامى تسنن, تشيع و خوارج مشاهده كرد. حميد دباشى از جمله كسانى است كه با استخدام الگوى وبرى به چنين استنتاجى دست يازيده است(1) پيش از وى نيز افرادى چون مونتگمرى وات(2) و برايان ترنر(3) و ديگران از رهيافت وبرى براى تحليل ماهيت اقتدار نبوى و تحولات پس از آن استفاده كرده اند. با اين حال بداعت كار دباشى در پيگيرى فرايند عادى سازى كاريزما, و نشان دادن ظهور شاخه هاى سه گانه مهم اسلامى در تعامل دو الگوى اقتدار اسلامى و سنتى عرب و تلاش برخى عناصر سنتى عرب پيش از
اسلام براى ظهور مجدد در عرصه جامعه پس از پيامبر مى باشد. هر چند نقطه ثقل چارچوب نظرى اثر دباشى رهيافت وبرى است و تا حدودى مى تواند تحولات سياسى صدر اسلام را تا ظهور بنى اميه توضيح دهد, اما به نظر مى رسد چارچوب نظرى وى نيازمند يك چارچوب نظرى مكمل است تا چنين تحليلى را كاملا توضيح داده و پويا كند. فرايند عادى سازى اقتدار كاريزماتيك مستلزم بروز بديل هاى خاصى براى اقتدار كاريزماتيك مى باشد كه ماكس وبرخود در اقتصاد و جامعه بدان اشاره كرده است(4) اما بدون ترديد تعين يافتن هر كدام از اين بديل ها هرگز در خلا اجتماعى شكل نگرفته و طبعا محصول تإثير عوامل اجتماعى موجود خواهد بود از اين رو به نظر مى رسد, براى فهم چگونگى تعين هر كدام از اين بديل ها و به ويژه توضيح چگونگى ظهور سه شاخه عمده اسلامى مذكور - چنان كه دباشى در صدد توضيح آن است - ناگزير از استخدام نظريه شكاف هاى اجتماعى خواهيم بود. به بيان ديگر نوشتار حاضر در صدد است براى فهم تحولات صدر اسلام در كل و بحران هاى عصر حكومت علوى (ع) به طور خاص, بين جامعه شناسى تفهمى وبرى كه در آن بيشتر بر كنشگر و پس ذهن او تإكيد مى شود و جامعه شناسى ساختار گرايانه كه تحولات اجتماعى را محصول ساختارها و تحولات آنها مى داند, تلفيق كند. اين رهيافت تلفيقى, نمودى از تجزيه عاملagent) ) بهI)) )) به عنوان كنشگر ارادى وme)) )) به عنوان كنشگرى كه خود محصول وضعيت اجتماعى خاصى است, مى باشد. چنين رهيافت نظرى در
جامعه شناسى را مى توان در مكتب رئاليست انتقادى يافت.(5) براى تحليل جامعه شناسى بحران هاى حكومت حضرت على, ابتدا لازم است با نگاهى كلان ويژگى هاى كلى جامعه سنتى عرب و تحولات به وجود آمده در آن را بررسى كنيم.ويژگى هاى كلى جامعه سنتى جزيره العرب ويژگى كلى جامعه جزيره العرب پيش از اسلام, نظام قبيلگى و بدويت ساكنان آن است. زندگى در باديه و بيابان نشينى رمز اصالت نژادى عرب محسوب مى گرديد. به تعبير هيتى آنچه اعراب جزيره العرب را متمايز و برجسته مى ساخت, (( انزواى جغرافيايى آنها و يكنواختى پايدار زندگى بيابانى بود. اصالت نژادى عرب باديه نشين نيز پاداش محيط منزوى و خشن جايى چون جزيره العرب مى باشد)).(6) تعصبات قبيله اى شديد, جنگ هاى ميان قبيله اى ناشى از آن, تإكيد بر استقلال فردى عرب و علقه جمعى زندگى قبيله اى همگى را مى توان محصول زندگى باديه اى دانست. در چنين جامعه اى اولويت نخست پيوند اجتماعى صرفا روابط خونى محسوب مى شد. گذار از زندگى كاملا بدوى جزيره العرب به زندگى شهر نشينى در برخى مناطق را مى بايد نتيجه اقدامات قصى بن كلاب, جد اعلاى پيامبر اسلام (ص) دانست كه با ايجاد اصلاحاتى در جامعه جزيره العرب و پيوند دادن قبيله قريش زمينه ساز اشراف و توليت قرشيان بر مكه گرديد. تإسيس ((دارالندوه)), كليد دارى و توليت كعبه, نسخ برخى سنت هاى جاهلى عرب چون خودكشى افتخارى بازرگان ورشكسته, از اقدامات مهم قصى بن كلاب به شمار مى رود. در جامعه قبيله اى, فرد تابع تصميمات رئيسى بود كه خود از طريق انتخاب شيوخ و
بزرگان قبيله برگزيده مى شد. قصى با تإسيس دارالندوه آن را محل تجمع, تصميم گيرى و گردهمايى هاى قريش قرار داد. بدين جهات دارالندوه را مى توان نظام بوروكراتيك خاص آن زمان دانست كه به حل و فصل امور مى پرداخت. در چنين شرايطى مى توان الگوى اقتدار سنتى پاتريمونيالى را صادق دانست. از سوى ديگر, قصى فرزند خويش را جانشين خود ساخت و اين امر تداوم يافت. چنين انتخابى از سوى قصى بن كلاب حاكى از جدا شدن از سنت قبيله اى پيشين و ارائه سنت جديد جانشينى بود. هر چند بعدها بين بنى هاشم, فرزندان عبدالمناف, و بنى اميه, فرزندان عبدالشمس, بر سر جانشينى و توليت كعبه اختلاف حاصل شد كه آثار آن تا تحولات صدر اسلام و حتى بعدها قابل پيگيرى است.در نگاهى جامع تر شاخص كلى جامعه عصر ظهور اسلام را مى بايد در دو بعد داخلى و خارجى مد نظر قرار داد: نخست, كشمكش براى كنترل سياسى شبه جزيره عربستان توسط دولت هاى بيرون از آن دوم, برخورد مداوم بين شهر و بيابان, يعنى ميان گروه هاى تجارى شهرى و قبايل چادرنشين.(7) تإثير اين عوامل از يك سو و همزمانى آن با اهميت يابى راه هاى تجارى مكه و مدينه به دليل فروپاشى و انحطاط دولت يمن در جنوب جزيره العرب (به دنبال شكسته شدن سد مإرب و در نتيجه كساد رونق تجارى در آن منطقه), همگى در افزايش اهميت جزيره العرب و شكوفايى اقتصادى آن دخيل بودند.ظهور شرايط جديد موجب پيدايش گروه هاى تجارى و اشرافى در جامعه قبيله اى عرب گرديد و خود موجب تغيير و تحولاتى در
بافت اجتماعى آن شد, در حالى كه در محيط بيابان و زندگى قبيله اى فرد پايبند رسوم و سنت هاى قبيله اى بود و پايگاه اجتماعى او با تولد در قبيله و رابطه خونى و وفادارى به مروت و عصبيت قبيله اى رقم مى خورد, اقتصاد مكه فردگرايى و انگيزه موفقيت را برانگيخته بود در حالى كه اهميت قطعى همبستگى قبيله اى و وفادارى به آن در محيط تند و خشن بيابان, اساس يك قانون اخلاقى بر جسته, و به تعبير مونتگمرى وات نوعى ((انسان گرايى قبيله اى)) بود, در مركز بازرگانى جديد در مكه در زمان تولد حضرت محمد(ص) مروت به عنوان يك نظام اخلاقى و همبستگى قبيله اى, ديگر از لحاظ اجتماعى تناسبى نداشت. قبيله كه قبلا واحد اصلى اجتماعى بود, جاى خود را به طايفه كه ابزار جديد كنترل اجتماعى بود داد اما اين نيز به تدريج جاى خود را به روابط حامى _ متبوع مى سپرد كه لزوما بر پيوندهاى خونى و خويشاوندى مبتنى نبود.نتيجه همه تحولات جديد, شكسته شدن پيوندهاى سنتى - قبيله اى عرب از يك سو, ظهور طبقه تجارى و اشراف مكه از سوى ديگر و در نهايت سستى اخلاق و ظهور زمينه هاى فساد, اجحاف و تبعيض در جامعه آن روز بود. صفات رذيله و ناهنجارى هايى كه در قرآن و متون اسلامى در مورد عصر جاهلى ياد شده از ويژگى هاى اين دوران است. برخى از اين صفات, خاص زندگى بدوى و نافرهيختگى ناشى از آن است, مثل قتل و غارت, افتخار به حسب و نسب و تكاثر, و برخى ديگر, محصول تحولات جديد آن عصر,
مثل ميگسارى, قمار, فحشا, تبعيض و دنياطلبى.بنابراين عصر گذار جامعه قبيله اى عرب موجب بروز دو نوع سبك زندگى در جامعه جزيره العرب گرديد كه در تحولات بعدى حايز اهميت است. از سوى ديگر, اين امر موجب تقسيم جامعه جزيره العرب به دو گروه اصلى شهرنشين و باديه نشين گرديد. تمركز شهرنشينى را مى توان در شهر مكه دانست كه شاخص اين امر محسوب مى گرديد. ديگر مردمان اين سرزمين اغلب در باديه زندگى مى كردند كه هنوز در آن سنت هاى قبيله اى حاكم و رايج بود. زندگى شهرنشينى با تجارت عجين گشته بود و كاروان هاى تجارى مكيان رونق بخش اين منطقه گرديده بود. شهرنشينى مبتنى بر پايه هاى قبيله اى چون روابط نسبى و خونى, نوعى اقتدار سنتى پاتريمونيالستى را براى جزيره العرب, به ويژه در مناطق شهرنشينى, فراهم كرده بود. اشراف قريش با در دست گرفتن قدرت و رهبرى جامعه به سبب داشتن منصب توليت و كليد دار كعبه اين الگوى اقتدار را اعمال مى كردند. چنين الگويى در سطح قبيله اى بدوى در اقتدار شيخ و رئيس قبيله تبلور مى يافت كه قبيله را بر اساس پيوندهاى خونى اداره مى كرد.ظهور اقتدار كاريز ماتيك پيامبر(ص)نافرهيختگى درونى زندگى باديه اى و عدم رشد و شكوفايى فكرى انسان بدوى, پايبندى و تعصب بر حلقه هاى خونى - نسبى, جنگ و غارت از يك سو و ظهور آسيب هاى اجتماعى ناشى از زندگى شهرى و شيوع فساد و ظلم و ستم از سوى ديگر زمينه ساز و مستلزم ظهور مصلحانى در اين جامعه بودند. ظهور پيامبر الهى اسلام پاسخ به مشكلات جامعه جزيره
العرب محسوب مى شود. اصلاح چنين جامعه اى مستلزم شكستن سنت هاى باطل عصر جاهلى و ارائه سنت هاى جديد الهى بود. براين اساس, ترنر مدعى است كه ((در پژوهش معاصر كه درباره شرايط اقتصادى و فرهنگى قرن ششم ميلادى مكه انجام شده است, شواهدى وجود دارند كه مكه از نظر جامعه شناختى براى ظهور شخصيتى كاريزمايى و براى بيان اساسى تر درباره معنويت و مذهب, در مقايسه با آنچه كه يا به وسيله انسانيت قبيله اى و يا به وسيله حنفا ارائه مى شد, آماده تر بود)). به هر حال, رسالت پيامبر اسلام سرآغاز نهضتى اصلاح گرانه و به دست مصلحى مبعوث و حامل وحى الهى بود كه سنت هاى پيشين را كنار زد و سنت هاى نو را بنا نهاد. چنين جايگاهى پيامبر را در منزلت رهبرى كاريزما قرار مى داد كه مى توانست بر اساس آن, سنت ها را جا به جا كند اين بار جايگزين ساختن سنت هاى الهى به جاى سنت هاى جاهلى - قبيلگى. تعبيرهاى مختلقى از خصلت كاريزماتيك پيامبر در زبان عربى پيشنهاد شده است. مكدونالد واژه عربى ((كرامت)) را مترادف اسلامى كاريزماتيك دانسته است. برخى نيز به واژه ((ولايت)) و دباشى واژه ((رسالت)) را پيشنهاد كرده است. به هر حال, مسإله مهم اين است كه اقتدار كاريزماتيك پيامبر چگونه اقتدار سنتى عرب را به چالش كشيد. ابتدا بايد توجه داشت كه ويژگى هاى اقتدار كاريزماتيك پيامبر(ص) بر ابعاد زير مبتنى بود: 1. رهبرى دينى جامعه اسلامى به عنوان حامل وحى الهى 2. نفوذ معنوى و عاطفى پيامبر بر پيروان خويش 3. فرماندهى نظامى 4. رهبرى تشكيلات سياسى
- اجتماعى جامعه اسلامى.كار ويژه هاى اجتماعى اقتدار كاريزماتيك پيامبر را مى توان ابتدا حذف و رد ابتناى جامعه بر صرف پيوندهاى خونى و نسبى دانست. پيامبر اسلام با بيان آموزه دينى ((ان إكرمكم عندالله إتقيكم)),(8) ايمان دينى را مبناى منزلت اجتماعى و روابط اجتماعى دانست و در نتيجه تعصبات كور قبيله اى و نسبى را رد كرد. بر اين اساس تفاوت هاى قومى - قبيله اى كه در عصر جاهلى اساس تمايز و امتياز بين اعراب بود, درهم كوبيده شد و به جاى آن برادرى و اخوت اسلامى بين تمامى مسلمانان ترويج شد: ((انما المومنون اخوه)).(9)كار ويژه ديگر, نفى امتيازات اشرافى و ترويج ايده برابرى انسان ها جز در ايمان و تقوا بود. در حالى كه كار ويژه نخست مستقيما عليه سنت هاى قبيله اى باديه نشينى جهت گرفته بود, كارويژه اخير عليه امتيازات موهوم قبايل شهرنشين جهت دهى شده بود. بر اين اساس, ايده هاى برابرى و برادرى اسلامى توإمان شاخص هاى اجتماعى جامعه سنتى عرب را, چه در زندگى بدوى بيابانى و چه در زندگى شهرى, فرو مى ريخت و به جاى آنها شاخص هاى جديد ايمان و تقرب به خداوند را مطرح مى كرد همچنين شايسته سالارى در تعيين فرماندهان نظامى چون اسامه, به جاى شيخ سالارى سنتى عرب نشست.علاوه بر كارويژه هاى اجتماعى مهم اقتدار كاريزماتيك پيامبر, توجه به ابلاغ و تلاش براى اعمال و تثبيت شريعت الهى نيز در جامعه اسلامى به جاى سنت هاى جاهلى ضرورى است. اين بعد به قوانين الهى درباره انسان و رد باورهاى خرافى جاهلى مربوط مى شود. از آن جا كه شريعت الهى
مبناى عمل فردى و اجتماعى جامعه اسلامى تلقى مى شد و خود آن چنان گسترده و فراخ بود تا تمامى نيازهاى فردى و اجتماعى جامعه اسلامى را تإمين كند, طبيعى بود كه اقتدار سياسى نيز كاملا متناسب و متلائم با آن باشد. به تعبير ديگر اقتدار كاريزماتيك پيامبر(ص) از يك جهت سنت هاى جاهلى را از بين برد و از جهتى ديگر ارائه كننده سنت هاى الهى جديد بود.اما به رغم امكان و در واقع امر الهى در تداوم شريعت محمدى, اقتدار كاريزماتيك آن حضرت با رحلت ايشان به پايان رسيد و در فرايند جانشينى آن حضرت مسإله ماهيت و ويژگى اقتدار دوباره مطرح گرديد.فرايند عادى سازى اقتدار كاريزماتيك پيامبر و ظهور اختلافات دينى سياسى همان طور كه ماكس وبر متذكر شده است, اقتدار كاريزمايى ذاتا امرى مقطعى و تحول پذير است و در نتيجه به يكى از دو نوع اقتدار سنتى يا قانونى تبديل مى شود:سيادت كاريزمايى در شكل و حالت اصيل خود داراى سرشتى غير معمول است. اين سيادت عبارت است از مناسبات اجتماعى شديدا شخصى كه به اعتبار و اثبات خصايص كاريزمايى بستگى دارد.(10) وبر خود شش بديل مختلف براى كاريز ما مطرح كرده است. آنچه در بحث ما حايز اهميت است و ماهيت تحولات پس از پيامبر به طور كلى و عصر حكومت علوى را به طور خاص تبيين مى كند, توجه به چگونگى جانشينى آن حضرت است. بحث جانشينى آن حضرت در آغاز, مهم ترين اختلاف امت اسلامى, به تعبير شهرستانى, پس از پيامبر بوده است. در اين جا ديدگاه هايى مختلف در قالب فرقه هاى مختلف اسلامى تبلور مى
يابد اما مسإله ديگرى نيز كه اهميت دارد بررسى عوامل تعيين كننده اين بديل هاست. در مورد اسلامى حداقل سه بديل عمده براى اقتدار كاريزماتيك پيامبر مطرح شده است: اقتدار مبتنى بر نظريه سياسى خلافت اهل تسنن اقتدار مبتنى بر نظريه امامت تشيع اقتدار جامعه اسلامى مبتنى بر نظريه خوارج. اين بديل ها هر كدام محصول تلقى خاصى از ماهيت اقتدار اسلامى است كه به نظر مى رسد در برخى موارد كاملا متإثر از پايگاه اجتماعى معتقدان آن مى باشد. همچنين توجه به عوامل تعيين كننده ديگر نيز لازم است. به نظر مى رسد يك عامل مهم و قابل توجه بازخيزى الگوهاى اقتدار سنتى عرب پيش از اسلامى در تلفيق با برخى از الگوهاى اسلامى است. بدون ترديد الگوى اقتدار سنتى عرب در دوره پيامبر(ص) از بين نرفته بود و در لايه هاى زيرين به صورت پنهان نهفته باقى مانده بود. شايد بتوان نخستين و مهم ترين نمود بازگشت سنت هاى پيش از اسلامى را در سقيفه بنى ساعده مشاهده كرد. با تجمع انصار اوس و خزرج و برخى از مهاجران در سقيفه اولا, تجمع در سقيفه كه سمبل تجمع سنتى عرب براى حل و فصل امور بود, جايگزين تجمع در مسجد شد كه نماد اسلامى همفكرى و شورا و حل و فصل امور اجتماعى چون جهاد و... بود ثانيا, در انتخاب خليفه به برترىهاى قومى قبيله اى خود استناد كردند كه معيار و شاخص عصر جاهلى بود, به جاى استناد به ايمان و تقوا. ديگر نمودهاى بازگشت الگوهاى سنتى عرب عبارتند از: تداوم ادعاى برترى قريش بر ديگران, تداوم دشمنى هاى قبيله اى, ادعاى
برترى عرب بر عجم, انتخاب خليفه دوم توسط خليفه اول يا برگزارى شورا در خليفه سوم. عادى سازى اقتدار كاريزماتيك در معناى خاص خود, در جامعه سنى و اكثريت مسلمانان مصداق پيدا كرد. ريشه چنين گرايشى را برخى در نهاد تجارت مكى جست وجو كرده اند. طبق اين ديدگاه (( ضرورت هاى اقتصادى تشكيلات مسلمانان را به ويژه كسانى را كه با تجار مكه در ارتباط بودند, بر آن داشت تا نظام اجتماعى - سياسى با ثبات و عادىترى همساز با فعاليت هاى تجارى در پيش گيرند)).(11) بر اين اساس, اقتدار متمركز پيامبر به شمارى از اجزاى مختلف تقسيم شد كه هر طبقه اى يكى از اين حوزه ها را به خود اختصاص مى داد. بارزترين نمود آنها اختصاص اقتدار سياسى به خليفه, اقتدار قضايى به قضات و مسووليت هاى دينى به علما بود. در قرائت سنى از اقتدار اسلامى, اقتدار كاريزماتيك پيامبر با تلفيقى از عناصر سنتى اقتدار جاهلى خود در صدد عادى شدن و به تعبير ديگر سنتى شدن است. در چنين نمودى, كاريزما خود به سنت منحل مى گردد كه وبر نيز پيش بينى كرده بود. محمل چنين انتقالى را مى بايد فرايند شهرنشينى و تجارت مكه دانست كه در جست وجوى زندگى عادى و آرام براى پيگيرى مجدد فعاليت خويش بود. در اين جا بود كه زمينه بازگشت الگوهاى سنتى اقتدار عرب به تدريج فراهم مى گرديد. ويژگى ديگر اقتدار سنتى عرب كه برخى بدان اشاره كرده اند, يعنى ويژگى پسينى بودن نظريه خلافت يا به تعبير ديگر تقدم امر واقع بر نظريه (12), بدون شك بى ارتباط با چنين فرايندى
نيست. فرايند عادى سازى تنها شامل نظريه خلافت نيست اما چنين فرايندى در ديدگاه هاى ديگر ويژگى كاملا متفاوتى به خود گرفت. الگوى منتخب اقتدار سياسى در ديدگاه شيعى را هرگز نمى توان مشمول اصطلاح ((عادى سازى)) وبرى قرار داد. طبق الگوى اقتدار سياسى شيعى, جانشين پيامبر(ص) يا امام شيعى از سوى پيامبر و به فرمان الهى انتخاب شده و مانند پيامبر از ويژگى شخصى كاريزماتيك برخوردار است. عصمت و اعلميت امام دو شرط اصلى امام هستند كه او را فراتر از انتخاب مردم قرار مى دهد. در اين الگو, كاريزما به جاى ((عادى شدن)), ((نهادينه شدن)) است. برخى با توجه به ويژگى مقطعى و به تعبيرى ساختار شكنانه اقتدار كاريزماتيك, تلاش براى ((نهادينه شدن كاريزما)) را در نظريه شيعى امرى پارادوكسيكال گرفته و در نتيجه سعى كرده اند تاريخ پر تلاطم و پرفراز و نشيب و ناآرام شيعى را محصول چنين تناقض درونى اعلام كنند.(13)به نظر مى رسد چنين استنتاجى بيشتر معلول عدم فهم منطق درونى نظريه امامت شيعى است تا تناقض درونى خود نظريه. از ديدگاه شيعى سعادت اين جهانى و آن جهانى انسان از طريق هدايت تشريعى و تحت رهبرى هادى الهى تإمين مى گردد, و چنين امرى چه در عصر پيامبر و چه پس از او صادق است. برخى چون مونتگمرى وات و ديگران سعى كرده اند تحليل جامعه شناختى ظهور شيعه و اعتقاد به ويژگى هاى خارق العاده در امامان شيعى را ناشى از تإثيرات سنت هاى ايرانى فره ايزدى ازيك سو و سنت هاى پادشاهى ظل اللهى يمن از سوى ديگر معرفى كنند.(14) بر اين اساس, استدلال شده كه
رشد و نمو جريانات شيعى در اين مناطق متإثر از سنت هاى پيشين آنهاست.چنين تحليل هاى جامعه شناختى صرف بر اساس تشابهات درونى پديده ها, اين چنين تعميمات نادرستى را نيز در بر دارد. منطق درونى اقتدار كاريزماتيك پيامبر اسلام خود قوىترين دليل است كه چنين ديدگاهى منشإ الهى دارد. بر اين اساس, پيش از تحليل جامعه شناختى, شناسايى زمينه هاى نزج و گسترش چنين ديدگاهى پس از پيامبر ابتدائا مى بايست با نگاهى كلامى الگوى اقتدار مورد نظر پيامبر را براى پس از خويش شناسايى كرد. از نگاه شيعى توصيه هاى پيامبر در مورد امامت حضرت على چنين ويژگى دارند. مضافا اين كه همان طور كه در مباحث فلسفه دين به خوبى مداقه شده, گاهى مراد از منشإ دين, منشإ فاعلى به وجود آورنده آن است و گاهى منشإ گرايش دينداران به آن و گاهى نيز مراد معقوليت اعتقاد به دين مى باشد. (15) بر اين اساس, به رغم گرايش ايرانيان يا مردم يمن به شيعه اين امر تنها حاكى از انگيزش ديندارى آنهاست نه آن كه شيعه محصول گرايش آنها باشد. توجه به چنين نكته اى حايز اهميت است كه مونتگمرى وات و ديگران كاملا از آن غفلت كرده اند. به هر حال, مقصود آن است كه در تحولات اقتدار پس از پيامبر, يكى از الگوهاى اقتدارى مطرح شده, تداوم اقتدار كاريزماتيك پيامبر و بقاى تمركز آن در جانشين اوست. چنين گرايشى به رغم قلت طرفدارانش (نظير عمار ياسر, مقداد, ابوذر غفارى, سلمان و ابن عباس) در سه دهه نخست پس از پيامبر, بعدها شيوع بيشترى يافته و به عنوان شيعه على معروف
گرديدند.واكنش ديگرى كه در قبال مسإله جانشينى اقتدار كاريزماتيك پيامبر مطرح شده, تحولى است كه به دهه چهارم هجرى و پيدايش گروه خوارج مربوط مى شود كه ارتباط وثيقى با بروز يكى از بحران هاى حكومت حضرت على, يعنى جنگ نهروان, دارد. از نگاه خوارج, اسلام و اقتدار كاريزماتيك با پيام آسمانى خويش نداى برادرى و برابرى انسان ها را سر داده و سنت هاى قبيله اى عرب مبتنى بر روابط خونى و سنت هاى باطلى جاهلى را منسوخ ساخته بود از اين رو آنها با تإكيد بر نوعى دموكراسى مساوات طلبانه دولت ستيز, از يك سو اقتدار سنى را رد كردند و از سوى ديگر با تعميم اقتدار كاريزماتيك به كل جامعه, از هر قشر و قبيله اى كه باشد, اقتدار متمركز كاريزماى شيعى را نپذيرفتند. نكته حايز اهميت درباره خوارج, پايگاه اجتماعى آنهاست. خوارج اوليه عمدتا ازميان قبايل باديه نشين جزيره العرب بودند كه از يك سو از سنت هاى جاهلى عرب به ستوه آمده بودند و در نتيجه, پيام اسلام را مرهمى بر دردهاى ديرين جامعه خويش يافته بودند, و از سوى ديگر, تبعيض ها و اقدامات سه خليفه نخست, به ويژه خليفه سوم, آنها را سرخورده كرده بود. همچنين به جهاتى فاقد قدرت تفكر و تميز لازم براى تشخيص حق از باطل نيز بودند. بدون ترديد رويارويى همزمان آنها در برابر على(ع) و معاويه, محصول چنين سزاجتى بوده است.مسإله اقتدار كاريزماتيك پيامبر(ص) و كنار زده شدن الگوى سنتى اقتدار جاهلى توسط پيامبر مسإله حايز اهميتى در تاريخ صدر اسلام بوده است. آغاز شدن فرايند ((عادى سازى اقتدار كاريزماتيك)) پس از رحلت
آن حضرت نيز بى ارتباط با ماهيت اقتدار كاريزماتيك ايشان نبوده است. هر چند از نگاه شيعى تكليف اقتدار اسلامى پس از پيامبر نيز به سبب برگزيدن شخصى كاريزما مشخص گشته بود اما برخى نيروهاى اجتماعى موجود تلاش كردند با آغاز فرايند ((عادى سازى اقتدار كاريزماتيك)) با احياى برخى سنت هاى جاهلى عرب, اقتدار ديگرى را به منصه ظهور برسانند. چنين تلاشى با حاكم شدن مجدد تعصبات قبيله اى و اشرافى قريشى همراه گرديد كه نتايج تلخ آن را با فعال شدن شكاف هاى اجتماعى موجود جامعه جزيره العرب مشاهده مى كنيم.فعال شدن شكاف هاى اجتماعى در عصر حكومت علوى(ع)طبق نظريه شكاف هاى اجتماعى, زندگى سياسى هر جامعه اى به شيوه هاى گوناگون تحت تإثير شكاف هاى اجتماعى خاص آن كشور و نحوه صورت بندى آن شكاف ها قرار مى گيرد. از حيث تإثير گذارى نيز اين شكاف هاى اجتماعى به شكاف هاى فعال و غيرفعال تقسيم مى شوند. همچنين شكاف هاى اجتماعى به شكاف هاى تاريخى, ساختارى و تصادفى نيز تقسيم مى شوند. آنها همچنين به لحاظ موقعيت شان نسبت به يكديگر مى توانند به شكاف هاى متقاطع و متراكم و متوازى تقسيم شوند. جامعه نيز بر حسب شكاف هاى اجتماعى موجود در آن مى تواند به جامعه تك شكافى, دو شكافى و چند شكافى تقسيم شود.(16) بدون ترديد تطبيق نظريه شكاف هاى اجتماعى بر عصر حكومت على و شناسايى شكاف هاى فعال شده موثر در زندگى سياسى آن عصر, ما را براى فهم بهتر خصوصيات سياسى - اجتماعى آن دوره يارى خواهد كرد.در يك نگاه فكرى مى توان شكاف هاى موجود در آن
عصر را به طريق زير تقسيم بندى كرد:1. شكاف قريشى - غيرقريشى: هر چند چنين شكافى در سقيفه به صورت جدى مطرح گرديد اما با استناد ابوبكر به حديث ((الائمه من قريش)), اين امر تا چند قرن مسكوت و غير فعال باقى ماند. شكاف بالقوه بين انصار و مهاجران نيز تابعى از همين شكاف بود و در نتيجه غيرفعال باقى ماند.2. شكاف ميان هاشميان - امويان: هر چند ريشه هاى چنين شكافى به گذشته دور و نياكان پيامبر اسلام بر مى گشت و حتى برخى جنگ هاى عصر پيامبر نيز بر اين شكاف بار شد اما چنين شكافى با روى كار آمدن عثمان از بنى اميه و به كار گمارده شدن بنى اميه فعال گرديد. تإثير عينى آن جنگ صفين مى تواند باشد.3. شكاف ميان اشراف شهرنشين - باديه نشينان: تفكيك جامعه جزيره العرب به قبايل شهرنشين و باديه نشين سال ها قبل صورت گرفته بود. گسترش فتوحات اسلامى نيز در عصر پس از پيامبر, مى توانست به نحوى اين شكاف را تشديد كند. در دوره پيامبر اسلام با ترويج برادرى و برابرى چنين شكافى عملا غيرفعال شده بود. در دوره خلفاى اول و دوم نيز چنين شكافى غيرفعال باقى ماند مضافا اين كه فتوحات اسلامى اذهان مردم را به خود مشغول كرده بود و زمينه فعال شدن براى آن مهيا نبود. در عصر خلافت عثمان با تبعيض هاى خويشاوندى او عمده اعتراضات از بلاد عراق و قبايل موجود در آن عليه او شكل گرفت و در نتيجه زمينه فعال شدن آن تا حدودى فراهم گرديد.در نهايت نمود بارز و عينى آن را مى توان
در جنگ نهروان و اعتراض مردمان زاهد ولى ساده متعلق به قبايل باديه نشين, به ويژه قبيله تميم, مشاهده كرد. در اين نبرد كه بر سر فهم قرآن و سنت اسلامى شكل گرفت, باديه نشينان عرب كه پايگاه اجتماعى عمده خوارج بود, در جست و جوى برابرى و برادرى كامل, حكميت را رد و بر حضرت على شوريدند.4. شكاف ميان مومنان راستين - منافقين فرصت طلب: شكاف ميان مومنان و منافقان را در عصر پيامبر نيز مشاهده مى كنيم. آيات بسيارى در قرآن, به ويژه سوره منافقين, به معرفى چهره منافقان مى پردازد اما فراهم شدن ثروت و قدرت پس از پيامبر, زمينه رقابت و بلند پروازى برخى افراد را برانگيخت: برخى منافقان پيشين بودند و برخى با طمع به مال دنيوى و قدرت و يا حفظ اموال غير مشروع خويش از راه راست منحرف و روياروى حضرت على قرار گرفتند. جنگ جمل را تا حدودى مى توان نتيجه فعال شدن اين شكاف دانست. رويارويى افرادى چون طلحه و زبير و كمك مالى يعلى بن منيه ساز و برگ جنگ را با على(ع) فراهم كرد. چنان كه شيخ مفيد در كتاب الجمل اشاره كرده است,(17) وجه جامع آنها را مى توان خروج از ايمان واقعى دانست.5. شكاف ميان سنت هاى اسلامى _ سنت هاى عصر جاهلى: چنين شكافى محصول باز خيزى و احياى مجدد برخى سنت هاى جاهلى غير اسلامى پس از عصر پيامبر اسلام مى باشد. چنين شكافى با برخى از شكاف هاى فوق تطابق مى يابد. بروز چنين شكافى را مى توان طبق نظريه دباشى درباره تعارض الگوى اقتدار كاريزماتيك پيامبر با الگوى
دوباره احيا شده اقتدار سنتى عرب جاهلى توضيح داد. در مجموع چنين شكافى را مى توان موكد شكاف هاى فوق نيز دانست.الگوى تركيبى شكاف هاى اجتماعى اين عصرمهم ترين شكاف هاى اجتماعى فعال عصر حضرت على را مى توان چهار شكاف اجتماعى اخير دانست. به نظر مى رسد در هر كدام از تحولات و وقايع سياسى مهم حكومت حضرت على, يك يا دو شكاف فوق عامل اصلى بوده است. با توجه به سه واقعه مهم حكومت آن حضرت: جنگ جمل, جنگ صفين و جنگ نهروان, نحوه تركيب اين شكاف ها را بررسى مى كنيم.1. جنگ جمل اين جنگ محصول رويارويى ميان پايبندى به سنت هاى اصيل اسلامى و سنت هاى جاهلى احيا شده از يك سو و رويارويى ميان مومنان راستين با منافقان و فرصت طلبان از سوى ديگر بود. خواسته هاى ناصحيح طلحه و زبير از بيت المال مسلمانان, ترس افرادى كه مى ترسيدند حضرت على اموال ناحق ايشان را باز پس بگيرند, عقده هاى ديرينه سوار جمل و ديگران همگى نمودهاى نفاق و زياده خواهى هستند و تإكيد على بر حق صرفا بر كتاب و سنت پيامبر اكرم و پرهيز از سيره شيخين همگى مظهر ايمان اصيل و سنت ناب اسلامى است. الگوى شكاف اجتماعى فوق رامى توان به صورت زير ترسيم كرد:در واقعه جمل دو شكاف فعال ايمان اصيل - نفاق و فرصت طلبى و نيز شكاف سنت اسلامى - جاهلى به صورت متراكم كنار هم قرار گرفتند و شكاف هاشمى - اموى هنوز فعال به نظر نمى رسد, هر چند نيمه فعال مى تواند تلقى شود.2. جنگ صفيندر جنگ صفين مهم
ترين رويارويى ميان امويان و هاشميان و نيز تقابل ايمان اصيل بانفاق و فرصت طلبى بود و شكاف شهرنشينى - باديه نشينى هنوز غيرفعال بود. اين جا نيز دو شكاف فوق به صورت متراكم يكديگر را تقويت و زمينه تعارض را فراهم مىآوردند. در اين واقعه, شكاف سنت اسلامى - سنت جاهلى نيز فعال بود.نتيجه آن كه جامعه بر اساس شكاف هاى فوق كاملا روياروى هم قرار گرفته بود.3. جنگ نهرواندر اين جا حادثه جنگ عمدتا بر شكاف باديه نشينى - شهرنشينى استوار شده و تعارض سنت اسلامى - جاهلى فعال و تعيين كننده نبود, زيرا فرض آن است كه خوارج خود از سنت جاهلى كاملا ناراضى هستند. شايد بتوان الگوى اين جنگ را به صورت الگوى تك شكافى فعال زير نشان داد:البته بايد توجه داشت كه در ترسيم چنين الگويى به ورود برخى باديه نشينان مومن و آگاه نيز اذعان كرد اما الگو سازى بر اساس مدل اكثريت صورت گرفته است.نتيجه گيرىنوشتار حاضر صرفا در صدد ارائه پيشنهاد الگويى نظرى براى تحليل جامعه شناختى مشكلات حكومت حضرت على(ع) بود. چنين الگويى از يك سو مبتنى بر نظريه اقتدار كاريزماتيك و فرايند عادى سازى آن, از ماكس وبر, مى باشد و از سوى ديگر در صدد است تا متوجه سازد كه براى تعيين بديل هاى مختلف كاريزماتيك از يك سو و تحليل پديده هاى سياسى اين عصر از سوى ديگر, توجه به نظريه شكاف هاى اجتماعى و تإثير آنها بر زندگى سياسى ضرورى است. در مورد شناسايى و تطبيق شكاف هاى فوق بر حكومت حضرت على, ممكن است اصلاحاتى لازم باشد و مدل هاى فوق
صرفا به عنوان پيشنهاد اوليه مطرح مى گردد.پى نوشت ها* . حجه الاسلام والمسلمين غلامرضا بهروزلك, دانشجوى دكترى علوم سياسى دانشگاه تربيت مدرس.Dabashi, Authority in Islam (New Brunswick, Transaction Pubishers, 1980). Hamid .12. ر.ك: ويليام مونتگمرى وات, فلسفه و كلام اسلامى, ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى, 1370) ص 19 - 54 براياترنر, ماكس وبر و اسلام, ترجمه سعيد وصالى (تهران: نشر مركز, 1379) ص 37 - 67.3. ماكس وبر, اقتصاد و جامعه, ترجمه عباس منوچهرى و ديگران (تهران: انتشارات مولى, 1374) ص 402 - 450.Sayer, Method in Social Science: Arealistic Approach (London: Routledge, . See: A .4 .(1996History of the Arabs (New york: St.Martin's Press, 1970) P.8 Cited From: P.Hitti, .H.Dabashi, op.eit,P.18. 56. در مورد قصى بن كلاب و اقدامات او ر.ك: احمد بن ابى يعقوب, تاريخ يعقوبى, ترجمه محمد ابراهيم آيتى (تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى, چاپ سوم, 1362) ج1, ص 304 - 311.7. برايان ترنر, پيشين, ص 48.8. حجرات (49) آيه 13.9. همان, آيه 10.10. ماكس وبر, پيشين, ص 402.H.Dabashi, op.cit, P.84. .1112. حاتم قادرى, تحول مبانى مشروعيت خلافت (تهران: انتشارات بنيان, 1375).H.Dabashi, op.cit, P.120. .1314. ويليام مونتگمرى وات, پيشين, ص 41.15. ر.ك: ابوالقاسم فنايى, درآمدى بر كلام جديد و فلسفه دين (قم: نشر معارف, 1377) ص 85 - 100.16. حسين بشيريه, جامعه شناسى سياسى (تهران: نشر نى, 1374) ص 95 - 99. 17. شيخ مفيد, الجمل (قم: مكتبه الداورى, بى تا) ص 121.
*http://www.psas.ir
كارل پوپر/ ترجمه:عزت الله فولادوند
1-عنوان سخنراني من «پيش بيني و پيشگويي در علوم اجتماعي» است. قصد من انتقاد از آموزه اي است كه مي گويد
وظيفه علوم اجتماعي طرح پيشگويي هاي تاريخي است، و پيشگويي هاي تاريخي لازمند اگر بخواهيم در سياست به طريق عقلاني پيش برويم. من اين آموزه را «تاريخگرايي»1 خواهم ناميد. تاريخگرايي را من بازمانده يكي از خرافات كهن مي دانم، هر چند مومنان به آن معمولاً اعتقاد راسخ دارند كه تاريخگرايي نظريه اي بسيار نوين و پيشرو و انقلابي و علمي است. اصول اعتقادي تاريخگرايي - عبارت از اينكه وظيفه علوم اجتماعي طرح پيشگويي هاي تاريخي است، و اين پيشگويي هاي تاريخي در هر نظريه عقلاني لازمند - امروزه موضوع روزند زيرا بخشي از فلسفه اي را تشكيل مي دهند كه علاقه دارد نام خود را «سوسياليسم علمي» يا «ماركسيسم» بگذارد. از اين رو، تحليل من از نقش پيش بيني و پيشگويي ممكن است انتقاد از روش تاريخي ماركسيسم توصيف شود، حال آنكه بواقع به آن گونه تاريخگرايي كه ويژگي ماركسيسم است محدود نمي شود و هدف آن عموماً انتقاد از تاريخگرايي است. با اينهمه، تصميم دارم به نحوي صحبت كنم كه گويي ماركسيسم عمده هدف يا يگانه هدف حمله من است زيرا مي خواهم از اين اتهام بپرهيزم كه پنهاني به ماركسيسم زير عنوان «تاريخگرايي» حمله مي كنم. به هر حال خوشوقت خواهم بود اگر به خاطر بسپاريد كه هر گاه از ماركسيسم نام مي برم، منظورم چند فلسفه تاريخ ديگر نيز هست زيرا مي خواهم از روش تاريخي معيني انتقاد كنم كه بسياري از فيلسوفان قديم و جديد آن را معتبر دانسته اند ولي آرايشان در سياست با آراي ماركس تفاوت وسيع داشته است.در مقام انتقاد از ماركسيسم، خواهم كوشيد از كاري كه برعهده
گرفته ام تعبيري ليبرالي داشته باشم. به خود اين آزادي را خواهم داد كه از ماركسيسم نه تنها انتقاد، بلكه از بعضي از مدعياتش دفاع كنم؛ و دست خود را باز خواهم گذارد كه آموزه هايش را بشدت ساده كنم.يكي از نكاتي كه در آن با ماركسيست ها احساس همدلي مي كنم، پافشاري آنان بر اين است كه مشكلات روزگار ما عاجلند و فيلسوفان بايد با اين مسائل روبرو شوند، و ما نبايد صرفاً به تفسير و تاويل جهان قانع شويم، بلكه بايد به تغيير آن كمك كنيم. من با اين نگرش بسيار احساس همدلي مي كنم، و اينكه اين مجمع «انسان و جامعه» را موضوع كار خويش قرار داده است، نشان مي دهد كه نياز به بحث درباره اين مشكلات وسيعاً مورد تصديق است. خطر مرگباري كه بشر با آن دست به گريبان شده - و بي گمان بزرگترين خطر در سراسر تاريخ اوست - نبايد از سوي فيلسوفان ناديده گرفته شود. ولي فيلسوفان _ نه فقط در مقام آدميان يا شهروندان، بلكه به صفت فيلسوف - چه كمكي از دستشان ساخته است؟ بعضي از ماركسيست ها اصرار دارند كه مشكلات عاجل تر از آنند كه بيش از اين بتوان به تامل و مشاهده نشست، و بايد بي درنگ موضع گرفت. ولي ما اگر به عنوان فيلسوف اساساً كاري از دستمان برآيد، هر قدر هم وقت تنگ باشد بايد از اينكه شتابزده نتايج حاضر و آماده را بپذيريم سر باز زنيم. به عنوان فيلسوف بهترين كار اين است مشكلاتي را كه با آنها مواجهيم و چاره هايي را كه گروه هاي مختلف پيشنهاد مي
كنند مورد انتقاد عقلاني قرار دهيم. به طور مشخص تر، معتقدم بهترين كاري كه به عنوان فيلسوف بتوانم انجام دهم، روبرو شدن با مشكلات با در دست داشتن سلاح هاي يك ناقد روش هاست. قصد من پرداختن به اين كار است.2- به عنوان مقدمه، بايد بگويم كه چرا اين موضوع خاص را برگزيده ام. من پيرو مذهب عقلي يا خردگرايم، و مقصودم از اين سخن اين است كه به بحث و مذاكره و استدلال اعتقاد دارم. همچنين معتقدم كاربرد علم در مورد مشكلات برخاسته از حوزه اجتماعي نه تنها ممكن، بلكه مطلوب است. اما چون به علوم اجتماعي اعتقاد دارم، از علوم اجتماعي كاذب بيمناكم.بسياري از همگنان خردگراي من ماركسيست اند؛ مثلاً در انگلستان عده زيادي از فيزيكدانان و زيست شناسان عالي مقام بر پيروي خود از آموزه ماركسيستي تاكيد دارند. آنچه ايشان را به آن جلب مي كند اين است كه ماركسيسم ادعا دارد 1- علم است، 2- پيشرو است،3- روش پيش بيني را اتخاذ مي كند كه علوم طبيعي به آن عمل مي كنند. البته همه چيز به آن ادعاي سوم بستگي دارد. بنابراين من خواهم كوشيد نشان دهم كه اين ادعا ناموجه است، و آن قسم پيشگويي هايي كه ماركسيسم مطرح مي كند از حيث خصلت منطقي بيشتر مانند پيشگويي ها يا نبوت هاي عهد عتيق غتوراتف است تا شبيه فيزيك مدرن.3- در آغاز، روش تاريخي علم ادعايي ماركسيسم را باختصار بيان و آن را نقد مي كنم. البته اجتناب ناپذير است كه بايد مطالب را ساده كنم اما اين ساده سازي به هدف برجسته كردن نكته هاي مهم و تعيين كننده
است.ايده هاي محوري روش تاريخگرايانه و بويژه ماركسيسم به نظر مي رسد چنين باشند؛الف- واقعيت اين است كه خورشيدگرفتگي ها را مي توانيم با دقت بسيار و مدت هاي دراز پيش از وقوع، پيشگويي كنيم. پس چرا نتوانيم انقلاب ها را پيش بيني كنيم؟ اگر يكي از دانشمندان علوم اجتماعي در 1780 حتي از نيمي از معلومات اخترشناسان قديم بابل بهره مند بود، مي توانست انقلاب كبير فرانسه غدر 1789ف را پيش بيني كند.اين ايده بنيادي كه پيش بيني انقلاب ها نيز همانند پيش بيني خورشيدگرفتگي ها امكان پذير است، به تصور زير از وظيفه علوم اجتماعي نشأت مي دهد.ب- وظيفه علوم اجتماعي در اساس با وظيفه علوم طبيعي يكي است، يعني پيش بيني و خصوصاً پيش بيني هاي تاريخي يا به عبارت ديگر، پيش بيني رشد و تكامل اجتماعي و سياسي بشر.ج- وقتي پيش بيني در دست باشد، وظيفه سياست را نيز مي توان معين كرد، يعني تخفيف «درد زايمان» (به اصطلاح ماركس) كه با تحولات سياسي قريب الوقوع پيش بيني شده بستگي اجتناب ناپذير دارد.من نام اين تصورات ساده - بويژه نام اين تصور را كه وظيفه علوم اجتماعي اقدام به پيش بيني هاي تاريخي از قبيل پيش بيني انقلاب هاي اجتماعي است - آموزه تاريخگرايانه علوم اجتماعي مي گذارم؛ و اين ايده را كه وظيفه سياست تخفيف درد زايمان تحولات سياسي قريب الوقوع است، آموزه تاريخگرايانه سياست مي خوانم. اين هر دو آموزه را مي توان بخش هايي از طرح فلسفي وسيع تري دانست كه ممكن است نام آن را تاريخگرايي گذاشت _ يعني اين نظر كه سرگذشت بشر داراي طرح خاصي
است، و اگر بتوانيم از آن پرده برداريم، كليد آينده را به دست آورده ايم.4-من خطوط پيراموني دو آموزه تاريخگرايانه درباره وظيفه علوم اجتماعي و سياست را اجمالاً ترسيم كرده ام و آنها را ماركسيستي خوانده ام. ولي اين آموزه ها به ماركسيسم اختصاص ندارند. بعكس از جمله كهن ترين آموزه هاي جهان به شمار مي روند. حتي در زمان ماركس، نه تنها او كه از اين جهت وارث هگل بود، بلكه جان استوارت ميل كه اين فكر را از غاگوستف كنت به ارث برده بود، هر دو دقيقاً به صورتي كه توصيف شد پيرو آن دو آموزه بودند. در روزگار باستان، افلاطون، و پيش از او هراكليتوس و هسيودوس، قائل به آنها بودند. به نظر مي رسد اين آموزه ها ريشه شرقي دارند. تصور يهود درباره قوم برگزيده - به معناي اينكه تاريخ طرحي دارد كه طراح آن يهوه است -تصوري نوعاً تاريخگرايانه است. اين تصورات بيانگر يكي از كهن ترين روياهاي بشرند؛ روياي پيشگويي و اين انديشه كه بدانيم آينده براي ما چه در چنته دارد، و با سازگار ساختن مشي خود با آن، از اين دانستن سود ببريم.واقعيتي كه اين انديشه ديرينه را پابرجا نگاه مي داشت، توفيق پيشگويي خورشيدگرفتگي ها و حركات سيارات بود. بستگي نزديك آموزه تاريخگرايي با دانش اخترشناسي بوضوح در علم احكام نجوم2 نمايان است.البته نكات تاريخي مذكور به اين مساله ربطي ندارند كه آيا آموزه تاريخگرايانه وظيفه علوم اجتماعي قابل دفاع است يا نه. اين مساله به روش شناسي علوم اجتماعي تعلق مي گيرد.5-آموزه تاريخگرايانه اي كه مي گويد وظيفه علوم اجتماعي پيش بيني تحولات تاريخي است،
به اعتقاد من، قابل دفاع نيست.تصديق مي كنم كه همه علوم نظري، علوم پيش بيني كننده اند. و باز تصديق دارم كه علوم اجتماعي، علوم نظري اند. ولي آيا آنگونه كه تاريخگرايان معتقدند، اين تصديقات مستلزم آن مي شود كه وظيفه علوم اجتماعي پيشگويي تاريخي است؟ ظاهراً چنين به نظر مي رسد، ولي اين صورت ظاهر رخت برمي بندد وقتي فرق روشن بگذاريم ميان آنچه من آن را «پيش بيني علمي»3 مي خوانم و «پيشگويي هاي تاريخي بلاشرط»4. تاريخگرايي از گذاشتن اين فرق قاصر است.پيش بيني هاي عادي در علوم، مشروطند، بدين معنا كه مي گويند بعضي تغييرات (مثلاً دماي آب در كتري) همراه خواهند بود با تغييرات ديگر (مثلاً جوشيدن آب). به عنوان مثالي ساده در زمينه علوم اجتماعي، همان طور كه فيزيكدان به ما مي گويد در بعضي شرايط فيزيكي ديگ بخار خواهد تركيد، اقتصاددان نيز مي تواند به ما بگويد در برخي شرايط اجتماعي - مانند كمبود كالاها، كنترل قيمت ها و مثلاً نبود نظام تنبيهي - بازار سياه به وجود خواهد آمد.پيش بيني هاي علمي بلاشرط را گاهي مي توان از پيش بيني هاي علمي مشروط به اضافه بعضي گزاره هاي تاريخي به دست آورد كه مي گويند شرط هاي مورد بحث برآورده مي شوند. (بر پايه اين مقدمات مي توانيم به وسيله modus ponens غقياس استثناييف به پيش بيني بلاشرط برسيم.) اگر طبيبي تشخيص مخملك داده باشد، ممكن است به كمك پيش بيني هاي مشروط علم پزشكي، اقدام به اين پيش بيني بلاشرط كند كه بيمار او مبتلا به نوعي كهير خواهد شد. ولي البته امكان دارد كه كسي بدون
هيچ يك از اين قبيل توجيهات در يكي از علوم نظري يا به عبارت ديگر، پيش بيني هاي علمي مشروط، پيشگويي هاي بلاشرط كند، مثلاً بر پايه خوابي كه ديده است، و اتفاقاً پيشگويي هايش درست از آب درآيد. مدعاهاي من دوتاست. نخست، واقعيت اين است كه تاريخگرا پيشگويي هاي تاريخي خويش را از پيش بيني هاي علمي مشروط به دست نمي آورد. دوم (كه مدعاي نخست از آن لازم مي آيد) او ممكن نيست به چنين كاري موفق شود زيرا پيشگويي هاي درازمدت را از پيش بيني هاي علمي مشروط فقط به شرط صدق آنها در مورد نظام هاي كاملاً مجزا و ساكن و تكرارشونده مي توان به دست آورد. اينگونه نظام ها در طبيعت بسيار نادرند، و جامعه مدرن يقيناً يكي از آنها نيست.اجازه دهيد اين نكته را كمي بيشتر بسط دهم. پيشگويي خورشيدگرفتگي ها، و در واقع همه پيشگويي هاي مبتني بر نظم فصول (كه شايد كهن ترين قانون طبيعت باشد كه آدمي به فهم آن كامياب شده)، تنها به اين دليل امكان مي پذيرد كه منظومه شمسي ما نظامي ساكن و تكرارشونده است، و چنين است به علت اين امر تصادفي كه به وسيله پهنه هاي عظيم فضاهاي تهي، از ساير منظومه هاي مكانيكي مجزا شده و بنابراين، نسبتاً از تاثيرات خارجي آزاد است. برخلاف عقيده عمومي، تحليل اين گونه نظام هاي تكرارشونده نوعاً كار علوم طبيعي نيست. نظام هاي تكرارشونده مواردي ويژه اند كه پيش بيني علمي در آنها بخصوص چشمگير است - ولي همين و بس. گذشته از اين مورد بسيار استثنايي، يعني منظومه شمسي، نظام هاي تكرارشونده يا
تناوبي خصوصاً در حوزه زيست شناسي به ما شناخته اند. چرخه حيات موجودات انداموار غارگانيسم هاف بخشي از زنجيره رويدادهاي زيستي است. اين زنجيره يا نيمه ساكن است يا بسيار آهسته تغيير مي كند. پيش بيني هاي علمي درباره چرخه حيات موجودات انداموار تا جايي امكان مي پذيرد كه به تغييرات آهسته تكاملي كليت ببخشيم، يعني تا جايي كه نظام زيستي مورد بحث را ساكن تلقي كنيم. بنابراين مثال هايي از اين قبيل را نمي توانيم مبنايي قرار دهيم براي اين ادعا كه روش پيشگويي درازمدت را مي توان در مورد تاريخ بشر به كار بست. جامعه پيوسته در تغيير و تحول است، و تحول آن عمدتاً تكرارشونده نيست. درست است كه تا جايي كه تحول آن تكرارشونده باشد، مي توان بعضي پيشگويي ها كرد. في المثل، در شيوه ظهور اديان و مذاهب نوين يا جباريت هاي جديد، بدون شك گونه اي تكرار وجود دارد؛ و تاريخ پژوهان ممكن است ببينند كه مي توانند به وسيله مقايسه آنها با موارد پيشين - يعني با بررسي شرايط ظهور آنها - تا حدي چنين تحولاتي را پيش بيني كنند. ولي اين نحوه كاربرد روش پيش بيني مشروط چندان كمكي به ما نمي كند زيرا چشمگيرترين جنبه هاي تحولات تاريخي غيرتكراري اند. شرايط تغيير مي كنند، و وضعيت هايي (مثلاً در نتيجه اكتشافات تازه علمي) به ظهور مي رسند بسيار متفاوت با هر چيزي كه هرگز در گذشته روي داده بود. از اين رو توان ما براي پيشگويي خورشيدگرفتگي ها هيچ دليل معتبري نيست كه بتوانيم انقلاب ها را نيز پيش بيني كنيم.اين ملاحظات نه تنها در مورد
تكامل آدمي، بلكه عموماً در مورد تكامل حيات نيز صدق مي كند. هيچ قانوني براي تكامل نيست، فقط اين واقعيت وجود دارد كه گياهان و جانوران تغيير مي كنند يا به عبارت دقيق تر، تغيير كرده اند. تصور قانوني كه جهت و خصلت تكامل را تعيين كند هم نوعاً يكي از اشتباهات قرن نوزدهم است.6-برخي از پژوهندگان امروزي چون پي برده اند كه علوم اجتماعي از پيشگويي تحولات تاريخي آينده ناتوانند، از عقل نااميد شده اند و از طرد آن غو تكيه بر شهود و ايمان و غريزه و احساسف در سياست دفاع مي كنند؛ و چون قدرت پيش بيني را با فايده عملي يكي مي پندارند، علوم اجتماعي را بي فايده مي دانند. يكي از اين طردكنندگان امروزي عقل كه مي خواهد امكان پيش بيني تحولات تاريخي را تحليل كند، چنين مي نويسد؛ «همان عامل عدم يقين كه مبتلا به علوم طبيعي است، در علوم اجتماعي نيز، منتها بيشتر، تاثير مي گذارد و به علت گسترش كمي، هم گريبانگير ساختار نظري است و هم فايده عملي.»5ولي هنوز نااميدي از عقل لازم نيست. فقط كساني كه ميان پيش بيني عادي و پيشگويي تاريخگرايانه فرق نمي گذارند - به عبارت ديگر فقط تاريخگرايان (و تاريخگرايان سرخورده) - ممكن است به اينگونه نتايج مستاصل كننده برسند. فايده عمده علوم فيزيكي پيشگويي خورشيدگرفتگي ها نيست، به همين وجه، فايده عملي علوم اجتماعي نيز به قدرت پيشگويي تحولات تاريخي يا سياسي بستگي ندارد. فقط يك تاريخگراي سرخورده، يعني يكي از كساني كه وظيفه علوم اجتماعي را بر طبق آموزه تاريخگرايي از بديهيات مي داند، وقتي به ناتواني علوم اجتماعي
از پيشگويي پي مي برد، دل به ياس مي سپرد و حتي ممكن است به جايي برسد كه از عقل متنفر شود.7- پس علوم اجتماعي چه وظيفه يي دارند و چگونه مي توانند مفيد واقع شوند؟براي پاسخ گفتن به اين پرسش، نخست به اختصار به ذكر دو نظريه ناپخته درباره جامعه مي پردازم كه بايد از پيش پا برداشته شوند پيش از آنكه به فهم نقش علوم اجتماعي كامياب شويم.اول اين نظريه است كه مي گويد علوم اجتماعي رفتار كليت هاي اجتماعي، مانند گروه ها، ملت ها، طبقات، جوامع و جز اينها را بررسي مي كنند. اين كليت هاي اجتماعي اشيايي تجربي تصور مي شوند كه علوم اجتماعي آنها را بررسي مي كنند به همان شيوه كه زيست شناسي جانوران يا گياهان را مورد بررسي قرار مي دهد. اين راي خام و ناپخته است و بايد رد شود. اصحاب اين نظر كاملاً از اين واقعيت غافلند كه اين (به اصطلاح) كليت هاي اجتماعي عمدتاً در نظريه هاي اجتماعي مردم پسند به صورت فرض مطرحند و اشياي تجربي نيستند. درست است كه بعضي اشياي تجربي وجود دارند مثلاً از قبيل جمعيتي كه اينجا جمع شده اند، ولي حقيقت ندارد كه نام هايي همچون «طبقه متوسط» بر اينگونه گروه هاي تجربي دلالت مي كنند. مدلول آنها قسمي شيء مثالي غايده آلف است كه وجودش به مفروضات نظري بستگي دارد. پس به جاي ابراز اعتقاد به وجود تجربي كليت هاي اجتماعي كه مي توان از آن به اسم جمع گرايي ناپخته6 ياد كرد، بايد خواست پديده هاي اجتماعي، از جمله كليت ها، بر پايه افراد و اعمال و
مناسباتشان تحليل شود. اما اين خواست به آساني ممكن است راي ناصواب دوم و مهمتري به دنبال بياورد كه بايد از پيش پا برداشته شود و مي توان نام آن را نظريه اجتماعي توطئه7 گذارد. بر طبق اين نظر، هر چه در جامعه روي مي دهد - از جمله چيزهايي كه مردم دوست ندارند مانند جنگ و بيكاري و فقر و كمبود- نتيجه نقشه هاي مستقيم بعضي افراد يا گروه هاي قدرتمند است. اين نظر بسيار شيوع دارد، هر چند شك ندارم كه يكي از اقسام بدوي خرافات است. از تاريخگرايي قديم تر است (كه حتي مي توان گفت يكي از متفرعات نظريه توطئه است) و به شكل امروزي نوعاً محصول دنيوي شدن خرافات مذهبي است. اعتقاد به ايزدان هومري كه مسوول فراز و نشيب هاي جنگ ترويا بودند، رخت بربسته است. اما جاي ايزدان هومر را كه بر فراز قله المپ مقام داشتند، اكنون پيران دانشمند صهيون يا انحصارگران يا سرمايه داران يا امپرياليست ها گرفته اند. در مقابل نظريه اجتماعي توطئه البته من بر اين قول نيستم كه توطئه هرگز به وقوع نمي پيوندد. ولي دو چيز مي گويم. نخست، توطئه ها فراوان نيستند و خصلت زندگي اجتماعي را تغيير نمي دهند. به فرض هم كه توطئه ها پايان بپذيرند، باز در اساس با همان مشكلاتي روبه رو خواهيم بود كه هميشه در برابر ما بوده اند. دوم مي گويم توطئه ها به ندرت قرين توفيقند. نتايج به دست آمده قاعدتاً بسيار با آنچه منظور بوده تفا,ت دارند. (در نظر بگيريد توطئه نازي ها را).8- چرا نتايج محصول توطئه قاعدتاً با نتايجي كه
در نظر بوده بسيار تفاوت دارند؟ زيرا، با توطئه يا بي توطئه، اين همان چيزي است كه معمولاً در زندگي اجتماعي اتفاق مي افتد. اين ملاحظه فرصتي به دست مي دهد براي صورت بندي وظيفه اصلي علوم اجتماعي نظري، كه عبارت است از ريشه يابي انعكاس هاي اجتماعي غيرعمدي اعمال عمدي انسان. مثال ساده يي مي زنم. اگر كسي بخواهد در فلان ناحيه فوراً خانه يي بخرد با اطمينان مي توان فرض كرد كه نمي خواهد قيمت خانه ها را در آن ناحيه در بازار بالا ببرد. ولي خود اين واقعيت كه او به عنوان خريدار پا به بازار مي گذارد، گرايشي به بالا رفتن قيمت ها در بازار ايجاد خواهد كرد. نظير اين ملاحظات در مورد فروشنده نيز صادق است. يا براي اينكه از حوزه اي بسيار متفاوت مثال زده باشيم اگر كسي تصميم بگيرد كه خود را بيمه عمر كند، احتمال ندارد قصد او تشويق ديگران به سرمايه گذاري در خريد سهام شركت هاي بيمه باشد. اما كار او به اين امر خواهد انجاميد. پس اينجا آشكارا مي بينيم كه همه پيامدهاي اعمال ما، پيامدهاي قصد شده يا عمدي نيستند؛ و بنابراين نظريه اجتماعي توطئه نمي تواند راست باشد زيرا به معناي قول به اين است كه تمامي رويدادها، حتي آنها كه به نظر نمي رسد كسي قصد ايجادشان را داشته است، نتايج قصد شده كارهاي اشخاص ذي نفع در آن نتايجند. در اين زمينه همچنين بايد يادآور شد كه يكي از نخستين كساني كه بر اهميت اين نتايج نامقصود يا قصد نشده از نظر علوم اجتماعي تاكيد داشت، خود كارل ماركس بود.
او در اظهارات پخته تر خويش مي گويد كه همه ما در دام نظام اجتماعي گرفتار شده ايم. سرمايه دار توطئه گري اهريمن صفت نيست؛ كسي است كه اوضاع و احوال او را به زور مجبور مي سازد آنگونه عمل كند كه مي كند، و مسووليت وي درباره وضعيت موجود بيش از پرولتر نيست.اين نظر ماركس- شايد به دلايل تبليغاتي يا شايد به اين دليل كه نزد مردم مفهوم نمي شد- اكنون رها شده و نظريه ماركسيستي عاميانه اي داير بر وجود توطئه عمدتاً جاي آن را گرفته است. اين امر به منزله افت يا سقوط است- سقوط از ماركس به گوبلس.8 با اينهمه، روشن است كساني كه معتقدند مي دانند چگونه در دنيا بهشت بسازند، نمي توانند از اتخاذ نظريه توطئه خودداري كنند. يگانه علت اينكه به ايجاد آن بهشت كامياب نشده اند، نيات خباثت آميز شيطاني است كه در وجود جهنم نفع مسلم دارد.9-اين نظر كه وظيفه علوم نظري كشف پيامدهاي قصد نشده اعمال ما است، علوم مزبور را به علوم طبيعي آزمايشي بسيار نزديك مي كند. اين تشبيه را نمي توان در اينجا بيش از اين بسط داد، ولي مي توان ملاحظه كرد كه آن هر دو ما را به سوي صورت بندي قواعدي عملي در تكنولوژي سوق مي دهند كه نشان مي دهند قادر به چه كارهايي نيستيم.قانون دوم ترموديناميك را مي توان در قالب اين هشدار تكنولوژيك بيان كرد كه «نمي توانيد ماشيني بسازيد كه صد درصد بازده داشته باشد.» شبيه اين قاعده در علوم اجتماعي از اين قرار خواهد بود كه «نمي توانيد بدون افزايش بهره وري، درآمد واقعي
جمعيت شاغل را بالا ببريد.» مثال فرضيه اي نويد بخش در اين حوزه كه عموماً پذيرفته نيست- يا، به عبارت ديگر، مساله اي هنوز معلق- چنين است؛ «نمي توانيد بدون تورم، سياست اشتغال كامل داشته باشيد.» اين مثال ها ممكن است نشان دهند علوم اجتماعي از چه جهت اهميت عملي دارند. البته به ما امكان پيشگويي هاي تاريخي نمي دهند، اما احياناً تصوري از اين امر به ما مي دهند كه در حوزه سياست چه مي توان و چه نمي توان كرد.ديديم كه آموزه تاريخگرايي قابل دفاع نيست، ولي اين نبايد ما را به ترك ايمان به علم يا عقل برساند، زيرا، بعكس، باعث روشن بيني بيشتر نسبت به نقش علم در زندگي اجتماعي مي شود كه گرچه نقشي محدود است، اما كمك مي كند كه حتي پيامدهاي دورتر كارهاي ممكن را بهتر بفهميم يا، به عبارت ديگر، در انتخاب اعمالمان خردمندتر باشيم.10-حذف آموزه تاريخگرايي، ماركسيسم را تا جايي كه ادعاهاي عملي آن مطرح باشد، يكسره نابود مي كند. اما هنوز مدعيات فني تر يا سياسي تر ماركسيسم نابود نمي شود داير بر اينكه فقط انقلاب اجتماعي، يعني درآوردن نظام اجتماعي به شكلي كاملاً نو، قادر به ايجاد شرايط اجتماعي درخور زندگي آدمي است. من اينجا وارد بحث درباره هدف هاي بشردوستانه ماركسيسم نخواهم شد. بسياري چيزها در آن هدف ها وجود دارد كه مي بينم براي من پذيرفتني است. به عقيده من، آنچه به ماركس و بسياري از پيروانش الهام مي بخشيد و سرچشمه الهام اغلب ماست، اميد به كاهش بينوايي و خشونت و افزايش آزادي است.ولي اعتقاد راسخ دارم كه اين هدف ها
با روش هاي انقلابي تحقق پذير نيستند بلكه بعكس، روش هاي انقلابي فقط اوضاع را بدتر خواهند كرد، يعني به رنج هاي غيرضروري خواهند افزود، به خشونت بيشتر و بيشتر منجر خواهد شد، و لزوماً آزادي را نابود خواهند كرد.اين موضوع روشن تر مي شود وقتي توجه كنيم كه انقلاب هميشه چارچوب نهادي و سنتي جامعه را نابود مي كند و همراه با آن، ناگزير همان مجموعه ارزش هايي را به خطر مي افكند كه براي تحقق آنها برپا شده بود. در واقع هر مجموعه اي از ارزش ها تنها تا جايي ممكن است از معنا و اهميت اجتماعي برخوردار شود كه سنتي اجتماعي براي پشتيباني از آنها وجود داشته باشد. اين حكم در مورد هدف هاي انقلاب نيز مانند ساير ارزش هاي يكسان صادق است.ولي اگر شروع كنيد به انقلابي كردن جامعه و ريشه كني سنت هاي آن، نمي توانيد اين جريان را اگر خواستيد يا هرگاه خواستيد پايان دهيد. در انقلاب، همه چيزها، از جمله هدف هاي انقلابيون خيرخواه، زير سوال مي روند. اين هدف ها برخاسته از جامعه و ضرورتاً جزيي از آنند- اما جامعه اي كه انقلاب آن را نابود مي كند.بعضي از افراد مي گويند اشكالي در اين كار نمي بينند، و بالاترين آرزويشان پاك كردن كامل بوم و ايجاد يك «لوح پاك و سفيد» اجتماعي و از سر گرفتن همه چيز با ترسيم يك نظام اجتماعي يكسره نوين است. ولي چنين كساني نبايد متعجب شوند اگر ببينند كه با نابودي سنت، تمدن نيز همراه آن رخت برمي بندد. آنان خواهند ديد كه بشر به وضعي برگشته است كه آدم
و حوا از آن شروع كردند، يا- به بياني كمتر متاثر از كتاب مقدس- به وضع حيوانات رجعت كرده است. آنگاه از انقلابگران پيشرو كاري به جز اين ساخته نخواهد بود كه جريان آهسته تكامل آدمي را باز از سر بگيرند (و شايد پس از چند هزار سال دوباره به دوره سرمايه داري ديگري برسند، و سپس به انقلاب همه گير ديگري، و در پي آن، باز رجعت به حيوانات و همين طور الي آخر تا ابد). به عبارت ديگر، هيچ دليلي در دنيا نيست كه جامعه اي كه مجموعه ارزش هاي سنتي آن نابود شده است، به خودي خود جامعه اي بهتر شود- مگر به معجزات سياسي9 معتقد باشيد، يا اميد ببنديد كه به محض دفع توطئه سرمايه داران شيطان صفت، جامعه طبيعتاً خوب و زيبا خواهد شد.البته ماركسيست ها به چنين چيزي اذعان نخواهند كرد. اما نظر ماركسيستي- يعني عقيده به اينكه انقلاب اجتماعي به پيدايش جهان بهتري خواهد انجاميد- فقط با پذيرفتن فرض هاي تاريخگرايانه ماركسيسم قابل درك است. اگر بر پايه پيشگويي تاريخي معتقد باشيد كه نتيجه انقلاب اجتماعي جبراً چه خواهد بود و اگر علم داشته باشيد كه آن نتيجه جامع هر چيزي است كه به آن اميد بسته ايد، در آن صورت- ولي فقط در آن صورت- مي توانيد انقلاب را با همه رنج ها و محنت هاي بي حساب آن وسيله يي براي رسيدن به هدف خوشبختي هاي بي حساب بدانيد. اما همين كه آموزه تاريخگرايي را حذف كنيد، نظريه انقلاب يكسره غيرقابل دفاع خواهد شد.اين عقيده كه وظيفه انقلاب رهانيدن ما از شر توطئه سرمايه داري و
پايان دادن به مخالفت با اصلاحات اجتماعي است، هر قدر هم طرفداران پرشمار داشته باشد و حتي اگر عجالتاً فرض را بر وجود چنين توطئه يي بگذاريم، غيرقابل دفاع است. انقلاب اربابان جديدي را جانشين اربابان قديم خواهد كرد و كيست كه تضمين كند نوآمدگان بهتر از پيشينيان خواهند بود؟ در نظريه انقلاب مهم ترين جنبه حيات اجتماعي ناديده گرفته مي شود، بدين معنا كه آنچه به آن نيازمنديم، بيش از آنكه انسان هاي خوب باشد، نهادهاي خوب است. قدرت ممكن است حتي بهترين انسان ها را فاسد كند؛ اما نهادهايي كه امكان دهند مردم تحت حكومت تا حدي بر حاكمان كنترل موثر داشته باشند، حاكمان بد را مجبور به اقداماتي خواهند كرد كه به عقيده مردم تحت حكومت به نفعشان است. به تعبير ديگر ما هم مي خواهيم حكمرانان خوب داشته باشيم، ولي تجربه تاريخي نشان مي دهد كه محتمل نيست به چنين آرزويي برسيم. به اين جهت است كه طراحي نهادهايي كه نگذارند حتي حكمرانان بد آسيب بيش از حد برسانند، داراي چنين اهميتي است. نهادهاي حكومتي بيش از دو نوع نيستند؛ آنها كه براي تغيير حكومت بدون خونريزي پيش بيني لازم را مي كنند، و آنها كه نمي كنند. ولي اگر حكومت بدون خونريزي تغييرپذير نباشد، در اكثر موارد به هيچ وجه قابل تغيير نيست. لازم نيست بر سر واژه ها و درباره مسائل كاذبي از قبيل معناي حقيقي يا ذاتي لفظ «دموكراسي» نزاع كنيم. مي توانيد هر اسمي را كه دلتان خواست برگزينيد و به آن دو نوع حكومت بگذاريد. من شخصاً ترجيح مي دهم حكومتي را كه بدون خونريزي قابل
تغيير است «دموكراسي» بنامم، و ديگري را «جباريت». ولي چنانكه گفتم، نزاع بر سر الفاظ نيست، بلكه مطلب به فرقي مهم ميان دو نوع نهاد مربوط مي شود.به ماركسيست ها آموخته اند كه در چارچوب طبقات بينديشند، نه نهادها. اما نه طبقات هرگز حكومت مي كنند، نه ملت ها. حكمرانان هميشه اشخاصي معين اند. و صرف نظر از اينكه در گذشته به چه طبقه يي متعلق بوده اند، به محض اينكه به حكومت برسند، به طبقه حاكم تعلق دارند.ماركسيست ها اين روزها در چارچوب نهادها نمي انديشند؛ ايمان شان در گرو بعضي شخصيت هاست، يا شايد در گرو اينكه بعضي اشخاص روزگاري پرولتر بوده اند- كه اين خود حاصل اعتقاد آنان به اهميت فائقه طبقات و وفاداري هاي طبقاتي است. خردگرايان، بعكس، بيشتر به تكيه بر نهادها به منظور كنترل آدميان گرايش دارند. تفاوت عمده در همين است.11-اما حكمرانان بايد چه كنند؟ برخلاف اكثر تاريخگرايان، من معتقدم اين سوال نه تنها به هيچ وجه بيهوده نيست، بلكه بايد درباره آن بحث كنيم. در دموكراسي، حكمرانان به دليل خطر بركناري مجبورند مطابق آنچه افكار عمومي مي خواهد، عمل كنند. اما افكار عمومي چيزي است كه همه كسان، بويژه فيلسوفان، مي توانند آن را تحت تاثير قرار دهند. در دموكراسي ها، انديشه هاي فيلسوفان غالباً در تحولات آينده- البته با مقدار زيادي تاخير زماني- تاثير گذاشته است. سياست اجتماعي بريتانيا اكنون همان سياست بنتم و جان استوارت ميل است كه ميل آن را چنين خلاصه كرده است؛ «تامين اشتغال كامل با دستمزدهاي بالا براي كل جمعيت زحمتكش.»10به اعتقاد من، فيلسوفان بايد با توجه به تجربه پنجاه سال
اخير، همچنان به بحث درباره هدف هاي صحيح سياست اجتماعي ادامه دهند. به جاي محدود كردن خويش به بحث درباره «ماهيت» اخلاق يا خير اعلا و جز اينها، بايد درباره مسائل اخلاقي و سياسي بنيادي و دشوار محصول اين واقعيت بينديشند كه؛ بدون اصل برابري در پيشگاه قانون، آزادي سياسي امكان پذير نيست؛ و چون آزادي مطلق از محالات است، بايد ما نيز همنوا با كانت، در عوض خواستار برابري در زمينه آنگونه محدوديت هاي آزادي شويم كه به طور اجتناب ناپذير از زندگي اجتماعي نتيجه مي شوند؛ و، از سوي ديگر، بدانيم كه مطالبه برابري، به ويژه به مفهوم برابري اقتصادي، گرچه در نفس خويش بسيار مطلوب است، اما امكان دارد آزادي را تهديد كند.به همين وجه، فيلسوفان بايد درباره اين واقعيت بحث كنند كه اصل بيشترين خوشي و خوشبختي غبراي بيشترين عدهف در آموزه فايده نگري، به آساني مي تواند بهانه به دست ديكتاتوري هاي مصلح دهد؛ و در خصوص اين پيشنهاد11 به بحث بپردازند كه جاي آن اصل را به اين اصل كم توقع تر و واقع بينانه تر بدهيم كه پيكار با بدبختي و بينوايي بايد هدف پذيرفته شده سياست اجتماعي باشد و افزايش خوشي و خوشبختي عمدتاً به ابتكار خصوصي افراد واگذار شود.*Karl Popper, Prediction and Prophecy in the Social Sciences, in Patrick Gardiner(ed.) Thearies of Histary (Glencoe, Illinois: The Free press, 1959), pp.276-285.اين نوشته متن سخنراني كارل پوپر در جلسه عمومي دهمين كنگره بين المللي فلسفه در 1948 در آمستردام است.
مصرف در نظريه اقتصادي و جامعه شناسي اقتصادي
با توجه به اهميت شناخت چگونگي مصرف از نگاه جامعه
شناسي در اين مجال نگاه جامعه شناسي اقتصادي مطرح مي گردد. اين نگاه از بعد زماني اقتصاد امروز و ديروز را مورد مقايسه قرار مي دهد.
نگاه جامعه شناسي اقتصادي امروز و ديروز به توليد و مصرف جامعه شناسي اقتصادي گذشته: مطالعه توليد و عرضه جامعه شناسي امروز: مطالعه مصرف و عرضه فرض اساسي جامعه شناسي و اقتصاد در گذشته : كميابي در سطوح بالاي تقاضا براي كالا و خدمات فزوني ظرفيت توليد بر تقاضا مصرفي : عدم موضوعيت فروض كميابي در جامعه شناسي و اقتصاد امروز بيشتر سليقه مصرف كننده و جذب تقاضاي وي مطرح است. لذا : ظهور بازاريابي به عنوان يك رشته علوم اجتماعي كاربستي سبك هاي جديد زندگي ، نام هاي برتر ، مدها ، تخفيف و رفاه تام فروش توليد را مساله ساز كرده استسه دوره تئوريهاي اقتصادي در مورد مصرف دوره اقتصاد مركانتيليست ها يعني مصرف مولد دوره مارژناليست ها يعني مصرف فردي دوره اقتصاد اخير يعني مصرف كاركرديتفاوت اين سه دوره در فرض و هدف با هم متفاوتند يعني در فرض رابطه مصرف و توليد سطح تحليل يعني آيا در اقتصاد خرد مصرف را مطالعه مي كنند يا در اقتصاد كلان آيا مصرف را بعنوان هدفي براي اهداف ديگر و بالاتر نگاه مي كنند يا مصرف را براي مصرفمركانتيليست ها و مصرف اين مكتب ثروت جهان را معين و مشخص در نظر مي گرفت رقابت براي بدست آوردن آن يك نوع بازي سرجمع صفر بود سياست هاي ملي و بين المللي براي رفاه بيشتر مستقيما از طريق بدست آوردن هر چه بيشتر شمش هاي طلا امكان پذير است
بين مصرف توليدات داخلي كه موازنه تجاري را تقويت مي كرد و مصرف غير مولد يعني مصرف كالاهاي خارجي كه موازنه را منفي مي كرد تفاوت قائل بودند.مارژناليست ها و مصرف مارژناليست ها در مقابل مركانتيليست ها بودند مصرف را بعنوان موتور محركه بازارها مي ديدند منحني مارشال : قيمت هاي بازار در بازارهاي رقابتي هنگامي كه منحني هاي عرضه و تقاضا همديگر را قطع كنند بدست مي آيد. در طرف عرضه منحني رفتارهاي خريداراني كه بطور عقلاني وسايل معين و محدود را براي بدست آوردن حداكثر اهداف نامحدود نمايش مي دهند هستند. در اينجا اهداف فردي هستند. خلاصه اينكه در اين مكتب مصرف نه بعنوان وسيله اي براي رسيدن به اهداف ديگر بلكه خود هدف است . هدف فردي به تنهايي. مصرف براي تقاضا ايجاد مي شود و محرك توليد كننده براي توليد كالاست.تئوري كاركردي بازار يك كالا ويژگيهاي مختلفي دارند كه تقاضا و قيمت و مقدار مصرف را تعيين مي كنند. براي مثال براي خريد يك اتومبيل مصرف كننده خصوصيتهاي راحتي و امنيت و اقتصادي بودن را در نظر دارد نه تنها قيمت . مساله دوم بدست آوردن فايده مندي بيشتر از مصرف يك كالاست.جامعه شناسي اقتصادي و مصرف جامعه شناسي هم فرض كميابي منابع را مانند اقتصاد در نظر دارد اقتصاددانان مارژناليست تقاضا را به مثابه متغير مستقل متكي بخود كه از توليد و كل اقتصاد ناشي مي شوند در نظر مي گيرند جامعه شناسان آن را محصول نيروهاي اجتماعي در جامعه مي بينند. در نتيجه بيشتر توجه جامعه شناسي در اطراف ساخت اجتماعي و فرهنگ دور مي زند. اين نيروها مورد
غفلت جريانهاي جاري و مهم اقتصاد هستند جامعه شناسي اين نيروها را شكل دهنده و تعيين كننده مقدار، حجم و محتوي و الگوهاي مصرف مي دانند. جامعه شناسي بيشتر نظر به بررسي انواع محصولاتي دارد كه فروخته شده و مصرف مي شوند و نه صرفا تنها مقدار كل دلارهاي مصرف و خرج شده. براي مثال به يك كالاي مصرفي مانند روزنامه به لحاظ ارزش قيمتي آن بر اساس رابطه مقدار تقاضا و عرضه آن نگاه نمي كند بلكه اين مساله را مطرح مي كند كه چرا مردم روزنامه مي خوانند و چه قسمت هايي بيشتر مصرف كننده دارد مثلا اخبار محلي ، طنز ، آگهي و ورزش. كدام گروه ها و اجتماعات اغلب بيشتر مي خرند.سوالات اساسي تر در جامعه شناسي مصرف چرا خدمات و كالاها توليد مي شوند؟ چطور مردم آن را انتخاب مي كنند؟ از چه كانال هايي آنها به دست مردم مي رسند؟ كساني كه قدرت مالي تامين كالاها را ندارند چطور مصرف مي كنند؟ متغير سن و نژاد و درامد و جنسيت و قوميت چه تاثيري در سبك مصرفي و شيوه زندگي دارد؟ خريداران چگونه يك كالارا مي شناسند؟چرا تمامي اين سوالات در اقتصاد مورد بررسي نيست؟ علت روش شناسي : فرد گرايي روش شناختي است كه نيازمند جدا كردن كنش ها از تاثيرات اجتماعي شان است و نيز محاسبات عقلاني به مثابه تنها اساس هر كنشي است چون اين موضوعات عموما خارج از حوزه هاي مطالعه اقتصادي است ، جامعه شناسي و علوم اجتماعي كاربستي در بازار يابي به ابعاد رفتاري و اجتماعي مصرف پرداخته اند.آدرس دنبالك: http://www.aa-saeidi.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/44لينك ثابت:
http://www.aa-saeidi.com/course/archives/000078.php
دكتر اصغر حق شناس - محمدرضا دلوي - مسعود شفيعيه
چكيدهسرمايه اجتماعي (Social Capital) از مفاهيم نويني است كه امروزه در بررسيهاي اقتصادي و اجتماعي جوامع مدرن مطرح شده است. طرح اين رويكرد در بسياري ازمباحث توسعه اقتصادي، نشاندهنده اهميت نقش ساختارها و روابط اجتماعي ميان افراد (سرمايه اجتماعي) بر متغيرهاي توسعه از همه ابعاد است. سرمايه اجتماعي عمدتاً مبتني بر عوامل فرهنگي و اجتماعي است و شناسايي آن به عنوان يك نوع سرمايه چه در سطح مديريت كلان توسعه كشورها و چه در سطح مديريت سازمانها و بنگاهها مي تواند شن__اخت جديدي را از سيستم هاي اقتصادي _ اجتماعي ايجاد و مديران را در هدايت بهتر سيستم ها ياري كند. هدف اين مقاله معرفي مفاهيم و موضوعات سرمايه اجتماعي و نقش كاربردي آن در توسعه و انواع آن است. اين مقاله بر اين موضوع اشاره دارد كه وجود سرمايه اجتماعي ميان سازمانها، درون سازمانها و بين سازمانها مي تواند عملكرد مؤثري را بر توسعه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي به همراه داشته باشد.مقدمهبحث سرمايه اجتماعي، قبل از سال 1916، در مقاله اي توسط هاني فان1 از دانشگاه ويرجينياي غربي براي نخستين بار مطرح شد. اما، با وجود اهميت آن در تحقيقات اجتماعي تا سال 1960 ميلادي كه توسط جين جاكوب در برنامه ريزي شهري به كار برده شد، مغفول واقع شد در دهه 1970، اين تئوري توسط لوري وارد عرصه اقتصاد شد. سرمايه اجتماعي مفهومي بين رشته اي است كه در جامعه شناسي، اقتصاد، روانشناسي و ساير حوزه هاي اجتماعي كاربرد دارد. (رناني، 1385) امروزه توفيق سازمانها را نمي توان تنها در انباشت ثروت مادي و تجهيز به آخرين امكانات و فناوريها ارزيابي كرد، زيرا
سرمايه مالي، فيزيكي و انساني بدون سرمايه اجتماعي فاقد كارآيي موثر است. به عبارت ديگر استفاده بهينه از سرمايه هاي مالي و فيزيكي و انساني در سازمان بدون شبكه روابط متقابل بين اعضاي سازمان كه توأم با اعتماد، محبت و دوستي و در جهت حفظ ارزشها و هنجارهاي سازماني است، امكانپذير نخواهد بود. اصطلاح سرمايه براي ثروت انباشته (بويژه آنچه براي توليد بيشتر است) به كار مي رود و كلمه اجتماعي در سرمايه اجتماعي نشان مي دهد كه منابع درون شبكه هاي كسب و كار يا شبكه هاي فردي، دارايي هاي شخصي محسوب نمي شوند و هيچ فردي به تنهايي مالك آنها نيست. سرمايه اجتماعي روابطي است كه انسان با كساني كه مي شناسد برقرار مي كند. يعني اندازه، كيفيت و گوناگوني شبكه هاي كسب و كار و شبكه هاي ارتباطي شخصي كه انسان در آنها نقش دارد.سرمايه اجتماعي چيست؟از سرمايه اجتماعي تعاريف مختلفي ارائه شده است. يكي از تعاريف مطرح اين است كه سرمايه اجتماعي مجموعه هنجارهاي موجود در سيستم هاي اجتماعي است كه موجب ارتقاي سطح همكاري اعضاي آن جامعه گرديده و پايين آمدن سطح هزينه هاي تبادلات و ارتباطات مي شود (فوكوياما 1999). بانك جهاني نيز سرمايه اجتماعي را پديده اي مي داند كه حاصل تأثير نهادهاي اجتماعي، روابط انساني و هنجارها بر روي كميت و كيفيت تعاملات اجتماعي است و تجارب اين سازمان نشان داده شده است كه اين پديده، تأثير قابل توجهي بر اقتصاد و توسعه كشورهاي مختلف دارد. سرمايه اجتماعي برخلاف ساير سرمايه ها به صورت فيزيكي وجود ندارد، بلكه حاصل تعاملات و هنجارهاي گروهي و اجتماعي است و از طرف ديگر افزايش آن مي تواند موجب پايين آمدن جدي سطح هزينه هاي اداره جامعه و نيز هزينه هاي
عملياتي سازمانها مي شود.سرمايه اجتماعي را مي توان حاصل پديده هايي ذيل در يك سيستم اجتماعي دانست:اعتماد متقابل؛ تعامل اجتماعي متقابل؛ گروه هاي اجتماعي؛ احساس هويت جمعي و گروهي؛ احساس وجود تصويري مشترك از آينده؛ كار گروهي.يكي از مفاهيم مفيد در تبيين مفهوم سرمايه اجتماعي، «شبكه اعتماد» است. شبكه اعتماد عبارت است از گروهي از افراد كه بر اساس اعتماد متقابل، از اطلاعات، هنجارها و ارزشهاي يكساني در تبادلات خود استفاده مي كنند. از اين رو، اعتماد نقش زيادي در تسهيل فرايندها و كاهش هزينه هاي مربوط به اينگونه تبادلات دارد. شبكه اعتماد مي تواند بين افراد يك گروه و يا بين گروهها و سازمانهاي مختلف به وجود آيد. مفهوم مفيد بعدي «شعاع اعتماد» است. تمامي گروههاي اجتماعي داراي ميزان خاصي از شعاع اعتمادند كه به مفهوم ميزان گستردگي دايره همكاري و اعتماد متقابل اعضاي يك گروه است. در يك نتيجه گيري مي توان گفت كه هر چه يك گروه اجتماعي داراي شعاع اعتماد بالاتري باشد، سرمايه اجتماعي بيشتري نيز خواهد داشت. چنانچه يك گروه اجتماعي برون گرايي مثبتي نسبت به اعضاي گروههاي ديگر داشته باشد، شعاع اعتماد اين گروه از حد داخلي آن نيز فراتر مي رود.در سطح كلان درباره جايگاه كلي يك سازمان در زمينه اجتماعي، سياسي و فرهنگي و شبكه هاي ارتباطات بيروني بحث مي شود و در سطح خرد به دو نوع سرمايه اجتماعي موجود در داخل سازمان پرداخته مي شود. نوع اول سرمايه اجتماعي در سطح خرد، «سرمايه اجتماعي شناختي» نام دارد و در رابطه با پديده هايي نظير ارزشها، نگرشها، تعهدات، مشاركت، اعتماد موجود در سيستم اجتماعي سازمان است و نوع دوم نيز «سرمايه اجتماعي ساختاري» ناميده مي شود كه در رابطه با ساختارها
و فرايندهاي مديريتي نظير پاسخگويي مديران و رهبران در قبال عملكردشان، شفافيت در تصميم گيري و اقدام بر اساس كار گروهي است. البته به نظر مي رسد كه در اين الگو نيز محور اصلي، مؤلفه هاي فرهنگ سازماني است. در جدول (1) تعاريف مختلف با هدف و سطوح تجزيه و تحليل مختلف مطرح شده است.نظريه هاي سرمايه اجتماعي1_ نظريه پيوندهاي ضعيف: اولين تئوري براي مفهوم سازي سرماية اجتماعي، نظريه پيوندهاي ضعيف است. مطابق اين نظريه، هر چه شدت و استحكام روابط ميان اعضاي يك شبكه بيشتر باشد، ارزش سرماية اجتماعي كمتر و به عكس هر چه شدت و استحكام اين روابط ضعيفتر باشد نشاندهنده سرمايه اجتماعي بيشتر است. (سايبرت، 2001)2_ نظريه شكاف ساختاري: مطابق نظريه شكاف ساختاري، اگر يك فرد در شبكة اجتماعي خود با همكاراني كه با هم در ارتباط نيستند يا حداقل ارتباط اندكي با هم دارند، ارتباط برقرار كند، نهايت استفاده را خواهد برد. (سايبرت، 2001) منظور از شكاف در اين نظريه، فقدان ارتباط ميان دو فرد در يك شبكه اجتماعي است، كه مزيتي براي سازمان تلقي مي شود.3_ نظريه منابع اجتماعي: اين نظريه كه ريشه هاي آن به مطالعات «لين و كاتور» در سال 1981 مي رسد، پيوندهاي موجود در شبكه را بدون وجود منابع داخل آن كارآمد نمي داند. از ديدگاه اين نظريه فقط منابع موجود در درون شبكه است كه مي تواند به عنوان يك سرمايه قلمداد شود. (لين، 1981) به عبارتي، نظريه پيوندهاي ضعيف و شكاف ساختاري هر دو بر «ساختار» شبكه ها معطوف هستند در حاليكه نظريه منابع اجتماعي به «محتوي شبكه» توجه دارد.رابطه سرمايه اجتماعي و ابعاد توسعهبا توجه به اهميت سرمايه اجتماعي در توسعه اجتماعي و
سازماني لازم است برنامه هاي مختلفي براي افزايش ذخيره اين سرمايه انجام گيرد. برخي از اين اقدامات در سطح سازماني عبارتند از:1-تشويق و تقويت نهادهاي اجتماعي، صنفي و حرفه اي: تشويق به ايجاد و تقويت نهادهاي اجتماعي يكي از راه حلهاي ساختاري براي افزايش سرمايه اجتماعي است. نتيجه فعاليت گروهي موفق تقويت شبكه هاي اعتماد است. ايجاد چنين نهادهايي در سطوح سازماني نيز امكانپذير است. تشكيل گروهها و انجمنهاي تخصصي و حرفه اي در سازمانها با مشاركت داوطلبانه كارشناسان و متخصصان مي تواند موجب افزايش سرمايه اجتماعي در سازمانها شود. بنابراين نقش مديران رسمي سازمان در اين رابطه را مي توان تشويق و هدايت كلي ايجاد و تقويت چنين نهادهايي دانست.2- برنامه ريزي براي غني سازي فرهنگ اجتماعي و سازماني: سرمايه اجتماعي منتج از ويژگيهاي فرهنگي يك سيستم اجتماعي است. به بيان ديگر سرمايه اجتماعي تبلور اقتصادي فرهنگ اجتماعي يا سازماني مبتني بر اعتماد و مشاركت افراد است. بنابراين هرگونه اقدامي از طرف مديران براي غني سازي فرهنگ سازماني مي تواند موجب افزايش سرمايه اقتصادي شود.3-توجه به ارتقاي سرمايه اجتماعي در آموزشهاي عمومي و آموزش كاركنان: يكي از مهمترين فرايندهاي موجود در جوامع براي ايجاد سرمايه اجتماعي، نظامهاي آموزشي است. گذر افراد از آموزشهاي عمومي در تمامي سطوح و نيز آموزشهاي دانشگاهي، نقش اصلي را در ايجاد اين نوع سرمايه داراست. مؤلفه هاي فرهنگي در سطح جامعه به شدت متأثر از عملكرد نظامهاي آموزشي و تربيتي هستند. در سطح سازماني نيز دوره هاي آموزشي كاركنان مي توانند بستر مناسبي براي تقويت سرمايه اجتماعي باشند.مديريت سرمايه اجتماعي و نقش آن در ابعاد توسعهيكي از مسائلي كه موجب از ميان رفتن سرمايه اجتماعي در سازمان مي شود، جدايي مديران از كاركنان و
سازمان (نظير ساختار سلسله مراتبي) است. مديران از راههاي مختلف مي توانند به ايجاد توسعة سرماية اجتماعي در سازمان ياري رسانند كه بعضي از آنها مربوط به جامعه (در سطح كلان) و بقيه مربوط به درون سازمان (در سطح خرد) است كه عبارتند از:1- پايبندي به اخلاقيات: مديراني كه اصول اخلاقي را در عملكردها و تصميمات سازماني به كار مي گيرند، با ايجاد روابطي مبتني بر اخلاقيات سرمايه اجتماعي ايجاد مي كنند. البته در تعريف و تبيين اصول اخلاقي دشواريهاي بسياري وجود دارد و به سادگي نمي توان اصول اخلاقي واحدي را كه مورد توافق و قبول همگان باشد، به دست آورد. انديشمندان مديريت اصول اخلاقي را در نوشته هاي خود به صورتهاي گوناگون بيان داشته اند. دوبل از سه دسته معيار اخلاقي نام مي برد: احساس مسئوليت در مقابل حكومت، مسئوليت فردي، دورانديشي و خيرخواهي. توجه به اين سه عامل مجموعاً فرد را در سازمان به تصميم گيري اخلاقي قادر مي سازد. از چهار منبع ديگر براي تدوين اصول اخلاقي نام برده مي شود: مصلحت عمومي، مصلحت حكومتي، مصلحت سازماني و مصلحت شخصي. با استفاده از اين چهار منبع مي توان اصول اخلاقي جامعي را براي سازمان تدوين كرد كه از چهار جهت عمومي، حكومتي، سازماني و شخصي، مصلحتها را در نظر داشته و عمل بر اساس آنها تضمين كننده و توسعه دهنده سرمايه اجتماعي باشد و در كل نيل به ابعاد توسعه را راحت تر كند.2- احساس مسئوليت اجتماعي: سازمان و جامعه با هم در تعاملي پويا قرار دارند و در اين رابطه است كه افراد و اعضاي جامعه مايل اند سازمان در مقابل آنان احساس مسئوليت كند و تنها به فكر سود و نفع سازماني
نباشد. هر گاه شهروندان اطمينان حاصل كنند كه مديريت سازمانها نسبت به آنها احساس مسئوليت مي كنند و به پاسخگو بودن در مقابل جامعه مي انديشند، تلقي مثبتي در مقابل سازمان پيدا مي كنند و در پرتو اين جو اطمينان و اعتماد سرمايه اجتماعي توليد مي شود.3- وحدت با جامعه: يكي از مسائلي كه موجب از ميان رفتن سرمايه اجتماعي مي شود، جدايي مديران با جامعه است كه به صورت عارضه متفاوت بودن «ما» و «آنها» جلوه مي كند. در چنين حالتي مديران خود را با ديگران متفاوت ميبينند و بين خود و مراجعه كنندگان جدايي احساس مي كنند. اين نوع نگرش بر تصميمات و رفتارهاي مديران اثر منفي به جاي ميگذارد و اعتماد جامعه را از سازمان سلب مي كند. براي ايجاد سرمايه اجتماعي مديران بايد بر اين جدايي غلبه و نوعي يگانگي و وحدت با ديگران احساس كنند. آنها بايد بدانند كه كاركنان، مراجعان، مشتريان، شهروندان و همسايگان «آنها» نيستند، بلكه جزئي از ما بعنوان مدير و وابسته و پيوسته به «ما» هستند. اگر آنها آسيب ببينند ما هم آسيب خواهيم ديد.4- تلاش در جهت ايجاد اعتماد در سازمان: يكي ديگر از اقدامات مهم در اين زمينه، تلاش مديران و رهبر سازمان براي اعتمادسازي بين اعضاي گروهها و واحدهاي سازماني و نيز بين واحدهاي مختلف است. اعتماد نيز صرفاً با ايجاد روابط و ارتباطات مستمر موفق و تدريجي شكل مي گيرد. انسانها پس از كسب شناخت مناسب و تدريجي از يكديگر، به هم اعتماد پيدا مي كنند. اين امر در روابط بين افراد، واحدهاي مختلف درون سازماني و روابط بين سازمانها داراي اهميت است. متأسفانه در بسياري از سازمانها نوع روابط و ارتباطات سازماني
به گونه اي است كه افراد و واحدهاي سازماني از يكديگر شناخت واقعي مناسبي كسب نمي كنند و طبيعتاً زمينه لازم نيز براي ايجاد شبكه هاي اعتماد فراهم نخواهد بود. (رحمانپور، 1382)5-تأكيد مداوم بر آموزش: ايجاد و استفاده از سرمايه اجتماعي به تغيير رفتار و طرز تفكر نياز دارد. برنامه هاي آموزشي جامع، الگوي مطلوب براي افرادي است كه قصد دارند رفتارهاي جديد را بياموزند، مشاهده، كشف و اجرا كنند. از اين رو، يكي از وظايف مهم مديران براي ايجاد سرمايه اجتماعي، اين است كه فرصتهاي مداوم و مشخصي براي آموزش درون سازماني و برون سازماني تدوين و برنامه سالانه براي تمامي سطوح مشاغل تهيه و به كاركنان ابلاغ كنند. (كاپللي، 2002،ص2)6- چرخش مشاغل: يكي از اهداف مهم چرخش شغلي، ايجاد و تقويت سرمايه انساني و اجتماعي است. چرخش مشاغل، اين فرصت را به كاركنان مي دهد كه ضمن شناخت وظايف و فعاليتهاي ساير مشاغل و افزايش توانمندي خود، ارتباطات و تعامل خود را با همديگر افزايش دهند و در نتيجه روح اعتماد جمعي را (كه جوهره سرماية اجتماعي است) گسترش بخشند كه اين امر موجب تسهيم و تسهيل دانش و تجربه كاركنان مي شود. (بيكر، 1382، ص 235)وجود دستورالعملها و بخشنامه هاي بيش از حد، نهادهاي متعدد نظارتي، تخلفات اداري، شايعه پراكني و بي اعتنايي كاركنان به سازمان از جمله نشانه هاي ضعف سرمايه اجتماعي در سازمان يا به عبارتي ضعف سازمان در ايجاد سرمايه اجتماعي است.7- افزايش رضايت شغلي كاركنان: سرمايه فيزيكي، با ايجاد تغييرات در مواد براي شكل دادن و تسهيل ابزارهاي توليد به وجود مي آيد. سرمايه انساني با تغيير نگرش افراد، مهارتها و تواناييهاي آنان را افزايش مي دهد.
سرمايه اجتماعي نيز هنگامي به وجود مي آيد كه روابط ميان كاركنان به شيوه اي دگرگون شده باشد كه هركدام از آنان بتوانند براحتي نقش و وظيفه خود را انجام دهند. از اين رو، فضاي مبتني بر تفاهم، صداقت، اعتماد و همكاري باعث افزايش رضايت شغلي كاركنان و در نهايت بهره وري سازماني مي شود.8- حمايت از توسعه پايدار: توسعه پايدار مفهوم جديدي را از توسعه اقتصادي، انساني و زيست محيطي ارائه مي دهد و توسعه واقعي را معادل رشد انساني و زيست محيطي قلمداد مي كند. در توسعه پايدار منابع زيست محيطي همچون سرمايه هايي تلقي مي شوند كه حفاظت از آنها وظيفه اصلي سازمانها به شمار مي آيد و توسعه اي مقبول است كه در آن ضمن حفظ طبيعت، انسان ارزش و كرامت خود را از دست ندهد. براساس چنين تفكري از توسعه و رشد كه همانا توسعه پايدار شهرت يافته است، مديران سازمانها با ساختار جديدي از توسعه روبه رو هستند كه در آن تنها اهداف اقتصادي در نظر نيست، بلكه جنبه هاي زيست محيطي و انساني نيز مورد تأكيد فراوان است. پيشرفت و كارايي اقتصادي، حفظ منابع طبيعي، فقرزدايي، توسعه عدالت اجتماعي، ايجاد فرصتهاي برابر براي پيشرفت همگاني، از زمره اهداف اصلي در يك الگوي سه وجهي از توسعه پايدارند.در اين الگو، اقتصاد، انسان و طبيعت همزمان مورد توجه هستند و مديران با استفاده از اين الگو بايد تلاش كنند كه نوعي تقارب و همگرايي در سه ديدگاه اقتصادي، انساني و زيست محيطي به وجود آورند و با اين نگرش به استقبال آينده بروند. ديدگاههاي كارشناسان اقتصادي براي به حداكثر رسانيدن رفاه انساني با توجه به محدوديتهاي منابع، ديدگاه هاي محيط شناسان در زمينه حفظ و نگهداري محيط زيست بشري
به عنوان يك سرمايه طبيعي و تمام شدني و نقطه نظرات جامعه شناسان در مورد ارزش و اهميت انسان به عنوان محور اصلي توسعه، نقشهاي اصلي را در شكل گيري الگوي جامع توسعه پايدار ايفا مي كنند. به عبارت ديگر توسعه مطلوب در عصر ما توسعه اي اخلاقي و انساني است. مدت مديدي است كه معيارهاي كوتاه نظرانه مالي بر تصميم گيريهاي اقتصادي حاكم بوده است. هم اكنون زمان آن فرارسيده است تا واقعيت هاي زيست محيطي و انساني را به علم اقتصاد برگردانيم.نقش سرمايه اجتماعي در نيل به توسعهمزاياي متعدد و زيادي را مي توان براي سرماية اجتماعي برشمرد؛ مزيت اصلي و عمده سرماية اجتماعي در اختيار گذاشتن اطلاعات زياد با هزينه پايين و زمان اندك براي بازيگراني است كه نقش اصلي را در سرماية اجتماعي ايفا مي كنند.كسب قدرت و نفوذ از مزاياي ديگر سرماية اجتماعي است. كلمن در نوشته هاي خود اشاره به واژه «كلوپ نمايندگان مجلس» دارد كه در واقع منظور بحث «قدرت» است. برخي نمايندگان قدرت بيشتري نسبت به نمايندگان ديگر دارند؛ چرا كه آنها تعهدات متفاوت با ساير نمايندگان براي خود ايجاد كرده اند و از اعتبار اين تعهدات براي مشروعيت بخشيدن به رفتار خود استفاده مي كنند. يك چنين قدرتي به بازيگر اصلي (در سرماية اجتماعي) اجازه مي دهد تا به اهداف خود دست يابد. مزيت ديگر سرماية اجتماعي ايجاد «يكپارچگي» در ميان اعضاست. هنجارها و باورهاي محكم موجب ايجاد شبكه اجتماعي قوي مي شود كه دربرگيرنده آداب و رسوم و قوانين خاصي است و اين هنجارها جايگزين كنترلهاي رسمي مي شوند. در اين رابطه اُوچي (1980) چنين استدلال مي كند كه سازمانهاي قبيله اي با هنجارهاي مشترك قوي از هزينه هاي اندك نظارت بهره مند هستند و
تعهد بالايي را در اختيار دارند كه در واقع همان سرمايه اجتماعي است (آدلر، 1999).علاوه بر مزاياي فوق به كارگيري سرماية اجتماعي در سطح سازماني داراي مزايايي مانند: ايجاد سازمان كاري و تيم هاي منعطف، ارائه سازوكارهايي براي بهبود مديريت عملكرد گروهي، زمينه سازي براي توسعة سرمايه هاي غيرمادي در سازمان و افزايش تعهد اعضا و كاركنان سازمان نسبت به مصلحت عامه است. (لينا و بورن، 1999)نشانه هاي ضعف سرمايه اجتماعي در سازمانهرچه ذخيره سرمايه اجتماعي در سازمان بالا باشد، نياز به تدوين قوانين و مقررات، ايجاد نهادهاي اجرايي و نظارتي كاهش مي يابد. به نظر مي رسد مديران از طريق شاخصها و عوامل زير مي توانند درجه و ميزان سرمايه اجتماعي در سازمان را تشخيص دهند؛ بدين معنا كه هرچه ميزان اين عوامل در سازمان بالا باشد، سرمايه اجتماعي كمتر خواهد بود (لينا و برن، 1999، ص3):1- دستورالعملها و بخشنامه ها؛ 2- نهادهاي متعدد نظارتي و بازرسي؛3- شايعه پراكني؛4- ترور و تخريب شخصيتها؛5- تخلفات اداري؛6- بي اعتنايي كاركنان به سازمان؛7- شكست تيم ها و كميته هاي كاري در سازمان؛8- تمايل نداشتن كاركنان به يادگيري دانش روز و تسهيم دانش و اطلاعات؛9- فقدان روحيه رقابت جويي در درون سازمان يا نسبت به رقبا؛10- افزايش غيبت، مرخصي و ... .نتيجه گي_____________ريدر مجموع مي توان گفت كه سرمايه اجتماعي عبارت است از تأثير اقتصادي حاصل از تسهيلاتي كه شبكه هاي اعتماد و مؤلفه هاي فرهنگي در يك سيستم اجتماعي را به وجود مي آورند. شبكه هاي اعتماد علاوه بر كاهش هزينه هاي مديريتي، موجب مي شوند كه زمان و سرمايه بيشتري اختصاص به فعاليتهاي اصلي پيدا كند و علاوه بر آن موجب انتقال دانش اعضاي گروهها به يكديگر مي شود و جريان مناسبي را از يادگيري و دانش در
بين آنها فراهم مي سازد و اين امر نيز مي تواند در كاهش هزينه هاي مديريتي و توسعه اجتماعي و سازماني بسيار مؤثر باشد. سرمايه اجتماعي، پديده اي مديريت پذير است؛ به اين معنا كه مي توان آن را براساس سياستگذاريها در حوزه هاي مشخصي در سازمان بازسازي يا به فرايند شكل گيري آن كمك كرد. اين امر در صورتي ممكن است كه مديران عالي و سياستگذاران سازمان اطلاعات درستي از وضعيت موجود سرمايه اجتماعي در سازمان داشته باشند. منابع1- بيكر، واين (1382)، «مديريت و سرمايه اجتماعي»، ترجمة سيدمهدي الواني و محمدرضا ربيعي، تهران، انتشارات سازمان مديريت صنعتي.2- رحمانپور، لقمان (1382)، «مديريت سرمايه اجتماعي: رويكردي اثربخش در مديريت منابع انساني»، فصلنامه مطالعات مديريت، شماره 19.3- رناني، محسن (1385)، «نقش سرمايه هاي اجتماعي در توسعه اقتصادي»، دريچه، فصلنامه فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، صص 23-4.4- فقيهي، ابوالحسني، فيضي، طاهره (1385)، «سرمايه اجتماعي: رويكردي نو در سازمان» دانش مديريت، فصلنامه دانشكده مديريت دانشگاه تهران، سال نوزدهم، شماره 72، صص 46-23. 5- Adler, P. W. (1999). "Social Capital: The Good, The Bad, and The Ugly". Management Meeting in Chicago.6- Cappelli, P. (2002)" Social Capital and Retraining", university of Pennsylvania, Philadelphia.7- Coleman, J. S. (1990). "Fundations of Social Theory", Combridge, MA: Harvard University Press, Belknap Press.8- Francis Fukuyama. "Social Capita And Cicil Society", conference on second Generation Rerform. 1999.9- Leana, C. R. Van Burren, H. J. (1999), "Organizational Social Capital and Employment Proactives", Academy of management reviews.10- Seibert, S. Kraimer. M Linden, Robert. (2001). "A Social Capital Theory of Career Success". Academy of Management Journal, Vol. 44. No2. بقيه منابع در دفتر نشريه محفوظ است.*تدبير
16:11 هابر ماس و
بحران مشروعيت
مقدمهاز ديدگاه هابرماس جوامع سرمايه داري بشدت در معرض بحران مشروعيت قرار دارند و اين تهديد وجود دارد كه توده مردم از وفاداري خود دست بشوند و ديگر انگيزه اي براي ادامه حمايت از آن نداشته باشند. هابرماس منشا اصلي بروز بحران را به تناقض هاي طبقاتي مربوط ميكند. اينكه دولت مجبور است منافع طبقه بخصوصي {سرمايه دارها} و در عين حال وفاداري طبقه ديگر {توده مردم} را تحصيل كند.به هرز حال نظام سرمايه داري محتاج كسب مشروعيت است تا دست كم بتواند تا حدودي دخالت دولت در استفاده از سرمايه خصوصي را توجيح كند و شيوه هايي را براي تضمين وفاداري عمومي به كل نظام سياسي فراهم آورد و به همين اعتبار اموري مورد توجه دولتها قرار ميگيرند كه بيشتر جنبه فني داشته باشند {مانند مشكل متخصصان، منابع، بيكاري و ركود اقتصادي} و بدين ترتيب نوعي آگاهي اشراف منشانه جايگزينآرمان تصميم گيري در بستر مباحثه هاي عمومي ميشود. تقويت اين روند موجب ميگردد كه سياست روز به روز، چهره و خصلتي منفي پيدا كند.دولت به خاطر همراه داشتن وفاداري انبوه مردم بايد درآمدهاي مالي را صرف خدمات اجتماعي، آموزشي و رفاهي كند و ايدئولوژي را كه به كل نظام مشروعيت مي بخشد (مثل آگاهي فن سالارانه و از اين قبيل) را تقويت كند.هابرماس در بحران مشروعيت مي گويد در صورتي ممكن است بحراني روي دهد كه هر يك از زير سيستمها نتوانند كميت لازمي را كه سهم آنها در كل سيستم است، توليد كنند. به اين سبب چهار گرايش احتمالي بحران وجود دارد كه به شرح زير ارائه مي شود :سر منشا بحران
سيستم بحران هويت--------------------------------------------------------------------اقتصادي بحران اقتصادي --------------------------------------------------------------------------------سياسي-اداري بحران عقلانيت بحران مشروعيت--------------------------------------------------------------------اجتماعي- فرهنگي -------------- بحران انگيزش--------------------------------------------------------------------وضعيت سيستم به گونه اي است كه هر نوع تلاش براي كنترل و مهار بحران در يك زير سيستم منجر به تغيير شكل و جابجايي تضادهاي ذاتي به زير سيستم ديگر ميشود. براي مثال فرضا ميتوان بحران اقتصادي را با سرازير كردن بودجه دولتي به منظور حمايت از بعضي حوزه هاي كليدي انباشت سرمايه مهار كرد. براي نمونه صنعت اتومبيل يا بخش بانكداري، اما اين امر ميتواند جانبداري دولت از منافع گروههاي سرمايه را نشان دهد و در همان حال كاهش توازني در خدمات رفاهي را ايجاب نمايد و در نتيجه كسري مشروعيت را افزايش دهد.هابرماس معتقد است مناقشات در جامعه ناشي از حوزه توليد مادي نمي باشد بلكه مناقشات جديد از حوزه هاي فرهنگ، اتحاد اجتماعي و جامعه پذيري برپا مي خيزد.اكثريت قريب به اتفاق متفكران غربي اين اجماع كلي را بيان داشته اند كه حركتي غير اجتناب از فضاي سنتي به فضاي مدرن آغاز گرديده كه در سير تاريخي تحولات اجتماعي اجتناب ناپذير است. محيط مدرن حضور همزمان دموكراسي و سرمايه داري را تجربه ميكند كه كلا تحت عنوان ليبراليسم جلوه ميكند. باور غالب اين است كه اكثر جنبشهاي اجتماعي در خارج از دنياي غرب بر محور ارزش هاي مدرن شكل ميگيرند.بايندر معتقد است كه اگر كشوري بخواهد به رشد و توسعه برسد بايد پنج بحران را پشت سر بگذارد.اين پنج بحران عبارتند از بحران هويت، بحران مشاركت، بحران نفوذ، بحران مشروعيت و بحران توزيع. او معتقد است كه وجه تمايز كشورهاي توسعه يافته صنعتي و كشورهاي در حال توسعه
در آن توسعه است كه آنان در گذشته به طريقي موفقيت آميز بحرانهاي فوق به ويژه بحرانهاي هويت و مشروعيت را پشت سر نهاده اند.عطش سيري ناپذير براي بازسازي اسطوره هاي بومي و تلاش براي بازپروري سنتها نمايانگر شكست غول آساي نخبگان جوامع شرقي در جهت پياده سازي تجدد و نوسازي ساخت هاي اجتماعي و ارزشهاي بومي ميباشد. بحران هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مزمن در بسياري از كشورهاي شرقي ناشي از اين شكست ميباشد چرا كه آگاه هستيم كه مشروعيت دولتها كه جايگاه نخبگان سياسي است از آن ناشي مي شود كه دولتها بتوانند خدمات مورد علاقه مردم را تهيه كنند.در حالي كه در بسياري از جوامع شرقي، جوهره ارزشها، ماهيت تعاملات اجتماعي و طبيعت روابط اجتماعي و فرايند تصميم گيري، مبناي سنتي دارند. ارزشها و ساختارهاي مدرن در اين جوامع كاملا جنبه فيزيكي دارند و فاقد ماهيت اندام وار مي باشند و بدين جهت براي تداوم عملكرد آنها نياز به حيف و ميل منابع اقتصادي، فريب هاي سياسي و بر پايي اسطوره هاي جعلي احساس مي شود و اين چنين است كه شاهد حضور همزمان سنت هاي نا مطلوب و فرسوده بومي در كنار ساختارها و ارزشهاي ناكاراي غربي مي باشيم، به جهت اينكه حضور هيچكدام از اين دو در نگاه مردم مطلوب نمي باشد، تلاشي از جانب مردم صورت نميگيرد كه فعاليت آن ها تسهيل شود و محيط مناسب براي فعاليت آنان آماده گردد. در اين چارچوب است كه مي بايستي به تحليل اين واقعيت پرداخت كه چرا در جوامع شرقي سازگاري انساني با تغيير تحول عقب تر از سازگاري مكانيكي
ميباشد.سير تحول در جوامع غربي، جنبش هاي اجتماعي متناسب با خود را شكل داده است و به همين جهت امروز خصومتي را كه اعضاي القاعده به محيط اطراف خود و سمبل هاي آن احساس مي كردند در كمتر حركت و جنبش اجتماعي در كشورهاي غربي شاهد بوده ايم.مقاطع حساس و فرازهاي بحراني در روند تكامل هر نظام سياسي نيز از ديگر عوامل و زمينه هاي ايجاد گرايش ها، جريانات و احزاب سياسي است. توالي و وقوع بحران هايي چون بحران هويت ملي، بحران مشروعيت، بحران مشاركت، بحران توزيع و بحران نفوذ (ولو بطور موقت) و ميزان همزماني با انطباق آنها نيز در پيدايش ظهور نظام هاي حزبي موثر است.نظام هاي سياسي براي كسب مشروعيت خود و حفظ و تداوم آن مجبورند به توده ها و جامعه ها تكيه كنند و حق حاكميت خود را ناشي از مردم بدانند كه اين نيز مستلزم پيوند آنان با جامعه است. بر اين اساس نياز به احزاب مطرح مي شود زيرا احزاب به مراتب بيش از ساير گروه ها و تشكل ها امكان ايجاد و گسترش شعبات و دفاتر ملي، منطقه اي و محلي را دارند و امكان ارتباط مردم و قشرهاي پايين با طبقات بالا و حاكمان را فراهم مي سازد.حفظ مشروعيتدر مباحث استراتزيك گفته ميشود قدرت و اقتدار مشروع كه از اجزاي اصلي هر پديده سياسي هستند استهلاك پذير ميباشند {حتي اگر به قول روسو قدرت به حق و فرمانبري به وظيفه تبديل شده باشد}. اين استهلاك پذيري هم خاصيت ذاتي است و هم منوط به عوامل و شرايط دروني وبيروني. بنابراين با گذشت زمان، قدرت به
خودي خود در هر مرتبه اي كه باشد مستهلك شده و از ميزان آن كاسته خواهد شد مگر به شرط تغيير. آنچه روشن است ضرورت تغيير است ولي آنچه كه بايد مورد مطالعه و مدافعه قرار بگيرد ميزان و نوع آن است. صاحبنظران مديريت استراتزيك بر اين باورند كه هر نظامي براي حفظ بقاي خود بايد به ايجاد تغيير در عناصر و نه در ساختار خود اقدام نمايد چرا كه تغيير در ساختار موجب استحاله گرديده و نظام جديدي را بوجود مي آورد كه با هدف تحت عنوان ثبات و بقاي نظام مغايرت دارد و به همين دليل تغيير بايد درسطح عناصر هر نظام صورت پذيرد تا هر جزيي از آن نظام بتواند مجددا به احيا و تقويت خود بپردازد. از اين رو تغيير عناصر در چهار چوب ساختار هر نظام براي بقاي آن امري ضروري است اما ميزان اين تغيير به عوامل دروني و بيروني بستگي دارد. به عبارت ديكر شرايط {فرصتها و محدوديتهاي} محيطي تعيين كننده ميزان اين تغيير ميباشند.مثلا در حادثه دوم خرداد شاهد آن بوديم كه شرايط محيطي ايجاد تغيير عميقي را در عناصر نظام سياسي كشور به منصه ظهور گذاشتند و ساده انديشانه خواهد بود اگر نسبت به اين قبيل تغييرات گمان بد برده شود زيرا همان طور كه اشاره شد تغيير تضمين كننده ثبات و بقاي هر نظام است و آنچه موجب انحطاط و سقوط مي شود ايستايي است و هر نظامي نياز مند تغيير است.مردم جهان روز نهم آوريل بر روي صفحه تلويزيون هاي خود ديدند كه چند سرباز آمريكايي در ميان هلهله جمعيت گرد آمده در ميداني
واقع در مركز بغداد طنابي را به گردن مجسمه صدام حسين انداختند تا بعد آن را سرنگون كنند. مجسمه ابتدا در مقابل سرنگون شدن خويش مقاومت مي كرد، اما اندكي بعد از جا كنده شد و پس از نوسان هايي به زمين افتاد. انگار او مي ترسيد و نمي خواست بر زمين بيفتد.نگاه به اين مجسمه از زاويه هاي مختلفي صورت مي گرفت. همان طور كه نگاه هاي مردم نسبت به اين اتفاق متفاوت بود، درك و برداشت عموم هم نسبت به جنگ عراق متفاوت است. پس از چندين روز بمباران بي وقفه مردم بي دفاع عراق اكنون به جاي تصاوير بمباران ها و وحشت غيرنظاميان صحنه هاي شادي مردم عراق پخش مي شود، مردمي كه آزادي خود از شر ترور و سركوب را جشن گرفته اند. هم صحنه هاي بمباران ها و هم صحنه شادي مردم هر دو دربرگيرنده بخش هايي از واقعيت هستند. آنها موضع گيري هاي متفاوتي را نيز بر مي انگيزند. ولي آيا احساسات متفاوت و متناقض بايد به قضاوت ها و داوري هاي متناقضي هم بيانجامد؟در نگاه اول قضيه ساده به نظر مي رسد. يك جنگ غيرقانوني حتي اگر به نتيجه اي مطلوب هم بيانجامد باز هم اقدامي مغاير معيارهاي بين المللي تلقي مي شود. ولي آيا اين پايان ماجرا است؟ نتايج بد مي توانند يك نيت خير را از مشروعيت بياندازند ولي آيا عكس اين قضيه هم صادق است؟ يعني آيا نتايج مثبت مي توانند به نيرويي مشروعيت بخش براي يك نيت ناسالم بدل شوند؟ گورهاي دسته جمعي، سياه چال هاي زيرزميني و داستان هاي شكنجه شدگان، هيچ ترديدي
در مورد ماهيت جنايتكارانه دولت صدام باقي نمي گذارد. رهايي مردمي رنج ديده از شريك رژيم وحشي نيز ارزشمند و قابل توجه است. در اين بخش قضيه همه مردم عراق - چه آنهايي كه شادماني مي كنند، چه آنهايي كه بي تفاوت هستند و چه كساني كه عليه اشغالگران راهپيمايي مي كنند - قضاوت خاصي دارند.دو ديدگاه مخالف و موافقدر نزد اروپايي ها مي توان دو واكنش را نسبت به جنگ مشاهده كرد. عملگرايان به قدرت «واقعيت هاي مشهود» باور دارند و به توان داوري برخاسته از تجربه اي تكيه مي كنند كه با برخوردي متعادل پيروزي را به ستايش مي نشينند. از نگاه پيروان ايده فوق بحث پيرامون مشروعيت جنگ فايده اي ندارد، چرا كه اينك جنگ عراق به واقعيتي تاريخي بدل شده است. گروه دوم يا به عبارتي ايده دوم مخالفان جنگ را متهم مي كند كه با اغراق درباره خطرات جنگ چشم خود را بر آزادي سياسي مردم عراق كه يك ارزش محسوب مي شود، مي بندند. هر دو ايده فوق سطحي و ناقص اند، زيرا عمدتاً ملهم از «اخلاق گرايي خشك و بي احساس» هستند. اغلب پيروان دو ايده فوق از تمامي ابعاد گزينه خشونت كه توسط محافظه كاران جديد در واشنگتن ارائه شده آگاه نيستند. مخالفت محافظه كاران جديد در واشنگتن با مباني اخلاقي، نه از سر واقع گرايي است و نه از روي دلسوزي براي آزادي مردم جهان، هدف اصلي آنها تحول و دگرگون سازي است. از نظر آنها هر گاه معيارهاي بين المللي كارايي خويش را از دست بدهند، برپايي يك نظم ليبرال جهاني مبتني بر سلطه جويي
- حتي اگر نياز به ابزارهايي مغاير حقوق بين المللي داشته باشد – مشروع است. نبايد خود را فريب دهيم، اعتبار و اقتدار معنوي آمريكا اكنون به ويرانه هايي بدل شده است. هيچ كدام از دو شرط حقوقي براي جنگ در عراق فراهم نبود. نه شرايط خطرناكي وجود داشت كه دفاع از خود در برابر يك تهاجم قريب الوقوع را ضروري كند و نه مصوبه اي از شوراي امنيت در دست بود كه بر پايه بند هفتم منشور سازمان ملل مجوز چنين حمله اي مشروع به حساب آيد. به عبارت ديگر نه قطعنامه ???? و نه هيچ كدام از هفده قطعنامه ديگر مربوط به عراق نمي توانست مجوز عمليات نظامي عليه اين كشور تلقي شود. جناح مدافع جنگ عراق چنين توجيه مي كند كه ابتدا سعي شد قطعنامه اي جديد صادر شود اما چون اكثريت در اين زمينه به دست نمي آمد، از آن صرفنظر گرديد.رئيس جمهور آمريكا مكرراً اعلام كرد كه بدون تصويب شوراي امنيت نيز حمله نظامي عليه عراق را آغاز مي كند و اين حرف واقعاً شرايط مسخره اي را پديد آورد. با توجه به ايده جديد دولت بوش مي توان دريافت كه بسيج نظامي آمريكا در خليج فارس از همان ابتدا صرفاً به منظور تهديد نبوده است. اگر آمريكايي ها واقعاً تهديد مدنظرشان بود بايد تنها پس از ناكارايي همه اهرم ها به عراق حمله مي كردند.تصميم دولت بوش به بهره گيري از شوراي امنيت نيز از تمايل براي مشروعيت بخشيدن به حمله نظامي عليه عراق ناشي نمي شد، زيرا چنين مشروعيتي در ميان محافل رسمي آمريكا چندان معنا و ضرورتي
نداشت. اين رجوع تنها براي گسترش «ائتلاف حاميان جنگ» صورت مي گرفت و مي توانست براي كاهش نگراني ها و ترديدها در ميان مردم آمريكا و انگلستان به كار رود.آمريكايي ها چنين القا مي كنند كه براي جنگ هايي كه به بهبود اوضاع جهان مي انجامند نيازي به توجيه و مجوز نيست، زيرا به رفع مشكلاتي مي انجامند كه با ابزارهاي متعارف نمي توان آنها را رفع كرد. تصوير مجسمه در حال سقوط صدام حسين هم ظاهراً براي مشروعيت بخشيدن به چنين نظريه اي كفايت مي كند. نظريه جديد دولت بوش بسيار زودتر از حمله به برج هاي دو قلوي نيويورك طراحي شده بود. اما در واقع بهره گيري زيركانه از پيامدهاي رواني يازده سپتامبر بود كه موجب گسترش نظريه مذكور شد. مسير حركت نظريه مذكور متفاوت از برداشت اوليه از موضوع «مبارزه با تروريسم» است. گسترش نظريه جديد دولت بوش مرهون تعريف پديده اي نوين در مفاهيم جا افتاده مربوط به جنگ است. در مورد رژيم طالبان ميان تروريسم و يك رژيم ياغي ارتباط روشني وجود داشت. در مورد كشوري نظير افغانستان يك جنگ كلاسيك، تهديدات يك شبكه، تروريست پراكنده را از ميان بر مي داشت. با اين حال آمريكا يك جانبه گرايي توأم باسلطه طلبي را با موضوع مقابله با تهديدهاي خزنده پيوندزده است. آمريكايي ها در هر جايي كه به مشكل بر مي خورند، بحث دفاع از خود را پيش مي كشند. البته اين بحث نيز نيازمند ارائه دلايلي است. به همين دليل بود كه واشنگتن چاره اي نداشت جز آنكه افكار عمومي جهان را نسبت به ارتباط ميان القاعده و رژيم
صدام حسين قانع كند. عملكرد دولت بوش در پراكندن اطلاعات نادرست پيرامون ارتباط فوق در خود آمريكا چنان موفقيت آميز بود كه براساس آخرين نظرسنجي ها ?? درصد آمريكايي ها از تغيير رژيم عراق به عنوان «جبران حملات يازده سپتامبر» استقبال كردند.هابرماس با طرح جوامع غربي در مرحله پسا سكولاريسم معتقد است دين در عرصه عمومي حضوري فعال دارد و به عبارتي دينداري نه تنها ضعيف نشده بلكه با تعريف مجدد خود و به رسميت شناختن آراي عمومي مردم در تعبير حق سرنوشت، احترام به حوزه علم و صلاحيت علم در حوزه مربوط به خود و مدارا و رعايت عقايد و باورهاي دينداران ديگر، توانسته با حضور در عرصه عمومي با تشكيل اصناف و احزاب و جمعيت ها در فرهنگ، سياست و اقتصاد جامعه دخالت كند. هابرماس در جوامع جهان سومي به دينداران توصيه ميكند با رعايت سه شرط بالا يعني به رسميت شناختن آزادي و عقايد ديگران، تن دادن به آراي مردم در امر حكومت و ملاك مشروعيت آن، با به رسميت شناختن عرصه علم در حوزه تخصصي آن از مدرنيته پسا سكولاريسم استقبال كنند.هابرماس در بحران مشروعيت با پيگيري پروزه ماركس براي بحران شناسي سرمايه داري مي كوشد به احياي نظريه ماركس در شرايط متاخر سرمايه داري بپردازد. ماركس با اتكا بر تضاد " كار- سرمايه" و "پرولتاريا-بورژوا" پيش بيني كرده بود كه اين تضاد، شيرازه سرمايه داري را خواهد شكافت اما سرمايه داري در قرن بيستم با تاسيس دولتهاي رفاه و بهبود شكاف ميان كارگران و سرمايه داران توانست براين بحران كه ماركس آن را ذاتي و ساختاري مي پنداشت حداقل تا
حدودي و تا اطلاع ثانوي فائق آيد. با وجود اين هابر ماس اصل بحران را منتفي نمي داند و با توصيف مرحله نوين سرمايه داري به نام سرمايه داري متاخر مي كوشد چهار بحران اقتصادي، عقلانيت، مشروعيت و انگيزش را در درون آن بشكافد.هابر ماس هنوز هم رابطه ميان كار و سرمايه را به عنوان مهمترين اصل تشكيلاتي جوامع سرمايه داري ليبرال و جوامع سرمايه داري متاخر مي داند.هابرماس در بحران مشروعيت تعريفي از ايدئولوژي ارائه داده بود كه اينك با اشاره به ايدئولوژي سرمايه داري متاخر معناي خود را آشكار مي سازد. او ايدئولوژي را مجموعه اعتقادات و افكاري مي داند كه به كار پنهان ساختن يا مشروعيت بخشيدن به قدرت مي آيد و وضعيت علم و تكنولوزي در جوامع جديد چنين است.به تعبير هابرماس از انديشه وبر، آرمانهاي اصلي تجدد كه در عقلانيت فرهنگي و ارتباطي نهفته بودند، رو به زوال ميروند. كنش عقلاني معطوف به هدف در حوزه سرمايه داري و بوروكراسي و علم بصورت كنش اجتماعي غالب ظاهر مي شود. در نتيجه اصول اوليه تجدد بواسطه اجراي آنها در عمل نقض ميشوند. عقلانيت ابزاري، عقلانيتي است كه به عدم عقلانيت در مقياسي بزرگ مي انجامد. جهان، افسون زدايي و ابزارگون مي گردد و ابزارها بجاي افسانه ها بر انسان تسلط مي يابند.منبع:1- كتاب بحران مشروعيت نوشته يورگن هابرماس – ترجمه جهانگير معيني2- كتاب يورگن هابرماس3-هانا آرنت وآرزوي روشنايي نوشته رابرت. ب. وستبروك –ترجمه فاطمه ميناييهمشهري ماه – شماره 7 – شنبه مهر804-تنوع و تكثر راههاي توسعه سياسي نوشته برتران بديع – ترجمه نقيب زادهسايت حكومت اسلامي(فصلنامه حكومت اسلامي-شماره 16)5-نظريه گفتمان ديويد
هوارث – ترجمه سيد علي اصغر سلطانيفصلنامه علوم سياسي –شماره 26- جهاني شدن جهان اسلام و سياستهاي جهاني حسام الدين واعظ(دانشگاه ليدز انگلستان)فصلنامه مشكو? –شماره 62-657- آخرين فيلسوف چپ ؟ همشهري ماه –شماره 5 – مرداد 13808- اصلاح سنت روزنامه همشهري -24 آبان 13799- جامعه شناسى تجدد(3) - بحران و تحول در تجدد حسين بشيريهفصلنامه فلسفي ارغوان – شماره 1210- علم وشناخت بشري-تغيير براي ثبات روزنامه همشهري 30 خرداد 137711- پيچيدگى و دموكراسى، يا اغواگريهاى نظريه سيستمها-نوشته تامس مك كارتى-ترجمه على مرتضويانفصلنامه فلسفي ارغوان-شماره1712- نه اين ونه آن روزنامه همشهري- يكشنبه ?? ارديبهشت ????13- هابرماس و مدرنيته تعاملي روزنامه همشهري 25 تير 138114- يازده سپتامبر : سمبل حسرت گذشته دكتر حسين دهشيارهمشهري ماه –سال اول شماره 12-5 اسفند 80انديشكده روابط بين المللwww.irtt.ir
محمود امرائي
فصل اول: كليات تحقيق 1-1) مقدمه تحقيق : از آنجاكه با نتايج بدست آمده از طريق جوامع آماري مختلف اين مشكل كه تناسب بين رشته هاي دانشگاهي يا دانشجويي اين رشته وجود ندارد اين موضوع احساس مي شود كه در آينده نه چندان دور با مشكلات عديده اي جامعه جوان ما رو به رو خواهد شد. با توجه به زير ساخت هاي كشور ما كه بايستي آن را سي ساله ناميد تا تمدني دو هزار و پانصد ساله و عدم توجه مسؤلين و بي برنامگي نسبت به اوج هرم سني جوان در طي ده سال اخير؛ در جامعه ما نبود اما امكانات و ابزارهاي مناسب به منظور جذب علاقه مندان هر رشته و به حرفه وموضوع مورد علاقه آنها چنين به نظر مي رسد كه ما در حال هدر رفت نيروهاي بالقوه اي هستيم
كه به دلايل متعدد ناچارند به سمتي سوق يابند كه آنجا به حداقل وضعيت ايده آل خود دست يابند وشايد اصلاً نمي رسند. شايد بتوان علل مواردي همچون سرخوردگي جوانان، افسردگي آنها، انصراف از تحصيل، بي تفاوتي نسبت به پيرامون و . . . و در بدترين حالت اعتياد در جوانان و همينطور خودكشي آنها را در اين مقوله نيز جستجو كرد به هر ترتيب موضوع مدرن كردن قانونچه اي كه بتواند هر فرد را متخصص و علاقه مند به حرفه اي گرداند كه بالاترين بهره وري و كارايي را از خود نشان دهد چه براي خويش و چه براي جامعه خويش كاملاً نياز مي باشد و لذا در چنين تقاضايي تلاش براي جستجوي دلايل و علل اين نا همگوني كه متاسفانه تقريبا درصد زيادي به خود اختصاص داده است؛ پژوهش عميق خالي از لطف نباشد تا شايد راهكار هاي مناسبي با توجه به موارد پيش آمده هم پيشنهاد و هم به كار بسته شود تا ما شاهد هرزرفتن استعداد هاي انساني و نارضايتهاي شغلي و در شكل وسيع آن هدر رفتن سرمايه هاي ملي خود نباشيم. بنابراين در طول اين تحقيق قصد برآن است تا شكلي صحيح از واقعيت اجتماع و وضعيت تحصيلي – اجتماعي دانشجويان و فارغ التحصيلان دانشگاهي ارائه گردد و همزمان با آن با تهيه نظر سنجي هاي مورد نظر در حجم آماري محدود به دانشگاه امام رضا (ع) بتوان نمونه اي را ارائه داد تا بدين وسيله كورسوي اميدي را در دل جامعه اي روشن كرد كه در آينده نزديك تناسب علاقه دانشجويان به رشته تحصيلي شان به حداكثر خويش
برسد. 2-1 ) بيان مسأله و هدف اصلي تحقيق : دليل و علت اصلي اين تحقيق آن است كه در نگاه اول بتوان آماري از ميزان علاقه دانشجويان به رشته تحصيلشان را بدست آورد و سپس با توجه به اين آمار بدست آمده دلايل و عوامل مؤثر را شناسايي كرده و آنها را مورد تجزيه و تحليل قرارداد و در نگاه بعد تلاشي گسترده براي يافتن راه حل هاي مورد نياز انجام داد تا بتوان آينده را آنچنان تنظيم كرد كه بهترين شرايط فراهم گردد 4-1) بيان فرضيه هاي تحقيق : 1-3- 1 فرضيه اصلي : دانشجويان رشته تحصيلي خود را با توجه به علاقه اصلي خود را انتخاب مي كنند. 2- 3 - 1 فرضيه هاي فرعي: 1) ميزان آگاهي دانشجويان پيش از ورود به دانشگاه در انتخاب رشته شان مؤثر است. 2) سطح تحصيلات خانواده و خويشاوندان در انتخاب دانشجويان نقش دارد. 3) مدرك گرايي صرف باعث انتخاب رشته دانشجويان مي گردد . 4) آينده رشته و بازار كار درانتخاب رشته و علاقه دانشجويان نقش دارد. 5) شيوه تدريس اساتيد و سطح عملي آنان موجب علاقه مند شدن دانشجويان مي گردد. 4-1) اصطلاحات وعبارات كليدي تحقيق : 1-4- 1 دانشجو: فردي كه براي ادامه تحصيل در دانشگاه پذيرفته مي شود. 2-4-1 استاد : فردي كه در دانشگاه تدريس مي كند. 3-5 -1 علاقه و انگيزش : ميل و رغبت در انسان به منظور اشتغال در كار يا امري. 4-5-1 رشته تحصيلي : زمينه اي كه دانشجو يا محصل در آن تحصيل مي كند. 5-5-1 بازار كار : موقعيتي كه در آن افراد به
منظور ارضاي نياز اقتصادي و اجتماعي خود فعاليت مي كنند. 5-1) بيان مسئله تحقيق و سؤالات اصلي تحقيق : مسأله علاقه ورغبت به رشته تحصيلي ، مسأله اي است كه به شدت مورد توجه ادامه دهندگان راه علم است. پويندگان راه دانش همواره در پي آن هستند تا راه و مقصدي را انتخاب كنند كه درآن بتوانند حداكثر تواناييمان خود را به منصه ظهور برسانند و از اين طريق نيز نيازهاي روحي و رواني خود را پاسخگو باشند. بنابراين مي توان اذعان داشت كه مساله علاقه به رشته تحصيلي يكي اركان پيشرفت در سطح شخصي و نيز در سطح كلان در محيط جوامع نيز مي باشد.به طوري كه آثار مثبت ومنفي اين مقوله به طور كاملاً آشكارا قابل لمس است. چه اگر رشته هاي تحصيلي از روي علاقه و ميل باطني انتخاب شود موجب پيشرفت جامعه گشته و چه اينكه از روي عدم علاقه افرادي به رشته اي كه آورده باشند كاملا بديهي ها، واضح و مبرهن است كه آثار سوء و مخرب به همراه خواهد داشت واين مبحثي است كه سهل و ممتنع گشته است چرا كه در عين ساده بودن شكل نمي توان راه حل ساده اي براي رفع آن داد و لذا مقوله انتخاب رشته تحصيلي مقوله اي مهم و تأثير گذار كه بايستي مورد توجه بيشتري از درك فرد، خانواده و جامعه قرار بگيرد ، و به همين دليل تصميم بر آن گرفته شده است تا پيرامون اين مبحث مهم و البته كلام جستاري شود تا اينكه ريشه هاي اين مسئله يافت گردد و پس از آن براي رفع اين عضلات
تا سرحد امكان پيشنهادات مربوطه تقديم مراجع گشته تا شايد رهنمودي گردد براي اصلاح معايب روز و فراهم آوردن شرايطي بسيار بهتر براي آيندگان. 1-5-1 سؤال اصلي تحقيق : آيا دانشجويان نسبت به رشته تحصيلي خود علاقه مند هستند؟ 2-5-1 سؤالات فرعي: 1) آيا دانشجويان رشته تحصيلي خود را با آگاهي انتخاب مي كنند؟ 2) سطح تحصيلات خانواده و حديث و خويشاندان موجب انتخاب دانشجويان مي گردد؟ 3) اساتيد در جذب و علاقه مند كردن دانشجويان به رشته نقش دارند؟ 4) آينده رشته و بازار كار آن موجب انتخاب رشته از سوي دانشجويان مي گردد؟ 5) آيا مسئله دوري از خانواده و شهر در انتخاب رشته دانشجويان مؤثر مي باشد؟ 6-1 ) روش تحقيق: از آنجاكه تحقيق پيش رو در پي آن است تا ميزان علاقه دانشجويان به رشته تحصيلشان را مورد بررسي قرار دهد لذا به نظر مي رسد بهترين روش تحقيق براي اين امر مي تواند توصيفي از نوع پيمايشي باشد كه در آن از ابزارهاي جمع آوري اطلاعات همچون پرسشنامه استفاده مي شود. 7-1) روش گردآوري اطلاعات: همانطور كه اشاره شد در اين روش سعي بر آن شده است تا نوعي از تحقيق توصيفي پيمايشي ارائه گردد و در اين روش اهتمام بر آن شده است تا از ابزاري پرسشنامه و همينطور منابع گذشته تحقيق استفاده شود بنابراين مي توان روش گردآوري تحقيق را ميداني و پرسش نامه اي ناميد كه در اين روش براي جمع آوري اطلاعات هريك آن پرسشنامه ها به افراد واجد شرايط تحويل داده مي شود و سپس به همراه پاسخ دريافت مي گردد. 8-1) جامعه آماري: جامعه
آماري تحقيق مورد مطالعه، دانشجويان دانشگاه امام رضا (ع) مي باشد . 9-1) قلمرو تحقيق : قلمرو تحقيق از لحاظ موضوعي، مكاني و زماني به شرح زير است : 1-9 ) قلمرو موضوعي : بررسي علاقه مندي دانشجويان به رشته تحصيلي خود 2-9) قلمرو مكاني : دانشجويان دانشگاه امام رضا (ع) 3-9) قلمرو زماني : قلمرو زماني اين تحقيق براي دانشجويان ورودي سالهاي 1384 تا 1387 است. 10-1) موانع و محدوديت هاي احتمالي : از آنجا كه براي بدست آوردن اطلاعات نيازمند آن بوديم تا وارد مسائل شخصي افراد شويم لذا همواره احتمال عدم ارائه اطلاعات نادرست موجب نگراني ما بوده است و نيز مي توان دامنه وسيع اين تحقيق و همچنين حوزه هاي پيچيده مورد بررسي تحقيق پيش رو را هم از جمله موانع و محدوديت در نظر گرفت. فصل دوم: پيشينه وادبيات تحقيق 1-2) مقدمه : بررسي ميزان انگيزه وعلاقه دانشجويان به رشته تحصيلي خود همواره بخشي از دغدغه هاي اجتماعي را در بر مي گيرد. در جامعه ما نيز اين امر به خوبي مشخص است به خصوص كه اوج هرم سني و رشد جمعيت در طي سالهاي 64 تا 66 هم اكنون مشغول به تحصيل هستند چه به هنگام انتخاب رشته مورد نظر خود در موقع ورود به دانشگاه و چه در هنگام تدريس خود در رشته هاي پذيرفته شده و نيز پس از اتمام تحصيل همواره اين مشكل وجود داشته است كه چقدر وچه ميزان مي توان از تخصص اين افراد استفاده كرد. افرادي كه اگر با فراهم بودن شرايط لازم با آگاهي و از روي علاقه به تحصيل بپردازند قطعا
جامعه اي پويا وخود كفارا پديد خواهند آورد كه در آن خوشبختي و رضايتمندي را مي توان در زندگي افراد جستجو كرد. بنابراين مسئله مورد توجه اين تحقيق به لحاظ اهميت در تحقيقات متعدد نيز مورد بحث قرار گرفته اند اگر چه هميشه به ذكر مصيبت شبيه بوده اند اما حداقل در حد گزارش توانسته اند اطلاعات در خوري را به خوانندگان خود منتقل كنند ،همه تلاش اين تحقيق و تحقيقات گذشته در درجه اول دادن آگاهي و خبر از باطن افراد از انتخاب خود است و در درجات بعدي به دنبال آن هستند تا راه حل هاي موجود را بيابند و آن ها را به كاربندند تا فكري به حال جامعه جوان والبته هدف گم كرده و سر درگم امروزه ايران كرد. 2-2) تحقيقات انجام شده : دانشجويان بي سواد مي شوند. افت تحصيلي در دانشگاه ها نگران كننده است. گواه اين ادعا، تشكيل كارگروهي در وزارت علوم است تا به بررسي دلايل افت تحصيلي دانشجويان بپردازد. با اين كه وزارت علوم، تحقيقات و فناوري از رشد جايگاه علمي دانشگاه ها و ارتقاي كيفي مراكز آموزش عالي سخن مي گويد؛ چندي پيش سرپرست دفتر مركزي اين وزارتخانه از افت تحصيلي در دانشگاه ها ابراز نگراني كرد. حميد يعقوبي با بيان اين كه 30 درصد دانشجويان به رشته تحصيلي خود علاقه مند نيستند، از اجراي طرح پيشگيري از افت تحصيلي در وزارت علوم خبر داد و البته پس از اعلام اين خبر، با وجود اصرار برخي خبرنگاران، حاضر به ارائه اطلاعات بيشتر و مصاحبه با رسانه ها نشد. طي سال هاي اخير، وزارت علوم، افزايش ظرفيت در دانشگاه ها و يكسان شدن ظرفيت با
تقاضا را از نقاط قوت عملكرد نظام آموزش عالي خوانده؛ در حالي كه به گفته همين مسوول، بسياري از داوطلبان، رشته تحصيلي خود را با علاقه انتخاب نمي كنند و به عبارت بهتر؛ هدف، تنها ورود به دانشگاه است. اين مطلب را حتي محسن اسلامي، مديركل فرهنگي وزارت علوم «خطرناك» مي خواند كه دانشجو پس از ورود به دانشگاه، كار را تمام شده مي داند و در زمينه تلاش علمي به سمت سستي مي رود. با اين حال نبود علاقه به رشته تحصيلي مي تواند تنها يكي از دلايل مهم بي انگيزگي و افت تحصيلي دانشجويان باشد و در اين پديده مي توان دلايل ديگري را جستجو كرد. در اين زمينه، مسوولان وزارت علوم صادقانه از عللي چون مدرك گرايي و خدمت سربازي و حتي افزايش افت تحصيلي در دانشگاه هاي غيرانتفاعي و دوره هاي شبانه كه دانشجوياني مجبور به پرداخت شهريه هستند، بيش از ديگر دوره ها خبر مي دهند. در اين زمينه حتي حسن مسلمي ناييني، مديركل دانشجويان داخل در گفتگو با يكي از روزنامه ها به شيوه انتخاب رشته در آزمون ورود به دانشگاه خرده مي گيرد كه تنوعي كه در زمان انتخاب رشته تا 100 رشته در اختيار داوطلبان قرار مي گيرد، از ديگر عواملي است كه به نارضايتي دانشجو منجر مي شود. چون هنگام انتخاب رشته، داوطلب تا 100 رشته را برمي گزيند كه قطعا به بسياري از آنها علاقه مند نيست. مجلس هم نگران است مجلس اولين واكنش خود را نسبت به افت تحصيلي دانشجويان پس از انتشار اخبار در رسانه هاي مكتوب از دي ماه امسال آشكار كرد؛ به طوري كه اعضاي كميسيون آموزش و تحقيقات مجلس، دعوت از مسوولان وزارت علوم را براي توضيح و پاسخ وضعيت
نگران كننده افت تحصيلي در ميان دانشجويان، سرلوحه كار خود قرار دادند. علي كريمي فيروزجاني يكي از همين نمايندگان است كه بر ارائه آمار افت تحصيلي تاكيد مي كند؛ به عقيده وي، اگر حوزه مشاوره در دوره متوسطه فعال باشد و خانواده ها و مسوولان آموزش و پرورش و وزارت علوم درباره رشته هاي دانشگاهي به داوطلبان آگاهي بدهند، مي توان از افت تحصيلي كاست. ابهام در آينده شغلي اما افت تحصيلي در دانشگاه ها دلايل ديگري هم دارد، از جمله اين كه جعفر توفيقي، وزير سابق علوم و تحقيقات به خبرگزاري مهر مي گويد: در شرايطي هستيم كه ظرفيت دانشجو افزايش يافته ولي دانشگاه ها زياد نشده و استاد، كلاس و امكانات آزمايشگاهي با رشته هاي دانشجويي هماهنگ نيست. از طرفي دانشجو نسبت به قبل در كنار تحصيل بيشتر به كار مي پردازد و به دليل مسائل كسب درآمد، دانشجويان از حالت تحصيل تمام وقت خارج مي شوند، بنابراين نيازهاي اقتصادي و تلاش براي تامين هزينه تحصيل، دانشجو را به اين سمت مي برد تا كمتر به تحصيل توجه كند. توفيقي كه مدت هاست در دانشگاه تدريس مي كند، عقيده دارد كه دانشجو، آينده شغلي روشني نمي بيند، بنابراين تمايل چنداني به فارغ التحصيلي و كيفيت تحصيل ندارد. دانشگاه توده اي نه دانشگاه نخبگان به رغم اصرار وزارت علوم بر افزايش ظرفيت دانشگاه ها و تلاش براي پاسخگويي به تمام نيازهاي تحصيلي جوانان و در حالي كه مسوولان اين وزارتخانه مي كوشند تا ظرفيت دانشگاه ها را در مقاطع مختلف آن قدر توسعه دهند تا صددرصد داوطلبان كنكور در رشته اي پذيرفته شوند، اما اين رويكرد در برخي موارد، مورد نقد استادان دانشگاه است. برخي از اين افراد به تبديل شدن دانشگاه ها به دانشگاه توده اي خبر مي دهند كه بسياري
از افراد، صلاحيت علمي و پايه هاي تحصيلي لازم را براي ورود به دانشگاه ندارند و به اين ترتيب، با ورود به كلاس هاي درس، سطح علمي دانشگاه ها را با افت جدي روبه رو مي كنند. از سوي ديگر، در حال حاضر بسياري از دانشگاه ها اعم از دولتي، آزاد و... ظرفيت ارائه خدمات رفاهي و دانشجويي را به افراد ندارند و دانشجو با ورود به دانشگاه با حجمي از مشكلاتي چون خوابگاه نامناسب، اجاره هاي سنگين مسكن، شهريه هاي طاقت فرسا، مشكل اياب و ذهاب و... مواجه مي شود كه در افت تحصيلي او بي تاثير نيست. استاد بي انگيزه «25 دانشجو روي صندلي هاي خشك چوبي نشسته اند، استاد ميانسال روي صندلي چرمي لم داده و در حالي كه عينك نيمه خود را بر سر بيني گذاشته با تن صداي يكنواخت و آرام صحبت مي كند. يك ساعت و 45 دقيقه به همين منوال مي گذرد، يكي به ساعتش نگاه مي كند، يكي تصوير استاد را بر تكه كاغذي مي كشد، يكي در آخر كلاس پيامك مي فرستد، ديگري خميازه هاي كشدار امانش را بريده، ديگري سرش خم شده شايد چرت مي زند و....> مريم آستان پور، دانشجوي سال سوم ادبيات فارسي است مي گويد بيش از 90 درصد كلاس هايشان خسته كننده است و هيچ تفاوتي با دوره دبيرستان ندارد. همراه او حرف هايش را تكميل مي كند: «وقتي سال اول بوديم، خوره كتاب بوديم، دنبال استاد مي دويديم تا جواب سوال هايمان را بگيريم. با گذشت 5 ترم احساس مي كنم استادان بي انگيزه تر از ما هستند، وقتي سر كلاس مي آيند، به خود زحمت نمي دهند مواد درسي را روي وايت برد بنويسند. بعضي ها حتي به دانشجو نگاه نمي كنند. جواب سوال ها را با بي حوصلگي مي دهند، جزوه هايشان 7 سال پيش نوشته شده و....» هر
چند مستمع، صاحب سخن را بر سر ذوق مي آورد، اما به نظر مي رسد بعضي از مدرسان دانشگاهي نيز شيوه هاي صحيح تدريس را نمي دانند و اين مساله در بروز بي انگيزگي دانشجويان بي تاثير نيست. علل دروني، علل بيروني به طور خلاصه، مرور پژوهش ها نشان مي دهد كه وضعيت افت تحصيلي ناشي از دو دسته عوامل دروني و بيروني است. نبود تناسب بين ظرفيت فعلي دانشگاه ها و نيازهاي آتي بازار كار، آشنا نبودن اعضاي هيات علمي با نحوه انتقال درس و ارتباط با موقعيت رشته در بازار كار، مطرح نبودن مسائل پژوهشي و آموزش هاي كاربردي در دانشگاه و... از مهم ترين عوامل دروني دانشگاه ها در افت تحصيلي دانشجويان است. در اين ميان نبود اميد به آينده شغلي مناسب، كم بودن تعداد كارآفرينان، شهريه هاي سنگين دانشگاه ها، نبود ارتباط ارگانيك بين دوره هاي آموزش متوسطه و دانشگاهي و نبود روحيه رقابت و مشاركت جمعي در اجراي پروژه هاي علمي از جمله علل بيروني در اين پديده است. به هر حال كارگروه وزارت علوم بزودي بايد به نمايندگان مجلس پاسخ دهد كه علت اين افت تحصيلي چيست؛ افتي كه قطعا بار مالي سنگيني به وزارت علوم وارد مي كند و بر جايگاه علمي دانشگاه هاي كشور بي تاثير نخواهد بود. جذب فارغ التحصيلان دانشگاهها و مراكز آموزش عالي كشور در بازار كار منوط به داشتن توانائيها و ويژگيهايي است كه بخشي از آنه__ا مي بايست در طول دوران تحصيل در دانشگاه ايجاد گردد. به نظر مي رسد عدم تناسب بين فرايندها و مواد آموزشي رشته هاي تحصيلي موجود در دانشگاهها با مهارتها و توانائيهاي مورد نياز بازار كار، مهمترين عامل موفق نب___ودن فارغ التحصيلان در كاريابي و اشتغال
است. علاوه بر اين مورد، برخي از عوامل بي____روني كه خارج از حوزه فعاليت و كنترل نظام آموزش عالي است نيز بر اشتغ____ال فارغ التحصيلان تاثير بسزايي دارند. در اين مقاله چالشها و فرصتهاي نظام آموزش عالي در تامين نيازهاي مهارتي نيروي انساني مورد نياز بازار كار از دو بعد عوام____ل بيروني و دروني مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد. عوامل دروني، فرايندها و راهبردهايي هستند كه در نظام آموزش عالي به ك____ار گرفته مي شوند و به طور مستقيم يا غيرمستقيم با مقوله اشتغال و كاريابي فارغ التحصيلان ارتباط دارند. مهمترين اين عوامل عبارتند از: 1- عدم تناسب بين ظرفيت فعلي پذيرش دانشجو در دانشگاه و نيازهاي آتي بازار كار 2- عدم تناسب بين محتواي آموزش با مهارتهاي شغلي 3- عدم توفيق دانشگاهها در ايجاد و تقويت روحيه علمي و انگيزه خدمت رساني به جامعه در دانشجويان 4- مشخص نبودن حداقل قابليتهاي علمي و عملي براي فارغ التحصيل شدن 5- عدم آشنايي اعضاي هيات علمي با فرايند و نحوه انجام امور در واحدهاي توليدي و خدماتي مرتبط با رشته تحصيلي فارغ التحصيلان 6- فقدان زمينه مناسب براي آموزشهاي علمي و كاربردي 7- ناكارآمدي اعضاي هيات علمي در تربيت نيروي كار متخصص مورد نياز جامعه 8- مطرح نبودن مسائل علمي و پژوهشي به عنوان اولويت اول در دانشگاهها. عوامل بيروني شامل كليه مواردي مي شوند كه بر اشتغال فارغ التحصيلان به طور مستقيم و غيرمستقيم تاثير گذاشته و مانع از جذب آنها در بازار كار مي گردند. اين عوامل عبارتند از: 1 - رواج نيافتن و مشخص نبودن فرهنگ كاريابي 2 - عدم توسعه
بنگاههاي كاريابي خصوصي 3 - عدم توسعه كانونهاي فارغ التحصيلان و ناكارآمدي آنها در كاريابي و هدايت شغلي 4 - تعدد متقاضيان و رقابت شديد براي كسب مشاغل موجود 5 - رواج نيافتن فرهنگ كارآفريني و كم بودن تعداد كارآفرينان 6 - وجود مشكلات اجرايي در پياده كردن سياستها و برنامه هاي كلان اشتغال. مقدمه اكثركشورهاي دنيا با مسائل و مشكلات اشتغال درگيرند ولي تعدد عوامل مشكل آفرين و ناشناخته بودن برخي از آنها در كشورهاي جهان سوم موجب پيچيده تر شدن موضوع شده است. امروزه مديريت كلان كشور به دنبال استفاده از روشهاي علمي براي شناخت و كنترل عوامل مشكل آفرين در زمينه اشتغال و تبديل چالشها به فرصتها براي شتاب دادن به حركت توسعه است. دانشگاهها و مراكز آموزش عالي عهده دار رسالتهايي چون توليد دانش، تربيت نيروي متخصص مورد نياز جامعه، گسترش فناوري، نوآوري و خلاقيت هستند و امروزه صاحبنظران معتقدند دستيابي به توسعه پايدار فقط در سايه به كارگيري دانش روز و فناوري پيشرفته حاصل مي شود. بنابراين، براي قرارگرفتن در جاده توسعه و جلوگيري از عقب ماندگي بايد شرايطي فراهم شود كه دانشگاهها بتوانند دانشجويان را براي به كارگيري فناوري جديد و پذيرش مسئوليتهاي مختلف در سطح سازمان و جامعه پرورش دهند. در اين مقاله به منظور بحث و بررسي پيرامون چالشها و فرصتهاي نظام آموزش عالي در تامين نيازهاي مهارتي نيروي انساني مورد نياز بازار كار، عوامل موثر به دو گروه دروني و بيروني تقسيم مي شوند و سپس تشريح جزئيات هر گروه صورت مي گيرد. عوامل دروني عوامل دروني فرايندها و راهبردهايي هستند كه در نظام آموزش عالي
به كار گرفته مي شوند و به طور مستقيم يا غيرمستقيم با مقوله اشتغال و كاريابي فارغ التحصيلان ارتباط دارند. مهمتري_ن عوامل دروني در زير ذكر شده اند. 1- عدم تناسب بين ظرفيت فعلي پذيرش دانشجو در دانشگاهها و نيازهاي آتي بازار كار: براساس مطالعات انجام گرفته جمعيت جوان و فعال كشور تا سال 1400 بالغ بر 61 ميليون نفر مي شود و به عبارتي 2/5 درصد رشد خواهد داشت. پس سطح اشتغال نيز بايد رشدي معادل 2/5 درصد در سال داشته باشد تا وضعيت فعلي حفظ شود. يعني تا سال 1400 در ايران بايد 29 ميليون فرصت شغلي ايجاد شود. براساس و باتوجه به اهميت موضوع، دولت تدابيري را اتخاذ كرده است. به عنوان مثال، در برنامه سوم توسعه ايجاد حدود چهارميليون فرصت شغلي پيش بيني شده است. اما نكته اي كه در اينجا مورد نظر است عدم تناسب بين تعداد فرصتهاي شغلي تخصصي ايجاد شده در جامعه و تعداد ف____ارغ التحصيلان است. در ايران فقدان ارتباط نزديك بين دانشگاهها و بخشهاي مختلف جامعه موجب شده است كه بين ظرفيت پذيرش دانشجو و تقاضاي بازار به نيروي متخصص تناسب وجود نداشته باشد كه علت آن عدم هماهنگي و انسجام در تصميم گيري بين نظام آموزش عالي با ساير بخشهاي جامعه به دلايلي چون: عدم وجود آمار واقعي، فقدان نگرش استراتژيك در بخشهاي دولتي و خصوصي، ناتواني مديران در طرح ريزي و برآورد احتياجات نيروي انساني براساس استراتژي هاي كلان توسعه، عدم اجراي برنامه هاي ميان مدت و بلندمدت جذب، اجراي سليق___ه اي سي_استه____ا و خط مشي ها و تغيير در برنامه هاي تدوين شده
پس از هر تغيير در مديريتهاست. ضمن اينكه دفتر گسترش آموزش عالي نيز در صورت تامين امكانات و استاد توسط مقامات محلي و بدون در نظر گرفتن وضعيت اشتغال در آينده براي ايجاد رشته تحصيلي مجوز صادر مي كند. البته باتوجه به هدف و فلسفه وجودي دانشگاهها كه ارتقا سطح علمي و تغيير در نگرش و بينش عمومي مردم و تامين نيازه___اي جامعه به نيروي متخصص است، توسعه آموزش عالي داراي توجيه است. اما فارغ التحصيلان انتظار دارند كه با گرفتن مدرك تحصيلي موجبات اشتغال يا تسهيل شرايط اشتغال آنان فراهم آيد. لذا پيشنهاد مي شود تدبيري اتخاذ گردد كه اولا ظرفيت پذيرش دانشجو براساس نياز آينده بازار كار به نيروي متخصص تعيين شود و ثانياً مجوزهاي ايجاد رشته تحصيلي در دانشگاه دائمي نباشد و با تغيير در كيفيت نيازهاي جامعه و تخصصهاي جديد، مشخصات مجوزهاي صادره تغيير يابند. 2- عدم تناسب بين محتواي آموزش با مهارتهاي شغلي: يكي از مهمترين اهداف نظامهاي آموزشي جوامع فراهم آوردن امكان ارائه آموزش متناسب با مهارتهاي شغلي مورد نياز جامعه است. بنابراين، در طراحي هر نظام آموزشي اثربخش، عوامل مهمي چون شرايط و ويژگيهاي داوطلبان، محتواي دروس، تسهيلات و تجهيزات مورد نياز، روشهاي تدريس و غيره مدنظر قرار مي گيرند. از طرف ديگر به هنگام طراحي مشاغل، شرح شغل و شرايط احراز (كه تعيين كننده ويژگيهاي رفتاري، توانائيها و مهارتهايي هر شغل است) تنظيم مي گردد. اين مهارتها شامل مهارت فني، مهارت انساني، مهارت اداركي و آشنايي با رايانه هستند. ضمن اينكه داشتن توانائيهاي ذهني، فيزيكي و سطح تحصيلات و همچنين ويژگيهاي رفتاري چون شخصيت، نوع نگرش، انگيزش
و ارزشهاي فردي نيز در اينجا مطرح هستند. مهارتها، استعدادهاي بالفعل و توانائيه_ا، استعدادهاي بالق_وه تلقي مي گردند. در حال حاضر، در آموزش عالي بيشتر سطح تحصيلات به عنوان يك توان يا استعدادهاي بالفعل ايجاد مي شود و اين در حالي است كه فارغ التحصيلان براي صعود به قله اشتغال به مهارت نيز نياز دارند. باتوجه به آنچه بيان شد بازبيني در سرفصلهاي دروس دوره هاي آموزشي و تنظيم آنها براساس اطلاعات علمي (نظري) و عملي مورد نياز رشته ها و زمينه هاي شغلي مرتبط با رشته تحصيلي مورد نظر و ايجاد هماهنگي و همسويي بين سرفصل دروس با شرايط احراز مشاغل مورد نظر ضروري به نظر مي رسد. 3- عدم توفيق دانشگاهها در ايجاد و تقويت روحيه علمي و انگيزه خدمت رساني به جامعه در دانشجويان: باتوجه به اينكه پايه و اساس دانشگاه را دو عامل مهم و اصلي يعني دانشجو و استاد تشكيل مي دهند علل عدم توانايي دانشگاهها در ايجاد روحيه علمي و انگيزه در دانشجويان را بايد در ويژگيهاي اين دو عامل جستجو كرد. دانشجويان اكثراً روحيه علمي و انگيزه كافي ندارند و معمولاً به جاي توجه به ارتقاي سطح علمي خود فقط به ارتقاي سطح تحصيلي (اخذ مدارج بالاتر) مي انديشند. لذا دانشگاهها بايد به فراخور تغييرات در شرايط سني، سطح اجتماعي و انتظارات جامعه از دانشجويان و همچنين تاثيراتي كه حضور در مراكز علمي در روند زندگي دانشجويان مي گذارد، شيوه آموزشي و تربيتي را ارائه كنند كه در دانشجويان انگيزه و روحيه علمي ايجاد كند و اين امر زماني محقق مي شود كه اعضاي هيات علمي به عنوان
يكي از دو عامل اصلي دانشگاه، داراي روحيه علمي و انگيزه خدمت رساني باشند. بنابراين، پيشنهاد مي شود ضمن انجام اقدامات بنيادي در خصوص تغيير در شيوه آموزش سنتي موجود، در جذب استادان، افرادي كه داراي روحيه علمي و دانش پژوهي هستند در اولويت قرار گيرند و از سوي ديگر، تدابيري نيز براي رفع مشكلات و تنگناهاي اقتصادي اعضاي هيات علمي اتخاذ گردد. 3- مشخص نبودن حداقل قابليتهاي علمي و عملي براي فارغ التحصيل شدن: در نظام آموزش عالي گرفتن حداقل نمره قبولي پيش شرطي براي اخذ مدرك فارغ التحصيلي است. شرايط نامساعد اشتغال از يك طرف و تميز قائل نشدن بين فارغ التحصيلان از نظر توانمندي علمي و عملي در زمان جذب از طرف ديگ___ر، سبب بي انگيزه شدن و از بين رفتن علاقه مندي جمع كثيري از دانشجويان به ويژه در مقطع كارشناسي به فراگيري دروس نظري و فعاليتهاي عملي شده است. اين شرايط سبب پرورش و توليد فارغ التحصيلاني مي شود كه داراي روحيه علمي نيستند و در عين ناتواني در كسب مدارج علمي بالاتر، روحيه كارآفريني و يافتن كسب و كار مناسب را ندارند. تجربه برگزاري امتحان جامع و ارزيابي دانشجويان در برخي رشته ها (رشته هاي پزشكي) و مشروط شدن ادامه تحصيل آنان به اخذ نمره قبولي، سبب ورود متخصصان و پزشكاني به جامعه شده كه هم در بحث خدمات درماني و هم در ادامه تحصيل موفقتر بوده اند. بنابراين، ضروري است همان طور كه براي هر درس سرفصل آموزشي به صورت استاندارد تعريف شده، معيارهايي نيز براي ارزيابي فارغ التحصيلان به منظور مشخص كردن حداقل دانش نظري و توان
عملي آنان به صورت استاندارد براي هر رشته تحصيلي تعريف شود و براساس آن فارغ التحصيلان ارزيابي شوند. 5- عدم آشنايي اعضا هيات علمي با فرآيندها و نحوه انجام امور در واحدهاي توليدي و خدماتي مرتبط با رشته تحصيلي فارغ التحصيلان: عدم آشنايي اعضاي هيات علمي با فرآيندهاي عملي انجام امور اجرايي مرتبط با رشته تحصيلي دانشجويان به چند عامل ارتباط دارد: - در فرآيند چندساله پرورش يك عضو هيات علمي به علت فقدان ارتباط موثر بين دانشگاه با واحدهاي مرتبط به رشته تحصيلي دانشجو و عدم امكان ايجاد واحدهاي مشابه محيطهاي كاري در دانشگاهها زمينه آشنايي دانشجويان با مهارتهاي فني و عملي مهي_ا نمي شود؛ - كم اهميت تلقي شدن واحدهاي درسي عملي، عمليات دانشجويي، دروس آزمايشگاهي و كارگاهي و به ويژه دوره هاي كارآموزي و پروژه هاي درسي؛ - حاكم بودن روابط و تفاوت قائل نشدن بين فارغ التحصيلان تلاشگر و فعال علمي با ساير افراد به هنگام جذب و عدم توجه به توانمنديهاي فني و عملي آنها. پيشنه___اد مي شود در داخل دانشگاه ني_ز به منظور آشنايي بيشتر اعضاي هيات علمي با فعاليت بخشهاي مرتبط با تخصص آنها، با اهميت تلقي كردن پروژه ها و واحدهاي عملي درسي و دوره هاي كارآموزي، تعيين ضوابط جديد براي پذيرش دانشجوياني متناسب با رشته تحصيلي و مطرح شدن سطح اطلاعات و آگاهي عملي و كاربردي در جذب و ارتقاي اعضاي هيات علمي اقداماتي صورت پذيرد. 6- فقدان زمينه مناسب براي آموزشهاي علمي - كاربردي: در حال حاضر در دانشگاهها انتقال دانش بيشتر به صورت نظري و در قالب تعاريف، تئوري ها و اصول در كلاس
انجام مي پذيرد و به واحدهاي عملي نيز اهميت چنداني داده نمي شود. علي رغم ايجاد برخي رشته ها در دانشگاه جامع علمي - كاربردي و همچنين ايجاد مراكز آموزش علمي - كاربردي با همكاري و سرمايه گذاري موسسات، واقعيت اين است كه بسترسازي مناسبي براي اجراي برنامه هاي آموزشي علمي - كاربردي صورت نگرفت_ه و بعضاً دچار بيماري تئ___وري زدگي شده اند. فقدان زمينه مناسب براي علمي - كاربردي كردن آموزش در دانشگاهها از سه بعد قابل بررسي است. الف - عدم برنامه ريزي در نظام آموزش عالي براي تامين، تربيت و جذب نيروي متخصص مربي؛ ب - كمبود بودجه دانشگاهها در تامين فضا، تاسيسات، تجهيزات، امكانات و وسايل كمك آموزشي، اردوها و بازديدهاي علمي؛ ج - بي انگيزگي دانشجويان براي فراگيري دروس عملي به دليل عدم اطمينان به موثر كاربردي بودن واحدهاي عملي در زمان كاريابي يا در حين اشتغال. بنابراين، پيشنهاد مي شود با توجه به نياز به سرمايه گذاري براي اجراي برنامه هاي آموزشي علمي - كاربردي، دولت و به ويژه سازمان مديريت و برنامه ريزي عنايت بيشتري به بودجه بخش آموزش داشته باشند و درصدي از درآمد يا سود بخشهاي مختلف جامعه را كه مصرف كننده ستاده هاي نظام آموزشي هستند به دانشگاهها به منظور تامين امكانات و تجهيزات لازم اختصاص دهند. 7- ناكارآمدي اعضاي هيات علمي در تربيت نيروي متخصص مورد نياز جامعه: زماني كه بحث تربيت مطرح مي شود هدف هدايت دانشجويان است. به عبارت ديگر، استادان بايد در ابعاد مختلف فكري، احساسي، اخلاقي، معنوي، اجتماعي و حتي سياسي دانشجويان را هدايت كنند. اما آنچه كه در حال
حاضر در بيشتر كلاسهاي درس و در سطوح مختلف در دانشگاهها مشاهده مي شود انتقال مطالب علمي و نظريه هاي از پيش ثابت شده يا نكات خاصي از ذهن استاد به ذهن دانشجو است كه پس از اتمام فرآيند انتقال اگر استاد بدون توجه به بي علاقگي دانشجويان، برانجام امتحان يا پرسش و پاسخ در جلسات بعد تاكيد ورزد دانشجو ناگزير به مطالعه وحفظ مطالب به منظور پاسخگويي مي شود و اگر تراكم زياد جمعيت كلاس درس و محدوديتهاي زماني مانع از اجراي پرسش و پاسخ يا ارزيابي توسط استاد شود حفظ كردن مطالب فقط در زمان امتحانات صورت مي پذيرد. در بررسي علل ناكارآمدي اعضاي هيات علمي باتوجه به هدفهاي آموزش عالي نقش سه عامل برجسته تر به نظر مي رسد؛ الف - ضعف سيستم تحصيلات تكميلي آموزش عالي در ارتقاي سطح علمي دانشجويان؛ ب - ضعف آموزش عالي در تجهيز اعضاي هيات علمي به اصول روانشناختي و تربيتي و شيوه هاي نوين تدريس؛ ج - تراكم بيش از حد دانشجو در كلاسها و عدم رعايت استانداردهاي آموزشي. به طور كلي مي توان گفت اگر اعضاي هيات علمي داراي روحيه علمي، اهل مطالعه، توانمند و آشنا به مباحث روز رشته تخصصي خود باشند و از طرفي نسبت به شيوه هاي نوين تدريس آگاهي كافي داشته باشند مطمئنا در تدريس موفق بوده و اهداف تربيتي تا حدودي زيادي در دانشگاه محقق خواهد شد. بنابراين، آموزش عالي بايد نسبت به شناسايي و جذب افراد مستعد و نخبه اقدام كرده و سياستها و برنامه هايي را براي آشنايي آنها با اصول و فلسفه تعليم و تربيت و
شيوه هاي نوين تدريس، تحقيق و شيوه آموزش مباني علوم تدوين و اجرا كند. 8- مطرح نبودن مسائل علمي و پژوهشي به عنوان اولويت اول در دانشگاه: تحت تاثير شرايط اقتصادي، سياسي و اجتماعي جامعه برخي از اعضاي هيات علمي نگرش اقتصادي به كار داشته و بيشتر در پي كسب درآمد هستند، تعدادي هم با هدف كسب قدرت و جايگاه اجتماعي بالاتر به تصدي گري امور و در اختيارگرفتن مديريتها و عضويت در احزاب، تشكلها و انجمنهاي مختلف اقدام مي كنند و برخي هم با نيت اصلاح امور و خدمت رساني به مردم و محرومان جامعه وارد فعاليتهاي سياسي و اجتماعي شده از فعاليتهاي علمي و پژوهشي باز مي مانند. دانشجويان به عنوان عامل ديگر تشكيل دهنده دانشگاه با انگيزه هايي چون فراهم شدن زمينه اشتغال در آينده، ارضاي تمايلات و هيجانات روحي و گاهي هم به منظور مطرح شدن در بين دانشجويان به فعاليتهاي سياسي و ديگر فعاليتهاي دانشجويي غيردرسي مي پردازند و البته برخي هم با قرارگرفتن در فضاي باز دانشگاه اسير ارضاي تمايلات نفساني خود مي شوند. در هر صورت در سنوات اوليه به علت عدم آگاهي كافي و غلبه هيجانات و احساسات بر منطق، قسمت عمده انرژي دانشگاهيان صرف انجام فعاليتها و درگيريهاي سياسي و ديگر فعاليتهاي اجتماعي، شخصي غيردرسي و غيرعلمي مي شود و اين امر سبب مي گردد مسائل آموزشي و پژوهشي در دانشگاه به عنوان اولويت اول مطرح نباشد. بنابراين، پيشنهاد مي شود ترتيبي اتخاذ گردد كه دانشگاهها در جايگاه اصلي خود به عنوان مراكز مستقل توليدكننده دانش و علم قرار گيرند و حريمي براي آنها تعريف شود
كه مانع از نفوذ، سوء استفاده و بهره برداري سياسي گروههاي ذي نفوذ شود. عوامل بيروني عوامل بيروني شامل كليه مواردي مي شوند كه بر اشتغال فارغ التحصيلان به طور مستقيم و غيرمستقيم تاثير گذاشته و مانع از جذب آنها در بازار كار مي گردند. مهمترين عوامل بيروني در ذيل آورده شده اند. 1- مشخص نبودن و رواج نيافتن فرهنگ كاريابي: عليرغم تحولات فرهنگي - اجتماعي جامعه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي هنوزبافت سنتي در بيشتر مناطق كشور حاكم بوده و اشتغال در سازمانهاي دولتي و كسب مشاغل لوكس اداري، اشتغال به كار در پايتخت و مراكز استانها، اشتغال در شهرهاي خوش آب و هوا، اشتغال در شركتهاي پردرآمد با مزاياي بالا و يافتن شغل مناسب در شهر محل سكونت به منظور نزديك بودن به خانواده از معيارهايي هستند كه معمولاً فارغ التحصيلان جامعه ما در زمان كاريابي به آنها توجه دارند و به آنها اولويت مي دهند و خانواده ها بر يافتن شغل دولتي در محل سكونت براي فرزندانشان و حفظ خانواده به شكل هسته اي با هدف تامين امنيت خانواده تاكيد مي ورزند. مجموعه اين عوامل و ديگر متغيرها باعث تراكم فارغ التحصيلان بيكار در يك منطقه و اشتغال بي سوادان و غيرمتخصصان در مناطق ديگر به دليل عدم حضور نيروهاي متخصص شده است. هرچند بيكاري و فشار اقتصادي شديد باعث مهاجرت فارغ التحصيلان براي يافتن شغل خواهد شد ليكن پيشنهاد مي شود ضمن ترويج و توسعه فرهنگ كارآفريني در دانشگاهها و تشويق كارآفرينان، دولت در مناطق محروم و دورافتاده و بدآب و هوا تسهيلاتي را فراهم آورد تا فارغ التحصيلان بااين اميد
كه پس از چندسال كار با سرمايه مناسب مي توانند به محل مورد علاقه خود بازگردند به دنبال كاريابي در اين مناطق باشند. 2- عدم توسعه بنگاههاي كاريابي خصوصي: پس از پيروزي انقلاب اسلامي علي رغم تمهيدات درنظر گرفته شده در قانون اساسي در خصوص تقسيم ساختار اقتصادي ايران به سه بخش دولتي، تعاوني و خصوصي متاسفانه به دليل سوء استفاده بخش خصوصي در شرايط بحراني سالهاي اوليه به ويژه در زمان جنگ و تمايل نيروهاي ذي نفوذ به در اختيار گرفتن و انحصاري كردن خدمات در بخش دولتي با هدف افزايش قدرت نفوذ خود، به بيشتر دولتي شدن امور منجر گرديد كه اين قضيه اشتغال را نيز تحت تاثير قرار داده و آن را دولتي كرد. اين موضوع امكان فعاليت و قدرت رقابت بنگاههاي كاريابي خصوصي را سلب كرد و مانع ايجاد و توسعه اين بنگاهها گرديد. عدم كارايي بخش دولتي و ضرر و زيانهاي وارده به كشور و تحولات ايجاد شده در اقتصاد جهاني توجه مسئولان را به خصوصي سازي بخشهاي اقتصادي معطوف ساخته است. اما وجود قوانين و ضوابط اداري دست و پاگير، قانون كار و برخي قوانين بيمه اي همچنان موانعي را در مسير ايجاد و توسعه واحدهاي توليدي و بنگاههاي اقتصادي كوچك و بزرگ قرار داده و موجب كاهش جابجايي و جايگزيني نيروي كار در بين بخشهاي مختلف اقتصادي جامعه و به حداقل رسانيدن فعاليت بنگاههاي كاريابي خصوصي و نهايتاً تعطيلي آنها به دليل غيراقتصادي بودن فعاليتهايش_ان مي شود. 3- بدين خاطر همگام با خصوصي سازي بخشهاي مختلف اقتصادي و به تناسب آن بايد اصلاحاتي نيز در قوانين و مقررات
مربوط به نحوه جذب و نگهداري نيروي كار نيز به وجود آيد تا امكان فعالترشدن بنگاههاي كاريابي خصوصي فراهم گردد. 3- عدم توسعه كانونهاي فارغ التحصيلان و ناكارآمدي آنها در كاريابي و هدايت شغلي: پس از پيروزي انقلاب اسلامي و به ويژه در دهه 60 كانونها، انجمنها و تشكلهاي مختلفي از جمله كانونهاي فارغ التحصيلان با هدف افزايش قدرت نفوذ و حضور فعال تر تحصيلكرده ها درجامعه و ايجاد بستر مناسب براي فراهم آمدن زمينه اشتغال اعضاي آنها تاسيس شدند. بررسي اجمالي چگونگي ايجاد و روند كار اين نهادهاي غيردولتي نشان مي دهد در گذشته، جامعه و به ويژه برخي از مسئولان توانايي پذيرش قدرت نمايي چنين نهادهايي را ن_داشته اند و از سوي ديگر، اعضا داراي تجربه كافي در زمينه فعاليتهاي تشكيلاتي و مشاركتي نبودند كه اين امر سبب اختلال در روند فعاليت كانونها شده و با گذشت زمان و تحت تاثير تغيير و تحولات جامعه، كاركرد اين كانونها تغيير يافته بعضاً منحل و برخي نيز در حالت رك___ود و با حداقل فعاليت به راه خود ادامه داده اند. امروزه باايجاد نهادهاي غيردولتي جديد مانند سازمانهاي نظام مهندسي كشاورزي و ديگر رشته هاي كاري عملاً فارغ التحصيلان جذب اين گونه سازمانها مي شوند و اين سازمانها باتوجه به ابزارهايي كه در اختيار دارند مي توانند در بسترسازي براي اشتغال اعضاي خود به نحو موثرتري فعاليت كنند. 4- تعدد متقاضيان و رقابت شديد براي كسب مشاغل موجود: عدم توجه به روستاها و مناط__ق محروم توسط رژيم پهلوي به گسترش بي سوادي و فقر فرهنگي در اين مناطق منجر شد. ضرورت ارتقاي سطح فرهنگي، شعار محروميت
زدايي انقلابيون و تمركززدايي دولت، انتظار مردم از دولت براي توسعه همه جانبه مناطق، شعار انجام اقدامات عمراني و توسعه اي فعالان سياسي در مناطق مختلف، حكومت مركزي و به ويژه وزارت فرهنگ و آموزش عالي را مجبور ساخت نسبت به توسعه آموزش عالي و تاسيس مراكز آموزشي در مراكز استانها و برخي از شهرستانها اقدام كند كه اين امر به افزايش تعداد فارغ التحصيلان منجر گرديد. از سوي ديگر، تمركز سازمانها، صناي___ع و بنگاههاي اقتصادي كوچ___ك و بزرگ در كلان شهرها و مراكز استانها سبب شد ف_____ارغ التحصيلان ساير مناطق با تصوريافتن مدينه فاضله راهي اين شهرها شده و با اضافه شدن به ديگر متقاضيان كار عرصه رقابت را تنگتر و فشرده تر كنند. ضمن اينكه محدودبودن تعداد فرصتهاي شغلي و وجود تعداد زياد متقاضيان كار، باعث ايجاد رقابت شديد بين آنها شده است. بنابراين، دولت بايد در واگذاري امتياز تاسيس بنگاههاي اقتصادي كوچك و بزرگ، ضمن در نظر گرفتن ساير شرايط توجه بيشتري به تعداد فارغ التحصيلان بيكار مناطق مختلف داشته باشد. 5- رواج نيافتن فرهنگ كارآفريني و كم بودن تعداد كارآفرينان: وجود جمعيت عظيم جوان و تحصيلكرده اما بيكار در سطح جامعه، از يك طرف به عنوان سرمايه اقتصادي و از طرف ديگر به عنوان تهديدي جدي و بالقوه در ايران مطرح است. متاسفانه علي رغم اهميت و نقش كارآفريني، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران به علت دولتي شدن امور و مشكلات و تنگناهاي دولت، مقوله كارآفريني مورد توجه نبوده، لذا فرهنگ كارآفريني رواج چنداني نيافته و به عبارتي ناشناخته مانده است. از ديدگاه بسياري از صاحبنظران، كارآفريني موتور توسعه
اقتصادي جامعه است. بنابراين، حذف موانع دولتي موجود در مقابل فعاليتهاي توليدي و اجراي سياستهاي تشويقي و حمايتي از كارآفرينان و فراگيرشدن فرهنگ كارآفريني مي تواند اين تهديدها را به فرصت تبديل كرده و به تحول اقتصاد ملي ايران منجر شود. از سوي ديگر، بررسي اجمالي كشورهاي صنعتي و فراصنعتي نشان مي دهد كه بخش عمده اي از برنامه هاي آموزشي دانشگاهها در اين كشورها به آموزش كارآفريني اختصاص دارد. وجود بيش از 50 دانشگاه در آمريكا، 42 دانشگاه در آلمان، 13 دانشگاه در لهستان و 8 دانشگاه در سوئد و... كه در آنها كارآفريني و مديريت واحدهاي كوچك اقتصادي تدريس مي شود حاكي از درك نقش كارآفريني و اهميتي است كه در اين كشورها براي كارآفرينان در فرايند توسع__ه اقتصادي قائل مي شوند. در ايران نيز طي دو سال اخير نسبت به ايجاد مراكز كارآفريني در بيش از 15 دانشگاه اقدام شده كه به جز چند دانشگاه بقيه فعاليت چنداني نداشته اند كه اين امر حكايت از عدم توفيق دولت در فرهنگ سازي در اين زمين_ه مي كند. بنابراين، براي فراگيرشدن فرهنگ كارآفريني، بايد تغييراتي در سيستم آموزشي و محتواي دروس مدارس و دانشگاهها داده شود و افرادي در راس امور قرار گيرند كه علاقه مند به ايجاد و توسعه فعاليتهاي توليدي بوده و شرايط مناسب را براي ظهور كارآفرينان فراهم سازند. 5- وجود مشكلات اجرايي در پياده كردن سياستها و برنامه هاي كلان اشتغال كشور: ارزيابي برنامه هاي اشتغال زايي دولتهاي گذشته در ايران نشان مي دهد علي رغم تلاش و جديت آنها در تدوين برنامه هاي بلندمدت اشتغال، اين برنامه ها مانند
ساير برنامه هاي اقتصادي - اجتماعي در اجرا با مشكلات متعددي مواجه بوده است كه اين عدم موفقيت از چند بعد قابل بررسي است: الف - نحوه تدوين سياستها و خط مشي ها: بررسي اجم_______الي نحوه تصميم گيري و خط مشي گذاري در كشور، وجود ناهماهنگي و اختلاف نظر بين قانونگذار و مجري را نشان مي دهد. تمركز تصميم گيري در پايتخت و مجرب نبودن بدنه كارشناسي دولت مركزي مانع از بررسي دقيق و كالبد شكافي مسائل و توجه به واقعيتهاي محلي و منطقه اي توسط كارشناسان مي شود. ل_ذا بعضاً تصميمها و برنامه هايي اتخاذ و تدوين مي شوند كه باتوجه به شرايط زماني و مكاني قابل اجرا نبوده و يا اجراي آن با مشكل مواجه است. ب - عدم نظارت و ارزيابي در اجراي برنامه ها: فقدان نظارت يا نظارت كم بر اجراي دقيق برنامه ها شرايط را براي سوء استفاده مجريان و بنگاههاي اقتصادي فراهم آورده است. ضمن اينكه عدم اجراي ارزيابيها، نقاط ضعف خط مشي ها را به تصوير نمي كشد و قانونگذار از نتيجه تصميم هاي خود مطلع نشده و نسبت به رفع نواقص اقدامي صورت نمي گيرد و همچن_ان مشكلات در اجراي برنامه ها باقي مي مانند. نتيجه گيري باتوجه به تعدد عوامل موثر بر اشتغ_ال فارغ التحصيلان بايد براي حل اين معضل از كليه سازمانهاي مرتبط به منظور تهيه و اجراي يك طرح جامع و فراگير در زمينه اشتغال استفاده شود. آنچه كه در تدوين طرح فوق بايد مدنظر قرار گيرد توجه به عوامل اصلي موثر بر اشتغال فارغ التحصيلان آموزش عالي و مسئوليت دادن به سازمانهاي مرتبط
با آن است. در اين مقاله، برخي از عوامل موثر بر اشتغال فارغ التحصيلان آموزش عالي مورد بررسي قرار گرفت. باتوجه به بررسي هاي به عمل آمده و مباحث مطروحه موارد زير به عنوان نتيجه گيري و همچنين به عنوان يك چهارچوب بنيادي براي تدوين طرح جامع اشتغال ف_ارغ التحصيلان آموزش عالي ارائه مي گردد. - در بخش تامين اجتم_____اعي و رفاه عمومي به نحوي برنامه ريزي شود كه افراد فقط با هدف كسب علم و دانش وارد دانشگاه شوند؛ - ظرفيت پذيرش دانشجو براساس نياز آينده بازار كار به نيروي متخصص تعيين شود؛ - مجوزهاي ايجاد رشته هاي تحصيلي در دانشگاه موقتي باشد و متناسب با زمان و شرايط تغيير كند؛ - سرفصلهاي دروس دوره هاي آموزشي براساس زمينه هاي شغلي مرتبط بازبيني و تنظيم شوند؛ - بين سرفصل دروس با شرايط احراز مشاغل مورد نظر هماهنگي و همسويي ايجاد شود؛ - اقدامات بنيادي در خصوص تغيير در شيوه آموزش موجود انجام گيرد؛ - جذب استادان داراي روحيه علمي و دانش پژوهي در اولويت قرار گيرند و از سوي ديگر، تدابيري نيز براي رفع مشكلات و تنگناهاي اقتصادي اعضاي هيات علمي اتخاذ گردد؛ - براي ارزيابي فارغ التحصيلان، معيارهايي كه نمايانگر حداقل دانش نظري و توان عملي آنان هستند به صورت استاندارد براي هررشته تحصيلي تعريف شود؛ - ارتباط دانشگاه با بخشهاي اجرايي تقويت گردد؛ - در پذيرش دانشجويان، متناسب بودن شرايط دانشجو با رشته تحصيلي مدنظر قرار گيرد؛ - بودجه بخش آموزش عالي تقويت شود و درصدي از درآمد يا سود بخشهاي مختلف جامعه كه مصرف كننده ستاده هاي نظام آموزشي هستند به
دانشگاهها به منظور تامين امكانات و تجهيزات لازم اختصاص داده شود؛ - آموزش عالي بايد سياستها و برنامه هايي را براي شناسايي و جذب افراد مستعد و نخبه و آشنايي آنها با اصول و فلسفه تعليم و تربيت و شيوه هاي نوين تدريس، شيوه هاي تحقيق و شيوه آموزش مباني علوم تدوين و اجرا كند؛ - دانشگاهها و مراكز آموزشي در جايگاه اصلي خود قرار گيرند و حريمي براي آنها تعريف شود كه مانع از نف_وذ، سوء استفاده و به______ره برداري سياسي گروههاي ذي نفوذ گردد؛ - ترويج و توسعه فرهنگ كارآفريني در دانشگاهها و تشويق كارآفرينان؛ - فراهم آوردن تسهيلات در مناطق محروم دورافت_____اده و بدآب و هوا به نحوي كه ف_ارغ التحصيلان به دنبال كاريابي در اين مناطق باشند؛ - انجام اصلاحات در قوانين و مقررات مربوط به نحوه جذب و نگهداري نيروي كار به منظور فراهم آوردن امكان فعاليت بنگاههاي كاريابي خصوصي؛ - استفاده از توانمنديهاي نهادهاي غيردولتي جديد مانند سازمانهاي نظام مهندسي كشاورزي، در بسترسازي براي اشتغال فارغ التحصيلان؛ - برنامه ريزي براي ايجاد مراكز كارآفريني و حركت دولت براي فرهنگ سازي در اين زمينه؛ - نظارت بر اجراي دقيق برنامه ها به نحوي كه از سوء استفاده مجريان و بنگاههاي اقتصادي جلوگي_ري به عمل آورده و امكان اجراي سليق_ه اي برنامه هاي اشتغال را از مجريان سلب كند. تجربه زندگي روزمره دختران دانشجو: مسائل و چشم اندازها توضيح: مركز مطالعات زنان دانشگاه تهران همايشي يك روزه با عنوان ” بررسي علل و پي آمد هاي فزوني دختران در دانشگاه» برگزار كرد. اين همايش روز سه شنبه اول خرداد 1386 ساعت
8:30 تا 17:30 بعدازظهر در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران( زير پل گيشا) تشكيل شد و خبر آن پيشتر بر روي همين پايگاه آمد. در زير خلاصه اي از سخنراني ناصر فكوهي را مي خوانيد. اصل اين مقاله در مجله پژوهش زنان( دفتر مطالعات زنان) منتشر خواهد شد. پيش از هر چيز لازم است ضمن قدرداني از برگذار كنندگان اين همايش كه فرصتي براي بحث و تبادل نظر در اين زمينه را فراهم كردند انتقادي را نيز مطرح كنم كه در بخش نخست سخنانم به آن خواهم پرداخت. عنوان اين همايش با استفاده از مفهوم “بررسي علل و پي آمدها“ براي برخي از دانشجويان و اساتيد اين فكر را القا كرده بود كه شايد به پديده بالا رفتن شمار دختران در محيط دانشگاه به مثابه نوعي آسيب اجتماعي نگاه شود، كه اميدواريم اين تلقي كاملا نادرست باشد. اصولا نگاه به واقعيات اجتماعي و به خصوص چنين واقعيتي با چنين نگاهي خود نوعي آسيب است كه بايد به تحليل آن پرداخت. اين نكته از آن رو حائز اهميت است كه ظاهرا امروزه گروهي از كارشناسان از كاهش رقم دختران در ورود به دانشگاه از طريق سيستم هاي سهميه بندي جنسي دفاع مي كنند كه بسيار زيان بار و غير قابل پذيرش هستند و من نيز ترجيح مي دهم از همين موضوع بحث خود را آغاز كنم. ابتدا بايد توجه داشته باشيم كه پديده افزايش شمار دختران در دانشگاه ها پديده اي ايراني نيست و در اكثر كشورهاي جهان اتفاق افتاده است.. واقعيت آن است كه با اجتماعي شدن هر چه بيشتر زنان تحصيل در سطوحي هر
چه بالاتر بدل به ارزش و سرمايه اي اجتماعي شده است كه كنشگران بدان تمايل دارند و اين امر نيازي رو به افزايش را در جوامع انساني به وجود آورده است كه خود را همگام با بالا رفتن توسعه يافتگي در افزايش رقم دانشجويان و تحصيلكردگان زن نيز نشان مي دهد. اين افزايش به ويژه در رشته هاي علوم انساني قوي تر است و اين نيز پديده اي جهاني است و لزوما ربطي به ايران ندارد. اما اينكه چنين پديده اي را به خودي خود نوعي آسيب اجتماعي تلقي كنيم و تلاش كنيم براي آن راه حل هاي كاربردي بيابيم موضوعي است كه از ابعاد مختلف مي توان آن را به زير سئوال برد. پرسش اول آن است كه آيا ميان پديده اجتماعي پديده اجتماعي شدن زنان و سنت ها و عرف اجتماعي تضاد و اختلافي وجود دارد؟ و اگر چنين اختلافي هست آيا راه حل آن كاهش شمار دختران به شكل مكانيكي در دانشگاه هاست؟ در مورد اول بايد گفت كه تقابل ميان زن/ مرد به مثابه دو موقعيت دروني/ بروني و يك تقسيم كار خانگي / كار معيشتي تقسيم كاري نيست كه لزوما به سنت ما تعلق داشته باشد. در سنت جوامع مختلف ايراني از اقوام مختلف زنان همواره همان اندازه در خانمه كار مي كرده اند كه در امور معيشتي دخالت داشته اند. از اين گذشته جماعت هاي ايراني لزوما مرد سالارانه تر از جوامع مشابه خود در كشورهاي ديگر از جمله اروپا و آمريكا نبوده اند. اين يك واقعيت است كه مردسالاري سيستمي جهاني است كه ساختارهاي جهان كنوني را تعيين
كرده و آن را به بن بست كشانده است و بهر رو در تمام جوامع وجود دارد. اما اين نيز يك واقعيت است كه سنت هاي موجود در جامعه ما همان اندازه كه ممكن است از اين مردسالاري تاثير پذيرفته باشند منابعي نيز براي بالا بردن نقش زن در جامعه دارند كه بايد از آنها استفاده كرد. هم از اين رو اين گفتمان كه ما به ازاي اجتماعي شدن زنان و تحصيلات آنها را به طور خود كار در شكننده شدن نهاد خانواده و سيستم هاي تربيتي جامعه عنوان مي كند چندان معنا و پايه اي ندارد. نياز به تحصيل به مثابه يك ارزش اجتماعي ( صرف نظر از جنبه آسيب شناسانه اين موضوع كه نه به زن يا مرد بودن بلكه به قطع رابطه سيستم دانشگاهي با بازار كار مربوط مي شود) در جامعه ما روندي صعودي دارد. و هرگونه تلاش براي جلوگيري مكانيكي از آن از طريق سهميه بندي هاي جنسيتي نه تنها غير عادلانه است بلكه غير كارا نيز هست، زيرا سبب مي شود كه بلافاصله دختراني كه بدين ترتيب از تحصيل مخروم مي شوند به سوي مدارس عالي و دانشگاه هاي خصوصي هدايت شوند كه امكان دارد از كيفيت پايين تري برخوردار باشند. از اين گذشته اين اقدام سبب ضربه خوردن به دختراني مي شود كه فاقد در آمد و امكانات مالي بالا باشند. به عبارت ديگر ما با اين كار صرفا محرومترين بخش از جامعه را باز هم محروم تر خواهيم كرد. اما اگر به بحث خودم باز گردم و درباره روزمرگي در دانشگاه و براي دختران سخن بگويم. بايد
اين امر را كاملا در چارچوب مردسالارانه اي قرار داده و تحليل كنم كه خود را نه تنها به روابط بلكه حتي به فضا ها نيز منتقل كرده است. دانشگاه هاي ما فضاهايي كاملا مردانه هستند كه دختران در آنها احساس امنيت و آسايش لازم را نمي كنند. اين امر به خصوص در چارچوب زندگي روزمره اهميت دارد زيرا چارچوب اصلي موقعيت هاي فرهنگي كنوني در جوامع مدرن زندگي روزمره و سبك زندگي است. دانشگاه ها به مثابه فضاهاي مختلطي كه پس از دوراني طولاني از جدا سازي جنسيتي جوانان به آن قدم مي گذارند هر چمد براي پسران طراحي شده اند ولي عملا بايد پذيراي دختراني باشند كه در رفتارهاي خود دچار سردرگمي هويتي هستند. اين سردرگمي در بررسي كه ما به انجام رسانده ايم و به طور تفصيلي در مقاله خواهد آمد به گروه بزرگي ازروابط مربوط مي شود. كه عمدتا مي توان آن را از يك سو در رابطه دختران به عنوان كنشگران اصلي با ساير دختران و پسران دانشجو با اساتيد و كادراداري دانشگاه تعريف كرد، و از طرف ديگر در رابطه دختران با خانواده هايشان پيش در طول و پس از فراغت از تحصيل. آنچه بيشترين فشار را بر دختران در طول مدت تحصيل وارد مي كند احساس نوعي نابرابري است كه به باور آنها ميان ايشان و پسران وجود دارد. دختران از لحاظ عددي در برخي از رشته ها از جمله در علوم انساني اكثريت عددي دارند و در برخي ديگر به ويژه رشته هاي مهندسي در اقليت هستند . اما در هر دو مورد دو واقعيت دائما به
آنها موقعيت فروتر اجتماعي شان را نشان مي دهد و سبب بازتوليد ساختارهاي مردسالارانه مي شود: نخست نبود چشم انداز براي اشتغال و ورود واقعي به جامعه به مثابه يك زن تحصيلكرده و ديگري نبود اساتيد زن كه به خودي خود گوياي نابرابري در سيستمي است كه در آن اكثريت عددي در يك سطح ( دانشجويي) غير حرفه اي در برابر خود اقليت عددي را درسطح ديگر (هيئت علمي) حرفه اي در تقابل مي بيند. افزون بر اين دختران اغلب موضوع پيش داوري هايي هستند كه ناشي از موقعيت هاي سخت تري در كنترل كالبدي است: سخن گفتن با ديگران رفتارهاي كاملا پيش پا افتاده خنديدن نشستن يا ايستادن در جايي و غيره همگي به نوعي تعبير از جانب پسران و حتي دختران ديگر مي كشئد كه به مثابه نوعي فشار رواني بر دختران وارد مي آيد. افزون بر اين، همين كنترل كالبدي سبب مبي شود كه دختران به صورت خود آگاه يا ناخود آكاه و خواسته يا ناخواسته خود را قرباني نوعي پيش داوري ديگر نيز ببينند كه رفتار آنها با اساتيد است در حالي كه پسران در اين امر همواره خود را در موقعيت برتر مي يابند. همين امر در كل فعاليت هاي دانشگاهي بارز است و دختران خود را قربانيان شرابيطي مي بينند كه پسران برغم ( و بيشتر شايد به بركت) رقم كوچكتر خود مي توانند دست به بازتوليد سخت موقعيت هاي برتري مردانه خود در روابط درون دانشگاهي بزنند. چارچوب ديگر روزمرگي در دانشگاه رابطه با خانواده است. دختران پيش از ورود به دانشگاه همچون ديگر دانش آموزان زير فشار
خرد كننده كنكور قرار مي گيرند اما بنا بر مورد خانواده ها واكنش هاي متفاوتي در مورد آنچه بايد در اين موقعيت انجام دهند بنا بر دختر يا پسر بودن نشان مي دهند. اغلب خانواده ها ظاهرا چندان توهمي نسبت به اشتغال بعدي دختران ندارند و به تحصيل صرفا به مثابه نوعي سرمايه اجتماعي نگاه مي كنند اما همين امر سبب مي شود تلاش كنند بر انتخاب دختران در هدف گيري هاي تحصيلي شان تاثير گذاري كرده و گاه حتي آنها را وادار به انتخاب رشته هايي بكنند كه چندان تمايلي بدان ندارند. اما موضوع به اينجا ختم نمي شود زيرا رابطه خانوادگي براي دختران دانشجو در تمام طول تحصيل و پس از آن همچنان به مثابه عامل و ابزاري الزام آور تداوم مي يابد كه دختران را وا مي دارد هر چه بيشتر دست به كنترل كالبدي خود بزنند. اين امر درباره دختراني كه شهرهاي كوچك دور دست به شهرهاي بزرگ مي آيند بسيار بيشتر است و در بسياري موارد سبب مي شود كه فارغ التحصيلان پس از اتمام تحصيل تمايلي به بازگشت به شهر خود را نداشته و اگر اين بازگشت انجام بگيرد نيز اغلب دچار مشكلات رواني و اجتماعي مي شوند. موضع خانواده در مواردي كه تحصيل به رده هاي بالاتر مي رسد در سطح خانواده جديد يعني خانواده اي كه خود دانشجو با ازدواج كردن تشكيل مي دهد ميز ادامه مي يابد. و اين بار الزامات خانواده سببي به الزامات خانواده نسبي افزوده مي شود. در اين حال دختر دانشجو بايد دائما نبود تضاد را ميان نقش هاي مختلف خود( دختر
خواهر همسر، مادر) با نقش اجتماعي خويش به مثابه دانشجو به خود و به ديگران ثابت كند و فشاري را كه ناشي از عدم پذيرش اين امر به دليل وجود كليشه هاي شناختي است تحمل كند. خروج از دانشگاه نيز به معني پايان يافتن مشكلات نيست و دختران دانشجو با از دست دادن هويت دانشجويي خود و روزمرگي دانشجويي شان دچار مشكل جديد مي شوند و آن به دست نياوردن هويتي اجتماعي درسطح اشتغال است. اختلاف فاحش ميان نرخ اشتغال زنان و نرخ تحصيل آنها سبب مي شود كه دختران دانشجوي پيشين تبديل به زنان خانه داري ناراضي شوند كه موقعيت جديد خود را نيز به هيچ رو نمي پذيرند. البته هر اندازه از ابتدا رويكرد دانشجو به تحصيل رويكردي به مثابه يك سرمايه اجتماعي باشد بيشتر در اين موقعيت تازه احساس آسايش مي كند . اما تضاد موقعيت روزمرگي دانشجويي و موقعيت روزمرگي خانه بهر رو سبب پديد آمدن موقعيت هاي سردرگمي و بحران هاي هويتي مي شود كه چنانچه ما به فكر چاره براي آن از طريق تاثير گذاري بر بازار كار نباشيم در آينده اي نه چندان دور مي توانند به بحران هايي هر چه عميق تر تبديل گردند. در نهايت بايد بر اين نكته تاكيد كرد كه تضادهاي موقعيتي و هويتي كه دختران در حال حاضر با آن روبرو هستند، حاصل تضادي است كه ميان دو سيستم وجود دارد : نخست سيستمي كه در سطح گفتماني كه از يك طرف از پيشرفت دختران و تحصيل به مثابه ارزش هايي مطلقا مثبت دفاع كرده و بنابراين با تبديل آنها به ارزش ها
و سرمايه هاي اجتماعي تقاضا را براي تحصيل افزايش مي دهد و طرف ديگر سيستمي كه براي حفظ موقعيت هاي مردسالارانه اجازه تغيير در بازار كار و تركيب آن و سازوكارهاي اجتماعي همراهي كننده با آن را نمي دهد و به اين ترتيب اجازه نمي دهد كه ساختاري جنسيتي نابرابر حوزه كار تغيير كنند. اگر ما فكري به حال اين تضاد نكنيم بي شك بحران ها در چشم اندازي ميان و دراز مدت به شدت تهديد كننده خواهند شد. راه خروج از اين موقعيت نيز بايد به مثابه استراتژي اي چند جانبه و با استفاده از منابعي كه ما چه در سنت خود و چه در تجربه زندگي جامعه مان در دوران معاصر داريم تحقق يابد. فصل سوم : متدلوژي تحقيق 1-3) مقدمه : به طور كلي در اجراي يك تحقيق اينگونه است كه مي بايست به سمت سيستمي بودن حركت كرد بدين معني كه در فرآيند تحقيق بايد از مسائل كلي شروع كرد و سپس مسائل جزئي را كه همان اجزاء ريز گام به گام تحقيق است را بيان و تحليل كرد.موضوع كلي در يك تحقيق بايد مورد توجه قرار گيرد نوع نگرش و ديدگاه محقق يا محققين به پديده اي است كه مي خواهند آن تحقيق را انجام دهند و اين يادآور آن است كه حتما در روش اعمال شده در تحقيق مي بايست چهار چوب كلي و جزئي را بيان نمود تا با استفاده از الگوي ذهني ارائه شده بتوان مراحل و گام هاي بعدي فرآيند تحقيق را شناسايي و به كار گرفت . به طور كلي نوع تحقيق بر اساس اينكه
از چه زاويه اي به آن نگاه مي كنيم به چهار دسته تقسيم مي شوند كه عبارتند از : الف) هدف تحقيق : دليل اصلي اينكه تحقيق به منظور تحقق آن انجام مي شود . ب) فرآيند تحقيق : مراحل و گام هاي موجود در اجراي تحقيق كه شامل جمع آوري و تحليل اطلاعات نيز مي باشد . ج) منطق تحقيق : روش ارزيابي و تحليل و بررسي فرضيه ها و قضايا را نشان مي دهد . د ) نتيجه تحقيق: اثر و نقشي كه پس از انجام تحقيق بر جاي مي ماند . به طور كلي يك تحقيق با بيان يك مسئله يا مشكل آغاز مي شود بدين صورت كه موضوع مورد مطالعه سؤالات فراواني را در ذهن محقق ايجاد كرده و او پس از بيان آنها و تدوين فرضيه هاي خود به سمت گردآوري اطلاعات و تجزيه تحليل مطالب بدست آمده مي پردازد كه نتيجه آنها منجر به تاييد يا در فرضيات مطرح شده مي گردد به همين دليل است كه مرحله گردآوري و جمع آوري اطلاعات يكي از مراحل مهم تحقيق به شمار مي رود. در اين فصل ، روش تحقيق شامل روش هاي گردآوري اطلاعات ، جامعه آماري و همچنين پرسشنامه مورد نياز جهت رد يا تاييد فرضيه هاي پژوهش مطرح مي شود. 2-3) جامعه آماري تحقيق : به نظر محقق هر چقدر عوامل مؤثر بر متغيرهاي تحقيق محدودتر باشد ، متغيرهاي تحقيق از قابليت كنترل بيشتري برخوردار خواهد شد و به همين ترتيب قابليت اتكاي رابط بين اين متغيرهاي و نتايج حاصله از آن معتبرتر خواهد بود جامعه آماري مورد
نظر اين تحقيق تمامي دانشجويان مشغول به تحصيل در دانشگاه امام رضا (ع) مي باشد. و با توجه به دامنه گسترده اين جامعه آماري به ناچار از روش نمونه گيري تصادفي استفاده گرديده است.جامعه اين تحقيق شامل 1800 نفر مي باشد. 3-3) نحوه انتخاب نمونه ها: با توجه به جامعه آماري تحقيق كه در فاصله 1000 تا 2000 مي باشد نمونه مورد نظر تحقيق مي بايست يك دهم يا يك پانزدهم جامعه آماري را شامل مي شود يعني حدود 180 نفر...... 4-3) روش گردآوري اطلاعات : داده هاي مورد نياز براي اين تحقيق با توجه به پرسشنامه هايي كه در اختيار دانشجويان قرار گرفته است و نيز منابع موجود در گذشته بدست آمده است. 5-3) روش آزمون فرضيه ها : تجزيه و تحليل مورد استفاده قرار گرفته در اين تحقيق براساس پاسخ نامه هاي داده شده در پاسخنامه ها مي باشد.پاسخ نامه هاي در نظر گرفته شده براي سؤالات پرسشنامه شامل 5 گزينه 1) كاملاً موافقم 2) تا حدي موافقم 3) بي تفاوت 4) تا حدي مخالفم 5) كاملاً مخالفم مي باشد. در خصوص استفاده از اين مقياس ، لازم به توضيح است كه از طريق اين پرسش ها از پاسخ دهندگان خواسته مي شود كه از ميان چندين گزينه ، يك پاسخ را برگزيند .دستور العمل پرسش نامه ها معمولا به پاسخ دهندگان مي گويند كه بهترين گزينه را انتخاب كنند. اين مقياس يك مقياس ليكرت مي باشد ، انعطاف پذيري انواع روشهاي جمع آوري اطلاعات را دارا مي باشد و جمع آوري و پردازش پاسخ هاي آن مؤثر و كارا بوده و امكان
مي دهد تا در زمان اندك و محدود، حجم قابل توجهي از اطلاعات جمع آوري شود. هنگام استفاده از اين مقياس؛ يك موضوع قابل توجه است كه گزينه هاي پاسخ مي بايست يك گزينه حد وسط دارا باشند، زيرا به پاسخ دهندگاني كه بي طرف هستند اجازه مي دهد تا بي طرفي خود را بيان كنند.در مجموع محقق براي عدم استفاده از گزينه حدوسط مي بايست دلايل و انگيزه هاي بسيار قوي داشته باشد. 6-3) بررسي روايي پرسشنامه: به منظور بررسي و تاييد روايي پرسشنامه نظرات تني از چندان اساتيد كه در زمينه تهيه پرسشنامه فعاليت دارند مورد توجه قرار داده شده است كه در اين راستا توضيحات ايشان به منظور حذف و اضافه كردن بعضي از سؤالات و نيز جا به جايي قسمت هاي پرسشنامه اقدام شده است و پس از ارائه نمونه هايي پرسش نامه ،تقريبا تمامي سؤالات از سوي اعضاي جامعه آماري پاسخ داده شده و اين پاسخ ها به صورت تك به تك مورد بررسي قرار گرفت. 7-3) بررسي پايايي پرسشنامه : اصلاحات و تغييراتي كه در پرسشنامه بوجود آمد به دليل ابهام در بعضي سؤالات و نيز پيچيدگي در تعدادي سؤالات بود كه به توضيحات بيشتري نياز داشتند زيرا باعث مي شدند كه برداشت هاي مختلفي از آنها بدست آيد. 8-3) فرم پرسشنامه فرم نظرسنجي علاقه مندي به رشته تحصيلي با سلام واحترام مخاطب عزيز! فرم نظر سنجي زير حاوي سوالاتي پيرامون ميزان علاقه مندي به رشته تحصيلي دانشگاهي شما است. اطلاعات بدست آمده صرفا براي انجام تحقيق پژوهشي مورد استفاده قرار مي گيرد . مطمئنا اطلاعات شما در نزد
محقق محفوظ خواهد ماند. لطفا اين پرسشنامه را با كمال دقت و صداقت پر نماييد. مشخصات زير را در صورت تمايل تكميل نماييد. (با تشكر) نام و نام خانوادگي : رشته تحصيلي: جنسيت: سال ورودي: معيار سنجش تعريف سوال رديف كاملا مخالفم تاحدي مخالفم بي تفاوت تاحدي موافقم كاملا موافقم رشته تحصيلي خود را با آگاهي قبلي انتخاب كردم 1 سطح تحصيلات خانواده و خويشاوندان در انتخاب من موثر بوده است 2 عوامل محيطي و شرايط اجتماعي باعث اجبار من در انتخاب من در رشته شد. (براي آقايان سربازي و براي خانم ها ازدواج) 3 دانشگاه محل تحصيلم در انتخاب رشته ام نقش داشته 4 آينده رشته و بازار كار موجب انتخاب من شده است 5 مسائل مالي و پرداخت شهريه در بي علاقگي نسبت به رشته ام موثر بوده است 6 درگيري در مسائل سياسي و اجتماعي موجب دوري من از رشته ام شده است. 7 مدرك گرايي فقط باعث علاقه مندي من به رشته ام شده است. 8 سطح علمي و نحوه تدريس اساتيد در افزايش علاقه منديم موثر بوده است 9 مايلم در مقاطع بالاتر در رشته ام ادامه تحصيل دهم. 10 ( اگر شرايط ويژه اي بر انتخاب شما حاكم بوده است لطفا توضيح دهيد. ) توضيحات: فصل چهارم: تجزيه وتحليل اطلاعات 1-4) مقدمه : با توجه با آنكه نتايج تحقيق از بررسي و مداقه بر روي اطلاعات بدست آمده ، حاصل مي گردد پر واضح است كه اين بخش از فرآيند تحقيق ، بسيار مهم و حائز اهميت مي باشد به طوري كه تاثير مستقيم بر روي آثار نهايي تحقيق
مي گذارد. بنابراين اين مرحله علاوه بر اين كه تاثير مراحل اول (تعيين فرضيات تحقيق)، دوم (بررسي ادبيات پيش و تحقيقات گذشته) و سوم(تعيين روش تحقيق و روش آزمون مناسب)را نشان مي دهد و بر مرحله آخر يعني نتيجه گيري محقق از فرآيند تحقيق هم تاثير گذار است پس به طور قطع مي توان بيان كرد كه اين مرحله مهمترين مرحله در فرآيند تحقيق است. 2-4) تجزيه و تحليل داده ها: با توجه به موضوع اصلي تحقيق كه بررسي ميزان علاقه دانشجويان به رشته تحصيلي خود مي باشد و فرضيات ارائه شده در فصل نخست ؛ پرسشنامه ها در اختيار افراد نمونه قرار گرفت و نتايج حاصله از بررسي هاي اين پرسشنامه ها بصورت تك به تك به اين شرح بوده است: • در پاسخ به سؤال 1 : 26 نفر معادل 14% گزينه اول ، 54 نفر معادل 30% گزينه دوم ، 47 نفر معادل 5/26 % گزينه سوم 35 نفر معادل 5/19 % گزينه چهارم ، 18 نفر معادل 10% گزينه پنجم را انتخاب كرده اند. • در پاسخ به سؤال 2 : 35 نفر معادل 5/19% گزينه اول، 36 نفر معادل 20% گزينه دوم ، 53 نفر معادل 5/29 % گزينه سوم 29 نفر معادل 16% گزينه چهارم ، 27 نفر معادل 15% گزينه پنجم را انتخاب كرده اند. • در پاسخ به سؤال 3 : 57 نفر گزينه اول، 23 نفر معادل 13% گزينه دوم ، 21 نفر معادل 5/11% گزينه سوم، 36 نفر معادل 20% گزينه چهارم، معادل 5/31% و 43 نفر معادل 24% گزينه پنجم را انتخاب كرده اند
. • در پاشخ به سؤال 4: 34 نفر معادل 5/18% گزينه اول، 26 نفر معادل 5/14% گزينه دوم ، 19 نفر معادل 10% گزينه سوم ، 43 نفر معادل 5/24% گزينه چهارم، 58 نفر معادل 5/32% گزينه پنجم را انتخاب كرده اند . • در پاسخ به سؤال 5: 65 نفر معادل 36% گزينه اول ، 48 نفرمعادل 26.5% گزينه دوم ، 27 نفر معادل 15% گزينه سوم 26 نفر معادل 14.5% گزينه چهارم ، 14 نفر معادل 8% گزينه پنجم را انتخاب كرده اند • در پاسخ به سؤال 6: 11 نفر معادل 5/6% گزينه اول ،24 نفر معادل 13% گزينه دوم ،48 نفر معادل 5/27% گزينه سوم، 32 نفر معادل 17% گزينه چهارم، 65 نفر معادل 36% گزينه پنجم را انتخاب كرده اند . • در پاسخ به سؤال 7: 31 نفر معادل 17%گزينه سوم،42 نفر معادل 23% گزينه چهارم ،107 نفر معادل 60%گزينه پنجم را انتخاب كرده اند و كسي گزينه 2و1 را انتخاب نكرد. • در پاسخ به سؤال 8: 24 نفر معادل13%گزينه اول،63 نفر معادل 35%گزينه دوم، 36نفر معادل 20 %گزينه سوم، 32 نفر معادل 18%گزينه چهارم،25نفرمعادل 14%گزينه پنجم را انتخاب كرده اند . • در پاسخ به سؤال 9: 16 نفر معادل 9%گزينه اول ،24 نفر معادل 13.5% گزينه دوم،65 نفر معادل 36%گزينه سوم،45 نفر معادل 25%گزينه چهارم،30 نفر معادل 5/16% گزينه پنجم را انتخاب كرده اند. • در پاسخ به سؤال 10: 32 نفر معادل 18% ، 65 نفر معادل 36% گزينه دوم ،37 نفر معادل 20%گزينه سوم، 32نفر معادل 18% گزينه چهارم و 14 نفر معادل
8% گزينه پنجم را انتخاب كرده اند. 3-4) طبقه بندي اطلاعات: در بررسي سؤالات مندرج در پرسشنامه چنين مي توان گفت كه: در سؤال شماره 1: نشان ميدهد ميزان آگاهي دانشجويان پيش از ورود به رشته در حالي وارد ادامه تحصيل شده اند كه اطلاعات متوسطي از رشته مورد نظر خود را داشته اند. در سؤال شماره 2: كه نشان دهنده ميزان تاثير و نقش والدين در انتخاب رشته دانشجويان است چنين به نظر مي رسد كه والدين به صورت يكي از مواردي هستند كه در اين انتخاب به طور كلي نقش مهمي را ايفا كرده اند . در سؤال شماره 3: كه تاييد عوامل محيطي و شرايط اجتماعي را در انتخاب رشته بررسي مي كند مشخص مي كند كه عوامل چون سربازي و ازدواج از جمله عواملي هستند كه در اجبار دانشجويان به تحصيل در رشته هاي كه بدان علاقه نداشته اند مؤثر بوده است. در سؤال شماره 4: در اين سؤال دانشگاه محل تحصيل به عنوان عنصر مؤثر مدنظر بوده است و اين چنين بدست آمده كه در مجموع براي دانشجويان فرقي نداشته است كه در چه دانشگاهي تحصيل كنند و اين عامل بي تاثير بوده است. در سؤال شماره 5: كه نشان دهنده آينده نگري دانشجويان به رشته و بازاركارآن است اينگونه بدست آمده است كه در اين مورد دانشجويان با توجه به آينده رشته خود به اين رشته وارد گشته اند. در سؤال شماره 6: كه توانيي مالي دانشجويان در پرداخت شهريه و تاثير آن برعلاقه دانشجويان مورد بررسي قرار گرفته است نشان مي دهد كه اين مورد به طورقابل توجهي
تاثير بسيار كمي را در انتخاب رشته ايفا كرده است و تقريبا بي تاثير است. در سؤال 7: كه اين مورد ميزان درگيري و توجه دانشجو به مسائل سياسي و اجتماعي را مدنظر قرار داده است بيان مي كند كه اين مسائل تقريبا بي تاثير مي باشد به طوري كه مي توان گفت اصلا تاثير ندارد. در سؤال شماره8 : كه بازگو كننده ميزان مدرك گرايي در بين اعضاي جامعه است اين طور بيان مي شود كه مدرك گرايي مي تواند يكي از عوامل مؤثر در انتخاب رشته باشد. در سؤال شماره9: كه نقش اساتيد و سطح عملي آنها را در جذب دانشجويان و علاقه مند كردن آنها بررسي كرده است اين چنين دريافت مي شود كه اين مورد تاثير مهمي در ميزان دانشجويان نداشته است. در سؤال شماره 10: كه تمايل دانشجويان را براي ادامه تحصيل در همان رشته مورد بررسي قرار داده است اين چنين بدست آمده كه اين تمايل در اكثر دانشجويان به چشم مي خورد و آنها مايلند اين كار را انجام دهند. 4-4) بررسي تأثير يافته ها بر فرضيات تحقيق : با توجه به منابع بدست آمده از پرسشنامه و تحليل اطلاعات مي توان راجع به فرضيات مطرح شده در ابتداي تحقيق اينگونه گفت: 1) در مورد ميزان آگاهي دانشجويان پيش از ورود به دانشگاه در انتخاب رشته مي توان اين چنين گفت كه اين مورد تاثير مستقيمي در انتخاب رشته دارد پس اين نوع فرضيه تأييد ميشود. 2) سطح تحصيلات خانواده و نقش آنها در انتخاب رشته دانشجويان فرضيه اي است كه پس از تحليل اطلاعات مشخص گريد كه
اين عامل تاثير مهم و قابل توجهي در انتخاب رشته دارد و لذا اين فرضيه هم تاييد مي شود. 3) اين فرضيه مدرك گرايي را باعث انتخاب رشته از سوي دانشجويان دانسته كه پس از تحليل اطلاعات بدست آمده كه اين فرضيه هم تاييد شد چراكه همچنان مدرك گرايي باعث انتخاب رشته مي گردد. 4) فرضيه ديگر بيان مي داشت كه آينده رشته و بازار كار آن در انتخاب رشته مؤثر است كه در پايان بررسي بدست آمد كه در انتخاب رشته، دانشجويان به اين مورد توجه نشان داده اند، لذا اين فرضيه تأييد مي شود. 5) شيوه تدريس و سطح علمي اساتيد فرض ديگري بود كه در علاقه مندي دانشجويان به رشته شان مورد تجزيه و تحليل قرا گرفت پس از بررسي مشخص شد كه اين فرضيه رد مي گردد زيرا نقش اساتيد و سطح علمي آنان در اين انتخاب كمرنگ بررسي شد. فصل پنجم: خلاصه،نتيجه گيري و پيشنهادات 1-5) مقدمه: در انجام يك فعاليت پژوهشي روند و سير انجام به گونه اي است كه در نهايت منتهي به نتيجه اي مي گردد كه برخاسته از تجزيه و تحليل اطلاعات بدست آمده از تحقيق است و اين نتايج با توجه به نتايج بدست آمده از تحقيقات گفته و مباني نظري و تعاريف موضوعات اصلي تحقيق ادامه يافته و به منظور تجزيه و تحليل اطلاعات مي بايست روش تحقيق و همين طور فرضيات مطرح شود و درنهايت محقق با در نظر گرفتن همه عوامل به همه اطلاعات آنچه را كه منجر به نتيجه اصلي گشته است را بيان مي دارد. به عنوان آخرين مرحله از
فرآيند تحقيق مي بايست محقق، نتيجه گيري كرده و وضعيت فرضيات مطرح شده را مشخص كند و در پايان نظرات و پيشنهادات خود را ارائه نمايد. 2-5 ) نتايج تحقيق : بر اساس تحقيق انجام گرفته مي توان اينگونه نتيجه گيري كرد كه : • آگاهي دانشجويان پيش از ورود به دانشگاه نسبت به رشته خود، تأثير مهم و مستقيمي بر ميزان علاقه مندي فرد دارد و مي تواند در طول دوران تحصيل اين را نشان دهد. • سطح تحصيلات خانواده و نقش آنها در انتخاب رشته دانشجويان نيز يكي از عوامل مهم مؤثر در انتخاب رشته دانشجويان مي باشد كه نشان مي دهد علاقه فرد در اين مورد ممكن است تحت تأثير نظر والدين قرار گيرد. • از جمله عوامل مهم و مؤثر در انتخاب رشته دانشجويان پيش از ورود به دانشگاه مسأله مدرك گرايي است كه گاه سبب مي شود موضوع علاقه در انتخاب رشته فرد كمرنگ گردد. • توجه به آينده و بازار كار رشته انتخاب شده ازجمله عواملي بود كه نشان مي دهد در انتخاب افراد تأثيري نداشته است. • شيوه تدريس و سطح علمي اساتيد هم از آن دسته عواملي است كه مشخص گرديد در جذب و علاقه مند كردن دانشجويان به رشته خود مي تواند مؤثر و مهم قلمداد شود. 3-5) خلاصه تحقيق تحقيق پيش رو ، به جهت مشخص كردن ميزان علاقه دانشجو.يان و نوع نگر ش آنها به رشته تحصيلشان به رشته تحرير درآمده است و پس از بررسيهاي فراوان و تجزيه وتحليل اطلاعات و بررسي عوامل مهم در اين باره مي توان اينگونه ابراز داشت كه
دانشجويان با آگاهي كافي وارد دانشگاه نشده اند ونيز والدين آنها در انتخاب آنها نقش مستقيمي داشته اند ونيز نگاه مدرك گرايي موجب آن گرديده است تا مسئله علاقه اندكي ناديده گرفته شود و همينطور عدم توجه به آينده و بازار كار رشته ونيز عدم توانايي اساتيد در جذب و علاقه مند كردن دانشجويان نشان مي دهد كه در مجموع وبه طور نسبي ميزان علاقه دانشجويان نسبت به رشته تحصيلي خود در سطح پايين قرار دارد .در فرآيند اين تحقيق مراحل زير صورت گرفته است : فصل اول: كليات تحقيق و هدف از انجام آن به همراه فرضيه هاي تحقيق و روش انجام تحقيق و. . . بيان شده است. فصل دوم: منابع گذشته تحقيق مورد نظر را مطرح و بيان داشته است. فصل سوم : چگونگي جمع آوري اطلاعات و نمونه گيري از جامعه آماري به همراه خلاصه اي از اطلاعات جمع آوري شده و نحوه آزمون و فرضيات را مطرح كرده است. فصل چهارم: آزمون فرضيه ها و رد يا پذيرش آنها را در برگرفته است شايان ذكر است كه به منظور آزمون فرضيه هاي تحقيق از پرسشنامه استفاده شده است كه در نهايت بعضي از آنها در و بعضي ديگر پذيرفته شده اند كه در مجموع مي توان ادعا داشت كه فرضيات مطرح شده با اكثريت در موضوع مورد نظر مؤثر هستند 4-5 ) پيشنهاداتي با تحقيقات آينده: مسأله علاقه مندي به رشته تحصيلي و نگرش دانشجويان به رشته خود موضوع بسيار مهمي در طي سالهاي گذشته بوده است اما به نظر محقق مي بايست اين تحقيقات از زمان انتخاب رشته در
دوره دبيرستان انجام گيرد؛ آنجا كه دانش آموز براي آينده تحصيلي خود تصميم مي گيرد كه چه گروه و رشته اي را انتخاب كند كه برآورده كننده نياز تحصيلي او هستند بنابراين پيشنهاد محقق اين است كه براي يافتن نتايج دقيق تر بايد ابتدا از پيش از دانشگاه اقدام كرد و نيز دامنه فرضيات را نيز گسترش داد چرا كه اين موضوع و اين گونه موضوعات انساني از آن دسته موضوعاتي هستند كه وابسته به يك يا چند متغير محدود نمي شوند. 5-5) موانع و محدوديت ها : در زمينه تحقيق پيرامون مسئله مهم ودرعين حال پيچيده همچون ميزان علاقه دانشجويان به رشته تحصيلي خود همواره موانعي حضور خود را نشان مي دهند كه باعث مي شود نتيجه دقيقي از تحقيق بدست نيايد كه در ذيل به چند نمونه از آن اشاره مي شود. 1- با توجه به اينكه اين تحقيق منحصر به دانشجويان دانشگاه امام رضا(ع)مي باشد و اين دانشگاه از نوع غير انتفاعي مي باشد شايد برخي سؤالات پرسشنامه از پيش داراي جوابهاي مشخص بودند، بنابراين بهتر بود كه جامعه آماري و به طبع آن حجم نمونه در سطح و وسيعتري انتخاب مي شد اما باز هم اين مورد تحقيق را دچار كندي، اتلاف وقت و سردرگمي و نيز پيچيدگي در نتيجه ميكرد. 2- در طول زمان يك تحقيق كه از روش پرسشنامه استفاده مي كند هميشه بيم آن است كه مبادا افراد مورد تحقيق از بيان نظرات تحقيق خود امتناع كنند و يا در آن اهمال كننده بنابراين مي توان اين را نيز يك مانع در رسيدن به نتيجه دقيق دانست. 3-
با توجه به موضوع تحقيق مي توان متصورشد كه اين موضوع داراي رضايت بسيار زيادي مي باشد كه مي توان آن را در اين باره مورد سنجش و ارزيابي قرار داد اما پرواضح است كه با توجه به زمان اندك و حجم وسيع اين پروژه، اين عمل انجام نشد. 4- در مورد اين تحقيق تلاشهاي فراواني انجام شد تا منابع مفيدي در اختيار محقق قرار گيرد. اما متاسفانه موارد مفيدي يا وجود نداشته اند يا اندك بوده اند و اين باعث عدم داشتن اطلاعات كافي نسبت به موضوع تحقيق در ستوه ديگري و در ايام گذشته شد. 5- با توجه به وجود برخي سؤالات كه در مورد آقايان و خانم ها شرايط متفاوتي را دارا بوده اند ولي نياز در اين بود كه با توضيحات به آنها پاسخ داده شود اين تحقيق با شرايط ذكر شده در بندهاي فوق در ابتدا بر آن بود تا تحقيق را با تفكيك جنسيت به همراه تفكيك زمان و دوره تحصيل ارائه نمايد اما موانع فوق الذكر باعث عدم انجام اين كار شده اند . پيوست ها ومنابع ومأخذ منابع و مآخذ: 1- احمدپور دارياني، محمود (1378)، كارآفريني، تهران شركت پرديس 57 . 2- عاصمي پور، محمدجواد، (1379)، بررسي نظام آم______وزشهاي علمي - كاربردي و تاثير آن بر بهره وري. مجموعه مقالات دومين همايش بررسي و تحليل آموزشهاي علمي كاربردي ص 55 . 4- مكنون، رضا، (1380)، راهبرد آموزش عالي، اشتغال و توسعه كشور، مجموعه مقالات كنگره راهبردي توسعه علمي ايران، وزارت علوم، تحقيقات و فناوري، ستاد پيشبرد علوم ايران 1400 . 5- نصيري قيداري، حسن، (1381) بسترسازي كارآفريني،
ماهنامه بازاريابي، شماره 22، صفحه 2 . 6- علي نظري كتولي : كارشناس ارشد مديريت دولتي و كارشناس امور اداري دانشگاه علوم كشاورزي و منابع طبيعي گرگان. 7- دكتر رامين رحماني: استاديار دانشگاه علوم كشاورزي و منابع طبيعي گرگان. 8- www.irandiplomacy.ir 9- www.ghaseedaknews.ir 10- www.daneshju.ir 11- www.study.1000.com
اگر امروز آن ها را به فرزندانمان نياموزيم فردا در غياب ما در مقابل اصرار دوستان قدرت مقاومت نخواهند داشت. ايشان عوامل خانوادگى را يكي ديگر از گرايش به مواد مخدر دانسته و گفته اند: وجود پيوند و ارتباطات عميق خانوادگى نقش به سزايى در پيشگيرى از اعتياد دارد. اگر محيط خانواده سالم باشد كودك داراي اعتماد به نفس، مهر و محبت و احساس مسئوليت مي شود. و هر قدر اين روابط به سردى سوق پيدا كند و كودك مورد توجه و حمايت قرار نگيرد آماده كجروي، ناسازگاري و ... خواهد شد كه خطر اعتياد در محيط خانواده نيز افزايش مي يابد. اين كارشناسان خاطرنشان كردند: برقراري رابطه صحيح پدر و مادر با كودك سبب مي شود كه رشد شخصيت بچه سير طبيعي داشته باشد و از انحراف و كجروي مصون بماند. ايشان افزودند: وجود فرد معتاد در خانواده، سهل انگارى در توجه به زنگ خطرها مثل مصرف سيگار، ايجاد تنش و درگيرى بين اعضا خانواده، عدم گفت و گو پيرامون اعتياد در خانواده، فقر مادى يا رفاه اقتصادى خانواده ديگر عوامل گرايش به مصرف مواد هستند. كارشناسان كاهش تقاضاي مصرف ،عوامل اجتماعى را آخرين علل گرايش به موادمخدر دانسته و اظهار داشتند: نابرابري هاى اجتماعى و اقتصادي، در دسترس بودن مواد، بيكاري، فقر، عدم اطلاع رسانى جامع و كامل در زمينه عوارض جسمي، روحى و اجتماعى اعتياد، وجود باورهاى نادرست اجتماعى و ضعف فرهنگ مشاوره از عوامل مهم گرايش به سوء مصرف موادمخدر به شمار مي روند. فصل سوم مواد مخدر واعتياداعتياداعتياد عبارت است از مسموميت تدريجي يا حالتي كه بموجب استعمال مداوم يك دارو (طبيعي يا تركيبي) ايجاد ميشود و به حال شخص و اجتماع زيان بخش است و خصوصيات آن از اين قرار است :الف) وجود تمايل شديد و مقاومت ناپذير يا احتياج يا اضطرار به استعمال دارو يا تحصيل آن از هر راهي كه امكان دارد.ب) وجود گرايش به ازدياد داروج) وجود وابستگي رواني و گاهي هم جسمي به آثار دارو. وبه تعريف ديگر:هرگونه وابستگي شديد رواني و يا فيزيولوژيكي ارگانيسم نسبت به يك مواد به عنوان اعتياد شناخته مي شود و داراي چهار ويژگي عمده مي باشد كه عبارتند از :1) تمايل و احتياج شديد به صورتيكه به هر وسيله اي آن ماده اعتياد آور را به دست مي آورد . 2) وابستگي بدني و رواني به اثرات ماده اعتياد آور ، وابستگي جسمي يك حالت فيزيولوژيك است كه با استعمال مكرر ماده اعتياد آور به وجود مي آيد و باعث ادامه استعمال آن مواد مي شود و قطع آن باعث سندرم و نشانه هاي محروميت مي گردد كه آن نشانه ها عبارتند از آب ريزش از چشم و بيني و خميازه و عرق كردن ، بي خوابي يا پرخوابي ، اضطراب ، تهوع ، اسهال ، دل درد ... .3) گرايش به ازدياد مصرف ماده اعتياد آور كه به اين پديده تحمل گفته مي شود يعني تحمل دارويي را از دو طريق مي توان تشخيص داد :الف) نياز به افزايش مقدار ماده براي رسيدن به مسمويت يا تاثير دلخواهب كاهش قابل ملاحظه اثرات ماده با مصرف مداوم مقادير يكساني از آن دارو .4) اثرات منفي و ضرر و زيان نسبت به مصرف كننده و جامعه . مواد مخدر هم ضرر مادي و عوارض رواني براي شخص و هم آسيب اقتصادي و اجتماعي براي جامعه دارد .انواع مواد اعتياد آورمقدمه اي بر تعريف ماده مخدردر زبان خارجي به كليه داروهائيكه اعتياد آور هستند ماده مخدر گفته ميشود، در حالي كه بسياري از اين مواد نه تنها مخدر نيستند بلكه مهيج و محرك اند.مخدر به معناي چيزي است كه ايجاد رخوت و تخدير و سستي مينمايد. همان طور كه اشاره شد به بعضي از انواع داروها كه اثرات ديگري غير از ايجاد رخوت و سستي دارند زير نام مواد مخدر طبقه بندي ميگردند.و به ناچار ما هم از اين غلط مصطلح پيروي كرده و هر جا نامي از مواد مخدر ميبريم مقصود كليه دارو هائيست كه صرفنظر از اثرات جسماني وابستگي رواني و مصونيت ايجاد مينمايد و اعتيادآور هستند.در گذشته براي مواد مخدر تعاريفي در نظر ميگرفتند كه به آنچه كه امروز به نام تعريف ماده مخدر بيان ميشود تفاوتهاي كلي دارد.مثلا در بعضي از كتب قديمي مقصود از مواد مخدر مشتقات ترياك است و فقط به مشتقات ترياك اعم از لابراتواري يا غير لابراتواري به طور كلي مواد مخدر اطلاق ميشود.عده اي فقط موادي را كه نظارت و كنترل قانوني بر آنها اعمال ميشد جزء مواد مخدر ميدانستند و اين موضوع بيشتر در مراجع قضائي و انتظامي معمول بوده و گروهي نيز هر داروئي را كه خواب آور باشد جزء مواد مخدر ميدانسته اند، تعريفي كه امروز مورد توجه مراجع قضائي ، انتظامي و پزشكي است و سازمان بهداشت جهاني نيز آن را قبول دارد باعث تغيير معنا اعتياد نيز شده است.شرح ذيل در كتب دارو شناسي براي تعريف ماده مخدر بكار رفته است :تعريف ماده مخدر : سازمان بهداشت جهاني ماده مخدر را چنين تعريف نموده است: هر ماده اي كه با تاثير روي وظايف سيستم مركزي اعصاب قادر به ايجاد تغييرات رواني و رفتاري و جسماني در انسان باشد ماده مخدر ناميده ميشود.تعريف فوق باعث شده كه براي تعريف اعتياد نيز مفاهيم جديد و تعابير تازه در نظر گرفته شود كه با تعاريف اعتياد در گذشته متفاوت است، مثلا در گذشته داروئي را كه قادر به تركش نبودند اعتياد آور و فرد مبتلا به آن را معتاد ميدانستند.انواع تقسيم بندي مواد مخدر براي مواد مخدر تقسيم بنديهاي متعددي در نظر گرفته شده است ، كه از آن جمله است تقسيم بندي بر مبناي تهيه دارو كه بر مبناي آن مواد مخدر را به دو دسته تقسيم ميكنند :دسته يكم : عبارتند از داروهائيكه از منابع طبيعي (گياهي) به دست مي آيند ، مثل : ترياك ، حشيش و ماريجوآنادسته دوم : داروهائيكه از منابع معدني و صنعتي در لابراتوارها و آزمايشگاهها تهيه ميشوند، مثل ؛ متادون ، لومينال ، ال اس دي و هروئين.نوع ديگري از تقسيم بندي مواد مخدر بر مبناي نوع تاثيري است كه بر روي بدن انسان دارند :دسته يكم : داروهاي مخدر،يعني داروهائي كه ايجاد رخوت و سستي مينمايند مثل ترياك.دسته دوم : داروهاي مسكن مثل مرفين.دسته سوم : داروهاي منوم(خواب آور) مثل لومينالها.دسته چهارم : دارهاي محرك مثل آمفتامين ها.دسته پنجم : داروهاي مهيج مثل كوكائين.دسته ششم : داروهاي وهم آور و خيال انگيز مثل حشيش.دسته هفتم : داروهاي زايل كننده مثل ال اس دي.كه البته اين نوع تقسيم بندي هرگز نميتواند مرز مشخصي بين داروهاي مورد نظر برقرار كند،زيرا بسياري از آنها داراي آثار و خواص مشترك هستند. فصل چهارممواد مخدر صنعتيمتاسفانه بسياري از جوانان به غلط تصور مي كنند اين مواد خطري ندارند يا اثر آنها موقت است و معتاد كننده نيستند، در حالي كه اين مواد بسيار خطرناكتر از مواد مخدر سنتي بوده و اثر مخرب آنها دائمي است و ترك آنها نيز به سختي ممكن است.تغيير الگوي مصرف مواد مخدر از سنتي به مواد صنعتي و شيميايي و استفاده از قرص هاي روان گردان، تهديدي جدي است كه جوامع امروز را با بحران مواجه كرده است، شناسايي بيش از 400 هزار نوع قرص روان گردان در سال هاي اخير، نشان از گرايش نسل امروز به مصرف مخدرهاي شيميايي و صنعتي دارد.اين درحالي است كه مضرات اين گونه مخدرها، به مراتب بيشتر و ناگوارتر از مخدرهاي سنتي است. به عقيده پزشكان، مصرف يك ماده اگر موجب شود، فرد به مصرف دوباره آن روي بياورد، مي تواند به عنوان ماده اعتيادآور تلقي شود، از همين رو، مخدرهاي صنعتي نيز از اين قاعده مستثني نيستند.مواد مخدر امروزه به عنوان يكي از پرسود ترين تجارت هاي غيرقانوني در جهان مطرح است و گردش مالي آن بين 1500 تا 2000 ميليارد دلا ر برآورد شده است.مخدرهاي صنعتي در واقع تركيبي از مخدرهاي سنتي با مواد شيميايي هستند. براي نمونه، مخدر سنتي مانند ترياك تنها سستي زا و يا ماده اي هم چون حشيش توهم زاست اما مخدر صنعتي مانند شيشه، اثري تركيبي از توهم زايي و تحرك بخشي دارد، اين درحالي است كه هر يك از اين تاثيرها در مخدرهاي سنتي برعهده يك ماده بوده كه اكنون در نوع صنعتي با تجميع خاصيت ها به شكل متقابل مشكل و ضررها نيز به يك باره بر روي فرد عارض مي شوند.مخدرهاي جديد، به علت تركيب شيميايي كه دارا هستند، سيستم مركزي اعصاب را تحريك كرده و موجب بروز نوعي تشنج و حركات غيرقابل كنترل به همراه تعريق، گشادي مردمك چشم و در مجموع كنش هاي شديد رفتاري مي شوند.در ابتداي شروع مصرف، نمي توان از روي مشخصات ظاهري به اعتياد افراد پي برد، ولي با ادامه مصرف مواد،رفتارهايي در فرد ايجاد مي شود كه ممكن است ما را به اعتياد او مشكوك كند.دانستن اين نشانه ها، خانواده ها را در شناسايي اعتياد اطرافيان ياري مي دهد. هيچ گاه نبايد با يك علا مت،برچسب اعتياد به افراد زد، بلكه بهتر است خانواده ها مراقبت بيشتري از فرد به عمل آورند و پس از ديدن چند مورد از رفتارهاي زير، موضوع را با پزشك مركز بهداشتي درماني در ميان بگذارند. نشانه هاي رفتارها و نشانه هاي جسماني از عوامل مصرف مواد مخدر است.كارشناس كاهش تقاضاي مصرف مواد مخدر در خصوص عوامل گرايش به مواد مخدرگفت: سه عامل در گرايش به موادمخدر موثر است كه شامل عوامل فردي، اجتماعي و فرهنگي است. ضعف اخلا ق، كنجكاوي، معاشرت با دوستان ناباب و نداشتن اعتماد به نفس و... از عوامل فردي گرايش افراد به مصرف مواد هستند. وي دستيابي به هيجانات دوره جواني، تقليد از دوستان، خارج شدن از فشارهاي عصبي و رواني، فرار از مشكلا ت زندگي، نابساماني هاي زندگي، تنهايي و شكست هاي اجتماعي را از انگيزه هاي مصرف مواد اعتيادآور در بين افراد جامعه بويژه جوانان دانسته است. اين كارشناس در ادامه افزود: براي اين كه افراد بتوانند در مواقع خطر خود را از چنگ اعتياد دور سازند، ارتقا بخشيدن به توانايي هاي ايشان كاملا ً ضروري به نظر مي رسد. افزايش مهارت هاي زندگي "مهارت حل مشكل، قدرت تصميم گيري، هنر دوست يابي و..." از عوامل حفاظت كننده فردي است كه اگر امروز آن ها را به فرزندانمان نياموزيم فردا در غياب ما در مقابل اصرار دوستان قدرت مقاومت نخواهند داشت. وي عوامل خانوادگي را يكي ديگر از گرايش به مواد مخدر دانسته و گفت: وجود پيوند و ارتباطات عميق خانوادگي نقش به سزايي در پيشگيري از اعتياد دارد. اگر محيط خانواده سالم باشد كودك داراي اعتماد به نفس، مهر و محبت و احساس مسئوليت مي شود. و هر قدر اين روابط به سردي سوق پيدا كند و كودك مورد توجه و حمايت قرار نگيرد آماده كجروي، ناسازگاري و... خواهد شد كه خطر اعتياد در محيط خانواده نيز افزايش مي يابد. اين كارشناس خاطرنشان كرد: برقراري رابطه صحيح پدر و مادر با كودك سبب مي شود كه رشد شخصيت بچه سير طبيعي داشته باشد و از انحراف و كجروي مصون بماند. وي افزود: وجود فرد معتاد در خانواده، سهل انگاري در توجه به زنگ خطرها مثل مصرف سيگار، ايجاد تنش و درگيري بين اعضاي خانواده، عدم گفت و گو پيرامون اعتياد در خانواده، فقر مادي يا رفاه اقتصادي خانواده ديگر عوامل گرايش به مصرف مواد هستند. اين كارشناس كاهش تقاضاي مصرف،عوامل اجتماعي را آخرين علل گرايش به موادمخدر دانسته و اظهار داشت: نابرابري هاي اجتماعي و اقتصادي، در دسترس بودن مواد، بيكاري، فقر، عدم اطلا ع رساني جامع و كامل در زمينه عوارض جسمي، روحي و اجتماعي اعتياد، وجود باورهاي نادرست اجتماعي و ضعف فرهنگ مشاوره از عوامل مهم گرايش به سوء مصرف موادمخدر به شمار مي روند. دكتر حامد اختياري مسئول آزمايشگاه ارزيابي شناختي، مركز ملي مطالعات اعتياد دانشگاه علوم پزشكي اظهار داشت: گسترش انواع مواد مخدر و در دسترس بودن و تغيير الگوي شيوه هاي مصرف آن باعث شده است كه عده زيادي از جوانان و نوجوانان به استعمال اين مواد گرايش پيدا كرده و سبب بروز مشكلا ت فراواني براي خود، جامعه و بنيان خانواده شوند. با توجه به اهميت و شيوع غير قابل باور مصرف مواد توهم زا در بين افراد جوامع علي الخصوص جوانان ، لازم دانستيم در اين خصوص توضيحاتي را به مخاطبان محتريم تقديم نمائيم :مواد توهم زا :توهم زاها مجموعه نا هماهنگ و گسترده اي از مواد مخدر را تشكيل مي دهند و بصورت كلي به دو دسته طبيعي و غيرطبيعي تقسيم مي شوند : از جمله مواد طبيعي مي توان به گراس ، حشيش ، ماري جوانا ، چرس و برخي قارچها ي خاص و ... اشاره كرد . مواد مصنوعي اين دسته شامل MDMA,PCP,DMT,LSD ، يا همان اكستازي ، كتامين ، مسكالين ، .... مي باشند . مواد توهم زا ناراحتي هاي فكري و ادرا كي ايجاد مي كنند . تحمل نسبت به اين دارو ها خيلي سريع و پس از 3 تا 4 روز از مصرف مداوم پديد مي آيد .مصرف اين مواد بسته به دوز مصرف و محيط پيرامون فرد مي تواند سر خوشي ،انرژي كاذب و حالتي شبيه گذر از عالم طبيعي و ورود به عالم متا فيزيك ، توهم هاي شنوائي يا بينائي ،هذيان ، اختلال در قضاوت ، حافظه و هوشياري ايجاد مي كند و آشفتگي هاي رواني بسيار شديد در مقايسه با ناراحتي هاي جسمي در هنگام قطع مصرف بوجود مي آيد. بيش از 100 نوع ماده مخدر توهم زاي مصنوعي با ساختارهاي متفاوت شناخته شده است كه در مقايسه با مواد توهم زاي طبيعي به مرا تب خطرناك تر وعوارض شديد تري دارند . توهم زاها در سراسر تاريخ به عنوان قسمتي از مراسم مذهبي و فرقه اي مورد مصرف قرار گرفته اند وعمده ترين مشكل در هنگام مصرف اين مواد عدم تشخيص واقعيت با خيال است كه باعث فوت و مرگ مي شود . توهم زاها بطور معمول سريع ترين تاثير را برروي سيستم عصبي گذاشته ، باعث افزايش ضربان قلب و دماي بدن ،لرزش ، تعريق ، خشكي دهان ، سر گيجه شده و بتدريج اختلالت ادراكي و توهم شامل مسخ واقعيت و خطاهاي حسي مي شود كه همراه با توهم هاي بينائي و شنوا ئي است . رنگها پر احساس تر و موسيقي پر معني تر شده و با اختلال حس ها به مرحله اي رسيده كه صداها ديده و رنگها شنيده مي شوند. حس گذشت زمان آهسته مي شود و حتي زمان كاملاً متوقف مي گردد . و اين تجربيات به قدري واقعي مي نمايد كه فرد را فوق العاده تحت تاثير قرار داده و مجبور مي سازد براي رسيدن به تجربيات جديد مدام مصرف خود را افزايش دهد . توهم زاها گاهي باعث ايجاد ارتباط با ديگران و گاهي باعث احساس تنهائي و جدائي از جمع مي شود . حافظه كوتاه مدت آسيب ديده ، اما خاطرات گذشته هاي دور ظاهر مي شوند و در مواردي بسيار زنده و واقعي هستند . اثر مواد توهم زا براي افراد بسيار متفاوت است ، موارد ظهور اين علائم و شدت آن وابسته به پارامتر هائي چون : 1) مقدار مصرف و خلوص ماده مصرفي 2) انتظارات فرد مصرف كننده 3) حالات خلقي و شناختي قبل از مصرف 4) محيط فيزيكي مصرف و تجربيات گذشته ناشي از مصرف مواد توهم زا وابسته است .و به همين علت است افراديكه مقادير كم اين ماده را استفاده مي كنند بسياري از موارد زير را تجربه نكرده اند و عوارض بيشتر جسمي و كمتر ادراكي واحساسي داشته اند . سفر بد (bad trip ) مهمترين اثر نا مطلوب مواد توهم زا مي باشد اين عارضه زماني رخ ميدهد كه فرد مصرف كننده احساس مي كند،تجربه توهم زائي هرگز پاياني نخواهد داشت و د ر اين مرحله قادر به تشخيص واقعيت از اثر دارو نمي باشد . در اين حالت فرد دچار اضطراب و وحشت شديد مي شود . كنترل خود را از دست مي دهد و احساس مي كند ارتباطش با محيط بيرون قطع شده است . اين مرحله خطرناك بوده و منجر به آسيب رساندن بخود و ديگران مي شود و شخص بايد سريعاً تحت درمان مناسب قرار بگيرد . بطور كلي توهم زاها گيرنده هاي سروتونيني را سدمي كنند و در فضاي سينا پسي آنها را بلوكه مي كنند . و يا از نگاهي ديگر فعاليت سروتونين را تغيير مي دهند كه همين امر موجب سرخوشي در فرد مي گردد و اين باور اشتباه را در مردم عادي تقويت كرده كه اين مواد اعتياد جسمي ندارند. امروزه ثابت شده است جسم و روان در تقابل با يكديگر بوده و ريشه بسياري از بيماري هاي رواني در جسم يا بالعكس مي باشد. اثرات مخرب مواد توهم زا و شيميائي بمراتب گسترده تر و خطرناكتر از مواد طبيعي مي باشد و شيوع گسترده اين مواد در سالهاي اخير زنگ هشداري است براي همگان. منابع و مأخذ:1) فرچاد- دكتر محمدحسين- آسيب شناسي اجتماعي و جامعه شناسي انحرافات- نشر معلم- سال13852) دانش- دكتر تاج زمان- مجرم كيست و جرم شناسي چيست؟- نشر ارديبهشت- سال 13843) اسماعيلي- دكتر نادعلي- شناخت و درمان اعتياد- نشر ادب- سال 13824) شيرين بهادر- سرهنگ عليرضا- مقدمه اي بر مواد مخدر و اعتياد- ناحيه انتظامي خراسان- بهمن 13705) روشهاي درمان مواد اعتيادآور- معاونت امنيت ناجا- اداره كل مبارزه با مواد مخدر6) شناخت و پيشگيري از بزهكاري و مواد اعتيادآور- معاونت امنيت ناجا- اداره كل مبارزه با مواد مخدر7) نگرشي آماري بر علل گرايش به اعتياد- دادگاه انقلاب اسلامي8) سايت هاي مربوط به خبرگزاري هاي: ايسنا- برنا- فارس و . . . عطاء الله مثنوي مقدمه : جمعيت شناسي موضوع علمي است كه به بررسي ساخت جمعيت هاي انساني ، يعني توزيع آنها برحسب سن ، جنس ، وضعيت تاهل ومهاجرت و... مي پردازد . دموگرافي يا علم جمعيت از دو ريشه يوناني Demos به معناي مردم و Graphi به معناي نوشتن ومجموعا" يعني علم نوشتار جمعيت مردم است كه از سه طريق سرشماريهاي عمومي نفوس و مسكن، روش ثبت احوال و آمارگيري نمونه اي صورت مي گيرد (شيخي محمدتقي 1368-12) اين واژه اولين بار درسال 1855 در دايره المعارف آشيل گيتارد فرانسوي بكاررفته است . براساس برآورد باستان شناسان ، انسان اولين بارحدود 000/600 سال قبل ظهور كرده و ازآن تاريخ تاكنون قريب به 77 ميليارد انسان متولد شده ، بنابراين جمعيت 5 ميلياردي كنوني كره زمين حدود 5/6 درصد رقم نجومي فوق است . درطول تاريخ بشر دراوايل دوره مسيحيت حدود 200 تا 300 ميليون نفر جمعيت روي زمين زندگي مي كرده، اين رقم تا سال 1650 ميلادي به 500ميليون نفر رسيد ودرسال 1850 جمعيت دنيا بيش از يك ميليارد نفر ودر سال 1988 ازمرز 5 ميليارد نفر گذشته است .درواقع جمعيت جهان در ساعت 7 صبح روز بيستم تيرماه 1366 برابر با 11 ژوئيه 1987 با تولد نوزادي بنام ماتي گاسپار در شهر زاگرب يوگسلاوي بصورت سمبليك ازمرز پنج ميليارد نفر گذشت ودبيركل سازما ملل وقت >> خاوير پرزدوكوار<< براي ديدن آن رفت (مشايخي1377-1) آخرين برآورد درسالهاي اخير حاكي است كه رشد جمعيت جهان بدين قرار است كه درهردقيقه 150 نفر ودر هر روز 000/220 نفر به جمعيت دنيا افزوده ميشود.نظرية مالتوس:در سال 1798 توماس مالتوس انگليسي كتابي تحت عنوان « رساله اي دربارة اصول جمعيت» منتشر كرد.در اين كتاب مالتوس يادآور شد كه جمعيت به گونه اي هندسي رشد مي كند در حاليكه منابع غذايي به صورت حسابي افزايش پيدا مي يابد.نتيجة اين وضع رشد بيش از حد جمعيت و كمبود مواد غذايي است البته وي معتقد بود تعادل جمعيتي براثر جنگ و بيماريهاي واگيردار و قحطي برقرار مي شود ولي پيش بيني مالتوس براي كشورهاي پيشرفته درست از كار در نيامد زيرا اين كشورها با استفاده از فنون پيشرفته كشاورزي و كاربرد وسائل جلوگيري از بارداري از كمبود مواد غذايي در افزايش بي رويه جمعيت جلوگيري كردند (ثلاثي 1374-218)رولان پرسا جمعيت شناس نامدار فرانسوي مي گويد: به ازاء يك درصد افزايش جمعيت بايد ساليانه حدود چهار درصد درآمد ملي صرف سرمايه گذاريهاي جمعيتي شود تا تازه در وضعيت موجود باقي بماند «افزايش جمعيت موهبت يا مصيبت مقالة دكتر احمد كتابي در كنگرة بررسي مسائل رشد جمعيت»مهمترين مفاهيم جمعيت شناسي: - نرخ خام زاد و ولد= عبارتست از تعداد زاد و ولد ساليانة جمعيت كشور برمبناي هر هزار نفر - نرخ خام مرگ و مير= تعداد مرگ و مير ساليانة جمعيت كشور برمبناي هر هزار نفر - اميد زندگي= به ميانگين عمر مورد انتظار يك نوزاد در هنگام تولد گفته مي شود- پهنة زندگي= به حداكثر عمر انسان در يك جامعه گفته مي شود- نسبت جنسي= به نسبت تعداد مردان به زنان جامعه در هر صد نفر زن اطلاق مي شود- باروري = به نرخ توليد مثل در يك جامعه و تعداد فرزنداني كه يك زن بطور متوسط در جامعه به دنيا مي آورد. (ثلاثي1374-214)جمعيت شناسي سالخوردگي وتعيين جمعيت سالخوردگان: The demography of Aging درطول چند دهه اخير نسبت سالمندان دردنيا درحال افزايش است . براساس برآوردها ، نرخ رشد سالمندي به جمعيت درحدود 5/2 درصد است كه با ادامه اين روند در سال 2025 ميلادي جمعيت سالمندي جهان به حدود يك ميليارد نفر خواهدرسيد و حدود 7/13درصد جمعيت را تشكيل خواهد داد.ودرآنصورت ازهرهفت نفرجمعيت دنيايك نفربيش از 60 سال زندگي مي كند كه اين رقم درسال 1950 به ازاء هر 12 نفر يك نفر بوده است . براساس تحقيق آماري سازمان ملل ، پيرشدن جمعيت جهان پديده اي غيرقابل برگشت است و درسال 2050 شمار افرادي كه بيش از 60 سال سن دارند.بيشترازافراد زير 15 سال خواهد بود . پيرشدن جمعيت جهان درسالهاي آينده چهره اي جديد از دنيا ارائه مي كند كه درتاريخ بشريت بي سابقه است دراين تحقيق آمده است 629 ميليون نفر ازجمعيت جهان 60 سال يا پيش از آن سن دارند كه اين رقم بيانگر يك نفر از هرده نفر در جهان است . درسال 2050 اين رقم به 2 ميليارد نفرمعادل يك نفر از هرپنج نفر مي رسد . و شماره افرادي كه بيش از 60 سال سن دارند بيشتر از افراد زير 15 سال خواهد بود. درسال 2150 ازهرسه نفر درجهان يك نفر بيش از60 سال سن خواهد داشت . درحال حاضر يمن باسن متوسط 15 سال به عنوان جوانترين كشور جهان شناخته مي شود . اين درحالي است كه ژاپن با سن متوسط 41 سال پيرترين كشور جهان است .احتمالا" تا سال 2050 سن متوسط جمعيت جهان 26 سال خواهد بود و و نيجريه باسن متوسط 20 سال جوانترين واسپانياباسن متوسط 55 سال پيرترين كشورجهان خواهندبود(سازمان ملل ، 1380 ،ص 4)( مجمع جهاني سالخوردگان سازمان ملل 1982). در كشورهاي جهان سوم نيز با افزايش سطح بهداشت و بالارفتن اميد زندگي و كاهش زاد و ولد تعداد سالخوردگان رو به افزايش است. مقايسه آمارها نشان مي دهد كه در طول 75 سال، يعني از سال 1950 تا 2025 جمعيت سالخوردگان جهان شش برابر مي شود كه دو برابر رشد كل جمعيت جهان در اين مدت است كه نزديك به سه برابر شد خواهد داشت.كشورهاي توسعه يافته هم اكنون در اين مرحله يعني باروري پايين و مرگ و مير پائين قرار دارند و جمعيت آنها بتدريج پيرتر خواهد شد. چنانچه: در اتريش 20 درصد، دانمارك 2/10 درصد آلمان غربي7/21 درصد، ايتاليا8/20 درصد و انگلستان6/20 درصد بوده در حالي كه اين نسبت در كشورهاي عقب مانده يا درحال توسعه چاد7/4 درصد، نيجريه3/4 درصد، الجزاير7/5درصد و ايران در سرشماري سال 1375 براب 62/6درصدبوده است.سالخوردگي جمعيت ازدو راه به وجود مي آيد : 1- تغييردر پايه هرم سني كه نتيجه كاهش باروري ها وكم شدن نسبت جوانان دركل جمعيت است. 2- تغيير در راس هرم سني ومتورم شدن آن كه نتيجه بهبود دركاهش مرگ ومير سالخوردگان است . آقاي آدل لاندري شتاب افزايش جمعيت راتحت عنوان " انقلاب جمعيتي " به دو دوره تقسيم مي كند : دوره اول انقلاب جمعيتي : از قرن 18 به بعد جمعيت اروپا تحت تاثير عواملي ازجمله انقلاب كشاورزي ، پيشرفت علم طب وسرانجام انقلاب صنعت رو به فزوني گذاشت . دراين دوره مرگ ومير در اروپا رو به كاهش داشته ودرنتيجه ازدياد جمعيت را بدنبال مي آورد . دوره دوم انقلاب جمعيتي : اين مرحله كه دركشورهاي صنعتي به وقوع پيوسته است . ميزان مرگ و مير وميزان باروري هردو در سطح پائيني بوده ، از اين رو رشد جمعيت به طور قابل توجهي كاهش يافته ودرمقابل نسبت سالمندي درآن جوامع رو به افزايش مي گذارد و سالمندي به عنوان مسئله مطرح مي شود .با مطالعاتي كه كشورهاي مختلف در مورد تعيين جمعيت سالخوردگان انجام داده اند راههاي گوناگوني جهت تعيين جمعيت سالخوردگان مشخص شده است . ذيلا" با شرح سه طريقه ازطرق گوناگون تعيين جمعيت سالخوردگان ، كشور ايران را به عنوان نمونه انتخاب كرده ومثال مي زنيم : روش اول : اولين روش تعيين جمعيت پيران اين است كه درصد سني گرفته شود به عنوان مثال ؛ آمار سال 1375 درايران نشان مي دهد كه از جمعيت 488/055/60 نفري ايران تعداد 127/978/3 نفر مرد وزن 60 سال وبالاتر وجود داشته ، يعني درآن سال 62/6% جمعيت ايران را سالخوردگان تشكيل مي داده اند . روش دوم دومين روش تعيين جمعيت سالخوردگان ، بررسي اميد زندگي دربدوتولد يا به اصطلاح متداول ، درنظرگرفتن متوسط طول عمر است . اگر رقم متوسط طول عمر دركشوري مثلا" 60 تا 70 سال باشد نشان مي دهد كه آن كشور به نسبت كل جمعيت ، داراي جمعيت سالخورده زياد مي باشد . روش سوم : ( بار تكفل سالمندان) دراين روش از فرمول همگاني (ايندكس والاروس ) Valaroos index استفاده مي شود كه سرباري جامعه ناميده مي شود . بدين معني كه صورت كسر جمعيت 15 سال و پايين تر بعلاوه جمعيت 60 سال و بالاتر = نماينده جمعيت غير فعال وغير مولد است ومخرج كسر ، جمعيت 15 سال تا 60 سال جمعيت فعال را نشان مي دهد كه درايران درسال 1375 بارتكفل برابر با فرمول زيراست . برابر حدود 86 نفر استاگربخواهيم نسبت بارتكفل جمعيت سالمندان را بدست آوريم فرمول زير را بكار مي بريم : يعني هر صد نفرجمعيت فعال ، غير از خود بايد.... نفر سالمند را ازنظر اقتصادي تامين كنند بنابراين هرچقدر بار تكفل بالا باشد ، نسبت جمعيت سالخورده درآن جامعه بيشتر است . كه درايران بارتكفل سالمندي برابر حدود 12 نفر است .يعني هر100 نفر جمعيت فعال غير از خود بايد حدود 12 نفر بارتكفل سالمندان را بعهده داشته باشد .اميد زندگي Life Expectancy اميدزندگي دربدو تولد يكي از مهمترين شاخص سالخوردگي است زيرا اميد زندگي دربدو تولد متوسط سالهايي است كه شخص انتظار دارد زندگي كند. (ميانگين عمر مورد انتظار يك نوزاد هنگام تولد است در حاليكه پهنة زندگي به حداكثر عمر انسان اتلاق مي شود كه چندان تغييري نداشته است.)دراوايل دهه 1950 ميلادي ، رقم شاخص " اميد زندگي در بدو تولد "در جهان به طور متوسط 47 سال بود ودرسال 1995 اين رقم به بيش از 65 سال افزايش يافت وحتي دربرخي از كشورها به 80 سال رسيده است . اين امر باعث شده است كيفيت زندگي (Quality of living ) سالمندان درجامعه و آسايشگاهها مورد توجه كليه مسئولان ودست اندركاران مسايل بهداشتي و جمعيت شناسي درسطح بين المللي قرارگيرد (اولسون ،1994 ،ص 23 ).اميد زندگي در ايران بر اساس تحقيق دكتر حبيب آزنجاني بقرار زير است.جدول متوسط عمر سالمندان در ايرانسال 1350 1365 1375 1400عمر متوسط (دوجنس) 5/52 سال 7/60 سال 65 سال 73 سال ميزان اميد زندگي در بدو تولد در ايران در سال 1379 معادل 5/68 سال بوده كه داين ميزان براي مردان 67 سال و براي زنان 70 سال مي باشد. 0 مركز آمار ايران 1380)جامعه شناسي جمعيتجامعه شناسي چيست؟ جامعه شناسي علمي است كه با نگرش عميق در مسائل مختلف جامعه سعي در شناسائي نواقص، ضعف ها و كمبودهاي جامعه نموده راهگشاي بسياري از مسائل و مشكلات آينده جامعه مي باشد.جامعه شناسي جمعيت:بعنوان شاخه اي از جامعه شناسي است كه به بررسي تأثير دگرگونيهاي جمعيتي بر جامعه و نيز تأثير جامعه بر عوامل اجتماعي مي پردازد بدين معنا كه با مطالعة وضعيت جمعيت درگذشته و بررسي كمي و كيفي جريان جمعيت در باروري، مرگ و مير، ازدواج، اشتغال، مهاجرات و ...... وضعيت آينده را پيش بيني مي كند. جمعيت شناسي:درحاليكه جمعيت شناسي كارش بررسي حجم، تركيب و توزيع جمعيت يك جامعه است و مطالعه اي آماري و رياضي اندازه، تركيب و توزيع جمعيت هاي انساني است و متغيرهايي از قبيل توزيع جنسي - توزيع سني – وضعيت تأهل- وضعيت اشتغال- درآمد – و حجم خانوار و .... است. رابطة جامعه شناسي و جمعيت شناسي:جمعيت خود به تنهايي چندان معنايي ندارد ولي زمانيكه جامعه شناسي آن آمارها را در رابطه با متغيرهاي مختلف جامعه مانند اشتغال- بيكاري- ازدواج و ... مورد سنجش قرار مي دهد معنا مي يابد. ديدگاه جامعه شناسي جمعيت:از ديدگاه جامعه شناسي جمعيت پيشرفت كلي كشورها ضريب زاد و ولد را كاهش و از طرفي ميزان پائين زاد و ولد موجب رشد اقتصادي خواهد شد. مسائل مهم در جامعه شناسي جمعيت:مطالعة روابط بين جمعيت و منابع انساني و غيرانساني محيط زيست و توسعه است. دوركيم جامعه شناس فرانسوي در 1933 معتقد است كه «تأثير اندازه، تراكم و تركيب جمعيت را بر جامعه و ساختار اجتماعي تأكيد و توسعه اجتماعي را در گرو جمعيت متوازن مي دانست كه با كنترل كميت و بهبود كيفيت جمعيت دررابطه است».شيوه هاي كنترل جمعيت:كنترل جمعيت به دو صورت امكان پذير است:الف- تنظيم نسل ب- تحديد نسلتنظيم نسل: زوجين براي رعايت مسائل پزشكي اجتماعي اقتصادي و ..... به توليد نسل خود نظم و سامان مي دهند. مثلاً هر پنج سال يك فرزند مي آورند بجاي هر ساله.تحديد نسل: خانواده بجاي ايجاد نظم در توليد براي تعداد فرزندان مورد نظرش برنامه ريزي مي كند كه مثلاً پس از دو يا سه فرزند و يا يك دختر و پسر مانع از آبستني مجدد مي شوند.تنظيم و تحديد نسل از نظر حقوقي و قانوني: اين نوع تنظيم و تحديد نيز به دو صورت انجام مي گيرد.الف- تنظيم و تحديد فردي ب- تنظيم و تحديد عموميالف: در تنظيم و تحديد فردي، زوجين به دلايل طبي- اجتماعي، اقتصادي و .... به اختيار و صلاحديد خود با استفاده از وسائل و داروهاي ويژه آن را كنترل مي كنند.ب: در تنظيم و تحديد عمومي، دولت يا قدرت حاكم جهت مصالح اجتماعي جامعه با وضع قوانين الزامي بطور مثال مي گويند خانواده هاي بيش از ........ فرزند نمي توانند از يارانه و يا امتيازات خاص اجتماعي استفاده كنند. جامعه شناسان آمريكايي از مفهوم «خاكستري شدن جمعيت» در آمريكا ياد مي كنند كه كنايه از سالمندي جمعيت است كه در سال 2030 طبق برآورد حدود 18% خواهد بود. به همين دليل گروه هاي مدافع حقوق سالمندان دراين كشور طي سالهاي اخير افزايش يافته است. آمريكائيان واژة «مرده» را از فرهنگ واژه هاي خود حذف و بجاي آن « عزيز از دست رفته» را جايگزين كرده و بجاي سالمند «شهروند ارشد» بكار مي برند.يكي از شاخصه هاي اساسي توسعه، سالخوردگي اجتماع و افزايش تعداد جمعيت كهن سال جامعه است.چنانچه از مسائل مهم دومين اجلاس بين المللي سالمندان در مادريد اسپانيا (2002-23/1/81) كه با شركت 158 كشور عضو تشكيل شده بود ارتباط مسائل سالمندي و توسعه است كه در سه محور1- سالمندان و توسعه 2- توسعه بهداشت و رفاه سالمندان 3- توسعه و توانمند سازي سالمند مطرح و شامل 33 پاراگراف از توصيه هاي اجلاس به كشورهاي عضو است (برابر تفصيل اجلاس در پايان همين گزارش) مي باشد.در جامعه اي كه به جواني، شادابي و سرزندگي و جذابيت فيزيكي ارج بسيار مي نهند سالخوردگان معمولاً نمايان نيستند. اما در سالهاي اخير شاهد دگرگونيهاي بسياري در نگرش نسبت به سالخوردگي بوده ايم. زيرا به تدريج كه آنها نسبت هر چه افزون تري از جمعيت را تشكل مي دهند، نفوذ اجتماعي بيشتري كسب مي كنند. چنانچه هم اكنون در آمريكا، بصورت يك گروه فشار سياسي قدرتمند درآمده و در انگلستان نيز تحولات مشابهي قابل مشاهده است-(آنتوني گيدنز-1989-646) در حال حاضر، افراد گروه هاي سني جوان و ميان سال آموزش و پرورش- كار، قدرت و پاداشهاي مادي را منحصراً به خود اختصاص داده اند.توزيع عادلانه تر امكانات بنحويكه سالخوردگان نيز بتوانند به همان اندازة افراد جوانتر از آن بهره گيرند به سود عدالت اجتماعي خواهد بود و اين همان است كه R.H.MARSHAL آنرا حقوق شهروندي مي خواند و معتقد است كليه افراد و شهروندان جامعه حق دارند از امكانات و حقوق شهروندي در سه عنوان حقوق مدني، حقوق سياسي و حقوق اجتماعي بهره مند شوند.هشدار جامعه شناسي جمعيت:بسياري از جامعه شناسان نسبت به فشارهاي رو به تزايد جمعيت بر روي زمين هشدار مي دهند :1- هشدارنسبت به فشار جمعيت بر: محيط زيست، جنگل ها، خاك و ساير سيستم هاي طبيعي2- هشدار بر فشار شديد جمعيت در سالهاي آينده بر جامعه 3- هشدار به انفجار جمعيت در شهرها و به وجود آمدن فقر، گرسنگي و افزايش جرائم ناشي از رشد مهاجرت و حاشيه نشيني در شهرها مخصوصاً در كلان شهرها 4- مسئلة ازدياد جمعيت و بدنبال آن ظهور مسائل مختلف اجتماعي از مشكلات پيش روي عصر حاضراست.5- شهرنشيني در كشورهاي روبه رشد در اثر مهاجرتهاي بي رويه از روستاها به شهرها همواره با رشد بي قواره شهرها همراه است.6- بيكاري ونداشتن كار ثابت و مشخص در جامعه جرم زا است، زيرا ناگزير به كارهاي غيرقانوني و موقت و دلالي خواهند پرداخت و اين امر خود عامل پيدايش نابسامانيهاي روحي رواني و نهايتاً گرايش به سمت و سوي انواع آسيبها خواهد شد و بايد قبل از بحران چاره انديشي شود.جمعيت شناسي سالخوردگي The Demography of Aging و تعيين جمعيت سالخوردگان در ايران: تاريخچه سرشماري درايران درعهد ناصرالدين شاه قاجار حدود 140 سال پيش سرشماري ازشهرها انجام شده از جمله شهرقم درسال 1243 قمري كه جمعيت آن 25382 نفر وشهرتهران در 1244 قمري تعداد 155736 نفر بوده است (41-1) جدول شماره 1 نتايج پنج سرشماري عمومي كشورسال سرشماري جمعيت كل به نفر جمعيت سالمندي بالاي 60 سال درصد افزايش1335 18954704 1183982 3درصد1345 25078923 1588042 3/3 درصد1355 33708744 1770614 2/5 درصد1365 49445010 2672115 25/5درصد1375 488/055/60 3978127 62/6 درصدچنانچه ملاحظه مي شود جمعيت سالمندي ايران درفاصله سرشماري اول تا پنجم متجاوز ازسه برابر شده است . و سالانه بين 500 هزار تا حدود يك ميليون نفر به جمعيت اضافه شده است.در سرشماري عمومي سال 1375 كل جمعيت ايران488/055/60 نفر شامل 235/398/12 خانوار بوده است كه 12/64 درصد در نقاط شهري و 58/35درصد در نقاط روستايي سكونت داشته اند. ميانگين تعداد افراد در خانوارهاي شهري 56/4نفر و خانوارهاي روستايي14/5 نفر بوده است.(سرشماري عمومي كل كشور صفحة 24)مشخصات جمعيتي سالمندان در سرشماري عمومي سال 1375سالمندان بالاي 60 سال ايران از تعداد 000/184/1نفر در سرشماري عمومي سال 1335 به 127/978/3 نفر در سرشماري سال 1375 با نرخ رشد متوسط 75/5% برابر 62/6% كل جمعيت است.در سال 1375 تعداد زنان سالمند 177/842/1 نفر= 46درصد تعداد مردان سالمند 950/135/2نفر =54درصد 127/978/3 نفر=100درصدتركيب جمعيت سالمندي در شهر و روستا:سالمندان زن روستايي359/764 نفر= 19درصد }+ 4968 نفر غيرساكنسالمندان زن شهري 814/072/1 نفر= 27درصد سالمندان مرد روستايي 421/946 نفر= 24درصد }+ 8286 نفر غيرساكنسالندان مرد شهري 397/194/1 نفر= 30 درصد 127/978/3نفر= 100درصدتركيب سني جمعيت:زير يكسال 70/1% اطفال1 تا 5 سال 21/11% كودكان6 تا 10 سال 60/14% نوباوگان11 تا 14 سال 99/11% نوجوانان15 تا 24 سال 54/20% جوانان25 تا 64 سال 58/35% ميانسال65 سال و بيشتر 32/4% بزرگسالاننسبت جنسي در ايران: نسبت جنسي در سرشماري سال 1375- برابر 103 مي باشد يعني در مقابل هر 100 نفر زن 103 نفر مرد وجود داشته است. اين نسبت در سالمندان 65 سال و بيشتر 114 بوده كه در شهر 106 و در روستا 126 بوده است(سرشماري عمومي 1375 كل كشور صفحة 17)جدول شماره 2: تعداد خانوار هاي بالاي 60 سال و بعد خانوار به تفكيك جنس جنس جمعيت نفر خانواده يك نفره دو نفره سه نفره چهارنفره پنج نفره شش نفره هفت نفره هشت نفره نه نفره ده نفره و بيشترزن 843/839/1 374/277 979/510 270/269 960/193 857/162 097/133 721/108 383/66 703/62 431/67مرد 634/131/2 236/78 479/529 717/358 136/308 753/258 974/201 360/159 828/90 771/49 448/83جمع 477/971/3 610/355 458/040/1 987/627 096/502 610/421 071/335 081/268 211/157 474/112 879/150( مأخذ نشريه سرشماري عمومي كل كشور سال 1375 صفحات 313 الي 315جدول شماره (3) تعداد سالمندان 60 سال بيشتر درپنج سرشماري عمومي كشور به تفكيك جنسسال سرشماري تعداد مردان سالمند .... نفر درصد تعدادزنان سالمند .... نفر درصد افزايشسرشماري سال 1335 719301 5/52 649/749 5/47سرشماري سال 1345 885255 5/52 518/798 5/47سرشماري سال 1355 925789 52 825/844 48سرشماري سال 1365 1409241 52 035/285/1 48سرشماري سال 1375 2135950 54 177/842/1 46براساس سرشماري سال 1375 (آخرين سرشماري ) تعداد سالمندان 3978127 نفر است كه باتوجه به كل جمعيت 62/6 درصد است . جدول شماره 4 :توزيع نسبي مردان وزنان 65 ساله وبالاتربرحسب وضع زناشويي درسال 1375 و1365شرح جمع داراي همسر بي همسربراثر هرگز ازدواج نكرده اظهارنشده تعداد درصد فوت همسر طلاق 1375 مرد 1382448 100 11/88 47/10 48/0 66/0 28/0 زن 1212733 100 45/42 58/54 9/0 01/1 06/11365 مرد 767916 100 24/83 96/11 81/0 13/2 86/1 زن 733802 100 83/34 69/57 27/1 27/2 94/3منبع : با اقتباس ازكتاب سالمندان ايران – مركز آمار 1381 - وضعيت ازدواج وزناشويي ازدواج به عنوان بنيان خانواده ومقدمه توليد نسل ، درتمام جوامع داراي جايگاه بسيار مهمي است . اقدام به ازدواج وتشكيل خانواده باعث سلامت جامعه مي باشد .يكي از وقايع حياتي كه بيش از 99 درصد از سالخوردگان كشور دردوران زندگي خود حداقل يك بار تجربه نموده اند ازدواج است . درسال 1365 حدود 84 و35 درصد ازمردان وزنان 65 ساله وبيشتربترتيب داراي همسربوده انداين نسبتهادرسال 1375 بترتيب به حدود 88 و 43 درصد افزايش پيدا كرده است. باتوجه به اينكه ميزان طلاق ونسبت جمعيت هرگز ازدواج نكرده ،درطي اين دهه تغييرات زيادي نداشته است بالا رفتن اميد زندگي مي تواند علت اصلي افزايش ميزان افراد داراي همسر سالخورده باشد (مركز آمار 1381 ، 48 ) .درسال 1365 به ترتيب حدود 12و58 درصد ازمردان وزنان 65 ساله وبالاتر بي همسر براثر فوت همسر بوده اند . كه درسال 1375 اين نسبت ها به ترتيب 11 و 55 درصد كاهش پيدا كرده است . اين پديده كه خود تحت تاثيرافزايش اميد زندگي است ، مي تواند باعث افزايش نسبت افراد داراي همسر در سال 1375 شده باشد. وضعيت سواد سالمندان درسال 1375 ميزان باسوادي سالمندان درمقايسه با تعداد آن درسال 1365 با 6 درصد افزايش به حدود 23 درصد رسيده است . ميزان باسوادي سالمندان مناطق شهري در سال 1375 بيش از سه برابر مناطق روستايي بوده است .بالاتر بودن امكانات آموزشي سالهاي قبل در نقاط شهري مي تواند يكي از علل اين افزايش باشد . همچنين ميزان باسوادي دربين مردان سالمند حدود 8/2 برابر زنان سالمند مي باشد . درسال 1375 حدود 98 درصد اززنان سالمند روستايي بي سواد بوده اند . اين نسبت براي زنان سالمند مناطق شهري 81 درصد بوده است (همان ،ص 21) جدول شماره 5: وضعيت سواد سالمندان طي پنج سرشماري عمومي كشوردوره برآورد تعداد باسواد شدگان بزرگسالي طي دوره هاي دهساله 1335-1345 256/4371345-1355 725/4231355-1365 577/5771365-1375 750/812/2شاخص وابستگي سالمندي (نسبت وابستگي ) Dependency Ratios نسبت وابستگي جمعيت سالخورده يكي از مقياس هاي عمومي سالخوردگي جمعيت است كه نسبت تعداد افراد سالخورده جمعيت را به تعداد افراد درسن فعاليت مي سنجد . درجدول زير ، بار تكفل نظري ويا وابستگي سني سالمندان طي 20 سال (1355تا 1375) مشاهده مي شود .جدول شماره 6: جمعيت كل كشور درگروههاي فعال وغيرفعال و بارتكفل درسرشماري عمومي سال 1375 تعداد گروههاي غيرفعال وفعال جمعيت فعاليت تعداد جمعيت درصد نسبت به كل جمعيت بارتكفل جمعيت زير 15 سال غيرفعال 545/725/23 50/39 74 نفرجمعيت 60 سال بالاتر غيرفعال 127/978/3 60/6 12 نفرجمعيت 60-15 سال فعال 460/319/32 85/53 بارتكفل غيرازخود 86 نفر نامشخص - 356/32 05/0 -جمع - 488/055/60 00/100% 86 نفر دردهه 65-55 به دليل كاهش مرگ ومير كودكان وافزايش جمعيت بالقوه درسن كار وفعاليت ، نرخ وابستگي جمعيت سالمند ،از 8/6 درصد در سال 55 به 9/5 درصد درسال 1365 كاهش يافته است . روند رو به افزايش نرخ وابستگي سالمندان طي دهه 75-65 از 9/5 درصد درسال 65 به 7/7 درصد درسال 1375 ، نشانگر افزايش اميد به زندگي سالمندان وكاهش مرگ ومير آنان بوده است (مشايخي 1378 ، ص 292) . جدول شماره 7: تعداد سالمندان بالاي 60 سال به تفكيك گروه سني در سرشماري 1375سن مرد و زن مرد زن شهريمرد زن روستاييمرد زن غيرساكنمرد زن جمع64- 60 946/382/1 502/753 444/629 040/426 471/357 115/324 810/269 69-65 373/076/1 189/577 184/499 942/313 633/287 734/260 241/210 74-70 509/846 018/463 491/383 061/253 319/226 499/208 377/156 79-75 118/364 898/192 220/171 117/108 092/105 342/84 826/65 84-80 470/146 081/74 389/72 073/41 257/45 783/32 987/26 89-85 476/76 182/35 294/41 287/18 338/25 781/16 876/15 94-90 780/44 977/19 803/24 855/10 708/14 050/9 017/10 +95 455/40 103/20 352/20 022/10 996/10 963/9 261/9 جمع كل 127/978/3 950/135/2 177/842/1 397/181/1 814/072/1 267/946 395/764 8286 4968 13254مشخصات سالمندان برابر سرشماري طرح اقشار آسيب پذير جامعه .- 82 درصد سالمندان بي سوادند . اين نسبت درزنان بيشتر ازمردان است .- 4/44 درصد زنان سالمند همسر فوت شده مي باشند . كه اين نسبت درمردان 8/6 درصد است . اين اختلاف مي تواند دردرجه اول دلايل پايين بودن سن زن از شوهر درفرهنگ ايران درهنگام ازدواج ودردرجه دوم بالاتر بودن اميد زندگي زنان نسبت به مردان مي باشد . - 5/7 درصدسالمندان بدون فرزندمي باشند(مردان 9/8 درصد،زنان 3/6 درصد)- 3/7 درصد سالمندان به تنهايي زندگي مي كنند .زنان بيشتر ازمردان رنج تنهايي راتحمل مي كنند . 8/12 درصد مقابل 5/2 درصد مردان اين امر ممكن است ناشي از امكان ازدواج مجددمردان باشد كه كمتر از زنان تنها هستند . - نسبت تنهايي با افزايش سن سالمند بيشتر مي شود . چنانچه درسن 70 سالگي نسبت 3/7 درصد به 11 درصدي مي رسد كه دراين مورد نيز زنان 1/19 درصد ومردان 8/11 درصد است . - تنها 1/31 درصد سالمندان شاغل مي باشند . دراين مورد مردان 5/52 درصد وزنان 4/6 درصد است . - حدود7/19درصدسالمندان ازنهادها يا سازمانها كمك وهزينه دريافت مي دارند اين نسبت درزنان بيشتر از مردان است .- 8/32 درصد سالمندان از راه كمك فرزندان امرار معاش مي كنند . - 3/45 درصد سالمندان با مشكل مادي روبرو هستند . اجلاسها و تصميمات بين المللي 1- اولين اجلاس بين المللي سالمندان:- نخستين اجلاس بين المللي پيرامون مسائل سالمندي از 26 جولاي تا 2 آگوست 1982 دروين برگزار وازطرف سازمان بهداشت جهاني آن سال ، سال سالمندان ناميده شد.2- در سال 1985 در كميته امور اجتماعي سمينار بين المللي، حقوق سالمندان شناخته شد.3- درسال 1994 سازمان بهداشت جهاني « درهمه جا عمر طولاني» را يكي از مواهب توسعه اجتماعي دانست.4- سازمان بهداشت جهاني در سال 1999 را سال سالمندان تعيين و مجمع عمومي سازمان ملل متحد هم در قطعنامه 4715 آن را سال جهاني سالمندان ناميد.تقسيمات سازمان ملل از گروههاي سني سالمندي : 45 تا 59 سال = ميان سال 60 تا 74 سال = مسن 75 تا 90 سال = پير 90 سال به بالا = خيلي پير- نرخ وابستگي سالمندان : نرخ وابستگي سالمندان 65 سال وبيشتر از 8 درصد درسال 1950 به 15 درصد درسال 2025 خواهد رسيد . روز سالمند : اول اكتبر هرسال برابر 9 مهرماه روزجهاني سالمند است . تقسيم سازمان ملل درمورد جمعيت سالمندي كشورها : - كشورهاي داراي جمعيت جوان زير 4 درصد سالمند = 89 كشور - كشورهاي داراي جمعيت بزرگسال بين 4 تا6 درصد = 10 كشور - كشورهاي داراي جمعيت سالخورده بالاي 6 درصد = 27 كشور جمع = 126 كشور دومين اجلاس بين المللي سالمندان : دومين اجلاس با حضور وزرا ونمايندگان 158 كشور درمادريد اسپانيا ازتاريخ 19 تا 23 فروردين 1381 (2002 ميلادي ) برگزار گرديد . هشدار اجلاس : طي دهه هاي آينده تعداد سالمندان ( درسال 2050) تا مرز 2 ميليارد نفر خواهد رسيد كه 82 درصد آنان دركشورهاي درحال توسعه مخصوصا" درمناطق روستايي زندگي مي كنند . محورهاي مهم اجلاس : مسئله مهم در اين اجلاس ارتباط مسايل سالمندي وتوسعه است كه درسه محور: 1. سالمندان وتوسعه 2. توسعه بهداشت ورفاه سالمندان 3. توسعه وتوانمندسازي موردتوجه قرار گرفته است .توصيه هاي اجلاس : محوراول– 33 پاراگراف ازگزارش برمحور سالمندان وتوسعه شامل 8 توصيه مهم به كشورهاكه درراس آن مشاركت فعال سالمندان درجامعه است به شرح ذيل آمده: - مشاركت فعال سالمندان در جامعه وتوسعه - ايجاد فرصت شغلي براي سالمندان - رهايي سالمندان ازتنهايي - ايجاد فرصتهاي يادگيري براي سالمندان - همبستگي بين نسلها - كاهش يا مهار فقر وتنگدستي ازسالمندان - تامين اجتماعي سالمندان - تامين ضرورت زيستي سالمندان محوردوم – تعميم بهداشت ورفاه براي سالمندان در 27 پاراگراف محور سوم- ايجاد فضاي مناسب توانمندسازي سالمندان در 18 پاراگراف ضمانت اجرايي تصميمات اجلاس 1- اقدام ملي = دراقدام ملي ، اجراي تعهدات مسئوليت اصلي با دولتها است كه درراس اقدام ملي ، تشكيل سازمان ملي سالمندان است .2- اقدام بين المللي = همكاريهاي بين المللي وارائه كمكهاي مالي نظارت جهاني = اسناد مهم وتعهدات بين المللي مانند اعلاميه جهاني حقوق بشرملاك نظارت خواهد بود.مآخذ ومنابع : 1- شيخي – محمدتقي ، " درزمينه جامعه شناسي جمعيت " نشر آرام – 1368 .2- مثنوي – عطاء الله ، " بررسي علل سپردن سالمندان به آسايشگاههاي سالمندي " دانشگاه علوم بهزيستي وتوانبخشي 1375.3- الهياري – طلعت ، " دوران كهولت درايران " سازمان بهزيستي كشور 1362 . 4- اماني – مهدي ، " جمعيت شناسي عمومي ايران – انتشارات همت 1380 . 5- رولان پرسا، ترجمه زنجاني – حبيب الله ، جمعيت شناسي – نشر دانشگاهي 1368.6- طالب – مهدي " چگونگي انجام مطالعات اجتماعي – اميركبير 1369 .7- محسني – منوچهر " جمعيت شناسي اجتماعي " انتشارات دانشگاه تهران 1363 . 8- نشريه سرشماري عمومي سال 1365 و 1375 – مركز آمار ايران .9- مشايخي ، فصلنامه علمي پژوهشي جمعيت انتشارات تهران 1377. 10- پروژه بررسي جمعيت سالمندان كشور (1378 ) دفتر بهداشت خانواده فرد از بهداشت .11- سطح نيازهاي جامعه خدمات بهزيستي كشور – تحقيق معاونت پژوهش دانشگاه علوم بهزيستي وتوانبخشي 1373 بخش چهارم . 12- گيدنز آنتوني جامعه شناسي ترجمة صبوري منوچهر نشر ني 137613- نشريات سازمان بهزيستي كشور معاونت توانبخشي 14- رهنما توحيدي رزيتا كارشناس ارشد پرستاري بهداشت صنعت نفت تبريز 15- نشرية سرشماري عمومي نفوس و مسكن 1375 كل كشور 16- كوئن بروس درآمدي بر جامعه شناسي ترجمة ثلاثي محسن تهران انشتارات فرهنگ معاصر 137417- كنگره بررسي مسائل جمعيت – دانشگاه علوم پزشكي اصفهان 136818- شيخي محمدتقي مقدمه اي بر مباني جمعيت شناسي تهران نشر آرام 1368كليات جمعيت ايران در سرشماري عمومي نفوس و مسكن سال 1385جمعيت كل كشور 70،049،262 ميليون نفر تعداد كل زنان: 34،359،720 نفر معادل 1/49 درصد كل جمعيت تعداد كل مردان : 35،689،542 نفر معادل 9/50 درصد كل جمعيت معادل 8/1 درصد بيشتر از زنان 70،049،262 100%جمعيت شهري 4/68 درصدجمعيت روستايي 5/31 درصدجمعيت غير ساكن 1/0 100 درصدپرجمعيت ترين استان كشور استان تهران 13،328،011كم جمعيت ترين استان كشور استان ايلام 543،729تراكم جمعيت كشور 431 نفر در هر كيلومتر مربعميزان مواليد از 5/1 درصد در سال 75 به 7/1 درصد در سال 85 رسيد.ماخذ: گزارش رئيس مركز آمار ايران (آقاي مددي) روزنامه همشهري و ايران مورخ پنجشنبه 2/9/85 صفحه اول
اعطاي حقوق و مطالبات منطقي هر شخص به تناسب صلاحيت، شايستگي و نيازمندي هاي فطري و اجتماعي اوست. »عدل درفرهنگ اسلامبحث عدل از مباحث گسترده و پردامنه در فرهنگ اسلام است. اينكه اصل عدل در مجموعه اصول اعتقادي شيعه جاي گرفته است تنها به خاطر بحثهاي كلامي معمول و مدرن نيست بلكه قطعاً معلول هدايتي الهي و به يقين با اشارت ائمه عدل بوده است. از نظر فرهنگ اسلامي اولين گام در تحقق عدالت رهايي از ناهماهنگي هاي درون است. حضرت علي(ع) مي فرمايند: " اولين گام او(پرهيزكاران) در عدالت خواهي زدودن هواهاي نفساني خويش است." احساس تعهد و مسؤوليت براي تحقق عدالت اجتماعي و دردمندي و حساسيت در برابر بي عدالتي ها از عوامل مهم در تحقق عدالت است. عدالت اجتماعي از ديدگاه اسلامتحقق ولايت الهي كه دغدغه اساسي حاكميت ديني است جز با رعايت عدالت همه جانبه اجتماعي ممكن نيست. بر اساس تعاليم اسلامي اگر فردي به نفس خويش ستم كند يا در اداي برخي از تكاليف و حقوق الهي سستي ورزد، اين اشتباه او با استغفار بخشوده خواهد شد، در حاليكه اگر فردي با تجاوز به حقوق انسان ها، قوانين عدالت اجتماعي را نقض كند، در حقيقت معصيتي غير قابل بخشش انجام داده و بنا به تعبير اميرالمؤمنين علي (ع) به ورطه گناه غير قابل بخشايش سقوط كرده است. در حال حاضر، مواردي از تجاوز به حقوق ديگران در جامعه ما كم نيست. افراد زيادي در اجتماع ديده مي شوند كه در روابط اجتماعي شان با ديگران جانب عدالت را رعايت نمي كنند. امروزه به هر گوشه اي از جامعه بنگريم، عده اي از نبود عدالت، صدايشان بلند است. در ادارات، در راهروهاي دادگاهها، در كارخانجات، در دانشگاهها همه جا صحبت از اين است كه مصاديقي از عدالت رعايت نمي شوند. اين ها جلوه هاي حكومتي بي عدالت نيستند. هر چند كه حكومت هم بايد ساز و كاري را طراحي كند كه رفتارها و منش هاي ظالمانه، زمينه اجرايي پيدا نكنند، اما قدرت حكومت در سطح جامعه، قدرت مطلق نيست. اگر وجدان مردم در اين عرصه فعال نشود، اگر نيروي دروني بازدارنده آنها به درستي عمل نكند، نمي توان بي عدالتي ها را كنترل كرد. اگر عموم مردم انگيزه هاي عدالتخواهي پيدا كنند، ظلم و ستم خود به خود محو و مهار مي شود. رسول اكرم (ص) شرط سعادتمندي را در تلاش همه مردم براي تحقق عدالت دانسته اند و اين خود تكليفي است بر عهده مسلمانان كه براي تحقق عدالت، تلاش كنند. موانع تحقق عدالت اجتماعيموانع تحقق عدالت همه جانبه اجتماعي به شرح زير است:الف- تبعيض : انسان در اثر انحصارطلبي و حق ويژه قائل شدن براي خود و آنچه به خود وابسته است، به مرزبندي بين اشخاص و اشيا مي پردازد، در ميان آنها تفاوت مي نهد، تبعيض قائل مي شود و بدين سان قوي ترين و فراگيرترين مانع اجراي عدالت شكل مي گيرد. ب - سودجويي : در همه جوامع افرادي بوده و هستند كه پديده هاي گوناگون و حوادث روزمره طبيعي و اجتماعي را ازمنظر منافع مادي خود مورد ارزيابي قرار مي دهند. ارزش و اهميت حوادث سياسي و فرهنگي و اقتصادي و ... براي آنان متناسب با منافع و درآمدي است كه براي آنان حاصل مي شود.ج- امتياز طلبي : مانع ديگري كه بر سر راه اجراي عدالت وجود داشته و تا زماني كه قدرت جاذبه دارد وجودخواهد داشت و در انحراف حكومتها اولين عامل - و يا جزء عوامل اوليه - بوده است، امتيازجويي خواص و حواشي قدرت است. د-ضعف نفس : از مهمترين عوامل كه شمشير عدالت را كندنموده و آهنگ عدالت اجتماعي را سست مي نمايد، ضعف نفس و سستي اراده، خودباختگي ودون همتي است. مصاديقي از عدالت اجتماعي در ساختار قدرت حكومت علي (ع)حضرت امير(ع) مباني ايمان، بر چهار پايه استوار نموده اند. دو پايه صبر و يقين از درون جان نشأت مي گيرد و دو پايه عدل و جهادكه بر واقعيت هاي خارجي تكيه دارد. در اين راستا نمونه هايي از رفتار آن حضرت ذكر مي گردد ؛1 _ امام علي (ع) در نامه اي كه به مالك دادند و وي را همراه با نامه راهي استانداري مصر كردند نوشتند. « از ميان كارها آنچه كه به حق نزديك تر و در عدالت فرا گيرتر است، براي تو محبوب تر باشد. » 2 _ امير المؤمنين (ع) بيت المال را بصورت مساوي تقسيم نمودند و مبناي تقسيم فراگير و عام را مطرح ساختند. 3 _ تحليل امام علي (ع) با دخترشان ام كلثوم كه گردن بندي را از بيت المال براي سه روز عاريه گرفته بود حائز اهميت است . ايشان فرمودند؛ « اي دختر علي ابن ابي طالب از جاده حق بيرون نرو. آيا همه زنان مهاجر در اين روز عيدي مي توانند مثل اين گردن بند را براي زينت بكار بندند. » 4 _ برخورد اميرالمؤمنين (ع) با عقيل كه هنگام خلافت حضرت سهم بيشتري از بيت المال را طلب كرد نيز معيار عيني ديگر در برقراري عدالت در ساختار قدرت حكومت علي (ع) است .عدالت همه جانبه اجتماعي در حكومت مهدي موعود (ع) يكي از ويژگي هاي مهم حكومت حضرت مهدي (ع) عدالت است. قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد: «يملا الارض قسطاً و عدلا بعد ما ملئت ظلماً و جوراً»يعني؛ به يمن حكومت آن حضرت؛ « زمين از عدل و داد پر خواهد شد، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد» اين منشور حكومت امام مهدي (ع) است در حكومت مهدي (ع) عدالت اجتماعي با كاهش و از بين بردن مصاديق فساد و بي عدالتي، و همچنين با اعطاي حقوق و مطالبات منطقي هر شخص به تناسب صلاحيت، شايستگي و نيازمندي هاي واقعي و فطري و اجتماعي تحقق مي يابد .سخن پايانيتبيين عدالت اجتماعي و شيوه هاي عيني وعملي آن منوط به اصلاح ساختار قدرت در جامعه است. بدون شك افرادي كه در اجتماع قدرت هاي بدون حد و مرزي دارند در زماني نه چندان طولاني زمينه فساد اجتماعي را فراهم مي سازند. اگر در جامعه شبكه روابط اجتماعي به طور عادلانه شكل گيرد و بر اساس آن خيرات و مواهب اجتماعي توزيع گردد شاهد تحقق عدالت اجتماعي خواهيم بود. " مصاحبه با دكتر شيخ مهدي- برگرفته از سايت فرهنگ شناسي http://www.farhangshenasi.com علي پورقاسمي مقدمه: هدف اين مقاله تشريح فرضيات اصلي رويكرد اجتماعي - اقتصادي به مديريتSocio Economic Approach to Management (SEAM) و بحث درباره وجود عملكردها و هزينه هاي پنهان كه به علت ناهمگني و وجود مغايرتهاي بي شمار در شرايط كار پديد آمده اند . منظور اين است كه به مديران نشان دهيم كه چگونه مي توان براي غلبه بر مشكلات عملياتي و تشخيص ناهمگني هاي محيط كار از رويكرد اجتماعي اقتصادي به مديريت كمك گرفت. رويكرد اجتماعي- اقتصادي به مديريت به ساده سازي شرايط محيط كار بااستفاده از ابزارهاي مديريتي اشاره دارد. باتوجه به اين رويكرد سعي مي شود تا ناآشكاربودن بسياري از هزينه ها و عوامل موفقيت مشخص شده و تاكيد شود كه نمي توان تنها با اتكا بر يك رشته اين موارد پنهان را دوباره ساماندهي كرد. در اين مقاله مي خواهيم منشا، وخاستگاه اين قسمت پنهان را بيشتر شفاف كنيم. توضيحات ما برمبناي ايجاد ارتباط ميان نا همگني ها و مغايرت هاست. در اين مقاله به تشريح ساده سازي شرايط كار و ساده سازي انسان خواهيم پرداخت.سعي داريم تا نشان دهيم كه اگرچه ظاهرا افزودن دوباره اين ويژگيها به ابزارهاي مديريت از ديدگاه اپيستمولوژي (معرفت شناسي) بسيار دشوار است. ولي مايليم كه براين واقعيت نيز تاكيد كنيم كه ساده سازي الزامي است، زيرا سبب كاهش نگراني شده و به عنوان دفاع در كار و زندگي ضروري است.ما با توجه به اهميت وجود پيچيدگي ها، عميقا درك كرده ايم كه چگونه مي توان با به كارگيري نظريه ها، مدل ها وتوضيحاتي به ساده سازي حقايق پرداخت ولي اين مسئله بيشتر جنبه دانشگاهي دارد زيرا بر چگونگي كار شركتها بي تاثير بوده يا اثر اندكي دارد. اگر تحليل و تشخيص موضوع پيچيدگي ضروري است، پس بايد براي طراحي مدل ها و ابزارهاي جديدي كه مسئله را مستقيماً براي مديران بيان مي كنند، تلاش كافي صورت گيرد.رويكرد اجتماعي اقتصادي به مديريت با شرح يكي از تئوري هاي پيچيدگي و ايجاد ابزارهاي مناسب فعاليت در اين زمينه به دو مورد اخير مي پردازد. علاوه براين، از ساده انگاري و خوشبيني بيش از اندازه در مورد پيچيدگي نيز خودداري مي كند. اين رويكرد بر ويژگيهاي ناكامل و متعارض شرايط نيز تاكيد دارد. (ساوال و زارده 1995 ص 35)ما بايد ارتباط بين پيچيدگي وتعارض و نقش آن در رويكرد اجتماعي - اقتصادي را دوباره تعريف كنيم. بنابراين براي ايجاد ارتباط بين اين دو مفهوم چهارچوبي نظري را براساس مفهوم ناهمگني ارائه خواهيم داد.با يك فرضيه اصلي شروع مي كنيم مبني بر اينكه بيشتر مدل ها، انسان را بيش از اندازه ساده در نظرمي گيرند. سوال اين است كه چگونه مي توانيم ابزارهاي مديريتي به وجود آوريم كه اين گونه عمل نكنند؟پاسخ، دقيقاً همان هدف رويكرد اجتماعي – اقتصادي است . از انسان آغاز كنيم و وي را آن گونه كه هست در نظر مي گيريم (پيچيده و غيرقابل پيش بيني) و روشي ايجاد مي كنيم كه تمامي ويژگيهاي شرايط كار را شفاف سازد. فرضيه رويكرد اجتماعي–اقتصادي بر اين است كه بسياري از اين ويژگيها (به ويژه سلامتي و شرايط اجتماعي) در ابزارهاي حسابداري و گزارش دهي معمولي يا پنهان هستند و يا ناديده گرفته شده اند. (ساوال و زارده 1992) بنابراين، هدف رويكرد اجتماعي –اقتصادي بررسي روشهاي مديريتي جديدي است كه بهبود سازگاري بين اهداف اقتصادي و اجتماعي شركتها را ميسر گرداند. (ساوال 1997). در اين رويكرد اصل موضوع چنين فرض شده كه اگر نتوانيم بين اهداف اجتماعي و اقتصادي تعادل ايجاد كنيم دچار هزينه هاي پنهان خواهيم شد. در اينجا مي خواهيم دشواري ايجاد تعادل را از نظر شناخت و از نظر عمل نشان دهيم. زيرا (و فرض ما نيز بايد براين باشد كه) ماهيت اين اهداف با يكديگر متفاوت (نامتجانس يا ناهمگن) است و بدين علت با هم درجدل (مغايرت) هستند.بنابراين، بايد نحوه به كارگيري رويكرد اجتماعي -اقتصادي در درك ناهمگني و مغايرتها را بررسي كنيم.ناهمگني و منطق هاي چندگانهنظريه پردازان سيستمي همواره بر اين موضوع تاكيد داشته اند كه ديدگاه تحليلي، پيوستگي حوزه هايي را ناديده مي گيرد كه از نظامهاي مرتبط تشكيل شده اند. (به عنوان نمونه فون برتالانفي و چابرول - 1973). آنها اثرات سيستمي ديگري از اين ارتباطات را براي ما شفاف كرده اند. با وجود اين، تصور مي كنيم كه براي اين واقعيت نيز اهميت كافي قائل نشده اند كه دردرون نظامهاي متفاوت. عناصري با ماهيتها، ساختارها و نقشهاي بسيار مختلف با يكديگر همزيستي دارند.اين اختلافات چيزي را به وجود مي آورند كه مي توانيم آن را دقيقاً به عنوان همزيستي منطق هاي متفاوت شناسايي كرده و ناهمگني بناميم.ما سه سطح از ناهمگني ها را شناسايي كرده ايم:1 - ناهمگني شرايط (كار)؛2 - ناهمگني ارتباط بين كاركنان و وظايف ايشان؛3 - ناهمگني دروني انسان.حال به بررسي تك تك آنها مي پردازيم:1 - ماهيت غير متعارف ناهمگني ها و شرايط مديريت: شرايط كار مديريت عناصر كاملاً متفاوت همچون انسان، ماشين، وابستگي به زمان و امور موقتي، محدوديتهاي مكاني و غيره را با هم تركيب مي كند. (گيرين 1983). اين موارد را به عنوان موارد ناهمگن، گسسته و نامربوط (يعني بدون منطق داخلي) و سردرگم (يعني مواردي كه درك و تحليل كليت آنها ميسر نيست) تعريف مي كنند.2 - كار را نمي توان به طور كامل تعيين كرد: همان گونه كه بسياري از محققان (يعني ساوال 1980، ترپو 2002، و بيشتر ارگونوميست ها (1) كازاميان 1996) نشان داده اند كاركنان هرگز آنچه را كه دقيقاً قرار است انجام دهند، انجام نمي دهند. اين امر فقط به دليل بد بيان شدن كارها براي ايشان اتفاق نمي افتد، بلكه به دليل اين واقعيت است كه انسان را نمي توان به طور كامل به نقش كاري وي محدود كرد. ما (انسانها) ماشين نيستيم. همواره بين آنچه ك__ه تعيين شده (آنچه كه از كارگرخواسته شده تا انجام دهد) و برداشت كارگر از آنچه كه بايد انجام دهد تفاوتهايي وجود دارد. اين فاصله اختلاف بين انسان و ماشين و يا براساس اصطلاحات ماركس بين كار جاندار و كار بي جان را عينيت مي بخشد.3 - تضادها و تعارضات دروني انسان: انسانها حتي اگر در بروز شرايط و اهداف خود (يعني منطق محدود به عنوان مثال مارچ وسيمون 1985، ترپو 2002، يانسن 1998) عقلاني هم رفتار كنند، باز تحت تاثير تضادها و تعارضات دروني خود قرار دارند. اين تعارضات از نمونه هاي مهم علم روانكاوي به شمار مي روند و عبارتند از: دوست داشتن و بيزاري، عشق و نفرت، نياز و وحشت و غيره. بنابراين، مديران بايد با ناهمگني هاي مربوط به اين سه سطح مختلف روبه رو شوند.ناهمگني و مغايرتناهمگني براي ما به مفهوم هم زيستي منطق هاي متفاوت در كنار يكديگر است. ولي ممكن است كه انواع هم زيستي ها متفاوت باشند. ارتباط بين منطق ها مي تواند مكمل، آشتي ناپذير و يا مغايرت با يكديگر باشد.* درك منطق هاي مكمل نسبت به ديگر موارد آسان تر است. به عنوان مثال مي توان به همكاري دو فرد متفاوت اشاره كرد. به عنوان نمونه، مي توان بااستفاده از رويكرد اجتماعي -اقتصادي هزينه مربوط به غيبت كوتاه مدت (كمتر از دو هفته) را محاسبه كرد. غيبت كوتاه مدت واكنشهاي افراد به شرايط كار (منطق اجتماعي) را منعكس مي كند. بنابراين، اين دو منطق اجتماعي و اقتصادي را مي توان با يكديگر در نظر گرفت و هزينه هاي منطق اجتماعي را براساس منطق اقتصادي محاسبه كرد.* آشتي ناپذيري نوعي تقابل متقارن بين منطق ها است. هر دو نوع منطق ضمن دارابودن ماهيت مشترك مفاهيم متفاوتي دارند. از اين ديدگاه، هر يك براي برداشت سهم خود ازمنبعي محدود ( همانند بودجه، دستمزد، ارتقا شغلي و غيره) در تلاشند. حاصل اين نوع ارتباط بي نتيجه به خوبي توسط كروزيه و فريدبرگ (1980) يا پفر و سالانچيك(1974) مطالعه شده است.* در حقيقت ما معتقديم كه اين دو نوع ارتباط، همزمان وجود دارند. منطق ها هم مكمل و هم آشتي ناپذيرند و ارتباطي جدلي را تعريف مي كنند كه ما مي توانيم آن را مغايرت نيز بناميم.با استفاده از مثال فوق مي توان غيبتهاي مشهود را تنها تا اندازه اي مديريت كرد. يعني مي توان آن را حذف كرد يا تا حد حذف كاهش داد (بگذريم كه برخي اوقات افراد حضوردارند ولي فكرشان جاي ديگري است) منطق اجتماعي يا انساني متفاوت بوده و تا اندازه اي با منطق اقتصادي مغايرت دارد. بنابراين، كاركردن با مفاهيم ناهمگني و مغايرت در ارتباط است.ما معتقديم كه هزينه هاي پنهاني كه رويكرد اجتماعي اقتصادي برآن تكيه دارد نشانه هايي از ويژگيهاي ناهمگني در شرايط كار و نشانه هايي از مغايرت بين منطق ها هستند. هزينه هاي پنهان تفاوتهاي ذاتي بين اين منطق ها را بيان مي كنند و حقيقتي كه همواره در اينجا نهفته است اين است كه امكان تلفيق آنها در هم وجود ندارد.آسيب خودشيفتگي(2)چه خوب است كه هزينه هاي پنهان تنها پيامد ناهمگني ها و مغايرتها هستند. مغايرتها كنترل كامل يا حتي تسلط بر اوضاع را ناممكن مي سازند. اين امر مديراني كه دقيقا ماموريت آنها تسلط بر اوضاع است را با شبهه جديدي مواجه مي كند. اين شبهه چيزي را به وجود مي آورد كه بعد از فرويد فيول و گوسور (2002) آن را آسيب خودشيفتگي ناميدند. مديران براي تسلط آرماني بر اوضاع دستمزد بالايي مي گيرند و رتبه و مقام آنها نيز به طور نمادين به تسلط ايشان وابسته است. اين آسيب مخرب بوده و مي تواند شوكي بسيار عميق و فراموشي ناپذير براي مديران باشد.آسيب خودشيفتگي مي تواند دو نوع نگراني و تشويش شناخته شده يعني افسردگي و بدگماني را به وجود آورد. فردي كه تشويش و نگراني وي به افسردگي منجر شده احساس شايستگي و كفايت نمي كند. نگراني وتشويش منجر به بدگماني سبب مي شود كه جهان و مردم، در چشم وي متخاصم به نظر آيند. سازوكار دفاعي بدن انسان در برابر اين دو نوع تشويش و اضطراب شروع به مقاومت مي كند.«ژرژ دوورو» كه بنيانگذار روانكاوي قومي است مي تواند به ما در درك چگونگي ايجاد سازوكار دفاعي توسط مديران كمك كند. «دوورو» (1967) گروهي از جامعه شناسان را مورد مطالعه قرار داد. وي دركتابي كه“از اضطراب تا نظم“ نام گرفته، به تشريح عوارضي كه اين محققان به آن دچار بودند پرداخته است. در تحقيق وي افراد نمونه، موضوع مورد بررسي نيز هستند. به اين دليل و همان گونه كه گفته ايم، نمي توان آن را كاملاً در يك مدل ساده تلفيق كرد. هرگونه سازماندهي و هرگونه ساده سازي نظري با مقاومت ايشان روبه روست. از سوي ديگر، اين مقاومت سبب ايجاد تشويش و اضطراب در محقق نيز مي شود. اين نوع تشويش مشابه تشويشي است كه در اثر آسيب خودشيفتگي براي مديران پديد مي آيد.«دوورو» دو نوع روش مقابله با اين تشويشها را تشريح مي كند. بدين منظور بايد يا افراد مورد مطالعه و يا محقق را ساده كرد. در روش اول، محقق كليت فرد مورد مطالعه را مد نظ_____ر قرار نمي دهد. به عنوان مثال، وي را تنها به عنوان انسان اقتصادي در نظر مي گيرد. در روش دوم، محقق خود را ساده مي كند. وي تنها روشهاي استاندارد شده و مرسوم تحقيق را مورد استفاده قرار مي دهد.تحليل «دوورو» قبل از هر چيز اهميت بسيار زياد روشها و ابزارها را نشان مي دهد. روشهاي تحقيق از دو نقش برخوردارند. بااينكه در ايجاد دانش موثرند (اميدواريم كه فعاليت اصلي محققان اين باشد) اضطراب و تشويش را نيز كاهش مي دهند. «دوورو» نقش دوم را رفع اضطراب يا آرام بخش ناميده است. ما مي توانيم به تن_اقض بين اين دو روش پي بريم: هر دو آنها سازنده و در عين حال مخربند. آنها دانش را به وجود مي آورند ولي در عين حال مورد موضوع مورد مطالعه و يا محقق را بيش از اندازه ساده مي انگارند. بنابراين، دوروش مورد بحث مغايرند.ما معتقديم كه اين دو سازوكار دفاعي به مديران مربوط است: آنها هم شرايط را ساده مي كنند و يا از ادراك دروني و پيچيدگي احساسي خود پرهيز مي كنند:1 - ساده وهمگن سازي شرايط كار - مديران براي ساده سازي شرايط كار از ناهمگني و مغايرتها پرهيز مي كنند. آنها برتمركز بر يك معيار پافشاري كرده و معيارهاي ديگر را پس مي زنند. بنابراين، همه چيز براساس واحد پول سنجيده و ارزشيابي مي شود وبراي هر كس و هر چيز قيمتي تعيين مي شود. بنابراين، همگن سازي با كمك واسطه اي قوي يا به عبارتي ارزشيابي اقتصادي صورت مي گيرد.به عنوان مثالي ديگر مي توان به حقيقتي اشاره كرد. مبني بر اينكه مديران اظهار مي دارند كه سرعت و كيفيت را مي توان با هم به دست آورد ولي بيشتر مطالعات نشان داده كه اين دو با هم آشتي ناپذيرند. ما نيز مي توانيم درباره مفاهيم فرهنگي يا هويت گروهي صحبت كنيم كه از ناهمگني دوري مي جويند.2 - ساده سازي خود مديران با پرهيز از ايجاد ذهنيت و پيچيدگي - اگرچه وظيفه اصلي مديران رسيدگي به امور غيرقابل پيش بيني، امور غيرعادي، خلاقيت و چاره جويي است ولي در حال حاضر تا بيشترين حد ممكن تمايل زيادي به استانداردسازي همه چيز وجود دارد. در نتيجه مديران از انسانيت، ارزشها و ذهنيت خود دوري جسته و اين موارد را پس مي زنند. آنها اجازه مي دهند كه ابزارها، رويه ها، اصول تصميم گيري و امور روزمره به جاي آنها تصميم بگيرند. اين موضوع بيان ديگري از سخن ماركس است كه مي گويد مديران به خادمان صرف ماشين آلات مديريتي مبدل شده اند. ممكن است به بيماريهاي روان تني نيز مبتلا شوند. تبديل مشكلات روحي به مشكلات جسمي يا به عبارتي جسماني كردن مشكلات نيز بخشي از اين ساده سازي است. مدير به دليل بي لياقتي در يافتن جواب دچار ترس مي شود. بنابراين، ترس خود را به نوعي مشكل جسمي تبديل مي كند. از اين رو آنچه كه ناممكن است به غير قابل تحمل تبديل مي شود. (هوبالت 2002) سلامتي موضوعي مهم است كه اغلب فراموش شده ولي در رويكرد اجتماعي اقتصادي به مديريت مورد توجه قرار مي گيرد.ويژگي خاص اين نوع ساده سازي كار مديران اجرايي در مقايسه با كاركنان اين است كه اين نوع ساده سازي توسط خود مديران آغاز مي شود. مديران تصميم مي گيرند كه براي غلبه بر اضطراب و تشويش به ساده سازي و ايجاد سازوكاري براي كارشان بپردازند. پاسخي تدافعي به محيطي كه اجازه حفظ سلامتي در زندگي و كار را به ايشان نمي دهد.اين سازوكار دفاعي سبب مي شود كه مديران اوضاع و شرايط را با نمود ساده شده آن اشتباه بگيرند. دراين جدل تمامي اقدامات مديريتي به بهاي ساده سازي، بين مثبت يا پيش فعال بودن (نتيجه بخشي) قرار مي گيرد. بهتر است كه اين ماهيت تناقض اقدامات مديريتي را نيز بپذيريم و آن را به يك مخالفت ساده و يا مغايرت انكار كننده تبديل نكنيم.اگر كسي سازوكار دفاعي را فراموش كند كاهش شديد اطلاعات اساسي مورد نياز اقدامات را نيز فراموش خواهد كرد.اگر ابزار به عنوان تحقق نظريه در عمل تعريف كنيم بزرگترين چالش حاصله اين خواهد بود كه ابزارها و روشهاي مديريتي باز هم براساس نمودي از همسويي انسان و جهان شكل مي گيرند كه اين امر با انكار تعارضات، اهداف مغاير و ناهمگني ها را در پي خواهد داشت.هدف رويكرد اجتماعي اقتصادي يادآوري آشكار نبودن (به عبارتي بهتر پنهان بودن) برخي از ويژگيهاي ناهمگن و مغاير است. اين رويكرد در عين حال مي خواهد كه مفيد باشد و به اين دليل روشها را ساده نگاه دارد.چگونه مديريت ناپذير را مديريت كنيم؟قصد اين نيست كه بگوئيم مديريت غيرممكن است ولي مي خواهيم به سادگي بيان كنيم كه تسلط كامل بر شرايط كار تنها نوعي خيالبافي درباره قدرت مطلق خود است. رويكرد اجتماعي اقتصادي به مديريت، ساده انگاري بسياري از ابزارهاي مديريتي را به شكلي معني دار بيان مي كند. اين ابزارها بايد با لحاظ كردن هزينه ها و عملكردهاي پنهان اصلاح شوند. ولي اين تصور نادرست نيز بسيار خطرناك است كه تصور كنيم كه مي توان با گسترش كافي اين ابزارها انواع انسانها را با شرايط كاري آنها هماهنگ ساخت.ما به ديدگاه فلسفه وجودي پوچي و بيهودگي بسيار نزديك هستيم. تلاش در مديريت آنچه كه غيرقابل مديريت است معني ندارد. با اين همه اين تلاش دائمي به حق مي تواند منشا عظمت انساني باشد.بنابراين، مسئله ما اين است كه دريابيم مديران چگونه از ابزارهاي خود استفاده مي كنند و اين واقعيت را كه همواره روشي براي آسان سازي وجود دارد را چگونه تشخيص مي دهند (يا نمي دهند). بنابراين، بر رويكرد ارگونوميك به مديريت تاكيد داريم.به منظور توسعه و پيشبرد تئوري مديريت رويكرد اجتماعي اقتصادي و ايجاد ابزارهاي ارگونوميك و مرتبط با موضوع (جانسون و كاپلان 1987) مايليم كه چهار اصل مغاير و ناهمگن مديريت برمديريت ناپذيرها را مورد توجه قرار دهيم:الف - نتيجه با كار تفاوت دارد. همه ما مي خواهيم كه انحراف بين هدف و نتايج حاصله (كاستي در موفقيت) را كمينه سازيم ولي اين بدين معني نيست كه مي بايست اختلاف بين كار اصلي وكاري كه از قبل تعيين شده را به حداقل مي رسانديم. مي توان با كنترل علتي كه به عنوان منشا انحراف در نظر گرفته مي شود به كمينه سازي كاستي هاي موفقيت پرداخت. بنابراين، بايد از وقوف درباره شناسايي اين وجه تمايز و رسيدگي به آن در نظام مديريتي خود اطمينان يابيم .ب - سرچشمه و علل مصائب: مصيبت (مشكل اصلي) مديريت اين است كه براي مقابله با ناهمگني و تضادها راه حل كلي يا كاملي وجود ندارد. مردم هميشه منطق هاي مختلف، مسائل موقت و ماهيتهاي متفاوتي داشته اند. اين مورد درباره ماشين آلات، سرمايه و غيره نيز صدق مي كند. بنابراين، تمامي سازشهايي كه به صورت اقتضايي و موضعي صورت مي گيرد هرگز اين گونه تفاوتها و انحرافات را از بين نخواهد برد. (هوبالت 2002) مديران راه حلهاي كلي رفع ريشه اي مشكلات را ايجاد نمي كنند، بلكه فقط پاسخهايي به وجود مي آورند.علل مصائب به آسيبهاي خودشيفتگي يعني ناممكن شدن مديريت و كاربري كامل ابزارهاي مديريتي منجرخواهد شد.ج - اصل همدلي در كار : اين اصل بدين معني است كه بايد به منظور درك منطق هاي مختلف و تشخيص موجوديت و موقعيت، هر يك بيشترين تلاش خود را به كار گيريم. اين منطق ها به شدت شخصي بوده و از اين رو درك كامل آنها دشوار است.با وجود اين، براين باوريم كه در كنار هم كار كردن نوعي دانش تلويحي، مستقيم و بي واسطه را درباره اين منطق ها برايمان ايجاد مي كند كه بيش از آنچه كه واقعاً بررسي شده احساس مي شود. ما روش برخورد با اين گونه منطق هاي در حال وقوع را همدلي در كار مي ناميم كه به ديدگاه پزشكي باليني بسيار شبيه است (يعني شاين، دوژور، كتز دو وراي و غيره). رويكرد اجتماعي اقتصادي با هدف درك مشتريان بر اشتراك مساعي با آنها تاكيد دارد. دانش به واسطه اقدامي گروهي و نه تنها براي اقدامي گروهي حاصل مي شود.د - اصل اخلاق: باتوجه به اهميت آنچه كه در وراي ساده سازي نهفته است، اصل اخلاق بدين معني است كه بايد با به حساب آوردن آنچه كه همواره فراموش خواهد شد و آنچه كه همواره پنهان بوده، به آنچه كه در ابزارهاي مديريتي ناديده گرفته شده توجه داشته باشيم. اين اصل را مي توان اصل محيط شناسي نيز ناميد. اساس اين اصل بر پايه مشكل اصلي است. يعني همواره ساده انگاري بيش از اندازه وجود خواهد داشت و بدين علت برخي از ويژگي هاي شرايط كار توسط ابزارهاي مديريتي ناديده گرفته خواهد شد. اهميت اين ويژگيهاي پنهان چيست؟ ما چگونه ويژگيهاي انساني مرتبط با كسب موفقيت، شرايط محيطي، خانوادگي و غيره را مورد توجه قرار مي دهيم؟ فرضيه اصلي رويكرد اجتماعي اقتصادي درباره هزينه هاي پنهان برپايه اصل اخلاق است. هميشه ويژگيهاي پنهاني وجود خواهند داشت و ما بايد به آنها اهميت بدهيم.نتيجه گيريدر اين مقاله سعي كرديم تا حقانيت ادعاي رويكرد اجتماعي اقتصادي به مديريت مبني بر وجود برخي هزينه ها و عملكردهاي پنهان را تشريح كنيم. ولي مي خواستيم كه واقعيتي را نيز مورد تاكيد قرار دهيم. وجود محدوديتها مديراني كه براي غلبه بر اضطراب و تشويش ناشي از پيچيدگي كارشان شديدا به اين نوع ساده سازيها نيازمندند، ضروري است. بنابراين معتقديم كه تلاش براي ايجاد ابزارهاي تمام عيار و كامل نه تنها خيال پردازي بلكه اشتباه است.با اين حال، ادعاي رويكرد اجتماعي اقتصادي مبني بر انتقاد از نتايج بهت آور، نمود ضعيف علم انسان شناسي مربوط به نيروي كار در علم مديريت بسيار صحيح بوده و مايليم كه بر لزوم توجه به ناهمگني ها و مغايرتهاي لاينفك از شرايط كار تاكيد كنيم. اگرچه رويكرد اجتماعي اقتصادي به مديريت، راهي را گشوده ولي هنوز به تلاشي سخت براي شناسايي ماهيت واقعي حرفه مديريت نيازمنديم. منبع: JOURNAL OF ORGANIZATIONAL CHANGE,2003 تهيه و تنظيم: پايگاه علمي مقالات مديريت www.SYSTEM.parsiblog.com پي نوشتها1 – ارگونومي علم مطالعه كارايي و عمل انسان است كه ويژگيها و توانائيهاي انسان را مورد مطالعه قرار داده و از اين طريق شرايط تطبيق و هماهنگي كار و انسان را فراهم مي سازد. متخصصان اين علم ارگونوميست نام دارند.2 – NACISSISTIC WOUND : يكي از اصطلاحات علم روان شناسي است كه به مفهوم ضربه يا حمله به اعتماد به نفس فرد است. والتر تروئت، اندرسون -ترجمه: زهره عباسي چكيده: در گذشته، جوامع تمايل داشتند كه نظام هايي بسته با مرزهاي نسبتا مشخص ، افراد تابت و پيوندهاي اندك با ساير جوامع باشند. اكنون ما وارد عصر "نظام هاي باز" شده ايم. جا به جايي و انتقال، جوامع متنوع جديدي را خلق مي كند. تاثير اين جابه جايي ها بسيار كمتر از تاثير فناوريهاي ارتباطي و اطلاعاتي است. سايبراسپيس سبب ايجاد نوع جديدي از سرزمين هاي اجنماعي شده است كه ما آن را "جامعه مجازي" مي ناميم. تلويزيون و راديو سبب ايجاد جوامعي شده است كه در آن انسان ها در باره چيزهاي مشابه گفتگو ميكنند و مي انديشند. جا به جايي و رشد شبكه هاي ارتباطي سلطه جغرافيا را به عنوان عامل ايجاد جوامع كمرنگ كرده است. اكنون برخي جوامع بسيار سيال هستند و برخي نيز فاقد مكان مشخص مي باشند. شبكه ها و گروه هاي اجتماعي متنوعي وجود دارد كه مردم آنها را با واژه "جامعه" توصيف مي كنند.بسياري از مردم نيز اكنون به عضويت جوامع متنوعي با اعضاي بسيار در مي آيند. اگر چه اديان بزرگ دنيا داراي هويت هاي تاريخي و وابستگيهايي به برخي مناطق جغرافيايي هستند ولي اين پيوندهاي جغرافيايي به روشني و وضوح گذشته وجود ندارد و اديان بزرگ نيز به نظام هاي باز گرايش پيدا كرده اند. برخي از مردم هنوز نظام هاي اجتماعي نسبتا بسته را ترجيح مي دهند در حالي كه برخي ديگر محيط هاي بازتر را مي پسندند. انتخاب در اين زمان كه افراد در برابر قدرت جهاني شدن قرار گرفته اند بسيار دشوار است. اجتماع هنوز هم يكي از نيازهاي اساسي بشر است اما به طور قطع نياز به تعريفي دوباره خواهد بود.نظامهاي اجتماعي تغيير كرده است و به همين دليل مفهوم كلماتي كه ما براي توصيف آنها به كار مي بريم نيز عوض شده است. در مورد كلمه جامعه نيز همين اتفاق افتاده است. طبيعت جوامع و اوضاع و احوال جامعه ها نيز عميقا تغيير كرده است اما كلمه اي كه اغلب به كار مي بريم داراي ابهام است، به طوري كه جامعه در قرن بيست و يكم مي تواند همان چيزي باشد كه در قرن دوازدهم گفته مي شد. بدون درك اين تغيير بنيادي شانس ما براي درك محيط هاي اجتماعي در حال و آينده اندك خواهد بود. جوامع در گذشته حتي در گذشته هاي نه چندان دور داراي نظامهايي بسته بودند. بنابر اين داراي مرزهاي نسبتا روشن و نفوذ ناپذير و نيز داراي اعضاء ثابت و پيوندهاي اندك با جوامع ديگر بودند. كلمه نسبتا در اينجا اهميت زيادي دارد زيرا هيچ سيستم زنده اي به طور مطلق بسته يا باز نيست. حتي بسته ترين آنها نيز مجبور به مبادله مواد و اطلاعات با ساير نظامها هستند. بازترين نظامها نيز مجبور به رعايت برخي از مرزها و يكپارچگي ها بودند. ولي در زمان ما با افزايش جا به جايي نمادها، مردم، سرمايه ها و اشكال مختلف زندگي، تغييرات در ارزشها و چشم داشتها بيرحمانه ما را به سمت باز بودن و گستردگي مي كشاند. سياستمدار فرهيخته فرانسوي جان مري گنو [3] اين احساس را چنين بيان مي كند: “ما وارد عصر نظامهاي باز شده ايم، اگر چه در سطح ايالتها يا مؤسسه ها، معيارها ي موفقيت در مقايسه با عصر سازماني و نظامهاي بسته آن متفاوت است. ارزش يك نظام با تعادل برقرار شده بين قسمتهاي مختلف آن يا شفاف بودن مرزهايش سنجيده نمي شود، بلكه با ميزان گستردگي و باز بودن نظام و نقاط پيوند آن با هر آنچه خارج از سازمان است سنجيده مي شود.” اين ديدگاه نه تنها ايالتها و مؤسسات جديدي را ايجاد مي كند، بلكه تاثير مستقيم بر انواع جوامع نيز دارد. چوامع مسكوني به ويژه جوامع بسته روستايي و شهرهايي كه در گذشته بر اطراف آنها حصار كشيده شده بود، با مردمي كه خارج از محل زندگي آنها سكونت داشتند تنها از طريق هيئتهاي اعزامي امكان تماس داشتند. امروزه در ميان انبوه مهاجرتهاي جهاني كه در طول تاريخ بشريت بي سابقه است، مردم در همه جوانب در حركتند و از يك كشور به كشور ديگر محل زندگي خود را تغيير مي دهند. از روستا ها و مزارع به سوي شهرها و گاه از شهرها به روستا ها و مزارع و حومه شهرها و … مهاجرت مي كنند. حتي ممكن است مردم چندين بار و يا به صورت فصلي تغيير مكان دهند. مردم به عنوان گردشگر و يا با اهداف كاري و تجاري نقل مكان مي كنند. برخي از مهاجرتها داوطلبانه و برخي غير داوطلبانه است. هر روزه شاهد فرار جمعيت عظيمي از مردم به دليل جنگ، قحطي و بلاياي طبيعي هستيم. برخي از اين نقل مكانها نيز تركيبي از چندين انگيزه مهم با يكديگر است. دلايل اندكي براي قبول اين مسئله كه اين موج خروشان جا به جايي انساني كه گاه از آن به “انفجار جمعيت ثانويه”[4] توصيف مي شود متوقف شود، ولي در مقابل دلايل فراواني بر اين اعتقاد كه اين جا به جايي به دليل فشارهاي جهاني با شتاب بيشتري ادامه خواهد داشت وجود دارد.اين نقل و انتقالها باعث ايجاد جوامع جديد و حتي نوع جديدي از جوامع مي شود. اين جوامع جديد را به راحتي مي توان مشاهده كرد. به عنوان مثال در حومه شهر استكهلم مي توان تنوع باور نكردني از جمعيت مهاجرين را از كشورهاي هند، سومالي، ايران، تركيه، بالكان و امريكاي جنوبي مشاهده كرد. ايجاد جمعيتهاي شناخته شده در مهاجرتهاي تاريخي در مناطقي مانند ايالات متحده كاملا شناخته شده است، ولي جوامع جديد در كشورهايي ايجاد مي شود كه داراي نظامهاي حقوقي و فرهنگي سنتي هستند. اين تحركات جهاني ساير الگوهاي اجتماعي را نيز عوض مي كند. براي مثال روستاهايي در اطراف مكزيكو سيتي كه از نظر اقتصادي داراي نظامهاي نسبتا بسته اي هستند، اكنون زندگي خود را با پولهايي كه كارگران مهاجر آنها از كاليفرنيا مي فرستند، مي گذرانند. جوامع دور افتاده اي وجود دارد كه اكنون از كامپيوتر براي حفظ ارتباط خود با هموطنانشان استفاده مي كنند. اگر چه اين افزايش نقل مكانها داراي نيروي شگفت انگيزي براي ايجاد جوامع با اشكال جديد در هر كجا مي باشد اما آثارش بسيار كمتر از تاثيري است كه توسعه فناوريهاي ارتباطي و اطلاعاتي بر تغيير جوامع دارند. محيط الكترونيكي باعث ايجاد نوع جديدي از محيط اجتماعي شده است.با ايجاد “جوامع مجازي” [5] كه در آنها مردم با هم در مورد انواع علاقه منديها و نيازهاي انساني از قبيل تجارت، نيازهاي جنسي، شايعات بي اساس، اكتشافات روحي، سياست، روانشناسي و مباحثات روشنفكرانه در موضوعات مختلف با يكديگر ارتباط بر قرار مي كنند. اين نوع از رابطه را مي توان با عبارت “واسطه رهايي”[6] و”انباشت”[7] توصيف كرد. كه اولي به معني حذف واسطه ها است، به عنوان مثال در دوران رفرم در سلسله مراتب مذهبي واسطه ها به عنوان رابط بين انسان و خدا حذف شدند. فناوريهاي جديد نيز به مردم امكان ارتباط مستقيم با ديگران را فراهم مي كند. واژه دوم به معني اين است كه مردم مي توانند افراد هم عقيده خود را از خارج نيز جستجو كنند و گروه ها و شبكه هاي مختلف ايجاد كنند، و اين كار را با علاقه و لذت انجام دهند. اين بعد جديدي از تعاملات انساني است و متخصصين بر آنند كه پتانسيل اين گونه ارتباط را براي رشد و يا كاهش كيفيت زندگي مورد بررسي قرار دهند. اما صرف نظر از ارزش آن اين شيوه ارتباطي براي اين كه ماندگار باشد ايجاد شده است نه فقط به عنوان جذابيتي اضافه در جامعه بشري. همانگونه كه هاوارد رين گلد [8] يكي از پيشگامان پژوهش در امر “جامعه مجازي” [9] مي گويد : “آينده شبكه به آينده جامعه، دموكراسي، آموزش، علم و زندگي فكري پيوند خورده است. برخي از انسانها و نظامهاي بشري آن را زودتر پذيرفته اند و ديگراني كه هنوز آن را نپذيرفته اند نيز در مورد پيشرفت و آينده تكنولوژي كامپيوتر آگاهي دارند”. جوامع تغيير يافته بر اثر تاثير فناوريهاي ارتباطي و اطلاغاتي اعتبار خود را از ميزان مشاركت در اين جامعه مجازي كسب ميكنند. تلويزيون و راديو اخبار و سرگرميهايي را مي آورند، و الگوهاي زندگي و مدهاي زودگذر را منتشر مي كنند. گاهي اوقات حتي بيليونها نفر از مرد م جهان تحت تاثير برخي اخبار غم انگيز قرار مي گيرند به عنوان مثال مرگ شاهزاده ديانا كه بسياري از مردم را تحت تاثير قرار داد. همچنين مي توانند باعث ايجاد نوع ديگري از "جامعه مجازي" شود، جامعه اي از انسانهايي كه در يك دوره كوتاه مدت در باره يك چيز فكر مي كنند و سخن مي گويند. برخي از اخبار رسانه اي نظير بازيهاي المپيك كه نقش مهمي در تمدن جهاني دارند و تصويري از جهان به عنوان جامعه ترسيم مي كنند. به طوري كه برخي از صاحب نظران آن را "تعطيلات بزرگ” در ارتباطات گسترده مي نامند. "ارتباطات گسترده" برخي از كاركردهاي روانشناسي اجتماعي را كه سابق بر اين از امتيازات انحصاري نظامهاي بسته بود تحت تاثير قرار مي دهد. آنها اطلاعاتي در مورد جهان، صحت و درستي عقايد، مناسب بودن يا نبودن فراهم ميكنند. همچنين در شكل گيري تفكرات شخص نسبت به خود و انتخاب نقشهاي اجتماعي نقش اساسي بازي مي كند. آن چه اين امر را قدرتمند و مسئله ساز مي سازد اين است كه اين ها پيامهاي زيادي ارسال مي كنند كه گاهي اين پيامها با يكديگر در تضادند. سؤال اساسي كه مطرح مي شود اين است كه آيا ذهن انسان توانايي تحمل اين پيچيدگي و تغيير را دارد. هر فرد بايد حجم عظيمي از بروندادهاي نمادين را پردازش كند و اين همان مسئله اي است كه كنت گرژن[10] آن را “اشباع” [11] مي نامد، نوعي محيط فرهنگي كه با آن چيزي كه فرد در گذشته تجربه كرده است و مي بايستي قادر باشد در فعاليتهاي روزانه ( و يا حتي در فعاليتهايش در طول زندگي) مجموعه اي مجرد از پيامها را از محيط اطرافش در مورد طبيعت و جهان دريافت كند و قواعد رفتاريش بر اساس آن بنياد گذاشته شود، متفاوت است. نيازي نيست كه شما براي مشاهده تجربيات يك محيط چند فرهنگي حتي براي يافتن “ شوك فرهنگي”[12] كه زماني يكي از مشغوليتهاي انسان شناسان و پژوهشگران بود مسافرت كنيد. همه اينها تداوم دارد و به راستي گسترش نيز مي يابد. تلويزيون بسياري از مردم جهان را در اختيار دارد و امپراتوريهاي رسانه اي جهاني بزرگي در حال شكل گيري است. روز به روز تعداد بيشتري تلفن در قسمتهاي مختلف جهان در دسترس مردم قرار مي گيرد. ماهواره ها، كابلهاي فيبر نوري و ديگر فناوريهاي جهاني پيوسته به هم كه قبل از اين هرگز وجود نداشته ايجاد شده است. تحركات انساني و رشد شبكه هاي ارتباطي هر دو بر كاستن از برتريهاي جغرافيايي به عنوان يكي از عوامل ايجاد جوامع تاثير گذار هستند. اگر چه هنوز مرزهاي جغرافيايي عامل مهم به شمار ميرود ولي بسياري از جوامع بسيار سيال هستند و برخي نيز مكاني ندارند.مردم چند جامعه اي[13]گاهي اوقات در سخنرانيها و كارگاههاي آموزشي كه در باره موضوعاتي از اين قبيل با گروههايي از مردم بحث كرده ام ( كلمه جامعه به طور حتم بخشي از يك واژگان عمومي است)، از شركت كنندگان سؤال مي كنم كه به چه گروه اجتماعي تعلق دارند و مشخص مي كنم كه فقط بايد يك پاسخ ارائه دهند. معمولا بعد از مدتي اغتشاش و بر هم خوردن نظم جلسه حضار به اين سؤال پاسخ مي دهند. برخي پاسخ خود را با توصيفي از شهر يا افرادي كه با آنها زندگي مي كنند ارائه مي دهند و برخي پاسخ خود را با مشخص كردن يك گروه خاص مثل همكاران تجاري يا سازماني و …. ارائه مي دهند. برخي از آنها تاكيد خود را بر يك هويت با موجوديتي بزرگتر و نا مشخص تر اعلام مي كنند، نظير جامعه سياهان، جامعه عقب افتاده و…. .آن چه مشخص و واضح است اين است كه : 1- گروهها و شبكه هاي اجتماعي فراواني وجود دارد كه مردم آنها را با كلمه جامعه ( Community) توصيف مي كنند. 2- اغلب مردم به ويژه اغلب مردم در غرب و كشورهاي صنعتي مردمي چند جامعه اي هستند. آنها در انواع جوامع عضويت دارند. مباحث شخصي آنها نبايد با از دست دادن جامعه به عنوان ستوني كه بسياري از مفسرين معاصر روي آن تاكيد كرده اند همراه باشد بلكه بايد با تاكيد بر جامعه همراه باشد. آنها اغلب مي بايستي برتريها و تفوق را در وابستگيهاي اجتماعي گوناگون خود انتخاب كنند و تصميم بگيرند كه انرژي و صداقت خود را كجا مصرف كنند، و با درخواستهاي گروهي كه سطح بالايي از روابط را طلب مي كند سرو كار داشته باشند. به ويژه با تضادها و ارزشهاي اخلاقي كه توسط گروههاي مختلف ارائه مي شود در ستيز باشند. البته هويت چند جامعه اي در ميان افراد موفق تر با تحصيلات بالاتر و با تحرك بيشتر شايع تر است، ولي يكي از مشخصه هاي زندگي عصر جديد نيز مي باشد و مسلما به اين گروههاي خاص محدود نمي شود. شما مي توانيد اين امر را در گروههايي از كارگران مهاجر در كاليفرنيا كه مردم داراي هويت مشخصي در رابطه با محيطي كه در آن زندگي مي كنند و يا مردمي كه با آنها زندگي مي كنند نيز مشاهده كنيد. براي مثال بخش اعظمي از جمعيت يونيون سيتي كاليفرنيا [14] را مردمي تشكيل مي دهند كه از روستاي تلاكيتاپا [15] از غرب مكزيكو سيتي آمده اند اين پيوندها مي تواند به مراتب قوي تر و تاثير گذارتر از ؛خواهر شهرها؛[16] كه به واسطه كانالهاي تجاري ايجاد شده اند باشد. تضادهاي درون جامعه اي كه مردم چند جامعه اي بايد آن را حل كنند در اغلب موارد قابل كنترل است. ميزان كنترل پذيري تا حدود زيادي به ميزان باز يا بسته بودن نظام بستگي دارد. اگر شما عضوي از يك جامعه نسبتا بسته مانند كليساي مسيحيان بنيادگرا در شهري كوچك در امريكا باشيد در صورت عضويت در جامعه اي كه با اصول كليسا در تضاد است عضو شويد دوران سختي را خواهيد گذراند. فرهنگها و آئين هاي روحاني كه از بسته ترين جوامع موجود در دنياي كنوني است اغلب اعضاي خود را از پيوستن به گروههاي اجتماعي ديگر منع مي كند. اگر چه تحركات بنيادگرايانه و جزميتها در نهضتهاي ديني به فراواني وجود دارند ولي يك گرايش جهاني در مذاهب بزرگ دنيا به سمت ايجاد نظامهاي باز وجود دارد. جامعه جهاني و مخالفت عمومي با دنيا گرايي رهبران مذاهب را متحد كرده است. ليبرالها سعي در اصلاح دكترين قبلي خود دارند و مردم به دلايل گوناگون به سمت عقايد ديگري غير از عقايدي كه با ان به دنيا آمده اند گرايش نشان مي دهند. همه اين فرآيندها سبب گذار از مرزهاي تعصب و جموديت مي شود و به طرز ظريفي هويتهاي ملي را عوض مي كند. اگر چه مذاهب بزرگ دنيا هنوز هم داراي هويتهاي تاريخي با مناطق خاص هستند ( مسيحيت با اروپا اسلام با جهان عرب بودائيسم با آسيا و….) اين پيوندهاي جغرافيايي ديگر به روشني و قدرتي كه سابق وجود داشته نيستند. نيروهاي جهاني مشابهي ساير الگوهاي تعاملات اجتماعي را تحت تاثير قرار مي دهد. نقل مكان انسانها و رشد شبكه هاي اطلاعاتي و ارتباطي مذاهب جهان را از ريشه هاي عميقشان جدا كرده است. مردم ممكن است وارد آموزش مذهبي شوند بدون اينكه به آن بپيوندند مانند بسياري از غربيان كه آئين هندو بودا و صوفي گري را مي آموزند، حتي ممكن است به صورت رسمي هم به آن بپيوندند مانند بسياري از مردم كه از مذاهب گوناگون به اسلام يا مسيحيت مي گروند. همه اينها بخشي از تغييرات گسترده جهاني هستند كه در حال گسترش در طبيعت ارتباطات اجتماعي انسان است. اين حقيقت دارد كه بسياري از مردم نظامهاي اجتماعي نسبتا بسته اي را با رضايت كامل پيدا مي كنند و تجربه فقدان اين محيطها را به عنوان يك كمبود تلقي مي كنند. همچنين اين مسئله نيز صحت دارد كه بسياري از مردم كه در جوامع كوچك ساكن مي شوند حتي بيشتر از جوامع آزاد و جوامع شهري بزرگ با محيطهاي تنش زا و غير انساني، رشد مي كنند. انتخاب قدرت ديناميكي و پويايي جديدي است كه با جهاني سازي وارد زندگي مردم شده است. شبيه سرمايه هاي جهاني ديگر اين امر نيز به صورت غير عادلانه و نابرابر توزيع شده است، به ويژه فقرا يعني آنهايي كه تحت ظلمهاي سياسي هستند و داراي سطح تحصيلات پايينتري هستند، قدرت انتخاب گزينه هاي كمتري را دارند. امروزه ميليونها و حتي بيليونها انسان در جهان در باره اين كه كجا زندگي كنند و براي زندگي خود چه كار كنند و از چه دستورالعملهاي اخلاقي پيروي كنند تصميم مي گيرند . بر اساس اعتقاد بسياري از جامعه شناسان ممكن بود در گذشته نزديك دريافت اطلاعات اساسي در رابطه با محل تولد، طبقه اجتماعي و اعتقادات و مشغله هاي والدين شخص براي پيشگويي برخي اعتقادات كه كجا اين شخص بايد زندگي مي كرد و ان چه را كه براي زندگي انجام دهد و چه اعتقاداتي داشته باشد دشوار خواهد بود. همان گونه كه برخي اوقات گفته مي شود مردم خارج از حوزه هستند. انتخاب نه فقط براي مردمي كه نقل مكان مي كنند و يا شغل خود را تغيير مي دهند داراي اهميت است. بلكه داراي قدرتي در زندگي آنهايي كه در جوامع سنتي تر از قبيل جوامع شهري كوچك يا سازمانهاي مذهبي محافظه كار زندگي مي كنند و بر اساس انتخاب خودشان به عضويت آن جوامع در آمده اند و بايد متناوبا ماندن در ميان آن جوامع را انتخاب كنند نيز داراي قدرت و اهميت است. همچنين داراي قدرت و اهميت در زندگي بسياري از افرادي است كه اگر چه در واقع از فرصتهاي واقعي براي تغيير وضعيتي كه در آن زندگي مي كنند محروم هستند ولي اين افراد به وسيله تبليغ پيامها از جانب جهاني بزرگتر كه در آن بسياري از مردم آزادي بيشتري براي انتخاب دارند تحت فشار هستند. انتخاب به معني خوب مطلق نيست اگر چه اغلب از جانب غربيان به عنوان نظام ارزشي فردگرايانه تر مورد توجه قرار مي گيرد. مسائل قانوني وجود دارد كه اكنون توسط برخي از روانشناسان نيز مطرح شده است از جمله اين كه مردم تا چه ميزان نياز دارند، مي خواهند يا مي توانند تحمل كنند. اگر چه اين امر يكي از قويترين نيروها در زندگي افراد بشري است، و يكي از فشارهاي جهاني شدن نيز تلقي مي شود. اهميت انتخاب فردي با پيشرفتهايي در حقوق بشر نيز مورد توجه قرار گرفته است، كه بر اساس آن به حقوق فردي بيش از حقوق گروهي اهميت داده مي شود. مفهوم حقوق گروهي ميزان قابل توجهي از قدرت را در اختيار رهبران جوامع مي گذارد. در حالي كه حقوق فردي كه از طرف سازمانهاي بين المللي حمايت مي شود به پشتيباني از آزادي عقيده و حتي نافرماني از سنتهاي محلي كه به نظر خشن و ظالمانه مي آيد، نظير ختنه دختران، مي پردازد. بنابر اين جهاني سازي امري ساده آن گونه كه در ابتدا يك پديده اقتصادي فرض مي شد نيست. در واقع يك تغيير يا انتقال سياسي، فرهنگي، اجتماعي و روانشناختي و يك تغيير در مفهوم زندگي انسانها و همه جوامع است. و هيچ يك به طور كامل آن را درك نكرده است. به راحتي در باره آثار آن با گفتن اين كه مردم نياز به جامعه دارند و يا نياز به نوع خاصي از جامعه دارند و يا به هيچ يك نيازي ندارند، اظهار نظرهاي ساده مي شود. حقيقت اين است كه مردم مختلف بسته به آن كه چه مردمي هستند و چه اتفاقاتي در زندگي آنها افتاده است نياز به انواع مختلفي از جامعه ها دارند. ما راه درازي از درك اين نيازها در سطح تكامل يافته يا توانايي در طراحي سازمانهاي اجتماعي كه بتواند به آنها برسدداريم. اين به مفهوم اين است كه ما مجبور خواهيم بود راه خود را در دنياي جديد ياد بگيريم راهي كه هر جامعه اي يكي از نيازهاي انساني مهم را ادامه خواهد داد بلكه بايد اين امر باز شناسي شود شايد در زمانهاي طولاني بعد نه فقط توسط نظريه پردازان و رهبران سياسي بلكه توسط افرادي كه هر روز در باره چگونه زندگي كردن خود تصميم مي گيرند.يادداشتها[1]- اين مقاله ترجمه مقاله ذيل مي باشد: Communities in a world of open systems, Walter Truett Anderson. Future 31 , 1999, 475-463. [2] – دانشجوي دكتري كتابداري و اطلاع رساني، دانشكده علوم تربيتي و روانشماسي، دانشگاه فردوسي مشهد. [3] – Jean- Marie Guehenno[4] Second population explosion[5] – Virtual communities[6] – Disintermediation[7] – Aggregation[8] – Havard Rheingold[9] – Cyberspace[10] – Kenneth Gergen[11] – Saturation[12] – Culture shock[13] – Multi-community people[14] – Union City of California[15] – Tlaquitapa[16] – Sister cities منابع: 1- Guehenno J.M . The end of the nation-state Minneapolis: University of Minnesota press, 1995:492- Hong W.A. Swedish dilemma: the immigrant ghetto. The New York Times 1998 Oct. 6:A3.3- Rheingold H. The virtual community: homesteading on the electronic frontier. Reading (MA)4- Dayan D, Katz E. Media events: the live broadcasting of history. Cambridge (MA): Harvard University Press, 1992:1.5- Gergen K. The saturated self: dilemmas of identity in contemporary life. New York: Basic Books, 1991.6- Collier R. Family ties across the divide. San Francisco Chronicle 1998 Oct. 15:1. والتر تروئت، اندرسون -ترجمه: زهره عباسيمنبع : مجله الكترونيكي پژوهشگاه اطلاعات و مدارك ايران دكتر محمد لشكري چكيده: در شاخهاي از علوم اقتصادي به نام اقتصاد توسعه، براي مقايسه سطح توسعه يافتگي كشورها شاخصهايي را در نظر مي گيرند. بعضي از اين شاخصها صرفاً اقتصادي است ولي برخي ديگر از شاخصها توسعه اجتماعي را نيز در بر ميگيرند. اين مقاله شاخصهاي توسعه اجتماعي را با عناوين شاخصهاي كمي، كيفي و منفي مورد بررسي قرار ميدهد. عمده ترين شاخصهاي كمي توسعه اجتماعي عبارتند از : 1- سطح زندگي، 2- سطح بهرهوري ، 3 - نرخ رشد جمعيت ، 4 – نرخ بار تكفل ، 5- اميد به زندگي در بدو تولد ، - نرخ باسوادي، 7 - نرخ مرگ و مير كودكان، 8 - توزيع درآمد، 9- مشاركت در فعاليتهاي اجتماعي،10- نرخ پوشش انواع بيمه،11- منابع اجتماعي توليد كالا يا خدمت،12 – نوآوري و خلاقيت.عمده ترين شاخصهاي كيفي توسعه اجتماعي عبارتند از : 1- آزادي انتخاب يك جامعه، 2- آرمانهاي نوين سازي، 3- خواست سياسي، 4- عزت نفس جامعه، 5- ثبات و امنيت .عمده ترين شاخصهاي منفي توسعه اجتماعي عبارتند از : 1- تورم ، 2- سوء تغذيه ، 3- هزينه هاي اجتماعي توليد كالا يا خدمت، 4- وجود انواع دوگانگي، 5- نرخ بالاي معلوليت . 1- مقدمهمفهوم توسعه اجتماعي بسيار جامع تر از توسعه اقتصادي است و ايده ها و اهداف گسترده تري را دنبال ميكند. اما اين اهداف و ايده ها و نيز مفهوم توسعه اجتماعي به طور دقيق تعريف نشده است. ابعاد گوناگون اين مفهوم مورد بحث و محل اختلافات است و بعضي از شاخصهاي آن در حال شكلگيري و فرموله شدن است. اين مقاله در صدد است تعريفي نسبتاً جامع و كاربردي از مفهوم توسعه اجتماعي ارائه نمايد و شاخصهايي براي اندازه گيري درجه توسعه يافتگي جوامع تعريف كند. توسعه اجتماعي بيانگر پديده بهزيستي كليه افراد جامعه است و بهزيستي كمي و قابل اندازهگيري نيست. بعضي از شاخصهاي كمّي وجود دارند كه تا حدي بهزيستي جامعه را نشان ميدهند. بعضي از متغيرهاي كيفي نيز با روشهاي آماري و رياضي قابليت تبديل به متغيرهاي كمّي را دارند. در اين مقاله ابتدا به تعريف اصطلاحات و مفاهيم ميپردازيم. سپس شاخصهاي توسعه اجتماعي را در خصوصيات مشترك كشورهاي درحال گذار ميسنجيم. پس از آن شاخصهاي توسعه اجتماعي را تحت سه عنوان شاخصهاي كمي، كيفي و منفي مورد بررسي قرار مي دهيم. نتيجه گيري در بخش پاياني خواهد آمد.2 – تعاريفاصطلاحاتي كه در اين مقاله به كار رفته است صرفاً به معني زير مد نظر نگارنده مي باشد :1- شاخص: عدد مشخص كننده تغيير نسبي يك متغير در فاصله زماني دو تاريخ يا دو نقطه.( فرهنگ355:1374)2- توسعهاجتماعي : توسعه اجتماعي يكي از ابعاد اصلي پروسه توسعه و بيانگر كيفيت سيستم اجتماعي در راستاي دستيابي به عدالت اجتماعي، ايجاد يكپارچگي و انسجام اجتماعي، افزايش كيفيت زندگي و ارتقاء كيفيت انسانها مي باشد.(كلانتري211:1377)3- قانون بازدهي نزولي: وقتي مقادير بيشتري از نهاده متغير به نهاده ثابت اضافه ميشود توليد نهايي اين عامل متغير كاهش خواهد يافت.( پژويان111:1376)Your browser may not support display of this image. 4- بهره وري : رابطه بين مقدار ستاده و مقدار نهاده به كار رفته براي توليد آن ستاده است.( معاونت اقتصا5- نرخ رشد جمعيت : ميزان رشد يك جمعيت مشخص در طي يك سال.( تودارو896:1366)6- بار تكفل : بخشي از كل جمعيت يك كشور كه در گروه هاي سني زير 15 سال و 64 سال به بالا قرار دارند و از لحاظ اقتصادي غير مولدند.(همان847)7- نرخ مرگ و مير كودكان : تعداد مرگ و مير كودكان بين 0 تا 4 سال در هر 1000 نفر كودك واقع در همان سنين در يك سال مشخص.(همان840)8- سطح زندگي : ميزان ارضاي خواستهاي مادي و معنوي شخص ، خانواده و يا گروهي از مردم را سطح زندگي مي گويند.(همان880)9- بيكاري پنهان : وضعي است كه در آن كارگران به ظاهر در اشتغال كامل ولي غير مولدند.( همان868) به عبارت ديگر افراد در غير شغل تخصصي خود شاغلند.10- طب درماني : نوعي از خدمات پزشكي كه به جاي پيشگيري از بيماري تاكيد بر درمان دارد . اين نوع خدمات نياز به شمار وسيع كلينيكها و بيمارستانها دارد .11- طب پيشگيري: مراقبت هاي پزشكي كه از طريق مصون سازي و آموزشهاي بهداشتي تاكيد بر پيشگيري از بيماري ها دارد.3- شاخصهاي توسعه اجتماعي در مقابل خصوصيات مشترك كشورهاي در حال گذاردر كتابهاي اقتصاد توسعه ويژگيهاي مشتركي براي كشورهاي در حال گذر ذكر مي شود كه عمده ترين آنها عبارتند از:(همان،ج1،73)1- سطح پايين زندگيدر كشورهاي در حال گذر سطح عمومي زندگي اكثريت مردم بسيار پايين است . اين ويژگي از نظر كمي و كيفي به شكل درآمدهاي پايين (فقر)، مسكن ناكافي، فقر بهداشتي، محدوديت يا فقدان آموزش و پرورش، نرخ بالاي مرگ و مير كودكان، پايين بودن اميد به زندگي در بدو تولد و ناچيز بودن بازدهي نيروي كار نمود مي يابد.2- سطح پايين بهرهوري بر اساس قانون بازدهي نزولي ريكاردو، سطح پايين بهرهوري نيروي كار مي تواند نتيجه فقدان شديد عامل مكمل توليد مانند سرمايه مادي يا مديريت مجرب باشد.3- نرخ بالاي رشد جمعيت و بار تكفلبه طور كلي نرخ زاد و ولد در كشورهاي در حال گذر حدود 5/3 تا 4 درصد است.(همان 89) نرخ مرگ و مير نيز در كشورهاي در حال گذر نسبت كشورهاي پيشرفته بالاست. ولي به دليل بهبود شرايط بهداشتي و كنترل بيماريهاي اساسي مسري، تفاوت بين نرخ مرگ و مير در كشورهاي توسعه يافته و در حال گذر بسيار كمتر از تفاوت بين نرخ زاد ولد در اين دو گروه كشورهاست. نرخ بالاي زاد و ولد در كشورهاي در حال گذر موجب افزايش بار تكفل مي شود و نهايتاً درآمد سرانه را كاهش ميدهد.4- سطح بالا و فزاينده بيكاري و كم كاريدر كشورهاي در حال گذر استفاده ناكافي از نيروي كار به دو صورت نمودار ميشود. شكل اول كم كاري است يعني افراد در مناطق شهري و روستايي كمتر از آنچه توانايي دارند كار ميكنند. شكل دوم بيكاري آشكار است يعني افرادي كه مايل و قادر به كارند ولي براي آنها هيچ شغل مناسبي وجود ندارد. نرخ بيكاري در كشورهاي در حال گذر به حدود 30 درصد نيروي كار اين كشورها بالغ ميشود.(همان91)5- تحت سلطه بودن وابستگي و آسيب پذيري در روابط بين الملليوابستگي فزاينده كشورهاي در حال گذر به اقتصاد كشورهاي ثروتمند از لحاظ جريانهاي ارزي ما را به آخرين خصوصيت مشترك اين گروه از كشورها رهنمود مي سازد.(همان96) عامل مهمي كه به تداوم سطح پايين زندگي، بيكاري فزاينده و نابرابري رو به رشد درآمدها كمك مي كند توزيع بسيار نابرابر قدرت اقتصادي و سياسي بين كشورهاي ثروتمند و فقير است . كشورهاي در حال گذر عمدتاً تحت سلطه كشورهاي توسعه يافته اند و نيروهاي متخصص آنها به كشورهاي توسعه يافته مهاجرت مينمايند. اثر عمده همه اين عوامل، ايجاد وضعيت آسيب پذيري در كشورهاي توسعه نيافته است بدين معني كه نيروهايي كه عمدتاً از كنترل خارج است مي توان نقش مهمي در توسعه اجتماعي اين كشورها داشته باشد.شاخص هاي توسعه اجتماعيدر برابر هر يك از ويژگيهاي مشترك كشورهاي در حال گذر مي توان يكي از شاخص هاي توسعه اجتماعي را معرفي نمود.1- سطح بالاي زندگيدر مقابل ويژگي اول، مي توان سطح بالاي زندگي از نظر كمي و كيفي را كه به صورت درآمدهاي بالا (براي تمام طبقات اجتماعي)، مسكن مناسب، بهبود وضعيت بهداشتي، فراهم بودن آموزش و پرورش براي همه، نرخ بسيار پايين مرگ و مير، بالا بودن اميد به زندگي در بدو تولد، و بالا بودن بازدهي نيروي كار نمود مي يابد به عنوان نخستين شاخص توسعه اجتماعي ذكر نمود.2- سطح بالاي بهره وريچنانچه با تغيير يكي از عوامل اصلي سرمايه گذاري مانند پس انداز، عوامل مكمل توليد مانند سرمايه افزايش يابد بهرهوري نيروي كار بالا مي رود و در يك دوره بعد درآمد نيز كه حاصل از بهرهوري است افزايش مي يابد، با افزايش درآمد؛ پسانداز، سرمايهگذاري و نهايتاً توليد اجتماعي افزايش مييابد.3- نرخ پايين رشد جمعيت و بار تكفلكاهش نرخ رشد جمعيت و بار تكفل سبب مي شود كه درآمد حاصل از رشد بين جمعيت كمتري توزيع گردد. در نتيجه، جمعيت كمتر از رفاه بيشتر برخوردار خواهد شد. همچنين پايين بودن نرخ رشد جمعيت فرصت كافي در اختيار برنامهريزان قرار خواهد داد تا امكانات رفاهي را براي تمام جمعيت فراهم نمايند.4- سطح بالاي اشتغال و نبود انواع بيكاريمشكل اصلي كشورهاي در حال گذر بيكاري و عدم اشتغال بخشي از نيروي فعال است. برنامه ريزيهاي آموزشي، اقتصادي و اجتماعي بايد به گونهاي باشند كه تعداد فرصتهاي شغلي جديد حداقل برابر با تعداد افراد آماده به كار باشد. رشته هاي تحصيلي بايد به گونهاي طراحي شوند كه افراد تحصيلكرده بتوانند در كمترين زمان ممكن شغل مناسبي در شأن خود پيدا كنند سطح بالاي اشتغال موجب افزايش درآمد افراد و در نتيجه درآمد ملي و نهايتاً درآمد سرانه كشور ميگردد. درآمد سرانه يكي از شاخصهاي توسعه اجتماعي است.5- استقلال و تأثيرگذاري در روابط بين الملليكشورهاي در حال گذر مي توانند با متشكل كردن نيروهاي خو از نظر اقتصادي به نوعي خود اتكايي دسته جمعي دست يابند. چنين همكاري ميتواند قدرت چانه زني مشترك كشورهاي در حال گذر را تقويت كند و آنها را در روابط اقتصادي بين المللي تأثير گذار سازد.4- شاخصهاي توسعه اجتماعي از نگاهي ديگرشاخصهاي توسعه اجتماعي را مي توان به دو گروه شاخصهاي كمّي و كيفي تقسيم كرد.الف- شاخصهاي كمي توسعه اجتماعيعمده ترين شاخصهاي كمّي توسعه اجتماعي كه قابل اندازهگيري مي باشند از اين قرارند:1- اشتغال كاملمنظور از اشتغال كامل وضعي است كه در آن هركس قادر و مايل باشد بتواند شغل مناسبي براي خود به دست آورد و نرخ بيكاري كمتر يا مساوي حداقل سطح مطلوب مثلاً 2 درصد باشد. البته يادآور ميشود كه در شرايط اشتغال كامل هر كس بايد در شغل تخصصي خود كار كند و در توليد اجتماعي، متناسب با تجربه و تخصص خود مؤثر باشد. به عبارت ديگر، در اشتغال كامل نرخ بيكاري پنهان نيز بسيار پايين است.2 - توليد (درآمد ) سرانهاز تقسيم كل توليد (درآمد) ناخالص ملي بر كل جمعيت، توليد (درآمد) سرانه به دست ميآيد. از درآمد سرانه اغلب به عنوان شاخص سطح زندگي و توسعه استفاده ميشود. البته اين شاخص كاملاً رسا نيست. زيرا نمايانگر چگونگي توزيع درآمد و مالكيت داراييها كه بخشي از آن ايجاد درآمد ميكند، نيست.3 - نوآوري و خلاقيتكاربرد اختراعات و روشهاي جديد توليد در فعاليتهاي مربوط به توليد و همچنين معرفي محصولات جديد از ديگر شاخصهاي توسعه اجتماعي است. گذشته از آن نوآوريها شامل معرفي روشهاي جديد اجتماعي و نهادي براي سازماندهي و مديريت متناسب با راههاي جديد انجام فعاليتهاي اقتصادي اجتماعي هم ميشود.4 - سطح بالاي زندگياگر افراد تنها قادر به تأمين حداقل مواد غذايي، مسكن و پوشاك خود باشند گفته ميشود كه سطح زندگي آنان بسيار پايين است. از طرف ديگر اگر آنان از تنوع بيشتري در غذا، مسكن، پوشاك و خدمات ديگر، نظير بهداشت خوب، آموزش، فراغت و غيره برخوردار باشند به طور نسبي از سطح زندگي بالاتري برخوردارند.5 - اميد به زندگي در بدو تولدمنظور از اميد زندگي در بدو تولد تعداد سالهايي است كه انتظار مي رود كودك بعد از تولد زندگي كند، با توجه به خطرهاي مرگ و مير كه براي گروههاي مختلف سني جمعيت اتفاق ميافتد.(همان880) بديهي است هر چه اميد به زندگي در بدو تولد بيشتر باشد رفاه اجتماعي و به دنبال آن توسعه اجتماعي بيشتر خواهد بود.6- نرخ با سوادينرخ باسوادي عبارت است از درصد افراد 5 سال و بالاتري كه قادر به خواندن و نوشتن هستند.(همان880) هر چه جمعيت باسواد بيشتر باشد رفاه جامعه و سطح توسعه اجتماعي بيشتر خواهد بود.7- وجود كالاهاي ضروري براي همهكالاهاي ضروري كالاهايي هستند كه ادامه زندگي شايسته بدون آنها ممكن نيست مانند غذا، پوشاك، مسكن، حمايت و مراقبتهاي پزشكي.(همان888) اين كالاها اقلامي هستند كه براي يك زندگي خوب لازم است دسترسي همه افراد جامعه به اين گروه از كالاها يكي ديگر از شاخصهاي توسعه اجتماعي محسوب مي شود.8- نرخ پايين رشد جمعيتهر چه نرخ رشد جمعيت كمتر باشد، كيفيت نيروي انساني بالاتر ميرود، محصول توليد شده و درآمد حاصل از رشد به شكل عادلانهتري بين جمعيت توزيع ميگردد. بدين ترتيب رفاه افراد جامعه بالاتر ميرود.9- نرخ پايين مرگ و مير كودكانهر چه ميزان مرگ و مير كودكان 0 تا 4 سال كمتر باشد رفاه اجتماعي افزايش مييابد چون يكي از دلايل اصلي توليد مثل زياد عدم اطمينان از زنده ماندن تمام كودكان تولد يافته است.10- هزينههاي بهداشت و درمانهر چه هزينههاي بهداشت يعني طب پيشگيري براي مصون سازي در مقابل بيماريها بيشتر و هزينههاي درمان كمتر باشد جامعه مرفهتر مي باشد در نتيجه سطح توسعه اجتماعي بيشتر مي شود.11- منافع اجتماعي توليد كالاها و خدماتمنافع حاصل شده يا در دسترس كل اجتماع در مقابل منافع شخصي افراد، از جمله حمايت و امنيت كه توسط نيروهاي انتظامي فراهم ميشود، صرفه جوييهاي خارجي ناشي از نظام مؤثر عرضه خدمات بهداشتي، اثرات وسيع و گسترده منافع يك جمعيت با سواد.(همان909) هرچه منافع اجتماعي توليد يك كالا يا خدمت بيشتر از منافع خصوصي آن باشد درجه توسعه اجتماعي بالاتر است.12- توزيع درآمد بصورت عادلانهتوزيع درآمد يعني درآمد حاصل از توليد چگونه به عوامل توليد تعلق ميگيرد؟ يا سهم بخشهاي اقتصادي از درآمد حاصله چقدر است؟ توزيع درآمد را از روشهاي مختلف اندازهگيري مينمايند. از جمله توزيع درآمد بر حسب ابعاد گروههاي درآمدي، توزيع درآمد مبتني بر عوامل توليد، توزيع مقداري درآمد، توزيع درآمد از طريق منحني لورنز، توزيع درآمد از طريق محاسبه ضريب جيني. هر چه توزيع درآمد در يك جامعه عادلانهتر صورت گيرد درجه توسعه اجتماعي آن جامعه بالاتر است.13- شاخص توسعه انسانياين شاخص ميانگين موفقيت هاي هر كشور را در سه بعد اصلي توسعه انساني يعني طول عمر، دانش و سطح مطلوب زندگي برآورد ميكند. شاخص توسعه انساني شاخصي است تركيبي با سه متغير ميانگين عمر، دستيابي به آموزش(سوادآموزي بزرگسالان و تركيب نام نويسي در دورههاي ابتدايي و راهنمايي و متوسطه) و توليد ناخالص داخلي سرانه.(بولتن UNDP)14- نرخ مشاركت در فعاليت هاي اجتماعينسبت تعداد افرادي كه در فعاليتهاي اجتماعي و سياسي مشاركت مينمايند به جمعيتي كه در سن فعاليت قرار دارند (15 سال به بالا) و با محدوديتي براي فعاليتهاي اجتماعي روبرو نيستند نرخ مشاركت در فعاليت هاي اجتماعي را به دست ميدهد. هر چه نرخ مشاركت مردم در فعاليتهاي اجتماعي و سياسي مانند انتخابات رياست جمهوري، انتخابات مجلس شوراي اسلامي، انتخابات مجلس خبرگان رهبري، انتخابات شوراها، عضويت در احزاب سياسي و صنفي، و ساير فعاليتهاي سياسي- اجتماعي بيشتر باشد كشور به لحاظ اجتماعي توسعه يافتهتر تلقي ميگردد. زيرا نظارت مردم بر مسئولان اجرايي افزايش مي يابد و در نتيجه فعاليتهاي اجرايي كشور مسير صحيح تري را طي ميكند.15- معيار تقويت جنسيتياين معيار نشانگر آن است كه آيا زنان ميتوانند فعالانه در زندگي اجتماعي، اقتصادي و سياسي شركت كنند يا نه؟ معيار تقويت جنسيتي بر مشاركت استوار است و به ارزيابي نابرابري جنسي در عرصههاي كليدي مشاركت اجتماعي، اقتصادي، سياسي و تصميم گيريها نظر دارد.(همان)16- نرخ پوشش بيمه هاي درماني و بازنشستگيبيمههاي تأمين اجتماعي، درماني و بازنشستگي جمعيت، موجب تأمين هزينههاي درماني و درآمد دوران بيكاري و بازنشستگي ميگردد. هر چه نسبت افراد تحت پوشش انواع بيمه بيشتر باشد درجه توسعه اجتماعي كشور بالاتر خواهد بود.5- شاخص هاي كيفي توسعه اجتماعيمعايب موجود در اندازه گيري درآمد ملي سرانه و درآمد ناخالص ملي به مثابه معيار مشخص كننده رفاه اجتماعي، گروهي از اقتصاددانان را بر آن داشت تا در صدد استفاده از شاخصهاي كيفي اجتماعي براي تعيين رفاه اجتماعي برآيند. معيارهاي رفاه اجتماعي عبارتند از بهداشت، تغذيه، آموزش و پرورش، اشتغال، شرايط كار مصرف مواد حياتي، حمل و نقل، مسكن، استفاده از تسهيلات زندگي روزمره، لباس، گسترش قوه ابتكار، تفريحات سالم و امنيت اجتماعي.(قرهباغيان1370:ج1،13) تمام اين معيارها بر تغييرات كيفي در روند توسعه اجتماعي تأكيد دارند. عمده ترين شاخصهاي كيفي توسعه اجتماعي كه تقريباً قابل اندازه گيري نيستند عبارتند از :1- آزادي انتخاب يك جامعهجامعهاي كه براي برآوردن خواستهايش راه حلهاي مختلفي در اختيار دارد از آزادي انتخاب برخوردار است.(تودارو،1366، 864)افزايش تنوع كالاها و خدمات، ايجاد فرصتهاي متنوع و متناسب شغلي براي فارغ التحصيلان رشتههاي مختلف تحصيلي و تنوع بخشهاي مطمئن براي سرمايهگذاري افرادي كه به بخشي از درآمد خود نياز ندارند همگي موجب توسعه اجتماعي ميگردد.2- آرمانهاي نوسازياين آرمانها كه براي رشد پايدار اقتصادي- اجتماعي لازم است شامل منطقي بودن، برنامه ريزي اقتصادي- اجتماعي، برابري اقتصادي- اجتماعي و نمادها و برداشتهاي اصلاح شده ميگردد.1- اراده سياسيمنظور از اراده سياسي، تصميمهاي قاطعانه، آگاهانه، هدفدار و مستقل، نتيجهگيريها و انتخابهاي مشخص مقامهاي سياسي مملكت در زمينههايي نظير از بين بردن نابرابري، فقر و بيكاري از طريق اصلاحات مختلف در ساختهاي اجتماعي، اقتصادي و نهادي است.(همان 895) فقدان اراده سياسي اغلب يكي از مهمترين موانع توسعه و دليل عمده شكست بسياري از برنامههاي توسعه اجتماعي است.2- عزت نفسهر جامعه، هنگامي كه نظامها و نهادهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادياش در جهت افزايش احترام، ارتقاي شأن، كمال، خودتصميمي و غيره باشد از عزت نفس بيشتري بهرهمند ميشود. ايجاد شرايطي كه موجب رشد عزت نفس مردم شود و مردم به خود و جامعه خود احترام بگذارند و به آزادي خود و ديگران احترام بگذارند و بتوانند عقايد مخالف خود را تحمل نمايند سبب ارتقاي سطح توسعه اجتماعي ميگردد.3- ثبات و امنيت جامعهثبات و امنيت به عنوان بستر اصلي هرگونه فعاليت مثبت اقتصادي و اجتماعي، مورد تأكيد و عنايت ويژه كليه مكتبها و مسلكهاست. تاريخ سياسي ايران در متجاوز از 25 قرن نشان ميدهد كه فقدان ثبات و امنيت عنصر كليدي عقب افتادگي و واپس ماندگي تاريخي كشورمان است. تحليلهاي تاريخي به وضوح بيانگر آن است كه هرگاه گستره و عمق نا امني در كشور محدود شده است شاهد پيشرفت و آباداني بودهايم.(مؤمني25:1374)6- شاخصهاي منفي توسعه اجتماعيشاخصهايي كه در زير مي آيند تأثير منفي بر توسعه اجتماعي دارند :1- تورمافزايش بي رويه سطح عمومي قيمت ها در يك دوره طولاني را تورم گويند. تورم ميتواند ناشي از 1- فشار تقاضا 2- فشار هزينه يا 3- ساختار اقتصادي باشد. تورم آثار منفي زير را ايجاد مينمايد :1- غني را غني تر و فقير را فقيرتر ميسازد و شكاف بين طبقات مختلف اجتماعي را بيشتر ميكند.2- موجب ناكارايي سيستم اقتصادي- اجتماعي ميگردد.3- بر گروههاي خاص جامعه و بر برنامه ريزان و مديران اجرايي فشارهاي اجتماعي وارد مي آورد.2- سوء تغذيهاختلال سلامت به دليل تغذيه ناكافي يا نامناسب را كه اغلب بر حسب متوسط مصرف پروتئين در روز اندازه گيري ميشود سوء تغذيه گويند.(تودارو882:1366) سوء تغذيه افراد جامعه نشان دهنده پايين بودن سطح توسعه اجتماعي است.3- هزينه هاي اجتماعي توليد كالاها و خدماتهزينههايي كه بر اثر يك تصميم اقتصادي- اجتماعي، اعم از دولتي يا خصوصي به اجتماع تحميل مي شود. در مواردي كه زيانهاي خارجي ناشي از توليد(مانند آلودگي هوا) يا مصرف( مانند مواد الكلي) وجود دارد معمولا هزينههاي اجتماعي از هزينه هاي خصوصي بيشتر است و چنانچه محاسبات بر مبناي هزينه خصوصي صورت گيرد سبب تخصيص نادرست منابع خواهد شد .4- وجود انواع دوگانگيدوگانگي عبارتست از وجود دو موقعيت يا پديده در كنار هم (يكي مطلوب و ديگري نامطلوب) مانند فقر شديد و وفور نعمت، بخشهاي مدرن و سنتي اقتصادي، رشد و ركود، تعداد معدود تحصيلكرده و توده بيسواد.(همان849) دوگانگي در حقيقت وجود دو شيوه توليد و دو شيوه زندگي در يك زيرمجموعه اقتصادي- اجتماعي است. البته در كشورهاي در حال گذر چندگانگي وجود دارد كه براي راحتي دوگانگي نامگذاري شده است.5- عدم اطمينانوضعي است كه در آن، احتمال به دست آوردن نتيجه يا نتايج يك اتفاق ناشناخته است؛ از همين رو احتمال تعداد زيادي نتيجه وجود دارد كه به هيچ كدام نمي توان يك احتمال عيني نسبت دارد.6- فقربا گذشت هر سال در جهان اختلاف درآمد بين ثروتمندان و فقرا بيشتر ميشود. محبوب الحق پاكستاني مي گويد «به ما ياد داده شد كه در فكر توليد ناخالص ملي باشيم زيرا توليد ناخالص ملي خود مسأله فقر را حل خواهد كرد. اكنون اجازه دهيد كه اين روند را معكوس كنيم. به فكر فقر باشيم چون فقر مسأله توليد ناخالص ملي را هم حل خواهد كرد.(Mahbub ul Hag1980:7) در جامعهاي كه فقر گسترده باشد درجه توسعه اجتماعي پايينتر خواهد بود.7- نرخ معلوليت ذهني و جسميمعلوليت ذهني يعني اينكه فرد از لحاظ بهره هوشي، تكلم و انتقال مفاهيم نسبت به متوسط همسالان خود پايينتر باشد. معلوليت جسمي به ناتواني بعضي از اعضاء بدن اطلاق ميگردد. هر چه نرخ انواع معلوليتها بيشتر باشد سطح توسعه اجتماعي پايينتر است.8- ميزان آلودگي محيط زيستآلودگي محيط زيست شامل آلودگي هوا در نتيجه حركت وسايط نقليه موتوري دودزا و كارخانه هاي دودزا، آلودگي آبهاي جاري توسط توليدكنندگان و افراد جامعه، دفع نامطلوب زباله و توليد صداهاي نامطلوب ميباشد كه آثار رواني- اجتماعي آن بر جمعيت موجب ايجاد انواع بيماريهاي جسمي و رواني ميگردد. هرچه محيط زيست آلودهتر باشد سطح توسعه اجتماعي پايينتر خواهد بود.7- نتيجههر جامعهاي كه در جهت توسعه اجتماعي تلاش ميكند بايد به گونهاي برنامهريزي كند تا شاخصهاي كمي و كيفي توسعه اجتماعي را تقويت و شاخصهاي منفي را تضعيف نمايد گاهي افزايش شاخصهاي مثبت و كاهش شاخصهاي منفي با هم در تعارض قرار ميگيرد كه در اين صورت بايد با توجه با شرايط زمان و مكان اولويت مهمتر را انتخاب نمود. فهرست منابعالف. فارسي1 - پژويان، جمشيد(1376)،اقتصادخرد،تهران:انتشارات دانشگاه پيامنور.2- تودارو، مايكل(1366)؛ توسعه اقتصادي در جهانسوم؛ ترجمهغلامعليفرجادي؛ جلددوم، چاپاول، وزارت برنامه و بودجه.3- تودارو،مايكل(1377)؛توسعهاقتصادي درجهان سوم؛ ترجمه غلامعليفرجادي؛ چاپ ششم، مؤسسهعاليپژوهش در برنامهريزي.4- فرهنگ،منوچهر(1374)، فرهنگ علوم اقتصادي تهران:نشرالبرز.5- قرهباغيان مرتضي(1370) اقتصاد رشد و توسعه،جلداول تهران:نشرني.6- كلانتري،خليل(1377)،«مفهوم و معيارهاي توسعه اجتماعي»اطلاعات سياسي- اقتصادي، شماره 132-131، مرداد و شهريور.7- معاونت اقتصادي و برنامه ريزي بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامي(1374)،مفاهيم اساسي بهره وري،تهران.8 - مؤمني، فرشاد(1374)،كالبد شكافي يك برنامه توسعه،تهران:مؤسسه تحقيقات اقتصادي دانشگاه تربيت مدرس،ص 125.ب. لاتين 1- Mahbub ul Hag (1980), Employment and Income Distribution in the 1970 'S : A new perspective Development Digest , October , P.7 . 6 سامانه اجتماعي و نقش آن در حكمراني شايستهموسسه فرهنگي پژوهشي مهندسي توسعه اجتماعي مقدمه: هرگونه تلاش براي ساماندهي اجتماعي، مستلزم فعاليتي در راستاي بازآفريني اجتماعي است كه به پيش زمينه اي در عرصه فرهنگي نياز دارد و اين خود، در گرو پيوندي معنادار، ميان اركان جامعه، يعني: دولت (به عنوان نماد حكومت) جامعه مدني و بخش خصوصي است. به سخن ديگر: دستيابي به يك سامانه مطلوبِ اجتماعي كه در نهايت؛ ابزاري براي حكمراني شايسته را به دست دهد، زماني امكان پذير خواهد بود كه سازوكاري ساخت يافته، هدفمند و متعامل ميان دولت، سازمانهاي مردم نهاد و بخش خصوصي برقرار باشد. بديهي است اين مهم، بدون وجود سابقه در حوزه فرهنگ و يا كوشش براي ايجاد تمهيدات لازم در اين حوزه ميسر، نخواهد شد. گفتني است، آنچه شكل گيري اين سازوكار بدان نياز دارد، سرمايه اجتماعي است كه خود از سه مولفه: اعتماد اجتماعي، انسجام اجتماعي و مشاركت اجتماعي، تشكيل مي شود. بدين ترتيب، آشكارا، بدون وجود اعتماد، انسجام و مشاركت اجتماعي، مفهومي به نام سرمايه اجتماعي نمودي بيروني نمي يابد و به تبع آن، سازمان مردم نهاد كه متكي بر سرمايه اجتماعي است، به منصه ظهور نمي رسد و يكي از اركان جامعه، شكل نمي گيرد. در اين صورت، سامانه اجتماعي نيز نه تنها جلوه مطلوب نخواهد داشت، بلكه زمينه بروز نابساماني ها و آسيب هاي اجتماعي، به سهولت فراهم خواهد شد.كوشش براي پيشگيري از آسيب ها و نا بساماني هاي اجتماعي، نيازمند ايجاد شرايط مناسبي است كه نه تنها موجد سرمايه اجتماعي باشد، بلكه مسير را براي حضور سازمان هاي مردم نهاد هموار سازد و فضاي برقراري تعامل ميان اركانِ سه گانه جامعه را مهيا كند. از اين روست كه امروزه، لزوم زمينه سازي براي برقراري تفاهم ميان انديشمندان، كنشگران اجتماعي، مديران دولتي، كارشناسان و مديران بخش به منظور ايجاد تعاملات اجتماعي، بيش از پيش مبرم و آشكار شده است. از سوي ديگر، بروز تحولات جديد با سرعتي چشمگير و غير قابل تصور در جامعه بشري و نيز ظهور جامعه اطلاعاتي در جهان، آثار ويژه اي در چگونگي ساماندهي اجتماعي بر جاي گذاشته است. بنابراين تلاش و تحرك سامانمند از سوي دولت، جامعه مدني و بخش خصوصي، به منظور ارتقاي فرهنگ ملي در سطح كشور نيز، ضرورت تام دارد.فراهم كردن شرايط براي انسجام و هماهنگي در فعاليت ها و تقسيم كار مناسب بين دولت، سازمانهاي مردم نهاد و بخش خصوصي و نيز پرهيز از هر نوع شتاب زدگي و رفتار ناهماهنگ، مستلزم وجود الگويي مناسب براي ساماندهي است. در اين الگوي ساماندهي، به يقين بايستي تقسيم كار مناسبي نيز ميان اين سه سطح، صورت پذيرد. سامانه اجتماعيامروزه شرايط اجتماعي به گونه اي است كه ساماندهي آن جز از راه تعامل ميان دست دركاران اداره جامعه مقدور نيست و از همين روست كه فراهم كردن زمينه مناسب براي تفاهم ميان كساني كه تاثير مستقيم و يا غير مستقيم در اداره جامعه دارند، از جمله: انديشمندان، كنشگران اجتماعي، مديران و ... يك ضرورت محسوب مي شود، نه يك تفنن_بروز تحولات نوپديد در جامعه بشري و ظهورِ جامعه اطلاعاتي كه مرزها را در نورديده و فاصله ها را از ميان برداشته، ناگزير آثاري بر جاي گذاشته است(و خواهد گذاشت) كه رويارويي با آنها به نظمي فكري و رفتاري نياز دارد. جهان در پنج سال گذشته شاهد واقعيتي عيني در شكل گيري جامعه اطلاعاتي بوده است؛ به گونه اي كه در دو اجلاس مهم ژنو (دسامبر 2003 ) و تونس (اكتبر 2005 ) سطح هاي سه گانه نمايندگي رسمي حكومتها (دولت) جامعه مدني و بخش خصوصي، كنار يكديگر و در جهت پيوند تفاهم آميز براي شكل دادن به جامعه اطلاعاتي به عنوان نمود جديدي از ساماندهي اجتماعي، به رسميت شناخته شدند. به گونه اي كه امروزه، بيش از گذشته؛ چه به گونه ضمني و چه به گونه صريح، سطح هاي ساماندهي جامعه را در دولت، جامعه مدني يا سازمانهاي مردم نهاد (NGO) و بخش خصوصي خلاصه مي كنند و تشكل هاي مردمي و سازمانهاي مردم نهاد و بخش خصوصي را براي ارتقاي جامعه مدني، بسيار لازم مي دانند.با عنايت به مطالب پيش گفته، طراحي الگويي كه چگونگي برقراري تعامل ميان سه سطح: دولت، سازمانهاي مردم نهاد و بخش خصوصي را به گونه اي نظام مند تبيين كند، نه تنها خالي از وجه نيست، بلكه ضرورتي تام دارد چرا كه از راه الگو، موضوعات جايگاه متناسب خود را مي يابند و قابل توصيف مي شوند. كوشش براي دستيابي به الگو، خود مستلزم نظريه پردازي و مفهوم سازي است. به يقين، اگر قرار باشد يك الگو در جامعه اي مورد استفاده قرار بگيرد، شايسته است در همان جامعه و از سوي افراد آن جامعه نيز مدل سازي شود. آنچه در اين مقاله با عنوان سامانه اجتماعي مطرح مي شود، الگوي ارتباط و تعامل ميان سطوح سه گانه: دولت، سازمان هاي مردم نهاد (سمن ها) و بخش خصوصي است. در تبيين اين الگو، از عنوانهاي مفهومي سه گانه دولت، سمن (سازمان مردم نهاد) و شخص، استفاده شده است.دولت، مفهومي حقوقي است كه با اجتماع عناصر چهارگانه قلمروي جغرافيايي، جمعيت، حكومت و حاكميت شكل مي گيرد و مراد از آن، نظام حكومت در جامعه است. منظور از سمن (سازمان مردم نهاد) سازماني غير دولتي است كه دولت در ايجاد و اداره آن نقشي ندارد و از سوي افراد و موسسات خصوصي براي رسيدن به يك هدف يا هدفهاي مشتركِ معين به وجود مي آيد. حوزه فعاليت اين سازمانها مي تواند ملي يا بين المللي باشد. مراد از سمن در اين الگو، نمادِ جامعه مدني است. شخص نيز، به منزله شخص حقيقي و يا حقوقي در جامعه است.از آنجا كه عنوان هاي مفهومي سه گانه: دولت، سمن و شخص به منزله سطح هاي الگو مطرح شده اند، به منظور پيوند تناسبهاي رفتاري سه سطح مورد نظر، از سه عنوان مفهومي ديگر، يعني چيستي، موضوع و محيط به منزله اركان الگو استفاده شده است. مفهوم چيستي در اين الگو به معناي فرايند شكل دهي و تحققِ نقش سطحهاي سه گانه، يعني: دولت، سمن و شخص است. مفهومِ موضوع، مبين وظايف قابل سنجشِ سطحهاي سه گانه به صورت مفهومي است و مفهومِ محيط، بيانگر قلمرو پيراموني است كه هر يك از اين سطح هاي سه گانه در آن به ايفاي نقش مي پردازند.دستيابي به سامانه اجتماعي، از تركيب و ضرب چيستي، موضوع و محيط به منزله اركان در دولت، سمن و شخص به منزله سطح ها، امكان پذير مي شود (جدول 1).در (جدول 2)، 27 وصف مفهومي مطرح شده در اين الگو براي هر سطح و هر ركن مشخص شده اند، كه اين سطوح از پيوند معناداري برخوردار هستند.آنچه در پي مي آيد، تعريفي از واژه هاي به كار رفته در جدول است.وصف هاي سه گانه چيستي دولت:_ سياستگذاري_ برنامه ريزي_ اجراايفاي نقش دولت به عنوان چيستي؛ و يا به عبارتي ديگر، چيستي ِ دولت، در فرايند يكپارچه سياستگذاري، برنامه ريزي و اجرا صورت مي پذيرد. يعني دولت چيزي نيست جز عاملي براي سياستگذاري، برنامه ريزي و اجرا.سياستگذاري: مراد، توانايي تشخيص و تخصيص قدرتمندانه و هدفمندانه منابع جامعه در جهت تحقق آرمانها و ارزشهاي مورد نظر است. به تعبيري ديگر: تعيين و تبيين سياستهاي كلي، راهبردها و خط مشي ها، به منظور دستيابي به چشم انداز تصوير شده و مورد تفاهم.برنامه ريزي: مراد، طرح ريزي و معماري برنامه اي همه جانبه و منسجم بر اساس سياستهاي كلي، راهبردها و خط مشي هايي است كه مسير رسيدن به آينده مورد نظر را در جهت تحقق چشم انداز و هدفها هموار مي سازد، به گونه اي كه منافع تمامي آحاد جامعه در آن مورد ملاحظه قرار مي گيرند. برنامه ريزي، فرايندي نامحدود و مستلزمِ گزينش هدفهاي كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت، در راستاي دستيابي به آرمانها است.اجرا: مراد، تامين امكانات مورد نياز به منظور تحقق هدفها از راه تعيين نوع، زمان، مكان و چگونگي انجام اقدامات بر اساس برنامه ريزيهاي انجام شده با بيشترين اثربخشي و كمترين هزينه، از سوي جامعه است.به طور كلي؛ سياستگذاري به مثابه بنيان تنظيم هاي اجتماعي، برنامه ريزي به مثابه چارچوب تنظيم هاي اجتماعي و اجرا به مثابه ابزار تنظيم هاي اجتماعي به شمار مي رود.وصفهاي سه گانه موضوع دولت:_ صيانت_ توازن_ كارآمديموضوعِ دولت به عنوان اصلي ترين وظايفِ بر عهده دولت، پيوند وثيقي با اصول حكمراني شايسته دارد. در اين نوع از حكمراني، سر فصل هايي مانند: حاكميتِ قانون، پاسخگويي، اجماع سازي، مشاركت، انصاف و عدالت، كارايي و اثربخشي، حق اظهار نظر و شفافيت مطرح است كه اين موارد در سه كليد واژه مفهوميِ: صيانت، توازن و كارآمدي تنظيم شده اند.صيانت: مراد، بالنده سازي، توسعه و رشد جامعه و ايمن كردن آن در برابر تمامي تهديدهاي بيروني و دروني است. مراقبت از آهنگ تكامل جامعه و سير تحولهاي اجتماعي به گونه اي كه به منظور توازن و حفظ آن در نظام قدرت در مقياس جهاني، بين المللي و منطقه اي، پيوسته در تلاش براي ايفاي نقش قاعده و روش ساز باشد و به وادي نقشِ قاعده و روش پذيري نيفتد.توازن: مراد، برقراري عدالت در سياستها، برنامه ها، تخصيص منزلتها، قدرت، اطلاعات، ثروت، انتخاب روشها و بالاخره در همه ابعاد است. برقراري عدالت در تمامي ابعاد، ضرورتي به شمار مي آيد كه نبود آن مي تواند صيانت و كارآمدي را از موضوعيت خويش خارج كند و حتي فراتر از آن، بر چيستي نيز اثر بگذارد.كارآمدي: مراد، اثربخشي در دستيابي به آرمانها، ايده آلها، چشم اندازها، هدفها، سياستهاي كلي، راهبردها و كارايي در مسير دستيابي به صيانت و توازن است.وصف هاي سه گانه محيط دولت:_ جهاني_ منطقه اي_ مليمحيط دولت، پيرامون و فضاي عمل دولت است كه امكان فعاليت و ايفاي نقش را براي آن فراهم مي سازد. محيط، شامل سه سطح : جهاني، منطقه اي و ملي است.جهاني: مراد، محيط و تمامي موضوعهاي مربوط به گستره جغرافيايي پهناوري به نام جهان است كه مستقل از حضور ما در اين نقطه جغرافيايي، بر گرايشها، انديشه ها و رفتارهاي مان تاثير مي گذارند.منطقه اي: مراد، محيط و تمامي موضوعات مربوط به محدوده اي پيرامون كشور است كه مستقل از حضور ما در اين نقطه جغرافيايي، بر گرايشها، انديشه ها و رفتارهاي ما تاثير مي گذارند.ملي: مراد، محيط و تمامي موضوعهاي مربوط به محدوده جغرافيايي كشور است و گرايشها، انديشه ها و رفتارهاي افراد جامعه را مي سازند.تا اينجا، چيستي، موضوع ومحيط دولت تبيين شد. در اين بخش، چيستي، موضوع و محيط سمن توضيح داده مي شود ولي پيش از آن، مفهوم سمن به گونه عام و نقش و وظيفه آن در جامعه، به كوتاهي بيان خواهد شد. سمن؛ نقش و وظيفه آن در جامعهسمن سازمان مردم نهادي است كه افرادي بدون هر گونه جبر و فشار بيروني، در آن حضور مي يابند. اين انسانها به اختيار خود و با رويكردي خود انگيخته، با پيشينه اي اجتماعي، حرفه اي و با منظومه اي از دانش و مهارت به سمن مي پيوندند. اين انسانها در ظرف وجودي شان از قدرت انگيزه، انديشه و رفتار برخوردار هستند و به دليل تجربه هايي كه در طول حيات خود داشته اند، از قابليتي به نامِ بصيرت حاصل از تجربه برخوردارند كه به قابليت هاي فكري در قلمرو فهم آنان مي افزايد. بنابراين، افرادي كه وارد سمن مي شوند، داراي سرمايه اي حرفه اي (شغل) و نيز از يك ظرفيت وجودي برخوردار هستند ( انگيزه، انديشه، رفتار). هم پيماني اين افراد در مسير آرمان و هدفي مشترك، به شكل گيري سمن مي انجامد و به يقين، تكوين اوليه سمن، متكي به ظرف وجودي اعضاي آن است. اين افراد پس از پيوستن به سمن، چهار مرحله: تشكل، تشتت، تعادل و تحرك را طي مي كنند.ظهور سازمانهاي مردم نهاد در جامعه، نتيجه وجود و تشكيل سرمايه اجتماعي است و در عين حال، موجب ارتقاي سرمايه اجتماعي نيز خواهدشد. سمنها، زمينه ساز مشاركت مردم در امور اجتماعي و بستر تحققِ توسعه انساني در جامعه اند. توسعه انساني زماني صورت عمل به خود مي گيرد كه انسانها نه تنها از فرصت، موقعيت و امكان برابر، براي بروز قابليت ها و استعدادهاي خود بهره مند باشند، بلكه شرايط مناسبي براي به كارگيري افراد قابل و شايسته نيز فراهم باشد. هر نوع شايسته سالاري و توسعه شايستگي در جامعه، در گرو استفاده از وجود سازمانهاي مردم نهاد است. به منظور توسعه شايستگي در جامعه، دولتها بايستي نقش بستر ساز را براي به وجود آمدن سازمانهاي مردم نهاد، ايفا كنند. سازمانهاي مردم نهاد، هسته هاي خلاق و انديشه سازي هستند كه قدرت ايجاد، ابداع و توليد فكر را دارند و مي توانند به درختي پرثمر بدل شوند. سمنها به تبع حضور اعضاي خود، در بردارنده ظرفيت هاي متنوعي از دانش، تجربه، قابليت و ... هستند كه به آنها قدرت پردازش و عمل، به منزله يك نهاد تفكر ساز را مي دهند.سمن: مراد، سازماني است كه بدون وابستگي هاي اداري و مالي به دولت، به منظور تحقق و تأمين يكي از منافع عمومي جامعه، فعاليت مي كند. در اين مدل، سازمانهاي مردم نهاد (سمن) يكي از سطح هاي جامعه محسوب مي شوند.وصفهاي سه گانه چيستي سمن:_ تحرك_ تفاهم_ تعاملتحرك: مراد، انرژي لازم است براي ايجاد انگيزه بيشتر در اعضا، به منظور حركت به سوي آرمانها و هدفهاي تعيين شده. افرادي كه وارد سمن مي شوند به ميزان برخورداري از خود انگيختگي، به تحرك سمن كمك مي كنند و انرژي لازم براي تحرك سمن، از برآيند خودانگيختگي اعضايش به دست مي آيد.تفاهم: مراد، حركت ارادي است از سوي يكايك اعضا، براي دريافت فهم از يكديگر، در جهت تحقق مأموريت و هدف مورد نظر. تفاهم بستگي به نظم مورد نظر سمن دارد. سمن بايد در درون خود چنان تفاهمي ايجاد كند كه منجر به حركت به سوي هدفها شود. نظم، ايستا نيست بلكه از راه توسعه، نظم جاري خواهد شد.تعامل: مراد، عمل حاصل از ايجاد تفاهم است ميان افراد. در اين مرحله، سمن به مرحله اي رسيده است كه مي تواند فعاليت كند.وصفهاي سه گانه موضوع سمن:_ تصميم سازي_ بهينه سازي_ توسعه حضورتصميم سازي: فرايندي است در بردارنده: جمع آوري داده ها، پردازش داده ها، تبديل آنها به اطلاعات و به كارگيري اطلاعات براي ايجاد گزينه ها و پس از آن، بررسي گزينه ها.به حضور مشاركت آميز سمن در فرآيند جمع آوري داده ها، پردازش آنها و شكل گيري سياست هاي مفيد در سياست گذاري، اجرا و در قلمرو تخصصي خود، ارائه گزينه هاي محتمل يا گمانه ها (براي آن قلمرو تخصصي كه سمن در آن ايفاي نقش مي كند) در فرايند تصميم سازي، اطلاق مي شود. سمن، در قلمرو تخصصي خود و تخصص هاي مرتبط و هم پيوند، مي تواند به اظهار نظر بپردازد.بهينه سازي: مراد، آماده سازي فضا و شرايط است به منظور پياده كردن تصميمات اتخاذ شده. سمن در راستاي پياده سازي تصميم سازي هاي انجام شده بايستي قلمروِ تصميم سازي را توانمند سازد. در واقع، به آماده سازي فضا براي پياده كردن تصميمات، بهينه سازي گفته مي شود.بهينه سازي يعني ايفاي نقشِ تسهيل كنندگي و بسترسازي سمن در اجراي سياستها، قوانين، آئين نامه ها، دستوركارها. به سمنها، ضرورت بايستي براي تحقق بهينه سازي، توانايي ارائه برنامه هاي توانمند سازي براي اعضاي خود را داشته باشند.توسعه حضور: مراد، توانمندسازي است در قلمرو ارتقاي اطلاعات، دانش، فهم و خرد افراد.توسعه حضور، اثر وضعيِ ناشي از عملكرد سمن و به دنبال كارآمد كردن سمن است. سمن به ميزاني كه نقش اصلي خود (تصميم سازي و بهينه سازي) را به درستي و خوبي اجرا كند، نزد فراسيستم خود منزلت مي يابد. اين منزلت، موجدِ كشش و جاذبه اي براي سمن از سوي محيط بيروني شده كه به توسعه حضور او منجر مي شود.وصفهاي سه گانه محيط سمن:_ سازمانهاي بين المللي_ سازمانهاي دولتي_ سازمانهاي خصوصيمحيط سمن، پيرامون و فضاي عمل سمن است كه امكان فعاليت و ايفاي نقش را براي آن فراهم مي سازد. محيط سمن، شامل سه سطح : سازمانهاي بين المللي، سازمانهاي دولتي و سازمانهاي خصوصي است.سازمانهاي بين المللي: مراد، تمامي سازمانهاي بين المللي هستند كه در خارج از مرزهاي ملي سمن قرار دارند و مي توانند بر عملكرد آن اثر بگذارند و يا به آن كمك كنند.سازمانهاي دولتي: مراد، تمامي سازمانهاي دولتي هستند كه درون مرزهاي ملي سمن قرار دارند و مي توانند بر عملكرد آن اثر بگذارند و يا به آن كمك كنند.سازمانهاي خصوصي: مراد، تمامي سازمانهاي خصوصي هستند كه درون مرزهاي ملي سمن قرار دارند و مي توانند بر عملكرد آن اثر بگذارند و يا به آن كمك كنند.اين سازمانها مي توانند در قلمرو استاندارد گذاري، ارتقاي ضوابط فني و ايجاد همبستگي، ايفاي نقش كنند و سمن در پيوند با آنها، هم از كارآمدي خود استفاده مي كند و هم از كارآمدي آن سازمانها. در چنين محيطي، سمن در پي ارتقاي ارتباطات خود با اطراف است، زيرا هم فرصت سازهستند و هم محدوديت ساز.با توجه به تبيين چيستي، موضوع و محيط دولت و سمن؛ در اينجا چيستي، موضوع و محيط شخص توضيح داده مي شود.شخص: مراد، هر شخص حقيقي و حقوقي است.شايان توجه است كه، شخص حقيقي در حيات تكاملي خويش، داراي گوهره اي به نام اختيار است و مهم ترين وديعه اي به شمار مي آيد كه خداوند به انسان داده و عامل انتخاب و اعمالِ اراده وي است.وصفهاي سه گانه چيستي شخص:_ انگيزه_ انديشه_ رفتارانگيزه: مراد، ويژگي دروني شخص است كه به مثابه عاملِ محرك در درون، براي دستيابي به هدفهاي بيروني عمل مي كند، به گونه اي كه در مسير دستيابي به هدفهاي خويش مي انديشد و پياپي، نادانسته هاي خويش را مشخص ساخته، براي آگاهي از آنها تلاش مي كند.انديشه: مراد، ويژگي دروني شخص است كه به مثابه عاملِ تشخيص و تميز در درون، براي انتخاب چگونگي دستيابي به هدفهاي بيروني عمل مي كند، به گونه اي كه در مسير دستيابي به هدفهاي خويش، گزينه هاي مختلف را براي رسيدن به هدفها شناسايي كرده، در نهايت از ميان آنها، دست به انتخاب مي زند.رفتار: مراد، ويژگي بروني شخص و برآيندِ ويژگيهاي دروني وي، يعني انگيزه و انديشه است كه به مثابه نمود عيني انگيزه و انديشه عمل مي كند؛ به گونه اي كه در مسير دستيابي به هدفهاي خويش، دست به اقدام مي زند.به گونه منطقي، شخص حقيقي يا حقوقي بر مبناي اصالت اختيار نسبت به شناخت و كشف موضوع يا ايجاد موضوع از انگيزه برخوردار است. اين انديشه ها پيرامون موضوعِ مورد انتظار شخص، او را قادر به اقدام مي كنند. اين اقدام مي تواند خلق يك ايده، طرح يك محصول، يك سازمان يا هر چيز ديگري باشد. قابل توجه اينكه، در مورد شخص حقيقي؛ انگيزه فردي، انديشه فردي و رفتارِ فردي و در مورد شخص حقوقي؛ انگيزه سازماني، انديشه سازماني و رفتارِ سازماني مطرح است.وصفهاي سه گانه موضوع شخص:_ روش_ فعاليت_ محصولروش: مراد، بهره گيري از الگويي ويژه به منظور دستيابي به موضوع مورد نظر شخص است.فعاليت: مراد، انجام هر گونه اقدام بر اساسِ الگوي انتخاب شده، به منظور دستيابي به موضوع مورد نظر شخص است.محصول: مراد، نتيجه حاصل از به كار گيري الگو و انجام هر گونه اقدام بر اساسِ الگوي انتخاب شده است.به طور خلاصه، هر شخص حقيقي يا حقوقي، در قلمرو تحقق مأموريتي كه براي خود برگزيده است به توليد، ايجاد و دستيابي به محصولات متنوعي مي انديشد. با در نظر گرفتن هر محصول؛ به طور طبيعي توليد آن محصول نيازمند سلسله اي از فعاليتها است و براي انجام آن فعاليتها و حفظ انسجام، يكپارچگي و هماهنگي بين فعاليتها، نيازمند بهره مندي از يك روش يا سلسله اي از روش هاست. در صورت نياز به سلسله اي از روشها، مجموعه اين روشها به گونه زير يك روشِ شامل، هماهنگ مي شوند.وصفهاي سه گانه محيط شخص:_ ضوابط_ شرايط_ روابطضوابط: مراد، مواردي است بر اساس قانونها، آئين نامه ها و ... كه نسبت به رفتار شخص، قيدي فرا دست تلقي شود. ضوابط فراتر از زمان و مكان است.شرايط: مراد، محيطي است كه تناسب زمان و مكان مي يابد و برحسب اقتضائات سياسي، فرهنگي، اجتماعي جغرافيايي و ... محيط را براي عملياتي شدن ضوابط، طراحي و تنظيم مي كند.روابط: مراد، مناسبات ميان شخص با ديگر اشخاص است. شخص در ذيل ضوابط و متناسب با شرايط، رابطه يا رابطه هايي براي تحقق منويات و يا مأموريت خود ايجاد مي كند و برمي گزيند.نتيجه گيريحكمراني شايسته در هر جامعه اي، هدفي است متعالي. از يكسو، حقي متعلق به مردم است و از سويي ديگر، تكليفي بر ذمه حكمرانان. بنابر اين دستيابي به چنين هدفي، مستلزم بهره گيري از ابزار مناسب و پيش از آن، تلاش براي جستجو و شناسايي اين ابزار است. آنچه در اين مجمل آمد، طرح پيش نيازهاي اوليه براي ايجاد نقش مؤثر در برقراري حكمراني شايسته بود. در واقع، طراحي الگويي با نام سامانه اجتماعي، يكي از ابزارهايي تصور شد كه مي تواند در اجراي حكمراني شايسته ايفاي نقش كند. اين الگوي پيشنهادي، به ضرورتِ ارتباط وثيق ميان اركان جامعه: دولت، سازمان هاي مردم نهاد و بخش خصوصي، تاكيد دارد و امر مهمي همچون حكمراني شايسته را بدون وجود تعامل ميان آنها، دست نيافتني مي داند.چنين تاكيدي، با توجه به شرايط نوين اجتماعي در سطح جامعه و جهان، ظهور جامعه اطلاعاتي، فزوني جمعيت جوان كشور، هموار شدن مسير براي خصوصي سازي و ميل ديوانسالاري دولتي به كوچك شدن، تلاش جمعيت به ويژه جوانان براي پذيرش نقشِ اقتصادي و اجتماعي و ... ضرورت خويش را جلوه گر ساخته است. بنابراين، نه مي توان و نه بايد بدون پشتوانه و نظم فكري و رفتاري، به هر نوع اقدامي، به ويژه در در سطح كلان دست زد. همان گونه كه بيان شد، به نظر رسيد طراحي الگويي به منظور تبيين چگونگي برقراري تعاملِ نظام مند ميان اركان جامعه، خود ضرورتي انكار ناپذير است. تمامي تلاش براي طراحي اين الگو، به فرهنگ ملي و يافته هاي درونيِ متناسب بر شرايط متكي بود، نه تقليد و نمونه برداري از ديگران. از همين روست كه در معرض قرار گرفته است، چرا كه خود را نيازمند مطالعه و بررسي از سوي صاحبان راي و نظر مي داند تا در صورت لزوم تكميل و بهينه شود. ادعايي نيست كه حجت را در اين باب تمام كرده ايم؛ بلكه آمادگي لازم براي به چالش كشيده شدن و حركت به سوي بهبود را داريم. منبع: ماهنامه تدبير-سال بيستم-شماره 202 !فرحناز ميرقمي زاده دكتر ويلهلم بوش، روان شناس معروف آمريكايي، تعاريفي از خوشبختي ارائه مي دهد: «همه انسان ها همواره به دنبال خوشبختي هستند، در واقع خوشبختي را افراد ديگر منتشر مي كنند. خوشبختي يك سلامتي مخفي است.» اما او در ادامه مي افزايد: «خوشبختي همان چيزي است كه گاهي بتواني آن را به درستي احساس كني.» تحقيقات جديد روا ن شناسي مثبت گرايي طي سال هاي اخير، سه گونه از زندگي انسان را در روند خوشبختي به تصوير مي كشد.مقدمه كوتاهي بر خوشبختيگربه هفت جان دارد، انسان سه جان. «ما انسان ها سه جان داريم.» اين گفته روان شناس معروف آمريكايي، مارتين سليگمن، است. او در ادامه اين سه جان را معرفي مي كند:1. زندگي مطابق ميل2. زندگي مفيد3. زندگي معني دار. 1. زندگي مطابق ميلبدين معنا كه ما فقط احتياجات غريزي خود را به طور كامل ارضا كنيم تا لذت هيجانات مثبت درون خود را به درستي احساس كنيم.2. زندگي مفيدبدين معنا كه ما با قدرت و مهارت درك پيرامون خود، در پيشبرد منافع خود از چهار زمينه مهم در زندگي (شغل، زندگي زناشويي و ديگر انواع زندگي مشترك، تعليم و تربيت فرزندان، برقراري ارتباط با دوستان و خويشان) بتوانيم به درستي استفاده كنيم.3. زندگي معني داربدين معنا كه ما براساس ارزش هاي معنوي و باورهاي شخصي خود زندگي كنيم يعني، بر طبق همان ارزش هاي رفتاري كه با ارزش هاي فرهنگي ما كاملا تطابق دارد.مارتين سليگمن، استاد مشهور دانشگاه روان شناسي پنسيلوانياي فيلادلفيا عقيده دارد كه هركدام از اين سه روش زندگي، «زمان و مكان» خاص خودش را دارد و ما در افكار، احساسات، اراده و اعمال روزمره خود به دفعات بين زندگي مطابق ميل، زندگي مفيد و معني دار شناور هستيم و گاهي نيز تغيير مي كنيم. هركدام از اين «سه زندگي» به يك گونه از خوشبختي هدايت مي شوند.دكتر سليگمن، اين مطالب را در كتاب تازه منتشر شده خود در آمريكا به نام «خوشبختي ملموس» مستقيما بيان كرده است.زندگي مطابق ميل براي كسب خوشبختيكسي كه لحظه به لحظه زندگي را مطابق ميلش مي خواهد، عادت مي كند كه همواره از سختي هاي زندگي فرار كند تا بتواند حس شهوت درون خود را همواره حفظ كند. اشكالي كه اين نوع لذت دارد اين است كه در زندگي دائمي از بين مي رود و هر قدر بر مقدارش افزوده شود، از كيفيتش كاسته مي شود.»فرد سيگاري در اولين پك به سيگار احساس لذت عميقي مي كند، اما در پك سوم ديگر آن احساس لذت اوليه را ندارد، بلكه ولع بيشتري براي به دست آوردن احساس لذت اوليه در خود دارد. چنانچه اين دستاويز فريبنده و ناپايدار ، به مدت طولاني ناپديد شود، فرد، كنترل روحي خود را از دست مي دهد.بنابراين كسي كه به دنبال اين نوع لذت گذرا مي رود، اغلب به اين دام مي افتد. چرا كه به سرعت، خواسته ها و آرزوهاي جديد پشت سرهم، در ذهنش توليد مي شود و اغلب در يك مقياس بسيار وسيع هم او را ارضا نخواهد كرد.خوشبختي از طريق زندگي مفيد فعالانه:دكتر سليگمن، در ادامه مي افزايد كه «احساسات خوب»، زندگي خوب را نمي سازد بلكه «فعاليت هاي فرد» آن را مي سازد، همان فعاليت هايي كه ما انجام آن را دوست داريم مانند: نوشتن يا خواندن يك داستان خيالي، كوه پيمايي، مكالمه يا سخنراني خوب، خريد و فروش، انواع بازي فوتبال و ... . در اين فعاليت ها كه براي نمونه آورديم، ما شكفته و سرحال مي شويم و درك ما از زندگي بالا مي رود. اغلب فعاليت هاي بدني به گونه اي ما را در اختيار مي گيرند كه در اين ميان، اميال بر ما غلبه نمي كند. احساسات مثبت و منفي ما در اين گونه از زندگي دائمي بين اميدواري و نااميدي در نوسان است.هرچند كه روان شناسان، احساسات فرد را عمدتا بين اشتها و سيري پذيري معرفي مي كنند و مي گويند انسان براساس ميل خود زندگي كرده، به دنبال ارضاي نيازهاي ضروري و اوليه مي رود و از درد و رنج دوري مي كند، پس چرا انسان آن حس «سيري پذيري مطلق» را ندارد. كوهنورداني كه از صخره هاي بزرگ بالا مي روند، اسكي بازاني كه با پشت هاي قوز كرده از صخره ها پايين مي آيند، بعد از موفق شدن، احساس رضايت آنها دوام چنداني ندارد. يا بازيكن فوتبالي كه 90 دقيقه، پرالتهاب در زمين مي دود و تلاش مي كند چرا بعد از يك شكست مايوسانه، آن احساس رضايت از وجودش رخت بر مي بندد؟ يا چرا يك پسرك 10 ساله، با قطعات پيچيده تفنگ دولول ور مي رود و آن را سوار مي كند و در اين ميان، گذر زمان را فراموش كرده و برنامه مورد علاقه خود را از دست مي دهد؟ در حالي كه پسرك هم بازيش همان مدت را با چشم هاي از حدقه درآمده به تماشاي برنامه هاي مختلف تلويزيوني پرداخته و از فرط خستگي خوابش برده است.دليلش اين است كه يك زندگي مفيد، همواره با مبارزه و رويارويي با مشكلات همراه است و اين روحيه به شخص اعتبار مي بخشد. اين اعتبار همچون يك ابزار «ضربه گير» در مقابل تمامي مشكلات روحي و جسمي است و به عنوان يك پاداش برتر براي يك احساس خوب از خوشبختي است.خوشبختي از طريق زندگي معني داريك مشخصه بارز ديگر اين نوع زندگي، قدرت ها، جذابيت ها و مهارت هاي شخصي است كه نه تنها در خدمت اهداف و مقصود نهايي شخص در مي آيند بلكه پا را از جامعه «من ايتي فراتر گذارده و به جامعه «ما»ايتي وارد مي شوند، يعني ديگران هم از آن بهره مي برند.اين است كه برخي افراد در مقابل زور و خطر ايستادگي مي كنند و به طرفداري از افراد ضعيف از خود مقاومت نشان مي دهند، اين در حالي است كه برخي ديگر، حتي در اتوبوس حاضر به دادن جاي خود را به يك فرد معلول نيستند.تشخيص اين موارد، درك معنوي مي خواهد. درك معنوي و حواس قوي، پديده ها را به وجود مي آورند. شايد بتوان گفت كه اوضاع را «قابل تحمل» مي كنند. اين مطالب را دكتر سي.جي.جونگ، عنوان مي كند.از فريدريش نيچه، يك جمله زيبا به يادگار مانده است: «هركس يك «چرا» براي زندگي داشته باشد ديگر تمامي «چگونگي»ها، در زندگيش حل خواهد شد.»احساسات خوب را مي توان به راحتي در خود ايجاد و بسياري از لحظات زندگي را به اين ترتيب خوشايند كرد و با تلاش مستمر به اهداف نهايي خود رسيد، البته، چنان چه با «نيت خير» همراه باشد.هر دو اينها بسيار مهم است، اما بايد در نظر داشت برداشت سود از بازار سهام «من»، به مراتب تعدادش كمتر از برداشت سود از بازار سهام «ما» است چرا كه مقدار سود بازار سهام «من»، در مدت طولاني، به مقدار بازار سهام «ما» افزايش نمي يابد.و بالاخره هر انساني روزي به يك سهم از بازار سهام «ما» براي گرفتن وام در مواقع ضروري نياز خواهد داشت. پس اگر يك «چرا» جلوي زندگي بگذاريم، حداقل براي خود ما يك جواب قانع كننده از تمامي خودخواهي هايمان وجود خواهد داشت.و حالا اين سؤال¬ها باقي خواهد ماند كه :1. آيا انسان حق دارد كه خود را دوست بدارد؟2. چرا افراد قوي روزهاي ضعيفي دارند؟3. چرا در زندگي روزهاي خوشبختي كمتر از آن است كه ما فكرش را مي كنيم ؟4. چرا مخفي گرايي، نقطه ورود به يك زندگي مفيد است؟ تاليف واقتباس : احمد صادقي چكيده:اين مقاله بحثي است در متدولوژي معرفت شناسي در سطح كلان، و در سطح خاص مبحثي در مورد دو رويكرد يا پارادايم در جامعه شناسي كه داراي دو باور متناقض در بكارگيري دو روش متفاوت در مطالعه و تحقيق در باب پديده هاي اجتماعي دارند، و رهيافت ديگري كه در انتقاد به به اين دو رهيافت در بررسي پديده هاي اجتماعي پديد آمد. از ديدگاه رهيافت يا پارادايم(پوزيتيويستي)، تفاوتي در روش تحقيق پديده هاي طبيعي و پديده هاي اجتماعي وجود ندارد. به عبارتي، در جهان يك نوع از پديده ها وجود دارد وآن هم پديده هاي طبيعي است، لذا يك روش تحقيق براي رسيدن به دانش علمي در مورد اين پديده ها وجود دارد و آن روش علمي است. از طرفي پارادايم ديگر(تفسيرگرايي) معتقد است پديده هاي فرهنگي و اجتماعي مقوله اي كاملا متفاوت با پديده هاي طبيعي است، لذا اين تفاوت بنيادي موضوع، مستلزم بكارگيري روش يا روش هاي متفاوت براي تحقيق است. از تمايزات اساسي اي پديده ها سيال بودن آن، خلاقيت، آزادي عمل(اختيار) و آگاهي موجودات انساني است. بنابراين نمي توان انسان ها را مانند پديده هاي فيزيكي يا مواد شيميايي مورد بررسي و تحقيق قرار داد. اين گفتار در صدد مقايسه خطوط كلي اين دو رهيافت بوده، و در نهايت نشان مي دهد امروزه عليرغم دو ديگاه بظاهر متناقض اين دو رهيافت، مرز قاطعي ميان پارادايم اثبات گرايي و تفسيري، تحقيق كمي و كيفي و جامعه شناسي محض و كاربردي وجود نداشته، و اكنون محققان اجتماعي در تحقيقات خود از روشها و تكنيك هاي هر دو رهيافت بهره جسته و حتي در اين كه انفكاك و تمايز ميان اين روش ها تنها در سطح انتزاعي امكانپذير است، ترديد ندارند. * تفاوت علم (Science ) و دانش (Knowledge ):- علم چيست؟ ويژگي هاي آن كدام است؟- آيا علم همان دانش است؟ - آيا جامعه شناسي علم است؟دانش اسم مصدر و به معناي دانستن و وقوف و آگاهي يافتن به چيزي است. در اين معنا علم يك گونه اي از دانستن، يا يك نوع دانش است. بنابراين دانش عام تر از علم بوده، و دانش هاي متعددي وجود دارد. دانش شامل حوزه هاي متعددي نظير دانش ديني، دانش ايدئولوژيك، دانش تجربي و نظايرآن است. هر كدام از اين دانش ها از طريق مكانيزم ها و مسيرهاي خاصي، يا به اصطلاح روش هاي خاص به دانش دست مي يابند. در يك دسته بندي آنچه علوم را از يكديگر منفك مي كند همين روش هاي كسب دانش است. بطور مثال دانش ديني (در هر دين) مبتني بر متون، سنت و اصول اعتقادي همان دين است؛ يا دانش تجربي بر گرفته از تجربيات شخصي در زندگي روزمرهُ هر فرد است. شاخصه اصلي علم مدرن متمايز بودن روش (يا روش ها ي) كسب دانش است كه منتهي به دانش علمي مي شود.* تفاوت علم و دانش هاي ديگر:همان گونه كه ذكر شد تفاوت عمده علوم و دانش ها در روش هاي آنهاست. روش علمي ويژگي هايي دارد كه به نظر مي رسد در مقايسه با روش هاي ديگرِ دانش اندوزي كاملا متفاوت است. در اينجا دانش هاي متعددي از جمله فلسفه، طالع بيني، جادو و... وجود دارد، اما دانش علمي رهاورد پژوهش وتحقيق علمي است و ويژگي هاي خاصي دارد. يك ايده ابتدا به صورت فلسفي مطرح مي شود و سپس براي اثبات و علمي شدن آن بايد مشخصات علمي پيدا كند. از جمله ويژگي هاي اين روش مي توان به موارد ذيل اشاره كرد.* برخي ويژگي هاي روش علمي:1- مشاهده. دانش علمي مبتني بر مشاهده است. اين امر متفاوت با ديدن و نگاه كردن است. در مشاهده محقق با نگاه دقيق و موشكافانه در صدد كشف پديده اي، ويا رابطه پديده ها يي بر مي آيد. ودر اين بررسي در ذهن خود داراي يك پيش زمينه نظري است.2- آزمايش. در اين روش محقق براي كشف پديده يا روابط بين پديده ها، بطور عمدي آنها را در يك مكاني بنام آزمايشگاه در معرض هم قرار مي دهد. آزمايشگاه مي تواند محيط طبيعي كه پديده در آن قرار دارد باشد.3- عينيت. در يك تحقيق علمي براي كسب دانش علمي، محقق پديده را آنگونه كه هست مورد بررسي و شناخت قرار مي دهد نه آن گونه كه منافع او و تمايلاتش ايجاب مي كند. در واقع اين اصطلاح بيشتر بر داوري هاي علمي دلالت دارد كه مي بايد فارغ از ارزش هاي شخصي، گروهي، قومي، ملي، مذهبي و ساير ارزش هايي باشد كه به داوري علمي بيطرف لطمه مي زنند. 4- ابطال پذيري. نظريه يا ادعاي علمي بايد بگونه اي باشد كه بتوان آن را بشكل تجربي مورد آزمون قرار داد: يعني بايد آزمون پذير باشد. آن دسته از پديده ها و اموري كه خارج از حيطه آزمون تجربي قرار دارند، خارج از حيطه بررسي هاي علمي بوده و لذا موضوع مورد مطالعه علم نيستند.- اكنون با توجه به اين ويژگي ها آيا جامعه شناسي را مي توان يك علم محسوب كرد؟ آنچنان كه آشكار است علوم طبيعي همچون علم فيزيك، علم شيمي، پزشكي و نظاير آن در طي قرون شانزده و هفده از رونق بالايي برخوردار بوده و موفقيت هاي چشمگيري در حوزه هاي متعدد خود كسب كرده بودند. اين پيشرفت ها، انديشمندان حوزه هاي انساني و اجتماعي را بر آن داشت تا به اين نتيجه برسند كه روش هاي علوم طبيعي را مي توان در بررسي و شناخت پديده هاي انساني نيز به كار گرفت. چرا كه بنظر مي رسيد دانش علمي ويژگي هايي دارد كه با دقت و عينيت خود مي تواند به مسايل و نيازهاي جوامع انساني پاسخ دهد، از جمله اين كه:الف) دانش علمي تبيين كننده است. يعني مي تواند روابط بين عناصر پديده هاي اجتماعي را كه وجود دارد يا اتفاق افتاده و مربوط به گذشته وحال است آشكارنمايد. بطورخلاصه يعني اگر يك واقعۀ اجتماعي رخ داده است با كمك اين روش مي توان علل يك پديدۀ اجتماعي را آشكاركرد. و به عبارتي اين روش، تبيين كننده است.ب) علم قدرت پيش بيني دارد براي اين كه نشان مي دهد اولاً مقصد راهي را كه درپيش است، به كجا ختم مي شود، و ثانيا روابط عناصر را چگونه بايد تنظيم كرد تا به جايي خاص رسيد. بدنبال اين چنين انديشه اي، متفكراني چون مونتسكيو و روسو زمينه هاي چنين رويكردي را فراهم آوردند. سرانجام آگوست كنت مدعي علمي شد كه قادر است پديده هاي اجتماعي را از روش هاي اثباتي(طبيعي) مورد بررسي قرار دهد. اين علم ابتدا بتبع علوم طبيعي "فيزيك اجتماعي" و سپس "جامعه شناسي" نام گرفت. در واقع علم جامعه شناسي در پاسخ به مسايل و مشكلاتي كه در آن دوره در جوامع غربي بوجود آمده بود، ايجاد گرديد. بطور مثال از مشكلات زمان دوركيم اين بود كه عمده ارزش هاي ديني كه نظم دهنده و حافظ نظم جامعه بود، درعصر دوركيم كاركرد خود را از دست داده بود؛ جامعه زمان وي بگفته خودش دچار بحران شده بود. لذا در نهايت به اين نتيجه رسيدند كه براي حل مسائل اجتماعي بايد از روش هايي استفاده شود كه ويژگي هاي علوم طبيعي را داشته باشد. بطور خلاصه مي توان گفت تفاوت علم جامعه شناسي با دانش هاي پيشين انساني اين است كه بر خلاف دانش ها يي نظير فلسفه و تاريخ، سعي شده است تا در مطالعه افراد و جوامع، روش هاي علوم طبيعي به كارگرفته شود.- پس علم جامعه شناسي، بدنبال بررسي روابط انساني و واقعيات اجتماعي با بكارگيري روش علوم طبيعي است. لذا روش شناسيِ تحقيق است كه علم جامعه شناسي را بعنوان علم مطرح مي كند.اما واقعيت آن است كه اين موضوع كه آيا مي توان پديده هاي انساني را همچون پديده هاي طبيعي بررسي كرد، جدلي است كه از آن زمان تا كنون ادامه داشته است. گفتني است كه نظريه پردازان بعديِ جامعه شناسي چندان به اين رويكرد وفادار نمانده، و پديده هاي انساني را متفاوت از پديده هاي طبيعي قلمداد كردند. لذا در جامعه شناسي انواع رويكردها و رهيافت ها بوجود آمد. بعبارت بهتر اكنون جامعه شناسي يك علم چند پارادايمي است. در اين جا به مقايسه سه رهيافت عمده (كه در بسياري موارد متناقض اند) در جامعه شناسي پرداخته مي شود. *سه پارادايم عمده در جامعه شناسي:پارادايم به تمامي يك نظام فكري شامل فرض هاي اساسي، سوالات مهم و تكنيك هاي خاص تحقيق اطلاق مي شود. محققان اجتماعي از ميان پارادايم هاي متعدد براي علم انتخاب به عمل مي آورند. هر پارادايم براي خود مجموعه اي از اصول و فرضيات فلسفي داشته، و همچنين روشي براي چگونگي انجام تحقيق بر مي گزيند. در واقع هر پارادايم دربرگيرندۀ مجموعه اي از بينش ها، نظريه ها، روش هاي تحقيق و تكنيك هاست. هر پارادايم مي تواند در برگيرنده نظريه ها و مكاتب متعددي باشد. تقسيم بندي پارا دايم ها كمك مي كند تا اصول و روش هاي جامعه شناسي بهتر درك شود. سه پارادايم غالب در جامعه شناسي عبارتنداز:1- پارادايم اثبات گرايي يا پوزيتيويستي،2- پارادايم تفسير گرايي،3- پارادايم انتقادي.* مي توان اصول كلي و منظر اين سه رهيافت را در قالب پاسخ به هشت سوال اساسي ذيل مورد مطالعه قرار داد: 1- تحقيق علميِ اجتماعي براي چيست؟ به عبارت ديگر هدف از تحقيق اجتماعي چيست؟2- طبيعت بنياديِ واقعيت اجتماعي چيست؟ 3- طبيعت اساسي انسان چيست؟ ويژگي هاي اساسي موجود انساني كدام است؟4- رابطۀ شعورعامه(فهم متعارف) با علم چيست؟ 5- ويژگي تبيين واقعيت ها، يا ويژگي نظريه مربوط به پديده هاي اجتماعي چيست؟6- تبيين صحيح و نادرست چگونه تعيين مي شود؟ به عبارت ديگر معيارهاي تعيين تبيين صحيح چيست؟ 7- شواهد خوب و يا اطلاعات واقعي چگونه شواهد و اطلاعاتي است؟ 8- ارزش هاي سياسي- اجتماعي كجا و چگونه مي توانند در علم وارد شوند؟* پارادايم اول: رهيافت اثبا ت گرايان (Positivist Approaches) اثبات گراها مدعي هستند پديده هاي موجود در جهان، ويژگي هاي واحدي داشته و لذا در مطالعه و تحقيق راجع به هر كدام از اين پديده ها روش واحدي مي توان بكار برد. بنا بر اين مي توان از روش هاي مطالعه اي كه در علوم طبيعي بكار مي رود، براي مطالعۀ پديده هاي اجتماعي نيز بهره برد. سوال اصلي رهيافت اثبات گرايي عبارت است از : چگونگي بكارگيري روش هاي علوم طبيعي براي مطالعۀ پديده هاي اجتماعي، و به تبع آن در نظر گرفتن پديده ها و امور اجتماعي به عنوان اشياء. كنت، دوركيم، اسپنسر و زيمل از جمله اثباتگراها هستند. نظريه پردازان اين رهيافت معتقدند همانطور كه بر پديده هاي طبيعي قوانيني مانند قوانين فيزيكي و شيميايي حاكم است، روابط انساني نيز تابع قوانين خاصي است كه دانشمند اجتماعي مي تواند آن را كشف كند. اگر مي توان با كشف قوانين طبيعي بر پديده هاي طبيعي غلبه نموده و آنها را تحت كنترل درآورد، در مورد روابط افراد جامعه نيز مي توان با كشف قوانين آن به پيش بيني پرداخته و پديده هاي انساني را نيز تحت كنترل درآورد. * پاسخ اثبات گراها به هشت سوال ذكر شده :1- در پاسخ به سوال اول اين اثبات گرايان بر اين باورند كه تحقيق اجتماعي براي اين است كه مي خواهيم به قوانين عام و جهان شمول حاكم بر روابط انساني برسيم. هدف از تحقيق اجتماعي كشف و مستند سازي قوانين عمومي حاكم بر رفتار آدمي است. و ديگر اين كه جهان چگونه در جريان است كه مردم مي توانند حوادث و وقايع را پيش بيني كنند. در واقع اين بينش نوعي جهت يابي ابزاري است كه بر اين باور است كه دانش مي تواند بعنوان يك وسيله يا ابزاري جهت ارضاي خواسته هاي انسان و كنترل محيط فيزيكي و اجتماعي او بكار گرفته شود. يعني با كشف قوانيني كه زندگي بشر را اداره مي كند مي توان روابط اجتماعي را تغيير داد، و آنچه مي خواهد اتفاق بيفتد را پيش بيني كرد.2- ويژگي واقعيت اجتماعي اين است كه مي توانند دقيقاً مثل اشياء در نظرگرفته شوند. واقيت ها و پديده هاي اجتماعي الگوهاي از قبل تثبيت شده اي است كه روابط بر مبناي آنها صورت مي گيرد، و يا تابع نظمي است كه قابل كشف مي باشد. دو فرضيه اساسي ديگر در اين ديدگاه ان است كه اولا الگوهاي اساسي واقعيت هاي اجتماعي ثابت است و دانش درباره آنها خصلت انباشتي دارد. و ديگر اين كه ترتيبات واقعيت هاي اجتماعي در طول زمان تغيير نمي كند، لذا قوانيني كه امروزه كشف شود براي آينده نيز صادق خواهد بود. اين نظم موجود در اين جهان از قبل بنيان گذاشته شده است. 3- از اين ديدگاه طبيعت واقعي انسان ها اين گونه است كه موجودي ابزاري، خودخواه و داراي عقلانيت اند. عمل آنها بر اساس علل خارجي، يعني ساختارها است. و همان گونه كه خود از اين عوامل تاثير مي پذيرند، بواسطه كنش خود و ايجاد همين الزام ها بر رفتار ديگران نيز تاثير مي گذارند. هر فرد مي تواند با نگاه به كنش ها و رفتار ديگران چيزي بياموزد، چنان كه به آن كنش ها به عنوان يك واقعيت خارجي نگاه مي كند. انسانها همه مثل هم هستند و داراي ويژگي هاي مشترك اند، واگر شرايط لازم براي ايجاد يك پديده، يك تغيير و يا يك مسئله بوجود آمد بايد آن پديده بوجود آيد. گاهي به اين ديدگاه مدل مكانيكي فردي، يا رهيافت رفتارگرا اطلاق مي شود. بدين معني كه افراد به فشارهاي خارجي كه مثل نيروهاي فيزيكي بر آنها وارد مي شود واكنش نشان مي دهند. مثال بارز اين رويكرد از آن دوركيم است كه معتقد بود بايد پديده هاي اجتماعي را همچون اشيا در نظر گرفت. در اين ديدگاه رفتار انسان ها با ارجاع به قوانين علمي (علت و معلول) تشريح مي شود. اشكال اين رهيافت آن است كه قادر است تنها رفتار افراد را در يك شرايط خاص با احتساب احتمال معين كند؛ مثلا بگويد در شرايط x, y و z ، به احتمال 95% ، تعداد 1.5 نفر از مردم يك رفتار خاص را انجام مي دهند. 4- ديدگاه پوزيتيويستي تمايز بارزي ميان علم و فهم متعارف يا شعور عاميانه قايل است. اين تمايز نه تنها در ارتباط با شعور عامه بلكه ميان علم و غير علم صادق است. علم جايگاه ويژه اي در جستجوي حقيقت داشته و در اين راه بهترين روش ها را بكار مي بندد. علم برخي ايده ها را از فهم عامه وام مي گيرد اما بخش هايي از آن را كه دارا غش بوده واز جهت منطقي متزلزل، غير سيستماتيك و پر از سو گيري است را تغيير مي دهد. جامعه علمي با هنجارهاي خاص خود مواضع علمي و تكنيك هايش، مي تواند به حقيقت دست يابد، در حالي كه شعور عامه خيلي بندرت و بطور نا مداوم قادر به اين كار است. اين ديد گاه معتقد است دانش علمي نسبت به ساير دانش ها برتري داشته و در نهايت جايگزين تمام دانش هاي ديگر خواهد شد. 5- تبيين علمي پوزيتيويستي قانونمند بوده و مبتني بر نظامي از قوانين جهانشمول است. اين قوانين حالت علت و معلولي دارد. اين نوع تبيين نشان دهنده قوانين علي عامي است كه در بر دارنده مشاهده دقيق در مورد زندگي اجتماعي است. اين است كه صاحب نظران اين ديدگاه به دنبال يك مدل قانونمند عام براي تبيين تمام پديده هاي اجتماعي هستند. اين قوانين تابع استدلال منطقي اند. محقق مي تواند با توسل به منطق قياسي به مشاهده واقعيت هاي خاص بپردازند. بطور كلي در اين ديدگاه عقيده بر آن است كه تئوري، يك نظام شناختي و استقرايي از ارتباط دروني ميان قضايا، بديهيات و قوانين است. 6- در عصر روشنگري يك اصل اساسي اين بود كه هر كس قادر است با بكارگيري عقل خود حقيقت را از غير تشخيص دهد. در ديدگاه اثبات گرايي تبيين بايد دو شرط را دارا باشد: الف: تناقض منطقي نداشته باشد، ب: با واقعيت مشاهده شده انطباق و سازگاري داشته باشد.علاوه بر اين ها تبيين بايد قابليت تعميم داشته باشد. پيوسته در طول تحقيق ميان قواعد كلي يا تئوري ها و واقعياتي كه مورد مشاهده قرار مي گيرد، بتبع منطقي كه در طول تحقيق مد نظر است نوعي رقابت وجود دارد. پس در اين ديدگاه تبيين صحيح تبييني است كه به لحاظ منطقي به قوانين مربوط بوده و بر واقعيات مشاهده شده استوار باشد. تبيين صحيح يعني انطباق نظريه با واقعيت. يعني شواهد و واقعيات ، نظريه را اثبات كند.7- محقق اثبات گرا بايد به دنبال شواهدي باشد كه بر خلاف تصور عامه، بتواند نظريه علمي را ابطال كند. و حتي بهترين آن ها را انتخاب كند، بطوري كه قويترين شواهد براي نقض نظريه قادر به ابطال آن نباشد. تنها دراين صورت مي توان گفت كه آن ادعا(نظريه) مي تواند درست باشد. علاوه بر اين، شواهد بايد نشان دهنده قانون علي باشد. از طرفي واقعيات مشاهده شده اي كه به عنوان مدرك جمع آوري كرديده بطور اساسي از ايده ها، ارزش ها يا تئوري ها جداست. تبيين علمي دربردارنده سنجش دقيق و ظريف پديده است. دانش تجربي فقط مبتني بر مشاهدات و استدلال يك فرد نيست، بلكه اين مشاهدات و استدلال ها بايد قابليت آزمون وتجربه توسط ديگران را نيز داشته باشد. به اين ويژگي دانش، ويژگي بين الاذهاني گفته مي شود. پس شواهد خوب مواردي است كه يك نظريه را تاييد و يا خصوصا بتواند نظريه را نقض كند. 8- در اين ديدگاه علم فارغ از ارزش هاست، و عينيتي كه از آن صحبت شد همان بيطرفي ارزشي (value free ) است. عينيت بدين معني است كه مشاهده گر چيزي را كه مي بيند(مشاهده مي كند) تاييد وثبت مي كند، و لذا علم مبتني بر بر نگرش ها و باورهاي محقق نيست. علم به عنوان يك حوزه جدا و متمايز جامعه است كه از ارزش هاي ديني، سياسي و شخصي رهاست. و بطور مستقل از فشارها و نيروهاي اجتماعي و فرهنگي و از ديگر فعاليت هاي انساني عمل مي كند. علم همان تفكر عقلاني و مشاهده سيستماتيك است كه بدور از پيش داوري و سوگيري ها و ارزش هاست. در اين ديدگاه محقق فقط در انتخاب موضوع تحقيق مي تواند ارزش هايش را دخالت دهد. * پارادايم دوم: رهيافت تفسيري((Interpretative Approachesعلم اجتماعي تفسيري، با الهام از انديشه ديلتاي، فيلسوف آلماني در كتاب: "درآمدي بر علوم انساني" (1883)، و همچنين جامعه شناس آلماني، ماكس وبر به جامعه شناسي راه يافت. ديلتاي نشان داد كه دو نوع متفاوتي از علم وجود دارد كه اين دو اساسآ با يكديگر متفاوت اند؛ يكي مبتني بر تبيين انتزاعي، و ديگري ريشه در فهم همدلانه، يا تفهمِ (Verstehen) تجربه زندگي روزانه مردم در شرايط تاريخي خاص آنان است. وبر نشان داد كه علم اجتماعي مستلزم مطالعه "كنش اجتماعي معنادار، يا مطالعه كنش اجتماعي هدفمند است. او بر كنش تفهمي تاكيد عمده داشت و احساس مي كرد جامعه شناس بايد دلايل يا انگيزه هاي شخصي را كه موجب شكل گيري احساسات بيروني شده، و راهنماي افراد در روش هاي تصميم گيري براي كنش در شرايط متفاوت است، بشناسد.اصول اصلي اين تفكر بر مبناي اين است كه پديده هاي انساني متفاوت از پديده هاي طبيعي هستند. در واقع پاراد ايم تفسيري مبتني بر روشي متفاوت از اثبات گرايي است. از نظريه پردازان اين پارادايم مي توان از ماكس وبر، نظريه پردازان كنش متقابل نمادين (گافمن)، پديدارشناسي و جامعه شناسي خلاق (شوتس، گارفينكل) ياد كرد.* رويكرد تفسيرگراها در پاسخ به 8 سئوال ذكر شده:1- در پاسخ به اين سوال كه تحقيق اجتماعي به چه منظور صورت مي گيرد، معتقد هستند هدف تحقيق اجتماعي فهم و توصيف كنش معني دار است. هدف از پژوهش، توسعه دانش راجع به زندگي اجتماعي و كشف اين است كه مردم چگونه معاني خود را در شرايط واقعي شكل مي دهند. يا اين كه چگونه مردم زندگي روزانه خود را تجربه مي كنند. اينان نه فقط بدنبال رفتار خارجي و مشاهده پذير افراد، بلكه در صدد مطالعه كنش معني دار اجتماعي هستند. محقق اجتماعي بايد بدنبال ويژگي يگانه رفتار انساني بوده، به نيت ها و زمينه اجتماعي كه كنش در آن انجام مي گيرد توجه خاص داشته باشد. يك كنش انساني بر خلاف ادعاي اثبات گرايان مي تواند معاني متفاوتي داشته باشد، كه اين تفاوت فقط از طريق روش درون فهمي ميسر است. 2- بر خلاف اثبات گرايان اين رهيافت معتقد است واقعيت در بيرون منتظر نيست كه كشف شود، بلكه دنياي اجتماعي در سطح وسيع، آن چيزي است كه مردم آن را آن گونه كه هست درك مي كنند. ويژگي واقعيت اجتماعي آن چيزهايي است كه انسانها در زندگي روزمره در ارتباط با شناختي كه ازپديده ها دارند و مسائلي كه مي شناسند و براي آنها پيش مي آيد، راه حل هايي براي حل مسايل خود بكار مي بندند؛ يعني تعريف و توضيح كامل وضعيت ايجاد شده توسط عاملان كنش متقابل.3- طبيعت انسان آن چنان است كه مي تواند معني بيافريند و انسان اساساً خلاق و آگاه است، جهان و دنياي واقعي خودش را مي فهمد. از اين رو كنش هاي انساني همچون روابط پديده هاي طبيعي قابل پيش بيني نيست، چرا كه انسان داراي اراده و اختيار بوده و هر لحظه قادر است انتخاب خود را تغيير دهد.4 – در اين ديد گاه فهم متعارف از جايگاه ويژهاي برخوردار است. مردم عادي در زندگي روزانه خود از اين دانش بعنوان راهنماي زندگي روزانه خود بهره گرفته و براي تشخيص و تبيين حوادث و رويدادهاي جهان اجتماعي از آن استفاده مي كنند. لذا بعنوان جايگزيني براي قوانين اثباتي محسوب مي شود. همچنين شعور عامه يك منبع حياتي اطلاعات براي فهم روابط افراد است. شعور عامه از اين ديدگاه رابطۀ مستقيمي با علم دارد و در واقع علم حاصل و برآمده از شعور عامه (Common Sense) است.5- تئوري علم اجتماعي تفسيري نه بدنبال قوانيني مانند علوم طبيعي، بلكه بدنبال توضيح و تفسير اين امر است كه چگونه مردم زندگي روزانه خود را اداره مي كنند. رهيافت تفسيرگرايي استقرايي و انديشه نگار است، يعني ارايه و نمايش سمبليك كنش هاي انساني و توصيف ظريف آن. لذا ويژگي تئوري اين است كه بتواند چگونگي يك نظام معاني گروهي را كه توليد و تثبيت مي شود توصيف كند. 6- تبيين صحيح آنست كه بتواند در مورد كنش افرادي كه مورد بررسي هستند درك و فهم صحيحي ارايه دهد. عليرغم ادعاي اثبات گراها، تبيين، بطور منطقي به قوانين مربوط نمي شود. تبيين زماني دقيق است كه به بهترين وجه قادر باشد فهم عميقي از روش هاي استدلال، احساس و تفكر مردم درگير در زندگي بدست دهد. پيش بيني در پديده هاي انساني ممكن است اما فقط در موارد نادري مثلا در روابط زوجي كه مدت مديدي با هم زندگي مشترك داشته اند.7- در حالي كه براي اثباتگرايان شواهد خوب شواهد قابل مشاهده، دقيق و مستقل از تئوري و ارزش هاست، بر عكس در اين ديدگاه، ويژگي هاي منحصر بفرد معاني و زمينه هاي خاص، بعنوان اساس فهم معناي اجتماعي محسوب مي شود. شواهد در مورد كنش نمي تواند از متني كه در آن واقع شده، و يا از معنايي كه كنشگر اجتماعي براي آن در نظر گرفته جدا فرض شود. بنابراين شواهد خوب از نظر اين گروه، شواهدي است كه درمتن و زمينۀ كنش هاي ناب اجتماعي بدست مي آيد. واقعيت ها در درون نظام معاني سيال و متغيرند. لذا توسل به روش هايي همچون روش پيمايش بندرت در اين رهيافت مورد استفاده قرار مي گيرد. بلكه بجاي آن روش هايي چون آزمايشات نقض كننده( شوك دهنده، گارفينگل) ارجحيت دارد. 8- بر خلاف پوزيتيويست ها، تفسيرگرايان تاكيد دارند كه محقق بايد در واكنش به پديده هاي اجتماعي، آزمون و تحليل آنها بايد نقطه نظرات ديدگاه ها و احساسات خود را بعنوان بخشي از فرايند تحقيق محسوب كند. محقق تفسيري نياز دارد به اينكه حداقل بطور موقت، در ارزش ها و تعهدات سياسي و اجتماعي كساني كه مورد مطالعه قرار داده، سهيم شده و با آنان همدردي نمايد. اينان در صدد بيطرفي ارزشي نيستند، بلكه بيشتر سوالشان اين است كه آيا مي توان آن ارزش ها را كسب كرد يا نه. چرا كه معتقدند ارزش ها و معاني در همه چيز و همه جا حضور دارند. و لذا اعاي اثبات گرايان مبني بر بيطرفي ارزشي، خود، حاكي از يك نظام ارزشي و معنايي ديگري است، يعني ارزش هاي علم پوزيتيويستي. اينان معتقدند كه ارزش ها يك بخش محوري در زندگي اجتماعي هستد. در واقع ارزش هاي هيچ گروهي غلط نيست بلكه فقط متفاوت است. نقش مناسب يك محقق تفسيري در ميان افراد مورد مطالعه آن است كه، يك مشاركت پر احساس را ايفا كند. * پارادايم سوم: پارادايم انتقاديعلم اجتماعي انتقادي شق ديگري از معناي روش شناسي را ارايه مي دهد. نسخه هايي از اين رهيافت: ماده گرايي ديالكتيكي، تحليل طبقاتي، و ساختارگرايي هستند. اين ديدگاه بطور مستقل نظريه اي مانند دو رهيافت قبلي ندارد، بلكه سراسر آن انتقاد به دو تفكر قبلي و به تمام علم جامعه شناسي است. علم اجتماعي انتقادي، با بسياري از منتقدان رهيافت تفسيري عليه موضع اثباتگرايي موافق است، با اين تفاوت كه برخي انتقادات ديگري نيز دارد كه با برخي از نقطه نظرات تفسيرگرايان مخالف است. اين رهيافت تداوم نظريات ماركس و فرويد بوده، و توسط آدرنو، اريك فروم و ماركوزه گسترش يافته است. علم اجتماعي انتقادي متشكل از نظريه هاي تضاد، تحليل هاي فمنيستي و نظريات روان درماني است. همچنين اين رهيافت با نظريه انتقادي، از طريق مكتب فرانكفورت آلمان، در دهه 1930 گره خورده است. اين ديدگاه با ارايه دلايل، به اثبات گرايي بخاطر بينش تنگ نظرانه، غير دموكراتيك، و غيرانساني بودنش انتقاد دارد. اين انتقاد در مقالات آدرنو تحت عناوين: "جامعه شناسي و تحقيق تجربي" و" منطق علوم اجتماعي"(1976) آمده است. عضو مشهور و زنده اين مكتب، يورگن هابرماس(1929)، علم اجتماعي انتقادي را در كتاب خود به نام "دانش و علاقه هاي انساني" توسعه داده است. از ديگر انديشمنداني را كه مي توان درين مبحث جاي داد، پيربورديو است. عليرغم اين كه او در موضوعات بسياري قلم زده، رهيافت متفاوتي را در زمينه تحقيق و تئوري نشان داده است. اساس اين رهيافت ضد اثباتگرايي و ضد تفسيري است. او موضوع هر دو رهيافت، يعني بينش كميِ عيني گرايِ قانون گونه اثباتگرايي، و بينش ذهني گرا و اراده گرايِ تفسير گرايانه را طرد مي كند. او خاطرنشان مي سازد كه تحقيق اجتماعي بايد انعكاسي(Reflexive) بوده، (يعني ضمن مطالعه راجع به موضوع، بايد به خود انتقاد كند، همان گونه كه ماهيت موضوع مورد مطالعه آن اين گونه است)، و ضرورتاّ سياسي باشد. او معتقد است كه هدف تحقيق كشف و پرده برداري از حوادث رايج است. اخيراٌ يك رهيافت فلسفي بنام "واقع گرايي" به علم اجتماعي انتقادي پيوسته است. پاسخ رهيافت انتقادي به هشت سوال ذكر شده:1- دلايل تحقيق از نظر اين ها كشف ساختارها و لايه هاي زيرين نابرابري هاي اجتماعي در روابط انساني است. بطوركلي نظريات نظريه پردازان اين پارادايم درانتقاد به تمامي نابرابري هاي موجود در روابط انساني در تمام جوامع است. هدف از تحقيق قدرتمند كردن توده تحت تسلط و جنبش سريع عليه نظام نابرابر اجتماعي است.2- اين ديدگاه نشات گرفته از نظريه ديالكتيكي است، لذا در اين جا عقيده برآن است كه طبيعت واقعيت اجتماعي بر ديالكتيك استوار است. براي شناخت اين واقعيت ما به چند چيز احتياج داريم: طبيعتِ واقعيت اجتماعي اين است كه در سلسله مراتب اجتماعي (يعني طبقات متعدد خصوصا طبقه حاكم و توده مردم كه محكوم اند)، تضاد ايجاد شده، توسط وسايل متعدد از جمله ايديولوژي، توليد وتثبيت شده وتداوم مي يابد. اين تضاد ايجاد شده بوسيلۀ ساختارهاي اساسي پنهان، مديريت شده است.3- ماهيت انسان اين گونه است كه انسان ها منتقد، خلاق و داراي اراده اند، اما سازگارند، و اين سازگاري همراه با عدم تشخيص قابليت هاي خودشان است كه اين امر از طريق فريب وگمراهي نشات گرفته از ترويج ايدئولوژي نظام حاكم مي باشد. انسان ها به دام الزامات و روابط متقابل گرفتارند و كنترل بر زندگي خود را از دست داده اند. انسان ها بايد خطاي ديد خود را كاهش دهند، تا رهايي يابند. ساختارهاي اجتماعي موجب مي شوند انسان ها از اين كه چه مي كنند، آگاه نباشند. بعبارت ديگر اشتباهاتي را مرتكب شوند كه از اشتباه بودن آن بي خبرند. همچنين اين ساختارها باعث مي شوند تا بسياري از استعدادها و توانايي هاي افراد نهفته باقي بماند. 4- از اين ديدگاه فهم متعارف يا شعور عامه عبارت است از آگاهي كاذب، و لذا مانع ديدن واقعيت است؛ بطوري كه مردم دچار اشتباه شده، و عليرغم بهترين علايق خود كه بعنوان واقيت بيروني تعريف شده است عمل مي كنند. اين رهيافت معتقد است محقق اجتماعي بايد ايده هاي ذهني و فهم متعارف را مطالعه نمايد، چرا كه اين موضوعات رفتار انساني را شكل مي دهد. با اين حال اين ايده ها و فهم افراد، پر از خطا و توهم است. اينان معتقدند يك دنياي واقعي وجود دارد كه در آن كنترل نابرابري، بر قدرت و منابع، حاكم است، و شعور عامه مبتني براين شرايط است. اين ساختارها به راحتي قابل مشاهده نيستند. كار محقق اجتماعي است كه از آن پرده برداري كند. علم، معرفتي است كه مي تواند به لايه هاي زيرين رسوخ كند. 5- در مورد ويژگي تبيين اجتماعي، اثبات گرايان معتقد به جبرگرايي اند. بدين معني كه معتقدند رفتار انساني بوسيله قوانين علّي حاكم معين شده است، و افراد انساني كنترل اندكي بر آن دارند. از طرف ديگر تفسيرگرايان معتقد به اراده گرايي اند، بدين معني كه انسان ها آزادي هاي بسياري براي خلق معاني اجتماعي دارند. علم اجتماعي انتقادي در ميان اين دو رهيافت جاي مي گيرد: جبرگرايي نسبي و اراده گرايي نسبي. از اين نظر مردم از طريق شرايط مادي، زمينه فرهنگي و شرايط تاريخي كه در آن قرار دارند ملزم مي شوند. دنيايي كه مردم در آن زندگي مي كنند، امكان گزينش آنان را محدود نموده و عقايد و رفتارهاي آنان را شكل مي دهد. اما مردم در درون اين مجموعه ساختارهاي اجتماعي و روابط و قوانين كف بسته نمي مانند، بلكه مي توانند به فهم جديدي از روش هاي نگرشي كه آنان را قادر مي سازد تا اين ساختارها، روابط و قوانين را تغيير دهند، نايل شوند. يك تبيين كامل علم انتقادي كاشف توهمات، رافع خطاها، آشكار كننده ساختارهاي زيرين شرايط بوده و نشان مي دهد كه چگونه تغيير امكان پذير است، و همچنين بصيرت يك آينده ممكن را فراهم مي آورد. تئوري انتقادي بيش از آن كه بيانگر مكانيزم هاي نامريي بكار گرفته شده در مشاهده واقيت باشد، منتقد شرايط موجود بوده و داراي يك نقشه كاربردي براي تغيير است. ويژگي تئوري دراين ديدگاه اين است كه بايد يك نظريۀ انتقادي باشد كه شرايط واقعي را روايت كند وكمك كند تا مردم راهيابي به دنياي بهتري را ببينند.6- در تعيين صحت و درستي يك تبيين آنچه براي اثبات گرايي معيار ارزيابي قرار مي گيرد، شواهدي است كه از طريق فرضيه هاي قياسي و آزمون فرضيات بوسيله شواهد عيني و تجربي بدست مي آيد. هرگاه تئوري با اين شواهد انطباق يافت، موجب تاييد نظريه و پشتوانه قانون است. براي تفسيرگرايان تاييد تئوري از طريق اين كه آيا نظام معاني و قواعد رفتار، فهم صحيحي از آن هايي كه مورد مطالعه هستند ارايه مي دهد يا خير، ارزيابي مي شود. نظريه انتقادي در جستجوي آماده كردن مردم از طريق منابعي است كه قادر باشد آنان را ياري دهد تا آگاهي واقعي يافته و دنياي خويش را تغيير دهند. يك محقق در اين ديدگاه نظريه خود را از طريق تشريح شرايط كنوني بازتوليد شده بوسيله ساختارهاي پنهان آزمون نموده، سپس با بكارگيري اين دانش، روابط اجتماعي را تغيير دهد. يك تئوري انتقادي كارآمد آن است كه به مردم در مورد تجربيات آنان آموزش مي دهد، به آنان كمك مي كند تا نقش تاريخي خود را درك نموده، و بتواند از آن براي تغيير شرايط خود بهره بگيرد. معيار خوب و بد بودن تئوري از اين منظر قابليت توصيف و تبيين واقيت هاي اجتماعي، يعني ساختارهاي پنهان موجد نابرابري، و همچنين قابليت عملي بودن آن است. تبيين صحيح آنست كه مردم را براي تغييردنيا به ابزارهاي مورد نيازمجهّز كند؛ دنيايي كه درآن نابرابري نباشد. 7- شواهدخوب، شواهدي است كه بوسيلۀ تئوري هايي شكل گرفته باشند كه بيگانگي را از انسان ها مرتفع كند. 8- در سراسر اين پارادايم ارزش ها حاكم است و معتقدند كه تمامي علوم با يك موضع ارزشي آغازمي شوند اما بعضي درست وبعضي نادرست اند. از اين ميان، آنهايي درست است كه درجهت درك نابرابري ها و رفع نابرابري ها باشد.* خلاصه و نتيجه:با توجه اجمالي به زمينه هاي پيدايش جامعه شناسي به عنوان يك علم، اين كه خطوط كلي اولين رهيافت در اين علم، يعني پارادايم پوزيتيويستي، تاكيد عمده را بر يكسان انگاشتن پديده هاي طبيعي و اجتماعي نهاده باشد، دور از انتظار نيست. در دوراني كه علوم طبيعي از اعتبار و ثمرات چشمگير برخوردار بوده، وسوسه براي بكارگيري روش هاي اين علوم براي حل انبوه مسايلي كه جوامع غربي با آن دست به گريبان بوده امري طبيعي است. اما نكته قابل توجه آن است كه عليرغم خلاقانه بودن اين تفكر، برخي افراط گري ها (نظير ديدگاه جبرگرايي مطلق كه از نحله هاي همين مكتب است) نيز سربرآورد. اين ديدگاه هاي افراطي موجبات غفلت از برخي جنبه هاي اساسي پديده هاي انساني گرديد. پارادايم تفسيري با همين رويكرد، براي سال هاي متمادي در تضاد پايدار با رهيافت پوزيتيويستي باقي ماند. و با پيدايش برخي از انديشمندان اثباتگراي ميانه رو، اين ديدگاه از خود انعطاف پذيري هايي نشان داد. بعنوان مثال برخي از محققان اجتماعي پوزيتيويست پذيرفتند كه پارادايم تفسيري در تحقيقات اكتشافي مفيد است، و برخي از آنان اين پارادايم را علمي محسوب كردند. پرواضح است كه اين ديدگاه اساس تكنيك هاي تحقيق اجتماعي متعددي است كه در مطالعه متن و زمينه حساس بوده و متدهاي متنوعي را براي نفوذ به درون واقعيت استفاده نموده است؛ هم چنين شناخت راههايي كه ديگران دنيا را مي بينند، و روش هايي كه بيشتر بر كسب يك فهم همدلانه احساسات و جهان بيني ها معطوف است تا اينكه در صدد كشف قوانين رفتار بشري برآيد.در حال حاضر بحث بر سر روش هاي تحقيق كمي و كيفي، كهنه و قديمي بنظر مي رسد. چرا كه محققان جامعه شناسي ترديدي ندارند كه تحقيقات اجتماعي سطوح و ابعاد متعددي داشته و روش هاي مطالعه و تحقيق در هر يك از ابعاد و سطوح پديده هاي اجتماعي مستلزم بكارگيري موضع و روش هاي خاص است. بسياري از محققان دريافته اند كه مرز قاطعي نيز ميان پارادايم پوزيتيويستي و تفسيرگرايي، ميان تحقيق كمي و كيفي و ميان جامعه شناسي محض و كاربردي نمي توان رسم كرد. بكارگيري عناصري از روش هاي كمي در كيفي و يا بالعكس، يا تركيبي از هر دو امروزه در تحقيقات اجتماعي امري رايج، و حتي ناگزير است. تأثير كنش هاى اجتماعى بر توسعه اقتصادىدكتر كاوه احمدي علي آبادي چكيده: در اين اثر كوشش شده است تا با مقدمه اى در باب تأثير عوامل اجتماعى بر توسعه اقتصادى، به سراغ كنش هايى برويم كه براى توسعه حياتى اند و در مقابل اَشكال ديگرى از كنش ها كه مى توانند جايگزين كنش هاى توسعه آفرين شده و مانع از تحقق برنامه ها شوند، معرفى و تجزيه و تحليل گردند.كنش معطوف به هدف از جمله عواملى است كه براى هر توسعه اقتصادى ضرورى است، زيرا بين راه ها و ابزار رسيدن با اهداف ارتباطى ديده، به طورى كه با اصلاح راه ها مى توان به نتايج افزون ترى دست يافت. در حالى كه كنش معطوف به احساس، كنش تقديرگرايانه، كنش قمارگرايانه و كنش معطوف به قدرت از جمله كنش هايى هستند كه در صورت تحقق، نه تنها با اهداف توسعه سازگار نيستند، بلكه حتى در بسيارى از موارد همچون مانعى در راه توسعه سد ايجاد كنند. سپس با در نظر گرفتن مديريتى كه مبتنى بر كنش معطوف به قدرت است، به بررسى ريشه هاى شكل گيرى اين كنش در نهاد خانواده و نهادهاى اجتماعى مى پردازد و در نهايت به مشاركت و كنش هاى مبتنى بر آن به عنوان راه حلى مى نگرد كه مى تواند هم مانع از شكل گيرى كنش معطوف به قدرت شده و هم راهى براى ممانعت از به بيراهه رفتن توسعه گردد. واژگان كليدي: كنش عقلايي، كنش معطوف به قدرت، كنش تقديرگرايانه، كنش قمارگونه مقدمه توسعه حتى هنگامى كه ملاك هاى اساسى آن شاخص هاى اقتصادى در نظر گرفته شود، باز ناگزير از توجه به ابعاد اجتماعى آن است. هيچ تغيير رفتار اقتصادى رخ نمى دهد، مگر آن كه در نگرش ها، هنجارها، تفكرّات قالبى، باورها، كنش ها و الگوهاى مألوف انسانى و اجتماعى تغييراتى اساسى داده شود. در بسيارى از ديدگاه هاى ديگرى از توسعه كه بعد اقتصادى را مهمترين بعد توسعه نمى انگارند، عوامل اجتماعى را نه تنها مقدم، بلكه اساسى تر از توسعه اقتصادى مى نگرند. در توسعه مشاركتى نكته كليدى آن است كه اعضاى يك جامعه، فرآيندهاى بنيادى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى را بر عهده گرفته (طالب، 1373: 93 _ 94) و نه تنها روش هاى آن، بلكه اهداف و اولويت هاى آن ها را تعيين كنند. در برنامه هاى توسعه، كنش ها از جايگاهى ويژه برخوردارند و فصل مشترك ابعاد اجتماعى _ فرهنگى با ابعاد اقتصادى را تشكيل مى دهند. بسيارى از پژوهشگران به تجزيه و تحليل انواعكنش در جوامع مختلف پرداخته تا با تفكيك آن ها به كنش هايى دست يابند كه موجب توسعه درجوامع پيشرفته و عدم توسعه در جوامع ديگر شده اند. نمونه آن تفكر عقلايى است كه يكي از اصلى ترين عوامل پيشرفت در غرب ارزيابى مى شود كه امكان طرح ريزى، برنامه ريزى و ارزيابى علمى را فراهم مى آورد، در حالى كه تفكر سنتى در شرق از يك طرف، بيشتر احساسى و عاطفى و از طرف ديگر مبتنى بر سنت و رسم است كه مورد توجه و مطالعه نظريه پردازان و برنامه ريزان قرار گرفته است. در كشور ما نيز نمونه هايى از اين الگوها را مى توان شناسايى و تجزيه و تحليل نمود. جايگاه كنش ها در توسعه ماكس وبر ضمن تمايز قائل شدن بين انواع كنش ها، كنش معطوف به هدف و عقلايى را عاملى تعيين كننده بر تحول جوامع صنعتى مى داند، در حالى كه جوامع سنتى عمدتاً از كنش هاى ارزشى، عاطفىِ منفعل و سنتى بهره مى برند كه موجب توسعه و پيشرفت نمى شوند (وبر، 1367: 71 _ 75؛ سازمان ها، 1374: 80 _ 89). اما مباحث وبر پاسخگوى طرح مسئله فوق نيست و ما ناگزير به جستجوى كنش ها و طرح علل ديگرى براى برنامه هاى توسعه در جامعه خود هستيم. تفكر و كنش تقديرگرايانه تفكر سنتى در كشور ما مبتنى بر تقديرگرايى است. بدين معنى كه افراد سنتى بين اعمال خود و تحقق مطلوب اهداف و مقاصد مورد نظر ارتباطى نمى بينند، بلكه آن را حاصل قضا و قدر و دست تقدير روزگار مى دانند. در حالى كه برنامه ريزى و بهبود روشها، ارتباطى ضرورى به فكرى دارد كه مبتنى بر ارتباطى عقلايى بين اهداف و مقاصد با اعمال و روش ها دارد. به بيان ديگر تحقق اهداف و اعمال برنامه ها ناگزير به تفكرى عقلايى و معطوف به هدف است كه ما بين اعمال و روش ها با اهداف و مقاصد، نه تنها ارتباطى ديده، بلكه مدام آن ها را ارزيابى نموده،اصلاح كرده و تكميل نمايد. از اين روى اساسى ترين نكته براى تحقق هر برنامه اى در كشور ما توجه به اين نحوه نگرش و رفتار (تقديرگرايانه) و كوشش در جهت تغيير آن است. بديهى است كه چنين الگوهايى كه ريشه دارترين و گسترده ترين ملاكهاى نگرشها و رفتارها هستند نياز به برنامه ريزى ريشه اى و حساب شده داشته تا با افزايش سطح فرهنگى مردم بتوان الگوهاى مناسبى را جايگزين شان ساخت تا موجب بازآفرينى فقر و عقب ماندگى نشوند. تقديرگرايى روح قالب تفكر در جامعه روستايى و عشايرى ماست. اگر چه اين الگو در روستاها و ايلات ما موج مى زند، ولى نبايد تقديرگرايى را به روستاها محدود ساخت. حتى با وجود گسترش اين نوع تفكر در نزد عوام جامعه ما، نبايد آن را بر خلاف تصور بسيارى از مردم، به قشر عامى جامعه محدود دانست و حتى بخش قابل توجهى از قشر تحصيل كرده نيز در ملاكهاى خاموش خود بر طبق آنها رفتار و گزينش مى كنند و تنها آمار تقديرگرايى در نزد افراد تحصيل كرده كمتر است. تجارب نشان مى دهد كه ريشه كن كردن تقديرگرايى از افكار و اذهان، كار ممكنى نيست و همواره آنها در طول نسل ها بازآفرينى شده اند. هر كس نداند برنامه ريزان و كارگزاران توسعه خوب مى دانند كه دست تقدير تا چه حد تواناست، چرا كه عدم موفقيت بسيارى از برنامه هاى علمى و حساب شده را سبب شده و در بسيارى از موارد موجب شكست برنامه هاى توسعه گشته است! اما اين بدان معنا نيست كه قادر به تغييرى اساسى نيز نخواهيم بود، بلكه بدان معناست كه با برنامه ريزى هاى ممتد و چه بسا بلند مدت تنها مى توان انتظار داشت كه تقديرگرايى را از اهداف و مقاصد كارى و روزمره و فعاليتهاى منزل و محل كار زدود و به عرصه پديده ها و حوادث غيرمترقبه و طبيعى، كه فراتر از اعمال و تصميمات انسان هاست، پس فرستاد. تفكر و كنش معطوف به احساس به جاى معطوف به هدف در مديريت امروز، بحث تفكر سازمانى و رفتار سازمانى از موضوعهايى است كه ارتباطى مستقيم بر توسعه از سطح ابعاد خرد به كلان آن دارد. يكى از اصلى ترين عوامل شكل گيرى سازمانها و نهادهاى مدنى كه جامعه را وارد مرحله صنعتى ساخته است، عملكرد سازمان هايى است كه با تفكر معطوف به هدف، كنش هاى اعضاى خود را شكل بخشيده است. كنش هاى عقلايى بر خلاف ساير كنشهاى سنتى، ارزشى و احساسى به سوى هدف و مقصودى نشانه مى رود كه ما بين اعمال انسان ها و وسايلى كه به كار مى روند، با اهداف و مقاصدشان ارتباطى تشخيص داده شده و از طريق آنها محقق مى گردند. از اين روى با حسابگرى و گزينش راههاى مطلوب تر مى توان به نتايج مناسب تر و پربارترى نيز دست يافت. اين نحوه تفكر كه اعمال و ابزار را عوامل موثر بر نتايج و اهداف مى بيند، تفكرى عقلايى است كه امكان توسعه را براى افراد مقدور مى سازد، زيرا آنها را به پيگيرى و اصلاح رفتارها و راهها و تعقيب هر چه بيشتر اهداف و نتايج از طريق آنها تهييج مى كند. اما جوامع شرقى عمدتا بر مبناى كنش احساسى رفتار مى كنند تا كنش عقلايى. البته پس از آن كه ژاپن و برخى ديگر از كشورهاى شرق دور، رفتارهاى سازمانى و عقلايى را در نهادها و سازمانهاى خود درونى ساختند، اين تقسيم بندى مطلق بين شرق و غرب فرو ريخت، ولى تحقيقات نشان داد، علارغم اين كه در كنشهاى رسمىِ سازمانهاى دولتى و نهادهاى مدنى در جوامع شرقى اى كه در راه توسعه موفق بوده اند، كنشهاى عقلايى حاكم بوده است، در كنش هاى غيررسمى و سنتى هنوز كنشهاى احساسى تعيين كننده اند. در كشور ما جايى كه تفكر تقديرگرايانه براى تبيين پديده ها مناسب ارزيابى نشود، تفكر عقلايى جانشين آن نشده است، بلكه دو نوع تفكر و كنش قمارگرايانه و معطوف به احساس است كه به كار مى روند. در تفكر احساسى عمدتا اعمال براى نوعى تبادل احساس و ارضاء عاطفى اِعمال مى شوند. با اين كه اكنون در رفتارهاى سازمانى به اين نتيجه رسيده اند كه كنش عقلايى به تنهايى براى كاركنان كافى نيست و در كنار آن به نوعى كنش ارتباطى كه عواطف انسانى را نيز ارضاء نمى يابد بايد توجه كرد، ولى آن به تنهايى نمى تواند موجب توسعه شود و تنها هنگامى توسعه پايدار را نيز در كنار آن خواهيم ديد كه در كنار كنش عقلايى به كار رود. نكته كليدى ديگر توجه به جايگاه متفاوت زبان در كنش هاى عقلايى و احساسى است. در جامعه ما زبان به عنوان وسيله اى براى نيل به مقاصد و تغيير واقعيت به كار نمى رود، بلكه كاركرد زبان بيشتر پر كردن خلاء واقعيت است. به بيان ديگر، در كنش عقلايى، زبان به عنوان وسيله اى براى بيان مقصود و تعقيب عملى نيات و تحقق نتايج به كار مى رود، در حالى كه در كنش احساسى، زبان واقعيت را تغيير نمى دهد، بلكه جانشين واقعيتى مى گردد كه وجود ندارد و از اين طريق خلاء آن را پر مى كند. براى مثال در سازمانى كه تفكر عقلايى حاكم است، مديران سازمان براى رسيدن به مقاصد مى توانند اهداف موردنظر را براى كاركنان تشريح كنند تا با تعقيب آنها به اهداف مورد نظر دست يابند، در حالى كه در مراكز و حتى سازمان هايى كه تفكر و كنش احساسى حاكم است، آنچه كه به وسيله مديران بيان مى شود، عواملى براى تغيير رفتار كاركنان نيست، بلكه تنها بيان آن چيزى است كه در واقعيت نيست و با بيانش افراد و كاركنان احساس سبكى مى كنند و تغيير رفتارى نيز تحقق نمى يابد، زيرا آنچه كه مى بايست انجام مى شده، گفته شده است و اين براى كنش احساسى كفايت مى كند. اين مسئله به دو شكل در كشور ما در راه توسعه ايجاد مشكل و بن بست كرده است. يكى براى كارگزاران و مسئولانى كه درصدد تغيير عملى رفتار سازمانى برآمده اند. آن ها متوجه شدند كه بسيارى از چيزهايى كه گفته مى شود، با وجود موافقت اكثريت كاركنان با آن و اذعان به مطلوب بودنشان، هيچ تغيير رفتارى در آنها صورت نمى دهد و عملاً پيگيرى آن ها به تغيير رفتار منتهى نمى شود! در نتيجه بعد از مدتى مأيوس شده و به جمع افراد بى تفاوت مى پيوندند. اما مهمتر از آن در قالب الگوى پنهانى است كه بدون اين كه برنامه نويسان و طرح ريزان و كارگزاران رده بالاى توسعه، خود بدانند، در برنامه ها متجلى شده است. آن بيان نواقص در زمينه هاى مختلف نه براى تصحيح و دريافت نواقص به مقصود برطرف كردن آنها، بلكه براى يافتن كانالى است كه به نوعى با بيانش از يك طرف رفع تنيدگى فكرى شده و از طرفى ديگر، دست اندركاران را به سبب سيل عظيم مشكلات در حوزه هاى مختلف از برطرف كردنشان خلاص سازد! به بيان ديگر بسيارى از مشكلات و محدوديتهايى را كه در برنامه هاى گذشته گنجيده، مى توان ارزيابى كرد و ديد كه عمده آنها به مقصود شناسايى براى برطرف كردن موانع توسعه شكل نگرفته و عملاً نيز كارى در آن زمينه صورت نگرفته است، بلكه با گنجانيدن آن ها در برنامه ها و تكرار مداومشان به نظر مى رسد كه منظور از بيان شان تنها رفع تكليف و احساس سبكى حاصل از نق زدن بوده است! تفكر و كنش قمارگرايانه نوع ديگرى از تفكر و كنش در جامعه ما متداول است كه آن را بايست جانشينى براى تفكر تقديرگرايانه در كنار تفكر معطوف به احساس دانست. اين نحوه تفكر هنگامى كه همه چيز را از پيش تعريف شده نمى بيند، به جاى آن كه برحسب تفكر معطوف به هدف، اعمال و كوشش هاى انسانى را عاملى در موفقيت و نيل به نتايج ارزيابى كند، شانس و اقبال و اتفاق را به عنوان عامل اساسى شناخته و بر اساس آن رفتار مى كند. اين امر هنگامى متداول مى شود كه بر اساس تغييراتى ناگهانى و غيرقابل پيش بينى، تحولاتى تعيين كننده در شرايط زندگى و كارى افراد به وقوع بپيوندد و ارتقاء عملى شرايط زندگى و كار افراد رابطه معنادارى با عملكرد و تلاش آنها نشان ندهد، بلكه اتفاقى تحقق يافته باشد. در نتيجه افراد در چنين شرايطى علاوه بر ارضاء روانى از طريق كنش احساسى مى توانند به دستاوردهاى حاصل از تفكر قمارگرايانه خوش بين باشند. اين نحوه تفكر و رفتار هنگامى كه در افراد درونى شد مى تواند حتى عواقبى خطرناك تر از تقديرگرايى پديد آورد. زيرا در كنش تقديرگرايانه، رفتارهاى سنتى همچنان عملكردى را به بار مى آورند، حتى اگر اصلاح و تقويت نشوند، ولى در تفكر تقديرگرايانه، لذتى كه عايد كنشگر مى شود، دقيقاً لذتى است كه به يك قمارباز در هنگام برد دست مى دهد. يكى از خطرناكترين آسيب هاى اجتماعى در جوامعى كه اين نوع الگو در آنجا متداول مى شود، آن است كه آنها ديگر حتى اگر از طريق كنش معطوف به هدف و با پشتكار و تلاش به نتايج ارزنده ترى نيز دست يابند، نمى توانند دل به ادامه آن دهند، زيرا با عادت به لذت قمار كه پيروزى غيرمنتظره و ناگهانى را عايد مى سازد، لذت كنش عقلايى بى ارزش جلوه مى كند. غافل از اين كه بزرگترين گنجى را كه آنان از دست داده اند، همان متاعى است كه جوامع پيشرفته با تلاش و پشتكار عقلايى كسب كرده اند كه هيچ گنجى قابل مقايسه با آن نيست و به همان جهت كه دفعى و قمارگونه نيست و با دوام و ماندگار است، گنجى حقيقى است. متأسفانه در بين اقشار و جوامعى كه كنشهاى قمارگونه متداول است و با تفكر معطوف به احساس تركيب مى شود، صورتى پيچيده مى يابد و گفتارها در مورد مضرّات اين نوع از تفكر و جانشين هاى مناسب آن ها نيز نمى توانند سودمند افتند، چرا كه قمار لذت اعتياد خود را به وجود بردگانش تزريق كرده است! متأسفانه در افراد غيرسنتى ما عمدتا اين نوع از تفكرات احساسى و قمارگونه است كه به جاى كنش هاى معطوف به هدف، جانشين كنش هاى تقديرگرايانه شده است. به خصوص كه عايدات حاصل از نفت نيز در سازمان هاى دولتى منافع لازمه را تأمين كرده اند، حتى اگر كنش ها، عملكرد و كارايى افراد سازمان موجب كسب اهداف نشده باشد. از اين روى كنش هاى احساسى و قمارگونه در اولويت قرار گرفته اند. كنش معطوف به قدرت در جوامع جهان سوم نه تنها مسئله توسعه، بلكه هر پيشرفت و تحولى در اولويتهاى اساسى نه تنها دولتها، بلكه حتى مردم و آحاد آن قرار ندارد، بلكه مسائل و نيازهاى ديگرى است كه در اولويت قرار مى گيرند. يكى از اين نيازها و اولويتها، كنش معطوف به قدرت است. كنش معطوف به قدرت، انگيزشى بيش از پيشرفت را تهييج مى كند. قدرتى كه در سطح فردى سركوب شده و در سطوح اجتماعى نياز به بروز هر چه بيشتر مى يابد و از هر فرصتى براىتجلى خود سود مى جويد. كنش معطوف به قدرت با محور قرار دادن خود، ساير انگيزشها و به خصوص اهداف هر نوع ترقى و پيشرفتى را در اولويتهاى بعدى قرار مى دهد، تا خود كه پيش از اين مدام واپس زده شده اجازه ظهور يافته و ارضاء گردد. به بيان ديگر كنش معطوف به پيشرفت كه اصلى ترين عامل انسانى در توسعه به شمار مى رود، كنار گذاشته شده و كنش معطوف به قدرت است كه جانشينش مى شود. در كنش معطوف به پيشرفت، كاركنان چنان كه قابليتها و كارايى بيشترى از خود نشان دهند، موجبات خشنودى مديران سازمان را فراهم مى آورند و بر اساس آن مستوجب پاداش و ارتقاء مى شوند، در حالى كه در سازمانى كه مديريت آن بر طبق كنش معطوف به قدرت بنا شده است، قابليتهاى كاركنان مى تواند حتى به قيمت خسران آنها تمام شود! زيرا مديريت مبتنى بر كنش معطوف به قدرت، توانايى بيش از انتظار كاركنان زيردستان را تهديدى براى خود مى بيند و آن را به معناى دريبل اضافى اى تأويل مى كند كه مى تواند به مفهوم آن باشد كه جايگاه كاركنان و مدير بالادست را تهديد مى كند. از اين روى كنش معطوف به قدرت، نه تنها كاركنان را به سوى كارايى بيشتر هدايت نمى كند، بلكه حتى با برنامه ريزى مانع از آن مى شود! از اينجاست كه بحث مديريت تخريب شكل مى گيرد. عدم سنجش كارايى بر حسب عملكرد در سازمانها و ادارات جوامع پيشرفته، كارايى هر فرد يا گروه بر طبق عملكردشان ارزيابى مى شود، در حالى كه در سازمانهاى جامعه ما، عملكرد، معيار كارايى نيست، بلكه كارايى هر پرسنل بر حسب حاشيه امنيتى است كه براى كاركنان و مديران بالاى دست خود ايجاد مى كند! به بيان ديگر افراد، رفتارهاى سازمانى شان را به سمت افزايش عملكردشان هدايت نمى كنند،چراكه كنترل مديريت، ارتقاء و پيشرفت كاركنان را بر طبق عملكردشان نمى سنجد، بلكه كارايى هر فرد بر مى گردد به ميزان حاشيه امنيتى كه براى مقام و مدير بالا دست ايجاد كرده و در صورت لزوم انتقادى است كه به كارها و عملكرد مديران رقيب وارد مى سازد! از اين روى، اهداف و برنامه هاى سازمانى در حد قيد شدن در كاغذها و بايگانى ها محدود مى مانند و رفتارهايى كه مى بايست در جهت اهداف و راهكارهاى سازمانى هدايت شوند، يا بلا استفاده مانده و به روزمرگى تقليل مى يابند يا در جهت تخريب كارايى سايرين هدر مى روند!! در چنين فضايى عمدتا افرادى مى توانند كار كنند كه راهى به جز تطبيق خود با شرايط نداشته باشند و گرنه رفتن را بر ماندن ترجيح خواهند داد. مديريت تخريب در شرايطى كه ملاك سنجش توانايى هاى شاغلين بر حسب عملكرد نباشد، بلكه موكول به احساس اطمينان به مدير بالادست و اشكالات و نقاط ضعفى گردد كه از مديران رقيب صورت مى گيرد، نوعى مديريت به نام "مديريت تخريب" شكل مى گيرد. مديريت تخريب عبارت است از ميزان توانايى يك مدير در خراب كردن كار مديران ديگر و به خصوص مديران رقيب. به طورى كه مديرى موفق تر و كاراتر شناخته مى شود كه در جريان كنش معطوف به قدرت، مدير ديگر را از چشم ديگران انداخته يا از صحنه بيرون براند. يكى از دلايلى كه مديريت ايرانى كارايى مناسبى در شرايط بحران از خود نشان مى دهد، اين است كه مديران ايرانى اكثرا در فضايى كار كرده و عادت به ادامه فعاليت مى كنند كه از طرح، برنامه، اهداف و عملكرد خبرى نيست، در حالى كه در سازمانى كه مديريت معطوف به هدف حاكم است، براى يك مدير قابل تصور نيست كه چگونه مديرى بدون طرحى مشخص، برنامه ريزى مناسب، اهداف از پيش تعيين شده و فعاليتهايى كه عملكرد قابل حصولى داشته باشد، مى تواند كار كرده، اميدوار به تعقيب امور مانده (امور روزمره) و استعفاء ندهد! اما مديران ايرانى عملاً در شرايط فوق قرار گرفته، از اين روى از ظرفيت روانى بيشترى نيز براى كار در شرايط تعريف نشده برخوردار مى شوند. اما ريشه هاى آن را بايد در كجا جست؟ ريشه يابى استبداد در روان، آنگاه جامعهدر تاريخ بررسى هاى اجتماعى استبداد و نحوه پيدايش و بازآفرينى آن در جامعه از جايگاه ويژه اى برخوردارست. اين امر در كشورهايى كه از پيشينه حكومتهاى استبدادى برخوردار بوده اند، برجسته است. باورهاى عامه مردم استبداد را ساخته و پرداخته اى تحميلى از طرف شخص، گروه يا كشورى خاص مى پندارد. در حالى كه در تحليلهاى معاصر، آن را بازتاب فرهنگ و سرشت روان جمعى افراد يك جامعه مى دانند[Adorno, 1982: 256-58 Erickson,1950 Horkhaimer, 1922: 31]. افراد يك جامعه استبداد پرور، بدنبال يك لولويى بيرونى در قالب شخص، گروه، نهاد يا دولتى مى گردند كه تمامى مشكلات و كاستي ها را به آن نسبت دهند، غافل از اين كه آن عاملى كه الگوهاى يك جامعه استبدادى را تعيين كرده و مدام قوام مى بخشد، در درون تك تك افراد نهفته است كه خصلتى جمعى پيدا مى كند!؟ خودكامگى در هيچ جامعه اى نمى تواند هزاران سال ماندگار باشد، مگر بر مبناى روابطِ دوسويه فراگير اجتماعى اى كه فرماندهى و فرمانبردارى، بردگى و برده دارى، سازش و گسست و از همه مهمتر اعمال و پذيرشِ متقابل ستم، دو روى سكه آن اند. در نهاد خانواده و ساير نهادهاى اجتماعى، دخالت هاى بى جا (در خانواده يا جامعه) همچون ترساندن، تحكم و امر و نهى هاى بى مورد مى تواند مانع از رشد سالم كودك شود. چنين تعاملات معطوف به قدرتى منجر به رشد شخصيتى ناقص و رشد نارس مى شود و حاصلش آن مى شود كه بسيارى از بزرگسالان از مرحله خودمحورى كودكى به درستى بيرون نيايند و بلوغى ناتمام داشته باشند)تهرانى، 1379: 37 _ 38 و 70 _ 71.( اين افراد هنگامى كه از نهاد خانواده و مدرسه بيرون آمده و وارد نهادهاى مختلف اجتماعى مى شوند، در تمامى كنشهاى اجتماعى همواره خود را لحاظ كرده و ديگرى را سركوب مى كنند. در تعاملات سركوبگر، شخص سركوب شده در خانواده و مدرسه، خود شخص سركوب گر در نهادهاى مدنى مى گردد كه در پى نيازهاى واپس زده شده و قربانى شده خويش است. از اينجاست كه كنش معطوف به قدرت در اولويت تمامى كنشهاى ديگر قرار مى گيرد. علل توسعه در برخى از جوامع با حكومتهاى ديكتاتورى با بررسى تحولات و توسعه در برخى از جوامعى كه با حكومت هايى ديكتاور توانستند به پيشرفت هايى به خصوص در ابعاد اقتصادى دست يابند، مى توان دريافت كه چنين نظام هايى با اعمال زور و قدرت بر افراد و نهادها، كنش معطوف به قدرت آنان را كه مدام جانشين كنش هايى با هدف پيشرفت و توسعه مى شد، خنثى مى ساختند. در نتيجه افراد، نهادها و اكثريت اركان نظام به دليل عدم توانايى در پيگيرى كنش هاى معطوف به قدرت به دنبال اولويت هاى بعدى كشيده مى شدند و در صورتى كه حكومت ها، برنامه هايى براى توسعه و برنامه ريزى داشتند، اهداف آن در زمره اولين اولويت ها قرار گرفته و كنش هاى معطوف به آن را مقدور مى ساخت. به همين سبب است كه ديكتاتورى در دست يابى به توسعه اى با اهداف اقتصادى كوتاه مدت موفق جلوه مى كند، اما اگر جامعه بخواهد در ساير ابعاد اجتماعى و فرهنگى نيز به توسعه دست يابد ديگر نمى تواند به الگوى فوق متكى باشد، چرا كه در توسعه همه جانبه، نه تنها ملاكهاى اقتصادى، بلكه معيارهاى اجتماعى و فرهنگى اساس توسعه قرار مى گيرد و نه تنها آزادى بيان، تصميم گيرى بر طبق افكار عمومى، توزيع مناسب اطلاعات و مشاركت مردمى معيارهاى اين توسعه قرار مى گيرند و حتى اهداف و نتايج توسعه با ملاكهاى امروزين آن بر طبق تحقق چنين اهدافى ارزيابى مى شوند، بلكه توسعه پايدار و بلند مدت اقتصادى نيز موكول به پذيرش ملاكهاى فوق است و توسعه محدود در ابعاد اقتصادى توسط حكومت هاى ديكتاتور، تنها مسكنى موقوتى براى گذار از بحران هاى موسمى خواهد بود. اما راه حل آن براى كشورهاى در حال توسعه چيست؟ براى پاسخگويى به آن بايد به كنش ها و واكنش هاى شكل گرفته در نهادهاى مختلف اين جوامع عطف كرد. برخى از دستاوردهاى مشاركت در جوامع سنتى، هنگامى كه نسل جديد با گذشت زمان، مسئوليت هايى را در خانه يا جامعه به عهده مى گيرد، چون در طول زندگى اش، از "مشاركت" نسل گذشته بهره مند نشده، از هر نظر يك مبتدى است و به همان جهت، ايده ها، بينش ها، شناخت ها، رفتارها و گزينش ها و مهم تر از همه، معيارهايش براى جملگى آن ها بسيار سطحى و به دور از واقعيت است. بنابراين، يا همچون شكست خورده اى كنار مى كشد، كه اشخاص بى تفاوت جامعه را مى سازد كه در جامعه ما نمونه هاى آن كم نيستند. نتايج برخى از تحقيقات نيز نشان مى دهد كه ارزش هاى واقع گريزى و غيراجتماعى در جوانان 16-24 ساله رشد بسيار زيادى يافته است (آئينه پژوهش. 1380: 38 _ 40 (يا با قرار گرفتن در مقابل واقعيات و جامعه اى كه ناگهان به رويش قد علم كرده است، در خوش بينانه ترين موضع به يك آرمان گراى ناكام و در بدبينانه ترين وضعيت، به آشوبگرى بدل مى شود كه با بستن چشم هاى خود تصور مى كند كه راه حقيقى درست شدن امور تنها با خراب كردنِ هر آنچه در مقابل ما قرار مى گيرد، تحقق مى يابد و از هر فرصتى براى بهانه اى سود مى جويد تا آشوبگرى ذهنى خود را عملى سازد كه نمونه هاى آن در نسلهاى جديد ما بسيار زيادند!! اين همان پديده اى است كه به شكل ونداليسم متجلى مى شود و از صورتى موردى به شكلى نسلى بدل مى گردد كه در صورت اخير حادترين مشكلات را براى جامعه پديد مى آورد.اگر در جوامع پيشرفته جهان و به خصوص نظام هاى مبتنى بر دموكراسى، به مشاركت و تعاملات اجتماعى تا به آن حد اهميت داده مى شود، به سبب اين نيست كه چنين واژگانى مُد روز بوده يا جملات زيبا و مردم پسندى در دوره كنونى هستند (كه در جامعه ما بسيارى از طرفداران آن، چنين برداشتى از مشاركت دارند)، بلكه بدين جهت است كه آنان در دقيق ترين مطالعات علمى خود به اين نتيجه رسيده اند، كه تنها مشاركت است كه موجب مى شود، در هر جامعه، نسل جديد، بدون آن كه به يك "آرمان گرا"، "شكست خورده" يا "آشوبگر" بدل شود، از تجارب و دستاوردهاى نسل گذشته استفاده كرده و در عين حال، چيزى را نيز بر آن افزوده و زندگى در دنياى پيرامون را براى خود و ساير انسان ها مطلوب تر سازد. اكنون در جامعه ما، تمايزات بحران آفرين بين ايده آل ها و واقعيات در نزد نسل جديد، حقيقتى انكارناپذير است، همان گونه كه در نسل گذشته حقيقت داشته است و علل بازآفرينى مداوم آن چيزى نيست، به جز آن كه در جامعه ما الگوهاى تربيتى و جامعه پذيرى در تمامى عرصه هاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى نياز به تجديدنظر جدى و فورى دارد، تا دستاوردهاى چندين و چند نسل را، نه به گونه اى تجويزى و بى چون و چرا، بلكه با مشاركت و تشريك مساعى به نسل بعد انتقال دهد و به نسل جديد اجازه دهد تا خود تجربه، تعامل و لمس كرده و آن گاه بينديشد، برگزيند و پى ببرد. هر گونه برنامه ريزى در كشور ما موكول به در نظر گرفتن معيارها و كنش هايى فوق خواهد بود.فهرست منابع فارسي• آئينه پژوهش. «بررسى آگاهى ها، نگرش ها و رفتارهاى اجتماعى و فرهنگى در تهران»، موسسه پژوهشى فرهنگ، هنر و ارتباطات، تهران: 1380.• تهرانى، مسعود. اقتدارگرايى، نشر همراه، تهران: 1379.• سازمان ها: سيستمهاى عقلايى، طبيعى و باز، ترجمه ميرزايى اهرنجايى و ديگران. انتشارات دانشكده مديريت دانشگاه تهران. 1374.• طالب، مهدى. مسائل و موانع جامعه شناختى توسعه روستايى در ايران، نامه علوم اجتماعى، شماره 7، تهران: 1373.• وبر، ماكس. مفاهيم اساسى جامعه شناسى، ترجمه احمد صدارتى. نشر مركز، تهران: 1367. فهرست منابع لاتين •Adorno.T.W, The Athoritarian Personality.Norton. New York, London. 1982. •Erickson.e, childhood and society, norton. New York,1950.•Horkhaimer. Max, Critical Theory, Continuum. New York, 1922. دكتر كاوه احمدي علي آبادي عضو هيئت علمي دانشگاه آبردين عضو جامعه شناسان بدون مرز پايگاه سبطين سپاس آن ذات بي همتا را كه نام مبارك علي عليه السلام را بر صدر كاينات نوشت تا خلقت انسان بي آغاز و انجام نماند و سلام بر علي عليه السلام كه ابتداي عشق و منتهاي عاشقيست. كاش در اين نوراني ترين لحظات زندگي ( ايام عيد الله الاكبر ) با باران مداوم حضورش اين عطش بي پايان را به پايان برساند كه تنها عشق او شايسته تسخير دلهاست. واقعه غدير حادثه اي تاريخي نيست كه در كنار ديگر وقايع بدان نگريسته شود ، غدير يك فرهنگ است نشانه و رمزي است كه از تداوم خط نبوت حكايت ميكند كه پس از چهارده قرن نه تنها از صفحات ذهن مسلمانان محو نشد بلكه با مشاهده شواهد بسياري در طول زمان ، بيشتر در قلوب و اذهان جاي گرفت لذا شايسته است از منظرهاي گوناگون و در همه زمان ها به غدير نگاه كنيم و چه زيباست سخن امام امت در اينباره كه فرمود :غدير مختص به آن زمان نيست ، غدير در همه اعصاربايد باشد ، روشي كه حضرت امير در اين حكومت پيش گرفته است بايد روش ملت ها و دست اندر كاران باشد ، قضيه غدير قضيه جعل حكومت است . « صحيفه نور ج20 _ ص28»و ما در اين مقال بر آنيم ابتدا بافت جامعه آن روز را مورد بررسي قرار داده و سپس راهكارها و تدابير نبي مكرم اسلام حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را براي طرح مقام خلافت علي عليه السلام در روز غدير را مطرح ميكنيمبخش اول : جامعه شناسي غديربا مراجعه به تاريخ عصررسول صلي الله عليه و آله پي ميبريم كه حدود صد و بيست هزار نفر از مسلمانان در غدير خم حضور داشتند كه فقط هفتاد هزار نفر آنان از مدينه بودند با تتبعي كه در منابع تاريخي صورت گرفته است مشخص شد تا قبل از آن روز يعني از شش هزار سال پيش تا آن روز هرگز چنان مجلس شكوهمندي براي سخنراني تشكيل نشده بود. پس به راستي چه شد با وجود اين همه جمعيت مسلمان تنها هفتاد روز پس از واقعه غدير ( 28 صفر سال يازده هجري) علي عليه السلام تنها ماند؟به راستي سرّ اين اعراض عمومي از ولايت چيست ، آن هم تنها در هفتاد روز؟براي جواب دادن به اين سوال بايد طبقات فكري مسلمين در آن دوره را تجزيه و تحليل كرد كه با اندكي مطالعه در ميابيم كه آن جمعيت عظيم را ميتوان به سه گروه عمده تقسيم كرد:1) اعراب تازه مسلمان ؛ اين گروه كه هنوز آداب جاهليت را از خود نزدوده بودند و معناي صحيح نبوت را نميفهميدند از اين روي ميان نبوت و حكومت فرق نمي گذاشتند و ولايت را يك رياست و زعامت ظاهري ميپنداشتند ؛ گروهي كه حضرت از آنان به « همج زعاع» ياد ميكند يعني كساني كه با هر بادي ميل پيدا ميكنند .اين گروه زماني كه مصيبت وفات پيامبر صلي الله عليه و آله حادث شد قدرت فكر كردن در امور را نداشتند و لذا روساي مدرسه خلفا اين وقت را بهترين موفعيت براي اجراي نقشه هاي خود ميپنداشتند و سريع به سقيفه رفتند و مساله خلافت را به نفع خود به پايان رساندند.2) گروه دوم منافقاني بودند كه به ظاهر اسلام را پذيرفته بودند ولي كينه كشته شدگان جنگ هاي بدر ، احد ، حنين و خيبر را در دل داشتند و به آساني زير بار پذيرش ولايت نميرفتند و نخستين اعتراض ها را همين گروه در غدير به نبي اكرم صلي الله عليه و آله كردند : كه آيا اين فرمان از سوي خداوند است يا رسولش؟ ينابيع الموده ص249علي بن حسن بن فضال از پدرش نقل ميكند كه : از امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام سوال كردم درباره اميرالمومنين عليه السلام چه شد كه مردم از او اعراض كرده و به ديگري ميل پيدا كردند در حالي كه فضيلت و سابقه او در اسلام و منزلت او را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله ميدانستند؟حضرت فرمود : جهتش اين است كه امام علي عليه السلام پدران و اجداد و برادران و عموها و خاله ها و نزديكان آنان را كه دشمن خدا و رسول او بودند را به قتل رسانيد لذا به اين جهت كينه حضرت را به دل گرفتند و نمي خواستند كه او متولي امورشان شود ، ولي از غير علي عليه السلام در دل كينه اي نداشتند ، زيرا كسي مانند علي عليه السلام در جهاد بر ضد مشركان شركت نكرده بود و به همين جهت بود كه از او اعراض كرده و به سراغ ديگري رفتند .« علل الشرائع ج1ص 146 »و در حديثي ديگر عبدالله بن عمر به علي عليه السلام عرض كرد : چگونه قريش تو را دوست بدارد در حالي كه تو در روز بدر و احد هفتاد نفر از بزرگان آنان را به قتل رسانديالمناقب ج3 ص220از امام زين العابدين عليه السلام سوال شد چرا قريش نسبت به علي عليه السلام بغض داشت ؟ امام فرمود : زيرا دسته اول آنان را به جهنم واصل كرده و دسته آخر را نيز خوار و ذليل كرد . بحار الانوار ج29 ص482ابو حفص ميگويد « حريز بن عثمان شديدا بر علي عليه السلام حمله ميكرد و بر بالاي منابر او را دشنام ميداد و هميشه ميگفت من او را به جهت اينكه پدرانم را به قتل رسانيد ، دوست ندارم . تهذيب الكمال ج5 ص 59آري اين گروه از مسلمان نماها كه اقوام و عشيره خود را در جنگ ها از دست داده بودند ، كينه و خشم خود را بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله بر علي بن ابيطالب ظاهر نموده و از او قصاص نمودند و نگذاشتند به حقي كه خداوند براي او معين كرده برسد .در اين باره امام علي عليه السلام به خداي خويش عرضه ميدارد: بار خدايا به تو از قريش شكايت ميكنم ، آنان انواعي از شر و خدعه در سر داشتند كه بر رسولت پياده كنند ولي از آن عاجز ماندند و تو بين آنان با نيتشان حائل شدي . آنان بعد از وفات پيامبر دور مرا گرفتند و نيت شوم خويش را بر من جاري ساختند ، بار خدايا حسن و حسين راحفظ گردان و تا زنده ام آنان را از گزند قريش مصون دار و هنگامي كه جانم را گرفتي تو بر آنان مراقب باش كه تو بر همه چيز شاهدي .شرح ابن ابي الحديد ج20 ص 2983) دسته سوم ، مسلمانان با اخلاصي بودند كه تعداد نا چيزي دز اين دسته قرار ميگرفتند همانند ابوذر ، سلمان ، مقداد و .... و آن حديث معروف نيز اشاره به همن قضيه دارد كه بعد از نبي همه مردم مرتد شدند مگر هفت نفر .....بدين ترتيب نا پايداري مذهبي و قدرت طلبي برخي اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله زمينه ساز وقوع حوادث ناگواري براي جامعه اسلامي شد.بخش دوم : راهكارها و ابتكارات نبوي جهت طرح مقام خلافتاين كه واقعه غدير را حاصل اتفاق و امري يكباره بدانيم تفكري عبث و ناشي از جهل است زيرا نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله از سالها قبل براي اين روز (غدير)برنامه ريزي نموده بود و بارها در مناسبتهاي گوناگون فضائل اميرالمومنين عليه السلام و مساله جانشيني وي را گوشزد ميكردند تعبير هايي كه پيامبر گرامي صلي اللّه عليه و آله درباره علي عليه السلام به كار برده اند، براي هيچ كس نفرموده اند.خواننده هوشيار با تامل در اين احاديث و سخنان گهربار پيامبر صلي اللّه عليه و آله ، نيك در مي يابد كه منظور آن حضرت از بر شمردن اين فضايل براي علي عليه السلام چيزي جز زمينه سازي براي غدير و به دست دادن معيارهاي براي شناخت امام آينده جامعه اسلامي نبوده است ، از نظر عقلي نيز روشن است كه خبر دادن مردم به امر مهمي چون امامت و انتصاب فردي براي اين مقام ، نيازمند آن است كه اذهان مردم ، تا حدودي ، آماده باشد.به نظر ما تنها اين سخن پيامبر صلي اللّه عليه و آله كه فرمود: علي مع الحق و الحق مع علي ؛ علي با حق است و حق با علي است ، مي تواند معيار محكمي براي شناخت امامت و ولايت آن حضرت چه آنكه : در خانه اگر كس است يك حرف بس است .ولي براي آشنايي بيشتر خوانندگان با معيارهايي كه پيامبر صلي اللّه عليه و آله به دست داده اند و زمينه چيني كه براي اين مساله مهم انجام داده اند برخي از احاديث آن حضرت صلي اللّه عليه و آله را در اين باره نقل مي كنيم :دوستي علي عليه السلامالف ) دوستي علي معيار ايمان و كفرآنكه تو را دوست داشته باشد، مؤ من داشته باشد، مؤ من است و آن كس كه تو را دوست نداشته باشد كافر يا منافق استب ) دوستي علي عليه السلام مصونيت از گناهدوست داشتن علي بن ابيطالب عليه السلام ثوابي است كه گناه كردن هم به آن ضرر نمي زند و دشمني كردن با آن حضرت ، گناهي است كه كار نيك هم براي آن هم فايده ندارد .ج ) دوست علي عليه السلام در بهشت با پيامبر است :هر كس مي خواهند به زندگي من زنده باشد و به مرگ من بميرد و در جنت عدن منزل كند و به نهالي كه خدايش كاشته بچسبد و به او بگويد: باش تا باشد بايد دوستدار علي بن ابيطالب عليه السلام باشد و اوصياي از فرزندانش را پيروي كند زيرا آنان عترت من اند و از گل من آفريده شده اند و از دشمنانشان به خدا شكوه كنند كه منكر فضل آنهايند و قطع صلح آنها كنند....د ) دوستي علي نعمت است :دوستي علي عليه السلام نعمت است و پيروي از او فضيلتي است كه فرشتگان به آن معتقدند، و صالحان گرد اويند. پس از من كسي در جهان گام ننهاد جز آنكه علي بهتر از اوست از نظر عزت و افتخار و دليل راه از نه سخت است و نه شتاب كار نه سهل انگار در تباهي و نه عناد ورز، زمين او را حمل مي كند و گرامي مي دارد .ه ) دوستي علي عليه السلام وسيله پذيرش اعمال :آگاه باش كسي كه علي را دوست داشته باشد خداوند نماز و روزه و نماز شب او را قبول مي كند، و خدا تمام كارهاي او را مي پذيرد و دعاي او را اجابت مي كند. آگاه باشد كسي كه علي عليه السلام را دوست داشته باشد فرشتگان براي او طلب آمرزش مي كنند. كسي كه به فضيلتي از فضايل علي عليه السلام گوش كند خداوند همه گناهان او را كه به وسيله گوش خود انجام داده مي بخشد .و دوستي با علي (ع ) دوستي با پيامبر صلي الله عليه و آلهآگاه باش كسي كه علي (ع ) را دوست داشته باشد يعني مرا دوست دارد و كسي كه مرا دوست داشته باشد خدا از او راضي است و كسي كه خدا از او راضي باشد بهشت را به او پاداش مي دهدعلي همراه با قرآن :علي همراه با قرآن است و قرآن همراه علي است ، اين دو از هم جدا نمي شوند تا اينكه در حوض به من وارد شوندعلي عليه السلام همچون سوره توحيد:اي علي ! تو مانند سوره قل هو اللّه احد هستي هر كس كه تو را قلبا دوست داشته باشد مثل اين است كه ثلث قرآن را خوانده باشد وكسي كه تو را قلبا دوست داشته باشد و با زبانش هم به تو كمك كند مانند اين است كه دو ثلث قرآن را خوانده است و كسي كه تو را با دل و زبان دوست داشته باشد و با دستش هم كمك كند مثل اين است كه همه قرآن را خوانده باشدعلي عليه السلام پدر امت :حق علي (ع ) بر امت اسلامي مانند حق پدر بر فرزند استعلي و شيعيانش پيروزند:براستي علي (ع ) و پيروان او در روز قيامت رستگارند.نام علي (ع ) صداي در بهشت :روي در بهشت ، حلقه اي از ياقوت سرخ بر طلاي ناب است وقتي كه اين حلقه بر در بهشت زده شود، از آن صداي يا علي شنيده مي شودعلي (ع ) اولين بهشتي :علي (ع ) اولين كسي است كه وارد بهشت مي شودسيراب از چشمه سلسبيل :حضرت علي (ع ) اولين كسي است كه از چشمه سلسبيل و زنجبيل خواهد نوشيد و علي و شيعيانش ، پيش خدا جايي دارند كه همه از اولين و آخرين ، حسرت آن را خواهند خوردعلي عليه السلام شخصيت ناشناخته :اي علي ! هيچ كس غير از خداوند و من ، تو را آن طور كه شايسته است نشناخته اند، چون مقام تو بسيار با عظمت و رفيع است ، مردم نمي توانند شخصيت واقعي ات را بشناسد. پنج تن آل عبا، حقايقي هستند كه پنهان و ناشناخته اند، فقط آنچه را كه از جايگاه آنان مي توان شناخت اين است كه فضايل آنان ، شرق و غرب را فراگرفته كه اين خود، چشم اندازي بيش نيستتماشاي سيماي علي عليه السلام عبادت است :نگاه كردن به صورت علي (ع ) مثل عبادت كردن است ، به ياد علي (ع ) بودن مانند عبادت كردن است ، و ايمان هيچ بنده اي قبول نمي شود، مگر به شرط آن كه با علي (ع ) دوست و از دشمنانش بيزار باشد.عطر فضيلت علي عليه السلام همراه فرشتگان :هر گروهي كه گرد هم جمع شوند و درباره فضايل علي عليه السلام صحبت كنند، فرشتگان آسمان به جمع آنان آمده و بر اطراف آنان حلقه مي زنند، تا زماني كه آن گروه متفرق شوند و بعد از متفرق شدن ، آنها فرشتگان هم به آسمان برمي گردد. ساير فرشتگان به آنها مي گويند، ما بوي خوشي از شما استشمام مي كنيم ، آنها جواب مي دهند ما در زمين در جمع گروهي بوديم كه درباره فضايل علي (ع ) صحبت مي كردند، و از بركت آنان ، ما خود را معطر ساختيم . آن ملائكه مي گويند: پس ما را هم به آن محل ببريد، فرشتگان جواب مي دهند:آن گروه پراكنده شدند و هر كدام به منزل خود رفتند و آن ملائكه باز هم تقاضاي خود را تكرار ميكنند كه ما را به محلي ببريد كه صحبت از فضيلت علي (ع ) باشد.آري علي عليه السلام چنين شخصيتي است كه پيامبر بدين سان از او ياد ميكند و چه بجاست كلام امام امت كه فرمودند : اگر چنانچه پيغمبر صلي اله عليه و آله غير از اين موجود (علي عليه السلام) تربيت نكرده بودند كافي بود برايش ، اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شد براي اين كه يك همچون موجودي تحويل جامعه دهد ، اين كافي بود . يك همچون موجودي كه سراغ ندارد كسي و بعدها هم سراغ نخواهد داشت ، امروز (غدير) روز نصب اوست به امامت امت . صحيفه نور ج10 ص 173در واقع آن روز حضرت رسول ميدانست كه اقرار گرفتن از آن جمعيت عظيم ولي سست ايمان به تنهايي نميتواند بقا و جاودانگي غدير را تضمين كند لذا تدابيري اتخاذ نمودند تا شايد جلوي مكر و حيله ديگران را در غصب خلافت بگيرند و ليكن متاسفانه اين راهكارها در جامعه آن روز اثري نداشت چرا كه گروه مخالف چنان قوي بود كه نگذاشت خواست پيامبر صلي الله عليه و آله عملي شود و لكن قل فائده دانستن اين تدابير تمام شدن حجت بر وارثان غدير يعني مسلمانان امروز و فردا خواهد بود كه با تحقيق و تفحص ريسمان هدايت را چنگ زنند و بدان تمسك بجويند. و اينك غدير را از منظر روايات بررسي ميكنيم تا بيشتر به عظمت اين روز عزيز آشنا شويم :برترين عيد امتقال رسول الله(ص): يوم غدير خم افضل اعياد امتي و هو اليوم الذي امرني الله تعالي ذكره فيه بنصب اخي علي بن ابي طالب علما لامتي، يهتدون به من بعدي و هو اليوم الذي اكمل الله فيه الدين و اتم علي امتي فيه النعمه و رضي لهم الاسلام دينا. امالي صدوقرسول خدا (ص) فرمود: روز غدير خم برترين عيدهاي امت من است و آن روزي است كه خداوند بزرگ دستور داد آن روز برادرم علي بن ابي طالب را به عنوان پرچمدار (و فرمانده) امتم منصوب كنم، تا بعد از من مردم توسط او هدايت شوند، و آن روزي است كه خداوند در آن روز دين را تكميل و نعمت را بر امت من تمام كرد و اسلام را به عنوان دين براي آنان پسنديد.عيد پر بركتعن الصادق(ع): والله لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكه في كل يوم عشر مرات... وما اعطي الله لمن عرفه ما لايحصي بعدد. مصباح المتهجد: ٧٣٨.امام صادق(ع) فرمود: به خدا قسم اگر مردم فضيلت واقعي «روز غدير» را مي شناختند، فرشتگان روزي ده بار با آنان مصافحه مي كردند و بخششهاي خدابه كسي كه آن روز را شناخته، قابل شمارش نيست.پيامبر و ولايت علي(ع)عن ابي سعيد قال: لما كان يوم غدير خم امر رسول الله(ص) مناديا فنادي: الصلوه جامعه، فاخذ بيد علي(ع) و قال: اللهم من كنت مولاه فعلي مولاه،اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. بحارالانوارابو سعيد گويد: در روز غدير خم رسول خدا(ص) دستور داد: منادي ندا دهد كه: براي نماز جمع شويد. بعد دست علي(ع) را گرفت و بلند كرد و فرمود: خدايا كسي كه من مولاي دوست اويم پس علي هم مولاي اوست، خدايا دوست بدار كسي را كه علي را بدارد و دشمن بدار كسي را كه با علي دشمني كندروز ناله نوميدي شيطانعن جعفر، عن ابيه(ص) قال: ان ابليس عدوالله رن اربع رنات: يوم لعن، و يوم اهبط الي الارض،و يوم بعث النبي(ص) و يوم الغدير. قرب الاسناد: ١٠.امام باقر(ع) از پدر بزرگوارش امام صادق(ع) نقل كرد كه فرمود: شيطان دشمن خدا چهار بار ناله كرد: روزي كه مورد لعن خدا واقع شد و روزي كه به زمين هبوط كرد و روزي كه پيامبر اكرم(ص) مبعوث شد و روز عيد غدير.پايه هاي اسلامعن ابي جعفر(ع) قال: بني الاسلام علي خمس: الصلوه و الزكوه و الصوم و الحج و الولايه و لم يناد بشي ء ما نودي بالولايه يوم الغدير. كافي ٢، ٢١، ح ٨.امام باقر(ع) فرمود: اسلام بر پنج پايه استوار شده است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت و به هيچ چيز به اندازه آنچه در روز غدير به ولايت تاكيد شده، ندا نشده است.و بر محققين گرامي از هر طايفه اي روشن است كه قضيه غدير از يك شخص خاص و در يك زمان خاص نقل نشده بلكه هر يك از حاضران گوشه هايي از آن مراسم با شكوه را بازگو كرده اند به نحوي كه ماجراي غدير به صورتي در سينه ها جاي گرفت كه عده زيادي خطبه غديرو يا قسمتي از آن را حفظ كردند و براي نسل هاي آينده به يادگار گذاشتند و شخص امير المومنين و فاطمه زهرا عليهما السلام و نيز ائمه عليهم السلام كه ركن غدير بودند نيز تاكيد خاصي بر حفظ اين حديث داشتند و همه ايشان بارها در مقابل دوست و دشمن بدان احتجاج و استدلال مينمودند ؛ مانند احتجاج حضرت علي عليه السلام در جنگ جمل بر طلحه ، بدين قرار :حافظ حاكم نيشابوري به سند خود از نذير ضبي نقل ميكند كه گفت :ما با علي عليه السلام در روز جمل بوديم ، حضرت عليه السلام كسي را به نزد طلحه بن عبيدالله فرستاد تا به ملاقات او بيايد . طلحه خدمت حضرت رسيد و حضرت فرمود : تو را به خدا سوگند ميدهم " آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله نشنيدي كه ميفرمود : من كنت مولاه فهذا علي مولاه ، اللهم وال من والاه ........گفت : آري حضرت فرمود : پس چرا با من جنگ ميكني ؟ طلحه گفت : يادم نمي آيد . اين را گفت و از حضرت جدا شد . المسترك علي الصحيحين ج 3 ص 419و نيز احتجاج حضرت زهرا سلام الله عليها در روايتي شمس الدين ابوالخير جزري دمشقي شافعي به سند خود از ام كلثوم دختر فاطمه عليه السلام و او از فاطمه زهرا سلام الله عليها نقل كرده كه فرمود « أنسيتم قول رسول الله صلي الله عليه و آله يوم غدير خم من كنت مولاه فهذا علي مولاه ....... »با شواهد فوق و بسياري از مدارك ديگر كه در ادامه خواهيم گفت اگر بگوييم جاودانگي غدير را مرهون تدابير حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله هستيم سخني به گزاف نگفته ايم تا جايي كه امروز به جرأت ميتوانيم مطرح كنيم كه هيچ فرقه اسلامي اصل واقعه غدير را انكار نميكند و تنها در جزئيات وقوع آن اختلاف نظر وجود دارد كه آن هم ناشي از اختلاف راويان است چرا كه به خواست خدا در آن روز هيچ كس قدرت كنترل و حبس چنين خبر مهمي را نداشت .در ادامه تعدادي از راهكاراي پيامبر صلي الله را طرح و بررسي ميكنيم ، تدابيري كه باعث شد حادثه غدير تبديل به فرهنگ غدير شود و نام و ياد غدير جاودانه بماند .....از جمله اين اقدامات :_ اتنخاب منطقه غدير به عنوان مكان اعلام فرمان الهي است به دو دليل :1) غدير خم در راه بازگشت از مكه و پيش از محل افتراق كاروان ها و تقاطع مسيرهاست .2) كاروان هاي حج همواره در رفت و آمد به مكه مجبورند از آن مسير عبور كنند و با رسيدن به وادي غدير با اين زير بناي اعتقادي خود تجديد خاطره و بيعت مي كنند در نتيجه ياد غدير در دل ها زنده مي ماند ._ از ديگر اقدامات بديع پيامبر صلي الله عليه و آله آن بود كه پس از مقدمه چيني و ذكر مقام خلافت و ولايت اميرالمومنين عليه السلام و براي پيشگيري از هرگونه شك و شبهه التزام به ولايت علي عليه السلام را به صورت عملي براي مردم بيان كرد بدين ترتيب كه فرمود : باطن قرآن و تفسير آن را براي شما بيان نميكند مگر اين كسي كه من دست او را ميگيرم و بلند ميكنم . سپس به علي عليه السلام فرمود نزديك تر بيا . آن گاه بازوي او را گرفت و علي عليه السلام دست خود را باز كرد تا آن كه دست هاي هردو به سوي آسمان قرار گرفت پس فرمود « من كنت مولاه فهذا علي مولاه »منافقان با اين تدبير پيامبر صلي الله عليه و آله در مقابل يك عمل انجام شده قرار گرفتند و لذا نتوانتند مانند گذشته از خود عكس العمل نشان دهند و آن كاري را انجام دهند كه در وادي عرفات در همين حجه الوداع انجام دادند.در وادي عرفات پيامبر صلي الله عليه و آله پيامبر براي مردم خطبه اي ايراد فرمود و در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفي نمايد تا امت به گمراهي و فتنه و آشوب نيفتد ، منافقين كه با خلافت و ولايت اهل بيت عليهم السلام دشمني مي ورزيدند در كمين بودند تا مبادا حضرت در آن جمع عظيم مطلبي بگويد . لذا تا احساس خطر ميكردند با ايجاد سر و صدا مانع رسيدن صداي حضرت به گوش ديگر مسلمين مي شدند .به عنوان نمونه وقتي به مسند احمد مراجعه ميكنيم ميبينيم تعبيراتي از جابربن سمره آمده كه سابقه نداشته است . در برخي از روايات جابربن سمره آمده هنگامي كه سخن پيامبر صلي الله عليه و آله به اين نقطه رسيد كه فرمود : « جانشينان بعد از من دوازده نفرند ....» مردم فرياد زدند ، در بعضي ديگر آمده مردم تكبير سر دادند و در برخي ديگر نقل شده شلوغ كردند و در تعابير ديگر آمده مردم بلند شسته و نشستند و آن چه از مجموع اين تعابير به دست مي آيد گوياي اين مطلب است كه منافقين در صدد بودند با ايجاد آشوب نگذارند پيامبر به مقصود خود برسد كه در آن جلسه [عرفات] تا حدي هم موفق شدند .(ويريدون ان يطفئوا نور الله بافواهم و يابي الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون سوره توبه آيه 32)اما در غدير خم قضيه فرق ميكند چرا كه با اين تدبير پيامبر و بلند كردن دست علي عليه السلام آن هم بر بالاي هودج شتران در محلي كه همگي آن دو را ميديدند باعث شد تلاش ضد ديني منافقان نقش بر آب شود و قضيه عرفات تكرار نشود._سومين ابتكار نبي اكرم صلي الله عليه و آله بيعت گرفتن از قلوب و زبان ها بر امامت علي عليه السلام بود ؛ از آنجا كه بيعت گرفتن از فرد فرد آن جمعيت انبوه از طرفي غير ممكن بود و از سوي ديگر امكان داشت افرادي به بهانه هاي مختلف از بيعت شانه خالي كنند و حضور نيابند و در نتيجه نتوان التزام عملي و گواهي قانوني از آنان گرفت .--------------------------------------منبع : بانك مقالات فارسي استاد علامه محمدحسين طباطبايي گردآورنده:فاطمه رضايي- «انسان و اجتماع»: نوع انسان است اجتماعي، زيرا اجتماعي بودن فطرت هر انسان است. به طوري كه تاريخ نشان مي دهد و آثاري كه تازگي پيدا شده نيز دلالت دارد، انسان پيوسته در حال اجتماع زندگي كرده است قرآن هم از اين مطلب خبرداده است. بعضكم من بعض(آل عمران)اي كساني كه ايمان آورده ايد استقامت كنيد و در برابر دشمنان پايدار باشيد و از مرزهاي خود مراقبت كنيد و از خدا بترسيد شايد رستگار شويد.انسان و رشد اجتماعي او:اجتماع انسان از نخستين روزي كه پديد آمده به طور كامل پيدا نشده كه قابل ازدياد و رشد نباشد نه تنها اجتماع انساني بلكه همۀ خواص روحي و هر چه ارتباط با انسان دارد چنين است. اجتماع انسان مثل ساير امور روحي ادراكي انساني پيوسته همگام با كمالات مادي و معنوي او بسوي كمال مي رود در حقيقت نبايد اين خاصيت اجتماعي بودن انسان را از بين همه ي خواص انساني او استثنا كنيم و بگوئيم اين خاصيت در اول پيدايش بكامل ترين صورتي پيدا شده است بلكه خاصيت مزبور مثل همه ي خواص ديگر انساني بدو نيروي:«علم- اراده» دارند بنتايج در انسان به حد كمال مي رسند.از تأمل در حال نوع انساني مي فهميم كه اولين اجتماعي كه در بشر پديد آمده«اجتماع خانوادگي» بوده كه بر اثر ازدواج پيدا شده است.اجتماعي بودن هيچ وقت از انسان جدا نشده ا لا اينكه اوائل بطور تفضيل آدمي توجه به آن نداشت بلكه به حكم پيروي از خواص ديگر خويش مانند استخدام دفاع و غيره زندگي و رشد مي كرد. قرآن مي گويد« اولين كسي كه به طور تفصيل آدميان را به«اجتماع» آگاه ساخت و به طور استقلال توجه به حفظ اجتماع كرد پيغمبران بودند». مي گويد« آدميان در قديمي ترين ايام گذشته به طور ساده زندگي مي كردند و هيچگونه اختلافي بينشان نبوده تا اينكه اختلافا ت پديد آمد و مشاجرات در گرفت خداوند پيغمبران را مبعوث كرد و براي آنها كتاب فرستاد تا اختلافات را حل كند و مردم را به وحدت اجتماعي كه با قوانين انبياء محفوظ خواهد بود برگردانند. پس دين ضامن اجتماع صالح بشري بوده است. آيه ي 13 سورۀ شوري مي گويد:دعوت اتحاد و اجتماع براي اولين مرتبه از نوح(ع) كه قديمي ترين پيغمبري بوده كه كتاب و شريعت داشته است شروع شده و بعد از آن حضرت ابراهيم(ع) حضرت موسي(ع) و حضرت عيسي(ع) عهده دار اين دعوت شدند كه دامنه دارترين اين ها شريعت، شريعت موسي(ع) و عيسي(ع) بوده است.توجه خاص اسلام به اجتماعبدون شك اسلام تنها ديني است كه با صراحت پايه ي بناي دعوت خود را روي اجتماع گذاشته و در هيچ يك از شئون خود امر اجتماع را به اهمال واگذار نكرده است. اسلام همه ي احكام خود را در قالب ريخته و روح اجتماع را در همه ي اين احكام تا آخرين حد ممكن دميده است اما شرايطي كه اسلام به آنها اعتنا نكرده است مثل: بت پرستي، دوگانه پرستي و دين صائبين و مانويها بوده است.تاريخ درباره ي ملل متمدن و غير متمدن پيشين غير از اين نمي گويد كه آنها نيز همين مطلب را از قديمي ترين دوره هاي انساني ارث برده و پيروي مي كردند.يعني اجتماع آنها را از مجراي استخدام به وجود آمده و آنرا تحت يك جامعه يعني حكومت استبداد و پادشاهي اجتماع مي كردند. اجتماعات گوناگون ملي و وطني و اقليمي زير پرچم پادشاهي و رياست زندگي مي كردند. ملل گذشته با رهبري عوامل وراثت محيط و ساير عوامل راه خود را مي رفتند بدون آنكه هيچ يك از اين ملتها توجه مستقلي به اجتماع داشته و يا آن را مورد بحث و عمل قرار مي دهند. حتي ملل بزرگي مثل امپراطوري روم و ايران در هنگام طلوع يزدين و دامنه دار شدن اشعه ي نيرومند آن رياست دنيا را داشته اند توجه به اين امر نداشتند اين دو حكومت به صورت حكومت قيصرها در روم و كسراها در ايران درآمده بود و ملتهاي خود را زير پرچم پادشاهي و سلطنت خويش جمع كرده بودند و اجتماع نيز در رشد و نمو يا توقف و ركود تابع حكومت بودند.اولين ندائي كه به گوش آدميان دميده مبني بر آنكه امر اجتماع را يك موضوع مستقل قرار داده و از گوشه هاي اهمال و تقليد و تبعيت بيروني كشند ندائي است كه بنيان گذار اسلام در جهان آغاز كرده پيشواي اسلام با آياتي كه بر او نازل مي شد مردم را به طور دسته جمعي و همگاني به سوي يك زندگي سعادتمند فرا مي خواند. قرآن دعوت خود را به دو صورت اعلام كرد:1-دعوت به اصل اجتماع و اتحاد2- دستور ساختمان يك اجتماع اسلامي بر مبناي اتفاق و اتحاد و به هم پيوستگي درحفظ و حراست منافع و مزاياي معنوي و مادي و دفاع از آن اجتماع!!!اسلام روابط فرد و اجتماع را محترم مي شمارد؛دستگاه آفرينش نخست يك سلسله اجزاي ابتدائي كه داراي خواص و آثار مخصوصي است مي آفريند بعد آنها را تركيب كرده و به هم مي آميزد و فوائد جديدي علاوه بر فوائد هر يك از اجزا را داشتند برمي گيرد. مثلاً انسان داراي اجزاء و اعضاء و قواي مختلفي است كه هر كدام فوائد متفرق مادي و روحي دارند اين اجزاء ممكن است به هم پيوسته شوند و در نتيجه قوي و بزرگ شوند و ممكن است به هم بپيوندند و بر همان حال تباين و تفرق باقي باشند مثل گوش، چشم، قواي شنوايي و بينائي و..... اين قوا هر يك جداگانه كار خود را انجام مي دهند. اما چيزي كه هست اينكه همه ي اينها تحت سيطره ي يك واحد تازه اي هستند بنام انسان. پس نتيجه مي گيريم همه ي افراد انسان با وصف كثرتيكه دارند انسانند.« انسان» يكي است افعال افراد هم از لحاظ تعداد و شماره زياد است ولي از نظر نوع يكي است. اسلام در تربيت افراد نوع انسان و هدايت آدميان به سعادت حقيقي اين معني حقيقي را مورد توجه دقيق قرار داده(يعني اسلام با كمال دقت توجه كرده كه«انسان» يك موجود واحد است و روي اين ميزان قانون وضع كرده است هيچگاه اسلام براي فرد تنها قانون وضع نكرده است. از اين رو ملاحظه مي كنيد كه قرآن براي«ملت» وجود اجل كتاب شعور، فهم، عمل، طاعت و معصيت قائل شده است. و لذا مي بينيم قرآن همان اندازه كه به داستانهاي افراد و اشخاص توجه كرده بلكه بيشتر به تواريخ ملل هم توجه كرده است پس لازمه ي رابطه ي حقيقي شخص و اجتماع اين است كه: يك سلسله قوا و خواص اجتماعي نيرومند به وجود آيد كه در وقت تعارض و تضاد بين فرد و اجتماع قواي اجتماع قاهر و غالب بر قواي فرد باشد. چه آنكه اراده هاي اشخاص و افراد اجتماع درمورد غوغاها و شورشهاي اجتماعي يا در هيچ امر ديگر قدرت مقاومت و معارضه با همت و ارادۀ اجتماع را ندارد« جزء» راه گريزي ندارد كه پيروي از«كُل» نكند.روي اين اصل اسلام مهم ترين احكام و دستورات شرعي را مانند: حج، نماز، جهاد، انفاق و خلاصه تقواي ديني را براساس اجتماع بنياد كرد اسلام هدف اجتماع اسلامي و هر اجتماعي را كه طبعاً نمي تواند يك غرض و هدف مشترك نداشته باشد نيكبختي واقعي، نزديكي به خدا و منزلت در پيشگاه خدا قرار داده است اين هدف در اجتماع يك مراقب باطني است. اين هدف ضامن حفظ احكام نامبرده است. پس اجتماع علاوه بر آن كه از نظر ظاهري حافظ دارد از سّر اندرون نيز نگهبان دارد و اگر چيزي« از انحرافات اجتماعي» از رهبران اجتماع پنهان بماند از ديده رقيب باطن مخفي نخواهد بود.آيا روش اجتماعي اسلام قابل اجرا و ثابت است؟ممكن بگوئيد اگر سخنان گذشته حق است و نظر اسلام در به وجود آوردن يك اجتماع صالح و شايسته مترقي ترين بنا و محكم ترين اساس است وقتي از اجتماعاتي كه ملل متمدن و مترقي امروز به وجود آورده اند هم مترقي و محكم تر است پس چرا قابل اجرا نيست؟ و جز يك قدرت مدت اندك و كوتاه اجرا نشد؟ و اسلام به صورت يك امپراطوري درآمد كه اعمال و افعالشان خيلي فجيع تر و شفيع تر از امپراطوري پيشين بودولي تمدن مغرب زمين چنين نيست بلكه قابل ثبات و دوام است و همين مطلب دليل بر آنست كه تمدن غربيها مترقي تر و قوانين آنان متضمن تر و محكم تر است ملل غرب روش اجتماعي و قوانيني را كه آنها دائر است بر پايۀ ارادۀ ملت و خواست طبيعتها و ميل هاي مردم استوار است و پس از آن اراده و خواست اكثريت را معتبر دانسته اند. زيرا بر حسب عادت مجالست ارادۀ همگي بر يك چيز جمع مي شود. حالا كه جريان علل طبيعي بر اين قرار است چقدر به جاست كه پيكره ي اجتماع هم از لحاظ هدف و هم از نظر رويه ها و قوانين مادي دراجتماع روي ارادۀ اكثريت ساختمان شود. اين اساس تمدن است ولي فرضيه« دين» در دنياي حاضر يك خيال و رويا بيش نيست كه از مرحله ي فرض تجاوز نمي كند يك ساخته ي عقلي است كه نمي توان به آن رسيد گفته هاي بالا خلاصه ي مطالبي است كه در ذهن جمعي از افراد مائرقيها خلجان مي كند. گفته شد كه رويه ي اجتماع اسلام در دنيا قابل اجرا نيست برخلاف رويه هاي متمدن روز كه در زمينه شرايط موجود قابل اجراست. معناي آن اينست كه اوضاع حاضر در دنيا مناسب با احكامي كه در اسلام تشريع شده نيست خب اين مطلب مسلمي است ولي هيچ نتيجه اي ندارد زيرا كليه ي مرامهايي كه در جامعه ي انساني حكم فرماست بي سابقه بوده. رويه هاي سابق كه معمولي بوده در برابر مردم جديد قيام كرده و به منازعه و كشمكش پرداخته اند و احيانا مردم جديد پس از چند بار مغلوب شدن پروندۀ سيطره خود را به دست گرفته است. قرآن مي فرمايد: آل عمران 137 قدخلت من قبلكم ؟ فسيرو في الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين...«مراهايي پيش از شما آمده و رفته شما در زمين گردش كنيد و ببنيد كه عاقبت كساني كه حقايقي را تكذيب كرده و دروغ پنداشتند چطور شد؟ اين گفته ي قرآن اشاره به همين نمونه هاي تاريخي گروه مي گويد: رويه و مرامي كه با تكذيب آيات خدا همراه باشد منتهي به عاقبت خوب و پسنديده نمي شود پس نتيجه گرفتيم كه مجرد اينكه مرامي بر وضع حاضر انساني انطباق نكند دليل بر آن نيست كه آن مردم فاسد و باطل است. بلكه اين خود از نواميس طبيعي است كه در عالم به منظور تكميل و تقسيم وجود حوادث جديدي كه در تعقيب فعل و انفعالات و تنازع عوامل مختلف طبيعي به وجود مي آيند جاري است. اسلام نيز از نظر طبيعي و اجتماعي از اين قانون كلي مستثنا نيست بلكه عيناً مثل ساير مرامها است يعني گاهي پيشرفت مي كند و گاهي عقب نشيني همان طور كه ساير مرامها متكي به شرايط و عوامل هستند اسلام نيز چنين است. امروز كه اسلام در نفوس و ارواح بيش از 400 ميليون از افراد بشر جا گرفته ضعيف تر از زمان دعوت نوح(ع) و ابراهيم(ع) و محمد(ص) نيست. هر يك از اين پيامبران موقعي قيام به دعوت خويش كردند كه دنيا چندي جز فساد و تباهي نمي شناخت. كم كم اين دعوتها بسط يافت و در رگ و پوست مردم جريان يافت و زنده شد و تا امروز اين رگ هاي محكم از هم نگسسته است. رسول خدا(ص) موقعي قيام به دعوت كرد كه جز يك زن و مرد پشتيبان ديگري نداشت تا آنكه خدا آنان را ياري كرد و به صورت يك اجتماع صالح درآمد كه بر افراد آن اجتماع صلاح غالب بود مدتي به همين حال گذشت ولي بعداز رحلت رسول خدا(ص) فتنه ها برپا شد و جرياناتي پيش آمد كه نهضت را از محور اصلي خود منحرف كرد ولي در عين حال طولي نكشيد كه در كمتر از نيم قرن بر شرق و مغرب بسط يافت و جوهرۀ تاريخ را متحول كرد. خلاصه: اسلام ثابت كرده است كه براي سعادتمند كردن و خوشبخت نمودن زندگي مردم صلاحيت دارد و مردم را به اين هدف رهبري خواهد كرد مرامي كه داراي چنين امتيازي باشد نبايد يك فرضيه غيرقابل انطباق بر زندگي انساني ناميده شود. خداوند در قرآن اين وعده را داده:«وعدالله الذين امنو و عملوالصالحات ليستخلفنهم في الارض» كنجكاوي عميق در احوال موجودات ما را به اين نتيجه مي رساند كه نوع انساني بالاخره به هدف خود كه هميشه در جستجوي آن است خواهد رسيد در اين هنگام اسلام به تمام حقيقت خود ظهور خواهد كرد و سرپرستي كامل امر اجتماع انساني را عهده دار خواهد شد.اساساً يگانه شعار اجتماع اسلام پيروي از«حق» در فكر و عمل است ولي شعار اجتماع متمدن فعلي اين است كه از رأي و ارادۀ اكثريت پيروي كند. اين دو شعار باعث مي شود كه اصلاً هدف در اجتماع موجود اجتماعي كه اسلام به وجود آورده و اجتماعي تمدن به وجود آورده با هم اختلاف داشته باشد هدف اجتماع اسلامي سعادت حقيقي است كه براي هر فرد استوار باشد يعني انسان در برابر مقتضيات قواي خويش ميانه روي كند و معقول باشد خواسته هاي جسم و تن را برآورد ولي به اندازه اي كه او را از راه بندگي و معرفت خداوند باز ندارد بلكه پرداختن به جسم مقدمه ي رسيدن به معرفت او باشد.چنين رويه اي انسان را به تمام معني خوشبخت خواهد كرد زيرا همه ي قواي او به خوشبختي رسيده اند. اسلام ضمانت اجرائي همه ي اعمال و اخلاق و معارف اساسي را علاوه بر وظيفه اي كه حكومت اسلامي راجع به اجراء احكام سياسي و حدود اسلامي دارد برعهدۀ اجتماع اسلامي گذاشته است. اسلام مي خواهد آزادي در لذات و شهوات، لهو و لعب، سبعيت و درندگي را از مردم سلب كند هدف اسلام اين است اما هدف اجتماع متمدن امروز بهره برداري از ماده است پيداست كه چنين هدف و مرامي يك زندگي احساساتي به همراه دارد كه تابع ميل است خواه اين ميل و خواهش با آن چه را كه عقل و حق تشخيص مي دهد موافق باشد يا نه .... اين زندگي فقط در جائي از عقل پيروي مي كند كه با غرض و هدف او( يعني بهره برداري از ماده) مخالف نباشد. لازمه ي چنين مرامي اين است كه اجتماع به رذائل شهوت و غضب كه موافق با هواي اوست خوي گيرد و در نتيجه بسياري از چيزهائي ر ا كه دين تقبيح كرده تحسين كند.حتي ملاحظه مي كنيد كه قوانين رائج امروز امثال خودكشي و نظاير آن را تجويز مي كند خلاصه نفس آدمي هر چه بخواهد و هوس كند حق دارد!!! و مگر باشد اگر در اين اختلاف خوب تأمل كنيد خواهيد دانست كه چرا رويه ي اجتماع غربي با صداق خوشايندتر جامعه ي بشري موافق تر است تا رويه ي اجتماع ديني، چيزي كه هست بايد تذكر داد كه تنها مردم تمدن غربي نيستند كه موافق با طبع هاي مردم است تا در نتيجه ما بدين سبب تنها تمدن مغرب زمين را بر دين ترجيح بدهيم بلكه همه ي مرا مهائي كه از قديمي ترين عصرهاي انساني تا عصر ما در بين مردم دنيا معمول و متداول بوده اعم از مرامهاي مربوط به دوران چادرنشيني يا مرامهاي آميخته به تمدن در اين قسمت با هم شرك دارند كه مردم در اولين مرتبه اي كه برآنان عرضه مي شود اين مرامها را بر دين كه آنها را دعوت به حق مي كند ترجيح مي دهند چون مردم در برابر بت پرستي مادي كاملاً خاضع و خاشعند.در واقع تمدن جديد از رويۀ بت پرستي بدوي تأليف يافته ولي چيزي كه هست از حال فردي به صورت اجتماعي درآمده و از مرحله ي سادگي به مرحله ي دقت فني!!! قرآن مي گويد، موافقت با هواها و خواسته هاي اكثريت منجر به فساد و تباهي مي شود و بدين جهت نبايد از اين هواها پيروي كرد(مؤمنون 71) و اكثرهم للحق كارهون و لواتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن...از اين مطالب نتيجه مي گيريم كه درست است كه اسلام در وضع حاضر قابل اجرا نيست ولي اين سؤال پيش مي آيد كه چرا قابل اجرا نيست؟جواب اين است كه: هدف اسلام با هدف اجتماع متمدن امروزي اختلاف دارد هدف اسلام سعادت حقيقي بر مبناي عقل و فرد مي باشد. ولي هدف اجتماع متمدن بهره برداري از مظاهر مادي است. انسان برحسب اقتضاي فطرت از چيزي پيروي مي كند كه به نحوي آن را يك امر واقعيت دار و خارجي بداند بنابراين انسان فطرتاً تابع حق است«حق» عبارت از همان امر خارجي است كه انسان در اعتقاد خود خاضع و در عمل پيرو آن است اما نظر و ادراك انسان وسيله اي است كه آدمي را به خارج رهبري مي كند. آراء و اعتقادات اكثريت در مقابل اقليت هميشه«حق» نيست. آراء و نظريات اكثريت اگر مطابق با واقع باشد حق است و اگر مطابق نباشد حق نيست. قرآن مي گويد:«خدا نمي خواهد براي شما رنج و مشقت ايجاد كند بلكه اراده خدا اين است كه شما را پاكيزه گرداند و نعمتش را بر شما تمام كند شايد شكرگزاري كنيد. سعادت انساني امري است مركب و مؤلف از سعادت روح و بدن، سعادت روح و بدن انسان را از نعمتهاي مادي برخوردار مي كند و او را به فضائل اخلاقي و معارف حق الهي مي آرايد. در نظر اسلام فرو رفتن در لذائذ مادي و مهمل گذاشتن سعادت روح چيزي جز بدبختي نيست. از مطالبي كه گفتيم نتيجه مي گيريم كه:اگر كسي خواسته باشد دربارۀ شايستگي ياناشايستگي افراد اجتماعات متمدن و مترقي قضاوت كند و بخواهد بگويد: ملتهاي مترقي برخلاف ملل ديگرند نبايد مبناي قضاوت خود را بر معاشرت ها و آميزش ها و زندگي داخلي آنان قرار دهد، بلكه بايد مبناي قضاوت، شخصيت اجتماعي آنان باشد شخصيت اجتماعي در برخورد و اصطكاك باطل ضعيف و هم چنين در آميزش هايي كه در صفحه زندگي با ساير شخصيت هاي اجتماعي عالم دارند به خوبي ظاهر و بارز است. آن چيزي كه بايد در قضاوت راجع به شايستگي و ناشايستگي و نيكبختي و بدبختي اجتماع معتبر باشد و مراعات شود اين است بر متفكرين مباحث شرقي لازم است از اين راه روند آنان پس از آنكه بدين ترتيب به مطالعه پرداختند مختارند كه در شگفت شده و يا تعجب كنند: اگر كسي با تأمل،تاريخ حيات اجتماعي ملل متمدن را از بدو نهضت جديد اروپا مطالعه كند و در خصوص رفتاريكه آنان با ملتها و نژادهاي بيچاره و ضعيف كردند خوب دقت كنيد بزودي درخواهد يافت كه: آيا اين اجتماعات اظهار كمال رأفت و خيرخواهي نسبت به بشر مي كنند و در راه خدمت به نوع انساني و آزادي خواهي و دستگيري از ستمديده هايي كه حقشان را خورده اند و الغاء بردگي از جان و مال مي گذرند؟ ولي آدم با مطالعه مي بيند: اينها هيچ قصدي جز بردگي و بندگي ملل ضعيف و بيچاره هاي روي زمين ندارندبايد گفت: معني سعادت و صلاح، شايستگي و نيكبختي در قاموس ملت ترقي، زورگوئي و خودخواهي است.اجتماع اسلامي چگونه به وجود مي آيد و چگونه به زندگي خود ادامه مي دهد؟شكي نيست كه هر اجتماعي براثر وجود هدف و غرض واحد بين افراد پراكنده ي آن به وجود مي آيد. اين هدف واحد همان روح واحدي است كه به همه ي اطراف خود سرايت كرده و با آنها به نحوي متحد مي شود اين هدف و غرض در نوع اجتماعات غيرديني، عبارت از زندگي دنيائي انسان است البته زندگي كه بين همه ي افراد مشترك باشد نه زندگي فردي يعني بهره برداري از مزاياي مادي به طور دسته جمعي. فرق بين تمتعات و بهره برداريهاي اجتماعي و انفرادي از نظر آثار اين است كه انسان اگر مي توانست تنها زندگي كند در يكايك تمتعات زندگي مطلق العنان بود.چون معارض و رقيب نداشت مگر در مواردي كه پاره اي از جهازات او، جهاز ديگري را مقيد و محدود كند مثلاً انسان قادر نيست كه هر چه هوا وجود دارد استنشاق كند زيرا ريه ي او وسعت اين همه هوا را ندارد. انسان با مقايسه قوا و اعضايش با يكديگر چنين حالي دارد. اما اگر فرض كرديم انسان ديگري در استفاده از ماده شريك او نيست در اين صورت جهت ندارد كه ميدان عمل خود را تنگ و اعمال و افعالش را محدود كند حال چنين انساني بر خلاف انساني است كه در ظرف و محيط اجتماع قرار گرفته زيرا اگر اين آدم در اراده و اعمال و كردارش مطلق العنان باشد جريان به آنجا مي كشد كه افراد جلو يكديگر را گرفته و مزاحم هم باشند چنين وضعي زندگي را تباه و نوع انساني را هلاك خواهد ساخت. اجتماعات مدني را يك هدف وادار به وحدت مي كند و آن بهره برداري از مزاياي زندگي دنيا است كه به عقيده آنان سعادت همين است ولي اسلام مدار زندگي انسان را وسيع تر از زندگي مادي دنيا مي داند. اسلام مدار زندگي انسان را حيات اخروي مي داند كه حقيقت زندگي است. اسلام عقيده دارد زندگي دنيا جز كسب معارف الهي كه همه ي آنها منحل به توحيد مي شود نفع ديگري ندارد و بالاخره اسلام مي گويد: اين اخلاق تمام نخواهد شد و به كمال نخواهد رسيد جز با يك زندگي اجتماعي صالح كه متكي بر عبادت خداوند باشد. زندگي كه در برابر مقتضاي ربوبيت خداوندگاري خاضع و خاشع باشد زندگي كه با مردم بر اساس عدالت اجتماعي رفتار كند و اين اصول وريشه هاي عميق و پا برجا را اسلام براي اجتماع بشري هدف معين كرده است. اسلام همه ي قوانين خود را براساس توحيد وضع كرده و در جعل قانون به تعديل اراده و كار مردم اكتفا نكرده بلكه قانون را با اعمال عبادي تقسيم كرده و معارف حق و اخلاق فاضله را بدان اضافه كرده است. ضمانت اجرائي اسلام عبادت از تربيت شايسته از نظر علم و عمل، امر به معروف و نهي از منكر است. پس همه ي اجزاء دين اسلام اگر خوب تجزيه و تحليل شود به توحيد برمي گردد و توحيد اگر به حال تركيب درآيد به صورت اخلاق و اعمال درخواهد آمد اگر توحيد از مقام عالي اعتقادي فرودآيد به صورت اخلاق و اعمال خواهد شد و اگر اخلاق و اعمال از درجه ي نازل خود بالاتر روند توحيد خواهد بود. عيب قوانين مدني اين است كه فقط به معلق ساختن افعال به ارادۀ اكثريت اهميت داده و همّ ديگري ندارد قوانين مدني به چيزيكه بايد حافظ اين اراده باشد به هيچ وجه اهميت نداده است بنابراين هر وقت اراده زنده و داراي شعور باشد قانون اجرا خواهد شد ولي در صورتي كه به واسطۀ انحطاط روحي مردم و فرسودگي بنيه اجتماع اراده بميرد يا اگر زنده است به واسطه ي فرو رفتن در سهو و لعب و دامنه دار شدن عياشي و خوشگذراني شعور و ادراك خود را از دست داده باشد و يا اگر زنده و با شعور است ولي نتواند تأثير كند مثلاً يك نيروي استبدادي بالاتري پيدا شده كه اراده خود را بر اراده ي اكثريت تحميل مي كند در تمام اينها ملت به آرزوي خود يعني حفظ قانون و محفوظ بودن اجتماع از فساد و از هم پاشيدگي نخواهد رسيد.باعث حفظ اخلاق فاضله است عبادت است از«توحيد» يعني آدم معتقد شود« اين جهان يك خدا دارد»خدا داراي اسماء حسني است خدا مردم را به منظور تكميل و سعادتشان خلق كرده خدا خير و صلاح را دوست و شر و فساد را دشمن دارد واضح است كه اگر اعتماد به معاد در بين مردم نباشد سبب اساسي كه افراد بشر از پيروي هوا و هوس بازدارد و جلو لذات طبيعي نفس را بگيرد نخواهيم داشت*يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوءدو منطق: منطق تعقل- منطق احساساتحس آدم را به نفع دنيوي فرا مي خواند و بر مي انگيزد وقتي كه كاري مقارن با منفعتي بود و انسان هم احساس كرد احساس آدمي به شدت برافروخته شده و او را بعث و تحريك مي كند ولي اگر انسان احساس نفع كرد خاموش و آرام است اما منطق تعقل آدم را به پيروي از حق وامي دارد منطق نيرومند عقل مي گويد: بهترين چيزي كه انسان مي تواند از آن بهره مند گردد«پيروي از حق» استخواه نفع مادي داشته باشد يا نداشته باشد عقل مي گويد: چيزي كه نزد خدا باشد بهتر و پايدارتر است«و ما عندا... خير و ابقي»«عنتره» يك عرب كه با منطق حس سروكار دارد براي آنكه خود را آرام كند مي گويد هر وقت نفس من درجنگ تكان مي خورد و مضطرب مي شد مي گفتم«به جاي خود باش» چرا كه يا كشته مي شوي و از تو تعريف مي كنند و يا«مي كشي» و راحت مي شوي! و اين يك منطق است.«سورۀ توبه آيه 49» خدا مي فرمايد:« بگو جز آنچه خدا بر ما نوشته بما نمي رسد خدا مولي و سرپرست ما است... مؤمنين بايد بر خدا توكل كنند به دشمنان بگو جز يكي از دو خوبي را براي ما انتظار داريد؟ و اما اثر احساس: اگر شما به چنين آدمي يادآور شويد كه بايد انسان شرافت و طهارت باطن داشته باشد گفتار شما را رد مي كند و مي گويد: شرافت نفسي كه منجر به تنگدستي و ناراحتي و ذلت زندگي شود به چه درد من مي خورد؟ من با چنين شرافت نفسي چه كار دارم و اين است اثر احساس. اما منطق ديگر كه منطق اسلام است اساس خود را برپايه ي پيروي از حق قرار داده و مي گويد:اجر و پاداش را از خدا بايد خواست هدفها و مقاصد دنيوي در رتبه ي دوم قرار گرفته است. معلوم است اين منطق همه ي موارد را شامل مي شود و هيچ موردي نيست كه اين منطق نتواند شامل او نشود كليت اين منطق از«عموم» و«اطراد» ساقط نمي شود. نتيجه آن مي شود كه عمل اعم از فعل يا ترك تنها براي خداي تعالي و از جهت تسليم شدن در برابر خدا و پيروي از حقي كه خدا خواسته انجام گيرد.چه معني دارد كه آدمي اجر را از خدا بخواهد و از ديگران روگردان باشد.ممكن است خيال كند« اگر اجر و پاداش اخروي را غرض عمومي حيات اجتماعي انسان قرار دادند باعث مي شود كه اغراض ديگر زندگي دنيائي كه ساختمان طبيعي انساني، مقتضي آن است از بين برود و ديگران هدفها و غرض ها از بين رفت نظام اجتماع فاسد و تا حد رهبانيت و غار نشيني منحط مي شود چگونه ممكن است كسي فقط به يكي از هدفها و مقاصد طبيعت توجه كند و از ديگر مقاصد ببرد و در عين حال آن مقاصد را هم حفظ و نگهداري كند؟ آيا اين چيزي جز تناقض است؟ ولي اين توهم ناشي از جهل به حكمت الهي و عدم اطلاع است معارف قرآني از آنها پرده برداشته ... حفظ كلمه ي توحيد و تسليم شدن در برابر خدا و در زندگي فقط او را خواستن، نه تنها مخالف با اسباب مادي نيست بلكه موافقت به همه ي اسباب است. آدم موحد بدون آنكه مشرك يا غافل باشد حق هر صاحب حقي را مي دهد اسباب مادي را به جاي خود و طبق امر خدا و جعل خدا اسباب مي داند و خدا را سبب الاسبابمعني«حُريت» در اسلام چيست؟اصل طبيعي تكويني كه اين معني از آن ناشي مي شود اين است كه آدمي در وجود خود مجهز به اراده است. اراده آدمي را وادار بر عمل مي كند«اراده» يك حالت نفساني است كه اگر از بين برود حس و شعور آدمي مي گرفته مي شود و در نتيجه انسانيت او باطل مي گردد.قوانين مدني حاضر، چون ساختمان احكام خود را بر پايه ي كامروائيهاي مادي گذاشته نتيجه آن شده كه ملتها در معارف اسلامي و اساسي ديني«آزاد» باشند بخواهد ملتزم به آن بشوند، نخواهند شوند، همچنين در امر اخلاق و هر چه ماوراي قانون باشد و انسان بخواهد و اراده و اختيار نمايد در تمام اينها مردم«حريت» و«آزادي» دارند معني«حريت» در نظر تمدن جديد اين است. اما اسلام چون قانون خود را براساس توحيد و در مرتبه ي دوم بر پايه ي اخلاق فاضله گذاشته و بعد معترض هر امر كوچك و بزرگي از اعمال فردي و اجتماعي، هر چه مي خواهد باشد شده، پس هيچ چيز نيست كه انسان وابسته به آن يا آن وابسته به انسان باشد مگر آنكه شرع اسلامي در آنجا قدم گذاشته يا اثر مقدم شرع پيداست بدين ترتيب«حريت» به معناي گذشته هيچ مجالي در اراده و افعال مردم ندارد.اسلام در تمام قانون گذاري هاي خود جز بر پايه ي«دين توحيد» اتكاء نداشته است. دين توحيد يعني ديني كه اصل مهم را قبول داشته باشد توحيد، نبوت، معاد اين سه عقيده اسامي عقائدي است كه نصاري و محبوس(اهل كتاب) بر آن اجماع دارند. پايگاه حوزه انواع حكومت را از زواياي گوناگون مي توان مورد بررسي قرار داد. از جمله نگرش تاريخي به مسأله است كه در خلال آن، ديدگاه هر يك از نويسندگان غربي و مسلمان در طبقه بندي حكومت بيان مي شود. در رويكرد ديگر، انواع حكومت ها بدون توجه به نظريه پردازان مورد بررسي قرار مي گيرند. ما در اين فصل بر اساس نگرش دوم به بررسي انواع حكومت مي پردازيم.معيار انواع حكومت ها را مي توان در محورهاي ذيل خلاصه كرد:الف) طبقه بندي حكومت، بر اساس تعداد حاكمان، در سه محور.ب) معيار تمركز قدرت و پراكندگي آن در كشور.ج) معيار مشاركت شهرونداند) معيار جهان بيني الهي.الف تقسيمات سه گانه حكومت ها (بر اساس تعداد حاكمان).1 حكومت فردي: (1) در حكومت فردي، سلطان يا شاه در رأس حكومت قرار دارد و بدون مسؤوليت و به ميل و رأي خود اعمال قدرت مي كند. در قرآن كريم هر گاه ذكري از تاريخ پادشاهان به ميان آمده به حرص و طمع و طغيان آن ها نيز اشاره شده است. در اين باره در سوره نمل، آيه 34 مي خوانيم :(و ان الملوك اذا دخلوا قرية أفسدوها و جعلوا أعزة أهلها أذلة)پادشاهان هر گاه وارد شهري شوند آن جا را به فساد و تباهي كشانده، عزيزان آن جا را خوار و ذليل مي كنند.حكومت فردي كهن ترين شكل حكومت است. در عصر جديد، به واسطه افزايش مشاركت شهروندان در اداره امور كشورها از حكومت هاي فردي كاسته شده است. معمولا حكومت هاي فردي در شكل پادشاهي به شكل «موروثي» ، «انتخابي» ، «استبدادي» ، و «مشروطه» يافت شده است:.1.1 پادشاهي موروثي: حكومتي است كه بر مبناي رسومي كه طي زمان هاي متمادي به وجود آمده است شكل گرفته است و حكومت از طريق ارث به حاكمان بعدي منتقل مي شود. چگونگي انتقال حكومت را قانون اساسي يا سنت و عرف تعيين مي كند..1.2 پادشاهي استبدادي: پادشاهي استبدادي يا مطلقه، حكومتي است كه پادشاه قدرت و اختياراتش را بنا به ميل و اراده خود اعمال مي كند و اداره مملكت تابع هيچ قانوني نيست. خواست پادشاه حكم قانون را دارد و هر سه قوه در دست پادشاه است. در گذشته، بسياري از حكومت هاي پادشاهي استبدادي بوده اند كه قانون بنا به خواست آن ها وضع و اجرا مي شده است..1.3 پادشاهي انتخابي: در گذشته، برخي از پادشاهان توسط بزرگان يك جامعه انتخاب مي شدند، اما به مرور زمان به موروثي گرايش يافته اند..1.4 پادشاهي مشروطه: پادشاهي مشروطه يا محدود حكومتي است كه قانون اساسي قدرت پادشاه را محدود كرده باشد و پادشاه بر طبق قوانين تصويب شده حكومت كند، نه مطابق ميل و دلخواه خود. در نظام مشروطه پارلمان و تفكيك قوا وجود دارد. تفاوت پادشاهي مشروطه با جمهوري آن است كه در جمهوري رئيس قوه مجريه از سوي مردم انتخاب مي شود، اما در پادشاهي مشروطه انتقال حكومت از طريق وراثت است. امروزه، در برخي كشورها چون انگليس و ژاپن نظام مشروطه برقرار است..2 حكومت گروهي (طبقاتي) : در طول تاريخ، با حكومت هايي مواجه ايم كه در آن ها حاكميت در دست گروه خاص است، گروهي كه مدعي برتري فكري يا طبقاتي اند و خود را براي به دست گرفتن حكومت محق مي دانند. برخي شكل هاي حكومت گروهي عبارت اند از:.2.1 اريستوكراسي: حكومت به دست گروهي اندك است كه مدعي برخورداري از تبار بلند و شرافت طبقاتي اند. مبناي اريستوكراسي توارث يا ثروت مي باشد. اين مدل حكومتي در طبقه بندي حكومتي ارسطو و افلاطون آمده است. از منظر ارسطو، اريستوكراسي حكومتي است كه به دست گروهي از مردم اعمال مي شود و صلاح عموم را در نظر دارد. پس در اريستوكراسي، بخش كوچكي از شهروندان در اداره جامعه و تدوين سياست ها نقش دارند..2.2 اليگارشي: در اين شيوه حكومت نيز اداره جامعه به دست گروهي اندك است. از منظر ارسطو، اليگارشي شكل فاسد اريستوكراسي است كه در آن ثروت نقش اساسي دارد. بر حسب اين تعريف، بسياري از حكومت ها، در جهان معاصر، اليگارشي هستند. يكي از انتقاداتي كه از سوي برخي منتقدان از جمله شومپيتر بر دمكراسي هاي غربي وارد شده، آن است كه اين حكومت ها اليگارشي هستند، گر چه عنوان دمكراسي را يدك مي كشند..2.3 حكومت نخبگان: امروزه، در نظريات سياسي معاصر از حكمراني اقليت به حكومت نخبگان ياد مي شود. در هر جامعه اي، شماري از نخبگان فكري، در عرصه هاي سياسي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي، وجود دارند كه مي كوشند به هرم قدرت نزديك شوند و حكومت را به دست گيرند. از منظر نظريه پردازان نخبه گرايي، حاكميت احزاب در كشورهاي غربي حاكميت نخبگان است، نه دمكراسي كه از آن دم زده مي شود. در ايتاليا و آلمان، فاشيست ها خود را گروه نخبه مي دانستند. در كشورهاي ماركسيستي طبقه كارگر گروهي است كه حاكميت را به دست مي گيرد .(اسلام اشرافيت و برتري هاي طبقاتي، را ملاك تقدم و اولويت نمي شناسد) ..3 جمهوري: در حكومت جمهوري، اقتدار و مناصب دولتي از طرف مردم به طور مستقيم يا غير مستقيم به حكام واگذار مي شود. حكومت جمهوري در مقابل حكومت سلطنتي است و به حكومتي اطلاق مي شود كه اولا حاكم به طور مستقيم از سوي مردم و يا غير مستقيم از طرف پارلمان انتخاب شود. حاكم براي مدت محدود انتخاب مي شود. حاكم هيچ امتياز شخصي بر ديگران ندارد و در مقابل قانون مسؤول است.حكومت جمهوري امروزه به شكل هاي گوناگوني در كشورها جريان دارد. در بعضي از كشورها رئيس جمهور مستقيما از سوي مردم انتخاب مي شود و در برخي كشورها به طور غير مستقيم، يعني رئيس جمهور با واسطه از جانب مردم انتخاب مي شود، مثل رژيم حاكم بر تركيه كه رئيس جمهور توسط آراي نمايندگان مجلس انتخاب مي شود. رژيم جمهوري يا رياستي و يا پارلماني است..3.1 جمهوري رياستي: در سيستم رياستي، رئيس جمهور عضو قوه مقننه نيست و قوه مقننه مي تواند رئيس جمهور را به جهت خطاهايش كه در قانون اساسي پيش بيني شده محاكمه كند. در اين سيستم، وزرا و رؤساي سازمان هاي اداري را رئيس جمهور انتخاب مي كند و اعضاي كابينه در برابر رئيس جمهور مسؤول و پاسخ گو مي باشند و تفكيك قوا حاكم است..3.2 جمهوري پارلماني: گاهي از آن به سيستم كابينه اي نيز ياد مي شود. در نظام پارلماني، رياست تشريفاتي از رياست قوه مجريه جدا است. كابينه در دست يك حزب با ائتلافي از احزاب است و وزرا عضويت مجلس مقننه را دارا هستند. هم چنين كابينه وضع قوانين بودجه و انتصابات را به عهده دارد. كشورهاي مشترك المنافع و تابع انگليس سيستم پارلماني دارند.ارزيابي سيستم جمهوري.1 در نظام هاي بشري، جمهوري از شكل هاي خوب حكومت است كه در بسياري از كشورهاي جهان رواج دارد و همان طور كه اشاره شده يا مستقيم است، يعني رئيس جمهور با آراي مستقيم مردم برگزيده مي شود و يا غير مستقيم است، يعني رئيس جمهور توسط نمايندگان مجلس انتخاب مي شود . طبيعي است كه در مقايسه با ديكتاتوري در چنين نظامي ظلم كم تري صورت مي گيرد..2 علي رغم آن كه برخي كشورها نام جمهوري را يدك مي كشند، اما در آن ها حاكميت فردي و ديكتاتوري جريان دارد. برخي از كشورهاي جهان سوم در ظاهر جمهوري اما در مقام عمل ديكتاتوري هستند. در برخي از اين كشورها رئيس جمهور مادام العمر است و قوانين نيز ناشي از خواست و اراده او است. جمهوري آتاتورك در تركيه، جمهوري عراق و در بسياري از ديگر كشورها از اين جمله اند..3 حكومت الهي با حفظ حدود و قوانين اسلامي مي تواند در قالب جمهوري جنبه عملي بيابد . طبيعي است حاكميت در چنين حكومتي از آن خداوند است و رجوع به آراي عمومي در چارچوب احكام دين صورت مي گيرد.ب) طبقه بندي حكومت ها به متمركز و فدرالحكومت ها به لحاظ تمركز قدرت در پايتخت يا پراكندگي آن در ايالت ها به دو دسته متمركز و فدرال طبقه بندي مي شوند..1 حكومت متمركز: در حكومت متمركز، قدرت در پايتخت متمركز است و حق اعمال قدرت به حوزه كوچك تري، مثل ايالت و شهر، تفويض نمي شود، گر چه ايالت ها و استان ها اختيارات خاصي دارند كه در قوانين عادي پيش بيني شده است. از مزاياي چنين حكومتي يك سان بودن قوانين و طرز اداره كشور است..2 حكومت فدرال: در كشورهاي فدرال قدرت بين دولت مركزي و ايالت ها تقسيم شده است و هر ايالت سياست خاص خود را اعمال مي كند. كشورهايي كه داراي قلمرو وسيع، تنوع ناحيه اي و جغرافيايي، ناهمگوني نژاد، مليت، زبان و دين هستند با اين نوع حكومت سازگارترند. در قانون اساسي كشورهاي فدرال، به جز وظايف معين و مشخصي كه براي دولت مركزي در نظر گرفته شده، ساير اختيارات و وظايف به دولت هاي محلي واگذار شده است. (معمولا امور بين المللي، جنگ ها، پول رايج و مهاجرت مربوط به دولت مركزي است و ساير اختيارات بين ايالت ها تقسيم مي شود).ج) طبقه بندي حكومت بر حسب مشاركت شهروندانبر حسب مشاركت شهروندان حكومت به دو بخش توتاليتر و دمكراسي طبقه بندي مي شود:.1 حكومت توتاليترواژه توتاليتر نخستين بار توسط موسوليني ابداع شد. وي حكومت توتاليتر را چنين تعريف كرد: سيستمي كه در آن همه چيز براي دولت وجود داشته باشد، هيچ چيز خارج از دولت و عليه دولت نباشد. (2)در حكومت توتاليتر، همه جنبه هاي زندگي شهروندان زير نظر حكومت است، تا بر اساس خواست حكومت و حزب هدايت شود. ويژگي هاي حكومت توتاليتر كه ويژه جوامع صنعتي قرن بيستم است عبارتند از:.1 ايدئولوژي اي كه در برگيرنده همه جنبه هاي زندگي باشد و همه افراد بدان پاي بند و وفادار باشند..2 حزب فراگيري كه غالبا يك نفر آن را رهبري مي كند و متشكل از بخش كوچكي از كل جمعيت است..3 نظام پليسي نيرومندي كه از تكنولوژي مدرن، براي جاسوسي، تعقيب و مراقبت، بهره مي برد ..4 كنترل كامل رسانه هاي گروهي به وسيله حزب..5 استفاده عمدي از ترور جهت نيل به اهداف..6 كنترل متمركز اقتصادي..7 تعارض و برخورد با امور معنوي. (3).1.1 ارزيابي حكومت توتاليترالف) حكومت توتاليتر استبداد مدرن است و ظالمانه ترين حكومتي است كه بشر در طول تاريخ با آن مواجه بوده است. در گذشته، حكومت هاي ديكتاتوري فراوان بوده اند، به گونه اي كه بخش وسيعي از مناطق كره زمين زير سلطه حكام مستبد و فاسد بوده است. تفاوت ديكتاتوري جديد كه توتاليتر ناميده مي شود با نظام هاي استبدادي پيشين، در اين است كه نظام توتاليتر مي كوشد كه صنعت و تكنولوژي را به استخدام خود درآورد و در تار و پود زندگي شهروندانش مداخله كند. در نظام توتاليتر، حريم شخصي معنا ندارد و زندگي فردي شخص نيز در خدمت دولت است. و دولت مخدومي است كه همه در خدمت او هستند به ديگر سخن شهروندان به مثابه ابزاري در خدمت ماشين دولتند.ب) حكومت اسلامي هيچ سنخيتي با نظام توتاليتر ندارد، در اسلام حكومت خادم مردم است و حاكمان جامعه اسلامي بر اساس تعاليم اسلام اعمال حاكميت مي كنند. حكومت امانتي الهي در دست حاكمان است و به محض تخطي از قوانين اسلامي و سهل انگاري در آن ها مشروعيت ايشان مخدوش مي شود..2 حكومت دمكراسيدمكراسي حكومتي است كه در آن، شهروندان مشاركت دارند و احزاب و جامعه مدني فعالند. حاكميت از آن مردم است و مردم در انتخاب حاكمان و تدوين خط مشي هاي اساسي نقش دارند.حكومت دمكراسي گاه به صورت جمهوري است، چنان كه در بسياري از كشورهاي مدعي دمكراسي، برقرار است و گاه به صورت مشروطه است؛ چنان كه حكومت هاي انگليس و ژاپن در عين دمكراتيك بودن، سلطنتي مشروطه نيز هستند.د) طبقه بندي حكومت ها بر حسب جهان بينيحكومت ها بر حسب جهان بيني به دو نوع، حكومت الهي و طاغوتي، تقسيم مي شوند:.1 حكومت الهيدر اين حكومت منبع قانون خداوند است كه بر اساس حكمت، مصالح و شناختي كه از ابعاد وجودي انساني دارد تشريع مي كند و حكومت امانتي در دست حاكمان به شمار مي آيد. در حكومت ايده آل ديني، حاكم بايد داراي ملكه عصمت بوده از مديريت و علم به قوانين برخوردار باشد تا جامعه را بر طبق قوانين الهي اداره كند. از آن جا كه در تفكر اسلامي حكومت از اهميت شاياني برخوردار است، در عصر غيبت كه جامعه از حضور امام معصوم محروم است امر حكومت به اشخاصي واگذار شده كه شباهت بيش تري به امام معصوم داشته باشند. و علاوه بر فقاهت داراي ملكه تقوا و ورع باشند و توان مديريت اداره جامعه را نيز داشته باشند.حكومت الهي، با حفظ شرايط فوق، مي تواند در قالب هاي گوناگوني تحقق يابد؛ ولي همان گونه كه متذكر شديم، حكومت الهي استبدادي و يا توتاليتر نيست؛ زيرا در حكومت استبدادي ملاك قانون خواست حاكم است؛ اما حاكميت در حكومت الهي از آن خداوند است و همه افراد، از جمله پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه ( عليهم السلام) و در عصر غيبت حاكمان اسلامي، مطيع خداوند و اجرا كننده قوانين و احكام الهي هستند.قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:«و لو تقول علينا بعض الاقاويل. لأخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين» (4)اگر پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم) چيزي بر ما مي بست (مي افزود) او را با قدرت تمام اخذ مي كرديم، سپس رگ گردن او را قطع مي كرديم.در حكومت الهي كار ويژه حكومت صرفا ايجاد امنيت و يا رفاه نيست، بلكه همان گونه كه در تعريف واژه سياست اشاره شد حاكم اسلامي نقش هدايت جامعه از گمراهي به سوي آرمان هاي الهي را نيز دارد و تلاش مي كند تا ضمن ايجاد محيطي مساعد، زمينه رشد فضايل اخلاقي بر اساس ايمان، تقوا، عدالت و فسادزدايي را مهيا كند.در نظام جمهوري اسلامي ايران از سويي، حكومت جمهوري است؛ يعني اداره كشور بر آراي عمومي متكي است، انتخاب رهبران عالي جامعه، اعم از رهبري، رياست جمهوري و نمايندگان مجلس، مستقيما يا غير مستقيم، با مردم است و رئيس جمهور و نمايندگان مجلس براي مدت معين انتخاب مي شوند. از سوي ديگر، اسلاميت قيدي است كه بيانگر محتواي حكومت اسلامي است. تفاوت جمهوري در ايران با جمهوري هاي ديگر با قيد «اسلامي بودن» آشكار مي شود. در نظام اسلامي، مشروعيت حكومت ناشي از خداوند است و رجوع به آراي مردم نيز در چارچوب احكام اسلامي انجام مي گيرد . به هر حال، اسلاميت، بيانگر محتواي حكومت و جمهوريت، بيانگر شكل آن است..2 حكومت طاغوتينظام هاي سياسي مبتني بر اومانيسم، كه حاكميت را از آن انسان مي دانند، در هر شكلي كه تجلي يابد طاغوتي است؛ چرا كه انحراف از قوانين اسلامي و تجاوز به حق ربوبيت الهي طغيان و ظلم محسوب مي شود.در قرآن كريم برخي ويژگي هاي نظام طاغوتي ترسيم شده است:.2.1 ديكتاتوري، استبداد و خودكامگي: در گستره تاريخ، يكي از آفت هاي بزرگ حكومت ها و قدرت هاي سياسي استبداد و خودكامگي حاكمان بوده است. استبداد يعني پيروي از آراي آميخته با هوا و هوس شخصي كه نتيجه طبيعي آن عدم رعايت مصالح افراد جامعه است. شخص مستبد به جاي مصالح جامعه به مصلحت خود و يارانش مي انديشد. اشاره كرديم كه انديشمندان فلسفه سياسي كوشيده اند تا از تمايل يافتن حكومت به استبداد جلوگيري كنند و در اين راستا، پيش گيري از استبداد از دو راه امكان پذير است: يكي قانون و ديگري نظارت عامه مردم. البته در تفكر ديني، علاوه بر اين دو راه «تقوا» نيز به عنوان عامل دروني كنترل كننده به شمار مي رود. امروزه، در نظام بين الملل نوعي هرج و مرج حاكم است و قدرت هاي جهاني نوعي استبداد بين المللي را حكمفرما ساخته اند. كشورهاي بزرگ گرچه در ظاهر به آزادي مردمشان احترام مي گذارند، اما در سطح جهان به آراي مردم اعتنايي ندارند و تعريف حقوق بشر را ساري و منطبق بر آن نمي دانند..2.2 انحصار طلبي (استئثار) : ديگر ويژگي حكومت طاغوتي و جاهلي استئثار و خودگزيني يعني هر چيز خوب را براي خود خواستن است. حضرت علي ( عليه السلام) مي فرمايند: «من ملك استأثر؛ هر كس به حكومت و قدرت مي رسد، استئثار (انحصار طلبي) پيشه مي كند.»انحصار طلبي در مقابل ايثار است كه در نظام اخلاقي اسلام از انفاق برتر است. ايثار ويژگي تربيت شدگان مكتب اهل بيت است: «و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة» طبق فرهنگ قرآني نعمت هاي الهي، اعم از مادي و معنوي، براي همه انسان هاست: «خلق لكم ما في الارض جميعا» و هر حركتي در جهت انحصاري كردن آن امري غير اسلامي است. انحصار طلبي حكام اولا موجب تقدم مصالح شخصي بر مصالح عامه مي شود و ثانيا موجب سريان اين خصلت ناروا به مردم و شهروندان مي گردد..2.3 قدرت طلبي: حكام طاغوتي قدرت طلبند و سعي مي كنند كليه مناصب و قدرت ها به آن ها ختم شود. در اسلام، مقام و مسؤوليت اجتماعي براي كامجويي نيست و قدرت و سياست ابزاري در جهت احقاق حق و استكمال انساني است. هر چه مسؤوليت بيش تر و بزرگ تر باشد، بار وظيفه سنگين تر است. امام علي ( عليه السلام) در پاسخ ابن عباس كه كفش وصله دار حضرت را بي ارزش دانست فرمود:«و الله لهي احب من امرتكم هذه الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا».2.4 تكبر و برتري طلبي: حكام طاغوتي مستكبرند و اين امر موجب عدم مشورت با مردم مي شود . خود بزرگ بيني مانع نزديكي به مردم و ايجاد رابطه صحيح با آنان مي گردد:«ان فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم» (5)همانا فرعون در زمين تكبر و گردن كشي كرد و بين اهل آن تفرقه و اختلاف افكند.نظام طاغوتي مردم را دسته دسته مي كند و اتحاد آن ها را به تفرقه مبدل مي سازد و آن ها را به خود جلب مي كند:«فاستخف قومه فاطاعوه» (6)فرعون (با تبليغات دروغ و باطل) قومش را ذليل و زبون ساخت تا همه مطيع فرمان او شدند .لازمه به اطاعت واداشتن مردم درهم شكستن همه عوامل استقلال و شخصيت است. در مقابل، نظام اسلامي متكي به مردم است و به جاي دولتمداري مردم مدار است. دولت اسلامي در خدمت مردم است، چنانكه امام قدس سره، بر دولت جمهوري اسلامي عنوان «دولت خدمتگزار» را اطلاق مي كرد . بنابراين، اگر قدرت هاي استكباري به مردم بي اعتنايي مي كنند و از مردم نظرخواهي نمي كنند و به افكار مردم اعتنايي ندارند، نظام اسلامي به مردم تكيه دارد و مقتضاي حقوق متقابل حكومت و مردم است، بلكه مي توان گفت: مقتضاي مفهوم ولايت نيز همين است.پي نوشت ها:1 Monarchic2 ر.ك: آشنايي با علم سياست، ج اول، ص .513 ر.ك: رني آستين: آشنايي با حكومت، ترجمه، ليلا سازگار: (مركز نشر دانشگاهي، 1374) ص 113 115؛ آشنايي با علم سياست، ص 56 .614 الحاقة/44 .465 قصص/ .46 زخرف/ .54 منابع مقاله: فلسفه سياست، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خمني (ره)؛ اصول سرپرستي و مديريت سازمانهاي فرهنگي و اجتماعي گردآورنده : مجيد خدابنده سازمانها در معناي وسيع كلمه، ركن اصلي اجتماع كنوني اند و مديريت، مهم-ترين عامل در حيات، رشد و بالندگي يا مرگ سازمان ها تلقي ميشود. مديران، روند حركت از وضعيت موجود به سوي وضعيت مطلوب مطلوب را هدايت، كنترل و رهبري مي كنند. امروزه، انواع خدمات و توليدات مورد نياز جامعه را سازمانهاي گوناگون فراهم مي كنند هر سازماني با انجام دادن وظايف چند گانه يا تخصصي، هدف هاي عام يا خاصي را براي جامعه و مردم آن متحقق مي سازد. از ابتداي تاريخ، ضرور تمامي زندگي اجتماعي انسانها را به همكاري واداشته است كه اين همكاري در ابتدا ساده و خودجوش بود ولي با گذشت زمان به تدريج پيچيده و دشوار شد و با آگاهي توأم شد. تعريف سازمان : مفهوم سازمان مانند بسياري از مفاهيم علوم اجتماعي و انساني، تعاريف گوناگوني دارد. و در اكثر تعاريف ارائه شده از روابط افراد در انجام وظايف و عقلاني ساختن امور جمعي براي رسيدن به هدف سخن كننده شده است. سازمان¬ها از تركيب اجتماعي افرادي كه به طور گروهي كار مي¬كنند تشكيل مي¬شوند. لذا سازمان به مفهوم كلي عبارت است از : روابط منظم افرادي كه تحت سلسله مراتب مختلف آماري وظايف مختلف ولي داراي هدف يا اهداف مشترك¬اند و براي نيل به آنها همكاري دارند. هدف¬هاي سازمان درواقع امور هستند كه سازمان در راه نيل به آن، برنامه-ريزي مي¬كنند و روش خاصي را با فراهم آوردن امكانات لازم تدارك مي¬بيند. دلائل وجود سازمان : راز وجود سازمان¬ها در چيست؟ آيا زندگي انسان بودن سازمان، مي¬توانست كيفيتي را كه امروزه دارد داشته باشد؟ 1- سازمانها به جامعه خدمت مي كنند. آنها اين امكان را به وجود مي¬آورند كه ما بتوانيم همانند شهروندان متمدن در كنار هم زندگي كنيم. 2- سازمانها ما را در تأمين هدف ما ياري مي دهند. 3- سازمانها جرياني از دانش و آگاهي ارائه مي¬دهند. انسان براي رسيدن به آرزوها و خواسته هاي خود هميشه به دنبال دانش مكتوب است كه او را به جلو هدايت كند. كه اين كار از طريق سازمان¬هايي مانند دانشگاه¬ها، موزه¬ها مسير است. 4- سازمانها مسير شغلي ما را تعيين مي كنند. 5- سازمانها يكي از منابع دست يابي افراد به رزق و روزي هستند. انواع سازمان : سازمانها را براساس كاركرد و اهداف به دو دسته عمده سازمان رسمي و غير رسمي دسته بندي مي كنند. الف: سازمان رسمي عبارت است از مجموعه اي از افراد كه با استفاده از هماهنگي معقول و ارتباط منظم و منطقي و با انجام وظايف مستمر براي تحقق هدف يا اهداف مشتركي فعاليت مي كنند. عناصر مهم سازمان رسمي : * هدف- اولين عنصر هر سازمان كه ضرورت، علت و فلسفه وجودي آن را توجيه مي كند، هدف آن است. مثلاً هدف وزارت آموزش و پرورش همگاني ساختن تعليم و تربيت و سازگاري آموزش با نيازهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي جامعه است. * ساختار و تشكيلات- سازمان رسمي در قالب ساختار تشكيلاتي و نمودار سازماني (فلوچارت) عمل مي كند. به عبارت ديگر سازمان رسمي از شبكه¬اي از ارتباطات بين افراد و گروه¬هايي كه براي رسيدن به اهداف مشخص سازمان، طي روابطي منظم و با ايجاد هماهنگي در امور همكاري دارند و ارتباط و همكاري آنها براساس قوانين و مقررات و مدون، به صورت افقي و عمودي صورت مي پذيرد. * فرايند انجام كار- مجموعه روشها، اسلوب¬ها، متون و جريان دستورالعمل¬ها و آئين¬نامه¬هايي است كه در هر سازمان براي انجام فعاليت صورت مي¬پذيرد. نظير، برنامه¬ريزي، ارتباطات، هماهنگي، كنترل، نظارت، ارزشيابي و ساير روش¬هاي نرم افزاري. * منابع مادي- كه شامل ابزار، تجهيزات، ماشين¬ها، مواد و انرژي مورد نياز سازمان مي¬باشد. * منابع انساني- شامل تمامي نيروهاي شاغل در هر سازمان هستند كه عنصر اساسي و هسته مركزي و به اصطلاح روح هر سازمان رسمي تلقي مي¬شوند. چرا به سازمان رسمي نياز داريم؟ انسانها به اين دليل سازمان رسمي را ايجاد مي كنند كه بتوانند آن چه را كه به تنهايي قادر به انجامش نيستند با ياري يكديگر انجام دهند. در كنار اين عامل عوامل ديگري نيز وجود دارد كه ايجاد سازمان رسمي را اجتناب ناپذير مي كنند كه عبارتند از : * توانايي ذهني انسان¬ها محدود است- هر يك از پردازش¬كننده اطلاعات هستيم، چرا كه همگي روزانه با حجم انبوهي از اطلاعات مواجه مي¬شويم. ما نمي¬توانيم در تمام زمينه¬ها داراي اطلاعات باشيم بنابراين بايد تقسيم كار صورت گيرد. * توانايي و مهارت افراد متفاوت است- به علت تفاوت در آموزش و تجربيات انسانها، گروهي از افراد، برخي از كارها را بسيار خوب انجام مي¬دهند در حاليكه در مورد ساير كارها اين مهارت را ندارند. سازمان رسمي از اين تفاوت استفاده كرده و افراد را در محل¬هايي قرار مي¬دهد كه به بهترين وجه به دستيابي اهداف سازمان كمك كنند. * در هر سازماني محدوديت زماني و مالي وجود دارد- سازمانها نه تنها از طريق به كارگيري مهارت هاي متنوع بلكه با افزودن به نيروي كار، دست يابي به اهداف مورد نظر را طي زماني معين، با منابع مالي معين امكانپذير مي سازند. هنگامي كه افراد متعدد، كار واحدي را انجام مي دهند، افزايش در تعداد افراد سرعت كار را بالا برده و بدين سان سازمان فشرده تر مي شود. از طرفي محدوديت در امكانات و منابع مالي نيز اقتضا مي كند كه با برنامه ريزي و سازماندهي در يك تشكل رسمي، بتوان از آنها استفاده بهينه كرد. ب: سازمان غيررسمي ساخت سازمان غير رسمي ساختي است خود به خود، به طور طبيعي، بدون طراحي از قبل كه گاهي ميان كاركنان سازمان بنا به ويژگيهاي داخل كاري و خارج كاري، روابطي كه سازمان رسمي پيش بيني نمي كند به وجود مي آيد. از سازمان غير رسمي به عنوان سايه سازمان تعبير مي شود. در هر صورت سازمان غيررسمي بر سازمان رسمي اثر مي گذارد. مديريت سازمان رسمي قادر نخواهد بود كه در شكل گيري و نحوه پديد آمدن سازمانهاي غيررسمي اعمال نظر كند. چرا سازمان غيررسمي ايجاد مي شود؟ افراد داراي نيازهايي هستند كه تمايل به ارضاي آنها دارند. اگرچه بسياري از نيازهاي آنها در سازمان هاي رسمي برطرف مي شود ولي اين سازمانها پاسخ گوي تمام نيازهاي آنها نمي باشد. در نتيجه افراد به دنبال منبع ديگري براي نيل به هدف مي باشند. تأثيرات سازمانهاي غيررسمي بر سازمانهاي رسمي : * سازمان غيررسمي مجراي ارتباطي بيش¬تري را براي تشكيلات پديد مي-آورد. سازمان غيررسمي از ايجاد شايعه به عنوان وسيله ارتباطي كمك مي-گيرد. * سازمان غير رسمي به گروه هاي كاري ثبات و رضايت مي بخشد، مثل حس تعلق داشتن و امنيت براي افراد. * در بسياري موارد، سازمان غير رسمي در جبران محدوديت هاي مديريتي، يك عامل كمك و ياري رسان به شمار مي رود. براي مثال در صورتي كه يك مدير دستور نادرستي يا ناكافي صادر كند زير دستان در انجام آن داوطلبانه كار را به گونه اي دنبال مي كنند كه دستور را با نيازهاي موقعيت واقعي آن وفق داده و نقاط ضعف را بپوشانند. مفهوم مديريت : صاحب نظران مديريت با اهداف و سوگيريهاي مختلف، تعاريف گوناگون ارائه كرده اند. * هنر انجام دادن كار بوسيله ديگران (فالت) * هماهنگ سازي منابع انساني و مادي در جهت تحقق اهداف (كاست) * فراگرد هماهنگ سازي فعاليت فردي و گروهي در جهت هدف¬هاي گروهي (دانلي) هنري فايول اولين كسي بود كه جريان مديريت را به وظايف يا كاركردها تقسيم و تعريف كرد. او پنج وظيفه اساسي برنامه¬ريزي، سازماندهي، فرماندهي، هماهنگي و كنترل را در مديريت تشخيص و تعيين كرد. بعد از فايول، صاحب نظران ديگر همان وظايف را، با مختصري تغيير، با اصطلاح هاي ديگر توصيف كردند. * مهارتهاي سه گانه مهم مديران در سازمان- مديران در هر سطحي كه باشند (عالي، مياني و پايه) و در هر نوع سازمان رسمي كه فعاليت كنند بايد به مهارت هاي خاصي مجهز باشند تا بتوانند دانش و تجربه شخصي خود را براي رسيدن به اهداف سازمان به طور مؤثر بكار گيرند. رابرت كاتز (1955) سه مهارت اصلي را كه مديران بدان نياز دارند تعيين نموده است. 1- مهارت هاي فني : در سطوح پائين مديريتي، مهارتهاي فني مهم¬ترين مهارت¬ها را تشكيل مي¬دهند و اغلب به جنبه¬هاي فني شغل مربوط مي¬شود. اين مهارت¬ها شامل دانايي و توانايي در انجام وظايف ويژه و چيرگي در كاربرد ابزار و تجهيزات مختص آن وظايف است. مهارت¬هاي فني شامل كسب آموزش و تجربه¬اندوزي است كه به كمك مهندسان، معماران و متخصصان، هم در مدرسه و هم در محيط كار، حاصل مي¬آيد. اين مهارتها چون قابل مشاهده، سنجش و اندازه گيري هستند مي توان در آنها به بالاترين درجه تبحر و توان مندي رسيد. مديران پايه يا سطوح عملياتي بيشتر از ساير سطوح نيازمند بكارگيري و استفاده مهارت هاي فني هستند. 2- مهارت هاي انساني : اين مهارتها به مديران اين امكان را مي دهد كه با افراد و در كنار آن ها و با ارتباط موثر با گروه ها كار كنند. مهارت هاي انساني در نقطه مقابل مهارتهاي فني قرار دارند. يعني كار كردن با مردم در مقابل كار كردن مشاركتي زمينه را براي يادگيري غيرمستقيم مهارت هاي انساني فراهم مي سازند. مديران همه سطوح سازماني به اين مهارت نيازمندند. چون آنان براي نيل به اهداف سازمان به افراد داخل و خارج سازمان وابسته اند. 3- مهارت هاي ادراكي يا مفهومي : اين مهارتها توانايي هماهنگ كردن و وحدت بخشي را به مديران مي دهد تا آنان بتوانند سازمان را به صورت يك كل يا سيستم مشاهده و روابط متقابل بخش هاي مختلف و چگونگي تأثير تغيير هر قسمت در كل سازمان را درك، تجزيه و تحليل و پيش بيني كنند. يادگيري مهارتهاي ادراكي مستلزم يادگيري نظريه ها، نكته ها و اصول كليدي مربوط به علوم رفتاري، نظريه هاي سازمان و مديريت، شناخت وظايف مديريت و تصميم گيري و كاربرد عملي آنهاست. مديران عالي نيازمند بيشترين بكارگيري و استفاده از مهارت ادراكي هستند. مديريت سازمانهاي فرهنگي و اجتماعي : كاركنان، متخصصان، مسئولين فرهنگي و اجتماعي براي هدايت سازمان هاي فرهنگي و اجتماعي حوزه كاري خود نياز به شناخت و يادگيري آن چه تاكنون مطرح شد را دارند. اما هدايت مطلوب سازمانهاي فرهنگي و اجتماعي علاوه بر شناخت و يادگيري اصول و مباني فوق نياز به اين دارو كه افراد، فرهنگ و عناصر فرهنگي و مفاهيم اجتماعي آن را نيز بدانند تا بتوانند با تلفيق و تركيب تمامي آنها با آگاهي و شناخت، توان مندي و مهارت، درايت و دور انديشي سازمانهاي كاري خود را هدايت، نظارت و سرپرستي كنند. مفهوم فرهنگ : از فرهنگ تعاريف مختلفي ارائه شده است. اما جامع ترين تعريفي كه از فرهنگ شده تعريفي است كه تابلور بيان كرده است : فرهنگ يك جامعه عبارت است از افكار، عقايد، آرزوها، مهارت ها، اخلاقيات، ابزار و وسايل، امور مربوط به زيبايي و كارهاي هنري، آداب و رسوم و موسسه هايي كه افراد اين اجتماع در ميان آنها تولد يافته و رشد مي كنند. عناصر كليدي فرهنگ : فرهنگ هر جامعه مشتمل بر سه عنصر است : 1- عناصر عمومي يا مشترك : منظور از اين عناصر امور و رفتاري هستند كه در بين تمام مردم يك جامعه عموميت دارند. مثلاً نوع غذا، لباس. 2- عناصر تخصصي : به گروه يا گروه هايي از مردم در فرهنگ بر مي خوريم كه در حرفه معيني تخصص دارند و معلومات و مهارت هاي لازم جهت انجام يك شغل را دارا مي باشند. اين گروه ضمن اينكه با سايرين زندگي مي كنند و عناصر عمومي در رفتار و عادتها و افكار ايشان به چشم مي خورد وليكن در موقع انجام حرفه خود، رفتار و آداب خاصي از خويش بروز مي دهند. مانند معلمين، كارمندان و ... . 3- عناصر اختراعي : منظور از اين عناصر، راه¬ها و طرق انجام يا طرز فكر خاصي است كه نه تنها بين همه مردم عموميت ندارند بلكه تمام اعضاي يك گروه نيز از اين نحوه فكر يا عمل پيروي نمي¬كنند مانند روش معيني از تهيه لباس كه فقط عده معدودي در جامعه از آن پيروي مي كنند. عناصر مهم ديگر در مديريت فرهنگي و اجتماعي : * دانش و دانايي مهم¬ترين سرمايه¬هاي هر سازماني است- سازماني كه از اين موهبت بيشتر برخوردار باشد يقيناً با چالش¬هاي موجود بهتر برخورد كرده و در عرصه رقابت موفق تر خواهد بود. دانش پايه جديد ثروت است. وقتي دانش مبناي ثروت است كاركردن و يادگرفتن مفهومي يكسان خواهند داشت. * منابع انساني مهم¬ترين سرمايه كسب و كار هستند- اقدامات و سياستهاي پرسنلي خوب و صحيح علاوه بر توانايي مدير در استفاده از تمايل و توانايي هاي كاركنان از عوامل موفقيت سازمان است. * فن آوري هاي نوين ارتباطي- اطلاعاتي كه انسان را وارد عصر شاهراه¬هاي الكترونيكي و نظام هاي چند رسانه اي چون كلاس هاي مجازي (Virtual Classrooms)، مدارس مجازي (Virtual School) دانشگاه مجازي (Virtual University) و ... كرده كه در آن مسابقه عجيبي ميان كشورها براي وصل شدن به شبكه¬هاي اطلاعاتي و ارتباطي آغاز شده است. مي¬گويند جامعه¬اي در حال تكوين است كه بيشتر مجازي است يعني همه چيز در آن در حال ديجيتالي شدن است. دشواريهاي مديريت فرهنگي و اجتماعي : حوزه اي فرهنگي بسيار مهم¬تر از مسائل سياسي هستند. اما براي مديران فرهنگي و اجتماعي تفكيك مسائل فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي بسيار مشكل خواهد بود. با اين وجود صحنه رويارويي در دنياي امروز صحنه فرهنگي است. اين صحنه ويژگيهايي دارد كه صحنه نظامي فاقد آن است. 1- اولين ويژگي صحنه فرهنگي، نوع هدف گيري آن است. هدف اصلي در هجوم فرهنگي، هويت و شخصيت انسان ها به قصد واگرايي آنها از ريشه ها و اصالت هاي فرهنگي و ديني خويش است. تسخير ذهن ها مقدمه تسخير همه داشته هاي يك ملت به شمار مي رود. 2- ويژگي دوم صحنه فرهنگي وجود عناصري است كه در جامعه خودي قرار دارند اما دل و رفتار آنان با طرف مقابل تنظيم مي شود اين افراد به راحتي شناخته نمي شوند. به دليل پيچيدگي مسائل و مباحث فرهنگي، مديريت و سرپرستي امور فرهنگي در مقايسه با امور ديگر سخت تر است. 3- ويژگي سوم قلمرو فرهنگ است كه مي توان به دو صورت گسترده يا محدود تعريف كرد. اگر گستره فرهنگ را فقط كارهاي رسمي وزارتخانه اي كه وظايف آن را بر عهده دارد بدانيم طبعاً آنرا محدود كرده ايم. از نگاه ديگر فرهنگ مفهوم بسيار وسيعي دارد كه همه جوانب اجتماعي، سياسي، اقتصادي و اعتقادي جامعه را در بر مي گيرد كه مي توان از آن به عنوان ميراث فرهنگي ياد كرد كه نشان دهنده وسعت و گستردگي فرهنگ مي باشد. 4- فرهنگ جامعه مقوله اي كيفي است. و هدايت و سرپرستي و برنامه ريزي براي مقوله هاي كيفي مانند مقوله هاي كمي ساده و بدون اشكال نيست. مثلاً نمي توان نقاشي ميكل آنژ با نقاشي بيكاسو را با يكديگر مقايسه كرد. در فعاليت هاي فرهنگي اصولاً مفهوم عدد مطرح نمي شود بلكه به جاي آن رضايت يا عدم رضايت مورد نظر قرار مي گيرد. مسئوليت فرهنگي و اجتماعي ساير سازمانها : سازمانهاي موجود در جامعه علاوه بر انجام وظايف كلاسيك خود كه تحقق بخشي به اهداف سازمان مي باشد. به انجام فعاليت هاي ديگر نيز مكلف شده اند كه اصطلاحاً اين وظايف را مسئوليت اجتماعي و فرهنگي نام نهاده اند. لذا مديران در كنار ايفاي نقش تصميم گيري، برنامه ريزي، سازماندهي، هماهنگي، رهبري، نظارت و ارزيابي بايستي به مؤلفه هاي فرهنگي و اجتماعي موجود در سازمان خود نيز توجه كافي معطوف دارند. به زعم انديشمندان و صاحب نظران مديريت، مسئوليت فرهنگي و اجتماعي تنها مختص سازمانهاي ذي ربط نيست بلكه سطوح مختلف جامعه و تمام سازمانها را در بر مي گيرد. حكومت نيز به منزله قلب جامعه و مركز سياست گذاريهاي كلان فرهنگي و اجتماعي، تصميم هايش تأثير مستقيم بر روي كليه بخش هاي جامعه دارد. بررسي روابط عمومي به عنوان نمونه¬اي از يك سازمان اجتماعي درگذشته وظايف روابط عمومي صرفاً در يك حيطه آن هم بحث تبليغات و امور تبليغاتي خلاصه مي¬شد به گونه¬اي كه با ذكر عبارت روابط عمومي، مفهوم تبليغات در اذهان متجلي مي¬شد ولي با گسترش فن¬آوري اطلاعات و ارتباطات، سيستم هاي سازماني و گستره فعاليت¬ها، روشن شدن جايگاه روابط عمومي از ديدگاه نقشي كه ايفا مي كند به عنوان يكي از كليدي ترين خرده سيستم هاي هر سازمان حوزه هاي ديگري به آن اضافه شد. وظايف روابط عمومي يك سازمان به شرح زير است : 1- كاركرد اطلاع رساني، 2- كاركرد ارتباطي، 3- كاركرد تبليغاتي. كاركرد اطلاع رساني : در اين حوزه وظيفه روابط عمومي هاي يك سازمان تهيه، توليد و توزيع اطلاعات مورد نياز هر يك از مخاطبان (دروني و بيروني) سازمان مي باشد. اطلاع رساني يكي از مأموريت هاي اوليه و مهم روابط عمومي ها در عصر اطلاعات مي باشد. با اين بينش روابط عمومي ها به سه گروه از مخاطبان آمار و اطلاعات ارائه مي دهند. * ارائه آمار و اطلاعات به مردم : روابط عمومي ها بايد اطلاعات عمومي مورد نياز مردم را به انحاء مختلف در اختيار مردم قرار دهند. به عبارتي با ديدگاه مشتري مداري آن دسته از اطلاعاتي را كه مردم در زمينه سازمان متبوع به آن نياز دارند در اختيار آنان قرار دهند. * ارائه آمار و اطلاعات به متخصصان و دانشگاهيان : هم اكنون بسياري از محققان و مدرسان و متخصصان جهت انجام فعاليت هاي پژوهش و آموزش نياز به اطلاعات و آماري پيدا مي كنند كه در سازمان مورد نظر موجود خواهد بود. وظيفه روابط عمومي سازمان اين است كه اطلاعات مورد نياز متخصصان را در اختيار آنان قرار دهند. اين وظيفه از جمله بحث هاي جديدي است كه به حوزه روابط عمومي وارد شده است. * ارائه آمار و اطلاعات به مديران : از جمله وظيف روابط عمومي ها ارائه آمار و اطلاعات مورد نياز مديران براي تصميم گيري است. غالب اين اطلاعات محرمانه و نتيجه افكار سنجي ها و پژوهش هايي است كه توسط كارشناسان و محققان روابط عمومي صورت مي پذيرد. مديران جهت برنامه ريزي و تصميم گيري در حوزه فعاليت هاي سازماني نياز به اين اطلاعات و يا نتايج آنها خواهند داشت. كاركرد ارتباطي : روابط عمومي ها نياز به برقراري ارتباط با مخاطبان خود دارند در مجموع مي توان ارتباط در روابط عمومي ها را به دو دسته كلي تقسيم كرد : ارتباط درون سازماني و ارتباط برون سازماني (ارتباط با رسانه ها و مطبوعات و ارتباط با مردم جامعه). در درون سازمان روابط عمومي¬ها پل ارتباطي بين مديران سازمان با كاركنان هستند. روابط عمومي با ايفاي وظيفه مذكور هم به كاركنان كمك مي كند تا مشكلات و مسائل خود را حل نموده و هم ايده¬هاي نو آنان را به مديران منتقل مي سازد. از طرفي مديران نيز براحتي از مجموعه نظرات پرسنل سازمان نسبت به خود و جايگاه مديريت در سازمان آگاهي هاي لازم را كسب كرده و از نتايج آن در بهبود و بهسازي سازمان و مديريت سازمان استفاده خواهند نمود. در بعد بيروني روابط عمومي پل ارتباطي با مردم، رسانه¬ها و وسايل ارتباطي جمعي است. دريافت پيام¬هاي مردمي بصورت شبانه روزي و انتقال آن به متوليان و تصميم گيران سازمان از جمله كارهاي مهمي است كه نقش به سزايي در بهبود فعاليت هاي سازمان داشته است. روابط عمومي¬ها همچنين به ايجاد ارتباط با مطبوعات و رسانه¬هاي جوع مي-نمايند. رسانه¬ها و روابط عمومي¬ها هر دو به هم نيازمند هستند. فهرست انتشار، تداوم انتشار و فراگيري و پوشش مخاطبان از جمله ويژگيهاي رسانه ها مي باشد كه باعث جلب توجه روابط عمومي سازمان مي باشد و از طرفي رسانه ها نيز به دليل اينكه به راحتي مي توانند به اطلاعات مورد نياز خود در سازمان دست يابند تمايل زيادي به ايجاد ارتباط با روابط عمومي ها دارند. كاركرد تبليغاتي : در بعد تبليغاتي، روابط عمومي ها با بهره گيري از شعارها و اصول تبليغاتي اقدام به معرفي سازمان و جايگاه آن در بين مردم مي نمايند. روابط عمومي با هدف اقتصادي از تبليغات براي شناساندن سازمان و حفظ و تداوم بازاريابي (جلب مشتري) استفاده مي كنند. بهره گيري از چاپ نشريه هاي ادواري به عنوان پيام سازمان، چاپ بروشور، تهيه تيزرهاي تلويزيوني از جمله راهكارهايي هستند كه روابط عمومي از آنها بهره مي گيرند. (ع) قدير فخاري امامان بزرگوار در دوران حيات خود به عنوان اسوه هاي زندگي و كارشناسان دين در بين مردم شناخته مي شدند و رفتار و گفتار و كردارشان نزد ديگران به عنوان حجت شرعي تلقي مي شد. خاندان اهل بيت عصمت و طهارت در مواجهه با مسائل عصر خود راهكارهاي ويژه اي داشتند و براي ماندگاري اثرات رفتارشان، ميراث شفاهي و كتبي از خود به يادگار گذاشتند. نوع برخورد ائمه اطهار با مسائل پيراموني شان متناسب با شرايط خاص زماني و مكاني متفاوت بود. برخي از اين رفتارها به همان دوره تاريخي محدود بود و برخي ديگر از اقدامات فراتر از زمان و مكان بود و جنبه عام پيدا مي كرد. اين ميراث گرانبها بخصوص در مورد 2 امام همام يعني اميرمومنان و امام سجاد از اهميت بيشتري برخوردار است. وجود آثاري چون نهج البلاغه و صحيفه سجاديه نمونه هاي معتبر برجاي مانده از ميراث گرانبهاي شيعي است كه دقت در محتوا و مضامين آن، خواننده را با ميزان توجه ائمه اطهار نسبت به رعايت حقوق مردم آشنا مي سازد.امام علي بن الحسين(ع) چهارمين امام شيعيان در 61 هجري پس از شهادت پدرش امام حسين(ع) در واقعه كربلا، امامت را عهده دار شد و تا سال 94 يا 95 راهبري جامعه شيعي را بر عهده داشت. امام سجاد(ع) در اين زمان با 5 خليفه اموي به نام هاي يزيدبن معاويه، معاويه بن يزيد، مروان بن حكم، عبدالملك مروان و وليد بن عبدالملك همزمان بود.دوران امامت امام سجاد(ع) يكي از شگفت ترين دوره هاي تاريخي اسلام است كه در آن تحولات متعددي روي داد. سنت پيامبر در اين زمان تقريباً به فراموشي سپرده شده و پيمان هاي اسلامي جاي خود را به همان پيمان هاي قبيله اي عصر جاهليت داده بود. خفقان و سركوب جاي خود را به آزادي و برابري داده و از اسلام در اين دوران جز نامي باقي نماند. به سبب گسترش فتوحات و افزايش سرمايه در جامعه اسلامي تجمل گرايي به اوج خود رسيده بود. فرهنگ هاي بيگانه و تعاطي افكار گوناگون تهديدي عليه اعتقادات ديني اسلام بود. شرايط زمانه به گونه اي بود كه امام(ع) امكان فعاليت سياسي به صورت آشكار نداشت اما فرهنگ دعا و انتظار را در بين پيروان ترويج كرد. اين شيوه، ثمرات و آثار مهمي را در دنياي شيعه پديدار كرد.يادگار هاي علمي امام علي بن الحسين(ع) در قالب ادعيه بويژه در صحيفه سجاديه، نگارش رساله حقوق و ثبت و ضبط روايات اخلاقي در دسترس است. متن رساله حقوق در 2 منبع تحف العقول و خصال شيخ صدوق آمده است و اگرچه متن رساله حقوق در تحف العقول شرح و بسط بيشتري دارد اما صحيح ترين نسخ رساله حقوق، منقولات شيخ صدوق بويژه در نسخه خصال است.حقوق، مفهومي عام است كه شامل مجموعه مقررات، قواعد و اصولي مي شود كه روابط و مناسبات ميان اجتماعات و افراد جامعه را به نحو متقابل تنظيم مي كند.نظام حقوقي در مكتب انبيا بويژه در اسلام، جامعه را بر اساس كرامت انسان استوار دانسته و بر مبناي معارف و عقايد صحيح بازسازي مي كند و با نفي ارزش هاي كاذب نژادي و قومي همه مؤمنين را از قبايل، طوايف و نژادهاي گوناگون، سفيد و سياه و عرب و عجم را به عنوان جامعه واحدي مي شناسد. قوانين اسلام هماهنگ با فطرت است و نيازها و تمايلات انسان را در مسيري معتدل مورد توجه قرار مي دهد. از زمان هاي بسيار قديم، كتاب هاي اخلاقي و حقوقي فراواني تدوين يافته، ولي كمتر نويسنده و صاحب مكتبي را سراغ داريم كه نمونه كامل عمل و نمود عيني گفته ها و انديشه هاي خود باشد، مگر انبياي عظام و ائمه معصومين. امام سجاد يكي از اين انسان هاي شاخصي است كه حقوق مبتني بر كرامت انساني را علماً و عملا ارائه فرموده است. رساله حقوق در بردارنده اهم حقوق الهي و وظايف اخلاقي است و در هر حق نيز اهم جوانب آن بيان شده است.در آيات و روايات و علوم ديني (فلسفه كلام، اخلاق و فقه) و نيز برخي علوم انساني ح__ق به 5 معني و اصطلاح مختلف به كار رفته است.اول: حق به معناي موجود، ثابت و صادق، نقيض باطل(اصطلاح قرآني، فلسفي و كلامي)دوم: حق الله مرادف حكم الله به معناي تكليف الهي و وظيفه اخلاقي انسان اعم از الزامي و غيرالزامي (اصطلاح روايي)سوم: حق الله و حق الناس، اصطلاح حقوق جزايي اسلام در ابواب فقهي قضا، شهادات و حدود.چهارم: حق در مقابل حكم اصطلاح خاص فقهي در ابواب معاملات با 3 ويژگي قابليت اسقاط، انتقال و توريث.پنجم: حق در مقابل تكليف، برابر با اصطلاح رايج در علوم انساني و حقوق بشر، رعايت شوونات انسانيت انسان بگونه اي كه زير پا گذاشتن آنها جرم محسوب مي شود و رعايت آنها حداقل شرايط يك زندگي سالم اجتماعي است.رساله حقوق در بردارنده اهم حقوق الهي و وظايف اخلاقي است نه همه حقوق و وظايف و در هر حق نيز اهم جوانب آن بيان شده نه لزوما همه ابعاد هر حق و وظيفه. با توجه به نقش كارساز و تعيين كننده معيارها و ضوابط اخلاقي در جامعه ديني، رساله حقوق امام سجاد(ع) در تكوين وجدان اخلاقي جامعه مذهبي مي تواند سهمي بسزا داشته باشد.امام زين العابدين در رساله حقوق، 51 حق الهي را در 7 دسته بر مي شمارد:اول: حق خداونددوم: حق نفس و اعضاي بدنسوم: حق افعال عباديچهارم: حق رعاياپنجم: حقوق خويشاوندانششم: حقوق برخي اصناف اجتماعيهفتم: حق ماليدر اينجا مراد از حق، احكام و وظايفي است كه از سوي خداوند نسبت به اصناف مختلف بر انسان قرار داده شده است. اين حقوق منحصر به وظايف الزامي مؤمن نيست و شامل احكام استحبابي نيز مي شود. به علاوه اين حقوق منحصر به احكامي نيست كه نقض آنها معصيت(مستوجب مجازات اخروي) محسوب شود يا موجب اجراي مجازات دنيوي(حد و تعزير شرعي) شود، بلكه رساله حقوق در بردارنده وظايف اخلاقي يك مؤمن است. در فرازهايي از اين رساله در مورد حقوق سلطان به موارد زير اشاره شده است.فأما حق سائسك بالسلطان فأن تعلم أنك جعلت له فتنه و أنه مبتلى فيك بما جعله الله له عليك من السلطان و أن تخلص له فى النصيحه و أن لا تماحكه و قد بسطت يده عليك فتكون سبب هلاك نفسك و هلاكه؛ و تذلل و تلطف لإعطائه من الرضى ما يكفك عنك و لا يضر بدينك و تستعين عليه فى ذلك بالله ولا تعازّه ولا تعانده فانك ان فعلت ذلك عققته وعققت نفسك فعرضتها لمكروهه و عرضته للهلكه فيك و كنت خليقا ان تكون معينا له على نفسك و شريكا له فيما أتى اليك و لا قوه الا بالله(اما حق كسي كه امور سياسي تو را رهبري مي كند؛ پس بدان كه تو براي او فتنه و امتحان هستي و او به خاطر سلطه كه بر تو دارد به اين امتحان مبتلا شده است. او را مخلصانه نصيحت كن و از در معارضه و مخالفت با او وارد مشو؛ زيرا كه اين كار تو سبب نابودي خودت و او خواهد شد؛ بذل و بخشش اورا اگر قبول آن ضرري به دينت وارد نمي كند، بلكه مي تواني از اين بخشش براي امور ديني ات استفاده كني؛ بدون تكبر و با جبين گشاده و تواضع بپذير و با او در حكومتش معارضه و معانده نكن زيرا نتيجه دشمني تو با او قطع رابطه دوستي و ايجاد كينه و عداوت است؛ واين تو هستي كه با معارضه ات او را وادار نموده اي كه به تو ضرر بزند و خودش را به هلاكت و نابودي دچار گرداند در حالي كه تو ياور و معين و شريك او حساب مي شوي در آنچه كه او نسبت به تو مرتكب شده است و قوتي نيست مگر به قوت خداوند.)در مورد حقوق رعيت مي فرمايد:فأما حقوق رعيتك بالسلطان فأن تعلم أنك إنما استرعيتهم بفضل قوتك عليهم فإنه إنما احلهم محل الرعيه لك؛ ضعفهم و ذلهم فما اولى من كفاكه ضعفه و ذله حتى صيره لك رعيه و صير حكمك عليه نافذا؛ لايمتنع منك بعزه و لا قوه و لا يستنصر فيما تعاظمه منك إلا (بالله) بالرحمه والحياطه والأناه وما أولاك إذا عرفت ماأعطاك الله من فضل هذه العزه و القوه التى قهرت بها أن تكون لله شاكرا و من شكر الله أعطاه فيما أنعم عليه؛ و لا قوه إلا بالله.( اي كسي كه بر مردم حكومت مي كني و زمام امور آنها را به دست گرفته اي بدان كه رعيت را بر گردن تو حقوقي است كه ملزم به رعايت آن مي باشي. بدان كه حكومت تو بر آنها ناشي از قوت تو و ضعف ايشان است؛ پس بهتر آن است كه كفايت و رعايت كني كسي را كه ضعف و ناتواني اش اورا رعيت تو ساخته است و حكم تو را بر او نافذ گردانيده است و نمي تواند كه با تو به مخالفت پردازد و براي استيفاي حقش عليه تو قيام نمايد و فرمانت را سر پيچي كند چون قوت و قدرتي ندارد. چنان كه براي رهايي اش از تو نمي تواند به كسي اتكا كند مگر به خداوند متعال. پس نسبت به رعيت رحيم و مهربان باش و براي حفاظت جان و مال و ناموس رعيت و حمايت از آنان لحظه غافل نباش؛ براي آسايش و آرامش آنها تلاش كن و با حلم و بردباري با ايشان برخورد نما و بايد بداني كه تو به فضل خداوند و لطف او حكومت را به دست آورده اي پس خدا را شكرگزار باش؛ زيرا كسي كه شاكر باشد خداوند نعمت بيشتري به او عطا مي كند و قوتي نيست مگر به قوت خداوند.)امام سجاد(ع) در استراتژي فرهنگي خود، از آنجا كه مردم و حاكمان سياسي معاصر خود را در مسير اصلي آرمان هاي اسلامي نمي ديد و دور نماي يك تعامل حقيقي براي تحقق انديشه ها و آرمان هاي الهي را جرياني دوسويه از سوي مردم و حاكمان سياسي قلمداد مي كرد، بر انجام حقوق و تكاليف اين دو قشر مهم اجتماعي، تأكيد مي ورزيد؛ لذا امام حاكمان را در يك نگرش اجتماعي و الهي به رعايت حقوق مردم در نظام سياسي متكي بر آرمان هاي اسلامي، تشويق مي فرمود.منابع:1 _ رساله حقوق امام سجاد، ترجمه دكتر علي شيرواني، دارالعلم قم، چاپ اول، 1386.*2_ رساله حقوق امام سجاد، ترجمه محمود جواد خليلي، انتشارات علامه وحيد بهبهاني. *3 _ رساله حقوق، شرح نراقي، به كوشش مهدي نراقي، چاپ اول، 1389.*4 _ رساله حقوق امام سجاد، ترجمه احمد رنجبري، نشر حضور، چاپ چهارم. http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100842099817 سجادرستمي پور* اختلاف در جامعه انساني مفهومي داراي ابهام است به اين دليل كه راجع است به اصل وجود و هستي و به فراخور گرايش و موضعي كه فرد در قبال هستي مي گيرد نگاه او به مفهوم اختلاف عوض مي شود. و لذا شايد يكي از دلايل گرايش تفكري غرب به پلوراليزم همين باشد كه آنها از وجودشناسي نااميد شد و به معرفت شناسي عدول كردند. و وجودشناسي را تابعي دانستند. همين عدول به معرفت شناسي مساوق است با يك نگاه اطلاقي به مفهوم اختلاف به اين معنا كه ذات پديده ها را در اختلاف تكثر ديدند. لذا بعضاً چگونگي و حركت را نيز به اختلاف دانستند مشابه كاري كه در ماترياليسم ديالكتيك براي توجيه حركت ارائه مي شود. و طبق آن هر حركتي ناشي از تضاد يك تز و آنتي تز است. همين گرايش به معرفت شناسي است كه منجر به اين شد غرب زدگان متمايل به ماركسيزم در تحليلات خود از قرآن و تفسير قرآن همين ديد را در ارائه تفسير از برخي آيات قرآن كريم درج نمودند. و مثلاً گفتند كه از نظر قرآن حركت تاريخ بر اساس تضاد بين سرمايه دار و طبقه فرو دست است. قصد اين نيست كه به بررسي اين ادعا پرداخته شود بلكه قصد اين است كه گفته شود نگاه معرفتشناسانه يك شبه متفكر ميتواند تاويل آياتي از قرآن كه ريشه وجودشناختي آنها انكار ناپذير است را به سخنان ضد و نقيض متفلسفان مادي گرا برگرداند. و بر اساس آن به نظامسازي و سياستگذاري بپردازد.احتراز از اين گونه تصورات وابسته به اين است كه فهم وجودشناسي از مفهوم اختلاف در قرآن حاصل آيد ولي اين نوشته محل آن نيست و اجمالاً اينكه عالم وجود تجلي واحدي از حق است و فطور و اختلافي در آن نيست. برگشت اجتماعي اين تصور از وجود اين است كه ذات انسان تشريعاً و تكويناً با اين وجود هماهنگ است. اين برداشت كه شر و آفات از نظر قرآن چگونه با اين مدعا هماهنگ است كمك كننده است. شايد بتوان گفت، همين نقض هاي هستي در نگاه قرآني نقض نيست، تضادهاي خلقت، هماهنگي هاي تكميل كننده است. تضادها ظاهرشان تضاد است و باطناً گواياي هماهنگي و تكامل هستند.[1]اين نگاه به مفهوم اختلاف و تضاد در وجود و هستي را بايد تكميل كرد با بحث آفات و مفاسدي كه انسان در آنها دخيل است لذا قرآن كريم عنوان مي فرمايد كه «در دريا و خشكى فساد ظاهر گشت به خاطر كارهاى بد مردم، ظاهر گشت تا خدا به اين وسيله بعضى از آثار كار بد را به ايشان بچشاند».[2] كاربست ظالمانه قوانين توسط انسان منجر به فساد مي شود. به عبارت ديگر نظام عالم في نفسه عاري از اين فساد است و اين انسان است كه در عالم انحراف ايجاد مي كند و في الواقع واقعيت چيزي است و نتيجه حاصل از عملكرد انسان زاويه از اين واقعيت ايجاد مي كند. لذا اختلافات به ميزان انحراف اين زاويه با هم متفاوت است.فلذا بعضي معتقدند اختلافات دو سنخ است يك سنخ آن زاويه از واقعيت است. واقعيت جهان كه همان حقيقت ولايت الهي است كه در ولايت كليه معصومين(ع) متجلي شده است مي باشد. و سنخ ديگر اختلافات به تعبير علامه طباطبايي بر آمده از تفاوت هاي در موقع هاي جغرافيايي و تاريخي است كه سلايق و علايق را شكل مي دهد نويسنده احسن الحديث ريشه اختلاف را در اختيار داشتن انسان مي داند در ذيل آيه شريفه: «اگر خدا ميخواست مردم را به شكل يك امت واحد قرار ميداد (وليكن اينگونه اراده نفرموده است».و لذا انسانها همچنان بر اختلاف خواهند بود و براي همين آنها را خلق كرد و اينچنين است كه ملام پروردگارت تمام گشت كه :جهنم را از همه جن و انس پر خواهم كرد».[3]لذا انسان مادام كه انسان است اختلاف در دين خواهد داشت چون اختيار دارد.[4]علامه طباطبايي ذيل همين آيه شريفه اختلاف را دو سنخ مي داند اول آنكه در علم انساني چاره اي از آن نيست و آن اختلاف طبايع است كه منتهي به اختلاف بنيه ها مي گردد و همين امر باعث اختلاف در استعدادهاي بدني و روحي مي شود و محيط ها و آب و هواي متفاوت سنن و آداب و مقاصد متفاوت بوجود مي آورد علامه طباطبايي اين امر را لازمه و ضروري حياتي زندگي انسان مي داند.[5]وجه اينكه چرا اين اختلاف ضروري و ذاتي زندگي انسان است را علامه در جاي ديگر به اين راجع مي دانند كه صفت انساني استخدام طلبي باعث تداوم حيات انسان است. و استخدام ضرورتاً مستلزم تفاوتهاست. سنخ دوم اختلافات آن چيزي است كه ناشي از هواهاي نفساني است كه مثلاً منجر به اختلاف در دين مي شود.[6] سنخ اول مذمت نشدني است از نظر علامه ولي سنخ دوم مذمت شده است. چرا كه سنخ دوم فطري انسان است.گذشته از اينكه مبناي علامه طباطبايي فطرت انسان است. و مي توان به آن ضرورت ولايت براي تولي گرايشات فطري و عقلي را افزود و بايد گفت سنخ اول اختلاف اگر چه علامه براي مذمت آن در قرآن كريم آيه اي نيافته اند اما با بررسي درباره آن مي توان نتايج متفاوت گرفت. و آن اينكه سنخ اول ناظر به چگونه اختلافي است. صحبت از اختلاف در بنيه و استعداد نيست چرا كه اين يعني تفاوت كه با اختلاف متفاوت است و حضرت علامه معتقدند كلمه اختلاف ريشه در خلف و نهايتاً به معني پشت سر نهادن است يعني ارتكاز ذهني مختلفين اين است كه نظر ديگري وجود دارد ولي آنها با آن موافق نيستند. مگر آنكه بگوييم اختلاف در بنيه به اختلاف در استعداد فهم منجر مي شود و لذا برخي كجفهمي ها بخشودني باشند. فرمايش علامه طباطبايي(رحمت الله عليه) در مورد اختلاف دوم كه اختلاف در اين است با توجه به اينكه ايشان آنرا مستند به فطرت فرمودند اين استظهار را در پي دارد كه اختلاف در پذيرش دين است نه در فهم آن و عمل به آن و در واقع در اين مورد ساكت است چرا كه فطرت فقط در پذيرش اصل دين و كليات آن ياري كننده نوع انسان است نه در جزئيات آن و البته اختلاف در فهم جزئيات در اديان سابق اولا به انحراف در فهم و پذيرش كليات بوده است و ثانياً در اغلب مواقع بلا موضوع بوده است چون امت ها از نعمت نبوت و ولايت بهره مند بوده اند و صرف عمل به اين گرايش فطري كه انسان موظف به تبعيت از ولايت است او را از عبور به مراحل بعدي اختلاف با دين حفظ مي كرد. لذا از اين جهت مستحق عقاب است. يكي از دلايل اين عقاب به تعبير علامه اين است كه هر فطرت و عقل سليمي اختلاف را نمي پسندد.اختلاف دنيايي مزبور كه از نظر علامه طباطبايي مذموم نيست از نظر ايشان بنابر ارسال انبياء چنانكه ايشان آيه «انسانها امت واحده بودند (پس اختلاف كردند) و خدا انبيا را براي تبشير و انذار مردم مبعوث فرمود و همراه آنان كتاب نازل فرمود تات بين مردم در باره آنچه اختلاف دارند داوري كنند »[7]اين آنچه در آن اختلاف كردند را همان اختلاف دنيايي نوع اول مي دانند لذا معناي كلام ايشان اين است كه اين اختلاف حدوثاًٌ مذموم نيست ولي بقاءاً مذموم است لذا خدا موافق بقاي اين اختلاف نيست. توضيح اينكه به نظر علامه طباطبايي انسان اوليه زندگي ساده اي داشته است ولي بعد از مدتي اين سادگي به پيچيدگي مبدل شده و پيچيدگي موجد اختلاف است. و لذا پيامبران براي حل اين اختلاف آمدند. به نظر مي رسد منظور علامه از اختلاف دنيايي موارد مشخصي از دعواهاي مادي باشد. «بشر به سير خود (استخدام ادوات و مواد و انسانها) ادامه داد تا به اين مشكل برخورد كه هر فردي از فرد يا افراد ديگر همان را مي خواهد كه ديگران از او مي خواهند لاجرم پيبرد بايد اجتماعي مدني و تعاوني تشكيل دهد و بعد از آن فهميد. بايد اجتماع به نحوي استقرار يابد. كه روابط متعادل باشد و اين همان عدالت اجتماعي است».[8]مي توان بين مفهوم اختلاف با تعارض نيز تفاوت گذاشت. و اختلاف را به مفهوم نظري و تعارض را اجمالاً به مفهوم عملي و بهره مندي ناظر و معطوف دانست. به نظر مي رسد بتوان آيه شريفه اخير الذكر را به معناي اختلافات در عقايد و نظريات اجتماعي نيز توسعه داد. دست كم از اين جهت كه هر كس براي توجيه و مشروعيت بخشي به قدرت خودش در بهره مندي بيشتر مباني نظري توليد مي كرده و مي كند. و ديگر اينكه اساساً اگر همين مبناي پيچيدگي زندگي را بپذيريم نيز اين نتيجه حاصل مي شود كه خطوط مفارق فكري شكل مي گيرند. لذا انبياء براي داوري در مورد اين دعواهاي فكري و مادي مبعوث مي شوند. لذا اجمالاً ازمباحث بالا استفاده مي شود كه قرآن كريم موافق جريانات مختلف فكري و اجتماعي نيست.تا آن حدي كه به نقض حكم فطرت يا دين منجر شده باشد. اما آنچه وراي اين محدوده است محل اختلاف بودن آن مذموم نبوده و رشد انسان و زندگي اجتماعي او وابسته به آن است.نكته لازم الذكر اين است كه آيا مراد از اين مفيد بودن، همان مقوله آزمون و خطاست؟ و تضارب آراء؟ به نظر مي رسد اين يك تناقض است. اينكه هر طيف فكري و تجربي اعتقادش را به منصه عمل برساند و محل رقابت همه نظرات باشد، با اينكه انبياء براي حل اين اختلافات آمده اند. و به نظر مي رسد كه انبياء براي غالب نمودن يك نظر خاص مبعوث شده اند و هدايتگر انسان براي طي مراحل علمي هستند، مگر اينكه اين اختلاف آراءها را در چارچوب شريعت و ديني كه انبياء آورده اند بدانيم. در اين صورت فايده آن در كمك به فهم دين يا تفريع بر اصول ديني است كه خداوند رحمان نازل فرموده است و اين تضارب آراء ديني در آن حدي كه دين مجاز اعلام فرموده است منجر به رشد جامعه ديني خواهد شد نكته مهم آن است كه بتوان قدر متيقنهاي دين و خطوط قرمز را مشخص و به آنها پايبند بود و ضوابط اين پايبندي را مشخص كرد و براي يك فعاليت مثبت سياسي به نحوي كه به اقامه دين خدا بيانجامد اصول فعاليت احزاب سياسي اسلامي را مشروط به آن كه بناي گروهها براساس عقلانيت سياسي اسلامي باشد و تمايز گروهها را اختلافات روشي نه منفعتي مشخص كند و اصول سياست اسلامي مورد وفاق همه گروهها باشد اما سوال قابل تامل همين است كه آيا اگر اين اصول مورد وفاق نباشند چه مكانيسمي را بايد براي حل آن بكار برد و آيا ميتوان به حداقل هاي وفاق اكتفا كرد و نيز اينكه آيا ميتوان گفتمان يا پروِه يك گروه غير اسلامي را تحمل كرد؟ كه نيازمند بررسي جداگانه است.--------------------------------------------------------------------------------* دانشجوي معارف اسلامي و علوم سياسي[1] فارجع البصر كرتين هل تري من فطور¦ (الملك: 3)[2] ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس¦ (الروم: 41)[3] و لو شاء ربك لجعل الناس امه واحده و لايزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم و تمت كلمه ربك لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين¦[4] قرشي سيد علي اكبراحسن الحديث ج 5، ص: 66).[5] طباطبايي سيد محمد حسين الميزان ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني قم دارالعلم بي تا ج 11 ص 82)[6] (همان ص 82)[7] كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوافيه" ¦[8] (طباطبايي سيد محمد حسين الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني قم دارالعلم بي تا ج 2 ص 172)منبع: سياست ما رها آرزومنيان زندگي روزمره: «زندگي روزمره» چيست؟ چگونه مي توان آن را مطالعه كرد؟ آيا اساساً زندگي روزمره، قابل مطالعه علمي است؟ در ابتدا به نظر مي رسد، پرسش از زندگي روزمره، پرسش از بديهيات است؛ زيرا ملموس ترين هستي هاي اجتماعي به زندگي روزمره ارتباط دارند. واقعيت هاي زندگي روزمره مربوط به همه است؛ يعني همه كنشگران اجتماعي و تمامي گروه ها و اقشار، آن را پديد مي آورند. رفتارهاي روزمره، معمولا و نوعاً آگاهانه، از روي تأمل و مبتني بر محاسبات عقلاني نيست، بلكه ناشي از عادت واره ها[1] است. به رغم اينكه جامعه شناسان اوليه كه بسيار اندك به زندگي روزمره توجه نشان مي دادند، اكنون زندگي روزمره در مطالعات جامعه شناختي جايگاه شايسته اي دارد. جامعه شناسان، صاحب نظران علوم فرهنگي و به خصوص فيلسوفان فرهنگ، با جديت تمام زندگي روزمره را در دستور كارشان قرار داده و تلاش مي كنند جنبه هاي تاريك و مغفول آن را روشن ساخته و از سيماي غبارآلود آن پرده بردارند. مطالعه زندگي روزمره با روش شناسي مردم نگار آغاز شد. روش شناسان مردم نگار، به اين دليل به «زندگي روزمره» روي آوردند كه به نظر آنان، جامعه شناسان كلاسيك تفسير خاص خودشان از واقعيتِ اجتماعي را به صورت انتزاعي و بدون ارجاع به واقعيت، به جهانِ اجتماعي تحميل كرده اند. آنها به دليل بي توجهي به فرايند ساخته شدن واقعيت اجتماعي در بستر «زندگي روزمره»[2] از امر اجتماعي فاصله گرفته اند؛ در حالي كه «زندگي روزمره» سرچشمه غايي دانش جامعه شناسي به شمار مي آيد. به عبارت ديگر، جامعه شناسي كلاسيك نه تنها ما را به واقعيت هاي اجتماعي نزديك نمي كند، بلكه خود از واقعيت بيگانه گشته است. به نظر آنها، موضوع و منبع اصلي جامعه شناسي، «زندگي روزمره» است.پيشينهريشه نظري جامعه شناسي «زندگي روزمرّه»، به فلسفه پديدارشناختي ادموند هوسرل برمي گردد. البته ايده پديدارشناسي، اولين بار توسط كانت مطرح شد و نئوكانتي ها براي آن اهميت زيادي قايل بودند. هوسرل همچنين بعضي از پايه هاي نظري پديدارشناسي را از استادش برنتانو گرفت. برنتانو برخلاف ناتوراليست ها و نئوپوزيتويست ها كه موضوع روان شناسي را در مسائل عيني و خارجي محدود كرده بودند، در مطالعه امر رواني، به كردارهاي نفساني در رابطه با عين هاي (آبژه) «ناموجود» پرداخت؛ يعني «عين» آن گونه كه در آگاهي جاي دارد و به عبارت دقيق تر «آگاهي عينيت يافته». او اين روان شناسي را «روان شناسي تكويني» ناميد. اما كسي كه پديدارشناسي[3] را موضوع اصلي معرفت علمي معرفي كرد، هوسرل بود. از نظر هوسرل، معرفتِ علمي از تجربه و «زندگي روزمره» ريشه مي گيرد، اما اينك از آن جدا شده است و وظيفه پديدارشناسي آن است كه ميان معرفتِ علمي و ريشه آن، كه همان تجربيات زندگي روزمره انسان است، پيوند دوباره بر قرار كند. پنجاه سال بعد از وي، جامعه شناسان اين نظريه هوسرل را كه «معرفتِ علمي از تجربه و «زندگي روزمره» كه ريشه آن است، جدا شده است»، عليه نظريه هاي اجتماعي تثبيت شده، به خصوص كاركردگرايي ساختاري به كار گرفتند. به اين صورت كه: اين نظريه از تجربه اجتماعي روزمره كه موضوع اصلي جامعه شناسي به حساب مي آيد، جدا شده است.تعريف زندگي روزمرهاز يك سو، «زندگي روزمره» مفهوم عامي است كه همه مفهوم پردازي ها، تعاريف و روايت ها از آن ريشه مي گيرند و از سوي ديگر، «زندگي روزمره» داراي ماهيت نسبتاً ناپايدار و سيالي است كه به آساني از زير بار هر گونه تعريفي، شانه خالي مي كند. به همين دو دليل، يعني فراگير بودن و سياليت «زندگي روزمره»- كه ويژگي هر امر فراگيري چند ساحتي بودن آن است و ويژگي اساسي هر پديده سيالي، فقدان روش مندي و تعميم ناپذير بودن آن-، بسياري از مفسران اجتماعي ورود به حوزه «زندگي روزمره» را مخاطره آميز و پا نهادن به چاه ظلماتِ غير قابل درك دانسته و به جاي آن، به بررسي واقعيت هاي كلان اجتماعي نظير ساخت ها، نظام ها و نهادها روي آورده اند. درست است كه نمي توان تعريف جامع و مانعي از «زندگي روزمره» ارائه داد، اما دست كم مي توان برخي از ويژگي ها و نشانه هايي را شناسايي كرد كه با «زندگي روزمره» ملازمت دارند:1- «زندگي روزمرّه» تمايل به يكنواختي و تكرار دارد. باورها تا جايي قاعده مند و داراي استحكامند كه كمتر مورد شك و ترديد قرار مي گيرند.2- ساخته شدن واقعيتِ اجتماعي، در بستر «زندگي روزمره» صورت مي گيرد. زندگي روزمره، تار و پود اصلي جهان اجتماعي را تشكيل مي دهد.3- «زندگي روزمره» به دليل مبتني بودن بر قاعده بديهي و عادت واره ها، داراي خاصيت آني غيرتأملي[4] است.4- «زندگي روزمرّه» ظاهر غير فردي[5] دارد و حضور در فعاليت هاي روزمرّه، خودانگيخته، بيروني يا در قلمروهاي نهادي صورت مي گيرد.5- در مطالعات روزمره، بر دانش زباني تأكيد مي شود. كاربرد زبان در گفتگوهاي روزمره، نشانه ها و تصاوير، از اهميت خاصي برخوردار است.6- بنياد تفكر زندگي روزمره عقل سليم است. از اين رو، تفكر روزمره تركيبي، ناهمگن و التقاطي است، نه مانند تفكر علمي و فلسفي مبتني بر تأملات علمي. به عبارت ديگر، معمولا منطق حاكم بر «زندگي روزمره» منطق عمل است، نه منطق قياسي و استقرا. -------------------------------------------------------------------------------- [Habitu[1[Everyday life[2[Phenomenology[3[non reflective [4[non individual[5منابع:استريناتي، دومينيك، مقدمه اي بر نظريه فرهنگ عامه، ثريا پاك نظر، تهران، گام نوتوسلي، غلام عباس (1379)، نظريه هاي جامعه شناسي، تهران، سمتريتزر، جرج، نظريه هاي جامعه شناسي دوران معاصر، محسن ثلاثي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگيكرايب، يان (1381)، نظريه اجتماعي مدرن، ترجمه عباس مخبر، تهران، آگاه منبع: سياست ما تنظيم از هادي ثابتي مقدمه: به بررسي ويژگي هاي فقه اسلامي پرداختيم و اتقان و همه جانبه بودن آن را نسبت به نظامهاي حقوقي تك بعدي و ليبرال - سكولار غرب نمايان ساختيم. ويژگي هايي از قبيل، 1 - پاسخگويي فقه اسلام، با در نظر گرفتن انفتاح باب اجتهاد نسبت به همه مسائل حيات در تمامي دورانها؛ فقه اسلام باز شدن سطوح و ابعاد انساني را با بروز موضوعات و پديده هاي جديد، در ارتباط با طبيعت و برخورداري از صنعت، كاملاً مي پذيرد و هيچ گونه مانعي در برابر گسترش و تنوع آنها ايجاد نمي كند، مگر در مواردي كه به حيات پويا و هدفدار آدمي اخلال وارد كند 2 - سيستم فقه اسلامي هر اصل و قاعده اي را كه براي زندگي فردي و اجتماعي مقرر ساخته است، نه تنها هماهنگ با ماهيت پوياي حيات انساني است، بلكه با نظر به تحريك بشريت به حيات معقول (كه عبارت است از حيات طيبه، حيات مستند به دلايل روشن و بالاخره با هدايت به حياتي كه قابل اسناد به خداوند مالك حيات و موت است)، خود آن اصول و قواعد، عامل محرك به حيات فوق مي باشند. 3 - تعديل اميال نامحدود انسانها به وسيله وضع اصول و قوانيني هماهنگ با تمامي ارتباطات انسان اعم از ارتباط با خود، همنوع و خدا و نه صرفا تنظيم قوانيني تك بعدي براي اصلاح ارتباط انسان با همنوع خود در زندگي طبيعي اجتماعي كه اين تك بعدي گروي را در نظامهاي حقوقي ليبرال - سكولار غرب شاهد هستيم شبهه:آيا تمام ارزشهاي ديني از فقه بيرون مي آيد يا اخلاق هم در اين زمينه جايگاهي دارد؟شبهه ديگر: آيا فقه و دين مي توانند عهده دار مديريت اجتماعي باشند، يا اينكه علم و اطلاعات بشري بايد متكفل اين مديريت باشند؟پاسخ: بدان جهت كه دو سئوال فوق تقريبا يك مسئله را مطرح مي كنند، لذا به پاسخ مجموع آنها مي پردازيم.اساسي ترين عامل بروز اين گونه مسائل در ذهن اشخاص بي اطلاع، عدم فهم معناي دين اسلام و فقه است. از اين رو با اينكه تاكنون معناي فقه در مباحث گذشته معلوم شده است، در اينجا به تعريف اجمالي فقه به معناي عام آن مي پردازيم: "فقه عبارت از علم به احكام همه افعال بشر و ترك ها و خود داري هاي عملي او، درهر دو قلمرو مادي و معنوي، با استناد به خدا، به وسيله دلايل اصلي كتاب، سنت، اجماع و عقل است". اين دلايل بيان كننده مصالح و مفاسد "حيات معقول" است كه سعادت دنيوي اخروي بدون آن امكان پذير نيست. پس در حقيقت هيچ عملي -چه عضلاني و چه فكري، خواه طبيعي يا قراردادي و خواه ارزشي و غير ذلك- از بشر سر نمي زند، مگر اينكه مشمول قانون فراگير الهي؛ يعني فقه باشد. تعبير "فقه الله الاكبر" را كه مولوي در اول كتاب مثنوي، در مقام توصيف كتاب خود آورده است، به همين وسعت فراگير فقه اشاره دارد. فقه جميع شئون رفتاري كرداري و گفتاري انسان چه در عرصه فردي و چه در عرصه هاي اجتماعي آن هم در قالبهاي گوناگون سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي را دربر داشته و طبق قواعد و قوانين كلان و خرد براي شئون آدمي برنامه عملي منطبق با فطرت آدمي ارائه مي دهد. با توجه دقيق و همه جانبه به اركان اعتقادي و احكام مكتب اسلام، اين حقيقت به اثبات مي رسد كه ما در اسلام، فقهي كه محدود و منحصر به بيان كميت و كيفيت رابطه شخصي انسان با خدا؛ يعني عبادت باشد، نداريم، بلكه تمامي شئون و اعمال حيات معقول انسانها، در قلمرو فردي و اجتماعي -كه يگانه عامل سعادت دنيوي و اخروي بشريت است- مشمول فقه به معناي حقيقي آن مي باشد. بنابراين فقه اسلامي را مي توان به بخشهاي زير تقسيم نمود: 1 - فقه عبادي؛ 2 - فقه احوال شخصيه؛ 3 - فقه معاملات و عقود و ايقاعات؛ 4 - فقه اخلاق؛ 5 - فقه سياست؛ 6 - فقه سياست؛ 7 - فقه صنعت؛ 8 - فقه ارتباطات بين الملل؛ 9 - فقه فرهنگ؛ 10 - فقه مديريت؛ 11 - فقه جهاد و دفاع؛ 12 - فقه علوم؛ 13 - فقه اكتشافات؛ 14 - فقه حقوق؛ 15 - فقه قضا؛ 16 - فقه مبارزه با ظلم و فساد؛ 17 - فقه مبارزه با ناشايستگي ها؛ 18 - فقه تشويق و تحريك به شايستگي ها و بايستگي ها؛ 19 - فقه آينده نگري؛ 20 - فقه اطلاعات به آنچه كه در دنيا مي گذرد.براي اثبات صحت اين تقسيم، ضروري است كه اين دلايل را در نظر بگيريم: دليل يكم: "بعثت لاتمم مكارم الاخلاق". اين حديث به دفعات متعدد از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نقل شده است. اين حديث، انگيزه بعثت پيامبر عظيم الشان را تعميم و تكميل اخلاق و شكوفا ساختن درون مردم معرفي مي نمايد. بنابراين، اخلاق قسمت بسيار مهم از رسالت انبيا است كه در دايره فقه و به معناي عمومي آن قرار گرفته است.دليل دوم: قرآن مجيد، در مواردي متعدد از آيات، هدف بعثت پيامبر عظيم الشان را تعليم كتاب و حكمت دانسته است. "هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمه الكتاب و الحكمه؛ اوست خدايي كه در ميان مردم عامي رسولي را بر انگيخت كه براي آنان آيات خداوندي را مي خواند و آنان را تزكيه مي كند و كتاب و حكمت به آنها تعليممي دهد".(جمعه، آيه 2)بديهي است كه محتويات كتاب الهي و معناي حكمت، تنظيم و اصلاح همه شئون حيات معقول بشري را به عهده گرفته است، نه مقداري از عبادات و كميت و كيفيت آنها را.دليل سوم: امير المومنين(ع) در خطبه اول ازنهج البلاغه پيرامون علت بعثت انبياء(ع) چنين مي فرمايد: "خداوند سبحان پيامبران را پياپي بسوي مردم فرستاد تا وفا به پيمان خلقت را از آنان بخواهند و نعمت فراموش شده خود را به ياد آنان بيندازند و به وسيله تبليغ (درباره مصالح و مفاسد آنان) احتجاج كنند وگنجينه هاي مخفي عقول آنان را بينگيزند و آيات قدرت خداوندي را در آسمان بلند (در بالاي سر آنان) و گهواره برنهاده شده در زير پاي آنان، ارائه دهند و طرق معيشت را بديشان بياموزد".از مجموع اين دلايل، صحت تقسيم ياد شده درخصوص فقه اسلامي، با كمال وضوح به اثبات مي رسد. البته هيچ فرد مطلع از فقه و معارف اسلامي، ترديدي در اين ندارد كه تشخيص موضوعات و روابط و راههاي تطبيق موضوعات بر موارد و ديگر امور تخصصي موضوعي در ابواب فقهي، به عهده متخصصان و كارشناسان با تقواست؛ بعد از آن نوبت به فقها مي رسد كه براي استنباط احكام از منابع فقهي وارد عمل شوند سئوال چهام: آيا دين و فقه كاملند و اين فهم ما از دين و فقه است كه، كامل نيست؟پاسخ: اين سئوال شبيه اين است كه بپرسيم، آيا جهان هستي يك كارگاه منظم و قانونمند است ولي علمي و فلسفي ما از آن ناقص است؟ آري همان گونه كه جهان با شناسايي جهان فرق دارد مسلم است كه دين و فقه نيز با شناسايي و فهم آن دو متفاوت است، ولي يك نكته را نبايد فراموش كرد كه با توجه به اينكه كمال، حامل ارزشمندي و غير كمال(نقص)، حامل ضد ارزش است، از ديدگاه علمي، به كار بردن اصطلاح محدوديت يا نسبيت در برداشتهاي ما از دين و فقه، مناسبتر و صحيحتر به نظر مي رسد. زيرا با توجه به محدوديت عمر آدمي و فراواني نامحدود مسائلي كه بالفعل يا بالقوه در ارتباطات چهارگانه انسان (ارتباط انسان با خويشتن، با خدا، با جهان هستي و با همنوع خود) وجود دارد، فهم ما از دين و فقه، در گذرگاه زمان نسبي و درخور امكانات ما در وصول به واقعيات آن دو حقيقت مي باشد؛ و اين محدوديت و نسبيت هيچ ضرري به كاربرد دين و فقه در تنظيم حيات معقول بشري نمي زند منبع:تنظيم و چكيده اي از كتاب فلسفه دين، علامه محمد تقي جعفري، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1387، با مقدمه، تبيين و اندكي تصرف از هادي ثابتي. رسالت روح الله فيض اللهي* مفهوم شناسي: اصطلاح «بنيادگرايي» مشتق از كلمه Fundamentum به معناي شالوده، اساس و پايه است. معادل اين واژه در زبان عربي «الاصوليه» است كه به معناي بازگشت به اصول و مباني به كار مي رود. اين اصطلاح نخستين بار در اوايل قرن بيستم و در مباحث درون مذهبي پروتستان، در آمريكا رواج يافت. بين سال هاي 1910 تا 1915 پروتستان هاي انجيلي، مبادرت به انتشار جزواتي با عنوان مباني كردند كه در آن ها بر حقيقت نص كتاب مقدس در برابر تفسيرهاي جديد تأكيد شده بود. فرقه مزبور با ايمان به الهي و ابدي بودن و خطاناپذيري «متن انجيل» به مباني كلامي خاص پايبند و خواهان تمييز دقيق رستگار از غيررستگار و برگزيده از غير برگزيده بودند.[1] پروتستان هاي انجيلي استدلال مي كردند كه تفسيرهاي غلط و نادرستي از متن انجيل ارائه شده كه بايد آن ها را زدود و در مقابل، تفسيري درست از انجيل به دست داد. نجات روح و رستگاري انسان به عنوان مهم ترين هدف مسيحيت فقط از رهگذر تفسير لفظي انجيل تحقق پذير است و تا زماني كه اين تفسير ارائه نشود و در اختيار پيروان قرار نگيرد؛ نمي توان به رستگاري بشر اميدوار بود. پس تفسيرهاي كنوني و رايج قادر به تأمين رستگاري براي بشر نيستند.پروتستان هاي انجيلي اصل عصمت و لغزش ناپذيري كتاب مقدس را مطرح كردند؛ به اين معني كه آيات كتاب مقدس را بايد كلمه به كلمه فهميد و هر كلمه آن داراي جايگاه و اهميت مي باشد. بدين لحاظ فهم كتاب مقدس تنها از طريق «هرمنوتيك ظاهري» يا تفسير ظاهري صحيح است و هر نوع برداشت غيرظاهري و معنوي مردود مي باشد و از اينجا لفظ آيات انجيل و نه تأويل آنها، محور تمام اعتقادات و فعاليت هاي آنها قرار گرفت. به عنوان مثال مذهب كاتوليك بر اساس برداشت «آگوستين قديس» معتقد است كه آنچه در ارتباط با شهر خدا در كتاب مقدس آمده در آسمان ها محقق خواهد شد نه در زمين و «قدس» و «صهيون» دو محل زميني براي سكني يهوديان نيست بلكه دو مكان آسماني است كه به روي تمام ايمان آورندگان به خدا گشوده شده است. در مقابل مذهب پروتستان بر مبناي همان روش تفسيري معناي ظاهري عبارت را مورد نظر قرار داده و با رد تأويل آگوستين، معتقد است كه «شهر خدا» را صاحبان وعده الهي از جانب او براي ايجاد مملكتش مطرح كرده است و اشاره به بازگشت دوباره مسيح و شروط تحقق آن مي نمايد.[2]مفهوم بنيادگرايي براي توصيف آن دسته از گروه هاي ديني به كار رفت كه خواهان زندگي بر اساس مباني و اصول ديني بودند. در حقيقت بنيادگرايي ديني نوعي حركت با برنامه سياسي به شمار مي آيد كه نه فقط به حقانيت نص كتاب مقدس ايمان دارد بلكه مدعي لزوم بازسازي جامعه و روابط اجتماعي بر اساس آن است. از اين منظر مي توان گفت كه جريان هاي مزبور جهت گيري سياسي و اجتماعي پيدا كردند. آنچه كه اين جريان ها را به هم پيوند مي زند؛ پرداختن به اصول و مباني اساسي و ايمان به حقيقت مطلق متون ديني است و نقطه مشترك اين حركت ها الهام پذيري آن ها از دين است.[3]علاوه بر تعريف اصلي اين واژه، «بنيادگرايي» تداعي كننده معاني ديگري است كه در ادبيات سياسي دنيا رايج شده است و موجب شده كه اين واژه بار معنايي منفي پيدا كند. اگرچه بسياري اين واژه را در معناي مزبور تصور كرده و بنيادگرايي اسلامي را معادل اسلام گرايي مي دانند امّا نمي توان از بار معنايي منفي آن غافل شد. «بنيادگرايي» امروزه به طرز فكري اطلاق مي شود كه در هر زمان و مكان و با هر اسمي كه انجام شود؛ تداعي كننده نرمش ناپذيري، جزم انديشي و اقتدارگرايي است و جوهره آن تقسيم تمدن ها، اديان، كشورها، احزاب، طبقات، اقوام، نژادها، جنسيت ها و در يك كلام انسان ها به دو گروه متخاصم كه يكي سمبل حق و خير و زيبايي و ديگري نماد باطل، فساد و زشتي است و پيروان حق حامل رسالت الهي نابودي گروه باطل هستند كه سد راه سعادت انسان ها به شمار مي آيند و نابودي آن ها با هر روش و وسيله ولو روش هاي خشن و تروريستي ضروري است.[4]بنيادگرايي در وسيع ترين معنايش، تعهد به عقايد و ارزش هاي اساسي يا بنيادين است و به خاطر اين كه اين باورها به عنوان هسته يك نظام نظري تلقي مي شوند لذا برخلاف باورهاي فرعي و زودگذر معمولاً يك ماهيت پايدار و تغييرناپذير دارند؛ از اين رو بنيادگرايي را مي توان نقيض «نسبي گرايي» به شمار آورد.[5] به خاطر تعقيب و جزم انديشي فراوان نسبت به اين افكار تغييرناپذير، هركس كه اندك اختلاف نظري با اعتقادات آن ها داشته باشد؛ مورد طرد و تكفير قرار مي گيرد و به خاطر اعتقاد به حقانيت مطلق خود فضايي براي پرسش و نقد باقي نمي گذارد و چون ديگران را مطلقاً باطل مي داند؛ امكان هر گفتگو، داد و ستد فرهنگي، تكثرگرايي، آزادي هاي سياسي و اجتماعي و مردم سالاري را منتفي دانسته و از نگاه آن ها تساهل و تسامح و سازش حق و باطل مطرود است و مطلوب آن ها جامعه تك صدايي خواهد بود. به همين خاطر عده زيادي اين واژه را به معناي سركوب و عدم تساهل و دشمني با ارزش هاي ليبراليستي و آزادي هاي شخصي مي دانند.[6]برخي از انديشمندان غربي بنيادگرايي را معمولاً همراه با روحيه ستيزه جويي مي دانند. آنها معتقدند اين روحيه در مواردي از اين جا سرچشمه مي گيرد كه اين ديدگاه متكي به تقسيم بندي بين خود و غيرخود است و اين ديدگاه ايجاب مي كند كه يك غيرخود دشمن و خطرآفرين وجود داشته باشد و وجود آن باعث شود كه احساس هويت جمعي تقويت شده و سرشت مخالفت جويي آن ها حفظ شود؛ چرا كه بنيادگرايي شكل خاصي از سياست هويت است و به تعيين هويت يك گروه كمك كرده و يك هويت جمعي را به آن ها ارزاني مي دارد. علت ديگر روحيه ستيزه جويي، جهان بيني ماني گونه (ثنويت) آن هاست. يعني يك جهان بيني كه بر تضاد ميان نور و ظلمت و خير و شر تأكيد مي ورزد و جامعه و انسان را به دو بخش سياه و سفيد تقليل مي دهد. بنابر اعتقاد آن ها، خودشان طبق اراده خداوند عمل مي كنند و غيرخود را مردماني مي پندارند كه در اجراي مشيت الهي ايجاد مانع مي كنند و بايد با آن ها مبارزه كرد و در اين مبارزه سرانجام پيروزي از آنِ آن ها خواهد بود. اين اعتقاد به دو اردوگاه، موجب مي شود كه بين منتقد، مخالف قانوني و برانداز مسلح تفاوت ماهوي وجود نداشته باشد و به تعبير ديگر بين «غير» و «ضد» تفاوتي وجود ندارد و شعار «هر كه با ما نيست، عليه ماست» اكثريت مردم جهان را در تضاد با بنيادگرايي قرار مي دهد.بنيادگرايي به خاطر جمود فكري، تماميت خواهي، انعطاف ناپذيري، ظاهرگرايي و اصالت دادن به جنگ با اهريمن اولاً به قدرت و كسب آن اصالت مي دهد. ثانياً در اغلب موارد در اقليت قرار مي گيرد؛ زيرا اكثر مردم با جنگ و خشونت موافق نيستند. بنيادگراها چون به محيط سوءظن دارند؛ به «نظريه توطئه»[7] عميقاً دل بسته اند. مطلوب آن ها، نظامي و امنيتي شدن است كه در اين حالت نقض حقوق انسان ها و ملت ها به بهانه حفظ بقا و امنيت بيش از هميشه امكان پذير مي شود و در اين وضعيت همه حقوق و آزادي ها ناديده گرفته مي شود و همه بايد در جنگ خونين حقيقت – ضد حقيقت شركت كنند.[8]اگرچه اين اصطلاح در كاربرد عمومي به صورت تحقيرآميز در مورد يك گروه ديني افراطي يا جنبش هاي نژادي افراط گرا كه انگيزه هاي به ظاهر مذهبي دارند، به كار برده مي شود اما اين اصطلاح در واقع معني دقيق تري دارد. واژه «بنيادگرايي» به معني بازگشت به اصولي است كه معرف يا اساس يك دين است. اين اصطلاح به طور خاص به هر گروه بسته ديني اطلاق مي شود كه حاضر نيست با گروه ديني بزرگتري كه خود از درون آن برخاسته ادغام شود؛ بر اين اساس كه اصول بنياديني كه گروه ديني بزرگتر بر اساس آن پايه گذاري شده است فاسد شده يا جاي خود را به اصول ديگري كه مخالف ماهيت آن هستند، داده است.در اين شكل گيري هويت متمايز بر اين اساس الزامي تلقي مي شود كه جامعه ديني اين توان را از دست داده كه خود را مذهبي معرفي كند. اصول بنيادين دين به خاطر غفلت كنار گذاشته شده و به واسطه سازش و بي توجهي از بين رفته؛ به گونه اي كه از ديد گروه جدايي طلب بنيادگرا تعريفي كه جامعه عموماً مذهبي از خود دارد؛ كاملاً بيگانه و اساساً مخالف ذات دين آن جامعه است. بنابراين جنبش هاي بنيادگرا بر همان اصول مذهبي گروه بزرگتر بنيان نهاده مي شوند اما بنيادگرايان با خودآگاهي بيشتر تلاش مي كنند رويكردي را در مورد دنياي مدرن ايجاد كنند كه بر پايه وفاداري شديد به آن اصول استوار است تا شفافيت هر دو مسأله دين و زندگي را حفظ كند؛ افزون بر اين احياگري ديني در كسوت بنيادگرايانه اش يك شكل سياسي آشكارا به خود گرفته است.بنابراين بنيادگرايان بر اين باورند كه آرمان آن ها اهميت حياتي و حتي جهاني دارد؛ آن ها خود را به عنوان كساني مي بينند كه نه تنها از يك نظريه متمايز بلكه همچنين از يك اصل حياتي و يك شيوه زندگي و رستگاري محافظت مي كنند. جامعه اي كه تماماً بر يك رويكرد ديني واضح و خاص از زندگي در تمامي جنبه هاي خود تمركز كرده است؛ وعده جنبش هاي بنيادگرا است و از اين رو براي آن دسته از پيروان دين كه اندكي تمايز مي بينند يا در هويت ديني پيشين آنها كاملاً حياتي است، جذاب و پر اهميت است.[9]بر اساس مطالب ذكر شده، ويژگي هاي يك تفكر بنيادگرا را اين گونه مي توان برشمرد:1. اعتقاد به باورهاي پايدار و تغييرناپذير و بازسازي جامعه بر اساس آن ها.2. اعتقاد به عقايد ديني به عنوان ماده اصلي تفكر سياسي.3. اعتقاد به حقيقت نص كتاب مقدس و برداشت از ظواهر آن.4. تقسيم بندي كلي همه چيز به حق و باطل.5. مبارزه با باطل و روحيه ستيزه جويي و خشونت.6. اعتقاد به حقانيت مطلق خود و مخالفت با تكثرگرايي، آزادي سياسي، نقد، مردم سالاري، تساهل و تسامح و نرمش ناپذيري و تحميل عقيده و جزم انديشي، روحيه استبداد و تك صدايي.بنيادگرايي مذهبي پديده اي جهاني است و متعلق به مذهب يا مكان خاصي نيست. جهان در طول قرن بيستم به همان اندازه كه شاهد نضج گرفتن جنبش هاي اسلامي بوده، ظهور گرايش هاي بنيادگراي مذهبي در ساير اديان را نيز نظاره گر بوده است. حتي برخي از بنيادگرايي در حوزه هاي غيرمذهبي نيز سخن مي گويند.[10]بنيادگرايي مذهبي پديده اي جهاني است و متعلق به مذهب يا مكان خاصي نيست. جهان در طول قرن بيستم به همان اندازه كه شاهد نضج گرفتن جنبش هاي اسلامي بوده، ظهور گرايش هاي بنيادگراي مذهبي در ساير اديان را نيز نظاره گر بوده است. حتي برخي از بنيادگرايي در حوزه هاي غيرمذهبي نيز سخن مي گويند.[11] نكته ديگر اين كه به رغم تنوع و تعدد جريان هاي ديني بنيادگرا و تنوع آنها در درون يك مذهب خاص، اين جريانات ويژگي هاي مشتركي دارند كه برشمرده شد. البته ممكن است برخي جريانات همه اين ويژگي ها را به طور كامل نداشته باشند و يا برخي از ويژگي ها بارزتر از برخي ديگر در آنها باشد.--------------------------------------------------------------------------------* كارشناس ارشد علوم سياسيپي نوشت ها[1]. هي وود، اندرو، (1379) درآمدي بر ايدئولوژي هاي سياسي، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، تهران: وزارت امور خارجه، ص495.[2] . السماك، محمد، (1384) كليد فهم سياست آمريكا، ترجمه ابوذر ياسري، تهران: موعود عصر، ،ج2، ص21.[3] . الموصلي، احمد، (2004) ترجمه موسوعه الحركات الاسلاميه في الوطن العربي و ايران و تركيه، بيروت، الطبعه الاولي؛ ص160-161.[4] . تاج زاده، مصطفي، (27|8|1382) درباره بنيادگرايي، نشريه ياس نو،، ص1.[5] . هي وود، اندرو، پيشين، ص508.[6]. همان، ص496.[7] . اين نظريه علت واقعي پديده ها را در نظر نمي گيرد و دليل همه چيز را به توطئه باز مي گرداند. [8] . تاج زاده، پيشين ،ص2.[9] . هي وود، پيشين ،ص496- 497.[10] . خسروي، غلامرضا، (1384) درآمدي بر بنيادگرايي اسلامي، نشريه مطالعات راهبردي(31)، ص2.[11] . خسروي، پيشين، ص 4 منبع: سياست ما عليرضا اميني آسيب شناسي (Pathology)، دانشي است كه در آن بافت هاي بيمار در گياه يا موجودات زنده مطالعه و بررسي مي شود. بنابراين استفاده از اين واژه در مديريت جامعه، بر اين پيش فرض استوار است كه جامعه، ساختاري زيستي دارد و مي توان در آن عناصر بيماري زا را شناخت و بافت هاي آسيب ديده و آسيب پذير را بازشناسي كرد. آسيب شناسي (Pathology)، دانشي است كه در آن بافت هاي بيمار در گياه يا موجودات زنده مطالعه و بررسي مي شود. بنابراين استفاده از اين واژه در مديريت جامعه، بر اين پيش فرض استوار است كه جامعه، ساختاري زيستي دارد و مي توان در آن عناصر بيماري زا را شناخت و بافت هاي آسيب ديده و آسيب پذير را بازشناسي كرد.از اين نظر هدف آسيب شناسي مديريت؛ درك عوامل موثر بر بي نظمي وآثار نامطلوب آن در سيستم اداري و مديريت جامعه است.فرايند مديريت، متضمن هماهنگ ساختن منابع انساني ومادي، به منظور دستييابي به هدفهاي معين است. از آنجا كه تقريبا هر سازمان نوعي تقسيم كار دارد، با موقعيتهايي مواجه هستيم كه در آنها، افراد مختلف به انجام اعمال متقاوت مي پردازند. اين افراد در مواقع مختلف براي انجام وظايف خود، به منابع مادي و اطلاعات متفاوت نيازمندند. مسئوليت مدير اين است كه، كليه اين فعاليتها را چنان هماهنگ، منظم و يكپارچه سازد كه هدف يا كارايي لازم حاصل شود.[1]نظام اداري در هر كشور، با نظام سياسي آن هماهنگي دارد. از اين رو، بر حسب اينكه يك نظام سياسي، مبتني بر دمكراسي يا استبداد است؛ مي توان دو شكل از بوروكراسي را تصور كرد. بوروكراسي دمكراتيك كه در آن، مردم، گروههاي ذي نفوذ و مطبوعات، حق انتقاد و برملا ساختن خطاهاي صاحب منصبان و كارگزاران دولتي را دارند. در حاليكه در بوروكراسي استبدادي، بوروكراتها از انتقاد مصون اند و مخالفت با آنها عواقب نا خوشايندي در پي دارد.[2]براي بررسي نوع آسيب پذيري مديريت در ايران به طور كلي و در سطح محلي در كردستان، نيازمند توجه به برخي واقعيتهاي اجتماعي موجود در ايران هستيم، كه در واقع پيش فرضهاي اين مقاله را نيز در بر مي گيرد؛1) جامعه ايران هميشه دستخوش تحول و دگرگوني سياسي بوده است. در اين فراز و نشيب ها، نيروهاي اجتماعي قدرتمندي در صحنه حضور يافته اند، اما هيچگاه پايدار نمانده اند.2) به رغم اينكه جامعه ايران، داراي كهن ترين تاريخ در تشكيل حكومتهاي مقتدر و با ثبات بوده است، اما هيچ رد پايي از نهادهاي قدرتمند و با ثبات سياسي كه مبتني بر نظريه هاي علمي و استمرار يافته باشد؛ وجود ندارد.[3]بر پايه پيش فرضهاي بالا مي توان سوال كرد كه چگونه مي توان از آسيب شناسي مديريت در ايران ومنطقه گفتگو كرد؟ به عبارت ديگر ايا بين اين واقعيت هاي اجتماعي و آسيب پذيري نظام اداري و مديريت كشور رابطه اي وجود دارد؟در تحليل آسيب شناسانه مديريت در كشور، با توجه به واقعيت ها و پيش فرضهاي بالا و تاثير نظام سياسي بر نظام اداري، مي توان گفت كه، ويژگيهاي فرهنگ سياسي در ايران؛ نقش مهمي در شكل گيري نظام اداري و مديريت جامعه، داشته است، يكي از صاحبنظران سياسي ضمن بررسي ويژگيهاي فرهنگ وسنت سياسي در ايران، معتقد است كه برخي سنت هاي بحران زا در فرهنگ سياسي كشور وجود دارد و مهمترين عوامل موثر در شكل گيري نظام اداري ايران محسوب مي شوند.اين سنت ها عبارتند از:▪ سنت خود كامگي واستبداد.▪ سنت خشونت، توطئه وتزوير.▪ سنت تكروي و فرد گرايي.▪ سنت كج انديشي و نبود تسامح.▪ سنت بي اعتمادي، قانون گريزي وريا كاري.[4]ترديدي نيست كه داراي سنت هاي سياسي بحران زا هستيم و تلاشهاي سياسي اجتماعي معاصر، براي زدودن آنها نيز نتوانسته است، به نتيجه برسد، وانها را رفع نمايد.مديريت نقش و اهميت ان، در نظام اداري كشورها مفهوم مي يابد. بنابراين پديده اي متغير است. اينك با توجه به مشكلات نظام اداري به تبعيت از نظام سياسي، به طرح دو ديدگاه در اين زمينه بسنده مي شود.ديدگاه اول آسيب پذيري نظام اداري ايران، مسئله تمركز وعدم تمركز است. به عقيده پيتر دراكر عدم تمركز و تفويض اختيار پايه و اساس مديريت خوب است.[5] عدم تمركز، روشي است كه در ان دولت مركزي حق و اختيار تصميم گيري وگاهي امكانات مادي لازم را به نهادهاي محلي، كه متصديان ان توسط مردم همان محل انتخاب شده اند، واگذار مي نمايد. از مشخصه هاي يك نهاد غير متمركز ازادي عمل نهاد در برابر دولت مركزي، در امر يا اموري خاص است.[6] در برابر ان تمركز روشي است كه در ان اختيار تصميم گيري در همه امور با دولت مركزي است. بسياري از كشورهاي در حال توسعه، داراي دولتهاي به شدت متمركز است. ايران نيز ان جمله است.هنوز در ميان صاحبنظران و دست اندركاران مديريت كشور، مشخص نيست كه سيستم اداري ايران متمركز است يا نا متمركز. به عبارت ديگر استراتژي مدوني در اين مورد وجود ندارد. در حاليكه ساختار اداري كشور، شديدا متمركز است، عده اي در پي تمركز بيشترند و معتقدند كه حداقل حيطه اختيارات اداري موجود نيز مي بايست به مركز منتقل شود. در عين حال نبايد از نظر دور داشت كه بوروكراسي وسيستم اداري متمركز ايران، در دوره ي رضاشاه ودر راستاي منافع اقتصادي سياسي دولت انگلستان در اواسط قرن 19 ميلادي ايجاد شد. البته رضاشاه نيز از بوروكراسي دولتي، براي جذب وبكارگيري طبقه تحصيل كرده و مخالف خود در ان زمان استفاده كرد، تابا وابسته كردن انها به دربار (مستقيم يا غير مستقيم) از تاثير و نقش اجتماعي آنها بكاهد. اين روند، در طول دوره ي پهلوي تداوم يافت و بعد از انقلاب اسلامي، با بروز مشكلات و بحران هاي پس از انقلاب، فرصتهاي لازم براي ترميم سيستم اداري از بين رفت و گرايش بيشتري به تمركز اداري بوجود امد.در حال حاضر عليرغم بحثهاي متعدد پيرامون اينكه بالاخره بايد به تمركز انديشيد يا عدم تمركز، پايان نپذيرفته و كماكان سيستم اداري متمركز بر كشور حاكم است، در حاليكه كارايي ان بسيار پايين است. به همين دليل و براي كنترل عدم كارايي سيستم اداري متمركز، انواع مختلف سازمانهاي عريض و طويل نظارت و بازرسي ايجاد شده اند، كه خود در نهايت حجم دولت و بوروكراسي متمركز را افزايش داده اند. سازمانهايي مانند بازرسي كل كشور، ديوان عدالت، ديوان محاسبات، دادگاه انقلاب، سازمان مديريت و برنامه ريزي و …از اين دست است.در سطح محلي (استان كردستان) نيز به تبع كل كشور، تمركز اداري در ابعاد مختلف اقتصادي، سياسي و اجتماعي وجود دارد، اما وقوع بحرانهاي اوليه بعد از پيروزي انقلاب در كردستان، نگاه شرق شناسانه به مسائل منطقه،[7] تداوم نگاه امنيتي و بي اعتمادي متقابل حاصل از بحرانهاي سياسي؛ تمركز اداري را در كردستان تشديد نمود.با شكل گيري جريان اصلاح طلبي و فراهم شدن فضا براي مباحث نظري پيرامون نحوه بازسازي وضعيت اقتصادي سياسي كشور، لزوم واگذاري بخشي از تصميم گيريهاي مربوط به ان به مقامات محلي، مورد بحث قرار گرفت. هر چند در بعد نظري نتيجه اي از انهاحاصل نشد، اما در عمل به اجراي قانون شوراها انجاميد و اولين دوره ي انتخابات آن در سال 1378 برگزار شد. اين مقاله قصد بررسي موفقيت آميز بودن يا نبودن تجربه شوراها را ندارد، ولي خاطرنشان مي سازد كه بروز اختلافات فراوان ميان شوراهاي شهر و شهرداران و معطل ماندن بسياري از وظايف آنها، موجب ارائه لايحه اصلاح قانون شوراها توسط دولت گرديد. بنابراين هنوز هم سيستم اداري كشور در معرض آسيب هاي ساختاري از نظر روش اداره قرار دارد.▪ ديدگاه دوم: به تبع نظام اداري، مديريت نيز در سطوح محتلف با مشكلاتي روبروست. دلايلي كه اين ادعا را تقويت مي كنند، مي توان چنين بر شمرد:جايگاه مديريت در ايران، داراي ثبات وانجام لازم نبوده وعمر آن بسياركوتاه است.اكثر مديران داراي تجربه و دانش كافي جهت مديريت دستگاههاي خود نيستند. به عبارت ديگر وا گذاري پستهاي مديريت مبتني بر اصول و صلاحيت افراد نيست.وجود جو بي اعتمادي، مانع تقسيم كار شده، در نتيجه برخي از مديران تا حد يك ماشين امضا تنزل مي يابند.از نظر رابطه سيستم اداري در ايران، بايد گفت كه هيچ تفكيك تعريف شده اي بين نقش سياستمدار و مدير وجود ندارد. از رئيس جمهور و وزراي كابينه گرفته تا سطوح پايين تر مديريت در مراكز استان و شهرستانها، همه همزمان هم مديرند هم سياستمدار. هر چند ممكن است بعضي از آنها توجه بيشتري به اين يا آن داشته باشند. آسيب پذيري نظام اداري بيشتر هنگام بروز نوسانات سياسي هويدا مي گردد كه با موجي از تغييرات در مديريت هاي خرد و كلان همراه است. اين امر ناشي از برخي مشكلات ساختاري در سيستم سياسي است. پديدهاي كه هنوز فضا براي بحث پيرامون ان فراهم نشده است.از سوي ديگر، اثار منفي ابهام در تمركز اداري، به حوزه مديريت هم كشيده شده است.هر چند در اين زمينه نيز گرايش غالب در مديريت كشور، به سمت تمركز است، ولي حدود ان مبهم است، زيرا:سازمانهاي دولتي در چهار چوب مقررات يكسان، شيوه عمل گوناگون دارند. مثلا واحدهاي استاني برخي از وزارتخانه ها داراي تفويض اختيارات بيشتري نسبت به بعضي از وزارتخانه ها هستند.به دليل تمركز امور در تهران، بسياري از سازمانها و شركتهاي دولتي و غير دولتي خارج از تهران، مجبورند دفاتري در تهران داير نمايند و به ساماندهي امور خود بپردازند.برخي از سازمانهاي دولتي خارج از پايتخت، خود را مستقل از مسئولين استانها تلقي كرده و عملا توسط مقامات مركز اداره مي شوند.[8]وجود مشكلات نامبرده در سطح ملي، به صورت مستقيم و موثر به سطح استانها نيز انتقال يافته است. به نظر مي رسد در اين زمينه هم، استان كردستان به دلايلي كه قبلا بيان شد، مشكلات بيشتري دارد، هر چند در مقايسه با شهرهاي كردنشين استان اذربايجانغربي، در وضعيت بهتري قرار دارد.● نتيجه گيريبا توجه به ديدگاههاي مطرح شده پيرامون برخي جنبه هاي آسيب پذيري مديريت جامعه در دو سطح ملي و محلي، موارد زير به عنوان نتيجه و برآيند بحث قابل توجه است:در بعد تاريخي، رابطه مستقيمي ميان نظام اداري كشور و سنت هاي بحران زا در فرهنگ سياسي ايران وجود دارد. بگونه اي كه همواره موجب باز توليد تمركز در اداره و استبداد در عمل شده است.ابهام در تمركز يا عدم تمركز اداري و حوزه مديريت جامعه در ايران وجود دارد.مديريت دولتي در سطوح مختلف، تابع نوسانات سياسي است.حوزه مديريت سياسي در ايران، به دليل ضعف در فرهنگ سياسي، همواره بحراني است.بحراني بودن مديريت سياسي، مانع از شكل گيري مديريت هاي كار آمد و مستقل ميگردد.از اين رو مديريت ها ناپايدارند و كارايي انها پايين است.دركردستان، با توجه به بحرانهاي پس از انقلاب اسلامي، مديريتها ناپايدار و غير تخصصي و عمدتاً غير بومي بوده است.در اين شرايط، تصميم گيري كه مهمترين وظيفه مديران است، تابع عوامل مختلف خارج از كنترل مدير مي شود و در نتيجه هزينه اجتماعي ناشي از چنين تصميم گيريهايي افزايش مي يابد.● پيشنهاداتبا توجه به اينكه مهمترين مشكل كشور در زمينه مديريت ها، مسئله تمركز و عدم تمركز است، به نظر مي رسد تا وقتي از اين مفهوم ابهام زدايي صورت نگيرد، به عبارت ديگر تا وقتي مشخص نشود در چه عرصه هايي تصميم گيري مديران تابع مركز است و در چه زمينه هايي اختيار تصميم گيري با آنهاست، مديريت در جامعه ما همچنان آسيب پذير خواهد بود.تعيين ضابطه مشخص در انتخاب مديران، متناسب با تخصص آنها و دادن اختيار تصميم گيري به مديران، نيز مي بايست مورد توجه قرار گيرد. نكته مهم در تفويض اختيار اين است كه مديران را قادر مي سازد تا وظايف اصلي خودشان را كه عبارتست از پرداختن به آينده سازمان و پرورش مديران آينده، بخوبي انجام دهند. 1_ آرميچل ترنس، «مردم در سازمانها»، دكتر حسين شكرشكن، انتشارات رشد، تهران 1377، صفحه 46.[2]_ روز نامه همشهري، «بوروكراسي، سياست وسلطه نخبگان»، مسعود پيام، پانزدهم ديماه 72، صفحه 6.[3]_ روز نامه همشهري، «تغييرات سياسي وبسترهاي رشد بي اعتمادي در جامعه ايراني»، مجيد يونسيان، بيست و هفتم آذر 1380 صفحه 6.[4]_ كاظمي _ علي اصغر، «بحران نوگرايي و فرهنگ سياسي در ايران معاصر»، نشر قومس، تهران 1376، صفحه 154.[5]_ پاركينسون _ رستوم جي، «مهارتهاي مديريت» ترجمه دكتر مهدي ايران نژاد، انتشارات آزاده، كرج، 1376، صفحه 1.[6]_ خوبروي پاك _ محمد رضا، نقدي بر فدراليسم، مؤسسه نشر و پژوهش شيرازه، تهران 1377، صفحه 46.[7]_ اين مسئله را اولين بار اقاي خالد توكلي مطرح كرده اند.[8]_ اطلاعات سياسي _ اقتصادي، «بهره وري در سازمانهاي دولتي ايران و راههاي افزايش آن»، محمد باقر بهشتي، سال پنجم، شماره هشتم و نهم، خرداد و تير ماه 1370، صفحه 77. http://tqm iran.blogfa.com راسخون رابطه نظم اجتماعي و وجدان عمومي (1): انديشمندان اجتماعي از دريچه هاي گوناگون به بررسي موضوع «نظم اجتماعي» پرداخته اند. در اين فصل، سخن در اين است كه پاسخ اسلام به اين پرسش چيست كه «نظم اجتماعي چگونه برقرار مي گردد؟» اسلام به عنوان يك دين اجتماعي، دربردارنده انديشه اي خاص نسبت به نظم اجتماعي است. به ديدگاه اسلام مي توان از سه سطح نگريست: اول آن كه، جامعه ي مطلوب از نظر اسلام كدام است؟ (بخش چهارم) دوم آن كه، يك جامعه ي اسلامي چگونه تحقق مي يابد؟ (بخش پنجم) و سوم آن كه، جامعه ي نظم يافته از ديدگاه اسلامي، داراي چه ويژگي هايي است؟در اين نوشتار، سطح سوم مورد بررسي قرار مي گيرد. اما پيش از ورود به بحث اصلي، لازم است نكاتي درباره ي نظم اجتماعي و وجدان جمعي ذكر شود.نظم اجتماعي:«نظم» در جامعه شناسي به هر عمل الگويي يا هر قانون مندي كه در رفتار مردم نمايان است، اشاره دارد. نظم اجتماعي با نظم توصيف شده در جدول تناوبي مواد شيميايي يا مشاهده ي جاري شدن آب در سرازيري قابل قياس است؛ يعني، گاهي در موقعيت هاي معين عين ها به گونه اي مشابه و الگودار رفتار مي كنند.(2)وجدان جمعي«اميل دوركيم» يكي از اولين كساني است كه در مورد وجدان جمعي بحث كرده است. او وجدان جمعي را به عنوان واقعيتي عيني، والا و متمايز از وجدان هاي فردي در جهت تبيين مسائل اجتماعي به كار برده است. به اعتقاد وي، «مجموعه اعتقادها و احساسات مشترك در ميانگين افراد يك جامعه واحد دستگاهي معيني را تشكيل مي دهد كه حيات خاص خود را دارد. اين دستگاه را مي توان وجدان جمعي يا عمومي ناميد.» (3)بنابراين، از نظر «دوركيم» وجدان جمعي وجودي مستقل است. بعضي ديگر «وجدان جمعي را جذبه ي عارفانه ي وجدان هاي فردي مي دانند. بسياري ديگر، آن را همچون مجموعه اي از جلوه هاي انديشه ها، باورها و آرمان هاي مشترك در يك جامعه مي شناسند و بالاخره گروهي ديگر، آن را اسمي صرفا جهت بيان تقابل ديدگاه وجدان هاي مختلف در يك محيط اجتماعي مي دانند كه تعداد كثيري از اين وجدان هاي فردي در آن گرد آمده اند.» (4)در اين مقال، وجدان جمعي به معناي «مجموعه باورها و احساسات مشترك در ميانگين افراد جامعه» اطلاق گرديده كه مساوي با عناصر اصلي فرهنگ گروه يا جامعه است.تبيين نظم اجتماعي با تأكيد بر وجدان جمعيتقريبا تمام نظريه پردازان علوم اجتماعي بر اين نكته تأكيد ورزيده اند كه براي دوام يك جامعه، اعضاي آن بايد داراي انتظارات متقابلي از يكديگر باشند تا بدين وسيله، هر فرد بتواند رفتار خود را با كردار سايران هماهنگ سازد.جبرگرايان نيز به رغم آن كه بر عنصر جبر مراقبت اجتماعي براي برقراري نظم اجتماعي تأكيد كرده اند و از نظر آنان، جامعه عبارت است از گونه اي از نظم كه توسط گروهي از افراد بر سايران تحميل شده و تداوم آن توسط جبر و قوه ي قهريه (يعني برقراري انضباط اجباري) تضمين مي شود از اين مسأله نيز غافل نيستند كه تحميل ياد شده به سود همه بوده و مردم با اين انديشه كه هيچ كس قارد به تأمين تمام تمايلات خود نيست، از بخشي از سود خود مي گذرند و بر اين اساس، باوري همگاني تحقق مي يابد مبني بر اين كه سود همه در گرو تداوم خودداري از خشونت و تن دادن به مصالحه و همكاري به وجود مي آيد كه همين موجب نظم اجتماعي است. (5)«ماركس» نيز با طراح آگاهي كاذب به اشتراك باورها، ارزش ها و انتظارات متقابل براي برقراري نظم اجتماعي اذعان نموده است؛ چه اين كه با تحقق آگاهي راستين طبقاتي، نظم اجتماعي از هم پاشيده، جامعه مهياي انقلاب مي گردد.وفاق گرايان نيز بر اين باورند كه «اجتماعي كه سازمان سياسي و استحكام نسبي يافته، به وضوح، نوعي اجتماعي اخلاقي نيز تلقي مي شود؛ زيرا اعضاي آن به معيارها، ارزش ها و فرهنگي مشترك معتقد هستند. با وجود نظم ارزشي مشترك، رفتارها قابل پيش بيني مي شود.» (6)به اعتقاد پارسونز، «با بهره گيري از ارزش ها، نياز به استفاده از زور براي انتصاب هر فرد به وظيفه اي مشخص رفع مي گردد. بنابراين، مهم ترين عملكرد و فايده ي نظم ارزشي جامعه، مشروعيت و مقبوليت بخشيدن بدون بهره گيري از قدرت است.» (7) به اعتقاد وي، مرزهاي نظام تا جايي كه نظام از طريق ارزش هاي مشترك منسجم بماند، حفظ مي شود. بر اين اساس، يك نظام اجتماعي خاص هنگامي دچار مشكل خواهد بود كه ارزش ها نتوانند تغييرات محيط را توجيه نمايند. يا به عكس، هنگامي كه تغيير ارزش ها به معناي نادرست تلقي شدن خود محيط باشد، دچار مشكل خواهد شد.«چالمرز جانسون» نيز معتقد است كه اجزاي تشكيل دهنده ي يك نظام اجتماعي نمونه هاي رفتاري است كه بر مبناي توقع و انتظار رفتار مشابه سايرين به روز مي كند.اين اجزا شامل تكاليفي است كه بين اعضاي جامعه توزيع شده است و از آن ها به عنوان «نقش» هاي اجتماعي نام برده مي شود. (8) به اعتقاد وي، «تعادل يك نظام اجتماعي وابسته به درجه ي سازگاري بين ارزش ها و تقسيم كار در آن است. و از آنجايي كه اين دو عامل، تعيين كننده ي ساخت نظام جامعه نيز هستند، تغيير در آن ها به تحول در ساخت اجتماعي منجر مي گردد. يك نظام اجتماعي سالم مي تواند ساخت خود را بدون بر هم خوردن حالت تعادلي خود تغيير دهد.» (9)دوركيم نيز نظير وفاق گرايان ديگر، پاي بند تبيين نظم اجتماعي از طريق بررسي نظام ارزشي و وجدان جمعي است، چرا كه حقوق يا به تعبير ديگر، هنجارها و مقررات حاكم بر جامعه مبتني است بر نظام ارزشي و باورهاي حاكم بر جامعه كه در بساطت يا پيچيدگي تقسيم كار اجتماعي به صورت هاي گوناگون در ذهن افراد جامعه خود را مي نماياند. وي با تقسيم وجدان جمعي و فردي، بر اين باور است كه وجدان جمعي بيانگر حالات مشترك ميانگين افراد در جامعه است و آن گاه كه عامل تعيين كننده ي رفتار يكي از عناصر سازنده ي وجدان جمعي است، واكنش تابع منافع عمومي است و آن وجدان ( فرهنگ و نظام ارزشي) توجيه گر و مفسر آن هاست.دوركيم در پي تبيين همبستگي اجتماعي، به بررسي نماد خارجي آن، يعني حقوق مي پردازد. خصلت ويژه ي همبستگي اجتماعي ماهيت گروهي است كه همبستگي عامل تضمين كننده ي وحدت آن هاست. (10) به اين دليل تغيير صور همبستگي تابع انواع اجتماع است. وي ملاك تقسيم بندي حقوق را نوع مجازات آن مي داند و بر اين مبنا، بهترين تقسم بندي در مورد حقوق را با توجه به واقعيت خارجي، حقوق تنبيهي و حقوق ترميمي مي داند. در نظر «دوركيم»، روح عمومي جامعه همواره حاكم بر قوانين و مقررات جامعه است كه در زماني به دليل بساطت اخلاقي و همبستگي، به صورت حقوق تنبيهي جلوه گر مي شود و در زماني به دليل تراكم اخلاقي و معنوي و تكثر ايده ها، اعتقادات و تخصص ها، وجدان جمعي حاكم بر حقوق، ترميمي است. بنابراين، حتي «در جوامع جديد داراي همبستگي ارگانيكي نيز اين جامعه است كه انواع خاصي از قراردادها را به رسميت شناخته و تجويز كرده است و چنين نيست كه هر گونه قراداد و توافق مورد قبول جامعه باشد.» (11) از اين رو، در همه ي جوامع، ميزاني از وجدان جمعي (باور و احساس مشترك در افراد جامعه) وجود دارد و جامعه اي نيست كه به طور كلي، متكي بر وجدان فردي باشد. بر اين اساس، آن چه موجب هم بستگي است، نظام ارزشي مشترك در افراد جامعه است.علامه طباطبائي (رحمه ا... عليه) نيز بر اين باور است كه جامعه ي انساني هرگز نمي تواند اجتماعي زندگي كند و داراي اجتماعي آباد شود مگر وقتي كه داراي اصول علمي و قوانين اجتماعي باشد و آن قوانين را همه يا اكثريت افراد جامعه محترم بشمارند و نگهباني بر آن بگمارند تا آن قوانين را حفظ كنند و از تعطيل شدن آن جلوگيري نمايند. در اين هنگام است كه زندگي اجتماعي افراد رضايت بخش و قرين سعادت مي شود. بنابراين، شكل زندگي با اختلاف در اصول اعتقادي و طرز تفكر در مورد حقيقت عالم و حقيقت انساني، كه جزيي از آن است، مختلف مي شود. (12)ايشان حداقل ميزان وجدان جمعي براي برقراري نظم اجتماعي را باور مشترك بيشتر افراد جامعه در اصول اعتقادي حاكم بر جامعه در موضوعات حقيقت جهان و حقيقت انساني دانسته و بر اين باور است كه جوامع وقتي نظام مي يابد كه دست كم، اكثريت افراد به قوانين جامعه عمل كنند و قوانين جامعه را عادلانه بدانند. (13) بنابراين، نظير «دوركيم» و «پارسونز» به وجود وجدان جمعي (فرهنگ مشترك) علاوه بر وجدان فردي در هر جامعه اي اذعان نموده است.بر اساس نظريات ياد شده، نوعي باور و احساس مشترك در ميان افراد جامعه، كه مي توان بدان « وجدان جمعي» اطلاق كرد، موجب نظم اجتماعي است. بدين نكته، حتي جبرگرايان نيز باور دارند. طرح آگاهي كاذب طبقه ي محكوم در ديدگاه «ماركس»، كه همان حالت هم نوايي با طبقه ي حاكم است و ايجاد باور به بهره مندي سود همگاني با پذيرش اجتماعي در ديدگاه «هابز» نيز اين دريچه ارائه گرديده است.بررسي حداقل وجدان جمعيبررسي موضوع به صورت جامع، مبتني بر بررسي تمام ابعاد ديدگاه اسلامي است، ولي در اين تحقيق تنها از جهت حقوق جزايي، موضوع مورد توجه قرار مي گيرد. در اين راستا، نكات ذيل مورد عنايت است:1. به رغم آن كه قانون گذار در اسلام خداوند است، ولي براي تأمين نيازهاي گوناگون جوامع، اختيار قانون گذاري در مواردي به پيامبر و امام (ع) و ولي امر مسلمانان در طول زمان واگذار گرديده است.2- قانون گذار در اسلام با توجه به مصالح افراد و جامعه به تعيين و تنظيم قوانين مبادرت مي ورزد.3- قوانين اسلام به قوانين جزايي منحصر نيست، بلكه قوانين جزايي مكمل قوانين مدني است.4- قوانين جزايي بر مبناي اصلاح فرد و جامعه و به فراخور شخصيت مجرم و شرايطي كه جرم در آن رخ داده مشخص مي گردد و داراي ويژگي باز دارندگي، هماهنگي ميان كيفر و جرم و همگاني بودن است و در آن تبعيضي نيست. (14)5- قوانين جزايي اسلام به حق الناس و حق ا... تقسيم مي شود. «حق الناس قابل مطالبه» قابل تبديل مجازات تبديل مجازات و قابل اسقاط توسط مجني عليه است و حق ا... قابل اسقاط و قابل تبديل نيست و اگرچه كسي مجازات را مطالبه نكند، بايد مجازات اعمال گردد.» (15)بنابراين، با توجه به ويژگي هاي ياد شده، مي توان به توجه به وجدان فردي و وجدان جمعي در حقوق جزايي اسلام اذعان نمود و بر اين اساس، حقوق جزايي اسلام از همبستگي ميكانيكي «دوركيمي» فاصله مي گيرد.6- طبق نظر صاحب نظران، اهداف قانون گذاري اسلام در سه زمينه خلاصه مي گردد:الف- پاسداري از آن چه براي زندگي مردم ضروري استب- فراهم كردن آن چه مورد نياز مردم استج - تحقق موارد تحسيني يعني، (آن چه مايه ي اصلاح و بهبود حال افراد و جامعه است.) (16)7- اسلام شرايع سابق را به رسميت شناخته است. بنابراين، فرضيه اي كه مطرح مي شود اين است كه حداقل عناصر ضروري براي برقراري نظم اجتماعي از ديدگاه اسلام در اديان ديگر نيز يافت مي شود و بيان اين واقعيت از زبان پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) كه عامل هلاكت و فروپاشي اقوام گذشته، تبعيض و تعطيل احكام مورد قبولشان بوده است، (17) اين فرضيه را اثبات مي كند. بر اين اساس، حداقل موارد (وجدان جمعي) مورد قبول و تأكيد در باور مشترك مردم براي برقراري نظم اجتماعي در جوامع غير اسلامي نيز يافت مي شود.8- در حقوق جزايي اسلام نكات ذيل، قابل توجه است:الف- همان گونه كه گذشت، حقوق جزايي اسلام به حق الناس و حق ا... تقسيم مي شود. با توجه به ويژگي هاي اين دو حق، مي توان حق الناس را در مسائل مربوط به وجدان فردي و حق ا... را در مسائل مربوط به وجدان جمعي دانست و در حقوق جزايي اسلام، حدود اسلامي حق ا... شمرده شده است.ب- در مسائلي كه وجدان جمعي در مورد آنها وجود دارد، فرض آن است كه آگاهي و احساس عمومي نسبت به موضوع وجود دارد و تنها از افرادي كه وجدان جمعي ديگري دارند و متعلق به جامعه ديگري هستند و يا تازه واردند، پذيرفته است كه نسبت به آن موضوع آگاهي و احساسي همانند ديگران نداشته باشد و حال آن كه، در موضوعات مربوط به وجدان فردي چنين احساس و باور مشتركي انتظار نمي رود.با مراجعه به شرايط اجراي حقوق جزايي، تنها خطاهاي مستوجب كيفر حدود، افراد جامعه نسبت به ارتكاب عمل، آگاه فرض شده اند و ناآگاهي به جرم بودن كاري تنها از افرادي كه تازه واردند و احتمال باور و احساس مشترك پيدا نكرده اند، پذيرفته است. بر همين اساس، جهل يا علم كسي كه مرتكب جرم هاي مستوجب كيفر حدود مي شود، ملاك و شرط تحقق كيفر دانسته نشده است. از سوي ديگر، امكان علم به لحاظ زندگي در جامعه براي تحقق شرط كفايت مي كند. (18) بنابراين، مي توان مدعي شد كه در حدود، انتظار آن است كه قبح عمل مستوجب حدود در وجدان جمعي نهفته باشد، در حالي كه عمدي بودن تخلف شرط تحقق كيفر غير حدود خوانده شده است. به ديگر سخن، در كيفر غير حدود بحث انگيزه ي شخصي مطرح است. يعني در حوزه ي وجدان فردي قرار مي گيرد.ج- در حقوق جزايي مستوجب حدود، تراضي طرفين موجب كاهش جرم نمي شود، چه اين كه به عملي اقدام شده، كه احساسات جمعي را جريحه دار نموده است. بنابراين، تراضي در ارتكاب عمل مستوجب كيفر حدود، موجب افزايش جرم است (19) در حالي كه، در حقوق جزايي مستوجب كيفر غير حدود، بخشش و تخفيف مجني عليه مورد توجه قاضي بوده و تا زماني كه مجني عليه مطالبه نكرده است كيفر جاري نمي شود.د- گرچه حقوق جزايي اسلام بناي عرفي ندارد، ولي از جامعه انتظار مي رود كه باور و احساساتي همانند آن چه قانونگذار در اسلام ارائه نموده است بيابد. به عبارت ديگر، انتظار مي رود كنش افراد نسبت به آن ها، كنش خود انگيخته باشد و لزوم ايجاد چنين احساس و باوري را با مراجعه به روايات مي توان مشاهده نمود، نظير رواياتي كه به اين مضمون ارائه گرديده است، كه «مسلمان نبايد تحمل شنيدن توهين به پيامبر(ص) و ائمه (ع) و مقدسات اسلامي را داشته باشد. خون مسلمان بايد از شنيدن چنين توهيني به جوش آيد و در صورتي كه نسبت به جان خود امنيت دارد، توهين كننده را از پاي در آورد.» (20)ه_- با توجه به حكمت تحريم و جرم هاي مستوجب حدود، مي توان به اين نكته اذعان نمود كه اولا، مفسده ي عمومي و جمعي داشتن اين جرم ها موجب كيفر است و از سوي ديگر، هرچه مفسده ي عمومي بيشتر باشد، طبق قاعده ي وجدان جمعي، احساسات مردم بيش تر جريحه دار مي شود و كيفر شديدتري در بردارد.اين قضيه نيز با توجه به مقايسه ي حكمت تحريم و نوع كيفر لواط و زنا و ساير حدود قابل تبيين است. (21)9- جرايم مستوجب حدود اسلامي عبارتند از: ارتداد، زنا، لواط، مساقحه، قذف، سرقت، بغي، شرب خمر، قوادي و محاربه.پيامدهاي حاصل از ارتكاب اين اعمال را مي توان بشرح ذيل بيان كرد:- قوادي، زنا و قذف موجب ناديده گرفتن هنجارهاي اجتماعي براي روشن و شفاف بودن روابط سببي است.- ارتداد موجب ناديده گرفتن اصول اعتقادي حاكم بر جامعه است.- سرقت، بغي و محاربه موجب بر هم خوردن امنيت مالي و جاني و سياسي در جامعه است.- شرب خمر موجب از دست دادن قوه ي تعقل و در نتيجه، ناديديه گرفتن هنجارهاي اجتماعي و ارتكاب اعمالي است كه موجب برهم خوردن امنيت مالي و جاني و ترديد و روابط نسبي است.- لواط و مساحقه نيز موجب ناديده گرفتن هنجارهاي اجتماعي توليد مثل و تعطيل آن مي شود كه حيات هر جامعه اي مبتني بر آن است.نتيجه گيريبنابراين، مي توان نتيجه گرفت كه با توجه به حقوق جزايي اسلام، حداقل موارد وجدان جمعي به منظور برقراري نظم اجتماعي عبارت است از باور و احساس مشترك در اصول اعتقادي حاكم بر جامعه و احساس و باور مشترك اكثريت افراد جامعه به هنجارهاي اجتماعي وضع شده براي مهار روابط سببي و توليد مثل و باور و احساس مشترك نسبت به هنجارهاي وضع شده براي ايجاد امنيت مالي، جاني و سياسي.پس جامعه اي كه حداقل، نيمي از افراد آن داراي باور و احساس مشترك در اصول اعتقادي حاكم بر جامعه اند و هنجارهاي اجتماعي توليد مثل و شفاف بودن روابط سببي را رعايت مي كنند و به هنجارهايي پاي بند هستند كه امنيت مالي و جاني وسيعي را به همراه دارد، از ديدگاه اسلام با توجه به حقوق جزايي اسلام، واجد حداقل عناصر ضروري براي برقراي نظم اجتماعي است.پي نوشت :1- مقاله «حداقل وجدان جمعي در برقراي نظم اجتماعي از ديدگاه اسلام»، حسن خيري، روزنامه معرفت،2- ويليام اسكيدمور، «تفكر نظري در جامعه شناسي»، ترجمه باقر علي محمد حاضري و همكاران، تهران، سفير، 1372، ص223- اميل دوركيم، درباره «تقسيم كار اجتماعي»، ترجمه پسرهام، بابل، كتابسراي بابل، 1369، ص 924- آلن بيرو، «فرهنگ علوم اجتماعي»، ترجمه باقر ساروخاني، چاپ دوم، تهران، كيهان، ص515- ر.ك به: چالمرز جانسون، «تحول انقلابي»، ترجمه حميد الياسي، امير كبير، 1363، ص 1326- همان منبع، ص، 317- همان منبع، ص، 328- ر.ك به: چالمرز جانسون، «تحول انقلابي»، ترجمه حميد الياسي، امير كبير، 1363، ص 279- همان منبع، ص 4210- اميل دوركيم، پيشين، صفحه 7711- همان منبع، ص 12812- علامه طباطبايي، «الميزان»، ترجمه سيد باقر موسوي همداني، دفتر انتشارت اسلامي، ج 19، ص 28613- همان، ج 10، ص 38814- ر.ك. به: عليرضا فيض، «مقارند و تطبيق در حقوق جزاي عمومي اسلام»، چاپ سوم، سازمان چاپو انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1373، ص 34515- ر.ك. به: عبدالقادر عوده، «حقوق جزايي در اسلام»، ترجمه اكبر غفوري، مشهد بنياد پژوهش هاي اسلامي قدس رضوي. 1373، ص 27916- همان، ص 27617- ر.ك. حاج ميرزا حسن نوري طبرسي، «مستدرك الوسيله»، موسسه آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، ج 18، ص 7 و ناصر مكارم شيرازي، «تفسير نمونه»، دارالكتب اسلامي، ج 2، ص 38218- ر.ك. عبدالقادر عوده، «حقوق جزايي اسلام» ، ترجمه ناصر قربان يا و همكاران، نشر ميزان، جلد 1، ص 21 و 162 و ابوجعفر محمد بن علي الصدوق، «من لا يحضر الفقيه»، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، جلد 4، ص 55 و امام خميني، «تحرير الوسيله»، موسسه مطبوعات دارالعلم، ج 2، چاپ دوم، ص 45619- ر.ك مستدرك الوسيله، ج 18، ص 113، واحرالعاملي، «وسايل الشيعه» جلد 13، النكاح، ص 244 و من لا يحضر الفقيه، ص 38.20- «مستدرك الوسيله» ج 18 ص 106 و «وسايل الشيعه»، ج 14، ص 17021- ر.ك «وسايل الشيعه النكاح»، ص 258، 252، 249، 255، و ابو جعفر محمد بن علي الصدوق، «علل الشرايع»، بيروت، موسسه الا علمي، 1408، ج 4، 547 و 479منبع: كتاب طرح تحقيقاتي شهر اسوه/س حسن يوسف زاده مقدّمه: مقوله نظم و امنيت اجتماعي از مباحثي است كه در طبقه بندي موضوعات جامعه شناختي، نقطه مقابل جامعه شناسي تغييرات اجتماعي و به ويژه در تعارض با مباحث تغييرات عميق و انقلابات اجتماعي است. نظم اجتماعي از موضوعات اساسي جامعه شناسي است. اين موضوع از زمان پيدايش اولين سرچشمه هاي تفكر اجتماعي، هميشه مورد توجه انديشمندان بوده است.در مباحث نظم اجتماعي، دو سؤال عمده وجود دارد: 1. نظم اجتماعي چگونه به وجود مي آيد؟ 2. تداوم نظم اجتماعي چگونه ممكن است؟ منظور از سؤال اول اين است كه اولين جوامع چگونه شكل گرفته است. اما در سؤال دوم، از شكل گيري جامعه سؤال نمي كنند، مسئله اين است كه اين نظم به وجود آمده _ به هر دليل _ چگونه درهم نمي ريزد؟ امروزه سؤال اول چندان اهميتي ندارد چرا كه زندگي اجتماعي به هر حال، شكل گرفته است. اما سؤال دوم، اساسي است زيرا علي رغم وجود بحران هاي ويرانگر اجتماعي و سياسي، جوامع همچنان پابرجا هستند.وفاق و تعادل اجتماعي توسط آن دسته از انديشمنداني مطرح گرديد كه در مكاتب طرفدار وضع موجود و حفظ تعادل آن قرار داشتند مانند كنت، دوركهايم و پارسونز. در مقابل، جامعه شناساني كه بيشتر بر دگرگوني ها توجه دارند تا وفاق و تعادل، واژگان «ستيز» و «تضاد» را به كار مي برند. بر خلاف نظريه پردازان مكتب «تضاد» (مانند ماركسيست ها) كه از وضع موجود ناراضي بودند و مي گفتند: طبقه حاكم طبقه محكوم را استثمار كرده، مانع از رشد او مي شود و با ايجاد آگاهي اجتماعي در ميان آنها بايد اين وضع را هر چه زودتر دگرگون نمود، طرف داران مكتب «وفاق اجتماعي» وضعيت موجود را ناعادلانه تصور نكرده، خواهان براندازي آن به طور كلي و اساسي نيستند، بلكه تنها با تغييراتي جزئي، به گونه اي كه كليّت نظام حفظ شود، موافقند. بنابراين، وفاق اجتماعي زمينه ساز تعادل اجتماعي و در نهايت، بقاي نظام اجتماعي است.بدين سان، روشن مي شود كه اولا، دو مكتب عمده درباره نظم اجتماعي وجود دارد و ديگر نظريه ها به شكلي در قالب اين دو مكتب عمده (طرفدار وفاق و طرفدار تضاد) قرار مي گيرند.ثانياً، رويكرد اين دو مكتب به مسئله «نظم» كاملا متفاوت است.برخي ها ميان «نظم»، «وفاق» و «همبستگي» تفاوت قايل شده، معتقدند: وفاق اجتماعي به همبستگي اجتماعي و آن نيز به نظم اجتماعي منجر مي شود. به عبارت ديگر، وفاق مقدّمه همبستگي، و همبستگي مقدّمه نظم اجتماعي است. در اين صورت، نظم اجتماعي حالتي است كه در شرايط به وجود آمدن همبستگي ميان افراد جامعه به دست مي آيد. اما در اين مقاله كوتاه، اين دقت نظرها را كنار گذاشته، با عبارت كلي «نظم اجتماعي»، مسئله را دنبال مي كنيم.يكي از خدمات ارزنده اي كه دين اسلام به جهانيان عرضه داشته، ارائه راه كارهاي نظم اجتماعي است. در ميان انديشمندان اسلامي، كسي را سراغ نداريم كه بحث مستقلي درباره نظم اجتماعي داشته باشد. از لابه لاي بحث هاي برخي از آنان به طور غيرمستقيم، مي توان نظريات آنان را به دست آورد. علّامه طباطبائي در الميزان، شهيد مطهّري در پاورقي بر اصول فلسفه و روش رئاليسم، آية اللّه مصباح يزدي در كتاب جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن و علّامه محمّدتقي جعفري در ترجمه و شرح نهج البلاغه به مناسبت هاي گوناگون بحث هايي را مطرح كرده اند كه به نوعي، به نظم اجتماعي مربوط مي شود. در اين مقاله، سعي بر اين است كه با دسته بندي آن مباحث، نظريات آنان را به دست آوريم. مطمئناً اسلام سخنان زيادي در خصوص «نظم اجتماعي» دارد و بر دانش پژوهان علوم اجتماعي است كه با تتبّع در متون اسلامي، تبييني قابل قبول از نظم اجتماعي براي جامعه علمي ارائه دهند.«با جرئت مي توان گفت: آن اندازه كه اسلام به نظم زندگي اهميت داده است، در هيچ مكتب و ملتي مشاهده نمي شود به اضافه آيات كريمه قرآني و احاديث معتبر كه به حد لازم و كافي با اشكال گوناگون، دستور به مراعات نظم و قانون زندگي داده اند.»1امام علي(عليه السلام) در وصف قرآن، مي فرمايد: «بدانيد كه در آن، علم آينده و سخن از گذشته و دواي درد شما و باعث نظم و سامان دهي ميان شماست.»2اقبال لاهوري معتقد است: قرآن نه فقط يك كتاب ديني (در معناي سنّتي آن)، بلكه منبع قواعد بنيادي است كه شالوده هاي اجتماع بايد بر آن استوار باشد. جامعه اي كه بر اساس ارزش هاي قرآني _ كه ارزش هاي دايمي است _ بنا شده باشد، يك جامعه منسجم، باثبات، امن و متعادل خواهد بود.3براي ورود به بحث، ابتدا خلاصه اي از نظريه هاي برخي از دانشمندان غربي را كه در خصوص «نظم اجتماعي» مطرح است، ذكر و سپس با اشاره به نقاط ضعف آنها، نظم اجتماعي از نظر اسلام مطرح خواهد شد. در طرح نظر اسلام، بر برخي از روايات ائمّه هدي(عليهم السلام)، ديدگاه هاي امام خميني، علّامه طباطبائي، شهيد مطهري، آية اللّه مصباح و علّامه محمّدتقي جعفري تكيه خواهد شد.نظم اجتماعي در نظريه هاي جامعه شناسيالف. توماس هابزهابز از جمله معدود كساني است كه به مسئله چگونگي ايجاد نظم اجتماعي پرداخته است. او ايجاد و بقاي جامعه و نظم اجتماعي را مبتني بر محور «قرارداد اجتماعي» مي داند. به نظر او، انسان موجودي «خودخواه» است و صرفاً علاقه مند به ارضاي اميال فردي.هركس به دنبال برآوردن نيازهاي خود است. از سوي ديگر، منابعي كه براي ارضاي همگان كافي باشد، وجود ندارد. پس افراد بر سر دست رسي به منابع، با هم رقابت مي كنند و بر اين اساس، روابط انساني مبتني بر اصل «رقابت» است و زور و فريب مؤثرترين وسايل براي رسيدن به خواسته ها. همگان مي توانند از اين وسيله استفاده كنند. بنابراين، موجبات هرج و مرج در جامعه فراهم مي شود. اما همچنين ارضاي اميال فردي نمي تواند با وجود هرج و مرج در جامعه امكان پذير باشد زيرا در اين صورت، هيچ كس به خواسته اش نمي رسد. راه حل نهايي آن است كه انسان ها با يكديگر هماوا شوند و يك قرارداد اجتماعي را به وجود آورند. بدين روي، در جامعه، يك قدرت شهرياري لازم است كه اين توافق به عمل آمده بر سر قرارداد اجتماعي را حراست كند.4 به طور خلاصه، از نظر هابز، جامعه پديده اي غيرطبيعي و يك تمهيد ساختگي است كه بر طبيعت انسان تحميل شده است. در يك كلمه، «نظم اجتماعي» نظم مبتني بر «جبر» است.اما اثبات مدعاي هابز بسيار مشكل است چون انسان ها هيچ وقت به طور اختياري در كنار هم جمع نشده اند تا قراردادي امضا كنند. بايد گفت: اين روند به طور طبيعي شكل گرفته است. با گذشت زمان، انسان ها به نفع خود ديده اند كه در زندگي اجتماعي مشاركت داشته باشند و هيچ برنامه ريزي در كار نبوده است. «در جامعه هاي وحشي، اين طور نبوده كه عقلا نشسته باشند و با فكر و انديشه به نيازمندي خود به قانون پي برده باشند و سپس براي خود قوانيني جعل كرده باشند، بلكه آداب و رسومي كه داشتند باعث مي شده درگيري ها و مشاجراتي در آنان پيدا شود و قهراً همه ناگزير مي شدند كه اموري را رعايتكنند تا بدين وسيله، جامعه خويش را از خطر انقراض حفظ كنند و چون پيدايش آن امور _ همان طور كه گفتيم _ بر اساس فكر وانديشه نبوده، اساسي مستحكم نداشته و در نتيجه، همواره دست خوش نقض و ابطال بوده است.»5ب. آگوست كنت«وفاق اجتماعي» يكي از مفاهيم اساسي مكتب «كاركردگرايي ساختاري» است كه در انديشه هاي آگوست كنت بايد آن را ريشه يابي كرد. اساساً كنت به دنبال پاسخ به مسئله «بحران» در جامعه فرانسه بود كه راه حل آن را در قالب مفهوم «وفاق اجتماعي» مي ديد.كنت پيرو سنّت پرستان فرانسه بود و آنها را بسيار مي ستود. به اعتقاد سنّت پرستان، «جامعه اي كه با پيوندهاي اشتراك اخلاقي همبسته نشده باشد، جز توده اي از افراد جدا از هم نيست. از نظر كنت، هر كوششي در جهت مبتني ساختن زندگي اجتماعي بر قراردادهاي ميان افراد و يا بازسازي جامعه بر پايه حقوق طبيعي فردي، يا از گستاخي مايه مي گيرد يا از ديوانگي يا از هر دو.»6عبارت مزبور به صراحت، نظر كساني را كه حقوق فردي را مبناي شكل گيري نظم اجتماعي مي دانند، رد مي كند و معتقد است: دروني كردن ارزش هاي جامعه عامل نظم اجتماعي مي شود.ج. دوركيمدوركيم ريشه پديده هاي اجتماعي را در محيط اجتماعي مي جويد و نه در نهاد انسان ها. به همين دليل، فرض هايي از نوع هابز را، كه نظم اجتماعي و بقاي جامعه را بر محور «قرارداد اجتماعي» تبيين نموده است و در تحليل، به ريشه هاي روان شناختي انسان مراجعه مي كند، طرد مي نمايد و معتقد است: قرارداد نمي تواند به عنوان اساس سازمان اجتماعي و نظم در نظر گرفته شود زيرا قرارداد وقتي مي تواند وجود داشته باشد كه پيش از آن، جامعه سازمان يافته اي وجود داشته باشد جامعه اي كه مبتني بر يك سلسله اصول و قواعد اخلاقي است. به نظر دوركيم، عنصر اصلي تداوم حيات اجتماعي، كه علي رغم تغييرات در روابط ما و افرادي كه سازنده آن است، استمرار مي يابد، «نظم اخلاقي» است شامل مجموعه اي از قواعد كه بر روابط اجتماعي حكم فرماست.7 دوركيم براي تبيين نظريه خود، جوامع را به دو نوع تقسيم مي كند كه از دو نوع همبستگي برخوردارند: جامعه اي با همبستگي مكانيكي8 و جامعه اي با همبستگي ارگانيكي.9 در جامعه نوع اول، ميان افراد آن از نظر مهارت ها، شباهت وجود دارد و همين شباهت عامل همبستگي و در نتيجه، حافظ نظم اجتماعي است چرا كه اگر جامعه برخي از عناصر (افراد) خود را از دست بدهد هيچ خللي بر آن وارد نمي شود. اما در جامعه نوع دوم، تنوع تخصّص ها وجود دارد و افراد از نظر داشتن مهارت ها از يكديگر متفاوتند. همين تنوّع عامل وابستگي متقابل و در نتيجه، حفظ نظم مي شود.توجه به عنصر «حقوق» در بحث همبستگي دوركيم اهميت دارد. دوركيم از دو نوع حقوق سخن مي گويد: حقوق «تنبيهي» و حقوق «ترميمي». حقوق تنبيهي در جوامع ابتدايي كاربرد دارد كه ويژگي آن مجازات افراد متخلّف است. اما در جوامع پيشرفته، به جاي مجازات افراد، سعي مي كنند آنها را اصلاح كنند. از اين رو، حقوق ترميمي جاي حقوق تنبيهي را مي گيرد. حقوق نماد همبستگي است. دو نوع حقوق حاكي از دو نوع همبستگي است. «همبستگي اجتماعي پديده اي كاملا اخلاقي است كه به خودي خود، به مشاهده دقيق با اندازه گيري، در نمي آيد... ناچار بايد ... امر خارجي، كه نماد آن است را بجوييم و امر دروني را از راه امر بيروني مطالعه كنيم و آن نمادچيزي جز حقوق نيست.»10نكته كليدي در تبيين «نظم» از نظر دوركيم اين است كه جامعه، بخصوص جامعه انداموار، داراي هنجارهايي است كه آنها را از طريق فرايندهاي گوناگون جامعه پذيري به افراد مي آموزد و افراد آنها را دروني مي كنند. با برقرار شدن نظم دروني، نظم بيروني ممكن مي شود. به همين دليل، دوركيم بر نظم اخلاقي بيشتر تأكيد مي كند. از اين نظر، بايد گفت: در نظريه دوركيم نيز همانند هابز، جامعه خود را بر افراد تحميل مي كند. افراد به جامعه احترام مي گذارند و هنجارهاي آن را دروني مي كنند. دوركيم نقش «مذهب» را در ايجاد همبستگي برجسته مي كند و چون تصور مي نمايد مذهب در جامعه ريشه دارد، از اين رو، افراد در واقع جامعه را پرستش مي كنند و به آن به عنوان يك موجود مافوق احترام مي گذارند. از نظر دوركيم، خدايي وجود ندارد، «آنچه ما مي پرستيم واقعاً يك نيروي ماوراي طبيعي نيست، بلكه چيزي عظيم تر و ترس آورتر از نفس فردي ماست.»11به طور كلي، از نظر كاركردگرايان، مذهب با كاركردهاي وحدت بخشي و يكپارچگي، پاسخ گو به سؤال هاي اساسي انسان، نيرويي براي ضمانت ارزش هاي اساسي از سوي مردم و توليد ارزش هاي اساسي، به نظم اجتماعي كمك مي كند.تضادگراياننظريه هاي تضاد بر اين نكته تأكيد مي كنند كه نظم حاكم در جوامع به صورت تحميلي به وجود آمده است. گروه مسلّط چنان قدرتي دارند كه بتوانند نظم صوري در جامعه ايجاد كنند و اگر اخلاق و هنجارهايي هم در جامعه وجود دارد به اين دليل است كه گروه مسلّط چنين خواسته است. گروه مسلّط داراي ابزاري است كه مي تواند ارزش هاي خود را بر جامعه حاكم كند. نظريه پردازان «ستيز» در مقابل «كاركردگرايان» موضع مي گيرند كه چرا همواره از نظم موجود حمايت مي كنند و به هر طريقي كه شده است، مي خواهند وضع موجود را توجيه كنند. تضادگراها بر نابرابري ها انگشت مي نهند. از نظر آنان، نابرابري ها نيرويي است كه مي تواند نظم موجود را به هم بريزد و روزي هم اين كار را خواهد كرد. در نظريه هاي «تضاد» و «ستيز» اين نكته حايز اهميت است كه منابع اقتصادي، كه همواره در اختيار عده اي قرار گرفته است، مانع آن مي شود كه افراد از فرصت هاي برابر برخوردار باشند.برخلاف كاركردگرايان، نظريه هاي «ستيز» به «نظم هنجاري» توجه نمي كنند زيرا اَشكال ديگر سازمان اجتماعي مانع تحقق هنجارها مي شود. نظريه پردازان «ستيز» قشربندي را تعيين كننده ترين عامل دانسته اند. به طور خلاصه، مي توان گفت: نظريه هاي «تضاد» در نقد كاركردگرايي به وجود آمده است. از نگاه آنان، نظريه «كاركردگرايي» از توضيح چگونگي توزيع قدرت و امكان تغييرات اجتماعي تند عاجز است.نظم اجتماعي در اسلامبحث از «نظم اجتماعي» در بين دانشمندان اسلامي سابقه چنداني ندارد. پس از رشد علوم، به ويژه علوم تجربي، رويكرد كاركردگرايانه به پديده هاي اجتماعي شدت گرفت. در اين ميان، دين هم از اين گونه نگرش ها در امان نماند. در گذشته، نگرش انسان ها به دين نگرش حق جويانه و پرسش ها از درستي و نادرستي آن بود، ولي در دنياي امروز، نگرش به دين، نگرش كاركردگرايانه و سودجويانه است. پرسش هايي هم كه به عنوان «انتظار بشر از دين» مطرح مي شود، از آثار و منافع آن است. پس از مطرح شدن بحث هاي مربوط به نظم اجتماعي در نظريه هاي غربي و ورود آن نظريه ها به كشورهاي اسلامي در قالب «علوم اجتماعي»، اين بحث كمابيش در نوشته هاي انديشمندان اسلامي نيز به چشم مي خورد. در حقيقت، طرح اين بحث ها عمدتاً نقدي بوده بر نظريه هايي كه جامعه شناسان غربي و عمدتاً سكولار ارائه كرده اند.بر خلاف جامعه شناسان غربي كه نظريه هايشان درباره نظم اجتماعي و چگونگي شكل گيري آن باهم متفاوت است، علماي اسلام در اين بحث، چندان اختلافي باهم ندارند و نظريات آنان به نوعي مكمّل همديگر است. بنابراين، لازم نيست نظريات آنان را مستقل و جدا از هم بياوريم.اصل «استخدام» اولين گام به سوي تشكيل اجتماع بشريهمان گونه كه در آغاز بحث ذكر شد، در بحث نظم اجتماعي، دو پرسش عمده وجود دارد: پرسش از سرآغاز شكل گيري زندگي جمعي و پرسش از چگونگي تداوم نظم اجتماعي. در لابه لاي مباحث انديشمندان اسلامي، پاسخ به هردو پرسش را مي توان يافت. علّامه طباطبائي و نيز شهيد مطهري بر اين امر اتفاق نظر دارند كه اولين عامل براي شكل گيري اجتماع بشري روحيه بهره جويي انسان به لحاظ طبيعي بوده است. بيان شهيد مطهري، در اين خصوص، كاملا شيواست: «انسان اولي براي رهايي از شرّ درندگان و دشمنان خود، ميان آب زندگي مي كرد و بالاي درختان يا در شكاف كوه ها مي نشست و هر محذوري را تقريباً با ضد آن پاسخ عملي مي داد. انسان احتياجات صناعي خود را نخست با سنگ هاي تيز برنده، پس از آن با فلزات، پس از آن با بخار، پس از آن با برق و مغناطيس، سپس با شكافتن اتم تأمين مي كرده و مي كند و پس از آن... انسان همه گونه بهره برداري خوراكي و دوايي و پوشاكي و نشيمني از گياه و درخت و چوب مي كند. انسان هر جور تصرف در گوشت و استخوان و خون و پوست و شير و پشم، حتي در مدفوعات حيوانات، مي نمايد. انسان نتيجه هاي گوناگون از كار حيوانات مي گيرد. بر اسب و الاغ سوار مي شود و بار مي بندد و با سگ پاس مي دهد و شكار مي كند، با گربه موش مي گيرد و با كبوتر پيك مي فرستد و راستي، اگر تنها كليات تصرفات انسان در خارج شمرده شود يك رقم سرسام آور خارج از پندار پيدا مي شود! اكنون آيا اين موجود عجيب با نيروي انديشه خود، اگر با يك همنوع خود _ انسان ديگر _ روبه رو شود به فكر استفاده از وجود او و از افعال او نخواهد افتاد و در مورد همنوعان خود استثنا قايل خواهد شد؟ بي شبهه، چنين نيست زيرا اين خوي همگاني يا واگير را، كه پيوسته دامنگير افراد انسان مي باشد، نمي توان غير طبيعي شمرد و خواه ناخواه اين روش مستند به طبيعت است.»12در اينجا، دو سؤال اساسي مطرح مي شود:1. آيا «استخدام» انسان ها را به سوي اجتماع كشانده است، يا اينكه انسان ها پس از تشكيل اجتماع، به فكر استخدام همديگر افتاده اند؟ به عبارت ديگر، آيا استخدام بلاواسطه مقتضاي طبيعت است يا انسان ها با مشاهده همنوعان خود، اول به فكر زندگي دسته جمعي افتاده، يك زندگي تعاوني تشكيل مي دهند و در ادامه مسير، افرادي به فكر مي افتند كه ديگران را استثمار كنند؟2. آيا انسان ها به لحاظ فطري، اجتماعي هستند يا آنها مجبور به برگزيدن زندگي اجتماعي شده اند؟ آيا انسان ها بيشتر به تعاون ميل دارند يا به استثمار؟ به نظر مي رسد «استخدام» بوده كه انسان ها را به سوي زندگي جمعي كشانده است. انسان ها در مرحله اول، به دنبال سود خود بوده اند، اما چون به دست آوردن سود خودشان در گرو سود ديگران بوده، مجبور شده اند در رفتارهاي خود ملاحظاتي داشته باشند. در بيان شهيد مطهري، انسان ها از نظر ساختمان بدني، مجهّز به جهاز گوناگون هستند و اين جهاز نيازهايي دارند كه در غير اجتماع برآورده نمي شود. پس آنان به سوي اجتماع كشيده مي شوند. اما نبايد در برآوردن نيازهاي خود، از حد اعتدال تجاوز كنند. بنابراين، تحقق سه اصل لازم است تا همگان به نياز خود برسند و در جامعه نيز هرج و مرج پيش نيايد. آن سه اصل عبارتند از: «استخدام»، «اجتماع» و «عدالت».«انسان با هدايت طبيعت و تكوين، پيوسته از همه سود خود را مي خواهد (اعتبار استخدام) و براي سود خود، سود همه را مي خواهد (اعتبار اجتماع) و براي سود همه، عدل اجتماعي را مي خواهد (اعتبار حسن عدالت و قبح ظلم) و در نتيجه، فطرت انساني حكمي كه با الهام طبيعت و تكوين مي نمايد قضاوت عمومي است و هيچ گونه كينه خصوصي با طبقه متراقيه ندارد و دشمني خاصي با طبقه پايين نمي كند، بلكه حكم طبيعت و تكوين را در اختلاف طبقاتي قرايح و استعدادات تسليم داشته و روي سه اصل نام برده، مي خواهد هر كسي در جاي خودش بنشيند.»13 آية اللّه مصباح نيز بر همين عقيده است: «فرد براي تحصيل و تأمين منافع و مصالح خويش است كه به جامعه اي روي مي آورد و عضويت آن را مي پذيرد.»14 به قول فرامرز رفيع پور، هدف ارضاي نياز است و روابط اجتماعي وسيله.15آن گونه كه از خطبه 23 نهج البلاغه استفاده مي شود، نيازهاي سه گانه انسان وي را به زندگي اجتماعي مجبور ساخته است: 1. احتياج آدمي به دفاع از خويش 2. نياز شديد به محبت 3. عدم توانايي در برطرف كردن نيازهاي زندگي خويش. به بيان ديگر، زندگي اجتماعي معلول نيازهاي طبيعي انسان است.16از نظر علّامه طباطبائي، انسان همنوعان خود را نيز مانند ساير موجودات در راه منافع خويش استخدام مي كند، ولي چون هر فردي درصدد استفاده از ديگري و كار كشيدن از ساير انسان هاست، ناچار بايد يك سازش و همكاري بين افراد بشر برقرار شود تا در سايه آن، همه از همه بهره مند گردند و اين همان قضاوتي است كه بشر درباره لزوم تمدّن و وجود اجتماع تعاوني مي كند، و لازمه آن اين است كه اجتماع به نحوي تشكيل شود كه هر ذي حقي به حقش برسد، و روابط افراد با يكديگر عادلانه باشد و هر كس از ديگري به ميزاني بهره مند شود كه آن ديگري نيز از او به همين مقدار بهره مي برد، و اين قانون «عدل اجتماعي» است.17بنابراين، لزوم اجتماع مدني و عدالت اجتماعي امري است كه بشر ناچار از پذيرش آن است و اگر اين اضطرار و ناچاري نبود هرگز زير بار آن نمي رفت. و معناي اينكه گفته مي شود: «انسان طبعاً مدني است و به لزوم عدل اجتماعي قضاوت مي كند» همين است زيرا اين قانون زاييده اصل «استخدام» است كه بشر به ناچار به آن تن در داده و براي همين است كه هر موقع دسته اي نيرومند شوند، كمتر رعايت زيردستان را مي كنند.18پس اگر انسان مدني و تعاوني است در حقيقت، به طبع ثانوي چنين است، نه به طبع اوّلي زيرا طبع اولي انسان اين است كه از هر چيزي كه مي تواند، انتفاع ببرد.19قوام نظم اجتماعي از نظر اسلامپس از اينكه انسان ها زندگي اجتماعي تشكيل دادند، عامل تداوم اين زندگي اجتماعي چيست؟ اسلام چه سازوكارهايي انديشيده است تا نظم اجتماعي برهم نريزد؟همان طور كه ذكر شد، جامعه شناسان غربي در اينكه عامل وحدت جامعه و نظم اجتماعي چيست، همنظر نيستند. دوركيم و كنت بر عامل «مذهب» و «اخلاق» در قالب قواعد اخلاقي تكيه مي كردند و معتقد بودند: افراد با دروني كردن قواعد اخلاقي، از هنجارهاي جامعه پي روي مي كنند و قوانين اجتماعي نيز جلوي افراد سودجو را گرفته، آنان را مجازات يا اصلاح مي كند. اما تضادگرايان بر نقش طبقه مسلّط تأكيد كرده، مي گفتند: طبقه مسلّط با ابزارهاي متعددي كه در دست دارد، قادر است نظم صوري در جامعه برقرار كند.از آنچه گذشت، روشن مي شود: عامل ثبات و نظم اجتماعي در عمل كردن به قوانين پديد مي آيد. در جوامع بدوي، قوانين تدوين شده ثبات كمتري داشتند، اما قوانين جوامع متمدن از ثبات نسبي برخودار است، و هر قدر جامعه پيشرفته باشد، مي تواند قوانين مستحكم تري تدوين كند. ضامن اجراي قوانين، هم دروني است و هم بيروني، كه همان حكومت است. اما آيا هر قانوني قادر است نظم اجتماعي مطلوب را در جامعه ايجاد كند؟ پاسخ علّامه طباطبائي به اين پرسش منفي است. از نظر ايشان، با اين قوانين نمي توان به حد مطلوب نظم اجتماعي دست يافت چرا كه: «اولا، قانون حقيقي در تمدن عصر حاضر، عبارت است از: نظامي كه بتواند خواست و عمل افراد را تعديل كند، و مزاحمت ها را از ميان برطرف سازد، و طوري مرزبندي كند كه اراده و عمل كسي مانع از اراده و عمل ديگري نگردد. ثانياً، قوانين عصر حاضر متعرّض معارف الهيّه و مسائل اخلاقي نمي شود. ثالثاً، اين طريقه ضمانت اجرايي ندارد به اين معنا كه آن قدرت مركزي اگر از حق منحرف شد و مرز قانون را شكست و سلطنت جامعه را مبدّل به سلطنت شخص خود كرد و در نتيجه، اراده دلخواه او جاي قانون را گرفت، هيچ قدرتي نيست كه او را به مرز خود برگرداند و دوباره قانون را حاكم سازد. علاوه، قوّه مجريه تنها مي تواند حفظ قانون را در ظاهر حال جامعه تعهد و ضمانت كند، و در مواردي كه احياناً قانون شكني ها پنهاني صورت مي گيرد از حيطه قدرت و مسئوليت مجري خارج است.»20آنچه اسلام در خصوص «نظم اجتماعي» مطرح مي كند فراتر از نظمي است كه ديگران بيان كرده اند. از نظر اسلام، نظم اجتماعي بايد طوري باشد كه در سايه آن، به حقوق و آزادي هاي فردي آسيبي نرسد. از سوي ديگر، «عدالت اجتماعي» در اسلام، يك اصل اساسي است. هيچ يك از مكتب هاي بشري نمي توانند ادعا كنند كه راه كارهاي آنان براي نظم اجتماعي منجر به اجراي عدالت اجتماعي مي شود. جامعه بايد بستر رسيدن افراد به سعادت دنيوي و اخروي را فراهم كند. چنين جامعه اي به قوانين دقيقي نياز دارد و مسلّماً تدوين چنين چيزي از توان بشر خارج است. بشر با توجه به محدوديت هايي كه دارد، نمي تواند به قوانين فرازماني و فرامكاني دست يابد، مگر از طريق اتصال به منبع مافوق بشري. در واقع، اسلام نيز با اين نظر موافق است كه افراد تنها در سايه زندگي اجتماعي، مي توانند به خواسته هايشان دست يابند و بنابراين، انسان ها از روي ناچاري _ ولي با اختيار _ به زندگي اجتماعي تن در داده اند و به هر صورتي كه شده است، بايد در جامعه نظمي برقرار باشد و برقراري اين نظم بدون كساني كه از اجراي قوانين و حقوق فردي و اجتماعي دفاع كنند، ممكن نيست. پس قانون به مجري نياز دارد. اما اسلام، هم قوانين خاصي عرضه مي كند و هم براي مجريان قانون، شرايطي قايل است و احراز اين شرايط در مواردي در دست بشر نيست.از اينجا نتيجه مي گيريم كه نگاه متفاوت مكاتب به انسان و ماهيت او در تبيين نظم اجتماعي، بسيار تأثيرگذار است. به تعبير علّامه طباطبائي، «جامعه انساني هرگز نمي تواند اجتماعي زندگي كند و داراي اجتماعي آباد شود، مگر وقتي كه داراي اصولي عملي و قوانين اجتماعي باشد... اما اينكه گفتيم اصولي عملي داشته باشد، اين اصول عبارت است از اينكه اجمالا حقيقت زندگي دنيا را بفهمد و آغاز و سرانجام انسان را در نظر بگيرد. چون اختلاف مذاهب در همين سه مسئله، باعث مي شود سنن آن اجتماع نيز مختلف بشود. واضح تر بگويم: طرز تفكر افراد اجتماع درباره حقيقت زندگي دنيا و نيز طرز تفكرشان در آغاز و سرانجام جهان _ هر قسم باشد _ سنت هايي كه در آن اجتماع وضع مي شود، همان طور خواهد بود.»21به طور خلاصه اينكه، مكاتب مختلف، انسان شناسي هاي متفاوتي دارند و چنين اختلاف هايي در رويكرد آنان به مسئله نظم ظاهر مي شود. براي مثال، از نظر اسلام، انسان ها نمي توانند قوانين فرازماني و فرامكاني بنويسند. نمونه گوياي آن اين است كه كاركردگرايان بر احترام نهادن به ارزش هايي كه جامعه بزرگ تر ارائه مي كند، تأكيد مي نمايند. اما در موارد زيادي همين ارزش ها و عمل به قوانين عامل به وجود آمدن تضاد و احياناً كج روي در جامعه مي شود. رابرت مرتن از جامعه شناساني است كه به اين مهم پي برده است. او مي گويد: «در جامعه آمريكا، ارزش هاي محوري و اساسي وجود دارد كه تقريباً همه اعضاي جامعه آنها را پذيرفته اند و آن را دنبال مي كنند و در آن جامعه، براي رسيدن به آن ارزش ها نيز هنجارهايي تعيين و تدوين شده است. صرفاً از راه هاي خاصي مي توان آن ارزش ها را دنبال كرد. ارزش مسلّط در آمريكا، موفقيت مالي است و وسايل مناسب براي دست رسي به آن، كار سخت و مجاهدت است... اما ساختار جامعه آمريكا مبتني بر توزيع نابرابر فرصت هاست و بنابراين، همه نمي توانند از راه هاي مشروع به آن هدف دست يابند. در نتيجه، عده اي به وسايل نامشروع متوسّل مي شوند.»22 پس «ساختار اجتماعي» خود مي تواند عامل بي نظمي و نابساماني در جامعه باشد.امام خميني(قدس سره) به عنوان يكي از انديشمندان بزرگ اسلامي، ريشه بسياري از انحرافات اجتماعي و اخلاقي را در ساختار كلي جامعه مي بيند. «با عنايت به كليّت مواضع حضرت امام در قبال مسائل اجتماعي و فرهنگي، مي توان چنين استنباط نمود كه رويكرد امام به مسئله نظم و امنيت اجتماعي، نگاهي كلان نگر و تعليلي است و در مواجهه با بي نظمي، اسير ظواهر نظم نمي شود و هر نظمي را طلب نمي كند. همچنين امام بي اعتنا به عوامل و زمينه هاي ساختاري و فرهنگي جرمساز، به مجازات مجرمان بسنده نمي كند. بر اين اساس، مي توان گفت: در منطق امام، در جامعه اي كه به شدت نامتعادل است و اختلافات طبقاتي در آن چشمگير است، نمي توان انتظار داشت امنيت اغنيا محفوظ بماند. نمي توان انتظار داشت كارگران و كارمندان با حداقل حقوق و مزايا، نظاره گر درآمدهاي كلان و اقدامات استثمارگرانه و سودجويانه صاحبان قدرت و ثروت باشند و آنان بي هيچ توقّع، خدمات سالم اداري و فني موردنياز آن غارتگران را فراهم آورند. نمي توان انتظار داشت كاخ ها و منازل مجلّل در تيررس نگاه حسرت بار محرومان باشد و اتومبيل هاي اشرافي و هزاران قلم كالاهاي لوكس و گران قيمت هر لحظه شعله نياز را دامن زند و آتش آن دامنگير جامعه نگردد. طبيعي است در اين شرايط، امنيت و سلامت روابط اجتماعي به خطر مي افتد و متأسفانه در اين هنگامه، فقط غارتگران آسيب نمي بينند، بلكه زيان اصلي متوجه اقشار و گروه هايي است كه در اين عرصه، در دور باطل انحراف گرفتار نيامده اند. لهذا، مدافعان و طالبان نظم و امنيت بايد قبل از هر چيز، با اين شرايط و زمينه ها به مقابله برخيزند و الاّ جستوجوي امنيت، سرابي ماند كه تشنگان بي قرار را عطش فزون آرد.»23مثال ديگر: كاركردگرايان بر وجود «سلسله مراتب» در جامعه تأكيد مي كنند، اما به هيچ وجه، نمي توانند ميزان بهره مندي سلسله مراتب هاي اجتماعي گوناگون از مزاياي مادي را توجيه كنند. همگان مي دانند كه ميزان بهره مندي _ مثلا _ يك مدير كارخانه بايد از يك كارمند معمولي آن كارخانه بيشتر باشد، اما اين فاصله چقدر بايد باشد و مدير چند درصد از كارمند بيشتر بگيرد قادر به توجيه آن نيستند. در مواردي، فاصله دست مزد اين دو به چند برابر مي رسد و به تدريج، سرمايه ها در دست عده اي اندك متمركز مي شود و در نتيجه، به زيادتر شدن فاصله هاي اجتماعي كمك مي كند كه خود يكي از عوامل نابساماني در جامعه است.اما اسلام با محور قرار دادن «عدالت اجتماعي»، تشويق انسان ها به انفاق، و اداي خمس و زكات تا حد زيادي جلوي اين فاصله ها را مي گيرد. عدالت اجتماعي ركن جامعه است و پناهگاهي است كه هر انساني از خطر اسارت و استخدام و استثمار، به آن ركن ركين پناهنده مي شود.24 به تعبير شهيد مطهري، «شعار خورشيدسان (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ) (نحل: 90) همواره در سرلوحه تعاليم اسلامي جاي دارد. در دين انبيا و حاكميت اوصيا، "عدل" به منزله سر است در تن.»25انتقاد عمده اي كه بر جامعه شناسان غربي وارد است اين است كه اخلاق بدون اعتقاد به خدا و ماوراي طبيعت نمي تواند انسان ها را براي پذيرش محدوديت ها دعوت كند. اخلاق در سايه اعتقاد به معاد و قيامت معنا مي دهد. به بيان علّامه محمّدتقي جعفري، «هواپرستي و امام خويشتن بودن هيچ نظم و قانوني را در جهان هستي نمي شناسد.»26 در اسلام، ضامن اجراي قوانين و تن نهادن به ارزش هاي اجتماعي، كه برخاسته از متن اسلام است، در اين جمله حضرت امام خميني(قدس سره) خلاصه مي شود كه «عالم محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد.»27 در نظام اسلامي، نقض قوانين اجتماعي گناه محسوب مي شود. چنانچه تأثير تنها همين نگرش بر احترام نهادن به قوانين اجتماعي بررسي شود مشخص خواهد شد كه چندين برابر قوانين بازدارنده كارايي دارد. مكاتب بشري توان چنين ادعايي را ندارند.عوامل اختلاف و بر هم زننده نظم در جامعهبنيادهاي نظام اجتماعي اسلام بر اين باور استوار است كه همه انسان ها برابرند و يك اجتماع بشري را تشكيل مي دهند. پس چرا ميان آنان اختلاف به وجود مي آيد؟ برخي از نويسندگان در بررسي اين مسئله به اختلاف مناطق زندگي انسان ها اشاره كرده، و بر اين باورند كه به رغم اتحاد بشر در دوران نخستين حيات بشر، پراكنده شدن آنها در سرزمين هاي متفاوت، بر خلق و خوي آنان اثر گذاشت و زمينه هاي اختلاف ميان آنان را به وجود آورد.28علّامه طباطبائي نيز بر همين نظر است: «شكي نيست كه افراد بشر از لحاظ خصوصيات آفرينش و منطقه زندگي و اخلاق و عاداتي كه مستند به آن است، مختلفند و بعضي از حيث قواي بدني و روحي بر ديگران برتري دارند، نتيجه توأم شدن اين اختلاف با قريحه استخدام اين است كه اجتماع، تعادل و توازن خود را از دست داده و دچار انحراف از جاده عدالت گردد يعني نيرومندان از ناتوانان بيش از اندازه اي كه به ايشان بهره مي دهند، سود ببرند... و از طرفي، رنجبران و زيردستان براي خلاصي از حريفان ستم كار، دست به حيله و تزوير زده و با تمامي نيرويي كه در اختيار دارند، بكوشند تا بر آنان مسلّط شده و انتقام خود را از ايشان بكشند. بنابراين، بروز اين اختلافات طوفان هاي وحشتناكي در وضع اجتماع ايجاد كرده و امنيت و سعادت آن را به خطر مي اندازد و مردم را دچار هرج و مرج و ناامني مي نمايد و بالاخره، موجب هلاك انسانيت و فناي فطرت و زوال سعادت مي شود.»29راه كارهاي اسلام براي تأمين نظم اجتماعي1. دعوت به توحيد: اسلام براي تأمين سعادت دنيا و آخرت بشر، اصلاحات خود را از دعوت به «توحيد» شروع كرد تا تمامي افراد بشر يك خدا را بپرستند و آنگاه قوانين خود را بر همين اساس تشريع نمود و تنها به تعديل خواست ها و اعمال اكتفا نكرد، بلكه آن را با قوانيني عبادي تكميل نمود و نيز معارف حقّه و اخلاق فاضله را بر آن اضافه كرد. آنگاه ضمانت اجرا را در درجه اول، به عهده حكومت اسلامي و در درجه دوم، به عهده جامعه نهاد، تا تمامي افراد جامعه با تربيت صالح علمي و عملي و با داشتن حق امر به معروف و نهي از منكر در كار حكومت نظارت كنند. از مهم ترين مزايايي كه در اين دين به چشم مي خورد، ارتباط تمامي اجزاي اجتماع با يكديگر است ارتباطي كه موجب وحدت كامل بين آنان مي شود به اين معنا كه روح توحيد در فضايل اخلاقي، كه اين آيين بدان دعوت مي كند، ساري و روح اخلاق نام برده در اعمالي كه مردم را بدان تكليف فرموده، جاري است. در نتيجه، تمامي اجزاي دين اسلام پس از تحليل به توحيد بر مي گردد و توحيدش پس از تجزيه، به صورت آن اخلاق و آن اعمال جلوه مي كند. همان روح توحيد اگر در قوس نزول قرار گيرد آن اخلاق و اعمال مي شود و اخلاق و اعمال نام برده در قوس صعود، همان روح توحيد مي گردد چنان كه قرآن كريم فرمود: (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ) (فاطر: 10) قوانين جاري در اعمال، در ضمانت اخلاق و بر عهده آن است و اخلاق همه جا با انسان است در خلوت و جلوت، وظيفه خود را انجام مي دهد و بهتر از يك پليس مي تواند عمل كند. علّامه در پاسخ اين اشكال، كه در غرب نيز مردم را به اخلاق توصيه مي كنند، پس آنها نيز مي توانند ضمانت اجرائي داشته باشند، مي فرمايد: «اخلاق فاضله اگر بخواهد مؤثر واقع شود بايد در نفس ثبات و استقرار داشته باشد و ثبات و استقرارش نيازمند ضامني است كه آن را ضمانت كند و جز توحيد _ يعني اعتقاد به اينكه "براي عالم تنها يك معبود وجود دارد" _ آن را تضمين نمي كند، تنها كساني پاي بند فضايل اخلاقي مي شوند كه به وجود خدايي واحد و داراي اسماي حسنا معتقد باشند خدايي حكيم كه خلايق را به منظور رساندن به كمال و سعادت آفريد خدايي كه خير و صلاح را دوست دارد و شر و فساد را دشمن خدايي كه به زودي خلايق اولين و آخرين را در قيامت جمع مي كند تا در بين آنان داوري نمايد و هركسي را به آخرين حدّ جزايش برساند: نيكوكار را به پاداش و بدكار را به كيفر. 30«با فرض اينكه جهان خلقت موجودي به نام انسان را با اصول و قوانين حق، كه زيربناي آن است، به وجود آورده است، براي پيشرفت تكاملي آن، تبعيت از اصول و قوانين حق را ضروري ساخته است. ... بعضي از آيات وجود دارد كه اصالت و ضرورت و ثبات حق را در حد اعلاي پيوستگي با بنياد جهان هستي و نظم آن روشن مي نمايد مانند: (وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ)(مؤمنون: 71) اگر حق از هواها و تمايلات آنان پي روي نمايد، آسمان ها و زمين و هرچه كه در آنها وجود دارد، فاسد مي گردد. از اين گونه آيات، استفاده مي شود كه حق آن واقعيتي است كه بنياد اساسي كارگاه آفرينش روي آن استوار شده است.»31هر انساني عضوي از خانواده جهاني است كه آدم و حوّا بنيانگذارش بوده اند. زماني كه مردم به اين واقعيت پي مي برند كه همه آنها در نهايت، به يك خانواده متعلّقند و مخلوق خداي تعالي هستند، ديگر جايي براي نژادپرستي، بي عدالتي هاي اجتماعي و شهروندي درجه دوم باقي نمي ماند. وحدت بشريت نه تنها در آغاز آن، بلكه در مقصد نيز وجود دارد. (إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّ_ا اِلَيْهِ رَاجِعونَ)(بقره: 156) مربوط به همه بشريت است. رابطه فرد و جامعه در اسلام، با چنين وحدتي در مبدأ و مقصد به عنوان زمينه زندگي اجتماعي شكل مي گيرد.2. توصيه به آيين هاي جمعي: از سوي ديگر، توصيه شده است برخي از عبادت ها همچون نمازهاي يوميه و نماز جمعه به صورت جماعت برگزار شود. اين عمل زمينه تفاهم، عشق و محبت ميان مسلمانان ايجاد مي كند. انجام عبادت به صورت دسته جمعي، احساس وحدت و برادري ميان مسلمانان ايجاد مي نمايد، و هر قدر گستره اين جماعت بيشتر شود، اين احساس عميق تر مي گردد. نمازگزاران نماد برابري فقرا و ثروتمندان، حاكمان و رعيت، تحصيل كرده و غيرتحصيل كرده و سياه و سفيد هستند كه همه به سوي يك خدا عبادت مي كنند. از سوي ديگر، همين روحيه اطاعت از رهبري جامعه ميان نمازگزاران را تقويت مي كند. انجام عمل عبادي نماز جماعت به صورت يك دست و منظم، بيانگر اين حقيقت است كه اگر افراد مسلمان اراده كنند، مي توانند در تمام امور زندگي نظم و انضباط داشته و با بهره گيري از قابليت هاي نهان و آشكار خود، حلّال مشكلات خود و ديگران باشند. اين يك واقعيت ثابت شده است كه اسلام يك شيوه زندگي است راهنماي كاملي براي كل بشر در همه جنبه هاي زندگي اش. حقوق و فقه اسلامي تنها براي موضوعات مدني و مجرمانه تعريف نشده است، بلكه همچنين با سياست، اقتصاد، مسائل اجتماعي، ملّي و بين المللي نيز سر و كار دارد. فقه يك دانش و علم حقوق و وظايف براي انسان است.3. حاكميت نهاد دين بر ساير نهادها: در جامعه اسلامي، همه نهادها در خدمت دين قرار مي گيرند، برخلاف جامعه شناسان غربي كه دين را نهادي در كنار ساير نهادهاي اجتماعي قلمداد مي كنند. از نظر اسلامي، «دين برنامه صحيح و مطلوب زندگي آدمي است كه جميع ابعاد و وجوه حيات فرد و جامعه را فرا مي گيرد و علاوه بر اعتقادات، اخلاق و عبادات، به معناي اخص _ شامل انواع و اقسام حقوق، از جمله حقوق سياسي، حقوق قضائي، حقوق جزائي، حقوق بين الملل، حقوق اقتصادي و حقوق مدني (نظير حقوق خانواده) مي شود و بنابراين، همه نهادهاي اجتماعي را در خود مي گنجاند و بر آنها اشراف و تسلّط دارد.»32در اين صورت، علاوه بر آنكه در جامعه اسلامي نهادهايي مثل تعليم و تربيت اهميت بيشتري پيدا مي كند، بسياري از نابساماني هايي كه از تضاد ميان نهادها اجتماعي به وجود مي آيد، مجال ظهور و بروز پيدا نمي كند چرا كه در نظام سياسي اسلام، قدرت استقلالي نهادها تا حدي كاهش مي يابد. جايگاه «ولايت فقيه» در نظام سياسي اسلام را در اين بستر راحت تر مي توان تحليل كرد. جايگاهي كه ولايت فقيه در جامعه اسلامي از آن برخوردار است، موجب مي شود بسياري از بحران هاي اجتماعي اصلا فرصت ظهور نيابند. يكي از جامعه شناسان مي گويد: در سال هاي پس از انقلاب، بحران هايي در ايران بوده است كه اگر ولايت فقيه نبود، يكي از آنها كافي بود جامعه را دچار دگرگوني اساسي كند. قرار گرفتن ولايت فقيه در رأس حكومت اسلامي از ظهور اختلاف هاي عميق ميان گروه ها و احزاب سياسي و نيز نهادهاي مهم جامعه جلوگيري مي كند.33 بخشي از كاركردهاي اجتماعي ولايت فقيه در كلام حضرت امام خميني آمده است: «ولايت فقيه به كسي آسيب وارد نمي كند، ديكتاتوري به وجود نمي آورد، كاري كه بر خلاف مصالح مملكت است انجام نمي دهد، كارهايي كه دولت يا رئيس جمهور يا كس ديگر برخلاف مسير ملت و برخلاف مصالح كشور انجام دهد، فقيه كنترل مي كند، جلوگيري مي كند.»34بنابراين، جامعه شناساني مانند پارسونز و به تبعيت از وي، چلبي، كه نظم اجتماعي را به چهار بعد تجزيه كرده اند35بايد عامل پيوند دهنده اي پيدا كنند كه اين خرده نظام ها را با يكديگر هماهنگ مي كند. در اسلام، اين خلأ با وجود «ولي فقيه» در رأس نظام، پر مي شود.4. مشاركت در كارهاي جمعي: بي ترديد، مشاركت و هماهنگي همه افراد و گروه هاي مجتمع در كارهاي اجتماعي در طبقه و درجه اول قرار مي گيرد. اين قضيه كه مشاركت و هماهنگي مردم يك جامعه اسلامي در تحقق بخشيدن به رفع نيازهاي زندگي اجتماعي تكليفي است قطعي، جاي هيچ ترديدي باقي نمي گذارد. براي اثبات اين تكليف با اهميت، دلايلي قاطع در منابع اسلامي وجود دارد از جمله آنها، مي توان به موارد ذيل اشاره كرد: 1. دلايل مستقيم كه مردم را به مشاركت دسته جمعي براي به وجود آوردن مصالح زندگي اجتماعي دستور مي دهد مانند: (تَعَاوَنُواْ عَلَي الْبرِّ وَالتَّقْوَي وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَي الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ.) (مائده: 2) 2. دلايلي كه ضرورت اهميت دادن به مجتمع اسلامي و مصالح آن را بازگو مي كند: «مَن أصبح و لم يهتمّ بأمور المسلمينَ فليس بمسلم»36 اين تكليف ضروري اجتماعي به لحاظ بزرگي و پيچيدگي و وجود ابعاد متنوّع امور مسلمانان، از يك فرد برنمي آيد. بدين روي، روشن است كه كارها و خدمات اجتماعي با مشاركت و هماهنگي مردم بايد انجام گيرد. 3. فقهاي عالي قدر اسلامي در همه مواردي كه پاي مصالح زندگي اجتماعي مردم و دفع شرور و ناگواري ها از زندگي اجتماعي مردم در ميان باشد، اقدام به برآوردن و تحقق بخشيدن به آن مصالح و دفع شرور و ناگواري ها را واجب كفايي براي هر كسي، كه برايش مقدور باشد اعلام مي كنند. 4. در منابع معتبر، احاديثي وجود دارد كه فوق تواتر وارد شده است و همه مردم را براي مشاركت و هماهنگي در به وجود آوردن نظم صحيح زندگي دستور مي دهد. براي نمونه، راوي مي گويد: سمعتُ أباعبداللّه(عليه السلام) يقول لاصحابه: «إتّقوا اللّه و كونوا إخوةً بررة متحابّينَ في اللّه، متواصلين، متراحمين....»37 شنيدم كه امام صادق(عليه السلام) به يارانش مي فرمود: به خدا تقوا بورزيد برادراني نيكوكار نسبت به يكديگر باشيد براي جلب مصالح و خيرات و دفع مضار، با يكديگر بپيونديد و براي يكديگر دلسوز باشيد. 6. مبغوضيت و گناه بودن تفرّق و پراكندگي در برخي از آيات و روايات با كمال وضوح، بر لزوم مشاركت و همكاري و همياري در زندگاني دلالت مي نمايند: (وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ)(آل عمران: 103) روشن است كه هيچ تفرقه و پراكندگي مضرتر و زيان بارتر از تشتّت و اختلاف و تفرقه در هموار ساختن مسير زندگي تصور نمي شود: (وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ)(انفال: 46) و با همديگر به نزاع و خصومت نپردازيد كه دچار شكست مي شويد و عظمت و قدرتتان نابود مي گردد.385. مسئوليت متقابل فرد و جامعه: نقش افراد مكمّل نقش جامعه است. ميان اين دو، همبستگي و مسئوليت متقابل وجود دارد. افراد در مقابل جامعه مسئولند. البته اين مسئوليت تنها در برابر جامعه مطرح نيست افراد در عين حال، در برابر خداوند نيز پاسخگو هستند. از سوي ديگر، جامعه نيز در برابر افراد مسئول است. جامعه بايد امنيت و آسايش افراد را فراهم كند. به عبارت ديگر، فعل و انفعال متقابل و سودمندي ميان افراد و جامعه برقرار است. افراد نبايد نسبت به مسائل جامعه خود بي تفاوت باشند، آنها بايد در ساختن جامعه خود، به صورت فعّال مشاركت كنند بايد خود و ديگران را امر به معروف و نهي از منكر نمايند. ساخت زندگي اجتماعي در اسلام بسيار وسيع است. از جمله عناصر اصلي اين ساخت را عشق به همنوع، مهرباني به كودكان، احترام به بزرگان، دل داري از مصيبت ديدگان، عيادت بيماران، احساسات واقعي از برادري و همبستگي اجتماعي، احترام به حقوق، دارايي و كرامت ديگران، مسئوليت متقابل افراد و جامعه تشكيل مي دهد.6. توجه به رفتارهاي اجتماعي در سطح خرد و كلان: اسلام آيين زندگي است و بنابراين، براي همه عرصه هاي اجتماعي بشر برنامه دارد از روابط ميان دو نفر گرفته تا نهادهاي كوچكي مثل خانواده و ازدواج، و در سطح كلان، نهادهاي اقتصاد، سياست و تعليم و تربيت روابط ميان همسران، والدين و فرزندان، همسايه ها و خويشاوندان و حتي شيوه برخورد با بيگانگان نيز در اسلام تعريف شده است. عمل به حقوق و وظايف در همه سطوح فردي و اجتماعي، چه از طرف فرد و چه از طرف جامعه، بسترساز نظم اجتماعي است. اسلام علاوه بر اينكه براي هر موقعيتي حقوق خاصي در نظر گرفته است، به انسان ها توصيه مي كند: با هم روابط دوستانه برقرار كنند. براي مثال، گرچه زن و شوهر هر كدام وظايف خاصي دارند، اما توصيه شده است كه فضاي حاكم بر روابط ميان زن و شوهر دوستانه باشد. همين فضا در سطوح گوناگون اجتماع بايد رعايت شود. وجود سلسله مراتب موقعيتي نبايد به ارزش گذاري ميان افراد تبديل شود. به تعبير رفيع پور، «ساخت روابط» اجتماعي بايد افقي باشد يعني ارزش گذاري ها نبايد بر اساس معيارهاي مادي (مقام، درجه، ثروت و...) باشد. وي از دو نوع ساخت روابط اجتماعي بحث مي كند: ساخت افقي و ساخت عمودي. معتقد است: اگر ساخت روابط در ميان اعضاي جامعه، افقي باشد همبستگي ميان افراد بيشتر مي شود. اما هرچه به طرف ساخت روابط عمودي حركت كنيم، زمينه اضمحلال انسجام اجتماعي فراهم تر مي شود. «اگر ما بخواهيم يك چنين جامعه اي را [كه با ساخت روابط افقي به يك انسجامي رسيده است] به اضمحلال بكشانيم، بايد كوشش كنيم كه روابط اجتماعي درون آن را به نوع اول (عمودي) تبديل كنيم. انجام اين كار آسان است. كافي است كه ارزش هاي مادي وارد يك جامعه شود و مردم بر اساس اين ارزش هاي مادي (نه فقط پول، بلكه مقام و درجه) درجه بندي شوند. در نتيجه، آنها خود را بر اساس اين درجات با يكديگر مقايسه مي كنند و هريك احساس محروميت نسبي به دست مي آورند و در پي اين فرايند، عملا با هم به رقابت انداخته مي شوند.»39... در اين زمينه، مي توان به تحقيقات اخير لولر و يون اشاره كرد. آنها به اثبات رسانده اند كه هرچه روابط در درون يك گروه افقي تر باشد، «همبستگي»40 آنها به گروه بيشتر مي گردد.427. مبادله: بحث از «مبادله» به عنوان قوام زندگي اجتماعي در تفسيرالميزان، مكرّر بيان شده است. از نظر علّامه، نقش مبادله چنان است كه بدون آن، جامعه حتي براي لحظه اي دوام نمي آورد. «شكي نيست كه قوام اجتماعي، كه بشر بر حسب طبع اوّلي خود تشكيل داده، بر مبادله مال و عمل پايدار است و قطعاً اگر چنين مبادله اي در كار نبود، مجتمع انسان، حتي يك چشم برهم زدن، قوام نمي داشت. راه بهره مندي انسان در اجتماعش غير از اين نبوده كه اموري از مواد اوليه زمين گرفته و به قدر وسعش، روي آن عمل نموده و از نتيجه عملش، مايحتاج خود را ذخيره مي كرده است و مازاد بر احتياج خود از آن حاصل را به ديگران مي داده و در عوض، ساير مايحتاج خود را از آنچه در دست ديگران بوده، مي گرفته.»43علّامه طباطبائي پاي مبادله را به اداي تكاليف واجب اجتماعي (همچون نفقه، انفاق، خمس، زكات) و حتي تكاليف مستحب نيز مي كشد و مي فرمايد: قوام زندگي اجتماعي به همان چيزهاست.44به نظر مي رسد اين بحث علّامه با بحث وابستگي متقابلي كه دوركيم مطرح مي كند، مشترك است. هر دو بر مبادله تأكيد مي كنند. گرچه علّامه طباطبائي مبادله را در جنبه اقتصادي آن توضيح داده، ولي بحث وي قابل تعميم به همه نوع مبادله اجتماعي است. بنابراين، مبادله شامل مبادله تخصص ها نيز مي شود. براي اينكه جامعه قوام داشته باشد، بايد به طور مداوم ميان افراد جامعه، مبادله صورت گيرد. براي مثال، اگر زكات علم نشر آن است، پس همه چيز زكات دارد. چون زكات در اصل، مال دارايي است اگر به علم تعميم داده شده، معلوم مي شود كه از باب مثال بوده است.8. وضع قوانين كيفري: مهم ترين راهي كه اسلام براي به راه آوردن مجرمان و ريشه كن كردن جرايم بر گزيده، «نشر تعليمات اخلاقي» است كه به خوبي ها و فضايل فرمان مي دهد و از بدي ها و رذايل باز مي دارد و آنگاه انسان را به خود و فطرت خود وامي گذارد تا بدون هيچ گونه جبر و فشار، راه را برگزيند. ولي تعليمات اخلاقي به خاطر نداشتن ضمانت اجرائي براي كساني كه از فطرت خود به دورند، براي نظام بخشيدن به جامعه كفايت نمي كند. در دومين مرحله، به وضع قوانين مدني حاكم بر روابط انسان ها اهتمام ميورزد. در عين حال، تبه كاراني هستند كه همچنان در ضلال و فساد خود غوطهورند، ولي هنوز اميد به اصلاح آنان به شيوه مسالمت آميز از ميان نرفته است. بدين منظور، دستور وجوب نظارت عمومي وضع گرديده است.45آخرين راهي كه اسلام ناگزير از اتخاذ آن بوده، وضع قوانين كيفري و تأديب و تنبيه كساني است كه با رفتارهاي كج روانه خود، نظم اجتماعي را به هم زده، موجب از بين رفتن آسايش ديگران مي شوند. قوانين مربوط به حدود، ديات و قصاص حاكي از جديّت اسلام در حفظ حقوق فردي و اجتماعي در كنار هم است يعني اجراي اين احكام علاوه بر احقاق حق افراد، تا حد زيادي جامعه را از تكرار چنين اعمالي مصون مي دارد. تحقيقي ميداني كه در شهر قم به عمل آمده، حاكي از آن است كه اجراي حدود در ملأ عام، تأثير زيادي در پيش گيري از تكرار رفتارهاي مجرمانه دارد.46عوامل دوستي و پيوند ميان اجتماع الف. گمان نيك بردن نسبت به مردم:47 امام علي(عليه السلام): «مَن حَسُن ظنُّه بالناس حاز مِنهم المحبّةَ»48 هركس به مردم گمان نيك داشته باشد از محبت آنان برخوردار مي شود. ب. سخن نيكو گفتن: امام علي(عليه السلام): «من لانت كلمته وجبت محبته»:49 هركس گفتارش نرم باشد دوستي او لازم آيد. ج. خوش خلقي: رسول الله(صلي الله عليه وآله): «حسن الخلق يثبت به المودّة»:50 با خوش خلقي، دوستي ثبات مي يابد. د. معاشرت نيكو: امام علي(عليه السلام): «بحسن العشره تأنس الرفاق»51 با معاشرت نيكو، ميان دوستان انس و الفت برقرار مي شود. ه_. روش نيك: امام علي(عليه السلام): «من كثر جميله اجمع الناس علي تفضيله»52 هركس زيبايي اخلاقي اش فراوان شود، مردم بر برتري دادن او يك صدا خواهند شد. و. عدالت: امام علي(عليه السلام) في عهده الي مالك الاشتر: «وليكن احبُّ الامورِ اليكَ اوسطها في الخلق، و اعمُّها في العدل، و اجمَعُها لِرضي الرعيّةِ... اِنَّ افضل قرّة عين الولاة استقامةُ العدل في البلاد، و ظهور مودّة الرعيةِ»53 در عهدنامه شان به مالك اشتر آمده است: بايد محبوب ترين كارها نزد تو كارهايي باشد كه با ميانه روي سازگارتر و با عدالت دمسازتر است و خشنودي رعيت را بيشتر فراهم مي آورد... كه بالاترين روشنايي چشم واليان برپايي عدالت در شهرها و آشكار شدن محبت رعيت است. ز. عفو و گذشت: امام علي(عليه السلام): «من لم يحسن العفو أساء بالانتقام»54 هركس به نيكي در نگذرد، به زشتي انتقام مي گيرد. ر. پيوند با خويشان: امام علي(عليه السلام): «و اكرم عشيرتك فإنهم جناحُك الذي به تطير، و أصلك الذي إليه تصير، و يداك التي بها تصول»55 خويشاوندت را گرامي دار زيرا آنان بال تواند كه بدان پرواز مي كني، و ريشه تواند كه بدان بازگشت داري و دست تواند كه با آن قدرت پيدا مي كني. ح. به ديدار هم رفتن: رسول خدا(صلي الله عليه وآله): «الزيارةُ تنبت المودّة»56 رسول خدا فرمود: ديدار يكديگر دوستي را مي روياند.از هر موضوع تنها يك حديث به عنوان نمونه ذكر شد و بررسي تفصيلي آن از حوصله اين بحث خارج است.سخن آخر1. اختلاف اساسي اسلام با نظريه هاي جامعه شناسي در مورد «نظم اجتماعي»، در انسان شناسي و ضمانت اخلاقي براي برقراري نظم اجتماعي است. بدون اعتقاد به مبدأ و معاد، اخلاق معناي صحيحي ندارد. بيشتر نظريه پردازان غربي كه در اينجا به نظرياتشان اشاره شد، انسان هايي معتقد نيستند. پس تكيه كردن آنان بر «اخلاق» به عنوان ضمانت اجراي قوانين و نيز تكيه بر «مذهب» به عنوان عامل پيوند ميان افراد جامعه، در مكاتب سكولاريستي قابل دفاع نيست.2. آيا اسلام از نظم و تعادل طرف داري مي كند (مانند كاركردگرايان)؟ يا خواهان دگرگوني در جوامع است؟ پاسخ اين است كه اسلام خواهان جامعه سالمي است كه سعادت دنيوي و اخروي افراد در آن جامعه ممكن باشد. اگر جامعه اي در اثر گسترش فساد و كم رنگ شدن ارزش هاي اخلاقي، زمينه هاي رشد و تعالي انسان ها را از دست بدهد بر مصلحان اجتماعي است كه توده مردم را نسبت به وضع موجود آگاه كرده، آنان را براي تغيير وضع موجود تشويق كنند همچنان كه قيام هاي فراواني از طرف مصلحان ديني در طول تاريخ اسلام روي داده است كه تازه ترين آنها انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني(قدس سره) است.3. تكيه اسلام بر نظم اجتماعي، بيشتر بر اخلاق مبتني بر معاد و قانونمندي جامعه است. در مراحل بعد، براي كنترل كساني كه اخلاق را زير پا گذاشته و از عمل به قوانين سرپيچي مي كنند، قوانين كيفري وضع كرده است. در اسلام، هم حقوق تنبيهي وجود دارد و هم حقوق ترميمي. پى نوشت ها 1_ محمّدتقى جعفرى، شرح نهج البلاغه، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372، ج 22، ص 62. 2_ محمّد محمّدى رى شهرى، ميزان الحكمه، قم، دارالحديث، ج 4، ص 3306، ذيل واژه نظم، حديث 20336. 3. M. Alam, Zahoor, 1999, http: www.cyberistan.orgiqbal.htm 4_ پيتر ورسلى، نظم اجتماعى در نظريه هاى جامعه شناسى، ترجمه سعيد معيدفر، مؤسسه فرهنگى و انتشاراتى تبيان، 1378، ص 37و 38. 5_ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ترجمه محمّدتقى مصباح، چ پنجم، بنياد علمى علّامه طباطبائى، 1370، ج 4، ص 170. 6_ لوئيس كوزر، زندگى و انديشه بزرگان جامعه شناسى، ترجمه محسن ثلاثى، چ نهم، تهران، انتشارات علمى، ص 50. 7_ همان، ص 23. 8. Mecanical solidarity. 9. Organical solidarity. 10_ حسن خيرى، بررسى حداقل وجدان جمعى به منظور برقرارى نظم اجتماعى از ديدگاه اسلام، پايان نامه كارشناسى ارشد، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، قم، به نقل از: اميل دوركيم، درباره تقسيم كار اجتماعى، ترجمه باقر پرهام، 1369، ص 192. 11_ پيتر ورسلى، پيشين، ص 21. 12_ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 6 (اصول فلسفه و روش رئاليسم)، چ هشتم، قم، صدرا، 1380، ص 434. 13_ همان، ص 437. 14_ محمّدتقى مصباح، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1378، ص 353. 15_ فرامرز رفيع پور، آناتومى جامعه، تهران، شركت سهامى انتشار، 1378، ص 74. 16_ ولى الله برزگر كليشمى، جامعه از ديدگاه نهج البلاغه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1372، ص 205. 17_ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 2، ص 163. 18_ همان، ص 163. 19_ همان، ج 10، ص 388. 20_ همان، ج 4، ص 171. 21_ همان، ج 16، ص 286. 22_ پيتر ورسلى، پيشين، ص 115_117 (اقتباس). 23_ محمّدعلى حاضرى، «نظم و امنيت اجتماعى از منظر امام خمينى»، نشريه حضور، ش 19 (1376)، ص 104_120. 24_ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 15، ص 259. 25_ جمعى از نويسندگان مجله حوزه، طلايه دار صبح، قم، دفتر تبليغات اسلامى (بوستان كتاب)، 1383، ص 95. 26_ محمّدتقى جعفرى، پيشين، ج 15، ص 35. 27_ امام خمينى، صحيفه نور، ج 13، ص 112. 28. W. Montgomery Watt, Islam and the Integration of Society London, Routledge Kegan Paul 1961, p. 156. 29_ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 2، ص 161_ 164 (با تلخيص). 30_ همان، ج 4، ص 169_175. 31_ محمّدتقى جعفرى، پيشين، ج 6، ص 61. 32_ محمّدتقى مصباح، پيشين، ص 314_315. 33_ اشاره به جملاتى از دكتر عماد افروغ در كلاس «جامعه شناسى سياسى»، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1378. 34_ امام خمينى، صحيفه نور، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ج 10، ص 58. 35_ مسعود چلبى، جامعه شناسى نظم، تهران، نشر نى، 1375، ص 53. 36_ محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 163 و 164. 37_ همان. 38_ محمّدتقى جعفرى، پيشين، ج 22، ص 64_68. 39_ فرامرز رفيع پور، پيشين، ص 75_76. 40. cohesion. 41. commitment. 42_ همان. 43_ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 9، ص 248. 44_ همان، ص 348_354. 45_ حسن خيرى، پيشين، ص 96. 46_ اين تحقيق توسط نگارنده در تاريخ 1379 به عمل آمده و در آرشيو اينجانب موجود است. بخشى از اين مقاله در كتاب جامعه شناسى انحرافات تأليف دكتر صديق سروستانى مورد استفاده قرار گرفته است. 47_ بخشى از اين احاديث را سيد محمّدكاظم طباطبائى در كتاب وفاق اجتماعى در سخنان معصومان و سيره امام على(عليهم السلام)، (ترجمه على نصيرى، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1379) جمع آورى كرده است. 48_ عبدالواحد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ح 8842. 49_ حسن بن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 91. 50_ همان، ص 38. 51_ عبدالواحد تميمى آمدى، پيشين، ح 4233. 52_ همان، ح 4847. 53_ نهج البلاغه، نامه 53 (نامه حضرت به مالك اشتر نخعى). 54_ عبدالواحد تميمى آمدى، ح 8959. 55_ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 105. 56_ ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 374. (تجدد: غيريت ها و محدوديت ها)حسين بشيريه به طور خلاصه در قسمت آخر بخش پيشين اشاره كرديم كه از تجدد دو روايت عمده درانديشه هاي مدرن عرضه شده است: يكي روايت راديكال، كه در آن از آزادي و آگاهي انسان به عنوان فاعل و كارگزار معرفت و عمل اجتماعي سخن گفته مي شود و ديگري روايت محافظه كارانه، كه به بعد انضباطگرا و محدودكننده تبعات برآمده از تجدد اشاره دارد.به سخن ديگر، مي توان از دو دوره جداگانه در انديشه تجدد سخن گفت: يكي دوران تجدد خوش بينانه پيش از انقلاب فرانسه، كه در آن انديشمندان بر رهايي انسان از قيد سنت و تاريخ، آگاهي و آزادي انسان، و امكان ترقي بي حد و حصر تاكيد مي گذارند و ديگري دوران تجدد بدبينانه پس از انقلاب فرانسه، كه محدوديتهاي موجود بر سر راه دستيابي به آزادي و ترقي را آشكار مي سازد و با ظهور تدريجي علوم انساني، بر محدوديت انسان در چارچوب قوانين اجتماعي و تاريخي تاكيد مي شود.ظهور علوم اجتماعي به معني كشف محدوديتهايي است كه انسان در چارچوب آنها قراردارد. اين دوگانگي در انديشه انديشمندان تجدد قابل شناسايي است. در دوران دوم با غلبه انديشه برابري و موانع موجود بر سر راه آن و تاكيد بر برابري به عنوان پشتوانه آزادي،انديشه رفاه بخشي بر انديشه آزادي فائق مي آيد. چنانكه اشاره شد بنتهام، شادي را برآزادي ترجيح مي دهد شادي و رفاه در درون دولت خودكامه هم قابل تامين است. باطرح اين انديشه، دموكراسي گرايشي اقتدارطلبانه مي يابد، همچنين جان استوارت ميل ازيك سو بر آزادي و از سوي ديگر بر تامين و رفاه اجتماعي به عنوان پشتوانه آن تاكيد مي كند.پس اگر ما از چهره ژانوسي تجدد سخن گفتيم منظور اين نيست كه در پروژه (طرح) تجدد تعارضهاي ذاتي وجود دارد. دوگانگي مورد نظر، محصول تحول تاريخي انديشه تجدد و برخورد آن با موانع است. به سخن ديگر تجدد در ديالكتيك خود، نخست به دليل خصلت بي واسطه و مجرد خود، در اشكال اجتماعي خاصي عينيت مي يابد، ولي براساس استدلال كلي، سرانجام به خود باز مي گردد. بنابراين هدف اصلي، بازشناسي عناصر دروني انديشه تجدد در مرحله اول و تركيب آن با اشكال اجتماعي در مرحله بعد است. اگر هم در متفكران واحد، تعارضهايي از نوع مذكور در بالا مي بينيم ناشي از آن است كه هم متاثر از عصر تجدد خوش بينانه، و فردگرايي و عقل گرايي آن هستند و هم در فضاي تجدد بدبينانه و علم گرايي دوران پس از انقلاب فرانسه تنفس مي كنند.دوچهرگي تجدد را مي توان در انديشه ماركس هم بازيافت. وي از يك سو از رشد علم جديد، گسترش تكنولوژي و افزايش تواناييهاي عمل انسان به تاييد، سخن مي گويد و علم را جزء زير بنا به شمار مي آورد و آينده بشريت را در گرو رشد نيروهاي مادي برخاسته از تجدد مي داند. ولي از سوي ديگر به نارساييهاي تجدد، يعني از خود بيگانگي انسان، شي ء گشتگي و تصلب روابط اجتماعي، بت وارگي كالاها، و توقف پراكسيس (عمل) اجتماعي در سرمايه داري عميقا نظر دارد. به هر حال دستاوردهاي اصلي تجدد در فرماسيون (صورت بندي) اجتماعي آينده تداوم مي يابد و سوسياليسم، به عنوان هم نهاد و عناصر اصلي تجدد، دربردارنده آنها خواهد بود. اومانيسم، دموكراسي و ليبراليسم از عناصر آن سنتز هستند.نكته كلي ديگري كه در اين مقدمه بايد گفت اين است كه در مقابل جريان فكري روشنگري و تجدد از قرن هجدهم به بعد جريان فكري مخالفي پيدا شد كه بيانگر آن «چهره ديگر» تجددي بود كه ماده خام روايت محافظه كارانه را تشكيل مي دهد و نمايانگر محدوديتهاي و ناتواناييهايي است كه از تجدد برخاسته است. اشاره كوتاهي به اين جريان فكري مخالف، در واقع آن چهره ديگر را كه گفتيم نتيجه «بيرون بودگي » پروژه تجدد بوده است، روشن خواهد ساخت. مثلا ادموند برك در كتاب تاملات در باب انقلاب در فرانسه، با حمله به ايدئولوژي و عملكرد انقلاب كبير، نقدهاي اساسي اي بر بنياد انديشه روشنگري وارد ساخت. به نظر او ديدگاه روشنگري و عقل گرايان در خصوص امكان خروج از سنت و گذشته، و ايجاد آغازي نو با توسل به عقل آدمي، انديشه اي انتزاعي است كه هم ناممكن است و هم نامطلوب. از نظر برك سنت، عقل انحصاري گذشته است و نمي توان از نو درباره هر مساله اي بازانديشي كرد. علت آن كه مردم در قرن هجدهم و نوزدهم، خردمندتر از مردمان قرنهاي گذشته هستند، اين نيست كه بهره هوشي آنها افزايش يافته بلكه دليل آن را بايد در اين واقعيت جست كه آنها سنت طولاني تري را پشت سر دارند. به طور كلي برك برخي از وجوه نامعلوم جريان تجدد راخاطرنشان مي سازد كه در بررسي فرآيند و امواج تجدد در بخشهاي آينده به كار ما خواهد آمد.همين گفته در خصوص انديشه هاي آلكسي دوتوكويل، يكي ديگر از نقادان وجوه سياسي تجدد، صادق است. از ديدگاه او دموكراسي مدرن و انديشه برابري دموكراتيك، بيماري اجتناب ناپذيري است كه ما تنها مي توانيم در كاهش عوارض آن بكوشيم. مهم ترين عارضه عصر جديد يعني يكسان سازي انسانها، دل پذيري جامعه سنتي را نابود مي سازد و تفاوتها و ناهمسانيهاي طبيعي جامعه را از ميان برمي دارد. بدين سان ميان مدرنيسم و يكسان سازي يا بهنجارسازي، رابطه ژرفي هست و هر دو مشيتي اجتناب ناپذيرند.در همين جا به مباني تحليل دوركهايمي ها و متفكراني چون هانا آرنت و اريك فروم هم مي توان اشاره كرد. به نظر آنها در فرايند تجدد به واسطه تحولات عمده اي كه در عصر تجددپيش مي آيد، وضعيت آنومي و يا جامعه توده اي، بويژه در اوان نوسازي و مدرنيسم، رخ مي نمايد. در همين مورد، بررسي پيوند فاشيسم و تجدد ضرورت مي يابد. چنانكه خواهيم ديد فاشيسم جنبشي است كه در درون تجدد، عليه تجدد پديد آمده است. فاشيسم كالبد تجدد را مي پذيرد، اما روح آن را مي كشد. پذيراي تكنولوژي تجدد است، اما ايدئولوژي بنيادين آن را نفي مي كند و آزادي، برابري، دموكراسي و ليبراليسم را مورد حمله قرار مي دهد. فاشيسم هم واكنش انتقادآميز نسبت به تجدد و هم ارائه آن به نحوي تعارض آميز است.اشاره اي به وبر، بحث مربوط به چهره دوگانه اي را كه تجدد در عمل پيدا كرد، روشن تر مي سازد. در وبر هم دو روايت از تجدد وجود دارد: يكي روايتي كه به روند عقلاني شدن، كنترل انسان بر طبيعت، گسترش بوروكراسي، تكنولوژي، علم و سرمايه داري نظر دارد و بر گسترش توانايي و آزادي انسان تاكيد مي كند، و ديگري روايتي كه به قفس آهنين مدرنيسم و تصلب بوروكراتيك اشاره مي كند.مقصود از ذكر اين مقدمه آن بود كه بگوييم تاريخ تجدد از تاريخ انديشه هاي تجدد جدا نيست، بلكه اين دو در واقع يكي هستند. پيچ و تابها و دوگانگي هاي انديشه هاي عصر تجدد، فراز و نشيب ها و پيچ و تابهاي فرايند تجدد را باز مي نمايند. پروژه تجدد به دلايلي كه بتفصيل خواهيم گفت با موانعي برخورد كرد و در نتيجه دچار تعارضهايي شد و اين تعارضها در قالب واكنشهاي انتقادآميز نظري در تاريخ انديشه تجدد، رخ نمود. امواج تجددمقدمه: هدف بحث ما بررسي تاريخي و انتقادي فرايند و دستاوردها و تضادهاي تجدد است و به طور ضمني در نظر داريم ارتباط فراتجدد با تجدد را نيز برنماييم. تاريخ تجدد را از آغاز مي توان به سه مرحله يا موج، بخش كرد. اين مطلب را مي توان به صورت زير نمايش داد:نخست بايد درباره برخي مفاهيم اساسي اين طرح، سخن بگوييم. يكم: امواج مورد نظر، از تصلبهاي تاريخي در فراگرد تجدد حكايت مي كنند. آنچه پيشتر به عنوان «بيرون بودگي » ذكر شد، در اينجا در مفهوم تحديد و مرزگذاري ظاهر مي شود. تجدد با برخورد با سدها و موانع از خود بيرون مي رود و يا به سخن ديگر غيريتهايي ايجاد مي كند. ولي اين مرزها و غيريتها گذرا هستند و تجدد كه ماهيتا پايان ناپذير است، آنها را در خود فرو مي برد. مفهوم دوم، بحران است كه با تحديد و مرزگذاري رابطه اي تضادآميز دارد. تحديدها به طور موقت مانع وقوع بحران مي شوند، اما بحرانها اين مرزها را درهم مي شكنند و افق تازه اي برمي گشايند و غيريتها را فرومي برند. تجدد، طرح بسيار انقلابي و بنيان برافكني بود كه بناچار با واقعيتهاي تاريخي و اجتماعي برخورد پيدا كرد و در نتيجه دچار تعارضهاي اساسي شد. از اين نظر كل آنچه در تاريخ تجدد رخ داده است به حساب انديشه تجدد گذاشته نمي شود. تجدد به عنوان طرح، يكباره قابل اجرا نبود و همانند ايدئولوژي هر انقلابي با واقعيتهاي سخت و گذرناپذير برخورد كرد و در مسير خود دگرگون شد. منحني تجدد افت و خيزهاي گوناگون داشته كه موضوع بحث ماست. در ديالكتيك تجدد، تجدد نخست به عنوان انديشه كلي از خود بيرون مي افتد و سپس به خود باز مي گردد. تقابل ميان ايدئولوژي تجدد و ساختارهاي مختلف اجتماعي، اقتصادي و سياسي، به پيدايش بحرانهاي عمده تاريخ تجدد مي انجامد. بحران، زمينه گذار از مرحله اي به مرحله ديگر است. عناصر تجددانديشه تجدد را مي توان در چند مفهوم اساسي به شرح زير خلاصه كرد: عقل گرايي، اومانيسم، ليبراليسم، فردگرايي، آزادي، برابري، كارگزاري تاريخي انسان، داعيه معرفت انسان و اصل ترقي و پيشرفت بي حد و حصر. اينها، اجزاء پروژه انقلابي و بنيان برافكن تجدد را تشكيل مي دهند و براي فهم درست تجدد بايد هريك از آنها را تا نهايت منطقي خود دنبال كنيم تا اهميت انقلابي آنها آشكار شود. به اين معنا، تجدد متضمن نفي هر خصوصيت و تمايزي، جز انسانيت، است كه بتوان براساس آن درباره انسان داوري كرد.اومانيسم با تاكيد بر حقوق و خردمندي انسان هرگونه تمايزهاي ديگر را بايد نفي كند. هويت انسان به عنوان انسان، متضمن نفي هويت طبقاتي، ملي، قومي و نژادي و... است. بدين سان اومانيسم، پتانسيل ويرانگري وضع گذشته دربر داشت و از امكان درافكندن طرحي كاملا نو نويد مي داد. عقل گرايي با تاكيد بر توانايي بي نهايت و به خود وابستگي عقل انسان، اساس انديشه ترقي به معناي تمهيد وضعي كاملا بديع بود. ديگر برخلاف تصور مسيحي و ارسطويي تغيير، دگرگوني صرفا گذار از قوه به فعل نيست، بلكه تاريخ، صحنه نقش آفريني عقل انسان است. بدين سان عقل گرايي عصر تجدد نه به معناي كشف عقلانيت دروني نهفته در واقعيت امور، بلكه به معناي تحميل طرحي عقلاني بر واقعيتي است كه از عقل سرپيچي مي كند.فردگرايي يكي از مظاهر عقل گرايي عصر مدرن است فرد، در مقابل همه قيد و بندهايي كه بنياد جامعه كهن را تشكيل مي دهد، به طور مستقل ظهور مي كند. انسان در عصر مدرن، به عنوان موجودي واجد عقل و اراده و خواست، هويت تازه اي مي يابد. تجدد، همچون ايدئولوژي، تعريفي خاص از انسان به دست مي دهد و انسان با آن تعريف به خود هويت مي بخشد. انسان عاقل و شناسا، ديگر در پي آن نيست كه به كنه حقيقتي از پيش داده شده پي ببرد، بلكه خود بنيان گذار حقيقت مي شود. تجربه، دريچه نگاه انسان به جهان خارج را تشكيل مي دهد و سرانجام علم تجربي جديد هم، داعيه اطلاق پيدا مي كند. در عصر جديد، علم و اخلاق و هنر به عنوان سه حوزه، از يكديگر استقلال مي يابند.مفهوم برابري در معناي حقوقي و سياسي آن يعني برابري در آزادي وقتي به نهايت منطقي خود برسد، انديشه اي انقلابي است و همه مناسبات مبتني بر حسب و نسب و تمايزهاي مختلف را درهم مي شكند. بنا به قولي، تجدد در حقيقت اعتراضي بود عليه انديشه سرنوشت و انديشه حسب و نسب. تجدد، انديشه سرنوشت از پيش تعيين شده طبيعي و الهي را نفي مي كند و انسان را در جلو صحنه، ظاهر مي سازد.آزادي، به هر دو معناي منفي و مثبت كلمه، از اركان طرح تجدد بود. در معناي منفي، انسان مي بايد از سلطه هرگونه اراده خودسرانه بيروني رهايي يابد و در معناي مثبت، در تعيين سرنوشت خود در جامعه مشاركت كند. چنانكه بعدا توضيح خواهيم داد، در ليبراليسم اوليه منظور از اراده خودسرانه بيروني، قدرت حكام سياسي بود. ولي وقتي كه معناي اراده خودسرانه بيروني از اين حد گذشت و شامل ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي شد، جهت مفهوم آزادي و، به تبع آن، مسير طرح تجدد نيز دگرگون شد. تجدد اوليه و تحديد آنبرخي از مفسران، همه مفاهيم برخاسته از عصر تجدد را به طرح تجدد نسبت مي دهند. مثلا ناسيوناليسم را همزاد ليبراليسم مي دانند. اما اگر مفاهيم را به دقت به كار ببريم و ميان طرح تجدد و تجربه تجدد تميز قايل شويم، در آن صورت حدود اجرا و انحراف تجدد از طرح آن روشن مي شود.طرح اوليه تجدد به واسطه بستر تاريخي و جغرافيايي آن، در تجربه محصور گرديد و از آن، مرحله اوليه تجربه تجدد زاده شد. بنابراين، تجربه تجدد در مقايسه با طرح تجدد تجربه ناخالصي است، هم واقعيات، و هم بستر تاريخي و جغرافيايي تجدد، طرح تجدد را تحديد مي كنند. نتيجه آن كه جامعه متجدد عميقا و اساسا، نامتجدد است. به عبارت ديگر، طرح تجدد يكباره و به طور كامل اجرا نمي شود. تحديد و مرزگذاري بر تجدد مفهوم بسيار مهمي است. زيرا تجدد في نفسه بايد مرزناپذير باشد. مرزگذاري بر آنچه مرزناپذير است تجربه واقعي تجدد را تشكيل مي دهد.مايه تجدد كه از رنسانس، اومانيسم، پروتستانتيسم و انقلاب فرانسه گرفته شده بود در قرن نوزدهم كاملا تخمير شد. بنابراين موج اول تجدد، تا پايان قرن نوزدهم را دربرمي گيرد. بحران گسست و گذار در اين دوران رخ مي نمايد و به واسطه آن مرزگذاريها تغيير مكان مي دهند و در فضاي دايره رسم شده به جلو رانده مي شوند. بنابراين مرزگذاري موقت است. زيرا در غير اين صورت تجدد پايان پذير خواهد شد. پيشرفت تجدد نتيجه رفع مرزگذاريها و حل بحرانها و دستيابي به افقهاي تازه است.تحديد تجدد اوليه به واسطه دو دسته از عوامل صورت مي پذيرد: يكي خود مربوط به ذهنيت تجدد، و ديگري مربوط به حوزه هاي مقاومت است. تحديد به واسطه عوامل نخست به معني تعيين غيريتهاست يعني بيگانگاني كه جزء طرح تجدد نيستند و از آن طرد مي شوند. در واقع تعيين غيريت يعني تعيين هويت وقتي ما غير را مي شناسيم، ويت خودمان را مي شناسيم. انديشه تجدد با غيرشناسي و خودشناسي درآميخته است. غيريتها و محدوديتهاي تجدد اوليهالف. سنت يكي از غيريتهاي اساسي تجدد است. به طور كلي با ظهور تجدد است كه مفهوم سنت و جامعه سنتي پديدار مي شود. خلق مفهوم سنت و جامعه سنتي به عنوان ابزار مقايسه، لازمه خودفهمي تجدد است. سنت و تجدد بدين سان انسانيت را دو پاره مي كند، بدون آن كه تبييني جامع از اين تقابل كلي مفروض، عرضه شود. آنچه مدرن نيست، در اردوگاه سنت افكنده مي شود. جامعه سنتي نخست وضع و سپس به عنوان عنصري بيروني، از دايره عقل تجدد طرد مي شود. جامعه سنتي و سنت، جزئي از تاريخ ذهنيت تجدد است و يكي از حدود هويت فرد در عصر تجدد را تشكيل مي دهد. انطباق مفهوم جامعه سنتي با مصداق آن در اينجا اهميت ندارد. مفهوم جامعه سنتي، از نيازمنديهاي ايدئولوژيك تجدد براي خودشناسي بر مي خيزد. مردمان جامعه سنتي در ذهنيت تجدد، هم عصر تجدد نيستند بلكه در زمان ديگري زيست مي كنند، هرچند تفاوت مكاني در كار نيست. در ذهنيت تجدد، محل حضور زماني جامعه سنتي پيشتر از جامعه مدرن است. جامعه سنتي تنها به شرط نفي خود امكان ورود به عصر عقل تجدد را پيدا مي كند يعني اين كه بايد ديگر خودش نباشد و اين خود بودن يا نبودنش را هم عقل تجدد تعيين مي كند.بدين سان در ذهنيت تجدد دو سطح زيستي كاملا متمايز پيدا مي شود. ميان سنت و تجدد هيچ پيوندي متصور نيست. اين كه تجدد خود مي تواند محصول تجديد سنت باشد، و سنت و تجدد هردو مقولاتي پويا هستند و با يكديگر تداخل دارند، هنوز در مخيله تجدد راه نيافته است. به طور كلي غيريت سنت، سبب هويت يافتن تجدد مي شود. در نتيجه، تجربه تجدد به رغم انديشه تجدد، يعني اومانيسم و انسان محوري، دچار تحديد مي شود.همين برداشت از سنت و تجدد در مكتب توسعه سياسي آمريكا در قرن بيستم (دهه هاي 1950 و 1960) باز توليد شد. در آن مكتب هم دو تصوير متباين از جامعه مدرن و جامعه سنتي برحسب مقولاتي مانند: فردگرايي و جمع گرايي، نفع گرايي و جماعت گرايي، محدوديت و گستردگي موضوع وفاداريهاي شخصي، و وحدت يا كثرت كارويژه هاي نهادهاي اجتماعي عرضه مي شود. فرض آن مكتب اين است كه به نحوي مبهم،گذاري از جامعه سنتي به جامعه مدرن صورت مي گيرد. در اينجا نيز از روي جامعه و نظام سياسي مدرن است كه ماهيت جامعه و نظام سياسي سنتي شناخته مي شود و غايت تحول جامعه و نظام سياسي سنتي آن است كه در چارچوب مدرن حل شود. هدف انتقادهاي «مكتب تجديد نظر طلب توسعه سياسي » در مقابل «مكتب اورتدكس » هم، اين بود كه خصلت تصنعي چنين تبايني را برنمايد و نشان دهد كه مقوله سنت پرده اي از ابهام بر روي تجربيات واقعي جوامعي كشيده كه «سنتي » خوانده مي شوند.در گفتمان اوليه تجدد، غيريت ديگري به عنوان جامعه وحشيان سبب هويت يافتن تجدد به طور مشخص تر مي شود. تفاوت در اين مورد اين است كه وحشيان، هم در مكان و هم در زمان متفاوتي نسبت به جايگاه و عصر تجدد زيست مي كنند در جنگلهاي دور دست وحشياني در عصر حجر زندگي مي كنند كه بويي از تمدن مدرن نبرده اند. بدين ترتيب با اخراج سنت و توحش از دايره عقل تجدد، تجدد محصور مي شود. اين حصري گفتماني است كه از ايدئولوژي تجدد برمي خيزد. بدين سان اومانيسم، راسيوناليسم، فردگرايي و ليبراليسم به عنوان اجزاء تجدد با جهان تيره اي رو به رو مي شوند كه در پرتو نورافكن تجدد قرار نگرفته اند. برخلاف محدوديتهايي كه بر سر راه اجراي طرح تجدد در زمينه ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي پيدا مي شوند و مانع از آن مي گردند كه اجزاء آن طرح تا نهايت منطقي خود پيش روند، در اين مورد يعني در ذهنيت تجدد، برعكس، وقتي كه اين اجزاء تا نهايت منطقي خود پيش مي روند، محدوديت و محصوريت پديد مي آيد. اين، تفاوت مهم و تعيين كننده اي است. اعتقاد به نكته اخير به نحو بارزتري خصلت گفتماني تجدد را برمي نمايد، در حالي كه تاكيد بر محدوديتهاي ساختاري تنها به تقابل اجتناب ناپذير ايدئولوژي با واقعيت نظر دارد.به غيريت عرصه جنون نسبت به عرصه عقل متجدد كه ميشل فوكو مطرح كرده نيز بايد در ارتباط با همان خصلت گفتمان تجدد، اشاره كنيم. جعل عرصه جنون و ديوانگي به عنوان عرصه اي بيرون از دايره عقل تجدد، سبب تشخيص هويت انسان متجدد مي شود. جنون، عرصه تيره و تاريكي است كه در پرتو عقل تجدد وضوحي كاذب مي يابد و يكسره بازشناخته و طرد مي شود. يعني به طور كلي انواعي از انسانهاي ناشناخته و طرز فكرهاي ناشناخته، از عرصه انسانيت مدرن كه متصف به عقل گرايي و فايده گرايي است، خارج مي گردد. در اينجا هم بحث از جنون، همچون بحث از جامعه سنتي، به معني غور در ژرفاي تجربه «جنون » نيست، بلكه هركس كه خارج از چارچوب عقل متجدد قرار بگيرد در ورطه جنون افكنده مي شود. اگر بخواهيم گريزي به هگل بزنيم، وي در باره اين كه آيا بايد همه دولتها را مظهر عقل دانست، حتي دولتهاي بد را، به تمثيل مي گويد كه انسانهاي بيمار و ديوانه و محجور هم بالاخره انسان هستند، ولي از دايره عقل خارجند، همچنان كه دولتهاي نابكار هم دولت هستند، هرچند عنصر عقلاني آنها ناچيز باشد.در همين مورد، يعني بحث از خصلت گفتماني تجدد، مي توان اشاره اي هم به حوزه معرفت شناسي كرد. با ظهور علم جديد در عصر تجدد، تنها تجربه و استقرا به عنوان مجاري دستيابي به حقيقت تلقي مي شوند. بدين سان علم مدرن برخاسته از عصر تجدد، طبعا نمي تواند ليبرالي باشد. ليبراليسم معرفت شناسانه با معرفت شناسي علمي تجدد همخواني ندارد. بدين سان هرگونه عرصه تجربه از نوعي ديگر و هر نوع شناخت از نوعي ديگر، غيريتهايي مي شوند براي تعيين هويت معرفت شناسي تجدد. حال آن كه اگر مفاهيم آزادي و اختيار و ترقي مندرج در تجدد را به اوج و نهايت منطقي شان برسانيم، علم قطعي و جزمي ديگر ممكن نخواهد شد. هر حقيقتي كه كشف و اعلام شود، خواه در عرصه مذهب يا فلسفه و يا علم، با نفس انديشه آزادي در تباين خواهد بود. از اين رو چنانكه بعدا خواهيم گفت، طرح تجدد در وجه شكفته و تكامل يافته آن با علم و قانون يابي و حقيقت جويي در تباين خواهد بود.غيريت ديگري كه مي توان براي گفتمان اوليه تجدد مطرح كرد، طبيعت و وضع طبيعي است كه در تقابل با وضع و جامعه مدني ايجاد مي شود. طبيعت در انديشه تجدد اوليه خارج از مدنيت قرار مي گيرد. هابز وضع طبيعي را وضع جنگ دايمي همه عليه همه توصيف مي كند كه در آن حقوق و اخلاق شكل نگرفته است. در مقابل، جامعه و دولت محصول قراردادي عقلاني هستند و خصلتي ساختگي دارند. در انديشه لاك هم، در وضع طبيعي صلح و آرامش تضميني ندارد. البته در وضع طبيعي حقوق طبيعي وجود دارد، ولي آن حقوق تنها در وضع مدني پشتوانه اي پيدا مي كند. در خصوص انديشه روسو، چنانكه قبلا اشاره كرديم، منظور او از انسان طبيعي، انسان ابتدايي نبود. طبيعت مورد نظر روسو طبيعت ارسطويي است، طبيعت انسان تنها در فرهنگ و جامعه به كمال شكوفايي خود مي رسد. در انديشه روسو بايد ميان انسان ابتدايي، انسان موجود واقعي و تاريخي، و انسان طبيعي يا كمال مطلوب تميز داد تا آن انديشه به درستي شناخته شود. انسان، طبعا داراي «غريزه خودخواهي و نوع دوستي است و اگر روند طبيعي رشد انسان طي مي شد، در نتيجه تعادل اين دو غريزه وجدان سليم پيدا مي شد و عقل نيز به ياري مي شتافت و فرهنگ و جامعه اي از آن استنتاج مي شد كه كمال طبيعي انسان را محقق مي كرد. اما جريان واقعي تحول انسان چنين بوده است كه غريزه اول بر غريزه دوم تسلط مي يابد و در نتيجه مالكيت خصوصي و طبقات اجتماعي پديد مي آيند و عقل و فرهنگ و جامعه به كژي مي گرايند و انسان از طبيعت خود به دور مي افتد. با وصف اين، روسو در مقام سرزنش انسان واقعي و موجود، حتي انسان ابتدايي را هم گاه به او ترجيح مي دهد، اما آرمان او ظهور انسان طبيعي است.بنابراين، مآلا ميان وضع ابتدايي و وضع طبيعي آرماني تقابلي وجود دارد، هرچند آن وضع ابتدايي كاملا طرد نمي شود و انسان اوليه، دست كم بار تمدن و فرهنگ مسخ شده را به دوش ندارد، اما انسان طبيعي كه بايد اراده عمومي داشته باشد، كمال مطلوب است. به هر حال روي هم رفته طبيعت در انديشه تجدد، يكي از اشكال غيريت را تشكيل مي دهد. نسبت به طبيعت، برداشتي ابزارگرايانه وجود دارد كه آن را وسيله اي براي ارتقاي وضع انسان متمدن به حساب مي آورد. طبيعت، امري بيروني و غير تلقي مي شود كه بايد با عقل و علم به كار گرفته و مهار شود.ب. اكنون مي پردازيم به محدوديتهاي ساختاري (اجتماعي، سياسي و اقتصادي) طرح تجدد كه تجربه تجدد را شكل مي دهد.1. يكي از محدوديتهاي عمده اي كه طرح تجدد با آن مواجه شد، تشديد هويت طبقاتي انسان با رشد سرمايه داري و تفكيك اقتصادي طبقات اجتماعي بود. با ظهور هويت طبقاتي، اومانيسم تجدد دچار محدوديت شد. بدين وسيله طبقات بالا، بويژه بورژوازي، مظهر اجتماعي تجدد گرديد و طبقات تحت سلطه، غيريت يافتند. اومانيسم داعيه برابري انسانها را دربرداشت، اما اينك با ظهور هويت طبقاتي، برخي انسانها از انسانهاي ديگر انسان تر تلقي مي شدند. نهايتا انسانيت، معادل بورژوازي شد. در اينجا به حكم هويت طبقاتي، دوگانگي ديگري در انسانيت ظاهر مي شود. ظهور توده ها و طبقات پايين در انقلابهاي دموكراتيك اروپا بر محمل انديشه هاي اصلي تجدد، يعني آزادي و برابري، مانعي براي تحقق آرمانهاي تجدد به عنوان ايدئولوژي بورژوازي مي گردد. تجدد به روايت بورژوازي، توده ها و طبقات پايين را از دايره شمول خود بيرون مي راند. توده ها معقول نيستند دچار هيجانهاي جمعي مي شوند و به افراط مي گرايند.بدين سان تجدد مرز طبقاتي مي يابد. ظهور انسان به عنوان موجودي كه هويت طبقاتي دارد، و خود را به اين عنوان مي شناسد، محصول سرمايه داري است. مي بينيم كه تجدد بر هويتهاي تبيين انسان، هويتهاي مذهبي، سنتي، قبيله اي و يا بر «بي هويتي هاي » عصر گذشته حمله برد تا هويت انساني را بر كرسي بنشاند، ولي با گذار از مسير سرمايه داري كه آن را دچار تناقض كرد، به انسان هويت طبقاتي مي بخشد. از اين رو هويت طبقاتي، مانعي بر سر راه اجراي پروژه تجدد شد هرچند خود، جزئي از تاريخ و تجربه تجدد بود. بدين سان هويت بخشهاي مختلف به انسان از جانب تجدد و از جانب سرمايه داري در تعارض قرار گرفتند. ماركس هويت طبقاتي انسان در عصر سرمايه داري را با هويت انساني انسان در تعارض مي ديد. به نظر او ظهور انسان به عنوان «فرد» در عصر سرمايه داري و در ايدئولوژي بورژوايي، نشانه گسست انسان از هويت جمعي او بود. از اين رو ،چنانكه خواهيم ديد، سوسياليسم و ماركسيسم مظهر بحران در تجدد ليبرالي بودند. در اين تعبير ماركسيسم جزئي از طرح تجدد به شمار مي آيد كه در پي نقد شي ء گشتگي تجدد در موج اول آن، و در صدد تكميل آن طرح بوده است.2. در كنار تحديد طبقاتي تجدد بايد از تحديد جنسي آن نيز سخني بگوييم و البته اين دو با يكديگر پيوند عميق دارند. تحديد جنسي تجدد، وابسته به تفكيك حوزه عمومي از حوزه خصوصي بود. انديشه عصر تجدد برخلاف انديشه هاي اعصار پيشين و بر وفق اصول اساسي ليبراليسم ميان اين دو حوزه قايل به تميز شد. همان روايت بورژوازي تجدد جايگاهي براي زنان در عرصه خصوصي جستجو كرد كه از عرصه عمومي، يعني عرصه مردان، متمايز مي شد. حق راي در آغاز مردانه و مالكانه بود. در واقع تحديد جنسي تجدد، با آرمانهاي اصلي آن يعني عقل گرايي و اومانيسم در تعارض بود تجدد در پي از بين بردن همه تمايزهايي بود كه ميان زن و مرد از لحاظ حقوق اجتماعي پيدا شده بود، اما در عمل، زنان در عرصه خصوصي يعني در عرصه مالكيت و خانواده قرار مي گرفتند. و اين، بنياد جامعه شناسي موقعيت زنان در عصر تجدد است. بر اين اساس انسان شناسي تازه اي از زن عرضه مي گردد كه در آن بر روي ويژگيهاي احساسي و غير عقلاني و وابستگي به حوزه خصوصي جامعه تاكيد مي شود. چنانكه هگل مي گويد: «زنان نمي توانند به مثال مطلق دست يابند. تفاوت ميان مردان و زنان مثل تفاوت ميان حيوانات و نباتات است .زيرا رشد زنها آرام تر است... زنان اعمال خود را نه به موجب مقتضيات كلي، بلكه به حكم تمايلات و عقايد دلبخواهانه و جزئي تنظيم مي كنند.»3. در عرصه سياسي با محدوديت ديگري بر طرح تجدد رو به رو مي شويم. كانون تحقق همه عناصر و انديشه هاي اصلي تجدد ليبرالي و همه دستاوردهاي آن قاعدتا مي بايستي جامعه مدني باشد. رشد طرح تجدد در گرو رشد جامعه مدني بود كه در مقابل ساختار دولت مطلقه قرار مي گرفت. بدين سان تقابل دولت و جامعه مدني يكي از ويژگيهاي اصلي گفتمان تجدد بود. همه انديشه هاي سياسي عصر جديد، داير مدار اين تقابل بوده اند. دفاع ليبراليسم از جامعه مدني اگر به حد نهايي منطقي خود برسد جايي براي ولت باقي نمي گذارد و فرجام منطقي ليبراليسم، آنارشيسم خواهد بود. اما در واقع چنين ليبراليسمي تحديد مي شود و در نتيجه اجراي طرح انقلابي تجدد در حوزه سياست محدود مي گردد. تحديد سياسي تجدد ليبرالي به واسطه دو عامل صورت مي گيرد: يكي ظهور ساختارهاي دولتي جديد پس از فروپاشي فئوداليته، در قالب مفهوم حاكميت در مرحله اول و ديگري دموكراسي به عنوان مرزي بر ليبراليسم، در مرحله بعد.ظهور ساختارهاي دولتي جديد، حدي بر توسعه جامعه مدني به عنوان مظهر عمده تجدد ليبرالي بود. ليبراليسم اوليه در پي تحكيم جامعه مدني به عنوان كانون حقوق فردي و اجتماعي در مقابل دولت بود. در گفتمان ليبرالي فرد و جامعه، فعال و ساخت دولت، منفعل تلقي مي شود. دولت شر لازمي است كه بايد به حداقل كاهش داده شود و از دخالت در شئون اجتماعي و اقتصادي منع گردد. اما در مقايسه با واقعيات سياسي اين عصر كه، بعلاوه، ريشه در تاريخ سياسي گذشته دارند، چنين انديشه اي بسيار آرمان خواهانه بود. ميراث تاريخ گذشته در حوزه سياسي، خود مرزي بر تجدد ليبرالي مي گذارد. در اين مورد نيز چون موارد ديگر خلاصي از تاريخ و سنت، برخلاف تصور اهل تجدد، چندان ساده نيست. همين نكته خود يكي از محورهاي انتقاد متفكران ضد روشنگري بر انديشمندان تجدد بوده است. بدين سان تداوم ساختهاي سياسي و اشكال دولتي قديم مانعي بر سر راه اجراي طرح ليبراليسم بود. در حقيقت دولت مدرن، به عنوان نهادي واجد حاكميت، از درون ستيزه هاي سياسي عصر فئودالي برخاست. اختلاف شاه و شئون اجتماعي موجب ظهور مفهوم حاكميت شد. در عرصه انديشه سياسي نيز زمينه فراهم گرديده بود. انديشه سياسي قرون وسطي حول چهار محور خدا، شاه، كليسا و مردم مي چرخيد. محور اصلي اختلاف در مرحله اوليه، تقابل دولت يا شاه با كليسا بود. تا وقتي كه قدرت سياسي ناشي از قدرت كليسايي تلقي مي شد، مشكلي وجود نداشت. اما وقتي كه در اين فرض شك حاصل شد، شاهان براي مشروع سازي قدرت خود مستقيما به خدا و يا به مردم توسل جستند تا رابطه خود با كليسا را تضعيف كنند.همين قضيه، البته در مورد نهاد ديني نيز پيدا شد با زير سؤال رفتن كليسا و ظهور بحران در آن، انديشمندان مذهبي كوشيدند جهت رفع بحران يا به مردم و ملتها (جنبش شورايي) و يا به خدا (پروتستانتيسم) متوسل شوند. بدين سان بنياد انديشه حاكميت در دوران قرون ميانه فراهم آمده بود. حاكميت در دولت مدرن با چنين سابقه اي به درد پيشبرد كار جامعه مدني نمي خورد. برخلاف تصور كساني كه همه مفاهيم عصر تجدد را به حساب طرح تجدد مي گذارند، حاكميت ريشه در گذشته داشت و از مفاهيم طرح تجدد نبود. تفكيك مفاهيم متعلق به تجربه و طرح تجدد لازمه شناخت تضادها، مرزگذاريها و بحرانهاي تجدد خواهد بود. بدين سان حاكميت از نزاعهاي سياسي عصر فئودالي، رقابت كليسا و دولت، و مقاومت حكام محلي برخاسته بود و اساس دولت مدرن را تشكيل مي داد. حاكميت تقسيم ناپذير و تفويض ناپذيري كه ژان بدن بر آن تاكيد مي گذاشت، ريشه در چنان تاريخي داشت. حاكميت، به عنوان مقدمه اي ماقبل تجدد، ظرفي قديمي بود كه مظروفش مدرن مي شد. (همين بحث را مي توان در مورد تاثير منفي ساختهاي قدرت سياسي قديمي كشورهاي به اصطلاح در راه توسعه امروز به سوي تجدد مطرح كرد. به اين معني كه مظروف تجدد در ظرف نامناسب ساختهاي دولتي قديم ريخته مي شود). بحث ميشل فوكو در خصوص تداوم ساخت قدرت روحاني كليسايي در عصر دولت رفاهي نيز در ذيل اين مطلب كلي قابل درج است.خلاصه بحث بالا اين است كه حاكميت كه در آغاز شخصي بود، بعدا در چارچوب قانون اساسي ملي ظاهر شد. دولت مدرن مدعي انحصار اعمال قدرت در سرزميني خاص و بر مردمي خاص شد، و اين اساس «مطلق گرايي » دولت مدرن به عنوان حامل انديشه عقل كلي بود كه مثلا در فلسفه هگل تبلور يافت.4. عامل ديگر تحديد سياسي تجدد ليبرالي، ظهور انديشه دموكراسي به عنوان مرزي بر ليبراليسم بود. تعارض نسبي ميان ليبراليسم و دموكراسي را مي توان در تعارض ميان دو برداشت فردگرايانه و جمع گرايانه از انديشه قرارداد اجتماعي خلاصه كرد. روي هم رفته، دموكراسي در قالب اراده عمومي و ضرورت تضمين آزادي با پشتوانه برابري، اهميت نهاد دولت و مسؤوليت آن در مقابل جامعه را تحديد مي كند. دولت بايد نقايص جامعه مدني و اقتصاد آزاد و بويژه توانايي بالقوه آن براي تشديد فقر را كنترل كند. دموكراسي به اين معناي خاص تاريخي، حدي بر تجدد اوليه محسوب مي شود. اكنون معلوم مي شود كه آزادي و عقل گرايي و ترقي خواهي ممكن است با موانع عمده اي رو به رو شوند. در واقع دموكراسي درمان برخي از دردهاي ليبراليسم است كه بايد تلخي واقعيت نابرابري را بچشد. بنابراين در اين بخش بايد به بررسي ساختارهاي سياسي برخاسته از تجدد بپردازيم كه خود محدوديتي براي طرح تجدد شدند.شايد با اشاره به تجربه انقلاب فرانسه بهتر بتوان اين مطلب را مطرح كرد. پس از انقلاب، دولت ژاكوبني مواجه با موانع عمده اي بر سر راه گسترش آرمانهاي اصلي انقلاب شد. بر اساس تحليل هانا آرنت، آزادي پس از انقلاب به آزادي منفي يعني رهايي از فقر و مسكنت و تامين معاش خانواده تعبير شد و با اولويت يافتن آزادي منفي، آزادي مثبت به معني شركت فعال در كنشهاي آزاد سياسي در درجه دوم اهميت قرار گرفت. مطابق تحليل آرنت در عصر مدرن، سياست كه در اصل متعلق به حوزه كنش آزاد و عقلاني انسان در مقابل حوزه تلاش معاش ضروري و طبيعي بود، كارويژه خود را از دست داد و در ورطه تامين معاش و ضرورت فرو غلتيد. دولت انقلابي خود را نماينده اراده عمومي، به مفهوم روسويي آن، مي دانست و بدين سان تعبير جمع گرايانه از قرارداد اجتماعي بر تعبير فردگرايانه برتري يافت و اين آغاز دموكراسي ژاكوبني يا دموكراسي اكثريتي شد كه در آن هدف، تامين معاش و رفاه توده ها شد و در نتيجه نقش و اهميت دولت، دوباره مورد تاكيد قرار گرفت.دولتهايي كه در اين عصر پيدا شدند از اين حيث اقتدارطلب و مطلق گرا شدند (چه بسا كه فئوداليته با ساخت قدرت پراكنده اش براي اجراي طرح سياسي تجدد مناسب تر بود، حال آن كه كل فئوداليته يا قرون وسطي از زمان رنسانس، به عنوان غيريتي براي تعريف عصر جديد، طرد شده بود.) به واسطه چنين تحولاتي است كه هويت طبقاتي وارد ذهنيت تجدد مي شود. طبعا نابرابري در جوامع انساني پديده مزمني است و هدف تجدد آن بود كه نابرابري را از حيث سياسي و حقوقي از ميان بردارد. اما اكنون نابرابريهاي اجتماعي، جزئي از گفتمان رايج مي شوند و در نتيجه، طبقات و هويت طبقاتي انسان كه قبلا بدان اشاره كرديم شكل مي گيرد. مساله نابرابري طبقاتي، به گفته آرنت، به صورت «مساله اجتماعي » ظهور مي كند. نكته اين است كه وقتي مساله اجتماعي در وجه شديد خود غالب است آيا مي توان از دولت كوچك دفاع كرد؟ آيا مي توان به اصل آزادي تا نهايت منطقي آن پاي بند بود؟ و آيا حل مساله اجتماعي نيازمند افزايش قدرتهاي دولت نيست؟ به گفته آرنت، در انقلاب فرانسه آزادي مثبت، نهايتا قرباني آزادي منفي و رهايي از فقر و تنگدستي شد. انقلاب صنعتي، شهري شدن، تحولات فني و مهاجرتها نيز موجب گسترش نابرابريهاي اجتماعي و تشديد «مساله اجتماعي » شد.ادامه اين بحث را بعدا در بخش مربوط به بحران تجدد اوليه خواهيم آورد و توضيح خواهيم داد كه چگونه هم در انديشه و هم در عمل سياسي، اين محدوديت ليبراليسم درباره مساله اجتماعي به وسيله ظهور دموكراسي رفع شد و چگونه با درج انديشه رفاه و شادي به جاي آزادي، در عين حال تجدد به طور كلي وارد مرحله ديگري گرديد. اما درباره ظهور طبقات بايد در همين جا تبعات ظهور طبقاتي انسان را براي بحث تجدد به صورت كامل تري توضيح دهيم. نكته اصلي اين است كه ظهور هويت طبقاتي انسان با طرح تجدد اوليه در تضاد است. طبقه بندي انسانها با اصول آزادي، برابري، انسان گرايي و فردگرايي تجدد تعارض پيدا مي كند. البته با زوال هويتهاي دوران ماقبل تجدد تا اندازه اي زمينه براي ظهور هويت تازه اي فراهم شده بود و از سوي ديگر سرمايه داري و تحولات انقلاب صنعتي و تشديد مساله اجتماعي اين خلا را پر كرد و هويت تازه را طبقاتي ساخت. طبقات اجتماعي در معناي «براي خود» محصول اين دوران هستند. جامعه ماقبل تجدد به اين معنا طبقاتي نبود، يعني مردم به خود به عنوان عضو «طبقه » نمي نگريستند. در آن دوران، تقسيم بنديهاي اجتماعي در هاله اي از فرهنگ و شان و شيوه زيست پوشيده شده بودند. «شئون اجتماعي »، در معناي وبري اش، اساس جامعه ماقبل تجدد بود. شئون اجتماعي مقوله اي انضمامي تر از طبقه اقتصادي بود و بر فرهنگ و شيوه زيست اتكا داشت. با ظهور ملاك طبقاتي به عنوان عامل هويت بخش، فرد اكنون به عنوان سرمايه دار، كارگر يا دهقان ظاهر مي شود و عمل مي كند. پس هويت طبقاتي به عنوان تحديد ديگري بر تجدد ظاهر شد.بحث هويت طبقاتي را فعلا به عنوان زايده اي بر بحث ظهور مسؤوليت دولت در مقابل جامعه مطرح كرده ايم و بايد بعدا بتفصيل از آن سخن بگوييم. اما بحث درباره ظهور هويت ملي، جزء اساسي بحث از تحديد سياسي تجدد به واسطه ظهور ساختارهاي دولتي جديد است كه اكنون بدان مي پردازيم. با ظهور حاكميتهاي ملي از درون منازعات قرون ميانه، زمينه براي تكوين دولت ملي مدرن فراهم شد. نكته اساسي، تضادي است كه ميان هويت بخش ملي و طرح اوليه تجدد پيش مي آيد. مرزهاي ملي، اومانيته را منقسم مي كند و بدين سان ناسيوناليسم با ليبراليسم در تضاد مي افتد. دولتهاي ملي، مصالحي دارند كه با يكديگر در تعارضند. كارگزار هويت بخشي ملي، دولت ملي نيرومند است كه از همه توان خود، در رقابت با هويتهاي ملي ديگر، در تشديد اين هويت بهره برداري مي كند. در اين ميان طبعا هويت بخشي انساني بر وفق اصول تجدد كارگزاري پيدا نمي كند. يكي از پيامدهاي ناسيوناليسم تشديد جداييهاي زباني به نحوي آگاهانه است. مليتها بيش از آن كه محصول تبار و نژاد و تاريخ و زبان مشترك باشند، محصول اراده و خواست مشتركي هستند كه در دولت ملي ظاهر مي شود. دولتهاي ملي از درون تبار و نژاد و زبان مشترك بيرون نيامدند، بلكه برعكس، تبار و نژاد و زبان مشترك محصول كار دولت ملي بود.بتدريج نژاد و قوميت نيز به عنوان مبناي هويت پرورده مي شوند. بدين سان تفرق زباني و نژادي و تشديد آگاهانه آن تحديد سياسي ديگري بر پروژه تجدد است. اين تفرق و افتراق انسانيت را پاره پاره مي كند.به طور كلي در اين بخش، هم غيريتها و هم محدوديتهاي طرح اوليه تجدد را بررسي كرديم و نشان داديم كه چگونه عقل گرايي، آزادي و فردگرايي طرح تجدد از معنا تهي ماندند و ساختارهاي قديم و جديد با هم تركيب شدند و تجربه تجدد را تشكيل دادند. طرح تجدد از يك سو با ايجاد غيريتها در عرصه گفتماني، و از سوي ديگر با برخورد با محدوديتها در عرصه واقعيت، بدين سان عقيم ماند. ظهور مفاهيم دولت ملي، مليت، طبقه، ناسيوناليسم، هويت طبقاتي و ملي، اصول خودمختاري فردي و عقلانيت كلي، تجدد را با موانع عمده اي مواجه ساخت. همين موانع و محدوديتها زمينه بحران در تجدد اوليه را فراهم ساخت كه به رفع حدود از آن انجاميد. به اين مبحث در بخش بعدي خواهيم پرداخت.پي نوشت:1. اين مطالب، درسهاي نگارنده در دوره دكتري علوم سياسي دانشگاه تهران، در سال 1374، بود و از تركيب و تاليف و ترجمه چند اثر عمده فراهم آمده است. منابع مقاله: فصلنامه نقد و نظر، شماره 10، بشيريه، حسين؛ http://www.hawzah.net/fa/articleview.html?ArticleID=80292Type=-1SearchText=%D8%A8%D9%88%D8%B1%DA%98%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%8A ملوين تامين ترجمه: دكتر عبدالحسين نيك گهر - ارائه: بتول خاني- مقدمه: جهاني بودن نابرابري اجتماعي چنين القا مي كندكه در ساختار اجتماعي، ويژگي هاي عمومي وجود دارد كه منشاء اين نابرابري است. از سوي ديگر، گوناگوني صورت كاركرد، و ميدان عمل نابرابري ها آنقدر زياد است كه از آن مي توان نتيجه گرفت كه اين ويژگي ها يك شكل نيستند. لذا، مي توان تصور كرد كه جامعه هاي انساني بر روي پيوستاري فرضي قرار گرفته اند كه در يك حد نهايي آن، برابري كامل و در حد نهايي ديگر نابرابري كامل وجود دارد.چنين موقعيتي ايجاب مي كند كه پژوهشگران اجتماعي وضعيت هايي را تحليل كنند كه در آنها صورت ها و درجات متفاوتي از نابرابري به وجود مي آيد و توسعه مي يابد و نيز بر عهده اوست كه پيامدهاي اين نابرابري را در جامعه هايي كه دستخوش آن هستند نشان دهند. متفكران اجتماعي از همان آغاز به مسايل نابرابري هاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي توجه داشته اند و در نظريه هايشان سرشت طبيعي و پايدار و اجتناب ناپذير اين نابرابري ها را خاطر نشان نموده و نقش آنها را در زندگي اجتماعي مطرح كرده اند.قشربندي اصطلاحي در دانش جامعه شناسي است كه براي توصيف نابرابري هاي اجتماعي به كار مي رود. قشربندي نابرابري هاي ساختارمند ميان گروه بندي هاي مختلف مردم بر اساس مزاياي اجتماعي چون قدرت، ثروت و احترام است. سلسله مراتب پايگاه اجتماعي، نظام قشربندي را تشكيل مي دهد.جامعه شناسان بر مبناي اين كه براي كدام يك از مزاياي اجتماعي اهميت بيشتري قائل اند؛ قشربندي هاي متعددي انجام داده اند. بعضي مهم ترين مزيت را ثروت دانسته اند و معتقدند كه قدرت و احترام دو مزيت فرعي اند كه از ثروت ناشي مي شوند. ماكس وبر از جامعه شناسان مخالف قشربندي بر اساس ثروت بود و فشربندي بر مبناي هركدام از مزايا را جدا و مستقل مي دانست.اين نظريه ماكس وبر به نظريه قشربندي سه گانه مشهور شد. كارل ماركس نيز از جامعه شناساني است كه براي نخستين بار نظريه قشربندي را مطرح كرد.موارد قشربندي :در جوامع ِ بسيار ابتدايي ممكن است اين تقسيمات بر پايه ي سن و جنسيت باشد، يعني سالخوردگان از جوان ترها و مردان از زنان قدرت و منزلت ِ بيشتري داشته باشند. جامعه شناسان مي گويند در جوامع ِ صنعتي ِ امروز مثلا ً بريتانيا قشربندي ِ اوليه بر پايه ي طبقه ي اجتماعي است . با اين وجود، فمينيست ها معتقدند كه نظام ِ جنس / جنسيت نيز از شكل هاي اصلي ِ قشربندي است، به اين معنا كه مردان نسبت به زنان از قدرت و منزلت ِ بيشتري برخورداند . تفاوت هاي نژادي نيز مبناي مهمي است . مثلا ً سياه پوستان نسبت به سفيدپوستان قدرت و منزلت ِ كمتري ارند . سن نيز همچنان ازعوامل ِ قشربندي محسوب مي شود . به اين معنا كه جوانان و سالخوردگان نسبت به گروه ِ سني ِ ميان سال قدرت ِ كمتري دارند . تقسيم ِ ميان ِ جهان ِ اول ( كشورهاي غربي ) و جهان ِ سوم نيز گوياي رابطه ي استثماري است و يكي از اصول ِ قشربندي را تشكيل مي دهد. طبقه اجتماعي (كلاس اجتماعي) نوعي قشربندي است ك در آن قشرها به وسيله مقررات قانوني يا مذهبي ايجاد نمي شوند و عضويت بر مبناي موقعيت موروثي نيست.هم چنين طبقه اجتماعي؛ گروه بندي وسيعي از افراد است كه داراي منابع اقتصادي مشتركي هستند.نظام هاي طبقاتي انعطاف پذيرترين نظام هاي قشربندي هستند.هيچ گونه محدوديت هاي رسمي درباره ازدواج ميان گروهي بين افراد متعلق به طبقات مختلف وجود ندارد.طبقه يك فرد تا اندازه اي اكتسابي است؛ نه اين كه صرفاً در هنگام تولد منسوب گردد.تحرك اجتماعي؛ حركت صعودي يا نزولي در ساخت طبقاتي؛ بسيار معمول تر از انواع ديگر است. طبقات به تفاوت هاي اقتصادي ميان گروه بندي هاي افراد و نابرابري در تملك و كنترل منابع مادي بستگي دارند.نظام هاي طبقاتي اساساً از طريق ارتباطات گسترده غيرشخصي عمل مي كنند. پايه هاي اصلي اختلافات طبقاتي؛ تفاوت در ثروت و شغل است.ثروت مندان، تاجران، كارفرمايان، صاحبان صنايع و مديران اجرايي؛ معمولاً در طبقه بالا قرار دارند. كارمندان و كاركنان متخصص حرفه اي؛ طبقه متوسط را تشكيل مي دهند. طبقه كارگر معمولاً در كارهاي دستي و مشاغل زراعتي و باربري اشتغال دارند. در بعضي جوامع فئودالي روابط بين طبقات؛ رابطه بهره كشي است. انواع طبقه بندي به طور كلي جامعه شناسان سه طبقه ي اجتماعي را مشخص مي كنند:طبقه ي ممتاز : اين طبقه ي بخش ِ كوچكي از جمعيت را تشكيل مي دهد .( حدود ِ 10 درصد ) و چندنان مورد ِ توجه ِ جامعه شناسان نبوده است . اين طبقه شامل ِ اشراف ِ زمين دار و كساني است كه از راه مالكيت بر زمين، تجارت، مستغلات و امثال ِ آن امرار معاش مي كنند و ماركسيست ها، آنها را بورژوازي مي نامند . مستخدمان ِ عالي رتبه ي دولت، روساي نيروهاي نظامي و اعضاي حكومت را نيز مي توان در همين رديف جاي داد . • طبقه ي متوسط ( مياني ) : اين طبقه را كارگران ِ متخصص و كارمندان تشكيل مي دهند . مثلا ً معلمان، پزشكان، استادان ِ دانشگاه، روحانيون، مديران ِ كارخانه ها، كاركنان ِ دفتري، مستخدمان ِ دولت و غيره . • طبقه ي كارگر : اين طبقه از كاركنان ِ خدمات و كارگران ِ يدي مثلا ً پيشخدمت، آشپز، مكانيك ِ اتوموبيل، بنا، رفتگر، كارگران ِ كارخانه ها و غيره تشكيل مي شود كه ماركس ايشان را پرولتاريا ناميد . نا برابري اجتماعي:به موقعيت هاي نابرابر بين افراد اشاره دارد كه مي تواند سياسي، اقتصادي، فرهنگي باشد. نابرابري اجتماعي بنيانهاي متعدي دارد، عده اي از محققان معتقدند كه بنيانهاي اصلي نابرابري اجتماعي تفاوتهاي فردي در تواناييهاي ذاتي و انگيزه و تمايل به سخت كوشي است. و يا معتقدند كه نابرابري در اصل مبتني بر تفاوتهايي است كه جامعه در رفتار و برخورد با افراد بين آنها قايل مي شود. علت اين فرق گذاري مشخصات و ويژگي هايي چون طبقه اجتماعي، اقتصادي، نژاد، قوميت، جنسيت و دين است كه به طريق اجتمعي تعريف شده اند. از آن جا كه طبقه اساسي ترين نوع نابرابري، يعني تفاوت در ميزان دسترسي مردم به ابزارهاي مادي زندگي است؛ به همين دليل در بيشتر مباحث مربوط به نابرابري اجتماعي از اهميت بسياري برخودار است. نابرابري اجتماعي ضرورتأ طبقاتي نيست، مثل: اختلاف دستمزد بين يك كارگر متخصص و ساده (كه در يك طبقه هستند)، اين اختلاف دستمزد باعث نمي شود كه اين دو در دو طبقه مختلف قرار گيرند، بلكه اين دو نفر از نظر نابرابري اجتماعي تقسيم بندي مي شوند. نابرابري طبقاتي، نابرابري است كه ريشه در ساختار زندگي اقتصادي دارد و به عملكرد متفاوت اقتصادي مربوط مي شود و از راه نهادهاي اساسي اجتماعي و قانوني هر دوره تداوم يافته و تشديد مي شوند. قدرت نيز همچون طبقه، مفهومي مهم در نظريه هاي عمده نابرابري اجتماعي است. بسياري از نظريه پردازان تحت تأثير "ماركس" تصديق مي كنند كه قدرت هنگامي نمايان مي شود كه عده اي به دلخواه قادر به كنترل شرايط اجتماعي باشند؛ بدون اينكه اهميتي براي نظرات موافق و مخالف قائل باشند. "ماركس" معتقد بود بر اين باور بود كه تا زماني كه مالكيت خصوصي و تقسيم كار در جامعه وجود دارد، وجود نابرابريهاي اجتماعي و تقسيم جامعه به دارا و ندار نيز غير قابل انكار است. "ماكس وبر" كه سهم عمده اي در شكل گيري نظريات نابرابري اجتماعي دارد. بر خلاف "ماركس" نابرابري اجتماعي را امري پيچيده تر از آن مي داند كه تنها بتوان در بعد اقتصادي تعريف نمود. "وبر" بر اين باور بود كه بعدهاي ديگر نابرابريها (اجتماعي و سياسي) داراي اهميت يكساني با نابرابري اقتصادي هستند، اگر نابرابريهاي اقتصادي را در جامعه از ميان ببريم، بعدهاي ديگر كه از روند زندگاني اجتماعي در جامعه هاي پيچيده صنعتي امروزي سر چشمه مي گيرند، از گوشه و كنار برخاسته، به پراكنش خود ادامه خواهند داد. وي بر اين باور است كه لازمه زندگي در جامعه هاي صنعتي امروزه سر و كار داشتن با سازمانهاي اداري و سياسي و حقوقي است كه بر پايه ديوانسالاري و سلسله مراتب اداري استوار هستند؛ پس وجود نابرابري اجتناب ناپذير خواهد بود؛ زيرا تفاوتهاي قدرتي و مهارتي، سبب پيشبرد هدفهاي سازمانهاي اجتماعي خواهندشد. تفاسير مختلف نظريه پردازان و جامعه شناسان دوره هاي مختلف نشان مي دهد كه نابرابري اجتماعي پديده اي تاريخي است و در همه دورانها در جامعه هاي بشري بوده است. ساختهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي سبب انگاره نابرابري در بهره گيري از موقعيتهاي اجتماعي هستند. براي نمونه ساخت اجتماعي اي كه بر تبعيض نژادي تكيه دارد و يا دسته اي از شهروندان را پست تر از ديگران مي بيند، نوعي بيماري اجتماعي است كه بر وجود نابرابري اجتماعي در جامعه دامن مي زند. از اين رو ترديدي نيست كه همۀ قشرها در جامعه نابرابري را ناپسند مي دانند؛ مگر آنكه اين نابرابري و تبعيض به نفع اقليت باشد.از افلاطون تا ماركس:افلاطون بناي جامعه جديد را نه تنها بر پايه عدالت، بلكه بر ثبات اجتماعي و انضباط دروني استوار مي ديد. جامعه اي كه ساختار طبقاتي آشكاري دارد و شهروندان درون يكي از طبقات سه گانه زير جا دارند: طبقه زمامداران (داراي دو طبقه رهبران و غير رهبران)، طبقه نگهبانان، طبقه كارگران. افلاطون معتقد بود كه فرزندان بر خاسته از والدين دو طبقه نگهبانان و كارگران نيز مي توانند به شايستگي وظيفه زمامداري را كه به زبقه زمامداران واگذار شده است بر عهده گيرند. بنا بر اين، او تولد را عامل تعيين كننده پايگاه اجتماعي نمي داند. او براي همه كودكان جامعه مستقل از خاستگاه اجتماعيشان خواستار فرصتي برابر براي شكوفايي استعدادشان است و به اقتضاي آن، براي همه آنها تربيتي متناسب با وظايف ويژه اي كه بايد در جتامعه بر عهده گيرند تجويز مي كند. افلاطون در اين جامعه قدرت مطلق زمامداران را كاركرد صحيح اين نظام تربيتي و گزينشي توجيه مي كند. افلاطون از بيم مداخله فساد انگيز تعلقات خويشاوندي، امحاي خانواده در ميان قشر زمامداران را پيشنهاد مي كند.علاوه بر آن او تأكيد مي كند كه اعضاي قشر زمامداران جز حداقل معيشت نمي توانند هيچ ثروتي از آن خود داشته باشند. او با اين تدبير قصد داشته كه آنان را از اعمال سياست هايي در راستاي حفظ منافع شخصي شان بر كنار نگاه داشته و در عين حال به آنان فرصت داده كه همه تلاششان را در جهت خير جامعه صرف كنند.بنابراين پيداست كه افلاطون جامعه اي به شدت قشر بندي شده پيشنهاد كرده است كه در آن وظيفه اصلي طبقه زمامداران تأمين برابري فرصت ها براي همه افراد جامعه، امحاي كامل مالكيت خصوصي و كوشش بي دريغ در راه خير عمومي است.ارسطو:معتقد بود كه اساس تقسيم بندي جامعه بر مبناي قدرت و ثروت و ايجاد حكومت است. وي معتقد بود كه در هر جامعه و كشوري مردم بر سه گروه تقسيم مي شوند:1- آنان كه بسيار توانگرند. 2- آنان كه بسيار فقيرند. 3- گروه ميانه بين اين دو.ارسطو معتقد بود كه با اعتدال و ميانه روي مي توان حكومت كرد و بهترين جامعه را در حكومتي مي دانست كه به دست طبقه متوسط باشد، به نظر وي مشكلات اجتماعي و سياسي را با توسعه قدرت طبقه مي توان از جامعه زدود.نظريات ارسطو درباره قشربندي:- هيچ جامعه اي بوجود نمي آيد مگر با تقسيم مردم به طبقات و توزيع اموال- نابرابري اجتماعي را ناشي از سرشت انسان ها مي دانست و استعدادهاي آنان - تعيين و مشخص كردن وظايف افراد كه لازم و ضروري براي حفظ جامعه است- داشتن اعتدال و ميانه روي- برخورداري حكومت ها از فضيلت اعتدال و ميانه روي و ميانه گزيني در همه كارها- حكومت طبقه متوسط از بهترين خكومت هاست- هر گاه افراد طبقه متوسط بيشتر از طبقه پايين و بالا باشند حكومت پايدار تر و نيرومند تر استماكياولي:معتقد به جامعه باز بود و نابرابري اجتماعي را در اجتماع امري مطلوب و مشروع مي دانست. ايجاد امكانات يكسان براي همگان قبل از نابرابري اجتماعي را خواستار بود.وي معتقد بود در جامعه باز بايد براي گزينش و انتخاب رهبر و كساني كه استعداد ذاتي رهبر شدن را دارند امكانات مساوي، تربيت مساوي، شرايط مساوي قرار دهند. وي بيان مي كند كه بدون برابري آغازين جامعه در معرض از دست دادن استعدادهاي بالقوه يك نسل از اعضايش است.كارل ماركس:به نظر ماركس بر مبناي موقعيت ها و وظايف گوناگوني كه افراد در ساختار توليد جامعه دارند طبقه اجتماعي شكل مي گيرد، كه دو عامل اطلي در تشكيل طبقه اجتماعي دخيل هستند:1- شيوه توليد( كشاورزي، پيشه وري، صنعتي)2- مناسبات توليد به نظر ماركس اين دو عامل هستند كه لايه هاي عمده مشاغل را در ساختار اقتصادي جامعه ايجاد مي كنند، مالك زمين و رعيت را در جامعه دهقاني، كارفرما و كارگر را در جامعه صنعتي در برابر يكديگر قرار مي دهند.از نگاه ماركس داشتن موقعيت هاي متفاوت در ارتباط با وسايل توليد ميان افراد جامعه تضاد منافع ايجاد مي كند. به ويژه ماهيت جامعه سرمايه داري بورژوازي ايجاب مي كند كه مالك كارخانه سودش را با تملك منافع حاصل از كارگري به حد اكثر برسانند. در چنين وضعيتي كارگر احساس مي كند كه از او بهره كشي مي شود. از سوي ديگر قدرت اقتصادي طبقه سرمايه دار به وي امكان مي دهد تا اهرم هاي قدرت سياسي را در خدمت منافع خودش به دست گيرد و مبارزه حق طلبانه كارگران را سركوب نمايند.مالكان سرمايه دار تا زماني كه كارگران متحد نشده و سازمان نيافته اند و به علل استثمار شدگيشان آگاهي نيافته اند سلطه كاملشان را بر اقتصاد و توليدش حفظ خواهند كرد. كارگران نيز بدون داشتن آگاهي طبقه تشكيل مي دهند، ولي به دليل فقدان آگاهي طبقاتي به فكر اقدام جمعي نمي افتند. به عقيده ماركس اين ناآگاهي چيزي از اين واقعيت مسلم را كه آنان به دو دليل طبقه عيني تشكيل مي دهند كم نمي كند:1- وضعيت اقتصادي مشتركشان در برابر وسايل توليد.2- ناتواني عمومي شان در مقابله با استفاده از نيروهاي سركوبگري كه جلوي تظاهر نارضايت آنها را مي گيرند.چشم انداز تحليل ماركسيستي از پديده قشر بندي اجتماعي، از سويي بر وجود عيني طبقه تأكيد مي كند و از سوي ديگر بر مناسبات توليدي كه توانايي شكل دهي و تعيين وضعيت اجتماعي كل را دارد. ماركس بدون آن كه نقش عواملي چون قدرت يا شوه زندگي را نفي كند، واقعيت اساسي جامعه را مالكيت مي داند و آن را زير بنا مي نامد. بر روي اين زير بنا، نهادهاي اجتماعي- فرخنگي قرار دارد كه آنها را روبنا مي نامد، از آن جمله قدرت، شيوه هاي فرهنگي، صورت هاي زندگي خانوادگي، فرايندهاي آموزش و پرورش و ..... . همه اين عوامل مي توانند نابرابري هاي اوليه ناشي از تفاوت در مالكيت را تشديد كند. ماركس علاوه بر مفاهيم زير بنا و روبنا ديدگاه ماركسيستي مطالعه قشر بندي اجتماعي سه مفهوم كليدي ديگر را نيز در بر ميگيرد كه عبارتند از: آگاهي طبقاتي، همبستگي طبقاتي، و ستيزه طبقاتي.آگاهي طبقاتي:خود آگاهي يك طبقه (مثل كارگر) به نقشي است كه اعضايش در فرايند توليد ايفا مي كنند و به روابطي است كه با طبقه مالكان وسايل توليد دارند. همچنين آگاهي طبقاتي ايجاب مي كند كه از حدود بهره كشي كارگران توسط صاحبان سرمايه درك صحيحي داشت و كارگران را به سهم عادلانه اي كه بايد از (ارزش افزوده) كارشان نصيب ببرند آگاه كرد.همبستگي طبقاتي:يعني اقدام هماهنگ طبقه كارگر براي رسيدن به هدف هاي اقتصادي و سياسي است.ستيزه طبقاتي: شامل دو وجه اصلي است:1- مبارزه ناآگاهانه ميان پرولتاريا و سرمايه داران براي برخورداري از كالاهاي اقتصادي پيش از نايل شدن به آگاهي طبقاتي.2- مبارزه آگاهانه و هماهنگي كه دو طبقه را در برابر هم قرار مي دهد و پرولتاريا با آگاهي يافتن به نقش تاريخي اش براي بهبود وضعيت زندگيش و در بلند مدت براي در اختيار گرفتن وسايل توليد مبادرت به عمل جمعي مي كندماكس وبر:وبر در بسياري از نكات اصلي با شيوه تحليل ماركسيستي موافق بود، وبر تحت تأثير ماركس بعد اقتصادي قشر بندي اجتماعي را در نظريه اش منظور كرد.وبر مالكيت را نقش تعيين كننده اي در توزيع امكانات عرضه شده به فرد يا به طبقه ايفا مي كند، و به بعد اقتصادي دو بعد قدرت و حيثيت را اضافه مي كند. از نظر وبر مالكيت و قدرت و حيثيت با وجود وابستگي متقابلشان سه بنيان متمايزند كه بر روي آنها نظام قشربندي در هر جامعه اي سامان مي يابد.تفاوت در برخورداري از مالكيت اموال منشاء طبقه بندي اجتماعي است، تقسيم نابرابر قدرت به تشكيل احزاب سياسي مي انجامد و درجات حيثيت گوناگون منشاء پيدايش قشرهاي اجتماعي است كه از دارندگان پايگاه هاي اجتماعي مشابه تشكيل شده اند. معيارهاي جامعه شناسي جديد اولويت را به نظريه هاي ماكس وبر مي دهد، زيرا او بود كه شرايط لازم براي تشكيل (اجتماع) را تعريف كرده است. وبر بيان مي كند كه اگر طبقات اقتصادي به معناي دقيق كلمه (اجتماعات ) نيستند، در عوض گروه هاي داراي پايگاه اجتماعي مشابه ، اجتماعات هستند. دارندگان پايگاه اجتماعي مشابه در جامعه سهم برابري از حيثيت و احترام دارند و از درون احساس همبستگي مي كنند. البته نا برابري در تملك اموال مي تواند منشاء نابرابري در اعطاي امتيازات مربوط به حيثيت گردد اما عوامل ديگر هم در اين فرايند اهميتي كم و بيش برابر دارند. توزيع نابرابر ثروت بر واگذاري امكانات كه هر شخص از آن بر خوردار است اثر مي گذارد، به نظر ماكس وبر تفاوت هاي پايگاه اجتماعي را در شيوه هاي متفاوت زندگي مي توان به چشم ديد. شيوه هاي زندگي عامل مهمي در چفت و بست اجتماعيي گروه هاي زيادي است كه پايگاه اجتماعي مشابهي دارند كه اصولأ عزت و احترامشان را از راه هاي غاصبانه كسب مي كنند. ماكس وبر از دو جهت با ماركس اختلاف نظر دارد: نخست از لحاظ اهميت بيشتري كه براي گروه هاي پايگاه اجتماعي قائل است، دوم از لحاظ ترديدي كه درباره پيدايش وجدان جمعي و احساس نيازي مشترك ميان اعضاي يك طبقه اجتماعي براي مبارزه دسته جمعي با نظام حاكم ابراز مي كند.وارنر:قشر بندي بر معيار ذهني و تصوري كه اعضاي يك اجتماع از وضعيت شان دارند را مبناي قشر بندي دانست.وارنر قشر بندي را ناشي از قضاوت هاي جامعه در مورد افرا دانست، كه اين ارزش يابي ها مبناي تعيين منزلت افراد است و بر اساس آن شاخص هايي نظير شغل، مشاركت اجتماعي،پيشينه خانوادگي و سبك زندگي صورت مي گيرد.وارنر طبقه اجتماعي را يك واقعيت اجتماعي مي داند كه افراد درون يك اجتماع با ارزيابي و رتبه بندي سايرين انجام مي شود.وارنر شباهتي ميان گروه هاي پايگاهي(منزلتي) و طبقات اقتصادي نمي بيند(افرادي كه داراي منزلت بالايي هستند، لزومأ جز طبقات بالاي اقتصادي جامعه نيستند.اختلاف نظر ميان وارنر و ماركس به دليل اين است كه: وارنر معيارهاي ذهني قشر بندي اجتماعي را، يعني آن تصويري را كه اعضاي يك اجتماع از وضعيت شان دارند، مبناي قشر بندي اجتماعي مي داند. اما ماركس بيشتر تفاوت هاي عيني مانند ثروت و درآمد را در امر قشر بندي دخيل مي داند.فرآيند هاي امتياز دهي به پايگاه اجتماعي:امتيازات پايگاه اجتماعي را مي توان در سه مقوله طبقه بندي كرد:1- ماكليت: 2- قدرت: 3- پاداش هاي رواني: مالكيت:اندازه گيري مالكيت، اگر بپذيريم كه صورت هاي گوناگونش را با ارزش پولي اش بيان كنيم، كار چندان دشواري نيست. اين روش محاسبه اجازه مي دهد كه مزاياي مالكيت وابسته به پايگاه هاي متفاوت را با هم مقايسه كرد، ميزان همبستگي آنها را با ساير عوامل سنجيد، و طيف و پيامدهايش را آشكار نمود. فرايند توزيع مالكيت از يك جامعه به جامعه اي ديگر ساز و كاري بسيار متفاوت دارد. در جامعه اي حاكميتي فوق العاده متمركز ميزان امتيازات مالكيت مربوط به هر پايگاه اجتماعي را تعيين مي كند و نظارت مي كند تا همه افراد متعلق به يك رده اجتماعي امتياز مساوي دريافت كنند. بر عكس، در جامعه اي ديگر كه اصول بازار و كسب و كار آزادرواج دارد، اين ساز و كار (مكانيسم) بازار است كه امتياز مالكيت را ميان پايگاه ها به تبع، از يك طرف، تقاضا براي خدماتي كه دارنده يك پايگاه اجتماعي عرضه مي كند، و از طرف ديگر، كميابيشان توزيع مي كند. قدرت نيز بر تغييرات مالكيت تأثير گذار است. به همين دليل، كارگران متشكل در سنديكاها، چه در بخش عمومي و چه در بخش خصوصي، دستمزد دريافتي شان خيلي بيشتر از كارگراني است كه فاقد تشكيلات سندكايي هستند. جاي ترديد نيست كه قدرت مهم ترين عامل در امر تصميم گيري مربوط به توزيع امتيازات مالكيت است. منبع اين قدرت ممكن است يا تشكيلات سازماني باشد يا تملك ابزار توليد باشد يا مرجع قانونگذاري يا منابع ديگر. به هر صورت در تحليل نهايي، ميزان امتياز پايگاهي مالكيت به قدرت بستگي دارد.قدرت:قدرت دومين نوع امتياز مسلط در هر جامعه است. تعريف واژه هاي مالكيت و قدرت معلوم نمي كند كه قدرت متغييري پيچيده تر از مالكيت باشد، به همين دليل محققان قشر بندي در تحليل قدرت، براي اندازه گيريش كمتر به شاخص هاي كمي چون درآمد براي سنجش مالكيت تن داده اند. در ابتدا لازم است كه تفكيكي ميان (قدرت نقش) و (قدرت امتياز نقش) قايل شد: قدرت نقش، يعني قدرتي است كه شخص براي ايفاي مسئوليت هاي نقشش لازم دارد.قدرت امتياز نقش، قدرتي است كه شخص به عنوان امتياز ايفاي نقشش دريافت مي كند.قدرت امتياز نقش كه شخص دريافت مي كند به هيچ عنوان به قدرت نقشي كه ايفا مي كند بستگي ندارد. در اكثر جوامع سوسياليستي به جدايي اين دو نوع قدرت، به عنوان حالت خاص جدايي منظم امتيازان نقش از نظام امتياز دادن تأكيد مي كنند. آن چه را كه بايد در اين خصوص تميز داد، نابرابري هاي قدرت از نابرابري هاي امتيازات خارجي است. نابرابري قدرت از ماهيت نقش هاي گوناگون نتيجه مي گردد، و نابرابري امتيازات خارجي حتي اگر تا حدودي به تفاوت هاي نثش ها مربوط باشد، منشاء آن در جاي ديگر بايد جستجو شود. تميز ميان قدرت فردي و قدرت اجتماعي است. قدرت فردي به امكاناتي بستگي دارد كه ما براي سازماندهي زندگي خصوصيمان دراختيار داريم. امر تقسيم ميان كار و فراغت، ميان زمان تخصيص يافته به زندگي خصوصي و زمان اختصاص يافته به زندگي عمومي، همين طور انتخاب سبك زندگي مطلوب، در جستجوي فلان يا بهمان خدمت بودن، از جمله آنچه به فراغت و رفاه زندگي خصوصي جز با واسطه پول دست نيافتني اند براي آن است كه تقسيم نابرابر مالكيت به توزيع نابرابر قدرت فردي منتهي مي گردد.قدرت اجتماعي در ابعاد دو گانه اي اعمال مي شود. بعد اول توانايي ما را در رسيدن به هدف هاي اختصاصي مان در شبكه پايگاه هاي اجتماعي كه از آن ما نيز درون آن جا دارد، بيان مي كند. اين شبكه پايگاه ها ممكن است دستگاه اداري دولت، تشكيلات سنديكايي يا سازمان صنفي باشد. در چنين مجموعه هايي، قدرت اجتماعي به مقدار اقتدار رسمي بستگي دارد، يعني به قدرت نقش كه موقعيت شغلي اعطا كرده است، با اين تبصره كه در ادارات متعدد دستگاه دولت، اشخاص متفاوت با داشتن موقعيت مشابه، دامنه اقتدارشان متغيير است.بعد دوم قدرت اجتماعي آن اقتداري است كه شخص در طرح ريزي سياست اجتماعي جامعه اي دارد كه در آن با هماهنگي اعتقادات مسلم اش و منافع شخصي اش زندگي مي كند. در جامعه چه كسي سياست اجتماعي را طرح ريزي مي كند و چه كسي براي به اجرا درآوردن آن قدرت دارد؟ اين پرسش جامعه شناسان را برآن داشته است تا مطالعات مربوط به نقشي را كه سنديكاها، اجتماعات، گروه بندي هاي صنفي و گروه هاي منافع در اين زمينه ايفا مي كنند عميق تر كرده و نفوذ چنين گروه هايي را در اداره زندگي عمومي نشان دهند.پاداش هاي رواني:سومين نوع امتياز وابسته به پايگاه هاي اجتماعي پاداش رواني است، كه شامل همه امتيازاتي مي شود كه از مقوله امتيازات مالكيت و قدرت نيستند. اين دو امتياز(قدرت و مالكيت) هر چند كه گاهي منشاء پاداش رواني اند، ليكن مستقل از اين تعريف و اندازه گيري مي شوند. انواع پاداش هاي رواني زياد و گوناگون مي باشند مانند: افتخار، امنيت، استقلال، آزادي عمل و فكر در كار و.....ملاحظه پاداش هاي رواني به عنوان سومين نوع امتياز پايگاهي با تعدادي از ويژگي هايش توجيه مي شود.نخست: تمايل به چنين پاداش هايي غالبأ به همان شدت تمايل به مالكيت و به قدرت است.دوم: نابرابري در برخورداري از اين پاداش ها پيامدهايي خطير چون پيامدهاي نابرابري هاي قدرت و مالكيت به بار مي آورد، همين كافي است كه به پيامدهاي فقدان امنيت، احترام، و استقلال بينديشيم.سوم: بر هم كنشي ميان پاداش هاي رواني و مالكيت و قدرت در دو جهت اعمال مي شود، مثلأ اعتبار يك شغل و امنيتي كه از ثبات آن حاصل گردد، مي تواند به شيوه هاي گوناگون روي امتيازات مالكيتي كه عرضه مي كند اثر بگذارد.چهارم: شدت تمايل به پاداش هاي رواني، درست مثل تمايل به مالكيت و به قدرت، از الگوهاي فرهنگي جامعه متأثر است. در واقع پس از يادگيري در فضاي فرهنگي جامعه است كه ما براي ارزش هاي گوناگوني از نوع اجر يا پاداش اهميت قايل مي شويم، و عاري بودن از كيفيت ذاتي اين پاداش ها را بيش از مالكيت و قدرت مطلوب مي كند.پنجم : چنان چه نقش پاداش هاي رواني به همان اندازه مالكيت و قدرت به الگوهاي فرهنگي بستگي دارد، از آن نتيجه مي گردد كه اين پاداش ها نيز چون ساير مؤلفه هاي قدرت و مالكيت از سوي بخش هاي مختلف جمعيت و از جامعه اي به جامعه اي ديگر به صورت هاي متفاوت ادارك و ارزيابي مي شود.گگوناگوني نظام هاي قشر بنديعلاوه بر فرايندهاي بنيادي كه نظام هاي قشر بندي را ايجاد كرده و حفظ مي كند، اين نظام ها خصوصيات ديگري هم دارد كه از جامعه اي به جامعه ديگر متفاوت است. مانند: تحصيل پايگاه اجتماعي، كه شامل:1- پايگاه واگذاري يا محول2- پايگاه اكتسابي يا محقق3- به حد نصاب سني رسيده يا ارثپايگاه واگذاري يا محول:در اين حالت پايگاه به شخص واگذار مي شود با به ارث به او مي رسد، مثل: شاهزاده اي كه به موجب اصل جانشيني شاه مي شود. مثل نظام كاست در هند، در هندوستان فرد با مهم ترين پايگاهش به دنيا مي آيد يعني با تعلقش به كاستي كه از لحاظ نظر تغيير ناپذير است. اين رسم با شدت هر چه تمام تر در محيط هاي روستايي اعمال مي شود، و آنجا عملأ هيچ كس نمي تواند اصل و نسبش را پنهان كندو براي امرار معاش هر شخص بايد به مشاغل و به حرفه هايي بپرازد كه كاستش تعيين كرده است. پايگاه اصلي در اين نظام به معناي دقيق كلمه از راه يا واگذاري يا موروثي تحصيل مي شود و نه از راه اكتسابي. حتي در اين وضعيت افراطي هم پاره اي اعتبار و شايستگي لازم است تا شخص در كاستش باقي بماند، شخص بايد مطابق با انتظاراتي كه از كاستش وجود دارد رفتار كند وگرنه از آن طرد شده و به خيل عظيم پارياها(ناپاك ها) كه خارج از كاست هستند رانده خواهد شد. اهم اين انتظارات كه عمل نكردن به هر يك از آن ها باعث طرد شخص از كاستش مي شود عبارتند از: پرداختن به حرفه هاي سنتي مجاز براي هر كاست؛ ازدواج درون كاست؛ خوردن غذاهاي تجويز شده؛ پرهيز از تماس با افراد كاست هاي پايين تر....در هند ضمانت اجراي هاي نيرومند رسمي و غير رسمي براي حفظ و تداوم امتيازات بنيادي ميان كاست ها و درون كاست ها وجود دارد. به عنوان مثال: با همكاري قانون و رسوم است كه پارياها (ناپاك ها) حق پرداختن به برخي مشاغل و حق نيايش در برخي از معابد و حق حضور در ساعاتي معين در ميان عموم را ندارند. در هند ضمانت اجراها را هم كاستي كه شخص به آن تعلق دارد به مورد اجرا مي گذارد و هم كاستي بالاتر.ضمانت اجراهايي كه از سوي كاست هاي بالاتر اجرا مي شود به دليل آن است كه نگذارد اعضاي كاست هاي پايين تر در سلسه مراتب كاست ها ارتقا پيدا كنند و به مشاغلي بپردازند كه به كاست هاي بالاتر اختصاص يافته است. در مقابل ضمانت اجراي درون كاست هدفش اين است كه عضو كاست را از سرافكنده شدن يا تنزل يافتن تو تنزل دادن ساير اعضاي كاست با ارتكاب اعمالي كه ويژه كاست هاي پايين تر است باز دارد. پايگاه اكتسابي يا محقق : در پايگاه اكتسابي بر عكس مي باشد و پايگاه در نتيجه كوشش هاي شخصي به دست مي آيد. مثل نظام طبقات در ايالات متحده آمريكا.وضعيت در ايالات متحده آمريكا درست در نقطه مقابل وضعيت هند است، زيرا هر شخصي بايد پايگاهش را با ابراز لياقت و شايستگي در عرصه رقابت با ديگران كسب كند. عمومأ پذيرفته شده است كه هر شخصي كه به طور تصادفي انتخاب شود سزاوار آن مقام و موقعيتي است كه دارد، خواه از لحاظ ميزان تحصيلات، خواه ازلحاظ شغل يا درآمد يا امكانات و سبك زندگي مربوط به آن پايگاه. هنجارهاي فرهنگي نافذ در جامعه امروز آمريكا، در پاره اي موارد دست يابي به پايگاهي ممتاز را به صرف روابط خانوادگي يا به دليل اعمال نفوذ شخصي نامشروع مي داند.جامعه امروز آمريكا هيچ سنخيتي با آن جامعه كاملأ برابر كه بنيانگذاران جامعه آمريكا داشتند ندارد: در جامعه امروز فرزندان سفيد پوست پروتستان كه پدرانشان تحصيل كرده و صاحب مشاغل عالي هستند، از موقعيت مناسبي براي ارتقاي اجتماعي برخوردارند. هر يك از مشخصات خانوادگي و اصل و نسب موقعيت ممتازي در عرصه رقابت براي موفقيت اجتماعي به كودك مي دهد. بنا بر اين، تعدادي ويژگي اعطايي (يا واگذاري) نقش مهمي در دست يابي به پايگاه هاي ممتاز ايفا مي كند.تفاوت اصولي ميان نظام هاي هندي و آمريكايي در اين است كه ايدئولوژي فرهنگي رايج در ايالات متحده آمريكا امتيازات موروثي را هر چند كه قانوني است اخلاقي نمي داند. لذا، اين ايدئولوژي فرا خور جامعه اي است كه به پايگاه اكتسابي ارج مي نهد، نه به پايگاه واگذاري. به همين دليل، با وجود اين كه هيچ گونه محدوديت قانوني براي انتقال از نسلي به نسل ديگر وجود ندارد، هنجارهاي فرهنگي بيش اپيش نيرومند، روز به روز استفاده از اين نوع امتيازات را بي اعتبار تر مي كند. در حالي كه در هند، بيشتر سنت ها، هنجارها و قوانين به نظام مبتني بر پايگاه هاي موروثي اهميت مي دهد.ضمانت اجرا:هر نظام قشربندي بايد به منظور واداشتن افراد به رعايت هنجارها و ارزش هاي جامعه به وسايلي متوسل شود. مهم ترين اين وسايل، فرايند جامعه پذيري و فرهنگ پذيري اعضاي جديد جامعه است. اين جامعه پذيري براي آن كه مؤثر باشد با ضمانت اجراهايي همراه است، يعني به افرادي كه موافق با هنجارهاي جامعه رفتار كنند پاداش داده و در غير اين صورت آنان را كيفر مي دهد. اين ضمانت اجراها ممكن است رسمي و مدون باشد، مثل قوانين؛ ممكن است غير رسمي باشد، مثل رسوم و عرف، يا به صورت تذكر، تقبيح و محروم كردن از حثوث اجتماعي اجرا شود، يا به صورت مثبت، يا تمجيد و تحسين و دادن پاداش هاي مناسب براي ترغيب به رفتارهاي مطلوب. همچنين ضمانت اجراها بر حسب شديد بودن يا ضعيف بودن، موقتي يا پر دوام بودن، محدود يا پر دامنه بودن كاربردشان و نيز از لحاظ عمومي بودن يا خصوصي بودن متفاوت است.پايگاه به حد نصاب سن:در اين پايگاه، رسيدن به حد نصاب سني لازم است. مثل: دسيدن به سن رأي دادن كه به موجب قانون تعيين مي شود. يا ايجاد كردن پايگاهي مثل: پدر يا مادر شدن كه با تولد فرزند و با رسيدن به سن خاصي به وجود مي آيد. در همه احوال حداقلي از اعتبار و شايستگي براي احراز پايگاه اجتماعي لازم است، حتي براي پايگاه هاي واگذاري يا موروثي. زيرا شخصي كه پايگاهي را اشغال مي كند بايد اعتبار و شايستگي اش را براي حقوق آن پايگاه، با ايفاي تكاليف متناظر با نقشي كه بر عهده دارد ، به منصه ظهور برساند. بدين سان هر پسري مي تواند با رسيدن به حد نصاب سني، پايگاه پدر را ايجاد كند، اما اگر رفتارش در مقام پدر با موازين قانوني و عرف و سنت جامعه مطابق نباشد، بيم آن مي رود كه حق اعمال اختيارات پدريش محدود شود، يا حتي حق و لايت پدري از او سلب گردد. عيدمحمّد احمدي چكيده: جرايم سازمان يافته فراملّي به دلايل گوناگون رو به گسترش است. گروه هاي سازمان يافته به دليل توانايي مالي، انساني و شگردهاي پيچيده براي نيل به اهداف مجرمانه خود، نظام هاي سياسي و جامعه بين المللي را در معرض ناامني و مخاطره قرار داده است. اين گروه ها گاهي، با استفاده از توان مالي و نفوذ در مراكز تصميم گيري سياسي و نظامي، روند انتخابات كشوري را تغيير مي دهند و به سادگي دست به انجام اعمال مجرمانه مي زنند.اين مقال به روش تحليل نظري و توصيفي، و با هدف شناسايي مصاديق جرايم سازمان يافته، جرم قاچاق زنان و دختران را از جمله اين مصاديق برشمرده كه بيش از همه، كرامت انساني و حقوق بشر را مورد هدف قرار داده است. اين گونه موضوعات، مسئوليت جدي كشورها و جامعه جهاني را بيش از بيش سنگين مي كند تا با همكاري هم، راه كارهايي را براي مقابله با اين پديده بينديشند.كليدواژه ها: جرايم سازمان يافته، فراملّي، قاچاق زنان و دختران، فقر فرهنگي، سودآوري كلان.مقدّمهامروزه هنجارشكني ها و رفتارهاي مجرمانه، به اقدام فردي و يا گروهي در قلمرو يك كشور محدود نمي شود و جامعه بشري با پديده «جرايم سازمان يافته فراملّي» روبه روست كه خاصيت گروهي و فرامرزي بودن آن، دل نگراني ها و دغدغه هاي جدي را براي جامعه جهاني به وجود آورده است. در اين خصوص پژوهش هايي در قالب كتاب و مقاله انجام شده، زوايا و ابعاد پنهان و پيدايي جرم مزبور پژوهش هاي بيشتري را مي طلبد. با توجه به ويژگي گروهي و فرامرزي بودن اين جرم، در عرصه بين المللي به صورت مشكل جهاني و بشري ظهور پيدا كرده، از اين رو، ضرورت تحقيق در مورد آن روشن مي شود و بايد با نگاهي كارشناسانه عوامل و راه كارهاي مبارزه با آن مورد بررسي علمي قرار بگيرد. براي جرم انگاري و شيوه مجازات مجرمان سازمان يافته در فقه مي توان قوّادي را در بخش قاچاق زنان در نظر گرفت. اين نوشتار ضمن اشاره به مجازات مجرمان قاچاق زنان به حيث «قوّاد» مي تواند گامي باشد براي پژوهش بعدي از منظر فقه.موارد و مصاديق جنايت سازمان يافته گوناگون و متعدد است؛ از قبيل قاچاق مواد مخدّر، قاچاق اشياي عتيقه، قاچاق اسلحه و قاچاق زنان و... كه هر كدام اينها پيامدها و نگراني هاي جدي را براي جامعه انساني به وجود آورده است. اين نوشتار تنها پديده قاچاق زنان و دختران كه توسط جنايت سازمان يافته فراملّي انجام مي گيرد، به صورت موردي، مورد بررسي قرار مي دهد و سپس به طور كلي به عوامل افزايش جرايم سازمان يافته مي پردازد.پرسش اصلي تحقيق از اين قرار است كه عوامل جرايم سازمان يافته فراملّي و بخصوص قاچاق زنان چيست؟ زنان و دختران چگونه به دام قاچاقچيان مي افتند؟ عوامل قاچاق و قاچاق شونده زنان كدامند؟ تاكنون چه تدابير و اقداماتي جهت مقابله با آن انديشيده شده و انجام گرفته است؟اين نوشتار پاسخ پرسش هاي مزبور را در طي چند گفتار با توجه به گزارش هاي خبرگزاري ها، قضات و تحليل و بررسي انديشمندان مربوط پي مي گيرد.تعريف جرم سازمان يافته فراملّي و ويژگي هاي آن براي جرم سازمان يافته تعريف هاي زيادي شده است كه با وجود تفاوت هايي كه دارند، همه از حيث مفهوم مشتركند. در يك تعريف كوتاه آمده است: «جنايت سازمان يافته، ارتكاب برنامه ريزي شده جناياتي قابل توجه براي تحصيل منفعت يا قدرت است. در صورتي كه بيش از دو شريك در مدت زماني طولاني يا نامحدود سهمي از طريق تجارت يا ساختارهاي شبه تجارتي يا استفاده از خشونت يا ديگر وسايل تهديد يا از طريق نفوذ در سياست يا رسانه ها يا اداره عمومي، سيستم دادگستري يا اقتصاد ايفا نموده و با يكديگر همكاري كنند.»2به دليل مقايسه اي كه بين تعريف هاي انجام شده و مفاد كنوانسيون پالرمو و ويژگي هاي جرم مزبور انجام گرفت، اين تعريف، جامع تر و گوياتر و مختصر به نظر مي رسد: «فعاليت هاي غيرقانوني و هماهنگ گروهي منسجم از اشخاص است كه با تباني با هم و براي تحصيل منافع مادي و قدرت، به ارتكاب مستمر مجرمانه شديد مي پردازند و براي رسيدن به هدف از هر نوع ابزار مجرمانه نيز استفاده مي كنند.»3در كنوانسيون پالرمو جنايت سازمان يافته تعريف نشده، اما به برخي ويژگي هاي آن اشاره شده است: در بند الف ماده 2 مي گويد: «گروه مجرم سازمان يافته به گروه تشكل يافته از سه نفر يا بيشتر اطلاق مي شود كه براي يك دوره زماني مشخص وجود داشته و با هدف ارتكاب يك يا چند جرم يا تخلف شديد مندرج در اين كنوانسيون به منظور تحصيل مستقيم يا غيرمستقيم منفعت مالي يا ساير منافع مادي به صورت هماهنگ فعاليت مي كند» و در بند ب به «شديد بودن جرم» و در بند پ به «تشكيل و سازماني عمل كردن گروه» اشاره دارد. بنابراين، با توجه به تعريف و كنوانسيون مربوط به جرم سازمان يافته، مي توان ويژگي هاي ذيل را براي اين جنايت برشمرد.ويژگي هاي جنايت سازمان يافته فراملّي1. تشكيلاتي و شبكه اي عمل كردن گروه هاي جنايي، به گونه اي كه ارتباط دائم و برنامه ريزي شده ميان گروه برقرار است و اين ارتباط تصادفي نيست.2. ارتباط فراملّي و فعاليت در چند كشور كه دست كم بين سه نفر يا بيشتر انجام مي شود، اين ويژگي اين قبيل جرم را از جرايم داخلي متمايز مي كند.3. يكي از ويژگي هاي اين نوع جنايات، شدت است.4. اقتصادي بودن، كه جزو اهداف اصلي است و نمي توان آن را جزو ماهيت جرم به شمار آورد.تعريف قاچاق زنانقاچاق انسان پديده بسيار گسترده جهاني است. اكنون اين نوع قاچاق شامل مبادله افراد جهت كار در كارگاه هاي سخت، كار خانگي يا كشاورزي، ازدواج اجباري يا فريب انگيز به صورت پُستي و سفارشي و خريد و فروش زنان براي روسپي گري خانه ها و كلوپ هاي رقص برهنه مي باشد.مجمع عمومي سازمان ملل متحد در سال 1994 قاچاق زنان را چنين تعريف كرد: «انتقال غيرقانوني و مخفيانه اشخاص به طور غالب از كشورهاي در حال توسعه و داراي اقتصاد در حال گذار، براي بهره بري ستم گرانه جنسي و اقتصادي از زنان و دختران توسط قاچاقچيان و سنديكاهاي جنايتكار به منظور دست يابي بهسود كلان اقتصادي و فعاليت هاي مرتبط با قاچاق، مانند كار خانگي اجباري، ازدواج دروغين، استخدام مخفيانه و فرزندخواندگي دروغين.»4در پروتكل پيش گيري سركوب و مجازات قاچاق اشخاص، به ويژه زنان و كودكان مصوب سال 2000 در ماده سوم قاچاق زنان بدين گونه تعريف شده است: «استخدام، انتقال، حمل و نقل، پناه دادن يا دريافت اشخاص به وسيله تهديد يا به كارگيري زور، يا ديگر اشكال تحميل، آدم ربايي، تقلب، فريب، سوء استفاده از قدرت يا موقعيت آسيب پذيري يا دادن يا دريافت پرداخت ها يا منافع جهت كسب رضايت فردي كه بر شخص ديگري كنترل دارد به منظور بهره كشي. بهره كشي بايد حداقل بهره كشي از روسپي گري ديگران يا ديگر اشكال بهره كشي جنسي، كار يا خدمات اجباري، بردگي يا رويه هاي مشابه بردگي يا برداشتن اندام هاي بدن را دربر بگيرد.» همچنين رضايت قرباني قاچاق اشخاص، براي بهره كشي مورد نظر هيچ مناسبت و اهميتي ندارد و سازمان هاي غيرحكومتي استدلال مي كنند كه قاچاق نبايد برحسب تحميل يا فقدان رضايت تعريف شود، به ويژه در چارچوب صنعت سكس؛ زيرا كار جنسي در ذات خود بهره كشانه است. بنابراين، رضايت يا كنترل زن بر وضعيت خويش هيچ اهميتي ندارد.به دليل جامعيت تعريف پروتكل پيش گيري مصوب 2000 ميلادي در مورد قاچاق زنان، در اين نوشتار براساس همين تعريف بحث و بررسي موضوع را پي مي گيريم؛ زيرا اين تعريف كامل تر به نظر مي رسد و در اين تعريف روشن مي كند كه تمام افراد ربوده شده، مجذوب قول هاي دروغين قاچاقچيان نمي شوند، بلكه برخي اشخاص از روي تمايل نزد قاچاقچيان مي روند و به خواست آنان تن مي دهند.قاچاقچي زنان به كساني گفته مي شود كه از راه اعمال زور، باج خواهي، فريبكاري يا به شيوه ديگر به بهره برداري جنسي، كاري و اقتصادي اقدام مي كند.5قاچاق زنان در جهان معاصر1. بيان مسئلهامروزه، قاچاق انسان پديده بسيار شومي است كه در گستره جهاني نمود يافته است. اين پديده غيرانساني به هدف استفاده از نيروي كار در كارگاه هاي سخت، كار خانگي يا كشاورزي، خريد و فروش زنان براي روسپي گري و كلوپ هاي رقص برهنه و هرگونه بهره كشي ستم گرانه از حيث جنسي و اقتصادي صورت مي گيرد. پديده شوم قاچاق انسان، دامنگير قاچاق زنان نيز شده و جامعه بشري از قاچاق وحشيانه و حيله گرانه دختران و زنان، با معضل جدي روبه روست.6با نگاه به گذشته هاي دور درمي يابيم كه پديده قاچاق و خريد و فروش زنان در گذشته هاي دور نيز كم و بيش رواج داشته و آموزه هاي ديني نشان دهنده مخالفت جدي با چنين پديده غيرانساني است. سياست اسلام، مقابله و تلاش جدي براي براندازي و پاك كردن جامعه از شر اين پديده شوم است. قرآن كريم از وادار كردن دختران جوان به بزه جنسي نهي كرده است7 و اعلام مي كند: كسي كه به فروختن زن اقدام نمايد، مجازات شديد در انتظار اوست.8 اما علي رغم مخالفت شديد و تعيين مجازات سخت نسبت به مرتكبان اين بزه، امروزه _ با كمال تأسف _ اين عمل شنيع در كشورهاي اسلامي ديده مي شود و گروه هاي تبه كار همانند زنان قواد، بدنام و فاسد با صيد دختران جوان و زنان، آنان را به كشورهاي همسايه يا كشورهاي غربي ارسال مي كنند. همچنين گروه فعال ديگر، جوانان شرور هستند كه با زور و حيله به ربايش دختران جوان اقدام مي كنند و در نهايت دختران را به دلالان اين امر تحويل مي دهند.9به دليل آنكه لبه تيز قاچاقچيان، جمعيت جوان كشورهاست و از سوي ديگر، حيثيت ناموسي از موضوعات بنيادي در انديشه و آموزه هاي اسلامي است، توجه و پژوهش در اين امر ضروري مي نمايد.2. پيشينه قاچاق زنانهرچند در دوران هاي اوليه، قاچاق زنان به شكل امروزي وجود نداشت، اما پديده اي به نام بردگي و برده داري بود. انسان ها _ چه مرد و چه زن _ تحت عنوان برده مورد خريد و فروش و گاهي سوءاستفاده هاي جنسي (از زنان) قرار مي گرفتند. تفاوت روشني كه بين برده داري و قاچاق زنان در عصر كنوني وجود دارد اين است كه داد و ستد برده شكل قانوني و رسمي داشت، اما سوءاستفاده و به خدمت گيري زنان در دنياي امروزي، بيشتر به صورت قاچاق و غيرقانوني انجام مي گيرد.همچنان كه برده داري مورد نفرت و بيزاري ملت ها قرار گرفت و براي برداشتن و لغو برده داري تلاش هاي زيادي صورت گرفت و معاهدات گوناگون داخلي و بين المللي به تصويب رسيد، قاچاق زنان به شكل امروزي نيز مورد نفرت جامعه بشري است. بدون شك اين پديده شوم وجدان بشريت را به شدت جريحه دار كرده و برخي از كشورها، به ويژه كشورهاي اسلامي كه در پي حل و ريشه كن كردن اين پديده شنيع هستند، اين مسئله را يك بحران اجتماعي دانسته و گام هايي را در جهت مبارزه با آن برداشتند. همچنين جامعه بين المللي در دوره هاي گوناگون، براي مبارزه با اين پديده معاهدات و مقرّرات بين المللي را تدوين و به تصويب رسانده اند كه در آينده اشاره مي شود.پرسش هاي اساسي اين موضوع از اين قرار است:الف. چگونگي قاچاق جهاني زنان و به ويژه كشورهاي اسلامي.ب. علل قاچاق زنان به لحاظ قاچاقچيان وقاچاق شونده.ج. شيوه هاي مقابله و مبارزه با اين پديده.وضعيت قاچاقچيان و قربانيانپس از فروپاشي كمونيسم و پايان يافتن جنگ سرد، تجارت زنان و دختران كشورهاي اروپايي شرقي و مركزي و همچنين جمهوري هاي شوروي (سابق)، افزايش چشم گيري يافته است. به گفته مركز بين المللي مهاجران، تعداد اين زنان در سال بين 250 تا 300 هزار نفر، تنها در كشورهاي مزبور برآورد مي شود.10تجارت زنان و دختران در اروپا پس از مواد مخدر، دومين منبع پول زا است. بر اساس آمارهاي گروه كارشناسان شوراي اروپا، ميزان درآمد حاصل از اين تجارت سالانه تا 13 ميليارد دلار مي باشد و زنان گاه تا هجده بار خريد و فروش مي شوند. در همين گزارش آمده است: زنان در مولداوي به قيمت 1500 دلار خريده مي شوند و همين كه به ايتاليا مي رسند به 5000 دلار به دلالان فروخته مي شوند. اين بردگان جديد پس از فروخته شدن در ايتاليا بايد بتوانند ماهانه تا 25 هزار دلار براي صاحب خود درآمد ايجاد كنند.11به طور كلي شايد نقطه اي از جهان را نمي شود نام برد كه به نوعي با اين پديده و پيامدهاي شوم آن درگير نباشد. اما اينجا در قلمرو موضوع جهاني آن به چند كشور كه بيشترين درگيري و مشكل قاچاق زنان را دارد، به صورت فهرست وار اشاره مي كنيم:وضعيت قاچاقچيان و قربانيان در مقياس جهانيالف. قارّه اروپا121. بوسني: در حال حاضر قاچاق زنان و روسپي گري، جدي ترين مسئله نقض موازين حقوق بشر در بوسني به شمار مي آيد. بيشترين زنان قاچاق شده از شرق اروپا به هدف رساندن به بوسني صورت مي گيرد. بر اساس گزارش «بيها پرس» خبرگزاري بوسني، مبدأ بيشتر مهاجران غيرقانوني، مولداوي و اوكراين است.132. ايتاليا: بر اساس گزارشي كه به پارلمان ايتاليا داده شد، ده ها هزار مهاجر غيرقانوني از 50 كشور هر ساله به اين كشور قاچاق مي شوند... .14بر اساس گزارش ديگر، سالانه 20 تا 30 هزار زن به طور غيرقانوني به ايتاليا سفر مي كنند تا در مراكز فحشاي ايتاليا به كار بپردازند.153. اسپانيا: خوس ارناندز قاضي دادگاه مادريد اعلام داشت: سالانه هزاران زن و كودك توسط سازمان هاي كوچك و بزرگ به قصد سوءاستفاده جنسي و يا توزيع مواد مخدر از كشورهاي گوناگون قاچاق مي شوند. او مي گويد: «ما، در مقابل فعاليتي جهان گير قرار داريم و در اسپانيا نمي توانيم آن را حل كنيم.»16آمارهاي رسمي از فعاليت 300 هزار زن بدكاره در اسپانيا حكايت مي كند كه بخش مهمي از آنان را اتباع خارجي تشكيل مي دهند... .17ب. قارّه آسيابرآورد سازمان بين المللي مهاجرت اين است كه در آسيا، ويتنام و تايلند، مسير اصلي تجارت زنان به كامبوج، چين و سنگاپور است. زنان نگون بخت مجبورند به مراكز فحشا يا كار در كارگاه هاي سخت كشور مقصد تن دهند يا به ازدواج اجباري وادار شوند.18براي مثال، سازمان هاي غيردولتي بنگلادش تخمين زده اند كه سالانه بين 10 تا 15 هزار زن و دختر در دام قاچاق به هند قرار مي گيرند.19 به چند كشور آسيايي كه بيشترين قاچاق زنان را دارد، اشاره مي شود:1. قزاقستان: مطابق آمار موجود طي 5 سال گذشته، بيش از 70 هزار نفر از دختران قزاقستاني به طور غيرعلني به خارج از كشور فرستاده شده اند. به نوشته هفته نامه نوويد پوكولنيه چاپ آلماتي، تجارت دختران و زنان پس از قاچاق مواد مخدر و سلاح، جايگاه سوم تجارت را از آن خود ساخته است.202. قرقيزستان: مطابق آمار منتشر شده از سوي دفتر سازمان جهاني مهاجرت در بيشكك در سال 1999، قريب چهار هزار نفر از زنان و كودكان قرقيزستاني به كشورهاي خارجي اعزام و ناچار به خودفروشي شده اند.213. تايلند: كشور تايلند به مركز عمده قاچاق زنان و كودكان تبديل شده است. بر اساس گزارش روزنامه سان، چاپ مالزي، پيا سيري و يكرا ماسكارا، در سمينار مربوط به نيروي كار مهاجر و قاچاق انسان كه در بانكوك برگزار شده بود، اعلان كردند: قاچاقچيان انسان در تايلند، دختران بسياري كه از كشورهاي ميانمار، كامبوج، لائوس و جنوب چين براي فروش در بازار فحشا در كشورهاي منطقه عرضه مي شوند، به طور عمده از سوي خانواده هاي فقيرشان به سنديكاها فروخته يا به دست قاچاقچيان ربوده مي شوند.22ج. مناطق ديگر جهان1. اسرائيل: براساس گزارش سازمان عضو بين الملل، سالانه صدها زن جوان كه بيشتر از اروپاي شرقي و جمهوري هاي شوروي (سابق) هستند، به اسرائيل برده مي شوند و سپس جذب مراكز فحشا و كار برده وار مي شوند.23 تلويزيون «بي. بي. سي» اعلان كرده است: فحشا در اسرائيل غيرقانوني نيست و اين امر اثبات غيرقانوني بودن فعاليت اين زنان در مراكز فساد اسرائيل را دشوارتر كرده است.242. آمريكا: گفته مي شود در دهه هاي اخير، ميليون ها نفر از زنان و دختران، بخصوص از كشورهاي آسيا، اروپاي مركزي و روسيه به هدف دست يابي به مشاغل خدمت كاري در رستوران، بچه داري و پرستاري، به كشورهاي غربي، به ويژه آمريكا قاچاق مي شوند. در نهايت بسيار از اين افراد به كارهاي بزه كارانه جنسي گرفتار شده و از فحشاخانه ها سر درمي آورند.25چنين گزارش هايي از قاره هاي گوناگون دنيا نشان دهنده اين است كه قاچاقچيان بيشتر گروه هاي سازمان يافته و تبه كارانه هستند كه به قصد رسيدن به پول كلان و گاهي قدرت سياسي و ارضاي اميال شهواني به قاچاق زنان و دختران رو مي آورند!قربانيان در وضعيت سني زير 20 سال هستند كه بيش از 90 درصد آنان را زنان و دختران و تعداد اندكي را پسران خردسال تشكيل مي دهند. آنان در حالت بحران زندگي و رواني به سر مي برند و در نهايت _ به پندار خويش _ به قصد رهايي از اين وضعيت نامطلوب به تله قاچاقچيان گرفتار شده و مجبور به تن فروشي مي شوند.وضعيت قاچاقچيان و قربانيان در كشورهاي اسلاميالف. وضعيت قاچاقچيانبر پايه تحقيقات و گزارش هاي نهادهاي مربوط، قاچاقچيان در برخي از كشورهاي اسلامي به سه دسته تقسيم مي شوند:1. زنان قوّاد، بدنام و فاسدي كه تلاش مي كنند، با فريب دادن دختران و زنان جوان آنان را اغفال كرده26 يا با شكار دختران فراري آنها را از طريق واسطه ها به كشورهاي ديگر بفرستند.272. جوانان اوباش و شرور كه عمدتا دختران سرگردان و زنان خياباني را مي ربايند و پس از آزار و اذيت جسمي و روحي، آنان را به وسيله مراكز فحشا يا قاچاق به كشورهاي همسايه مي فروشند.283. پيرمردان ثروتمندي كه در اين رفتار خيانت كارانه نقش خريدار را دارند و دختران قاچاق شده را به كشورهاي قطر، كويت، دبي و ... قاچاق مي كنند29 و بسياري از خريداران از شيوخ پولدار عرب هستند.30ب. وضعيت بزه ديده هاسن قربانيان: سن قربانيان قاچاق شده از 14 تا 25 سال است كه طبقات گوناگون اجتماعي را دربر مي گيرد. از طبقه فقير گرفته تا مرفه و متوسط جامعه از اين پديده خانمان برانداز در امان نيستند.31وضعيت خانوادگي: تعدادي از قربانيان از خانواده هاي از هم پاشيده و طلاق داده ها هستند. بنا به گزارش سخن گوي مؤسسه بين المللي حمايت از حقوق كودكان: «امروزه فرزندان زوج هاي مطلّق بيشتر در خطر گرفتاري در دام قاچاقچيان قرار دارند.»32 برخي ديگر به دليل مشكلات اقتصادي و ناتواني مالي به اين درد خانمان سوز گرفتار مي شوند.بيشتر دختران نگون بخت از نظر تحصيلات، در رده پايين تحصيلي قرار دارند. مطابق تحقيقات و اظهار نظرهايي كه از سوي افراد مربوط در يكي از كشورهاي اسلامي شده، سطح تحصيلات دختران فراري از راهنمايي تا دبيرستان است. رئيس شعبه 1308 دادگاه عمومي مي گويد: «دختراني كه طعمه اين باندها مي شوند غالبا افرادي هستند كه تحصيلات كمي دارند، مشكلات مالي گريبان گير آنان است و از فقر فرهنگي و ضعف اعتقادات رنج مي برند.»33ويژگي هاي فردي دختران فراري: به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران، در يك تحقيق ميداني، ويژگي هاي شخصيتي، عوامل تنيدگي زا، شيوه هاي مقابله، شرايط اجتماعي و اقتصادي دختران فراري و غيرفراري كه در 45 دختر غيرفراري و 45 دختر فراري 15 تا 25 سال كه در مراكز نگه داري از اينها انجام گرفت، نتايج اين بررسي از اين قرار است كه گرايش دختران فراري در مقايسه با غير فراري بيشتر به سبب پايين بودن هوش، نوروزگرايي، خلق نارس و وابسته، اطاعت و تسليم، گسيخته خويي، حساسيت هيجاني، بي اعتمادي اضطراب آميز است.34چگونگي قاچاق زنانبراي قاچاق كردن زنان و دختران از شيوه هاي گوناگوني استفاده مي شود. اكنون به برخي از آنها كه در بعضي كشورهاي اسلامي بيشتر كاربرد دارد اشاره مي كنيم:قاچاق فريبندهقاچاقچيان با ترفندهاي گوناگوني جوانان و زنان را در دام خود گرفتار كرده و آنان را براي انتقال به كشورهاي مقصد شكار مي كنند كه مهم ترين اين ترفندها از اين قرار است:الف. فرار براي ساختن آينده اي بهتر: بسياري از زنان و دختران به پندار رسيدن به يك شغل مناسب و درآمدزا و در نهايت داشتن زندگي خوب، مورد فريب قاچاق بران قرار مي گيرد. اين طيف از فريب داده شده ها به گمان استخدام براي محافظت و پرستاري از بچه ها، كار در هتل ها و آشپزخانه ها به كشورهاي غربي برده مي شوند. پس از رسيدن به كشور مقصد خود را تنها ديده و احساس اينكه هيچ چيز در بساط ندارند و براي اداي دين به قاچاق بران و ادامه زندگي، جز تسليم به خودفروشي راه ديگري وجود ندارد.35ب. ازدواج مناسب: يكي از شگردهاي فريب دادن دختران جوان، دادن وعده ازدواج است. با وعده زندگي مناسب در سايه ازدواج، آنان را جذب كرده و سپس آنان را به تن فروشي و روسپي گري وارد مي كنند. مطابق گزارش خانم سوني موسكو: «مشكل اينجاست كه امروزه دختران (اروپاي شرقي) به زور به اين كار وارد نمي شوند، بلكه آنان فريب مي خورند و اين موضوعي است كه كار تشخيص قاچاق دختراني را كه مورد سوءاستفاده جنسي واقع مي شوند، با مشكل مواجه كرده است؛ چراكه اولاً، به اين دختران در ابتدا از سوي قاچاقچيان قول ازدواج داده مي شود و پس از نامزدي، آنان را به ايتاليا مي برند و از آن به بعد است كه در شبكه گسترده قاچاق دختران، هدف سوءاستفاده جنسي قرار مي گيرند.»36براي قاچاق زنان و دختران از شگردهاي گوناگون استفاده مي شود؛ از قبيل وعده به فرزندخواندگي، طرح دوستي و توسل به زور (آدم ربايي، تهديد به آبروريزي و اجبار) و گاهي شگردها آن قدر حساب شده و جذاب است كه بسياري از دختران با رضايت با قاچاقچيان همراه شده و به خواسته هاي آنان تسليم مي شوند. در ميان دختران، دختران فراري از همه آسيب پذيرتر و زودتر در دام آدم ربايان و برده گيران قرار مي گيرند.37علل قاچاق زنانمهم ترين مسئله بحران قاچاق انسان و در اين ميان قاچاق زنان، تحقيق و ژرف نگري نسبت به علت ها و ريشه هاي اين پديده شوم است و پاسخ به اين پرسش كه در حقيقت، علل و زمينه هاي اصلي روآوردن به عبور از مرزها از طريق غيرقانوني (به صورت قاچاق) مي توانند چه چيزهايي باشند؟ با شناخت علت هاست كه مي توان براي خشكاندن ريشه آن، راه كارهاي مناسب را در دستور كار قرار داد.بررسي علت ها هم درباره قاچاقچيان و هم قاچاق شونده ها نيازمند پژوهش عميق و گسترده است، اما اين نوشتار تنها به علت هاي قاچاق شونده مي پردازد؛ زيرا بررسي علل هر دوي اينها مجال بيشتري مي طلبد.عوامل و زمينه هاي قاچاق زنان و دختراندليل و علت هاي زيادي براي قاچاق زنان بيان شده كه در يك جمع بندي كلي مي توان عامل ديني، فرهنگي، خانوادگي، اقتصادي و اجتماعي را نام برد و آنها را مورد بررسي قرار داد:1. علل فرهنگيفرهنگ غرب زدگي يكي از عامل هاي عمده فرار دختران و افتادن در دام قاچاق به شمار مي آيد. دانش، دين، شيوه رفتار، انتخاب نوع لباس و زندگي از عناصر بنيادين فرهنگ است.38 فرهنگ را مي توان به اسلامي و غيراسلامي طبقه بندي كرد. فرهنگ اسلامي مبتني بر باورها و ارزش هاي اسلامي و فرهنگ غيراسلامي مبتني بر داده هاي سكولاريستي است.در يك جامعه ديني چنانچه جوانان از الگوهاي فرهنگ غرب متأثر شوند، يكي از پيامدهاي آن احساس حقارت نسبت به خود و فرهنگ خودي و دلبستگي به فرهنگ غيراسلامي است. از اين رو، دختران جوان و زنان تلاش مي كنند از هر راه ممكن خود را به كشورهاي مقصود برسانند و در اين گير و دار و زندگي در روياي فرهنگ بيگانه، قاچاقچيان در كمين نشسته از فرصت استفاده مي كنند و دختران را از مجاري قانوني به خارج مي برند.39در هر جامعه وقتي ارزش ها و آداب بومي و مذهبي ضعيف شد و جاي خود را به ارزش هاي مادي داد، در اين صورت بايد منتظر لوازم و مقتضيات آن بود و در يك جمله، ضعف اخلاقي، سست شدن بنيان هاي اعتقادي و تأثير رسانه هايي همچون ماهواره، اينترنت و مدگرايي شخص را در معرض آسيب هاي جدي قرار مي دهد و يكي از پيامدهاي شوم آن اين است كه زنان و دختران، مورد شكار آدم ربايان قرار گرفته و در نهايت به تن فروشي رو مي آورند.يافته هاي تحقيقي كه از 50 نوجوان و جوان دختر و پسر فراري در سنين 12_ 18 سال صورت گرفته، نشان مي دهد كه فقر مالي و فرهنگي و ... نقش مؤثري در فرار جوانان و سپس ارتكاب جرم داشته است.40 مطابق بررسي ديگر كه در سال 1379 در تهران از 984 نفر دختر فراري انجام شده، 43 درصد آنان انگيزه فرار را داشتن دوست پسر ذكر كرده اند.41 دوست يابي ارمغان شوم فرهنگ غرب و تأثير رسانه هاي ماهواره اي و اينترنتي است.2. عوامل اقتصادييكي از عامل هايي كه براي قاچاق زنان و دختران، نام برده مي شود، فقر شديد مالي است. حال اين پرسش مطرح مي شود كه چرا فقر مالي مي تواند علت عمده فساد اجتماعي و از جمله تن دادن زنان فقير جامعه به هنجارشكني و روآوردن به مسير قاچاق باشد؟ چرا اعضاي خانواده هايي كه از امكانات مالي مناسب و از آسايش مادي برخوردارند، از پديده شوم قاچاق و فرار از خانه به دوراند؟ پاسخ مناسب و دقيق به پرسش هاي مزبور، جدا نيازمند تحقيقات ميداني دقيق و دور از جنجال است كه با صرف نظر از خوش بيني يا بدبيني نسبت به فقر مالي و بدون انگيزه هاي سياسي، حزبي و هر نوع گرايش ديگر، نقش فقر اقتصادي در ارتكاب بزه و هنجارشكني جامعه و به ويژه انتخاب مسير قاچاق به كشور ديگر، مي بايد بيش از آنچه انجام گرفته، مورد پژوهش جدي و فراگير قرار گيرد.برخي آمار و اظهارنظرهاي مسئولان قضايي كه ارتباط مستقيم با پرونده هاي قاچاق شده ها و فراريان از خانه را دارند، بيانگر اين است كه يكي از عوامل قاچاق و فرار دختران از خانه، فقر مالي والدين است. از جمله در يك گزارش آمده است: در خلال كشف و دستگيري شبكه قاچاق دختران ... به كشورهاي حوزه خليج فارس، مشخص شد كه آنان، زنان و دختران جواني را كه خانواده هايشان مشكل مالي داشتند، شناسايي كرده و سپس به بهانه اينكه دختران آنان در كشورهاي خليج فارس خوشبخت و پولدار خواهند شد، با پرداخت مبلغي (پنج ميليون تومان) به خانواده هايشان با گذرنامه و رواديد سه هفته اي به دبي مي فرستادند و پس از رسيدن به دبي توسط رابط شبكه زنان و دختران به چند بازرگان معرفي مي شدند و پس از داد و ستد پول، از زنان و دختران براي مقاصد شوم و غيراخلاقي استفاده مي كردند.42نقد گزارش: هرچند تأثير فقر و بي بضاعتي را در انحراف هاي اجتماعي نمي توان ناديده گرفت و دست كم نقش آن در زمينه سازي هنجارشكني ها جاي ترديد نيست، اما نكته اي در اين گزارش ها وجود دارد كه نقش فقر مالي را علت تامّه تمام بدبختي ها قلمداد مي كند كه جاي بسي تأمّل است.در همين دو گزارش مزبور، اين نكته روشن نشده كه خانواده هايي كه جهت رسيدن به امكانات مالي بيشتر، مسير كشور خارج را انتخاب كرده، ميزان زندگي و وضعيت زندگي آنها در ايران تا چه اندازه بوده است؛ يعني وضعيت زندگي آنان از حداقل امكانات زندگي متناسب با شئون خود و عرف معمولي مردم كه در آنجا زندگي مي كردند، پايين تر بوده است؟ آيا اين فرضيه كه آنان در پي زندگي بسيار مرفهي هستند و به همين دليل در دام قاچاقچيان مي افتند، به كلي منتفي به نظر مي رسد؟اگر در تحقيقات ميداني به تمام جنبه ها نگاه شود و روي فقر مالي متمركز نشويم، به احتمال قوي به اين نتيجه خواهيم رسيد كه بيشتر اين انحرافات حاصل از بلندپروازي ها و انتظارات خارج از توان است. زياده خواهي ها و انتظارهاي نابجاي مالي، افراد يا خانواده را به آسيب هاي حاصل از قاچاق گرفتار مي كند.شاهد گوياي اين ادعا برخي آمار و گزارش هايي است كه نشان مي دهد، پديده شوم فرار از منزل در ميان دختران طبقه بالا يا متوسط جامعه نيز وجود دارد. مطابق داده هاي آماري كه در سال 1379 در يكي از شهرهاي بزرگ يكي از كشورهاي اسلامي از 120 دختر فراري انجام گرفته، حكايتگر اين است كه 94 درصد آنان از نظر اقتصادي در وضع مناسب و مطلوبي بوده اند.43همچنين بر اساس اظهارنظر جانشين معاون ناجا، مطابق داده هاي تحقيقاتي اين نيرو، 80 درصد دختران فراري در سنين بالا، به خانواده هاي مرفّه و متوسط بالاي جامعه تعلّق دارند.44 با وجود اين، در تأثير فقر اقتصادي نسبت به بزه كاران يا بزه ديده، موضع گيري هاي سياسي دخالت دارد و آن را اغراق آميز جلوه مي دهد.3. عامل خانوادگيخانواده يكي از حساس ترين و بنيادي ترين مكان ها براي جامعه پذيري نوجوانان تازه به دوران رسيده است. كانون خانواده محلي مناسب براي فراگيري ارزش ها، هنجارها و شيوه درست زندگي كردن است. چنانچه به هر دلايلي كانون گرم خانه نسبت به هر فرد از اعضاي آن، به ويژه نوجوانان و جوانان دچار آشفتگي و نابهنجاري شود و نقش و جايگاه آموزشي و تربيتي آن تبديل به محل ناامن، اضطراب زا، خشن و جنجال آفرين شود، در اين صورت شخص نه تنها ارزش ها و شيوه هاي درست زندگي كردن را نمي آموزد، بلكه بغض، كينه و سرخوردگي نسبت به كل جامعه در او پديد مي آيد و او را به سمت و سوي هنجارهاي جامعه جديد مي كشاند كه فرم هاي فرهنگ و آداب اصلي جامعه خود در تقابل است.تحقيقات نشان مي دهد كه ناسازگاري ناپدري يا نامادري، ازدواج اجباري، وضع بد اقتصادي و فرهنگي از مهم ترين دلايل فراركودكان ونوجوانان به شمار مي آيد.45اين نوع دختران بيشتر گرفتار باندهاي قاچاق زنان شده و در نهايت در روسپي خانه هاي كشورهاي ديگر به كار گرفته مي شوند يا مشغول كار مي شوند.تعداد عوامل خانوادگي نسبت به فرار و انحرافات زنان و دختران بسيار است، اما عمده ترين آنها، خشونت خانوادگي است. خانه، پناهگاه امن و مكان خوش بختي است. خشونت در خانه خوش بختي را به جهنم تحمل ناپذير تبديل مي كند. از اين رو، زنان مورد خشونت، زندگي در بيرون از خانه را در پيش مي گيرند.خشونت مردانه نسبت به زنان در تمام جوامع وجود دارد. بر اساس يك گزارش، در آمريكا برخي به گونه دلخراشي مجروح شده اند، به گونه اي كه از شكستگي استخوان، زخم هاي چاقو و جراحات شديد كه از سوي مردان انجام گرفته، رنج مي برند.46عامل دوم، خشونت جنسي در خانواده است. در يك تعريف خشونت جنسي عبارت است از: «هر نوع رفتار جنسي خشني كه از روي قصد جهت تهديد، سوءاستفاده و صدمه جنسي انجام شود و مصاديق آن عبارتند از: تجاوز به عنف، مزاحمت و تماس بدني، قاچاق زنان، روسپي گري، قطع رابطه جنسي و... .»47هنگامي كه زنان با مواردي از خشونت جنسي گرفتار مي شوند، به طور غالب، بيرون را بر خانه ترجيح مي دهند. همچنين، خشونت رواني از قبيل اهانت، تمسخر، فحاشي، سوءظن و عدم امكان ازدواج، از ديگر عوامل خانوادگي در فرار زنان و دختران است.عامل هاي ديگر مانند حضور خواهر يا برادر بزهكار در خانه، افت تحصيلي و تعارض بين آموزش هاي خانواده و تعاليم مدرسه نيز در بروز و ظهور پديده نفرت زاي فرار از خانه مؤثر است كه مجال بررسي همه آنها نيست.عوامل و پيامدهاي جرايم سازمان يافته فراملّيجرايم سازمان يافته هم جنبه داخلي و هم فراملّي دارد. تمايز بين اين دو در موضوع، هدف و قلمرو ارتكاب جرم روشن مي شود. چنان كه اشاره شد، مطابق بند 1، الف ماده 5 كنوانسيون پالرمو مصوب 2000 ميلادي، ويژگي هاي عمده جرايم سازمان يافته عبارتند از: 1. ارتكاب برنامه ريزي شده گروهي دو نفر يا بيشتر؛ 2. شدت جرم؛ 3. هدف مستقيم يا غيرمستقيم به دست آوردن نفع مالي يا مادي باشد.حال اگر اعضاي گروه مجرمانه از يك كشور باشند و در كشور خود مرتكب جرم مزبور شوند، در اين صورت جرم سازمان يافته داخلي تحقق يافته است. اگر يكي از موارد سه گانه مزبور، از آن كشور تجاوز كند، جرم مزبور فراملّي خواهد بود. براي مثال، قاچاق دختران از يك كشور به كشور ديگر و تبادل اطلاعات بين افراد مجرم و مانند آن به جرمْ طبيعت فراملّي مي دهد.جرم فراملّي عملي است كه باعث نقل و انتقال اطلاعات، اشيا (مثل اسلحه يا مواد مخدر)، اشخاص (اعم از مجرمان يا قربانيان جرم يا اشخاص ثالث)، پول يا ساير اموال از مرزهاي يك كشور مي شود و دست كم يكي از كشورهاي درگير، براي اين عملْ خصيصه مجرمانه قائل است.48مطابق قسمت ب بند 1 ماده 3 كنوانسيون جرم سازمان يافته بايد فراملّي باشد. در چه صورت جنايت ارتكابي فراملّي به شمار مي آيد؟ در بند 2 همين ماده بيان شده است:از نظر بند يك اين ماده يك جرم در صورت ماهيت فراملّي است كه:الف. در قلمرو بيش از يك دولت ارتكاب يابد.ب. در سرزمين يك دولت ارتكاب يابد، ولي بخش مهمي از مقدمات، طرح ريزي، هدايت يا كنترل آن در دولت ديگري صورت پذيرد.ج. جرم در سرزمين يك دولت ارتكاب يابد، ولي توسط يك گروه جنايت كارانه سازمان يافته ارتكاب يابد كه در سرزمين بيش از يك دولت به فعاليت اشتغال دارد.د. جرم در يك دولت ارتكاب يابد، ولي آثار سياسي آن در دولت ديگري بروز كند.بدين ترتيب چنانچه جنايتي در قلمرو سرزمين يك دولت برنامه ريزي شود و ارتكاب يابد و آثار آن نيز متوجه همان دولت باشد، حاكميت دولت مزبور اقتضا مي كند كه در قالب تدابير ملّي عمل كند و چنين عملي از شمول كنوانسيون پالرمو خارج است. هرچند برخي حقوق دانان به اين نكته توجه نكرده و قيد فراملّي بودن را يادآوري نكرده اند.پيامدهاي جنايت سازمان يافته فراملّيهر بزهي پيامد و تبعات زيان باري را بر جامعه تحميل مي كند. مبنا و وجه جرم انگاري ناهنجاري هاي اجتماعي و فردي همين خسارت ها و پيامدهايي است كه در اثر ارتكاب آنها متوجه جامعه مي گردد. جرايم سازمان يافته نيز از اين قاعده خارج نيست.حال براي اينكه فلسفه جرم انگاري جرايم مزبور را درك نماييم، بايد آثار زيانبار آن را بشناسيم. هرچند در متن كنوانسيون اشاره به اين پيامدها نشده، اما روشن است كه جرم انگاري و مجازات بزه كاران به دليل زيان هايي است كه متوجه جامعه بشري مي شود. اكنون به طور گذرا به اين پيامدها، به ويژه در بعد انساني اشاره مي نماييم:جنايت سازمان يافته فراملّي نسبت به جنبه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي، كشورها و جوامع را تهديد كرده و در اين ابعاد مي تواند كشورها را با چالش جدي مواجه سازد. ويژگي اقتصادي و اهداف نهايي كه رسيدن به اموال، ثروت و قدرت است، بيش از هر عامل ديگر، موجب خطرات جدي براي كشورهاست؛ زيرا با رسيدن به ثروت و قدرت كه گاهي ممكن است بيش از قدرت و ثروت حكومت ها باشد، حاكميت و قانون مندي را در كشورها به خطر جدي تبديل مي كند. براي نمونه، كارتل مدلين در كلمبيا كه بخش بزرگ قاچاق و توزيع كوكائين را در سطح جهان مديريت مي كند، از سازماني قوي برخوردار است كه مي توان گفت: داراي ارتش و سياست خارجي شبيه كشورهاي مستقل مي باشد. اين كارتل با ميلياردها دلار كه در اختيار دارد، اين توانايي را دارد كه مأموران دولتي را بخرد و آنان را به همكاري وادارد. يك ژنرال بازنشسته ارتش آمريكا در فوريه 1988 به يكي از كميته هاي فرعي سناي آمريكا اظهار داشت: «اين كارتلي آنچنان ثروتمند و قدرتمند است كه عملاً مي تواند دولت ها را بخرد و جوامع را بي ثبات سازد.»49پيامدهاي انساني اين جنايت كه موضوع اين نوشتار است، بيش از حد و اندازه تصور است. مهم ترين تبعات در بعد بشري عبارتند از: خشونت، فحشا، گسترش بيماري ايدز كه تمام اين موارد تأثير مستقيم بر زندگي افراد دارند.بهره برداري جنسي، امروزه يك صنعت جهاني بسيار پرمنفعتي شده كه به وسيله سازمان هاي جنايت كارانه قدرتمندي مثل كارتل هاي كوكائين در كلمبيا، ياكوزا در ژاپن و تريادزو مافيا اداره مي شوند. اين گروه ها سالانه قريب بر 7 ميليارد دلار از اين راه به دست مي آورند و نيز درصدد گسترش شبكه هاي خود در كشورهاي در حال توسعه و همچنين كشورهاي توسعه يافته هستند. زنان و نوجوانان غالبا از طريق آگهي استخدام در مشاغل داخلي كشورهاي خارجي، اغفال شده و سپس متوجه مي شوند كه از طريق كاتولوگ ها خريد و فروش شده اند. به مجرد اينكه به بردگي گرفته شدند، مورد ضرب و شتم و تجاوز به عنف واقع شده و سپس مالك اولي به بعدي و يا به صاحب فاحشه خانه مي فروشند و اغلب تا 18 ساعت در روز كار مي كنند.50به وسيله اين گروه ها به سادگي، كرامت، حيثيت و حقوق بشر در حد سبعانه و وحشيانه نقض مي شوند كه بدون شك ضرورت مبارزه شديد و سخت گيرانه از سوي كشورها در قلمرو حاكميت خود و سازمان بين المللي را مي طلبد.عوامل توسعه جنايت سازمان يافته فراملّيمبارزه با يك پديده ناخوشايند و زيانبار در تمام عرصه ها نيازمند شناخت كافي از عوامل آن و تحليل درست از عامل هاست. بهترين و منطقي ترين راه كار براي سالم سازي فرد و جامعه از كژروي هاي زشت، مبارزه با عوامل و ريشه هاست. جنايت سازمان يافته فراملّي يكي از اين پديده هاي نوظهور در خانواده ناهنجاري هاي شديد و خشن اجتماعي است كه شناخت و تحليل ريشه هاي آن، راه كار مناسب را در اختيار قانون گذاران، مجريان و نيروهاي امنيتي قرار مي دهد.حال پرسش اصلي اين است كه عامل هاي ايجاد و توسعه جرايم سازمان يافته فراملّي چه چيزهايي است؟مطابق داده هاي آماري و پژوهش ها و اظهارنظر نهادهاي مربوط، عوامل متعددي بيان شده است كه در اين نوشتار به يادآوري برخي از آنها بسنده مي شود:1. عامل فرهنگي: دگرگوني ارزش ها و شيوه زندگي مي تواند يكي از عوامل مؤثر در روآوردن افراد به تشكيل سازمان بزه كارانه باشد. گزاره هاي ديني و مذهبي وقتي در اثر تأثيرپذيري از رسانه ها و مطبوعات و مانند آنها ماهيت و التزام عملي خود را از دست بدهد و ارزش هاي مادي صرف جايگزين آن گردد، از درون چنين تحول، گروه هاي سازمان يافته جنايتكار زاييده مي شود. هرچند موضوع فرهنگ بيشتر در كشورهاي اسلامي موردنظر است، اما هر ملتي براي خود ارزش ها و آيين ويژه دارند، همانند مسيحيت و يهوديت كه التزام به فرهنگ ديني در هر ملت و جامعه نتايج مثبت و سالم سازي جامعه را در پي دارد و روگرداني از آن، پيامدهاي ضدانساني را به همراه مي آورد. پندار آسايش و توسعه صرف، دنياخواهي و ثروت اندوزي را با خود به همراه دارد. اگر داشتن ثروت خود به خود ارزش به شمار آيد و نگاه جامعه به چنين فردي نگاهي ارزشي باشد و جايگاه ويژه اي براي او قائل شود، در اين صورت ثروتمند راه به دست آوردن ثروت برايش مهم نيست، بلكه اصل ثروت و افزايش آن هدف اصلي است، هرچند با قاچاق انسان ها و فروختن آنان در فاحشه خانه هاي ميسر شود. اين رويكرد به پول، عامل روآوردن افراد به قاچاق مي شود كه با كمترين هزينه، بيشترين سود را داشته باشد.در ميان موارد و مصاديق جرايم سازمان يافته، قاچاق مواد مخدر و زنان و دختران بيشترين سود را دارد و درباره قاچاق زنان گفته مي شود: هزينه آن بسيار كمتر از قاچاق مواد مخدر است. از اين رو، قاچاق انسان به ويژه زنان رو به افزايش و گسترش است.آمارهاي گروه كارشناسان شوراي اروپا درباره تجارت زنان اروپاي شرقي به عنوان بردگان هزاره سوم، نشان مي دهد كه ميزان درآمد حاصل از اين تجارت سالانه تا 13 ميليارد دلار است. همچنين زنان گاه تا 18 بار خريد و فروش مي شوند. در همين گزارش آمده است: زنان مولداوي، به قيمت 150 دلار خريده و همين كه به ايتاليا رسيد، به 5000 دلار فروخته مي شوند. اين بردگان جديد پس از فروخته شدن در ايتاليا بايد بتوانند ماهانه تا 25 هزار دلار براي صاحب خود درآمد ايجاد كنند.51 نابودسازي نظام هاي سنتي و مذهبي و مورد تشويق قرار گرفتن فرد ثروتمند موجب اين مي شود كه مجرمان در قالب سازماني به طرف جرايم مزبور تشويق شوند.2. شهرنشيني و صنعتي شدن كشورها: با كوچ دادن يا كوچ كردن به سوي شهرها و تبارز آثار صنعتي شدن در زندگي مردم، آداب و فرهنگ سنتي و مذهبي مردم ضعيف شده و به انحراف كشيده مي شود و از جرايم ساده كوچك گذشته به جرايم بزرگ سازمان يافته و پيچيده رومي آورند. در اين فرايند با محور قرار گرفتن اقتصاد و خوش بختي را در داشتن امكانات زياد ديدن، افراد به طرف جنايت سازمان يافته متمايل مي شوند.523. فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد: پايان جنگ سرد بين دو ابر قدرت شرق و غرب به دنبال فروريختن پايگاه كمونيسم در شوروي (سابق) موجب تحولات و تغييرات در اروپاي شرقي و كشورهاي تازه به استقلال رسيده و بريدن از اتحاد جماهير شوروي (سابق) شد. تحولات اجتماعي و سياسي در اين حوزه ها نقش مؤثري در تشديد و گسترش جرايم سازمان يافته داشته است. در جريان اين تغييرات، نظام بسته اقتصادي تبديل به نظام آزاد اقتصادي و اختناق سياسي تبديل به نظام بازتر و آزادتر گرديده است. آزادي اقتصادي و سياسي در شيوه و گسترش فعاليت هاي جنايت سازمان يافته، تأثير بسياري داشته و زمينه تحركات و سازماندهي گروه هاي تبه كار را بيش از پيش فراهم كرده و در اين وضعيت سردرگم كشورها، انگيزه افراد به ارتكاب جرايم سازمان يافته را تقويت نموده است.534. توسعه اطلاعات و سرعت و آساني حمل و نقل: پيشرفت و توسعه در موضوع ارتباطات و تبادل اطلاعات، به ويژه صنعت رايانه اقدامات نهادهاي تبه كار فراملّي را آسان تر كرده و موجب گسترش جنايت سازمان يافته گرديده است. صنعت تلفن و رايانه نياز به كاغذ را براي تبادل اطلاعات از بين برده و مجرمان با استفاده از تلفن و پيام هاي رايانه اي اطلاعات را رد و بدل كرده و از همين طريق به نقل و انتقال پول مي پردازند كه هيچ گونه نشان و اثر به جا نمي گذارند. در اين صورت شناسايي و كشف جرم دشوار و گاهي غيرممكن مي شود.همچنين حمل و نقل آسان بين المللي، رفت و آمد بين مرز كشورها را براي نقل و انتقال اشخاص و كالا به گونه چشم گيري افزايش داده است. همچنين گسترش تجارت جهاني كه پس از جنگ سرد رونق يافته و با استفاده از كشتي هاي بزرگ در امر صادرات و واردات كالا، زمينه سوءاستفاده از آنها جهت قاچاق كالا (همانند مواد مخدر و داروهاي روان گردان) افزايش يافته است،54 حتي امروزه قاچاقچيان براي انتقال افراد از يونان به ايتاليا به وسيله كشتي هاي بزرگ با جاسازي افراد در بين كانترها استفاده مي كنند.5. درگيري هاي داخلي: كشمكش ها و فتنه هاي داخلي كه در اثر ضعف دولت مركزي يا نبود دولت، به انگيزه هاي مذهبي، نژادي و سياسي رخ مي دهد، بستر مناسبي براي بروز و ظهور گروه هاي بزه كاران فراملّي فراهم مي كند. نزاع هاي داخلي علاوه بر فاجعه انساني در داخل كشور، مكان امن براي مجرمان سازمان يافته مي شود و با نبود نظام هاي قانوني و اجرايي فرصت مناسب براي تشديد و گسترش فعاليت هاي مجرمان سازماني را به وجود مي آورد.55 مثلاً، در افغانستان هنگام نزاع هاي داخلي بين مجاهدان و نيز در دوران پنج ساله سلطه طالبان شاهد رشد كشت خشخاش و توسعه گروه هاي قاچاقچي بوديم.6. ضعف و فساد دولت مركزي: ضعف و عدم اقتدار دولت مركزي بر بخشي از نقاط كشور، مي تواند عامل مهمي در رشد و گسترش سازمان هاي جنايت پيشه باشد. روسيه را نمونه روشن دولت ضعيف كه در تشديد و افزايش جنايت سازمان يافته مؤثر بوده، مي دانند. فروپاشي حزب كمونيست و به هم ريختن اقتدار، بيش از گذشته زمينه رشد و گسترش براي گروه هاي تبه كاري كه بيش از آن در قلمرو شوروي فعال بودند را فراهم كرد، به گونه اي كه امروزه خاك روسيه و جمهوري هاي شوروي سابق را در ميدان تاخت و تاز خود قرار داده اند.پس ضعف اقتدار دولت و نيز وجود فساد در نهادهاي دولتي، عامل مهمي براي گسترش و فعاليت گروه هاي جنايت پيشه مي باشد.7. گروهي بودن ارتكاب جرم در جرايم سازمان يافته: روان شناسان جنايي مي گويند: ارتكاب جرم به صورت گروه و دسته آسان تر از ارتكاب فردي است؛ زيرا در ارتكاب جرم همكاراني را همراه خود دارد كه او را زودتر و آسان تر به اهداف مجرمانه مي رسانند. همچنين حضور شركا و معاونان سبب مي شود كه نقش مرتكب در جرم كم رنگ تر شود و اين امر اضطراب و نگراني او را نسبت به تعقيب و مجازات كاهش مي دهد. علاوه بر همه اينها، ارتكاب گروهي جرم، خطر تعقيب، دستگيري، محاكمه و مجازات را كمتر مي دانند؛ زيرا هر كس براي رسيدن به هدف مجرمانه وظايف خاصي دارد و كارها بين افراد تقسيم مي شود و اين موضوع ممكن است موجب اين شود كه مسئولان انتظامي و قضايي نتوانند رديابي لازم را در تعقيب مجرمان انجام دهند.بنابراين، ارتكاب دسته جمعي جرم موجب مي شود كه افراد جذب اين گروه ها شوند و غالبا جرايم سازماني بزه هاي بزرگ را مرتكب شوند.56علل حقوقي گسترش جرايم سازمان يافته:الف. كم خطر بودن: علاوه بر ارتكاب دسته جمعي جرم كه موجب اين مي شود، مجرمان كمتر دستگير و محاكمه شوند، در خصوص قاچاق زنان و جرم انساني، ترس از عواقب بزه باز كمتر از موارد ديگر آن است؛ زيرا حتي اگر باندهاي قاچاق انسان شناسايي و دستگير شوند، وادار كردن قربانيان به دادن شهادت عليه اين باندها بسيار دشوار است. آنان از ترس انتقام گيري اين باندها از اعضاي خانواده خود و نبود حمايت هاي لازم از شاهدان، هيچ گاه در دادگاه حاضر نمي شوند.57اين برده هاي عصر جديد در محل هاي اقامت خود، هيچ وسيله دفاعي ندارند و هيچ نهاد رسمي از آنان پشتيباني نمي كند. برآيند چنين بي توجهي و بي حمايتي اين مي شود كه قربانيان در اختيار تاجران و باند مخوف قرار گرفته و اگر كمترين مقاومتي نشان دهند، به بدترين سرنوشت مبتلا خواهند شد.در بيشتر كشورهاي اروپايي اگر اين گونه زنان بخواهند از اسارت دلالان و گروه سازمان يافته جنايي رهايي يابند، به بازداشتگاه هايي سپرده مي شوند كه براي بازپس گيري مهاجران غيرقانوني تهيه شده است.58بدين ترتيب ترس قربانيان از خانواده و تحويل دادن به پليس موجب روآوردن مجرمان به جنايت سازمان يافته انساني مي شود.در موضوع جنايت سازمان يافته، پرسش اساسي مطرح است كه از لحاظ حقوقي سازمان (اشخاص حقوقي) را مسئول دانست؟ مسئوليت كيفري و مدني مخصوص اشخاص حقيقي است يا شامل اشخاص حقوقي نيز مي شود؟مطابق نظريه «عدم مسئوليت اشخاص حقوقي»، اين گروه ها در حاشيه امن قرار مي گيرند و مبارزه با آنان را به صورت گروهي با مشكل جدي مواجه مي گرداند. بدون شك، در اين فرض انگيزه افراد براي تشكيل سازمان جنايي بيشتر و شديدتر مي شود؛ چراكه بهترين راه فرار از مسئوليت و تبعات آن است.اما در بند «ب» كنوانسيون روشن خواهد شد كه امروزه حداقل درباره جرايم سازمان يافته، اين نظريه تغيير پيدا كرده و كنواسيون پالرمو به صراحت مسئوليت اشخاص حقوقي را پذيرفته و دولت هاي متعهد را ملزم به چنين رويه اي دانسته است.ب. خلأ قانوني و پاسخگو نبودن قوانين سنتي به جنايت سازماني: علاوه بر مشكل حقوقي نسبت به جرم انگاري جرايم سازمان يافته، خلأ قانوني نيز وجود دارد. در قوانين كيفري بسياري از كشورها جرايم سازمان يافته، جرم تلقّي نشده است. از اين رو، مرتكبان آن با خيال آسوده و به دور از ضمانت اجراهاي قانوني، به ارتكاب چنين اعمالي مبادرت مي ورزند.اين امر در زمينه قاچاق زنان و دختران و به طور كلي، قاچاق انسان نمود بيشتر پيدا مي كند و به دليل نوپديد بودن اين گونه جرايم، در قوانين داخلي كشورها جرم انگاري نشده و براي آنها مجازات لحاظ نشده است.به دليل چنين وضعيتي، مجرمان زيرك و حرفه اي با تشكيل باندهاي تبه كارانه، به سادگي اقدام به فعاليت رفتارهاي مجرمانه گروهي مي كنند.59هرچند عدم جرم انگاري جنايت سازمان يافته در سال هاي اخير با تصويب «كنواسيون مبارزه با جرايم سازمان يافته» در سازمان ملل برطرف شده،60 اما به دليل نوبودن و گستردگي قلمرو آن در سطح جهاني، در عمل با مشكلات جدي روبه رو است و از ضمانت اجراهاي لازم برخوردار نيست، بنابراين، مجرمان خود را در عمل، در حاشيه امن مي بينند و اقدام به تشكيل باند نموده و جرايم مزبور را مرتكب مي شوند.راه كار مبارزه با جرايم سازمان يافتهاكنون اين پرسش جدي پديدار مي گردد كه چه چيزي مي تواند راه حل مبارزه با عوامل و ارتكاب جرايم سازمان يافته باشد؟در پاسخ مي توان گفت: فعاليت هاي فرهنگي، اقتصادي، همكاري صادقانه بين كشورها، كشورها و سازمان ملل و نيز فعاليت حقوقي و قانون گذاري كه تصميم گيري جزايي و سخت گيرانه را براي قضاوت ممكن و ميسر نمايد، مي تواند از جمله راه كارهاي مقابله با آن باشد.در اين نوشتار تنها به راه كار قانوني در بعد داخلي برخي كشورها و بعد بين المللي آن به صورت كوتاه اشاره مي شود. تحليل و بررسي دقيق و تفصيلي آن مجال بيشتر مي طلبد.راه كار قانوني مبارزه با جرايم سازمان يافته فراملّيدر گذشته جرم سازمان يافته، يك مشكل داخلي به شمار مي آمد، اما از دهه هاي هشتاد و نود به يك فعاليت فراملّي خطرناك تبديل شده و اكنون تهديد جدي براي استقلال و وضعيت كشورهاي گوناگون و صلح جهاني تلقّي مي گردد. از اين رو، توجه سازمان هاي گوناگون بين المللي را به خود معطوف داشته است. در نتيجه، اصل درون مرزي بودن حقوق جزا، مورد ترديد و يا استثنائات واقع شده است و در زمينه برخي جرايم، از جمله جرايم سازمان يافته فراملّي صلاحيت انحصاري دادگاه هاي داخلي، در شرايط خاصي برداشته شده است. اين اولين گام در راستاي مبارزه با جرايم سازمان يافته است.گام دوم، جرم انگاري اشخاص حقوقي در نظام كيفري بين المللي و داخلي برخي كشورهاست.جرم انگاري اشخاص حقوقي در نظام كيفري بين المللي، مطابق ماده 10 كنوانسيون مبارزه با جرايم سازمان يافته فراملّي به حيث مسئوليت اشخاص حقوقي مقرّر مي دارد: «هر دولت عضو منطبق با اصول حقوقي خود تدابير لازم جهت مسئول شناختن اشخاص حقوقي مشاركت كننده در ارتكاب جرايم شديدي كه گروه مجرم سازمان يافته در آنها دخالت دارد و نيز جرايم موضوع مواد 5، 6، 8 و 23 اين كنوانسيون اتخاذ خواهد نمود.» در اين قسمت از ماده، تنها به صورت مطلق مسئول شناختن اشخاص حقوقي را بيان مي كند و به نوع مسئوليت اشاره ندارد، اما در بند بعدي نوع مسئوليت را مشخص مي كند: «با رعايت اصول حقوقي دولت عضو، مسئوليت اشخاص حقوقي مي تواند كيفري، مدني يا اداري باشد» كه با اصل رعايت حاكميت دولت ها تعيين نوع مسئوليت اشخاص حقوقي را به تناسب هنجارشكني گروهي به دولت ها سپرده است. بنابراين، هدفي را كه كنوانسيون پالرمو دنبال مي كند، از بين بردن اختلافات ميان نظام هاي حقوقي داخلي و هماهنگ سازي قوانين داخلي كشورها جهت مبارزه با جرم سازمان يافته مي باشد و خوش بختانه در دهه هاي اخير، اراده جامعه بشري و سازمان هاي بين المللي در پي ايجاد معيارهايي واحد براي قوانين داخلي است تا دولت ها بتوانند به گونه مؤثري با جرايم سازمان يافته مقابله كنند.در هر صورت، در دهه هاي اخير اراده جامعه بشري و سازمان هاي بين المللي و ملّي درصدد مبارزه جنايي، قضايي و نظامي با گروه هاي تبه كار برآمدند و كم و بيش كاميابي هايي هم داشته اند، اما تا پايان كار راه هاي دشوار و طولاني را بايد طي كنند تا به اهداف نسبي و كاهش چشم گيري مجرمان شركت هاي سهامدار دست يابند.در خصوص مبارزه با قاچاق اشخاص _ به ويژه زنان و كودكان _ پروتكل پيش گيري، سركوب و مجازات قاچاق اشخاص و به ويژه زنان را نيز داريم كه به دليل حساسيت نسبت به زنان، مقابله عليه قاچاق زنان مورد تأكيد بيشتر قرار گرفته است.پيشينه و روند جرم انگاري اشخاص حقوقي از آغاز با تصويب كنوانسيون پالرمو و پروتكل هاي الحاقي، فراز و نشيب ها و پيچ و خم هاي حقوقي و سياسي را پيموده و براي آگاهي بيشتر مراجعه به منابع مربوط امكان پذير است.61مبارزه با جرايم سازمان يافته در قوانين داخليدر قانون مجازات اسلامي ايران قاچاق زنان به حيث جرم سازمان يافته فراملّي به طور مستقل مورد توجه قرار نگرفته، اما جرم قوادي را به پيروي از نظر مشهور فقها در ماده 135 ق.م.ا. چنين تعريف كرده است: «قوادي عبارت است از: جمع و مرتبط كردن دو نفر يا بيشتر براي زنا يا لواط.» پديده قاچاق زنان كه همان قوادي است، هرچند به شكل سازمان يافته آن مورد توجه قرار نگرفته و مي توان آن را از باب جرم قوادي دانست و نيز عناويني همچون تباني، عضويت، تشكيل سازمان به قصد بر هم زدن امنيت كشور يا عليه اعراض يا نفوس يا اموال مردم كه در قانون مجازات پيش بيني شده استفاده كرد و تشكيل سازمان براي جرايم سازمان يافته فراملّي، به ويژه در مورد قاچاق زنان به مواد ذيل قابل استناد است؛ مانند مواد 498، 610، 611 قانون مجازات اسلامي.همچنين از اين مواد استنباط مي شود كه قانون مجازات به گونه اي مسئوليت كيفري اشخاص حقوقي را پذيرفته است. بخصوص ماده 499 همين قانون كه مقرر مي دارد: «هر كسي در يكي از دسته ها يا جمعيت ها يا شعب جمعيت هاي مذكور در ماده 498 عضويت يابد، به سه ماه تا پنج سال حبس محكوم مي گردد ...»، صرف عضويت را براي مجازات كافي دانسته است، هرچند شخصي كه عضو گروه مي باشد، ممكن است هيچ گونه اقدام عملي نسبت به جرم ارتكابي انجام نداده باشد.نتيجهعوامل گوناگون و متعدد نسبت به تشكيل باندهاي قاچاق از يك سو، و تن دادن قربانيان به قاچاق از سوي ديگر نسبت به جرايم سازمان يافته و بخصوص قاچان زنان دخالت دارند كه شناسايي دقيق عوامل مزبور، كشورها و جامعه جهاني را در مبارزه به جرايم سازمان يافته كمك مي كند.در مورد قاچاق زنان، فقر فرهنگي، تربيتي و اقتصادي نقش بيشتري دارد. برخي به عامل اقتصادي تكيه كرده و مسائل تربيتي و فرهنگي را ناديده يا كم رنگ مي بينند. با توجه به تحقيقات ميداني، افراد در سطح بالا يا با وضعيت متوسط اقتصادي نيز در دام قاچاقچيان مي افتند. بنابراين، به نظر مي رسد تربيت و فرهنگ ديني جايگاه اصلي را دارد و جوانان كه به ارزش هاي ديني و آداب اجتماعي متعهد باشند، به ندرت اتفاق مي افتد كه به دام دزدان گرفتار شوند. در بخش مبارزه با جرايم سازمان يافته تصميمات و اقداماتي در اين زمينه صورت گرفته است و با تصويب كنوانسيون هاي پالرمو و مانند آن مبارزه با جرايم مذكور را وظيفه بين المللي دانسته و كشورها را به گونه خاص توصيه مي كند كه موارد و مصاديق جرايم سازمان يافته را در قوانين داخلي خود جرم انگاري نموده و عوامل آن رامحاكمه و به مجازات شديد محكوم نمايند.به نظر مي رسد، با وجود تصويب كنوانسيون هاي بين المللي و قوانين داخلي مبني بر مبارزه با جرايم مزبور، تا رسيدن به اهداف (كاهش چشمگير جرايم مزبور)، راه بسيار طولاني در پيش روست، و بلكه _ بالاتر _ در موفقيت نسبي جامعه جهاني و كشورها در اين مبارزه جاي ترديد جدّي وجود دارد؛ زيرا اين امر به گونه اي عمده حاصل از نظام سكولاريستي و ليبراليستي دنياي غرب است و تا زماني كه تفكر آزادي جنسي و ماهواره و سايت هايي كه روابط جنسي را تبليغ مي كنند، پابرجا باشند، بشريت بايد پيامدهاي آنها را شاهد باشد. همچنين كشورها تا زماني كه تبعيض طبقاتي و تفاوت سطح زندگي و ترويج زينت گرايي در جامعه بشري برقرار باشد، از رنج ها و دردهاي تبعات آنها در امان نخواهند ماند.اما كشورهاي اسلامي ضمن جرم انگاري از باب «قوادي و سازمان هاي تبهكار و مجازات اعضاي جرايم سازمان يافته، اگر در پي كاهش صدمات اين بلاي عالم گير هستند، بايد برنامه هاي جايگزيني را تدارك ديده و با عوامل جرايم مزبور به طور ريشه اي، عاقلانه و مدبرانه برخورد نمايند. در غير اين صورت حرارت آتش اين بلاي بشري، بيش از آن خواهد شد كه اكنون احساس مي شود. پى نوشت ها 1 كارشناس ارشد حقوق جزا، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره. تاريخ دريافت: 30/7/87_ تاريخ پذيرش: 10/10/87. 2 _ صادق سليمى، جنايات سازمان يافته فراملّى، 1382، ص 31. 3 _ محمّدابراهيم شمس ناترى، «جرايم سازمان يافته»، فقه و حقوق 1، ص 111. 4 _ بهناز اشترى، قاچاق زنان و بردگى معاصر، 1380، ص 30. 5 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، 1383، ص 12. 6 _ بهناز اشترى، قاچاق زنان و بردگى معاصر، ص 18. 7 _ نور: 33. 8 _ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، بى تا، ج 18، ابواب حد سرقت، باب 20، ح 1، ص 514. 9 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، ص 7_8. 10 _ گزارش منتشره بر روى تلكس خبرگزارى جمهورى اسلامى، 22/2/1380، به نقل از: بهناز اشترى، قاچاق زنان و بردگى معاصر، ص 34. 11 _ گزارش منتشره بر روى تلكس واحد مركزى خبر، 23/1/1380، به نقل از: بهناز اشترى، قاچاق زنان و بردگى معاصر، ص 35. 12 _ در ابتدا اين مطلب گفتنى است كه گزارش ها از كتاب بهناز اشترى گرفته شده و به دليل پرهيز از تكرار ذكر منبع، به ارجاع خبرگزارى بسنده مى شود. 13 _ گزارش خبرگزارى جمهورى اسلامى، 22/2/1380، به نقل از: بهناز اشترى، ص 38. 14 59. Thereport of Agence france press (AFP) February 2001. 15 _ گزارش خبرگزارى جمهورى اسلامى ايران، 11/1/1380. 16 _ همان، ص 16/12/1379. 17 _ همان، 18/1/1380. 18 _ همان، 22/2/1380. 19 _ همان. 20 _ همان، 28/6/1369. 21 _ همان، 20/10/1379. 22 _ گزارش خبرگزارى جمهورى اسلامى، 16/6/1379. 23 _ همان، 8/4/1379. 24 _ همان. 25 _ همان، 27/12/1379. 26 _ روزنامه ايران، «جزئيات فعاليت شبكه قاچاق دختران نوجوان به دبى»، ش 1741، 24 بهمن 1379، ص 14. 27 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، ص 25. 28 _ روزنامه ايران، «جزئيات دستگيرى قاچاقچيان دختران ايرانى به خارج از كشور»، ش 2221، 2 شهريور 1381، ص 26. 29 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، ص 26. 30 _ رؤيا كريمى مجد، «دبى ارتفاعى پست براى زنان ايرانى»، زنان 99، ص 2. 31 _ بهناز اشترى، قاچاق زنان و بردگى معاصر، ص 55 / رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، ص 27. 32 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، ص 28، به نقل از: غرب در آينه فرهنگ. 33 _ روزنامه انتخاب، «قاچاق دختران»، ش 1067، 12 دى 1381، ص 9. 34 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، ص 29. 35 _ حامد شهبازى، «انسان گم شده»، روزنامه همشهرى، ش 2824، 7 شهريور 1382، ص 20. 36 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، ص 34، به نقل از: غرب در آينه فرهنگ. 37 _ روزنامه انتخاب، «اعضاى شبكه قاچاق دختران به دبى»، ش 1067، 12 دى 1381، ص 9. 38 _ حميد مكارم شيرازى، غربزدگى جوانان، 1372، ص 19، به نقل از: ادوارد بارنت تايلر. 39 _ روزنامه انتخاب، «قاچاق دختران»، ش 1067، 12 دى 1381، ص 9. 40 _ هما سنجرى، «بررسى علل فرار نوجوانان و جوانان از خانواده»، به نقل از: «بررسى زمينه هاى مؤثر در فرار دختران»، اصلاح و تربيت 122، ص 13_14. 41 _ داود جشان، بررسى علل و انگيزه هاى فرار دختران از خانه، به نقل از: «بررسى زمينه هاى مؤثر در فرار دختران»، اصلاح و تربيت 123، ص 10. 42 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، ص 55_56، به نقل از: روزنامه ايران، ش 1741، 24 بهمن 1379. 43 _ داود جشان، «بررسى علل و انگيزه هاى فرار دختران از خانه»، «بررسى زمينه هاى مؤثر در فرار دختران»، اصلاح و تربيت 123، ص 9. 44 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، ص 27. 45 _ حسين اسدبيگى، «تجارت زنان و دختران؛ سومين قاچاق در جهان»، روزنامه اطلاعات، ش 22558، 27 مرداد 1381، ص 10. 46 _ آنتونى گيدنز، جامعه شناسى، 1373، ص 201. 47 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچان زنان، ص 67. 48 _ حسين مير محمّدصادقى، حقوق جزاى بين المللى در: مجموعه مقالات، 1377، ص 191. 49 _ همان، ص 194. 50 _ صادق سليمى، جنايات سازمان يافته فراملّى، ص 65_66. 51 _ گزارش منتشر شده بر روى تلكس واحد مركزى خبر، 23/1/1380، به نقل از: بهناز اشترى، ص 35. 52 _ حسين مير محمّدصادقى، حقوق جزاى بين المللى در: مجموعه مقالات، ص 194. 53 _ همان، ص 194_196. 54 _ همان. 55 _ ابراهيم حاجيانى، «جرايم سازمان يافته؛ مفهوم، مدل ها و تأثيرات آن بر ثبات سياسى»، مطالعات راهبردى 29، ص 487. 56 _ محمّدابراهيم شمس ناترى، «جرايم سازمان يافته»، فقه و حقوق 1، ص 123. 57 _ حامد شهبازى، «انسان گم شده»، روزنامه همشهرى، ش 2824، 7 شهريور 1381، ص 20. 58 _ بهناز اشترى، قاچاق زنان و بردگى معاصر، ص 58. 59 _ رضا رمضان نرگسى، بررسى پديده قاچاق زنان، ص 49 / محمّدابراهيم شمس ناترى، «جرايم سازمان يافته»، فقه و حقوق 1، ص 125. 60 _ كنوانسيون پالرمو، ماده 10، بند 1. 61 _ بهناز اشترى، قاچاق زنان و بردگى معاصر، فصل سوم تا هفتم / حسين مير محمّدصادقى، حقوق جزاى بين المللى در: مجموعه مقالات، ص 228_236 / صادق سليمى، جنايات سازمان يافته فراملّى. ··· منابع _ اسدبيگى، حسين، «تجارت زنان و دختران؛ سومين قاچاق در جهان»، روزنامه اطلاعات، 22558، 27 مرداد 1381. _ اشترى، بهناز، قاچاق زنان و بردگى معاصر، تهران، انديشه برتر، 1380. _ تلكس خبرگزارى جمهورى اسلامى. _ تلكس واحد مركزى خبر. _ جشان، داود، «بررسى علل و انگيزه هاى فرار دختران از خانه»، به نقل از: اصلاح و تربيت123 ارديبهشت 1384، ص 9_10. _ حاجيانى، ابراهيم، «جرايم سازمان يافته؛ مفهوم، مدل ها و تأثيرات آن بر ثبات سياسى»، مطالعات راهبردى29 (پاييز 1384)، ص 487_511. _ رمضان نرگسى، رضا، بررسى پديده قاچاق زنان، قم، مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما، 1383. _ روزنامه انتخاب، «اعضاى شبكه قاچاق دختران به دبى»، ش 1067، 12 دى 1381. _ روزنامه ايران، «جزئيات دستگيرى قاچاقچيان دختران ايرانى به خارج از كشور»، ش 2221، 2 شهريور 1381. _ روزنامه ايران، «جزئيات فعاليت شبكه قاچاق دختران نوجوان به دبى»، ش 1741، 24 بهمن 1379. _ سليمى، صادق، جنايات سازمان يافته فراملّى، تهران، صدرا، 1382. _ سنجرى، هما، «بررسى علل فرار نوجوانان و جوانان از خانواده»، به نقل از: اصلاح و تربيت122 (فروردين 1384)، 13_14. _ شمس ناترى، محمّدابراهيم، «جرايم سازمان يافته»، فقه و حقوق1 (تابستان 1383)، 109_127. _ شهبازى، حامد، «انسان هاى گم شده»، روزنامه همشهرى، ش 2824، 7 شهريور 1381. _ عاملى، محمّدبن حسن حرّ، وسائل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا. _ كريمى مجد، رؤيا، «دبى ارتفاعى پست براى زنان ايرانى»، زنان 99 (ارديبهشت 1382)، ص 2_3. _ گيدنز، آنتونى، جامعه شناسى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نى، 1373. _ مكارم شيرازى، حميد، غربزدگى جوانان، بى جا، سازمان تبليغات اسلامى، 1372. _ مير محمّدصادقى، حسين، حقوق جزاى بين المللى در: مجموعه مقالات، تهران، ميزان، 1377. http://marifat.nashriyat.ir/node/619جامعه شناسي جمعيت
جامعه شناسي خلاقيت
رويكرد اجتماعي – اقتصادي به مديريت
جامعه ها در جهاني با نظامهاي باز
شاخصهاي كمي و كيفي توسعه اجتماعي
سامانه اجتماعي و حكمراني شايسته
خوشبختي را برايم تعريف كن
سه پارادايم غالب در جامعه شناسي
تأثير كنش هاى اجتماعى بر توسعه اقتصادى
جامعه شناسي غدير و ابتكارات نبوي
روابط اجتماعي در اسلام
انواع حكومت
اصول مديريت سازمانهاي فرهنگي و اجتماعي
حقوق اجتماعي انسان از نگاه امام سجاد
جامعه شناسي اختلاف در قرآن
مفاهيم جامعه شناسي معاصر؛ روزمرگي
مديريت اجتماعي؛ دين يا سكولاريسم
بنيادگرايي
آسيب شناسي در مديريت جامعه
نظم اجتماعي در اسلام و متون ديني
نظم اجتماعي در اسلام
جامعه شناسي تجدد
جامعه شناسي قشربندي ونابرابري هاي اجتماعي
جرايم سازمان يافته فراملّي و عوامل آن