حج در ادب فارسى

مشخصات كتاب

سرشناسه : يزداني خليل الله - 1334

عنوان و نام پديدآور : حج در ادب فارسي/ تاليف خليل الله يزداني مشخصات نشر : تهران نشر مشعر، 1379.

مشخصات ظاهري : ص 407

شابك : 964-6293-72-715000ريال ؛ 964-6293-72-715000ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : حج در ادبيات موضوع : حج -- تاريخ موضوع : مكه -- سير و سياحت رده بندي كنگره : PIR3442/ح 3ي 4

رده بندي ديويي : 0فا8/931

شماره كتابشناسي ملي : م 78-28002

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

پيشگفتار

اشاره

ص: 11

... وَ للَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ استَطاعَ إلَيهِ سَبيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (1)

«حج، حقّ خداوند است بر بندگان، آنان كه توان مالى و جسمى دارند و قادر به سفر هستند، ملزم به اداى اين حق اند. و خداوند كسانى راكه داراى شرط بوده و قادر به اداى اين فريضه باشند و لى انجام ندهند، كافر شمرده است.» (2)

درباره اين عمل عبادى- سياسى، از طرف دانشوران صاحبنظر، تعبيرهاى گوناگونى شده است كه در كمتر موردى از عبادات ديگر، اينگونه تعابير را مى بينيم.

مؤلف وسائل الشّيعه، حج را يكى از پايه هاى مهم دين شمرده و گفته است:

«بُنى إلاسلام عَلى خمسة أشياء: على الصَّلاةِ وَالزّكاةِ وَالحَجّ وَالصَّوم وَالْوِلايَة». (3)

و همو گفته است:

«لايَزالُ الدِّينُ قائِماً ما قامَتِ الْكَعْبَةُ». (4)

و نيز آورده است: «لا تَتْرُكُوا حَجَّ بَيْتِ


1- 1- آل عمران: 96.
2- 2- تفسير نمونه، تأليف جمعى از نويسندگان قم، چاپ اوّل 1354 تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 3، ص 19.
3- 3- وسائل الشّيعه الى تحصيل مسائل الشّريعه، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى، تصحيح عبدالرّحيم ربّانى شيرازى، چاپ پنجم 1398 ه. تهران انتشارات مكتبة الاسلاميه.
4- 4- همان، ج 8، ص 14.

ص: 12

رَبّكُم فَتُهْلِكُوا» يا «لَوْ تَرَكَ النّاسُ الْحَجَّ انْزِلَ عَلَيهِمُ العَذابُ». (1)

بايد دانست كه حج: «رِياضَةٌ نَفْسانِيَّةٌ وَ طاعَةٌ مالِيَّة، وَ عِبادَةٌ بَدَنِيّة قَولِيَّةٌ وَ فِعْلِيَّة» است.

حج، عشق و تعبّد است، بندگى خداست، يك بسيج توحيدى است؛ بسيج بر ضدّ تفرقه، مرزهاى مصنوعى كه استعمارگران براى ايجاد تفرقه بين مسلمانهاى جهان به وجود آورده اند، بسيج بر ضدّ ملّى گرايى، شرك و ...

در حج است كه مسلمانها با عالم بالا هماهنگى مى كنند؛ همانگونه كه فرشتگان طواف بيت المعمور را بجا مى آورند، اينان برگِرد بيت اللَّه (كعبه) به طواف مشغول مى شوند. نه تنها بُعد معنوى حج كه بعد اقتصادى اين فريضه نيز بسيار مهم و مورد تأكيد است. در بحار الأنوار آمده است: «... حَجُّوا تَسْتَغْنُوا»، نيز «حَجُّوا اعْتَمِرُوا وتَصِحَّ أجسامُكم و تَتَّسِعَ أرْزاقكم و يصلح ايمانكم وَ تكفّوا مؤونة النّاس و مؤونة عيالاتكم ...». (2)

اينها بخش اندكى از منافعِ بسيارِ حج است كه خداوند خود در آيه 28 سوره حج فرموده است: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ....

حج، بندگى بى چون و چراى خداست، يك آزمايش بزرگ است، عشق و عبوديّت است، پرواز به سوى خداست، موجب بخشش خطاهاى- گذشته- زائر بيت اللَّه است.

به فرموده على عليه السلام حج، تكبّر و خودخواهى را از قلبها مى زدايد و تواضع و فروتنى در دل ايجاد مى كند؛ «... اخراجاً لِلتّكبُّر مِنْ قُلُوبهم و اسْكاناً لِلتذلّل في نُفُوسِهِم». (3)

و حج به انسان آرامش مى بخشد؛ «الحجّ تسكين القلوب».

كوتاه سخن آن كه: حج زنده كننده آثار رسول خداست و كعبه مركز و محور قيام


1- 1- وسائل الشّيعه الى تحصيل مسائل الشّريعه، ج 8، ص 13.
2- 2- بحار الانوار، الجامعه لدرر أخبار الائمّة الأطهار، محمّد باقر مجلسى، چاپ سوم، بيروت داراحياء التراث العربى، ج 73، ص 221.
3- 3- نهج البلاغه، به انضمام متن عربى، ترجمه داريوش شاهين، چاپ اوّل 1358 سازمان انتشارات جاويدان ص 1076.

ص: 13

است؛ آنجا كه خداوند مى فرمايد: وَلَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِاْلبَيِّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِاْلقِسْطِ ... (1)

و در سوره مائده، آيه 97 مركز اين قيام هميشگى را مشخّص كرده است: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ اْلبَيْتَ اْلحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ....

افسوس كه به مرور زمان حج به صورتى در آمده است كه پيامبر خدا از آن خبر داده است. آن حضرت در آخرين سفر حجّ خود، خطاب به مردم فرمود: «زمانى مى رسد كه ثروتمندان امّت من براى تفريح به حج مى روند و مردم عادى براى تجارت و فقراى امت براى خودنمايى و كسبِ عنوان و اعتبار به اين سفر مى پردازند. (2)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين سخنان را زمانى فرمودند كه سلمان فارسى در خدمت آن حضرت بود و هر جمله ايشان موجب تعجب سلمان مى شد وحضرت به خدا سوگند مى خوردند كه اين حوادث در آينده به وقوع خواهد پيوست.

اين نوع حج گزاردن نيرنگى است كه دشمنان اسلام براى تضعيف نيروى عظيم مسلمانها به كار گرفته اند و حج را بى محتوا كرده اند، اصل برائت از مشركين را كم رنگ ساخته و در اين كنگره عظيم حج فرصتى براى گردهمايى و تبادل نظرها و مشورتهاى سياسى، مذهبى و اقتصادى مسلمانها باقى نگذاشته اند و حج را منحصر كرده اند به يك مشت اعمال تكرارىِ تقليدى كه خيلى ها معنا و مفهوم و فلسفه آنها را نمى فهمند و بسيارى از حاجيهاى ما، حتى نمى دانند كه ابراهيم عليه السلام كه بوده و چه كرده است و ...

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الحجُّ حجّان: حجٌّ لِلَّهِ وحَجٌّ لِلنّاس فَمَنْ حَجَّ لِلَّهِ كانَ ثَوابُهُ عَلى اللَّه الجَنَّةَ وَ مَنْ حَجَّ لِلنَّاسِ كانَ ثَوابهُ عَلَى النَّاسِ يَوْمَ اْلقِيامَةِ». (3)

پيداست كه مردم در روز قيامت خود محتاجند و به ديگرى نمى پردازند. پس تنها حجّى مقبول است كه در آن هدفى جز خدا نباشد و حاجى منتظر تعريف و تمجيد مردم


1- 1- حديد: 25
2- 2- سيّد محمّد حسين طباطبايى، الميزان، ترجمه سيد محمّد باقر موسوى همدانى، بهار 1363، نشر بنياد علمى و فكرى علّامه طباطبايى، ص 434.
3- 3- وسائل الشّيعه، ج 8، ص 76.

ص: 14

و احترام آنان نماند، چنين حج گزارى مورد بخشش خداوند قرار خواهد گرفت.

امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ حَجَّ يُريدُ بِهِ وجْهَ اللَّه لا يُريدُ بِهِ رِياءً وَ لا سُمْعَةً غَفَرَاللَّهُ لَهُ البَتَّةَ». (1)

گفتيم كه خداوند حج را حق خود شمرده، پس در حج بايد خلوص باشد و بس.

عمل خالص را امام صادق عليه السلام اينگونه تعريف نموده اند:

«... و الْعَمَلُ اْلخالِصُ الّذي لا تُريدُ أَنْ يَحْمِدَكَ عَلَيْهِ أحَدٌ إِلّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ». (2)

حج، از بزرگترين و مهمترين اعمال عبادى- سياسى شمرده مى شود، اهميت اين عمل به اندازه اى زياد است كه خداوند حتى به اسبهاى حاجيان و شتران آنها سوگند ياد مى كند و مى فرمايد: وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً. (3)

على عليه السلام درباره اين آيه، كه ابن عباّس آن را در ارتباط با اسبهاى جهادگران جنگ بدر تفسيركرده بود، با اطمينان كامل و ذكر دلايلى چند فرمودند: منظور اسبها و شترهايى هستند كه حجاج را از عرفات به مشعر و از مشعر به منا مى رسانند. (4)

نويسندگان تفسير نمونه نيز پس از نقل روايات و تفاسير مختلف، مصداق واضحترش را همان شترهاى حجاج دانسته اند. (5)

حج، يعنى آهنگ، قصد، حركت، جارى شدن، هجرت از خانه خود به خانه خدا، خانه مردم. حج نشانه اى از رجعت به سوى خدا است، پاك كننده انسان از كدورتها است.

برقرار كننده آشتيها، تسويه حسابها، حلال طلبيها و ... خلاصه ياد آور سفر آخرت و تمرينى براى مرگ است و «... خداوند هر چه كه خواسته است به آدمى بگويد، يكجا در حج ريخته است». (6)


1- 1- فيض كاشانى، كتاب الوافى، چاپ اول شوال 1406 اصفهان، مكتبة الامام امير المؤمنين على عليه السلام.
2- 2- كلينى، اصول كافى، ترجمه و شرح حاج سيد جواد مصطفوى. چاپ دفتر نشر فرهنگ اهل البيت عليه السلام تهران. ج 3، ص 26.
3- 3- عاديات: 1.
4- 4- تفسير نمونه، ج 27، صص 242- 241.
5- 5- همان.
6- 6- دكتر على شريعتى، تحليلى از مناسك حج، صص 23- 22.

ص: 15

به نظر دكتر شريعتى: حج را نمى توان در يك عبارت مشخّص تعريف كرد. (1) با وجود اين، اگر بخواهيم حج را تعريف كنيم بايد بگوييم: «تعريف حج به شماره هر حج كننده كه انديشه كند متعدّد است». (2)

حج، دريك نگرش كلّى، سير وجودى انسان است به سوى خدا و نمايش رمزىِ فلسفه خلقت بنى آدم و تجسّم عينى آنچه در اين فلسفه مطرح است. در يك كلمه، حج شبيه (تآتر) آفرينش و در همان حال شبيه تاريخ و توحيد و مكتب و امّت است. وبالأخره حج نمايشى رمزى از آفرينش انسان و نيز از مكتب اسلام است كه در آن كارگردان خداست وزبان نمايش، حركت و شخصيّهاى اصلى: آدم، ابراهيم، هاجر و ابليس، و صحنه ها منطقه حرم و غروب و طلوع و بت و قربانى و جامه و آرايش، احرام و حلق و تقصير.

و باز افسوس كه امروزه به فرموده على عليه السلام «حج پوستين وارونه» شده و سنّت انسان به سنّت گوسفند مبدّل گشته است. (3)

بايد توجه داشت كه حج ابعاد گوناگونى دارد و هر يك از اين ابعاد، داراى فلسفه خاص خود است. اگر اعمال و مناسك حج درست انجام شود، از ابعاد عبادى، اخلاقى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى آن برخوردار خواهيم شد. مهمترين فلسفه حج و بزرگترين درسى كه بايد از حج آموخت، همان دگرگونى اخلاقى است. حاجى وقتى لباس احرام مى پوشد، بايد تمام تعيّنات و امتيازات ظاهرى را از خود دور كند. وقتى سعى بين صفا و مروه مى كند، بايد هاجر وار به صفاى درونى و مروّت و جوانمردى و گذشت واقعى برسد.

حج، علاوه بر اينكه نمونه اعلاى بندگى و عبوديّت بى چون وچراست، عامل مؤثّرى است براى وحدت مسلمين و مبارزه با تعصّبات نژادى و وسيله اى است براى آگاه


1- 1- دكتر على شريعتى، تحليلى از مناسك حج، ص 20.
2- 2- همان، صص 25- 21.
3- 3- همان.

ص: 16

شدن از مسائل سياسى جهان و از بين بردن ظلم و ستم استعمارگران و خود نوعى جهاد افراد ضعيف وبدون سلاح است در برابر قدرتهاى شيطانى هر يك از اعصار.

در حج، مسلمانان جهان به مبادله افكار و آراء و اخبار گوناگون مى پردازند و ابتكارات خويش را در اختيار يكديگر مى گذارند و خلاصه: حج بهترين موقعيّت مكانى و زمانى براى تبادل فرهنگى است.

بُعد ديگر حج، بُعد اقتصادى آن است كه حجّاج پس از انجام فرايض حج مى توانند به مبادله كالاهاى كشورهاى يكديگر مشغول شوند و خودِ كشورهاى اسلامى نيازهاى تجارىِ يكديگر را برآورند و از اين راه سود ملّت اسلام به خود آنها برگردد و فقر مادّى از كشورهاى مسلمان ريشه كن شود.

نكته قابل توجّهى كه بايد علماى دين به آن توجه داشته باشند و در صدد چاره جويى آن برآيند، مسأله «گوشتهاى قربانى» است كه به بدترين شكل ممكن اسراف و بلكه هدر مى شود و قوت و غذاى بسيارى از نيازمندان كشورهاى مسلمان و ديگران، به عمد در زير خروارها خاك مدفون مى گردد. و همه بايد بكوشند كه صحنه هاى زننده و بعضاً مشمئزكننده روز عيد قربان را متحوّل كنند و به صورت قابل قبولى درآورند. اين در واقع وظيفه علماى بزرگ دينى است كه براى حفظ عظمت اسلام و اصالت مناسك ابراهيمى حج، دست به اقدام عاجلى بزنند؛ به خصوص كه صاحب وسائل الشيعه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت در همين مورد فرمود:

«كُنَّا نَقُولُ لا يَخْرُج مِنْها بِشَىْ ءٍ لِحاجَةِ النَّاس الَيهِ، فأَمّا الْيَوم فَقَد كَثُر النَّاس فَلا بَأسَ بإخراجِهِ». (1)

در اين رساله كوشيده ام تا آنجا كه در توان دارم، حج و انعكاس آن در ادبيّات فارسى را نشان دهم (2) در ابتدا و در تمهيد مقدمات، به بررسى آيات الهىِ مربوط به حج


1- 1- وسائل الشّيعه، ج 10، ص 50.
2- 2- درباره احكام حج به بحث نپرداخته ام؛ زيرا اوّلًا متجاوز از چهل و دو كتاب درباره احكام وآداب حج و صدو شصت و هفت جلد مناسك حج توسّط علما و فقهاى بنام نوشته شده است نك: كتاب حج از محسن قرائتى، ص 3؛ نيز الذرّيعه، ج 6، ص 249 و ج 22 از ص 253 به بعد ثانياً حدّمن، ورود و اظهار نظر در اين موارد نيست.

ص: 17

پرداخته ام؛ اين بررسى را تحت عنوان «حج و قرآن» در صدر مقال قرار داده ام و ترجمه آيات را از تفسير نمونه بهره برده ام. سپس سابقه تاريخى حج و حوادث مهمّى را كه در طول تاريخ بر كعبه گذشته، تحت عنوان «حج و تاريخ» در پى آورده ام، آنگاه به بررسى بعضى از متون معروفِ ادب فارسى؛ اعم از سفرنامه ها، متون نظم و نثر عرفانى و غير آن پرداخته ام و دريافتهاى نويسندگان و گويندگان آنها را به اختصار بازگو كرده ام. با اين همه، اذعان دارم و با صراحت مى گويم كه تمام كوشش و توفيق من در اين راه، قطره اى است از دريا، بويژه كه همه استنباط شده و برگرفته از خوانده ها وشنيده هاست، نه ديده ها و لمس گرديده ها.

اگر توفيق آن را مى داشتم كه از لباس رنگارنگ درآيم ويكرنگ شوم، «منيّت» خود را كنار بگذارم و «ما» شوم، قطره ام را به دريا برسانم و دريا شوم و خود در درياى خروشان حاجيان قطره وار به حركت درآيم و با عمل خود، هاجروار «سعى» كنم، ابراهيم سان «قربان» كنم، در عرفات معرفت حقيقى يابم، با رمى جمرات، شيطان نفسم را رجم كنم، در حريم الهى حلالهاى خدا را بر خود حرام گردانم. برگِرد كعبه اش همراه و همسان و همرنگ و همدوش ديگر مسلمانان طواف كنم، با گوش جان دعوت صاحب خانه را بشنوم، تمام وجودم را به لبّيك گفتن دهان كنم، چشم سر را به چشم دل بپيوندم و بوى خوش پيامبر را استشمام كنم، قطعاً اين سخنان، رنگى ديگر داشت. بدان اميد كه خداوند توفيق دهد و چنين شود!

لازم به ذكر است از تحقيق در سفرنامه ها به اين واقعيّت مى رسيم كه: هر چند نام بعضى از آنها، «سفرنامه حج» يا «سفرنامه مكّه» است ولى نويسنده، بيشتر به شرح مشاهدات خود و استقبالهايى كه از او شده و بذل و بخششهاى شخصىِ خود پرداخته است. تنها در بعضى از آنها به حج و اعمال آن و فلسفه و رمز مناسك حج از ابعاد سياسى، اجتماعى و عبادى توجّه شده است.

در مجموع، از مطالعه سفرنامه ها، اعتقادات نويسندگان آنها و برداشتشان از حج و احترامى كه براى كعبه و ديگر اماكن مقدّس قائل بوده اند، فهميده مى شود؛ به خصوص آنجا كه ديدن عظمت امواج خروشان زائران در طواف، سعى، رمى، قربانگاه و ... نويسنده

ص: 18

را تحت تأثير قرار داده و مكنونات قلبى خود را بر زبان قلم جارى كرده است.

تحقيق و تدقيق در تمام متون نظم و نثر فارسى و بازگو كردن آنچه همه شعرا و نويسندگان و ادبا، از ابتدا تا عصر حاضر، درباره حج سروده و نگاشته اند، از حوصله اين رساله و توان گرد آورنده آن بيرون است. از اين رو سعى شده است كه در حدّ امكان از هر قرنى آثار چند تن از مشهورترين شعرا و نويسندگان مورد مطالعه قرار گيرد و نظر آنان در آثارشان جسته وبيان شود.

ارزش و اهميّت حج و كعبه واماكن مقدّس و متعلّقات آنها، در نظر همه نويسندگان و شعراى مسلمان كه در اين تحقيق از آنان نام برده و كم وبيش نمونه هايى از شعر و يا نثر آنها نقل و تحليل شده است، كاملًا مشهود است. هر چند بعضى از اين نويسندگان و شعرا درباره حج و فلسفه آن كمتر سخن گفته و بيشتر از حج و كعبه و ديگر اماكن متبرّكه و مناسك حج براى مدح ممدوحان خود سود جسته اند. حتى در مواردى چنان چاپلوسى و خوش آمد گويى كرده اند كه سخن آنها كفر آميز شده است.

گاهى دربارِ اميرى يا پادشاهى را از كعبه برتر و والاتر شمرده اند و كعبه را به تعظيم و طواف بارگاه سلطان واداشته اند، اين گونه مداهنه ها را حتى درشعر شعرايى كه بيشترين و پرمغزترين قصيده ها را در فلسفه حج و حرمت و عظمت و ارزش كعبه و ديگر اماكن مقدّسه سروده اند مى بينيم. (1)

رساله در پنج فصل با عنوانهاى:

«حج و قرآن»، «حج و تاريخ»، «حج و سفرنامه ها» «حج در آينه شعر فارسى» و «حج در پهنه نثر فارسى» تنظيم گشته است.

اينك برخود لازم و فرض مى دانم پس از شكرگزارى به پيشگاه ايزد منّان، كه توفيق انجام اين تحقيق را به اين بنده ضعيف عطا فرمود، سپاس بيكران خود را به حضور


1- 1- نك: ديوان خاقانى، چاپ عبدالرسولى، صص 412- 411، 436- 430 و ديوان جمال الدين عبدالرزاق اصفهانى، تصحيح وحيد دستگردى، چاپ دوم 1362 صص: 143- 141 و 230- 229 و 262- 261 و ...

ص: 19

تمامى استادانى كه در طول دوران تحصيل از محضر درس پربارشان سود جسته و از خرمن دانش و فضلشان خوشه چينى كرده ام، تقديم دارم و به روان پاك سه استاد فقيدم آقايان دكتر غلامحسين يوسفى، دكتر على اكبر شهابى و دكتر عليرضا مجتهدزاده درود فرستم و براى آنان بخشش و آمرزش طلب كنم و در برابر استادان بزرگوارم جناب آقاى دكتر محمّد علوى مقدّم كه با لطف هميشگى خود راهنمايى اين رساله را پذيرفتند و استادان مشاور آقايان دكتر حسين رزمجو و دكتر محمّد جاويد صبّاغيان، مديريّت محترم گروه زبان و ادبيّات فارسى، كه با وجود مشغله زياد، ساعتها وقت گرانبهاى خود را صرف قرائت دستنوشته هاى اين رساله كردند و راهنمايى هاى فراوانى در حكّ و اصلاح مطالب و محتويات آن ارائه دادند، سرِ تعظيم فرود مى آورم و سلامت و سعادت آن بزرگواران را از درگاه حضرت احديّت خواهانم.

ص: 20

فصل اول: حج و قرآن

اشاره

ص: 21

فصل اول: حج و قرآن

ص: 22

ص: 23

حج و قرآن

إِنَّ أَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذىِ بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ. فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ ابْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ للَّهِ عَلى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَن اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإنَّ اللَّه غَنِىٌّ عَنِ اْلعالَمِينَ (1)

«نخستين خانه اى كه براى مردم (ونيايش خداوند) قرار داده شده، در سرزمين مكه است كه پربركت و مايه هدايت جهانيان است و در آن، نشانه هاى روشن است؛ (از جمله) مقام ابراهيم، و هر كس داخل آن شود در امان خواهد بود. براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه او كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند و هر كس كفر بورزد (و حج را ترك كند به خود زيان رسانده)، خداوند از همه جهانيان بى نياز است.»

اين آيه مباركه، زمانى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد كه يهوديان ايراد گرفته، مى گفتند: چرا محمد قبله را از بيت المقدس به جانب مكه برگردانده است، در حالى كه بيت المقدس بر كعبه برترى دارد! و آيه مى فرمايد علّت انتخاب كعبه به عنوان قبله، اين است كه اين خانه اوّلين خانه اى است كه خداوند متعال براى عبادت بندگان در زمين ساخته است. و نخستين خانه توحيد و پرسابقه ترين معبد است در روى زمين. هيچ مكانى پيش از آن، مركزِ پرستش پروردگار نبوده است. تاريخ اسلام و منابع معتبر اسلامى نيز حاكى است كه خانه كعبه، نخست به صورت خيمه اى ازخيمه هاى بهشت، از ياقوت سرخ براى تسكين و دلدارى حضرت آدم عليه السلام از آسمان فرو فرستاده شد و در محلّ كنونى كعبه نصب گرديد.


1- 1- آل عمران: 97- 96.

ص: 24

سپس به دست آدم عليه السلام و به قولى به دست فرزند او شيث ساخته شد و در توفان نوح آسيب ديد و سپس به فرمان و هدايت الهى توسّط حضرت ابراهيم خليل تجديد بنا گرديد. (1) اين آيه به وضوح نظر نويسنده تفسير المنار را كه معتقد است بناى كعبه اوّلين بار به دست حضرت ابراهيم عليه السلام بوده، رد مى كند؛ (2) زيرا مسلّم است كه پيش از ابراهيم عليه السلام عبادتگاههاى ديگرى وجود داشته است.

اما اينكه «بكّه» چيست و كجاست؟ گفته اند بكّه از «بك» گرفته شده كه به معناى «ازدحام واجتماع» است. بكّه به سرزمين مكّه كه كعبه در آن ساخته شده و نيز به خود كعبه گفته مى شود. اگر اين وجه را بپذيريم، بايد بگوييم كه اين نام پس از رسميّت يافتن خانه براى عبادت، بر آن گذاشته شده است.

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «مكّه بر همه شهراطلاق مى شود و بكّه همان محلّى است كه كعبه در آن بنا شده است». (3)

بعضى نيز مكّه و بكّه، هر دو، را يكى دانسته اند كه يك كلمه با «ميم» و كلمه ديگر با «ب» آغاز مى شود، تبديل اين دو حرف در لغت عرب، در موارد ديگر هم انجام شده است؛ مثلًا دو كلمه: «لازم» و «لازب» كه هر دو به يك معنا است.

گروهى بكّه را به معناى از بين بردن نخوت و غرور و تكبّر و گردنكشى دانسته و گفته اند: چون در اين مكان همه تبعيضات برچيده مى شود و همه به يك شكل و يك هيأت در مى آيند و يكسان عمل مى كنند و تقريباً همه اعمال و مناسك را يكنواخت بجا مى آورند، اين مكان بدين نام خوانده شده است.

عيّاشى گفته است: وقتى منصور خليفه عبّاسى مى خواست مسجدالحرام راتوسعه دهد، صاحبان منازل اطراف حرم حاضر به فروش و واگذارى خانه هاى خود نبودند. از


1- 1- اخبار مكّه و ماجاء فيها من الآثار، ابوالوليد محمد بن عبداللَّه بن احمد ارزقى، ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى، چاپ اول 1368، چاپ و نشر بنياد، ج 1 صص 43- 25، 217- 214.
2- 2- تفسير نمونه، به قلم جمعى از نويسندگان، چاپ 1354، انتشارات دارالكتب الاسلاميه ج 3 ص 11. نيز، نك: تفسير قرآن الحكيم الشهير بتفسير المنار .... چاپ سوم 1367 ه- دارالمناره، بيروت.
3- 3- تفسير نمونه، ص 11.

ص: 25

امام صادق عليه السلام كسب تكليف كردند، امام فرمود: به اين آيه استناد كنيد كه: إِنَّ اوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً ...؛ زيرا كعبه اوّلين خانه است و خانه هاى ديگرِ مكّه، همه حريم كعبه اند، نه كعبه حريم آنها، چون كه آنها پيش از كعبه ساخته نشده اند. بدين طريق صاحبان خانه ها تسليم شدند. عيّاشى نظير اين جريان را به مهدى عبّاسى نيز نسبت داده است كه ماجرا تكرار شده و در آن زمان نيز امام موسى بن جعفر عليه السلام حلّ مشكل كردند.

با توجّه به آيات 96 و 97 سوره آل عمران، علاوه بر اينكه كعبه اوّلين پرستشگاه عالميان است، امتيازات ديگرى هم براى آن ذكر شده است؛ مانند: «مبارك» بودن كعبه؛ زيرا وجود كعبه در بيابانى خشك و لم يزرع و بى آب و علف، موجب شد كه از چهار گوشه جهان انواع نعمتها به سوى آن سرازير شود و در طول تاريخ، يكى از مراكز مهم و پرتحرّكِ داد و ستد گردد. بركات معنوى آن قابل شمارش نيست، بويژه در موسم حج اين مواهب بر هيچ زائر بيت اللَّه پوشيده نمى ماند و هركس به قدر ظرفيّت خود از آن بهره مند مى شود و آنان كه بيشتر با روح حج آشنايى دارند، از اين مواهب بيشتر برخوردار مى شوند.

امتياز ديگر كعبه نقش هدايتگرى آن است. جاذبه حج همه را از دورترين سرزمينهاى اسلامى به سوى كعبه مى كشاند، اين جنبه هدايت و جاذبه كعبه منحصر به دوران اسلامى نيست بلكه از شروع بناى كعبه به دست ابراهيم عليه السلام و اجراى فرمان الهىِ:

وَأَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ مردم از هر راه دورى سوار بر مركبهاى لاغر و پياده به اين سرزمين مى آمدند تا ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ .... (1)

اين دعوت، دعوت عام است، هم ازآيات و هم از پيام ابراهيم عليه السلام كه در اجراى امر الهى، در محلّ «مقام» ايستاد و فرياد بر آورد: «أيّها النَّاس كُتِبَ عَلَيْكُم الحَجَّ الَى البَيْت العتيق فَأجيبُوا رَبَّكُم»، چنين استنباط مى شود و محتمل است: شرط استطاعت كه در


1- 1- حج: 28- 27.

ص: 26

فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ ... وَللَّه عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيهِ سَبِيلًا وَ ... بيان شده، مربوط به اسلام باشد؛ زيرا مراسم زيارت خانه خدا نخستين بار توسّط حضرت ابراهيم عليه السلام رسميّت يافت و به صورت يك سنّت درآمد و در زمان عرب جاهلى ادامه يافت، در اسلام كاملتر و خالى از هر گونه اشكال شد و خرافات آن كه در طول قرنها در حج رخنه كرده بود دور ريخته شد، هر چند به فرموده على عليه السلام: حج از زمان آدم عليه السلام تشريع شده است. (1)

ديگر اينكه خداوند مى فرمايد: در اين خانه نشانه هاى روشنى از خداپرستى و توحيد است كه در طول تاريخ، بشر با آن در تماس بوده؛ يكى بقاى كعبه است كه- برخلاف نظر آنان كه كعبه را به خانه زحل نسبت مى دهند و بقاى آن را به جهت مقام بلند و غير قابل دسترس بودن صاحب آن؛ يعنى زحل مى دانند- بقاى آن به جهت الهى بودن آن است و به جهت آن است كه آنجا مادر زمين است و اوّل نقطه به وجود آمده كره سرگردان زمين است كه بعدها بقيّه كره خاكى از توسعه آن پديد آمد وبه همين جهت است كه كعبه را «بيت العتيق» مى نامند.

از آثار و آيات ديگر كعبه كه از ابتدا تاكنون باقى است؛ حجرالأسود، زمزم، حِجر اسماعيل، صفا و مروه، ركن، حطيم و ... مى باشد كه هريك تاريخ مجسّمى است از استقامت و پايدارى و اطاعت و سخت كوشى و تسليم صرف در مقابل اوامر الهى. در آيه مورد نظر، از ميان تمام اين آيات و نشانه ها، تنها از مقام ابراهيم نام برده شده از آن با تعبيرهاى گوناگونى ياد شده است:

بعضى گفته اند: سنگى بوده كه ابراهيم عليه السلام بر روى آن مى ايستاده و ديوارهاى كعبه را بالا مى برده است.

گروهى معتقدند: سنگى است كه وقتى ابراهيم به ديدن فرزندش اسماعيل رفته بود، همسر دوم اسماعيل كه از قبيله جرهم بود، آن را زير پاى حضرت ابراهيم گذاشت و


1- 1- تنبيه الغافلين، و تذكرة العارفين، ترجمه و شرح نهج البلاغه، اثر فتح اللَّه كاشانى، ج 2، ص 561، تهران 1365، انتشارات ميقات. ج 2 ص 561.

ص: 27

پايش را شست و موهاى وى را شست و شو داد و روغن ماليد و اثر هر دو پاى حضرت ابراهيم بر روى آن سنگ باقى ماند.

دسته اى براين باورندكه: وقتى خداوند به ابراهيم عليه السلام فرمود: مردم رادعوت به حج كن. ابراهيم عليه السلام گفت: خدايا! صداى من چگونه به گوش همه مردم برسد؟ خداوند فرمود:

به آنچه بر عهده تو است عمل كن. ابراهيم بالاى سنگ مقام رفت و به فرمان خدا آن سنگ آنقدر بالا رفت تا از همه كوههاى جهان بلندتر شد، به طورى كه تمام زمين در برابر ابراهيم يك جا جمع شد. (1)

و بالأخره بعضى هم تمام مواقف و تمام حرم مكّه و ... را مقام ابراهيم دانسته اند. (2)

درآيه 127 سوره بقره، ساختن خانه توسّط ابراهيم عليه السلام تصريح شده است:

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبراهِيْمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ اسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ انْتَ السَّميعُ الْعَليمُ.

« (و نيز به ياد آور) هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند (و مى گفتند:) پروردگارا! از ما بپذير، تو شنوا و دانايى.»

خداوند به ابراهيم عليه السلام فرمان داد پايه هاى كعبه رابالا ببرد، در روايات تاريخى نقل شده است كه وقتى پىِ خانه را مى كندند، به سنگهاى عظيمى برخوردند كه با فشار آوردن بر آنها، تمام زمين به لرزه درآمد، آنها اساس خانه كعبه بوده كه به دست آدم عليه السلام بنا شده بوده است. (3)

صاحب «روضةالصّفا» نوشته است: اوّلين كسى كه كعبه را باگِل وسنگ ساخت، شيث بن آدم بود. اوكه 912 سال عمر داشت، تمام مدّت را درمكّه مقيم وبه حج و عمره مشغول بود. (4)


1- 1- اخبار مكه، ص 55.
2- 2- تفسير نمونه، ج 3، ص 15.
3- 3- اخبار مكّه ص 33.
4- 4- اين سخن مؤلّف روضة الصّفا با آنچه در قرآن و تواريخ آمده است سازگار نمى نمايد زيرا وقتى ابراهيم عليه السلام همسر و فرزند خود را به آن سرزمين آورد، وادى غير آبادى بود بدون هيچ اثرى از مكّه، بعدها قبايل جرهم و عمالقه در آنجا ساكن شدند و بتدريج شهر مكه ساخته شد.

ص: 28

از آيه 37 سوره ابراهيم كه در آن ابراهيم عليه السلام به پروردگار خود عرضه مى دارد: رَبَّنا إِنِّى اسْكَنْتُ مِنْ ذُرّيَّتِى بِوادٍ غَيرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الُمحَرَّمِ .... استفاده مى شود كه بناى خانه كعبه، پيش از تجديدبناى ابراهيم عليه السلام بوده است. وقتى وى همسرش هاجر و فرزند شيرخوارش اسماعيل را ترك كرد، اثرى از آثار خانه بر جاى بوده است.

شاهد ديگر بر قدمت خانه، آيه 96 سوره آل عمران است كه مى فرمايد: إنّ أوَّل بيتٍ وُضِعَ للنّاس لَلَّلذّي بِبَكَّة مُباركاً ....

علاوه بر آيات قرآن، شواهد روايى و تاريخى فراوان وجود دارد كه قدمت كعبه به پيش از حضرت ابراهيم مربوط مى شود؛ از جمله على عليه السلام در خطبه قاصعه، ضمن بيان اينكه خداوند سختيها را براى امتحان بشر قرار داده، فلسفه قرار گرفتن كعبه را در آن موقعيّت جغرافيايى دشوار و سرزمين خشك، براى همين منظور دانسته و فرموده اند:

«أَ لا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبحانَهُ اختَبَرَ الأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ عليه السلام الَى الآخِرِينَ مِنْ هذا العالَمِ بِأَحْجارٍ لاتَضُرُّ وَ لا تَنْفَعُ وَ لا تُبْصِرُ وَ لا تَسْمَعُ فَجَعَلَها بَيْتَهُ الْحَرامَ الَّذي جَعَلَهُ اللَّه لِلنّاسِ قِياماً ثُمَّ وَضَعَهُ بِاوْعَرِ بِقاعِ الأَرضِ حَجَراً وَ اقَلِّ نَتائِقِ الدُّنيا مَدَراً وَاضْيَقَ بُطوُنِ الأَوْدِيَةِ قُطرا بَيْنَ جِبالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمالٍ دَمِثَةٍ وَ عُيونٍ وَ شِلَةٍ وَ قُرىً مُنْقَطِعَةٍ لا يَزْكُوبِها خُفٌّ وَ لا حافِرٌ وَ لا ظِلْفٌ ثُمَّ امَرَ سُبْحانَهُ آدَمَ عليه السلام وَ وَلَدَهُ انْ يَثْنُوا أَعْطافَهُم نَحْوَهُ ...» (1)

«مگر نمى نگريد كه كردگار عالم، پيشينيان را از زمان آدم تا آخرين نفر در اين دنيا آزموده و مى آزمايد. آنها را به سنگهايى كه نه سودى دارند و نه زيانى مى رسانند و شنوا و بينا هم نيستند امتحان مى كند، سپس آن سنگها را «بيت الحرام» خود قرار داد. خانه اى براى مردم بنا نهاد كه در سخت ترين نقاط سنگستان زمين واقع است؛ جايى كه مانندش از لحاظ رفعت و خاك و سنگى و تنگى درّه ها و گذرگاهها در روى زمين كمتر يافت مى شود. آن خانه را ميان كوههاى ناهموار و شنهاى روان و نرم و چشمه هاى كم آب و


1- 1- تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين، ج 2 صص 564- 561.

ص: 29

دهكده هاى دور از هم قرار داد، كه حتّى سبزه زارى هم ندارد تا اشتر و اسب و گوسفندى را چاق و فربه كند. سپس آدم عليه السلام و فرزندانش را امر فرمود به سوى آن روى آورند.»

از روايات تاريخى چنين برداشت مى شود كه خانه كعبه در توفان نوح فرو ريخته و اثرى قرمز رنگ از آن باقى بوده است كه به ابراهيم عليه السلام امر شده در آن محل، خانه كعبه را برآورد. بعضى هم گفته اند كه به هنگام توفان، خانه به آسمان برده شده است. (1)

ابراهيم عرض كرد: پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده و اهل آن را- آنها كه ايمان به خدا و روز بازپسين آورده اند- از ثمرات گوناگون روزى عطاكن. خداوند به پيامبر تأكيد مى كند كه اين سخن ابراهيم را به ياد آور كه: وَ اذْ قالَ ابراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ اهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّه وَ الْيَومِ الآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَامَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ اضْطُرُّهُ الى عَذابِ النّارِ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ. (2)

خواسته هاى ابراهيم پس از بناى كعبه در اين آيه عنوان شده و خداوند به آنها عنايت فرمود و آن خواسته ها رابرآورده ساخت.

آنچه ابراهيم مى خواهد، تنها پروردگار متعال قادر به انجام آن است؛ زيرا وجود انواع ميوه ها در سرزمينى خشك و سوزان و بى آب و شوره زار و سنگلاخ، جز به اعجاز پروردگار فراهم نمى آيد واين نعمتها، پاداشى است دربرابر عبوديّت محض ابراهيم عليه السلام كه بى چون وچرا همه چيز خود را در راه خدا از دست داده و اكنون فرزند دلبندش را به قربانگاه مى برد كه فدا كند.

خداوند مكّه را به عنوان مركز ثقل تجارت قرار داد كه هميشه انواع و اقسام كالاها و بهترين ارزاق از اطراف و اكناف به آن سرازير مى گردد و نقطه اى متروك و بدون هيچ سكنه اى را با معجزه جوشش چشمه زمزم به شهرى با عظمت مبدّل كرد.

خداوند نه تنها براى مسلمانها كه براى غير آنها هم اين نعمات را درمكّه قرار داده است. كعبه به عنوان پناهگاه امنى است براى همه مردم؛ زيرا مى فرمايد: وَ إِذْجَعَلْنَا الْبَيْتَ


1- 1 اخبار مكه صص 42- 41.
2- 2 بقره: 126.

ص: 30

مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخَذُوا مِنْ مَقامِ ابراهِيمَ مُصَلّىً وَ عَهِدنا إِلى ابْراهِيمَ وَ إِسماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِى لِلطَّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (1)

اين پاسخى است به درخواست حضرت ابراهيم عليه السلام كه در آيه 126 همين سوره (بقره)، از خداوند داشت. اگر مردم جهان عموماً- كه مورد نظر آيه است- و مسلمانهاى جهان خصوصاً به فلسفه اين سخن توجّه داشته باشند و عمل كنند، مى توانند تمام مشكلات خود را در جوار اين خانه امن و در اين كنگره عظيم جهانى حج حل و فصل كنند، خصومتها و نزاعها را به صلح و صفا مبدّل سازند. امروزه كه متأسّفانه بعضى از ملّتهاى مسلمان در حال كشمكش با يكديگر هستند و قدرتهاى ضدّ اسلامى از موقعيّت سوء استفاده مى كنند و آتش اختلاف را شعله ور مى سازند، بيش از هر زمان ديگر توجّه به فلسفه سياسى حج ضرورى است و چنانچه مسلمانان در اين مكان مقدّس به رفع اختلافهاى سياسى، اعتقادى، اجتماعى و اقتصادى اقدام كنند و به صلح و صفا برسند، بيشتر تشنّجات جهانى از ميان خواهد رفت.

امنيّت خانه منحصر به عهد اسلامى نيست، در عصر جاهليت و از ابتداى احداث، آنجا محلّ امن بوده است و اين امنيت تنها براى انسانها نيست كه حيوانات هم در امان هستند؛ زيرا كه فرموده است:

« (و به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را مركز امن و امان براى مردم قرار داديم (و براى تجديد همين خاطره) از مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود انتخاب كنيد و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان (نماز گزاران)، پاك و پاكيزه كنيد.»

اين سخن بيانگر آن است كه آنچه براى خدا و به نام خداست در حقيقت براى مردم است و خدا از همه چيز و همه كس بى نياز است.

كعبه اوّلين خانه اى است كه براى عبادت و به عنوان قبله مسلمين ساخته شده است و هيچ مركز عبادى و اجتماعى پيش از آن نبوده است كه به سود بشريّت به عنوان مركز


1- 1- بقره: 125.

ص: 31

اجتماع و مكانى پر بركت براى او ساخته شده باشد، هر چند كه بيت اللَّه است ولى خداوند آن را براى مردم وضع كرده است. نتيجه آنكه، آنچه براى خداست براى مردم است و آنچه در اختيار و براى مردم است از آن خداست.

يكى از علل شرافت كعبه قدمت آن است؛ زيرا قرآن براى قدما و پيشينيان دين احترامى خاص قائل است كه در سوره واقعه آيات 10 و 11 آمده است: وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ اولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ و اين ارزش كه خداوند براى كعبه قائل شده، پاسخى است براى آنان كه در مورد احترام به حجرالأسود و بوسيدن آن ايراد مى كنند و مى گويند: يك قطعه سنگ چه ارزشى دارد كه هر سال ميليونها انسان، كه اشرف مخلوقات هستند، براى دست كشيدن برآن، بر يكديگر پيشى مى گيرند و به عنوان مستحبّ مؤكّد در برنامه زيارت خود قرار مى دهند. نگاهى به تاريخچه اين سنگ نشان مى دهدكه امتيازى درآن هست كه درهيچ سنگ ديگرى در جهان نمى توان ديد، هرچند سنگهاى مقدّس ديگرى نيز در تاريخ بشر وجود داشته و دارد. (1)

در صفحات آينده در فصل «حج و تاريخ» درباره بناى اوّليّه و تخريبها و تجديد بناهاى كعبه در دفعات گوناگون سخن خواهيم گفت و خواهيم ديد كه ديگر مصالح ساختمانى خانه در اين تجديد بناها تغيير يافته و تنها حجرالأسود است كه هميشه در بنا و در محلّ اصلى خود نصب شده و باقى مانده است.

امتيازات كعبه را، علاوه بر اينكه اوّلين پرستشگاه آدميان است، مى توان در همين آيه 96 سوره آل عمران ديد؛ از جمله مبارك بودن آن كه پربركت است وپر فايده و اين خود يكى از جنبه هاى اعجاز آميز اين خانه است؛ خانه اى كه در درّه اى خشك و بدون هيچگونه آب و علفى و بدون هيچگونه سكنه اى در درّه اى عبوس، محصور در كوههاى سنگى سياه و خشن بنا شده است. آنهم با چند تكّه سنگ حجّارى نشده بى قواره، در ابتدا بدون سقف، ولى با آن همه بركات و منافع معنوى و مادّى.

منافع معنوى كعبه در موسم حج بر هيچ كس پوشيده نيست كه از ابتداى پوشيدن


1- 1- در اين مورد، دربحث از رساله تاريخ اديان اثر مير جاالياده بيشتر سخن خواهيم گفت.

ص: 32

احرام در ميقات، انسانها مادّيّت و انانيّت خود را رها مى كنند و همه تزيينات و تشخّصهاى خود را به يكسو مى نهند. همه يك رنگ، يك شكل، در هيأتى واحد، بى طبقه، بى تمايز و در معنويّت مطلق، چه بخواهند و چه نخواهند، مستغرق مى شوند.

معنويّت حج چشيدنى است نه شنيدنى؛ به عبارت ديگر مصداق آشكار و برجسته:

«يُدرَك وَ لا يُوصَف» است.

از بركات مادّى مكّه يكى اين است: با وجودى كه سرزمينى بى آب و علف و غير قابل كشت و زرع است و به هيچ وجه از نظر طبيعى مناسب زندگى نيست، در طول تاريخ همواره يكى از شهرهاى پر تحرك و آباد و مركزى عمده براى تجارت بوده است.

ديگر امتيازِ كعبه، هدايتگرىِ آن است؛ زيرا از چنان جاذبه اى بر خوردار است كه از سر تا سر جهان، از دور و نزديك، خشكى و دريا و همانگونه كه فرمان الهى است ... مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيق مردم به زيارت آن مى شتابند. وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام خانه كعبه را مى ساخت به فرمان الهى مردم را به زيارت خانه او دعوت كرد آنجا كه فرمود:

وَ إِذْ بَوَّأنا لِابْراهِيْمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكَ بى شَيْأً وَ طَهِّربَيْتِىْ لِلطَّائِفِينَ وَالْقائِمِينَ وَالْرُّكَّعِ السُّجُودِ* وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (1)

اين آيات در تاريخ بناى كعبه به دست ابراهيم عليه السلام، و وجوب حج است و به بعضى از رازهاى حج اشاره دارد.

ابتدا سخن از تجديد بناى كعبه است. از آيه استفاده مى شود كه: «بوّأ» به معناى آماده سازى است، همانگونه كه در روايات و منابع تاريخى آمده است كه: خداوند بافرستادن ابرى بر روى محلّ كعبه- كه بر اثر توفان ويران شده بود و تنها حدود تقريبى آن مشخّص بود و ثابت نگه داشتن آن ابر- محلّ كعبه را به ابراهيم عليه السلام نماياند و بدين ترتيب ابراهيم عليه السلام ديوارهاى كعبه را بر پايه هاى قديم آن بنا نهاد.

پس ازآنكه خانه آماده شد، خداوند به ابراهيم عليه السلام فرمان دادكه خانه راازهرگونه شرك


1- 1- حج: 27- 26.

ص: 33

و آلودگى پاك گردان وآن راكانون توحيد قرار ده وبراى قيام كنندگان وطواف كنندگان آماده كن.

مأموريت ابراهيم عليه السلام عبارت است از: پاك كردن خانه از شرك و آلودگيهاى ظاهرى تا مناسب عبادت و طواف و نماز شود. در آيه به سه ركن از اركان نماز؛ يعنى قيام، ركوع و سجود اشاره شده است. هرچند ممكن است بنا به نظر بعضى ازمفسّران، مراد از «قائمين» مقيمان و ساكنان مكّه باشند ولى نظر اوّل را نيز تفسيرهاى «الميزان»، «فى ظلال»، «تبيان»، «مجمع البيان» و «تفسير فخر رازى» در ذيل آيه مورد بحث، تأييد كرده اند. (1)

كعبه آماده شده و دستورات لازم به ابراهيم عليه السلام صادر گرديده است؛ وقت آن است كه كعبه بازگشايى شود و مردم به زيارت و طواف آن دعوت شوند. خداوند در آيه 27 سوره حج مى فرمايد: وأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ ... ابراهيم عليه السلام فرمان برده، بر مقام ايستاد و فرياد برآورد: أيّها النّاسُ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الَحجُّ البَيْتِ العَتِيق فَأَجِيبُوا رَبَّكُم. (2)

مردم دعوت را شنيدند و سواره و پياده به حركت درآمدند.

در اينكه خداوند چرا پيادگان را بر سوارگان مقدّم داشته، صاحبان روح المعانى و مجمع البيان و نيز فخر رازى گفته اند: مقام پياده در نزد خداوند برتر از مقام سواره است؛ چرا كه پياده رنج سفر را بيشتر تحمّل مى كند. روايتى هم از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه:

حجّ پياده هفتصد حسنه در هر گام و حج سواره هفتاد حسنه دارد. (3) البتّه اين در صورتى است كه حاجى توان تهيّه مركب و سواره رفتن را داشته باشد ولى پياده حركت كند، نه از روى اجبار. از فحواى متن آيه بر مى آيد كه سيماى حج بر خلاف آنچه امروز مى نمايد و مى بينيم، سيمايى مردمى است نه اشرافى! پاسخگوى اين دعوت در درجه اوّل پياده ها هستند ودر درجه دوم سواره ها، آن هم نه سواران بر مركبهاى با افسارهاى زرّين و اشرافى،


1- 1- نك: الميزان، ج 14، ص 546؛ فى ضلال القرآن، ج 5، ص 593؛ تبيان، ج 7، ص 308؛ مجمع البيان، ج 8- 7، ص 128.
2- 2- تفسير نمونه، ج 14، ص 69 ذيل آيه 27 سوره حج.
3- 3- للحاج الراكب بكلّ خطوة تخطوهاراحلته سبعون حسنة و للحاج الماشى بكلّ خطوة يخطوها سبعمأةحسنة ... تفسير كبير امام فخر رازى، ج 23، ص 28.

ص: 34

بلكه زائرانى سوار بر مركبهاى لاغر كه همين لاغرى مركبشان طبقه راكبشان را مشخّص مى كند. اين نشان مى دهد كه حج، بر خلاف فهم امروز، چهره اى سرمايه دارانه ندارد.

در ادبيّات قديم ما نيز، حاجى چهره اى عاشقانه و دينى دارد نه چهره معتبر دنيايى.

اين چهره زيباى عرفانى و الهى را به تبعيض آلوده كرده اند و اخلاص و علاقه عاشقان ائمّه را بر فقر و عدم تمكّن مالى آنان حمل كرده و گفته اند.

اغنيا مكّه روند و فقرا پيش تو آيند جان به قربان تو آقا! كه تو حجّ فقرايى

و بدين طريق اختلاف طبقاتى را مشروعيّت بخشيده اند و راه را براى شرك سياسى و طبقاتى باز كرده اند.

ابوالفتوح رازى مفسّر معروف در ذيل آيه 27 سوره حج، سرگذشت شخصى به نام «ابوالقاسم بشر بن محمّد» را نقل كرده كه: در نهايت ضعف و ناتوانى به طواف مشغول بوده است، از وى مى پرسند: از كجا مى آيى؟ او در پاسخ مى گويد: از راهى دور، و پنج سال است راه سپرده ام و از رنج سفر پير شده ام. ابوالفتوح مى گويد: «به خدا سوگند اين مشقّتى بزرگ و در عين حال اطاعتى نيكو و محبّتى صادقانه در پيشگاه حق است». (1)

آيه 28 سوره حج به طور فشرده به بيان فلسفه حج پرداخته مى فرمايد: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ ... منافع اين آيه به فرموده امام صادق عليه السلام، هم منافع مادّى و دنياوى است و هم معنوى و اخروى.

در قرآن كريم، در ارتباط با حج و كعبه و دعوت مردم به حج و آموزش مناسك حج و ... بيش از همه نام حضرت ابراهيم عليه السلام مطرح شده و بسيار از او سخن رفته است.

نام حضرتش 69 مرتبه در قرآن مجيد آمده و از او به عناوين زير ياد شده است:

«درهم شكننده بتها» (انبيا: 58).

«تجديد كننده بناى كعبه و خدمتگزار خاص كعبه» (بقره: 127- 125).

«كسى كه بخوبى از عهده امتحانات خداوند برآمد».

«كسى كه اعمالش دستورالعمل بيزارى جستن از شرك عنوان شده


1- 1- تفسير نمونه، ج 14، صص 71- 70.

ص: 35

است» (ممتحنه: 4).

«كسى كه باطل كننده عقايد خرافى ستاره وماه وخورشيد پرستى است» (انعام: 78- 76).

«مرد شجاعى كه به همه بت پرستان اعلام خطر مى كند و مى گويد: خدايان آنها را درهم خواهد كوبيد» (انبيا: 57).

«كسى كه براى خدا تا قعر آتش مى رود» (انبياء: 68).

«كسى كه حاضر مى شود فرزندش را در راه خدا قربانى كند» (صافات: 103).

«كسى كه همسر و فرزندش را در سرزمينى خشك و بى آب اسكان مى دهد كه منجر به بناى كعبه مى گردد» (ابراهيم: 37).

«كسى كه اوّلين دعوت كننده مردم از هر جانب به سوى خانه خداست» (حج: 27).

«بنده اى صد در صد تسليم خداوند كه بدون هيچ چون و چرايى مطيع محض خداست» (بقره: 131 و صافات: 84).

«از او به عنوان امام و پيشواى جهانيان و به عنوان مردى بردبار و حليم نام برده شده» (هود: 75).

«خداوند او را به دوستى خود برگزيده» (نساء: 125).

«كسى كه وطن خود را ترك مى كند تا از مشركان دور باشد» (مريم: 48).

«كسى كه از خداوند مى خواهد پيغمبرى براى ارشاد مردم بفرستد» (بقره: 129).

«فرزندان خود را وا مى دارد كه تا آخر عمر در برابر خداوند تسليم محض باشند» (بقره: 132).

«كسى كه خداوند او را به عنوان فردى راستگو و وفادار به انجام پيمانهايش معرفى مى كند» (نجم: 37).

«كسى كه خداوند از او به عنوان فردى سپاسگزار ياد مى كند» (نحل: 121).

«ابراهيم عليه السلام كسى است كه همه حجّاج مى خواهند و بايد در مقام او نماز بخوانند و عملًا به او اقتدا كنند» (بقره: 125).

«كسى كه مى خواهد مكّه و كعبه محلّ امنى باشد و مى شود» (بقره: 126).

ص: 36

«كسى كه خداوند آيين او را منزّه از شرك قرار داده است» (بقره: 135).

«كسى كه خداوند خانواده او را برگزيده است» (آل عمران: 23).

«كسى كه خداوند مردم را از محاجّه با او منع كرده» (آل عمران: 65).

«كسى كه خداوند امر مى كند كه بگوييد ايمان آورديم به آن كتابى كه بر پيامبر ما فرستاده و ... بر ابراهيم عليه السلام و ...» (بقره: 136).

«كسى كه خداوند بر حقّانيّت او شهادت داد» (بقره: 140).

«كسى كه خداوند او را درمحاجّه بردشمنِ عنود (فرعون) پيروزگردانيد» (بقره: 258).

«كسى كه خداوند قدرت خود در زنده كردن مردگان را با زنده كردن چهار مرغ به او نماياند» (بقره: 260).

«كسى كه خدا به موحّد بودن او تأكيد دارد» (آل عمران: 67).

«خداوند به پيروى از آيين او امر مى كند» (آل عمران: 95).

«مقام او را يكى از نشانه هاى روشن خانه خود قرار داد» (آل عمران: 97).

«كسى كه خداوند وحى بر پيامبر اسلام را به وحى بر او تشبيه كرده است» (نساء: 163).

«او همان است كه بر حقّانيّت خود استوار است و بر مرام پدر ايراد مى گيرد و معبودهاى او را تخطئه مى كند و قومش را گمراه مى نامد» (انعام: 74).

«كسى است كه خداوند، پيامبر ما محمّد صلى الله عليه و آله را به دين او دعوت كرد» (انعام: 161).

«ابراهيم به فرمان الهى اوّلين بنا كننده كعبه پس از توفان نوح است، پس از آنكه به كمك اسماعيل پايه هاى كعبه را بالا برد، ازخداوند خواست كه خدمت او را قبول كند» (بقره: 127).

قدمت بناى خانه كعبه به زمان هبوط آدم بر مى گردد. بناى كعبه به دست ابراهيم عليه السلام حدود ده هزار سال پس از خلقت آدم عليه السلام بوده و ابراهيم نسل نوزدهم حضرت آدم است. (1)


1- 1 ابوالحسن على بن حسين مسعودى، مروج الذّهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ سوم، 1365، انتشارات علمى و فرهنگى، ج 1، صص 36- 29.

ص: 37

از گفته خود ابراهيم عليه السلام اين قدمت استنباط مى شود؛ پس از سكونت دادن همسر و فرزندش اسماعيل در جوار كعبه، گفت:

رَبَّنا انّىِ اسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتى بِوادٍ غَيْرِ ذىِ زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الُمحَرَّم .... (1)

اين بدان معنا نيست كه خانه به صورت كامل پابرجا مانده بلكه آثار آن به صورت تپّه كوچكى به رنگ قرمز باقى بوده است كه با استناد بر منابع تاريخى و دينى، به تفصيل بحث خواهد شد.

تقاضاهاى حضرت ابراهيم عليه السلام در آيات 35 تا 41 سوره ابراهيم آمده است. خداوند بدينوسيله به مسلمانها مى آموزد كه چگونه بايد دعا كرد و چه خواسته هايى را مطرح ساخت و از قاضى الحاجات چه حاجتى خواست.

ابراهيم دراين آيات هفت خواسته را مطرح كرده است كه عبارتند: «از تقاضاى امنيّت»، «دور ماندن از بت پرستى»، «توجّه عمومى به مكتب توحيد و پيروانش»، «بهره مند شدن عموم از ثمرات به عنوان مقدّمه اى براى شكرگزارى»، «توفيق بر پا داشتن نماز»، «تقاضاى پذيرش دعاهاى ابراهيم عليه السلام» و سرانجام «تقاضاى بخشش از لغزشهايش».

تقاضاهاى ابراهيم عليه السلام از «طلب» شروع و در «آمرزش» پايان مى يابد؛ آنهم نه براى شخص خودش كه براى عموم.

ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام وقتى بناى كعبه را به پايان مى رسانند، از خداى خود مى خواهند كه آنها و فرزندانشان را تسليم خويش گرداند و راه پرستش را به آنها نشان دهد و مناسك حج را به آنها بياموزد؛ رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَينِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِيَّتِنا امَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَتُبْ عَلَيْنا إنَكَّ أَنْت التَّوَّابُ الرَّحيِمُ. (2)

از اين آيه، دستورات دين حنيف ابراهيم عليه السلام فهميده مى شود؛ دينى كه خداوند آن را به پيامبران خود آموزش داد و اين آيين ها و دستورالعملها تا دوران پيامبر بزرگ اسلام،


1- 1- ابراهيم: 37.
2- 2- بقره: 128.

ص: 38

متناسب با زمان و اقتضاى آن اعمال مى شد، تا اينكه آيين اسلام توسط خاتم پيامبران به نهايت تكامل خود رسيد و ابلاغ شد، با توجّه به مناسبت آيه، مى توان گفت كه منظور از مناسك، مناسك و اعمال حج است.

اصولًا عبادتِ حج، حدّ اعلاى عبوديّت است، اطاعت بدون چون و چرا و تبعيض؛ از فلان جا احرام ببند، از فلان مكان سنگريزه جمع كن، سنگها را در چند نوبت بزن، در طواف چگونه حركت كن، به چه طريق سعى بين صفا و مروه بجا آور، در كجا بيتوته كن، تا كى در آنجا باش، كى حركت كن و ...

به علاوه هيچ تفاوتى هم براى پير و جوان، خان و خواجه، ارباب و رعيّت، زشت و زيبا، سياه و سفيد و ... وجود ندارد، همگى بايد يكسان و همزمان اعمال را انجام دهند و حقّ چون چرا ندارند.

اين دستورات، غرور بيجا و بى مورد سردمداران قريش را درهم شكست و خود اين درهم شكستن غرور قريش، يك دنيا مطلب، لطف، سياست و عدالت است. خداوند بر زبان پيامبر خود ابتدا خاندان خود پيامبر را در هم مى كوبد و به آنان مى فهماند كه: ... انَّ أكْرَمَكُم عِنْدَاللَّهِ أتْقيكُم ... و با اين دستور كه: ثُمَّ افِيضُوا مِنْ حَيْثُ افاضَ النّاسُ ... به پيامبر فرمان مى دهد كه مردم را به وحدت و اتّحاد و اتّفاق دعوت كند.

پيامبر ابتدا خويشاوندان خود را از عمل زشت تبعيض منع مى كند، آنگاه ديگران را.

او پارتى بازى نمى كند؛ زيرا حكومتش حكومتِ هزار فاميل نيست. پيامبر به خاطر خويشاوندان خود، پست و مقام نمى تراشد بلكه پستهايى را كه به ناحق تصرّف كرده اند از آن ها مى گيرد و از مسند قدرت غير قانونى شان فرود مى آورد. لذا به قريش كه خود را حُمس مى خواندند و از فرزندان حضرت ابراهيم بودند و در نتيجه سرپرستى كعبه را به دست داشتند و مى گفتند: ما به آنچه بيرون از حريم مكّه است نبايد احترام بگذاريم! و ...

دستور مى دهد كه همانند ديگر مردمان يكنواخت عمل نموده، در عرفات توقف كنند، بدين سان قوم و قبيله اش را از تفاخر منع كرد و به آنها گفت: با مردم و از مردم باشيد، اگر از مردم جدا شويد، همانند قطرات شبنم كه به اندك اشعّه آفتاب نابود مى شود، محو مى گرديد. به رود بپيونديد، به دريا ملحق شويد تا ابديّت يابيد. شما با مردم باشيد تا مردم

ص: 39

با شما باشند.

از ديگر دستورات مناسك حج اين است كه: وَاْذكُرُوا اللَّهَ فىِ أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَن تَعَجَّلَ فىِ يَومَينِ فَلا اثْمَ عَلَيهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا اثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أنَّكُمْ الَيْهِ تُحْشَرُونَ. (1)

در اين آيه و آيات پيشين، دستوراتى درباره اعمال حج داده شده است.

آيه دستورى است به حج گزاران كه ترك افتخار به پدران و اجداد كنند و تنها به ياد خدا باشند؛ يعنى پس از انجام مراسم حج و عيد قربان، در روزهاى 11 و 12 و 13 ذى حجّه كه به ايّام تشريق معروف است، تنها به ياد خداباشند و ذكر خداگويند. پس از هر نماز، از ظهر عيد تا صبح روز 13 بگويند: «اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، لا اله الّااللَّه و اللَّه اكبر، وللَّه الحمد، اللَّه اكبر عَلى ما هَدانا، اللَّه اكبر على ما رَزَقَنا مِن بَهِيمَةِ الأنْعام ...»

يكى از وجه هاى نامگذارى اين سه روز به «ايّام تشريق» همين است كه در اين روزها، پس از توفيق در انجام اعمال حج، با تكرار اين اذكار روح انسان روشنى مى يابد.

چنين دستورى در آيه 200 سوره بقره نيز آمده است كه: فَإذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاْذكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبائِكُمْ أَوْ أَشدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا في الدُّنيا وَ مالَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ.

از امام باقر عليه السلام نقل است كه فرمود: در دوران جاهليّت، پس از انجام مراسم حج، اجتماعى تشكيل مى دادند و به پدران و اجداد خود افتخار مى كردند تا اينكه، اين آيه تفاخر را منع كرد و فرمود: به ياد خدا باشيد، به همان شدّت كه در جاهليّت به پدران و اجداد خود مى باليديد. (2)

اعمال حج هر يك به نحوى نمادين است؛ از جمله سعى بين صفا و مروه كه ياد آور سعى هاجر در حالت نااميدى است. سعى صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خداست:


1- 1- بقره: 203.
2- 2- تفسير نمونه، ج 2، ص 37.

ص: 40

انَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ البيَتَ اواعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أنَ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ. (1)

«صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خدا است، بنابر اين كسانى كه حجّ خانه و يا عمره انجام مى دهند، مانعى ندارد بر آن دو طواف كنند (و سعى نمايند و هرگز اعمال بى رويّه مشركان كه بر آنها بتهايى نصب كرده بودند، از موقعيّت اين دو مكان مقدّس نمى كاهد) و كسانى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كنند، خداوند در برابر عمل آنها شكرگزار و از افعال آنها آگاه است.»

در كتب تاريخ آمده است (2) كه زن و مردى به نام «نائله» و «اساف» از قبيله جُرهم در كعبه مرتكب عمل خلاف شدند و به سنگ تبديل گشتند كه بعدها به صورت دو بت مورد پرستش قرار گرفتند و مردم آنها را به منظور تقرّب به خدا مى پرستيدند. بعضى گفته اند كه دو قطعه سنگ را به شكل آنها تراشيدند، اساف را بر بالاى كوه صفا و نائله را بر كوه مروه قراردادند. (3) وهنگام سعى مردم از اين دو كوه بالا مى رفتند و اين دو بت را مسح مى كردند.

ليكن مسلمانان به همين دليل از سعى بين صفا و مروه سرباز مى زدند تا اينكه، آيه فوق بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و با دور ريختن بدعتها و تصفيه رفتار آن ها اصل حج و سعى بين صفا و مروه را تكليف كرد و بر روى خرافات خطّ بطلان كشيد. بعضى نزول آيه را در عمرة القضا؛ يعنى سال هفتم هجرت مى دانند و برخى در حجّة الوداع.

اين عمل حج يادآور رفت و آمد هاجر است بين اين دو محل تا آبى بيابد و جان فرزندش اسماعيل را نجات دهد.

مراسم حج بيانگريك دوره كامل از مبارزات حضرت ابراهيم وخاندان اوست كه الگوى بشريت اند. در اين سفر است كه منازل گوناگون بندگى و توحيد، فداكارى و اخلاص براى انسان مشخّص مى شود. ديدن صحنه ها و شركت داشتن در مراسم حج، انسان را عميق تر متوجّه ابعاد معنوى آن مى كند. زائر بيت اللَّه از نزديك، گذشت و


1- 1- بقره: 128.
2- 2- اخبار مكه، ص 100.
3- 3- مروج الذهب، ج 1، ص 412.

ص: 41

فداكارى ابراهيم را در قربانگاه لمس مى كند، عبوديّت هاجر آن زمان كه ابراهيم عليه السلام او و فرزندش اسماعيل را در آن درّه خشك رها كرد و در پاسخ هاجر كه گفت: ما را به كه مى سپارى؟ با قلبى متأثّر ولى بسيار مطمئن پاسخ داد: به خدايى كه به من فرمود شما را به اين سرزمين بياورم. كاملًا قابل درك است كه اشكهاى سوزان هاجر و گريه هاى كودك شيرخوارش قلب ابراهيم راسخت تكان داد، طولى نكشيد كه آب و غذاى مادر و فرزند تمام شد، شير هاجر خشكيد و اسماعيلش بى آب و غذا و شير ماند، او كه نمى توانست در مقابل نگاههاى معصومانه و متضرّعانه اسماعيل مقاومت كند، تشنگى خود را فراموش كرد، هم براى به دست آوردن آب، هم براى اينكه شاهد مرگ فرزند معصومش نباشد، بين كوه صفا و مروه به رفت و آمد و دويدن مشغول شد، كه ناگهان در كنار فرزندش چشمه جوشان زمزم را ديد و مادر و كودك با نوشيدن از آن، از مرگ حتمى نجات يافتند.

سعى بين صفا و مروه، درس استقامت، توكّل، اميد در نا اميدى و جانفشانى در راه اجراى اوامر الهى است. صفا و مروه از طرفى يادآور زمانى است كه مكّه غرق در ظلمت شرك جاهليّت بود. كوه صفا، كه اوّلين پايگاه دعوت است، شاهد بود كه هيچ كس در ابتدا به دعوت پيامبر پاسخ مثبت نداد، ولى امروز جمعيّتهاى ميليونى لبّيك گويان دعوت رسول خدا را با شوق فراوان پذيرا شده اند و اين خود درس بزرگى است به آمران به معروف و ناهيان از منكر كه اگر دعوت حقّ آنها را نپذيرفتند مأيوس نشوند وبدانند كه حق سرانجام پيروزاست.

خداوند در قرآن مجيد موارد ديگرى از خرافات دوره جاهليّت را در آيات متعدّد منع فرموده است، از جمله:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَواقيِتُ للِنَّاسِ وَ الْحَجَّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَلكِنَّ البِرَّ مَن اتَّقى و أَتُواْ البُيُوْتَ مِنْ ابوابِها وَاتَّقُوا اللَّه لَعَلَّكُم تُفلِحُونَ. (1)


1- 1- بقره: 189.

ص: 42

«در جاهليّت مرسوم شده بود كه وقتى در لباس احرام بودند، از درِ ورودى داخل خانه هاى خود نمى شدند، بلكه از نقبى كه در پشت منازل مى زدند وارد مى شدند. در اين آيه خداوند آنها را هدايت مى فرمايد و متذكّر مى شود كه كار نيك وارد شدن از پشت خانه ها نيست بلكه تقوا پيشه كردن و پرهيز از مخالفت با اوامر پروردگار از محسّنات است.

در فلسفه سعى صفا و مروه، بايد گفت كه: مطالعه تاريخِ زندگى مردان بزرگ، انسان را به سوى كمال سوق مى دهد، امّا راه صحيح ترى نيز وجود دارد و آن دقّت در حوادث و صحنه هايى است كه مردان خدا در عمل به مبارزه برخاسته اند.

اينگونه صحنه ها، تاريخِ زنده است! اثر تربيتى سعى بين صفا و مروه هيچگاه قابل مقايسه با وعظ و سخنرانى صرف نيست. اين صحنه را بايد حسّ كرد نه درك، بايد تصديق كرد نه تصوّر، عينيّت است نه ذهنيّت، صحنه مبارزه هاجر است بايأس، مشكلات و ...

از صحنه هاى ديگرِ عملِ حضرت ابراهيم عليه السلام رها كردن كودكى است كه سالها در آرزويش بوده، تنها گذاشتن همسرى است كه اين آرزويش را برآورده و برايش فرزندى به دنيا آورده است. رهاكردن چنين عزيزانى در بيابانى بى آب و علف و خالى از سكنه، كار ساده اى نيست؛ (إنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ المُبِينُ). (1)

همين مجاهده ها و آزمايشهاى سخت و سنگين بود كه ابراهيم را ابراهيم كرد و او را آنچنان پرورش داد و تاج پر افتخار امامت را بر سرش گذاشت.

تمام مراسم حج در حقيقت مبارزه است و از نشانه هاى روشن توحيد، بندگى و فداكارى مخلصانه مى باشد. توجّه به روح اعمال و مناسك و جنبه هاى نمادين آن، گذراندن يك كلاس پر بار تربيتى و يك دوره كامل خداشناسى و خداپرستى و پى بردن به اهميّت انسان است كه: «رسد آدمى به جايى كه بجز خدا نبيند».

سعى صفا و مروه، يادآور آن موقعيّت و حالتى است كه هاجر داشت؛ اميد در عين


1- 1- صافّات: 106.

ص: 43

يأس، اطمينان در بحبوحه اضطراب و سرانجام موفقيّت و امداد غيبى و جوشيدن آب زمزمِ هميشه جوشان و نوشيدن مادر و فرزند عطشان از آن و حيات دوباره يافتن.

آب رمز حيات و طراوت و جاودانگى است. اين است كه خاطره هاجر براى هميشه تاريخ زنده و تازه و پر تحرّك باقى خواهد ماند.

فلسفه سعى را به وضوح مشاهده مى كنيم، خدا گونه شدن هاجر و اسماعيل كه هر سال ميليونها انسان مسلمان زائر بيت اللَّه بر گرد مرقد اين دو بنده مخلص خدا به طواف مى پردازند، همراه با طواف بر گرد خانه خدا. به علاوه، به ياد هاجر هفت دفعه بين صفا و مروه سعى مى كنند.

سعى بين صفا و مروه و ياد هاجر، به انسان مى آموزد كه براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت و استقلال و آبادى، همه، حتّى كودكان شيرخوار بايد ايستادگى كنند و تا پاى جان در راه رسيدن به هدف عالى خود بكوشند. سعى بين صفا و مروه به ما مى آموزد كه هميشه بايد اميدوار بود. كوه صفا و مروه نشانگر زوال باطل و استقرار حق است؛ همانگونه كه مدّتها بتهاى نائله و اساف بر بلنداى آن مستقر بودند ولى پيامبرِ حق، آنها را درهم شكست و امروزه بانگ شيرين «لا اله الّا اللَّه» در آنها طنين انداز است.

حاجى كه حج را انجام داده و در شرف بازگشت است، در آغاز كار است نه در پايان كار. او با انجام اعمال و مناسك، با خدا آشنا شده و انس گرفته است. پس از اعمال حج است كه: حاجى بايد هميشه به ياد خدا باشد، با خدا باشد و او را در همه حال و در همه جا حاضر و ناظر بداند و به ياد و ذكر او باشد؛ اينكه در آيه «ايّام معدودات» (روزهاى 11، 12 و 13 ذى حجّه) را ياد كرده، بدان جهت است كه متصل به حج و جزو اعمال حج است و إلّا ايّامِ مشخّص، مخصوص ياد خدا نيست، هميشه ايّام معدودات است و انسان مدام بايد با خدا باشد و خدا را از نظر دور ندارد.

در اين روزها كه به «ايّام تشريق» معروف است، حاجى بايد پس از هر نماز، ذكر مخصوص را تكرار كند كه: «اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، لا اله الا اللَّه، واللَّه اكبر، وللَّه الحمد، اللَّه اكبر عَلى ما هَدانا، اللَّه اكبر عَلى ما رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعام». (1)


1- 1- تفسير نمونه، ج 2 ذيل آيه 203 بقره.

ص: 44

واژه «حج» در قرآن در ده جا آمده و به همراه هر مورد، حكمى از احكام حج بيان گرديده است. در آيه 196 سوره بقره مى فرمايد:

«حج و عمره رابراى خدا به پايان رسانيد و اگر محصور شديد (و موانعى مانند ترس از دشمن يا بيمارى اجازه نداد كه پس از احرام بستن وارد مكّه شويد) آنچه از قربانى فراهم شود (ذبح كنيد و از احرام خارج شويد) و سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به محلّش برسد (و در قربانگاه ذبح شود) و اگر كسى بيمار بود يا ناراحتى در سر داشت (و ناچار بود سر خود را بتراشد) بايد فديه كفّاره اى از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد. و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن) در امان بوديد. پس كسانى كه با ختم عمره، حج راآغاز مى كنند، آنچه ميسّر است از قربانى (ذبح كنند) وكسى كه ندارد سه روز در ايّام حج روزه بگيرد و هفت روز به هنگامى كه بازگشت (روزه بدارد) اين ده روز كامل است (البته) براى كسى است كه خانواده او نزد مسجد الحرام نباشند (اهل مكه و اطراف مكه نباشند) و از خدا بپرهيزيد و بدانيد كه او سخت كيفراست». (1)

در آيه 97 سوره آل عمران، اصل حج در اسلام تشريع شده است. در آيه 27 سوره حج، به ابراهيم عليه السلام امر شده است كه پس از بناى كعبه مردم را براى انجام مناسك حج دعوت كند.

در آيه 197 سوره بقره، زمان حج را مشخص كرده و تأكيد فراوانى در انجام دقيق اعمال حج شده است؛ زيرا حج يك عبادت مهمّ اسلامى است كه اگر مراسم با دقّت و صحّت انجام نگردد و روح حج ناديده گرفته شود، مسلمانان زيان فراوان خواهند كرد. از سويى نظم و ترتيب و برنامه ريزى، از حتميّات زندگى بشر است و مى بينيم كه خداوند اين درس بزرگ زندگى را در آيه فوق الذكر داده و براى حج ايّام خاص را معين فرموده است- توضيح مطلب را در كتب حديث و مناسك مى توان ديد-.

ماههايى كه حج در آن انجام مى شود عبارتند از: شوّال، ذى قعده، ده روز اوّل ذى حجّه. لازم به يادآورى است كه بعضى از اعمال، فقط بايد در روزهاى نهم، دهم، يازدهم و دوازدهم ماه ذى حجّه انجام شود و بقيه در طول ماههاى مشخص شده.


1- 1- تفسير نمونه، ج 2، ص 23.

ص: 45

خداوند مى فرمايد: مُحرم بايد از بسيارى تمتّعات و اعمال كه درخارج از احرام مجاز بوده، چشم بپوشد؛ از قبيل تمتّعات جنسى، سخنان بيهوده گفتن، جرّ و بحث و مجادله و كشمكشهاى معمولى وبى ارزش وبه طوركلى ترك لذّتهاى مادى واميال وهواهاى نفسانى.

نكته مهم ديگرى كه در آيه آمده، وادار كردن حاجى به تهيّه توشه سفر است؛ زيرا در آن زمان بعضى از زائران كه خود را مهمان خدا مى شمردند هيچگونه زاد و توشه اى با خود برنمى داشتند، بدون زاد و توشه رفتن بعد از اسلام هم، كم و بيش در بين زائران بخصوص عرفا معمول بوده است:

«نقل است كه گروهى پيش بُشر آمدند از شام و گفتند «عزم حج داريم، رغبت كنى با ما؟»، بشر گفت: «به سه شرط: يكى آنكه هيچ برنگيريم و از كس هيچ نخواهيم و اگر بدهند قبول نكنيم» گفتند: «اين دو توانيم اما اينكه بدهند و قبول نكنيم نتوانيم» بشر گفت: «پس شما توكّل به زاد حاجيان كرده ايد!» (1)

دستور تهيّه توشه، منحصر به توشه مادّى نيست بلكه در وراى آن، توشه معنوىِ پرهيزگارى، تقوا، اداى ديون و ... نيز نهفته است. به علاوه، درسهايى كه مى توان از متقدّمان در اين مراسم گرفت؛ از معتقدانى همچون: هاجر، اسماعيل، ابراهيم و نيز منكرانى مانند ابرهه و ....

على عليه السلام در لحظات آخر حيات خود مى فرمايد:

«اللَّه اللَّه في بَيتِ رَبِّكُم، لا تَخْلُوهُ ما بقيتم فإنّه ان تركَ لم تناظروا».

حضرت هشدار مى دهد كه: شما را به خدا تا زنده هستيد دست از خانه خدا نكشيد كه اگر زيارت آن ترك شد، مهلت داده نمى شويد و موجوديّت شما به خطر خواهد افتاد. (2)

دشمنان اسلام نيز به اهميّت حج واقفند كه مى گويند:


1- 1- فريدالدين عطار نيشابورى، تذكرة الاوليا، به كوشش دكتر محمد استعلامى، چاپ دوم 1356 2536، شركت سهامى كتابهاى جيبى تهران، ص 98.
2- 2- تفسير نمونه، ج 2، ص 28.

ص: 46

«مادام كه حج رونق دارد ما بر آنها (مسلمانها) پيروز نمى شويم.» يا:

«واى به حال مسلمانان اگر معناى حج را درنيابند و واى به حال ديگران اگر معنى آن را دريابند.» (1)

به همين جهت است كه خداوند در آيه 25 سوره حج، كسانى را كه سدّ راه حج مى شوند، به عذاب اليم ودردناك تهديد مى كند و مى گويد: انَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّه وَالْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذى جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيْهِ وَالْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليْمٍ. و در عين حال مسلمانها را به صبر و عدم تعرض به آنان دعوت مى كند و مى گويد:

يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَاللَّه وَ لا الشَّهْرَ الحَرامَ وَ لا الْهَدْىَ وَ لا الْقَلائِدَ وَلا آمِّينَ اْلبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ اذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَلايَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَومٍ أنْ صَدُّوكُم عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقوى وَلا تَعاوَنُوا عَلَى الإِثمِ وَالْعُدْوانِ وَ اتَّقُواللَّهَ إِنَّ اللَّه شَديدُ الْعِقابِ. (2)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شعائر الهى (و مراسم حج را محترم شماريد و مخالفت با آنها) را حلال ندانيد و نه ماه حرام را، و نه قربانيهاى بى نشان و نشاندار و نه آنها كه به قصد خانه خدا براى به دست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آيند، اما هنگامى كه از احرام بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مانعى ندارد و خصومت با جمعيتى كه شما را از آمدن به مسجد الحرام (در سال حديبيّه) مانع شدند، نبايد شما را وادار به تعدّى و تجاوز كند و (همواره) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون و هميارى كنيد و (هرگز) در راه گناه و تعدّى همكارى ننماييد و از خداوند بپرهيزيد كه مجازاتش شديد است.»

هر چند در آيه بحثهاى زيادى شده است ولى آنچه در اين ميان مسلّم و روشن است، اين است كه: خداوند كسانى را كه براى زائران خانه اش مشكل به وجود مى آورند و مانع راه آنها مى شوند، به عذاب دردناك تهديد مى كند و مى فرمايد:


1- 1- تفسير نمونه، به نقل از كتاب شبهات حول الاسلام.
2- 2- مائده: 2.

ص: 47

«هيچ تفاوتى ميان مجاوران و ساكنان مكّه و زائرين غير بومى نيست. خانه، خانه خدااست و خانه خدا خانه مردم است.»

در آيه 196 سوره بقره حدود، شرايط و اعمالى كه بايد در مراسم حج انجام شود، بيان گرديده است. در همين آيه نكته هاى بسيار مهم مطرح است؛ از جمله آنجا كه مى فرمايد:

... وَتَزَوَّدُوا فَإّنَ خَيْرَالزَّادِ التَّقْوى ... دو دستور بسيار مهم بيان شده است:

نخست تهيه زاد و توشه دنياوى و دوّم زاد و توشه اخروى كه همان پرهيزگارى است.

مردم يمن كه به زيارت خانه خدا مى رفتند، به اين بهانه كه به خانه خدامى روند وميهمان خدا هستند، زاد و توشه اى با خود برنمى داشتند. (1) و غافل بودند كه خداوند براى تغذيه هر موجودى، راههاى خاصى و وسايل ويژه اى فراهم نموده است. اين آيه براى تفهيم همين موضوع نازل شده است و علاوه براين، زادِ اين سفرِ پر بركت بسيار متنوّع و گوناگون است.

آيه 28 سوره حج درباره منافع حج سخن گفته است كه: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ .... در زمينه منافع حج در وسائل الشيعه، جلد هشتم، باب اول، حديثى از هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام منقول است كه:

«خداوند انسانها را به عملى دستور داد كه اطاعت دين و مصالح دنياى آنان را در بردارد.

در موسم حج مسلمانان از شرق و غرب عالم گِردهم مى آيند تا با همديگر آشنا شوند و از تجارت و فراورده هاى يكديگر برخوردار شوند و از به كرايه دادن وسايل نقليّه خود بهره ببرند و با اخبار و آثار پيغمبر اسلام آشنا شوند و آثار زنده بماند و به دست فراموشى سپرده نشود؛ زيرا اگر ملّتها فقط به فكر خود باشند، هلاك مى شوند و شهرها ويران مى گردد و استفاده از منافع تجارتى از بين مى رود و ... اين است فلسفه حج.» (2)


1- 1- تفسير نمونه، ج 2، ص 30.
2- 2- محمدبن الحسن الحرّ العاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، تصحيح شيخ عبدالرحيم ربانى شيرازى، چاپ پنجم 1398 ه.- انتشارات مكتبة الاسلاميه، تهران، ج 8، ص 13.

ص: 48

هر چند بعضى از علما حجّ بدون تجارت را افضل شمرده اند: «لِانَّ الحَجَّ بِدُونِ الِتّجارَةِ أَفْضلَ وَ اكَملَ». (1)

در آيه 198 سوره بقره فرموده است:

لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبتَغُوا مِنْ رَبِّكُم فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّه عِنْدَالْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَاذْكُرُوهُ كَما هَدايكُمْ وَ إنِ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِه لَمِنَ الضَّالِّينَ. (2)

«گناهى بر شما نيست كه از فضل پروردگار خود (و از منافع اقتصادى در ايّام حج) بر خوردار شويد (كه يكى از فلسفه هاى حج پى ريزى يك طرح جامع اقتصاد اسلامى است) و هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را در نزد مشعر الحرام ياد كنيد، همانطور كه شما را هدايت نمود، گرچه پيش از آن از گمراهان بوديد.»

اسلام نسبت به همه چيز با ديد جامع مى نگرد و دستورهايش منطقى و در جهت اصلاح و رفاه بشر است. پيش از اسلام تجارت، مسافربرى و حمل بار در موسم حج را حرام و گناه و موجب ابطال حج مى شمردند. مسلمانان كه خود شاهد و چه بسا پيش از گرويدن به اسلام عامل به اين معتقدات بودند، منتظر روشن شدن موضوع بودند كه: آيا مجازند طبق روش گذشته عمل كنند يا نه؟ آيه مورد نظر، حكم جاهلى را ابطال و اعلام كرد كه در موسم حج نه تنها تجارت و كسب درآمد حرام نيست بلكه همانگونه كه اخلاق، سياست، فرهنگ، از فلسفه هاى حج است. اقتصاد نيز فلسفه مهمّ ديگر است و اين كنگره عظيم جهانى حج مى تواند و بايد پايه و اساس محكمى باشد براى يك جهش عمومى اقتصادى ممالك و ملل و امّتهاى اسلامى تا بتوانند خود را از نظر روابط اقتصادى، از ملل غير اسلامى و بخصوص مخالفان و دشمنان بيگانه آن، بى نياز كنند.

در اينجا بايد توجه داشت كه مسائل تجارى مانع از انجام اعمال حج بطور تمام و كامل نشود؛ زيرا «... إنَّ التِّجارةَ إنْ وَقَعَتْ نقصاً في أعمال الحجّ لَم تَكُنْ مُباحة وَ إنْ لم


1- 1- مجله دانشكده ادبيّات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد، اسرار حج و مناسك آن، دكتر محمد علوى مقدم، شماره اول و دوم، سال بيستم، 1366، ص 437.
2- 2- بقره: 198.

ص: 49

توقع نقصاً فيه، كانتْ مِنَ المباحات الّتي الأولى تركها لتجريد العِبادَة عن غيرها ...». (1)

آيه 189 سوره بقره، به انسانها درس اخلاق و تربيت مى دهد.

نكات اخلاقى و تربيتى در قربانى:

در عملِ قربانى، تنها نام خدا را بر زبان مى رانند؛ به طورى كه در آيه 28 حج مى فرمايد: لِيَشهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اْسمَ اللَّه.

در اين سخن نكته دقيقى هست و آن اينكه: توجه حاجى به هنگام قربانى، بايد تنها به خدا باشد، هر چند از گوشت قربانى خود و ديگران استفاده مى كنند، اين استفاده تحت الشعاع نام خدا و ياد او قرار گرفته است.

قربانى نشانه اى است از نهايت گذشت و يادآور قربان كردن اسماعيل است و تو بايد اسماعيلت را قربانى كنى. در واقع خداوند از ابراهيم قربان كردن فرزندش را نمى خواست، بلكه مى خواست دل از علائق مادّى و دنيوى و ماسوى اللَّه بركَنَد، حال اسماعيلِ حاجى هر چه و هر كه باشد بايد قربانى شود. اسماعيل او چيست؟ مقام، آبرو، موقعيّت، شغل، پول، خانه، باغ، اتومبيل، معشوق، خانواده، علم، درجه، هنر، روحانيّت، لباس، نام، نشان، جان، جوانى، زيبايى و... (2) و خلاصه آنچه تو را در راه ايمان ضعيف مى كند بايد قربان شود. فلسفه قربانى، آمادگى فرد است براى هرگونه ايثار و از خود گذشتگى در راه اجراى اوامر الهى.

ياد و نام خدا در حين عمل قربانى، نفى اعمال مشركين است كه قربانى را براى بتها انجام مى دادند و هنگام ذبح، نام بتها را بر زبان مى راندند. ذكر خدا در اين ايّام تكبير است كه در بحث از ايّام تشريق بدان اشاره شد.

بشر از ابتدا باورهايى داشته، هر چند در مواردى آلوده به مسائل خرافى، اما بسيارى از آن موارد طبيعى و فطرى به نظر مى رسيده است و اديان الهى اين تمايلات فطرى را در


1- 1- مجله دانشكده ادبيّات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد، شماره اول و دوم، سال بيستم، 1366، ص 472، اسرار حج و مناسك آن، دكتر محمد علوى مقدم.
2- 2- دكتر على شريعتى، تحليلى از مناسك حج صص 145- 143.

ص: 50

مسير صحيح قرار داده اند كه از جمله آنها است ذبح قربانى در مراسم حج. اين عمل صرف نظر از پيروى سنّت ابراهيم، سابقه ديرينه اى دارد كه ابتدا به صورت هديه و تحفه و قربانى حيوان و حتى انسان در مكانهاى خاصى انجام شده و همراه با اورادى بوده است». (1)

زائران بيت اللَّه بايد آلودگيها را از خود دور بريزند و خود را پاك كنند و به نذرهاى خود وفا كنند و طواف خانه را به جاى آورند: ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ. (2)

اين طواف را بعضى اعم دانسته اند؛ يعنى هم طواف زيارت، هم طواف نساء و هم حتى طواف عمره. (3)

در آيه بعدى مى فرمايد:

ذلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ احِلَّتْ لَكُمُ الأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الاوْثانِ وَاجْتَنِبُوا قَولَ الزُّورِ.

«مناسك حج چنين است و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ دارد، نزد پروردگارش براى او بهتر است، و چهار پايان براى شما حلال شده مگر آنچه دستور منعش بر شما خوانده مى شود. از پليديها؛ يعنى از بتها اجتناب كنيد و از سخن باطل و بى اساس بپرهيزيد.»

به عبارتى ديگر، در اين آيه آنچه را كه در آيات پيشين به تفصيل گفته است، جمع بندى مى كند و مى گويد: هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ شمارد و احترام آنها را حفظ كند در پيشگاه خداوند مقرّبتر است. آنگاه هشدار مى دهد كه از سخن باطل بپرهيزيد.

مراد از «سخن باطل» تلبيه مشركان است كه در مراسم حجّ جاهليّت مى گفتند: «لبَّيكَ لا شَرِيكَ لَكَ الّا شَرِيكاً هُوَ لَكَ، تَمْلكه وَ ما مَلَك». (4)

و بدين سان براى خداوند شريك


1- 1- نك: تاريخ جامع اديان، جان- بى- ناس، ترجمه على اصغر حكمت: چاپ پنجم 1370، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى.
2- 2- حج: 29.
3- 3- كنز العرفان فى فقه القرآن، جمال الدين مقداد بن عبداللَّه السّيورى تصحيح محمد باقر بهبودى، تهران 1384 ه. كتابخانه مرتضويه، ج 1، ص 271.
4- 4- تفسير نمونه، ج 14، صص 92- 85.

ص: 51

قرار مى دادند.

سپس تأكيد مى كند كه حج بايد با اخلاص كامل انجام شود و نداشتن خلوص نيّت در عمل، حج را مايه سقوط از نيمه راه مى داند: حُنَفاءَ للَّهِ غَيْرَ مُشرِكِينَ بِه وَ مَنْ يُشرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخطَّفُهُ الطَّيرُ اوْ تَهْوى بِهِ الرّيحُ فِى مَكانٍ سَحِيقٍ. و در آيه بعد مى فرمايد: ذلِكَ وَمَنْ يُعَظّم شَعائِرَاللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ هر كس كه داراى قلب پاكى باشد، شعائر الهى را بزرگ مى شمارد و شعائر، منحصر به يك مورد خاص نيست. يك موردِ آن، شعائر حج است كه از نيّت تا آخرين عمل حج را شامل مى شود، هر چند تصريح نشده ولى بيشتر نظر به قربانى دارد كه آن، از جمله شعائر است و اين را از طريق «مِنْ» مى توان فهميد كه مِن بعضيه است. (1)

اينكه در آيه از «تعظيم قربانى» سخن به ميان آمده، منظور عظمت جسم قربانى نيست بلكه عظمت در بزرگ شمردن عمل قربانى است و اين تعظيم موضوعى اعتقادى است كه با قصدِ قلبى ارتباط دارد و همانگونه كه مى دانيم يكى از معانى حج «قصد» است.

اين آيات، خرافات و تفكّرات جاهليّت در ارتباط با حج را نفى مى كند. يكى ديگر از خرافات، در ميان حاجيان دوره جاهلى و حتى صدر اسلام اين بود كه وقتى تصميم به حج مى گرفتند و احرام مى بستند، قربانى را با خود مى بردند، نه بار بر او مى نهادند و نه اگر قابل سوارى بود بر او سوار مى شدند و نه شير او را مى دوشيدند. براى نفى اين خرافات، آيه زير نازل شد:

لَكُم فِيها مَنافِعُ إِلى اجَلٍ مُسَمَّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلى اْلبَيْتِ الْعَتِيقِ. (2)

«در حيوانات قربانى، منافعى است براى شما تا زمان معيّن (روز ذبح آنها)، سپس محلّ آن، خانه كعبه، آن خانه قديمى و گرامى است، (اگر قربانى براى عمره مفرده باشد در سرزمين مكّه و اگر براى حج باشد در منا نزديك مكّه محلّ ذبح آن خواهد بود).»


1- 1- تفسير نمونه، ج 14، صص 97- 96.
2- 2- حج: 33.

ص: 52

اين بهره بردارى در هر مورد و هر وضعيتى بايد عادلانه باشد و به هيچ وجه نبايد بارى بيش از حدّ توان و معمول، بر مركبى نهاد و يا براى دوشيدن شير، نبايد حيوان را تحت فشار قرار داد. اين دستورى است عادلانه كه از افراط و تفريط به دور است؛ زيرا به طورى كه از آيه دوم سوره مائده فهميده مى شود، بعضى براى قربانى خود هيچ اهمّيتى قائل نبودند و حتى پيش از موعد، آن را ذبح نموده و از گوشتش استفاده مى كردند.

خداوند در اين آيه آنها را از اين گونه اعمال منع كرده است.

به هر صورت، نتيجه آيات آن است كه قربانى بايد با رعايت شرايط خاصّى در محلّ خود ذبح شود؛ اگر براى حج است در منا و اگر براى عمره مفرده است در سرزمين مكّه.

وَلِكُلِّ امَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّه عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنعامِ فَإِلهُكُمْ الهٌ واحِدٌ فَلَهُ اسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الُمخْبِتِينَ. (1)

«براى هر امتّى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را (به هنگام قربانى) بر چهارپايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند و خداى شما، معبودى واحد است، در برابر فرمان او تسليم شويد و بشارت ده متواضعان وتسليم شوندگان را.»

اين آيه پاسخى است به پرسشى كه ممكن است بعضى مطرح كنند كه: اين چه كارى است؟ مسلمانان حيوانهاى بى گناه را بدون جهت مى كشند، مگر خداوند نياز به خونريزى دارد؟ مگر خداوند نيازمند به قربانى است و ...؟

خداوند مى فرمايد: قربانى كه به صور گوناگون و گاهى به صورت خرافى انجام مى گيرد، بايد براى خدا، با ياد خدا و با نام خدا باشد، اين خود يك دستور است كه انسانهاى متواضع و تسليم در برابر اوامر الهى بدون چون و چرا انجام مى دهند و خداوند آنها را به پاداش نيكو بشارت مى دهد.

در آيه 36 اين سوره مى فرمايد:

«و شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم. در آنها براى شما خير و


1- 1- حج: 34.

ص: 53

بركت است. نام خدا را (هنگام قربانى كردن آنها) در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد؛ هنگامى كه پهلوهايشان آرام گرفت (و جان دادند) از گوشت آنها بخوريد و از آن به مستمندان قانع و فقيران معتر و سائل نيز اطعام كنيد، اينگونه ما آنها را مسخّرتان ساختيم تا شكر خدا را بجاى آوريد.»

فايده اصلى قربانى كردن، آشنايى با عظمت خداوند است كه دستورات او بدون چون و چرا اجرا شود و حاجى بداند كه خداوند از يك طرف او را مكلّف به انجام اين تكاليف كرده و از سوى ديگر حيوانات را مسخّر و مطيع وى ساخته است تا از آنها در راه اجراى اوامر الهى و قربان كردن بهره ببرد و از اين طريق متوجّه شود كه آنچه هست از آنِ اوست و به فرمان او.

گفتيم كه حج نمونه اعلاى بندگى و عبوديّت است و آنان كه بدون چون و چرا به اوامر الهى در اين باره عمل كنند، اخلاص خود را به اثبات رسانده و از امتحان الهى سرافراز بيرون آمده اند.

پس از جريان حديبيّه، وقتى مسلمانها در حال احرام بودند، صيدهاى فراوان در مسير آنها بود كه حتى بدون استفاده از وسائل صيد، مى توانستند آنها را بگيرند. خداوند براى امتحانِ درجه ايمان آنها، اوّلين آيه سوره مائده را نازل كرد و با صدور اين فرمان، صيد در حال احرام را تحريم كرد. (1) يا ايُّها الَّذِيِنَ آمَنُوا اوفُوا بِالْعُقُودِ احِلَّتْ لَكُمْ بَهيِمَةُ الأَنعامِ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ مُحِلّىِ الصَّيدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّه يَحْكُمُ ما يُرِيدُ. (2)

تحريم صيد، هم در حالت احرام حج است و هم به هنگام احرام عمره، شرح بيشتر تحريم صيد را در آيات 95 و 96 همين سوره مائده مى توان ديد. در آيه 95، صيد در حال احرام به صراحت منع شده است ليكن از آنجا كه بشر فراموشكار است و ممكن است مرتكب اشتباه شود و در حال احرام صيد كند، كفّاره اشتباه را نيز در همين آيه تعيين كرده است كه بايد حيوانى همانند همان صيد را قربانى كند و گوشت آن را به مستمندان بدهد؛


1- 1- تفسير نمونه، ج 5، ص 80.
2- 2- مائده: 1.

ص: 54

اگر صيد غير مجاز، در حال احرامِ عمره باشد كفّاره قربانى را در مكه بپردازد و اگر در احرام حج اتفاق بيفتد در منا قربانى كند. (1)

در صورتى كه شخص خاطى توان قربانى نداشته باشد، مى تواند معادل آن را صرف اطعام مساكين كند و در صورت عدم تمكّن مالى معادل آن روزه بگيرد. (2)

با توجه به اينكه در آيه 96 سوره مائده صيد دريا را حلال دانسته و فرموده است:

احِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ و ... بايد ديد چه فلسفه اى در اين سخن است كه صيد دريا حلال ولى صيد خشكى تحريم شده است.

شايد بتوان فلسفه اين منعها و جوازها را در ارتباط با صحراى خشك عربستان وبخصوص محدوده حرم دانست كه اگر قرار باشد انبوه جمعيّتى كه از سراسر كشورهاى اسلامى در ايّام حج حاضر مى شوند، در صيد آزاد باشند نسل بسيارى از حيوانات حوالى مكّه منقرض مى گردد و اين دستورى است براى حفظ محيط زيست.

و اينكه صيد دريا را آزاد گذاشته، به خاطر وسعت دريا و فراوانى صيدهاى دريايى است كه نقصانى چشمگير بدان راه نخواهد يافت. در ضمن زائران نيز در تنگناى كمبود تغذيه قرار نمى گيرند. او حكيم است و تمام اوامر و نواهى اش از روى حكمت صادر مى گردد. (3)

در آيه 79 همين سوره، مهمترين فلسفه حج را بيان كرده و فرموده است: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ .... در آيات پيشين سخن از تحريم صيد در حال احرام بود و اين آيه اهميّت كعبه را از جهت سازماندهى به زندگى مردم بيان كرده و گفته است:

خداوند كعبه را براى قيام مردم قرار داد؛ يعنى اينكه مردم در كعبه گِرد آيند و كنگره عظيم حج را برگزار كنند و به اوضاع و احوال اجتماعى، اقتصادى و سياسى خود سر و سامان دهند و با اتّحاد و اتّفاق، در مقابل مفاسد اجتماعى و مظالم دشمنان دين و مردم قيام كنند


1- 1- تفسير نمونه، ج 5، صص 84- 83.
2- 2- در اين گونه موارد به ازاى هر 750 گرم گندم يك روز روزه محاسبه مى شود، از اين رو روزهاى روزه به تناسب ارزش قربانى است كه به عنوان كفاره داده مى شود.
3- 3- تفسير نمونه، ج 5، صص 89- 86.

ص: 55

و خلاصه با توجّه به توسّع معناى «قيام»، همه كار خود را سر و سامان بخشند.

چون براى تشكيل چنين اجتماع عظيم و كنگره بزرگ جهانى، امنيّت لازم است، وقت آن را در ماههاى حرام مقرر كرده است و چون اين اجتماع عظيم در سرزمينى غير قابل كشت و بى آب و علف تشكيل مى گردد، دستور هدى و قلائد را نيز در آيه داده است.

نكته اى كه از اين قسمت اخير استنباط مى شود- البته در جايى نديده ام- اين است كه توجّه به مسائل مادى، ادارى و سياسى قاعدةً بايد پس از انجام مناسك و اعمال حج باشد؛ زيرا اولًا: وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ... است؛ يعنى در حج تنها خدا در نظر است نه چيز يا كس ديگر. ثانياً: هدى و قلائد در روزهاى آخر حج است كه مى تواند به مصرف تغذيه برسد نه در بين مناسك و اعمال حج.

بعضى از آيات كه در ارتباط با حج نازل شده، گوشه هايى از سياست و مديريّت پيامبر را در بردارد؛ از آن جمله است آيه:

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ الىَ النَّاسِ يَوْم الْحَجِّ الأكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِنَ المُشرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَأِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُم فَاعْلَمُوا انَّكْم غَيرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ الِيْمٍ.

در اين آيه كه سخن از پيمان مشركان است، تأكيد بيشترى شده و از نظر سياسى تنها مشركين مورد خطاب قرار نگرفته اند بلكه همه انسانها مخاطب اند، تا راه بهانه جويى را بر مشركان بسته باشد و زبان مفسدان و بدگويان نيز قطع شود، خطاب به همه مردمى است كه آن روز در مكّه بوده اند، مشركين را با تأكيد بيشتر از طريق تشويق و تهديد هدايت مى كند و مى گويد: فَإِنْ تُبْتُمْ خَيْرٌلَكُمْ پس از آن، به مخالفان لجوج و متعصّب هشدار مى دهد كه: وَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا انَّكُمْ غَيْرُ مُعجِزِى اللَّه و در پايان به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى كنند اعلام خطر مى كند: «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ الِيمٍ».

پيشتر گفتيم كه پيامبر افتخار و باليدن به پدران و اجداد و مقامات را از ميان برد. در سوره توبه آيه 19 به موردى از اين به خود باليدنها و افتخارات پوچ اشاره كرده و ماجرا به

ص: 56

اين صورت است كه شيبه و عبّاس بر يكديگر فخر مى كردند، عبّاس به سقايت خود مى باليد و شيبه به كليد دارى كعبه و مسؤوليّت تعميرات بيت اللَّه مباهات مى كرد. در اين حال على عليه السلام رسيد، وقتى متوجّه مفاخره آنها شد فرمود: من افتخارى دارم كه شما نداريد! در پاسخ به پرسش آنها كه چيست افتخار تو؟ فرمود: «من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان آورديد.» و آيه ذيل در اين باره نازل شد: أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجاهَدَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ ...». (1)

سخن خود را در اين مورد با داستان حديبيّه به پايان مى بريم: در ارتباط با داستان حديبيّه، پيامبر در مدينه خواب ديد كه با ياران خود براى انجام عمره وارد مكّه شده ليكن چون در آن سال عمره عملى نشد و كفّار حديبيّه مانع انجام مناسك آنها شدند، عدّه اى گرفتار ترديد شدند و اين آيه در راه بازگشت به مدينه نازل شد:

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اْللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيْباً. (2)

در آيه، به قسمِ مؤكّد قولِ تشرّف همگان را داد و سال بعد به واقعيّت پيوست و چون اين عمره قضاى سال گذشته بود، «عمرةالقضا» ناميده شد. در همين حج بود كه پيامبر به مسلمانها دستور داد هنگام طواف به سرعت حركت كنند و بازوان نيرومند خود را از زير احرام آشكار كنند تا در دل كفّار رعب و وحشتى از نيرومندى مسلمانها ايجاد شود و اين مقدمّه اى شد براى فتح مكّه كه در سال بعد روى داد. (3)

در اين آيه نيز به آدابى از مراسم حج عمره كه محرم با انجام آن از احرام خارج مى شود يعنى «تقصير» اشاره شده است.

فصل دوم: حج و تاريخ

اشاره


1- 1- توبه: 19.
2- 2- فتح: 27.
3- 3- همان، ج 22، ص 108.

ص: 57

فصل دوم: حج و تاريخ

ص: 58

ص: 59

حج و تاريخ

تاريخ آينه تمام نماى گذشته است؛ گذشته اى دور و دراز با اتفاقات گوناگونش، با فراز و نشيبهايش، با جنگها و ويرانيهايش، با حوادث طبيعى و آسمانى اش و...

با نگاهى به تاريخ خواهيم ديد كه حج و مقصد اوليّه حجّاج؛ يعنى كعبه چه حوادثى را به خود ديده و چگونه قرنها، از زمان آدم عليه السلام تاكنون، پا برجامانده و تا قيامت پابرجا و استوار خواهد ماند؟!

نمونه هايى از آنچه بر كعبه و مسجد الحرام گذشته؛ اعم از تخريبهاى پياپى سيلها، آتش سوزيها، حملات و ... را به نقل از كتب تاريخ خواهيم آورد و سعى خواهيم كرد در نقل مطالب وبررسى كتب تاريخ، ترتيب زمانى را رعايت كنيم تا سير تحوّلات و تغييراتى كه در اين عمل عبادى- سياسى واماكن متبركه متعلّق به آن حاصل شده، به ترتيب بيان شود:

1- اعلاق النفيسه؛

كتابى است در تاريخ و جغرافيا، به قلم احمد بن عمر بن رسته كه دكتر حسين قره چانلو آن را ترجمه كرده و انتشارات امير كبير در سال 1365 منتشر ساخته است. اين كتاب مربوط به قرن سوم هجرى بوده و در توصيف اماكن، بسيار ارزنده است. نويسنده در ارتباط با اوضاع و احوال مكه، بنيان كعبه و ساختمان و اوصاف آن، سخن گفته و تجديد بناها، تعميرات و تغييرات كعبه و حرم را شرح داده است. او همچنين به چگونگى كعبه در عهد ابراهيم عليه السلام تا قرن سوم (زمان تأليف كتاب) پرداخته و اندازه هاى داخل وخارج و طول و عرض كعبه را نشان داده و روزنه هاى كعبه را كه براى

ص: 60

روشنايى تعبيه شده بوده، گزارش كرده است.

لوح ديوار كعبه، اندازه آن، اوصاف پلّكانهاى كعبه، فاصله ستونهاى ديوار خانه كعبه وصف ازاره مرمرين فرودينِ درون كعبه، تعدادلوح هاى سفيد، سرخ وسبز ازمطالب آن است.

او همچنين ازاره فوقانى و تعداد الواح آن را باز نموده، درباره پوشش زمين كعبه به مرمر، شاذروان، حجر اسماعيل، حجر الأسود و قاب نقره اى آن و فاصله حجرالأسود تا زمين و اندازه مقام ابراهيم قلم فرسايى كرده است.

زمزم، پيدايش آن، دعاوى مالكيّت بر زمزم و حفر آن توسط عبدالمطلب بن هاشم، عمق چاه، ذكر نامهاى آن، وصف مسجد الحرام و اندازه دقيق آن، شماره ستونهاى مسجد و چگونگى رنگ و زينت آنها از مطالب اين كتاب مى باشد.

درهاى مسجدالحرام، تعداد و اندازه هاى طول وعرض آنها، تعميرات ياتزييناتى كه در طول زمان توسط اشخاص تا عصر مؤلف انجام شده، صفحاتى از اين كتاب را پر كرده است.

درباره اندازه طوافهاى واجب، سعى بين صفا و مروه، چگونگى بناى پلّكان صفا و مروه، جايگاه اصلى مقام ابراهيم و انتقالش به محل فعلى (در قرن سوم)، اندازه هاى مساجد مختلف (مزدلفه و منا) تعداد ميلهايى كه از مسجد الحرام تا موقف عرفه قرار داشته، مطالبى آورده و جاى آنها و حتى سازندگان و نصب كنندگان بعضى از آنها را معرفى كرده است.

او همچنين حدود و ويژگى هاى حرم را شرح داده و درباره جنبه هاى اعجاز آن، نمونه هايى را آورده و اين موضوعات حدود 35 صفحه از كتاب را پر كرده است.

ابن رسته در بناى كعبه توسط حضرت آدم عليه السلام روايتى از كعب نقل كرده كه خداوند فرشته اى به سوى آدم عليه السلام فرستاد و محلّ خانه و حدود آن را به وى نشان داد و به او دستور بنياد كعبه را داد. و اضافه كرده: خانه كعبه، مقابل بيت المعمور است. (1)


1- 1- اعلاق النفسيه، نوشته ابن رسته، ترجمه و تعليق دكتر حسين قره چانلو، چاپ اول، مؤسسه مطبوعاتى امير كبير 1365، ص 35.

ص: 61

از ابن عباس نقل شده كه كعبه در مقابل بيت المعمور و درست در زير آن واقع است؛ بگونه اى كه اگر از بيت المعمور چيزى فرو افتد، درست بر روى كعبه قرار مى گيرد. (1)

گويد: چون آدم عليه السلام از بناى خانه فارغ شد، قصد حج كرد تا به منا و عرفه رسيد و به هنگام بازگشت، فرشتگان او را در ابطح ديدند و گفتند: اى آدم، حجّ تو قبول باد! ليكن ما دو هزار سال قبل از تو حج گزارديم. (2)

از عروة بن زبير نقل شده: زمانى كه آب زمين را فرا گرفت، خانه در بلندى افتاد و در جاى آن تپه اى قرمز رنگ باقى ماند. خداوند هود را براى ارشاد قوم عاد فرستاد و او تا پايان عمر مشغول ارشاد و هدايت آنان بود و حج نكرد. سپس صالح را به پيامبرى قوم ثمود فرستاد او نيز به ارشاد قوم ثمود مشغول بود و حج نكرده درگذشت. سپس خداوند ابراهيم عليه السلام را فرستاد، او خانه را زيارت كرد و چون از مراسم آگاهى داشت مردم را به زيارت خانه دعوت كرد. پس از اين، خداوند هر پيامبرى را كه مى فرستاد حج بيت اللَّه را انجام مى داد. (3)

درباره بناى كعبه توسط ابراهيم عليه السلام از وهب بن منبه نقل كرده كه چون خداوند حضرت ابراهيم رامأمور بناى كعبه كرد، او به جستجوى نخستين پايه اى برآمد كه فرزندان آدم نهاده بودند. ابراهيم عليه السلام پى ها را حفر كرد تا به ستونهايى كه فرزندان آدم بنا كرده بودند رسيد. خداوند محلّ كعبه را به وسيله ابرى سايه كرد و ثابت نگهداشت و آن سايه محدوده خانه را مشخص مى كرد، تا آنكه ابراهيم عليه السلام آنها را به اندازه قامت انسان بالا آورد و اين معناى قول خداوند است كه: وَاذْ بَوَّأْنا لِابْراهِيمَ مَكانَ الْبَيتِ .... (4)

ابن رسته، ارتفاع و طول و عرض خانه كعبه را كه ابراهيم عليه السلام بنا كرد، به ترتيب 9، 30 و 22 ذراع نوشته و كعبه در آن زمان بدون سقف بوده است. قريش كه در عصر


1- 1- اعلاق النفسيه، ص 35.
2- 2- همان، ص 36.
3- 3- همان، ص 37.
4- 4- همان، ص 40.

ص: 62

جاهليت آن را تجديد بنا كردند، 9 ذراع بر ارتفاع آن افزودند و سقفى هم براى آن ساختند. در اين تجديد بنا، شش ذراع و يك وجب از طول كعبه كاستند و به حجر اسماعيل افزودند؛ به طورى كه از محيط كعبه كاسته شد.

خانه كعبه به همين شكل بود تا عبداللَّه بن زبير خانه را خراب كرد و آن را به صورتى كه ابراهيم عليه السلام بنا كرده بود برگرداند و ارتفاع آن را به 27 ذراع رسانيد و درب آن را همسطح زمين قرار داد و پشت خانه مقابل اين در، درِ ديگرى گشود.

چون هفتاد تن از پيران قريش گواهى دادند كه قريش به علّت كمى پول هفت ذراع از محيط خانه را كم كرده اند، ابن زبير آن هفت ذراع را به محيط خانه افزود و سنگفرشها و ستونهاى زيبايى را كه ابرهه در كليساى صنعا به كار برده بود، براى او آوردند و وى آنها را در ساختمان كعبه به كار برد. ستونها به نظر بينندگان، طلا جلوه مى كرد؛ زيرا رنگ آنها زرد طلايى بود. ابن زبير دو در براى كعبه قرار داد كه از يك در وارد و از درِ ديگر خارج مى شدند. خانه كعبه تا كشته شدن عبداللَّه بن زبير به همين شكل باقى بود. (1)

پس از آن، حَجّاج مكّه را فتح كرد و به دستور عبدالملك مروان كعبه را ويران ساخت و آن را به صورت پيش از بناى ابن زبير در آورد و ابن رسته در ارتباط با مطلّا كردن ناودان كعبه و در قاب طلا گرفتن لوحى كه در درون كعبه بود، و تغييرات بعدى به تفصيل سخن گفته است.

ابن رسته نوشته است: تمام سنگهاى مرمر سفيد و سرخ و سبزى كه درون كعبه را پوشانده بود، و ليدبن عبدالملك فراهم آورده است. او اول كسى است كه خانه كعبه را با سنگ مرمر زينت داد و مساجد را زيور بندى كرده. (2)

به فرمان محمد امين فرزند هارون الرشيد، تزييناتى در در و ديوار كعبه انجام شد.

پس از آتش سوزى مهيب كعبه، ابن زبير حجرالأسود را كه چند تَرَك برداشته بود، محكم كرد ولى چون نقره ها نازك شده و سنگ تكان خورده بود، هارون الرشيد كه در سال 189


1- 1- ابوالحسن على بن حسن مسعودى، مروج الذّهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمى و فرهنگى، ج 2، ص 87.
2- 2- اعلاق النفسيه، ص 47.

ص: 63

حج عمره گزارد، فرمان داد تا ركنى را كه حجرالأسود بر آن نصب است با الماس از بالا و پايين سوراخ كنند. سپس نقره مذاب در آن بريزند و همان نقره هاست كه تا به امروز باقى مانده و سنگ را در جاى خود ثابت نگهداشته است.

نويسنده گفته است: اوّل كسى كه براى چاه زمزم سنگ مرمر و پنجره به كاربرد ابوجعفر منصور بود كه در زمان خلافت خود انجام داد.

آنگاه مهدى در عهد خلافت خويش كار ابوجعفر را تعقيب كرد، سپس محمد بن فرج رخّجى درسال 220 زمان خلافت معتصم آن را دگرگون ساخت و بر تمام بالاى چاه گنبدى از چوب ساج پوشاند و روى آن را زيور بندى كرد و از داخل گنبد را مذهّب ساخت. (1)

ابن رسته مى نويسد: در طى قرون متمادى كه مردم به حج رفته و رمى جمره كرده اند، هيچ تغييرى در محل رمى پيدا نشده و اگر محل شگرف و اعجوبه نمى بود، بايد تاكنون به صورت كوهى در مى آمد. حال آنكه سيل هرگز آنجا را نمى شست و مردم از آنجا سنگ بر نمى گرفتند. (2)

2- الاصنام؛

ابو منذر هشام بن محمد كلبى (متوفاى سال 204 ه.) با نگارش كتاب الاصنام، پيشينه بت پرستى را با استناد به مدارك معتبر مشخص كرده است. او از قرآن كريم، احاديث و رواياتى كه با دو واسطه به ابن عباس مى رسد بهره برده است و مآخذ مهم در الأصنام عبارتند از: آگاهانى همچون ابو صالح باذان، بنده آزاد شده امّ هانى كه ابن سعد در كتاب طبقات وى را از محدّثان ثقه شمرده است و شرقى بن القطامى (متوفاى سال 155 ه.) موسوم به وليد بن حصين بن حبيب بن جمال كلبى مكنّى به ابوالمثنى كه از راويان اخبار و انساب عرب بوده و ابو مسكين حرّبن مسكين از موالى قبيله نخع كه ابوالفرج اصفهانى در كتاب «اغانى» بيش از ده مورد به اقوال او استناد جسته و محمد بن سائب كه پدرش در علم تاريخ و انساب و تفسير و حديث شهرتى داشته و ثعلبى و ابن


1- 1- اعلاق النفسيه، ص 55.
2- 2- همان ص 68.

ص: 64

عساكر در تفسير و تاريخ خود و نيز شهرستانى در «الملل و النحل» كه از تاريخ اوس و خزرج و وابستگان آنها بيش از همه مطلع و بر چگونگى حجّ قبايل واقف بوده و اعمال آنها را در مواقف و مراسم زيارت منات به هشام گفته است.

كلبى مى گويد: نخستين پايه بت پرستى را يكى از فرزندان قابيل گذاشت. وى ماجرا را بدين مضمون آورده: آدم عليه السلام را پس از مرگش در مغاره اى دفن كردند- در همان كوه «نوذ» كه آدم از بهشت برآن فرود آمد. (1) فرزندان شيث به زيارتش مى آمدند و فرزندان قابيل به آن راه نداشتند. يكى از فرزندان قابيل به ديگران گفت: چون شما از آن مرقد بهره اى نداريد من براى شما زيارتگاهى درست مى كنم كه از رفتن به محلّ مرقد بى نياز باشيد. براى ايشان بتى تراشيد تا به زيارتش بروند! و او اول كسى است كه بت تراشيد. (2)

كلبى گفته است «وَدّ»، «سُواع»، «يَغُوث»، «يَعُوق»، «نَسر» از مردمان صالح بودند و همه در يك ماه مردند، خويشاوندان آنها بر آنها سوگوار بودند، مردى از فرزندان قابيل براى آنها پنج مجسّمه به شكل خودشان ساخت و مردم به زيارت آن مجسّمه ها مى آمدند. در نسل سوّم كراماتى هم به آنها نسبت مى دادند و آنها را شفيع مى دانستند، در نتيجه به پرستش آنها پرداختند تا اينكه خداوند ادريس را به پيامبرى فرستاد ولى دعوت او را نپذيرفتند و تا زمان نوح به بت پرستى خود ادامه دادند و با توفان از ميان رفتند.

مالك كه مرد شريفى بوده، پيش از اسلام حرمت بت را شكست. و على عليه السلام به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله بت قبيله طى به نام «فَلْس» را شكست و در هم ريخت و دو شمشيرى را كه بر آن بت آويخته بودند، برداشت و خدمت پيامبر برد. پيامبر صلى الله عليه و آله ابتدا شمشير را به كمر بست و سپس به على عليه السلام بخشيد و على عليه السلام آن را بر ميان بست.

در الأصنام آمده است كه پيش از اسلام كعبه هايى بوده است؛ از جمله آنها كعبه نجران متعلّق به بنى حارث پسر كعب بوده، ليكن بعضى گفته اند: آن ساختمان عبادتگاه نبوده بلكه كاخ بوده است.


1- 1- مرقد آدم رابعضى در غارى دركوه ابوقبيس دانسته اند، مروج الذهب، ج 1، ص 29.
2- 2- الاصنام تنكيس الاصنام تاريخ «پرستش عرب به وسيله عرب پيش از ظهور اسلام» ابومنذر هشام بن محمد كلبى، ترجمه سيدمحمد رضا جلالى نائينى، تهران 1364، چاپ دوم، نشرنو، ص 147.

ص: 65

قبيله اياد در بين كوفه و بصره كعبه اى داشته اند كه محلّ اجتماع مهمّى بوده و محتمل است آن هم بُعد عبادى نداشته باشد.

مردى از قبيله «جهينه» به نام عبدالدار، پسر حديب به قوم خود پيشنهاد ساختن كعبه اى را داد تا با كعبه مكه برابرى كند و عربها را به آن متمايل سازد، ولى قوم وى پيشنهادش را رد كردند.

«بس» خانه اى بوده متعلق به غَطَفان كه ظالم پسر اسعد آن را ساخته است. گويند علّت ساختن اين خانه توسط وى آن بود كه وى ديد قريش پيرامون كعبه طواف مى كنند و سعى بين صفا و مروه انجام مى دهند و لذا خانه كعبه را اندازه گرفت و سنگى ديگر از صفا و سنگى از مروه به سوى قوم خود برد و در آنجا خانه اى در ابعاد كعبه ساخت و آن دو قطعه سنگ را به جاى صفا و مروه در نظر گرفت و بدين ترتيب خود و قومش را از گزاردن حج كعبه در مكّه بى نياز كرد! (1) ولى زهير پسر كلبى به همراه گروهى بر او و قبيله اش شوريدند، كعبه اش را ويران كردند و خودش را كشتند.

ربّه (الربّه): خانه ديگرى بوده كه بت لات در آن قرار داشته است و قبيله ثقيف در طائف آن را مى پرستيده اند و آن را با كعبه برابر مى شمرده اند! پس از آنكه مسلمانان بر آنها پيروز شدند و آنها به اسلام گرويدند، مغيره آن را در هم كوبيد. (2)

3- اخبار مكه؛

اشاره

از عمده كتابهايى است كه در قرن سوم، در ارتباط با حج و كعبه و ديگر متعلّقات آن نوشته شده و نويسنده آن ابوالوليد محمد بن عبداللَّه بن احمد ازرقى، (متوفاى حدود نيمه قرن سوم، 250 ه. ق.) است و دكتر محمود مهدوى دامغانى آن را به فارسى ترجمه كرده است.

بيشترين روايات كه در اين كتاب آمده، درباره فضيلت كعبه، حجرالأسود، مقام ابراهيم و حجر اسماعيل عليهما السلام و اين قبيل مسائل تاريخى و اماكن متبرّكه است. اين كتاب در ارتباط با كيفيّت و فلسفه حج مطلب قابل توجهى ندارد، جزاينكه به برخى از اعمال


1- 1- الاصنام، ص 162 به نقل از تاج العروس.
2- 2- همان، ص 165.

ص: 66

تنها از نظر ظاهر و اينكه؛ مثلًا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انجام داده و ديگران به تبعيّت از آن حضرت انجام داده اند، اشاراتى كرده است.

به منظور آشنايى بيشتر با محتويات اين كتاب بعضى نكات آن را به اختصارمى آوريم:

ازرقى خانه كعبه راپانزدهمين خانه مقدس دانسته و نوشته است: از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: اين خانه كعبه پانزدهمين خانه است، هفت كعبه درآسمانها تا عرش و هفت كعبه هم در طبقات زير زمين، كه برابر عرش قرار گرفته و هر يك از اين كعبه ها حرمى دارند، و نيز زائرانى كه به زيارت آنها مى روند. (1)

مؤلف گفته است: پيش از آفرينش زمين و آسمانها، كعبه همچون حباب و خاشاكى بر روى آب بود و زمين از زير آن گسترش يافت. اين مطلب را به عبارتهاى ديگر نيز نقل كرده است. و نيز گويد: در آيه 110 سوره آل عمران، منظور از واژه «بكّه» مسجد است كه موجب هدايت جهانيان مى باشد و خداوند موضع مكّه را بيت خود ناميده است.

پيش از آنكه كعبه در روى زمين ساخته شود- هر چند خانه هاى ديگرى پيش از آن ساخته شده بود- به فرمان پروردگار هر روز هفتاد هزار فرشته بر گرد بيت المعمور طواف مى كردند و ديگر هرگز به آنجا باز نمى آمدند (نوبت به آنها نمى رسيد). پس ازآن، خداوند به فرشتگان فرمود كه براى من همانند اين خانه خانه اى در روى زمين بسازيد و به خلق خود در زمين فرمان داد بر گرد آن طواف كنند؛ همانگونه كه فرشتگان پيرامون بيت المعمور طواف مى كنند. فرشتگان نيز به زيارت و طواف كعبه مى آيند.

خداوند آدم عليه السلام را از بهشت به زمين فرستاد و او با راهنمايى جبرئيل كعبه را ساخت. ازابن عباس نقل شده است: «نخستين كسى كه اساس خانه كعبه را نهاد و در آن نمازگزارد و برگِرد آن طواف كرد آدم عليه السلام بود.

هم او گفته است: خداوند كه دلتنگى وگريه هاى آدم عليه السلام را مشاهده مى كرد با فرستادن خيمه اى از بهشت او را تسكين و دلدارى داد، آدم آن خيمه را در محلّ كنونى


1- 1- ابوالوليد محمد بن عبداللَّه بن احمد ازرقى، «اخبار مكّه و ماجاء فيها من الآثار»، ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى، چاپ اوّل 1368 چاپ و نشر بنياد، ص 29.

ص: 67

كعبه قرار داد و اين پيش از آن بود كه كعبه ساخته شده باشد، خيمه از ياقوتهاى سرخ بهشت بود كه در آن سر شمعدان زرّين از زرهاى بهشت قرار داشت و پرتوى از پرتوهاى بهشت در آن فروزان بود. حجرالأسود را هم با همان خيمه فرو فرستاد و آن ياقوتى سفيد بود از بهشت و آدم عليه السلام بر آن مى نشست و چون آدم در مكّه ساكن شد فرشتگان از آن خيمه پاسدارى مى كردند و ديگر ساكنان زمين را كه جن و شيطانها بودند، از نزديك شدن به آن منع مى كردند. (1)

خيمه آدم پابرجا و استوار بود تا زمانى كه مرگ او فرا رسيد، آنگاه خيمه به آسمان برده شد. فرزندان آدم در جاى آن خيمه، خانه كعبه را از گِل و سنگ ساختند و هميشه آبادان بود. توفان نوح آن را ويران كرد ولى آثار آن برجا بود تا اينكه خداوند ابراهيم عليه السلام را مأمور بناى كعبه كرد و با فرستادن و ثابت نگهداشتن ابرى بر روى محلّ بناى كعبه، محدوده آن را به حضرت ابراهيم عليه السلام نمود، ابراهيم عليه السلام ديوارها را به اندازه قامت مردى بالا برد.

ازرقى روايت ديگرى نيز در اين خصوص نقل كرده كه از جهتى با روايات ديگر متناقض است؛ زيرا دراين روايت گفته شده كه خيمه بهشتى تا توفان نوح پابرجا بوده و در آن زمان به آسمان برده شده است و فقط پايه هاى آن برجا مانده. ازطرفى مى نويسد:

كعبه دوهزار سال قبل از آدم عليه السلام وجود داشته است. ازرقى اين سخنان را از زبان فرشتگان نقل كرده است. (2)

به هر حال وقتى آدم عليه السلام كعبه را ساخت، به عنوان مزد زحمت خود از خداوند خواست فرزندان او راكه به حج مى آيند وبه گناهان خود اعتراف مى كنند وبه درگاه خداتوبه مى كنند، مورد عفو و رحمت خود قرار دهد. خداوند فرمود: اى آدم، تو را بخشيدم و از ذرّيه تو هركس ازايشان كه به اين خانه آيد و به گناه خويش اعتراف كند و از تكرار گناه خوددارى نمايد مى آمرزم.

ازرقى معتقد است كه سنّت طواف را حضرت آدم عليه السلام معمول كرد. اوكه از بهشت


1- 1- اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، ص 30.
2- 2- همان، ص 32.

ص: 68

فرود آمد هفت بار طواف كرد سپس مقابل درِ كعبه دو ركعت نماز گزارد.

به نقل ازرقى آدم عليه السلام هفتاد بار پياده حج گزارد و فرشتگان او را در حين طواف ملاقات كردند و گفتند: حجّ تو مقبول باد! ما دو هزار سال پيش از تو حج كرديم. آدم عليه السلام پرسيد: شما در طواف خود چه مى گوييد؟ گفتند: «سبحان اللَّه و الحمدللَّه و لا اله الّا اللَّه واللَّه اكبر» سر مى دهيم. آدم عليه السلام گفت: «لا حَولَ و لا قُوَّة الّا باللَّه» را هم اضافه كنيد.

فرشتگان ابراهيم عليه السلام را نيز حين طواف ديدند و به او سلام كردند، ابراهيم پرسيد شما در حين طواف چه مى گوييد؟ آنها آنچه پيش از ملاقات با آدم مى گفتند و آنچه را پس از آن مى گفتند بازگو كردند، ابراهيم عليه السلام گفت: بر آن «العَلِىّ العَظِيم» را هم بيفزاييد. (1)

ازرقى مى گويد: كعبه در توفان نوح منهدم شد ولى آثار آن تا زمان حضرت ابراهيم به صورت پشته اى سرخ رنگ باقى بود، مردم حدود آن را مى دانستند و اشخاص ستمديده و آنان كه در جستجوى پناهگاهى بودند، از گوشه و كنار به آنجا مى آمدند و دعا مى خواندند و غالباً حاجاتشان برآورده مى شد و مردم در همانجا حج مى گزاردند.

ازرقى ادامه مى دهد: مقام ابراهيم سنگى است كه آن حضرت بر رويش مى ايستاد و ديوارهاى كعبه را بالا مى آورد و آن سنگ را گردخانه مى گرداند. وى از ابن عباس نقل كرده كه چون ابراهيم عليه السلام بر روى سنگ مى ايستاد به مقام ابراهيم معروف شد.

وقتى خداوند به ابراهيم عليه السلام فرمان ساختن كعبه را داد، سكينه اى به صورت ابر فرستاد و آن بر بالاى محلّ كعبه ايستاد و همانند انسان با ابراهيم سخن گفت كه: اى ابراهيم، زمينى به اندازه من انتخاب كن، نه كمتر و نه بيشتر، و اساس را بر آن قرار ده، آن مقدار همان است كه بكّه است و حوالى آن مكّه.

در ارتباط با وجوه نامگذارى مكّه و كعبه و متعلّقات آن، ازرقى مطالبى نوشته كه نقل آنها موجب اطاله كلام است. او نامهاى مكه را به اين شرح برشمرده است: «مكّه»، «بكّه»، «امّ رحم»، «ام القرى»، «الباسّه»، «البيت العتيق»، «الحاطمه» (2) و «باسّه»؛ يعنى چون


1- 1- اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، ص 37.
2- 2- «از آن جهت الحاطمه گفته شده كه هر كس نسبت به آن بى حرمتى كند نابود مى شود.»

ص: 69

ظلم و ستم كنند، ايشان را به شدّت از خود مى راند. گفتنى است كه در قرآن نامهاى: مكّه، بكّه، ام القرى بلد الأمين و بيت عتيق آمده است.

مؤلف در ارتباط با آيات 91 و 92 سوره آل عمران كه مى فرمايد:

«همانا نخست خانه اى كه بنا شد براى مردمان، آن است كه در مكّه واقع است. با خير بسيار است و راهنمايى براى جهانيان در آن خانه است، نشانه هاى روشن و نشان پاى ابراهيم، و هر كه وارد آن خانه شود ايمن گردد.»

از على عليه السلام نقل كرده كه فرمود: منظور اين نيست كه نخستين خانه معمولى باشد يا نخستين پرستشگاه؛ زيرا نوح عليه السلام پيش از ابراهيم در خانه هايى مى زيسته و عبادت مى كرده است و همچنين بود ابراهيم عليه السلام خانه كعبه نخستين خانه اى است كه در آن براى مردم نشانه هاى روشن قرار داد؛ چون مقام ابراهيم و هر كه در آن خانه درآيد در زينهار است. و فرموده است كه وقتى ابراهيم مأمور ساختن خانه شد نمى دانست آن را در كجا و چگونه بنا كند، خداوند او را راهنمايى كرد و جبرئيل حجرالأسود را براى ابراهيم عليه السلام آورد. (1)

خانه اى كه ابراهيم ساخت بعدها ويران شد و توسط عمالقه و جرهمى ها و قريش براى بار سوم تجديد بنا گرديد.

ازرقى باچند واسطه از قتاده نقل كرده كه: ابراهيم واسماعيل عليهما السلام خانه رانساختند، چون مالى نداشتند و كسى هم به آنهاكمك نكرد، آنهافقط نشانه گذاشتند و برآن طواف كردند» (2)

ابراهيم عليه السلام در ميانه خانه و طرف راست آن، چاهى حفر كرد كه در واقع خزانه كعبه بود. مردم هداياى كعبه را در آن مى نهادند، بعدها عمرو بن لحىّ بت هبل را كه مورد پرستش قريش بود، در كنار همان چاه نصب كرد.

مؤلّف گفته است كه آدم عليه السلام پيش از ابراهيم عليه السلام تمام اركان خانه را هنگام طواف


1- 1- اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، ص 54، «پيش از اين گفتيم كه در توفان نوح حجرالأسود بر روى كوه ابوقبيس قرار گرفته بود.»
2- 2- همان، ص 51.

ص: 70

لمس مى كرد. ابراهيم عليه السلام همه ساله به حج مى رفت و نيز برخى از پيامبران وقتى امّتشان هلاك مى شدند، به مكّه مى رفتند و درآنجا به پرستش خدا مى پرداختند و در مكّه رحلت مى كردند.

او مى گويد: آرامگاه 99 پيغمبر كه در مكه درگذشته اند، در حّد فاصل ركن حجرالأسود تا مقام ابراهيم و چاه زمزم واقع شده است؛ از جمله آنها است: نوح، شعيب، هود، صالح و اسماعيل.

حضرت موسى عليه السلام سوار بر شترى سرخ موى به حج آمد و دو جامه پنبه اى برتن داشت يكى ازار و ديگرى رداء و طواف كعبه و سعى بين صفا و مروه را به جاى آورد.

پيامبران حج گزار

ازرقى گفته است: هفتاد و پنج پيامبر، همگى حج و طواف كرده اند و در مسجد خيف نماز گزارده اند. خداوند هر پيامبرى را كه پس از ابراهيم عليه السلام مبعوث كرد حج گزاردند. او به نقل از ابن عبّاس گفته است: درّه رحا را هفتاد پيامبر كه به حج آمده اند، طى كرده اند، در حالى كه همگى جامه پشمى بر تن داشته، بر شتران سرخ موى ماده سوار بوده اند و لگامهاى شترانشان ريسمانهاى كنفى بوده است و در مسجد خيف نماز گزارده اند.

تلبيه پيامبران

تلبيه حاجيان متفاوت بوده است؛ از جمله يونس بن مَتى مى گفت: «گوش به فرمانم اى گشايش دهنده، بر طرف كننده دشواريها، گوش به فرمان!»

حضرت موسى عليه السلام مى گفت: «گوش به فرمانم، من بنده تو هستم، گوش به فرمان، گوش به فرمان.»

عيسى مسيح عليه السلام مى گفت: «گوش به فرمانم، من بنده تو هستم، گوش به فرمان، گوش به فرمان تو هستم، من بنده تو و پسر كنيز توام كه او دختر دو تن از بندگان تو است، گوش به فرمان.»

امّتهايى كه در مكّه درگذشته اند

ص: 71

از وهب بن منبّه نقل شده كه صالح قوم خود را به ترك سرزمين خويش و پناه بردن به حرم تشويق كرد و آن ها از او اطاعت كرده آماده حج شدند، لباس احرام پوشيدند، سوار بر شتران سرخ موى ماده، آهنگ حج كردند و درمكّه ماندند و همانجا بودند تا درگذشتند.

هود و شعيب نيز قوم خود را به همين طريق تشويق كردند و آنها هم همينگونه رفتار كردند.

خداوند متعهد روزى مردم مكّه است

از مطالب جالب توجّهى كه در اخبار مكّه نقل شده، اين است كه: در مقام ابراهيم نوشته اى پيدا شد كه در آن نوشته شده بود: «اين بيت اللَّه الحرام در مكّه است، خداوند روزى مردم آن را از سه راه مى رساند و گوشت و آب و شير براى مردم آن، بركت داده شده است و نخستين كسى هم كه در آن آمده آن را حرم قرار داده است. (1)

سنگ نبشته حجر اسماعيل

در حجر اسماعيل سنك نبشته اى پيدا شدكه در آن درباره آفرينش «حجر» چنين نوشته بود:

«من خداوند، دارنده كعبه محترم هستم، آن را به هنگام آفرينش خورشيد و ماه را آفريدم و توسط هفت پادشاه، كه همگى بر دين حنيف هستند، استوار و احاطه كردم، پا برجاست تا هنگامى كه دو كوه آن پا برجاست و در گوشت و آب براى اهل آن بركت داده شده است.»

از ابن عباس نقل شده است كه: وقتى كعبه را براى تجديد بنا ويران كردند، به پايه هايى رسيدند كه ابراهيم عليه السلام نهاده بود، بر يكى از سنگها نوشته بود:


1- 1- اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، ص 64.

ص: 72

«من پروردگار دارنده بكّه هستم، از آن روز كه آسمانها و زمين و خورشيد و ماه و اين دو كوه را آفريدم، آن را حرم قرار دادم و آن را با هفت پادشاه كه همگى بر آيين حنيف هستند، احاطه و استوار ساختم.» (1)

دو سند مسين

يحيى بن عباد بن عبداللَّه بن زبير از پدرش نقل كرده است كه: وقتى چاه درون كعبه را باز كرديم ميان آن، دو قطعه مس به اندازه تخم شتر مرغ يافتيم، بر يكى نوشته بود: «اين جا بيت اللَّه الحرام است كه خداوند به مردم آن عبادت را ارزانى داشته است و هر كس كه براى بار نخست وارد آن مى شود نبايد بدون احرام باشد و آن را منطقه حِلّ بداند» و بر قطعه ديگر فرمان برائت جستن از فلان قبيله از قبايل عرب نوشته شده بود ...

اولين خونريزى در مكّه

سرپرستى كعبه را پس از ابراهيم عليه السلام فرزندش اسماعيل بر عهده داشت، پس از درگذشت اسماعيل فرزندش ثابت عهده دار شد. پس از فوت او، مضاض بن عمرو جُرهمى پدر بزرگ مادرى ثابت سرپرستى كعبه را به دست گرفت. در زمان توليت مضاض، جنگى بين او و سميدع در گرفت و سميدع كشته شد و اين اوّلين خونريزى در مكّه بود.

حرمت كعبه در عمل

جرهميها حرمت كعبه را شكستند و حتّى در درون كعبه زن و مردى در هم آميختند و خداوند هر دو را به سنگ مبدّل ساخت. مضاض كه شاهد خلافهاى جرهميها بود مجسّمه دو آهوى زرّين و شمشيرهاى قلعى را كه در كعبه بود برداشت و در چاه زمزم زير خاك پنهان كرد. آب زمزم بر اثر گناهان جرهميها خشك شده بود.

ثعلبه با جُرهميها جنگيد و آنان را مغلوب كرد و يك سال در مكّه ماند ولى قوم او


1- 1- اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، ص 65.

ص: 73

دچار تب شدند. شخصى به نام طريفه آنها را به ترك مكّه تشويق كرد و هر گروه از آنها به ناحيه اى رفتند.

در دوره توليت جُرهميها سيلى جارى شد و كعبه را ويران كرد، جُرهميها آن را به همان صورت اوّليّه ساختند، بعدها جرهميها حرمت كعبه را شكستند؛ از جمله پنج تن با هم قرار گذاشتند كه موجودى چاه خزانه كعبه را سرقت كنند. در آن جريان يكى از آنها كشته شد و بقيّه گريختند.

وجه نامگذارى كعبه به «بيت العتيق»

گفته اند چون كعبه همواره از تسلّط و چيره شدن ستمگران در امان بوده، به «بيت عتيق» مشهور گشته است. بعضى اين نام را به جهت قدمت آن دانسته اند.

داورى يعمربن عوف

عمرو بن لُحى و فرزندانش پس از او پانصد سال سرپرست كعبه بودند تا اينكه حُلَيْل سرپرست كعبه شد و قصىّ بن كلاب دختر او را به همسرى گرفت. حُليل كليد كعبه را پس از خود به قصىّ كه دامادش بود سپرد تا از طرف همسرش «حُبّى به امور كعبه رسيدگى كند. پس از مرگ حُليل، قبيله خزاعه از تسليم اين كار به قصىّ خوددارى كردند و كليد كعبه را از «حُبّى گرفتند. قصىّ براى باز پس گرفتن كليد، از قبيله خود يارى طلبيد و جنگى درگرفت و عدّه اى از طرفين كشته شدند. سپس پيشنهاد صلح داده شد و مردم در كنار كعبه اجتماع كردند، يعمر بن عوف كه مرد شريفى بود به حكميّت برگزيده شد و برخاست و گفت: «من همه خونهاى ريخته شده ميان شما را باطل اعلام مى كنم و زير پا مى نهم و هيچ كس را در اين مورد بر كس ديگرى حقّى نيست و من حكم مى كنم كه قصىّ پرده دار كعبه باشد و سالار مكّه، بدون آنكه خزاعه را بر آن حقّى باشد؛ زيرا حُليل اين سمت را به او واگذاشته است ... قبيله خزاعه هم، كار اداره كعبه را به او واگذار كردند و قصىّ بن كلاب پرده دارى كعبه را بر عهده گرفت. (1)


1- 1- براى اطّلاع از روايات ديگر درباره اين موضوع، نك: مروج الذهب، ج 1، ص 420.

ص: 74

قصىّ مسؤوليّتهاى كعبه و مكّه و آنچه را كه مربوط به امور حج و حجّاج بود بين دو فرزندش تقسيم كرد؛ پرده دارى، سرپرستى دارالندوه و پر چمدارى را به عبدالدّار داد و سقايت حجّاج و رفادت و قيادت آنها را به عبد مناف محوّل كرد.

انحراف از دين حنيف ابراهيم عليه السلام

وقتى فرزندان اسماعيل و جرهميها به جستجوى زندگى بهترى در اطراف و اكناف پراكنده شدند، هر كس از مكّه خارج مى شد قطعه سنگى از حوالى مكّه به عنوان تيمّن و تبرّك و بزرگداشت منطقه حرم با خود مى برد و هر جا مى رفتند آن سنگها را در جايى قرار مى دادند و به ياد كعبه و حجرالأسود به طواف آن مشغول مى شدند و چون سالها بر اين منوال گذشت، اصل و فلسفه احترام به اين قطعه سنگها از خاطرها محو شد و به جاى آيين حنيف ابراهيمى بت پرستى رواج يافت و مردم به همان گمراهى كشانده شدند كه پشينيان آنها پيش از حضرت ابراهيم بر آن بودند.

همزمان با آن، عده اى نيز طبق سنّت ابراهيم بر كعبه احترام مى گذاشتند و بر گرد آن طواف مى كردند و حج و عمره مى گزاردند.

اوّلين منحرف

لُحى را نخستين كسى دانسته اند كه دين حنيف ابراهيم را دگرگون كرد و يكى از شُعراى جرهمى را كه بر رفتار او ايراد گرفته بود از مكّه اخراج كرد و براى اوّلين بار بتها را بر پا ساخت. پس از او عمرو بن لحّى بت پرستى را رواج داد. و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: من عمرو بن لُحّى را در معراج ديدم كه روده هاى خود را در آتش مى كشيد و بر سرش پوستينى از آتش بود. (1)

اساف و نائله

به طورى كه پيش از اين گفتيم «اساف» و «نائله» نام زن و مردى بوده كه در درون


1- 1- اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، ص 95.

ص: 75

كعبه مرتكب عمل ناشايستى شدند و تبديل به سنگ گشتند و آنگاه يكى بربالاى كوه صفا و ديگرى بربالاى كوه مروه قرار گرفتند. وقتى كه قُصىّ سالار مكّه شد آنها را از صفا و مروه برداشت و يكى را در كنار كعبه و ديگرى را در كنار زمزم گذاشت. از آن پس مردم به هنگام طواف به آن دو بت دست مى كشيدند و در پايشان قربانى مى كردند. بدين طريق روال بت پرستى ادامه يافت و به تدريج بر تعداد بتها افزوده شد؛ به طورى كه در فتح مكّه سيصد و شصت بت پيرامون كعبه نصب شده بود و هيچ قريشى در مكّه نبود كه در خانه خود بتى نداشته باشد.

مؤلّف در مورد داستان تبّع كه به قصد ويران كردن كعبه حركت كرد و سپس با پيش آمدن حادثه اى از تصميم خود پشيمان شد و نيز داستان فيل و جنبه هاى اعجاز آميز آن، به تفصيل بحث كرده است. همانگونه كه مى دانيم واقعه فيل مدتها به عنوان مبدأ تاريخ در نزد عرب مطرح بوده است.

وى همچنين گفته است: وقتى قريش خانه كعبه را تجديد بنا مى كردند، محّمد صلى الله عليه و آله نوجوانى بود كه براى ساختن كعبه همچون ديگران سنگ مى آورد. اولين سروشى كه به محّمد صلى الله عليه و آله ندا داد همان زمان بود؛ زيرا جامه حضرت كنار رفت و سروش ندا داد كه: «اى محّمد عورت خويش را بپوشان» از آن پس ديگر كسى پيامبر را برهنه نديد.

پيش از اين گفتيم كه در نوشته هاى ازرقى تناقض وجود دارد. او براين اعتقاد است كه ماجراى حكميّت پيامبر صلى الله عليه و آله در ارتباط با نصب حجرالأسود در سن نوجوانى اتفاق افتاده، در صورتى كه در ديگر مآخذ آن را حدود سى و پنج سالگى؛ يعنى پنج سال پيش از بعثت نوشته اند. (1)

البته اين امكان نيز وجود دارد كه قريش كعبه را در دو مرحله تجديد بنا و تكميل كرده باشند؛ بدين صورت كه پيامبر در نوجوانى همانند ديگران سنگ آورده باشد و در مرحله دوم؛ يعنى در سن سى و پنج سالگى به حَكَميت برگزيده شده شود.

مولود كعبه


1- 1- اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، ص 133.

ص: 76

با وجود آنكه در مآخذ عمده؛ از جمله در جلد سوم مستدرك الصحيحينِ حاكم نيشابورى، صفحه 483 و در صفحه 69 نورالأبصار آمده است كه: تنها على عليه السلام داخل كعبه متولّد شده و جز او كسى در درون كعبه به دنيا نيامده است. (1)

ازرقى مى نويسد: فاخته دختر زهيربن حارث بن اسد بن عبدالعزّى، كه مادر حكيم بن حِزام است، در حالى كه حامله بود داخل كعبه شد، او را درد زايمان گرفت و حكيم را داخل كعبه زاييد و محل وضع حمل را با آب زمزم شست و شو دادند!

بدعتهاى حجّ جاهلى

قريش كه ساكن مكّه بودند و منصبهاى مهمّ در مكّه و كعبه و حج داشتند، خود را تافته جدا بافته مى دانستند و بدعتهايى را در حج رواج دادند؛ از جمله وقوف در عرفات و حركت از آنجا به سوى مشعر و منا را ترك كردند و حال آنكه معتقد بودند حركت به سوى مشعر و بودن در عرفات از اعمال حج ابراهيمى است. احمسى ها مبدع اين عمل تبعيض آميز بودند و پس از آن هر كس را كه در مكّه متولّد مى شد در اين كار شركت مى دادند.

از بدعتهاى ديگر احسمى ها اين بود كه: هر كس- بجز خود آنها- براى بار نخست به حج مى آمد؛ اعم از زن يا مرد، موظّف بود يا طواف خود را برهنه انجام دهد يا آنكه جامه اى از يك فرد احمسى عاريه بگيرد يا كرايه كند.

عمرو بن لُحّى، كه از او ياد كرديم، به تلقين شيطان، حتّى تلبيه ابراهيم را تغيير داد و مى گفت: «لبَّيكَ أَلَّلهمَّ لَبَّيك، لا شَرِيكَ لَكَ، الّا شَرِيكَ هُوَ لَكَ، تَمْلِكُهُ وَ ما مَلَك».

مردم عهد جاهلى حاجيان را گرامى مى داشند. هاشم بن عبد مناف به مردم توصيه مى كرد و آنها نيز با حجّاج به احترام رفتار مى كردند، حجاج را مهمان مى كردند، هريك به


1- 1- اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، ص 140 زير نويس از مترجم دكتر مهدوى دامغانى.

ص: 77

نسبت قدرت مالى خود مقدارى از هزينه را تأمين مى كردند و در اختيار قصىّ قرار مى دادند و او روزهاى حج در مكه، منا و عرفات براى حجاج غذا فراهم مى آورد، به اين كار «رفاده» مى گفتند و تا قرن سوم، كه زمان تأليف اثر توسّط ازرقى است، برقرار بوده است.

پوشش كعبه

در صفحات پيشين گفتيم: اوّلين كسى كه بر كعبه جامه پوشانيد، تُبَّع (اسعد حِمْيَرى) است، پيامبر صلى الله عليه و آله به همين جهت ناسزا گفتن به او را منع كرد.

عبدالملك مروان همه ساله پرده كعبه را كه از ديبا تهيّه مى كرد، ابتدا به مدينه مى فرستاد و يك روز آن را بر روى ستونهاى مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مى انداختند سپس به مكّه مى فرستادند تا اين كه در روز ترويه (هشتم ذى حجّه) پوشش كعبه با تشريفات خاص خود انجام مى شد.

در دوره حكومت مأمون و به دستور او، پرده اى از ديباى سفيد بافتند و بر كعبه پوشاندند و از آن پس هر سال سه بار كعبه را مى پوشاندند: 1- روز هشتم ذى حجّه با پرده ديباى سرخ 2- روز اوّل ماه رجب با پرده قباطى 3- روز بيست و هفتم رمضان با پرده ديباى سفيد كه مأمون دستور داده بود. در اين پوشش ها به دستور متوكل تغييراتى داده شد كه شرح آن موجب اطاله كلام است. علاقمندان مى توانند در اين زمينه به كتب تاريخى بنگرند.

بيرون آوردن پرده كعبه

نخستين كسى كه پرده هاى سالهاى قبل كعبه را بيرون آورد و بين زائران و حاجيان تقسيم كرد، عمربن خطّاب بود. زائران آن پرده ها را بر روى درختان پهن مى كردند و زير سايه آن مى نشستند. در دوره اسلامى چون هزينه تهيه پوشش كعبه از بيت المال پرداخت مى شد، پوششهاى فراوان دوران جاهلى كه از انواع مختلف چرم و انواع پارچه هابود، زيادى به نظر مى رسيد از اين رو آنها را از كعبه جدا مى كردند.

نخستين توسعه مسجد الحرام

ص: 78

ازرقى گويد: نخستين توسعه مسجد الحرام به دستور مهدى خليفه عباسى كه در سال 160 هجرى به حج آمده بود آغاز شد. او در اين باره به سخن چند تن از پيران مكّه استناد كرده است.

لازم است اضافه كنيم اين توسعه ها از زمانى است كه مسجد الحرام در حصار قرار گرفت؛ زيرا پيشتر ديوار نداشته و خانه هاى مردم از هر طرف به آن پيوسته بوده است.

براى اوّلين بار عمربن خطّاب خانه هايى را خريد و خراب كرد و بر مسجد الحرام افزود.

بعضى از صاحبان خانه ها در ابتدا بهاى خانه هاى خود را نگرفتند و راضى به فروش نبودند ليكن سرانجام وجوه آنها را كه عمربن خطاب در بيت المال نگهداشته بود گرفتند؛ زيرا عمر به آنها گفته بود: شما در حريم كعبه خانه ساخته ايد نه اينكه كعبه در حريم خانه هاى شما ساخته شده باشد. و بدين ترتيب ديوار كوتاهى بر اطراف مسجدالحرام كشيده شد.

در دوره خلافت عثمان، بر جمعيت مسلمانها افزوده شد و او نيز به توسعه مسجدالحرام پرداخت، خانه هايى را خريد و ضميمه مسجد كرد. توسعه ابن زبير پس از اين دو توسعه است و پس از آن عبدالملك مروان مسجد را مرمّت كرد ولى چيزى بر آن نيفزود. عبدالملك اوّلين كسى است كه ستونهاى مرمر را به مسجدالحرام آورد و براى آن سقفِ يك پارچه اى ساخت و با چوب ساج آراسته، آنها را پوشانيد.

پس از او منصور عباسى در طى سه سال (از سال 137 تا 140 ه. ق.) از قسمت معروف به شامى كه در سمت دارالندوه و دارالعجله است، مسجد الحرام را توسعه داد، با اين توسعه مساحت مسجد الحرام بيش از دو برابر شد.

از تحقيق وتفحّص در متون تاريخى چنين استنباط مى شودكه كعبه ده بار توسط افراد ذيل ساخته و تجديد بنا شده است: 1- فرشتگان 2- آدم عليه السلام 3- شيث بن آدم عليه السلام 4- ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام، 5- عمالقه، 6- جُرهميان، 7- قصى بن كلاب، 8- قريش، 9- عبداللَّه بن زبير 10- حَجّاج.

علاوه بر اين ده مورد، براى يازدهمين بار در زمان حكومت سلطان مراد فرزند

ص: 79

سلطان احمد امپراتور عثمانى نوسازى شد؛ زيرا در اوايل قرن 11 سيلى جارى شد كه به داخل كعبه نفوذ كرد و ديوارهاى شرقى و غربى شكاف برداشت و ديوار حجر اسماعيل در حال ريزش بود. چون از ويران كردن و بازسازى كعبه ممانعت كردند، به دستور سلطان، كمربند مسينِ زر اندود به هزينه هشتاد هزار دينار به دور كعبه كشيدند.

در نوزدهم شعبان 1039 سيل مهيبى جارى شد كه حدود هزار تن كشته شدند. آب همه جا را فراگرفت و ديوار شامى كعبه فرو ريخت و ديوار شرقى را خراب كرد و قدرى از ديوار غربى هم فرو ريخت و مقدارى هم از سقف ريزش كرد. ابزارها و هزينه هاى لازم براى مرمّت و ساختن كعبه از جانب سلطان رسيد و كار بازسازى كعبه انجام شد. (1)

در سال 802 حريقى در مسجد الحرام رخ داد، برقوق پادشاه مصر آن را تجديد بنا كرد و پس از آن بارها ترميم و تعمير شد تا اينكه سلطان سليم عثمانى فرمان داد مسجدالحرام را تخريب و تجديد بنا كنند بدون سقف چوبى.

كار در 979 شروع و در 984، زمان حكومت سلطان مراد سوم فرزند سلطان سليم، به پايان رسيد.

در دوره حكومت سعودى، از 1375 تا 1385 ه. ق. توسعه هاى گوناگونى در قسمتهاى مختلف و طى سه برنامه داده شده است؛ به طورى كه مساحت 29127 متر مربعىِ قبل از توسعه مسجدالحرام به 160168 متر مربع افزايش يافت. گفتنى است كه اين مساحت، مجموع رواقها و طبقات مسعى را در بر مى گيرد.

نويسنده اخبار مكه به بسيارى از مسائل مربوط به مكّه و كعبه و حج و ديگر موارد مربوط، اشاراتِ فراوانى كرده است؛ از جمله از اولين كسى كه براى رفاه طواف كنندگان چراغ روشن كرده نام برده است، از سيلهاى جارى شده كه خساراتى به كعبه و مسجدالحرام وارد كرده مطالبى آورده و از مجموع گفته هاى او و همچنين طبرى، ابن اثير، مسعودى، فاكهى، سنجارى، ايوب صبرى، ابراهيم رفعت پاشا و ... استنباط مى شود كه حدود هشتاد و پنج سيل در مكه جارى شده و بسيارى از آنها حُجاج و افراد معمولى و


1- 1- شرح بيشتر و روز به روز پيشرفت كار را مى توان در صفحات 281- 267 اخبار مكّه ديد.

ص: 80

اموال آنها را باخود برده و بعضى از آنها رابه هلاكت رسانده است. (1)

حوادث گوناگون خارق العاده

ازرقى نوشته است: گروهى از مردم دوره جاهلى در كنار كعبه سوگند دروغ خوردند و در راه سنگ بزرگى منفجر شد و پنجاه تن از آنها را كشت.

و نيز از پرنده اى مى نويسد كه پرهايش مانند شيشه مى درخشيده و سرخ و سياه رنگ بوده، پاهاى بلند و باريك داشته كه هنگام طلوع آفتاب وارد مسجدالحرام شده، بر شانه يكى از طواف كنندگان خراسانى نشسته و طواف كرده و هيچ وحشتى از جمعيت نداشته و حتّى وقتى زائر خراسانى در پشت مقام ابراهيم نماز مى گزارده پرنده در جاى خود و بر روى شانه او مستقر بوده است.

4- مروج الذهب

اشاره

ابوالحسن على بن حسين مسعودى، مورّخ بزرگ اسلامى قرن سوم و چهارم در بناى كعبه و حوادث مهمّ تاريخى كه در ارتباط با حج و مكّه اتفاق افتاده، سخن گفته است. وقتى ابراهيم همسر و فرزند خود هاجر و اسماعيل را به فرمان الهى در محل بى آب و علف رها كرد و آنها را به خداى خود سپرد، محلّ خانه كعبه تپّه اى سرخ رنگ بود.

هاجر به دستور ابراهيم سايه بانى ساخت و در آن جا سكونت گزيد. تشنگى اسماعيل و خشگيدن شير هاجر و ... پيش آمد تا خداوند چشمه زمزم را براى آنها جوشاند. قوم عمالقه و جرهم و ديگر اقوام عاد كه بر اثر خشكسالى مجبور به ترك ديار خود شده بودند، در جستجوى آب و چراگاه روى به تهامه نهادند، پيشروان آنها وقتى به بالاى درّه مكّه كنونى رسيدند پرندگان را در حال پرواز ديدند و پى به وجود آب بردند. به محل چادرى كه هاجر بر روى تپّه سرخ رنگ به پا كرده بود و به اتفاق فرزندش اسماعيل در زير آن زندگى مى كرد رفتند و به تدريج به عمران و آبادانىِ محل پرداختند.

اسماعيل با دخترى از عمالقه ازدواج كرد و پس از مدّتى، با اشاره پدرش ابراهيم با


1- 1- نك: اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، صفحات 435 تا 439 و 545 تا 558.

ص: 81

او متاركه كرد و آنگاه با دخترى از قبيله جُرهم ازدواج نمود.

خداوند به ابراهيم دستور بناى كعبه را داد. (1) او به مكّه رفت و به كمك اسماعيل، كه در آن زمان سى ساله بود، كعبه را در محلّ كنونى بنا كرد. خانه اى كه ابراهيم بنا كرد سى ذراع طول و بيست و دو ذراع عرض و هفت ذراع ارتفاع داشت. ابراهيم عليه السلام مقام را به خانه پيوند داد و سپس به فرمان خداوند مردم را به حج فراخواند. پس از درگذشت ابراهيم عليه السلام فرزندان او مديريّت كعبه را بر عهده داشتند ولى پس از چندى جرهميان بر فرزندان اسماعيل غلبه كردند و مديريّت كعبه را به عهده گرفتند و اول شخص از جرهميان كه عهده دار مديريّت كعبه شد حارث بن مضاض بود.

پس از چندى جرهميها مغلوب عمالقه شدند. نامگذارى بعضى اماكن به علّت همين جنگها و حوادث تاريخى است مثل: قعيقعان، اجياد، فاضح، طابخ.

بار ديگر جرهميها بر عمالقه پيروز شدند و مدّت سيصد سال عهده دار توليت كعبه بودند و بعضى انحرافات نيز در زمان توليت آنها به وجود آمد. خداوند جرهميان را مغلوب فرزندان اسماعيل كرد و آنها را از مكه بيرون راندند و جرهميان گرفتار انواع گرفتاريها و مشكلات شدند كه نشانه هاى اين مشكلات و گرفتاريها را در شعر شعراى قبيله مى توان ديد و مسعودى چند مورد را ذكر كرده است. (2)

بين اياد و مضر پسران نزار جنگ درگرفت ولى اياديان مغلوب شدند. آنها حجرالأسود را كندند و با خود بردند و در محلّى زير خاك دفن كردند، يكى از زنان خزاعه جريان مخفى كردن حجرالأسود را ديد و به قوم خود اطلاع داد، قوم خزاعه با مضر شرط كردند كه اگر آنها بتوانند حجرالأسود را برگردانند توليت خانه به آنها محوّل شود. شرط تحقّق يافت و توليت خانه به عهده خزاعه گذاشته شد.

عمروبن لحى كه اوّلين متولّى خانه از آن قوم بود، اوّلين ضربه را بر دين حنيف ابراهيم عليه السلام وارد كرد و مردم را به پرستش مجسمه ها واداشت. گفته اند كه عمروبن لحى به


1- 1- ابراهيم حدود ده هزار سال پس از خلقت آدم و پس از نوزده نسل متولّد شد و خانه كعبه را بر روى آثارى كه از عمارت فرزندان آدم باقى بود بنا كرد.
2- 2- نك: مروج الذّهب، ج 1، ص 413- 412.

ص: 82

شام رفت، آنجا بت پرستان را ديد كه بتها را سجده مى كردند، آنها بتى به او هديه دادند، عمرو بت را روى كعبه نصب كرد و ظلم خزاعه همه گير شد و بتدريج بتهاى زيادى در اطراف كعبه نصب كرد و بت پرستى را در ميان اقوام عرب رواج داد. توليت خانه سيصد و چهل و پنج سال در دست عمروبن لحى خزاعى بود.

قوم مضر سمتهايى داشتند: از جمله آوردن مردم از عرفه و همراه آنها به منا رفتن بود و ديگر اعلام به تأخير انداختن ماههاى حرام بود كه به «نسى ء» معروف شد. (1) وقتى اسلام پيروز شد اين رسم و اين سمت برافتاد.

آخرين متولّى خانه از خزاعه، شخصى بود به نام «حُلَيل». وى وصيّت كرده بود كه توليت خانه پس از او به دخترش كه همسر قصىّ بن كلاب بود برسد، چون آن زن قادر به باز و بسته كردن درب كعبه نبود اين كار را به عهده «ابوغبشان» خزاعى گذاشتند و او اين سمت را به بهاى يك شتر و يك مشك شراب به قصى فروخت و بدين ترتيب توليت كعبه به قصى بن كلاب منتقل شد.

شاعرى گفته است: «ابوغبشان از قصى ستمگرتر است و خزاعه از بنى فهر ستمكارترند، قصىّ را در خريدى كه كرد ملامت مكنيد و شيخ خودتان را ملامت كنيد كه آن را فروخت».

شاعر ديگرى گفته است: «اگر خزاعه به گذشته خود فخر كنند افتخار آنها را شرابخوارى خواهيم يافت. كعبه رحمان را آشكارا به يك مشك شراب فروخت و بدكارى وسيله تفاخر ناشايسته اى است».

قصىّ كعبه را ساخت و براى هر گروه از قريش به ترتيبِ نسب در مكّه جايى و جاهى مقرّر كرد.

كعبه در نزد ملّتهاى پيش از اسلام نيز از احترام فراوان برخوردار بوده است. قوم نوح ترس از خالق داشتند اما از طريق پرستش بتان به خدا تقرّب مى جستند و در عين حال به كعبه احترام مى گذاشتند. قوم عاد گروهى را به مكه فرستادند كه براى آنها طلب باران كنند ولى آنها به لهو و لعب مشغول شدند و به جاى باران بادى كشنده بر قوم عاد


1- 1- مروج الذهب، ص 419، نيز لغت نامه دهخدا ذيل واژه «نسى ء».

ص: 83

وزيد و آنها را قلع و قمع كرد. قوم عاد منكر آفريدگار عزّ و جلّ نبودند منتهى از طريق بت پرستى مى خواستند به خدا تقرّب جويند. آنان به محلّ كعبه احترام مى گذاشتند. محلّ كعبه در زمان عاد تپّه سرخ رنگى بود، آمدن قوم عاد براى دعاى باران به مكه، مقارن با اقامت عمالقه در مكّه بود.

مسعودى در مروج الذّهب به بيان بسيارى از حوادث و اتّفاقات در ارتباط با حج و كعبه همّت گماشته است، در اين بخش به نقل بعضى حوادث به اختصار خواهيم پرداخت:

وى درباره وجه نامگذارى مقام ابراهيم مطالبى آورده و از تجديد بناى كعبه توسط قريش، كه پس از جريان سيل و تخريب كعبه انجام شد و در همين تجديد بنا بود كه محمد امين در سن 33 سالگى براى نصب حجرالأسود به داورى برگزيده شد، گزارش كرده است.

مسعودى از حدود شصت متولّى كعبه با انديشه ها و افكار متفاوت نام برده است كه هر يك داراى آيينهاى خاص خود بوده اند.

حج و ايرانيان

مسعودى مى نويسد: ايرانيان از زمانهاى دور حج گزارده و براى كعبه احترام قائل بوده و به زيارت بيت اللَّه مى رفته اند؛ آخرين كس از ايرانيانِ معروف كه پيش از اسلام به حج رفته، ساسان پسر بابك جدّ اردشير بابكان بوده است. او پس از طواف كعبه، بر سر چاه زمزم مى رفت و زمزمه مى كرد. وجه نامگذارى چاه زمزم را به اين نام، همين دانسته اند؛ زيرا هم ساسان و هم ديگر ايرانيان بر سر چاه مذكور مى رفتند و مطالبى را زمزمه مى كردند.

يكى از شعراى پيشين گفته است: «ايرانيان روزگاران قديم بر سر چاه زمزم زمزمه مى كردند.» يكى از شعراى پس از ظهور اسلام ايران نيز گفته است:

«و ما از قديم پيوسته به حج خانه مى آمديم. و همديگر را در ابطح به حال ايمنى ديدار مى كرديم. و ساسان پسر بابك همى راه پيمود تا به خانه كهن رسيد. كه از روى

ص: 84

ديندارى طواف كند و طواف كرد. به نزد چاه اسماعيل كه آبخوران را سيراب مى كند زمزمه كرد.» (1)

هديه به كعبه

ايرانيان اموال و جواهر و شمشير و طلاى بسيار به كعبه هديه مى كردند. همين ساسان پسر بابك، دو آهوى طلا و جواهر و چند شمشير وطلاى فراوان به كعبه هديه كرد كه در چاه زمزم مدفون شد.

بعضى اين اموال را به جرهمى ها نسبت داده اند، ليكن مسعودى اين انتساب را به جرهمى ها، به دليل فقر آنها، رد كرده است.

وقتى نوبت پرده دارى به عبدالمطّلب رسيد، چاه زمزم را كه پر شده بود حفّارى كرد و شمشيرها و جواهر مدفون در آن را بيرون آورد. آنها همان بود كه ساسان به كعبه هديه كرده بود.

يكى از افراد قبيله تبّع به نام «حسّان» از يمن به حجاز رفت و مى خواست كعبه را ويران كند، احبار يهود او را از اين كار باز داشتند و تبّع از تصميم خود منصرف شد و كعبه را با پارچه هاى يمانى پوشاند و به يمن بازگشت.

مسعودى از حمله ابرهه به مكه در سال چهلم سلطنت كسرى انوشيروان، كه همزمان با پنجاه روز پيش از تولّد حضرت محّمد صلى الله عليه و آله بوده به تفصيل سخن رانده است و نيز جريانات جنگ عبداللَّه بن زبير با برادرش عمرو و اينكه عبداللَّه پس از پيروزى بر عمرو دستور داد او را برهنه كردند و در مقابل مسجد الحرام آنقدر تازيانه زدند تا مرد، مطالبى آورده است. (2)

مسعودى مى نويسد: بعضى گفته اند بيت الحرام، خانه زحل بوده و چون زحل را ستاره دوام و بقا مى دانسته اند، حرمت خانه را در طى قرون متمادى به جهت همين انتساب به زحل نگاه مى داشته اند. علت اين باور آن بوده است كه يكى از حكما به مردم


1- 1- مروج الذهب، ص 237 [نام شاعر را نتوانستم بجويم].
2- 2- همان، ج 2، ص 80.

ص: 85

ستاره پرست گفته بود: براى هر يك از ستاره هاى معروف، كه همان هفت سيّاره هستند، بتى ترتيب دهند و براى هر بت معبدى بسازند و بيت الحرام براى بت منسوب به زحل ساخته شد. (1)

خانه هاى مقدس

خانه هاى مقدس پيشينه اى بس طولانى ندارند. يادآورى مختصرى از آنها در ارتباط و مقايسه با ارزش كعبه، خالى از فايده نيست؛ صابئيان حرّانى معابدى به نام جواهر عقلانى و ستارگان داشتند، از جمله معبد علّت اولى و معبد عقل. معبدهاى ديگرِ صابئيان عبارت بودند از: معبد سنبله، معبد صورت، معبد نفس، معبد زحل، معبد مشترى، معبد مريخ، معبد خورشيد، معبد عطارد، معبد زهره، معبد ماه. صابئيان در باره معابد خود رموزى داشتند كه از ديگران به دقت پنهان مى داشتند.

در سال 332 از همه اين معابد تنها يك خانه در شهر حرّان بر جا بوده به نام «معليتيا» كه به نظر آنها معبد آزر پدر ابراهيم عليه السلام بوده، در اقصاى چين معبد مدوّرى هست كه هفت در دارد و داخل آن يك گنبد هفت تَرْك بزرگِ بسيار مرتفع، و بالاى گنبد گوهرى است بزرگتر از سرِ گوساله كه همه اطراف معبد از آن روشن است. هيچ كس به هيچ وسيله اى توان تخريب معبد و يا برداشتن آن گوهر را نداشته است و هر كس چنين تصميمى داشته در دم جان داده است.

مسعودى درباره آن گوهر و چاه سحرآميز و كتيبه اى كه طوق مانند به خط مسند نوشته شده، سخن گفته است.

خانه هاى مقدس سقلاب

در سرزمين سقلاب نيز خانه هاى مورد احترام وجود داشته است؛ خانه اى بر روى كوهى بوده كه فلاسفه آن را يكى از كوه هاى بزرگ جهان دانسته اند و در باب ساختمان و خصوصيّات شگفت آور آن، مطالب زيادى گفته اند؛ از جمله اينكه از حوادث آينده خبر


1- 1- مروج الذهب، ج 1، ص 588.

ص: 86

مى داده، صداهايى از اين خانه به گوش مى رسيده كه حالت خاصى در شنوندگان و زائران ايجاد مى كرده است.

خانه اى در وسط خليج ساخته بودند منسوب به حكيمى از حكماى سقلاب كه به لطايف الحيل در سقلابيان وحشى اثر گذاشته و قلوب آنها را تسخير كرده بود. (1)

خانه هاى مقدّس روميان

روميان نيز سه خانه مورد تقديس داشتند:

در تونس خانه اى به نام زهره، در مقدونيه خانه اى كه در استحكام معروف بوده، سومين خانه روميان در فرنگ بوده كه مورد احترام عموم قرار مى گرفته است.

خانه هاى مقدّس يونان

سه خانه معتبر، كه بناى آنها به يونانيان منسوب است، از اين قرار است:

1- در انطاكيه شام كه پيش از اسلام مورد احترام يونانيان بوده است. تخريب اين خانه را به قسطنطين بزرگ، پسر ملكه هلانى كه نصرانى بوده نسبت مى دهند.

2- يكى از اهرام مصر كه از فاصله دور، از چند ميلى فسطاط، مشهود است.

3- خانه ديگرى كه در مورد آن بحثهاى فراوانى شده، بيت المقدس است.

اهل شريعت آن را از ساخته هاى داوود و سليمان مى دانند، ليكن مجوسيان بناى آن را به ضحاك نسبت مى دهند.

هفت خانه نيز به عنوان خانه هاى مقدس معروف است. اين هفت خانه بزرگ به نام «سيّارات سبع» مورد احترام بوده و عبارتند از:

«كعبه» و «مارس» در سه فرسخى اصفهان.

«خانه هندوستان» در ولايت هند كه مراسم قربان در آنجا انجام مى شد.

«نوبهار» كه منوچهر در شهر بلخ به نام ماه بنا كرد و كسى كه پرده دارى خانه را


1- 1- مروج الذهب، ج 1، صص 597- 596.

ص: 87

داشت، در نظر مردم آن نواحى محترم بود و پرده دار آن را برمك مى گفتند.

«غمدان» در صنعاى يمن بود و ضحّاك آن را به نام زهره ساخت و عثمان بن عفان آن را تخريب كرد.

«كاووسان» كه كاووس شاه آن را در فرغانه خراسان به نام مدّبر اعظم اجسام سماوى؛ يعنى خورشيد، به وضعى شگفت انگيز بنا كرد و المعتصم باللَّه آن را ويران ساخت.

و هفتمين خانه، خانه اى است كه عامور بن سوبل بن يافث بن نوح در چين آن را ويژه علت اولى بناكرد. مردم چين درباره رازهاى اينگونه معابد سخنان فراوانى مى گفتند.

يونانيان معبدهاى بزرگى داشتند؛ از جمله «خانه بعل» همان بتى كه خداوند در قرآن از آن ياد كرده است. اين خانه دربعلبك از توابع دمشق قرار داشته است.

در دمشق معبد بزرگى بود به نام «جيرون» كه جيرون بن سعدبن عاص آنجا را بنا كرد و ستونهاى مرمر به آنجا آورد، «ارَمَ ذاتِ الْعِماد» كه در قرآن آمده، همان است. (1)

مسجد دمشق نيز پيش از مسيحيّت معبد بزرگى بوده و بتها و مجسّمه هاى زيادى داشته كه به نام مشترى و طالع سعد بنا كرده بودند. مسيحيان آن را به كليسا و مسلمانها به مسجد مبدّل كردند، بناى آن را به وليدبن عبدالملك نسبت مى دهند.

كعبه در نظر گذشتگان بقدرى با اهميت بود كه همه چيز را نسبت به آن مى سنجيدند؛ از جمله يمن را بدان جهت «يمن» ناميده اند كه در يمين؛ يعنى راست كعبه است و شام را از آن جهت «شام» ناميده اند كه در شمال كعبه است و حجاز را از آن جهت كه حاجز ميان يمن و شام است.

حوادثى كه در حج، مكّه و كعبه رخ داده، تازه هايى است جالب توجّه و بعضى به ياد ماندنى. خالدبن عبداللَّه قسرى از جانب سليمان بن عبدالملك در حكومت مكّه باقى بود. او صف هاى نماز را دور تا دور كعبه ترتيب مى داد كه پيش از آن چنين نبود و زمانى كه اشعار شاعرى را شنيد كه مى گفت:

«خوشا موسم حج و خوشا كعبه كه سجده گاهى نيكو است و خوشا زنانى كه هنگام


1- 1- زكريا محمد بن محمود القزوينى در آثار البلاد واخبار العباد، «ارَمَ ذات العماد» را از آثار شدّاد شمرده است.

ص: 88

لمس حجرالأسود ما را عقب مى زنند!»

گفت: «بعدها ديگر تو را عقب نخواهند زد!» و فرمان داد تا در اثناى طواف، زن و مرد را از هم جدا كنند.

بخارى از قول عطا حديثى نقل كرده و آن بيانگر اين مطلب است كه در روزگارِ يكى از پسران هشام (ابراهيم يا محمود) طوافِ زنان با مردان در كنار يكديگر بوده است و او از سال 106 تا 124 بر مكّه حكومت مى كرده است. فاكهى از سفيان بن عيينه نقل مى كند: نخستين كس خالدبن عبداللَّه قسرى بوده كه زنان را از مردان در طواف جدا كرد.

و باز همين شخص به نقل از ابراهيم نخعى نقل كرده كه عمربن خطّاب از طواف مرد و زن با همديگر ممانعت كرد و حتى يك بار مردى را كه با زنان در طواف بود با تازيانه زد.

فاكهى وقتى درباره فرماندارى على بن حسن هاشمى در سال 256 ه. ق. و در زمان خلافت مهتدى سخن گفته، خاطر نشان كرده است كه على بن حسن نخستين كسى است كه محل نشستن زنان و مردان را در مسجد الحرام جدا كرد.

ابراهيم رفعت پاشا در «مرآة الحرمين» مى نويسد: در سال 132 ه. ق. در مسجد الحرام جاى معيّنى براى نشستن زنان وجود داشت كه به وسيله چوب از بقيّه جدا شده بود. بعدها شريف عون الرّفيق اين رسم را برداشت و پس از آن، زنان و مردان يك جا مى نشستند و با يكديگر طواف مى كردند.

قبله شدن مكّه

پيغمبر صلى الله عليه و آله در سال سى و دومِ پادشاهى خسرو پرويز، مطابق با سال نهم پادشاهىِ هرقل و سال 933 از پادشاهى اسكندر مقدونى، از مكّه به مدينه هجرت كرد، هيجده ماه بعد از اقامت در مدينه، روزه رمضان را مقرّر نمود و قبله را به سوى كعبه معيّن ساخت.

مسعودى در مروج الذّهب به جنايات بسيارى از خلفا وامراى غاصب اشاره دارد؛ از جمله مى نويسد: منصور خليفه عباسى در سال 144 ه. ق. به حج رفت و در بازگشت گروهى را به اسارت گرفت. بعضى از آنان را در راه آنقدر تازيانه زدند كه جان باختند و بسيارى را در زندان نگهداشتند تا مردند. او در سال 149 كه بار ديگر به حج مى رفت،

ص: 89

دستور قتل عموى خود عبداللَّه بن على را صادر كرد.

از حوادث ديگر، آويختن پيمان نامه بين دو فرزند هارون توسط خودِ وى به ديوار كعبه و فرو افتادن آن و نيز جريان پناهنده شدن عبداللَّه بن زبير بر پرده هاى كعبه، كشته شدن عمروبن زبيربه دست برادرش عبداللَّه براثر ضربات تازيانه، قابل ذكراست.

حج بهانه فرار

وقتى بين مأمون و امين، فرزندان هارون الرشيد، جنگ در گرفت، دو سردار به نامهاى «ذريح» و «هرش» مأموريت يافتند تا اموال مردم را مصادره كنند. مردم به بهانه حج مى گريختند، ثروتمندان از اين دو سردار فرارى بودند و شاعر اعمى در اين مورد گفته است:

«حج را بهانه كردند اما قصد حج نداشتند بلكه مى خواستند از هرش بگريزند»

«بسا كسان كه صبح خوشدل بودند و شب براى ايشان محنت آورد.» (1)

5- التّنبيه و الاشراف

مسعودى در التنبيه و الاشراف به حوادثى اشاره كرده است. او مى نويسد:

حجّةالغدر 150 سال پيش از اسلام اتفاق افتاده و مبدأ تاريخ شده است و شرح اين ماجرا و حوادث ديگرى را به تفصيل آورده كه اينك به اختصار چند حادثه را از نظر مى گذرانيم:

اوس و حصبه پسران نجم بن ... ابن نزار با افرادى از قوم خويش به قصد حج بيرون شدند و نزديك علائم حرم با جمعى از مردم يمن روبرو گشتند كه آنان پوششى براى كعبه و مالى براى پرده داران كعبه به همراه داشتند. اوس و حصبه يمنيان را كشتند و آنچه همراه داشتند گرفتند آنگاه وارد مكه شدند. وقتى ايّام منا فرا رسيد، خبر آن حادثه ميان مردم شايع شد، گروهى به غارتگران حمله بردند و جمعى نيز به طرفدارى از آنها


1- 1- مروج الذهب، ج 2، ص 408.

ص: 90

برخاستند و در نتيجه مردم همديگر را غارت كردند و آن سال را سال «حجّةالغدر» خواندند.

مسعودى درباره تقسيم مسؤوليتهاى كعبه و مكّه و حج توسّط قصى، و اختلافاتى كه بعدها بر سر اين مسؤوليّتها پيش آمد، نيز سخن گفته است كه شرح آنها موجب اطاله كلام است.

او در بخشى از كتابش مى نويسد: پيامبر صلى الله عليه و آله در سال دهم هجرت، پنجم ذى قعده، به قصد حج با 60 شتر قربانى حركت كرد، وقتى به محل معروف سَرَف رسيد، دستور داد كسانى كه قربانى ندارند قصد عمره كنند. همزمان با ورودشان به مكّه، على بن ابى طالب عليه السلام نيز از نجرانِ يمن به قصد حج آمد. پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه نيّت كرده اى؟ پاسخ داد: وقتى احرام بستم، گفتم: خدايا! من همان مى كنم كه بنده و پيغمبر تو خواهد كرد.

پيغمبر پرسيد: قربانى دارى؟ على گفت: نه، پيغمبر او را در قربانى خود شريك كرد. وقتى از حج فراغت يافتند، پيغمبر مناسك و رسوم حج را يادشان داد و اعلام كرد كه خون و مالشان بر يكديگر حرام است و خون هاى سلف مُلغى است.

از ديگر حوادثى كه مسعودى نقل كرده، حادثه متروك شدن حج است. المقتدر كارهايى مرتكب شد كه در اسلام كم نظير و شايد بى همانند بود؛ از جمله آنها اين بود كه حج را متروك گذاشت. در سال 317 كه ابوطاهر سليمان بن حسن بن بهرام جنابى قرمطى، فرمانرواى بحرين، وارد مكّه شد، حج انجام نشد. ورود او روز دوشنبه هفتم ذى حجّه بود، از آغاز اسلام جز اين سال هيچ گاه حج متروك نمانده بود.

ابو طاهر هنگام بازگشت حجّاج با پانصد سوار و سيصد پياده، راه را بر آنها بست.

سران سپاه و مردان حكومت و عده اى ديگر را كشت و گروهى را اسير گرفت. اين حادثه يازده روز مانده از محرم در سال 312 واقع شد.

همو در سال 313 حاجيان را غارت كرد و بعضى را اسير گرفت و در سال 317 هفتم ذى حجّه با 600 سوار و 700 پياده وارد مكّه شد و حدود سى هزار تن را كشت و درِ حرم را، كه پوششى از طلا داشت، كَند. محراب هاى نقره و جزع و آويزها را با همه زيورها و طلا و نقره ها كه در خانه بود برگرفت و حجرالأسود را كند و پوشش كعبه را

ص: 91

برداشت و همه را بر پنجاه شتر بار كرد. در روز 13 ذى الحجه، سال 317، بنه ابوطاهر را حدود صد هزار شتر نوشته اند.

مسعودى به غارت ديگرى نيز اشاره كرده و گفته است: در زمان خلافت محمّد راضى، سليمان بن حسن قرمطى، فرمانرواى بحرين، درسال 323 به كاروان حج حمله برد وچند قافله را غارت كرد و مال و كالاهاى بى اندازه از اين حملات به چنگ آورد. (1)

6- احسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم

مقدسى در سال 375 ه. ق. كه كتاب احسن التقاسيم را نوشته، درباره كعبه، مكّه و ديگر اماكن متبرّكه و متعلّقات آنها سخن گفته است، اطّلاع از نوشته هاى او درباره دگرگونى هاى اماكن متبرّكه در طول تاريخ، به خوانندگان نكاتى را خواهد آموخت. او گفته است:

«... مسجد در قسمت دو سوم جنوبىِ شهر مكّه واقع است. كعبه در ميان مسجد است و كمى دراز است. درِ كعبه رو به خاور و از روى زمين به اندازه قد يك آدم بلند است و دو لنگه دارد كه با ورق هاى نقره و ... پوشيده شده و زراندود است. درازى مسجد سيصد و هفتاد ذراع و پهنايش سيصد و پانزده ذراع است و ... حجرالأسود در پهلوى خاورى كعبه نزديك درگاه خانه بر گوشه آن همچون سرآدمى جا دارد، براى بوسيدن آن بايد اندكى سر را فرود آورد ... مقام را در موسم حج برداشته به درون خانه مى برند و وقتى برمى گردانند صندوقى چوبى روى آن قرار مى دهند و در آن را هنگام نماز باز مى كنند و پيشنماز در پايان نماز دست بدان مى مالد و سپس در را مى بندد. درون آن جاى دو پاى ابراهيم وارونه ديده مى شود، سياه و بزرگتر از حجرالأسود است.

دور صحن مسجد سه رواق با ستونهاى مرمرى دارد كه خليفه مهدى عبّاسى آنها را از اسكندريه، از راه دريا، به جده و از آنجا با چرخ به مكه آورده است. ديوار رواق با فلزهاى گرانبها پوشيده شده و براى نصب آن ها كارگرانى از شام و مصر آورده بوده كه نام


1- 1- التنبيه و الاشراف- تأليف ابوالحسن على بن حسين مسعودى- ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم، 1365.

ص: 92

آن ها بر ستونها ثبت است. (1)

مقدسى در ارتباط با ديدنى هاى مكّه و آنچه جلب توجه او را كرده، سخن گفته است؛ از جمله در باره خانه حضرت خديجه عليها السلام، غار ثور، غار حِرا، كوه قعيقعان، قبر ميمونه، قبر هود، قبر فضيل و سفيان و وهب، زيارتگاه ها، مسجد شجره، حجر، طاغيه، مُخلاف، معاذ، مسجد بئر معطّله، مخلاف بون، كه قصر مشيد در آنجا قرار دارد، مخلاف مرمل، مخلاف صنعا، چاه عثمان، عرج، مرون، حجر، طاغيه، سروات، كمران و ... سخن گفته و در باره هر يك توضيحاتى داده است.

مقدسى از جهت اهميّت مذهبى، از كوه هاى مقدّس مجاور كعبه نيز سخن گفته و به مناسبت از كوه هاى ديگر كه در نزد ساير ملل از قداستى برخوردارند، بحث كرده است. از جمله: كوه زيتا، كوه صديقا، كه اوّلى مشرف بر بيت المقدس و دومى محلّ آرامگاه صديقا ميان صور و قدس و بانياس و صيدا واقع است. وى در اهميت و اعجاز كوه صديقا و آرامگاه صديقا گفته است: از اشخاص مورد اطمينان و ثقه شنيده كه گفته اند: وقتى سگ ها به دنبال شكار مى رفتند، به محض اينكه شكار به مرز بارگاه مى رسيد، برمى گشتند و ديگر شكار را تعقيب نمى كردند. از كوه لبنان، كوه جولان و كوه لكام نيز مطالبى آورده و درباره قداست آنها به تفصيل بحث كرده است.

حال كه سخن از كوه هاى مقدّس به ميان آمد، بى مناسبت نيست كه شرح مبسوطى را كه مير چاالياده در ارتباط با قداست سنگ و تجلّيات قدرت در سنگ، در كتاب ارزشمند خود (رساله در تاريخ اديان) آورده به اختصار نقل كنيم، تا هم به وعده اى كه داده ايم عمل كنيم و هم در ارتباط با قداست حجرالأسود به پيشينه احترام سنگ در نزد اقوام مختلف نظرى بيافكنيم. ابتدا نظر «جان- بى- ناس» را از كتاب تاريخ جامع اديان مى آوريم، سپس به بحث مفصّل مير چاالياده مى پردازيم.

7- تاريخ جامع اديان

جان- بى- ناس در تاريخ جامع اديان مى نويسد: آدميزاد هر چه در زير زمين


1- 1- التنبيه والاشراف، ص 374.

ص: 93

مى پندارد و هر چه در آسمان قرار دارد و آنچه فى مابين زمين و آسمان است، پرستش مى كند. فقط به سبب روح اين موجودات سفلى و علوى است كه ميزان پرستش او جا به جا، كم و يا زياد مى شود؛ يعنى هميشه آن را نمى توان از مقوله آنيميزم دانست؛ زيرا در بعضى از موارد ملاحظه شده كه شخص بدوى عينِ ماده و جسمِ چيزى را مى پرستد و آن را زنده و فعال مى داند كه محتوى قوّه فعال مانا مى باشد. بعضى اوقات آن شى ء را از آن جهت مى پرستيد كه آن را نماينده و رمز يك امر حقيقى ديگر مى دانست. اصل آن مخفى است ولى آن شى ء مظهر يا نماينده آن است. بعضى اوقات از هر سه جهت اشياء مورد پرستش هستند، چنانكه مذهب بت پرستى در هند از همين نوع است؛ يعنى مردم جاهل و ساده دل، بت را يك موجود زنده و فعال مى دانند و آن را مى ستايند ولى مردمى ديگر در داخل بت، روح و روانى نهفته قائلند و آن را مى پرستند، در حالى كه طبقه دانشمند و روشنفكر با خلوص نيّت و حسن عقيدت به بت احترام مى گذارند، چون آن را مركز رمز يك حقيقت عالى نهفته كه قابل ستايش است مى دانند.

پس مظاهر طبيعت انواع مختلف دارد؛ از آن جمله است سنگ پرستى، يا عبادت احجار. هر گونه سنگى از سنگريزه خرد گرفته تا تخته سنگ كلان، در اماكن مختلف به نحوى مورد ستايش و پرستش قرار مى گيرد، گاهى يگانه و منفرد، گاهى به طور جمع و مركب، گاهى جنس آن محلّ توجّه است و گاهى شكل آن و گاهى ماده تركيبى اش. گاهى آن را به دست هنر انسان ساخته و پرداخته اند و گاهى به همان صورت طبيعى اش مى پرستند. همچنين سنگهاى فرود آمده از آسمان مورد حرمت و عبادت قرار مى گيرند، هم اكنون قبايل و طوايف وحشى آفريقا و اقيانوسيه و هند و ژاپن و هندوان سرخ پوست آمريكا، همه آلات و ادوات سنگى خود را محترم شمرده و ستايش مى كنند. در جزاير فيليپين، بوميان براى سلاح و حربه جنگى رييس طايفه يك قوّه غيبى و روح نهفته قائل هستند. در قطعه اى در وصف رييس قبيله آمده است: «او يك مرگ آفرين ساده بود ... به گفته همراهانش گرز و سنان وى به فرمان او، خود به خود مردان را به خاك هلاك مى افكند.»

هنوز در روستاهاى آلمان و بلاد اسكانديناوى، همانند روميان و يونانيان قديم، به

ص: 94

تبر، احترامِ مخصوص مى گذارند. (1)

8- رساله در تاريخ اديان

مير چاالياده در بحث «دياليكتيك تجلّيات قداست» آورده است: وقتى به عنوان مثال سخن از «پرستش و سجده سنگ» مى رود، بايد دانست كه همه سنگ ها مقدّس تلقّى نمى شوند، همواره بعضى از سنگ ها به علّت شكل وبزرگى يا استلزامات آيينى شان، مورد پرستش و نيايش قرار مى گيرند وانگهى غرض عبادت خود سنگ نيست و سنگ هاى مقدس به ميزانى كه ديگر سنگ ساده نيستند بلكه تجلّيات قداست به شمار مى روند- يعنى چيزى جز وضع متعارفشان به عنوان شى ء- سجده مى شوند.

الياده، در خصوص «تجلّيات قدرت در سنگ» مى نويسد: سختى و زبرى و درشتناكى و دوام ماده، از لحاظ شعور مذهبى انسان ابتدايى، تجلى قداست است. هيچ چيز از خرسنگ با شكوه و سنگ خاراى عظيمى كه گستاخانه قد برافراشته، بى واسطه تر تمامى قدرتى را كه در آن نهفته است، بى هيچ قيد و بندى آشكار نمى كند و نيز چيزى از آن ارجمندتر و محتشم تر و هيبت انگيزتر نيست. وجود سنگ، مقدّم بر هر چيز ديگرى است. سنگ در وهله اوّل چيزى است كه همواره عين خود است و عين خود مى ماند، پايدار و باقى است و مهمتر از همه، اين كه زخم و ضربه مى زند، اما انسان پيش از آن كه سنگ را بردارد و به سوى چيزى و كسى بيفكند، لزوماً پيكرش بلكه دست كم نگاهش با آن تلاقى و برخورد مى كند و اين چنين به زبرى و قدرتش پى مى برد. صخره چيزى را بر او مكشوف مى كند كه برتر از ناپايدارى موقعيّت بشرى است و آن نوعى هستى مطلق است، پايدارى و سرسختى و سكون و ابعاد و تناسب و خطوط كناره نماى غريبش، انسانى نيست بلكه گواه بر حضورى شگفت انگيز بيمناك، پر كشش و هراس انگيز است.

انسان در بزرگى و سختى و شكل و رنگ سنگ، واقعيت و قوّه اى مى بيند كه به جهانى غير


1- 1- تاريخ جامع اديان- جان- بى- ناس، ترجمه على اصغر حكمت، چاپ پنجم 1370، سروش انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى شركت سهامى صص 20- 19.

ص: 95

از جهان غير قدسى كه جهان اوست تعلّق دارد.

نمى دانيم كه بشر سنگ را پرستيده است يا نه؟ چون به هر حال انسانِ ابتدايى همواره چيزى غير از آنچه كه سنگ در بردارد و بيان مى كند را سجده كرده است.

خرسنگ يا سنگريزه و كلوخ، از اين رو با اعزاز و اكرام تمام، مورد پرستش هستند كه نمودار چيزى محسوب مى شوند و يا بدان اقتدا مى كنند. رونوشت آن چيزند؛ زيرا خود از جايى (نامعلوم) آمده اند. ارزش قدسى آنها مرهون اين چيزها يا جاهاى مجهول است و نه رهين وجودشان. بشر فقط به اين اعتبار سنگ را پرستيده كه سنگ نمايشگر چيزى جز خودِ سنگ بوده است.

خرسنگ هاى قبور- در يكى از قبايل دراويدى، كه تا اعماق هند پيش رفته اند، رسم است كه پسر يا وارث مرده، چهار روز پس از دفن، سنگى بزرگ با ارتفاع سه تا چهار مترى در كنار گور مى گذارد. گاهى حمل اين سنگ با زحمت فراوان و صرف هزينه زياد و آوردن از نقطه اى دوردست مقدور است.

هُتُن HOTTON [انسان شناس انگليسى معتقداست: هدف ازايجاد ابنيه سنگى- سنگ قبور- براى مردگان در نزد اقوام نامتمدن هند، تثبيت و اسكان روان مرده در جايى و تعبيه منزلى موقّت براى اوست تا در كنار زندگان مقام كند و با قوايى كه سرشت روحانيش به وى اعطا مى كند، در حاصلخيزى كشتزارها مؤثر افتد و در عين حال از سرگردانى و هرزه گردى و تبديل شدن به موجودى خطرناك باز ماند.

آنان معتقد بودند كه چون مرگ ناگهانى بوده، روان مردم آشفته و كينه جو است و مى خواهد بقيّه مدّت مقرّر معمولى را تا مرگ طبيعى در كنار ديگران بگذراند و به همين جهت در محلّ مرگ ناگهانى اموات، سنگ توده مى كنند و هر رهگذرى براى آرامش روح مرده سنگى بر آن مى افزايد.

اين است كه سنگِ قبر، به ابزار حفاظت زندگى از گزند مرگ بدل شده است. سنگ اقامتگاه روان است، همانطور كه گورخانه مرده تلقّى شده و مسكن اوست. از طرفى ديگر خرسنگ قبر، حافظ زندگان از آسيب هاى احتمالى مردگان است. برخى مرگ را نمودارِ حالت آمادگى براى دست به كار شدن مى دانند ولى مى گويند وقتى روان در سنگ

ص: 96

ثابت و ساكن شد، تنها در راه بارورى و حاصلخيزى زمين به كار مى رود.

در بعضى از فرهنگ ها سنگ مسكن و مأواى نياكان است و آن را ابزار بارورى كشتزارها و بارگيرى زنان مى دانستند:

در جزاير اقيانوس آرام بعضى صخره ها را نمودار يا مظهر متجسّم خدايان يا نياكان مى دانند. بخش مركزى هر معبدى سنگ يا پارچه اى است كه نمودار نياكان است. اقوام اين جزاير معتقدند كه سنگ ها ارواح متحجّر نياكانند.

در ميان بسيارى از قبايل آفريقايى، پرستش برترين خداى آسمان شامل مِنْهيرها] Menhir [و ديگر سنگهاى مقدّس است. سنگها به خاطر آنكه نشانى از قدرت معنوى دارند، مقدّس مى گردند. در هند، نوعروسان و تازه دامادان براى فرزند دار شدن، دست نياز به سوى خرسنگها دراز مى كنند.

زنان نازاى قبيله اى در شمال كاليفرنيا به صخره اى كه شبيه زن آبستن است، دست مى مالند.

اين معتقدات، كم و بيش تغيير و تحوّل يافت و ثابت نماند و گاه از بين رفت. بقاى رسوم لمس سنگ براى بارورى هنوز در ميان بعضى از مردم عامى اروپا باقى است.

در 1923 هنوز زنان روستايى كه به لندن مى رفتند، ستونهاى كليساى اسقف نشين، پطرس قديس را به نيّت آن كه فرزند داشته باشند، در آغوش مى گرفتند! (1)

مسعودى درحرمت سنگ مى نويسد: حضرت ايّوب و همسرش رحمه، در ابتلا و گرفتارى به سنگى پناه مى بردند كه در مسجد ايوب- حدود سه ميلى شهر نوى، مابين دمشق و طبريّه قرار داشته و در سال تأليف مروج الذهب (332 ه. ق.) باقى و مشهور بوده است. (2)

روستاييان معتقد بودند كه اين سنگ ها از آسمان فرو افتاده است، از اين رو براى آن ها احترام و ارزش و قدرت كارگشايى قائل بودند. بعضى اقوام سنگ ها را علامت


1- 1- رساله در تاريخ اديان، مير- چا- الياده، ترجمه جلال ستّارى، چاپ اوّل، تهران 1372 سروش، انتشارات صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، ص 220.
2- 2- مروج الذهب، ج 1، صص 40 و 41.

ص: 97

بارورى و حاصلخيزى مى دانند.

بوريات ها معتقدند كه بعضى سنگ هاى فرو افتاده از آسمان، باران زا هستند. از اين رو در خشكسالى ها براى آن ها قربانى پيشكش مى كنند. در بسيارى روستاها سنگهايى مشابه ولى كوچكتر از شهاب سنگ ها هست كه در بهار براى آن ها نذوراتى تقديم مى كنند تا محصول فروان باشد.

نتيجه اى كه از اين معتقدات مى توان برداشت كرد، اين است كه سنگ به خاطر منشأش ارزش مذهبى دارد؛ زيرا اصل آن ها را هوايى مى دانند و يا شايد مشابهت هاى آن ها با موجودات ديگر است؛ مثلًا در سوماترا سنگى است شبيه گربه و از طريق تقارن با گربه سياه كه در بعضى از آيين ها دعاى باران مى كند!

در دوران هاى گذشته كعبه نه تنها مركز زمين كه مركز عالم تلقّى مى شد و در بالاى آن در مركز آسمان دروازه آسمان قرار داشت. مردمانِ آن زمان معتقد بودند كه كعبه با فرو افتادن از آسمان، آن شكاف را ايجاد كرده و ارتباط ميان زمين و آسمان از طريق آن برقرار است و همان سوراخ محور عالم تواند بود.

بنابراين، سنگ هاى آسمانى به خاطر اينكه از آسمان فرو افتاده اند، مقدسند يا از جهت اينكه دال بر حضور آلهه عظمى هستند و يا به اين سبب كه نمايانگر مركز عالم به حساب مى آيند.

سنگ ها چه حافظِ مردگان باشند و چه منزلگاه موقت روان هاى آنان و يا گواه پيمانى باشند كه انسان با خدا يا انسان ها با همديگر مى بندند و چه خصلت مقدّسشان از شكل يا اصل سماوى آن ها نشأت گيرد و چه مظاهر الوهيّت يا نمودار نقطه اتّصال مناطق كيهان يا تصاوير و تماثيل «مركز» باشند، همواره ارزش و اعتبار عبادى آن ها ناشى از حضور خدايى است كه موجب دگرگونى آن ها شده يا به علّت وجود قواى ماوراى انسان (جان هاى مردگان) كه در آن ها حلول كرده است و يا به سبب رمز پردازى كه شامل حالشان مى شود.

سنگ هاى عبادى، آيات و علاماتند و همواره مبيّن واقعيّت متعال. اين سنگ ها هميشه بر چيزى برتر از انسان دلالت مى كرده اند.

ص: 98

پرستش سنگ ها و قداست آن ها متغيّر بوده است و اين طور نيست كه در هر زمان تنها يك شكل داشته باشد.

9- آثار الباقيه

اشاره

در صفحات پيشين درباره «نسى ء» توضيح مختصرى داديم. ابو ريحان بيرونى در كتاب «آثار الباقية عن القرون الخاويه» كه در قرن چهارم هجرى نوشته، با طرح بحثى تقريباً كافى، اين مطلب و چگونگى اعمال آن را بيان كرده و گفته است:

پيامبر صلى الله عليه و آله در حجّةالوداع آن را باطل اعلام كرد و حج را به صورت اوّليّه خودش برگرداند. بدين سبب است كه حجّةالوداع را «حجّ اقوم» نيز مى نامند. (1)

«نسى ء» عبارت بود از محاسبه اختلاف سال هاى شمسى با قمرى كه در هر سال به ده روز و بيست ساعت مى رسد. مجموع اين اختلاف زمان، هرگاه به يك ماه مى رسيد، آن را بر سال مى افزودند. توليت اين كار را «نسئه» از قبيله كنانه به عهده داشته است. اين موضوع به صد سال پيش از اسلام مى رسد و اصل عمل از يهوديان ناشى شده است.

در حجة الوداع اين آيه بر پيامبر نازل شد كه:

إِنَّمَا النَّسِى ءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً ... (2)

«نسى ء (جابه جا كردن و تأخير ماههاى حرام) افزايشى در كفر (مشركان) است كه به واسطه آن كافران گمراه مى شوند، يك سال آن را حلال و سال ديگر آن را تحريم مى كنند ...»

حضرت محمّد پس از نزول آيه، در خطبه اى فرمود:

«إِنَّ الزَّمانَ قَدْ اسْتَدارَه كَهَيْئَة يَوم خَلَقَ اللَّهُ السَّموات وَ الأَرْض»


1- 1- آثار الباقيه عن القرون الخاويه، تأليف ابوريحان بيرونى، ترجمه اكبر دانا سرشت، چاپ سوم 1363 مؤسسّه انتشارات امير كبير، تهران ص 94.
2- 2- توبه: 37.

ص: 99

«زمان برگشت به همان طريق كه خداوند آن را آفريد، در روزى كه آسمان و زمين را آفريد»

يعنى همانگونه كه در مدّت يك سال دوازده مرتبه هلال رؤيت مى شود، سال هم دوازده ماه دارد نه بيشتر و اين چنين بود كه حج پس از آن، هميشه در وقت معيّنِ خود، با توجّه به سال قمرى انجام شده و مى شود و خواهد شد.

دهخدا به نقل از «كشّاف اصطلاحات الفنون» ذيل واژه «نسى ء» مى نويسد:

«نسى ء» بر وزن «فعيل»، در لغت به معناى تأخير است. برخى گفته اند به معناى افزايش آمده است ...

مؤلّف «فرهنگ اصطلاحات نجومى» به نقل از «تاريخ نجوم اسلامى»، ذيل واژه نسى ء، با توجه به آيه 37 سوره توبه شرحى نوشته است. (1)

وجه نامگذارى ماه ذى الحجه و بعض روزهاى مشهور

در وجه نامگذارى ماه ذى الحجّه مى نويسد: چون تازيان در آن ماه به حج و زيارت كعبه مى رفتند، آن ماه به اين نام خوانده شد. وى همچنين نوشته: چون روز هشتم ماه ذى الحجّه، خداوند چشمه زمزم را براى اسماعيل بيرون آورد، آن روز به روز «ترويه» نامبردار گشته است.

روز عرفه را بدان جهت «عرفه» گفته اند كه در اين روز خداوند خلعت «خُلّت» بر ابراهيم عليه السلام پوشانيد و مردم در اين روز يكديگر را مى شناسند.

در ادامه مى نويسد: «ايّام تشريق» روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم است و علّت نامگذارى اين ايام به تشريق آن است كه قربانى را تا طلوع آفتاب نمى كشند. (2)

ابوريحان تغيير قبله از بيت المقدس به سوى كعبه را روز پانزدهم شعبان دانسته و گفته است: در آيه وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ


1- 1- نك: فرهنگ اصطلاحات نجومى همراه با واژه هاى كيهانى در شعر فارسى، تأليف دكتر ابوالفضل مصفّى چاپ دوم 1366، مؤسسه اطلاعات و تحقيقات فرهنگ، تهران ص 793.
2- 2- آثار الباقيه ...، ص 536.

ص: 100

رَبِّكَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (1)

به مسلمانان امر شد كه كعبه و مقام ابراهيم را در هر جا كه باشند قبله قرار دهند. (2)

10- ترجمه تاريخ طبرى

در ترجمه تاريخ طبرى كه در قرن چهارم انجام شده، در مورد حج پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «بنا به گفته جابر، پيامبر سه حج به جاى آورد؛ دو حج پيش از هجرت و يكى پس از آن، ولى عبداللَّه بن عمر گفته: پيش از اين حج هاى تمتّع، دو عمره نيز گزارده بود.»

در ترجمه تاريخ طبرى به حوادث و اتّفاقات زيادى كه در مكّه و كعبه و در راه حج رخ داده، اشاره شده؛ از جمله نوشته است:

در سال 271 وقتى حج گزاران خراسان در بغداد بودند، آن ها را نزد محمد بردند. او به حاجيان خراسانى گفت: عمروليث را از آنچه بدو رسيده بود معزول كرده و خراسان را به محمّد بن طاهر سپرده است.

در سال 281 از راه مكّه خبر آمد كه مردم به هنگام رفتن، دچار سرماى سخت و باران بسيار شدند؛ سرمايى كه پانصد تن از آنان را كشته است!

از حوادث مهم ديگر كه بر كعبه گذشته و مسعودى نيز آن را نقل كرده، اين است كه وقتى قرامطه قوّت گرفتند، ابوطاهر سليمان بن ابى سعيد حسن بن بهرام بن جنابى در سال 308 به مكّه حمله كرد و مردم را فجيعانه در مسجد الحرام كشت و اجساد آنها را در چاه زمزم ريخت و پوشش كعبه و جواهر و طلاهايى را كه در كعبه جمع شده بود به غارت برد و حجرالأسود را كند و با خود برد و در مسجد كوفه آويزان كرد، آنگاه به شهر خود برگشت.

تاريخ طبرى در ادامه، شرح بيشتر ماجرا را به تفصيل آورده است؛ از جمله مى نويسد: جنابى درهاى كعبه را كند، پوششهاى آن را برداشت، دُرّ يكتا را (كه چهارده مثقال وزن داشت) با دو گوشواره ماريه و شاخ قوچ ابراهيم و عصاى موسى (كه هر دو


1- 1- بقره: 149.
2- 2- آثار الباقيه، ص 531.

ص: 101

روكش طلا داشت و جواهر نشان بود)، با يك طبق و يك دوك طلا و هفده قنديل نقره (كه در كعبه بود) با سه محراب نقره كوتاهتر از قد انسان در بالاى كعبه نهاده بودند با خود برد، پس از چند سال تنها حجرالأسود را بازگرداندند. (1)

روز سوم ربيع الآخر حَجّاج خانه كعبه را به آتش كشيد و خانه فرو ريخت و در روز پانزدهم جمادى الآخر عبداللَّه بن زبير كعبه را به دست خود منهدم كرد.

11- تاريخ يمينى

اصل كتاب توسّط ابونصر عتبى به عربى نوشته شده وبيشتر درباره دربار سلطان محمود غزنوى و پدرش سبكتكين است، به همين جهت به «تاريخ يمينى» شهرت يافت. اصل متن، عربىِ مربوط به قرن پنجم است. در قرن هفتم توسّط ابو الشّرف ناصح بن ظفر بن سعد المنشى الجرفادقانى، معاصر اتابكان آذربايجان، به فارسى برگردانده شده است. در اين كتاب از حج و كعبه و مكّه سخن گفته شده؛ از جمله در مورد هدايايى كه به مكّه فرستاده و تقديم مى شده نوشته است.

احمد خوارزمى هر سال محموله اى از جانب نوح بن منصور به كعبه معظّمه مى برد تا بر اشراف مكّه و مدينه تقسيم كند و سهمى هم به فقرا و مستمندان مى رسيده است.

جرفادقانى از نصربن حسن به عنوان فردى ظالم ياد كرده كه بر سر راه حاجيان قرار مى گرفت و قافله هاى آن ها را اذيّت و آزار مى كرد و باعث بدنامى خاندان شريف و اصيل خود مى شد. اين نصربن حسن معاصر شمس المعالى قابوس بن وشمگير بوده است.

12- الملل و النّحل

امام ابوالفتح تاج الدّين محمّد بن عبدالكريم شهرستانى كتاب معروف «الملل و النّحل» را در قرن ششم نوشته و گفته است: در بنيانگذار كعبه اختلاف است؛ بعضى حضرت آدم را بانى كعبه مى دانند كه خداوند سراپرده اى را براى او فرستاد و آدم آن را در


1- 1- ترجمه تاريخ طبرى ج 16 دنباله تاريخ طبرى از عريب بن سعد قرطبى، ترجمه، ابوالقاسم پاينده، زمستان 1354، انتشارات بنياد فرهنگ ايران صص 6922- 6921.

ص: 102

محل كنونى كعبه نصب كرد.

بعضى كعبه را بيت «زحل» مى دانند و معتقدند كه بانى اوّل آن طالع هاى معيّن و اتّصال هاى مقبول كواكب بوده و بدين جهت پايدار است.

شهرستانى هم معتقد است: اوّلين كسى كه در خانه كعبه بت نهاد عمروبن لُحّى بود.

وى مردم را به پرستش آنها واداشت. اين جريان در آغاز پادشاهى شاپور ذوالأكتاف بوده است. با آمدن اسلام تمام آن بت ها از كعبه بيرون ريخته شد.

شهرستانى درباره عبادتگاه هاى ديگر نيز سخن گفته و نوشته است: غير از كعبه، خانه هاى ديگرى نيز براى عبادت بوده كه بعضى بتكده و بعضى ديگر آتشكده بوده است. بتكده هاى متعلّق به اعراب و هندى ها و معابد مشهور هفتگانه را معرّفى و محلّ آن ها را مشخّص كرده است. (1)

شهرستانى در باره حج و عمره در دوران جاهلى مى نويسد: اعراب در جاهليّت به حج و عمره و احرام مى پرداختند. هفت طواف مى كردند و حجرالأسود را مسح مى كردند و سعى بين صفا و مروه را انجام مى دادند و در موقع سوگند مى گفتند:

«قسم به طواف هاى هفتگانه ميان صفا و مروه و به صورت و تمثال هايى كه در مروه و صفا است» (2)

وأشْواطٌ بَيْنَ المَرْوَةِ إلَى الصَّفا وَما فِيهما مِنْ صُورَةٍ و مخايِلِ

شهرستانى حتّى تلبيه آنان را ذكر كرده كه در آن نوعى شريك براى خدا قائل بوده اند. آن ها در تمام مواقف وقوف مى كردند، هدى، رمى جمره و ... انجام مى دادند و در قربانى، براى تقرّب به بت ها، خون قربانى را به بتان مى ماليدند و بت ها را با خون قربانى ها رنگين مى كردند.

وقتى قصىّ بن كلاب به قدرت رسيد و سِمت پرده دارى كعبه را عهده دار شد، آنان


1- 1- توضيح الملل- ترجمه الملل و النحل، تأليف محمد بن عبدالكريم بن احمد شهرستانى ... تحرير نو، مصطفى بن خالقداد هاشمى عباسى، 1021 ه. ق. با مقدّمه و تصحيح و تكميل و ترجمه سيد محمد رضا جلالى نايينى، جلد دوم، تيرماه 1358، تهران كتابفروشى اقبال و طهورى. صص 379- 373.
2- 2- منظور بت هايى است كه در صفا و مروه وجود داشت.

ص: 103

را از عبادت غير خدا منع كرد ولى قريش كسى را كه آن ها را به يكتا پرستى دعوت مى كرد از خود مى راندند.

13- الكامل

ابن اثير كه نويسنده كتاب «الكامل» است، در اين كتاب حوادث را سال به سال نوشته است. وى بناى كعبه را به شيث بن آدم نسبت داده و گفته است: «... وانّه بنى الكعبة بالحجارة والطين» وى تا آخر عمر هميشه در مكّه بود و حج و عمره به جاى مى آورد. «وَقيلَ أَنَّهُ لَمْ يَزَلْ مُقيماً بِمَكّة يَحِجُّ و يعتَمِر الى أنْ ماتَ» (1)

ابن اثير مى نويسد: علماى گذشته بناى كعبه را به آدم عليه السلام نسبت داده و گفته اند: آن بنا تا طوفان نوح پابرجا بوده است. در طوفان، كعبه به آسمان برده شد و حجرالأسود به كوه ابوقبيس؛ «و أمراللَّه جبرئيل فَرَفَع الكعبة الَى السَّماء الرابعة و كانت مِن ياقوت الجنَّة ... و خبأ الحجرالأسود بجبل أبى قبيس فبقى فيه الى أن بنى ابراهيم البيت فأخذه فجعله موضعه».

شرح بناى كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام به تفصيل در صفحات 106 الى 108 متن اصلى (عربى) جلد اوّل و صفحات 35 الى 40 ترجمه فارسى جلد دوم آمده است.

ابن اثير گفته است: عبدالمطلب در حمله ابرهه به كعبه اين ابيات را مى خوانده است:

يا ربّ لا أرجو لهُم سواكا يا رَبِّ فَامْنَعْ مِنهُم حماكا

إنّ عدوّ البيت من عاداكا امنعهم أن يخربوا فناكا

و افزوده است: ابرهه بر اثر اين دعاى عبدالمطلب و جسارتى كه به كعبه كرده بود، به چنان بيمارى دچار شد كه اعضاى او يكى پس از ديگرى فرو ريخت و خداوند سيلى فرستاد و حبشه را به دريا انداخت «و بعث اللَّه السّيل فألقى الحبشة في البحر ...».

ابن اثير ضمن شرح وقايع مهم هر سال، امير الحاجِ هر سال را معرفى كرده و گفته


1- 1- الكامل فى التاريخ لابن اثير الشيخ العلامه عزالدين ... ابن اثير ج 1، ص 121.

ص: 104

است: بعضى حكم امير الحاج بودن خود را جعل مى كرده اند؛ از جمله مغيرة بن شعبه در سال 40 هجرى، حكمى از طرف معاويه جعل كرد و مراسم را يك روز زودتر انجام داد و در روز عرفه قربانى كرد؛ زيرا متوجه شده بود كه عتبة بن ابى سفيان، برادر معاويه اميرالحاج شده است.

او به حجّ ابومسلم خراسانى و حوادث بعد از آن نيز اشاره كرده و در اين باره سخن گفته است.

درباره حمله قرامطه در سال 312 به تفصيل سخن گفته است و مى نويسد كه در جريان آن گروهى كشته شده و گروهى به اسارت درآمدند و از جمله اسرا، محمد بن احمد ازهرى (لغوىِ معروفِ متوفاى 370 ه. ق.) بوده است.

ابن اثير حوادث گوناگون را به ترتيبِ وقوع ذكر كرده است. هر چند بيان آن ها جالب توجّه و آموزنده است ليكن موجب طولانى شدن كلام مى گردد؛ به عنوان نمونه به چند مورد به اختصار اشاره مى كنيم:

در سال 515 ه. ق. مردى علوى، فقيهى از فقهاى نظاميه بغداد در مكّه ظهور كرد و به امر به معروف و نهى از منكر پرداخت و طرفدارانش زياد شدند. و خواست به نام خودش خطبه بخواند ليكن حاكم مكّه او را گرفت و به بحرين تبعيد كرد.

در سال 532 ه. ق. جامه كعبه از هم گسيخت. تاجرى فارسى جامه اى براى كعبه تهيّه كرد كه ده هزار دينار مصرى هزينه آن شد.

در سال 608 ه. ق. فردى باطنى در منا به مردى از خانواده امير قتاده، حاكم مكّه حمله ور شد و او را (به گمان اينكه خودِ امير قتاده است) كشت. امير قتاده دستور حمله به حاجيان را داد و آن ها را غارت كرد.

14- تاريخ جهانگشاى جوينى

عطاملك علاء الدين بن بهاءالدين محمد بن شمس الدين محمد جوينى نويسنده «جهانگشاى جوينى» است. او در اين كتاب به چند حادثه از حوادث حج اشاره كرده، مى نويسد: جمعى از باطنيه به تحريك ناصرخليفه به لباس حجاج در آمده بودند، وقتى

ص: 105

سيف الدين ايغلمش در اوايل سال 614 ه. ق. به استقبال حجاج آمده بود بر او حمله بردند و به قتلش رساندند.

او گفته است كه خليفه النّاصرلدين اللَّه به كمك چند تن از فداييان كه جلال الدين حسن به درخواست او اعزام كرده بود، در روز عرفه، در عرفات برادر امير مكّه را به اشتباه به جاى امير مكّه كشت. (1)

جوينى به حادثه حمدان قرمط و حمله او به كعبه و قتل عام حجاج و پر كردن چاه زمزم از اجساد و كندن و بردن حجرالأسود پرداخته و به تفصيل در اين باره سخن گفته است. (2)

مؤلف به احتمال قريب به يقين در بيان مدّتِ نگه دارى حجرالأسود توسّط قرامطه، دچار سهو شده است. او اين مدت را 25 سال نوشته در حالى كه تاريخ حمله قرامطه و كندن و بردن حجرالأسود، چهاردهم ذى الحجّه سال 317 ه. ق. و اعاده آن دهم ذى الحجّه 339 ه. ق. بوده است. از طرفى مقريزى در «اتّعاظ الحنفاء» صفحه 129 و قطب الدين نهروالى مكّى در كتاب «الاعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام» صفحه 166 مدّت نگهداشتن حجرالأسود توسط قرامطه را 22 سال نوشته اند.

15- نزهة القلوب

حمداللَّه مستوفى صاحب كتاب «نزهة القلوب» در مقاله سوم از حرمين شريفين و بيت المقدس نوشته است. (3) او به موقعيّت جغرافيايى خانه كعبه، مسجدالحرام، شهر مكّه، و حجاز كه در اقليم دوم قرار گرفته، پرداخته است. از موقعيّت درّه مكه و اهميّت مذهبى كوه هاى اطراف مكّه نيز سخن گفته و آيات و احاديث مربوط به مكّه، كعبه و حج را يادآورى كرده است. حمداللَّه مستوفى به صد سال تضرّع آدم عليه السلام و فرو فرستاده


1- 1- تاريخ جهانگشاى جوينى، عطاملك علاءالدين بن بهاءالدين محمد بن شمس الدين محمد جوينى، چاپ سوم 367، سازمان نشر كتاب انتشارات بامداد، ج 2، ص 121.
2- 2- همان، ج 3، ص 153.
3- 3- نزهة القلوب، تأليف حمداللَّه بن ابى بكر بن محمد بن نصر مستوفى قزوينى، با مقابله و حواشى و ... به كوشش دكتر محمد دبير سياقى اسفند 1336 ناشر كتابخانه طهورى- تهران، ص 1.

ص: 106

شدن كعبه به صورت خانه اى از ياقوت اشاره كرده و مى نويسد: پس از طوفان نوح، كعبه بيش از دو هزار سال ويران بوده تا اينكه حضرت ابراهيم عليه السلام به فرمان خداوند آن را تجديد بنا كرد.

مستوفى آنگاه درباره ميقات ها و فواصل آن ها سخن گفته و حجرالأسود را فرود آمده از بهشت دانسته و از تجديد بناى كعبه توسّط قريش، ابن زبير، حجّاج و ... به تفصيل قلم زده است.

نويسنده نزهة القلوب از جنبه هاى اعجاز آميز و كرامات كعبه نيز به دفعات مطالبى آورده است. او از رشوه خوارى حكام مكّه متأثّر شده و جريانى درباره رشوه دادن قزوينى ها به حاكم مكّه نقل كرده كه سى هزار دينار به حاكم مكّه رشوه دادند تا اجازه دهد آنان پنجره خانقاه خود را به مسجدالحرام بگشايند! (1)

آنچه حمداللَّه مستوفى در باب حج، مكّه و كعبه نقل كرده، اغلب مسائل ملموس جغرافيايى است. او هيچ توجّهى به بُعد عبادى يا سياسى حج و اماكن مقدس نكرده است. ارزش بحث او بيشتر در توصيف كعبه، مكّه و حوالى آن است.

16- تجارب السّلف

هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه صاحبى نخجوانى، كه در قرن هفتم و هشتم مى زيسته، كتاب «تجارب السّلف» را در تاريخ خلفا و وزرا نوشته و به بعضى از حوادث و كرامات مربوط به كعبه و حج نيز اشاره كرده است. هندوشاه بيشتر به حوادث دوران اسلامى پرداخته و از جمله درباره حجّة الوداع نوشته است: پيغمبر صلى الله عليه و آله در سال دهم هجرت حجّ وداع گزارد، در مكّه نالان شد و به مدينه آمد. همچنان بيمار بود كه در محرم سال يازدهم هجرت بيمارى اش سنگين شد تا در روز شنبه 12 ربيع به رحمت حق پيوست.

هندوشاه درباره نصب حجرالأسود، به اشتباه رفته است. او مى گويد: آن روز كه


1- 1- نزهة القلوب، ص 7.

ص: 107

كعبه را عمارت كردند و صناديد قريش در وضع حجرالأسود او (محمد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله) را حَكَم خويش ساختند، 16 سال داشت! (1)

مؤلّف از ذكر حوادث تاريخى نيز غافل نبوده، به بسيارى از آن ها اشاره كرده است؛ از جمله: هارون در سفرى كه به حج رفت، دستور داد دو فرزند جعفر برمكى را، كه حاصل ازدواج او با خواهر هارون (عباسه) بود، به چاهى انداختند و سرچاه را پوشاندند و در بازگشت از همين سفر حج بود كه برامكه را برانداخت. (2)

مكّه حرم امن الهى است حتّى حيوانات در حريم حرم در امان هستند و ما نمونه هايى را در صفحات پيشين نقل كرديم. مايه تعجّب و جاى بسى تأسّف است آنان كه خود را خليفه و جانشين پيامبر مى دانند در حريم حرم دست به آدم كشى مى زنند و حرمت حرم را درهم مى شكنند!

در طول تاريخ آنان كه به زيارت خانه خدا توفيق يافته اند، بعضى پيش از سفر منقلب شده اند و بعضى بعد از سفر يا در حين اجراى اعمال و مناسك تحوّل روحى پيدا كرده اند. مؤلّف تجارب السّلف مى نويسد: ظهيرالدّين ابوشجاع محمد بن حسين در سال 476 ه. ق. به وزارت مقتدى رسيد. او مردى نيك فطرت بود، در ايّام وزارت حج كرد.

جز او و آل برمك كسى به هنگام وزارت، حج نگزارده بود. اين وزير پس از انجام اعمال حج در مدينه منوّره، به خدمت مسجد و حرم پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول شد.

كعبه در طول تاريخ از زمان حضرت آدم تاكنون توسّط افرادى در حال تغيير و تحوّل و تخريب و بازسازى و بهسازى و گسترش بوده است؛ از جمله المقتفى دستور داد تا براى كعبه درب هاى نيكو بتراشند و درب هاى كهنه را به بغداد آوردند. وى در سال 555 ه. ق. درگذشت. از درب هاى كهنه براى او تابوت ساختند و با آن تابوت دفن كردند. (3)

17- مقدّمه ابن خلدون


1- 1- تجارب السّلف، در تاريخ خلفا و وزراى ايشان، تأليف هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه صاحبى نخجوانى به تصحيح اقبال آشتيانى، به اهتمام دكتر توفيق سبحانى، چاپ 1357، كتابخانه طهورى. ص 10.
2- 2- در برانداختن برامكه علل ديگرى هم گفته شده. نك: تجارب السّلف، ص 151.
3- 3- تجارب السّلف ص 306.

ص: 108

عبدالرّحمن بن محمّد بن ... خلدون نويسنده اين كتاب، در فصل ششم مقدّمه اى با عنوان «مساجد و بيوتات معظم جهان» مى نويسد: «... بهترين جايگاه روى زمين، مساجد سه گانه مكّه، مدينه و بيت المقدّس است ...» (1)

ابن خلدون بر حسب معمول، بناى خانه كعبه را به آدم نسبت داده، كه در مقابل بيت المعمور بنا كرده و سپس در طوفان نوح ويران شده است. وى كه به عنوان يك مورّخ جامعه شناسِ دقيق شناخته شده، مى گويد: معتقد است كه هيچ دليل و سندى تاريخى بر اينكه سيل خانه را ويران كرده باشد وجود ندارد، تنها در تفسير آيه 121 سوره بقره وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ گفته شده كه خانه را بر پايه هاى آن بنا كردند.

ابن خلدون ماجراى حضرت ابراهيم، هاجر و اسماعيل و درگذشت هاجر و اسماعيل و دفن آنها در حجر اسماعيل را بيان كرده و گفته است: حضرت ابراهيم به كمك فرزندش اسماعيل در محلّى كه اسماعيل آغل گوسفندان خود را ساخته بود خانه كعبه را بنا كرد. و نيز گفته است كه پس از درگذشت اسماعيل، فرزندان و داييهايش از خاندان جرهم، به خدمت كعبه همّت گماشتند. سپس عمالقه خدمتگزاران خانه شدند و از اطراف و اكناف به زيارت خانه مى رفتند و حج مى گزاردند. از كسانى كه به حج مى رفتند تبابعه بودند كه احترام فراوان براى كعبه و عمل حج قائل بودند و يكى از آنها به نام «اقيار اسعد ابوكَرِب» برروى كعبه پارچه هاى نرم و جامه هاى مخطّط يمانى پوشانيد و فرمان داد كه آن خانه را پاك نگهدارند و براى آن كليدى ساخت.

ابن خلدون مى نويسد: ايرانيان هم به حج مى رفتند و به كعبه نزديكى مى جستند و هدايايى تقديم مى كردند. پادشاهانى مانند كسرى و ديگران اموال و گنجينه هاى بسيارى براى كعبه مى فرستادند و داستان شمشيرها و دو آهوى زرّين كه عبدالمطلب هنگام كندن


1- 1- مقدّمه ابن خلدون، تأليف عبدالرحمن بن خلدون- ترجمه محمد پروين گنابادى چاپ سوم 1352، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ج 2، ص 689.

ص: 109

چاه زمزم يافته است، معروف مى باشد. اين آهوهاى زرّين هداياى ايرانيان بوده است.

وقتى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله كعبه را گشود، در چاهى كه درون كعبه بود هفتاد هزار اوقيه زربافت كه پادشاهان ايران آنها را براى خانه كعبه مى فرستادند قرار داشت. پيامبر و پس از وى ابوبكر اين گنجينه ها را به حال خود گذاشتند. عمر كه مى خواست آن را تصرّف كند نيز توسّط شيبة بن عثمان باز داشته شد و منصرف گشت تا اينكه افطن (حسن بن حسين بن على بن على بن زين العابدين) در سال 199 ه. ق. بر مكّه چيره شد و آنها را تصرّف كرد. گنجينه كعبه از آن پس از ميان رفت.

ابن خلدون گفته است: خداوند ورود مخالفان دين اسلام را به حرم ممنوع كرده و براى ورود مسلمانان هم شرايطى در نظر گرفته است. او حدود حرم را مشخّص كرده ونوشته است: «حدود حرم كه به اين مزايا اختصاص دارد، عبارت است از سه ميل از راه مدينه تا تنعيم، و از راه عراق هفت ميل تا خميدگى منقطع كوه و از راه جِعرانه نُه ميل تا شعب و از جده ده ميل تا منقطع عشاير ...».

در ارتباط با نام «بكّه» و «مكّه» به اختصار و وضوح نوشته است كه: «... اين است چگونگى و اخبار مربوط به مكه، و آن را امّ القرى و كعبه نيز مى نامند، از كلمه «كعب» به علّت بلندى آن و هم آن را «بكّه» مى گويند، اصمعى مى گويد؛ زيرا مردم با يكديگر نرمى مى كنند. و مجاهد مى گويد: «با» ى بكّه را به «ميم» بدل كرده اند، چنانكه «لازب» را «لازم» مى گويند كه مخرج «ب و ميم» به هم نزديك است و نخعى مى گويد: بكّه (با «باء») بر خانه كعبه و مكّه (با ميم) بر شهر اطلاق شود و زهرى مى گويد: بكّه (به باء) بر كلّيّه مسجد و مكّه (به ميم) بر حرم اطلاق مى گردد.» (1)

18- تاريخ وصّاف

اديب شرف الدين عبداللَّه كاتب شيرازى ملقّب به «وصّاف الحضره» در تاريخ خود (تاريخ وصّاف) به حمله سعد الدّوله يهودى اشاره كرده و نوشته است: سعدالدوله يهودى از اهالى ابهر زنجان بود كه به وزارت ارغون رسيد. او براى برانداختن اسلام و


1- 1- مقدّمه ابن خلدون، ص 697- 696.

ص: 110

محو آثار آن، مقدّماتى را فراهم آورد؛ از آن جمله محضرى ساخت درباره پيغمبرى ايلخان و به امضاى علماى زمان رسانيد و بدتر از آن، با ايلخانان مقرر كرد كه كعبه اصنام بى نام سازد و مسلمانان را از عبوديّت خداى سبحان به پرستش اوثان ملزم گرداند.

درسال 702 ه. ق. غازان خان، فرمانى مبنى بر تعظيم و تفخيم سادات مكّه و خادمان بيت اللَّه صادر كرد و چون راه حج ناامن بود، امير قتلغ شاه را اميرالحاج كرد و هزار سوار بر اسبها و يدكها و كوس و علم وبارگاه و سراپرده و ديگر اسباب و مراسم كه درخور چنين خيرى عظيم باشد، براى او معيّن ساخت وبراى كعبه پرده اى گرانبها مزيّن به نام خود و محملى مخصوص به نام همايونى روانه داشت و از وجوه زكات دوازده تومان (يكصدو بيست هزار دينار) زر در وجه ادارات ملوك مكّه و مدينه و انعامات و تشريفات مشايخ عرب و قبايل و آماده ساختن زاد و راحله و ديگر مخارج ارزانى داشت. (1)

19- تاريخ الفخرى

ابن طقطقى نويسنده اين كتاب در حوادث مكّه و كعبه نوشته است: سنباد كه ساكن يكى از قراى نيشابور بود، به خونخواهى ابومسلم خراسانى قيام كرد و زنان و فرزندان ولاياتى را كه به تصرف آورده بود، اسير كرد و چنين نمود كه قصد دارد به حجاز برود و كعبه را ويران كند. وقتى لشكر سنباد و منصور خليفه عبّاسى مقابل هم قرار گرفتند، سنباد زنان مسلمان اسير شده را سر برهنه سوار شتران در پيشاپيش لشكر خود به حركت در آورد، با فرياد «وا محمدا» ى زنان، شتران رميدند و روبه لشكر سنباد برگشتند و آنها را تارو مار كردند.

محمد بن على بن طباطبا (ابن طقطقى) موضوع اجابت دعاى يحيى بن خالد را بيان كرده كه گفته اند: يحيى بن خالد برمكى راديدند كه دور خانه طواف مى كرد و مى گفت:

پروردگارا! اگر خشنودى تو در آن است كه نعمتى را كه به من داده اى باز پس گيرى و مال


1- 1- تحرير تازه تاريخ و صّاف، به قلم عبدالحميد آيتى 1346 انتشارات بنياد فرهنگ ايران، صص 234 و 235 و 242.

ص: 111

و اهل و عيالم را از من بستانى، چنين كن ولى فرزندم فضل را از من مستان. آنگاه از خانه كعبه جدا شد و قدرى دور شد، سپس برگشت و گفت: پروردگارا! براى شخصى مانند من ناپسند است كه در پيشگاه تو قائل به استثنا شود، پروردگارا! اگر مى خواهى فضل را نيز از من بگير. از اين روى پس از اندك مدّتى هارون الرّشيد ايشان را برانداخت.

هارون در طول خلافت خود- جز چند سال- يك سال به حج مى رفت و يك سال به جنگ با دشمنان دين مى پرداخت! (1)

نويسنده كتاب الفخرى نوشته است: يك سال هارون پياده به مكّه رفت واين كار بين خلفا بى سابقه بود. رشيد هر سال كه به حج مى رفت صد نفر از فقها را با فرزندانشان همراه مى برد و هر سالى كه به حج نمى رفت سيصد نفر را با تجهيزات كافى از جانب خود به حج مى فرستاد. (2)

گفته اند كه: سالى هارون به اتفاق دو فرزندش امين و مأمون ويحيى و دو فرزندش فضل و جعفر به حج رفته بودند. در مدينه، هارون با يحيى و امين با فضل و مأمون با جعفر بن يحيى در سه محل نشسته بودند و دست به عطاى مردم گشوده بودند در آن سال سه عطا به مردم داده شد كه به زيادى آن مثل زده شده و مردم آن سال را سال «اعطيات الثلاث» ناميده اند.

در يكى از همان سفرهاى حج بود كه هارون چون به مدينه رسيد، موسى بن جعفر عليه السلام را دستگير كرده، در هود جى نشاند و به بغداد فرستاد و از رقّه فرمان قتل حضرتش را صادر كرد و گروهى از عدول محلّه كرخ را واداشت تا شهادت بدهند كه امام به مرگ طبيعى در گذشته است.

جنايت ديگرى كه هارون در سفر ديگرى از سفرهاى حج مرتكب شد، آن بود كه در بازگشت از حج به مسرور خادم گفت: برو سر جعفر را برايم بياور او رفت و جعفر برمكى را كشت و سرش را براى هارون آورد.


1- 1- مسعودى در التنبيه و الاشراف خود، صفحه 328، هشت حج و هشت غزو را به هارون نسبت داده است.
2- 2- تاريخ فخرى، در آداب ملك دارى و دولتهاى اسلامى، تأليف محمد بن على بن طباطبا، معروف به ابن طقطقى، ترجمه محمد وحيد گلپايگانى، چاپ دوم 1360، بنگاه- ترجمه و نشر كتاب، ص 262.

ص: 112

ابن طقطقى گفته است منصور در مكّه و در لباس احرام در سال 158 ه. ق.

درگذشت. وى را در حرم به خاك سپردند.

20- تاريخ تمدن اسلام

جرجى زيدان نويسنده اين كتاب مى نويسد: منصور نخستين خليفه عبّاسى، براى منصرف ساختن مردم از زيارت كعبه قبّة الخضرا را ساخت و كاخها و دژها و جامع ها در بغداد بنا كرد. همو نوشته است: وليدبن يزيد خليفه اسلام بود كه درباره شراب غزلهايى سرود. وليد آنقدر به ميگسارى اشتياق داشت كه روزى تصميم گرفت با ياران خويش از دمشق به مكّه بروند و روى پشت بام كعبه بزم ميگسارى داير كنند و اگر پند و اندرز بعضى از نزديكان خليفه مانع اين كار نشده بود، وليد اين رسوايى عظيم را به بار مى آورد. (1)

21- تاريخ اسماعيليان

برنارد لوئيس مؤلف تاريخ اسماعيليان است. وى به حوادثى كه در مكّه و يا سفر حج اتفاق افتاده و به طريقى به اسماعيليه ارتباط پيدا مى كند، پرداخته و نوشته است: در سال 609 ه. ق. مادر جلال الدين حسن به زيارت كعبه رفت و زيارت او مقارن شد با كشته شدن يكى ازخويشان شريف مكّه، چون شريف مكّه بسيار شبيه به مقتول بود، اينطور تصور مى شد كه هدف قاتل، خود شريف بوده و به اشتباه خويشاوند او هدف قرار گرفته و گمان مى كرد كه قاتل از طرف خليفه بغداد به منظور كشتن او فرستاده شده، لذا بسيار خشمگين شد و كاروان زائران عراقى را غارت كرد وغرامت هنگفتى از آنها مطالبه كرد كه قسمت اعظم اين غرامت را مادر جلال الدّين حسن پرداخت. (2)

برنارد لوئيس نوشته است: قرامطه حجرالأسود را در سال 317 ه. ق. كندند و


1- 1- تاريخ تمدن اسلام، جرجى زيدان، ترجمه و نگارش على جواهر كلام، چاپ دوم دى ماه 1336 مؤسسه اطلاعاتى امير كبير.
2- 2- تاريخ اسماعيليان- تأليف برنارد لوئيس، ترجمه فريدون بدره اى، اسفند 1362 انتشارات توس، ص 241.

ص: 113

در 339 ه. ق. باز گرداندند. از قول ثابت بن سنان نقل كرده است كه وقتى خبر در افريقيه به مهدى فاطمى رسيد، نامه اى به ابوطاهر نوشت و او را به خاطر اين عمل ناپسند سرزنش كرد وگفت: «تو لكّه سياهى در صفحه تاريخ به نام ما رقم زدى كه هرگز آن را پاك نتوان كرد و گذشت روزگار نيز آن را پاك نخواهد كرد ... تو با اعمال شرم آور خود سلسله و فرقه ما وداعيان مارا به كفر و زندقه و الحاد متّهم ساختى. (1)

در همان نامه به ابوطاهر دستور داد حجرالأسود را به جاى خود بازگرداند كه حجر به جاى خود بازگردانده مى شود. در نقل قولهايى كه در ارتباط با اين موضوع شده، اختلاف زيادى مشهود است، حتّى در همين تاريخ اسماعيليان فاصله بين سالهاى 317 تا 339 ه. ق. كه بيست و دو سال است و در مآخذ نيز همين را نوشته اند، با موضوع نامه مهدى فاطمى و برگردانده شدن حجرالأسود، طبق دستور وى منافات دارد (آيا ممكن است در فاصله 2 سال خبر به مهدى نرسيده باشد؟!)

22- تاريخ آل بويه

نويسنده اين كتاب آقاى على اصغر فقيهى به برخى از حوادث و توجّهات امراى ايرانى به حج و كعبه اشاره كرده است از جمله گفته است: امير نوح همه ساله اموال و اشيا و جامه هايى براى پوشش كعبه و اموالى براى مجاوران مكّه و ساكنان مدينه توسّط احمد خوارزمى فرستاده است.

فقيهى به حمله قرامطه بر قافله حجاج در سال 312 ه. ق. اشاره كرده و گفته است:

در اين حمله جمع بسيارى كشته شدند و گروهى زن و مرد و كودك به اسارت در آمدند و به عنوان برده ميان قرامطه تقسيم شدند. فقيهى در ارتباط با احمد بن على نسائى صاحب صحيح نسائى كه يكى از صحاح سته است گفته: در راه سفر به مكّه در رمله (واقع در شام) از او خواستند در فضايل معاويه سخنى بگويد ولى او در اين باره چيزى نگفت. او را بقدرى زدند كه شدت ضربات موجب مرگش شد. (2)


1- 1- تاريخ اسماعيليان، ص 103.
2- 2- تاريخ آل بويه و اوضاع زمان ايشان- يا نمودارى از زندگى مردم آن عصر، تأليف على اصغر فقيهى 1357 انتشارات صبا، ص 201.

ص: 114

لغو موقوفات مكّه- القاهر خليفه جبّار، برادر ناتنى مقتدر بود كه پس از وى به خلافت رسيد. او اموال مادر مقتدر را مصادره كرد و از اوخواست تا در حضور قضات املاكى را كه برمكه وقف كرده بود تا خرج فقرا و مساكين شود، از وقف خارج و وقف را باطل اعلام كند اما وى از اين دستور امتناع كرد و قاهر خود وقف را باطل اعلام كرد. (1)

23- تاريخ عرب

بحث خود را- كه در كتب تاريخ و آنچه در ارتباط با حج، مكّه، كعبه، حُجّاج و حوادث واتّفاقات گوناگون است- بابيان مختصرى از مباحث تاريخ عرب نوشته فيليپ خليل حِتّى ادامه مى دهيم. حِتّى مى نويسد: كعبه جاهليّت كه دژ اسلام شد، يك بناى معمولى، به شكل مكعّب (2) به سادگى بدوى بود، در آغاز سقف نداشت و يك سنگ سياه آسمانى، كه داراى احترام و اعتبار ويژه اى بود، در آن جاى داشت. به هنگام ظهور اسلام، بناى موجود همان بود كه به نظر مى رسد به سال 608 ه. ق. به دست يكى از حبشيان و از باقيمانده يك كشتى رومى يا حبشى كه بر ساحل درياى سرخ در هم شكسته بود، از نو ساخته شد. اطراف آن نيز حرم معمولى وجود داشت و كسان به زيارت آن مى آمدند و قربانها مى كردند. بنابه روايت اسلامى، كعبه در آغاز مطابق با يك نمونه يا تصوير آسمانى ساخته شد و ابراهيم و اسماعيل پس از طوفان، بناى آن را تجديد كردند و توليت آن با اعقاب اسماعيل بود تا به روزگار گردنكشان جرهم و پس ازآنها قريشيان آمدند كه از اعقاب خاندان اسماعيل بودند. هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل عليه السلام مشغول ساختمان كعبه بودند، سنگ سياه را جبرئيل براى آنها آورد.

بدويان كه براى مبادله كالاهاى خود به شهرهاى حجاز مى آمدند، معتقدات مردم شهرى را فرا گرفتند و بنا را بر اجراى پاره اى اعمال و رسوم كعبه؛ مثل قربان كردن شتر و گوسفند در كنار سنگهاى (انصاب) مختلف ديگر، كه بت يا قربانگاه به شمار مى رفت،


1- 1- تاريخ آل بويه و اوضاع زمان ايشان، ص 115.
2- 2- و نام كعبه از همين جاست.

ص: 115

گذاشتند. در نظر آنها زيارت يكى از معابد، ازلحاظ دينى كار معتبرى بود.

زيارت مكانهاى مقدّس يك رسم قديم سامى است كه يادگار آن تا ايّام عهد قديم بجا بود وشايد اصل آن از رسوم آفتاب پرستان باشد كه به هنگام اعتدال پاييزى، ضمن جشنهايى گرماى سخت را وداع گفته (قزح) خداى رعد و حاصلخيزى را استقبال مى كرده اند. در دوران پيش از اسلام، بعد از بازارهاى ساليانه در عربستان شمالى، در ماه ذى الحجّه زيارت كعبه و عرفه انجام مى شد. در سال هفتم هجرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله مراسم قديم حج را، كه مربوط به كعبه و عرفه بود، مقرّر كرد.

فيليپ خليل حِتّى از قول رفعت نقل كرده كه: در روزگار ما وقتى كه فرد بدوى به طواف كعبه مى پردازد، به زبان عامى خود اين كلمات را تكرار مى كند: اى صاحب خانه، ببين كه من آمده ام، مگويى كه من نيامده ام، مرا و پدرم را بيامرز، حتّى اگر دلت نخواهد، بر خلاف خواهش دلت چنين كن؛ زيرا مى بينى كه به زيارت تو آمده و حج گزارده ام». (1)

حِتِّى مى افزايد: حج گزاران پياده و يا سوار برشتر، به حج مى رفتند، بيشتر مردان بودند ولى گاهى زنها و كودكان را هم باخود مى بردند و با سختى بسيار زياد، اين سفر را انجام مى دادند. با داد و ستد، حتّى گاهى با گدايى، خود را به مكّه و مدينه مى رساندند.

كاروانهاى بزرگ حج، چهار كاروان بودند كه از يمن، عراق، شام و مصر مى آمدند. رسم چنان بوده است كه هر يك از اين كاروانها، پيشاپيشِ كاروانِ خود، محملى مى فرستاده اند كه نشانه اعتبار آن كشور بود. محمل عبارت بود از تخت روانى كه بدون سرنشين بر روى شترى مى بسته اند و آن را بسيار مى آراستند.

از قرن هفتم هجرى اميران مسلمان كه مى خواستند استقلال خود را اعلام كنند و از طرفى خود را حامى اماكن مقدّسه بدانند، محمل هايى روانه مى كردند.

فكر ارسال محمل رابه شجرةالدار در قرن هفتم هجرى نسبت داده اند كه همسر يكى از آخرين پادشاهان ايوبى بوده است. (2)


1- 1- تاريخ عرب، فيليپ خليل حِتّى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم 1366 انتشارات آگاه، ص 173، نيز نك: مرآت الحرمين، ج 1، ص 35.
2- 2- هر چند در پاره اى منابع مثل «المعارف» ابن قتيبه، ص 274، معجم البلدان ياقوت، ج 4، ص 886، اعلاق النفيسه ابن رسته، ص 226 و متن اصلى ص 192 و ... ساختن محمل را به حَجاج بن يوسف متوفاى 96 ه. ق. نسبت داده اند.

ص: 116

از روزگاران قديم، حج بزرگترين نيروى وحدت آفرين اسلام و مؤثّرترين وسيله ارتباط عمومى مؤمنان بوده و هست. تأثير اجتماعى اين سفر در برادران مؤمن و اهمّيت فوق العاده آن، غير قابل انكار است.

فيليپ خليل حِتّى مى گويد: از همه اديان جهان، اين امتياز ويژه اسلام است كه بيش از هر ملّتى در نابود ساختن فواصل نژادى و رنگى و قومى ... توفيق به دست آورده است.

به علاوه مراسم حج فرصتى ديگر ايجاد كرده است تا افكار و عقايد دينى ميان كسانى كه از مناطق دوردست مى آيند و در كشورشان وسائل ارتباط جديد نيست و صداى مطبوعات قوّت كافى ندارد، منتشر شود. (1)

24- تمدّن اسلام وعرب

دكتر گوستاولوبون نويسنده شهير و محقّق فرانسوى كه در قرن 19 و 20 (1841- 1931 ميلادى) مى زيسته، در كتاب تمدّن اسلام و عرب نوشته است: ابتدا در جزيرةالعرب دو نژاد سكونت داشتند؛ يكى يقطان از اولاد سام و ديگر اسماعيل فرزند ابراهيم عليهما السلام و مادرش هاجر، اولاد اسماعيل در سر حدّ فلسطين تا حجاز مسكن گزيدند و اينان اوّل طايفه اى هستند كه در مكّه حكومت راندند ومكّه در آن زمان بسيار ترقّى و رشد كرد، تا آنجا كه با صنعا- كه شهر معظمى بود- برابرى مى كرد و بر سر پايتخت شدن رقابت داشتند. (2)

گوستاولومون مى نويسد: اگر اعراب خدايان متعدّدى داشتند، خيال معبودِ واحد و يكتا پرستى هم در آنها وجودداشت و همين زمينه مساعدى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله توانست يكتا پرستى را رواج دهد. او مى نويسد: در عربستان يك خانه پرستش مى شد كه نام آن كعبه بود و بر طبق روايات مأثوره، بناى آن به دست ابراهيم صورت گرفته است. تمام


1- 1- تاريخ عرب، فيليپ خليل حِتّى، ص 175.
2- 2- تمدن اسلام و عرب، تأليف دكتر گوستاولوبون فرانسوى، ترجمه سيد محمدتقى فخر داعى گيلانى، چاپ چهارم، بنگاه مطبوعاتى على اكبر علمى 1334، ص 91.

ص: 117

اقوام جزيرة العرب آن را از مقامات مقدّسه شمرده و احترام آن را واجب مى دانستند. از دير زمان مرسوم بود كه از اطراف و اكناف به زيارت مكّه مى آمدند و كعبه در حقيقت بتخانه خدايان عربستان بوده است. زمان پيغمبر اسلام سيصد و شصت بت در آنجا موجود بود كه صورت حضرت عيسى و مريم هم جزو آنها بوده است. اعراب آرايش و تزيين كعبه را از افتخارات خود مى شمردند. يهوديان نيز كعبه را مقدّس و محترم مى دانستند. پيامبر صلى الله عليه و آله كه تمام بتهاى عرب را در كعبه يكجا ديد، از اين نقطه اتّحاد به سود پيشبرد اسلام استفاده كرد و گفت: خداى بى همتا همان خداى ابراهيم است كه بانى كعبه بود و تمام اعراب او راقبول دارند. (1)

گوستاولوبون در ضمن بحث از اعمال مذهبى اسلام و فرق مختلف آن، در مورد حج بحث مستقلى كرده و گفته است: زيارت بيت اللَّه- كه واجب است هر مسلمانى در مدت عمر لااقل يك مرتبه (با بودن استطاعت) آن را درك كند- يكى از اركان مهمّ اسلام شمرده مى شود و آن از جمله اركانى است كه داراى نتايج و فوايد سياسى بسيار است.

سفر حج با كاروانهاى مهم و بزرگ صورت مى گيرد كه از قاهره و دمشق حركت مى كنند.

در اين سفر دور و دراز بسيارى از حجّاج در طول راه تلف مى شوند امّا براى اين زيارت كه از ايّام قديم رايج بوده، تحمّل تمام زحمات و خسارات، سهل و آسان بوده و هست و زائران در خود احساس الم و خستگى نمى كنند.

در ايّام حج، حدود دويست هزار مسلمان در مكّه (آن زمان) جمع مى شوند و يكديگر را ملاقات مى كنند و از حال يكديگر با خبر مى شوند. حج براى تشييد اخوّت مقرّر گرديده است.

آرى تمام حجّاج در يك جا جمع مى شوند و در امور مذهبى، سياسى، تحقيقاتى، اقتصادى و ... تبادل نظر مى كنند و «از فرنگيان كسى از خوف جان نمى تواند به آنجا قدم بگذارد». (2)


1- 1- تمدّن اسلام و عرب، ص 103.
2- 2- همان صص 541- 539.

ص: 118

فصل سوم: حج و سفرنامه

اشاره

ص: 119

فصل سوم: حج و سفرنامه

ص: 120

ص: 121

سفر كعبه نمودارِ رهِ آخرت است گرچه رمز رهش از صورت دنيا بينند (1)

سير و سفر، به صور گوناگون توصيه شده است. قرآن كريم، كه نامه هدايت و دستور العمل زندگى سعادتمندانه همه جهانيان است، بارها انسان را به سير سفر تشويق و ترغيب كرده است؛ از جمله در سوره هاى:

يوسف آيه 109، حج آيه 46، روم آيه 9 و 42، فاطر آيه 44، غافر آيه 21 و 82، محمّد آيه 10، آل عمران آيه 137، انعام آيه 11، نحل آيه 36، نمل آيه 69، عنكبوت آيه 20، سبا آيه 18، كهف آيه 47 و ... كه:

قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (2)

سير و سفرها در زمينه هاى گوناگون و با اهداف متفاوت انجام مى شود؛ مانند طلب علم، شناخت خويشتن و اخلاق خود، مشاهده شگفتيها، سفرهاى عبادى، (حج و زيارت مشاهد متبرّكه) گريزاز مشاغل دنيوى، تجارت، تماشا و تفرّج و ... كه در هريك سودى نهفته است. پرسودترين و ثمربخش ترين آنها سفر حج مى باشد كه منافع آن هم دنيوى


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، تصحيح و تحشيه و تعليقات على عبدالرّسولى سال 1357، چاپ چاپخانه مروى، ص 103.
2- 2- عنكبوت: 20.

ص: 122

است و هم اخروى.

بسيارى از مسافران از سفر خود يادداشتهايى تهيّه مى كنند؛ بعضى يادداشتهاى خود را تنظيم مى كنند و به صورت مجموعه اى مى نگارند و به شكل سفرنامه در اختيار عموم قرار مى دهند وخوانندگان از آنها بهره مند مى شوند واز تجارب سفر آنها استفاده مى كنند.

سفرنامه هايى كه در توصيف مناسك حج و آثار معنوى آن و مسير سفر، به ويژه شهرهاى مقدّس مكّه و مدينه است، از دير باز تا كنون به رشته تحرير در آمده و انتشار يافته اند ليكن آنگونه كه بايد مورد بحث وبررسى قرار نگرفته اند. در حالى كه اين نوع نوشته ها از كاملترين و معتبرترين منابع درباره حجاز- ازجنبه هاى تاريخى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى و جغرافيايى- به شمار مى روند.

قصد ما در اين رساله، بحث و بررسى و تحقيق در سفرنامه ها نيست كه آن موضوعى ديگر است و فرصتى ديگر مى طلبد. بلكه هدف بررسى اجمالى است در حدّى كه برخورد نويسندگان آنها را با حج دريابيم؛ به عبارت ديگر، از طريق نوشته هاى آنها، با حج واعمال آن و كيفيّت انجام مناسك در دورانهاى مختلف تاريخ آشنا مى شويم و تحوّلات را در مى يابيم و ديدگاههاى اين افراد را از زبان خودشان مى شنويم و مى شناسيم، به اميد آنكه توفيق دست دهد و فرصتى پيش آيد تا تك تك اين سفرنامه ها، كه هر يك در حد خود گنجينه پر ارزشى است، مورد نقد و بررسى همه جانبه قرار گيرد.

هر چند بهترين سفرنامه هاى فارسى كه يك فرد ايرانىِ فارسى زبان، جريان كامل و دقيق هفت سال سفر خود را قدم به قدم و نكته، به نكته در نهايت اختصار وايجاز و در عين حال روشن وبدون ابهام نگاشته، سفرنامه ناصر خسرو در نيمه اوّل قرن پنجم است وليكن رونق سفرنامه نويسى در ايران، از قرن سيزدهم آغاز گرديده است.

1- سفرنامه ناصر خسرو

ناصر خسرو درسال 427 ه. ق. بر اثر خوابى كه ديد به عزم سفر قبله (حج)، خانه و كاشانه خود را ترك و ازمشاغل ديوانى استعفاكرد و سفر هفت ساله خود راشروع و سيرى درآفاق و تا حدودى در انفس كرد و در تمام طول مدّت سفر با علما و دانشمندان

ص: 123

نواحىِ مختلف در تماس بود و بر آموخته هاى خود مى افزود.

چون هدف اصلى او سفرِ قبله بود، نخست از زندگىِ گذشته خود توبه كرد. او در ابتداى سفرنامه به شرابخوارى خود اعتراف كرده و گفته است: «قُولُوا الحَقَّ وَلَوْ عَلى أنفُسِكُم». ناصر خسرو در اين سفرِ هفت ساله، چهار بار حج كرد از اين رو توصيف مكّه و ديگر اماكن و مراسم حج را بهتر از هر كسِ ديگرى انجام داده است.

ناصر خسرو در سفرنامه نويسى فضل تقدّم دارد؛ زيرا پيش از او سفرنامه اى كه يك ايرانى به زبان فارسى نوشته باشد سراغ نداريم. نه تنها در فارسى كه در عربى هم در ارتباط با حج و سرزمين حجاز اوّلين سفرنامه است. (1)

مى توان گفت كه شيوه سفرنامه نويسى در ادبيّات ايران را او پايه گذارى كرد.

در اين رساله هدف ما بيان سفرنامه هايى است كه در ارتباط با حج و حوادث و اتّفاقات مربوط به آن سخن گفته اند، لذا مى گوييم: كسى كه وصف مكّه و خانه كعبه و اعمال حج را به دقّت از اين كتاب (سفرنامه ناصر خسرو) خوانده باشد و زيارت بيت اللَّه الحرام او را دست دهد، با وجودى كه فاصله هزار ساله در بين است، در انجام دادن اعمال حج از آنان كه پيشتر به اداى اين مراسم توفيق يافته اند باز پس نخواهدماند.

اضافه مى كنيم كه ناصر خسرو در سفرنامه اش تنها به ظاهر اعمال و شرح و معرّفى دقيق اماكن توجه داشته و از فلسفه حج سخنى نگفته است. از اين رو، اين سفرنامه تنها ارزش معرّفى دقيق از اماكن زمان مؤلّف را دارد و نظر ناصر خسرو را در ارتباط با فلسفه اعمال و مناسك حج بايد در شعر او يافت و ما در جاى خود به تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت.

ناصر خسرو وقتى به جدّه مى رسد، مورد توجّه امير جدّه تاج المعالى بن ابى الفتوح قرار مى گيرد. او از توصيف جدّه تنها به داشتن باره حصين، پنج هزار سكنه، بازارهاى نيك و دروازه هاى آن اكتفا مى كند و دروازه ها يكى به سمت مشرق، به طرف مكه و


1- 1- معروفترين سفرنامه هاى حج و نخستين آن در زبان عربى، سفرنامه ابن جبيراست كه در 581- 578 سفر كرده و شرح سفر خود را نوشته است نك: فصلنامه ميقات حج، شماره چهارم سال 1372، صص 228- 12.

ص: 124

ديگرى به سمت مغرب به طرف درياست و در آن از كشت و ذرع خبرى نيست.

روز جمعه از جدّه حركت مى كند وراه دوازده فرسنگى بين جدّه و مكّه را تا روز يكشنبه، آخر جمادى الآخر، طى مى كند و وارد مكّه مى شود. ناصر خسرو مكّه را اينگونه توصيف كرده است:

«شهر مكّه اندرميان كوهها نهاده است نه بلند، و از هر جانب كه به شهر روند تا به مكّه نرسند نتوان ديد، بلندترين كوهى كه به مكّه نزديك است، كوه ابوقبيس است و آن چون گنبدى گرد است؛ چنانكه اگراز پاى آن تيرى بيندازند بر سر رسد و در مشرقى افتاده است ...» (1)

نقل تمام مطالب موجب اطاله كلام مى شود.

ناصر خسرو به توصيف مسجدالحرام، صفا و مروه، ميله هايى كه در فاصله نيم فرسنگى مكّه نصب كرده اند، مسجدها، و ... پرداخته و درباره احرام گرفتن، تلبيه گفتن، طواف و نحوه انجام آن، ايستادن در پس مقام و گزاردن نماز طواف و رفتن به زمزم وخوردن آب از آن، سخن گفته است.

در ارتباط با خانه هاى اقوام و ملّيتهاى مختلف و نيز عمارتهاى زيباى خلفاى بغداد كه بعضى خراب شده بودند، آب شور و تلخ چاههاى مكّه، و آبى كه امير عدن از زيرزمين (كاريز) به مكّه آورده بود و آبهاى گواراى ديگر كه سقّايان مى آوردند و مى فروختند، هواى گرم مكّه و ... به تناسب سخن گفته است. مسجد الحرام را به تفصيل معرّفى كرده و ابعاد قسمتهاى مختلف را مشخص ساخته است. ونيز تعداد ستونها و عمودها و درب ها و طاقها و ... همه و همه را شرح داده و خانه كعبه را اينگونه توصيف كرده است:

«و خانه كعبه به ميان ساحت مسجد است، مربّعِ طولانى، كه طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق به مغرب، طولش [هفده ارش و بلندى سى ارش است و عرض شانزده، و درِ خانه سوى مشرق است و چون در خانه روند، ركن عراقى بر دست راست باشد و ركن حجرالأسود بر دست چپ و ركن مغربىِ جنوبى را ركن يمانى


1- 1- سفرنامه ناصر خسرو قباديانى مروزى، با حواشى و تعليقات و ... به كوشش دكتر محمّد دبيرسياقى، چاپ دوم 1363 كتابفروشى زوار صص 119- 118.

ص: 125

گويند و ركن مغربىِ شمالى را ركن شامى گويند. و حجرالأسود را در گوشه ديوار به سنگى بزرگ تركيب كرده اند و در آنجا نشانده، چنانكه مردى تمام قامت بايستد، باسينه او مقابل باشد و حجرالأسود به درازى، بدستى و چهار انگشت باشد هشت انگشت باشد و شكلش مدوّر است. از حجرالأسود تا در خانه چهار ارش است و آنجا را كه ميان حجرالأسود و در خانه است ملتزم گويند و درِ خانه از زمين به چهار ارش برتر است وچنانكه مردى تمام قامت بر زمين ايستاده بر عتبه رسد. و نردبان ساخته اند از چوب چنانكه به وقت حاجت در پيش در نهند تا مردم بر آن بروند و در خانه روند وآن چنان است كه به فراخى ده مرد بر پهلوى هم به آنجا برتوانند رفتن وفرود آمد. و زمين خانه بلند است بدين مقدار كه گفته شد». (1)

ناصر خسرو درب كعبه را توصيف كرده و طول و عرض و جنس درها و تزيينات آنها را شرح داده است. همچنين اندرون كعبه، ضخامت ديوارها، خلوتهاى درون كبعه، سنگهاى كف كعبه، ستونها، محرابها، قنديلها، پوششهاى كعبه و ... همه را به دقت تمام توصيف كرده و كيفيت گشودن درب كعبه و نحوه و ترتيب ورود مردم به دورن خانه را تمام و كمال نوشته است.

ناصر خسرو تاريخ حجّ چهارمِ خود را در ذى حجّه سال 442 ه. ق. ذكر كرده و گفته است: از آنجا در نوزدهم ذى حجّه با شتر به لحسا رفته و فاصله مكّه تا لحسا را در سيزده روز طى كرده است.

او در اين سفرها، همانگونه كه گفتيم، بيشتر به توصيف ظاهر اعمال و دقّت در امكنه پرداخته و در ارتباط با مناسك حج بحث چندانى نكرده است. ناصر خسرو چهار سفر حج كرده؛ در سفر اوّل نوشته: «... و از بيت المقدّس پياده باجمعى كه عزم سفر حجاز داشتند برفتيم، دليل ما مردى جلد و پياده و نيكوروى بود ... به نيمه ذى القعده سنه ثمان و ثلاثين و رابعمائه، از بيت المقدس برفتم، سه روز را به جايى رسيدم كه آن را «ارغر» مى گفتند و ازآنجا به منزلى ديگر رسيديم و از آنجا به ده روز به مكّه رسيديم و آن سال قافله از هيچ طرف نيامد و طعام يافت نمى شد.


1- 1- سفرنامه ناصر خسرو، صص 130- 129.

ص: 126

روز دوشنبه به عرفات بوديم. مردم پر خطر بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتيم دو روز به مكّه بايستادم و به راه شام بازگشتم سوى بيت المقدّس.» (1)

در صفر دوم (سنه تسع و ثلاثين و اربع مائه) «سجلّ سلطان بر مردم خواندند كه:

امير المؤمنين مى فرمايند: حجّاج را امسال مصلحت نيست كه سفر حجاز كنند كه امسال آنجا قحط و تنگى است و خلق بسيار مرده اند! اين معنا به شفقت مسلمانى مى گويم. و حجاج در توقّف ماندند و سلطان جامه كعبه مى فرستاد به قرار معهود- كه هرسال دو نوبت جامه كعبه بفرستادى- و اين سال چون جامه كعبه به راه قلزم گسيل كردند من با ايشان برفتم.» (2)

ناصر خسرو پس از آنكه به مدينه رسيده، آن را بخوبى توصيف كرده و گفته است:

«پس ما دو روز به مدينه مقام كرديم و چون وقت تنگ بود برفتيم، راه سوى شرق بود، به دو منزلى از مدينه كوه بود و تنگه هايى چون دره كه آن را «جُحفه» مى گفتند و آن ميقات مغرب و شام و مصر است و ميقات آن موضع باشد كه حج را احرام گيرند و گويند يك سال آن جا حجّاج فرود آمده بودند؛ خلقى بسيار، ناگاه سيلى در آمده و ايشان را هلاك كرده و آن را بدين جهت جحفه نام كردند. ميان مكّه و مدينه صد فرسنگ باشد اما سنگ است و ما به هشت روز رفتيم.

يكشنبه ششم ذى حّجه به مكّه رسيديم. به باب الصّفا فرود آمديم و اين سال به مكّه قحطى بود. چهارمن نان به يك دينار نيشابورى بود و مجاوران از مكه مى رفتند و از هيچ طرف حاج نيامده بود. روز چهارشنبه به يارى حق به عرفات حج بگزارديم و دو روزبه مكّه بوديم و خلق بسيار ازگرسنگى و بيچارگى از حجاز روى بيرون نهادند به هر طرف.» (3)

در سفر سوم هم نوشته: «... و در رجب، سنه اربعين و أربعمائه، ديگر بار مثال سلطان بر خلق خواندند كه به حجاز قحطى است و رفتن حجّاج و مصلحت نيست


1- 1- سفرنامه ناصر خسرو، ص 61.
2- 2- همان، صص 102- 101.
3- 3- سفرنامه ناصر خسرو، صص 104- 103.

ص: 127

برخويشتن ببخشايند و آنچه خداى تعالى فرموده است بكنند. اندرين سال نيز حاج نرفتند ووظيفه سلطان را كه هرسال به حجاز فرستادى البتّه قصور و احتباس نبودى و آن جامه كعبه واز آن خدم و حاشيه و امراى مكّه و مدينه و صله امير مكّه و مشاهره او- هر ماه سه هزار دينار- و اسب و خلعت بود به دو وقت فرستادى.

در اين سال شخصى بود كه اورا قاضى عبداللَّه مى گفتند و به شام قاضى بود. اين وظيفه به دست و صحبت او روانه كردند و من با وى برفتم به راه قلزم، و اين نوبت كشتى به جار رسيد، بيست و پنجم ذى القعده و حج نزديك تنگ درآمده، اشترى به پنج دينار بود، به تعجيل برفتم، هشتم ذى الحجّة به مكّه رسيدم و به يارى حق- سبحانه و تعالى- حج بگزاردم ... و من چون حج بكردم باز به جانب مصر برفتم كه كتب داشتم آنجا ونيّت باز آمدن نداشتم. (1)

ناصر خسرو سفر چهارم را از طريق جدّه به مكّه رفته و در اين سفر است كه به وطن برگشته و گفته:

«اكنون شرح بازگشتن خويش به جانب خانه به راه مكّه- حرّسهااللَّه تعالى مِنَ اْلآفات- از مصر باز گويم ... روزآدينه نماز ديگر از جدّه برفتيم، يكشنبه سلخ جمادى الآخر به درِ شهر مكّه رسيديم». (2)

و در اين سفر است كه به تفصيل درباره مكّه و كعبه و ديگر اماكن متبرّكه و تاريخى سخن گفته است.

2- سفرنامه ابن بطوطه

ابو عبداللَّه محمّد بن ... معروف به ابن بطوطه در آغازبه قصد زيارت خانه خدا در سال 725 ه. ق. از زادگاه خود طنجه مراكش حركت كرد. او ابتدا پيش بينىِ اين سفر طولانى را نمى كرد. سفرهاى ابن بطوطه حدود سى سال طول كشيده وحاصل ارزشمند و ماندنى اين سفرهاى طولانى «رحله ابن بطوطه» است كه آقاى دكتر محمّد على موحّد آن


1- 1- سفرنامه ناصر خسرو، صص 106- 105.
2- 2- همان ص 118.

ص: 128

را ترجمه كرده و بنگاه ترجمه و نشر كتاب دومين چاپ آن را در سال 1359 ه. ق. منتشر كرده است. (1)

سفرنامه ابن بطوطه از دو جهت بر ديگر سفرنامه هاى اسلامى برترى دارد:

1- دامنه سفر، كه ابن بطوطه تقريباً تمام نقاط مهم جهانِ آن روز را درنورديده است.

2- از جهت صداقت بيان كه دارد، اوضاع و احوال را همانگونه كه ديده، ثبت و ضبط و تصوير كرده است. (2)

ابن بطوطه روزپنجشنبه دوم ماه رجب سال 525 ه. ق. به قصد حج و زيارتِ مرقد پيغمبر، تك و تنها از زادگاه خود حركت كرده و در قافله حج مسافران، او را به عنوان قاضى انتخاب كرده اند.

ابن بطوطه در خلال مسافرتهاى خود عجايبى را نقل مى كند كه به كرامات واعجاز بيشتر مى ماند تا واقعيّت. همچنين بعضى مسائل تاريخى را به مناسبت بازگو مى كند؛ مثلًا درباره بئرالجر كه پيامبر در غزوه تبوك اجازه نداد كسى از آن آب بياشامد و ...

او به پاره اى از عاداتِ بى وجهِ حجّاج، كه در مسير سفر حج انجام مى داده اند اشاره كرده؛ از جمله نوشته است:

«حجّاج شام چون به تبوك مى رسند سلاح برمى گيرند و شمشيرها از نيام برمى كشند و حالت حمله و هجوم به خود مى گيرند ودرختان خرما را به شمشير مى زنند، چون معتقدند كه پيغمبر به همين ترتيب وارد تبوك شده بود. (3)

ابن بطوطه در مدينه، مسجد روضه پيامبر و قبور خلفا را زيارت كرده و به شرح هر يك پرداخته است و موقعيّت آن را مشخّص كرده. تاريخچه بناى مسجد پيامبر را به


1- 1- هر چند تحقيق ما در باره حج در ادب فارسى است و سفرنامه ابن بطوطه در اصل به زبان عربى است امّا از آن جهت كه بين سفرنامه ناصر خسرو و سفرنامه هاى فارسى پس از آن چند قرن فاصله است، ذكر اين سفرنامه در اين فاصله زمانى ضرورى است تا سير تحول از هم گسيخته نگردد.
2- 2- نك: سفرنامه ابن بطوطه رحله ابن بطوله ترجمه دكتر محمّد على موحّد، چاپ دوم 1359 بنگاه ترجمه و نشر كتاب، صص 15 و 16، 26 و 27، 45، 98، 160.
3- 3- همان، ص 114.

ص: 129

تفصيل بيان كرده و تغييرات بعدى در ساختمان آن را باز نموده است و گاهى از اغراض شخصى درتوسعه مسجد پرده برداشته؛ از جمله گفته است:

«در زمان خلافت منصور عبّاسى كه طرح توسعه حرم را تهيّه مى كرد، حسن بن زيد بن على عليه السلام كه والى مكّه بود، نامه اى به خليفه نوشت و پيشنهاد كرد كه مسجد را از سمت مشرق توسعه دهند تا روضه مقدّسه در وسط مسجد قرار گيرد.

منصور در پاسخ نوشت: «من نيّت تو را فهميدم، دست از خانه عثمان بردار!»؛ زيرا توسعه مورد نظر، حسن خانه عثمان را در معرض تخريب قرار مى داده است.

وى ازمدينه به سمت مكّه حركت مى كند و صبحگاهان به مكّه مى رسد. لحظه ديدار را چنين تعريف و توصيف مى كند:

«... از اينجا كه گذشتيم برق شوق و مسرّت از اينكه به آرزوى خود رسيده ايم، در دلها درخشيدن گرفت. نزديك صبحگاه بود كه به مكّه رسيديم و به زيارت خانه خدا؛ يعنى محلّ زندگى ابراهيم خليل و جايى كه پيغمبر ما از آنجا مبعوث شد نايل آمديم، از راه دروازه بنى شيبه وارد بيت الحرام شديم؛ خانه اى كه خداوند فرمود: ... وَ مَنْ دَخَله كانَ آمِناً .... كعبه را ديدم كه چون عروسى زيبا و دلربا بر تخت حشمت و جلال تكيه داده و مهمانان خدا از هر سوى آن را درميان گرفته بودند ...». (1)

ابن بطوطه پس از انجام طواف و استلام حجرالأسود و به جا آوردن دو ركعت نماز در مقام ابراهيم، در فاصله درب كعبه و حجرالأسود، كه موضع استجابت دعا است، به پرده كعبه چنگ زده و به دعا مشغول شده است. از آب زمزم نوشيده سعى بين صفا و مروه را نجام داده است ..

او چنان مجذوب شده كه مى گويد:

«... از عجايب صنع خداوندى است كه شوق وصول به آن امكنه مقدّسه را در دلها نهاده و مهر زيارت آنها را با جانها در هم سرشته است كه هر كس پاى در آن ديار مى نهد ديگر نمى تواند دل بركند و خاطر از هواى آن بپردازد ...». (2)


1- 1- سوره آل عمران قسمتى از آيه 97.
2- 2- سفرنامه ابن بطوطه ص 134.

ص: 130

موقعيّت شهر مكّه وعمارتهاى به هم پيوسته آن را توضيح مى دهد ومى گويد: محلّ اجراى كلّيه مناسك؛ يعنى منا و عرفه و مزدلفه در قسمت شرقى واقع شده است. و نيز از دروازه هاى مكّه، اراضى لم يزرع مكّه و در عين حال وفور نعمت انواع محصولات در آن، كه از نقاط مختلف به مكّه آورده مى شود و ... سخن گفته است. موقعيّت مسجد الحرام، كعبه و بناى آن را توضيح داده و گفته است: روزهاى جمعه پس از اداى نماز و نيز روز مولود پيامبر اكرم، دربِ كعبه را باز مى كنند. مراسم افتتاح درب را نيز بدينصورت شرح داده است:

«... نخست يك كرسىِ منبر مانندِ چوبى را روى چهار چرخه اى تا پاى ديوار كعبه مى آورند ورييس قبيله بنى شيبه روى آن رفته، مفتاح كعبه را به دست مى گيرد، سدنه كعبه (پرده داران) پرده را كه «برقع» ناميده مى شود، بلند مى كنند و رييس قبيله پس از باز كردن درب عتبه را مى بوسد و خود به تنهايى در اندرون كعبه رفته در را مى بندد. اين وضع به قدر مدّت دو ركعت نماز طول مى كشد. آنگاه بنى شيبه هم به داخل مى روند و در را مى بندند و نماز مى گزارند. سپس در براى عموم باز مى شود. در اثناى مدتى كه اجراى اين مراسم ادامه دارد، مردم با نهايت خضوع و خشوع در حالى كه دستها را به زارى و تضرّع بلند كرده اند در برابر درب كعبه ايستاده اند و به محض اينكه در باز مى شود بانگ تكبير بر مى دارند و ... از عجايب خداست كه وقتى درب كعبه باز مى شود و همه مردم به داخل كعبه مى ريزند، مضيقه اى احساس نمى شود و همه در آن، جاى مى گيرند!» (1)

در باب حجر اسماعيل و مطاف و چاه زمزم و درب هاى مسجد الحرام شرح داده و گفته است: باب ابراهيم منسوب به حضرت ابراهيم عليه السلام نيست بلكه منسوب به ابراهيم الخوزى است كه يكى از ايرانيان بوده. (2) و مى گويد: كوه ابوقبيس اوّلين كوهى است كه خداوند آفريده است. قريش به آن جبل الأمين مى گويند و معتقدند كه مرقد حضرت آدم عليه السلام در اين كوه است و نيزمحلّى كه پيغمبر به هنگام شقّ القمر آنجا ايستاده بود، در آن


1- 1- سفرنامه ابن بطوطه، ص 135.
2- 2- همان، ص 144.

ص: 131

قرار دارد. سپس گفته است: چهار كوه در دو طرف جاده تنعيم قرار دارد كه به جبل الطّير معروف است و همان كوههاست كه حضرت ابراهيم به فرمان خداوند اجزاى بدن چهار پرنده را در قلّه آنها قرار داد و سپس آنها را فرا خواند، اجزاى به يكديگر پيوستند.

ابن بطوطه از غريب نوازى مردم مكّه تعريف مى كند و نمونه هايى از وليمه دادن و ديگر مساعدتها كه به نيازمندان مى كنند ياد مى كند. از صفا و مروه و ميلهايى كه در فاصله آنها نصب شده سخن گفته است. از قبرستان مكّه مشاهد متبرّكه، كوههاى اطراف مكّه و حوادثى كه در آنها اتّفاق افتاده، از اميران مكّه، مردم مكّه، قاضى و خطيب امام موسم مكّه، كشته شدن محتسب مكّه، مجاورين مكّه، ... مطالب جالب توجّهى بيان كرده است.

در ارتباط با احرام كعبه (يعنى بالابردن استار كعبه به قدرى كه دست به آن نرسد) شعائر حج، اعمال حج، پوشش كعبه كه در آن زمان قافله مصرى مى آورده واز حرير سياه با آستر كتانى بوده و طراز بالاى آن به خطّ سپيد آيه جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْىَ وَالْقَلَائِدَ ذَلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (1)

و در حاشيه اطراف، آيات ديگر قرآن نوشته شده را شرح داده است.

3- سفرنامه مكّه و سيف الدّوله

سلطان محمّد سيف الدّوله از شاهزادگان قاجار و از فرزندان فتحعليشاه است.

وى در سال 1279 هجرى تصميم به زيارت كعبه گرفت و از تهران، از راه دشت، درياى خزر، تفليس استانبول به مكّه رفت و پس از انجام فريضه حج، از راه عراق و جنوب به تهران بازگشت. سيف الدّوله به اوضاع جغرافيايى، وضع سياسى و اخلاقى و اجتماعى مردم در شهرهاى مسير توجّه داشته است. كتاب سفرنامه، حاوى خاطرات بعد از سفر حجّ او نيز هست.

علّت نامگذارى كتاب به «سفرنامه مكّه» آن است كه تصميم اوّليّه او سفر مكّه بوده و نيز ارزش معنوى اين قسمت از سفر در نامگذارى كتاب مؤثّر بوده است.


1- 1- مائده: 97.

ص: 132

روز جمعه سيم ذى الحجّه كشتى اى كه او بر آن سوار است در بندر جدّه لنگر مى اندازد. آنها در رابُغ محرم مى شوند و در جحفه تجديد نيّت مى كنند، چون احرام شيعه از جحفه است. سيف الدّوله شهر مكّه را بزرگ توصيف كرده و گفته است: عمارات آن از سنگ تراشيده و پنج تا شش طبقه است. كوچه هايش را كثيف، مردم دولتمندش را متكبّر و بد سلوك و زنهايش را فاسد ديده است. (1)

نويسنده در ارتباط با بناى مسجد الحرام، ابعاد مناره هاى مسجد، مدارس همجوار، درهاى چهل گانه مسجد وبناى كعبه، حجر اسماعيل، مقام ابراهيم، طاق بنى شيبه، چاه زمزم، محلّ نماز چهار مذهب كه به عقيده نويسنده ساختمان آنها مسجد را از نمايش انداخته سخن گفته است.

درباره پوشش كعبه مى نويسد: «همه ساله پيراهن سياهى كه از ابريشم بافته مى شود و سمت بالاى آن يك كتيبه گلابتون دارد، ازمصر مى آورند و پيراهن سال پيش در ميان شرفا و خدّام قسمت مى شود. پيراهن ابريشمى سرخى كه اطرافش گلابتون دوخته است به جهت داخل حرم، همه ساله از اسلامبول مى آيد و پيراهن سال پيش را به جهت شرافت به خزانه سلطان مى برند و كسى نمى تواند او را تصرّف كند.» (2)

در ارتباط با صفا و مروه، منا، مشعر و عرفات در حدّ لزوم سخن گفته و درباره ضريح حضرت رسول و وضع داخل مسجد به تفصيل قلم زده است.

4- سفرنامه فراهانى

به گفته ميرزا صادق خان اديب الممالك فراهانى نويسنده اين سفرنامه مردى بوده وارسته، تند و بى تملّق، مهربان و خير انديش، بى كينه و با گذشت و پاك ضمير و حقوق شناس و بى اندازه متوكّل ومتوسّل. او به كسى جز خداى تعالى تعظيم روا نمى داشت ...». (3)


1- 1- مقايسه شود با نظر ابن بطوطه.
2- 2- سفرنامه سيف الدوله، معروف به سفرنامه مكه، نوشته سيف الدوله سلطان محمد به تصحيح و تحشيه على اكبر خداپرست، چاپ اوّل 1364، نشر نى، ص 132.
3- 3- سفرنامه ميرزا محمد حسن فراهانى، به كوشش مسعود گلزارى چاپ اوّل 1362. انتشارات فردوسى، ص 4.

ص: 133

گويند كه وى به دو چيز بسيار علاقه مند بوده است؛ عبادت و مسافرت. افزون بر مسافرتهاى فراوان به خراسان و عتبات، دو نوبت به زيارت مكّه معظّمه مشرّف شد. در سفر دوم (حج سال 1302 ه. ق.) به فرمان ناصرالدّين شاه، سفرنامه مفصّلى نوشته است.

وقتى سفرنامه را به نظر شاه رسانده، به لقب ملك الكتّاب ملقّب شده است.

در اين سفر، كه در اوايل سده چهاردهم (1303- 1302 ه. ق.) نوشته شده، درباره انجام مناسك حج، اوضاع جغرافيايى، توصيف بناها و آثار تاريخى و اوضاع اجتماعى كشورهاى مسير سخن گفته است. نويسنده در سال 1264 هجرى قمرى متولّد شده و در سنّ 17 سالگى پدرش را كه از شعراى معروف دوره فتحعليشاه بوده از دست داده است.

او از سن 22 سالگى به دربار ناصر الدّين شاه راه پيدا كرده و از ملازمين ركاب همايونى بوده است. در سفر خراسان، هنگام بازگشت به تهران، در تهيه و تنظيم و تدوين مطلع الشّمس با اعتمادالسّلطنه همكارى نزديك داشته است.

نويسنده در ابتداى كتاب از پرگويى و روده درازى بعضى نويسندگان بيزارى جسته و به قول خود ديباچه اى بس مختصر نگاشته است. او مُخِف عزم سفر كرده چرا كه:

«نَجى الُمخِفُّون وَ هَلَكَ الْمُثقِلونَ». (1)

وى در آغاز حركت، با پيرى مشورت كرده و پير به او گفته است: «در اين مقام اگر دم از «ما» و «من» زنى و پاره اى ملاحظات كنى، وصول به اين سعادت مقدور نخواهد بود.»

نويسنده در مواردى به نوشته هاى ناصرخسرو استناد كرده است. آغاز سفر از تهران و مسير حركت شهرهاى: قزوين، رشت، بندر انزلى، بادكوبه، تفليس، استانبول و اسكندريه بوده و از آنجا به جدّه رفته است و سرانجام در ساعت يك بعد از ظهر روز جمعه، شانزدهم ذيقعده به ساحل جدّه مى رسد.

در جدّه آنها را قرنطينه كرده اند و پس از آن گرفتار قنسول ايران مى شود. او (قنول) به جاى اينكه گره گشاى حجّاج كشورش باشد، به اخّاذى مى پردازد؛ بطورى كه مصداق


1- 1- كشف المحجوب، تصنيف، ابوالحسن على بن عثمان الجلّابى الهجويرى الغزنوى تصحيح ژوكوفسكى، با مقدّمه قاسم انصارى چاپ اول 1358 كتابخانه طهورى، ص 472.

ص: 134

اجلاى اين بيت مى شود:

او زصيّادان به كُه بگريخته خود پناهش خون او را ريخته

پس از آن، گرفتار و بنده و برده مطوّفين شده اند كه دست از آنها برنمى دارند و به عناوين مختلف آنها را سر كيسه مى كنند. هر چند كه نويسنده سفرنامه سفارش شده بوده و از گمرك معاف شده است. او مى نويسد:

«... و ما به خانه اى عالى، كه شاگرد مطوّف معيّن نموده بود، رفتيم و وارد اتاق فرش كرده ومخدّه گذاشته شديم. خسته و گرسنه نشسته كه در اين بين درى به هم خورده، پرده بالا رفت، مجموعه خيلى مفصّلى كه پلو و ساير ملزومات در آن بود، به زمين گذاشتند.

معلوم شد گماشته مطوّف صاحب خانه را تحريض بر تدارك و تشريفات كرده، خورديم و شكر خدا كرديم و اغذيه در زير دندان خيلى لذيذ به نظر آمد امّا بعد از آنكه پول خيلى گزاف به صاحبخانه داديم، طعم غذاها از زير دندان رفت. (1)

در جدّه به زيارت قبر حوّا، كه زيارتگاه شيعه و سنّى است و صورتى كه براى قبر درست كرده اند بيش از يكصد و پنجاه ذرع طول دارد، رفته است.

قبر حوّا متولّى عامى و احمقى داشته كه به حجّاج اصرار مى كرده محلّ ناف جدّه را ببوسند! (2)

سفرنامه بسيار موجز ولى با دقّت نوشته شده است، براى نمونه آنچه را در مورد اعمال واجب حج نوشته مى توان ديد. (3)

نويسنده سفرنامه از طبع شعر بى بهره نبوده، پس از آن كه حج و عمره تمتّع را انجام داده، در بازگشت به منزل، اين ابيات را سروده است كه اعتقاد و برداشت او را از حج مى توان از خلال آن استنباط كرد.

در طى ره عشق اگر رنج كشيديم المنةُ للَّه كه به مقصود رسيديم


1- 1- سفرنامه فراهانى، ص 160.
2- 2- همان، ص 176.
3- 3- نك: همان، صص 185- 184.

ص: 135

گفتند بجز سنگ و گِلى بيش نباشد ما در دل هرسنگ و گِلى يار بديديم

افشاى سرار منع نمى بود ز رندان ما پرده اسرار همه ملك دريديم

تا عهد تو بستيم همه عهد شكستيم با دوست نشستيم ز بيگانه بريديم

مى تافت اگر پر توى از شمع جمالش بر روزن دل، تا به قيامت بدويديم

اين مستى و بيهوده درايى كه توبينى زان روست كه يك جرعه زجامش بچشيديم

گلبن به دوصد خار جهان صبر نموده تا يك گلى از باغ وصال تو بچيديم

حسينى فراهانى مى گويد: براى ورود به داخل خانه كعبه به اختلاف از مردم پول مى گيرند و مى گذارند از درون كعبه ديدن كنند و ظاهراً پول همه جا حلّال مشكلات است و ديگر نمى پرسند: «كه تو در برون چه كردى كه درون خانه آيى!» و ظاهراً خود وى موفّق به زيارت درون خانه شده است؛ زيرا مى نويسد:

«... بعد ازآنكه شخص وارد شد بسيار مخوف است، ديوار وسط خانه نيز از سنگ سياه وگچ است و زمين آن از سنگ مرمر و يك تخته سنگ قرمز رنگ طولانى هم در جزو سنگهاى فرش زمين هست كه مى گويند حضرت رسول بر روى آن نماز خوانده است.

در وسط خانه سه ستون وراه پلّه از سنگ مرمر به پشت بامِ خانه دارد. در سمت حِجراسماعيل و در ديوارها چند سنگ مرتسم نصب است كه هر كس از سلاطين تعميرى كرده اسم خود را با تاريخِ تعمير در سنگ مرتسم نموده ونصب كرده است ...»

آنچه از اين سنگ نبشته ها بر مى آيد، در سالهاى 826 ه. ق. و يك تاريخ ناخوانا و ديگر در سال 884 يعنى خانه سه نوبت تعمير شده است؛ بار اوّل و سوم را پادشاه مصر انجام داده و تعمير دوم را پادشاه عثمانى، سلطان محمد خان.

ص: 136

در هيچ يك از سفرنامه هايى كه ديده ايم و درباره سفر حج نوشته شده، بناى كعبه از ابتدا تا انتها بطور موجز ديده نشد ولى نويسنده اين سفر نامه در واقع به گفته خود وفادار مانده و تاريخچه را به اختصار و تقريباً كامل نوشته است.

نكته اى را نويسنده براى اوّلين بار، البته بدون ذكر مأخذ، آورده كه به نظر رسيد همان علّت مراسم شادمانى اعراب در روز عاشور است، و آن چنين است:

«سابقاً اهالى مكّه به اسم اينكه روز عاشورا كشتى نوح به كوه جودى قرار گرفته و مسلمينِ به نوح از ورطه هلاك خلاص شده اند، در روز عاشورا شاديها مى كردند و اسباب لهو و لعب فراهم مى آوردند، بعد از شريف عبدالمطّلب چون شريف عبداللَّه و شريف عون كه شريف حاليّه است به تشيع بى ميل نبودند اين قاعده را منسوخ كردند و به احترام قتل سيّد الشّهدا عليه السلام موقوف نمودند.»

وى در ادامه مى نويسد: مكّيان سابقاً با حجّاج عجم كه شيعه بودند، بسيار بد رفتارى مى كردند و آنها را اذيّت و آزار مى دادند. ولى در زمان سفرايشان به علّت نفوذ غرب در حجاز و نيز قدرت دولت ايران، اين اذيّت و آزار منسوخ بوده است.

فراهانى از كوههاى مقدّس مكّه سخن گفته و نوشته است كه: در بالاى جبل النّور سنگ بزرگى بوده و سوره انشراح، در آنجا بر پيامبر نازل شده است. متولّى آنجا مردم را در وسط سنگ مى خواباند به جهت بر آوردگى حاجت خودش كه گرفتن پول باشد ...»

دفتر سفر اين سفرنامه در صبح روز پانزدهم ربيع الآخر 1303 با ورود مسافر به تهران بسته مى شود و سخن به پايان مى رسد.

5- سفرنامه تحفة الحرمين

محمّد معصوم كه نويسنده اين سفرنامه است، از تاجرزادگان فارسى بود. او در سال 1270 در شيرازمتولّد شد. اجدادش همه مردان دين و دنيا بودند. جدّ او در عين حال كه به تجارت خارجى اشتغال داشت به تدريس وتبليغ مسائل دينى هم مى پرداخت.

كتاب تحفة الحرمين گزارش سفرى است كه ازسال 1305 آغاز شده است. نويسنده افزون بر مقامات عرفانى و مذهبى كه داشته، از جانب ناصرالدّين شاه لقب موروثى

ص: 137

«نايب الصّدر» گرفته است.

در باب ارزش كتاب تحفة الحرمين، به نقل سخنِ محمّد حسن ذكاء الملك فروغى كه با مؤلّف معاصر بوده، بسنده مى كنيم كه مى گويد: «ازمزاياى جناب حاج ميرزا معصوم نايب الصّدر سفرهاى عديده و سياحتهاى عارفانه است كه در داخله و خارجه مملكت از اقطار هندوستان و تركستان و بلاد و ولايات دولت عثمانى كرده اند تا سير انفس و آفاق هر دو را كامل نموده باشند. بندر بمبئى و شهر قسطنطنيه، درياى مرمره، بغاز دارد انل ...

وسر آمد آن جمله، زيارتِ حرمين شريفين؛ مكّه معظّمه و مدينه طيّبه است و سفرنامه موسوم به تحفة الحرمين را كه نوشته و آن الحق از نگارشهاى عالى است و حاوى مطالب متعالى. آن سيّاح جهان معرفت، در آن اسفار با رجال كبار هر قطر و ديار ملاقات نموده و از ميامن انفاس مشايخ واوتاد و علما و فضلاى بلاد وصحبت مردم نيكو نهاد بر مدركات سابقه، بسى معلومات افزوده است. (1)

ابتدا در وجوب ورجحانِ سفر، چند وجه بيان كرده كه به ترتيب، براى تحقيق و تحصيلِ علمِ مفروض، آنكه شرايط استطاعت حجّ بيت اللَّه در شخص حاصل شده باشد به استناد: وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا (2)

و زيارت مستحب و كسب معاش است.

در هر يك از موارد، به خصوص مورد اوّل؛ يعنى تحصيل علم مفروض به شرح سخن گفته است. در ارتباط با سفر حج گفته: «... با اين وضع گمان نمى رود چرا كه مخارج عيال و گرفتارى اطفال و ضررهاى پى در پى و قرض، مشكل مى دانم حج را.»

او مى گويد: بيت اللَّه واقعى حرم دل است كه: طَهِّرا بَيْتِى لِلطَّائِفِين وَالْعاكِفِينَ. (3)

كعبه را يك بار «بيتى» گفت يار گفت «يا عبدى» مرا هفتاد بار

***


1- 1- تحفة الحرمين، سفرنامه نايب الصدر شيرازى در زيارت مكه و ...، نوشته نايب الصدر شيرازى، چاپ اوّل 1362 مقدمه، صص 5- 4.
2- 2- آل عمران: 96.
3- 3- بقره: 125.

ص: 138

جلوه برمن مفروش اى ملك الحاج كه تو خانه مى بينى ومن خانه خدا مى بينم

عبداللَّه انصارى گفته: مكّه رفتن سير جهان است و دل به دست آوردن كارمردان.

اى قوم به حج رفته كجاييد كجاييد معشوق همينجاست بياييد بياييد

نويسنده به بيان بعضى از مناسك حج پرداخته و گفته است:

«... و صورت اعمال حج تمام مراتب چهار اركان ديگر را دارد، به علاوه اين جامعيّت اضافاتى دارد كه جامع الجوامعش فرموده اند و چون رشته سخن به اينجا كشيده، اشارتى به بعضى مناسك آن مى شود كه: «ما لايُدرَك كُلُّه لا يُترَك كُلُّهُ ....» او مى گويد: لازمه حج، صدق النيّة للتّجرد بالحج لا للتّوصّل الى الدّنيا بِعَمِل الآخِرَةِ وَ اخذ الاجْرَة» چنانكه كسب معتبر و تجارت عمده در زمان ما حجّه فروشى و حمله دارى شده است. به درستى كه مغضوبترين خلق كسى است كه دين را وسيله دنيا قرار دهد و ديگر آنكه معاونت نمايد صادِّينَ عَن سَبيِل اللَّه را تا چه رسد خود مطالبه پول تذكره نمايد و سر راه بر مردم بگيرد ...» (1)

پس از بحث درباره پاره اى از مناسك چنين مى نوسد:

اين بود اجمالى از آنچه مى توانست در آداب و صول به كعبه مقصود اشارتى نمايد. خلاصه همه آنكه: تمام مراتب اسرار مبدأ و معاد را در مناسك حج بيت اللَّه الحرام انموذجى نهاده اند كه در ملاحظه اش سالك را استطاعت شرط است «و نسأل اللَّه تعالى التّوفيق اليه بِمَنِّهِ و كرمِهِ».

سفر نايب الصدر روز پنجشنبه سوم شوّال 1305 پس از نماز صبح آغاز شده از سمت قزوين و گيلان و بادكوبه وبا طوم وقسطنطنيه و اسكندريّه و مصر به كعبه مقصود منتهى گشته است.

نايب الصدر در اين سفرنامه به جاى جاى مفاسد ادارى اشاراتى دارد؛ از جمله وقتى به اسلامبول مى رسد مى گويد: «از بسيارى تقلّبات حجّه فروشان و كسانى كه براى


1- 1- تحفة الحرمين، سفرنامه نايب الصدر شيرازى در زيارت مكه و ...، نوشته نايب الصدر شيرازى، چاپ اوّل 1362 مقدمه، ص 46.

ص: 139

تجارت- در واقع- مى آيند نه محض زيارت به حدّى سختگيرى مى شود كه غير قابل باور است ... دستبرد مى زنند ... از همه ظريفتر آدمهاى كارپردازخانه دولت عليّه ايران مى باشند كه شريك دزد و رفيق قافله اند: خلاصه هنگامه غريبى است، از دستبرد مأمورين ايرانى در خاك عثمانى، خداوند حفظ نمايد.»

و مى گويد: از بزرگ گمركخانه جويا شدم، گفت: «از حجّاج، ما تذكره مطالبه نمى نموديم، خود وكلاى دولت شما با ما راه مداخلى نمودند، محض خودشان و ...»

نويسنده در رفتار كارگزاران آورده: روز چهارشنبه ششم حمله داران و مكفى چيان به نحوى احاطه نمودند بيچاره غريب نابلد را كه تحريرى نيست واقع اگر كسى بخواهد معنى اتّفاق منافقين را ملاحظه نمايد، حالِ شريف مكّه وقائم مقام و قنسول و مطوِّف و مقدّم و جمّال و عكّام و حمله دار و اميرجبل و سفير كبير در لخت نمودن زوّار را ببيند.

گويا در ركن حجرالأسود معاهده بسته اند كه بدون اطّلاع و صلاحديد يكديگر هيچ كار در اين معنا ننمايند، ولى محض اينكه كسى سر از اين بيرون نياورد هر كدام از اينها كه پيش حاجى مى رسند آنهاى ديگر را لعن مى كنند ... مطوِّفها مى گويند: خدا لعنت كند قنسولِ شما را، اگر او نبود ثلث اين مبلغ كرايه حمل نبود ...». (1)

نايب الصّدر از رفتار بازائران قبور ائمه در بقيع مى نالد و مى گويد:

«در قبرستان بقيع متصل به سور مدينه رسول، از دولت مصرى و باب عالى شمع و مخارج روشنايى مقرّر است؛ چرا كه خدّامِ آنجا را مطلق العنان گذاشته اند كه اقلًاًّ شبى يك چراغ روشن نمى كنند و به علاوه ازهرنفر زوار هر مرتبه بخواهند زيارت نمايند مبلغى مطالبه مى كنند و جمله نذورات را حيف و ميل مى نمايند ... و از آن طرف هر ساله مبلغى گزاف براى مصارف حمل و نقل محمل معروف، از سلطنت عظمى دريافت مى نمايند و جمعى اوباش با ساز و نقاره و مغنيّه، به اسم آنكه محمل جناب رسول صلى الله عليه و آله و زوجه محترمه او را حمل مى نماييم، با اين وضع داخل حرم خدا ورسول مى شوند و معنى اين را نمى دانند كه مورد خنديدن و سخريه مردم اجنبى و خارج دين واقع مى شوند و آنچه از لوازم دين اسلام است ترك و به هر چه شارع مقدس نهى فرموده تجرّى


1- 1- تحفة الحرمين، ص 169.

ص: 140

مى نمايند ...» (1)

او از دزدانى كه در زمره حاجيان قرار مى گرفتند نيز در چند مورد نام برده و سرانجام گفته است.

«اسباب خجالت وبدنامى تبعه ايران، اينان هستند. خدا هدايت نمايد ...»

نويسنده پس از آنكه چند نمونه از سرقتها را بر مى شمارد مى گويد:

«... و مقصود از حكايت بعضى مسروقات، بيان سه مطلب است؛ يكى آنكه شخص حاجى كه به عزم زيارت بيت اللَّه آيد، سزاوار نيست مال التّجاره همراه بياورد كه مثلًا فيروزه يك قرانى را دو قران بفروشد و حواس را صرف معاملات نمايند و بر فرض كه آورند به قاعده بسان گمرك بگذرانند. در خيكچه روغن و كيسه زغال نگذارند كه موجب بد شنيدن از حكومت وبدنامى حجاج ايرانى شوند و آخر به جايى برسند كه زير چادر پردگيان را ملاحظه نمايند.

و ديگر آنكه بسيار مواظب باشند كه اين اشرار براى همين امور در موسم حج مى آيند، از هر چه تصوّر شود مضايقه ندارند و بيشترين مجاورين بيت اللَّه شده اند محضِ اين كار.

و ديگر دولت عليّه ايران كه اين همه مخارج و مواجب مرحمت مى نمايند و سفرا در خارجه مى فرستند محض آسايش رعيّت و حفظ اينگونه مراتب است، وقتى كه مواجب را سفير عظمى لطف ننمايند و هزار و پانصد ليراهم پيش كش از ويس قنسول مى خواهند، نمى توان گفت چرا وكلاى هر شهبندرى تبعه دولت را به اقسام مختلفه مى چاپند و مخصوص با دزدان و حمّال و جمّال و مطوِّف و ... شريك نشوند، تا چنين ننمايند پيش كش را از كجا مى خواهند بدهند ...». (2)

نايب الصّدر مردى عالم و فاضل بوده و در مواردى كه مباحثى در مسائل دينى و يا مربوط به مناسك حج پيش مى آمده، حلّ مشكل مى كرده است. از جمله در مورد مُحرم شدن از محاذات مواقيت، كه پس از روشن كردن موضوع از باب مزيد اطّلاع مى گويد:


1- 1- تحفة الحرمين، صص 99- 98.
2- 2- همان، ص 136.

ص: 141

«مقصود از اين اشاره آن است كه جمعى حجّه فروش و مكفّا چىِ حجّاج، محض صرفه جويى كه پنج تومان كمتر خرج كنند، اصرارى در محاذات دارند، فردى كه توفيق يافته و پس از عمرى به حج بيت اللَّه آمده، در مسأله عمده، خلاف احتياط عمل مى نمايد، چون صرفه ندارد و از آن طرف پنجاه بار بالاى ديوار خزانه حمّام مى آيد و مكشوف مى نمايد و معلّق مى زند در آب ديك حمام و لنگ استاد ضايع شود كه احتياط مى نمايدچون ضررى ندارد! ...

نويسنده در ارتباط با تاريخچه زمزم، موقعيّت مقام ابراهيم، حجّ اسماعيل، آغاز و پايان طواف، سعى بين صفا و مروه وديگر اعمال و مناسك عمره سخن گفته و ملتزم و درب هاى مسجد و ستونها و استار كعبه را مشروح باز نموده است. بحث مستوفايى در مورد حجرالأسود و اركان و تغييراتى كه عبداللَّه بن زبير و سپس حَجّاج داده اند آورده است.

به نظر نويسنده بعضى از ابنيه كه اخيراً ساخته شده، موجب اشتباه زائران كم اطّلاع مى شود.

مى گويد: «مقام شافعى بين ركن حجر و عراقى است در پيش مقام ابراهيم، مقام حنفى بين عراقى وشامى و مقام مالكى بين شامى و يمانى و مقام حنبلى بين يمانى و حجر. وبراى هر يك مسقفى و گلدسته اى ساخته اند كه نه در زمان حضرت رسول و نه در زمان خلفا بوده است. بعضى از روستاييان بر اين مقامها به گمان اينكه مقام ابراهيم است احترام مى گذاشته اند و تعظيم و تكريم مى كرده اند.

ويس قنسول گفته اند: يكى در حرم از من پرسيد قبله اهل عراق كدام طرف است، گفتم: به هر طرف كه بايستى رو به خانه، قبله است در مسجد، گفت: مى دانم ولى قبله اهل عراق كدام سمت است؟! جواب دادم: اگر ركن عراقى را مى گويى آن موضع است ولى مدخليّتى به قبله ندارد، متغيّر شد و گفت تو هم كه مسأله نمى دانى! از جاى ديگر معلوم كنم. حاجى سيد مهدى كاشانى از جمله حمله داران، نقل كرد كه من چهل سال است كه چهل حجّه انجام داده ام، ده سال قبل در مقام جناب ابراهيم نشسته بودم، يكى از حجّاج كاشانى به اين عبارت سؤال كرد كه: قبر خدا اين تو است؟! متحير شدم،

ص: 142

جواب دادم: ساكت باش، خدا را جسمى نيست و ممات، يعنى چه!؟ بعد از چند دقيقه گفت: پس كى در اين خانه دفن است؟ گفتم: كسى در اين خانه دفن نيست، جواب داد:

بگذار شش ماه راه آمده ايم ازكتل بالا وپايين كرده ايم، سرما و گرما خورده ايم، عبثى دور اين خانه مى گرديم! ...» (1)

آرى اشخاصى هستند يا بوده اند كه نمى دانند براى چه به حج مى روند.

نويسنده مى نويسد: «روزى نشسته بوديم، شخصى عزيز رسيد و گفت: مبلغى پول لازم دارم، به او گفتند: هنوزاوّل منزل است، شما اگر پول نداشتيد چرا آمديد؟ جواب داد:

حقيقةً فلان وقت شب در ولايت بودم، با مادرم دعوا و نزاع نموديم، بيرون آمدم گفتم بروم مكّه!»

نويسنده از نحوه رفتن بعضى از حاجيان به حج از راه جبل و رفتار حمله داران مطالب فراوان آورده مى نويسد: «از جمله از كسانى كه براى اينكه مبلغ كمترى خرج كنند جان خود را از دست مى داده اند. و حمله داران ومكفّى چيان به خيال آنكه بگريزانند آنها را در زير جوال و درته بار گذارده اند وقت خروج از جبل و دخول به آنجا، بيچاره نفسش تنگ آمده و با ننگ از دنيا رفته است! پناه بر خدا از شرّ اين مردم و احمقىِ كسانى كه براى يك تومان ضرر و نفع، جان خود را مى دهند ...».

سود جويى قاضى مكّه گاهى موجب ابطال حج حُجّاج مى شود. او مى نويسد: «...

پنجشنبه هفتم ... اطّلاع دادند كه قاضى حكم داده كه امروز هشتم است ... براى وقوف در عرفات امشب را مى روند به منا ... با آنكه احدى ادّعاى رؤيت هلال در شب پنجشنبه ننموده بود .. آنچه محقّق شده، چند كيسه صرّه امين كه اعدل عدول است در نزد قاضى مكّه اداى شهادت نموده اند.

اين بدان جهت بوده كه از دربار دولت عثمانى براى قاضى همه ساله انعامى مقرر است و هرگاه روز عرفه در جمعه باشد مى گويند آن سال حجّ اكبر است بيشتر از ادرار مستمر جناب قاضى بايد ادراك نمايند، لهذا بقدر مقدور سعى دارند كه هميشه حجّ اكبر


1- 1- تحفة الحرمين، صص 164- 163.

ص: 143

ميل فرمايند.» (1)

نايب الصّدر در خصوص شرافت و مقام كوه عرفات و فلسفه وقوف يك روزه در دامنه آن- به نقل قول- گفته است: اوّل ديدار آدم و حوّا، پس از هبوط به زمين، در اين كوه بوده است. او وجوه مختلفى براى نامگذارى مكه بيان كرده و از اعمالى كه حجاج بعضى از كشورها انجام مى دهند و بدعت است و موجب حتك حرمت حرم مى گردد، ياد مى كند كه حضرات مصرى و شامى در شبهاى وقوف در منا به آتشبازى مى پردازند و نواختن موزيك و شلّيك توپ را ضميمه مناسك مى دانند. انصافاً كه حرمت حرم را نيك مى دارند!

6- سفرنامه حج و امين الدوله

ميرزا عليخان امين الدّوله پس از عزل از صدارت، با وساطت عروس خود، فخرالدّوله، دختر مظفر الدّين شاه، از شاه اجازه مسافرت گرفت و در ماه شوال 1316 ه. ق. از لشت نشاى گيلان عازم سفر شد.

به گفته اسلام كاظميّه، او هشت ماه پس از عزل خود به دستور شاه به لشت نشا، ملك شخصى خويش رفت. در راه بود كه بوى حمام فين به مشامش رسيد. شايد يكى از علل مهمّ سفر، همين استشمام باشد كه خيال مكّه وجان به سلامت بردن، قوّت مى گيرد.

هر چند شاه به بهانه شيوع بيمارى اجازه سفر نمى دهد و ظاهراً «امين السّلطان» مانع سفربوده ولى سر انجام با وساطت خانمهاى دربار، شاه وادار مى شود كه در حاشيه نامه دوم امين الدّوله، اجازه سفر را امضا كند و اين اجازه نامه ازدولتيان مخفى مى ماند.

سفر آغاز مى شود، نوشتن سفرنامه به تقاضاى مجد الملك برادر امين الدّوله از روز بيست و چهارم سفر آغاز مى گردد و مطالب مربوط به بيست و سه روز اوّل را به يارى حافظه مى نويسد.

دراين سفرنامه هر چه از تاريخ حركت مى گذرد، نوشته ها دقيق تر و عميق تر


1- 1- تحفة الحرمين، ص 174.

ص: 144

مى شود و روز به روز شيرين تر و جذّابتر. در بازگشت هر چه به مرزهاى كشور نزديكتر مى شود، بيشتر به ياد ناملايمات وطن مى افتد، يادداشتها مختصرتر مى شود و در بازگشت به وطن آن چنان بى ميل مى گردد كه امراض ناشناخته بر سرش هجوم مى آورند، گويى بند بند وجود او را از هم مى پاشند تا او به وطن باز نگردد.

امين الدوله تنها يك صدر اعظم ساده وحرفه اى نبود. او مردى آزاده، نويسنده، شاعر و به چندين هنر ديگر آراسته بود. مردى بود متعّين، پاينبد اخلاق و رسوم اشرافيّت. در اين سفرنامه از نشانه هاى اشرافيّت و امر و نهى او به كاروانيان، ملاقاتهاى او با بزرگان امرا، سفرا و اشراف مطّلع مى شويم.

نويسنده از طريق بادكوبه، تفليس، اسلامبول و اسكندريه به جدّه مى رسد و از جدّه به مكّه، از مكّه به مدينه و از طريق درياى احمر و كانال سوئز و درياى مديترانه به بيروت و دمشق مى رود و ازطريق ازمير، اسلامبول، با طوم، تفليس، بادكوبه و انزلى به ملك خود؛ لشت نشا باز مى گردد و در سال 1322 ه. ق. در لشت نشا از دنيا مى رود و در همانجا دفن مى شود.

در متن سفرنامه صداقت و اعتقاد راسخ نويسنده به مبانى دين تا حدودى هويداست؛ مثلًا «در اوّل هر روز حسب المعمول اداى فريضه و مستحبّات مى شود» يا «مطابق مناسك و- ان شاءاللَّه- از روى معرفت به معانى و دقايق اين احكام تجديد عمل كرديم». (1) وى از بذل و بخششهاى خود وانعامهايى كه به اين و آن داده، بسيار سخن گفته و بارها امرو نهى مى كرده است كه همه از خوى وخصلت صدر اعظمى و بلند همّتى او حكايت مى كند.

سفرنامه از لحظه اى كه امين الدوله سوار بر كشتى «فيوم» شده آغاز مى شود و از همان ابتدا؛ يعنى سه شنبه آخر ذى القعده كه مى خواهند سوار بر كشتى شوند، مشكلات رخ مى نمايد. او كشتى را به سفينه نوح مانند مى كند كه از همه نوع مخلوق در آن هست.

از كثافت كشتى، كه بسيار زياد است، مى نالد در بين همه، از مغربيها بيشتر، و مى نويسد:


1- 1- سفرنامه امين الدّوله، حاجى ميرزا على خان صدر اعظم، با مقدّمه دكتر على امينى به كوشش اسلام كاظميه 1354 انتشارات توس، ص 156.

ص: 145

«پناه بر خدا از چركى و بدبويى و بدغذايى مغاربه كه مشاهده آنها تهوّع آور است.

كشتى ما از جماعت مغاربه و كثافت آنهابوى برداشته و عفونتى دارد كه تحمّل نمى توان كرد، از اسماعيل بيك كاپيتان توقّع كرديم كه كشتى را شست و شو كنند و بعد ازشستن مقدارى اسيد فنيك به كار رفت اما چه فايده كه تا معربى هست اين بو ملازمه وجود آنهاست.» (1)

امين الّدوله كه صدر اعظم ايران بوده، به هر جا كه مى رسيد مورد استقبال قرار مى گرفت، هر چند خود او مى خواسته بدون تشريفات حج گزارد. وقتى به مكّه وارد مى شود از اواستقبال مى كنند. در پاسخ به تعارفات ميرزا مصطفى خان صفاءالممالك قنسول جدّه مى گويد:

«در ورود و وصول به درگاه الهى رِجْلِ حافى و قلب صافى را كافى ديده، از تجمّلات گريخته بى خبر و غير معروف مى خواستم اين مراحل را طى كنم، به شما كى خبر داد و شريف ووالى از كجا مطلع شدند كه بى انتظار ما راغرق تشريفات و رسميّات كرديد؟!»

گفت: تلگرام سركار فخر الدّوله را به عنوان قنسولگرى براى شما از جدّه نزد من فرستادند و آمدن شما شهرت كرد ... (2)

امين الّدوله از اينكه امسال عيد قربان مورد اختلاف فريقين نيست، خشنود است. او صحنه متأثر كننده قربانگاه را توصيف مى كند كه پس از قربانى دلّاك مى خواهند و سرها را مى تراشند تا عبادت خود را تكيمل كرده باشند.

نكته جالب توجه ديگرى كه نويسنده به آن اشاره كرده خريد و فروش بَرده است كه شاه توسّط اعتماد الممالك كنيز و برده خواسته بود.

امين الدّوله از سيلها و بارانهاى سيل آساى آن سال نيز ياد كرده و گفته است كه مردم چگونه خود را به زير ناودان مى رسانيدند و از آب آن مى آشاميدند و سرو روى خود راشست و شو مى دادند و متبرّك مى شدند. نويسنده كه شرح مشكلات سفر حج و شرح


1- 1- سفرنامه امين الدوله، ص 155.
2- 2- همان، ص 175.

ص: 146

ماجراها وحوادث را از پدرش شنيده، انتظار دارد كه در اين سفر آنها را باچشم خود از نزديك ببيند. او در اين زمينه نوشته است:

«... اوّلُ ما يُرى همان عرصات عرفات و محشر ومشعر و غوغاى مناسب و چون در عمر خود با شاهنشاه ... ناصر الدّين شاه اردوها ديده و در سايه چادر اوقات خود را گذرانيده ام، در اين اردو كه هستيم، هنوز حسن ترتيبى نمى بينيم. شترها را نزديك چادرها خوابانيده اند. عربده عرب و شتر به هم آميخته، عفونت اين دو جانور به يكديگر پيشى مى گيرد. سماخ و دماغ در زحمت است. مى گويند اگر كسى ازخيام چند گام تجاوز كند، فَدَمُه هَدَرْ! اشقياى عرب در كمينند كه خونش بريزند و پيرهن و ابريقش را ببرند. حاج شيخ ترشيزى كه بارها از هر طريق، مراحل حج پيموده است، از خطرات و مصاعب و فضايل و مناقب اين راه و دستگاه رطب اللّسان است.»

نويسنده سفرنامه به نقل مطالبى پرداخته كه خالى از جنبه كرامت و اتّصال به عالم غيب نيست. او مى گويد منصب شيخ الحرم اكتسابى و مادام العمر است وشيخ الحرم در زمان تشرّف وى، محمّد عادل پاشااست و شرح واقعه او شنيدنى است. امين الدّوله در سفرنامه خود بيشتر به شرح حوادث روزانه در طول سفر پرداخته و توجّه چندانى به اعمال و مناسك و فلسفه آنها نداشته و آثار رعونت كه گويا لازمه حكومت و صدارت است، از سخن او كاملًا مشهود است.

7- سفرنامه تشرّف به مكّه معظّمه

شرح سفر دوره كره زمين ميرزا على اصغر خان اتابك، يك بار تحت عنوان «سفرنامه تشرّف به مكّه معظّمه» از طريق چين، ژاپن، آمريكا، در سال 1324 در تهران چاپ شده است. سفر از 22 جمادى الآخر 1321 ه. ق. آغاز و تا يك سال ادامه مى يابد.

انگيزه سفر بطورى كه خود اتابك نقل كرده از اينجا ناشى مى شود كه: «... كه من در كار ايران خود را در اقدام به قرضه دوم، مورد ملامتى مى دانم، با تجربه اى كه در قرضه اوّل كرده بودم كه براى چه مصارف شده بود و به چه مصرف رسيد، نمى بايست در قرضه دوم اقدام كرده باشم اين بود كه براى قرضه سوم حاضر نشدم، كنار گرفتم و زيارت

ص: 147

بيت اللَّه توفيق جبرى شد.» (1)

سفر از طريق قزوين، بندر انزلى، بادكوبه، مسكو، سيبرى، دشت قبچاق، درياچه بايكال، منچورى، شينگ يانگ، پكن، شانگهاى، بندر ناگاساكى، كيوتو، توكيو، آمريكا، فرانسه، ايتاليا، قاهره، جدّه، مكّه، مدينه، دمشق، بعلبك، بيروت، بيت المقدّس، انجام گرفته و بالأخره از راه استانبول به ايران مراجعت كرده است.

روز جمعه اوّل ذى حجّه سال 1321 ه. ق. به طرف سوئز حركت و به همراه با مطوّف (حاج على) با كشتى خديوى، كه عازم جدّه است، بدان سمت عزيمت مى كنند و در محاذات جحفه احرام مى بندند، نويسنده آرزومند است كه احرام او مصداق سخن ناصر خسروباشد كه گفته است:

چون همى خواستى گرفت احرام چه نيت كرده اى در آن تحريم

جمله برخود حرام كرده بدى هر چه مادون كردگار قديم (2)

صبح پنجم ذى الحجّه به جدّه مى رسند و مورد استقبال قرار مى گيرند. از اماكن ديدنى جدّه ديدن مى كنند؛ از جمله مرقد منسوب به حوّا كه طول قبر را پنجاه قدم دانسته و گفته اند اين قسمت اثر قبر از كمر به بالاست. (3)

روز ششم ذى حجّه عازم مكّه مى شوند، با تخت روان و كجاوه و شكدف. به كاروان آنها حمله مى شود ولى به خير مى گذرد. در مكّه به منزل محرّر شريف وارد مى شوند كه از بهترين منازل مكّه است. او مى نويسد:

«سه ساعت از شب غسل كرديم. به حرم رفتيم. عمره به جاى آورديم. شب هشتم كه روز ترويه است مقارن غروب باز به حرم رفته پس از اداى فريضه و نماز، از مسجد به منا معاودت كرديم. منا جلگه اى است وسيع، قنات زبيده از ميان آن مى گذرد و روى آن


1- 1- سفرنامه مكه، مهديقلى خان هدايت مخبر السلطنه به كوشش دكتر سيد محمّد دبير سياقى، تهران، چاپ اوّل 1368، انتشارات تيراژه.
2- 2- ديوان ناصر خسرو، چاپ سوم دانشگاه تهران، تصحيح مجتبى مينوى- مهدى محقق، ص 300.
3- 3- در سفرنامه فراهانى آنچه در اين باره گفته شده، با اين مطالب متفاوت است.

ص: 148

باز است و حاجّ آب برمى دارند، عدّه حاج را يكصد وپنجاه هزار گفتند». (1)

روز نهم به عزم عرفات وقوف مى كنند و شب به مشعر مى روند. از مزدلفه سنگريزه جمع آورى و مقارن طلوع به منا برمى گردند رمى جمره كنند و تقصير و قربانى، در منا مورد حمله اعراب قرار مى گيرند و گوسفندهاى آنها را مى برند. آن سال روز عرفه در جمعه بوده كه آن را «حجّ اكبر» مى نامند. نويسنده به عنوان جمله معترضه نوشته است:

حجّ اكبر آن است كه فهميده گزارده شود و در توضيح مطلب مى گويد:

«ازدل خود رجم وسواس كرده باشيم. چشم از حرام بپوشيم. گوش از غيبت محفوظ بداريم. دل از هوا بر گيريم. از آنچه رضاى خدا نيست احتراز كنيم. زبان به بد نگشاييم و ...». (2)

عصر آن روزبه مكّه آمده و تمتع به جاى مى آورند. در آن سال، در ايام اختلافى نبوده و روز عيد، شريف مكّه به سلام عيد مى نشيند و مردم به ديد و بازديد مى روند.

روز يازدهم و دوازدهم رمى جمرات ثلاثه را انجام مى دهند و حجّ آنها تمام مى شود. چند روز پس از آن در مكّه مى مانند ومكانهاى ديدنى و مقدّس را زيارت مى كنند؛ مانند كوه ابوقبيس، قبرابوطالب، خديجه و ... آنها موفق به زيارت درون خانه كعبه نيز مى شوند. او معتقد است: اعمال حج اگر باحال خاص و هواى خاص انجام نشود لذّتى ندارد و مى گويد:

«روزى مقارن مغرب به حرم رفتم، اتّفاق در مسجد هيچكس نبود، در حجراسماعيل رو به روى ناودان طلا، پشت به دست اندازى كه هست (حطيم) دادم و فارغ البال مشغول مناجات شدم. تلقينات شيخ على به دل من نچسبيد، وظايفى بود انجام دادم، آنچه او گفت گفتم [امّا] حالى براى من حاصل نشد و مجال هم نبود، مى بايست در ازدحام مراقب شانه بود كه به طرف معيّن باشد يا نظر به كدام سمت بيندازم. با خاطر جمع و توجّه اين عزل خواجه را خواندم:


1- 1- سفرنامه مكه، ص 249.
2- 2- همان، ص 250.

ص: 149

مابدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم

آبرو مى رود اى ابرِ خطا پوش ببار كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم

لنگر حلم تو اى كشتى توفيق كجاست كه درين بحرِ كرم غرق گناه آمده ايم

در اين زمينه تضرّعى شد، حالى كه مى خواستيم دست داد، درخواست كردم ايران را به استقلال ببينم و ان شاءاللَّه مستجاب است و من خود در اين زمينه آنچه از دستم بر آمده است كرده ام.»

دو بيت هم از عراقى ياد كرده:

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند كه برون در چه كردى كه درون خانه آيى

به زمين چو سجده بردم ز زمين ندا برآمد كه مرا خواب كردى تو به سجده ريايى (1)

نويسنده سپس به اين نكته اشاره مى كند كه گفته اند: حكم حج شايد از نظر احسانى نسبت به مردم آن سرزمين باشد، در ارتباط با قدمت خانه و اينكه هميشه مورد توجّه بوده است سخن مى گويد و اينكه:

درويش و غنى بنده اين خاك درند آنان كه غنى ترند محتاج ترند

نويسنده از قافله هايى كه هر سال از شام و مصر به مكّه مى آيند وتحف و هدايايى كه مى آورند سخن مى گويد:

«... آن كه از مصر مى آيد منسوب به حضرت فاطمه (س) و آن كه از شام مى آيد منسوب به عايشه، همه ساله پوشش زردوزى شده اى از مصر براى كعبه آورده و تقديم مى شود. پوشش پيشين برداشته و به تبرّك رشته ها و تكه هايى از آن به حجاج اهدا مى شود. از ايرانيان نيز شاهرخ بن امير تيمور پيراهنى به كعبه تقديم كرده است ...». (2)

نويسنده با اظهار تأسف مى گويد: محمل عايشه همان محملى است كه در جنگ


1- 1- كليات شيخ فخرالدين ابراهيم تهرانى متخلص به عراقى با تصحيح و مقدّمه سعيد نفيسى، چاپ هفتم 1372 انتشارات كتابخانه سنايى، ص 297.
2- 2- همان، ص 257.

ص: 150

جمل داشته كه هر سال ياد آور آن جنگ است و اگرفراموش مى شد بهتر بود و مى گويد:

اين مردم ملتفت قباحت امر نيستند و يا «على حربك حربى» پيامبر را فراموش كرده اند! نويسنده علاوه بر اينكه به مناسبت شعرى از شعرا نقل مى كرده، خود نيز طبع شعر داشته و گفته است:

مهدى خزر و خطا و چين پيمودى بر درگه حق سَرِ عبادت سودى

زان هروله اى كه در صفا بنمودى بر گوكه چه بر صفاى دل افزودى

در ارتباط با مسجد الحرام، ابعاد آن، درب خانه، ابواب مسجد، مقام ابراهيم، زمزم، صفا و مروه و ايوانهاى موجود مطالبى آورده و از اينكه ايوانها كثيف بوده و استخوان حيوانات را در آن مسير مى انداخته اند اظهار ناراحتى مى كند.

و درباره حجرالأسود گفته است:

«آن را مكرّراً شكسته اند، فعلًا پنجاه قطعه است كه در قاب نقره محفوظ است». (1)

قرامطه، پيروان حمدان قرمطى سالها حجرالأسود را محبوس داشتند و سالى بيست وپنج هزار دينار از خلفا مى گرفتند كه حجاج را به زيارت خانه خدا راه بدهند.

مخبر السّلطنه درون و بيرون خانه راتوصيف كرده، محلّ تولّد حضرت على عليه السلام را مشخّص كرده است. از ستونهاى خانه، كه از چوب عود معطّر است، سخن گفته و مى نويسد: «... جاى تأسّف است كه در جوار خانه خدا مركز فحشاء دائر است!» (2) و مى نويسد: در مدينه سختگيرى از مكّه بيشتر است. در مكّه اعمال آزاد است در مدينه تعصب بيشتر است، بخصوص مردم بخارايى كه در نحوه وضو گرفتن سخت متعصّب مى باشند.

8- رساله خاطرات سفر حج

حاج سلطان حسين تابنده گنابادى (رضا عليشاه) در زمستان 1324 سفر كرده و


1- 1- به سفرنامه فراهانى هم رجوع شود، ايشان تعداد را متفاوت نوشته اند.
2- 2- سفرنامه مكه، ص 258.

ص: 151

شرح مشاهدات خود را با ذكر تاريخ نوشته است. عصر روز شنبه 25 شهريور با هواپيما از تهران حركت كرده و نزديك غروب در بصره بوده و چون نذر داشته، از همانجا لباس احرام پوشيده و ساعت دوازده به افق تهران به جدّه رسيده است.

رضا عليشاه در هر جاى سفرنامه كه مناسبتى يافته و موضوع اقتضا داشته، به شرح و توضيح مرام عرفانى سلسله خود پرداخته و در مواردى نيز بحثهاى اجتهادى ومحقّقانه در مورد نامگذارى شهرها و ... آورده است.

تابنده مكّه را اينگونه توصيف كرده: «مكّه» از كلمه «مكاء» كه لغت بابلى است به معنى «خانه» گرفته شده است. و اضافه كرده است كه: در قاموس به معنى هلاكت آمده؛ يعنى جا يا وسيله اى كه گناهان را از بين مى برد. سپس تاريخچه گونه اى از اين شهر را چنين نگاشته است: اهميّت اين مكان مقدّس از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام است كه فرزند خود اسماعيل و همسرش هاجر را به اين مكان بى آب و علف آورد. او مى گويد: با وجودى كه بيت المقدّس مورد توجه بوده ولى عربها علاقه كامل به خانه كعبه داشته اند و حتّى مشركين هم به زيارت كعبه مى آمده اند. و مى نويسد:

«... بر هر مسلمانى كه توانايى حالى و مالى داشته باشد، واجب است به زيارت اين خانه مقدّس طبق شعائر مخصوصه مشرّف شود و اعمال عمره و حج را بجا بياورد و توجّه به صاحب خانه نمايد و از همه چيز در مقابل او بگذرد و خداوند متعال مكّه را حرم قرار داده كه هر كه به آنجا پناهنده شود از صدمات ايمن باشد و مسلمين احترام آن را به جا آورند.»

درباره اهمّيت مسجدالحرام مى گويد: اهمّيت و عظمت مكّه به واسطه مسجدى است كه خانه كعبه در آن قرار گرفته و ... سپس به شرح تاريخچه بناى مسجد و شكل و ابعاد آن پرداخته است.

خانه كعبه را در سفرنامه تابنده اينگونه توصيف شده است: «خانه كعبه در داخل مسجد قرار گرفته و در طرف شمال شرقى آن، نزديك باب بنى شيبه، مقام ابراهيم واقع است و در مشرق آن منبر است ونزديك آن محلّى است كه چاه زمزم در آنجا قرار گرفته و

ص: 152

روى آن ساختمان كوچكى نموده اند ...». (1)

درباره چاه زمزم به استناد منابع تاريخى سخن گفته و روايات متفاوتى در حفر آن بيان كرده است.

نويسنده در مورد خانه كعبه به تفصيل سخن گفته و در فضيلت آن ابتدا به فرمان الهى اشاره كرده كه فرموده است: وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ و نيز به حديثى از امام باقر عليه السلام كه فرمود: «ما خَلَقَ اللَّهُ بُقْعَةً فِي الأَرْضِ أَحَبَّ الَيهِ مِنْها وَ أَكْرَمَ عَلَى اللَّه مِنْها ...» و آنگاه حديثى از امام صادق آورده كه فرمود: «النَّظَرُ الَى الْكَعْبَةِ عِبادَة وَ النَّظَرُ الَى الْمُصْحَف مِنْ غَيْرِ قِرائَة عِبادَةٌ وَ النَّظَر الَى وَجْه اْلعالِم عِبادَة وَ النَّظَر الَى آلِ مُحَمَّد عِبادَة». رضا على شاه به تولّد مولود كعبه حضرت على عليه السلام اشاره كرده و گفته است:

طواف خانه كعبه از آن شد بر همه واجب كه آنجا در وجود آمد على بن ابى طالب (2)

پس از معرّفى و شرح موارد مذكور، ورود خود و همراهان به مكّه را شرح داده است. در ارتباط با انجام اعمال حجّ تمتّع و اينكه گاهى از نظر رؤيت هلال ماه در عربستان و ايران اختلافاتى ايجاد مى شده و مى شود، بعضى از متعصّبين عوام شيعه كه از مبانى علمى آن بى اطّلاعند و به اصول علم هيأت و نجوم واقف نيستند، گمان مى كنند كه در اين اختلاف، اعمال غرض شده، لذا همان افق ايران را در نظر دارند و اعمال خود را بر طبق آن انجام مى دهند.


1- 1- رساله خاطرات سفر حج، نگارش حاج سلطان حسين تابنده گنابادى رضا عليشاه چاپ دوم 1357، چاپ ديبا.
2- 2- سروش نيز در اين زمينه گفته است: از براى اينكه حيدر در حريم كعبه زاد قبله عالم شد و اين حشمت و اين فر گرفت زان گشت كعبه قبله كه حيدر در او بزاد گويى كه ساخت از پى اين پور آزرش هم ولادت هم خلافت شاه را امروزبود كعبه گشت امروز قبله كرد منبر منبرى در چنين روزى وجودش كعبه را فرّه فزود كعبه زين معنى مطاف آدمى گشت وپرى

ص: 153

تابنده مطلب را شكافته و گفته است: «... به نظر نگارنده اين امر خوب نيست، هم از نظر دينى و هم اجتماعى و از جهات علمى مورد اشكال است زيرا ...»

آنگاه در باب اعمال حج سخن گفته كه بنابر بعضى اقوال، در سال پنجم هجرى و بنا به گفته محقّق حلّى در سال ششم و به گفته بعضى در سال نهم توسّط پيامبر معيّن و واجب شده است و گفته است كه: اعمال و مناسك حج در جاهليّت با اسلام فرق داشته و اسلام آنچه را كه بر خلاف رسوم انسانيّت يا اجتماع بوده؛ مانند «برهنه حج گزاردن و طواف كردن، حرام دانسته است. تابنده در بيان اسرار حج مى نويسد:

«عمل حج از بزرگترين عبادات اسلامى محسوب و داراى اسرار و رموزى عرفانى و حكمتهاى بى شمارى است كه فهم اين بنده وامثال من از ادراك آنها قاصر است ولى چون بعضى از اسرار آن به زبانهاى عرفانى مذكور شده، نگارنده نيز بطور اختصار آنچه به ذهن مى رسد اشاره مى كند:

منظور از حج از بُعد ظاهر، اتّحاد واتّفاق ميان مسلمين و آشنايى بين المللى اسلامى است كه مسلمانها مى توانند از آن بهره برداريهاى سياسى و علمى و اجتماعى و اخلاقى فراوان كنند. تقويت روحى، تحمّل مشقّت سفر كنند. سالكان الى اللَّه هم متوجّه مقصد اصلى و واقعى و نشان دادن كعبه حقيقى به وسيله كعبه ظاهرى منظور هستند. هريك از اعمال و مناسك حج داراى سرّى است ازاسرار مهم. مراد از احرام، حرام كردن همه چيزهاست بر مُحرم در راه محبوب حقيقى و صرف نظر از ماديّات و قطع علقه از ما سوى اللَّه، از مشتهيات نفسانى وظهور موت اختيارى، از اينرو لباس آن هم شبيه به لباس مرده است و دستور داده شده كه نبايد دوخته باشد و گره داشته باشد تا همان دوخت لباس موجب مباهات يكى بر ديگرى نشود، همانطور كه با گفتن تكبيرة الاحرام در نماز هم انسان همه چيز را بر خود حرام مى كند و فقط متوجه عظمت خداوند است، تنها راه رسيدن به كعبه مقصود و وصال محبوب حرام كردن هر چيز جز اوست برخود و از اين روست كه ورود به حرم بدون لباس احرام جايز نيست. همانگونه كه خود نويسنده اشاره كرده، ايشان از ديد عرفانى به اعمال حج نگريسته و گفته است وقتى محرم به قصد رسيدن به كعبه و طواف حركت مى كند، بايد زبانش به ذكر لبّيك لبّيك اللّهمّ لبّيك ...

مشغول باشد به محض ديدن خانه هاى مكّه زبان را ببندد و با چشم دل به مشاهده جمال

ص: 154

مقصود بپردازد كه گفته اند: مَنْ عَرَفَ اللَّه كلّ لِسانَهُ»

من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش

حجرالأسود در نظر عرفا و به تبع آن در نوشته تابنده همچون قلب است كه مورد توجّه حق و خانه معنوى او مى باشد و سفيد و خالى از آلايش است، مگر آنكه بر اثر گناه زياد آلوده وسياه شود. ازاين روست كه در طواف كعبه مقصود بايد ابتدا به دل كرد و از آنجا شروع به حركت كرد؛ يعنى سفر دل نه تنها حركت با پاست كه بايد قلب را واسطه بين خود و خدا قرار داد زيرا: «قَلْبُ الْمُؤمِنْ بَيْتُ اللَّه».

هفت دور طواف در نظر عارف نشانه مراتب هفتگانه و مراحل سبعه سلوك و اطوار سبعه دل است كه به گفته اى عبارتند از: نفس، صدر، قلب، روح، سرّ، خفى، اخفى.

وبه قولى عبارتند از: صدر، قلب، فؤاد، مهجّةالقلب، سرّ، خفى، اخفى.

به نظر نويسنده، شروع طواف از قلب و پايان آن نيز به قلب است، در اين وقت يعنى پايان طواف كه به قلب ختم شد، حضور عايد است، همانگونه كه براى ابراهيم حاصل شد. لذا حاجى در مقام ابراهيم دو ركعت نماز طواف مى خواند و طواف خود رابا آن تكميل مى كند. سعى بين صفا و مروه كه هاجر با ترديد و شكّ و گمان وجود آب، آن را هفت بارانجام داد، به هفت وادى و مرحله سلوك كه بايد سالك بگذراند مانند است؛ زيرا سالك در اين مرحله بين خوف و رجا است، يعنى اميدوارى به حق و نااميدى ازخود، وقتى سعى كننده به محاذات كعبه برسد، بنا بر استحباب بايد هروله كند. عرفا اين حالت را به انقلاب فكرى و توجّه و اضطراب درونى كه در ظاهر اثر بگذارد، تعبير مى كنند. حركت حاجى به سوى منا به حالتى كه عاشق در جستجوى معشوق و محبوب ديوانه وار سر به كوه و بيابان گذاشته است. در مشعر كه حاجى توقّف مى كند هيچ عملى جز تفكّر و تعمّق انجام نمى دهد و توقّف در آنجا تنها براى ابراز عواطف عشق و محبّت درونى به حضرت احديّت است. سپس با جمع كردن سنگريزه، خود را براى مبارزه باشيطان آماده مى كندكه بر آمادگى براى دفاع در عين بندگى تعبير شده است.

برداشت عرفانى از منا- يادگار قربان كردن اسماعيل كه ابراهيم مصمّم به اجراى

ص: 155

فرمان حق شد و اسماعيل شيطان را با سنگريزه ازخود دفع كرد- دور كردن شيطان نفس ازخويش است و قربان كردن نفس، كه پس از قربان كردن نفس، به نعمات بى كران الهى مى رسد. حاجى هم پس از قربانى كردن، حجّ خود را به اتمام مى رساند و بسيارى از آنچه بر او حرام بود حلال مى شود.

عرفا مى گويند: حاجى بايد در تمام مراحل حج نَفْس كُشى كند و معتقدند كه:

نفْس را هفتصد سر است و هر سرى از فراز عرش تا تحت الثّرى

پس بايد حاجى به خصوص آن كه در راه سلوك است از تذكر و توجّه غفلت نكرده و دل را به ياد خدا سرگرم دارد واز ظاهر به باطن بپردازد و در طواف خانه دل بكوشد تا صاحب خانه را بيابد و حجّ اكبر نمايد.

9- به سوى خدا مى رويم با حج

اين كتاب نوشته آيةاللَّه سيد محمود طالقانى است. درمجموع بحثى در زمينه اعمال و مناسك حج و فلسفه هر يك مى باشد.

نويسنده مطالبش را از سابقه بت پرستى در كعبه واحترامى كه براى بتها قائل بودند آغاز كرده و به مواردى اشاره دارد. جريان ابن ابى العوجاء و پاسخهاى امام صادق عليه السلام به سؤالات انحرافى او را نقل كرده و گفته است: «ابن ابى العوجاء به مكّه رفت تا كسانى را كه به حج آمده بودند انكار كند ولى امام صادق عليه السلام پاسخهاى دندان شكنى به او داد و اورا سرافكنده و شرمسار كرد»، ايشان نوشته اند: «وقتى به فرمان منصور خليفه، خواستند ابن ابى العوجاء را به دار بياويزند، گفت: شما مرا مى كشيد ولى من كار خودم را كرده ام وچهار هزار حديث دروغ ساخته و آنها را درميان روايات صحيح گنجانده ام!»

نويسنده از قول امام صادق عليه السلام در پاسخ ابن ابى العوجاء نوشته است «... و هر جا كه بندگى در آن ظاهرتر شود ارزش آن زيادتر است، اين خانه و اعمال آن مظهر كامل بندگى؛ يعنى ظهور اراده حق است». (1) و اشاره كرده است كه پايه اين خانه پيش از خلقت و


1- 1- به سوى خدا مى رويم باحج، آيةاللَّه سيد محمود طالقانى، ص 40.

ص: 156

آمادگى ديگر قسمتهاى زمين و نخستين نقطه و قسمت درخشان زمين بوده است.

مؤلّف نوشته است: امر حج يكى از وظايف دينى است كه نظر و توجّه دولت در حسن انجام آن بسيار مؤثر است و چون دولت توجهى ندارد بلكه موانع مى تراشد بسيار مشكل گرديده است. و بايد دانست كه امر حج تعطيل بردار نيست.

نوشته طالقانى مى تواند به عنوان سند محكمى از اوضاع و احوال زمان خود باشد.

حج طالقانى مقارن با قدرت و نفوذ آيةاللَّه كاشانى است، بطورى كه به بزرگداشت مقامات دولتى حجاز از ايشان در آن سال كه مشرّف شده، اشاره كرده و چنين اظهار خرسندى نموده است: «با وجودى كه هر كس به حج مى رود در انبوه جمعيّت به چشم نمى آيد، آيةاللَّه كاشانى براى عموم محسوس بود، با آنكه ايام حج همه شخصيّتها در مكّه تحليل مى روند ...». (1)

نويسنده از اينكه دو سال متوالى 1330 و 1331 دولت ايران اجازه سفر به مكّه را، به بهانه هاى مختلف نداده و بعضى بصورت قاچاق به حج رفته اند، گله مند است. در اين كتاب آداب سفر حج بيان شده و ترتيب اعمال ظاهرى و آداب دقيق باطنى از قول غزالى بازگو شده است، نويسنده از رفتار ناهنجار گردانندگان امور حج و زيارت حجاز سخت ناراضى است و از مطوِّفها كه براى منافع خود زائران را حتّى به انجام اعمال غير ضرورى وا مى دارند، مى نالد.

او مى نويسد: «حاجى كه از راه دور آمده و مال و جان خود را براى زيارت خانه خدا و انجام وظيفه بركف دست گذاشته، چون وارد سرزمين حجاز مى شود خود را از هر حيث در اختيار دستگاه دولت سعودى مى گذارد، از مأمورين دولت حجاز كه خود را مظهر كامل تربيت اسلامى مى دانند ومسلمانان ديگر را ناقص و منحرف مى شمارند- انتظار دارد كه با روى گشاده واخلاق اسلامى از او پذيرايى كنند. از ميزبانان خود و پاسداران خانه خدا جز اين توقّعى ندارد ولى متأسّفانه در اوّلين ورود به سرزمين مقدّس كه خانه هر فرد مسلمان است با ترشرويى و درندگى مأموران دولت سعودى روبرو


1- 1- به سوى خدا مى رويم با حج، ص 89.

ص: 157

مى شود.» (1) از جمله برخوردهاى اين چنينى، برخورد رييس گمرك است كه آن را بيان كرده و نقلش موجب اطاله كلام است.

نويسنده گاهى به مناسبت، از حوادث گذشته ياد مى كند مثلًا وقتى در جدّه به دريا چشم مى دوزد وكشتيهاى فراوانى رامشاهده مى كند كه لحظه به لحظه در بندر پهلو مى گيرند، به ياد مى آورد خاطره انتظار كوچ مسلمانان صدر اسلام را كه منتظر رسيدن يك كشتى بادى بودند تا از آن سرزمين كفر كه پذيراى آنها نيست به دستور پيامبر خود دور شوند و رهسپار حبشه گردند. و در پناه پادشاه مسيحى قرار گيرند. طالقانى همچنين در ارتباط با بناى كعبه توسط قريش و حكميّت محمّد امين در نصب حجرالأسود سخن گفته و به مناسبت، وجوه مختلفى را در ارتباط با ارزش حجرالأسود بيان كرده است.

درباره اعمال و مناسك حج و فلسفه هر يك مطالبى آورده: «... بدون سعى عبوديّت نيست، بدون عبوديّت هيچ تحوّلى روى نمى دهد، گويا اعمال حج و عمره هر يك مقدّمه براى ديگر و آن ديگر مكمّل پيشين است. احرام، چشم را به حقوق خلق و خالق تا اندازه اى باز مى كند و متوجّه عهود خدا مى سازد، استلام حجرالأسود تعهّد و تصميم است. طواف تغيير اراده از خود به خدا و انجام عهود است. نماز در مقام ابراهيم عليه السلام چون ابراهيم قيام به وظايف است. سعى در هم شكستن وريختن تمام عوارض خودپسنديها و سرعت گرفتن در انجام وظايف است. اعمال و مناسك حج كم و بيش هر كس را تغيير مى دهد و آثار آن بر حسب استعداد نفوس باقى مى ماند، آنچه آثار خير و ايمان و خداپرستى و خدمت مشاهده مى شود ثمرات آن است. (2)

طالقانى تاريخچه و علّت نامگذارى بعضى از اماكن را باز نموده، مى نويسد:

«مسجد جن» را از آن رو به اين نام ناميده اند كه در آن محل سوره جن بر پيامبر اكرم نازل شده و «مسجد الرايه» از آن جهت به اين نام نامگذارى شده كه در محلّ نصب پرچم پيامبر در فتح مكّه ساخته شده است.


1- 1- به سوى خدا مى رويم با حج، ص 77.
2- 2- همان، صص 107- 106.

ص: 158

وهّابيون آثار قبور را از ميان مى برند وصورت برجسته قبر را بر خلاف سنّت مى دانند! طالقانى از آنها مى پرسد: «آيا سلطنت قيصرى و كسروى، كاخ نشينى، منابع عمومى مسلمانان را در انحصار آوردن و از حجّاج باج گرفتن و مسلمانان مظلوم را به روز سياه نشاندن و پولهاى مسلمانان را مثل سيل به جيب بيگانگان ريختن و كالاى اجنبى را وارد كردن از سنّت است!» (1)

طالقانى مسلمانان را به قيام عليه اين مفاسد دعوت مى كند و از اينكه اطرافيان عاقل و صالح آيةاللَّه كاشانى در اقليّت هستند اظهار تأسّف مى كند و نمونه اى از عدم تناسب همراهان و نزديكان آيةاللَّه را بدين مضمون بازگو مى كند:

«چند تن از نزديكان آيةاللَّه كاشانى به ملاقات وليعهد سعودى مى روند مردم منتظر و متوقّع هستند كه خضرات در ملاقات خود با وليعهد مشكلى از مشكلات حجّ آنها را حل كرده باشند، اما آنها در بازگشت، از اتاق و خانه و كيفيّت پذيرايى تعريف مى كنند! يكى از آنها مى گويد: جات خالى بود فلانى، هواى اتاق وليعهد مثل دربند خنك بود و ...». (2)

در عرفات سخن از اهميّت عرفات مى گويد كه بايد در فكرو اراده، انقلابى پديد آورد و بايد چشم به اسرار زندگى باز كرد. بايد توبه كرد و محيطهاى ايمانى فواصل و بيگانگيها را از ميان برد. محيط نماز جماعت، حج و عرفات، محيط حكومت ايمان و آشنايى انسان است، عصر عرفات و هنگام كوچ، اين حقيقت آشكارتر است، از انضمام قطرات نفوس، جويها و از آن نهر بزرگى از حيات و ايمان و اراده به راه مى افتد؛ ... فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ ... اين تعبير معجزه آسا، براى فهماندن وحدت حياتى اين اجتماع است!

درباره رمى جمرات مى نويسد: اهل حجاز هر يك از اين سه برج را شيطان مى نامند؛ شيطان كبير، شيطان متوسط و شيطان صغير. بعضى مى گويند اينجا در جاهليّت سه بت نصب بوده است. هر چه بوده و هست رمى جمرات يكى از آخرين اعمال


1- 1- به سوى خدا مى رويم با حج، ص 112.
2- 2- همان، ص 114.

ص: 159

ومراحل حج است و يك وظيفه اسلامى است.

قربانى در نظر نويسنده فدا نمودن خود در راه خداست. وقتى قربانى محقّق مى شود كه همراه با مبازره باطل باشد. در اين اجتماع عظيم حجّ كه نمايندگان تمام كشورهاى اسلامى در آن شركت دارند، اگر با برنامه منظّم و هدف واحد پيش روند و در راه رسيدن به هدف فداكارى كنند و قربانى بدهند و بتهاى دنيا را ولو با سنگريزه از خود برانند، برتر از همه خواهند بود.

طالقانى از مباحثه خود با جوان باهوشى كه نابيناست و امامت جماعت كاروانى را بر عهده دارد و از بى اعتنايى ايرانيان به نماز جماعت عصبانى است سخن گفته است. از سرقتهايى كه در عرفات، رمى جمرات و حتّى طواف انجام مى شده، نمونه هايى را بيان مى كند. براى نويسنده جالب است كه گروهى عوام پس از آنكه باريگهايى كه فراهم آورده اند رمى مى كنند، چند قطعه سنگ بزرگ را هم به آن ستون مى كوبند و با غيظ و خشم جملاتى به زبانهاى مختلف مانند: «بروگمشو پدر سوخته، روح ملعون الوالدين، گِتْ كُپَكْ اوغلو و ...» بر زبان مى رانند.

نويسنده از اختلاف طبقاتى شديد در سرزمين حجاز داستانها نقل مى كند كه به نقل نمونه اى از آنها بسنده مى كنيم تا سخن به درازا نكشد.

«... در تمام طول راه، هر جا ماشين توقّف مى كرد، عدّه زيادى اطفال برهنه و زنها مثل حشرات از زير سنگها و بوته ها به سوى ماشين روى مى آوردند. اينها چگونه زندگى مى كنند و ناگهان از كجا سبز مى شوند؟! چند شعر و چند جمله دعا و قسم از آباء و اجدادشان براى اينها مانده تا در موسم حج بدان وسيله گدايى كنند. مسافتها نفس زنان در دو سمت ماشين مى دوند. كسانى كه مطّلع بودند مى گفتند اينها از رسوم اوّليّه زندگى آداب دين بكلّى بى بهره اند، هزارها تن مانند حيوانات در ميان سنگ و غار كوهها زندگى مى كنند. اگر حيوانى صيد كردند و غذايى به دست آوردند مثل سباع مى غرّند و از دست هم مى قاپند، مردهاى اينها يا در نظام خدمت مى كنند يا كشته شده اند! آيا وسيله كارو زندگى و تربيت براى اينها نمى توان فراهم نمود؟ آيا قابل تربيت نيستند كه هم خودشان از اين وضع رقّت بار بيرون آيند هم به كشورشان خدمت كنند وهم آبروى مسلمانان را

ص: 160

در مهد اسلام حفظ كنند؟! مجلّه المسلم در شماره ششم، سال دوم از روزنامه «روز اليوسف» نقل كرده در شهر «نيس» فرانسه در اين روزها بيشتر گفتگو درباره امير محمّد فيصل فرزند ملك ابن سعود و ثروت اوست. مقابل مهمانخانه «رول» هر روز ازدحامى است! مردم فرانسه براى تماشاى امير و زن وحاشيه اش پشت سر هم ايستاده اند، چيزى كه بيشتر مردم را براى تماشا جلب مى نمايد، ماشين سوارى امير زاده سعودى است از نوع «ديملر» و برنده جايزه درجه اوّل است، ارزش آن فقط دوازده هزار لير است. در داخل آن دستگاه طبخ ولوله آب سرد و گرم و توالت و بار وجود دارد!

رؤساى انتظامى از امير خواهش كرده اند كه ماشين را فقط موقع احتياج مقابل مهمانخانه نگاه دارد تا مزاحم آمد و رفت مردم نشود. امير درسال قبل در اين مهمانخانه سه هفته توقّف فرمود، حسابش سه هزار و پانصد ليره شد! (1) و اين است عدالت اجتماعى.

در مجموع طالقانى حج را از ديد سياسى و اجتماعى نگريسته و در عين حال به جنبه عبادى آن نيز توجّه داشته است. او مى خواهد پيام اصلى حج را كه همبستگى مسلمين در برابر ظالمان تاريخ است به گوش جهانيان برساند و بى جهت نيست كه به او گفته مى شود: «سيّد اينجا ايران نيست كه مردم را تهييج كنى ...». (2)

10- خاطرات سفر مكّه

كتابى است شامل دو قسمت و دو سفرنامه كه اوّلى شرح سفر هدايتى پدر (احمد هدايتى) و دومى شرح سفر هدايتى پسر (محمّدعلى هدايتى) است. هدف آقاى دكتر محمّد على هدايتى از انتشار اين دو سفرنامه روشن شدن ميزان اعتقاد و ايمان راسخ و خلوص نيّت گذشتگان ونسلهاى پيشين است كه چگونه- على رغم مشكلات مادّى وخطرات جانبى- اين وظيفه دينى را انجام مى داده اند. ايشان نوشته اند: «... براى اطّلاع برادران مسلمانى كه تا كنون از درك اين سعادت محروم مانده اند و از ناراحتى ها و


1- 1- به سوى خدا مى رويم با حج، ص 151.
2- 2- همان، ص 182.

ص: 161

مشكلات اين سفر بيم دارند، در صدد برآمدم براى رفع شبهه از آنان، يادداشتهاى مختصرى را كه خود تهيه كرده بودم جمع آورى و منتشر نمايم و براى اينكه روشن شود كه پدران مسلمان ما در گذشته با چه ايمان راسخ و خلوص عقيده- على رغم همه مشكلات كه هزار يك آنها ديگر امروزه وجود ندارد- اين وظيفه دينى خود را انجام مى دادند، تصميم گرفتم يادداشتهاى اوّلين سفر مكّه والد بزرگوارم مرحوم حاج سيد احمد هدايتى- اعلى اللَّه مقامه- را مقدّم بر يادداشتهاى خود طبع نمايم تا خواننده خود با مطالعه اين دو سفرنامه قضاوت كند كه امروزه پيمودن اين سفر تا چه پايه سهل و آسان است.

هدايتى نوشته است: سفر پدرش ده ماه ونيم طول كشيد ولى سفر خود او دو هفته وقت گرفت. پدرش باشتر و الاغ و اسب ودرشكه و كشتى و گاهى هم اتومبيل سفر كرده ولى او با هواپيماى جت. بيتوته پدرش در بيابانهاو رباطها و قهوه خانه ها و ... بوده و منزل او غير از سه شب كه بالاجبار در چادر بسر برده، در مهمانخانه هاى آراسته و مجهّز به كولر و حمّام آب گرم و سرد. غذاى پدرش بيشتر ما حضرى بوده كه هميشه مى بايستى موادّ اوّليّه آن را با خود حمل مى كردند و غذاى او به دلخواه انواع اغذيه ايرانى يا فرنگى بود كه سرپرست و خدمه كاروان از مدّتها قبل وسائل آن را تدارك ديده و يا در مهمانخانه آماده مى كردند، به علاوه بهترين ميوه هاى سوريه و لبنان از موز و سيب و پرتقال و ليمو و هندوانه و غيره. ايشان در طول سفر چندين بار مريض شده كه دو دفعه آن مشرف به موت بوده ليكن پسرش به يك سرماخوردگى مختصر مبتلا گرديده است.

احمد هدايتى مى نويسد: وقتى در جدّه منتظر بازگشت بوده، فرصتى يافته و كتاب تاريخ مكّه موسوم به «الاعلام باعلام بيت اللَّه الحرام» را كه در مكّه خريده، مطالعه كرده و قسمتى از آن را به فارسى برگردان نموده و نوشته است: مطالب مربوط به مسجدالحرام، تاريخچه بنا و تغييرات و تعميرات و تخريبها و تجديد بناهاى كعبه، حجرالاسود و جريان قرامطه، قنات زبيده و ... است.

آقاى محمّد على هدايتى در قسمت دوم سفرنامه، از جهالت بعضى از حجّاج در فلسفه اعمال حج كه انجام مى دهند، ابراز تأسّف كرده، مى نويسد: «بعضى اشخاص و

ص: 162

حتّى عده اى از حجّاج مفهوم حقيقى و تاريخچه جمرات را نمى دانند و به عنوان مناسك حج آن را انجام مى دهند ...». (1)

11- خسى در ميقات

جلال آل احمد در سال 1343 خورشيدى به سفر حج رفته و كتاب خسى در ميقات را در اين ارتباط نوشته است. جلال از همان ابتداى سفر، به دقّت جزئيّات را با دقت بررسى كرده و اعمال و رفتار همسفران خود را زير نظرِ تيزبين خود گرفته است. او نظريّات سياسى، اجتماعى و دينى خود را در اين سفر، در كتاب خود بيان كرده است.

وى نخست، از اينكه در چنين سفرى به فكر سلامتى خود است و از داروهايى كه براى خود تدارك ديده به خود اعتراض مى كند كه: «اهه، بابا تو هم، آمده اى حج و آن وقت اين همه در بند خود بودن؟! ...». (2)

جلال از نابسامانى امور حج در عربستان شكايت مى كند كه: «براى حج هيچ نوع تشكيلاتى از قبل فراهم نيست، امر حج را رها كرده اند به درمانده ترين، بدوى ترين، تعليمات نديده ترين و فقيرترين لايه هاى اجتماعى؟! ...». (3)

او در خلال نوشته هايش از مسائل سياسى و بيان دردهاى اجتماعى غفلت نورزيده و از اينكه فلسطينيهاى رانده شده از غزّه، با گدايى زندگى را مى گذرانند متأثّر است.

جلال در جدّه با جوانى كه از نيروهاى انتظامى است برخورد مى كند. او را به بحثهاى سياسى مى كشاند و مى فهمد كه سخت مخالف اوضاع است و اصلًا مخالف حج وآن را يك آبروريزى مى داند كه نمى گذارند به هيچ كارى برسند و علّت عقب افتادگى آنهاست! در مدينه با واعظى مواجه مى شود كه همفكر خود اوست: «... با ريخت هندى وبه عربى تاحدّى فصيح چيزى مى گفت در حدود چرنديات «غربزدگى» كه ديدم عجب! مطلب آنقدر عوامانه بوده كه واعظى در مدينه طرحش كند و لابد هر روز ... امّا از ايمان


1- 1- خاطرات سفر مكه، نوشته احمد هدايتى- محمد على هدايتى، تهران 1343 چاپخانه حيدرى، ص 230.
2- 2- خسى درميقات، جلال آل احمد، چاپ دوم 1373 انتشارات فردوسى ص 20.
3- 3- همان، ص 22.

ص: 163

مى گفت و از اسلام و از اينكه در اتّحادش چه خطرى براى عالم غرب است». (1)

نويسنده ازاينكه سالها از نماز غافل بوده ولطافت هواى صبح را درك نكرده، احساس پشيمانى مى كند. وقتى در جوار مرقد مطهّر حضرت محمّد صلى الله عليه و آله مشغول زيارت است، تحوّلى در او به وجود مى آيد: «صبح وقتى مى گفتم: السلام عليك أيّها النّبى يكمرتبه تكان خوردم، ضريح پيش رو بود و مردم طواف مى كردند و براى بوسيدن از سرو كول هم بالا مى رفتند و شرطه ها جوش مى زدند كه از فعل حرام جلو بگيرند! ... كه يك مرتبه گريه ام گرفت و از مسجد گريختم ...». (2)

وى از اينكه در اين سفر ناچار است در اختيار دستگاههاى دولتى ايران و سعودى باشد، سخت دلخور است. از اينكه تركها آزادانه با ماشينهاى خود به سفر آمده اند ولى او و ديگر ايرانيان به اجبار بايد با هواپيما سفر كنند و در عربستان هم اسير وزندانى انحصارها باشند ناخشنود است.

جلال از اينكه وهّابيها آثار قبرها را از بين برده اند و زيارت قبور را نوعى بت پرستى مى دانند، سخت متأثر است و مى گويد: «امّا من احمق ياتوى سعودى بسيارعاقل!» چه حق داريم مقدّسات ايشان را با خاك يكسان كنيم كه زندگى روزانه آنها است؟ يا آنكه از حقارت زندگى روزمره خود گريخته و به اينجا آمده مى خواهد جلال ابديّت را در زيبايى بارگاهى مجسم ببيند ... آنوقت تو از او باج هم مى گيرى از همين مرد بت پرست شيعه يا حنفى يا زيدى يا بهره اى كه به زيارت آمده و مگر تو نكير و منكر مردمى يا دعوت جديدى آورده اى؟! قريش كه حاجبان آن خانه بودند با سپردن رسم حج به اسلام، ايمان آوردند و تو اكنون ريزه خوار نعمت آنانى و اگر اين چاههاى نفت ته بكشد، كه تنها نردبان صعود تو بوده از عربيّت چادرنشين جاهلى به حكومتى متعصّب، نمى بينى كه باز محتاج اين خلايق حجّاجى و ببينيم نفت زودتر ته مى كشد يا اين ادب هر ساله حج. اينها را حتماً مى دانى اما نمى بينى كه در اين اجتماع هر ساله چه نطفه اى نهفته است براى دنيايى بودن، براى حقارتها را فراموش كردن و «جزءها» را در «كل» فراموش كردن ...


1- 1- خسى در ميقات، ص 28.
2- 2- همان، ص 33.

ص: 164

جلال با زبان طنز دردهاى جامعه اسلامى را بازگو كرده، از سيّدى اهل بروجرد، كه روضه خوان است و تازگى امام جماعت يك مسجد تازه ساز در تهران شده و بد جورى براى مريد لَه لَه مى زند و از اينكه در سخنانش از محدوده غسل و تطهير و نجاسات پا فراتر نمى گذارد، سخن مى گويد كه آخر تا كى بايد مذهب را به دسته آفتابه بست و در حوزه نجسى وپاكى محصورش كرد؟! او وارد مسجدالنبى مى شود آنجا مشاهده مى كند كه گله به گله پاى ستونهاى مسجد النّبى سينى مستطيلى از آهن سفيد گذاشته، پر از كوزه هاى يك جرعه اى و همه خالى و روى ظرف آهنى با طمطراق نوشته «وقف و زارة الحج و الأوقاف!» اين به جاى ده بيست تا آب سردكن برقى است كه توى هر دايره دولتى هست! به هر صورت اين هم خبر ديگر ازنظم در كار حج و از نظارت دولت سعودى و دلسوزيش به حال حجّاج!

جلال روز شنبه 29 فروردين به مكّه مى رسد و از اينكه تغييرات به وجود آمده و در حالِ انجام، تناسب ساختمانها را به هم زده و عظمت ظاهرى كعبه كاهش يافته، سخن گفته است. با وجودى كه تنها او نيست كه يادداشت بر مى دارد و خاطرات سفر خود را مى نويسد ولى يك حاجى خراسانى با تمسخر به جلال مى گويد: اسم مرا هم دريادداشتهايت بنويس جلال مشغول سعى مى شود و مى گويد:

«اين سعى بين صفا و مروه عجب كلافه مى كند آدم را يكسر برت مى گرداند به هزار و چهارصد سال پيش، به ده هزار سال پيش با هروله اش، با زمزمه بلند وبى اختيارش، با زيردست و پا رفتنهايش و بى خودىِ مردم و نعلين هاى رها شده ... و با اين گم شدن عظيمِ فرد در جمع؛ يعنى آخرين هدف اين اجتماع و اين سفر ...، در سعى مى روى و برمى گردى به همان سرگردانى كه هاجر داشت. هدفى در كارنيست و در اين رفتن و آمدن، آنچه به راستى مى آزاردت مقابله مداوم با چشمها ست ... و مگر مى توانى بيش ازيك لحظه به اين چشمها بنگرى ... فقط پس از دو بار رفتن و آمدن به راحتى مى بينى كه از چه صفرى، چه بينهايتى را در آن جمع مى سازى و اين وقتى است كه خوش بينى و تازه شروع كار است وگرنه مى بينى كه در مقابل چنان بى نهايتى چه از صفر هم كمترى عيناً خسى بر دريايى ... در سعى از بند خويش مى گريزيم و عملى مى كنيم كه هدفش

ص: 165

انتفاى خويش است ...». (1)

آل احمد هر جا فرصتى و مناسبتى پيداكرده به قول خودش همان مطالب «غربزدگى» را تكرار كرده. او در مكّه است، عصرى كه هوا مساعد مى شود به عزم گردش بيرون مى رود، با جوانى مواجه مى شود، بحث سياسى را شروع مى كنند. مى گويد «...

غرب بدجورى از اسرائيل ستّارالعيوبى براى خود ساخته، يا وسيله اختفايى، اسرائيل را كاشته اند در دل سرزمينهاى عربى تا اعراب در حضور مزاحمتهاى او مزاحمت اصلى را فراموش كنند و متذكّر نباشند كه آب وكود درخت اسرائيل از غرب مسيحى مى آيد و سرمايه هاى فرانسوى و آمريكايى! ...» و از خود مى پرسيدم كه براى موضع گرفتن در مقابل غرب، اين مراسمِ حج، خود نوعى سكّوى پرش نيست؟! (2)

وقوف در عرفات مهمترين ركن حج است، عرفات يك بيابان است، جلال آمدن حجّاج را به عرفات، به نوعى سيزده بدر تشبيه كرده است. او از وضع بهداشت عرفات نالان است و مى گويد:

«درست است كه در حج مردم را به بدويّت خوانده اند و به زندگى بيابانى و زير چادر، امّا وقتى به جاى شتر «جت» و «شورلت» زير پاى حاجى است بايد فكر مستراحش هم بود! ...». (3)

نويسنده خسى در ميقات بيش از ديگر كسانى كه سفرنامه حج نوشته اند، به جنبه هاى سياسى حج توجّه دارد وچندبار متذكّر شده است كه حج و اداره اماكن مقدّسه بايد بين المللى اسلامى باشد. او مى گويد:

«... بحث در اين است كه سالى يك ميليون نفر آدم در اين مراسم شركت مى كنند كه اگر نظمى داشت و تسهيلاتى و آدابى ونوجويى هايى، چه قدرتى مى توانست باشد. آخر مرد مسلمان امروز كه عربيّت جاهلى را نپذيرفته يا جاهليت عربى را، تا دوام دهنده باشد به چنين بدويتى. به هر صورت اگر قرار است رسم حج دوام بياورد و نه همچون ادب


1- 1- خسى در ميقات، صص 93- 91.
2- 2- همان صص 107- 107.
3- 3- همان ص 118.

ص: 166

برده فروشى به طاق نسيان آداب عهد جاهليّت سپرده شود، بايد به دادش رسيد و چه جور؟! من دست بالا را مى گيرم، بين المللى- اسلامى كردن شهرهاى زيارتى و اداره شان همچنانكه اسلام با رسيدن به بغداد، رى، دمشق، اسكندريه، بخارا و اندلس اسلام شد! حالا هم از تمام اين نقاط بايد به كمك اين بدويّت موتوريزه شتافت. (1)

جلال آل احمد نيز مانند بسيارى از منتقدين، وضع قربانى وقربانگاه را ناهنجار مى بيند و پس از بيان صحنه هاى رقّت بار و گاهى چندش آور مى گويد:

«... و اين قربانى عظيم به هدر رفته! آخر چه مى شد اگر ده تا كاميون يخچال دار تهيّه مى كردند و تمام اين كشتارها را هم در ساعت به جدّه مى بردند (از منى تا جدّه صد كيلومتر راه هم نيست) وهمه را در يك كشتى دو سه هزار تنى مى انباشتند، مى پختند، كنسرو مى كردند يا منجمد و نمك سود مى كردند و براى فقراى عالم هديه مى كردند. پس اين شير و خورشيد سرخ و هلال سرخ چه كاره اند كه نمى بينند اين اسراف وحشيانه را؟

در حالى كه دو سوم از مردم روزگار سالى يك بار هم گوشت نمى خورند و اصلًا چرا روى قوطى چنين گوشتهايك انگ نزنند كه گوشت قربانى كشتار منا؟ و به صورت تبرّك براى تمام مرضاى مسلمانان عالم يا براى اين همه بيمار كه از فقر غذايى مى ميرند، اهدا شود. گوشت قربانى كه يك مليون حاجى قربانى مى كنند، حدّاقل حدود بيست هزار تن خواهد بود ...». (2)

جلال در مورد حج و مسائل آن، حرفهاى فراوانى دارد و علاقه مندان بايد سفرنامه او را بخوانند تا از نظريّات كلّى اش اطّلاع بيشترى به دست آورند.

12- خاطرات زيارت خانه خدا و ... در خدمت راهنما

اشاره

آقاى محمّد رضا خانى نويسنده سفرنامه در سال 1346 براى بار دوم، به همراه حاج سلطان حسين تابنده گنابادى (رضا عليشاه) به زيارت خانه خدا و به حج رفته است.

يادداشتهايى از اين سفرفراهم كرده وبه گفته خود سوغاتى براى دوستان به ارمغان


1- 1- خسى در ميقات، ص 124.
2- 2- همان، ص 130.

ص: 167

آورده است.

نويسنده كه قلم روانى هم داشته، گاهى به مناسبت، به گفته منظوم و منثور بزرگان دين استناد جسته است. آنجا كه در باب فوايد سفر سخن گفته به ابيات منسوب به حضرت على عليه السلام متوسّل شده كه فرموده اند:

تغَرَّب عَنِ الأَوطان في طَلَبِ الْعُلى وَسافِر فَفىِ الاسفارَ خَمسَ فَوائِدٍ

تَفَرُّجُ هَمٍّ و اكتسابُ مَعيشَةٍ وَ عِلْم و آداب و صُحْبَةَ ماجِدٍ

و آنگاه ابياتى از سعدى را نقل كرده كه:

درخت اگر متحرّك بدى زجاى به جاى نه جور ارّه كشيدى و نه جفاى تبر

نويسنده به بهانه سفرنامه نويسى، به درس معارف و مسالك و تاريخ و ... پرداخته، از جلمه جريان وهّابيّت را به تفصيل بيان كرده است. (1)

او از كتابخانه حرم نبوى ديدن كرده و درباره موقعيّت و اداره آن سخن گفته و درباره اصحاب صفّه، كه به قولى واژه «صوفى» از همين ريشه گرفته شده، بحث كرده و نام سى و سه تن از آنان را آورده است.

درباره فضيلت حج، به استناد كتاب «اسرار العباده» (منهاج المسلمين) شاه نعمةاللَّه ولى مطالبى از قرآن و سنّت نقل كرده و آنها را به شواهد شعرى شاه نعمت اللَّه و مولوى و ... آراسته است. براى نمونه آنچه درباب غرض اصلى اصلاح نفس است و اين عبادت از ساير عبادات اشقّ است بر نفس، و شارع صلى الله عليه و آله و ضعى دستور فرموده كه شامل احوال امم است و صالح حال هر فردى از افراد بنى آدم. اين تكاليف و دستورات منقسم است بر اقسام ثلاثه:

«يوميّه» چون صلوات خمسه كه محو كننده ذنوب و آثام است و مثبِت حسنات در ليالى و ايّام،


1- 1- محمد رضا خانى خاطرات زيارت خانه خدا و عتبات عاليات درخدمت راهنما، به اهتمام حبيب اللَّه پاك گوهر و سيّد محمود موسوى سعيدى، چاپ اوّل 1366 چاپخانه خواجه، صص 73- 64.

ص: 168

و تكاليف «سنويّه» كه صيام و زكات است؛ صيام امساك از خوردن و آشاميدن و زكات و انفاق است به غير،

و «تكليف و وظيفه در طول عمر» و آن حج است و زيارت كعبه معظّمه و انجام دادن مناسك و اعمال آن. امّا مراد كلّى حج تذكّر طريق سلوك است به حضرت حق تعالى و تقدّس و شرايط اين سلوك اصلاح نفس است كاملًا و ازاله صفات رذيله شيطانيّه و انخلاع از عادات قبيحه نفسانيّه. در مدّت عمر، حج يك بار فرض است؛ زيرا كه اصلاح نفس كاملًا يك نوبت است.

نفس چون تغيير يابد جاودان باشدچنان مطمئنّه چون شود مؤمن بود او جاودان

و همچنانكه در ظاهرِ و جوبِ حج، محتاج است به صحّت بدن از براى انجام مناسك، باطن حج هم مفتقراست به صحّت نفس. ظاهر حج توجّه است به بيت اللَّه الحرام و باطن حج سلوك است به حضرت حق و تحقّق به حقايق آن مناسك و استطاعت مذكوره در آيه شريفه. .. مَنِ اْستَطاعَ الَيهِ سَبيلًا نزد عامه استطاعت بدنيّه و ماليّه و نزد خاصّه قلبيّه و حاليّه است. و مقصود كلى اصلاح نفس و توجّه خاص به حضرت اللَّه و فراموش كردن ما سوى اللَّه است.

گر به حج مى روى چنان مى رو عاشقانه به پا روان مى رو

حافظ فرمايد:

ثواب روزه و حجّ قبول، آنكس برد كه خاك مكيده عشق را زيارت كرد (1)

آقاى محمد رضاخانى و حاج سلطان حسين تابنده گنابادى (رضا عليشاه) پس از آنكه در سوم ذى الحجّه به زيارت مرقد حضرت رسول صلى الله عليه و آله توفيق مى يابند، محرم مى شوند و اعمال حج با محرم شدن، كه اوّلين عمل از اعمال حج است، آغاز مى شود. از نظر شاه نعمت اللَّه ولى «احرامِ ظاهر معلوم است اما احرامِ باطن پس از تجريد از صفات


1- 1- خاطرات زيارت خانه خدا، ص 85. نيز نك: ديوان حافظ، خليل خطيب رهبر ص 177.

ص: 169

نفسانيّه و تفريد از عادات مستقبحه شيطانيّه و تنظيف باطن از اخلاق ذميمه و تطهير دل از صفات غضبيّه و شهويّه است.

او اعمال حج رايك به يك شرح داده و بر مذاق عرفا تعبير و تفسير كرده و گفته است: در تلبيه بايد همان را گفت كه پيامبر اكرم مى فرمود يعنى: «ألّلهمَّ لبّيك. لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحَمْد و النّعمة لك و الملك لاشريك لك» و چيزى بر آن نيفزايد يا كم نكند.

در ساعت شش بعد ازظهر لبّيك گويان به مكّه معظّمه وارد و به محلّ اقامتى كه پيشتر تهيّه شده بود، راهنمايى مى شوند. به طواف مى روند و در حال طواف داستان حضرت امام سجّاد ومرد شامى با هشام بن عبدالملك و فرزدق، شاعر عرب و سپس شعر جامى را به ياد مى آورد كه: فرزدق درباره حضرتش گفت.

هذاالّذي تعرف البطحاء وَطْأتهُ والبيت تعرفه والحِلّ و الحرم

و جامى در چند قرن بعد داستان را به شعر فارسى درآورد؛ از جمله گفت:

هر طرف مى گذشت بهر طواف در صف خلق مى فتاد شكاف

زد قدم بهر استلام حجر گشت خالى زخلق راه گذر

آنگاه تاريخچه حجرالأسود را، از آوردن آن توسّط حضرت آدم از بهشت و چند قطعه شدنش و در قاب نقره قرار گرفتن آن و ... همه را بازگو كرده است. و او راد واذكارى را كه در طواف مى گويند آورده است.

مكّه معظّمه و خانه كعبه، ابعاد آن و وجوه تسميه آنها را بيان كرده است. در اين سفر، نويسنده داستانِ جالب و ظريفى را كه بين يك عرب سنّى مذهب و حضرت آقا (رضا عليشاه) اتّفاق افتاده، بيان مى كند و مى نويسد:

كه مرد سنّى از رضاعليشاه مى پرسد: آيا شما موافق با سبّ خلفاى راشدين هستيد؟

پاسخ مى دهند: خير، هر كس بر خلاف دستور قرآن عمل كند مسلمان نيست. مى پرسد:

شماعايشه را بد مى دانيد؟ پاسخ مى دهند: على عليه السلام پس از جنگ جمل دستور دادند با نهايت احترام با عايشه رفتار نمايند. چگونه دوستان على عليه السلام مى توانند بر خلاف آن عمل

ص: 170

كنند. آن شخص بسيار خوشحال مى شود و مى گويد: من ازاهل سنّت هستم و از هفت سلسله طريقت. مجاز هستم كه رضاى خدا و احياى قلوب و تحبيب بين آنها كوشش نمايم و تعجّب مى كنم كه يك نفر شيعه اينطور روشنفكر باشد! (1)

سپس به عرفات رفته، به شرح و توصيف آن مى پردازد و مى گويد:

«آن سال ماه شوال سى روز كامل و روز عرفه در روزجمعه بود و حجّ اكبر شد كه طبق روايات حج اكبر مطابق هفتاد حج است. از عرفات به مزدلفه رفته و از قول شاه نعمت اللَّه ولى گفته است: معناى مزدلفه قرب است و عمل در محلّ قرب، قربت است و اگر فوت شود صفت قربت در محلّ قربت حج نباشد؛ زيرا كه حج نشأه كامله است از مجموع افعال معيّنه و اين افعال حج را به مثابه صفات نفسيّه است كه اگر واحدى از اين صفات زايل شود موصوف به آن صفت نماند وهر عبادتى كه مركّب از اشياى مختلفه بود صحّت آن عبادت به مجموع اركان آن عبادت است و در عبادت آن را ركن خوانند ودر ذوات واعيان صفت نفسيّه». (2)

اقامت در مزدلفه و شب زنده دارى در آنجا، ارزش زيادى دارد.

هر كه آن شب زنده دارد بنده دل زنده اى است آفرين بر خدمتش زيرا كه نيكو بنده ى است

از مزدلفه به منا مى روند و به قول شاه نعمت اللَّه: «به نهايت مى رسند ...»

رمى جمره يكى از اركان حج است و حال و هواى ويژه اى دارد. ياد آور حالت عارفانه ابراهيم عليه السلام است كه فرزند دلبند خود را به قربانگاه مى برد و فرزند به فرمان پدر شيطان را با سنگريزه از سر راه خود مى راند.

جمرات به معناى «جماعات» است ودر هر جمره از جمرات ثلاث، هفت سنگريزه، هفت مرتبه به نوبت بايد انداخت و هر سنگى اشاره است به يكى از صفات هفتگانه سلبيّه از ذات حق تعالى. پس جمره اولى براى معرفت ذات است و جمره ثانى


1- 1- خاطرات زيارت خانه خدا، صص 110- 105.
2- 2- همان، ص 120.

ص: 171

در اثبات صفات سبعه الهيّه است و هر يك از احجار كه انداخته شود، اشاره بر اثبات صفتى از صفات سبعه ثبوتيّه مى باشد كه عبارت است از: «علم»، «حيات»، «قدرت»، «اراده»، «سمع»، «بصر» و «كلام» و جمره ثالثه در اثبات افعال است.

سرقت در حين رمى

نويسنده مى نويسد: براى رمى جمره به نيابت از رضاعليشاه و چند تن ديگر از درويشان مشغول شدم. در مراجعت متوجّه شدم مبلغ دويست تومان كه براى خريد قربانى همراه داشتم و نيز كفشهايم را دزديده اند. نويسنده از قربانى و فلسفه آن سخن گفته كه قربانى تسليم محض بودن در برابر اوامر الهى است و به شعر ابن عربى در «فصوص الحِكَم» اشاره مى كند كه:

فَيالَيْتَ شعري كيفَ نابَ بِذاتِهِ شخيص كبيش عن خليفة الرّحمن؟!

شاه نعمت اللَّه ولى، در شرح فصوص الحكم گفته است:

«قربانى سه قسم است: در درجه اوّل گوسفند است كه عرب آن را غنم گويد وغنم را نسبتى است با روح؛ زيرا كه خداوند كبش را، كه نوع ذكور آن است، فداى نبى مكرّم خود گردانيد. مراد از انشاى اين ابيات، بيان سرّ توحيد است كه حقيقت واحده است و در صور مختلفه و متعدّده اكوان واعيان ظاهر گرديده و در حقيقت او بود كه فداى او بود.

بنابراين درجه غنم به اعتبارى از ساير حيوانات ارفع است. دوم گاوست كه عرب آن را بقره گويد. و بقره را با نفس مناسبتى است؛ زيرا كه در ميان بنى اسرائيل كسى كشته شد و درباره قاتل اختلاف كردند و هر كس سخنى گفت تا اينكه: «أَمَرَهُمُ اللَّهُ ان يَذبَحوا بَقَرةً وَيَضرِبوا المَيِّتَ بِبَعْضِها فَيُحيى بِاذنِ اللَّه». (1)

پس معلوم شد كه ميان بقره ونفس نسبتى است (در اسم، زيرا كه بُدنه اسمى است از اسماء ابل و بدنه جمع است و مفرد آن بدن.

جسم انسان را بدن مى خوانند و بدن از عالم طبيعت است و ميان اللَّه تعالى و طبيعت دو


1- 1- خاطرات زيارت خانه خدا، ص 125 قسمتى از آيه 67 و قسمتى از آيه 73 سوره بقره كه با هم تلفيق كرده است.

ص: 172

درجه فاصله است؛ يكى عقل اوّل و ديگرى نفس كليّه. و طبيعت در درجه سوم است و اين بعيد است از قرب الهى.

گرتوانى هر سه را قربان كنى جمله را ايثار درويشان كنى

اگر در مقام قربانى كردن، كسى كه اعمال حج را به جا مى آورد، تا اين حد به مقام قرب و عرفان و شهود رسيده باشد كه در پيشگاه با عظمت محبوب حقيقى عقل و نفس و جسم را در بازد به حقيقتِ حج پيوسته است.

پس از اتمام مراسم به غار حرا مى روند و نماز مغرب وعشا را به صورت جماعت در دامنه كوه حِرا (جبل النور) اقامه مى كنند، سپس به مكّه وارد مى شوند و طواف وداع به جا مى آورند.

در پايان اين مبحث نويسنده به گفته خود: «براى تيمّن وتبرّك و توجّه خوانندگان، قسمتى از توصيه نامه اى كه جناب صالح عليشاه- قدّس سرّه العزيز- در نامه اى كه به مرحوم حاج معين الاشراف سعيدى بيدختى مرقوم فرموده اند را آورده و خواسته است كه آن را قرائت نمايند. (1)

13- راهيان سفر روحانى

آقاى محمدرضاخانى براى نوبت سوم درسال 1350 به اتّفاق چندتن ديگر و عدّه اى از دراويش، درمعيّت حاج سلطان حسين تابنده (رضا عليشاه) به سفر روحانى حج توفيق يافته و يادداشتهاى اين سفر را تحت عنوان: «راهيان سفر روحانى» منتشر كرده است.

نويسنده در اين سفر تحت تأثير پيشرفتهاى صورى عربستان قرار گرفته و ضمن بحث از تاريخچه هر شهر، پيشرفتهاى سريع صورى عربستان را به بركت نفت فراوان و وجود شركتهاى عمده آمريكايى مثل آرامكو و ... مى داند ومى گويد: بندر جدهّ در كنار درياى سرخ واقع شده و از شهرهاى زيبا است و كاملًا به روش ساختمان كشورهاى اروپايى و آمريكايى ساخته شده است و ازهنر اسلامى چيزى در آن ديده نمى شود.


1- 1- خاطرات زيارت خانه خدا، صص 138- 132.

ص: 173

نمايندگيهاى دول خارجى در آنجا بوده لذا مانند شهرهاى اروپايى آزادى در پوشش وجود دارد وبا مكّه هفتاد و پنج كيلومتر فاصله دارد ...». (1)

نويسنده در مورد پيدايش و توسعه وهّابيّت توسّط حكّام سعودى قلم زده و تجاوزات آنها به اماكن مقدّسه ومتبرّكه كربلا و نجف و همچنين جنايات و غارت ذخاير حرم مطهّر و سوزاندن ضريح مطهّر و قتل هزاران سيّد و عارف و زاهد و زائر و اهالى كربلا سخن گفته و آنها را برشمرده است. دركنار اسكله بندر جدّه ساختمان آسمانخراشى را مشاهده كرده كه در شرف تكميل و متعلّق به ملكه پادشاه سعودى بوده واظهار شگفتى نموده است كه اينان خود را وارث پيامبر اسلام مى دانند چگونه درآمد حج، نفت و پتروشيمى را صرف تجمّلات و هوا و هوس خويش مى كنند در حالى كه ميليونها مسلمان از گرسنگى جان مى سپارند! ...» (2)

14- اى قوم به حج رفته يا سفرنامه حج

اشاره

جواد مجابى به عنوان يك روزنامه نگار در دوره خاصّى از اوضاع سياسى و اجتماعى (سال 1351) موفّق به سفر حج و زيارت خانه خدا شده، روزگارى كه خود نويسنده گفته «... نوشتن درباره حج جرأتى مى خواهد كه بايد احتمال جفاى قشريان را داشته باشى و عشوه لادينان را كه از هر دو سوى راه انديشه بر اهل قلم را مى بندند ...». (3)

نويسنده به هزينه روزنانه اطّلاعات به سفر رفته و مشاهدات خود را در اين سفر علاوه بر ديد سياسى و اجتماعى، با بيان طنز آميز و زيبا بر زبان قلمِ روانِ خود جارى كرده است. در نوشته وى از همان شروع سفر تا مسير حركت، مناسك، اعمال و ... نشانه هاى طنز كاملًا مشهود است. او با ديد انتقادى دقيق به راهيان اين سفر روحانى نگريسته و به طنز مى گويد كه اغلب اين حاجى ها براى انجام عمل حج اين عبادت بزرگ الهى نمى روند، بلكه براى توبه از اعمال گذشته خود رو به كعبه نهاده اند.


1- 1- محمد رضا خانى، راهيان سفر روحانى، چاپ اول، بهار 1369، ص 287.
2- 2- همان، صص 289- 288.
3- 3- سفر نامه حج اى قوم به حج رفته جواد مجابى چاپ اول 1352، انتشارات موج، تهران، ص 4.

ص: 174

نويسنده در ضمن، تجمّل گرايان را هم بى نصيب نگذاشته است. او مى گويد: ... دو تا ماشين گنده آمريكايى منتظر ما بودند، روانه هتل شديم اين ماشينها پر زرق و برق و آخرين مدل و بيشتر شورلت و پونتياك، لابد پوشاننده عيبى و گره گشاى عقده اى هستند! ...

شوق و ذوق حجّاج بيت اللَّه را به خريد اجناس، از نظر دور نداشته و تا زيانه طنز را بر گرده آنان فرود آورده و نوشته است:

«ايرانيها امسال دغدغه اى ندارند، چمدانى و ساكى و والسّلام و در چمدان غالباً پتويى جا گرفته، امّا كسى چه مى داند كه در بازگشت چند چمدان خواهند داشت، گرچه به تلويح حاجيان را از خريدهاى اضافى منع كرده اند، اما چشم مرد دنيا دار را تنها زيارت پر نمى كند. از اين رواست كه تب خريد و فروش از آغاز ورود بر زائر مستولى مى شود و ....

متأسّفانه زوّار ما بدجورى از احكام حج سوء استفاده مى كنند، همانگونه كه در ذيل آيه 28 سوره حج و 198 سوره بقره و ... به تفصيل توضيح داديم و گفتيم تجارت در حج نه تنها هيچ منعى ندارد، كه يكى از منافع حجّ است براى مسلمانها، منتها پس از انجام اعمال و مناسك حج و همانگونه كه گفتيم مشروط بر اينكه حاجى را از فكر عمل عبادى خود باز ندارد و حدّاقل در مدّت انجام اعمال و تا وقتى در لباس احرام است فكر و ذكرش تماماً متوجّه خدا باشد، زيرا گفته اند دو مهر در يك دل نمى گنجد.

نويسنده سپس اضافه مى كند: «... كاشكى براى سوغات بود، بعضى از اين آقايان پارچه ها را مى آورند وطن و دولا پهنا مى فروشند به قوم و خويش. حاجى خسته نباشيد!»

حقيقت اين است كه مطالب اين سفرنامه سخت تكان دهنده است، از خواندن آن موبر تن راست مى شود.

حاجى و ربا خوارى

جواد مجابى از اينكه بعضى از حاجى ها حتّى در حين سفر ربا خوارى مى كنند

ص: 175

شگفت زده شده و مى گويد: حاجى و ربا خوارى آن هم در حين سفر؛ «... و اينان گاهى قرض دادن به برادر مسلمان را مستحب مى دانند، امّا شنيدم كه چند نفرى را كشف كرده بودند كه ربا مى خورده اند. در مدينه و مكّه صد تومان مى داده اند و سند صدو چهل تومان مى گرفته اند، واقعاً كه ...!»

اينان را مثل جيب بران سابقه دار به ايران برگردانده بودند. بنگر مردك، دنيادارى را تا كجا با خود آورده است؟! تا حريم خانه خدا!

مجابى اضافه كرده: «گرچه بانكها در پرورش چنين روحيّه اى بى تأثير نبوده اند. در سالهاى اخير چند بانك در جدّه شعبه باز كرده اند و هر يك براى جلب مشترى وام و تسهيلات بيشترى قائل مى شوند. چه افتضاحى و چه استقبالى؟!» (1)

مجابى روز چهارم از جدّه پرواز مى كند و پس از نيم ساعت در فرودگاه مدينه فرود مى آيند. در مدينه شرطه ها مانع از بوسيدن ضريح مطهّر پيامبر اكرم مى شوند: ... شرطه ها زوّار را به ملايمت از بوسيدن منع مى كنند و دايم مى گويند حرام حرام. امّا اگر پولى بدهى مستحب مى شود و چه علاقه اى به دستمايه ايرانيها دارند! مى بينيم كه رشوه خوارى در جوار مرقد مطهّر پيامبر اكرم هم رواج دارد نه تنها در جوار قبر پيامبر كه در جوار كعبه نيز مانع بوسيدن حجرالأسود مى شوند كه با رشوه حل مى شود! حضرات شرطه ها به جان مردم افتادند و يك مترى جمعيت را از ركن حجرالأسود دور كردند و مردم همه حيران كه عربى مشخّص (لابد) آمد و سنگ را بوسيد و رفت، تعجّب كردم كه چرا شرطه ها نگفتند حرام! حرام! و چرا با پارچه گره خورده نزدندش، رشوت مظلومان و ستم جبّاران گاه تا آستان خدا هم مى آيد! ...» (2)

هر چند مجابى به زيارت نامه خوانان و دعاخوانان حرفه اى كه به قول ايشان به كمين ايستاده اند، از ديد خاص و طنز آميز مى نگرد امّا نمى توان گفت كه به مناسك حج كه در كتب مناسك و احكام حج نوشته شده بى اعتنا است بلكه به نظر مى رسد كه هدف نويسنده نحوه عمل باشد كه منحصراً جنبه كسب در آمد براى عدّه بخصوصى پيدا كرده


1- 1- اى قوم به حج رفته، ص 20.
2- 2- همان، ص 57.

ص: 176

است و بيش از آنچه به عمق و فلسفه حج توجّه كنند به ظواهر دستورات توجّه دارند.

نويسنده هشدار مى دهد كه زائران متوجّه اعمال خود باشند و بدانند چه مى كنند. او حكايت حاجيه اى را نقل مى كند كه مى بيند عدّه اى در محلّى ايستاده اند وبا حضور قلب و احترام دعا مى خوانند و اشك مى ريزند، او هم به تبعيّت از آنها دعا را تكرار مى كند و اشكى هم مى ريزد در آخر متوجّه مى شود كه زائر قبر عثمان بوده است!

مجابى مى نويسد: ما مذهبمان را مثل زيارتگاه هايمان چندان زينت داده ايم كه مقرنسها و آينه بنديها و چلچراغهاى فراوان آن، نخست چشم خودمان را خيره كرده است. او وقتى قبور بزرگان صدر اسلام و شهداى اوّليه رامى بيند كه سنگ پاره اى به عنوان اثر قبر گذاشته اند، مى گويد:

«... پسر عثمان و وحشى قاتل حمزه كه مسلمان شده بود در رأس سپاهيان اسلام به ايران مى آيند و در مقابله با مجوسان كشته مى شوند و امامزاده اى مى شوند وحالا قبر حمزه سردار رشيد اسلام پيش روى ما بود، گورش از همه بزرگتر. ديدم كه قبر قاتل او در فهرج چه آبرومند بود، سروى هزار ساله در حياط مقبره اش بود و نئونى، زيارت نامه بقعه اش را روشن مى كرد و حالا قبر حمزه با خاك يكسان بود ...». (1)

جواد مجابى وقتى ازدحام بيش از حدّى در مسجد قبلتين مى بيند كه امكان ورود بدان براى كسى به سادگى مقدور نيست، مى گويد: ... اين نتيجه تلقين بعضى از اين حضرات است كه ثواب ركعتى نماز را در اينجا و آنجا را برابر هفتاد هزار ركعت مى دانند و آن روستايى خوش قلب و نيمه گناهكار به ضرب مشت و لگد مى خواهد در مكان معيّنى حتماً نماز بخواند تا مگر بار گناهانش از بركت هفتاد هزار تايى سبك شود! به كسى گفتم آخر اين چه زيارت و ثوابى است كه به بهاى آزار ديگران خواهى؟ گفت: اينطور فرموده اند ... سپس درادامه اظهار مى كند كه اين ثوابهاى نجومى و ... مردم را به گناه كردنهاى قبل و بعد از ثواب دلير مى كند كه همواره ذخيره ثواب براى تائب موجود است.

نويسنده، مدينه را شهرى فقير و كثيف ديده و نوشته است «هنوز درد مندان سالهاى نخستين اسلام را در مدينه مى توان يافت و در مقابل اين محرومان در همين كشور به


1- 1- اى قوم به حج رفته، ص 42.

ص: 177

اصطلاح مسلمان و پيرو پيامبر بزرگ اسلام، در پاى هر درختى از باغى كولر كار گذاشته اند كه درخت خنك شود و گرما ريشه اش را نخشكاند آخر از خارجه وارده شده است!

وقتى با آمريكايى مسلمانى برخورد مى كند كه به حج آمده و غم تنهايى گريبانش را گرفته، مى گويد:

«... گفتم اينجا را چطور مى بينى؟ گفت انباشته از قلب، نو مسلمانى بود شايد مؤمن كه چنين راه درازى به سفر آمده و شايد توريستى كه مى خواهد فضولى كند و يا ناظرى كه مى خواهد چيزى براى جايى بنويسد ...».

حضور آمريكا و شركتهاى آمريكايى در مهبط وحى نويسنده رابه خشم آورده است. وقتى سفير ايران ايشان را دعوت مى كند، در راه بازگشت مى گويد:

«... از كنار ديوار طولانى سفارت آمريكا رد شديم كه خود شهركى بود، حصن حصين بود كه غول آرامكو در آنجا، جا خوش كرده بود و بيدار كار بود ...»

مجابى از بعد تاريخى هم غفلت نورزيده، به تشريح اماكن مختلف و تاريخچه بناو تغييرات و تعميرات آنها پرداخته است. او حاجيان را به استناد سخن روزبهان بقلى به سه دسته تقسيم كرده: يك دسته به اموال و نفوس خود براى طلب پاداش حج مى كنند. گروه ديگر كه با دلهاى پاك از دنيا و آنچه در آن است براى امتثال امر و خشنودى خداى تعالى حج مى نمايند وگروهى هم با ارواح عاشق با طلب حقيقت و معرفت و تقرّب و صفاى وصال و زيارت ديدارگاه تجلّى و قصد مشاهده صاحب خانه دارند.

در نتيجه گروهى فقط در مدّت احرام از محرّمات دورى مى كنند و گروهى مادام العمر هيچگاه گرد محرّمات نمى گردند. نويسنده كه خود در مراسم شست و شوى كعبه شاهد و حاضر بوده، مى گويد درو ديوار كعبه را با گلاب ايران شست و شو مى دهند و كسى كه در ميان كعبه نشسته گلابها را در شيشه مى كند و به آنهايى كه درون كعبه رفته اند مى فروشد. يكى از فلسفه هاى مهمّ حج اتّحاد و وحدت مسلمانان جهان است كه هر چه بيشتر به هم نزديك شوند وصفوف خود را فشرده تر كنند. و شايد هجومهايى كه در مواقع خاص طواف كعبه، رمى جرات و .... مى آورند كه گاهى موجب حيرت نويسنده

ص: 178

شده همين باشد. امّا صحنه هاى تأسف انگيزى را كه در جهت مخالف اين هدف عالى است مشاهده كرده؛ از جمله ترك مسجد الحرام در موقع نماز جمعه توسّط حاجيهاى ايرانى كه تأثير بسيار بدى در ذهن برادران مسلمان مى گذارد.

عربها بيشترين اهميّت مسجد را به برگزارى همين نماز جمعه و خطبه روز جمعه مى دانند، امّا به عكس در نظر ما ايرانيها، مسجد بزرگترين پايگاه سياسى، عبادى، اقتصادى و اجتماعى است كه در آنجا درباره زندگى فردى و اجتماعى سخن مى گويند و تصميم مى گيرند.

توجّه به انقلابات ايران از جمله انقلاب مشروطيّت و انقلاب اسلامى كه منجر به برقرارى نظام جمهورى اسلامى ايران شد نشان مى دهد كه مساجد چه پايگاههاى عظيم و مستحكمى هستند. در مساجد بوده كه براى بانك ملّى پول و جواهر جمع مى كرده اند و پنبه كمپانى رژى را در مسجد زدند و بيانيّه مشروطيّت از مسجد صادر مى شد.

امّا نويسنده، غافل از اينكه معتقدات دينى مردم ريشه هاى عميق دارد و آتش زير خاكستر است، ازاوضاع زمان خود (سالهاى حدود 1350) به اين باور رسيده كه ديگر از مساجد و روحانيّت كارى ساخته نيست! از اين رو در ادامه سخن خود مى گويد:

«... به صيغه ماضى نوشتم كه مى پندارم در روزگار ما اين مركزيّت از مسجد و روحانيّت رفته است ...». (1)

نويسنده سفرنامه، در بحثى كه با يك حاجى فارسى زبان كنيايى دارد، در مقابل هشدار او كه مى گويد: نگاه كن موقع نماز بعضى از شيعه ها چگونه از صفوف نماز جدا مى شوند؟! مى گويد: فكر مى كنى تقصير با اين روستايى ايرانى است يا پاكستانى و هندى يا فلان عرب بدعتگذار! من در اين تفرقه دست قديمى استعمار را مى بينم كه از زمان صفويّه تا كنون بذر نفاق بين شعب مختلف مسلمان پاشيده است. گفت: حالا كه استعمار را و ضعف و تفرقه ها را شناخته ايد چرا ادامه مى دهيد؟ گفتم: ...

در پايان بحث با حاجى كنيايى مى گويد: اين وظيفه ملّايان است كه راهيان سفر حج را توجيه كنند، آنها را از اين دستهاى پنهان استعمار و تفرقه افكن آگاه سازند و به آنها بيا


1- 1- اى قوم به حج رفته، ص 66.

ص: 179

موزند كه غرض اصلى حج يگانگى و وحدت مسلمين جهان است نه اشاعه بغض و كينه كه متأسّفانه در رفتار هر دو طرف شيعه و سنّى مى توان ديد و نامى جز تعصّب جاهلانه نمى توان بر آن نهاد.

در پاسخ دوست كنيايى كه مى گويد: اغلب حاجيها روستاييان و كسبه فقيرند كه آمده اند و آنان كه نزديك به مكّه هستند براى كار و كسب مى آيند نه براى عبادت! مى گويد: گويى ايمان در قلب مردم فقير روشنتر است! داستان به حج رفتن بايزيد را از اسرار التّوحيد برايش گفتم كه مردى پيشش مى آيد و مى پرسد: كجا مى روى؟

پاسخ مى دهد: به حج. مى پرسد چه دارى؟ مى گويد دويست درم، «گفت: بيا به من ده كه صاحب عيالم وهفت بارگِرد من بگرد، حج تو اين است. گفت چنان كردم وبازگشتم».

سپس اضافه مى كند: «به پزشك كنيايى گفتم قديمى ها و مردان حق اينطورفكر مى كردند و حالاحجّ قسطى، حجّ دولتى، و حجّ تجارتى ...». (1)

اميد است روزى اين اختلافات جزئىِ تفرقه انگيز حل شود و جهان اسلام به وحدت واقعى خود برسد. ان شاءاللَّه.

مجابى از وضع مشعرالحرام اظهار عدم رضايت مى كند و مى گويد هر چند عرفات از روحانيّت و آرامش زيبايى برخوردار است، مشعر بسيار ناراحت كننده و خستگى آور است. نه بهداشتى دارد نه بيمارستانى و نه جاى خوابى! چه مى شد اگر در اين بيابان، شير آبى، بيمارستانى، چادرى و تختى آماده مى بود. آيا از اهميّت حج كم مى شد؟! از اينكه به پيشنهاد ايران براى ساختن اين مكان وامكانات توجّهى نشده و گفته اند اينجا جاى رياضت است نه محلّ استراحت، ناخشنود است.

اشاره كرديم كه نويسنده بعضى از اعمال را در قالب طنز به تمسخر گرفته است، البتّه مقصود ايشان نفس عمل ومناسك نيست بلكه عاملين جاهل به فلسفه اعمال است.

از اين رو از كسانى كه به بيمارستان و در مانگاهها مراجعه مى كنند، به عنوان:


1- 1- اى قوم به حج رفته، ص 70.

ص: 180

«... بعضى از مصدومين مبازره با شيطان ...» يا در هجوم مردم براى رمى جمره مى گويد:

«شنيدم پيرمردى بر اثر فشار دنده هايش خرد شده است، چون روز اوّل فشار به قدرى زياد است كه، جان بدر بردن از دست مردمان خشمگين كه برشيطان حمله مى برند سخت تر از مقابله با شيطان است ...». (1)

از نحوه قربانى و به هدر رفتن گوشتهاى آن، همچون ديگران سخت دل آزرده است و مى خواهد علماى دين فتوايى صادر كنند كه به حاجى اجازه دهند قربانى را در شهر و وطن خود انجام دهد و گوشت آن را به نيازمندان و فقرا بدهد- غافل ازآنكه كسانى هم كه پس از حاجى شدن روزهاى عيد قربان در موطن خود قربانى مى كنند، گوشتهاى قربانى بين فريزرهاى خود و قوم و خويشها و بزرگان تقسيم مى شود و گاهى نيازمندان حتّى رنگ آن قربانى و گوشت را هم نمى بينند! طنزها خيلى گزنده است. وقتى براى رمى به سوى محلّ موعود مى رود، مى نويسد:

«... خودم را به زحمت به نزديكيهاى ستون اوّل رساندم، سنگ اوّل يا دوم را نينداخته بودم كه عربى تنومند چنان تنه اى به من زد كه به هوا جستم، دمپايى از پايم در آمد و بر دوسنگ نوك تيز فرود آمدم كه نزديك بود دشنام وسقطى بر زبانم آيد. دورتر رفتم و به سوى شيطان نشانه گرفتم، و احيرتا! كه تمام سنگها بر سر مردمان فرود مى آمد، البتّه نشانه گيرى من هم ضعيف است ...».

مجابى پيشنهاد مى كند: چه مى شد اگر نرده اى مى كشيدند تا مردم با صف از ميان نرده بيايند و رمى كنند؟! ولى بعد خود مى گويد:

«... امّا شايد اين صف كشيدن و در امتداد نرده رفتن آن جذبه ورا و بدوى را به نظمى سرد و بى روح بدل كند و آن حالت انسانى را مسخ كند».

در عين حال مى گويد: من ترجيح مى دهم آن يورش و درهم آميختگى وشور و حال را، اينجا هزار سال با تمدّن فاصله دارد، بدويّتى است خوش آيند- لااقل در اين مراحل- و آن را خراب نكنيم ...». (2)

15- سعى هاجر


1- 1- اى قوم به حج رفته، صص 84- 83.
2- 2- همان ص 88.

ص: 181

شكوه ميرزادگى به عنوان يك روزنامه نگار در سال 1356 مشاهدات و دريافتهاى خود از سفر حج را با بيانى شيوا و قلمى شيرين وتوانا نگاشته است. شكوه آنجا كه فلسفه اجتماعى و سياسى حج را بيان مى كند، مى گويد:

«... درست است و واقعيّت اين است كه ما مى رويم به صحراى عرفات براى تجديد پيمان، براى گذشتن و به خدا پرداختن، براى اينكه به يكديگر نزديك شويم، براى اينكه سياه و سفيد، سرخ و زرد در اجتماعى شركت كنيم كه مسأله نژاد و استعمار و استثمار را نديده بگيريم و در صورت امكان حل كنيم، براى اينكه مسائل اجتماعى، اقتصادى و سياسى مسلمانان جهان را در ميان بگذاريم و نيرويى متشكّل براى حلّ و فصل آن پيدا كنيم و بالاخره براى آنكه يك كنفرانس عام اسلامى را در انسانى ترين و ساده ترين شكل برگزار كنيم! ولى آيا همه اين جماعت با اين ديد به عرفات مى روند و اصولًا به حج مى آيند؟! يقيناً نه. اگر به اين فكر مى كردند، در طواف تورا مثل يك شى ء بى ارزش به اين طرف و آن طرف پرتاب نمى كردند. لگدت نمى كردند مشت به سينه ايت نمى كوبيدند كه راهشان را تا كنار ديوار كعبه باز كنند.

اگر مى دانستند و از فلسفه مذهبى و جنبه هاى اجتماعى آن- چه در زمان پيامبر اسلام و چه در حال حاضر- خبر داشتند به تو چنان نگاه نمى كردند كه به بيگانه اى! و چنان از سر راه كنارت نمى زدند كه شئ بى ارزش را! اينها دنبال چه چيزى هستند و اين چيز هر چه هست، چه محمّد صلى الله عليه و آله قابل لمس و چه خداى غير قابل لمس، آنها تنها آن را شناخته اند و به آن عشق مى ورزند و اگرتو عشق را شناخته باشى- در هر شكل و نوع آن- نمى توانى استدلال و منطق ديگرى براى حالات اينها داشته باشى. مذهب اسلام مسلمانانى دارد كه صرفاً عاشق اند، آن هم عشق به آن صورت بكرو دست نخورده اش، به آن صورت كه انسان نيالوده به دنياى صنعت مى توانست داشته باشد و او كه از دنياى صنعت تنها سهمش تفاله هاى آلوده است و چهره كثيف استعمار و استثمار، تنهاچيزى كه برايش مانده همين عشق است. آن هم به نوعى خاص از خود گذشتن و به معشوق

ص: 182

پيوستن وتمام جهان را وهمه بود ونبود آن را در راه معشوق فراموش كردن و گاه فنا كردن، كه عشق او با آگاهى نيست و وحشى ودست نخورده و دور از هر نوع روشنفكرى است». (1)

ميرزادگى به روحانى كاروان مى گويد: من فلسفه اجتماعى رفتن به عرفات را مى دانم فلسفه مذهبى آن چيست؟ روحانى پاسخ مى دهد: اين سرزمين همانجايى است كه پيشواى مسلمانهاى جهان، پيامبر اكرم، قانون الهى را- قانونى كه در مدت 23 سال براى بشر آورده بود- براى مسلمانها بيان كرد و در همين جا بود كه انسانها را دعوت به هماهنگى با خود و ديگران كرد. اينجا است كه وقتى جبرئيل مناسك حج را به ابراهيم عليه السلام آموخت. گفت: آيا مناسك خود را شناختى؟!

شكوه مى گويد: «گفتم وقتى فلسفه اجتماعى و فلسفه مذهبى را درهم كنيم، يك چيز در مى آيد و آن اينكه در عرفات مى شود حق را شناخت؛ حق را با همه حقّانيت و حقيقتى كه در آن مى شود يافت. و اين البتّه نه به دليل جمع شدن ميليونها انسان كنار هم، بى آنكه حسابها وسياستهاى شخصى در ميان باشد، اينجا رسيدن انسان به انسان است.

اينجا رها كردن تكليف انسان به دست انسان است و در همين جا است كه مى شود حقّ و حقانيتى پيدا كرد، اگر انديشه ات جز اين نباشد. و فكر مى كنم چه خوب است كه دوباره در احرام هستم، در اين چند متر پارچه ساده نخى و دور از همه انديشه هايى كه يك عمر گرفتارشان بوده ام و چه خوب است كه دارم مى روم تا در يك صحرا بدون آلودگيهاى ماشين و صنعت با انسان، با نفس انسان تنها باشم». (2)

شكوه آثار شديد غربزدگى را در سرزمين وحى مى بيند و سخت از اين گرفتارى در رنج است و با سوز درون مى گويد: «در جدّه، و بهتر است گفته شود در عربستان، هر چيز كه مى بينى خارجى است؛ از سنجاق سرگرفته تا بيسكويت و چاى و برنج و روغن و آب آشاميدنى و روح غرب به شكل دردناكى روى همه جا و همه چيز سايه انداخته و دردناك بودنش را وقتى احساس مى كنى كه مى بينى در مغازه اى كه راديو ترانزيستورى را 12 ريال سعودى مى فروشند! دفترچه دويست برگى 20 ريال سعودى است! اصلًا كاغذ


1- 1- شكوه ميرزادگى، سعى هاجر، چاپ اول 1356، چاپ فاروس ايران، ص 83.
2- 2- همان، ص 84.

ص: 183

و قلم پيدا كردن آنقدر وقت را مى گيرد كه با يك دهم آن مى توان دهها راديو گرام، تلويزيون و ضبط صوت خريد ...».(1)

نويسنده لباس احرام مى پوشد و نيّت مى كند؛ نيّتى براى «از همه چيز گسستن و به خدا پيوستن» اينجا است كه حالت روحانى در زائر بيت اللَّه پيدا مى شود. او را از خود بيخود مى كند. غرق در عوالم ماوراى طبيعى مى كند. اشك شوق مى ريزد. دريغم مى آيد كه حالات درونى اين نويسنده چيره دست پر احساس را ناديده بگيرم و از آن بگذرم.

شكوه مى نويسد: «خودم را مى كَشم زير درختهاى نخل و به اشك، كه بيتاب گشته، راه ريختن و فرو افتادن مى دهم. حالااز خلاء بيرون آمده ام و در جريانى لطيف غوطه مى خورم؛ گويى در ميان دريا شنا مى كنم و بى آنكه ساحل را ببينم، بى خيال از بود و نبود ساحل و بى خيال از لحظه اى بعد، تن به آب مى سپارم.

حالا نخلها چه زيبايى غريبى پيدا كرده، گلهاى كاغذى سرخ چقدر درخشان شده است! آسمان چه رنگ عجيبى دارد و هوا چقدر مطبوع و قابل لمس شده است كه هر بار به ريه هايم فرو مى رود، نوازشش را روى گوشت و خونم حس مى كنم. آه خدايا! چقدر مى خواهم همه چيز را لمس كنم. همه اشياء و گياهان را نوازش كنم. چه رقّت قلبى پيدا كرده ام! مى ترسم راه رفتنم بر خاك آزارش دهد و سايه ام بر درختها غمگينشان كند.

چه يگانگى اى با همه موجوداتِ زنده پيدا كرده ام. چه آرامشى، چه سرشارى، چه اوجى! خدايا! چه اوجى! يعنى خدا را يافتن اين همه عظمت به دنبال دارد؟! «من» از درون من فرياد مى كند، آرى؛ زيرا خدا حقيقت و محبّت است. وجدان و اخلاق است. نيكى و تسلّط بر نفس است. نترسى و بى باكى است. ايمان است ولى يافتن خدا چندان هم ساده نيست. به كمال پاكيزگى نائل شدن، انديشه و گفتار را از هر شهوتى آزاد ساختن و برتر از همه جريانهاى نفرت انگيز و بيزارى قرار گرفتن و به همه مظاهر مادى پشت كردن، ساده كه نيست، سهل است! خيلى هم مشكل است.

امّا تو!

حالا تو بر اين مشكل غالب شده اى. تو از اين مشكل گذشته اى و دارى در جريانِ دلپذيرى حركت مى كنى كه تو را تا خانه خدا مى كشاند. حالا دقيقاً مى فهمم كه خدا را با


1- 1- سعى هاجر، ص 30.

ص: 184

منطق نمى شود شناخت، حتّى اگر تئوريهاى بسيارى براى اثبات و شناختن او پيدا كنى.

خدا همان حقيقت روح نوازى است كه تنها با احساسى صادقانه و لطيف مى توان شناخت؛ احساسى كه به ندرت در وجودت سر مى كشد و اين حقيقت فقط قادر است بر دلها حكومت كند؛ دلهايى كه به درك و فهمى مشخّص و كامل رسيده باشند.

وقتى تو به اينجا آمده اى؛ يعنى خدا تو را خوانده است و حالا اين با تو است كه امر او را چگونه پاسخ دهى؟! به حنجره ام، به صدايم، به مغزم و به تك تك اندامهايم گويم: بگو، بگو، بگو! بگو پذيرفتم خدايا! پذيرفتم كه نيست شريكى براى تو. پذيرفتم. به حنجره ام، به صدايم، به مغزم و به تك تك اندامهايم مى گويم: بگو كه اگر جواب تو، به صداقت باشد، جوابى براى خداست و اگر به ريا باشد تكرار صداى خود تو است؛ صدايى كه هنوز باور ندارد كه هيچ چيزِ قابل لمسى سزاوار ستايش و پرستش نيست ...». (1)

احساسات پاك و شايد هم زنانه و مادرانه نويسنده، در تمام نوشته اش پيداست. از اينكه در حريم مكّه ظاهراً ممنوعيّت ورود غير مسلمانها وجود دارد خوشحال مى شود ولى تأثر او را از بيان خودش بشنويم:

«وارد حريم مكّه كه مى شويم يك جور حسّ غرور آميز سراغم مى آيد كه: آه! اينجا جولانگاه انسان شرقى است؛ جولانگاهى كه با ممنوعيّت مذهب، خيال آدميزاد از جماعت غربى راحت است كه حداقل در اين محدوده راه ندارند. و هم خاك از تجاوزشان در امان است وهم انديشه و ... زال زاده جعبه بيسگويت آمريكايى را كه به تعارف به طرفم مى گيرد، تكان مى خورم و ازخودم شرمنده مى شوم و روزهاى بعد در مكّه وقتى شكلات سوئيسى، آب نبات انگليسى، بيسگويت آمريكايى و آب آشاميدنى ژاپنى و ...». (2)

وقتى در حديبيّه وارد مسجد سوت و كور و بدون روشنايى مى شود وزن و مرد را در كنار هم مشغول عبادت مى بيند، به برابرى زن و مرد در اسلام فكرمى كند:

«نماز را كه تمام مى كنم تازه متوجه مى شوم اينجا زنها و مردها بدون اينكه ديوارى


1- 1- سعى هاجر، صص 44- 42.
2- 2- همان، ص 55.

ص: 185

بينشان باشد و حتّى بدون حقّ تقدّم در كنار هم به نماز ايستاده اند و اين يكسانى و برابرى را بعدها در هر كجا كه مراسم يا اجتماعى مذهبى است، مى بينيم و اين همان چيزى است كه اسلام دقيقاً به آن توجّه داشته است و عجيب اينكه در كشورى كه مسائل اسلامى تا اين حد مورد توجّه است و حتّى قانون اساسى آن از قوانين اسلامى گرفته شده است، در اجتماعات مختلف منهاى اجتماعات مذهبى زن را پشيزى نمى گيرند». (1)

شكوه با وجودى كه خود يك زن است، افكار و انديشه هاى زنان را به نقد و تجزيه و تحليل مى گيرد. در عرفات و در ميان چادرها كه اغلب به دعا مشغولند، در چادر زنها صحبت از خريد است؛ از اينكه پارچه مخمل بهتر است يا گيپور و كدام در تهران متداول است. چه پارچه اى براى شب خوب است و چه براى روز، مرواريد با لباس سياه زيباتر است يا با لباس سفيد، دختر مهين خانم شيك پوش تر است يا عروس اختر خانم، سوسن بد لباس است و سيمين لباسهايش را به پاريس سفارش مى دهد ... كلافه شدم به تنها چيزى كه فكر نمى كردم اينكه اينجا هم اين حرفها باشد!

در اين حال نويسنده مورد توجّه خانمى قرار مى گيرد كه چون به اروپا نرفته به مكّه آمده است؛ «خانمى كه مى بيند حيران هستم، خودش را مى كشد كنار دستم و به بهانه اينكه چه مى خوانى؟ روزنامه نويسى؟ كار پر هيجانى است! سر صحبت را باز مى كند و چه دلخور از همراهانش كه به قول خودش اكثر چپ اند، و از خودش مى گويد كه: چقدر از آمدن به اينجا دلخور است كه خانه خدا است و قربونش برم، نمى گم كه بدم مياد امّا خُب با اين جماعت همسفر شدن مشكل است!

- رُك و راست مى گويم: مگر مجبور بودين بيايين؟!

- خب آره! شوهرم امسال نمى توانست سفر بره؛ يعنى اروپا بى اروپا، تنها هم كه اجازه فرنگ نمى داد، چاره اى نبود، گفتم مكّه دهنشو مى بنده و ...

زنها هنوز سر رنگ لباس در زمستان آينده بحث مى كردند و مشغول گفتگو بودند.

او كنار من نشسته با لبخند مسخره اى گفت: «همه شون بيخود ميگن» و سرش را كنار


1- 1- سعى هاجر، صص 54- 53.

ص: 186

گوش من آورد كه: «به شما مى گم نقره اى و طلايى، رنگِ زمستان امسال است، البته اين خبر اختصاصيه و ... به بهانه اى از چادر مى زنم بيرون و ...» (1)

جاى بسى شگفت است كه اين افراد خود را فرزندان هاجر مى دانند و بى خبر از فلسفه اعمال هاجر! تسليم محض بودن در برابر فرمان الهى، كه توسّط شوهرش ابراهيم به او ابلاغ مى شود، سعيش بين صفا و مروه كه درباره فلسفه آن تفسيرهاى گوناگون شده از جمله: سعى بين صفا و مروه تذكّرى است به درجات يأس و اميد، يأس از خودِ خاكىِ خود و اميد به لطف ازلىِ الهى، تلاش و كوشش براى زندگى و سازندگى.

اميدوبيم هاجر در صفا و مروه، رسيدن به مطلوب و نجات فرزندش و تأكيد بر لطف خداوند است. وقتى در سعى به حالت «لوكه» حركت مى كنند، ياد آور لرزش تن هاجر و اضطرابى است كه از مرگ فرزندش دارد. صحّه گذاشتن بر تلاش انسانها براى زندگى است.

اين است هاجر و اينانند زنانى كه به حج مى روند تا هاجروار سعى بين صفا و مروه كنند امّا ... در داخل اتوبوسهاى لوكس ورودى جاده آسفالته حركت مى كنند و به گفته شكوه:

«... خنده و گفتگو و شوخى و آواز ... به راحتى ازمحيط و فضا دور مى شوند و ... به شبهاى سيزده بدر خودمان مى ماند. زنها توى اتومبيل دارند از سيزده بدر حرف مى زنند وصحبتها دارد به تهران مى كشد ...». (2) و از همين خانمها است كه وقتى در جدّه از روحانى كاروان مى پرسد: مى شود با دستكش پلاستيكى و قاشق، سنگريزه [براى رمى جمره جمع كرد؟! و روحانى كاروان نمى تواند جوابى به آن خانم، كه همسر يكى از متنفّذين تهران است، بدهد و سكوت مى كند. امّا شكوه مى گويد:

«روحانى كاروان ماكه رك گويى خاص به خود را داشت با صداى بلند گفت: اى خانم، يك طرف فلسفه همه اين اعمال شكستن اين احساسات خود پسندانه ماست، شكستن بت غرورهاى بيجاى ما و رسيدن به موجوديت خالص خاكى انسانى ماست. اگر قرار


1- 1- سعى هاجر، صص 89- 88.
2- 2- همان ص 97.

ص: 187

باشد اينجا هم تافته جدا بافته از ديگران باشيم ودلمان براى ناخن و پوست نازكمان بلرزد و دستمان را جدا از دست ديگران بدانيم، پس براى چه مى آييم اينجا؟ در خانه راحتمان نشسته ايم و فكرهاى ترگل و ورگل خودمان را مى كنيم ..». (1)

و اينانند حاجيه خانمهاى از خود راضى!

در پايان مقال، نكته تازه اى كه خانم شكوه ميرزادگى نوشته اند و در مآخذ ديگر كمتر ديده مى شود، اين است كه وقتى به مقام ابراهيم مى پردازد، چنين مى نويسد:

«مقام ابراهيم، آنجا كه جاى پاى ابراهيم، بر سنگ را در ميان محفظه اى شيشه اى حفظ كرده اند، روبروى من است. خودم را از ميان جمعيت مى كشم جلو و با چشمهايى كنجكاو بر جاى پاى ابراهيم نگاه مى كنم. بر همين سنگ بود كه هاجر پاى ابراهيم خليل را با آب زمزم اشك چشمان مشتاقش شست و شو داد، وقتى كه ابراهيم پس از سالها به ديدن هاجر و پسرش آمده بود و با همه عشقى كه به هاجر داشت به خاطر تعهدى كه به ساره داشت حاضر نشد از شتر پياده شود و هاجر سنگى بزرگ را تا زير پاى ابراهيم كشاند تا همچنانكه او بر شتر سوار است پاى او را شست و شو دهد». (2)

16- تحليلى از مناسك حج

ديد دكتر على شريعتى در حج، با ديدگاه همه كسانى كه تا كنون ياد كرديم، متفاوت است. او كه به دعوت و هزينه حسينيّه ارشاد، نه به استطاعت مالى خود، به سفر حج رفت، از حج برداشت و سخنى ديگر دارد. اگر بخواهيم او و حجّش را بشناسيم، ناگزير بايد نوشته هاى وى را در ارتباط با اين سفر روحانى بخوانيم و نه تنها بخوانيم كه بفهميم و نه تنها بفهميم كه لمس كنيم و بچشيم.

دكتر شريعتى درباره حج و فلسفه و تحليل مناسك آن، سلسله گفتارها و سخنرانيهايى دارد. او در دو كتاب: «ميعاد با ابراهيم» و «تحليل مناسك حج» مى گويد: حج و زيارتِ حاجى در عين حال كه يك زيارت و دعا است، در عين حال كه عبادت است،


1- 1- سعى هاجر، صص 104- 103.
2- 2- همان، صص 68- 67.

ص: 188

در همان حال تفكّر و انديشيدن درباره خودش، درباره مذهبش درباره تمام اعمال و مراسمى است كه او انجام مى دهد. فرصتى است كه انسان از متن پليد زندگى روزمرّه كنار بيايد و خودش را ببيند و درباره خودش، درباره زندگى، عمر و جهان و سرنوشتش بينديشد.

حج در نظر دكتر شريعتى آينه اى است كه هر چه در وجوه مختلف انسان شناسى، تاريخ، مذهب، فلسفه و حتّى زندگى انسان امروز گفته شده، در آنجا به صورت يك جوهر خالص و يك دستگاه عظيم خوش آهنگ و كامل مى توان ديد.

وى با وجودى كه مى پذيرد و تأييد مى كند كه حج تكليفى است كه شخص مستطيع در طولِ عمرِ خود، يك بار وجوباً بايد انجام دهد، اضافه مى كند: اينطور نيست كه هر وقت خواست انجام دهد حج را، بگذارد براى سالهاى آخر عمر. اين يك واجب عملى است؛ واجبى است كه اثرش را بايد فرد و جامعه پيش از مرگ در زندگى و در دلش ببيند.

بنابراين نبايد به اين فكر بود كه تا آخر عمر فرصت داريم، بلكه بايد به محض فراهم شدن شرايط، حج را انجام داد. متحوّل شد وبا زندگى نو ادامه حيات داد.

دكتر مى گويد: استطاعت تنها به معناى تمكّن مالى كه ما مى فهميم نيست بلكه استطاعت يعنى توانايى انجام يك عمل. استطاعت خاصّ حج نيست كه حج را فقط خاصّ افراد ثروتمند بدانيم، كه خداوند براى «ناس» مقرّر فرموده است، نه براى «خاص».

حج جاى انديشيدن است. حج عملى است براى فهميدن. ابراهيم انتظار كسانى را مى كشد كه او را مى شناسند و معنى اسرار عمل او را مى فهمند. در عين حال كه سنّت حج در ميان ما زنده است، متأسفانه از نظر شناخت فلسفه اين سنّت ابراهيمى بى نهايت فقيريم و فقيرتر مى شويم، در حالى كه حج هر روز و هر سال رسماً و عملًا زنده تر و پرشورتر مى شود.

شريعتى به حج به عنوان يك سنّت و عملى نگريسته كه داراى ابعاد فلسفى منطقى، عقلى، انسانى و تحليلى است كه از طريق تاريخ، روانشناسى اجتماعى و جامعه شناسى و فلسفه به آن نگريسته مى شود و يك بعد پنهانى هم دارد كه فردى و درونى است و به بيان در نمى آيد و قابل تجزيه و تحليل نيست و آن احساسى است كه روح در مقابله با چنين

ص: 189

داستانى در خود مى يابد.

احساسى كه عاشقانه است. عارفانه است. درونى و مربوط به تأثير فردى و خاص هركس است.

زنده ياد دكتر على شريعتى مى گويد: ابراهيم انتظار كسانى را مى كشد كه او را مى شناسند و معناى اسرار عمل او را مى فهمند؛ كسانى كه مى فهمند، ابراهيم يك تنه در برابر همه بين النّهرين، كه بر جهان آن روز حكومت مطلق علمى، اقتصادى و سياسى و ...

داشت و تجّار سومر تجارت هند را هم قبضه كرده بودند ايستاده و مى دانند كه ابراهيم مى دانسته است اين تنها قيام كردن و ايستادن در مقابل همه بى نتيجه است، ابراهيم مى دانسته كه در برابرش قدرت و آتش است و مى داند كه داستان ابراهيم و آتش نمرود درس بزرگى است براى انسان امروز كه هيچوقت در برابر آگاهى عقيده اش نسبت به يك حقيقت مسؤوليّت از او سلب نمى شود، هر چند همه شرايط عليه حقيقت و عليه اعتقاد او باشند.

ابراهيم به سرنوشت ستم و قدرت و انتقام دچار شد و براى سوختن نهضت ابراهيم و ابراهيم، آتش برافروختند؛ آتشى بس عظيم كه على رغم خواست دستگاه ستم و قدرت، بر ابراهيم گلدسته شد.

اينجا ديگر طبيعت كار ساز نيست، قانون علّيت نارسا و ناتوان است و در مقابل، مشيّت الهى و خواست او حاكم بر سرنوشت همگان مى باشد، بدانيد كه اگر همه ستمكاران عالم در همه طول زمان، در برابر يك ندا برخيزند، نه تنها انتقام نخواهند گرفت و آن فرد را نخواهد شكست بلكه خود آن جبهه گيرى در خدمت قائم به قسط و عدل و داد خواهد بود.

عبادات در همه اديان فردى است و جنبه درونى دارد، تنها عبادتى كه علاوه بر جنبه فردى و درونى، از ابعاد جمعى و برونى نيز برخوردار است حج است؛ زيرا در سراسر حج و داستان حج و تاريخ حج، «فرد» گم مى شود و «مردم» و «ما» براى اولين بار خودنمايى مى كند. جلوه گرى مى كند. در طواف فرد مطرح نيست، جمع است كه حركت مى كند، فرد همچون قطره اى در دريا غرق شده، گردابى فشرده، در هم، در حال حركت و

ص: 190

گردش است. در اين گرداب فرد وجود ندارد «من» در آن حل شده است.

به نظر دكتر: «حج عبارت است از يك تمرين همه ساله و همه نسله براى انسان بودن و براى جامعه ابراهيمى داشتن». (1) او بسيار متأثر است از اينكه در عصر حاضر فلسفه اصلى حج فراموش شده و مسلمانان خوار شده اند، فلسطينيان آواره اند.

مسلمانهاى ديگر كشورها توجّهى كه بايد نسبت به آوارگى آنها داشته باشند ندارند.

هجوم زائرانى كه به گفته ايشان به دعوت ابراهيم آمده اند تا به اين بت شكن بزرگ تاريخ نشان بدهند كه ما به نهضت تو وفاداريم. به بازارها و هفت ساعت در بازارها اجناس بنجل آمريكايى و ژاپنى را خريد مى كنند، در قهوه خانه ها وقت را به بطالت مى گذرانند، او را رنج مى دهد و درد مندانه به انتقاد مى پردازد.

حج ازنظر دكتر شريعتى يك تعريف خاصى ندارد و اگر خواسته باشيم به اين سؤال كه حج چيست؟ پاسخ بدهيم بايد به شماره همه حج گزاران از اوّل تاريخ حجّ تا كنون پاسخ دهيم. ولى در مجموع حج را مى توان «حركتى از خود به سوى خدا، همگام با خلق» دانست. حج در ميان همه احكام و اعمال ديگر مذهبى يا غير مذهبى ممتاز است.

اگر بخواهيم حج را از ديد دكتر شريعتى بيان كنيم، بايد حدّاقل هر دو كتاب تحليلى ازمناسك حجّ و ميقات با ابراهيم او را بازنويسى كنيم؛ زيرا در واقع كسى كه بخواهد برداشت ايشان را از حج بفهمد بايد همه گفته ها و نوشته هايش را در زمينه حج به دقّت بخواند؛ يعنى مطلبى در حدود 999 صفحه را؛ زيرا خود ايشان مى گويند:

«... بنابراين خواهش مى كنم كه اوّلًا: بحث امروز مرا به عنوان يك سخنرانى و يا يك كنفرانس مستقل تلقّى نفرماييد، و دوم اينكه اگر بتوانيد جلسات بعدى را هم كه اساسى ترين مطالبم را در اين جلسات مطرح خواهم كرد بشنويد و اگر نتوانستيد بشنويد، آنچه را كه امروز مى شنويد به عنوان سخن من درباره حج تلقّى نفرماييد، بلكه سخن من در «پيرامون» حجّ است ... من اين مسأله را از ديد خاصّى كه دارم تحليل مى كنم، ولى مى خواهم عرض كنم كه براى توضيح بيشتر و براى روشن شدن هر چه درباره حج


1- 1- دكتر على شريعتى، ميعاد با ابراهيم، چاپ دوم، بهار 1370 انتشارات مونا، ص 55.

ص: 191

مى گويم- در همه مباحث- دانشجويان عزيزى كه مى خواهند به تشريح و تحقيق بيشترى بپردازند در اين زمينه بايد به همه حرفهايى كه در سالهاى اخير به صورت نوشته و سخنرانى مطرح كرده ام مراجعه كنند». (1)

من نيز در اين رساله نمى توانم و قصد آن را هم ندارم كه تمام نظريّات و تحليلهاى دكتر على شريعتى را مطرح كنم لذا علاقه مندان را به مطالعه دقيق دو كتاب ياد شده سفارش مى كنم. تنها براى آشنايى با ديد اين استاد معاصر در صفحات آينده قسمتى از مطالب ايشان را نقل مى كنم.

در تمام مآخذى كه بررسى و مطالعه نموده ام و از آنان كه به زيارت خانه خدا توفيق يافته اند شنيده ام، بهترين و جالبترين لحظه سفر خود را وقتى نوشته و گفته اند كه چشمشان به ديدار كعبه روشنى يافته و هر كس به زبانى و به بيانى از آن سخن گفته است.

دكتر شريعتى وقتى به كعبه نزديك مى شود اينگونه مى نويسد:

«... به حومه مكّه مى رسى، شهر نزديك است، اينجا به علامتى مى رسى، نشانه آنكه اينجا حدّ «منطقه حرم» است. مكّه منطقه حرم است. در اين منطقه جنگ و تجاوز حرام است. هر كه از دشمن بگريزد و خود را به حرم برساند از تعقيب مصون است. در اين منطقه شكار، قتل حيوان و حتى كندن گياه از زمين حرام است. پس از حمله پيامبر به مكّه براى آزاد كردن كعبه از بت پرستى، شخص پيامبر به دست خود اين منطقه را نشانه گذارى مجدّد كرد و سنّت قديم را در حفظ حرم و حرام بودن جنگ و قتل در اين منطقه تحكيم نمود.

از اين مرز مى گذرى، وارد منطقه حرمى. ناگهان فريادهاى شور انگيز لبّيك ... كه به اوج رسيده بود، قطع مى شود. سكوت! يعنى كه: رسيدى! آنكه تو را مى خواند اينجاست، به خانه او رسيده اى، ساكت!

سكوتى در حضور، در حرم، حرم خدا! مى روى و شوق كعبه بى داد مى كند.

اينك شهر، كاسه بزرگى و ديوارهاى پيرامونش همه كوه، هر خيابانش، كوچه اش،


1- 1- ميعاد با ابراهيم، صص 5- 4.

ص: 192

پس كوچه اش، درهّ اى، شكاف كوهى، بازه اى، كه از همه سو به كف اين آشيانه بزرگ كوهستانى سرازير مى شوند، اينجا مسجد الحرام است، وسطش كعبه!

از پيچ و خم كوهستانى شهر مى گذرى و قدم به قدم به كعبه نزديك مى شوى، سرازير مى شوى و جمع يكرنگ بى نام و بى نشان، همچون سيلى در بستر درهّ اى، خيابانى، به سوى گودى درّه، مسجد الحرام، جارى است و تو قطره اى!

قدم به قدم فرود مى آيى و عظمت، قدم به قدم نزديك تر مى شود، به گفته يك هماهنگِ هوشيار خوب احساسم: هميشه عادت كرده ايم در فراز، در صعود، در حركت به سوى بالايى، بلندى، به عظمت برسيم، بويژه وقتى عظمت، خدايى است. وقتى سخن از ملكوت الهى است و اينجا بر عكس، هر چه پايين تر مى روى، هر چه از بلندى فروتر مى آيى به خدا نزديكتر مى شوى!

يعنى كه در فروتنى و خشوع است كه به شكوه و جلال مى رسى! يعنى كه از بندگى به بلندى! يعنى كه خدا را در آسمانها، در ماوراء مجوى، در همين خاك، در همين زمينِ پست، در عمق مادّيت سنگ و سخت مى توانى او را بيابى، ببينى. بايد راه را درست بيابى، بايد درست ديدن بياموزى ...

و شايد نيز رمزى از سرنوشت آدمى، فرورفتن در خاك و سر بر آوردن در برابر خدا!

كعبه نزديك است،

«سكوت»، «انديشه»، «عشق».

هر قدم شيفته تر، هر نفس هراسان تر، و زنِ حضور او لحظه به لحظه سنگين تر.

جرأت نمى كنى كه پلك بزنى نفس در سينه ات بالا نمى آيد. بر مركبت، بر صندلى اتومبيلت ميخكوبى، با حالتى سرا پا سكوت، حيرت، شوق و اندكى به پيش متمايل، همه تن چشم و تو تنها نگاهى دوخته به پيش رويت، مقابلت، قبله! چقدر تحمّل ديدار سنگين است. ديدار اين همه عظمت دشوار است. شانه هاى نازك احساست، پرده هاى كم جرأت قلبت چگونه مى توانند تاب آورند؟

ازپيچ وخمهاى درّه سرازير مى شوى. از هر پيچى كه مى گذرى دلت فرو مى ريزد

ص: 193

كه: اكنون كعبه!

كعبه، اين قبله وجود، ايمان، عشق، و نماز شبانه روز ما، عمر ما. به سوى او هر صبح، ظهر و عصر، مغرب وشام نماز مى بريم و به سوى او مى ميريم و رو به او دفن مى شويم. مرگمان و حياتمان رو به اوست. خانه مان وگورمان رو به اوست و اكنون در چند قدمى او! لحظه اى ديگر در برابر او! در پيش نگاه من.

در آستانه مسجد الحرامى، اينك كعبه در برابرت! يك صحن وسيع، در وسط، يك مكعّب خالى و ديگر هچ! ناگهان بر خود مى لرزى! حيرت، شگفتى! اينجا ... هيچكس نيست، اينجا ... هيچ چيز حتى چيزى براى تماشا! يك اتاق خالى! همين!

احساست بر روى پلى قرار مى گيرد از مو باريكتر، از لبه شمشير برنده تر! قبله ايمان ما، عشق ما، نماز ما، حيات ما و مرگ ما همين است؟ سنگهاى سياه و خشن و تيره رنگى برروى هم چيده و جِرزش را با گچ، ناهموار و ناشيانه بند كشى كرده و دگر هيچ! ناگهان ترديد يك سقوط در جانت مى دود!

اينجا كجاست؟! به كجا آمده ايم؟! قصد را مى فهمم: زيبايى يك معمارى هنرمندانه معبد را مى فهمم: شكوه قدسى و سكوت روحانى در زير سقفهاى بلند و پر جلال و سرا پا زيبايى و هنرِ آرامگاه را مى فهمم، مدفن يك شخصيّت بزرگ، يك قهرمان نابغه، پيامبر، امام! ...

امّا اين ...؟ در وسط ميدانى سرباز، يك اتاق خالى! نه معمارى، نه هنر، نه زيبايى، نه كتيبه، نه كاشى، نه گچ برى، نه ... حتّى ضريح پيامبرى، امامى، مرقد مطهّرى، مدفن بزرگى ... كه زيارت كنم، كه او را به ياد آرم، كه به سراغ او آمده باشم، كه احساسم به نقطه اى، چهره اى، واقعيّتى، عينيّتى، بالأخره كسى، چيزى، جايى، تعلق گيرد، بنشيند، پيوند گيرد.

اينجا هيچ چيز نيست. هيچكس نيست، ناگهان مى فهمى كه چه خوب! چه خوب كه هيچكس نيست، هيچ چيز نيست، هيچ پديده اى احساست را به خود نمى گيرد. ناگهان احساس مى كنى كه كعبه يك بام است، بام پرواز، احساست ناگهان كعبه را رها مى كند و در فضا پر مى گشايد و آنگاه «مطلق» را حس مى كنى! ابديّت را حس مى كنى. آنچه را كه

ص: 194

هرگز در زندگىِ تكّه تكّه ات، در جهان نسبى ات نمى توانى پيدا كنى، نمى توان احساس كنى، فقط مى توانى فلسفه ببافى، اينجاست كه مى توانى ببينى مطلق را، ابديّت را، بى سويى را، «او» را!

و چه خوب كه در اينجا هيچ كس نيست و چه خوب كه كعبه خالى است! و كم كم مى فهمى كه تو، به «زيارت» نيامده اى، تو حج كرده اى، اينجا سرمنزل تو نيست، كعبه «آن سنگ نشانى است كه ره گم نشود»، اين تنها يك علامت بود، يك فلش، فقط به تو جهت را مى نمود. توحج كرده اى، آهنگ كرده اى، آهنگ مطلق، حركت به سوى ابديّت، حركت ابدى، رو به او، نه تا كعبه! كعبه آخر راه نيست، آغاز است!

در اينجا، «نهايت» تنها نتوانستن تواست، مرگ و توقّف تو است، اينجا آنچه هست حركت است و جهت و دگر هيچ.

اينجا ميعادگه است، ميعادگه خدا، ابراهيم، محمد و مردم! و تو؟ تا تويى اينجا غايب، مردم شو! اى كه جامه مردم برتن دارى كه: مردم ناموس خدايند، خانواده خدايند و خدا نسبت به خانواده اش از هر كسى غيرتمندتر است!

و اينجا حرم اوست، درون حريم او، خانه او! اينجا خانه مردم است إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ و تو، تاتويى در حرم راه ندارى.

«بيت عتيق» است، عتيق از «عتق»، آزاد كردن بنده، عتيق: آزاد! خانه اى كه از مالكيّت شخصى، از سلطنت جبّاران و حكّام آزاد است، كسى را بر آن دستى نيست. صاحب خانه، خداست اهل خانه مردم!

و اين است كه هر گاه چهار فرسنگ از شهرت، دهت، خانه ات دور مى شوى مسافرى، نمازت را شكسته مى خوانى، نيمه، نماز مسافر! و اينجا از هر گوشه جهان كه آمده باشى تمام مى خوانى كه به خانه خود آمده اى، مسافر نيستى به ميهنت، ديارت، حريم امنيّتت، خانه ات بازگشته اى. در كشور خود غريب بودى، مسافر بودى، اينجا، اى نى بريده مطرودِ تبعيدىِ غربت زمين؛ انسان! به نيستان خويش باز آمده اى، به زادگاه راستين خويش رجعت كرده اى.

خدا و خانواده اش؛ مردم، اين خانواده عزيز جهان اكنون در خانه شان، و تو، تا

ص: 195

تويى، بيگانه اى، بى پيوندى، بريده اى، بى پناه، آواره اى، بى پايگاه، بى خانمان وجود! از تويى بدر آى، آن را در بيرون بنه، به درون خانه آى، عضو اين خانواده شو. اگر در ميقات «خود» را دفن كرده بودى «مردم» شده بودى. اينجا همچون آشنا، دوست، خويشاوندِ نزديك، يكى از خاندان خدا، به دورن خانه مى آمدى. ابراهيم را بر درگاه مى ديدى؛ اين پير عاصى بر تاريخ، كافر بر همه خداوندان زمين، اين عاشق بزرگ، بنده ناچيز خداى توحيد! او اين خانه را به دو دست خويش پى نهاده است. كعبه در زمين، رمزى از خدا در جهان. مصالح بنايش، زينتش، زيورش، قطعه هاى سنگ سياهى كه از كوه «حجونِ» كنار مكّه بريده اند و ساده، بى هيچ هنرى، تكنيكى، تزيينى، بر هم نهاده اند و همين!

و نامش؟ اوصافش؟ القابش؟

كعبه! يك مكعّب، همين! و چرا مكعّب؟ و چرا اين چنين ساده، بى هيچ تشخّصى، تزيينى؟ خدا بى شكل است، بى رنگ است، بى شبيه است و هر طرحى و هر وضعى كه آدمى برگزيند، ببيند و تصوّر كند خدا نيست. خدا مطلق است، بى جهت است. اين تويى كه در برابر او جهت مى گيرى. اين است كه تو در جهت كعبه اى و كعبه، خود جهت ندارد و انديشه آدمى، بى جهتى را نمى تواند فهميد. هر چه را رمزى از وجود او- بى سويى مطلق- بگيرى ناچار جهتى مى گيرد و رمز خدا نيست. چگونه مى توان بى جهتى را در زمين نشان داد؟ تنها بدين گونه است كه: تمامى جهات متناقض را با هم جمع كرد، تا هر جهتى جهت نقيض خود را نفى كند و آنگاه ذهن از آن، به «بى جهتى» پى برد.

تمامى جهات چند تا است؟ شش تا. و تنها شكلى كه اين هر شش جهت را در خود جمع دارد چيست؟ مكعّب! و مكعّب يعنى همه جهات و همه جهات يعنى بى جهتى، و رمز عينى آن: كعبه!

أَينما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه؛ «به هرسو كه روكنى، اينك روى او، سوى او!»

و اين است كه در درون كعبه به هر جهتى نماز برى، رو به او نماز برده اى، و در بيرون كعبه هر سمتى روكنى روبه او دارى كه هر شكلى- جز كعبه- يا رو به شمال است يا رو به جنوب، يابه سوى شرق كشيده شده است يا رو به غرب، يا به زمين مايل است ويا به آسمان. و كعبه رو به همه، رو به هيچ، همه جا، وهيچ جا، همه سويى، يا بى سويى خدا!

ص: 196

رمز آن: كعبه! امّا ...

شگفتا! كعبه، در قسمت غرب ضميمه اى دارد كه شكل آن را تغيير داده است، بدان جهت داده است. اين چيست؟ ديواره كوتاهى، هلالى شكل رو به كعبه، نامش؟ حِجْر اسماعيل! حجر يعنى چه؟ يعنى دامن! و راستى به شكل يك دامن است، دامن پيراهن، دامن پيراهن يك زن. آرى، يك زن حبشى، يك كنيز، كنيزى سياه پوست، كنيزِ يك زن! كنيزى آن چنان بى فخر، كه زنى او را براى همبسترى شويش انتخاب كرده است؛ يعنى كه ارزش آن را كه هووى او تلقّى شود نخواهد يافت. و شويش تنها براى آنكه از او فرزندى بگيرد با وى همبستر شده است. زنى كه در نظام هاى بشرى از هر فخرى عارى بوده است و اكنون خدا، رمز دامان پيراهن او را به رمز وجود خويش پيوسته است. اين دامان پيرهن هاجر است! دامانى كه اسماعيل را پرورده است. اينجا خانه هاجر است. هاجر در همين جا نزديك پايه سوم كعبه دفن است. شگفتا، هيچكس را حتى پيامبران را نبايد در مسجد دفن كرد. و اينجا، خانه خدا، ديوار به ديوار خانه يك كنيز؟ و خانه خدا، مدفن يك مادر؟ و چه مى گويم؟ بى جهتى خدا، تنها در دامن او، جهت گرفته است! كعبه، به سوى او، دامن كشيده است! ميان اين هلالى، باخانه، امروز كمى فاصله است مى توان در چرخيدن بر گِرد خانه، از اين فاصله گذشت امّا بى دامن هاجر چرخيدن برگرد كعبه- رمز توحيد- طواف نيست، طواف قبول نيست! حج نيست! فرمان است فرمان خدا. تمامى بشريّت هميشه روزگار، همه كسانى كه به توحيد ايمان دارند، همه كسانى كه دعوت خداوند را لبيك مى گويند، بايد در طواف عشق بر گرد خدا، برگرد كعبه، دامان پيراهن او را نيز طواف كنند! كه خانه او، مدفن او، دامن او نيز مطاف است. جزئى پيوسته از كعبه است، كه كعبه اين بى جهتى مطلق، تنها در جهت اين دامن جهت گرفته است، درجهت دامان پيراهن يك كنيز آفريقايى، يك مادر خوب. دامان كعبه، مطاف ابدى بشريّت.

خداى توحيد بر عرش جلال كبريايى خويش، تنها نشسته است. همه كائنات را به ما سواى خويش رانده است. در ماوراى هر چه هست تنها است و در ملكوت خدايى اش يگانه است. امّا ... انگار كه از ميان همه آفريده هاى خويش در اين لايتناهى هاى آفرينش، يكى را برگزيده است. شريفترين آفريده اش؛ انسان را. و از آن ميان، زن را! و از آن ميان

ص: 197

زن سياه پوست را و از آن ميان، زن سياه پوست كنيز را و از آن ميان كنيز سياه يك زن را، ذليل ترين آفريده اش! و او را در كنار خويش نشانده است. او را در خانه خويش جا داده است و يا خدا، خود به خانه او آمده است. همسايه او شده است! همخانه او شده است!

و اكنون در زير سقف اين خانه، دو تا! يكى خدا و ديگرى هاجر!

در ملّتِ توحيد، سربازِ گمنام را اين چنين انتخاب كرده اند!

تمامى حج به خاطره هاجر پيوسته است و هجرت، بزرگترين عمل، بزرگترين حكم، از نام هاجر مشتق است. و مهاجر بزرگترين انسان خدايى، انسان هاجر واراست.

«الْمُهاجِر، مَنْ صارَ كَهاجَرْ»؛ «مهاجر انسانى است هاجروار».

پس هجرت؟ كارى هاجروار! و در اسلام رفتن از وحشيگرى به تمدّن و اين سير؛ يعنى آمدن از كفر به اسلام چه، تعرّب بعد الهجره در زبان بشر يعنى توحّش بعد از تمدّن و در زبان اسلام يعنى بازگشتن به كفر پس ازايمان! پس كفر يعنى توحّش و دين يعنى تمدّن. و هِجر، يك لغت حبشى- زبان هاجر- به معنى «شهر» «مدينه» و هاجر؛ يك برده سياه حبشى، زنى آفريقايى، مظهر انسان وحشى، در اينجا ريشه مدنيّت! انسان هاجروار؛ يعنى انسان متمدّن و حركتى هاجر وار يعنى حركت انسان به سوى مدنيّت.

و اكنون در حركت انسان برگرد خدا نيز، باز هم: هاجر!

و مطاف تو، اى مهاجر كه آهنگ خدا كرده اى، كعبه خدا است و دامان هاجر!

چه مى بينيم؟ در فهميدن ما نمى گنجد! احساس انسان عصر آزادى و اومانيسم تاب كشيدن اين معنى را ندارد.

«خدا در خانه يك كنيز سياه آفريقايى! ...». (1)


1- 1- دكتر على شريعتى، تحليلى از مناسك حج، چاپ چهارم 1370 انتشارات الهام، صص 61- 50.

ص: 198

فصل چهارم: حج در آينه شعر فارسى

اشاره

ص: 199

فصل چهارم: حج در آينه شعر فارسى

ص: 200

ص: 201

حجّ در آيينه شعر فارسى

در شعر و ادب فارسى، حج و كعبه و ديگر اماكن مقدّس، جايگاهى ويژه و بس والا دارد و سخنوران و اديبان، هر يك از زاويه خاص به آنها توجّه كرده اند. برخى از ديد عرفانى بدانها نگريسته اند و در اين بعد آثار ارزنده اى از خود به جاى نهاده اند. بعضى از ديد اجتماعى با آن سخن گفته و يادگارهاى ارزشمندى براى نسلهاى بعد از خود باقى گذاشته اند.

شهرت حج و كعبه و ديگر اماكن مقدّس و ارزش معنوى آنها در نظر شعرا و ادباى ايران، آن چنان بوده و هست كه از آنها به عنوان معيار برترى و ارزشمندى در مدايح خود استفاده كرده و به صور گوناگون در مخيّله پوياى خود از آنها تصويرهايى بديع آفريده اند و آن همه را با تشبيه و استعاره و كنايه و ديگر صور خيال بيان كرده اند.

در اين بخش خواهيم كوشيد، دريافت و تعبيرات بعضى از شعرا در هر قرن را، در اين رساله به اجمال بررسى كنيم. بديهى است تحقيق درباره همه شعرا و نويسندگان مقدور فرصت كم و بضاعت مزجات اين بنده نيست پس به ناچار از هر چمن گلى انتخاب مى كنيم و مى كوشيم ترتيب تقدّم و تأخّر زمانى را رعايت كنيم:

1- رودكى،

از قديمترين شعراى پارسى گوى ايران است. اين شاعر تيره چشمِ روشن بين- كه او را پدر شعر فارسى درى خوانده اند- در سال 329؛ يعنى نيمه

ص: 202

اوّل قرن چهارم، چشم از جهان فروبسته و متأسّفانه از آن همه اشعار نغز و پر مغز او، جز معدودى، آن هم اغلب به صورت پراكنده در تذكره ها و كتب لغت، باقى نمانده است.

در بين معدود اشعار باقى مانده اين شاعرِ شهير، گاهى كعبه به عنوان چيزى كه كه مايه افتخار و مباهات است مطرح مى شود. و همانگونه كه گفتيم در مدايح و يا غزليّات خود از آن سود جسته است.

رودكى در غزلى، چشمان سياه محبوبش را مايه افتخار خود مى داند، همانگونه كه مكّيان به كعبه و ... افتخار مى كنند او به چشمان معشوق مى بالد.

مكّى به كعبه فخر كند، مصريان به نيل ترسا به اسقف و علوى بافتخار جد

فخر رهى بدان دو سيه چشمكان تو است كامد پديد زير نقاب از بر دو خد

وقتى عشق، رودكى را همچون شيخ صنعان از كعبه به كليسا مى كشاند، خطاب به معشوق خود از عشق او مى نالد و اين خود بيانگر ارزش كعبه است در نظر شاعر؛ هر چند به ظاهر وصف معشوق، منظور نظر شاعر بوده و هست.

از كعبه كليسيا نشينم كردى آخر در كفر بى قرينم كردى

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست اى عشق چه بيگانه زدينم كردى

عيد قربان يكى از مراسم پر شور اساسى و معنوى حج است، هم از آن جهت كه با قربانى، اعمال حج به انتها مى رسد و هم از نظر اهميت كه پايان آزمايش الهى از ابراهيم عليه السلام است.

رودكى به مناسبت عيد قربان قصيده اى سروده و اين عيد را به ممدوح خود تبريك گفته است.

2- دقيقى طوسى،

ديگر شاعر استاد قرن چهارم- كه در سرودن شاهنامه از پيش كسوتان فردوسى است و هزار بيت از شاهنامه را سروده است- وقتى در مورد لهراسب سخن گفته، به ارزش و احترام كعبه در نزد عرب، كه حتّى پيش از اسلام هم از

ص: 203

اهمّيت و ارزش خاص بر خوردار بوده، اشاره كرده است. (1)

شعراى قرن چهارم و پنجم اغلب به همين صورت در خلال اشعار توصيفى و مدحى خود به وصف مكّه و كعبه و متعلّقات آنها توجه كرده و در تشبيهات خود از آنها استفاده كرده اند.

3- ابو محّمد منصور بن على منطقى رازى، شاعر قرن چهارم، زيبا رويان خانه خود را به بتهاى درون كعبه در دوران جاهليّت عرب تشبيه كرده است. (2)

4- عنصرى،

كه ديگدان از نقره دارد و آلات خوان از زر و در قرن چهارم و پنجم مى زيسته، در مدح سلطان محمود ولى نعمت خود، قصيده مدحيّه اى ساخته و هنر شاعرى خود را نمايان ساخته است. از كعبه و متعلّقات آن در تشبيه سود جسته و در يك بيت قصر او را در بزرگى مقام، به كعبه- كه پادشاهان به زيارت آن مى آيند- و قلمش را به حجرالأسود و كف بخشنده اش را به زمزم مانند كرده است. (3)

عنصرى به اين مختصر بسنده نكرده در قصيده اى كه به مناسبت عيد قربان در وصف دربار سلطان محمود گفته و لقاى شاه را عيد مردم دانسته، خانه او را كعبه و خدمت وى را به منزله حج شمرده است. در قصيده اى كه در مدح احمد حسن ميمندى سروده، باغ او را توصيف وآن را به كعبه تشبيه كرده است. (4)

5- حكيم ناصر خسرو قباديانى،

در فصل سوم در بحث از سفرنامه، بدو اشارت رفت و در همانجا گفتيم كه وى در سفرنامه اش تنها به توصيف اماكن و راهها و ... و


1- 1- دكتر محمد معين، مزديسنا و ادب پارسى، ج 2، به كوشش مهدخت معين 1363، انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 25 و ديوان دقيقى طوسى، به اهتمام دكتر محمد جواد شريعت، چاپ اوّل 1368، انتشارات اساطير، ص 49.
2- 2- نك: شرح احوال و اشعار شاعران بى ديوان در قرنهاى 3، 4 و 5، تصحيح محمّد مدبّرى، چاپ اوّل، بهار 1370 نشر پانو، ص 590.
3- 3- نك: ديوان عنصرى بلخى، تصحيح دكتر سيد محمد دبير سياقى، چاپ دوم بهار 1363، انتشارات كتابخانه سنايى، صص 205- 194.
4- 4- همان، ص 205.

ص: 204

ظواهر حج پرداخته و وعده كرديم كه در بحث از شعر ناصرخسرو، نظريّات او را در ارتباط با عمل حج، كه خود چهار نوبت به آن توفيق يافته، بررسى كنيم. اينك مى گوييم:

او علاوه بر اينكه همچون ديگران كعبه و متعلّقات آن را نمونه اعلاى ارزش مى داند، در توصيف و حمد و ستايش خود، ممدوح را نسبت به آنها سنجيده است. در قصيده معروف خود به مطلع:

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى كريم

فلسفه حج و اعمال و مناسك آن را بيان كرده است. ناصرخسرو نيز همانند ديگر شاعران، در مدايح خود از كعبه و متعلّقات آن، به عنوان الگو و معيار ارزشيابى سود جسته است.

اينك نمونه هايى از توصيف و بزرگداشت كعبه و متعلّقات آن را در اشعار شاعر مى آوريم و سپس به بررسى و تحليل قصيده فوق الذكر مى پردازيم:

ركن كعبه- كه اغلب ركن حجرالأسود منظور است- و زمزم از ارزش و احترام فوق العاده و ديرينه اى برخوردار است. ناصر خسرو در قصيده اى، در ستايش حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى گويد: «ارزش ركن و زمزم به خاطر وجود حضرت محمد صلى الله عليه و آله است».

اگرفضل رسول از ركن و زمزم جمله برخى زد يكى سنگى بود ركن و يكى شوراب چَهْ، زمزم (1)

در قصيده اى به ياد خراسان سروده به مطلع:

سلام كن زمن اى باد، مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

در مدح و ستايش زابلستان گفته است:

پرير قبله احرار زاولستان بود چنانكه كعبه است امروز اهل ايمان را (2)


1- 1- ديوان ناصرخسرو، به تصحيح مجتبى مينوى- مهدى محقّق، چاپ سوم 1368، انتشارات دانشگاه تهران، ص 81.
2- 2- ديوان اشعار حكيم ابو معين حميد الدين ناصر بن خسرو قباديانى، با تصحيح حاجى سيد نصراللَّه تقوى، چاپ چهارم 1355، به كوشش مهدى سهيلى، انتشارات اميركبير، ص 9.

ص: 205

ناصرخسرو مردم واقعى را دانشمندان و آنان كه از علم و ايمان برخوردارند، مى داند و ديگران را انسان نمى شمارد و در قصيده اى كه در مدح و معرّفى اين گونه مردم سروده، آن ها را به حجّ اكبر و كعبه و ركن و صفا مانند كرده است:

مردم نبود صورت مردم حكمااند ديگر خس و خارند و قماشات و دغااند ...

حج كبرااند و حكيمان جهانند زيرا ز ره حكمت قبله حكمااند

كعبه شرف و علم حسينات كتابيست ويشان به مثل كعبه و ركنند و صفااند (1)

و بالأخره در قصيده اى كه بهترينهاى عالم هستى را بر شمرده، در برترى كعبه گفته است:

چون فرقان از كتب و چو كعبه زبناها چون دل زتن مردم و خورشيد زاختر (2)

پيش از اين گفتيم كه ناصر خسرو در قصيده اى به مناسبت استقبال از دوستش كه از حج برگشته، فلسفه حج و مناسك و اعمال آن را بيان كرده و گفتنيها را گفته است.

او فلسفه احرام بستن را حرام كردن همه چيز، جز خدا، بر خود مى داند و مى گويد:

با چنان قلب پاكى بايد لبّيك زد كه گويى دعوت خدا را با گوش جان خود مى شنويم و به دعوت او پاسخ مى دهيم. او پيشينه عرفات را مدّ نظر دارد كه به قولى خداوند مناسك و اعمال حج را توسّط جبرئيل در عرفات به ابراهيم عليه السلام آموخت و ابراهيم نسبت به آن معرفت پيدا كرد، لذا معتقد است كه بايد در عرفات حق را بشناسد و بويى از معرفت پروردگار به مشام او برسد.

انسان هميشه مغلوب و اسير نفس امّاره خويش است. آواره يمگان مى گويد: وقتى حاجى، پا در حريم حرم مى گذارد بايد از نفس و هواهاى نفسانى خويش مصون باشد.

وقتى رمى جمره مى كند، همزمان باانداختن سنگريزه بايد افعال و عادات مذموم را از خود دور كند.


1- 1- ديوان ناصر خسرو، تصحيح حاجى سيد نصراللَّه تقوى، ص 96.
2- 2- همان، ص 173.

ص: 206

در نظر شاعر قربانى تنها سربريدن گاو و گوسفند و ... نيست. حاجى بايد در آن مرحله خود را به خدا نزديك ببيند و نفس شيطانى اش را قربانى كند.

وى فلسفه ايستادن در مقام ابراهيم را تسليم محض و صادقانه در برابر خداوند مى داند. طواف حاجى حول خانه كعبه يادآور طواف فرشتگان و ملائكه حول عرش عظيم الهى و بيت المعمور است.

ناصر خسرو فلسفه سعى بين صفا و مروه را به صفاى درون رسيدن و دو جهان را در پرتو صفاى درون ديدن و دل را از آتش دوزخ درامان داشتن مى داند و مى گويد:

حاجى در بازگشت بايد انسانى ديگر باشد. تمام منيّتهاى خود را دفن كرده، انسانى الهى شده باشد و باز گردد. اين چنين حجّى حّج مقبول است، اين فلسفه ها و اهداف را در قصيده معروف خود آورده است:

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى رحيم ...

مر مرا در ميان قافله بود دوستى مخلص و عزيز و كريم ...

گفتم او را بگوى چون رستى زين سفر كردن به رنج و به بيم ...

شاد گشتم بدانكه حج كردى چون تو كس نيست اندر اين اقليم

باز گو تا چگونه داشته اى حرمت آن بزرگوار حريم

چون همى خواستى گرفت احرام چه نيت كردى اندر آن تحريم

جمله بر خود حرام كرده بدى هر چه مادون كردكار عظيم

گفت: نى! گفتمش زدى لبيّك از سر علم وز سر تعظيم

مى شنيدى نداى حق و جواب باز دادى چنانكه داد كليم؟

گفت: نى! گفتمش چو در عرفات ايستادى و يافتى تقديم

عارف حق شدى و منكر خويش به تو از معرفت رسيد نسيم؟

گفت: نى! گفتمش چو مى رفتى در حرم همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شرّ نفس خود بودى در غم حرقت و عذاب جحيم؟

گفت: نى! گفتمش چو سنگ جمار همى انداختى به ديو رجيم

ص: 207

از خود انداختى برون يكسو همه عادات و فعلهاى ذميم؟

گفت: نى! گفتمش چو مى كشتى گوسفند از پى اسير و يتيم

قرب حق ديدى اوّل و كردى قتل و قربان نفس دون لئيم؟

گفت: نى! گفتمش چو گشتى تو مطّلع بر مقام ابراهيم

كردى از صدق و اعتقاد يقين خويشى خويش را به حق تسليم؟

گفت: نى! گفتمش به وقت طواف كه دويدى به هروله چو ظليم

از طواف همه ملائكتان ياد كردى به گرد عرش عظيم؟

گفت: نى! گفتمش چو كردى سعى از صفا سوى مروه بر تقسيم

ديدى اندر صفاى خود كونين شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟

گفت: نى! گفتمش چو گشتى باز مانده از هجر كعبه دل به دو نيم

كردى آنجا به گور مر خود را همچنانى كنون كه گشته رميم؟

گفت: از اين باب هر چه گفتى تو من ندانسته ام صحيح و سقيم

گفتم: اى دوست پس نكردى حج نشدى در مقام محو مقيم

رفته و مكّه ديده آمده باز محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهى كه حج كنى پس از اين اين چنين كن كه كردمت تعليم (1)

ناصرخسرو در قصيده ديگرى به مطلع:

اى شسته سر و روى بآب زمزم حج كرده چو مردان و گشته بى غم

ضمن اندرز گويى، گفته است: «تو عمر چهل ساله خود را به بهاى اندك از دست داده اى و با مردم با حيله و نيرنگ معامله كرده اى و ... امّا با اين عمل حج، پاك شده اى. از اين پس متوجّه اعمال و رفتار خود باش. مِن بعد دست از كم فروشى و نيرنگ بازى بردار، ثروت اندوزى بخصوص از وجه حرام، پايدار نيست و خدا از آن آگاه است».

او مى گويد: «تاكنون شيطان تو را مى فريفت و خوب و بدها را در نظر تو معكوس


1- 1- ديوان ناصر خسرو، تصحيح حاجى سيدنصراللَّه تقوى، ص 301.

ص: 208

جلوه مى داد ولى اكنون كه تو او را رمى كرده و از خود رانده اى، ممكن است بالطايف الحيل برگردد و بيش از پيش به تو صدمه بزند، پس مراقب باش ديگر اجازه بازگشت به او مده و از اين پس در حرفه خودت با صداقت رفتار كن».

از سيم طرارى مشو به مكّه ماميز چنين زهر و شهد بر هم (1)

6- عطاى رازى،

شاعر قرن پنجم (متوفاى سال 491 ه. ق.) كه مثنويهاى «برزونامه» و «بيژن نامه» منسوب به اوست. وى سلطان ابراهيم را مدح كرده و قصر او را به كعبه ابراهيم خليل عليه السلام تشبيه كرده و نه تنها با غلوّ بيش از حدّ شاعرانه، بلكه در حدّ شرك و كفر كعبه را در برابر قصر سلطان ابراهيم به تعظيم واداشته و گفته است:

برآورد سلطان براهيم از زر يكى كعبه همچون براهيم آزر ...

نماز آردش كعبه هر روز و گويد زهى كعبه شاه، اللَّه و اكبر (2)

همو در شريطه تأبيديّه ضمن قصيده اى، كعبه را از بناهاى جاويدان مى داند و مى گويد:

تابود كعبه و منا و صفا تا بود مشعر و مقام و حطيم

دشمنت باد همچو بنده اسير مانده در دست روزگار لئيم (3)

هر چند رازى مدّاح است و از اين كلمات مقدّس مكّه و كعبه و ... براى ستايش ممدوح استفاده كرده، ولى براى آنها ارزش بيش از حد قائل شده است.

7- مسعود سعد سلمان لاهورى،

(متوفاى سال 515 ه. ق.) از قصيده سرايان بزرگ قرن پنجم، معاصر غزنويان و سلجوقيان است. او مدّتها در زندان به سر برده و در حبسيّه سرايى مشهور است. مسعود سعد در ضمن اشعار و مديحه هاى خود، از عظمت و


1- 1- همان، ص 287.
2- 2- شرح احوال واشعار شعراى بى ديوان در قرنهاى 3، 4 و 5، ص 600.
3- 3- همان، ص 602.

ص: 209

ارزشهاى معنوىِ كعبه، صفا، مروه، زمزم و ... در تشبيهات خود سود جسته و باور دينى و اعتقادى خودش را از اين طريق نشان داده است ولى جاى بسى تأسّف است كه: لفظ درّ درى را در پاى خوكان ريخته است.

مسعود سعد سلمان در قصايد مدحيّه خود، پادشاهان وامرايى؛ مانند سلطان محمود، سلطان مسعود، ابوالمظفّر ابراهيم، خواجه منصور و ... را به كعبه تشبيه كرده و رفت و آمد مردم به دربارهاى آنان را به رفتن زائران به بيت اللَّه و سعى بين صفا و مروه مانند كرده است. (1)

8- فيلسوف حيكم، رياضى دان، حجّة الحق خيّام نيشابورى،

در قصيده اى كه در آخر نسخه اى از رباب نامه سلطان ولد پسر مولوى آمده و در موزه قونيه محفوظ است و به نظر مجتبى مينوى قصيده از آنِ خيّام است و قبل از 704 كتابت شده، گفته است:

حاجى نخست بايد صاحب خانه را طلب كند، سپس خانه را. ابتدا به معرفت نفس برسد، سپس به عرفات رود. در اين ابيات از صنعت اشتقاق و شبه اشتقاق نيز سود جسته است:

رهى نمود مرا راست سوى آب حيات شبى به شهر رى اندر مفلسفى زقضات ...

وگر ز حكمت كار صلات بى خبرى تو گر صلات پرستى بود صلات تو لات

به راه حج بشتابى و مال صرف كنى ز راه دور همى تا برآورى حاجات

نخست قاضى حاجات را طلب پس حج نخست معرفت نفس جوى پس عرفات (2)

9- ابونصر علىّ بن احمد اسدى طوسى،

(متوفاى 456 ه. ق.) شاعر حماسه سراى قرن پنجم است. ابونصر در گرشاسپ نامه به مناسبت، به كعبه، اهمّيت و ارزش معنوى و اجتماعى آن و حتّى به ساختن كعبه اشاراتى دارد. او مى خواهد امنيّت كعبه را- كه ابراهيم


1- 1- ديوان اشعار مسعود سعد، به اهتمام و تصحيح دكتر مهدى نوريان، چاپ اوّل 1364، انتشارات كمال اصفهان، ص 406.
2- 2- تاريخ ادبيّات در ايران، ج 2، ص 530 نقل از مجله دانشكده ادبيّات تهران سال چهارم شماره 2.

ص: 210

از خداوند درخواسته و خداوند نيز در سوره آل عمران، آيه 97 درخواست او را پذيرفته و فرموده است «وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا ...»- گوشزد كند.

شاعر حماسه سرا، ماجراى هبوط آدم و فرود آمدن كعبه و اينكه به خاطر شكوه و عظمت پيامبر بزرگ اسلام بر شكوه و عظمت كعبه افزوده خواهد شد، ملاقاتى بين گرشاسب و برهمن، كه بر بالاى كوهى سبز و پر از گل است، ترتيب داده و گفته است:

از آن آن كُه ايدون خوش و خرّم است كه بافرّ فرّخ پى آدمست ...

زمينو چو آدم برين كُه فتاد همى بود با درد و با سرد باد

زدل دود و غم رفته برآفتاب دو ديده چو دريا دو رخ جوى آب

به صد سال گريان بُد از روزگار همى خواست آمرزش از كردگار

چنين تا به مژده بيامد سروش كه كام دلت يافتى كم خروش ...

غمى ماند جفتش تهى زوكنار بر جدّه نزديك دريا كنار ..

وزاندوه آدم از ايدر بدرد شب و روز گرينده و روى زرد ...

فرستاد پس كردگار از بهشت به دست سروش خجسته سرشت

زياقوت يكپاره لعل فام درفشان يكى خانه آباد نام

مرآن را ميان جهان جاى كرد پرستشگهى زو دل آراى كرد

بفرمود تا آدم آنجا شتافت چو شد نزد او جفت را بازيافت ...

همان جايگه ساخت خواهد خداى يكى خانه كز وى بود دين به پاى ...

به فرّ پسين تر زپيغمبران بسى خوبى افزود خواهد بر آن

چو رخ زوبتابى شود دين تباه چو سنگش ببوسى بريزد گناه (1)

10- حكيم ابومنصور قطران عضدى تبريزى

(متوفاى 465) شاعر قرن پنجم، معاصرِ سلجوقيان و نخستين شاعر آذربايجان كه شعر فارسى سروده است.

قطران در قصيده اى كوتاهِ بيست و پنج بيتى، ابوالحسن لشكرى را ستوده و در


1- 1- گرشاسب نامه حكيم احمد اسدى طوسى، به اهتمام حبيب يغمايى، چاپ دوم 1354، كتابخانه طهورى، ص 18.

ص: 211

ضمن به جنگ او و پيروزيش بر كفّار اشاره كرده و چون در اين عيد به جاى گاو و گوسفند كفّار را كشته، خداوند را از او راضى و خشنود شمرده است.

... گوسفند و گاو كشتن فرض هست اين عيد را كاندرين آمد رضاى ايزد بى چون و چند

ايزد از هر عيد هست اين عيد راضى تر زتو زانكه كافر كشته اى بر جاى گاو و گوسفند ... (1)

قطران در چند قصيده كه به مناسبت عيد اضحى سروده، امرايى چون امير جستان، ابوالحسن على لشكرى، ابونصر مملان و ... را مدح كرده و گفته است: همانگونه كه در روز عيد اضحى، مكّه (منا) غرق در خون است، دشمنان شما غرق در خون باشند! و يا همانگونه كه ديگران گاو و گوسفند مى كشند تو به جاى آن كفّار را كشته اى. و به ممدوح خود مى گويد:

خجسته باد تو را عيد گوسپند كشان كه تو هميشه درخت خجسته مى كارى

كنون كهان و مهان گاو و گوسفند كُشند رضاى ايزد جويند از آن، نه خونخوارى

تو گاو بى گنه و گوسفند بى بزه را مكش، بكش عدوى خصم يا گنه كارى (2)

11- ابواسماعيل عبداللَّه بن محّمد الانصارى الهروى،

كه از صوفيان و عرفاى مشهور قرن پنجم بوده و همزمان با خواجه نظام الملك طوسى و الب ارسلان سلجوقى مى زيسته است. نسبت او به ابوايوب انصارى مى رسيد و در علوم دينى بنام و در حفظ اشعار عرب و فقه و حديث توانا و حتّى در تغيير سبك نثر فارسى مؤثّر بود.

چند بار به زيارت بيت اللَّه رفته و در يكى از همين سفرها با ابوالحسن خرقانى آشنا شده است.


1- 1- ديوان قطران تبريزى، تصحيح حسين آهى، مهر ماه 1362 مطبوعاتى خزر، ص 64.
2- 2- همان، ص 398.

ص: 212

وى گفته است: اگر خرقانى را نمى ديدم حقيقت را نمى شناختم.

ديدار خرقانى در تحّول فكر او، آن چنان مؤثّر افتاد كه مى گفت:

«عبداللَّه مردى بود بيابانى، در طلب آب زندگانى، ناگاه رسيد به ابوالحسن خرقانى، چندان كشيد آب زندگانى كه نه عبداللَّه ماند نه خرقانى.»

انصارى در شرافت و بزرگى و اهميّت كعبه، سخنها گفته بسى دل انگيز و شور برانگيز. در كنزالسّالكين، وقتى هرات را توصيف كرده، گفته است:

جامعى دارد كه چشم اهل معنى در صفاش كعبه صورت توان بستن از او هر منظرى (1)

خواجه عبداللَّه انصارى «روز» و «شب» را به مفاخره بر يكديگر وا مى دارد؛ روز مى گويد: اى شب، جهاد و حج در من است و تكبيرات عيدين بر من است، اى شب من معدن كرامتم، دمدمه قيامتم و شب در پاسخ مى گويد: اى روز، اگر من سياهم باكى نيست، جامه كعبه سياه است و بيت اللَّه است، حجرالأسود سياه است و يمين اللَّه است.

مى دانيم انصارى عارف است، عرفا بيشترين توجّه را به «دل» دارند؛ زيرا دل را مهبط خدا مى دانند. دل به دست آوردن و كمك به همنوع را حتّى از حج و نماز برتر مى شمارند. خواجه مى گويد: نماز نافله گزاردن كار پير زنان است. روزه تطوّع صرفه نان است. حج گزاردن گشت جهان است. دلى به دست آر كه كار آن است! (2)

خواجه در ادامه بحث مذكور مى گويد: كار نه روزه و نماز دارد بلكه شكستگى و نياز دارد. عنايت دوست عزيز است، نشان او دو چيز است: عصمت در اوّل، توبه در آخر.

ابوجهل از كعبه مى آيد ابراهيم از بتخانه، كار عنايت دوست دارد و باقى همه بهانه. حج گزاردن تماشاى جهان است نان دادن كار مردان. (3)


1- 1- رسائل جامع خواجه عبدالله انصارى كنز السالكين، ص 44 تصحيح استاد وحيد دستگردى- مقدمه از سلطان حسين تابنده گنابادى، چاپ چهارم 1365، انتشارات فروغى.
2- 2- همان رساله واردات، ص 234.
3- 3- همان، ص 38.

ص: 213

در رساله «محبّت نامه» مى گويد: هدف زائر بايد خداى خانه باشد نه تنها خانه؛

مست توام از جرعه و جام آزادم مرغ توام از دانه و دام آزادم

مقصود من از كعبه و بتخانه تويى ورنه من از اين هر دو مقام آزادم (1)

***

در راه خدا دو كعبه آمد حاصل يك كعبه صورت است و يك كعبه دل

تا بتوانى زيارت دلها كن كافزون ز هزار كعبه آمد يك دل (2)

12- حيكم ابوالمجد مجدود بن آدم سنايى

(متوفّاى سال 545 ه. ق.) از شاعران بزرگ قرن ششم است. پس از تغيير حالتى كه در او به وجود آمد، به جرگه عرفا پيوست و از پيشوايان بزرگ عرفان و تصوّف ايران شد، بطورى كه مولوى او را دو چشم عرفان و تصوّف ناميده است. (3)

سنايى خود به سفر حج رفته و پس از سفر مكّه به غزنين برگشته و تا پايان عمر در آن شهر مانده است. (4) او همانند ديگر عرفا، بيشتر به ابعاد معنوى حج متوجّه است. در اشعار وى، هم مدح هست هم حكايت و هم به صورت تشبيه و استعاره از كعبه و حج و متعلّقات آن سخن گفته و عشق را برتر از زيارت كعبه و زهد و طامات و ... شمرده است.

خانه طامات عمارت مكن كعبه آفاق زيارت مكن

نامه تلبيس نهفته مخوان جامه ناموس قصارت مكن (5)


1- 1- رسائل جامع خواجه عبداللَّه انصارى محبت نامه، تصحيح استاد وحيد دستگردى، ص 129.
2- 2- همان مقولات، ص 159.
3- 3- ديوان حكيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنايى غزنوى با مقدمه و حواشى، مدرّس رضوى، چاپ سوم 1362، انتشارات كتابخانه سنائى، صص سى و شش تا پنجاه و هشت مقدّمه.
4- 4- ديوان حكيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنايى غزنوى با مقدمه و حواشى، مدرّس رضوى، چاپ سوم 1362، انتشارات كتابخانه سنائى، صص سى و شش تا پنجاه و هشت مقدّمه.
5- 5- همان، ص 506.

ص: 214

سنايى آنگاه كه در سياست مُدُن سخن مى گويد، خطاب به يكى از اخلاف سلطان محمود غزنوى وى را اينگونه نصيحت مى كند و كعبه واقعى را دل مى داند.

دل مؤمن چو كعبه دان به درست زمزم و ركن او مبارك و چست ...

كعبه را از بتان مطهّر كن شمع توحيد را منوّر كن (1)

او در حديقه گفته است:

از در چشم تا به كعبه دل عاشقان را هزار و يك منزل (2)

***

در مدح خواجه عميد ظهير الملك ابى نصر احمد بن محمّد الشّيبانى را چنين سروده است:

دين و دنيا مسلّم دم اوست زآنكه دل كعبه معظّم اوست

حرمش همچو كعبه محترم است خانه او زكعبه خود چه كم است! (3)

سنايى انسان را به ترك تعلّقات مادّى و تجريد دعوت مى كند و مى گويد: تا وقتى با خود هستى و خود را در نظر دارى، در كعبه نيستى كه در خراباتى:

نيست كن هر چه راه وراى بود تات دل خانه خداى بود

تا تو را بود با تو در ذات است كعبه با طاعتت خرابات است

ورز ذاتِ تو بودِ تو دور است بتكده از تو بيتِ معمور است (4)

شاعر در حمد و ثناى پروردگار؛ از جمله مى گويد: خداوند انسان را به كعبه دل


1- 1- حديقة الحقيقه و شريعة الطّريقه، اثر ابوالمجد مجدودبن آدم سنايى غزنوى تصحيح مدرس رضوى سيد محمد تقى چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران 1368، ص 588.
2- 2- همان، ص 340.
3- 3- همان، ص 613.
4- 4- همان، ص 112.

ص: 215

(جان و روح) دعوت كرده ولى انسانها بيشتر به جنبه هاى ظاهرى آن؛ يعنى كعبه گِل توجّه دارند كه بى ارزش است.

كعبه دل زحق شده منظور همّت سگ بر استخوان مقصور (1)

سنايى توفيق زيارت كعبه را در سنين جوانى يافته و قصيده اى با مطلع زير سروده است:

گاهِ آن آمد كه بامردان سوى ميدان شويم يك ره از ايوان برون آييم و بركيوان شويم

و در اين سروده، اشتياق شديد خود را به كعبه و حجّ بيت اللَّه نشان داده است.

قصيده طولانى است و نقل تمام آن به درازا خواهد كشيد. بنابراين، چند بيت آن را نقل مى كنيم و علاقه مندان را به ديوان سنايى ارجاع مى دهيم. در اين قصيده شور و شوق سنايى و در عين حال مسير حركت و تحمّل مشقّات و مشكلاتِ راه او را مى توان ديد.

شاعر در ادامه قصيده گفته است:

راه بگذاريم و قصد حضرت عالى كنيم خانه پردازيم و سوى خانه يزدان شويم

طبل جانبازى فرو كوبيم در ميدان دل بى زن و فرزند و بى خان و سرو سامان شويم ...

همرهان حج كرده باز آيند با طبل و علم ما به زير خاك در، با خاك ره يكسان شويم

همرهان با سرخ رويى چون به پيش ماه سيب ما به زير خاك چون در پيش مَه كتّان شويم

دوستان گويند حج كرديم و مى آييم باز ما به هر ساعت همى طعمه دگر كرمان شويم ..


1- 1- حديقة الحقيقه و شريعة الطّريقه، ص 146.

ص: 216

گر نباشد حّج و عمره و رمى و قربان گو مباش اين شرف ما رانه بس كز تيغ او قربان شويم

اين سفر بستان عيّارانِ راهِ ايزداست ما ز روى استقامت سرو آن بستان شويم

حاجيان خاص مستان شراب دولتند ما به بوى جرعه اى مولاى اين مستان شويم

نام و ننگ و لاف و اصل و فضل در باقى كنيم تا سزاوار قبول حضرت قرآن شويم

باديه بوته است ما چون زرّ مغشوشيم راست چون بپالوديم از او خالص چو زرّكان شويم

باديه ميدان مردان است و ما نيز از نياز خوى اين مردان گيريم و گوى اين ميدان شويم

گر چه در ريگ روان عاجز شويم از بيدلى چون پديد آيد جمال كعبه جان افشان شويم

يا به دست آريم سرّى يا برافشانيم سر يا به كام حاسدان گرديم يا سلطان شويم

يا پديد آييم در ميدان مردان همچو كوه يا به زير پشته ريگ اجل پنهان شويم (1)

از اين قصيده سنايى استفاده مى شود كه سفر حج در عصر او، دشواريها و سختيهاى فراوانى داشته واحتمال عدم توفيق زيارت و به هلاكت افتادن وجود داشته است و حتّى بودند افرادى كه به قصد حج، راه دور و درازى را طى مى كردند ولى توفيق نمى يافتند و مأيوس و نااميد برمى گشتند. قصيده ديگرى از شاعر، مبيّن اين اتّفاقات است. سنايى در اين قصيده ضمن مدح احمد عارف، از اينكه با وجود حركت و


1- 1- ديوان سنايى، صص 419- 414.

ص: 217

طىّ طريق موفّق به زيارت بيت اللَّه واداى فريضه حج نشده، او را تسلّى مى دهد و مى گويد:

اى زعشق دين سوى بيت الحرام آورده راى كرده در دل رنجهاى تن گداز جانگزاى

تن سپر كرده به پيش تيغهاى جان سپر سرفدا كرده به نزد نيزه هاى سرگراى ...

از بدن يزدان پرستى وز روان يزدان طلب از خرد يزدان شناسى وز زبان يزدان ستاى ...

چون به حج رفتى مخور غم گر نبودت حج از آنك كارِ رفتن از تو بود و كارِ توفيق از خداى

مصلحت آن بود كايزد كرد خرّم باش از آنك آن نداند رهرو از حكمت كه داند رهنماى

سخت خامى باشد وتر دامنى در راه عشق گر مريدى با مراد خود شود زور آزماى

سوى خانه دوست نايد چون قوى باشد محب وزستانه در نجنبد چون وَقِح باشد گداى

احمد مرسل بيامد سال اوّل حج نيافت گر نيابد احمد عارف شگفتى كم نماى

دل به بلخ و تن به كعبه راست نايد بهر آنك سخت بى رونق بود آنجا كلاه اينجا قباى

در غم حج بودن اكنون از اداى حج به است من بگفتم اين سخن گو خواه شايى خواه مشاى

از دل و جان رفت بايد سوى خانه ايزدى چون به صورت رفت خواهى خواه به سرشو خواه به پاى

ص: 218

نام و بانگ حاجيان از لاف بى معنا بود ورندارى استوارم بنگر اندر طبل و ناى

حج به فرياد و به رفتن نيست كاندر راه حج رفتن از اشتر همى بينيم و فرياد از دراى

صد هزار آوازه يابى در هواى حج وليك عالم السّر نيك داند هاى هوى از هاى هاى ...

جان فرستادى به حج، حج كرد و آمد نزد تو دل مجاور گشت آنجا گر نيايد گو مياى

اين شرف بس باشدت كاواز خيزد روز حشر كاحمدِ عارف به جان حج كرد و ديگر كس به پاى

تا بگردد چرخ بر گيتى تو بر گيتى بگرد تا بپايد كعبه در عالم تو در عالم بپاى (1)

***

سنايى در اين قصيده حجّ واقعى را حجّ قلبى مى داند و مى گويد: حج بايد با جان و دل و روح باشد نه با پاى و تن. او معتقد است كه اگر كسى در واقع خدا شناس باشد حتّى اگر به ظاهر به جوار كعبه نيايد هيچ اشكالى ندارد.

شاعر گاهى به حوادث تاريخى كعبه توجّه كرده است و اشاراتى به آن مسائل دارد.

با توجّه به اينكه در دوره جاهليّت عرب، بهترين اشعار و خطابه هاى هرقبيله را به ديوار كعبه مى آويختند و به آن افتخار مى كردند و به عنوان نمونه اى روشن از آنها مى توان معلّقات سبع را نام برد. سنايى در تعريف از شعر خود گفته است:

چون زقرآن گذشتى و اخبار نيست كس را بر اين نمط گفتار ...

با روان خرد بياميزش بر در كعبه دل آويزش (2)


1- 1- ديوان سنايى، صص 611- 608.
2- 2- حديقه، ص 715.

ص: 219

همو در مثنوى طريق التحقيق از ترك دنيا و متعلّقات آن سخن گفته و كعبه را كعبه دل دانسته است:

اى سنايى زجسم و جان بگسل هر چه آن غير اوست زان بگسل ...

چند گردى به گرد كعبه گِل؟ يك نفس كن طواف كعبه دل (1)

سنايى داستانهاى جالب و شنيدنى را در ارتباط با سفر حج و كعبه سروده است؛ از جمله داستان برخورد حامد لفّاف با حاتم اصمّ را شرح داده و در خلال آن خير و صلاح انسان را وقتى دانسته است كه به سلامت و خوبى و خوشى از اين جهان برود، از صراط عبور كند و به بهشت جاويد برسد.

آن شنيدى كه حامد لفّاف در حريم حرم چو كرد طواف ...

تا اينكه حاتم اصم به او مى گويد:

يك زمان شرع را متابع شو پس مرفّه به دشت در، بغنو (2)

نام سنايى با عنوان «حكيم» همراه است و به عنوان حكيمى عارف نفس و عقل را شريف مى داند و درضمن مى گويد: حجّى كه با شرف نفس ناطقه و عقل همراه باشد، ارزشمند است والّا، سعيى بيهوده است و زحمت باديه به سيم خريدن! نفس و عقل موجب رسيدن انسان به خدا مى شود.

پدر و مادر جهان لطيف نفس گويا شناس و عقل شريف ...

حقّ آن دو شريف را بگذار حقّ اين هر دو هم فرو مگذار

زان كه در راه كعبه از سر داد اشتر اين داد اگرت زاد آن داد (3)

سنايى وقتى در نعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله سخن مى گويد، جود و بخشش و سعه


1- 1- مثنويهاى حكيم سنايى- تصحيح سيدمحمدتقى مدرس رضوى، چاپ دوم سال 1360، انتشارات بابك، ص 140.
2- 2- حديقة الحقيقه، صص 469- 468.
3- 3- همان، ص 306.

ص: 220

صدر پيامبر را مى ستايد و مى گويد:

او چو موسى، على وِرا هارون هر دو يك رنگ از درون و برون ...

از پى جود نز براى سجود صدر او آب كعبه برده زجود (1)

در اخبار و روايات آمده است كه وقتى پيامبر مكّه را فتح كرد، به داخل كعبه رفت و به شكستن بتها مشغول شد، به دست خود و على عليه السلام تمام بتها را در هم شكست و كعبه را از لوث وجود بتها پاك كرد. سنايى به اين جريان اشاره مى كند و ضمن ترجيح پيامبر اسلام بر ديگر پيامبران الهى مى گويد:

شرك پا دار شد هلاكش كن كعبه بتخانه گشت پاكش كن

مرعلى را تو اين عمل فرماى تا نهد بر عزيز كتف تو پاى

كعبه از بت به جمله پاك كند مشركين را همه هلاك كند (2)

سنايى به على عشق مى ورزد او را مُحرِم كعبه جان و مَحرم اسرار نهان مى داند قلم و نامه او را به زمزم و كعبه تشبيه كرده گفته است:

مُحرم او بود كعبه جان را مَحرم او بوده سرّ يزدان را

زمزم لطف آب خامه اوست كعبه اهل فضل نامه اوست (3)

ارزش حجّ مقبول و واقعى، غير قابل احصا است. سنايى مى گويد نبايد ارزش واقعى حج را به خاطر بعضى چيزهاى بى ارزش از بين برد، با توجّه به آنچه در گذشته براى نابود كردن حشره هاى موذى لباسها را در تنور پر آتش مى تكاندند تا حشرات بسوزند. سنايى حج را به لباس تشبيه كرده و گفته است: نبايد به خاطر مسائل زايد و بى ارزش، آن را تباه كرد. او مى گويد: حج بر پايه معتقدات قلبى استوار است نه فقط با


1- 1- حديقة الحقيقه، ص 198
2- 2- همان، ص 213
3- 3- همان، ص 251

ص: 221

زبان و بيان بعضى الفاظ. وى اين تمثيل را براى شخصى مى آورد كه به خاطر عائله زياد، آنها را ترك مى كند كه به شهرى ديگر مى رود. پروردگار به او درسى مى دهد و مى گويد:

حج مپندار گفت لبّيكى جامه مفكن بر آتش از كيكى (1)

خداوند جسم نيست كه نياز به جاو مكان و خانه داشته باشد و اينكه كعبه را «بيت اللَّه» مى گويند براى تعريف خانه است كه از ديگر خانه ها ممتاز باشد. سنايى خطاب به مردم، قشرى كه توجّه به صورت دارند و از معنويّت بى خبرند، گفته است:

اى كه در بند صورت و نقشى بسته اسْتَوى عَلَى العرشى

رقم عرش بهر تشريف است نسبت كعبه بهر تعريف است (2)

از اخبار و روايات چنين استفاد مى شود كه اوّل نقطه زمين محلّ كعبه بوده و بقيّه قسمتهاى كره زمين از گسترش همان مكان پديدار شده است.

و چون كعبه پيش از آفرينشِ زمين بر روى آب بوده، «بيت عتيق» نامگذارى شده است. سنايى با توجّه به همين باور، در مدح پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- كه فرمود: «كنتُ نبيّاً و آدم بين الماء و الطّين» و با اين جمله خلقت خود را پيش از ديگر انسانها مى داند- مى گويد:

كعبه باديه عدم او بود عالم علم را علم او بود (3)

سنايى به هيچ كس اجازه تحرّى با كعبه را نمى دهد و مى گويد:

خرد اينجا تهى كند جعبه كه تحرّى بداست با كعبه

پيش كعبه مگر كه بوالهوسى بشنود علم سمت قبله بسى

هر كه در كعبه با تحرّى مرد زيره تر به سوى كرمان برد (4)


1- 1- حديقة الحقيقه، ص 465
2- 2- همان، ص 66
3- 3- همان، ص 216
4- 4- همان، ص 136

ص: 222

همانطور كه ديديم سنايى در ضمن اشعار خود در زمينه حج و كعبه، به مناسبت، به موضوعات تاريخى حج و اماكن متعلّق به آن دقّت و توجّه كامل داشته است. وقتى در مدح سلطان بهرامشاه، از سلطان محمود ياد مى كند، او را با پيامبر برابر مى شمارد! و مى گويد: همانگونه كه حضرت محمّد بتان كعبه را در هم شكست و كعبه را از لوث وجود آنها پاك كرد، سلطان محمود هم بتخانه سومنات را ويران ساخت و بت منات را درهم كوبيد!

هست خالى زعيب و نقص و فضول ملك محمود و خاندان رسول

اين زكعبه بتان برون انداخت آن زبت سومنات را پرداخت

كعبه و سومنات چون افلاك شد زمحمود وزمحمّد پاك (1)

بر كعبه حوادث فراوانى گذشته ولى هر روز بيش از پيش بر استحكام آن افزوده شده است. سنايى به بسيارى از آنها اشاره كرده و به صورت تلميح به آن حوادث و داستانها پرداخته است؛ از جمله به جريان حمله ابرهه و به مناسبت، از غرور كيكاووس نيز ياد كرده است:

يكى اعدات پيل آورد زى كعبه فراوان را يكى از كركسان آورد برگردونت پيمايى

***

در مكّه دين ابرهه نفس علم زد توطير ابابيل ورا زخم حَجَر باش ...

گر خلق جهان ابرهه دين تو باشند تو بر فلك سيرت ايشان چو قمر باش (2)

با اشاره به فتح مكّه و درهم شكستن بتها توسّط پيامبر، در مدح ابويعقوب يوسف ابن احمد الحدّادى گفته است:

بود بتخانه گروهى ساحت بيت الحرام بود بدعت جاى قومى بقعه سالنكيان


1- 1- حديقة الحقيقه، ص 512
2- 2- همان، ص 313

ص: 223

اين دو موضع چون زديدار دواحمد نور يافت قبله سُنّت شد اين و كعبه خدمت شد آن (1)

در هر حال كعبه در نظر سنايى از ارزش زيادى برخوردار است و او بهترين ها را با كعبه سنجيده و كعبه را مقياس ارزشهاى والا قرار داده است. در مدح سلطان مسعود گفته است:

در او كعبه دگر شد و بس كه تقرّب كند بدو هر كس (2)

هر چند غلو از خصوصيّات و ضروريّات شعر است ولى گاهى از حد خارج است و زيبايى و تأثير خود را حدّاقل از نظر افراد معتقد و پايبند به باورهاى دينى از دست مى دهد، از اين قبيل است آن چه سنايى در مدح ابوالمفاخر سيف الدين محمدبن منصور قاضى سرخس گفته است:

از براى زيارتت به گروه مكّه خالى شده سرخس انبوه (3)

سنايى امام شافعى را مدح مى كند و جود و بخشش او را همگانى و خُلق او را پسنديده و همچون بهار خوش و خرّم مى شمارد و مى گويد: همانگونه كه كعبه همه ساله انبوه جمعيّت مسلمانان را به گِرد خود جمع مى كند، جود امام شافعى هم همه را به سوى خود مى كشاند.

جود او همچو كعبه أنبه جوى خُلق او چون بهار خندان روى (4)

ديدِ سنايى نسبت به حج و كعبه ديدِ عرفانى است. او كعبه را همچون قطبى مى داند كه درون سينه عالم قرار گرفته و قلب را همچون كوه احد استوار و پا برجا و خاطره انگيز


1- 1- ديوان سنايى، ص 426
2- 2- مثنويهاى سنايى كارنامه بلخ، ص 176
3- 3- مثنويهاى سنايى- سير العباد الى المعاد، ص 262
4- 4- حديقة الحقيقه، ص 276

ص: 224

مى داند، آن جا كه سرداران رشيدى همچون حمزه سيّدالشهدا در آن و در راه اعتلاى اسلام فدا شده اند. و بدين طريق مى خواهد بگويد كه در راه معبود ازلى و محبوب ابدى، بايد همه خواستها و آنچه سوى اللَّه است را فدا كرد و نماز عشق خواند.

قبله جان ستانه صمد است احد سينه كعبه احد است

در احد، حمزه وار جان درباز تا بيابى مزه زبانگ نماز (1)

در صفحات پيش گفتيم كه كعبه حوادث گوناگونى را به خود ديده و بارها بر اثر حملات اشخاص و يا بلاهاى طبيعى مثل سيل و ... ويران شده و باز تجديد بنا گرديده است و هر بار بر عظمت آن افزوده شده و هميشه متجاوزان به حريم كعبه با شكست و خوارى و خذلان مواجه شده اند و نتيجه اى جز تباهى براى آنها در بر نداشته است. سنايى از اين حوادث ياد كرده و متأثّر است كه چرا بيگانگان بر كعبه مسلّط شده اند.

حبشه تاخته سوى يثرب فيل با ابرهه زمرغ هرب

خانه كعبه گشته بتخانه بگرفته به غصب بيگانه

عتبه و شيبه و لعين بوجهل يك جهان پر زناكس و نااهل (2)

سنايى پيامبر اسلام را مى ستايد و مكّه و مدينه و حرم و حِرا و همه و همه را در برابر او به تعظيم وا مى دارد.

آن زمان آمدند بهر ثنات جمعه و بيض و قدر و عيد و برات

وز مكان آمدند قدها خم مكّه و يثرب و حِرا و حرم

سنايى در تمام اشعار خود اعم؛ از قصيده، غزل، مثنوى و ... به حج و كعبه و مسائل مربوط به آن توجّه خاص كرده است؛ از جمله در غزلى به مناسبت، بحث استطاعت را آورده، مى گويد: همانگونه كه وقتى كسى استطاعت نداشته باشد به كعبه نمى رسد،


1- 1- حديقة الحقيقه، ص 138
2- 2- همان، ص 187

ص: 225

نرسيدن عشّاق به وصال معشوق هم به خاطر همان عدم استطاعت و افلاس است.

چون كعبه آمال پديد آمد از دور گفتند رسيديم سر راه بر آن بود

بر درگه تو خوار زديدار تو نوميد بر خاك نشستند كه افلاس بيان بود (1)

حجرالأسود به روايتى از بهشت براى ساختن كعبه فرو فرستاده شده و ازاهميّت و ارزش خاص برخوردار است، شروع و پايان هر دور طواف از او و بدواست و همانطور كه ديديم سرگذشت و تاريخ مفصّل دارد. سنايى كه خواجه حكيم حسن اسعدى غزنوى را مدح مى كند، او را به حجرالأسود تشبيه مى كند كه همه زائران رو به سوى او دارند.

نامه اقبال خوان زانكه تويى خوش زبان كعبه زوّار را تو حجرالأسودى (2)

سنايى امام هشتم شيعيان حضرت امام رضا عليه السلام را مدح كرده و در تعريف از حرم مقدّس، آن را به كعبه و عرش تشبيه كرده و گفته است:

چون كعبه بر آدمى زهر جاى چون عرش پر از فرشته هزمان (3)

در ستايش امام زكى الدّين بن حمزه بلخى گفته است: صدر و قدر او همانند كعبه و زمزم است:

خاك صدرش نظيف چون كعبه آب قدرش لطيف چون زمزم (4)

وساوس شيطانى هميشه انسان را در معرض خطر قرار مى دهد، انسان نبايد لحظه اى از اين وسوسه ها غافل باشد و سنايى پند مى دهد و مى گويد:

دل گرفت احرام در بيت الحرام آب و نان هم دل اندر محرم خلوت سراى شهريار ... (5)


1- 1- ديوان سنايى، ص 869
2- 2- همان، ص 789
3- 3- همان، ص 451
4- 4- همان، ص 381
5- 5- همان، ص 226

ص: 226

گرچه اندر كعبه اى بيدار باش و تيزروورچه در بتخانه اى هشيار باش و پى فشار

حج سفرى است كه انسان مشتاقانه تمام سختيها و مشكلات آن را تحمّل مى كند مگر آنان كه در بند تجمّلاتند و راحت طلب.

همرهان با كوه كوهانان به حج رفتند و كرد رسته از ميقات و حرم و جسته از سعى و جمار

تو هنوز ار راه رعنايى زبهر لاشه اى گاه در نقش هويدى گاه در رنگ مهار (1)

حج عملى است صد در صد درونى و قلبى و فقط و فقط براى خدا كه: «و للَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ البَيْت ...» سنايى مى گويد بعضى به كعبه مى آيند ولى فقط با جسم، روح آنها جاى ديگر است و به چيزى ديگر مشغول و اين چنين حجّى، زحمت باديه خريدن به سيم است:

حسن در بصره پُر بينند ليكن در بصر افزون بدن در كعبه پر آيند ليكن در نظر نقصان

صهيب از روم مى پويد به عشق مصطفايش ساق هشام از مكّه مى جويد صليب و آلت رهبان

دلا آن جا كه انصاف است خود از روم دل خيزد تنا آن جا كه اعلام است از كعبه بود خذلان

نه در كعبه مجاور بود چندين سالها بلعم؟! نه در كوى ضلالت بود چندين سالها عثمان! (2)


1- 1- ديوان سنايى، ص 186
2- 2- ديوان سنايى، صص 434- 433

ص: 227

سنايى مى گويد كعبه جاى مردان خدا است نه مردان ريا:

دركعبه مردان بوده اند، كز دل وفا افزوده اند دركوى صدق آسوده اند محرم تويى اندر حرم (1)

او اظهار تأسّف مى كند از اينكه مردم خلوص نيّت ندارند و مى گويد حاجى واقعى بسيار كم است.

همه دزدان گنج و دين تواند اين سلف خوارگان لحيه دراز

همه را رو به سوى كعبه وليك دل سوى دلبران چين و طراز (2)

***

به شرع اندر ز بهر طوف كعبه زچينى و ز زنگى محرمى كو؟

به عالم در فراوان سنگ و چاه است ولى چون صخره و چون زمزمى كو؟! (3)

غزل، قالب شعرىِ لطيف و خوش آيندى است و سنايى در خلال لطائف غزل، لطف حج و كعبه را نموده است:

فتادى تو به كعبه من به خاور الا تا چند از اين دورى و درهم

من و خورشيد و معشوق و مى و لعل تو و ركن و مقام و آب زمزم (4)

***

در مناى قرب ياران، جان اگر قربان كنند جز به تيغ مهر او در پيش او سمبل مباش ...

روى چون زى كعبه كردى راى بتخانه مكن دشمنان دوست را جز حنظل قاتل مباش (5)


1- 1- ديوان سنايى، ص 391
2- 2- ديوان سنايى، ص 300
3- 3- ديوان سنايى، ص 581
4- 4- ديوان سنايى، ص 934
5- 5- همان، ص 906

ص: 228

سنايى در همه جا و همه حال به ياد خداست و مى گويد بايد هميشه ذكر او را بر لب داشت:

خانه خمّار اگر شد كعبه پيش چشم تو لاف از لبّيك او در خانه خمّار زن (1)

گفتيم كه سنايى دو دوره زندگى دارد؛ در دوره اوّل زندگى و شاعرى خود وابسته به دربار بوده و بالطّبع در مدح ممدوح سخن گفته، در حقّ او دعا كرده و در آن مدايح به مناسبت از حجّ و كعبه و ... سخن به ميان آورده، اميرى را مدح كرده است. و از اينكه مدّت هفت ماه به انتظار صله، بر درگاه او انتظار كشيده، درگاه او را به كعبه تشبيه كرده است.

و در شكايت از روزگار و بى وفايى مردم و در ضمن تعريف از شعر خود، اقبال مردم را از شعرش به روى آوردن مردم به كعبه تشبيه كرده.

سنايى در باب حج و كعبه بسيار سخن گفته و به همين جهت است كه شاعرى به نام عارف زرگر در مدح سنايى گفته است: كعبه مقصد تو نيست، بلكه مقصد و مقصود تو خداى كعبه است.

تا حريم كعبه باشد قبله اهل سخن تا نعيم سدره باشد طعمه اهل بقا

سدره بادت دستگاه بخشش دارالبقا كعبه بادت پايگاه كوشش دارالفنا

كعبه و سدره مبادت مقصد همّت كه نيست جز «وَيْبقى وَجْه ربِّك» مر تو را كام و هوا (2)

13- عثمان مختارى

متوفاى 549 شاعر قرن پنجم و ششم كه متعلّق به دوره دوم غزنويان است، همانند ديگر معاصران خود، شاعرى مدّاح بوده و با توجّه به شهرت و آوازه كعبه، عيد قربان، صفا، مروه و ... در مدايح خود از آن كلمات سود جسته و هر يك را


1- 1- ديوان سنايى، ص 971
2- 2- همان، ص 40

ص: 229

به مناسبت به پادشاهان امراى منظور نظر خويش نسبت داده است. (1)

14- سيد حسن غزنوى،

(متوفاى 557 ه. ق.) ملقّب به اشرف، به پاكى و عزّت نفس و علوّ همّت و تقوا و عفاف و زهد و ديندارى شهرت داشت ولى در عين حال زمانِ شاعرىِ او مصلحت ايجاب مى كرده كه در ظاهر مدّاح سلاطين و اميران باشد، حتّى در لحظات حسّاسى كه همه خود را فراموش مى كنند و محو در حق مى شوند، او به ياد شاه بهرام غزنوى است و اعمال حج و مناسك آن را براى شاه مى داند و در آن مكان و زمان برآوردنِ حاجات، حاجت او تقاضا و اميد ديدار مجدّد شاه است.

بايد اين نكته را در نظر داشت كه شاعر مورد خشم شاه قرار گرفته و پس از مدّتى توقّف در نيشابور از راه بغداد به مكّه رفته و در سال 544 اين قصيده را سروده است.

هرگز بود كه باز ببينم لقاى شاه شكرانه در دو ديده كشم خاك پاى شاه ... (2)

سيّد حدّاقل دو سفر به حج داشته و به زيارت خانه خدا توفيق يافته است.

او وقتى در سفر حج خود به زيارت روضه حضرت رسول توفيق يافته قصيده اى در چهل و پنج بيت سروده و در آن جمال الدّين محّمد وزير را، كه مرقد پاك حضرت ختمى مرتبت را عمارت كرده، ستوده است. (3)

امير فخر الدين كه از امراى نيكو كار روزگار بوده و به حُجّاج خدمت مى كرده و به نيازمندان بخشش فراوان داشته. شاعر از خير انديشيها و خدمات او در راه مكّه ستايش بسيار كرده و اعمال خير او را در حدّ اعجاز شمرده است. قصيده اى را كه در اين مورد سروده، مى توان به عنوان سفرنامه منظوم شمرد.


1- 1- ديوان عثمان مختارى، جلال الدين همايى، 1341 ترجمه و نشر كتاب، ص 389.
2- 2- شروع قصيده ص 171، ديوان سيد حسن غزنوى، چاپ انتشارات اساطير 13، چاپ دوم 1362، تصحيح سيد محمّد تقى مدرس رضوى.
3- 3- همان، ص 7.

ص: 230

من به راه مكّه آن ديدم زفخر روزگار كز پيمبر ديد در راه مدينه يار غار ...

اين كرامت حق تعالى داند و خلقان كه بود از حوالينا الهى لا علينا يادگار (1)

عيد اضحى كه يكى از آخرين مراسم حج است و قربانى در آن روز انجام مى گيرد، يادآور از فرزند گذشتگى ابراهيم خليل عليه السلام است و در واقع يكى از بزرگترين تراژديهاى تاريخ بشريّت. اين واقعه الهام بخش شعرا شده و چون يكى از دو عيد مهم جهان اسلام است بدين مناسبت مراسمى در تمام كشورهاى اسلامى بر پا مى شده و مى شود، شاعران نيز اين فرصت را مغتنم شمرده به سرودن قصايدى مى پرداخته اند. سيدّ حسن غزنوى نيز به همين مناسبت قصيده اى سروده و در آن سلطان سعيد خوارزمشاه را ستوده است و به بيان استعارى، او را به حضرت سليمان نبى مانند كرده است.

قصيده در بيست بيت به مطلع زير سروده شده است:

اندرين عيد مبارك پى فرخنده اثر بار داده است سليمان نبى باز مگر (2)

سيّد حسن در راه سفر حجّ خود در سال 545 در باديه عربستان به خواهش امير الحاج قصيده اى در 28 بيت به اين مطلع سروده است:

جان مى برد به عشرت حوران گلشنم تن مى كشد به خدمت ديوان گلخنم (3)

و در ضمن آن به مشكلات و سختيهاى سفر و اينكه اين سفر روحانى بوده و بالاتر از سفر جسمانى است و گفته است: جسم از تحّمل مشكلات راه نگران است و جان به شوق ديدار، تن را نيز وادار به حركت مى كند و در پايان به منكران اسلام هشدار مى دهد.

شاعر آنگاه كه توفيق يافته و تربت حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در آغوش گرفته با شور و


1- 1- ديوان عثمان مختارى، ص 90
2- 2- همان، ص 93
3- 3- همان، ص 121

ص: 231

هيجان ترجيع بندى در هفت بند و پنجاه و شش بيت سروده و گفته است:

يارب اين ماييم و اين صدر رفيع مصطفى است يارب اين ماييم و اين فرق عزيز مجتبى است ...

خوابگاه مصطفى و كعبه بان از پيش و پس بارگاه و منبر حنّانه مان از چپ و راست ...

سلّموا يا قوم بل صلّوا على الصّدر الأمين مصطفى ما جاءَ الّا رحمة للعالمين

منت ايزد را بدين گردون اعلا آمديم منت ايزد را بدين درگاه والا آمديم ..

سلّموا يا قوم بل صلّوا على الصّدر الامين مصطفى ما جاء الّا رحمة للعالمين

سيّد حسن غزنوى در قصيده اى با مطلع:

زهى مبارك فال وزهى خجسته نبى كه چرخ بر تو سعادت كند نثار همى

ابوعلى حسن احمد را ستوده و در ستايش عظمت بارگاه او گفته است:

... بر او درين دهه عيد مى شتابد خلق چو حاجيان به سوى كعبه از صفا و منا

چنانكه كعبه ملّت بنا نهاد خليل خجسته كعبه دولت بنا نهاده تويى (1)

15- رشيد وطواط،

سعد الملك محمد بن عبدالجليل عمرى كاتب (متوفاى 573 ه. ق.) از شعرا و دانشمندان معروف قرن ششم است. او در مدرسه نظاميه بلخ تحصيل كرده و به خدمت دربار خوارزمشاهيان رفته و عدّه زيادى از اميران و بزرگان را مدح كرده است.

رشيد در مدايح خود ممدوحين خويش را ستوده و از كعبه و صفا و مروه و ... در


1- 1- ديوان عثمان مختارى، صص 197- 194.

ص: 232

ستايش آنان استفاده كرده است. او بيش از همه اتسز خوارزمشاه را ستوده بطورى كه از 223 مديحه او 153 قصيده و تركيب بند و ترجيع بند و ... در مدح اتسز است كه سومين پادشاه اين سلسله بوده وسى سال فرمانروايى داشته است. رشيد در قصايد مدحيّه خود احرار جهان را هوادار او مى نامد و زائران او در درگاهش همانند زائران بيت اللَّه بين صفا و مروه در حال حركت و رفت و آمدند. (1)

در قصيده ديگر شخصيّت و مقام و بارگاه اتسز و صدر او را به صفا و مروه مانند كرده است كه مردم به رفت و آمد مشغولند. (2)

در قصيده ديگرِ شاعر، اتسز كعبه جلال است و خوارزم و آب آن براى صاحبان شريعت عرفات و زمزم است. جهاد اتسز براى كعبه است.

با عابدان لعبت آزر جهاد تو از بهر حفظ كعبه فرزند آزر است (3)

او يكى از بزرگان به نام سيد ضياء الدين را در ضمن توصيف بلخ مورد ستايش قرار داده واحترام مجلس او را به احترام كعبه مانند كرده است. (4)

رشيد وطواط كه خود در علوم بلاغى كتاب «حدائق السّحر فى دقايق الشّعر» را نوشته، با به كار گرفتن صنعت اعنات، قصيده اى در بيست و هفت بيت بدون حرف «الف» سروده و ضمن مدح اتسز خوارزمشاه گفته است:

خدمتش عهده وضيع و شريف حضرتش كعبه صغير و كبير (5)

در ابيات فراوانى از اشعار رشيد، كعبه بيش از همه مكانهاى مقدّس مورد توجّه بوده است. (6)

16- اوحد الدّين محمّد بن محمّد انورى،


1- 1- ديوان رشيد وطواط، تصحيح سعيد نفيسى 1339، كتابخانه بارانى، طهران، ص 7.
2- 2- همان، ص 30
3- 3- همان، ص 99
4- 4- همان، ص 100
5- 5- همان، ص 277
6- 6- نك: همان صفحات: 218، 232، 257، 262، 266 102، 104، 148، 174، 201، 568، 576، 593، 601، 280، 289، 342، 408، 446، 469 و ...

ص: 233

(متوفاى 583 ه. ق.) ملقّب به «حجّة الحق» در يكى از قراى ابيورد متولّد شده و در زمينه هاى مختلف؛ مانند ادبيّات، حكمت، فلسفه، رياضى، نجوم و ... مهارت داشته است. او مدّاح سلطان سنجر سلجوقى بوده و علاوه بر آن پادشاه، بزرگان ديگرى را هم مدح كرده است.

انورى از شعراى معروف قرن ششم است كه مدّتها در طوس به تحصيل پرداخته. و در اشعار خود به حجّ و كعبه و مكّه به ديده احترام فراوان مى نگريسته است و در ضمن مدايح خود به آنها اشاره كرده و گاهى به حوادث تاريخى حجّ و مكّه و كعبه توجّه كرده و حتّى داستانهايى در ارتباط با حج سروده است.

معمول بر اين بوده و هست كه در سوگندها به مقدّس ترين چيزها و كسان سوگند ياد مى كنند، انورى خطاب به سعدالدّين اسعد او را مدح مى كند و مى گويد:

به صلاة و زكات و حجّ و جهاد كاصل اسلام از اين چهار درست

به حق كعبه و صفا و منا حق آن ركن كش لقب حجر است ... (1)

آب زمزم با توجّه به سابقه تاريخى و آنچه درباره كيفيّت پيدايش آن گفته شده در نظر انورى بسيار عزيز و ارزشمند است كه در ضمن مدح صدر اجل خواجه مهذّب الدّين ابوالمحاسن نصر، در ارزش آن گفته است:

ور نسيم لطف تو بر آتش دوزخ وزد دلو چرخ از دوزخ آب زمزم و كوثر كشد

و در ستايش خاقان اعظم سلطان عماد الدين احمد چنين سروده:

لطف سبك عنات كوثر كند زدوزخ قهر گران ركابت آتش كند ززمزم

و در مدح ركن الدّين فيروز شاه، خاك پاى او را به آب زمزم مانند كرده است:

فيروز شاه كعبه اقبال ركن دين كز خاك پاى او اثر آب زمزم است

او وقتى خواجه ناصر الدّين ابو المظفّر جلال الوزراء را به داشتنِ «رحمت در عين خشم» مى ستايد، خشم او را به آتش دوزخ و رحمتش را به آب زمزم مانند مى كند. (2)

انورى خاك در «زينة الخوايين رضية الدين كريمة النساء خاتون» را همانند آب زمزم، صفا دهنده چهره زائران مى داند. (3)

پيامبر اكرم در اوايل دعوت خود، ناچار به ترك مكّه و هجرت به مدينه شدند و پس از چندى با پيروزى پا به مكه گذاشتند و آن را فتح كردند، پيروز شاه نيز چنان كه انورى آورده: وقتى از بلخ بيرون مى رود، پس از چندى به آن بر مى گردد. در اين قضيّه انورى بلخ را به مكّه و پيروز شاه را به حضرت محمد صلى الله عليه و آله تشبيه كرده است!

شكر يزدان را كه شد آباد و خرّم تا به حشر قبه اسلام از اين و كعبه اسلام از آن (4)

در جاى ديگر باز همين مضمون را آورده و گفته است:

مصطفى چون زمكه هجرت كرد مدّتى مكّه جفت هجران گشت

عزّت كعبه عار عزّى ديد حرم كعبه جاى حرمان گشت (5)

انورى قاضى حميد الدّين بلخى را كعبه آمال و آرزوها و ياد او را با ياد خدا كه زائران در عرفات به زبان مى رانند مانند كرده است:

تو كعبه آمالى و در قافله شكر هر جا كه رودذكر تو گويى عرفات است (6)

اين شاعر مدّاح، درگاهِ عالىِ جلال الوزراء مجد الدّين على را آنقدر مهم جلوه داده


1- 1- ديوان انورى، ص 340
2- 1- ديوان انورى، ص 340
3- 2- همان، ص 342
4- 3- همان، ص 432
5- 4- همان ج 2، ص 1043
6- 5- همان ج 1، ص 52

ص: 234

ص: 235

كه كعبه نسبت به آن حسادت مى كند! (1)

او حتّى خطاب به زين الدّين عبداللَّه مى گويد: كعبه بدون تو براى من ارزش ندارد و همانند كنشت است و در اين مورد به خدا سوگند ياد مى كند.

به خدايى كه كعبه خانه اوست! كه بود كعبه بى توام چو كنشت (2)

انورى، همانگونه كه ديديم، به برترى كعبه و ارزش معنوى آن واقف است و هميشه چيزهاى ارزشمند را به كعبه تشبيه كرده است. سراجى قمى كسى را مدح كرده و انورى بر او ايراد مى گيرد كه: چرا سخنى را كه در ارزش همانند كعبه است در مدح اين فرد نالايق به كار برده است.

به كعبه سخن اندر چه ذكر او رانى كه ذكر او نكند هيچ كافرى به كنشت (3)

در ارتباط با خلعت ممدوح كه براى او فرستاده، هر چند از آن تعريف و تمجيد كرده و مايه مباهات خود شمرده ولى در بيتى مى گويد: خلعت ممدوح شرفى به اونبخشيده و شخصيّت او را بالا نبرده است و محملى براى اين دعوى خود تراشيده و آن ولع زياد به مدح است.

از ولوع خويش بر مدح تو ناگه گفتمى پايگاه كعبه را كسوت كجا افزون كند (4)

در جاى ديگر در همين مضمون گفته است:

شريف كسوت خاص خليفه را كه قضا به مشترى ندهد بر سپهر خود كامد

جهان موازنه مى كرد با كمال تو گفت كه كعبه را چه تجمّل فزايد از جامه (5)


1- 1- ديوان انورى، ص 248
2- 2- همان ج 2، ص 575
3- 3- همان، ص 576
4- 4- همان، ص 622
5- 5- همان، ص 721

ص: 236

انورى در مدح ممدوحين خود از كعبه و مكّه و زمزم و ... زياد استفاده كرده است كه نقل همه آنها موجب اطاله كلام و خروج از اصل تحقيق است كه «حج در ادب فارسى» است خواهد شد. هر چند اينگونه ابيات هم به نحوى اهميت و ارزش حج و كعبه و ... را در نظر شاعر و يا شاعران ديگر مسلمان و حتى غير مسلمان به خوبى نشان مى دهد. (1)

انورى حتّى در هجا هم كعبه را به عنوان يك وجود بسيار عزيز و ارزشمند مطرح كرده است.

خوان خواجه كعبه است و نان او بيت الحرام نيك بنگر تا به كعبه جز به رنج تن رسى

بر نبشته بر كران نان او خطّى سياه لم تكونوا بالغيه إلّابشقّ الأنفس (2)

زائران بيت اللَّه وقتى حلقه درِ كعبه را به دست مى گيرند، خواسته هاى خود را با خداى خود در ميان مى گذارند و از خداى كعبه استدعاى برآوردن حاجات خود را دارند.

انورى حكايتى در مطايبه ملكشاه با مردى اعرابى سروده و ما با نقل آن، كه خالى از طنز هم نيست، دفتر شعرش را پايان مى بريم:

حكايتى است به فضل استماع فرمايند به شرط آنكه نگيرند از اين سخن آزار

به روزگار ملكشاه عرابيى حج كول مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار

سؤال كرد: كه امسال قصد حج دارم مرا اگر بدهد پادشاه صد دينار

چو حلقه در كعبه بگيرم از سر صدق براى دولت وعمرش دعا كنم بسيار


1- 1- نك: ديوان انورى، ج 1، صفحات: 36، 102، 103، 111، 96، 352، 470، 362، و جلد دوم، ص 576، 703، 744.
2- 2- همان، ج 2، ص 744.

ص: 237

چو پادشه بشنيد اين سخن به خازن گفت كه آن چه خواست عرابى برو دو چندان آر

برفت خازن و آورد و پيش شه بنهاد به لطف گفت شه او را كه: سيّد! اين بردار

سپاس دار و بدان كاين دويست دينار است صداست زاد تو را و كراى و پاى افزار

صَدِ دگر به خموشانه مى دهم رشوت نه بهر من زبراى خداى را زنهار

كه چون به كعبه رسى هيچ ياد من نكنى كه از وكيل در بد تباه گردد كار (1)

17- جمال الدّين عبدالرزّاق اصفهانى

(متوفاى سال 588) شاعرى آزاده بود. او در مقابل قدرتهاى زمان مى ايستاد؛ از جمله در مقابل مجيرالدين بيلقانى، كه از طرف اتابكان آذربايجان حاكم اصفهانى بوده و از مردم اصفهان مذمّت نموده، به شدّت ايستاد و او را به عذرخواهى واداشت. اين شاعر آزاده در سال 588 ه. ق. درگذشته است.

وى چند قصيده زيبا درباره حج سروده و كم و بيش به فلسفه حج اشاراتى كرده است؛ از جمله در قصيده اى در مدح معين الدّين حسين، هنگام اداى حج، سروده است.

مى توان نظر شاعر را در اين رابطه ديد.

شاعر مى گويد كسانى كه عزم حج مى كنند، بايد خطرات را بپذيرند. از آتش كشنده و مار گزنده، ترس و وحشتى نداشته باشند. از بلاها و حتى مرگ نترسند. تمام مرادها و خواسته هاى مادّى خود را زير پا بگذارند. فكر خودخواهى و شهرت طلبى را از سر بدر كنند. رنج سفر و دورى از زن و فرزند را برخود هموار كنند. از منصب و مقام و بزرگى دل بكنند و بنده محض خدا شوند. در مقابل هيچ مشكلى لب به شكوه نگشايند و ديگر


1- 1- ديوان انورى، ج 1، ص 649- 648.

ص: 238

درباره شهر و ديار و خانواده خود سخنى نگويند و خلاصه اينكه از همه چيز چشم بدوزند و به اميد رسيدن به كعبه، تمام سختيها را تحمّل كنند؛ زيرا:

... مقبلان را چو وحى باشد راى همه انديشه استوار كنند

پس برهنه شوند چون شمشير تا كه با نفس كارزار كنند

جان روحانيان قدسى را وقت لبّيك شرمسار كنند

چيست رمى الجمارنزد خرد نفس امّاره سنگسار كنند

چون به موقف رسند از پس شوط سنگ آن راه اشكبار كنند ...

چون عروس حرم كند جلوه جان شيرين برو نثار كنند ...

وز پىِ بوسِ خال رخسارش سرفشانند و جان نثار كنند ...

حبشى صورتى كه سلطانان دست بوسش هزار بار كنند ...

روشنان فلك براى شرف كحل اغبر از آن غبار كنند

حور خلخال ناقه حجّاج بهر تشريف گوشوار كنند ...

تا همى كعبه را به هر دو جهان مأمن هر گناهكار كنند

حرم كعبه باد كعبه خلق تاكش از كعبه يادگار كنند (1)

***

شاعر در مدح محمّد قوام الدين قصيده اى در پنجاه و يك بيت سروده به مطلع:

هزار منّت و شكر خداى عزّوجّل كه سوى صدر خراميد باز صدر اجل ...

و در ضمن آن گفته:

دو كعبه ديدند امسال حاجيان به عيان نه آن چنان كه دو بيننده ديده احوال


1- 1- ديوان كامل استاد جمال الدّين محمّد بن عبدالرّزاق اصفهانى، تصحيح، حسن وحيد دستگردى، چاپ دوم 1362 كتابخانه سنايى، صص 143- 141.

ص: 239

يكى است كعبه حجّاج و عرضه گاه دعا يكى است قبله محتاج و تكيه گاه امل

حريم هر دو ميادين حرمت است و قبول يمين هر دو محلّ ميامن است و قبل ...

چو گرد كعبه كشيدى تو دايره زطواف كشيده گشت خطى بر همه خطا و زلل

زخطّ و دايره اى كز طواف و سعى كشند صحيفه حسنات تو گشت پر جدول

مثال كعبه و سعى تو مركز و پرگار نشان حلقه و دست تو همچو گوى انگل ... (1)

ركن الدّين صاعد از سفر حج بازگشته و جمال الدّين عبد الرزّاق قصيده اى در پنجاه و چهار بيت در اين مورد سروده است، با مطلع:

اى زده لبّيك شوق از غايت صدق و صفا بسته احرام وفا در عالم خوف ورجا ...

و در آن، با تعقيب مسير حركت رفت و برگشت ممدوح، اعمال او را ستوده و مقدم او را در هر نقطه، منبع خير و بركت شمرده و به درگذشت فرزند او اشاره كرده است.

اى چو ابراهيم آزر كرده فرزندى فدا وى چو ابراهيم ادهم كرده ملكى را رها ...

عشق بيت اللَّه تو را از خويشتن اندر ربود همچو عشق شمع كز خود مى بردپروانه را ...

تو مجرّد گشته از جمله علايق مردوار اندرآن موقف كه هركس مى شدازجامه جدا


1- 1- ديوان عبدالرزاق اصفهانى، صص 230- 229.

ص: 240

صوفيانه گفته ترك دوخته و اندوخته گشته از جامه برهنه همچو تيغ اندر وغا ...

كعبه خود داند كجز تو هيچ حاكم در عمل گرد او هرگز نگشت الّا در ايّام بلا ... (1)

با نقل ابياتى چند از قصيده سى و هشت بيتى و تحليل قصيده، كه در تهنيت حج سروده، بررسى حج در شعر جمال الدّين عبدالرزّاق را به پايان مى بريم:

اى مُحرمِ خانه محرّم وى مَحرم كعبه معظّم ...

چون بهر اداى اين فريضه شد پاى تو در ركاب محكم

بربسته ميان براى سختى واسباب طرب شكسته بر هم

توفيق تو را رفيق و همراه جبريل تو را نديم و همدم

شاعر در طول قصيده، پرچم ممدوح را بر بسته از موى حوران بهشتى دانسته و به سختيهاى راه اشاره كرده و آنها را همچون خوان رستم مخوف شمرده و ممدوح خود را به صورت و سيرت ابراهيم ادهم و در لطافت و صفا به نسيم جانبخش مانند كرده و گفته است:

زهره زسماع و وجد لبّيك بر چرخ گسسته زير بابم

قربان تو را حمل همى راند جبريل از اين بلند طارم

تو رفته در آستان كعبه چون روح در آستين مريم

گه در دل كعبه چون سويدا گه گشته سواد عين زمزم

خوش خوش به زبان حال گويان در روى تو كعبه خير مقدم ...

بر كعبه حجر سواد عين است روشن شده زو فضاى عالم ...

اين خير كه شد تو را ميسّر بهتر زهزار ملكت جسم (2)

18- افضل الدّين بديل على نجّار شروانى،

(متوفاى سال 595 ه. ق.) از شعراى بزرگ قرن ششم است. خاقانى شِروانى بيش از همه شاعرانى كه در اين رساله مورد تحقيق و بررسى قرار گرفته اند،


1- 1- ديوان عبدالرزاق اصفهانى، ص 234
2- 2- همان، صص 262- 261

ص: 241

درباره حج سخن گفته است، مثنوى «تحفة العراقين» خاقانى را مى توان جزو سفرنامه هاى حج منظور كرد. شاعر در تحفة العراقين علاوه بر مواردى كه به صورت پراكنده؛ همانند ديگران از كعبه و زمزم و صفا و مروه و ... به صورت تشبيه و استعاره و ... براى مدح ممدوحين خود سود جسته، از همان لحظه كه قدم به باديه حجاز گذاشته، به توصيف آن مشغول شده و گفته است:

در عرصه باديه نَهِى روى نه باديه بل رياض خود روى ...

چون وادى ايمن از كرامت همشيره وادى قيامت

زانديشه مرد هيأت انديش اندازه عرض و طول او بيش

از نور هزار حلّه بروى وز حور هزار جلوه دروى ...

روح اللَّه ساخته به ذاتش دارو كده اى زهر نباتش

از بوى گياش خادم پير خط سبز كند زهى عقاقير ...

ثور و حمل اندرو گيا چر حوت و سرطان به مصنعش در (1)

بيابانهاى خشك و بى آب و علف و لم يزرع و انباشته از مار و سوسمار و پوشيده از خار مغيلان، در نظر يك عاشق دلباخته و شيفته ديدار با دلدار، چگونه جلوه گرى كرده است، بيابانى كه در قدم به قدمش دزدان در كمينند و قوافل را غارت مى كنند، وادى ايمنش ناميده، شنهاى روانِ بيابانهاى خشك در نظر شاعر ما همچون حوران بهشتى جلوه گرى مى كنند!

خاقانى آنگاه كه قدم به بطحا مى گذارد و شتران حاج را مى بيند و صداى زنگ آنها را مى شنود، به توصيف مى پردازد و سخنش يادآور قصيده داغگاه فرخى سيستانى است، صداى زنگ شتران حاج در گوش خاقانى خوش آيند است كه آنها را به صداهاى


1- 1- مثنوى تحفةالعراقين، حكيم اجل خاقانى شروانى، به اهتمام يحيى قريب، چاپ دوم 1357 شركت سهامى كتابهاى جيبى، صص 116- 115.

ص: 242

آسمانى تشبيه كرده و از آن هم برتر شمرده است.

برخوان فلك صلا شنيدن از رضوان مرحباشنيدن

الحان زبور در مزامير يا حىّ مؤذنان به شبگير ...

آواز خروس در شب هَجر دستان تبيره زن گه فجر

اين جمله خوش است ليك درسر آواز دراى ناقه خوشتر (1)

رهروان بيت اللَّه وقتى به ميقات مى رسند براى عمره تمتّع احرام مى بندند

آيى به حواله گاه احرام ميقاتگه خواص اسلام

خاقانى قصد آن ندارد كه مناسك حج را به ديگران بياموزد. او مى گويد:

اعمال مناسك ار ندانى از مجتهدانش بازخوانى

او به فلسفه احرام توجّه كرده و گفته است: احرام دور ريختن تمام آن چيزهايى است كه مايه تمايز است. همه بايد لباس معمولى و رسمى خود را از تن درآورند و لباس يكرنگ و بدون هيچگونه مشخصّه خاص را بپوشند.

افكنده مهان حمايل از بَر بنهاده سران عمامه از سر ...

از شاخ به ماهِ دى تهى تر امّا زبهار نو بهى تر

عريانى هست زيب مردان عريان تيغ است روز ميدان (2)

شاعر عرفات را به مانند صحراى محشر ديده است كه حج گزاران همچون جنّ ذو انس در آنجا حاضر شده اند.

خلق دوسراى حاضر آنجا ميعاد و معاد ظاهر آنجا

بينى دو هزار جيش از اين جنس گرد عرفات جنّى و انس

جبل الرّحمه كوهى است ميان عرفات و منا، گفته اند آدم و حوّا يكديگر را در آنجا يافتند و به هم رسيدند. ارزش و اهميّت اين كوه از نظر سابقه تاريخى بيش از هر كوه ديگرى است، حجّاج در اين محل به دعا و نيايش مى پردازند. خاقانى به اهميت آن نظر دارد و به حوادثى كه در آن اتّفاق افتاده اشاره كرده و گفته است:

پس بر سر كوه رحمت آيى آن قبّه عهد آشنايى

آدم به سرش فراز رفته طاق آمده جفت باز رفته

جودى همه ساله در طوافش العبد نوشته كوه قافش (3)

مشعر الحرام محلّ اجابت دعا است. خاقانى از جمعيّت انبوهى كه در آنجا اجتماع مى كنند و به دعا و نيايش مشغول مى شوند چنين سخن گفته است:

آن جاى اجابت دعاهاست ملجاء انابت از خطاها است ...

انبه بينى چو روز محشر از معشر جنّ و انس مشعر

و از آنجا راهى منا و محلّ رمى جمرات مى شوند و شيطان را سنگباران مى كنند.

زانجا سوى جمره دركشى راه از شعله عشق بر كشى آه

مردم همه سنگ بار بينى ديوان همه سنگسار بينى

روح از پى قهر دشمنانش عرّاده نهاده در ميانش

سنگى كه زدستها بجسته پيشانى اهرمن شكسته

هر سنگ در آن مبارك اوطان چون نجم شهاب و رجم شيطان (4)

شاعر پس از شرح رمى جمرات و قربانى و تعريف و توصيف قربانگاه، به مكّه مى آيد و در تعريف آن و امنيّت مكّه سخن مى گويد و به در امان بودن خود مكّه از ويرانى، اشاره مى كند.


1- 1- مثنوى تحفة العراقين، ص 124
2- 2- همان، ص 125
3- 1- مثنوى تحفة العراقين، ص 124
4- 2- همان، ص 125

ص: 243

ص: 244

زانجا ره مكّه پيش گيرى تشريف زمكّه بيش گيرى ...

پاكان كه طريق مكّه پويند بسم اللَّه و بسم مكّه گويند ...

دانم كه به فرّ كعبه پاك مكّه زحوادث است بى باك

تا كعبه درون اوست ساكن شد ساحت او زساعت ايمن

مكّه به مكانت آسمان است كعبه به محل قطب از آن است

كعبه وطن اندرو گزيده بحرى به جزيره در خزيده

گويى كه به كنج تنگ پهنا گنجى است نهاده آشكارا

عرشى كه فلك به ساق دارد سر بر سر كعب كعبه آرد

آن دار الانس جان پاكان وين بيت الامن دردناكان ...

در وصف كعبه ادامه مى دهد:

از يارب رهروان يكايك ايوان فلك شده مشبّك

رخنه شده زآه عاشقانه بام نهم آبيگنه خانه ...

از خلقان صفرگشته آفاق در كعبه الوف الوف عشّاق (1)

حجرالأسود و زمزم از متعلّقات كعبه و مكّه است كه بيش از همه ارزش و بعد تاريخى دارد. خاقانى در توصيف آنها گفته است:

بينى حجرش بلال كردار بيرون سيه و درون پرانوار

آن سنگ زر خلاصه دين بر چهره كعبه خال مشكين ...

از سنگ سيه چو باز گردى زى زمزم راه در نوردى

زآنجا گذرت به زمزم افتد چشمت به سواد اعظم افتد ...

با صفوت زمزم مطهّر محتاج طهارت است كوثر (2)

گفتيم كه تحفةالعراقين خاقانى سفرنامه منظوم است كه شاعرِ تواناىِ شروان


1- 1- مثنوى تحفة العراقين، ص 128
2- 2- همان، ص 130

ص: 245

مشاهدات خود را در سفر حج، كه با اجازه شروانشاه انجام داده، سروده است و اشاره كرديم كه حدود سى صفحه كتاب و قريب چهار صد بيت در مورد تعريف و توصيف مكّه و كعبه و اماكن و متعلّقات آنها است. چون نقل تمام موجب ملال خواهد بود به هر كدام اشاره اى كوتاه كرده مى گذريم: در خطاب به كعبه گفته:

اى قطب مراد جان مردان گِردت چو بنات نعش گردان ...

مانى به عروس حجله بسته در حجله چهار سو نشسته ...

خاقانى از اينكه پوشش كعبه از بافته هاى غير مسلمانان است، اظهار تأسف مى كند و مى گويد:

افسوس كه جاى شرمسارى است مركوب نه در خور عمارى است

دارنده هاشمى شعارى پس جامه روميان چه دارى؟! ...

كرده است حق از صوا بديدت خاقانى را درم خريدت

خاقانى از اين كثيف منزل دارد به تو روى خيمه دل ...

وى آنگاه كعبه را موجب آرامش و قرار عالم و اساس هستى مى شمرد و به اعتقاد ديرينه اى كه محلّ كعبه را مادر كره زمين مى دانند، نظر دارد و مى گويد:

در جمله قرار عالم از تواست اجزاى زمين فراهم از تو است

گر نقل كنى زمنزل خاك از هم بشود مفاصل خاك

سنگ تو اساس هشت مأوى است چاه تو پناه هفت دريا است ...

چون از تو حيات خلق دانم حاشا كه تو را جماد خوانم

و با يادآورى داستان ابرهه و احتمالًا حمله قرامطه، به تلميح گفته است:

با سنگ تو هر كه داشت غضبان مرغانش كنند سنگ باران ...

چون طلعت كعبه ديده باشى در ظلّ وى آرميده باشى (1)


1- 1- مثنوى تحفة العراقين، صص 148- 115.

ص: 246

خاقانى در پايان تحفة العراقين سبب و نحوه سرودن اين اشعار را بيان كرده و گفته است:

دانى كه بدان هدايت آباد توفيق مديحم از چه افتاد ...

من اين همه گوهر از سر كلك راندم به چهل صباح در سلك (1)

خاقانى براى بار دوم مى خواست به حج برود ولى شروانشاه به او اجازه سفر نداد.

او از شروان فرار كرد ولى گرفتار مأموران شروانشاه شد و به زندان افتاد. تا اينكه در سال 569 به شفاعت عصمت الدّين دختر فريدون، مورد عفو اخستان قرار گرفت و بار ديگر به حج رفت. در بازگشت از اين سفر حج بود كه فرزندش رشيد الدين در سن 21 سالگى در گذشت.

خاقانى علاوه بر تحفة العراقين در ديوان اشعارش نيز قصايد غرّايى در وصف و مدح كعبه و مكّه و مدينه و ... سروده كه هر يك در جاى خود قابل توجّه و بيانگر نكته خاصّى از ديدگاه خاقانى است. درباره حج و متعلّقات آن و ارادت قلبى خاقانى و تأثير عميقى كه اين زيارتها بر او گذاشته است، از آنها كاملًا هويدا است.

اشعار خاقانى در وصف كعبه بسيار ارزنده است. از اين رو، قصيده اى از وى را تحت عنوان «با كورة الأثمار و مذكورة الأسحار» خواصّ مكّه به زر نوشتند.

در اين قصيده صدو نه بيتى با چهار بار تجديد مطلع در وصف كعبه و مكّه و ديگر متعلّقات آنها سخن گفته و به مناسك حج پرداخته است.

خاقانى به شاعر صبح معروف است. او قصيده را با اين مطلع آغاز مى كند كه:

صبح از حمايل فلك آهيخت خنجرش كيمخت كوه اديم شد از خنجر زرش ...

حاجيان در لباس سفيد احرام قرار مى گيرند و براى انجام اعمال، به حركت در مى آيند. خاقانى خورشيد را به خاطر نورانيّت و سفيديش به انسانهاى محُرم تشبيه كرده،


1- 1- تحفة العراقين، صص 249- 248.

ص: 247

به او جان داده و به حركت واداشته است:

مانا كه مُحرم عرفات است آفتاب كاحرام را برهنه سرآيد زخاورش

هر سال مُحرمانه رداگيرد آفتاب وز طيلسان مشترى آرند ميزرش

با اين باور كه عيسى مسيح در آسمان چهارم است و خورشيد نيز در آسمان چهارم، گفته است:

بل قرص آفتاب به صابون زند مسيح كاحرام را عذار سپيداست در خورش

بينى به موقف عرفات آمده مسيح از آفتاب جامه احرام در برش

پس گشته صد هزار زبان آفتاب وار تا نسخه مناسك حج گردد از برش

نشگفت اگر مسيح درآيد زآسمان آرد طواف كعبه و گردد مجاورش

كامروز حلقه در كعبه است آسمان حلقه زنان خانه معمور چاكرش

بل حارسى است بام و در كعبه را مسيح زانست فوق طارم پيروزه منظرش

سر حدّ باديه است روان پاش برسرش ترياق روح كن زسموم معطّرش

گوگرد سرخ و مشك سيه خاك و باد اوست باد بهشت زاده زخاك مطهّرش

ناف زمى است كعبه مگر ناف مشك شد كاندر سموم كرد اثر مشك اذفرش

ص: 248

خونريزيى ديت مشمر باديه كه هست عمر دوباره در سفر روح پرورش ...

درياى پر عجايب وز اعراب موج زن از راحله جزيره و از مكّه معبرش ...

ظن بود حاج را كه مگر آب چشم من جيحون سبيل كرد بر آن خاك اغبرش

يا شعر آبدار من از دست روزگار نقش الحجر نمود بر آن كوه و كردرش

اينك مواقف عرفاتست بنگرش طولش چو عرض جنّت وصد عرش اكبرش ...

جبريل خاطب عرفاتست روز حج از صبح تيغ و از جبل الرّحمه منبرش ...

سپس به وصف منا و قربانگاه پرداخته و گفته است؛ هر انسان مؤمنى در منا نفس خود را در حقيقت قربان مى كند:

خاك منا زگوهر ترموج زن چوآب از چشم هر كه خاكى و آبى است گوهرش

آورده هر خليل دلى نفس پاك را خون ريخته موافقت پور هاجرش

استاده سعد ذابح و مرّيخ زيردست حلق حمل بريده بدان تيغ احمرش

گفتى زانبيا و امم هر كه رفته بود حق كرده در حوالى كعبه مصدّرش ...

زمزم بسان ديده يعقوب داده آب يوسف كشيده دلو ز چاه معقّرش ...

خاقانى آرايش كعبه را به حضرت ابراهيم عليه السلام نسبت داده است. از سخن او چنين بر مى آيد كه پيشينه بناى كعبه را به پيش از ابراهيم مى رساند.

وان كعبه چون عروس كهنسال تازه روى بوده مشاطه بسزا پور آذرش

خاتونى از عرب همه شاهان غلام او سمعاً و طاعة سجده كنان هفت كشورش

ص: 249

خاتون كائنات مربّع نشسته خوش پوشيده حلّه و زسر افتاده معجرش

اندر حريم كعبه حرام است رسم صيد صيّاد دست كوته و صيد ايمن از شرش

خاقانى است هندوى آن هندوانه زلف وان زنگيانه خال سياه مدوّرش ...

خاقانى از ستايش كعبه چه نقص ديد كز زلف و خال گويد و كعبه برابرش

نى نى به جاى خويش نسيبى همى كند نعتى است زانِ دلبر وكعبه است دلبرش

خال سياه او حجرالأسود است از آنك ماند به خال و زلف به خم حلقه درش

حجرالأسود پيشنه بهشتى دارد؛ خاقانى در ارزش و قداست آن مى گويد: كه نبايد آن را تنها از ديد يك قطعه سنگ سياه نگريست:

سنگ سيه مخوان حجر كعبه را از آنك خوانند روشنان همه خورشيد اسمرش

گويى براى بوس خلايق پديد شد بر دست راست بيضه مهر پيمبرش

خاقانى آن چنان شيفته و دلداده كعبه است كه وقتى به كعبه مى رسد مى خواهد جان خود را نثار كعبه كند امّا افسوس مى خورد كه جان او قابل و لايق چنين پيش كشى نيست.

خاقانيا به كعبه رسيدى روان بپاش گرچه نه جنس پيش كش است اين محقّرش

ديدى جناب حق جُنُب آرزو مشو كعبه مطهّر است جنب خانه مشمرش

با آب و جاه كعبه وجود تو حيض تست هم زآب چاه كعبه فروشوى يكسرش ...

و پس از اين، به پند و اندرز گفتن پرداخته و وقتى انسان را در اوج احساسات قرار داده، او را به ترك تعلّقات دنياوى ترغيب كرده و سپس با آوردن بيت تخلّص، قصيده خود رابه مدح ممدوح خود، ملك الوزا جمال الدّين اصفهانى، كشانده و او را به عنوان معمار كعبه ستوده است.

ص: 250

سوگند خور به كعبه همه كعبه داند آ نك چون من نبود و هم نبود يك ثناگرش

شكر جمال گوى كه معمار كعبه اوست يارب چو كعبه دار عزيز و معمّرش (1)

***

خاقانى مدّتى گرفتار زندان شد و سرانجام در زمان سلطنت اخستان بن منوچهر در سال 569 با وساطت عصمت الدّين دخت فريدون، بار ديگر اجازه سفر حج گرفت. او در مدح شفيع خود قصيده اى سروده و در ضمن گفته است كه من در سرودن اين قصيده طمعى مادّى ندارم و فقط مى خواهم اجازه سفر حج مرا از شاه بگيرى، قصيده در 75 بيت است به مطلع:

حضرت ستر معلّا ديده ام ذات سيمرغ آشكارا ديده ام

در وصف دربار سلطان گفته است:

كعبه است ايوان خسرو كاندراو ستر عالى را هويدا ديده ام ...

كعبه را باشد كبوتر در حرم در حرم شهباز بيضا ديده ام ...

پيشت آرم كعبه حق را شفيع كآسمانش خاك بطحا ديده ام ...

كز پى حج رخصتم خواهى زشاه كاين سفر دل را تمنّا ديده ام (2)

خاقانى در همان حال كه شيفته بيت اللَّه است، با ديد انتقادى به وضع اجتماعى و طرز برگزارى حجّ حجّاج نگريسته و در قصيده اى به مطلع:

هر صبح سر زگلشن سودا برآورم وز سوز آه بر فلك آوا برآورم ...

از ايّام شكايت كرده و حسب حال خود را بيان كرده و غصّه هاى خود را از آلودگان دهر بازگو نموده است و از اينكه داور فرياد رسى نمانده در مقام مصلّى فرياد برآورده و


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، تصحيح على عبدالرسولى، چاپ سال 1357، انتشارات كتابخانه خيام، صص 226- 220 منظور از «جمال» ملك الوزرا جمال الدين محمد بن على اصفهانى وزير قطب الدين صاحب موصل است.
2- 2- همان، صص 293- 289.

ص: 251

چنين سروده است:

تا كى برغم كعبه نشينان عروس وار چون كعبه سر زشقّه ديبا برآورم

اولى تر آنكه چون حجرالأسود از پلاس خود را لباس عنبر سارا برآورم ...

اعرابيم كه بر پى احراميان روم حج از پى ربودن كالا برآورم ...

امسال اگر زكعبه مرا بازداشت شاه زين حسرت آتشى زسويدا برآورم

گربخت باز بر در كعبه رساندم كاحرام حجّ و عمره مثنّا برآورم

سى ساله فرض بر در كعبه قضا كنم تكبير آن فريضه به بطحا برآورم

حرّاق وار در زنم آتش به بوقبيس زآهى كه چون شراره مجزّا برآورم

از دست آن كه داور فريادرس نماند فرياد در مقام مصلّا برآورم

زمزم فشانم از مژه در زير ناودان طوفان خون زصخره صمّا برآورم

درياى سينه موج زند زآب آتشين تاپيش كعبه لؤلؤى لالا برآورم

برآستان كعبه مصفّا كنم ضمير زو نعت مصطفاى مزكّا برآورم

ديباچه سراچه كلّ خواجه رسل كز خدمتش مراد مهنّا برآورم ...

و سرانجام عقده دل را مى گشايد كه:

كى باشد آن زمان كه رَسَم تا به حضرتش آواز «يا مُغيث اغِثْنا» برآورم

از غصّه ها كه دارم از آلودگان دهر غلغل درآن حظيره عليا برآورم

دارا و داور اوست جهان را، من از جهان فرياد پيش داور دارا برآورم (1)

خاقانى در مدح همين عصمت الدّين چند قصيده ديگر هم سروده است؛ از جمله قصيده اى با رديف «كعبه» در سى و شش بيت به مطلع:

اى در حَرَمَت نشان كعبه درگاه تو را مكان كعبه

و ضمن مدح ممدوح به پاره اى از حوادث تاريخى؛ از جمله تاريخچه بناى كعبه


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، صص 251- 247.

ص: 252

اشاره كرده و گفته است:

حق كرد خليل را اشارت تا كرد بنا بسان كعبه ...

مسأله حجاب و انجام واجبات دينى از ازمنه قديم مطرح بوده يك ارزش شمرده مى شده است؛ لذا خاقانى درباره ممدوح خود گفته است:

چندان كه مجاور حجابى دراى صفت نهان كعبه ...

هر پنج نماز چون كنى روى سوى در كامران كعبه

بر فرق تو اختران رحمت بارند ز آسمان كعبه ...

دولت شده در ضمان عمرت چون ملّت در ضمان كعبه (1)

و باز وقتى همين عصمت الدّين به زيارت كعبه رفته بود، خاقانى قصيده اى در مدح وى گفته و اعتقادات او را مورد ستايش قرار داده است:

اى در عجم سلاله اصل كيان شده وى در عرب زبيده اهل زمان شده

شاعر طواف كعبه و مشاهده آن و بوسيدن حجرالأسود را مايه شرف و بزرگى دانسته است كه مردم پس از مراجعت حاجى به ديدن او مى روند و او را مى بوسند و مدّتى به سخنان او گوش فرا مى دهند و اين ديد و بازديدها خود مى تواند منشأ بركاتى باشد:

تو ميهمان كعبه شده هفته اى و باز همشهريان كعبه تو را ميهمان شده ...

تو هفت طوف كرده و كعبه عروس وار هر هفت كرده پيش تو و عشق دان شده

نظاره در تو چشم ملايك كه چشم تو ديده جمال كعبه و زمزم فشان شده

تو بوسه داده چهره سنگ سياه را رضوان زخاك پاى تو بوسه ستان شده ...

گر زخم يافته دلت از رنج باديه ديدار كعبه مرهم راحت رسان شده ...

يكى از فلسفه هاى حج رمز قربانى است كه عبارت از كشتن نفس امّاره مى باشد.

خاقانى ممدوح خود عصمت الدّين را در اين قصيده به اين توفيق رسانده و گفته است:

خون بهيمه ريخته هر ميزبان به شرط تو خون نفس ريخته و ميزبان شده ...

تو شب به روضه نبوى زنده داشته عين اللّهت به لطف نظر پاسبان شده (2)

شاعر در قصيده اى به مطلع:

پيش كه صبح بر درد شقّه چتر چنبرى خيز مگر به برق مى برقع صبح بردرى

به بهانه مدح جلال الدّين ابوالمظفّر شروانشاه، درباره مراسم عيد قربان، عرفات، مشعر الحرام و ... سخن گفته. با وجودى كه وى قصايد بسيار زيبايى در تعظيم حج و كعبه و ديگر اماكن مقدّسه دارد، گاهى نيز به مناسبت، به مدح پرداخته و در تغزّل قصايد از حج و كعبه و ... طورى استفاده كرده كه به ظاهر ارزش آنها را زير سؤال برده، هر چند مى توان تغّزلها را عارفانه پنداشت وگفت از حجّ و كعبه به عنوان بهترينها سود جسته ولى به جاى توجّه كردن به ظاهر، به باطن نظر داشته و منظورش از مى و ميكده و خُم و جام و زلف و ... مفاهيم اصطلاحى عارفانه بوده است زيرا:

اصطلاحاتى است مر ابدال را كه از آن نبود خبر اقوال را (3)

خاقانى كه به شاعر صبح مشهور است در اين قصيده چنين ادامه مى دهد:

روز رسيد و محرمان عيد كنيد زين سبب روز چو محرمان زند لاف سپيد چادرى

در عرفات بختيان باديه كرده پى سپر ما و تو بسپريم هم باديه قلندرى


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، صص 417- 414.
2- 1- ديوان خاقانى شروانى، صص 417- 414.
3- 2- مثنوى معنوى، به سعى رينود الّين نيكلسون ارديبهشت 1350، انتشارات امير كبير.

ص: 253

ص: 254

در عرفات عاشقان بختى بى خبر تويى كز همه باركش ترى وزهمه بى خبر ترى

دى به نماز ديگرى موقف اگر تمام شد چون تو صبوح كرده اى مرد نماز ديگرى

ورسوى مشعرالحرام آمده اند محرمان محرم مى شويم ما، مكيده كرده مشعرى

ور به منا خورد زمين خون حلال جانوران ما بخوريم خون رز تا نرسد به جانورى ...

سنگ فشان كنندخلق از پى دين به جمره در ماهمه جان فشان كنيم از پى خم به مى خورى

ور به طواف كعبه اند از سرپاى مردمان ما و تو و طواف دير از سر دل نه سرسرى

ور همه سنگ كعبه را بوسه زنند حاجيان ما همه بوسه گه كنيم آن سر زلف سعترى

كوى مغان و ما و تو هر سر سنگ كعبه اى دردتو كرده زمزمى دست تو كرده ساغرى ...

كعبه به زاهدان رسد، دير به ما سبوكشان بخشش اصل دان همه، ما و تو زان ميان برى ...

گر حج و عمره كرده اند از دركعبه رهروان ماحج و عمره مى كنيم از در خسروسرى (1)

همو در قصيده ديگرى به مطلع:

چون صبحدم عيد كند نافه گشايى بگشاى سرخم كه كند صبح نمايى

ضمن استفاده از همين كلمات، كعبه و زمزم و حجرالأسود و احرام، خاقان كبير ابوالمظفّر اخستان بن منوچهر بن فريدون را مدح كرده است. هر چند به حسب ظاهر بعضى از ابيات قصيده مردود و غير قابل توجيه است ولى هدف عمده شاعر مذمّت از ريا و تظاهر بوده است كه بعضى دين فروشان روزگار شاعر بدان مبتلى بوده اند. خاقانى در اين قصيده گفته است:

گر مُحرم عيدند همه كعبه ستايان تو محرم مى باش و مكن كعبه ستايى ...

يا ميكده يا كعبه و يا عشرت و يا زهد اينجا نتوان كرد به يك دل دو هوايى ... (2)

خاقانى در قصيده اى غرّا، كه در بيش از صد بيت با سه بار تجديد مطلع در جوار كعبه معظّمه انشا كرده، به شرح منازل از بغداد تا مكّه و مسالك حج پرداخته، بطورى كه اعتقاد قلبى او را نسبت به معنويّت حج مى توان از خلال ابيات دريافت:

شب روان در صبح صادق كعبه جان ديده اند صبح را چون محرمان كعبه عريان ديده اند

ازلباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبح هم به صبح از كعبه جان روى ايمان ديده اند ...

وادى فكرت بريده محرم عشق آمده موقف شوق ايستاده كعبه جان ديده اند ...

خوانده اند از لوح دل شرح مناسك بهر آنك در دل از خطّ يداللَّه صد دبستان ديده اند ...

در طواف كعبه جان ساكنان عرش را چون حلىّ دلبران در رقص و افغان ديده اند

اين زائران وقتى به طواف مى آيند- همچون حضرت آدم عليه السلام كه فرشتگان او را


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، صص 447- 442.
2- 1- ديوان خاقانى شروانى، صص 447- 442.

ص: 255

ص: 256

مى بينند و مى گويند: ما دو هزار سال پيش از تو طواف كعبه كرده ايم- عرشيان را در طواف مى بينند كه عاشقانه بر گرد خانه محبوب در حركتند، آنان همچون ماهى هايى هستند كه به آب رسيده باشند.

در حريم كعبه جان محرمان الياس وار علم خضر و چشمه ماهىّ بريان ديده اند

در طريق كعبه جان ساكنان سدره را همچو عقل عاشقان سرمست و حيران ديده اند

كشتگان كز كعبه جان باز جانور گشته اند ماهى خضراند گويى كآب حيوان ديده اند

كعبه جان زان سوى نُه شهر جوى و هفت دِه كاين دو جارا نفس امير و طبع دهقان ديده اند

بر گذشته زين ده و زان شهر و در اقليم دل كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند

از اين رو حجّ خاصان چنين است كه:

خاصگان دانند راه كعبه جان كوفتن كاين ره دشوار مشتى خاكى آسان ديده اند

كعبه سنگين مثال كعبه جان كرده اند خاصگان اين را طفيل ديدن آن ديده اند

هر كبوتر كز حريم كعبه جان آمده زير پرّش نامه توفيق پنهان ديده اند

آرى حجّ واقعى حجّى است كه حاجى به معنويّت و عمق اعمال و مناسك حج توجّه كند نه به ظواهر، بدون درك فلسفه و عمق اعمال. اين زائران ابتدا طواف كعبه جان مى كنند، خدا و خانه او را در دل خود زيارت مى كنند سپس اعمال و مناسك را انجام مى دهند:

عاشقان اوّل طواف كعبه جان كرده اند پس طواف كعبه تن فرض فرمان ديده اند

ص: 257

تا خيال كعبه نقش ديده جان ديده اند ديده را از شوق كعبه زمزم افشان ديده اند

عشق بر كرده به مكّه آتشى كز شرق و غرب كعبه راهرهفت كرده هفت مردان ديده اند ...

جبرئيل استاده چون اعرابىِ اشتر سوار كز پى حاجش دليل ره نوردان ديده اند ...

مكّه و كعبه، و به طور كلّى حجاز، در نظر حاجيان واقعى از ارزش والايى برخوردار است. آنها اين سرزمين را سرزمين نزول وحى مى دانند؛ جايى كه خداوند محمد امين را به پيامبرى برگزيد آنگاه به او فرمان قيام عليه جهل و ظلم و فساد داد و او را به راهنمايى و رهبرى مردم فرمان داده كه:

هين قم اللّيل كه شمعى اى همام شمع دائم شب بود اندر قيام ...

باش كشتيبان دراين بحر صفا كه نوح ثانى اى اى مصطفى

ره شناسى مى ببايد بالباب هر رهى را خاصه اندر راه آب

هين روان كن اى امام المتّقين اين خيال انديشگان را تايقين (1)

واز اين روى افلاك را در برابر اين سرزمين ناچيز مى انگارند و آسمان را در برابر آن، از حركت باز مى دارند كه:

دايره افلاك را بالاى صحن باديه كم زجزم نحويان بر حرف قرآن ديده اند

باديه باغ بهشت و بر سر خوانهاى حاج پَرّ طاووس بهشتى را مگس ران ديده اند ...

از پى حج در چنين روزى زپانصد سال باز بر در فيد آسمان را منقطع سان ديده اند ...


1- 1- مثنوى معنوى، صص 698- 697.

ص: 258

از بسى پرّ ملك گسترده زير پاى حاج حاج زير پاى فرش سندس الوان ديده اند ...

از نشاط كعبه در شير زقوم احراميان شيره بستان قرين شير پستان ديده اند ...

كوه رحمت حرمتى دارد كه پيش قدر او كوه قاف و نقطه فا هر دو يكسان ديده اند ...

هشتم ذى حجّه در موقف رسيده چاشتگاه شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان ديده اند ...

اين حجّ خاقانى، حجّ اكبر بوده است؛ زيرا روز عيد قربان مصادف با جمعه بوده، لذا گفته است:

حجّ ما آدينه و ما غرق طوفان كرم خود به عهد نوح هم آدينه طوفان ديده اند ...

حاج را نو نو در افزاى از ملائك كرده حق هرچه در ششصد هزار اعداد نقصان ديده اند ...

رانده زاوّل شب بر آن كه پايه و بشكسته سنگ نيم شب مشعل به مشعر نور غفران ديده اند

بامدادن نفس حيوان كرده قربان در منا ليك قربان خواص از نفس انسان ديده اند ...

چون بره كآيد به مادر گوسپند چرخ را سوى تيغ حاج پويان وغريوان ديده اند ...

در سه جمره بوده پيش مسجد خيف اهل خوف سنگ را كانداخته بر ديو غضبان ديده اند

آمده در مكّه و چون قدسيان بر گرد عرش عرش را بر گرد كعبه طوف و جولان ديده اند

ص: 259

پيش كعبه گشته چون ياران زمين بوس از نياز وآسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند ...

خاقانى از اينكه كعبه در چنگال عربهاى وحشى گرفتار است به شدّت متأثّر است.

او در اين باره گفته:

كعبه در دست سياهان عرب ديده چنانك چشمه حيوان به تاريكى گروگان ديده اند

آنچه ديده دشمنان كعبه از مرغان به سنگ دوستان كعبه از غوغا، دو چندان ديده اند

بهترين جايى به دست بدترين قومى كزاو مهره جاندار و اندر مغز ثعبان ديده اند

نى زايزد شرم و نى از كعبه آزرم اى دريغ جاى شيران راسگان عور سكّان ديده اند ... (1)

خاقانى در قصيده ديگرى كه به منطق الطّير خاقانى معروف است، در باب كعبه و طواف و اهمّيت آن سخن گفته است:

زد نفس سر به مهر صبح ملمّع نقاب خيمه روحانيان گشت معنبر طناب ...

بر كتف آفتاب بازرداى زر است كرده چو اعرابيان بر در كعبه مآب ...

مرد بود كعبه جوى طفل بود كعب باز چون تو شدى مرد دين روى زكعبه متاب

كعبه كه قطب هداى است معتكف است از سكون خود نبود هيچ قطب منقلب از اضطراب


1- 1- ديوان خاقانى، صص 101- 94.

ص: 260

هست به پيرامنش طوف كنان آسمان آرى بر گرد قطب چرخ زند آسياب

خانه خدايش خداست لاجرمش نام هست شاه مربّع نشين تازى رومى خطاب (1)

شاعر در قصيده ديگرى كه تماماً درباره كعبه است، نظر خود را درباره اهميّت كعبه بيان كرده است. او كعبه را در آينه صبح ديده و گفته است: «در وراى خانه صاحب خانه را بايد ديد»، آسمان را جامه و پوشش كعبه ديده و گفته است تمام حاجيان كه لباس احرام مى پوشند، هنگام صبح كعبه را در لباسى سبز رنگ مشاهده مى كنند. خاقانى ستارگان را براى تسبيح پروردگار از آسمان به زمين فرود مى آورد؛ زيرا مى بينند كه آه زائران بر بالاى آسمان كعبه گنبدى تشكيل داده و مانع ديد ستاره هاى آسمانى شده و آنها را از فيض ديدار كعبه محروم كرده است. او كعبه را از ملك و عرش برتر مى داند و آنها را نيز دوستدار و طرفدار كعبه مى شمارد. خاقانى راه باديه را پر خطر ولى كعبه را محلّ امن و امان مى بيند و آن دو را به ترتيب به شبهاى غم و روز طرب و شادى، چاه و يوسف، شب تيره و روز روشن، داروى تلخ و خوشى عافيت، ظلمت و تاريكى لفظ و درخشش معنى، پل آتش و سفره بهشتى، شوره و چشمه آب روشن، غوره و مى گوارا و ... تشبيه كرده و قدرت تخيّل خود را نموده است:

شب روان چون رخ صبح آينه سيما بينند كعبه را چهره در آن آينه پيدا بينند

گرچه زان آينه خاتون عرب را نگرند در پس آينه رومى زن رعنا بينند ...

صبح را در ردى ساده احرام كشند تا فلك را سلب كعبه مهيّا بينند

محرمان چون ردى صبح در آرند به كتف كعبه را سبز لباسى فلك آسا بينند

خود فلك شقّه ديباى تن كعبه شود هم زصبحش علم شقّه ديبا بينند ...

اختران از پى تسبيح همه زير آيند كاتش دلها قبّه زده بالا بينند ...


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، صص 43- 42.

ص: 261

بگذريم از فلك و دهر و در كعبه زنيم كاين دو راهم به در كعبه تولّا بينند

ما و خاك پى وادى سپران كز تف و نم آهشان مشعله دار و مژه سقّا بينند ...

سالكان راست ره باديه دهليز خطر لكن ايوان امان كعبه عليا بينند

همه شبهاى غم آبستن روز طرب است يوسف روز به چاه شب يلدا بينند

خوشى عافيت از تلخى دارو يابند تابش معنى از ظلمت اسما بينند

بر شوند از پل آتش كه اثيرش خوانند پس به صحراى فلك جاى تماشا بينند ...

بگذرند از سر مويى كه صراطش خوانند پس سرمائده جنّت مأوى بينند

شوره بينند به ره پس به سرچشمه رسند غوره يابند به رَزْ پس مى حمرا بينند ...

و پس از بيان همه مشكلات كه زائر بيت اللَّه به جان و دل مى خرد، خاقانى معتقد است كه همه اين مشكلات در مقابل شكوه وعظمت كعبه سهل و ساده و خوش آيند است و قابل تحمّل.

فرّ كعبه است كه در راه دل و باغ اميد شوره و غوره ما چشمه و صهبا بينند ...

آسمان در حرم كعبه كبوتر واراست كه زامنش به دركعبه مسمّا بينند

آسمان كوز كبودى به كبوتر ماند بر در كعبه معلّق زن و دروا بينند ...

كعبه ديرينه عروسى است عجب نى كه بر او زلف پيرانه و خال رخ برنا بينند

عشق بازان كه به دست آرند آن حلقه زلف دست در سلسله مسجد اقصى بيند

خاك پاشان كه بر آن سنگ سيه بوسه زنند نور در جوهر آن سنگ معبّا بينند ... (1)


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، صص 94- 91.

ص: 262

خاقانى در قصيده «كنز الرّكاز» به مدح كعبه معظّمه و نعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرداخته و مقصد را كعبه دانسته است. آنگاه يادى از قرّاء سبعه كرده و از صداى طبل حاجيان و توصيف خود طبل غافل نشده، فلك را به تعظيم و تكريم كعبه واداشته و سرانجام گفته است: «سفر كعبه نمودارى است از سفر آخرت». در نظر او، حج معنويّتى دارد و صورت ظاهرى كه خواص به معنويّت حج توجّه دارند و عوام تنها به اعمال ظاهرى. از اين قصيده بر مى آيد كه خاقانى پيش از آن يك بار ديگر كه قصد زيارت داشته به موقع به حج نرسيده و از انجام آن باز مانده است:

مقصد اينجاست نداى طلب اينجا شنوند بختيان را زجرس صبحدم آوا شنوند

عارفان نظرى را فدى اينجا خواهند هاتفان سحرى راندى اينجا شنوند

خاكيان راز دل گرم رو از آتش شوق باد سرد از سر خوناب سويدا شنوند ...

خاك پر سبحه قرّا شود از اشك نياز وز دل خاك همان ناله قرّا شنوند

خاگ اگر گريد و نالد چه عجب كاتش را بانگ گريه ز دل صخره صمّا شنوند ...

كشته شد ديو به پاى علم لشكر حاج شايد ارتهنيت از كوس مفاجا شنوند ...

خم كوس است كه ماه نو ذيحجّه نمود گر زمه لحن خوش زهره زهرا شنوند

خود فلك خواهد تا چنبر اين كوس شود تا صداش از جبل الرّحمه بطحا شنوند ...

از پى حرمت كعبه چه عجب گر پس از اين بانگ دقّ الكوس از گنبد خضرا شنوند ...

عرشيان بانگ «وللَّه على النّاس» زنند پاسخ از خلق «سمعنا و اطعنا» شنوند

از سر پاى درآيند سراپا به نياز تا «تعال» از ملك العرش تعالى شنوند

روضه روضه همه ره باغ منوّر بينند بركه بركه همه جو آب مصفّا شنوند ...

انجم ماه وش آماده حج آمده اند تا خواص از همه لبّيك مثنّا شنوند

همه را نسخه اجزاى مناسك در دست از پى كسب جزا خواندن اجزا شنوند ...

سفر كعبه نمودار ره آخرت است گر چه رمز رهش از صورت دنيا شنوند.

جان معنى است به اسم صورى داده برون خاصگان معنى وعامان همه اسما شنوند ...

بر در كعبه كه بيت اللَّه موجودات است كه مباهات امم زان در والا شنوند

ص: 263

با رعام است و در كعبه گشاده است كز او خاصگان بانگ در جنّت مأوى شنوند (1)

خاقانى در قصيده ديگرى كه به نام «تحفة الحرمين و تفاحة الثّقلين» نامگذارى شده، در پيش كعبه شروع به سرودن كرده و در مدينه به اتمام رسانده و در جوار مرقد مطهّر حضرت رسول انشاد كرده است و در آن از دست غوغاى اهل مكّه ناليده و گفته است كه من خود شاهد و ناظر بودم كه كعبه را سنگ باران كردند.

صبح خيزان بين به صدر كعبه مهمان آمده جان عالم ديده و در عالم جان آمده ...

شبروان چون كرم شب تابند صحرايى همه خفتگان چون كرم قز زنده به زندان آمده

كعبه برخوانى نشانده فاقه زدگان را به ناز كزنياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده ...

خاقانى در قصيده زير به پاك و حلال بودن وجوهى كه در اين سفر روحانى هزينه مى شود نيز نظر داشته و گفته است:

كعبه صرّافى، دكانش نيم بام آسمان بر يكى دستش محكّ زّر ايمان آمده

بر محكّ كعبه كو جنس بلال آمد به رنگ هر كه را زربولهب روى است شادان آمده

بر سياهى سنگ اگر زرّت سپيد آيد نه سرخ زان سپيدى دان سياهى روى ديوان آمده ...

در سياهى سنگ كعبه روشنايى بين چنانك نور معنى در سياهى حرف قرآن آمده ...

گرحرم خون گريدازغوغاى مكّه حقّ اوست كز فلاخنشان فراز كعبه غضبان آمده

برخلاف عادت اصحاب فيل است اى عجب بر سر مرغان كعبه سنگ باران آمده


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، ص 104- 101.

ص: 264

مكّيان چون ماكيانان بر سر خود كرده خاك كز خروس فتنه شان آواز خذلان آمده

بوقبيس آرامگاه انبيا بوده مقيم باز عصيانگاه اهل بغى و عصيان آمده

كرده عيسى نامى از بالاى كعبه خيبرى واندر او مشتى يهودى رنگ فتّان آمده ...

من به چشم خويش ديدم كعبه را كز زخم سنگ اشكبار از دست مشتى نابسامان آمده

كرده روح القدس پيش كعبه پرها را حجاب تا بر او آسيب سنگ از اهل طغيان آمده

بو قبيس از شرم كعبه رفته در زلزال خوف كعبه را از روى ضجرت راى نقلان آمده ...

كعبه گنج است و سياهان عرب ماران گنج گرد گنج آنك صف ماران فراوان آمده

كعبه شانِ شهد وكان زر درست است اى عجب خيل زنبوران و مارانش نگهبان آمده

خاقانى در ادامه همين قصيده و در مطلع دوم، با كعبه وداع كرده وگفته است:

الوداع اى كعبه كاينك وقت هجران آمده دل تنورى گشته و از ديده طوفان آمده ...

الوداع اى كعبه كاينك كالبد با حال بَد رفته از پيش تو و جان وقت هجران آمده

الوداع اى كعبه كاينك دردهجران جان گز است شمّه خاك مدينه حرز و درمان آمده ...

ص: 265

مكّه مى خواهى و كعبه ها مدينه پيش تو است مكّه تمكين و در وى كعبه جان آمده

مصطفى كعبه است و مهر كتف او سنگ سياه هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده (1)

شاعر در قصيده ديگرى كه در بى وفايى دنيا و مردم سروده، از كعبه و صفا و مروه و ... سخن گفته و متذكّر شده است كه كعبه واقعى دل است و عزلت گزيدن و توجّه به دل كردن حجّ است و زانو در بغل گرفتن و انديشيدن سعى بين صفا و مروه و ... بتهاى هوا و هوس را از دل بيرون ريختن:

در اين منزل اهل وفايى نيابى مجوى اهل كامروز جايى نيابى ...

ز دل شاهدى ساز كو را چو كعبه همه روى بينى قفايى نيابى

چو دل كعبه كردى سر هر دو زانو كم از مروه اى يا صفايى نيابى

برو پيل پندار از كعبه دل برون ران كز اين به وغايى نيابى

بيا كعبه عزّت دل زعزّى تهى كن كز اين به غزايى نيابى

گر از كعبه در دير صادق دل آيى به از دير حاجت روايى نيابى

ور از دير زى كعبه بى صدق پويى به كعبه قبول دعايى نيابى (2)

توجّه خاقانى به كعبه در غزليّات او نيز فراوان است، بطورى كه در غزلى ضمن شكايت از غزان و خرابيهايى كه به بار آورده اند گفته است:

دلهاى ما قرار گه درد كرده اند دارالقرار بر دل ما سرد كرده اند ...

اصحاب فيل بين كه به پيرامُن حرم كردند تركتاز و نه خورد كرده اند

هان اى سپاه طير ابابيل زينهار كاصحاب فيل هرچه توان كرد كرده اند (3)


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، صص 381- 377
2- 2- همان، صص 449- 447
3- 3- همان، ص 779

ص: 266

هر چند قالب غزل معمولًا براى بيان سخنان عاشقانه است خواه عشق مجازى و خواه حقيقى، خاقانى- كه سخن بر بكر طبع او گواه است- در اين قالب نيز به نقد حج و حاجيان پرداخته است:

جام مى تا خط بغداد ده اى يار مرا باز هم در خط بغداد فكن بار مرا ...

سفر كعبه به صد جهد برآوردم و رفت سفر كوى مغان است دگر بار مرا ...

گويى ام حجّ تو هفتادو دو حج بود امسال اين چنين تحفه مكن تعبيه دربار مرا ...

من در كعبه زدم كعبه مرا در نگشاد چون ندانم زدن آن درندهد بار مرا

دامن كعبه گرفتم دم من در نگرفت در نگيرد چو نبيند دم كردار مرا

حجرالأسود نقد همگان را محك است كم عيارم من ازآن كردمحك، خوارمرا (1)

در غزل ديگرى كه به تظاهر و متظاهران خرده مى گيرد و در ضمن اشاره به حوادث تاريخى كه بر كعبه گذشته، مى گويد:

تو را كعبه دل درون تار و مار برون دير صورت كنى زرنگار

مبر قفل زرّين كعبه بدانك در دير را حلقه آيد به كار

زهى كعبه ويران كن ديرساز تو زاصحاب فيلى نه زاصحاب غار

گر اينجا به سنگى نيابى فرود هم از تو به سنگى برآيد دمار

گر اوّل به پيلى كنى قصد سنگ هم آخر به مرغى شوى سنگسار (2)

جوار كعبه و مسجد الحرام جاى توبه و انابه است. عرفات محلّ دعا و نيايش و استغفار از گناهان است؛ بحث خود را در مورد شعر خاقانى با نقل اين داستان كه درباره توبه لورى است به پايان مى بريم:

لورى گفت مرا در عرفات كه مى و بنگ نگيرم پس از اين ...


1- 1 ديوان خاقانى شروانى، ص 697
2- 2 همان، ص 787

ص: 267

تو گواه باش كه چون حج كردم مىِ چون زنگ نگيرم پس از اين ...

چنگ چون در رسن كعبه زدم گيسوى چنگ نگيرم پس از اين (1)

خاقانى ضمن اشعار خود؛ اعم از قصيده، غزل، مثنوى و ... از بسيارى از مناسك و اعمال حج و اماكن متعلّق به آن سخن گفته است مثل: احرامگاه، عرفات، جبل الرّحمه، مزدلفه، مشعر الحرام، جمره، منا، مكّه، زمزم، ناودان زرّين، مروه، صفا، عمره، كعبه، مدينه، مرقد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، بطحا، بوقبيس، بيت اللَّه، حجرالأسود، بناى كعبه، طواف، لبّيك، مقام، موقف، ميقات و ...

ارادت خاقانى به مكّه و كعبه و حج و اعمال و مناسك و ... بقدرى زياد است كه در بسيارى از اشعارش اشاراتى به حج و اعمال آن شده است و گاهى در يك قصيده بيش از چهل بار واژه كعبه و مكّه راتكرار كرده، از جمله در قصيده «صبح خيزان» چهل و يك بار، در قصيده «نشان كعبه با رديف كعبه» چهل و يكبار و ... در مجموع در قصايدى كه در اين تحقيق مورد دقّت قرار گرفته، بيش از 200 بار كلمه «كعبه»، بيش از 100 بار كلمه «مكّه»، بيش از پنجاه بار كلمه «قربان» و ديگر واژه هاى متعلّق به حج، بطور پراكنده فراوان آورده شده است.

19- ظهير الدين طاهر بن محمّد فاريابى

(متوفاى سال 598 ه. ق.) از جمله شاعران قصيده سراى معروف قرن ششم است. وى علاوه براينكه هنر شاعرى، زبان عربى، حكمت، نجوم و ... را مى دانسته، شاعرى مدّاح بوده و در مدح گاهى بسيار غلوّ مى كرده است، بطورى كه: نُه كرسى فلك را زير پاى انديشه مى گذاشته تا انديشه بتواند ركاب قزل ارسلان را ببوسد! در عين حال آرزوها و هدف او آن است كه كبوتر حرم كعبه باشد و در پناه اين خانه امن الهى قرار گيرد:

مرغ پيكم گم بود تا چند گيرم زان سراغ مى روم در كعبه تا گردم كبوتر خانه را (2)


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، ص 669.
2- 2- ديوان ظهير فاريابى، به سعى و اهتمام هاشم رضى انتشارات كاوه، ص 182.

ص: 268

ظهير گويا عزم حج كرده، در غزلى به اين تصميم خود اشاره كرده و در ضمن بر اهل ريا و نفاق تاخته است:

از اين مقام كه آهنگ كوى او دارم نه ساز و برگ حجازم بود نه روى عراق

چنان به دير رسم من زطعن اهل ريا چو طوف كعبه كنم از هجوم اهل نفاق (1)

فاريابى كعبه را جاى حق پرستان مى داند و مى گويد: اگر حق پرستان به مكّه و كعبه نروند ديگران كعبه و قبله را نمى شناسند كه بروند يانروند. او مى گويد:

در كعبه گر نيايد آن كس كه حق پرست است كى قبله مى شناسد ديوانه اى كه مست است (2)

و مى گويد كعبه حقيقى كعبه دل است نه كعبه گِل و ما آستانه اين كعبه دل هستيم هر چند عوام توجّهى به آن ندارند ولى زيارتگاه خواص همان دل است.

خاك ره عوام زيارتگه خواص دل كعبه حقيقت و ما آستانه ايم (3)

ظهير در مدح قزل ارسلان قصايد غرّا و غلو آميزى دارد؛ از جمله دربار او را به كعبه مانند كرده و خورشيد و ماه و آسمان را به آستان بوسى او واداشته است!

سپهر و مهر چو حجّاج كعبه اسلام به عزم قبّه اسلام بسته اند احرام

يكى ستانه همى بوسدش به رسم حجر يكى به چهره همى مالدش به شرط مقام

زيك طرف گلوى گاو مى برد ناهيد زيك جهت بره قربان همى كند بهرام (4)

همو در مدح اتابك اعظم ابوبكر بن محمّد گفته است، عقلا درگاه او را كعبه نجات


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، ص 251
2- 2- همان، ص 195
3- 3- همان، ص 266
4- 4- همان، ص 75

ص: 269

شمرده و بى اختيار به سوى آن حركت مى كنند:

چون مشتبه شود جهت كعبه نجات جز سمت درگهش نكند عقل اختيار (1)

با وجودى كه ظهير فاريابى به كعبه و مكّه علاقمند است و كعبه در نظر او از ارزش بسيار برخوردار است و در اشعار مدحيّه خود خوبيها و اوصاف و حالات پسنديده ممدوح را به كعبه و متعلّقات آن تشبيه مى كند.

20- حكيم جمال الدّين ابو محمّد الياس بن يوسف بن زكى بنى مؤيّد نظامى گنجوى؛

(متوفاى 604 ه. ق.) از شاعران بزرگ داستانسراى قرن ششم است. نظامى دل را كعبه واقعى مى داند و در مخزن الأسرار مى گويد:

آنك اساس تو بر اين گل نهاد كعبه جان در حرم دل نهاد (2)

و در مثنوى خسرو شيرين گفته است:

مبين در دل كه او سلطان جان است قدم در عشق نه كو جان جانست

هم از قبله سخن گويد هم از لات همش كعبه خزينه هم خرابات (3)

از شعر نظامى پيداست كه بسيار مشتاق زيارت كعبه بوده ولى گويا توفيق زيارت نيافته است.

چند گويى كعبه را كاينك به خدمت مى رسم چون نخوانندت هنوز از دور خدمت مى رسان (4)


1- 1- ديوان خاقانى شروانى، ص 14.
2- 2- مخزن الاسرار، تصحيح و ... دكتر بهروز ثروتيان، چاپ اوّل 1363، انتشارات توس ص 154.
3- 3- سبعه حكيم نظامى جلد دوم خسرو وشيرين وحيددستگردى، انتشارات على اكبرعلمى- چاپ دوم 1362، ص 34.
4- 4- ديوان نظامى استاد سعيد نفيسى چاپ ششم 1368 كتابفروشى فروغى، ص 246.

ص: 270

در خسرو و شيرين ضمن آمرزش خواستن گفته است:

به عزم خدمتت برداشتم پاى گر از ره ياوه گشتم راه بنماى

نيت بر كعبه آورده است جانم اگر در باديه ميرم ندانم (1)

او حتّى در مدح طغرل و رفتن به نزد او و بازگشتنش، اين اشتياق به زيارت كعبه را در اشعارش گنجانده كه كاملًا محسوس است:

چنان رفتم كه سوى كعبه حجّاج چنان باز آمدم كاحمد زمعراج (2)

نظامى كه سراينده داستانهاى عالى عاشقانه است، هميشه دم از عشق و مستى زده و گويى خود را لايق كعبه نمى دانسته:

مرا كعبه خرابات است و آنجا حريفم قاضى و ساقى امام است (3)

و به فتواى عشق عمل مى كند كه:

عشق فتوا مى دهد كز كعبه در بتخانه شو يار دعوا مى كند كز عاشقى ديوانه شو (4)

نظامى خدا را در همه جا مى جويد. براى او كعبه و دير فرقى نمى كند:

دلبر ترساى من كعبه روحانى است كعبه و دير از كجا؟ اين چه مسلمانى است ...

گفتمش اى جان و دل، كعبه چرا دير شد گفت نظامى خموش، گنج به ويرانى است (5)

***


1- 1- خسرو شيرين، ص 126
2- 2- ديوان، ص 163
3- 3- همان، ص 270
4- 4- همان، ص 324
5- 5- همان، ص 272

ص: 271

دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود مى زدم نعره و فرياد، كس از من نشنود ...

سركوشان عرفات است و سراشان كعبه دوستان همچو خليل اند و رقيبان نمرود (1)

***

در كعبه و بتخانه تو را چند پرستم؟ چون ميل به سجّاده و زنّار منت نيست (2)

نظامى معتقد است خداوند از همه فارغ است و همه در كعبه و بتخانه او را مى جويند؛ از اين رو مى بينيم كه نظامى وسيع المشرب است:

اى در سر هر خاكى از باد تو سودايى در آتش هر چشمى از آب تو دريايى

تو از همه كس فارغ واندر طلب وصلت در كعبه و بتخانه هر كس به تمنّايى (3)

نظامى به اهميّت وارزش زمزم واقف است و شعر خود و ديگران را به كوثر و زمزم مانند كرده و گفته است:

سخنم هر آنكه جويد، نرود به نظم ديگر كه به كوثرآب خورده نكندحديث زمزم (4)

نظامى در قصايد مدحيّه خود نيز به مناسبت مدح از كعبه و مكّه و متعلّقات آن سود جسته و به مناسك و اعمال حج اشاره كرده است:

سلطان كعبه را بر تخت هفت كشور ديباى سبز بر تن چتر سياه بر سر

او بر سرير شاهى چون خسروان مربّع پرگار حلقه او چون آسمان مدوّر

تركى است تازى اندام وز بهر دل ستانى بر عارض سپيدش خال سيه زعنبر ...


1- 1- خسرو شيرين، ص 285
2- 2- همان، ص 273
3- 3- همان، ص 342
4- 4- همان، ص 238

ص: 272

لبّيك بر كشيده احراميان راهش چون حربيان به غوغا چون خاكيان به محشر ...

تا در حريم كعبه «يا ربّ كعبه» گويد اين شكرها كه دارد از شاه عدل گستر ... (1)

نظامى با طرح داستانِ به كعبه بردنِ پدر مجنون، مجنون را. به اين نكته اشاره كرده كه هر كس آنچه را در دل دارد از خدا مى طلبد. او داستان چاره جويى پدر مجنون در عشق فرزندش را با رفتن به زيارتگاهها و دست به دعا برداشتن و نا اميد برگشتن آغاز مى كند تا اينكه خويشان او وى را راهنمايى مى كنند كه:

گفتند به اتفّاق يكسر كز كعبه گشاده گردد اين در

حاجتگه جمله جهان اوست محراب زمين و آسمان اوست

پذرفت كه موسم حج آيد ترتيب كند چنانكه بايد

چون موسم حج رسيد برخاست اشتر طلبيد و محمل آراست ...

آمد سوى كعبه سينه پر جوش چون كعبه نهاد حلقه بر گوش ...

آندم كه جمال كعبه دريافت در يافتن مراد بشتافت

بگرفت به رفق دست فرزند در سايه كعبه داشت يكچند ...

و سرانجام پس از آن همه تلاش و زحمت، مجنون خطاب به پروردگار و صاحب خانه مى گويد:

گرچه ز شراب عشق مستم عاشقتر از اين كنم كه هستم (2)

21- عطار، شيخ فريد الدّين ابوحامد محمّد بن ابوبكر ابراهيم بن مصطفى؛

(متوفاى 627 ه. ق.) از عارفان بزرگ ايران و از پيشوايان شعراى متصوّفه اين سرزمين است كه در


1- 1- خمسه نظامى ج 1، صص 208- 203
2- 2- همان، صص 81- 79

ص: 273

قرن هفتم درسال 627 درگذشته است. عطّار خودبه زيارت كعبه وانجام حج نائل شده است.

عطّار در عين حال كه خود عارف بزرگى است، ليكن با اعمال بعضى از عرفا كه بدون استطاعت و توان مالى و بدون اينكه خداوند تكليف را بر دوش آنها گذاشته باشد به حج مى روند و خود و ديگران را به زحمت مى اندازند مخالفت كرده و گفته است:

كسى كو سوى حج كردن هوا كرد اگر حج كرد بى امرت خطا كرد (1)

هر چند اين سخن را عطّار در الهى نامه از قول رابعه خطاب به بكتاش، كه طبق اين داستان دلداده او بوده، گفته است ولى بايد دانست، خودِ رابعه از كسانى بوده كه هفت سال در راه كعبه بر پهلو غلتيده تا به حرم رسيده است:

رابعه در راه كعبه هفت سال گشت بر پهلو زهى تاج الرّجال

چون به نزديك حرم آمد به كام گفت آخر يافتم حجّى تمام

قصد كعبه كرد روز حج گزار شد همى عذر زنانش آشكار

بازگشت از راه گفت اى ذوالجلال راه پيمودم به پهلو هفت سال

چون بديدم روز بازارى چنين او فكندى در رهم خارى چنين

يا مرا در خانه خود ده قرار يا نه اندر خانه خويشم گذار ...

گه ز پيش كعبه بازت مى دهند گه درون دير رازت مى دهند (2)

عطّار نيز از جمله شعرايى است كه در ارتباط با حج و كعبه سخن بسيار گفته، هم در قالب حكايت و داستان و هم به صورت ابياتى جداگانه در موارد مختلف؛ به عنوان نمونه در مصيبت نامه در تعريف حج گفته است:

حج چيست از پا و سر بيرون شدن كعبه دل جستن و در خون شدن


1- 1- شرح احوال و نقد و تحليل آثار شيخ فريد الدّين محمّد عطّار نيشابورى، فروزانفر محمد حسن، چاپ دوم 1353 انتشارات دهخدا.
2- 2- منطق الطّير فريد الدّين عطّار نيشابورى به اهتمام دكتر سيد صادق گوهرين، چاپ دوم 1348 بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص 100.

ص: 274

كعبه چيست اندر جوار افتادن است تو بتو در ناف عالم زادن است (1)

عطّار در منطق الطّير در ستايش پيامبر اكرم به امنيّت كعبه اشاره كرده است.

كعبه زو تشريف بيت اللَّه يافت گشت ايمن هر كه در وى راه يافت (2)

عطّار ارادت زايد الوصفى به امام هشتم شيعيان حضرت رضا عليه السلام داشته و در مظهر العجايب گفته است:

در ره كعبه كنى بر خود حرج يك طوافش بهتر از هفتاد حج

اين سخن باشد زقول مصطفى طوف او هفتاد حج دارد بها (3)

***

به قول مصطفى حج شد طوافش چرا كردى تو اى ملعون خلافش

زكعبه بس مراتب دان بلندش بگويم ليك نتوانى فكندش

درون كعبه ما نقد شاه است كه او محبوب و مطلوب اله است (4)

عطّار به مناسبتهاى گوناگون از حج و كعبه سخن گفته، در مقام فقر كه عارف خود را از خلق بى نياز و تنها به خدا نيازمند مى داند، مى گويد كه فقر از كعبه و زمزم برتر است:

حديث فقر را محرم نباشد وگر باشد مگر زآدم نباشد

هر آن كس كو از اين يك جرعه نوشيد مر او را كعبه و زمزم نباشد (5)


1- 1- مصيبت نامه شيخ فريد الدّين عطّار نيشابورى، به اهتمام و تصحيح دكتر نورانى وصال، چاپ دوم 1356 انتشارات كتابفروشى زوار تهران، صص 45- 43.
2- 2- منطق الطير، ص 18.
3- 3- مظهر العجايب و مُظهر الاسرار، فريدالدّين محمّد بن ابراهيم عطّار نيشابورى، تصحيح احمد خوش نويس عماد فروردين 1345 انتشارات سنايى، ص 97.
4- 4- همان، ص 255.
5- 5- ديوان قصايد و ترجيعات وغزليّات شيخ فريد الدّين عطّار نيشابورى با تصحيح و مقدّمه سعيدنفيسى چاپ ششم 1373.

ص: 275

عطّار نيز خدا را در همه جا مى بيند و عشق به خدا او را از كعبه به بتخانه مى كشاند.

دوش آن بت بيگانه مى داد به پيمانه وز كعبه به بتخانه زنجير كشانم كرد

***

دلى در راه او در كفر و اسلام ميان كعبه و خمّار دارم

***

مرا كعبه خرابات است امروز حريفم قاضى و ساقى امام است

***

چو گبر نفس بيند در نهادم ز كعبه سوى اغيارم فرستد (1)

زهد فروشى و خود نمايى از نظر همه صاحبنظران مردود است، اين چنين حجّى كه بر پايه تظاهر استوار باشد بت پرستى است نه خداپرستى، عطّار در اين زمينه مى گويد:

برو مفروش زهد و خود نمايى كه نه زرقت خرند اينجا نه طاعات

كسى را كى فتد بر روى اين رنگ كه در كعبه كند بت را مراعات (2)

عطّار اهل درد است و حجّ بى درد را نمى پسندد. او در قصيده اى گفته:

لبّيك عشق زن تو در اين راه خوفناك و احرام دردگير در اين كعبه رجا ...

او مثنوى اشتر نامه را با چند نعت و مدح از ذات احديّت و پيامبر اكرم و ذات و صفات پروردگار آغاز كرده سپس در عزم سفر حج گفته است:

يك دمى اى ساربانِ عاشقان در چرا آور زمانى اشتران ...

تا در آنجا جمع گردد قافله سوى حج رانيم ما بى مشغله

كعبه مقصود را حاصل كنيم در تجلّى خويش را واصل كنيم ...

باز سرگردان اين صحرا شويم در درون كعبه ناپروا شويم ...


1- 1- ديوان عطار نيشابورى، به ترتيب صفحات 200، 60، 139، 145.
2- 2- همان، ص 104.

ص: 276

بر قطار اشتران عاشق شوى در درون كعبه صادق شوى ...

در محبّت تا كه غيرى باشدت در درون كعبه ديرى باشدت ...

تا مگر در كعبه جانان روى در مقام ايمنى خوش بغنوى

كعبه جانها مكانى ديگر است اين زمان آنجا زمانى ديگر است ...

كعبه عشّاق را درياب زود جمله ذرّاتشان اين راه بود ...

كعبه عشّاق يزدان است آن ره نداند برد جسم اللَّه به جان (1)

حج عبادتى است صددرصد براى خدا كه «وَللَّه عَلى النَّاسِ حِجُّ الْبَيتِ ...» عطّار در الهى نامه از قول ابراهيم ادهم داستانى در اين زمينه نقل كرده است:

چنين گفته است ابراهيم ادهم كه مى رفتم به حج دلشاد و خرّم

چو چشم من به ذات العرق افتاد مرقّع پوش ديدم مرده هفتاد

از يكى كه هنوز رمقى دربدن داشت پرسيدم كه جريان چه بوده است؟ گفت: ما هفتاد تن بوديم كه قصد كعبه داشتيم و مصمّم بوديم كه در راه جز به فكر و ياداللَّه نباشيم، در ذات عرق به خضر برخورديم و سفر را به جهت ملاقات باخضر به فال نيك گرفتيم و ...

به جان ما چو اين خاطر درآمد زپس در هاتفى آخر درآمد

كه هان اى كژ روان بى خور و خواب همه هم مدّعى هم جمله كذّاب

شما را نيست عهد و قول مقبول كه غير ما شما را كرد مشغول ...

كنون اين جمله را خون ريخت بر خاك نمى دارد زخون عاشقان باك ...

چه وزن آرد در اين ره خون مردان كه اينجا آسيا از خونست گردان

گروهى در ره او ديده بازند گروهى جان محنت ديده بازند

چو تو نه ديده در بازى و نه جان كه باشى تو؟ نه اين باشى و نه آن (2)


1- 1- اشتر نامه، از شيخ فريد الدّين عطّار نيشابورى به كوشش دكتر مهدى محقّق 1339، انتشارات زوار، ص 44.
2- 2- الهى نامه، فريد الدّين عطّار نيشابورى، تصحيح و مقدّمه از هلموت ريتر، 1359، انتشارات توس تهران، صص 326- 324.

ص: 277

و در ارتباط با همين خلوص نيّت در حج حكايت ديگرى در الهى نامه آورده است كه:

يكى ديوانه گريان و دلسوز شبى در پيش كعبه بود تا روز

خوشى مى گفت اگر نگشاييم در بدين در همچو حلقه مى زنم سر

كه تا آخر سرم بشكسته گردد دلم زين سوز دايم خسته گردد

يكى هاتف زبان بگشاد آنگاه كه پر بت بود اين خانه دو سه راه

شكسته گشت آن بتها درونش شكسته گير يك بت از برونش

اگر مى بشكنى سر از برون تو بتى باشى كه گردى سرنگون تو

در اين راه از چنين سر كم نيايد كه دريا بيش يك شبنم نيايد

بزرگى چون شنيد آواز هاتف بدان اسرار شد دزديده واقف

به خاك افتاد و چشمش خون روان كرد بسى جان از چنين غم خون توان كرد

چو با او هيچ نتوانيم كوشيد نمى بايد به صد زارى خروشيد (1)

وقتى حاجى لباس احرام بر تن مى كند بسيارى از چيزهاى حلال بر او حرام مى شود، حتّى حق ندارد به همسر خود نگاهى احساس برانگيز كند! عطّار با نقل داستانى در اين باره درس مناسك مى دهد:

يكى عورت طواف خانه مى كرد نظر افكند بر رويش يكى مرد ...

زن او را از اين كار منع كرد و گفت:

خداوند جهان پيوسته ناظر تو از وى غايب و او بر تو حاضر ...

چو حق با تو بود در هر مقامى مزن جز در حضورش هيچ گامى

اگر بى او زنى يك گام در راه بسى تشوير بايد خوردت آنگاه (2)

اتّكا به اعمال و بزرگ شمردنِ آنها، در نظر عطار كارى عبث و بيهوده است؛ زيرا


1- 1- الهى نامه، ص 115
2- 2- همان، ص 232

ص: 278

همانگونه كه سعدى نيز گفته:

يكى حلقه كعبه دارد به دست يكى در خراباتى افتاده است

گر آن را بخواند كه نگذاردش؟ ور اين را براند كه باز آردش؟

نه مستظهر است آن به اعمال خويش نه اين را در توبه بسته است پيش

عطار در همين زمينه داستانى نقل مى كند كه: وقتى كسى صادقانه چهل حجّ پياده خود را به يك نان فروخت و آن نان را هم به سگ داد، پيرى ملامتش كرد كه تو كارى نكردى و براى حجّ خودت ارزش قائل شدى! تو چهل حج را به نانى فروختى، جدّت آدم بهشت رابه گندمى بفروخت!

توكّل كرده كار اوفتاده به جاى آورد چل حجّ پياده

مگر در حجّ آخر با خبر بود گذر كردش به خاطر اين خطر زود

كه چل حجّ پياده كرده ام من به انصافى بسى خون خورده ام من

چو ديد آن عُجب در خود مرد بر خاست منادى كرد در مكّه چپ و راست

كه چل حجّ پياده اين ستمكار به نانى مى فروشد كو خريدار

فروخت آخر به نانى و به سگ داد يكى پير از پى اش در رفت چون باد

زدش محكم قفايى و بدو گفت كه اى خر اين زمان چون فروخفت

تو گر چل حج به نانى مى فروشى قوى مى آيدت چندين چه جوشى

كه آدم هشت جنّت جمله پر نور به دو گندم بداد از پيش من دور

نگه كن اى ز نامردى مرايى كه تا مردان كجا و تو كجايى ... (1)

عطّار همچنين داستانى را كه از درويشى شنيده، بدين مضمون نقل كرده كه: اگر درخواستن را باز كنم ديگر بسته نمى شود و حرص و نياز من روز به روز افزون مى گردد:

من اين نكته ز درويشى شنودم كه گفت اندر طواف كعبه بودم


1- 1- اسرار نامه، شيخ فريد الدّين عطّار نيشابورى، با تصحيح دكتر سيد صادق گوهرين، چاپ دوم 1361 كتابفروشى زوّار صص 84- 83.

ص: 279

يكى سرگشته بسرشته از نور شده تيرش كمان و مشك كافور ...

درويش مسواك خود را به آن پير تعارف مى كند و در ادامه داستان مى گويد:

جوابم داد آن پير سخن ساز كه من وايست را در چون كنم باز

كه گر گردد در بايست بازم نيابد تا ابد ديگر فرازم ... (1)

مكّه و مسجد الحرام و كعبه، خانه امن الهى هستند امّا گاهى افراد شيّادى پيدا مى شوند كه حتّى در جوار كعبه به دزدى و كلاهبردارى دست مى زنند. عطار در اسرارنامه داستانى در اين زمينه آورده و از آن نتيجه اى عرفانى گرفته است.

بدان ديوانه گفت آن مرد مؤمن كه هر كوشد به كعبه گشت ايمن

فراوان تن زد آن ديوانه در راه كه تا در مكه آمد پيش درگاه

هنوز از كعبه پاى او به در بود كه بربودند دستارش زسر زود ...

مرد كه دستارش را ربوده اند، با خود مى انديشد كه وقتى در بيرون خانه دستارم را ببرند در درون خانه سرم را هم خواهند بريد، او با خود در اين گفتگو است كه ناگاه جرقّه اى در خاطرش زده مى شود و متوجّه مى گردد كه در چنان مكانى به فكر دستار و سر بودن خطا است. انسان بايد در اين مكان از پوست پيشين بدر آيد؛ زيرا تا وقتى يك سر موى به فكر خود باشد ايمن نخواهد بود.

زفان بگشاد آن مجنون به گفتار كه اينك ايمنى آمد پديدار

چو دستارم ز سر بردند بر در ميان خانه خود كى مانَدَمَ سر! ...

ولى جايى كه صد سر گوى راه است چه جاى امن و دستار و كلاه است

هزاران سر برين در ذرّه اى نيست هزاران بحر اينجا قطره اى نيست ...

تو تا بيرون نيايى از سر و پوست نيابى ايمنى بر درگه دوست

زتو تا هست باقى يك سر موى يقين مى دان كه نبود ايمنى روى ... (2)


1- 1- اسرار نامه، صص 165- 164
2- 2- همان، ص 128

ص: 280

و حافظ چه خوش گفته است:

يكدم غريق بحر خدا شو گمان مبر كز آب هفت بحر به يك جرعه تر شوى (1)

عطّار طى داستانى گفته است كه كسى از مجنون پرسيد: قبله كدام سوى است مجنون پاسخ داد: قبله در جان آدمى است، آنچه به صورت ظاهر كعبه و قبله مى ناميد سنگى بيش نيست:

آن يكى پرسيد از مجنون مگر كز كدامين سوى قبله است اى پسر

گفت اگر هستى كلوخى بى خبر اينكت كعبه است در سنگى نگر ...

گر چه كعبه قبله خلق جهانست ليك دايم قبله جاى كعبه جانست

در حرم گاهى كه قرب جان بود صد هزاران كعبه سرگردان بود (2)

فريدالدّين از قول سالكى، كعبه و بخصوص حجرالأسود را مخاطب قرار داده و گفته است:

هست يك سنگ تو رحمان را يمين وان دگر سنگت سليمان را نگين

سنگ در پاسخ مى گويد:

گر يمين اللَّه در عالم مراست حصن كعبه خانه خاص خداست ...

چون ميان كعبه بادى بيش نيست سنگ را از كعبه ره در پيش نيست

چون كلوخ كعبه را شد بسته راه چون برد ره سوى او سنگ سياه

در سياهى ساكنم زين ره مدام مانده ام در جامه ماتم مدام

هر زمان از من بتى ديگر كنند خويشتن را و مرا كافر كنند

و بدين ترتيب هشدار مى دهد كه كعبه حقيقى از سنگ و گِل نيست كه از جان و دل


1- 1- ديوان حافظ، خطيب رهبر- چاپ اوّل 1363 انتشارات صفى عليشاه، ص 664.
2- 2- مصيبت نامه، صص 199- 198.

ص: 281

است و آنان كه تنها به ظاهر كعبه توجّه دارند با بت پرستان تفاوتى ندارند. و آنان كه از سر صدق و اخلاص از خداى كعبه درخواستى داشته باشند بدون شك خواسته آنها برآورده مى شود.

عطّار در اين زمينه داستان اعجاز آميزى را كه در جوار كعبه معظّمه رخ داده بيان كرده است:

بود آن اعرابيى شوريده رنگ كرد روزى حلقه كعبه به چنگ

گفت يارب بنده تو برهنه است وى عجب برهنگيم نه يك تنه است ...

چند دارى برهنه آخر مرا جامه اى ده اين زمان فاخر مرا

مردمان چون اين سخن كردند گوش بر زدندش بانگ كاى جاهل خموش

از طواف آن قوم چون گشتند باز مرد اعرابى همى آمد به ناز

از قصب دستار وز خز جامه داشت گوئيا ملك جهان را نامه داشت

باز پرسيدند ازو كى بى نوا اين كه دادت؟ گفت: اين كدهد؟ خدا

چون من آن گفتم مرا اين داد او وين فروبسته درم بگشاد او

آنچه گفتم بود آن ساعت روا زانكه به دانم من او را از شما

عطّار شيوه انجام حجّ صحيح و كيفيّت عزم حج را بيان كرده و گفته است:

كاملى گفته است از پيران راه هر كه عزم حج كند از جايگاه

كرد بايد خان و مانش را وداع فارغش بايد شد از باغ و ضياع

خصم را بايد خوشى خشنود كرد گر زيانى كرده باشى سود كرد

بعد از آن ره رفت روز و شب مدام تا شوى تو مُحرم بيت الحرام

چون رسيدى كعبه ديدى چيست كار آنكه نه روزت بود نه شب قرار

جز طوافت كار نبود بر دوام كار سرگردانيت باشد مدام

تا بدانى تو كه در پايان كار نيست كس الّا كه سرگردان كار

عاقبت چون غرق خون افتادنست همچو گردون سرنگون افتادنست

ص: 282

آن چه مى جويى نمى آيد به دست وز طلب يك لحظه مى نتوان نشست (1)

عطّار نكات آموزنده عرفانى را در ارتباط با حج و سفر كعبه در قالب داستانهاى شيرين و پر جاذبه بيان كرده است؛ از جمله داستان برخورد ذوالنون با گبرى كه برفها را مى روبيد و بر روى زمين براى پرندگان گرسنه ارزن مى پاشيد و ...

رفت ذوالّنون سوى حج سالى دگر بر رخ آن گبر افتادش نظر

ديد او را عاشق آسا در طواف گفت اى ذوالنّون چرا گفتى گزاف

گفتى آن نپذيرد و بيند وليك ديد و بپسنديد و بپذيرفت نيك

هم مرا در آشنايى راه داد هم مرا جان و دلى آگاه داد

هم مرا در خانه خود پيش خواند هم مرا حيران راه خويش خواند

هست در بيت اللّهم همخانگى باز رستم زان همه بيگانگى

ذوالنّون در اين داستانِ عطّار، به خدا مى نالد كه خانه را ارزان مى فروشى و از گبرى چهل ساله او به يك مشت ارزن صرف نظر مى كنى، از غيب ندايى مى شنود كه: كار خداوند علّت نمى خواهد. (2)

حاجيان چون به مكّه مى رسند و چشم به جمال كعبه مى گشايند، خواهشهاى قلبى خود را در نظر مى آورند و بر آوردن آن را از خداوند مى خواهند. عطّار داستانى نقل كرده كه پدر مجنون مجنون را به مكّه مى برد و در جوار كعبه به او مى گويد: از خداوند بخواه تا عشق تو را درمان كند ... مجنون به درگاه خداوند مى نالد كه: خدايا! عشق من را به ليلى دو صد چندان كن كه هست.

برد مجنون را سوى كعبه پدر تا دعا گويد شفايابد مگر ...

دست برداشت آن زمان مجنون مست گفت يارب عشق ليلى زآنچه هست


1- 1- مصيبت نامه، ص 151
2- 2- همان، صص 119- 118

ص: 283

مى توانى گرد و صد چندان كنى هر زمانم بيش سرگردان كنى ... (1)

يكى از اعمال حج «حلق» است. عطّار ضمن بيان حكايتى جذّاب فلسفه حلق را اينگونه باز نموده است. از كسى كه مشغول تراشيدن موى سر است مى پرسند: چرا موى مى تراشى، در پاسخ مى گويد سنّت است، عطّار از قول سؤال كننده مى گويد:

حلق سر گر سنّتى آمد نه خرد پس فريضه ريش مى بايد سترد

زآنكه اندر ريش چندان باد هست كان بلاى صد دل آزاد هست (2)

حج از عبادات ارزشمند اسلامى است كه نمى توان قيمتى براى آن تعيين كرد امّا گاهى آهى از سر سوز و درد، ارزش چندين حجّ مقبول مى يابد. عطّار در اين زمينه داستان شورانگيزى دارد. او در مصيبت نامه مى گويد:

شد جوانى را حج اسلام فوت از دلش آهى برون آمد به صوت

بود سفيان حاضر آنجا غمزده آن جوان را گفت اى ماتمزده

چهار حج دارم برين درگاه من مى فروشم آن بدين يك آه من

آن جوان گفتا خريدم و او فروخت آن نكو بخريد و اين نيكو فروخت

ديد آن شب اى عجب سفيان به خواب كامدى از حق تعالى ش اين خطاب

كز تجارت سود بسيار آمدت گر به كارى آمد اين بار آمدت

شد همه حجها قبول از سود تو تو زحق خشنود و حق خشنود تو

كعبه اكنون خاك جان پاك تواست گر حجست امروز بر فتراك تو است (3)

به گفته خاقانى كه «... در پس آينه رومى زن رعنا بينند» هر چند استاد سجّادى به گونه ديگرى معنى كرده و گفته است: «حاجيان آگاه در وراى كعبه خداى كعبه را مى بينند و هدف اصلى خداى كعبه است نه كعبه»، عطّار اين سخن را در داستانى كه براى حج


1- 1 مصيبت نامه، ص 131
2- 2 همان، ص 142
3- 3 همان، ص 308

ص: 284

هندو نقل كرده بيان كرده است.

هندويى بوده است چون شوريده اى در مقام عشق صاحب ديده اى

چون به راه حج برون شد قافله ديد قومى در ميان مشغله

گفت اى آشفتگان دلرباى در چه كاريد و كجا داريد راى

آن يكى گفتش كه اين مردان راه عزم حج دارند هم زين جايگاه ...

شورشى در جان هندوى اوفتاد زارزوى كعبه در روى اوفتاد

گفت ننشينم به روز و شب به پاى تا نيارم عاشق آسا حج به جاى

همچنان مى رفت مست و بى قرار تا رسيد آنجا كه آنجا بود كار

چون بديد او خانه گفتا كو خداى؟ زانكه او را مى نبينم هيچ جاى؟!

حاجيان گفتندش اى آشفته كار او كجا در خانه باشد شرم دار!

مرد هندو گفت:

من چه خواهم كرد بى او خانه را خانه گور آمد كنون ديوانه را (1)

عارف كه از صداى بال مگس به طرب و وجد مى آيد، بعيد نيست كه وقتى چشمش به كعبه بيفتد و حركت پوشش آن را مشاهده كند، به وجد آيد و تغيير حالتى در او پديد شود؛ چنانكه به گفته عطّار، شيخ نصر آباد چنين شد:

در حرم بادى مگر مى جسته بود شيخ نصر آباد خوش بنشسته بود

جمله استار كعبه در هوا خوش همى جنبيد از باد صبا

شيخ را خوش آمد آن، از جاى جست درگرفت آن دامن پرده به دست

گفت اى رعنا عروس سرفراز در ميان مكّه بنشستى به ناز

جلوه داده چون عروسى خويش را كرده بى جان عالمى درويش را ...

گر تو را يك بار بيتى گفته يار گفت يا عبدى مرا هفتاد بار ... (2)


1- 1 مصيبت نامه، ص 198
2- 2 همان، ص 199

ص: 285

درگاه خداوندى جاى راز و نياز است عاشقان الهى كه به دستور خداوند لبّيك گفته و حج مى گزارند، اينگونه با خداى خود راز و نياز مى كنند كه عطّار گفته:

آن يكى اعرابيى از عشق مست حلقه كعبه در آورده به دست

زار مى گفت اى خداى ذوالعلُو كردم آنِ خويش من آنِ تو كو؟

گر به حج فرمودى ام حج كرده شد آنچه فرمودى به جاى آورده شد

ور مرا در عرفه بايد ايستاد ايستادم دادم از احرام داد

سعى آوردم به قربان آمدم رمى را حالى به فرمان آمدم

ور طواف و عمره گويى شد تمام خود دگر از من چه آيد والسّلام ...

ره نمايم باش و ديوانم بشوى وز دو عالم تخته جانم بشوى ...

مانده ام از دست خود در صد زحير دست من اى دستگير من تو گير (1)

عطّار به امدادهاى غيبى كه براى حجاج مى رسيده، اشاراتى كرده؛ از جمله در اشتر نامه داستان مرد كرى را نقل كرده كه از قافله عقب مانده و مورد حمله اعراب قرار گرفته و توسّط چند سوار سبز پوش نجات يافته است. (2)

با نقل داستان بس آموزنده عطّار در مورد اينكه چگونه بايد حج كرد، بررسى شعر او را در ارتباط با حج به پايان مى بريم، در اين داستان عطّار گفته است زائر بيت اللَّه براى رسيدن به خدا، بايد همه تعيّنات را كنار بگذارد و دل را از قيد و بند مادّيات رها سازد:

از اكابر بود شيخى نامدار ديد در خواب آن بزرگ كامكار

كو به راهى مى شدى روشن چو ماه يك فرشته آمدى پيشش به راه

پس بدو گفتى كه عزمت تا كجاست گفت عزم من به درگاه خداست

آن فرشته گفتش آخر شرم دار تو شده مشغول چندين كار و بار ...

فرشته به آن بزرگ مى گويد: تو خود را به چندين گرفتارى و دلبستگى مشغول


1- 1- مصيبت نامه، ص 214
2- 2- نك: اشترنامه، صص 50- 48

ص: 286

كرده اى. اسباب و املاك فراوان دارى. اين همه دلبستگى به دنيا با قرب حق سازگار نيست. شب ديگر در حالى كه نمدى پوشيده بود باز همان فرشته را درخواب ديد، فرشته:

گفت: هان قصد كجا دارى چنين گفت قصد قرب ربّ العالمين

گفت آخر بى خرد آنجا روى با چنين ژنده نمد آنجا روى ...

شب ديگر باز همان فرشته را در خواب ديد:

روز ديگر مرد آتش برفروخت وان نمد پاره بياورد و بسوخت

ديد القصّه شب ديگر به خواب كان فرشته كرد سوى او شتاب

گفت عزم تو كجاست اى نامدار گفت نزديك خداى كامكار

آن فرشته گفت اى بس پاكباز چون تو كردى هر چه بود از خويش باز

تو كنون بنشين مرو زين جايگاه چون تو بنشينى بيايد پادشاه

چون همه سوى حق آمد پوى تو حق خود آيد بى شك اكنون سوى تو

پاك شو از هر چه دارى و بباز تا حقت در پاكى آيد پيش باز ...

فقر همچون كعبه چار اركان نمود پنجمش جز ذات حق نتوان نمود ...

گر بود يك ذره در فقرت منى نبودت جاويد روى ايمنى (1)

22- مولانا جلال الدّين محمّد بلخى

(متوفاى 672 ه. ق.) عارف بزرگ كه متأثّر از عطّار است و او را روح عرفان مى داند، از ديد عرفانى، خود به حج چنين مى نگرد و مى گويد:

اى قوم به حج رفته كجاييد كجاييد معشوقه همينجاست بياييد بياييد

معشوق تو همسايه ديوار به ديوار در باديه سرگشته شما در چه هواييد


1- 1- مصيبت نامه، صص 314- 312.

ص: 287

گر صورت بى صورت معشوق ببينيد هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد يك بار ازين خانه برين بام برآييد

آن خانه لطيف است نشانهاش بگفتيد از خواجه آن خانه نشانى بنماييد

يك دسته گل كو؟ اگر آن باغ بديديد يك گوهر جان كو؟ اگر از بحر خداييد

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد (1)

حج براى خداست و در طواف بايد خدا را مدّ نظر داشت و خلوص نيّت هميشه و همه جا لازمه حج واقعى است:

لِخَليلي دَوَراني لِحَبيبي سَيَراني چو جهت نيست خدا را چه روم سوى به وادى؟

نه كه بر كعبه اعظم دورانست و طوافى دورانىّ و طوافى لَكَ يا اهْلَ وِدادى (2)

در همين زمينه گفته است:

بهر بردن بدو، از هيبت مردن بمدو بهر كعبه بدو اى جان نه زخوف بدوى

***

دهان بربند و محرم شوبه كعبه خامشان مى رو پياپى اندر اين مستى نه اشتر جوى ونه جُمجم (3)

عشق در نزد عرفا از اهمّيت ويژه اى برخوردار است و چنانچه عشق، امير الحاج باشد، حاجى را از تمام خطرات محفوظ نگاه مى دارد و سختيهاى راه را بر او آسان مى كند:


1- 1- كلّيّات شمس يا ديوان كبير مولانا جلال الدين محمّد مشهور به مولوى، با تصحيح و حواشى بديع الزّمان فروزانفر چاپ سوم 1363 انتشارات امير كبير، ج 2، ص 65.
2- 2- همان ج 7/ 61.
3- 3- همان ج 3/ 208.

ص: 288

رهست از عقرب اعشى به سوى عقرب گردون ولى مكّه كسى بيند كه نبود بسته حيره

امير حاج عشق آمد، رسول كعبه دولت رهاند مرتو را در ره زهر شريّر و شرّيره (1)

مولانا در حالت وَجْد است كه مى گويد:

من قبله جانها ام من كعبه دلهاام من مسجد آن عرشم نى مسجد آدينه

***

متّقيان به باديه رفته عشا و غاديه كعبه روان شده به تو تا كندت زيارتى ...

جمله به جستجوى تو معتكفان كوى تو روى به كعبه كرم مشتغل عبادتى (2)

از آن زمان كه شمس تبريزى مراد مولانا شد، زندگى مولانا را دگرگون كرد و باعث آن گشت كه مولانا دست از درس و بحث و وعظ بكشد و شيفته وار در خدمت شمس قرار گيرد و غزليّات پرشور خود را بسرايد و در اغلب ابيات خود شمس را مدّ نظر داشته باشد و او را كعبه خود بداند.

تو استظهار آن دارى كه روى از ما بگردانى ولى چون كعبه بر پرّد كجاماند مسلمانى

***

تو كعبه عشّاقى شمس الحق تبريزى زمزم شكر آميزد از زمزم تو جانا

***

مرا در سايه ات اى كعبه جان به هر مسجد ز خورشيد است محراب

***

اگر چه كعبه اقبال جان من باشد هزار كعبه جان را به گرد تو است طواف

***


1- 1- كليات شمس، ج 7، ص 111
2- 2- همان، ج 5، ص 216

ص: 289

اى كه تو شاه چمنى سير كنى صد چو منى چشم ودلم سير كنى سخره اين خوان نشوم

كعبه چو آمد سوى من جانب كعبه نروم ماه من آمد به زمين قاصد كيوان نشوم (1)

***

به پيش كعبه رويش بميرم بدان چاه و بدان زمزم بسازيم

***

رخ چو كعبه نماشاه شمس تبريزى كه با شدت عوض حج هاى پذرفته

مولانا براى زائران بيت اللَّه استمداد مى كند و مى خواهد كه حاجيان در راه مانده را به كعبه وصال برساند و بتها را از كعبه بيرون راند.

حاجيان مانده اند در ره حج داروى اشتران گرگين كن

تا به كعبه وصال تو برسند چاره آب و زاد و خورجين كن (2)

مولانا ارادت و توجّه خاصّى به حسام الدين چلپى دارد، او مشوّق مولانا در سرودن مثنوى بوده، مولانا خطاب به حسام الدين گفته است:

اى با من و پنهان چو دل، از دل سلامت مى كنم تو كعبه اى هر جا روم قصد مقامت مى كنم

مولانا همچون ديگر عرفا دل را كعبه حقيقى مى داند و مى گويد زيارت كعبه دل كن؛ زيرا كعبه گِل، ظاهرى است از كعبه دل.

دوش خوابى ديده ام خود عاشقان را خواب كو؟ كاندرون كعبه مى جستم كه آن محراب كو؟


1- 1- كليات شمس، ج 3 ص 185
2- 2- غزليات شمس، ج 4 ص 289

ص: 290

كعبه جانها نه آن كعبه كه چون آنجا رسى در شب تاريك گويى شمع يا مهتاب كو؟

***

طواف كعبه دل كن اگر دلى دارى دلست كعبه معنى توگل چه پندارى

طواف كعبه صورت حقت از آن فرمود كه تا به واسطه آن دلى به دست آرى

هزار بار پياده طواف كعبه كنى قبول حق نشود گر دلى بيازارى

عمارت دل بيچاره دو صد پاره زحجّ و عمره به آيد به حضرت بارى (1)

و باز در همين زمينه طواف كعبه حقيقى دل مى گويد: تمام افلاك برگرد كعبه در طواف اند.

چرخ فلك با همه كار و كيا گرد خدا گردد چون آسيا

گرد چنين كعبه كن اى جان طواف گرد چنين مائده گرداى گدا

بر مثل گوى به ميدانش گرد چون كه شدى سر خوش بى دست و پا ...

هر كه به گرد دل آرد طواف جان جهانى شود و دلربا(2)

قبله و كعبه حقيقى همانگونه كه گفتيم در نزد عرفا دل است و اين كعبه ظاهر سنگى بيش نيست.

كعبه چو از سنگ پرستان پر است روى به ما آر كه قبله خداست

آن كه از اين قبله گدايى كند در نظرش سنجر و سلطان گداست (3)

مولوى نيز همانند خاقانى آسمان را به طواف كعبه واداشته و آن را به همين جهت از آفات درامان شمرده است:


1- 1 غزليات شمس، ج 6، ص 298
2- 2 غزليات شمس، ج 1، ص 163
3- 3 غزليات شمس، ج 1، ص 292

ص: 291

پوشيده اى چو حاج تو احرام نيلگون چون حاج گرد كعبه طوافى همى كنى

حق گفت: ايمن است هر آنكو به حج رسيد اى چرخ حق گزار ز آفات ايمنى

جمله بهانه هاست كه عشق است هرچه هست خانه خداست عشق وتودرخانه ساكنى (1)

از شورانگيزترين و پر معنى ترين اعمال و مناسك حجّ قربانى است كه به قربانگاه بردن اسماعيل را به ياد مى آورد و رسيدن ندا از جانب پروردگار و اثبات عبوديّت محض پدر و فرزند در مقابل فرمان الهى است. مولوى از قربانى چنين برداشتى دارد:

چون كه با تكبيرها مقرون شدند همچو قربان از جهان بيرون شدند

معنى تكبير اين است اى امام كاى خدا پيش تو ما قربان شديم

وقت ذبح اللَّه و اكبر مى كنى همچنين در ذبح نفس كشتنى

تن چو اسماعيل و جان همچون خليل كرد جان تكبير بر جسم نبيل (2)

مولانا فلسفه حج را ضمن نقل داستانهاى شيرين و شيوا نشان داده است؛ از جمله داستان حجّ بايزيد بسطامى را در دفتر دوم مثنوى آورده است كه وقتى بايزيد عزم حج داشت، شيخى به او گفت من كعبه ام بر گرد من طواف كن!

با در راه پيرى را ديد:

پيش او بنشست و مى پرسيد حال يافتش درويش و هم صاحب عيال

گفت عزم تو كجاس اى بايزيد؟ رخت غربت را كجا خواهى كشيد؟

گفت قصد كعبه دارم از پگه گفت هين با خود چه دارى زاد ره؟


1- 1 غزليات شمس، ج 6، ص 230.
2- 2 مثنوى جلال الدّين محمّد بلخى، به اهتمام دكتر محمّد استعلامى، دفتر سوم، چاپ اوّل 1363 كتابفروشى زوّار، ص 103.

ص: 292

گفت دارم از درم نقره دويست نك ببسته سخت بر گوشه رديست

گفت طوفى كن به گردم هفت بار وين نكوتر از طوافِ حج شمار

وان درمها پيش من نه اى جواد دان كه حج كردى و حاصل شد مراد

عمره كردى عمر باقى يافتى صاف گشتى پر صفا بشتافتى ...

كعبه هر چندى كه خانه برّ اوست خلقت من نيز خانه سرّ اوست ...

بايزيد آن نكته ها را هوش داشت همچو زرّين حلقه اى در گوش داشت

آمد از وى بايزيد اندر مزيد منتهى در منتها آخر رسيد (1)

مولوى از حوادث جالب توجّه در ارتباط با كرامات زاهدان و عابدان در راه حج ياد كرده؛ از جمله داستان عابدى است كه در باديه غرق عبادت بود و آب براى وضوى او از آسمان مى رسيد و قافله حاج به چشم خود شاهد كرامت او بودند.

زاهدى بد در ميان باديه در عبادت غرق چون عبّاديه ...

زائران وقتى او را در وسط بيابان به آن حالت ديدند متحير شدند؛ زيرا او را بسيار شادمان و راضى ديدند. وقتى زاهد از نماز فارغ شد، زائران ديدند كه در آن بيابان خشك، آب از دست و سر و روى او مى چكد و جامه اش خيس است. پرسيدند كه در اين بيابان خشك آب از كجا است كه دست و لباس تو خيس است.

پس بپرسيدش كه آبت از كجااست دست را برداشت كز سوى سمااست

گفت هر گاهى كه خواهى مى رسد بى زچاه و بى زحمل مِنْ مَسَدْ

زائران از آن زاهد مى خواهند كه براى آنها هم آب فراهم كند. زاهد:

چشم را بگشود سوى آسمان كه «اجابت كن دعاى حاجيان» ...

در ميان اين مناجات ابرخوش زود پيدا شد چو پيل آبكش

همچو آب از مشك باريدن گرفت درگو و درغارها مسكن گرفت


1- 1- مثنوى بلخى، دفتر دوم، ص 103- 102.

ص: 293

ابر مى باريد چون مشك اشكها حاجيان جمله گشاده مشكها ... (1)

حج در آينه شعر فارسى

مولانا در دفتر چهارم مثنوى خطاب به حسام الدين چلپى مى گويد:

با تو ما چون رز به تابستان خوشيم حكم دارى هين بكش تا مى كشيم

خوش بكش اين كاروان را تا به حج اى امير صبر مفتاح الفرج

سپس ادامه مى دهد كه حجّ خانه كار مهمّى نيست انسان مصمّم به خانه اى معلوم در مكانى مشخّص مى رود خانه را مى بيند و زيارت مى كند امّا مهم آن است كه صاحب خانه را بتوان ديد و بر گرد او طواف كرد:

حج زيارت كردن خانه بود حجّ ربّ البيت مردانه بود

مولوى مى گويد آنان كه به دل حج مى كنند مشكلى براى آنها نيست، مشكل براى كسانى است كه از راه هاى دور و دراز و بيابانهاى خشك و صحارى سوزان بايد سفر كنند. آنان كه به دل سفر كنند مشكلات سفر جسم را ندارند و اين مشكلات براى آنها حل شده است؛ زيرا:

نيست بر اين كاروان اين ره دراز كى مفازه زفت ايد با مفاز؟

دل به كعبه مى رود در هر زمان جسم طبع دل بگيرد زامتنان

اين دراز و كوتهى مرجسم راست چه دراز و كوته آنها خداست

چون خدا مر جسم را تبديل كرد رفتنش بى فرسخ و بى ميل كرد

صد اميد است اين زمان بردار گام عاشقانه اى فتى خَلّ الكلام

گر چه پيله چشم بر هم مى زنى در سفينه خفته اى ره مى كنى (2)

***

مولانا پس از ملاقات با شمس شيفته او شد و پيوسته شمس در روح و جان مولانا


1- 1- مثنوى بلخى، دفتر دوم، ص 171
2- 2- همان، دفتر چهارم، ص 33- 8

ص: 294

حضور داشت. مولانا در چندين غزل شورانگيز شمس را كعبه جان خود دانسته است. با نقل بعضى از ابيات آن غزلها، به بررسى شعر مولانا در ارتباط با حج و كعبه پايان مى دهيم، مولوى در غزلى با رديف «طواف» گفته است:

كعبه جانها تويى گرد تو آرم طواف جغد نيم بر خراب هيچ ندارم طواف

پيشه ندارم جز اين كار ندارم جز اين چون فلكم روز و شب پيشه وكارم طواف ...

چون كه برآرم سجود باز دهم از وجود كعبه شفيعم شود چون كه گزارم طواف

حاجى عاقل طواف چند كند؟ هفت هفت حاجى ديوانه ام، من نشمارم طواف ...

همچو فلك مى كند بر سر خاكم سجود همچو قدح مى كند گرد خمارم طواف

خواجه عجب نيست اينك من بدوم پيش صيد طرفه كه برگرد من كرد شكارم طواف (1)

مولانا در غزل ديگرى خانه كعبه را توصيف كرده و از جمله گفته است:

اين خانه كه پيوسته در او بانگ چغانه است از خواجه بپرسيد كه اين خانه چه خانه است

اين صورت بت چيست؟ اگر خانه كعبه است وين نور خدا چيست؟ اگر دير و مغانه است

مولانا مى گويد در اين خانه گنجى عظيم نهفته است، خاك و خاشاك اين خانه همه مشك و عنبر است و هر كس كه وارد اين خانه شود به مقام والايى دست مى يابد و


1- 1- غزليات شمس، ج 3، ص 129.

ص: 295

همگان را تشويق و ترغيب به انجام حج و زيارت بيت اللَّه مى كند.

اين خواجه چرخ است كه چون زهره وماه است وين خانه عشق است كه بى حدّ و كرانه است

در غزلى ضمن خوش آمد گويى به زائران بيت اللَّه انجام بعضى اعمال را به آنها يادآورى كرده:

اى خان و مان بمانده و از شهر خود جدا شاد آمديت از سفر خانه خدا

روز از سفر به فاقه و شبها قرار نى در عشق حجّ و كعبه و ديدار مصطفى

ماليده رو و سينه در آن قبله گاه حق در خانه خدا شده «قَدْ كانَ آمِنا» ...

در آسمان زغلغل لبّيك حاجيان تا عرش نعره ها و غريو است از صدا

جان چشم تو ببوسد و برپات سر نهد اى مروه را بديده و بررفته بر صفا

مهمان حق شديت و خدا وعده كرده است مهمان عزيز باشد خاصه به پيش ما

مولوى حجّاج را مهمان خدا دانسته كه هر چند تن آنها بازگشته ولى دل و جان آنها هنوز به حلقه كعبه چنگ زنده است.

باز آمده زحجّ و دل آنجا شده مقيم جان حلقه را گرفته و تن گشته مبتلا

او مراسم حج را نيز تعليم داده و گفته است: آن كه از شام مى آيد در ذات جحفه احرام مى بندد و آن كه از بصره در ذات عرق، سعى صفا و مروه مى كند و هفت بار طواف كعبه و در مقام ابراهيم دو ركعت نماز مى خواند. به عرفات مى رود و از آنجا به موقف و سپس به منا مى رود و رمى جمره مى كند.

شاعر عزّت كعبه را به خاطر عمل خالصانه حضرت ابراهيم دانسته و گفته است:

كعبه را كه هر دمى عزّى فزود آن ز اخلاصات ابراهيم بود (1)


1- 1- مثنوى، دفتر چهارم، ص 61.

ص: 296

چنين به نظر مى رسد كه بعضى از رفتن به حج ابا مى كرده و به بهانه هاى واهى از اين عمل واجب سرباز مى زده اند. مولانا آنان را مخاطب قرار داده و گفته است:

تن توست همچو اشتر كه برد به كعبه دل زخرى به حج نرفتى نه از آن كه خر ندارى

تو به كعبه گر نرفتى بكشاندت سعادت مگريز اى فضولى كه زحق عبر ندارى

و در جاى ديگر وجود كعبه و در نتيجه عمل حج را مايه بقاى اسلام دانسته است و ضمن تشبيه ممدوح خود به كعبه گفته است:

تو استظهار آن دارى كه روى از مابگردانى ولى چون كعبه بر پرّد كجا ماند مسلمانى

و همو در عظمت و ارزش كعبه گفته است:

آن نيستى اى خواجه كه كعبه به تو آيد گويد بر ما آى اگر حاجى مايى

اين كعبه نه جا دارد نى گنجد در جا مى گويد «العّزةُ والحسن ردايى» (1)

مولانا با ديد انتقادى به متولّيان كعبه نگريسته و از آنها ناليده است، گويى او پيش بينى وضع موجود را نيز مى كرده كه قدرتهاى شيطانى بر مكّه و كعبه و ... تسلّط يافته اند از اين رو گفته است:

اى ابابيل، هين كه بر كعبه لشكر و پيل بى كران آمد ...

و يا:

پيل به خرطوم جفا قاصد كعبه شده است من چو ابابيل حقم ياور هر كرگدنم ...


1- 1- غزليات، ج 6، ص 8.

ص: 297

كعبه، شب هنگام در نظر مولوى از ارزش معنوى خاصّى برخوردار است؛ زيرا ديگر از غوغاى روز خبرى نيست، فراغتى دست مى دهد تا انسان بيشتر به صاحب خانه بينديشد و خالق جهان را بيشتر و بهتر بشناسد، از اين رو است كه گفته:

مخسب شب كه شبى صد هزار جان ارزد كه شب ببخشد آن بدر، بدره بى حد ...

به ديبه سيه اين كعبه را لباسى ساخت كه اوست پشت مطيعان و اوستشان مسند

درون كعبه شب يك نماز صد باشد زبهر خواب ندارد كسى چنين معبد (1)

23- فخر الدين ابراهيم همدانى؛

متخلّص به عراقى (متوفاى 680 ه. ق.) از عارفان و غزلسرايان قرن هفتم هجرى است. او به عللى ناچار به ترك هند شد و به عزم مكه و زيارت كعبه و انجام عمل حج حركت كرد، هر جا كه وارد مى شد مورد اعزاز و اكرام قرار مى گرفت و در همان سفر قصايد زيبا و مفصّل در نعت پروردگار و وصف كعبه و ستايش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سروده است؛ از جمله قصيده اى به مطلع:

اى جلالت فرش عزّت جاودان انداخته گوى در ميدان وحدت كامران انداخته ...

در بيست و نه بيت و قصيده ديگرى با مطلع مشابه و همان رديف در بيست هشت بيت:

اى جلالت فرش عزّت جاودان انداخته عكس رويت تابشى در كن فكان انداخته

عراقى زيارت كعبه را به زيارت بهشت برين مانند كرده، وقتى چشم او به جمال كعبه روشن شده، اين قصيده را در توصيف كعبه سروده است:

حبّذا صفّه بهشت مثال برترين آسمانش صفّ نعال

مجلس نور و جلوه گاه سرور روضه انس و بارگاه وصال

بيت معمور او مقرّ شرف سقف مرفوع او سپهر جلال


1- 1 غزليات، ج 2، ص 231.

ص: 298

غرفش خوشتر از رياض بهشت شرفش خوشتر از شكوه كمال ...

نفحات رياض جان بخشش مرده را زنده كرده اندر حال ...

نام آن خانه مى نيارم گفت از پى عقل والعقول عقال

خود تو از پيش چشم خود بر خيز تا ببينى عيان به ديده حال

خويشتن را درون آن خانه بر سرير سعادت و اقبال ... (1)

در قصيده ديگرى به وصف و ستايش كعبه معظّمه پرداخته و ضمن ستايش كعبه متذكّر شده است كه هيچ تر دامن و آلوده اى حقّ ورود به كعبه را ندارد.

حبّذا صفّه سراى كمال خوشتر از روى دلبران به جمال ...

در درون رياض اونرود هيچ تر دامنى جز آب زلال ...

تا سرير درش شنود فلك بر درش چرخ مى زند همه سال ... (2)

عراقى در لمعات، لمعه دهم مى گويد: وقتى از خود بيخود و شيفته بارى تعالى شدى كعبه و كنشت براى تو يكسان است.

نيست را كعبه و كنشت يكى است سايه را دوزخ و بهشت يكى است (3)

او در غزليّات خود نيز به كعبه و حج و مناسك آن نظر دارد؛ از جمله در غزلى گفته است: مقدّم بر زيارت كعبه اعمال خير ديگرى است كه زائر بايد انجام دهد و آنان كه از اين اعمال مفيد به حال جامعه سرباز زنند و انجام ندهند، در كعبه پذيرفته نمى شوند:

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند كه برون در چه كردى كه درون كعبه آيى

به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم چه به صومعه رسيدم همه زاهد ريايى (4)


1- 1 ديوان عراقى- با تصحيح و مقدمه، سعيد نفيسى، چاپ هفتم 1372 انتشارات كتابخانه سنايى، صص 85- 84.
2- 2 همان، ص 84- 83.
3- 3 همان، ص 334.
4- 4 همان، ص 161.

ص: 299

همين مضمون را در غزل ديگرى در صفحه 296 ديوان خود تكرار كرده و گفته است:

چو زباده مست گشتم چه كليسيا چه كعبه چو به ترك خود بگفتم چه وصال و چه جدايى

به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم چو به صومعه رسيدم همه يافتم دغايى

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند كه برون در چه كردى كه درون خانه آيى

عراقى نه در مدرسه جاى دارد، نه در مصطبه سازگار است و نه در صومعه و نه در ميكده و نه در كعبه جاى دارد، از اين روست كه در درِخمّار مانده و از ساقى كمك مى طلبد كه او را از غم برهاند؛ يعنى از خداى كعبه استمداد مى طلبد.

اين دم منم كه بى دل و بى يار مانده ام در محنت و بلا چه گرفتار مانده ام؟

با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم با اهل مصطبه چه به انكار مانده ام؟

در صومعه چو مرد مناجات نيستم در ميكده زبهر چه هشيار مانده ام؟

در كعبه چونكه نيست مرا جاى لاجرم قلّاش وار بردر خمّار مانده ام

ساقى بيار درد و ز درد تو يك زمان بازم رهان، كه با غم و تيمار مانده ام

در كار شو كنون غم كارم بخور كه من از كار هر دو عالم بيكار مانده ام ... (1)

عراقى معتقد است كه اصل، ديدارِ صاحب خانه است نه خانه:

اى دل چو درِ خانه خمّار گشادند مى نوش، كه از مى گره كار گشادند

در خود منگر، نرگس مخمور بتان بين در كعبه مرو چون دَر خمّار گشادند ...

در گوش دلم گفت صبادوش عراقى در بند در خود كه دريار گشادند (2)


1- 1- ديوان عراقى، ص 94.
2- 2- همان، ص 66.

ص: 300

و در جاى ديگر رفتن به كعبه دل را بر كعبه گل مرجّح مى داند.

در كوى خرابات كسى را كه نياز است هشيارى و مستيش همه عين نماز است

آنجا نپذيرند صلاح و ورع امروز آنچ از تو پذيرند در آن كوى نياز است ...

خواهى كه درون حرم عشق خرامى در ميكده بنشين كه ره كعبه دراز است (1)

عراقى در غزليات زيباى عرفانى خود از عشق به خداى كعبه سخن گفته و پيوسته مست عشق الهى است. او مى گويد: زيارت كعبه اگر توأم با خلوص نيّت كامل نباشد فايده اى ندارد.

درون كعبه عبادت چه سود چون دل من ميان ميكده مولاى عزّى ولات است ... (2)

از مجموع گفته هاى عراقى در ارتباط با حج و كعبه و ... مى توان نتيجه گرفت كه عراقى بيشتر توجّه به كعبه درون و عشق به خداى كعبه دارد تا كعبه ظاهر، او خدمت به خلق و انجام اعمال خير را مقدّم بر زيارت خانه كعبه ظاهر مى داند و كسانى را مجاز رفتن به كعبه مى داند كه در بيرون كعبه عمل صالح داشته باشند.

24- افصح المتكلّمين سعدى شيرازى؛

(متوفاى 691 يا 694 ه. ق.) از بزرگان و نوابغ شعر و ادب ايران، معلّم اخلاق و جامعه شناس است كه عمر خود را سالها در سفرگذرانده و سير آفاق و انفس كرده و تجربه ها آموخته است.

سعدى در آثار خود به مناسبتهاى تربيتى به حج توجّه كرده و در قالب داستانهاى جالب توجّه نظريات خود را در ارتباط با حج و زيارت كعبه بيان كرده است. در بعضى از اين اظهارات تا حدودى ديد عرفانى سعدى نمايان است.

سعدى ضمن مجلسى از ابراهيم خواص سخن مى گويد و داستانى از او نقل مى كند كه پيوسته مى گفته است: «كاش من خاك قدم آن سرپوشيده بودمى» از او مى پرسند كدام


1- 1- ديوان عراقى، ص 33
2- 2- همان، ص 31

ص: 301

سرپوشيده؟ داستان را شرح مى دهد: كه روزى قصرى را ديدم ... وارد آن شدم، دخترى را كه تا آن لحظه هرگز نديده بودم ديدم. به او سلام كردم، پاسخ سلام مرا به نام داد و گفت: «عليك السّلام اى پسر خواص». پس از مذاكراتى آهى كشيد و بيهوش شد. وقتى به هوش آمد گفتم: برخيز تا تو را به ديار اسلام برم. گفت: يا شيخ در ديار اسلام چيست كه اينجا نيست؟ گفتم كعبه اى است معظم. گفت: اى ساده دل، اگر كعبه را بينى بشناسى؟

گفتم: آرى. گفت: بر بالاى سر من نگاه كن. «چون نگريستم كعبه را ديدم كه گرد سر دختر طواف مى كرد.

مرا گفت: يا سليم القلب، اينقدر ندانى كه هر كس به پاى به كعبه رود، او كعبه را طواف كند و هر كس به دل به كعبه رود كعبه او را طواف كند؛ فَاْينَما تُوَلُّو فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه (1)

خواجه شمس الدّين صاحب ديوان، از سعدى مى پرسد: حاجى بهتر است يا غير حاجى؟ مى گويد ... يا للعجب پياده عاج چون عرصه شطرنج بسر برد فرزين مى شود؛ يعنى به از آن مى شود كه بود. و پياده حاج، باديه مى پيمايد و بدتر از آن مى شود كه بود.

از من بگوى حاجى مردم گزاى را كو پوسين خلق به آزار مى درد

حاجى تو نيستى شتر است از براى آنك بيچاره خار مى خورد و بار مى برد (2)

اگر از ديد جامعه شناسى ادبى، به سخن سعدى بنگريم و سخنان او را در ارتباط با حج از اين بعد بررسى كنيم، فاجعه بزرگى را لمس مى كنيم كه متأسّفانه در هميشه تاريخ وجود داشته و دارد. فلسفه عميق حج از ميان رفته و تنها تغيير نام به «حاجى» و ديگر مزاياى مادى و سياحتى مدّ نظر است.

سعدى گاهى در مدح پادشاهان، دربار و سراى آنها را در عظمت و منفعت دهى، به كعبه تشبيه كرده است. در باب اوّل گلستان ضمن نقل حكايتى مى گويد:

چو كعبه قبله حاجت شد از ديار بعيد روند خلق به ديدارش از بسى فرسنگ


1- 1- كليّات سعدى، تصحيح محمّد على فروغى، انتشارات جاويدان، ص 31.
2- 2- گلستان سعدى، به تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفى، چاپ اوّل 1368، انتشارات خوارزمى، ص 159.

ص: 302

تو را تحمّل امثال ما ببايد كرد كه هيچ كس نزند بَر درخت بى بَر سنگ (1)

بسيارى به دروغ خود را حاجى معرّفى مى كنند و مى خواهند از اين راه مورد توجّه و احترام قرار گيرند و حج و زيارت خانه خدا را دامى براى فريب مردم و سودجويى خود قرار دهند. سعدى در اين زمينه حكايتى نقل كرده كه: «شيّادى گيسوان بافت كه من علويم و با قافله حجاز به شهر درآمد كه از حج همى آييم ... يكى از ندماى حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بود گفت من او را عيد اضحى دربصره ديدم حاجى چگونه باشد ... (2)

با وجود اين، حجّ درويشان در نظر سعدى حال و هواى ديگرى دارد. او درويشى را مى بيند كه سر بر آستان كعبه مى مالد و پيوسته مى گويد: يا غفور و يا رحيم. تو دانى كه از ظلوم جهول چه آيد. ما وقع را در اين دو بيت بيان كرده است:

بر در كعبه سائلى ديدم كه همى گفت و مى گرستى خوش

مى نگويم كه طاعتم بپذير قلم عفو بر گناهم كش (3)

سعدى خود به بيان ماجراى سفر حج خويش مى پردازد و از نا امنى راهها سخن مى گويد كه: «شبى در بيابان مكّه از بى خوابى پاى رفتنم نماند، سربنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار! ... گفت: اى برادر، حرم در پيش است و حرامى در پس، اگر رفتى بردى و اگر خفتى مردى. (4)

او وقتى مى خواهد در باب تربيت، اثر همنشينى را بيان كند، چه زيبا عظمت كعبه را در اين دو بيت بيان مى كند:

جامه كعبه را كه مى بوسند او نه از كرم پيله نامى شد


1- 1- گلستان سعدى، ص 73
2- 2- همان، ص 81
3- 3- همان، ص 87
4- 4- همان، ص 91

ص: 303

با عزيزى نشست روزى چند لاجرم همچنو گرامى شد (1)

احسان به همنوع يكى از صفات پسنديده انسانى است. سعدى براى نشان دادن اهميت و ارزش احسان، آن را نه تنها برابر با حجّ بيت اللَّه كه برتر دانسته است.

شنيدم كه پيرى به راه حجاز به هر خطوه كردى دو ركعت نماز

چنان گرم رو در طريق خداى كه خار مغيلان نكندى زپاى ...

ناگهان از عالم غيب آوازى مى شنود كه:

به احسانى آسوده كردن دلى به از الف ركعت به هر منزلى (2)

اين معلّم اخلاق، در فلسفه حج گفته است: حاجى بايد به گونه اى باشد كه به پاكى طفل نوزاد. وقتى قربانى مى كند، نفس حيوانى و امّاره خود را قربان كرده باشد. آنگاه كه سنگ بر شيطان مى زند آلودگيهاى درونى و تمايلات شيطانى خويش را نيز از خودبراند و خويشتن را از عيوب پاك گرداند، چون به ملاقات خدا رفته و بر سر سفره كرم پيامبر اكرم نشسته، كرم و مروّتى خداگونه و پيامبر وار داشته باشد، نه همچون حاجى اى كه سعدى از او ياد كرده است:

مرا حاجى اى شانه اى عاج داد كه رحمت بر اخلاق حجّاج باد

شنيدم كه بارى سگم خوانده بود كه از من به نوعى دلش مانده بود ... (3)

حاجى آن زمان كه لبّيك گويان به سوى كعبه مى رود، به دعوت خداى خود پاسخ مى دهد و با خدا سخن مى گويد. سعدى اين اهمّيت تخاطب را در نظر دارد و در مناجات خود به لبيك حاجيان سوگند مى دهد.


1- 1- گلستان سعدى، ص 158
2- 2- همان، صص 85- 84
3- 3- بوستان سعدى سعدى نامه به تصحيح دكتر غلامحسين يوسفى چاپ چهارم 1372 تهران انتشارات خارزمى، ص 146

ص: 304

خدايا! به ذات خداونديت به اوصاف بى مثل و ماننديت

به لبّيك حجّاج بيت الحرام به مدفون يثرب عليه السّلام ... (1)

سعدى نيز آنگاه كه قصد مدح و ستايش دارد كعبه را بر گرد سر پيران شيراز همچون روز بهان و شيخ كبير به طواف وا مى دارد.

هزار پير دلى بيش باشد اندر وى كه كعبه بر سر ايشان همى كند پرواز ...

به ذكر و فكر و عبادت به روح شيخ كبير به حق روز بهان و به حق پنج نماز ...

به حق كعبه و آنكس كه كرد كعبه بنا كه دار مردم شيراز در تجمّل و ناز (2)

راه رسيدن به كعبه حقيقى، راه خاصى است. سعدى به مناسبت رفتار زاهدى متظاهر كه در حضور پادشاه غذاى كمترى مى خورد و در نماز بيش از حد معمول خود مشغول مى شود، مى گويد:

ترسم نرسى به كعبه اى اعرابى كاين ره كه تو مى روى به تركستان است (3)

و سرانجام سخن را با اين بيت سعدى كه رضايت خود را در رضايت پروردگار مى داند و رضايت را به كعبه مانند كرده است پايان مى دهيم:

سعدى ره كعبه رضا گير اى مرد خدا ره خدا گير

25- افضل الدّين محّمد بن حسين مرقّى كاشانى؛

معروف به بابا افضل، از حكيمان و اديبان قرن هفتم است كه در سال 707 درگذشته است.

از بابا افضل شعر چندانى جز چند رباعى و تعداد اندكى غزل نديدم. او در چند رباعى با توجّه به ريشه بت پرستى اشاراتى به ذات اقدس پروردگار كرده و از نظر اهميت و ارزش كعبه را ستوده و همچون ديگر عرفا كعبه واقعى را دل شمرده است.


1- 1- بوستان سعدى، ص 197
2- 2- كليّات سعدى، ص 473
3- 3- گلستان، ص 88

ص: 305

از جمله:

بت گفت به بت پرست كاى عابد ما دانى ز چه روى گشته اى ساجد ما

بر ما به جمال خود تجلّى كرده است آنكس كه زتوست ناظر و شاهد ما (1)

***

در كاركش اين عقل به ره آمده را تا راست كند كار بهم بر شده را

از نقش خيال بر دلت بتكده ايست بشكن بت و كعبه ساز اين بتكده را (2)

بابا افضل كعبه واقعى را كه بيشتر لايق زيارت است كعبه دل مى داند و مى گويد:

در راه خدا دو كعبه آمد منزل يك كعبه صورت است و يك كعبه دل

تا بتوانى زيارت دلها كن بهتر زهزار كعبه باشد يك دل (3)

26- بهاء الدين احمد سلطان ولد؛

پسر مولانا جلال الدين رومى است. او در شهر لارنده آسياى صغير متولّد شد و نزد پدرش علوم طريقت و عرفان را آموخت و نيز از شمس تبريزى، صلاح الدين زركوب، حسام الدّين چلپى رموز عرفان را فراگرفت و در ارشاد جاى پدرش را گرفته است. سلطان ولد در 623 متولّد شده و در 712 درگذشته است. او معتقد است كه وجود عارف خود كعبه است و توصيه مى كند كه در جوار شيخ ماندن بهتر است از به كعبه رفتن. به خصوص اگر در حج بويى از ريا باشد.

بگو به حاجىِ ما حَجَّت ارصواب و رواست وليكن از بر شيخت سفر به كعبه خطاست

بدان كه آب چو نبود تيمّمت نيكو است چو آب دست دهد آن تيمّممِ توهباست


1- 1- رباعيات بابا افضل كاشانى، چاپ سعيد نفيسى، چاپ دوم 1363 پخش و انتشارات فارابى، ص 89
2- 2- همان، ص 90
3- 3- همان، ص 149

ص: 306

مرادت از حج كردن چو ارتضاى حق است يقين به خدمت شيخت بدن بهينه رضاست

از اين رسى به خدا و از آن به اجر و ثواب ثواب اگر چه بلند است، اين از آن بالاست

ثواب نيز گهى باشدت كه بهر خدا كنى حجى و طوافى كه آن برى زرياست ...

يقين بدان كه نيرزد به حبّه اى آن حج چو پر زرنج وبلا و تهى زگنج ولاست (1)

***

قونيه شهرى است كه مولانا جلال الدّين محمّد بلخى در آن اقامت گزيده و سلطان ولد در آن شهر پرورش يافته است، بدين جهت است كه سلطان ولد قونيه را كعبه الهى مى نامد:

چون حضرت شاه ماگزيدت تو مكّه و كعبه الهى

و همو حاجيانِ ظاهرى را كه از فلسفه حج بى خبر، و چه بسا از صاحب خانه غافلند و فقط به گفته ناصر خسرو، «زحمت باديه را به سيم خريده اند» به باد انتقاد مى گيرد كه:

دير بود مقام ما شاهد و باده كام ما رو تو به مكّه حاجيا! پرس ره مدينه را (2)

27- امير خسرو بن امير سيف الدين محمود دهلوى؛

شاعر فارسى زبان كه در دهلى اقامت داشته و يكى از پيش كسوتان سبك هندى است و در 725 درگذشته است. امير خسرو در ارتباط با حج و كعبه و متعلّقات آن ضمن طرح حكاياتى آموزنده سخن گفته است. دهلوى ضمن تعريف و ستايش از اركان مسلمانى در اهمّيت حج كه يكى از پنج


1- 1- ديوان سلطان بهاء الدين محمّد بلخى پسر مولانا جلال الدّين بلخى رومى و صاحب مثنوى، با مقدّمه استاد سعيد نفيسى، خرداد 1338 ناشر كتابفروشى رودكى، ص 106.
2- 2- همان، ص 31.

ص: 307

ركن اساسى دين است گفته:

پنج اساس است كه ايمانى است هر يك از آن حصن مسلمانى است ...

چاره نباشد چو به پاكى تمام زاد حلال و ره بيت الحرام

پيش كن آنگاه به صدق الّطريق بندگى حضرت بيت العتيق

كورنه اى نور صفا را ببين لنگ نه اى راه خدا را ببين ...

زاشك ندامت گهر افشان به جيب ترويه اى ده به نجيبان غيب

ليك صفاى تو چو از مى بود زمزمت از راه صفا كى بود

كوى بتان و دل ظلمت پناه بيت حرامت بس و سنگ سياه ...

در همه سالت نبود اين هوس جز به تراويح نخستين و بس ...

آن كه دوگامى ره سالش بود در ره يك ساله چه حالش بود (1)

از دو بيتِ آخرِ امير خسرو چنين استنباط مى شود كه وى معتقد است و توصيه مى كند كه حج بايد در جوانى انجام شود.

شاعر حاجى را معرّفى مى كند كه در راه حج صرفه نعلين مى كند و در همان حال برهمنى از پوست سينه خود براى رفتن به زيارتِ بت، نعلين مى سازد.

كعبه روى ديد به صدق و ثبات برهمنى را به ره سومنات

جان زدَمِ شوق سماحت كنان خاك ره سينه مساحت كنان

خستگى سينه به راه دراز از سردل پوست همى كرد باز

گفت بدو عارف خوف و رجا كاين سفر آخر زكجاست تا كجا

برهمنش گفت كه ساليست بيش كاين ره از اين گونه گرفتم به پيش

گفت نيوشنده كه چون پاى هست سينه چرا دارى از اينگونه پست؟

گفت چو دل در ره بت باختم پا به رهش نيز زدل ساختم

اى كه زبت كعبه به هندوبرى هم زوى آموز پرستشگرى


1- 1- خمسه اميرخسرو دهلوى، مقدّمه و تصحيح امير احمد اشرفى، چاپ اوّل 1362 انتشارات شقايق، تهران، ص 60.

ص: 308

گير كه تيرش به نشان خطاست هست به تير كژ خود تير راست ... (1)

يكى از بزرگترين رموز حج همدلى و همبستگى و اتّحاد بين آحاد ملّت مسلمان است. اين همدلى و فداكارى در راه خدمت به يكديگر را امير خسرو در داستانى نشان داده كه جمعى از حاجيان در راه حج از تشنگى جان مى سپارند، در حالى كه آب را به يكديگر تعارف مى كنند:

كعبه روى چند به گرماى تيز تشنه فتادند به دشت حجيز ...

دود اجل خاست زهر بندشان بى خودى از پاى درافكندشان ...

ناگه از اطراف بيابان و دشت ناقه سوارى سوى ايشان گذشت ...

پيش يكى رفت كه اين را بگير چشمه حيوان خور و تشنه ممير

او طرفى كرد اشارت به يار كوست زمن تشنه تر او را سپار ...

بردگران برد چو آن آب سرد آن همه را نيز نماند آبخورد ... (2)

شاعر در آينه سكندرى از قول واعظى به فرزندش به نام ركن الدّين الحاجى نصيحت مى كند و مى گويد كه كعبه واقعى دل تو است:

... خدايى كه او مكّه و شام كرد تو را حاجى از بهر آن نام كرد

كه هر صبح و شامى كنى بى گزاف به پيراهن كعبه دل طواف

حرم نشكنى در مقام وفا گران سنگ باشى چو كوه صفا

چو تو پويه با نفس ابله زنى نه حاجى كه اعرابى رهزنى

در كعبه زن تا امانت دهند همان سوى ران تا همانت دهند (3)

***

28- اوحدى مراغه اى؛


1- 1- خمسه دهلوى، ص 61
2- 2- همان، ص 93
3- 3- همان، ص 425

ص: 309

از شعراى قرن هشتم هجرى است كه در سال 738 درگذشته و در مراغه مدفون است. او در تركيب بندى، اشتياق زايدالوصف خود را به زيارت خانه خدا و مرقد حضرت رسول بيان كرده و گفته است: در اين راه تدارك آب و نان و مركب موجب نگرانى است. در اين راه بايد از خود و هستى خود دست شست، نخوت و خودخواهى را از سربدر كرد:

هوس كعبه و آن منزل و آن جاست مرا آرزوى حرم و مكّه و بطحاست مرا

در دل آهنگ حجاز است وزهى يارى بخت گريك آهنگ دراين پرده شود راست مرا ...

از خيال حجر الأسود و بوسيدنِ او آب زمزم همه در عين سويداست مرا ...

دلم از حلقه آن خانه مبادا محروم كز جهان نيست جز اين مرتبه درخواست مرا

از هوا و هوس خويش جدا باش اى دل خاك آن خانه و آن خانه خدا باش اى دل

عمر بگذشت زتقصير حذر بايد كرد به در كعبه اسلام گذر بايد كرد ...

گردِ ريگى كه از آن زير قدمها ريزد سرمه وارش همه در ديده سربايد كرد

آب و نان و شتر و راحله تشويش دل است خورد آن مرحله از خون جگر بايد كرد

روى چون در سفر كعبه كنند اهل سلوك از خود و هستى خود جمله سفر بايد كرد

ص: 310

سر تراشيدن و احرام گفتن سهل است از سر اين نخوت بيهوده به در بايد كرد

شرح احرام و وقوف و صفت رمى و طواف با دل خويش به تقرير دگر بايد كرد

هر دلى را كه زتحقيق سخن بويى هست بشناسد كه سخن را به جز اين رويى هست

يارب امسال بدان ركن و مقامم برسان كام من ديدن كعبه است به كامم برسان

دولت وصل تو هر چند كه خاص است دمى عام گردان و بدان دولت عامم برسان ...

گربدان روضه گذارت بوداى باد صبا عرضه كن عجز وزمين بوس وسلامم برسان (1)

اوحدى معتقد است كه در حج و اعمال و مناسك آن رموز و فلسفه هايى عميق نهفته است كه ممكن است كسى قادر به درك دقيق آن ها نباشد. او گفته است:

... اين حجّ و عمره و حرم و كعبه و مقام وين حلق وسعى و وقفه و رمى وجمار چيست؟

رومى رخان هفت زمين را چنان طواف برگرد آن سرادق زنگى شعار چيست (2)

در مثنوى «منطق العشّاق» از ده نامه- كه بين عاشق و معشوق ردّ و بدل شده- سخن به ميان آمده است. در آخرين نامه به مناسبت حكايتى در ارتباط با حج و كعبه


1- 1- ديوان كامل اوحدى مراغه اى، مقدمه ناصر هيرى، تصحيح امير احمد اشرفى، چاپ اول 1362 انتشارات پيشرو، صص 79- 78.
2- 2- همان، ص 39.

ص: 311

آورده است:

شنيدم حاجى اى احرام بسته چو در ريگ بيابان گشته خسته

به خود گفت ار چه پرتشويش راهست جمال كعبه نيكو عذر خواه است ... (1)

در ادامه مى گويد: همه اين سختيها را به جان ودل مى خرند تا به وصال حرم معبود برسند و چون به وصال رسيدند تمام سختى راه را از ياد مى برند.

اثر بسيار ارجمند اوحدى مثنوى جام جم است. او در اوايل اين مثنوى با تضرّع به مقدّسات سوگند ياد مى كند؛ از جمله به كعبه، زمزم، مقام ابراهيم، صفا، مروه و ...

به دل كعبه و به ناف زمين به كتاب و به جبرئيل امين

به حطيم و مقام و زمزم و ركن به سكون مجاوران دو ركن

به صفا و به مروه و عرفات به مه و مهر و فرش و كرسى و ذات ... (2)

اوحدى حاجيان را به كرامات كعبه توجه داده و در همين مثنوى جام جمِ خود، در اين باره گفته است:

... اندرين كعبه شد به صورت كم حجرى واندران حجر زمزم

حجرش سازگار و سازنده زمزم او حجر گدازنده ...

خيز و اين كعبه را طوافى كن به كراماتش اعترافى كن ... (3)

اوحدى به جريانات تاريخى و حوادثى در ارتباط با كعبه اشاره كرده است. از سخن او چنين بر مى آيد كه حضرت سليمان مى خواسته است كعبه را عمارت كند ولى چون خود به دست خويش مرغى را كشته بود، اين توفيق واجازه را به او نداده اند.

حق نداد از طهارت كعبه به سليمان عمارت كعبه


1- 1- ديوان اوحدى، ص 462
2- 2- همان، ص 474
3- 3- همان، ص 506

ص: 312

بهر مرغى كه كشته بود به دست يافت اين نيستى بدان همه هست (1)

اوحدى عبادت را نشانه بندگى و اطاعت محض مى داند و معتقد است كه اگر كسى موفّق به انجام وظيفه خود شد، نبايد به خود ببالد. او به حجّاج بيت اللَّه هشدار مى دهد كه: به راه باديه گر فخر مى كنى رفتن ميان خواجه چه فرق است و اشتران جهاز

29- كمال الدّين ابوالعطا محمود بن على كرمانى؛

(متوفاى 753 ه. ق.) از شاعران بزرگ قرن هشتم است. او در كرمان متولد شده، در همان شهر تحصيل كرده و به خواجوى كرمانى معروف است. خواجه از جمله مقلّدان نظامى است كه خمسه سروده و درخلال آنها از حجّ و كعبه و مكّه و زمزم و حجر الأسود و حرم و حاجى و حجّاج و ... به مناسبت، گاهى به صورت حكايت، گاهى در مدح و به عنوان تشبيه و ديگر صورِ خيال سخن گفته است. ابوالعطا همچنين كعبه دل را بر كعبه گل ترجيح مى دهد. در مثنوى گل و نوروز در داستان راهب با شاهزاده نوروز آمده است:

به هر سويى كه گشتى ديده اش باز دلش كردى به راه كعبه پرواز

درآن موسم كه كوچ حاجيان بود جرس نالنده و محمل روان بود

برآمد بانگ حجّاج از چپ و راست غركوس رحيل از شهر برخاست

كه شاها بنده را شد روزگارى كه جز انديشه حج نيست كارى

اگر فرمان دهى پَر باز گيرم به اقصاى حرم پرواز گيرم

زپاى ناودان سربرفرازم بر آن در، خويشتن را حلقه سازم

خورم از چشمه زمزم شرابى فشانم بر حجر از ديده آبى

مگر در مروه بخشندم صفايى دهندم در حريم كعبه جايى

ملك چون ديد كان نورسته شمشاد هواى كعبه اش دادست بر باد

به او گفت وقتى به بغداد رسيدى نزد نصر عيّار برو ...


1- 1- ديوان اوحدى، ص 523.

ص: 313

وزان جا رخ به سوى كعبه آور مراد دل بخواه از حىّ داور

روان كردش چو سوى كعبه حجّاج و يا خورشيد يثرب را به معراج (1)

خواجو به وجد مى آيد و در كمال نامه به مكّه وصال مى رسد و به طواف كعبه جلال مى پردازد و ... مى گويد:

چون سر از نجد و جدّه بركردم دست با كوه در كمر كردم

ساكن مكّه وصال شدم طايف كعبه جلال شدم

حجرالأسود از دل شيدا باز نشناختم در آن سودا

چشمم آب رخ از روان ديده مروه دل صفا زجان ديده (2)

وقتى حكايت جنيد و شبلى را نقل مى كند مى گويد:

اهل روش را قدمى ديگراست كعبه جان را حرمى ديگر است ...

كعبه قربت حرم خاص توست فاتحه صبر زاخلاص توست ...

خيمه زن از باديه گل به در كعبه جان در حرم دل نگر ...

حال ره كعبه زبتخانه جوى وآتش شمع از دل پروانه جوى ...

كعبه دل در حرم بيخودى است پيك روان را قدم سرمديست

كعبه كه شد خانه صورتگرى بتكده باشد چو نكو بنگرى ...

وان كه در خانه كثرت ببست در حرم كعبه وحدت نشست ...

كفر بود كعبه زدين ساختن كعبه زبتخانه چين ساختن ... (3)

خواجو كعبه و زمزم و صفا و ... را بسيار عزيز و محترم شمرده و به آنها سوگند خورده است. او وقتى قصد حرم مى كند، ابتدا در زمزم غسل مى كند و آلودگيهاى خود را


1- 1- خمسه خواجوى كرمانى، تصحيح سعيد نيازى كرمانى، چاپ اوّل مهرماه 1370، دانشگاه شهيد باهنر كرمان دانشكده ادبيّات و علوم انسانى، ص 600.
2- 2- همان، ص 113.
3- 3- همان صص 89- 25.

ص: 314

مى زدايد و سپس به سوى حرم كعبه آنهم نه كعبه ظاهر- كه از سنگ و گل است- بل كعبه وحدت كه جان و دل است روى مى آورد و به طواف آن مى پردازد:

غسل در زمزم روان كردم روى در كعبه دل آوردم ...

زمزم كعبه تراب شده وز حياى تو كوثر آب شده

كعبه وحدت از حرم دور است سكّه قربت از درم دور است

و باز در گوهر نامه خود گفته است:

دلم درزمزم جان غوطه خورده طواف كعبه توحيد كرده (1)

30- نورالدّين عبدالّرحمان جامى؛

شاعر و عارف معروف و بزرگ قرن نهم (متوفاى 898 ه. ق.) هم در نظم و هم در نثر در ارتباط با حج سخن گفته و در قالب حكايات و داستانهاى شيرين ارزش و اهمّيت حج واعمال و مناسك آن را نموده است.

ما اينك در اين فصل شعر جامى را در ارتباط با حج بررسى مى كنيم و در فصل ديگر، كه به تحقيق در نثر فارسى در اين ارتباط خواهيم پرداخت، نثر جامى را نيز بررسى خواهيم كرد. و نظرى به نفحات الأنس او خواهيم داشت و از داستانهاى عرفانى او بهره مند خواهيم شد و نكات مربوط به حج را باز خواهيم نمود.

جامى مى گويد: حج يك عمل و عبادت سياسى- مذهبى است كه بايد از روى اعتقاد قلبى صورت گيرد. در هفت اورنگ (سلسلة الذّهب) داستان واعظى را آورده كه به غور رفته و به موعظه پرداخته:

صفت كعبه و فضيلت حج به دلايل بيان نمود و حج ...

غوريى كش زعشق لم يزلى بود سرّى درون جان ازلى

وصف خانه شنيد مستانه خاست بر ياد صاحب خانه ...

شعله بر زد زسينه آتش او جانب كعبه شد عنان كش او ...


1- 1- خمسه خواجوى كرمانى، ص 208.

ص: 315

در كفش زاد نى و راحله نى همرهش كاروان و قافله نى

پرس پرسان كه كعبه كو و كجاست وزره او نشان راست كه راست

قاصد بيت اللَّه كه چند فرسنگى طى طريق كرد، پاهايش آبله زد و گرسنگى بر او چيره شد و:

آتش شوق او نشست فرو شست از وصل كعبه دست فرو

به سوى خانه خود بازگشت و در پاسخ كسانى كه علّت انصراف او را مى پرسيدند، گفت:

كه به كعبه نمى رسم امروز تابه كعبه بسى ره است هنوز (1)

و در پايان مى گويد: من كه از طىّ سه فرسنگ اين چنين آزرده شدم، چگونه مى توانم اين مسافت دور و دراز را طى كنم و چون از رسيدن به كعبه مأيوس شد گوشه نشينى و عزلت اختيار كرد.

جامى نيز از جمله كسانى است كه معتقدند حج بايد با توكّل باشد و زائر بيت اللَّه از هيچ چيز و از هيچ كس جز خدا نبايد ترس و واهمه داشته باشد و به هيچ كس و هيچ چيز جز لطف پروردگار و ذات اقدس او دل نبندد. او در اين مورد داستان حاجى اى را كه با جنّى مهيب برخورد كرده آورده و گفته است:

رهروى روى به تنهايى كرد بهر حج باديه پيمايى كرد

راحله پاى بيابان پيماى قافله ديو و دد جانفرساى ...

روزى از دور يكى شخص غريب شد پديدار به ديدار مهيب

گفت تو آدميى يا پرى اى كه عجب بر سر غارتگرى اى ...

گفت نى آدمم، من پرى ام ليك چون آدميان گوهرى ام


1- 1- مثنوى هفت اورنگ، نورالدّين عبدالرّحمان جامى به تصحيح و مقدّمه آقاى مرتضى مدرس گيلانى، چاپ دوم كتابفروشى سعدى تهران- صص 96- 94.

ص: 316

تو كيى مؤمن واحد دانى يا نه در شرك فرس مى رانى

گفت من سوى يكى رو دارم وز دو گويان جهان بيزارم

گفت اگر زانكه خداى تو يكى است در دلت از يكى او نه شكيست

شرم بادت كه جز ازوى ترسى پاى بگذاشته از پى ترسى

چون خدادان زخدا ترسد و بس ترسد از وى همه چيز و همه كس (1)

شعراى ديگر نيز داستان حج مجنون را نقل كرده اند ولى آنچه جامى در اين باره گفته، از نكات آموزنده بيشترى برخوردار است. جامى گفته است: مجنون در راه كلاغى را مى بيند كه دو سه بار بانگ لطيف مى زند، مجنون آن را به فال نيك مى گيرد و مى گويد:

اگر ليلى به او اجازه دهد يك حج پياده انجام خواهد داد. جامى در اين داستان خواسته مى خواهد عشق به خدا را بيان كند و بگويد: آنكه عشق حقيقى در دل او مستقر شده، ترك همه تعلّقات مى كند و بجز معشوق به چيز ديگر نمى انديشد و در چنين حالى معشوق نيز به عاشق حقيقى خود به ديده عنايت خواهد نگريست و عاشق را به وصال خود خواهد رساند.

گر بار دهد به خاطر خوش سوى خودم آن نگار مهوش

بر من باشد حجى پياده يك حج چه بود كه صد زياده ...

بر من باشد كه بندم احرام زين در به طواف حجّ اسلام ...

فرمان تو گر بود در اين كار بندم سوى حج زمنزلت بار ...

ليلى ز وى اين سخن چو بشنيد بر خويش چو زلف خويش پيچيد

گفت اى ره صدق منهج تو تو حجّ منىّ و من حج تو ...

مجنون كه وفا به عهد مى كرد در رفتن كعبه جهد مى كرد ...

چون كعبه روان ز بعدِ ميقات لبّيك زنان شدى در اوقات

او بسته لب از نواى لبّيك ليلى گفتى به جاى لبّيك

چشمش به سواد كعبه از دور چون شد زجمال كعبه پر نور ...


1- 1 مثنوى هفت اورنگ، ص 504.

ص: 317

زانجا به طواف خانه زد گام نگرفته زماه خانگى كام ...

آنگه زدو ديده خونِ دل ريخت در دامن ستر كعبه آويخت ... (1)

داستان حجّ هشام بن عبدالملك و حضرت امام زين العابدين عليه السلام معروف است.

هشام در طواف كعبه بود، هر چند خواست حجر الأسود را لمس كند، ازدحام جمعيت مانع شد، ناچار به گوشه اى رفت و نشست و مشغول نظاره طواف كنندگان شد. در همان حال حضرت زين العابدين عليه السلام براى طواف به سوى حجر الأسود حركت كرد، همه مردم راه را باز كردند و حضرت بدون زحمت حجر الاسود را بوسيد. يكى از مردم شام كه در كنار هشام بود از وى پرسيد كه اين چه كسى است كه اينقدر براى او احترام قائل شدند.

هشام گفت: او را نمى شناسم- در حالى كه كاملًا مى شناخت- فرزدق، سخن مرد شامى و هشام را شنيد، گفت من او را مى شناسم! از من بپرس و شروع كرد به معرفى آن حضرت كه:

هذَا الَّذى تَعْرِفُ البطحاءُ وَطْأَتهُ وَاْلبَيْتُ يَعرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ

جامى بعدها اين قصيده را به فارسى برگردانده و به شعر فارسى سروده است:

پور عبدالملك به نام هشام در حرم بود با اهالى شام

مى زد اندر طواف كعبه قدم ليك از ازدحام اهل حرم

استلام حجر ندادش دست بهر نظّاره گوشه اى بنشست

ناگهان نخبه نبىّ و ولى زين عبّاد بن حسين على ...

زد قدم بهر استلام حجر گشت خالى زخلق راه گذر ...

در اين موقع فرزدق در پاسخ يكى از اهالى شام كه از هشام نام آن حضرت را پرسيده و هشام تجاهل كرده بود:

گفت: من مى شناسمش نيكو زو چه پرسى به سوى من كن رو


1- 1- مثنوى هفت اورنگ، صص 797- 793.

ص: 318

آن كس است اين كه مكّه و بطحا زمزم و بوقبيس و خيف و منا

حرمُ حلّ و بيت و ركن و حطيم ناودان و مقام ابراهيم

مروه سعى صفا حجر عرفات طيبه كوفه كربلاو فرات

هر يك آمد به قدر او عارف برعلوّ مقام او واقف

راستى و درستى راه نجات است و دروغ و نادرستى انسان را به ضلالت و گمراهى مى كشاند. جامى داستان حاجى اى را نقل مى كند كه گرفتار قطّاع الطّريق شده و به دليل راست گويى نه تنها از چنگ دزدان نجات يافت كه دزدان منحرف از رفتار او پند گرفتند و به راه راست هدايت شدند:

رهروى كعبه تمنّا مى داشت ليكنش مادر از آن وا مى داشت

آن شخص تا وقتى مادرش زنده بود اين آروز را در دل داشت ولى به خاطر مراقبت از مادرش به سفر حج نرفت. پس از مرگ مادر خانه اش را فروخت، پنجاه دينار فراهم آورد و عزم حج كرد. در راه راهزنان او را دستگير كردند و پرسيدند چه دارى مرد مسافر؟!

گفت: در جيب پى توشه راه نيست دينار زرم جز پنجاه

مرد راهزن از او خواست كه آنها را بياورد، مرد كيسه زر را به او داد. راهزن شمرد و چون بر صدق گفتار مرد واقف شد پنجاه دينار را بوسيد و به مرد برگرداند و راستى مرد مسافر بيت اللَّه در او تحوّلى به وجود آورد و مرد زائر را بر مركب خود نشاند و خودش نيز به مكّه رفت توبه كرد و تا پايان عمر با آن مرد زائر بود. (1)

اركان مسلمانى را پنج چيز دانسته اند كه ركن پنجم آن حجّ است، جامى با توجّه به اصل مهمّ حج سخن گفته و در ضمن اعتقاد خود را درباره پاره اى رمز و رازهاى حج بيان كرده است:


1- 1- مثنوى هفت اورنگ، ص 534.

ص: 319

... دين تو را تا شود اركان تمام روى نه از خانه به ركن و مقام ...

بار به ميعاد تعبّد رسان رخت به ميقات تجرّد رسان

رشته تدبير زسوزن بكش خلعت سوزن زده از تن بكش

باز كن از بخيه زده جامه خوى بو كه تو را بخيه نيفتد به روى

گر نه ز مرگ است فراموشيت به كه بود كار كفن پوشيت

لب بگشا يافتن كام را نعره لبّيك زن احرام را ...

رو به حرم كن كه در آن خوش حريم هست سيه پوش نگارى مقيم

صحن حرم روضه خلد برين رو به چنان صحن مربّع نشين ...

سنگ سياهش كه از آن كوته است دست تمنّات يمين اللَّه است

چون تو از آن سنگ شوى بوسه چين بوسه زن دست كه باشى ببين

بر سرگردون زنى از فخر كوس گر رسدت دولت اين دستبوس

از لب زمزم شنو اين زمزمه كز نم ما زنده دلند اين همه

سوى قدمگاه خليل اللَّه آى پا چو نيابى به رهش ديده ساى

پاى مروّت به سر مروه نه چهره صفوت به صفا جلوه ده

تا نشود در عرفاتت وقوف كى شود از راه نجاتت وقوف

كبش منى را به منا ريز خون نفس دنى را به فنا كن زبون

سنگ به دست آر زرمى جمار ديو هوا را كن از آن سنگسار

چون دل ازين شغل بپرداختى كار حج و عمره بهم ساختى ... (1)

جامى بدين طريق مى گويد كه در حج بايد تعبّد محض مدّ نظر داشت و هيچ به فكر تدبير كار نبود و همه را به اميد خدا واگذاشت و لباس زيبا را از تن درآورد و خودنمايى و تظاهر را كنار گذاشت، حاجى بايد حتّى به فكر مرگ نباشد تا چه رسد به اينكه هراسى از آن داشته باشد. زائر كه بر حجرالأسود بوسه مى زند، در حقيقت بر دست راست خدا بوسه مى زند و اين دست بوسى مايه افتخار و مباهات است. جامى مى گويد: اگر پاى


1- 1- مثنوى هفت اورنگ، صص 410- 408.

ص: 320

رفتن به مقام ابراهيم را ندارى بايد با ديده حركت كنى و چشم خود را بر آن بسايى. در مروه بايد مروّت را تجربه كنى و در صفا با صفا شده باشى. فلسفه وقوف در عرفات واقف شدن بر معارف الهى است. فلسفه قربانى در منا قربان كردن و كشتن نفس پليد امّاره است و هدف از رمى جمرات راندن ديو هوا و هوس است از وجود خود. اگر حاجى در ضمن انجام اين اعمال و مناسك، به اين نكات توجه داشته باشد و چنان كند، كار حج وعمره خود را به اتمام رسانده است.

با نقل داستان حج على بن موفق كه زياد به حج مى رفت و مژده اى خوش به همه آنها كه به زيارت خانه خدا توفيق يافته اند و خواهند يافت، سخن در باب شعر جامى را در ارتباط با حج و كعبه به پايان مى بريم.

علىّ بن موفّق كه زياد به حج مى رفت در يكى از سفرهاى خود وقتى به كعبه مى رسد، سر خود را به سنگ كعبه مى كوبد و با خداى خود به مناجات مى پردازد. جامى حكايت را بدان جهت نقل كرده است كه به همه زائران بيت اللَّه اميد بدهد كه پروردگار حج آنها را مى پذيرد و مردم را تشويق و ترغيب به انجام حج و زيارت كعبه كند.

پور موفّق كه به توفيق حق برد زهر پير موفّق سبق

باديه كعبه بسى مى بريد محنت آن راه بسى مى كشيد

روزى از آنجا كه دلى داشت تنگ زد به در كعبه سر خود به سنگ

گفت: خدايا! پسِ هر محنتى سوى من افكن نظر رحمتى

راه حج و عمره بسى رفته ام بهر تو نى بهر كسى رفته ام

دل به وفاى تو گرو بوده ام بى سرو پا در تك و دو بوده ام

زين سفرم نيست به كف حاصلى نى سر وقتى نه به سامان دلى ...

شب چو دراين درد فرو شد به خواب آمدش از حضرت بيچون خطاب

كاى به رهم پاى زسر ساخته بر همه زين پاى سرافراخته

گرنه تو را خواستمى كى چنين دادميت ره سوى اين سرزمين

هر كه نه مايل به سوى وى شود سوى خودش راهنما كى شود

ص: 321

حاصلت اين بس كه تو را خواستم باطنت از شوق خود آراستم

ره به سوى خانه خود دادمت بر در هر كس نفرستادمت (1)

31- هلالى جغتايى؛

مقتول به سال 935 ه. ق. كه از شعراى صاحب نام اواخر قرن نهم و اوايل قرن دهم است، درارتباط با حج و كعبه، زمزم، طواف و ... كم و بيش سخن گفته و اغلب در مخاطبه با معشوق از آنها سود جسته است.

رسيدن به وصال معشوق را به رسيدن به كعبه مانند كرده و گفته است:

شدم در جستجوى كعبه وصلت ندانستم كه همچون من بود سرگشته بسياراين بيابان را

***

بس كه از كعبه كوى تو مرا مانع شد گر همه قبله شود رو نكنم سوى رقيب

***

مقيم كوى تو چون در حريم كعبه نشست به آه حسرت و اشك ندامتى برخاست

***

كعبه ما كوى تواست از كوى خود ما را مران قبله ماروى توست، ازمامگردان روى خويش (2)

***

گويا حرم كوى تو كعبه است و در آنجا هر چند روم جز در و ديوار نبينم

كوى تو همچو كعبه محترم است مرغ بامت كبوتر حرم است


1- 1- مثنوى هفت اورنگ، ص 411.
2- 2- ديوان هلالى جغتايى، با شاه و درويش و صفات العاشقين تصحيح سعيد نفيسى، انتشارات كتابخانه سنايى، صص 95- 10.

ص: 322

گر رسيدن به كعبه نتوانم بارى از قبله رو نگردانم (1)

***

لب لعل و زنخدان هر دو با هم نموده آب خضر و چاه زمزم

هلالى جغتايى هم به داستان ليلى و مجنون نظر داشته كه گفته است:

چو مجنون جانب ليلى گذشتى به گرد كوى او چون كعبه گشتى (2)

توكّل به خدا در پهنه ادب فارسى و در آثار منظوم و منثور، به وفور نمايان است و كمتر گوينده اى هست كه در آن باب سخن نگفته باشد. هلالى در اين باره گفته است:

شنيدم عارف صاحب تميزى چو يوسف داشت فرزند عزيزى ...

قضا را مرد عارف بعد يكچند به سوى كعبه شد همراه فرزند ...

وقتى اين پدر و پسر تصميم به اين سفر مى گيرند، هواداران فرزند در فراهم آوردن اسباب سفر مى كوشند و يكى از طرفداران كه تحمّل دورى فرزند عارف را نداشت، بدون توشه و فقط با توكّل بر خدا به راه افتاد. وقتى آن عارف در منزلى توقّف كرد متوجّه جريان شد كه شخصى به خاطر علاقه به فرزند او بدون توشه به راه افتاده است. او را فراخواند و به او محبّت فراوان كرد و وى را به منزل رساند. هلالى از اين داستان نتيجه گرفته كه:

بلى هر كس توكّل همسفر يافت به يك منزل وصال كعبه دريافت

و از خداوند خواسته است كه:

توكّل ده كزان خشنود گرديم به گرد كعبه مقصود گرديم (3)


1- 1- مثنوى هفت اورنگ، مثنوى شاه و درويش، صص 259- 217
2- 2- همان، صفات العاشقين صص، 314- 300
3- 3- همان، ص 312

ص: 323

اهميت حج را در ديد هلالى از اين ابيات مى توان فهميد و دانست كه شاعر همانند بسيارى از انديشمندان و معتقدان، خداى خانه را مى خواهد نه فقط خانه را:

هلالى گر روى روزى به طوف كعبه كويش قدم از سر كن آنجا و منه ديگر قدم بيرون

***

حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار او خانه همى جويد و من صاحب خانه

مقصود من از كعبه و بتخانه تويى تو مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانه

***

به كوى دوست هلالى زراه كعبه مپرس تو ساكن حرمى از سفر چه مى پرسى (1)

32- شيخ بهاء الدّين محمّد العاملى؛

مشهور به شيخ بهايى (متوفاى 1031 ه. ق.) از علماى بزرگ و شعراى ارزنده قرن دهم و يازدهم است. او از حج درسهايى گرفته و به ديگران منتقل كرده و از جمله گفته است: ريا ارزش عمل را از بين مى برد و حاجى به جاى قربان كردن احشام بايد نفس خويش را در قربانگاه قربان كند تا رستگار شود.

آهنگ حجاز مى نمودم من زار كامد سحرى به گوش دل اين گفتار

يارب به چه روى جانب كعبه رود گبرى كه كليسيا از او دارد عار

در خانه كعبه دل به دست آوردم دل بر دم و گبر و بت پرست آوردم

مستان كه گام در حرم كبريا نهند يك جام وصل را دو جهان در بها دهند

سنگى كه سجده گاه نماز رياى ماست ترسم كه درترازوى اعمال مانهند

حاجى به طواف كعبه اندر تك و پوست ور سعى و طواف هر چه كردست نكوست

تقصير وى آنست كه آرد دگرى قربان سازد به جاى خود در ره دوست (2)


1- 1- مثنوى هفت اورنگ، صص 188- 151.
2- 2- كليّات اشعار شيخ بهايى، شامل اشعار و آثار فارسى، مقدّمه و شرح حال به قلم سعيد نفيسى ويرايش و تصحيح، على كتابى، چاپ اوّل 1372، نشر چكامه، صص 82- 75.

ص: 324

شيخ بهايى در جستجوى صاحب خانه است، هر چند حاجيان ديگر طالب ديدار خانه هستند. او خانه را بهانه اى براى ملاقات با صاحب خانه مى داند و در آرزوى ديدن پروردگار مى گويد:

روزى كه برفتند حريفان پى هر كار زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمّار

من يار طلب كردم واو جلوه گه يار حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار

او خانه همى جويد و من صاحب خانه

هر در كه زنم صاحب آن خانه تويى تو هر جا كه روم پرتو كاشانه تويى تو

در ميكده و دير كه جانانه تويى تو مقصود من از كعبه و بتخانه تويى تو

مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانه (1)

33- شيخ محمّد على حزين لاهيجى؛

از شعراى قرن يازده و دوازده است. او به تقليد از قصيده خاقانى به مطلع:

هر صبح سر ز گلشتن سودا برآورم وز صور آه بر فلك آوا برآورم ...

گفته است:

از چاك سينه چون جرس آوا برآورم تا شهريان عقل به صحرا برآورم ...

احرام كوى دوست به پاكان ميسّر است غسلى به خون دل شفق آسا برآورم ...

سوداى زلف خانه خدايى دلم شده است از كعبه بهتر آنكه چليپا برآورم ... (2)

حزين لاهيجى نيز دل را كعبه واقعى و كعبه گِل را بهانه اى مى داند.

شوق تو حزين از كشش كعبه گل نيست دل كعبه عشق است نگهدار ادبش را

***


1- 1- كلّيات شيخ بهايى، صص 77- 76.
2- 2- ديوان حزين لاهيجى، تصحيح بيژن ترقّى، چاپ دوم انتشارات خيّام، ص 127.

ص: 325

جبين را سجده فرساى در پير مغان كردم به بام كعبه دل مى زنم ناقوس ترسا را (1)

34- ملا محمّد رفيع واعظ قزوينى؛

شاعر قرن يازدهم به جستجوى كعبه مقصود و ديدار معبود است كه مى گويد:

سراغ كعبه مقصود كرده ام واعظ سراغ همسفر امّا نمى توانم كرد (2)

***

در راه بندگى به سوى كعبه نجات دادى چو دست و پاى طلب همّتم بده (3)

***

تا كعبه با خيال تو همدوش رفته ام اين راه را تمام به آغوش رفته ام (4)

واعظ متظاهران را مخاطب قرار داده و آن ها را از اين عمل ناخوش آيند بر حذر داشته و گفته است:

تا چند در لباس كنى دعوى صلاح خواهى به جامه كعبه نمايى كنشت را؟! (5)

او در خلال سخنان خود درس آزادى و آزادگى مى دهد و انسان را به ترك حصار شهرنشينى و گرفتاريها و مشكلات آن تشويق مى كند و در حقيقت مى خواهد بگويد: بايد ديدِ انسان وسيع و فكر او باز باشد و خود را اسير اين و آن نكند. براى اين منظور از ارزش و احترام كعبه سود جسته است.


1- 1- ديوان حزين لاهيجى، ص 216
2- 2- ديوان ملّا محمّد رفيع واعظ قزوينى، با تصحيح و مقدّمه، دكتر سيد حسن سادات ناصرى 1359، مؤسّسه مطبوعاتى على اكبر علمى، ص 163
3- 3- همان، ص 356
4- 4- همان، ص 296
5- 5- همان، ص 8

ص: 326

نبودى گر شرف بر شهرها صحرا و هامون را چراشد كعبه را با اين شرافت خانه در صحرا؟! (1)

قزوينى هم مانند بسيارى از شاعران مدّاح در مدح و ستايش ممدوحين خود دربار آنان را به قبله حاجات مردم و كعبه آمال آنان تشبيه كرده است:

اى بار داده كعبه كويت به راهها گستاخ بارگاه قبول تو آهها ...

رهرو كجا به كعبه كوى تو پى برد كاواره گشته اند در اين دشت راهها (2)

گويا بر اثر زلزله اى گنبد حرم حضرت رضا عليه السلام خراب و تجديد بنا شده واعظ قزوينى در تاريخ تجديد بناى آن توسّط شاه عبّاس دوم گفته است:

افتاد گر از زلزله اين كعبه اهل زمن شد بازآن معموراز حكم «سليمان» زمان (3)

***

مشو شاد از شكست اين بنااى خارجى ديگر كه تجديد لباسى نيست نقص كعبه، گر دانى (4)

وى اظهار تأسّف مى كند كه توجّه دينى مردم اندك است و بيشتر توجّهات به لباس و آرايشهاى ظاهرى است.

روزگار جامه ديبا و فرش مخمل است كعبه دل را لباس درد دين مستعمل است (5)

قزوينى گاهى به اشاره اوضاع اجتماعى زمان و نحوه برخورد بعضى از مسلمانها را


1- 1- ديوان حزين لاهيجى، ص 11
2- 2- همان، ص 51
3- 3- همان، ص 607
4- 4- همان، ص 614
5- 5- همان، ص 81

ص: 327

با اين عمل عبادى- سياسى بيان كرده و در هجو كسى گفته:

... وعده و وعيد جنّت و نارت به حج نبرد شايد برد خريد و فروش منا به حج (1)

***

اى كه بر لب گفتگوى كعبه ات باشد گران آستان خلق بوسيدن ندارد اين همه (2)

واعظ قزوينى راه رسيدن به كعبه مقصود را راه شريعت مى داند:

تا برد ره به كعبه مقصود جاده شرع باشدش مسلك (3)

35- لطف على بيك آذر بيگدلى؛

(متوفاى 1195 ه. ق.) شاعر قرن دوازدهم است. او در مدح احمد خان خويى به امنيّت كعبه و عدالت مداين اشاره مى كند و مى گويد:

چه خوى؟ به يمن عدالت مداين اوّل چه خوى؟ به ميمنت وامن كعبه ثانى! (4)

او در قصيده اى از اوضاع و احوال زمان شكايت مى كند و با اظهار تأسّف مى گويد: ...

غيرت اى فوج ابابيل كه شد كعبه از ابرهه ويران چه كنم (5)

شاعر حاكم اصفهان را كه به حج رفته، مورد نكوهش قرار مى دهد و مى گويد: تو در عمل مانند حَجّاج يوسفى، تو حج نكرده اى بلكه حُجّاج را غارت كرده اى و موجب رنج


1- 1- ديوان حزين لاهيجى، ص 533
2- 2- همان، ص 533
3- 3- همان، ص 600
4- 4- ديوان لطفعلى بيك آذر بيگدلى به كوشش دكتر حسن سادات ناصرى استاد دانشگاه تهران- پروفسور غلامحسين بيگدلى. چاپ اوّل 1366 چاپ جاويدان، ص 153
5- 5- همان، ص 108

ص: 328

و زحمت آن ها شده اى و در ضمن مى گويد كه حاجى واقعى بسيار اندك است و همه اينها نشان دهنده اوضاع اجتماعى و اعتقادى زمان است:

اى به ديدار، ضحكه ضحّاك وى به كردار، حُجّت حَجّاج ...

كرده قربانى آهوان حرم حج نكرده زدى ره حُجّاج

در ره پا برهنگان حجاز برفشانده خسك شكسته زجاج (1)

36- داورى شيرازى؛

شاعر قرن سيزدهم، وقتى فاضل دانشمند زمان او اسداللَّه خان به مكّه معظّمه مى رود، قصيده اى در 38 بيت مى سرايد و در آن از مكّه، كعبه، زمزم، حجرالأسود و ... نام مى برد و فرشتگان و پيامبران را به منظور ديدن ممدوح خود به مكّه مى كشاند.

خدايگان مرا جزم گشت عزم رحيل به سوى خانه حق كش خداى باد دليل ...

به اين بهانه كه تعمير خانه خواهم كرد دوباره آيد از خلد سوى كعبه خليل ...

حرم لباس سيه را زتن برون آرد حرير سبز بپوشد زپرّ جبرائيل ...

فرشتگان زفلك تا به مكّه صف بزنند گهى زشوق به تسبيح و گاه در تهليل

به بام كعبه ببندند خادمان حرم براى زيور تورات و مصحف و انجيل ...

بزرگوارا! اين حج نه واجب است تو را كه استطاعت شرط است و جاء فى التنزيل ...

و در پايان قصيده مى گويد:

برو به مكّه و خرّم بمان و خوش برگرد بيابه پارس بمان تا به صور اسرافيل (2)

در قصيده ديگرى نيز خطاب به حُجّاج به آنها خوش آمد مى گويد و از زحمات آنها كه در راه رسيدن به كعبه كشيده اند ياد مى كند كه با چه شوقى راه مى پيمودند هروله مى كردند، ديوانه وار لبّيك سرمى دادند. سعى بين صفا و مروه كرده و در اين عمل دل خود را مصفّاكرده اند. حجرالأسود را عاشقانه بوسيده اند. در محلهاى اجابت دعا، دعا خوانده اند و ...

خرّم صباح حاجيان و آن سود و سودا داشتن در كوى خاص كبريا بى حاجبى جا داشتن ...

ديوانه وار از عشق هو با يار گشتن روبرو وز هر طرف لبّيك گو فرياد و غوغا داشتن

عشّاق يار باوفا در پيش و خود يار از قفا از مروه رفتن تا صفا دل را مصفّا داشتن

آن هدى راندن تا منا راحت شمردن هر عنا وزبخشش معطى المنى هر گون تمنّا داشتن ...

آن جا شما خوش ناجيان عمره گزار و حاجيان ما مانده اينجا راجيان واندوه آنجا داشتن ...

تا حج در اسلام آمده حاجى به هر عام آمده تا شرط احرام آمده عريان سروپا داشتن ... (3)

37- شمس الشعرا ميرزا محمّد خان، سروش اصفهانى؛

(متوفاى 1285 ه. ق.) از شعراى معروف قرن سيزدهم در ضمن قصايد غرّاى خود به حج و كعبه و بعضى


1- 1- ديوان داورى شيرازى، به اهتمام دكتر نورانى وصال، چاپ اوّل 1370 چاپ احمدى، ص 357.
2- 1- ديوان داورى شيرازى، به اهتمام دكتر نورانى وصال، چاپ اوّل 1370 چاپ احمدى، ص 357.
3- 2- همان، ص 446.

ص: 329

ص: 330

داستانهاى مربوط به آن اشاراتى دارد؛ از جمله جريان خواب ديدن هاشم جدّ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جوار كعبه كه از فرزندان او يكى پيامبر آخر الزّمان خواهد بود.

شبى گرد بر گرد كِعبه چمان همى خواست از كردگار جهان ...

پيمبر پديد آيد از پشت او شكافنده ماه انگشت او (1)

حرمت كعبه حتّى پيش از اسلام در نزد عرب و ديگر ملّتها بسيار زياد بوده است.

بزرگان ايران قبل از اسلام به زيارت كعبه مى رفتند و هدايايى تقديم مى كردند. سروش از اين هدايا ياد كرده و گفته است:

نه كعبه عرب را گرامى بدست به نزد عجم نيز نامى بدست

يكى از خديوان ايران زمين كه بوده است شهره به داد و به دين

دو آهو بره، از چه؟ از زرّ ناب ابا پنج شمشير دارنده آب

به هديه فرستاد سوى حرم پرستارگان حرم را درم ...

تا وقتى كه قوم جرهم از خزاعيها شكست خوردند، تمام آن هدايا را در چاه زمزم ريختند كه به دست خزاعيها نيفتد.

چو گشتند از جنگ دشمن ستوه سوى كعبه رفتند جرهم گروه

همان پنج شمشير و آهوى زر فرستاده شاه پيروز گر

فكندند در چاه زمزم درون ابا آنچه پيرايه گونه گون

وزان پس به خاكش برانباشتند نشانى از او باز نگذاشتند (2)

سروش در مدايح خود نيز به صورت پراكنده و به مناسبت در تشبيه، به حج و كعبه و ... نظر داشته واز خلال همه اين اشارات اعتقاد راسخ شاعر به حرمت كعبه و ... كاملًا هويدا است.


1- 1- ديوان سروش اصفهانى، به اهتمام حسين كى استوان، مدير روزنامه مظفّر بهمن 1329، صص 855- 854.
2- 2- همان، ص 892.

ص: 331

از جمله در قصيده اى كه در بازگشت ناصرالدّين شاه از خراسان سروده و به بيان زيارت او ونحوه تشرّفش به حرم مطهّر حضرت رضا عليه السلام پرداخته، پيشگاه شاه را كعبه رجا شمرده و گفته است: اين پادشاه پيش از ورود به حرم مطهّر تاج بزرگ خود را از سر برداشت و با تواضع كامل، كه لازمه تشّرف به بارگاه ملكوتى آن حضرت است، داخل حرم شد:

زان پيش كانداران حرم كبريا رسد بگذاشت از برون حرم تاج كبريا

آن سرورى كه بارگهش قله ملوك آن رهبرى كه پيشگهش كعبه رجا (1)

در قصيده مولوديّه اى كه در ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله سروده، به مسائل تاريخى كعبه اشاره كرده و گفته است: پيامبر بود كه كعبه را كعبه كرد و بر اهميت آن افزود:

گر نهشتى زوجودش حق بر كعبه سپاس كعبه امروز چنان بود كه بتخانه گنگ (2)

و در نعت پيامبر گفته است كه پيامبر خود به دست خود كعبه را از بتها پاك كرد.

به پاى خويش برانداخت از قبايل كفر به دست خويش بپرداخت كعبه از تمثال (3)

در مدح عزيزخان سردار كل و نيز مدح محمد خان امير نظام و در قصايد جداگانه ابيات زير به ترتيب ديده مى شود كه كف امير به زمزم تشبيه شده است.

سراى را دى آباد گشت از كف تو بدان صفت كه شد آباد كعبه از زمزم (4)

***

ز كعبه فرّهى بود حجاز را عراق راست فرّه از فضاى او (5)


1- 1- ديوان سروش اصفهانى، صص 10- 9
2- 2- همان، ص 394
3- 3- همان، ص 411
4- 4- همان، ص 429
5- 5- همان، ص 569

ص: 332

ناصر الدين شاه به وليعهدى رسيده است و سروش اصفهانى در مدح او قصيده اى سروده و در ضمن دست وليعهد را به ناودان كعبه تشبيه كرده است.

زدستت برسرآزادگان رحمت همى بارد كه ايوان توكعبه دست زرّين ناودانستى (1)

سخن خود در بررسى شعر سروش را با اين رجز كه از قول حضرت على اكبر در ميدان نبرد كربلا گفته و در آن از كعبه و ... به عنوان افراد مهم و صاحب نظر ياد كرده است، به پايان مى بريم:

هم مرا كعبه شناسد هم منا هم مرا مروه شناسد هم صفا (2)

38- حاج محمّد كاظم صبورى؛

ملك الشّعراى آستان قدس رضوى (متوفاى 1322 ه. ق.) خود به حج رفته و در بازگشت از سفر حج، در مدح مظفّر الدين شاه قاجار قصيده اى سروده و گفته است: من براى دعا به وجود شاه به طواف كعبه رفتم و اكنون پس از زيارت كعبه به زيارت دربار توفيق يافته ام!

اقبال شد دليل من و بخت رهنما از خانه خدا به سوى خانه خدا

بختم به سوى قبله علام نموده ره بعد از طواف كعبه زهى بخت رهنما ...

بهر اداى فرض و دعاى وجود شاه رفتم پى طواف بهين خانه خدا

اينك پس از زيارت بيت اللّهم شده كامل دل از زيارت ظل اللّهم روا (3)

صبورى همچنين در مدح ابوالفتح حاكم خراسان قصيده اى در 23 بيت سروده و در ضمن آن، حجّ حجّاج و حجّ عشّاق را باز نموده است:

حجّاج را به عاشر ذى الحجة الحرام باشد به طواف كعبه اسلام ازدحام


1- 1- ديوان سروش اصفهانى، ص 621
2- 2- همان، ص 809
3- 3- ديوان حاج محمّد كاظم صبورى ملك الشّعراى آستان قدس رضوى به تصحيح محمّد ملك زاسده 1342 انتشارات كتابخانه ابن سينا صص 16- 14

ص: 333

عشّاق را به طوف سر كوى دوست هست هر صبح و شام عاشر ذى حجّة الحرام

عشّاق را مناسك حج طرز ديگر است تازين دو حج قبول نظر اوفتد كدام

آنان گرفته دامن پيراهن حرم اينان گرفته دامن آن زلف مشكفام

آنان كه استلام به سنگ سيه كنند اينان كنند خال رخ دوست التثام

زان سان كه فرق باشد از خال تا حجر از التثام فرق بود تا به استلام

آنان زسعى فارغ و آسوده از عمل اينان به سعى و هروله مشغول صبح و شام

گر گوسفند حاجى قربانى آورد عاشق به ذبح جان و تن خود كند قيام

حاجى نهاده گام سوى خانه خدا عاشق ز وصل خانه خدا جُسته است كام

هر كس زخانه، خانه خدا مى كند طلب گو سوى توس آيد در خانه امام ... (1)

بيشتر اشعار صبورى كه در ارتباط با حج و كعبه و ... سروده شده، به مناسبت عيد قربان است. در قصيده ديگرى كه در تهنيت عيد قربان و در مدح حضرت ثامن الأئمّه و ستايش والى خراسان ابوالفتح فوق الذكر سروده، گفته است:

عيد قربان گرچه آيين خليل آزر است ملّت اسلام را امروز زيب و زيور است

حبّذا عيدى كه سرخ از خون قربانى او گونه اسلام وروى ملّت پيغمبر است

حبّذا روزى كه ابراهيم را در كوى دوست ذبح اسماعيل از يك گوسفند آسانتر است ...

حاجيان از جان چنان بوسند آن سنگ سياه خانه حق را كه گويى خال روى دلبر است ...

سالى اريك حج بود مرحاجيان را در حجاز در خراسان خلق را هر روزه حجّ اكبر است


1- 1- ديوان حاج محمّدكاظم صبورى، ص 353.

ص: 334

خانه حق رااگرخواهى بپوراه حجاز ور بخواهى صاحب آن خانه دراين كشور است

اندرين عيدى كه ملّت را همه فرّ و بها از نوآيين سنّت پاك خليل آزر است

آسمان ثور و حمل آورده از بهر نثار گر چنين قربان قبول اين مبارك محضر است ...

سعى تو مشكور باد و حجّ تو مبرور باد در حريمى كز شرافت كعبه را تاج سراست (1)

و به همين مناسبت عيد قربان قصيده اى در 21 بيت سروده و ضمن مدح شاهزاده ركن الدوله گفته است:

اى روى تو چون كعبه واى لعل تو زمزم دل نيست چرا در حرم كوى تو محرم

گر كعبه مساوى است در آن عاكف و بادى ره نيست مرا از چه بدان كعبه و زمزم ...

قربان به مِنا حاجى اگر چه كند امروز قربان تو عاشق نه به هر روز كه هر دم

حاجى حجرالأسود اگر بوسد امروز دل خال تو مى بوسد كاين نيست از آن كم ...

گر پيرهن كعبه سيه خوشتر از آنست آن طُرّه شبرنگ پر از پيچ و پر از خم (2)

و قصيده ديگرى نيز به همين مناسبت به مطلع زير سروده و در آن از حج و مناسك


1- 1- ديوان حاج محمّد كاظم صبورى، ص 64
2- 2- همان، صص 367- 366

ص: 335

آن سخن گفته است:

به كيش احمدى سنّت خليل اللَّه خداى داد به ما عيدى اينچنين دلخواه

و باز به همين مناسبت قصايدى سروده و در آن به مدح حضرت رضا عليه السلام امام هشتم شيعيان جهان پرداخته است از جمله:

خليل من كه به رخ كعبه دل و جان است به راه او دل و جان چون ذبيح قربان است

شگفت نيست دل و جان فداى جانانى كه قبله دل مشتاق و كعبه جان است

در آن منا كه تمنّا و آرزوى دل است به رسم قربان از جان گذشتن آسان است ...

غرض زكعبه همان طوف خانه گل نيست كه خانه دل آرامگاه جانانست

ميان كعبه حجّاج و كعبه عشّاق هزار مرحله ره با دليل و برهان است

به كعبه آنان بهر طواف خانه روند وليك خانه خدا خويش در خراسان است

مرو به مروه صفا جوى و سعى كويى كن كه جاى قوه نسل خليل رحمان است

امام ثامن ضامن علىّ بن موسى كه ذات پاكش مرآت نور يزدان است ...

به حجّ اكبرت ار آروز بود درياب كه در زيارت اين كاخ عرش بنيان است

ضريح اقدس او را شرف بود افزون از آنچه بيت اللَّه را به چار اركان است

چنانكه ركن يمانى به كعبه اسلام به ركن شرقى اين كعبه يمن چندان است (1)

با نقل بعضى از ابيات قصيده ديگرى كه در تهنيت عيد قربان و منقبت حضرت ثامن الّائمه عليهم السلام در 43 بيت سروده، سخن خود را در باب شعر صبورى به پايان مى بريم.

شاعر در اين قصيده، زيارت عاشقانه حرم مطهّر حضرت ثامن الحجج را برزيارت بيت اللَّه ترجيح داده است. بديهى است كه شاعر اهمّيت كعبه را از نظر دور نداشته بلكه خواسته است حرمت حرم حضرت را بيشتر بيان كند و غلوى شاعرانه كرده است و ما نمونه هاى ديگر از همين نوع را در شعر ديگر شعرا ديديم.


1- 1- ديوان حاج محمّد كاظم صبورى، صص 71- 69.

ص: 336

جشن فرخنده عيد قربان است روز عيد خليل رحمان است ...

حاجيان را طواف كعبه گل روزى از كردگار سبحان است

عاشقان را طواف كعبه دل قسمت از خاك كوى جانان است

حاجيان را به ارمغان حرم گوسفند از براى قربان است

عاشقان را نثار مقدم دوست گر قبول اوفتد دل و جان است ...

به سوى كعبه سالى ار يك روز دعوت حج به اهل كيهان است

به خراسان بچم كه اهلش را حج اكبر نصيب هر آن است

آنچه در كعبه فرّ و تعظيم است به خراسان هزار چندان است

خانه اندر حجاز و خانه خداى خفته در خطّه خراسان است (1)

39- حاجى محمد على انصارى؛

شاعر اهل بيت در ارتباط با حج قصايد زيبايى سروده است؛ از جمله در سال 1368 هجرى قمرى، در تهنيت بازگشت از سفر حج آيت اللَّه حاج سيد محمد تقى خوانسارى گفته و در ضمن او را به مشعر، مقام، ميقات كعبه، قبله، زمزم و ... مانند كرده است.

در هزار و سيصد اندر شصت و هشتم چون قمر ماه من اندر وطن شد از سفر او را مقر ...

مشعر دانش مقامِ فيض و ميقاتِ صفا كعبه دل قبله دل، زمزم وجود و هنر

حِلّ ايمان مروه ايقان و مرآت كمال گنج حكمت كان رحمت معدن فضل واثر (2)

مدّتى بر اثر دسيسه هاى دشمنان دين حج ممنوع بوده و انصارى مثنوى اى در مورد


1- 1- ديوان حاج محمّدكاظم صبورى، صص 73- 71.
2- 2- ديوان اشعار انصارى- حاج محمّدعلى انصارى، تصحيح على اكبر اصولى، ارديبهشت 1342، چاپ چاپخانه قم، ص 62.

ص: 337

زيارت خانه خدا (حج) سروده و در آن در ارتباط با وجوبِ حج سخن گفته و از خداوند تقاضاى استطاعت براى خود كرده و از اينكه زمام حج به دست انگليس افتاده اظهار تأسّف كرده و مسلمانهاى جهان را به وحدت فرا خوانده و گفته است: اگر مسلمانها به همان صورت كه در حج يك رنگ و متّحد الشّكل هستند به كليسيا حمله كنند مسيحيت را از بيخ و بن خواهند كند و بر آمريكا و انگلستان و تمام اروپا مسلّط خواهد شد. او مى گويد گلادستون در مجلس انگلستان اظهار كرد كه كعبه لندن را خراب كرده، لذا دولت انگليس آن گرگ پير استعمار تصميم به ويرانى كعبه گرفته ولى غافل از اينكه خداوند خود خانه خويش را از گزند محفوظ نگه مى دارد:

به هريك از شما خلّاق واجب نموده حجّ بيت اللَّه واجب

براى قبله مردم مقرّر چو كعبه كرده جايى حىّ داور

كه در آن حج گزاران همچو انعام هجوم آرند بهر فيض و انعام ...

فرود آرند سرها بهر تعظيم خداى خانه را آرند تكريم ...

مسلمان راست حجّ خانه واجب زنا حق حقّ خود راهست طالب ...

به شرط استطاعت دون وسواس كه حِجُّ البيتِ للَّه على النّاس

طواف كعبه را هركس توانااست ببايد حج گزارد بى كم و كاست

هر آن كس تن زد از حج كرد كفران خداى خانه مستغنى است از آن ...

به هر سالى دو مليون زاهل اسلام شود مجموع در آن مركز عام ...

نه اندر قلب آن از اين نقارى نه اندر چهر اين از آن غبارى ...

بدين وحدت به هر كشور بتازند به اندك مدّتى كارش بسازند ...

درخشان مكه تا چون آفتابست نصارا را كليساها خراب است ... (1)

اين بود شمّه اى از انعكاس حج در شعر شعراى فارسى گوى پيشين كه بيشتر در مدايح خود براى تعريف و تمجيد و مداهنه ممدوحين خويش دربار آنها را به كعبه، كف بخشنده آنان را به زمزم، متملّقان و طمّاعانى را كه به اميد صله به دربارها رو مى آوردند به


1- 1- ديوان اشعار انصارى، صص 494- 490.

ص: 338

زائران بيت اللَّه مانند كرده اند و يا صورت زيباى معشوق را به كعبه، خال صورت او را به حجر الأسود و ... همانند شمرده اند.

شعرايى هم كه از ديد عرفانى به حج نگريسته اند، به نقل حكاياتى در كرامات شيوخ خود بسنده كرده و بعضى از شعرا در وصف كعبه و زمزم و صفا و مروه و عرفات و منا، به زيباترين شكل داد سخن داده اند و قصايد غرّايى سروده اند.

بعضى، از مشكلات راه سخن گفته اند. گروهى گفته اند:

گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور

و بعضى هم به حق، درسهايى از حج گرفته اند.

به ندرت، به اشعارى بر مى خوريم كه سراينده آنها مانند ناصرخسرو به فلسفه اعمال حج توجّه كرده باشند و يا همچون سنايى به تظاهر و دورويىِ بعضى حج گزاران تاخته باشند و هشدار داده كه كعبه را بايد از چنگ غاصبان نجات داد و آن را همچون نامش كه بيت العتيق است آزاد كرد.

كوتاه سخن اينكه در كمتر موردى به مسائل سياسى حج توجّه كرده اند و اغلب از بعد عبادى و تربيتى به آن نگريسته اند.

40- الهى قمشه اى؛

در مسمّط زيبايى تحت عنوان «مناسك حج عاشقان» توصيه كرده و گفته است: اوّل كارى كه حاجى بايد انجام دهد اين است كه جز به خدا به هيچ چيز ديگر نينديشد. چون با همه چيز و همه كس جز خدا قطع رابطه نموده است. آنگاه وقت آن فرا مى رسد تا لبيك زنان به ديار معبود بشتابد، از گناهان خود توبه كند و احرام ببندد كه خود احرام نشانه حرام كردن هر چيز است بر خود و از طرفى حفظ حريم حضرت حق (جلّ و على) است و ...

اى دل اگر عزم ديار يار دارى قصد حجاز و كعبه ديدار دارى

شوق شهود حضرت دلدار دارى اوّل زدل نقش سواللَّه پاك گردان

***

ص: 339

چون سوى صحراى حجاز عشق رفتى اوّل به ميقات وفا لبّيك گفتى

چون بلبل افغان كردى و چون گل شكفتى از شوق روى گلرخى در طرف بستان

***

بايد نخست از جامه عصيان برآيى با جامه طاعت به كوى دلبر آيى

بشكست اگر پايت در اين ره با سرآيى تا گام بتوانى زدن در كوى جانان

***

احرام بستى در رهش از جان گذشتى؟ وز دنيى دون در ره ايمان گذشتى؟

از هر چه جز ياد رخ جانان گذشتى كانجا شوى در باغ حسن دوست مهمان؟

***

لبّيك گويان آمدى در كوى يارى؟ كردى در آن درگاه عزّت آه و زارى؟

گشتى ز اشك شوق چون ابر بهارى؟ تا خار زار دل شود باغ و گلستان ...

احرام چون بستى به كوى عشق ايزد لبّيك گفتى دعوت آن يار سرمد

گشتى چو محو جلوه آن حسن بى حدّ ديدى درون كعبه دل نورِ سبحان؟

الهى به حاجيان هشدار مى دهد كه خداوند قلب پاك و تسليم بدون چون و چرا و عبوديت محض را مى خواهد. او بندگان عاشق مى خواهد:

اى حاجيان رفتيد چون در كوى دلبر دلبر پسندد قلب پاك و ديده تر

ياد آوريد از عهد وصل روز محشر هنگام پاداش و جزاى عدل و احسان ...

***

كار تن و جان را به ايزد واگذارى زادى بجز مهرش در اين ره بر ندارى

گامى مزن جز بر رضاى ذات بارى جز طاعتش باش از همه كارى پشيمان ...

شاعر مى گويد: وقتى قدم در مسجد الحرام مى گذارى، بايد آن لحظه ملاقات با خدا را به خاطر بياورى و اشك ندامت بريزى تا مورد قبول حضرت حق قرار گيرى.

ص: 340

چون در حريم قدس عزّت پا نهادى كردى هم از روى لقاى دوست يادى؟

دل زين سفر از مهر خوبان يافت زادى؟ تا ايزدت منزل دهد در بزم خاصان؟

***

محرم چو گشتى در حريم قدس داور رفتى در آن درگاه عزّت زار و مضطر؟

شد دامنت گلگون زاشك ديده تر؟ مقبول آن درگه شدى زانعام سلطان؟

الهى مى گويد: غسل احرام يعنى شستن تن به آب توبه، شستن تن با آب زمزم صفاى دل از محبّت است.

چون غسل كردى تن به آب توبه شستى با عاشقان در كوى يار احرام بستى؟

هر عهد بستى غير عهد حق شكستى؟ تا در صف پاكان شوى زين عهد و پيمان

شستى تن از زمزم، دل از آب محبّت؟ در بزم مشتاقان زدى ناب محبت؟

از روزن دل تافت مهتاب محبّت روشن روان گشتى به نور عشق و ايمان؟

وى همچنين ورود به عرفات را ورود به صحراى محشر و مشاهده روز قيامت مى داند كه زائر خانه خدا در آن مكان بايد به ياد قيامت باشد. و ماندن در مشعر الحرام را براى شب زنده دارى و راز و نياز با خدا و سير در عوالم بالا و توجّه به روز سخت جان به جانان تسليم كردن و خلاصه توبه و استغفار مى داند. در منا بايد خودبينى و خودخواهى را كنار گذاشت. نفس حيوانى را قربان كرد و به فكركمك به نيازمندان بود. در كعبه بايد بت نفس را شكست از دل و جان مطيع اوامر الهى شد تسليم محض شد از هر چه غير از حق است بريد، شرك و نفاق را رها كرد، به كعبه دل توجه كرد.

در كعبه بشكستى بت نفس و هوى را؟ بگزيدى از جان طاعت و عشق خدا را؟

ص: 341

بگرفتى آنجا عزّ تسليم و رضا را؟ تا يار بنوازد تو را در باغ رضوان

***

آنجا زغير حق دل و جان پاك كردى؟ اخلاص خاص عاشقان ادارك كردى؟

شرك و نفاق و شيد را در خاك كردى؟ درد تو را كرد آن طبيب عشق درمان؟

***

از كعبه تن ره به كوى دل گرفتى؟ در عرش رحمان از صفا منزل گرفتى؟

زنگ گناه از اين دل غافل گرفتى؟ در گلشن رضوان شدى زين تيره زندان؟

***

از كعبه جسم آمدى در كعبه دل؟ چون عاشقان كردى به كوى دوست منزل؟

آيينه دل گشت بارويش مقابل تا سازدت حسن ازل چون ماه كنعان

رمى جمرات يكى ديگر از اعمال بسيار پر رمز و راز حج است. حاجى بايد شيطان نفس را رمى كند و اين شيطان شياطين جز با رياضت رانده نمى شود. از اين رواست كه شاعر در ادامه مى گويد:

رمى جمر كردى زدى بر ديو دون سنگ؟ هم بر سر نفس شرير پُرفسون سنگ؟

انداختى بر فرق دنياى زبون سنگ؟ تا جانت ايمن گردد از آفات دوران؟

***

ابليس را راندى بدان سنگ رياضت؟ كردى به راه دوست آهنگ رياضت؟

دادى زمام نفس در چنگ رياضت؟ كز نفس اهريمن رهى با لطف يزدان؟

***

گرد حرم كردى طواف عاشقانه؟ چون قدسيان بر عرش سلطان يگانه؟

ص: 342

با ياد حق كردى به فردوس آشيانه؟ بوسيدى آن سنگ نشان كوى جانان؟

***

با غسلى به آب زمزم اخلاص كردى؟ ذكر و نمازى در مقام خاص كردى؟

روشن دل از توحيد خاص الخاص كردى؟ همچون خليل اللَّه عشق پاك ايمان؟

در پايان بحث از شعر الهى قمشه اى از بيان خود وى مى گوييم:

گفتار كوته حجّ مشتاقان همين است آداب و حكم كعبه جانان همين است

سجاد و صادق راحديث اى جان همين است عشق اين مناسك گفت و شرع عرش بنيان

***

اسرار حج عاشقان نظم الهى است سرّ ازل وحى ابد بر وى گواهى است

صيت شرف زين خانه از مه تا به ماهى است بگرفته آدم تا به خاتم عشق پيمان (1)

حج در شعر شاعران معاصر


1- 1- كليّات ديوان حكيم الهى قمشه اى محيى الدين مهدى الهى قمشه اى، انتشارات علميه اسلاميه. شيراز. تاريخ چاپ ندارد، مناسك حجّ مشتاقان يا اسرار حجّ عاشقان صص 967- 953.

ص: 343

در سنوات اخير كه انقلاب شكوهمند اسلامى ملّت ايران به رهبرى امام راحل قدس سره به ثمر رسيد، پيامهاى امام در مورد حج و اعمال و فلسفه آن، موجب بيدارى همگان گشت و حج تا حدودى به جايگاه اوّليّه خود يعنى «حج ابراهيمى» نزديك شد.

شعراى معاصر، اين حادثه خونين مكه را در اشعار گوناگون خود منعكس كرده اند كه مجموعه اشعار جمعه خونين مكّه در چهار صدو بيست صفحه گرد آورى آقايان محمد شاهرخى و عبّاس مشفق كاشانى، حاصل بعضى از آنهاست. در اين مجموعه صد و چهل و هشت عنوان شعر در قالبهاى گوناگون سنّتى و نو گردآورى شده است. افزون بر اين مجموعه، صدها شاعر ديگر تحت تأثير مسائل انقلاب اسلامى و پيامهاى روشنگرانه امام شجاع و راحل قدس سره سروده هاى شورانگيزى در ارتباط با حجّ ابراهيمى سروده اند.

آقاى بابك نيك طلب كه حادثه جمعه خونين در جوار حرم امن الهى را از نزديك ديده و به شدّت به هيجان آمده و اشعار زيبايى سروده است:

سوگند به زخم صد زبانت سوگند بر حرمت پاك آستانت سوگند

از دست ستم تو را رها مى سازيم اى كعبه به خون زائرانت سوگند (1)

آلام كعبه آقاى خليل عمرانى را متألّم كرده و شدّت فاجعه رااينگونه بيان كرده است:

گل كرد با نام شهيدان نام كعبه لبريز شد از باده خون جام كعبه

در اعتلاى دين توحيدى گره خورد نام بلند كربلا با نام كعبه

آوازه شوق شهيد خانه پوشاند شولاى سرخ عشق بر اندام كعبه


1- 1- جمعه خونين مكّه به روايت شاعران امروز، محمود شاهرخى عبّاس مشفق كاشانى، چاپ اوّل 1367 انتشارات صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، سروش، ص 57.

ص: 344

پيمانه ها چون لاله شد لبريز از داغ خورشيد خون تا سر كشيد از بام كعبه

روح عدالت در تجلاى عبادت ماتم گرفت از حسرت آلام كعبه

بستند مردان و زنان آسمانى با پرنيان لاله گون احرام كعبه

سودائيان با خامه خونين نوشتند در دفتر كون و مكان پيغام كعبه (1)

آقاى محمد على صاعد حادثه جمعه خونين كعبه را، در قصيده كوتاهى چنين سروده است:

عاشقان كعبه، جان در راه جانان داده اند در حريم گلشن حق، لاله گون افتاده اند

از صفاى سينه شان سعى صفا زينت گرفت آبرو از خون پاك خود به زمزم داده اند ...

آقاى عزيز اللَّه زيادى صحنه را در شعرى تحت عنوان «آواى خونين» تعريف كرده و در ضمن آن گفته است:

خون بود و شيون بود و آذر بود انگار عاشوراى ديگر بود

كوى منا شد نينوا آن روز برناى اسماعيل خنجر بود ...

آقاى حسين جلاير به پيروى از شعار به ثبوت رسيده «پيروزى خون بر شمشير» قطعه «آيه سبز برائت» را سروده و گفته است:

خون عشّاق اگر ريخت صفا مى شكفد شرك مى خشكد و توحيد خدا مى شكفد

آيه سبز برائت كه ز حلقوم تو رُست چشم بر هم زدنى در همه جا مى شكفد

روح پژمرده شهر آمده اينك به نشاط حرم و خانه جدا، مكه جدا مى شكفد


1- 1- جمعه خونين مكه به روايت شاعران امروز، ص 11.

ص: 345

آن شقايق كه به خون خفت در اين عالم خاك سبز مى گردد و در باغ وفا مى شكفد

ريشه خار برون مى كشد از خاك به سعى گل سرخى كه به بستان صفا مى شكفد

در ديارى كه بر آن چيره شده جغد سكوت بعد از اين هر نفسى بانگ رسا مى شكفد

***

فريبااصفهانى در شعرى تحت عنوان «انديشه خام» گفته:

زائران حرم امن خدا را كشتند در سراپرده حق اهل صفا را كشتند

كربلاى دگرى بار دگر چهره گشود عشق بازان ره كرببلا را كشتند

حرمت خانه شكستند در انديشه خام خام طبعان كه حبيبان خدا را كشتند (1)

آقاى ابوالفتح كرمى همدانى، شهادت در راه اعتلاى كلمه لا اله الّااللَّه را عروج شوق مشتاقان دانسته و در اين زمينه گفته است:

بر بام عروج شوق چاووش شدند آواى بلند عشق در گوش شدند

فرياد برائت از ستم سر دادند از فتنه مشركان و خاموش شدند (2)

آقاى محمد رضا ياسرى در شعرى تحت عنوان «برده بُت» زائران بيت اللَّه را بت شكنانى دانسته كه در راه اجراى فرمان الهى و اعلام برائت از مشركان شربت شهادت نويشده اند:

آن پاكدلان چو رعد غرّان گشتند بر كاخ سفيد و سبز، طوفان گشتند

در جنگ بتان شعر برائت خواندند تا خاك منا، نرفته قربان گشتند (3)


1- 1- جمعه خونين مكه به روايت شاعران امروز، ص 21
2- 2- همان، ص 29
3- 3- همان، ص 31

ص: 346

عبّاس خوش عمل در شعرى مسلمانان جهان را به انتقام گرفتن خون زائران خانه خدا دعوت مى كند و مى گويد:

به مكه اهل ولا را به صد بلا كشتند حسينيان زمان را به كربلا كشتند

نشست نيزه اندوه بر دل خورشيد در آسمان فضيلت ستاره را كشتند

***

خانم رؤيا رحمان سرشت «تنها» «به مظلومان كعبه خونين» مى گويد كه:

سخن از كعبه ايمان گوييد قصّه داغ شهيدان گوييد

حرم امن خدا خونين گشت از بت و بتگر و عصيان گوييد

شعله در خرمن تقوا زده اند سخن از آتش پنهان گوييد

وسعت فاجعه را شرح دهيد نقش اهريمن و دستان گوييد

عالمى را به تماشا خوانيد لختى از طاقت انسان گوييد

آقاى مهدى عطريان «جويا اصفهانى»، خطاب به «پرده دار كعبه» مى گويد بدان كه:

ما را لقاى دوست اگر خونبها نبود جان باختن به قرب حرم كار ما نبود

يك جو نداشت قدرو بها پيش چشم يار گر جان به شوق در پى سعى صفا نبود

پا در حريم منت ليلى نمى نهاد مجنون به درد عشق اگر مبتلا نبود

توفيق اين زيارت خونين نداشتيم ما را اگر زدوست صلاى وفا نبود

با ميهمان خسته كه ديد اين جفا كنند؟ گيرم كه خانه خانه امن خدا نبود

با آن نشان داغ كه در سينه داشتند اين زخمها به آبله پايان روا نبود

ص: 347

در پشت پرده گردش دست نفاق را ما مى شناختيم اگر بر ملا نبود

ما را شكسته بود هجوم بلا اگر عشق حسين و آرزوى كربلا نبود ... (1)

استاد شهريار در قصيده اى تحت عنوان «جمعه خونين» معتقد است كه:

كافران هر چه كه با دين خدا جنگ كنند عرصه را بر خود و با خلق خدا تنگ كنند ... (2)

كعبه شستند به خون تا همه خلق خدا دامن خود برى از لكّه اين ننگ كنند ...

حادثه جمعه خونين باعث آن شد كه سيد عبداللَّه حسينى «حنيف» حج آن سال را حج اكبر بنامد و بگويد:

حجّ امسال حجّ ديگر بود حجّ ايثار، حجّ اكبر بود

حجّ ايمان و حجّ غيب و شهود حجّ آلاله هاى خون آلود

مهبط وحى، لاله باران بود شاهد قتل عام ياران بود

ناودان جاى آب، خون باريد كعبه را تا ركاب خون باريد

بيت در موج خون شناور شد شمع پروانه هاى پر پر شد

اشك از سنگ سخت جارى گشت خون سبز درخت جارى گشت

حاجيان نقش بر زمين بودند راهى حجّ راستين بودند

مى سرودند عاشقان لبّيك مسلخ عشق را زجان لبّيك

كعبه را قدر و احترام شكست حرمت مسجد الحرام شكست

در طوافى كه حاجيان كردند از سرشوق ترك جان كردند

ابر باران مرگ مى باريد مرگ مثل تگرگ مى باريد


1- 1- جمعه خونين مكه به روايت شاعران امروز، ص 57
2- 2- همان، ص 73

ص: 348

كوه مروه، صفا به خون تر بود شاهد سعى سرخ هاجر بود

تيغ را خارج از نيام كنيد مثل روح خدا قيام كنيد ... (1)

ناصر فيض در مثنوى تحت عنوان «حج خونين عشق» پس از شرح ماجراى دردناك جمعه خونين مى گويد:

ببين كعبه با لاله آذين شده زمين حرم گرم و خونين شده

شكستند بال پرستوى عشق فضاى حرم پر شد از بوى عشق ...

حريم امان صحنه جنگ شد سيه جامه كعبه گلرنگ شد ...

صف عاشقان شد مناى دگر صفا گشت غرق صفاى دگر ...

درين جمعه چون كربلا شد حجاز بباريد تير از نشيب و فراز ...

***

سعيد يغمايى در «حريم كعبه» گزارش مى دهد كه:

مى گفت احد احد كه در خون غلتيد افتاد به خاك آيتى از خورشيد

در كعبه نداى حق چو گرديد بلند افتاد چو مشعل صفا نعش شهيد ...

***

نقل ابيات از مجموعه «جمعه خونين مكه» مشتى است نمونه خروار هر چند خود اين مجموعه به گفته ناشر «... بخش كوچكى از شعر امروز پيرامون فاجعه خونبار مكه است ...» (2)

فصل پنجم: حجّ در پهنه نثر فارسى

اشاره


1- 1- جمعه خونين مكّه به روايت شاعران امروز، ص 81
2- 2- همان، ص 2

ص: 349

فصل پنجم: حجّ در پهنه نثر فارسى

ص: 350

ص: 351

حجّ در پهنه نثر فارسى

نثر فارسى براى بيان افكار و انديشه و مافى الضّمير هر كس، به مراتب بهتر، پر دامنه تر و باگنجايش بيشتر و در عين حال آسانتر از شعر است. از اين رو، آثار فراوانى به نثر در دسترس همگان قرار دارد و بسيارى از علوم و معتقدات به اين زبان كتابت شده است و مى شود. مسائل علمى، تاريخى، جغرافيايى، ادبى، فلسفى، عرفانى و ... در قالب نثر فارسى فراوان است.

در ارتباط با موضوع حج، كه يكى از عبادات مهم بلكه بالاترين آنها به شمار است، در كتب فراوانى و در زمينه هاى مختلف؛ اعم از آموزش احكام، آشنايى با تاريخ حج و كعبه، حوادث و اتفاقات، بيان فلسفه حج و آشنايى با رموز آن و ... سخن رفته است.

در اين فصل كوشيده ايم ارزنده ترين نمونه ها را به مطالعه بگيريم و نظريات نويسندگان آنها را بازگو كنيم. هر چند سخن در اين زمينه فراوان است ولى حوصله اين رساله و فرصت محدود، اجازه منعكس كردن تمام نظريّات نويسندگان از ديدگاههاى مختلف فلسفى، عرفانى، مذهبى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى و ... را نمى دهد. لذا به ذكر خلاصه اى از محتويات بعضى از كتب معروف كه در زمينه حج سخن گفته اند، بسنده مى كنيم و همچون بحثها و فصلهاى گذشته سعى خواهيم كرد رعايت ترتيب زمانى را بكنيم تا سير تحوّل، اگر در مواردى وجود داشته باشد، بهتر نموده شود.

لازم به ذكر است كه چون در نثر، زمينه مناسب براى غلوهاى شاعرانه فراهم نيست مطالب، واقعى تر و قابل قبول تر خواهد بود و كمتر شاهد كاربرد حج و كعبه و زمزم و ...

ص: 352

در مدح سلاطين و امرا خواهيم بود.

نيز ياد آور مى شويم كه گهگاه بعضى مطالب منقول در كتب و بخصوص روايات مربوط به حج عرفا، چندان قابل اعتماد نيست و در بر روى درايت مى بندد، لذا از نقل و توجّه به آنها خوددارى شد.

1- ابوالحسن علىّ بن عثمان الجلّاب الهجويرى؛

(متوّفاى 475 ه. ق.) از نويسندگان و عرفاى معروف قرن پنجم هجرى است. او در كتاب «كشف المحجوب» خود به نقل حكايات و داستانهايى در ارتباط با حج پرداخته و در ضمن آنها به كرامات برخى از مشايخ و بزرگان صوفيه اشاراتى كرده است.

هجويرى از فلسفه مناسك و اعمال حج غافل نمانده و همچون ناصرخسرو كه از دوستى از دوستان خود، كه به سفر حج رفته، پرسشهايى مى كند و جواب منفى مى شنود و سرانجام مى گويد: حجّ تو حج نيست و دوباره بايد اينگونه كه گفتم حج كنى. هجويرى نيز گفتگوى جنيد را با فردى كه به حج رفته بيان كرده و به همان نتيجه رسيده كه ناصر خسرو رسيده بود و ما در بحث از شعر ناصرخسرو ديديم.

براى اطّلاع از شيوه نگارش هجويرى به حج، چند حكايت و داستان از «كشف المحجوب» را بطور فشرده مى آوريم: و گفتنى است كه آثار عرفانى در زمره كتب اخلاقى قرار مى گيرد پس نكات اخلاقى قابل توجّهى كه در ارتباط با چندين حكايت در ايّام حج اتّفاق افتاده وهجويرى به آن اشاره كرده، ارزش مادر ووجوبِ رعايتِ جانبِ اورا مى رساند.

هجويرى گفته است:

يكى از مشايخ عازم حج بود، عمروبن عثمان مكّى به او رسيد و گفت: اندر اين ساعت پيغمبر را به خواب ديدم كه مرا به سوى تو پيغام داد و گفت: «حقّ مادر نگاه داشتن بهتر از حج كردن است! بازگرد و رضاى دل مادر بجوى. من از آنجا بازگشتم و به مكّه نرفتم. از وى بيش از اين مسموع ندارم». (1)


1- 1- ابوالحسن على بن عثمان الجلّابى الهجويرى الغزنوى، كشف المحجوب، تصحيح استاد ژوكوفسكى، با مقدمه قاسم انصارى، چاپ اوّل، كتابخانه طهورى. 1358.

ص: 353

نويسنده داستانى در ارتبارط با حجّ هارون رشيد و كنجكاوى او در امتحان مردان خدا آورده كه از ديد جامعه شناسى و مردم شناسى بسيار قابل تأمّل است.

داستان در ارتباط با عبدالرّزّاق صنعانى، سفيان عينيه و فضيل عياض است. شرح آن موجب اطاله كلام مى شود و به اختصار بايد گفت: هارون آنها را با پول آزمود و تنها فضيل به دنيا و ثروت دنيا بى اعتنا بود.

حج در نظر عرفا تنها زيارت خانه خدا نيست بلكه ناديدن خويش است و ملاقات با خداى خانه در قلب. حكايتى جالب توجّه و آموزنده از بايزيد بسطامى نقل كرده است كه:

«... گفت: يكبار به مكّه شدم، خانه مفرد ديدم، گفتم: حج مقبول نيست كه من سنگها از اين جنس بسيار ديده ام. بار ديگر برفتم خانه ديدم و خداوند خانه ديدم، گفتم كه هنوز حقيقت توحيد نيست. سه بار ديگر برفتم، همه خداوند ديدم و خانه، نه.

به سرّم فرو خواندند: يا بايزيد اگر «خود» را نديده اى و همه عالم بديده اى، مشرك نبودى و چون همه عالم نبينى و خود را ببينى مشرك باشى، آنگاه توبه كردم و از ديدن هستى خود نيز توبه كردم. (1)

كسى كه قدم در راه خانه و زيارت خانه او مى گذارد، بايد بنده محض باشد و منيّت خود را كنار بگذارد، همانگونه كه ابوالحسن محمد بن اسماعيل خيرالنسّاج چنين كرده است، كه هجويرى گفته:

«... خير النسّاج از بزرگان مشايخ و عازم حج بوده است. در كوفه خربانى او را گرفته و گفته: تو بنده من هستى و نام تو هم خير است. خيرالنسّاج با وجودى كه نام ديگرى داشته، با او مخالفتى نكرده و خود را تسليم كرده و هر وقت او را به اين نام صدا مى زده لبّيك مى گفته. سرانجام مرد خربان از عمل خود پشيمان شده و از او عذرخواهى كرده.

خيرالنسّاج به مكّه رفته و به درجه اش رسيده كه جنيد درباره اى گفته: «خير، خيرنا، دوستر آن داشتى كه وى را خير خواندندى، گفت: روا نباشد كه مردى مسلمان مرا نامى نهاده


1- 1- كشف المحجوب، ص 134.

ص: 354

باشد من آن را بگردانم ...». (1)

وى داستان عرفانى جالب توجّه ديگرى نقل كرده كه مردى يك سال تمام در جوار كعبه معتكف شد و در اين مدّت نه غذا خورد و نه آب و نه خوابيد و اين حالت را عرفا عطيّه الهى مى دانند كه در اصطلاح عرفا به آن حالت «جمع» مى گويند. (2)

مگر نه اينست كه فرشتگان نيازى به غذا ندارند و قوّت آنها ذكر و ياد خداست و اگر نيمه فرشتگى انسان تقويت شود از ملائك فراتر مى رود.

در داستانى ديگر از كرامات ابراهيم خواص در راه حج سخن گفته كه:

از ابراهيم سؤال مى كنند حقيقت ايمان چيست؟ او مى گويد: پاسخ را بايد عملًا ديد، به همراه سؤال كننده به راه خود ادامه مى دهد. در راه باديه هر شب آب و نان آنها از عالم غيب مى رسد، تا اينكه روزى در باديه به خضر نبى برخورد مى كنند. پس از احوالپرسى از يكديگر جدا مى شوند، وقتى همراه ابراهيم از او مى پرسد كه اين كه بود؟ مى گويد: پاسخ پرسش تو!

او خضر نبى بود و از من خواست با وى همراه شوم. من نپذيرفتم؛ زيرا ترسيدم كه اندر آن صحبت اعتماد از دون حق با وى كنم، توكّل مرا بشولاند و حقيقت ايمان حفظ توكّل باشد. با خداوند عزّوجلّ قوله تعالى: «وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلوا إنْ كُنْتُمْ مُؤْمَنين» (3)

عرفا براى كعبه احترام بسيار قائل بودند بطورى كه: «... ابوطالب جرمى چهل سال به مكّه بود، اندر مكّه طهات نكرد، هر بار از مكّه به طهارت از حدّ حرم بيرون آمدى، گفتى: زمينى را كه خداوند تعالى به خود اختصاص داده و اضافت كرده است من كراهيّت دارم كه آب مستعمل من بر آن زمين ريزد ...». (4)

با نقل نظر هجويرى در باب حج و فلسفه آن، به بررسى كشف المحجوب در ارتباط با حج پايان مى دهيم:


1- 1 كشف المحجوب، ص 182
2- 2 همان ص 332
3- 3 همان ص 372 قسمتى از آيه 23 مائده.
4- 4 همان ص 376

ص: 355

قوله تعالى: وَلِلَّهِ عَلى النَّاسِ حِجُّ البِيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبيْلًا (1)

و از فرايض اعيان، يكى حجّت است بر بنده، اندر حال صحّت عقل و بلوغ و اسلام و حصول استطاعت و آن حرم بود به ميقات و وقوف اندر عرفات و طواف زيارت به اجماع و به اختلاف سعى ميان صفا و مروه و بى حُرم اندر «حرم» نشايد و حَرَم را بدان حرم خوانند كه اندر او مقام ابراهيم است و محلّ امن، پس ابراهيم عليه السلام را دو مقام بودست؛ يكى مقام تن و ديگر از آن، دل. مقام تن مكّه و مقام دل خُلّت، هر كه قصد مقام تن وى كند از همه شهوات و لذّات اعراض بايد كرد تا محرم بود و كفن اندر پوشيد و دست از صيد حلال بداشت و جمله حواسّ را اندر بند كرد و به عرفات حاضر شد و از آنجا به مزدلفه و مشعر الحرام شد و سنگ برگرفت و به مكّه، كعبه را طواف كرد و به منا آمد و آنجا سه روز ببود و سنگها به شرط بينداخت و آنجا موى باز كرد و قربان نمود و جامه ها در پوشيد تا حاجى بود.

و باز چون كسى قصد مقام دل وى كند، از مألوفات اعراض بايد كرد و به ترك لذّات و راحات ببايد گفت و از ذكر غير محرم شد و از آنجا التفات به كون محظور باشد. آنگاه به عرفات معرفت قيام كرد و از آنجا قصد مزدلفه الفت كرد و از آنجا سرّ را به طواف حرم تنزيه حق فرستاد و سنگ هواها و خواطر فاسد را به منا امان بينداخت و نفس را اندر منحرگاهِ مجاهدت، قربان كرد تا به مقام خلّت رسد. پس دخول آن مقام امان باشد از دشمن و شمشير ايشان و دخول اين مقام إمن بود از قطعيّت و اخوات آن و رسول صلى الله عليه و آله گفت: «الحاج وَعَدَ اللَّه يعطيهم ما سألوا او يستجيب لهم ما دعوا» حاج وفد خداوند باشند بدهدشان آنچه خواهد و اجابت كند بدانچه خوانند و دعا كنند و اين گروه ديگر، نه بخواهند و نه دعا كنند، فاّما تسليم كنند.

چنانكه ابراهيم عليه السلام كرد. إذ قالَ لَهُ رَبُّهُ اسْلِمْ، قالَ اسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ. (2)

چون ابراهيم عليه السلام به مقام خلّت رسيد از علائق فرو شد و دل از غير بگست، حتّى آن زمان كه جبرئيل بيامد و پلّه منجنيق بگرفت و گفت: «هَلْ لَكَ مِنْ حاجَةٍ» ابراهيم گفت:


1- 1- آل عمران: 97
2- 2- بقره: 131

ص: 356

«امَّا الَيْكَ فَلا» پس گفت: به خداى عزّوجلّ هم حاجتى ندارى؟ گفت: «حسبى من سؤالى علمه بحالى». مرا آن بسنده باشد كه او مى داند كه مرا از براى او در آتش اندازند، علم او به من، زبان مرا از سؤال منقطع گردانيده است.

محمّد بن فضل گويد: عجب از آن دارم كه اندر دنيا خانه وى طلبد، چرا اندر دل مشاهدت وى نطلبد، كه خانه را باشد كه يابد و شايد كه نيابد و مشاهدت لامحاله يابد. و در جمله حرم آنجا بود كه مشاهدت تعظيم بود و آن را كه كلّ عالم ميعاد قرب و خلوتگاه انس، نباشد وى را از دوستى هنوز خبر نبود و چون بنده مكاشف بود عالم جمله حرم وى باشند و چون محجوب بود حرم وى را اظلم عالم بود كه: «أظلم الاشياء دارالحبيب بلا حبيب». پس مراد مردان اندر قطع مفازات و بوادى نه حرم بوده است كه دوست را رؤيت حرم حرام بود كه مرا مجاهدتى بوده است اندر شوقى مقلقل و يا روزگارى اندر محنتى دايم.

يكى به نزد جنيد (رض) آمد وى را گفت: از كجا مى آيى؟ گفت: به حج بودم، گفت:

حج كردى؟ گفت: بلى.

گفت: از ابدا كه از خانه برفتى و از وطن رحلت كردى، از همه معاصى رحلت كردى؟ گفتا: نى. گفت: پس رحلت نكردى.

گفت: چون از خانه برفتى و اندر هر منزلى هر شب مقام كردى، مقامى از طريق حق از آن مقام قطع كردى؟ گفت: نى. گفت: پس منزل نسپردى.

گفت: چون محرم شدى به ميقات، از صفات بشريت جدا شدى، چنانكه از جامه؟

گفتا: نى. گفت: پس محرم نشدى.

گفت: چون به عرفات واقف شدى اندر كشف مشاهدت وقف پديدار آمد؟ گفت:

نى، گفت: پس به عرفات نايستادى.

گفت: پس به مزدلفه شدى و مرادت حاصل شد همه مرادها را ترك كردى؟ گفتا، نى. گفت: پس به مزدلفه نشدى.

گفت: چون طواف كردى خانه سرّ را اندر محلّ تنزيه لطايف حضرت جمال حق ديدى؟ گفتا: نه. گفت: پس طواف نكردى.

ص: 357

گفت: چون سعى كردى ميان صفا و مروه مقام صفا و درجه مروّت ادراك كردى؟

گفتا: نى. گفت: هنوز سعى نكردى.

گفت: چون به منا آمدى منيّت هاى تو از تو ساقط شد؟ گفتا: نه. گفت: هنوز به منا نرفتى. گفت: چون به منحرگاه قربان كردى همه خواستهاى نفس را قربان كردى؟ گفتا:

نى. گفت: پس قربان نكردى.

گفت: چون سنگ انداختى هر چه با تو صحبت كرد از معانى نفسانى همه بينداختى؟ گفتا: نه. گفت: پس هنوز سنگ نينداختى و حج نكردى. باز گرد و بدين صفت حج بكن تا به مقام ابراهيم برسى!

شنيدم كه يكى از بزرگان در مقابل كعبه نشسته بود و مى گريست و اين ابيات مى گفت:

وَأصبَحْتُ يَوْمَ النَّفْرِ وَالعِيْسُ تَرْحَلُ وَكانَ حُدَى الْحادِي بِنا وَهْوَ مُعْجِلُ

اسائلُ عَنْ سَلمى فَهَلْ مِنْ مُخَبِّرٍ بِأَنَّ لَهُ عِلْماً بها أَيْنَ تَنْزِلُ

لَقَدْ أفْسَدَتْ حَجّي وَنُسُكي وَعُمْرَتي وَفِي البَيْنِ لِي شُغْلٌ عَنِ الحَجّ مَشْغَلُ

سَأرْجِعُ مِن عامي لِحِجَّةِ قابِلٍ فَإنّ الّذي قَدْ كانَ لا يُتَقَبَّلُ (1)

از حوادث جالب ديگر، داستان منقول از فضيل عياض است كه گفت: جوانى ديدم اندر موقف خاموش ايستاده و سر فرو افكنده، همه خلق اندر دعا بودند و وى خاموش مى بود. گفتم: اى جوان تو نيز چرا دعايى نكنى؟ گفت: مرا وحشتى افتاده است. وقتى كه داشتم از من فوت شد. هيچ روى دعا كردنم ندارد. گفتم: دعا كن تا خداى تعالى به بركت اين جمع تو را به سر مراد خود رساند. گفت: خواست كه دست بردارد و دعا كند، نعره اى از وى جدا شد و جان با آن نعره از وى جدا شد.

ذوالّنون مصرى رحمه الله گويد كه: جوانى به منا ساكن نشسته و همه خلق به قربانى مشغول، من اندر وى نگاه كردم تا چه كند و كيست، گفت: بار خدايا! همه خلق به قربانها مشغولند و من مى خواهم تا نفس خود را قربان كنم اندر حضرت تو، از من بپذير. اين


1- 1- كشف المحجوب، ص 426.

ص: 358

بگفت و به انگشت سبابه به گلو اشارت كرد و بيفتاد. چون نيكو نگاه كردم مرده بود. پس حج ها بر دو گونه است: يكى اندر غيبت و ديگر اندر حضور. آن كه اندر مكّه در غيبت باشد، چنان بود كه اندر خانه خود از آنكه غيبتى از غيبتى اولى تر نيست.

پس حج مجاهدتى مركشف مشاهدت را بود و مجاهدت علّت مشاهدنى بل كى سبب است و سبب را اندر معانى تأثيرى بيشتر نبود. پس مقصود حج، نه ديدن خانه بُوَد كه مقصود كشف مشاهدت باشد. (1)

2- امام محمّد غزّالى؛

(متوفاى 505 ه. ق.) از انديشمندان بزرگ قرن پنجم هجرى است كه در فاصله بين 465 و 505 حدود هفتاد و دو اثر فارسى و عربى به رشته تحرير كشيده است.

از كتب معروف فارسى غزالى، يكى كيمياى سعادت است. غزالى در ربع عبادات در ارتباط با حج سخن گفته و بر خلاف بسيارى از كتب فقهى، تنها به ظواهر آن نپرداخته، بلكه همه جا كوشيده است فلسفه آن را بازگو كند و معنويّت حج را بشناساند. از اين رو است كه گفته اند:

«... كمتر نويسنده اى از نوع غزّالى بتوان يافت كه سبك او تا اين اندازه دقيق و در عين حال غنى باشد ...». (2)

غزالى ركن اوّل كتاب را، كه به عبادات اختصاص داده، به ده اصل منقسم كرده، اصل هفتم را به حج مخصوص گردانيده است. او مى گويد: «بدان كه حج از اركان اسلام است و عبادت عمر است» و آنگاه سخن پيامبر اكرم را نقل مى كند كه: «و هر كه حج كند بى آنكه تن به فسق آلوده كند و زبان به بيهوده و ناشايست مشغول دارد، از همه گناهان بيرون آيد. همچنانكه آن روز از مادر بزاده باشد.» (3)

غزالى با نقل داستانى از علىّ بن موفّق نشان داده كه خداوند حجّ همه زائران خانه


1- 1- كشف المحجوب، ص 427.
2- 2- ابوحامد امام محمّد غزالى طوسى، كيمياى سعادت، جلد اوّل، به كوشش خديو جم، 1361، مركز انتشارات علمى و فرهنگى.
3- 3- همان، ص 218.

ص: 359

خود را قبول مى كند؛ يكى از بزرگان به حج بود، در عرفات دو فرشته را به خواب ديد كه يكى از ديگرى مى پرسد: مى دانى چند نفر امسال به حج آمده اند؟ فرشته ديگرى مى گويد نه! فرشته اوّلى مى گويد: ششصد هزار بودند. سپس مى پرسد مى دانى حجّ چند تن مقبول واقع شد؟ مى گويد نه! مى گويد: حجّ شش كس پذيرفته شده. آن بزرگ از خواب مى پرد و با كمال يأس و نوميدى مى گويد: من جزء آن شش تن نخواهم بود. با همين انديشه در مشعر الحرام به خواب مى بيند كه همان دو فرشته با يكديگر سخن مى گويند؛ يكى به ديگرى مى گويد: امشب حق تعالى فرمان داد كه به هر يك از آن شش تن، كه حجّ آنها را پذيرفته، صد هزار نفر را بخشيده است!

غزالى در اين باره وسيع المشرب است و با سعه صدر مى گويد:

«بدان كه هر مسلمانى كه حج كند در وقت خويش درست بود.» (1)

غزالى تصريح مى كند كه: «شرط درستى حجّ اسلام اندر وقت بيش نيست.» (2)

امّا براى اينكه حجّ اسلام شمرده شود؛ يعنى اداى دين حجّ واجب شده باشد، پنج شرط لازم است: مسلمان بودن، بالغ بودن، عاقل بودن و در وقت احرام بستن.

غزالى معتقد است به محض حصول استطاعت، لازم است در انجام حج تعجيل كند و اگر بيش از يك سال تأخير كند، عاصى خواهد بود و چنانچه حج نكرده بميرد ولو وصيت هم نكرده باشد، بايد از تركه او به نيابت حج كنند.

او درباره اركان و واجبات حج سخن گفته و آن را پنج چيز شمرده است:

احرام، طواف، سعى، وقوف در عرفات و موى ستردن.

مؤلّف وجوه سه گانه حج؛ يعنى افراد، قِران و تمتّع را به شرح باز نموده و وجوه برترى هر يك را بيان كرده و محظورات ششگانه حج را توضيح داده است. در ابتداى بحث اشاره كرديم كه غزالى بمانند ديگر فقها تنها به بيان مناسك و اعمال ظاهرى حج اكتفا نكرده، بلكه سعى كرده است، بيشتر فلسفه و دقايق حج را بيان كند. براى مزيد فايده آنچه را كه وى در باب اسرار و دقايق حج گفته است نقل مى كنيم:


1- 1- كشف المحجوب، ص 219
2- 2- همان، ص 219

ص: 360

اعمالى كه حاجى انجام مى دهد و به ظاهر از ديد بعضى منكران غيرعاقلانه مى نمايد، نشانه عبوديّت محض است و انسان هر گاه اراده و خواست خود را در نظر بگيرد و به عبارت ديگر متابعت هواى نفس خود كند هلاك مى شود. غزالى به عنوان مثال: به رمى جمره و سعى ميان صفا و مروه اشاره مى كند و مى گويد: انسان معمولًا كارهايى را انجام مى دهد كه عقل او مى پذيرد و دليلى براى آن دارد. زكات مى دهد چون عقل كمك به نيازمندان را مى پذيرد، روزه مى گيرد چون مبارزه با نفس و شيطان است، نماز مى خواند چون تواضع و فروتنى در مقابل پروردگار جهان است، امّا نشانه بندگى انجام كار به محض فرمان است.

غزالى مى گويد: «... و رمى و سعى ... كه جز به محض بندگى نتواند كرد، براى اين بود كه رسول صلى الله عليه و آله گفت: در حج- بر خصوص- لَبَّيك لحجّةٍ حقاً و تعبُّداً و رِقّاً، و اين را تعبّد و رق نام كرد». (1)

وى در پاسخ به سؤال مقدّر گروهى كه مى گويند مقصود و مراد از اين عمل چيست؟

مى گويد: «... مقصود از اين بى مقصودى است و غرض از آن بى غرضى است تا بندگى بدين پيدا شود و نظر وى جز به محض فرمان نباشد ... تا از وى جز حق و فرمان حق چيز بنماند» (2)

غزالى حج را با سفر آخرت مانند كرده و گفته است: در اين سفر مقصد خانه است ولى در آن سفر مقصد خداى خانه است. همانطور كه هنگام مرگ بايد دل از همه چيز بكند در سفر حج هم بايد جز خدا هيچ كس و هيچ چيز ديگرى را در نظر نداشته باشد، همانطور كه زاد سفر حج را فراهم مى كند بايد بداند كه براى آخرت نياز به توشه بيشترى دارد.

بر جمازه نشستن بايد جنازه را به ياد او بياورد، وقتى لباس احرام مى پوشد به ياد كفن پوش شدن باشد، خطرات و سختيهاى باديه او را به ياد نكير و منكر و عقربها و مارها


1- 1- كشف المحجوب، ج 1 ص 238
2- 2- همان، ص 239

ص: 361

بيندازد؛ زيرا فاصله مرگ تا قيامت بسيار دور است با گردنه هاى بسيار. چون قطع باديه بدون راهنما ممكن نيست باديه پس از مرگ را نيز بدون راهنمايى طاعات و اعمال نيك نمى توان پيمود.

لبّيك حاجيان پاسخ به نداى حق است. در قيامت نيز او را ندا خواهند داد و او بايد پاسخ دهد. غزالى به همين مناسبت گفته است: علىّ بن حسين عليه السلام در وقت احرام زرد روى شد و لرزه بر اندام وى افتاد و لبيك نتوانست زد. گفتند: «چرا لبّيك نگويى؟ گفت:

ترسم كه اگر بگويم، گويد: «لالبّيك و لا سعديك» چون اين بگفت از اشتر بيفتاد و بيهوش شد. (1)

او گفته است: امّا عبرتهاى حج آنست كه اين سفر بر وجهى بر مثال آخرت نهاده اند كه در اين سفر مقصد خانه است و از آن سفر خداوند خانه، پس از مقدّمات و احوال اين سفر بايد كه احوال آن سفر ياد مى گيرد.

وقتى حاجى لبّيك مى زند در نظر داشته باشد كه اين جواب نداى حق است. و در پايان گفته است: اين مقدار اشارت كرده آمد از عبرتهاى حج تا چون كسى راه اين شناسد بر قدر صفاى فهم و شدّت شوق و تمامى جد در كار، وى را امثال اين معانى نمودن گيرد و از هر يكى نصيبى برگيرد كه حيات عبادات وى بدان بود و از حد صورت كارها فراتر شده باشد. (2)

3- عطار عارف بزرگ سده ششم و هفتم؛

(متوّفاى 627 ه. ق.) قسمتى از عمر خود را به سفر پرداخت. به مكّه رفت و بسيارى از مشايخ را ملاقات كرد. او در تذكرة الاولياى خود از سفرهاى حجّ بزرگان عرفا به نكات دقيقى در مسائل اخلاقى و تربيتى و درسهايى كه بايد از حج گرفت اشاره كرده و در ضمن بيان كرامات آنان، به اينگونه اخلاقيّات توجه داده است.

وى در كرامات ابوحازم مكّى كه معاصر هشام بن عبدالملك بوده، حكايتى آورده


1- 1- كشف المحجوب، ص 239
2- 2- همان، ص 241

ص: 362

كه مضمون آن را در بحث از «كشف المحجوب» در همين رساله نقل كرديم.

از همين مقوله است كه: «كتانى از مادرش اجازه گرفت تا به مكّه برود، وقتى به باديه رسيد احتياج به غسل پيدا كرد، با خود گفت: شايد رعايت شرايط نكرده ام و خداوند مرا نپذيرفته است! برگشت و وقتى به خانه رسيد، مشاهده كرد كه مادرش پشت در به انتظار نشسته است. گفت: اى مادر، شما به من اجازه داده بوديد، مادر گفت: بلى امّا خانه را بى تو نمى توانستم ديد، از زمانى كه تو رفته اى اينجا نشسته ام و نيت كرده بودم كه تا باز آيى برنخيزم. كتانى تا مرگِ مادر نزد او ماند و پس از مرگ مادر به مكّه رفت و مجاور شد». (1)

ابو عثمان حيرى را خداشناستر از جنيد، رويم و ... دانسته اند و او را از جمله سه تنى شمرده اند كه چهارمى؛ ندارند. «ابو عثمان در نيشابور، جنيد در بغداد و ابوعبداللَّه بن الجلاد در شام» گفته اند كه وقتى يكى از فرغانه قصد حج داشت، به نيشابور رفت و به خدمت ابوعثمان رسيد و سلام كرد. شيخ جواب نگفت. آن مرد با خود گفت: مسلمانى سلام كند جواب ندهند؟ ابوعثمان گفت: حج چنين كنند؟ كه مادر را بيمار بگذارند و بروند بى رضاى او! مرد فرغانى بازگشت و پس از آنكه مادرش مُرد، مجدّداً به قصد حج به نيشابور آمد. در اين نوبت او را سخت مورد احترام و اعزاز قرار داد.

عطّار درباره ابو محمّد جُريرى نوشته است: «يك سال در مكّه اقامت كرد، در اين مدّت نخوابيد و با كسى سخن نگفت. به جايى تكيه نكرد و حتّى پاى خود را دراز نكرد.

ابوبكر كتانى از او پرسيد: اين چنين، به چه توانستى كرد؟ گفت: صدق باطن مرا بدان داشت تا ظاهر مرا قوّت گرفت.» (2)

اين گونه حوادث و داستانها كه عطّار نقل كرده، بزرگترين درس اخلاق، كه رعايت حق و احترام مادر است، را به خواننده مى دهد و به ياد او مى آورد كه احترام به مادر تا چه حد مورد نظر بوده و هست.

رحمت خداوند و غفاريت او بر كسى پوشيده نيست. عطّار با نقل داستانى از حجّ ابراهيم ادهم به اين نكته اشاره كرده است كه ابراهيم ادهم گفت: «شبها فرصت مى جستم


1- 1- گزيده تذكرة الاوليا، به كوشش دكتر محمد استعلامى، چاپ دوم 1356 شركت سهامى كتابهاى جيبى، ص 369.
2- 2- همان، ص 326.

ص: 363

تا كعبه را خالى يابم از طواف و حاجتى خواهم، هيچ فرصتى نمى يافتم، تا شبى باران عظيم مى آمد، برفتم و فرصت را غنيمت دانستم تا چنان شد كه كعبه ماند و ابراهيم، طواف كردم و دست در حلقه زدم و عصمت خواستم از گناه. ندايى شنيدم كه: «عصمت مى خواهى تو از گناه و همه خلق از من اين خواهند! اگر من همه را عصمت دهم درياى غفورى و غفّارى و رحيمى و رحمانى من كجا رود و به چه كار آيد ...؟!» (1)

توكّل يكى از اعمال حسنه اى است كه همه مسلمين به آن معتقدند و خود را كم بيش پايبند آن مى دانند. در نزد عرفا شدّت اتّكا به آن بيشتر و قويتر است. عطّار نمونه اى از آن را در ارتباط با بُشر حافى و ابوعبداللَّه محمد بن حنيف نشان داده است.

گروهى از مردم شام پيش بشر آمده، گفتند: عزم حج داريم، با ما همراه مى شوى؟

گفت: به سه شرط همراهى مى كنم؛ «يكى اينكه هيچ زاد و توشه اى برنگيريم، از كسى هم چيزى نخواهيم و اگر بدهند هم قبول نكنيم» گفتند: دو شرط اوّل را مى پذيريم ولى مورد سوم را نمى توانيم قبول كنيم. بُشر گفت پس شما به خدا توكّل نداريد و به زاد و توشه حاجيان متوكّل كرده ايد «اگر در دل كرده بودى كه هرگز از خلق چيزى قبول نخواهم كرد، اين توكّل بر خداى بود!» (2)

اين نوع برخوردهاى سختگيرانه بين عرفا كم نيست كه ظاهراً با تعليمات و شرايط لزوم حج منافات دارد. ولى در حقيقت مى توان براى اين معتقدات محملى ساخت و گفت: آنكه عزم حج كرده، استطاعت دارد ولى اينگونه به سفر رفتن نشانه كمال توكّل است.

ابوعبداللَّه محمّد بن خفيف، گفت: «در ابتدا خواستم كه به حج بروم و چون به بغداد رسيدم چندان پندار در سر من بود كه به ديدن جنيد نرفتم. چون به باديه فرو شدم، رسنى و دلوى داشتم، تشنه شدم چاهى ديدم كه آهويى از آن آب مى خورد، چون به سر چاه رسيدم آب به زير چاه رفت. گفتم: «خداوندا! ابوعبداللَّه را قدر از اين آهو كمتر است! آوازى شنيدم كه: اين آهو دلو و رسن نداشت و اعتماد او بر ما بود، وقتم خوش شده، دلو


1- 1- گزيده تذكرة الاولياء، ص 85
2- 2- همان، ص 98

ص: 364

و رسن بينداختم و روان شدم. آوازى شنيدم كه يا اباعبداللَّه، ما تو را تجربه مى كرديم تا چون صبر كنى؟! باز گرد و آب خور.»

بازگشتم، آب بر سر چاه آمده بود. وضو ساختم و آب خوردم و برفتم. تا به مدينه حاجت به هيچ آب نبود. چون بازگشتم و به بغداد رسيدم روز آدينه به جامع شدم، جنيد را چشم بر من افتاد. گفت: «اگر صبر كردى آب از زير قدمت برآمدى ...» (1)

در موارد ديگر هم اشاره كرديم كه چنانچه فردى مستطيع، كه توان فراهم نمودن بهترين وسيله سفر را دارد، نه از روى خسّت و نه به قصد تظاهر كه از روى علاقه و ايمان پياده به حج رود، مأجورتر خواهد بود.

در ارتباط با حج، حكايت ديگرى به بُشر نسبت داده و در اين حكايت توجّه داده است كه دين براى بشر است. تمام اديان الهى براى بهبود زندگى انسانها است، اديان الهى راه درستتر و بهتر زيستن را به انسان مى آموزد. كمك به همنوع و حلّ مشكلات برادران و خواهران دينى، از اهمّ تعاليم و تأكيدات اديان است و به گفته سعدى:

عبادت بجز خدمت خلق نيست به تسبيح و سجّاده و دلق نيست

در حج بايد نيّت پاك باشد و مالى كه در اين راه هزينه مى شود از طريق صحيح به دست آيد و در راه، درست مصرف شود.

شخصى با بشر مشورت كرد كه: «دو هزار درم حلال دارم، مى خواهم به حج بروم»

بشر گفت: تو به تماشا مى روى، اگر براى رضاى خدا مى روى قرض درويشان را با اين پول ادا كن. گفت: رغبت حج بيشتر دارم. بشر گفت: پس مال از وجه حلال به دست نياورده اى، تا به ناوجه خرج نكنى آرام نگيرى!» (2)

با وجود تأكيدهاى فراوان كه در ارتباط با انجام حج شده و قطعاً هم بشر و هم عطّار به آنها واقف بوده اند، حكايت فوق ناقض اين دستور كلّى نيست بلكه مى خواهد اهميت كمك به همنوع و اداى دين بدهكاران مستمند را بنماياند.


1- 1- گزيده تذكرة الاولياء، صص 402- 201
2- 2- همان، ص 99

ص: 365

عطّار، بايزيد بسطامى را سلطان العارفين ناميده و گفته است: او در راه حج بارى بر شتر نهاده بود و در حال حركت بود. شخصى به او رسيد و گفت: «اى جوانمرد بردارنده بار شتر نيست نگه كن كه هيچ بار بر پشت شتر نيست» مرد نگاه كرد و ديد كه بار يك وجب بالاتر از پشت شتر است! (1)

بايزيد يك بار عزم حج كرد، چند منزلى رفت و برگشت. وقتى علّت را پرسيدند، گفت در راه زنگى با شمشير در مقابل من قرار گرفت و گفت اگر برنگردى تو را با اين شمشير خواهم كشت و به من گفت: «تركت اللَّه ببسطام و قَصَدْتَ البَيْتَ الْحَرام» خداى را به بسطام گذاشتى و روى به كعبه آوردى. (2)

و همو بار ديگر قصد حج كرده شخصى پيشش آمد و پرسيد: چه دارى؟ پاسخ داد:

دويست درم، آن شخص به بايزيد گفت: به من ده و هفت بار گِرد من طواف كن كه حجّ تو اين است. بايزيد گفت: چنين كردم و بازگشتم. (3)

حجّ واقعى آن است كه به صاحب خانه توجّه شود نه به خانه و ظواهر آن، چنانكه بايزيد گفت: اوّل بار كه به حج رفتم خانه اى ديدم. دوباره كه به خانه رفتم خداوند خانه را ديدم، سيوم بار نه خانه ديدم نه خداوند خانه؛ يعنى چنان در حق گم شده بودم كه هيچ نمى دانستم. (4)

در كرامات بايزيد بسطامى سخن بسيار است؛ از جمله عطّار گفته است: وقتى بايزيد را به خاك سپردند همسر احمد خضرويه به زيارت مرقد بايزيد آمد و درباره كرامات و درجات او گفت: شبى در طواف خانه كعبه بودم، ساعتى بنشستم و در خواب شدم، چنان ديدم كه مرا به آسمان بردند و تا زير عرش بديدم. آنجا بيابانى ديدم كه درازا و پهناى آن پيدا نبود و همه بيابان گل و رياحين بود، بر هر برگ گلى نوشته بود: ابويزيد ولى اللَّه.(5)


1- 1- گزيده تذكرة الاولياء، ص 117
2- 2- همان، ص 119
3- 3- همان، ص 119
4- 4- همان، ص 128
5- 5- همان، ص 137

ص: 366

عبداللَّه مبارك عالمى بى مانند و شجاعى بى نظير بود. شبى برفى آن چنان در عشق كنيزكى فرو رفته بود كه تمام شب را در فكر و عشق او بود ولى خود متوجّه آن نبود.

صبحگاهان متوجّه شد و تغيير حالت داد. او يك سال حج مى كرد و يك سال غزو و يك سال تجارت، و منفعت خويش بر اصحاب خرج مى كرد!» (1)

سفيان ثورى كه وقتى با پاى چپ وارد مسجد شد، ندايى به گوشش رسيد كه: «يا ثور ثورى مكن» و همين ندا موجب تغيير حال او شد. گفته اند جوانى را ديد كه چون حجّ او فوت شده بود، آهى كشيد «سفيان گفت: چهار حج كرده ام به تو دادم، تو اين آه به من دادى؟ گفت: دادم. آن شب در خواب ديد كه به او گفتند: سودى كردى اگر به همه اهل عرفات قسمت كنى توانگر شوند» (2) و اين است نتيجه آه و ياد از سر صدق و صفا!

بعضى از حجّاج بيت اللَّه، به هواى نفس و جهت كسب شهرت و عنوان به سفر حج مى روند. حتّى عارفى همچون ابومحمّد مرتعش كه گفت: «سيزده حج به توكّل كردم چون نگه كردم همه بر هواى نفس بود!» گفتند: چون دانستى؟ گفت: از آن كه مادرم گفت:

سبوى آب آر، بر من گران آمد. دانستم كه آن حج بر شره نفس بود.

احترام كعبه از گذشته هاى دور بر همه كس واجب بوده و مراعات مى شده و گاهى در آن افراط هم مى شده است؛ از جمله: نقل است كه ابومحمّد جُرَيْرى، يك سال به مكّه مقام كرد كه نه خفت و نه سخن گفت و نه پشت به جايى تكيه داد. (3)

در پايان بحث، درباره عطّار و نظر او نسبت به حج، همانگونه كه در صفحات پيشين گفتيم، عطّار در تذكرة الاوليا فقط كراماتى از عرفا در ارتباط با حجّ آنان بيان كرده و كمتر به فلسفه حج پرداخته است.

4- سديد الدّين يا نورالّدين محمّد؛

(متوفاى 635 ه. ق.) از نويسندگان و دانشمندان اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم است كه در كتاب معروف «جوامع الحكايات» ضمن


1- 1- گزيده تذكرة الاولياء، ص 140
2- 2- همان، ص 147
3- 3- همان، ص 407

ص: 367

حكايات شيرين در خصوص حج و كعبه و ... سخن گفته است كه نكات بس آموزنده اى در خلال آنها ديده مى شود. به نقل چند مورد بطور خلاصه اكتفا مى كنيم:

وقتى صدر بخارا به حجّ اسلام رفته بود، با اسباب و تجمّل تمام، بيش از صد شتر بار و بنه او را حمل مى كردند. در نزديك عرفات درويشى گرسنه و تشنه با پاهاى آبله دار رو به صدر كرد و گفت: ثواب حجّ من و تو يكى باشد! تو در آن نعمت روى و من در اين محنت روم؟ صدر بخارا گفت: هرگز! اگر مى دانسم كه جزاى من و تو يكى است هرگز قدم در اين راه نمى گذاشتم؛ زيرا كه من به فرمان آمده ام و تو بى فرمان. من را گفته است چون استطاعت دارى حج كن و به تو گفته است: لاتُلْقُوا بِأيْدِيكُمْ الى التَّهْلُكَم من ميهمان و تو طفيلى، هرگز حرمت طفيلى چون حرمت ميهمان نباشد. (1)

عوفى در نقل اين داستان به نكته بسيار مهم و دقيق نظر داشته و آن اطاعت و بندگى است كه انسان بايد آنچه را بر عهده او محوّل شده انجام دهد و بدون جهت خود را در معرض هلاكت قرار ندهد و خود در مقابل نص اجتهاد نكند.

داستانى در ارتباط با حجّ امام حسن عليه السلام و گروهى كه در خدمت آن حضرت بودند آورده و در آن بخشش و حق شناسى حضرتش را نشان داده است. (2)

عوفى حكاياتى نقل كرده كه به نحوى با حج ارتباط دارد و در هر يك نكته ارزنده اخلاقى و تربيتى و سياسى نهفته است و يكى از فلسفه هاى مهمّ حج همين است كه مردم با اقوام و ملّتهاى ديگر تماس حاصل كنند و ديد سياسى و اجتماعى پيدا كنند. از جمله داستانهاى آموزنده، داستانى مفصّل است كه خلاصه آن را مى خوانيم:

در زمان ابو حنيفه دانشمندى مزوّر در بغداد بود. مردى خراسانى كه قصد حج داشت به بغداد آمد. مبلغى كه اضافه بر مخارج سفر بود نزد اين عالم به امانت سپرد. در بازگشت از حج قافله آنها را غارت كردند. حاجى خراسانى نزد عالم بغدادى آمد و مطالبه امانت كرد. عالم منكر شد. هر چند اصرار كرد نتيجه اى نداشت. حاجى نزد ابوحنيفه رفته


1- 1- جوامع الحكايات و لوامع الروايات، سديدالدين محمد عوفى، به كوشش دكتر جعفر شعار، چاپ اول مهرماه 1363 انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ص 144.
2- 2- همان، ص 213.

ص: 368

و جريان را بازگفت. ابوحنيفه به لطايف الحيل سپرده او را باز پس گرفت و به وى تسليم كرد. (1) و بدين گونه رياكاران و امانت خواران را مورد انتقاد قرار مى دهد و رسوا مى كند.

از حوادث جالب توجّه و در ضمن آموزنده كه درس جوانمردى و گذشت و فداكار مى دهد و عملًا فَمَنْ يَعْمَلْ مثقالَ ذَرّةٍ خيراً يَرَه را اثبات مى كند، حكايتى است طولانى كه در ارتباط با حجِّ امير بلخ نقل كرده است. (2)

5- نجم الدّين رازى؛

معروف به «دايه» و متخلّص به «نجم» از مشاهير صوفيه ايران است كه در اواخر قرن ششم هجرى متولّد شده و در اواسط قرن هفتم 645 در بغداد در گذشته است. وى در كتاب ارزشمند خود «مرصاد العباد من المبدأ الى المعاد» آنجا كه در باب اركان مسلمانى سخن مى نويسد، در ارتباط با حج مى گويد: سفر حج نمودار سفر آخرت است.

و امّا حج اشارت مى كند به مراجعت با حضرت عزّت و بشارت مى دهد به وصول به حضرت خداوندى؛ وَ اذِّن فى الناسِ بالْحِّجِ يأتوُكَ رجالًا يعنى اى قرار گرفته در شهر انسانيّت، برخيز و مردانه اين همه بند و پايبند بر هم گسل و زن و فرزند و خان و مان را وداع كن و روى از همه بگردان و به صدقِ توجّه: وَجَّهتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَر السَّمواتِ و اْلْارضَ قدم در راه نه و از عقيده پاك نيّت، إنّى ذاهب إلى ربّى سَيَهْدينِ بيار و قدم از اين منازل و مراحلِ خوش آمدِ دنيا و هوا و طبع بيرون نِه و باديه نفس امّاره را قطع كن.

و چون به احرامگاه دل رسيدى به آب انابت غسلى بكن و از لباس و كسوت بشريّت مجرّد شو و احرام عبوديّت در بند و لبيك عاشقانه بزن و به عرفات معرفت درآى و بر جبل الرّحمه عنايت برآى و قدم در حرم حريم قرب ما نه و به مشعر الحرام شعار بندگى ثباتى بكن و از آن جامعه به مناى منيّت منا آى و نفس بهيمى را در آن منحر قربان كن و آنگه روى به كعبه وصال ما نه كه «دَعْ نَفْسَكَ وَتَعالِ» و چون رسيدى طواف كن،


1- 1- جوامع الحكايات و لوامع الروايات، ص 315.
2- 2- جوامع الحكايات و لوامع الروايات، سديدالدين محمد عوفى، دوم از قسم دوم با تصحيح دكتر امير بانو مصفا كريمى دكتر مظاهر مصفا 1362، چاپ آزاده، ص 575.

ص: 369

يعنى بعد از اين گرد ما گرد و گرد خويش هيچ مگرد و با حجرالأسود كه دل تو است و آن يمين اللَّه است عهد ما تازه كن و از آن جا به مقام ابراهيم آى يعنى به مقام روحانيّتِ خُلّت و از آنجا دو ركعتى تحيّت مقام بگزار؛ يعنى عبوديت از بهر بهشت و دوزخ مكن چون مزدوران، بندگى ما از اضطرار عشق كن چون عاشقان.

پس بر در كعبه وصال ما آى و خود را چون حلقه بر در بمان و بى خود درآى كه خوف و حجاب از خودى خيزد و امن و وصول از بيخودى: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً بر خوان:

اى دل بى دل به نزد آن دلبر رو در بارگه وصال او بى سر رو

تنها ز همه خلق چو رفتى به درش خود را به درش بمان و آنگه در رو (1)

6- عزالدّين محمود بن على كاشانى؛

صاحب مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه (متوفّاى سال 735 ه. ق.) با استناد به شرط استطاعت، عرفا و سالكان را از انجام حج و اداى زكات مبرّا و معرّى دانسته و گفته است: «و امّا زكات و حج از جمله اركان اسلام اند و وجوب آن مشروط به مال و استطاعت است و طالبان و سالكان طريق حق، كه اهل ترك و تجريدند و مقصود از اين مختصر ذكر احوال ايشان است، از اين شرط معرّى و مبرّا هستند، لا جرم در بيان زكات و حج و كيفيّت آن شروعى نرفت، به خلاف صوم و صلات و اقرار كه تعلق به نفس دارد، اگر بر سبيل تطوّع خواهند كه حج گزارند در تعلّم مناسك آن، به ديگر كتب رجوع نمايند ...» (2)

7- مولانا جلال الدين محمد بلخى؛

(متوفاى 672 ه. ق.) در «فيه مافيه» با نقل حكايتى از ابوسعيد ابى الخير وجود عارف را كعبه مى داند كه بايد برگرد او طواف كرد.


1- 1- نجم رازى، «مرصاد العباد من المبدأ الى المعاد»، به اهتمام دكتر محمد امين رياحى- چاپ چهارم 1371 انتشارات علمى و فرهنگى صص 172- 171.
2- 2- عزالدين محمود بن على كاشانى، «مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه»، به تصحيح علّامه جلال الدين همايى، چاپ سوم، آذر ماه 1367 مؤسسه نشر هما ص 339.

ص: 370

شيخ ابوسعيد ابى الخير در نيشابور بود. روزى در كوى عدنى كوبان ابراهيم ينال برادر سلطان طغرل به احترام شيخ از اسب فرود آمد و در مقابل او تعظيم كرد و شيخ بيشتر او را به تعظيم وا داشت تا حدّى كه پيشانيش به خاك رسيد ... گفت: «... تو ندانى كه هر كه بر ما سلام كند از بهر او كند؟ قالب ما قبله تقرّب خلق است والّا مقصود حقّ است- جلّ جلاله- ما خود در ميان نيستيم و هر خدمت كه جهت حق باشد هر چند به خشوع نزديك بود مقبول تر بود. پس ما ابراهيم ينال را خدمت حق تعالى فرموديم نه خدمت خود، پس شيخ گفت كعبه را قبله مسلمانان گردانيده اند تا خلق او را سجود مى كنند و كعبه خود در ميان نه و ما را قبله خلق گردانيده تا ما را حرمت دارند و ما در ميان نه.» (1)

در همين زمينه گفته است: «... وقتى شيخ ابوسعيد ابى الخير به عزم حج- همراه با خواجه ابوطاهر كه در مجلس وى بود و در وقت سماع تغيير حالى در وى پيدا شد و از همان مجلس احرام حج بست- حركت كردند به خرقان رسيدند، از آنها استقبال گرم شد. خرقانى به شيخ گفت ... من پير بودم و نزد تو نتوانستم آمدن ... پس تو را به مكّه نگذارند، تو عزيزتر از آنى كه تو را به مكّه برند كعبه را به تو آرند تا تو را طواف كند ... پس شيخ ابوالحسن گفت: يا شيخ، ما مى بينيم كه كعبه هر شب گرد تو طواف مى كند، تو را به كعبه رفتن حاجت نيست باز گرد كه ... اكنون حج كردى و رمى نفسهاى وى بديدى.

ابوالحسن را بر جمال خود قربان دادى و بر يوسف او نمازى گزاردى.» (2)

نيز گفته است: تاج الاسلام ابوسعيد محمد المعانى نقل مى كند كه با پدرش به حج مى رفته اند و پس از انجام مناسك حج به ديدن شيخ عبدالملك طبرى رفته اند. او را در راه ميقات و عمره ديده اند كه دارد سنگها را خرد مى كند تا پاى زائران را آسيب نرساند شيخ در ضمن گفتگو از آنها مى پرسد به حج آمده ايد؟ مى گويند: بلى. مى گويد: به ميهنه نرسيده ايد؟ مى گويند: چرا رسيده ايم. مى گويد: زيارت شيخ ابوسعيد كرده ايد؟ مى گويند:

كرده ايم. شيخ عبدالملك مى گويد: پس اينجا چه مى كنيد و اين راه دراز را به چه كار


1- 1- مولانا جلال الدين محمّد بلخى، «فيه مافيه»، به تصحيح بديع الزمان فروزانفر استاد دانشگاه تهران- چاپ پنجم 1362 مؤسسه انتشارات امير كبير تهران، ص 247.
2- 2- همان، ص 150- 148.

ص: 371

آمده ايد؟ و به كار خود مشغول مى شود. و تاج الاسلام از آن پس هر سال كه ديگران به حج مى رفتند او به زيارت شيخ ابوسعيد ابوالخير مى رفت. (1)

8- نورالدّين عبدالرّحمن جامى؛

عارف بلند آوازه قرن نهم (متوفّاى 898 ه. ق.) در كتاب «نفحات الانس» خود ضمن نقل حكايات و داستانها، به كرامات عرفا در ارتباط با حج نظر داشته و در آن باره سخن گفته است. از جمله از قول شيخ محى الدّين عبدالقادر گيلانى نقل كرده كه او در ايّام جوانى بر قدم تجريد از بغداد عزم حج كرده، در راه با شيخ عدىّ بن مسافر كه او هم جوان و بر قدم تجريد بوده، همراه مى شوند و در راه جاريه حبشيّه به آنها برخورد مى كند؛ و كراماتى از او مشاهده مى كند از جمله فرود آمدن مائده از آسمان، زنده شدن شيخ عدى بر اثر دعاى جاريه، شيخ محى الدّين سپس ادامه مى دهد «بعد از آن مرا در طواف تجلّى واقع شد و از باطن خود خطايى شنيدم كه با من گفتند: اى عبدالقادر تجريد ظاهر بگذار و تجريد توحيد را لازم دار و از براى نفع مردمان بنشين كه ما را بندگان خاص هستند كه مى خواهيم كه ايشان را بر دست تو به شرف قرب خود برسانيم. ناگاه آن جاريه گفت: اى جوان، نمى دانم امروز چه نشان است تو را كه بر سر تو از نور خيمه زده اند و تا عنان آسمان ملائكه گرد تو در آمده اند و چشم همه اوليا از مقامهاى خود در تو خيره مانده است و همه به مثل آنچه تو را داده اند اميدوار شده اند. بعد از آن جاريه برفت و ديگر هرگز وى را نديدم». (2)

جامى حكايت جالب ديگرى درباره كرامات تحفه آورده است كه:

وى كنيزى بوده است به گفته خودش مست خدا، پيش آمدهايى مى كند كه خواجه او آزادش مى كند.

سرّى سقطى گفته است من و احمد بن مثنّى و خواجه صاحب تحفه، عزيمت كعبه كرديم. ابن مثنى در راه مرد. من و خواجه تحفه به مكّه آمديم. در حال طواف آواز


1- 1- فيه ما فيه، ص 379.
2- 2- مولانا عبدالرحمن بن احمد جامى، «نفحات الانس من حضرات القدس»- تصحيح مهدى توحيدى پور- 1337 انتشارات محمدى، ص 632.

ص: 372

مجروحى شنيديم، پيش رفتيم، چون مرا ديد گفت: اى سرّى! گفتم: تو كيستى؟ گفت:

تحفه، همانند خيالى شده بود. گفت: خداوند قرب خود به من بخشيده. گفتم: ابن مثنّى مُرد گفت: رحمه اللَّه، وى همسايه من است در بهشت. گفتم خواجه تو با من است، دعائى پنهان كرد و در برابر كعبه بيفتاد و بمرد، چون خواجه وى، وى را مرده ديد به روى در افتاد. برفتم و وى را بجنباندم، مرده بود! (1)

از كرامات و معجزات ديگر، داستان ابوعبداللَّه احمد بن ابو عبدالرّحمان ... است كه «... از مهينان مشايخ هرات بود، از اقران شيخ عمو و با وى حج اسلام كرده بود و مشايخ حرم ديده و صحبت داشته، عالم بوده به علوم ظاهر و باطن و در زهد و توكّل و ورع يگانه روزگار در تجريد و ترك دنيا سخن كردى و سخن وى را در دلها اثر تمام بودى، صاحب كرامت و ولايت بوده. يكى از اصحاب وى عبداللَّه بن محمد بن عبدالرّحيم بوده است. وى گفته است كه شيخ من ابوعبداللَّه احمد، روزى مرا گفت: برو به مكّه و فلان كس را بگوى كه چنين و چنان كن. من گامى چند برداشتم خود را در مكه يافتم، آن پيغام بگذاردم بدان كس كه گفته بود و پيش از نزد ديگر نماز شيخ در آمدم، آنوقت كه آنجا رسيدم خواستم كه حج گزارم، آن كس كه پيش وى رفته بودم گفت: برو و سخن شيخ را خلاف مكن و اگر نه باز نتوانى گشت و سه ماه در راه بمانى. (2)

جامى حكايتهايى نقل كرده كه نشان مى دهد مجاورت كعبه قدرت فراوانى به معتكفان بيت الهى مى داده است، زايد الوصف و اعجاز گونه، از جمله: شيخ الاسلام گفت: كه شيخ ابوالخير تينانى هشت سال به مكّه مجاور بود و هيچ سؤال نكرد، اين صعب تر بود كه كسى كه چيزى ندارد در مكّه سؤال نكند، وقتى هشت شبانه روز چيزى نخورده بود، بيمارى با گرسنگى پيوست. سست شد به حيله خود را به مقام ابراهيم افكند كه دو ركعت نماز بگزارد و از سستى در خواب شد. اللَّه تعالى را خواب ديد كه با وى گفت: چه خواهى؟ گفت: اشراف بر مملكت. گفت: بدادم. گفت: ديگر چه خواهى؟

گفت: حكمت. گفت: بدادم. بيدار شد.


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، صص 628- 424
2- 2- همان، ص 353

ص: 373

شيخ الاسلام گفت: كه از اشراف وى بر مملكت يكى آن بود كه گفتى: بر سرها مى بينم به خطّ سپيد كه سعيد و بر سرها مى بينم كه شقى، و ديگر گفتى: كه هر كه از اقليمى روى به حج نهد وى را مى بينم. (1)

داستانهاى نفحات الأنس بسيار متنوّع و هر يك حاوى نكته ارزشمند و آموزنده اى است براى مزيد فايده از نقل بعضى از آنها در هر زمينه چاره نيست. در بعضى از حكايات، تغيير حالاتى را كه در سفر حج به اشخاص دست مى داده، نمايانده است؛ از جمله گفته است: ابوعمرو الزجاجى گويد: مادر من بمرد و از وى پنجاه دينار به من ميراث رسيد، به قصد حج بيرون آمدم. چون به بابل رسيدم مرا شخصى پيش آمد و گفت:

با خود چه دارى؟ با خود گفتم: هيچ از راستى بهتر نيست. گفتم: پنجاه دينار. گفت: به من ده. هميان را به وى دادم آن را شمرد همچنان يافت كه گفته بودم. گفت: بستان كه راستى تو مرا بگرفت. پس از مركب خود فرود آمد كه سوار شوم، گفتم: نمى خواهم. گفت: چاره نيست و الحاح بسيار كرد، سوار شدم. گفت: من هم بر اثر تو مى رسم. سال آينده به من رسيد در مكّه و با من بود تا از دنيا رفت. (2)

حج كنندگان گاه خود با رفتارشان درس اخلاق مى داده اند و يا رفتار همراهانشان درسى آموزنده بوده است براى ديگران. جامى گفته است:

ابوحفص حدّاد وقتى به حج مى رفت به بغداد رسيد. جنيد استقبال كرد. ابوحفص پير بود، مريدان بر سر وى به پاى ايستاده بودند و آداب نكو مى ورزيدند. جنيد گفت:

اصحاب خود را آداب ملوك آموخته اى؟ گفت: نگاه داشتن ادب ظاهر دوستان حق را عنوان ادب باطن است مرحق را. (3)

تكبّر از صفات بسيار ناپسند است. قبح آن وقتى بيشتر آشكار مى شود كه انسان به وظيفه و تكليف خود عمل كند و به خود ببالد و كبر بورزد؛ چنانكه جامى گفته:

تركى بود كه ملازمت مجلس شيخ الاسلام مى كرد و بر پس سر شيخ الاسلام مقدار


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 349.
2- 2- همان، ص 223.
3- 3- همان، ص 58 جامى اين داستان را در هفت اورنگ، سلسلة الذهب به صورت منظوم هم آورده است.

ص: 374

سپر، نورى مى ديد. روزى با شيخ احمد كوفانى گفت: تو آن سپر نور مى بينى بر سر خواجه؟ گفت: مى بينم. شيخ الاسلام گفت: كه نمى ديد امّا برنتافت آن را كه آن ترك چيزى ببيند و گويد كه من نمى بينم. آن ترك به حج رفت و باز آمد و پس از آن، آن نور را نديد.

شيخ الاسلام گفت: آن ترك گفت: اكنون آن نور نمى بينم سبب چيست؟ گفت:

اكنون تو خود را بيامرزيده اى و خود را بزرگ در چشم مى آورى كه حج كردم و حاجى ام.

آن وقت خداوند نياز و تشنه ما بودى. (1)

بحث استطاعت در حج يكى از شرايط وجوب حج است منتها استطاعت را بر طرق گوناگون و متفاوت تعبير و توجيه كرده اند. بعضى توان مالى دانسته اند و بعضى توان انجام اعمال و طى طريق و بعضى هر دو را و بعضى ....

جامى با نقل داستانى در مورد حجّ ابوعبداللَّه مقرى گفته است: ابوعبداللَّه مقرى (محمّد بن احمد بن محمّد) كه مصاحب با يوسف بن الحسين، عبداللَّه خرّاز رازى و مظفّر كرمانشاهى و رويم و جويرى و ابن عطا و از جوانمردان مشايخ و سخى ترين ايشان بود، پنجاه دينار ميراث به وى رسيد و راى ضياع و عقار، از همه بيرون آمد و بر فقرا نفقه كرد و بر وحدت و تجريد احرام حج بست با آنكه هنوز در حداثت سن بود، در سنه ستّ و ستّين و ثَلث مأة از دنيا برفت. (2)

و ديگر كرامات و اعجاز اين كه «در موسم حج عجمى پيش ابوعمرو الزّجاجى آمد كه براءت من بده كه حج گزاردم و ياران تو مرا به تو نشان دادند كه براءت حج از تو بستانم. شيخ سلامتى صدر و سادگى وى را دانست كه ياران با وى مزاح كرده اند. به ملازم اشارت كرد و گفت: آنجا رو و بگو «يا ربِّ أعطني البراءة» ساعتى بر نيامد كه آن اعجمى بازگشت و به دست وى كاغذى و به خط سبز بر آن نوشته: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم. هذه براءة فلان بن فلان من النار».

اين ابوعمرو الزّجاجى كه نام او محمّد بن ابراهيم يا ابراهيم است، اهل نيشابور و


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 348
2- 2- همان، ص 268

ص: 375

معاصر و مصاحب جنيد و رويم و خواص بوده «گويند چهل سال در مكّه مجاور بوده و در اين مدت در محدوده حرم بول نكرده و موى نينداخته تعظيم حرم را و نزديك به شصت حج گزارده بود.» (1)

حجّ عرفا حجّى ديگر است و عالم آنان عالمى ديگر. شيخ الاسلام گفت: هر گاه (ابوالحسن على ابوالاديان) به حج رفتى، از خانه خود لبيك زدى و از آنجا احرام گرفتى، وقتى از حج باز آمد و زود لبّيك زدن گرفت. گفتند: بى رويى مكن اكنون، باز آمدى باز لبّيك مى زنى؟ گفت: اين بار نه لبّيك حج مى زنم كه لبّيك او را مى زنم، يك هفته بر نيامد كه از دنيا رفت. (2)

مصاحبت با عرفاى بزرگ خود لطفى دارد و سودى سرشار، چنانكه گفت: «...

خواجه ابوزيد مرغزى فقيه خراسانى به حج رفت، به كرمانشاه رسيد، ابراهيم شيبان را آنجا دريافت، آن سال حج را بگزاشت، صحبت وى را لازم گرفت و عمارت دل خود را پس از آن سه حج كرد.»

چون خواجه ابوزيد از دنيا برفت، آن روز بارانى عظيم بود، بيرون نتوانستند برد، در خانه دفن كردند او را به عاريت كه باز بيرون برند. چون خواستند كه بيرون برند در گور نبود شيخ الاسلام گفت: آن ولايت نه از فقه يافته بود كه از آن پيرو صحبت وى يافته بود. (3)

حج بايد همراه با خلوص نيّت باشد؛ زيرا ... وَلِلَّهِ عَلى الَّناسِ حِجُّ الْبَيْت ... يك دستور كلّى است. رقّى مى گويد: عبداللَّه خرّاز در مكّه بود، مى گفت: طريق ما فتوّت ماست. چون از مجلس برخاست، پيرى از آنان كه با وى بود گفت: مى خواهيد كه چيزى از فتوّت شيخ با شما بگويم؟ گفتم آرى، گفت: با بيست كس از مريدان خود عزيمت مكّه داشتند، از رى بيرون آمدند، چون به منزلى رسيدند كه تا مكّه هجده ميل مانده بود گفت:

«يا اصحاب أستودِعُكُم اللَّه». گفتند: اى استاد كجا مى روى و ميان تو و مكّه اندكى مانده است. گفت: من از رى تا اينجا به نيّت مشايعه شما آمده ام، تا به اينجا خاطر من به


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 223
2- 2- همان، ص 117
3- 3- همان، ص 216

ص: 376

همراهىِ شما خوش بود اكنون به رى باز مى گردم و از آنجا نيّت حج مى كنم و به شما مى رسم انشاء اللَّه تعالى و از آن وقت تا موسم حج پنج ماه مانده بود. (1)

با وجود اين، همه عرفا كعبه واقعى را دل مى دانند نه كعبه گِل. محمّد فضل البلخى گويد: عجب مى مانم از كسى كه بيابانها و واديها قطع مى كند تا برسد به خانه وى و آنجا آثار انبيا بيند، چرا وادى نفس و هوى را قطع نمى كند تا به دل برسد و آثار پروردگار خود بيند. (2)

آيا هر حجّى مقبول درگاه احديّت قرار مى گيرد؟ بعضى در اين خصوص وسيع المشرب هستند و ششصد هزار نفر را به شش نفر مى بخشند و حجّ همه را مقبول مى دانند. امّا علىّ بن موفّق البغدادى از قدماى مشايخ عراق بود سفر بسيار كرده، ذوالنون را ديده بود، شيخ الاسلام گفته كه وى را هفتاد و چهار حج آرند، وقتى حج كرده بود با خود مى گفت به تأسّف كه مى شوم و مى آيم نه دل و نه وقت، من خود در چه ام؟ آن شب حق تعالى را به خواب ديد كه وى را گفت: اى پسر موفّق تو به خانه خويش خوانى كسى را كه نخواهى؟ اگر من تو را نخواستمى نخواندمى و نياوردمى. (3)

در حج منافعى است، هم مادى و هم معنوى. جامى منافع حج را اينگونه گفته است:

«على بن شعيب السّقا حيره نيشابور بوده، گويند پنجاه و پنج حج كرده بود، همه از نيشابور احرام بسته و در زير هر ميل دو ركعت نماز گزارده، وى را گفتند: اين نماز چيست؟ گفت: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ اين منافع من است از حج. (4)

دين دارى و انجام دستورات شارع مقدّس، بسيار ساده و سهل الوصول است و خودآزارى و رهبانيّت در شرع مقدّس اسلام نيست. جامى حكايت و داستانهايى نقل كرده كه به ظاهر سخت گيرى هاى بى موردى است كه عرفا در سفر حج بر خود هموار مى كرده اند.


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 117.
2- 2- همان، ص 117.
3- 3- همان، ص 108.
4- 4- همان، ص 108.

ص: 377

از حسن و احمد بن ابراهيم المسوحى نقل كرده اند كه حج مى كرد با يك پيراهن و ردايى و نعلى، بى آنكه ركوه اى يا كوزه اى بردارد و جز آنكه سيبى شامى در كوزه نهادى و بوى مى كردى و از ميانه بغداد تا مكّه بدان بگذرانيدى. (1)

همچنين جامى گفته است كه شيخ الاسلام گفت: «ابو عثمان مغربى سى سال در مكّه بود در حرم بول نكرد حرمت حرم را، او مى گفت: «الا عْتِكافُ حِفْظ الْجَوارحِ تَحْتَ الْاوامِرْ.» (2)

او در حكايت ديگرى گفته است كه شاه شجاع كرمانى پنجاه حج را به دو من نان فروخته است. روزى شاه شجاع كرمانى، در مجلسى نشسته بود، درويشى به پاى خواست و دو من نان خواست. كسى نمى داد، شاه شجاع گفت، كيست كه پنجاه حج من را بخرد به دو من نان و به اين درويش دهد. فقيهى آنجا نشسته بود، آن را بشنيد، گفت:

ايّها الشّيخ استخفاف مى كنى با شريعت؟! گفت: هرگز خود را قيمت ننهادم كردار خود را چه قيمت نهم! (3)

هر چند حكايات و داستانهاى فراوانى را جامى در نفحات الأنس آورده كه هر يك حاوى نكته ارزشمند و آموزنده اى است و از كرامات و معجزات بسيارى سخن گفته كه همه خواندنى و شنيدنى است. سخن خود را در باب انعكاس حج در نفحات الانس با نقل اين چند داستان به پايان مى بريم:

ابوعقال بن علوان از مشايخ معروف است و با ابوهارون اندلسى صحبت داشته و به مكّه رفته است و در مكّه از دنيا رفته و قبر وى آنجاست. وى در مكّه چهار سال هيچ نخورد و هيچ چيز نياشاميد تا بمرد.

او گفته است: با من هفتاد ركوه دار بودند، در مكّه قحط افتاد همه بمردند، جز من و شش تن ديگر، هفده روز هيچ نيافتيم، از زندگانى نوميد شديم. من خواستم تا ركن خانه بروم ... نتوانستم بر زمين بخيزيدم و خود را به آنجا رسانيدم و ركن خانه را در برگرفتم و


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 94
2- 2- همان، ص 88
3- 3- همان، ص 86

ص: 378

اين چند بيت بر خاطر من گذشت و گفته شد ... ديدم جان بر تن من بازگشت. بازگشتم و پشت به زمزم نهادم ناگاه غلامى سياه آمد و برّه بريان و نان بسيار و كاسه اى بزرگ، طعام همراه او و گفت ابوعقال تويى؟ گفتم: آرى. آن را پيش من نهاده ياران را اشارات كردم، خزان خزان بيامدند و من در ميان ايشان همچو يكى از ايشان. (1)

و با اين همه، توقّع آنها از حج بسيار اندك است.

لبابة المتعبّدة از اهالى بيت المقدس بوده، «شخصى وى را گفت كه به حج مى روم، چون به آنجا رسم چه دعا كنم؟ گفت از خداى تعالى آن طلب كن كه از تو خشنود شود و تو را به مقام خشنودان از خود برساند و تو را در ميان دوستان خود گمنام گرداند. (2)

مجاوران كعبه بعضاً به حدّى تقرّب مى يافته اند كه صاحب كرامات عديده مى شده اند. گفته اند كه: «شيخ نجم الدين عبداللَّه بن محمد الاصفهانى ... سالهاى بسيار مجاور كعبه بود و مناقب و كرامات وى بسيار است. يكى از علماى يمن گفته است كه پدر خود را بيمار گذاشتم و به حج رفتم، چون به مكّه رسيدم و حج گزاردم خاطر من به جهت پدر پريشان بود. با شيخ نجم الدّين گفتم: چه شود كه خاطر بر آن دارى كه در بعضى مكاشفات خود بر احوال وى مطّلع شوى و با من بگويى؟ در حال بنگريست و گفت: اينك از بيمارى صحّت يافته است و بر بالاى سرير خود مسواك مى كند و كتابهاى خود را گرد خود نهاده و صفت و حليه وى چنين و چنان است. و نشانه هاى راست باز داد و وى را هرگز نديده بود. (3)

شيخ محمّد شاه فراهى ... در آخر حيات، عزم حج كرد از راه هرمز، چون به نوجان رسيد بيمار شد و همانجا وفات يافت ... گويند: در سفر حج به شهرى رسيد كه آنجا خراباتى بود مراقب نشسته، بود ناگاه صيحه زد، يكى از علما كه همراه بود سبب آن پرسيد. گفت: خرابات اين شهر به من كشف شد. زنى ديدم به غايت جميله. گفتم خداوندا او را به من بخش. به سرّ من در دادند كه چرا نگويى كه تو را به وى بخشم، آن


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 77
2- 2- همان، ص 616
3- 3- همان، ص 75

ص: 379

زن در همان وقت توفيق توبه يافت. (1)

سفر حج موجب ايجاد تحوّلاتى در حج گزاران مى شده است. بعضى پيش از سفر حج و بعضى پس از آن.

امام محمّد غزالى، پس از آنكه خواجه نظام الملك تدريس در نظاميه بغداد را به او تفويض كرد و او قدرى بلند و منزلتى ارجمند يافت، بطورى كه همه اهل عراق شيفته و فريفته او شدند، آن همه را به اختيار خود ترك كرد و طريق زهد برگزيد و قصد سفر حج كرد و در سال 488 حج كرد و پس از آن به نوشتن آثار ارزشمند خود مشغول شد.

ديگر شيخ بهاء الدّين زكريا ملتانى «... بعد از پانزده سال تدريس كه هر روز هفتاد تن از علما و فضلا از محضر درس او استفاده مى كردند عزيمت حج كرد و در وقت مراجعت از حج به بغداد رسيد. در خانقاه شيخ شهاب الدّين سهروردى نزول كرد و مريد شد و تمام منزلت و كمال خود را از آن آستانه يافت. (2)

9- مولانا فخرالدّين على صفى؛

(متوفاى 939 ه. ق.) فرزند كمال الدّين حسين بن على واعظ كاشفى مؤلّف كتاب معروف روضة الشهدا است كه از فضلاى دربار هرات بوده و كتاب ارزشمند لطائف الطّوائف را نوشته است كه به گفته استاد فقيد كتر غلامحسين يوسفى مجموعه اى است از لطيفه ها و شوخيها و نكته گويى هاى طبقات گوناگون؛ «كتابى است در نوع خود نغز و ممتاز و نمودار فرهنگ وسيع نويسنده ...، مطالعه اين كتاب بر معرفت ما مى افزايد و علاوه بر آن كه اثرى خاص و در خور توجه است، دقايق بسيارى را در بر دارد ...» (3) و گاهى هم با الفاظ و ذكر نامهاى مقدّس بازى كرده است. چون بعضى از لطايف در ارتباط با حج و كعبه است، به نقل چند مورد مى پردازيم. از جمله گفته است: جاراللَّه زمخشرى صاحب كتاب «كشّاف» در خانه كعبه


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 454
2- 2- همان، ص 505
3- 3- «ديدارى با اهل قلم»، ص 316 درباره بيست كتاب نثر فارسى، جلد اوّل، از دكتر غلامحسين يوسفى- خرداد 1355 انتشارات دانشگاه فردوسى.

ص: 380

نشسته بود و در فرو بسته، و به تأليف كشّاف مشغول بود، شيخ نجم الدين عمر نسفى، كه صاحب تيسير است، به در خانه كعبه آمد در بزد. زمخشرى گفت: كيست بر در؟ نسفى گفت: عمر. زمخشرى گفت: انصرف. يعنى برگرد. نسفى گفت: «عُمرُ لايَنْصَرِفْ». زمخشرى گفت: «إذا نُكِرَ صُرِفَ»؛ يعنى كلمه غير منصرف چون نكره شود منصرف گردد به قاعده نحويان.

شاعرى مهمل گوى پيش جامى، مى گفت چون به خانه كعبه رسيدم ديوان شعر خود را از براى تيمّن و تبرّك در حجر الأسود ماليدم. ايشان فرمودند اگر در آب زمزم ماليدى بهتر بود. (1)

شيرازى و شروانى هر دو منعم و قزوينى مفلس به حج رفتند چون به مكّه رسيدند شيرازى گفت من به شكرانه اين سعادت، مبارك را آزاد كردم.

شروانى گفت: من به شكرانه اين دولت، گلشكر را آزاد كردم. قزوينى گفت: مرا درم خريده نيست كه آزاد كنم، به شكرانه اين كرامت، مادر فرزندان را سه طلاق گفتم و از قيد خود آزاد كردم. (2)


1- 1- مولانا فخر الدين على صفى، «لطايف الطّوايف»، به سعى و اهتمام احمد گلچين، چاپ سوم 1352 انتشارات اقبال، ص 237.
2- 2- همان، ص 326.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109