فرهنگ لغت سوئدي به فارسي جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت سوئدي به فارسي (جلد1)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع : فارسي -- واژه نامه ها -- چندزبانه.

موضوع : سوئدي -- مكالمه و جمله سازي -- چندزبانه.

موضوع : فارسي -- مكالمه و جمله سازي -- سوئدي

A

a dato-vxel

: سفته مدت دار, برنامه حركت قطار.

abakus

: چرتكه, تخته روي سرستون (معماري), گنجه ظرف, لوحه مربع موزاءيك سازي.

abandon

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي.

abbedissa

: رءيسه صومعه زنان تارك دنيا.

abborre

: نشيمن گاه پرنده, چوب زير پايي, تير, ميل, جايگاه بلند, جاي امن, نشستن, قرار گرفتن, فرود امدن, درجاي بلند قرار دادن.

abbot

: راهب بزرگ, رءيس راهبان.

abbots mbete

: قلمرو راهب, مقام رهبانيت, مقر راهبان دير.

abbotsd me

: قلمرو راهب, مقام رهبانيت, مقر راهبان دير.

abbotsvrdighet

: قلمرو راهب, مقام رهبانيت, مقر راهبان دير.

abdikation

: استعفا, كناره گيري.

abdikera

: واگذار كردن, تفويض كردن, ترك گفتن, محروم كردن (ازارث), كناره گيري كردن, استعفا دادن.

abdomen

: شكم, بطن.

abdominal

: شكمي, بطني, وريدهاي شكمي, ماهيان بطني.

aber

: ولي, اما, ليكن, جز, مگر, باستثناي, فقط, نه تنها, بطور محض, بي, بدون.

aberration

: كجراهي, انحراف, عدم انطباق كانوني.

abessinier

: مربوط به كشور آبيسسءنءا, اهل حبشه.

abessinsk

: مربوط به كشور آبيسسءنءا, اهل حبشه.

ablation

: ريشه كني, ساييدگي, قطع, قطع عضوي از بدن, فرساب.

ablativ

: ازي, كاهنده, مفعول به, مفعول عنه, مفعول منه, صيغه الت, رافع, مربوط به مفعول به يا مفعول عنه.

ablution

: شستشو, ابدست, غسل.

abnorm

: غير عادي, ناهنجار.

abnormitet

: نابه هنجاري, بي قاعدگي, وضع غير عادي, خاصيت غيرطبيعي.

abolition

: برانداختگي, لغو, فسخ, الغا مجازات.

abolitionism

: مخالفت با بردگي.

abonnemang

: اشتراك, وجه اشتراك مجله, تعهد پرداخت.

abonnemangsavgift

: اشتراك, وجه اشتراك مجله, تعهد پرداخت.

abonnemangsbiljett

: بليط فصلي.

abonnent

: مشترك روزنامه وغيره, امضا كننده.

abonnera

: تصويب كردن, تصديق كردن, صحه گذاردن, ابونه شدن, متعهد شدن, تقبل كردن.

abort

: سقط جنين, بچه اندازي, سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده, عدم تكامل.

abortera

: بچه انداختن, سقط كردن, نارس ماندن, ريشه نكردن, عقيم ماندن, بي نتيجه ماندن.

abortframkallande

: بچه انداز, سقط جنين كننده, سقط جنيني.

abortiv

: مسقط, رشد نكرده, عقيم, بي ثمر, بي نتيجه.

abortivmedel

: بچه انداز, سقط جنين كننده, سقط جنيني.

abortr

: كسي كه موجب سقط جنين ميشود, سقط جنين كننده.

abradera

: ساييدن, خراشيدن زدودن, پاك كردن, حك كردن, سر غيرت اوردن, بر انگيختن, تحريك كردن.

abraham

: ابراهيم, ابراهيم پيامبر.

abrakadabra

: طلسم, ورد, سخن نامفهوم.

abrasion

: خراش, سايش, ساييدگي.

abscess

: ورم چركي, ماده, دمل, ابسه, دنبل.

abskissa

: طول, بعد افقي.

absolut

: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود, سخت, اكيد, سخت گير, يك دنده, محض, نص صريح, محكم, نهايي, اجل, اخر, غايي, بازپسين, دورترين.

absoluta

: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود.

absolutbelopp

: قدر مطلق.

absolution

: امرزش گناه, بخشايش, عفو, بخشودگي, تبرءه, براءت, انصراف از مجازات, منع تعقيب كيفري.

absolutism

: مطلق گرايي, حكومت مطلقه, اعتقاد به قادر علي الا طلا ق (خدا), طريقه مطلقه, سيستم سلطنت استبدادي.

absolutist

: طرفدار منع استعمال مشروبات الكلي.

absolvera

: بخشيدن (گناه), امرزيدن, عفو كردن, كسي را از گناه بري كردن, اعلا م بي تقصيري كردن, بري الذمه كردن, كسي را ازانجام تعهدي معاف ساختن, پاك كردن, مبرا كردن.

absorbera

: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.

absorberande

: جاذب, داراي خاصيت جذب, دركش, دراشام, جاذب, جالب, دلربا, جذاب, دركش, دراشام.

absorbering

: جذب, دركشي, دراشامي, فريفتگي, انجذاب.

absorption

: جذب, دركشي, دراشامي, فريفتگي, انجذاب.

absorptionsmedel

: جاذب, داراي خاصيت جذب, دركش, دراشام.

abstinens

: پرهيز, خودداري, رياضت, پرهيز از استعمال مشروبات الكلي.

abstrahera

: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني.

abstrakt

: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني.

abstraktion

: تجريد, انتزاع, چكيدگي.

abstrus

: پنهان, پيچيده, غامض.

absurd

: پوچ, ناپسند, ياوه, مزخرف, بي معني, نامعقول, عبث, مضحك.

absurda

: پوچ, ناپسند, ياوه, مزخرف, بي معني, نامعقول, عبث, مضحك.

accelerando

: اهسته اهسته اهنگ را تندتر كنيد, كم كم تند كنيد, بطورتدريجي تندتر.

acceleration

: شتاب, افزايش سرعت, تسريع.

accelerator

: شتاب دهنده, شتاباننده, تندكن, شتابنده.

accelerera

: شتاباندن, تسريع كردن, تند كردن, شتاب دادن, بر سرعت (چيزي) افزودن, تند شدن, تندتر شدن.

accelerometer

: شتاب سنج.

accent/tonvikt

: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن.

accenttecken

: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن.

accept

: پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده.

acceptabel

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول, گذرپذير, قابل قبول, قابل عبور.

acceptabla

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول.

acceptans

: پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده.

acceptant

: پذيرنده.

acceptera

: قبول شدن, پذيرفتن, پسنديدن, قبول كردن.

accepterad

: پذيرفته, مقبول.

accepterade

: پذيرفته, مقبول.

accepterande

: پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده.

acceptor

: پذيرنده, قبول كننده.

accession

: فراگيري, اكتساب, استفاده, مالكيت.

accessoarer

: لوازم.

accesstid

: زمان دستيابي.

accis

: ماليات كالا هاي داخلي, ماليات غيرمستقيم, ماليات بستن بر, قطع كردن.

acetat

: نمك جوهر سركه, استات.

acetatsilke

: نمك جوهر سركه, استات.

aceton

: استون بفرمول.HC3HCOC3

acetylen

: هيدروكربور اشباع نشده اي بفرمول.ص2ح2

acetylengas

: هيدروكربور اشباع نشده اي بفرمول.ص2ح2

aciditet

: حموضت, اسيديته, ترشي.

acidos

: فساد خون در اشخاص مبتلا به بيماري قند (ديابت).

ack

: حيف, افسوس, افسوس, اه, دريغا.

ack/tyvrr

: افسوس, اه, دريغا.

acklamation

: افرين, تحسين, احسنت, تحسين و شادي, اخذ راي زباني.

acklimatisera

: خو دادن يا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد).

acklimatisering

: خو گرفتگي, سازش, .

ackommodation

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.

ackommodationsf rmga

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.

ackommodera

: همساز, همساز كردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبيق نمودن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, اماده كردن(براي), پول وام دادن(بكسي).

ackompanjat r

: همراهي كننده, همراهي كننده با اواز يا سازي چون پيانو.

ackompanjatris

: همراهي كننده, همراهي كننده با اواز يا سازي چون پيانو.

ackompanjemang

: همراهي, مشايعت, ضميمه, ساز يا اواز همراهي كننده.

ackompanjera

: همراهي كردن, همراه بودن(با), سرگرم بودن (با), مصاحبت كردن, ضميمه كردن, جفت كردن, توام كردن, دم گرفتن, همراهي كردن, صدا يا ساز راجفت كردن(با).

ackord

: عصب, ريسمان, وتر, قوس, زه, تار.

ackordera

: گفتگو كردن, مذاكره كردن, به پول نقد تبديل كردن (چك و برات), طي كردن.

ackordsarbete

: كار از روي مقاطعه.

ackreditera

: اعتبارنامه دادن, استوارنامه دادن(به), معتبر ساختن,اختيار دادن, اطمينان كردن(به), مورد اطمينان بودن يا شدن, برسميت شناختن(موسسات فرهنگي), معتبر شناختن

ackumulation

: جمع اوري, توده, ذخيره, انباشتگي.

ackumulativ

: جمع شونده.

ackumulator

: انباشتگر.

ackumulera

: انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رويهم انباشتن.

ackumulerad

: جمع شونده.

ackurat

: درست, دقيق.

ackuratess

: درستي, صحت, دقت.

ackusativ

: حالت مفعولي, مفعول, اتهامي, رايي.

ackusativobjekt

: مفعول مستقيم, مفعول بيواسطه, مفعول صريح.

ackuschrska

: ماما, قابله.

ackvirera

: بدست اوردن, تحصيل كردن, جاكشي كردن.

ackvisit r

: پروپاكاندچي انتخابات و غيره, راي جمع كن.

acyklisk

: غير مدور, غير قابل چرخش, مارپيچي.

adagio

: اهسته و ملا يم, اجراي اهنگ باهستگي, رقص دو نفري كه زن روي پنجه ء پا ميرقصد و بكمك مرد اهسته بهوا ميپرد.

adam

: ادم, ادم ابولبشر.

adaptation

: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس

adapter

: سازوارگر, وفق دهنده, جرح و تعديل كننده.

adaptera

: سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن.

addend

: افزوده, مضاف.

addering

: افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم.

addition

: افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم.

additionsmaskin

: ماشين افزايشگر.

additiv

: افزودني, افزاينده, :(ش.) ماده اي كه براي افزايش خواص ماده ء ديگري به ان اضافه شود.

adekvat

: كافي, تكافو كننده, مناسب, لا يق, صلا حيت دار, بسنده, مساوي, رسا, :متساوي بودن, مساوي ساختن, موثر بودن, شايسته بودن.

adel

: نجابت, اصالت خانوادگي, طبقه نجبا.

adelskalender

: مقام سناتوري, مقام اشرافي, اعياني.

adelskap

: مقام سلحشوري, سمت سلحشوري, شواليه گري.

adelskrona

: تاج (كوچك), نيم تاج, پيشاني بند.

adelsman

: شريف, بزرگزاده, ادم متنفذ و متمول, ادم با وقار, نجيب زاده.

adelsstnd

: نجابت, اصالت خانوادگي, طبقه نجبا.

adelstitel

: كنيه, لقب, سمت, عنوان, اسم, مقام, نام, حق, استحقاق, سند, صفحه عنوان كتاب, عنوان نوشتن, واگذاركردن, عنوان دادن به, لقب دادن, نام نهادن.

adelsv lde

: حكومت اشرافي, طبقه ء اشراف.

adenoid

: (طب) شبيه غده, منسوب به بافت غده اي و لنفاوي, غده مانند, :(طب) عظم لوزه ء حلقي, گرفتگي بيني.

adept

: شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه.

aderton

: هجده, هيجده.

adertonde

: هجدهم, هجدهمين.

adertondedel

: هجدهم, هجدهمين.

adertondel

: هجدهم, هجدهمين.

adhesion

: چسبيدگي, الصاق, طرفداري, رضايت, موافقت, اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس, اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضويت, همبستگي, توافق, الحاق دولتي به يك پيمان, كشش سطحي, دوسيدگي.

adhesion/anslutning

: چسبيدگي, الصاق, طرفداري, رضايت, موافقت, اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس, اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضويت, همبستگي, توافق, الحاق دولتي به يك پيمان, كشش سطحي, دوسيدگي.

adiantum

: پر سياوشان مويي.

adjektiv

: صفت, وصفي, وابسته, تابع.

adjektivisk

: صفتي, وصفي.

adjungera

: تو خواني, تو خواندني.

adjutant

: يار, كمك, مساعد, ياور, اجودان, معين.

adla

: شريف گردانيدن, شرافت دادن, بلندكردن, تجليل كردن.

adla/fr dla

: شريف گردانيدن, شرافت دادن, بلندكردن, تجليل كردن.

adlig

: ازاده, اصيل, شريف, نجيب, باشكوه.

adlig/del

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

administrat r

: فرمدار, مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي و مجري.

administrativ

: اداري, اجرايي, مجري.

administrera

: .

admittans

: هدايت ظاهري.

admonition

: سرزنش دوستانه, تذكر, راهنمايي.

adolescens

: نو جواني, دوره جواني, دوره ء شباب, بلوغ, رشد.

adonis

: جوان زيبايي كه مورد علا قه افروديت بود, ادونيس (شقايق).

adoptera

: قبول كردن, اتخاذ كردن, اقتباس كردن, تعميد دادن, نام گذاردن (هنگام تعميد), در ميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن.

adoptera/anta

: قبول كردن, اتخاذ كردن, اقتباس كردن, تعميد دادن, نام گذاردن (هنگام تعميد), در ميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن.

adoptering

: مربوط به قضيه پسر خواندگي عيسي(نسبت به خدا), اختيار, اتخاذ, قبول, اقتباس, استعمال لغت بيگانه بدون تغيير شكل ان, قبول به فرزندي, فرزند خواندگي.

adoption

: مربوط به قضيه پسر خواندگي عيسي(نسبت به خدا), اختيار, اتخاذ, قبول, اقتباس, استعمال لغت بيگانه بدون تغيير شكل ان, قبول به فرزندي, فرزند خواندگي.

adrenalin

: هورمن قسمت مركز غده فوق كليه كه بالا برنده ء خون و فشارخون است.

adress

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

adressat

: مخاطب, گيرنده ء نامه.

adressera

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

adressering

: نشاني دهي, نشاني يابي.

adresskalender

: كتاب راهنما.

adressland

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

adresslapp

: دفتر ثبت دعاوي حقوقي, ثبت كردن.

adressort

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

adsorbera

: جذب سطحي كردن.

adsorption

: براشام, براشامش, جذب سطحي, رو نشيني, انقباض گازها و مايعات روي سطوح سخت و جامد.

adstringerande

: گس, قابض, جمع كننده, سفت, داروي قابض, سخت گير, دقيق, طاقت فرسا, شاق, تند و تيز, داروي بند اور خون, قابض, خون بند.

aducera

: گرم كردن, پختن (اجر), حرارت زياد دادن و بعد سرد كردن (فلزات), سخت وسفت كردن, بادوام نمودن.

advent

: ظهور و ورود (چهار يكشنبه قبل از ميلا د مسيح).

adventstid

: ظهور و ورود (چهار يكشنبه قبل از ميلا د مسيح).

adverb

: قيد, ظرف, معين فعل, قيدي, عبارت قيدي.

adverbial

: قيدي, ظرفي.

adverbiell

: قيدي, ظرفي.

adversativ

: ناقض, نقض اميز, حرف نقض, كلمه ء نقض (مثل اما).

advocera

: در دادگاه اقامه يا ادعا كردن, درخواست كردن, لا به كردن, عرضحال دادن.

advokat

: وكيل مدافع, وكيل مشاور, وكيل دعاوي, وكيل, كسي كه اسناد ومدارك عرضحال را تهيه ميكند.

advokat utan klienter

: بي كار, بي مراجعه, بي موكل (درمورد وكيل).

advokat/ombud

: وكيل, مدعي, وكالت, نمايندگي, وكيل مدافع.

aerob

: ميكروب هوازي.

aerodrom

: فرودگاه هواپيما, پروازگاه.

aerodynamik

: مبحث حركت گازها و هوا, علم مربوط به حركت اجسام در گازها و هوا.

aerodynamisk

: مربوط به مبحث حركت گازها و هوا.

aerogram

: نامه ء هوايي, نامه ء مخصوص پست هوايي, هوانامه.

aerologi

: هواشناسي, جوشناسي.

aeromekanik

: فن مكانيك هواپيمايي.

aeronaut

: هوانورد, خلبان.

aeronautik

: دانش هوانوردي.

aeroplan

: هواپيما, طياره.

aerosol

: تعليق مايع يا جسم بصورت گرد و گاز در هوا.

aerostatik

: مبحث مطالعه ء اجسام ساكن و مايعات و گازها در هوا.

afasi

: عدم قدرت تكلم (در نتيجه ضايعات دماغي), افازي.

aff r

: كار, امر, كاروبار, عشقبازي(با جمع هم ميايد).

aff rs-

: تجارتي, بازرگاني.

aff rsdrivande

: عمل تهوراميز, امرخطير, اقدام مهم,, سرمايه گذاري, تشكيلا ت اقتصادي, مبادرت بكاري كردن, اقدام كردن.

aff rsidkare

: تاجر, بازرگان.

aff rsjurist

: وكيل, كسي كه اسناد ومدارك عرضحال را تهيه ميكند.

aff rsman

: تاجر, بازرگان.

affekt

: احساسات, هيجانات, شور, هيجاني.

affekterad

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

affinitet

: وابستگي, پيوستگي, قوم و خويش سببي, نزديكي.

affisch

: اگهي دستي, اعلا ني كه بدست مردم ميدهند, برنامه نمايش, اعلا ن نمايش(با ذكر نام بازيكنان و غيره), ديوار كوب, اعلا ن, اگهي, اعلا ن نصب كردن.

affischr

: متصدي نصب اعلا نات بديوارها وغيره.

affischtavla

: تخته اعلا نات واگهي ها, هر قسمت از نرده وديوار كه روي ان اعلا ن نصب شود.

affr/verkstad

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه.

affrikata

: ادغام, ادغام صوتي.(.وت) :سرقت كردن, لخت كردن

affrsbank

: بانگ بازرگاني.

affrsf restndare

: دكاندار, مغازه دار.

affrsinnehavare

: دكاندار, مغازه دار, انبار دار, دكاندار.

affrsliv

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت

affrsm ssig

: مرتب, منظم, داراي صورت كار عملي.

affrsr relse

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت

affrsverksamhet

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت

aforism

: سخن كوتاه, كلا م موجز, پند, كلمات قصار, پند و موعظه.

aforistisk

: وابسته به موجز نويسي يا پند نويسي.

afrika

: افريقا.

afrikan

: افريقايي.

afrikansk

: افريقايي.

afrodisiakum

: مقوي باء, داروي مقوي غرايز جنسي.

afrodite

: الهه ء عشق و زيبايي, ونوس يوناني.

afrofrisyr

: پيشوند بمعني(افريقايي) ميباشد.

afton

: غروب, سرشب, شامگاه.

afton/dag f re helg

: شب عيد, شب, شامگاه, در شرف, حوا, جنس زن.

aftonringning

: مقررات حكومت نظامي وخاموشي در ساعت معين شب.

aftonsng

: نماز شام, سرود شامگاه.

aftonstj rnan

: ستاره غروب, زهره, غروب, نمازمغرب.

aftonstjrna

: ناهيد, زهره, برجيس, مشتري, عطارد.

agat

: سنگ قيمتي, عقيق.

agens

: پيشكار, نماينده, گماشته, وكيل, مامور, عامل.

agent

: مامور سري, فرستاده.

agentprovision

: ماموريت, تصدي, حق العمل, فرمان, حكم, هيلت, مامورين, كميسيون, انجام, : گماشتن, ماموريت دادن.

agentur

: نمايندگي, وكالت, گماشتگي, ماموريت, وساطت, پيشكاري, دفترنمايندگي.

agenturaff r

: نمايندگي, وكالت, گماشتگي, ماموريت, وساطت, پيشكاري, دفترنمايندگي.

agenturfirma

: نمايندگي, وكالت, گماشتگي, ماموريت, وساطت, پيشكاري, دفترنمايندگي.

agera

: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن.

agerande

: كنش, اقدام.

agg

: بي ميلي, اكراه, بيزاري, لج, كينه, غرض, غبطه, بخل ورزيدن, لجاجت كردن, غبطه خوردن بر, رشك ورزيدن به, غرغر كردن, لج, كينه, بغض, بدخواهي, غرض, كينه ورزيدن, برسرلج اوردن.

agglomerat

: گرد كردن, جمع كردن, انباشتن, گرد امدن, متراكم شدن, جوش اتشفشاني.

agglomeration

: انباشتگي, تراكم, توده, انبار.

agglomerera

: گرد كردن, جمع كردن, انباشتن, گرد امدن, متراكم شدن, جوش اتشفشاني.

agglomerering

: انباشتگي, تراكم, توده, انبار.

agglutination

: هم چسبي, عمل چسباندن, التيام زخم, تركيب لغات ساده و اصلي بصورت مركب.

agglutinera

: چسباننده, التيام اور, چسب, دواي التيام اور.(.vi .vt) :چسباندن, تركيب كردن, تبديل به چسب كردن.

aggregat

: واحد, يكه.

aggression

: پرخاشگري, تعرض, تجاوز, تهاجم.

aggressiv

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتكار, پرتكاپو, سلطه جو.

aggressiva

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتكار, پرتكاپو, سلطه جو.

aggressivt

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتكار, پرتكاپو, سلطه جو.

agitation

: سراسيمگي, اشفتگي, هيجان, تلا طم, تحريك.

agitator

: اشوبگر, اسباب بهم زدن مايعات.

agitera

: (ثانواس=) براي جمع اوري اراء فعاليت كردن, الك يا غربال كردن.

agitera/vrva r ster

: (ثانواس=) براي جمع اوري اراء فعاليت كردن, الك يا غربال كردن.

agn

: طعمه دادن, خوراك دادن, طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن, دانه, چينه, مايه تطميع, دانه ء دام, پوست, غلا ف, پوشينه.

agna

: طعمه دادن, خوراك دادن, طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن, دانه, چينه, مايه تطميع, دانه ء دام.

agnar

: كاه, پوشال, پوسته, سبوس, چيزكم بها يا بي اهميت.

agnat

: خويشاوندي پدري, پدري.

agnostiker

: عرفاي منكر وجود خدا.

agnostisk

: عرفاي منكر وجود خدا.

agoni

: درد, رنج, تقلا, سكرات مرگ, جانكندن.

agorafobi

: مرض انزوا طلبي, ترس از مكانهاي شلوغ.

agraff

: قزن قفلي, قلا ب.

agrar

: زميني, ملكي.

agrikultur

: فلا حت, زراعت, كشاورزي, برزگري.

agrikulturell

: فلا حتي, زراعتي, كشاورزي.

agronom

: كشاورز, برزشناس.

agronomi

: برزشناسي, كشاورزي, علم برداشت محصول و بهره برداري از خاك.

agronomisk

: كشاورزي, فلا حتي.

ah

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

air

: هوا, هر چيز شبيه هوا(گاز, بخار), باد, نسيم, جريان هوا, نفس, شهيق, استنشاق, نما, سيما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور كردن, اشكار كردن.

airedaleterrier

: نوعي سگ خرمايي.

aj

: سنجاق, جواهر, سنجاق قفلي, با گوهر اراستن, مزين ساختن, :اخ, واخ(علا مت تعجب و درد).

ajournera

: بوقت ديگر موكول كردن, خاتمه يافتن(جلسه), موكول بروز ديگر شدن, تعطيل كردن, بتعويق انداختن, تعطيل شدن.

ajournering

: تمديد, طفره زني, اطاله, تعويق.

akacia

: اقاقيا, اكاسيا, اكاكيا, درخت صمغ عربي.

akademi

: فرهنگستان, دانشگاه, اموزشگاه, مدرسه, مكتب, انجمن ادباء و علماء, انجمن دانش, اكادمي, نام باغي در نزديكي اتن كه افلا طون در ان تدريس ميكرده است(آثادعمي), مكتب و روش تدريس افلا طوني.

akademimedlem

: عضو فرهنگستان, عضو انجمن دانش, عضو اكادمي.

akademisk

: مربوط به فرهنگستان ادبي يا انجمن علمي, عضو فرهنگستان, طرفدار حكمت و فلسفه افلا طون.

akantus

: جنسي از فاميل اكانتاسه, كنگر.

akilles

: اشيل يا اخليوس قهرمان داستان ايلياد هومر.

akleja

: گل تاج الملوك اخيليا, زبان در قفا.

akne

: جوش صورت و پوست, غرور جواني.

akolut

: دستيار كشيش, معاون يا كمك, ستاره ء تابع ستاره ء ديگري, ماه.

akribi

: درستي, صحت, دقت.

akrobat

: بند باز يا اكروبات, سياست باز.

akrobatik

: بند بازي.

akrofobi

: ترس از بلندي.

akromat

: كلمات پيشوندي است يوناني مشتق از كلمه ء achromatos بمعني (بيرنگ).

akromatisk

: بي رنگ, رنگ ناپذير, بدون ترخيم, بدون نيم پرده ء ميان اهنگ.

akronym

: سر نام.

akropol

: دژ, قلعه(در شهرهاي قديمي يونان), نام دژ معرف اتن(در يونان).

akrostikon

: جدول شعر كوتاهي كه حرف اول و وسط و اخر بندهاي ان با هم عبارتي را برساند, جابجاشونده, نامنظم, منكسر, توشيحي, موشح(به دءستءثه مراجعه شود).

akrylsyra

: اسيداكريليك.

akt

: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن.

akta

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم.

akta sig

: زنهاردادن, برحذربودن, حذركردن از, ملتفت بودن.

aktad

: قابل شهرت, مشهور, قابل اطمينان.

akter

: كشتيدم, صداي قلپ, صداي كوتاه, قسمت بلند عقب كشتي, صداي بوق ايجاد كردن, قورت دادن, تفنگ دركردن, باد وگاز معده را خالي كردن, گوزيدن, باعقب كشتي تصادم كردن, فريفتن, ادم احمق, از نفس افتادن, خسته ومانده شدن, تمام شدن.

akter ut

: عقب, پشت, بطرف عقب, در پس كشتي, درعقب كشتي, بطرف عقب, پسين.

akterdck

: عرشه كوچك عقب كشتي, قسمتي از عرشه كشتي جنگي مخصوص انجام تشريفات نظامي و غيره.

akterlig

: عقب, پشت, بطرف عقب.

akterreling

: قسمت فوقاني ومسطح عقب كشتي, نرده قسمت عقب كشتي.

akterskepp

: سخت گير, عبوس, سخت ومحكم, عقب كشتي, كشتيدم.

aktersnurra

: موتور كوچك قايق.

akterspegel

: سخت گير, عبوس, سخت ومحكم, عقب كشتي, كشتيدم.

akterst

: عقب ترين قسمت كشتي.

akterst v

: تير عمودي عقب كشتي.

aktie

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

aktie/andel/dela

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

aktiebolagsbildning

: اتصال, الحاق, يكي سازي تركيب, يكي شدني, پيوستگي, تلفيق, اتحاد, ادخال, جا دادن, ايجاد شخصيت حقوقي براي شركت.

aktiebrs

: بورس سهام.

aktiegare

: سهم دار, صاحب سهم, سهامدار شركتها, صاحب سهم, صاحب موجودي, ذخيره نگهدار.

aktiekapital

: سهامي, شركت سهامي.

aktiekupong

: كوپن.

aktier

: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

aktieutdelning

: سودسهام, سود.

aktinisk

: داراي خواص پرتوافكني, مربوط به تاثير شيميايي.

aktion

: كنش, اقدام.

aktiv

: كاري, ساعي, فعال, حاضر بخدمت, داير, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدي, مولد, كنش ور, كنش گر.

aktivator

: حساس كننده.

aktivera

: كنش ور كردن, بفعاليت پرداختن, بكارانداختن, تخليص كردن(سنگ معدن).

aktivering

: تحريك, برانگيختن, انگيزش.

aktivism

: اعتقاد بلزوم عمليات حاد و شديد, فرضيه ء فلسفه ء(عملي).

aktivist

: طرفدار عمل.

aktivitet

: كنش وري, فعاليت, كار, چابكي, زنده دلي, اكتيوايي.

aktivt

: كاري, ساعي, فعال, حاضر بخدمت, داير, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدي, مولد, كنش ور, كنش گر, فعالا نه, بطوركاري.

aktivum

: كاري, ساعي, فعال, حاضر بخدمت, داير, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدي, مولد, كنش ور, كنش گر.

aktning

: تن دردهي, تسليم, تمكين, احترام(گذاري).

aktningsfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

aktningsv rd

: معتبر, محترم و ابرومند, تخمين پذير, قابل براورد كردن.

aktr

: بازيگر, هنرپيشه, خواهان, مدعي, شاكي, حامي.

aktra

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود.

aktre

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود.

aktris

: هنرپيشه ء زن, بازيگرزن.

aktsam

: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك.

aktsamhet

: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن.

aktsamling

: پرونده, بايگاني كردن.

aktstudie

: لخت, برهنه, پوچ, عريان, بي اثر.

aktstycke

: مدرك, سند, دستاويز, ملا ك, سنديت دادن.

aktualitet

: حالت مناسب, موضوع مورد بحث روز.

aktuarie

: امارگير, ماموراحصاءيه, دبير, منشي.

aktuell

: جريان, رايج, جاري.

aktuella

: جريان, رايج, جاري.

akupunktur

: طب سوزني, روش چيني بي حس سازي بوسيله ء فروكردن سوزن در بدن.

akustik

: اوا شنودي, وابسته به شنوايي, مربوط به صدا, مربوط به سامعه, علم اوا شنود, علم عوارض شنوايي, علم اصوات, خواص صوتي ساختمان(ازنظرانعكاس صدا).

akustiker

: صدا شناس, متخصص علم شنوايي, كارشناس علم اصوات, ويژه گر اواشنود.

akustisk

: صوتي.

akut

: مبرم.

akut magkatarr

: اماس معده, التهاب معده, ورم معده.

akvamarin

: زرد, كبود فام.

akvarium

: نمايشگاه جانوران و گياهان ابزي, شيشه بزرگي كه در ان ماهي و جانوران دريايي رانمايش ميدهند, ابزيگاه, ابزيدان.

akvedukt

: كانال يا مجراي اب, قنات.

alabaster

: مرمرسفيد, رخام گچي.

alad b

: درخت زبان گنجشك.

alarm

: زنگ, اژير, سوت يا زنگ خطر.

alarmera

: هشدار, اگاهي از خطر, اخطار, شيپور حاضرباش, اشوب, هراس, بيم و وحشت, ساعت زنگي, :از خطر اگاهانيدن, هراسان كردن, مضطرب كردن.

alba

: جامه ء سفيد و بلند, پيراهن سفيد و بلند كشيشان.

alban

: زبان يا مردم الباني.

albansk

: زبان يا مردم الباني.

albanska

: زبان يا مردم الباني.

albatross

: يكجور مرغابي بزرگ دريايي از خانواده.eadiedemoid

albinism

: سفيدي پوست, عدم وجود رنگ دانه در بدن, زالي.

albino

: زال, ادم سفيد مو و چشم سرخ, شخص فاقد مواد رنگ دانه

albion

: انگليس.

album

: جاي عكس, البوم.

albumin

: البومين, نوعي پروتلين ساده.

aldrig

: هرگز, هيچگاه, هيچ وقت, هيچ, ابدا, حاشا.

aldrig i livet

: هرگز, هيچگاه, هيچ وقت, هيچ, ابدا, حاشا.

aldrig mer

: هرگز ديگر, ديگر ابدا.

alert

: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن.

alf

: جن, پري.

alf-

: مانند جن يا پري, وابسته به جن, كوتوله, مثل جن وپري.

alfa

: حرف اول الفباي يوناني, اغاز, شروع, ستاره ء اول.

alfabet

: الفبا.

alfabete

: الفبا.

alfabetisk

: ابجداموز, ابجدخوان, مبتدي, ابتدايي, الفبايي.

alfanumerisk

: الفماري, الفبا عددي.

alfresko

: نقاشي ابرنگي كردن, نقاشي ابرنگي روي گچ.

alfreskomlning

: نقاشي ابرنگي كردن, نقاشي ابرنگي روي گچ.

alg

: جلبك, خزه ء دريايي, سنگاب, تغار, لگن, اب انبار, حوضچه, جلبك دريايي, خزه دريايي.

algebra

: جبر, جبر و مقابله.

algebraiskt

: جبري.

algologi

: مبحث جلبك شناسي.

algoritm

: الگوريتم.

alias

: نام مستعار.

alibi

: غيبت هنگام وقوع جرم, جاي ديگر, بهانه, عذر, بهانه اوردن, عذر خواستن.

alienation

: انتقال مالكيت, بيگانگي, بيزاري.

alienera

: انتقال دادن, بيگانه كردن, منحرف كردن.

alifatisk

: چربي دار.

alika

: زاغچه, زاغي, كلا غ پيشه.

alka

: نوعي پنگوءن, بطريق.

alkali

: قليا, ماده اي باخاصيت قليايي مثل سودمحرق, فلزقليايي.

alkalisk

: داراي خاصيت قليايي.

alkaliskt

: داراي خاصيت قليايي.

alkaloid

: شبيه قليا.

alkemi

: علم كيميا, كيمياگري, تركيب فلزي با فلز پست تر.

alkemist

: كيمياگر, كيمياشناس.

alkis

: باده پرست, معتاد به شراب.

alkohol

: الكل, هرنوع مشروبات الكلي.

alkoholhaltig

: الكلي, داراي الكل, معتاد بنوشيدن الكل.

alkoholisk

: الكلي, داراي الكل, معتاد بنوشيدن الكل.

alkoholism

: ميخوارگي, اعتياد به نوشيدن الكل, تاثير الكل در مزاج.

alkoholist

: الكلي, داراي الكل, معتاد بنوشيدن الكل, مست كردن, سرخوش كردن, كيف دادن.

alkoholosm

: ميخوارگي, اعتياد به نوشيدن الكل, تاثير الكل در مزاج.

alkoholskadad

: الكلي, داراي الكل, معتاد بنوشيدن الكل.

alkoholstark

: نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.

alkov

: شاه نشين, الا چيق.

all

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

all helgona helgen

: هالووين, شب اولياء, اخرين شب ماه اكتبر.

all tande

: همه چيز خور, وابسته بجانوران همه چيز خور.

alla

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر), هركس, هركسي.

allaredan

: پيش از اين, قبلا.

alldaglig

: پيش پا افتاده, معمولي, مبتذل, همه جايي, روزانه, هر روز, معمولي, عادي.

alldeles

: روي هم رفته, از همه جهت, يكسره, تماما, همگي, مجموع, كاملا, منصفا.

alldeles slut

: فرسودگي, ساييدگي, اشفتن.

alldenstund

: بدرجه اي كه, از انجاييكه, تا انجاييكه.

allegat

: سند, مدرك, دستاويز, ضامن, گواه, شاهد, تضمين كننده, شهادت دادن.

allegori

: تمثيل, حكايت, كنايه, نشانه, علا مت.

allegorisera

: بمثل دراوردن, مثل گفتن, مثل زدن, تمثيل نوشتن.

allegorisk

: مجازي, رمزي, كنايه اي, تمثيلي.

allegro

: باروح, نشاط انگيز, تند و باروح.

allena

: تنها, يكتا, فقط, صرفا, محضا.

allenast

: فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر.

allergen

: ماده اي كه باعث حساسيت ميشود.

allergi

: حساسيت نسبت بچيزي.

allest des nrvarande

: حاضر در همه جا, حاضر, همه جا حاضر, موجود درهمه جا.

allest des nrvaro

: حضور در همه جا در ان واحد (درمورد خدا).

allest desnrvaro

: حضور در همه جا در يك وقت (مثل ذات پروردگار).

allestdes

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

allians

: هم پيماني, اتفاق, اتحاد, پيوند, اتحاديه.

alliansfri

: غير متعهد, ناهم پيمان.

alliansfrihet

: نا هم پيماني, عدم تعهد.

alliera

: پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين.

allierad

: پيوسته, متحد.

alligator

: نهنگ, تمساح, ساخته شده از پوست تمساح.

allihop

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

allitteration

: اغاز چند كلمه پياپي با يك حرف متشابه الصورت.

allitterera

: چند كلمه ء نزديك بهم را با يك حرف اغاز كردن, اوردن كلمات با صداي مترادف مثل.The sun was soft when in season summer

allm n

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allm n princip

: عموميت دادن.

allm ngiltighet

: عموميت, اظهار عمومي, نكته كلي, اصل كلي.

allm nmnsklig

: انساني, وابسته بانسان, داراي خوي انساني.

allm nna

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allm nning

: عمومي, معمولي, متعارفي, عادي, مشترك, پيش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومي, مشاركت كردن, مشاع بودن, مشتركا استفاده كردن.

allm npraktiserande

: طبيب امراض عمومي, پزشك بيماريهاي عمومي.

allm nt bruk

: شيوع, پخش, نفوذ, تفوق, درجه شيوع, رواج.

allmakt

: قدرت تام, قدرت مطلق, قادر مطلق, همه توانا.

allmn idrott

: علم ورزش, ورزشكاري, پهلواني, زور ورزي.

allmn/hel

: كلي, عمومي, عالمگير, جامع, جهاني, همگاني.

allmnheten

: عمومي, اشكار, مردم.

allmnnelig

: جامع, بلند نظر, ازاده, كاتوليك, عضو كليساي كاتوليك

allmnpraktiker

: طبيب امراض عمومي, پزشك بيماريهاي عمومي.

allmnt

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allmnt sjukhus

: درمانكده, درمانگاه عمومي, درمانگاه چند بخشي.

allmoge

: رعايا, جماعت دهقانان, بي تربيتي.

allmosa

: صدقه, خيرات.

allmoseutdelning

: صدقه دادن.

allmosor

: صدقه, خيرات.

allokera

: تخصيص دادن.

allokering

: تخحيص.

allopati

: معالجه ء بيماري با اضداد ان.

alls

: بهيچ وجه, ابدا.

alls ng

: بطور يكنواخت يا يك وزن خواندن, يك نواخت, يك وزن, اواز, سرود يك نواخت.

allsmktig

: قادر مطلق, قادر متعال.

allsmktig

: قادرمطلق, توانا برهمه چيز, قدير, خدا(باتهع).

allt

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

allt i allo

: شخص اماده بخدمت, نوكر.

allt/alla

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

alltare

: جانور همه چيز خوار.

alltefter

: بر طبق, مطابق, بقول, بعقيده ء.

allteftersom

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

alltf r stor

: بزرگتر از اندازه, برزگ اندازه.

alltfort

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

alltfr

: زياد, بيش از حد لزوم, بحد افراط, همچنين, هم, بعلا وه, نيز.

alltid

: همواره, هميشه, پيوسته, همه وقت.

alltihopa

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

allting

: همه چيز.

alltjmt

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

alltsamman

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

alltsammans

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

alludera

: اشاره كردن, اظهار كردن, مربوط بودن به (با to), گريز زدن به.

allusion

: گريز, اشاره, كنايه, اغفال.

alluvial

: ابرفتي, رسوبي, ته نشيني, مربوط به رسوب و ته نشين.

alluvium

: ته نشين, رسوب, ابرفت.

allvar

: سختي, تروشرويي, رياضت, سادگي زياده از حد, جدي, دلگرم, باحرارت, مشتاق, صميمانه, سنگين, علا قه شديد به چيزي, وثيقه, بيعانه.

allvar/allvarlig

: جدي, دلگرم, باحرارت, مشتاق, صميمانه, سنگين, علا قه شديد به چيزي, وثيقه, بيعانه.

allvar/tyngd/tyngdkraft

: سنگيني, ثقل, جاذبه زمين, درجه كشش, وقار, اهميت, شدت, جديت, دشواري وضع.

allvarlig

: جدي, مهم, خطير, سخت, خطرناك, وخيم.

allvarlig/viktig/grav

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن.

allvarliga

: جدي, مهم, خطير, سخت, خطرناك, وخيم.

allvarsam

: جدي, مهم, خطير, سخت, خطرناك, وخيم.

allvetande

: واقف بهمه چيز.

alm

: نارون قرمز.

almanacka

: مهره كشيدن, برق انداختن, فشار دهنده.

aln

: ذراع, مقياس قديمي طول معادل 81 تا 22 اينچ, نام اندازه اي كه در انگليس نزديك 511 سانتيمتر است, مقياس طول.

alpacka

: الپاكا(يكنوع شتر بي كوهان پشم بلند امريكايي), موي الپاكا, پارچه ء ساخته شده ازپشم الپاكا.

alphydda

: كلبه ياالونك چوبي, كلبه ييلا قي.

alpin

: وابسته بكوه الپ, الپي, واقع در ارتفاع زياد.

alpinism

: كوه نوردي.

alpinist

: كوه نورد.

alpkr ka

: زغن (از جنس pyrrhocorax).

alpros

: گل صد توماني.

alster

: موجد, سازنده, زايش, فراوري.

alstra

: توليد نسل كردن, ابستن شدن (زن), ايجاد كردن, بوجود امدن, توليد كردن, زادن.

alstring

: توليد نيرو, نسل.

alstringsduglig

: مولد, تناسلي.

altan

: ايوان, بالا خانه, بالكن, لژ بالا.

altarbonad

: پشتي, ظهري, پشتي صندلي وغيره.

altare

: قربانگاه, مذبح, محراب, مجمره.

altarskp

: عكسي كه در سه قاب تهيه كرده پهلوي يكديگر قرار دهند

altarskrud

: لباس رسمي(كشيش), لباس رسمي اسقف, لباس.

alter ego

: يار, رفيق شفيق, خود, ديگر خود.

alteration

: سراسيمگي, اشفتگي, هيجان, تلا طم, تحريك.

alternativ

: شق, شق ديگر, پيشنهاد متناوب, چاره.

alternativt

: متناوبا, بنوبت.

alternera

: يك درميان, متناوب, متبادل, عوض و بدل.

altfiol

: ويولن بزرگ, بنفشه عطري.

altitud

: فرازا, بلندي, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفيع, منزلت.

altr st

: صداي التو, صداي اوج.

altruism

: نوع دوستي, بشردوستي, غيرپرستي, نوع پرستي.

altruist

: نوعدوست.

altruistisk

: نوعدوستانه.

alts ngerska

: زيرترين صداي مردانه, بم ترين صداي زنانه.

altstmma

: صداي التو, صداي اوج.

altviolin

: ويولن بزرگ, بنفشه عطري.

altviolinist

: ويولن زن, ويولن نواز.

aluminera

: زاجي كردن, روكش بااب الومينيوم دادن.

aluminium

: فلز الومينيوم, الومينيوم بنام اختصاري (آل).

alumn

: فارغ التحصيل, دانش اموخته.

alun

: زاج, زاج سفيد, زاغ.

alv

: زير خاك, خاك زير را شخم زدن, شخم عميق زدن.

alveol

: شش خانه, حبابچه, حفره ء كوچك, حفره ء دنداني.

am ba

: جانور تك سلولي, اميب.

amalgam

: الياژ جيوه باچند فلز ديگركه براي پركردن دندان و ايينه سازي بكار ميرود, تركيب مخلوط, ملقمه.

amalgamera

: اميختن, توام كردن (ملقمه فلزات با جيوه).

amaryllis

: گل نرگس, انواع تيره ء نرگسيان.

amason

: زناني كه در اسياي صغير زندگي ميكردند و با يونانيان مي جنگيدند, زن سلحشور و بلندقامت, رود امازون در امريكاي جنوبي.

amat r

: دوستدار هنر, اماتور, غيرحرفه اي, دوستار.

amatr

: دوستدار هنر, اماتور, غيرحرفه اي, دوستار.

amatrm ssig

: اماتوروار, ناشي.

amatrskap

: دوستاري, اشتغال هنر بخاطر ذوق نه براي امرار معاش.

ambassad

: سفارت كبري, ايلچي گري, سفارت خانه.

ambassadr

: سفير, ايلچي, پيك, مامور رسمي يك دولت.

ambassadr d

: مشاور, مستشار, رايزن, وكيل مدافع.

ambassadris

: سفير زن, همسر سفير.

ambiti s

: فدايي, مجاهد, غيور, باغيرت, هواخواه.

ambition

: بلند همتي, جاه طلبي, ارزو, جاه طلب بودن.

ambivalens

: توجه ناگهاني و دلسردي ناگهاني نسبت بشخص يا چيزي, دمدمي مزاجي, داراي دو جنبه.

ambivalent

: دوجنبه اي, دمدمي.

ambra

: عنبرساءل, شاهبوي.

ambrosia

: خوراك خدايان كه زندگي جاويد بانها ميداده, ماءده ء بهشتي, شهد, عطر.

ambrosisk

: بسيار مطبوع.

ambulans

: بيمارستان سيار, بوسيله امبولا نس حمل كردن, امبولا نس.

ambulatorisk

: گردشي, گردنده, سيار.

ambulera

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

ambulerande

: سيار, دوره گرد.

amen

: امين, چنين باد, خداكند, انشاء الله.

amerika

: امريكا, كشور امريكا.

amerikan

: ضربه ناگهاني و شديد, تكان شديدوسخت, تشنج, زودكشيدن, تكان تنددادن, امريكايي.

amerikanare

: امريكايي, ينگه دنيايي, مربوط بامريكا.

amerikanisera

: امريكايي ماب كردن, بصورت امريكايي دراوردن.

amerikanisering

: امريكايي شدن, پذيرش اخلا ق و اداب امريكايي.

amerikanism

: اصطلا ح امريكايي, رسم امريكايي.

amerikanist

: متخصص زبان يا فرهنگ امريكايي.

amerikansk

: امريكايي, ينگه دنيايي, مربوط بامريكا.

amerikansk engelska

: يك, زبان انگليسي كه در امريكا بان تكملم ميشود.

amerikansk ren

: (ج.ش.) گوزن كانادايي, گوزن امريكايي شمالي.

amerikansk whisky

: وسكي, مثل وسكي, وسكي خوردن.

amerikanska

: امريكايي, ينگه دنيايي, مربوط بامريكا.

ametist

: ياقوت ارغواني, لعل بنفش, رنگ ارغواني, رنگ ياقوتي, دركوهي بنفش.

amfetamin

: ماده اي بفرمول N31H9C كه بصورت بخور يا محلول بعنوان مسكن استعمال ميشود.

amfibie

: دوزيستان, ذوحيات.

amfibieartad

: خاكي و ابي, دوجنسه, ذوحياتين.

amfibieflygplan

: دوزيستان, ذوحيات.

amfibieplan

: دوزيستان, ذوحيات.

amfibisk

: خاكي و ابي, دوجنسه, ذوحياتين.

ami

: شال گردن, صدا خفه كن, نمد, انبار لوله اگزوس.

amidplast

: پلي اميد تركيبي شامل چند گروه اميد.

aminosyra

: اسيد امينه.

amiral

: درياسالا ر, اميرالبحر, فرمانده, عالي ترين افسرنيروي دريايي.

amiralitet

: اداره ء نيروي دريايي, درياسالا ري.

amiralsperson

: افسر دريايي, درياسالا ر, دريادار, دريابان.

amiralsskepp

: كشتي حامل پرچم اميرالبحري, كشتي دريادار.

amiralsvrdighet

: اداره ء نيروي دريايي, درياسالا ري.

amma

: پستاندار شيرخوار, كودك شيرخوار, طفل رضيع.

ammoniak-

: امونياك, امونياكي.

ammoniak

: محلول يا بخار امونياك.

ammonit

: صدف, فسيل جانور نرم تني كه منقرض شده است (امونيت ها).

ammonium

: ريشه +4NH, امونياك.

ammunition

: مهمات, قلعه, دفاع, مهمات, تداركات, جنگ افزار تهيه كردن.

amnesi

: ضعف حافظه بعلت ضعف يا بيماري مغزي, فراموشي, نسيان.

amnesti

: عفو عمومي, گذشت, عفو عمومي كردن.

amok

: يك نوع جنون دراثر مرض مالا ريا كه منجر به خودكشي ميشود, ديوانگي.

amor s

: عاشق, شيفته, عاشقانه.

amoralisk

: غيراخلا قي, بدون احساس مسلوليت اخلا قي.

amorf

: بي شكل, بي نظم, بدون تقسيم بندي, غير متبلور, غير شفاف, داراي ساختمان غير مشخص.

amorin

: كوپيد, خداي عشق كه بصورت كودك برهنه مجسم شده.

amortera

: كشتن, بيحس كردن, خراب كردن, بديگري واگذار كردن, وقف كردن, مستهلك كردن.

amortering

: استهلا ك (سرمايه و غيره).

amorteringsbelopp

: استهلا ك (سرمايه و غيره).

amper

: پر ادويه, تند, زننده, گوشه دار, تيز, نوك تيز, سوزناك.

ampere

: امپر (واحد شدت جريان برق).

amperemeter

: امپرسنج.

amperemtare

: امپرسنج.

amplifiera

: وسعت دادن, بزرگ كردن, مفصل كردن, مفصل گفتن يا نوشتن, افزودن, بالا بردن, بزرگ شدن, تقويت كردن (صدا).

amplitud

: فزوني, دامنه, فراخي, فراواني, استعداد, ميدان نوسان, فاصله ء زياد, دامنه, بزرگي, درشتي, انباشتگي, سيري, كمال.

amplitudmodulering

: تلفيق دامنه اي.

ampull

: امپول.

amputation

: قطع عضوي از بدن.

amputera

: بريدن, جدا كردن, زدن, قطع اندام كردن.

amputering

: قطع عضوي از بدن.

amt

: استان, ايالت, ناحيه, به استان تقسيم كردن.

amulett

: طلسم, دوا يا چيزي كه براي شكستن جادو و طلسم بكار ميرود.

an

: بسوي, سوي, بطرف, روبطرف, پيش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگليسي است.

anabaptist

: فرقه اي از پروتستان ها.

anaerob

: موجود غير هوازي.

anagram

: قلب, تحريف, مقلوب, تشكيل لغت يا جمله اي از درهم ريختن كلمات يا لغات جمله ء ديگر.

anakonda

: يك نوع مار بزرگ سيلا ني, نوعي مار ياافعي امريكاي جنوبي.

anakoret

: گوشه نشين, زاهد, خلوت نشين, راهب.

anakronism

: بيموردي, اشتباه در ترتيب حقيقي وقايع و ظهور اشخاص, نابهنگامي.

anakronistisk

: نابهنگام, بيمورد(از نظر تاريخ وقوع).

anal

: مربوط به مقعد, مجاور مقعد.

analfabet

: بي سواد, عامي, درس نخوانده.

analfabetisk

: بي سواد, عامي, درس نخوانده.

analfabetism

: بيسوادي.

analgesi

: بي حسي نسبت بدرد, تخفيف درد.

analog

: مانند, قابل مقايسه, متشابه.

analogi

: قياس.

analogimaskin

: كامپيوتر قياسي.

analogisk

: قياسي, قابل قياس, داراي وجه تشابه.

analppning

: مقعد, بن, نشين, سوراخ كون.

analys

: تحليل, كاوش.

analysera

: تجزيه كردن, تحليل كردن, موشكافي كردن, جداكردن, جزءيات را مطالعه كردن, پاره پاره كردن, تشريح كردن, با تجزيه ازمايش كردن, فرگشايي كردن.

analysera en sats

: تجزيه كردن.

analytiker

: استاد تجزيه, روانكاو, فرگشا, تحليل كننده.

analytisk

: تجزيه اي, تحليلي, مربوط به مكتب يا فلسفه ء تحليلي, روانكاوي, قابل حل بطريق جبري, تحليلي.

anamma

: دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

anammande

: پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده.

anamnes

: ياداوري, خاطره.

ananas

: اناناس.

anapest

: واحد شعري كه مركب از دو هجاي كوتاه و يك هجاي بلند باشد.

anarki

: بي قانوني, هرج و مرج, بي ترتيبي سياسي, بي نظمي, اغتشاش, خودسري مردم.

anarkisk

: هرج و مرج, مربوط به اشفتگي اوضاع.

anarkist

: هرج و مرج طلب, اشوب طلب.

anarkistisk

: هرج و مرج, مربوط به اشفتگي اوضاع.

anastigmat

: عدسي غير استيگمات (كروي).

anatema

: هرچيزي كه مورد لعن واقع شود, لعنت و تكفير, مرتد شناخته شده از طرف روحانيون.

anatom

: متخصص علم تشريح, تشريح كننده, كالبد شناس.

anatomi

: تشريح, ساختمان, استخوان بندي, تجزيه, مبحث تشريح, كالبدشناسي.

anatomisk

: تشريحي, وابسته به كالبد شناسي.

anbefalla

: سفارش كردن به, امركردن, مقررداشتن, بهم متصل كردن.

anbelanga

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

anblick

: بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.

anbringa

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

anbud

: تقديم داشتن, پيشكش كردن, عرضه, پيشنهاد كردن, پيشنهاد, تقديم, پيشكش, اراءه.

anbud/uvertyr

: سوراخ, شكاف, اغاز عمل, پيش در امد, افشا, كشف, مطرح كردن, باپيش در امداغاز كردن.

anciennitet

: ارشديت.

and

: اردك, مرغابي, اردك ماده, غوطه, غوض, زير اب رفتن, غوض كردن.

and/gr sand

: اردك وحشي, نوعي مرغابي وحشي.

anda

: دلگرمي, روحيه, روحيه جنگجويان, روحيه افراد مردم.

anda/moral

: دلگرمي, روحيه, روحيه جنگجويان, روحيه افراد مردم.

andades

: دم زني, تنفس.

andakt

: وقف, تخصيص, صميميت, هواخواهي, طرفداري, دعا, پرستش, از خود گذشتگي, جانسپار.

andaktsfull

: صميمانه, فداكارانه, بافداكاري, عبادتي.

andante

: نسبتا ملا يم (نواخته شود), نسبتا اهسته, بارامي, بملا يمت.

andas

: دم زدن, نفس كشيدن, استنشاق كردن, دم زني, تنفس, دم زدن, نفس كشيدن, تنفس كردن, اميد تازه پيدا كردن, بو كردن, بهوش امدن.

andas ut

: بيرون دادن, زفيركردن, دم براوردن.

andas/andades/andningen

: دم زني, تنفس.

ande

: توليد كننده, تناسلي, مربوط به اندامهاي تناسلي, جن, جني.

ande/geni

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژني.

andebesvrjare

: غيبگو, ساحر.

andedr kt

: دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه.

andefattig

: تهي, بي مغز, پوچ, چرند, فضاي نامحدود, احمق, بي روح, بي عاطفه.

andel

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

andelsbevis

: انبان, توشه دان, گواهي نامه موقت, نوشته.

andelsbevis/interimsbevis

: انبان, توشه دان, گواهي نامه موقت, نوشته.

andelsfrening

: قفس, مرغدان, اغل گوسفند, زندان, محبوس كردن, درقيد گذاشتن.

andemening

: روح, جان, روان, رمق, روحيه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.

andesk dare

: بيننده, پيش بيني كننده, غيبگو, پيغمبر.

andetag

: دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه.

andevsen

: موجود وهمي بشكل روح.

andf dd

: بي نفس, بي جان, نفس نفس زنان, مشتاق, فربه, گوشتالو, ثمين, چاق, تنگ نفس.

andhmtning

: دم زني, تنفس.

andktig

: ديندار, پارسا منش, مذهبي, عابد.

andl st spnnande

: مهيج, باهيجان.

andlig

: غير مادي, مجرد, معنوي, جزءي, بي اهميت, متوجه دنياي ديگر, اخرتي.

andlig s ng

: روحاني, معنوي, روحي, غير مادي, بطور روحاني.

andlig/andlig sng

: روحاني, معنوي, روحي, غير مادي, بطور روحاني.

andlig/ov sentlig

: غير مادي, مجرد, معنوي, جزءي, بي اهميت.

andligen

: فكرا, روحا, از نظر رواني.

andlighet

: روحانيت, معنويت, عالم روحاني, روحيه مذهبي.

andls

: بي نفس, بي جان, نفس نفس زنان, مشتاق.

andmat

: سيز اب, خزه, عدس ابي.

andning

: تنفس, دم زني.

andningen

: دم زني, تنفس.

andnings-

: تنفسي.

andningsvgar

: دستگاه تنفسي.

andra

: ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري, دوم, دومي, ثاني, دومين بار, ثانوي, مجدد, ثانيه, پشتيبان, كمك, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتيباني كردن, تاييد كردن.

andra rsstuderande

: دانشجوي سال دوم.

andraga

: توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

andragande

: اظهار, بيان, گفته, تقرير, اعلا ميه, شرح, توضيح.

andre sekreterare

: معاون وزارتخانه.

andrepilot

: كمك خلبان, خلبان دوم.

anekdot

: حكايت, قصه ء كوتاه, امثال, ضرب المثل.

anekdotisk

: حكايتي, حديثي.

anemi

: كم خوني.

anemometer

: بادسنج.

anemon

: شقايق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مايل به ابي.

anestesi

: حسگير, بيهوشي, بي حسي, داروي بيهوشي.

anestetikum

: حسگير, بيهوشي, بي حسي, داروي بيهوشي.

anestetisk

: حسگير, بيهوشي, بي حسي, داروي بيهوشي.

anf kta

: بستوه اوردن, عاجز كردن, اذيت كردن, حملا ت پي درپي كردن, خسته كردن.

anf rande

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

anf ringstecken

: علا مت نقل قول (يعني اين علا ءم ' ').

anf rtro sig t

: راز خود را فاش كردن, اسرار دل را گفتن.

anf rvant

: وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي.

anfader

: نيا(جمع نياكان), جد, اجداد.

anfall

: تاخت و تاز, حمله, هجوم, اصابت, وهله, شروع.

anfalla

: حمله كردن, هجوم اوردن بر.

anfallsm l

: مقصود, هدف, عيني, معقول.

anfang

: نخستبن, اول, اولين, اصلي, اغازي, ابتدايي, بدوي, واقع در اغاز, اولين قسمت, پاراف.

anfktelse

: محنت, رنج, ازمايش سخت, عذاب, اختلا ل.

anflygning

: مشي, نزديك شدن.

anfordran

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

anfrare

: فرمانده, ارشد, سركرده, تخماق.

anfrtning

: خوردگي (عمل شيميايي), تحليل, فساد تدريجي, زنگ زدگي

anfrtro

: سپردن, محرمانه گفتن (به), اطمينان كردن, اعتماد داشتن به, نمايندگي دادن به, نمايندگي كردن, سپردن, سپردن, واگذاركردن, بامانت سپردن.

ang

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

ang ende

: درباره, درباب, عطف به, راجع به, در موضوع.

ang/g lla/angelgenhet/vikt

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

ange

: نقل كردن, مظنه دادن, نشان نقل قول, توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

angel gen/bekymrad

: مشتاق, ارزومند, مايل, نگران, دلواپس.

angelgen

: مبرم.

angelgenhet

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

angen m

: سازگار, دلپذير, مطبوع, بشاش, ملا يم, حاضر, مايل, خوش ايند, دلپذير, خرم, مطبوع, پسنديده, خوش مشرب, خوش, باصفا, دلگشا, خوش ايند, بشاش, موجب مسرت, فرح بخش, لذت بخش, لذيذ, مغتنم, عياش.

angina

: گلودرد, ورم گلو, انژين.

angiva

: عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن.

angiva/frd ma

: عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن.

angivande

: نقش, اخباري, خبر دهنده, اشاره كننده, مشعر بر, نشان دهنده, دلا لت كننده, حاكي, دال بر.

angivare

: اگاهگر, مخبر, خبر رسان, كاراگاه, جاسوس, سخن چين, مامور خفيه پليس, جاسوسي كردن, ازردن.

angivelse

: بدگويي, عيبجويي, اتهام, شكايت, چغلي.

angivelse/frd mande

: بدگويي, عيبجويي, اتهام, شكايت, چغلي.

angler

: زاويه.

anglicism

: اصطلا ح زبان انگليسي, انگليسي مابي.

anglikansk

: وابسته بكليساي انگليس.

anglisera

: باداب و رسوم انگليسي درامدن, انگليسي ماب شدن, انگليسي ماب كردن, بطرز انگليسي تلفظ كردن.

anglosaxare

: ساكسون, از نژاد انگلوساكسون.

angora

: موي خرگوش يا مرغوز.

angoragarn

: موي خرگوش يا مرغوز.

angoraget

: مرغوز.

angorakatt

: گربه ء براق.

angoraull

: موي مرغوز, پارچه موهر.

angrepp

: افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي, دوراهي, محل تقاطع, عبور.

angringshamn

: بندرواقع در مسير كشتي, پاتوق.

angripare

: متجاوز, مهاجم, حمله كننده, پرخاشگر, حمله كننده.

angrnsande

: نزديك, مجاور, همسايه, همجوار, ديوار بديوار, همجوار.

anh llan

: دادخواست, عرضحال, عريضه, تظلم, دادخواهي كردن, درخواست كردن.

anh ngare

: بهم چسبيده, تابع, پيرو, هواخواه, طرفدار, دنبالگر, پيرو, شمشير پهن ودسته بلند, طرفدار, حامي, پيرو متعصب, پارتيزان, حامي, پشتيبان, نگهدار.

anhalt

: ايست, مكث, درنگ, سكته, ايست كردن, مكث كردن, لنگيدن

anhang

: تعقيب, پيروي, زيرين, ذيل, شرح ذيل.

anhlla

: دريافتن, درك كردن, توقيف كردن, بيم داشتن, هراسيدن.

anhllande

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن.

anhngare av utvecklingsl ran

: فرگشت گراي, معتقد به فرضيه تكامل يافرگشت.

anhopning

: افزايش, رشد پيوسته, بهم پيوستگي, اتحاد, يك پارچگي, افزايش بهاي اموال, افزايش ميزان ارث, جمع اوري, توده, ذخيره, انباشتگي, اختلا ط, توده شدن.

anhrig

: منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.

anilinf rg

: رنگ انيلين.

animal

: جانور, حيوان, حيواني, جانوري, مربوط به روح و جان يا اراده, حس و حركت.

animalisk

: طبيعت حيواني, زندگي جانوران, حيوانيت.

animera

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به.

animerad

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به.

animerade

: باروح, سرزنده.

animism

: جان گرايي, همزاد گرايي, اعتقاد باينكه روح اساس زندگي است, اعتقاد باينكه ارواح مجرد وجود دارند, اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان.

animistisk

: وابسته به جان گرايي يا همزادگرايي.

animositet

: دشمني, عداوت, شهامت, جسارت, كينه.

aning

: گلوله كردن, بشكل كلا ف يا گلوله نخ درامدن, گلوله نخ, گره, گوي.

aning/vink

: اشاره, پي, اطلا ع مختصري كه با ان به چيزي پي برند, گزارش, اگاهي, خبر, كوره خبر.

aningsfull

: بيمناك, نگران, درك كننده, باهوش, زودفهم.

anis

: باديان رومي, انيسون, تخم باديان رومي كه بصورت ادويه بكار ميرود.

anisett

: عرق باديان.

anka

: اردك, مرغابي, اردك ماده, غوطه, غوض, زير اب رفتن, غوض كردن.

anka/and/ducka

: اردك, مرغابي, اردك ماده, غوطه, غوض, زير اب رفتن, غوض كردن.

ankare

: لنگر, لنگر كشتي.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محكم شدن, بالنگر بستن يانگاه داشتن.

ankarfly

: قلا ب لنگر, زمين گير, انتهاي دم نهنگ, يكنوع ماهي پهن,داراي دو انتهاي نوك تيز, اصابت اتفاق, اتفاق, طالع.

ankarfste

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري.

ankarplats

: خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا.

ankarspel

: چرخ طناب, چرخ لنگر دوار.

ankbonde

: اردك نر, مرغابي نر.

ankel

: قوزك, قوزك پا.

ankelsocka

: خلخال, پابند, غل و زنجير براي بستن پا.

anklaga

: متهم كردن, تهمت زدن, متهم كردن, بدادگاه جلب كردن, احضار نمودن, عيب گرفتن از, عيب جويي كردن, ترديد كردن در, باز داشتن, مانع شدن, اعلا م جرم كردن, مقصر قلمداد كردن, بگناه متهم كردن, گرفتاركردن, تهمت زدن به, گناهكارقلمداد نمودن, متهم كردن, تهمت زدن به, مقصر دانستن, عليه كسي ادعا نامه تنظيم كردن, اعلا م جرم كردن, متهم كردن, تعقيب قانوني كردن.

anklagad

: متهم.

anklagande

: مفعولي, اتهامي.

anklagelse

: تهمت, افترا, تهمت, اتهام, اظهار, ادعا, بهانه, تاييد, اعلا م جرم, تنظيم ادعا نامه, اتهام.

anklagelse/f rebrelse

: اتهام, احضار بدادگاه, اعلا م جرم.

anklagelsepunkt

: شمار, شمردن.

anklagelseskrift

: اعلا م جرم, تنظيم ادعا نامه, اتهام.

anklang

: تصويب, موافقت, تجويز.

anknyta

: باز گو كردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل كردن, گفتن.

anknytning

: بستگي, اتصال.

ankomma

: وارد شدن, رسيدن, موفق شدن.

ankomst

: ورود, دخول.

ankra

: لنگر, لنگر كشتي.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محكم شدن, بالنگر بستن يانگاه داشتن.

ankringsplats

: لنگرگاه, لنگراندازي, باج لنگرگاه.

ankunge

: جوجه اردك, بچه اردك.

anl ggare

: سازنده, خانه ساز.

anl ggningstillgngar

: دارايي هاي ثابت.

anl nda

: وارد شدن, رسيدن, موفق شدن.

anl pningshamn

: بندرواقع در مسير كشتي, پاتوق.

anlag

: مقدمات, علوم مقدماتي, چيز بدوي, اوليه, ابتدايي.

anlagsb rare

: برنامه, حامل ميكرب, دستگاه كارير, حامل.

anledning

: انگيزه, محرك, داعي, سبب, علت, انگيختن.

anlete

: رخسار, رخ, چهره, رو, صورت, لقا, سيما, منظر, نما.

anletsdrag

: نشان ويژه, خط, طرح, سيما, طرح بندي, خطوط چهره, صفات مشخصه.

anlgga

: ساختن, بناكردن, درست كردن.

anlggning

: بنياد, شالوده, تاسيس.

anlita

: كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن

anlitar

: كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن

anlnder

: وارد شدن, رسيدن, موفق شدن.

anm lan

: اگهي, اعلا ن, خبر.

anm rka

: خرده گيري كردن, عيب جويي كردن, خرده گيري, عيب جويي.

anm rkning

: قوه ء ادراك, ملا حظه, مراقبت, مشاهده, اعتراض, تذكر و اعلا م خطر, انتقاد, ملا حظه, تذكر, تبصره.

anmana

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

anmaning

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

anmarsch

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

anmla

: ثبت كردن, داخل شدن.

anmlare

: اگاهگر, مخبر, خبر رسان, كاراگاه, جاسوس, سخن چين.

anmoda

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

anmodan

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

anmrka p

: خرده گرفتن, اعتراض كردن, متوجه شدن, تعيين تقصير و مجازات(بوسيله ء دادگاه)نمودن.

anmrka/kitslig

: خرده گيري كردن, عيب جويي كردن, خرده گيري, عيب جويي.

anmrkningsv rd

: قابل توجه, قابل دقت, مورد توجه, باارزش.

annaler

: تاريخچه, وقايع ساليانه, سالنامه, اخبار سال, برنامه ساليانه ء عشاء رباني.

annalkande

: روي دهنده, پيشامد كننده, اينده, جلو رونده.

annan

: ديگر, ديگري, جدا, عليحده, يكي ديگر, شخص ديگر, ديگر, جز اين, نوع ديگر, جور ديگر, بروش ديگر.

annanstans

: درجاي ديگر, بجاي ديگر, نقطه ديگر.

annars

: طور ديگر, وگرنه, والا, درغيراينصورت.

annat

: ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري.

annektera

: پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي.

annektering

: پيوست, ضميمه سازي, انضمام.

annex

: پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي.

annexbyggnad

: پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي.

annexion

: پيوست, ضميمه سازي, انضمام.

annihilera

: نابود كردن, از بين بردن, خنثي نمودن.

anno

: در, توي, لاي, هنگامه, در موقع, درون, دروني, مياني, داراي, شامل, دم دست, رسيده, امده, به طرف, نزديك ساحل, با امتياز, در ميان گذاشتن, جمع كردن.

annons

: پيشوندي است لا تين به معني(به), حرف اضافه لا تيني بمعني (به) مانند hoc-ad كه بمعني(براي اين منظور خاص) ميباشد, عطف كردن, توجه كردن, مخفف تجارتي كلمه ء.آدوعرتءسعمعنت

annonsera

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, انتشار دادن.

annonserande

: اعلا ن, اگهي.

annonsering

: اعلا ن, اگهي.

annonstext

: رونوشت, نسخه, نسخه برداري.

annorledes

: طور ديگر, وگرنه, والا, درغيراينصورت.

annorlunda

: متمايز, متفاوت.

annorstdes

: درجاي ديگر, بجاي ديگر, نقطه ديگر.

annotation

: ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.

annotationsblock

: دفترچه يادداشت, لا يي, لا يي گذاشتن.

annotera

: خرده, ذره, نقطه, با شتاب نوشتن (معمولا با down).

annuell

: ساليانه, يك ساله.

annulering

: الغاء, فسخ, ابطال.

annullation

: فسخ, لغو, ابطال.

annullera

: بي اثر كردن, لغو كردن, لغو كردن, مانع شدن, الغا, فسخ, ابطال.

annullering

: الغاء, فسخ, ابطال, ابطال.

anod

: قطب مثبت (در پيل الكتريكي), الكترود مثبت يا اند.

anomal

: غير عادي, خارج از رسم, بيمورد, مغاير, متناقض, بي شباهت, غير متشابه.

anomali

: خلا ف قاعده, غير متعارف, بي ترتيب.

anomi

: بي هنجاري, بي توجهي به اصول دين, اعتقاد به بي نظمي

anonym

: بي نام, داراي نام مستعار, تخلصي, لا ادري, بي نام.

anonyma

: بي نام, داراي نام مستعار, تخلصي, لا ادري.

anonymitet

: گمنامي, بينامي.

anor

: دودمان, تبار.

anorak

: نوعي ژاكت باشلق دار مخصوص نواحي قطبي.

anordna

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن.

anordning

: اختراع, تدبير, تمهيد, اسباب, انتصاب, برگماري, دسته بندي, سنخيت.

anordning/f rfogande

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

anordning/knep

: اختراع, تدبير, تمهيد, اسباب.

anorexi

: بي اشتهايي, كم اشتهايي.

anpart

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

anpassa

: خو دادن يا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد), همساز, همساز كردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبيق نمودن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, اماده كردن(براي), پول وام دادن(بكسي), سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن, تعديل كردن, تنظيم كردن, همنوايي كردن, مطابقت كردن, وفق دادن, پيروي كردن.

anpassa fr vinterf rhllanden

: اماده براي زمستان شدن, خود را براي مقابله با سرماي زمستان اماده كردن.

anpassbar

: قابل توافق, قابل جرح و تعديل, مناسب, سازوار.

anpassning

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده, سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس

anpassningsbar

: قابل توافق, قابل جرح و تعديل, مناسب, سازوار.

anpassningsf rmga

: سازگاري, قابليت توافق و سازش, سازواري.

anr ttning

: پستايش, امادش, تهيه, تدارك, تهيه مقدمات, اقدام مقدماتي, اماده سازي, امادگي.

anrika

: متمركز كردن, تمركز دادن, تغليظ.

anrikning

: غني سازي, پرمايه كردن, پرمايگي, غنا.

anrop

: فرا خواندن, فرا خوان.

anropa

: دعا كردن به, طلب كردن, بالتماس خواستن.

anropa/bedja

: درجستجوي چيزي بودن, التماس كردن, تقاضا كردن, استدعا كردن.

anropande

: نيايش.

anropare

: ديدني كننده, صدا زننده, دعوت كننده, ملا قات كننده.

anropsbar

: صدازدني, فراخواندني.

anrtta

: پستاكردن, مهيا ساختن, مجهز كردن, اماده شدن, ساختن.

anrycka

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

anryckning

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

ans

: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن.

ans kning

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

ans tta

: بستوه اوردن, عاجز كردن, اذيت كردن, حملا ت پي درپي كردن, خسته كردن.

ansa

: نگهداري كردن از, وجه كردن, پرستاري كردن, مواظب بودن, متمايل بودن به, گرايش داشتن.

ansamla

: گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن.

ansamling

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

anse

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

anse/dma

: پنداشتن, فرض كردن, خيال كردن.

ansedd

: بافكر باز ودرست, با انديشه صحيح, مطرح شده.

anseende

: شهرت, نام, اوازه, مشهور كردن.

ansenlig

: قشنگ, زيبا, خوب.

ansenlig/vacker/behaglig

: قشنگ, زيبا, خوب.

anser

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

anses bero p

: قابل اسناد, قابل نسبت دادن, نسبت دادني.

ansikte

: سيما, قيافه, رخ, تشويق كردن, پشتيباني كردن, صورت, نما, روبه, مواجه شدن, رخسار, رخ, چهره, رو, صورت, لقا, سيما, منظر, نما.

ansikts-

: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).

ansiktsbehandling

: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).

ansiktsfrg

: رنگ اميزي.

ansiktsuttryck

: مبين, بيان.

ansjovis

: ماهي كولي.

anskaffa/leverera

: تهيه, تدارك, تهيه اذوقه, تهيه سورسات, تهيه كردن, سورسات تهيه كردن.

anskaffande

: تحصيل چيزي, خريد, نيابت, حصول, جاكشي, دلا لي محبت.

anskaffare

: بدست اورنده, فراهم سازنده, جاكش, دلا ل محبت.

anskaffbar

: بدست اوردني, قابل حصول.

anskaffing

: بدست اوري, تهيه.

anskaffning

: بدست اوري, تهيه.

anskan

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

anskningshandling

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

anskr mlig

: زشت, زننده, شنيع, وقيح, سهمگين, ترسناك, مهيب, مخوف

anskri

: فرياد, داد, غريو, حراج, مزايده, بيداد.

anslag

: اقتضاء, تناسب, پروانه رسمي, اعلا ميه رسمي, اعلا ن, حمل يا نصب اعلا ن, شعار حمل كردن.

anslagsbeviljad

: صاحب امتياز, گيرنده, انتقال گيرنده.

anslende

: خوش, باصفا, دلگشا, خوش ايند, بشاش, موجب مسرت.

ansluta

: وابستگي, پيوستگي, خويشي, بستن, وصل كردن.

ansluten

: بسته, متصل.

anslutna

: بسته, متصل.

anslutning

: بستگي, اتصال, نزديكي, مجاورت, منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.

anslutningslinje

: خط فرعي, شاخه.

ansp nna

: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.

anspann

: گروه, گروهه, دسته, دست, جفت, يك دستگاه, تيم, دسته درست كردن, بصورت دسته ياتيم درامدن.

anspela

: اشاره كردن, اظهار كردن, مربوط بودن به (با to), گريز زدن به.

anspelning

: گريز, اشاره, كنايه, اغفال.

anspnning

: كشش, امتداد, تمدد, قوه انبساط, سفتي, فشار, بحران, تحت فشار قرار دادن.

anspr k

: وانمود, ادعا, دعوي, خودفروشي, تظاهر, قصد.

anspr ksls

: غير رسمي, خصوصي, بي قاعده, بي تشرفات, فروتن, بي ادعا, افتاده, بي تصنع, بي تكلف, ساده.

ansprksfull

: پرمدعا, پرجلوه, پر ادعا ومتظاهر.

anst

: شدن, درخوربودن, برازيدن, امدن به, مناسب بودن, تحويل يافتن, درخوربودن, زيبنده بودن.

anst lla/anvnda

: استعمال كردن, بكار گماشتن, استخدام كردن, مشغول كردن, بكار گرفتن, شغل.

anst lld

: مستخدم, كارگر, مستخدم زن, كارمند.

anst llning/frlovning

: نامزدي, اشتغال, مشغوليت.

anst llningsbetyg

: گواهي نامه, شهادت, تصديق نامه, سفارش وتوصيه, رضايت نامه, شاهد, پاداش, جايزه.

anst nd

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

anst ndig/hygglig

: اراسته, محجوب, نجيب.

anst ndigt

: اراسته, محجوب, نجيب.

anst tlig

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, كريه, زشت, يورش, حمله.

anstalt

: تاسيس قضايي, اصل حقوقي, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

anstifta

: برانگيختن, تحريك كردن, وادار كردن.

anstiftan

: تحريك, اغوا.

anstlla

: استعمال كردن, بكار گماشتن, استخدام كردن, مشغول كردن, بكار گرفتن, شغل.

anstllning

: بكارگيري, كارگماري, استخدام.

anstllningsf rmn

: مزاياي شغلي.

anstllningsintervju

: ديدار (براي گفتگو) مصاحبه, مذاكره, مصاحبه كردن.

anstndig/v rdig

: اراسته, زينت دار, مودب.

anstndighet

: انطباق بامورد, شايستگي, محجوبيت, نجابت, ادب, اداب داني, مناسبت, رفتاربجا, احترام.

anstndighet

: تناسب, نزاكت, قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن, مراعات اداب نزاكت, برازندگي.

anstorma

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن.

anstormning

: حمله, پيشروي, يورش.

anstr nga/utva

: اعمال كردن, بكاربردن, اجرا كردن, نشان دادن.

anstr ngande

: باحرارت, مصر, بليغ, فوق العاده, فعال, شديد.

anstr ngning

: تقلا, تلا ش, كوشش, سعي, ثقل, اعمال زور, تقلا.

anstrnga

: اعمال كردن, بكاربردن, اجرا كردن, نشان دادن.

anstrngande f r gonen

: خستگي چشم, فشار باصره.

anstryka

: اول, عمده, نخست, زبده, درجه يك.

anstrykning

: روكش, پوشش.

anstt

: گناه, تقصير, حمله, يورش, هجوم, اهانت, توهين, دلخوري, رنجش, تجاوز, قانون شكني - بزه, سايه, تاري, تاريكي, سايه شاخ و برگ, اثر, شابهت سايه وار, سوظن, نگراني, رنجش.

anstta/hems ka

: ازار كردن, ايجاد عقده روحي كردن.

ansttlig/vidrig

: گزنداور, مضر, زيان بخش, نفرت انگيز, منفور.

ansvar

: مسلوليت, دين, بدهي, فرض, شمول, احتمال, بدهكاري, استعداد, سزاواري, مسلوليت, عهده, ضمانت, جوابگويي.

ansvarig

: مسلول, ملتزم, ضامن, جوابگو, پاسخ دار, جواب دار, پرشدني, اتهام پذير, قابل بدهي يا پرداخت, مسلول, مشمول, مسلول, عهده دار, مسلوليت دار, معتبر, ابرومند.

ansvarig/f rklarlig

: مسلول, مسلول حساب, قابل توضيح, جوابگو.

ansvarighet

: جوابگويي.

ansvarsbefrielse

: تخليه, خالي كردن.

ansvarsfull

: مسلول, عهده دار, مسلوليت دار, معتبر, ابرومند.

ansvarsl shet

: وظيفه نشناسي.

ansvarsls

: وظيفه نشناس, غير مسلول, نامعتبر, عاري از حس مسلوليت

ansvarsmedveten

: مسلول, عهده دار, مسلوليت دار, معتبر, ابرومند.

ant nda/inflammera

: بر افروختن, به هيجان اوردن, داراي اماس كردن, ملتهب كردن, اتش گرفتن, عصباني و ناراحت كردن, متراكم كردن.

anta

: قبول كردن, اتخاذ كردن, اقتباس كردن, تعميد دادن, نام گذاردن (هنگام تعميد), در ميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن, فرض كردن, برانگاشتن.

antag

: فرض كردن, پنداشتن, فرض كنيد.

antag att

: فرض كردن, پنداشتن, فرض كنيد.

antaga

: گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

antagande

: خودبين, از خود راضي, متكبر, لا ف زن, پرمدعا, تصويب, بصورت قانون در امدن, عقد, عروسي(بيشتردرجمع), نامزدي, فرض, تصور, احتمال, گمان, پندار, انگاشت, فرضي, انگاشتي.

antagbar

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول.

antaglig

: فرض محتمل, قابل استنباط, قابل استفاده.

antagligen

: محتملا, شايد.

antaglighet

: باوركردني و معقول بودن.

antagning

: پذيرش, قبول, تصديق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, وروديه, پذيرانه, بارداد.

antagonism

: مخالفت, خصومت, هم اوري, اصل مخالف.

antagonist

: هم اورد, مخالف, ضد, رقيب, دشمن.

antagonistisk

: مخالفت اميز, خصومت اميز, رقابت اميز.

antal rader

: سطربندي, سطر شماري.

antarktis

: مربوط به قطب جنوب, قطب جنوبي, قطب جنوب.

antarktisk

: مربوط به قطب جنوب, قطب جنوبي, قطب جنوب.

antasta

: ازار رساندن, معترض شدن, تجاوز كردن.

antastlig

: هجوم پذير, قابل حمله.

ante

: بالا بردن, نشان دادن, توپ زدن.(.پرعف- انتع) :پيشوندي است بمعني -پيش -و -قبل از- و -درجلو.-

antecipation

: پيش بيني, انتظار, سبقت, وقوع قبل از موعد مقرر, پيشدستي.

antecipera

: پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر.

anteciperande

: داراي قدرت پيشگويي, درحالت انتظار.

anteckna

: ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.

anteckning

: حاشيه نويسي, چيزيكه با عجله نوشته شده.

anteckningsbok

: كتابچه يادداشت, دفتر يادداشت, دفتر تكاليف درسي.

antediluviansk

: وابسته به پيش از طوفان, پيش از طوفان نوح, ادم كهن سال, ادم كهنه پرست.

antenn

: انتن هوايي راديو, هوايي, شاخك, موج گير, انتن.

antibiotikum

: پادزي, مانع ايجاد لطمه بزندگي, جلوگيري كننده از صدمه به حيات, مربوط به انتي انتي بيوزيس, ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود.

antibiotisk

: پادزي, مانع ايجاد لطمه بزندگي, جلوگيري كننده از صدمه به حيات, مربوط به انتي انتي بيوزيس, ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود.

anticyklon

: واچرخه, گردباد هوايي.

antifoni

: انعكاس يا جواب سرود و موسيقي, تهليل خواني, سرود تهليلي, جواب.

antifrysvtska

: ماده ء ضد يخ, ضد يخ.

antigen

: پادزا, ماده اي كه در بدن ايجاد عكس العمل عليه خودش ميكند, مواد توليد كننده ء پادتن, پادگن.

antihistamin

: موادي كه براي درمان حساسيت بكار رفته و باعث خنثي كردن اثر هيستامين دربافت ها مي شوند.

antik

: كهنه, عتيقه, باستاني.

antiken

: عهد عتيق, روزگار باستان, قدمت.

antikisera

: درزمره ادبيات باستاني (يونان وروم) در اوردن, از سبك ادبي باستاني پيروي كردن.

antiklimax

: پاداوج, بيان قهقرايي (مثل < زنم مرد, مالم را بردند و سگم هم گم شد>), بياني كه هرچه پيش مي رود اهميتش كمتر ميشود, بيان قهقرايي نمودن, تنزل از مطالب عالي به چيزهاي پيش پا افتاده.

antikonceptionell

: وسيله جلوگيري از ابستني.

antikrist

: ضد مسيح, دجال.

antikropp

: پادتن.

antikva

: رومي, اهل روم, لا تين, حروف رومي.

antikvarisk

: باستاني, وابسته بقديم, عتيقه شناس.

antikverad

: كهنه, منسوخ, متروك, قديمي.

antikvitet

: كهنه, عتيقه, باستاني.

antilogaritm

: متمم لگاريتم, جيب وظل, متمم جيب.

antilop

: بزكوهي.

antimakass

: رويه ء صندلي, روكش مبل و صندلي.

antimateria

: پادماده, جسمي كه حاوي ماده ء ضد خود نيز باشد مثل ضدالكترون بجاي الكترون.

antimon

: سنگ سرمه, توتياي معدني, انتيمون.

antingen

: , هريك از دوتا, اين و ان.

antipati

: احساس مخالف, ناسازگاري, انزجار.

antipatisk

: فاقد تمايل.

antipod

: نقطه ء مقابل يا متقاطر.

antipodisk

: مربوط به ساكنين ينگي دنيا, واقع در طرف مقابل زمين, مستقيما, مخالف, متقاطر.

antiseptikum

: دواي ضد عفوني, گندزدا, ضدعفوني, تميز و پاكيزه, مشخص, پلشت بر, جداگانه, پادگند.

antiseptisk

: دواي ضد عفوني, گندزدا, ضدعفوني, تميز و پاكيزه, مشخص, پلشت بر, جداگانه, پادگند.

antites

: پادگذاره, ضد و نقيض, تضاد, تناقض.

antitetisk

: پادگذاره اي, داراي ضد و نقيض, متضاد.

antitoxin

: ماده ء ضدسم, ضد زهرابه, دفع سم.

antnda

: اتش زدن, روشن كردن, گيراندن, اتش گرفتن, مشتعل شدن.

antndlig

: اتشگير, شعله ور, التهاب پذير, تند.

antologi

: گلچين ادبي, منتخبات نظم و نثر, جنگ.

antonym

: كلمه ء متضاد, ضد و نقيض, متضاد.

antr ffbar

: در, توي, لاي, هنگامه, در موقع, درون, دروني, مياني, داراي, شامل, دم دست, رسيده, امده, به طرف, نزديك ساحل, با امتياز, در ميان گذاشتن, جمع كردن.

antracit

: ذغال سنگ خشك و خالص, انتراسيت.

antrffa

: پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش.

antropolog

: انسان شناس.

antropologi

: علم انسان شناسي, مبحث روابط انسان با خدا.

antropologisk

: وابسته بانسان شناسي, مربوط بطبيعت انساني.

antropomorf

: شبيه انسان, داراي شكل انسان.

antropomorfism

: قاءل شدن جنبه انساني براي خدا, تصور شخصيت انساني براي چيزي.

antropomorfistisk

: شبيه انسان, داراي شكل انسان.

antroposofi

: علم شناسايي طبيعت و ماهيت انساني.

antyda

: مبهم كردن, سايه افكندن بر, طرح(چيزي را) نشان دادن, مطلبي را رساندن, ضمنا فهماندن, دلا لت ضمني كردن بر, اشاره داشتن بر, اشاره كردن, رساندن, تلقين كردن, داخل كردن, اشاره كردن, به اشاره فهماندن, بطور ضمني فهماندن.

antydning

: تاب, پيچ, موج, اشاره, رخنه يابي, خود جاكني, نفوذ, دخول تدريجي, دخول غير مستقيم.

anus

: مقعد, بن, نشين, سوراخ كون.

anv nd

: عملي, بكار بردني, بكاربرده (شده), براي هدف معين بكار رفته, وضع معموله, استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

anv nda felaktigt

: بطور غلط بكار بردن, بيموقع بكار بردن.

anv ndandet av datorer

: محاسبه, محسبات, رشته كامپيوتر.

anv ndbar

: سودمند, بدرد خور, قابل استفاده, قابل استفاده, مصرف كردني, بكار بردني, سودمند, مفيد, بافايده.

anv ndbarhet

: كاربست پذيري, بكار خوري, بدردخوري, قابليت استفاده, قابليت استفاده, بكارخوري.

anv ndning

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

anvisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

anvisning

: دستور دهنده, متضمن دستور, امريه.

anvnda

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

anvnda p nytt

: دوباره استفاده كردن.

anvndande

: استفاده, كاربرد.

anvndare

: كاربر, استفاده كننده.

anvndbara

: سودمند, مفيد, بافايده.

anvndbart

: قابل استفاده, مصرف كردني, بكار بردني, سودمند, مفيد, بافايده.

aorta

: اءورت, شريان بزرگ, شاهرگ

apa

: بوزينه, ميمون, تقليد در اوردن, شيطنت كردن.

apache

: دزد, يكي از قبايل سرخ پوست امريكا.

apanage

: امتيازات و اموالي كه بفرزند ارشد (شاهزاده) اختصاص داشت, ايالت, حوزه, درامداتفاقي, تابع, متعلفات, بخشش, وقف, مستمري.

apart

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

apartheidpolitik

: نفاق و جدايي بين سياه پوستان و سفيد پوستان افريقاي جنوبي.

apati

: بي حسي, بي عاطفگي, خون سردي, بي علا قگي.

apatisk

: بي احساس, بي تفاوت, بي روح.

apekatt

: بوزينه, ميمون, تقليد در اوردن, شيطنت كردن.

apel

: سيب, مردمك چشم, چيز عزيز و پربها, سيب دادن, ميوه ء سيب دادن.

apelsin

: پرتقال, نارنج, مركبات, نارنجي, پرتقالي.

apelsinlskedryck

: شربت نارنج, اب پرتقال.

apelsinmarmelad

: مرباي نارنج, مرباي به, لرزانك.

apelsintr d

: مركبات, خانواده مركبات.

apertur

: روزنه.

apex

: نوك, سر, راس زاويه, تارك.

aplik

: همگونه, ميمون, بوزينه, شبيه ميمون, ميمون مانند.

apliknande

: ميمون مانند, همگونه, ميمون, بوزينه, شبيه ميمون, ميمون مانند.

aplomb

: متانت, خودداري, ملا يمت, ارامي, قرار, قضاوت منصفانه, تعادل فكري, انصاف, عدالت.

apogeum

: اوج, نقطه ء اوج, ذروه, اعلي درجه, نقطه ء كمال.

apokalyps

: كتاب مكاشفات يوحنا, مكاشفه, الهام.

apokalyptisk

: وابسته به كتاب مكاشفات يوحنا.

apokryfisk

: داراي اعتبار مشكوك, ساختگي, جعلي.

apokryfiska bcker

: كتاب مشكوكي كه راجع بزندگي عيسي ودين مسيح نوشته شده, كتب كاذبه.

apollofj ril

: خداي افتاب و زيبايي و شعر و موسيقي.

apollon

: خداي افتاب و زيبايي و شعر و موسيقي.

apologet

: مدافع, پوزش خواه, نويسنده ء رساله ء دفاعي.

apologetik

: مدافعه ء استدلا لي از مسيحيت.

apologetisk

: پوزش اميز, اعتذاري, دفاعي.

apologi

: دفاع, پوزش ادبي.

apoplektisk

: سكته اي, دچار سكته, سكته اور.

apoplexi

: سكته, سكته ء ناقص.

apostel

: فرستاده, رسول, پيغ,امبر, حواري, عاليترين مرجع روحاني.

apostolisk

: رسالتي, وابسته به پاپ.

apostrof

: اپوستروف.

apostrofera

: گريز زدن, علا مت (') گذاشتن.

apostroftecken

: اپوستروف.

apotek

: محلي كه به تهي دستان داروي رايگان داده ميشود, داروخانه عمومي.

apotekare

: داروگر, داروساز, داروفروش, نسخه پيچ, ناظرهزينه, تلگراف, دوافروش, كمك داروساز, دوا فروش, داروگر.

apotekare/kemist

: شيمي دان, داروساز.

apoteksbitrde

: نسخه پيچ, ناظرهزينه, تلگراف, دوافروش, كمك داروساز.

apoteksburk

: پياله كوچك مخصوص مرهم و دارو.

apoteos

: ستايش اغراق اميز, رهايي از زندگي خاكي وعروج باسمانها.

apparat

: اختراع, تدبير, ابتكار, اسباب.

apparater

: اسباب, الت, دستگاه, لوازم, ماشين, جهاز.

apparatur

: تجهيزات.

apparition

: ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر.

appell

: فرا خواندن, فرا خوان.

appellation

: درخواست, التماس, جذبه, استيناف.

appellativ

: اسم عام, نام, اسم, لقب, كنيه, عنوان.

appellera

: درخواست, التماس, جذبه, استيناف.

appendicit

: اماس ضميمه روده, اماس اپانديس.

appendix

: ضميمه, پيوست.

appl d

: افرين گفتن, تحسين كردن, كف زدن, ستودن.

appl dera

: كف زدن, صداي دست زدن, ترق تراق, صداي ناگهاني.

appl dknipare/banal

: سخني كه براي ستايش ديگران بگويند.

applder

: كف زدن, هلهله كردن, تشويق و تمجيد, تحسين.

appldera/klappa/sm lla med

: كف زدن, صداي دست زدن, ترق تراق, صداي ناگهاني.

appldknipare

: سخني كه براي ستايش ديگران بگويند.

applicera

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

applicering

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

applikation

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

apport

: بازيافتن, دوباره بدست اوردن, پس گرفتن, جبران كردن, اصلا ح يا تهذيب كردن, حصول مجدد.

apportera

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

apposition

: عطف بيان, بدل, كلمه ء وصفي

appreciera

: قدرداني كردن (از), تقدير كردن, درك كردن, احساس كردن, بربهاي چيزي افزودن, قدر چيزي را دانستن.

appreciering

: قدرداني, تقدير, درك قدر يا بهاي چيزي.

appretera

: بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار.

approximation

: نزديكي, شباهت زياد, قريب بصحت, تخمين.

approximativ

: تقريبي, تقريب زدن.

approximera

: تقريبي, تقريب زدن.

aprikos

: زردالو.

april

: ماه چهارم سال فرنگي, اوريل.

aprop

: عطف به, راجع به, در موضوع.

aptera

: سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن.

aptering

: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس

aptit

: ميل و رغبت ذاتي, اشتها, ارزو, اشتياق.

aptitlig

: محرك, اشتهااور, لذيذ, مطبوع, باب دندان, خوشمزه, دندان مز.

aptitretande

: محرك, اشتهااور.

aptitretande medel

: غذا يا اشاميدني اشتهااور قبل از غذا, پيش غذا.

ara

: طوطي دم بلند امريكاي جنوبي.

arab

: عربي, عرب.

arabesk

: نقش عربي يا اسلا مي, كاشي كاري سبك اسلا مي.

arabien

: عربستان, عربي, عرب, عربستان.

arabisk

: تازي, عربي, زبان تازي, زبان عربي, فرهنگ عربي (عرب آراب).

arameisk

: زبان ارامي.

arameiska

: زبان ارامي.

arameiska/arameisk

: زبان ارامي.

arbeta

: كار, رنج, زحمت, كوشش, درد زايمان, كارگر, عمله, حزب كارگر, زحمت كشيدن, تقلا كردن, كوشش كردن, كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

arbetare

: كار چاق كن, سودجو, عمله, كارگر, ايجاد كننده, از كار در امده.

arbetarklass

: طبقه كارگر, مربوط به طبقه كارگر و زحمتكش.

arbete

: گماشت, وظيفه, تكليف, فرض, كار, خدمت, ماموريت, عوارض گمركي, عوارض, كار, امر, سمت, شغل, ايوب, مقاطعه كاري كردن, دلا لي كردن, كار, رنج, زحمت, كوشش, درد زايمان, كارگر, عمله, حزب كارگر, زحمت كشيدن, تقلا كردن, كوشش كردن, كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن, كار كننده, مشغول كار, كارگر, طرزكار.

arbetsam

: زحمت كش, ساعي, دشوار, پرزحمت.

arbetsamhet

: كوشش پيوسته, سعي و كوشش, پشت كار.

arbetsbas

: سركارگر, سرعمله, مباشرت كردن.

arbetsbi

: عمله, كارگر, ايجاد كننده, از كار در امده.

arbetsbnk

: نيمكت, كرسي قضاوت, جاي ويژه, روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن, نيمكت گذاشتن (در), بر كرسي نشستن, ميز كار مكانيكي و نجاري و غيره.

arbetsbord

: ميز كار, جدول كار.

arbetsdag

: روز كار, ايام كار اداري, ساعات كار اداري.

arbetsf rtjnst

: درامد, دخل, مداخل, عايدي.

arbetsgivare

: كارفرما, استخدام كننده.

arbetsh st

: يابو, اسب باركش, ادم زحمتكش.

arbetskarl

: كارگر, مزدبگير, استادكار.

arbetskraft

: نيروي انساني.

arbetsl s

: بيكار, بي مصرف, عاطل, بكار بيفتاده, ناتمام, بدون عمل, بيكار, بي حرفه.

arbetsl shetsunderstd

: قسمت, حصه, سرنوشت, تقسيم پول يا غذا در فواصل معين,صدقه, كمك هزينه دولتي به بيكاران, حق بيمه ايام بيكاري, اندوه, ماتم.

arbetslag

: دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

arbetsledare

: سركارگر, سرعمله, مباشرت كردن.

arbetsledning

: اداره, ترتيب, مديريت, مديران, كارفرمايي.

arbetslger

: اردوي كار, محل كار زندانيان.

arbetslivserfarenhet

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

arbetslokal

: اتاق كار, كارگاه.

arbetslshet

: بيكاري, عدم اشتغال.

arbetslust

: جانفشاني, شوق, ذوق, حرارت, غيرت, حميت, گرمي, تعصب, خير خواهي, غيور, متعصب.

arbetsmyra

: اهسته رو, زحمتكش.

arbetsnedl ggelse

: جلوگيري, منع, بازداشت, سد, خط, ايست.

arbetsofrm ga

: از كارافتادگي, عجز, ناتواني.

arbetspass

: تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن.

arbetsrum

: اتاق كار, كارگاه.

arbetstagare

: مستخدم, كارگر, مستخدم زن, كارمند.

arbetsterapi

: درمان بوسيله اشتغال بكار, كاردرماني.

arbetsuppgift

: كار, وظيفه, تكليف, امرمهم, وظيفه, زياد خسته كردن, بكاري گماشتن, تهمت زدن, تحميل كردن.

arbetsvecka

: ايام كار درهفته, ساعات كار هفته.

arbitrage

: داوري كردن.

arbitrr

: اختياري, دلخواه, مطلق, مستبدانه, قراردادي.

area

: مساحت, فضا, ناحيه.

areal

: وسعت زمين به جريب.

arekapalm

: درخت فوفل.

arena

: پهنه, ميدان مسابقات (در روم قديم), عرصه, گود,, صحنه, ارن.

areometer

: الت سنجش وزن ويژه مايعات, چگالي سنج.

arg

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگين, هار, وابسته به هاري.

argbigga

: زن غرغرو, زن ستيزه جو, پتياره, سليطه.

argentina

: نقره اي, نقره, فلز اب نقره اي.

argentinsk

: نقره اي, نقره, فلز اب نقره اي.

argsint

: از روي خشم, اوقات تلخ, رنجيده, خشمناك, دردناك, قرمز شده, ورم كرده, دژم, براشفته, صفراوي, زرداب ريز, صفرايي مزاج, سودايي مزاج, زن غرغرو, بدجنس, اب زير كاه, سليطه, پتياره.

argumentation

: استدلا ل, مناظره, بحث, چون و چرا.

argumentera

: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن.

argumenterande

: استدلا ل, مناظره, بحث, چون و چرا.

aria

: اواز يكنفره.

arier

: اريايي, زبان اريايي, از نژاد اريايي.

arisk

: اريايي, زبان اريايي, از نژاد اريايي.

aristokrat

: عضو دسته ء اشراف, طرفدار حكومت اشراف, نجيب زاده.

aristokrati

: حكومت اشرافي, طبقه ء اشراف.

aristokratisk

: اشرافي, اعياني.

aristoteles

: ارسطو, ارسطاطاليس.

aritmetisk

: حسابي.

ark

: كشتي, قايق, صندوقچه, ورق.

arkad

: گذرگاه طاقدار, طاقهاي پشت سرهم.

arkadisk

: متعلق به اركاد(ناحيه اي در يونان), ادم دهاتي, ادميكه ساده و بي تجمل زندگي ميكند.

arkaisk

: كهنه, قديمي, غير مصطلح (بواسطه قدمت).

arkaism

: كهنگي, قدمت, انشاء يا گفتار يااصطلا ح قديمي.

arkangelsk

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

arkebusera

: دركردن (گلوله وغيره), رها كردن (از كمان وغيره), پرتاب كردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فيلمبرداري كردن, عكسبرداري كردن, درد كردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رويش انشعابي, رويش شاخه, درد, حركت تند وچابك, رگه معدن.

arkeolog

: باستان شناس.

arkeologi

: باستان شناسي.

arkeologisk

: وابسته به باستان شناسي.

arkeologiska

: وابسته به باستان شناسي.

arkipelag

: مجمع الجزاير.

arkitekt

: معمار.

arkitektonisk

: وابسته به معماري, معماري.

arkitektur

: معماري.

arkiv

: بايگاني كردن, بايگاني شدني, بايگاني, ضبط اسناد و اوراق بايگاني, بايگاني.

arkivarie

: بايگان, ضابط.

arkivera

: پرونده, بايگاني كردن.

arla

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

arm

: ارتش, لشگر, سپاه, گروه, دسته, جمعيت, صف.

arm

: بازو, مسلح كردن.

armada

: بحريه, نيروي دريايي, ناوگان.

armatur

: القاگير, زره, جوشن, پوشش, ميله فلزي.

armb gsben

: زند اسفل, زند زيرين.

armband

: دست بند, النگو, بازوبند, مچ پوش, بند ساعت, دستبند, النگو.

armband/fotledsring

: گلوبند, النگو.

armbandsur

: ساعت مچي.

armbge

: ارنج, دسته صندلي, با ارنج زدن.

armbgsrum

: جاي دنج, ازادي عمل, محل فراغت.

armbindel

: بازوبند, انشعاب كوچك دريا شبيه خليج, شاخابه, زره ء مخصوص دست.

armborst

: كمان زنبوركي, كمان پولا دي.

armenier

: ارمني, زبان ارمني, فرهنگ ارمني.

armenisk

: ارمني, زبان ارمني, فرهنگ ارمني.

armeniska

: ارمني, زبان ارمني, فرهنگ ارمني.

armera

: بازو, مسلح كردن.

armerad betong

: بتون ارمه, بتون مسلح, بتون مسلح.

armering

: سلا ح, تسليحات, جنگ افزار.

armf rdelning

: تقسيم, بخش, قسمت.

armfoting

: بازوپايان.

armhla

: بغل, زير بغل.

armod

: گدايي, محل سكونت گدايان, گداخانه, فقر, بي چيزي, احتياج, فقر, تنگدستي, نيازمندي زياد, خست.

armring

: گلوبند, النگو.

arom

: ماده ء عطري, بوي خوش عطر, بو, رايحه.

arom/smak/krydda

: مزه وبو, مزه, طعم, چاشني, مزه دار كردن, خوش مزه كردن, چاشني زدن به, معطركردن.

aromatisk

: خوشبو, معطر, بودار, گياه خوشبو.

aron

: هارون برادر موسي.

arrak

: عرق, عرق نارگيل و برنج.

arrangemang

: ترتيب, نظم, قرار, مقدمات, تصفيه, برنامه, طرح, نقشه, ترتيب, رويه, تدبير, تمهيد, نقشه طرح كردن, توطله چيدن.

arrangera

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن.

arrangera om

: بازاراستن, بازچيدن.

arrendator

: اجاره دار.

arrendator/hyresg st

: مستاجر, اجاره دار, اجاره نشين.

arrende

: اجاره داري, زمين اجاره اي, مال الا جاره.

arrendeavgift

: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.

arrendeg rd/hyrd bostad

: ملك استيجاري, مستغلا ت, اپارتمان.

arrendegrd

: اجاره داري, زمين اجاره اي, مال الا جاره.

arrendekontrakt

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

arrendera

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

arrendetid

: اجاره داري, مدت اجاره, مالكيت موقت.

arrest

: خفه, دم دار, گرفته, حفاظت, حبس, توقيف.

arrestera

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن.

arrestering

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن.

arresteringsorder

: سند عندالمطالبه, گواهي كردن, تضمين كردن, گواهي, حكم

arrogans

: گردنفرازي, خودبيني, تكبر, نخوت, گستاخي, شدت عمل.

arsenal

: قورخانه, زرادخانه, انبار, مهمات جنگي.

arsenik

: اكسيد ارسنيك بفرمول.sA2O3

art

: نوع, گونه, قسم, بشر, انواع.

art r

: شريان, شاهرگ, سرخرگ.

arta

: ريخت, شكل دادن.

artefakt

: محصول مصنوعي, مصنوع.

arteriell

: شرياني, مربوط به شريان يا سرخرگ.

arterioskleros

: سخت رگي, تصلب شرايين, سخت شدن شرايين.

artesisk

: چاه ارتزين.

artificiell

: مصنوعي, ساختگي.

artig

: با ادب, با نزاكت, مبادي اداب.

artig/civil

: غيرنظامي, مدني.

artighet

: ادب ومهرباني, تواضع.

artighets-

: تعريف اميز, تعارفي, بليط افتخاري.

artikel

: كالا, متاع, چيز, اسباب, ماده, بند, فصل, شرط, مقاله, گفتار, حرف تعريف(مثل تهع).

artikulation

: بند, مفصل بندي, تلفظ شمرده, طرز گفتار.

artikulera

: شمرده سخن گفتن, مفصل دار كردن, ماهر در صحبت, بندبند, بند, مفصل بندي, تلفظ شمرده, طرز گفتار, با صدا ادا كردن, تلفظ كردن, تشكيل دادن.

artilleri

: توپخانه, توپ, توپ, توپخانه, مهمات, ساز وبرگ.

artilleripjs

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن.

artillerist

: توپچي, توپ انداز, توپچي, شكارچي, تفنگساز.

artillerivetenskap

: توپخانه, تيراندازي, علم توپخانه.

artiska

: شمالي, وابسته بقطب شمال, سرد, شمالگان.

artist

: هنرور, هنرمند, هنرپيشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسيقيدان.

artisteri

: استعداد هنرپيشگي, استعداد هنري, هنرمندي.

artistfoaj

: اطاق انتظار يا خلوتگاه بازيگران, شايعات رايج بين هنرپيشگان.

artistisk

: هنرنما, مغرور, متظاهر به هنر.

artistiska

: هنرمندانه, باهنر, مانند هنرپيشه و هنرمند.

arton

: هجده, هيجده.

artonde

: هجدهم, هجدهمين.

artr/puls der

: شريان, شاهرگ, سرخرگ.

artrit

: ورم مفاصل, اماس مفصل.

arv

: ميراث, ارثيه, ارث, ماترك, تركه غير منقول, مرده ريگ, سهم موروثي, بخش, ارث, ميراث, مرده ريگ, وراثت, ميراث بري, ميراث, ارث.

arvfljd

: پي ايي, توالي, ترادف, رديف, جانشيني, وراثت.

arvinge

: وارث, ميراث بر, ارث بر, حاصل, ارث بردن, جانشين شدن

arvode

: اجر, پاداش.

arvsf ljd

: مستلزم بودن, شامل بودن, فراهم كردن, متضمن بودن, دربرداشتن, حمل كردن بر, حبس ياوقف كردن, موجب شدن.

arvsmassa

: قسمت قابل توارث نطفه.

arvsskatt

: ماليات بر ارث.

arvsynd

: نخستين گناه ادم ابوالبشر.

arvtagerska

: وارثه, ارث برنده زن.

as

: مردار, لا شه, گوشت گنديده.

asbest

: پنبه نسوز, پنبه كوهي, سنگ معدني داراي رشته هاي بلند(مانند امفيبل).

aseptik

: بي ميكروبي, ضد عفوني.

aseptisk

: ضدعفوني شده, بي گند.

asfalt

: قير خيابان, اسفالت, قير معدني, زفت معدني, قير معدني, قيرنفتي, قير طبيعي.

asfaltera

: قير خيابان, اسفالت, قير معدني, زفت معدني.

asfalterad startbana

: جاده اسفالته داراي سنگفرش.

asfull

: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

asiat

: اسيايي.

asiatisk

: اسيايي, اسيايي, اهل اسيا.

asiatiska

: اسيايي.

asiatiskt

: اسيايي.

asien

: قاره ء اسيا.

asimut

: قوس افقي در جهت گردش عقربه ساعت واقع بين نقطه ثابتي, نقطه جنوب, نقطه شمال, دايره قاءمي كه از مركز جسم عبور ميكند, ازيموت ستاره, السمت, سمت.

ask

: درخت زبان گنجشك , خاكستر,خاكسترافشاندن يا ريختن, بقاياي جسد انسان پس از مرگ.

aska

: درخت زبان گنجشك, خاكستر,خاكسترافشاندن يا ريختن, بقاياي جسد انسان پس از مرگ.

aska/ask

: درخت زبان گنجشك, خاكستر,خاكسترافشاندن يا ريختن, بقاياي جسد انسان پس از مرگ.

askes

: اصول رياضت و مرتاضي.

asket

: رياضت كش, مرتاض, تارك دنيا, زاهد, زاهدانه.

asketisk

: رياضت كش, مرتاض, تارك دنيا, زاهد, زاهدانه.

asketism

: اصول رياضت و مرتاضي.

askgr /ddsblek

: سربي رنگ, كبود, كبود شده, كوفته, خاكستري رنگ.

askgr

: سربي رنگ, كبود, كبود شده, كوفته, خاكستري رنگ.

asocial

: مخالف اصول اجتماعي, مخالف اجتماع, مخل اجتماع, دشمن جامعه, غير اجتماعي.

aspekt

: نمود, سيما, منظر, صورت, ظاهر, وضع, جنبه.

aspirant

: درخواست دهنده, تقاضا كننده, طالب, داوطلب, متقاضي, درخواستگر, جويا, طالب, داوطلب كار يا مقام, ارزومند, حروف حلقي

aspiration

: دم زني, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهيق.

aspirera

: حلقي, از حلق اداء كردن, با نفس تلفظ كردن, خالي كردن, بيرون كشيدن (گاز يابخار از ظرفي), حرف ح اول كلمه اي را بطور حلقي تلفظ كردن.

aspirin

: اسپرين.

assemblage

: جمع اوري, اجتماع, انجمن, عمل سوار كردن (ماشين يا موتور).

assemblerare

: همگذار.

assembleringsspr k

: زبان همگذاري.

assessor

: ارزياب, خراج گذار.

assimilation

: جذب و تركيب غذا (دربدن), تشبيه, يكساني.

assimilera

: يكسان كردن, هم جنس كردن, شبيه ساختن, در بدن جذب كردن, تحليل رفتن, سازش كردن, وفق دادن, تلفيق كردن, همانند ساختن.

assistans

: كمك, مساعدت.

assistent

: معاون, ياور, دستيار, بردست, ترقي دهنده.

assistentlkare

: مرد خانه, اهل خانه, مستخدم خانه.

assistera

: كمك كردن, مساعدت كردن.

association

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

associativ

: انجمني, شركت پذير.

associera

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.

associering

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

assonans

: شباهت صدا, هم صدايي, قافيه ء وزني يا صدايي.

assurad r

: بيمه گر.

assurans

: بيمه, حق بيمه, پول بيمه.

assurera

: بيمه كردن, بيمه بدست اوردن, ضمانت كردن.

assurering

: بيمه, حق بيمه, پول بيمه.

assyrien

: اشور, كشور اشور.

assyrier

: اشوري, زبان اشوري, اهل كشور اشور.

assyrisk

: اشوري, زبان اشوري, اهل كشور اشور.

assyriska

: اشوري, زبان اشوري, اهل كشور اشور.

asteni

: سستي, ضعف, ناتواني.

asteniker

: ضعيف, سست, ناتوان.

astenisk

: ضعيف, سست, ناتوان.

astenisk/asteniker

: ضعيف, سست, ناتوان.

aster

: ستاره, گل ستاره اي, مينا, گل مينا.

asterisk

: نشان ستاره (بدين شكل *), با ستاره نشان كردن.

asteroid

: ستارك, سيارك, خرده سياره, نوعي اتشبازي كه شكل ستاره دارد, شبيه ستاره, ستاره مانند, ستاره اي, سيارات صغار مابين مريخ و مشتري, شهاب اسماني.

astigmatiker

: دچار بي نظمي در جليديه ء چشم, نامنظمي عدسي چشم.

astigmatisk

: دچار بي نظمي در جليديه ء چشم, نامنظمي عدسي چشم.

astigmatism

: بي نظمي در جليديه ء چشم.

astma

: تنگي نفس, نفس تنگي, اسم, اهو.

astmatiker

: تنگ نفس, دچار تنگي نفس, اسمي.

astmatisk

: تنگ نفس, دچار تنگي نفس, اسمي.

astrakan

: حاجي طرخان, پوست بخارا, پوست قره كل.

astral

: ستاره اي, شبيه ستاره, علوي.

astrofysik

: فيزيك نجومي, مبحث اجرام سماوي.

astrolog

: منجم, ستاره شناس, طالع بين, احكامي.

astrologi

: علم احكام نجوم, طالع بيني, ستاره شناسي.

astrologisk

: مربوط به نجوم, منسوب به علم ستاره شناسي.

astronaut

: فضانورد, مسافرفضايي.

astronautik

: مطالعه ء امكان مسافرت بكرات ديگر, مبحث كيهان نوردي.

astronom

: ستاره شناس, اخترشناس, منجم.

astronomi

: هيلت, علم هيلت, علم نجوم, ستاره شناسي, طالع بيني.

astronomisk

: نجومي, عظيم, بيشمار, وابسته به علم هيلت.

asyl

: پناهگاه, بستگاه, گريزگاه, نوانخانه, يتيم خانه, تيمارستان.

asylrtt

: حق پناهندگي بر طبق قانون يا عهدنامه.

asymmetri

: عدم تقارن.

asymmetrisk

: بي قرينه, غيرمتقارن, بي تناسب, نامتقارن.

asymptot

: خط مجانب, مماس ازلي.

asynkron

: غيرهمزمان, غير معاصر, مختلف الزمان.

atavism

: نياكان گرايي, شباهت به نياكان, برگشت بخوي نياكان.

atavistisk

: وابسته به نياكان, شباهت به نياكان.

ateism

: انكار وجود خدا, الحاد, كفر.

ateist

: منكر خدا, خدانشناس, ملحد.

ateistisk

: وابسته به انكار خدا.

atelj

: پيشه گاه, اتاق كار, كارگاه, كارخانه, هنركده, كارگاه هنري.

atlas

: مهره ء اطلس, قهرماني كه دنيا را روي شانه هايش نگهداشته است, كتاب نقشه ء جهان.

atlet

: ورزشكار, پهلوان, قهرمان ورزش.

atletisk

: ورزشي, پهلواني, تنومندي, ورزشكار.

atmosf r/stmning

: پناد, كره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي).

atmosf risk

: هوايي, جوي.

atmosfr

: نقوش و تزءينات اطراف يك تابلو نقاشي, محيط, پناد, كره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي).

atom-

: اتمي, تجزيه ناپذير.

atom

: هسته, اتم, جوهر فرد, جزء لا يتجزي, كوچكترين ذره.

atom r

: اتمي, تجزيه ناپذير.

atomkrna

: هسته, مغز, اساس.

atomteori

: فرضيه ء اتمي كه تمام مواد را تركيبي از ذرات اتم ميداند, تلوري انفصال ماده.

atomvikt

: وزن اتمي يك عنصر كه بر مبناي 61 وزن اتمي اكسيژن قرار داده شده است.

atonal

: داراي عدم هم اهنگي و توازن, ناموزون.

atrium

: اطاق مياني خانه هاي روم قديم, ان قسمت از دهليز قلب كه خون سياهرگي به ان مي ريزد.

atrofi

: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن.

atrofiera

: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن.

atrofieras

: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن.

atrofisk

: لا غر, مربوط به كم شدن قوه ء ناميه.

att fatta

: دودكش, بالا گيري, بلند سازي, درك, ادراك, فهم.

att fredra

: مرجح, داراي رجحان, قابل ترجيح, برتر.

att g ra

: هياهو, شلوغي, ازدحام.

att komma

: رفتن, پيشرفت, وضع زمين, مسير, جريان, وضع جاده, زمين جاده, پهناي پله, گام, عزيمت, مشي زندگي, رايج, عازم, جاري, معمول, موجود.

att ta

: جيب بري, دله دزدي, ناخنك زني, پس مانده.

att/som/det

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

attack

: ربايش, تصرف, ضبط, حمله ناگهاني مرض.

attackera

: افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي.

attackplan

: رزمنده, جنگ كننده, جنگنده, مشت باز.

attentat

: كوشش كردن, قصد كردن, مبادرت كردن به, تقلا كردن, جستجو كردن, كوشش, قصد.

attest

: گواهي, شهادت, تصديق امضاء, تحليف, سوگند.

attestera

: گواهي دادن (با to), شهادت دادن, سوگند ياد كردن, تصديق امضاء كردن.

attiralj

: اسباب, الت, دستگاه, لوازم, ماشين, جهاز.

attisk

: اطاق كوچك زير شيرواني, وابسته به شهر اتن.

attrahera

: جلب كردن, جذب كردن, مجذوب ساختن.

attraktion

: كشش, جذب, جاذبه, كشندگي.

attraktionsfrm ga

: كشش, جذب, جاذبه, كشندگي.

attraktiv

: كشنده, جاذب, جالب, دلكش, دلربا, فريبنده.

attrapp

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك.

attribuera

: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل كردن (بر)

attribut

: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل كردن (بر)

attributiv

: اسنادي, مستقيم (در مورد صفات).

audiens

: بار, ملا قات رسمي, حضار, مستمعين, شنودگان.

audiometer

: دستگاه سنجش قوه ء سامعه, شنوايي سنج.

auditiv

: وابسته به شنوايي, سامعه اي, سماعي.

auditorium

: تالا ر كنفرانس, تالا ر شنوندگان, شنودگاه.

augur

: غيب گو, فال بين, فالگير, شگون, پيش بيني كردن (باتفال).

augusti

: همايون, بزرگ جاه, عظيم, عالي نسب, ماه هشتم سال مسيحي كه 13 روزاست, اوت.

auktion

: حراج, مزايده, حراج كردن, بمزايده گذاشتن.

auktionera

: حراج, مزايده, حراج كردن, بمزايده گذاشتن.

auktionsfrr ttare

: دلا ل حراج, حراجي, حراج كننده.

auktionsutropare

: دلا ل حراج, حراجي, حراج كننده.

auktor

: منصف, مولف, نويسنده, موسس, باني, باعث, خالق,نيا, :نويسندگي كردن, تاليف و تصنيف كردن, باعث شدن.

auktorisation

: اجازه, اختيار.

auktorisera

: اجازه دادن, اختيار دادن, تصويب كردن.

auktoriserad

: دارنده پروانه, داراي جواز, ليسانسيه.

auktoriserad representant

: پروانه دهنده.

auktoritativ

: امر, مقتدر, توانا, معتبر.

auktoritet

: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور.

auktoritr

: طرفدار تمركز قدرت در دست يكنفر يا يك هيلت, طرفدار استبداد.

auktorskap

: تاليف و تصنيف, نويسندگي, احداث, ايجاد, ابداع, ابتكار, اصل, اغاز.

auktorsr tt

: حق چاپ (انحصاري), حق طبع ونشر.

aura

: نشله و تجلي هر ماده (مثل بوي گل), رايحه, تشعشع نوراني.

auskultant

: مشاهده كننده, مراقب, پيرو رسوم خاص.

auskultation

: گوش كردن (بصداهاي داخل بدن).

auskultera

: رعايت كردن, مراعات كردن, مشاهده كردن, ملا حظه كردن, ديدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غيره).

auspicier

: تطير, تفال از روي پرواز مرغان, فال, شگون, سايه, حمايت, حسن توجه, توجهات.

autarki

: كفايت, لياقت, استبداد, حكومت استبدادي, حاكم مطلق, جبار مطلق, خودبسندگي.

autenticitet

: اعتبار, سنديت, صحت.

autentisk

: صحيح, معتبر, درست, موثق, قابل اعتماد.

autism

: خيال پرستي, عدم توجه بعالم مادي, وهم گرايي.

autistisk

: وابسته به خيال پرستي, توهمي.

autodidakt

: شخص خود اموخته, كسيكه پيش خود مياموزد.

autogen

: توليد شده بطور خودبخود.

autogiro

: نوعي هواپيما كه حد فاصل ميان هليكوپتر و طياره هاي معمولي است.

autograf

: دستخط خود مصنف, خط يا امضاي خود شخص, دستخط نوشتن, از روي دستخطي رونويسي كردن(مثل عكس), توشيح كردن.

autografisk

: نوشته شده با دست خود مصنف, مربوط به ثبات خودكار.

autoklav

: قابلمه (تركي), ديگ زودپز, با ديگ زودپز پختن.

autokrat

: حاكم مطلق, سلطان مستبد, سلطان مطلق.

autokrati

: حكومت مطلق, حكومت مستقل.

autokratisk

: مطلق, مستقل, استبدادي.

automat

: دستگاه خودكاري كه پس از انداختن سكه اي درون ان غذا يا مشروبي را خارج ميكند.

automatgevr

: دستگاه خودكار, خودكار, مربوط به ماشينهاي خودكار, غير ارادي.

automatik

: حركت خودبخود, حركت غيرارادي, كار عادي و بدون فكر, بطور خودكار, حالت خودكاري.

automation

: كنترل و هدايت دستگاهي بطور خودكار, دستگاه تنظيم خودكار.

automatisera

: بصورت خودكار دراوردن, بطور خودكار عمل كردن, خودكار بودن, خودكار كردن, كسي را بي اراده الت دست كردن.

automatisering

: خودكاري, حركت غير ارادي, حالت خودكار.

automatisk

: دستگاه خودكار, خودكار, مربوط به ماشينهاي خودكار, غير ارادي.

automatiskt

: خودبخود, بطور خودكار, بطور غيرارادي.

automatpistol

: دستگاه خودكار, خودكار, مربوط به ماشينهاي خودكار, غير ارادي.

automobil

: اتومبيل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اكبر, اطاق اسانسور.

autonom

: داراي حكومت مستقل, خودمختار, داراي زندگي مستقل, خودكاربطور غير ارادي, واحد كنترل داخلي.

autonomi

: خودگراني.

autopsi

: كالبد شكافي, تشريح مرده, تشريح نسج مرده (درمقابل biopsy).

av

: از, از مبدا, از منشا, از طرف, از لحاظ, در جهت, در سوي, درباره, بسبب, بوسيله.

av ek

: ساخته شده از چوب بلوط, بلوطي.

av h g brd

: اصيل, نيك نژاد, خوص اصل, پاك زاد.

av l g hrkomst

: فرومايه, بد اصل, بد گوهر, پست.

av m ssing

: برنجي, بي شرم, بي باك, بي پروايي نشان دادن, گستاخي كردن.

av olika slag

: جور شده, همه فن حريف, همسر, يار, درخور, مناسب.

av tr

: چوبي, از چوب ساخته شده, خشن, شق, راست, سيخ.

av/via

: بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم.

avaktivera

: نا كنشگر كردن, ناكنش ور كردن, بي اثر كردن, بي خاصيت كردن, از اثر انداختن.

avancemang

: ترفيع, ترقي, پيشرفت, جلو اندازي, ترويج.

avancera

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

avancerad

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

avancerade

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

avannonsera

: از زير بار تعهد يامشاركتي شانه خالي كردن, جارفتن, پايان دادن به.

avans

: سود, نفع, سود بردن.

avantgarde

: پيشقدم, پيشرو, پيشگام, پيشقراول, بال جناح, جلو دار, پيشوا, رهبركردن, جلو داربودن, كاميون سر بسته.

avart

: واريته, نمايشي كه مركب از چند قطعه متنوع باشد, تنوع, گوناگوني, نوع, متنوع, جورواجور.

avb jning

: انكسار, شكست.

avb rda

: سبكبار كردن, بار از دوش كسي برداشتن, اعتراف و درد دل كردن.

avbest llning

: فسخ, لغو, ابطال.

avbestlla

: فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن.

avbeta

: چراندن, تغذيه كردن از, چريدن, خراش, خراشيدن, گله چراندن.

avbetala

: پرداخت كردن (تمام ديون), تاديه كردن, تسويه كردن, پرداخت, منفعت, جزاي كيفر, نتيجه نهايي.

avbetalning

: قسط, بخش.

avbild

: نمايش, نمايندگي, تمثال, نماينده, اراءه, نمودناك, صورت خيالي, خيال, تمثال, شبح, شباهت وهمي, شباهت ريايي, شباهت تصنعي.

avbilda

: دوبار توليد كردن, باز عمل اوردن.

avbildning

: هم اوري, تكثير, توالد و تناسل, توليد مثل.

avbitartng

: منگنه, فندق شكن, قند شكن گاز انبري.

avbja

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

avbl nda

: سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

avbl ndningsanordning

: تيره كننده, تاركننده.

avblndning

: سايه (در نقشه كشي), اختلا ف جزءي (در رنگ ومعني وغيره), توصيف, اصلا ح.

avbn

: پوزش, عذرخواهي (رسمي), اعتذار, مدافعه.

avboka

: فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن.

avbr nning

: كسر, وضع, استنتاج, نتيجه گيري, استنباط, پي بردن ازكل به جزء ياازعلت به معلول, قياس.

avbrck

: خسارت, خسارت زدن.

avbrott

: انقصال, شكستگي, شكستن, گسيختن, حرف ديگري را قطع كردن, منقطع كردن.

avbrott/snderslitning/spr ngning

: قطع, شكستن.

avbryta

: بچه انداختن, سقط كردن, نارس ماندن, ريشه نكردن, عقيم ماندن, بي نتيجه ماندن, فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن, ادامه ندادن, بس كردن, موقوف كردن, قطع كردن, منقطع كردن, درهم گسيختن, قطع كردن, گسيختن, موقتا تعطيل كردن, نوبت داشتن, نوبت شدن.

avbytare

: جايگزيني.

avdela

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.

avdelning

: اداره گروه اموزشي, قسمت, شعبه, بخش.

avdelning/departement

: اداره گروه اموزشي, قسمت, شعبه, بخش.

avdelning/sal

: نگهبان, سلول زندان, اطاق عمومي بيماران بستري, صغيري كه تحت قيومت باشد, محجور, نگهداري كردن, توجه كردن.

avdelnings-

: بخش بخش, قطعه قطعه, بخشي, محله اي.

avdelningschef

: معاون وزارتخانه.

avdelningskontor

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

avdika

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن (با off يا away), زير اب زدن, زير اب.

avdma

: فتوي دادن, حكم كردن, مقرر داشتن, فيصل دادن, داوري كردن, احقاق كردن.

avdomnad

: كرخ, بيحس, كرخت, بيحس يا كرخت كردن.

avdrag

: كسر, وضع, استنتاج, نتيجه گيري, استنباط, پي بردن ازكل به جزء ياازعلت به معلول, قياس.

avdraga

: كم كردن, كسركردن, وضع كردن.

avdrift

: يك ورشدگي كشتي در اثر باد, حركت يك وري, انحراف, مهلت, عقب افتادگي, راه گريز.

avdunsta

: تبخير كردن, تبديل به بخاركردن, تبخيرشدن, بخارشدن, خشك كردن, بربادرفتن.

avdunsta/sippra ut

: رويدادن, بيرون امدن, نشركردن, نفوذ كردن, بخار پس دادن, فاش شدن, رخنه كردن, فراتراويدن.

avdunstning

: تبخير.

avdunstningsapparat

: بخارساز, بصورت پودر يا ذرات ريز دراورنده.

avel

: پرورش, توليدمثل, تعليم وتربيت.

avelshingst

: نريان, اسب نر, معشوقه, فاحشه, اسب مخصوص تخم كشي واصلا ح نژاد.

avenbok

: ممرز, اولس.

aversion

: بيزاري, نفرت, مخالفت, ناسازگاري, مغايرت.

avf da

: زادو ولد, فرزند, اولا د, مبدا, منشا.

avf ra

: برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

avf rda

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

avf rgning

: بي رنگي, رنگ رفتگي.

avf ringsmedel

: ملين, مسهل, داروي ملين.

avfall

: ارتداد, ترك ايين, ترك عقيده, برگشتگي از دين, پناهندگي, فرار, ارتداد, عيب.

avfall/avskr de

: اشغال, اخال, كف, مواد زاءد, لا شه.

avfallande

: گياهي كه در زمستان برگ ميريزد, برگريز.

avfallen

: افتاده.

avfallskrl

: سطل خاكروبه, اشغال داني, زباله داني.

avfallsprodukt

: محصولا ت زاءد.

avfasa

: گونيا, سطح اريب, :اريب كردن, اريب وار بريدن ياتراشيدن, رنده كردن.

avfatta

: (thguard) حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, :(thguard) (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

avfattning

: شرح ويژه, ترجمه, تفسير, نسخه, متن.

avfl de

: بيرون ريزي, طغيان, ريزش, جريان, به بيرون جاري شدن.

avflling

: از دين برگشته, مرتد.

avflytta

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

avflyttning

: رفع, ازاله.

avfolka

: كم جمعيت كردن, از ابادي انداختن.

avfordra

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

avfrd

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف.

avfrga

: تغيير رنگ دادن, بي رنگ كردن.

avfring

: دفع, مدفوع.

avfringsmedel

: ملين, مسهل, داروي ملين.

avfrosta

: يخ چيزي را اب كردن.

avfyra

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

avg

: مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

avg ra

: تصميم گرفتن, مصمم شدن, حكم دادن, تعيين كردن.

avg rande

: قطعي, قاطع.

avg rande/kritisk

: وخيم, بسيار سخت, قاطع.

avgas

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

avge

: بيرون دادن, خارج كردن, بيرون ريختن, انتشار نور منتشركردن.

avgift

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهريه, اجاره كردن, دستمزد دادن به, اجير كردن.

avgifta

: رفع كردن مسموميت.

avgiftsbelagd vg

: جاده, شاهراه, باج راه.

avgiftsfri

: ازاد, مستقل, ميداني.

avgiven

: معين, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

avgjord

: مصمم, قطعي.

avgjutning

: چدن ريزي, ريخته گري, .

avgld

: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.

avgr nsa

: حدود(چيزي را) معين كردن, مرزيابي كردن, تعيين حدود كردن, نشان گذاردن.

avgra/g i nrkamp

: محكم كردن, ثابت كردن, پرچ كردن, قاطع ساختن, گروه, پرچ بودن (مثل سرميخ).

avgrande slag

: ضربت قاطع, اتمام حجت, جواب.

avgrening

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

avgrnsning

: تحديد حدود, حاءل, علا مت گذاري, سرحد.

avgrund

: بسيار عميق, بي پايان, غوطه ورساختن, مغاك.

avgrundsdjup

: ژرف, گردابي, ناپيمودني.

avgrundslik

: ژرف, گردابي, ناپيمودني.

avgud

: بت, صنم, خداي دروغي, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدايان دروغي وبت ها, صنم, معبود.

avgud/idol

: بت, صنم, خداي دروغي, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدايان دروغي وبت ها, صنم, معبود.

avguda

: خدا دانستن, پرستيدن, مقام الوهيت قاءل شدن(براي), بت ساختن, صنم قرار دادن, پرستيدن, بحد پرستش دوست داشتن, پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.

avgudabild

: بت, صنم, خداي دروغي, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدايان دروغي وبت ها, صنم, معبود.

avgudadyrkan

: بت پرست, پرستش, بت سازي.

avguderi

: بت پرست.

avgudisk

: مربوط به بت پرستي و كفر.

avh lla

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن.

avh llsam

: معتدل, ملا يم, ميانه رو.

avh mta

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

avh nda

: بي بهره كردن, محروم كردن, عاري كردن.

avh ngighet

: بستگي, وابستگي, موكول (بودن), عدم استقلا ل.

avh rdningsmedel

: نرم كننده.

avhandla

: بحث كردن, مطرح كردن, گفتگو كردن.

avhandling

: رساله, مقاله, تحقيق, جستجو, تفحص, مقاله, رساله, بحث, پايان نامه, تز, رساله, مقاله, شرح, دانش نويسه, توضيح.

avhjlpa

: گزير, علا ج, دارو, درمان, ميزان, چاره, اصلا ح كردن, جبران كردن, درمان كردن.

avhllen

: محبوب, مورد علا قه.

avhllsamhet

: اعتدال, ميانه روي, طرفداري از منع نوشابه هاي الكلي, خودداري.

avhmtning

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

avhngig

: وابسته, موكول, تابع, نامستقل.

avhopp

: پناهندگي, فرار, ارتداد, عيب.

avhoppare

: كسي كه ترك تحصيل ميكند.

avhrda

: نرم كردن, ملا يم كردن, اهسته تركردن, شيرين كردن, فرونشاندن, خوابانيدن, كاستن, از, كم كردن, نرم شدن.

avhysa

: فيصله دادن, مستردداشتن, بيرون كردن, خارج كردن, خلع يد كردن.

avhysning

: اخراج, خلع يد.

aviatik

: هواپيمايي, هوانوردي.

aviatiker

: هوانورد, خلبان.

avig

: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

avisa

: روزنامه, روزنامه نگاري كردن.

avisera

: نصيحت كردن, اگاهانيدن, توصيه دادن, قضاوت كردن, پند دادن, رايزني كردن.

avjmna

: سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن.

avkalkning

: كلسيم گيري, كم شدن مواد اهكي استخوان.

avkall

: انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن.

avkapa

: قطع كردن, محروم كردن.

avkasta

: دورانداختن, بيرون دادن, فرار كردن (از تعقيب كنندگان).

avkastning

: محصول, عايدات, وصولي, سود ويژه, حاصل فروش.

avkastning/vika sig

: ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.

avkl da/berva

: برهنه كردن, عاري ساختن.

avklara

: اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن.

avklda

: برهنه كردن, عاري ساختن.

avklinga

: پاك شدن (رنگ), تدريجا تحليل رفتن, فرسوده و از بين رفته شدن.

avklingning

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي.

avknning

: رديابي, كشف, بازيابي, بازرسي, تفتيش, اكتشاف.

avkoda

: اشكال زدايي كردن, گشودن رمز, برداشتن رمز.

avkodande

: رمز گذاري.

avkodar

: رمز گشايي, رمز برداري.

avkodare

: رمز گشا, رمز شناس.

avkok

: جوشاندن, پخت, عصاره گيري.

avkokning

: جوشاندن, پخت, عصاره گيري.

avkomling

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان, زادو ولد, فرزند, اولا د, مبدا, منشا.

avkomma

: اولا د, فرزند, اخلا ف, سلا له, دودمان.

avkoppla

: جدا كردن, رها كردن, از قلا ده باز كردن, از حالت زوجي خارج كردن, باز شدن.

avkoppling

: تفريح, سرگرمي, عمل پي گم كردن, انحراف از جهتي, سست سازي, تخفيف, تمدد اعصاب, استراحت.

avkorta

: بريدن, كوتاه كردن.

avkortande

: روغن ترد كننده شيريني وغيره.

avkortning

: كوتاه سازي, انقطاع, قطع سر, سرزني, بي سر سازي, ابتر سازي, تسطيح زوايا, ناقص سازي.

avkr va

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

avkunna

: تلفظ كردن, رسما بيان كردن, ادا كردن.

avkvista

: درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

avkyla

: خنك, خنك كردن.

avkylning

: خنك سازي.

avl ggande av akademisk examen

: فراغت از تحصيل.

avl gsen

: دور, فاصله دار, سرد, غيرصميمي, خيلي دور, دورافتاده, پرت, پريشان, دور, دوردست, بعيد.

avl gsnande

: پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر كردن, بازگيري.

avl mna

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

avl na

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

avl ning

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

avl nka

: كج كردن, منحرف كردن.

avl sa

: خواندن, باز خواندن, خلا ص كردن (از درد و رنج و عذاب), كمك كردن, معاونت كردن, تخفيف دادن, تسلي دادن, فرو نشاندن, بر كنار كردن, تغيير پست دادن, برجستگي, داشتن, بر جسته ساختن, ريدن.

avl sbar

: خواندني, خوانا, قابل خواندن.

avl ta

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

avl vad

: بي برگ.

avla

: توليد كردن, بوجود اوردن, ايجاد كردن, سبب وجود شدن.

avlagring

: سپرده, ته نشست, سپردن.

avlasta

: تخليه, خالي كردن.

avlasta/avlossa/sl ppa

: تخليه, خالي كردن.

avlastare

: دريا نورد, حمل كمننده كالا با كشتي, مسافر كشتي, محموله كشتي, اهرم ساعت.

avlat

: بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط.

avlatskrmare

: كشيش امرزنده گناه, بخشنده.

avleda

: منحرف كردن, متوجه كردن, معطوف داشتن.

avleda/f rstr

: منحرف كردن, متوجه كردن, معطوف داشتن.

avledande

: تفريح, سرگرمي, عمل پي گم كردن, انحراف از جهتي.

avledande/avkoppling

: تفريح, سرگرمي, عمل پي گم كردن, انحراف از جهتي.

avledare

: هادي, رسانا.

avledd

: اشتقاقي, مشتق, فرعي, گرفته شده, ماخوذ.

avledning

: انتقال, بردن جريان, هدايت, تنظيم, رهبري.

avlelse

: حاملگي, لقاح تخم وشروع رشد جنين, ادراك, تصور.

avleverera

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

avlgga

: متاركه كردن, قطع كردن, دست كشيدن از.

avlggare

: دركردن (گلوله وغيره), رها كردن (از كمان وغيره), پرتاب كردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فيلمبرداري كردن, عكسبرداري كردن, درد كردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رويش انشعابي, رويش شاخه, درد, حركت تند وچابك, رگه معدن.

avlgsen

: دور افتاده, دور از مركز.

avlgsna

: زدودن, رفع كردن.

avlgsning

: زدودگي, رفع.

avlida

: مرگ, مردن, درگذشتن.

avliden

: مرده, مرحوم, ازبين رفته, تمام شده, مرده, درگذشته.

avling

: پخش, ترويج.

avlingsduglig

: وابسته به ايجاد كردن يا زادن.

avljud

: تصريف كلمه, قلب حروف هجايي (با صدا)

avlmning

: تحويل.

avlnad

: حقوق بگير, كارمند حقوق بگير, داراي حقوق, مزدور, وظيفه خوار, حقوق بگير.

avlng

: مستطيل, دراز, دوك مانند, كشيده, نگاه ممتد, تخم مرغي, بادامي, بيضي, تخم مرغي شكل.

avlningslista

: سياهه پرداخت, ليست حقوق.

avlopp

: زهكشي, زير اب زني.

avlopp/utlopp

: روزنه, مجراي خروج, بازار فروش, مخرج.

avloppsbrunn

: چاه مستراح.

avloppsledning

: لوله اي كه با ان چرك را خارج ميكنند, زهكش, ابگذر, كاريز, چرك كش.

avloppsnt

: فاضلا ب, زهكشي, مجموع مجراي فاضلا ب.

avloppsr r

: لوله اي كه با ان چرك را خارج ميكنند, زهكش, ابگذر, كاريز, چرك كش.

avloppstrumma

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن (با off يا away), زير اب زدن, زير اب.

avloppsvatten

: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.

avlossa

: تخليه, خالي كردن.

avlossning

: تخليه, خالي كردن.

avlpa

: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن.

avlsare

: اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.

avlusa

: بدون شپش كردن.

avlva

: بي برگ كردن, برگ ريختن.

avlvning

: از بين بردن برگ گياهان.

avlysa

: اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.

avm la

: رنگ كردن, نگارگري كردن, نقاشي كردن, رنگ شدن, رنگ نقاشي, رنگ.

avm ta

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدين.

avmagnetisera

: زدودن مغناطيس.

avmagnetisering

: مغناطيس زدايي.

avmarkerade

: بي نشان.

avmasta

: بي دگل كردن(كشتي).

avmatta

: سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.

avmattning

: سنگفرش, متزلزل, كاهنده, ضعيف, ول, افتاده.

avmnstra

: پرداخت كردن (تمام ديون), تاديه كردن, تسويه كردن, پرداخت, منفعت, جزاي كيفر, نتيجه نهايي.

avmobilisera

: ازحالت بسيج بيرون اوردن, بحالت صلح دراوردن, دموبيليزه كردن.

avmobilisering

: رفع بسيج عمومي.

avmontera

: بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.

avmtt

: شمرده.

avn mare

: خريدار.

avnjuta

: لذت بردن, برخوردارشدن از, بهره مندشدن از, دارابودن, برخوردارشدن.

avnta

: پاك شدن (رنگ), تدريجا تحليل رفتن, فرسوده و از بين رفته شدن.

avog

: نامهربان, بي مهر, بي محبت, بي عاطفه.

avoirdupois

: اشياء و اجناسي كه با توزين فروخته ميشوند, مقياس وزن اجناس سنگين, سنگيني, وزن.

avokado

: نوعي ميوه شبيه انبه يا گلا بي بزرگ, اوكادو.

avpassa

: در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن.

avpassning

: جفت سازي, سوار كني, لوازم.

avpatrullera

: گشت, گشتي, پاسداري, گشت زدن, پاسباني كردن, پاسداري كردن.

avplattad vid polerna

: پهن شده در قطبين, پخت.

avplocka

: چيدن, كندن, كلنگ زدن و(به), باخلا ل پاك كردن, خلا ل دندان بكاربردن, نوك زدن به, برگزيدن, بازكردن(بقصد دزدي), ناخنك زدن, عيبجويي كردن, دزديدن, كلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان (earpick) خلا ل گوش (عارپءثك), هرنوع الت نوك تيز.

avplockning

: جيب بري, دله دزدي, ناخنك زني, پس مانده.

avpollettering

: اخراج, مرخصي, بركناري.

avportr ttera

: تصوير كشيدن, توصيف كردن, مجسم كردن.

avportrttering

: تصوير, نمايش, مجسم سازي, تجسم, تعريف.

avpr gla

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

avpressa

: بزورگرفتن, بزور تهديد يا شكنجه گرفتن, اخاذي كردن, زياد ستاندن.

avpricka

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

avprickning

: مقابله, بررسي.

avprickningslista

: سياهه مقابله.

avprova

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

avprovning

: ازمايش.

avputsa

: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن.

avr dan

: منع, بازداشت, انصراف, دلسردسازي, بازداري.

avr kning

: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.

avr sning

: علا مت گذاري, سرحد.

avr tta i elektriska stolen

: بابرق كشتن, مردن در اثر برق.

avraka

: تراشيدن, رنده كردن, ريش تراشي, تراش.

avrda

: منصرف كردن, بازداشتن(كسي ازامري), دلسردكردن.

avreagera

: تغيير دادن عقيده شخص با تلقين.

avreda

: كلفت كردن, ستبر كردن, ضخيم كردن, پرپشت كردن, كلفت تر شدن, غليظ شدن.

avresa

: راهي شدن, روانه شدن, حركت كردن, رخت بربستن.

avresa/avgng

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف.

avrevidera

: تجديد نظر كردن.

avrkna

: كم كردن, كسركردن, وضع كردن.

avrop

: راسته فرعي, طبقه بندي فرعي, رديزه, خرده راسته.

avrop/avropa

: راسته فرعي, طبقه بندي فرعي, رديزه, خرده راسته.

avropa

: راسته فرعي, طبقه بندي فرعي, رديزه, خرده راسته.

avrsa

: تعيين حدود كردن, نشان گذاردن.

avrtta

: اجرا كردن, اداره كردن, قانوني كردن, نواختن, نمايش دادن, اعدام كردن.

avrttning

: اجرا.

avrunda

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

avrundad

: بصورت عدد صحيح, گرد شده, شفاف شده, تمام شده, پر, تمام.

avrundning

: گرد كردن.

avrusta

: خلع سلا ح كردن, به حالت اشتي درامدن.

avrustning

: خلع سلا ح.

avs ga

: مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

avs gande

: رفع كننده ادعا يا مسلوليت.

avs ka

: تقطيع كردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالي بررسي كردن.

avs kning

: پويش, مرور اجمالي.

avs ndare

: فرستنده كالا, حمل كننده كالا, اعزام كننده, توزيع كننده امكانات, فرستنده.

avs ndra

: دفع كردن, بيرون انداختن, پس دادن.

avs ndring

: دفع, مدفوع, تراوش, ترشح, دفع, پنهان سازي, اختفا.

avs ttning

: تخصيص, منظوركردن (بودجه).

avsaknad

: نبودن, نداشتن, احتياج, فقدان, كسري, فاقد بودن, ناقص بودن, كم داشتن.

avsats

: طاقچه, لبه, برامدگي.

avscanna

: تقطيع كردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالي بررسي كردن.

avse

: ملا حظه, مراعات, رعايت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه كردن, اعتنا كردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگريستن, نگاه كردن, احترام.

avse/h nsyn/betrakta

: ملا حظه, مراعات, رعايت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه كردن, اعتنا كردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگريستن, نگاه كردن, احترام.

avsegla

: بادبان, شراع كشتي بادي, هر وسيله اي كه با باد بحركت درايد, باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن, با ناز وعشوه حركت كردن.

avsegling

: كشتيراني, پارچه بادباني, سفر دريايي.

avsev rda

: شايان, قابل توجه, مهم.

avsevrd

: شايان, قابل توجه, مهم.

avsevrt

: شايان, قابل توجه, مهم.

avsga

: ديد, سخن,لغت يا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حكم, اره, هراسبابي شبيه اره.

avsga sig

: واگذار كردن, تفويض كردن, ترك گفتن, محروم كردن (ازارث), كناره گيري كردن, استعفا دادن, ترك كردن, انكار كردن, بخود حرام كردن, كف نفس كردن, انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن.

avsgelse

: استعفا, كناره گيري, چشم پوشي, ترك, كناره گيري, قطع علا قه.

avsgelse/undergivenhet

: استعفا, واگذاري, كناره گيري, تفويض, تسليم.

avsides

: بكنار, جداگانه, بيك طرف, جدا از ديگران, درخلوت, صحبت تنها, گذشته از.

avsidesreplik

: بكنار, جداگانه, بيك طرف, جدا از ديگران, درخلوت, صحبت تنها, گذشته از.

avsiklig

: قصدي, عمدي.

avsikt

: نيت, قصد, مرام, مفاد, معني, منظور, مصمم, قصد, منظور, خيال, غرض, مفهوم, سگال, قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.

avsiktlig

: تعمد كردن, عمدا انجام دادن, عمدي, تعمدا, تعمق كردن, سنجيدن, انديشه كردن, كنكاش كردن, قصدي, عمدي, خودسر, مشتاق, مايل.

avsiktligt

: عمدا, از روي قصد.

avsjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنيف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراييدن.

avskaffa

: برانداختن, ازميان بردن, منسوخ كردن, منسوخ, از ميان برده, ملغي, ازميان بردن, باطل كردن, منسوخ كردن, لغو كردن.

avskaffande

: برانداختگي, لغو, فسخ, الغا مجازات.

avskare

: پوينده.

avskavning

: خراش, سايش, ساييدگي.

avskavning/slitning

: خراش, سايش, ساييدگي.

avskeda

: كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.

avskeds-

: توديعي, وداعي, مربوط به خداحافظي.

avskedsanskan

: استعفا, واگذاري, كناره گيري, تفويض, تسليم.

avskeppa

: كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو.

avskeppning

: ترابري, حمل, كشتيراني, ناوگان.

avskild

: منزوي.

avskildhet

: دسته, قسمت, جداسازي, تفكيك, كناره گيري.

avskilja

: جدا كردن, جدا, سوا, تك, جدا سازي, تفكيك, جدا كردن, تبعيض نژادي قاءل شدن.

avskilja/beslagta

: جدايي, تفرقه, توقيف كردن, جدا كردن, مصادره كردن.

avskilja/l sgra

: جدا كردن.

avskiljande

: دسته, قسمت, جداسازي, تفكيك, كناره گيري, جدايي, افتراق, تفكيك, تبعيض نژادي.

avskiljande/avskildhet

: دسته, قسمت, جداسازي, تفكيك, كناره گيري.

avskiljare

: الت خامه گيري, دستگاه تجزيه, فارق, جدا ساز.

avskjuta

: تخليه, خالي كردن.

avskogning

: قطع درختان جنگلي.

avskr cka

: بازداشتن, ترساندن, تحذير كردن, دلسرد كردن, بي جرات ساختن, سست كردن.

avskr de

: كف روي سطح فلزات مذاب, مواد خارجي, تفاله.

avskrapa

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

avskrapare

: خراشنده, زداينده.

avskrckande

: مانع شونده, منع كننده, بازدارنده, ترساننده.

avskrde/skr p

: زباله, اشغال.

avskrift

: رونوشت, سواد, نسخه رونوشت.

avskriva

: رونوشت, نسخه, نسخه برداري.

avskrivning

: كاهش بها, تنزل, استهلا ك, ناچيزشماري.

avskrmning

: سرند, نمايش بر روي پرده تلويزيون, ازمايش.

avskum

: تفاله, پس مانده, كف, طبقه وازده اجتماع, درده گرفتن

avskuren

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.

avsky

: تنفر داشتن از, بيم داشتن از, ترس داشتن از, ترساندن, ترسيدن, تنفر, بيزاري, انزجار, وحشت, ناپسند شمردن, مكروه دانستن, تنفر داشتن, نفرت كردن, زشتي, پليدي, نفرت, كراهت, نجاست, عمل شنيع, نفرت كردن, تنفر داشتن از, بيزار بودن از, تنفر, نفرت, نفرت داشتن از, بيزار بودن, بد دانستن, منزجر بودن, بيزار كردن, سبب بيزاري شدن, بيميلي, بيزاري, نفرت, تنفر.

avskyv rt

: غيرعادي, عظمت, شرارت زياد, ستمگري, شناعت, وقاحت, تجاوزفاحش, هنگفتي.

avskyvrd

: مكروه, زشت, ناپسند, منفور, نفرت انگيز, بسيار بد, مكروه, كريه, ملعون, مكروه, نفرت انگيز, زشت, نفرت انگيز, زننده, دافع, بي رغبت كننده.

avsl ja/avtcka

: حجاب برداشتن, نمودار كردن, پرده برداري, اشكارساختن

avsl jad

: فاش سازي, افشاء, بي پرده گويي.

avslag

: رد, انكار, تكذيب.

avslipa

: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.

avslja

: احساسات غلط و پوچ را از كسي دور كردن, كسي را اگاه و هدايت كردن, كم ارزش كردن, فاش كردن, باز كردن, اشكار كردن, خلا ص كردن (از درد و رنج و عذاب), كمك كردن, معاونت كردن, تخفيف دادن, تسلي دادن, فرو نشاندن, بر كنار كردن, تغيير پست دادن, برجستگي, داشتن, بر جسته ساختن, ريدن, اشكار كردن, فاش كردن, معلوم كردن.

avsljande

: دست بدست دادن عروس و داماد, بخشيدن, فاش كردن, بذل.

avslut

: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.

avsluta

: بپايان رساندن, نتيجه گرفتن, استنتاج كردن, منعقد كردن, بپايان رساندن, بمرحله نهايي رساندن, پايان دادن, پايان يافتن.

avslutande/upps gning

: پايان, خاتمه, انتها, فسخ, ختم.

avslutning

: نطق.

avslutningsvis

: بالا خره, عاقبت, سرانجام.

avsmak

: بي رغبتي, تنفر, بي ميلي, بدامدن, ازردن.

avsmaka

: چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه.

avsmaka/bismak

: حس ذاءقه, مزه, طعم, بو, مزه كردن, فهميدن, دوست داشتن.

avsmakare

: كارشناس چشيدن مزه شراب وچاي وغيره, مزه سنج, چشنده.

avsmalna

: تنگ, كم پهنا, باريك, دراز و باريك, كم پهنا, محدود, باريك كردن, محدود كردن, كوته فكر.

avsn ra

: قطع كردن, محروم كردن.

avsndande

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

avsndning

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

avsndra saliv

: بزاق ترشح كردن, بزاق ايجاد كردن, خدو اوردن.

avsndring/avf ring

: دفع, مدفوع.

avsnitt

: مقطع, بخش.

avsnrning

: فشردگي, اختناق, خفه سازي, حالت خفقان.

avsomna

: مردن, درگذشتن.

avsp ndhet

: سست سازي, تخفيف, تمدد اعصاب, استراحت.

avsp rrning

: بجز, باستثناء.

avspark

: توپ زدن, شروع مسابقه فوتبال.

avspegla

: بازتابيدن, منعكس كردن, تامل كردن.

avspegling

: انعكاس, باز تاب, انديشه, تفكر, پژواك.

avspelning

: بازنواختن, بازنواخت.

avspisa

: سردواندن, طفره, بهانه, عذر, تعويق, انصراف, تاخير كردن, طفره رفتن, ازسرباز كردن, ببعد موكول كردن.

avsprra

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

avst frn

: ول كردن, ترك كردن, چشم پوشيدن.

avst frn/ge upp

: چشم پوشيدن از, از قانون مستثني كردن.

avst frn/uppge

: چشم پوشيدن از, صرفنظر كردن از, رها كردن.

avst /avg

: مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

avst /refrng

: برگردان, خود داري كردن, منع كردن, نگاه داشتن.

avst /uppge/ge sig

: واگذار كردن, سپردن, رهاكردن, تسليم شدن, تحويل دادن, تسليم, واگذاري, صرفنظر.

avst

: خودداري كردن (از), پرهيز كردن (از), امتناع كردن (از), واگذار كردن, تسليم كردن, صرفنظركردن از.

avst mning

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

avst ndstagande/dissociation

: جدايي, افتراق, تجزيه, تفكيك, گسستگي.

avst nga

: جدا كردن, مجزا كردن, منزوي كردن, گوشه انزوا اختيار كردن, منزوي شدن.

avst ta

: رد كردن, نپذيرفتن.

avst/upph ra

: بازايستادن, دست برداشتن از, دست كشيدن.

avstanna

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

avstava

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان, باخط پيوند چسبانيدن, با خط پيوند نوشتن, بوسيله خط داراي فاصله كردن (كلمات).

avsteg

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف.

avstickare

: انحراف, خط سير را منحرف كردن.

avstj lpningsplats

: رو گرفت, روبرداري كردن.

avstjlpa

: پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي.

avstmma

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

avstmpla

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

avstndstagande

: جدايي, افتراق, تجزيه, تفكيك, گسستگي.

avstngning

: جدايي, انزوا, گوشه نشيني, توقف, وقفه, تعطيل, ايست, تعليق, بي تكليفي, اويزان, اويزاني, اندروا, اونگان, اندروايي, اويزش.

avstta

: معزول كردن, عزل نمودن, خلع كردن, خلع كردن, عزل كردن, خلع لباس كردن, از كسوت روحاني خارج شدن.

avsttning

: رد, عدم پذيرش.

avsttningsomr de

: بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.

avstyra

: جلوگيري كردن, پيش گيري كردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن.

avstyrka

: نپسنديدن, تصويب نكردن, بد دانستن.

avsv rja

: سوگند شكستن, نقض عهد كردن, براي هميشه ترك گفتن, مرتد شدن, رافضي شدن, باسوگند انكار كردن, انكار كردن.

avsv rjning

: پيمان شكني, عهد شكني, سوگند شكني, نقض عهد, ترك عقيده, ارتداد, انكار.

avsvalna

: خنك, خنك كردن.

avsvalning

: خنك سازي.

avsvrjande

: پيمان شكني, عهد شكني, سوگند شكني, نقض عهد, ترك عقيده, ارتداد, انكار.

avsynare

: بازرس, مفتش.

avsyningsfrr ttning

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

avt cka

: برهنه كردن, اشكار كردن, كشف كردن.

avta

: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.

avta

: رو بكاهش گذاشتن, نقصان يافتن, كم شدن, افول, كم و كاستي, وارفتن, به اخر رسيدن.

avtacka

: تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.

avtaga

: كاستن, كاهش.

avtagande

: كاهش, تخطفيف, فروكش, جلوگيري, غصب, ميزان كاهش, كاستن پله اي.

avtagbar

: برداشتني, رفع شدني.

avtagsvg

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

avtal

: پيمان, ميثاق, عهد, پيمان بستن, ميثاق بستن.

avtal/f rbund

: پيمان, ميثاق, عهد, پيمان بستن, ميثاق بستن.

avtal/frdrag

: پيمان, معاهده, قرار داد, پيمان نامه, عهد نامه.

avtala

: خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن.

avtalat m te

: قرار ملا قات, ميعادگاه, نامزدي, قرار ملا قات گذاشتن.

avtalsmssig

: قراردادي, مقاطعه اي, ماهده اي, پيماني.

avtalsr relse

: مذاكرات دسته جمعي كارمندان با كارفرما.

avtappa

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

avtappning

: رسم, نقشه كشي, قرعه كشي.

avteckna

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

avtg

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف.

avtorka

: پاك كردن, خشك كردن, بوسيله مالش پاك كردن, از ميان بردن, زدودن.

avtr da

: منصرف شدن, ول كردن, ترك كردن, تسليم كردن, دست برداشتن از.

avtrdande

: واگذاري, نقل وانتقال, انتقال قرض يا دين.

avtrde

: مستراح, ابريز, مستراح عمومي, صميمي, محرم اسرار, اختصاصي, دزدكي, مستراح.

avtrubba

: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن

avtryck

: اثر, جاي مهر, گمان, عقيده, خيال, احساس, ادراك, خاطره, نشان گذاري, چاپ, طبع.

avtrycka

: تحت تاثير قرار دادن, باقي گذاردن, نشان گذاردن, تاثير كردن بر, مهر زدن, :مهر, نشان, اثر, نقش, طبع, نشان.

avtryckare

: ماشه, رها كردن, راه انداختن.

avtryckare p vapen

: ماشه, رها كردن, راه انداختن.

avtryckare/avfyra

: ماشه, رها كردن, راه انداختن.

avtv

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

avtyna

: بيحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بيمار عشق شدن, باچشمان پر اشتياق نگاه كردن, باچشمان خمار نگريستن.

avtynande

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

avund

: رشك, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avund/avundas

: رشك, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avundas

: رشك, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avundsam

: رشك بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت اميز.

avundsjuk

: رشك بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت اميز.

avundsjuka

: رشك, حسادت.

avundsman

: هم اورد, مخالف, ضد, رقيب, دشمن.

avundsvrd

: رشك اور, خواستني, حسادت انگيز.

avv g

: جاده فرعي, جاده پرت.

avv nda

: برگرداندن, گردانيدن, دفع كردن, گذراندن, بيزار كردن, بيگانه كردن, منحرف كردن.

avv njning

: از شير گيري, شيرواگيران.

avv pna

: خلع سلا ح كردن, به حالت اشتي درامدن.

avv rja

: دفع كردن, دور كردن (با off يا away) دفاع كردن, تكفل معاش, دفع كردن, دفع كردن, دفاع كردن, از خود دور كردن.

avvakta

: منتظر بودن, منتظر شدن, انتظار داشتن, ملا زم كسي بودن, در كمين (كسي) نشستن.

avvant

: كودك تازه از شير گرفته.

avvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

avvattna

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن (با off يا away), زير اب زدن, زير اب.

avveckla

: پايان يافتن, منتج به نتيجه شدن, پايان دادن.

avverka

: انداختن, قطع كردن, بريدن وانداختن, بزمين زدن, مهيب, بيداد گر, سنگدل.

avvga

: كشيدن, سنجيدن, وزن كردن, وزن داشتن.

avvika

: منحرف شدن, انشعاب يافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پيداكردن, واگراييدن.

avvika/avvikelse

: پرت شدن(از موضوع), گريز زدن, منحرف شدن.

avvikande

: گمراه, منحرف, بيراه, نابجا, كجراه, غير عادي, ناهنجار, منحرف, پرت, نامربوط, مغاير, گوناگون, مختلف, متغير.

avvikare

: منحرف.

avvikelse

: انحراف, گمراهي, ضلا لت, كجراهي, خلا ف قاعده, غير متعارف, بي ترتيب, انحراف, گريز, پرت شدگي از موضوع, تباين, انشعاب, منحرف بودن, انحراف, كژي, بدراهي.

avvikelser

: انحراف.

avvisa

: رد كردن, نپذيرفتن, روا نداشتن, قاءل نشدن, روانه كردن, مرخص كردن, معاف كردن, دفع, رد, پس زني, دفع كردن, راندن.

avvisa/avskeda

: روانه كردن, مرخص كردن, معاف كردن.

avvita

: ديوانه, مجنون, بي عقل, احمقانه.

avvittra

: فرساييدن, خوردن, ساييدن, فاسدكردن, ساييده شدن.

avvittring

: فرسايش, سايش, فساد تدريجي, تحليل, ساييدگي.

avvnja

: از پستان گرفتن, از شير مادر گرفتن.

avvnjningskur

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

avvpning

: خلع سلا ح.

avyttring

: فروش, حراج.

ax

: ميخ, ميله, تير, ميخ بزرگ, ميخ طويله, ميخ بلند كف كفش فوتباليست هاو ورزشكاران ميخ دار كردن, ميخكوب كردن.

axel

: چمن, علفزار, باغ ميوه, تاكستان, محور, قطب, محور تقارن, مهره اسه, شانه, دوش, كتف, هرچيزي شبيه شانه, جناح, باشانه زور دادن, هل دادن, دوك, دوك نخ ريسي, هرچيزي شبيه دوك, دسته كوك ساعت, رقاصك ساعت, بشكل دوك درامدن, دراز و باريك شدن.

axelbandsl s

: بي تسمه, بي نوار (مخصوصا لباس بي يقه).

axelgehng

: بند شمشير, حمايل.

axelremsv ska

: چنته, كيف بند دار, كيف مدرسه, خورجين.

axelryckning

: شانه را بالا انداختن, منقبض كردن, بالا انداختن شانه, مطلبي را فهماندن.

axial

: محوري.

axiell

: محوري.

axiell/axial

: محوري.

axiom

: اصل, اصل موضوعه.

axiomatisk

: بديهي, حاوي پند يا گفته هاي اخلا قي.

axla

: تحميل كردن, گذاردن, صرف كردن, بخود بستن, وانمود كردن, بكارانداختن, اعمال كردن, بكار گماردن, افزودن, انجام دادن, دست انداختن,تصنعي, وانمود شده.

axplock

: خوشه چيني كردن, ريزه, فراري, ته مانده درو, ريزه, باقي.

azalea

: اچاليد, نوعي بوته از جنس خلنگ (عرءثاثعا), گياه ازاليه.

azimut

: قوس افقي در جهت گردش عقربه ساعت واقع بين نقطه ثابتي, نقطه جنوب, نقطه شمال, دايره قاءمي كه از مركز جسم عبور ميكند, ازيموت ستاره, السمت, سمت.

B

b

: بع بع (گوسفند), بع بع كردن, مثل گوسفند صدا كردن.

b cken

: لگن بيمار بستري, لگن خاصره, حفره لگن خاصره, لگنچه كليوي

b da

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.

b de

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.

b del

: جلا د, دژخيم, دژخيم, مامور اعدام, دار زن, جلا د, دژخيم, رءيس, پيشوا, رهبر.

b ga

: توپ زدن, حريف را از ميدان دركردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشيب, پرتگاه.

b gare

: پياله, جام, ظرف كيمياگري, ليوان ازمايشگاه, جام باده,, جام, پياله, كاسه, ساغر, جام, گيلا س شراب, تكه, قطعه, قطره.

b gfil

: اره اهن بري.

b gminut

: دقيقه, دم, ان, لحظه, پيش نويس, مسوده,يادداشت, گزارش وقايع, خلا صه مذاكرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پيش نويس كردن, :بسيار خرد, ريز, جزءي, كوچك.

b gna/sjunka

: خم شدن, فرو نشستن, از وسط خم شدن, اويزان شدن, صعيف شدن, شكم دادن.

b gskytt

: كماندار, قوس, تيراندازي, كمانداري, كماندار, قوس.

b gstrng

: زه, چله, ريسمان دار, زه كمان, طناب انداختن.

b ja

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن, كج كردن, منحرف كردن, كج كردن, خم كردن (بسوي درون), منحني كردن, گرداندن, صرف كردن.

b jelse

: نهاد, سيرت, طبيعت, تمايل, شيب, انحراف, تمايل طبيعي, ميل باطني, رغبت, گرايش.

b jlig

: خميده, سربزير, مطيع, تاشو, خم شو, نرم, خم كردن, تاكردن, خميده كردن, تمرين نرمش كردن, شبيه شلا ق, فنري.

b jlighet

: قابليت انعطاف, خمش.

b jningsmnster

: ايه كتاب مقدس كه مثالي را متضمن است, نمونه.

b jt

: علف نيزار, علف بوريا, علف شبيه ني, سرازيري, سربالا يي, نشيب, خميدگي, خم, خم شده, منحني.

b k

: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.

b kig

: خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا.

b la

: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن.

b ld/rd delsten

: ياقوت اتشي, لعلي كه تراش محدب داشته باشد, كفگيرك, دمل بزرگ, رنگ نارنجي مايل به قرمز.

b lg

: دم (در اهنگري), ريه.

b lgeting

: زنبور سرخ.

b ljande

: مواج, موج مانند, باد كرده.

b ltdjur

: نوعي حيوان گوركن.

b n

: نيايش, ستايش, دعا, تضرع, نماز, دعا, تقاضا.

b nda

: نيرو, زور, تحميل, مجبور كردن.

b ndsla

: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

b nehus

: كليساي كوچك.

b neskrift

: دادخواست, عرضحال, عريضه, تظلم, دادخواهي كردن, درخواست كردن.

b nk

: نيمكت, كرسي قضاوت, جاي ويژه, روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن, نيمكت گذاشتن (در), بر كرسي نشستن.

b nka

: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

b npall

: صندلي تا شو بدون پشتي, صندلي راحتي, زين زنانه, ترك, ترك سوار شدن.

b r

: تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن.

b r

: دانه, حبه, تخم ماهي, ميوه توتي, توت, كوبيدن, زدن, دانه اي شدن, توت جمع كردن, توت دادن, بشكل توت شدن, سته, زمان ماضي واسم مفعول فعل معين.للاهس

b ra p

: رقم نقلي.

b rande

: شناور, سبك, سبكروح, خوشدل.

b rarln

: باربري, مخارج باربري.

b rbar

: قابل حمل ونقل, سفري, سبك, ترابرپذير, دستي.

b rd

: دودمان, تبار.

b rda/belasta

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن.

b rga/brgning

: نجات مال يا جان كسي, نجارت كسي از خطر, از خطر نابودي نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چيز.

b rga/salva/lindra

: ضماد, مرهم, مرهم تسكين دهنده, داروي تسكين دهنده, ضماد گذاشتن, تسكين دادن.

b rhus

: مرده خانه, جاي امانت مردگاني كه هويت انها معلوم نيست, بايگاني راكد, مرده شوي خانه, دفن, مرده اي.

b ring

: طاقت, بردباري, وضع, رفتار, سلوك, جهت, نسبت.

b rja rra p sig

: جنباندن, بحركت در اوردن, تحريك كردن.

b rkraftig

: نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.

b rplan

: سطح صاف يا موربي كه در اثر حركت اب از خلا ل ان بحركت وعكس العمل درايد و غالبابشكل پرده يا باله ايست.

b rshus

: بورس سهام.

b rsrk

: ديوانه, شوريده, اشفته, ازجا دررفته.

b rvg

: برنامه, حامل ميكرب, دستگاه كارير, حامل.

b s

: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه.

b ssa

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن.

b sskott

: تير اندازي, گلوله, تير, زخم گلوله, تير رس.

b st

: بهترين, نيكوترين, خوبترين, شايسته ترين, پيشترين, بزرگترين, عظيم ترين,برتري جستن, سبقت گرفتن, به بهترين وجه, به نيكوترين روش, بهترين كار.

b tben

: زورقي شكل, زورقي, استخوان ناوي.

b ter

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, جريمه, تاوان, لكه, عيب, جريمه كردن.

b tflla

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف.

b tnad

: فايده, صرفه, سود, برتري, بهتري, مزيت, تفوق, :مزيت دادن, سودمند بودن, مفيد بودن.

b ttra

: بهبودي دادن, بهتر كردن, اصلا ح كردن, بهبودي يافتن, پيشرفت كردن, اصلا حات كردن.

b ttring

: بهبود, پيشرفت, بهترشدن, بهسازي.

b ver

: قسمتي از كلا ه خود كه پايين صورت را ميپوشاند, سگ ابي, پوست سگ ابي.

babbel

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

babbla

: هرزه درايي كردن, پچ پچ, ورور, ياوه گويي, وراجي, پرگويي, ياوه گويي كردن, وراجي كردن, پرگويي كردن, حرف مفت زدن, ورزدن, ورور.

babel

: شهر بابل قديم.

babelstorn

: شهر و برج قديم بابل, هرج و مرج, سخن پرقيل و قال, اغتشاش, شلوغي, بناي شگرف, طرح خيالي.

babian

: اشكال مضحك, شكل عجيب و غريب, يكنوع ميمون يا عنتر دم كوتاه.

babord

: سمت چپ كشي, سمت چپ, بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپيما, بندر ورودي, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شيرين, بارگيري كردن, ببندر اوردن, حمل كردن, بردن, ترابردن.

baby

: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن.

babys ng

: تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

babys ng/vagga/barnsng

: تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

babysng

: تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

babyutstyrsel

: پوشاك طفل نوزاد.

bacchus

: رب النوع شراب و باده, شراب.

bacill

: باكتريهاي ميله اي شكل كه توليد هاگ ميكنند(مثل باسيل سياه زخم), باسيل.

bacillr

: عصايي شكل, بشكل ميله هاي كوچك, ميله ميله.

backa

: پشتيباني, پشتيبان, وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.

backanal

: وابسته به باكوس , الهه ء باده و باده پرستي, ميگسار و باده پرست, عياش.

backanalier

: جشن باده گساري, جشن و شادماني پر سر و صدا.

backanalisk

: وابسته به باكوس, الهه ء باده و باده پرستي, ميگسار و باده پرست, عياش, وابسته به جشن باده گساري و شادماني.

backant

: زن عياش و ميگسار.

backe

: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن.

backhammer

: دست بند مجرمين.

backhand

: پشت دستي يا ضربه با پشت راكت(دربازي تنيس و غيره), زشت, ناهنجار, با پشت دست ضربه زدن, باپشت راكت ضربت وارد كردن.

backig

: پر از تپه.

backisk

: وابسته به باكوس خداي ميگساري و پرستش او, مستانه و پرهياهو, اواز مستي.

backkr n

: ابرو, پيشاني, جبين, سيما.

backning

: پشتيباني, پشتيبان.

backslag

: پسبرد, پسبردن.

backsluttning

: شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

backstuga

: كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.

bad

: شستشو, استحمام, شستشوكردن, ابتني كردن, حمام گرفتن, گرمابه, حمام فرنگي, وان, استخر شناي سرپوشيده.

bada

: شستشوكردن, استحمام كردن, شستشو, ابتني.

badande

: استحمام كننده.

badbalja

: وان حمام, جاي شستشوي بدن درحمام.

badda

: شستشوكردن, استحمام كردن, شستشو, ابتني, روغن مالي كردن, تدهين كردن, شستشو دادن.

baddare

: دروغ بزرگ وفاحش, لا ف زن, لي لي كننده, ماموري كه در نمايش ها وغيره اشخاص اخلا لگر راخارج ميكند, داراي برتري فاحش, تفوق برجسته.

baddare/lgn

: گنده, از اندازه بزرگتر, عظيم, ساختگي.

baddr kt

: لباس شنا.

badgst

: ديدارگر, ديدن كننده, مهمان, عيادت كننده.

badhus

: گرمابه, حمام, لباس كن.

badkar

: وان حمام, جاي شستشوي بدن درحمام.

badminton

: بدمينتن, نوعي بازي تنيس باتوپ پردار.

badmintonboll

: ماكو, ترني كه فقط در مسير معيني امد ورفت كند, لرزنده, رفت وامدن كردن.

badrum

: حمام, گرمابه.

badrummet

: حمام, گرمابه.

badstrand

: ساحل, شن زار, كناردريا, رنگ شني, بگل نشستن كشتي.

badsvamp

: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.

bag

: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن, خورجين.

bagage

: بار و بنه ء مسافر, چمدان, بارسفر, توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

bagagek rra

: چرخ دستي مامورتنظيف, گاري باركش, اتومبيل باركش كوتاه, واگن برقي, باواگن برقي حمل كردن

bagagelucka

: پوتين ياچكمه, اخراج, چاره يافايده, لگدزدن, باسرچكمه وپوتين زدن.

bagare

: نانوا, خباز.

bagatell

: چيزجزءي واندك, چيز بيهوده, ناقابل.

bagatellartad

: جزءي, خرد, كوچك, غير قابل ملا حظه, فرعي.

bagatellisera

: بي اهميت شدن, بي اهميت دانستن, مبتذل كردن.

bageri

: دكان نانوايي يا شيريني پزي.

bageriarbetare

: نانوا, خباز.

bagge

: قوچ, گوسفند نر, دژكوب, پيستون منگنه ابي, تلمبه, كلوخ كوب, كوبيدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانيدن, سنبه زدن, باذژكوب خراب كردن, برج حمل, قوچ, قوچ اخته, گوسفند اخته, خواجه.

bagge/ramm

: قوچ, گوسفند نر, دژكوب, پيستون منگنه ابي, تلمبه, كلوخ كوب, كوبيدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانيدن, سنبه زدن, باذژكوب خراب كردن, برج حمل.

bahytt

: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.

baisse

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

bajonett

: سرنيزه, با سرنيزه مجبور كردن.

bajonettfattning

: سرنيزه, با سرنيزه مجبور كردن.

bajonettkoppling

: سرنيزه, با سرنيزه مجبور كردن.

bak-

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

bak

: كفل, پشت, عقب هر چيزي, خصوصي, محرمانه, ته دار كردن, ته تفنگ, ته توپ, كفل.

bak tlutad

: پشت دستي يا ضربه با پشت راكت(دربازي تنيس و غيره), زشت, ناهنجار, با پشت دست ضربه زدن, باپشت راكت ضربت وارد كردن.

baka

: پختن, طبخ كردن.

bakbinda

: قسمت دوراز مركز بال پرنده, بال, چرخ دنده جناحي, پر و بال پرنده را كندن, دست كسي رابستن, كفتربند كردن.

bakbord

: نمونه, نمونه تابلويي.

bakbrda

: تخته عقب گاري وكاميون براي تخليه بار.

bakd rr

: درب عقبي, راه فرار, واقع در عقب, خلفي.

bakdel

: نيم شقه, نصف قسمت خلفي گوشت گاو يا گوساله وگوسفند, ران گاو, پاي گاو, كپل ها, كفل ها, هرچيزي شبيه كفل, پروردن, تربيت كردن, بلند كردن, افراشتن, نمودار شدن, عقب, پشت, دنبال.

bakdel/kvarleva

: سرين, كفل, صاغري, كفل انسان, دنبه گوسفند.

bakdrren

: درعقب, وسيله نهايي يا زير جلي, پنهان.

bakefter

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

bakelse

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن.

bakelser

: كماج وكلوچه ومانند انها, شيريني پزي, شيريني.

bakerst

: عقب ترين, پسين, دورترين.

bakfull

: خمار, پاتيل شده, ناراحت از اعتياد.

bakgata

: كوچه پرت, خيابان كناري, خيابان فرعي.

bakgrund

: پرده ء پشت صحنه ء تاتر, زمينه, نهانگاه, سابقه.

bakh ll

: كمين, كينگاه, دام, سربازاني كه دركمين نشسته اند, پناه گاه, مخفي گاه سربازان براي حمله, كمين كردن, در كمين نشستن.

bakhal

: ليز, لغزنده, بي ثبات, دشوار, لغزان.

bakhuvud

: استخوان قمحدوه, استخوان پس سر.

bakkappa

: پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با.

bakkropp

: شكم, بطن.

bakl s/stopp

: حالت عدم فعاليتي كه در اثر وجود دو نيروي متعادل ايجاد گردد, وقفه, بي تكليفي, دچار وقفه يا بي تكليفي شدن, بن بست.

bakladdare

: تفنگ ته پر.

bakland

: زمين پشت ساحل, مناطق داخلي كشور.

bakls

: حالت عدم فعاليتي كه در اثر وجود دو نيروي متعادل ايجاد گردد, وقفه, بي تكليفي, دچار وقفه يا بي تكليفي شدن, بن بست.

baklykta

: چراغ عقب اتومبيل.

bakom

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

bakom kulisserna

: در پس پرده, محرمانه, خصوصي, مربوط به پشت پرده ء نمايش (مخصوصااطاق رخت كن).

bakomliggande

: در زير قرار گرفته, اصولي يا اساسي, متضمن.

bakp

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

bakpulver

: پودر خميرمايه.

bakre

: گوزن ماده, عقبي, پشت پاي گاو.

baksida

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

bakslag

: بازداشت, عقب زني, معكوس, وارونه.

bakslug

: ناقلا, ادم تودار, ادم اب زيركاه, موذي, محيل, شيطنت اميز, كنايه دار.

bakstr vare

: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.

bakstrveri

: واكنش, انفعال.

bakstycke

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

bakt

: قهقرايي, به عقب, غافلگير, ناگهان, منزوي, پرت, به عقب, عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, كودن.

baktala

: غيبت كردن, پشت سركسي سخن گفتن.

baktalare

: مفتري, شخص بدگو, تهمت زن, مفتري, بهتان زن.

baktericid

: باكتري كش.

bakterie

: ميكرب هاي تك ياخته, باكتري, تركيزه.

bakterie-

: وابسته به باكتري, ميكربي.

bakteried dande

: نابود كننده ء باكتري, ضد باكتري, نطفه كش, ميكرب كش, ضد باكتري.

bakteriekultur

: كشت ميكرب در ازمايشگاه, برز, فرهنگ, پرورش, تمدن.

bakterier

: ميكرب هاي تك ياخته, باكتري, تركيزه.

bakteriestam

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

bakteriolog

: ميكرب شناس, متخصص شناسايي انواع باكتريها.

bakteriologi

: علم ميكرب شناسي, باكتري شناسي.

bakteriolys

: انهدام باكتري, فساد و تحليل ميكرب.

baktill

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

baktndning

: پس زدن تفنگ, منفجر شدن قبل از موقع, نتيجه معكوس گرفتن.

baktrappa

: نهاني, غيرمستقيم, رمزي, از راه پله كان عقبي, پله كان پشت.

baktstr vande

: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.

bakugn

: تنور, اجاق, كوره.

bakut

: عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, كودن.

bakvatten

: مرداب, باريكه اب, جاي دورافتاده.

bakverk

: كماج وكلوچه ومانند انها, شيريني پزي, شيريني.

bal

: عدل, لنگه, تا, تاچه, مصيبت, بلا, رنج, محنت, رقصيدن.

bal/packe

: عدل, لنگه, تا, تاچه, مصيبت, بلا, رنج, محنت, رقصيدن.

balalajka

: بالا لا يكا يكنوع الت موسيقي شبيه گيتار, يكنوع رقص.

balans

: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن.

balans/balansera

: توازن, وضع, وقار, ثبات, نگاهداري, اونگ يا وزنه ساعت, وزنه متحرك, بحالت موازنه دراوردن, ثابت واداشتن.

balansera

: توازن, وضع, وقار, ثبات, نگاهداري, اونگ يا وزنه ساعت, وزنه متحرك, بحالت موازنه دراوردن, ثابت واداشتن.

balanserad

: متعادل, متوازن.

balanshjul

: چرخ لنگر, چرخ طيار.

balansrkning

: ترازنامه.

balansrubbning

: عدم تعادل.

balansv g

: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن.

balett

: بالت, رقص ورزشي و هنري.

balja

: غلا ف, پوست بروني, تخمدان, نيام, قوزه پنبه, پوسته محافظ, تشكيل نيام دادن, پا.

balja/badkar

: تغار چوبي, تغار رخت شويي, طشت, وان, حمام فرنگي, هرچيزي بشكل تغاهر, شستشوكردن, شسته شدن.

baljfrukt

: بنشن, سبزي, گياه خوردني, بقولا ت, نيام.

baljvxter

: وابسته به خانواده پروانه اسايان, وابسته به حبوبات وگياهان خوردني.

balk

: تير اهن, شاه تير, شاهين ترازو.

balkong

: ايوان, بالا خانه, بالكن, لژ بالا.

ballad

: قطعه منظومي مركب از سه مصرع مساوي و متشابه و يك مصرع كوتاه تر كه هريك از اين چهار قسمت يك بيت ترجيع بند دارد, قصيده, مسمط مستزاد.

balladdiktning

: شعر, قصيده, تصنيف سازي.

ballerina

: رقاصه, رقاصه بالت.

ballistik

: پرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حركت اجسامي كه درهوا پرتاپ ميشوند.

ballistiken

: پرتابه شناسي, علم حركت اجسام پرتاب شونده, مبحث پرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده.

ballistisk

: پرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حركت اجسامي كه درهوا پرتاپ ميشوند.

ballong

: بالون, بادكنك, با بالون پروازكردن, مثل بالون.

ballotera

: ورقه راي, مهره راي و قرعه كشي, راي مخفي, مجموع اراء نوشته, با ورقه راي دادن, قرعه كشيدن.

balsal

: سالن رقص.

balsam

: بلسان, مرهم, بلسان, درخت گل حنا.

balsamera

: موميايي كردن, با عطر و روغن تدهين كردن.

balsamering

: موميايي كردن.

balsamin

: بلسان, درخت گل حنا.

balsamisk

: وابسته به بلسان.

baltisk

: درياي بالتيك در شمال اروپا, وابسته به بالتيك.

balustrad

: طارمي, نرده.

bambu

: خيزران, ني هندي, چوب خيزران, عصاي خيزران, ساخته شده از ني.

bambur r

: خيزران, ني هندي, چوب خيزران, عصاي خيزران, ساخته شده از ني.

bana

: دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن, خط سير, گذرگاه.

banal

: پيش پا افتاده, مبتذل, معمولي, همه جايي, غله اي, شاخي, چرند.

banalitet

: ابتذال, پيش پا افتادگي, بيمزگي, بياتي, پيش پاافتادگي, ابتذال.

banan

: موز, بارهنگ, درخت چنار, موز سبز.

banantrd

: موز.

banbrytare

: پيشگام, پيشقدم, پيشقدم شدن.

band

: نوار, بانوار بستن.

band/f rbindelse/obligation

: قيد.

banda

: نوار, بانوار بستن.

bandage

: نوار زخم بندي, با نوار بستن.

bandbredd

: پهناي باند.

banderoll

: باندرول, نوار چسب, برچسب.

bandhund

: سگ زنجيري, سگ بزرگ.

bandit

: سارق مسلح, راهزن, قطاع الطريق, ادم كش, بي شرف, قاتل, گردن كلفت.

banditvsen

: راهزني, سرقت مسلح.

bandmedlem

: عضو دسته ء موسيقي.

bandolin

: روغن مو.

bandspelare

: صدانگار, ضبط كننده, دستگاه ضبط صوت, بايگان.

bandt ng

: علف مارماهي كه گياهي است دريايي.

bandtraktor

: كرم صدپا, تراكتور زنجيري, بشكل كرم صد پا حركت كردن

bandy

: رد و بدل كردن, اينسو و انسو پرت كردن, بحث كردن, چوگان سر كج, چوگان بازي, كچ, چنبري.

bandyklubba

: رد و بدل كردن, اينسو و انسو پرت كردن, بحث كردن, چوگان سر كج, چوگان بازي, كچ, چنبري.

baneman

: قاتل.

baner

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

bang

: صداي برخورد هوا با جلو هواپيماي داراي سرعت مافوق صوت, انفجار صوتي.

bang rd

: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

banjo

: بانجو, نوعي تار.

bank

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن.

bank/strand

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن.

banka

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن.

bankbok

: كتابچه بانك, دفترحساب بانك, دفترچه بانكي, دفتر حساب جاري, دفترچه حساب پس انداز.

bankett

: مهماني, ضيافت, مهمان كردن, سور, بزم.

bankfilial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

bankir

: بانك دار, صراف.

bankkassr

: گوينده, قاءل, راي شمار, تحويل دار.

bankman

: بانك دار, صراف.

bankrnta

: مظنه رسمي تنزيل كه توسط بانك مركزي تعيين ميشود.

bankrutt

: ورشكسته, ورشكست كردن و شدن.

bankrutt r

: ورشكسته, ورشكست كردن و شدن.

bankv sen

: بانكداري.

bann

: قدغن كردن, تحريم كردن, لعن كردن, لعن, حكم تحريم يا تكفير, اعلا ن ازدواج در كليسا.

banna

: سرزنش كردن, گله كردن از, غرغركردن.

bannlysa

: تكفير كردن, طرد كردن.

bannlysning

: هرچيزي كه مورد لعن واقع شود, لعنت و تكفير, مرتد شناخته شده از طرف روحانيون, طرد, تكفير.

bannor

: چوبكاري, سرزنش.

bannstrle

: هرچيزي كه مورد لعن واقع شود, لعنت و تكفير, مرتد شناخته شده از طرف روحانيون.

banr

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

bantamvikt

: مقياس وزني درحدود 811 پوند(رطل), خروس وزن.

bantl r

: جاي فشنگ, حمايل, قطارفشنگ.

banvakt

: سيم كش هوايي, بازرس خط اهن, بازيكن خط جلو.

banvall

: پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

banverg ng

: محل تقاطع دو خط راه اهن.

baptist

: تعميد دهنده, نام فرقه اي از مسيحيان.

baptistisk

: تعميد دهنده, نام فرقه اي از مسيحيان.

bar

: لخت, عريان, ساده, اشكار, عاري, برهنه كردن, اشكاركردن, محل پياله فروشي, بار مشروب فروشي, , پوشيد, بتن كرد.

bar gare

: مشروب فروش, باده فروش, صاحب ميكده.

bara

: joust=, :عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم, فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر.

barack

: ساختمان خوابگاه.

barbacka

: بي زين, سواراسب برهنه.

barbar

: بيگانه, اجنبي, ادم وحشي يا بربري.

barbari/grymhet

: بيرحمي, وحشيگري, دد ودام.

barbarisk

: وحشي, بربري, بي ادب, وحشيانه, وحشي, بي تربيت, بيگانه, غير مصطلح.

barbariskhet

: وحشيگري, بي رحمي, قساوت قلب.

barbarism

: سخن غيرمصطلح, وحشيگري, بربريت.

barbarismen

: سخن غيرمصطلح, وحشيگري, بربريت.

barberare

: سلماني كردن, سلماني شدن, سلماني.

barbiturat

: نمك اسيد باربيتوريك, مشتقات اسيد باربيتوريك كه بعنوان داروي مسكن وخواب اورتجويز ميشود.

bard

: زره اسب, شاعر(باستاني), رامشگر, شاعر و اوازخوان, والا نه, استخوان ارواره نهنگ, عاج تمساح.

bardisan

: شمشير پهن ودسته بلند, طرفدار, حامي, پيرو متعصب, پارتيزان.

bardisk

: پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با.

barett

: يكجور كلا ه چهارگوش كه كشيشان كليساي كاتوليك روم بر سر مي گذارند.

barflicka

: خادمه ء ميخانه, پيشخدمت ميخانه, گارسون.

barfota

: پابرهنه.

barhuvad

: سربرهنه, بدون كلا ه.

barium

: فلز دو ظرفيتي, فلز باريم.

bark

: پوست درخت, باركاس, كرجي, پوست, قشر, لا يه رويي, روپوش, پوسته.

bark-

: پوستي, بيروني, غشايي, قشري.

barkass

: به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن, بزرگترين قايق داخل كشتي بازرگاني.

barlast

: ماسه, هرچيز سنگيني چون شن و ماسه كه در ته كشتي ميريزند تا از واژگون شدنش جلوگيري كند, بالا ست, سنگيني, شن و خرده سنگي كه در راه اهن بكارميرود, كيسه شني كه در موقع صعودبالون پايين مياندازند, سنگ و شن در ته كشتي يا بالون ريختن, سنگين كردن.

barlasta

: ماسه, هرچيز سنگيني چون شن و ماسه كه در ته كشتي ميريزند تا از واژگون شدنش جلوگيري كند, بالا ست, سنگيني, شن و خرده سنگي كه در راه اهن بكارميرود, كيسه شني كه در موقع صعودبالون پايين مياندازند, سنگ و شن در ته كشتي يا بالون ريختن, سنگين كردن.

barmh rtighet

: رحمت, رحم, بخشش, مرحمت, شفقت, امان.

barmhrtig

: دستگير, سخي, مهربان, خيريه, بخشايشگر, رحيم, كريم, رحمت اميز, بخشنده, مهربان.

barmstare

: كسي كه در بار مشروبات براي مشتريان مي ريزد, متصدي بار.

barn-

: بچگانه, ابتدايي, بچگي, مربوط بدوران كودكي.

barn

: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن, بچه, فرزند, بچه كوچك, كوچولو, كودك, بچه, كودك, طفل, فرزند.

barna

: بچگانه, ساده وبي الا يش, كودك مانند.

barnafader

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدري كردن.

barnafdelse

: وضع حمل, زايمان.

barnam rdare

: كودك كشي, بچه كش, قاتل بچه جديد الولا ده.

barnamord

: كودك كشي, بچه كش, قاتل بچه جديد الولا ده.

barnar

: بچگي, طفوليت, كودكي, خردي.

barnbarn

: نوه.

barnbdd

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدي, دزدي ادبي, كش رفتن يا دزديدن.

barnbegr nsning

: جلوگيري از ابستني, زادايست.

barndaghem

: بچه داري در روز (براي مادراني كه بكار مشغولند), كودكستان.

barndom

: بچگي, بچگي, طفوليت, كودكي, خردي.

barndop

: مراسم تعميد ونامگذاري بچه.

barnf rklde

: پيش بند.

barnf rlamning

: پوليوميليت, بيماري فلج اطفال

barnflicka

: دايه, دختر پرستار.

barnhem

: پرورشگاه يتيمان, دارالا يتام, يتيم خانه.

barnhus

: پرورشگاه يتيمان, دارالا يتام, يتيم خانه.

barnjungfru

: دايه, دختر پرستار.

barnkammare

: محل نگاهداري اطفال شير خوار, پرورشگاه, شير خوارگاه, قلمستان, گلخانه, نوزادگاه.

barnkammarrim

: اشعار مخصوص كودكان.

barnmorska

: ماما, قابله.

barnrumpa

: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن.

barnsbrd

: وضع حمل, زايمان, زايمان, بچه زايي.

barnsk terska

: پرستار بچه.

barnslig

: طفل مانند, كودك مانند, بچگانه, كودكانه, احمقانه.

barnslig/banal

: غله اي, شاخي, چرند.

barnslighet

: بچگي, ناداني.

barnsng

: بستر زايمان, تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

barntr dgrd

: كودكستان, مدرسه بچه هاي كمتر از پنج سال.

barnunge

: بچه بداخلا ق و لوس, كف شير.

barnunge/intyg

: بچه, كودك, دخترك, توله حيوانات (مثل خرس), يادداشت.

barnvagn

: درشكه بچگانه, كالسكه بچه, كالسكه بچه.

barock

: غريب, ارايش عجيب وغريب, بي تناسب, وابسته به سبك معماري در قرن هيجدهم, سبك بيقاعده وناموزون موسيقي.

barockstil

: غريب, ارايش عجيب وغريب, بي تناسب, وابسته به سبك معماري در قرن هيجدهم, سبك بيقاعده وناموزون موسيقي.

barometer-

: وابسته به سنجش فشار هوا.

barometer

: هواسنج, ميزان الهواء, فشار سنج (براي اندازه گيري فشارهوا).

barometerst nd

: فشار هوا, فشار جو.

baron

: بارون, شخص مهم و برجسته در هر قسمتي.

baronessa

: بانوي بارون, همسر بارون.

baronet

: بارونت (اين كلمه درمورد نجيب زادگاني گفته ميشد كه بطور ارثي بارون نبودند).

baroni

: ملك يا قلمرو بارون, شان بارون.

baronlig

: مربوط به بارون, باروني.

baronvrdighet

: مقام و مرتبه باروني.

barr

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غيره, سوزن دوزي كردن, با سوزن تزريق كردن, طعنه زدن, اذيت كردن, دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك.

barri r

: مانع.

barrikad

: سنگربندي موقتي, مانع, مسدود كردن (بامانع).

barrikadera

: سنگربندي موقتي, مانع, مسدود كردن (بامانع).

barrtr d/tall/tyna/tyna bort

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

barrtrd

: رسته درختاني (مثل كاج) كه ميوه مخروطي دارند.

barrvxt

: رسته درختاني (مثل كاج) كه ميوه مخروطي دارند.

bartender

: مردي كه در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران كار ميكند.

baryton

: صداي بين بم و زير(باريتون).

bas-

: اساسي, مربوط به ته يابنيان.

bas

: پايه, مبنا, پايگاه, نوعي ماهي خارداردريايي, بم, كسي كه صداي بم دارد, پير مرد روستايي, اقا, منشا, سرچشمه اوليه, پايه, منبع اصلي.

basalt

: نوعي سنگ چخماق يا اتش فشاني سياه.

basar

: بازار.

basarstnd

: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

baseball

: بازي بيس بال.

basenhet

: خدمتگذار, خدمتكار, كمك كننده, نوكر, بازيكني كه توپ را ميزند.

basera

: پايه, مبنا, پايگاه.

baserad

: مستقر, مبني.

bash gtalare

: داراي صداي كوتاه و گرفته.

basilika

: ريحان, شاهسپرم از خانواده نعناعيان, قصرسلطنتي, سالن دراز ومستطيل, كليساهايي كه سالن دراز دارند.

basilisk

: اژدهاي افسانه اي بالدار, سوسمارامريكايي, نوعي منجنيق نظامي.

basis

: اساس, ماخذ, پايه, زمينه, بنيان, بنياد.

basisk

: پايه اي, اساسي.

basist

: كسي كه ويلون سل ميزند.

basker

: كلا ه گرد ونرم پشمي, كلا ه بره.

basket

: بازي بسكتبال.

basketboll

: بازي بسكتبال.

basklav

: كليدي كه زير ف وميان ث قرار ميگيرد.

basrst

: نوعي ماهي خارداردريايي, بم, كسي كه صداي بم دارد.

bass ngare

: نوعي ماهي خارداردريايي, بم, كسي كه صداي بم دارد.

basse

: ادم كودن, ادم بي دست وپا, ملوان تازه كار, خام دستي كردن.

bassng

: لگن, تشتك, حوزه رودخانه, ابگير, دستشويي.

bast

: ليف درخت, پوست ليفي درختان.

bastant

: تنومند, ستبر, كلفت, زبر وخشن, گره دار.

bastard

: حرامزاده, جازده.

bastion

: باستيون, سنگر و استحكامات.

bastonad

: فلك, چوب وفلك, چوب زدن.

bastrumma

: طبل بزرگ, كوس.

bastu

: حمام بخار فنلا ندي.

basun

: ترومبون, شيپور داراي قسمت مياني متحرك.

basunist

: شيپور زن, ترومبون نواز.

batalj

: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن.

bataljon

: گردان, نيروهاي ارتشي.

batat

: سيب زميني شيرين.

batik

: طراحي روي پارچه.

batist

: باتيست (نوعي پارچه لطيف), پاتيس, نوعي پارچه كتاني ظريف, قميص.

batong

: عصا يا چوپ صاحب منصبان, چوب ميزانه, باتون ياچوب قانون, عصاي افسران, چماق يا شلا ق چرمي, باچماق ياشلا ق زدن, بزور و با تهديد(بشلا ق زدن) مجبوربانجام كاري كردن, شنگول, گرم ونرم وراحت, دوستانه, چوب پاسبان, چوب قانون, باتون, عصا, چماق, باچماق ياباتون زدن.

batong/taktpinne

: عصا يا چوپ صاحب منصبان, چوب ميزانه, باتون ياچوب قانون, عصاي افسران.

batteri

: باطري.

batteriladdare

: اسب جنگي, دستگاه پركردن باطري و هرچيز ديگر (مثل تفنگ).

baud

: علا مت در ثانيه.

bauxit

: هيدروكسيد الومينيم اهن دار.

bck

: جويبار, جوي كوچك, شيارهاي ساحلي دريا, جاري شدن.

bdadera

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.

bdd

: بستر, كف.

be

: خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن, درخواست كردن, التماس كردن, استدعا كردن.

be om urs kt

: اقامه كردن, دليل اوردن, اراءه دادن, پوزش خواستن, معذرت خواستن, عذر خواهي كردن.

be om/lngta efter

: ارزو كردن, طلبيدن, اشتياق داشتن.

beaktande

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات.

bearbeta

: لا, تاه, يك لا ي طناب, تخته چندلا, لا يه كاغذ, تاه كردن, چند لا كردن, دولا كردن, رفت وامدكردن, تردد كردن.

bearbetare

: سازوارگر, وفق دهنده, جرح و تعديل كننده.

bearbetning

: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس

beatifikation

: سعادت جاوداني, اموزش, عمل تبرك كردن.

beatnik

: ادم ژوليده وشوريده, متظاهر به هنروري.

beb da

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

beb delsen

: اگهي, اعلا م, بشارت, عيد تبشير (عيد 52 مارس مسيحيان).

bebdelsedag

: عيد مخصوص مريم باكره.

beblanda

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.

beblandelse

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

bebo

: ساكن شدن(در), مسكن گزيدن, سكني گرفتن در, بودباش گزيدن در, اباد كردن.

beboelig

: قابل سكني, قابل زيستن, قابل معاشرت, قابل زندگي.

beck

: قير, پرتاب, ضربت باچوگان, نصب, استقرار, اوج پرواز, اوج, سرازيري, جاي شيب, پلكان, دانگ صدا, زيروبمي صدا, استواركردن, خيمه زدن, برپاكردن, نصب كردن, توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب كردن, توپ را زدن.

beckasin

: نوك دراز, پاشله, از كمينگاه تير به اردوي دشمن زدن, از كمين گاه بسوي دشمن تيراندازي كردن (با ات), پاشله شكار كردن.

beckbyxa

: ملوان, ملا ح.

beckig

: زفت اندود, قيراندود, قيرگون, سياه و تاريك.

bed rad

: مسحور, مبهوت.

bed va

: گيج كردن, خيرگي,, سراسيمه كردن, گيج كردن, بي حس كردن, حيرت زده كردن, گيجي, بهت زده كردن, گيج كردن, بيهوش كردن, تخدير كردن, كودن كردن, خرف كردن, متحيركردن يا شدن.

bed vningsmedel

: حسگير, بيهوشي, بي حسي, داروي بيهوشي.

bedja

: درجستجوي چيزي بودن, التماس كردن, تقاضا كردن, استدعا كردن, دعا كردن, نماز خواندن, بدرگاه خدا استغاثه كردن, خواستارشدن, درخواست كردن.

bedja/besvrja

: درخواست كردن (از) التماس كردن, لا به كردن, استدعاكردن.

bedjande

: استدعا كننده, مستدعي, ملتمس, متقاضي, ملتمس, درخواست كننده تضرع كننده.

bedmare

: قضاوت كردن, داوري كردن, فتوي دادن, حكم دادن, تشخيص دادن, قاضي, دادرس, كارشناس.

bedr geri

: فريب, حيله, خدعه, گول زني, حماقت, دورويي, غصب, طراري, فريب, مكر, حيله.

bedr geri/villfarelse

: نيرنگ, فريب, گول, حيله, فريب خوردگي, اغفال.

bedr glig/gckande/o tkomlig

: گريزان, فراري, كسي كه از ديگران دوري ميكند, طفره زن.

bedr glighet

: سفسطه, دليل سفسطه اميز, استدلا ل غلط, كلا ه برداري.

bedr vad

: افسرده, گرفتار غم, غرق دراندوه, درهم و برهم, اسفناك, اندوهناك, غمگين, محنت زده, بدبخت.

bedr vlig

: مايه دلسوزي, رقت انگيز, اسفناك, زار, سوگناك, اسفناك, رقت اور, زار.

bedra

: فريفتن, فريب دادن, گول زدن, اغفال كردن, مغبون كردن, فريب, گول زدن, كلا هبرداري كردن.

bedra

: واله و شيفته, از خود بيخود, احمقانه, شيفته و شيدا شدن, از خود بيخود كردن.

bedra/svindel

: گوش بري كردن, گول زدن, مغبون كردن, فريب, كلا ه برداري.

bedragare

: گول زدن, فريبكار, دغل باز, وانمود كننده, طرار, غاصب.

bedragerska

: دغل باز, وانمود كننده, طرار, غاصب.

bedrgeri/bedragare

: فريب, حيله, كلا ه برداري, تقلب, فن, گوش بر, شياد.

bedrglig

: فريب اميز, پرنيرنگ, فريبنده, فريبا, گول زننده, فريب اميز, فريبنده, گمراه كننده, موهوم, واهي, بي اساس, وهمي يا خيالي, فريبنده, گمراه كننده, گمراه كننده, مشتبه سازنده, وهمي, غير واقعي.

bedrgliga

: كلا ه بردار, گول زن, حيله گر, فريب اميز.

bedrift

: رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.

bedrift/utnyttja

: رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.

bedriva

: ادامه دادن.

bedriva otukt

: فاحشه بازي كردن, زنا كردن, بشكل طاق, قوسي شكل, طاقي شكل, بجلو خم شده.

bedrva

: غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن.

bedrvelse

: پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن.

beduin

: عرب بياباني, باديه نشين, بدوي.

bedvning

: حسگير, بيهوشي, بي حسي, داروي بيهوشي.

bedyra

: بطور جدي اظهار كردن, تصريح كردن, اعتراض, پروتست, واخواست رسمي, شكايت, واخواست كردن, اعتراض كردن.

bef l

: فرمان.

bef lhavare

: فرمانده, ارشد, سركرده, تخماق.

bef ngd

: نامعقول, غير طبيعي, مهمل, مضحك.

bef sta

: داراي استحكامات كردن, تقويت كردن, نيرومند كردن.

bef stning

: سنگربندي, استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

befalla

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

befallande

: امرانه, تحكم اميز, مبرم, امر, متكبر.

befallning

: قول, وعده, موعود, امر, دستور, ديكته كردن, با صداي بلند خواندن, امر كردن.

befallning/diktera/freskriva

: ديكته كردن, با صداي بلند خواندن, امر كردن.

befara

: ترس, بيم, هراس, ترسيدن(از), وحشت.

befaren

: ورزيده, با تجربه.

befatta

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

befatta sig

: ميان, وسط, مركز, كمر, مياني, وسطي, در وسط قرار دادن.

befatta sig med

: ميان, وسط, مركز, كمر, مياني, وسطي, در وسط قرار دادن.

befattning

: تقسيم(هدايا يا ورق بازي وغيره), مكاتبات و ارتباط دوستانه يا بازرگاني, خريد وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وكار داشتن.

befattningshavare

: مستخدم, كارگر, مستخدم زن, كارمند.

befinna

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش.

befinnande

: تندرستي, بهبودي, سلا مت, مزاج, حال.

befinnas

: ثابت كردن, در امدن.

befintlighet

: هستي, وجود, زيست, موجوديت, زندگي, بايش.

befl cka

: لك, لكه, داغ, الودگي, الا يش, ننگ, لكه دار كردن, چرك كردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگي.

beflhavande

: افسر فرمانده.

beflhavare/kommend rkapten

: فرمانده, ارشد, سركرده, تخماق.

beflspost

: فرمان.

befngdhet

: ديوانگي.

befogenhet

: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور.

befolka

: داراي جمعيت كردن, ساكن شدن, مسكون كردن.

befolkning

: توده مردم, عوام الناس, سكنه, جمهور, جمعيت, نفوس, تعداد مردم, مردم, سكنه.

befolkningslra

: امارگيري نفوس بشر, امار مردم گيتي, امار نگاري.

befolkningsstatistik

: امار زاد و ولد و مرگ و مير, امار حياتي.

befordra

: رساندن, بردن, حمل كردن, نقل كردن.

befordran

: پيشرفت, ترقي, ترفيع, سهم الا رثي كه در زمان حيات پدر به فرزندان مي دهند, پيش قسط, ترفيع, ارتقاء, حق تقدم, از پيش, مقام افتخاري, ترفيع, ترقي, پيشرفت, جلو اندازي, ترويج.

befordran/fordon

: حمل, واگذاري, انتقال, سند انتقال, وسيله نقليه.

befordrande

: ترويجي.

befr mja

: منتهي شدن به, راهنمايي كردن, رهبري كردن.

befr mjare

: پيش برنده, ترقي دهنده, ترويج كننده.

befrakta

: فرمان, امتياز, منشور, اجازه نامه, دربست كرايه دادن, پروانه دادن, امتيازنامه صادر كردن.

befria

: رها كردن, خلا صي بخشيدن, ازاد كردن.

befria fr n brda

: بار از دوش برداشتن, اسوده كردن, سبكبال كردن.

befria fr n kroppen

: از جسم جدا كردن, تجزيه كردن.

befriare

: رهايي دهنده, ازاد كننده, ازادي بخش, ازاد كننده.

befrielse

: رهايي, رستگاري, ازاد كردن, نجات, رهايي, خلا صي.

befrielse/verl mnande

: رهايي, رستگاري.

befrmjande

: موجب شونده, سودمند, مساعد, منجر شونده.

befrmjande av

: مدافعه, دفاع, وكالت.

befrukta

: بارور كردن, حاصلخيز كردن, لقاح كردن, كود دادن.

befruktning

: لقاح, گشنگيري, لقاح, عمل كود دادن.

befrynda

: پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين.

befryndad

: مربوط, وابسته.

befstande

: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

befstningskonst

: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

befullm ktigad

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده, تام الا ختيار, داراي اختيار مطلق.

befullmktiga

: اعتبارنامه دادن, استوارنامه دادن(به), معتبر ساختن,اختيار دادن, اطمينان كردن(به), مورد اطمينان بودن يا شدن, برسميت شناختن(موسسات فرهنگي), معتبر شناختن

befullmktigad/ombud

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده.

befullmktigande

: اجازه, اختيار.

beg /fr va

: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن.

beg

: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن.

beg mened

: عهد شكستن, سوگند دروغ خوردن, گواهي دروغ دادن.

beg ra

: پرسيدن, جويا شدن, خواهش كردن, براي چيزي بي تاب شدن, طلبيدن, خواستن, دعوت كردن.

beg ran/efterfrga

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

beg relse

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته.

beg vad

: بافكر, خوش فكر.

begabba

: تمسخر, طنز, طعنه, ريشخند, استهزاء, اهانت وارد اوردن, تمسخر كردن.

begagna

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

begagna knep

: مغلطه كردن, سفسطه كردن, مغلطه.

begagna sig av

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

begagnande

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

bege

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزيمت كردن, گذشتن, عبور كردن, كاركردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روي دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهي شدن.

bege sig

: پيمودن, منتقل كردن.

bege sig till

: بخشيدن, عطاء كردن, صرفنظر كردن, توصيح كردن, واگذاردن, ربودن, رفتن.

begeistrad

: مشتاق, علا قه مند.

begeistring

: هواخواهي با حرارت, شوروذوق, غيرت, جديت, الهام, وجدوسرور, اشتياق.

begiven

: معين, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

begiven p lsning

: كتابي, غير متداول, لفظ قلم.

begiven p sprit

: جاذب, ميگسار, باده دوست, باده نوش.

begivenhet

: اعتياد.

begonia

: بگونيا, بغونيا.

begr nsa

: حد, حدود, كنار, پايان, اندازه, وسعت, محدود كردن, معين كردن, منحصر كردن.

begr nsande

: محدود, مقيد, معين, منحصر كننده.

begran

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

begrava

: بخاك سپردن, دفن كردن, از نظر پوشاندن, زيرخاك كردن, دفن كردن, مقبره ساختن, در خاك نهادن, مدفون ساختن, در قبر نهادن, زير خاك پوشاندن.

begravning

: دفن, بخاك سپاري, تدفدين, مراسم دفن, مراسم تشييع جنازه, وابسته به ايين تشييع جنازه, دفني, مجلس ترحيم وتذكر.

begravningsentreprenr

: مقاطعه كار كفن ودفن, متصدي كفن ودفن, كسيكه كفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد, مقاطعه كاركفن ودفن, متعهد, كسيكه طرح ياكاري رابعهده ميگيرد, جواب گو, مسلول, كارگير.

begravningsmarsch

: اهنگ عزا.

begrepp

: فكر, عقيده, تصور كلي, مفهوم.

begrepp/id

: تصور, انديشه, فكر, نظريه, خيال, ادراك, فكري.

begreppsmssig

: تصوري, ادراكي.

begripa

: دريافتن, درك كردن, توقيف كردن, بيم داشتن, هراسيدن.

begriplig

: فهميدني, مفهوم, روشن, قابل فهم, معلوم.

begriplighet

: قابليت درك, قابليت فهم.

begrnsa/inskr nka

: محدود كردن, منحصركردن به.

begrnsad

: محدود, منحصر, مشروط, مقيد, محصور, در مضيقه.

begrnsning

: تعريف, محدوديت, انحصار, فضايامحيط محدود ومشخص شده, محدوديت, تحديد, محدودسازي, شرط, محدوديت, تحديد.

begrta

: سوگواري كردن (براي), گريه كردن (براي), افسوس خوردن (براي).

begrunda

: تفكر كردن, درنظر داشتن, انديشيدن.

begrunda/ha f r avsikt

: تفكر كردن, درنظر داشتن, انديشيدن.

begrundan

: عبادت, تفكر, انديشه, تعمق.

begrundan/meditation

: عبادت, تفكر, انديشه, تعمق.

begrundande

: انديشه وتفكر, تفكري, وابسته به غور وتعمق.

begrundande/reflexion

: انديشه وتفكر.

begva

: بخشيدن (به), اعطا كردن(به), دارا, چيزي راوقف كردن, وقف كردن, موهبت بخشيدن به.

begvning

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

begynna

: اغاز كردن, اغاز نهادن, شروع كردن, اغاز شدن.

begynnande

: اغاز كردن, بنياد نهادن, تازه بوجود امده, نيمه تمام

begynnelse

: اغاز, ابتدا, شروع.

begynnelse-

: نخستين, بدوي, اوليه, مرحله ابتدايي.

begynnelsebokstav

: نخستبن, اول, اولين, اصلي, اغازي, ابتدايي, بدوي, واقع در اغاز, اولين قسمت, پاراف.

beh

: پستان بند.

beh lla

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن, ابقا كردن, نگهداشتن.

beh llare

: ظرف, محتوي, كانتنينر, مخزن, اب انبار, ذخيره, مخزن اب.

beh ndig

: ماهر, زبردست, كاردان, چالا ك, استادانه.

beh righet

: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور.

beh rskning

: جلوگيري, منع, نگهداري, خودداري.

beh vande

: بايسته, لا زم, واجب, نيازمند.

beh ver inte

: لا زم نيست.

behag/nd/v lvilja

: توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.

behaga

: دلپذيركردن, خشنود ساختن, كيف كردن, سرگرم كردن, لطفا, خواهشمند است.

behagfull

: دلپذير, مطبوع, برازنده, پر براز.

behagfull/behaglig

: دلپذير, مطبوع, برازنده, پر براز.

behaglig

: خوبرو, خوش ايند, خوش منظر, خوش سيما, جذاب, با شخصيت, شخصي.

behaglighet

: سازگاري, مطبوعيت, نرمي, ملا يمت.

behagsjuk

: عشوه گر, لا سي.

behandla

: رفتار كردن, تلقي كردن, مورد عمل قرار دادن.

behandla illa

: بدرفتاري كردن, بدكار كردن, بدرفتاري كردن, دشنام دادن.

behandla med kolsyra

: كربنات, بصورت كربن دراوردن, بصورت ذغال دراوردن.

behandla/processen

: مراحل مختلف چيزي, پيشرفت تدريجي ومداوم, جريان عمل,مرحله, دوره عمل, طرز عمل, تهيه كردن, مراحلي را طي كردن, بانجام رساندن, تمام كردن, فرا گرد, فراشد, روند, فرايند.

behandlare

: عمل كننده, تكميل كننده, تمام كننده.

behandling

: رفتار, معامله, معالجه, طرز عمل, درمان.

behj rtad

: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن.

behjlplig

: مفيد, كمك كننده.

behlla/forts tta

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن.

behllande

: غذا, علوفه, نگهداري, توافق, ابقا, نگهداري.

behllning

: مانده, باقيمانده.

behornad

: شاخي شكل, شاخدار, نوك تيز.

behov

: لزوما, بر حسب لزوم, ناگزير, نيازها.

behrig

: شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع.

behrska/dominera

: چيره شدن, حكمفرما بودن, تسلط داشتن, تفوق يافتن, سلطه جويي كردن, تحكم كردن, مستبدانه حكومت كردن.

behva

: نياز, لزوم, احتياج, نيازمندي, در احتياج داشتن, نيازمند بودن, نيازداشتن.

behver

: بايستن, لا زم داشتن, خواستن, مستلزم بودن, نياز داشتن

behvlig

: لا زم, ضروري, نيازمند, ناگزير, مايحتاج.

beige

: رنگ قهوه اي روشن مايل بزرد و خاكستري, پارچه اي كه از پشم طبيعي رنگ نشده ساخته شود.

beivra

: عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن.

beivran

: بدگويي, عيبجويي, اتهام, شكايت, چغلي.

bek mpa

: پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با.

bek nna

: اقراركردن, اعتراف كردن.

bek nnelse

: اعتراف, اظهار اشكار, اظهار و اقرار علني, اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

bekajad

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

bekant

: اشنا, وارد در, مانوس, خودي, خودماني, برجسته, مورد ملا حظه.

bekanta

: اشنايي, سابقه, اگاهي, اشنا, اشنايان, اشنا كردن, اشنا ساختن, خو دادن, عادت دادن, معلوم كردن, خودماني كردن.

bekantg ra

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

bekantskap

: اشنايي, سابقه, اگاهي, اشنا, اشنايان.

bekl da

: پوشاندن, اراستن.

bekl mning

: ستم, بيداد, جور, تعدي, فشار, افسردگي.

beklaga

: دلسوزي كردن بر, رقت اوردن بر.

beklagande

: همدردي, تسليت, اظهار تاسف, پر تاسف, پشيمان, متاثر, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصيبت, غمگين كردن, غصه دار كردن, تاسف خودن.

beklagansvrd

: مايه دلسوزي, رقت انگيز, اسفناك, زار, قابل تاسف.

beklaglig

: قابل تاسف.

beklagligtvis

: متاسفانه, بدبختانه.

bekldnad

: پوشاك, لباس.

bekmpningsmedel

: عاملي كه براي از بين بردن علف ها وگياهان بكار ميرود, علف كش.

beknnare

: معترف, كسي كه كيش خود را اشكارا اعتراف ميكند, اقرار اورنده.

beknnelse/yrke

: پيشه, حرفه, شغل, اقرار, اعتراف, حرفه يي, پيشگاني, پيشه كار.

bekomma

: دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

bekostnad

: برامد, هزينه, خرج, مصرف, فديه.

bekr ftande

: تقويتي, تاييدي, رسيدگي, تحقيق, مميزي, تصديق, تاييد.

bekransa

: گلچين ادبي, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن, پيچ خوردن, گل ها را دسته كردن, حلقه شدن يا كردن.

bekrfta

: تاييد كردن, تصديق كردن, تثبيت كردن, تاييد كردن, تقويت كردن, اثبات كردن, پشت نويس كردن, ظهرنويسي كردن, درپشت سندنوشتن, امضا كردن, صحه گذاردن, ماهيت جسماني دادن به, شكل مادي بخشيدن به, با دليل ومدرك اثبات كردن.

bekrftelse

: اظهار قطعي, تصريح, تصديق, اثبات, تاكيد, تاييد, تصديق, ظهر نويسي, امضا, موافقت, تاييد.

bekv mlighet

: اسودگي, راحتي, تسهيلا ت.

bekvm

: راحت.

bekvmt

: راحت, مناسب, راه دست.

bekymmersam

: دلواپس, ارزومند, مشتاق, انديشناك, بيم ناك.

bekymra

: ازار, ازار دادن, رنجه كردن, زحمت دادن, دچار كردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه.

bekymra sig om

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسايش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوري كردن, رنجش, پريشاني, مايه زحمت, پروا, اعتنا, توجه, ملا حظه, رعايت, مراعات, اعتناكردن (به), محل گذاشتن به, ملا حظه كردن.

bekymrad

: پريشان حواس, شيفته, پرمشغله, گرفتار.

bel

: يگان سنجش صوت.

bel genhet

: متعهد شدن, تعهد دادن, گرفتاري, مخمص?ه.

bel gga

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد.

bel ggning

: روكش, پوشش, سنگفرش, اجر فرش, مصالح سنگفرش.

bel gring

: محاصره, احاطه, محاصره كردن.

bel tenhet

: رضايت, قناعت, خرسندي.

belacka

: سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن.

belackare

: مفتري.

belamra

: سنگين كردن, اسباب زحمت شدن, دست و پاي(كسي را) گرفتن, باز داشتن.

belasta

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن.

belastning

: بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن.

beledsagande

: همراه, ملا زم, پيوسته.

beledsagare

: همراه همدم, هم نشين, پهلو نشين, معاشرت كردن, همراهي كردن.

beledsagning

: همراهي, مشايعت, ضميمه, ساز يا اواز همراهي كننده.

belevad

: مودب, متمدن, خوشرفتار, شاد, مودب, خليق, مقرون به ادب, مودبانه.

belevad/ lskvrd

: مودب, متمدن, خوشرفتار, شاد.

belevenhet

: شهر نشيني, شهر سازي, اعتياد بزندگي شهري

belgare

: بلژيكي, اهل بلژيك.

belgen

: واقع شده در, واقع در, جايگزين.

belgg

: دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس.

belgga med straff

: جريمه كردن, تاوان دادن, تنبيه كردن.

belgier

: بلژيكي, اهل بلژيك.

belgisk

: بلژيكي, اهل بلژيك.

belgra

: محاصره كردن, احاطه كردن.

beljuga

: افترا زدن (به), بد وانمود كردن, دروغ گفتن, دروغگو درامدن, خيانت كردن به, عوضي نشان دادن.

beljuga/mots ga

: افترا زدن (به), بد وانمود كردن, دروغ گفتن, دروغگو درامدن, خيانت كردن به, عوضي نشان دادن.

bellis

: گل مرواريد, گل افتاب گردان.

belna

: درگروگان, گرو, وثيقه, ضمانت, بيعانه, باده نوشي بسلا متي كسي, بسلا متي, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متي كسي باده نوشيدن, متعهد شدن, التزام دادن.

belopp

: شكل, رقم, پيكر.

belte

: مجسمه, تمثال, شكل, پنداره, شمايل, تصوير, پندار, تصور, خيالي, منظر, مجسم كردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن.

belysa

: روشن كردن, توضيح دادن, شفاف, روشن.

belysande

: روشنگر, گويا, توضيح دهنده.

belysning

: روشنايي, احتراق, اشتعال, نورافكني, سايه روشن.

bem dande

: تقلا, تلا ش, كوشش, سعي.

bem rkelse

: حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معني, مفاد, حس تشخيص, مفهوم, احساس كردن, پي بردن.

bem rkthet

: برجستگي, امتياز, پيشامدگي, برتري.

bem ta

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

bemanna

: مرد, انسان, شخص, بر, نوكر, مستخدم, اداره كردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردي.

bemanning

: خدمه كشتي, كاركنان هواپيما وامثال ان.

bemrka

: رعايت كردن, مراعات كردن, مشاهده كردن, ملا حظه كردن, ديدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غيره).

bemrkt

: برجسته, مورد ملا حظه.

bemstra

: دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

bemtande

: پاسخ, پاسخ دادن.

bemyndiga

: صاحب اختيار و قدرت كردن, قدرت دادن, اختيار دادن, وكالت دادن.

bemyndigande

: اجازه, اختيار.

ben-

: استخواني.

ben

: ساق پا, پايه, ساقه, ران, پا, پاچه, پاچه شلوار, بخش, قسمت, پا زدن, دوندگي كردن.

ben dning

: عفو عمومي, گذشت, عفو عمومي كردن.

ben gen/framstupa

: متمايل, مستعد, مهيا, درازكش, دمر.

ben genhet/tendens

: گرايش, تمايل, ميل, توجه, استعداد, زمينه, علا قه مختصر.

ben mning

: نام, اسم, لقب, نامگذاري, وجه تسميه, نام گذاري, تسميه, لقب يا عنوان, طبقه بندي, مذهب, واحد جنس, پول.

ben/knota

: استخوان, استخوان بندي, گرفتن يا برداشتن, خواستن, درخواست كردن, تقاضاكردن.

benbrott

: شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

benbyggnad

: قاب, چارچوب, قاب كردن.

benda

: پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حكم, بخشش, فرمان عفو, بخشيدن, معذرت خواستن.

benediktin

: راهبي كه درسلك سنت بنديكت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعي كنياك مقوي.

benediktin/munklikr

: راهبي كه درسلك سنت بنديكت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعي كنياك مقوي.

benediktiner

: راهبي كه درسلك سنت بنديكت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعي كنياك مقوي.

bengen

: متمايل, مستعد, مهيا, درازكش, دمر.

bengenhet

: نهاد, سيرت, طبيعت, تمايل, شيب, انحراف, تمايل (بارتكاب بدي), تمايل طبيعي بچيز بد.

benhinna

: پوشش استخوان, ضريع استخوان.

benig

: استخواني, استخوان دار.

benign

: مهربان, ملا يم, لطيف, خوش خيم, بي خطر.

benknota

: استخوان, استخوان بندي, گرفتن يا برداشتن, خواستن, درخواست كردن, تقاضاكردن.

benlinda

: پاپيچ, مچ پيچ.

benmna

: فرا خواندن, فرا خوان, ناميدن, معين كردن, تخصيص دادن به.

benmning/sekt

: نام گذاري, تسميه, لقب يا عنوان, طبقه بندي, مذهب, واحد جنس, پول.

benpipa

: ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.

benr ta

: كرم خوردگي دندان, پوسيدگي استخوان.

benrangel

: كالبد, اسكلت, استخوان بندي, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ريزي.

bensen

: هيدروكربور معطر وبي رنگي بفرمول 6ح6ص كه از تقطير قطران بدست ميامد, بنزين.

bensin

: بنزين, انواع مواد نفتي قابل اشتعال, گازولين, بنزين, بنزين, نفت خام, نفت, مواد نفتي.

bensinstation

: پمپ بنزين.

bensoe

: بچه ته تغاري, درخت حسن لبه, عسلبند.

benstomme

: كالبد, اسكلت, استخوان بندي, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ريزي.

beordra

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

beostare

: سار سياه وبزرگ اسيايي.

bepansra

: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش كردن, زرهي كردن.

bepr vad

: ازموده, ازموده شده, در محك ازمايش قرار گرفته.

beprisa

: ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

bepryda

: زيبا كردن, قشنگ كردن, ارايش دادن, زينت دادن, با زر و زيور اراستن.

bepudra

: خاك, گرد وخاك, غبار, خاكه, ذره, گردگيري كردن, گردگرفتن از(با off), ريختن, پاشيدن (مثل گرد), تراب.

ber d

: تامل, درنگ, دودلي.

ber kna/tror

: شمردن, حساب پس دادن, روي چيزي حساب كردن, محسوب داشتن, گمان كردن.

ber knelig

: حساب كردني, براورد كردني, قابل اعتماد, شمردني.

ber kning/konto

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن(با for), تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب.

ber m/bermma

: ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

ber md person

: شهرت, شخص نامدار.

ber mdhet

: شهرت, شخص نامدار.

ber mma

: ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

ber mmelse

: ستارگي, ستاره شدن سينما وغيره.

ber mvrd

: قابل ستايش, ستودني, هژير.

ber ra

: دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.

ber tta

: داستاني را تعريف كردن, داستان سرايي كردن, نقالي كردن, شرح دادن, گفتن, بيان كردن, نقل كردن, فاش كردن, تشخيص دادن, فرق گذاردن, فهميدن.

ber ttade/berttat

: , گفته شده.

ber ttande

: گويندگي, داستان, داستانسرايي, توصيف.

ber ttat

: , گفته شده.

ber ttelse/saga

: افسانه, داستان, قصه, حكايت, شرح, چغلي, خبركشي, جمع, حساب.

ber ttigande

: توجيه, دليل اوري.

ber va rstr tt

: از حق راي يا انتخاب محروم كردن.

berama

: برنامه, طرح, نقشه, تدبير, انديشه, خيال, نقشه كشيدن

bereda

: پستاكردن, مهيا ساختن, مجهز كردن, اماده شدن, ساختن.

beredning

: مرهم گذاري وزخم بندي, مرهم, چاشني, مخلفات, ارايش, لباس.

beredskap

: امادگي, پستابودن, روبراهي, سازمندي.

beredvillig

: اماده كردن, مهيا كردن, حاضر كردن, اماده.

beredvillighet

: چابكي, نشاط.

berg

: كوه, كوهستان, كوهستاني, سر بيرون كردن, رخ دادن, نمودارشدن, برون زد.

bergamott

: ترنج, اترج, نوعي ميوه از خانواده نارنج.

bergart

: تكان نوساني دادن, جنباندن, نوسان كردن, سنگ, تخته سنگ يا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تكان.

bergbestigare

: كوه نورد, كوهستاني, كوه پيما, ساكن كوه, كوه پيمايي كردن, كوه نوردي كردن.

bergborr

: جهنده, پرنده, بلوز, استين كوتاه زنانه.

berggrund

: سنگي كه در زير طبقه سطحي زمين واقع است, پايه, اساس

bergig

: كوهستاني, كوه مانند.

berg-och-dalbana

: پرپيچ وخم.

bergolja

: نفت.

bergsbestigare

: كوه نورد, كوهستاني, كوه پيما, ساكن كوه, كوه پيمايي كردن, كوه نوردي كردن.

bergsbo

: اهل كوهستان, پشت كوهي.

bergsbruk

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

bergshantering

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

bergskam

: تاج, كلا له, قله, يال, بالا ترين درجه, به بالا ترين درجه رسيدن, ستيغ.

bergskam/topp

: تاج, كلا له, قله, يال, بالا ترين درجه, به بالا ترين درجه رسيدن, ستيغ.

bergskreva

: درز, شكاف.

bergsrygg

: برامدگي, مرز, لبه, خط الراس, خرپشته, نوك, مرز بندي كردن, شيار دار كردن.

bergverk

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

bergvg

: جاده اي كه بر لبه پرتگاهي ساخته شده باشد.

beriberi

: بيماري كمبود ويتامن B, بري بري.

beriden

: سوار شده, نصب شده.

berika

: غني كردن, پرمايه كردن, توانگركردن.

berika/g ra fruktbar

: غني كردن, پرمايه كردن, توانگركردن.

beriktiga

: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن.

beriktigande

: تصحيح, اصلا ح, غلط گيري, تاديب.

berkna

: حساب كردن.

berknande

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :زيرك, حيله گر, طراحي.

berkning

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن(با for), تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, محاسبه, محاسبات.

berlinerbltt

: نيل فرنگي, رنگدانه ابي رنگ اهن دار.

berlock

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

berm

: جلا ل, تجليل, ستايش كردن.

bermda

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامي, عالي.

bermlig

: ستودني, قابل ستايش, ستودني, هژير.

bermmande

: مربوط به تحسين وتمجيد.

bermt

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامي, عالي.

bero

: وابسته بودن, مربوط بودن, منوط بودن.

beroende

: بستگي, وابستگي, موكول (بودن), عدم استقلا ل, وابسته, موكول, تابع, نامستقل, مقتضي, حق, ناشي از, بدهي, موعد پرداخت, سر رسد, حقوق, عوارض, پرداختني, اعتماد, توكل, تكيه, اتكا, دل گرمي, موثق, متكي.

beroende av varandra

: وابسته (به يكديگر), متكي يا موكول بيكديگر.

beroendeframkallande

: معتاد كننده.

beroendestllning

: بستگي, وابستگي, موكول (بودن), عدم استقلا ل.

berring

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن, نزديكي, مجاورت, برخورد, تماس, وابستگي, ربط.

berttade

: , گفته شده.

berttare

: گوينده, راوي, گوينده داستان.

berttelse

: روايت, شرح, حكايت, داستان, نقل, روايت, گزارش, شرح, طبقه, اشكوب, داستان گفتن, بصورت داستان در اوردن.

berttiga

: حق دادن مستحق دانستن, لقب دادن, ملقب ساختن, نام نهادن, ناميدن.

berusa

: مست كردن, كيف دادن, سرخوش كردن.

berusad

: مست, مخمور, خيس, مستي, دوران مستي, لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

berusade

: مست, مخمور, خيس, مستي, دوران مستي.

berusning

: مستي, مستي, كيف.

berusningsmedel

: مستي اور, مسكر, مكيف.

berva

: محروم كردن, داغديده كردن, بي بهره كردن, محروم كردن, معزول كردن.

beryktad

: بدنام رسوا.

beryll

: ياقوت كبود, بزادي, سيليكات بريليوم و الومينيوم, رنگ ابي متمايل به سبز.

beryllium

: فلز بريليوم بعلا مت Be برنگ خاكستري فولا دي.

bes

: ماده خوك جوان, شلخته وچاق.

bes ka p nytt

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات كردن, بازديد كردن.

bes kande

: ديدارگر, ديدن كننده, مهمان, عيادت كننده.

bes tta

: احاطه كردن, مزين كردن, حمله كردن بر, بستوه اوردن, عاجز كردن, اشغال كردن, تصرف كرد.

bes ttning

: خدمه كشتي, كاركنان هواپيما وامثال ان.

besanna

: بازبيني كردن, تحقيق كردن.

besats

: چيزهايي كه از قيطان يا نوار درست مي شود, قيطان, نوارياتوري قيطاني.

besatthet

: عقده روحي, فكر داءم, وسواس.

bese

: ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.

besegla

: بادبان, شراع كشتي بادي, هر وسيله اي كه با باد بحركت درايد, باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن, با ناز وعشوه حركت كردن.

besegra

: پيروزي يافتن بر, فتح كردن, تسخير كردن, درهم شكستن, پيروز شدن بر, شكست دادن, مغلوب ساختن.

besegra p po ng

: سبقت گرفتن, پوان يا نمره بيشتر اوردن از

besegrare

: فاتح, غالب, پيروز, كشورگشا.

besiffra

: شكل, رقم, پيكر.

besiffring

: شكل, رقم, پيكر.

besiktiga

: سركشي كردن, بازرسي كردن, تفتيش كردن, رسيدگي كردن.

besiktning

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

besiktningsman

: زمين پيما, مساح, نقشه بردار, بازبين, مبصر كلا س, پيمايشگر.

besinna

: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن.

besinnande

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات.

besinning

: هوشياري, اگاهي, خبر, حس اگاهي.

besinningsfull

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.

besinningsls

: تند, عجول, بي پروا, بي احتياط, محل خارش يا تحريك روي پوست, جوش, دانه.

besitta

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

besittning

: وابستگي, تبعيت, تصرف, دارايي, مالكيت, ثروت, يد تسلط.

besittning fr ev rdlig tid

: انتقال ناپذيري, وقف, وقف كردن.

besittningshavare

: متصرف, مالك, دارا.

besittningsrtt

: تصرف, دارايي, مالكيت, ثروت, يد تسلط.

besittningstagande

: اشغال, تصرف, سكني, سكونت, اشغال مال.

besittningstagare

: متصرف, مالك, دارا.

besj la

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به.

besjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنيف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراييدن.

besk

: تلخ, تند, تيز, جگرسوز, طعنه اميز.

besk ftig

: فضول, مداخله گر.

besk llare

: نريان, اسب نر, معشوقه, فاحشه.

besk ra trd

: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.

besk rma

: تاسف خوردن, زاريدن, سوگواري كردن, سوگواري, ضجه و زاري كردن.

besk/bitter

: تلخ, تند, تيز, جگرسوز, طعنه اميز.

beska

: ديدن كردن از, ملا قات كردن, زيارت كردن, عيادت كردن, سركشي كردن, ديد و بازديد كردن, ملا قات, عيادت, بازديد, ديدار.

beskaffenhet

: طبيعت, ذات, گوهر, ماهيت, خوي, افرينش, گونه, نوع, خاصيت, سرشت, خميره.

beskare

: ساكن موقتي, ادم سيار, ديدارگر, ديدن كننده, مهمان, عيادت كننده.

beskatta

: ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر.

beskattning

: تشخيص, تعيين ماليات, وضع ماليات, ارزيابي, تقويم, براورد, تخمين, اظهارنظر, وضع ماليات, ماليات بندي, ماليات.

beskattningsbar

: ماليات بردار, مشمول ماليات.

beskdande

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

besked

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

beskftig person

: فضول, ادم فضول, نخود همه اش, پركاري, اشتغال.

beskickning

: سفارت كبري, ايلچي گري, سفارت خانه.

besknkt

: لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

beskriva

: شرح دادن, وصف كردن.

beskrivande

: توصيفي, تشريحي, وصفي, وصف كننده.

beskrivning

: زاب, شرح, وصف, توصيف, تشريح, تعريف.

beskrning

: هرس.

beskugga

: سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

beskydd

: تطير, تفال از روي پرواز مرغان, فال, شگون, سايه, حمايت, حسن توجه, توجهات, حمايت, پشتيباني, سرپرستي, قيمومت.

beskydda

: رءيس وار رفتار كردن, تشويق كردن, نگهداري كردن, مشتري شدن, حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

beskyddande

: حراست, حمايت, حفظ, نيكداشت, تامين نامه.

beskyddare

: نگهدار, پشتيبان, حامي, سرپرست, قيم, نيكدار.

beskylla

: نسبت دادن, بستن, اسناد كردن, دادن, تقسيم كردن, متهم كردن.

beskyllning

: تهمت, اتهام.

besl ja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوريا پنهان كردن.

besl t

: مصمم, قطعي.

beslag

: مصادره يا ضبط, ممنوعيت, تحريم, مانع, محظور.

beslagta

: ضبط كردن, توقيف كردن, مصادره كردن, توقيف كردن, ضبط كردن, نگه داشتن.

beslagtaga

: ضبط كردن, توقيف كردن, مصادره كردن.

beslktad

: وابسته, يكسان, همخو, هم مشرب, داراي تجانس روحي, هم سليقه, مربوط, وابسته.

beslktad

: هم ريشه, همجنس, واژه هم ريشه.

beslut

: تصميم.

beslut/beslutsamhet

: تعيين, عزم, تصميم, قصد.

besluta

: تصميم گرفتن.

beslutade

: مصمم, قطعي.

beslutat

: مصمم, قطعي.

beslutsam

: صاحب عزم, ثابت قدم, پا بر جا, مصمم, ثابت, تصويب كردن.

beslutsamhet

: تعيين, عزم, تصميم, قصد.

beslutsmssigt antal

: حد نصاب, اكثريت لا زم براي مذاكرات.

besman

: قپان, هرچيزي شبيه قپان.

besmitta

: الودن, ملوث كردن, سرايت دادن.

besmittelse

: عفونت, سرايت مرض, گند.

bespara

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

bespara/skona

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

besparing

: نجارت دهنده, رستگار كننده, پس انداز.

bespisa

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.

bespisning

: خورش, تغذيه.

bespotta

: ساختگي, تقليدي, تقليد در اوردن, استهزاء كردن, دست انداختن, تمسخر.

bespruta

: ترشح, ريزش نم نم, پوش باران, چكه, پاشيدن, ترشح كردن, پاشيده شدن, گلنم زدن, اب پاشي كردن.

besprutningsmedel

: شاخه كوچك, تركه, افشانك, افشانه, ريزش, ترشح, قطرات ريز باران كه بادانرا باطراف ميزند, افشان, چيز پاشيدني, سم پاشي, دواپاشي, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشي كردن, پاشيدن, افشاندن, زدن (دارو وغيره).

best

: چهارپا, حيوان, جانور.

best lla

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

best llare

: خريدار.

best ller

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

best llsam

: داد وبيداد كن (براي چيزهاي جزءي), ايراد گير.

best md

: اظهار كننده, ادعا كننده, مدعي, مختصر, موجز, كوتاه, لب گو, فشرده ومختصر, معين, قطعي, تصريح شده, صريح, روشن, معلوم, معلوم, معين, مصمم.

best mde

: مصمم, قطعي.

best mma p f rhand

: قبلا مقرر داشتن, قبلا وقوع امري را ترتيب دادن.

best mmelse

: تهيه, قيد.

best mmelseort/ml

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

best mning

: توصيف كننده.

best nd

: هستي, وجود, زيست, موجوديت, زندگي, بايش.

best ndighet

: پايداري, ثبات, استواري, وفاداري, تثبيت, ثبوت, ثبات, قرار, پايداري, استواري, دوام, بقا, جاوداني, پايايي, ابد.

best ndsdel/vljare

: جزء اصلي, انتخاب كننده, موكل, سازنده.

best r

: مركب بودن از, شامل بودن, عبارت بودن از.

best rt

: مبهوت (از شدت ترس), وحشت زده, مات.

bestende/varaktig

: پايدار, پايا, ساكن, وفا كننده, تاب اور, تحمل كننده

bestialisk

: دامي, حيواني, شبيه حيوان, جانور خوي.

bestialitet

: جانورخويي, حيوانيت, وحشي گري, حيوان صفتي.

besticka

: رشوه دادن, تطميع كردن, رشوه, بدكند.

bestickande

: پراز توطله, موذي, دسيسه اميز, خاءنانه.

bestickande/skenfager

: خوش منظروبدنهاد, داراي ظاهر زيبا وفريبنده, ظاهرا صحيح, بطورسطحي درست, ظاهرامنطقي ودرست ولي واقعا عكس ان.

bestickning

: رشاء, ارتشاء, رشوه خواري, پاره ستاني, رشوه.

bestiga

: فرازيدن, بالا رفتن, صعود كردن, بلند شدن, جلوس كردن بر.

bestigning

: سربالا يي, فراز, صعود, ترقي, عروج, فرازروي.

bestigning/uppfart

: سربالا يي, فراز, صعود, ترقي, عروج, فرازروي.

bestll

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

bestlla/best llning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

bestlla/omvittna

: قبلا درباره چيزي صحبت كردن, ازپيش سفارش دادن, حاكي بودن از.

bestlld

: سفارشي, قراردادي, نامزدي, نامزد شده, فرموده, منظم, مرتب, داراي نظم و ترتيب.

bestllning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله, ترتيب, مرتب سازي, سفارش دهي, دستور خريد, سفارش خريد.

bestmbar

: قابل تعيين, معلوم كردني, انقضاء پذير.

bestmd/diktatorisk

: قطعي, بي چون وچرا, امرانه, خود راي, شتاب اميز.

bestmma

: تعيين كردن, برقرار كردن, منصوب كردن, گماشتن, واداشتن, تصميم گرفتن.

bestmma v rdet av

: ارزيابي كردن, تقويم كردن, تخمين زدن, ارزيابي كردن, تقويم كردن, قيمت كردن, سنجيدن, شماره يا عدد, چيزي رامعين كردن.

bestmma/ mna

: قبلا انتخاب كردن, مقدر كردن, سرنوشت معين كردن.

bestmma/utn mna

: نامزد كردن, گماشتن, معين كردن, تخصيص دادن, برگزيدن

bestmmande

: تعيين كننده, محدود كننده, صفت, اسم اشاره ء صفت يا ضمير اشاره, ثبوت, تثبيت, حاشيه, ريشه, لوازم, فروع, اثاثه.

bestmmelseort

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

bestmning

: تعديل كننده.

bestmningsord

: توصيف كننده.

bestndsdel

: جزء اصلي, انتخاب كننده, موكل, سازنده, جزء, جزء تركيبي, اجزاء, ذرات, داخل شونده, عوامل, عناصر.

bestnka

: پاشيدن, ريختن, افشاندن, ترشح, ريزش نم نم, پوش باران, چكه, پاشيدن, ترشح كردن, پاشيده شدن, گلنم زدن, اب پاشي كردن.

bestr

: ريختن, پاشيدن, پخش كردن.

bestr la

: درخشان كردن, منور كردن, نورافكندن.

bestraffa

: ادب كردن, تنبيه كردن, گوشمال دادن, مجازات كردن, كيفر دادن.

bestraffning

: مجازات, تنبيه, گوشمالي, سزا.

bestrida

: مخالفت كردن با, مورد بحث قراردادن, مبارزه كردن با, دعوا كردن, بمبارزه طلبيدن.

bestrida/mots ga

: مخالفت, انكار, انكار كردن, رد كردن, نقض كردن.

bestrida/tcka

: پرداختن, متحمل شدن, تسويه كردن.

bestrlning

: تابش, پرتو افشاني, تشعشع, برق, جلا.

bestrtning

: بهت, اشفتگي, حيرت, بهت وحيرت.

bestryka

: لكه, اغشتن, الودن, لكه دار كردن.

bestseller

: پرفروش ترين مال التجاره, پرتيراژترين كتاب.

besttande

: اشغال, تصرف, حرفه.

besttning/lag

: خدمه كشتي, كاركنان هواپيما وامثال ان.

bestycka

: بازو, مسلح كردن.

bestyckning

: سلا ح, تسليحات, جنگ افزار.

bestyr

: كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

bestyra

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين.

bestyrelse

: هيلت يا كميته, كميسيون, مجلس مشاوره.

bestyrka

: تاييد كردن, تصديق كردن, تثبيت كردن.

besudla

: خاك, كثيف كردن, لكه دار كردن, چرك شدن, خاك, زمين, كشور, سرزمين, مملكت پوشاندن باخاك, خاكي كردن.

besutten

: سهام دار, ملا ك, متمكن, داراي خواص معين.

besv ra

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسايش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوري كردن, رنجش, پريشاني, مايه زحمت, مصرانه خواستن, اصرار كردن به, عاجز كردن, سماجت كردن, ابرام كردن, مصرانه.

besv rande

: پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

besv rjelse

: تحليف, سوگند, قسم, لا به, التماس, افسون, جادو, طلسم, افسون گري, افسون خواني, جادوگري, سحر, تبليغات.

besv rlig

: پر دردسر, پرزحمت, مزاحم, طاعوني, طاعون وار, ازاررسان, تصديع اور, پي مانند, سفت, محكم, شق, با اسطقس, خشن, شديد, زمخت, بادوام, سخت, دشوار, پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

besvara

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

besvikelse

: ياس, نااميدي, نوميدي, دلشكستگي, تحقير, ياس, نوميدي شكست.

besviken

: نااميد, ناكام, مايوس.

besvr

: زحمت, ناراحتي, دردسر, ناسازگاري, ناجوري, نامناسبي, اسيب, اذيت, اسباب زحمت.

besvra/hindra

: سنگين كردن, اسباب زحمت شدن, دست و پاي(كسي را) گرفتن, باز داشتن.

besvrja

: سوگند دادن, قسم دادن, لا به كردن, تقاضا كردن, به اصرار تقاضا كردن(از), درخواست كردن (از) التماس كردن, لا به كردن, استدعاكردن.

besvrjelseformel

: هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.

besvrsskrift

: دادخواست, عرضحال, عريضه, تظلم, دادخواهي كردن, درخواست كردن.

besynnerlig

: سوگند ملا يم, بخدا, : طاق, تك, فرد, عجيب و غريب, ادم عجيب, نخاله.

besynnerlighet

: تزءينات يا خصوصيات خط نويسي شخص, خصوصيات, تغيير ناگهاني, حياط, تغييرفكر, دمدمي, مزاجي, تناقض گويي, تغيير جهت دادن (بطور سريع).

bet

: ذره, رقم دودويي.

bet cka

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد.

bet nka

: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن.

bet nklig

: مشكوك.

bet nksam

: تعمد كردن, عمدا انجام دادن, عمدي, تعمدا, تعمق كردن, سنجيدن, انديشه كردن, كنكاش كردن.

beta

: چغندر, بتا, دومين حرف الفباي يوناني.

beta/snudda

: چراندن, تغذيه كردن از, چريدن, خراش, خراشيدن, گله چراندن.

betacka

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

betaga

: بي بهره كردن, محروم كردن, معزول كردن.

betagande

: فريبا, فريبنده, مليح.

betagen

: چيره شدن, پيروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه يافتن.

betala

: تسويه كردن, حساب را واريز كردن, برچيدن, از بين بردن, مايع كردن, بصورت نقدينه دراوردن, سهام, پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

betala i f rskott

: پيش دادن, قبلا پرداختن, جلو دادن.

betala sig

: پس دادن, بر گرداندن, تلا في, پس دادن به.

betala ut

: پرداختن, خرج كردن, پرداخت, خرج, پرداخت كردن.

betalare

: پرداخت كننده.

betalbar

: پرداختني, قابل پرداخت.

betalning

: مفاصا, براءت, رهايي, بخشودگي, ترك دعوي, سند ترك دعوي, تسويه, از بين رفتن, واريز حساب, نابودي, پرداخت, وجه.

betalningsanstnd

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.

betalningsbar

: پرداختني, قابل پرداخت.

betalningsberedskap

: قابليت تبديل به پول, تسويه پذيري, ابگون پذيري.

betalningsf rmga

: حل شدني, حل كردني, تحليل بردني, پرداختني, عدم اعسار, ملا ءت, قدرت پرداخت دين.

betalningsmottagare

: وظيفه خوار, بهره بردار, ذيحق, ذينفع, استفاده, گيرنده, دريافت كننده وجه.

betalningssv righeter

: درماندگي, اعسار, عجز از پرداخت ديون.

betckning

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد, پوشش, حفاظ, پناه, سقف, مستمسك.

bete/elefantbete

: دندان دراز وتيز, دندان نيش اسب, عاج, دندان عاج فيل, دندان گراز حيوانات, سوراخ كردن يا كندن.

beteckna

: مشخص كردن, تفكيك كردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معني دادن, دلا لت كردن بر, حاكي بودن از, باشاره فهماندن, معني دادن, معني بخشيدن.

beteckna/utmrka

: مشخص كردن, تفكيك كردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معني دادن.

betecknande

: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات.

beteckning

: نقش.

beteckningss tt

: نشان گذاري.

beteende

: رفتار, حركت, وضع, سلوك, اخلا ق.

beteendevetenskap

: علم الا جتماع, جامعه شناسي (جمع) علوم اجتماعي.

betelnt

: فوفل.

betelpalm

: درخت فوفل.

beter

: رفتاركردن, سلوك كردن, حركت كردن, درست رفتار كردن, ادب نگاهداشتن.

betesmark

: چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.

betesr tt

: چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.

betesvall

: چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.

beting

: كار از روي مقاطعه.

betinga

: فرمان.

betingelse

: حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن.

betingning

: شايسته سازي.

betj ning

: خدمت, ياري, بنگاه, روبراه ساختن, تعمير كردن.

betj nt

: نوكر, فراش, پادو, جلودار, شاطر, نوكر, پيشخدمت مخصوص, ملا زم, پيشخدمتي كردن.

betjna

: توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن.

betjningsavgift

: پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي.

betjnt/hovm stare

: ناظر, پيشخدمت سفره, ابدارباشي.

betnkande

: گمان, انديشه, فكر, افكار, خيال, عقيده, نظر, قصد, سر, مطلب, چيزفكري, استدلا ل, تفكر.

betnklighet

: بيم, شبهه, عدم اطمينان, ترس, بدگماني.

betnksamhet

: از روي احتياط, محتاطانه, احتياط كار, با احتياط.

betona

: با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن, برجسته نمودن.

betong

: سفت كردن, باشفته اندودن يا ساختن, بهم پيوستن, ساروج كردن, :واقعي, بهم چسبيده, سفت, بتون, ساروج شني, اسم ذات.

betr ffar

: عطف به, راجع به, در موضوع.

betraktande

: تفكر, تامل, غور, تعمق.

betraktare

: مشاهده كننده, مراقب, پيرو رسوم خاص.

betraktelse

: انعكاس, باز تاب, انديشه, تفكر, پژواك.

betraktelsestt

: چشم انداز, دور نما, منظره, چشم داشت, نظريه.

betryck

: خجالت.

betryckt

: پريشان, غمگين, ملول, دل ازرده, دل شكسته, نزار.

betryggad

: ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن.

bets

: لك, لكه, داغ, الودگي, الا يش, ننگ, لكه دار كردن, چرك كردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگي.

betsa

: لك, لكه, داغ, الودگي, الا يش, ننگ, لكه دار كردن, چرك كردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگي.

betsel

: افسار, عنان, قيد, دهه كردن, جلوگيري كردن از, رام كردن, كنترل كردن.

betsla

: افسار, عنان, قيد, دهه كردن, جلوگيري كردن از, رام كردن, كنترل كردن.

bett

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش.

bettla

: خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن.

bettlare

: گرفتارفقر و فاقه, بگدايي انداختن, بيچاره كردن, گدا

betunga

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن.

betungande

: گرانبار, سنگين, ناگوار, شاق, غم انگيز, ظالمانه, سنگين, گران, شاق, دشوار, طاقت فرسا.

betvinga

: مطيع كردن, مقهور ساختن, رام كردن.

betvingare

: مطيع سازنده.

betvivla

: بي اعتباري, بدنامي, بي اعتبار ساختن.

betyda

: ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين.

betydande

: مهم.

betydelse

: تشخيص, تفكيك, علا مت تفكيك, معني و مفهوم, اهميت, قدر, اعتبار, نفوذ, شان, تقاضا, ابرام, معني, مقصود, مفاد, مفهوم, اهميت, قدر, معني, مفهوم, مفاد, تعيين, اظهار, ابلا غ.

betydelsefull

: مهم, خطير, واجب, با اهميت, مهم, معني دار.

betydelsel s

: بي معني.

betydelselra

: معني, معني شناسي.

betydenhet

: اهميت, قدر, اعتبار, نفوذ, شان, تقاضا, ابرام.

betyder

: ارش, معني, مفاد, مفهوم, فحوا, مقصود, منظور.

betydlig

: شايان, قابل توجه, مهم.

betyg

: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن, گواهي نامه, شهادت, تصديق نامه, سفارش وتوصيه, رضايت نامه, شاهد, پاداش, جايزه.

betyga

: تصديق كردن, صحت وسقم چيزي را معلوم كردن, شهادت كتبي دادن, مطملن كردن, تضمين كردن, گواهي كردن.

betygstta

: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.

beundra

: پسند كردن, تحسين كردن, حظ كردن, مورد شگفت قراردادن, درشگفت شدن, تعجب كردن, متحير كردن, متعجب ساختن.

beundran

: تعجب, حيرت, شگفت, پسند, تحسين.

beundransvrd

: پسنديده, قابل پسند, قابل تحسين, ستودني, شايان ستايش, قابل پرستش.

beundrare

: تحسين كننده, ستاينده.

beundrarinna

: تحسين كننده, ستاينده.

bev genhet

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

bev pnad

: مسلح, مجهز, جنگ اماد.

bev rdiga

: تمكين كردن, فروتني كردن, خود را پست كردن, تواضع كردن.

bev ring

: سرباز وظيفه, مشمول نظام كردن.

bevaka

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

bevakare

: كسيكه پاسداري و نظارت ميكند, مراقب.

bevakning

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

bevakningsmanskap

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

bevara

: نگهداشتن, برقرار داشتن, قرق شكارگاه, شكارگاه, مربا, كنسروميوه, نگاهداشتن, حفظ كردن, باقي نگهداشتن.

bevara i ett skrin

: درزيارتگاه گذاشتن, تقديس كردن, ضريح ساختن (مج) مقدس وگرامي داشتن.

bevarad

: موجود, داراي هستي, پديدار, باقي مانده, نسخه ء موجود و باقي(ازكتاب وغيره).

bevarande

: نگهداري, حفاظت, حفظ منابع طبيعي, نگهداري, حفظ, محافظت, جلوگيري, حراست, نگاهدارنده, محافظ, كاپوت.

bevattna

: ابياري كردن, اب دادن (به).

bevattning

: ابياري.

beveka

: وادار كردن, اعوا كردن, غالب امدن بر, استنتاج كردن, تحريك شدن, تهييج شدن.

bevekelsegrund

: انگيزه, موجب, وسيله, مسبب, كشش, انگيزه, محرك, داعي, سبب, علت, انگيختن.

bevg

: مسلوليت, عهده, ضمانت, جوابگويي.

bevilja/medge

: جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي.

bevillning

: تخصيص, منظوركردن (بودجه).

bevingad drake

: اژدهاي افسانه اي بالدار دوپا.

bevis

: گواه, مدرك (مدارك), ملا ك, گواهي, شهادت, شهادت دادن, ثابت كردن, تحقق, اثبات, تجسم.

bevis-

: مدركي, شهادتي.

bevis/prov

: دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس.

bevisa

: ثابت كردن, در امدن.

bevisande

: اثبات كننده, مدلل كننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمير اشاره, اسم اشاره.

bevisbara

: قابل رسيدگي, قابل تصديق و تاييد.

beviset

: تصديق, گواهي, شهادت.

bevisf ring

: نشانوند, استدلا ل.

bevislig

: قابل شرح يا اثبات, قابل اثبات.

bevisligt

: قابل اثبات.

bevismaterial

: گواه, مدرك (مدارك), ملا ك, گواهي, شهادت, شهادت دادن, ثابت كردن.

bevismedel

: گواه, مدرك (مدارك), ملا ك, گواهي, شهادت, شهادت دادن, ثابت كردن.

bevista

: توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن.

bevittna

: گواهي, شهادت, گواه, شاهد, مدرك, شهادت دادن, ديدن, گواه بودن بر.

bevpna

: بازو, مسلح كردن.

bevpnad gangster

: تفنگدار, توپچي, تفنگساز, دزد مسلح.

bevrdigas

: لطفا پذيرفتن, تمكين كردن, تفويض كردن, لطفا حاضر شدن, پذيرفتن, تسليم شدن, عطاكردن, بخشيدن, اعطا كردن.

bg

: جانوراني كه انسان وانواع ميمون ها نيز جزو ان بشمار ميروند, ادم, انسان.

bg

: شوخي فريب اميز, گول زدن, دست انداختن.

bge

: كمان, قوس.

bgge

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.

bglinje

: خط منحني, چيز كج, خط خميده انحناء, پيچ.

bgna

: خم شدن, فرو نشستن, از وسط خم شدن, اويزان شدن, صعيف شدن, شكم دادن.

bgsekund

: دوم, دومي, ثاني, دومين بار, ثانوي, مجدد, ثانيه, پشتيبان, كمك, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتيباني كردن, تاييد كردن.

bgskytte

: تيراندازي, كمانداري.

bi

: زنبورعسل, مگس انگبين, زنبور, زنبور عسل.

bibana

: خط فرعي, شاخه.

bibeh llande

: غذا, علوفه, نگهداري, توافق.

bibehlla

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن.

bibel

: كتاب مقدس كه شامل كتب عهد عتيق وجديد است, بطو ركلي هر رساله ياكتاب مقدس.

bibel-

: مطابق متن كتاب مقدس.

bibeln

: كتاب مقدس كه شامل كتب عهد عتيق وجديد است, بطو ركلي هر رساله ياكتاب مقدس.

bibeltolkning

: تفسير, تفسيرمتون مذهبي از لحاظ ادبي و فقهي و شرعي و قضايي.

bibliofil

: دوستدار كتاب, كتاب جمع كن, عاشق شكل وظاهر كتب.

bibliograf

: منقد ومحقق كتاب, كتاب شناس.

bibliografi

: تاريخچه ياتوضيح كتب, فهرست كتب, كتاب شناسي.

bibliografisk

: مربوط به فهرست كتب.

bibliotek

: كتابخانه.

bibliotekarie

: كتابدار.

biblisk

: مطابق كتاب مقدس, وابسته به كتاب مقدس.

biceps

: عضله دوسر, دوسر بازويي.

bida

: در انتظار ماندن, درجايي باقي ماندن, بكاري ادامه دادن, تحمل كردن, بخود همواركردن.

bida sin tid

: در انتظار ماندن, درجايي باقي ماندن, بكاري ادامه دادن, تحمل كردن, بخود همواركردن.

bidra

: اعانه دادن, شركت كردن در, همكاري وكمك كردن, هم بخشي كردن.

bidrag

: سهم, اعانه, هم بخشي, همكاري وكمك.

bidraga

: اعانه دادن, شركت كردن در, همكاري وكمك كردن, هم بخشي كردن.

bidragande

: سودمند, وسيله ساز, مفيد, قابل استفاده, الت, وسيله, حالت بايي.

bidragande/skattskyldig/biflod

: خراجگزار, فرعي, تابع, شاخه, انشعاب.

bidragsgivande

: كمك كننده, موجب, خراج گذار.

bidragsgivare

: شركت كننده, اعانه دهنده, هم بخشگر.

bienn

: دوساله, درخت دوساله.

biennal

: دوساله, درخت دوساله.

bifall

: موافقت كردن, رضايت دادن, موافقت, پذيرش.

bifalla

: تصويب كردن, موافقت كردن (با), ازمايش كردن, پسند كردن, رواداشتن.

bifallsrop

: افرين, تحسين, احسنت, تحسين و شادي, اخذ راي زباني.

bifallsyttring

: كف زدن, هلهله كردن, تشويق و تمجيد, تحسين.

biff

: بيفتك گاو, گوشت ران گاو.

biffkor

: گله گاو كه براي تامين گوشت پرورش مييابد, گاو پرواري.

biflod

: خراجگزار, فرعي, تابع, شاخه, انشعاب.

bifoga

: درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور.

bifokal

: داراي دو كانون, دوكانوني (درمورد عدسي), دو ديد, عينك دو كانوني.

bifurkation

: تقسيم بدو شاخه, شكاف گاه, شاخه.

biga

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن

bigami

: دو زن داري, دو شوهري.

bigamist

: مرد دو زنه, زني كه دو شوهر دارد.

bigning

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن

bigott

: متعصب و سرسخت.

bigotteri

: تعصب, سرسختي درعقيده, عمل تعصب اميز.

bigrd

: كندو, كندوي عسل.

bih la

: درون حفره هاي پيشاني وگونه ها, معصره, ناسور, گودال, كيسه, حفره, مغ, جيب.

bihandling

: حادثه ضمني, حادثه معترضه, داستان فرعي, فقره.

bihang

: ضميمه, پيوست, دستگاه فرعي.

bihleinflammation

: ورم سينوس ها, ورم درون حفره هاي سر يا جيب هاي هوايي.

bihustru

: صيغه, متعه, رفيقه, همخوابه.

biintresse

: خطوط طرفين ميدان بازي, از بازي يا معركه خارج كردن, كار يا چيز فرعي.

bikarbonat

: بي كربنات دو سود, جوش شيرين.

bikini

: لباس شناي زنانه دوتكه, مايوي دوتكه.

bikonkav

: مقعرالطرفين, دوسو گود.

bikonvex

: محدب الطرفين, از دو سو بر امده.

bikt

: اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

bikta

: اقراركردن, اعتراف كردن.

biktfader

: معترف, كسي كه كيش خود را اشكارا اعتراف ميكند, اقرار اورنده.

biktstol

: محل مخصوص اعتراف بگناه, اعترافي, اقراري.

bikupa

: كندو, كندوي عسل, كندو, كندوي عسل, جمع شدن, دسته شدن (مثل زنبور در كندو), جاي شلوغ و پرفعاليت, كندو, جاي كار وپر قيل وقال, مركز تجمع, در كندو جمع كردن, اندوختن, سبدگرد دهاتي, بقدر يك سبد.

bil

: پيونديست بمعني' خود 'و' وابسته بخود 'و' خودكار'.(.n): خودرو, ماشين سواري, خودرو, اتومبيل, ماشين متحرك خودكار, ماشين خودرو, اتومبيل راندن, اتومبيل سوار شدن, اتومبيل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اكبر, اطاق اسانسور, خودرو سواري.

bil-

: خودرو, مربوط به وسايل نقليه خودرو.

bil gga

: واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن.

bil/hyrbil/taxi

: تاكسي.

bilabial

: دولبه.

bilaga

: ضميمه, پيوست.

bilaga/fasts ttning

: وابستگي, تعلق, ضميمه, دنبال, ضبط, حكم, دلبستگي.

biland

: وابستگي, تبعيت.

bilateral

: دوطرفه, دوجانبه, متقارن الطرفين, دوكناري.

bilblte

: كمربند صندلي هواپيما.

bilchassi

: شاسي اتوميل, اسكلت, كالبد.

bild

: تمثال, صورت, پيكر, تمثال تهيه كردن, پيكرك, مجسمه, تمثال, شكل, پنداره, شمايل, تصوير, پندار, تصور, خيالي, منظر, مجسم كردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن, عكس, تصوير, مجسم كردن.

bild ck

: لا ستيك اتومبيل.

bilda

: تشكيل دادن, تاسيس كردن, تركيب كردن.

bilda fackf rening

: متحد كردن بشكل اتحاديه در اوردن.

bildad

: باسواد, اديب.

bildande

: تربيت اميز, معارفي, فرهنگ بخش, تربيتي.

bildbar

: قالب پذير, نرم, تغيير پذير, قابل تحول و تغيير, پلا ستيك, مجسمه سازي, ماده پلا ستيكي.

bilder

: طول چيزي برحسب فوت, مقدار فيلم بفوت.

bildgalleri

: گالري, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جاي ارزان, اطاق نقاشي, اطاق موزه.

bildhuggar-

: مجسمه ساي, مجسمه ساز, هيكل تراشي, تنديسي.

bildhuggare

: مجسمه ساز, حجار, پيكر تراش, تنديس گر.

bildhuggarkonst

: مجسمه سازي, پيكر تراشي, سنگتراشي كردن.

bildillustrerad

: تصويري, مصور, تصوير نما, مجسم سازنده.

bildlig

: تلويحي.

bildning

: ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

bildning/gruppering

: ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

bildnings-

: تربيت اميز, معارفي, فرهنگ بخش, تربيتي.

bildrik

: شايان تصوير, زيبا, بديع, خوش منظره.

bildrulle

: راننده متجاوز بحقوق ساير رانندگان درجاده.

bildruta

: قاب, چارچوب, قاب كردن.

bildserie

: كارتون, فيلم هاي نقاشي شده.

bildsk rmen

: پرده, روي پرده افكندن, غربال, غربال كردن.

bildskrift

: تصوير نگاري, خط تصويري.

bildskrm

: پرده, روي پرده افكندن, غربال, غربال كردن.

bildskrpa

: تعريف, معني.

bildstod

: تنديس, پيكره, مجسمه, هيكل, پيكر, تمثال, پيكر سازي.

bildstormare

: بت شكن.

bildtext

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن.

bildtidning

: تصويري, مصور, تصوير نما, مجسم سازنده.

bildverk

: صنايع بديعي, تشبيه ادبي, شكل و مجسمه, مجسمه سازي, شبيه سازي, تصورات.

bildverk/bildsprk

: صنايع بديعي, تشبيه ادبي, شكل و مجسمه, مجسمه سازي, شبيه سازي, تصورات.

bilersttning

: سنجش برحسب ميل (چند ميل در ساعت يا در روز).

bilf rare

: محرك, راننده.

bilggande

: واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.

bilist

: ماشين سوار.

biljardhall

: اطاق شرط بندي مسابقه اسب دواني, اطاق مخصوص بيلياردانگليسي.

biljardk /vink

: سخن رهنما, ايماء, اشاره براي راهنمايي خواننده ياگوينده يا بازيگر, چوب بيليارد, صف, رديف, : اشاره كردن, راهنمايي كردن, باچوب بيليارد زدن, صف بستن.

biljardk

: سخن رهنما, ايماء, اشاره براي راهنمايي خواننده ياگوينده يا بازيگر, چوب بيليارد, صف, رديف, : اشاره كردن, راهنمايي كردن, باچوب بيليارد زدن, صف بستن.

biljett

: بليط.

biljett/lottsedel

: بليط.

biljettpris

: كرايه, كرايه مسافر, مسافر كرايه اي, خوراك, گذراندن, گذران كردن.

biljon

: بيليون (در انگليس معادل يك مليون ميليون ودر امريكا هزار ميليون است), تريليون, عدد يك با 21 صفر, عدد يك با 81 صفر.

bilkortege

: كاروان موتوري.

bill

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

billig

: ارزان, جنس پست, كم ارزش, پست, ارزان, كم خرج, معقول, صرفه جو, ساده.

billig bil/flygmaskin

: اتومبيل ارزان, ناكامل وشكست, ناتواني.

billig lngsmal cigarr

: سيگار برگ باريك وگران قيمت, كفش زمخت.

billig och grann

: چيز قشنگ و كم بها, بازيچه, ارزان, قشنگ و بي مصرف, عروسك, تصور واهي, نخودهراش.

billig prydnadssak

: خرت وپرت, چيزقشنگ وكم بها, بازيچه كوچك.

billighet

: داد, عدالت, انصاف, درستي, دادگستري.

billighetsbuss

: اتومبيل كرايه اي, ارزان.

bilm rke

: ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه.

bilsjuk

: مبتلا به بهم خوردگي حال در اتومبيل.

biltur

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

biltvling

: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.

bilverkstad

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

bimetall-

: دو فلزي, داراي دو نوع پول رايج.

bimetall

: دوفلزي.

bin r

: دودويي, دوتايي.

binda

: مقيد كردن, جلد كردن, دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.

binda om

: دوباره صحافي كردن, دوباره ملزم ساختن.

binda/slips

: دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.

bindande

: انقياد, جلد, رابط, متصل كننده, سخت, دقيق, غير قابل كشش, كاسد, تند وتيز, سختگير, خسيس, محكم بسته شده.

bindel

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجير, زنجيردار, پرتاب كردن, انداختن, پراندن.

bindemedel

: چسبنده, چسبيده, چسبدار.

bindeord

: عطف, تركيب عطفي.

bindestreck

: خط پيوند, خط ربط, نشان اتصال, ايست در سخن, بريدگي.

bindgarn

: ريسمان چند لا, نخ قند, پيچ, بهم بافتن, دربرگرفتن.

bindhinneinflammation

: ورم ملتحمه, اماس ملتحمه.

bindhinneinflammation/konjunktivit

: ورم ملتحمه, اماس ملتحمه.

bindning

: انقياد, جلد.

bindsena

: پيوند, رباط, بند, وتر عضلا ني, بنديزه.

bindsena/ligament

: پيوند, رباط, بند, وتر عضلا ني, بنديزه.

bindsle

: چفت و بست, چفت, بست, بند, يراق در.

bindsula

: كف, كفي كفش.

binge

: صندوقچه.

bingo

: يكنوع بازي شبيه لوتو.

binjure

: مشتق از غده يا ترشح غدد فوق كليه, مربوط بغده فوق كليوي, غده ء فوق كليوي.

binom

: دوجمله اي (در جبر و مقابله).

bio/film

: سينما.

biodlare

: پرورش دهنده ء زنبور عسل.

biodling

: پرورش زنبور عسل.

bioekologi

: رشته اي از محيط شناسي كه روابط گياهان و حيوانات را با محيط اطراف خود مورد بحث قرار ميدهد.

biogen

: زيست زادي, مربوط بمنشاء پيدايش موجودات زنده.

biogenes

: زيست زاد, تكامل حيات, پيدايش حيات, سير تكامل زندگي

biogeografi

: زيست جغرافي, جغرافياي حياتي, رشته اي از زيست شناسي كه درباره طرز انتشار و پخش حيوانات و نباتات بحث ميكند.

biograf

: سينما.

biografi

: زيستنامه, بيوگرافي, تاريخچه زندگي, تذكره, زندگينامه.

biografisk

: زيستنامه اي, وابسته بشرح زندگي.

biokemi

: زيست شيمي.

biokemisk

: مربوط به شيمي حياتي يا زيست شيمي.

biokemist

: متخصص شيمي حياتي والي, ويژه گر زيست شيمي.

biolog

: زيست شناس, عالم علم الحيات.

biologi

: زيست شناسي.

biologisk

: وابسته بعلم حيات يا زندگي شناسي, زيست شناسي, معرفت الحيات, بدست امده از زيست شناسي عملي, ماده دارويي وحياتي, زيستي.

biologiskt

: زيستي.

bionik

: علم فراينداي زيستي.

biopsi

: زنده بيني, ازمايش ميكروسكپي بافت زنده, بافت برداري

biosfr

: زيست كره, قسمت قابل زندگي كره زمين كه عبارتست از جو و اب و خاك كره زمين.

biosyntes

: تهيه مواد شيميايي بوسيله موجودات زنده.

bioteknik

: ان قسمت از مباحث فني كه مربوط به اعمال قواعد زيست شناسي درانسان وماشين الا ت است.

biotisk

: حياتي, مربوط به حيات وزندگي.

biotyp

: زيست گروه, همنوع, ژنوتيپ, همجنس, موجود همزيست.

biplan

: هواپيماي دوباله.

bipol r

: دوقطبي, دوانتهايي.

birmingham

: بي ارزش, كم ارزش, پست, ارزان, مسكوك فلزي.

bisamrtta

: موش ابي, كر موش, خز اين موش.

bisarr

: بيگانه وار, عجيب و غريب.

bisarra

: غريب وعجيب, غير مانوس, ناشي از هوس, خيالي, وهمي.

bisats

: بند, ماده.

bisektris

: دونيم كننده, نيمساز.

bisexuell

: داراي خصوصيات جنس نر و ماده, داراي علا قه جنسي به جنس مقابل وبه جنس خود.

bisittare

: ارزياب, خراج گذار.

biskop

: اسقف, پيل.

biskoplig

: مربوط به كليساي اسقفي درمسيحيت.

biskopsd me

: اسقفي, مقام اسقفي, طبقه و سلك اسقفان.

biskopsmbete

: اسقفي, مقام اسقفي, طبقه و سلك اسقفان.

biskopsmssa

: تاج, تاج اسقف.

biskopss te

: ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.

biskopsstift

: قلمرو اسقف, اسقف نشين.

biskopsstol

: تخت, سرير, اورنگ, برتخت نشستن.

biskvi

: نان شيريني مركب از شكر و زرده تخم مرغ و بادام, نان بادامي, ماكاروني, ادم لوده و مسخره, ادم جلف و خود ساز.

bison

: گاو وحشي, پريشان كردن, ترساندن.

bisonoxe

: گاوميش كوهان دار امريكايي.

bispringa

: كمك كردن, مساعدت كردن.

bissering

: دوباره بنوازيد.

bist

: كمك كردن, مساعدت كردن.

bister

: سخت, خيره سر, سرسخت, لجوج, ترسناك, شوم, عبوس, سخت, ظالم.

bistert

: شديد, بي اعتدال.

bistnd

: كمك, مساعدت.

bisyssla

: كار فرعي, كار جزيي, مشغوليت, سرگرمي, كار, حرفه, كسب.

bit

: گوشه, تكه, قاش, برامدگي, قلنبه, تكه, تكه, دانه, مهره, وصله كردن.

bit/bet

: ذره, رقم دودويي.

bit/sk rva

: تكه.

bit/smula

: لقمه, تكه, يك لقمه غذا, مقدار كم, لقمه كردن.

bit/sockerbit/klump

: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن

bit/urklipp/skrot/skrota ned

: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.

bita

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش, گزنده, زننده, تند, تيز, طعنه اميز.

bita/bitande

: گزنده, زننده, تند, تيز, طعنه اميز.

bitande

: گزنده, زننده, تند, تيز, طعنه اميز.

bitande kall

: زننده, طعنه اميز, سوزش دار, تند و تيز, چالا ك.

bitas

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش.

bitestikel

: زاءده طويل و باريك عقب بيضه كه شامل مجاري خروجي مني است.

bitr dande

: معاون, ياور, دستيار, بردست, ترقي دهنده, تابع, تابع منطقه ياقسمت ديگري, دستيار.

bitrda

: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن.

bitrde

: معاون, ياور, دستيار, بردست, ترقي دهنده, فروشنده مغازه, بانوي فروشنده.

bitring

: حلقه لا ستيكي مخصوص گاز گرفتن كودك تا دندان در اورد.

bitsk

: گاز گير, كج خلق, خشمگين, داراي مزه بد, گاز گير, سرزنده, باروح, جرقه دار, شيك, تند.

bitter

: دبش, گس, تند, سوزاننده, زننده, تند خو, تند, زننده, سوزان.

bitterhet

: تندي, شدت, رنجش, تيزي, زنندگي, تلخي, ناگواري, حادي.

bitterljuv

: تلخ وشيرين, شيرين وتلخ, نوعي تاجريزي, نوعي سيب تلخ.

bitti

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

bittida

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

bitumen

: قير معدني, قيرنفتي, قير طبيعي.

bitvarg

: ادم خسيس, لليم, بخيل, ادم جوكي.

biv g

: جاده فرعي, پس كوچه, جاده كم امد وشد.

bivack

: اردوي موقتي, شب را بيتوته كردن.

bivackera

: اردوي موقتي, شب را بيتوته كردن.

bivax

: موم.

biverkan

: اثرجانبي, نتيجه جانبي.

biverkning

: اثرجانبي, نتيجه جانبي.

bj d

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

bj lke

: شاهين ترازو, ميله, شاهپر, تيرعمارت, نورافكندن, پرتوافكندن, پرتو, شعاع.

bj rk

: درخت فان, غان, توس, درخت غوشه.

bj rn

: رنگ قهوه اي كمرنگ, سمند, خاكي, اسب كهر, سماجت كردن, ازار دادن.

bj rnskinnsmssa

: پوست خرس, كلا هي از پوست خرس, يكجور كلا ه پوستي.

bj rntjnst

: ازار, زيان, بدي, صدمه, بدخدمتي.

bj rnunge

: بچه شير, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاييدن.

bja sig

: دولا شدن, خم شدن, سرفرود اوردن, خميدگي, تمكين, خشوع كردن.

bjbba

: واغ واغ كردن, لا ف زدن, باليدن, جيغ زدن, واغ واغ.

bjelse/lust

: نهاد, سيرت, طبيعت, تمايل, شيب, انحراف.

bjfs

: زيور, ارايش, زر و زيور, جامه پر زرق و برق, كارخانه تصفيه فلزات, خرده ريز, خرت وپرت, چيز كم بها, خودنمايي, خودفروشي

bjlig/smidig

: خم پذير, خم شو, انحناء پذير, نرم شدني, قابل انعطاف

bjllra

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اويختن به, داراي زنگ كردن, كم كم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

bjning

: انكسار, شكست, خميدگي, كجي, خم سازي, انحناء, تصريف, خميدگي, انحناء, خميدگي, خم, انحناء, چين.

bjrktrast

: باسترك اروپايي.

bjrnb r

: توت سياه, شاه توت.

bjrnb rsbuske

: بوته, خار, خاربن, تمشك جنگلي.

bjrnskinn

: پوست خرس, كلا هي از پوست خرس.

bjrt

: زرق وبرق دار, نمايش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادي.

bjuda

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

bjuda under

: از همه كمتر قيمت دادن.

bjuda ver

: بيشتر پيشنهاد دادن از, روي دست كسي رفتن, بيشتر توپ زدن از, پيشنهاد زيادتر, زيادتر پيشنهاد كردن (درمناقصه و مزايده).

bjuda/bj d/bjudit

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

bjudande person

: پيشنهاد(خريد) كننده.

bjudit

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

bjudning

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

bka

: ريشه, بن, اصل, اصول, بنياد, بنيان, پايه, اساس, سرچشمه, زمينه, ريشه كن كردن, داد زدن, غريدن, از عددي ريشه گرفتن, ريشه دار كردن.

bl

: ابي, نيلي, مستعد افسردگي, داراي خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نيلگون.

bl

: توده, توده هيزم مخصوص اتش زدن جسد مرده, شاه سيم.

bl

: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن.

bl aktig

: مايل به ابي, ابي فام.

bl br

: ايدا اريزا, قره قاط, زغال اخته, درخت زغال اخته, زغال اخته.

bl ck

: مركب, جوهر, مركب زدن.

bl ckhorn

: دوات شاخي قديمي, داراي اصطلا حات قلنبه, دوات, مركبدان.

bl ckpenna

: قلم, كلك, شيوه نگارش, خامه, نوشتن, اغل, حيوانات اغل, خانه ييلا قي, نوشتن, نگاشتن, بستن, درحبس انداختن.

bl da

: خون امدن از, خون جاري شدن از, خون گرفتن از, خون ريختن, اخاذي كردن.

bl ddra

: جسته گريخته عباراتي از كتاب خواندن, چريدن, خميدگي, كمي عمق رودخانه كه موجب تقسيم اب گردد, اب جاري در قسمت كم عمق رود, بر زدن, طومار, پيچك, نوشته يا فهرست طولا ني, طومار نوشتن, كتيبه نوشتن, ثبت كردن.

bl dig

: نرم, لطيف, ملا يم, مهربان, نازك, عسلي, نيم بند, سبك, شيرين, گوارا, لطيف.

bl dre

: مرد ديوانه.

bl else

: نيل, پودر ابي رنگ رختشويي.

bl ja/haklapp

: پارچه ء قنداق, گل و بوته داركردن, گل و بوته كشيدن, كهنه ء بچه را عوض كردن.

bl kopia

: نوعي چاپ عكاسي كه زمينه ان ابي ونقش ان سفيد است, چاپ اوزاليدكه براي كپيه نقشه ورسم هاي فني بكار ميرود, برنامه كار.

bl mrke

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

bl mrke/bula/m rbulta

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

bl nda/frblinda

: خيره كردن, تابش يا روشني خيره كننده.

bl ndare

: ميان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, ديافراگم, حجاب يا پرده گذاردن, دريچه ء نور را بستن.

bl nga

: تيره شدن, اخم, تغيير, اخم كردن, گرفته شدن.

bl nka

: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

bl nor

: باطناب بدنبال كشيدن, پس مانده الياف كتان يا شاهدانه, طناب, زنجير, يدك كش, يدك كشي.

bl s

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن.

bl sa upp

: باد كردن, پر از باد كردن, پر از گاز كردن زياد بالا بردن, مغروركردن, متورم شدن.

bl sare/sckpipsbl sare

: فلوت زن, جوجه كبوتر, لوله كش.

bl sinstrument

: الا ت موسيقي بادي (مثل شيپور).

bl slagen

: كبود و سياه (در اثر ضربت وغيره).

bl sljud

: زمزمه, سخن نرم, شكايت, شايعات, زمزمه كردن.

bl ster

: وزش, سوز, باد, دم, جريان هوايا بخار, صداي شيپور, بادزدگي, انفجار, صداي انفجار, صداي تركيدن, تركاندن, سوزاندن.

bl stra

: وزش, سوز, باد, دم, جريان هوايا بخار, صداي شيپور, بادزدگي, انفجار, صداي انفجار, صداي تركيدن, تركاندن, سوزاندن.

bl strumpa

: منسوب به جمعيت زنان جوراب ابي درقرن هيجدهم, زن فاضله, داراي ذوق ادبي.

bl ta

: تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

bl tdjur

: جانور نرم تن, حلزون.

bl tt

: ابي, نيلي, مستعد افسردگي, داراي خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نيلگون.

bla/vr la

: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن.

blad-

: برگ مانند.

blad/lakan/skot

: ورق.

bladad

: برگ دار, شبيه برگ, پر برگ.

bladgr nt

: ماده سبز گياهي, سبزينه, كلروفيل.

bladguld

: ورقه طلا ي نازك, زرورق نازك.

bladknopp

: جوانه, دكمه, غنچه, جرثومه, نرم تن يا صدف گرد كوچك خوراكي, الفكه.

bladlik

: برگدار, برگ مانند, ورقه شده, ورقه ورقه شدن, برگ برگ شدن, برگ دادن.

bladlus

: شته, شپشه, .= دءهپا

bladmossa

: خزه, باخزه پوشاندن.

bladveck

: گوشه يا زاويه بين شاخه يا برگ با محوري كه از ان منشعب ميشود.

blanchera

: رنگ پريده ياسفيد شدن, سفيدكردن (با اسيدوغيره), سفيدپوست كردن, رنگ پريده كردن, رنگ چيزي را بردن.

bland

: ميان, درميان, درزمره ء, ازجمله.

blanda

: با هم اميختن, با هم مخلوط كردن, ممزوج كردن, بهم اميختن, در هم اميختن, با هم مخلوط كردن, درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.

blanda sig

: ممزوج شدن, اميختن, بخاطر اوردن, ذكر كردن, مخلوط كردن.

blanda/g slpigt

: برزدن, بهم اميختن, بهم مخلوط كردن, اين سو وان سو حركت كردن, بيقرار بودن.

blanda/mix

: درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.

blandad

: اميخته, بيقاعده, بيقيد در امور جنسي.

blandad inlvsmat

: روده كوچك خوك,, چين, حاشيه چين دار.

blandare

: اميزنده, مخلوط كن, لرزاننده, تكان دهنده, ماشين تكان دهنده, ادم مزور ولا ف زدن, ادم ولگرد واواره.

blandas

: بهم اميختن, بهم مخلوط كردن.

blandat

: اميخته.

blandbar

: مخلوط شدني, قابل اختلا ط, حل پذير.

blandning

: مخلوط, تركيب, هم اميزه, اميختگي, اميزش, امتزاج, ملقمه, ترتيب, مجموعه, دسته, دسته بندي, طبقه بندي, اميزش, توده درهم وبرهم, اختلا ط, امتزاج, اشوره, مخلوط, تركيب, اميزش, اختلا ط, اميزه.

blandning/blanda sig

: مخلوطي (از چند جنس خوب و بد و متوسط) تهيه كردن (مثل چاي), تركيب, مخلوط, اميختگي, اميزه.

blandning/brokig

: اميخته, اختلا ط, مختلط, رنگارنگ, زد وخورد, قطعه موسيقي مختلط.

blandspr k

: انگليسي دست وپا شكسته ومخلوط با اصطلا حات چيني.

blank

: صيقلي, براق, افتابي, درخشان, پرنور.

blanka

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

blankett

: شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

blanklax

: ماهي ازاد, قزل الا.

blankntt

: صيقلي, براق, افتابي, درخشان, پرنور.

blanko verltelse

: حواله سفيد مهر كه مقدار وجه ان قيدنشده وقابل پرداخت به دارنده است, برات سفيد مهر.

blankpolera

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

blankslipa

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

blanksliten

: صيقلي, براق, افتابي, درخشان, پرنور.

blanksv rta

: واكس سياه, رنگ سياه.

blankvers

: شعرسپيد, شعر بي قافيه, شعر منثور, شعر بي قافيه پنج وزني.

blaserad

: خسته, بي اشتها.

blasfemi

: كفر, ناسزا (گويي), توهين به مقدسات.

blasfemisk

: كفراميز, كفرگوينده, نوشته وگفته كفر اميز.

blask

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

blaskig

: ابي, ابدار, اشكبار, پر اب, ابكي, رقيق.

blast

: پوشال, كزل , ساقه, ساقه وپوشال حبوبات وغيره كه باانهاسقف راميپوشانند.

blazer

: ژاكت, نيمتنه, پوشه, جلد, كتاب, جلد كردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

blbyxor

: شلوار كار ابي رنگ, شلوار كاوبوي.

blckfisk

: ده پا, سپيداچ, چرتنه, روده پاي, هشت پا, هشت پايك, اختپوس.

blckig

: مركبي, جوهري.

blckplump

: لكه دار كردن يا شدن, لك, لكه, بدنامي, عيب, پاك شدگي

bld

: ورم چركي, ماده, دمل, ابسه, دنبل.

bldare

: كسي كه خونش ميرود, مبتلا به خون روش.

blddrare

: كسيكه جسته وگريخته ميخواند.

bldpest

: خياركي, غده خياركي, طاعون.

bleck

: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد.

bleckburk

: قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

bleckdosa

: قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

bleckplt

: فلز ورق, ورق فلز.

bleckslagare

: حلبي ساز, اهن كوب, ابكار فلزات, سفيدگر, رويگر, سفيدگري يا رويگري كردن

blek

: كمرنگ, رنگ پريده, رنگ رفته, بي نور, رنگ پريده شدن,رنگ رفتن, در ميان نرده محصور كردن, احاطه كردن, ميله دار كردن, نرده, حصار دفاعي, دفاع, ناحيه محصور, قلمروحدود, رنگ رفته, كم رنگ, رنگ پريده, محو.

bleka

: رنگ پريده ياسفيد شدن, سفيدكردن (با اسيدوغيره), سفيدپوست كردن, رنگ پريده كردن, رنگ چيزي را بردن, بي رنگ كردن.

bleka/blekna

: رنگ پريده ياسفيد شدن, سفيدكردن (با اسيدوغيره), سفيدپوست كردن, رنگ پريده كردن, رنگ چيزي را بردن.

bleka/vitna

: سفيد شدن بوسيله شستن با وسايل شيميايي, سفيدكردن, ماده اي كه براي سفيد كردن(هرچيزي)بكار رود.

blekansikte

: نژاد سفيد پوست, نژاداريايي قفقازي(به تحقير).

bleke

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.

blekfet

: چسب مانند, خمير مانند, كلوچه قيمه دار, شيريني ميوه دار, خميري.

blekhet

: كمرنگي, زرد رنگي.

blekmedel

: سفيد شدن بوسيله شستن با وسايل شيميايي, سفيدكردن, ماده اي كه براي سفيد كردن(هرچيزي)بكار رود, سفيدگر, شييي يا كسيكه چيزي راسفيد ميكند.

blekna

: رنگ پريده ياسفيد شدن, سفيدكردن (با اسيدوغيره), سفيدپوست كردن, رنگ پريده كردن, رنگ چيزي را بردن.

blekselleri

: كرفس.

blemma

: كورك, دمل, زخم اماسدار, تاول, كورك دراوردن, تاول زدن, دمل, لكه, خال, جوش چرك دار, كورك, داراي رنگ غير واضح, رنگ محو.

blessera

: پيچانده, پيچ خورده, كوك شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جريحه, مجروح كردن, زخم زدن.

blessyr

: پيچانده, پيچ خورده, كوك شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جريحه, مجروح كردن, زخم زدن.

blgr n

: داراي رنگ سبز مايل به زرد.

bli

: شدن, درخوربودن, برازيدن, امدن به, مناسب بودن, تحويل يافتن, درخوربودن, زيبنده بودن.

bli efter/s la

: پس افت, تاخير.

bli entusiastisk

: احساسات رابرانگيختن, غيرت كسي رابخوش اوردن, جسورومتهور ساختن.

bli fljden

: منجر شدن, منتج شدن, نتيجه دادن, درامدن.

bli fuktig

: خفه كردن, خفه شدن, تعديل كردن.

bli r d/rodna

: قرمز كردن, قرمز شدن.

bli s rig

: زخم شدن, توليد قرحه كردن, ريش شدن.

bli segare

: سفت شدن, مثل پي شدن, سفت كردن.

bli skev

: تار (در مقابل پود), ريسمان, پيچ و تاب, تاب دار كردن, منحرف كردن, تاب برداشتن.

bli smrt

: لا غر كردن, لا غر اندام شدن, باريك كردن.

bli stel/frysa till is

: ماسيدن, يخ بستن, بستن, منجمد شدن, سفت كردن.

blick

: برانداز, برانداز كردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالي, مرور, نگاه مختصركردن, نظر اجمالي كردن, اشاره كردن ورد شدن برق زدن, خراشيدن, به يك نظر ديدن.

blick/kasta en blick

: برانداز, برانداز كردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالي, مرور, نگاه مختصركردن, نظر اجمالي كردن, اشاره كردن ورد شدن برق زدن, خراشيدن, به يك نظر ديدن.

blicka

: نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن.

blickpunkt

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

blickstilla

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.

blid/frbindlig

: ملا يم, شيرين و مطلوب, نجيب, ارام, بي مزه.

blid/lugn

: ارام, راحت, متين.

blidka

: ارام كردن, تسكين دادن, اشتي كردن, خشم را فرو نشاندن, استمالت كردن, تسكين دادن.

blidka/f rsona

: ارام كردن, تسكين دادن, اشتي كردن.

blidkande

: دلجويي, فرونشاندن خشم وغضب, استمالت, وابسته به تسكين يا دلجويي.

bliga

: خميازه, نگاه خيره با دهان باز, خلا ء, خميازه كشيدن, دهان را خيلي باز كردن, با شگفتي نگاه كردن, خيره نگاه كردن.

blimp

: نوعي بالون هوايي كوچك.

blind

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

blind fr lskelse

: شيفتگي, شيدايي.

blind/rullgardin

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

blindg ngare/odugling

: نوعي پارچه پشمي, منفجر نشده, ادم مهمل, ترقه خراب, هرچيز خراب.

blindgngare

: نوعي پارچه پشمي, منفجر نشده, ادم مهمل, ترقه خراب, هرچيز خراب.

blindhet

: كوري, بي بصيرتي.

blindo

: كوكورانه, مانند كورها.

blindskrift

: خط برجسته مخصوص كوران, الفباء نابينايان.

blindtarmsinflammation

: اماس ضميمه روده, اماس اپانديس.

blindtarmsoperation

: برداشتن زاءده اپانديس يا اويزه.

blink

: چشمك زدن, سوسو زدن, تجاهل كردن, ناديده گرفته, نگاه مختصر, چشمك.

blink/blinka/glimta

: چشمك زدن, سوسو زدن, تجاهل كردن, ناديده گرفته, نگاه مختصر, چشمك.

blinka

: چشمك زدن, با چشم اشاره كردن, برق زدن, باز و بسته شدن, چشمك, اغماض كردن.

blinker

: چشمك زن, چشم بند اسب, چراغ راهنماي اتومبيل.

blint

: كوكورانه, مانند كورها.

blint/blindo

: كوكورانه, مانند كورها.

blip

: تصويري بر روي صفحه رادار.

blir

: مناسب, زيبنده, شايسته, درخور, زمان حال فعل be to, هستي, وجود, افريده, مخلوق, موجود زنده, شخصيت, جوهر, فرتاش.

blivande

: زمان حال فعل be to, هستي, وجود, افريده, مخلوق, موجود زنده, شخصيت, جوهر, فرتاش, پيدايش يافته, درحال تولد, مربوط به اينده, موثر دراينده.

blivit

: شدن, درخوربودن, برازيدن, امدن به, مناسب بودن, تحويل يافتن, درخوربودن, زيبنده بودن.

blixt

: اذرخش, برق (در رعد وبرق), اذرخش زدن, برق زدن, اذرخش, صاعقه, صاعقه زدن.

blixt/glans/blixtra

: تلا لو, تاباندن.

blixtkrig

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا كردن.

blixtls

: زيب لباس(كه بجاي دكمه بكار ميرود), زيب دار.

blixtra

: تلا لو, تاباندن.

blja

: دستمال سفره, دستمال, سينه بند, پيش انداز, كلفت و پرزدار, خواب دار, قدري مست, لول, چموش, ابجوي قوي.

blja

: موج بزرگ اب, خيزاب, موج زدن (از اب يا جمعيت يا ابر), بصورت موج درامدن, موج دار كردن, تموج داشتن, موجدار بودن, نوسان داشتن

blklocka

: انواع گل استكاني ابي رنگ, گل استكاني گرد.

bllusern

: يونجه.

blnad

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

blnda

: مسحوركردن, مات و مبهوت كردن, بكلي خيره كردن, خيره كردن, تابش يا روشني خيره كننده.

blndar ppning

: روزنه.

blndverk

: فريب, اغفال, پندار بيهوده, وهم.

blnga argt

: خيره نگاه كردن, اخم كردن, نگاه خيره, اخم, تروشرويي

blnk

: تلا لو, تاباندن.

blnke

: وسيله تطميع, طعمه يا چيز جالبي كه سبب عطف توجه ديگري شود, گول زنك, فريب, تطميع, بوسيله تطميع بدام انداختن, بطمع طعمه يا سودي گرفتار كردن, فريفتن, اغوا كردن.

block

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, تخته سنگ, سنگ, گرداله.

blockad

: راه بندان, محاصره, انسداد, بستن, محاصره كردن, راه بندكردن, سد راه, سدراه كردن.

blockadbrytare

: شخصي يا ناوي كه از محاصره دشمن ميگذرد.

blockera

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, بستن, مسدود كردن, خوردن.

blockering

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه.

blockfl jt

: صدانگار, ضبط كننده, دستگاه ضبط صوت, بايگان.

blod-

: خون مانند, قرمز, خوني, دموي, اميدوار.

blod

: خون, خوي, مزاج, نسبت, خويشاوندي, نژاد, نيرو,خون الودكردن, خون جاري كردن, خون كسي را بجوش اوردن, عصباني كردن.

blod verfring

: تزريق, نقل وانتقال, رسوخ, تزريق خون.

blodbad

: دكان قصابي, كشتارگاه, ادم كشي, لا شه ها, كشتار, قتل عام, خونريزي, قصابي.

blodbad/rra

: كشتارگاه, قتلگاه, صحنه كشتار.

blodbana

: رگ, عروق خوني.

blodbank

: بانك جمع اوري خون (براي تزريق به بيماران ومجروحين)

blodbrist

: كم خوني.

blodder

: رگ, عروق خوني.

bloddrypande

: برنگ خون, خوني, خون الود, قرمز, خونخوار.

blodf rgiftning

: مسموميت خون, عفونت خون, مسموميت عفوني حاصله در اثر جذب باكتريها ومواد فاسد بخون, گنديدگي, گند خوني, عفونت خون بوسيله ارگانيسم هاي چركي.

blodgrupp

: گروه خوني (كسي را) تعيين كردن, گروه خون.

blodhund

: نوعي سگ شكاري كه شامه بسيارتيزي دارد, كاراگاه, بااشتياق و تيزهوشي تعقيب كردن.

blodig

: برنگ خون, خوني, خون الود, قرمز, خونخوار, خوني, لخته شده, جنايت اميز, خونخوار.

blodig/blodtrstig

: خوني, دموي, اميدوار.

blodig/f rbannad

: برنگ خون, خوني, خون الود, قرمز, خونخوار.

blodigel

: زالو, هرجانوري كه خون مي مكد, كسي كه از ديگري پول بيرون ميكشد, زالو, حجامت, اسباب خون گيري, خفاش خون اشام, انگل, مزاحم, شفا دادن, پزشكي كردن, زالو انداختن, طبيب.

blodkrl

: رگ, عروق خوني.

blodkropp

: تنيزه, ذره, جسمك, گويچه(سفيد ياسرخ خون وبافت هاي غضروفي وغيره), گلبول.

blodl s

: بي خون, بدون خونريزي.

blodpltt

: صفحه كوچك, جسم مسطح و كوچك بويژه پلا كتهاي خوني, گرده خون.

blodpropp

: انسداد جريان خون, بستگي راه رگ.

blods nka

: رسوب سازي, لا ي گيري, ته نشيني, درزگيري, لا يه گذاري.

blodsband

: خويشي صلبي, قوم وخويشي.

blodsfr nde

: خويش وقوم, منسوب, منسوب نسبي, برادر يا خواهر.

blodsfrvant

: خويشاوند(ازجنس مذكر).

blodsh mnd

: كينه وعداوت خانوادگي, دشمني ديرين.

blodskam

: زناي با محارم و نزديكان.

blodspr ngda

: قرمز, سرخ وورم كرده, خون گرفته, برافروخته.

blodsprngd

: قرمز, سرخ وورم كرده, خون گرفته, برافروخته.

blodstockning

: تراكم, جمع شدن خون يا اخلا ط, گرفتگي.

blodstrm

: رگ گردش خون.

blodsutgjutelse

: خونريزي, سفك دماء.

blodtransfusion

: تزريق, نقل وانتقال, رسوخ, تزريق خون.

blodtrstig

: تشنه بخون, خونريز, سفاك, بيرحم.

blodtryck

: فشار خون.

blodv rde

: شمارش تعداد گويچه هاي خون در حجم معيني.

blodvallning

: تراز, بطورناگهاني غضبناك شدن, بهيجان امدن, چهره گلگون كردن (در اثر احساسات و غيره), سرخ شدن, قرمز كردن, اب را با فشار ريختن, سيفون توالت, ابريزمستراح را باز كردن (براي شستشوي ان), تراز كردن (گاهي با up).

blom

: شكوفه, شكوفه كردن, گل دادني, بكمال وزيبايي رسيدن.

blom/blomster

: شكوفه, شكوفه كردن, گل دادني, بكمال وزيبايي رسيدن.

blomaxel

: نهنج, ظرف, جا, حاوي, حفره درون سلولي گياه.

blomblad

: گلبرگ, پنج برگ گل.

blombukett

: دسته گل.

blomfoder

: كاسه گل, غلا ف گل, حقه گل.

blomk l

: گل كلم.

blomknopp

: جوانه, غنچه, شكوفه, تكمه, شكوفه كردن, جوانه زدن.

blomkrona

: جام گلبرگ, جام گل, كاسه گل.

blomkruka

: گلدان كوزه اي.

blomma

: گل, شكوفه, درخت گل, سر, نخبه, گل كردن, شكوفه دادن, گلكاري كردن.

blomma/blomstring

: شكوفه, گل, ميوه, گل دادن, داراي طراوت جواني شدن.

blommande

: گلدار, شكوفه دهنده, پيشرفت كننده.

blommans stndare

: پرچم, جرثومه نر گياه, پود.

blommig

: پرگل, پرزينت.

blomning

: شكوفايي, شكفتگي, شوره زني, فصل شكوفه اوري, حد اعلا ي تمدن يك قوم.

blomrik

: پرگل, پرزينت.

blomst llning

: ارايش, وضع گل, گل اذين, شكوفايي.

blomster

: شكوفه, شكوفه كردن, گل دادني, بكمال وزيبايي رسيدن.

blomster-

: گلدار.

blomsterhandlare

: گفلروش, گلكار.

blomsterkrans

: حلقه گل, تاج گل, نرده پلكان مارپيچي.

blomsterl k

: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.

blomsterodlare

: گلكار, گل پرور.

blomsterodling

: گلكاري, گل پروري, پرورش گل.

blomsterprakt

: نمايش گل وشكوفه.

blomstra/briljera/svnga/fanfar

: تزءينات نگارشي, جلوه, رشد كردن, نشو ونما كردن, پيشرفت كردن, زينت كاري كردن, شكفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل كردن.

blomstrande

: پوشيده از گل, پرگل, سليس وشيوا, گلگون.

blomstrande/gynnsam

: كامياب, موفق, كامكار.

blomstring

: شكوفه, گل, ميوه, گل دادن, داراي طراوت جواني شدن.

blond/ljus/blondin

: بور, سفيدرو, بوري (براي مرد بور وبراي زن بلوند گفته ميشود).

blondera

: سفيد شدن بوسيله شستن با وسايل شيميايي, سفيدكردن, ماده اي كه براي سفيد كردن(هرچيزي)بكار رود.

blondin

: بور, سفيدرو, بوري (براي مرد بور وبراي زن بلوند گفته ميشود).

bloss

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار كردن.

blossa

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن.

blota

: قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

blott och bar/ren

: دريا, اب راكد, مرداب, محض, خالي, تنها, انحصاري, فقط.

blottad p

: تهي, عاري, خالي از (معمولا با of).

blottst lla

: بي پناه گذاشتن, بي حفاظ گذاردن, درمعرض گذاشتن, نمايش دادن, افشاء كردن.

blr d

: رنگ ارغواني, زرشكي, جامه ارغواني, جاه وجلا ل, ارغواني كردن يا شدن.

blsa

: كيسه, ابدان, مثانه, بادكنك, پيشابدان, كميزدان, تاول, ابله, تاول زدن, دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن, كيسه كوچك, ابدانك, تاولچه, گودال.

blsand

: انواع اردك هاي ابي, غاز.

blsare

: دمنده, وزنده, كسي يا چيزي كه بدمد يابوزد, ماشين مخصوص دميدن.

blsb lg

: دم (در اهنگري), ريه.

blshalsk rtel

: غده پروستات

blsig

: بادي, باددار, بسهولت باطراف منتشر شونده, نسيم دار, خوش هوا, خنك, تازه, ملا يم, شادي بخش, باد خيز, پر باد, باد خور, طوفاني, چرند, درازگو.

blsippa

: غافث معمولي , دواي جگر.

blslampa

: چراغ جوشكاري.

blsr r

: تفنگ بادي, پفك.

blst

: ورم كرده, دميده شده, خسته.

blsterugn

: كوره قالبگيري اهن, كوره ذوب اهن.

blt

: خيس, مرطوب, خيلي خيس ولغزنده, ابي, ابدار, اشكبار, پر اب, ابكي, رقيق, تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

blta

: نوعي حيوان گوركن.

blta upp

: خيساندن, خيس خوردن, رسوخ كردن, بوسيله مايع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خيساندن, خيس خوري, غوطه, غوطه وري, غسل.

bltd ck

: شعاعي.

blte

: كمربند, تسمه, بندچرمي, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حركت يا عمل كردن.

bltira

: درخشان, تابان, ادم باهوش, ادم زرنگ, واكسي, واكس كفش, چيز درخشنده, ستاره, كلا ه ابريشمي, كفش چرمي برقي, پول زر يا نقره, ليره طلا, پول, سكه, چشم, چشم كبودشده(در اثر ضربت وغيره), انواع ماهيان كوچك ونقره فام امريكايي.

bluff

: توپ زدن, حريف را از ميدان دركردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشيب, پرتگاه.

bluffa

: توپ زدن, حريف را از ميدان دركردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشيب, پرتگاه.

blunder

: شلوار گشاد و زنانه ورزشي, گياه شكوفه كرده, شخص بالغ, اشتباه احمقانه, لغزش, اشتباه در گفتار يا كردار.

blus

: پيراهن ياجامه گشاد, بلوز.

blusliv

: پستان بند, سينه بند (زنانه).

blusskyddare

: نوعي ژاكت استين دار, زير پوش زنانه.

blverk

: خاكريز, بارو, ديوار(ساحلي), ديواره سد, موج شكن, پناه, سنگربندي, حامي.

blvinge

: دختر پيشاهنگ هشت ساله تايازده ساله, يكجور دوربين عكاسي, يكنوع نان شيريني ميوه دار.

bly

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

blyaktig

: سربي, مانند سرب, سربي رنگ, كند.

blydagg

: گلوله سربي, وزنه شاقول, شاقول, ژرف پيما, سرازيرشدن, نازل شدن, سرنگون وارافتادن.

blyerts

: سرب سياه, مغز مداد, گرافيت.

blyertsstift

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

blyfri

: بي سرب, بدون سرب (دربين حروف چاپ).

blyg

: كم رو, خجول, ترسو, محجوب.

blyg/pryd

: خجالتي, كمرو,, نازكن.

blyg/skygg/skygga/kasta

: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن.

blygd

: موي زهار, موي شرمگاه, ناحيه زهار يا عانه, شرمگاه, كرك, پوشيدگي از كرك.

blygdben

: استخوان شرمگاه, عظم عانه.

blyghet

: عدم اعتماد به نفس, كم رويي, ترس بيم از خود.

blyglans

: گالن, سرب معدني, سرب طبيعي.

blygr

: سربي رنگ, كبود, كبود شده, كوفته, خاكستري رنگ.

blygsam

: باحيا, افتاده, فروتن, معتدل, نسبتا كم, نامتظاهر, فروتن, محقر, خالي از جلا ل و ابهت, بي تكلف

blygsamhet

: ازرم, شكسته نفسي, عفت, فروتني, حجب, كمرويي, ترسويي, بزدلي, جبن.

blylod

: ژرف پيما, شاقول عمودي, گلوله سربي, : راست, بطور عمودي, عمودا, درست,عينا, لوله كشي كردن, ژرف يابي كردن, عمق پيمودن, عمودي قرار دادن, با شاقول ازمودن, باسرب مهر وموم كردن, شاقولي افتادن, عمود بودن, سرب.

blyvitt

: سفيداب سرب, اسفداج.

bna

: باقلا, لوبيا, دانه, حبه, چيزكم ارزش وجزءي.

bndsel

: شلا ق زني.

bne-

: التماس اميز.

bneman

: فاتحه خوان مزدور, دعاخوان, گدا, مستمند.

bnfalla

: درخواست كردن از, عجز و لا به كردن به, التماس كردن به, استغاثه كردن از.

bnfallande

: دفاع, برهان نمايي, شفاعت, دادخواهي.

bngstyrig

: كله شق, رام نشو, بيقرار, سركش, چموش.

bnk/domstol

: نيمكت, كرسي قضاوت, جاي ويژه, روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن, نيمكت گذاشتن (در), بر كرسي نشستن.

bnkrad

: سطر, رديف.

bnsyrsa

: اخوندك.

bo

: جزيره نشين.

bo

: جزيره نشين.

bo

: ساكن بودن, اقامت گزيدن, اشيانه, لا نه, اشيانه اي كردن.

bo p landet

: ساكن ده شدن, با اخراج تنبيه كردن.

bo tillsammans

: باهم زندگي كردن (زن ومرد), رابطه جنسي داشتن.

boa

: اژدرمار, مار بوا.

boasera

: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.

bobb

: نوعي سورتمه كوچك.

bobin

: قرقره, ماسوره.

bock

: جنس نر اهو وحيوانات ديگر, قوچ, دلا ر, بالا پريدن وقوز كردن(چون اسب), ازروي خرك پريدن, مخالفت كردن با (دربازي فوتبال وغيره), جفتك, جفتك انداختن.

bock/hanne

: جنس نر اهو وحيوانات ديگر, قوچ, دلا ر, بالا پريدن وقوز كردن(چون اسب), ازروي خرك پريدن, مخالفت كردن با (دربازي فوتبال وغيره), جفتك, جفتك انداختن.

bocka

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.

bocka/b ge

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.

bockhoppning

: بازي جفتك چاركش, باجست وخيز حركت كردن, جفتك چاركش كردن, از يكديگر بنوبت جلو زدن, گريز زدن, گره گره حركت كردن.

bocksprng

: از روي شادي جست وخيز كردن, رقصيدن, جهش, جست وخيز, شادي.

bod

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه.

boende

: زندگي, معاش, وسيله گذران, معيشت, زنده, حي, درقيدحيات, جاندار, جاوداني.

boett

: قاب ساعت, جعبه ساعت.

bofast

: مقيم, مستقر.

bog

: شانه, دوش, كتف, هرچيزي شبيه شانه, جناح, باشانه زور دادن, هل دادن.

bogankare

: باغ, الا چيق, سايبان.

boggi

: ديو, جن, شيطان.

bogsera

: كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل.

bogsera/bogsering

: باطناب بدنبال كشيدن, پس مانده الياف كتان يا شاهدانه, طناب, زنجير, يدك كش, يدك كشي.

bogsera/ryck/rycka

: بزحمت كشيدن, بازوركشيدن, تقلا كردن, كوشيدن, كشش, كوشش, زحمت, تقلا, يدك كش.

bogserb t

: كشتي يدك كش, بزحمت كشيدن, بازوركشيدن, تقلا كردن, كوشيدن, كشش, كوشش, زحمت, تقلا, يدك كش.

bogserlina

: طناب يا ريسماني كه بوسيله ان چيزي را مي كشند, طناب بوكسل, طناب مخصوص صيد بالن, طناب مخصوص يدك كشيدن چيزي.

bogsertross

: طناب مخصوص يدك كشيدن چيزي.

boj

: نوعي فلا نل روميزي, رهنماي شناور, كويچه, روابي, جسم شناور, روي اب نگاهداشتن, شناور ساختن.

boja

: پابند, دستبند, قيد, مانع, پابند زدن.

boja/fotboja

: بخو, پابند, زنجير, قيد, مانع, مقيد كردن, در زير غل وزنجير اوردن.

bojkott

: تحريم كردن, تحريم, بايكوت.

bojkotta

: تحريم كردن, تحريم, بايكوت.

bojor

: غل و زنجير پا, پا بند.

bok

: زان, ممرز, الش, راش, فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن, چهار ورق كاغذ كه تا شده و هشت ورق شده باشد, ورق هشت برگي, كاغذ را دسته كردن.

bokanmlan

: انتقاد از كتاب, مقاله درباره كتاب.

bokband

: حجم, جلد.

bokbindare

: اهرم جعبه ماكو, الياف پشم كه بهم پيوسته ونخ پشم را تشكيل ميدهد, شكم بند زنان (پس از وضع حمل), رسيد بيعانه, صاحف, بند.

bokf ra

: فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن.

bokf ring

: حسابداري, حسابداري, اصول حسابداري, برسي اصل و فرع, دفتر داري, ساماندهي.

bokf rlggare

: ناشر.

bokfrare

: ذي حساب, حسابدار.

bokfringsmaskin

: ماشين حسابداري.

bokgarm rke

: برچسب كتاب.

bokhandel

: كتابفروشي.

bokhllare

: ذي حساب, حسابدار.

boklig

: ادبي, كتابي, اديبانه, اديب, وابسته به ادبيات, ادبياتي.

bokm rke

: نشان لا ي كتاب, چوب الف.

bokmal

: كسيكه علا قه مفرطي به مطالعه كتب دارد.

bokomslag

: كاغذي كه با ان كتاب را جلد ميكنند, جلد كاغذي روي كتاب.

bokrygg

: تيره پشت, ستون فقرات, مهره هاي پشت, تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.

bokskp

: قفسه كتاب.

bokst ver

: حروف گذاري, علا مت گذاري باحروف.

bokstav

: حرف, نويسه.

bokstavera

: هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.

bokstaverande

: املا ء, هجي.

bokstavlig

: تحت اللفظي, حرفي, لفظي, واقعي, دقيق, معني اصلي.

bokstavlig/ordagrann

: تحت اللفظي, حرفي, لفظي, واقعي, دقيق, معني اصلي.

bokstavsg ta

: قلب, تحريف, مقلوب, تشكيل لغت يا جمله اي از درهم ريختن كلمات يا لغات جمله ء ديگر.

bokstnd

: بساط كتابفروشي.

boktryck

: منگنه مسوده كاغذهاي كپيه, پرس نامه, چاپي, وابسته بحروف چاپي.

boktryckare

: چاپگر.

boktryckarkonst

: چاپ, طبع, چاپ پارچه, باسمه زني.

bokverk

: فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن.

bolag

: بنگاه, شركت.

bolagsman

: شريك شدن ياكردن, شريك, همدست, انباز, همسر, يار.

boll

: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك.

boll av idisslad fda

: نشخوار, تنباكوي جويدني, تفكر, تعمق.

boll/kula

: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك.

bolltr

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

bolmrt

: سيكران, بذر البنج, بنگ دانه.

bolstervar

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

bom/mast

: تيردكل, تير اهن يا الوار, مشت بازي كردن, مشاجره كردن, نزاع.

bomb

: بمب, نارنجك, بمباران كردن, مخزن.

bomba

: بمب, نارنجك, بمباران كردن, مخزن, با هواپيما زير رگبار مسلسل وتوپ گرفتن, بباد انتقاد گرفتن, سرگردان.

bombardemang

: بمباران.

bombardera

: بمباران كردن, بتوپ بستن, پرتاب كردن, شتاب كردن, ضربه, شتاب, پوست پشم دار, خامسوز, پوست خام, پوست كندن, پوستك, پي درپي زدن, پي در پي ضربت خوردن.

bombardera/skinn

: پرتاب كردن, شتاب كردن, ضربه, شتاب, پوست پشم دار, خامسوز, پوست خام, پوست كندن, پوستك, پي درپي زدن, پي در پي ضربت خوردن.

bombardering

: بمباران.

bombasm

: كتان, جنس پنبه اي (مج.) گزافه گويي, سخن بزرگ يا قلنبه, مبالغه.

bombastisk

: گزاف, قلنبه, مطنطن, قلنبه نويس, گزاف گوي, دهان دار, پرحرف.

bombflygplan

: هواپيماي بمب افكن, بمب انداز.

bombplan

: هواپيماي بمب افكن, بمب انداز.

bomrke

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن.

bomull

: پنبه, نخ, پارچه نخي, باپنبه پوشاندن.

bomullsfabrik

: كارخانه نخ ريسي.

bomullsflanell

: پارچه پنبه اي شبيه فلا نل, فلا نل نما, كركي.

bomullsfr

: تخم پنبه, پنبه دانه.

bomullskrut

: باروت پنبه.

bomullsspinneri

: كارخانه نخ ريسي.

bomullstr d

: نخ تابيده (كه ابتداء در شهر ليل تهيه ميشده).

bomullstrik

: يكنوع پارچه ء نخي كه براي زيرپوش بكار ميرود.

bomullstyg

: فاستوني نخي, سخن گزاف, بي ارزش, لفاظي.

bona

: موم, مومي شكل, شمع مومي, رشد كردن, زياد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله يافتن.

bondb na

: باقلا.

bonde

: كشاورز, سرپرست خانه, مرد زن دار, روستايي, دهاتي, دهقاني, كشاورز, رعيت.

bondestnd

: رعايا, جماعت دهقانان, بي تربيتي.

bondf rnuft

: عقل سليم, قضاوت صحيح, حس عام.

bondfrst nd

: عقل سليم, قضاوت صحيح, حس عام.

bondgrann

: زرق وبرق دار, نمايش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادي.

bondgrd

: ابنيه و ساختمانهاي مجاورمزرعه, مزرعه وابنيه ان, مزرعه و حوالي ان, علا قجات رعيتي.

bondhund

: دورگه, دو تخمه, پست نژاد.

bondkomik

: مسخره اميز, مضحك, تقليد, رقص لخت, تقليد و هجو كردن

bondkvinna

: هم ميهن.

bondlurk

: روستايي نادان يا كودن, ادم بي دست وپا, دهاتي جاهل, احمق, نفهم.

bondpermission

: مرخصي بدون اطلا ع قبلي, جيم شدن.

bondpojke

: نوكر, خادم شواليه, جوان روستايي, عاشق.

bondslug

: ناقلا, ادم تودار, ادم اب زيركاه, موذي, محيل, شيطنت اميز, كنايه دار.

bondstuga

: خانه رعيتي.

bong

: سند, مدرك, دستاويز, ضامن, گواه, شاهد, تضمين كننده, شهادت دادن.

bonga

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

bongotrumma

: يكنوع طبل دوطرفه كه بادست نواخته ميشود, بانگو.

boning

: منزل, مسكن, رحل اقامت افكندن, اشاره كردن, پيشگويي كردن, بودگاه, بودباش.

boning/boningsplats

: سكونت, اسكان, سكني, مستعمره, مسكن, منزل.

boning/vistelse

: منزل, مسكن, رحل اقامت افكندن, اشاره كردن, پيشگويي كردن, بودگاه, بودباش.

boningsplats

: سكونت, اسكان, سكني, مستعمره, مسكن, منزل.

boningsrum

: اتاق نشيمن, سالن نشيمن.

bonjour

: نيم تنه دامن بلند مردانه, فراك.

bonnett

: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.

bonus

: انعام, جايزه, حق الا متياز, سودقرضه, پرداخت اضافي.

bookmaker

: كتاب نويس, صحاف, ناشركتاب, دلا ل شرط بندي.

boplats

: سكونت, اسكان, سكني, مستعمره, مسكن, منزل.

bor

: زندگي كردن, زيستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, داير.

bord

: جدول, ميز, مطرح كردن.

borda

: تخته, تابلو.

bordduk

: سفره, روميزي.

borde

: بايد, بايست, بايستي, بايد و شايد, زمان ماضي واسم مفعول فعل معين.للاهس

borde inte

: نبايستي.

bordell

: فاحشه خانه.

bordlggning/l nggrund

: مواديكه از ان تاقچه ميسازند, شيب, درجه شيب, تاقچه يا قفسه بندي.

bordlpare

: ريشه هوايي, دونده, گردنده, گشتي, افسر پليس, فروشنده سيار, ولگرد, متصدي, ماشين چي, اداره كننده شغلي.

bordsb n

: توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.

bordsduk

: سفره, روميزي.

bordslda

: كشو, برات كش, ساقي, طراح, نقاش, زير شلواري.

bordssamtal

: صحبتهاي خصوصي و غير رسمي در سر ميز غذا, مفاوضه.

bordsservis

: لوازم ميز يا سفره, ظروف سفره, كارد و چنگال.

bordsvatten

: اب معدني.

bordtennis

: بازي پينگ پنگ, تنيس روي ميز.

bordtennisracket

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

bore

: بادشمال.

boren

: زاييده شده, متولد.

borg

: دژ, قلعه, قصر, رخ.

borg/slott

: دژ, قلعه, قصر, رخ.

borgare i stad

: شهرنشين, شهري, حاكم يا قاضي شهر.

borgen

: توقيف, حبس, واگذاري, انتقال, ضمانت, كفالت, بامانت سپردن, كفيل گرفتن, تسمه, حلقه دور چليك, سطل, بقيد كفيل ازاد كردن.

borgen r/fordringsgare

: بستانكار, طلبكار, ستون بستانكار.

borgenr

: بستانكار, طلبكار, ستون بستانكار.

borgensf rbindelse

: ضمانت, تضمين, وثيقه.

borgensman

: برده, غلا م, ضامن, كفيل.

borgerlig

: عضوطبقه متوسط جامعه, عضو طبقه دوم, طبقه كاسب ودكاندار, غيرنظامي, مدني.

borgerlighet

: احترام.

borgis

: عضوطبقه متوسط جامعه, عضو طبقه دوم, طبقه كاسب ودكاندار.

borgm stare

: شهردار.

borgmstarinna

: زن شهردار.

boricka

: الا غ, خر, ادم نادان وكودن.

bornera

: جوش زدن, گازدار كردن (مشروبات وغيره).

bornyr

: سر, كله, راس, عدد, نوك, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءيس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موي سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلي, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, داراي سركردن, رياست داشتن بر, رهبري كردن, دربالا واقع شدن

borr

: مته, هرچيزيكه وسيله سوراخ كردن باشد, سنبه, ملول كننده, خستگي اور.

borra

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

borra/tr ka ut

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

borrande

: تمرين, تمرين نظامي, حفر, مته زني.

borrare

: مته, هرچيزيكه وسيله سوراخ كردن باشد, سنبه, ملول كننده, خستگي اور.

borrfluga

: كرم ميوه.

borrsvng

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل.

borrtorn

: جرثقيل, دكل كشتي, برج چاه كني, با جرثقيل حمل كردن.

borst

: موي زبر, موي سيخ, موي خوك, سيخ شدن, رويه تجاوزكارانه داشتن, اماده جنگ شدن.

borst/vara full av

: موي زبر, موي سيخ, موي خوك, سيخ شدن, رويه تجاوزكارانه داشتن, اماده جنگ شدن.

borsta

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

borste

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

borsteig

: زبر, داراي موي زبر, جنگي.

borstig

: زبر, داراي موي زبر, جنگي.

borstnejlika

: گل ميخك شاعر, حسن يوسف.

bort

: كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت, پاك كردن از, رهانيدن از, خلا ص كردن.

borta

: در دشت, در صحرا, .

bortarbeta

: زدودن, رفع كردن.

bortbyting

: بچه اي كه پريان بجاي بچه اي كه دزديده اند ميگذارند, ادم دمدمي.

bortefter

: همراه, جلو, پيش, در امتداد خط, موازي با طول.

borterst

: دورترين, اقصي نقطه, بعيدترين, ابعد, دورترين, اقصي نقطه.

bortersta del av plan

: مزرعه دور افتاده, بيرون از محيط, قسمت خارجي ميدان.

bortf rklaring

: دروغگويي, حرف دو پهلو.

bortfalla

: بخواب رفتن, مردن.

bortflyttning

: رفع, ازاله.

bortfra

: ربودن, دزديدن (شخص), دور كردن, ادم دزديدن, از مركز بدن دور كردن (طب).

bortfrakta

: برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

bortfraktning

: رفع, ازاله.

bortg ngne

: مرده, مرحوم.

bortgng

: مرگ, مردن, درگذشتن.

bortifrn

: از, بواسطه, درنتيجه, از روي, مطابق, از پيش.

bortkommen

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

bortom

: انسوي, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

bortoperera

: برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

bortovaro

: نبودن, غيبت, غياب, حالت غياب, فقدان.

bortr va

: بچه دزدي كردن, ادم سرقت كردن, ادم دزدي كردن.

bortre

: بيشتر, ديگر, مجدد, اضافي, زاءد, بعلا وه, بعدي, دوتر,جلوتر, پيش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پيشرفت كردن, كمك كردن به.

bortrvande

: عمل ربودن (زن و بچه و غيره), ربايش, دورشدگي, دوري از مركز بدن, قياسي, قياس.

bortse

: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.

bortslarvad

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

bortslumpa

: يكجا فروختن, ارزان فروختن, فروش يكجا وارزان.

borttagande

: ريشه كني, ساييدگي, قطع, قطع عضوي از بدن, فرساب.

borttagning/bortflyttning

: رفع, ازاله.

borttagningsbar

: برداشتني, رفع شدني.

borttr ngning

: سركوبي.

bos tta

: واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن.

bosatt

: مقيم, مستقر.

bosch

: حرف توخالي, مهمل, حقه بازي, چرند.

boskap

: احشام واغنام, گله گاو, چارپايان اهلي, مواشي وگاو وگوسفندي كه براي كشتار يافروش پرورش شود, احشام.

boskapsdrivare

: چوبدار, گله فروش, دلا ل گاو و گوسفند.

boskapstjuv

: داراي صداي خش خش.

boskapsuppfdare

: گاودار, گاو فروش, گاو چران, گله چران, چوپان, گله بان, محافظ, رمه دار, گاودار, چوپان, گله دار, رمه دار, كشيش, روحاني.

boss

: رءيس كارفرما, ارباب, برجسته, برجسته كاري, رياست كردن بر, اربابي كردن (بر), نقش برجسته تهيه كردن, برجستگي.

bossa

: ستاره اي كه نور ان چند روزي زياد شده و دوباره كم شود, فاني ستاره, نو اختر.

bostad

: مسكن, تهيه جا, خانه ها (بطور كلي), مسكن, خانه سازي.

bostad/lya

: حفاري, محل حفر.

bostads-

: مسكوني, وابسته به اقامت, قابل سكني, محلي.

bostadsl genhet

: تخت, پهن, مسطح.

bostadsls

: دربدر, بي خانمان, اواره.

bostadsomr de utanfr f rorterna

: ناحيه يا منطقه ء خارج شهري.

bostadsregion utanfr f rorterna

: منطقه وسيعي ازنواحي خارج شهر, حومه شهر.

bostlle

: محل اقامت, اقامتگاه.

bostta sig

: واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن.

bot

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

bot-

: وابسته به طلب مغفرت وندامت.

bota

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

botande

: داراي خاصيت درماني, علا ج بخش, شفا بخش.

botanik

: گياه شناسي, كتاب گياه شناسي, گياهان يك ناحيه, زندگي گياهي يك ناحيه.

botaniker

: گياه شناس, متخصص گياه شناسي.

botanisera

: گياه جمع كردن (براي مقاصد گياه شناسي), تحقيقات گياه شناسي بعمل اوردن.

botaniska

: وابسته به گياه شناسي, تركيب يامشتقي از مواد گياهي و داروهاي گياهي.

botanist

: گياه شناس, متخصص گياه شناسي.

botare

: شفا دهنده, التيام دهنده.

botemedel

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

botf rdig

: توبه كار, پشيمان, تاءب, اندوهناك, نادم.

botfrdighet

: پشيماني, توبه, ندامت.

botg rare

: توبه كار, پشيمان, تاءب, اندوهناك, نادم.

botgring

: توبه وطلب بخشايش, پشيماني, رياضت, وادار به توبه كردن.

botlig

: علا ج پذير.

botten

: ته, پايين, تحتاني.

bottenf rg

: زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ

bottenfisk

: گياه زميني, ماهي ته دريا, خواننده ياتماشاچي بي ذوق, عامي, شخص فرومايه و پست.

bottenl ge

: نظيرالسمت, حضيض, ذلت, سمت القدم.

bottenls

: ژرف, گردابي, ناپيمودني, بدون ته, غير محدود.

bottenls

: ژرف, گردابي, ناپيمودني.

bottensats

: درد , باقي مانده, چيز پست وبي ارزش, ته نشين, ته نشست, لا ي, رسوب, درده, رسوب كردن.

bottenv ning

: طبقه همكف ساختمان.

bottnande

: لگني, واقع درنزديك لگن خاصره, وابسته به لگن خاصره.

botulism

: مسموميت غذايي حاد.

botvning

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

boulevard

: خيابان پهني كه دراطراف ان درخت باشد بولوارد, بزرگراه, باغراه.

bouppteckningsman

: فرمدار, مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي و مجري.

bouquet

: دسته گل.

bourgeoisie

: طبقه سوداگر, سرمايه داري, حكومت طبقه دوم, بورژوازي.

boutique

: دكان, بوتيك.

boutredningsman

: فرمدار, مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي و مجري.

bovaktig

: پست, نالا يق, فاسد, شرير, بدذات, خيلي بد.

bovaktighet

: پستي, بدذاتي, جنايت, شرارت, تبه كاري.

bovstreck

: پستي, بدذاتي, جنايت, شرارت, تبه كاري.

bowla

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

bowlare

: قدح ساز, نوعي كلا ه لبه دار, كسي كه باگلوله ياگوي بازي ميكند, مشروب خوارافراطي, داءم الخمر.

bowling

: بازي بولينگ.

bowlk gla

: سنجاق, پايه سنجاقي.

bowlklot

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

box

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

boxa

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

boxare

: مشت زن, بوكس باز.

boxas

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

boxer

: مشت زن, بوكس باز.

boxhandske

: دستكش بوكس.

boxning

: مشت زني, بوكس.

boxningssporten

: مشت زني, بوكس.

br ck

: فتق, مرض فتق, غري.

br cka

: درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي, سفرس, گياه سنگروي.

br ckjrn

: اهرم, ديلم.

br cklig

: شكستني, نازك, سست, نحيف, شكننده, زودگذر, سست در برابر وسوسه شيطاني, گول خور, بي مايه.

br ckt

: شورمزه, بدمزه.

br d

: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.

br dbutik

: دكان نانوايي يا شيريني پزي.

br ddfull

: لبريز.

br dfda

: نان, قوت, نان زدن به.

br dfodring

: مهمانخانه شبانه روزي, پانسيون, تخته كوبي.

br dfrukttrd

: ميوه نان.

br dgrd

: محوطه ياحياط تير فروشي كه الوار در ان انباشته شده.

br dkant

: كبره, كبره بستن, قسمت خشك و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چيزي, ادم جسور و بي ادب.

br dkorg

: سبدنان, شكم, معده, ناحيه حاصلخيز.

br dmogen

: زود رس, پيش رس, نابهنگام, باهوش.

br drost

: نوشنده بسلا متي كسي, نان برشته كن, سرخ كننده, برشته كننده.

br dska

: شلوغي, هايهو, جنبش, تقلا, كوشش, شلوغ كردن, تقلا ياكشمكش كردن, عجله, شتاب, سرعت, عجله كردن, شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي, شتابزدگي, عمل يا فعاليت رسوبي, تعجيل بسيار.

br dskande

: مبرم.

br dspade

: پوست انداختن, پوست كندن, كندن, پوست, خلا ل, نرده چوبي, محجر.

br k

: همهمه, سر و صدا, قيل و قال, داد, غوغا, هنگامه.

br k/brka

: هايهوي, سروصدا, نق نق زدن, اشوب, نزاع, هايهو كردن, ايراد گرفتن, خرده گيري كردن, اعتراض كردن.

br k/upplopp

: هنگامه, همهمه, غوغا, شلوغ, جنجال, اشوب, التهاب, اغتشاش كردن, جنجال راه انداختن.

br ka

: بع بع كردن, صداي بزغاله كردن, ناله كردن, بع بع.

br ken

: سرخس, جماز, بسفايج.

br kenvxt

: سرخس, جماز, بسفايج.

br kig

: بي نظم, بي ترتيب, نامنظم, مختل, شلوغ, ناامن.

br kig/slagskmpe

: پر سر و صدا, خشن, داد و بيداد كن, سركش, سر و صدا و اشوب كردن.

br kstake

: از روي بيميلي جدا شدن از, مزاحم, موجد زحمت ودردسر, اشوبگر.

br llops-

: وابلسته بعروسي, نكاحي, عروسي, زفافي.

br nd mandel

: نقل وشيريني, بادام سوخته, اجيل سوخته.

br nna till aska

: خاكستر كردن, سوزاندن, با اتش سوختن.

br nnande/skarp

: نيشدار, تند, تيز, هجو اميز, سوزش اور.

br nnas

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

br nnblsa

: تاول, ابله, تاول زدن.

br nneri

: كارخانه يا محل تقطير, رسومات.

br nning/brnningar

: خيزاب درياكنار.

br nningar

: خيزاب درياكنار.

br nnpunkt

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

br nnpunkts-

: كانوني, مركزي, وابسته بكانون, موضعي.

br nnsr

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

br nnugn

: كوره, اجاق, دركوره پختن.

br nnvin

: مشروب جين قوي هلندي.

br nnvinsbrnneri

: كارخانه يا محل تقطير, رسومات.

br nsle

: سوخت, غذا, اغذيه, تقويت, سوخت گيري كردن, سوخت دادن (به), تحريك كردن, تجديد نيرو كردن.

br sch

: نقض عهد, رخنه, نقض كردن, نقض عهد كردن, ايجاد شكاف كردن, رخنه كردن در.

br ss

: تيموس حيوانات جوان, دنبلا ن, لوزالمعده, غده تيموس.

br st-

: سينه اي, صدري, دروني, باطني.

br sta

: اماده كردن, مهيا شدن.

br sthllare

: پستان بند.

br stkorg

: صندوق, يخدان, جعبه, تابوت, خزانه داري, قفسه سينه, سينه, صدر, قفسه سينه.

br stsim

: شناي پروانه.

br stvrn

: بارو, برج و بارو, استحكام ياسنگر موقتي, نرده بندي عرشه جلو كشتي.

br stvrta

: نوك پستان, نوك غده, پستانك مخصوص شيربچه, ازنوك پستان خوردن.

br te

: صداهاي ناهنجار دراوردن, درهم ريختن, درهم ريختگي, درهم وبرهمي.

br tte

: لبه, كنار, حاشيه, پركردن.

br/sjukb r

: تخت روان, برانكار, بسط يابنده.

bra

: خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن, پوشيدن, در بر كردن, بر سر گذاشتن, پاكردن (كفش و غيره), عينك يا كراوات زدن, فرسودن, دوام كردن, پوشاك.

bra

: خوب, نيكو, نيك, پسنديده, خوش, مهربان, سودمند, مفيد, شايسته, قابل, پاك, معتبر, صحيح, ممتاز, ارجمند, كاميابي, خير, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله, چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

bra/stor

: بزرگ, عظيم, كبير, مهم, هنگفت, زياد, تومند, متعدد, ماهر, بصير, ابستن, طولا ني.

brackig

: ادم هرزه, ادم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.

bragd

: كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن.

bragd/kraftprov

: كار برجسته, شاهكار, كار بزرگ, فتح نمايان.

brailleskrift

: خط برجسته مخصوص كوران, الفباء نابينايان.

brak/klockringning

: صداي پيوسته, صداي مسلسل, غوغا, طنين متناوب, ناقوس يا زنگ, صداي ناقوس, غريدن, ترق وتروق كردن, هياهو وغوغا كردن, صداي گوشخراش دادن.

brakfest

: مجلس انس ورقص, بزم.

brakskit

: گوز, گوزيدن.

bramst ng

: سكوب بالا ي دكل كشتي, بالا ترين شكوب دكل كشتي, وسايل بي مصرف كشتي.

brand

: ماشرا, خوره, اكله, يكجور افت درختان ميوه, نوعي شته ياكرم, فاسدكردن, فاسدشدن.

brand/rost/mgel

: پرمك, كپك, بادزدگي, زنگ گياهي, كپك زدن.

brandbil

: ماشين اتش نشاني, تلمبه اتش خاموش كن.

brandfast

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

brandfri

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

brandgul

: پرتقال, نارنج, مركبات, نارنجي, پرتقالي.

brandman

: مامور اتش نشاني, سوخت انداز, سوخت گير.

brandr d

: رنگ پريده, ترسناك, تيره, مستهجن, بطورترسناك ياغم انگيز, موحش, شعله تيره, شعله دودنما, رنگ زرد مايل به قرمز, كم رنگ وپريده, زننده.

brandsoldat

: مامور اتش نشاني, سوخت انداز, سوخت گير.

brandspruta

: ماشين اتش نشاني, تلمبه اتش خاموش كن.

brandstation

: ايستگاه اتش نشاني.

brandvning

: تمرين اطفاء حريق.

brant

: سرازير, تند, سراشيب, گزاف, فرو كردن (در مايع), خيساندن, اشباع كردن, شيب دادن, مايع (جهت خيساندن).

brant klippa/klippspets

: پرتگاه, كمر, تخته سنگ.

brant/brddjup

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشيبي تند.

brant/sluttning

: پرتگاه مصنوعي, سينه كش, سرازيري خندق.

brant/stup

: ديوار دروني خندق, سراشيبي خندق, سراشيب كردن, بريدن, عمودي بريدن.

brare

: حامل, درخت بارور, در وجه حامل.

brasa

: اتش بزرگ, اتش بازي, اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

braskande

: خود فروش, خوش نما, زرق وبرق دار, خود نما, پر جلوه.

brasredskap

: سيخ و سه پايه وساير اسبابهاي جلو بخاري.

brass

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل.

brassa

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل.

brassk rm

: سپر جلو بخاري, مامور اتش نشاني.

brast

: قطاري, پشت سر هم.

brasved

: هيزم.

bravad

: رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.

bravo

: مريزاد, افرين, براوو, هورا.

bravorop

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

bravur

: اظهار شجاعت و دلا وري, روحيه مطملن وامرانه, بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.

bravurnummer

: ستاره يا شخصيت برجسته جماعت, موضوع مهم وقابل توجه.

brb rare

: ادم نعش كش, تابوت بر.

brbar radiotelefon

: دستگاه مخابره يا راديوي ترانزيستوري كوچك.

brckage

: شكستني, شكست.

brckband

: چوب بست زدن, پايه زدن, بستن, بسيخ كشيدن, بدار اويختن, جفت كردن, گره زدن, دسته كردن, متمسك شدن, كوك زن, بهم بستن, بادبان را جمع كردن, بار سفر بستن, بدار اويخته شدن, خرپا, شكم بند, بقچه, انبان, فتق بند.

brcklighet

: زودشكني, تردي, ظرافت.

brd

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن.

brd

: نان, قوت, نان زدن به.

brda

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن, بار, تعهد, مسلوليت.

brdd

: لبه, كنار, حاشيه, پركردن.

brddjup

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشيبي تند.

brde

: تخته, تابلو.

brdfrukt

: ميوه نان.

brdighet

: حاصلخيزي, باروري.

brdkavel

: وردنه, تيرك.

brdmogenhet

: زودرسي.

brdraskap

: برادري, انجمن برادري واخوت, انجمن اخوت, دسته.

brdska/skynda

: شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي.

brdskande karakt r

: فوريت, ضرورت, نيازشديد.

brdsmula

: خرده نان, خرده, هرچيزي شبيه خرده نان (مثل خاك نرم)

brdspel

: نرد, تخته نرد.

brdst rtad

: بشدت پرتاپ كردن, شتاباندن, بسرعت عمل كردن, تسريع كردن, سر اشيب تند داشتن, ناگهان سقوط كردن, غير محلول وته نشين شونده, جسم تعليق شونده يا متراسب, خيلي سريع, بسيار عجول, ناگهاني, رسوب شيميايي.

brdst rtad/pskynda

: بشدت پرتاپ كردن, شتاباندن, بسرعت عمل كردن, تسريع كردن, سر اشيب تند داشتن, ناگهان سقوط كردن, غير محلول وته نشين شونده, جسم تعليق شونده يا متراسب, خيلي سريع, بسيار عجول, ناگهاني, رسوب شيميايي.

bred

: پهن, عريض, گشاد, فراخ, وسيع, پهناور, زياد, پرت, كاملا باز, عمومي, نامحدود, وسيع.

breda

: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

breda ut

: منبت كاري كردن, باز كردن, گسترده.

breda ut sig

: اطناب كردن, به تفصيل شرح دادن.

bredd

: پهنا, عرض, وسعت نظر, پهنا, عرض, پهنه, وسعت, چيز پهن.

bredda

: پهن كردن, وسيع كردن, منتشر كردن.

breddgrad

: عرض جغرافيايي, ازادي عمل, وسعت, عمل, بي قيدي.

bredhvdad

: كله شق, سرسخت, ادم كودن وسرسخت.

bredsida

: توپهايي كه دريك سوي كشتي اراسته شده, سطح پهن هرچيزي, بايك شليك.

bredvid

: دركنار, نزديك, دريك طرف, بعلا وه, باضافه, ازطرف ديگر, وانگهي.

breitschwanz

: گوسفنددنبه دار, پوست بره.

brett

: دندانه دار, داراي دندان مضرس, حريص, دندان نما.

brev

: حرف, نويسه.

brev-

: رساله اي, نامه اي.

brevb rare

: نامه رسان.

brevduva

: كبوتر خانگي, كبوتر جلد.

brevhuvud

: سرنامه, عنوان چاپي بالا ي كاغذ.

breviarium

: كتاب تلخيص شده, كتاب نماز وادعيه روزانه.

brevkopia

: رونوشت كاربني.

brevkort

: كارت پستال, بوسيله كارت پستال مكاتبه كردن.

brevlda

: صندوق پست.

brevp rm

: پرونده, بايگاني كردن.

brevporto

: حمل بوسيله پست, ارسال پست, مخارج پستي, حق پستي, تمبر پستي.

brevskrivare

: خبرنگار, مخبر, مكاتبه كننده, طرف معامله, مطابق.

brevskrivare/motsvarande

: خبرنگار, مخبر, مكاتبه كننده, طرف معامله, مطابق.

brevv xling

: ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

brevvxla

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن, مكاتبه كردن, رابطه داشتن.

brevvxling/ verensstmmelse

: ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

brgarl n

: نجات مال يا جان كسي, نجارت كسي از خطر, از خطر نابودي نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چيز.

brgning

: نجات مال يا جان كسي, نجارت كسي از خطر, از خطر نابودي نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چيز.

bricka

: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن, سيني, طبق, جعبه دو خانه, شستشو كننده, رختشوي, واشر.

bridge

: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

brigad

: تيپ, دسته, تشكيلا ت.

brigadgeneral

: سرتيپ, فرمانده تيپ.

brigg

: نوعي كشتي دو دگلي سبك و سريع السير.

brikett

: بريكت, خاك زغال قالبي.

briljans

: تابش, درخشندگي, برق, زيركي, استعداد.

briljant

: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان.

briljera

: خودنمايي كردن, ادم خودنما.

briljera med

: خودنمايي كردن, ادم خودنما.

briljera/briljera med

: خودنمايي كردن, ادم خودنما.

brillor

: مشخصات, عينك.

bringa

: گوشت سينه, سينه انسان.

bringa i dagen

: از زيرخاك در اوردن, افتابي كردن, از لا نه بيرون كردن, از زيردراوردن, حفاري كردن.

bringa i j mvikt

: موازنه كردن, بحال تعادل دراوردن, متعادل كردن, متعادل شدن.

bringa i oordning

: به هم زدن, بي ترتيب كردن, مختل كردن, بر هم زدن.

bringa i trngm l

: تنگ كردن, باريك كردن, درتنگي ومضيقه گذاردن, زور اوردن, محدود كردن.

bringa ur balans

: غير متعادل كردن, تعادل (چيزي را) بر هم زدن, اختلا ل مشاعر پيدا كردن, عدم توازن, اختلا ل مشاعر, برهم زدن, ناراحت كردن, مغشوش كردن.

bringa ur fattningen

: كسي را از رو بدر كردن, پر رويي كردن.

bringa ur jmvikt

: برهم زدن, مضطرب ساختن, پريشان كردن.

brink

: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن.

brinna

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

brinna/br nna/brnns r

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

brinnande

: باحرارت, باحميت, پرشور وشعف, ملتهب.

brinnande/innerlig

: باحرارت, باحميت, پرشور وشعف, ملتهب.

brio

: روح, زندگاني, حيات.

bris

: بادشمال ياشمال شرقي, بادملا يم, نسيم, وزيدن (مانند نسيم).

bris/flkt

: بادشمال ياشمال شرقي, بادملا يم, نسيم, وزيدن (مانند نسيم).

brisad

: قطاري, پشت سر هم.

brisera

: قطاري, پشت سر هم.

brist

: كميابي و گراني, قحط و غلا, كمبود, نقص, كمي, كمبود, كسر, ناكارايي, ارزوي اساسي و ضروري, چيز مطلوب, خواست, عدد كم, معدود, اندك, قلت, كمي, كميابي, ندرت, كسري, كمبود.

brist p disciplin

: بي انضباطي, بي انتظامي, سركشي.

brist p noggrannhet

: عدم دقت.

brist p sjlvtillit/blyghet

: عدم اعتماد به نفس, كم رويي, ترس بيم از خود.

brist p uppriktighet

: عدم صميميت.

brist p verensstmmelse

: ناپيروي, عدم رعايت, عدم تشابه, عدم موافقت, معاندت, ناهمنوايي.

brist p elegans

: نا زيبايي, بي ظرافتي, زشتي, ناهنجاري.

brist p sammanhang

: ناپيوستگي, عدم پيوستگي, انفصال, عدم اتصال, انقطاع, عدم ربط, عدم چسبندگي, ناجوري, عدم تطابق, ناسازگاري, تناقض.

brist/misslyckande

: قصور, كاستي, نكته ضعف, كمبود

brista

: قطاري, پشت سر هم.

brista/brast/brustit

: قطاري, پشت سر هم.

brista/bristning

: گسيختگي, قطع, سكستگي, جدايي, گسيختن, جدا كردن, تركيدن, قطع كردن, پارگي, گسستن, گسستگي.

bristande verensstmmelse

: عدم تجانس, ناسازگاري.

bristande noggrannhet

: نادرستي, عدم صحت, اشتباه, غلط, چيز ناصحيح و غلط, عدم دقت.

bristf llig

: داراي كمبود, ناكارا.

bristning

: گسيختگي, قطع, سكستگي, جدايي, گسيختن, جدا كردن, تركيدن, قطع كردن, پارگي, گسستن, گسستگي.

bristsituation

: كسري, كمبود.

britannien

: بريتانيا, انگليس.

britannisk

: بريتانيايي, مربوط به بريتانيا.

brits

: حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

brits/hrd b dd

: ماله چوبي(معماري وغيره), ماله مخصوص كوزه گران, ماله ء صافكاري, تخته پهن, تشك كاهي.

britt

: انگليسي, اهل بريتانيا, تبعه انگليس, خاك انگليس, انگليسي, اهل بريتانيا.

britt/brittisk sjman

: سرباز يا ملوان انگليسي, انگليسي.

brittisk

: بريتانيايي, مربوط به بريتانيا, بريتانيايي, انگليسي, اهل انگليس, زبان انگليسي.

brittisk soldat

: سرباز انگليسي (بويژه در جنگ استقلا ل امريكا).

brittsommar

: هواي ارام و خشك و صافي كه در اواخر پاييز در شمال ايالا ت متحده امريكامشاهده ميشود.

brja

: اغاز كردن, شروع كردن, اغاز, ابتدا.

brjan

: اغاز, ابتدا, شروع, وضع مقدماتي ابتدايي, حالت نخستين.

brk-

: كسري, كوچك.

brkande

: بع بع (گوسفند), بع بع كردن, مثل گوسفند صدا كردن.

brkdel

: شكستن, شكستگي, ترك خوردگي, شكاف, برخه, كسر (كسور),بخش قسمت, تبديل بكسر متعارفي كردن, بقسمتهاي كوچك تقسيم كردن.

brken/ormbunke

: سرخس, جماز, بسفايج.

brkig/kinkig

: داد وبيداد كن (براي چيزهاي جزءي), ايراد گير.

brm

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن.

brnad

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

brnna

: داغ كردن, داغ زدن, سوزاندن, سوزانيدن وخاكستر كردن.

brnnande hetta

: سوزاني, داغي.

brnnare

: چراغ خوراكپزي ياگرم كن, اتشخان.

brnnbar

: سوزا, احتراق پذير, قابل تحريك وبرانگيختني, قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگير.

brnnglas

: ذره بين, عدسي محدب ياايينه مقعر, عينك جوشكاري.

brnnm rka

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نيمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارك, علا مت, رقم, لكه بدنامي, داغ كردن, داغ زدن, خاطرنشان كردن, لكه دار كردن.

brnnm rke

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نيمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارك, علا مت, رقم, لكه بدنامي, داغ كردن, داغ زدن, خاطرنشان كردن, لكه دار كردن.

brnnolja

: نفت كوره, نفت سياه.

brnnpunkt/centrum

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

brnnskada

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

brnnvidd

: فاصله كانوني.

brnnvinsadvokat

: كسيكه در قانون وسياست فاقد اصول اخلا قي است, بي همه چيز, بي مرام, دغل كاري كردن.

brnsten

: كهربا, عنبر, رنگ كهربايي, كهربايي.

brnt socker

: قند سوخته, يكجور شيريني مركب از قند وشيره وميوه, تافي, رنگ زرد, مايل به قرمز.

bro

: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

bro/sl bro ver

: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

broccoli

: نوعي گل كلم.

brockf gel

: مرغ باران, ابچليك, ساده لوح.

brodda

: بتونه كاري كردن, زيرپوش سازي كردن, مسدود كردن, نعل زدن, :سرخوردن روي يخ, بانعل يالگد اسب مجروح شدن, كپيه كردن, محاسبه كردن, چرت زدن.

broddad

: داراي نعل پاشنه دار, داراي ميخ مخصوص.

brodera

: قلا ب دوزي كردن, گلدوزي كردن, برودره دوزي, اراستن.

broderi

: قلا بدوزي.

broderlig

: دوستانه, برادرانه, برادر وار, اءتلا في, اتحادي.

broderligt

: برادرانه, از روي مهرباني, از روي دوستي.

brodermord

: برادركشي, برادر كش, خواهر كش.

brodermrdare

: برادركشي, برادر كش, خواهر كش.

broderskap

: برادري, انجمن برادري واخوت, برادري, اخوت, انجمن اخوت, صنف, اتحاديه.

broderskap/br draskap

: برادري, انجمن برادري واخوت.

brofste

: كنار, طرف, مرز, حد, نيم پايه, پايه جناحي, پشت بند ديوار, بست ديوار, نزديكي, مجاورت, اتصال.

brohuvud

: پايگاه يا اراضي تسخير شده در ساحل.

broiler

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه يا پرنده كبابي.

brokad

: زري, زربفت, پارچه ابريشمي گل برجسته.

brokig

: رنگ راه راه, پارچه راه راه, خط دار, راه راه, خال دار, شطرنجي, پيچازي, داراي تحولا ت, رنگارنگ, اميخته, مختلط, لباس رنگارنگ دلقك ها, لباس چهل تكه.

brokighet

: گوناگوني, اختلا ف رنگ, چند رنگ, متنوع.

bromid

: برمور, نمك الي يامعدني اسيد هيدروبرميك, اظهار يا بيان مبتذل.

broms

: بيشه, درختستان, ترمز, عايق, مانع, ترمز كردن, خر مگس, ادم مردم ازار, مزاحم, مگس اسب, مگس جنگلي, خرمگس.

bromsa

: تير حاءل, تير پايه, لغزيدن, غلتگاه, سرخوردن, ترمز ماشين, تخته پل, راه شكست, مسير سقوط, ترمز كردن, سريدن, سرانيدن.

bromsare

: متصدي ترمز ماشين وترن وغيره, ترمزبان ترن.

bromsskiva

: صفحه, ديسك, صفحه ساختن, قرص.

bromssko

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح.

bronkerit

: برنشيت, اماس نايژه.

bronkit

: برنشيت, اماس نايژه.

brons

: مفرغ, مسبار, برنزي, برنگ برنز, گستاخي.

bronsera

: مفرغ, مسبار, برنزي, برنگ برنز, گستاخي.

bropelare

: ستون, جرز, اسكله, موج شكن, پايه پل, لنگرگاه.

bror

: برادر, همقطار.

bror-

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره.

brors sondotter

: نوه برادر يا خواهر (كه دختر باشد).

brors sonson

: نوه برادر يا خواهر (كه پسر باشد).

brorsa

: برادر, همقطار.

brorsdotter

: خويش و قوم مونث, دختر برادر يا خواهر و غيره.

brorsdotter/systerdotter

: خويش و قوم مونث, دختر برادر يا خواهر و غيره.

brorson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره.

brorson/systerson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره.

brosch

: سنجاق سينه, گل سينه, باسنجاق سينه مزين كردن, باسنجاق اراستن.

broschyr

: كتاب كوچك, كتابچه, دفترچه, رساله, جزوه, جزوه, رساله, كتاب كوچك صحافي نشده كه گاهي جلد كاغذي دارد, بروشور, برگچه, ورقه, جزوه, رساله چاپي.

brosk

: نرمه استخوان, غضروف, كرجن, غضروف, نرمه استخوان.

broskartad

: غضروفي.

brotsch

: برقو, قلا ويز, برقوزن, مته زدن.

brotscha

: يك بند كاغذ 084 برگي يا 615 برگي, 005 ورق كاغذ, گشاد كردن.

brott

: جنايت, گناه, جرم, تقصير, تبه كاري, بزه.

brott/bryta/krossa

: شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

brottare

: كشتي گير.

brottas

: كشتي گرفتن, گلا ويز شدن, دست به گريبان شدن, سر و كله زدن, تقلا كردن, كشتي, كشمكش, تقلا.

brottning

: كشتي گيري, كشمكش.

brottsj

: موج بزرگي كه بساحل خورده ودرهم مي شكند.

brottslig

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار, بزهكارانه, تبه كارانه.

brottslig/brottsling

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار.

brottslighet

: جنايتكاري, قابليت مجازات, متخلف, مرتكب جنايت يا جنحه, غفلت كار.

brottsling

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار, بزهكار, گناهكار, جاني, جنايت كار.

brottst lle

: شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

brottstycke

: تكه.

brottyta

: شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

brplansb t

: سطح صاف يا موربي كه در اثر حركت اب از خلا ل ان بحركت وعكس العمل درايد و غالبابشكل پرده يا باله ايست.

brs

: بورس سهام.

brs

: كيسه, جيب, كيسه پول, كيف پول, پول, دارايي, وجوهات خزانه, غنچه كردن, جمع كردن, پول دزديدن, جيب بري كردن.

brsera

: با اتش ملا يم پختن, گرم كردن.

brsm klare

: دلا ل, سمسار, واسطه معاملا ت بازرگاني, دلا ل سهام شركتها.

brsm kleri

: دلا لي بورس واوراق بهادار.

brst

: سينه, پستان, اغوش, افكار, وجدان, نوك پستان, هرچيزي شبيه پستان, سينه بسينه شدن, برابر, باسينه دفاع كردن, تلا في, ضربه, يابو, دختريازن, نوك پستان, ممه.

brst/barm/famn

: اغوش, سينه, بغل, بر, پيش سينه, بااغوش باز پذيرفتن,دراغوش حمل كردن, رازي رادرسينه نهفتن, داراي پستان شدن (درمورد دختران)

brstharnesk

: زره, زره سينه, كرست.

brstning

: سينه, پستان, اغوش, افكار, وجدان, نوك پستان, هرچيزي شبيه پستان, سينه بسينه شدن, برابر, باسينه دفاع كردن.

brstol

: كجاوه, تخت روان, پالكي.

brstsjuk

: دچار مرض سل, تحليل رفته.

brstv rn

: جان پناه, سنگر, سپر, محجر, ديواره, نرده.

brt

: ورشكسته, ورشكست, بي پول.

brt cke

: پارچه ضخيم روي تابوت يا قبر, تابوت محتوي مرده, حاءل, پرده, با پرده يا روپوش پوشاندن, بيزارشدن, بيذوق شدن, ضعيف شدن, ضعيف كردن.

brt cke/cklas

: پارچه ضخيم روي تابوت يا قبر, تابوت محتوي مرده, حاءل, پرده, با پرده يا روپوش پوشاندن, بيزارشدن, بيذوق شدن, ضعيف شدن, ضعيف كردن.

brte/ov sen/skrpa ner

: صداهاي ناهنجار دراوردن, درهم ريختن, درهم ريختگي, درهم وبرهمي.

brud

: عروس, تازه عروس, جوجه, بچه, نوزاد.

brud-

: عروسي, جشن عروسي, متعلق بعروس.

brudnbb

: نديمه عروس, ساقدوش عروس.

brudt rna

: نديمه عروس, ساقدوش عروس.

brudutstyrsel

: جهاز عروس, جامه يا رخت عروس.

bruk

: اعتياد, رسم وروش, عادت, استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

bruka

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

brukar

: معمولا.

brukbar

: سودمند, مفيد, بافايده.

bruklig

: عادي, مرسوم.

brukning

: كشت, زراعت, تربيت, تهذيب, ترويج, كشت, كشاورزي, كشت وزرع.

brumbjrn

: غرغر كننده.

brumma

: غرغر كردن, خرناس كشيدن, صدايي كه از ناي سگ خشمگين بر ميايد.

brumning

: غرغر كردن, خرناس كشيدن, صدايي كه از ناي سگ خشمگين بر ميايد.

brun

: قهوه اي, خرمايي, سرخ كردن, برشته كردن, قهوه اي كردن.

brunaktig

: مايل به قهوه اي ياخرمايي.

brunalg

: كتانجك, كتنجك, اشنه دريايي.

brunett

: سبزه, داراي موي مشكي ياخرمايي.

brungul

: گندم گون, سبزه, اسمر, تيره, زرد مايل بقهوه اي.

brunhyllt

: سياه چره, سبزه تند, تيره روي.

brunkol

: ذغال قهوه اي, نوعي ذغال سنگ, ذغال سنگ چوب نما

brunn

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

brunnskur

: اب درمان, علا ج بااب, معالجه بااب.

brunst

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن.

brunstig

: شهواني, وحشي, پوسيده.

brunt

: قهوه اي, خرمايي, سرخ كردن, برشته كردن, قهوه اي كردن.

brus

: خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

brusa

: خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

brushane

: يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي, غرور, تكبر, پرخاش, تاه كردن, چروك كردن, ناهموار كردن.

brushuvud

: ادم شتابكار, ادم عجول, ادم بي پروا, بي باك.

brustit

: قطاري, پشت سر هم.

brutal

: جانور خوي, حيوان صفت, وحشي, بي رحم, شهواني.

brutala

: جانور خوي, حيوان صفت, وحشي, بي رحم, شهواني.

brutalisera

: وحشي يا حيوان صفت كردن, وحشي شدن.

brutalitet

: جانور خويي, وحشيگري, بيرحمي, سبعيت.

brutalt

: جانور خوي, حيوان صفت, وحشي, بي رحم, شهواني.

bruten

: شكسته, شكسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گيري.

brutto

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.

bryderi

: حيرت, سرگشتگي, بغرنجي.

brydsam

: خامكار, زشت, بي لطافت, ناشي, سرهم بند, غير استادانه.

brydsamma

: خامكار, زشت, بي لطافت, ناشي, سرهم بند, غير استادانه.

brygd

: بوسيله جوشاندن وتخمير ابجوساختن, دم كردن, سرشتن, اميختن, اختلا ط.

brygga/brygd

: بوسيله جوشاندن وتخمير ابجوساختن, دم كردن, سرشتن, اميختن, اختلا ط.

bryggare

: ابجوساز.

bryggeri

: ابجوسازي, كارخانه ابجو سازي.

bryggerijst

: مخمرابجو, مايه ابجو.

bryn

: لبه.

bryne

: سنگ چاقو تيز كن, تيز كننده, تند كننده.

brynja

: زره زانوپوش, زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار.

brynsten

: سنگ چاقو تيز كن, تيز كننده, تند كننده.

bryologi

: علم خزه شناسي.

brysk

: خشن در رفتار, بي ادب, پيش جواب.

bryta

: منكسر كردن, بر گرداندن, شكستن, انكسار.

bryta sigillet p

: مهر چيزي را گشودن, مهر چيزي را شكستن.

bryta upp

: خيمه بر بستن, رخت بر بستن, كوچ كردن, هزيمت كردن.

bryta ut igen

: برگشتن, عود كردن.

bryta/gra intr ng

: تخلف كردن از, تجاوز كردن از, تعدي.

brytande

: نقض عهد, رخنه, نقض كردن, نقض عهد كردن, ايجاد شكاف كردن, رخنه كردن در.

brytbar

: شكننده, ترد.

brytning

: فرار, استعفاء, جدايي, هجوم وحشيانه گله گوسفند و گاو, رم, غربت, بيگانه كردن, بيگانگي.

brytningstid

: انتقال, عبور, تغيير از يك حالت بحالت ديگر, مرحله تغيير, برزخ, انتقالي.

brytningsvinkel

: شكست, انكسار, تجزيه, انحراف, تخفيف.

brytrt

: نخودفرنگي

bsskolv

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

bssmynning

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن.

bstis

: هم اطاق, دوست, صميمي, رفيق بودن, باهم زندگي كردن.

bt

: كشتي كوچك, قايق, كرجي, هرچيزي شبيه قايق, قايق راني كردن.

btesstraff

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف.

btkarl

: كرجي بان, قايقران.

btsman

: افسري كه مسلول افراشتن بادبان ولنگر طناب هاي كشتي است.

bttre

: شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد.

bu

: صداي گاو يا جغد كردن, اظهار تنفر, هو كردن.

bua

: سربازخانه, منزل كارگران, كلبه يا اطاقك موقتي, انباركاه, درسربازخانه جادادن, صداي گاو يا جغد كردن, اظهار تنفر, هو كردن.

bubbla

: جوشيدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشيدن, جوشاندن, گفتن, بيان كردن, حباب, ابسوار, انديشه پوچ.

bubbla/porla

: جوشيدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشيدن, جوشاندن, گفتن, بيان كردن, حباب, ابسوار, انديشه پوچ.

bubbla/skumma

: جوش زدن, گازدار كردن (مشروبات وغيره).

bubblande

: جوش, گاز (نوشيدنيها), طراوت و شادي.

bubblig

: جوش زننده, پرحباب, شامپاني.

buckanjr

: دزد دريايي.

bucklig

: قوزدار, داراي بر امدگي, اخمو, ترشرو.

bud

: فرمان, حكم, دستور خدا.

buda

: فراخواني, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانوني كردن.

budb rare

: پيغام اور, پيك, فرستاده, رسول.

buddism

: مذهب بودا.

budget

: بودجه.

budget-

: مربوط به بودجه.

budgetera

: بودجه.

budgetfrslag

: بودجه.

budgetproposition

: بودجه.

budoar

: اطاق كوچك مخصوص زن (كه خواص خود را در انجا ميپذيرد), خلوتگاه.

budskap

: پيام, پيغام دادن, رسالت كردن, پيغام.

buff

: ميز دم دستي, ميز پاديواري, ميز كناري.

buffel

: گاو وحشي, پريشان كردن, ترساندن.

buffel/bison

: گاو وحشي, پريشان كردن, ترساندن.

buffelaktig

: خشن, بي نزاكت, دهاتي.

buffert

: ميانگير, استفاده از ميانگير.

buffring

: ميانگيري.

buga

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.

buggig

: نوعي درشكه سبك يك اسبه, حشره دار.

bugning

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.

buk-

: شكمي, بطني, وريدهاي شكمي, ماهيان بطني.

buk

: فشار با سر, زدن توپ, ناخوشي قارچي گندم, غربال, زدن, فشاردادن, توپ زدن, الك كردن, اصلا ح كردن, شكم, محتويات شكم, امعاء, درشكم ريختن.

bukett

: دسته گل, دسته گل, گلدسته, دسته گل يا يك دسته علف, كلمات حك شده بر انگشتري, دسته گل.

bukett/bouquet

: دسته گل.

bukhinna

: صفاق, برون شامه روده ها.

bukhinneinflammation

: پريتونيت, التهاب صفاق.

bukolisk

: روستايي, دهقاني, اشعار روستايي.

bukspott

: عصير لوزالمعده.

bukspottkrtel

: لوزالمعده, خوش گوشت.

bukt

: حلقه طناب, پيچ وخم, پيچ رودخانه, خليج كوچك, باطناب بستن, خليج كوچك, خور, پناهگاه ساحلي دامنه كوه, :(ز.ع.) يارو, شخص, ادم, خليج, گرداب, هر چيز بلعنده و فرو برنده, جدايي, فاصله ز دوري, مفارقت.

bukta

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.

buktalare

: كسيكه بجاي عروسك ياجانوري تكلم كند.

buktaleri

: تكلم بطني, سخن گفتن انسان بطوريكه شنونده نداند صدا از كجابيرون امده.

buktning

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.

bula

: برامدگي, شكم, تحدب, ورم, بالا رفتگي, صعود, متورم شدن, باد كردن.

bulb

: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.

bulb r

: پيازي, پيازدار.

buljong

: غذاي مايعي مركب از گوشت يا ماهي وحبوبات وسبزي هاي پخته, ابگوشت.

buljong/kttsoppa

: غذاي مايعي مركب از گوشت يا ماهي وحبوبات وسبزي هاي پخته, ابگوشت.

bulk

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع كردن, انباشتن, توده, اكثريت.

bulla

: گاونر, نر, حيوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتاركردن, بي پرواكاركردن.

bulldogg

: نوعي سگ بزرگ, بول داگ, برزمين افكندن.

bulle

: يكجور كلوچه ياكماج (انگليسي - ايرلند), دم خرگوش.

buller

: صداي بلند, غوغا, طنين بلند, طنين افكندن.

bullerniv

: ميزان خش.

bulletin

: تابلو اعلا نات, اگهي نامه رسمي, ابلا غيه رسمي, بيانيه, اگاهينامه, پژوهشنامه, پژوهنامه.

bullrande

: غوغايي, پرهياهو, پر سر و صدا, لجوج, دعوايي.

bullrig

: پر سر وصدا.

bulna

: چرك, فساد, چرك كردن, گنديدن.

bult

: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان.

bult/tagg

: ميخ, ميله, تير, ميخ بزرگ, ميخ طويله, ميخ بلند كف كفش فوتباليست هاو ورزشكاران ميخ دار كردن, ميخكوب كردن.

bulta

: اغل حيوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهكاران وجنايتكاران, استخر يا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم ميباشد), ليره, واحد مسكوك طلا ي انگليسي, ضربت, كوبيدن, اردكردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن.

bulta/dunka

: تپش, زدن, تپيدن, لرزيدن, تپش داشتن, ضربان.

bultning

: اغل حيوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهكاران وجنايتكاران, استخر يا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم ميباشد), ليره, واحد مسكوك طلا ي انگليسي, ضربت, كوبيدن, اردكردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن.

bulvan

: طعمه يا دام يا توري براي گرفتن اردك و مرغان ديگر, تله, دام, وسيله تطميع, بدام انداختن, فريفتن.

bulvan/trkarl/falsk

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك.

bumerang

: چوب خميده اي كه پس از پرتاب شدن نزد پرتاب كننده برميگردد, وسيله اي براي رسيدن بهدفي يا(مخصوصا) عملي كه عكس العمل ان بخودفاعل متوجه باشد.

bunden/begr nsad

: كران.

bundenhet

: تحديد, زندان بودن, زايمان, بستري.

bundsfrvant

: پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين.

bunke

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

bunker

: سنگر وپناهگام زير زميني, انباربزرگ, پرشدن انبار.

bunkra

: سنگر وپناهگام زير زميني, انباربزرگ, پرشدن انبار.

bunt

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

bunt/bunta ihop/packe

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

bunta ihop

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

buntmakare

: تاجر خز, خزدوز, خز فروش, پوست فروش.

bur

: قفس, درقفس نهادن, درزندان افكندن.

bur f r hns/st nga in

: قفس, مرغدان, اغل گوسفند, زندان, محبوس كردن, درقيد گذاشتن.

burdus

: خشن در رفتار, بي ادب, پيش جواب.

burdus/brysk

: خشن در رفتار, بي ادب, پيش جواب.

burgenhet

: فراواني, وفور.

burk

: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف.

burk/grla/gnissla

: بلوني, كوزه دهن گشاد, سبو, خم, شيشه دهن گشاد, تكان, جنبش, لرزه, ضربت, لرزيدن صداي ناهنجار, دعوا و نزاع, طنين انداختن, اثر نامطلوب باقي گذاردن, مرتعش شدن, خوردن, تصادف كردن, ناجور بودن, مغاير بودن, نزاع كردن, تكان دادن, لرزاندن.

burlesk

: مسخره اميز, مضحك, تقليد, رقص لخت, تقليد و هجو كردن

burman

: برمه اي, اهل برمه.

burmansk

: برمه اي, اهل برمه.

burmanska

: برمه اي, اهل برمه.

burmanska/burman

: برمه اي, اهل برمه.

burnus

: برنوس, ردا.

burr

: فر, جعدوشكن گيسو, فر زدن, جلز وولز (درموقع سرخ كردن غذا).

burrig

: فر, جعدوشكن گيسو, فر زدن, جلز وولز (درموقع سرخ كردن غذا).

bus

: ازار, مايه تصديع خاطر, مايه رنجش, اذيت.

busaktig

: پر سر و صدا, خشن, داد و بيداد كن, سركش, سر و صدا و اشوب كردن.

buse

: لولو, مايه ترس ووحشت, غول, لولو, ادم بي شرف, ادم رذل, پست, بي شرف, رذل.

buse/sp ke

: لولو, با لولو ترساندن.

busfr

: ژوليده, ادم كثيف و بي سر و پا, ژنده پوش.

buskablyg

: كم رو, خجول, ترسو, محجوب.

buskage

: انبوه, دسته, خوشه, ضربه سنگين, مشت, انبوه كردن, بوته زار, درختچه زار.

buske

: بوته, بته, شاخ وبرگ, بوته, گلبن, بوته توت فرنگي, درختچه, بوته دار كردن.

buskh ck

: رديف بوته هاي پرچين, سياج بند, رديف خاربن.

buskig

: انبوه, پرپشت, گمنام, تميز, پاك شده, پربوته, پوشيده از بوته, بوته زار, مانند گلچين, شبيه بوته.

busksnr

: بيشه, درختزار انبوه.

busliv

: چموشي, بدقلقي, ايجاد سر و صدا و اشوب.

buss

: گذرگاه, مسير عمومي.

buss p

: صيد روباه, علا مت تعجب در هيجان و خشم و خوشي و وجد.فرياد تحريك و تشويق براي تازي شكاري مخصوص

bussarong

: جهنده, پرنده, بلوز, استين كوتاه زنانه.

busschauffr

: محرك گذرگاه.

bussig

: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي, همدستي, خودماني, شريكي.

busskondukt r

: هادي, رسانا.

bussning

: بوته, بته, شاخ وبرگ.

butelj

: بطري, شيشه, محتوي يك بطري, دربطري ريختن.

buteljera

: بطري, شيشه, محتوي يك بطري, دربطري ريختن.

butik

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه.

butiksinnehavare

: دكاندار, مغازه دار.

butikskedja

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

butiksskadad

: كهنه ورنگ رفته در اثر ماندن در مغازه.

butiksskylt

: بند, نوار, هزاره برجسته, گچبري سر ستون, خط, دايره زنگي, حلقه, كمربند, لا يه پوششي فيبري.

butikssnatteri

: بلند كردن جنس از مغازه.

butiksstld

: بلند كردن جنس از مغازه.

butter

: عبوس, ترشرو, كج خلق, غير معاشر, عبوسانه.

buxbom

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

bva

: بلدرچين, وشم, بدبده, شانه خالي كردن, از ميدان دررفتن, ترسيدن, مردن, پژمرده شدن, لرزيدن, بي اثر بودن, دلمه شدن.

bvel

: دوكور(در تخته نرد), دوخال, دولو, بلا, افت, شيطان, جن, بد شانسي.

by

: دهكده, روستا, ده, قريه.

bybo

: روستايي, دهاتي, اهل ده.

bygd

: ييلا قات, حومه شهر.

bygd/landsbygd

: ييلا قات, حومه شهر.

bygdem l

: لهجه.

bygel

: حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.

bygg

: ساختن, بناكردن, درست كردن.

bygga

: ساختن, بناكردن, درست كردن.

bygga om

: تغيير وضع دادن, عوض كردن, تعمير كردن.

byggande

: ساختمان, بنا.

bygge

: ساختمان, بنا.

byggkloss

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

byggm stare/byggnadsarbetare

: سازنده, خانه ساز.

byggmstare

: سازنده, خانه ساز.

byggnad

: ساختمان, بنا, عمارت, ساختمان بزرگ مانند كليسا.

byggnadsarbetare

: سازنده, خانه ساز.

byggnadskomplex

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه.

byggnadsst llning/schavott

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندي, سكوب يا چهار چوب, تخته بندي كردن, سكوب زدن, بدار اويختن.

byggnadsstllning

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندي, سكوب يا چهار چوب, تخته بندي كردن, سكوب زدن, بدار اويختن, سكوب بندي, چوب بست سازي, داربست.

byggnadsverk

: ساخت.

byggnadsverksamhet

: ساختمان, عمارت.

byig

: پر باد, توفاني.

byig/stormig

: پر باد, توفاني.

byk

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

byka

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

byke

: دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله كردن به.

bykkar

: طشت لباسشويي.

byling

: پليس, پاسبان.

bylte

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

byr

: دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان.

byr krat

: مامور اداري, مامور دولتي, مقرراتي واهل كاغذ بازي, ديوان سالا ر.

byr kratisk

: وابسته به امور اداري, وابسته به اداره بازي وكاغذ پراني, وابسته به ديوان سالا ري.

byracka

: سگ بد اصل, سگ دورگه, ادم پست.

byrackig

: فرومايه, پست, ستيزه جو, غرغر كننده, پست.

byrett

: لوله شيشه مدرج, بورت, تنگ مخصوص شراب مقدس (دركليسا)

byrkrati

: رعايت تشريفات اداري بحد افراط, تاسيسات اداري, حكومت اداري, مجموع گماشتگان دولتي, كاغذ پراني, ديوان سالا ري, قاطبه مامورين, سيستم اداري.

byrl da

: كشو, برات كش, ساقي, طراح, نقاش, زير شلواري.

bysantin

: وابسته بروم شرقي.

bysantinsk

: وابسته بروم شرقي.

byst

: مجسمه نيم تنه, بالا تنه, سينه, انفجار, تركيدگي, تركيدن (با up), خرد گشتن, ورشكست شدن, ورشكست كردن, بيچاره كردن.

byst/barm

: مجسمه نيم تنه, بالا تنه, سينه, انفجار, تركيدگي, تركيدن (با up), خرد گشتن, ورشكست شدن, ورشكست كردن, بيچاره كردن.

bysthllare

: پستان بند.

byt ut

: معاوضه, ردو بدل كننده, يدكي, تعويض, دوباره پر كردن.

byta

: معاوضه, عوض كردن, مبادله كردن, بيرون كردن, جانشين كردن, اخراج كردن.

byta ut

: معاوضه, ردو بدل كننده.

byte

: غنيمت جنگي, غارت, تاراج, يغما.

byte/plundra

: غارت, چپاول, تاراج, استفاده نامشروع, غارت كردن (شهري كه اشغال شده), چاپيدن.

byte/plundring/plundra

: غارت, چپاول, تاراج, يغما, غنيمت, غارت كردن, چاپيدن

byte/stenbrott

: لا شه شكار, شكار, صيد, توده انباشته, شيشه الماسي چهارگوش, اشكار كردن, معدن سنگ.

byteshandel

: تهاتركردن, پاياپاي معامله كردن (با for), دادوستد كالا.

byting

: جن, پري.

bytta

: چليك (مطابق يك چهارم بشكه), بشكه چوبي.

byxa

: جوراب, لوله لا ستيكي مخصوص اب پاشي وابياري, لوله اب اتش نشاني, شلنگ.

byxor

: شلوار, زير شلواري, تنكه, شلوار.

C

cabotage

: كشتي راني ساحلي, تجارت ساحلي, كابوتاژ.

cafeteria

: رستوراني كه مشتريها براي خودشان غذا ميبرند.

calvados

: نوعي عرق.

camouflage

: استتار, پوشش, پنهان كردن وسايل جنگي, مخفي كردن, پوشاندن.

camouflera

: استتار, پوشش, پنهان كردن وسايل جنگي, مخفي كردن, پوشاندن.

campa

: اردو, اردوگاه, لشكرگاه, منزل كردن, اردو زدن, چادر زدن.

canada

: كشور كانادا.

canadahjort

: گوزن سفيد و شاخ بلند و بزرگ.

canasta

: نوعي بازي رامي.

cancan

: يك نوع رقص نشاط اور.

cancer

: سرطان, برج سرطان, خرچنگ.

cancerframkallande

: سرطان زا.

cannabis

: شاهدانه, انواع شاهدانه.

cape

: دماغه, شنل.

capita

: شخص, نفر, ادم, كس, وجود, ذات, هيكل.

capitolium

: عمارت كنگره درشهر واشينگتن, عمارت پارلمان ايالتي.

carcinogen

: سرطان زا.

carcinogent mne

: ماده مولد يا مشدد سرطان, سرطانزا.

cardigan

: ژاكت كش باف پشمي, پارچه ژاكت.

carport

: گاراژ بدون سقف.

casework

: مطالعه بسيط اجتماع و محيط فرد يا خانواده براي تشخيص مرض ودرمان.

ceder

: سدر, سرو, سروازاد, چوب سرو, رنگ قرمز مايل به زرد.

cedera

: واگذار كردن, تسليم كردن, صرفنظركردن از.

cedertr

: سدر, سرو, سروازاد, چوب سرو, رنگ قرمز مايل به زرد.

celeber

: متمايز, برجسته.

celebrera

: جشن گرفتن, عيدگرفتن, ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن, تقديس كردن, تجليل كردن.

celebritet

: شهرت, شخص نامدار.

celest

: الهي, علوي, اسماني, سماوي.

celesta

: نوعي الت موسيقي شبيه پيانو.

celibat

: تجرد, بي زني, بي شوهري, امتناع از ازدواج.

cell-

: بافت سلولي, سلول دار, خانه خانه.

cell

: پيل, زندان تكي, سلول يكنفري, حفره, سلول, ياخته.

cellfnge

: زنداني, اسير.

cellist

: نوازنده ويولن سل.

cellk rna

: هسته, مغز, اساس.

cello

: ويولون سل.

cellskrck

: تنگناترس, مرض ترس از فضاي تنگ ومحصور.

cellular

: بافت سلولي, سلول دار, خانه خانه.

celluloid

: مانند سلول, سلولويد.

cembalo

: نوعي چنگ كه مانند پيانوبشكل ميز است.

cement

: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.

cement/cementera/sammanfoga

: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.

cementera

: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.

cementering

: سمنت كاري.

censor

: مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمايشها.

censur

: سانسور عقايد, سانسور.

censurera

: تزكيه ياتصفيه كردن, قسمت هاي خارج از اخلا ق را حذف كردن از (كتاب وغيره), مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمايشها.

census

: سرشماري, امار, احصاءيه, مميزي مالياتي.

cent

: درصد, يك صدم, سنت كه معادل يك صدم دلا ر امريكايي است

centaur

: حيوان افسانه اي با بالا تنه انسان وپايين تنه اسب, قنطورس.

center

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

centigram

: يك صدم گرم.

centner

: وزنه اي كه در انگليس با 211 رطل (پوند) يا 08/05 كيلوگرم است ودر امريكابرابر 001 رطل يا 63/54 كيلوگرم ميباشد.

centra

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

central

: مركزي, وسطي, مياني, واقع درمركز, محوري, اساسي, موثر.

central/mellerst

: مركزي.

centralenhet

: واحد پردازش مركزي.

centralisera

: متمركز كردن.

centralisering

: تمركز.

centre

: مركز بدن مهره داران, جسم مركزي, جسم مهره.

centrera

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

centrifug

: ماشين كره گيري, تفكيك كردن.

centrifugal

: گريزنده از مركز, فرار از مركز.

centrifugera

: ماشين كره گيري, تفكيك كردن.

centripetal

: مايل به مركز.

centripetalkraft

: قوه مركز جويي, قوه جاذبه مركز.

centrisk

: وسطي, مياني, واقع درمركز.

centrum

: مركز, مركز تجارت شهر, قسمت مركزي شهر.

centurion

: رءيس دسته صد نفر, يوزباشي.

cerat

: مرهم, داراي غشاء ياشامه مومي.

cerebral

: مخي, دماغي, مغزي, فكري.

cerebrospinal

: مربوط به نخاع ومغز, مغزي نخاعي.

ceremoni

: تشريفات, جشن, مراسم.

ceremoni s

: پاي بند تشريفات وتعارف, رسمي.

ceremoni/h gtidlighet

: تشريفات, جشن, مراسم.

ceremoniel

: مربوط به جشن, تشريفاتي, تشريفات, اداب.

ceremoniell

: مربوط به جشن, تشريفاتي, تشريفات, اداب.

ceremonimstare

: رءيس تشريفات, متصدي تفريحات يا معرف نطاق جلسه.

cermonimstare

: رءيس تشريفات كردن, بعنوان رءيس تشريفات عمل كردن, رءيس تشريفات شدن, رءيس تشريفات.

cernera

: گذاردن, نهادن, منصوب كردن, اعطاء كردن سرمايه گذاردن.

cernering

: سرمايه گذاري, مبلغ سرمايه گذاري شده.

certifikat

: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن.

cervelatkorv

: سوسيگ خشك كردن.

cervix

: پشت گردن, قفا, گردنه.

cession

: واگذاري, نقل وانتقال, انتقال قرض يا دين.

cesur

: وقفه ياسكوت شعردرانتهاي كلمه يا وتد, سكته, وقفه, ايست.

chagrin

: ساغري, كميت, چرم دان دان, نوعي پارچه ابريشمي دان دان, شبيه چرم دان دان.

chagrng

: ساغري, كميت, چرم دان دان, نوعي پارچه ابريشمي دان دان, شبيه چرم دان دان.

chalet

: كلبه ياالونك چوبي, كلبه ييلا قي.

champagne

: شامپاني, نام مشروبي كه در شامپاني فرانسه تهيه ميشود

champinjon

: قارچ, سماروغ, بسرعت روياندن, بسرعت ايجاد كردن.

chans

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن

chansa

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن

chansartad

: پرخطر.

chansning

: جرات, جسارت, مخاطره, معامله قماري, اقدام بكار مخاطره اميز, مبادرت, ريسك, اقدام يا مبادرت كردن به

charabang

: گردونه چهار چرخه يك يا چند اسبه, واگن كوچك.

charad

: نوعي معما, جدول كلمات متقاطع, نوعي بازي.

chargera

: اغراق اميز كردن, بيش از حد واقع شرح دادن, مبالغه كردن در, گزافه گويي كردن.

charkuteri

: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن.

charkuteriaff r

: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن.

charkuterist

: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن.

charlatan

: ادم حقه باز, شارلا تان, ادم زبان باز.

charm

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

charma

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

charmant

: دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.

charmera

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

charmerande

: فريبا, فريبنده, مليح.

charmfull

: فريبا, فريبنده, مليح.

charmig

: فريبا, فريبنده, مليح.

charmr

: جذاب, دلربا, افسونگر, فريبنده, ادم مبادي اداب, چرب زبان.

charner

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

chartra

: فرمان, امتياز, منشور, اجازه نامه, دربست كرايه دادن, پروانه دادن, امتيازنامه صادر كردن.

chassi

: شاسي اتوميل, اسكلت, كالبد.

chauff r

: راننده تاكسي, راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن, محرك, راننده.

chauvinism

: تعصب در وطن پرستي, ميهن پرستي از روي تعصب, وطن پرستي با تعصب.

chauvinist

: نوعي بالون هوايي كوچك, ميهن پرست متعصب.

check

: حواله, برات, چك.

checka

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

checkblankett

: حواله, برات, چك.

checkbok

: دفترچه چك (بانك).

checkhfte

: دفترچه چك.

checklista

: سياهه مقابله.

chef

: رءيس كارفرما, ارباب, برجسته, برجسته كاري, رياست كردن بر, اربابي كردن (بر), نقش برجسته تهيه كردن, برجستگي.

chef/f rman

: رءيس كارفرما, ارباب, برجسته, برجسته كاري, رياست كردن بر, اربابي كردن (بر), نقش برجسته تهيه كردن, برجستگي.

chefen

: فرماندار, حاكم, حكمران, فرمانده.

chefskap

: رياست, پيشوايي, بزرگي, برتري, تفوق, رهبري.

chevaleresk

: دليرانه, جوانمرد, بلند همت.

chevreau

: بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن.

chianti

: نوعي شراب قرمز.

chic

: شيك, مد, باب روز, زيبا.

chiffer

: عدد صفر, رمز, حروف يا مهر رمزي, حساب كردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

chifferskrift

: رمز, رمزي كردن, برنامه, دستورالعملها.

chiffong

: تورنازك, نوعي پارچه ابريشمي, نوعي كيك.

chiffonj

: قفسه كوچك كشودار, اشكاف كوچك.

chiffr r

: رمز گذار.

chiffrera

: برمز نوشتن, رمز نوشتن, با رمز دراميختن, رمزي كردن.

chiffrering

: رمز گذاري.

chikan

: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي.

chikanera

: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي.

chile

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه.

chili

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه.

chimr

: جانوري كه سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است, خيال واهي.

chinjong

: گيس (جمع شده) پشت سر, گيسو.

chintz

: چيت گلدار.

chips

: مجعد شدن, موجداركردن, حلقه حلقه كردن, چيز خشك وترد, ترد, سيب زميني برشته.

chock

: تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن.

chocka

: تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن.

chockera

: تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن.

choka

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

choke

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

choklad

: شوكولا ت, شوكولا تي, كاكاءو.

chokladbrun

: شوكولا ت, شوكولا تي, كاكاءو.

chosa

: خودنمايي كردن, ادم خودنما.

chosefri

: بي پيرايه, ساده, بي تكليف, صميمي, بيريا.

choser

: وانمود, تظاهر, ظاهرسازي, ناز, تكبر.

chosig

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

chow-chow

: غذا, خوراكي, سگ خپله.

chuck

: گيره اي كه مته را در ماشين نگه ميدارد, مرغك, عزيزم,جانم, جوجه مرغ تكان, صدايي كه براي راندن حيوان بكار ميرود.

chutney

: يك نوع ترشي با ادويه, يكنوع چاشني غذا.

ciceron

: راهنما, بلد.

cider

: شراب سيب, شربت سيب, اب سيب.

cider/ppelvin

: سيب, مردمك چشم, چيز عزيز و پربها, سيب دادن, ميوه ء سيب دادن.

cigarett

: سيگارت, سيگار.

cigarett ndare

: فندك, كبريت, گيرانه, قايق باري, با قايق باري كالا حمل كردن.

cigarettfimp

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

cigarill

: نوعي سيگار برگ.

cigarr

: سيگار, سيگار برگ.

cigarraffr

: تنباكو فروش, توتون فروش, توتونچي.

cigarrett

: خرحمالي كردن, سخت كار كردن, جان كندن, خسته كردن, ازپادراوردن, حمال مفت, خدمتكار, سيگار.

cikada

: خزوك, زنجره وجيرجيرك دشتي, ملخ, زنجره.

cikoria

: كاسني دشتي, كاسني تلخ, كاسني, كاسني تلخ, كاسني وحشي.

cilie

: مژه, تاژك, مويچه, پر.

cinnober

: شنگرف, شنجرف, سولفور سيماب, شنگرف, شنجرف, قرمز.

cirka

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, درحدود, دراطراف, تقريبا.

cirkel

: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن.

cirkelb ge

: كمان, قوس.

cirkelformig

: مدور, مستدير, دايره وار, بخشنامه.

cirkelrund

: مدور, مستدير, دايره وار, بخشنامه.

cirkelsegment

: قطعه, قطعه قطعه كردن.

cirkelsektor

: قطاع دايره, قسمتي از جبهه, خط كش رياضي, ناحيه, محله, بخش, جزء, تقسيم كردن.

cirkelyta

: مساحت, فضا, ناحيه.

cirkla

: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن.

cirklad

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

cirkul rskrivelse

: مدور, مستدير, دايره وار, بخشنامه.

cirkulation

: گردش, دوران, انتشار, جريان, دوران خون, رواج, پول رايج, تيراژ(روزنامه يامجله).

cirkulr

: مدور, مستدير, دايره وار, بخشنامه.

cirkus

: سيرك, چالگاه.

cirkusarena

: حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.

cirkusdirektr

: رءيس سيرك, رءيس گود, پيش كسوت.

cirkusf restllning

: سيرك, چالگاه.

cirrocumulusmoln

: قطعات ابرهاي كوچك وسفيدي كه در ارتفاعات زياد قرار دارد.

cirrostratusmoln

: يك طبقه سفيد رنگ ويكنواخت از ابر طره اي.

cirrusmoln

: ابرطره اي, پيچك (تعندرءل) (ج.ش.) اويز, ضميمه, مژه, تاژك.

cisel r

: دنبال كننده, مشروبي كه بدرقه نوشابه اي باشد, تعاقب كننده.

ciselera

: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار.

cistern

: اب انبار, مخزن اب, قدح بزرگ مسي, منبع, مخزن, حوض.

citadell

: ارك, دژ, قلعه نظامي, سنگر.

citat

: نقل قول, بيان, ايراد, اقتباس, عبارت, مظنه.

citera

: ذكر كردن, اتخاذ سند كردن, گفتن.

citrat

: سيترات, نمك اسيد سيتريك.

citron

: ليمو, ليمو, ليموترش, رنگ ليمويي.

citronfjril

: گوگرد.

citrongul

: ليمو, ليموترش, رنگ ليمويي.

citronsaft

: ابليمو.

citronsyra

: اسيدسيتريك, جوهرليموترش.

citrontr d

: مركبات, خانواده مركبات.

citrontrd/apelsintr d

: مركبات, خانواده مركبات.

cittra

: گيتار, سه تار, سه تار, گيتار, نوعي سنتور يا قانون.

civil

: غيرنظامي, مدني.

civilbeflhavare

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

civilf rvaltning

: خدمات كشوري (غير نظامي), خدمات اجتماعي.

civilisation

: تمدن, مدنيت, انسانيت.

civilisera

: متمدن كردن, متمدن شدن.

civilist

: شخص غير نظامي, غير نظامي.

civilperson

: شخص غير نظامي, غير نظامي.

civiluppb d/vpnad grupp

: نيروي اجتماعي, قدرت قانوني, دسته افراد پليس, جماعت, قدرت, امكان.

civiluppbd

: نيروي اجتماعي, قدرت قانوني, دسته افراد پليس, جماعت, قدرت, امكان.

ckel

: بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن

ckel

: بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن

ckel/illam ende

: دل اشوب, حالت تهوع, حالت استفراغ, انزجار.

ckla

: بالا اوردن, حالت تهوع دست دادن, متنفر ساختن, از رغبت انداختن, منزجركردن.

ckla

: بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن

ckla

: مريض كردن يا شدن, بيمار كردن, ناخوش كردن.

c-klav

: كيد.ص

cklig

: فراوان, مفصل, فربه, شهواني, تهوع اور, زننده, اغراق اميز, غليظ, زياد, زشت, پليد, متنفر كننده, دافع, زننده, تنفراور.

ckligt

: منزجر كننده.

ckligt

: منزجر كننده.

cleara

: اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن.

clearing

: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.

clown

: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگي كردن, دلقك شدن.

clownaktig

: لوده وار, داراي رفتار زمخت وبدون اداب.

coca-cola

: زغال كوك, زغال سنگ سوخته, تبديل به زغال كردن.

cockney

: اهل لندن, لهجه لندني.

cocktail

: نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر, مهماني.

coda

: قطعه اخريك اهنگ.

coitus

: جماع, مقاربت, اميزشي, اتصال, مقاربت جنسي, جماع.

collage

: اختلا ط رنگهاي مختلف درسطح پرده نقاشي, هنر اختلا ط رنگها.

college-

: دانشكده اي, دانشگاهي.

collegeg rd/fyrhrning

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار ديواري, مربع.

collegegrd

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار ديواري, مربع.

collie

: سگ گله اسكاتلندي.

collier

: گردن بند.

combo

: دسته كوچك موسيقي جاز.

commandotrupp

: تكاور.

container

: ظرف, محتوي, كانتنينر.

copyright

: حق چاپ (انحصاري), حق طبع ونشر.

corps-de-logi

: ملك اربابي, ملك تيولي, منزل, خانه بزرگ.

cosinus

: جيب تمام, كسينوس.

coupe

: كوپه يا اطاق داخل ترن و دليجان و غيره, دليجان كالسكه.

courtage

: پول دلا لي, حق العمل, مزد دلا لي.

cowboy

: گاوچران.

cowboyflicka

: دختر گاوچران.

cr pe

: كرپ.

crawl

: عمل خزيدن, خزيدن, سينه مال رفتن, شنال كرال.

crawla

: عمل خزيدن, خزيدن, سينه مال رفتن, شنال كرال.

crescendo

: قوي شدن صدا بطور تدريجي, اوج.

cribbage

: يكجور بازي ورق شبيه رامي.

cricket

: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.

cricket/syrsa

: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.

croquis

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

cumulusmoln

: توده, ابر متراكم و روي هم انباشته.

cup

: ناو.

cupido

: كوپيد, خداي عشق كه بصورت كودك برهنه مجسم شده.

curling

: فر زني بگيسو, پيچش يا حلقه زني.

cyanos

: يرقان ازرق, رنج كبود.

cybernetik

: مطالعه ومقايسه بين دستگاه عصبي خودكاركه مركب از مغز واعصاب ميباشدبادستگاه الكتريكي ومكانيكي, فرمانشناسي.

cykel

: دوچرخه پايي, دوچرخه سواري كردن, كندوي زنبو عسل, انبوه, جمعيت, مخفف بءثيثلع, دوچرخه

cykelkare

: دوچرخه سوار.

cykelkorg

: سبد صندوقي, لول, ژوپن زير دامن.

cykelriksha

: سه چرخه پايي.

cykla

: دوچرخه پايي, دوچرخه سواري كردن.

cyklande

: چرخه زني.

cykling

: چرخه زني.

cyklisk

: دوره اي يا دايره اي.

cyklist

: دوچرخه سوار, سوار كار, الحاقيه.

cykloid

: سيكلوءيد, شبيه دايره, منحني.

cyklon

: طوفان موسمي, بادتند وشديد, گردباد.

cyklop

: غول يا پهلوان يك چشم.

cylinder

: استوانه.

cylinderdiameter

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

cylinderfoder

: كشتي يا هواپيماي مسافري, استردوز, استري, كسي كه خط ميكشد, خط كش.

cylinderformig

: استوانه اي, داراي شكل استوانه, لوله اي.

cylinderhatt

: كلا ه مردانه استوانه اي.

cylindrisk

: استوانه اي, داراي شكل استوانه, لوله اي.

cymbal

: سنج, باسنج نواختن.

cyniker

: بدبين وعيبجو پيرو مكتب كلبيون.

cynisk

: بدگمان نسبت به درستي ونيكوكاري بشر, غرغرو, عيبجو, كلبي.

cynism

: مكتب كلبيون.

cypress

: درخت سرو.

cysta

: كيسه, مثانه, تخم دان.

D

d dremot

: از انجاييكه, بادر نظر گرفتن اينكه, نظر به اينكه, چون, در حاليكه, درحقيقت.

d dremot/emedan

: از انجاييكه, بادر نظر گرفتن اينكه, نظر به اينكه, چون, در حاليكه, درحقيقت.

d utan att ha efterlmnat testamente

: فاقد وصيت نامه.

d /sedan

: سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتي, متعلق بان زمان.

d

: جفت طاس.

d

: سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتي, متعلق بان زمان.

d battang

: درتاه شو.

d ck/pryda/smycka

: عرشه, عرشه كشتي, كف, سطح, :اراستن, زينت كردن, عرشه دار كردن, پوشاندن, يكدسته ورق.

d ckel

: طبل, جبهه كليسا, پرده, غشاء.

d cksstol

: صندلي حصيري تاشو.

d da

: كشتن, بقتل رساندن, ذبح كردن, ضايع كردن.

d dande med elektrisk strm

: كشتن يا مرگ دراثر برق.

d ddansare

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

d dfdd

: زايمان بچه مرده, جنين مرده بدنيا امده

d dfdsel

: زايمان بچه مرده, جنين مرده بدنيا امده.

d dgng

: واكنش شديد.

d dgrvare

: قبر كن.

d dkraftig

: پرتكاپو, كارمايه اي, جدي, كاري, فعال, داراي انرژي.

d dlig

: مهلك, فاني, مرگ وار, وابسته به مرگ كشنده, مهلك, مرگ اور.

d dligt

: مهلك, كشنده, قاتل.

d dsannons

: اگهي در گذشت, وابسته به وفات.

d dsbdd

: بستر مرگ.

d dsbo

: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت.

d dsfall

: مرگ, درگذشت, فوت.

d dslista

: امار متوفيات, ثبت اموات, اگهي فوت.

d dsmrkt

: محكوم, مقدر, داراي روحيه خراب واشفته, در سكرات موت, ديوانه, هذياني.

d dsmssa

: نماز وحشت, نماز ميت, فاتحه.

d dsoffer

: قرباني, طعمه, دستخوش, شكار, هدف, تلفات.

d dssjuk

: مردني, درحال نزع, مردن, مرگ.

d dvikt

: سنگيني وزن, جسم بي حركت.

d f re ngon

: قبل از ديگري مردن, پيش از واقعه معيني مردن.

d gga

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

d ld

: دره كوچك وتنگ, زن جوان.

d lig andedrkt

: تنفس بدبو, گند دهان.

d lig matsmltning

: بد گواري, سوء هاضمه, رودل, دير هضمي, هضم نشدني.

d lig stil

: خط بد, املا ء غلط.

d ligt

: زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول.

d ligt uppfrande

: بدرفتاري, سوء رفتار, جفا.

d ligt uppfrande/vansk tsel

: خلا ف كاري, سوء رفتار, بد اخلا قي, بدرفتاري.

d ljande

: پنهان بودن.

d ma

: تقدير, محكوميت قبلي, ازپيش مقدر يا محكوم كردن.

d ma/frd ma

: محكوم كردن, محكوم شدن.

d mma upp

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

d mpa

: خرف كردن, بي حس و بي روح كردن, بي جان شدن.

d mpat

: ته رنگ, رنگ كمرنگ, ته صدا, موجود در زمينه.

d n

: كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

d n/dna

: صداي بلند, غوغا, طنين بلند, طنين افكندن.

d n/dna/uppsving

: غرش (توپ ياامواج), صداي غرش, غريو, پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم, توسعه عظيم(شهر), غريدن, غريو كردن (مثل بوتيمار), بسرعت درقيمت ترقي كردن, توسعه يافتن

d n/mullra

: صداي ريز و سنگين دراوردن, غريدن, چيز پرسر و صدا, شكايت, چغلي, غرولند.

d nga

: شلا ق زدن, سخت زدن (مثل مشت زن).

d pa

: تعميد دادن, بوسيله تعميد نامگذاري كردن, نام گذاري كردن (هنگام تعميد), تعميد دادن, نام.

d paren

: دهنده ء غسل تعميد.

d pt

: فرا خوانده.

d r borta

: انجا, انسو, انطرف, واقع در انجا, دور.

d ra

: واله و شيفته, از خود بيخود, احمقانه, شيفته و شيدا شدن, از خود بيخود كردن.

d raktighet

: كند ذهني, خرفتي.

d re/galning

: مرد ديوانه.

d remot

: برعكس, بطور وارونه ومعكوس.

d rfr

: زيرا, زيرا كه, چونكه, براي اينكه, براي ان (منظور), از اينرو, بنابر اين, بدليل ان, سپس, بدين گونه, بدينسان, از اين قرار, اينطور, چنين, مثلا, بدين معني كه, پس, بنابر اين.

d rhus

: تيمارستان, ديوانه, وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه, تيمارستان.

d ri

: دران, درانجا, از ان بابت, از ان حيث.

d rjmte

: گذشته از اين, وانگهي, بعلا وه, نزديك, كنار, دركنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار, با اين, با ان, ضمنا, بعلا وه.

d rmed

: بدان وسيله, از ان راه, بموجب ان در نتيجه.

d rp

: پس از ان, از ان پس, بعد از ان, بعدها, درنتيجه, بنابراين, بيدرنگ, پس از ان.

d rr

: درب, در, راهرو.

d rrklapp

: زننده, كوبنده, ادم خرده گير, مزاحم.

d rrls

: طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن.

d rrmatta

: حصير يا فرش جلو در, كفش پاك كن.

d rrpost

: چهارچوب, در, باهو, .

d rrppning

: راهرو, جاي در, درگاه.

d rrsmyg

: دراغوش گيري, منفذ پنجره يادر, مزغل يا شكافي كه از انجا توپ و تفنگ رااتش ميكنند, داراي منفذ كردن.

d rskap/blind fr lskelse

: شيفتگي, شيدايي.

d rstdes

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان.

d rtill

: بان, بدان, بعلا وه, باان (نامه يا قرارداد), به پيوست, دران هنگام, بدانوسيله, بيدرنگ, فورا, درنتيجه ان, از ان بابت, علا وه بر اين, بعلا وه.

d s

: ساختماني كه داراي چند ستون يك پارچه سنگي است.

d sa/tupplur

: چرت, چرت زدن (با off).

d st

: فربه, گوشتالو, چاق.

d tt lopp

: مسابقه اي كه در ان چند نفر برنده مي شوند.

d v

: كر, فاقد قوه شنوايي.

da capo

: دوباره بنوازيد.

dadda

: پرستار بچه.

dadel

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

dag

: روز, يوم.

daga

: مرگ, درگذشت, فوت.

dagas

: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

dagbok

: دفتر خاطرات روزانه.

dagbok/tidning

: روزنامه, دفتر روزنامه, دفتر وقايع روزانه.

dagdr m

: خيال باطل, افكار پوچ, خيال باطل كردن, خيال واهي, خيال خام.

dagdrivare

: ادم بيكار و تنبل, چرخ دلا له, بيكاره, ادم عاطل وباطل, ولگرد, كسيكه در رفتن تعلل كند, پرسه زن.

dagdriveri

: بيكاري تنبلي, بطالت, بيهودگي, گيجي, كند ذهني.

dagdrmmare

: خيال باف.

dager

: فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن.

dagfj ril

: پروانه, بشكل پروانه.

dagg

: شبنم, ژاله, شبنم زدن, شبنم باريدن.

daggdroppe

: چكه ء شبنم, قطره ء ژاله.

daggig

: شبنم دار, ژاله دار, تر, تركرده, مرطوب, تازه.

daggryning

: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

daghem

: بچه داري در روز (براي مادراني كه بكار مشغولند), كودكستان.

dagj mnings-

: وابسته باعتدال شب و روز, واقع درنزديكي خط اعتدال روزوشب, واقع درنزديكي خط استوا.

dagjmning

: اعتدال شب وروز, نقطه اعتدالين.

daglig

: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه, روزانه, مربوط به روز, جانوراني كه درروزفعاليت دارند, روزانه, يوميه, روزمره, پيش پا افتاده.

dagning

: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

dagort

: گالري, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جاي ارزان, اطاق نقاشي, اطاق موزه.

dagsedel

: ضربت.

dagsljus

: روشني روز, روز روشن, روشن كردن.

dagstidning

: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه.

dagteckna

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

dagtid

: روز, هنگام روز, مدت روز.

dagtinga

: تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن.

dagtingan

: تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن.

dahlia

: گل كوكب.

daidalos

: نام معماري كه ساختمان پرپيچ و خم جزيره كرت را ساخت.

daktyl

: انگشت, كلمه اي داراي سه هجا كه هجاي اول بلند و دو هجاي بعدي ان كوتاه باشد.

dal

: دره كوچك, حفره, خليج و غيره, ماهور, دره, مجراي كوچك (درشعرو مذهب) جهان, دنيا, زمين, جهان خاكي, خدانگهدار.

dala

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

dalbo

: دره نشين.

dalg ng/dld

: دره كوچك وتنگ, زن جوان.

dalgng

: دره, وادي, ميانكوه, گودي, شيار.

dallra

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

dallring

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

dalmas

: دره نشين.

dalmatiner

: اهل دالماسي (ج.ش.) نوعي سگ بزرگ.

dalmatisk

: اهل دالماسي (ج.ش.) نوعي سگ بزرگ.

dals nka

: تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني.

dam

: بانو, خانم, زوجه, رءيسه خانه.

dam/kvinna

: بانو, خانم, زوجه, رءيسه خانه.

damask

: حرير گلدار ومشجر, گلدار كردن, پوشش روي كفش, پاتابه, گتر.

damask/spottade/spottat

: (زمان ماضي فعل سپءت), به سيخ كشيد, تف كرد, سوراخ كرد, :حلزون خوراكي خيلي كوچك, بچه حلزون, مرافعه, كشمكش كردن, سيلي, سيلي زدن.

damaskera

: دمشقي, شامي, مرصع كردن, زرنشان كردن.

damaskus

: دمشق.

damast

: حرير گلدار ومشجر, گلدار كردن.

dambyxor

: شلوارگشاد كوتاهي كه نزديك زانو جمع شده باشد.

damejeanne

: قرابه, كپ.

damfris rska

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

damfrisr

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

damig

: بانووار, باوقار, زن صفت.

damkappa med kapuschong

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب كبوشي.

damlinne

: لباس خواب يا زير پيراهن زنانه.

damm

: خاك, گرد وخاك, غبار, خاكه, ذره, گردگيري كردن, گردگرفتن از(با off), ريختن, پاشيدن (مثل گرد), تراب, تالا ب, درياچه, حوض درست كردن.

damm/dmma upp/djurmoder

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

damm/pott

: استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.

damma

: خاك, گرد وخاك, غبار, خاكه, ذره, گردگيري كردن, گردگرفتن از(با off), ريختن, پاشيدن (مثل گرد), تراب.

damma till

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن.

dammanl ggning

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

dammig

: گردوخاكي.

dammkorn

: دره, خس, ريزه, خال, نقطه, خرده, اتم.

dammkorn/skrva

: دره, خس, ريزه, خال, نقطه, خرده, اتم.

dammlucka

: سيل گير, دريچه سد.

dammsuga

: خلا ء.

dammtorka

: خاك, گرد وخاك, غبار, خاكه, ذره, گردگيري كردن, گردگرفتن از(با off), ريختن, پاشيدن (مثل گرد), تراب.

dammtrasa

: گردگير, وسيله گردگيري, روپوش.

dammtrasa/dammvippa

: گردگير, وسيله گردگيري, روپوش.

dammvippa/viftning

: حركت سريع و جزيي, كلا له يا دسته مو, گرد گيري, مگس گير, تند زدن, پراندن, راندن, جاروب كردن, ماهوت پاك كن زدن, گردگير.

damsadel

: زين زنانه, ترك, ترك سوار شدن.

damsadel/b npall

: زين زنانه, ترك, ترك سوار شدن.

damspel

: بازي چكرز, جنگ نادر, نوعي بازي چكرز (ثهعثكعرس).

damunderklder

: ملبوس كتاني, زير پوش زنانه.

dana

: روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن.

danaarv

: حق تصرف دارايي متوفي ازطرف دولت يا پادشاه درموردي كه متوفي بي وارث يابي وصيت مرده باشد, مصادره كردن.

dandy

: شيك پوش, خوش لباس, خوش تيپ, فوكولي.

danmark

: دانمارك.

dans

: رقصيدن, رقص.

dans r

: رقاص.

dansa

: رقصيدن, رقص.

danserska

: رقاص.

dansk

: دانماركي, اهل دانمارك, يك نوع سگ, دانماركي.

danska

: دانماركي.

dansr/dans s

: رقاص.

danss

: رقاص.

danssjuka

: داء الرقص, تشنج مخصوص.

danstillstllning

: رقصيدن, رقص.

darr

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

darr l

: يكنوع ماهي بزرگ شبيه مارماهي.

darra

: لرزش و تحرير صدا در اواز, ارتعاش, ارتعاش داشتن, لرزه, لرز, ارتعاش, لرزيدن, از سرما لرزيدن, ريزه, تكه, خرد كردن.

darra/klappa

: تپيدن, تپش كردن, تند زدن(نبض), لرزيدن.

darra/koger

: تركش, تيردان, بهدف خوردن, درتير دان قرار گرفتن, لرزيدن, ارتعاش.

darrande

: لرزنده, تحرير دار, لرزش دار, مرتعش, بيمناك.

darrig

: پير, عليل, كودن, لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعيف, لرزه, لرزان, مرتعش, شكننده.

daska

: باكف دست زدن, سيلي, تودهني, ضربت, ضربت سريع, صداي چلب چلوپ, سيلي زدن, تپانچه زدن, زدن.

daska till

: باكف دست زدن, سيلي, تودهني, ضربت, ضربت سريع, صداي چلب چلوپ, سيلي زدن, تپانچه زدن, زدن, با دست بكفل زدن, دركوني زدن, با سرعت حركت كردن.

data

: مفروضات, اطلا عات, سوابق, دانسته ها.

databank

: بانك داده ها.

databehandla

: محاسبه كردن, كامپيوتري كردن.

databehandling

: خودكاري براساس داده ها.

databrare

: داده بر, حامل داده ها.

datafil

: پرونده, بايگاني كردن.

datak rd

: كامپيوتري, كامپيوتري شده.

datalogi

: علم كامپيوتر, علوم كامپيوتر.

datamedium

: داده رسان, رسانه داده ها.

dataprogram

: نرم افزار.

datasystem

: سيستم كامپيوتري.

datera

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

daterad

: مورخ, تاريخ دار.

daterbar

: تاريخ گذاردني, قابل تعيين تاريخ.

dativ

: حالت مفعولي غيرصريح حقيقي, حالت مفعولي, اعطايي, انتصابي, حالت برايي.

dativobjekt

: مفعول غير مستقيم.

dato

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

dator

: شمارنده, ماشين حساب.

datorisera

: كامپيوتري كردن.

datoriserad

: كامپيوتري, كامپيوتري شده.

datoriserade

: كامپيوتري, كامپيوتري شده.

datoriserat

: كامپيوتري, كامپيوتري شده.

datorisering

: كامپيوتري كردن, كامپيوتري شدن.

datorsprk

: زبان كامپيوتري.

datorsystem

: سيستم كامپيوتري.

datov xel

: سفته مدت دار, برنامه حركت قطار.

datum

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

datum/trff

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

davidsstj rna

: ستاره داود, نشان يهود و فلسطين اشغالي.

dck

: عرشه, عرشه كشتي, كف, سطح, :اراستن, زينت كردن, عرشه دار كردن, پوشاندن, يكدسته ورق.

dcka

: عرشه, عرشه كشتي, كف, سطح, :اراستن, زينت كردن, عرشه دار كردن, پوشاندن, يكدسته ورق.

dckshus

: اتاق روي عرشه كشتي.

dd

: كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن.

dd

: مرده, بي حس, منسوخ, كهنه, مهجور, مرگ, درگذشت, فوت, شخص متوفي, مرحوم.

ddande

: قتل, توفيق ناگهاني, كشنده (مج.) دلربا.

ddfull

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

ddl ge

: كوچه بن بست, حالتي كه از ان رهايي نباشد, وضع بغرنج و دشوار, گير, تنگنا.

ddl ge/patt

: بن بست, پات, پات كردن يا شدن.

ddl s

: ناكنش ور, بي كاره, غير فعال, سست, بي حال, بي اثر, تنبل, بي جنبش, خنثي, كساد.

ddlig/m nniska

: فاني, فناپذير, از بين رونده, مردني, مرگ اور, مهلك, مرگبار, كشنده, خونين, مخرب, انسان.

ddlighet

: ميرش, مرگ ومير, متوفيات, بشريت.

dds-

: وابسته برقص مرگ, مهيب, ترسناك, خوفناك.

dds ngest

: درد, رنج, تقلا, سكرات مرگ, جانكندن.

ddsblek

: سربي رنگ, كبود, كبود شده, كوفته, خاكستري رنگ.

ddsbringande

: مهلك, كشنده, قاتل.

ddsf raktande

: با جرات, دلير, شجاع, بي باك, بي ترس, متهور.

ddshj lp

: مرگ اسان, مرگ يا قتل كساني كه دچار مرض سخت و لا علا جند(براي تخفيف درد انها).

ddslik

: مرگبار.

ddsmask

: قيافه مرده, ماسك صورت مرده.

ddsruna

: اگهي در گذشت, وابسته به وفات.

ddsst t

: ضربت مهلك, رهايي, خلا صي, تبرءه, پاكي, براءت, مفاصا.

ddstr tt

: زدن ضربه بدون برگشت وعكس العمل, داراي سكون.

ddvatten

: حالت عدم فعاليتي كه در اثر وجود دو نيروي متعادل ايجاد گردد, وقفه, بي تكليفي, دچار وقفه يا بي تكليفي شدن, بن بست.

de

: انها, ايشان, انان.

de

: بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن.

de

: سرنوشت, ابشخور, تقدير, نصيب و قسمت.

de dr

: انها, انان.

de elyseiska flten

: بهشتي, وابسته به , اهل بهشت, علوي.

de fem mosebckerna

: اسفارپنجگانه, كتب پنجگانه عهد عتيق.

de flesta

: بيشترين, زيادترين, بيش از همه.

de g r ut

: صحنه را ترك گفتن.

de har

: .

de hr

: اينها, اينان.

de r

: .

de tre vice m nnen

: مجوسيان.

de/ensam

: ويران كردن, از ابادي انداختن, مخروبه كردن, ويران, بي جمعيت, متروك, حزين.

de/ken/ verge/frtj nst

: كنيه, نام خودماني, كنيه دادن, ملقب كردن.

deaktivera

: نا كنشگر كردن, ناكنش ور كردن, بي اثر كردن, بي خاصيت كردن, از اثر انداختن.

debacle

: افتضاح, سقوط ناگهاني حكومت و غيره, سرنگوني.

debarkera

: پياده كردن, از كشتي در اوردن, پياده شدن, تخليه كردن (بار و مسافر).

debarkering

: پياده شدن, تخليه.

debatt

: بحث, مذاكرات پارلماني, منازعه, مناظره كردن, مباحثه كردن.

debatt/debattera

: بحث, مذاكرات پارلماني, منازعه, مناظره كردن, مباحثه كردن.

debattera

: بحث, مذاكرات پارلماني, منازعه, مناظره كردن, مباحثه كردن.

debenture

: سهم قرضه, گواهينامه گمركي, حواله دولتي.

debet

: بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن.

debetsedel

: مطالبه نامه, سفته, چك, تمسك.

debitera

: بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن.

debitering

: بار, هزينه, مطالبه هزينه.

debitor

: مديون, بدهكار, ستون بدهكار.

decagramme

: ده گرم.

deceleration

: كاهش سرعت.

decelerera

: كاستن سرعت, كندكردن.

december

: دسامبر.

decennium

: دهساله.

decentralisera

: عدم تمركز دادن, حكومت محلي دادن به.

decentralisering

: عدم تمركز, غير متمركز سازي.

dechiffrera

: گشودن سر, فاش كردن سر.

dechiffrering

: سرگشايي, افشاي سر.

dechiffrerr

: سرگشا, افشاگر سر.

decibel

: , دسيبل.

decigram

: يكدهم گرم.

deciliter

: يكدهم ليتر.

decimal

: دهدهي, رقم دهدهي, اعشاري.

decimal-

: دهدهي, رقم دهدهي, اعشاري.

decimalisera

: به اعشاردراوردن, تبديل به اعشاركردن.

decimalkomma

: مميز اعشاري.

decimera

: از هرده نفر يكي را كشتن, تلفات زياد وارد كردن.

deckare

: داستان پليسي, فيلم پليسي, رمان پليسي.

dedicera

: اهدا كردن, اختصاص دادن, وقف كردن, پيشكش.

dedikation

: اهداء, تخصيص, فداكاري.

dedikering

: اهداء, تخصيص, فداكاري.

deducera

: استنباط كردن, دريافتن, نتيجه گرفتن, كم كردن, تفريق كردن.

deduktion

: كسر, وضع, استنتاج, نتيجه گيري, استنباط, پي بردن ازكل به جزء ياازعلت به معلول, قياس.

deduktiv

: استقرايي يا قياسي.

defaitism

: اعتراف به شكست, ياس و بدبيني, شكست گرايي.

defekt

: كاستي, اهو, عيب, نقص, ترك كردن, مرتدشدن, معيوب ساختن.

defensiv

: پدافندي, دفاعي, تدافي, حالت تدافع, مقام تدافع.

deficit

: كمبود, كسر, كسرعمل, كسر درامد.

defilera

: الوده كردن, بي حرمت كردن, بي عفت كردن, گردنه, رژه رفتن, گذرگاه.

definiera

: معين كردن, تعريف كردن, معني كردن.

definierbar

: تعريف پذير.

definierbara

: تعريف پذير.

definition

: تعريف, معني.

definition/frklaring

: تعريف, معني.

definitiv

: معين, قطعي, تصريح شده, صريح, روشن, معلوم, قطعي, قاطع, صريح, معين كننده, نهايي.

deflation

: فروكش, تقليل قيمتها.

defloration

: ازاله بكارت.

deflorera

: ازاله بكارت كردن از, ملوث كردن.

defoliant

: گرد يا مايعي كه روي درختان ميريزند كه درخت برگ ريزان كند.

deformation

: دگرديسي.

deformera

: زشت كردن, كج و معوج كردن, بدشكل كردن, از شكل انداختن, دشديسه كردن.

deformerad

: بدشكل, ناقص شده.

deformering

: دگرديسي.

deformitet

: بدشكلي, دشديسگي, نقص خلقت.

deg

: خمير, پول.

degel

: بوته اهنگري, ظرف مخصوص ذوب فلز, امتحان سخت.

degeneration

: فساد, انحطاط, فساد, انحطاط, تباهي.

degenerativ

: وابسته به انحطاط, فاسد كننده.

degenerera

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

degenerering

: فساد, انحطاط, تباهي.

degig

: خميري.

degradera

: تنزل رتبه دادن, كسر مقام يافتن, كم ارزش كردن, دست كم گرفتن.

degradering

: تنزل, تنزل رتبه.

dehumanisera

: نا انساني كردن, از خصاءص انساني محروم شدن, فاقد احساسات انساني كردن, فاقد صفات انساني شدن.

dehydration

: پسابش, كم شدن اب بدن, وابشت.

dehydrera

: اب چيزي را گرفتن, بي اب كردن, پسابش داشتن, وابشت كردن.

deism

: خداپرستي(بدون اعتقاد به پيامبران و مساءل ديگر مذهبي), خداگرايي.

deist

: خداپرست, خداگراي.

deist/deistisk

: خداپرست, خداگراي.

deistisk

: خداپرست, خداگراي.

dejlig

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

dekad

: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.

dekadans

: زوال, تنزل, انحطاط, فساد, اغاز ويراني.

dekadansperiod

: زوال, تنزل, انحطاط, فساد, اغاز ويراني.

dekadent

: روبانحطاط, منحط, روبفساد رونده.

dekalkomani

: عكس برگردان.

dekan

: رءيس, رءيس كليسا يا دانشكده, ريش سفيد.

dekantera

: ريختن شراب (از تنگ و غيره), اهسته خالي كردن, سرازير كردن.

deklamat r

: خواننده, تك نواز.

deklamation

: از بر خواني, از حفظ خواني, بازگو نمودن درس حفظي, شرح, ذكر, بيان, تعريف موضوع.

deklamatorisk

: وابسته به دكلمه, مربوط به قراءت مطلبي باصداي بلند و غرا.

deklamera

: از برخواندن, با صدايي موزون خواندن.

deklaration

: بيان, اظهارنامه, اعلا ميه, اعلا م.

deklarera

: اعلا ن كردن, اظهار كردن, شناساندن.

deklarerat

: اعلا ن شده, اظهار شده, شناسايي شده.

deklassering

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

deklination

: صرف كلمات, عدم قبول چيزي بطورمودبانه, ميل, تمايل, دوري از محوراصلي.

deklinera

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

dekokt

: جوشاندن, پخت, عصاره گيري.

dekoration

: تزيين, ارايشگري, اذين بندي, مدال يا نشان.

dekorativ

: اذيني, زينتي.

dekoratr

: اذينگر, متخصص ارايش داخلي ساختمانها.

dekorera

: اذين كردن, پيراستن, ارايش دادن, زينت كردن, نشان يا مدال دادن به.

dekorera/pryda

: اذين كردن, پيراستن, ارايش دادن, زينت كردن, نشان يا مدال دادن به.

dekorum

: ادب, اداب داني, مناسبت, رفتاربجا.

dekret

: حكم كردن, حكم, فرمان, حكم, امر, اجازه, رخصت, حكمي, امري.

dekretera

: حكم كردن, حكم, فرمان.

dekryptering

: اشكار سازي.

del

: ازاده, اصيل, شريف, نجيب, باشكوه.

del

: جزء, قطعه, پاره, جدا كردن, جداشدن.

del gga

: ويران كردن, خراب كردن, تاراج كردن.

del/dela/portion

: بخش, سهم.

dela

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان, جدا كردن, بريدن.

dela i tv delar

: دو بخش كردن, دو نيم كردن.

dela i tv grenar

: دوشاخه شدن, دوشاخه كردن, بدوشاخه منشعب كردن, دوشاخه اي.

dela in i underavdelningar

: بقسمت هاي جزء تقسيم كردن, باجزاء فرعي تقسيم بندي كردن, بخشيزه كردن.

delad

: ترك, انشعاب, دوبخشي, شكافتن.

delagd

: ويران كردن, خراب كردن, تاراج كردن.

delaktig

: سهيم, سهم دار, شريك.

delaktighet

: مشاركت, مداخله, شركت كردن.

delande

: اشتراك, تسهيم.

delare

: تقسيم كننده بخش كننده, مقسم, پرگار تقسيم.

delat

: تقسيم شده.

delbar

: قابل قسمت, بخش پذير.

deleatur

: حذف شود, پاك كنيد, بزداييد, حذف كردن.

delegat

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده.

delegation

: نمايندگي, وكالت, هيات نمايندگان.

delegera

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده.

delegerande

: واگذاري, انتقال(پشت در پشت), نزول, فسادتدريجي, انحطاط, تفويض اختيارات.

delegering

: نمايندگي, وكالت, هيات نمايندگان.

delen

: بخش, سهم.

delfin

: ماهي يونس, گراز دريايي.

delge

: اگاهي دادن, مستحضر داشتن, اگاه كردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلي كردن.

delgga

: ويران كردن, خراب كردن, تاراج كردن.

delggelse

: خرابي, انهدام, ويراني, خرابي, تباهي.

delgivning

: ارتباط, مكاتبه.

delikat

: ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس.

delikatess

: ظرافت, دقت, نازك بيني, خوراك لذيذ.

delikatessaffr

: اغذيه حاضر, مغازه اغذيه فروشي.

delinkvent

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار.

deliri s

: هذياني, پرت گو.

delirium

: سرسام, هذيان, پرت گويي, ديوانگي.

delmngd

: زيرمجموعه.

delning

: تقسيم, بخش, قسمت.

dels

: چندي, يك چند, تاحدي, نسبتا, دريك جزء, تايك اندازه.

delstr cka

: مقطع, بخش.

delsumma

: زيركل, جمع جزء.

delta

: حرف چهارم زبان يوناني, شركت كردن, شريك شدن, بهره داشتن, قسمت بردن, خوردن, سهيم بودن در, شريك شدن, شركت كردن, سهيم شدن.

deltagande

: شركت كننده, شريك, انباز, سهيم, همراه, مشاركت, مداخله, شركت كردن.

deltagare

: سرپرست, همراه, ملا زم, مواظب, وابسته, شركت كننده, شريك, انباز, سهيم, همراه.

deltagare i rd

: مهاجم, يورش برنده.

deltamuskel

: مانند دال, سه گوش, دلتا مانند.

delvis

: چندي, يك چند, تاحدي, نسبتا, دريك جزء, تايك اندازه.

delvis t cka

: رويهم افتادن (دولبه چيزي), اصطكاك داشتن.

dem

: ايشان را, بايشان, بانها.

dem

: زمين باير, لم يزرع.

dem

: ورم, اماس, خيز.

demagog

: ادم عوام فريب, هوچي.

demagogi

: عوم فريبي.

demagogisk

: عوام فريب.

demark

: زمين باير, لم يزرع.

demark

: زمين باير, لم يزرع.

demaskera

: نقاب برداشتن از, چيزي را اشكار كردن.

demens

: ديوانگي, جنون, سفه.

dementera

: رد كردن, انكار كردن.

dementi

: رد, انكار, تكذيب.

demilitarisera

: از حالت نظامي درامدن, غيرنظامي كردن.

demilitarisering

: غيرنظامي شدن.

demimond

: جهان زنان هرجايي, زنان هرزه, عقب افتاده.

demission

: استعفا, واگذاري, كناره گيري, تفويض, تسليم.

demissionera

: مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

demobilisera

: ازحالت بسيج بيرون اوردن, بحالت صلح دراوردن, دموبيليزه كردن.

demobilisering

: رفع بسيج عمومي.

demodulation

: كشف رمز, كشف, تحميل زدايي.

demodulator

: تفكيك كننده, پياده كننده.

demodulera

: از مخابرات راديويي مطالب رمزي كشف كردن.

demograf

: متخصص امار گيري مردم.

demografi

: امارگيري نفوس بشر, امار مردم گيتي, امار نگاري.

demografisk

: وابسته به امارگيري نفوس.

demokrat

: طرفداراصول حكومت ملي, عضو حزب دموكرات.

demokrati

: دموكراسي, حكومت قاطبه مردم.

demokratisera

: بصورت دموكراسي دراوردن.

demokratisering

: بصورت دموكراسي درامدن.

demokratisk

: دموكراتيك.

demolera

: ويران كردن, خراب كردن.

demolering

: ويراني, خرابي, ويران سازي, انهدام, تخريب.

demon

: توده مردم, جمهور, قاطبه.

demonisk

: ديوانه وار, ديوسان, شيطاني, ديوي.

demonstrant

: اثبات كننده, حالي كننده, نشان دهنده, معترض.

demonstrat r

: اثبات كننده, حالي كننده, نشان دهنده, معترض.

demonstration

: نمايش, اثبات.

demonstration/bevisande

: نمايش, اثبات.

demonstrationstg

: نمايش, اثبات.

demonstrativ

: اثبات كننده, مدلل كننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمير اشاره, اسم اشاره.

demonstrativ/bevisande

: اثبات كننده, مدلل كننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمير اشاره, اسم اشاره.

demonstratris

: اثبات كننده, حالي كننده, نشان دهنده, معترض.

demonstrera

: اثبات كردن(با دليل), نشان دادن, شرح دادن, تظاهرات كردن.

demontera

: بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.

demoralisera

: تضعيف روحيه كردن, از روحيه انداختن.

demoralisering

: تضعيف روحيه.

den d r

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

den dr

: شخص ان طرفي, ان يكي ديگر, ان.

den dr/d r borta

: انجا, انسو, انطرف, واقع در انجا, دور.

den hr

: اين, .

den/det

: ان, ان چيز, ان جانور, ان كودك, او (ضمير سوم شخص مرد).

den/det/de

: حرف تعريف براي چيز يا شخص معيني.

denationalisera

: از حقوق ملي محروم كردن, صنايع را از صورت ملي خارج كردن.

denaturalisera

: از تابعيت در اوردن, غير طبيعي كردن.

denaturera

: طبيعت يا ماهيت چيزي را عوض كردن.

dende

: مردني, درحال نزع, مردن, مرگ, درحال نزع, در سكرات موت, روبه مرگ.

dendrokronologi

: دوران شناسي و مطالعه قدمت محيط از روي حلقه هاي متشكله در چوب درختان.

dendrolog

: درخت شناس.

dendrologi

: درخت شناسي, شجرشناسي.

denier

: انكار كننده, منكر, نوعي مسكوك در فرانسه و اروپاي غربي.

denim

: پارچه كتاني راه راه و زبر, فاستوني نخي, شلوار فاستوني نخي مخصوص كار.

denna

: اين, .

denna/detta

: اين, .

denne

: اين, .

dennes

: مال او, مال ان.

denotation

: تشخيص, تفكيك, علا مت تفكيك, معني و مفهوم.

denotera

: مشخص كردن, تفكيك كردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معني دادن.

densitet

: تراكم, چگالي.

dental

: وابسته به دندانسازي.

deodorant

: بوزدا, برطرف كننده بوي بد, ماده دافع بوي بد.

dep

: بازخانه, انبارگاه, انبار, ايستگاه راه اهن, مخزن مهمات.

departement

: اداره گروه اموزشي, قسمت, شعبه, بخش.

departement/prst mbete

: وزارت, وزيري, دستوري, وزارتخانه (باتهع).

depensera

: پرداختن, خرج كردن, پرداخت, خرج, پرداخت كردن.

depesch

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

depilera

: ازاله مو نمودن از, بي مو كردن, واجبي كشيدن.

deplacement

: جانشين سازي, جابجاشدگي, تغيير مكان.

deponera

: سپرده, ته نشست, سپردن.

deponering

: سپرده, ته نشست, سپردن.

deportation

: تبعيد, نفي بلد, اخراج, جلا ي وطن.

deportera

: تبعيد كردن, حمل, اخراج.

deporterad

: محكوم به تبعيد يا اخراج, تبعيد شده, اخراج شده.

depositarie

: تحويل گيرنده, ضامن و متعهد, امانت دار, سپرده, نگهدار, ضامن.

deposition

: سپرده, ته نشست, سپردن, سندرسمي كه بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد, موافقت نامه بين دونفركه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد.

deposition av egendom

: امانت گيري, امانت داري, سمساري, كفالت.

depravation

: تباهي, فساد, هرزگي, بدكرداري, شرارت.

depravera

: تباه كردن, فاسد كردن.

depreciera

: كم بها كردن, مستهلك كردن.

depreciering

: كاهش بها, تنزل, استهلا ك, ناچيزشماري.

depression

: تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني.

depressiv

: غم افزا, افسرده كننده, دژمگر.

deprimera

: فرو بردن.

deputation

: هيلت نمايندگي, نماينده, نمايندگي, وكالت.

deputerad

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام.

der

: وريد, سياهرگ, رگه, حالت, تمايل, روش, رگ دار كردن, رگه دار شدن.

der/hum r

: وريد, سياهرگ, رگه, حالت, تمايل, روش, رگ دار كردن, رگه دار شدن.

derangera

: برهم زدن, بي ترتيب كردن, ديوانه كردن.

deras

: شان, خودشان, مال ايشان, مال انها.

derbr ck

: مبتلا به واريس, وريد گشادشده, متسع.

derby

: نام شهري در انگليس, مسابقه اسب دواني, نوعي كلا ه نمدي لبه دار.

derby/plommonstop

: نام شهري در انگليس, مسابقه اسب دواني, نوعي كلا ه نمدي لبه دار.

derivat

: اشتقاقي, مشتق, فرعي, گرفته شده, ماخوذ.

derivata

: اشتقاقي, مشتق, فرعي, گرفته شده, ماخوذ.

derivera

: منتج كردن, مشتق كردن, مشتق شدن.

deriverade/avledd

: اشتقاقي, مشتق, فرعي, گرفته شده, ماخوذ.

dermatit

: اماس پوست.

dermatolog

: متخصص امراض پوست.

dermatologi

: مبحث امراض پوستي.

dervisch

: درويش.

desarmera

: خلع سلا ح كردن, به حالت اشتي درامدن.

desavouera

: رد كردن, انكار كردن, منكر شدن.

desavouering

: انكار, ردي.

desdiger

: مصيبت اميز, پربلا, خطرناك, فجيع, منحوس, مهم, شوم.

desdigert

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم.

desdigert/ddlig

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم.

desdigra

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم.

desensibilisera

: بي حس كردن.

desert r

: فراري, ناسپاس.

desertera

: بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن.

desertering

: ترك خدمت, گريز, فرار, بيوفايي.

desertr

: فراري, ناسپاس.

design

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود.

designer

: طراح.

designera

: نامزد كردن, گماشتن, معين كردن, تخصيص دادن, برگزيدن

desillusion

: رهايي از طلسم, رفع توهم, رهايي از شيفتگي, وارستگي از اغفال, بيداري از خواب و خيال, رفع اوهام.

desillusionera

: رفع طلسم كردن, از شيفتگي در اوردن, رهايي از شيفتگي, وارستگي از اغفال, بيداري از خواب و خيال, رفع اوهام.

desinfektera

: ضد عفوني كردن, گندزدايي كردن.

desinfektionsmedel

: ضد عفوني, داروي ضد عفوني, ماده گندزدا.

desinficera

: ضد عفوني كردن, گندزدايي كردن.

desinficera/rka

: بخاردادن, دود دادن, ضد عفوني كردن.

desinficering

: گندزدايي, ضد عفوني.

desintegrering

: از هم باشيدگي, تجزيه.

deskriptiv

: توصيفي, تشريحي, وصفي, وصف كننده.

desolat

: ويران كردن, از ابادي انداختن, مخروبه كردن, ويران, بي جمعيت, متروك, حزين.

desorganisation

: بهم ريختگي.

desorganisera

: درهم وبرهم كردن, مختل كردن, بي نظم كردن, تشكيلا ت چيزي رابرهم زدن.

desorientera

: بهم خوردن, ناجورشدن, غيرمتجانس شدن.

desperado

: جنايت كار, از جان گذشته.

desperation

: نوميدي, بيچارگي, نوميدي زياد, لا علا جي.

despot

: حاكم مطلق, سلطان مستبد, ستمگر, ظالم.

despoti

: استبداد, حكومت مطلقه.

despotisk

: مستبدانه.

despotism

: استبداد, حكومت مطلقه.

dess

: مال او, مال ان.

dessa

: اينها, اينان.

dessert

: دندان مز, دسر, غذاي لذيد اضافه بر برنامه معمولي.

dessert/efterrtt

: دندان مز, دسر.

desslikes

: بهمچنين, چنين, نيز, هم, بعلا وه, همچنان.

dessng

: برنامه, طرح, نقشه, تدبير, انديشه, خيال, نقشه كشيدن

dessutom

: بعلا وه, از اين گذشته, گذشته از اين, وانگهي, علا وه بر اين, بعلا وه.

dessutom/f rutom

: گذشته از اين, وانگهي, بعلا وه, نزديك, كنار, دركنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار.

destillat

: عرق, عصاره.

destillation

: تقطير, عرق كشي, شيره كشي, عصاره گيري.

destillationsapparat

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

destillator

: عرق كش, تقطيركننده, دستگاه تقطير.

destillering

: تقطير, عرق كشي, شيره كشي, عصاره گيري.

destination

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

destinationsort

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

destinerad

: كران.

destruera

: خرابي عمدي موشك قبل از پرتاب ان (براي ازمايش), ويراني.

destruktion

: خرابي, ويراني, تخريب, اتلا ف, انهدام, تباهي.

destruktiv

: مخرب.

det r

: .=

det

: سرنوشت, تقدير, قضاوقدر, نصيبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار كردن.

det

: سرنوشت, تقدير, قضاوقدر, نصيبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار كردن.

det allm nna bsta

: خير ورفاه عمومي, مشترك المنافع, اجتماع.

det d r

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

det hr

: اين, .

detacheera

: جدا كردن.

detachement

: دسته, قسمت, جداسازي, تفكيك, كناره گيري.

detalj

: جزء, تفصيل, جزءيات, تفاصيل, اقلا م ريز, حساب ريز, شرح دادن, بتفصيل گفتن, بكار ويژه اي گماردن, ماموريت دادن.

detaljerad

: پر جزءيات, بتفصيل.

detaljhandels

: خرده فروشي, جزءي, خرد, جز, خرده فروشي كردن.

detaljhandlare

: خرده فروش.

detaljist

: خرده فروش.

detektera

: يافتن, كشف كردن.

detektion

: رديابي, كشف, بازيابي, بازرسي, تفتيش, اكتشاف.

detektiv

: كارگاه, كاراگاه, رد پاي كسي را گرفتن.

detektor

: ردياب, يابنده, كشف كننده, موج ياب, اشكارگر.

detergent

: زدايا, زداگر, پاك كننده, داروي پاك كننده, گرد صابون قوي.

determinant

: تعيين كننده, تصميم گيرنده, عاجز, جازم.

determinativ

: تعيين كننده, محدود كننده, صفت, اسم اشاره ء صفت يا ضمير اشاره.

determinera

: تصميم گرفتن, مصمم شدن, حكم دادن, تعيين كردن.

determinism

: فلسفه جبري, فلسفه تقديري, جبر گرايي.

detonation

: انفجار.

detonator

: چاشني, منفجر كننده.

detonera

: با صدا تركيدن, منفجر شدن, تركانيدن.

detronisera

: خلع كردن, عزل كردن.

detta

: اين, .

devalvera

: تنزل قيمت دادن, از ارزش و شخصيت كسي كاستن.

devalvering

: كاهش, تنزل قيمت پول.

deviation

: انحراف.

deviera

: منحرف شدن.

devis

: دستگاه, اسباب.

devot

: ديندار, پارسا منش, مذهبي, عابد.

dextros

: دكستروز, گلوكز راست گرد.

dggdjur

: پستاندار.

dia

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

dia/amma

: پستاندار شيرخوار, كودك شيرخوار, طفل رضيع.

diabetes

: ديابت, مرض دولا ب, مرض قند.

diabetiker

: مبتلا يا وابسته بمرض قند, دولا بي.

diabetisk

: مبتلا يا وابسته بمرض قند, دولا بي.

diabild

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

diabolisk

: شيطاني, اهريمني.

diadem

: ديهيم, تارك, نيم تاج, سربند يا پيشاني بند پادشاهان

diafragma

: ميان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, ديافراگم, حجاب يا پرده گذاردن, دريچه ء نور را بستن.

diagnos

: تشخيص, تشخيص ناخوشي.

diagnostik

: امكانات عيب شناسي.

diagnostisera

: تشخيص دادن, برشناخت كردن.

diagnostisk

: تشخيصي, وابسته به تشخيص ناخوشي, برشناختي.

diagonal

: مورب, اريب, دوگوشه, قاطع دو زاويه, قطر.

diagram

: نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافيگ, ترسيم اماري, بر روي نقشه نشان دادن, كشيدن, طرح كردن, نگاره, نمودار, الگو, مدل.

diakon

: شماس, خادم كليسا كه به كشيش يا اسقف كمك ميكند, سرود مذهبي قراءت كردن.

diakritisk

: نشان تشخيص, تفكيك كننده.

diakronisk

: تحمولا ت زباني يك ملت در ادوار مختلف تاريخ.

diaktritiskt tecken

: نشان تشخيص, تفكيك كننده.

dialekt

: لهجه.

dialekt/landsml

: لهجه.

dialektisk

: منطقي, مناظره اي, جدلي, لهجه اي, گويشي.

dialog

: گفتگو, محاوره, مكالمه ء دو نفري, مكالمات ادبي و دراماتيك, گفتگو, صحبت, گفت و شنود, هم سخني.

dialys

: تجزيه, تفرق اتصال, تراكافت.

diamant

: الماس, لوزي, خال خشتي, زمين بيس بال.

diamant-

: محكم, سخت, سخت و درخشان (مانند الماس).

diameter

: قطر دايره, ضخامت, كلفتي.

diametral

: قطري, شديد.

diametrisk

: وابسته بقطر, قطري, شديد.

diarium

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

diarr

: اسهال.

diatermi

: معالجه بوسيله حرارت.

diatonisk

: وابسته به مقياس كليد هشت اهنگي در هر اكتاو.

diatrib

: سخن سخت, انتقاد تلخ, زخم زبان.

dibarn

: بچه شير خوار, بچه اي كه مورد مواظبت قرار ميگيرد, كودك شير خوار, طفل رضيع.

dibbla

: بيلچه, نشاء كاشتن, گود كردن زمين.

didaktik

: فن تعليم, نواموزي, تعليم.

didaktisk

: اموزشي, تعليمي, ياد دهنده, ادبي.

diet

: پرهيز, رژيم گرفتن, شورا.

dietetik

: فن پرهيز يا رژيم غذايي, مبحث اغذيه.

dietetisk

: وابسته به رژيم غذايي.

dietisk

: مربوط به رژيم غذايي, وابسته به رژيم غذايي.

differens

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.

differential

: تفاضلي, افتراقي, تشخيص دهنده, ديفرانسيل, مشتقه, داراي ضريب متغير.

differentialkalkyl

: حساب فاضله.

differentialv xel

: دنده عقب اتومبيل.

differentiera

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, ديفرانسيل تشكيل دادن.

differentiering

: مشتق گيري, فرق گذاري.

differera

: فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن.

diffraktera

: باجزاء تقسيم شدن, انكسار نور, پراشيدن.

diffraktion

: پراش, انكسار.

diffundera

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

diffus

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

diffus/omstndlig/svamlig

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

diffusera

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

diffusion

: ريزش, افاضه, انتشار, پخش.

diffusor

: منتشر كننده, پخشگر.

difteri

: ديفتري, گلو درد به اغشاء كاذب.

diftong

: ادغام, اتحاد دو صوت, صداي تركيبي, مصوت مركب.

diftongera

: تلفظ كردن دو صداي جداگانه در يك وهله, ادغام كردن اصوات.

diftongering

: ادغام اصوات.

dig

: نوك پستان, تورا, ترا, بتو, خودت, خودتو, شما, شمارا.

dig sj lv

: خود شما, شخص شما.

digel

: اهن فشار, صفحه پهن فلز, قالب ريزي و ريخته گري, نورد ماشين تحرير و غيره.

diger

: كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

digestion

: هضم, گوارش.

digga

: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن.

digital

: انگشتي, پنجه اي, رقمي, وابسته به شماره.

digitalis

: گل انگشتانه, ديژيتال, رقمي.

digitalisera

: رقمي كردن.

digitaliserade

: رقمي شده.

digitalmaskin

: كامپيوتر رقمي.

digivning

: كودك شير خوار, طفل رضيع.

dignitet

: بزرگي, جاه, شان, مقام, رتبه, وقار.

dignitr

: شخص بزرگ, عالي مقام.

digression

: انحراف, گريز, پرت شدگي از موضوع.

dika

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال كندن.

dike

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال كندن.

dike/skyttegrav

: چال, جان پناه, خندق, گودال, سنگر, استحكامات خندقي, شيار طولا ني, كندن, خندق زدن.

dikotomi

: دورستگي, دوگانگي.

dikt

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه, چامه, شعر, منظومه, چكامه, نظم.

dikt/sk nlitteratur

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه.

dikta

: شكاف وسوراخ چيزي را گرفتن, بتونه گيري كردن, درز گرفتن, اب بندي كردن.

diktafon

: ديكتافون, دستگاه ضبط صوت.

diktamen

: املا ء, ديكته, تلقين.

diktamen/diktat/maktbud

: املا ء, ديكته, تلقين.

diktare

: شاعر, چكامه سرا, شاعره.

diktat

: املا ء, ديكته, تلقين.

diktator

: ديكتاتور, فرمانرواي مطلق, خودكامه.

diktatorisk

: مربوط به ديكتاتور, قطعي, بي چون وچرا, امرانه, خود راي, شتاب اميز.

diktatur

: حكومت استبدادي, ديكتاتوري.

dikter

: چامه سرايي, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعري

diktera

: ديكته كردن, با صداي بلند خواندن, امر كردن.

diktion

: بيان, طرز بيان, عبارت, انتخاب لغت براي بيان مطلب.

diktkonst

: چامه سرايي, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعري

diktning

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.

diktverk

: چامه, شعر, منظومه, چكامه, نظم.

dilemma

: مسلله غامض, معماي غير قابل حل, وضع دشوار, سرگرداني, گيجي, تحير, حيرت, معما.

dilettant

: ناشي, دوستدار تفنني صنايع زيبا, غير حرفه.

dilettantism

: اقدام به كاري از روي تفنن و بطورغير حرفه اي.

dilettantmssig

: سرسري, غيرحرفه اي.

diligens

: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.

dill

: شود, شويد, عطرملا يم.

dilla

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

dille

: جنون خمري, هذيان الكلي.

diluvial

: وابسته به طوفان نوح, طوفاني.

dimension

: بعد.

dimensionera

: تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم.

dimfigur

: خيال, منظر, ظاهر فريبنده, شبح, خيالي, روح

diminuendo

: تدريجا ضعيف شونده.

diminutiv

: مصغر, خرد, كوچك, حقير.

dimma

: مه, تيرگي, ابهام, تيره كردن, مه گرفتن, مه الود بودن.

dimma/tjocka

: مه, غبار, تاري چشم, ابهام, مه گرفتن.

dimmig

: مه دار, مبهم.

dimmig/disig

: مه دار, مبهم.

dimmigt

: مانند مه, مه الود, تيره وتار.

dimpa

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

dimpa ner

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو كردن, چاق شدن, صداي تلپ تلپ, محكم افتادن يا افكندن.

dimrid

: پرده دود, موجب تاريكي وابهام.

din

: از ان تو, مال تو, مال تو, ات, ت (مثل لباست وخانه ات), مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

din

: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني.

din/er

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dina

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dinera

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

dinge

: تيره رنگ, چرك, دودي رنگ.

dingla

: اويزان بودن, اويزان كردن, اويختن, اويزان.

dinosaurie

: دسته اي از سوسماران دوره ترياسيك.

diod

: ديود.

diorama

: تصاوير متغير, شهر فرنگ.

dioxid

: داراي دو اكسيد.

diplom

: دانشنامه, ديپلم, گواهينامه.

diplomat

: سياستمدار, رجل سياسي, ديپلمات.

diplomati

: ديپلماسي, سياست, سياستمداري.

diplomatisk

: وابسته به ماموران سياسي خارجه, ديپلماتيك.

dipolantenn

: دوقطبي.

dippa

: شيب, غوطه دادن, تعميد دادن, غوطه ور شدن, پايين امدن, سرازيري, جيب بر, فرو رفتگي, غسل.

dipsomani

: ميل مفرط به نوشابه هاي الكلي, جنون الكلي.

direkt

: مستقيم, هدايت كردن, مستقيما, سر راست, يكراست, بي درنگ, مربوط به خط, عمودي, اجدادي, خطي.

direkt r/regissr

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

direkt rsbefattning

: مقام مديريت, مقام رياست, هيلت مديره.

direktion

: تخته, تابلو.

direktr

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

direktris

: مديره, هادي, خط راهنما.

dirigent

: هادي, رسانا.

dirigera

: هدايت كردن, رفتار.

dirigering

: كنترل.

dis

: مه كم, بخار, ناصافي ياتيرگي هوا, ابهام, گرفته بودن, مغموم بودن, روشن نبودن مه, موضوعي (براي شخص), متوحش كردن, زدن, بستوه اوردن, سرزنش كردن.

discipel

: شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه.

disciplin

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

disciplin/kunskapsgren

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

disciplinera

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

disciplinkarl

: اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطي.

disciplinr

: اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطي, انتظامي, تاديبي, وابسته به تربيت.

disel

: ديزل, موتور ديزل.

disharmoni

: عدم هم اهنگي, عدم توافق.

disharmoniera

: ناسازگاري, اختلا ف, دعوا, نزاع, نفاق, ناجور بودن, ناسازگار بودن.

disharmoniisk

: ناهماهنگ, غيرمتجانس.

disharmonisk

: ناسازگار, ناموزون, مغاير, ناهماهنگ, غيرمتجانس, ناجور, بداهنگ, ناموزون, ناهنجار.

disig

: مه دار, مبهم, نامعلوم, گيج.

disjunktiv

: جداسازنده, فاصل, حرف عطفي كه بظاهر پيوند مي دهد و در معني جدا ميسازد , داراي دو شق مختلف.

disk

: صفحه, ديسك, صفحه ساختن, قرص, ظرف, بشقاب, دوري, سيني, خوراك, غذا, در بشقاب ريختن, مقعر كردن.

diska

: دست و رو شستن, از پاافتادن.

diskant

: سه لا كردن, سه برابر كردن, صداي زير در اوردن, سه برابر, صداي زير.

diskanth gtalare

: بلندگوي داراي صداي ناهنجاروگوشخراش.

diskantklav

: علا مت كليد چ (سل) موسيقي.

diskare

: ظرفشو, كارگر طرفشو, ماشين طرفشويي.

diskett

: گرده كوچك, نرم, مسخره وار, سست, گرده لرزان.

diskjockey

: كسيكه در راديو يا تلويزيون و سالن رقص صفحات موسيقي ميگذارد.

diskmaskin

: ظرفشو, كارگر طرفشو, ماشين طرفشويي.

diskofil

: علا قمند به صفحات گرامافون.

diskontera

: تخفيف, نزول, كاستن, تخفيف دادن, برات را نزول كردن.

diskontinuerlig

: منقطع, غير مداوم, منفصل.

diskontrnta

: نرخ نزول, نرخ ثابت نزول بانكي.

diskpojke

: شاگر اشپز, پست, دون, پادو.

diskreditera

: بي اعتباري, بدنامي, بي اعتبار ساختن.

diskrepans

: اختلا ف.

diskretion

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

diskrimination

: تميز, فرق گذاري, تبعيض.

diskriminera

: تبعيض قاءل شدن, با علا ءم مشخصه ممتاز كردن.

diskriminerande

: تبعيض اميز.

diskriminering

: تميز, فرق گذاري, تبعيض, الت ملعبه سازي.

diskrum

: جاي شستن ظروف كثيف اشپزخانه, اطاق كوچك نزديك اشپزخانه براي نگاهداشتن ظروف وكارد وچنگال, شربت خانه.

disktrasa

: كهنه ظرف شويي, كيسه حمام, ليف حمام.

diskurs

: سخن گفتن, سخنراني كردن, ادا كردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

diskus

: صفحه مدور, ديسك.

diskussion

: بحث, مذاكره.

diskussionslysten

: استدلا لي, منطقي, جدلي.

diskutabel

: قابل بحث, مستدل, قابل بحث, قابل مناظره, مورد دعوا, قابل گفتگو.

diskutera

: بحث كردن, مطرح كردن, گفتگو كردن.

diskvalificera

: سلب صلا حيت كردن از, شايسته ندانستن, مردود كردن(درامتحان وغيره).

diskvalificering

: سلب صلا حيت, عدم صلا حيت, فاقد صلا حيت قضايي.

diskvalifikation

: سلب صلا حيت, عدم صلا حيت, فاقد صلا حيت قضايي.

diskvatten

: اب ظرف شويي.

disparat

: ناجور, مختلف, نابرابر, نامساوي, غيرمتجانس.

dispens

: معافيت.

dispensera

: معاف, ازاد, مستثني, معاف كردن.

dispensklausul

: ابطال, لغو, فسخ, صرفنظر, چشم پوشي.

dispersion

: پراكندگي, تفرق.

disponent

: مدير, مباشر, كارفرمان.

disponera

: مرتب كردن, مستعد كردن, ترتيب كارها را معين كردن.

disponibel

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود, ازدست دادني, درمعرض, قابل عرضه.

disponibilitet

: قابليت استفاده, چيز مفيد و سودمند, شخص مفيد, دسترسي, فراهمي.

disposition

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

dispositiv

: اختياري, انتخابي.

disproportion

: بي تناسب, بي قوارگي, عدم تجانس.

disputation

: مباحثه, ستيزه, منازعه, مناظره, بحث و جدل.

disputera

: ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن.

dispyt

: مباحثه, ستيزه, منازعه, مناظره, بحث و جدل, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن.

dispytlysten

: مباحثه اي, بحث و جدلي, اهل مباحثه.

dissekera

: كالبد شناسي كردن, تشريح كردن, قطعه قطعه كردن, تجزيه كردن.

dissektion

: تشريح, كالبدشكافي, قطع, برش, تجزيه.

dissenter

: معاند, منكر, مخالف, ناراضي(درامورسياسي).

dissimilation

: بي شباهتي, عدم تشابه, كاتابوليسم.

dissimilera

: ناجور و بي شباهت كردن, سبب اختلا ف شدن.

dissociation

: جدايي, افتراق, تجزيه, تفكيك, گسستگي.

dissociera

: جداكردن, رسواكردن, قطع همكاري وشركت.

dissonans

: اختلا ط اصوات و اهنگ هاي ناموزون, ناجوري, ناهنجاري.

distans

: فاصله.

distansera

: خيلي جلوتر از ديگري افتادن (درمسابقه), سبقت گرفتن بر, پيش افتادن از, عقب گذاشتن, پيشي جستن از.

distansminut

: ميل دريايي انگليس معادل 0806 فوت, ميل دريايي امريكامعادل 02/0806 فوت.

distingerad

: متمايز, برجسته.

distinktion

: تميز, فرق, امتياز, برتري, ترجيح, رجحان, تشخيص.

distorsion

: اعوجاج.

distrahera

: حواس(كسيرا) پرت كردن, گيج كردن, پريشان كردن, ديوانه كردن.

distraherad

: پريشان حواس, شوريده, ناراحت.

distraktion

: گيجي, حواس پرتي, ديوانگي.

distribuera

: پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن.

distribuerade

: توزيع شده.

distribuering

: توزيع, پخش.

distribution

: توزيع, پخش.

distributionsekonomi

: بازار يابي.

distributiv

: توزيعي.

distributr

: توزيع كننده.

distrikt

: تقسيم, بخش, قسمت.

dit

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان, انجا, به انجا, بدانسو, به انطرف, انطرف تر, دورتر, بكجا, كجا, جاييكه, بكدام نقطه, بكدام درجه.

dith rande

: مربوط, مناسب, وابسته, مطابق, وارد.

dito

: ايضا, بشرح فوق, علا مت (//).

ditt

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dittills

: تا ان زمان, تا ان موقع, تاقبل از ان.

diva

: سردسته زنان خواننده اپرا.

divan

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن, دوظرفيتي, داراي دوظرفيت, دوبنياني.

divergens

: تباين, انشعاب.

divergera

: انشعاب يافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پيداكردن, واگراييدن.

divergerande

: متباعد, انشعاب پذير, منشعب, مختلف.

diverse

: گوناگون, متفرقه, مجموعه اي از مطالب گوناگون, متنوعات, متفرقه, گوناگون, گوناگون, متفرقه, مخلفات.

diversifiera

: گوناگون ساختن, متنوع كردن.

diversifiering

: گوناكوني.

dividend

: سودسهام, سود.

dividera

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.

divis

: خط پيوند, خط ربط, نشان اتصال, ايست در سخن, بريدگي.

division

: تقسيم, بخش, قسمت.

divisor

: مقسوم عليه, بخشي.

dj rv

: بي پروا, بي باك, متهور, بي باكانه, بيشرم.

dj rvhet

: بي باكي, بي پروايي, جسارت, گستاخي, جسارت, بي باكي, سرسختي, نيرومندي.

dj vul

: شيطان, روح پليد, تند و تيز كردن غذا, با ماشين خرد كردن, نويسنده مزدور.

dj vul/tusan

: شيطان, روح پليد, تند و تيز كردن غذا, با ماشين خرد كردن, نويسنده مزدور.

dj vulsk/diabolisk

: شيطاني, اهريمني.

dj vulskap

: عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.

dj vulstyg

: عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.

djonk

: جگن, ني, جنس اوراق و شكسته, اشغال, كهنه و كم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قايق ته پهن چيني.

djrv/fr ck

: بي باك, دلير, خشن وبي احتياط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت.

djrvas

: يارا بودن, جرات كردن, مبادرت بكار دليرانه كردن, بمبارزه طلبيدن, شهامت, يارايي.

djungel

: جنگل.

djup

: گود, ژرف, عميق, گودي, ژرفا, عمق, عمق, ژرفا.

djup bergsklyfta

: دره گود و باريك, ابگذر.

djup bugning/vrdnad

: كرنش, احترام, تواضع, تعظيم.

djup/djupsinnig

: عميق, ژرف.

djupa

: گود, ژرف, عميق.

djupg ende

: گود, ژرف, عميق.

djuphav

: اقيانوس.

djuphavsforskning

: شرح اقيانوس ها, شرح درياها, اقيانس شناسي.

djupna

: گود كردن, گودشدن.

djuppsykologi

: تجزيه و تحليل رواني, روانكاوي.

djupsinne

: عمق, ژرفا.

djupsinnig

: عميق, ژرف.

djupt sr/fl ka upp

: زخم, بريدگي, جاي زخم در صورت, الت تناسلي زن, مقاربت جنسي, توخالي, لا ف, بد منظر, زشت, زيرك, خوش لباس, زخم زدن, بريدن, شكافداركردن, پرحرفي كردن.

djuptryck

: گراور سازي از روي شيشه عكاسي.

djur

: جانور, حيوان, حيواني, جانوري, مربوط به روح و جان يا اراده, حس و حركت.

djur- och vxtliv

: حيوانات وحشي, پرنده, غير اهلي.

djur/odjur

: چهارپا, حيوان, جانور.

djur/odjur/r

: جانورخوي, حيوان صفت, بي خرد, سبع, بي رحم, جانور, حيوان, ادم بي شعوروكودن ياشهواني.

djurart

: نوع, گونه, قسم, بشر, انواع.

djurbeskrivning

: جانور شناسي تطبيقي, علم توصيف جانوران وخوي انان.

djurbesttning

: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

djurdyrkan

: پرستش حيوانات, حيوان پرستي.

djurfabel

: افسانه, داستان, دروغ, حكايت اخلا قي, حكايت گفتن.

djurisk

: حيوان صفت, جانوروار, حيواني, پست, بي شعور, درشت, خشن, ددمنش.

djurisk/r

: دامي, حيواني, شبيه حيوان, جانور خوي.

djurmoder

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

djurpark

: باغ وحش.

djursktare

: گاودار, گاو فروش.

djurunge

: بچه شير, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاييدن.

djurunge/vargunge

: بچه شير, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاييدن.

djuruppf dning

: پرورش, توليدمثل, تعليم وتربيت.

djurvrdare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

djvla

: برنگ خون, خوني, خون الود, قرمز, خونخوار.

djvul/odjur/fantast/slav

: ديو, شيطان, روح پليد, ادم بسيار شرير.

djvulsk

: شيطان صفت, بسيار بد, اهريمني, شيطاني, اهريمني, دوزخي, ديو صفت, شيطان صفت, شرير.

djvulska

: ديوسان, شيطاني.

djvulsrocka

: پتو يا جل اسب وقاطر, نوعي ردا, پارچه.

dla

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست كردن, فروتني كردن, شكسته نفسي كردن.

dla

: مارمولك, سوسمار, بزمجه.

dlig

: زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول.

dliga

: زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول.

dligt l

: ابجو بد وكم مايه, ضعيف.

dligt skick

: خرابي, احتياج به تعمير, نيازمند تعمير.

dlja

: پنهان كردن, نهان كردن, نهفتن, پنهان كردن, برروي خود نياوردن, دورويي كردن, فريب دادن.

dm

: قضاوت كردن, داوري كردن, فتوي دادن, حكم دادن, تشخيص دادن, قاضي, دادرس, كارشناس.

dma p frhand

: از پيش قضاوت كردن, تبعيض قاءل شدن, تصديق بلا تصور كردن, بدون رسيدگي قضاوت كردن, پيش داوري كردن.

dmjuk

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست كردن, فروتني كردن, شكسته نفسي كردن.

dmjuk

: فروتن, افتاده, بردبار, حليم, باحوصله, ملا يم, بيروح, خونسرد, مهربان, نجيب, رام.

dmjuk bn

: التماس, تضرع, استدعا.

dmjuk/ringa

: خوار, دون, پست, صغير, افتاده, فروتن, بي ادب, بطورپست.

dmjuk/ringa/fr dmjuka

: فروتني, افتادگي, تواضع, حقارت, تحقير.

dmjuka

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست كردن, فروتني كردن, شكسته نفسي كردن.

dmjukhet

: فروتني, افتادگي, تواضع, حقارت, تحقير.

dmjukhet

: فروتني, افتادگي, تواضع, حقارت, تحقير.

dmma

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

dmmare

: خفه كن, تعديل كننده.

dmpare

: خفه كن, تعديل كننده.

dmpning

: ميانه روي, اعتدال.

dn

: صداي بلند, غوغا, طنين بلند, طنين افكندن.

dnande

: پيچنده و پر ارتعاش, پر صدا.

dng

: بزرگ, عظيم, قوي, داراي صداي ضربت.

dobbla

: قمار كردن, شرط بندي كردن, قمار.

docent

: خواننده.

docentur

: خوانندگي, قراءت.

docera

: اراءه دادن, پيشنهاد كردن, انتظار داشتن.

docerande

: اموزشي, تعليمي, ياد دهنده, ادبي.

dock

: هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما.

docka

: عروسك, زن زيباي نادان, دخترك, عروسك (بزبان بچگانه), كوبيدن پارچه با چوب رختشويي, چرخ كوچكي شبيه قرقره.

dockningsavgift

: لنگراندازي, لنگرگاه.

doft

: بوي خوش, عطر, رايحه وعطر, چيز معطر, بو, رايحه, عطر, عطر و بوي, طعم, شهرت, بو, عطر, ردشكار, سراغ, سررشته, پي, رايحه, خوشبويي, ادراك, بوكشيدن.

dofta

: بويايي, شامه, بو, رايحه, عطر, استشمام, بوكشي, بوييدن, بوكردن, بودادن, رايحه داشتن, حاكي بودن از.

doftande

: معطر, بودار, حاكي, عطر زده, معطر, خوشبو.

dogg

: نوعي سگ بزرگ, بول داگ, برزمين افكندن.

dogm

: عقيده ديني, اصول عقايد, عقايد تعصب اميز.

dogmatik

: علم الهيات نظري, مبحث شعاءر مذهبي.

dogmatiker

: متعصب, كوتاه فكر.

dogmatisera

: امرانه اظهار عقيده كردن, مقتدرانه سخن گفتن, تعصب مذهبي نشان دادن.

dogmatisk

: جزمي, متعصب, كوته فكر.

dogmatism

: اظهار عقيده بدون دليل, تعصب مذهبي.

dok

: روسري زنان قرون وسطي, چرخ, پيچ, خم, چين و شكن, با چارقد پوشاندن, حجاب زدن, موج دار كردن.

doktor

: پزشك, دكتر, طبابت كردن, درجه دكتري دادن به.

doktorinna

: پزشك, دكتر, طبابت كردن, درجه دكتري دادن به.

doktorsgrad

: درجه دكتري, عنوان دكتري.

doktorsv rdighet

: درجه دكتري, عنوان دكتري.

doktrin

: افراس, افراه, عقيده, اصول, حكمت, تعليم, گفته.

doktrinr

: كسيكه نظريات واصول خود را بدون توجه به مقتضيات ميخواهد اجرا كند, اصولي.

dokument

: مدرك, سند, دستاويز, ملا ك, سنديت دادن.

dokument r

: مبني بر مدرك يا سند, سندي, مدركي, مستند.

dokumentarisk

: مبني بر مدرك يا سند, سندي, مدركي, مستند.

dokumentation

: اراءه اسناد يا مدارك, توسل بمدارك واسناد, اثبات با مدرك.

dokumentera

: مدرك, سند, دستاويز, ملا ك, سنديت دادن.

dokumentf rstrare

: پاره پاره كننده.

dokumentrfilm

: مبني بر مدرك يا سند, سندي, مدركي, مستند.

dokumentsamling

: پرونده, بايگاني كردن.

dold

: راكد, نهفته.

dolk

: جنجر, دشنه, خنجر زدن, دشنه زدن, خنجر, دشنه, قمه, خنجر زدن.

dolkst t

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

dolkstt/st ta/sticka

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

dolkstyng

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

dollar

: دلا ر, .

dolma

: طولا مه, طولمه, جامه بلندي كه جلوش باز و استين تنگي دارد, لباده.

dolmen

: ساختماني كه داراي چند ستون يك پارچه سنگي است.

dolsk

: پراز توطله, موذي, دسيسه اميز, خاءنانه.

dom

: گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمي.

dom n

: تملك زمين, كليه زمين مايملك يك شخص, ناحيه, قلمرو.

domar mbete

: منصب قضا, قضاوت.

domare

: حكم, داوري كردن, قاضي, داور, قضاوت كردن, داوري كردن, فتوي دادن, حكم دادن, تشخيص دادن, قاضي, دادرس, كارشناس.

domare i idrott

: داور مسابقات, داور, داوري كردن, داور مسابقات شدن.

domarkr

: قضايي, شرعي, وابسته بدادگاه.

domarna

: قضايي, شرعي, وابسته بدادگاه.

domdera

: باسختي وشدت وسروصدا وزيدن (مثل باد), پرسروصدا بودن, باد مهيب وسهمگين.

domedag

: روز رستاخير, روز قيامت, روز داوري, روز حساب, محشر.

domesticera

: اهلي كردن, رام كردن.

domherre

: سهره.

domicil

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسكن, مسكن دادن.

dominans

: تسلط, نفوذ, غلبه, سلطه, تسلط, غلبه, استيلا, تفوق, تحكم, چيرگي.

dominant

: چيره, مسلط, حكمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمايان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر.

dominera

: سلطه جويي كردن, تحكم كردن, مستبدانه حكومت كردن, داراي نفوذ نجومي, قاطع بودن, نفوذ قاطع داشتن, مسلط بودن, چربيدن.

dominerande

: داراي برجستگي, متمايل به رياست مابي, ارباب منش, چيره, مسلط, حكمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمايان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر, غالب, مسلط, حكمفرما, نافذ, عمده, برجسته.

domino

: يكي از مهره هاي بازي دومينو.

dominobricka

: يكي از مهره هاي بازي دومينو.

domkapitel

: فصل (كتاب), شعبه, قسمت, باب.

domkraft

: خرك(براي بالا بردن چرخ) جك اتومبيل, سرباز, جك زدن, جك پيچي.

domkyrka

: كليساي جامع.

domnad

: خوابيده, سست, بيحال, بي حس.

domnad/stel

: خوابيده, سست, بيحال, بي حس.

domprost

: رءيس, رءيس كليسا يا دانشكده, ريش سفيد.

domptera

: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.

domstol

: بارگاه, حياط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاري, تخلف, قصور, كوتاهي, تقصير, دادگاه محكمه, ديوان محاكمات.

domstolsbyggnad

: دادگاه, كاخ دادگستري.

domvrjo

: حوزه ء قضايي, قلمروقدرت.

don

: الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, داراي ابزار كردن, بصورت ابزار دراوردن.

donation

: نيكي, احسان, بخشش, كرم.

donator

: دهنده, بخشنده.

donera

: بخشيدن, هبه كردن, هديه دادن, اهداء كردن.

donera/frl na

: بخشيدن (به), اعطا كردن(به), دارا, چيزي راوقف كردن, وقف كردن, موهبت بخشيدن به.

donna

: بانو, خانم, بي بي, كدبانو, مديره.

donquijotisk

: خيالپرست, ارمان گراي, وابسته به دان كيشوت.

dop

: تعميد, غسل تعميد, ايين غسل تعميد و نامگذاري, مراسم تعميد ونامگذاري بچه.

dopa

: پيش بيني كردن, اگاهي, داروي مخدر, دارو دادن, تخدير كردن.

dopkapell

: تعميدگاه, جاي تعميد, تعميد.

doplngd

: وابسته به غسل تعميد.

dopnamn

: نام اول شخص.

dopning

: تغليظ, ناخالص سازي.

dopp

: شيب, غوطه دادن, تعميد دادن, غوطه ور شدن, پايين امدن, سرازيري, جيب بر, فرو رفتگي, غسل.

doppa

: شيب, غوطه دادن, تعميد دادن, غوطه ور شدن, پايين امدن, سرازيري, جيب بر, فرو رفتگي, غسل, در مايع فرو كردن (هنگام خوردن), غوطه دادن.

doppad br dbit/trst/m h

: غذاي مايع, ابگوشت, تريد, شير, خيس, خيساندن, جذب كردن.

dopping

: اسفرود بي دم, مرغابي شابه بسر, رنگ سربي.

doppning

: شيب, غوطه دادن, تعميد دادن, غوطه ور شدن, پايين امدن, سرازيري, جيب بر, فرو رفتگي, غسل.

doppsko

: حلقه يا بست فلزي ته عصا, حلقه, بست فلزي زدن.

dorisk

: وابسته بمردم دوريس يونان قديم, دهاتي, بسبك معماري قديم يونان.

dormitorium

: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

dorn

: چمن, علفزار, باغ ميوه, تاكستان, ميله, سنبه, قالب, مرغك, محور.

dos

: خوراك دوا يا شربت, مقدار دوا, دوا دادن.

dosa

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

dosering

: مقدار تجويز شده دارو, يك خوراك دارو, مقدار استعمال دارو.

dossi

: پرونده, سوابق, دوسيه.

dossier

: پرونده, سوابق, دوسيه.

dotter

: دختر.

dotterdotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

dottern

: دختر.

dotterson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

dottersvulst

: دگرديسي, جابجا شدن, ناخوشي, هجوم مرض, گسترش ميكرب مرض.

dottersvulst/metastas

: دگرديسي, جابجا شدن, ناخوشي, هجوم مرض, گسترش ميكرب مرض.

douglasgran

: يك نوع گياه هميشه بهار بلندي كه در غرب امريكا مي رويد.

dovhjort

: گوزن زرد, گوزن يااهوي كوچك.

dovhjortsskinn

: پوست گوزن ماده.

doyen

: بزرگتر, ريش سفيد, شيخ السفراء.

dp

: نام.

dpare

: تعميد دهنده, نام فرقه اي از مسيحيان.

dpelse

: تعميد, غسل تعميد, ايين غسل تعميد و نامگذاري.

dr

: مردني, درحال نزع, مردن, مرگ, انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان, كه از ان بابت, كه بدان جهت, كه در انجا.

dr gg

: ته نشين, درده.

dr glig

: تحمل پذير, قابل تحمل.

dr ja/leva/fortleva

: درنگ كردن, تاخير كردن, دير رفتن, مردد بودن, دم اخر را گذراندن.

dr jsml

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

dr kt

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به, جامه, پوشاك, پوشاندن, لباس رسمي پوشيدن.

dr ll

: پارچه ء قنداق, گل و بوته داركردن, گل و بوته كشيدن, كهنه ء بچه را عوض كردن.

dr mbild

: ديد, بينايي, رويا, خيال, تصور, ديدن, يا نشان دادن (دررويا), منظره, وحي, الهام, بصيرت.

dr mma

: خواب, خواب ديدن, رويا ديدن, ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.

dr mmare

: ادم خيال باف.

dr na

: خواب الود كردن, كند شدن, چرت زدن.

dr nera

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن (با off يا away), زير اب زدن, زير اب.

dr p

: ادم كشي, قتل, ادمكشي, قتل نفس.

dr pa

: باخشونت كشتن, بقتل رساندن, كشتاركردن, ذبح كردن.

dra

: كشيدن, بطرف خود كشيدن, كشش, كشيدن دندان, كندن, پشم كندن از, چيدن.

dra av

: كم كردن, كسركردن, وضع كردن.

dra bort/distrahera

: حواس(كسيرا) پرت كردن, گيج كردن, پريشان كردن, ديوانه كردن.

dra ifr n

: كاستن, كاهيدن, كم كردن, كسر كردن, گرفتن.

dra ifrn/f rringa

: كاستن, كاهيدن, كم كردن, كسر كردن, گرفتن.

dra olycka

: ادم بد شانس, ادم كه بدشانسي مياورد, شانس نياوردن.

dra sig

: موجب (خرج يا ضرر يا تنبيه و غيره) شدن, متحمل شدن, وارد امدن, ديدن.

dra sig tillbaka

: كناره گيري كردن, استراحتگاه, استراحت كردن, بازنشسته كردن يا شدن, پس رفتن.

dra till/spnna

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل.

dra tillbaka

: منقبض كردن, تو رفتن, جمع شدن, پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر كردن, بازگيري.

dra upp

: پايان يافتن, منتج به نتيجه شدن, پايان دادن.

dra upp med r tterna

: قلع كردن, از ريشه در اوردن.

dra ur skidan

: اختن, از غلا ف در اوردن, از غلا ف بيرون كشيدن.

dra ut

: استنباط كردن, گرفتن, استخراج كردن.

dra ver kredit

: بيش از اعتبار حواله يا چك دادن.

dra/rita

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

dra/sl pa

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح.

dra/utvandring

: سفر, كوچ مسافرت باگاري, بازحمت حركت كردن, باسختي واهستگي مسافرت كردن.

drabant

: گاردمخصوص, مستحفظ شخص.

drabba

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن.

drabba ihop

: برخورد, تصادم, تصادم شديد كردن.

drabba ihop/st i strid

: برخورد, تصادم, تصادم شديد كردن.

drabbad

: دچار, مبتلا, محنت زده, مصيبت زده, اندوهگين.

drag

: كشيدن, بطرف خود كشيدن, كشش, كشيدن دندان, كندن, پشم كندن از, چيدن, ويژگي, نشان ويژه, نشان اختصاصي, خصيصه.

drag/utkast

: .

dragant

: كتيرا.

dragband

: نخ كشي, طناب كشي (براي پرده وغيره).

dragen

: لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

dragg

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح.

dragharmonika

: ارغنون دستي.

dragk rra

: ارابه دستي, چرخ دستي.

dragnagel

: درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانيدن, جرعه جرعه نوشيدن.

dragning

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

dragning/dragningskraft

: كشش, انقباض.

dragningskraft

: كشش, جذب, جاذبه, كشندگي.

dragnt

: تور يا دام (مثل تور ماهيگيري).

dragoman

: مترجم, ديلماج, ترجمان.

dragon

: سواره نظام, سواره نظام را هدايت كردن, بزور شكنجه بكاري واداشتن, ترخون (سبزي خوراكي).

dragpl ster

: كشش, جذب, جاذبه, كشندگي.

dragspel

: اكوردءون, ارغنون دستي.

dragspnning

: كشش, امتداد, تمدد, قوه انبساط, سفتي, فشار, بحران, تحت فشار قرار دادن.

drake

: اژدها, منظومه دراكو.

drakma

: درهم, پول نقره يونان باستان.

drakonisk

: مربوط به دراكو مقنن سختگير اتن, قوانين حقوقي سخت وبي رحمانه, اژدهايي.

draktig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

drama

: درام, نمايش, تاتر, نمايشنامه.

drama/sk despel

: درام, نمايش, تاتر, نمايشنامه.

dramatik

: كارهاي هنري وخارج از برنامه دبيرستان و دانشكده, روش نمايش, هنر تاتر, فن نمايش.

dramatiker

: نمايشنامه نويس.

dramatisera

: بشكل درام يا نمايش دراوردن.

dramatisering

: بصورت نمايش در اوردن.

dramatisk

: نمايشي, مهيج.

dramatisk frfattare

: پيس نويس, نمايشنامه نويس.

drank

: هر نوع لباس گشاد رويي, روپوش كتاني پزشكان وامثال ان, شلوار گشاد, لجن, باتلا ق, مشروب رقيق وبي مزه, غذاي رقيق وبي مزه, پساب اشپزخانه وامثال ان, تفاله, ادم بي بند وبار, ادم كثيف, لبريز شدن, اشغال خوري.

drapa

: قطعه شعر بزمي, غزل, چكامه, قصيده.

drapera

: باپارچه پوشانيدن, باپارچه مزين كردن.

drapera/klda

: باپارچه پوشانيدن, باپارچه مزين كردن.

draperi

: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع.

drastisk

: موثر, قوي, جدي, عنيف, كاري, شديد.

drastisk/kraftig

: موثر, قوي, جدي, عنيف, كاري, شديد.

dravel

: حريره ارد ذرت, خمير نرم, صداي مزاحم, پارازيت, خش خش, حريره اردذرت تهيه كردن, سفر پياده در برف, پياده در برف سفركردن, احساسات بيش از حد.

dre

: مرد ديوانه.

drefter

: پس از ان, از ان پس, بعد از ان, بعدها.

dregel

: گليز, اب دهان جاري ساختن, از دهن يا بيني جاري شدن, دري وري سخن گفتن.

dregla

: گليز, اب از دهان تراوش شدن, اظهارخوشحالي كردن, ياوه سرايي كردن, ادم احمق, گل, لجن, اب دهان, بزاق, گليز, گريه بچگانه, تلفظ كلمات با جاري ساختن اب دهان, اب دهان روان ساختن, بزاق زدن به, دهان را اب انداختن, داراي احساسات بچگانه مثل بچه بوسيدن ياگريستن.

dregla/dregel/dravel

: گليز, اب دهان جاري ساختن, از دهن يا بيني جاري شدن, دري وري سخن گفتن.

dreglande

: لجن مالي, تف كاري.

dreja

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

drejskiva

: چرخ كوزه گري.

dress

: لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن.

dress r

: فرهيختار.

dressera

: قطار, سلسله, تربيت كردن.

dressin

: چرخ دستي مامورتنظيف, گاري باركش, اتومبيل باركش كوتاه, واگن برقي, باواگن برقي حمل كردن

dressing

: مرهم گذاري وزخم بندي, مرهم, چاشني, مخلفات, ارايش, لباس.

drest

: اگر, چنانچه, ايا, خواه, چه, هرگاه, هر وقت, اي كاش,كاش, اگر, چنانچه, شرط, حالت, فرض, تصور, بفرض.

drev

: الياف قيراندود كنف مخصوص درزگيري.

dreva

: شكاف وسوراخ چيزي را گرفتن, بتونه گيري كردن, درز گرفتن, اب بندي كردن.

drevkarl

: كتك زننده, زننده, طبال.

drfink

: مهره.

drglapp

: غبغب گاو, چين هاي زير گردن گاو, غبغب انسان.

drhus/v ldsamt tumult

: تيمارستان, ديوانه, وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه.

dribbla

: چكانيدن, خرده خرده پيش بردن (توپ فوتبال را), چكشيدن, پابپا كردن (توپ فوتبال).

dricka

: اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب.

dricka sig full

: باندازه يك خيك پر, شكم پر.

dricka/pimpla

: داءم الخمر بودن, ميگساري كردن, هميشه نوشيدن, مست كردن, مشروب, نوشابه.

drickbar

: قابل اشاميدن.

dricks

: بخشش, انعام, رشوه, پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي.

dricksglas

: شيشه, ابگينه, ليوان, گيلا س, جام, استكان, ايينه, شيشه دوربين, شيشه ذره بين, عدسي, شيشه الا ت, الت شيشه اي, عينك, شيشه گرفتن, عينك دار كردن, شيشه اي كردن, صيقلي كردن, ليوان, معلق زن, بازيگر شيرين كار.

drifr n

: از انجا, از ان زمان, پس از ان, از ان جهت, ديگر.

driftig

: پرتكاپو, كارمايه اي, جدي, كاري, فعال, داراي انرژي.

driftighet

: انرژي.

driftkapital

: مبلغ اضافي سرمايه جاري پس از كسر بدهي.

driftkapital/rrelsekapital

: مبلغ اضافي سرمايه جاري پس از كسر بدهي.

driftkucku

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

drifts ker

: قابل اعتماد, توكل پذير.

driftsduglig

: قابل استفاده, موثر, داير.

driftsinst llelse

: جلوگيري, منع, بازداشت, سد, خط, ايست.

driftskerhet

: قابليت اطمينان, اعتبار.

driftstrning

: تفكيك, از كار افتادگي.

drigenom

: بدان وسيله, از ان راه, بموجب ان در نتيجه.

drill

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

drill/drilla/borra

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

drilla

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن, ني يا فلوت ملا يم زدن, دراز نوشتن, چرند گفتن, صداي سوت يا فلوت, با تحرير خواندن, چرخيدن, روان شدن, جاري شدن (مثل نهر), پيچانيدن, لرزيدن, حرف عله, علت, لرزش صدا.

drilla/kvitter

: سراييدن, چهچهه زدن, سرود, چهچه.

drillborr

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

dring

: رگه بندي, ترتيب قرار گرفتن دستگاه عروقي.

drink

: اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب, انواع مشروبات الكلي محتوي يخ وشكر, مشروب مست كننده, اشاميدن, بلعيدن.

drinkare

: ادم مست, ميخواره, خمار.

dristig

: دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام.

drittel

: بشكه, خمره چوبي, چليك.

driva

: بكارانداختن, تحريك كردن, برانگيختن, سوق دادن, نشان دادن.

driva bort

: ازتصرف محروم كردن, بي بهره كردن, محروم كردن, دوركردن, بيرون كردن, رهاكردن.

driva ut onda andar

: اخراج كردن (ارواح پليد), تطهير كردن, دفع كردن.

driva/tvinga

: وادار كردن, بر ان داشتن, مجبور ساختن.

drivande

: عامل, انگيزه, محرك, نيروي محركه.

drivande kraft

: پيشنهاد دهنده, پيشنهاد كننده, تكان دهنده, انگيزه.

drivankare

: لنگر كشتي.

drivaxel

: ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.

drivb nk

: سرچشمه, منبع, بستر خاكي چمن كه در اثر تخمير ويا بوسيله ديگري گرم شده باشد, محل يا محيطي كه دران رويش وپيشرفت سريع باشد, جاي تخم ريزي, محل رشد ونمو.

driven

: ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك.

drivfjder

: شاه فنر, انگيزه اصلي, سبب عمده, دليل اصلي.

drivhus

: زندان, گلخانه, گرمخانه, عشرتكده.

drivmedel

: سوخت, غذا, اغذيه, تقويت, سوخت گيري كردن, سوخت دادن (به), تحريك كردن, تجديد نيرو كردن.

drivraket

: تشديد كننده, تقويت كننده, حامي, ترقي دهنده.

drivrutin

: محرك, راننده.

drivved

: چوب اب اورده, تخته پاره روي اب.

drja

: عقب انداختن, بتعويق انداختن, تاخيركردن, تسليم شدن, احترام گذاردن.

drjande

: سكني, ايستادگي, دوام, ثبات قدم, رفتار برطبق توافق.

drktighet

: ابستني, بارداري, حاملگي, وابسته بدوران رشد تخم يا نطفه.

drkttyg

: پارچه لباسي (زنانه ومردانه).

drm

: خواب, خواب ديدن, رويا ديدن.

drmlik

: خواب مانند.

drmmande

: خواب مانند, خواب الود, رويايي, خيالي.

drmsk

: خواب مانند, خواب الود, رويايي, خيالي.

drmv rld

: عالم رويا.

drn

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن (با off يا away), زير اب زدن, زير اب.

drn st

: بعد, ديگر, اينده, پهلويي, جنبي, مجاور, نزديك ترين, پس ازان, سپس, بعد, جنب, كنار.

drnare

: زنبور عسل نر, وزوز, سخن يكنواخت, وزوز كردن, يكنواخت سخن گفتن.

drneringsr r

: لوله اي كه با ان چرك را خارج ميكنند, زهكش, ابگذر, كاريز, چرك كش.

drnka

: غرق كردن, غرق شدن, خيس كردن.

drog

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدير كردن.

droga

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدير كردن.

droghandel

: داروخانه, دوا فروشي.

droghandlare

: دوا فروش, داروگر.

dromedar

: شتر جماز, ادم احمق.

dromkring

: دران حدود, درهمان نزديكي, تقريبا.

dropp

: چكيدن, چكه كردن, چكانيدن, چكه.

droppa

: چكانيدن, خرده خرده پيش بردن (توپ فوتبال را), چكشيدن, پابپا كردن (توپ فوتبال).

droppa/dribbla

: چكانيدن, خرده خرده پيش بردن (توپ فوتبال را), چكشيدن, پابپا كردن (توپ فوتبال).

droppe

: قطره (چسبناك), لكه, گلوله, حباب, ماليدن, لك انداختن, چكيدن, چكه كردن, چكانيدن, چكه, قطره كوچك.

droppnsa

: ناوداني كه از ديوار پيشامدگي پيدا ميكند و بيشتر انرا بصورت سر و تن انسان ياجانوري در مي اورند, راه اب, هر نوع تصوير عجيب.

droppsk l

: قطره چكان.

droska

: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران, درشكه.

droska/frarhytt

: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران.

droskbil

: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران.

drossel

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

drott

: پادشاه, شاه, شهريار, سلطان.

drottning

: شهبانو, ملكه, زن پادشاه, بي بي, وزير, ملكه شدن.

drottningen

: شهبانو, ملكه, زن پادشاه, بي بي, وزير, ملكه شدن.

drottninglik

: ملكه وار.

drpande

: سوزان, داغدار.

drpare

: ادم كشي, قتل.

drrhandtag

: دستگيره در, چفت.

drrklinka

: قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت.

drrklinka/s kerhetsl s

: قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت.

drrnyckel

: كليد درخانه, كليد كلون در.

drrskylt

: پلا ك روي در, پلا ك محتوي نام شخص كه روي درنصب مي شود.

drrvakt

: دربان, دربازكن

drskap

: نابخردي, ابلهي, حماقت, ناداني, بيخردي, قباحت.

drucken

: مست.

drucken/ostadig

: مست, تلو تلو خورنده, سست.

drulla

: پهن نشستن, گشاد نشستن, هرزه روييدن, بي پروا دراز كشيدن يا نشستن, بطور غيرمنظم پخش شدن, پراكندگي.

drulle

: بچه اي كه پريان بجاي بچه حقيقي بگذارند, بچه ناقص الخلقه, ساده لوح.

drullig

: بدتركيب, زمخت, خام دست, ناازموده.

drumlig

: بدتركيب, زمخت, خام دست, ناازموده.

drummel

: دهاتي, ادم خشن و زمخت, بي تربيت, روستايي, كله خر, ادم كودن, كره اسبي كه تازه بالغ شده, ادم تازه بالغ.

drunkna

: غرق كردن, غرق شدن, خيس كردن.

drut ver

: در بالا, بالا ي, بالا ي سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذكر, مذكوردرفوق.

druva

: انگور, مو.

druvsocker

: گلوكز راست بر.

drvarande

: محلي, موضعي.

dryad

: حوري جنگلي, عروس جنگل.

dryck

: مشروب, اشاميدني, نوشابه, شربت, جرعه, دارو يا زهر ابكي, شربت عشق, شربت عشق دادن به

dryckenskap

: مستي.

dryckeskanna

: تنگ, سبو, قدح اب مقدس.

dryckeslag

: كشمكش, تقلا, يك دور مسابقه يا بازي.

dryckesoffer

: ساغر ريزي, نوشابه پاشي, نوشيدن شراب, تقديم شراب به حضور خدايان.

dryfta

: بحث كردن, مطرح كردن, گفتگو كردن.

dryg

: خودبين, از خود راضي, جسور.

dryg/viktig

: خودبين, از خود راضي, جسور.

drypa

: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده.

dsa

: چرت, چرت زدن (با off), خواب الود كردن, كند شدن, چرت زدن.

dsig

: خواب الود, چرت زن, كسل كننده.

dslighet

: ويراني, خرابي, تنگي, دلتنگي, پريشاني.

dslighet/enslighet/ del ggelse

: ويراني, خرابي, تنگي, دلتنگي, پريشاني.

dsnack

: نامفهوم, قلمبه سولمبه.

dsthet

: مرض چاقي, فربهي.

dtt lopp/oavgjort

: مسابقه اي كه در ان چند نفر برنده مي شوند.

du

: تو, توبكسي خطاب كردن, يك هزار دلا ر, شما, شمارا.

du har

: شما داريد.

du r

: شما هستيد.

du skall

: shall you,.= you will

du/ni

: شما, شمارا.

dualism

: دوتايي, دويي, دوتاپرستي, دوخدا گرايي.

dubb

: گل ميخ, قپه, دكمه سردست, دسته, اسب تخمي, حيواني كه براي اصلا ح نژاد نگهداري ميشود, داربست, ميخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع كردن, پركردن.

dubb/knapp/stuteri

: گل ميخ, قپه, دكمه سردست, دسته, اسب تخمي, حيواني كه براي اصلا ح نژاد نگهداري ميشود, داربست, ميخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع كردن, پركردن.

dubba

: باتماس شمشير بشانه شخصي لقب شواليه باو اعطا كردن, تفويض مقام كردن, چرب كردن, فيلم را دوبله كردن.

dubba till/dubba film

: باتماس شمشير بشانه شخصي لقب شواليه باو اعطا كردن, تفويض مقام كردن, چرب كردن, فيلم را دوبله كردن.

dubbel

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثني, همزاد, :دوبرابر كردن, مضاعف كردن, دولا كردن, تاكردن (با up).

dubbelg ngare

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثني, همزاد, :دوبرابر كردن, مضاعف كردن, دولا كردن, تاكردن (با up).

dubbelhet

: دورويي, دورنگي, تزوير, ريا, دولا يي.

dubbelmoral

: قواعد تبعيض اميز وسخت گير مخصوصا نسبت بجنس زن.

dubbelnatur

: تعدد شخصيت, شخصيت دو نيم.

dubbelsmrg s

: ساندويچ درست كردن, ساندويچ, در تنگنا قرار دادن.

dubbelspel

: دورويي, دورنگي, تزوير, ريا, دولا يي.

dubbelspel/dubbelhet

: دورويي, دورنگي, تزوير, ريا, دولا يي.

dubbelt

: دوبار, دوفعه, دومرتبه, دوبرابر.

dubbla

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثني, همزاد, :دوبرابر كردن, مضاعف كردن, دولا كردن, تاكردن (با up).

dubblera

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثني, همزاد, :دوبرابر كردن, مضاعف كردن, دولا كردن, تاكردن (با up).

dubblett

: المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن.

dubbning till riddare

: سر بالا يي, فراز, سختي, مراسم اعطاي منصب شواليه يا سلحشوري و يا شهسواري, خطاتصال, اكولا د, خط ابرو(به اين شكل{}).

dubis

: مورد شك, مشكوك.

ducka

: اردك, مرغابي, اردك ماده, غوطه, غوض, زير اب رفتن, غوض كردن.

duell

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل كردن.

duell/duellera

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل كردن.

duellant

: دوءل كننده.

duellera

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل كردن.

duenna

: زن سالمندي كه مراقب دختران وزنان جوان است, گيس سفيد.

duett

: قطعه موسيقي يا اواز دونفري, دونفري خواندن, دونفري نواختن.

duffel

: لوازم واثاثه قابل حمل, نوعي پارچه پشمي وضخيم وخشن.

duffelknapp

: ميخ يا پيچ اتصالي حلقه زنجير, ميله عرضي انتهاي زنجيريابندبراي پيچاندن وكنترل ان.

duga

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين.

dugande

: بهره ور, موثر, كارامد.

dugg

: نم نم باران, ريز باريدن, ذره, خرده, نقطه, همزه, ذره, خرده, تكه, هيچ, ابدا, اندك.

dugga

: نم نم باران, ريز باريدن.

duggregn

: نم نم باران, ريز باريدن.

duglig

: توانا بودن, شايستگي داشتن, لايق بودن,قابل بودن, مناسب بودن, اماده بودن, ارايش دادن, لباس پوشاندن, قادر بودن, قوي كردن.

duglighet

: صلا حيت, شايستگي, كفايت, سررشته.

duk

: پارچه, قماش.

duka under

: از پاي در امدن, تسليم شدن, سرفرود اوردن.

dukat

: مسكوك طلا ي قديمي.

dukt

: كنار دريا, كنار رود, كرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا يه,رودخانه, مجرا, مسير, رسيدن, بصخره خوردن كشتي, تنها گذاشتن, گير افتادن, متروك ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.

duktig

: دلير (بيشتر بصورت مزاح بكار ميرود), بيباك.

duktigt

: با توانايي, از روي لياقت.

dum

: احمقانه, كله خر, گيج شده (بوسيله الكل يا ماده مخدر), احمق, زبان بسته, لا ل, گنگ, بي صدا, كند ذهن, بي معني, لا ل كردن, خاموش كردن, مزخرف, چرند, كند ذهن, نفهم, گيج, احمق, خنگ, دبنگ, بيهوش, نفهم, بي شعور, بي معني, نادان, كودن, دير فهم, بي خبر.

dum/d raktig/ljlig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

dumbom

: ادم كله خر, ادم احمق وكودن, نادان, احمق, ابله, لوده, دلقك, مسخره, گول زدن, فريب دادن, دست انداختن, ساده لوح, ادمشكش, تروريست بي عرضه و نالا يق, ادم كودن, ادم زشت ونتراشيده نخراشيده, احمق, كودن, ادم پريشان حواس, ادم كله خشك و احمق, لوده, مسخره, ادم ابله, مقلد, ميمون صفت, ادم انگل.

dumdristig

: بي پروا, داراي تهور بي مورد.

dumdristighet

: بي پروايي, تهور, بيباكي, جسارت.

dumdryg

: بيهوده, عبث, بيفايده, باطل, پوچ, ناچيز, جزيي, تهي, مغرور, خودبين, مغرورانه, بطور بيهوده.

dumhet

: بيشعوري, حماقت, بي خردي, نفهمي, ابلهي, خريت, بيهوشي, حماقت, كند ذهني, بي علا قگي.

dumheter

: ياوه, مهمل, مزخرف, حرف پوچ, بيمعني, خارج از منطق.

dumhgf rdig

: پر افاده, مغرور.

dumhgf rdig/snobbaktig

: پر افاده, مغرور.

dumhuvud

: استدلا ل كننده موشكاف, كودن, بيشعور, كودن, بيشعور, كله خر, كله خشك, بي مخ, بيشعور.

dumma

: كند ذهن, نفهم, گيج, احمق, خنگ, دبنگ.

dummy

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك.

dumpa

: رو گرفت, روبرداري كردن.

dumpa/soptipp

: رو گرفت, روبرداري كردن.

dumpar

: افسردگي, پكري.

dumpning

: روبرداري.

dumskalle

: ادم خرف وبي هوش, بي كله, ادم كودن و احمق, كند ذهن, ادم خرفت وكودن, انتهاي نقب نظامي, عالي, خوب.

dumt

: نادان, ابله, سبك مغز, چرند, احمقانه.

dun

: كرك, خواب پارچه, موهاي نرم وكوتاه اطراف لب وگونه, كركدار شدن, نرم كردن, اشتباه كردن, خبط كردن, پف, بادكردگي.

dunder

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش كردن, باصداي رعد اسا ادا كردن.

dundra

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش كردن, باصداي رعد اسا ادا كردن.

dundrande

: غرش, فحاشي, تهديد, رعد زن, صاعقه انداز, غريب, رعد اسا.

dunge

: درختستان, بيشه.

dunig

: كرك دار, مانند پر ريز, ملا يم, نرم, شبيه ابريشم خام, براق (مثل ابريشم).

dunk

: صداي تصادم, صداي بهم خوردن اجسام جامد, با تصادم ايجاد صدا كردن.

dunka

: صداي خفه واهسته ايجاد كردن, ضربه, ضربه هاي متوالي, تپ تپ, هف هف.

dunka/slag/stt

: ضربت, با چيز پهن وسنگين (مثل چماق) زدن, صداي تلپ, با صداي تلپ تلپ زدن ياراه رفتن.

dunkel

: پنهان, پيچيده, غامض.

dunkel/m rk

: تاريك, مبهم.

dunkelhet

: تيرگي, تاري, ابهام, گمنامي.

dunkning

: ضربت, با چيز پهن وسنگين (مثل چماق) زدن, صداي تلپ, با صداي تلپ تلپ زدن ياراه رفتن.

duns

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن.

duns/dunsa

: صداي خفه واهسته ايجاد كردن, ضربه, ضربه هاي متوالي, تپ تپ, هف هف.

dunsta

: تبخير كردن, تبديل به بخاركردن, تبخيرشدن, بخارشدن, خشك كردن, بربادرفتن, بحال گردش راه رفتن.

dununge

: جوجه تازه پر وبال دراورده, نوچه.

duo

: قطعه موسيقي يا اواز دونفري, دونفري خواندن, دونفري نواختن, اواز يا موسيقي دو نفري.

dupera

: ادم گول خور, ساده لوح, گول زدن,

duplicera

: المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن.

dupliceringsmaskin

: ماشين نسخه برداري, ماشين تهيه رونوشت.

duplikat

: المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن.

duplikation

: دونسخه نويسي, تكرار.

duplikator

: ماشين نسخه برداري, ماشين تهيه رونوشت.

dur

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

durabel

: باودام, پايا, ديرپاي.

duration

: مدت, طي, سختي, بقاء.

durk

: كف, اشكوب, طبقه.

durka

: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان.

durkdriven

: بدترين, بدنام ترين, ولگرد, اواره.

durkslag

: كفگير, صافي, صافي, پالا يش كننده, اب ميوه گير, بغاز.

durra

: ذرت خوشه اي.

dusk

: نم نم باران, ريز باريدن.

duska

: نم نم باران, ريز باريدن.

dusr

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاري, رايگاني.

dussin

: دوجين, دوازده عدد.

dussinroman

: هنرمند يا كار هنري مبتذل.

dussintal

: دوجين, دوازده عدد.

dust

: تق?لا, مسابقه جسماني, كشمكش, مجادله, نزاع كردن, بحث كردن, تق?لا كردن.

duva

: فاخته, قمري, كبوتر, محبوبه, دختر جوان, ترسو, ساده وگول خور.

duven

: تخت, پهن, مسطح.

duvh k

: باز, قوش قزل, الا طوفان.

duvslag

: دخمه مردگان, جاي نگهداري خاكستر مردگان, سوراخ (شبيه لا نه كبوتر), كبوترخانه, خانه كبوتران.

dv rg

: كوتوله, قدكوتاه, كوتوله شدن, كوتاه جلوه دادن.

dv rghns

: خروس جنگي, كوچك.

dv rgpapegoja

: طوطي سبز وكوچك, مرغ عشق.

dva

: كر كردن, كر شدن.

dvala

: ركود, كمون, نهفتگي, سبات, مرگ كاذب, خواب مرگ, بي علا قگي, بيحالي, سنگيني, رخوت, موت كاذب, تهاون, حالت بيحالي, حالت سستي, ايست, كرختي.

dvala/apati

: خرفتي, بي حسي, كند ذهني, گيجي, بلا هت, بهت.

dvallik

: بيحال, سست.

dvalliknande

: بيحال, سست.

dvert

: لنگركش, كرجي بلندكن.

dvljas

: ساكن بودن, اقامت گزيدن.

dvrg/miniatyr-/liten sportbil

: ادم بسيار قد كوتاه, ريز اندام, ريزه.

dy

: گل وشل, باتلا ق, كثافت, لجن, گرفتاري, درمنجلا ب فرو بردن, در گل فرو بردن يارفتن, گل, لجن, گل الود كردن, تيره كردن, افترا.

dyckert

: نوعي ميخ كه از وسط پهن شده بياشد, ميخ زيرپهن, ميخ كوب كردن, باميخ كوبيدن.

dygd

: تقوا, پرهيزكاري, پاكدامني, عفت, خاصيت.

dygdig

: فرهومند, پرهيزكار, باتقوا, پاكدامن, عفيف, بافضيلت.

dygdig/kraftig

: فرهومند, پرهيزكار, باتقوا, پاكدامن, عفيف, بافضيلت.

dygn

: روز, يوم.

dyig

: گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

dyig/virrig

: گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

dyka

: شيرجه رفتن, غواصي كردن, فرو رفتن, تفحص كردن, شيرجه, غور, غوطه, شيرجه, گودال عميق, سرازيري تند, سقوط سنگين, فرو بردن, غوطه ورساختن, شيب تند پيدا كردن, شيرجه رفتن, ناگهان داخل شدن.

dyka upp

: پديدار شدن, بيرون امدن.

dyka upp/framkomma

: پديدار شدن, بيرون امدن.

dykapparat

: دستگاه تنفس اكسيژن.

dykare

: اب باز, غواص.

dykdalb

: ماهي يونس, گراز دريايي.

dyker

: مرد دولتمند دنيادار.

dylik

: از اين گونه, اين قبيل, مانند ان, امثال ان.

dylikt

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

dymling

: ميخ پرچي كه دو چيز را روي هم نگاه ميدارد (پءن.د نيز خوانده ميشود), قطعه چوبي كه در ديوار مي گذارند تا ميخ روي ان بكوبند, باميخ پرچ بهم متصل كردن.

dyn

: ريگ روان, خاكريز ياتپه شني ساحل كه بادانها را جابجا ميكند, توده شن ساحلي, تل شني.

dyna

: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره.

dynamik

: پويايي شناسي, مبحث حركت اجسام, مكانيك حركت.

dynamisk

: وابسته به نيروي محركه, جنباننده, حركتي, شخص پرانرژي, پويا.

dynamism

: قدرت تحرك, پويايي.

dynamit

: ديناميت, با ديناميت تركاندن, منفجر كردن.

dynamo

: دينام, دينامو.

dynasti

: سلسله, دودمان, خاندان پادشاهان, ال.

dynga

: كود, مدفوع حيوانات (مثل گاو واسب), پشكل, كود دادن, سرگين, نحاست, براز, زباله.

dynggrep

: چنگال يا بيل كودكشي, كثافات وافتضاحات راعلني ساختن.

dynggrepe

: چنگال يا بيل كودكشي, كثافات وافتضاحات راعلني ساختن.

dynghg

: توده مزبله, توده فضولا ت.

dyning

: باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي

dyp l

: گودال, چاله فاضل اب, دست انداز, مخلوط كردن, گل گرفتن, گل الود كردن.

dyr

: گران, پرخرج.

dyra

: گران, پرخرج.

dyrbar

: گران, گزاف, فاخر, گرانبها, نفيس, پر ارزش, تصنعي گرامي, : قيمتي, بسيار, فوق العاده.

dyrgrip

: گنج, گنجينه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجينه اندوختن, گرامي داشتن, دفينه.

dyrk

: قفل گشا, دزد, قفل شكن, قفل بازكن.

dyrka

: پرستش, ستودن, عشق ورزيدن (به), عاشق شدن (به), مورد توجه زياد قرار گرفتن, شير كردن.

dyrkan

: ايين ديني, مكتب تفكر, هوس وجنون براي تقليد از رسم يا طرز فكري.

dyrkansvrd

: شايان ستايش, قابل پرستش.

dyrkare

: مريد, جانسپار, فدايي, مخلص, پارسا, زاهد, هواخواه, مجاهد.

dyrt

: بطور عزيز, گران.

dyscha

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن.

dyschatell

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن.

dysenteri

: اسهال خوني, ديسانتري, ذوسنطاريا.

dysfunktion

: عمل يا كار معلول وغير عادي, عدم كار, معلولي.

dyspepsi

: عدم هضم, اختلا ل هضم, بدي گوارش, سوء هاضمه, بدگواري.

dyster

: مغموم, محزون, تاريك, تيره, افسرده, غم افزا, سايه دار, تاريك, غم انگيز, محزون.

dyster/sorglig

: دلتنگ كننده, پريشان كننده, ملا لت انگيز.

dyster/vresig

: ترشرو, كج خلق, عبوس, وسواسي.

dyvelstr ck

: انق,وزه.

dyvika

: دو شاخه.

E

eau-de-vie

: كنياك, با كنياك مخلوط كردن.

ebb

: جزر, فروكش, فرونشيني, زوال, فروكش كردن, افول كردن.

ebb/avta

: جزر, فروكش, فرونشيني, زوال, فروكش كردن, افول كردن.

ebenholts

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebenholtssvart

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebenholtstr

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebonit

: كاءوچو يا لا ستيك سياه و سخت, لا ستيك سخت و جوش خورده ولكانيت.

echaufferad

: گرم, حاد, تند, تيز, تابان, اتشين, تند مزاج, برانگيخته, بگرمي, داغ, داغ كردن يا شدن.

echelong

: ستون پله, بصورت پلكان در اوردن, پله, رده.

ed

: پيمان, سوگند, قسم خوردن.

ed/svordom

: پيمان, سوگند, قسم خوردن.

edelweiss

: امارنطون يا ابزازالعذرا يا گل قديفه.

eden

: عدن, باغ عدن, بهشت.

eder

: شكل قديمي كلمه طهع, شماها.

edera

: ويراستن.

edikt

: فرمان, حكم, قانون.

edition

: چاپ, ويرايش.

edlig skriftlig frs kran

: سوگندنامه, گواهينامه, شهادت نامه, استشهاد.

edsfrbund

: اتفاق, اتحاد, هم پيماني, هم عهدي, معاهده.

edsvuren person

: گواهي امضاء و هويت امضاء كننده, رءيس شهرداري.

efem r

: زود گذر.

effekt

: اثر, نتيجه, اجراكردن.

effektfull

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

effektiv

: موثر, قابل اجرا.

effektiva

: بهره ور, موثر, كارامد.

effektivitet

: بازده, بهره وري, راندمان.

effektivt

: بهره ور, موثر, كارامد.

effektuera

: اجرا كردن, اداره كردن, قانوني كردن, نواختن, نمايش دادن, اعدام كردن.

efter

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود.

efter att

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود.

efter dden

: پس از واقع, پس از مرگ.

efter f delsen

: وابسته به بعد از تولد.

efter middagen

: بعد از نهار, بعد از ضيافت, بعد از صرف شام.

efter t

: پس ازان, بعدازان, سپس, بعدا.

efterapa

: نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن.

efterapning

: تقليد, پيروي, چيز تقليدي, بدلي, ساختگي, جعلي.

efterb rd

: جفت, مشيمه, جنين.

efterbestllning

: دوباره مرتب كردن, دوباره سفارش دادن.

efterbild

: پس ديد, تصوير بعدي چيزي (روي سلولهاي چشم).

efterbilda

: نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن.

efterbildning

: تقليد, پيروي, چيز تقليدي, بدلي, ساختگي, جعلي.

efterbliven

: به عقب.

efterblivenhet

: عقب افتادگي.

efterdyningar

: عواقب بعدي, پس ايند.

efterforskning

: جستجو, جستجو كردن.

efterfr gan

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

efterfrga

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

eftergift

: اعطاء, امتياز, امتياز انحصاري.

eftergiven

: خشنود, راضي, ساكت, راضي شونده.

eftergivenhet

: بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط, نرمي, ملا يمت, اسان گيري, ارفاق.

efterglans

: پس فروزش, پس تاب.

efterh ngsen/entrgen

: سمج, مبرم, عاجز كننده, سماجت اميز, مزاحم.

efterh rma

: نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن.

efterhngsen

: سمج, مبرم, عاجز كننده, سماجت اميز, مزاحم.

efterhrmning

: تقليد, پيروي, چيز تقليدي, بدلي, ساختگي, جعلي.

efterk lke

: مادون, كهنه, بي خبر از رسوم, دغل.

efterklokhet

: ادراك, درك يا فهم امري كه واقع شده.

efterknning

: اثر بعدي, اثر بعدي داور, اثر ثانوي.

efterkontroll

: كنترل نظارتي.

efterkrigs-

: بعد از جنگ.

efterl mna

: اجازه, اذن, مرخصي, رخصت, باقي گذاردن, رها كردن, ول كردن, گذاشتن, دست كشيدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترك كردن, : (لعاف) برگ دادن.

efterl ten

: بخشنده, زياده رو.

efterleva

: رعايت كردن, مراعات كردن, مشاهده كردن, ملا حظه كردن, ديدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غيره).

efterlevnad

: رعايت.

efterlikna

: نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن.

efterliknande

: تقليد, تقليدي, بدلي.

efterlmnade

: متولد شده پس از مرگ پدر (درمورد طفل), منتشر شده پس از مرگ نويسنده.

efterltenhet

: چشم پوشي, اغماض, اجازه ضمني.

eftermiddag

: بعدازظهر, عصر.

eftermiddags-

: بعد از ظهر, وابسته به بعد از نصف النهار.

efternamn

: نام خانوادگي, كنيه, لقب, عنوان, لقب دادن.

efterr ttelse

: رعايت.

efters gare

: تكرار كننده, ساعت زنگي, بازگو كننده.

efters ttsblad

: صفحه سفيد اول واخر كتاب.

eftersinna

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

eftersinnande

: انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

eftersk nkning

: بخشش, امرزش, عفو, گذشت, تخفيف, بهبودي بيماري.

eftersknka

: بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

efterskrd

: عواقب بعدي, پس ايند, خوشه چيني كردن, ريزه, فراري, ته مانده درو, ريزه, باقي.

efterskrift

: ذيل نامه, يادداشت الحاقي اخر نامه يا كتاب, ضميمه كتاب.

eftersl ntrare

: ادم كند دست, ادم دست سنگين, عقب مانده.

efterslntare

: سرگردان, اواره, ولگرد.

efterslpning

: پس افت, تاخير.

eftersmak

: اثر و طعم غذا در دهان, لذت بعدي, لذت ثانوي.

eftersnack

: پس از واقع, پس از مرگ.

eftersom

: بدرجه اي كه, از انجاييكه, تا انجاييكه, بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.

efterspaning

: جستجو, جستجو كردن.

efterspel

: قطعه موسيقي پايان, اخر.

efterstta

: فروگذاري, فروگذار كردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت كردن.

efterstygn

: كوك زيگزاگ, كوك چپ و راست.

eftersynkronisering

: بازنواختن, بازنواخت.

eftertanke

: انعكاس, باز تاب, انديشه, تفكر, پژواك.

eftertaxera

: تشخيص دادن, تعيين كردن, بستن, ماليات بستن بر, خراج گذاردن بر, جريمه كردن, ارزيابي, تقويم كردن.

eftertnksam

: انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

eftertr dare

: خلف, مابعد, جانشين.

eftertrakta

: ميل به تملك چيزي كردن, طمع به چيزي داشتن.

eftertrda

: كامياب شدن, موفق شدن, نتيجه بخشيدن, بدنبال امدن, بطور توالي قرار گرفتن.

eftertryck

: تاكيد, اهميت, قوت, تكيه.

eftertrycklig

: موكد, تاكيد شده, باقوت تلفظ شده.

efterv rd

: توجه و مواظبت در مرحله ء نقاهت.

efterv rld/efterkommande

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ايندگان.

efterverkan

: اثر بعدي, اثر بعدي داور, اثر ثانوي.

efterverkning

: اثر بعدي, اثر بعدي داور, اثر ثانوي.

eftervrld

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ايندگان.

eftervrlden

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ايندگان.

egeiska

: مربوط بدرياي اژه, اژه.

egen

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار كردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصي, مال خودم.

egenartad

: عجيب وغريب, داراي اخلا ق غريب, ويژه.

egendom

: خاصيت, ويژگي, ولك, دارايي.

egendomlig

: عجيب وغريب, داراي اخلا ق غريب, ويژه.

egendomlighet

: چيز عجيب و غريب, غرابت, صفت عجيب وغريب, حالت ويژگي, غرابت.

egenhet

: حال مخصوص, طبيعت ويژه, طرز فكر ويژه, شيوه ويژه هرنويسنده, خصوصيات اخلا قي, بستگي بعقايد خاصي, داراي خصوصيات معيني, خصوصيات برجسته, دقت زياد, جزءيات, صفت عجيب وغريب, حالت ويژگي, غرابت.

egenk rlek

: خودبيني, غرور, استعاره.

egenkr

: خودپسندي, خودبيني, غرور, استعاره.

egennamn

: اسم خاص.

egennyttig

: خودپسند, خود پرست, خود خواه.

egensinnig

: خودسر, خود راي, نافرمان, متمرد, خودسر, مشتاق, مايل.

egenskap

: خاصيت, ويژگي, ولك, دارايي.

egenskap av son

: اباء واجدادي, نسب, نسل, رابطه پدر و فرزندي.

egentlig

: راستين, حقيقي, واقعي, موجود, غير مصنوعي, طبيعي, اصل, بي خدشه, صميمي.

egentligen

: واقعا, راستي.

eget

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار كردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصي, مال خودم.

egg

: لبه.

egga

: براشفتن, برانگيختن, تحريك كردن, القاء كردن.

egga upp

: مخالف كردن, دشمن كردن.

egga/sporra

: سيخك, سيخ, خار, مهميز, انگيزه, تحريك كردن, ازردن, سك, سك زدن, انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن.

eggelse

: تحريك, تهييج, انگيزش.

eggjrn

: كارد وچنگال, كارد وچنگال فروشي.

egid

: سپر, پرتو, ظل.

egna

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار كردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصي, مال خودم.

ego

: ضمير, نفس, خود.

egocentriker

: خودپسندي, خود بين, خودمدار, خودپرست.

egocentrisk

: خودپسندي, خود بين, خودمدار.

egoism

: خودپرستي, خودخواهي.

egoist

: خودپرست.

egotism

: خودپرستي, منت, خودستاني, خود بيني, خودپسندي.

egypten

: كشور مصر.

egypter

: مصري.

egyptier

: مصري.

egyptisk

: مصري.

egyptiska

: مصري.

egyptologi

: مصرشناسي.

egyptologiska

: مصرشناسي.

eho

: هر كسي كه, هر كس كه, هر شخصي كه باشد.

ehuru

: اگرچه, ولواينكه.

eiderdun

: پرنرمي كه از مرغابي شمالي بدست مي ايد, پرقو, لحاف.

ej nskvrd

: نامطلوب, ناخوش ايند, ناخواسته.

ej erk nna/frneka

: مالكيت چيزي را انكاركردن, ردكردن, از خود ندانستن, نشناختن, عاق كردن.

ej i funktion

: غير عملي, غير موثر, باطل, نامعتبر, پوچ.

ej uppriktig

: دو رو, رياكار, غير صميمي, بي صداقت.

ejakulat

: از دهان بيرون پراندن, دفع كردن, انزال كردن, خروج مني.

ejakulation

: بيرون دادن, انزال.

ejakulera

: از دهان بيرون پراندن, دفع كردن, انزال كردن, خروج مني.

ejder

: مرغابي شمالي, قوي شمالي.

ejderdun

: پرنرمي كه از مرغابي شمالي بدست مي ايد, پرقو, لحاف.

ek

: بلوط, چوب بلوط.

eka/staka sig fram

: زدن توپ, توپ فوتبال را قبل از تماس با زمين زدن.

eker

: پره چرخ, ميله چرخ, اسپوك, ميله دار كردن, محكم كردن

ekipage

: نورد.

ekipera

: اراستن, سازمندكردن, مجهز كردن, مسلح كردن, سازوبرگ دادن.

ekipering

: تجهيزات.

ekivok

: بي نزاكت, خشن.

eklatant

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

eklatera

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

eklatt

: صاحب منصب, عاليرتبه, رسمي, موثق و رسمي.

eklekticism

: گلچيني.

eklektiker

: گلچين كننده, از هر جا گزيننده, منتخبات.

eklektisk

: گلچين كننده, از هر جا گزيننده, منتخبات.

eklips

: گرفتگي, گرفت, كسوف يا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

ekliptika

: مربوط به خسوف و كسوف.

ekliptisk

: مربوط به خسوف و كسوف.

eklog

: سرود چوپاني, شعر دشتي, شعر كوتاه.

eklrera

: روشن كردن, درخشان ساختن, زرنما كردن, چراغاني كردن, موضوعي را روشن كردن, روشن (شده), منور, روشن فكر.

eklut

: سنجش, ازمايش, امتحان, عيارگري, طعم و مزه چشي, مزمزه, كوشش, سعي, سنجيدن, عيار گرفتن, محك زدن, كوشش كردن, چشيدن, بازجويي كردن, تحقيق كردن.

eko

: طنين, پژواك, طنين, ولوله.

ekollon

: ميوه ء تيره ء درختان بلوط (مازو).

ekolod

: عمق ياب صوتي, انعكاس سنج صدا.

ekologi

: علم عادت وطرز زندگي موجودات و نسبت انها با محيط, بوم شناسي.

ekonom

: متخصص اقتصاد.

ekonometri

: استفاده از روش هاي اماري در بررسي مساءل اقتصادي.

ekonomi

: اقتصاد.

ekonomisera

: صرفه جويي كردن, رعايت اقتصاد كردن.

ekonomisk

: اقتصادي.

ekorre

: موش خرما, سنجاب يا خز موش.

ekosystem

: بخشي از جامعه و بوم كه تشكيل يك واحد فاعله در طبيعت بدهد.

ekotyp

: بخش فرعي از نوع مستقل جانور يا گياه كه افراد ان باهم اختلا ط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعي تشكيل ميدهند.

eksem

: اگزما, سودا.

ektoplasma

: طبقه خارجي سيتوپلا سم كه بدون دانه و نسبتا سفت است, برون مايه.

ekumenisk

: جهاني, مربوط به سرتاسر جهان (مخصوصا در مورد كليساها گفته ميشود), عام.

ekvation

: معادله.

ekvator

: خط استوا, دايره استوا, ناحيه استوايي.

ekvatorial

: استوايي.

ekvilibrist

: بندباز, طرفدارسياست موازنه.

ekvivalens

: تعادل.

ekvivalent

: معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قيمت, مترادف, هم معني, همچند, هم ارز.

el nde

: بدبختي, بيچارگي, تهي دستي, نكبت, پستي.

elak

: بد, زيان اور, مضر, شريرانه, بدي, زيان.

elakartad

: بدخيم, بدنهاد, بدخواهي كردن, بدنام كردن.

elakartad/baktala

: بدخيم, بدنهاد, بدخواهي كردن, بدنام كردن.

elakhet

: نا بكاري, شرارت, تباهي, تبهكاري, بدجنسي.

elasticitet

: قابليت ارتجاعي, جهندگي, حالت ارتجاعي.

elastisk

: كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان.

elastisk/res r

: كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان.

eld

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

elda

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

elda med kol

: اتش كردن, تابيدن, سوخت ريختن در.

eldare

: تون تاب, متصدي سوخت كوره, سوخت, سيخ بخاري.

eldbegngelse/kremering

: سوزاندن, تبديل بخاكستر كردن.

elddon

: فنك, قولا ن, جاي گيرانه.

eldf ngd

: قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگير.

eldfarlig

: اتشگير, شعله ور, التهاب پذير, تند.

eldfast

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

eldfast/brandfri

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

eldfluga

: حشره شب تاب, كرم شب تاب.

eldgaffel

: سيخ بخاري, سيخ زن, بازي پوكر.

eldgaller

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

eldhandvapen

: اسلحه گرم.

eldhund

: سه پايه, پيش بخاري, سه پايه اي كه كنار بخاري مي گذاشتند.

eldig/hetsig

: اتشين, اتشبار, اتشي مزاج.

eldklot

: سنگ اسماني بزرگ, شهاب روشن, نارنجك, گلوله انفجاري.

eldkraft

: قدرت شليك.

eldkula

: سنگ اسماني بزرگ, شهاب روشن, نارنجك, گلوله انفجاري.

eldledning

: اطفاء حريق, جلوگيري از اتش سوزي.

eldlinje

: خط اتش, خط شليك.

eldningsolja

: نفت كوره, نفت سياه.

eldprov

: امتحان سخت براي اثبات بيگناهاي, كار شاق.

eldrr

: لا مپ, لوله.

elds ker

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

eldsken

: نور اتش, رعد وبرق, اذرخش.

eldst l

: فولا د.

eldstad

: اجاق, اتشگاه, كانون, بخاري, منقل, اجاق, اتشدان, كف منقل, منزل, سكوي اجاق, كوره كشتي.

eldstrid

: جنگ با تفنگ يا تپانچه.

eldsvda

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

eldvapen

: اسلحه گرم.

eldvatten

: نوشابه الكلي قوي.

elefant

: پيل, فيل.

elefant-

: پيلي, پيل مانند, پيلسان, كلا ن, ستبر, عظيم الجثه, بد هيكل.

elefantiasis

: داء الفيل, پيلپايي.

elegans

: براز, ظرافت, لطافت, زيبايي, وقار, ريزه كاري, سليقه.

elegant

: زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.

elegant/artig

: شايسته دربار, مودب, باوقار, بطرز چاپلوسانه.

elegi

: مرثيه, سوگ شعر.

elegisk

: مرثيه اي, قصيده اي.

elektors

: گزينگر.

elektorskr

: گزينگرگان, هيلت انتخاب كنندگان, حوزه انتخابيه.

elektrakomplex

: حب دختر نسبت به پدر و بغض از مادر.

elektricitet

: برق, نيروي كهربايي.

elektricitetsl ra

: برق, نيروي كهربايي.

elektricitetsmngd

: بار, هزينه, مطالبه هزينه.

elektrifiera

: تحت تاثير برق قرار دادن, برق زده كردن, الكتريكي كردن, به هيجان اوردن.

elektrifiering

: برق رساني.

elektriker

: متخصص برق, مكانيك برق.

elektrisera

: تحت تاثير برق قرار دادن, برق زده كردن, الكتريكي كردن, به هيجان اوردن.

elektriska

: الكتريكي, برقي, كهربايي, برق دهنده.

elektrod

: قطب مغناطيسي, قطب الكتريكي, الكترود.

elektrodynamik

: شاخه اي از علم فيزيك كه در باره اثرات جريان برق بر معناطيس يا روي جريانهاي الكتريكي ديگر يا روي خودشان بحث مي كند.

elektrodynamisk

: الكتروديناميك.

elektroencefalogram (eeg)

: منحني هايي كه توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است, موج نگاري مغز.

elektroencefalogram

: منحني هايي كه توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است, موج نگاري مغز.

elektrofor

: الت توليد الكتريسته ساكن بوسيله القا.

elektrofores

: حركت ذرات معلق مايع بوسيله نيروي برق.

elektrokardiogram

: ثبت ضربان قلب بوسيله برق.

elektrolys

: تجزيه جسمي بوسيله جريان برق.

elektrolytisk

: الكتروليتي.

elektromagnet

: مغناطيس برقي, الكترو مغناطيس.

elektromagnetisk

: وابسته به نيروي مغناطيسي برق.

elektromagnetism

: پديده ايجاد قوه اهن ربايي بوسيله جريان الكتريسته و همچنين تاثير قوه اهن ربايي بر جريان برق.

elektrometallurgi

: ذوب فلزات بوسيله برق.

elektromotorisk

: متحرك بوسيله برق.

elektron

: الكترون.

elektronblixt

: بارقه.

elektronik

: شاخه اي از علم فيزيك كه درباره صدور وحركت و تاثيرات الكترون درخلا و گازهاو همچنين استفاده از دستگاههاي الكتروني بحث ميكند.

elektronisk

: الكترونيكي.

elektronmikroskop

: ذره بين الكتروني.

elektronr r

: لا مپ الكتروني.

elektroskop

: برق ياب, برق سنج, تعيين كننده برق, برق نما.

elektrostatik

: بخشي از علم فيزيك كه درباره پديده هاي قوه جاذبه و دافعه بارهاي الكتريكي گفتگو مينمايد.

elektrostatisk

: الكترواستاتيكي.

elektroterapi

: معالجه امراض بوسيله حرارت حاصله از الكتريسته, معالجه با برق, برق درماني.

elementarbok

: كتاب الفباء, مبادي اوليه, بتونه, چاشني, وابسته بدوران بشر اوليه, باستاني, ابتدايي.

elementr

: ابتدايي, مقدماتي.

elev

: يادگيرنده, كارمند استاژ, كارمند تحت ازمايش, زنداني ازاد شده بقيد شرف, عفو مشروط, شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه.

elevation

: بلندي, جاي بلند وبرامدگي, ترفيع.

elevator

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

elevhem

: شبانه روزي (دانشكده يا دانشكده), هتل.

elfenben

: عاج, دندان فيل, رنگ عاج.

elfenbenstorn

: برج عاج, محل دنج, محل ارام براي تفكر, گوشه خلوت.

elfenbensvit

: عاج, دندان فيل, رنگ عاج.

elfte

: يازدهم, يازدهمين.

elftedel

: يازدهم, يازدهمين.

elidera

: حذف كردن, ادغام كردن, از اخر برداشتن.

eliminera

: زدودن, رفع كردن.

eliminering

: زدودگي, رفع.

elinstallat r

: متخصص برق, مكانيك برق.

elisabetansk

: مربوط به بدوره ملكه اليزابت.

elision

: حذف, ادغام, باقوه مكانيكي شكستن.

elit

: سرامدن, برگزيدن, نخبه, زبده, گلچين, ممتاز.

elixir

: اكسير, كيميا.

elkraftstation

: كارخانه برق.

eller

: نه اين و نه ان, هيچ يك , يا, يا اينكه, يا انكه, خواه, چه.

ellips

: بيضي, شلجمي, تخم مرغي, حذف, ادغام, حذف, انداختگي, انداختن لغات, بيضي, شلجمي, تخم مرغي, حذف, ادغام.

ellipsformig

: بيضي, افتاده, محذوف.

elliptisk

: بيضي, افتاده, محذوف.

elmngd

: بار, هزينه, مطالبه هزينه.

eloge

: ستايش, توصيه, سفارش, تقدير.

elokvens

: شيوايي, فصاحت, سخنوري, علم فصاحت, علم بيان.

eloxera

: بصورت قطب مثبت در اوردن.

elreparat r

: متخصص برق, مكانيك برق.

elritsa

: ماهي گول, كپور, ماهي قنات.

elsladd

: خم كردن, پيچ دادن, سيم نرم خم شو.

elstrm

: جريان, رايج, جاري.

eludera

: اجتناب كردن از, طفره زدن, دوري كردن از.

eluttag

: حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.

elva

: يازده, عدد يازده.

elyseisk

: بهشتي, وابسته به, اهل بهشت, علوي.

emalj

: مينا ساختن, ميناكاري كردن, مينايي, لعاب دادن, لعاب, مينا.

emaljera

: مينا ساختن, ميناكاري كردن, مينايي, لعاب دادن, لعاب, مينا.

emaljga

: عينك, چشم شيشه اي, چشم مصنوعي.

emanation

: تجلي, نشله.

emancipation

: ازادي, رهايي, رستگاري, رهاسازي, تخليص.

emancipera

: ازقيد رها كردن, از زير سلطه خارج كردن.

emanera

: ناشي شدن, سرچشمه گرفتن, بيرون امدن, جاري شدن, تجلي كردن.

emballera

: كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن.

emballering

: بار بندي, عدل بندي, بسته بندي, هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي.

embargo

: ممنوعيت, تحريم, مانع, محظور.

embarkera

: دركشتي سوار كردن, دركشتي گذاشتن, عازم شدن, شروع كردن.

embarkering

: سواركشتي شدن.

emblem

: نشان, علا مت, امضاء و علا مت برجسته و مشخص.

emboli

: انسداد جريان خون, بستگي راه رگ.

embryo

: جنين, رويان, گياهك تخم, مرحله بدوي.

embryologi

: رويان شناسي.

embryonal

: روياني, جنيني, نارس, اوليه.

emedan

: زيرا, زيرا كه, چونكه, براي اينكه.

emellan

: ميان, درميان, مابين, دربين, درمقام مقايسه.

emellant

: گهگاه, گاه و بيگاه, بعضي از اوقات.

emellertid

: هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما.

emeritus

: شاينده, متقاعد, افتخارا از خدمت معاف شده, بازنشسته

emfas

: تاكيد, اهميت, قوت, تكيه.

emfatisk

: موكد, تاكيد شده, باقوت تلفظ شده.

emfysem

: نفخ, اتساع و بزرگي عضوي در اثر گاز يا هوا, باد(درعضوي از بدن), امفيزم.

emigrant

: مهاجر, كوچ كننده.

emigration

: مهاجرت, كوچ.

emigrera

: مهاجرت كردن, بكشور ديگر رفتن.

eminent

: برجسته, بلند, متعال, بزرگ, والا مقام, هويدا.

emir

: امير(فارسي و عربي).

emissarie

: مامور سري, فرستاده.

emission

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

emittera

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

emotiv

: وابسته به احساسات.

empati

: يكدلي, انتقال فكر, تلقين.

empiriker

: مبني بر تجربه, ازمايشي, تجربي, غيرعلمي.

empirisk

: تجربي.

emu

: شترمرغ استراليايي.

emulera

: هم چشمي كردن با, رقابت كردن با, برابري جستن با, پهلو زدن.

emulgator

: ماده امولسيون كننده.

emulgera

: بشكل ذرات ريز و پايدار دراوردن (جسمي در محلولي), بحالت تعليق دراوردن.

emulgeringsmedel

: ماده امولسيون كننده.

emulsion

: شيرابه, تعليق جسمي بصورت ذرات ريز وپايدار در محلولي (مانند ذرات چربي در شير), ذرات چربي دراب.

en t gngen

: يك يك, يكان يكان, جدا جدا, فردا فرد, به تنهايي, تنها, انفرادا.

en

: يك, تك, واحد, شخص, ادم, كسي, شخصي, يك واحد, يگانه,منحصر, عين همان, يكي, يكي از همان, متحد, عدد يك, يك عدد, شماره يك.

en annan

: ديگر, ديگري, جدا, عليحده, يكي ديگر, شخص ديگر.

en del

: برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني.

en g ng

: يكمرتبه, يكبار ديگر, فقط يكبار, يكوقتي, سابقا.

en gros

: عمده فروشي, بطور يكجا, عمده فروشي كردن.

en sjlvklar sak

: چيز عادي يا طبيعي, بديهي, نتيجه منطقي.

en stund

: اندكي, مدتي, يك چندي.

en/ett

: يك, حرف ا در جلو حروف صدادار و جلو حرف ح بصورت ان استعمال ميشود.

enande

: تكسازي, يكي سازي, يگانگي, يك شكلي, وحدت.

enast ende

: برجسته, قلنبه, واريز نشده.

enbart

: فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر.

enbrsbr nnvin

: ماشين پنبه پاك كني, جرثقيل پايه دار, افزار, ماشين,حيله و فن, عرق جو سياه, جين, گرفتارساختن, پنبه را پاك كردن.

enbuske

: پيرو, سرو كوهي.

encefalit

: اماس مخ, ورم دماغ, ورم مغز.

encefalogram

: مغزنگاره, عكس برداري از مغز با اشعه مجهول.

encellig

: تك ياخته, يك سلولي.

encyklika

: بدست چند نفر گشته, عمومي, وابسته به بخشنامه پاپ.

encyklopedi

: داءره المعارف, دايره المعارف, دايره العلوم, دانش جنگ.

encyklopedisk

: جامع, دايره المعارفي.

encyklopedist

: داراي معلومات جامع, دايره المعارف نويس.

enda

: كف پا, تخت كفش, تخت, زير, قسمت ته هر چيز, شالوده, تنها, يگانه, منحصربفرد, تخت زدن.

enda/ensam

: واحد, منفرد, تك, فرد, تنها, يك نفري, مجرد, جدا كردن, برگزيدن, انتخاب كردن.

endemi

: مختص يك ديار, بومي, بيماري همه گيربومي, مخصوص اب و هواي يك شهر يا يك كشور.

endemisk

: مختص يك ديار, بومي, بيماري همه گيربومي, مخصوص اب و هواي يك شهر يا يك كشور.

endiv

: كاسني فرنگي, هنديا, كاسني سالا دي, انديو0

endivesallad

: كاسني فرنگي, هنديا, كاسني سالا دي, انديو0

endivsallad

: كاسني فرنگي, هنديا, كاسني سالا دي, انديو0

endogen

: درون زاد.

endokrin

: غده مترشحه داخلي, غده بدون مجرا و بداخل ترشح كننده, غده درون تراو, درون ريز.

endokrinologi

: درون ريزشناسي, علم شناسايي و مطالعه غدد مترشحه داخلي.

endossement

: ظهر نويسي, امضا, موافقت, تاييد.

endossera

: پشت نويس كردن, ظهرنويسي كردن, درپشت سندنوشتن, امضا كردن, صحه گذاردن.

endossering

: ظهر نويسي, امضا, موافقت, تاييد.

endrkt

: توافق, مطابقت, يكجوري, پيمان, قرار.

eneggat sv rd

: شمشير يك لبه ء برنده, شمشير يكدمه.

energi

: انرژي.

energi/kraft

: نيرو, زور, قدرت, انرژي, توانايي, توان.

energisk

: پرتكاپو, كارمايه اي, جدي, كاري, فعال, داراي انرژي.

enervera

: سست كردن, بي رگ كردن, بي حال كردن, جسما ضعيف كردن, ناتوان كردن, بي اثركردن.

enfaldig

: خرصفت, نادان, خر, ابله, احمق, احمق, بيشعور.

enfamiljshus

: خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن.

enformig

: زن شلخته, فاحشه, جنده بازي كردن, يكنواخت وخسته كننده, خاكستري, كسل كننده, يكنواخت, خسته كننده, تكراري, مكرر.

enformig/banal

: ادم كودن, يكنواختي, ملا لت, مبتذل.

enformighet

: بي تنوعي, يك اهنگي, بي زير وبم, يكنواختي.

engagemang

: نامزدي, اشتغال, مشغوليت.

engagera

: بكارگماشتن, گرفتن, استخدام كردن, نامزدكردن, متعهد كردن, از پيش سفارش دادن, مجذوب كردن, درهم انداختن, گيردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن كردن, عهد كردن, قول دادن.

engagerad

: نامزد شده, سفارش شده.

engagerade

: نامزد شده, سفارش شده.

engelsk

: انگليسي, مربوط به مردم و زبان انگليسي, بانگليسي دراوردن.

engelsk-

: پيشوند به معني (انگليسي) و (مربوط به انگليس).

engelsk greve

: كنت, سرباز دلير.

engelsk soldat

: تامي, اسم خاص مذكر, توماس.

engelska

: انگليسي, مربوط به مردم و زبان انگليسي, بانگليسي دراوردن.

engelska sjukan

: نرمي استخوان, استخوان نرمي.

engelskfientlighet

: بيزاري و ترس از انگليسها.

engelskhatare

: كسي كه از انگلستان بيم و تنفر دارد, بيمناك از انگلستان.

engelsman

: انگليسي.

engifte

: داشتن يك همسر, يك زني, يك شوهري, تك گايي.

england

: انگلستان.

englandsvn

: انگليسي دوست, طرفدار انگليسها.

engrosfirma

: عمده فروش, بنكدار.

engroshandel

: عمده فروشي, بطور يكجا, عمده فروشي كردن.

enh llig

: هم راي, متفق القول, يكدل و يك زبان, اجماعا.

enh rning

: جانور افسانه اي داراي يك شاخ, تكشاخ.

enhet

: يكتايي, يگانگي, برابري, وحدت, يكي بودن, واحد, يكه.

enhetlig

: يكسان, متحد الشكل, يكنواخت, موحد, پيرو توحيد, يكتاپرست, توحيد گراي

enhetlighet

: يگانگي, وحدت, واحد.

enhllighet

: اتفاق ارا هم اوازي, هم رايي, يكدلي.

enighet

: يگانگي, وحدت, واحد.

enk t

: تحقيق, خبر گيري, پرسش, بازجويي, رسيدگي, سلوال, استعلا م, جستار.

enkel

: خوش مشرب, دوستانه, خودماني, ساده.

enkel/lg/tarvlig/simpel

: ناكس, فرومايه, پست, بد گوهر, ناجنس, نا اصل.

enkel/oansenlig/ful

: خودماني وصميمانه, مثل خانه, زشت, فاقد جمال, بدگل.

enkelhet

: سادگي, بي الا يشي, ساده دلي, بسيطي.

enkelket

: سادگي, بي الا يشي, ساده دلي, بسيطي.

enkelt

: ساده.

enkelt bolag

: انبازي, مشاركت, شركاء.

enkelt bolag/del garskap

: انبازي, مشاركت, شركاء.

enkla

: ساده.

enklav

: ناحيه اي كه كشور بيگانه دور انرا گرفته باشد, ناحيه ايكه حكومت كشورهاي بيگانه انرا كاملا احاطه كرده باشد, تحت محاصره.

enknad

: يك جنسي (يعني يانر و يا ماده), يك جنسه.

enkom

: عمدا, از روي قصد.

enlevering

: عمل ربودن (زن و بچه و غيره), ربايش, دورشدگي, دوري از مركز بدن, قياسي, قياس.

enlighet

: جور بودن, مطابقت, وفق, توافق, تطابق, موافقت.

enligt

: موافق, مطابق, بروفق, بر طبق, مطابق, بقول, بعقيده ء.

enorm

: سترگ, كلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

enorm mngd

: عدد بي انتها و معتني به.

enorma

: بزرگ, عظيم, هنگفت.

enplansvilla

: بنگله, خانه هاي ييلا قي.

enrollera

: نامنويسي كردن, ثبت نام كردن, عضويت دادن, درفهرست واردكردن.

enrollera/inskriva

: نامنويسي كردن, ثبت نام كردن, عضويت دادن, درفهرست واردكردن.

ens

: زوج.

ensam

: تنها, يكتا, فقط, صرفا, محضا, گمشده, از دست رفته, بربادرفته, نابودشده, متروك, نوميد.

ensam/enslig

: تنها, بيكس, غريب, بي يار, متروك, بيغوله, تنها وبيكس, دلتنگ وافسرده, ملول, تنها, مجرد, گوشه نشين, منزوي, پرت.

ensamf rsljningsr tt

: انحصاريت, ويژگي.

ensamstende

: تنها, مجرد, گوشه نشين, منزوي, پرت.

ensamt

: تنها, تك, دلتنگ, مجرد, بيوه, يكه, مجزا ومنفرد, تنها, بيكس, غريب, بي يار, متروك, بيغوله.

ensartad

: همسان, همانند.

ensemble

: يكمرتبه, مجموع, اثركلي, بطورجمعي, دسته جمعي.

ensemble/kl nning

: يكمرتبه, مجموع, اثركلي, بطورجمعي, دسته جمعي.

ensidig

: يك ضلعي, يكطرفه, يك جانبه, تك سويه, يك سويه.

ensilage

: عمل انباركردن (عليق ياغله در سيلو ياگودال بي هوايي كه انرا تازه نگاه دارد) عليق ياغله اي كه بدين ترتيب نگاهداشته شود.

ensilagering

: عمل انباركردن (عليق ياغله در سيلو ياگودال بي هوايي كه انرا تازه نگاه دارد) عليق ياغله اي كه بدين ترتيب نگاهداشته شود.

ensilera

: انبار كردن, سيلوكردن.

enskilda

: شخص, فرد, تك, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

enskildhet

: خلوت, تنهايي, پوشيدگي, پنهاني, اختفاء.

enskilt

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

enslig

: منزوي.

enslighet

: ويراني, خرابي, تنگي, دلتنگي, پريشاني, تنهايي, انفراد, خلوت, جاي خلوت.

ensp nnare

: نوعي درشكه سبك يك اسبه, حشره دار.

ensprig j rnvg

: ترن اويزان, ريل واحد مخصوص حركت ترن يك چرخه.

enst ring

: تنها, مجرد, گوشه نشين, منزوي, پرت.

enstaka

: وابسته به فرصت يا موقعيت, مربوط به بعضي از مواقع يا گاه و بيگاه.

enstavig

: يك هجايي.

enstavigt ord

: يك هجا.

enstmmig

: هم راي, متفق القول, يكدل و يك زبان, اجماعا.

ental

: واحد, يكه.

entent

: موافقت, روابط حسنه, دولتهاي متحابه ودوست, حسن تفاهم (ميان دول).

entente

: موافقت, روابط حسنه, دولتهاي متحابه ودوست, حسن تفاهم (ميان دول).

entente/entent

: موافقت, روابط حسنه, دولتهاي متحابه ودوست, حسن تفاهم (ميان دول).

entitet

: نهاد, وجود.

entlediga

: روانه كردن, مرخص كردن, معاف كردن.

entledigande

: اخراج, مرخصي, بركناري.

entomologi

: علم حشره شناسي.

entonig

: يكنواخت, خسته كننده.

entonighet

: يكنواخت, بي تنوعي, يك اهنگي, بي زير وبم, يكنواختي.

entr

: درون رفت, وروديه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش كردن, دربيهوشي ياغش انداختن, ازخودبيخودكردن, زيادشيفته كردن.

entr biljett

: بليط.

entr gen

: مصر, پافشار, پاپي.

entr get be om

: درخواست كردن, التماس كردن, خواستن, تقاضا كردن, جلب كردن, تشجيع كردن, خواستاربودن, بيرون كشيدن, وسوسه كردن.

entreprenad

: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.

entreprenr

: پيمان كار, مقاطعه كار, كارگشا, مقدم كمپاني, موسس شركت, پيش قدم درتاسيس.

entresol

: اشكوب كوتاه, نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نيم اشكوب.

entresoll

: اشكوب كوتاه, نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نيم اشكوب.

entresolv ning

: اشكوب كوتاه, نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نيم اشكوب.

entresolvning/entresol

: اشكوب كوتاه, نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نيم اشكوب.

entrgen b n

: التماس, استدعا, درخواست, تقاضا, التماس, خواستاري, تشجيع.

entrgenhet

: اصرار, ابرام.

entropi

: واحد اندازه گيري ترموديناميك, درگاشت.

entusiasm

: هواخواهي با حرارت, شوروذوق, غيرت, جديت, الهام, وجدوسرور, اشتياق, چاذبه شخصي, دلربايي.

entusiast

: هواخواه, مشتاق, علا قه مند.

entusiastisk

: مشتاق, علا قه مند.

entydig

: روشن, غير مبهم, صريح, اشتباه نشدني, بدون ابهام, متحدالكلمه, يك صدا, يكنوا, هم ذوق, همخو.

env lde

: مطلق گرايي, حكومت مطلقه, اعتقاد به قادر علي الا طلا ق (خدا), طريقه مطلقه, سيستم سلطنت استبدادي, كفايت, لياقت, استبداد, حكومت استبدادي, حاكم مطلق, جبار مطلق, خودبسندگي, حكومت مطلق, حكومت مستقل.

env ldshrskare

: حاكم مطلق, سلطان مستبد, سلطان مطلق.

envar

: هركس, هركسي.

envig

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل كردن.

environger

: حومه, حول وحوش, دوروبر, توابع, اطراف.

envis

: سرسخت, يكدنده, لجوج, سخت, ترشرو, كله شق, لجوج, سرسخت, خود راي, خيره سر, ماندگار, مزمن, مصر, لجوج, خودسر, خيره سر, كله شق, سمج, سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خيره سر, كله شق.

envishet

: خيره سري, سرسختي, لجاجت, سختي, سفتي, چسبندگي, اصرار, سرسختي.

envldig

: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود, مطلق, مستقل, استبدادي.

envoy

: فرستاده, مامور, نماينده, ايلچي, مامور سياسي, سخن اخر, شعر ختامي.

enzym

: مواد الي پيچيده اي كه درموجود زنده باعث تبديل مواد الي مركب به مواد ساده تر وقابل جذب مي گردد, انزيم, دياستاز.

eolsharpa

: الت موسيقي بادي شبيه بجعبه.

eon

: اعصار متمادي, قرن بي انتها, قرن ازلي, ابديت.

ep lett

: اپل, سردوشي, افسري.

epidemi

: همه گير, مسري, واگير, بيماري همه گير, عالمگير, جهاني.

epidemiologi

: همه گيرشناسي, علم ناخوشي هاي همه گير, علم امراض مسري.

epidemisk

: همه گير, مسري, واگير, بيماري همه گير, عالمگير, جهاني.

epiglottis

: شراع الحنك, اپي گلوت, ناي بند, زبانك.

epigram

: لطيفه, هجا, سخن نيشدار, قطعه هجايي.

epigrammatisk

: وابسته به لطيفه و كلمات قصار.

epikur

: عياش, ابيقوري.

epikureisk

: عياش, ابيقوري.

epilepsi

: بيماري صرع, غشي, حمله, بيهوشي, غش.

epileptiker

: صرعي, حمله اي, غشي, مبتلا به مرض صرع.

epileptisk

: صرعي, حمله اي, غشي, مبتلا به مرض صرع.

epileptoid

: مشابه صرع, مانند صرع.

episk

: رزمي, حماسي, شعر رزمي, حماسه, رزم نامه.

episk/epos

: رزمي, حماسي, شعر رزمي, حماسه, رزم نامه.

episkopal

: مربوط به كليساي اسقفي درمسيحيت.

episkopalstyrelse

: قلمرواسقفي, مقام اسقفي, پيروي از كليساي اسقفي.

episod

: حادثه ضمني, حادثه معترضه, داستان فرعي, فقره.

epistel

: نامه, رساله, نامه منظوم.

epitaf

: وفات نامه, نوشته روي سنگ قبر.

epitet

: صفت, لقب, عنوان, كنيه, اصطلا ح.

epizooti

: منتشر شونده درميان جانوران, همه گير, ناخوشي همه گيرحيواني, بيماري.

epok

: مبدا تاريخ, اغاز فصل جديد, عصر, دوره, عصرتاريخي, حادثه تاريخي.

epok/tid

: مبدا تاريخ, اغاز فصل جديد, عصر, دوره, عصرتاريخي, حادثه تاريخي.

epokmssigt

: مهم, تاريخي.

eponym

: كسي كه نام خود را به ملت يا كشوري ميدهد, عنوان دهنده, عنوان مشخص, سرخاندان.

epos

: رزمي, حماسي, شعر رزمي, حماسه, رزم نامه, مجموعه اشعار محتوي افسانه هاي ملي (مثل شاهنامه), اشعار رزمي پيشينيان.

epsilon

: اپسيلون, پنجمين حرف الفباي يوناني.

er

: مال شما, مال خود شما(ضمير ملكي).

er vrare/besegrare

: فاتح, غالب, پيروز, كشورگشا.

erat

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

erbarmlig

: رقت بار, رقت انگيز, قابل ترحم.

erbjuda

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

erbjuda/anbud

: پيشنهاد, عرضه, تقديم, پيشنهاد كردن, تقديم داشتن, عرضه داشتن.

erbjudan

: تقديم داشتن, پيشكش كردن, عرضه, پيشنهاد كردن, پيشنهاد, تقديم, پيشكش, اراءه.

erbjudande

: پيشكش, اراءه.

erbjuder

: تقديم داشتن, پيشكش كردن, عرضه, پيشنهاد كردن, پيشنهاد, تقديم, پيشكش, اراءه.

eregerade

: عمودي, قاءم, راست, سيخ, راست كردن, شق شدن, افراشتن, برپاكردن, بناكردن.

erektion

: نصب, ساختمان, نعوظ, شق شدگي.

eremit

: گوشه نشين, زاهد, خلوت نشين, راهب, گوشه نشين, زاهد, گوشه گير, زاهد گوشه نشين, تارك دنيا, منزوي, دور افتاده, تنها, منزوي, گوشه نشين.

eremitage

: گوشه عزلت, جاي انزوا, زاويه.

eremitboning

: گوشه عزلت, جاي انزوا, زاويه.

eremithydda

: گوشه عزلت, جاي انزوا, زاويه.

eremitkrfta

: خرچنگي كه پاهاي عقب ان ناقص است.

erfara

: فراگرفتن, اموختن.

erfaren

: ورزيده, با تجربه, باتجربه.

erfaren/upplevde

: ورزيده, با تجربه.

erfarenhet

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

erforderlig

: بايسته, شرط لا زم, لا زمه, احتياج, چيز ضروري.

erforderlig/f rndenheter

: بايسته, شرط لا زم, لا زمه, احتياج, چيز ضروري.

erfordra

: بايستن, لا زم داشتن, خواستن, مستلزم بودن, نياز داشتن

ergometer

: نيروسنج, كارسنج, ارگ سنج.

ergonomi

: ان قسمت از مباحث فني كه مربوط به اعمال قواعد زيست شناسي درانسان وماشين الا ت است.

erh lla

: دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

erigera

: عمودي, قاءم, راست, سيخ, راست كردن, شق شدن, افراشتن, برپاكردن, بناكردن.

erinra

: ياداوري كردن, ياداور شدن, بياد اوردن.

erinra sig

: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن.

erinran

: ياداور, ياداوري كننده, ياداوري.

erinring

: تجديد خاطره, تفكر, بخاطر اوردن.

erk nna

: قدرداني كردن, اعتراف كردن, تصديق كردن, وصول نامه اي را اشعار داشتن, نذر, پيمان, عهد, قول, شرط, تعيين, عزم, تصميم, نذر كردن, قسم خوردن, وقف كردن, اقراركردن, اعتراف كردن.

erk nnsam

: قدردان, مبني بر قدرداني, قدرشناس, حق شناسي.

erk nsla

: نمك شناسي, قدر داني, سپاسگزاري.

erknd

: تصديق شده.

erknnande

: سپاسگزاري, تشكر, اقرار, تصديق, قبول, خبر وصول(نامه), شهادت نامه.

erknnt

: تصديق شده.

erlgga

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

ern

: دست يافتن, رسيدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام كردن, بدست اوردن, بانتهارسيدن, زدن.

erodera

: فرساييدن, خوردن, ساييدن, فاسدكردن, ساييده شدن.

erodering

: فرسايش, سايش, فساد تدريجي, تحليل, ساييدگي.

erogen

: ارضاكننده تحريكات شهواني و جنسي, محرك احساسات جنسي.

erogena

: ارضاكننده تحريكات شهواني و جنسي, محرك احساسات جنسي.

erosion

: فرسايش, سايش, فساد تدريجي, تحليل, ساييدگي.

erosions-

: سايش دهنده, فرسايشگر.

erotik

: نوشته ها واصطلا حات عاشقانه, ادبيات عاشقانه, تحريك احساسات شهواني بوسيله تخيل ويابوسايل هنري, تحريكات جنسي, تمايلا ت جنسي.

erotisk

: وابسته به عشق شهواني,

erotiska

: وابسته به عشق شهواني

erotiskt

: وابسته به عشق شهواني

ers majestt

: اعليحضرتا, حضرتا, پدر, نيا, پس انداختن, پدري كردن.

ers tta

: باز پرداخت كردن, باز پرداختن, جبران كردن, هزينه كسي يا چيزي را پرداختن, خرج چيزي را دادن, جايگزين كردن.

ers ttare i roll

: هنرپيشه علي البدل شدن, عضو علي البدل.

ers ttning

: باز پرداخت, اجر, پاداش, جايگزيني, تعويض, جانشيني, علي البدلي, كفالت.

ers ttningsmedel

: عوض, جانشين, تعويض, جانشين كردن, تعويض كردن, جابجاكردن, بدل.

erstt

: جايگزين كردن.

erstta

: جانشين شدن, جايگزين چيز ديگري شدن.

ersttare

: جايگزيني, خرده, زير, تحت, تابع, مادون, فرع, جاي كسي را گرفتن, جايگزين كردن.

ersttare/utfyllnad

: چاره موقت, وسيله موقت, دريچه انسداد.

ersttning/ers tta

: غرامت, خسارت, جبران, عوض, رفع خسارت, عوض دادن, غرامت پرداختن.

ersttningsbelopp

: جبران كردن, خنثي كردن.

ersttningsskyldighet

: مسلوليت, دين, بدهي, فرض, شمول, احتمال, بدهكاري, استعداد, سزاواري.

ertappa

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار.

eruption

: جوش, فوران, انفجار.

eruptiv

: فوران كننده, انفجاري.

ervra

: پيروزي يافتن بر, فتح كردن, تسخير كردن.

ervra/besegra

: پيروزي يافتن بر, فتح كردن, تسخير كردن.

ervring

: غلبه, پيروزي, غلبه كردن.

esaias

: اشعياء نبي اسراءيل.

eskader

: بخش, دسته اي از مردم, گروه هواپيما.

eskaderchef

: ناخدا, افسر فرمانده دريايي.

eskapad

: فرار و اختقا از ترس توقيف, جفتك زني, فراراز زندگي دشوار.

eskapism

: انزواي سياسي, خودداري از شركت دركارهاي سياسي, فرار از واقعيات.

eskatologi

: اخرت شناسي, مبحث اخرت, گفتاردرمرگ ورستاخيزو دوزخ وبهشت, هدف عالي يانهايي اخرت.

eskim

: اسكيمو.

eskimisk

: اسكيمو.

eskort

: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

eskort/eskortera

: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

eskortera

: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

esoterisk

: محرمانه, سري, رمزي, دروني, داخلي, مبهم, مشكوك.

espadrill

: كفش صندل, كفش دم پايي.

esparsett

: اسپرس.

esperanto

: اسپرانتور,, زبان بين المللي.

espresso

: نوعي قهوه كه بوسيله فشار بخاراماده ميشود.

espri

: روح, نشاط, سرزندگي, هوش, ذكاوت.

ess

: مقاله, انشاء, ازمايش كردن, ازمودن, سنجيدن, عيارگيري كردن(فلزات), تاليف, مقاله نويسي.

essens

: فروهر, هستي, وجود, ماهيت, گوهر, ذات, اسانس.

essentiell

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن.

essf rfattare

: مقاله نويس.

essist

: مقاله نويس.

esskornett

: نوعي شيپور.

est

: اهل جمهوري سابق استوني درشمال اروپا, زبان استوني.

estet

: طرفدار صنايع زيبا, جمال پرست.

esteticism

: زيبايي گرايي, زيبايي پرستي, علا قمندي به هنرهاي زيبا

estetik

: زيبايي شناسي, زيبايي گرايي, مبحث (هنرهاي زيبا).

estetisk

: وابسته به زيبايي, مربوط به علم (محسنات), ظريف طبع.

estetsnobb

: طرفدار صنايع زيبا, جمال پرست.

estimera

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم.

estl ndare

: اهل جمهوري سابق استوني درشمال اروپا, زبان استوني.

estl ndska

: اهل جمهوري سابق استوني درشمال اروپا, زبان استوني.

estlndsk

: اهل جمهوري سابق استوني درشمال اروپا, زبان استوني.

estrad

: سكوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته, سايبان يا اسمانه بالا ي تخت پادشاه.

estraddebatt

: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.

estuarium

: دهانه رودخانه بزرگي كه شتكيل خليج كوچكي دهد, مدخل.

etablera

: تاسيس كردن, دايركردن, بنانهادن, برپاكردن, ساختن, برقراركردن, تصديق كردن, تصفيه كردن, كسي رابه مقامي گماردن, شهرت يامقامي كسب كردن.

etablering

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

etablissemang

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

etagelgenhet

: خانه كوچك.

etanol

: الكل اتيليك, الكل معمولي.

etcetera

: وغيره, ومانندان, وقس عليهذا, الي اخر.

eten

: بااتيلن, هيدرو كربن اشباع نشده.

eter

: عنصراسماني, اتر, اثير, جسم قابل ارتجاعي كه فضاوحتي فواصل ميان ذرات اجسام را پر كرده و وسيله انتقال روشنايي و گرما ميشود, مايع سبكي كه از تقطير الكل و جوهر گوگردبدست ميايدو براي بيهوش كردن اشخاص بكار مي رود.

eterisera

: بااتر مخلوط كردن, بااترتركيب كردن, بااتر بيهوش كردن, كرخت كردن.

eterisk

: اتري, رقيق, نازك, لطف, اسماني, روحاني, اثيري, سماوي, علوي.

eternell

: گل دگمه, جاويدان, گل پايا.

etik

: غالبا بصورت جمع علم اخلا ق, بجث درامور اخلا قي, اصول اخلا ق, روش اخلا قي يك نويسنده يامكتب علمي يا ادبي و ياهنري, ايين, رفتار, كتاب اخلا ق.

etikett

: علم اداب معاشرت, اداب, ايين معاشرت, رسوم, برچسب, اتيكت, متمم سند يا نوشته, تكه باريك, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندي كردن.

etikettera

: برچسب, اتيكت, متمم سند يا نوشته, تكه باريك, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندي كردن.

etikettssak

: نكته دقيق در ايين رفتار, دقت, دقايق.

etiopien

: كشور حبشه يااتيوپي.

etiopier

: حبشي, اهل حبشه, سياه پوست.

etiopisk

: حبشي, اهل حبشه, سياه پوست.

etisk

: وابسته به علم اخلا ق.

etnisk

: نژادي, قومي, وابسته به نژادشناسي, كافر.

etnocentrisk

: قوم مدار, نژاد پرست, طرفدار برتري نژادي.

etnocentrism

: نژاد پرستي.

etnografi

: قوم نگاري, تشريح علمي, نژادهاي بشراز نظر اداب و رسوم و اختلا فاتي كه ازاين نقطه نظر با هم دارند, مطالعه علمي نژادها, نژاد پرستي.

etnologi

: نژاد شناسي, علم مطالعه نژادها و اقوام.

etsa

: سياه قلم كردن, قلم زدن (بوسيله تيزاب).

etsning

: قلم زني.

ett ris papper

: يك بند كاغذ 084 برگي يا 615 برگي, 005 ورق كاغذ, گشاد كردن.

ett slags vinthund

: سگ تازي تيز دو, تانك سبك و تندرو.

etter

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمي, مسموم كردن.

ettrig

: زهردار, سمي.

etui

: مورد, غلا ف.

etyl

: اتيل.

etylen

: بااتيلن, هيدرو كربن اشباع نشده.

etymologi

: علم اشتقاق لغات, ريشه جويي, صرف.

etymologisk

: مربوط به ريشه لغات, علم اشتقاق لغات, ريشه جويي, صرف.

eufemism

: حسن تعبير, استعمال كلمه ء نيكو و مطلوبي براي موضوع يا كلمه ء نامطلوبي.

eufemistisk

: داراي حسن تعبير.

eufoni

: خوش اهنگي كلمات, سهولت ادا, عدم تنافر, صداي دلپذير

eufonisk

: خوش صدا, دلپذير.

eufori

: رضامندي, خوشي, خوشحالي, رضايت, مشاط.

eufori/upprymdhet

: رضامندي, خوشي, خوشحالي, رضايت, مشاط.

eufrat

: رودخانه فرات.

eugenik

: علم اصلا ح نژادانسان, به نژادي.

eugenisk

: وابسته به به نژادي, صحيح النسب, از نژاد يانسب خوب, اصلا ح نژادي.

eukalyptus

: اوكاليپتوس, درخت تب نوبه, كافور.

eunuck

: خواجه, خصي, اخته, خواجه حرمسرا, خنثي.

eurasier

: از نژاد مختلط اروپايي و اسيايي, اروپايي و اسيايي.

europ

: اروپايي, فرنگي.

europa

: قاره اروپا.

europeisk

: اروپايي, فرنگي.

eurydike

: اوريدس, زن اورفوس.

eutanasi

: مرگ اسان, مرگ يا قتل كساني كه دچار مرض سخت و لا علا جند(براي تخفيف درد انها).

eva

: شب عيد, شب, شامگاه, در شرف, حوا, جنس زن.

evad

: هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه.

evakuera

: تهي كردن, خالي كردن, تخليه مزاج كردن, ترك كردن, محروم كردن.

evakuerad

: فراري يا پناهنده اي كه درموقع جنگ محل خود راتخليه ميكند, مهاجر, فراري.

evakuering

: تخليه, تهي سازي, برون بري.

evaluera

: ارزيابي كردن, تقويم كردن, قيمت كردن, سنجيدن, شماره يا عدد, چيزي رامعين كردن.

evalvera

: براورد, ديدزني, تخمين, تقويم, ارزيابي, قيمت, شهرت, اعتبار, براوردكردن, تخمين زدن.

evalvering

: تخمين, براورد.

evangelisera

: بشارت بدين مسيح دادن.

evangelisk

: انجيلي, پروتستان, پيرو اين عقيده كه رستگاري و نجات دراثرايمان به مسيح بدست ميايد نه دراثر كردار و اعمال نيكو, مژده دهنده.

evangeliska

: انجيلي, پروتستان, پيرو اين عقيده كه رستگاري و نجات دراثرايمان به مسيح بدست ميايد نه دراثر كردار و اعمال نيكو, مژده دهنده.

evangelium

: انجيل, مژده نيكو, بشارت درباره مسيح, يكي از چهار كتابي كه تاريخچه زندگي عيسي را شرح داده.

evar

: هرجاكه, هركجا كه, جايي كه, انجا كه.

evenemang

: رويداد.

eventualitet

: احتمال, احتمال وقوع, چيزي كه دراينده ممكن است رخ دهد, تصافي, محتمل الوقوع, امكان, احتمال.

eventualitet/tillf llighet

: احتمال, احتمال وقوع, چيزي كه دراينده ممكن است رخ دهد, تصافي, محتمل الوقوع.

eventuell

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ.

eventuellt

: سرانجام, عاقبت.

evertebrat

: بدون استخوان پشت, بدون ستون فقرات, بي مهره, غير ذيفقار, نااستوار, بي عزم.

evident

: بديهي, اشكار, مشهود.

evig

: ابدي, ازلي, جاوداني, هميشگي, فناناپذير, بي پايان, داءمي, پيوسته, مكرر, لا يزال, جاويد.

evighet

: ابديت, مكرر, بدون سرانجام و سراغاز, بي پايان, ازليت, جاوداني, بي زماني.

evinnerlig

: ابدي, ازلي, جاوداني, هميشگي, فناناپذير, بي پايان, داءمي, پيوسته, مكرر, لا يزال, جاويد.

evolution

: فرضيه سيرتكامل, تغييرشكل, تحول, تكامل تدريجي, چرخش, حركت دوراني, فرگشت.

evolutionist

: فرگشت گراي, معتقد به فرضيه تكامل يافرگشت.

evolutions-

: تكاملي, فرگشتي, تحولي.

evrdlig

: ابدي, ازلي, جاوداني, هميشگي, فناناپذير, بي پايان, داءمي, پيوسته, مكرر, لا يزال, جاويد.

exakt

: دقيق, درست, عينا, كاملا, بدرستي, بكلي, يكسره, چنين است, دقيق.

exakt kopia

: تكرار كردن.

exakta

: دقيق.

exaltation

: تجليل, بلندي, سرافرازي, ستايش, تمجيد.

examen

: .=noitanimaxe

examensf rrttare

: ازمونگر, ممتحن, امتحان كننده.

examensvakt

: وكيل قانوني, بازرس دانشجويان, متولي, ناظر, نايب, ممتحن, نظارت كردن, بازرسي كردن.

examination

: ازمون, ازمايه, امتحان, ازمايش, محك, بازرسي, معاينه, رسيدگي.

examinator

: ازمونگر, ممتحن, امتحان كننده.

examinera

: امتحان كردن, بازرسي كردن, معاينه كردن, بازجويي كردن, ازمودن, ازمون كردن.

examinering

: تعيين, عزم, تصميم, قصد.

excellens

: جناب, جناب اقاي, عاليجناب(باحرف بزرگ), برتري, خوبي, علو.

excellent

: عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف.

excellera

: برتري داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

excenter

: گريزنده از مركز, بيرون از مركز, غير عادي, غريب, عجيب.

excentricitet

: دوري از مركز, گريز از مركز, غرابت, بي قاعدگي.

exceptionell

: استثنايي.

excerpera

: برگزيدن و جداكردن, گلچين كردن, قطعه ء منتخب.

excerpt

: برگزيدن و جداكردن, گلچين كردن, قطعه ء منتخب.

excess

: فزوني, زيادتي, زيادي, افراط, بي اعتدالي, اضافه.

excitera

: براشفتن, برانگيختن, تحريك كردن, القاء كردن.

exeges

: تفسير, تفسيرمتون مذهبي از لحاظ ادبي و فقهي و شرعي و قضايي.

exeget

: مفسر, تفسيركننده تحت الفظي, شارح.

exegetisk

: وابسته به تفسير.

exekution

: اجرا.

exekutionsbetj nt

: ناظر, ضابط, امين صلح يا قاضي, نگهبان دژ سلطنتي, مامور اخذ ماليات, باج گير.

exekutionspluton

: جوخه اتش.

exekutiv

: اجرايي, مجري.

exekutor

: مجري, مامور اجرا, وصي, قيم.

exekutr

: ساز زن, نوازنده, مجري, مامور اجرا, وصي, قيم.

exekvera

: اجرا كردن, اداره كردن, قانوني كردن, نواختن, نمايش دادن, اعدام كردن.

exempel

: نمونه, مثال, مثل, سرمشق, عبرت, مسلله, بامثال و نمونه نشان دادن, بعنوان مثال ذكر كردن, لحظه, مورد, نمونه, مثل, مثال, شاهد, وهله.

exempell s

: بيسابقه, بيمانند, بي نظير, غير موازي, بيهمتا, بي سابقه, بي مانند, جديد, بي نظير.

exemplar

: نمونه.

exemplarisk

: شايان تقليد, ستوده, نمونه وسرمشق.

exemplifiera

: بامثال فهمانيدن, بانمونه نشان دادن.

exemplifiering

: تمثيل, نمونه اوري, مثال اوري, استنساخ.

exemplifikation

: تمثيل, نمونه اوري, مثال اوري, استنساخ.

exercera

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

exercis

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

exhibitionism

: نوعي انحرافات جنسي كه دران شخص بوسيله نشان دادن الت جنسي خود احساسات شهواني رافرومينشاند, عريان گراءي.

exil

: تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن.

existens

: هستي, وجود, زيست, موجوديت, زندگي, بايش, اعاشه, زيست, گذران, معاش, خرجي, وسيله معيشت, امرار معاش, دوام, نگاهداري.

existentialism

: مكتب اگزيستانسياليزم, هستي گرايي.

existentiell

: وجودي, مربوط به هستي.

existera

: زيستن, وجود داشتن, موجود بودن, بودن.

existera samtidigt

: باهم زيستن.

existera/livnra sig

: زيست كردن, ماندن, گذران كردن.

existerande

: موجود, هست.

exklamation

: فرياد, بانگ, علا مت تعجب, حرف ندا.

exkludera

: محروم كردن, راه ندادن به, بيرون نگاه داشتن از, مانع شدن, مستثني كردن.

exklusiv

: انتصاري.

exkommunicera

: تكفير كردن, طرد كردن.

exkommunikation

: طرد, تكفير.

exkrement

: نجاست, مدفوع, پس مانده, فضله, زواءد.

exkret

: فضولا ت, مدفوعات.

exkretion

: دفع, مدفوع.

exkurs

: مقاله ء ضميمه, ضميمه تشريحي, بحث جزءي.

exkursion

: گردش, گشت, سير, گردش بيرون شهر.

exlibris

: برچسب كتاب.

exoergisk

: ازاد كننده نيرو.

exogen

: بروني.

exokrin

: بخارج تراوش كننده, غده ء مترشحه ء خارجي, برون تراو.

exorcism

: طرد(روح پليد), جنگيري.

exosf r

: قسمت خارجي جو, جو(جاوو) خارجي.

exoterisk

: خارجي, زود فهم, عمومي, قابل فهم عوام.

exoterm

: حرارت زا, تشكيل شده در اثر حرارت.

exotermisk

: حرارت زا, تشكيل شده در اثر حرارت.

exotisk

: بيگانه, عجيب وغريب, مرموز, خوش رنگ.

exotiska

: بيگانه, عجيب وغريب, مرموز, خوش رنگ.

expander

: بسط دهنده, منبسط كننده.

expandera

: بسط دادن, بسط يافتن, منبسط شدن.

expanderade

: بسط يافته, مبسوط, منبسط شده.

expanderat

: بسط يافته, مبسوط, منبسط شده.

expansion

: بسط, انبساط.

expansionism

: توسعه طلبي.

expansionspolitik

: توسعه طلبي.

expansiv

: متمايل به توسعه.

expatriera

: از كشور خود راندن, تبعيد كردن, ترك كردن ميهن, تبعيدي.

expatriering

: جلا ي وطن.

expediera

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

expediera/avsnda

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

expediering

: توجه, مواظبت, رسيدگي, تيمار, پرستاري, خدمت, ملا زمت, حضور, حضار, همراهان, ملتزمين.

expedit r

: فرستنده.

expedition

: تسريع, سفر, اردوكشي, هيلت اعزامي.

expedition/spedition

: حمل ونقل, ارسال.

expeditions-

: وابسته به قشون كشي يا هيلت اعزامي.

expeditionslucka

: پنجره, روزنه, ويترين, دريچه, پنجره دار كردن.

expeditionstid

: ساعات اداري.

experiment

: ازمايش, تجربه.

experiment/experimentera

: ازمايش, تجربه.

experimentell

: ازمايشي.

experimentera

: ازمايش, تجربه.

experimenterande

: ازمايش.

experimintell

: ازمايشي.

expert

: ويژه گر, ويژه كار, متخصص, كارشناس, ماهر, خبره.

explanativ

: توضيحي, شرحي, بيانگر, روشنگر.

explicit

: صريح, روشن, واضح, اشكار, صاف, ساده.

exploatera

: رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.

exploatering

: بهره برداري, انتفاع, استخراج, استثمار.

exploatr

: ظاهر كننده عكس, توسعه دهنده.

explodera

: محترق شدن, منفجر شدن, تركيدن, منبسط كردن, گسترده كردن.

explodera/spr nga

: منفجر كردن, تركاندن, عصباني كردن, انفجار, عكس بزرگ شده.

exploration

: اكتشاف, استكشاف, سياحت اكتشافي, شناسايي.

explorera

: سياحت كردن, اكتشاف كردن, كاوش كردن.

explosion

: انفجار, بيرون ريزي, سروصدا, هياهو.

explosionsartad

: منفجر شونده.

explosiv

: منفجر شونده, اتشگير, محترق شونده, غرش كننده.

exponent

: نما, توان, بالا نويس.

exponentiell

: تعريفي, تشريحي.

exponera

: درمعرض گذاري, اشكاري, افشاء, نمايش, اراءه.

exponera f r lnge

: بيش از اندازه لا زم در معرض نورو غيره قرار دادن, زياد نور دادن (به عكس و غيره).

exponera fr l nge

: بيش از اندازه لا زم در معرض نورو غيره قرار دادن, زياد نور دادن (به عكس و غيره).

exponering

: درمعرض گذاري, اشكاري, افشاء, نمايش, اراءه.

exponeringstid

: درمعرض گذاري, اشكاري, افشاء, نمايش, اراءه.

export

: صادر كردن, بيرون بردن, كالا ي صادره, صادرات, صدور.

export r

: صادركننده.

exportera

: صادر كردن, بيرون بردن, كالا ي صادره, صادرات.

expos

: پيمايش, زمينه يابي, بازديد كردن, مميزي كردن, مساحي كردن, پيمودن, بررسي كردن, بازديد, مميزي, براورد, نقشه برداري, بررسي, مطالعه مجمل, برديد.

express

: اظهارداشتن, بيان كردن, اداكردن, سريع السير, صريح, روشن, ابراز كردن.

expressiv

: رسا, پرمعني, حاكي, اشاره كننده, مشعر.

expropriation

: سلب مالكيت.

expropriera

: سلب مالكيت كردن از, از تملك در اوردن.

expurgera

: تطهير كردن, حذف كردن, تصفيه ء اخلا قي كردن.

exspiration

: انقضا.

exspirera

: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

exsudat

: تراوش, برون نشست.

extas

: وجد, خلسه, حظ ياخوشي زياد.

extatisk

: نشله شده, بوجد امده, نشله اي, جذبه اي.

extempore

: بطورفي البديهه.

extemporera

: بالبداهه گفتن, فورا تهيه كردن, بي انديشه يا بي مطالعه درست كردن.

extensiv

: پهناور, وسيع, بزرگ, بسيط, كشيده.

exteri r

: بيروني, خارجي, ظاهري, واقع در سطح خارجي.

extra

: اضافي, زيادي, زاءد, فوق العاده, اضافي, بزرگ, يدكي, خارجي, بسيار, خيلي.

extra advokatarvode

: طراوات بخش, تازه كننده.

extra frm n

: چيز اكتسابي, عايدي اكتسابي, حاصل, زحمت وهنرشخصي, عايدي اضافه برحقوق.

extrahera

: عصاره گرفتن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, اقتباس كردن, شيره, عصاره, زبده, خلا صه.

extrakncka

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقي كار كردن.

extrakt

: عصاره گرفتن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, اقتباس كردن, شيره, عصاره, زبده, خلا صه.

extraktion

: عصاره گيري, عصاره, اصل ونسب, استخراج.

extraktor

: استخراج كننده.

extraordin r

: فوق العاده, غيرعادي, شگفت اور.

extrapolera

: برون يابي كردن.

extrapolering

: برون يابي.

extrasensorisk perception

: ماوراي احساس معمولي, خارج از احساس عادي.

extraskatt

: اضافه ماليات, جريمه مالياتي.

extraterritorial

: واقع درخارج قلمرو داخلي, خارج مملكتي.

extratg

: اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.

extravagans

: افراط, گزافگري, زياده روي, بي اعتدالي.

extravagant

: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط.

extrem

: بينهايت, خيلي زياد, حداكثر, درمنتهي اليه, دورترين نقطه, فزوني, مفرط.

extremism

: فزونگرايي, افراط كاري, عقيده افراطي, افراط گرايي.

extremitet

: نهايت, حدنهايي, انتها, سر, ته, انتها, مضيقه, شدت.

extremt

: بشدت, بافراط.

extrovert

: داراي رويش بروني, شخصي كه تمام عقايد و افكارش متوجه بيرون ازخودش است, برون گراي.

F

f ett utbrott

: جوانه زدن, درامدن, دراوردن, منفجرشدن, فوران كردن, جوش دراوردن, فشاندن.

f hra

: از فاصله دور شنيدن, استراق سمع كردن.

f panik

: وحشت, اضطراب و ترس ناگهاني, دهشت, هراس, وحشت زده كردن, در بيم و هراس انداختن.

f till stnd

: سبب وقوع امري شدن.

f tnder

: دندان در اوردن.

f verhanden

: چربيدن, غالب امدن, مستولي شدن, شايع شدن.

f /blir

: تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد.

f

: چهارپا, حيوان, جانور.

f

: معدود, اندك, كم, اندكي از, كمي از (با ا), دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

f bless

: ضعف, سستي, بي بنيه گي, فتور, عيب, نقص.

f da

: خوراك, غذا, قوت, طعام.

f delse

: زايش, تولد, پيدايش, اغاز, زاد, اغاز كردن, زادن, تولد عيسي, پيدايش, ولا دت.

f delseattest

: شناسنامه, زايچه, گواهي تولد.

f delsekontroll

: جلوگيري از ابستني, زادايست, جلوگيري از ابستني.

f der levande ungar

: بچه زا, زنده زا, جانور زنده زا, ولود.

f dernesland

: وطن, كشور, ميهن, ميهن, مادر ميهن.

f domnesl ra/dietetik

: فن پرهيز يا رژيم غذايي, مبحث اغذيه.

f dslovnda

: مشقت, درد زايمان, رنج بردن, رنج زحمت, درد شكيدن.

f fluga

: مگس اسب, مگس جنگلي, خرمگس.

f fnga

: بادسري, بطالت, بيهودگي, پوچي, غرور, خودبيني.

f fnga/f fnglighet

: بادسري, بطالت, بيهودگي, پوچي, غرور, خودبيني.

f fnga/meningsl shet

: , عبثي, بي فايدگي, بيهوده گي, پوچي.

f ga meddelsam

: بي علا قه به مكالمه و تبادل فكر و خبر, خاموش, كم حرف

f gelfr

: دانه, غذاي پرندگان (مثل ارزن وغيره).

f gelhandlare

: دامپرور, پرورش دهنده طور.

f gelhus

: لا نه مرغ, مرغداني, محل پرندگان.

f gelknnare

: پرنده باز, كفترباز.

f gelnbb

: منقار, پوزه, دهنه لوله.

f gelskrmma

: مترسك, لولو, ادمك سرخرمن, موجب ترس.

f gelsngare

: اواز خوان, غزل خوان, نغمه سرا.

f gelunge

: جوجه اشيانه, بچه پرندگان, اشيان گيري.

f gring

: زيبايي, خوشگلي, حسن, جمال, زنان زيبا.

f hra/f r h ra

: از فاصله دور شنيدن, استراق سمع كردن.

f hus

: اغل گاو.

f ktare

: شمشير باز.

f ktning

: ششمشير بازي, نرده, محجر, حصار, دفاع, فن شمشير بازي, مبارزه, زور ازمايي.

f kunnighet

: ناداني, جهل, بي خبري, ناشناسي, جهالت.

f l/fla

: كره اسب, توله حيوانات, كره زاييدن.

f la

: كره اسب, توله حيوانات, كره زاييدن.

f lj

: پيروي كردن از, متابعت كردن, دنبال كردن, تعقيب كردن, فهميدن, درك كردن, در ذيل امدن, منتج شدن, پيروي, استنباط, متابعت.

f lja/bli fljden

: از پس امدن, ازدنبال امدن, بعدامدن.

f ljande

: تعقيب, پيروي, زيرين, ذيل, شرح ذيل, پيرو, تابع, پي در پي, منتج, ناشي, نتيجه.

f ljdfreteelse

: نتيجه, نتيجه منطقي, اثر, برامد, دست اورد, پي امد.

f ljdriktig

: نتيجه اي, مهم, داراي اهميت, پربرايند, ترتيبي.

f ljdsjukdom

: پيچيدگي, بغرنجي, عوارض, عواقب.

f ljeslagare

: همراه همدم, هم نشين, پهلو نشين, معاشرت كردن, همراهي كردن.

f ljning

: فراگيري, اكتساب, استفاده, مالكيت.

f ll

: انداختن, قطع كردن, بريدن وانداختن, بزمين زدن, مهيب, بيداد گر, سنگدل.

f ll

: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن, لبه انتهاي تحتاني لباس وپيراهن وكت.

f llbro

: قپان, اهرام يا لنگرپل متحرك.

f lt

: ميدان, رشته, پايكار.

f ltgudstjnst

: خدمات پايكار, تعمير در محل.

f ltherre

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد, جنگ سالا ر, افسر عالي رتبه ارتش, فرمانده ارتشي, فرمانروا.

f ltprst

: پدر روحاني, كشيش, قاضي عسكر.

f ltrop

: اسم شب, شعار حزبي, شعار حزب, كلمه رمزي.

f lttecken

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

f mannavlde

: حكومت معدودي از اغنيا و ثروتمندان.

f mansbolag

: شركت يا بنگاهي كه توسط عده معدودي از افراد اداره ميشود.

f ng

: يك بغل, يك بسته, بار اغوش.

f ngad i sin egen flla

: بمب دروازه ريز, بمب ديوار كن, يكجور ترقه.

f ngar

: نردبان قابل حمل, اسباب, بنه.

f ngelse

: زندان, محبس, حبس, زندان, محبس, حبس, زندان, محبس, حبس كردن, ندامتگاه, ندامتي, دار التاديب, بازداشتگاه يا زندان مجرمين, زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان كردن.

f ngenskap

: اسارت, گرفتاري, گفتاري فكري, حبس, زنداني شدن.

f nghl

: سوراخ جاي فتيله در توپهاي قديمي.

f ngkrut

: بتونه كاري, استر كاري, چيدن برگ رسيده تنباكو.

f ngsla/tjusa

: شيفتن, فريفتن, اسير كردن.

f ngst

: واگير, فريبنده, جاذب.

f ngvaktare

: زندانيان, زندانبان, كليد دار زندان, دستگاه انحراف سنج زاويه, زندانبان, عصا يا گرز, نگهبان دروازه يا قصر, نگهبان و محافظ زن در زندان.

f nkl

: رازيانه.

f nrik

: ستوان دوم.

f nsterbrde

: استانه, پايه, تير پايه, استانه در, گسله بستري, داراي استانه ياپايه نمودن, قسمت افقي لبه پنجره, طاقچه پنجره.

f nsterlucka

: پشت پنجره, پشت دري, حاءل, ديافراگم.

f nsterpost

: جرز يا الت عمودي ميان قسمت هاي پنجره, جرز دار كردن

f nstersmyg

: دراغوش گيري, منفذ پنجره يادر, مزغل يا شكافي كه از انجا توپ و تفنگ رااتش ميكنند, داراي منفذ كردن.

f ordighet

: كم حرفي, خاموشي, سكوت, ارامش.

f r

: براي, بجهت, بواسطه, بجاي, از طرف, به بهاي, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداري از, مربوط به, مال, براي اينكه, زيرا كه, چونكه, زياد, بيش از حد لزوم, بحد افراط, همچنين, هم, بعلا وه, نيز.

f r-

: گوسفندي, شبيه گوسفند.

f r alltid

: براي هميشه, تا ابد, جاويدان, پيوسته, تا ابدالا باد.

f r en penny's vrde

: بارزش يك پني.

f r ett ra

: يك صدايي, يك صوتي.

f r evigt

: هميشه, درتمام وقت, براي هميشه.

f r tillfllet

: فعلا, مقصود فعلي, عجالتا.

f r tusan

: عجبا, فحش ملا يمي است.

f ra/rffla

: زمين يامزرعه شخم زده, شيار, خط گود, شياردار كردن, شيار زدن, شخم زدن.

f rakt/frakta

: اهانت, استغنا, عار (داني), تحقير, خوار شمردن, ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.

f rakta

: خوار شمردن, حقير شمردن, خوار شمردن, حقير شمردن, تحقير كردن, نفرت داشتن.

f raktfull/hnfull

: اهانت اميز, مغرورانه, قابل تحقير, تحقير اميز.

f raktig

: گوسفندوار, ساده دل, ترسو, كمرو.

f raktlig

: پست, فرومايه, سرافكنده, مطرود, روي برتافتن, خوار, پست كردن, كوچك كردن, تحقيركردن, قابل تحقير, خوار, پست.

f raning

: تحذير, اخطار, برحذر داشتن, فكر قبلي.

f rankring

: لنگرگاه, لنگراندازي, باج لنگرگاه.

f ranstaltning

: ترتيب, نظم, قرار, مقدمات, تصفيه.

f rare

: محرك, راننده.

f rarga

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, ازردن, رنجاندن, رنجه دادن, خشمگين كردن.

f rargelse

: دلخوري, ازار, اذيت, ممانعت, ازردگي, رنجش, ازردگي, رنجش, ازار, تغيير, حالت تحريك.

f rargelsevckande

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, كريه, زشت, يورش, حمله.

f rarplats i flygplan

: صحنه تلاتر, محل دعوا ومسابقه, اطاقك خلبان درهواپيما.

f rbanna

: نفرين, دشنام, لعنت, بلا, مصيبت, نفرين كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن, مكروه داشتن, نفرت كردن از, بدخواندن.

f rbannelse

: نفرين, دشنام, لعنت, بلا, مصيبت, نفرين كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن, فحش, لعنت, فحش دادن, نفرين كردن, لعن, نفرين, تضرع.

f rbarmande

: دلسوزي, رحم, شفقت, غمخواري.

f rbaskade

: دوزخي, جهنمي, ملعون.

f rbehll

: شرط, قيد, بند, جمله شرطي, ذخيره, رزرو كردن صندلي يا اتاق در مهمانخانه و غيره, كتمان, تقيه, شرط, قيد, استثناء, احتياط, قطعه زمين اختصاصي (براي سرخ پوستان يامدرسه و غيره)

f rbehll/kvalifikation

: صفت, شرط, قيد, وضعيت, شرايط, صلا حيت.

f rbehllsam

: رزرو شده, محتاط, خاموش, كم حرف, اندوخته, ذخيره.

f rbehllsamhet

: پس نهاد, كنار گذاشتن, پس نهاد كردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخيره, احتياط, يدكي, تودار بودن, مدارا.

f rbehllsl s

: قطعي, مطلق, بدون قيد وشرط, بلا شرط.

f rbereda

: پستاكردن, مهيا ساختن, مجهز كردن, اماده شدن, ساختن.

f rberedelse

: پستايش, امادش, تهيه, تدارك, تهيه مقدمات, اقدام مقدماتي, اماده سازي, امادگي.

f rbestmd

: قبلا چيدن و قرار دادن, قبلا مرتب كردن.

f rbi

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

f rbifarande

: گذرنده, زود گذر, فاني, بالغ بر, در گذشت.

f rbig

: عيد فصح, عيد فطر, غفلت كردن.

f rbikoppla

: گذرگاه, جنبي, كنار گذاشتن.

f rbinda

: نوار زخم بندي, با نوار بستن.

f rbindande

: ربط دهنده, حرف ربط.

f rbindelsegng

: تونل, نقب, سوراخ كوه, نقب زدن, تونل ساختن, نقب راه

f rbindelseofficer

: رابطه نامشروع, بستگي, رابطه, ارتباط, رابط.

f rbindlighet

: ادب ومهرباني, تواضع.

f rbise

: مسلط يا مشرف بودن بر, چشم پوشي كردن, چشم انداز.

f rbistring

: اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي.

f rbittring

: رنجش, خشم, غيض.

f rbjuden

: ممنوع.

f rbjudet

: ممنوع.

f rblanda

: درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.

f rbli

: ماندن, باقيماندن.

f rblindelse

: شيفتگي, شيدايي.

f rbluffa

: مبهوت كردن, گيج كردن, تلوتلو خوردن, يله رفتن, لنگيدن, گيج خوردن, بتناوب كار كردن, متناوب, ترديدداشتن.

f rbomma

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

f rbrdra sig

: دوست بودن, برادري كردن, متفق ساختن, برادري دادن.

f rbrdring

: اخوت, دوستي كردن, برادري.

f rbrinna

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

f rbrnd

: حاره, زياد گرم, حاد, سوزاننده, سوزان, محترق, بسيار مشتاق.

f rbrnning

: سوختن, سوخت, اشتعال, احتراق.

f rbrnningsanl ggning

: كوره اي كه اشغال يا لا شه مرده در ان سوزانده و خاكستر ميشود.

f rbrukare

: مصرف كننده.

f rbrukningsbara

: قابل خرج, مصرف پذير.

f rbrylla/mystifiera

: گيچ كردن, رمزي كردن.

f rbrytare/syndare

: متخلف, تخطي كننده, متجاوز.

f rbud/frbjuda

: قدغن كردن, تحريم كردن, لعن كردن, لعن, حكم تحريم يا تكفير, اعلا ن ازدواج در كليسا.

f rbudsanhngare

: طرفدار منع مسكرات.

f rbunden

: هم پيمان, متحد, متفق, موتلف, متفق كردن.

f rbundsmedlem

: محاصره كردن, محاصره, عضو اتحاديه, عضو مجمع اتفاق ملل.

f rbytas

: دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن.

f rdas

: درنروديدن, سفر كردن مسافرت كردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حركت, جنبش, گردش, جهانگردي.

f rdatera

: پيش از تاريخ حقيقي تاريخ گذاشتن, پيش بودن (از), منتظربودن, پيش بيني كردن, جلوانداختن, سبقت, قبل از موقع بخصوص واقع شدن.

f rdbroms

: ترمز پايي.

f rdel

: فايده, صرفه, سود, برتري, بهتري, مزيت, تفوق, :مزيت دادن, سودمند بودن, مفيد بودن.

f rdela

: سهم دادن, بخش كردن, تقسيم كردن, تخصيص دادن.

f rdelaktig

: سودمند, نافع, باصرفه.

f rdig

: خاكي, خاك مانند, زميني, دنيوي.

f rdiglagad mat

: اغذيه حاضر, مغازه اغذيه فروشي.

f rdledare

: پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

f rdold/dunkel

: پوشيده, نهان, مرموز, عميق, پيچيده.

f rdomsfullhet

: تبعيض, تعصب, غرض, غرض ورزي, قضاوت تبعيض اميز, خسارت وضرر, تبعيض كردن, پيش داوري.

f rdra/tla

: تحمل كردن, برخورد هموار كردن, طاقت داشتن, مدارا كردن.

f rdrag

: عهد, ميثاق, پيمان, معاهده, پيمان بستن.

f rdragsam

: بامدارا, مدارا اميز, ازادمنش, ازاده, داراي سعه نظر, شكيبا, اغماض كننده, بردبار, شخص متحمل.

f rdragsgardin

: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع.

f rdrja

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

f rdrjning

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

f rdubbla

: دوچندان كردن, افزودن, دوبرابر كردن, دو برابر كردن, تكرار كردن, دوچندان, نسخه دوم, المثني.

f rdunkla

: تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم.

f re

: پيش, جلو, درامتداد حركت كسي, روبجلو, سربجلو, پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه.

f re inbrdeskriget

: قبل از جنگ, قبل از جنگ داخلي امريكا.

f re/innan

: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه, قبل از, قبل از اينكه.

f rebildlig

: شايان تقليد, ستوده, نمونه وسرمشق.

f rebr

: سرزنش كردن, نكوهش كردن, ملا مت كردن.

f rebrelse

: عتاب, سرزنش, سرزنش, عيب جويي, توبيخ, رسوايي, ننگ, عيب جويي كردن از, خوار كردن, سرزنش, نكوهش, ملا مت, توبيخ ملا يم.

f rebrelse/f rebr

: سرزنش, عيب جويي, توبيخ, رسوايي, ننگ, عيب جويي كردن از, خوار كردن.

f rebrende

: ملا مت اميز, پرسرزنش.

f rebud

: نشان پيش, مقدمه, پيشگويي كردن, قبلا اگاهانيدن, اعلا م قبلي, پيشرو, منادي, جلودار, قاصد, نشانه, فال بد, خبر بد, شگفتي, بد يمن بودن.

f rebud/freb da

: نشانه, نشان, علا مت, فال نما, شگون, گواهي دادن بر, خبردادن از, پيشگويي كردن.

f redme

: نمونه, مثال, مثل, سرمشق, عبرت, مسلله, بامثال و نمونه نشان دادن.

f redrag

: سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.

f redragning

: گزارش, گزارش دادن.

f redragshllare

: مدرس, تدريس كننده, سخنران.

f refalla

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

f reg

: پيش رفتن, پيش از چيزي واقع شدن, مقدم بودن بر, پيش از كسي رفتن, پيشرو بودن, مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

f regende

: جلو(ي), قدامي.

f regende/prejudikat

: مقدم, سابقه, نمونه.

f regende/vara

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

f regiva

: وانمود كردن, بخود بستن, دعوي كردن.

f regngare

: پيشرو, طلا يه دار, نيا, جد, پيشرو, منادي, ماده متشكله جسم جديد.

f regngskvinna

: پيشگام, پيشقدم, پيشقدم شدن.

f regngsman

: پيشگام, پيشقدم, پيشقدم شدن.

f rekomma/fregripa

: پيش دستي كردن بر, پيش جستن بر, پيش افتادن, ممانعت كردن, كمين, كمينگاه.

f rekomst

: رويداد, خطور.

f rena sig till frbund

: متحد, وابسته, هم پيمان, هم عهد كردن, متعهد كرد, تشكيل كشورهاي متحد دادن.

f rena till frbund

: متحدشدن, اءتلا ف كردن, فدرال شدن يا كردن.

f rening

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

f renkla

: ساده كردن.

f renkling

: ساده سازي, ساده گرداني, مختصر سازي.

f renlighet/samtycke

: قبول, اجابت, بر اوردن.

f reskrift

: حكم, امر, فرمان, امريه, خطابه, مقررات, نظامنامه, پند, قاعده اخلا قي.

f reskriva

: تجويز كردن, نسخه نوشتن, تعيين كردن, قيد كردن, قرار گذاشتن, تصريح كردن.

f resl

: مطرح كردن, پيشنهاد كردن, اراءه دادن, تقديم كردن, رواج دادن, اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

f resl/fria

: پيشنهاد كردن.

f reslr

: اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

f respegling

: وعده, قول, عهد, پيمان, نويد, انتظار وعده دادن, قول دادن, پيمان بستن.

f restende

: نزديك, درشرف, اماده اراءه دادن, اينده.

f restlla sig

: خيال بافي كردن, رويايي بودن, دررويا ديدن, تصور كردن, پنداشتن, فرض كردن, انگاشتن, حدس زدن, تفكر كردن.

f restlla sig p frhand

: قبلا تصور كردن, قبلا عقيده پيداكردن, از پيش نشان دادن, از پيش تصور كردن, قبلا اعلا م كردن, قبلا نشان دادن.

f restllning

: حاملگي, لقاح تخم وشروع رشد جنين, ادراك, تصور.

f restllningsv rld

: فلسفه, حكمت, وارستگي, بردباري, تجرد.

f restndare

: مدير, مباشر, كارفرمان, سرپرست, ولي, رءيس, ناظر, نگهبان, قراول, ناظر, بازرس.

f retag/fretagsamhet

: عمل تهوراميز, امرخطير, اقدام مهم,, سرمايه گذاري, تشكيلا ت اقتصادي, مبادرت بكاري كردن, اقدام كردن.

f retaga

: تعهد كردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل كردن.

f retagsamhet

: عمل تهوراميز, امرخطير, اقدام مهم,, سرمايه گذاري, تشكيلا ت اقتصادي, مبادرت بكاري كردن, اقدام كردن.

f retagsledning

: اداره, ترتيب, مديريت, مديران, كارفرمايي.

f rete

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

f reteende

: نمايش, جلوه, اراءه, اشكارسازي, اظهار, علا مت, مظهر.

f revarande

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

f revisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

f revndning

: وانمودسازي, تظاهر, بهانه, ادعا

f rfa

: وحشي يا حيوان صفت كردن, وحشي شدن.

f rfader

: نيا(جمع نياكان), جد, اجداد, نيا, اجداد, جد اعلي, نيا(نياكان), جد (اجداد), سلف, .

f rfallen

: ويرانگر, ويران, خراب, خراب كننده, خانمان برانداز.

f rfalska/frfalskning

: جعلي, قلب, بدلي, جعل كردن.

f rfalskare

: جاعل, جعل كننده.

f rfalskning/frfalska

: تقليد, جعل, حلقه كردن, پيچيدن, جا زدن, وانمود كردن

f rfara

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين.

f rfaren

: ورزيده, با تجربه.

f rfattare

: منصف, مولف, نويسنده, موسس, باني, باعث, خالق,نيا, :نويسندگي كردن, تاليف و تصنيف كردن, باعث شدن.

f rfattarinna

: نويسنده زن.

f rfattarrtt

: حق چاپ (انحصاري), حق طبع ونشر.

f rfattarskap

: تاليف و تصنيف, نويسندگي, احداث, ايجاد, ابداع, ابتكار, اصل, اغاز.

f rfattningsenlig

: مطابق قانون اساسي.

f rfattningsstridig

: بر خلا ف قانون اساسي, برخلا ف مشروطيت.

f rfelad

: بي اثر, بيهوده, غير موثر, بي نتيجه, بيفايده.

f rfinad

: مهذب, پالوده.

f rfiol

: داراي پاهاي مثلثي شكل شبيه گوسفند, مثلث شكل.

f rfkta

: دفاع كردن از, حمايت كردن.

f rfktande

: تاكيد, اثبات, تاييد ادعا, اظهارنامه, اعلا ميه, بيانيه, اگهي, اخبار, اعلا ن.

f rflackning

: صوري, سطحي, سرسري, ظاهري.

f rflja

: زياد رفت وامد كردن در, ديدارمكرركردن, پيوسته امدن به, امد وشد زياد, خطور, مراجعه مكرر, محل اجتماع تبه كاران, اميزش, دوستي, روحي كه زياد بمحلي امد وشدكند, تردد كردن, پاتوق, ازار كردن, جفا كردن, داءما مزاحم شدن واذيت كردن.

f rflja/ut va

: تعقيب كردن, تعاقب كردن, تحت تعقيب قانوني قرار دادن, دنبال كردن, اتخاذكردن, پيگيري كردن, پيگرد كردن.

f rfluten

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

f rflyta

: گذشتن, منقضي شدن, سپري شدن, سقوط.

f rflyttning

: جانشين سازي, جابجاشدگي, تغيير مكان, حركت, جنبش, نقل وانقال نيرو بوسيله حركت, تحرك, نقل وانتقال, مسافرت, ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

f rfng

: گزند, زيان, ضرر, خسارت.

f rfran

: دهشت, ترس زياد, وحشت, بلا, بچه شيطان.

f rfranska

: فرانسوي ماب شدن, اداب ورسوم فرانسويها را داشتن.

f rfrare

: گمراه كننده.

f rfrdela

: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

f rfrdiga

: ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه.

f rfrelse

: گمراه سازي, گول زني, فريفتگي, اغوا.

f rfrerska

: زن اغوا كننده, دلفريب.

f rfrga

: پرسش كردن, جويا شدن, باز جويي كردن, رسيدگي كردن, تحقيق كردن, امتحان كردن, استنطاق كردن

f rfrgan

: تحقيق, خبر گيري, پرسش, بازجويي, رسيدگي, سلوال, استعلا م, جستار, جستار, سوال.

f rfrgning

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

f rfrisk

: اغوا كننده, گمراه كننده, فريبا.

f rfriskning

: نيرو بخشي, تازه سازي, رفع خستگي, نوشابه.

f rfrlig

: وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك.

f rfrst rkare

: پيش تقويت كننده.

f rg-

: رنگي, پر رنگ, تصادفي, اتفاقي.

f rg

: گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

f rgad

: رنگي, ملون, نژادهاي غير سفيد پوست, رنگين.

f rgasa

: تبديل به گاز كردن, بخاركردن, تبديل بگاز يا بخار شدن.

f rgasning

: تبديل كردن بگاز.

f rgframkallande

: رنگ اور, رنگ ده.

f rggrann

: زرق وبرق دار, نمايش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادي.

f rgkarta

: لوحه سوراخ دار بيضي يا مستطيل مخصوص رنگ اميزي نقاشي, جعبه رنگ نقاشي.

f rgkrita

: مداد رنگي مومي, مداد ابرو, نقاشي كردن.

f rglgga

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن.

f rglggning

: رنگ اميزي.

f rglmma

: فراموش كردن, فراموشي, صرفنظر كردن, غفلت.

f rgls

: بي رنگ, كم رنگ, رنگ پريده, غير جالب, بيمزه.

f rgmne

: مواد رنگي و رنگرزي.

f rgngelse

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي.

f rgnglig

: نابود شدني, هلا ك شدني, زود گذر, كالا ي فاسد شونده.

f rgngliga

: نابود شدني, هلا ك شدني, زود گذر, كالا ي فاسد شونده.

f rgnglighet

: نابود شدني.

f rgning

: رنگ اميزي.

f rgra

: خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن.

f rgrena sig

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

f rgrening

: انشعاب, شاخه شاخگي.

f rgripa

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

f rgrova

: خشن شدن, زمخت شدن, زمخت كردن.

f rgs

: مردن, هلا ك شدن, تلف شدن, نابود كردن.

f rgskiftning

: چرده, رنگ, شكل, تصوير, ظاهر, نما, صورت, هيلت, منظر

f rgsttning

: فن رنگرزي, حالت رنگ پذيري, رنگ اميزي.

f rgta

: فراموش كردن, فراموشي, صرفنظر كردن, غفلت.

f rgton/frga

: رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن.

f rguda

: بت ساختن, صنم قرار دادن, پرستيدن, بحد پرستش دوست داشتن.

f rgylla

: زر اندود كردن, مطلا كردن, تذهيب كردن.

f rgyllning/frgylld

: مطلا, زراندود, طلا يي, اب طلا كاري.

f rhala

: بدفع الوقت گذراندن, معوق گذاردن, تار (در مقابل پود), ريسمان, پيچ و تاب, تاب دار كردن, منحرف كردن, تاب برداشتن.

f rhalning

: طفره, تعويق, تمديد, امتداد, نقشه كشي طبق مقياس معيني.

f rhandla

: گفتگو كردن, مذاكره كردن, به پول نقد تبديل كردن (چك و برات), طي كردن.

f rhandling

: مذاكره.

f rhandstillverka

: پيس ساختن, پيش ساخته, پيش سازي شده.

f rhandsvisning

: پيش ديد, پيش ديد كردن, قبلا رويت كردن, اطلا ع قبلي, پيش چشي.

f rhastad/hudutslag

: تند, عجول, بي پروا, بي احتياط, محل خارش يا تحريك روي پوست, جوش, دانه.

f rhatlig/gemen

: كراهت اور, نفرت انگيز.

f rhindrad

: عاجز, ناتوان.

f rhistoria

: پيش تاريخ, ماقبل تاريخ, تاريخ قبلي, سابقه.

f rhistorisk tid

: پيش تاريخ, ماقبل تاريخ, تاريخ قبلي, سابقه.

f rhoppningsfull

: اميدوار.

f rhra

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

f rhrda

: سخت كردن, تبديل به جسم جامد كردن, مشكل كردن, سخت شدن, ماسيدن.

f rhrdas

: سخت كردن, تبديل به جسم جامد كردن, مشكل كردن, سخت شدن, ماسيدن.

f rhrdelse

: سخت دلي, لجاجت.

f rhrja

: غارت, يغما, تاخت و تاز, ويراني, ستمگري, ويران كردن, غارت كردن, تاخت و تاز كردن, بلا زده كردن.

f rhrliga

: جلا ل دادن, تجليل كردن, تكريم كردن, تعريف كردن(از), ستودن, ستايش كردن.

f rhrligande

: ستايش اغراق اميز, رهايي از زندگي خاكي وعروج باسمانها, تجليل, تكريم.

f rhrska

: داراي نفوذ نجومي, قاطع بودن, نفوذ قاطع داشتن, مسلط بودن, چربيدن.

f rhrskande

: غالب, مسلط, حكمفرما, نافذ, عمده, برجسته.

f rhrskande/dominerande

: چيره, مسلط, حكمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمايان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر.

f rhrsledare

: مستنطق, بازپرس, تحقيق كننده, پرسش كننده, بازجويي كننده.

f rhrsprotokoll

: اظهار, بيان, گفته, تقرير, اعلا ميه, شرح, توضيح.

f rhuden

: پوست ختنه گاه.

f rhva

: مباهات, بهترين, سربلندي, برتني, فخر, افاده, غرور, تكبر, سبب مباهات, تفاخر كردن.

f rhvelse

: گردنفرازي, خودبيني, تكبر, نخوت, گستاخي, شدت عمل.

f rhxa

: افسون كردن, فريفتن, مسحور كردن.

f rhxande

: افسون كننده, افسونگري, مسحور كننده.

f rhxning

: فريفتگي, سحر, افسون.

f rhyda

: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن.

f rhyra

: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.

f rinta

: خاموش كردن, خفه كردن, فرونشاندن, كشتن, منقرض كردن.

f rintelsen

: همه سوزي, كشتار همگاني,, قتل عام, اتش سوزي همگاني.

f rjaga

: برطرف كردن, دفع كردن, طلسم را باطل كردن.

f rjning

: حق عبورباكشتي گذاره, تصدي كشتي گذاره.

f rkasta

: رد كردن, نپذيرفتن, رد كردن, انكار كردن, منكر شدن.

f rkastelse

: رد, عدم پذيرش.

f rkastlig

: ناموجه, ناحق.

f rklara

: توضيح دادن, روشن كردن, باتوضيح روشن كردن, شرح دادن

f rklarad

: اعلا ن شده, اظهار شده, شناسايي شده.

f rklaring

: توضيح, تعريف, بيان, شرح, تعبير, تفسير, قابل توضيح, اظهار عقيده رسمي, صدور راي, اعلا ميه رسمي.

f rklarlig

: مسلول, مسلول حساب, قابل توضيح, جوابگو.

f rklda

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه.

f rklda/f rkldnad

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه.

f rklde

: پيش دامن, پيش بند, كف, صحن, شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود, نگهبان ياملا زم خانم هاي جوان, نگهباني كردن, همراه دختران جوان رفتن (براي حفاظت انها), اسكورت.

f rklde/barnf rklde

: پيش بند.

f rkldnad

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه.

f rklippning

: پشم چيني.

f rknippa

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.

f rkolas

: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

f rkommen

: گم, مفقود, ناپيدا.

f rkonstlad/raffinerad

: خبره وماهر, مشگل وپيچيده, درسطح بالا, مصنوعي, غير طبيعي, تصنعي, سوفسطايي.

f rkoppra

: مس, بامس اندودن, مس يا تركيبات مسي بكار بردن.

f rkorta/frkortas

: كوتاه كردن, مختصر كردن, كاستن.

f rkortas

: كوتاه كردن, مختصر كردن, كاستن.

f rkortning/sammandrag

: كوتاهي, اختصار, خلا صه, مجمل.

f rkovran

: بهبود, پيشرفت, بهترشدن, بهسازي.

f rkroppsliga

: جسم دادن (به), مجسم كردن, دربرداشتن, متضمن بودن, مجسم (بصورت ادمي), داراي شكل جسماني, برنگ گوشتي, مجسم كردن, صورت خارجي دادن.

f rkrossa

: فشردن, چلا ندن, له شدن, خردشدن, باصدا شكستن, شكست دادن, پيروزشدن بر.

f rkrosselse

: پشيماني, توبه, ندامت.

f rkunnelse

: اگهي, اعلا ن, خبر.

f rkvva

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

f rkvvas

: خفه كردن, خاموش كردن, فرونشاندن.

f rkylning

: سرما, سرماخوردگي, زكام, سردشدن يا كردن.

f rla

: خط كش پهن براي زدن بچه, چوب خيزران, عصا, گرز, تنبيه باچوب.

f rlaga

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه.

f rlagsbevis

: سهم قرضه, گواهينامه گمركي, حواله دولتي.

f rlama/frsvaga

: مرعوب كردن, فاقد عصب كردن, دلسرد كردن, ضعيف كردن.

f rlamning

: فلج, رعشه, سكته ناقص, از كار افتادگي, وقفه, بيحالي, رخوت, عجز.

f rldrarl s

: طفل يتيم, بي پدر و مادر, يتيم كردن.

f rleda/lisma

: ريشخند كردن, گول زدن, خر كردن.

f rlegad

: كهنه, منسوخ, متروك, قديمي.

f rlgenhet

: خجالت.

f rlgga

: گم كردن, جا گذاشتن (چيزي).

f rlgga i l ger

: اردو زدن, چادر زدن, خيمه برپا كردن, منزل دادن.

f rlig

: جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو.

f rlikning

: اصلا ح, اشتي, مصالحه, تلفيق.

f rlisning

: باخت, زيان, ضرر, خسارت, گمراهي, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضايعات, خسارات.

f rlitan

: اطمينان.

f rljligande

: استهزاء, تمسخر, مايه خنده و تمسخر.

f rljugen

: دروغگو, كاذب.

f rljuva

: خوشنود كردن, خرسند كردن, خوشحال كردن, شاد شدن.

f rlnga

: كشيده كردن, دراز كردن, امتداد دادن, باريك شدن, طولا ني كردن, امتداد دادن, دراز كردن, امتداد يافتن, بتاخيرانداختن, طفره رفتن, بطول انجاميدن, طول دادن, دراز كردن, امتداد دادن, كش دادن.

f rlnga/f rlngas

: دراز كردن, دراز شدن, تطويل.

f rlngd

: مطول, تمديد شده.

f rlngning

: كشيدگي, دراز شدگي, ممتد كردن, طولا ني كردن, تطويل, تجديد, تكرار, بازنوكني.

f rlngt

: مطول, تمديد شده.

f rlning

: واگذاري تيول, سند واگذاري تيول, تيول, ملك.

f rlora

: گم كردن, مفقود كردن, تلف كردن, از دست دادن, زيان كردن, منقضي شدن, باختن(در قمار وغيره), شكست خوردن.

f rlorare

: بازنده, ورق بازنده, اسب بازنده, ضرر كننده.

f rlossare

: فديه دهنده, رهايي بخش, نجات دهنده, باز خريدگر.

f rlossningshjlp

: مامايي, قابلگي.

f rlossningskramp

: تشنج ابستني, غش ابستني.

f rlovning

: نامزدي, اشتغال, مشغوليت.

f rlpa

: گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

f rlpning

: بي احتياطي, بي ملا حظگي, بي خردي, بي عقلي.

f rlsa

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

f rlta/ versnda

: بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

f rltelse

: بخشش, عفو, گذشت, پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حكم, بخشش, فرمان عفو, بخشيدن, معذرت خواستن, بخشش, امرزش, عفو, گذشت, تخفيف, بهبودي بيماري.

f rltlig

: قابل بخشايش, بخشيدني, بخشش پذير, قابل عفو, قابل بخشيدن, قابل عفو, قابل اغماض, بخشيدني, گناه صغير.

f rlusta

: منحرف كردن, متوجه كردن, معطوف داشتن.

f rlustig

: گم كردن, مفقود كردن, تلف كردن, از دست دادن, زيان كردن, منقضي شدن, باختن(در قمار وغيره), شكست خوردن.

f rm

: بيدرنگ, سريع كردن, بفعاليت واداشتن, برانگيختن, سريع, عاجل, اماده, چالا ك, سوفلوري كردن.

f rm

: وادار كردن, اعوا كردن, غالب امدن بر, استنتاج كردن, تحريك شدن, تهييج شدن.

f rm/medf ra

: وادار كردن, اعوا كردن, غالب امدن بر, استنتاج كردن, تحريك شدن, تهييج شدن.

f rman

: سركارگر, سرعمله, مباشرت كردن

f rmanande

: نصيحت اميز, توبيخ اميز.

f rmast

: دگل جلو وپايين كشتي, پيش دگل.

f rmedlande

: ميانجي, وساطت كننده, مداخله كننده, وساطت, مداخله.

f rmedling

: ميانجيگري, وساطت.

f rmera

: شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد.

f rmgen

: توانا, قابل, لا يق, با استعداد, صلا حيتدار, مستعد.

f rmgenhet

: بحث واقبال, طالع, خوش بختي, شانس, مال, دارايي, ثروت, اتفاق افتادن, مقدركردن.

f rmgenhetsskatt

: ماليات برسرمايه.

f rmildra

: رقيق كردن, تخفيف دادن, كاستن از, كم كردن, كوچك كردن, نازك كردن, كم تقصيرقلمدادكردن, كم ارزش قلمداد كردن.

f rminska

: كم شدن, نقصان يافتن, تقليل يافتن, رفته رفته كوچك شدن, تدريجا كاهش يافتن, كم شدن, تحليل رفتن.

f rminskning

: تقليل, كاهش, ساده سازي.

f rmlning

: ازدواج, عروسي, جشن عروسي, زناشويي, يگانگي, اتحاد, عقيد, ازدواج, پيمان ازدواج.

f rmnskliga

: انساني كردن, انسان شدن, واجد صفات انساني شدن, با مروت كردن, نرم كردن.

f rmnstagare

: وظيفه خوار, بهره بردار, ذيحق, ذينفع, استفاده.

f rmoda/drista sig

: فرض كردن, مسلم دانستن, احتمال كلي دادن, فضولي كردن

f rmodan

: انتظار, چشم داشت, توقع.

f rmr

: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف.

f rmrka

: گرفتگي, گرفت, كسوف يا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, گيج كردن, مبهم و تاريك كردن.

f rmrkas

: تاريك شدن, تاريك كردن.

f rmrkelse

: گرفتگي, گرفت, كسوف يا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

f rmten

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.

f rmtenhet

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخي, جسارت.

f rmultna

: قالب گر, خاك شدن, پوسيدن.

f rmyndare/frtroendeman

: امين, متولي, امانت دار, توليت كردن.

f rmyndarmentalitet

: پدرگرايي, پدر سروري.

f rmyndarskap

: للگي, قيمومت, سرپرستي, تعليم سرخانه.

f rna

: تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن.

f rnedra

: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن, مقام كسي را پايين بردن, پست كردن.

f rnedrande

: تحقير اميز, پست سازنده, خفيف كننده.

f rneka

: رد كردن, انكار كردن, انكار, رد, نفي, ردكردن, رد كردن, انكار كردن, قبول نكردن, ترك دعوا كردن نسبت به, منكر ادعايي شدن, از خود سلب كردن, نفي كردن, خنثي كردن.

f rnekande/avslag

: رد, انكار, تكذيب.

f rnimbar

: قابل درك, ادراك شدني.

f rnimmelse

: درك, ادراك, مشاهده قوه ادراك, اگاهي, دريافت.

f rnimmelse/uppstndelse

: احساس, حس, شور, تاثير, ظاهر.

f rnuft

: دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن.

f rnuftiga

: معقول, محسوس, مشهود, بارز.

f rnuftsmssig

: گويا, عقلي, عقلا يي.

f rnumstighet

: عقل, معرفت, دانايي.

f rnyad prvning

: ازمايش مجدد, محاكمه مجدد.

f rnyare

: تجديد كننده.

f rnybar

: تجديد شدني.

f rnyelsebar

: تجديد شدني.

f rordna

: ترتيب دادن, مقدر كردن, وضع كردن, امر كردن, فرمان دادن.

f rorena

: نجس كردن, الودن, ملوث كردن.

f rorenande mne

: الوده كننده.

f rorening

: الا يش, الودگي, كثافت, عدم خلوص, ناپاكي.

f rorsakande

: سبب, نسب ميان علت ومعلول.

f rorterna

: حومه شهر, حومه نشيني.

f rortsbo

: اهل حومه شهر, برون شهري, ساكن حومه.

f rpackning

: بار بندي, عدل بندي, بسته بندي, هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي.

f rpanta

: درگروگان, گرو, وثيقه, ضمانت, بيعانه, باده نوشي بسلا متي كسي, بسلا متي, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متي كسي باده نوشيدن, متعهد شدن, التزام دادن.

f rpesta

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمي, مسموم كردن.

f rpik

: مخزن جلو وپايين كشتي.

f rplgnad

: كرايه, كرايه مسافر, مسافر كرايه اي, خوراك, گذراندن, گذران كردن.

f rplgning

: پذيرايي, سرگرمي.

f rplikta/gra en tj nst

: مجبور كردن, وادار كردن, مرهون ساختن, متعهد شدن, لطف كردن.

f rpost

: پاسگاه دور افتاده, پايگاه مرزي.

f rpricka

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

f rr

: پيشتر, قبلا, زودتر, بوميان (اوكلا هما) در اتازوني, در زماني بسياردور, در گذشته, در قديم.

f rra

: وحشي يا حيوان صفت كردن, وحشي شدن, خشن شدن, زمخت شدن, زمخت كردن.

f rrd

: اندوخته, ذخيره, احتكار, ذخيره كردن (بيشتر باup), احتكاركردن, انباشتن, گنج, انباشته, ذخيره, انباشته كردن, توده كردن, انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.

f rrd/proviant

: تهيه, قيد.

f rrda

: تسليم دشمن كردن, خيانت كردن به, فاش كردن.

f rrdsbod

: انبار غله, انبار, انبار كردن, انباشتن, درويدن.

f rrdsbod/lagra

: انبار غله, انبار, انبار كردن, انباشتن, درويدن.

f rrdsbyggnad

: انبار, مخزن, انبار كالا.

f rrdsf rman

: انبار دار, دكاندار.

f rre

: تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو.

f rresten

: اتفاقا, تصادفي, ضمنا.

f rringa

: كسي را كوچك كردن, تحقير نمودن, كم ارزش كردن, باطل كردن, فسخ كردن (قسمتي از چيزي را), كسر كردن, تخفيف دادن, كاستن, عمل موهن انجام دادن.

f rrinna

: گريزان, فراري, گريختن, شخص فراري.

f rruttna

: پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.

f rrycka

: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن.

f rryckthet

: ديوانگي.

f rsagd

: داراي عدم اتكاء بنفس, محجوب, ترسو, كمرو, محجوب.

f rsagdhet

: حجب, كمرويي, ترسويي, بزدلي, جبن.

f rsakelse

: محروميت, محروم سازي, تعليق مقام, سختي.

f rsamlas

: گرد اوري كردن.

f rsamlingsbo

: اهل بخش.

f rse med inntertak

: سقف (اطاقي را) تخته پوش كردن, استر كردن, باپوشال پوشاندن.

f rsedd

: اماده, مشروط, درصورتيكه.

f rsedd med horn

: شاخي شكل, شاخدار, نوك تيز.

f rsedd med stjrt

: دمي, دم وار, وابسته به دم, واقع درنزديكي دم.

f rsedd/fylld

: پر, مملو, دارا, همراه, ملا زم, بار شده, :بار, كرايه, بار كردن.

f rseelse/anstt

: گناه, تقصير, حمله, يورش, هجوم, اهانت, توهين, دلخوري, رنجش, تجاوز, قانون شكني - بزه.

f rsegla

: خوك ابي, گوساله ماهي, مهر, نشان, تضمين, مهر كردن, صحه گذاشتن, مهر و موم كردن, بستن, درزگيري كردن.

f rsegling

: خوك ابي, گوساله ماهي, مهر, نشان, تضمين, مهر كردن, صحه گذاشتن, مهر و موم كردن, بستن, درزگيري كردن.

f rsenad

: ديرشده, ديرتر از موقع, از موقع گذشته, به تاخير افتاده, دير امده, موعد رسيده, سر رسيده.

f rsera

: چيز, ماده, كالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پركردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

f rsigkommen

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

f rsiktig

: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, هوشيار, محتاط, مواظب, بااحتياط, ملا حظه كار, مال انديش, باتدبير, بسيار محتاط, با ملا حظه, هشيار.

f rsiktighets-

: پيشگيرانه, احتياطي.

f rsiktigt

: با ملا يمت, بارامي, بتدريج.

f rsilvra

: نقره, سيم, نقره پوش كردن, نقره فام شدن.

f rsjunka

: چاهك, فرو رفتن, فروبردن.

f rska

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنك, سرد, تازه نفس, تازه كار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگي, خنك ساختن, تازه كردن, خنك شدن, اماده, سرخوش, شيرين.

f rskande person

: ازماينده, ازمايش كننده, كوشا.

f rskansa

: استحكامات ساختن, پوشاندن, پناه دادن, پنهان شدن, خودرادرجان پناه جادادن, تجاوز كردن به, خندق كندن, درسنگرقراردادن.

f rskingra

: كسر كردن(ازپول يا حساب), اختلا س كردن, دستبرد زدن(به پول), اختلا س كردن, دستبرد زدن به, حيف و ميل كردن, دزديدن, بالا كشيدن, اختلا س كردن, اختلا س, حيف وميل, دزدي.

f rskinn

: پشم گوسفند وجانوران ديگر, پارچه خوابدار, خواب پارچه, پشم چيدن از, چاپيدن, گوش بريدن, سروكيسه كردن, پوستين, پوست گوسفند.

f rskjuta

: رد كردن, نپذيرفتن.

f rskmd

: ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي).

f rskna

: زيباكردن, ارايش دادن, قشنگ شدن, ارايش كردن, ارايش دادن, زينت دادن, زيبا كردن, پيراستن, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.

f rsknande

: ارايش, تزءين.

f rskning

: ارايش, تزءين.

f rskning

: عمل تركيب اكسيژن با جسم ديگري.

f rskona

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

f rskott

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

f rskottslikvid

: پيش پرداخت.

f rskra

: اظهاركردن, بطور قطع گفتن, تصديق كردن, اثبات كردن, تصريح كردن, شهادت دادن, اطمينان دادن, بيمه كردن, مجاب كردن, از روي يقين گفتن, بطور قطع اظهار داشتن, اثبات كردن, تصديق كردن, بحق دانستن, اشكارا گفتن, اقرار كردن, اطمينان دادن, تضمين كردن,مستقر ساختن, مقرر داشتن, تصديق و تاييد كردن, تثبيت كردن, بيمه كردن, بيمه بدست اوردن, ضمانت كردن.

f rskrad

: كسي كه زندگي و دارايي اش بيمه شده باشد, بيمه شونده.

f rskrade

: خاطرجمع, مطملن, امن, محفوظ, جسور, مغرور, بيمه شده, محرم.

f rskran

: پشتگرمي, اطمينان, دلگرمي, خاطرجمعي, گستاخي, بيمه(مخصوصا بيمه عمر), تعهد, قيد, گرفتاري, ضمانت, وثيقه, تضمين, گروي, اعتراض, واخواهي, اظهار جدي, ادعا, تصريح.

f rskrare

: چاقوي حكاكي يا گوشت بري.

f rskrarkniv

: چاقوي حكاكي يا گوشت بري.

f rskrcka

: ترساندن, وحشت زده شدن, ترسانيدن, بي جرات كردن, ترس, جبن, وحشت زدگي, بي ميلي.

f rskrcka/f rfran

: ترسانيدن, بي جرات كردن, ترس, جبن, وحشت زدگي, بي ميلي.

f rskrcka/skr mma

: وحشت زده كردن.

f rskring

: پشتگرمي, اطمينان, دلگرمي, خاطرجمعي, گستاخي, بيمه(مخصوصا بيمه عمر), تعهد, قيد, گرفتاري, ضمانت, وثيقه, تضمين, گروي, بيمه, حق بيمه, پول بيمه.

f rskringsbar

: بيمه شدني, بيمه كردني, قابل بيمه.

f rskringsgivare

: بيمه كننده ء عمر, اطمينان دهنده, مطملن سازنده, بيمه گر, متعهد, بيمه گر, تقبل كننده.

f rskriva

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

f rsks

: محاكمه, دادرسي, ازمايش, امتحان, رنج, كوشش.

f rsks/r ttegng

: محاكمه, دادرسي, ازمايش, امتحان, رنج, كوشش.

f rskt

: ازموده, ازموده شده, در محك ازمايش قرار گرفته.

f rskte

: ازموده, ازموده شده, در محك ازمايش قرار گرفته.

f rslag

: پيشنهاد, طرح, طرح پيشنهادي, اظهار, ابراز, اشاره, تلقين, اظهار عقيده, پيشنهاد, الهام.

f rslagsstllare

: پيشنهاد كننده.

f rslappa

: سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.

f rslavning

: بنده سازي, غلا مي, اسارت, بردگي.

f rslja

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن, فروختن, داد و ستد كردن, طوافي كردن.

f rsljare

: فروشنده, دستفروش, فروشنده.

f rsljning

: فروش, حراج.

f rsljnings

: فروشي, براي فروش, حراجي, جنس فروشي, فروش.

f rsljningsfr mjande

: تبليغ فروش.

f rsluta

: نزديك, بستن.

f rsm

: اهانت, استغنا, عار (داني), تحقير, خوار شمردن, لگد زدن, پشت پا زدن, رد كردن.

f rsmdd

: دلخسته عشق, عاشق دلخسته, غمزده عشق, ماتم زده عشق, شيدا.

f rsmkta

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

f rsnilla

: اختلا س كردن, دستبرد زدن به, حيف و ميل كردن, دزديدن, بالا كشيدن.

f rsockra

: تبديل به قند كردن.

f rsoffning

: بي حسي, بي عاطفگي, خون سردي, بي علا قگي.

f rsoning

: كفاره دادن, اصلا ح, اشتي, مصالحه, تلفيق.

f rsoningsdag

: يوم كيپور, روز كفاره.

f rsova

: خواب ماندن, دير از خواب بلند شدن, بيش از حد معمول خوابيدن.

f rspilla

: هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

f rsta

: نخست, نخستين, اول, يكم, مقدم, مقدماتي.

f rstad

: حومه شهر, برون شهر.

f rstag

: مهار بين پيش دگل وعرشه كشتي.

f rstagngsf rbrytare

: كسي كه براي اولين بار قانونا تخلف كرده است.

f rstatligande

: ملي سازي.

f rste

: نخست, نخستين, اول, يكم, مقدم, مقدماتي.

f rstena

: سنگ كردن يا شدن, متحجر كردن, گيج كردن, از كارانداختن.

f rstfdda

: نخست زاده, ارشد, فرزند ارشد.

f rstfderska

: داراي يك اولا د, زني كه شكم اولش است.

f rstfdslor tt

: حقوقي كه در اثر تولد بخص تعلق مي گيرد, نخست زادگي, ارشديت, حق ارشدي.

f rstoppa

: قبض كردن, يبوست دادن, خشكي اوردن.

f rstoppning

: يبوست, خشكي.

f rstoring

: توسعه, بزرگي, بزرگ سازي, درشت نمايي.

f rstoringsglas

: ذره بين.

f rstr

: منحرف كردن, متوجه كردن, معطوف داشتن.

f rstrcka

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

f rstrckning

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

f rstrdd

: پريشان حواس, شيفته, پرمشغله, گرفتار.

f rstrddhet

: اشغال قبلي, كار مقدم, تمايل, شيفتگي, اشتغال.

f rstsigp are

: خبره.

f rstuga

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

f rstulen

: دزدكي, زير جلي, پنهان, نهاني, مخفي, رمزي.

f rstumma

: خموشي, خاموشي, سكوت, ارامش, فروگذاري, ساكت كردن, ارام كردن, خاموش شدن.

f rsumlig

: سر بهوا, مسامحه كار, مسامحه كار, بي دقت, فرو گذار, برناس.

f rsumligs

: مسامحه كار, بي دقت, فرو گذار, برناس.

f rsummelse

: فروگذاري, فروگذار كردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت كردن.

f rsurning

: اسيد سازي, ترشي, اسيد شدگي, تحميض.

f rsvagar

: سست كردن, بي رگ كردن, بي حال كردن, جسما ضعيف كردن, ناتوان كردن, بي اثركردن.

f rsvar

: پدافند, دفاع, دفاع كردن, استحكامات, توجيه, دليل اوري, دادخواست, منازعه, مشاجره, مدافعه, عذر, بهانه, تقاضا, استدعا, پيشنهاد, وعده مشروط, ادعا, حمايت, دفاع, اثبات بيگناهي, توجيه, خونخواهي.

f rsvarare

: پدافندگر, مدافع.

f rsvarlig

: قابل توجيه, توجيه پذير.

f rsvarsgren

: بازو, مسلح كردن.

f rsvinn

: خارج شو, عزيمت كن, دورشو.

f rsvinnande

: ناپديدي, ناپيدا شدن, نامرءي شدن, محوتدريجي, فقدان تدريجي, ناپايداري, ناپديدي, غيب زدگي, زوال تدريجي, امحاء, محو شونده, ناپايدار.

f rsvra

: باسوگند انكار كردن, انكار كردن.

f rsvra

: بدتر كردن, اضافه كردن, خشمگين كردن.

f rsyn

: مشيت الهي, صرفه جويي, اينده نگري.

f rsyndelse

: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.

f rsynt

: باملا حظه, بافكر, محتاط.

f rtal/frtala

: سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن.

f rtala

: افترا زدن, بهتان زدن به, بدنام كردن, بدنام كردن, بدنمايش دادن, بدجلوه دادن, مشتبه كردن, سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن, افترا زدن به, بهتان زدن به, بدنام كردن, رسوا كردن, لكه دار كردن, تعريف كردن, بدنام كردن, بدگويي كردن, بهتان زدن.

f rtappad/frkasta

: مردود, فاسد, بد اخلا ق, هرزه, محروميت.

f rtecken

: گامهاي كوتاه و بلندي كه پس ازكليدموسيقي براي نشان دادن نوع ك ليدنوشته ميشود.

f rtegen

: محتاط در سخن, كم گو, بي علا قه به مكالمه و تبادل فكر و خبر, خاموش, كم حرف

f rtenna

: قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

f rtjna

: سزيدن, سزاوار بودن, شايستگي داشتن, لا يق بودن, استحقاق داشتن, تحصيل كردن, كسب معاش كردن, بدست اوردن, دخل كردن, درامد داشتن.

f rtjnst

: سود, نفع, سود بردن.

f rtjnst/f rtjna

: شايستگي, سزاواري, لياقت, استحقاق, شايسته بودن, استحقاق داشتن.

f rtjnst/f rtjnster

: درامد, دخل, مداخل, عايدي.

f rtjnstfull

: مستحق, شايسته, مستحق.

f rtjockningsmedel

: ضخيم ساز, غليظ كننده, پرپشت كننده.

f rtjusande

: فريبا, فريبنده, مليح, دلربا.

f rtjusning/extas

: از خود بيخودي, شعف وخلسه روحاني, حالت جذب و انجذاب, وجد روحاني, ربايش, جذبه, شور, بوجد اوردن, از خود بيخود كردن, خلسه.

f rtoning

: نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن.

f rtorka/vissna

: پژوليدن, پژمرده كردن يا شدن, پلا سيده شدن.

f rtrampad

: زير پالگد مال شده, منكوب شده.

f rtreta

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن.

f rtretlighet

: ازردگي, رنجش, ازار, تغيير, حالت تحريك.

f rtrfflig

: عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف.

f rtrfflighet

: شگرفي, مزيت, برتري, خوبي, تفوق, رجحان, فضيلت.

f rtrnga

: تنگ, كم پهنا, باريك, دراز و باريك, كم پهنا, محدود, باريك كردن, محدود كردن, كوته فكر.

f rtroende

: اطمينان.

f rtroende/anfrtro

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

f rtroendeman

: امانتي.

f rtrogen/frtrolig

: اگاه, بصير, وارد, متبحر.

f rtrogenhet

: اشنايي, انس.

f rtrolighet

: صميميت, خصوصيت, رابطه نامشروع جنسي.

f rtrolla/fngsla

: بنده كردن, بغلا مي دراوردن, شيفته كردن, اسيركردن, مفتون ساختن.

f rtrollad

: افسون شده, مسحور, مفتون, مجذوب.

f rtrollning

: افسون, جادو, سحر.

f rtrsta

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

f rtrstan

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

f rtrupp

: جلو دار, پيش لشگر, پيشتاز, پيشقرال.

f rtrycka

: ذليل كردن, ستم كردن بر, كوفتن, تعدي كردن, درمضيقه قرار دادن, پريشان كردن.

f rtryta

: تحريك كردن, دامن زدن, برانگيختن, برافروختن, خشمگين كردن.

f rtrytelse/sra

: مشاجره, رنجش, انزجار, تحريك كردن, زخم زبان زدن, پارچه ء راه راه نخي, پيكه, منبت كاري.

f rtrytelse/tjurighet

: غيظ, رنجش, اوقات تلخي, دسته خنجر.

f rtullning

: اختيار, اجازه, زدودگي, ترخيص.

f rtunga

: گاوزبان, ديمهاج.

f rtunning

: ميرايي, تضعيف.

f rtvining

: كهنگي, منسوخي, متروكي, از رواج افتادگي.

f rtvivlad

: مايوس شدني, نوميد كننده, بدبخت, تيره روز, تيره بخت.

f rtvivlan

: نوميدي, ياس, مايوس شدن.

f rtydligande

: توضيح, روشنسازي.

f rundra sig

: چيز شگفت, شگفتي, تعجب, اعجاز, حيرت زده شدن, شگفت داشتن.

f rundransvrd

: شگرف, حيرت اور, حيرت زا, عجيب وشگفت انگيز.

f rundras

: شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب.

f rut

: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه.

f rutbestmma

: از پيش مقرر كردن, تقدير كردن, مقدر شده, قبلا تعيين شده, داراي سرنوشت ونصيب وقسمت ازلي, مقدر كردن, مقدر شدن يا كردن, قبلا تعيين كردن, قبلا مقدر كردن, قبلا تعيين كردن.

f rutbestmmande

: تقدير, مقدر ساي, ازلي.

f rutbestmmelse

: سرنوشت, تقدير, جبر وتفويض, فلسفه جبري.

f rutfattad

: قبلي, سابقي, تبعيض, تعصب, غرض, غرض ورزي, قضاوت تبعيض اميز, خسارت وضرر, تبعيض كردن, پيش داوري.

f rutnmnd

: مذبور, فوق الذكر.

f rutsatt

: اماده, مشروط, درصورتيكه.

f rutse

: پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر, قبلا تهيه ديدن, پيش بيني كردن, از پيش دانستن.

f rutskicka

: قضيه ثابت يا اثبات شده, بنياد واساس بحث, صغري وكبراي قياس منطقي, فرض قبلي, فرضيه مقدم, فرض منطقي كردن.

f rutsttningsl s

: بي تعصب, منصف, بدون تبعيض يا طرفداري.

f rvalta

: اداره كردن, تقسيم كردن, تهيه كردن, اجرا كردن, توزيع كردن, تصفيه كردن, نظارت كردن, وصايت كردن, انجام دادن, اعدام كردن, كشتن, رهبري كردن(اركستر).(.n): مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي.

f rvaltarskap

: امانت, امانت داري, توليت, جزء امنا بودن.

f rvaltnings

: اداري, اجرايي, مجري.

f rvandla

: تغيير شكل يافتن, تغيير شكل دادن, دگرگون كردن, نسخ كردن, تبديل كردن.

f rvandla/fr ndra

: تغيير شكل يافتن, تغيير شكل دادن, دگرگون كردن, نسخ كردن, تبديل كردن.

f rvandling

: تغيير, تبديل, تسعير, تغيير كيش, دگرسازي, تغيير شكل, تبديل صورت, دگرگوني, وراريخت.

f rvanska

: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد.

f rvar

: غذا, علوفه, نگهداري, توافق.

f rvaring

: غذا, علوفه, نگهداري, توافق.

f rvaringskrl

: نهنج, ظرف, جا, حاوي, حفره درون سلولي گياه.

f rvaringsplats

: انبار, مخزن, صندوق تابوت, ظرف, رازدار.

f rvaringsskp

: قفل كننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (كه كتب خود را در انجا گذارد).

f rvarning

: از پيش خبر دادن, از پيش حاكي بودن از, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, تحذير, اخطار, برحذر داشتن, فكر قبلي.

f rveckling

: پيچيدگي, بغرنجي, عوارض, عواقب.

f rvekliga

: از مردي انداختن, اخته كردن, سست كردن.

f rverka/frverkad

: جريمه, فقدان, زيان, ضبط شده, خطا كردن, جريمه دادن, هدر كردن.

f rverkande

: از دست دادگي, فقدان, زيان, ضرر, جريمه.

f rverkligad/feminiserad

: زن صفت, نرم, سست, بيرنگ, نامرد.

f rvilda

: با تعبير بيگانه و غير مصطلح اميختن, وحشي كردن, بيگانه يا وحشي شدن.

f rvirra

: گيج كردن, غرق افكار شاعرانه كردن, بفكر انداختن, مغشوش شدن, باهم اشتباه كردن, اسيمه كردن, گيج كردن, دست پاچه كردن, اشفته كردن, مغشوش كردن, گيج كردن, درجواب عاجز كردن, بهت زده كردن, گيج كردن, سردرگم كردن, سرگشته كردن.

f rvirring

: شيطان سازي, خبيث كردن, گيجي, سردرگمي, بهت, حيرت, درهم ريختگي, اغتشاش, بي ترتيبي, اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي, سراسيمگي, تپش, بادناگهاني, سراسيمه كردن, اشفتن, طوفان ناگهاني, باريدن ناگهاني, درهم و برهم, قطعه موسيقي درهم اميخته و نامرتب, مسلله غامض, سوء تفاهم, سرگشتگي, حيراني, حيرت, بهت.

f rvisning

: تبعيد, اخراج.

f rvittra

: هوا, تغيير فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل يابرگزاركردن.

f rvrida

: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن.

f rvrida/sno/vrida

: از شكل انداختن, كج كردن, پيچاندن.

f rvridning/frvr ngning

: اعوجاج.

f rvrrande

: بدشدن, تشديد.

f rvrv

: فراگيري, اكتساب, استفاده, مالكيت.

f rvrva

: بدست اوردن, حاصل كردن, اندوختن, پيداكردن.

f rvrva/inf rskaffa

: بدست اوردن, حاصل كردن, اندوختن, پيداكردن.

f ryngring

: باز جواني, دوباره جوان سازي.

f sr

: كلنگ, سرفه خشك وكوتاه, چاك, برش, شكافي كه بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود, ضربه, ضربت, بريدن,زخم زدن, خردكردن, بيل زدن, اسب كرايه اي, اسب پير, درشكه كرايه, نويسنده مزدور, جنده.

f st

: پيوسته, ضميمه, دلبسته, علا قمند, وابسته, مربوط, متعلق.

f sta/fastna

: بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن.

f sting

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

f stning

: استحكامات نظامي, سنگر, قلعه نظامي, دژ.

f stningsanlggning

: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

f stningsvall

: بارو, استحكامات, داراي استحكامات كردن, برج و بارو ساختن.

f stryk

: بزرگ, عظيم, قوي, داراي صداي ضربت.

f talig

: معدود, اندك, كم, اندكي از, كمي از (با ا).

f vlde

: حكومت معدودي از اغنيا و ثروتمندان.

fabel

: افسانه, داستان, دروغ, حكايت اخلا قي, حكايت گفتن.

fabelaktig

: افسانه اي, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

fabeldiktare

: افسانه نويس.

fabricera

: ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد.

fabrik

: كارخانه.

fabrikat

: ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد.

fabrikation

: ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد.

fabrikationsfel

: درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي.

fabriksidkare

: صاحب كارخانه, توليد كننده, سازنده.

fabriksm ssig

: كارخانه.

fabriksmrke

: علا مت تجارتي, علا مت تجارتي گذاشتن.

fabriksskorsten

: دودكش لكوموتيو, دودكش كشتي, دودكش ساختمان.

fabulera

: افسانه, داستان, دروغ, حكايت اخلا قي, حكايت گفتن.

fabuls

: افسانه اي, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

facil

: معتدل, ملا يم, ارام, ميانه رو, مناسب, محدود, اداره كردن, تعديل كردن.

facilitet

: سهولت, امكان, وسيله.

facit

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

fackelb rare

: مشعل دار.

fackf rening

: اتحاديه اصناف, اتحاديه صنفي.

fackf reningsrrelse

: پيروي از اصول وروشهاي اتحاديه اصناف.

fackf reningsrrelsen

: اصول تشكيلا ت اتحاديه, اتحاديه گرايي.

fackfrbund

: فدراسيون.

fackfreningsmedlem

: عضو اتحاديه صنفي.

fackkunnig

: ورزيده, با تجربه.

fackla

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار كردن.

fackla/ficklampa

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار كردن.

facklig

: اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.

fackverk

: استخوان بندي, چارچوب.

fackverksbro

: پل داراي اسكلت اهني.

fadd

: بي مزه, بي طعم, بيروح, خسته كننده, بيمزه, خنك, مرده, بيروح, بي حس, بي حركت.

fadd/banal

: بي مزه, بي طعم, بيروح, خسته كننده.

fadder

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامي, كفيل, متقبل, ضمانت كردن, مسلوليت را قبول كردن, باني, باني چيزي شدن.

fadderbarn

: طفلي كه در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد, فرزند خوانده, بچه تعميدي.

fader

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدري كردن, پدر, پدر روحاني (عنوان كشيشان است).

fader v r

: دعاي رباني يا دعايي كه عيسي تعليم داده.

fadermord

: قاتل والدين, خاءن به ميهن, پدر كش, پدركشي, خاءن به ميهن, پدركش.

fadermrdare

: قاتل والدين, خاءن به ميهن, پدر كش.

fadern ok nd

: بي پدر, حرامزاده, تقلبي.

faders-

: پدري, پدرانه, داراي محبت پدري, از پدر.

faders-/faderlig

: پدري, پدرانه, داراي محبت پدري, از پدر.

fadersarv

: ارث پدري, ثروت موروثي, ميراث.

faderskap

: پدري, اصليت, منشاء, اصل, صفات پدري, رفتار پدرانه, اصليت, اصل, منشاء.

fading

: محو سازي, محو شدگي.

fager

: قشنگ, زيبا, زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

fagocyt

: سلول بيگانه خوار.

fagott

: قره ني بم.

fahrenheit

: درجه حرارت فارنهايت.

fajt

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

fajtas

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

faksimil

: رونوشت عيني, دسته يا مجموعه كوچك الياف, دسته اي از رشته هاي عضلا ني كه عضله را تشكيل ميدهند.

faktig

: اوباش صفت, بي تربيت, پست.

faktisk

: راستين, حقيقي, واقعي, موجود, غير مصنوعي, طبيعي, اصل, بي خدشه, صميمي.

faktiskt

: واقعا, بالفعل, عملا, در حقيقت.

faktor

: عامل (عوامل), حق العمل كار, نماينده, فاعل, سازنده, فاكتور, عامل مشترك.

faktori

: كارخانه.

faktotum

: ادم همه كاره, خدمتكار.

faktum

: واقعيت, حقيقت, وجود مسلم.

faktura

: فاكتور, صورت حساب, سياهه, صورت, صورت كردن, فاكتور نوشتن.

fakturera

: فاكتور, صورت حساب, سياهه, صورت, صورت كردن, فاكتور نوشتن.

fakultativ

: وابسته به faculty (بمعاني گوناگون ان), اختياري, انتخابي.

fakultet

: استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري.

falang

: بندانگشت, دسته بهم فشرده پياده نظام سنگين اسلحه.

falk

: قوش, شاهين, باز, توپ قديمي.

falkdressyr

: شكار با شاهين.

falkenerare

: قوش باز, كسيكه با شاهين شكار ميكند, بازبان.

fall

: زمين خوردگي, مورد, غلا ف, ريسمان بادبان, طناب پرچم.

falla

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

falla snder

: خرد شدن, فرو ريختن.

falla undan

: چاپلوسي كردن, با چرخ كوچك مخصوص غلتاندن, چرخ.

falla/h st

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

falla/tumla/rra

: رقصيدن, جست وخيز كردن, پريدن, افتادن, لغزيدن, ناگهان افتادن, غلت خوردن, معلق خوردن, غلت, چرخش, اشفتگي, بهم ريختگي.

fallandesjuk

: صرعي, حمله اي, غشي, مبتلا به مرض صرع.

fallbila

: گيوتين, ماشين گردن زني, كاغذ بر, با گيوتين اعدام كردن.

fallen

: افتاده.

fallenhet

: استعداد, گنجايش, شايستگي, لياقت, تمايل طبيعي, ميل ذاتي.

fallera

: نبودن, نداشتن, احتياج, فقدان, كسري, فاقد بودن, ناقص بودن, كم داشتن.

fallf rdig

: مخروبه, ويران, متزلزل, ناپايدار, شل, لكنتي, بدخلق.

fallfrukt

: ميوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

fallfrukt/sk nk frn ovan

: ميوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

fallgrop

: دام, تله, گودال سرپوشيده.

fallhjd

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

fallisk

: وابسته به پرستش الت مردي, وابسته به الت رجوليت, وابسته به قضيب, كيري.

fallissemang

: خرابي, قصور, عدم موفقيت.

fallit

: افتاده.

fallos

: الت ذكور, الت تناسلي مرد, كير.

fallos-

: وابسته به پرستش الت مردي, وابسته به الت رجوليت, وابسته به قضيب, كيري.

fallsk rm

: چتر نجات, پاراشوت, پاراشوت بكار بردن.

fallsk rmsjgare

: سرباز چترباز.

fallskrmshoppare

: چتر باز, فرواينده با چتر نجات.

fallstudie

: بررسي موردي.

falna

: تحليل رفتن, روبزوال نهادن, مردن.

fals

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محيط, محل نشو ونما, اغوش, سركشيدن, حريصانه خوردن, ليس زدن, با صدا چيزي خوردن, شلپ شلپ كردن, تاه كردن, پيچيدن.

falsa

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محيط, محل نشو ونما, اغوش, سركشيدن, حريصانه خوردن, ليس زدن, با صدا چيزي خوردن, شلپ شلپ كردن, تاه كردن, پيچيدن.

falsarium

: جعل اسناد, امضاء سازي, سند, سند جعلي.

falsett

: صداي تيز, غير طبيعي.

falsifiera

: تحريف كردن, دست بردن در, باطل ساختن, تزوير كردن.

falsifikat

: جعلي, قلب, بدلي, جعل كردن.

falsifikation

: تحريف, تزوير.

falsk

: دروغ, كذب, كاذبانه, مصنوعي, دروغگو, ساختگي, نادرست, غلط, قلا بي, بدل, پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ.'

falsk/ej uppriktig

: دو رو, رياكار, غير صميمي, بي صداقت.

falsk/fingerad

: ساختگي, جعلي, قلا بي.

falska

: نادرست, غير موثق, غلط, حقه باز, ساختگي.

falskdeklaration

: فرار از پرداخت ماليات.

falskspelare

: برگ زن, قمار باز متقلب, برگ زن, قمارباز متقلب.

falskt spel

: حقه, كار نادرست, قتل, ادم كشي.

familj

: خانواده.

familj r

: اشنا, وارد در, مانوس, خودي, خودماني.

familje-

: فاميلي, قومي, مربوط به خانواده, خويشاوندي, خودماني, خانوادگي.

familjef rsrjare

: متكفل, كفيل خرج, نان اور.

familjefar

: بزرگ خانواده, پير قوم.

familjeliv

: حالت اهلي, زندگاني خانگي, رام شدگي.

familjenamn

: كنيه, لقب, اسم خانوادگي, نام فاميلي.

famla

: كورمالي, دست مالي, كورمالي كردن, در تاريكي پي چيزي گشتن, ازمودن.

famn/loda

: قولا ج (واحد عمق پيمايي دريايي) اندازه گرفتن, عمق پيمايي كردن, درك كردن.

famna

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل كردن, پذيرفتن, شامل بودن.

famntag

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل كردن, پذيرفتن, شامل بودن.

fams

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامي, عالي.

fana

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

fana/ban r

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

fana/fanbrare

: نشان, پرچم, علم, پرچم دار, ناوبان دوم, اشاره, دسته, گروه, سربازي كه حامل پرچم است رنگ ابي كمرنگ.

fanatiker

: شخص متعصب, داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره), داراي روح پليد, ديوانه.

fanatisk

: شخص متعصب, داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره), داراي روح پليد, ديوانه.

fanatisk/fanatiker

: شخص متعصب, داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره), داراي روح پليد, ديوانه.

fanatism

: تعصب, كوته فكري, تعصب, هوا خواهي, غيرت, شوق واشتياق.

faner

: روكش, چوب مخصوص روكش مبل و غيره, لا يه نازك چوب, جلا ء, روكش زدن به.

faner/fernissa

: روكش, چوب مخصوص روكش مبل و غيره, لا يه نازك چوب, جلا ء, روكش زدن به.

fanera

: روكش, چوب مخصوص روكش مبل و غيره, لا يه نازك چوب, جلا ء, روكش زدن به.

fanerogam

: گياه تخمدار, گياه گلدار.

fanfar

: هياهو, نمايش در فضاي باز.

fanflykt

: ترك خدمت, گريز, فرار, بيوفايي.

fanflykting

: فراري, ناسپاس.

fann

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

fanskap

: عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.

fanstyg

: عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.

fantasi

: اثر يا تصنيف (ادبي و موسيقي يا نمايشنامه) ازيك شخصيت خيالي, اثرخيالي, فانتزي, گزاف گويي, اغراق, قوه مخيله, وهم, هوس, نقشه خيالي, وسواس, ميل, تمايل, فانتزي.

fantasier

: بوالهوسي, هوس, تلون مزاج, وسواس.

fantasifull

: واهي, خيالي, ذوقي, هوس باز, هوس اميز, دمدمي, پرپندار, پر انگاشت, داراي قوه تصور زياد.

fantasirik

: پرپندار, پر انگاشت, داراي قوه تصور زياد.

fantasma

: حاصل خيال و وهم, تصور خام, شبح, روح, تصوير ذهني, ظاهر فريبنده, سايه.

fantasmagori

: منظره خيالي وعجيب وغريب ومجلل, مناظر متغير اشياء, تخيلا ت پي در پي ومتغير.

fantast

: ادم خيالي, نويسنده خيالپرست, ادم دمدمي.

fantastisk

: شكستن هيدروكربورهاي متشكله نفت خام و تبديل ان به هيدروكربورهاي سبكتر, خيالي, خارق العاده, اعلي, بسيار خوب, بزرگ اندازه, عالي, خوب,(پرعف): پيشوندي است بمعني مربوط ببالا - واقع درنوك چيزي - بالا يي - فوق - برتر -مافوق -ارجح - بيشتر و ابر, اخرين نقطه, درجه يك, اعلي, شگرف, ترسناك, مهيب, فاحش, عجيب, عظيم.

fantastiska

: خيالي, خارق العاده.

fantastiskt

: خيالي, خارق العاده.

fantastiskt/fantastiska

: خيالي, خارق العاده.

fantom

: خيال, منظر, ظاهر فريبنده, شبح, خيالي, روح

far

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدري كردن.

fara

: خطر, قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن, مخاطره, خطر, مسلله بغرنج, گرفتاري حقوقي, خطر, مخاطره, بيم زيان, مسلوليت, درخطر انداختن, در خطر بودن.

fara fram som en galning

: ديوانگي كردن, وحشيگري كردن, داد و بيداد.

farad

: فاراد, واحد گنجايش برق.

farao

: فرعون, نوعي ابجو قوي.

farbar

: گذرپذير, قابل قبول, قابل عبور.

farbroderlig

: مربوط بدايي, مانند دايي, طرف, مرتهن ياگروگير.

farbror

: عمو, دايي, عم.

farbror/morbror

: عمو, دايي, عم.

farfar

: پدر بزرگ يا مادر بزرگ, جد يا جده.

farfar/morfar

: پدر بزرگ.

fargalt

: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي.

farhga

: درك, فهم, بيم, هراس, دستگيري, بيم, شبهه, عدم اطمينان, ترس, بدگماني.

faris

: زهد فروش, رياكار, فريسي.

fariseisk

: وابسته به فريسي, رياكارانه.

farkost

: اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.

farled

: شياردار كردن, دريا, كندن (مجرا يا راه), هرگونه نقل وانتقال چيز يا انديشه ونظر و غيره, ترعه, مجرا, خط مشي, ابراه, مسير ابي, راه ابي, مسيردريايي و رودخانه اي.

farlig

: پرخطر, خطرناك, زيرك, موذي, خيلي مهيب, بسيار, مخاطره اميز, خطرناك.

farm

: كشتزار, مزرعه, زمين مزروعي, پرورشگاه حيوانات اهلي, اجاره دادن به (با out), كاشتن زراعت كردن در.

farmaceut

: داروگر, داروشناس, داروفروش, داروساز.

farmaceutisk

: دارويي, وابسته به داروسازي, دارو.

farmaci

: مبحث داروها, داروگري, داروشناسي, داروخانه, انباردارو, داروسازي.

farmakolog

: داروشناس.

farmakologi

: داروشناسي.

farmakop

: كتاب دستور داروسازي, دارونامه.

farmare

: كشاورز.

farmor/mormor

: مادر بزرگ, نه نه جا, مادر بزرگ, مثل مادر بزرگ رفتار كردن, مادر بزرگ, ننه جان, پير زن يا پير مرد.

fars

: نمايش خنده اور, تقليد, لودگي, مسخرگي, كار بيهوده.

fars faster

: خاله پدري, خاله مادري, عمه پدري, عمه مادري.

farsa

: بابا, باباجان, اقاجان.

farsartad

: خنده اور, مضحك, مسخره اميز.

farsarv

: ارث پدري, ثروت موروثي, ميراث.

farsot

: بيماري طاعون, ناخوشي همه جاگير, افت.

fart

: گام, قدم, خرامش, شيوه, تندي, سرعت, گام زدن, با گامهاي اهسته و موزون حركت كردن قدم زدن, پيمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو كردن, ذوق, حرارت, استعداد, زنده دلي, سبك روحي, صدايي شبيه جيغ, جيغ شديد و تند, زور, قدرت, انرژي, روح, گرمي, جيغ كشيدن.

fart/impuls

: نيروي جنبش, عزم, انگيزه.

fart/kl m

: حال, نيرو, بشاشت, چالا كي, نيرو دادن.

fartbegrnsning

: سرعت مجاز, حداكثر سرعت مجز در جاده ها وغيره.

fartd re

: داغ, سوزان, سريع الحركت, تحريك كننده, برافروزنده.

fartgrns

: سرعت مجاز, حداكثر سرعت مجز در جاده ها وغيره.

fartminskning

: كاهش سرعت.

fartvidunder

: بادپا, تندرو.

fartygsbef lhavare

: سروان, ناخدا, سركرده.

farv l/avsked

: بدرود, وداع, خدا نگهدار, خداحافظ, توديع, توديع كردن.

farvl

: خدا حافظ, خدانگهدار, بخدا سپرديم, خداحافظي, وداع, بدورد, خطابه توديعي.

faryngal

: وابسته به حلق يا گلو, حلقي.

faryngit

: التهاب حلق, التهاب گلو.

fas

: منظر, وجهه, صورت, لحاظ, پايه, مرحله, دوره تحول وتغيير, اهله قمر, جنبه, وضع, مرحله اي كردن.

fasa/skrckv lde

: دهشت, ترس زياد, وحشت, بلا, بچه شيطان.

fasad

: نماي سر در, جبهه, نماي خارجي, نماي ساختمان, حريم, جلو خان, ميدان, پيشاني, وابسته به پيشاني, وابسته بجلو, قدامي.

fasadbekldnad

: علا ءم رياضي (مثل ض و +), روكش, نما, رويه.

fasan

: قرقاول, مرغ بهشتي.

fasansfull

: مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش.

fasav ckande

: ترس اور, وحشتناك, مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش.

fascination

: شيدايي, افسون, جذبه.

fascinera

: مجذوب كردن, شيدا كردن, دلربايي كردن, شيفتن, افسون كردن.

fascism

: اصول عقايد فاشيست, حكومت فاشيستي.

fascist

: فاشيست.

fascistisk

: فاشيست.

fasett

: صورت كوچك, سطوح كوچك جواهر و سنگهاي قيمتي, تراش, شكل, منظر, بند, مفصل.

fasettera

: صورت كوچك, سطوح كوچك جواهر و سنگهاي قيمتي, تراش, شكل, منظر, بند, مفصل.

fasfrskjutning

: تغيير زاويه فاز.

fashionabel

: شيك, مدروز, خوش سليقه.

faslig

: وحشتناك, بد.

fason

: ريخت, شكل دادن.

fasonera

: ريخت, شكل دادن.

fast

: شركت, تجارتخانه, كارخانه, موسسه بازرگاني, استوار, محكم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت كردن, استوار كردن, سخت, سفت و محكم, نرم نشو, جدي, جامد, صلب, .

fast egendom

: مستقل, دارايي غير منقول, ملك.

fast n

: اگرچه, گرچه, هرچند, بااينكه, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.

fast tillbeh r

: چيز ثابت, اثاثه ثابت, لوازم نصب كردني.

fast/sker

: جامد, ز جسم, ماده جامد, سفت, سخت, مكعب, سه بعدي, محكم, استوار, قوي, خالص, ناب, بسته, منجمد, سخت, يك پارچه, مكعب, حجمي, سه بعدي, توپر, نيرومند, قابل اطمينان.

fasta

: تودرتو, اشيانه اي.

fasta kostnader

: بالا سري, هوايي.

fastan

: 04 روز پرهيز وروزه كاتوليك ها, صيام, ماه روزه.

faster

: عمه, خاله, زن دايي, زن عمو.

fastetid

: تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا.

fasthet

: ثبات واستحكام, جمود, استحكام, استواري, سختي, سفتي.

fasthet/snabbhet/f stning

: تندي, سرعت, محكمي, استواري, سفتي.

fasthllande

: بند, عقربك, چفت, ميخ, گير, گيره, قلا ب.

fastighetsm klare

: دلا ل معاملا ت ملكي.

fastighetssktare

: سرپرست, مستحفظ, سرايدار.

fastkedja

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

fastkila

: گوه باگوه نگاه داشتن, با گوه شكافتن, از هم جدا كردن.

fastlagen

: 04 روز پرهيز وروزه كاتوليك ها, صيام, ماه روزه.

fastlags-

: وابسته به چله, روزهاي پرهيز وروزه, بي گوشت, لا غر, نحيف, ناگوار, حزن اور.

fastland

: قاره, خشكي, بر, قطعه اصلي, قطعه.

fastmer

: سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

fastmera

: سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

fastnagla

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

fastnar

: چسبنده, چسبيده, چسبدار.

fastnar/bindemedel

: چسبنده, چسبيده, چسبدار.

fastrotad

: ثابت, مقطوع, ماندني.

fastsittande

: ثابت, مقطوع, ماندني.

fastsittande vid

: چسبندگي, الصاق, هواخواهي, تبعيت, دوسيدگي, چسبندگي.

fastst lla

: كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون.

fastst llelse

: ثبوت, تثبيت, حاشيه, ريشه, لوازم, فروع, اثاثه.

faststllbar

: قابل تحقيق, اثبات پذير, محقق شدني.

faststtning

: چفت و بست, چفت, بست, بند, يراق در.

fasttagande

: واگير, فريبنده, جاذب.

fat

: مقدار خيلي زياد.

fatal

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم.

fatalism

: اعتقاد به سرنوشت.

fatalist

: معتقد به سرنوشت.

fatbur

: انبار, مخزن, انبار كالا.

fatt

: چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به.

fatta

: فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم.

fattad

: تركيب شده, مركب, ارام, خونسرد.

fattbar

: قابل فهم, تصور كردني, ممكن, امكان پذير.

fattig

: فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.

fattig/pank

: بي پول, تهيدست.

fattig/stackars

: فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.

fattigbssa

: صندوق اعانه.

fattigdom

: تنگدستي, نداري, تهيدستي, بي چيزي, فقر, تندگستي, فقر, فلا كت, تهيدستي, كميابي, بينوايي.

fattighjon

: گدا, بي نوا, معسر يا عاجز از پرداخت.

fattighus

: گداخانه, نوانخانه, كارگاه, كارخانه, محل كار, اردوي كار, نوانخانه.

fattigkvarter

: محله كثيف, خيابان پر جمعيت, محلا ت پر جمعيت وپست شهر

fattiglapp

: گدا, بي نوا, معسر يا عاجز از پرداخت.

fattigt

: بطور فقيرانه, بطور ناچيز, بطور غير كافي.

fattning/lugn

: ارامش, خودداري, تسلط بر نفس, خونسردي.

fattningsfrm ga

: دريافت, قوه ادراك.

faun

: رب النوع مزارع وگله كوسفند.

fauna

: كليه جانوران يك سرزمين يايك زمان, حيوانات يك اقليم, جانور نامه, جانداران, زيا.

favorisera

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

favorit

: مطلوب, برگزيده, مخصوص, سوگلي, محبوب.

favr

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

fbod

: كلبه ياالونك چوبي, كلبه ييلا قي.

fda/uppeh lle

: نگهداري, تغذيه, معاش, اعانت.

fdd

: زاييده شده, متولد, اسم مفعول فعل بعار, تحمل كرده ياشده, تولد يافته, زاده, موسوم به, ناميده شده, يعني.

fdelse-

: زايشي, مولودي.

fdelsedag

: زادروز, جشن تولد, ميلا د.

fdelsem rke

: خال مادر زادي, علا مت ماه گرفتگي بر بدن, خال مادر زادي, خال گوشتي.

fdelseort

: زادبوم, مولد, تولدگاه, زادگاه.

fderne rvd

: نيايي, اجدادي.

fdernearv

: ارث پدري, ثروت موروثي, ميراث.

fdernearv

: ارث پدري, ثروت موروثي, ميراث.

fdo mne

: خوراك, غذا, قوت, طعام.

fdo mneslra

: فن پرهيز يا رژيم غذايي, مبحث اغذيه.

fdsel

: وضع حمل, زايمان.

fe

: پري, جن, افسونگري, ساحره, نصب كردن, موفق شدن, شوخي توهين اميزكردن, پاك كردن, :(علف, فاءري, فاءته=) جن, پري.

fe/tomte

: روح, شبح, جن, الهام.

feber-

: تب دار, درحال تب.

feber

: تب, هيجان, تب دار كردن.

feberfantasier

: سرسام, هذيان, پرت گويي, ديوانگي.

febersjukdom

: تب, هيجان, تب دار كردن.

feberyra

: سرسام, هذيان, پرت گويي, ديوانگي.

februari

: فوريه.

federal

: فدرال, اءتلا في, اتحادي, اتفاق.

federalism

: فدراليسم, اصل دولت اءتلا في.

federalist

: طرفدار دولت فدرال.

federation

: فدراسيون.

federerad

: متحد, وابسته, هم پيمان, هم عهد كردن, متعهد كرد, تشكيل كشورهاي متحد دادن.

feernas vrld

: جهان پريان, جن وپري.

feg

: شكست خورده, ترسو وپست, نامرد.

feg/stackare

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

feg/trol s/avflling

: تسليم شونده, ترسو, بي وفا, ناسپاس, خاءن.

feghet

: ترسويي, بزدلي, نامردي, جبن.

fegis

: هراس, وحشت, بيم, ادم ترسو, بوي بد, كج خلقي, عبوسي,طفره زدن, رم كردن بدبو كردن, دود ايجاد كردن, عصباني كردن, شلوار كوتاه بچگانه كه به بالا تنه لباسش تكمه ميشود, شلوار كوتاه.

feja

: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن.

fejd

: عداوت, دشمني, جنگ ونزاع, عداوت كردن, : (قرون وسطي) حق موروثي.

fejd/sl ktfejd

: عداوت, دشمني, جنگ ونزاع, عداوت كردن, : (قرون وسطي) حق موروثي.

fejka

: تقليد, جعل, حلقه كردن, پيچيدن, جا زدن, وانمود كردن

fejs

: صورت, نما, روبه, مواجه شدن.

fel

: غلطنامه, اصلا حيه, عدم لياقت, ناشايستگي, ناسزاواري, سرزنش, خرابي, قصور, عدم موفقيت, عيب, نقص, تقصير, خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

fel/misstag

: لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقيده نادرست, تقصير.

fela

: خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن.

fela/fiol/leka

: ويولن, كمانچه, ويولن زدن, زرزر كردن, كار بيهوده كردن.

fela/missta sig

: خطاكردن, دراشتباه بودن, غلط بودن, گمراه شدن, بغلط قضاوت كردن.

feladressera

: راهنمايي غلط كردن, گمراه كردن.

felaktig

: ناقص, ناتمام, داراي كمبود, معيوب, غلط, سفسطه اميز, معيوب, عيبناك, ناقص, مقصر, نكوهيده, نا درست, غلط, ناراست, غير دقيق, غلط دار, تصحيح نشده, معيوب, ناقص, ناجور.

felaktig anvndning av ord

: استعمال غلط وعجيب وغريب لغات, سوء استعمال كلمات.

felaktig kalla

: بنام اشتباهي صدا كردن, دشنام دادن.

felaktig uppfattning

: اعتقاد خطا, نا ايماني.

felaktighet

: كاستي, اهو, عيب, نقص, ترك كردن, مرتدشدن, معيوب ساختن.

felaktigt beteckning

: نام غلط, نام عوضي, اسم بي مسمي.

felaktigt kalla

: اشتباهي صدا كردن, غلط ناميدن, بنام اشتباهي صدا كردن, دشنام دادن.

felande

: گم, مفقود, ناپيدا.

felbar

: جايز الخطا, اشتباه كننده.

felbarhet

: جايزالخطا بودن.

felbed ma

: بدقضاوت كردن, بد داوري كردن.

felbehandling

: عمل سوء, سوء اداره, معالجه غلط.

felberkning

: محاسبه اشتباه, پيش بيني غلط.

felcitera

: غلط نقل كردن, بد نقل كردن.

felfinnare

: منقد, عيب جو, خرده گير.

felfri

: بي عيب, بي تقصير.

felkalkyl

: محاسبه اشتباه, پيش بيني غلط.

felplacera

: درجاي عوضي گذاشتن, گم كردن, جا گذاشتن.

felr kning

: محاسبه اشتباه, پيش بيني غلط, غلط شمردن, بد حساب كردن, بد تعبير كردن.

felskning

: اشكال زدايي.

felsortera

: بطور غلط يا درمحل غير مناسب بايگاني كردن.

felstava

: بااملا ي غلط نوشتن, املا ي غلط بكار بردن.

felstavning

: غلط املا يي.

felt nda

: درنرفتن (گلوله يا بمب).

feltndning

: درنرفتن (گلوله يا بمب).

feltolka

: بغلط تفسير كردن.

felunderr tta

: گمراه كردن, اطلا ع غير صحيح دادن.

fem

: عدد پنج, پنجگانه.

femdubbel

: پنج برابر.

femfaldiga

: پنج برابر, ضرب در پنج, پنجگانه, تبديل به پنج كردن.

femh rning

: پنج بر, پنج پهلو, پنج گوشه, پنج ضلعي, ارتش امريكا.

femhrnig

: پنج وجهي, جسم پنج وجهي.

feminin

: جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادين, زنان.

feminint stt

: زن صفتي.

femininum

: جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادين, زنان.

feminisera

: مونث كردن, زنانه كردن, زنانه شدن, داراي خصوصيات زنانه شدن.

feminiserad

: زن صفت, نرم, سست, بيرنگ, نامرد.

feminism

: عقيده به برابري زن ومرد, طرفداري اززنان.

feminist

: طرفدار حقوق زنان.

feministisk

: طرفدار حقوق زنان.

femkamp

: ورزشهاي پنجگانه.

femling

: پنج قلو, پنجگانه, پنج تايي.

femma

: پنج (دربازي), عدد پنج, عدد پنج, پنجگانه.

fempundsedel

: اسكناس پنج ليره اي يا پنج دلا ري.

femradig drdikt

: شعر غير مسجع پنج بندي, شعر بند تنباني.

femte

: پنجم, پنجمين.

femte moseboken

: كتاب تثنيه, سفر(سعفر) تثنيه, كتاب دوم تورات.

femtedel

: پنجم, پنجمين.

femtekolonn

: ستون پنجم, دستگاه جاسوسي.

femti

: پنجاه.

femtielfte

: بي حد و حصر, معتني به, متعدد, وافر, بيشمار.

femtielva

: بي حد و حصر, معتني به, متعدد, وافر, بيشمار.

femtio

: پنجاه.

femtioelfte

: بي حد و حصر, معتني به, متعدد, وافر, بيشمار.

femtioelva

: بي حد و حصر, معتني به, متعدد, وافر, بيشمار.

femtionde

: پنجاهم, پنجاهمين, يك پنجاهم.

femtiondedel

: پنجاهم, پنجاهمين, يك پنجاهم.

femtiondel

: پنجاهم, پنجاهمين, يك پنجاهم.

femtiotal

: پنجاه.

femtital

: پنجاه.

femton

: پانزده.

femtonde

: پانزدهمين.

femuddig

: طلسمي بشكل ستاره پنج راس.

fen-

: باله دار, پره دار, مثل باله.

fena

: پره ماهي, بال ماهي, پرك, دست, بال, پره طياره, پر, با باله مجهزكردن.

fender

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

fendert

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

fenicier

: فنيقي, اهل فنيقه.

fenicisk

: فنيقي, اهل فنيقه.

fenix

: مرغ افسانه اي منحصر بفرد, عنقا, سمندر.

fenologi

: مبحث رابطه بين اب وهوا وتغييرات حاصله در پديده هاي زيست شناسي, پديده شناسي.

fenomen

: پديده, حادثه, عارضه, نمود, تجلي, اثر طبيعي.

fenomenal

: پديده اي, حادثه اي, عارضي, عرضي, محسوس, پيدا, شگفت انگيز, فوق العاده.

fenomenologi

: پديده شناسي.

fenval

: بالن يا نهنگ سواحل اقيانوس اطلس, خوك نيمه وحشي دو رگه جنوب شرقي اتازوني.

feodal

: تيول گراي, تيولي, ملوك الطوايفي, وابسته به تيول, فلودال.

feodal-

: تيول گراي, تيولي, ملوك الطوايفي, وابسته به تيول, فلودال.

feodalisera

: ملوك الطوايفي كردن.

feodalv sen

: تيول گرايي, فلوداليسم, ملوك الطوايفي.

ferie

: روزبيكاري, تعطيل, روز تعطيل, تعطيل مذهبي.

ferieskola

: مدرسه تابستاني, كلا س تابستاني.

fermat

: مكث, توقف, وقفه, درنگ, مكث كردن.

ferment

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگيزاندن, تهييج كردن, ماده تخمير, مايه, جوش, خروش, اضطراب.

fermentera

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگيزاندن, تهييج كردن, ماده تخمير, مايه, جوش, خروش, اضطراب.

fermium

: فرميوم.

fernissa

: لا ك والكل, رنگ لا كي, لا ك والكل زدن, لا ك الكل, لا ك الكل زدن به, جلا زدن به, جلا دادن, لعاب زدن به, داراي ظاهرخوب كردن, صيقلي كردن, جلا, صيقل.

ferrit

: هيدراكسيد اهن.

fertil

: حاصلخيز, پرثمر, بارور, برومند, پربركت.

fertilitet

: حاصلخيزي, باروري.

fest-

: عيدي, جشني, وابسته به عيد, خوش.

fest/festa/kalas

: مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن.

fest/fira

: جشن, عيد, سرور, جشن گرفتن.

fest/hgtid

: جشنواره, عيد, سور, شادماني, جشني, عيدي.

fest/utflykt

: سفر تفريحي, سفر, خوش گذراني كردن, سور زدن, سفر تفريحي كردن.

festa/frossa

: شادي كردن, عياشي كردن, لذت بردن, كيف.

festa/rumla

: ميگساري, عياشي.

festande

: عياشي, خوشگذراني.

festande/uppt g

: خوشي, نشاط, مستي, شوخي, سرخوشي, ميخوارگي, ولگردي و قانوني شكني.

festgldje

: بزم, جشن وسرور.

festival

: جشنواره, عيد, سور, شادماني, جشني, عيدي.

festivitas

: بزم, جشن وسرور.

festkommitt

: هيلت يا كميته, كميسيون, مجلس مشاوره.

festlig

: جشني, اهل كيف وخوشگذراني, وابسته به جشن وعشرت, بزمي, جشني, شاد.

festlighet

: بزم, جشن وسرور.

festmltid

: مهماني, ضيافت, مهمان كردن, سور, بزم.

feston

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل يا زينت گل اراستن, با گل اراستن.

festong

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل يا زينت گل اراستن, با گل اراستن.

festt g

: صفحه نمايش, نمايش مجلل وتاريخي, مراسم مجلل, رژه.

fet

: فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن, روغني, چرب, روغن دار, چاپلوسانه, فربه, گوشتالو, چاق.

fetisch

: طلسم, اشياء ياموجوداتي كه بعقيده اقوام وحشي داراي روح بوده و موردپرستش قرارمي گرفتند, بت, صنم, خرافات, بت, طلسم, افسون, نظر قرباني.

fetischdyrkan

: اعتقاد به طلسم, خرافات.

fetischism

: اعتقاد به طلسم, خرافات.

fetknopp

: گل ناز.

fetma

: فربهي, چربي, بركت.

fett

: گريس, روغن اتومبيل, روغن, چربي, مداهنه, چاپلوسي, روغن زدن, چرب كردن, رشوه دادن.

fetthaltig

: چرب, چربي مانند.

fettisdag

: سه شنبه قبل از چهارشنبه توبه, سه روز قبل از چهارشنبه توبه.

fettsvulst

: غده, دمل, ورم روي پوست.

fettvvnad

: چرب, پيه دار, پيه مانند, روغني شده.

fez

: فينه, كلا ه قرمز منگوله دار, فس, طربوش, فينه.

ff ng

: بيهوده, پوچ, بي فايده, باطل, عبث, بي اثر, بيهوده, عبث, بيفايده, باطل, پوچ, ناچيز, جزيي, تهي, مغرور, خودبين, مغرورانه, بطور بيهوده.

ff ng/meningsls

: بيهوده, پوچ, بي فايده, باطل, عبث, بي اثر.

ff nglig

: بيهوده, عبث, بيفايده, باطل, پوچ, ناچيز, جزيي, تهي, مغرور, خودبين, مغرورانه, بطور بيهوده.

ff nglighet

: بادسري, بطالت, بيهودگي, پوچي, غرور, خودبيني.

fga bel st

: بي سواد, درس نخوانده, نادان.

fga lovande

: مايوس كننده, غيرقابل اطمينان, نوميد كننده, بدون اميد.

fgel

: پرنده, مرغ, جوجه, مرغان, اردك وحشي, غاز وحشي.

fgelhund

: اشاره گر.

fgelj gare

: مرغ گير, شكارچي پرندگان.

fgelklo

: چنگال, ناخن, پنجه, پاشنه پا, پاشنه.

fgnad

: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن.

fhund

: پست و بدون مبادي اداب بودن, ادم بي تربيت.

fiasko

: شكست مفتضحانه, ناكامي, بطري شراب.

fiber

: رشته, تار, نخ, بافت, ليف (الياف), فيبر.

fiber/virke/halt

: رشته, تار, نخ, بافت, ليف (الياف), فيبر.

fiberkost

: مواد خوراكي زبر (مثل سبوس يا دانه انار).

fiberplatta

: گچ تخته, تخته مخصوص نصب به ديواد, لا يه گچي.

fibr s

: ليفي, ريشه اي.

fibrin

: فيبرين, ماده پروتليني رشته مانند وغير محلول.

fibula

: استخوان نازك ني, قصبه صغري, ساق كوچك.

fick

: زمان گذشته فعل.تعگ

fick/skaffade

: زمان گذشته فعل.تعگ

ficka

: جيب, كيسه هوايي, پاكت, تشكيل كيسه در بدن, كوچك, جيبي, نقدي, پولي, جيب دار, درجيب گذاردن, درجيب پنهان كردن, بجيب زدن.

fickan

: جيب, كيسه هوايي, پاكت, تشكيل كيسه در بدن, كوچك, جيبي, نقدي, پولي, جيب دار, درجيب گذاردن, درجيب پنهان كردن, بجيب زدن.

fickan full

: بقدر يك جيب, يك جيب پر.

fickflaska/termosflaska

: قمقمه, فلا سك, دبه مخصوص باروت تفنگ.

fickkniv

: چاقوي جيبي.

ficklampa

: نور برق اسا وزود گذر, چراغ قوه, لا مپ عكاسي.

fickpengar

: پول جيب.

fickrknare

: حسابگر جيبي.

ficktjuv

: جيب بر.

fiende

: دشمن, عدو, خصم, دشمن كردن, دشمن, عدو, مخالف, ضد, منافي, مضر, حريف.

fiendskap

: دشمني, خصومت, عداوت, نفرت, كينه.

fientlig

: دشمن, خصومت اميز, متخاصم, ضد, دشمنانه, خصمانه, غيردوستانه, نامساعد, مضر.

fientlighet

: دشمني, عداوت, شهامت, جسارت, كينه, عداوت, خصومت, عمليات خصمانه.

fientligt infall

: تاخت و تاز, تهاجم, تاراج و حمله, تعدي.

fiesta

: جشن, روز مقدس.

fiffig

: زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.

fiffiga

: بادست انجام شده, دستي, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابك, چالا ك, ماهر, استاد در كار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

fiffla med

: تلولو خوردن, به حيله متوسل شدن, لرزاندن.

fifflare

: ادم كلا ش (كاللااسه), ادم مفتخوار, كسي كه ميچرخاند يا مي پيچاند, كسي كه اغراق ميگويد يا تحريف ميكند, گردباد, چرخان.

figur

: شكل, رقم, پيكر.

figur/siffra/r kna

: شكل, رقم, پيكر.

figuration

: ارايش, تزءين.

figurativ

: تلويحي.

figurera

: شكل, رقم, پيكر.

figurin

: پيكر كوچك, مجسمه سفالين رنگي.

figurlig

: تلويحي.

fikon/fikontrd

: انجير, چيز بي بها, ارايش, صف ارايي.

fikonl v

: برگ درخت انجير, لا پوش, مخفي كننده.

fikonsprk

: زبان ويژه, زبان صنفي ومخصوص طبقه خاص.

fiktion

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه.

fiktiv

: جعلي, ساختگي, موهوم.

fikus

: درخت كاءوچو

fil

: پرونده, بايگاني كردن.

fil

: سربند, پيشاني بند, گيس بند, قيطان, نوار, پشت مازو, اهن تنكه ياتسمه اهن, تذهيب كاري كردن, بالا يه پركردن, گچ بري, باريك ساختن, پشت مازو بريدن.

fil/rulad

: سربند, پيشاني بند, گيس بند, قيطان, نوار, پشت مازو, اهن تنكه ياتسمه اهن, تذهيب كاري كردن, بالا يه پركردن, گچ بري, باريك ساختن, پشت مازو بريدن.

fil/strvt ljud

: سوهان زدن, تراش دادن, با صداي سوهان گوش را ازردن, سوهان, صداي سوهان.

fila

: پرونده, بايگاني كردن.

filantrop

: خيرخواه بشر, ادم نيك انديش, بشردوست.

filantropi

: نوع پرستي, بشردوستي.

filantropisk

: نوع پرست, بشردوست.

filateli

: تمبر شناسي, تمبر جمع كني, جمع اوري تمبر.

filatelist

: تمبر شناس.

filatelister

: تمبر شناس.

filatelistisk

: مربوط به تمبر شناسي.

filbertnt

: فندق, درخت فندق.

filea

: سربند, پيشاني بند, گيس بند, قيطان, نوار, پشت مازو, اهن تنكه ياتسمه اهن, تذهيب كاري كردن, بالا يه پركردن, گچ بري, باريك ساختن, پشت مازو بريدن.

filhantering

: مديريت پرونده ها.

filharmonisk

: عاشق موسيقي, اركستر سمفوني, فيل هارمونيك.

filial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

filialkontor

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

filibuster

: كسي كه قانونگذاري مجلس را با اطاله كلا م و وسايل ديگر بتاخير مي اندازد.

filibustra

: كسي كه قانونگذاري مجلس را با اطاله كلا م و وسايل ديگر بتاخير مي اندازد.

filigran

: تزءيناتي بشكل ذرات ريز يا دانه هاي تسبيح كه امروزه بصورت سيم هاي ريز طلا ونقره و يا مسي در اطراف الا ت زرين وسيمين ساخته مي شود, مليله دوزي, مليله دوزي كردن.

filippik

: سخنراني تند وانتقادي.

filippinare

: اهل فيليپين, فيليپيني.

filist

: ادم هرزه, ادم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.

filkatalog

: كتاب راهنما.

film/filma

: پرده نازك, فيلم عكاسي, فيلم سينما, سينما, غبار, تاري چشم, فيلم برداشتن از.

filmf rfattare

: نويسنده نمايشنامه هاي راديويي وتلويزيوني.

filmfars

: نمايش خنده دار همراه با شوخي وسر وصدا.

filmfotograf

: عكاس, ادميكه بادوربين كار ميكند.

filmmanuskript

: نمايشنامه راديويي وسينمايي ياتلويزيوني, سند, متن سند, دستخط, متن نمايشنامه, حروف الفبا, بصورت متن نمايشنامه دراوردن.

filmregissr

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

filmroll

: بخش, طومار, رل, وظيفه, نقش.

filmrulle

: كارتريج.

filning

: سوهان كاري, ضبط, بايگاني, سيخ زني, براده.

filolog

: واژه شناس, ويژه گر در زبانشناسي تاريخي وتطبيقي.

filologi

: علم زبان, زبان شناسي تاريخي وتطبيقي واژه شناسي.

filologisk

: وابسته به واژه شناسي يازبان شناسي تاريخي وتطبيقي.

filosof

: فيلسوف.

filosofen

: فيلسوف.

filosofera

: فيلسوفانه دليل اوردن, فلسفي كردن.

filosofi

: فلسفه, حكمت, وارستگي, بردباري, تجرد.

filosofin

: فلسفه, حكمت, وارستگي, بردباري, تجرد.

filosofisk

: فلسفي.

filt

: پتو, جل, روكش, باپتو ويا جل پوشاندن, پوشاندن.

filt/matta

: قاليچه, فرش كردن.

filta

: نمد, پشم ماليده ونمد شده, نمدپوش كردن, نمد مالي كردن

filter/filtrera

: صافي.

filtrera

: تراوش كردن, نفوذ كردن, رد شدن, صاف كردن.

filtrering

: از صافي گذراندن, تصفيه, پالا يش.

filtrerpapper

: كاغذ صافي.

fimmelst ng

: ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.

fin

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, اقا منش, اصيل, نجيب, تربيت شده.

fin dam

: بانو, خانم, زن نجيب, زن باتربيت.

fin fiber

: ليف كوچك, رشته كوچك, تارچه.

fin/knslig/delikat

: ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس.

fin/trevlig

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

fina

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

final

: بخش اخر, اهنگ نهايي, اخر, عاقبت.

finans

: مالي.

finansdepartementet

: خزانه داري, گنجينه, گنج, خزانه.

finansi r

: متخصص مالي, سرمايه دار, سرمايه گذار.

finansiell

: مالي.

finansiera

: ماليه, دارايي, علم دارايي, تهيه پول كردن, دركارهاي مالي داخل شدن.

finansman

: متخصص مالي, سرمايه دار, سرمايه گذار.

finansrtt

: ماليه, دارايي, علم دارايي, تهيه پول كردن, دركارهاي مالي داخل شدن.

finansv sen

: ماليه, دارايي, علم دارايي, تهيه پول كردن, دركارهاي مالي داخل شدن.

finemang

: بزرگ, عظيم, كبير, مهم, هنگفت, زياد, تومند, متعدد, ماهر, بصير, ابستن, طولا ني.

finess

: خصيصه, ظرافت, نكته بيني, دقت, زيركي بكار بردن.

finess/knnetecken

: خصيصه.

finf rdela

: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.

finfin

: باشكوه, باجلا ل, عالي, براق, پرزرق وبرق

finger

: انگشت, باندازه يك انگشت, ميله برامدگي, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

finger/spela p

: انگشت, باندازه يك انگشت, ميله برامدگي, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

fingera

: وانمود كردن, بخود بستن, جعل كردن.

fingerad

: ساختگي, جعلي, قلا بي.

fingeravtryck

: اثر انگشت, انگشت نگاري, انگشت نگاري كردن.

fingerborg

: انگشتانه, لوله فلزي كوتاه, باندازه يك انگشتانه, يك خرده, يك جرعه.

fingerborgsblomma

: ديژيتال سرخ, گل انگشتانه.

fingerf rdighet

: زبردستي, تردستي, سبكدستي, چابكي, چالا كي, تردستي.

fingernagel

: ناخن.

fingerskiva

: شماره گرفتن, صفحه شماره گير.

fingerspets

: نوك انگشت, سرانگشت.

fingersttning

: ناخنك زني, پنجه گذاري, انگشت كاري.

fingertopp

: نوك انگشت, سرانگشت.

fingervante

: دستكش.

fingervisning

: اشاره, ايما, تذكر, چيز خيلي جزءي, اشاره كردن.

fingra

: انگشت, باندازه يك انگشت, ميله برامدگي, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

fingrande

: ناخنك زني, پنجه گذاري, انگشت كاري.

fingranska

: موشكافي كردن, مورد مداقه قرار دادن.

fingranskning

: موشكافي, بررسي, رسيدگي, مداقه, تحقيق.

finhacka

: ريزه, ريز ريز كردن, قيمه كردن, خردكردن, حرف خود را خوردن, تلويحا گفتن, قيمه, گوشت قيمه.

finhacka/tala fint/trippa

: ريزه, ريز ريز كردن, قيمه كردن, خردكردن, حرف خود را خوردن, تلويحا گفتن, قيمه, گوشت قيمه.

finhet

: اقا منشي, بزرگي, شرافت, نجابت, اصالت.

finhet/nogrannhet

: ظرافت, خوبي, دلپذيري, مطلوبي, احتياط, دقت.

fininstlla

: مدرج كردن.

finit

: متناهي, محدود.

finjustera

: معتاد كردن.

fink

: سهره وانواع ان, خانواده سهره.

fink nslig

: با احتياط, داراي تميز و بصيرت, باخرد.

fink/pigg

: چست, جلد, فرز, چابك, چالا ك, زرنگ, تردست.

finka

: زندان, محبس, محل محصور, زندان.

finknslighet

: ظرافت, دقت, نازك بيني, خوراك لذيذ.

finl ndare

: فنلا ندي, اهل كشور فنلا ند.

finlndsk

: فنلا ندي, زبان مردم فنلا ند.

finna

: پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش.

finnande

: حكم, افزار, انچه كارگر از خود بر سر كار مي برد, يافت, كشف, اكتشاف, يابش.

finnar

: جوش صورت و پوست, غرور جواني.

finne

: فنلا ندي, اهل كشور فنلا ند, جوش, كورك, عرق گز, جوش دراوردن.

finne/blemma

: جوش, كورك, عرق گز, جوش دراوردن.

finnig

: جوش دار, كورك دار.

finputsa

: گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

finrum

: اطاق پذيرايي, سالن پذيرايي.

finsk

: فنلا ندي, زبان مردم فنلا ند.

finska

: فنلا ندي, زبان مردم فنلا ند.

finsmakare

: پيرو عقيده اپيكور, ادم خوش گذران وعياش, ابيقوري, شكم پرست.

finst md

: ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس.

fint folk

: مردمان شريف, نجباء.

fint handarbete

: توري دوزي, حاشيه دوزي, برودره دوزي.

fint svart klde

: ماهوت.

fint tyg/v vnad

: بافته, بافت, نسج, رشته, پارچه ء بافته.

finta

: وانمود, نمايش دروغي, تظاهر, خدعه, فريب, حمله خدعه اميز, وانمود كردن.

fintlig

: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.

finurlig

: زيرك, ناقلا, باهوش, حيله گر, موذي, زرنگ.

fiol

: ويولن, كمانچه, ويولن زدن, زرزر كردن, كار بيهوده كردن, ويولن.

fiolspelare

: ويولن زن, ويولن نواز.

fiolstrke

: كمان, ارشه ويولون, چيز بي معني يا پوچ.

fira

: جشن گرفتن, عيدگرفتن, ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن, تقديس كردن, تجليل كردن.

firande

: جشن, برگزاري جشن, تجليل, يادبود, مجلس تذكر, مجلس يا جشن يادبود.

firmam rke

: علا مت تجارتي, علا مت تجارتي گذاشتن.

firmament

: فلك (افلا ك), اسمان, گنبد اسمان.

firning

: حالت غايب بودن, غيبت.

fis

: گوز, گوزيدن.

fisk

: ماهي, انواع ماهيان, ماهي صيد كردن, ماهي گرفتن, صيداز اب, بست زدن (به), جستجو كردن, طلب كردن.

fisk-

: مثل ماهي, ماهي دار, مورد ترديد, مشكوك.

fiska

: ماهي, انواع ماهيان, ماهي صيد كردن, ماهي گرفتن, صيداز اب, بست زدن (به), جستجو كردن, طلب كردن.

fiskaf nge

: ماهيگيري, ماهيگيري, حق ماهيگيري.

fiskaffr

: ماهي فروش.

fiskare

: ماهيگير, جانور ماهيخوار, كرجي ماهيگيري, ماهي گير, صياد ماهي, كرجي ماهيگيري.

fiskarna

: برج حوت.

fiskblsa

: صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

fiske

: ماهيگيري, ماهيگيري, حق ماهيگيري.

fisker tt

: حق ماهيگيري, محل ماهيگيري, شيلا ت.

fiskeri

: محل ماهيگيري, شيلا ت, ماهيگيري.

fisket

: ماهيگيري, ماهيگيري, حق ماهيگيري.

fiskgjuse

: هماي استخوان خوار, عقاب دريايي.

fiskhandlare

: ماهي فروش.

fiskmjl

: ماهي خشك وخورد شده كه بمصرف كود وغذاي حيوانات ميرسد.

fiskodling

: پرورش ماهي.

fiskrom

: تخم ماهي, اشپل, بذر, جرم, تخم ريزي كردن (حيوانات دريايي), توليد مثل كردن.

fiskrom/l gga rom

: تخم ماهي, اشپل, بذر, جرم, تخم ريزي كردن (حيوانات دريايي), توليد مثل كردن.

fisksoppa

: نوعي ابگوشت.

fiskstim

: پاياب, كم عمق, تنگ, كم جاي, تپه زيرابي, گروه, دسته شدن, كم ژرفا, كم عمق شدن.

fiskstjrt

: چرخاندن دم هواپيما بمنظور كاستن سرعت ان (خصوصا هنگام فرود امدن).

fisksump

: سبدماهي گيري.

fiskyngel

: تخم ماهي, اشپل, بذر, جرم, تخم ريزي كردن (حيوانات دريايي), توليد مثل كردن.

fissil

: قابل انشقاق, شكافتني.

fission

: شكافتن, انشقاق, شكستن هسته اتمي.

fistel

: ني, ناي (مخصوص موسيقي), پنجه, ناسور, زخم عميقي كه غالبابوسيله مجراي پيچاپيچي بداخل مربوط است

fitta

: كس, مهبل.

fix

: ثابت, مقطوع, ماندني.

fixa

: بطرف خود اوردن, طرفدار خود كردن, سرقت كردن, سواستفاده كردن, جرزدن, تقلب كردن.

fixade

: ثابت, مقطوع, ماندني.

fixare

: دلا ل, كارچاق كن, دواي ثبوت عكاسي.

fixativ

: ثابت كننده.

fixer-

: ثابت كننده.

fixera

: كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون, تثبيت كردن, محكم كردن, متمركز كردن.

fixerbad

: دلا ل, كارچاق كن, دواي ثبوت عكاسي.

fixering

: ثبوت, تثبيت, حاشيه, ريشه, لوازم, فروع, اثاثه.

fixeringsvtska

: دلا ل, كارچاق كن, دواي ثبوت عكاسي.

fixermedel

: دلا ل, كارچاق كن, دواي ثبوت عكاسي.

fixersalt

: هيپوسولفيت سديم, تزريق زير جلدي, سوزن تزريق زير جلدي, عامل محرك, تحريك كردن.

fixpunkt

: مميز ثابت.

fixstj rna

: ستاره ثابت, ثوابت.

fixtur

: چيز ثابت, اثاثه ثابت, لوازم نصب كردني.

fj der-

: پروبال دار, پردار, پر مانند, داراي پر وبال زيبا, .

fj derdrkt

: پرهاي زينتي, پر وبال, پرشاهين.

fj derf

: مرغ وخروس, مرغ خانگي, ماكيان.

fj derf/h ns

: مرغ, ماكيان, پرنده, پرنده را شكار كردن.

fj derltt

: پر مانند, پوشيده ازپر, شبيه به پر.

fj dermoln

: ابرطره اي, پيچك (تعندرءل) (ج.ش.) اويز, ضميمه, مژه, تاژك.

fj drande

: كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان, فنري, جهنده, قابل ارتجاع, سرچشمه وار.

fj llbestigare

: كوه نورد, كوهستاني, كوه پيما, ساكن كوه, كوه پيمايي كردن, كوه نوردي كردن.

fj llig/skalad

: پولك دار, مدرج, فلس دار.

fj llmmel

: موش صحرايي قطب شمال.

fj llpanel

: قطعات چوب كه به مصرف روكوبي ميرسد, توفال سقف.

fj llsippa

: علف مبارك از تيره گل سرخيان.

fj r

: سرد, غير صميي, كناره گير.

fj rde

: چهارمين, چهارم, چهاريك, ربع.

fj rdedelsnot

: هوس, بوالهوسي, قلا ب كوچك, قلا ب دوزندگي.

fj ril

: پروانه, بشكل پروانه.

fj rilslarv

: كرم صدپا, تراكتور زنجيري, بشكل كرم صد پا حركت كردن

fj rma

: انتقال دادن, بيگانه كردن, منحرف كردن.

fj rmare

: دورتر, پيش تر, بعلا وه, قدري, جلوتر.

fj rrkontroll

: كنترل از دور.

fj rrskdande

: روشن بيني, بصيرت.

fj rrskdare

: روشن بين, نهان بين.

fj rrstyrning

: كنترل از دور.

fj sk

: شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي.

fj t

: جاي پا, ردپا, جاپا, پي, گام, قدم, گام برداري.

fjant

: فضول, ادم فضول, نخود همه اش, پركاري, اشتغال.

fjantig

: داد وبيداد كن (براي چيزهاي جزءي), ايراد گير.

fjder

: پر, پروبال, باپر پوشاندن, باپراراستن, بال دادن, بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن.

fjder/v r

: بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن.

fjderbuske

: پر, پر ارايشي, پر كلا ه زنان, تل, باپر اراستن, ارايش دادن.

fjderlik

: پردار, با پر اراسته, شبيه پر, كركي, نرم.

fjdermoln

: ابرطره اي, پيچك (تعندرءل) (ج.ش.) اويز, ضميمه, مژه, تاژك.

fjdervikt

: ورزشكار پروزن.

fjlla

: كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن.

fjllig

: فلس مانند, فلس فلس, پولك دار, زبر, ناهموار.

fjllning

: مقياس گذاري, پيمايش.

fjllripa

: باقرقره.

fjllsj

: درياچه عميق وكوچك كوهستاني.

fjlltopp

: قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه.

fjol ret

: سال گذشته, پارسال.

fjollig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

fjompig

: زبان بسته, لا ل, گنگ, بي صدا, كند ذهن, بي معني, لا ل كردن, خاموش كردن.

fjord

: ابدره, خور, مدخل, ابدره.

fjorton

: عدد چهارده, چهارده تايي.

fjorton dagar

: دوهفته, چهارده روز, هر دو هفته يكبار.

fjortonde

: چهاردهمين, يك چهاردهم.

fjortondedel

: چهاردهمين, يك چهاردهم.

fjortondel

: چهاردهمين, يك چهاردهم.

fjrd

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

fjrdedel

: ربع.

fjrding

: چليك (مطابق يك چهارم بشكه), بشكه چوبي.

fjrilsim

: پروانه, بشكل پروانه.

fjrilslarv/larvtraktor

: كرم صدپا, تراكتور زنجيري, بشكل كرم صد پا حركت كردن

fjrmande

: انتقال مالكيت, بيگانگي, بيزاري.

fjrran

: از دور, دورا دور, .

fjrrman vrering

: كنترل از دور.

fjrrskrivare

: تله تايپ, ماشين ثبت مخابرات تلگرافي, دور نويس.

fjrt

: گوز, گوزيدن.

fjskig

: فضول, مداخله كن, فضولا نه, ناخواسته.

fjttra

: بخو, پابند, زنجير, قيد, مانع, مقيد كردن, در زير غل وزنجير اوردن.

fjun

: پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط.

fjunig

: كرك دار, مانند پر ريز, ملا يم, نرم, كركي, ريش ريش, پرزدار, خوابدار, تيره.

fjuniga

: كرك دار, مانند پر ريز, ملا يم, نرم.

f-klav

: كليدي كه زير ف وميان ث قرار ميگيرد.

fkta

: حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن.

fktkonst

: شمشير بازي.

fkunnig

: نادان.

fl /skala/skinna

: پوست كندن از, سخت انتقاد كردن.

fl

: پوست كندن از, سخت انتقاد كردن.

fl

: كره اسب, توله حيوانات, كره زاييدن.

fl ck

: لكه, اغشتن, الودن, لكه دار كردن, ريزش يا پاشيدن (لجن ياكثافت وغيره), لكه, نقطه, وصله, كه, لكه لكه كردن.

fl ck/fel

: خسارت واردكردن, اسيب زدن, لكه دار كردن, بدنام كردن, افترا زدن, نقص.

fl ck/suddighet/sudda ut

: لكه, تيرگي, منظره مه الود, لك كردن, تيره كردن, محو كردن, نامشخص بنظر امدن.

fl cka ned

: لك, لكه, داغ, الودگي, الا يش, ننگ, لكه دار كردن, چرك كردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگي.

fl ckfeber

: تيفوس, تيفوسي, حصبه اي.

fl ckfri/rostfri

: زنگ ناپذير, ضد زنگ.

fl ckig

: پيسه, ابلق, دورنگ, رنگارنگ, ناجور, خلنگ, ابلق, رنگارنگ, گوناگون, پرنده رنگارنگ, رنگ برنگ, نقطه نقطه, خال خال, پر از لكه, الوده, متناوب, چند در ميان.

fl de

: جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن, سيل, سيلا ن.

fl derbr

: اقطي (sambucus).

fl desdiagram

: نمودار جريان وسير مواد در كارخانه, نودار جريان امور صنعتي وپيچيده.

fl g

: زمان ماضي فعل.يلف

fl jt

: فلوت, شيار, فلوت زدن.

fl ka

: چاك, شكاف, درز, چاك دادن, شكافتن, دريدن.

fl kt/beundrare

: باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر.

fl mta

: نفس نفس زدن, بادهان باز دم زدن, بريده بريده نفس كشيدن, نفس بريده.

fl ns

: پخش رگه معدن, لبه بيرون امده چرخ, پيچ سر تنبوشه, پخش كردن, لبه دار كردن.

fl rd

: بادسري, بطالت, بيهودگي, پوچي, غرور, خودبيني.

fl rdfull

: بيهوده, عبث, بيفايده, باطل, پوچ, ناچيز, جزيي, تهي, مغرور, خودبين, مغرورانه, بطور بيهوده.

fl rtig

: اهل لا س زني.

fl sa

: فوت, پف, دود ويا بخار, قسمت پف كرده جامه زنانه, غذاي پف دار, مشروب گازدار, پفك, پك زدن, چپق يا سيگار كشيدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف كردن, منفجر كردن, منفجر شدن, وزش باد, وزيدن.

fl skkarr

: گوشت پشت مازو.

fl ta

: قيطان, گلا بتون, مغزي, نوار, حاشيه, حركت سريع, جنبش,جهش, ناگهان حركت كردن, جهش ناگهاني كردن, بافتن (مثل توري وغيره), بهم تابيدن وبافتن, موي سر را با قيطان ياروبان بستن.

fl tat

: زمان سوم فعل.weave

fl tkorg

: تورماهي گيري, سبد ماهي گيري, قلا ب.

fl tverk

: چپر, تركه براي ساختن سبد, تركه, جگن, نرده گذاري كردن, بستن, پيچيدن.

flabb

: قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

flabba

: قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

flack

: تخت, پهن, مسطح.

flacka omkring

: پرسه زدن, تكاپو, گشتن, سير كردن, گرديدن, سرگرداني.

fladder

: بال زني دسته جمعي, لرزش, اهتزاز, بال و پر زني, حركت سراسيمه, بال بال زدن(بدون پريدن), لرزيدن, در اهتزاز بودن, سراسيمه بودن, لرزاندن.

fladdermus

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

fladdra

: لرزيدن, سوسوزدن, پرپرزدن, جنبش, سوسو, در اهتزاز بودن.

fladdra/oro

: بال زني دسته جمعي, لرزش, اهتزاز, بال و پر زني, حركت سراسيمه, بال بال زدن(بدون پريدن), لرزيدن, در اهتزاز بودن, سراسيمه بودن, لرزاندن.

fladdra/svva

: تندرفتن, نقل مكان كردن.

fladdrande

: ملا يم, نرم, داراي روشنايي ملا يم.

flaga

: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout ياup), برفك زدن تلويزيون.

flagellant

: كسيكه براي بخشودگي از گناهان بخود شلا ق ميزند, موجود يا انگل تاژك دار.

flagellat

: تاژكدار, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تاژك دار شدن.

flageolett

: ني لبك, نايچه.

flagg

: پرچم, بيرق, علم, دم انبوه وپشمالوي سگ, زنبق, برگ شمشيري, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار كردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش كردن, پايين افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده كردن.

flagga

: پرچم, بيرق, علم, دم انبوه وپشمالوي سگ, زنبق, برگ شمشيري, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار كردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش كردن, پايين افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده كردن.

flaggduk

: پارچه سست بافت پرچمي, خطابي دوستانه, شنل بچگانه.

flaggman

: افسر دريايي, درياسالا ر, دريادار, دريابان.

flaggskepp

: كشتي حامل پرچم اميرالبحري, كشتي دريادار.

flaggspel

: چوب پرچم.

flaggst ng

: تير پرچم, ميله پرچم, چوب پرچم.

flaggv v/flaggor

: پارچه سست بافت پرچمي, خطابي دوستانه, شنل بچگانه.

flaggvv

: پارچه سست بافت پرچمي, خطابي دوستانه, شنل بچگانه.

flagig

: پوسته پوسته, ورقه ورقه, ورقه شونده, فلسي, برفكي.

flagna

: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout ياup), برفك زدن تلويزيون.

flagrant

: اشكار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقيح, زشت.

flakong

: بطري, بطري در دار كوچك.

flakvagn

: گاري كوتاه بي لبه, چهارچرخه باركشي, با چهارچرخه باركشيدن.

flambera

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه كشيدن, مشتعل شدن, تابش.

flamenco

: رقص تند كوليها اسپانيا, رقص فلا منكو.

flamingo

: فلامينگو, نوعي پرنده با پرهاي صورتي رنگ كه پاهاي لاغر و درازي دارد.

flaml ndsk

: فلمنگي, زبان فلا ندرز, اهل فلا ندرز.

flamlndare

: اهل فلا ندرز.

flamlndska

: فلمنگي, زبان فلا ندرز, اهل فلا ندرز.

flamma

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن, روشنايي خيره كننده و نامنظم, زبانه كشي, شعله زني, شعله, چراغ يانشان دريايي, نمايش, خود نمايي, باشعله نامنظم سوختن, از جا در رفتن.

flamma/l ga

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه كشيدن, مشتعل شدن, تابش.

flamning

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن.

flampunkt

: نقطه اشتعال.

flams

: سخن ناشمرده, گپ, وراجي, صداي غاز, ناشمرده حرف زدن, غات غات كردن (مثل غاز), وراجي كردن.

flamsa

: نادان, احمق, ابله, لوده, دلقك, مسخره, گول زدن, فريب دادن, دست انداختن.

flamsig

: نادان, ابله, سبك مغز, چرند, احمقانه.

flamsker

: ضد شعله, سوز, عايق شعله, ضد اتش.

flan r

: ادم ولگرد, قدم زن, پرسه زن.

flanell

: فلا نل (نوعي پارچه پشمي), جامه فلا نل يا پشمي, لباس (بخصوص شلوار)ورزش.

flanell-

: مثل فلا نل, فلا نل مانند.

flanera

: ولگردي كردن, پرسه زدن, گردش.

flank

: پهلو, تهيگاه, طرف, جناح, از جناح حمله كردن, دركنار واقع شدن.

flankera

: پهلو, تهيگاه, طرف, جناح, از جناح حمله كردن, دركنار واقع شدن.

flaska

: بطري, شيشه, محتوي يك بطري, دربطري ريختن, تنگ كوچك.

flaskhals

: تنگه, راه خيلي باريك, تنگنا, تنگراه.

flaskpropp

: چوب پنبه, سربطري, توپي, جلوگيري كننده, بادريچه بستن, باچوب پنبه بستن.

flat

: تخت, پهن, مسطح.

flat/slt/l genhet

: تخت, پهن, مسطح.

flata tallrikar

: ظروف مسطح, ظروف نقره اي سر ميز, ظروف لب تخت.

flatlus

: شپش زهار, شپشك.

flatskratt

: قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

flau

: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن.

flax

: شانس, بخت, اقبال, خوشبختي.

flaxa

: بال زني دسته جمعي, لرزش, اهتزاز, بال و پر زني, حركت سراسيمه, بال بال زدن(بدون پريدن), لرزيدن, در اهتزاز بودن, سراسيمه بودن, لرزاندن.

flaxa/smll/fiasko

: صداي تلپ, صداي چلپ, باصداي تلپ افتادن, شكست خوردن.

flck/besmitta

: لكه دار كردن, رنگ كردن, الوده شدن, لكه, ملوث كردن, فاسد كردن, عيب.

flck/prick

: لك, نقطه, خال, لكه يا خال ميوه, ذره, لكه دار كردن, خالدار كردن.

flcka

: نقطه, لكه كوچك, خال, رنگ, نوع, قسم, نقطه نقطه يا خال خال كردن.

flcka ner

: لكه دار كردن.

flckat ner

: الودن, اندودن, ملوث كردن, رنگ كردن, كثيف كردن.

flckfri

: زنگ ناپذير, ضد زنگ.

flckfritt

: بي عيب, بي لكه, بي خال.

flda

: جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن, اول, عمده, نخست, زبده, درجه يك, پيچيدن, قنداق كردن, پوشانيدن, لفافه دار كردن, پنهان كردن, بسته بندي كردن, پتو, خفا, پنهانسازي.

flder

: بزرگتر, ارشد, ارشد كليسا, شيخ كليسا.

fldesschema

: نمودار جريان وسير مواد در كارخانه, نودار جريان امور صنعتي وپيچيده.

fle

: كره اسب, شخص ناازموده, تازه كار, نوعي طپانچه.

flebit

: التهاب وريدها.

flegma

: بلغم, مخاط, خلط, سستي, بيحالي, خونسردي.

flegmatisk

: بلغمي مزاج, شخص خونسرد وبي رگ.

fler

: بيشتر, زيادتر, بيش.

flera

: چند, چندين, برخي از, جدا, مختلف, متعدد.

flerdelad

: چند جزءي.

flerdubbel

: چندين, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

flerdubbla

: چندين, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

flerfaldiga

: ضرب كردن, تكثير كردن.

flerfasig

: داراي چند نمود, چند فاز, چند حالتي.

flerniv

: چند سطحي.

fleromttad

: داراي حلقه هاي اشباع نشده.

flerrig

: هميشگي, داءمي, ابدي, جاوداني, پايا, همه ساله.

flerstavig

: چند سيلا بي, چند هجايي.

flerstavigt ord

: كلمه چند هجايي, لغت چند سيلا بي, چند هجايي.

flerstegs-

: چند مرحله اي.

flerv rd

: داراي پادگن ها يا پادتن هاي گوناگون, چند بنياني, چند ظرفيتي.

flesta

: بيشترين, زيادترين, بيش از همه.

flexibel

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغيير.

flexibel/flexibla

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغيير.

flexibilitet

: قابليت انعطاف, خمش.

flexibla

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغيير.

flexion

: صرف فعل, كجي.

flexskiva

: گرده لرزان.

flg

: لبه, ديواره, قاب عينك, دوره دار كردن, زهوارگذاشتن, لبه داريا حاشيه داركردن.

flick lder

: دختري.

flicka

: واحد شتاب برابر يك سانتي متر بر مجذور ثانيه, دختر, دختر, دختربچه, دوشيزه, كلفت, معشوقه.

flicka/t s

: دختر, زن جوان.

flickaktig

: دختروار.

flickaktiga

: دختروار.

flickebarn

: دختر, دختربچه, دوشيزه, كلفت, معشوقه.

flickjgare

: ادم هرزه, فاسق, شهوتران, شهوتراني كردن.

flicknamn

: نام خانوادگي زن پيش از شوهركردن.

flickscout

: عضو پيشاهنگي دختران, دختر پيشاهنگ.

flicktjusare

: جذاب, دلربا, افسونگر, فريبنده.

flik

: ضربه, صداي چلپ, اويخته وشل, برگه يا قسمت اويخته, زبانه كفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دري وري گفتن.

flikig

: داراي نرمه (مثل گوش), مركب از چند قطعه, داراي اويختگي, داراي غبغب يا زاءده اويخته.

flimmer

: لرزيدن, سوسوزدن, پرپرزدن, جنبش, سوسو, در اهتزاز بودن.

flimmerh r/cilie

: مژه, تاژك, مويچه, پر.

flimmerhr

: مژه, تاژك, مويچه, پر.

flimra

: تركش, تيردان, بهدف خوردن, درتير دان قرار گرفتن, لرزيدن, ارتعاش.

flin

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

flin/flina/grin/grina

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

flina

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

flinga

: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout ياup), برفك زدن تلويزيون.

flinga/flaga

: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout ياup), برفك زدن تلويزيون.

flink

: تند, چابك, فرز, چست, جلد, سريع, زنده.

flink/hndig/skicklig

: ماهر, زبردست, كاردان, چالا ك, استادانه.

flint-

: سنگ چخماقي, سخت.

flinta

: سنگ چخماق, سنگ فندك, اتش زنه, چيز سخت, سنگريزه.

flintglas

: بلور, ظرف بلور.

flintl s

: تفنگ فتيله اي, تفنگ سرپرچخماقي قديمي.

flintlsgev r

: تفنگ سرپرچخماقي قديمي.

flintskallig

: طاس, بيمو, كل, برهنه, بي لطف, ساده, بي ملا حت, عريان, كچل, طاس شدن.

flisa

: تكه باريك, تراشه, قاش, ته جاروب, اشغال, فتيله نخ, بريدن, قاش كردن, تراشه كردن, چاك خوردن, باريكه چوب, تراشه, خرده شيشه, تراشه كردن, متلا شي شدن وكردن.

flisare

: رنده نجاري, تيشه نجاري, خراط, جيك جيك كردن.

flishugg

: رنده نجاري, تيشه نجاري, خراط, جيك جيك كردن.

flishugg/flisare

: رنده نجاري, تيشه نجاري, خراط, جيك جيك كردن.

flit

: توجه, پشتكار, استقامت, مداومت, توجه و دقت مداوم, كوشش پيوسته, سعي و كوشش, پشت كار.

flit/arbetsamhet

: كوشش پيوسته, سعي و كوشش, پشت كار.

flitig

: ماهر, زبر دست, ساعي, كوشا, زحمتكش, ساعي, كوشا, درس خوان, كتاب خوان, مشتاق, خواهان, پرزحمت, بليغ, جاهد.

flja

: پيروي كردن از, متابعت كردن, دنبال كردن, تعقيب كردن, فهميدن, درك كردن, در ذيل امدن, منتج شدن, پيروي, استنباط, متابعت.

fljd/forts ttning

: پي ايند, دنباله, عقبه, نتيجه, پايان, انجام, خاتمه.

fljd/rad

: پي ايي, توالي, ترادف, رديف, جانشيني, وراثت.

fljdsats

: نتيجه, فرع, همروند.

flje

: محيط, دور و بر اطرافيان, دوستان, همراهان, همراهان, خدم وحشم, ملتزمين, نگهداري, حفظ, دنباله, رشته, همراهان, ملتزمين, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسيقي.

fljel

: بادنما, پره, كسي يا چيزي كه به اساني قابل حركت و جنبش باشد.

fljetong

: نوبتي, پياپي.

fljsam

: قابل توافق, قابل جرح و تعديل, مناسب, سازوار.

fljtist

: ني زن, فلوت زن, فلوت زن, ني زن.

flkt

: بادشمال ياشمال شرقي, بادملا يم, نسيم, وزيدن (مانند نسيم), روي هوايا اب شناور ساختن, وزش نسيم, بهوا راندن, بحركت در اوردن.

flkta

: باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر.

fll/f lla/kant/kanta

: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن.

flla

: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن.

flla

: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن.

fllgaller

: محجر يانرده كشويي, در ورودي قلعه هاي قديم, پنجره كشودار, بستن, مسدود كردن.

flmta/fl mtning

: نفس نفس زدن, تند نفس كشيدن, دم كشيدن, ضربان داشتن (قلب و غيره), ضربان, تپش.

flmtning

: نفس نفس زدن, بادهان باز دم زدن, بريده بريده نفس كشيدن, نفس بريده.

flnsa

: پخش رگه معدن, لبه بيرون امده چرخ, پيچ سر تنبوشه, پخش كردن, لبه دار كردن.

flock

: دسته, گروه (دختران).

flock/hjord/skocka sig

: رمه, گله, گروه, جمعيت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام كردن.

flocka

: رمه, گله, گروه, جمعيت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام كردن.

flocksilke

: كج, كژ, ابريشم خام, نخاله ابريشم.

flod-

: رودخانه اي, نهري, زيست كننده در رودخانه.

flod

: رودخانه.

flodbdd

: بستر رودخانه.

flodh st

: كرگدن, اسب ابي, كرگدن.

flodmynning

: دهانه رودخانه بزرگي كه شتكيل خليج كوچكي دهد, مدخل.

flodravin

: كاريز, مجرا, قنات, ناودان, جوي اسياب, دره تنگ, بوسيله مجرا ياناودان بردن.

flodvg

: موج كشند.

flopp

: صداي تلپ, صداي چلپ, باصداي تلپ افتادن, شكست خوردن.

floppa

: صداي تلپ, صداي چلپ, باصداي تلپ افتادن, شكست خوردن.

flor

: تنزيب, كريشه, تور, گازپانسمان, مه خفيف.

flora

: كليه گياهان يك سرزمين, گياه نامه, الهه گل, گيا.

florera

: تزءينات نگارشي, جلوه, رشد كردن, نشو ونما كردن, پيشرفت كردن, زينت كاري كردن, شكفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل كردن.

florett

: جاي نگين, تراشه, ته چك, سوش, فلز ورق شده, ورق, سيماب پشت اينه, زرورق, بي اثركردن, عقيم گذاردن, خنثي كردن, دفع كردن, فلز را ورقه كردن.

florettfktare

: شمشير باز.

florin

: فلورين, پول انگليس برابر با دو شيلينگ.

florshuva

: مستي, لولي, سرخوشي.

flott

: قلنبه, درجه يك, اعلي, ظريف, خيلي شيك, عالي, شيك, باسليقه, زيبا, باب روز, مطابق مد روز.

flott r

: جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن.

flott/elegant

: شيك ومد, مطابق مد روز.

flotta

: ناوگان, عبور سريع, زود گذر, بادپا, بسرعت گذشتن, تندرفتن.

flotta/marin

: دريايي, بحري, وابسته به دريانوردي, تفنگدار دريايي.

flotte

: دسته الوار شناور بر اب, دگل, قايق مسطح الواري, با قايق الواري رفتن يافرستادن.

flottig

: روغني, چرب, روغن دار, چاپلوسانه, چرب, روغني, چرب و نرم, مداهنه اميز.

flottilj

: ناوگان كوچك.

flottist

: ملوان, جاشو (كلمه مخالف لاندمان).

flottning

: شناور.

flox

: فلوكس.

flrdfri

: بي پيرايه, ساده, بي تكليف, صميمي, بيريا.

flrt

: لا س زني.

flrta

: زن باز, زن بازي كردن, دنبال زن افتادن, لا س زدن, زن دوست بودن.

fls

: باد, نفخ, بادخورده كردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته كردن ياشدن, ازنفس افتادن, : پيچاندن, پيچيدن, پيچ دان, كوك كردن(ساعت و غيره), انحناء, انحنايافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

flsig

: داراي صداي خرخر, خس خس يا خر خر كننده.

flsk

: گوشت خوك, خوك, گراز.

flta ihop

: بهم پيچيدن, بهم پيچاندن, بافتن, مثل طناب تابيدن, دراغوش گرفتن, درهم پيچيدن, درهم بافتن, درهم بافته شدن, تقاطع كردن, بهم تابيدن, بهم پيچيدگي, درهم كشبك كردن.

flte

: جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن.

fltflaska

: قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه.

fltman

: بازيكن ميدان فوتبال وغيره, صحرا نورد.

flts

: درز, بخيه.

fltslag

: جنگ صف ارايي شده, جنگ سخت تن به تن.

fltt g

: زمين مسطح, جلگه, يك رشته عمليات جنگي, لشكركشي, مبارزه انتخاباتي, مسافرت درداخل كشور.

flttj nst

: خدمات پايكار, تعمير در محل.

fltv bel

: گروهبان يكم.

fltverk/videv rk

: تركه يا چوب كوتاه, بيد سبدي, تركه اي.

fluffig

: كركي, نرم, پرمانند, پرزدار, باد كردن, پف كردن.

flug gg

: تخم مگس, نوزاد حشرات ومگس, تخم گذاشتن.

fluga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.

flugf ngare

: كاغذ سمي مگس كش.

flugig

: بدخو.

flugsmlla

: مگس كش, مگس پران, جوجه اردك.

flugsmuts

: فضله مگس, ذره, چيز جزءي وبي اهميت, داراي لكه مگس كردن.

flugsnappare

: حيوان مگس خوار, مگس گير.

flugsvamp

: قارچ سمي.

flugvikt

: مگس وزن.

flugviktare

: مگس وزن.

fluid

: سيال, روان, نرم وابكي, مايع, متحرك.

fluidisera

: باد افشان ساختن, بباد سپردن, تبديل به مايع كردن.

fluidisering

: تبديل به مايع شدن.

fluiditet

: سياليت, رواني بيان, سلا ست بيان, طلا قت لسان.

fluidum

: سيال, روان, نرم وابكي, مايع, متحرك.

fluktuation

: ترقي و تنزيل, نوسان.

fluktuera

: نوسان داشتن, روي امواج بالا وپايين رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بي ثبات بودن.

flundra

: نوعي ماهي پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا كردن, بال بال زدن, دست وپاكردن.

flundra/plumsa

: نوعي ماهي پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا كردن, بال بال زدن, دست وپاكردن.

fluor

: فلورين, فلور.

fluorera

: داراي فلوريد كردن.

fluorescens

: فلوءورسانس.

fluorescent

: فلورءورسان, لا مپ مهتابي.

fluorescera

: شفاف شدن, نور مهتابي پس دادن.

fluorescerande

: فلورءورسان, لا مپ مهتابي.

fluorid

: فلوريد, فلورور.

fluoridera

: داراي فلوريد كردن.

fluss

: سيل, سيلا ن.

flusspat

: .= etiroulf

flux

: راست, مستقيم, مستقيما.

fly

: گريختن, فرار كردن, بسرعت رفتن,.يلف

fly/fly frn

: گريختن, فرار كردن, بسرعت رفتن,.يلف

flyg

: مربوط به پرواز يا هواپيما, مربوط به دانش هوانوردي, هواپيمايي, هوانوردي.

flyg-

: مربوط به دانش هوانوردي.

flyga ver

: از روي (چيزي) عبور كردن.

flyga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.

flyga/fluga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.

flygande

: پرواز, پرواز كننده, پردار, سريع السير, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوايي.

flygande blad

: صفحه سفيد اول واخر كتاب.

flygare

: هوانورد, خلبان, اگهي روي كاغذ كوچك, پروانه موتور, پره اسياب, درحال پرواز, گردونه تيزرو.

flygblad

: بروشور, برگچه, ورقه.

flygbt

: هواپيماي ابي.

flygburen

: هوا برد, بوسيله هوا نقل و انتقال يافته.

flygd ck

: عرشه ناو هواپيمابر.

flygdla

: راسته اي از سوسماران بالدار عهد ژوراسيك سفلي تا عهد مسوزوءيك.

flygduglig

: مناسب براي پرواز.

flygel

: بال, پره, قسمتي از يك بخش يا ناحيه, گروه هوايي, هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابي, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبي, پرواز, پرش, بالدار كردن, پرداركردن, پيمودن.

flygelbyggnad

: بال, پره, قسمتي از يك بخش يا ناحيه, گروه هوايي, هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابي, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبي, پرواز, پرش, بالدار كردن, پرداركردن, پيمودن.

flygelkarl

: محور, مدار, ميله, پاشنه, مخور چرخ, عضو موثر,محور اصلي كار, نقطه اتكاء, روي چيزي چرخيدن, روي پاشنه گشتن, چرخيدن, چرخاندن, روي پاشنه چرخيدن.

flygeskader

: گروه, گروه بندي كردن.

flygf rd

: گريز, پرواز, مهاجرت (مرغان يا حشرات), عزيمت, گريز,پرواز كردن, فراركردن, كوچ كردن, يك رشته پلكان, سلسله.

flygfart

: سرعت سير هوايي.

flygfisk

: صورت فلكي ماهي پرنده, ماهي پردار.

flygflottilj

: بال, پره, قسمتي از يك بخش يا ناحيه, گروه هوايي, هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابي, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبي, پرواز, پرش, بالدار كردن, پرداركردن, پيمودن.

flygflt

: فرودگاه هواپيما, پروازگاه, فرودگاه.

flyghamn

: فرودگاه.

flyghavre

: جو دو سر, جو پيغمبري اصل.

flygkapten

: رهبر, ليدر, خلبان هواپيما, راننده كشتي, اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي, پيلوت, چراغ راهنما, رهبري كردن, خلباني كردن, راندن, ازمايشي.

flygkonst

: دانش هوانوردي.

flygkropp

: بدنه, بدنه هواپيما.

flygning

: پرواز, پرواز كننده, پردار, سريع السير, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوايي.

flygplan

: هواپيما, طياره, هواپيما.

flygplansbesttning

: كارمندان و خلبانان هواپيما.

flygplanskapning

: دزدي هواپيما وساير وساءط نقليه ومسافران ان.

flygplanskropp

: بدنه, بدنه هواپيما.

flygplats

: فرودگاه.

flygpost

: پست هوايي.

flygresa

: گريز, پرواز, مهاجرت (مرغان يا حشرات), عزيمت, گريز,پرواز كردن, فراركردن, كوچ كردن, يك رشته پلكان, سلسله.

flygs ker

: مناسب براي پرواز.

flygsjuk

: مبتلا بكسالت و بهم خوردگي مزاج در اثر پرواز.

flygtidtabell

: گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات كار, جدول ساعات كار.

flygtur

: گريز, پرواز, مهاجرت (مرغان يا حشرات), عزيمت, گريز,پرواز كردن, فراركردن, كوچ كردن, يك رشته پلكان, سلسله.

flyh nt

: ماهر, زبردست, كاردان, چالا ك, استادانه.

flykt

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي.

flyktig

: سرسري, از روي سرعت وعجله, باسرعت وبيدقتي, زود گذر, بوالهوس, دمدمي مزاج, متلون المزاج, خل, زود گذر, ناپايدار, بي دوام, زودريز, اواره, فرار.

flykting

: مهاجر, فراري, پناهنده سياسي, اواره شدن.

flykting/flyktig

: فراري, تبعيدي, بي دوام, زودگذر, فاني, پناهنده.

flyta

: جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن.

flytande

: شناور, در حركت, شناور, روان, سليس, فصيح.

flytande tillstnd

: سياليت, رواني بيان, سلا ست بيان, طلا قت لسان.

flytf rmga

: رانش, شناوري, سبكي, شادابي روح, خاصيت شناوري.

flytkropp

: جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن.

flytning

: شناور.

flytta

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان, كردن.

flytta om

: جايگرداندن.

flytta till annan bostad

: بخانه جديد رفتن.

flytta/rubba/avs tta

: جابجاكردن, جانشين(چيزي)شدن, جاي چيزي را عوض كردن, تبعيدكردن.

flyttals

: با مميز شناور.

flyttande

: كوچ كننده, مهاجر, سيار, جانور مهاجر, كوچگر.

flyttning

: فرهنگسار, حلول روح مرده در بدن موجود زنده ديگري, تبعيد, فراكوچ.

fnad

: چارپايان اهلي, مواشي وگاو وگوسفندي كه براي كشتار يافروش پرورش شود, احشام.

fnas

: پوست, سبوس, غلا ف يا كاسه گل, حقه گل, بي سبوس كردن, بي پوشش كردن.

fnasa

: پوست, سبوس, غلا ف يا كاسه گل, حقه گل, بي سبوس كردن, بي پوشش كردن.

fnasig

: فلس مانند, فلس فلس, پولك دار, زبر, ناهموار.

fnask

: قايقي كه با قلا ب ماهي ميگيرد, قلا ب انداز, دزد, جيب بر, فاحشه, فاحشه شدن, براي پول خود را پست كردن.

fnasker

: ميگو, ماهي ميگو, روبيان.

fne

: نادان, احمق, ابله, لوده, دلقك, مسخره, گول زدن, فريب دادن, دست انداختن.

fnga

: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن, گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار, بدام انداختن, تله انداختن, گول زدن, اغفال كردن, زانويي مستراح وغيره تله, دام, دريچ-ه, گير, محوطه كوچك, شكماف, نيرنگ, فريب دهان, بدام انداختن, در تله انداختن.

fnge

: اسير, گرفتار, دستگير, شيفته, دربند, محبوس, جنايتكار, زنداني, زنداني, اسير.

fngelseh la

: محبس, زندان, سياه چال, به سياه چال انداختن.

fngelsestraff

: حبس, زنداني شدن.

fngenskap/f rlossning

: تحديد, زندان بودن, زايمان, بستري.

fnglina

: نگارگر, نقاش, پيكرنگار.

fngsla

: زنجير كردن, در زنجير نهادن, محكم نگاه داشتن, مقيد ساختن, بنده كردن, بغلا مي دراوردن, شيفته كردن, اسيركردن, مفتون ساختن, در زندان نهادن, زنداني كردن, حبس كردن.

fngslande

: توقيف كننده, جالب, جاذب, حبس بودن.

fngstarm

: شاخك حساس, ريشه حساس, موي حساس جانور (مثل موي سبيل گربه), بازوچه.

fngv rdsanstalt

: زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان كردن.

fnissa

: با خنده اظهار داشتن, با نفس بريده بريده(دراثرخنده)سخن گفتن, ول خنديدن.

fnissning

: خنده تو دزديده, پوزخند زدن, ترتر خنديدن.

fnitter

: صداي مرغ درحالت تخم گذاري, غدغد (مثل غاز), وراجي, هرزه درايي, قات قات كردن.

fnittra

: با خنده اظهار داشتن, با نفس بريده بريده(دراثرخنده)سخن گفتن, ول خنديدن.

fnittra/fnitter

: خنده تو دزديده, پوزخند زدن, ترتر خنديدن.

fnoskig

: نقطه نقطه, خال خال, خل, احمق.

fnske

: اتش زنه, اتش افروز, فتيله فندك, گيرانه.

fnster

: پنجره, روزنه, ويترين, دريچه, پنجره دار كردن.

fnsterlucka/slutare

: پشت پنجره, پشت دري, حاءل, ديافراگم.

fnsterplats

: صندلي يا نشيمنگاه لب پنجره.

fnsterruta

: قطعه, تكه, قاب شيشه, جام شيشه, داراي جام شيشه كردن

fnstertittare

: نگاه كننده, فضول, اطفا كننده شهوت بانگاه.

fntratt

: شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.

fnurra

: گير, پيچ, تاب, ويژه گي, فرريز, غش, حمله ناگهاني, پيچيدن, پيچ خوردگي.

fnurra/hugskott

: گير, پيچ, تاب, ويژه گي, فرريز, غش, حمله ناگهاني, پيچيدن, پيچ خوردگي.

fnysa

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف كردن, زفير كشيدن, غريدن.

fnysning

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف كردن, زفير كشيدن, غريدن.

foaj

: سرسراي تاتر, مركز اجتماع, راهرو بزرگ, تحميل گري كردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غيره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنراني كردن, براي گذراندن لا يحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين) سخنراني وتبليغات كردن.

fobi

: ترس بيخود, بيم, انزجار, نفرت, تشويش.

fock

: بادبان عمده دگل جلو كشتي, بادبان پايين.

focka

: خاموش كردن ياشدن, محل چرخش, نقطه تحول, نقطه انحراف

fockmast

: دگل جلو وپايين كشتي, پيش دگل.

fockstag

: مهار بين پيش دگل وعرشه كشتي.

foder

: علوفه, عليق, علوفه دادن, غذا دادن, استر, استر دوزي, خط كشي, تودوزي, عليق, علوفه, خواربار, اذوقه, غذا, عليق دادن.

foder/plundra

: عليق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو براي عليق, غارت كردن, پي علف گشتن, كاوش كردن.

foderblad

: كاسبرگ.

fodral

: پوشش, غلا ف, روكش, اندود, لوله جداري, لوله محافظ, قفسه, محفظه.

fodringsgare

: مدعي, مطالبه كننده.

foga

: بستن, پيوستن, پيوست كردن, ضميمه كردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط كردن, توقيف شدن, دلبسته شدن.

fogde

: ناظر, ضابط, امين صلح يا قاضي, نگهبان دژ سلطنتي, يلوه ماده, كد خدا, كلا نتر, اغل گوسفند, مرغداني, طناب, رشته, طناب را از شكاف يا سوراخ گذراندن, از تنگنا يا جاي باريكي گذشتن, نخ را از سوراخ سوزن گذراندن, خم كردن, پيچاندن, كدخدا, ضابط شهرباني, داروغه, كلا نتر.

fogj rn

: صاحب شيره كش خانه, صاحب مشروب فروشي.

foglig

: تابع, رام شدني, قابل جوابگويي, متمايل, رام, سر براه, تعليم بردار, مطيع.

foglig/lskv rd

: مهربان, خوشخو, با ادب.

foglighet

: قبول اجابت.

fokal

: كانوني, مركزي, وابسته بكانون, موضعي.

fokaldistans

: فاصله كانوني.

fokus

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

fokusera

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

folder

: پوشه, لفاف (در كاغذ), تاه كن.

foliant

: برگ, صفحه, دفتر يادداشت, پوشه ياكارتن كاغذ, كتاب ورق بزرگ.

folie

: جاي نگين, تراشه, ته چك, سوش, فلز ورق شده, ورق, سيماب پشت اينه, زرورق, بي اثركردن, عقيم گذاردن, خنثي كردن, دفع كردن, فلز را ورقه كردن.

folie/florett

: جاي نگين, تراشه, ته چك, سوش, فلز ورق شده, ورق, سيماب پشت اينه, زرورق, بي اثركردن, عقيم گذاردن, خنثي كردن, دفع كردن, فلز را ورقه كردن.

foliera

: برگدار, برگ مانند, ورقه شده, ورقه ورقه شدن, برگ برگ شدن, برگ دادن.

foliering

: برگ شماري, برگ, برگ سازي.

folio

: برگ, صفحه, دفتر يادداشت, پوشه ياكارتن كاغذ, كتاب ورق بزرگ.

folk

: مردم, گروه, قوم وخويش, ملت, مردم, خلق, مردمان, جمعيت, قوم, ملت, اباد كردن, پرجمعيت كردن, ساكن شدن.

folk i allmnhet

: عوام الناس, توده مردم.

folkfront

: اءتلا ف احزاب دست چپي وميانه رو (درمقابل حزب اكثريت), جبهه ملي.

folkhem

: كشورداراي تشكيلا ت رفاه اجتماعي دستگيري از بينوايان.

folkhop

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم, انبوه مردم, جمعيت, غوغا, ازدحام كردن.

folkilsken

: بدسگال, بدكار, شرير, تباهكار, فاسد, بدطينت, نادرست

folklager

: كلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندي كردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه.

folklig

: محبوب, وابسته بتوده مردم, خلقي, ملي, توده پسند, عوام.

folklighet

: جلب محبوبيت عامه, محبوبيت, معروفيت.

folklor

: رسوم اجدادي, معتقدات واداب ورسوم قديمي واجدادي, افسانه هاي قومي واجدادي, فولكلور.

folklore

: رسوم اجدادي, معتقدات واداب ورسوم قديمي واجدادي, افسانه هاي قومي واجدادي, فولكلور.

folkloristik

: رسوم اجدادي, معتقدات واداب ورسوم قديمي واجدادي, افسانه هاي قومي واجدادي, فولكلور.

folkm ngd

: جمعيت, نفوس, تعداد مردم, مردم, سكنه.

folkmassa

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

folkmassa/tr ngsel

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

folkml

: لهجه.

folkmord

: كشتار دسته جمعي, قتل عام.

folkomrstning

: همه پرسي, مردم خواست, راي قاطبه مردم, مراجعه باراء عمومي, همه پرسي, رفراندم, مراجعه بارا عمومي, كسب تكليف.

folkr kning

: سرشماري, امار, احصاءيه, مميزي مالياتي.

folkras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

folkrepresentation

: مجلس, مجلس شورا, پارلمان.

folkresning

: بر خيزش, طغيان, شورش, فتنه, قيام.

folkrik

: پرجمعيت, كثيرالجمعيت, بيشمار, زياد, پر.

folkrtt

: حقوق بين الملل.

folkskoleseminarium

: دانشسرا.

folkskygg

: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن.

folkslag

: مليت, تابعيت.

folkstam

: تبار, قبيله, طايفه, ايل, عشيره, قبايل.

folkstyre

: دموكراسي, حكومت قاطبه مردم.

folktribun

: حامي ملت, سكوب سخنراني, كرسي ياميز خطابه, منبر, تريبون.

folktrngsel

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

folktro

: رسوم اجدادي, معتقدات واداب ورسوم قديمي واجدادي, افسانه هاي قومي واجدادي, فولكلور.

folkupplopp

: اشوب, شورش, فتنه, بلوا, غوغا, داد و بيداد, عياشي كردن, شورش كردن.

folkv lde

: دموكراسي, حكومت قاطبه مردم.

folkvandring

: كوچ, مهاجرت.

follikel

: برگه, كيسه يا غده وچك ترشحي يا دفعي.

fon

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن.

fond

: وجوه, سرمايه, تنخواه, ذخيره وجوه احتياطي, صندوق, سرمايه ثابت يا هميشگي, پشتوانه, تهيه وجه كردن, سرمايه گذاري كردن.

fond/fondera

: وجوه, سرمايه, تنخواه, ذخيره وجوه احتياطي, صندوق, سرمايه ثابت يا هميشگي, پشتوانه, تهيه وجه كردن, سرمايه گذاري كردن.

fondbrs

: بورس سهام.

fondera

: وجوه, سرمايه, تنخواه, ذخيره وجوه احتياطي, صندوق, سرمايه ثابت يا هميشگي, پشتوانه, تهيه وجه كردن, سرمايه گذاري كردن.

fondm klare

: دلا ل سهام شركتها.

fonem

: واگ, واج, حرف صوتي, صداي صوتي, صدا, صوت.

fonetik

: اواشناسي, مبحث تلفظ صوتي حرف وكلمات, صوت شناسي.

fonetiker

: اواشناس, متخصص استعمال علا ءم وحروف خاصي براي نشان دادن طرزتلفظ كلمات, صوت شناس.

fonetisk

: اوايي, مصوت, صدا دار, مربوط به تركيب اصوات.

fonograf

: صدا نگار, دستگاه ضبط صوت, گرامافون, گرام.

fonologi

: واجگان, صدا شناسي, دانش دگرگوني صدا در زبان.

font

: فواره, منبع, مخزن, يكدست حروف هم شكل وهم اندازه (درچاپخانه).

fontn

: منبع, فواره, منشاء, مخزن, چشمه, سرچشمه.

for

: رفت.

fora

: بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن.

force majeure

: قوه قهريه.

forcera

: تسريع.

fordom

: سابقا, قبلا, پيشتر, قبلا.

fordom/f rr

: پيشتر, قبلا.

fordomdags

: پيشتر, قبلا.

fordon

: وسيله نقليه, ناقل, حامل, رسانه, برندگر, رسانگر.

fordons-

: وابسته به وساءط نقليه, وابسته به رسانه يابرندگر.

fordran

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

fordringsgare

: بستانكار, طلبكار, ستون بستانكار.

forehand

: قسمت ممتاز, مزيت, سرعمله, مباشر, سروسينه ودست اسب, جلودار, پيشتاز, شوتي كه در بازي تنيس به توپ زده ميشود.

forell

: ماهي قزل الا, ماهي قزل الا گرفتن.

form

: ريخت, شكل دادن.

form/formul r

: شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

formad

: بشكل درامده, به شكل درامده, تشكيل شده, به شكل دراورده شده, از كار دراورده, ساخته.

formaldehyd

: فرمالدءيد, بفرمول.OHCH

formalisera

: رسمي كردن.

formalisering

: انطباق با ايين واداب ظاهري, رسمي سازي.

formalitet

: رسميت, تشريفات, رعايت اداب ورسوم.

formatera

: قطع, اندازه شكل, نسبت.

formaterad

: قالب دار.

formaterande

: قالب بندي.

formation

: ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

formbar

: هادي, مجرايي, كاركن, عملي, قابل اعمال, كار كردني.

formbar/smidbar

: چكش خور, نرم وقابل انعطاف.

formbrd

: قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

formel

: فورمول.

formel/recept

: فورمول.

formell

: رسمي, داراي فكر, مقيد به اداب ورسوم اداري, تفصيلي, عارضي, لباس رسمي شب, قرار دادي.

formell invndning

: اعتراض بصلا حيت دادگاه, تقاضاي تاخير در صدور حكم, اعتراض كننده, معترض.

formelsystem

: دستور نامه, كتاب دستور يا قاعده, كتاب نماز.

formenlig

: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن.

formera

: شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

formerare

: مداد تراش.

formering

: ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

formge

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود.

formgivare

: طراح.

formgivning

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :زيرك, حيله گر, طراحي.

formidabel

: ترسناك, سخت, دشوار, نيرومند, قوي, سهمگين.

forml s

: بي شكل, بي نظم, بدون تقسيم بندي, غير متبلور, غير شفاف, داراي ساختمان غير مشخص, بدون سيماياجنبه بخصوص, بي شكل, بي ريخت, بي ريخت, بي شكل, فاقد شكل معين, بدشكل.

formlra

: پيش امد, تصادف, اتفاق, حادثه, اصول صرف و نحو.

formning

: شكل دهي.

formsttning

: پوشش, غلا ف, روكش, اندود, لوله جداري, لوله محافظ.

formulera

: تنظيم كردن.

formulering

: قاعده سازي, دستور سازي, تبديل به قاعده رمزي, عبارت سازي, جمله بندي, كلمه بندي, بيان.

forn

: تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو.

fornengelska

: زبان انگليسي قديم.

fornforskare

: باستان شناس.

fornforskning

: باستان شناسي.

fornlig

: واقعي, بتحقيق, بحقيقت, قابل اثبات حقيقت.

forntida

: باستاني, ديرينه, قديمي, كهن, كهنه, پير, پيشين, اولي, طبيعي ودست نخورده, تر وتازه.

fors tta

: ادامه دادن.

forsa

: ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

forsa ut

: ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن.

forsa ut/spruta fram

: ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن.

forska

: جستجو, جستجو كردن.

forskare

: پژوهشگر, عالم, دانشمند.

forskning

: پژوهش, جستجو, تجسس, تحقيق, تتبع, كاوش, پژوهيدن, پژوهش كردن.

forskningsresande

: سياح, جستجوگر, مكتشف.

forsla

: حمل كردن, حامل.

forsling

: نورد.

forstmstare

: جنگلبان, جنگل نشين, جانور جنگلي.

forsythia

: هيفل, حربع, فورسينيه, ياس زرد.

forsytia

: هيفل, حربع, فورسينيه, ياس زرد.

fort/fstning

: سنگر, برج وبارو, حصار, قلعه, دژ, سنگربندي كردن, تقويت كردن, قوي.

forta

: سود, بهره تقويت, حصول.

fortbest

: ادامه دادن.

forte

: هنر, جنبه قوي, لبه تيز شمشير, بلند, موسيقي بلند.

fortf rdig

: از روي عجله, ضروري.

fortfara

: ادامه دادن.

fortfarande

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

fortfarande/nnu

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

fortgende

: دوام, ادامه, تناوب بدون انقطاع.

fortifikation

: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

fortissimo

: صداي بلند, خيلي بلند.

fortl pande

: مداوم, لا ينقطع.

fortleva

: درنگ كردن, تاخير كردن, دير رفتن, مردد بودن, دم اخر را گذراندن.

fortplanta

: پخش كردن, پخش شدن, رواج دادن.

fortplantning

: پخش, ترويج.

fortplantningsduglig

: مولد, تناسلي.

forts tta

: ادامه دادن, پيش رفتن, رهسپار شدن, حركت كردن, اقدام كردن, پرداختن به, ناشي شدن از, عايدات, جريان عمل, اقدام, پيشرفت, طرز, روند.

forts tter

: محصول, عايدات, وصولي, سود ويژه, حاصل فروش.

forts ttningsvis

: بيشتر, ديگر, مجدد, اضافي, زاءد, بعلا وه, بعدي, دوتر,جلوتر, پيش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پيشرفت كردن, كمك كردن به.

fortsatta

: مداوم, لا ينقطع.

fortskaffa

: حمل كردن, حامل.

fortskrida

: پيشرفت, پيشرفت كردن.

fortstt

: متهور, مترقي, پيش رونده, نشانه ترقي, بفرماييد, .= نععرگ تهگءل:

fortsttande

: دوام, ادامه, تناوب بدون انقطاع.

fortsttning

: ادامه, تمديد, مداوم, لا ينقطع.

fortuna

: چيزجزءي واندك, چيز بيهوده, ناقابل.

fortunaspel

: چيزجزءي واندك, چيز بيهوده, ناقابل.

fortvara

: ادامه دادن.

forum

: ميدان, بازار, محل اجتماع عموم, دادگاه, محكمه, ديوانخانه.

fosfat

: فسفات, نمك اسيد فسفريك, فسفات زدن به.

fosfor

: فسفر (بعلا مت اختصاري p), جسم شب تاب, جسم تابنده

fosfor-

: فسفري, تابنده, شبيه فسفر, شب تاب, فسفري, تابنده, فسفردار.

fosforescens

: تابندگي فسفري, روشنايي, شب تابي.

fosforescent

: تابنده (مثل فسفر), شب تاب, درخشان.

fosforescerande

: تابنده (مثل فسفر), شب تاب, درخشان.

fosforsyra

: اسيد فسفريك.

fosgen

: گاز بيرنگ سمي بفرمول.lCOC2

fossil

: سنگواره, فسيل, مربوط بادوار گذشته.

fossilisera

: فسيل شدن, در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درامدن, سخت ومتحجرشدن, كهنه شدن.

foster-

: جنيني, وابسته به جنين, جنيني, روياني.

foster

: روياني, جنيني, نارس, اوليه, جنين, رويان, جنيني, روياني.

fosterf rdrivare

: كسي كه موجب سقط جنين ميشود, سقط جنين كننده.

fosterfrdrivande

: مسقط, رشد نكرده, عقيم, بي ثمر, بي نتيجه.

fosterfrdrivning

: سقط جنين, بچه اندازي, سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده, عدم تكامل.

fosterhinna

: غشاء پوششي, نوعي روسري مشبك توري, شبكه تارعنكبوت.

fosterlandsf rrdare

: خاءن, خيانتكار.

fosterlandsf rrderi

: خيانت بزرگ.

fosterlandsk rlek

: ميهن پرستي.

fostra

: غذا, نسل, بچه سر راهي, پرستار, دايه, غذا دادن, شير دادن, پرورش دادن.

fostra/nra

: غذا, نسل, بچه سر راهي, پرستار, دايه, غذا دادن, شير دادن, پرورش دادن.

fostran

: پرورش, گرفتن مادر رضاعي, دايه گيري.

fot

: پا, قدم, پاچه, دامنه, فوت (مقياس طول انگليسي معادل 21 اينچ), هجاي شعري, پايكوبي كردن, پازدن, پرداختن مخارج.

fota

: پايه, مبنا, پايگاه.

fotarbete

: كارپايي, استفاده از پا, رفت وامد, پادوي.

fotband

: پابند قوش, پابند.

fotbehandling

: مانيكور پا, معالجه امراض دست وپا.

fotbekldnad

: پاپوش, كفش.

fotboja

: بخو, پابند, زنجير, قيد, مانع, مقيد كردن, در زير غل وزنجير اوردن.

fotboll

: بازي فوتبال, توپ فوتبال, فوتبال بازي كردن, فوتبال, بازي فوتبال.

fotbollsdomare

: داور مسابقات, داور, داوري كردن, داور مسابقات شدن.

fotbollstr ja

: برهنه كردن, محروم كردن از, لخت كردن, چاك دادن, تهي كردن, باريكه, نوار.

fotbroms

: ترمز پايي.

fotf ste/fast fot

: پايه ستون, جاي پا, موقعيت, وضع.

fotfolk

: پياده نظام, سرباز پياده.

fotfste

: جاي پا, زير پايي, جاي ثابت, پايگاه, محل استقرار پنجه پا, جاي پا, نفوذ كم

fotgavel

: تخته پله نردبان, پايه تختخواب.

fotgngare

: پياده, وابسته به پياده روي, مبتذل, بيروح.

fotkn l

: قوزك, قوزك پا.

fotled

: قوزك, قوزك پا.

fotledsring

: گلوبند, النگو.

fotnot

: پياده رو, گام زن, ولگرد, تبصره, شرح, يادداشت ته صفحه, زير نگاشت.

foto

: عكس

fotoblixt

: لا مپ پرنور فلا ش عكاسي, نور برق اسا وزود گذر, چراغ قوه, لا مپ عكاسي.

fotocell

: ياخته حساس نسبت به نور, فتوسل.

fotoelektricitet

: فتوالكتريسيته.

fotoelektrisk

: فتوالكتريك, نوري وبرقي.

fotogen

: نفت چراغ, نفت لا مپا, نفت سفيد, پارافين.

fotogenisk

: خوش عكس, ايجاد شده در اثر نور و روشنايي, روشني زا.

fotograf

: عكاس, ادميكه بادوربين كار ميكند, عكاس, عكس بردار.

fotografering

: عكاسي, عكسبرداري, لوازم عكاسي.

fotografering med teleobjektiv

: عكسبرداري از مسافات دور.

fotografi

: عكس

fotografisk

: وابسته به عكاسي, عكسي.

fotogrammetri

: مبحث اندازه گيري ومساحي از روي عكسهاي هوايي.

fotogravyr

: گراور سازي از روي شيشه عكاسي.

fotokemi

: رشته اي از علم شيمي كه درباره اثر نور در مواد شيميايي بحث مينمايد, نور شيمي.

fotokopia

: رونوشت برداري بوسيله عكاسي, فتوكپي, عكس چاپي, مواد چاپي, چاپ كردن, منتشر كردن, ماشين كردن.

fotokopiera

: رونوشت برداري بوسيله عكاسي, فتوكپي.

fotolys

: تجزيه شيميايي بر اثر نيروي تابشي.

fotometer

: روشنايي سنج, نور سنج.

fotometri

: نورسنجي.

foton

: واحد شدت نور وارده بشبكيه چشم, فوتون.

fotosfr

: نوركره, كره نور, فلك, افتاب.

fotosyntes

: نورخاست, ايجاد وتشكيل مواد الي در گياهان بكمك روشنايي, تركيب مواد بكمك نور.

fototropism

: گرايش بطرف نور, نور گرايي.

fototypi

: گراور سازي بوسيله عكاسي.

fototypi/kemigrafi

: گراور سازي بوسيله عكاسي.

fotpall

: زير پايي, جاپا, صندلي, عسلي, چهار پايه.

fotsp r

: جاي پا, اثر پا, ردپا, جاي پا.

fotspr/steg

: جاي پا, ردپا, جاپا, پي, گام, قدم, گام برداري.

fotst d

: زير پايي, جاپا.

fotsteg

: تخته پله نردبان, پايه تختخواب.

fotsvamp

: نوعي مرض قارچي انگشتان.

fotv rdsspecialist

: متخصص درمان وحفاظت پاها, پزشك پا.

fotvandra

: گردش, پياده روي, مبلغ را بالا بردن.

fotvrd

: مانيكور پا, معالجه امراض دست وپا.

fotvrta

: زگيل, زگيل گوشتي, گندمه, برامدگي.

foursome

: چهارتايي (دربازي golf), بازي گلف چهار نفري.

foxterrier

: نوعي سگ اهلي.

fr -

: وابسته به مني, نطفه اي, بدوي, اصلي.

fr

: بذر, دانه, تخم, ذريه, اولا د, تخم اوري, تخم ريختن, كاشتن.

fr

: گوسفند, چرم گوسفند, ادم ساده ومطيع.

fr alla parter f rdande

: كشتار يكديگر, كشتار متقابل, قاتل.

fr att inte/ifall

: مبادا, شايد.

fr ckhet

: گستاخي, عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن.

fr delse

: خرابي, انهدام.

fr dla

: شريف گردانيدن, شرافت دادن, بلندكردن, تجليل كردن.

fr dmjuka

: پست كردن, تحقير كردن, اهانت كردن به, پست كردن, رياضت دادن, كشتن, ازردن, رنجاندن.

fr dmjukelse

: تحقير, احساس حقارت.

fr dmjukelse/harm/kallbrand

: رياضت, پست كردن, رنج, خجلت, فساد.

fr ga

: پرسيدن, جويا شدن, خواهش كردن, براي چيزي بي تاب شدن, طلبيدن, خواستن, دعوت كردن, پرسش كردن, جويا شدن, باز جويي كردن, رسيدگي كردن, تحقيق كردن, امتحان كردن, استنطاق كردن

fr geformulr

: پرسشنامه.

fr gesport

: امتحان, ازمايش كردن, چيز عجيب, مسخره كردن, شوخي, پرسش و ازمون.

fr h ra

: از فاصله دور شنيدن, استراق سمع كردن.

fr jd

: خوشي, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادي كردن, خوشحالي كردن, لذت بردن از, شادي, وجد.

fr jdefull

: شاد.

fr ka

: افزودن, زياد كردن, علا وه كردن, زياد شدن, تقويت كردن

fr ka sig

: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.

fr kne

: لكه, لك صورت, كك مك, خال, داراي كك مك كردن, خالدار شدن.

fr kning

: افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, تكثير, ازدياد.

fr lder

: پدر يا مادر, والدين, منشاء, بعنوان والدين عمل كردن.

fr ldra-

: والديني, وابسته به پدر ومادر.

fr ldrad

: كهنه, منسوخ, متروك, قديمي, كهنه, منسوخ, مهجور, غيرمتداول, متروك.

fr ldrahem

: خانه, منزل, مرزوبوم, ميهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه.

fr ldrals

: طفل يتيم, بي پدر و مادر, يتيم كردن.

fr ldraskap

: پدري, والديني, مقام والدين, وظايف والدين.

fr lsare

: فديه دهنده, رهايي بخش, نجات دهنده, باز خريدگر, نجات دهنده, ناجي.

fr lskelse

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

fr lsningsarm

: تشكيلا ت مسيحيان كه هدفش تبليغ ديني وكمك بفقرا است.

fr mja

: ترفيع دادن, ترقي دادن, ترويج كردن.

fr mjare

: پيش برنده, ترقي دهنده, ترويج كننده, حامي, پشتيبان, نگهدار.

fr mlingskap

: انتقال مالكيت, بيگانگي, بيزاري.

fr mmande/bisarr

: بيگانه وار, عجيب و غريب.

fr mne

: تخمك, تخمچه, اوول.

fr mre/fram-

: پيش, پيشين, جلوي, درجلو,قبلي, : پيشوند بمعني پيش و جلو قبلا و پيشروها و واقع در جلو.

fr msta intresse

: اشغال قبلي, كار مقدم, تمايل, شيفتگي, اشتغال.

fr n

: از, بواسطه, درنتيجه, از روي, مطابق, از پيش, قطع, خاموش, ملغي, پرت, دور.

fr n d vinnings skull

: سود, پول, مال.

fr n oxford

: وابسته به دانشگاه اكسفورد.

fr n rvarande

: بزودي, عنقريب, لزوما, حتما, انا, فعلا.

fr nderlig

: تغيير پذير, بي ثبات, ناپايدار, تغيير پذير, متغير, بي قرار, بي ثبات.

fr nderlighet

: تغيير پذيري, بي ثباتي, بيقراري, تلون, تغييرپذيري.

fr ndras

: دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن.

fr ndring

: تغيير, تبديل, دگرش, دگرگوني, جهش, تغيير, دگرگوني, تحول, طغيان, انقلا ب, شورش, تغيير ناگهاني.

fr ndring

: تغيير, تبديل, دگرش, دگرگوني.

fr ndskap

: خويشي, خويشاوندي, قوم وخويشي, بستگي, نسبت.

fr nga

: تبخير كردن, تبخير شدن, بخارشدن.

fr ngning

: تبخير, بخارسازي, تبديل به بخار.

fr nkoppla

: جدا كردن, گسستن, قطع كردن.

fr nsga

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

fr nsida

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

fr nsttande

: زننده, مانع, دافع, راننده, بيزار كننده, متنفر كننده, دافع, زننده, تنفراور.

fr ntagande

: خلع يد, سلب مالكيت.

fr nvaro

: نبودن, غيبت, غياب, حالت غياب, فقدان.

fr ra

: واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن.

fr ring

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

fr sa

: فش فش, زرزر, وزوز (صداي هيزم تر هنگام سوختن), كوشش مذبوحانه, شكست, زه زدن.

fr sa/champagne

: صداي فش فش, گاز مشروبات, چابگي, سرزندگي, هيجان داشتن, گاز داشتن.

fr sch

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنك, سرد, تازه نفس, تازه كار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگي, خنك ساختن, تازه كردن, خنك شدن, اماده, سرخوش, شيرين.

fr ta

: پرخوردن.

fr ta

: خوردن (اسيدوفلزات), پوسيدن, زنگ زدن (فلزات).

fr tidig

: پيش رس, قبل از موقع, نابهنگام, نارس.

fr tning

: خوردگي (عمل شيميايي), تحليل, فساد تدريجي, زنگ زدگي

fr va

: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن, مرتكب شدن, مرتكب كردن, مقصر بودن.

fr vande

: ارتكاب.

fr vxt

: گياه تخم دار, بذر گياه.

fr/s d

: بذر, دانه, تخم, ذريه, اولا د, تخم اوري, تخم ريختن, كاشتن.

fra ver

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

fra

: زمين يامزرعه شخم زده, شيار, خط گود, شياردار كردن, شيار زدن, شخم زدن.

fra in/d rrvakt

: راهنما, راهنمايا كنترل سينما و غيره, راهنمايي كردن, يساولي كردن, طليعه چيزي بودن.

fra p tal

: سنجاق كراوات, برش, سيخ, شكل سيخ, بشكل مته, سوراخ كن, سوراخ كردن, نوشابه دراوردن (از چليك), براي نخستين بار بازكردن, بازكردن يامطرح نمودن, بسيخ كشيدن, تخلف كردن از.

frackskjorta

: پيراهن سفيد مردانه, پيراهن عصر مردانه, پيراهن لباس رسمي.

fradga

: كف, سرجوش, ياوه, سخن پوچ, كف كردن, بكف اوردن, اظهاركردن, نماياندن, صدا زدن.

fradga/skum/skumma

: كف, سرجوش, ياوه, سخن پوچ, كف كردن, بكف اوردن, اظهاركردن, نماياندن, صدا زدن.

fragil

: شكننده, ترد, نازك, لطيف, زودشكن, ضعيف.

fragment

: تكه, چيز كوچك, ريز, خرده ريز, پارچه سرقيچي.

fragmentarisk

: پاره پاره, جزء جزء, شكسته, ريز شده, ناقص.

frakt

: بار بندي, عدل بندي, بسته بندي, هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي, حمل, محموله, كالا ي حمل شده باكشتي, ترابري, حمل, كشتيراني, ناوگان.

frakt

: تحقير, اهانت, خفت, خواري.

frakt/frakta/last

: كرايه, كرايه كشتي, بار, بار كشتي, باربري, گرانبار كردن, حمل كردن, غني ساختن.

frakta

: كرايه, كرايه كشتي, بار, بار كشتي, باربري, گرانبار كردن, حمل كردن, غني ساختن.

fraktf rare

: باري, بار كننده (كشتي), بار, باركش, مكاري.

fraktfartyg

: باري, بار كننده (كشتي), بار, باركش, مكاري.

fraktfull

: اهانت اميز, مغرورانه, قابل تحقير, تحقير اميز, موهن, اهانت اور.

fraktion

: شكستن, شكستگي, ترك خوردگي, شكاف, برخه, كسر (كسور),بخش قسمت, تبديل بكسر متعارفي كردن, بقسمتهاي كوچك تقسيم كردن.

fraktionera

: تجزيه وتفكيك نمودن, برخه كردن.

fraktkostnad

: كرايه, كرايه كشتي, بار, بار كشتي, باربري, گرانبار كردن, حمل كردن, غني ساختن.

fraktsedel

: بار نامه, خط سير مسافر, راهنماي مسافرت.

fraktur

: شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

fram-

: پيش, پيشين, جلوي, درجلو,قبلي, : پيشوند بمعني پيش و جلو قبلا و پيشروها و واقع در جلو.

fram

: جلو, پيش, بطرف جلو, جلوي.

fram och tillbaka

: عقب, دور از, پس وپيش, عقب وجلو رفتن.

fram t

: از حالا, دور از مكان اصلي, جلو, پيش, پس, اين كلمه بصورت پيشوند نيز بامعاني فوق بكارميرود, تمام كردن, بيرون از, مسير ازاد, جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو, بطرف جلو, به پيش.

fram tskridande

: پيشرفت, پيشرفت كردن.

framb ra

: گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

framben

: پاچه جلو, پاي جلو حيوان, دست چارپايان.

frambesvrja/trolla

: التماس كردن به, سوگند دادن, جادو كردن.

framboesi

: بيماري مسري و عفوني حاصله در اثراسپيروكتي بنام(pertenue Treponema).

frambringa

: ثمر اوردن, بارور شدن.

framdel

: جلو, قسمت جلو, سر ودست, مقدمه.

framdriva

: بجلو راندن, سوق دادن, بردن, حركت دادن.

framdrivande

: نيروي محركه, خروج, دفع, پيش راندن, دافع, بيرون ريزنده.

framdrivning

: انگيزه اني, دژ انگيز, نيروي محركه, خروج, دفع, پيش راندن.

framf ra

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

framfall

: پايين افتادگي, سقوط, پايين افتادن.

framfaren

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

framfart

: تصاعد.

framfda

: ثمر اوردن, بارور شدن.

framflyttning

: تاخير اندازي, تعويق, موكول ببعد كردن.

framfot

: پاي جلو, دست چارپايان.

framfrande

: حمل, واگذاري, انتقال, سند انتقال, وسيله نقليه.

framfusig

: دلير, ماجراجو, جسور, باپشتكار, پر رو.

framg ng

: موفقيت, كاميابي.

framgent

: از اين پس, زين سپس, از اين ببعد.

framgngsrik

: كامياب, موفق, پيروز, نيك انجام, عاقبت بخير.

framh rda

: پشتكارداشتن, استقامت بخرج دادن, ثابت قدم ماندن, سماجت كردن, پافشاري كردن, اصرار كردن, ايستادگي.

framh va

: با اسلحه سرقت كردن, مانع شدن, قفه, توقيف.

framhrdande

: ماندگاري, پافشاري, اصرار, اصرار, ابرام, پافشاري, دوام, سماجت.

framkalla/vcka

: احضاركردن, فراخواندن, برگرداندن, بيرون كشيدن.

framkallande

: احاله بدادگاه بالا تر, احضار, احاله ء پرونده, يادگار.

framkallningsv tska

: ظاهر كننده عكس, توسعه دهنده.

framkasta

: بيرون انداختن.

framkomlig

: گذرپذير, قابل قبول, قابل عبور.

framkomma

: ظاهرشدن, پديدار شدن.

framkomst

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

framleva

: زندگي كردن, زيستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, داير.

framlgga/inkomma/underst lla

: تسليم كردن, اراءه دادن, تسليم شدن.

framliden

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

framlnges

: بطرف جلو, به پيش.

framlocka

: بيرون كشيدن, استخراج كردن, استنباط كردن.

framlykta

: چراغ جلو ماشين.

frammarsch

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frammatning

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.

frammumla

: من من, غرغر, لند لند, سخن زير لب, من من كردن, جويده سخن گفتن, غرغر كردن.

framom

: پيش, جلو, درامتداد حركت كسي, روبجلو, سربجلو.

frampressa

: عصاره گرفتن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, اقتباس كردن, شيره, عصاره, زبده, خلا صه.

framprovocera

: تحريك كردن, دامن زدن, برانگيختن, برافروختن, خشمگين كردن.

framryckning

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frams ga

: شمرده سخن گفتن, مفصل دار كردن, ماهر در صحبت, بندبند.

framsida

: روي سكه, روي اسكناس, روي هر چيزي, طرف مقابل, قضيه تالي, معكوس.

framskjutande

: برامده, متورم, باد كرده.

framskjutande del

: پيش امدگي, پيش رفتگي, جلو افتادگي, تحميل.

framskjuten

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

framskrida

: پيشرفت, پيشرفت كردن.

framskriden

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

framst

: برجسته بودن, دوام اوردن, ايستادگي كردن, برجسته, عالي.

framst ende

: متمايز, برجسته, برجسته, بلند, متعال, بزرگ, والا مقام, هويدا.

framst na

: ناله, فرياد, گله, شكايت, ناله كردن, ناليدن.

framsteg

: پيشرفت, پيشرفت كردن.

framstegsfientlig

: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.

framstegsman

: مترقي, ترقي خواه, تصاعدي, جلو رونده.

framstegsv nlig

: مترقي, ترقي خواه, تصاعدي, جلو رونده.

framstlla p syntetisk vg

: تركيب كردن, اميختن, تركيب شدن, هم گذاري كردن.

framstt

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

framstupa

: متمايل, مستعد, مهيا, درازكش, دمر.

framsynthet

: پيش بيني, دور انديشي, مال انديشي, بصيرت.

framtand

: دندان پيشين, ثنايا.

framtass

: پنجه پاي جلو (حيوانات), پنجه دست حيوانات.

framtid

: اينده, مستقبل, بعدي, بعد اينده, اتيه, اخرت.

framtida

: اينده, مستقبل, بعدي, بعد اينده, اتيه, اخرت.

framtida hndelse

: اخرت, عاقبت, اينده, نسل اينده.

framtida/bortre

: بعدي, انطرف, در درجخ دوم اهميت, نهان.

framtoning

: مجسمه, تمثال, شكل, پنداره, شمايل, تصوير, پندار, تصور, خيالي, منظر, مجسم كردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن.

framtr dande

: ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر, برجسته, والا.

framtrda

: ظاهرشدن, پديدار شدن.

framtriktad

: بسوي جلو, به پيش, بجلو.

framtrnga

: نفوذ كردن در, بداخل سرايت كردن, رخنه كردن.

framtstr vande

: دلير, ماجراجو, جسور, باپشتكار, پر رو.

framtvinga

: بزورگرفتن, بزور تهديد يا شكنجه گرفتن, اخاذي كردن, زياد ستاندن.

framvisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

franc

: فرانك (واحد پول), امتياز, حق مخصوص, حق انتخاب, حق راي.

franciskaner

: وابسته بدسته راهبان فرقه فرانسيس مقدس.

frandliga

: روحاني كردن, بطور معنوي تفسير كردن.

frank

: رك گو, بي پرده حرف زن, رك, بي پرده, صريح, نيرومند,مجاني, چپانيدن, پركردن, اجازه عبور دادن, مجانا فرستادن, معاف كردن, مهر زدن, باطل كردن, مصون ساختن

frankera

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

frankfurterkorv

: كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو, سوسيس.

frankisk

: فرنگي.

frankofil

: فرانسه دوست, هواخواه فرانسه.

frankra

: لنگر, لنگر كشتي.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محكم شدن, بالنگر بستن يانگاه داشتن.

frans

: حاشيه, سجاف, كناره, حاشيه دار كردن, ريشه گذاشتن به, چتر زلف, چين, لبه.

frans/kanta

: حاشيه, سجاف, كناره, حاشيه دار كردن, ريشه گذاشتن به, چتر زلف, چين, لبه.

fransa

: حاشيه, سجاف, كناره, حاشيه دار كردن, ريشه گذاشتن به, چتر زلف, چين, لبه.

fransk

: خلا ل كردن (باقلا وامثال ان), مقشر كردن, : فرانسوي, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوي كردن.

fransk nougat

: شيريني بادام دار, نان بادامي.

franska

: خلا ل كردن (باقلا وامثال ان), مقشر كردن, : فرانسوي, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوي كردن.

fransman

: مرد فرانسوي.

franstalta

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن.

fransysk

: خلا ل كردن (باقلا وامثال ان), مقشر كردن, : فرانسوي, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوي كردن.

frappant

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

frappera

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

frapperande

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

frarbeta

: پستاكردن, مهيا ساختن, مجهز كردن, اماده شدن, ساختن.

frare/drivrutin

: محرك, راننده.

frarga/framkalla

: تحريك كردن, دامن زدن, برانگيختن, برافروختن, خشمگين كردن.

frargelseklippa

: سنگ لغزش, مانع, موجب لغزش, سبب سقوط.

fras

: عبارت.

fras-

: عبارتي, مربوط به كلمه بندي.

frasa

: صداي برگ خشك, خش خش كردن, صدا كردن, صدا در اوردن از, صداي برگ خشك ايجادكردن.

fraseologi

: عبارت پردازي, كلمه بندي, انشاء, فهرست, سبك.

frasera

: عبارت.

frasig

: مجعد شدن, موجداركردن, حلقه حلقه كردن, چيز خشك وترد, ترد, سيب زميني برشته, ترد, مجعد, پرچين وشكن.

frasmakare

: ادم پرحرف و ياوه گو, ادم روده دراز.

fraternisera

: دوست بودن, برادري كردن, متفق ساختن, برادري دادن.

fraternisering

: اخوت, دوستي كردن, برادري.

frb lt

: مضطرب, پريشان, گيج, سر در گم

frb n

: ميانجي گري, پايمردي, شفاعت, وساطت, پادرمياني.

frb ttra

: بالا بردن, افزودن, زيادكردن, بلندكردن, بهبودي دادن, بهتر كردن, اصلا ح كردن, بهبودي يافتن, پيشرفت كردن, اصلا حات كردن.

frb ttra

: بهتر كردن, اصلا ح كردن, چاره كردن, بهتر شدن, بهبودي يافتن.

frb ttring

: بهبودي, بهتر شدن, بهتري, بهبودي, اصلا ح, بهبود, افزايش, بالا بردن, بهبود, پيشرفت, بهترشدن, بهسازي.

frb ttringsbar

: كمال پذير.

frband

: نوار زخم بندي, با نوار بستن.

frbannad

: نفرين شده, ملعون و مطرود.

frbannelse/avsky

: نفرت, تنفر, نفرين, لعنت, مايه ء نفرت, زشتي.

frbaskad

: مبهوت, لعنت شده, نفرين شده, مضطرب, پريشان, گيج, سر در گم

frbaskat

: لعنت كردن, لعنت, فحش, بسيار, خيلي, لعنت شده, نفرين شده, نفرين كردن.

frbaskat

: لعنت كردن, لعنت, فحش, بسيار, خيلي.

frbena

: استخواني شدن, استخواني كردن, سخت كردن.

frbening

: تشكيل استخوان, مرحله تشكيل استخوان.

frberedande

: استانه اي, اوليه, مقدمات, مقدماتي, ابتدايي, امتحان مقدماتي, پستايش, امادش, تهيه, تدارك, تهيه مقدمات, اقدام مقدماتي, اماده سازي, امادگي, امايشي, تداركي.

frberedelsearbete

: كاري كه با بيل انجام ميدهند, زحمات اوليه كار

frbete

: مرتع گوسفند, چراگاه گوسفند.

frbida

: پيشخدمتي كردن, خدمت رسيدن و خدمت كردن.

frbifartsled

: گذرگاه, جنبي, كنار گذاشتن.

frbilliga

: ازقيمت كاستن, ارزان شدن, تحقير كردن, ناچيز شمردن.

frbinda med varandra

: بهم پيوستن, بهم وصل كردن.

frbindelse

: پيوستگي, اتحاد, وصلت, پيمان بين دول, بستگي, اتصال, التزام, تعهد نامه, سپرده التزامي, وجه الضمانه, كسيكه كفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد,مقاطعه كاركفن ودفن, متعهد, كسيكه طرح ياكاري رابعهده ميگيرد, جواب گو, مسلول, كارگير.

frbindlig

: اماده خدمت, حاضر خدمات, مهربان, اجباري, الزامي.

frbipasserande

: رهرو, عابر, رهگذر(مخصوصا بطور اتفاقي), گذرنده, زود گذر, فاني, بالغ بر, در گذشت.

frbiseende

: اشتباه نظري, سهو, از نظر افتادگي.

frbittra

: تلخ كردن, ناگوار كردن, بدتر كردن.

frbjuda

: قدغن كردن, منع كردن, بازداشتن, اجازه ندادن (adj): ملعون, مطرود, منع كردن, ممنوع كردن, تحريم كردن, نهي, تبعيد كردن, ممنوع ساختن, تحريم كردن, نهي كردن, بد دانستن, بازداشتن از.

frbjuda

: قدغن كردن, منع كردن, بازداشتن, اجازه ندادن (adj): ملعون, مطرود.

frbjuder

: زننده, نفرت انگيز, دافع, ناخوانده, نامطبوع, ترسناك, شوم, مهيب, عبوس, بدقيافه, نهي كننده.

frbjudna

: ممنوع.

frblekna

: محو كردن, محو شدن.

frblinda

: واله و شيفته, از خود بيخود, احمقانه, شيفته و شيدا شدن, از خود بيخود كردن.

frbliva

: ماندن, باقيماندن.

frbluffande

: بهت اور, شگفت انگيز, شگفت, حيرت اور, عجيب, گزاف.

frborga

: پنهان كردن, نهان كردن, نهفتن.

frbruka

: مصرف كردن, خرج كردن, صرف كردن, مصرف كردن.

frbrukning

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

frbrylla

: پريشاني, اشفتگي, بي تصميمي, بي تصميم, بي تصميم بودن, پريشان كردن.

frbryta

: تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن.

frbrytelse

: جنايت, گناه, جرم, تقصير, تبه كاري, بزه.

frbud

: قدغن, تحريم, منع, جلوگيري, ممنوعيت, نهي, حكم بازداشت, حكم نهي, حكم اداري, بازداشتن, محجور كردن, نهي كردن, ممنوعيت, منع, ترك, منع, تخطله, تبعيد, محكوميت, محروميت.

frbund

: واحد راه پيمايي كه تقريبا مساوي 4/2 تا 6/4 ميل است, اتحاديه, پيمان, اتحاد, متحد كردن, هم پيمان شدن, گروه ورزشي.

frbunds-

: فدرال, اءتلا في, اتحادي, اتفاق.

frbyta

: دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن.

frck

: گستاخ, چشم سفيد, پر رو.

frd

: سفر, مسافرت, سياحت, سفر كردن.

frd ck

: قسمت جلو عرشه كشتي.

frd lja/hyckla

: تلبيس كردن, تدليس كردن, پنهان كردن, وانمودكردن, بهانه كردن, ناديده گرفتن.

frd ma

: محكوم كردن, محكوم شدن.

frd mande

: لعنت اميز.

frd md

: بي برگ, نفرت انگيز, لعنتي, بادخورده, ملعون, منفور, نفرين شده, دوزخي, جهنمي, ملعون.

frd mda

: دوزخي, جهنمي, ملعون.

frd melse

: محكوميت, لعن, لعنت شدگي.

frd mma

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

frd mning

: سد, ديواري كه براي جلوگيري از اب دريا مي سازند (در هلند), اب بند, بند اب, پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

frd mning/damm

: بند, سدي كه سطح اب را بلند كند, خاكريز.

frd mt

: دوزخي, جهنمي, ملعون.

frd rv

: مايه ء هلا كت, زهر(درتركيب), جاني, قاتل, مخرب زندگي, تباهي, فنا, نيستي, مرگ روحاني, نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن.

frd rva

: تباه كردن, فاسد كردن, اسيب رساندن, زيان رساندن, معيوب كردن, ناقص كردن, بي اندام كردن, صدمه زدن, اسيب, منحرف كردن, از راه راست بدركردن, گمراه شدن, مرتد, بدراه, منحرف, فاسد كردن, تباه كردن, معيوب ساختن, خراب كردن, ناپاك ساختن, فاسد شدن, تباه شدن, بلا اثر كردن.

frd rvbringande

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم.

frd rvlig

: زيان اور, مضر, كشنده, نابود كننده, مهلك.

frd rvlig/desdiger

: زهرالود, مضر, موذي.

frd rvlig/skadlig

: زيان اور, اسيب رسان.

frdas genom

: پيمودن, عرضي, متقاطع.

frdbiljett

: بليط.

frdefinierad

: از پيش تعريف شده.

frdel i tennis

: برتري, بهتري, مزيت, تفوق, فرصت.

frdela proportionellt

: به نسبت تقسيم كردن, سرشكن كردن.

frdelning

: سهم, جيره, تسهيم.

frdighet

: چيره دستي, ورزيدگي, تردستي, مهارت, استادي, زبر دستي, هنرمندي, كارداني, مهارت عملي داشتن, كاردان بودن, فهميدن.

frdjupa

: گود كردن, گودشدن.

frdmekaniker

: مهندس مكانيك هواپيما, مهندس پرواز.

frdom

: تبعيض, تعصب, غرض, غرض ورزي, قضاوت تبعيض اميز, خسارت وضرر, تبعيض كردن, پيش داوري.

frdra

: تحمل كردن, برخورد هموار كردن, طاقت داشتن, مدارا كردن.

frdraga

: خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن

frdragsamhet

: تحمل, تاب.

frdriva

: بركنار كردن, دوركردن, اخراج كردن.

frdubbling

: جفت سازي, دولا يي, تكرار, دوبرابر كردن.

frdv g

: مسير چيزيرا تعيين كردن, خط سير, جاده, مسير, راه, جريان معمولي.

fre detta

: قبلي, مربوط به چندي قبل, سابق.

freb da

: پيشگويي كردن, نشانه بودن (از), حاكي بودن از, دلا لت داشتن (بر), شگون داشتن, پيش گويي كردن, تفال بد زدن, قبلا بدل كسي اثر كردن, از پيش خبر دادن, پيشگويي كردن, حاكي بودن.

freb dande

: وابسته به پيشرو بودن.

freb ra

: در دادگاه اقامه يا ادعا كردن, درخواست كردن, لا به كردن, عرضحال دادن.

frebild

: نخستين بشر, اصل ماده, نخستين افريده, نمونه اصلي, شكل اوليه, مدل پيش الگو, پيش گونه.

frebringa

: فراوردن, توليد كردن, محصول, اراءه دادن, زاييدن.

frebud/aning

: شوم.

frebygga/undanr ja

: مرتفع كردن, رفع كردن, رفع نياز كردن.

fred

: صلح وصفا, سلا متي, اشتي, صلح, ارامش.

freda

: حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

fredag

: ادينه, جمعه.

fredlig

: اشتي پذير, صلح دوست, ارام.

fredls

: ياغي, متمرد, قانون شكن, چموش, ياغي شمردن, غيرقانوني اعلا م كردن, ممنوع ساختن.

fredls

: ياغي, متمرد, قانون شكن, چموش, ياغي شمردن, غيرقانوني اعلا م كردن, ممنوع ساختن.

fredra

: ترجيح يافتن يادادن, برتري دادن, رجحان دادن, برگزيدن.

fredrag/tal

: سخن گفتن, سخنراني كردن, ادا كردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

fredragsam

: مرجح, داراي رجحان, قابل ترجيح, برتر.

fredsdomare

: قاضي صلحيه, امين صلح, دادرس دادگاه بخش.

fredsdomares mbete

: رياست كلا نتري يا دادگاه بخش, قاضي.

fredsmklare

: مصلح.

fredspipa

: پيپ يا چپق صلح (درميان سرخ پوستان).

fredsstiftare

: صلح جو, تسكين دهنده, پستانك, مصلح.

freesia

: فريزيا, يك جور گل پيازدار.

frefinnas

: زيستن, وجود داشتن, موجود بودن, بودن.

fregatt

: فرقت, كشتي بادبان دار, نوعي قايق پارويي.

fregattf gel

: مرغابي درياهاي گرمسيري كه بالهاي بلند قوي دارد.

fregiven

: بقول معروف, بنابگفته ء بعضي, منتسب به.

frejd

: دخشه.

frekvens

: بسامد, فركانس, فراواني.

frekvens/rckvidd

: شيوع مرض, انتشار (مرض), برخورد, تلا في, تصادف, وقوع, تعلق واقعي ماليات, مشموليت.

frekvensen

: بسامد, فركانس, فراواني.

frekvensmodulering

: تلفيق بسامدي.

frekvent

: تكرار شونده, زود زود, مكرر, رفت وامد زياد كردن در, تكرار كردن.

frekventera

: رءيس وار رفتار كردن, تشويق كردن, نگهداري كردن, مشتري شدن.

frekventering

: تكرار, تناوب.

frel ggande

: فرمان.

frel sa

: سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.

frel sare

: مدرس, تدريس كننده, سخنران.

frel sning

: سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.

frel sning/frel sa

: سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.

frena

: پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين, پيوستن, وصل كردن, قرين شدن, مقترن, همسر, زوج

frenad

: بهم پيوسته, متصل, متحد.

frenesi

: ديوانه كردن, شوريده كردن, اشفتن, ديوانگي اني, شوريدگي, هيجان.

frenetisk

: بي عقل, اتشي, عصباني, از كوره در رفته, اتشي, اشفته, عصباني.

frening/f rbund

: اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.

frening/umg nge

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

freningsband

: قيد.

frenklade

: ساده شده.

frenlighet/foglighet

: قبول اجابت.

frenolog

: جمجمه شناس, جمجمه خوان.

frenologi

: علم براهين جمجمه, جمجمه خواني.

fresats

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.

fresia

: فريزيا, يك جور گل پيازدار.

fresk

: نقاشي ابرنگي كردن, نقاشي ابرنگي روي گچ.

freskrift/recept

: صدور فرمان, امريه, نسخه نويسي, تجويز, نسخه.

freskriva/ordinera

: تجويز كردن, نسخه نوشتن, تعيين كردن.

fresl /pst

: اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

fresp

: غيبگويي, نبوت, پيغمبري, پيشگويي, رسالت, ابلا غ.

frespr kare

: ميانجي, پادرميان.

fresta

: اغوا كردن, فريفتن, دچار وسوسه كردن.

fresta/locka

: اغوا كردن, فريفتن, دچار وسوسه كردن.

frestande

: وسوسه انگيز, اغوا كننده, هوس انگيز.

frestare

: وسوسه گر, فريبنده, اغوا كننده, شيطان.

frestava

: ديكته كردن, با صداي بلند خواندن, امر كردن.

frestelse

: اغوا, وسوسه, فريب, ازمايش, امتحان.

fresv va

: دوباره جمع كردن, بخاطر اوردن, در بحر تفكر غوطه ور شدن, مستغرق شدن در.

fretag

: شركت.

fretagare

: تاجر, بازرگان.

fretagsledare

: مدير, مباشر, كارفرمان.

fretal

: ديباچه, مقدمه, سراغاز, اغاز, پيش گفتار, ديباچه نوشتن, رساله مقدماتي, مقدمه, سراغاز, مقدمه سخنراني, شروع.

freteelse

: پديده, حادثه, عارضه, نمود, تجلي, اثر طبيعي.

fretr da

: مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

fretr dare

: اسبق, سابق, قبلي, جد, اجداد, پيشنيان.

fretr de

: تقدم, برتري.

fretr des-

: امتيازي, امتياز دهنده, مقدم, ترجيحي, ممتاز.

fretr desrtt

: حق تقدم, برتري.

freudian

: وابسته به نظريات زيگموند فرويد.

freudiansk

: وابسته به نظريات زيگموند فرويد.

freviga

: هميشگي كردن, داءمي كردن, جاوداني ساختن.

frevisning

: نمايش, اراءه, نمايشگاه, حقوق تقاعد.

frf ljande

: تعقيب, پيگرد, تعاقب, حرفه, پيشه, دنبال, پيگيري.

frf ljande/jakt

: تعقيب, پيگرد, تعاقب, حرفه, پيشه, دنبال, پيگيري.

frf ljare

: ازار دهنده, اذيت كننده, تعقيب كننده, دنبال كننده, سراغ گير, پي كننده, كشنده.

frf ljelse

: زجر, شكنجه, ازار, اذيت.

frf lla

: اغل گوسفند.

frf ra

: ترساندن, وحشت زده شدن, ترساندن, هول دادن, وحشت زده كردن, بهراس انداختن, به بيم انداختن, اغوا كردن, گمراه كردن, از راه بدر كردن, فريفتن.

frf ra/utsvvning

: هرزگي, هرزه كردن, فاسد كردن, الواطي كردن, عياشي.

frfall/f rfalla/ruttna

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي.

frfall/vanv rd

: خرابي, ويراني.

frfalla

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي.

frfalska

: جازن, قلا بي, زنازاده, حرامزاده, چيز تقلبي ساختن (مثل ريختن اب در شير), تحريف كردن, دست بردن در, باطل ساختن, تزوير كردن.

frfalskning

: قلب زني, جعل و تزوير, استحاله, تحريف, تزوير, جعل اسناد, امضاء سازي, سند, سند جعلي.

frfarande

: رويه, پردازه.

frfaringss tt

: رويه, پردازه.

frfatta

: نوشتن, تاليف كردن, انشا كردن, تحرير كردن.

frfattare

: منصف, مولف, نويسنده, موسس, باني, باعث, خالق,نيا, :نويسندگي كردن, تاليف و تصنيف كردن, باعث شدن.

frfattare/skrivare

: نويسنده, مولف, مصنف, راقم, نگارنده.

frfattarnamn

: نام مستعار نويسنده, نام نويسندگي.

frfattning

: ساختمان ووضع طبيعي, تشكيل, تاسيس, مشروطيت, قانون اساسي, نظام نامه, مزاج, بنيه.

frfattningssamling

: كتاب نظامنامه, كتاب قانون, قوانين موضوعه.

frfela

: از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

frfina

: پالودن, تصفيه كردن, خالص كردن, تهذيب كردن, پاك شدن, تصحيح كردن.

frfining

: تهذيب, تزكيه, پالودگي.

frflugen

: وحشي, جنگلي, خود رو, شيفته و ديوانه.

frflyktigas

: تبخيرشدن, بخاركردن.

frflyta

: گذشتن, منقضي شدن, سپري شدن, سقوط.

frflytta

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

frfogande

: دسترس, دراختيار, مصرف, درمعرض گذاري.

frfriska

: تازه كردن, نيروي تازه دادن به, از خستگي بيرون اوردن, روشن كردن, با طراوت كردن.

frfrysning

: سرمازدگي, يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما.

frg

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, چرده, رنگ, شكل, تصوير, ظاهر, نما, صورت, هيلت, منظر

frg/f rga

: رنگ, رنگ زني, رنگ كردن.

frga

: رنگ, رنگ زني, رنگ كردن.

frgande

: علا مت سلوال, ادوات استفهام, پرسشي, وابسته به سلوال.

frgare

: رنگرز, رنگرز, رنگ كننده, رنگ پس دهنده.

frgasare

: كابوراتور.

frgband

: نوار, روبان, نوار ماشين تحرير, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزي, تسمه, تراشه.

frgeri

: كارخانه رنگ سازي.

frgest llare

: سوال كننده, پرسشگر.

frgglad

: خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر كيف.

frgifta

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمي, مسموم كردن.

frgklick

: اندودن, ماليدن, ناشيانه رنگ زدن.

frglag

: رنگ اميزي.

frgrena

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

frgrenas

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

frgrik

: رنگارنگ.

frgriplig

: ظالمانه, عصباني كننده, بيداد گرانه.

frgrund

: پيش نما, نزديك نما (در برابر دور نما), منظره جلو عكس, زمين جلو عمارت.

frgstark

: رنگارنگ.

frgudning

: قاءل به الوهيت شخص يا چيزي, خداسازي, ايجاد الوهيت.

frgvis

: كنجاو, فضول, پي جو.

frgyllning

: مطلا, زراندود, طلا يي, اب طلا كاري.

frh ja

: بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

frh lla

: رفتاركردن, سلوك كردن, حركت كردن, درست رفتار كردن, ادب نگاهداشتن.

frh llande

: نسبت.

frh llning

: توقف, وقفه, تعطيل, ايست, تعليق, بي تكليفي, اويزان, اويزاني, اندروا, اونگان, اندروايي, اويزش.

frh llningsregel

: جهت, سو, هدايت.

frh na

: ساختگي, تقليدي, تقليد در اوردن, استهزاء كردن, دست انداختن, تمسخر.

frh nge

: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع.

frh r

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

frh r/frh ra/frgesport/gyckla

: امتحان, ازمايش كردن, چيز عجيب, مسخره كردن, شوخي, پرسش و ازمون.

frhalare

: طفره رو, تعويق انداز.

frhand

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frhandlare

: بذركار, بذرپاش, بذر افشان, تخم گياه فروش.

frhandlare

: مذاكره كننده.

frhandlingar

: معاملا ت, شرح مذاكرات.

frhandsvisa

: پيش ديد, پيش ديد كردن, قبلا رويت كردن, اطلا ع قبلي, پيش چشي.

frhastad

: تند, عجول, بي پروا, بي احتياط, محل خارش يا تحريك روي پوست, جوش, دانه.

frhatlig

: حسودانه, منزجر كننده, نفرت انگيز, زشت.

frhindra

: باز داشتن و نهي كردن, منع كردن, مانع شدن, از بروز احساسات جلوگيري كردن.

frhindra

: جلوگيري كردن, پيش گيري كردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن.

frhindrande

: پيشگيري, جلوگيري.

frhistorisk

: پيش تاريخي, وابسته به قبل از تاريخ, ماقبل تاريخي.

frhona

: ميش, گوسفندماده.

frhoppning

: انتظار, چشم داشت, توقع, اميد, اميدواري چشم داشت, چشم انتظاري, انتظار داشتن, ارزو داشتن, اميدواربودن.

frhud

: پوست ختنه گاه, پوست ختنه گاه, غلفه.

frhuggning

: سد درختي.

frhydning

: پوشش, غلا ف, مصالح مخصوص غلا ف يا پوشش.

fri

: ازاد, مستقل, ميداني.

fria till

: اظهار عشق كردن با, عشقبازي كردن با, خواستگاري كردن, جلب لطف كردن.

friare

: خواستگاري كردن, عشقبازي كردن, عرضحال دهنده, مدعي, خواستگار.

fribiljett

: گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

fribord

: حق ادعاي مالكيت در مورد زمينهاي خالصه, غذا ومنزل مجاني.

friboren

: ازاد زاده, فرزند ازاد مرد (كه بنده نيست).

fribytare

: كسي كه قانونگذاري مجلس را با اطاله كلا م و وسايل ديگر بتاخير مي اندازد, غارتگر, چپاولگر, دزددريايي, راهزن.

frid

: صلح وصفا, سلا متي, اشتي, صلح, ارامش.

fridfull

: مسالمت اميز, ارام, صلح اميز.

fridfulla

: مسالمت اميز, ارام, صلح اميز.

fridsam

: اشتي پذير, صلح دوست, ارام.

frieri

: پيشنهاد, طرح, طرح پيشنهادي, اظهار, ابراز.

frig ra

: رها كردن, از گرفتاري خلا ص كردن, ازقيد رها كردن, از زير سلطه خارج كردن.

frige

: ازاد كردن, رها كردن, تجزيه كردن.

frigid

: بسيار سرد, منجمد, داراي اندكي تمايل جنسي.

frigiditet

: سردي, انجماد, كمي تمايل در قواي جنسي.

frigiven

: بنده ازاد شده, ازاده.

frigivning

: ازاد كردن, نجات.

frigng

: اختيار, اجازه, زدودگي, ترخيص.

frigrelse

: ازادي, رهايي, رستگاري, رهاسازي, تخليص.

frihamn

: بندر ازاد.

frihand

: بي اسباب, بي افزار, بادست باز, ازادي در تصميم.

frihandel

: تجارت ازاد, قاچاق.

friherre

: بارون, شخص مهم و برجسته در هر قسمتي.

friherrinna

: بانوي بارون, همسر بارون.

friherrlig

: مربوط به بارون, باروني.

frihet

: ازادي, استقلا ل, معافيت, اساني, رواني, ازادي, اختيار, اجازه, فاعل مختاري.

frihetsstraff

: حبس, زنداني شدن.

frihjul

: ازاد زندگي كردن, با ازادي حركت وجنبش كردن, بازادگي زيستن, بادندن خلا ص رفتن.

frihult

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

friidrott

: علم ورزش, ورزشكاري, پهلواني, زور ورزي.

frik nna

: بخشيدن (گناه), امرزيدن, عفو كردن, كسي را از گناه بري كردن, اعلا م بي تقصيري كردن, بري الذمه كردن, كسي را ازانجام تعهدي معاف ساختن, پاك كردن, مبرا كردن, تبرءه كردن, روسفيد كردن, مبرا كردن.

frikalla

: معاف, ازاد, مستثني, معاف كردن.

frikallelse

: معافيت.

frikass

: قرمه (تركي), راگوي گوشت پرنده, قليه كردن, سرخ كردن.

frikativ

: سايشي, تلفظ شده با اصطكاك نفس ووقفه تنفس.

frikativa

: سايشي, تلفظ شده با اصطكاك نفس ووقفه تنفس.

friknnande

: امرزش گناه, بخشايش, عفو, بخشودگي, تبرءه, براءت, انصراف از مجازات, منع تعقيب كيفري, تبرءه واريز, براءت ذمه, رو سفيدي, تبرءه, روسفيدي.

frikostig

: بخشنده, سخي, باسخاوت, فراوان, پربركت, سخي, گشاده دست, دست باز, سخي, بخشنده, زياد, بخشنده, كريم.

frikostig/riklig

: بخشنده, سخي, باسخاوت, خوب ومهربان.

frikostighet

: بخشش, سخاوت, انعام, اعانه, شهامت, ازادمنشي, وفور, بخشايندگي, بخشش, سخاوت, خير خواهي, گشاده دستي, بخشش, دهش, انعام, سخاوت, ازادگي, مساعدت, وسعت نظر, گشاده دستي, بخشيدگي, بخشش, بخشندگي, دهش, كرم, كرامت, بذل.

frikostigt

: سخي, بخشنده, زياد.

friktion

: سايش, اصطكاك, مالش, اختلا ف, حساسيت.

friktions-

: اصطكاكي, مالشي.

friktionskoppling

: كلا چ اصطكاكي.

frikyrklig

: معاند, منكر, مخالف, ناراضي(درامورسياسي).

frikyrkoprst

: وزير, وزير مختار, كشيش.(.vtvi): كمك كردن, خدمت كردن, پرستاري كردن, بخش كردن.

frilla

: يار, فاسق, رفيقه, عاشق, معشوقه, مول, موله.

friluftsbad

: ميعادگاه قشنگ ساحلي.

friluftsmnniska

: ورزشكار, ورزش دوست, ورزشكار جوانمرد.

frim rke

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

frimodig

: صاف و ساده, بي تزوير, رك گو, اصيل.

frimodig/ ppen

: صاف و ساده, بي تزوير, رك گو, اصيل.

frimrka

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

frimurare

: عضو فراموش خانه, فراماسيون.

frimurarloge

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

frimurarloge/inhysa

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

frimureri

: فراماسيوني.

frintelse

: نابودي.

frireligis

: مخالف, معاند.

fris

: كتيبه, حاشيه ارايشي, باكتيبه اراستن, حاشيه زينتي دادن به.

fris r

: سلماني كردن, سلماني شدن, سلماني.

fris rska

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

frisera

: پزشك, دكتر, طبابت كردن, درجه دكتري دادن به.

frisinnad

: ازاده, نظر بلند, داراي سعه نظر, روشنفكر, ازادي خواه, زياد, جالب توجه, وافر, سخي.

frisk

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنك, سرد, تازه نفس, تازه كار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگي, خنك ساختن, تازه كردن, خنك شدن, اماده, سرخوش, شيرين, سيلي زننده, خوش طعم, دوست داشتني, صداي ملچ ملوچ, صداي ماچ, مهم, فعال, كتك.

frisk/kraftig

: خوش بنيه, تندرست, قوي, شهوت انگيز.

frisk/kry/kraftig

: خوش بنيه, نيرومند, بي نقص, سالم, كشيدن, سوي ديگر بردن, روانه كردن.

friska upp

: باقلم مو رنگ كردن, معلومات خود را تجديدكردن, تجديد خاطره كردن, تازه كردن, خنك كردن, نيرو دادن.

friskna

: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

friskus

: منفجر ياخوردكننده, چيز شكفت انگيزوعجيب.

friskv rd

: طب پيشگيري, طب استحفاظي.

frisprkig

: پرحرف, رك و راست, رك, رك گو, صاف و پوست كنده, بي ريا و تزوير.

frisr/h rfrisrska

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

frist

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.

frist ende

: جدا, غير ذيعلا قه.

fristad

: پناه, پناهگاه, ملجا, پناهندگي, تحصن, پناه دادن, پناه بردن.

fristlla

: رها كردن, ازاد كردن, مرخص كردن, منتشر ساختن, رهايي, ازادي, استخلا ص, ترخيص, بخشش.

frisyr

: ارايش مو, مردي كه سلماني زنانه باشد, ارايش موي زنان بفرم مخصوصي, ارايشگر زنانه.

frita

: تبرءه كردن, مبراكردن, روسفيدكردن, معذورداشتن.

frita/fritagen

: معاف, ازاد, مستثني, معاف كردن.

fritaga

: تبرءه كردن, روسفيد كردن, برطرف كردن, اداكردن, از عهده برامدن, انجام وظيفه كردن, پرداختن و تصفيه كردن(وام و ادعا), اداي (دين) نمودن, براءت (ذمه) كردن.

fritaga/skta sig bra

: تبرءه كردن, روسفيد كردن, برطرف كردن, اداكردن, از عهده برامدن, انجام وظيفه كردن, پرداختن و تصفيه كردن(وام و ادعا), اداي (دين) نمودن, براءت (ذمه) كردن.

fritid

: تن اسايي, اسودگي, فرصت, مجال, وقت كافي, فراغت.

fritids

: فعاليت هاي فوق برنامه اي دانش اموز(مانندورزش) فوق برنامه اي.

fritnkare

: كسي كه داراي فكر ازاد است وبمذهب كاري ندارد, بيدين, ازاد فكر.

fritt

: بطور ازاد يا رايگان.

fritt f rfogande

: دسترس, دراختيار, مصرف, درمعرض گذاري.

frivillig

: ارادي, اختياري, داوطلبانه, به خواست.

frivillig/volunt r

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

frivilligt

: از روي اراده, بطور ارادي.

frivilligt ta sig

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

frivol

: پرحرف, گستاخ.

frivolitet

: سبكي, گستاخي, بي ملا حظگي, چرب زباني.

frivolt

: شيرجه, معلق, پشتك, معلق زدن.

frja

: گذرگاه, معبر, جسر, گذر دادن, ازيك طرف رودخانه بطرف ديگر عبور دادن, قايقي كه بوسيله سيم يا طناب وغيره ازيك سوي رودخانه بسوي ديگر ميرود.

frjda

: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن.

frjkarl

: كسي كه نزديك اب يا در اب كار ميكند.

frk mpe

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن.

frk mpe/veteran

: كسي كه در لشكر كشي شركت ميكند, سرباز كهنه كار, نامزد انتخابات.

frk nning

: عقيده قبلي نسبت بچيزي, احساس وقوع امري از پيش, روشن بيني قبلي, دلهره.

frk nsla

: عقيده قبلي نسبت بچيزي, احساس وقوع امري از پيش, روشن بيني قبلي, دلهره.

frk rlek

: ميل شديد, علا قه, ذوق, ميل وافر, امادگي, تمايل قبلي, رجحان, برگزيدگي, جانبداري.

frk rsrtt

: حق عبور از روي ملك ديگري, حق تقدم در عبور وساءط نقليه.

frk tt

: گوشت گوسفند (يك ساله وبيشتر), گوسفند.

frkalkning

: تبديل به اهك, تحجر, تكليس شدن, اهكي شدن.

frkapsel

: حباب, برامدگي مانند, قوزه پنبه, پياز.

frkastande

: رد, عدم پذيرش, انكار, ردي.

frkastelsedom

: محكوميت.

frkastning

: عيب, نقص, تقصير.

frklara giltig

: معتبرساختن, قانوني كردن, قانوني شناختن, نافذ شمردن, تنفيذ كردن.

frklarande

: اعلا ني, اظهاري, توضيحي, شرحي, بيانگر, روشنگر, توضيحي, تشريحي, نمايشي, نمايشگاهي, تفسيري, توضيحي, تفسيري, نمايشي.

frklaring/exempel/illustration

: مثال, تصوير.

frklena

: عدم وفق, انكار فضيلت چيزي راكردن, كم گرفتن, بي قدركردن, پست كردن, بي اعتباركردن.

frknig/st nk

: رگه رگه كردن, خط خط كردن, نقطه نقطه كردن, نقطه, خال, رگه, راه راه, برفك.

frkola

: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

frkolna

: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

frkomprimera

: تجاوز كردن, لبريز شدن, نيروي برق بيش از اندازه رساندن به (ماشين وغيره), دستگاه تشديد.

frkonstlad

: خبره وماهر, مشگل وپيچيده, درسطح بالا, مصنوعي, غير طبيعي, تصنعي, سوفسطايي.

frkonstling

: مصنوعي يا ساختگي بودن.

frkorta

: كوتاه كردن, مختصركردن, خلا صه كردن, كوتاه كردن, مختصر كردن, كوتاه نمودار كردن, بهم فشردن, خلا صه كردن.

frkortning

: كوتهسازي, مخفف, تلخيص, اختصار.

frkovra

: بهبودي دادن, بهتر كردن, اصلا ح كردن, بهبودي يافتن, پيشرفت كردن, اصلا حات كردن.

frkroma

: رنگ دانه كروميوم, رنگ زرد فرنگي, اب ورشو.

frkroppsligande

: تجسم, در برداري, تضمين, درج.

frkrossad

: دلشكسته, نوميد.

frkunnare

: اعلا م كننده, جار زن.

frkvinnliga

: مونث كردن, زنانه كردن, زنانه شدن, داراي خصوصيات زنانه شدن.

frl ggare

: ناشر.

frl ggare/utgivare

: ناشر.

frl ggning

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.

frl ggningsort

: پادگان, ساخلو, مقيم كردن, مستقر كردن.

frl jliga

: تمسخر كردن, بكسي خنديدن, استهزاء كردن.

frl jliga/hna

: تمسخر كردن, بكسي خنديدن, استهزاء كردن.

frl t

: بخشيدن, عفو كردن, امرزيدن.

frl ta

: بخشيدن, عفو كردن, امرزيدن.

frl ta/gottgra

: چشم پوشي كردن از, اغماض كردن, بخشيدن.

frladdning

: لا يي, كهنه, نمد, استري, توده كاه, توده, كپه كردن, لا يي گذاشتن, فشردن.

frlagsbeteckning

: مهر زدن, نشاندن, گذاردن, زدن, منقوش كردن.

frlagsredakt r

: ويراستار, ويرايشگر.

frlama

: بي حس كردن, بي قدرت كردن, كشتن (قدرت فكر و ارزو و احساس), كرخ كردن, فلج كردن, از كار انداختن, بيحس كردن.

frleda

: اغوا كردن, گمراه كردن, از راه بدر كردن, فريفتن.

frledande

: گمراه سازي, گول زني, فريفتگي, اغوا.

frliden

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

frlika

: صلح دادن, اشتي دادن, تطبيق كردن, راضي ساختن, وفق دادن.

frlikningsman

: اشتي دهنده, ميانجي.

frlita

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

frljudande

: گزارش, گزارش دادن.

frljugenhet

: دروغگويي, كذب.

frlopp

: نسيان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپري شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترك اولي, الحاد, خرف شدن, سهو و نسيان كردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

frlorad

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frlossa

: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.

frlossning

: تحويل.

frlossningst ng

: انبرك, انبر جراحي, انبرك, انبر قابلگي, پنس.

frlova

: نامزدكردن, مراسم نامزدي بعمل اوردن.

frlsa

: نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه.

frlsning

: رستگاري, نجات, رهايي, سبب نجات.

frlust

: محروميت, حرمان, فقدان, انعزال, باخت, زيان, ضرر, خسارت, گمراهي, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضايعات, خسارات.

frlustelse

: سرگرمي, تفريح, گيجي, گمراهي, فريب خوردگي, پذيرايي, نمايش.

frm ga

: توانايي, استطاعت.

frm ga/fakultet

: استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري.

frm gan att av en lycklig slump upptcka n got

: خوشبختي, تحصيل نعمت غير مترقبه, نعمت غير مترقبه.

frm n

: منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمايش براي جمع اوري اعانه.(.vi .vt) :فايده رساندن, احسان كردن, مفيد بودن, فايده بردن.

frm nlig

: سودمند, نافع, باصرفه.

frm nsrtt

: حق تقدم, برتري.

frmala

: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.

frmana

: هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.

frmaning

: سرزنش دوستانه, تذكر, راهنمايي.

frmedla

: مياني, وسطي, واقع درميان, غير مستقيم, ميانجي گري كردن, وساطت كردن, پابميان گذاردن, درميان واقع شدن.

frmedlare

: ميانجي, وساطت كننده, مداخله كننده, وساطت, مداخله.

frmer

: شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد.

frmiddag

: چاشتگاه, پيش از ظهر, قبل از ظهر, پيش از نيم روز, بامداد.

frmildrande

: تخفيف دهنده.

frminska/f rminskas

: كم شدن, نقصان يافتن, تقليل يافتن.

frminskas

: كم شدن, نقصان يافتن, تقليل يافتن.

frmj l

: گرده, گرده افشاني كردن, دانه گرده.

frmjande

: پيشرفت, تهيه وسايل, پيش بردن, كمك, تقويت.

frmling

: غريبه, بيگانه, غريب, بيگانه كردن.

frmlingsskr ck

: دشمن بيگانه, بيگانه ترس, بيگانه ترسي, بيم از بيگانه.

frmmande

: بيگانه, خارجي, مخالف, مغاير, ناسازگار, غريبه بودن, ناسازگار بودن, ناشناس, بيگانه, خارجي, غريبه, عجيب, غير متجانس.

frmmandeg ra

: انتقال دادن, بيگانه كردن, منحرف كردن.

frmoda

: فرض كردن, مسلم دانستن, احتمال كلي دادن, فضولي كردن

frmodad

: مشهور, قلمداد شده, مفروض, مورد قبول عامه.

frmodligen

: احتمالا.

frmre

: پيش, پيشين, جلوي, درجلو,قبلي, : پيشوند بمعني پيش و جلو قبلا و پيشروها و واقع در جلو.

frmst

: كاردينال, عدداصلي, اعداد اصلي, اصلي, اساسي, سهره كاكل قرمز امريكايي, بهترين, پيش ترين, جلوترين, دردرجه نخست, برجسته, مهم, برتر.

frmst/premi rminister

: مقدم, برتر, والا تر, نخستين, مهمتر, رءيس,رهبر, نخست وزير, نخستين نمايش يك نمايشنامه, هنرپيشه برجسته.

frmyndar-

: سرايدار, نگهبان, متولي.

frmyndare

: سرايدار, نگهبان, متولي.

frmyndarregering

: اداره يا محل كار يا حكومت نايب السلطنه.

frmyndarskap

: للگي, قيمومت, سرپرستي, تعليم سرخانه.

frmynderskap

: نگهداري, قيموميت.

frn

: طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف.

frn ja

: خشنود و راضي كردن, لذت دادن(به), مفتخر كردن, جبران كردن.

frn jakob i

: مربوط بدوره سلطنت جيمز اول و دوم در انگليس.

frn jelse

: خوشي, لذت, صفا, حظ نفس, لذت, خوشي, برخورداري.

frn m/fin

: بانووار, باوقار, زن صفت.

frn m/stilfull/elegant

: زيبا, با سليقه, پربراز, برازنده.

frn ma

: متمايز, برجسته.

frn mlig

: متمايز, برجسته.

frn mligast

: مخصوصا, بطور عمده.

frn mst

: فاءق, حاكم عاليمقام, برتر, بزرگتر, برترين.

frn rma

: تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن.

frn rmad

: بي ميل.

frn ta

: مصرف كردن, تحليل بردن, مورد استفاده قرارگرفتن, از نفس افتادن.

frn tiden f re syndafloden

: وابسته به پيش از طوفان, پيش از طوفان نوح, ادم كهن سال, ادم كهنه پرست.

frnamn

: نام اول شخص, اسم اول, نام نخست.

frnde

: خويشاوند(ازجنس مذكر).

frnedra

: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن.

frnedra sig

: پست كردن, رفتار كردن.

frnedring

: پستي, تحقير, احساس حقارت.

frnekande

: انكار, رد, منفي, خنثي كردن, منفي كردن.

frnekelse

: چشم پوشي, كف نفس, انكار, رد, فداكاري.

frnf lle

: مردن, وفات يافتن, انتقال دادن.

frnf lle/dd

: مردن, وفات يافتن, انتقال دادن.

frnimmande

: درك كننده, با ادراك, حساس, دستخوش احساسات.

frnimmelse/uppfattning

: درك, ادراك, مشاهده قوه ادراك, اگاهي, دريافت.

frnk nna

: رد كردن, انكار كردن.

frnka

: خويش, خويشاوند(از جنس مذكر).

frnse

: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.

frnskilja

: جدا كردن.

frnuftig

: گويا, عقلي, عقلا يي, معقول, محسوس, مشهود, بارز.

frnuftsenlig

: گويا, عقلي, عقلا يي.

frnvarande

: غايب, مفقود, غيرموجود, پريشان خيال, مالك غايب, غايب, مفقودالا ثر, شخص غايب.

frnya

: بازنو كردن, تجديد كردن, نو كردن, تكرار كردن.

frnyat utbrott

: برگشت, عود, ظهور مجدد, برگشتگي, تجديد.

frnyelse

: تجديد, تكرار, بازنوكني.

frodas

: تزءينات نگارشي, جلوه, رشد كردن, نشو ونما كردن, پيشرفت كردن, زينت كاري كردن, شكفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل كردن, پربركت شدن, حاصلخيز شدن, پرپشت شدن, فراوان شدن, وفور يافتن, شكوه يافتن, اب وتاب زياد دادن, درتجمل زيستن, خوشگذران.

frodas/trivas

: پيشرفت كردن, رونق يافتن, كامياب شدن.

frodig

: وافر, مجلل, انبوه, پربركت.

frodighet

: پرنعمتي, وفور, فراواني, پربركتي, شكوه وجلا ل, فراوان, حاصلخيزي, انبوهي.

frol mpa

: تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن.

frol mpa/trotsa

: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي.

frol mpning

: توهين كردن به, بي احترامي كردن به, خوار كردن, فحش دادن, باليدن, توهين.

from

: صميمانه, فداكارانه, بافداكاري, عبادتي, ديندار, پارسا منش, مذهبي, عابد, ديندار, پرهيزگار, زاهد, متقي, پارسا, وارسته.

fromhet

: پارسايي, پرهيز گاري, خداترسي, تقوا, تقدس, پرهيز كاري, حرمت, علو مقام.

fromhet/hngivenhet

: وقف, تخصيص, صميميت, هواخواهي, طرفداري, دعا, پرستش, از خود گذشتگي, جانسپار.

fromma

: نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن.

fromsint

: نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن.

frond r

: ياغي, سركش, ادم افسار گسيخته, متمرد, ياغي گري كردن, تمرد كردن, شوريدن, شورشي, طغيان گر.

front

: جلو, پيش.

frontal

: پيشاني, وابسته به پيشاني, وابسته بجلو, قدامي.

frontlinje

: جلو, پيش.

frontlinjen

: جلو, صف جلو, جلودار, طلا يه.

fror tta

: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

frord

: ديباچه, سراغاز, پيش گفتار, ديباچه, مقدمه, سراغاز, اغاز, پيش گفتار, ديباچه نوشتن.

frorda

: سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.

frordning

: ايين نامه, نظامنامه, قانون ويژه, قانون فرعي وضمني, فرمان, امر, حكم, مشيت, تقدير, ايين.

frorena/besmitta

: الودن, ملوث كردن, سرايت دادن.

frorsaka

: سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر).

frort

: حومه شهر, برون شهر.

frorts

: اهل حومه شهر, برون شهري.

frosch

: مهره.

frossa

: تب و لرز, تب نوبه, تب مالا ريا, پر خوردن, از روي حرص و ولع خوردن.

frossare

: ادم پر خور, شكم پرست, دله.

frossbrytning

: سختي, سختگيري, خشونت, تندي, دقت زياد.

frosseri

: شكم پرستي.

frost

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماريزه, گچك, برفك, سرمازدن, سرمازده كردن, ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن.

frostig

: يخ زده, بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده.

frostknl

: سرمازدگي, سرمازدگي, سرماسوزك.

frostskada

: سرمازدگي, يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما, نيشگون, گازگرفتن,كش رفتن,مانع رشدونمو شدن,جوانه زدن, صدمه زدن,پريدن,زخم زبان,سرمازدگي.

frostskyddsv tska

: ماده ء ضد يخ, ضد يخ.

frott

: پارچه حوله اي, سرباز مدافع مرزي انگليس.

frott handduk

: حوله مخمل نما.

frottera

: ماليدن, سودن, ساييدن, پاك كردن, اصطكاك پيدا كردن, ساييده شدن.

frpacka

: كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن.

frpaktare

: اجاره دار.

frpassa

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

frpestad

: طاعون اور, طاعون زده, فاسد كننده اخلا ق ديگري, مسري, مضر, ازار دهنده, عفوني.

frplikta

: در محظور قرار دادن, متعهد و ملتزم كردن, ضامن سپردن, ضروري.

frpliktelse

: گماشت, وظيفه, تكليف, فرض, كار, خدمت, ماموريت, عوارض گمركي, عوارض.

frpost/utpost

: پاسگاه دور افتاده, پايگاه مرزي.

frpuppning

: شفيرگي, ايجاد شفيره.

frr dare

: خاءن, خيانتكار.

frr deri

: خيانت, افشاء سر, نارو, خيانت, غدر, بي وفايي.

frr derska

: زن خاءن.

frr disk

: خيانت اميز, خاءن, خاءنانه, خيانت اميز, خاءنانه, خيانتكار, خاءن.

frr dsrum

: فهرست, مجموعه, انبار, مخزن, كاتالوگ, انبار, مخزن, انبار كالا.

frr n

: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه.

frr ntning

: ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.

frr tta

: انجام دادن, كردن, بجا اوردن, اجرا كردن, بازي كردن, نمايش دادن, ايفاكردن.

frr ttning

: بازيگر, انجام دهنده, وابسته به هنرهاي نمايشي.

frr ttningsman

: مجري, مامور اجرا, وصي, قيم.

frra

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

frregling

: بهم پيوستن, در هم گير كردن, بهم ارتباط داشتن, بهم قفل كردن, درهم بافتن, بهم پيچيدن.

frridare

: پيشرو.

frringa

: كسي را كوچك كردن, تحقير نمودن, كم ارزش كردن.

frringa/f rmildra

: رقيق كردن, تخفيف دادن, كاستن از, كم كردن, كوچك كردن, نازك كردن, كم تقصيرقلمدادكردن, كم ارزش قلمداد كردن.

frringande

: بدگويي, افترا, كاهش, كسرشان, كسر, كاستي, نازكي, كمي.

frrum

: اطاق كفش كن, پيش اطاقي, اطاق انتظار, كفش كن.

frruttnelse

: فساد, تعفن, عفونت, پوسيدگي, گنديدگي, گنديدگي, فساد, پوسيدگي.

frryckt

: ديوانه, عصباني, از جا در رفته, شيفته, عصباني كردن, ديوانه كردن.

frryska

: روسي كردن.

frs

: قيمه (تركي), كنسرو.

frs k

: كوشش كردن, قصد كردن, مبادرت كردن به, تقلا كردن, جستجو كردن, كوشش, قصد.

frs ka

: كوشش كردن, سعي كردن, كوشيدن, ازمودن, محاكمه كردن, جدا كردن, سنجيدن, ازمايش, امتحان, ازمون, كوشش.

frs ka glmma bort

: محفوظات را فراموش كردن, از ياد بردن.

frs mra/frs mras

: بدتر كردن, خراب كردن, روبزوال گذاشتن.

frs mra/skada

: خراب كردن, زيان رساندن, معيوب كردن.

frs mring

: زوال, بدتر شدن.

frs ndelse

: حمل, ارسال, محموله, مرسوله.

frs rjare

: حامي, پشتيبان, نگهدار.

frs rjning

: مشروط بر اينكه, در صورت.

frs t

: كمين, كينگاه, دام, سربازاني كه دركمين نشسته اند, پناه گاه, مخفي گاه سربازان براي حمله, كمين كردن, در كمين نشستن.

frs tlig

: پراز توطله, موذي, دسيسه اميز, خاءنانه, خيانت اميز, خاءنانه, خيانتكار, خاءن.

frs tta

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

frs ttsblad

: صفحه سفيد اغاز وپايان كتاب, صفحه سفيد اول واخر كتاب.

frsa vid matlagning

: صداي هيس كردن, جلز ولز كردن, صداي سوختن كباب روي اتش.

frsa/spotta fram

: تند ومغشوش سخن گفتن, باخشم سخن گفتن, تف پراندن, باخشم اداكردن, بيرون انداختن.

frsagda

: ترسو, كمرو, محجوب.

frsaka

: انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن.

frsamla

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار كردن, جفت كردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن كردن, ملا قات كردن.

frsamling

: جماعت, دسته, گروه, حضار در كليسا.

frse

: تهيه كردن, مقرر داشتن, تدارك ديدن.

frse/utrusta

: وادار كردن, بخشيدن به (با with) پوشانيدن.

frsedd med fransar

: حاشيه دار.

frsedd med rysch

: داراي زواءد وتزءينات.

frseelse

: گناه, بزه, تخطي از قانون, شبه جرم, اسيب, ضرر.

frseglat kontrakt

: كالا ي ويژه, داروي ويژه يا اختصاصي, اسپسياليته, اختصاص, كيفيت ويژه, تخصص, رشته اختصاصي, ويژه گري.

frsena

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن, تاخير كردن, كند ساختن, معوق كردن, بتعويق انداختن, عقب افتاده, دير كار.

frsening

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن, تاخير, كم هوشي, عدم رشد فكري, شتاب منفي.

frses

: تداركات.

frsigkommenhet

: بلوغ, كمال, سر رسيد.

frsiktig/r dd

: عزيز, محبوب, با احتياط ودقيق, محتاط, كمرو.

frsiktighet

: احتياط, پيش بيني, هوشياري, وثيقه, ضامن, هوشيار كردن, اخطار كردن به.

frsiktighets tgrd

: احتياط, اقدام احتياطي.

frsiktighetsm tt

: احتياط, اقدام احتياطي.

frsiktigtvis

: هوشيار, محتاط, مواظب.

frsitta

: از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

frsjunken

: انحصارشده, كاملا اشغال شده, مجذوب, مسحور, ربوده شده, برده شده, مجذوب.

frskaffa

: بدست اوردن, تحصيل كردن, جاكشي كردن.

frskalle

: ادم كله گنده, ادم كودن, كله خشك, بي مخ, بيشعور.

frskansning

: سنگربندي.

frskingring

: اختلا س, دستبرد, اختلا س, دزدي, حيف وميل.

frskjutning

: جابجاشدگي, دررفتگي (استخوان يا مفصل), جانشين سازي, جابجاشدگي, تغيير مكان.

frskola

: كودكستان, مدرسه بچه هاي كمتر از پنج سال, وابسته بدوره پيش كودكستان, كودكستان, كودكستاني.

frskoning

: خودداري, شكيبايي, تحمل, امساك, مدارا.

frskottera

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frskr ckelse

: ترس ناگهاني, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن.

frskr cklig

: وحشتناك, بد, ترسناك, مهيب, دهشتناك, مهيب, ترسناك و حشت اور.

frskr cklig/fantastisk

: شگرف, ترسناك, مهيب, فاحش, عجيب, عظيم.

frskrift

: رونوشت, نسخه, نسخه برداري.

frskrivning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

frskvatten

: وابسته به اب شيرين, تازه كار.

frsl

: بس بودن, كفايت كردن, كافي بودن, بسنده بودن.

frsl a

: خنثي كردن, احمق كردن, خرف كردن.

frsl sa

: تلف كردن, برباد دادن, ناروا خرج كردن, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

frslagen

: زيرك, مكار, حيله باز, ماهر, زيركي, حيله گري.

frslava

: بنده كردن, غلا م كردن.

frslita

: كهنه و فرسوده شدن(در اثر استعمال), از پا دراوردن و مطيع كردن, كاملا خسته كردن.

frsmak

: پيش چشي, ازمايش قبلي, پيش بيني كردن.

frsnillning

: اختلا س, دزدي, حيف وميل.

frsning

: جنب وجوش, عمل اسياب كردن, ارد سازي, زنجيره سكه.

frsoffa

: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن.

frsona

: ساكت كردن, ارام كردن, مطالعه كردن, اشتي دادن, خشم را فرو نشاندن, استمالت كردن, تسكين دادن, صلح دادن, اشتي دادن, تطبيق كردن, راضي ساختن, وفق دادن.

frsoning/f rlikning

: مصالحه, اشتي, تسكين, توافق.

frsonings-

: رستگاري بخش, باز خريدني.

frsonlig

: قابل تلفيق.

frsova sig

: خواب ماندن, دير از خواب بلند شدن, بيش از حد معمول خوابيدن.

frspr ng

: شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

frst

: دريافتن, درك كردن, فهميدن, فرا گرفتن, تحقق بخشيدن, پي بردن, فهميدن, ملتفت شدن, دريافتن, درك كردن, رساندن.

frst

: نخست, نخستين, اول, يكم, مقدم, مقدماتي, اولا, درمرحله اول.

frst elig

: دريافتني, قابل درك.

frst else

: فهم, ادراك, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهميده.

frst ende

: فهم, ادراك, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهميده.

frst lla

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه.

frst llning

: دورويي, فريب.

frst mning

: پژماني, افسردگي, سرافكندگي, دلمردگي, تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني.

frst nd

: عقل سليم, قضاوت صحيح, حس عام, هوش, فهم, قوه درك, عقل, خرد, سابقه.

frst ndig

: كلمه پسونديست بمعني' راه و روش و طريقه و جنبه' و' عاقل.'

frst ndsmssig

: گويا, عقلي, عقلا يي.

frst r

: پايان دار, پايان بخش.

frst ra

: خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن.

frst ra

: ويران كردن, خراب كردن, خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن, غنيمت, يغما, تاراج, سودباداورده, فساد, تباهي, از بين بردن, غارت كردن, ضايع كردن, فاسد كردن, فاسد شدن, پوسيده شدن, لوس كردن, رودادن.

frst rande

: مخرب.

frst rande/frd rvlig

: مخرب.

frst ras

: مردن, هلا ك شدن, تلف شدن, نابود كردن.

frst rbar

: انهدام پذير.

frst relse

: خرابي, ويراني, تخريب, اتلا ف, انهدام, تباهي, خرابي, غارت, ويران كردن.

frst ring

: خرابي, ويراني, تخريب, اتلا ف, انهدام, تباهي.

frst rka

: وسعت دادن, بزرگ كردن, مفصل كردن, مفصل گفتن يا نوشتن, افزودن, بالا بردن, بزرگ شدن, تقويت كردن (صدا), تقويت كردن, محكم كردن, مدد كردن.

frst rkare

: تقويت كننده.

frst rkning

: تقويت, تقويت, مدد.

frst v

: ستاك, ساقه, تنه, ميله, گردنه, دنباله, دسته, ريشه, اصل, دودمان, ريشه لغت قطع كردن, ساقه دار كردن, بند اوردن.

frsta klass sovkup

: اتاقك يا كوپه يك نفري ترن.

frsta moseboken

: پيدايش, تكوين, توليد, طرز تشكيل, كتاب پيدايش (تورات), پسوند بمعني ايجاد كننده.

frstadsbo

: اهل حومه شهر, برون شهري.

frstag/fockstag

: مهار بين پيش دگل وعرشه كشتي.

frstatliga

: ملي كردن, ملي شدن.

frstavelse

: پيشوند, پيشوندي.

frsteg

: تقدم, برتري.

frstek

: ران گوسفند و غيره كه پخته باشد, ژيگو, داراي پاهاي مثلثي شكل شبيه گوسفند, مثلث شكل.

frstening

: تحجر, سنگ شدگي.

frstockad

: سخت دل, بي عاطفه, سرخت, لجوج, سنگدل.

frstoppad

: يبوست اور, سرد و بي محبت, خسيس, يبس.

frstora

: بزرگ كردن, افزودن, بزرگ كردن, باتفصيل شرح دادن, توسعه دادن, وسيع كردن, بسط دادن, درشت كردن, زير ذربين بزرگ كردن, بزرگ كردن.

frstoringsapparat

: بزرگ كننده, ذره بين, درشت كن.

frstrykning

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن.

frstukvist

: هشتي, سرپوشيده, دالا ن, ايوان, رواق.

frstulen/hemlig

: دزدكي, زير جلي, پنهان, نهاني, مخفي, رمزي.

frsumbar

: ناچيز, جزءي, بي اهميت, قابل فراموشي.

frsumlighet

: قصور, اهمال, فراموشكاري, غفلت, فرو گذاشت.

frsumma

: فروگذاري, فروگذار كردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت كردن.

frsura

: اسيد كردن, ترش كردن, حامض كردن.

frsvaga

: ناتوان كردن, ضعيف كردن, بي جان كردن, از نيرو انداختن, از كار انداختن, سست كردن, بي رگ كردن, بي حال كردن, جسما ضعيف كردن, ناتوان كردن, بي اثركردن, سست كردن, ضعيف كردن, سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.

frsvagning

: ناتوان سازي, تضعيف.

frsvara

: دفاع كردن از, حمايت كردن, در دادگاه اقامه يا ادعا كردن, درخواست كردن, لا به كردن, عرضحال دادن.

frsvarbar

: پدافندپذير, دفاع كردني, دفاع پذير, قابل دفاع.

frsvars

: پدافندي, دفاعي, تدافي, حالت تدافع, مقام تدافع.

frsvarsskrift

: پوزش, عذرخواهي (رسمي), اعتذار, مدافعه.

frsvinna

: ناپديد شدن, غايب شدن, پيدا نبودن, كم كم ناپديد شدن, بتدريج محو و ناپديد شدن(مانند بخار), بطرف صفر ميل كردن, ناپديد شدن, به صفر رسيدن.

frsvunnen

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frsynda

: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.

frsynen

: مشيت الهي, صرفه جويي, اينده نگري.

frt ja

: زمين باير, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افريقا, مسلمان.

frt jning

: محل مهار كشتي, بستنگاه.

frt jningsplats

: محل مهار كشتي, بستنگاه.

frt lja

: گفتن, بيان كردن, نقل كردن, فاش كردن, تشخيص دادن, فرق گذاردن, فهميدن.

frt nksam

: محتاط, از روي احتياط.

frt nksam/klok

: محتاط, از روي احتياط.

frt nksamhet

: دور انديشي, مال انديشي, احتياط, انديشه قبلي.

frt ra

: بلعيدن, فرو بردن, حريصانه خوردن.

frt ring

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

frt rna

: تحريك كردن, دامن زدن, برانگيختن, برافروختن, خشمگين كردن.

frt ta

: هم چگال كردن, متراكم كردن, تغليظ كردن, منقبض كردن, مختصرومفيدكردن, خلا صه كردن, چگاليدن.

frt tning

: چگالش, خلا صه, جمع شدگي, تكاثف, تغليظ.

frtal

: بدنامي, رسوايي, بهتان افترا, سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن, بدگويي, بهتان, فحش, سخن زشت و ركيك.

frtande

: خورنده, تباه كننده, فاسد كننده, ماده اكاله, موجد زنگ (در فلز وگياه).

frtappad

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frteckning

: فهرست, صورت, جدول, سجاف, كنار, شيار, نرده, ميدان نبرد, تمايل, كجي, ميل, در فهرست وارد كردن, فهرست كردن, در ليست ثبت كردن, شيار كردن, اماده كردن, خوش امدن, دوست داشتن, كج كردن.

frtegenhet

: خاموشي, سكوت, كم گويي.

frtidig

: پيش رس, قبل از موقع, نابهنگام, نارس.

frtjusa

: افسون كردن, سحر كردن, جادو كردن, مسحور شدن, فريفتن, بدام عشق انداختن.

frtjusande

: فريبا, فريبنده, مليح.

frtjusning

: افسون, جادو, سحر.

frtjust

: محظوظ.

frtorka

: برشته كردن, بريان كردن, نيم سوز كردن, خشك شدن (باحرارت), تفتيدن, افتاب سوخته كردن, علا مت داغ, پژمرده, خشكيده, از كار افتاده, خسته, خشكاندن, سوزاندن, داغ كردن پژمرده كردن يا شدن, تغيير وسير تكاملي محيط زيست گياهان وجانوران, خشك, خشكيده, پژمرده.

frtr ttas

: خسته كردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستيك چرخ, لا ستيك, لا ستيك زدن به.

frtrampa

: پايمال كردن, پامال كردن, زير پا لگد ماك ل كردن, لگد

frtret

: ازردگي, غم وغصه, اندوه, الم, تنگدلي, اندوهگين كردن, ازرده كردن.

frtretlig

: دل ازار, رنجش اميز, اشفته, مضطرب.

frtro

: سپردن, محرمانه گفتن (به), اطمينان كردن, اعتماد داشتن به.

frtroende-

: امانتي.

frtrogen

: رازدار, محرم اسرار, دمساز, زن رازدار, زن محرم اسرار.

frtrogna

: مطلبي را رساندن, معني دادن, گفتن, محرم ساختن, صميمي, محرم, خودماني.

frtrolla

: افسون كردن, فريفتن, مسحور كردن, افسون كردن, سحر كردن, جادو كردن, مسحور شدن, فريفتن, بدام عشق انداختن, سحر كردن, مجذوب كردن, مفتون ساختن.

frtrollande

: دلربا.

frtrollning/charm

: طلسم, جادو, فريبندگي, دليري, افسون, زرق و برق.

frtryck

: ستم, بيداد, جور, تعدي, فشار, افسردگي.

frtryckare

: ستمگر.

frtrytelse

: رنجش, خشم, غيض.

frtrytsam

: اوقات تلخ, متغير, رنجيده, خشمگين, ازرده.

frtulla

: اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن.

frtunna

: رقيق كردن, منبسط كردن, تصفيه كردن.

frtv lning

: صابون سازي.

frtvina

: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن, پژوليدن, پژمرده كردن يا شدن, پلا سيده شدن.

frtvivla

: نوميدي, ياس, مايوس شدن.

frtvivlad/hoppl s

: بي اميد, بيچاره, از جان گذشته, بسيار سخت, بسيار بد

frtvivlade

: بي عقل, اتشي, عصباني, از كوره در رفته.

frty

: براي ان (منظور), از اينرو, بنابر اين, بدليل ان, سپس.

fru

: زن, زوجه, عيال, خانم.

fru/husmor

: زن خانه دار, كدبانو, بانو, زن شوهردار, مديره, سرپرستار.

fruar

: , همسران.

frugal

: صرفه جو, مقتصد, با صرفه, اندك, ميانه رو, ساده.

frugalitet

: صرفه جويي, كم خرجي.

frukost

: صبحانه, ناشتايي, افطار, صبحانه خوردن.

frukost-lunch

: غذايي كه هم بجاي ناشتا و هم بجاي ناهار صرف شود.

frukostmiddag

: غذايي كه هم بجاي ناشتا و هم بجاي ناهار صرف شود.

frukt-

: ميوه مانند, ميوه اي, انگور مزه, موثر, جاذب.

frukt

: ميوه, بر, سود, فايده, فرزند, ميوه دادن, ثمر, ميوه جات, ميوه, حاصل.

frukt mne

: تخمدان.

frukt- och gr nsakshandel

: سبزي فروشي.

frukta

: ترس, بيم, هراس, ترسيدن(از), وحشت.

frukta/fruktan

: ترس, بيم, وحشت, ترسيدن (از).

fruktan

: ترس, بيم, وحشت, ترسيدن (از).

fruktansv rd/ryslig

: مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش.

fruktansvrd

: وحشتناك, بد, ترسناك, سخت, دشوار, نيرومند, قوي, سهمگين, ترسناك, موحش, مستحكم, سهمناك, ترسناك, هولناك, مهيب, عظيم, فوق العاده.

fruktbar

: بارور, برومند, پرثمر, حاصلخيز, پراثر, حاصلخيز, پرثمر, بارور, برومند, پربركت, پر ميوه, بارور, سودمند, ميوه دار, مثمر, مفيد, بارور, پرزا, حاصلخيز, بارور, نيرومند, پركار, فراوان.

fruktbarhet

: باروري, حاصلخيزي, حاصلخيزي, باروري.

fruktfrs ljare

: ميوه فروش, سبزي فروش, دوره گرد, طواف.

fruktglass/fruktglass i skl

: بستني ومغز گردو.

frukthandlare

: ميوه كار, دلا ل ميوه, تره بار فروش, ميوه فروش.

fruktig

: ميوه مانند, ميوه اي, انگور مزه, موثر, جاذب.

fruktk tt

: مغز ساقه, مغز نيشكر, خمير كاغذ, حالت خميري, جسم خمير مانند, بصورت تفاله دراوردن, گوشتالو شدن.

fruktkaka

: كيك ميوه.

fruktkaka/besk

: ترش مزه, تند, زننده, ترش, مزه غوره, زن هرزه, نان شيريني مربايي.

fruktls

: بي ميوه, بي ثمر.

fruktos

: شهد ميوه, ماده قندي ميوه, ماينه رو, ساده.

fruktsam

: ميوه دار, مثمر, مفيد, بارور.

frunderlig

: شگرف, حيرت اور, حيرت زا, عجيب وشگفت انگيز.

frundran

: شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب, شگفت, حيرت, چيز شگفت انگيز, تعجب.

frunna

: تفويض كردن, لطفا حاضر شدن, پذيرفتن, تسليم شدن, عطاكردن, بخشيدن, اعطا كردن.

fruntimmer

: زن, زنانگي, كلفت, رفيقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

fruntimmersaktig

: زن صفت, زنانه, مربوط به زن يا زنان.

fruntimmerskarl

: مردي كه علا قه زيادي بمعاشرت زنان دارد.

frusen

: منجمد يا يخ زده, سرمازده, غير قابل پرداخت تاانقضا مدت, بي حركت, محكم, بدون ترقي.

frusta

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف كردن, زفير كشيدن, غريدن.

frustning

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف كردن, زفير كشيدن, غريدن.

frustration

: عقيم گذاري, خنثي سازي, محروم سازي, نا اميدي.

frustrera

: خنثي كردن, هيچ كردن, باطل كردن, نااميد كردن, فكر كسي را خراب كردن, فاسدشدن.

frustrering

: عقيم گذاري, خنثي سازي, محروم سازي, نا اميدي.

frutan

: برون, بيرون, بيرون از, از بيرون, بطرف خارج, انطرف, فاقد, بدون.

frutfattad mening

: عقيده از قبل تشكيل شده, حضور پيش از وقت, تصديق بلا تصور, تعصب.

fruts ga

: پيش بيني, پيش بيني كردن, پيشگويي كردن, قبلا پيش بيني كردن, پيش بيني كردن, تشخيص دادن قبلي مرض.

fruts ga/freb da

: پيشگويي كردن, ازپيش اگاهي دادن, از پيش خبر دادن, نبوت كردن.

fruts gbara

: قابل پيشگويي.

fruts gelse

: پيشگويي, پيشگويي, پيش بيني, تشخيص قبلي مرض.

fruts tta

: فرض كردن, پنداشتن, گرفتن, پيش پنداشتن, از پيش فرض كردن, دربرداشتن, متضمن بودن.

fruts ttning

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخي, جسارت, پيش پندار, فرض قبلي, پيش انگاري.

fruts ttning/vermod

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.

frutsatt att

: مشروط بر اينكه, در صورت.

frutseende

: پس انداز كن, چيزدار, محتاط, دورانديش, بموقع, پيش بيني, دور انديشي, مال انديشي, بصيرت, دور انديشي, مال انديشي, احتياط, انديشه قبلي, صرفه جو, اينده نگر, مال انديش, خوشبخت, مشيتي.

frutsp

: پيشگويي كردن, قبلا پيش بيني كردن.

frutvarande

: سابقا, قبلا, تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو.

frv g

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frv g

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frv gra

: سرباز زدن, رد كردن, نپذيرفتن, قبول نكردن, مضايقه تفاله كردن, فضولا ت, اشغال, ادم بيكاره.

frv lla

: اندكي جوشاندن, جوشانده كردن, نيمه پختن.

frv na

: متحيرساختن, مبهوت كردن, مات كردن, سردرگم كردن, سردرگم, متحير, متحير كردن, گيج كردن.

frv ndhet

: منحرف بودن, انحراف, كژي, بدراهي.

frv ning

: حيرت, شگفتي, سرگشتگي, بهت, شگفتي, سرگشتگي, حيرت, بيهوشي, حيراني.

frv nta

: چشم داشتن, انتظار داشتن, منتظر بودن, حامله بودن.

frv ntan

: پيش بيني, انتظار, سبقت, وقوع قبل از موعد مقرر, پيشدستي, انتظار, اميد, توقع, احتمال, پيش بيني, حاملگي, بارداري.

frv ntansfull

: ابستن, درانتظار.

frv ntning

: انتظار, چشم داشت, توقع.

frv rldsliga

: دنيوي كردن, غير روحاني كردن, از قيد كشيشي ورهبانيت رها شدن, عمومي كردن.

frv rma

: قبلا حرارت دادن, قبلا گرم كردن.

frv rra

: بدتر كردن, اضافه كردن, خشمگين كردن, بدتر كردن, بدتر جلوه دادن.

frv rra/frbittra

: بدتركردن, تشديد كردن, برانگيختن.

frv rvande

: فراگيري, تحصيل (هنر و فن), فضيلت.

frv rvslysten

: فراگيرنده, جوينده, اكتسابي, اكتساب كننده.

frv tska

: ابگون كردن, گداختن, تبديل به مايع كردن.

frv tskas

: ابگون كردن, گداختن, تبديل به مايع كردن.

frv tskning

: ابگونه سازي, گدازش, تبديل به مايع.

frv xla

: درهم وبرهمي, اشتباه.

frv xling

: اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي.

frvaltare

: فرمدار, مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي و مجري.

frvaltning

: اداره ء كل, حكومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفيه, وصايت, تقسيمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداري.

frvaltningsbolag

: شركتي كه مالك سهام يك ياچند شركت ميباشدودرسياست انان مداخله ميكند, شركت مركزي.

frvandla till atomer

: تبديل به پودر كردن, مركب از اتم يا ذرات ريز كردن.

frvandla/pendla

: تبديل كردن, مسافرت كردن با بليط تخفيف دار, هر روزاز حومه بشهر وبالعكس سفركردن.

frvandling/metamorfos

: تغيير شكل, دگرگوني, دگرديسي.

frvanskning

: فساد, انحراف.

frvara

: انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.

frvaringsbox

: قفل كننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (كه كتب خود را در انجا گذارد).

frvaringsp rm

: پرونده, بايگاني كردن.

frvaringsrum

: انبار, مخزن, امانت دار, انبار, مخزن, صندوق تابوت, ظرف, رازدار.

frveckla

: پيچيده كردن, پيچيدن, بغرنج كردن.

frvecklingar

: نزاع, ميانه بهم زني, غوغا.

frverka

: جريمه, فقدان, زيان, ضبط شده, خطا كردن, جريمه دادن, هدر كردن.

frverkliga

: واقعيت دادن, واقعي كردن, عملي كردن, تحقق بخشيدن, پي بردن.

frverkligande

: تحقق, فهم.

frverkligande

: تحقق, فهم.

frvillelse

: لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقيده نادرست, تقصير.

frvirra/f rbrylla

: گيج كردن, سردرگم كردن, گم كردن.

frvirra/f rvirring

: سراسيمه كردن, گيج كردن, گرم شدن كله (در اثر مشروب), دست پاچه كردن, عصباني كردن, اشفتن, مضطرب كردن, سراسيمگي, دست پاچگي.

frvirra/f rvxla

: پريشان كردن, گيج كردن, عاجز كردن.

frvisa

: تبعيد كردن, اخراج بلد كردن, دور كردن.

frvissa

: اطمينان دادن, بيمه كردن, مجاب كردن.

frvissa sig om

: معلوم كردن, ثابت كردن, معين كردن.

frvita

: پرده داخلي هاگ.

frvittring

: طوفان هوا, فرسايش در اثر هوا, ابگير.

frvr nga

: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن.

frvr nga genom spetsfundigheter

: خبره وپيشرفته كردن, سفسطه كردن, رنگ واب فريبنده زدن به, از اصالت وسادگي انداختن, فريبنده.

frvr ngning

: اعوجاج, بدراهي, انحراف, انحراف جنسي يا اخلا قي.

frvrida/f rvrnga

: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن.

frvridning

: ازشكل اندازي, كج كردن, شكنج, اعوجاج.

fry

: درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي.

fryngra

: دوباره جوان كردن, جواني از سر گرفتن.

frys

: يخچال خيلي سرد, منجمد كننده, يخدان.

frysa

: يخ بستن, منجمد شدن, بي اندازه سردكردن, فلج كردن, فلج شدن, ثابت كردن, غيرقابل حركت ساختن, يخ زدگي, افسردگي.

fryspunkt

: نقطه انجماد, درجه يخ بندان.

frysskp

: يخچال خيلي سرد, منجمد كننده, يخدان.

fryst

: منجمد يا يخ زده, سرمازده, غير قابل پرداخت تاانقضا مدت, بي حركت, محكم, بدون ترقي.

fsa

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

fsta

: پيوستن, ضميمه كردن, اضافه نمودن, چسبانيدن, بستن, پيوستن, پيوست كردن, ضميمه كردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط كردن, توقيف شدن, دلبسته شدن, كاري كه با سهولت انجام شود, تنگ يا كمربند(به اسب) بستن, محكم بستن.

fstande

: چفت و بست, چفت, بست, بند, يراق در, تعيين, تثبيت, تحكيم, دلبستگي زياد, عشق زياد, خيره شدگي, تعلق خاطر, ثابت كردن.

fste

: چفت, بست, دژ, قلعه نظامي, سنگر, پناهگاه, محل امن.

fstman/f stm

: معشوقه, دلبر, يار, دلدار, دلا رام, نوعي نان شيريني بشكل قلب.

fstning/borg

: استحكامات نظامي, سنگر, قلعه نظامي, دژ.

fstpunkt

: وابستگي, تعلق, ضميمه, دنبال, ضبط, حكم, دلبستگي.

ft

: اشتباه.

fuchsia

: گل اويز, گل گوشواره, فوكسيه.

fuffens

: حيله, نيرنگ, خدعه, شعبده بازي, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حيله زدن, حقه بازي كردن, شوخي كردن.

fuga

: قطعه موسيقي كه دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را ميگيرند, نوعي الت بادي موسيقي.

fukt

: نم, رطوبت, دلمرده كردن, حالت خفقان پيدا كردن, مرطوب ساختن.

fukta

: مرطوب ساختن, نمدار كردن, تركردن, نمدار كردن, ترشدن, مرطوب شدن.

fuktas

: تركردن, نمدار كردن, ترشدن, مرطوب شدن.

fuktbevarare

: ماده اي كه رطوبت را بخود جذب ميكند.

fuktig

: نم, رطوبت, دلمرده كردن, حالت خفقان پيدا كردن, مرطوب ساختن, نمناك, مرطوب و سرد, مرطوب كردن, نمناك, تر, نم, مرطوب, نمدار, ابدار, بخاردار, نمناك, نمدار, تر, گريان, مرطوب, پر از اب, خيس, تر.

fuktig och klibbig

: تروچسبناك, سرد ومرطوب, اهسته رو, بي حرارت.

fuktighet

: رطوبت, تري, نم, مقدار رطوبت هوا, رطوبت, نم.

fuktighetsmtare

: نم سنج, الا ت وادوات سنجش رطوبت هوا.

ful

: ناخوشايند, بدمنظر, كريه, بدنما.

fuling

: مزدور, اجير.

fuling/mutkolv

: مزدور, اجير.

full

: مست, مخمور, خيس, مستي, دوران مستي, پر, مملو, تمام, كامل, مست, پاتيل شده.

full av blommor

: پرگل, پرشكوفه, رشدكننده.

full av gas

: گاز دار, پر باد و بروت, پرهارت و هورت.

full av nyheter

: پرخبر, داراي اخبار زياد.

full av ogr s

: پر از علف هرزه, هرز, خودرو, دراز و باريك.

full av ohyra

: پر از حشرات يا جانوران موذي, شپش گرفته.

full av trnen

: تيغستان, خاردار, تيغ تيغي, خار مانند.

full besittningsr tt

: ملك مطلق, مالكيت مطلق, ملك موروثي.

full dig

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

full ndad

: بپايان رساندن, انجام دادن, عروسي كردن, بوصال رسيدن, رسيده, تمام وكمال, بحدكمال.

full skovel

: بقدر يك بيلچه.

full/hel

: پر, مملو, تمام, كامل.

fullblod

: اصيل, خوش جنس, باتجربه, كارديده.

fullblod/rasren

: اصيل, خوش جنس, باتجربه, كارديده.

fullblodshst

: اصيل, خوش جنس, باتجربه, كارديده.

fullborda

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا كردن(به), صورت گرفتن.

fullbordan

: تكميل, اجراء, انجام.

fullf lja

: تمام, كامل.

fullfljande

: تعاقب.

fullg ra

: انجام دادن.

fullgod

: رضايتبخش, خرسند كننده.

fullhet

: كمال, سرشاري, وفور, فراواني.

fullhet/verfl d

: كمال, سرشاري, وفور, فراواني.

fullkomlig

: كامل, مام, درست, بي عيب, تمام عيار, كاملا رسيده, تكميل كردن, عالي ساختن.

fullkomlighet

: كمال.

fullkomligt

: صرفا, محض, خالص, مطلق, رك, ساده.

fullkomna

: كامل, مام, درست, بي عيب, تمام عيار, كاملا رسيده, تكميل كردن, عالي ساختن.

fullkomning

: كمال.

fullm ktig

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام.

fullmakt/garanti

: سند عندالمطالبه, گواهي كردن, تضمين كردن, گواهي, حكم

fullmne

: قرص كامل ماه, ماه شب چهارده, بدر.

fullnda

: تمام, كامل.

fullndad/uts kt/fullborda

: بپايان رساندن, انجام دادن, عروسي كردن, بوصال رسيدن, رسيده, تمام وكمال, بحدكمال.

fullndning

: كمال.

fullst ndig rustning

: زره كامل, سلا ح كامل, كاملا مجهز, تجهيزات و ارايش كامل.

fullst ndighet

: تماميت, كمال, پري, سيري.

fullstndig

: تمام, كامل.

fullstndiga

: تمام, كامل, تماميت, كمال.

fullt

: كاملا, تماما, سير.

fulltalig

: تمام, كامل, كامل, جامع, غير مقيد, شامل تمام اعضاء.

fulltaliga

: تمام, كامل.

fullvrdig

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

fumla

: كوركورانه جلورفتن, اشتباه كردن, لكنت زبان پيدا كردن, من من كردن, توپ را از دست دادن, سنبل كردن, كورمالي, اشتباه.

fumlig

: بي مهارت, ناشي, بي دست وپا, ناهنجار, زشت.

fundamental

: بنيادي.

fundamentet

: بنياد, شالوده, تاسيس.

fundera

: انديشه كردن, درعالم فكر فرورفتن, انديشه كردن, تفكر كردن, در بحر فكر فرو رفتن, تعجب كردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسيقي.

fundersam

: انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

fungera

: كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

fungerande

: كار كننده, مشغول كار, كارگر, طرزكار.

fungicid

: قارچ كش, ماده دافع يا نابود كننده قارچ.

funktion

: تابع, وظيفه, كار كردن, اداره, گرداندن, عمل جراحي, عمل, گردش, وابسته به عمل.

funktionalism

: عقيده بر اينكه شكل وساختمان بايستي منطبق با احتياج باشد, اعتقادباستفاده عملي از شغل وپيشه.

funktionell

: تابعي, وظيفه مندي, در حال كار.

funktionr

: مامور, كارگذار.

funktionsduglig

: سودمند, بدرد خور, قابل استفاده.

funktionsduglighet

: بكار خوري, بدردخوري, قابليت استفاده.

funktionsdugligt

: تابعي, وظيفه مندي, در حال كار.

funktionsoduglig

: غير كافي, نابسنده.

funnen

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

funnit

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

fura

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

furage

: عليق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو براي عليق, غارت كردن, پي علف گشتن, كاوش كردن.

furagera

: عليق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو براي عليق, غارت كردن, پي علف گشتن, كاوش كردن.

furie

: غضب, غيظ, هيجان شديد وتند, خشم, درنده خويي, روح انتقام, اشوب, اضطراب, شدت.

furir

: بدني, جسمي, سرجوخه.

furnera

: مبله كردن, داراي اثاثه كردن, مجهز كردن, مزين كردن, تهيه كردن.

furniss r

: اذوقه رسان.

furor

: ديوانگي, خشم زياد, عشق مفرط, غضب, هيجان واضطراب مسري, اضطراب عمومي.

furste

: شاهزاده, وليعهد, فرمانرواي مطلق, شاهزاده بودن, مثل شاهزاده رفتار كردن, سروري كردن.

furstendme

: شاهزادگي, قلمرو شاهزاده.

furstinna

: شاهدخت, شاهزاده خانم, همسر شاهزاده, مثل شاهزاده خانم رفتار كردن.

furu

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

furubr da

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

furunkel

: كورك, دمل, جوش, التهاب, هيجان, تحريك, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگين شدن, جوش, دانه, كورك.

furuplanka

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

fusion

: ذوب, گداختگي, اميزش.

fusionera

: فتيله مواد منفجره, فيوز, فتيله گذاشتن در, سيم گذاشتن, فيوزداركردن, اميختن, تركيب كردن يا شدن, ذوب شدن.

fuska

: ادم متقلب وفريبنده, فريب, گول, فريب دادن, خدعه كردن, گول زدن, جر زدن.

fuskare

: اشتباه كار.

fusklapp

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدي, دزدي ادبي, كش رفتن يا دزديدن.

fuskverk

: سنبل كردن, خراب كردن, از شكل انداختن, وصله وپينه بدنما, كارسرهم بندي, ورم.

futil

: بيهوده, پوچ, بي فايده, باطل, عبث, بي اثر.

futilitet

: , عبثي, بي فايدگي, بيهوده گي, پوچي.

futtig

: اشغال, چيز اشغال و نا چيز, جزءي.

futtighet

: پستي, حقارت, ناچيزي.

futural

: اينده, مستقبل, بعدي, بعد اينده, اتيه, اخرت.

futurism

: اينده گرايي, اعتقاد بوقوع پيشگويي هاي كتاب مقدس, عقيده به اخرت, خيال پرستي.

futuristisk

: مربوط به اينده, پيشرو.

fux

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

fvitsk

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

fy

: اف, تف, واي, اه.

fylke

: استان, ايالت, ناحيه, به استان تقسيم كردن.

fyll

: پر كردن, سير كردن, نسخه پيچيدن, پر شدن, انباشتن, اكندن, باد كردن.

fylla

: پر كردن, سير كردن, نسخه پيچيدن, پر شدن, انباشتن, اكندن, باد كردن.

fylla ut

: افزودن به (در امد), درازتر كردن, امتداد دادن, كسب كردن.

fyllbult

: مشروب خور, خمار, احمق, ساده لوح, مست, احمق كردن, مست كردن.

fylld

: كاملا پر, لبريز, چاق, تكميل, انباشته.

fylleri

: مستي.

fyllerist

: ادم مست, ميخواره, خمار.

fyllhund

: مشروب خور, خمار.

fyllig

: نيرومند, قوي و واضح, پرصدا, بلند صدا, رسا.

fyllig/fryntlig

: خوش هيكل, چاق وچله, خوش, خوشدل.

fyllig/knubbig/dimpa ner

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو كردن, چاق شدن, صداي تلپ تلپ, محكم افتادن يا افكندن.

fyllighet

: پري, سيري.

fyllkaja

: مشروب خور, خمار.

fyllnad

: متمم, متمم گرفتن.

fyllnadsgods

: مقدار كمبودي كه بايد به وزن چيزي اضافه شود, چيز يا عضو مكمل, پارسنگ.

fyllnadsmaterial

: پركردن, پرشدگي (دندان), هرچيزيكه با ان چيزيرا پركنند, لفاف.

fyllning

: پركردن, پرشدگي (دندان), هرچيزيكه با ان چيزيرا پركنند, لفاف, قيمه (تركي), كنسرو, لا يي, پركني, قيمه, گيپا, بوغلمه, چاشني.

fyllo

: مست, مخمور, خيس, مستي, دوران مستي.

fyllskiva

: مشروب الكلي, مشروبات الكلي بحد افراط نوشيدن, مست كردن.

fylltratt

: مشروب خور, خمار.

fynd

: حكم, افزار, انچه كارگر از خود بر سر كار مي برد, يافت, كشف, اكتشاف, يابش.

fyndgruva

: كان, معدن, نقب, راه زير زميني, مين, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر كردن, استخراج كردن يا شدن, كندن.

fyndig

: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.

fyndig/sinnrik

: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.

fyndighet

: قوه ابتكار, نبوغ, هوش (اختراعي), امادگي براي اختراع, مهارت, استعداد, صفا.

fyndort

: محل, مقر.

fyr/sjm rke

: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.

fyra

: چهار, عدد چهار.

fyra tjog

: هشتاد سال, هشتاد.

fyrbk

: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.

fyrbyggnad

: فانوس دريايي, چراغ خانه, برج فانوس دريايي.

fyrdela

: ربع.

fyrdubbel

: چهارلا, چهار برابر, چهارگانه, چهار گانه, چهار تايي, چهار برابر.

fyrdubbla

: چهار گانه, چهار تايي, چهار برابر.

fyrfaldig

: چهارلا, چهار برابر, چهارگانه.

fyrfota

: چهار پا, جانور چهار پا, ستور.

fyrfotadjur

: چهار پا, جانور چهار پا, ستور.

fyrh rning

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار ديواري, مربع.

fyrkant

: مربوط به چهار گوش, چهار گوش, چهار ضلعي, مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.

fyrkantig

: مربع, چهار گوشه.

fyrling

: چهار قلو.

fyrradig strof

: شعر چهار سطري, رباعي.

fyrsiding

: مربوط به چهار گوش, چهار گوش, چهار ضلعي.

fyrskepp

: كشتي فانوس دار.

fyrtal

: چهار, عدد چهار.

fyrti

: چهل, چهلمين, يك چهلم.

fyrtio

: چهل, چهلمين, يك چهلم.

fyrtionde

: چهلم, چهلمين.

fyrtorn

: فانوس دريايي, چراغ خانه, برج فانوس دريايي.

fyrverkeripjs

: اتش بازي.

fysik

: فيزيك.

fysikalisk

: مادي, فيزيكي.

fysiker

: فيزيك دان.

fysilj r

: تفنگدار, سربازي كه تفنگ چخماقي داشت, هنگ تفنگداران ارتش انگليس.

fysiolog

: ويژه گر فيزيولوژي, تن كردشناس.

fysiologi

: تن كردشناسي, علم وظايف الا عضاء, فيزيولوژي, علم طبيعي.

fysiologisk

: وابسته به علم وظايف اعضاء, ساختماني, وابسته به علم فيزيولوژي, تنكردي.

fysionomi

: سيما شناسي, قيافه شناسي, سيما, چهره, صورت.

fysionomisk

: وابسته به قيافه شناسي, سيما شناس, سيمايي.

fysioterapi

: تن درماني.

fysisk

: مادي, فيزيكي.

fysiska

: مادي, فيزيكي.

G

g fre

: مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

g i nrkamp

: محكم كردن, ثابت كردن, پرچ كردن, قاطع ساختن, گروه, پرچ بودن (مثل سرميخ).

g i smnen

: درخواب راه رفتن, خوابگردي, خوابگردي كردن.

g med

: متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن.

g och driva

: درنگ كردن, تاخير كردن, ديرپاييدن, پابپاوركردن, معطل كردن, باتنبلي حركت كردن, :كسيكه در رفتن تعلل كند, پرسه زن.

g ombord/inskeppa

: دركشتي سوار كردن, دركشتي گذاشتن, عازم شدن, شروع كردن.

g p t

: بانوك پا راه رفتن, نوك پنجه.

g ur

: دررو, مخرج, خارج شدن.

g

: راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو.

g cka

: خنثي كردن, هيچ كردن, باطل كردن, نااميد كردن, فكر كسي را خراب كردن, فاسدشدن.

g ckande

: گريزان, فراري, كسي كه از ديگران دوري ميكند, طفره زن.

g dboskap

: گله گاو كه براي تامين گوشت پرورش مييابد, گاو پرواري.

g ddjur

: پرواري, بره يا گوساله وياحيوان پرواري.

g dkyckling

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه يا پرنده كبابي.

g dningsmne

: كود, ابستن كننده.

g dsel

: كود دادن, كود كشاورزي.

g dselhalm

: كودگياهي, پهن, كودگياهي دادن.

g dsla

: كود دادن, كود كشاورزي.

g ende

: طرز راه رفتن, گام, قدم, فرش, پاگردپله ها, پياده روي, قدم زدن.

g k

: فاخته, صداي فاخته دراوردن, ديوانه.

g kur

: ساعت ديواري زنگي كه در سر ساعت صدايي شبيه صداي فاخته ميكند.

g lbgjutare

: منقل اتش, برنج سازي.

g lda

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

g llande

: قوي, سالم, معتبر, قانوني, درست, صحيح, داراي اعتبار, موثر.

g mde

: مخفي شده, مخفي.

g med l nga kliv

: خراميدن, رقصيدن, جست وخيز كردن, شلنگ انداختن, تاخت رفتن (اسب وغيره), بجست وخيز دراوردن, جست وخيز وشلنگ تخته, تاخت, حركت خرامان.

g med slagruta

: پي بردن به وجود اب يا منابع ديگر زيرزميني بوسيله گمانه, گمانه زدن, ميل زدن.

g mma/avsndra

: ترشح كردن, تراوش كردن, پنهان كردن.

g mstlle

: نهانگاه, ذخيره گاه, چيز نهان شده, مخزن, پنهان كردن

g ng

: دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

g ng/landgng

: تخته پل, پل راهرو, راهرو, گذرگاه.

g ngart

: گام, قدم, خرامش, شيوه, تندي, سرعت, گام زدن, با گامهاي اهسته و موزون حركت كردن قدم زدن, پيمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو كردن.

g ngbar

: قابل مذاكره, قابل تبديل به پول نقد.

g ngen

: .

g nglig

: لندوك, دراز وباريك.

g ngse

: رايج, شايع, متداول, فاءق, مرسوم, برتر.

g ngsport

: پياده روي, قدم زدن.

g ngtapp

: شير اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپيوسته زدن, شير اب زدن به, از شير اب جاري كردن, بهره برداري كردن از, سوراخ چيزيرا بند اوردن.

g ngtrafikant

: پياده, وابسته به پياده روي, مبتذل, بيروح.

g ngvg

: پياده رو, پايه ستون, پايه مجسمه, پايه.

g ombord

: دركشتي سوار كردن, دركشتي گذاشتن, عازم شدن, شروع كردن.

g omkring

: ولگردي كردن, عشقبازي كردن, لا س زدن, سفر كردن.

g pare

: كلا هبردار, اغوا كننده.

g r att sluta sig till

: وابسته به استنتاج.

g r ngon v lvilligt instlld mot

: قبلا بتصرف اوردن, تحت تاثير عقيده يامسلكي قرار دادن, قبلا تبعيض فكري داشتن.

g r/gra

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين.

g ra

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين, ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه.

g ra besviken/svika

: مايوس كردن, ناكام كردن, محروم كردن, نا اميد كردن.

g ra brant

: سرازير شدن, سراشيب كردن, دم كردن, خيساندن, ترقي كردن.

g ra flytande

: ابگون كردن, گداختن, تبديل به مايع كردن, بصورت مايع دراوردن, صاف كردن, تسويه كردن, از بين بردن.

g ra fruktbar

: باروركردن, ابستن كردن, گشنيدن.

g ra generad

: شرمنده كردن, خجالت دادن, دست پاچه نمودن.

g ra hgre

: بلند شدن (صدا), صدا را بلند كردن.

g ra inbrott

: شبانه دزديدن, سرقت مسلحانه كردن.

g ra kr

: گران كردن, عزيز كردن.

g ra lantlig

: روستايي شدن, ده نشيني كردن.

g ra matt

: تيره كردن, كدر كردن, لكه دار كردن.

g ra modflld

: دلسرد كردن, نوميد كردن, افسرده كردن, دلسردكردن, روحيه راباختن.

g ra mottaglig

: مستعد كردن, زمينه را مهيا ساختن.

g ra obengen

: بي ميل كردن, بيزار كردن, بي رغبت كردن.

g ra ofrm gen

: ناقابل ساختن, سلب صلا حيت كردن از, بي نيرو ساختن, از كار افتادن, ناتوان ساختن, محجور كردن.

g ra onaturlig

: از تابعيت در اوردن, غير طبيعي كردن.

g ra rasande

: اتشي كردن, بسيار خشمگين كردن.

g ra rder mot

: تاخت و تاز, يورش, حمله ناگهاني, ورود ناگهاني پليس, يورش اوردن, هجوم اوردن.

g ra sig viktig

: سرحال وچابك, جست وخيز كن, قروغمزه امدن, ناز وعشوه, خودفروشي, عالي, شيك وباشكوه.

g ra skiftande

: رنگارنگ كردن, خال خال كردن, جورواجور كردن, متنوع كردن.

g ra smal

: ضعيف شذن.

g ra till gel

: بشكل لرزانك در اوردن, ژله مانند كردن, نرم كردن, شل كردن, مثل ژله شدن.

g ra undanflykter

: مرتد شدن, از مسلك خود دست كشيدن.

g ra vit

: سفيدكردن, سفيدشدن.

g rd

: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

g rd/bakgrd

: بيروني, حياط منزل.

g rd/grdsplan

: محوطه مزرعه.

g rda

: حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن.

g rdagen

: ديروز, روز پيش, زمان گذشته.

g rdel

: كمربند, احاطه, حلقه, محوطه, احاطه كردن, كمرچيزي را بستن, تنگ اسب, محيط, قطر شكم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهني وچرمي, باتنگ بستن, دور گرفتن.

g rdsgrd

: حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن.

g rdsmyg

: انواع چكاوك اوازخوان شبيه سسك, سسك.

g rdsplan

: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

g rlig/mjlig

: شدني, عملي, امكان پذير, ميسر, ممكن, محتمل.

g rliga

: شدني, عملي, امكان پذير, ميسر, ممكن, محتمل.

g rningsman

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار.

g s

: قاز, غاز, ماده غاز, گوشت غاز, ساده لوح واحمق, سيخ زدن به شخص, به كفل كسي سقلمه زدن, مثل غاز يا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد كردن, اتو, اتو كردن, هيس, علا مت سكوت.

g skarl

: غاز نر, ادم نادان, مرد متاهل.

g som katten kring het gr t

: دزدكي راه رفتن, اهسته ودزدكي كاري كردن, طفره رفتن, تمجمج كردن.

g spa

: دهن دره كردن, خميازه كشيدن, با حال خميازه سخن گفتن, دهن دره.

g ssling

: جوجه غاز, شخص نا بالغ و خام, احمق.

g sta

: ديدن كردن از, ملا قات كردن, زيارت كردن, عيادت كردن, سركشي كردن, ديد و بازديد كردن, ملا قات, عيادت, بازديد, ديدار.

g stfri

: مهمان نواز, غريب نواز, مهمان نوازانه.

g stgivare

: صاحب مسافرخانه.

g ta

: معما, چيستان, لغز, مسلله بغرنج وپيچيده, معما, چيستان, لغز, رمز, بيان مبهم, سوراخ سوراخ كردن, غربال كردن, سرند, معما, چيستان, لغز, رمز, جدول معما, گيج و سردر گم كردن, تفسيريا بيان كردن.

g tillbaka

: كنار كشيدن, عقب كشيدن, خودداري كردن از, دور شدن, بعقب سرازيرشدن, پس رفتن, بقهقرا رفتن, پس رفتن, برگشت, ترقي معكوس كردن.

g tt

: .

g va

: دهش, اهداء.

g vilse/kringstr vande

: سرگردان, ولگردي, ولگرد, راه گذر, جانور بي صاحب, اواره كردن, سرگردان شدن, منحرف شدن, گمراه شدن.

g vofond

: اعطا, موهبت.

g/starta

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزيمت كردن, گذشتن, عبور كردن, كاركردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روي دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهي شدن.

ga

: چشم, ديده, بينايي, دهانه, سوراخ سوزن, دكمه يا گره سيب زميني, مركز هر چيزي, كاراگاه, نگاه كردن, ديدن, پاييدن, دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

ga

: چشم, ديده, بينايي, دهانه, سوراخ سوزن, دكمه يا گره سيب زميني, مركز هر چيزي, كاراگاه, نگاه كردن, ديدن, پاييدن.

gabardin

: رداي بلند, جبه, لباس, پوشش, گاباردين.

gadd

: نيش, زخم نيش, خلش, سوزش, گزيدن, تير كشيدن, نيش زدن

gael

: مردم كوهستاني اسكاتلند, سلت هاي اسكاتلندي, سلتي و اسكاتلندي.

gaelisk

: زبان بومي اسكاتلندي.

gaelisk/keltisk

: زبان بومي اسكاتلندي.

gaeliska

: زبان بومي اسكاتلندي.

gaff

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن.

gaffel

: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

gaffelben

: استخوان جناق.

gaffelspets

: چنگك, چنگال, تيزي چنگال, تيزي دندان, شاخه رود يانهر, شعبه, زبانه, با چنگ ك سوراخ كردن, با چنگك صاف كردن (زمين), داراي چنگك يا چنگال كردن.

gaffla

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

gagat

: جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

gage

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهريه, اجاره كردن, دستمزد دادن به, اجير كردن.

gagg

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن.

gagga

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

gaggig

: ديوانه, شيفته, دلفريفته.

gagn

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

gagnelig

: سودمند, مفيد, بافايده.

gagnl s

: بي فايده, عاري از فايده, باطله, بلا استفاده.

gaj

: شخص, مرد, يارو, فرار, گريز, با طناب نگه داشتن, با تمثال نمايش دادن, استهزاء كردن, جيم شدن.

gala

: خوشي, شادي, جشن و سرور, مجلل, با شكوه.

galaktisk

: بي نهايت بزرگ, كلا ن, عظيم الجثه, وابسته به كهكشان.

galant

: دلا ور, دلير, شجاع, عالي, خوش لباس, جنتلمن, زن نواز,متعارف وخوش زبان درپيش زنان, زن باز, دلا وري كردن, زن بازي كردن, ملا زمت كردن.

galanteri

: دلا وري, بهادري, رشادت, شجاعت, زن نوازي.

galax

: كهكشان, جاده شيري.

galeas

: كشتي داراي بادبان جلو و عقب.

galej

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

galeja

: كشتي پارويي يا بادباني قرون وسطي, نمونه ستوني و صفحه بندي نشده مطالب چاپي, رانكا, رامكا, اشپزخانه.

galen

: احمق, ديوانه.

galen/arg

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگين, هار, وابسته به هاري.

galenpanna

: ديوانه, ادم بي پروا و وحشي.

galenskap

: ديوانگي.

galeon

: كشتي بادباني بازرگاني يا جنگي اسپانيولي قرن پانزدهم.

galet

: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

galge

: دار, چوبه دار, اعدام, بدار اويزي, مستحق اعدام, صلا به, چوبه دار, بدار اويختن, رسوا كردن.

galge/kldgalge

: اعلا م كننده, اويزان كننده, معلق كننده, جارختي, چنگك لباس, اسكلت ياچهارچوبه اي كه از سقف اويتخه وداراي بلبرينگ براي حركت دادن ماشين باشد.

galgf gel

: ادم مستحق اعدام, كسي كه سرش بوي قرمه سبزي ميدهد, جاني واجب الا عدام.

galil

: جليلي, وابسته به گاليله.

galil en

: نماز خانه كوچك نزديك كليسا, شهرستان جليل در فلسطين.

galileisk

: جليلي, وابسته به گاليله.

galjonsbild

: رءيس پوشالي, رءيس بي نفوذ, دست نشانده.

galjonsfigur

: رءيس پوشالي, رءيس بي نفوذ, دست نشانده.

gall

: نازا, عقيم, لم يزرع, بي ثمر, بي حاصل, تهي, سترون.

gall pple

: مازو.

galla

: زرداب, صفرا, زهره, خوي سودايي, مراره, خشم, تندي, صفراوي, صفرا.

galla/reta

: زهره, زرد اب, صفرا, تلخي, گستاخي, زخم پوست رفتگي, ساييدگي, تاول, ساييدن, پوست بردن از, لكه, عيب.

gallbildning

: زهره, زرد اب, صفرا, تلخي, گستاخي, زخم پوست رفتگي, ساييدگي, تاول, ساييدن, پوست بردن از, لكه, عيب.

galler

: پنجره مشبك, شبكه, پنجره كوچك بليط فروشها (در سينما و غيره).

galler/gallerverk

: چارچوب اهني, شبكه, پنجره, تيز و دلخراش, گوشت ريز, ساينده.

galler/rost/riva/gnissla

: رنده, بخاري تو ديواري, شبكه, پنجره, ميله هاي اهني, قفس اهني, زندان, صداي تصادم نيزه و شمشير, رنده كردن, ساءيدن, ازردن, به زور ستاندن.

galleri

: گالري, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جاي ارزان, اطاق نقاشي, اطاق موزه.

galleri/lktare

: گالري, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جاي ارزان, اطاق نقاشي, اطاق موزه.

gallerverk

: كار مشبك, شبكه, شبكه بندي, شبكه كاري.

gallicism

: اصطلا حات و لغات ويژه فرانسوي, فرانسوي مابي.

gallien

: اهل كشور باستاني گل, فرانسوي.

gallien/gallier

: اهل كشور باستاني گل, فرانسوي.

gallier

: اهل كشور باستاني گل, فرانسوي.

gallimatias

: سخن بي معني, چرند, ياوه, نوشابه كف الود.

gallisk

: فرانسوي.

gallium

: گاليوم, علا مت چا ميباشد.

gallon

: گالن, پيمانه اي برابر 3587/3 ليتر.

gallskrik

: فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله.

gallskrika

: فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله.

gallstekel

: مگس مازو.

gallsten

: سنگ زهره دان, سنگ كيسه صفرا, سنگ مجاري صفراوي, سنگ صفرايي.

gallussyra

: اسيد گاليك, جوهر مازو,.C7 H6 O5 H2 O

galning

: مرد ديوانه, ادم ديوانه, مجنون, ديوانه وار, عصباني, ادم نادان, احمق, بليد, دلقك, لوده.

galon

: يراق, گلا بتون.

galopp

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازيدن, رقص نشاط انگيز قرن.19

galopp/galoppera

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازيدن.

galoppbana

: اسپريس, دور مسابقه.

galoppera

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازيدن.

galosch

: گالش, روكفشي, كفش لا ستيكي, كاراگاه, روكفشي, گالش.

galr

: كشتي پارويي يا بادباني قرون وسطي, نمونه ستوني و صفحه بندي نشده مطالب چاپي, رانكا, رامكا, اشپزخانه.

galt

: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي.

galt/vildsvin

: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي.

galvanisera

: اب فلز دادن, فلز اب داده, ابكاري كردن, با برق اب طلا يا نقره دادن به, اب فلزي دادن, ابكاري فلزي كردن.

galvanisering

: گالوانيزه كردن.

galvanism

: جريان مستقيم برق, الكتريسيته شيميايي, معالج با جريان برق مستقيم, تماس برق بابدن.

galvanometer

: كهربا سنج, برق سنج, گالوانومتر.

galvanoskop

: كهرباياب.

gam

: كركس, لا شخور صفت, حريص.

gam ng

: بچه كوچه گرد, بچه بدذات.

gambit

: شروع بازي شطرنج, از دست دادن يكي دو پياده در برابر تحصيل امتيازاتي, بذله, موضوع بحث.

gamla

: پير, سالخورده, كهن سال, مسن, فرسوده, ديرينه, قديمي, كهنه كار, پيرانه, كهنه, گذشته, سابقي, باستاني.

gamma

: گاما, حرف سوم الفباي يوناني, اشعه گاما.

gammaglobulin

: گاما گلوبولين.

gammal

: باستاني, ديرينه, قديمي, كهن, كهنه, پير, مسن, سالخورده, پير, سالخورده, كهن سال, مسن, فرسوده, ديرينه, قديمي, كهنه كار, پيرانه, كهنه, گذشته, سابقي, باستاني, كهنه, كهن, قديمي, پيشين, سابق, زمان پيش.

gammal h xa

: پيرزن زشت, فاحشه از كار افتاده, زن شرير.

gammal stofil

: ادم عقب مانده وكهنه پرست, ادم قديمي.

gammalmodig

: از مد افتاده, كهنه پرست, محافظه كار.

gammalmodig/egen

: خيلي ظريف, از روي مهارت, عجيب و جالب.

gammalmodighet

: كهنگي, منسوخي, متروكي, از رواج افتادگي.

gammalmodighet/frtvining

: كهنگي, منسوخي, متروكي, از رواج افتادگي.

gammalt

: پير, سالخورده, كهن سال, مسن, فرسوده, ديرينه, قديمي, كهنه كار, پيرانه, كهنه, گذشته, سابقي, باستاني.

gammalt original

: ادم عجيب و منزوي.

gande-

: اختصاصي, متعلق به ملا ك, وابسته به مالك.

gande-

: اختصاصي, متعلق به ملا ك, وابسته به مالك.

gande

: مالكيت, دارندگي.

gande

: مالكيت, دارندگي.

gande vetskap

: اگاه, باخبر.

gandertt

: مالكيت, صاحب ملك يامغازه بودن.

ganglie

: گره, غده عصبي, غده لنفاوي, برامدگي.

gangster

: اوباش, اراذل, همدست تبه كاران, گانگستر, جاسوس يا مراقب ديگري, بپا, جاني, غضو دسته جنايتكاران, كانگستر.

gangster/utpressare

: اخاذ (اكهااز), قلدر باجگير, قاچاقچي, از راه قاچاق يا شيادي پول بدست اوردن.

gangsterband

: دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

gangsterbrud

: زن جوان, كلفت, فاحشه.

gangsterliga

: دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

gangstermetoder

: قتل, ادمكشي, ترور.

gangstervrlden

: دنياي جنايتكاران.

gans

: قيطان, گلا بتون, مغزي, نوار, حاشيه, حركت سريع, جنبش,جهش, ناگهان حركت كردن, جهش ناگهاني كردن, بافتن (مثل توري وغيره), بهم تابيدن وبافتن, موي سر را با قيطان ياروبان بستن.

ganska

: كاملا, بكلي, تماما, سراسر, واقعا, سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

ganska bra

: نسبتا خوب.

ganska lng

: نسبتا بلند.

ganska sen

: اندكي دير, قدري دير.

ganska stor

: نسبتا بزرگ, قابل ملا حظه, بزرگ.

gapa

: خميازه, نگاه خيره با دهان باز, خلا ء, خميازه كشيدن, دهان را خيلي باز كردن, با شگفتي نگاه كردن, خيره نگاه كردن.

gapa/bliga

: خميازه, نگاه خيره با دهان باز, خلا ء, خميازه كشيدن, دهان را خيلي باز كردن, با شگفتي نگاه كردن, خيره نگاه كردن.

gapande

: در حال دهن دره, مبهوت, متعجب با دهان باز, درشگفت, عشق الهي.

gapskratt

: قاه قاه خنده, قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

gapskratt/gapskratta

: قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

gapskratta

: قاه قاه خنديدن, در خنده افراط كردن, قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

garage

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

garage/bilverkstad

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

garant

: ضامن, ضمانت كننده, كفيل, متعهد, ضامن, پابندان, كفيل, گرو, وثيقه, اطمينان.

garantera

: در زير سندي نوشتن, امضاكردن, تعهد كردن.

garantera/bekr fta

: ضمانت كردن, اطمينان دادن, تاييد كردن.

garanti

: ضمانت, تعهد, ضامن, وثيقه, سپرده, ضمانت كردن, تعهد كردن, عهده دار شدن, پابندان, گارانتي, ضمانت, امر مورد تعهد يا تضمين, تضمين, تعهد.

gard

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

gardenia

: روناسيان, ياسمن.

gardera

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

gardering

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

garderob

: رخت كن, جا رختي, قفسه, اشكاف, موجودي لباس.

gardesofficer

: پاسدار, نگهبان, سرباز هنگ نگهبان.

gardin

: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع.

gardist

: پاسدار, نگهبان, سرباز هنگ نگهبان.

gare

: دارنده, نگاه دارنده, گيرنده, اشغال كننده, مالك, دارنده, متصرف, مالك, دارا.

gare

: مالك, ملا ك, متصرف, صاحب حق طبق كتاب.

garinna

: مالك, ملا ك.

garinna

: مالك, ملا ك.

garn

: نخ تابيده, نخ با فندگي, الياف, داستان افسانه اميز, افسانه پردازي كردن.

garn/skepparhistoria

: نخ تابيده, نخ با فندگي, الياف, داستان افسانه اميز, افسانه پردازي كردن.

garnera

: درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

garnering

: ارايش دادن, چاشني زدن (بخوراك), چاشني زدن به, ارايش, تزيين, چاشني, مخلفات.

garneringsband

: چيزهايي كه از قيطان يا نوار درست مي شود, قيطان, نوارياتوري قيطاني.

garnison

: پادگان, ساخلو, مقيم كردن, مستقر كردن.

garnityr

: تزيين, چاشني, مخلفات.

garon

: منتظر, پيشخدمت.

garrottering

: خفه سازي بطرز اسپانيولي, اسباب ادم خفه كني, راهزني بوسيله خفه كردن مردم, شريان بند.

garv-

: مازويي, مازودار, داراي جوهر مازو.

garvare

: شش پنس, دباغ, پوست پيرا.

garveri

: دباغي, دباغ خانه.

garvning

: چرم دباغي شده, دباغي, دباغ خانه, قهوه اي در اثر اشعه افتاب.

garvsyra

: جوهر مازو, تانين.

gas/flor

: تنزيب, كريشه, تور, گازپانسمان, مه خفيف.

gas/gasa/prat/bensin

: گاز, بخار, بنزين, گازمعده, گازدار كردن, باگاز خفه كردن, اتومبيل رابنزين زدن.

gasa

: گاز, بخار, بنزين, گازمعده, گازدار كردن, باگاز خفه كردن, اتومبيل رابنزين زدن.

gasbelysning

: چراغ گاز, روشنايي گاز, گاز سوز, شعله گاز.

gasell

: بز كوهي, اهوي كوهي, غزال.

gasformig

: گازي, بخاري, لطيف, گازدار, دو اتشه.

gask

: خوشي, نشاط, مستي, شوخي, سرخوشي, ميخوارگي, ولگردي و قانوني شكني.

gaskammare

: اطاق گاز, محفظه اعدام با گاز.

gasklocka

: محفظه نگاهداري گاز, محل نگهداري بنزين, گاز دان, گازانبار, گاز سنج, كنتور گاز.

gaskonjare

: گاسگن, اهل gascony در فرانسه, لا ف زن.

gasljus

: چراغ گاز, روشنايي گاز, گاز سوز, شعله گاز.

gasmask

: ماسك ضد گاز.

gaspedal

: شتاب دهنده, شتاباننده, تندكن, شتابنده.

gasrenare

: لته مال, نظيف كننده.

gass

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن.

gassande

: مشتعل.

gassande/gassig

: مشتعل.

gassig

: مشتعل.

gasta

: فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله.

gastrektomi

: عمل برداشتن تمام يا قسمتي از معده.

gastrisk

: معدي, شكمي.

gastrit

: اماس معده, التهاب معده, ورم معده.

gastroenterologi

: مطالعه معده و روزده و بيماريهاي ان.

gastronom

: خوراك شناس, خوش خوراك, علا قمند بغذاي خوب, سليقه در غذا, متخصص غذاي لذيذ, ويژه گر خوراك, خوراك شناس, خبره خوراك, شراب شناس.

gastronomi

: علم اغذيه لذيذه, خوش گذراني, پر خوري.

gastronomisk

: وابسته به غذا و پخت وپز.

gastroskop

: اسباب معاينه داخلي معده, وسيله مشاهده داخل معده.

gastt

: غير قابل نفوذ در مقابل گاز, عايق گاز.

gasverk

: كارخانه گاز.

gata

: خيابان, كوچه, خياباني, جاده, مسير.

gatflicka

: فاحشه, زن كوچه گرد.

gatlopp

: دستكش بلند, دستكش اهني, دعوت بمبارزه.

gatsopare

: جانور لا شخور, جانور كثافت خور, سپور, تنظيف كردن, سپوري كردن, جاروب كردن.

gatt

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن.

gatuadress

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

gatukorsning

: تقاطع, چهار راه.

gatunge

: نوك دراز يا پاشله معمولي, بچه ولگرد, بچه كوچه.

gavel

: سه گوشي كنار شيرواني, ديوار كناري.

gavott

: نوعي رقص سريع فرانسوي, موسيقي اين رقص, تند رقصيدن, باسبك فوق رقصيدن.

gck

: گيج يا گمراه كردن, مغشوش كردن, دستپاچه كردن, بي نتيجه كردن, پريشاني, اهانت.

gcka/modf lla

: خنثي كردن, ايجاد اشكال كردن, دچار مانع كردن, ناراحت كردن, بطلا ن.

gcka/svika

: خنثي كردن, هيچ كردن, باطل كردن, نااميد كردن, فكر كسي را خراب كردن, فاسدشدن.

gda

: فربه كردن, چاق كردن, پرواري كردن, حاصل خيزكردن, كود دادن.

gdda

: كلنگ دوسر, نيزه دسته چوبي, ميخ نوك تيز, نوك نيزه, هرچيز نوك تيز, قله كوه نوك تيز, اردك ماهي, عزيمت كردن, سريعا رفتن, رحلت كردن, نيزه زدن, باچيز نوك تيزسوراخ كردن.

gddrag

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وكنار كردن

gdningsmedel

: كود, ابستن كننده.

gdsel/g dsla

: كود, مدفوع حيوانات (مثل گاو واسب), پشكل, كود دادن, سرگين, كود دادن, كود كشاورزي.

gdselgrep

: چنگال يا بيل كودكشي, كثافات وافتضاحات راعلني ساختن.

gdselstack

: توده مزبله, توده فضولا ت.

gdsvin

: بچه خوك پرواري.

ge

: واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن.

ge blm rken

: كوفتن, ضربت زدن, كوفته كردن, له كردن.

ge fel

: غلط دادن (در ورق), برگ عوضي.

ge fel roll

: بناحق انداختن, حساب غلط كردن, بد بازي كردن, براي نقش خود مناسب نبودن.

ge fr litet mat

: غذاي غير كافي خوردن يا دادن.

ge individualitet t

: تك قرار دادن, فرد كردن, انفرادي كردن, مجزا كردن, جدا كردن, تميز دادن, تميز دادن, شخصيت دادن, مشخص كردن.

ge kompetens

: تواناكردن, لا يق كردن, صلا حيتدار كردن.

ge liv t/egga

: زنده كردن, جان دادن به, روح بخشيدن, تسريع شدن, تخميركردن, زنده شدن.

ge med sig

: ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.

ge r strtt

: ازاد كردن, از بندگي رهاندن, معاف كردن, حقوق مدني اعطا كردن به.

ge sig

: تسليم شدن.

ge sig i kast med

: چنگ, قلا ب, گلا ويزي, دست بگريباني, دست بگريبان شدن, گلا ويز شدن.

ge stryk

: شكست دادن, سخت زدن, بسختي تنبيه كردن, سرزنش كردن.

ge upp/avst frn

: ول كردن, ترك كردن, چشم پوشيدن.

ge uppr ttelse t

: نوتوان كردن, توانبخشي كردن, داراي امتيازات اوليه كردن, تجديد اسكان كردن, اعاده حيثيت كردن, ترميم كردن, بحال نخست برگرداندن.

ge yttre form t

: خارجي كردن, ظاهري ساختن, وجودخارجي, واقعيت خارجي قاءل شدن (براي).

gebit

: قلمرو.

gecko

: مارمولك خانگي.

geckodla

: مارمولك خانگي.

gedigen

: خالص, پاك, تميز, ناب, ژاو, اصيل, خالص كردن, پالا يش كردن, بيغش, شايسته كارگر خوب, استادانه, ماهرانه, ماهر, شايسته كارگر خوب, ايستادانه, ماهرانه, ماهر.

gegga

: مزه و طعم تند, بوي نامطبوع, ميل, ذوق, رغبت, ماده چسبنده و لزج, چسبناك.

geggamoja

: يك خوراك (از غذا), يك ظرف غذا, هم غذايي (در ارتش وغيره), :شلوغ كاري كردن, الوده كردن, اشفته كردن.

geggig

: چسبناك, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناك كردن.

geh r

: گوش, شنوايي, هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته كوزه, خوشه, دسته, خوشه دار يا گوشدار كردن.

gehenna

: جهنم, دوزخ, محبس.

geisha

: رقاصه ژاپوني, گيشا, فاحشه.

gejd

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

gejser

: ابفشان, چشمه ابگرم, چشمه جوشان اب گرم و معدني, اتشفشان, فوران تند وناگهاني داشتن يا كردن, فوران كردن.

gel

: ژال, ماده ژلا تيني چسبناكي كه در نتيجه بسته شدن مواد چسبنده بوجود ميايد, ژلا تين, دلمه شدن.

gel

: لرزانك, منجمد كردن, دلمه شدن, سفت كردن, بستن, ماسيدن, دلمه, لرزانك, ماده لزج, جسم ژلا تيني.

gel karamell

: اب نبات.

gelatin

: دلمه, ژلا تيني, سريشم.

gelea

: دلمه, لرزانك, ماده لزج, جسم ژلا تيني.

gelike

: هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن.

gemak

: اپارتمان.

gemenligen

: بطور عادي.

gemensam

: اشتراكي, همگاني, مجتمعا, باهم, موزون, هم نوا, يكي شده, داراي شخصيت حقوقي, بصورت شركت درامده, دوسره, از دو سره, بين الا ثنين, دو طرفه.

gemensamhet

: انجمن, اجتماع, عوام.

gemenskap

: مشاركت, ايين عشاء رباني, صميميت وهمدلي, انجمن, اجتماع, عوام, اتحاد, انسجام, بهم پيوستگي, مسلوليت مشترك, همكاري, همبستگي.

gemenskapsknsla

: جامعه جويي, اجماعي بودن, گروه گرايي, سوسياليزم.

geml

: همسر, شريك, مصاحب, هم نشين شدن, جور كردن.

gemmolog

: جواهرشناس, گوهر شناس.

gemmologi

: جواهر شناسي.

gems

: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.

gemyt

: خوش خلقي ورفتار دلپذير, حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

gemytlig

: طرب انگيز, خوش گذران, عياش, سعيد.

gemytlig/sympatisk

: خوش مشرب, خوش معاشرت, خوش دهن.

gemytlighet

: خوش مشربي, خوش معاشرتي.

gen

: ژن, عامل موجود در كروموزوم كه ناقل صفات ارثي است.

genast

: انا, فورا, بيدرنگ, يكراست, فورا, بلا درنگ, رك و بي پرده, بلا درنگ, فورا, مستقيما, سر راست.

gendarm

: ژاندارم, امنيه, پليس, پاسبان.

gendarmeri

: ژاندارمري, اداره امنيه.

gendriva

: ردكردن, اثبات كذب چيزي را كردن.

genealog

: شجره شناس.

genealogi

: شجره النسب, شجره نامه, نسب, سلسله, دودمان.

gener s

: سخي, بخشنده, زياد.

genera

: دست پاچه كردن, براشفتن, خجالت دادن, شرمسار شدن.

general

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد.

generalguvern r

: حاكم كل, فرماندار كل, فرمانفرما, والي, استاندار.

generalisera

: تعميم دادن, كليت بخشيدن.

generalisering

: عموميت دادن.

generalissimus

: فرمانده كل, سپهسالا ر, ژنراليسيم.

generalljtnant

: سپهبد.

generalmajor

: سرلشكر.

generalrepetition

: اخرين تمرين نمايش كه بازيگران بالباس كامل نمايش بر روي صحنه ميايند.

generals rang

: سرلشكري, سرتيپي, علم لشكركشي, مديريت, رياست.

generalstab

: ستاد ارتش.

generation

: توليد نيرو, نسل.

generation/alstring

: توليد نيرو, نسل.

generativ

: توليدي, نسلي.

generator

: مولد, زاينده.

generatris

: نقطه يا خط يا سطحي كه سبب احداث خط يا سطح يا جسمي ميشود, احداث كننده, مولد, زاينده, زايا.

generell

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد, نوعي, جنسي, عمومي, عام, كلي, وابسته به تيره.

generella

: نوعي, جنسي, عمومي, عام, كلي, وابسته به تيره.

generera

: توليد كردن, زاييدن.

generisk

: نوعي, جنسي, عمومي, عام, كلي, وابسته به تيره.

generositet

: بخشش, سخاوت, خير خواهي, گشاده دستي, سخاوت, ازادگي, بخشايندگي, دهش.

genetik

: علم پيدايش, شاخه اي از علم زيست شناسي كه در باره انتقال وراثت(توارث) واختلا ف موجودات و مكانيسم انان در اثر توارث بحث ميكند, نسل شناسي.

genetiker

: نسل شناس.

genetisk

: پيدايشي, تكويني, وابسته به پيدايش يا اصل هر چيز, مربوط به توليد و وراثت.

genever

: ماشين پنبه پاك كني, جرثقيل پايه دار, افزار, ماشين,حيله و فن, عرق جو سياه, جين, گرفتارساختن, پنبه را پاك كردن.

gengngare

: شبح, روح, روان, جان, خيال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن, مارخدا, خدايي بشكل مار(در ميان سرخ پوستان), روحي كه بعقيده سياه پوستان ببدن مرده حلول كرده و انراجان تازه بخشد, انسان زنده شد, ادم احمق.

geni

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژني.

genial

: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان.

genialisk

: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان.

genialitet

: تابش, درخشندگي, برق, زيركي, استعداد.

genitalier

: اندامهاي تناسلي.

genitalorgan

: اندامهاي تناسلي.

genitiv

: حالت اضافه, حالت مالكيت, حالت مضاف اليه, ملكي مضاف اليهي.

genitiv-

: حالت اضافه, حالت مالكيت, حالت مضاف اليه, ملكي مضاف اليهي.

genius

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژني.

genklang

: طنين, پژواك.

genljud

: طنين, پژواك.

genljuda

: طنين, پژواك, پيچيدن, طنين انداختن, منعكس كردن, پژواك يا انعكاس صدا.

genm la

: پاسخ, پاسخ دادن.

genmle

: پاسخ, پاسخ دادن.

genom

: ازميان, از طريق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر, از ميان, از وسط, از توي, بخاطر, بواسطه, سرتاسر, از اغاز تا انتها, كاملا, تمام شده, تمام.

genomarbeta

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, داراي جزءيات, بادقت شرح دادن.

genomarbeta/utveckla

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, داراي جزءيات, بادقت شرح دادن.

genombl t

: بسيار, شديد, كاملا.

genomblta

: خيساندن, خيس خوردن, رسوخ كردن, بوسيله مايع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خيساندن, خيس خوري, غوطه, غوطه وري, غسل.

genomborra

: خليدن, سپوختن, سوراخ كردن (بانيزه وچيز نوك تيزي), سفتن, فروكردن (نوك خنجر وغيره), شكافتن, رسوخ كردن, سوراخ كردن, ميخكوب كردن, مبهوت كردن, درجاي خود خشك شدن.

genomborra/genombryta

: خليدن, سپوختن, سوراخ كردن (بانيزه وچيز نوك تيزي), سفتن, فروكردن (نوك خنجر وغيره), شكافتن, رسوخ كردن.

genombrutet m nster

: منبت كاري, برجسته كاري, حاشيه گذاري.

genomdr nka/genomsyra

: خوب رنگ گرفتن, خوب نفوذ كردن, رسوخ كردن در, اغشتن, اشباع كردن, ملهم كردن.

genomdr nkt

: جوشانده, چروكيده وپژمرده, بي مصرف, نيم پخته, اشباع شده, خيس, خيس شدن, گيج وكند ذهن.

genomdrnka

: ابستن كردن, لقاح كردن, اشباع كردن.

genomdrnka/grundlig bl ta

: خيساندن, نوشانيدن, اب دادن.

genomdrnkning

: ابستن سازي, اشباع.

genomf r

: انجام دادن.

genomf rbar

: عملي, قابل اجرا, صورت پذير, عبور كردني.

genomfartsvg

: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.

genomfra

: انجام دادن.

genomfrbarhet

: امكان, شدني بودن, عملي بودن, قابليت زيستن, زيست پذيري.

genomg

: تحمل كردن, دستخوش (چيزي) شدن, متحمل چيزي شدن.

genomgripande

: از اول تا اخر, بطور كامل, كامل, تمام.

genoml sning

: مطالعه, مرور.

genomleta

: جستجو, تحقيق, كاوش, بازرس كشتي, اغتشاش, اشفتگي, خاكروبه, كاويدن, زير و رو كردن, بهم زدن, خوب گشتن.

genomleta/letande

: جستجو, تحقيق, كاوش, بازرس كشتي, اغتشاش, اشفتگي, خاكروبه, كاويدن, زير و رو كردن, بهم زدن, خوب گشتن.

genomleta/plundra

: جستجو كردن, زياد كاوش كردن, غارت كردن, چپاول كردن, لخت كردن, چپاول.

genomlpa

: بسرعت خرج و تلف كردن, خلا صه كردن.

genomlufta

: هوا دادن, در تحت تاثير(شيميايي) هوا دراوردن.

genomlysa

: عبور نور از يك عضو.

genomresa

: محل تقاطع دو جاده, گذر, عبور.

genoms ka

: تقطيع كردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالي بررسي كردن, پاك كردن, شستن, صابون زدن, صيقلي كردن, تطهير كردن, پرداخت كردن, زدودن, تكاپوكردن, جستجو كردن.

genomskinlig

: شفاف, حاءل ماوراء, بلورين, روشن, سليس, شفاف, ناپيدا.

genomskinlighet

: فراتابي, نيم شفافي, ماتي شفافي, حالت زجاجي, فرانمايي, پشت نمايي, شفافيت, حالت زجاجي.

genomskrning

: تقاطع, چهار راه.

genomsl pplig

: راه دهنده, نفوذ پذير, منفذ دار, روشن بين.

genomslag

: نفوذ كاوش.

genomslagskopia

: رونوشت كاربني.

genomslagskraft

: نفوذ كاوش.

genomsnitt

: مقطع عرضي.

genomsnittlig

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن.

genomstekt

: افرين, خوب انجام شده, خوب پخته.

genomstrla

: درخشان كردن, منور كردن, نورافكندن.

genomsyn

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

genomsyra

: خوب رنگ گرفتن, خوب نفوذ كردن, رسوخ كردن در, اغشتن, اشباع كردن, ملهم كردن.

genomtr ngande

: فراگير, نافذ, فراگيرنده.

genomtr nglighet

: نشت پذيري, قابليت نفوذ, تراوايي, نفوذ پذيري.

genomtrevlig

: دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.

genomtrnga

: نفوذ كردن, سرايت كردن, نشت كردن, فراوان يا شايع بودن, نفوذ كردن, بداخل راه يافتن, پخش شدن.

genomtrnglig

: سوراخ شدني, كاويدني, نفوذ پذير, رخنه پذير, نشت پذير, نفوذ پذير, راه دهنده, نفوذ پذير, منفذ دار, روشن بين.

genomtrngning

: نفوذ كاوش, نفوذ, تراوش, نشت.

genotyp

: نوع معرف و نماينده يك جنس (ازموجودات داراي صفات مشابه ارثي).

genre

: نوع, قسم, جور, طبقه, دسته, راسته, جنس, طرز, طريقه.

genrep

: اخرين تمرين نمايش كه بازيگران بالباس كامل نمايش بر روي صحنه ميايند.

gens gelse

: مخالف, تناقض, رد, ضد گويي, خلا ف گويي.

gensaga

: اعتراض, پروتست, واخواست رسمي, شكايت, واخواست كردن, اعتراض كردن.

gensare

: لباس بافته پشمي, بلوز پشمي كشباف.

genskjuta

: رسيدن به, سبقت گرفتن بر, رد شدن از.

genstr vig

: بي ميل.

genstridig

: بي ميل.

genstrtig

: بي ميل.

gensvar

: باز خورد, جوابگويي, پاسخ, واكنش.

gentemot

: دربرابر, درمقابل, پيوسته, مجاور, بسوي, مقارن, برضد, مخالف, عليه, به, بر, با.

gentiana

: جنتياناي زرد, كوشاد.

gentil

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف.

gentleman

: اقا, شخص محترم, ادم با تربيت, اصيل.

gentlemannamssig

: اقا منش, نجيبانه, از روي بزرگ منشي.

genuin

: خالص, اصل, اصلي, واقعي, حقيقي, درست.

genuint

: خالص, اصل, اصلي, واقعي, حقيقي, درست.

genus

: جنس, تذكير و تانيث, قسم, نوع.

genv g

: راه ميان بر, طريقه اقتصادي, ميان بركردن.

geocentrisk

: داراي مركزي در زمين, زميني, معتقد باينكه خداوند زمين رامركز عالم وجودقرارداده.

geodesi

: علم مساحي, زمين سنجي.

geodet

: متخصص علم مساحي.

geodetisk

: كوتاه ترين خط ترسيم شده بين دو نقطه در روي سطح.

geofysik

: زمين فيزيك, ژءوفيزيك, علم اوضاع بيروني و طبيعي زمين.

geofysiker

: متخصص ژءوفيزيك.

geofysisk

: مربوط به ژءو فيزيك.

geofysiska

: مربوط به ژءو فيزيك.

geograf

: جغرافي دان.

geografi

: جغرافيا, جغرافي, علم جغرافيا, شرح.

geokemi

: علمي كه درباره تركيب و تغييرات شيميايي پوسته زمين بحث ميكند, شيمي خاك, زمين شيمي.

geokronologi

: باستان شناسي زمين, شرح وقايع تاريخي گذشته بر مبناي اطلا عات زمين شناسي.

geolog

: زمين شناس.

geologi

: زمين شناسي, دانش زمين شناسي.

geologisk

: وابسته به زمين شناسي.

geometri

: علم هندسه.

geometriker

: هندسه دان, نوعي كرم درخت, كرم زمين پيما, هندسه دان.

geometrisk

: هندسي.

geomorfologi

: علمي كه درباره برجستگي هاي سطح زمين وعلل پيدايش انها بحث ميكند.

geopolitik

: مطالعه نفوذ عوامل فيزيكي(چون جغرافيا و علم اقتصاد و امار) درمشي سياسي و سياست خارجي كشور.

georgiansk

: گرجي, گرجستاني, اهل جرجيا.

georgier

: گرجي, گرجستاني, اهل جرجيا.

geotermisk

: وابسته به حرارت مركزي زمين.

geovetenskap

: علوم مربوط به زمين شناسي.

gepard

: يوزپلنگ وحشي.

gepck

: توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

geranium

: گياه شمعداني, شمعداني عطري, گل شمعداني.

geriatri

: پيرپزشكي, رشته اي از علم طب كه درباره امراض دوران پيري و افراد پير بحث ميكند, مبحث امراض پيري.

geriatrik

: پيرپزشكي, رشته اي از علم طب كه درباره امراض دوران پيري و افراد پير بحث ميكند, مبحث امراض پيري.

geriatriker

: متخصص (ويژه گر) امراض دوران پيري.

geriatrisk

: مربوط به پيري.

gerilla

: پارتيزان, جنگجوي غير نظامي.

gerillasoldat

: پارتيزان, جنگجوي غير نظامي.

gering

: تاج, تاج اسقف.

german

: نژادقديمي ژرمن, توتني.

germanism

: طرفداري از المان, المان گرايي, اصطلا حات ويژه زبان الماني.

germanium

: ژرمانيوم, نوعي عنصر شبه فلز.

germansk

: الماني, ژرمني, توتونيك, وابسته به المان, توتني, از نژاد قديم الماني, زبان قديم توتني.

gerontolog

: متخصص امراض پيري.

gerontologi

: رشته اي از علوم كه درباره پيري و مسايل مربوط به سالخوردگان بحث ميكند, علم پيري شناسي.

gerontologisk

: وابسته بامراض پيري.

gerundium

: اسمي كه از اضافه كردن (ءنگ) باخرفعل بدست ميايد, اسم مصدر, اسم فعل.

gesch ft

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت

gesims

: قرنيس, كتيبه, گچ بري بالا ي ديوار زير سقف.

gesll

: كارگر مزدور, كارگر ماهر.

gest

: اشاره, حركت, اشارات و حركات در موقع سخن گفتن, وضع, رفتار, ژست, قيافه, ادا.

gestalt

: تطبيق, برابري, سازش, توافق, ساخت, تركيب, شكل, رقم, پيكر.

gestalta

: ريخت, شكل دادن.

gestaltning

: ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

gestaltpsykologi

: مطالعه قوه ادراك و رفتار از نقطه نظر واكنش شخصي در برابر اموركلي.

gestikulera

: با سر و دست اشاره كردن, ضمن صحبت اشارات سر و دست بكار بردن, باژست فهماندن.

gestikulerande

: اشاره با سر و دست.

gestikulering

: اشاره با سر و دست.

get

: بز, بزغاله, تيماج, پوست بز, ستاره جدي, ادم شهواني, مرد هرزه, فاسق.

getherde

: بزچران, بزدار.

geting

: زنبور (بي عسل).

getingbo

: لا نه زنبور, اجتماع زنبوران, دسته اي زنبور.

getrams

: مهر سليمان.

getskinn

: پوست بز.

getto

: محله كليمي ها (مخصوصا در ايتاليا), محل كوچكي از شهر كه محل سكونت اقليت هااست.

gev r

: دزديدن, لخت كردن, تفنگ, عده تفنگدار, تفنگ ساچمه اي.

gev rskolv

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

gev rsmynning

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن.

gevrseld

: اتش پي درپي, شليك متوالي, تيرباران.

gevrskula

: گلوله, گلوله تفنگ.

gg

: تخم مرغ, تخم, تحريك كردن.

gg

: ياخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمك.

ggcell

: ياخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمك.

ggcell

: ياخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمك.

ggformad

: تخم مرغي, بيضي.

ggformig

: جسم تخم مرغي, تخم مرغي شكل.

ggformig

: روشنفكر, داراي افكار بلند.

gghuvud

: روشنفكر, داراي افكار بلند.

gghuvud

: روشنفكر, داراي افكار بلند.

ggklckning

: خوابيدن روي تخم, بر خوابش, جوجه كشي, دوره نهفتگي ياكمون.

ggklckningsanstalt

: محل تخم گذاري (مرغ يا ماهي), محل تخم ريزي ماهي, محل نقشه كشي وتوطله.

ggklckningsmaskin

: ماشين جوجه كشي, محل پرورش اطفال زودرس.

ggledare

: لوله رحمي, لوله فالوپ, مجراي عبورتخم, تخمراهه.

gglggande

: تخم گذار.

gglggningsrr

: تخم ريز.

ggplanta

: بادنجان.

ggskal

: پوست تخم مرغ, نازك, ترد.

ggstock

: تخمدان.

ggstock

: تخمدان.

ggstocksinflammation

: التهاب تخمدان.

ggtoddy

: مخلوط زرده تخم مرغ و شير.

ggula

: سفيده ء تخم مرغ, مواد ذخيره ء اطراف بافت گياهي, البومين, زرده تخم مرغ, محتويات نطفه.

ggvita

: البومين, نوعي پروتلين ساده, سفيده ء تخم مرغ, مواد ذخيره ء اطراف بافت گياهي, البومين.

ggvita

: سفيده ء تخم مرغ, مواد ذخيره ء اطراف بافت گياهي, البومين.

gibbon

: ميمون دراز دست.

gibraltar

: جبل الطارق.

gick

: رفت.

gid

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

gift

: شوهردار, عروسي كرده, متاهل, پيوسته, متحد, زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمي, مسموم كردن, زهرابه, تركيب زهردار, داروي سمي, زهر, سم, زهر مار و عقرب و غيره, كينه, مسموم كردن, مسموم شدن.

gifta

: شوهردار, عروسي كرده, متاهل, پيوسته, متحد.

gifta sig

: ازدواج كردن با افراد ملل يا نژادهاي مختلف.

gifta sig med

: عقدكردن, عروسي كردن, نامزدكردن, شوهردادن, حمايت كردن از, عقيده داشتن به, عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن.

gifta sig med/viga

: عروسي كردن با, بحباله نكاح در اوردن, گرفتن.

gifta sig/gifta sig med

: عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن.

giftasvuxen

: بالغ, درخور عروسي, تنه شوهر, قابل ازدواج و همسري.

giftblandare

: مسموم كننده.

giftblanderska

: مسموم كننده.

gifte

: ازدواج, عروسي, جشن عروسي, زناشويي, يگانگي, اتحاد, عقيد, ازدواج, پيمان ازدواج.

gifterm ls-

: وابسته به عروسي.

gifterml

: ازدواج افراد ملل يا نژادهاي مختلف, ازدواج, عروسي, جشن عروسي, زناشويي, يگانگي, اتحاد, عقيد, ازدواج, پيمان ازدواج.

giftgas

: گاز سمي.

giftig

: زهردار, سمي, زهري, سمي, ناشي از زهر اگيني, زهراگين, زهر الود, زهردار, سمي, كينه توز.

giftig/hftig

: زهراگين, سم دار, تلخ, تند, كينه جو, بدخيم.

giftm rdare

: مسموم كننده.

giftoman

: نگهبان, ولي(اولياء), قيم.

gifttand

: دندان ناب, دندان انياب (در سگ و مانند ان), نيش.

giga

: ويولن, كمانچه, ويولن زدن, زرزر كردن, كار بيهوده كردن.

gigant

: ادم غول پيكر, نره غول, غول, قوي هيكل.

gigantisk

: غول, غول پيكر, عظيم الجثه, غول پيكر.

gigantiska

: غول پيكر.

gigg

: هر چيز چرخنده, درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد, نوعي كرجي پارويي يابادباني, نيزه, فرفره, چيز غريب وخنده دار, ادم غريب, شوخي, خنده دار, نيزه ماهي گيري, قايق پارويي سريع السير, با زوبين ماهي گرفتن, سيخ زدن, كردن, خوابداركردن.

gigolo

: جوان جلف, ژيگولو, شيك.

gikt

: نقرس.

giktbruten

: نقرس دار, نقرسي, متورم.

giktknl

: سنگ گچ.

gilja

: اظهار عشق كردن با, عشقبازي كردن با, خواستگاري كردن, جلب لطف كردن.

giljare

: عشقبياز, لا س زن, نامزدباز, خواستگار.

giljotin

: گيوتين, ماشين گردن زني, كاغذ بر, با گيوتين اعدام كردن.

giljotinera

: گيوتين, ماشين گردن زني, كاغذ بر, با گيوتين اعدام كردن.

gilla

: دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه.

gilla/som

: دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه.

gillande

: تصويب, قبولي, موافقت, پسند, تصويب, موافقت, تجويز, هلهله شادي, صداي افرين, تمجيد, دست زدن.

gillar

: ميل, تمايل, ذوق, علا قه, حساسيت, شهوت وميل, مهر.

gille

: مهماني, ضيافت, مهمان كردن, سور, بزم, رسته, صنف, انجمن, اتحاديه, محل اجتماع اصناف.

gille/skr

: رسته, صنف, انجمن, اتحاديه, محل اجتماع اصناف.

giller

: زانويي مستراح وغيره تله, دام, دريچ-ه, گير, محوطه كوچك, شكماف, نيرنگ, فريب دهان, بدام انداختن, در تله انداختن.

gillessal

: عمارت شهرداري, محل اجتماع اصناف.

gillra

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

giltig

: قوي, سالم, معتبر, قانوني, درست, صحيح, داراي اعتبار, موثر.

giltiga

: قانوني, شرعي, مشروع, حقوقي.

giltighet

: اعتبار.

gimmick

: اسبابي كه در قمار بازي وسيله تقلب و بردن پول از ديگران شود, حيله, تدبير.

gin

: ماشين پنبه پاك كني, جرثقيل پايه دار, افزار, ماشين,حيله و فن, عرق جو سياه, جين, گرفتارساختن, پنبه را پاك كردن.

gin/genever

: ماشين پنبه پاك كني, جرثقيل پايه دار, افزار, ماشين,حيله و فن, عرق جو سياه, جين, گرفتارساختن, پنبه را پاك كردن.

gingham

: نوعي پارچه پنبه اي يا كتاني.

gingivit

: اماس و التهاب لثه دندان, ورم لثه.

ginseng

: درخت جنسه ياجنسان.

ginst

: جاروب, جاروب كردن.

ginstkatt

: جانور پستاندار كوچك گوشت خواري شبيه گربه زباد يا گربه معمولي.

gips

: سنگ گچ.

gipsa

: گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

gipsavgjutning

: گچ گيري اطراف عضو شكسته, گچ گرفتن.

gipsfrband

: گچ گيري اطراف عضو شكسته, گچ گرفتن.

gipsning

: اندود, گچ كاري.

gipsplatta

: گچ تخته, تخته مخصوص نصب به ديواد, لا يه گچي.

gir

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

gira

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

giraff

: شترگاوپلنگ, زرافه, ستاره زرافه, زرافه.

girera

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

girering

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

girig

: حريص, ازمند, طماع, زياده جو, ازمند, حريص, طماع, دندان گرد, پر خور, چشم تنگ, خسيس.

girigbuk

: ادم خسيس, ادم خسيس ولليم.

girighet

: زياده جويي, از, حرص, طمع, از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن, از, غارتگري, يغماگري, درنده خويي.

girland

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل يا زينت گل اراستن, با گل اراستن, گلچين ادبي, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن.

girland/bekransa

: گلچين ادبي, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن.

gissa

: حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن.

gissel

: تازيانه, شلا ق, بلا, وسيله تنبيه, غضب خداوند, گوشمالي, تازيانه زدن, تنبيه كردن.

gissel/gissla

: تازيانه, شلا ق, بلا, وسيله تنبيه, غضب خداوند, گوشمالي, تازيانه زدن, تنبيه كردن.

gisseldjur

: تاژكدار, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تاژك دار شدن.

gissla

: تاژكدار, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تاژك دار شدن, تازيانه, شلا ق, بلا, وسيله تنبيه, غضب خداوند, گوشمالي, تازيانه زدن, تنبيه كردن.

gisslan

: گرو, گروگان, شخص گروي, وثيقه.

gisslare

: تازيانه زن, موجب بلا.

gissning

: حدس, ظن, گمان, تخمين, حدس زدن, گمان بردن, حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن.

gissningar

: كار حدسي.

gissnings

: حدسي.

gisten

: سوراخ دار, رخنه دار, نشست كننده, چكه كن.

gitarr

: عود شش سيمه, گيتار, گيتار زدن.

gitter

: چارچوب اهني, شبكه, پنجره, تيز و دلخراش, گوشت ريز, ساينده.

giv

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

givare

: دهنده.

givarinna

: دهنده.

given

: معين, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

givmild

: سخي, بخشنده, زياد.

givmild/liberal

: ازاده, نظر بلند, داراي سعه نظر, روشنفكر, ازادي خواه, زياد, جالب توجه, وافر, سخي.

givmildhet

: بخشش, سخاوت, خير خواهي, گشاده دستي.

gjord av vax

: مومي, ساخته شده از موم, مومي شكل.

gjorda

: ساخته شده, مصنوع, ساختگي, تربيت شده.

gjorda/gjort

: ساخته شده, مصنوع, ساختگي, تربيت شده.

gjorde

: , كرد, انجام داد, , توكردي.

gjort

: , انجام شده, وقوع يافته.

gjuta

: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن.

gjuta om

: ازنو ريختن, از نو قالب كردن, از نو طرح كردن.

gjutare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ريختن, غرق كردن (كشتي),فرورفتن, برپا كننده, موسس, بنيان گذار, ريخته گر, قالبگير.

gjuteri

: كارخانه گداز فلز, كارخانه ذوب فلز, چدن ريزي, ريخته گري.

gjutform

: قالب, كالبد, فطرت, الگو, كپك, كپك زدن.

gjutjrn

: چدن, چدني, سخت ومحكم.

gjutning

: چدن ريزي, ريخته گري, .

gkblomster

: ليخنس.

g-klav

: علا مت كليد چ (سل) موسيقي.

gl

: دستگاه تنفس ماهي, جويبار, نهر كوچك, گوشت ماهي, پيمانه اي براي شراب, نصف پينت پءنت, دخترجوان, ابجو, تميزكردن ماهي, روده (ماهي را) در اوردن, استطاله زيرگلوي مرغ,.

gl da

: تابيدن, برافروختن, تاب امدن, قرمز شدن, در تب و تاب بودن, مشتعل بودن, نگاه سوزان كردن, تابش, تاب, برافروختگي, محبت, گرمي.

gl dga

: گرم كردن, پختن (اجر), حرارت زياد دادن و بعد سرد كردن (فلزات), سخت وسفت كردن, بادوام نمودن.

gl djande

: شاد.

gl dje

: سبك روحي, شادي, شادماني, بشاشت, خوشدلي, خوشي, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادي كردن, خوشحالي كردن, لذت بردن از, كيف, لذت, خوشي, عيش, شهوتراني, انبساط, لذت, بخشيدن, خوشايند بودن, لذت بردن.

gl djehus

: فاحشه خانه.

gl dlampa

: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.

gl dtrd

: رشته, تار, ليف, ميله اي, ميله.

gl fs

: واغ واغ كردن, لا ف زدن, باليدن, جيغ زدن, واغ واغ.

gl m

: فراموش كردن, فراموشي, صرفنظر كردن, غفلت.

gl mig

: رنگ پريده, كم خون, زرد, كم رنگ, رنگ پريده شدن يا كردن, خسته, از كارافتاده, شسته شده و ساييده شده.

gl msk

: فراموشكار, بي توجه.

gl mskedryck

: داروي غمزدا, چيزي كه غم و غصه را بزدايد.

gl nsa

: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

gl nta

: سبزه ميان جنگل, فضاي ميان جنگل, خيابان يا كوچه جنگل, درختستان, بيشه.

gl ttig

: بشاش, خوش روي.

gl ttning

: هموارسازي, صاف سازي.

gla

: كلا ف, حلقه, قرقره, ماسوره, كلا فه, نفوذ, تاثير, قلا ب, عادت, زشت, شكار, طعمه شكار, كلا ف كردن, حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.

glac handske

: دستكش پوش, گريزان و فراري از كار, ازلا ي زرق و برق بيرون امده.

glaci r-

: يخبندان.

glacial

: يخبندان.

glaciologi

: علمي كه در باره تجمع برف و يخ و انجماد در دوره هاي يخبندان بحث ميكند, برف رود شناسي, يخبندان شناسي.

glacir

: يخ رود, برف رود, توده يخ غلتان, رودخانه يخ, يخچال طبيعي.

glad

: سرحال, بابشاشت, شاد, دلگشا, خوشحال, شاد, خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده.

glad fest

: خوشي, طرب, طربناك كردن.

glad/gl ttig/munter

: خوش, فرحناك, سر چنگ, بشاش.

glad/gldjande

: شاد.

glad/ljus/homosexuell

: خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر كيف.

glad/munter

: بشاش, خوش روي.

glad/njd

: خرسند, خوشحال, شاد, خوشرو, مسرور, خوشنود.

glad/v ldigt

: سر كيف, خوشحال, بذله گو, خيلي.

glada

: خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده.

glada/drake

: بادبادك كاغذهوايي (ج.ش.) غليوا, غليواج, زغن, ادم درنده خو, طفيلي, دغل باز, ادم متقلب, پرواز كردن, پرواز بلند, سفته بازي كردن.

gladiator

: گلا دياتور, پهلوان از جان گذشته.

gladlynt

: بشاش, خوش روي.

glam

: سبك روحي, شادي, شادماني, بشاشت, خوشدلي.

glamor

: طلسم, جادو, فريبندگي, دليري, افسون, زرق و برق.

glamorisera

: فريبا نمودن, طلسم كردن, پر زرق و برق كردن.

glamors

: فريبنده, طلسم اميز, مسحور كننده.

glamour

: طلسم, جادو, فريبندگي, دليري, افسون, زرق و برق.

glamourisera

: فريبا نمودن, طلسم كردن, پر زرق و برق كردن.

glans

: زرق وبرق, درخشندگي, جلوه, درخشش, لوستر, درخشيدن, جلوه داشتن, برق زدن, درخشندگي, جلوه, شكوه, تلالو.

glans/gl tta

: نرمي, صافي, براقي, جلا, جلوه ظاهر, برق انداختن, صيقل دادن, :شرح, تفصيل, توضيح, تفسير, تاويل, سفرنگ, حاشيه, فهرست معاني, تاويل كردن, حاشيه نوشتن بر.

glans/ljuskrona

: زرق وبرق, درخشندگي, جلوه, درخشش, لوستر, درخشيدن, جلوه داشتن, برق زدن.

glans/lysa

: تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن.

glans/polera/polska

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

glans/sken

: درخشندگي, زيبايي, تابش, برق, درخشيدن.

glansfull

: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان.

glansig

: جلا دار, براق, صيقلي, صاف, خوش نما.

glansnummer

: نمونه ممتاز ويژه نمايش.

glapp

: واكنش شديد.

glas

: شيشه, ابگينه, ليوان, گيلا س, جام, استكان, ايينه, شيشه دوربين, شيشه ذره بين, عدسي, شيشه الا ت, الت شيشه اي, عينك, شيشه گرفتن, عينك دار كردن, شيشه اي كردن, صيقلي كردن, شيشه الا ت, بلور الا ت, ظروف شيشه.

glas gonorm

: مار عينكي, كفچه مار, مار كبري.

glasa

: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم).

glasartad

: شيشه اي, زجاجي, شبيه شيشه, زرق و برق.

glasblsare

: شيشه گر.

glasd rr

: اقشقشه (روسي), درپنجره اي.

glasera

: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم).

glasfiberull

: پشم يا براده شيشه, پشم شيشه, توده اي از رشته هاي شيشه اي كه بعنوان عايق گرما يا در تصفيه هوا بكار ميرود.

glasgon

: عينك ايمني, عينكي كه اطرافش پوشيده شده وبراي محافظت چشم بكار ميرود, عينك حفاظ دار.

glashus

: گلخانه.

glasmstare

: شيشه بر, شيشه گر.

glasrt

: رازيانه ابي, كاكله.

glasruta

: قطعه, تكه, قاب شيشه, جام شيشه, داراي جام شيشه كردن

glassbomb

: بادكرده وگرد ومحدب.

glasspinne

: منجمد كردن, يخ بستن, منجمد شدن, شكر پوش كردن, يخ, سردي, خونسردي و بي اعتنايي.

glasstrut

: نوعي شيپور.

glasull

: پشم يا براده شيشه, پشم شيشه, توده اي از رشته هاي شيشه اي كه بعنوان عايق گرما يا در تصفيه هوا بكار ميرود.

glasvaror

: شيشه سازي, شيشه الا ت, بلور الا ت.

glasyr

: شكر و تخم مرغ روي شيريني.

glasyr p trtan

: سرمازدگي, رويه خامه اي كيك يا شيريني.

glasyr/s tta glas i

: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم).

glatt

: شوخ وشنگ, پر جلوه, پر زرق و برق, با روح.

glaukom

: اب سبز, اب سياه, كوري تدريجي.

gld

: بدهي, وام, قرض, دين, قصور.

gldande

: درحال اشتعال, در حالت هيجان, تابان, مشتعل و فروزان

glden r

: مديون, بدهكار, ستون بدهكار.

gldja

: خوشنود كردن, خرسند كردن, خوشحال كردن, شاد شدن.

gldjas

: خوشي كردن, شادي كردن, وجد كردن.

gldjed dare

: كسيكه بازي ديگران را خراب ميكند, كسي كه عيش ديگران را منغص ميكند.

gldjeflicka

: فاحشه, فاحشه شدن, براي پول خود را پست كردن.

gldjel s

: غمگين, افسرده, ناشاد.

gldjel st

: غمگين, افسرده, ناشاد.

gldjespr ng

: از روي شادي جست وخيز كردن, رقصيدن, جهش, جست وخيز, شادي.

gldjestr lande

: تابناك, متشعشع, پر جلا, درخشنده, شعاعي, ساطع.

gldkol

: خاكه زغال نيمسوز, اخگر, خاكستر گرم (بيشتر در جمع).

gldsteka

: سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

glengarry

: نوعي كلا ه شبيه كلا ه بره كه كوهستاني هاي اسكاتلند بسر ميگذارند.

gles

: كم پشت, پراكنده, تنك, گشاد گشاد.

gles/tunns dd

: كم پشت, پراكنده, تنك, گشاد گشاد.

gleshet

: تنكي, كم پشتي, پراكندگي, تنك بودن.

glfsa

: سگ زوزه كش, سگ بداصل, زوزه, صداي تند و تيز, حرف, سخن, زوزه كشيدن, عوعو كردن, واغ واغ كردن, لا ف زدن, باليدن, جيغ زدن, واغ واغ.

gli

: زاده, تخم, فرزند, حيوان نوزاد, جوان, گروه, گوشت سرخ كرده, برياني, سرخ كردن, روي اتش پختن, تهييج, سوزاندن.

glid

: سر خوردن, خرامش, سريدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبك پريدن, پرواز كردن بدون نيروي موتور, خزيدن.

glida

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

glida/skjuta

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

glida/svva

: سر خوردن, خرامش, سريدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبك پريدن, پرواز كردن بدون نيروي موتور, خزيدن.

glidbana

: شيب تند رودخانه, ناودان يا مجراي سرازير, مخفف كلمه پاراشوت, سقوط, انحطاط, زوال.

glidflygplan

: هواپيماي بي موتور.

glidflykt

: سر خوردن, خرامش, سريدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبك پريدن, پرواز كردن بدون نيروي موتور, خزيدن.

glimma

: نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن.

glimma/sken

: روشنايي ضعيف, نور كم, درك اندك, خرده, تكه, كور كوري كردن, سوسو زدن, با روشنايي ضعيف تابيدن.

glimmer

: تلق نسوز, ميكا.

glimt

: نگاه كم, نگاه اني, نظر اجمالي, نگاه سريع, اجمالا ديدن, بيك نظر ديدن, اتفاقا ديدن.

glimt/str le/glimma

: نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن.

glimta

: نگاه كم, نگاه اني, نظر اجمالي, نگاه سريع, اجمالا ديدن, بيك نظر ديدن, اتفاقا ديدن.

glipa

: رخنه, درز, دهنه, جاي باز, وقفه, اختلا ف زياد, شكافدار كردن.

gliring

: سخن طعنه اميز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء كردن.

glitter

: تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن, پولك, نقده, زرق وبرق دار, پولك زدن.

glittra

: تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن.

glittra/glimt/glitter

: برق, تلا لو, تابش, ظهور اني, زودگذر, تابيدن, درخشيدن, درخشانيدن, تابانيدن.

glittra/tindra

: درخشيدن, برق زدن, جسته جسته برق زدن.

gll

: تيز, روشن, مصر, مصرانه, صداي خيلي زير, شبيه صفير, جيغ كشيدن.

gllhet

: گوشخراشي.

glmma

: فراموش كردن, فراموشي, صرفنظر كردن, غفلت.

glmska

: فراموشي, نسيان, از خاطر زدايي, گمنامي.

glmskt

: فراموشكار.

glnsande

: فروزنده, رخشان, رخشنده, پر زرق وبرق, پر جلوه, نورافشان, درخشنده, متشعشع, درخشان, پر جلوه, درخشنده, پر تلالو.

glnta/skogsgl nta

: سبزه ميان جنگل, فضاي ميان جنگل, خيابان يا كوچه جنگل, درختستان, بيشه.

glo/stirra

: نگاه از روي كينه و بغض, نگاه عاشقانه و حاكي از علا قه, نگاه حسرت اميز كردن, خيره نگاه كردن.

glob

: كره, گوي, جسم كروي, فلك, گردون, دايره, محيط, مرتبه, حدود فعاليت, دايره معلومات, احاطه كردن, بصورت كره دراوردن.

glob/krets/sfr

: كره, گوي, جسم كروي, فلك, گردون, دايره, محيط, مرتبه, حدود فعاليت, دايره معلومات, احاطه كردن, بصورت كره دراوردن.

global

: سراسري.

globin

: گلوبين يا پروتلين بي رنگ.

glop

: ادم بي اهميت, خود فروش.

glori s

: مجلل, عظيم, با شكوه, خيلي خوب.

gloria

: هاله يا نور گرداگرد سرمقدسين, هاله نوراني اطراف خورشيد و ساير ستارگان, هاله, حلقه نور, نوراني شدن (انبياء واولياء).

glorifiera

: جلا ل دادن, تجليل كردن, تكريم كردن, تعريف كردن(از), ستودن, ستايش كردن.

glosa

: اسم, لفظ, كلمه صوتي, واحد اوايي.

glosbok

: واژگان.

glosgd

: داراي چشمان برامده, چشم برامده.

glossarium

: واژه نامه.

glottis

: چاكناي, دهانه حنجره, فاصله بين تارهاي صوتي.

gloxinia

: نوعي گياه مخوص برزيل.

glpord

: دست انداختن ومتلك گفتن, سرزنش كردن, شماتت كردن, طعنه زدن, طعنه.

gltta

: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم).

glttighet

: سبك روحي, شادي, شادماني, بشاشت, خوشدلي.

glugg

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن.

glukos

: گلوكز,.C6 H12 O7

glukosid

: گلوكزيد.

glupande

: بسيار گرسنه, پر ولع, پر اشتياق.

glupsk

: حريص, ازمند, مشتاق, ارزومند, متمايل, پر خور, بسيار گرسنه, پر ولع, پر اشتياق, سبع, پرخور, حريص, پرولع, خيلي گرسنه.

glupskhet

: شكم پرستي, از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن, ولع, درندگي, پرخوري و حرص.

glutamat

: نمك اسيد گلوتاميك.

gluten

: موم اندر اب, ماده چسبنده گندم, چسب, سريشمي كه از شاخ واستخوان بدست ميايد.

glutta

: نگاه زير چشمي, نگاه دزدكي, طلوع, ظهور, نيش افتاب, روزنه, روشنايي كم, جيك جيك, جيرجيركردن, جيك زدن, باچشم نيم باز نگاه كردن, از سوراخ نگاه كردن, طلوع كردن, جوانه زدن, اشكار شدن, كمي.

glycerin

: گليسيرين.

glycerol

: گليسيرين.

glytt

: پسر بچه, جوانك.

gmde

: مخفي شده, مخفي.

gmma

: پوست, پوست خام گاو وگوسفند وغيره, چرم, پنهان كردن,پوشيدن, مخفي نگاه داشتن, پنهان شدن, نهفتن, پوست كندن, سخت شلا ق زدن, انبار كردن, ذخيره كردن (درمحل مخفي براي اينده), انباشتن, محبوس كردن, پنهانگاه.

gn gg

: شيهه كشيدن (مثل اسب), شيهه اسب.

gn ggning

: شيهه كشيدن (مثل اسب), شيهه اسب.

gn ll

: صداي غوك دراوردن, شكوه وشكايت كردن, غژغژ كردن, صداي لولا ي روغن نخورده, جيرجيركفش.

gn lla/yta

: ناليدن, ناله كردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

gn llmns

: غار غار كننده, وزغ يا كلا غ.

gn llspik

: زننده, كوبنده, ادم خرده گير, مزاحم.

gna/helga

: وقف كردن, اختصاص دادن, فدا كردن.

gnabbas

: دعواومنازعه, پرخاش كردن, ستيزه كردن.

gnabbas/tr ta

: دعواومنازعه, پرخاش كردن, ستيزه كردن.

gnaga

: خاييدن, گاز گرفتن, كندن (با گاز يا دندان), تحليل رفتن, فرسودن, مانند موش جويدن, ساييدن, چرك نشستن, چرك جمع كردن, جان گدازبودن, جانسوزبودن, عذاب دادن.

gnaga/gnaga p

: خاييدن, گاز گرفتن, كندن (با گاز يا دندان), تحليل رفتن, فرسودن, مانند موش جويدن, ساييدن.

gnaga/oroa sig

: اذيت, اخم, ترشرويي, تحريك, تهييج, هيجان, بي حوصلگي, جيغ, فرياد, داراي نقشه هاي پيچ در پيچ كردن, جور بجور كردن, گلا بتون دوزي كردن, اخم كردن, پوست را بردن, كج خلقي كردن, ساييده شدن, هايهو كردن, جويدن, مجروح كردن, رنگ اميزي كردن.

gnagare

: جانور جونده (مثل موش).

gnata

: اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو.

gnetig

: ترشرو, عبوس, تند مزاج.

gng

: راهرو, جناح, گام, خرامش, راه رفتن, يورتمه روي, گام برداشتن, قدم زدن, خراميدن, گردشگاه.

gnga

: نخ, رگه, نخ كردن, بند كشيدن.

gngbana

: سنگفرش, پياده رو, كف خيابان.

gngbro

: گذرگاه, جاده, جاده ايكه از كف زمين بلندتراست, پل پياده روها, پل پياده روي.

gngga

: شيهه كشيدن (مثل اسب), شيهه اسب, پوزخند زدن, نيشخند زدن, با صدا خنديدن, شيهه كشيدن نيشخند, پوزخند, شيهه اسب, صدايي شبيه شيهه, شيهه كشيدن.

gngj rn

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

gngmatta

: ريشه هوايي, دونده, گردنده, گشتي, افسر پليس, فروشنده سيار, ولگرد, متصدي, ماشين چي, اداره كننده شغلي.

gngning

: بند كشي, نخ كشي.

gngsnitt

: جفت طاس.

gngstig

: پياده رو, پايه ستون, پايه مجسمه, پايه.

gngtunnel

: زير راه, راه زير زميني, ترن زير زميني, مترو.

gnida

: مالش دادن, خراشيدن, ساييدن, بوسيله اصطكاك گرم كردن, به هيجان اوردن, اوقات تلخي كردن به, عصبانيت, ساييدگي, پوست رفتگي.

gnida n san mot

: با پوزه كاويدن يا بو كردن, پوزه بخاك ماليدن, غنودن, عزيز داشتن.

gnida/skrapa/reta

: مالش دادن, خراشيدن, ساييدن, بوسيله اصطكاك گرم كردن, به هيجان اوردن, اوقات تلخي كردن به, عصبانيت, ساييدگي, پوست رفتگي.

gnidare

: ادم خسيس, لليم, بخيل, ادم جوكي, ادم خسيس.

gnidare/girig

: ادم خسيس, ادم تنگ چشم, لليم.

gnidig

: صرفه جو, گران كيسه, خسيس, تنك چشم, لليم, ناشي از خست.

gnidighet

: خست, امساك, صرفه جويي, كم خرجي.

gnidning

: مشت و مال دادن, مالش سريع بدن (مثلا بعد از حمام), مشت و مال.

gnissel

: صداي بلند, جيغ, فرياد شبيه جيغ, صداي گوشخراش, فرياد كردن, جيغ كشيدن, صداي ناهنجار(مثل صداي ترمز ماشين) ايجاد كردن.

gnissla

: صداي زنجره, جيرجير, صداي ملخ كردن, صداي بلند, جيغ, فرياد شبيه جيغ, صداي گوشخراش, فرياد كردن, جيغ كشيدن, صداي ناهنجار(مثل صداي ترمز ماشين) ايجاد كردن.

gnissla med tnderna

: دندان قرچه كردن, دندان بهم فشردن (از خشم), بهم فشردن, بهم ساييدن.

gnissla/oljud

: جنجال, قيل و قال, داد و بيداد, غوغا, جنجال كردن, داد و بيداد كردن, غوغا كردن.

gnissla/pipa

: جيغ وفرياد شكيدن (مثل جغد يا موش), با صداي جيغ صحبت كردن, با جيغ وفريادافشاء كردن, جير جير.

gnista

: ژابيژ, اخگر, جرقه, بارقه, جرقه زدن.

gnistgaller

: سپر جلو بخاري, مامور اتش نشاني.

gnistra

: تابيدن, برق زدن, درخشيدن, جرقه زدن, برق زدن, ساطع شدن, درخشيدن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

gnistra/spraka

: تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

gnistrande

: برق زني, درخشش, جرقه, برق.

gnla

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

gnlla

: ناله وشكايت كردن, باصدا حركت كردن, ناليدن, ناله كردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

gnllig

: كج خلق, زود رنج, گله مند, ستيز جو, شكوه گر.

gno

: ماليدن, سودن, ساييدن, پاك كردن, اصطكاك پيدا كردن, ساييده شدن.

gnola

: وزوز كردن, همهمه كردن, صدا كردن (مثل فرفره), زمزمه كردن, درفعاليت بودن, فريب دادن.

gnom

: جني زير زميني, ديو, كوتوله, گورزاد.

gnomisk

: اخلا قي, ضرب المثلي, شامل پند و ضرب المثل.

gnosticism

: فلسفه عرفاني يا روحاني.

gnostiker

: عرفاني, داراي اسرار روحاني, نهاني, اسرار اميز, عارف.

gnostiker/gnostisk

: عرفاني, داراي اسرار روحاني, نهاني, اسرار اميز, عارف.

gnostisk

: عرفاني, داراي اسرار روحاني, نهاني, اسرار اميز, عارف.

gnu

: گوزن يالدار.

gnugga

: ماليدن, سودن, ساييدن, پاك كردن, اصطكاك پيدا كردن, ساييده شدن.

gnuggning

: ماليدن, سودن, ساييدن, پاك كردن, اصطكاك پيدا كردن, ساييده شدن.

gnutta

: خرده, ريزه, ذره, لفظ, حرف.

gny

: ناليدن, ناله كردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

god

: شاد, شاد دل, شاد كام, خوش, خوشحال.

god/bra/st

: زيبا, جذاب, دلپذير, قوي وزيبا.

goda

: خوب, نيكو, نيك, پسنديده, خوش, مهربان, سودمند, مفيد, شايسته, قابل, پاك, معتبر, صحيح, ممتاز, ارجمند, كاميابي, خير, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله.

godbit

: قسمت لذيذغذا, لقمه خوشمزه, تكه لذيذ وباب دندان, شايعات, اراجيف, خرده ريز.

godhetsfullt

: مهربان, خوش خلق, دلپذير, ملا يم, لطفا از روي مرحمت.

godis

: عزيزم, ماماني.

godisaffr

: شيريني فروشي, قنادي.

godk nna

: تصويب كردن, موافقت كردن (با), ازمايش كردن, پسند كردن, رواداشتن, اجازه دادن, اختيار دادن, تصويب كردن.

godk nner

: خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن.

godknnande

: تصويب, موافقت, تجويز, معتبر سازي, تصديق.

gods

: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت.

godsak

: حلويات, شيريني جات, غذاي شيرين, شيريني.

godsgare

: صاحب زمين, ملا ك, خرده مالك, ملا ك اسكاتلندي.

godsvagn

: يكنوع واگن باري.

godta

: قبول شدن, پذيرفتن, پسنديدن, قبول كردن.

godtaga

: قبول شدن, پذيرفتن, پسنديدن, قبول كردن.

godtagande

: پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده.

godtagbar

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول.

godtagbarhet

: پذيرفتگي, قابليت پذيرش.

godtagbart

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول.

godtrogen

: زودباور, ساده لوح.

godtrogenhet

: زودباوري, ساده لوحي.

godtycke

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

godtycklig

: اختياري, دلخواه, مطلق, مستبدانه, قراردادي, احتياطي, بصيرتي.

godtyckligt

: دلخواهانه, دلخواهي, مستبدانه, بطور قراردادي.

godvillig

: از روي اراده, بطور ارادي, ارادي, اختياري, داوطلبانه, به خواست.

godvilligt

: از روي اراده, بطور ارادي.

goja

: بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش.

golf

: بازي چوگان يا گلف.

golfklubb

: چوگان گلف بازي, باشگاه گلف بازان.

golfklubba

: چوگان گلف بازي, باشگاه گلف بازان.

golfspelare

: گلف باز.

goliat

: جالوت, جليات.

golv

: كف, اشكوب, طبقه.

golva

: كف, اشكوب, طبقه.

golvbel ggning

: فرش كف اطاق, مصالح كف سازي, كف سازي.

golvborste

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

golvbrda

: كف اتوموبيل, كف تخته اي.

golvlampa

: اباژور زميني, چراغ پايه دار.

golvmaterial

: فرش كف اطاق, مصالح كف سازي, كف سازي.

golvmopp

: چوبي كه كهنه يا پشم بر سر ان مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند, با چوب گردگيري پاك كردن (اطاق وغيره), پاك كردن.

golvspik

: نوعي ميخ كه از وسط پهن شده بياشد, ميخ زيرپهن, ميخ كوب كردن, باميخ كوبيدن.

golvur

: ساعت پاندولي بلندي كه روي زمين قرار ميگيرد.

gom

: سق, سقف دهان, كام, ذاءقه, طعم, چشيدن.

gom-

: وابسته به كام, وابسته سق, دهاني, كامي.

gomspene

: زبان كوچك, لهات, ملا زه.

gon

: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.

gonad

: غده جنسي (بيضه يا تخمدان).

gonblick

: يك ان, يك لحظه, يك دم, لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهميت.

gonblick

: يك ان, يك لحظه, يك دم.

gonblicklig

: اني.

gonblicklig

: دم, ان, لحظه, ماه كنوني, مثال, فورا.

gonbryn

: ابرو, گچ بري هلا لي بالا ي پنجره.

gonbryn/panna

: ابرو, پيشاني, جبين, سيما.

gondol

: نوعي قايق كه در كانال هاي شهر ونيز ايتاليا معمول است, واگن سربازبر.

gondolj r

: راننده كرجي ونيزي, كرجي بان, قايقران.

gonflirta

: چشم چراني كردن, چشم چراني, نگاه عاشقانه كردن, با چشم غمزه كردن, عشوه.

gonggong

: زنگي كه عبارت است از كاسه و چكشي كه اهسته بر ان ميزنند, ناقوس, صداي زنگ دراوردن.

gonglob

: كره ء چشم, تخم چشم, مردمك چشك, ني ني چشم.

gonglob/gonsten

: كره ء چشم, تخم چشم, مردمك چشك, ني ني چشم.

gonhla

: حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.

gonhla/ledh la/urtag

: مژه, مژگان.

gonhr

: مژه, مژگان.

gonlock

: پلك, پلك چشم, جفن.

gonokock

: انگل يا ميكرب سوزاك, گونوكوك.

gontr st

: روشن, درخشان, گل خوش.

gonvatten

: مايع چشم شويي, داروي چشم, تظاهر.

gonvittne

: , شاهد عيني, گواه خودديده, گواهي مستقيم, گواهي چشمي, شاهدبراي العين.

gonvittne

: , شاهد عيني, گواه خودديده, گواهي مستقيم, گواهي چشمي, شاهدبراي العين.

gorgon

: يكي از سه زني كه موهاي سرشان مار بوده و هر كس بدانها نگاه ميكردسنگ ميشد, زن زشت سيما, زن بد سيما.

gorgonzola

: نوعي پنير چرب.

gorilla

: نسناس, بزرگترين ميمون شبيه انسان, گوريل.

gorma

: دادوبيداد, سروصداكردن, نزاع وجدال كردن, جنجال.

gormande

: دادوبيداد, سروصداكردن, نزاع وجدال كردن, جنجال.

gorn

: شيريني پنجره اي, نان فطير.

gosa

: دراغوش گرفتن, نوازش كردن, در بستر راحت غنودن.

gossaktig

: پسر مانند.

gosse

: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.

got

: گت, يكي از اقوام الماني قديم, بربري.

gotik

: وحشي, وهمي, زبان گوتيك, سبك معماري گوتيك, حروف سياه قلم الماني.

gotisk

: وحشي, وهمي, زبان گوتيك, سبك معماري گوتيك, حروف سياه قلم الماني.

gotiska

: وحشي, وهمي, زبان گوتيك, سبك معماري گوتيك, حروف سياه قلم الماني.

gott

: خوب, نيكو, نيك, پسنديده, خوش, مهربان, سودمند, مفيد, شايسته, قابل, پاك, معتبر, صحيح, ممتاز, ارجمند, كاميابي, خير, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله.

gott gry

: سنگريزه, شن, ريگ, خاك, ماسه سنگ, ثبات, استحكام, نخاله, ساييدن, اسياب كردن, ازردن.

gotter

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن.

gottfinnande

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

gottg ra

: جبران, تلا في, تاوان دادن, لطمه زدن به, اذيت كردن, صدمه زدن به, غرامت دادن.

gottg relse/gottgra

: جبران خسارت, تصحيح, التيام, دوباره پوشيدن, جبران كردن, فريادرسي.

gottgrelse

: كفاره, ديه, جبران, اصلا ح, پرداخت غرامت, تاوان پردازي, جبران زيان, تاوان, غرامت, جبران زيان, بخشودگي, صدمه.

gottskriva

: اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.

gottskrivning

: اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.

gouache

: رنگ كاري با رنگي كه در اب حل شده و با عسل و صمغ اميخته شده, عكس و تصويري كه با رنگ كاري فوق بدست ايد

gourm

: خوراك شناس, خبره خوراك, شراب شناس.

gourmand

: صاحب سر رشته در خوراك, شكم پرست.

gr starr

: ابشار بزرگ, اب مرواريد, اب اوردن (چشم).

gr

: خاكستري, كبود, سفيد(درمورد موي سرو غيره), سفيد شونده, روبه سفيدي رونده, باستاني, كهنه, پير, نا اميد, بد بخت, بيرنگ, خاكستري.

gr broder

: عضو جمعيت راهبان يا درويشان فرقه فرانسيس مقدس.

gr daskig

: تيره رنگ, چرك, دودي رنگ.

gr dde

: سرشير, كرم, هر چيزي شبيه سرشير, زبده, كرم رنگ, سرشير بستن.

gr ddvisp

: حركت سريع و جزيي, كلا له يا دسته مو, گرد گيري, مگس گير, تند زدن, پراندن, راندن, جاروب كردن, ماهوت پاك كن زدن, گردگير.

gr en galen

: ديوانه كننده.

gr l/gnabb

: كدورت, كج خلقي, كج خلقي كردن.

gr la p

: ادم بد دهان, زن غرولندو, سرزنش كردن, بدحرفي كردن, اوقات تلخي كردن (به), چوبكاري كردن.

gr lmakare

: دعوا كننده, اهل مشاجره, مخاصم, گرد اورنده احشام.

gr lsjuk/elak

: چموش, بدخلق, بداخم.

gr ma

: غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن.

gr n

: سبز, خرم, تازه, ترو تازه, نارس, بي تجربه, رنگ سبز,(در جمع) سبزيجات, سبز شدن, سبز كردن, سبزه, چمن, معتدل.

gr naktig

: متمايل به سبز.

gr nbete

: چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.

gr nfink

: سبزه قبا, سهره اروپايي, گنجشك تكزاسي.

gr ns

: كران, مرز, خط سرحدي.

gr ns/omrde/gr nsomrde

: مرز, سرحد, خط فاصل, مرزي, صف جلو لشكر.

gr nsa intill

: نزديك بودن, مماس بودن, مجاور بودن, متصل بودن يا شدن, خوردن.

gr nsakshandlare

: سبزي فروش, ميوه فروش.

gr nsdragning

: تحديد حدود.

gr nska

: سبزي, سبزه, گياهان سبز, گلخانه, خامي, تازگي سبزيجات, سبزي, سرسبزي.

gr nskande/grn

: سبز رنگ, پوشيده از سبزه, بي تجربه.

gr nsls

: بيكران.

gr nsmrke

: نشان اختصاصي, نقطه تحول تاريخ, واقعه برجسته, راهنما.

gr nsmrke/milstolpe

: نشان اختصاصي, نقطه تحول تاريخ, واقعه برجسته, راهنما.

gr nspa

: چاپلوسي, چاپلوسي كردن, تملق.

gr nsvrde

: حد, حدود, كنار, پايان, اندازه, وسعت, محدود كردن, معين كردن, منحصر كردن.

gr nt

: سبز, خرم, تازه, ترو تازه, نارس, بي تجربه, رنگ سبز,(در جمع) سبزيجات, سبز شدن, سبز كردن, سبزه, چمن, معتدل.

gr s-

: علفي, علف دار, علف مانند, داراي غلا ت.

gr sbevuxen/grn

: پوشيده از چمن, علف مانند.

gr shoppa

: ملخ, اتش بازي كوچك, خرنوب, اقاقيا, ملخ.

gr slig/hemsk

: ترسناك, شوم, مهلك, وخيم.

gr smatta/grstorv

: چمن, مرغزار, سطح چمنزار, تبديل به مرغزار كردن.

gr srot

: كف زمين, اجتماع محلي, منشاء, اساس.

gr sten

: سنگ خارا, گرانيت, سختي, استحكام.

gr storva

: چمن, مرغزار, كلوخ چمني, با چمن, پوشاندن, چمن ايجاد كردن, خيس شدن.

gr t/grtit

: .

gr t/vlling

: نوك پستان, ممه, هر چيزي شبيه نوك پستان, قله, خوراك نرم و رقيق(مثل فرني), خمير نرم, تفاله گوشت يا سيب.

gr ta

: گريه كردن, گريستن, اشك ريختن.

gr tit

: .

gr tmild/halvfull

: اسم خاص مونث, مريم مجدليه, ضعيف وخيلي احساساتي, سرمست.

gr tmyndig

: پرشكوه.

gr trim

: شعر بد, شعر بند تنباني.

gr va

: حفركردن(زمين), سوراخ كردن, گودي, حفره, كاوش كردن.

gr va upp/utgrva

: كاويدن, حفركردن, ازخاك دراوردن, حفاري كردن.

gr va/grvde/gr vt

: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن.

gr vare

: حفر كننده, حفار, الت حفاري, كاوشگر, حفركننده.

gr vde

: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن.

gr vdersst mning

: تاريكي, تيرگي, تاريكي افسرده كننده, ملا لت, افسردگي,دل تنگي, افسرده شدن, دلتنگ بودن, عبوس بودن, تاريك كردن, تيره كردن, ابري بودن(اسمان).

gr vmaskin

: كاوشگر, حفركننده.

gr vt

: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن.

gr/gammal/v rdnadsvrd

: سفيد, سفيد مايل به خاكستري, كهن, سالخورده.

gr/rinnande

: دونده, مناسب براي مسابقه دو, جاري, مداوم.

gra arvsl s

: از ارث محروم كردن, عاق كردن.

gra bekant med

: اشنا كردن, اگاه كردن, مسبوق كردن, مطلع كردن.

gra billig

: ازقيمت كاستن, ارزان شدن, تحقير كردن, ناچيز شمردن.

gra d v

: كر كردن, كر شدن.

gra en gentj nst

: دادن و گرفتن, تلا في كردن, عمل متقابل كردن, معامله بمثل كردن, جبران كردن.

gra eterisk

: روحاني كردن, اسماني كردن, تصفيه كردن, نزكيه كردن, اثيري كردن.

gra ett uppkok p

: تعمير كردن, بحث هاي قديمي را دوباره بصورت جديدي مطرح كردن, تكرار مكررات, چيز تكراري.

gra f rstopad

: قبض كردن, يبوست دادن, خشكي اوردن.

gra fast

: عمل پيچيدن, وسيله پيچيدن, محاط كردن, پوشاندن, اماده كردن, دستگيره, جادستي.

gra fl ckig

: خالدار, لكه دار, لكه لكه, ابري, رگه رگه, با خال هاي رنگارنگ نشان گذاردن, لكه دار كردن.

gra formell

: رسمي كردن.

gra fruktb rande

: ميوه دادن, مثمر شدن, ميوه دار كردن, برومند كردن, بارور ساختن.

gra galen

: ديوانه كردن, عصباني كردن, ديوانه شدن.

gra grov

: زبر كردن, خشن كردن يا شدن.

gra inv ndningar

: كمرويي كردن, ناز, تقاضاي درنگ يا مكث كردن, درنگ كردن, مهلت خواستن, استثنا قاءل شدن, تاخير, ترديد راي.

gra klar/klarna

: روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن.

gra kornig

: دانه دانه كردن, داراي ذرات ريز كردن.

gra ledsen

: غمگين كردن, افسرده شدن.

gra m lls

: لا ل كردن, متحير كردن, بلا جواب گذاشتن.

gra medveten

: حساس كردن, حساس شدن.

gra om

: دوباره انجام دادن, دوباره اتاق را تزءين كرد, دوباره رويه انداختن, دوباره وصله يا سرهم بندي كردن, نو نما كردن, وصله پينه كردن.

gra or rlig

: بي بسيج كردن, جمع كردن, از جنبش و حركت باز داشتن, ثابت كردن, مدتي در بستربي حركت ماندن.

gra processen kort med

: اقرار بگناه, ايين توبه وبخشش, اعتراف بگناه.

gra ren

: مطابق اصول بهداشت كردن, از روي اصول بهداشتي عمل كردن.

gra s t

: شيرين كردن, شيرين شدن, ملا يم كردن.

gra sjukligt blek

: بيرنگ كردن, سسفيد كردن يا تغييردادن رنگ يا گياه سبز.

gra skillnad

: تبعيض قاءل شدن, با علا ءم مشخصه ممتاز كردن.

gra snitt i kanten

: بر جسته كردن, دندانه دار كردن, تو رفتگي, سفارش (دادن), دندانه گذاري.

gra till offer/pl ga

: طعمه كردن, دستخوش فريب يا تعدي قرار دادن, قرباني كردن.

gra till vrak

: كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

gra upprymd

: برافراشته, سربلند, بالا بردن, محفوظ كردن.

graal

: جام, دوري, جام شراب, هدف نهايي.

grabb

: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.

grabba

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش.

grabbn ve

: مشت, مشت زدن, بامشت گرفتن, كوشش, كار.

grabbtag

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش.

grace

: توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.

gracil

: باريك, لا غر, كوچك, شبيه جن هوايي.

gracis

: دلپذير, مطبوع, برازنده, پر براز.

grad

: زينه, درجه, رتبه, پايه, ديپلم يا درجه تحصيل.

grad/gradera/sortera

: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.

grader

: زينه, درجه, رتبه, پايه, ديپلم يا درجه تحصيل.

gradera

: بتدريج و بطور غير محسوس تغيير رنگ دادن, بتدريج بارنگ ديگراميختن, درجه بندي كردن, مخلوط كردن, تدريجا عمل كردن يا شدن, درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.

gradering

: درجه بندي, سلسله, درجه, تدريج, انتقال تدريجي, ارتقاء, سرزنش, دسته بندي, درجه, رتبه, نرخ.

gradering/taxering

: سرزنش, دسته بندي, درجه, رتبه, نرخ.

gradient

: شيب, خيز, سطح شيب دار, در خور راه رفتن, شيب دار, سالك, افت حرارت, مدرج, متحرك.

gradskiva

: گوشه سنج, زاويه سنج, عضله ممدده.

gradtal

: زينه, درجه, رتبه, پايه, ديپلم يا درجه تحصيل.

gradualpsalm

: تدريجي, اهسته, قدم بقدم پيش رونده, شيب تدريجي و اهسته.

gradvis

: بتدريج, رفته رفته.

gradvis/l ngsam

: تدريجي, اهسته, قدم بقدم پيش رونده, شيب تدريجي و اهسته.

graf

: نمودار, نمايش هندسي, نقشه هندسي, گرافيك, طرح خطي, هجاي كلمه, اشكال مختلف يك حرف, با گرافيك و طرح خطي ثبت كردن, با نمودار نشان دادن.

grafem

: حرف, يكي از حروف الفباء, نويسه.

graffito

: حروف يا تصاويري كه بر ديوار نوشته شده باشد.

grafik

: نوشته شده, كشيده شده, وابسته به فن نوشتن, مربوط به نقاشي ياترسيم, ترسيمي, واضح, نگاره سازي, رسم.

grafit

: سرب سياه, مغز مداد, گرافيت.

grafolog

: خط شناس.

grafologi

: خط شناسي.

grahamsmjl

: ارد گندم سبوس دار.

gram

: نخود, يكجور باقلا, گرم, يك هزارم كيلوگرم, گرم, يك هزارم كيلو گرم.

gramatom

: وزن يك عنصر شيميايي بگرم كه معادل وزن اتمي انست.

gramkalori

: واحد سنجس گرما, كالري.

grammatik

: دستور زبان, گرامر.

grammatikalisk

: دستوري, صرف و نحوي, مطابق قواعد دستور.

grammatiker

: متخصص دستور زبان.

grammatisk

: دستوري, صرف و نحوي, مطابق قواعد دستور.

grammatiska

: دستوري, صرف و نحوي, مطابق قواعد دستور.

grammatiskt

: دستوري, صرف و نحوي, مطابق قواعد دستور.

grammofon

: گرامافون, دستگاه حبس صدا.

grammofoninspelning

: ثبت, ضبط, صفحه گرامافون.

grammofonskiva

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

grammolekyl

: ملكول گرم.

gran

: صنوبر, شاه درخت.

gran-

: صنوبردار, صنوبري.

gran/prydlig/g ra fin

: اراسته, پاكيزه, قشنگ, انواع كاج ميلا د, صنوبر

granat

: بمب, امر تعجب اور, نار سنگ, لعل, حجر سيلا ن, نوعي لولا يا مفصل, نارنجك.

granatpple

: انار, درخت انار.

granatsplitter

: شرپنل, گلوله انفجاري, گلوله افشان.

grand

: اصيل زاده, نمجيب, بزرگان, اعيان.

grandezza

: بزرگي, عظمت, شكوه, شان, ابهت, فرهي.

grandios

: بزرگ نما, عالي نما, پر اب و تاب, بلند.

granit

: سنگ خارا, گرانيت, سختي, استحكام.

granne

: همسايه, نزديك, مجاور, همسايه شدن با.

granne/gr ll

: زننده, داراي زرق و برق زياد, شعله ور.

grannlaga

: با احتياط, داراي تميز و بصيرت, باخرد.

grannlaga/finknslig

: با احتياط, داراي تميز و بصيرت, باخرد.

grannlt

: چيزقشنگ وبي مصرف, اسباب بازي بچه, زيور الا ت, كلا ه برداري, نمايش پر سر وصدا و تو خالي, خرده ريز, خرت وپرت, سخن مهمل, زرق وبرق دار, نادان فريب, خوش ظاهر, چرند.

grannskap

: همسايگي, مجاورت, اهل محل.

granntyckt

: سخت گير, باريك بين, مشكل پسند, بيزار.

granska

: امتحان كردن, بازرسي كردن, معاينه كردن, بازجويي كردن, ازمودن, ازمون كردن, موشكافي كردن, مورد مداقه قرار دادن.

granska/revidera

: مميزي, رسيدگي.

granskare

: ازمونگر, ممتحن, امتحان كننده.

granulera

: دانه دانه كردن, داراي ذرات ريز كردن.

granulering

: دانه, برامدگي, دانه دور زخم, گوشت نوبالا اوري, دانه دانه سازي.

grapefrukt

: درخت تو سرخ, ميوه تو سرخ.

grassera

: ديوانگي, خشم, غضب, خروشيدن, ميل مفرط, خشمناك شدن, غضب كردن, شدت داشتن.

grasserande

: شايع, پر, مملو, فراوان, عادي, زياد, عمومي.

gratifikation

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاري, رايگاني.

gratis

: رايگان, مفت, مجانا, مجاني, ازاد.

grattis

: تبريك, تهنيت, شادباش.

gratulant

: تبريك گوينده.

gratulation

: تبريك, تهنيت, شادباش.

gratulera

: تبريك گفتن, شادباش گفتن.

grav-

: ارامگاهي, گوري, مقبره اي, دفني, حزن انگيز.

grav

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن, گور, قبر, مزار, مقبره, قبر ساختن, دفن كردن.

grav ppning

: نبش قبر.

grav/gravvalv

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

gravand

: اردك وحشي دريايي.

gravation

: بار, قيد, مانع, اسباب زحمت, گرفتاري, گرو.

gravering

: حكاكي.

gravh g

: زنبه, خاك كش, چرخ دستي, چرخ دوره گردها, پشته, توده, كوه, تپه, ماهور, پشته خاك روي قبر, مقبره, تپه.

gravid

: ابستن, بار دار.

graviditet

: بچه اوري, بچه زايي, ابستني, بارداري.

gravitation

: گرايش, كشش, جاذبه, قوه جاذبه, تمايل.

gravitera

: سنگين كردن, بوسيله قوه جاذبه حركت كردن, بطرف جاذبه يامركز نفوذ متمايل شدن, متمايل شدن بطرف, گرويدن.

gravitetisk

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن.

gravkor

: دخمه, سردابه, غار, حفره غده اي, سري, رمز.

gravkulle

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن.

gravlik

: ارامگاهي, گوري, مقبره اي, دفني, حزن انگيز.

gravmonument

: مقبره, بقعه, بناي ياد بود, بناي يادگاري, لوحه تاريخي, اثر تاريخي.

gravskrift

: وفات نامه, نوشته روي سنگ قبر.

gravskrift/epitaf

: وفات نامه, نوشته روي سنگ قبر.

gravsten

: سنگ گور, سنگ قبر, لوحه قبر, سنگ قبر.

gravstickel

: قلمزن, حكاك.

gravsttning

: ايين تدفين, دفن, تدفين, بخاك سپاري.

gravvalv

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

gravyr

: حكاكي.

grberg

: سنگ خارا, گرانيت, سختي, استحكام.

grbrun

: رنگ قهوه اي كمرنگ, سمند, خاكي, اسب كهر, سماجت كردن, ازار دادن.

grd

: باج, خراج, احترام, ستايش, تكريم.

grd i college

: چهار گانه, چهار گوش.

grdda

: پختن, طبخ كردن.

grddglass

: بستني.

grde

: ميدان, رشته, پايكار.

grdel/omge

: كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن.

grdfarihandlare

: تاجر, دلا ل, واسطه سيار.

grdsplan/g rd

: حياط (محوطه محصور).

grdvar

: سگ نگهبان, سگ پاسبان, نگهبان, نگهباني دادن, نگهبان بودن.

gredelin

: گل افتاب پرست (مثل گل هميشه بهار), افتاب گراي, گل افتاب گردان, ارغواني روشن, يشم ختايي, حجرالدم, سرخ ژاسب.

gregoriansk

: وابسته به گريگوري , وابسته به كليساي گريگوريان ارمنستان.

gregorianska kalendern

: وابسته به گريگوري , وابسته به كليساي گريگوريان ارمنستان.

grej

: چيز, شي ء, كار, اسباب, دارايي, اشياء, جامه, لباس, موجود, چيز, همان, اسمش.

greja

: كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون.

grejor

: اموال شخصي زن, اثاث البيت, اثاث, اسباب, لوازم, متعلقات, ضماءم, لفافه, چيز, ماده, كالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پركردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

grek

: يوناني.

grek/grekiska

: يوناني.

grekisk

: يوناني, مربوط به يونان.

grekiska

: يوناني.

grekland

: كشور يونان.

gren

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

gren/filial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

grena

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

grenad

: شاخه دار, چنگال مانند, شكافته, مبهم.

grenadin

: گل ميخك, ميخك صد پر, مرغ دلمه كرده, شربت انار.

grenig

: چنگالي, شاخه شاخه, از هم شكافته, منشعب, منشعب شدن, از هم شكافته شدن.

grensla

: گشاد نشستن, گشاد ايستادن, گشاد گشاد راه رفتن, سوار شدن, ميان دو پا قراردادن, گشاد نشيني, گشاد بازي.

grensle

: با پاهاي از هم گشاده (مثل سوار اسب شدن), داراي پاي گشاد, گشادگشاد, با پاهاي گشاد از هم.

grepe

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن.

grepp

: چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به.

greppa

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش.

greppa/koppling

: كلا ج.

grett

: مرغ ماهيخوار, كلا ه پر, شاخه ء جواهر, دسته ء كرك, كرك يا ابريشم.

gretth ger

: مرغ ماهيخوار سفيد, حواصيل.

gretthger

: مرغ ماهيخوار سفيد, حواصيل.

greve

: شمار, شمردن.

grevinna

: كنتس.

grevskap

: بخش, شهرستان.

grevskap/ln

: بخش, شهرستان, استان, ايالت, ناحيه, به استان تقسيم كردن.

grg s

: غاز وحشي اروپايي (انسعر انسعر).

griffeltavla

: تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه اي را ثبت كردن, تعيين كردن, مقدر كردن.

grift

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

grill

: اهن مشبكي كه روي ان گوشت كباب ميكنند, خطوط يا ميله هاي فلزي مشبك, زمين فوتبال, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

grilla

: سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

grillbar

: مغازه خوراك پزي, چرخ دوار جهت كباب كردن مرغ.

grillspett

: سيخ كباب, سيخ اهني يا چوب مخصوص كباب, هر چيزي شبيه سيخ كباب, بسيخ كباب زدن, بسيخ زدن.

grimas

: ادا و اصول, شكلك, دهن كجي, نگاه ريايي, تظاهر.

grimma

: افسار, تسمه, افسار كردن, پالهنگ, مهار, هالتر, طناب چوبه دار.

grimma/snara

: افسار, تسمه, افسار كردن, پالهنگ, مهار, هالتر, طناب چوبه دار.

grin

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

grina

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

grind

: دروازه, در بزرگ, مدخل, دريجه سد, وسايل ورود, وروديه.

grindstolpe

: تير چار چوب دروازه, بازوي در, بازوي دروازه.

grindstuga

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

grindvakt

: دروازه بان.

gringo

: خارجي, بيگانه, خصوصا انگليسي يا امريكايي.

grinig

: زود رنج, بد اخلا ق, جوشي, ترشرو.

grinig/knarrig

: زودرنج, شرم اور, ادم جسور, كج خلق, ترشرو.

grinolle

: ني ني كوچولو, زود گريه كن.

grinvarg

: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

grin-varg

: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

grip

: شير دال, جانوري كه نيم بدنش شير و نيم بدنش دال بوده.

grip-

: گيركننده, گيرنده, قابض, مخصوص گرفتن و چيدن برگ, داراي استعدادهنري, درك كننده.

grip/sagodjur

: شير دال, جانوري كه نيم بدنش شير و نيم بدنش دال بوده.

gripa

: بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

gripa h rt om

: پرچ كردن, گره كردن.

gripa tag i

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم.

gripa/begripa/beslagta

: بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

gripande

: ربايش, تصرف, ضبط, حمله ناگهاني مرض.

gripande/anfall/attack

: ربايش, تصرف, ضبط, حمله ناگهاني مرض.

gripbar

: دريافتني, قابل درك, قابل لمس, محسوس, پر ماس پذير, لمس كردني.

gripen av yrsel

: هذياني, پرت گو.

gripenhet

: احساسات, هيجانات, شور, هيجاني.

gris

: خوك, گراز, مثل خوك رفتار كردن, خوك زاييدن, ادم حريص وكثيف, قالب ريخته گري.

grisa

: همه بچه خوك هايي كه دريك وهله زاييده مي شوند, بچه خوك, زايمان بچه خوك, زايمان خوك, بي گوساله, بي بچه, زاييدن (خوك).

griseri

: خوك دان, لا نه خوك, جاي كثيف.

grisfarm

: خوك دان, لا نه خوك, جاي كثيف.

grisftter

: پاچه خوك, چيز بي ارزش, انگشت پا.

grisig

: خوك مانند.

griskull

: همه بچه خوك هايي كه دريك وهله زاييده مي شوند, بچه خوك, زايمان بچه خوك, زايمان خوك, بي گوساله, بي بچه, زاييدن (خوك).

grissla

: نشان نقل قول باين شكل ' ', گيومه.

grkall

: بي حفاظ, درمعرض بادسرد, متروك, غم افزا.

grl

: پرخاش, نزاع, دعوي, دعوا, ستيزه, اختلا ف, گله, نزاع كردن, دعوي كردن, ستيزه كردن.

grl

: ستيزه, مجادله.

grla

: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن, داد و بيداد كردن, مشاجره كردن, نزاع كردن, داد و بيداد, مشاجره, نزاع, گرد اوري وراندن احشام.

grlig

: شدني, عملي, امكان پذير, ميسر, ممكن, محتمل.

grlsjuk

: ستيزه جو, جدلي, ستيزه جو, جنگار, ستيزگر.

grlsjukt

: ستيزه جو, جنگار, ستيزگر.

grmelse

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

grn skog

: جنگل, درخت راج كوهستاني.

grnalg

: جلبك سبز.

grnd

: كوچه, خيابان كوچك.

grng ling

: نوچه, ادم تازه كار, مبتدي, ادم خام يا ناشي.

grning

: كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن.

grnk l

: كلم پيچ, سوپ كلم.

grnmynta

: نعناع.

grns/insp rra/begrnsa

: حد, محدوده, محدود كردن, منحصر كردن, محبوس كردن.

grnsak

: گياه, علف, سبزه, نبات, رستني, سبزي.

grnsallad

: كاهو.

grnsiska

: سهره اروپايي

grnskande

: سبز رنگ, پوشيده از سبزه, بي تجربه.

gro

: جوانه زدن, شروع به رشد كردن, سبز شدن, جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.

grobian

: باغبان, روستايي, دهاتي, ادم بي تربيت, ادم خشن.

groblad

: بارهنگ, درخت چنار, موز سبز.

groda

: غوك, وزغ, قورباغه, قلا ب, خرك ويلن, قورباغه گرفتن.

grodd

: ميكرب, جنين, اصل, ريشه, منشاء.

grodd-

: نطفه اي, تخمي, جرثومه اي, بدوي, اصلي, جنيني.

grodd/bakterie

: ميكرب, جنين, اصل, ريشه, منشاء.

groddblad

: يكي از طبقات سلول ابتدايي جنين پس از تكميل مرحله گاسترولا.

groddjur

: وابسته بخانواده غوك, ذوحيات, دوزيست.

grodyngel

: بچه وزغ, بچه قورباغه.

grogg

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته اي از مردم كه براي خوردن عرق گرد هم نشينند, عرق خوردن, يك ليوان بزرگ ويسكي يا عرق مخلوط بانوشابه گازدار, قطار سريع السير.

grogga

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته اي از مردم كه براي خوردن عرق گرد هم نشينند, عرق خوردن.

groll

: بي ميلي, اكراه, بيزاري, لج, كينه, غرض, غبطه, بخل ورزيدن, لجاجت كردن, غبطه خوردن بر, رشك ورزيدن به, غرغر كردن.

grom l

: كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

groning

: رويش, جوانه زني, سبز شدن.

grop

: چال, چال دار كردن, گودال, حفره, چاله, سياه چال, هسته البالو و گيلا س و غيره, به رقابت واداشتن, هسته ميوه را دراوردن, در گود مبارزه قرار دادن.

gross

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.

gross/brutto/grov/r

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.

grossess

: ابستني, بارداري.

grosshandel/partihandel

: عمده فروشي, بطور يكجا, عمده فروشي كردن.

grossist

: عمده فروش, بنكدار.

grotesk

: غريب و عجيب, بي تناسب, مضحك, تناقض دار.

grotta

: غار, كاو, مجوف, مقعر, مجوف كردن, درغارجادادن, حفر كردن, فرو ريختن, غار.

grottekvarn

: چرخ افقي بزرگي كه زندانيان ان را بحركت دراورند, چرخ عصارخانه, كارپرزحمت.

grottforskning

: غارشناسي, مطالعه غارها از لحاظ زمين شناسي وتاريخي.

grottm nniska

: غارنشين, غارنشين, انسانهاي غارنشين, وحشي.

grov

: زبر, خشن, زمخت, بي ادب, زمخت, درشت, كودن, خام, ناپخته, زمخت.

grov-

: مواد خوراكي زبر (مثل سبوس يا دانه انار).

grov frbrytelse

: بزه, تبه كاري, جنايت, بدكاري, خيانت, شرارت.

grov segelduk

: كرباس, پارچه كيسه اي.

grov uppskattning

: حدس زدن, تخمين زدن.

grova hagel

: چارپاره, ساچمه درشت.

grovhet

: درشتي, زبري.

grovhuggen

: ناهموار, زمخت, نيرومند, تنومند, بي تمدن, سخت, شديد

grovputs

: اندوده به شن و اهك, گل مالي شده, اجمالا درست كردن, ناقص, ناتمام, اندود شن و اهك.

grovt bomullstyg

: نوعي پارچه پنبه اي نامرغوب زبر وخشن, لباسي كه از اين پارچه درست شود.

grovt fel/groda

: زوزه كش, جيغ زننده, خنده اور.

grovt frenkla

: زياد ساده كردن, خيلي سهل گرفتن.

grovtarm

: دونقطه يعني اين علا مت :, روده بزرگ, قولون, معاء غلا ظ, ستون روده.

grs

: علف, سبزه, چمن, ماري جوانا, با علف پوشاندن, چمن زار كردن, چراندن, چريدن, علف خوردن.

grs

: يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي, غرور, تكبر, پرخاش, تاه كردن, چروك كردن, ناهموار كردن.

grs nka

: زني كه بچه حرامزاده دارد, زن خراب, فاحشه.

grs nkling

: مردي كه از زنش جدا شده, مرد بيوه.

grsand

: اردك وحشي, نوعي مرغابي وحشي.

grsl k

: (ثهءووي=) تعقيب كردن, اذيت كردن.(.n) :پيازچه, پياز كوهي, موسير اسپانيا.

grslig

: ترسناك, شوم, مهلك, وخيم.

grsmatta

: چمن, چمن, علفزار, مرغزار, باپارچه صافي كردن.

grssl tt

: چمنزار.

grsstr

: تيغه, پهناي برگ, هرچيزي شبيه تيغه, شمشير, استخوان پهن.

grstorv

: چمن, كلوخ چمني, خاك ريشه دار, طبقه فوقاني خاك, مرغزار, ذغال سنگ نارس, باچمن پوشاندن.

grstorv

: چمن, مرغزار, كلوخ چمني, با چمن, پوشاندن, چمن ايجاد كردن, خيس شدن.

grt

: جار زننده, اشكار, گريان, مبرم.

grt

: شوربا, حريره, فرني, چيز مخلوط, .

grterska

: نوحه خوان, گريه كننده.

grtmild

: اسم خاص مونث, مريم مجدليه, ضعيف وخيلي احساساتي, سرمست, عزادار, نالا ن, گريان.

grtomslag

: ضماد, ضماد روي محل درد گذاشتن.

grtsk l

: كاسه اش خوري, پياله, كلا ه كاسه مانند.

grtt

: خاكستري.

grtten

: سخت گير, باريك بين, مشكل پسند, بيزار.

grubbel

: متفكر, فكور, تفكر اميز, غرق در افكار.

grubbla

: انديشه كردن, تفكر كردن, در بحر فكر فرو رفتن, تعجب كردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسيقي, سنجيدن, انديشه كردن, تعمق كردن, تفكر كردن, سنجش.

grubbla/fundera

: انديشه كردن, تفكر كردن, در بحر فكر فرو رفتن, تعجب كردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسيقي.

grubblande

: قابل تخم گذاري, افسرده, متفكر.

grubblare

: انديشه كننده, روي تخم نشين.

gruff

: غوغا, داد وبيداد, هنگامه, كشمكش, در تكاپو بودن, دست وپنجه نرم كردن.

gruff/slagsm l

: غوغا, داد وبيداد, هنگامه, كشمكش, در تكاپو بودن, دست وپنجه نرم كردن.

grumlig

: گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

grumlig/rrig

: گل الود, تيره, كدر, درهم وبرهم, مه الود.

grumsa

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

grund

: پايه اي, اساسي, بابت, از طرف, زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ

grund mne

: جسم بسيط, جوهر فرد, عنصر, اساس, اصل, محيط طبيعي, اخشيج, عامل.

grund/ytlig

: كم ژرفا, كم عمق, كم اب, سطحي, كم عمق كردن.

grunda

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

grundare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ريختن, غرق كردن (كشتي),فرورفتن, برپا كننده, موسس, بنيان گذار, ريخته گر, قالبگير.

grundare/gjutare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ريختن, غرق كردن (كشتي),فرورفتن, برپا كننده, موسس, بنيان گذار, ريخته گر, قالبگير.

grundbok

: دفتر روزنامه, دفتر ثبت وقايع روزانه.

grundl ggande

: بنيادي.

grundl ggning

: بنياد, شالوده, تاسيس.

grundlagsenlig

: مطابق قانون اساسي.

grundlagsstridig

: بر خلا ف قانون اساسي, برخلا ف مشروطيت.

grundlgga

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

grundlggare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ريختن, غرق كردن (كشتي),فرورفتن, برپا كننده, موسس, بنيان گذار, ريخته گر, قالبگير.

grundlig

: از اول تا اخر, بطور كامل, كامل, تمام, بسيار دقيق, تمام وكمال.

grundlig/radikal

: ريشه, قسمت اصلي, اصل, سياست مدار افراطي, طرفدار اصلا حات اساسي, بنيان, بن رست, ريشگي, علا مت راديكال.

grundlinje

: پايه, مبنا, پايگاه.

grundls

: بي سبب, بي هدف, بي اساس, بي اساس, بي پايه, بي اصل.

grundmne/grunddrag

: جسم بسيط, جوهر فرد, عنصر, اساس, اصل, محيط طبيعي, اخشيج, عامل.

grundning

: بتونه كاري, استر كاري, چيدن برگ رسيده تنباكو.

grundning/f ngkrut

: بتونه كاري, استر كاري, چيدن برگ رسيده تنباكو.

grundplt

: هسته, مغز, اساس.

grundpolish

: شكارچي گوساله ماهي, مهردار, مهر زن, بتونه يا استري رنگ.

grundritning

: نقشه اي كه هم تراز زمين باشد, طرح عمومي, شالوده, طرح اساسي.

grundsats

: اصل, قاعده كلي, مرام, انگاشته, انگاره, عقيده, اصول, مرام, متعقدات مذهبي, پايه تفكر.

grundsats/regel

: پند, مثل, گفته اخلا قي, قاعده كلي, اصل.

grundst mning

: مفتاح, راهنما, نطق اصلي كردن.

grundstomme

: زمينه, اساس, پايه.

grundtal

: عدد اصلي.

grundtext

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه.

grundtillstnd

: كمترين نيرو, نيروي اساسي, حالت اساسي.

grundton

: مفتاح, راهنما, نطق اصلي كردن.

grundton/klav

: مفتاح, راهنما, نطق اصلي كردن.

grundval

: اساس, ماخذ, پايه, زمينه, بنيان, بنياد, سنگ سرطاق.

grundvatten

: ابهاي زير زميني.

grunna

: انديشه كردن, درعالم فكر فرورفتن.

grupp

: گروه, گروه بندي كردن.

grupparbete

: روح همكاري, كار دسته جمعي.

gruppdynamik

: مطالعه عوامل و نيروهاي موثر در يك گروه بشري.

gruppera

: گروه, گروه بندي كردن.

grupperad

: گروه بندي شده.

grupperande

: گروه بندي.

gruppering

: ارايش قشون, تفرقه, گسترش, قرارگيري قشون يا نيرو.

grus

: شن, ريگ, ماسه, سنگ مثانه, سنگريزه, شني, شن دار, متوقف كردن, درشن دفن كردن, شن پاشيدن.

grus/gry/gott gry

: سنگريزه, شن, ريگ, خاك, ماسه سنگ, ثبات, استحكام, نخاله, ساييدن, اسياب كردن, ازردن.

grusa

: شن, ريگ, ماسه, سنگ مثانه, سنگريزه, شني, شن دار, متوقف كردن, درشن دفن كردن, شن پاشيدن.

gruvarbete

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

gruvdrift

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

gruvg ng

: عنوان گذاري, عنوان, سرصفحه, سرنامه, تاريخ ونشاني نويسنده كاغذ, باسرتوپ زدن.

gruvgas

: گاز قابل احتراق معدن, گاز متان.

gruvlig

: وحشتناك, بد.

gruvschakt

: ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.

grva upp

: از خاك در اوردن, از بوته فراموشي يا گمنامي دراوردن, نبش كردن, از خاك در اوردن, نبش قبركردن, از زيرخاك در اوردن, افتابي كردن, از لا نه بيرون كردن, از زيردراوردن, حفاري كردن.

grva/larv/mask

: كرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتكش, خوراك, خواربار, كوتوله, مزدور, نويسنده مزدور, زمين كندن, جستجو كردن, جان كندن, ازريشه كندن يا دراوردن, قلع كردن, از كتاب استخراج كردن, خوردن, غذا دادن.

grvare/utgr vare/grvmaskin

: كاوشگر, حفركننده.

grvling

: دستفروش, دوره گرد, خرده فروش, گوركن, خرسك, شغاره,سربسر گذاشتن, اذيت كردن, ازار كردن, گوركن اروپايي, شغاره.

grvskopa

: دلو, سطل.

gry

: سنگريزه, شن, ريگ, خاك, ماسه سنگ, ثبات, استحكام, نخاله, ساييدن, اسياب كردن, ازردن.

grym

: بيرحم, ظالم, ستمكار, ستمگر, بيدادگر.

grymhet

: سبعيت, بيرحمي, قساوت, وحشيگري, بي رحمي, قساوت قلب, ظلم, ستم, بيداد.

grymhet/vildhet

: درنده خويي, وحشي گري, سبعيت, ستمگري.

grymta

: صداي خرخر خوك, خرخر كردن, ناليدن.

grymtning

: صداي خرخر خوك, خرخر كردن, ناليدن.

gryn

: دانه, جو, حبه, حبوبات, دان, تفاله حبوبات, يك گندم(مقياس وزن) معادل 8460/0گرم, خرده, ذره, رنگ, رگه, مشرب, خوي, حالت, بازو, شاخه, چنگال, دانه دانه كردن, جوانه زدن, دانه زدن, تراشيدن, پشم كندن, رگه, طبقه, سكه نقره چهار پنسي, ذره, خرده, بلغور جو يا گندم يا جو پوست كنده.

grynig

: ريگ دار, شن دار, ريگ مانند, با جرات.

gryning

: صبح, سپيده دم, بامداد.

gryningen

: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

gryt

: خاك, زمين, سطح زمين, كره زمين, دنياي فاني, سكنه زمين, با خاك پوشاندن.

gryta

: نوعي غذاي مركب از گوشت وارد, ظرف خوراك پزي سفالي ياشيشه اي, شلوغ, درهم و برهم, مخلوط, چيزدرهم ريخته, ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن.

gryta/burk

: ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن.

grytstek

: اب پز كردن, گوشت اب پز شده, گوشت سرخ شده در ديگ.

gs-

: شبيه غاز, احمق, ترسو.

gspenna

: پر بلند بال پرنده, ساقه تو خالي پر, تيغ جوجه تيغي, قلم پر, چين دادن, پر كندن از.

gss

: غازها.

gst

: مهمان, انگل, خارجي, مهمان كردن, مسكن گزيدن.

gstabud

: مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن.

gstfrihet

: مهمان نوازي.

gstgivarg rd

: مسافرخانه, مهمانخانه, كاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسكن دادن.

gstgiveri

: مسافرخانه, مهمانخانه, كاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسكن دادن.

gtfull

: معمايي, مبهم.

gtt/borta

: .

guano

: چلغوز, كود چلغوزي.

gubbstrutt

: ادم خسيس وپست, ادم عجيب وغريب.

gud

: خداوند, خداوندگار, خدا, ايزد, يزدان, پروردگار, الله.

gudabild

: نيروي عظيم منهدم كننده, نيروي تخريبي مهيب.

gudagod

: خدايي, يزداني, الهي, كشيش, استنباط كردن, غيب گويي كردن.

gudagva

: نعمت غير مترقبه, چيز خدا داده, خرابي.

gudalik

: خدا مانند.

gudasaga

: افسانه, اسطوره.

gudav sen

: خداوند, خداوندگار, خدا, ايزد, يزدان, پروردگار, الله.

gudbarn

: طفلي كه در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد, فرزند خوانده, بچه تعميدي.

guden jupiter

: ژوپيتر, ستاره مشتري.

gudfader

: پدر تعميدي, نام گذاردن بر, سرپرستي كردن از.

gudfar

: پدر تعميدي, نام گذاردن بر, سرپرستي كردن از, پدر يا مادر تعميدي, والدين تعميدي.

gudfruktig

: خدايي, خدا شناس, با خدا.

gudinna

: الهه, ربه النوع.

gudlig

: خدايي, خدا شناس, با خدا.

gudls

: بي خدا.

gudmoder

: مادر تعميدي, نام گذار بچه, مادر خوانده روحاني.

gudmor

: مادر تعميدي, نام گذار بچه, مادر خوانده روحاني.

gudom

: خدا, خدا, الوهيت, الهيات, خدايي, الوهيت, خدا, رب النوع, جوهر الوهيت.

gudom/teologi

: خدا, الوهيت, الهيات.

gudomlig

: خدايي, يزداني, الهي, كشيش, استنباط كردن, غيب گويي كردن.

gudomlig/sp

: خدايي, يزداني, الهي, كشيش, استنباط كردن, غيب گويي كردن.

gudsdom

: امتحان سخت براي اثبات بيگناهاي, كار شاق.

gudsdyrkan

: پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.

gudsfrnekare

: منكر خدا, خدانشناس, ملحد.

gudsfruktan

: پارسايي, پرهيز گاري, خداترسي, تقوا.

gudsn d

: مقدس نما, مقدس.

gudsnde

: مقدس نما, مقدس.

gudson

: پسر تعميدي, مرد تعميدي.

gudstj nst

: خدمت, ياري, بنگاه, روبراه ساختن, تعمير كردن.

gudstro

: ايمان, عقيده, اعتقاد, دين, پيمان, كيش.

guernsey

: لباس بافته پشمي, بلوز پشمي كشباف.

guida

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

guide

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

guinea

: كشور گينه در افريقا, 12 شيلينگ.

gul

: زرد, اصفر, ترسو, زردي.

gula

: زرده تخم مرغ, محتويات نطفه.

gulaktig

: زردفام, مايل بزردي.

gulasch

: نوعي غذا كه با گوشت گاو يا گوساله و سبزيجات تهيه ميشود, چيز درهم و برهم.

gulblek

: درخت بيد, رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مريض), زردرنگ كردن.

gulblek/slg

: درخت بيد, رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مريض), زردرنگ كردن.

gulbrun

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

gulbrun/krypa/lisma

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

guld

: زر, طلا, سكه زر, پول, ثروت, رنگ زرد طلا يي, اندود زرد, نخ زري, جامه زري.

guldbrons

: مفرغ زرنما, برنزطلا يي.

gulden

: واحد پول كشور هلند, سكه طلا (در المان و هلند).

guldfisk

: ماهي طلا يي, ماهي قرمز.

guldgul

: طلا يي, زرين, اعلا, درخشنده.

guldklimp

: قطعه, تكه فلز.

guldmakare

: كيمياگر, كيمياشناس.

guldmyntfot

: واحد طلا.

guldsmed

: زرگر, طلا ساز.

guldsnitt

: لب طلا يي, ممتاز, مقدم, درجه اول, بهترين.

guldstmpel

: نشان, عياري كه از طرف زرگر يا دولت روي الا ت سيمين وزرين گذاشته ميشود, انگ.

guldtacka

: شمش, شمش زر يا سيم.

gullgosse

: محبوب, عزيز.

gullig

: شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.

gullviva

: نوعي پامچال, گل خرغوس.

gulmetall

: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد.

gulna

: زرد, اصفر, ترسو, زردي.

gulsot

: زردي, يرقان, دچار يرقان كردن, برشك و حسد در افتادن.

gulsparv

: سهره اروپايي

gulsporre

: كتان وحشي, گل كتاني.

gult

: زرد, اصفر, ترسو, زردي.

gult rne

: سرو كوهي.

gummera

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.

gummi-

: چسبنده, صمغي.

gummi

: رزين, لا ستيك, كاءوچو, لا ستيكي, ابريشمي يا كاپوت, مالنده ياساينده.

gummi/gummera

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.

gummidck

: لا ستيك اتومبيل.

gummigutta

: نار هندي.

gummilacka

: لا ك, لا ك والكل, چيز لا ك والكل زده, لا ك زدن.

gummist mpel

: مهر لا ستيكي, با مهر لا ستيكي مهر كردن, تصديق كردن.

gumse

: قوچ, گوسفند نر, دژكوب, پيستون منگنه ابي, تلمبه, كلوخ كوب, كوبيدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانيدن, سنبه زدن, باذژكوب خراب كردن, برج حمل.

gun s

: افسوس, اه, دريغا.

gunga

: اونگان شدن يا كردن, تاب خوردن, چرخيدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعي رقص واهنگ ان.

gungbr de

: الله كلنگ, بالا وپايين رفتن, الله كلنگ كردن.

gungbrda

: الله كلنگ, بالا وپايين رفتن, الله كلنگ كردن.

gungfly

: مرداب, باتلا ق, در لجن انداختن.

gungfly/lervlling

: مرداب, باتلا ق, در لجن انداختن.

gunnrum

: اطاق افسران, سالن بيماران, بيمارستان.

gunrum

: اطاق افسران, سالن بيماران, بيمارستان.

gunst

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

gunst/tj nst/brev

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

gunstling

: شخص يا جانور سوگلي, نوكريا وابسته چاپلوس, معشوق.

gunstling/ngons kreatur

: شخص يا جانور سوگلي, نوكريا وابسته چاپلوس, معشوق.

gupp

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن.

guppa

: فريب دادن, ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش يا طعنه, شوخي, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حركت تندو سريع, سرود ياتصنيف, ضربت, يك شيلينگ.

guppig

: پر از برامدگي, پر از دست انداز, ناهموار.

guppy

: ماهي گول بچه زا, ماهي ابنوس.

gurgel

: سطر, رديف.

gurgelvatten

: غرغره, گلو شويي, غرغره كردن.

gurgla

: غرغره, گلو شويي, غرغره كردن.

gurka

: خيار, هربوته يا ميوه خياري شكل.

gurkmeja

: زردچوبه.

guru

: معلم, معلم مذهبي.

gut

: روده, زه, تنگه, شكم, شكنبه, دل و روده, احشاء, پر خوري, شكم گندگي, طاقت, جرات, بنيه, نيرو, روده در اوردن از, غارت كردن, حريصانه خوردن.

guttural

: گلويي, ناشي از گلو, حرف گلويي, داراي گلوي بزرگ, داراي صداي گرفته وخشن.

gutturalt

: گلويي, ناشي از گلو, حرف گلويي.

guvern rs-

: مربوط به حكمران, وابسته به فرماندار.

guvernant

: حاكم زن, مديره, زني كه مواظبت بچه يا اشخاص جوان را بعهده ميگيرد, زن حاكم.

guvernement

: استان, ايالت, ولا يت.

guvernr

: فرماندار, حاكم, حكمران, فرمانده.

gva/dricka

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاري, رايگاني.

gyckel

: مسخرگي, شوخي, شوخي كنايه دار, دست انداختن كسي, بازي, نواختن ساز و غيره, سرگرمي مخصوص, تفريح, بازي كردن, تفريح كردن, ساز زدن, الت موسيقي نواختن, زدن, رل بازي كردن, روي صحنه ء نمايش ظاهرشدن, نمايش, نمايشنامه.

gyckelmakare

: شوخ, بذله گو, ژوكر.

gyckelspel

: فريب, گول, حيله, خيال باطل, وهم.

gyckla

: شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

gycklare

: شوخ, بذله گو, ژوكر.

gylf

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.

gyllen

: طلا يي, زرين, اعلا, درخشنده.

gyllene

: طلا يي, زرين, اعلا, درخشنده.

gylling

: پري شاهرخ طلا يي, مرغ انجير خوار.

gymnast

: معلم زورخانه, قهرمان ژيمناستيك, ورزشكار.

gymnastik

: ورزش, ورزش سبك.

gymnastiksal

: ورزشگاه, زورخانه, دبيرستان.

gymnastiksko

: كفش راحتي.

gymnastisk

: ژيمناستيك.

gynna

: دوستانه رفتار كردن, همراهي كردن با, التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

gynnare

: حافظ, حامي, نگهدار, پشتيبان, ولينعمت, مشتري.

gynnare/kund

: حافظ, حامي, نگهدار, پشتيبان, ولينعمت, مشتري.

gynnsam

: فرخ, فرخنده, خجسته, سعيد, مبارك, بختيار, مساعد, مهربان, لطيف, خوش خيم, ملا يم, خوش يمن, ميمون, شفيع, خير خواه, مساعد.

gynnsamt

: مساعد, مطلوب.

gyrokompass

: نوعي قطب نما كه همواره شمال حقيقي را نشان ميدهد.

gyroskop

: گردش بين, گردش نما, ژيروسكوپ.

gyrostabilisator

: التي كه جنبش حركت وضعي زمين را نشان ميدهد, چرخ.

gytter

: گلوه شدگي, توده, اختلا ط شركتها.

gyttja

: گل, لجن, گل الود كردن, تيره كردن, افترا.

gyttjig

: گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

gyttrig

: اختلا ط, كلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

H

h

: به, علا مت تعجب حاكي ازاهانت و تحقير.

h

: علف خشك, گياه خشك كرده, يونجه خشك, حشك كردن (يونجه ومانند ان), تختخواب, پاداش.

h

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر, اه وپيف, علا مت انزجار وبي صبري.

h

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

h ck/stngsel

: مانع, سبدتركه اي, چهار چوب جگني, مسابقه پرش از روي مانع, از روي پرچين ياچارچوب پريدن, از روي مانع پريدن, فاءق امدن بر.

h ckla

: شانه مخصوص شانه كردن ليف هاي كتان وابريشم, كتان زن, حشره پردار, شانه كردن, از هم بازكردن, شكافتن, متلا شي كردن, شانه كردن, سخت بازپرسي كردن از, سوال پيچ كردن, بباد طعنه گرفتن, شانه.

h ckplantor

: وليك, بوته هاي پر چيني از قبيل خفچه و غيره, پرچين خفچه, خارپشته.

h dan

: از اينرو, بنابر اين, از اين جهت, پس از اين.

h danfrd

: گذرنده, زود گذر, فاني, بالغ بر, در گذشت.

h dare

: كفرگو.

h disk

: كفراميز, كفرگوينده, نوشته وگفته كفر اميز.

h ft-

: درناحيه چاربند, ناحيه چاربند, عرق النساء, وركي.

h ftapparat

: فروشنده پشم وپنبه وامثال ان, ماشين عدل بندي, ماشين گيره زني به كاغذ.

h fte

: پوشه, لفاف (در كاغذ), تاه كن.

h ftig/hetsig

: اتشي مزاج, سودايي, احساساتي, شهواني.

h ftklammer

: رزه, ستون, تير, عمود, چهارپايه تخت, گيره كاغذ, بست اهني, كالا ي اصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل,جزء اصلي هر چيزي, قلم اصلي, فقره اصلي, طبقه بندي يا جور كردن, مواد خام.

h ftning

: دوزندگي, دوختن پارچه لباسي, حاشيه دوزي.

h ftstift

: پونز, پونز زدن به, با پونز محكم كردن.

h g byr

: ادم بلند پرواز درسياست, كمد يا اشكاف ظروف, قفسه پايه دار, كلا هك دودكش.

h g krage

: خفه كننده, مسدودكننده, شال گردن.

h gaffel

: دوشاخه, چنگال, شانه, پنجه.

h gaktning

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم.

h gborg

: دژ, قلعه نظامي, سنگر, پناهگاه, محل امن.

h gdraget

: ارجمند, رفيع, عالي, بلند, بزرگ, بلند پايه, مغرورانه.

h ger

: ماهيخوار, حواصيل, مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

h german

: محافظه كار, پيرو سنت قديم, جناح راستي.

h gervridning

: راست گرايي, جناح راستي.

h gfrd

: خودبيني, غرور, استعاره, لا ف, گزاف, خودستايي, غرور, فيس.

h gfrdig

: گرانسر, برتن, مغرور, متكبر, مفتخر, سربلند.

h gfrdsbl sa

: سرحال وچابك, جست وخيز كن, قروغمزه امدن, ناز وعشوه, خودفروشي, عالي, شيك وباشكوه.

h gkomst

: ياداوري, تذكر, خاطر, ذهن, يادگاري.

h gkyrka

: فرقه اي كه سخت پابند اداب و رسوم كليسايي ومناجات وتسبيحات مرسوم در كليساهستند.

h glands-

: زمين بلند, بلند, زمين مرتفع, دور از دريا.

h gljudd

: پر سر وصدا.

h gmodig

: گرانسر, برتن, مغرور, متكبر, مفتخر, سربلند.

h gplat

: فلا ت, زمين هموار و مسطح.

h gra

: كارگاه بافندگي, دستگاه بافندگي, نساجي, جولا يي, متلا طم شدن(دريا), ازخلا ل ابريا مه پديدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه كردن, رفعت, بلندي, جلوه گري از دور, پديدارازخلا ل ابرها, مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

h grd

: شنگرف, شنجرف, قرمز.

h gre i rang

: بزرگتر, مهتر, ارشد, بالا تر, بالا رتبه, قديمي.

h grelief

: نقوش برجسته (بر روي مجسمه وغيره).

h grstad

: خشن وزبر, خشن وبي ادب, قوي, سترك, شديد, مفرط, بلند وناهنجار, توفاني, پر صدا, بلند, پر سروصدا.

h gskola

: كالج, دانشگاه.

h gste domare

: قاضي عاليرتبه ء دادگاههاي عالي قرون وسطايي انگليس, دادرس عاليرتبه, داور والا مقام, مامور قضايي عاليرتبه.

h gt upp

: بالا, در بالا ي زمين, در نوك, در هوا, در بالا ترين نقطه ء كشتي, در فوق.

h gtid

: جشنواره, عيد, سور, شادماني, جشني, عيدي.

h gtidlighet

: تشريفات, جشن, مراسم, بزم, جشن وسرور, هيبت, وقار, ايين تشريفات, مراسم سنگين.

h gtravande

: پر اب و تاب, قلنبه نويس, غرا, داراي چوب پا, با اب وتاب, باشكوه, قلنبه.

h gvatten

: مد, مد دريا, دريا درحال مد.

h gvrdig

: جناب كشيش.

h ja

: بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

h jd/hg st llning

: عالي رتبه, عاليجناب, برامدگي, بزرگي, جاه, مقام, تعالي, بلندي, برجستگي.

h jdhopp

: پرش ارتفاع.

h jdroder

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

h kare

: عطار, بقال, خواربار فروش.

h kte

: حفاظت, حبس, توقيف.

h ktningsorder

: حكم يا امريه داءر بر توقيف شخص معيني, حكم حبس, حكم بازداشت, انتقال, سند عندالمطالبه, گواهي كردن, تضمين كردن, گواهي, حكم

h la/grva

: سوراخ زيرزميني, نقب, پناهگاه, زيرزمين لا نه كردن, پنهان شدن, نقب زدن.

h la/jordkula

: غار, حفره زيرزميني, مغاك, چال, گودال, حفره.

h lare

: گيرنده, دريافت كننده.

h lfot

: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.'

h lften

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص.

h lighet

: گودال, كاوي.

h lja in

: پيچيدن, گرفتار كردن.

h lje

: پاكت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ.

h ll fast

: چسبيده, متصل (شده).

h ll/skiva/kaka

: تخته سنگ, تكه, ورقه, باريكه, قطعه, لوحه, غليظ, ليز, چسبناك, لزج, تكه تكه كردن, با اره تراشيدن, سقف را با تخته پوشاندن, باريكه باريكه شدن.

h lla

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري.

h lla fast

: صداي جرنگ (مثل صداي افتادن پول خرد) چسبيدن, پيوستن, وفادار بودن.

h lla inne

: دوباره بدست اوردن, جبران كردن, تلا في كردن, دريغ داشتن, مضايقه داشتن, خودداري كردن, منع كردن, نگاهداشتن.

h lla straffpredikan

: وعظ ردن, موعظه كردن.

h lla till godo med vad huset frm r

: ماحضر, غذاي مختصر.

h llare

: برنامه, حامل ميكرب, دستگاه كارير, حامل.

h llbar

: ديرپاي, بادوام, ماندني, ثابت, پاينده, پايا, نگاه داشتني, قابل مدافعه, قابل تصرف.

h lleberg

: تكان نوساني دادن, جنباندن, نوسان كردن, سنگ, تخته سنگ يا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تكان.

h ller

: دارايي, مايملك, ملك متصرفي, موجودي.

h llhake

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

h llningslshet

: اونگ نوسان, حركت نوساني, دودلي.

h llplats

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

h llregn

: بارندگي زياد, فرو ريزي, بارش متوالي, باد و باران, باران شديد, باران بوام با توفان.

h lremsa

: نوار كاغذي.

h lsa

: سلا م, درود, برخورد, تلا في, درود گفتن,تبريك گفتن, گريه, داد, فرياد, تاسف, تاثر, تندرستي, بهبودي, سلا مت, مزاج, حال.

h lslag

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

h lslev

: كفگير, الت سرشيرگيري, مطالعه كننده سطحي.

h lsm

: رشته هاي نخ را بطورموازي قرار دادن و رشته هاي عمودي را ازلا ي انهاگذراندن (براي ايجاد طرح هاي مختلف).

h lsobringande

: سالم, تندرست.

h lsokontroll

: بازرسي كلي, معاينه عمومي.

h lsosam/sund

: خوش مزاج, سرحال, سالم و بي خطر.

h lsovdlig

: غير بهداشتي, غير صحي, ناسالم, مضر.

h lster

: جلد چرمي هفت تير وتپانجه, جلد, در جلد چرمي قرار دادن (تپانچه).

h lvg

: ابكند, دره تنگ و عميق, داراي دره تنگ كردن.

h mma/konststycke/reklamtrick

: از رشد بازماندن, كوتاه نگاه داشتن, كوتاه, زور, شاهكار, شيرين كاري, شيرين كاري كردن.

h mna

: كينه جويي كردن (از), تلا في كردن, انتقام كشيدن (از), دادگيري كردن, خونخواهي كردن.

h mnas

: كينه جويي كردن (از), تلا في كردن, انتقام كشيدن (از), دادگيري كردن, خونخواهي كردن, تلا في كردن, تاوان دادن, عين چيزي را بكسي برگرداندن.

h mnd/hmnas

: خونخواهي كردن, كينه جويي كردن, انتقام كشيدن, انتقام.

h mndeaktion

: جبران, تلا في, انتقام, تلا في كردن.

h mndlysten

: كينه توز, كينه توز, باخشونت, بشدت, انتقام جو, كينه جو, انتقامي, تلا في كننده, انتقام, تلا في.

h mpling

: مرغ كتان, سهره خانگي.

h mta

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

h mta mig

: بهبودي يافتن, نيروي تازه يافتن, حال امدن.

h mtande

: جذاب, دلربا, گيرنده.

h n

: استهزاء, مسخره, زحمت بيهوده.

h n/hna/spe

: سخن طعنه اميز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء كردن.

h n/tl je

: استهزاء, تمسخر, مايه خنده و تمسخر.

h na

: مرغ, ماكيان, مرغ خانگي.

h nare

: تمسخر كننده.

h ndelse

: رويداد, اتفاق, رويداد, پيشامد, شايع, روي داد, واقعه, حادثه, ضمني, حتمي وابسته, تابع.

h ndelsels

: بي حادثه, بدون رويداد مهم.

h ndelserik

: پرحادثه, كذايي.

h ndig

: ماهر, چالا ك, زبردست, چيره دست.

h ndighet

: زبردستي, تردستي, سبكدستي, چابكي, چالا كي.

h nfra

: قاپيدن, ربودن, مسحور كردن, از خود بيخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز كردن.

h nfrbar

: حواله اي, واگذاردني, قابل تعيين و تخصيص, معين, مشخص, معلوم.

h nfrelse

: گرمي و نشاط.

h nfrliga

: حواله اي, واگذاردني, قابل تعيين و تخصيص, معين, مشخص, معلوم.

h nga

: اويختن, اويزان كردن, بدار اويختن, مصلوب شدن, چسبيدن به, متكي شدن بر, طرزاويختن, مفهوم, ترديد, تمايل, تعليق.

h ngande

: عمل اويختن, اعدام, بدار زدن, چيز اويخته شده (مثل پرده وغيره), اويز, معلق, اويزان, درحال تعليق, محزون, مستحق اعدام.

h ngare

: قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن.

h ngde

: اويختن, اويزان كردن, بدار اويختن, مصلوب شدن, چسبيدن به, متكي شدن بر, طرزاويختن, مفهوم, ترديد, تمايل, تعليق.

h ngivelse

: اهداء, تخصيص, فداكاري.

h ngivenhet

: وقف, تخصيص, صميميت, هواخواهي, طرفداري, دعا, پرستش, از خود گذشتگي, جانسپار.

h ngla

: حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.

h ngls

: قفل, انسداد, قفل كردن, بستن.

h ngmatta

: بانوج, ننو يا تختخوابي كه از كرباس يا تور درست شده

h ngrnna

: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.

h ngsle

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل.

h nrycka

: قاپيدن, ربودن, مسحور كردن, از خود بيخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز كردن.

h nryckning

: از خود بيخودي, شعف وخلسه روحاني, حالت جذب و انجذاب, وجد روحاني, ربايش, جذبه, شور, بوجد اوردن, از خود بيخود كردن, خلسه.

h nsfoder

: مبلغ ناچيز, غذاي جوجه.

h nskjuta/frflytta

: انداختن, موكول كردن, محول كردن, واگذار كردن, منتسب كردن.

h nspinne

: نشيمنگاه پرنده, لا نه مرغ, جاي شب بسر بردن, شب بسر بردن, بيتوته كردن, منزل كرن.

h nsyfta p

: اشاره كردن, اظهار كردن, مربوط بودن به (با to), گريز زدن به.

h nsyftning

: گريز, اشاره, كنايه, اغفال.

h nsynsfull

: باملا حظه, بافكر, محتاط, باحرمت, محترمانه, از روي احترام.

h nsynsls

: بي پروا, بي بياك, بي ملا حظه, بي اعتنا.

h ntyda

: اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

h nvisa

: مراجعه كردن, فرستادن, بازگشت دادن, رجوع كردن به, منتسب كردن, منسوب داشتن, عطف كردن به.

h nvnda

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

h nvndelse

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

h penhet

: حيرت, شگفتي, سرگشتگي, بهت.

h pnadsvckande

: متحير كننده, شگفت انگيز.

h r

: شنيدن, گوش كردن, گوش دادن به, پذيرفتن, استماع كردن, خبر داشتن, درك كردن, سعي كردن, اطاعت كردن, اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر.

h r

: مو, موي سر, زلف, گيسو.

h ra av dig till

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن.

h rande

: شنوايي, قدرت استماع, استماع, ازمايش هنرپيشه, سامعه

h rav

: از اينرو, بنابر اين, از اين جهت, پس از اين, از اين, متعلق باين, از اينجا, در اين خصوص.

h rband

: نوار روي گيسو, نوار زخم بندي, نوار كلا ه زنانه, روبان, گيسوبند.

h rbart

: شنيدني, سمعي.

h rborste

: ماهوت پاك كن مخصوص موي سر, بروس موي سر.

h rborttagningsmedel

: واجبي, داروي ازاله مو.

h rd/bister

: ترسناك, شوم, عبوس, سخت, ظالم.

h rda

: سخت كردن, تبديل به جسم جامد كردن, مشكل كردن, سخت شدن, ماسيدن.

h rdflrtad

: سرد, غير صميي, كناره گير.

h rdfr

: دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام.

h rdfra

: دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام.

h rdhet

: سختي, دشواري, اشكال, سفتي, شدت.

h rdig

: دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام.

h rdnackad

: سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خيره سر, كله شق.

h refter

: از اين پس, از اين ببعد, اخرت.

h rfgel

: هدهد, شانه بسر.

h rfina

: زيرك, محيل, ماهرانه, دقيق, لطيف, تيز ونافذ.

h ri

: در اين, در اين باره.

h rklippning

: موچيني, سلماني.

h rkomst

: عصاره گيري, عصاره, اصل ونسب, استخراج, نسب.

h rledande

: استنتاج, اشتقاق.

h rlig

: نمايش دار, با جلوه, زرق و برق دار, مجلل.

h rliga

: نمايش دار, با جلوه, زرق و برق دار, مجلل.

h rligt

: دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.

h rlock

: حلقه زلف, طره, كلا له, انگشتري كوچك.

h rma

: تقليد كردن, مسخرگي كردن, دست انداختن تقليدي.

h rmed

: بدين وسيله, بموجب اين نامه يا حكم يا سند, به اين نامه,, همراه اين نامه, لفا, جوفا, تلوا.

h rmning/skyddande frkl dnad

: تقليد, شكلك سازي.

h rna

: گوشه, نبش.

h rnst

: بعد, ديگر, اينده, پهلويي, جنبي, مجاور, نزديك ترين, پس ازان, سپس, بعد, جنب, كنار.

h rnsten

: سنگ گوشه, نبشي, بنياد, اساس.

h rold

: جارچي, پيشرو, جلودار, منادي, قاصد, از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن, اعلا م كردن, راهنمايي كردن.

h romkring

: درهمين نزديكي ها, دراين حدود, در اين حوالي.

h rp

: درنتيجه اين, از اين رو, پس از اين, متعاقب اين.

h rpomada

: پماد, روغن سر, روغن ماليدن.

h rrra

: سرچشمه گرفتن, موجب شدن.

h rs

: پس وپيش, عقب وجلو رفتن.

h rsamma

: اطاعت كردن, فرمانبرداري كردن, حرف شنوي كردن, موافقت كردن, تسليم شدن.

h rsel-

: مربوط بشنوايي يا سامعه, مربوط به مميزي و حسابداري.

h rska

: قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

h rskara

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, ميزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

h rskare/suvern/pund

: پادشاه, شهريار, ليره زر, با اقتدار, داراي قدرت عاليه.

h rskarinna

: فرمانروا, حكمران, رءيس, سر, خط كش.

h rskri

: عربده نبرد, فرياد جنگي, رجز, رجز خواني.

h rstammning

: نسب, نژاد, نزول, هبوط.

h rstdes

: اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر.

h rt/bister

: شديد, بي اعتدال.

h rtill

: باين (نامه), بدين وسيله.

h rtott/tofs

: دسته, مشت, بقچه كوچك (از كاه و علوفه), حلقه, بسته, بقچه بندي, جاروب كوچك, گردگير, تميز كردن, جاروب كردن, بصورت حلقه در اوردن.

h rva

: درهم وبرهم كردن, درهم پيچيدن, گرفتار كردن, گير افتادن, درهم گير انداختن, گوريده كردن.

h st

: پاييز, خزان, برگ ريزان, زمان رسيدن و نزول چيزي, دوران كمال, اخرين قسمت, سومين دوره زندگي, زردي, اسب, اسب, سواره نظام, اسبي, وابسته به اسب, قوه اسب,, اسب دار كردن, سوار اسب كردن, اسب دادن به,بالا بردن, برپشت سوار كردن, شلا ق زدن, بدوش كشيدن, غيرمنصفانه.

h st/gnata

: اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو.

h stack

: پيچ خوردگي, پيچ, كومه كردن, كومه, پشته, توده.

h sthage

: چرا گاه, ميدان تمرين اسب دواني واتومبيل هاي كورسي, حصار, در حصار قراردادن, غوك.

h stkarl

: اسب سوار, سوار كار, سواره نظام.

h stkastanje

: شاه بلوط هندي, شاه بلوط بري.

h stkrake

: ژاد, اسب پير, يابو يا اسب خسته, زن هرزه, زنكه, مرد بي معني, دختر لا سي, پشم سبز, خسته كردن, از كار انداختن (در اثر زياده روي).

h stktt

: گوشت اسب, خانواده اسب (بطور كلي), درخت تنومند حساسه.

h stlig

: پاييزي.

h stpolo

: چوگان بازي.

h stryggen

: برپشت اسب, سوار, سوار بر اسب.

h stsktare

: مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن.

h stslaktare

: بنجل خر, يابو خر, كهنه خر.

h sttagel

: موي دم اسب, موي اسب (بطوركلي).

h tsk/frhatlig

: منفور.

h tskhet

: بدخواهي, خصومت ديرين, عداوت, كينه.

h tta

: باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين.

h varm

: اهرم, ديلم, اهرم كردن, بااهرم بلند كردن, بااهرم تكان دادن, تبديل به اهرم كردن, شاهين, ميله, ميله اهرم.

h vd

: صدور فرمان, امريه, نسخه نويسي, تجويز, نسخه.

h vda/frsvara

: حمايت كردن از, پشتيباني كردن از, دفاع كردن از, محقق كردن, اثبات بيگناهي كردن, توجيه كردن.

h vding

: سالا ر, سردسته, رءيس قبيله.

h visk

: با ادب, مودب, فروتن, مودبانه.

h vitsman

: سروان, ناخدا, سركرده.

h vlighet

: نزاكت, نجابت ورفتار خوب, تربيت, تعارف, نزاكت.

h xeri

: جادوگري, جادو, سحر, فريبندگي.

h xring

: حلقه قارچ, قارچ حلقوي.

ha

: داشتن, دارا بودن, مالك بودن, ناگزير بودن, مجبور بودن, وادار كردن, باعث انجام كاري شدن, عقيده داشتن,دانستن, خوردن, صرف كردن, گذاشتن, كردن, رسيدن به, جلب كردن, بدست اوردن, دارنده, مالك.

ha avf ring

: تخليه كردن شكم(از براز), خارج كردن مدفوع.

ha bibetydelsen

: دلا لت ضمني كردن بر, اشاره ضمني كردن.

ha ftt lugnande medel

: تسكين.

ha h gre rang n

: برتر بودن, رتبه بالا ترداشتن.

ha i tanke

: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن.

ha ngot emot

: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

ha olika mening/avvika

: اختلا ف عقيده داشتن, جداشدن, نفاق داشتن.

ha r d med

: دادن, حاصل كردن, تهيه كردن, موجب شدن, از عهده برامدن, استطاعت داشتن.

haag

: جزيره هاييتي.

habil

: ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك.

habit

: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش.

habituell

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادي, هميشگي.

habitus

: طاقت, بردباري, وضع, رفتار, سلوك, جهت, نسبت.

hack

: شكاف, بريدگي, شكاف چوبخط, سوراخ كردن, شكاف ايجاد كردن, چوبخط زدن, فرورفتگي.

hacka

: كلنگ دوسر, كلنگ روسي, با كلنگ زدن.

hacka/hugga

: كلنگ, سرفه خشك وكوتاه, چاك, برش, شكافي كه بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود, ضربه, ضربت, بريدن,زخم زدن, خردكردن, بيل زدن, اسب كرايه اي, اسب پير, درشكه كرايه, نويسنده مزدور, جنده.

hacka/pruta

: چانه, چانه زدن, اصرار كردن, بريدن.

hacka/skyffel/skyffla

: كج بيل, كج بيل زدن.

hackig

: دندانه دار, ناهموار.

hackkniv

: ساطور, شكافنده.

hackmat

: گوشت قيمه شده, مخلوطي از كشمش وشكر وگوشت, قيمه اميخته باكشمش.

hackspett

: نوك زن, سوراخ كن, نوعي كلنگ (ج.ش.) داركوب, منقار, خورنده, بيني, دماغ, داركوب.

hade

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.عواه

hade inte

: نداشت, ندارد, نبايستي.

hades

: عالم اسفل, جهنم.

haffa

: پليس, پاسبان.

hafsig

: عجول وبي دقت, بي پروا, ناگهان, غفلتا, عينا, كاري كه سرسري يا از روي بي پروايي انجام دهند, پوشش تگرگي

hagalen

: حريص, ازمند, طماع, زياده جو, ملكي, حالت اضافه, حالت مضاف اليه.

hagel

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي), دانه تگرگ, تگرگ.

hagel/hylla

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي).

hagelbssa

: تفنگ ساچمه اي.

hagelby

: طوفان يا رگبار تگرگ.

hagelkorn

: دانه تگرگ, تگرگ.

hagelsv rm

: بار, هزينه, مطالبه هزينه.

hagga

: عجوزه, ساحره, مه سفيد, حصار.

hagiografi

: شرح زندگي اولياء ومقدسين, تاريخ انبياء.

hagla

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي).

hagtorn

: خفچه, كيالك, درخت كويچ, وليك.

haitian

: اهل جزيره هاييتي.

haitiansk

: اهل جزيره هاييتي.

haitier

: اهل جزيره هاييتي.

haj

: سگ دريايي, كوسه ماهي, متقلب, گوش بري, گوش بري كردن.

haja

: تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد.

hajk

: گردش, پياده روي, مبلغ را بالا بردن.

hak

: شكاف, بريدگي, شكاف چوبخط, سوراخ كردن, شكاف ايجاد كردن, چوبخط زدن, فرورفتگي.

haka

: چانه, زنخدان, زيرچانه نگهداشتن(ويولون).

haka av

: از قلا ب باز كردن, شل كردن, رها كردن.

haka av drr

: از لولا در اوردن, مختل كردن, باز كردن, گشودن, دچار اختلا ل مشاعر كردن.

hakband

: زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.

hake

: پيچ وخميدگي, گرفتاري, مانع, محظور, گير, تكان دادن, هل دادن, بستن (به درشكه وغيره), انداختن.

hakebssa

: شمخال, تفنگ قديمي.

hakkors

: صليب شكسته المان نازي.

haklapp/supa

: نوشيدن, اشاميدن, پيش بند بچه.

hakmask

: كرم قلا ب دار, نوعي كرم روده.

hal

: ليز, لغزنده, بي ثبات, دشوار, لغزان, ليز, لغزنده.

hala

: كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل.

hala/dra/notvarp

: كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل.

halka

: لغزش, خطا, سهو, اشتباه, ليزي, گمراهي, قلمه, سرخوري, تكه كاغذ, زير پيراهني, ملا فه, روكش, متكا, نهال, اولا د, نسل, لغزيدن, ليز خودن, گريختن, سهو كردن, اشتباه كردن, از قلم انداختن.

halka/glida/fela

: لغزش, خطا, سهو, اشتباه, ليزي, گمراهي, قلمه, سرخوري, تكه كاغذ, زير پيراهني, ملا فه, روكش, متكا, نهال, اولا د, نسل, لغزيدن, ليز خودن, گريختن, سهو كردن, اشتباه كردن, از قلم انداختن.

halkig

: ليز, لغزنده.

hall /hej

: هالو (كلمه اي كه در گفتگوي تلفني براي صدا كردن طرف بكار ميرود), سلا م كردن.

hall

: اهوي, اي (هنگام ديدن كسي گفته ميشود), ياالله, هي, اهاي, هالوگفتن, هالو, هالو (كلمه اي كه در گفتگوي تلفني براي صدا كردن طرف بكار ميرود), سلا م كردن, اهوي, اهاي, ياالله, بارك الله, بافرياد تشريق كردن.

hall

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

hall a

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

hall man

: اعلا ن كننده, گوينده.

hall/hej/god dag

: اهوي, اي (هنگام ديدن كسي گفته ميشود), ياالله, هي, اهاي, هالوگفتن, هالو.

halleluja

: حمد خدا را, سبحان الله, هللويا (يعني خدا را حمد باد), تسبيح.

hallick

: دلا ل محبت, جاكش, جاكشي كردن.

hallkvinna

: اعلا ن كننده, گوينده.

hallon

: تمشك.

hallst mpel

: نشان, عياري كه از طرف زرگر يا دولت روي الا ت سيمين وزرين گذاشته ميشود, انگ.

hallucination

: خيال, وهم, خطاي حس, اغفال, توهم, تجسم.

halm

: ماشوره, كاه, بوريا, حصير, ني, پوشال بسته بندي, ناچيز.

halm/halmstr

: ماشوره, كاه, بوريا, حصير, ني, پوشال بسته بندي, ناچيز.

halmgul

: ماشوره, كاه, بوريا, حصير, ني, پوشال بسته بندي, ناچيز.

halmk rve

: دسته, بافه, بغل, دسته يابافه گندم, دسته گل يا گياه, بافه ردن, دسته كردن.

halmstr

: ماشوره, كاه, بوريا, حصير, ني, پوشال بسته بندي, ناچيز.

halo

: هاله, حلقه نور, نوراني شدن (انبياء واولياء).

hals ver huvud

: وارونه, پشت ورو, نا اميدانه, عميقا.

hals/strupe

: گلو, ناي, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا كردن.

halsband

: گردن بند.

halsblodder

: زير گلويي, وابسته بوريد وداجي.

halsbloss

: تنفس كردن, تو كشيدن, در ريه فروبردن, استنشاق كردن, بداخل كشيدن, استشمام كردن.

halsbr nna

: دردياسوزش قلب, سوزش معده, حسدياخصومت ورزيدن.

halsbrytande

: فوق العاده خطرناك, بسيار وحشتناك (مثل سرعت زياد).

halsduk

: دستمال گردن, كاشكل, حمايل ابريشمي وامثال ان, شال گردن, شال گردن بستن, درشال پيچيدن, روسري.

halsduk/slips

: كراوات.

halsfluss

: گلودرد, ورم گلو, انژين, ورم لوزتين, ورم لوزه, زهر باد.

halsharnesk

: گلو پوش, گلو پناه, زره گردن, طوقه.

halshugga

: سربريدن, گردن زدن, سراز تن جدا كردن, گردن زدن.

halshuggning

: سر بريدن.

halskatarr

: التهاب حلق, التهاب گلو.

halskedja

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

halskrs

: يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي, غرور, تكبر, پرخاش, تاه كردن, چروك كردن, ناهموار كردن.

halsont

: گلو درد.

halspuls der

: وابسته به شريان, شاهرگي.

halssmycke

: گردن بند.

halsstarighet

: لجبازي, سماجت, سرسختي, لجاجت.

halsstarrig

: قاطر مانند, چموش, خيره سر, لجوج, كله شق, ترشرو.

halster

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه يا پرنده كبابي, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

halstra

: سرخ كردن (روي اتش), كباب كردن, سوختن, داد وبيداد, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

halstra/halster

: سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

halt/ofrdig/lam

: لنگ, چلا ق, شل, افليج, لنگ شدن, عاجز شدن.

halt/rast/stanna/tveka

: ايست, مكث, درنگ, سكته, ايست كردن, مكث كردن, لنگيدن

halta

: عمل لنگيدن, شليدن, لنگ, شل, لنگي, شليدن, لنگيدن, سكته داشتن.

haltande vers/knittel

: شعر بد, شعر بند تنباني.

halv-

: پيشوندي بمعني : نيم, نصف شده, تقريبا نصف, نيمه, تاحدي.

halv

: شبه جزيره, پيشرفتگي خاك در اب.

halv

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص.

halv liknande

: شبه جزيره اي, وابسته به شبه جزيره.

halva

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص.

halvautomatisk

: نيمه خود كار.

halvback

: ميان بازيكن, بازيكن ميانه, هافبك.

halvcirkel

: نيمدايره, نيم دايره تشكيل دادن.

halvcirkelformat fnster

: پنجره بالا ي در, پنجره نيم گرد كوچك.

halvcirkelformig

: بشكل نيمدايره.

halvdager

: تاريك روشن, هواي گرگ وميش, شفق.

halvdan

: حد وسط, متوسط, ميانحال, وسط.

halvdann

: حد وسط, متوسط, ميانحال, وسط.

halvdunkel

: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن.

halvera

: دونيم كردن, دو نصف كردن.

halvgenomskinlig

: نيمه شفاف.

halvgud

: نيمه خدا.

halvkl dd

: جامه خانگي, حالت خودماني و بي رودربايستي.

halvklot

: نيم كره, نيم گوي, اقليم.

halvledare

: نيمه هادي, نيم رسانا.

halvlek

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص.

halvligga

: برپشت خم شدن يا خوابيدن, سرازير كردن, خم شدن, تكيه كردن, لميدن.

halvm ne/tillvxande

: هلا ل ماه, هلا لي شكل, اچار فرانسه.

halvmne

: هلا ل ماه, هلا لي شكل, اچار فرانسه.

halvnot

: وابسته به حداقل, يك ششم دراكم, چكه, قطره, جانور بسيار ريز, ادم كوتوله, نقطه, حداقل, چيز كم اهميت وخرد, كوچكترين ذره, هر چيز كوچك, خرد, ذره, كمترين.

halvofficiell

: نيمه رسمي.

halvor

: صورت جمع كلمه.فلاه

halvrund

: بشكل نيمدايره.

halvskugga

: شبه ظل, نيم سايه, سايه روشن.

halvslummer

: خواب الود كردن, كند شدن, چرت زدن.

halvsova

: چرت, چرت زدن (با off).

halvstop

: پيمانه وزن مايع معادل نيم كوارت.

halvstrumpa

: جوراب ساقه كوتاه, كفش راحتي بي پاشنه, جوراب پوشيدن, ضربت زدن, ضربه, مشت زدن يكراست, درست.

halvsula

: كف پا, تخت كفش, تخت, زير, قسمت ته هر چيز, شالوده, تنها, يگانه, منحصربفرد, تخت زدن.

halvt

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص.

halvton

: نيم گام.

halvv gs

: نيمه راه, اندكي, نصفه كاره, نيمه راه, وسط مسير, متوسط, ميانجي.

halvvante

: دستكش بلند, دستكش بيش بال.

halvvokal

: حرف نيم صوتي.

hamburgare

: ساندويچ گوشت گاو سرخ كرده, همبورگر.

hamit

: زاده حام, از نسل حام, زنگي سياه افريقايي, مصري.

hamitisk

: مربوط به نژاد حام.

hammare

: چكش, پتك, چخماق, استخوان چكشي, چكش زدن, كوبيدن, سخت كوشيدن, ضربت زدن.

hammare/hamra

: چكش, پتك, چخماق, استخوان چكشي, چكش زدن, كوبيدن, سخت كوشيدن, ضربت زدن.

hammarhaj

: سرچكش, كودن, نوعي ماهي كوسه.

hamn

: لنگرگاه, بندرگاه, پناهگاه, پناه دادن, پناه بردن, لنگر انداختن, پروردن.

hamn/hamnstad/babord

: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپيما, بندر ورودي, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شيرين, بارگيري كردن, ببندر اوردن, حمل كردن, بردن, ترابردن.

hamnanlggning

: لنگرگاه, بندرگاه, پناهگاه, پناه دادن, پناه بردن, لنگر انداختن, پروردن.

hamnarbetare

: كارگر بارانداز, باربرلنگرگاه بندر, وابسته به مسافات دور.

hamnbass ng

: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه.

hamngata

: پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

hamnomrde

: تعميرگاه كشتي, كارخانه كشتي سازي.

hamnplats

: خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا.

hamnstad

: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپيما, بندر ورودي, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شيرين, بارگيري كردن, ببندر اوردن, حمل كردن, بردن, ترابردن, بندرساحلي دريا, بندر, شهر ساحلي, دريابندر.

hampa

: بوته شاهدانه, مزد گياه, كنف, بنگ, حشيش.

hamra

: چكش, پتك, چخماق, استخوان چكشي, چكش زدن, كوبيدن, سخت كوشيدن, ضربت زدن.

hamster

: موش بزرگ

hamstra

: اندوخته, ذخيره, احتكار, ذخيره كردن (بيشتر باup), احتكاركردن, انباشتن, گنج.

hamstrare

: محتكر.

hamstring

: احتكار, انباشتن, جمع اوري, ديوار موقتي.

han r

: هاس هع,.= ءس هع

han

: او (ان مرد), جانور نر.

han r d dens

: رفتني, مردني.

hand

: دست, عقربه, دسته, دستخط, خط, شركت, دخالت, كمك, طرف, پهلو, پيمان, دادن, كمك كردن, بادست كاري را انجام دادن, يك وجب.

handarbete

: كار سوزن دوزي, گلدوزي.

handboja

: بخو, دست بند اهنين, دست بند زدن (به).

handbok

: كتاب دستي, كتاب راهنما, رساله.

handboll

: هندبال.

handborr

: مته, پر ماه, سوراخ كننده, گردبر, سوراخ كردن, مته كردن.

handduk

: ابچين, باحوله خشك كردن, حوله, دستمال كاغذي.

handel

: تجارت, بازرگاني, معاشرت, تجارت كردن, سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.

handeldvapen

: اسلحه گرم.

handels

: تجارتي, بازرگاني.

handels-

: تجارتي, بازرگاني.

handels-/affrs-

: تجارتي, بازرگاني.

handelsbod

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه.

handelscentrum

: بازار بزرگ, جاي بازرگاني, مركز فروش.

handelsidkare

: كاسب, سوداگر, دكان دار, افزارمند, پيشه ور.

handelsm n

: سوداگران, تجار, دكانداران, كسبه.

handelsman

: دكاندار, مغازه دار.

handelsplats

: بازار, مركز بازرگاني, مركز حراج.

handelsteknisk

: تجارتي, بازرگاني.

handelsutbyte

: سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.

handelsvara

: وسيله مناسب, متاع, كالا, جنس.

handelsvaror

: كالا, مال التجاره, تجارت كردن.

handfast

: محكم, ستبر, تنومند, قوي هيكل, خوش بنيه, درشت.

handfat

: لگن, تشتك, حوزه رودخانه, ابگير, دستشويي.

handflata

: نخل, نخل خرما, نشانه پيروزي, كاميابي, كف دست انسان,كف پاي پستانداران, كف هرچيزي, پهنه, وجب, با كف دست لمس كردن, كش رفتن, رشوه دادن.

handfull

: مشت, يك مشت پر, تني چند, مشتي.

handgjord

: مصنوع دست, دستي, يدي, دستباف, دست دوز.

handgjort

: مصنوع دست, دستي, يدي, دستباف, دست دوز.

handgrepp

: دستكاري.

handhavande

: اداره ء كل, حكومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفيه, وصايت, تقسيمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداري.

handikapp

: امتياز به طرف ضعيف در بازي, اوانس, امتياز دادن, اشكال, مانع, نقص.

handkanna

: افتابه, كوزه, پارچ, پرتاب كننده ء توپ.

handkanna/tillbringare

: افتابه, كوزه, پارچ, پرتاب كننده ء توپ.

handklaver

: اكوردءون.

handklove

: بخو, دست بند اهنين, دست بند زدن (به).

handkrra

: ارابه دستي, چرخ دستي.

handkvarn

: اسياب دستي, دستاس.

handl st

: باكله, سربجلو, بادست پاچگي, تند, سراسيمه, بي پروا, شيرجه رونده, معلق, عجول.

handlade

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

handlade/handlat

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

handlag

: بادست انجام شده, دستي, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابك, چالا ك, ماهر, استاد در كار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

handlande

: شمع ساز, شمع فروش, دكاندار, مغازه دار, تاجر, سوداگر, كاسب, دكان دار, پشت هم انداز, دسيسه.

handlare

: دلا ل, دهنده ورق, فروشنده, معاملا ت چي.

handlat

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

handled

: مچ, مچ دست, قسمتي لباس يا دستكش كه مچ دست را مي پوشاند.

handleda

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

handledare

: اموزگار, اموزنده, ياد دهنده, اموزشيار.

handledning

: اموختار, لله, معلم سرخانه, ناظر درس دانشجويان, درس خصوصي دادن به.

handlggning

: تقسيم(هدايا يا ورق بازي وغيره), مكاتبات و ارتباط دوستانه يا بازرگاني, خريد وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وكار داشتن.

handling

: قابل تعقيب قانوني.

handling/g rning

: كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن.

handlingar

: معاملا ت, شرح مذاكرات.

handlingar/frhandlingar

: معاملا ت, شرح مذاكرات.

handlingskraft

: انرژي.

handlingskraftig

: پرتكاپو, كارمايه اي, جدي, كاري, فعال, داراي انرژي.

handlingss tt

: هدايت كردن, رفتار.

handlinning

: سراستين, سر دست, النگو, دستبند, بند.

handlov

: مچ, مچ دست, قسمتي لباس يا دستكش كه مچ دست را مي پوشاند.

handlove

: مچ, مچ دست, قسمتي لباس يا دستكش كه مچ دست را مي پوشاند.

handpenning

: پيش پرداخت, پيش قسط.

handrckning

: كمك, مساعدت.

hands g

: اره دستي.

handsard

: صورت جلسات رسمي پارلمان انگليسي.

handsbredd

: باندازه كف دست, پهناي دست.

handskakning

: دست (دادن).

handskas

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن.

handske

: دستكش.

handskfack

: جعبه كوچك مخصوص اچار و غيره در جلو اتومبيل, جعبه داش بورد.

handskmakare

: دستكش ساز.

handskrift

: دست خط, نسخه خطي, سند, متن سند, دستخط, متن نمايشنامه, حروف الفبا, بصورت متن نمايشنامه دراوردن.

handskrivet dokument

: سند دست نويس, سند اصيل, وصيت نامه يا سند ديگري, دستينه.

handslag

: دست زدن, دست دادن, دست (دادن).

handstil

: دستخط, خط.

handtag

: دسته, دسته كارد, قبضه, دسته گذاشتن, دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن.

handvolt

: معلق زدن بر روي دستها.

hanegll

: سپيده دم, صداي بانگ خروس.

hangar

: اشيانه هواپيما, پناهنگاه, حفاظ.

hangarfartyg

: ناو هواپيمابر.

hanhund

: سگ, سگ نر, ميله قلا ب دار, گيره, دنبال كردن, مثل سگ دنبال كردن.

hankatt

: گربه نر.

hanlig

: جنس نر, مذكر, مردانه, نرينه, نرين, گشن.

hanne

: جنس نر, مذكر, مردانه, نرينه, نرين, گشن.

hanrej

: شوهر زن زانيه, جاكشي وبيغيرتي كردن.

hans

: ضمير ملكي سوم شخص مفردمذكر, مال او (مرد), مال انمرد.

hans/sin/sitt

: ضمير ملكي سوم شخص مفردمذكر, مال او (مرد), مال انمرد.

hantel

: دمبل, اسباب ورزشي.

hantera

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن, گردانيدن, اداره كردن, خوب بكار بردن.

hanterande

: بررسي, لمس, رسيدگي, اداره (كردن).

hanterare

: دسته گذار, رسيدگي كننده, مربي, نگاهدارنده.

hanterare/frest ndare

: مدير, مباشر, كارفرمان.

hantering

: تقسيم(هدايا يا ورق بازي وغيره), مكاتبات و ارتباط دوستانه يا بازرگاني, خريد وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وكار داشتن, اداره, ترتيب, مديريت, مديران, كارفرمايي.

hanterlig

: بادست انجام شده, دستي, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابك, چالا ك, ماهر, استاد در كار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

hantlangare

: يار, هم دست, كمك, ياور.

hantverk

: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.

hantverk/fartyg/flygplan

: پيشه, هنر, صنعت, مهارت, نيرنگ.

hantverkare

: صنعتگر, صنعتكار, افزارمند, هنرمند, نويسنده, هنرپيشه, صنعت گر.

hantverksmssig

: دستي, وابسته بدست, انجام شده با دست, كتاب دستي, نظامنامه, مقررات, كتاب راهنما.

har

: داشتن, دارا بودن, مالك بودن, ناگزير بودن, مجبور بودن, وادار كردن, باعث انجام كاري شدن, عقيده داشتن,دانستن, خوردن, صرف كردن, گذاشتن, كردن, رسيدن به, جلب كردن, بدست اوردن, دارنده, مالك.

har basen tolv

: مربوط به شماره 12 يا 12 قسمتي, دوازده تايي, اثني عشري.

har br

: داراي ميوه گوشتي, توت دار, دانه دار.

har inte

: .= has not

harang

: رجز خواني, باصداي بلند نطق كردن, نصيحت, سخن يا نامه دراز وخسته كننده, درد دل, تكه پاره, باريكه زمين, دريدگي, نوار, نوار ه.

harangera

: رجز خواني, باصداي بلند نطق كردن, نصيحت.

hardtop

: اتومبيلي شبيه اتوميل هاي كروكي كه داراي سقف سخت فلزي ميباشد, ماشين سقف دار.

hare

: خرگوش, خرگوش صحرايي, گوشت خرگوش, مسافر بي بليط, بستوه اوردن, رم دادن.

harig

: ترسو, كمرو, محجوب.

harjgare

: اسب تندرو.

harkla

: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

harkling

: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

harm

: خشم.

harma

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن.

harmageddon

: مبارزه ء نهايي ميان نيكي و بدي در قيامت, مبارزه ء نهايي.

harmas ver

: منزجر شدن از, رنجيدن از, خشمگين شدن از, اظهار تنفر كردن از, اظهار رنجش كردن.

harmls

: بي ازار, بي ضرر, بدون زنندگي.

harmoni

: توافق, مطابقت, يكجوري, پيمان, قرار, هارموني, تطبيق, توازن, هم اهنگي, همسازي.

harmoni/endr kt

: توافق, مطابقت, يكجوري, پيمان, قرار.

harmoniera

: هم اهنگ كردن, موافق كردن, هم اهنگ شدن, متناسب بودن

harmonika

: سازدهني, الت موسيقي شبيه سنتور.

harmonisera

: هم اهنگ كردن, موافق كردن, هم اهنگ شدن, متناسب بودن

harmonisk

: هم اهنگ, موزون, هارمونيك, همساز.

harmonium

: ارغنون.

harmsen

: اوقات تلخ, متغير, رنجيده, خشمگين, ازرده.

harnesk

: زره سينه وپشت, زره بالا تنه.

harpa

: چنگ (الت موسيقي), چنگ زدن, بصدا در اوردن, ترغيب كردن, غربال, الك, سرند.

harpist

: چنگ نواز.

harpun

: نيزه, زوبين مخصوص صيد نهنگ, نيشتر.

harpunera

: نيزه, زوبين مخصوص صيد نهنگ, نيشتر.

harpya

: جانوري كه تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته, ادم درنده خو.

harr

: ماهيان وابسته به ماهي قزل الا.

harsyra

: اسب كرند, گوزن نر سه ساله.

harts

: راتيانه, كلوفون, كلوفون زدن.

hartsa

: راتيانه, كلوفون, كلوفون زدن.

harv

: چنگك زمين صاف كن وريشه جمع كن, كلوخ شكن, باچنگك زمين را صاف كردن, ازردن, زخم كردن, جريحه دار كردن, غارت كردن, اشفته كردن.

harv/harva/plga

: چنگك زمين صاف كن وريشه جمع كن, كلوخ شكن, باچنگك زمين را صاف كردن, ازردن, زخم كردن, جريحه دار كردن, غارت كردن, اشفته كردن.

harva

: چنگك زمين صاف كن وريشه جمع كن, كلوخ شكن, باچنگك زمين را صاف كردن, ازردن, زخم كردن, جريحه دار كردن, غارت كردن, اشفته كردن.

has

: گياهان پنيرك, شاهدانه صحرايي, ختمي, پس زانو, پي بردن, لنگ كردن, اذيت كردن, ران خوك.

hasa

: لغزش, غلت, اشغال, سنگريزه, تراشه, شكاف, سريدن, خزيدن, غلتيدن.

hasard

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن

hasardartad

: تصادفي, اتفاقي, غير مترقبه, عرضي(ارازي) ضمني, عارضي, غير اساسي, پيش امدي.

hasardera

: قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن.

hasardspelare

: قمار باز.

hasch

: حشيش, بنگ.

haschisch

: حشيش, بنگ.

hasp

: چفت, كلا ف, قرقره, ماكو, ماسوره, چفت كردن, بستن, دور چيزي پيچيدن.

haspa

: چفت, كلا ف, قرقره, ماكو, ماسوره, چفت كردن, بستن, دور چيزي پيچيدن.

haspel

: نخ پيچيده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فيلم, حلقه فيلم, مسلسل, متوالي, پشت سر هم, چرخيدن, گيج خوردن, يله رفتن, تلو تلو خوردن.

haspla

: نخ پيچيده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فيلم, حلقه فيلم, مسلسل, متوالي, پشت سر هم, چرخيدن, گيج خوردن, يله رفتن, تلو تلو خوردن.

hassel

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقي.

hassel/ntbrun

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقي.

hasselmus

: موش زمستان خواب.

hassena

: زردپي طرفين حفره پشت زانو, عضلا ت عقب ران, زردپي, زانوي كسيرا بريدن, فلج كردن.

hast

: عجله, شتاب, سرعت, عجله كردن.

hasta

: تسريع ردن, شتاباندن, شتافتن.

hastig

: تند, پرتگاه دار, سراشيبي, ناگهان, ناگهاني, بيخبر, درشت, جداكردن, سريع, چابك, تندرو, فرز, باسرعت.

hastig/f rhastad

: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.

hastighet

: سرعت.

hastighetsbegrnsning

: سرعت مجاز, حداكثر سرعت مجز در جاده ها وغيره.

hastighetskning

: شتاب, افزايش سرعت, تسريع.

hastighetsm tare

: سرعت سنج, كيلومتر شمار ساعتي.

hastighetsminskning

: كاهش سرعت.

hastigt/snabb

: باضربات تند (بنوازيد), تند.

hat

: دشمني, كينه, عداوت, بغض, بيزاري, تنفر, نفرت, نفرت, دشمني, عداوت, رسوايي, زشتي, بدنامي.

hat/avsky

: دشمني, كينه, عداوت, بغض, بيزاري, تنفر, نفرت.

hata

: نفرت داشتن از, بيزار بودن, كينه ورزيدن, دشمني, نفرت, تنفر.

hatar

: نفرت داشتن از, بيزار بودن, كينه ورزيدن, دشمني, نفرت, تنفر.

hatt

: كلا ه, كلا ه كاردينالي.

hattask

: جعبه ء مقوايي مخصوص نگاهداري كلا ه.

hattmakare

: كلا هدوز, كلا ه فروش.

hattnummer

: اندازه, قد, مقدار, قالب, سايز, ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه, چسب زني, اهارزدن, بر اورد كردن.

hattsvamp

: قارچ, سماروغ, بسرعت روياندن, بسرعت ايجاد كردن.

haubits

: خمپاره انداز, توپ كوتاه لوله.

hausse

: برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.

hausseartad

: سرسخت كله شق.

haussespekulant

: گاونر, نر, حيوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتاركردن, بي پرواكاركردن.

hautrelief

: نقوش برجسته (بر روي مجسمه وغيره).

hav

: دريا.

hav/sj /sjg ng

: دريا.

havelock

: روكلا هي سفيدي كه پشت گردن را نيز از افتاب محفوظ ميدارد.

haveri

: تفكيك, از كار افتادگي.

havre

: جو دو سر, جو صحرايي, يولا ف, شوفان, جو دادن.

havre-

: مركب از دانه هاي جو.

havrekaka

: .= صاكع چرءددلع

havremjl

: ارد جو دوسر, شورباي ارد جو دوسر.

havsanemon

: شقايق دريايي.

havsforskning

: شرح اقيانوس ها, شرح درياها, اقيانس شناسي.

havskust

: ساحل دريا, دريا كنار.

havssk ldpadda

: هر نوع لا ك پشت ابي, كبوتر قمري, لا ك پشت, لا ك پشت شكار كردن.

havsstrand

: ساحل دريا.

havssula

: غاز درياي شمالي, نوعي مرغ ماهي خوار.

havsvik

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

havsvxt

: جلبك دريايي, خزه دريايي.

hawaiisk

: اهل هاوايي, مربوط به هاوايي.

hck/inh gna

: چپر, خارپشته, پرچين, حصار, راه بند, مانع, پرچين ساختن, خاربست درست كردن, احاطه كردن, طفره زدن, از زير (چيزي) در رفتن.

hckning

: پرورش, توليدمثل, تعليم وتربيت.

hda

: كفرگويي كردن, به مقدسات بي حرمتي كردن.

hdanefter

: از اين پس, زين سپس, از اين ببعد, از اين ببعد, پس از اين.

hdelse

: كفر, ناسزا (گويي), توهين به مقدسات, كفر, بي حرمتي بمقدسات, كفر گويي, ناسزا.

hebr /hebreiska

: زبان عبري, عبراني, يهودي.

hebr

: زبان عبري, عبراني, يهودي.

hebreisk

: عبري, زبان عبري, عبراني, يهودي.

hebreiska

: زبان عبري, عبراني, يهودي.

hebriderna

: جزاير هيبريد واقع در غرب اسكاتلند.

hed

: زمين بايري كه علف وخاربن دران مي رويد, تيغستان, بوته, خاربن, خلنگ زار.

hed/frt ja

: زمين باير, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افريقا, مسلمان.

heden

: كافر, بت پرست, مشرك, ادم بي دين.

hedendom

: قلمرو كفار, كفر, الحاد.

hederlighet

: راستكاري, درستكاري, درستي, امانت, ديانت, صداقت.

heders-

: افتخاري, مجاني, درجه افتخاري, تجليلي, افتخار اميز, عنوان تجليلي.

hedersgva

: گواهي نامه, شهادت, تصديق نامه, سفارش وتوصيه, رضايت نامه, شاهد, پاداش, جايزه.

hedersord/l sen

: قول شرف, قول مردانه, ازادي زندانيان واسرا بقيد قول شرف, بقيد قول شرف ازادساختن, قول شرف داده (درمورد زنداني واسير), عفو مشروط.

hedisk

: كافر, بت پرست, مشرك, ادم بي دين.

hedning

: كافر, مشرك, بت پرست, غير مسيحي.

hedning/hednisk

: كافر, بت پرست, مشرك, ادم بي دين, كافر, مشرك, بت پرست, غير مسيحي.

hednisk

: كافر, مشرك, بت پرست, غير مسيحي.

hedra

: تكريم كردن, شان و مقام دادن به.

hegemoni

: برتري, تفوق, استيلا, تسلط, پيشوايي, اولويت.

hej

: هاي, اي, وه, هلا, اهاي, هي, فرياد خوش امد مثل هالو و چطوري و همچنين بجاي اهاي بكار ميرود, سلا م.

heja

: هورا, مرحبا, افرين.

hejarop

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

hejd

: چيزهاي كناري ياثانوي, فرعي, خداحافظ.

hejda

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

hejdls

: غيرقابل جلوگيري, كنترل ناپذير, غيرقابل نظارت.

hejduk

: پيرو, هواه خواه سياسي, نوكر.

hejdundrande

: شگرف, ترسناك, مهيب, فاحش, عجيب, عظيم.

hekatomb

: قرباني صد گاو, قرباني همگاني.

hektar

: هكتار, ده هزار متر مربع.

hektisk

: داراي تب لا زم, بيقرار, گيج كننده.

hekto

: هكتوگرم, صد گرم.

hektograf

: ماشين كپيه برداري يا رونوشت برداري.

hektograf/hektografera

: ماشين كپيه برداري يا رونوشت برداري.

hektografera

: ماشين كپيه برداري يا رونوشت برداري.

hel

: تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

hela

: تمام, درست, دست نخورده, بي عيب, تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

hela klabbet

: اسباب سفر, مجموعه

hela konkarongen

: همه چيز.

hela lnga dagen

: تمامي, همه, پايدار, طولا ني وخسته كننده.

hela natten

: تمامي شب, در سرتاسرشب, از سرشب تا بامداد.

helark

: برگ, صفحه, دفتر يادداشت, پوشه ياكارتن كاغذ, كتاب ورق بزرگ.

helbr gda

: تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

helbrgdag rare

: شفا دهنده, التيام دهنده.

helg

: اخر هفته, تعطيل اخر هفته, تعطيل اخر هفته را گذراندن.

helga

: وقف شده, ويژه كردن, تخصيص دادن, تقديس كردن, مقدس كردن, تقديس كردن.

helgd

: تقدس, پرهيز كاري, حرمت, علو مقام.

helgedom

: جايگاه مقدس, حرم مطهر, بستگاه, مخفيگاه, پناهگاه, تحصين, حق بست نشيني, قدس الا قداس

helgeflundra

: نوعي ماهي پهن بزرگ, هاليبوت.

helgelse

: تقديس, تطهير.

helgen

: اخر هفته, تعطيل اخر هفته, تعطيل اخر هفته را گذراندن.

helgern

: توهين به مقدسات, سرقت اشياء مقدسه, تجاوز بمقدسات.

helgerna

: اخر هفته, تعطيل اخر هفته, تعطيل اخر هفته را گذراندن.

helgfirare

: كسيكه به تعطيل اخر هفته ميرود, چمدان كوچك سفري.

helgon

: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

helgon/sankt/sankta

: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

helgonf rklarad

: تقديس شده.

helgongloria

: هاله, حلقه نور, نوراني شدن (انبياء واولياء).

helgongrav

: معبد, جاي مقدس, زيارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helgonskap

: تقدس, حضرت, قدوسيت.

helgonskrin

: معبد, جاي مقدس, زيارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helgonskrin/helgongrav

: معبد, جاي مقدس, زيارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helhet

: تماميت, جمع كل, چيزدرست ودست نخورده, نهاد, وجود.

helhjrtad

: صميمي, يكدل, از صميم دل.

helig

: مقدس, منزه وپاكدامن, وقف شده, خدا, مقدس, روحاني, خاص, موقوف, وقف شده, مقدس, قدوس, منزه.

heliga

: مقدس, منزه وپاكدامن, وقف شده, خدا.

heligf rklara

: درزمره مقدسان شمردن, شرعي كردن.

helighet

: تقدس, قدوسيت, پرهيز كاري, لقب پاپ, حضرت.

heligt

: مقدس, روحاني, خاص, موقوف, وقف شده.

helikopter

: هليكوپتر.

helikopterlandningsplats

: فرودگاه هليكوپتر.

heliocentrisk

: داراي مركز در خورشيد, دوار بدور خورشيد.

heliograf

: گراورسازي بانور افتاب, دستگاه عكسبرداري از افتاب, مخابره بوسيله نور خورشيد.

heliotrop

: گل افتاب پرست (مثل گل هميشه بهار), افتاب گراي, گل افتاب گردان, ارغواني روشن, يشم ختايي, حجرالدم, سرخ ژاسب.

heliport

: فرودگاه هليكوپتر.

helium

: گاز خورشيد, بخار افتاب, گاز هليوم.

helix

: مارپيچ, منحني حلزوني, پيچك.

hell

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي).

hellen

: يوناني خالص, يونان باستان, تبعه يونان.

hellenism

: اصطلا ح يوناني, يوناني مابي, اداب يوناني.

hellenist

: متخصص فرهنگ يونان.

hellensk

: مربوط به يونان.

heller

: , هريك از دوتا, اين و ان.

hellre

: سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

helnot

: نت كامل.

helnykter

: وابسته به طرفداري از منع مسكرات كردن.

helot

: بنده, علا م, رعيت.

helrsvis

: ساليانه, همه سال, سال بسال.

helsike

: دوزخ, جهنم, عالم اموات, عالم اسفل, سروصدا راه انداختن.

helt

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نيمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارك, علا مت, رقم, لكه بدنامي, داغ كردن, داغ زدن, خاطرنشان كردن, لكه دار كردن, كاملا, كلا, سراسر, كاملا, تماما, سير.

helt enkelt

: بسادگي, واقعا, حقيقتا.

helt omgiven av land

: محاط در خشكي, محصور در خشكي.

helt uppta

: از پيش اشغال يا تصرف كردن.

helt/alldeles

: كاملا, بطور اكمل, تمام و كمال, جمعا, رويهم, تماما.

heltal

: عدد درست, عدد صحيح, عدد تام, چيز درست.

helvete

: دوزخ, جهنم, عالم اموات, عالم اسفل, سروصدا راه انداختن.

helvetisk

: جهنمي.

hem

: خانه, منزل, مرزوبوم, ميهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه.

hem f r fr ldralsa barn

: پرورشگاه يتيمان, دارالا يتام, يتيم خانه.

hemarbete

: مشق, تكليف خانه, مدرسه مقدماتي, مسابقه ازمايشي, مدرسه ابتدايي, دبستان.

hembitr de

: دوشيزه يا زن جوان, پيشخدمت مونث, دختر.

hembr nnare

: قاچاقچي شبانه.

hembra

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

hembrnd sprit

: ويسكي قاچاق.

hemf rlova

: برهم زدن, منحل كردن, متفرق كردن يا شدن.

hemfalla

: واگذاردن, تفويض كردن, محول كردن.

hemgift

: جهيز, جهاز, جهيزيه, كابين, مهريه.

hemgift/gva

: جهيز, جهاز, جهيزيه, كابين, مهريه.

hemisf r

: نيم كره, نيم گوي, اقليم.

hemkomst

: ورود بخانه, عازم ميهن, مراجعت به وطن يامحل تحصيل, بازگشت, مراجعت.

hemkrning

: تحويل.

heml sa

: دربدر, بي خانمان, اواره.

hemlig

: مخفي, غيرمشروع, زيرجلي, محرمانه, راز.

hemlig/g mstlle

: نهان, راز, پناهگاه, پوشيده, پوشپر.

hemlig/hemlighus/avtr de

: صميمي, محرم اسرار, اختصاصي, دزدكي, مستراح.

hemlig/hemligt

: نهاني, زير جلي, حقه بازي, تقلب و تزوير.

hemlig/smyg-

: نهاني, زيرجلي, پنهان, محرمانه.

hemlighet

: محرمانه بودن.

hemlighetsfull

: اسرار اميز, مرموز, مبهم, ترشحي, تراوشي, سري, پنهان كار, مرموز.

hemlighus

: صميمي, محرم اسرار, اختصاصي, دزدكي, مستراح.

hemligt

: نهاني, زير جلي, حقه بازي, تقلب و تزوير.

hemlik

: راحت (مانند خانه خود ادم), خانگي.

hemls

: دربدر, بي خانمان, اواره.

hemlxa

: مشق, تكليف خانه.

hemmafront

: عمليات غير نظاميان وشخصي ها در زمان جنگ.

hemmafru

: كدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

hemman

: شهر موطن, مزرعه رعيتي.

hemmans gare

: خرده مالك, كشاورز, مالك جزء.

hemort

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسكن, مسكن دادن.

hemort/fast bostad

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسكن, مسكن دادن.

hemrum

: كلا س, كلا س درس.

hems ka

: هجوم كردن در, فراوان بودن در, ول نكردن.

hemsjuk

: دلتنگ, بيمار وطن, در فراق ميهن, دلتنگ, غريب.

hemsk

: وحشتناك, مهيب, وحشتناك, وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك.

hemsk/hemska

: وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك.

hemsk/ryslig

: مخوف, مهيب, وحشت اور, نفرت انگيز.

hemska

: وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك.

hemskelse

: هجوم, سركشي, عيادت, ديدار, مهاجرت موسمي.

hemskt

: مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت.

hemsprk

: زبان بومي.

hemst lla

: پيشنهاد كردن.

hemstllan

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

hemtrevlig

: دنج, راحت, گرم ونرم, اماده ومجهز, گرم ونرم, باندازه, راحت واسوده, امن وامان, دنج, راحت, اسوده, غنودن, بطور دنج قرار گرفتن.

hemtrevlig/tehuva/h rnsoffa

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hemtrevligt

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hemv vd/enkel

: بافت خانگي, بافت ميهني, وطني, ساده.

hemvist

: محل اقامت, اقامتگاه.

hemvvd

: بافت خانگي, بافت ميهني, وطني, ساده.

hena

: سنگ تيغ تيز كن, با سنگ تيز كردن, صاف كردن, ناله كردن.

henna

: حنا, بوته حنا, حنا ماليدن.

henne

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او.

hennes

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او, مال انزن (فرق ميان رعه وهعرس اينست كه رعه هميشه با موصوف گفته ميشود ولي هعرستنها وبطور مطلق بكار ميرود).

hennes/sina/sitt

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او.

heparin

: ماده چند قندي كه در كبد ساخته ميشود.

hepatit

: اماس كبدي, تورم كبد.

heptagon

: هفت گوش, هفت گوشه, هفت ضلعي, هفت پهلويي, هفت ماهه.

heptarki

: حكومت هفت نفري, ولا يات هفت گانه.

heraldik

: نجباوعلا ءم نجابت خانوادگي, نشان نجابت خانوادگي, ايين وتشريفات نشان هاي خانوادگي.

herbarium

: مجموعه گياهان خشك گياه دان (اطاق يا جعبه).

herbicid

: عاملي كه براي از بين بردن علف ها وگياهان بكار ميرود, علف كش.

herde

: چوپان, شبان, چوپاني كردن.

herdinna

: چوپان زن, شبان كليسا كه زن باشد.

herkules

: هركول, پهلوان نامي اساطير يونان و روم.

herkulisk

: بسيار دشوار, خطرناك, بسيار نيرومند, وابسته به هركول.

hermelin

: قاقم, پوست قاقم, خز قاقم.

hermetisk

: وابسته به هرمس مصري, كيميايي, سحر اميز.

hero

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

heroin

: هروءين.

heroisk

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

heroism

: گردي, قهرماني, شجاعت.

herostratisk

: انگشت نمايي, رسوايي, بدنامي.

herr

: اقا (مختصر ان.مر است), اقا, ارباب, مسيو.

herradme

: سلطنت, حكومت, ملك, قلمرو.

herrav lde

: سلطه, تسلط, غلبه, استيلا, تفوق, تحكم, چيرگي, لردي, اربابي, اقايي, سيادت, بزرگي.

herre

: اقا, شخص محترم, ادم با تربيت, اصيل, اقا (درخطاب به خارجي ها).

herrefolk

: نژاد برتر.

herrekipering

: ساز وبرگ فروش.

herrels hund

: مال بي صاحب (در دريا), مال متروكه, بچه بي صاحب, ادم دربدر, بچه سر راهي.

herreman

: اقا, شخص محترم, ادم با تربيت, اصيل.

herrfris r

: سلماني كردن, سلماني شدن, سلماني.

herrgrd

: ملك اربابي, ملك تيولي, منزل, خانه بزرگ, عمارت چند دستگاهي, عمارت بزرگ.

herrkostym

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.

herrskapsaktig

: اقا منش, اصيل, نجيب, تربيت شده.

herrskapsfolk

: مردمان محترم و با تربيت, اصالت, تربيت, ادب.

herrtoalett

: اقا, ترشح مدفوع, كثافت, اشغال, درهم ريخته.

herrtycke

: جاذبه جنسي.

hertig

: دوك, لقب موروثي اعيان انگليس.

hertig-

: وابسته به دوك, قلمرو حكومت دوك, مقام دوك.

hertigd me

: قلمرو دوك.

hertiginna

: دوشس, بانوي دوك.

hertiglig

: وابسته به دوك, قلمرو حكومت دوك, مقام دوك.

hertiglik

: وابسته به دوك, قلمرو حكومت دوك, مقام دوك.

hes

: خشن, گرفته, خرخري (درمورد صدا).

hessisk

: وابسته به شهرهس (هعسسع), ادم پولكي, ادم مزدور.

het

: گرم, حاد, تند, تيز, تابان, اتشين, تند مزاج, برانگيخته, بگرمي, داغ, داغ كردن يا شدن.

het r

: معشوقه, فاحشه.

heterodox

: داراي مذهب وعقايدي مخالف عقايد عمومي, مرتد, گمراه, زنديق.

heterogen

: ناجور, ناهمگن, غير متجانس, متباين.

heterosexualitet

: علا قه بجنس مخالف.

heterosexuell

: مربوط به علا قه جنسي نسبت به جنس مخالف, وابسته به جنس مخالف, علا قمند به جنس مخالف.

hetlevrad kvinna

: اتشبار, چيزي كه اتش پرتاب ميكند, ادم لجوج وكينه توز.

hetsa

: سگ شكاري, سگ تازي, ادم منفور, باتازي شكار كردن, تعقيب كردن, پاپي شدن.

hetsande

: اشتعالي, فتنه انگيز, فساد اميز, اتش افروز, فتنه جو.

hetsjakt

: شكار كردن, صيد كردن, جستجو كردن در, تفحص كردن, شكار, جستجو, نخجير.

hetsporre

: ادم تند وبي پروا.

hett

: باگرمي, بطور گرم.

hetta

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن.

hetta/vrma/lopp

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن.

heureka

: <من كشف كردم>, ابراز پيروزي از اكتشاف.

hexameter

: شعر شش وتدي يا شش وزني, داراي شش وزن.

hft

: كفل, قسمت ميان ران وتهيگاه, مفصل ران, جستن, پريدن, لي لي كردن, سهو كردن.

hfta

: دوختن, دوزندگي كردن, خياطي كردن.

hftben

: استخوان لگن خاصره.

hfth llare

: كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن.

hftig reaktion

: تنفر شديد, جابجا شدن درد, ردع, انحراف درد, جابجا ساختن درد, تغيير ناگهاني, عمل كشيدن.

hftig sn storm

: بادشديد توام بابرف, كولا ك.

hftig/sm rta

: تير كشيدن (درد), زايمان, رنج, گيرودار.

hftighet

: بي پروايي, تهور, تندي, حرارت, شدت, حرارت, تندي, غيظ و غضب, غضب شديد.

hftkl de

: لنگ.

hftled

: مفصل استخوان خاصره وران, مفصل ران.

hftpl ster

: گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

hftskynke

: لنگ .

hftstift/tr ckla

: ميخ سرپهن كوچك, پونز, رويه, مشي, خوراك, ميخ زدن, پونز زدن, ضميمه كردن.

hg

: توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن, فراز, بلند, مرتفع, عالي, جاي مرتفع, بلند پايه, متعال, رشيد, زياد, وافر گران, گزاف, خشمگينانه, خشن, متكبر, متكبرانه, تند زياد, باصداي زير, باصداي بلند, بو گرفته, اندكي فاسد, تپه, پشته, برامدگي, خرپشته, ماهور, با خاك ريز محصور كردن, خاك ريزساختن.

hg

: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

hg hatt

: هرس كن, شاخه زن, سوهان, چيز عالي.

hg/st tlig

: ارجمند, رفيع, عالي, بلند, بزرگ, بلند پايه, مغرورانه.

hga

: فراز, بلند, مرتفع, عالي, جاي مرتفع, بلند پايه, متعال, رشيد, زياد, وافر گران, گزاف, خشمگينانه, خشن, متكبر, متكبرانه, تند زياد, باصداي زير, باصداي بلند, بو گرفته, اندكي فاسد.

hgakta

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم.

hgaktningsfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

hgdragen

: گردن فراز, متكبر, خودبين, گستاخ, پرنخوت, مغرور, باددرسر, متكبر, والا, سرد, غير صميي, كناره گير, مغرور, خود فروش, از روي خود خواهي.

hgeligen

: بحد زياد.

hgerhand

: دست راست.

hgervriden

: جناح راستي.

hgf rrderi

: خيانت بزرگ, خيانت, پيمان شكني, بي وفايي, غدر.

hgfrekvens

: داراي فركانس با تكرار زياد, امواج پر فركانس, پربسامد.

hgkonjunktur

: غرش (توپ ياامواج), صداي غرش, غريو, پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم, توسعه عظيم(شهر), غريدن, غريو كردن (مثل بوتيمار), بسرعت درقيمت ترقي كردن, توسعه يافتن

hgl ndare

: اهل كوهستان, پشت كوهي, ژوك , سرباز اسكاتلندي.

hgl nt

: زمين بلند, بلند, زمين مرتفع, دور از دريا.

hgl s

: بي ميل, بي توجه.

hgland

: كوهستاني, نارسا, احمقانه, زمين بلند, بلند, زمين مرتفع, دور از دريا.

hglandsskotte

: مردم كوهستاني اسكاتلند, سلت هاي اسكاتلندي, سلتي و اسكاتلندي.

hgm lsbrott

: خيانت, پيمان شكني, بي وفايي, غدر.

hgmod

: بزرگي, بزرگ منشي, ارتفاع, غرور, مباهات, بهترين, سربلندي, برتني, فخر, افاده, غرور, تكبر, سبب مباهات, تفاخر كردن.

hgna

: حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

hgre

: متعال, برتر, تراشه, خرده نجاري.

hgre rang

: ارشديت.

hgring

: سراب, كوراب, نقش بر اب, امر خيالي, وهم.

hgsl tt

: فلا ت, زمين هموار و مسطح.

hgsp nning

: فشار قوي.

hgst/ verlgsen

: عالي, اعلي, بزرگترين, منتهي, افضل, انتها.

hgt

: بلند, باصداي بلند, باصداي بلند, بلند اوا, پر صدا, گوش خراش, زرق وبرق دار, پرجلوه, رسا, مشهور.

hgtalare

: بلند گو, گوينده, حرف زن, متكلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءيس مجلس شورا.

hgtidlig

: رسمي, موقر, جدي, گرفته, موقرانه, باتشريفات.

hgtidligh lla

: مجلس ياداوري, نگاه داشتن, جشن گرفتن, بيادگار نگاه داشتن, باتشريفات انجام دادن.

hgtidligh llande

: رسميت, وقار.

hgtidligt l fte

: نذر, پيمان, عهد, قول, شرط, عهد كردن.

hgtidsfirande

: بزمي, جشني, شاد.

hgtravande spr k

: سخن نامفهوم, سخن بي ربط, شر و ور, پر اب و تابي, قلمبه نويسي, گزاف گويي.

hgtryck

: داراي وزن وفشار زياد, پرفشار, قوي.

hgvilt

: شكار حيوانات بزرگ.

hibiskus

: هرنوع گيان يا بوته يا درخت از جنس باميه از خانواده پنير كيان.

hicka

: سكسكه, سكسكه كردن.

hickning

: سكسكه, سكسكه كردن.

hickory

: درخت گردوي امريكايي, چوب گردوي امريكايي.

hierarki

: گروه فرشتگان نه گانه, سلسله سران روحاني وشيوخ, سلسله مراتب.

hierarkisk

: وابسته به سلسله مراتب ورياست.

hieroglyf

: هيروگليف, حروف تصويري.

hieroglyfisk

: خط هيروگليف.

hillebard

: تبرزين, نيزه.

himlakropp

: جسم روشن, جرم اسماني, جرم نورافكن اسماني, ادم نوراني, پر فروغ, شخصيت تابناك.

himmel

: اسمان, فلك, در مقام منيعي قرار دادن, زياد بالا بردن, توپ هوايي زدن, اب وهوا.

himmelrike

: اسمان, سپهر, گردون, فلك, عرش, بهشت, قدرت پروردگار,هفت طبقه اسمان, اسمان, خدا, عالم روحاني.

himmelsbl

: برنگ ابي نيلگون, اسماني, نيلگوني, رنگ ابي اسمان.

himmelsbl tt

: لا جورد, رنگ نيل, اسمان نيلگون, لا جوردي, سنگ لا جورد.

himmelsf rdsdag

: روز عروج عيسي به اسمان.

himmelsfrd

: صعود, عروج عيسي به اسمان, معراج.

himmelsk

: الهي, علوي, اسماني, سماوي.

himmelska

: اسماني, سماوي, بهشتي, خدايي, روحاني.

himmelskt

: اسمان, سپهر, گردون, فلك, عرش, بهشت, قدرت پروردگار,هفت طبقه اسمان, اسمان, خدا, عالم روحاني, اسماني, سماوي, بهشتي, خدايي, روحاني.

himmelsskriande

: جار زننده, اشكار, گريان, مبرم.

himmelsvid

: سترگ, كلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

hind/bakre

: گوزن ماده, عقبي, پشت پاي گاو.

hind/kaninhona

: گوزن ماده, خرگوش ماده.

hinder

: بار, قيد, مانع, اسباب زحمت, گرفتاري, گرو, پاگيري, بازماندگي, اذيت, ازار, مانع, سبب تاخير, مانع, عايق, رادع, محظور, اشكال, گير, گير, مانع, رداع, سد جلو راه, محظور, پاگير.

hinderl pning/terrngritt

: اسب دواني باپرش از مانع, اسبدواني صحرايي.

hinderlpning

: اسب دواني باپرش از مانع, اسبدواني صحرايي.

hinderritt

: اسب دواني باپرش از مانع, اسبدواني صحرايي.

hindersam

: سنگين, طاقت فرسا, مايه زحمت, بطي.

hindersam/klumpig

: سنگين, طاقت فرسا, مايه زحمت, بطي.

hindra

: مرز, زمين شخم نشده, مانع, مايه ء لغزش, طفره رفتن از, امتناع ورزيدن, رد كردن, زيرش زدن, بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, بزور وفشار وادار كردن, تحميل كردن, خراب شدن, مزاحم شدن, چيز وحشتناك, غير قابل استفاده

hindra/inskr nka

: جلوگيري كردن از, نگهداشتن, مهار كردن.

hindra/sprra

: مسدود كردن, جلو چيزي را گرفتن, مانع شدن, ايجاد مانع كردن, اشكالتراشي كردن.

hindrad av ov der

: قطع رابطه شده در اثر توفان, توفان زده, گرفتار توفان.

hindrande

: انسداد, منع, جلو گيري, گرفتگي, مسدود كننده, اشكاتراش.

hindustani

: هندوستاني.

hingst

: نريان, اسب نر, معشوقه, فاحشه.

hink

: دلو, سطل, سطل, دلو, بقدر يك سطل.

hinnaktig

: غبار گرفته, فيلم مانند.

hippa

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

hippodrom

: اسپريس, ميدان اسب دواني, سيرك.

hipster

: شخص طرفدار امور جديد وبيسابقه مانند مواد مخدره وغيره, نوپرست.

hirs

: ارزن, گندميان (گرامءنعاع).

hisklig

: ترسناك, مهيب, سهمناك, نفرت انگيز, زشت.

hiss

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

hissa

: بالا بردن, بلند كردن, بر افراشتن, عمل بالا بردن, عمل كشيدن, مقدار كشش.

hisskonduktr

: اسانسورچي, متصدي اسانسور.

histamin

: تركيبي بفرمول.C5H9N3

histogram

: نمايش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.

histolog

: متخصص بافت شناسي.

histologi

: بافت شناسي, علم بافت شناسي.

histologisk

: وابسته به بافت شناسي.

historia

: تاريخ, تاريخچه, سابقه, پيشينه, بيمارنامه.

historicitet

: تاريخ گرايي.

historieber ttare

: قصه گو, داستان سرا, نقال, راوي.

historik

: تاريخ, تاريخچه, سابقه, پيشينه, بيمارنامه.

historiker

: تاريخ نويس, تاريخ دان, مورخ, تاريخ گزار.

historisk

: تاريخي, مشهور, معروف, مبني بر تاريخ.

historiskt

: تاريخي, مشهور, معروف, مبني بر تاريخ.

hit

: اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر, اينجا, به اينجا, اينطرفي, بدين سو, بدين طرف, تاكنون, تابحال.

hit och dit

: پس وپيش, عقب وجلو رفتن.

hit och dit/fram och tillbaka

: پس وپيش, عقب وجلو رفتن.

hitta

: پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش.

hitta p /tnka ut

: تدبير كردن, درست كردن, اختراع كردن, تعبيه كردن, وصيت نامه, ارث بري, ارث گذاري.

hitta p/lyckas

: تعبيه كردن, طرح ريزي كردن, تدبير كردن.

hittade

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

hittat

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

hittebarn

: بچه سر راهي, لقيط.

hittebarn/herrels hund

: مال بي صاحب (در دريا), مال متروكه, بچه بي صاحب, ادم دربدر, بچه سر راهي.

hittills

: پيش از اين, پيشتر, سابقا, قبلا, تاكنون, تاكنون, تابحال, تا اينجا, پيش از اين, سابق بر اين.

hittillsvarande

: تاكنون, تابحال, تا اينجا, پيش از اين, سابق بر اين.

hiva

: بلند كردن, كشيدن, بزرگ كردن, جابجا كردن, باد كردن, تقلا كردن.

hiva/lyfta

: بلند كردن, كشيدن, بزرگ كردن, جابجا كردن, باد كردن, تقلا كردن.

hj lm

: خود, كلا ه خود, كلا ه ايمني اتش نشانها وكارگران.

hj lp

: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور, كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن (با), همدستي كردن, مدد رساندن, بهتركردن چاره كردن, كمك, ياري, مساعدت, مدد, نوكر, مزدور, وزارت, تهيه, اجراء, اداره, خدمت.

hj lp-/bi-

: كمكي, معين, مويد, متمم, فرعي, تابع.

hj lpande

: كمكي, كمك, ياري, يك وعده يا پرس خوراك.

hj lpare/medhjlpare

: يار, هم دست, كمك, ياور.

hj lplig

: گذرپذير, قابل قبول, قابل عبور.

hj lpmedel/botemedel/bota

: گزير, علا ج, دارو, درمان, ميزان, چاره, اصلا ح كردن, جبران كردن, درمان كردن.

hj lpreda

: يار, هم دست, كمك, ياور.

hj lpskande

: درخواست دهنده, تقاضا كننده, طالب, داوطلب, متقاضي, درخواستگر.

hj lte

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

hj ltemodig

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

hj ltemodigt

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

hj mgaller

: افتاب گردان, لبه پيش امده كلا ه.

hj rnhinneinflammation

: اماس پاشام مغز, مننژيت.

hj rnskakning

: صدمه وتكان مغز كه منجر به بيهوشي ميشود, تصادم, صدمه, ضربت سخت.

hj rta

: قلب, سينه, اغوش, مركز, دل و جرات, رشادت, مغز درخت,عاطفه, لب كلا م, جوهر, دل دادن, جرات دادن, تشجيع كردن, بدل گرفتن.

hj rtblad/kotyledon

: زلف عروسان, قدح مريم, لپه.

hj rtfel

: مرض قلبي.

hj rtformig

: بشكل قلب, قلبي شكل.

hj rtlig

: قلبي, صميمي, مقوي, قلبي, صميمانه, دلچسب, مقوي.

hj rtlighet

: صميميت, مودت قلبي, مهرباني, خوش رويي, گرمي.

hj rtmussla/liten flat bt

: چين وچروك, موج, رويش زگيل مانند, گره و برامدگي پارچه.

hj rtpunkt

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

hj rtslag

: ضربان قلب, تپش دل, جنبش, احساسات.

hj rtsvikt

: سكته قلبي, نارسايي قلب.

hjd

: بلندي, رفعت, ارتفاع, جاي مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تكبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت.

hjd/upph jelse

: بلندي, جاي بلند وبرامدگي, ترفيع.

hjdare

: ادم كله گنده, شخص مهم و برجسته.

hjdm tare

: ارتفاع سنج, فرازياب, اوج نما, افرازياب.

hjdniv

: فرازا, بلندي, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفيع, منزلت.

hjdpunkt

: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترين نقطه, بحران, نقطه ء كمال, اوج, راس, قله, منتها درجه, باوج رسيدن.

hjlmbuske

: تاج, كلا له, قله, يال, بالا ترين درجه, به بالا ترين درجه رسيدن, ستيغ.

hjlp-

: گزيري, علا جي, چاره ساز, شفابخش, مفيد, درماني.

hjlp/hj lpa

: ياري, كمك, كمك براي رهايي از پريشاني, موجب كمك, ياري كردن.

hjlpa

: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن (با), همدستي كردن, مدد رساندن, بهتركردن چاره كردن, كمك, ياري, مساعدت, مدد, نوكر, مزدور.

hjlpande/hj lper

: كمك, ياري, يك وعده يا پرس خوراك.

hjlpare

: نگهدار, پشتيبان, حامي, كسي كه دراجراي نقشه اي كمك ميكند, حمال, باربر, تشديد كننده, تقويت كننده, حامي, ترقي دهنده, يار, هم دست, كمك, ياور, يار, كمك وهمدست, دمساز, همسر.

hjlpl s

: بي اثر, سست, بيچاره, درمانده, فرومانده, ناگزير, زله.

hjlpl sa

: بيچاره, درمانده, فرومانده, ناگزير, زله.

hjlpmedel

: سهولت, امكان, وسيله, الت كوچك, مكانيكي, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر

hjlpprocessor

: پيش پرداز.

hjlpsam

: مفيد, كمك كننده.

hjlte

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

hjltemod

: دليري, شجاعت, دلا وري, ارزش شخصي و اجتماعي, ارزش مادي, اهميت.

hjltemodig/dj rv

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

hjltemodiga

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

hjltinna

: شيرزن, زني كه قهرمان داستان باشد.

hjon

: نوكر, خدمتكار, خادم, پيشخدمت, بنده.

hjord/skock

: رمه, گله, گروه, جمعيت, گرد امدن, جمع شدن, متحد كردن, گروه.

hjort

: اهوي كوهي, گوزن نر.

hjorthane

: گوزن (قرمز نر), كره اسب, حيوان نر (بطور كلي), جلسه يا مهماني مردانه, كوتاه كردن, بريدن, جاسوسي كردن, پاييدن.

hjorthorn

: شاخ گوزن, شاخ فرعي, انشعاب شاخ.

hjortkalv

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

hjortktt

: گوشت گوزن, گوشت اهو, شكارگوزن واهو.

hjortl der

: پوست اهو, پوست گوزن.

hjrna

: مغز, مخ, كله, هوش, ذكاوت, فهم, مغز كسي را دراوردن, بقتل رساندن.

hjrnhinneinflammation/meningit

: اماس پاشام مغز, مننژيت.

hjrnsk l

: كاسه مغز, جمجمه.

hjrnsp ke

: جانوري كه سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است, خيال واهي.

hjrntv tt

: تلقين عقايد و افكارسياسي و مذهبي واجتماعي درشخص.

hjrntv tta

: مغز شويي, اجبار شخص بقبول عقيده تازه اي, تلقين عقايد ومسلك تازه اي, شستشوي مغزي دادن.

hjrt-

: وابسته بدل, قلبي, فم المعدي.

hjrtansk r

: معشوقه, دلبر, يار, دلدار, دلا رام, نوعي نان شيريني بشكل قلب.

hjrtblad

: زلف عروسان, قدح مريم, لپه.

hjrtef rkrossad

: دل شكسته.

hjrtelag

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

hjrtf rlamning

: سكته قلبي, نارسايي قلب.

hjrtflimmer

: رشته رشته سازي, تشكيل الياف, انقباض بي نظم رشته هاي عضلا ني.

hjrtkammare

: بطن, شكم, شكمچه مغز, حفره.

hjrtklappning

: تپش, لرزش.

hjrtl s

: بي عاطفه, عاري از احساسات, افسرده.

hjrtlig/kraftig

: قلبي, صميمانه, دلچسب, مقوي.

hjrtmussla

: چين وچروك, موج, رويش زگيل مانند, گره و برامدگي پارچه.

hjrtsjukdom

: مرض قلبي.

hjrtslitande

: اندوه اور, پشت شكن, مايه دل شكستگي.

hjssa

: تاج, فرق سر, بالا ي هرچيزي, حد كمال, تاج دندان, تاج گذاري كردن, پوشاندن(دندان باطلا وغيره).

hjul

: چرخ, دور, چرخش, رل ماشين, چرخيدن, گرداندن.

hjul/ratt

: چرخ, دور, چرخش, رل ماشين, چرخيدن, گرداندن.

hjul/trissa/strdosa

: كرچك, : تنگ كوچك ادويه يا سركه, چرخ زير صندلي ياميز, ستاره اول دو پيكر.

hjulaxel

: محور, چرخ, ميله, اسه.

hjulbas

: فاصله بين محور جلو و محور عقب اتومبيل بر حسب اينچ.

hjuling

: گردنده, چرخنده, دور زننده, چرخ دار.

hjulmakare

: چرخساز.

hjulnav

: توپي چرخ, مركز, قطب, مركز فعاليت.

hjulnav/centrum

: توپي چرخ, مركز, قطب, مركز فعاليت.

hjulring

: لا ستيك اتومبيل.

hjulring/gummid ck

: لا ستيك اتومبيل.

hjulspr/slentrian

: مستي, شور, شهوت, فحلي, گشن امدن, گرمي, مست شهوت شدن, شور پيدا كردن, فحل شدن, رد جاده, اثر, خط شيار, عادت, روش, شيار دار كردن, خط انداختن.

hjulsprint

: ميخ اسه, ميخ محور, سگدست.

hk

: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

hkta

: قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن.

hktning

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن.

hl

: پاشنه, پشت سم, پاهاي عقب (جانوران), ته, پاشنه كف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, كج شدن, يك ور شدن.

hl

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن.

hl/klack/klacka

: پاشنه, پشت سم, پاهاي عقب (جانوران), ته, پاشنه كف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, كج شدن, يك ور شدن.

hla/lya

: غار, كنام, كمينگاه, دزدگاه, خلوتگاه, لا نه.

hlft

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص, نيم, نيمه, نصف, نصفه, بخش, قسمت مساوي.

hlg ngare

: راه رونده روي كف پا, كف رو, جانور دوپا.

hlig

: غارمانند, غاردار, پوك, ميالن تهي, گودافتاده, گودشده, تهي, پوچ, بي حقيقت, غير صميمي, كاواك, خالي كردن.

hlja

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد.

hljd i dimma

: مه الود, مه گرفته, گرفتار مه.

hll

: تخته سنگ, تكه, ورقه, باريكه, قطعه, لوحه, غليظ, ليز, چسبناك, لزج, تكه تكه كردن, با اره تراشيدن, سقف را با تخته پوشاندن, باريكه باريكه شدن.

hll

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري.

hll med

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

hlla

: ريزش, پاشيدن, تراوش بوسيله ريزش, مقدار ريزپ چيزي, ريزش بلا انقطاع ومسلسل, ريختن, روان ساختن, پاشيدن, افشاندن, جاري شدن, باريدن.

hlla en monolog

: باخود گفتگو كردن, باخود گفتن, تك گويي كردن.

hlla fast/sitta fast/fastna

: صداي جرنگ (مثل صداي افتادن پول خرد) چسبيدن, پيوستن, وفادار بودن.

hlla mun

: باعث وقفه در تكلم شدن, خفه كردن, خفه شو.

hlla tal

: سخنراني كردن, نطق كردن, خواندن.

hlla tillbaka

: كم كردن, تخفيف دادن, پايين اوردن, نگهداشتن (نفس), راضي كردن, دليل وبرهان اوردن, بال زدن بطرف پايين, خيساندن چرم درماده قليايي.

hllas

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش.

hllbarhet

: قابليت تصرف, قابليت نگهداري, دفاع پذيري.

hlleflundra

: نوعي ماهي پهن بزرگ, هاليبوت.

hllfasthet

: نيرو, زور, قوت, قوه, توانايي, دوام, استحكام.

hllig ng

: جمبوري, مجمع پيشاهنگان, خوشي.

hllig ngare

: نوسان دار, اونگي, ولگرد, هوسران, لذت طلب.

hllning/utseende/min

: سيما, وضع, قيافه, ظاهر.

hllpunkt

: اساس, ماخذ, پايه, زمينه, بنيان, بنياد.

hllregna

: ريزش, پاشيدن, تراوش بوسيله ريزش, مقدار ريزپ چيزي, ريزش بلا انقطاع ومسلسل, ريختن, روان ساختن, پاشيدن, افشاندن, جاري شدن, باريدن.

hlrum

: گودال, كاوي.

hlsl

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

hlslagning

: سوراخ, عمل سوراخ كردن.

hlsning

: احترام, درود, سلا م, سلا م كننده, احترام كننده, تبريك, تبريكات, درود, تهنيت, سلا م, درود, تهنيت, تعارف, سلا م اول نامه.

hlsobrunn

: چشمه معدني, اب معدني.

hlsol ra

: علم بهداشت, بهداشت, حفظ الصحه.

hlsosam

: سالم, تندرست, سازگار, گوارا, سالم, صحت بخش, سودمند, سالم ومغذي, سلا مت بخش, سودمند, درودي.

hlsosamt

: سالم, تندرست.

hlstans

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

hm

: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن, پيف (علا مت ترديد يا نارضايتي), پيف كردن.

hmma

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

hmmande

: مقابله, بررسي, وابسته به جلوگيري, مانع شونده, سركوب كننده.

hmnare

: كين خواه, خونخواه, دادگير, انتقام جو.

hmnd

: تلا في, عمل متقابل, خونخواهي كردن, كينه جويي كردن, انتقام كشيدن, انتقام, انتقام, كينه, خونخواهي.

hmndgirig

: كينه توز.

hmning

: بازداري, جلوگيري از بروز احساسات.

hmsko

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح.

hmta andan

: دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه.

hmta sig

: بهبودي يافتن, نيروي تازه يافتن, حال امدن.

hn

: كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

hn/h na

: طعنه, طنز, مسخره, ريشخند, استهزاء, طعنه زدن, سخن مسخره اميز گفتن, هو كردن, دست انداختن ومتلك گفتن, سرزنش كردن, شماتت كردن, طعنه زدن, طعنه.

hn/h na/frakt/f rakta

: تمسخر, تحقير, بي اعتنايي, حقارت, خوار شمردن, اهانت كردن, استهزاء كردن, خردانگاري, خردانگاشتن.

hn/h na/hnleende

: استهزاء, نيشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بيان كردن.

hna

: دست انداختن, استهزاء كردن, اهانت يا بي احترامي كردن, مسخره, توهين, ناگهان باين سو و ان سو حركت كردن (بادبان), موافقت كردن, تطبيق كردن, تمسخر, طنز, طعنه, ريشخند, استهزاء, اهانت وارد اوردن, تمسخر كردن, تمسخر, تحقير, بي اعتنايي, حقارت, خوار شمردن, اهانت كردن, استهزاء كردن, خردانگاري, خردانگاشتن.

hnda

: در رسيدن, اتفاق افتادن, رخ دادن, روي دادن, روي دادن, اتفاق افتادن, اتفاق افتادن, بانجام رسيدن, روي دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردكردن, پيشامدكردن.

hndelsefattig

: بي حادثه, بدون رويداد مهم.

hnder

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

hndig/flink

: ماهر, چالا ك, زبردست, چيره دست.

hndigt

: بادست انجام شده, دستي, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابك, چالا ك, ماهر, استاد در كار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

hnfull

: استهزاء اميز, استهزاء اميز, مضحك.

hnga ver

: برامدگي, تاق نما, اويزان بودن, تهديد كردن, مشرف بودن.

hnga ihop

: چسبيدن, رابطه خويشي داشتن.

hnga ned

: افكندن, سستي, افسرده و مايوس شدن, پژمرده شدن.

hngandes

: عمل اويختن, اعدام, بدار زدن, چيز اويخته شده (مثل پرده وغيره), اويز, معلق, اويزان, درحال تعليق, محزون, مستحق اعدام.

hngd

: زمان ماضي فعل (هانگ), اويخت, اويخته.

hngig

: عمل لنگيدن, شليدن, لنگ, شل, لنگي, شليدن, لنگيدن, سكته داشتن.

hngiven

: جانسپار, فدايي, علا قمند.

hngivna

: جانسپار, فدايي, علا قمند.

hngning

: عمل اويختن, اعدام, بدار زدن, چيز اويخته شده (مثل پرده وغيره), اويز, معلق, اويزان, درحال تعليق, محزون, مستحق اعدام.

hngsmycke

: معلق, اويخته, لنگه, قرين, شيب, نامعلوم, بي تكليف, ضميمه شده, اويز شده, اويزه.

hnleende

: خنده نيشدار, استهزاء, تمسخر كردن, استهزاء, نيشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بيان كردن.

hnrycka/h nfra

: قاپيدن, ربودن, مسحور كردن, از خود بيخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز كردن.

hnryckt

: داراي شور و شعف, هيجان انگيز.

hnsf gel

: مربوط بماكيان, وابسته به مرغان و پروندگان دانه خوار, ماكياني, دانه خوار.

hnskjuta

: مراجعه كردن, فرستادن, بازگشت دادن, رجوع كردن به, منتسب كردن, منسوب داشتن, عطف كردن به.

hnspinne/h nshus

: نشيمنگاه پرنده, لا نه مرغ, جاي شب بسر بردن, شب بسر بردن, بيتوته كردن, منزل كرن.

hnsyfta

: اشاره كردن, اظهار كردن, مربوط بودن به (با to), گريز زدن به.

hnsyn

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات.

hnsynsfullt

: باملا حظه, بافكر, محتاط.

hntydning

: گريز, اشاره, كنايه, اغفال.

hnvisning

: ارجاع, مرجع.

hobby

: اسب كوچك اندام, مشغوليات, سرگرمي, كار ذوقي, كاري كه كسي بدان عشق وعلا قه دارد.

hockey

: چوگان بازي با اصول فوتبال.

hoj

: كندوي زنبو عسل, انبوه, جمعيت, مخفف بءثيثلع, دوچرخه

hojta

: فرياد, داد, جيغ, فغان, فرياد زدن, جيغ زدن, داد زدن

holdingbolag

: شركتي كه مالك سهام يك ياچند شركت ميباشدودرسياست انان مداخله ميكند, شركت مركزي.

holk

: قفس, مرغداني.

holkfj ll

: برگچه زيرگل, برگه.

holl ndsk

: هلندي, زبان هلندي, :هركس بخرج خود, دانگي.

holland

: كشور هلند, هلندي.

hollndsk

: جين يا مشروب هلندي.

hollndska

: هلندي, زبان هلندي, :هركس بخرج خود, دانگي.

holme

: جزيره كوچك, جاي پرت و دور افتاده.

holmg ng

: جنگ تن بتن.

holokaust

: همه سوزي, كشتار همگاني,, قتل عام, اتش سوزي همگاني.

homeopati

: معالجه امراض بوسيله تجويزدارويي كه دراشخاص سالم علا ءم ان مرض را بوجوداورد.

homerisk

: وابسته به هومر, شاعر نابيناي يونان.

homeros

: كبوتر خانگي, گل زدن.

hominid

: جنس انسان.

homofil

: داراي احساسات جنسي نسبت به جنس موافق (مثل اينكه مرد بامرد ويا زن بازن دفع شهوت نمايد), مايل به جنس خود, همجنس باز.

homofon

: متشابه الصوت, داراي تشابه صوتي, همصدا.

homogen

: مقاربت كننده باهم جنس خود, متوافق, هم جنس, يكجور, مشابه.

homogenisera

: يكجور وهم جنس كردن.

homogenitet

: هم جنسي, يكجوري.

homograf

: كلمه اي كه املا ي ان باكلمه ديگر يكسان ولي معني ان مختلف باشد (مثل كراب بمعني عوعوكردن و كراب بمعني پوست درخت).

homonym

: متشابه, كلمه اي كه تلفظ ان با كلمه ديگر يكسان ولي معني ان دگرگون باشد.

homopati

: معالجه امراض بوسيله تجويزدارويي كه دراشخاص سالم علا ءم ان مرض را بوجوداورد.

homosexuell

: داراي احساسات جنسي نسبت به جنس موافق (مثل اينكه مرد بامرد ويا زن بازن دفع شهوت نمايد), مايل به جنس خود, همجنس باز.

hon

: او, ان دختر يا زن, جانور ماده.

hon oroar sig alltid

: كسي يا چيزي كه غم ميخورد, انديشناك.

hon r

: ءس سهع و.= هاس سهع

hona

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان, جراثقال لوكوموتيو, جراثقال دوار.

honf r

: ميش, گوسفندماده.

honlig

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان.

honnett

: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف.

honnr

: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.

honom

: او را (ان مرد را), به او (به ان مرد).

honor r

: افتخاري, مجاني, درجه افتخاري.

honorar

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهريه, اجاره كردن, دستمزد دادن به, اجير كردن.

honorera

: ياداش دادن به, ترقي كردن, تاوان دادن.

honung

: انگبين, عسل, شهد, محبوب, عسلي كردن, چرب ونرم كردن.

honungsbi

: زنبور عسل.

honungsdagg

: شهد گياهي, شهد نباتي, شبنم انگبيني, عسلك.

honungskaka

: شانه عسل, ارايش شش گوش خانه خانه كردن.

hop

: دسته, توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن.

hop/veck

: توده, كپه, توده خرمن, انبار حبوبات, جمعيت و ازدحام, چين و چروك وتاه, پارچه يا كاغذ باطله, خط, شيار, چمباتمه زدن, توده كردن, مردم عادي.

hopa

: گرد كردن, جمع كردن, انباشتن, گرد امدن, متراكم شدن, جوش اتشفشاني, گرداوردن, توده كردن, متراكم كردن.

hopad

: انباشتن, توده كردن, تركيب يا متحد كردن.

hopblandning

: اشوره, مخلوط, تركيب, اميزش, اختلا ط, اميزه.

hopdragbar

: قابل انقباض, ادغام شونده, هم كشي پذير, ترنج پذير.

hopflytande

: همريز, باهم جاري شونده, متلا قي.

hopfoga

: متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن.

hopgyttra

: اختلا ط, كلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

hopgyttrad

: اختلا ط, كلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

hopgyttring

: انباشتگي, تراكم, توده, انبار, گلوه شدگي, توده, اختلا ط شركتها.

hopkok

: تركيب, معجون.

hoplnka

: بهم پيوستن, مسلسل كردن.

hopp

: چكمه ركابي و ساقه بلند سواري, زنگار يا پا پيچ سوار كاري, جفتك, رقص, گتر.

hoppa

: جستن, پريدن, خيز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزايش ناگهاني, ترقي, جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن, جست, جست زدن, جست بزن.

hoppa av

: به قيد كفيل ازاد كردن و شدن, با پاراشوت از هواپيما پريدن.

hoppa hage

: بازي اكرودوكر, بازي لي لي.

hoppa omkring

: جست وخيز كردن, رقاصي كردن.

hoppare

: هرگونه حشره جهنده, لي لي كننده, جهنده, قيف, جهنده, پرنده, بلوز, استين كوتاه زنانه.

hoppas

: اميد, اميدواري چشم داشت, چشم انتظاري, انتظار داشتن, ارزو داشتن, اميدواربودن.

hoppetossa

: زن پرگو.

hoppfull

: اميدوار.

hoppingivande

: اميدوار.

hoppl s

: نوميد.

hoppl st

: سرگردان, بيچاره, درمانده, بي كس, متروك.

hoppla

: جلو برو, تند تر برو.

hopplock

: مجموعه اي از مطالب گوناگون, متنوعات.

hopplsa

: نوميد.

hoppning

: جستن, پريدن, خيز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزايش ناگهاني, ترقي.

hoprullad

: بهم پيچيده, بهم تابيده, حلقوي, پيچاپيچ.

hoprullning

: پيچيدگي, پيچ, حلقه.

hopsamla

: انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رويهم انباشتن, جمع شدن, اجتماع كردن.

hopsinka

: كام و زبانه دم فاخته اي, داراي كام وزبانه دم كبوتري, جفت كردن.

hoptagning

: كاهنده, كاهشي.

hor

: زنا, زناي محصن يا محصنه, بيوفايي, بي عفتي, بي ديني, ازدواج غيرشرعي.

hora

: فاحشه, زن بدكار, فاحشه, فاحشه بازي كردن, فاحشه كردن.

horbock

: ادم هرزه, فاسق, جاكش, فاحشه باز.

hord

: ايل وتبار, گروه بيشمار, گروه, دسته, گروه تركان ومغولا ن.

horhus

: فاحشه خانه.

horisont

: افق, خط افق, افق فكري, بوسيله افق محدود كردن, افق مريي, خط افق كه محل تقاطع زمين واسمان است.

horisontal

: افقي, ترازي, سطح افقي.

horkarl

: جاكش, ادم هرزه, فاحشه باز.

hormon

: هورمن.

horn

: شاخ, بوق, كرنا, شيپور, پياله, نوك.

hornartad

: شاخي, شاخ مانند.

hornblsare

: شيپورچي.

hornhinna

: قرنيه.

hornl s boskap

: جانور بي شاخ, درخت هرس شده, سبوس, هرس كردن.

hornpipe

: كرنا, زرنا, سرنا, رقص ملواني.

horoskop

: زيج, طالع, زايچه, جدول ساعات روز.

horribel

: مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش.

hortensia

: گل ادريس, ساقه وريشه خشك شده گل ادريس.

hortikultur

: گل برزي, باغباني علمي, علم رويانيدن گياهها.

horunge

: حرامزاده, جازده.

hosianna

: هوشيعانا, هلهله, حمد.

hospital

: پناهگاه, بستگاه, گريزگاه, نوانخانه, يتيم خانه, تيمارستان.

hosta

: سرفه, جرقه (درمورد موتور وغيره), سرفه كردن.

hostia

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, ميزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

hostning

: سرفه, جرقه (درمورد موتور وغيره), سرفه كردن.

hot

: تهديد, چيزي كه تهديد كننده است, مخاطره, تهديدكردن, ارعاب كردن, چشم زهره رفتن, تهديد, تهديد كردن, ترساندن.

hota

: مشرف بودن, اويزان كردن, در شرف وقوع بودن, محتمل الوقوع بودن, تهديد كردن ترساندن, خبردادن از.

hotande

: وابسته به بدگويي و اتهام, تهديد اميز, تهديدكننده.

hotande nrhet

: نزديكي, مشرف بودن, قرابت, وقوع خطر نزديك.

hotchpotchsoppa

: اش درهم وبرهم, اش شله قلمكار.

hotell

: هتل, مهمانخانه, مسافرخانه.

hotellg st

: مقيم, مستقر.

hotellpojke

: پادو مهمانخانه, پيشخدمت, مخفف bopper bell, پيشخدمت و پادو مهمانخانه.

hotelse

: تهديد, تهديد كردن, ترساندن.

hottentott

: يكي از انواع بومي هاي جنوب افريقا كه اندامي كوتاه ورنگ قهوه اي مايل به زرددارند.

hov/klv

: سم, كفشك, حيوان سم دار, باسم زدن, لگد زدن, پاي كوبيدن, رقصيدن, بشكل سم.

hovera

: خود فروشانه گام زدن, با تكبر راه رفتن, كبر فروشي, خودستايي, مغرور, شيك.

hovfr ken

: نديمه, ساقدوش يا ملا زم عروس, نديمه در باري.

hovman

: درباري, نديم.

hovnigning

: حرمت, احترام, تكريم, احترام گذاردن.

hovra

: درحال توقف پر زدن, پلكيدن, شناور واويزان بودن, در ترديد بودن, منتظرشدن.

hovrttspresident

: رءيس, رءيس جمهور, رءيس دانشگاه.

hovsam

: معتدل, ملا يم, ارام, ميانه رو, مناسب, محدود, اداره كردن, تعديل كردن.

hovsk gg

: تپق, طوپاق, مچ پاي اسب, موي پشت پاي اسب, موي تپق.

hovslagare

: نعلبند, دام پزشك, گروهبان اصطبل.

hpnad

: حيرت, شگفتي, سرگشتگي, بهت.

hr-

: مويرگ, مويي, باريك, ظريف, عروق شعريه.

hra

: شنوايي, سامعه, استماع دادرسي, رسيدگي بمحاكمه, گزارش.

hra radio

: استراق سمع كردن (بوسيله تلفن وغيره).

hrande till magen

: معدي, شكمي, اشتها اور, شربت اشتهااور.

hrb rge

: مسافرخانه, منزل, اسايشگاه, بيمارستان, مسكن, منزل, محل سكونت, اطاق كرايه اي.

hrb rge/studenthem

: شبانه روزي (دانشكده يا دانشكده), هتل.

hrb rgera

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

hrbar

: شنيدني, سمعي.

hrbevuxen

: پرمو, كركين.

hrborttagande

: واجبي, داروي ازاله مو.

hrd

: اجاق, اتشدان, كف منقل, منزل, سكوي اجاق, كوره كشتي.

hrd

: سخت, سفت, دشوار, مشكل, شديد, قوي, سخت گير, نامطبوع, زمخت, خسيس, درمضيقه.

hrd/str v/skarp

: تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا يم.

hrda

: سخت, سفت, دشوار, مشكل, شديد, قوي, سخت گير, نامطبوع, زمخت, خسيس, درمضيقه.

hrdare

: سفت كننده.

hrdh nt

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.

hrdh nta

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.

hrdhj rtad

: سنگدل, دل سخت.

hrdig/dristig

: دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام.

hrdl da

: لحيم كردن, سخت كردن.

hrdna

: سخت كردن, تبديل به جسم جامد كردن, مشكل كردن, سخت شدن, ماسيدن.

hrdraga

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

hrf ste

: سرحد موي سر وپيشاني.

hrflyta

: بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن.

hrfris r

: سلماني كردن, سلماني شدن, سلماني.

hrfris rska

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

hrhll

: صدارس, گوش رس.

hri

: در اين, در اين باره.

hrig

: پرمو, كركين, پرمو, مويي, پشمالو.

hrja

: ويران كردن, خراب كردن, تاراج كردن.

hrknut

: گره زينتي روبان گيسو, كاكل.

hrl s

: بي مو.

hrleda

: استنباط كردن, دريافتن, نتيجه گرفتن, كم كردن, تفريق كردن, منتج كردن, مشتق كردن, مشتق شدن.

hrledning

: استنتاج, اشتقاق.

hrlig/vacker

: دوست داشتني, دلپذير, دلفريب.

hrlighet

: جلا ل, افتخار, فخر, شكوه, نور, باليدن, فخر كردن, شادماني كردن, درخشيدن.

hrlur

: سمعك, بلندگوي گوشي, گوشي تلفن.

hrmapa

: مقلد.

hrmf gel

: مرغ مقلد امريكاي شمالي.

hrmning

: تقليد, شكلك سازي.

hrn

: گوشه, نبش, سنگ زاويه, سنگ نبش, اجر نبش, كنج, سنگ نبش گذاشتن, گوه, گوشه.

hrn l

: سنجاق مو, گيره مو, پيچ تند.

hrn t

: گيسوبند, سربند, گيسو را درتور بستن.

hrnsoffa

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hrntand

: سگي, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند, دندان ناب (انياب), چيزپرارزش.

hrold/utropa

: جارچي, پيشرو, جلودار, منادي, قاصد, از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن, اعلا م كردن, راهنمايي كردن.

hrpiska

: دم خوك, گيس بافته, گيسوي بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چيني), گوي توتون.

hrpropp

: سمعك, بلندگوي گوشي, گوشي تلفن.

hrsam

: فرمانبردار, مطيع, حرف شنو, رام.

hrsel

: شنوايي, سامعه, استماع دادرسي, رسيدگي بمحاكمه, گزارش.

hrselsinne

: شنوايي, سامعه, استماع دادرسي, رسيدگي بمحاكمه, گزارش.

hrskande

: حكم, تصميم.

hrskare

: عضو سلسله پادشاهان, سرسلسله, مقتدر, حاكم, سردودمان

hrsken

: ترشيده, بو گرفته, باد خورده, فاسد, نامطبوع, متعفن.

hrsp nne

: نوعي سنجاق سر زنانه, پنس مو.

hrstammande

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

hrstammande

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

hrstamning

: نسب, نژاد, نزول, هبوط, سويه, دودمان, اصل ونسب, اجداد, اعقاب.

hrstr

: مو, موي سر, زلف, گيسو.

hrt arbete

: كاري كه بعنوان وظيفه انجام ميشود, وظيفه, كار معلوم, كارناخوشايند.

hrtelefon

: گيرنده, دريافت كننده.

hrtott

: دسته, مشت, بقچه كوچك (از كاه و علوفه), حلقه, بسته, بقچه بندي, جاروب كوچك, گردگير, تميز كردن, جاروب كردن, بصورت حلقه در اوردن.

hrunder

: در زير, در ذيل, ذيلا.

hrvatten

: شويه, شستشو, محلول طبي مخصوص شستشويا ضد عفوني كردن صورت وغيره, لوسيون.

hsnuva

: تب يونجه, زكام در اثر حساسيت, زكام بهاره.

hst-

: پاييزي, اسب مانند, اسبي, اسبي, وابسته به اسب دواني, معتاد به اسب دواني.

hst/sportbil

: اسب سواري, مركب, رهنورد.

hstfluga

: مگس اسب, مگس جنگلي, خرمگس.

hsthage/sadelplats

: چرا گاه, ميدان تمرين اسب دواني واتومبيل هاي كورسي, حصار, در حصار قراردادن, غوك.

hstkastanj

: شاه بلوط هندي, شاه بلوط بري.

hstkraft

: واحد نيرو معادل 647 وات, اسب بخار.

hstkrake/jade

: ژاد, اسب پير, يابو يا اسب خسته, زن هرزه, زنكه, مرد بي معني, دختر لا سي, پشم سبز, خسته كردن, از كار انداختن (در اثر زياده روي).

hstl ngd

: درازا, طول, قد, درجه, مدت.

hstman

: يال.

hstras

: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.

hstsko

: نعل اسب, نعل (معمولا انرا نشان خوشبختي ميدانند).

hstsvans

: ارايش دم اسبي گيسو.

htsk

: معاند, داراي عداوت و دشمني ديرين, كينه توز, معاند.

htskhet/agg

: بدخواهي, خصومت ديرين, عداوت, كينه.

hu

: اه, پيف.

huckle

: چارقد, دستمال, روسري, دستمال سر, زن روسري پوش.

hud

: پوشش, پوست, جلد, پوشش دار كردن, پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.

hudflnga

: تازيانه, شلا ق, بلا, وسيله تنبيه, غضب خداوند, گوشمالي, تازيانه زدن, تنبيه كردن.

hudspecialist

: متخصص امراض پوست.

hudtransplantat

: پوست به بدن پيوند زدن, پيوندپوست.

hudutslag

: ابله, موجد ابله در پوست, ابله دار كردن يا شدن

hugenott

: پروتستان فرانسوي, فرانسوي پروتستان.

hugf sta

: مجلس ياداوري, نگاه داشتن, جشن گرفتن, بيادگار نگاه داشتن.

hugg/hugga/kotlett

: ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن.

hugg/rista upp

: چاك دادن, خيلي كم كردن, نشان مميز.

hugga

: قاپيدن, دستگير كردن, توقيف.

hugga av

: ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن.

hugga av/skilja

: جدا كردن, بريدن, منفصل كردن.

hugga/tillyxa

: بريدن, قطع كردن, انداختن (درخت وغيره), ضربت, شقه, ذبح, شكاف ياترك نتيجه ضربه.

huggare

: ساطور, تبر, هلي كوپتر.

huggare/kttkniv

: ساطور, تبر, هلي كوپتر.

hugger

: ارواره, دهان, لب ولوچه.

huggj rn

: اسكنه, قلم درز, بااسكنه تراشيدن.

huggkrok

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن.

huggkrok/gaff

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن.

huggorm

: ماشين جمع, افعي, مار جعفري, افعي, تيره مار, تيرمار, ادم خاءن و بدنهاد, شرير.

huggormsliknande

: افعي وار, مانند افعي, زهردار.

huggsabel

: قداره.

huggtand

: دندان ناب, دندان انياب (در سگ و مانند ان), نيش.

huggtand/bete

: دندان ناب, دندان انياب (در سگ و مانند ان), نيش.

huggvrja

: شمشير دودم, سخمه, سخمه زني.

hugna

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

hugskott

: هوس, هوي و هوس, تلون مزاج, وسواس, خيال, وهم, تغيير ناگهاني.

hugsvala

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.

hugsvalelse

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.

huk

: چمباتمه زدن, قوز كردن, محل چمباتمه زني, چاق وخپل.

huka

: دولا شدن, قوز كردن (از ترس وسرما).

huka sig ned

: چمباتمه زدن, قوز كردن, محل چمباتمه زني, چاق وخپل.

huka sig ner

: دولا شدن, قوز كردن (از ترس وسرما).

huld

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

hull

: گوشت, مغز ميوه, جسم, شهوت, جسمانيت, حيوانيت, بشر, دربدن فرو كردن.

hulling

: خار, پيكان, نوك, ريش, خارداركردن, پيكانداركردن.

hum

: دانش سطحي, معلومات دست وپاشكسته.

hum/aning

: دانش سطحي, معلومات دست وپاشكسته.

human

: بامروت, رحيم, مهربان, باشفقت, تهذيبي.

humanisera

: انساني كردن, انسان شدن, واجد صفات انساني شدن, با مروت كردن, نرم كردن.

humanism

: دلبستگي به مساءل مربوط بنوع بشر, نوع دوستي, ادبيات وفرهنگ, علوم انساني, انسانگرايي.

humanit r

: كسي كه نوع پرستي را كيش خود ميداند, نوع پرست, بشر دوست, وابسته به بشر دوستي.

humanitet

: بشريت, نوع بشر, مردمي, مروت.

humbug

: حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو, فريب, حيله, گول, شوخي فريب اميز, فريب دادن, بامبول زدن.

humla

: زنبورعسل, زنبور درشت

humle/hoppa/dans/skutt

: رازك, ميوه رازك رازك زدن به, رازك بار اوردن, ابجو, افيون, لي لي كردن, روي يك پاجستن, جست وخيز كوچك كردن, رقصيدن, پرواز دادن, لنگان لنگان راه رفتن, پلكيدن.

hummer

: خرچنگ دريايي, گوشت خرچنگ دريايي.

hummertina

: دام مخصوص صيد خرچنگ, دام خرچنگ.

humor

: مشرب, خيال, مزاح, خلق, شوخي, خوشمزگي, خوشي دادن, راضي نگاهداشتن, خلط, تنابه.

humorist

: بذله گو, لطيفه گو, ادم شوخ, فكاهي نويس.

humoristisk

: فكاهي, شوخي اميز, خوش مزه, خنده اور.

humr

: مزاج, حالت, طبيعت, خلق, فطرت, سرشت.

humus

: خاك گياه دار, خاك درخت, گياخاك.

hund

: سگ, سگ نر, ميله قلا ب دار, گيره, دنبال كردن, مثل سگ دنبال كردن.

hundg rd

: درلا نه سگ زيستن, درلا نه زيستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه كردن, لا نه سگ يا روباه.

hundhalsband

: قلا ده سگ, قلا ده.

hundkoja

: لا نه سگ, سگ داني, درلا نه سگ زيستن, درلا نه زيستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه كردن, لا نه سگ يا روباه.

hundkoja/hundgrd

: درلا نه سگ زيستن, درلا نه زيستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه كردن, لا نه سگ يا روباه.

hundkoppel

: افسار سگ وحيوانات مشابه, افسار بستن, بند زدن, دسته سه تايي.

hundra

: صد, عدد صد.

hundra ring

: ادم صدساله, سده, مربوط به قرن, جشن صد ساله.

hundra rsjubileum

: صدساله, جشن يا يادبود صد ساله, سده.

hundracka

: سگ بد اصل, سگ دورگه, ادم پست.

hundrade

: صديك, يك صدم.

hundradel

: صدم, صدقسمتي, يكصدم, صدبرابر.

hundragradig

: سانتيگراد, صدبخشي.

hundrarig

: ادم صدساله, سده, مربوط به قرن, جشن صد ساله, صدساله, يادبود صدساله, سده.

hundrarsdag

: صدساله, جشن يا يادبود صد ساله, سده.

hundrarsminne

: صدساله, جشن يا يادبود صد ساله, سده.

hundsfott

: گيره, حايل, حلقه پارو.

hundsfottera

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن.

hundtand

: سگي, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند.

hundtand/h rntand

: سگي, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند.

hundvalp

: توله سگ, بچه سگ ماهي, توله زاييدن.

hunger

: گرسنگي, اشتياق, قحطي, گرسنه كردن, گرسنگي دادن, گرسنه شدن, اشتياق داشتن.

hunger/hungra

: گرسنگي, اشتياق, قحطي, گرسنه كردن, گرسنگي دادن, گرسنه شدن, اشتياق داشتن.

hungersnd

: تنگ سالي, قحطي, قحط وغلا, كميابي, نايابي, خشكسالي.

hungerstrejk

: اعتصاب غذاي زندانيان وغيره, اعتصاب غذا.

hungerstrejka

: اعتصاب غذاي زندانيان وغيره, اعتصاب غذا.

hungra

: گرسنگي, اشتياق, قحطي, گرسنه كردن, گرسنگي دادن, گرسنه شدن, اشتياق داشتن.

hungrig

: گرسنه, دچار گرسنگي, حاكي از گرسنگي, گرسنگي اور, حريص, مشتاق.

hunn

: هون, تاتار, مخرب تمدن, الماني.

hunner

: هون, تاتار, مخرب تمدن, الماني.

hunsa

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن.

hur

: چگونه, از چه طريق, چطور, به چه سبب, چگونگي, راه, روش, متد, كيفيت, چنانكه.

hurra

: هورا, هورا, مرحبا, افرين, هيپ هيپ هورا.

hurrarop

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

hurril

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

hurring

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

hursomhelst

: در هرصورت, بهرحال.

hurtbulle

: قلبي, صميمانه, دلچسب, مقوي.

hurtfrisk

: قلبي, صميمانه, دلچسب, مقوي.

hurtig

: سرزنده وبشاش, تند, چابك, باروح, رايج, چست, تيز, اراسته, پاكيزه.

hurts

: پايه ستون, پايه مجسمه, شالوده, محور, روي پايه قرار دادن, بلند كردن, ترفيع دادن.

huruledes

: چگونه, از چه طريق, چطور, به چه سبب, چگونگي, راه, روش, متد, كيفيت, چنانكه.

hurusom

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

huruvida

: ايا, خواه, چه.

hus

: كلبه, خانه كوچك, كابين, خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن.

husa

: كلفت, خدمتگزار.

husar

: سرباز سواره نظام سبك اسلحه.

husb t

: خانه قايقي.

husbloss

: سريشم ماهي, طلق, ورقه ميكا.

husbonde

: دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

husera

: زياد رفت وامد كردن در, ديدارمكرركردن, پيوسته امدن به, امد وشد زياد, خطور, مراجعه مكرر, محل اجتماع تبه كاران, اميزش, دوستي, روحي كه زياد بمحلي امد وشدكند, تردد كردن, پاتوق.

husfluga

: مگس.

husfrest ndare

: خانه دار.

husfrest ndarinna

: خانه دار.

hush lla

: صرفه جويي كردن, رعايت اقتصاد كردن.

hush llning

: خانه داري, اداره منزل.

hushll

: خانواده, صميمي, اهل بيت, مستخدمين خانه, خانگي.

hushlla/hush llning

: صرفه جويي كردن, رعايت اقتصاد كردن.

hushllerska

: خانه دار.

hushllspengar

: خانه داري, اداره منزل.

huskors

: زن غرغرو, زن ستيزه جو, پتياره, سليطه.

huslig

: خانگي, خانوادگي, اهلي, رام, بومي, خانه دار, مستخدم يا خادمه.

huslighet

: حالت اهلي, زندگاني خانگي, رام شدگي.

husmoder

: كدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

husmor

: بانو, كدبانوي خانه, خانم, خانه دار, اداره كننده خانه (زن يا مادر), كدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

husmor/l rarinna/lskarinna

: بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

husrad

: بهار خواب, تراس, تراس دار كردن, تختان, تختان دار كردن.

husrannsakan

: جستجو, جستجو كردن.

husse

: دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

hustomte

: دختر پيشاهنگ هشت ساله تايازده ساله, يكجور دوربين عكاسي, يكنوع نان شيريني ميوه دار.

hustru

: زن, زوجه, عيال, خانم.

hustrulig

: زنانه, درخور زنان, مثل زوجه, داراي نگاه زنانه.

husvagn

: كاروان.

husvill

: دربدر, بي خانمان, اواره.

husvrd

: موجر, مالك, صاحبخانه, ملا ك.

hutl s

: بي حيا, بي شرم, بي شرمانه, ننگ اور.

hutt

: خرخر, خرناس, طوفان شديد, وزش سخت, خرخر كردن, زكام داشتن, خال, نقطه, لك, موضع, بجا اوردن.

huttra

: لرزه, لرز, ارتعاش, لرزيدن, از سرما لرزيدن, ريزه, تكه, خرد كردن.

huv/huva/mssa

: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.

huva

: گيسوپوش, عرقچين سفيد.

huva/r khuv

: بالا پوش راهبان, راهب.

huvad

: سردار, رسيده, نوك دار.

huvud

: سر, كله, راس, عدد, نوك, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءيس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موي سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلي, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, داراي سركردن, رياست داشتن بر, رهبري كردن, دربالا واقع شدن

huvud-

: وابسته به سر, وابسته به مغز كله, دماغي, راسي, اصلي, عمده, مايه, مدير.

huvudbok

: دفتركل, سنگ پهن روي گور, تير, تخته.

huvudbok/liggare

: دفتركل, سنگ پهن روي گور, تير, تخته.

huvudbonad

: روسري زنانه, پوشاك سر, ارايش مو, ارايش سر.

huvudduk

: چارقد, دستمال, روسري, دستمال سر, زن روسري پوش.

huvudfra

: مسير اصلي, مسير جويباري كه دران اب جريان دارد.

huvudgata/genomfart

: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.

huvudinneh llet

: فروهر, هستي, وجود, ماهيت, گوهر, ذات, اسانس.

huvudkudde

: بالش, بالين, متكا, پشتي, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.

huvudl s

: بي سر, بيفكر, بي فكر, بي ملا حظه, لا قيد, ناشي از بي فكري.

huvudledning

: اصلي, عمده.

huvudlktare

: جايگاه سر پوشيده تماشاچيان در ميدان اسب دواني يا ورزشگاهها, حضار, شنوندگان.

huvudman

: سر, كله, راس, عدد, نوك, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءيس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موي سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلي, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, داراي سركردن, رياست داشتن بر, رهبري كردن, دربالا واقع شدن

huvudmassa

: مجموعه اي از نوشتجات, تن, جسم, تنه.

huvudnyckel

: شاه كليد.

huvudord

: مفتاح, راهنما.

huvudperson

: بازيگر عمده, پيشقدم, پيش كسوت, سردسته.

huvudpunkt

: جان كلا م, ملخص, لب كلا م, نكته مهم, مطلب عمده, مراد.

huvudram

: پردازنده مركزي.

huvudsaklig

: رءيس, سر, پيشرو, قاءد, سالا ر, فرمانده, عمده, مهم, قرار داد, قرار دادي, اصلي, عمده.

huvudsaklig/rektor

: اصلي, عمده, مايه, مدير.

huvudsakligen

: مخصوصا, بطور عمده.

huvudskl

: كاسه سر, جمجمه.

huvudstad

: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي.

huvudste

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

huvudstupa

: باكله, سربجلو, از سر, سراسيمه.

huvudstupa/vild

: باكله, سربجلو, بادست پاچگي, تند, سراسيمه, بي پروا, شيرجه رونده, معلق, عجول.

huvudsv l

: پوست فرق سر, پوست سر با مو, جمجمه, فرق سر, الك, غربال, پوست كندن از سر.

huvudton

: مفتاح, راهنما, نطق اصلي كردن.

huvudtorn

: سياه چال, مزبله دان.

huvudv rk

: سردرد, دردسر, خشخاش وحشي.

hva

: بلند كردن, كشيدن, بزرگ كردن, جابجا كردن, باد كردن, تقلا كردن.

hvas

: واجب بودن, فرض بودن, اقتضاء كردن, شايسته بودن, امدن به, بلند كردن, كشيدن, بزرگ كردن, جابجا كردن, باد كردن, تقلا كردن.

hvda

: ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن.

hvert

: زانويي, لوله خميده يا شتر گلو, سيفون, از لوله يا سيفون رد كردن.

hviskhet

: انطباق بامورد, شايستگي, محجوبيت, نجابت.

hvlig

: با ادب, مودب, فروتن, مودبانه.

hvst ng

: ميله اهرم, اهرم, اهرم چوبي, اهرم, ديلم, اهرم كردن, بااهرم بلند كردن, بااهرم تكان دادن, تبديل به اهرم كردن, شاهين, ميله, ميله اهرم.

hvst ngsverkan

: شيوه بكار بردن اهرم, كار اهرم, دستگاه اهرمي, وسيله نفوذ, نيرو, قدرت نفوذ(در امري).

hxa

: زن جادوگر, ساحره, پيره زن, فريبنده, افسون كردن, سحر كردن, مجذوب كردن.

hxa

: عجوزه, ساحره, مه سفيد, حصار.

hxkittel

: طوفان يا گرداب شديد.

hy

: رنگ زدن, رنگ چهره, رنگ, بشره, چرده.

hy/utseende

: رنگ زدن, رنگ چهره, رنگ, بشره, چرده.

hyacint

: سنبل, گل سنبل, سنبل ايراني, ياقوت, سنگ يماني, ياقوت زعفراني, سنبل.

hybrid

: جانور دورگه (چون قاطر), گياه پيوندي, چيزي كه از چند جزء ناجورساخته شده باشدكلمه اي كه اجزاء ان از زبان هاي مختلف تشكيل شده باشد, دورگه, پيوندي.

hybrid-

: دورگه, پيوندي, موجود داراي صفات ارثي متشكل جديد.

hybridisera

: پيوند زدن از دوجنس ناجور باهم, جفت ه كردن, جانور دورگه گرفتن, گياه پيوندي بار اوردن.

hybris

: گردنفرازي, خودبيني, تكبر, نخوت, گستاخي, شدت عمل, غرور, گستاخي.

hyckla

: تلبيس كردن, تدليس كردن, پنهان كردن, وانمودكردن, بهانه كردن, ناديده گرفتن.

hycklad

: ساختگي, تقليدي, تقليد در اوردن, استهزاء كردن, دست انداختن, تمسخر.

hycklande

: رياكار, متظاهر, دورو, باريا.

hycklare

: با ريا, ادم رياكار, ادم دو رو, زرق فروش, سالوس, متصنع.

hydda

: كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.

hydda/k k

: كلبه, در كلبه زندگي كردن.

hydra

: مار 9 سري كه بدست هركول كشته شده, چيزي كه برانداختن ان دشوار است, مار ابي.

hydrat

: جسم مركب ابدار, هيدرات, ابشتن.

hydratisera

: جسم مركب ابدار, هيدرات, ابشتن.

hydraulisk

: وابسته به نيروي محركه اب, هيدروليك, وابسته به مبحث خواص اب درحركت.

hydrauliska

: وابسته به نيروي محركه اب, هيدروليك, وابسته به مبحث خواص اب درحركت.

hydrera

: داراي هيدروژن كردن, سبب تركيب چيزي با هيدروژن شدن.

hydrering

: عمل تبديل به هيدروژن.

hydrid

: تركيب هيدروژن دار, هيدروكسيد.

hydrofobi

: مرض ترس از اب, اب گريزي.

hydrografi

: نقشه برداري از اب هاي روي زمين.

hydrolog

: متخصص اب شناسي.

hydrologi

: گفتار درچگونگي اب هاي روي زمين, مبحث اب شناسي, علم مياه.

hydrologisk

: وابسته به اب شناسي.

hydrolys

: تجزيه بوسيله اب, اب كافت.

hydrometer

: الت سنجش وزن ويژه مايعات, چگالي سنج.

hydrometer/areometer

: الت سنجش وزن ويژه مايعات, چگالي سنج.

hydroplan

: هواپيماي دريايي.

hydroterapi

: استفاده علمي اب در درمان بيماريها, اب درماني.

hydroxid

: تركيبيكه عامل هيدوركسيد (OH) داشته باشد.

hyena

: كفتار, ادم درنده خو يا خاءن.

hyende

: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره.

hyfsat

: سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

hygglig

: اراسته, محجوب, نجيب.

hyggliga

: اراسته, محجوب, نجيب.

hyggligt

: اراسته, محجوب, نجيب.

hygien

: علم بهداشت, بهداشت, حفظ الصحه.

hygien/hlsov rd

: مراعات اصول بهداشت, بهسازي, سيستم تخليه فاضل اب.

hygieniker

: متخصص بهداشت.

hygienisk

: بهداشتي.

hygrograf

: نم نگار, دستگاه خود كاري براي اندازه گيري رطوبت جوي.

hygrometer

: نم سنج, الا ت وادوات سنجش رطوبت هوا.

hygroskop

: رطوبت نما, نم بين, نم نما, هيدروسكوپ.

hygroskopisk

: وابسته به نم نما.

hygrostat

: اسبابي براي تنظيم ونگاهداري درجه رطوبت درحد معيني, نم سنج.

hylla

: تحسين, ادعا كردن, افرين گفتن, اعلا م كردن, جاركشيدن, ندا دادن, هلهله يا فرياد كردن كف زدن, طاقچه, لبه, برامدگي.

hylla/hlsa s som

: تحسين, ادعا كردن, افرين گفتن, اعلا م كردن, جاركشيدن, ندا دادن, هلهله يا فرياد كردن كف زدن.

hylla/rev

: تاقچه, رف, فلا ت قاره, هر چيز تاقچه مانند, در تاقچه گذاشتن, كنار گذاشتن.

hylle

: پوشش, پوشش غشايي, گريبانه.

hyllning

: اعلا م رسمي بيعت از طرف متحد يا متفقي نسبت به پادشاه, تجليل, بيعت.

hyllvrmare

: كاغذ خودچسب.

hylsa

: طاق.

hymen

: خداي عروسي ونكاح, عروسي, ازدواج, سرود عروسي, پرده بكارت, دخترگي.

hymla

: وانمود كردن, بخود بستن, دعوي كردن.

hymn

: سرود, سرودي كه دسته جمعي در كليسا ميخوانند.

hymn-

: كتاب سرودنامه مذهبي, سرودنامه, سرودي.

hynda

: سگ ماده, زن هرزه, شكايت كردن, قر زدن.

hynda/slinka

: سگ ماده, زن هرزه, شكايت كردن, قر زدن.

hyperaktiv

: داراي فعاليت بيش از اندازه.

hyperbel

: هذلولي, قسع زاءد.

hyperbelformig

: اغراق اميز, اغراقي, شبه هذلولي, وابسته به هذلولي.

hyperbolisk

: اغراق اميز, اغراقي, شبه هذلولي, وابسته به هذلولي.

hyperbolisk/hyperbelformig

: اغراق اميز, اغراقي, شبه هذلولي, وابسته به هذلولي.

hyperbor

: ساكن دورترين نقطه شمالي زمين, بسيار سرد.

hyperknslig

: داراي حساسيت فوق العاده, خيلي حساس.

hypermodern

: فرانو, بسيار تازه, خيلي جديد, متجدد.

hyperon

: جرمي كه حد فاصل بين پروتون ونوترون دو اتم است.

hypertoni

: فشار خون, بيماري فشار خون, افزايش فشار خون.

hypnos

: خواب هيپنوتيزم, خواب در اثر تلقين.

hypnosit r

: هيپنوتيزم كننده.

hypnotisera

: خواب هيپنوتيزم كردن, بطور مصنوعي خواب كردن, مسحور ومفتون كردن.

hypnotisk

: خواب اور, منوم, توليدكننده خواب, هيپنوتيزم, مولد خواب مصنوعي.

hypnotism

: علم هيپنوتيزم ياطريقه خواب اوري مصنوعي.

hypnotisr

: هيپنوتيزم كننده.

hypofys

: غده صنوبري, غده هيپوفيز, غده هيپوفيز, بلغمي, مخاطي.

hypokonder

: ماليخوليايي, افسرده, سودايي, ادم افسرده.

hypokondri

: ماليخوليا, حالت افسردگي, سودا, مراق, اضطراب وانديشه بيهوده راجع بسلا متي خود.

hypokondrisk

: ماليخوليايي, افسرده, سودايي, ادم افسرده.

hypotek

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

hypotek/inteckning

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

hypoteksg ldenr

: گروگذار, راهن.

hypoteksinnehavare

: مرتهن, گروگير.

hypotension

: فشار خيلي ضعيف وغير عادي رگها, فشار خون خيلي پايين.

hypotenusa

: زه, وتر, وتر مثلث قاءم الزاويه.

hypotes

: فرض, فرضيه, قضيه فرضي, نهشته, برانگاشت.

hypotetisk

: فرضي, برانگاشتي, نهشتي.

hypotisera

: گرو گذاشتن, وثيقه قرار دادن, رهن گذاردن.

hyra

: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.

hyra ut

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

hyra ut i andra hand

: اجاره فرعي دادن, حق اجاره بمستاجر فرعي دادن.

hyra ut/uthyrning

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

hyra/uthyrning

: كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن (گاهي با out).

hyresg st/arrendator

: كرايه نشين, مستاجر, اجاره دار, اجاره كردن, متصرف بودن.

hyresgst

: كرايه نشين, مستاجر, اجاره دار, اجاره كردن, متصرف بودن.

hyreskasern

: ملك استيجاري, مستغلا ت, اپارتمان.

hyreskontrakt

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

hyresvrd

: موجر, مالك, صاحبخانه, ملا ك, اجاره دهنده, موجر, موجر, اجاره دهنده, بكرايه واگذارنده.

hyrkusk

: درشكه چي, كالسكه چي.

hyska

: چشم, ديده, بينايي, دهانه, سوراخ سوزن, دكمه يا گره سيب زميني, مركز هر چيزي, كاراگاه, نگاه كردن, ديدن, پاييدن.

hyssj

: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني.

hysta

: بالا انداختن, پرت كردن, انداختن, دستخوش اواج شدن, متلا طم شدن, پرتاب, تلا طم.

hysterektomi

: بيرون اوردن زهدان يارحم.

hysteri

: تشنج, حمله, غش يا بيهوشي وحمله در زنان, هيجان زياد, هيستري, حمله عصبي.

hysterisk person

: داراي هيجان شديد ياهيستري.

hysteriskt anfall

: حمله صرع.

hytt

: اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين.

hytta

: كارخانه ذوب فلزات, كارخانه گدازگري.

hyttplats

: خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا.

hyttventil

: پنجره كشتي يا هواپيما, دريچه, مزغل, سوراخ برج.

hyvel

: هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

hyvel/plan/flygplan

: هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

hyvla

: هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109