سرشناسه: سقلاطوني، مريم، 1354 -
عنوان و نام پديدآور: پيام هاي صبحگاهي «ويژه فصل بهار»/ به كوشش: مريم سقلاطوني؛ تهيه كننده مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما؛ كارشناسان علي رضا رنجبر، سيدمحمود طاهري.
مشخصات نشر: قم: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، مركز پژوهش هاي اسلامي، 1391.
مشخصات ظاهري: 204 ص.
شابك: 978-964-514-256-6
وضعيت فهرست نويسي: فيپا
يادداشت: كتابنامه: ص. 182
موضوع: تلويزيون -- پخش برنامه هاي مذهبي -- اسلام
موضوع: راديو -- پخش برنامه هاي مذهبي-- اسلام
شناسه افزوده: رنجبر، علي رضا، 1351 -
شناسه افزوده: طاهري، سيدمحمود، 1348 -
شناسه افزوده: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران. مركز پژوهش هاي اسلامي
رده بندي كنگره: 1391 9پ7س/6/1992 PN
رده بندي ديويي: 302/2345
شماره كتابشناسي ملي: 2966642
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
پيام هاي صبحگاهي
«ويژه فصل بهار»
به كوشش:
مريم سقلاطوني
مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما
ص: 2
ديباچه...8
مقدمه...12
صبح در آينه آيات و روايات...15
صبح در آينه آيات...15
صبح در آينه روايات............23
تصوير صبح در ادبيات فارسي............32
نشانه هاي بهاري در قرآن......38
شگفتي هاي بهاري آفرينش... 56
چون زنبور عسل، اهل کار و توليد باش! 56
در مبارزه با بي کاري و بي کاران، چون زنبور عسل باش!... 57
چون زنبور عسل باشيد.........58
چون زنبور عسل از پاکيزه ها بخوريد تا پاکيزه بگوييد.........59
عسل و رنگ هاي زيباي آن... 60
نگاه زيبايي شناسانه به رنگ عسل...... 61
ص: 3
نگاه روان شناسانه به رنگ عسل......... 62
نگاه زيبايي شناسي به صداي بال هاي زنبور عسل...63
شباهت مؤمن به زنبور عسل 64
وحي خداوند به زنبور عسل: پيش از هر چيز خانه اي براي خود بساز...64
خانه اي با کمترين ضايعات و بيشترين گنجايش......65
زنبور هاي عسل، مهندسين ماهر......... 66
زنبور عسل و نخستين سنگ بناي خانه...66
زنبور عسل و لانه هايي با مدل هاي گوناگون.........67
کندوي عسل، نماد دقت نظر شگفت انگيز زنبور عسل......... 68
سخني از امام صادق7 درباره زنبور عسل......... 69
درباره يکي از شگفتي هاي بدن زنبور عسل.........69
قدرت زنبور عسل 70
نقش زنبور عسل در حفظ گل ها و گياهان و ميوه ها 71
زنبور عسل و نشانه گذاري براي پيدا نمودن هدف 71
خواص و ويژگي هاي درماني عسل...... 72
فاسد نشدني بودن عسل.........72
از وحي به زنبورعسل تا وحي به انسان 73
نيايش هاي صبح بهاري.........74
سلام هاي صبح بهاري......... 87
تشبيهات بهاري......99
قرآن کريم 99
امام زمان[............100
ماه مبارک رمضان 100
ص: 4
از بهار بياموزيم... 102
درس دوباره زيستن 102
درس دوباره نگريستن......... 103
بهار، نمونه عملي تحول...... 104
درس اميدواري به شکفتن مجدد......... 106
درس طراوت و تازگي.........107
درس خداشناسي... 110
درس حقيقت طلبي 112
درس مهرورزي و محبت......113
درس تغيير کردن... 114
درس توجه به قدرت خداوند... 115
درس جنبش و حرکت در زندگي......... 116
درس بندگي......... 118
درس تواضع و فروتني.........119
درس همياري...... 120
درس معاد و رستاخيز......... 121
درس گذر از سختي ها......... 129
درس مديريت فرصت ها...... 132
درس بخشيدن بي دريغ......... 133
از بهار بيرون تا بهار درون...134
بهار بيرون، بازتاب بهار درون......... 135
بهار و پيام تدريج و آهستگي...136
بهار، نماد نوگرايي ها و تازگي ها......... 137
ص: 5
درس تصميم در پالايش درون...140
درسي از برگ درخت بهاري...141
درس بازگشت به اصل خويش...142
باغ زمستان و باغ نوبهار و دو زبان حال توحيدي متفاوت از آن دو......143
روا نبودن خواب در بهار......144
از تعلق خاطر به زيبايي فناپذير تا دل بستن به جمال جاودانه... 145
بهار، جلوه و آيه خدا............146
درس هاي بهاري ازنگاه ديگر.... 148
خداوند و توجه به رنگ ها در قرآن کريم... 148
رنگ در بهار...... 149
آن رنگ بهتر...... 150
رنگ هاي بهاري و آثارش......151
تاثير بهار بر روحيه و رفتار...152
نسيم بهاري......... 154
نسيم خوش بهار......155
چون نسيم بهار، گره گشا مي باش.........156
بهار و درس بيدار شدن.........156
بهار، نماد سرزندگي... 157
بهار، گذر از سختي ها و رسيدن به آرامش...... 158
درس همگرايي......159
از ديدن بهار تا تماشاي بهارآفرين.........161
از بهار تا بهار آفرين......... 163
بهار ظهور... نشانه هاي بهار حقيقي......164
ص: 6
شباهت بهار و کودکي......... 177
يادداشت هاي روزانه... 180
کتاب نامه... 203
ص: 7
بوي باران، بوي سبزه، بوي خاک
شاخه هاي شسته، باران خورده پاک
آسمان آبي و ابر سپيد
برگ هاي سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه هاي شوق پرستوهاي شاد
خلوت گرم کبوترهاي مست
نرم نرمک مي رسد اينک بهار
خوش به حال روزگار!
مي رسد بهار و زمين، سرود آفرينش دوباره را در گوش طبيعت زمزمه مي کند، وصداي شادي رود حنجره طبيعت را به صدا در مي آورد.گرماي روح بخش بهار در مزرعه و باغ به سبزه زاران و درختان بشارت زندگي و حيات تازه مي دهد تا با نسيم فرح بخش و گواراي بهاري خواب رفتگان زمستاني را دعوت به زندگي دوباره کند.
ص: 8
کودکان، چه شور و حالي دارند آن گاه که زمين چرخش دور تازه خود به دور خورشيد را آغاز مي کند و درختان به شکوفه آراسته مي شوند.
اما با تمام اين شور و حال چه بسيار زمان هايي در محل کار، کلاس و ... خواب بهاري، پلک هايمان را سنگين مي کند، به راستي چرا؟ چرا در بهار که فصل شادابي و طراوت شناخته مي شود احساس خواب آلودگي به انسان دست مي دهد؟
دانشمندان معتقدند: تغييرات شديد آب و هوايي، باعث نياز بيش از حد معمول انسان به خواب در فصل بهار مي شود، اما قابل تامل است که با افزايش طول روز هورمون شادي بيشتر توليد مي شود و فعاليت جسم را بالا مي برد و شادي و احساس نشاط را به ميزان قابل توجهي افزايش مي دهد.لذا همين که بتوانيم مخاطب را با اميد به سر کار بفرستيم، در حقيقت توانسته ايم به نوعي براي او نشاط ايجاد کنيم.
تلويزيون يکي از پرمخاطب ترين رسانه ها در کشور به حساب مي آيد. هر چند رسانه در طول روز برنامه هاي متنوع و متعددي پخش مي کند، اما برنامه هاي صبحگاهي به دليل مختصات آن بهگونه اي سخنگوي رسانه به شمار مي آيد؛ به طوري که با برنامه هاي ديداري و شنيداري مناسب مي تواند رنگ تازه اي به صبح مخاطب بدهد و او را براي آغاز يک روز تازه و موفق آماده کند.
ص: 9
رويکرد محتوايي برنامه مي تواند باعث جذب يا دفع مخاطب باشد. برنامه ساز بايد نياز مخاطب را بشناسد به طوري که بتو اند نيازهاي او را به درستي پاسخ دهد. برنامه صبحگاهي تکاپوي صبحگاهي مي خواهد که هم اطلاع رساني و هم شادابي و هم نشاط را به مخاطب تقديم کند، زيرا ذهن بيننده برنامه صبحگاهي با يک سري مجهولات مواجه است و آماده تفسير مطالب نيست، لذا نيازمند يک محرک است.
برنامه صبحگاهي به دليل آن که جزء ثابت وبدون تغيير جدول پخش (روتين) برنامه هاي راديو وتلويزيون است ،پخش زنده است وبه همين دليل ميزان ريسک، خطرپذيري، وبالطبع جذابيت آن بالاست و همچنين به لحاظ ماهيت با برنامه هاي عصرگاهي و شامگاهي بسيار متفاوت است و داراي خصلت آغازگري است و بايد آرامش روحي و آماده شدن براي روزي پرکار را براي مخاطب به ارمغان بياورد از اهميت ويژه اي برخوردار است. از اين روي هرچند که در وصف بهار چکامه هاي شيوا و دلنشين بسياري توسط شاعران و غزلسرايان اين ديار کهن سروده شده است. لکن رسانه نيازمند محتوايي است که ضمنايجاز با نگاهي به ويژگي هاي اشاره شده بتواند نشاط را در مخاطب خويش هويدا نمايد.
اثر حاضر که به همت گروه مناسبت هاي مرکز پژوهش هاي
ص: 10
اسلامي و به کوشش سرکار خانم مريم سقلاطوني و با همکاري جمعي از نويسندگان فرهيخته تدوين و تقديم برنامه سازان رسانه مي گردد تلاشي است در جهت پشتيباني محتوايي برنامه هاي رسانه ملي که اميد است با تمام کاستي ها مورد پذيرش واقع شود.
اداره کل پژوهش مرکز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما
ص: 11
سال هاست يکي از دغدغه هاي مديران شبکه هاي راديويي و تلويزيوني کشور، تهيه برنامه هاي صبحگاهي جذاب و پرهيجان است. برنامه هايي که مخاطبان آن را عموم مردم تشکيل داده و با توجه به نيازها و موقعيت اجتماعي شان از اين برنامه ها استفاده مي کنند. چه اينکه بسياري از مردم دوست دارند صبحي پر از نشاط، اميد و شادي را آغاز کرده و آن را مقدمه اي براي يک روز خوب در نظر بگيرند.
به عقيده بسياري از کارشناسان امر برنامه سازي، يک برنامه صبحگاهي خوب، مي تواند مخاطب را براي تمام روزي که در انتظارشان است، آماده کرده و شرايطي به وجود بياورد که با يک نگاه جديد و با روحيه اي عالي، تمام روز سر حال باشند. به همين دليل است که برنامه هاي صبحگاهي، جزء ثابت و بدون تغيير جدول پخش برنامه هاي تلويزيون و راديو هستند.
با توجه به اهميت موضوع و از آنجا که از برنامه هاي صبحگاهي به
ص: 12
عنوان يکي از پرمخاطب ترين، متنوع ترين و جذاب ترين برنامه هاي صدا و سيما ياد مي شود، مي توان بستري مناسب فراهم کرد تا اين برنامه طلايي شبکه ها علاوه بر جذابيت هاي ظاهري، بيش از پيش محتوايي توام با اميدآفريني و شادي بخشي را ارائه نمايند و مخاطبان را بر تأمل بيشتر به تحولات دروني و متناسب با تغيير فصل ها واداشت.
مرکز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما جهت سهولت امر برنامه سازي صبحگاهي در رسانه ملي اقدام به توليد و تدوين متوني ادبي نموده است که اغلب اين متون متأثر از آموزه هاي ديني و با محورهاي متنوع در قالب چهار فصل سال است.
اثر پيش رو به پيام هاي زندگي ويژه فصل بهار مي پردازد که در آن موضوع هايي از قبيل: صبح در آيينه قرآن و روايات، صبح در ادب پارسي، از بهار بياموزيم، درس دوباره زيستن، دوباره نگريستن، نوجويي و نو شدن دل ها، اميدواري به شکفتن مجدد، بهار نماد مهرورزي و محبت، نشانه هاي بهاري در قرآن، تشبيهات بهاري و... مورد توجه قرار گرفته است. استفاده از آيه ها و احاديث متناسب با فصل بهار و همچنين بهره گيري از ضرب المثل ها و شعرهاي پارسي از ديگر مواردي است که در ساختار محتوايي اين اثر استفاده شده است. همچنين سلام ها و نيايش هاي بهاري و يادداشت هاي کوتاه صبحگاهي با محوريت فصل بهار از ديگر مواردي است که نويسندگان مجموعه به آن توجه داشته اند.
اميد که نويسندگان و برنامه سازان رسانه، بتوانند با بهره گيري از درون مايه هاي محتوايي اين مجموعه، لحظه هايي همراه با آرامش معنوي،
ص: 13
تذکري ديني و معرفتي را در ذهن مخاطبان برنامه ايجاد کنند.
ص: 14
ارزش و جايگاه صبح بر کسي پوشيده نيست. صبح، به عنوان بخشي مهم از زمان، کارکرد هاي مهم و ارزشمندي در زندگي انسان دارد و به دليل اهميت آن در کلام وحي و روايات، از زواياي گوناگون روي آن تاکيد و به آن توجه شده است.
افراد موفق مي دانند که بايد هر روزشان مفيد و پربار باشد. به همين دليل مي کوشند با الگوپذيري از روش هاي قرآن و سيره انسان هاي وارسته و بزرگ، صبح شان را به بهترين شکل آغاز کنند. با اين مقدمه کوتاه، به چشم انداز آيات و روايات مي نگريم و با تأمل و درنگ در کلام وحي و روايات، روزمان را آغاز مي کنيم.
«قُلْ أَرَ أَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّ_هُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْ مَدًا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَ_هٌ غَيْرُ اللَّ_هِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ؛ بگو هان چه مي پنداريد اگر خدا تا روز رستاخيز شب را بر شما جاويد بدارد، جز خداوند كدامين معبود براي شما روشني مي آورد؟ آيا نمي شنويد؟». (قصص: 71)
ص: 15
* صداي شب را بشنو. وقتي آبستن اشعه هاي طلايي صبح است. لحظه هايي که فقط با اذن پروردگار متولد مي شوند و چه لذت بخش استروح روشنايي که ظلمات شب را درمي نوردد و جان ما را به نور الهي روشن مي کند. شاد باد هر صبح شما که هديه اي است از جانب پروردگار روشنايي ها.
* صبح نشان هاي از تکاپو و نشاطه و بعد از يه شب تاريک و طولاني، اميدي براي شروعي روشن و گرمه. وقتي صبح مي شه زندگي نشانه هايي از دوباره يافتن خودته.
* صبح نشون مي ده همه سياهي ها بالاخره تموم مي شن و اين تو هستي که بايد چشم باز کني. بيدار بشي و خودت رو در انوار طلايي خورشيد غرق کني و از موهبت بي نظيرش بهر ه مند بشي. اين همون صبحيه که خدا خواسته در اختيار تو قرار بگيره، بدون اينکه به سياهي گناهانت نگاه کنه. پس: از شب خارج شو و به صبح دل انگيز ايمان بپيوند!
* شب ها وقتي سر به آسمان بلند مي کنم و در دل سياهي هاي نيمه شب؛ سوسوي ستارگانت مدهوشم مي کند، به انتظار صبحي مي مانم که هزاران ماه و ستاره در روشناي خورشيد آن محو مي شوند و خاطرات تلخ شب را از ذهن آسمان پاک مي کند.
* به راستي اگر تو براي آسمان صبح را بخواهي، کيست که از رسيدن آن جلوگيري نمايد و اگر تو که اختيار ماه و خورشيد در دست توست، تمام روزها را به شب تبديل نمايي، کيست که اعتراضي بتواند؟ مي شنوم
ص: 16
صداي تو را در سوره قصص، که توانايي آوردن صبح را براي ما نعمتي مي داني که انکارنشدني است.
«فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ؛ هموست كه شكافنده صبح است و شب را براي آرامش و خورشيد و ماه را وسيله حساب قرار داده. اين اندازه گيري آن تواناي داناست». «انعام: ٩٦»
* چه قدر زيباست وقتي تاريکي شب را مي شکافي و از تن سرد و پر از آرامش شب، لحظه هاي نوراني و سرشار از نشاط، به دنياي سلول هاي ما عنايت مي کني.
* در اين لحظه هاي زيبا، تولد صبح را آيتي از حضور تو مي بينم و با مقياس گردش ماه و خورشيد، زمان را اندازه مي گيرم و مي دانم خورشيد به دستور تو، هيچ گاه در محاسبه زمان رسيدن خود اشتباه نمي کند؛ زيرا تويي که رفت و آمد خورشيد را در تقديرش محاسبه مي کني و داناتر و تواناتر از تو کسي نيست.
«وَ الصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ؛ سوگند به صبح چون دميدن گيرد». (تکوير: 18)
* وقتي گرماي اولين اشعه هاي زندگي بخش خورشيد به برگ هاي تازه مي رسد، حرارت برگ را بالا مي برد و برگ عرق مي کند. کنار برگ بيا. بگذار اکسيژني که در اين لحظه در بالاترين حد خود است، وارد ريه هاي تو شود. اين هديه اي است از تنفس دوباره برگ به تو.
ص: 17
* اگر در آيه 18 سوره تکوير بنگري، مي فهمي که اين هديه اي است از صبحي که نفس مي کشد و لطيف ترين تنفس را براي تو مي خواهد. در پيله سرمازده خود نمان! از هواي خفه اتاق دور شو و در تنفس لطيف صبح گاه، پروانه شو.
«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛ و با كساني كه پروردگارشان را صبح و شام مي خوانند [و] خشنودي او را مي خواهند، شكيبايي پيشه كن و دو ديده ات را از آنان برمگير كه زيور زندگي دنيا را بخواهي و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروي كرده و [اساس] كارش بر زياده روي است، اطاعت مكن». «کهف: 28»
* چون شامگاهان به ياد تو آرام مي گيرم، صبح ديده را با ياد تو مي گشايم. با من شکيبايي کن. با من که صبح را به يادت آذين مي بندم و از عطر نفس هاي نسيم، بوي تو را استشمام مي کنم.
* خدايا! چشمانت را از من بر مگير. بگذار زينت دنياي من طلوع نگاه تو باشد و اين طلوع، شب وجود مرا به صبح ظهور مهدي ات متصل کند.
* خدايا! تو را در صبح و شام صدا مي زنم تا صبح بيداري بر من رو بگشايد.
«لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا؛ تا به خدا و فرستاده اش ايمان آوريد و او را ياري كنيد و ارجش نهيد و [خدا] را بامدادان و
ص: 18
شامگاهان به پاكي بستاييد». «فتح: 9»
* خدايا! ايمان مي آورم به ايماني که براي من خواسته اي. به تو، به رسول مطهرت و به هر آنچه امر فرمود ه اي بپذيرم.
* پيامبرت را در انتشار دين ياري مي دهم و هر صبح، رفتار خود و خانواده امرا بر دستور هاي تو عرضه مي دارم. باشد که هماني باشم که تو مي پسندي و با پاکي و ايمان خويش بتوانم تو را تسبيح گويم و نعمتت را شکر گزارم.
«لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيًّا؛ در آنجا سخن بيهوده اي نمي شنوند جز درود و روزي شان صبح و شام در آنجا [آماده] است». (مريم: 62)
* خوشا به حال بهشتيان؛ همان هايي که با خريد رضايت تو، در رضوان تو جاي گرفتند؛ همان هايي که در اين دنيا گوش خود را از شنيدن سخنان بيهوده بازداشتند. در بهشت تو اين نعمت بر آنان مداوم شد؛ همان هايي که صبح ها از عشق تو توشه برمي گيرند و شب هنگام به رضايت تو مي رسند. خوشا به حال بهشتيان که در سايه نوازش تو آرميده اند.
«انَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ؛ ما آنان را همان گونه كه باغداران را آزموديم، آزمايش کرديم. آن گاه كه سوگند خوردند كه صبح برخيزند و [ميوه] آن [باغ] را حتماً بچينند». (قلم: 17)
* گاهي غني شدن زمينه اي مي شود براي طغيان کردن در برابر صاحب
ص: 19
اصلي نعمت ها. گاه مي انديشم چه قدر بهتر از مردي هستم که خداوند در سوره قلم از او ياد کرده و او را طاغي ناميده است. نکند صبحي من هم سر برآرم و آهنگ مخالفت با تو را در سر داشته باشم. نکند روزم را با ناسپاسي نعمت هايت آغاز کنم. که اگر چنين باشد، يقين دارم شب ديجورکفر و الحاد در انتظار من است.
* خدايا! کمکم کن تا تابش خورشيد، ايمان افکارم را چنان روشن کند که هيچ ظلماتي نتواند نور ايمان را از وجودم بربايد.
«قَالُواْ يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُواْ إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ؛ گفتند اي لوط ما فرستادگان پروردگار توييم. آنان هرگز به تو دست نخواهند يافت. پس پاسي از شب گذشته خانواده ات را حركت ده و هيچ كس از شما نبايد واپس بنگرد، مگر زنت كه آنچه به ايشان رسد به او [نيز] خواهد رسيد. بي گمان وعده گاه آنان صبح است. مگر صبح نزديك نيست؟». «هود: 81»
* در پس ابر هاي تيره شب، صبحي غنوده که چهره سياه شب را در خود محو مي کند؛ صبحي که از چهره کريه بدکاران نقاب برمي دارد و اصالت نيکوکاري را تابناک تر مي کند؛ صبحي که مهر پايان بر مصائب بشريت مي زند و پناه جويان به نور را مدد مي رساند.آيا اين صبح نزديک نيست؟
«أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ
ص: 20
مَشْهُودًا؛ نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكي شب برپادار و [نيز] نماز صبح را؛ زيرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان] است». (اسرا: 78)
* اين صداي بال فرشتگان است که مدهوشم مي کند. سجاده را مي گشايم و بال در بال ملائک پر مي گشايم به سوي خورشيدي که ظلمات وهم رادر هم مي شکند و گرماي ايمان را مهمان قلبم مي کند.
* اين کلام خداست که مرا به خواندن نماز صبح فرا مي خواند و فرشتگان رحمتش را به فراخناي اين نماز مبارک دعوت مي کند. دو رکعت است، اما شکوه حضور ملائک اين دو رکعت را به آساني به عرش مي رساند. خداوندا، هديه ناقابلم را بپذير.
«فأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلَا أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ؛ و همان كساني كه ديروز آرزو داشتند به جاي او باشند، صبح مي گفتند واي مثل اينكه خدا روزي را براي هر كس از بندگانش كه بخواهد گشاده يا تنگ مي گرداند و اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را [هم] به زمين فرو برده بود واي گويي كه كافران رستگار نمي گردند». «قصص: 82)
* صبح آيتي است بر تمام تاريک انديشاني که نور را فراموش کرده و به سوي شب ره سپرده اند. صبح هشداردهنده اين باور حتمي است که شب ماندگار نيست. حتي اگر شب رؤيايي و پر از قدرت قارون باشد. حتي اگر قارون زمان ها بخواهد که شب را بر ذهن هاي بيدار مردمان پاک انديش مستولي کند و شب را جلوه گاه نور سکه هاي خود بداند.
ص: 21
* باز هم طبق قانون زمان، صبح مي دمد و تمام کساني که در عصري سرد ثروت قارون را طلب کرده اند، با چشماني باز در صبحي شگفت نابودي آن ظلمات را مي بينند و با تعجب و حسرت دست بر دست مي کوبند و به اين باور مي رسند که کافران هرگز رستگار نخواهند شد.
«فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَاء صَبَاحُ الْمُنذَرِينَ؛ [پس هشدارداده شدگان را] آن گاه كه عذاب به خانه آنان فرود آيد، چه بد صبح گاهي است!». (صافات: 177)
* چه صبح بدي است آن روزي که تو اي خداي من، از من رو بگرداني. چه صبح بدي است آن روزي که تو بخواهي مرا تنبيه کني و از ولي ات بخواهي که مرا ناديده گيرد.چه صبح بدي است آن صبحي که در برابر کولاک گناه، خانه محکمي نساخته باشيم و شب هنگام خانه هاي سست ما در چه صبح بدي است؛ صبحي که خانه هاي سست ايمان ما در برابر کولاک گناه نابود شود و بي پناه مقابل خشم تو ايستاده باشيم.خداوندگارا، دستم بگير و از چنين صبحي نجاتم بده.
* خدايا! در آن هنگام که خشم تو پناهگاه هاي بي شالوده کافران را در هم مي شکند؛ بگذار ايمان و عشق به تو پناه گاه من باشد که ايمن تر از اين براي خود پناهي نمي شناسم.
ص: 22
* ايشان در سفارش به علي(علیه السلام) مي فرمايند: «اي علي! بامدادان با نام خدا در پي كار خود بيرون شو؛ زيرا خداوند براي امّت من، در بامدادانشان بركت نهاده است».(1)
* هر گاه شخص هنگام بيرون آمدن از خانه اش بگويد: «به نام خدا»،فرشتگان به او مي گويند: «به سلامت!» هرگاه بگويد: «هيچ نيرو و تواني نيست، مگر به مدد خداوند»، فرشتگان به او مي گويند: «خدا يارَت باد!» و هر گاه بگويد: «به خدا توکل كردم»، فرشتگان مي گويند: «خدا نگهدارت باد!»(2)
* رسول خدا در حديثي مي فرمايد: «بامدادان به کار پرداختن برکت آور است و همه نعمت ها به ويژه روزي را زياد مي کند».(3)
* پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) _ نيز در پاسخ به «اين پرسش که چگونه صبح کردي؟ فرمود: «بهتر از كسي كه روز را با روزه آغاز نكرده و به عيادت بيماري نرفته و در تشييع جنازه اي شركت نكرده است».(4)
* پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) _ در تورات آمده است _ هركه صبح خود را با آزمندي به دنيا آغاز كند، آن را با نارضايي از خدا آغاز كرده است و هركه صبح
ص: 23
خود را با شِكوه از مصيبتي كه بر او وارد شده بياغازد، در حقيقت از پروردگارش شِكوه كرده است.(1)
* صبح گاهان در پي کسب روزي برويد؛ چرا که آسان به دست مي آيد.(2)
* هركه صبح كند و به فكر گرفتاري هاي مسلمانان نباشد، مسلمان نيست.(3)
* هركه صبح كند، درحالي كه تندرست و آسوده خاطر باشد و خوراكيك روز خود را داشته باشد، چنان است كه دنيا را داشته باشد.(4)
* هركه صبح خود را بياغازد، در حالي كه انديشه اي جز خدا در سر داشته باشد، از زيانكاران تجاوزگر باشد.(5)
* هر فردي از افراد امّت من كه صبح كند و انديشه اي جز خدا داشته باشد، از خدا نيست و هركه به كارهاي (گرفتاري هاي) مؤمنان اهتمام نورزد، از مؤمنان نيست.(6)
* پيامبر خدا به ابوذر فرمود: «اي ابوذر! چون صبح كردي به خود وعده [زنده ماندن تا] شب مده و چون شب را آغازيدي، به خود وعده صبح مده و پيش از آن كه بيمار شوي، از سلامت خود استفاده كن و پيش از آن كه بميري، از زندگي خود بهره گير؛ زيرا نمي داني فردا نام تو چه خواهد
ص: 24
بود [زنده يا مرده، سالم يا بيمار]».(1)
* ايشان در جواب کسي که پرسيد: «چگونه صبح كردي؟» فرمود: «به آنچه اميد دارم، نرسيده ام و از آنچه مي ترسم، حذر نتوانم. به طاعت مأمور گشته ام و از معصيت نهي شده ام. بنابراين، فقيري فقيرتر از خود نمي بينم».(2)
* صبح خود را در حالي آغاز كردم كه خوابيدنم [همراه] با خطرات استو بيداريم با ترس و نگراني ها و انديشه ام در روزِ مردن. (3)
* صبح خود را در حالي آغاز كرديم كه فضل و نعمت هاي خدا بر ما بي شمار است، با آنكه بسياري از آنها را برمي شماريم. پس نمي دانيم براي كدام نعمت شكرگزاريم؛ براي كار خوبي كه از ما در ميان مردم پخش كرده يا براي كار زشتي كه پوشانده است؟(4)
* صبح گاهان در پي روزي رفتن، روزي را افزايش مي دهد.(5)
* ايشان در پاسخ به عبداللّه بن جعفر كه صبح گاه به عيادت ايشان آمد و پرسيد: «چگونه صبح كردي؟» فرمود: «فرزندم! چگونه صبح كرده باشد، كسي كه حياتش رو به زوال است و دارويش موجب بيماري اوست و از همان جا كه احساس امنيت مي كند، ضربه مي خورد».(6)
ص: 25
* چگونه صبح خود را آغاز كرده باشد كسي كه از جانب خداوند دو فرشته بر او گماشته شده اند و مي داند گناهانش در دفتر اعمالش نوشته مي شود و اگر پروردگارش به او رحم نكند، سرانجامش آتش دوزخ است.(1)
* از جابر بن عبدالله انصاري چنين نقل شده است. امام علي(علیه السلام) را ملاقات كردم و گفتم: چگونه صبح كردي اي امير مؤمنان؟ حضرت فرمود: با نعمت و فضل خداوند بر مردي كه از برادري ديدار نكرده و مؤمني را شاد نساخته است. عرض كردم: آن شادي چيست؟ فرمود:اندوهي از او بزدايد يا قرضي از جانب او بپردازد يا نيازش را برطرف سازد.(2)
* امام علي(علیه السلام) در وصف پرهيزکاران فرمود: «صبح را آغاز مي كند، در حالي كه كارش ياد خداست و شب را مي آغازد، در حالي كه همّ و غمش شكر خداست. شب را با ترسِ از خواب غفلت به سر مي برد و روز هنگام از فضل و رحمت خدا كه به او رسيده شادمان است».(3)
* خديا! درهاي روز را با كليدهاي رحمت و رستگاري به روي ما بگشا و بر من از بهترين لباس هاي هدايت و صلاح بپوشان. به عظمتت در آبشخور قلبم چشمه هاي فروتني را بجوشان و در برابر هيبتت از گوشه هاي ديدگانم رودهاي اشك سوزان جاري ساز و مرا از بي پروايي و
ص: 26
ناداني به مهارهاي قناعت و خواري ادب فرما.(1)
* امام علي(علیه السلام) در توصيف پرهيزکاران چنين فرمود: «شب را مي آغازد، در حالي كه همّ او شكرگزاري حق است و روز را آغاز مي كند، در حالي كه همّ و غمش ياد خداست. شب را با ترس مي گذراند و روز را با شادماني؛ ترس از غفلت خويش كه از آن برحذر داشته و شادماني به سبب فضل و رحمت خدا كه شامل حال او شده است».(2)
* مؤمن صبح خود را نمي آغازد، مگر آن كه ترسان است، هرچند نيكوكار باشد و شب خود را آغاز نمي كند، مگر اين كه بيمناك است، گر چهكارهاي نيك كرده باشد؛ زيرا او ميان دو امر قرار دارد: زماني كه گذشته است و نمي داند خدا با او چه مي كند و اجلي كه نزديك است و نمي داند چه مسائل مهلكي دامن او را خواهد گرفت.(3)
* بدانيد _ اي بندگان خدا! _ كه مؤمن شب را به روز و روز را به شب نمي رساند مگر آن كه به نفْس خود بدگمان است. از اين رو، پيوسته بر آن خُرده مي گيرد و عملِ بيشتر از او مي طلبد.(4)
* امام علي(علیه السلام) در دعايي كه بسيار مي خواند، مي گفت: «ستايش خدايي را كه شبم را به صبح رسانده، در حالي كه نه مُرده ام و نه بيمارم و نه رگ هايم دچار آفت و بدي است و نه گرفتار كيفر بدترين اعمال خويشم و نه بي، فرزندم و نه از دين برگشته و نه منكر پروردگارم و نه گريزان از
ص: 27
ايمان و نه عقلم آشفته است».(1)
امام علي(علیه السلام) در سفارش به كميل بن زياد فرمود: «اي كميل بن زياد! هر روز نام خدا را ببر و «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه » بگو و به خدا توکل كن و ما را ياد كن و نام ما ببر و بر ما درود فرست و به پروردگارمان اللّه پناه ببر و بدين سان خود و هر آنچه را كه تحت اختيار و سرپرستي توست، از شر آن روز در امان دار».(2)
* هركه صبح خود را با اندوه دنيا آغاز كند، با نارضايي از قضاي خدا آغاز كرده باشد و هر كه بامدادش را با شِكوه از مصيبتي كه دامنگيرششده بياغازد، با شِكوه از پروردگار خود آغاز كرده باشد.(3)
* هركه صبح خود را با همّ و غم آخرت بياغازد، بي نياز شود، بي آنكه مال و ثروتي داشته باشد و از تنهايي به درآيد، بي آنكه اهل و عيالي داشته باشد و قدرت يابد بي آنكه ايل و تباري داشته باشد.(4)
* ايشان فرمود: «در حالي صبح كردم كه خداوندگاري بالاي سرم مي باشد و آتش روبه رويم و مرگ به دنبالم و حسابرسي مرا در ميان گرفته است و من گروگان عمل خويشم. نه مي توانم آنچه را دوست دارم، به دست آوردم و نه آنچه را ناخوش دارم، از خود دور كنم. كارها به دست كسي جز من است. اگر بخواهد عذابم مي كند و اگر بخواهد مرا مي بخشد.
ص: 28
با چنين وضعي، كدامين فقير فقيرتر از من است؟»(1)
* ايشان فرمود: «صبح كردم، در حالي كه پروردگاري بالاي سرم است». (نظير آنچه برادر بزرگوارش بيان فرمود).(2)
* ايشان فرمود: «در حالي صبح كردم كه هشت چيز از من خواسته مي شود: خداوند متعال عمل به فرايض از من مي خواهد، پيامبر(صلی الله علیه و آله) عمل به سنت؛ خانواده، روزي؛ نفْس، شهوت؛ شيطان، معصيت؛ دوفرشته نگهبانِ اعمال، درستي عمل؛ فرشته مرگ، روح؛ و قبر، جسدم را. اين چيزها از من خواسته مي شود».(3)
* علي بن حسين(علیه السلام) هر گاه صبح خود را آغاز مي كرد، مي فرمود: «امروزِ خود را پيش از فراموش كردنم و شتاب ورزيدنم، با نام خدا و به خواست خدا آغاز مي كنم». پس هر گاه بنده چنين كند، او را از آنچه در آن روز فراموش كند، بسنده باشد. (4)
* ايشان درباره چگونگي شروع روز مي فرمايد: «هر كس هنگام صبح بگويد: «امروزِ خود را پيش از فراموشي و شتابكاري ام، به نام خدا آغاز مي كنم»، همين ذكر، او را براي آنچه [از ذكر بسم اللّه] در هنگام خوردن يا
ص: 29
نوشيدن فراموش كند، كفايت مي نمايد».(1)
* گفتن ذكرِ «به نام خدا و به ياري خدا» را در هر بامداد و شامگاه، ترك مكن؛ زيرا اين ذكر، هرگونه بدي و گزندي را مي گرداند.(2)
* هر گاه وارد خانه خويش شدي، بگو: «به نام خدا. گواهي دهم كه معبودي جز خداي يگانه نيست و محمد _ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد _ فرستاده خداست» و بر خانواده خود نيز سلام كن و اگر كسي در خانه نبود، بگو: «به نام خدا و درود بر پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله). درود بر ما و بر بندگان شايسته خدا». پس هر گاه كسي چنينبگويد، شيطان از خانه اش مي گريزد.(3)
* ايشان بعد از سخن درباره شب و روز چنين فرمود: «اگر يكي از اين دو براي بندگان جاودانه مي شد، زندگي مردم هرگز سامان نمي يافت. پس مدبّر و آفريننده اين چيزها، روز را روشني بخش قرار داد و شب را مايه آرامش».(4)
* امام صادق(علیه السلام) _ در تورات آمده است _ «هركه صبح خود را با غم دنيا [خواهي ]آغاز كند، با نارضايتي از خدا آغاز كرده باشد».(5)
* «هركه صبح خود را با همّ و غمي جز آزاد كردن خود[از آتش دوزخ ]بياغازد، امر بزرگ (آخرت) را ناچيز شمرده و به خاطر بهره اندك (دنيا) از پروردگارش روي گردان شده باشد».(6)
ص: 30
* «هر صبحگاه و شامگاه سه بار اين دعا را بخوان: «بار خدايا! مرا در زره محكم خود كه هر كس را خواهي در آن جاي مي دهي، قرار ده؛ زيرا پدرم مي فرمود: اين از دعاهايي است كه در گنجينه است [و نااهلان بدان دسترسي ندارند».(1)
* «هر كس در هنگام بيرون رفتن از خانه اش بگويد: «به نام خدا. خدا مرا بس است. به خدا توکل مي كنم. بار خدايا! در همه كارهايم، از تو خير و خوبي درخواست مي كنم و از خواري در دنيا و عذاب آخرت، به تو پناه مي آورم. خداوندغم ها و نگراني هاي دنيا و آخرت او را بر طرف مي سازد».(2)
* «در حالي صبح كرديم كه غرق نعمتيم و آلوده به گناهان بسيار، پروردگارمان با نعمت هايش به ما اظهار محبت مي كند و ما با گناهانمان با او دشمني مي ورزيم. اين در حالي است كه ما به او نيازمنديم و او از ما بي نياز است».(3)
* پدرم [امام كاظم] هر گاه از خانه اش بيرون مي آمد، مي گفت: «به نام خداوند مهرگستر مهربان. با توش و توان خدا بيرون مي آيم، نه با توش و تواني از خويش كه با توش و توان تو اي پروردگار من، در جست وجوي روزي تو مي روم. پس آن را با عافيت به من عطا فرما».(4)
ص: 31
* شب سايه سياهش را بر مي چيند و جايش را به روز روشن و آفتاب طلايي مي دهد. صبح نويدبخش روزي ديگر است و روزها گذر عمر را به شتاب مي پيمايند. در اين ميان، چرخ روزگار مي چرخد و جاي هيچ درنگي نمي گذارد. بنابراين، حاصل ايام را بايد در صبح و در آينه زندگي جست؛ چرا که:
صبح است ساقيا قدحي پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پيشتر که عالم فاني شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
* اول صبحي بعضي ها انگار با خودشون عهد کردن که کام ديگران رو تلخ کنن. زمين و زمان رو به هم مي دوزن تا صبح که از رخت خواب بلند مي شن، از تو خونه شروع کنن به اوقات تلخي. البته براشون جا هاي ديگه هم فرقي نداره، تو خيابون، نونوايي، بقالي، خلاصه هر جا که بگي اوقات
ص: 32
تلخي خودشون رو پيشکش مي برن. بابا ديگران چه گناهي کردن که بايدسر صبحي اخم و تَخم تو رو ببينن. يه کم چاي شيرين بيشتر نوش جان کن، بلکه زبونت از اين تلخي در بياد. تلخ زبوني هم حدي داره. به فکر خودت نيستي، به فکر اطرافيانت باش که چه طور دارن اوقات تلخي هاي تو را از همين سر صبح تحمل مي کنن. بذار حالا که اين طور شد، دو بيت از حافظ برات بخونم، بلکه کامت شيرين شه و کام ديگران رو هم شيرين کني:
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در اين باغ بسي چون تو شکفت
گل بخنديد که از راست نرنجيم، ولي
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
(حافظ)
* بعضي ها از همون ابتداي صبح بناي گله و شکايت مي ذارن و شروع مي کنن به نق نق کردن و غر زدن. مي گن ما که شانس نداريم. اگه شانس داشتيم اين طور نمي شد. اگه شانس داشتيم اون طور نمي شد. اصلاً اعتماد به نفس ندارن. آخه که چي؟ سر صبحي هم اوقات خودت رو تلخ مي کني هم اوقات ديگران رو. مگه نشنيدي حافظ چي مي گه؟ نشنيدي؟ الان برات مي گم. جناب حافظ شيرازي مي فرمايد:
دلا چو غنچه شکايت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسيم گره گشا آورد
(حافظ)
ص: 33
* صبح، نوري است که در زندگي زمين جاري مي شود. صبح، تلنگرروشن معنا به واژه هاست. صبح، عبور آبي آسمان است در خوابناکي رهگذر شب. صبح، تبلور خوش بختي است که خدا به ما هديه داده است. به قول مولانا:
درج عطا شد پديد غره دريا رسيد
صبح سعادت دميد، صبح چه نور خداست
(مولوي)
* براي اون هايي که تا لنگ ظهر مي خوابن و اصلاً توجهي به زندگي اطرافشون ندارن يه بيت شعر از نظامي مي خونم، بلکه درس عبرتي بشه و رخت خواب رو رها کنن. خوب گوش کنيد! آ هاي اون هايي که عادت کردين تا لنگ ظهر بخوابيد:
صبح برآمد چه شوي مست خواب؟
ز سر ديوار گذشت آفتاب!
(نظامي)
* غفلت رو بايد گذاشت کنار. اصلاً چيز خوبي نيست از ما گفتن! همين سرِ صبحي تصميم بگيريم که دور غفلت خط قرمز بکشيم. اين غفلت مي تونه حتي غفلت از طلوع صبح باشه؛ چرا که به گفته شاعر شيرين سخن شيراز:
غفلت از ايام عشق، پيش محقق خطاست
اول صبح است خيز، کآخر دنيا فناست
(سعدي)
* هر کاري سختي خودش رو داره. نمي شه راحت و بي درد سر، موفقيت پيش پاي ما زانو بزنه و خودش رو تسليم کنه. تا حالا شده قبل از اينکه
ص: 34
شب رخت سياهش رو از آسمون جمع کنه، صبح با لباس طلايي اشطلوع کنه؟ نشده ديگه. به قول سعدي:
تا رنج تحمل نکني گنج نبيني
تا شب نرود، صبح پديدار نباشد
(سعدي)
* هميشه صبح مظهر زندگي و نشاطه. وقتي صبح مي آد، همه چيز تازه مي شه. انگار بعد از يه استراحت شبانگاهي، همه موجودات عزم خودشون رو جزم کردن تا زندگي نويي رو شروع کنن. بله صبح شده، صبح!
سخت به ذوق مي دهد باد ز بوستان نشان
صبح دميد و روز شد، خيز و چراغ وانشان
(سعدي)
* هيچ چيز به اندازه يه صبح با نشاط و خندان، دل آدم رو شاد نمي کنه. شادي صبح، شادي زندگي است. طراوات است که در دستان صبح تکثير مي شه و به قلب زمين مي رسه. صبح، تنفس هواي روشن دوستي و محبت است. صبح وقت پر کردن ريه ها از اکسيژن تازه است. به قول خاقاني، شاعر قرن ششم:
«هوا پر خنده شيرينِ صبح است»
* هر وقت که باشه، باز هم هيچ چيز مثل ابتداي صبح و شکفته شدن گل هاي زيبا نمي شه. باور کنيد تماشاي شکفته شدن گل هاي ريز و درشت توي گلدون يا باغچه به حد وصف ناشدني زيباست که عبيد زاکاني، شاعر و نويسنده قرن هشتم اون رو به نمايان شدن يوسف تشبيه کرده:
ص: 35
ميان مصر ِچمن، گل ز بامداد پگاهچو يوسفي ست که برقع برافکند ز جمال
(عبيد زاکاني)
* ترکيب رنگ هايي که صبح بر روي زمين مي گسترد، بسيار شادي بخش و نشاط آور است. حال و هواي صبح آن قدر با طراوت است که نمي شود به آساني از آن گذشت، درست مثل سهراب سپهري که در شعرش، رستاخيز صبح را به زيبايي لبخند تشبيه کرده است.
«شب مي شکافد، لبخند مي شکفد، زمين بيدار مي شود. صبح از سفال آسمان مي تراود».
* تصوير صبح در نظر هر کدام، از ما به شکل خاصي نقاشي شده و هر کس صبح رو با نشانه ويژه اي که مختص خودشه، مي شناسه، درست مثل سهراب سپهري که صبح را با خواب دم صبح مي شناسه. باور کنيد من نمي گم، خودش مي گه: «در دل من چيزي است، مثل يک بيشه نور، مثل خواب دم صبح». آخ که چه قدر مي چسبه خواب دمِ صبح، اما شما زياد جدي نگير. پاشو که حسابي دير شده.
* خورشيد که مي تابد، تمام زمين بيدار مي شود. انگار از اوج آسمان براي ساکنان زمين نور باريدن گرفته است. اونم چه صبحي؛ صبحي به وسعت يک آسمان مهر و دوستي. به قول سهراب سپهري:
نردبان از سر ديوار بلند، صبح را روي زمين مي آرد.
* آغاز صبح نويدبخش يک روز نوست. اين را مي شود از تکاپوي پرندگاني که لابه لاي شاخه ها يا حتي پشت پنجره ها به دنبال دانه
ص: 36
مي گردند، فهميد. سهراب سپهري يک صبح دلچسب پاييزي را اين گونه تصوير کرده است:
صبح است /گنجشک محض / مي خواند. / پاييز، روي وحدت ديوار / اوراق مي شود.
ص: 37
* باران هاي بهاري، براي همه ما پديد ه اي آشناست. با شنيدن اين نام به ياد حيات، سرسبزي و طراوت مي افتيم. بهار بدون باران هاي بهاري، فصلي مرده و بي روح خواهد بود. پس نمي توان از بهار ياد کرد و از باران هايش سخني نگفت، به ويژه آنکه در قرآن کريم بارها بدان اشاره و نشانه اي از جانب پروردگار دانسته شده است.
* «الّذي... أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ؛ اوست [خدايي] که... از آسمان، آبي فرو فرستاد؛ و در پي آن، ميوه هايي به عنوان روزي، به شما داده است». (بقره: 22)
امام سجاد(علیه السلام) در تفسير اين آيه شريفه، درباره نزول باران چنين مي فرمايد:
«خداوند باران را از آسمان نازل مي کند تا به تمام قله هاي کوه ها، تپه ها و گودال ها و خلاصه همه نقاط مرتفع و هموار برسد (و همگي بي استثنا سيراب شوند) و آن را دانه دانه و نرم و پي درپي گاهي به صورت دانه هاي درشت و گاه به شکل قطره هاي کوچک تر، قرار داد تا کاملاً در زمين فرو رود و سيراب گردد و آن را به صورت سيلابي نفرستاد تا زمين ها و درختان و مزارع و ميوه هاي شما را بشويد و ويران
ص: 38
کند».(1)
* «الّذي... أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ؛ اوست [خدايي] که ... از آسمان، آبي فرو فرستاد و در پي آن، ميوه هايي به عنوان روزي، به شما داده است». (بقره: 22)
قرآن کريم در اين آيه شريفه، پس از بازگويي موهبت باران، به يکي از کارکرد هاي زيبايش اشاره کرده است و آن ميوه هايي است که با بارش باران رشد مي کند و ارزاني انسان ها مي شود. اين سنت هستي که از يک سو، رحمت گسترده خداوند بر بندگانش را به تصوير مي کشد و از سوي ديگر، بيانگر قدرت اوست که چگونه از آب بي رنگ، صد هزار رنگ از ميوه هاي دلپذير، بهره آدميان مي کند، يکي از زنده ترين نشانه هاي وجود خداست. به همين دليل، در ادامه آيه مي فرمايد:
فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ اندادًا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ پس براي خدا همتاياني قرار ندهيد، در حالي که خود مي دانيد.(2)
که تواند که دهد ميوه الوان از چوب؟
يا که داند که برآرد گل صدبرگ از خار؟
سيب را هرطرفي داده طبيعت، رنگي
هم بر آن گونه که گلگونه کند روي نگار(3)
ص: 39
سعدي
* «الّذي ... أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ؛ اوست [خدايي] که ... از آسمان، آبي فرو فرستاد؛ و در پي آن، ميوه هايي به عنوان روزي، به شما داده است». (بقره: 22)
* از امام باقر(علیه السلام) در تفسير اين آيه شريفه، درباره باران، چنين آمده است:
«حضرت علي(علیه السلام) در نخستين باران هر سال، زير باران مي ايستاد، به گونه اي که سر و محاسن و لباس هايش خيس مي شد. به آن حضرت مي گفتند: يا اميرالمومنين، زير سقف برويد تا خيس نشويد. مي فرمود: اين آبي است که از نزديک عرش الهي آمده است و سپس شروع به گفتن مي کرد و مي فرمود: در زير عرش، دريايي است که در آن چيزي است که با آن، روزي جنبندگان و مخلوقات _ از زمين _ مي رويند. هرگاه خداوند بخواهد از زمين براي آفريده هايش چيزي بروياند، وحي مي نمايد و بي درنگ باران از آسمان اول به آسمان دوم و از آن به آسمان بعد مي بارد تا آنکه باران به آسمان دنيا مي رسد و به ابر تبديل مي شود. ابر به منزله غربال، قطره هاي باران را از خود عبور مي دهد. سپس خداوند به باد وحي مي کند که ... هر قطر ه اي از باران را در فلان مکان از زمين نازل کن و چنين مي شود و هيچ قطر ه اي از بالا به زمين نمي بارد، مگر با آن فرشته اي است که قطره را در جايش قرار مي دهد.(1)
ص: 40
* «الّذي جَعَلَ لَكُمُ... السّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً؛ اوست [خدايي] که قرار داد براي شما... آسمان را بنايي [افراشته]؛ و از آسمان آبي فرو آورد». (بقره: 22)
از رسول خد(صلی الله علیه و آله) روايت شده است که در اين آيه شريفه، منظور از آب، باران است و با هر قطر ه اي از آن فرشته اي نازل مي کند و در جايي فرود مي آورد که خداوند دستور داده است.(1)
همچنين از آن حضرت روايت شده است که هيچ لحظه اي از شبانه روز نيست، مگر آنکه آسمان در حال باريدن است و خداوند هرگونه که بخواهد در باران تصرف مي کند.(2)
نکته ديگر در اين باره آنکه بر اساس اين آيه شريفه، آسماني که همچون خيمه اي بر زمين سايه افکنده و مانند سقفي بنا شده است، با آسماني که محل ريزش باران است، تفاوت دارد. آسمان اولي، محل نظام کيهاني و ستارگاني است که در مدار هاي رياضي سير مي کنند، اما آسمان دوم، همان فضاي متراکم بالاي زمين است که جايگاه ابرهاست.(3)
چون بساط اين ارض را گسترده است
وز سپهر، اعلا بنايي کرده است
آب را از آس__مان ن__ازل ن__م__ود
هر ثمر، روينده ز آب و گل نمود
اين ثمرها ز آن کشيد از خاک، سر
تا که باشد رزق اين خيل بشر(4)
(صفي عليشاه)
ص: 41
* «وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ؛ و براي شما آبي از آسمان فرود آورد، پس به وسيله آن، باغ هاي بهجت انگيز رويانيديم». (نمل: 60)
استاد محمد تقي جعفري= درباره اين آيه شريفه مي گويند:
«زيبايي گل ها و درختان و چمنزارها و ديگر روييدني ها، از عالي ترين انواع زيبايي هايي است که خداوند متعال براي بشر به وجود آورده است. اين زيبايي ها، غم و اندوه و ملالت يکنواختي زندگي را مي زدايد و به دل ها، بهجت و سرور مي آورد، اما خداوند در اين آيات، به ما درس توحيد نيز مي آموزد و اينکه همه زيبايي باغ و بستان و گل و گياه که به برکت باران به زمين موهبت شده است، همه از خداست و اوست سرچشمه آن همه زيبايي ها».(1)
سعدي شيرازي نيز سروده است:
بيا مطالعه کن، گو به نوبهار، زمين را
اگر مطالعه خواهد کسي بهشت برين را
شگفت نيست اگر ز طين(2)به
در کند گل و نسرين
همان که صورت آدم کند سلاله طين را(3)
سزد که روي عبادت نهند بر در حکمش
مصوري که تواند نگاشت، نقش چنين را(4)
ص: 42
* «وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ؛ و براي شما آبي از آسمان فرود آورد، پس با آن، باغ هاي بهجت انگيز رويانيديم». (نمل: 60)
بر اساس اين آيه شريفه، کسي که بذر آفريده است و به نور آفتاب و نظرات حيات بخش باران و ذرات خاک، فرمان مي دهد که اين دانه را بروياند، تنها خداست.
اينها حقايقي است که هيچ کس نمي تواند منکرش شود يا آن را به غير خدا نسبت دهد. اوست که آفريننده آسمان ها و زمين است و در بهاران، باران را از آسمان نازل مي کند. او سرچشمه اين همه زيبايي و حسن و جمال در عالم هستي است.
حتي دقت در رنگ آميزي گلي زيبا و برگ هاي لطيف و منظمي که در درون يکديگر، اطراف هسته مرکزي گل حلقه زده و آواي حيات سر داده اند، کافي است انسان را به عظمت و حکمت و قدرت بي پايان خدا متوجه کند و او را غرق حيرت و شگفتي سازد.(1)
ز آسمان کرديم نازل بر شما
آب و رويانديم با آن باغ ها
بوستان هايي که صاحب بهجت (2)
است
تازه است و خرمي را علت است
مي نباشد مر شما را تا که سخت
زآن بروانيد دانه يا درخت
نيستيد يعني شما قادر بر آن
که بروانيد نبت(3) از بوستان(4)
ص: 43
(صفي عليشاه)* «ألَمْ تر أَنّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ اْلارْض مُخْضَرّةً إِنّ اللّهَ لَطيفٌ خَبيرٌ؛ آيا نديد هاي که خدا از آسمان، باراني فرو فرستاد و زمين سرسبز شد؟ آري، خداوند لطيف و آگاه است». (حج: 63)
در اين آيه شريفه واژه «لطيف» از ماده «لطف» است. لطف به معناي کار بسيار ظريف و باريک است و اگر به رحمت هاي خاص الهي، «لطف» گفته مي شود، به دليل همين ظرافت است. «خبير» نيز به معناي کسي است که از مسائل دقيق، آگاه است.
در واقع، لطيف بودن خدا ايجاب مي کند که بذر هاي کوچک و ناچيز گياهان را که در ژرفاي خاک ها نهفته است، پرورش دهد و آنها را که در نهايت ظرافت و لطافتند، از اعماق خاک تيره برخلاف قانون جاذبه بيرون فرستد و سرانجام به گل ها و گياهان و درختاني تنومند تبديل کند. خداوند در عين حال از همه نياز هاي اين بذر کوچک و ناچيز از آغاز حرکت در زير خاک تا هنگامي که سر به آسمان برمي آورد، آگاه است. ازاين رو، «خبير» نيز است.(1)
که فرستاد آبي او از آسمان
شد زمين سرسبز و خرم در جهان
سبزي ارض است دائم زآن سبب
و آن يکي باشد ز آيت هاي رب
او به خلق خود «لطيف» است و «خبير»
رزق بخشد بر کبير و بر صغير(2)
(صفي عليشاه)
ص: 44
* «أَلَمْ تر أَنّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ اْلأَرْضُ مُخْضَرّةً إِنّ اللّهَ لَطيفٌ خَبيرٌ؛آيا نديد هاي که خدا از آسمان، باراني فرو فرستاد وزمين سرسبز شد؟ آري، خداوند لطيف و آگاه است». (حج: 63)
استاد محمدتقي جعفري= درباره اين آيه شريفه بر اين باور است:
«نکته بسيار مهم در اين آيه، آن است که خداوند به دنبال بروز جلوه هاي زيباي طبيعت در روي زمين به وسيله آب، صفت لطف الهي (که همان واژه لطيف باشد) را آورده است و پيامش آن است که يعني آن همه زيبايي برآمده از خاک تيره، جلوه هاي لطف خدا بر خاک نشينان است تا از تماشاي آن همه زيبايي ها لذت ببرند، وگرنه خاک سرد و تيره کجا و آن همه زيبايي و گل و گياه کجا؟»(1)
از چوب خشک، ميوه و در ني، شکر نهاد
وز قطره دانه اي دُرَر شاهوار کرد
ابر آب داد بيخ درختان تشن_____ه را
شاخ برهنه، پيرهن نو بهار کرد
اجزاي خاک مرده به تأثير آفتاب
بستان ميوه و چمن و لاله زار کرد
چندين هزار منظر زيبا بيافريد
تا کيست کاو نظر ز سر اعتبار کرد(2)
* «وَ اللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الارض بَعْدَ مَوْتِها إِنّ في ذلِكَ لايه لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ؛ و خدا از آسمان، آبي فرود آورد و با آن، زمين را پس از مردنش زنده گردانيد؛ قطعاً در اين [امر] براي مردمي که شنوايي دارند نشان هاي است». (نحل: 65)
مسئله حيات و زندگي زمين با نزول باران (که همه ساله به وقت بهار
ص: 45
اتفاق مي افتد) در آيات گوناگوني از قرآن بيان شده است. زمين هايخشکيده و خاموش و بي روح در اثر بارش باران روح بخش، چنان سرزنده و سرسبز مي شوند که گويا زمستاني پيش از آن نبوده است. انواع گل ها و گياهان در آن آشکار مي شود و هر جزئي از زمين، زمزمه حيات و زندگي سر مي دهند. اين به راستي يکي از شاهکار هاي آفرينش است، نشا نه اي از قدرت و عظمت آفريدگار و دليلي است بر امکان معاد که چگونه مردگان بار ديگر لباس حيات بر تن مي کنند.(1)
* «وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ اْلارض بَعْدَ مَوْتِها.... لاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُون؛ و در آبي که خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن، زمين را پس از مردنش زنده گردانيد... واقعاً نشانه هايي [گويا] براي گروهي که مي انديشند، وجود دارد». (بقره: 164)
در تفسير اين آيه شريفه آمده است: «مقصود از اينکه خداوند، زمين را زنده مي کند، بيدار شدن از خواب نيست، بلکه منظور آن است که خداوند حقيقتاً زمين مرده را زنده مي کند و خاک بي روح را روح مي بخشد و به درخت و برگ و گياه سرسبز تبديل مي کند. برگ سبزي که تن درختي را مي پوشاند و گياهي که از بذري مي رويد، خاک مرده است که روح يافته و سرسبز شده است... .
گواه اينکه مقصود زنده شدن خود زمين است، آياتي است که در آنها از اين مسئله (زنده شدن زمين) بر معاد، استدلال شده است. تعجب منکران از اين بود که چگونه مرده زنده مي شود؟ اين آيات پاسخ مي گويد که خداوند در هر بهار، خاک مرده را زنده و با آن، رويش گياهان از زمين را تأمين مي کند».(2)
ص: 46
و آنچه نازل کرد آب از آسمان
بر زمين تا زنده گشت اندر زماناين همه، آثار فعل باري است
گر ز فعالت به دانش، ياري است(1)
(صفي عليشاه)
* «وَ هُوَ الّذي أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلّ ِ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِرًا نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّا مُتَراكِبًا وَ مِنَ النّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزّيْتُونَ وَ الرّمّانَ مُشْتَبِهًا وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلي ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنّ في ذلِكُمْ َلاياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛ و اوست کسي که از آسمان، آبي فرو فرستاد. پس به وسيله آن از هرگونه گياه برآورديم. و از آن [گياه] جوانه سبزي خارج ساختيم که از آن، دانه هاي متراکمي برمي آورديم و از شکوفه درخت خرما، خوشه هايي است نزديک به هم. و [نيز] باغ هايي از انگور و زيتون و انار _ قطعاً در اينها براي مردمي که ايمان مي آورند، نشانه هايي است». (انعام: 99)
درباره اين آيه، تنها به موضوع «آب» که بدون آن هرگز بهاري وجود نداشت، اشاره مي کنيم: «خداوند در آغاز اين آيه به يکي از مهم ترين نعمت هاي خداوند که مي توان آن را ريشه و مادر ديگر نعمت ها دانست، اشاره کرده است که پيدايش و رشد و نمو گياهان و درختان در پرتو آن است. اينکه فرمود آب را از طرف آسمان نازل کرديم به اين دليل است که همه منابع آب روي زمين، اعم از چشمه ها و نهرها و چاه هاي عميق، به آب باران منتهي مي شود. لذا کمبود باران در همه آنها اثر مي گذارد و اگر خشک سالي ادامه يابد، همگي خشک مي شوند».(2)
ص: 47
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالي دجله گردد خشک سالي(1)(سعدي)
* «وَ هُوَ الّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّي إِذا أَقَلّتْ سَحابًا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلّ ِ الثّمَراتِ...؛ اوست که بادها را پيشاپيش [باران] رحمتش مژده رسان مي فرستند تا آن گاه که ابر هاي گرانبار را بردارند، آن را به سوي سرزميني مرده برانيم و از آن باران فرود آوريم و از هرگونه ميو ه اي [از خاک] برآوريم». (اعراف: 57)
«آفتاب بر اقيانوس ها مي تابد و بخار آب را بالا مي فرستد. بخارها متراکم مي شوند و توده هاي سنگين ابر را تشکيل مي دهند. امواج باد، تود ه هاي کوه پيکر ابر را بر دوشش حمل مي کند و به سوي سرزمين هايي که مأموريت دارد، پيش مي رود. قسمتي از اين بادها که در پيشاپيش توده هاي ابر در حرکتند و با رطوبت ملايمي آميخته هستند، نسيم دل انگيزي ايجاد مي کنند که از درون آن، بوي باران حيات بخش به مشام مي رسد. باران باريدن آغاز مي کند، و چيزي نمي گذرد زميني که در خشکي مي سوخت، تبديل به کانون فعالي از حيات و زندگي و باغ هاي پرگل و ميوه مي شود».(2)
باد بوي سمن آورد و گل و نرگس و
بيد
بوي نسرين و قَرَنفُل(3)
بدمد در اقطار
ص: 48
آب در پاي تُرَنج و به و بادام روان
همچو در زير درختان بهشتي انهار(1)* بر اساس آيه چهارم سوره مبارک رعد، يکي از ويژگي هاي باران، اين است که هر گياهي و گلي و درختي و زراعتي، همسو با استعداد هاي ويژه اش از نظر کميت و کيفيت و رنگ و بو، براي رشد و شکوفايي اش، از آن استفاده مي کند؛ بي آنکه باران در هيچ کدام از آنها با وجود گوناگوني شان تغييري ايجاد کند. باران، چون به پاي گل سرخي مي ريزد، گل سرخ مي شود، چون به گل ارغواني مي رسد، گل ارغواني مي شود، چون بر سبزه زاران مي بارد، سبزه زار مي شود و خداوند اين موضوع را يکي از نشانه هاي الهي دانسته است.
* «وَ فِي الارض قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ فِي اْلأُكُلِ إِنّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ؛ و در زمين قطعاتي است کنار هم و باغ هايي از انگور و کشتزارها و درختان خرما، از ريشه اي و جز از غير يک ريشه که با آبي سيراب مي شوند و [با اين همه] برخي از آنها را در ميوه [از حيث مزه و نوع و کيفيت] بر برخي ديگر برتري مي دهيم. بي گمان در اين [امر] براي مردمي که تعقل مي کنند، دلايل [روشني] است». (رعد: 4)
باغ ها ز انگور و خرما بس فراخ
رسته از يک اصل، چندين برگ و شاخ
مي خورند اين کشت و بستان فزون
ص: 49
در تمام ارض، يک آب از عيون(1)نيست اين بي اختيار صانعي
که به قدرت نيست او را مانعي
ورنه مي بايد که از يک آب و خاک
يک ثمر رويد چو انگوري ز تاک(2)
(صفي عليشاه)
* «اللّهُ الّذي خَلَقَ السّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ؛ خداست که آسمان ها و زمين را آفريد و از آسمان، آبي فرو فرستاد و به وسيله آن از ميوه ها براي شما روزي بيرون آورد». (ابراهيم: 32)
«خداوند، هم در قرآن کريم بندگانش را به عشق ورزي و محبت به او فرامي خواند و هم شيوه هاي رسيدن به اين عشق و محبت را بيان مي فرمايد. يکي از اين شيوه ها، يادآوري نعمت هايش به بندگان است. در اين آيه شريفه، دست کم دو نمونه از نعمت هاي خداوند که اوج آن را در فصل بهار شاهديم، بازگو شده است؛ باران و ميوه هاي گوناگون. البته بسياري از ميوه ها در فصل تابستان، براي استفاده آماده مي شود، اما زمينه آن را بايد در باران هاي حاصل خيز بهاري جويا شد».(3)
* «وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ؛ و بادها را باردارکننده فرستاديم و از آسمان، آبي نازل کرديم. پس شما را بدان
ص: 50
سيراب کرديم و شما خزانه دار آن نيستيد». (حجر: 22)«جمله؛ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ (و شما خزانه دار آن نيستيد) ممکن است به ذخيره کردن آب باران پيش از نزولش اشاره داشته باشد؛ يعني شما نمي توانيد اين ابرها را که منابع اصلي بارانند در اختيار بگيريد. همچنين ممکن است اشاره به ذخيره کردن باران بعد از نزولش باشد؛ يعني شما نمي توانيد حتي بعد از نزول باران، آن را به مقداري زياد گردآوري و حفظ کنيد. اين خداست که از راه منجمد کردن آنها در قله کوه ها به صورت برف و يخ و با فرستادنشان به اعماق زمين که بعدها به صورت چشمه ها و کاريزها و چاه ها ظاهر مي شوند، آنها را گردآوري و ذخيره مي کند».(1)
* «وَ أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْ نَباتٍ شَتّي؛ و [اوست خدايي که] از آسمان، آبي فرو فرستاد. پس به وسيله آن، نباتات و رستني هاي گوناگون را جفت جفت بيرون آورديم».(طه: 53)
خداوند بر اساس اين آيه، باراني که مايه حيات است و سرچشمه همه برکات، از آسمان نازل کرده است که به وسيله آن، گياهان و نباتات گوناگون و مختلفي را از روي زمين مي روياند. قسمتي از اين نباتات، مواد غذايي و بخشي مواد دارويي انسان را تشکيل مي دهد. همچنين قسمتي را انسان براي درست کردن لباس استفاده مي کند و قسمتي نيز براي وسايل زندگي همچون درها و حتي خانه هايي که از چوب ساخته مي شود و کشتي ها و بسياري از وسايل نقليه ديگر.(2)
ص: 51
* «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنّاهُ فِي الارض وَ إِنّا عَلي ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ؛ و از آسمان، آبي به اندازه [معين] فرود آورديم و آن را در زمين جاي داديم و ما براي از بين بردن آن، مسلماً تواناييم». (مومنون: 18)
«اين آيه شريفه به يکي از مظاهر قدرت الهي که از برکات آسمان و زمين محسوب مي شود، يعني باران اشاره کرده و مي فرمايد: ما از آسمان، آبي به اندازه معين فرو فرستاديم، آري، نه آن قدر زياد که زمين ها را در خود غرق کند و نه آن قدر کم که تشنه کامان در جهان گياهان و حيوانات را سيراب نگرداند».(1)
آب را نازل نموديم از سما(2)
ما به اندازه که واجب بود «ماء»(3)
ساکنش کرديم در ارض از فراز
قدرت اندر بُردنش داريم باز(4)
(صفي عليشاه)
* «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنّاهُ فِي الارض وَ إِنّا عَلي ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ؛ و از آسمان، آبي به اندازه [معين] فرود آورديم، و آن را در زمين جاي داديم، و ما براي از بين بردن آن، مسلما تواناييم». (مومنون: 18)
«خداوند در اين آيه شريفه با عبارت آن را در زمين جاي داديم، به مسئله ذخيره آب ها در منابع زيرزميني اشاره فرموده است. مي دانيم که قشر رويين زمين از دو طبقه کاملاً مختلف تشکيل شده است. طبقه نفوذپذير و طبقه نفوذناپذير. اگر همه قشر زمين نفوذپذير بود، آب هاي
ص: 52
باران فوراً در اعماق زمين فرو مي رفتند و بعد از باراني ممتد و طولاني، همه جا خشک مي شد و قطر ه اي آب پيدا نبود. اگر همه قشر زمين، طبقه نفوذناپذير همانند گلِ رس بود، تمام آب هاي باران در سطح زمين مي ماندند و آلوده و متعفن مي شدند و عرصه زمين را بر انسان تنگ مي کردند و اين آبي که مايه حيات است، موجب مرگ انسان مي شد، ولي خداوند بزرگ، قشر بالا را نفوذپذير و قشر زيرين را نفوذناپذير قرار داده تا آب ها در زمين فرو روند و در منطقه نفوذناپذير مهار شوند و ذخيره گردند و بعداً از طريق چشمه ها، چاه ها و قنات ها استفاده شوند، بي آنکه مزاحمت ايجاد کنند يا آلودگي پيدا نمايند».(1)
* «أَلَمْ تر أَنّ اللّهَ يُزْجي سَحابًا ثُمّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمّ يَجْعَلُهُ رُكامًا فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السّماءِ مِنْ جِبالٍ فيها مِنْ بَرَدٍ فَيُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ؛ آيا ندانسته اي خدا [است که] ابر را به آرامي مي راند. سپس ميان [اجزاي] آن پيوند مي دهد. آن گاه آن را متراکم مي سازد، پس دانه هاي باران را مي بيني که از خلال آن بيرون مي آيد و [خداست که] از آسمان، از کوه هايي [از ابر يخ زده] که در آنجاست، تگرگي فرو مي ريزد و هر که را بخواهد بدان گزند مي رساند و آن را از هرکه بخواهد باز مي دارد». (نور: 43)
از اين آيه شريفه اين پيام ها دريافت مي شود:
دقت در آفرينش، بهترين راه شناخت خدا و مايه عشق به اوست؛
تمام حرکت ها در جهان طبيعت با قدرت و اراده الهي و براي هدفي
ص: 53
حکيمانه انجام مي شود؛ (يزجي؛ يولّف؛ يجعله)
عوامل طبيعي، مسير تحقق اراده خداست، نه به جاي خدا؛ (يُزْجي؛ يُوَلّفُ؛ يَجْعَلُهُ؛ يُنَزِّلُ)
بارش باران و تگرگ و مفيد بودن يا مضر بودن آن به اراده خداست. (فَيُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ)(1)
* «وَ هُوَ الّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السّماءِ ماءً طَهُورًا لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا وَ نُسْقِيَهُ مِمّا خَلَقْنا أَنْعامًا وَ أَناسِيّ كَثيرًا؛ و اوست آن کس که بادها را نويدي پيشاپيش رحمت خويش [= باران] فرستاد و از آسمان، آبي پاک فرود آورديم تا به وسيله آن، سرزميني پژمرده را زنده گردانيم و آن را به آنچه خلق کرده ايم (از دام ها و انسان هاي بسيار) بنوشانيم». (فرقان: 48 و 49)
از اين دو آيه اين پيام ها برداشت مي شود:
_ حرکت بادها به اراده خداوند است؛ (هُوَ الّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ)
بادها انواع مختلفي دارند، برخي از آنها به دنبال خود باران را به همراه دارند؛ (أَرْسَلَ الرِّياحَ... أَنْزَلْنا)
نزول باران از ابر با اراده خداوند است؛ (انزلنا)
آب هم پاک است و هم پاک کننده. جسم آدمي و اشياي ديگر را پاک مي کند و در وضو و غسل نيز مايه پاکي روح انسان است؛ (طهوراً)
زندگي بشر، مرهون نباتات و حيوانات است. (زنده شدن زمين و سيرابي چارپايان، پيش از سيراب شدن انسان آمده است.)
ص: 54
_ کار هاي خدا از راه اسباب طبيعي صورت مي گيرد. (أَرْسَلَ الرِّياحَ _ َنْزَلْنا _ لِنُحْيِيَ)(1)
ص: 55
يکي از شگفتي هاي آفرينش در بهار، وجود زنبورهاي عسل است که در اين فصل با استفاده از شهد گلها به کار و تلاش همه جانبه مشغول مي شوند. خوب است با تأملي در اين آيه زيبا از کتاب آفرينش، روزهاي پرنشاط و فعالي را در بهار براي خودمان رقم بزنيم. تا بيش از پيش از تقويم بهاري زندگي مان لذت ببريم.
* زنبور عسل، ضرب المثل کار و کوشش است. ثمره آن همه کار نيز مايع شفابخشي به نام «عسل» است و اين گونه است که زنبور کار مي کند، توليد مي نمايد و جهاني را بر سر سفره توليدش مي نشاند.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خواسته است در کار و توليد با زنبور عسل هم نوا و چون او اهل کار و توليد باشيم و به همه منفعت برسانيم. چنان که در اين
ص: 56
باره مي فرمايد: «مثل مؤمن، مثل زنبور عسل است؛ اگر با او مصاحبت کني، به تو سود مي رساند، و اگر با او همنشين شوي، تو را نفع مي رساند و [خلاصه] همه شئون او (مؤمن) داراي منفعت و سود است. زنبور عسل نيز اين چنين است و همه شئون او داراي سود و منفعت است».(1)
* قزويني در کتاب عجايب المخلوقات، دستيابي زنبور عسل به مقام«توليدکننده عسل» را مصداقي از رحمت پروردگار ياد مي کند و در اين باره مي گويد:
«به عيد فطر، روز رحمت الهي نيز گفته اند؛ چرا که خداوند در اين روز، صنعت توليد عسل را به زنبور عسل الهام کرد».(2)
* زنبور هاي عسل، توليدات بزرگ خود را که همان «عسل» باشد، وامدار مبارزه با بي کاري و بي کاران هستند. آنها بي کار نيستند و حضور هيچ بي کاري را برنمي تابند.
* با نگاهي به زندگي زنبور عسل درمي يابيم که کار و فعاليت و توليد برايش امري مقدس است. عشق به فعاليت و کار، زنبورهاي عسل را وادار به کار مي کند و در سايه همين فعاليت است که گاهي کارگران يک کندو، چهل يا پنجاه کيلو عسل توليد مي کنند. آنها اگر در ميانشان فردي تنبل را ببينند، بدون معطلي او را تبعيد و از اجتماعشان طرد مي کنند. شايد
ص: 57
اميرالمومنين علي(علیه السلام) به همين موضوع نظر داشت که فرمود: «کُونوا فى الناس کالنَّجلَة؛ در ميان مردم، مانند زنبور عسل باش».(1)
* يکي از حکماي يونان به يکي از شاگردانش گفت: «همانند زنبور عسل باشيد!» پرسيدند: «چگونه مانند زنبور عسل باشيم؟» گفت: «آنها اگر در ميان خود، کارگري بي کار و معطل ببينند، او را از خود مي رانند؛ چرا کهوجود چنين زنبوري، جا را براي آنان تنگ مي کند و به توليداتشان (عسل) زيان مي رساند و موجب کسالت و سستي زنبور هاي پرنشاط و فعال مي شود. شما نيز اين گونه باشيد.(2)
چون زنبور عسل باشيد
* عالم بزرگ، «ابن اثير»، در توضيح اين روايت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) که فرمود: «مانند زنبور عسل باشيد.» مي گويد يعني رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از ما خواسته است که در اين ويژگي ها همانند زنبور عسل باشيم:
* مهارت و استادي، باهوشي و زيرکي، نگهباني و ديده باني، آزار نرساندن به ديگران، سود رساندن به ديگران، قناعت ورزيدن، کوشش در روز، پيراسته بودن از ناپاکي ها، غذاي پاکيزه خوردن، از دسترنج ديگران نخوردن، لاغر بودن و حرف شنوي از ملکه. همچنين همان گونه که براي زنبور عسل آفاتي است، براي مؤمن نيز آفاتي است و اما آفات زنبور عسل: ظلمت، پليدي، باد، دود و آتش است. آفات مؤمن نيز از اين قرار است: ظلمت غفلت؛ پليدي شک؛ باد فتنه؛ دود حرام و آتش هواي نفس.(3)
ص: 58
چون زنبور عسل از پاکيزه ها بخوريد تا پاکيزه بگوييد
* رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «مثل مؤمن مثل زنبور عسل است، جز پاکيزه نمي خورد و جز پاکيزه نمي نهد».(1)شاعر بزرگ، عبدالرحمن جامي، اين حديث شريف را اين گونه توضيح داده است:
گفت خير البشر رسول خداي
آن فزون از همه به دانش وراي
که بوَد مؤمن بلند محل
به مَثَل راست همچو مُنج(2) عسل
مگس شهد(3) چون رود در باغ
دارد از غير طيبات فراغ
همچنين مؤمنان نيکوکار
از جهان لقمه هاي نيکوخوار
عيب پوشند و در هنر نگرند
گل و ريحان و طيبات خورند
شهدهاي ثناي گوناگون
از قمر زبان دهند بيرون(4)
* رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مي فرمايد:«مثل مؤمن، مثل زنبورعسل است؛ جز پاکيزه نمي خورد و جز پاکيزه نمي نهد».(5)
مطابق اين حديث، توليدات زنبور عسل، پاکيزه است؛ چرا که جز از پاکيزه ها (از شهد گل و گياه) نمي خورد و اين گونه بين ارتزاق از پاکيزها و خروجي اين پاکيزه ها، ارتباط معناداري شکل مي گيرد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله)
ص: 59
مؤمن را به زنبور عسل مانند کرده است؛ زيرا مؤمن نيز جز از پاکيزه ها نمي خورد و جز سراغ پاکيزه ها نمي رود. به همين دليل، آنچه از او ديده مي شود، پاکيزه ها هستند؛ يعني پندار پاکيزه؛ گفتار پاکيزه و کردار پاکيزه. به تعبير استاد حسن زاده آملي: «يکي از اهم مراقبات اين است کهانسان واردات و صادرات دهانش را مواظب باشد. آن لقمه ناني را که به دهان مي گذارد، اگر از روي حساب نباشد هرزه خوار مي شود و انسان هرزه خوار، هرزه گو مي گردد».(1)
* يکي از نگاه هاي قرآني به عسل، نگاه به رنگ آن و گوناگوني جلوه هايش است. چنان که در اين باره مي فرمايد: «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ؛ از شکم آنها (زنبور عسل) شهدي که به رنگ هاي گوناگون است بيرون مي آيد». (نحل: 69)
اين گوناگوني رنگ ها افزون بر اينکه گوياي تنوع سرچشمه هاي به دست آوردن عسل است، تنوعي براي ذوق ها و سليقه ها نيز محسوب مي شود؛ زيرا امروزه ثابت شده که رنگ غذا در تحريک اشتهاي انسان، بسيار مؤثر است. گويا قديمي ها نيز اين مسئله رواني را شناخته بودند که غذا هايشان را با زعفران و زردچوبه و رنگ هاي ديگر رنگين مي ساختند تا هم خود، غذا را با اشتها تناول کنند و هم مهمانشان را به خوردن غذا تشويق کنند. ناگفته نماند که رنگ عسل، بر حسب آنکه زنبور عسل روي
ص: 60
چه گل و ثمر ه اي نشسته باشد، متفاوت است. به همين دليل، در برخي موارد، قهو ه اي تيره، گاهي نقر ه اي سفيد، گاه بي رنگ، گاهي زردرنگ، زماني زرد طلايي، زماني خرمايي و حتي گاهي مايل به سياهي است.(1)
* برخي از نگاه هاي قرآني به پديده هاي هستي، «نگاه زيباشناسانه» است. جلو هاي از اين نگاه نيز در رنگ هايي که در پديده ها به کار رفته، بازتاب يافته است که مصداقي از اين نگاه زيبايي شناسانه به رنگ، نگاهي است که به رنگ «عسل» شده است. در اين باره در قرآن کريم مي خوانيم: «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ؛ از شکم آنها (زنبورهاي عسل) شهدي که به رنگ هاي گوناگون است، بيرون مي آيد». (نحل: 69)
* «دنياي شگفت و گسترده رنگ ها، ديدني است. تاکنون سيصد هزار رنگ براي بشر شناخته شده است و دانشمندان در زمينه رنگ شناسي و آثار و خواص آن، بحث ها و تحقيقات فراواني کرده، خواص و تأثيرات انواع رنگ ها را روي احساس و فکر و روان انسان بيان کرده اند.
* مسئله رنگ شناسي و تأثير آن بر بيننده، هم در زمينه علوم روان شناسي مطرح است، هم در علوم پزشکي و هم در عالم هنر و ادبيات و کاربرد رنگ در نقاشي و طراحي و تابلو و کار هاي هنري رنگ در قرآن هم عوالمي دارد. در آيات اين کتاب آسماني، به اختلاف رنگ ها در انسان ها و ميوه ها و عسل هاي رنگارنگ، خطوط و رگه هاي رنگارنگ کوه ها،
ص: 61
حيوانات و زراعت ها اشاره شده است».(1)
شربتي از بطنشان آيد برون
مختلف در رنگ و ديدستي فزون
مردمان را باشد اندر وي شفا
آيت است اين ناظران را در خفا(2)
(صفي عليشاه)
* بسياري از موضوعات قرآني، به گونه اي هستند که انسان هاي ژرف انديش مي توانند از زاويه هاي گوناگون به آنها بنگرند و استفاده هاي متنوعي ببرند که از آن جمله «رنگ عسل» است که در قرآن کريم اين گونه آمده است:
* «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ؛ از شکم آنها (زنبورهاي عسل) شهدي که به رنگ هاي گوناگون است بيرون مي آيد». (نحل: 69) از اين رهگذر، يکي از نگاه هايي که به «رنگ عسل» شده است، آثار رواني و نقش آرامش بخش و تسکين دهنده رنگ ها (به طور کلي) بر اعصاب و روان انسان ها است.
دکتر پاک نژاد در اين باره مي نويسد:
* «اتاق هاي جراحي را رنگ آبي بايد کرد که اثر تسکيني دارد. رنگ قرمز، محرک است و هنگام تغذيه، نظر به آن اشتهاآور است. رنگ بنفش، خواب آور بوده. کساني که به بي خوابي دچارند، مي توانند قسمتي از اتاق خواب يا لوازم آن را بنفش انتخاب کنند. بچه هاي عصباني را مي توان در اتاق هايي با پرده ليمويي رنگ تسکين داد و حتي بعضي ها، رنگ ليمويي را
ص: 62
براي هضم غذا مفيد مي دانند رنگ سبز در باز کردن عروق مؤثر بوده، مسکن اعصاب است رنگ زرد مخصوص، نشاط عصبي دارد».(1)
* يکي از ويژگي هاي زنبور عسل که مورد توجه آموزه هاي ديني قرار گرفته است، زيبايي پژواک و انعکاس صداي بال هاي اوست. موسيقيدل انگيز اين صداي گوش نواز، مي تواند ساعت ها انسان را وادار به گوش دادن کند و جانش را از لذت سرشار کند. آن صداي نرم و ملايم، خود موسيقي است و آدميان صاحب ذوق را بسيار به وجد مي آورد. بر اساس روايات، مؤمناني نيز که به انگيزه نيايش و راز و نياز در مساجد گردهم مي آيند، صداي زمزمه شان چون صداي بال هاي زنبور عسل است؛ موسيقايي، آهنگين، دلربا و سکرآور.
* ابن عباس چنين گفته است: «از يکي از صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پرسيده شد که ويژگي رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در تورات چگونه ديدي؟ وي گفت که آن حضرت (براساس نقل تورات)، هرگز سخني ناروا بر زبان جاري نکرد، اهل فرياد و فغان نبود، بدي را با بدي پاسخ نمي داد، بلکه عفو مي کرد و چشم پوشي مي نمود، اما امت او نيز سپاسگزار پروردگارش هستند. در سختي و آساني، خدا را حمد مي کنند و زمزمه مناجاتشان در مساجد، همانند طنين دلنواز بال هاي زنبور عسل مي باشد».(2)
ص: 63
* کمال الدين محمد دميري، مؤمن را در ويژگي هاي خود اين گونه به زنبور عسل مانند مي کند: «بدان که خداوند در زنبور عسل، زهر و عسل را با هم نهاد تا نشانه اي بر کمال قدرتش باشد(1)
و از او عسلي که آميخته باموم باشد، بيرون آورد و مؤمن نيز اين گونه است، يعني عمل او آميخته با بيم و اميد و خوف و رجاست. ديگر اينکه در عسل، سه ويژگي وجود دارد: شفابخشي، شيريني و نرم و ملايم بودن. مؤمن نيز چنين است. چنان که در قرآن کريم درباره او مي خوانيم: «ثُمّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلي ذِكْرِ اللّهِ؛ سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم مي گردد».(زمر: 23) (2)
* «در آياتي که خداوند درباره زنبور عسل آورده است، نخستين مأموريتش را خانه سازي بيان کرده است، شايد به اين دليل که مسئله مسکن، نخستين شرط زندگي است و به دنبال آن، فعاليت هاي ديگر امکان پذير مي شود يا به خاطر آنکه ساختمان خانه هاي شش ضلعي زنبوران عسل از عجيب ترين برنامه زندگي آنهاست».
انتخاب اين خانه ها نيز چنان که در قرآن آمده است: «گاهي در کوه
ص: 64
هاست و لابه لاي صخره هاي غيرقابل عبور و گاه ميان شاخه هاي درختان و گاهي در کندو هايي که انسان ها بر فراز داربست ها، در اختيارشان مي گذارند».(1)
آيه مورد نظر در اين باره اين است: «وَ أَوْحي رَبّكَ إِلَي النّحْلِ أَنِ اتّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ؛ و پروردگار تو به زنبور عسل، وحي کرد که از پار هاي کوه ها و برخي درختان و از آنچه داربست مي کنند، خانه هايي براي خود درست کن». (نحل: 68)خانه اي با کمترين ضايعات و بيشترين گنجايش
* زنبور عسل، استاد بهينه سازي است. اين حشره، لانه اش را به گونه اي مي سازد که هم از ضايعات به دور باشد و هم بيشترين گنجايش را داشته باشد. دميري در کتاب حياة الحيوان مي نويسد:
* «زنبور عسل، خانه اش را به شکل مسدس و شش ضلعي مي سازد و اين امر، بسي در خور شگفتي است؛ چراکه اگر لانه اش را به شکل مربع مي ساخت، از آنجا که حجم بدن زنبور تقريباً استوانه اي است، زواياي داخل لانه، خالي و بي مصرف مي ماند؛ و اگر کاملاً استوانه اي ساخته مي شد، هنگامي که حجره ها به يکديگر متصل مي شد، بين حجره ها، فاصله ها و شکاف هايي پديد مي آمد و آنها ضايع و بي مصرف مي ماندند. در ميان شکل هاي هندسي، جز مسدس (شش ضلعي)، هيچ شکل ديگري نيست که هم گنجايش بيشتري داشته باشد و هم هنگام ضميمه شدن و چسبيدن
ص: 65
به يکديگر، فاصله و شکافي ميانشان به وجود نيايد. به همين دليل، زنبور عسل، شکل مسدس و شش ضلعي را براي لانه اش برگزيد؛ شکلي که دانشمندان، هرچه بيشتر به طرز ساختنش دقت مي کنند، بيشتر غرق شگفتي و حيرت مي شوند».(1)
* موريس مترلينگ در کتاب دنياي زنبورعسل چنين مي نويسد:
دکتر «رايد» گفته است که مهندسين مي دانند تنها سه روش علمي درهندسه براي تقسيم فاصله هاي منظم و ارتباط آنها و ايجاد شکل هاي بزرگ و کوچک در دست است. اين سه وسيله عبارتند از: مثلت قائم الزاويه، مربع و مسدس. به طوري که ديده مي شود، ساختمان حجره هاي زنبور عسل از روي روش سوم، يعني مسدس ساخته شده و اين شکل براي استحکام بنا مناسب تر است.
* سپس موريس مترلينگ مي افزايد: «ساختمان حجره هاي زنبور عسل يکي از شاهکار هاي آفرينش است و در نظر ما از بهترين مظاهر تکامل آنها به شمار مي آيد و هيچ موجود زنده اي، حتي انسان نتوانسته است در مرکز زندگي خود چيزي را که زنبور عسل به وجود آورده، بسازد».(2)
ص: 66
* موريس مترلينگ مي نويسد: «براي ما خيلي مشکل است کاملاً شرح دهيم که موم چه طور به دست مي آيد و زنبور عسل چگونه آن را براي ساختمان خانه اش به کار مي برد. اين طور مي گويند که در اطراف شکم حيوان، کيسه ها يا حفره هايي تشکيل مي شود که سر آن باز و موم از آن خارج مي شود. وقتي زنبور به اين شکل فهميد که موم ساخته شده است، خود را محکم به قُبّه کندو (جايي که قصد دارد در آن، لانه بسازد) مي چسباند. بعد با پاها و دهان، بخشي از موم را گرفته، آن را با بزاق دهان خود مخلوط مي کند. بعد تابش مي دهد و با مهارت يک نجار، اين تکه را با چنگال خود خمير مي کند و وقتي که به اندازه مورد نظرش درآمد، آن را به زير گنبد کندو مي چسباند.به اين ترتيب، اولين سنگ بناي خانه اش را مي گذارد. بعد از اين کار، قطعه ديگر را به همان شکل به طاق مي چسباند.سپس با زبان، آن را صاف مي کند و با شاخک نيز براي محکم شدن، ضربه اي مي زند و آن گاه به طرف گروه زنبوران مي رود. بلافاصله ديگري جاي او را مي گيرد و عمل را در کنار آن تکرار مي کند و آن گاه سومي و چهارمي تا سرانجام کار ساخت کندو به پايان مي رسد».(1)
* پژوهشگران زنبورعسل گفته اند، اين حشره، چهار نوع سلول (حجره) براي خود مي سازد:
الف) سلول هاي سلطنتي که حجره هاي معدودي است و به ملکه و
ص: 67
شاهزاده خانم ها تعلق دارد؛
ب) سلول هاي نسبتاً بزرگ براي پرورش جنس نر و مخصوص انبار آذوقه در فصل هاي فراواني گل؛
ج) سلول هاي کوچک که مورد استفاده کارگران و محل پرورش تخم ها و نوزادان است. اين قسمت، تقريباً هشت دهم شانه هاي کندو را تشکيل مي دهد؛
د) سرانجام براي آنکه سلول هاي بزرگ و کوچک را به هم مربوط سازند، در فواصل آن، تعدادي سلول رابط نيز ساخته مي شود.(1)
* پژوهشگران بر اين باورند که در اين شاهکار صنعتي، يعني حجره هاي منظم لانه زنبور عسل، به انداز ه اي دقت شده است که نسبت بزرگي و کوچکي سلول ها و کندو هاي گوناگوني که مي سازد در نهايت دقت و ظرافت است. قطر هر يک از سلول ها داراي اندازه بسيار دقيقي است. براي مثال، جلوي هر سلول که براي انبار ساخته شده، لبه هايي تعبيه شده است که مانع ريزش عسل مي شود. افزون بر اين، مهندسي آنها به گونه اي است که هر يک از سلول ها به يکديگر قفل بندي شده اند، و به طور کلي در ساختمان اين حجره ها همه گونه محکم کاري فني به کار رفته است.(2)
ص: 68
* بخشي از سخنان امام صادق(علیه السلام)، هستي شناسانه و درباره تبيين پديده هاي هستي است. انگيزه اين سخنان نيز ايجاد معرفت نسبت به پروردگار، آفريننده هستي و پديده هاي زيبا و شگفت انگيز آن است.
حضرت درباره زنبور عسل به مُفضّل مي گويد: « اي مفضل! نگاه کن به زنبور هاي عسل و اينکه چگونه براي درست کردن عسل و آماده کردن خانه هايشان اجتماع مي کنند و نگاه کن به ظريف کاري ها و کار هاي شگفت انگيز و لطيفش. چون خوب بنگري، خواهي ديد که او به انجام کارهايش آگاه نيست [و آن را از روي غريزه انجام مي دهد] آن گاهدرخواهي يافت که حکمت و حسن عمل در اين صنعت، از آن زنبور نيست، بلکه براي کسي است که حيوان را بر آن حال آفريده و او را به جهت صلاح بندگانش، مسخّرِ آنها و سودرسان به حالشان قرار داده است».(1)
* موريس مترلينگ در اين باره مي نويسد: «زنبوران داراي ساختمان بدني ويژه هستند. افزون بر چشم ها که هر يک شش _ هفت هزار سطح دارد، زنبوران روي پيشاني داراي سه هزار چشم هستند که هر يک انعکاس دارد و ما نمي توانيم از ديد خود درباره آنها قضاوت کنيم. سعي نکنيم که
ص: 69
زنبوران همان طور که مي بينيم باشند؛ زيرا ما هيچ نمي دانيم در شش هفت هزار سطح ساختماني چشمانشان چه اشعه هاي اسرارآميز برق مي زند و تابش دارد و در چشمان دايره وار روي پيشاني چه حوادثي رخ مي دهد».(1)
* زنبور عسل از عجيب ترين حشره هاي روي زمين است. اين حشره از نظر قدرت پرواز بي نظير است. هواپيما مي تواند تا يک چهارم وزنش، بارحمل کند، در حالي که زنبور عسل مي تواند باري هم وزن خود حمل کند. زنبور عسل اين قدرت فوق العاده را از کجا آورده است؟ چه کسي اجزاي نرم و لطيف پيکر آن را محکم تر از آهن سخت قرار داده است؟ ماده نمي تواند پديدآورنده اين قدرت عجيب و شگفت انگيز باشد، بلکه از آن موجودي است که همه قدرت هاي جهان براي اوست. پيدايش جهان و جهانيان از اوست، بلکه هرچه هست از اوست، يعني آفريدگار بزرگ جهان.(2)
خيز تا بر کلک آن نقاش، جان افشان کنيم
کاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
حافظ
ص: 70
* موريس مترلينگ درباره زنبورعسل، جمله شگفتي دارد. وي مي گويد: «همين امروز اگر زنبور عسل (اعم از وحشي و اهلي) از بين برود، يک صد هزار نوع از گياهان و گل ها و ميوه هاي ما از بين خواهد رفت و از کجا معلوم که اصولاً تمدن ما از بين نرود»؛(1)
چرا که نقش زنبوران عسل در جابجا کردن گرده هاي نر گل ها و بارور ساختن گياهان ماده و به دنبال آن، پرورش يافتن ميوه ها، آن قدر عظيم است که بعضي از دانشمندان حتيآن را از عسل سازي زنبوران هم مهم تر مي دانند.(2)
* زنبورشناسان با مطالعاتي که روي زنبور عسل انجام داده اند، به اين نتيجه رسيده اند که صبحگاهان، گروهي از زنبوران که مأموران شناسايي گل ها هستند، از کندو بيرون مي آيند و مناطق مختلف پر گل را کشف مي کنند و به کندو باز مي گردند و به اطلاع ديگران مي رسانند؛ حتي سمت و جهت آن را مشخص مي کنند و فاصله آن را نيز از کندو به اطلاع هم وطنانشان مي رسانند.
* زنبورها براي رسيدن به منطقه گل ها، گاهي راهشان را نشانه گذاري مي کنند و از راه پراکندن بو هاي گوناگون در مسير راه و مانند آن، چنان راه
ص: 71
را مشخص مي کنند که کمتر امکان دارد زنبوري سرگردان شود.(1)
* مي دانيم که در گل ها و گياهان، دارو هاي حيات بخشي نهفته شده است که هنوز معلومات ما با اينکه اطلاعات گسترد ه اي از دارو هاي گياهي داريم) نسبت به آن ناچيز است. شگفت آنکه دانشمندان از طريق تجربه به اين حقيقت رسيده اند که زنبوران به هنگام ساختن عسل، چنان ماهرانه عمل مي کنند که خواص درماني و دارويي گياهان، کاملاً به عسل منتقل مي شود و محفوظ مي ماند. به همين سبب، عسل داراي بسياري از خواص درماني گل ها و گياهان روي زمين، به طور زنده است.(2)
* اين نکته ثابت شده است که هرگز عسل فاسد نمي شود؛ يعني از غذا هايي است که هميشه تازه و زنده به دست ما مي رسد و حتي ويتامين هاي موجودش را از دست نمي دهد. دانشمندان علت اين موضوع را وجود «پتاسيم» مي دانند که در آن فراوان وجود دارد و مانع رشد ميکروب هاست.
* عسل مقداري مواد ضدعفوني کننده مانند «اسيدفورميک» دارد. ازاين رو، عسل هم خاصيت جلوگيري از رشد ميکروب را دارد و هم ميکروب کش
ص: 72
است. به همين جهت، مصريان قديم که از اين خاصيت عسل آگاه بودند، براي موميايي کردن مردگانشان از آن استفاده مي کردند.(1)
* مولانا، شاعر بزرگ پارسي گو، از اين آيه شريفه که مي فرمايد: «وَ أَوْحي رَبّكَ إِلَي النّحْلِ؛ و پروردگار تو به زنبور عسل وحي کرد.» (نحل: 68) به اثبات اصل نبوت و ممکن بودن آن مي پردازد و مي گويد: آن گاه که خدا به حشر هاي به نام زنبور عسل، وحي مي کند، چگونه ممکن است به انساني وحي نکند. همآن گونه که وحي به حشره اي امري ممکن است، وحي به انسان (به مراتبي بالاتر) ممکن خواهد بود:
گيرم اين وحي نبي، گنجور نيست
هم کم از وي دل زنبور نيست
چون که «اوحي الربّ اِلَي النّحل» آمده است
خانه وحيش پُر از حلوا شده استاو به نور وحي حق، عز و جل
کرد عالَم را پُر از شمع و عسل
اين که کرّمناست و بالا مي رود
وحيش از زنبور، کمتر کي بوَد(2)
ص: 73
* خدايا، خلقت پروانه ها، يکي از درس هاي عبرت آموز زندگي است. تماشاي بيرون آمدن پروانه ها از پيله به ما مي گويد اگر عبور از جريان زندگي بدون مواجه شدن با موانع صورت مي گرفت، ما انسان هايي ضعيف و بي تحرک بوديم و از پرواز که همان رسيدن به هدف غايي آفرينش است، جا مي مانديم. خدايا، به ما پروانه شدن را بياموز!
* خداي من، زيباترين ستايش تو از زبان بهترين بندگانت تو به زيور کلام آراسته شده اند. به من و همه دوستانم عنايت فرما تا هر روز از روز هاي بهاري مان ورق مي خورد، با زيباترين بيان بندگانت لحظه هاي مان را آغاز کنيم و آن گونه تو را و نعمت هاي فراوانت را ستايش کنيم که شايسته خدايي توست.
* خدايا، اي خداي خالق زيبايي ها، از تو نيرو خواستم، ضعف را آفريدي که تواضع را بياموزم، آن چنان که درختان پر بار. از تو سلامتي خواستم که کار هاي بزرگ را انجام دهم، ناتوانم آفريدي که کار هاي بهتري انجام دهم. از تو ثروت خواستم که سعادتمند شوم، فقرم بخشيدي که عاقل باشم. از
ص: 74
تو قدرت خواستم ستايش ديگران را به دست آورم، شکستم بخشيدي که بدانم پيوسته نيازمند توام. از تو همه چيز خواستم که از زندگي لذت برم،آنچه خواستم به من ندادي. آنچه بدان اميد داشتم، به من بخشيدي و دعا هاي نگفته ام مستجاب شدند اينک من هستم در ميان انسان ها و غرق در نعمت هاي فراوان تو.
* نامت چون نسيم برايم روزي تازه را به ارمغان مي آورد؛ تويي که لحظه لحظه ياد کردنت، بهار زندگيم است. اي آفريننده زيبايي ها، ...
* به هر جا که مي نگرم تنها تو هستي و تو.... فصل تازه، فصل يادآوري نعمت هاي بي دريغ توست. به خالق رباني چون تو مي بالم!
* خداي من، بر اوج شاخه ها نام تو شکوفه مي کند و مهرباني در روح و جان من جاري مي شود، چون چشمه ساري که از بهار آغاز شده است.
شب فرو مي افتد
و من تازه مي شوم
ازاشتياق بارش ِشبنم
نيلوفرانه
به آسمان دهان باز مي کنم
اي آفريننده شبنم و ابر
آيا تشنگي مرا پايان مي دهي؟
تقدير چيست؟
مي خواهم از تو سرشار باشم
* اي خداي دگرگون کننده دل ها و ديده ها، اي تدبيرکننده روز و شب، اي
ص: 75
دگرگون کننده حالي به حالي ديگر، حال ما را در تمامي لحظات باشکوه زيستن در بهار به بهترين حال دگرگون کن.* بار خدايا، به ما توفيق عطا کن که چونان شاخه هاي درختان بهاري، دست دعايمان هماره به جانب آسمان بلند باشد و ريشه هايمان در خاک حاصل خيز توحيد حلول کند و برگ برگ وجودمان خيس شبنم عنايت تو و لطف اهل بيت پاک تو باشد.
* خدايا، به ما توفيق ده تا چون بيد، سربه زير و شرمسار نعمات بي حد تو باشيم و چون سرو، آزاد از بند تعلقات دنيا و چون نخل، در مسير مستقيم تو استوار و همواره سبز بمانيم تا هميشه و يادمان بماند که درختان، ايستاده مي ميرند.
درخت آنگه برون آرد بهار
که بشکافد سر هر شاخساري
* بار پروردگارا، تو را سپاس مي گويم که ديگر بار چشم ما را به رستاخيز طبيعت، روشن کردي و جلو ه اي از قيامت عظمايت را به ما نشان دادي. به ما توفيق آن ده که جلوه هاي عظمت تو را در سبزي بهار به تماشا بنشينيم و در اين جشنواره رنگ و نور، جز جمال زيباي تو نبينيم.
* اي خداوند متعال، در محضر مبارک بهار با کوله باري از تجربه روز هاي سرد و سخت ايستاده ايم و به لطف و عنايتت که وعده آرامشمان داد ه اي اميدواريم. سر بر آستان بخشنده ات مي ساييم و از تو که منبع آرامش و طمأنينه در سال جديد مي باشي لحظه هايي سرشار از آرامش و پويايي مي خواهيم. به ما که مي خواهيم آينه دار بهار باشيم، صبوري عنايت فرما تا در مقابل مشکلات مأيوس نشويم و از ياد نبريم که پس از گذر از
ص: 76
سختي ها به سرمنزل آرامش خواهيم رسيد.
* اي آفريدگار مهربان، شانه هاي طاقتمان را محکم کن تا در روز هايآغازين بهار به ساختن سالي پر از موفقيت و آرامش بينديشيم و در لحظه هاي سخت از ياد نبريم که پس از هر سختي، آساني است و اگر تلاش و توکل کنيم و به الطاف واسعه خداونديت اميدوار باشيم، هيچ مشکلي ما را به سمت نااميدي و ناسپاسي نخواهد برد.
* خدايا، در اين روز هاي معطر از عطر باران و شکوفه، چشم به آفتاب بهار دوخته و دريافته ايم که پس از هر تاريکي، روزي روشن و باشکوه فرا خواهد رسيد. خدايا، به ايمانمان بيفزا و قلب هايمان را به دريافت پيام هاي آسمانيت مشتاق کن.
* اي خالق بهار، زمين زيباترين روزهايش را سپري مي کند و بهار پس از گذشت روز هاي برفي زمستان به خانه هامان آمده است؛ اميدواريم و پر از آرامش؛ چرا که مي دانيم رمز رسيدن به آساني و کاميابي، صبوري و تحمل سختي هاست. زمين با کوله باري از تجربه ثانيه هاي سرد به بهاري ترين روزهايش رسيده است و درخت و کوه و دشت را به هلهله مي خواند، ياريمان کن تا در اين روز هاي شکوفه و گل، از ياد نبريم که بهروزي و رسيدن به فردايي نيک، توکل مي خواهد و صبوري و اميدواري؛ اميدواري به لطف و رحمت تو که در سخت ترين لحظات، پشتيبان تمام بندگانت هستي،يا ارحم الراحمين!
* خداوندا! در اين روز هاي آغازين سال که طبيعت بار ديگر به جنبش و حرکت درآمده و زندگي،رنگ و بوي تاز ه اي به خود گرفته است رخوت
ص: 77
و سستي را از ما دور کن و ما را به سمت روشن ترين روزها هدايت کن، دست هاي سردمان، محتاج گرماي لطف و رحمت توست تا دلگرم شويمو شانه هاي همتمان را براي آغاز يک زندگي تازه و پويا به نيروي ايمان و اراده مجهز کنيم، لاحول ولا قوه الا بالله!
* اي خداوندگار بهار، باد صبا بر جان هايمان مي وزد و عطر شکوفايي و حرکت را در سلول سلولمان مي پراکند، دست بر آسمانت برداشته ايم و از تو که منبع لايزال کرامتي، توفيق بهتر زيستن و زيبا زندگي کردن را مي خواهيم. به ما کمک کن تا مصمم و استوار در راه رسيدن به بهار شناخت تو گام برداريم و راز پويايي طبيعت را دريافته به سمت دشت هاي جست وجو و تلاش پيش رويم؛ به ما حرکت به سمت نور و روشني را بياموز، رفتن به سمت سرچشمه هاي انسانيت را و اينچنين از ما انساني شايسته بساز.
* يامقلب القلوب والابصار! چشمان ما را که خواب آلود ثانيه هاي زمستان است به آفتاب پرشور بهار دعوت کن تا سرزنده تر از هميشه کوچه هاي پرفراز و نشيب زندگي را پشت سر بگذاريم و به سوي کمال و نيک بختي متمايل شويم. دست در دست بهاري اينچنين شکوفا به ترميم و پالايش قلب هامان برخاسته ايم و نگاهمان به دوردست هاي متعالي است، به سرزمين رويش و تحول نظر داريم و در اين مسير پرپيچ و خم، تنها عنايت و رحمت توست که به ادامه دادن و رسيدن، دلگرممان مي کند، يا ارحم الراحمين.
* اي خالق بهار، صبح در ترنم نگاه مهربان تو آغاز مي شود وقتي ساحل
ص: 78
آرامش مي شوي براي بندگانت و پناه گاه دلتنگي ها و خستگي هاي آنها به راستي سايبان تو چه قدر پر مهر است.* خدايا! حال كه به طبيعت جاني تازه بخشيدي و شاخه هاي خشك را به زيباترين شكوفه ها مزين كردي و در نهايت عظمت و قدرتت، پروانه ها و شاپرك هاي زيبا را با بال هاي رنگي شان به پرواز درآوردي، به من قلبي سراسر اميد عنايت فرما تا با توكل به تو به فصل شكوفاييم نزديك شوم.
* اي تواناي بخشنده، در اين جهان هستي و در اين فصل شگفتي، به هر كجا كه مي نگرم، از عظمت و قدرت تو نشاني مي بينم و مي شنوم كه پرندگان خوش آواز، مستانه به ذكر و ثناي تو مشغولند و درختان در قنوتِ بي وقفه خويش، تو را مي ستايند.
* پروردگارا، اينك به فرمان تو و به اراده تو، دختر بهار با لباسي فاخر به ميدان طبيعت قدم نهاده تا به همه آفرينش هستي بگويد: خدايِ ما بي نهايت بخشنده و مهربان است و براي هر كاري كافي ست اراده كند، آن وقت بلندترين كوه ها و پهناورترين اقيانوس ها در برابرش سر تعظيم فرود مي آورند. و چه زيباست آن لحظه كه تو بي نياز از همه ستايش ها، به بخشندگي خويش مشغول مي شوي.
* خدايا، تو را به همه مهرباني ات سوگند مي دهم كه چون بهار، بخشنده ام گردان و هرگز مرا به بند غرور اسير مكن.
* خداي من، صبح آفتاب از نگاه تو آغاز مي شود
نسيم از سمت تو مي وزد
و پرنده از تو مي خواند
ص: 79
آري، همين که حضورت همه جا جاريست، جهان زيباست.
* خدايا، بهار در آيينه زندگي مي شکوفد.چون نگاهي که زيبا شدن را بهتماشا نشسته است. بهار را فرصت تاز ه اي براي گرفتن تصميم هاي تازه ما قرار بده.تا سال پيش رويمان سالي توامان با ياد تو باشد.
* خدايا، بهار آغاز زيستني تازه است؛ زيستني لبريز از عشق و صفا.اين زيستن نو را براي همه مبارک کن!
* اي خداوند پاکي ها، در اين لحظه هاي زيباي بهار که زمين شکوفاتر از هميشه به رويمان لبخند مي زند و خانه و خيابان پاکيزه از هر آلودگي و ناپاکيست ياريمان کن تا به پالايش روح و جانمان برخيزيم و پيغام روشن بهار را دريابيم. به ما توانايي بده تا از بديها پاک شويم و به سمت خوبي ها و فضايل برويم؛به سوي چشمه هاي شناخت تو که به شناخت خويش نايل مي کند و اين طور آفتاب بهار، زمين جانمان را نيز پاکيزه مي گرداند.
* اي آفريدگار مهربان، اکنون که بهار با چشم هاي روشنش به زيبايي خاک برخاسته است ما را نيز کمک کن تا با استعانت از لطف و رحمت خداونديت به نوکردن دل هامان برخيزيم و روح اميد و مهر و پاکي را در لحظه لحظه زندگيمان جاري کنيم. ما را بياموز تا چون بهار به شکفتن بينديشيم و همچون باران که زمين را از آلودگي پاک مي کند به شستشوي غبار از پنجره هاي درونمان همت کنيم.
* خداوندا، زمين، سردي آلودگي را از خود دور کرده و بهار با بهترين بشارت ها به خانه ها مان آمده است. ما را که همدل و همراه بهار به خانه تکاني برخاستيم ياري کن تا به خانه تکاني روان و جانمان هم همت
ص: 80
بگماريم و خوش بوتر از هميشه،روز هاي معطر فروردين را به يکديگر تبريک بگوييم. به ما رويي گشاده و روحي وسيع عنايت فرما تا سالجديد را پرشورتر از پيش به جستجوي نور و روشني باشيم.
* خوب که نگاه مي کنم، انگار شاخه هاي نو رسته درختان، دستانشان را به سمت آسمان بالا برده اند؛ آنها از اينکه باز فرصت شکوفايي و رستن پيدا کرده اند خوشحال اند؛ اين را به راحتي مي توان از شادابي برگ هايشان فهميد. فرصت نيايش و ستايش خداوند بي همتا فرصتي است باشکوه و البته مغتنم. حال که کائنات و هستي در اين بهار دل انگيز، رويش دوباره و زندگي نويش را جشن گرفته اند ما نيز دستان نيازمان را رو به درگاه خالق بي نياز بياوريم و او را براي آنچه به ما عطا فرموده است، نيايش کنيم. به راستي که بهار نيز در ستايش پروردگار بهار آفرين است.
* بهار، يادآور رحمت و محبت خداوند است. در اينکه چشمه مهر ايزد همواره به سوي آدميان و همه موجودات، سرازير است و ما اگر خدا و نشانه هايش را فراموش کنيم، او هرگز ما را فراموش نمي کند و با دگرگوني فصل ها نيز به جلوه گري قدرت بي پايانش مي پردازد تا شايد دلي به ياد او افتد و به شوقش بتپد و با تماشاي جلوه هايش، اشک شوق از چشمي جاري شود. بهار يک تلنگر است تا محو قدرت پروردگار شويم و او را آن چنان که شايسته است، ستايش کنيم.
* اي خداي پاکي ها، تو را براي آفرينش باران و درخت و گياه، شکر ميگوييم؛ تو را براي ريزش قطره هاي مبارک باران، براي آب و رود و گل ها به ستايش برميخيزيم و از تو ميخواهيم که پاکترين لحظه ها را
ص: 81
نصيبمان گرداني و ما را از پلشتي و آلودگي به دور داري،ياريمان کني که در پناه الطاف خداونديت روحي زلال و قلبي روشن داشته باشيم و بهشکست تاريکي و پليدي برخيزيم يا ارحم الراحمين!
* خداوندا، اي آفريننده آب و خاک، چگونه سپاس گوييم رحمت بي دريغت را که اينچنين در دست هاي بهار نازل کرده اي؟! به هر کجا که مي نگريم نشانه اي از رويش و پاکي مي بينيم طبيعت،پرچمدار يگانگيت سبز و معطر به نقاشي خاک برخاسته و رنگين ترين مناظر را به تماشا گذاشته است. ما را که سپاسگزار نعمت هاي بي دريغت هستيم به چشمه هاي روشن يکرنگي و نشاط و ارامش رهنمون کن.
* اي آفريدگار باران و درخت! باغچه هاي سبز و پرطراوت، روحمان را به پرواز مي آورند و صداي آواز باران، کوچه ها را آکنده از نشاط و شادابي کرده است. تو را شکر مي گوييم که با آفرينش باران و گياه، ما را به زندگي دوباره فراخواند ه اي و روح رويش و شادماني را در پيکر خاک دميده اي. ما را در رستاخيز دوباره خاک به آبي ترين روزها هدايت کن و جان خمودمان را به آرامش و نيکبختي برسان.
* اي آفريدگار مهربان، دست در دست بهار به شکر نعمت هايت ايستاده ايم و از تو مي خواهيم امسال را سالي پر از پويايي و توفيق برايمان فرار دهي. ياريمان کن تا چشمان بصيرتمان را به روي نيکي ها و پاکي ها بگشاييم و هر روزمان سازنده تر از گذشته باشد. بهار را به قلب هايمان نازل کن تا پنجره هاي روحمان به سمت آبي ترين مناظر گشوده شود و حالمان بهترين حال ها گردد،يا مقلب القلوب والابصار!
ص: 82
* يا مدبرالليل والنهار، ياريمان کن تا به تدبير حالمان برخيزيم و در اين روز هاي پرشکوفه فروردين به وسعت دل و تبرک جان مايل شويم. دستعنايتت را از ما دريغ مدار که بي رحمت و لطف تو هيچيم. به ما بياموز چگونه زيستن را تا به دگرگوني و تحول تمام ارکان زندگيمان کمر ببنديم و نگاهمان را به تغيير و نوشدن هدايت کن. اي متعال، بهار را که آغازگر روز هاي تازه است بر ما مبارک گردان!
* خداوندا، بهار، سرچشمه رشد و جنبش و نماد دگرگونيست، پا به پايش به شور و تحول برخاسته ايم تا تو را که به جوانه زدن و حرکت سفارشمان کرد ه اي، بيشتر بشناسيم. دستمان را بگير و سايه رخوت را از جسم و جانمان دور کن، ما را به آفتاب بهاري برسان، به نوري که هر ذره اش نويد پيش رفتن و جنبش باشد. ما را که از تيرگي و سرما گريزانيم به روز هاي روشن بهار متصل گردان و روح اميد و پويايي و دگرگوني را در ما زنده کن، ياارحم الراحمين!
* کائنات در تسبيح و ستايش خداوند ند. گل سرخ با گلبرگ هاي مخمل گونه اش ژاله صبحگاهي را چون قطره اشکي بر گونه اش جاي داده است. لطافت از برگ هاي ياس مي تراود. کبوتر هاي سقاخانه، عظمت بهار را دريافته اند. آفتاب با زمين مهربان شده است و درختان، سايه شان را رايگان به رهگذران تقديم مي کنند. اينها اندکي از تراوش هاي پايان ناپذير و مستمر بهار است که خالق بي همتا در وجود بهار قرار داده است. آفريدگار چنين زيبايي قطعاً سزاوار ستايش است.
از دست و زبان که بر آيد
کز عهده شکرش به درآيد
ص: 83
* خدايا، اي آفريدگار زيبايي، تو را سپاس مي گويم براي اين همهطراوت و روشني که بر پيشاني بهاري زمين حک کرده اي. بهار را آفريد ه اي تا روح خمودمان بر دوش باد صبا به کشف عطرها و رنگ ها برخيزد و در چشمه آفتاب، تن از غبار بشويد. کوه را آفريد ه اي تا دامنه شقايق پوشش، به زيستن اميدوارمان کند و استواري مان بياموزد. چشم مي چرخانم و تو را در آينه رودها مي بينم که چطور زلال و لايزال به خلق جهاني اين چنين معطر و شکوهمند اراده کرده اي، مي ستايمت براي جهان پر از رايحه بهار.
* اي خداوندگار آسمان و زمين! اکنون که بهار، نگاه مهربانش را به پنجره هامان دوخته است، بياموزمان چگونه نو شدن را ياريمان کن که دريچه دلهامان را به سمت نگاه بهاريت بگشاييم و با تمام وجود، شکرگزار مهربانيت باشيم. ما را شايسته درک اين همه زيبايي قرار ده تا به شناخت قله هاي خداونديت نايل شويم و حضور طراوت بار بهار را به جشن بنشينيم. تو را شکر مي گوييم که باران بهار را بر سرزمين دل هامان بارانده اي.
* خدايا، زمين،تشنه يک جرعه مهرباني است، سپاس گزاريم که پنجره پر از مهر بهار را بر چشم هاي زمين گشود ه اي تا بياموزيم جوانه زدن و سبز زيستن را0بهار به ما يادآوري مي کند که يک جا ماندن، مرداب مي آفريند و جنبش و تکاپو شاخه ها را به سمت خورشيد راهنمايي مي کند. بهار آمده تا بزرگيت را به ما يادآوري کند که زيباترين آيه هاي زمين را در حرف حرفش متجلي کرده اي، تو را سپاس اي خداوندگار بهار.
ص: 84
* در رستاخيز ناگهاني خاک، دست هايم را به سمت آسمان بلند مي کنم واز سويداي جان، دگرگوني روحم را از خداي زيبايي ها تمنا مي کنم. پيشاني بر خاک سجده ميگذارم و از تو اي خالق درخت و آبشار و پرنده، وسعت دل مي خواهم و رونق روح0دست بر سينه مي گذارم و مي گويم يا رحمان و يا رحيم، دعاي مرا بپذير تا در پرتو رحمت واسعهت روز هاي آفتابي را تجربه کنم،از من تاريکي را برهان و قدرت روشنايي و تازگي را در رگ هاي جانم متبلور کن، مرا به خورشيد برسان اي خداوند!
* اي خداوند مهربان، زمستان, شانه هامان را بي طاقت کرده و جوانه زدن و رستن را از ياد برده ايم. اين روز هاي يخ زده را به بهار افتابي ظهور، پيوند بزن تا بار ديگر به نو شدن و سبز زيستن بينديشيم و حقيقت بهار را دريابيم. ما را به بهار عدالت برسان، به روز هاي طلايي زمين، به جهاني که پرندگانش سمفوني عدالت را به نغمه مي آيند و پنجره هايش افتاب عدالت را مي تابانند.
* اي آفريدگار بي همتا، با تابيدن خورشيد ظهور، ديوار هاي ظلم را فرو بريزان و طعم عدل و راستي را به ما بچشان. بهار طبيعت، بي عيد ظهور موعود، رنگي ندارد، درخت و سبزه و گل، بي صداي گام هاي دردانه نرگس، حجت بي بديل خداوند، مهدي موعود، عطر و بوي واقعي بهار را منتشر نمي کنند. خدايا، دل هايمان در انتظار آخرين ستاره آسمان عدالت، دلهايمان تنگ است و بي بهار. باران رحمتت را بر ما بباران و آمدنش را نزديک گردان.
* مثل باران که مي بارد و رخسار زمين را از غبار و آلودگي پاک مي کند،
ص: 85
به تذهيب درون و پالايش جانم برخاسته ام مي خواهم آن قدر در رودخانهمهرباني و پاکي، جان خسته ام را شست وشو دهم تا وقتي نام بهار را بر زبان مي آورم تلالو پاکيزه ترين کلمات را در وجودم حس کنم. از خداوند بزرگ، وسعت روح مي خواهم تا از هر سخني دلگير نشوم و ياد بگيرم که ببخشم تا بخشيده شوم. خدايا، بهار واقعي را در روح و جانم نازل کن تا بار ديگر به جست وجوي نور برخيزم.
* خدايا، شناسنامه باران در دستان توست و دفتر باد را دستان پرعطوفتت ورق مي زند. بهار را آفريد ه اي با عطر نرگس ها و بنفشه هايش، با نغمه پرنده ها و موسيقي رودهايش و اينچنين به ماحرکت و جوان شدن دوباره را آموخته اي،به ما راه و رسم شکوفه کردن را بياموز!
* خدايا، در اين روز هاي زيبا که همه کائنات سر بر خاک سجود تو گذاشته اند است. در اين فصل دل انگيز بهار، دست ما را در دست بهاردلان جاده معرفتت بگذار و جاده هاي نوراني معرفت را فرا رويمان قرار ده!
* خدايا، سپاس تو را که مهربانيت را بر ما ارزاني داشت هاي تا در اين صبح بهاري، دل را در هواي تو تازه کنيم. عطر نفس هاي بهار را مي تواني همه جا حس کني. در کوچه هايي که قدم هايت را به تماشا مي نشينند در خانه اي که پر است از نغمه با هم بودن!
ص: 86
* تسبيح فيروز هاي عزيز را از سجاده اش برمي دارم
مي آيم لب باغچه
مي نشينم کنار گل ساعتي
چشم هايم را مي بندم
دست مي کشم روي سر ريحان ها
مي زنم زير آواز
ناز قدم هاي بهار
صفاي نسيم
شادي دل پروانه
بقاي عطر گل ياس
طراوت گل محمدي، صلوات... سلام!
* سلام بر بهار..سلام بر آنان که در پنهان خويش، بهاري براي شکفتن دارند، سلام بر آنان که در انتظار بهارند؛ بهاري يگانه، بهاري که خزان
ص: 87
ندارد.سلام بر قدوم مبارک گل! سلام بر هرچه زيبايي است، سلام بر آنان که در پيچ و خم و گرفتاري هاي زندگي، سهمي براي بهار کنار گذاشته اند و شادي هايشان، رنگ بهار دارد... .
* سلام به نوروز و سلام به روز نو؛ سلام بر بهار که به رودخانه، زندگي دوباره مي بخشه با ذوب شدن برفاي بي تفاوتي. سلام بر بهار که به جوونه فرصت رويش مي ده. سلام بر بهار که مظهر رويش و زايشه. سلام!
* صبح بهاري تون به خير. اميدواريم نسيم نوروز، گونه دل شما رو هم نوازش کرده باشه. اميدواريم گرماي بهار بذر انديشه شما رو هم بارور کرده باشه.قدوم بهار در زندگي تون و در همه لحظه هاتون مبارک!
* سلام بر روز هاي شکوفه و باران، سلام بر کوچه هايي که آراسته از قدوم نسيمند، سلام بر دل هاي بهاري، به بهاردلان.
* سلام بر بهار که لبخند آرامش را بر لبان زمين آورده و کوچه به کوچه با خود، بشارت اميد و شادابي دارد. طبيعت روز هاي سردش را پشت سر گذاشته و به آستانه سرسبز بهار رسيده است،به شکوفه و روشني.
* بهار، کلاس درسي است که به ما مي آموزاند، چگونه زيستن را. سرمشق اين کلاس، صبوري و اميدواري ست بياييد از امتحان رويش و دوباره زيستن، سربلند بيرون بياييم. سلام بر شما!
* سلام بر شکفتن! سلام بر همه دل هايي که به صبح و شکوفه ايمان دارند، به همه کوچه هايي که پر از عطر ياسي هاي رازقي است، به لبخند مهربانانه طبيعت در روز هاي زايش و رويش، سلام بر شما که براي لحظه
ص: 88
لحظه روز هاي يهاريتان برنامه داريد.
* سلام بر شميم دلکش باغچه ها... به غنچه هاي نورسته... به شکوفه هايسيب... سلام بر لب هايي که در سلام گفتن به بهار تعارف نمي کنند... سلام بر دل هاي عاشقي که غبار غصه را از شانه هاي ديگران مي تکانند... سلام بر بهاردلاني که براي پادرمياني آشتي و لبخند در زندگي از ديگران سبقت مي گيرند.. سلام!
* اينجا دهکده بهارست...روز هاي نسيم و گل و باران... روستاي فطرت همه آناني که قاليچه قلبشان را پهن کرده اند.براي استقبال از دل هاي خسته... اينجا زندگي، رودخانه اي مواج است که هيچ صخر هاي مانع حرکت آن نيست... سلام!
* سلام يعني؛ بهارگونه باش! مثل گل به دنيا لبخند بزن! سلام بر شما که بهار، ساکن هميشه قلبتان است... شما که به زندگي در سايه سار لطف خدا ايمان آورده ايد... شما که حال و هواي زيستنتان، بوي ذکر خدا مي دهد... بوي الحمدلله رب العالمين... سلام.
* سلام يعني شکوفه باش... سلام يعني...صبح را در فنجان مهربانيت بريز و با ياد خدا از خانه بيرون بزن! سلام يعني؛ دلت را به خداي گل هاي نو رسته بسپار...
* سلام بر بهار، سلام بر فروردين و روز هاي نو. سلام بر رود و جنگل و دشت که با چشم به آيند ه اي پر از اميد و تلاش، مي خروشند.
پاي به هر طرف بنه، بهار را صدا بزن، بهار را به سير کوچه باغ ها صدا بزن، بخوان حديث رويش دوباره را به گوش گل، به شوق سبز زيستن، جوانه را صدا بزن...سلام.
ص: 89
* بهار، يعني، سلام آسمان به زمين، سلام باران به درخت، سلام شبنم به گل سرخ، بهار يعني سلام به شما که به تمام مخلوقات خدا از سر عشق وارادت لبخند مي زنيد؛ سلام به شما که به مهرباني، ايمان داريد.
* باد هوهوکنان، صداي خميازه درخت ها را در خود جمع کرده بود و با برف ها خداحافظي مي کرد. جوانه هاي سبز و کوچک، براي بدرقه اش سر از شاخه ها بيرون آورده بودند و با حرکتشان درختان را از خواب بيدار مي کردند. آب هاي يخ زده، شيشه بغضشان را شکسته بودند و با اشکشان، ماهيان را نوازش مي کردند. کوه، لباس کهنه زمستاني اش را در آورده بود و همه منتظر بودند که بهار از راه برسد.
* صداي آواز بلبلان، راه را به بهار نشان مي داد، آسمان دست هايش را از هم باز کرده بود و بهار را صدا مي زد. همه و همه، بهار را دوست داشتند و مي خواستند او را ببينند. بوي گل ها همه جا را پر کرده بود. بنفشه فهميد که بهار آمده، اما به سراغ او نرفته است. دلش پر از غصه شده بود. لبخندي روي لبانش نقش بست. آري، بهار در چند قدمي اش بود. لبان سرخ بهار که به رنگ قلبش بود، تکان خورد و گفت: «سلام بنفشه بهاري».
حالا بنفشه گلي زيبا بود.
* پرنده گفت:
بهار لابه لاي شاخه هاي توست!
درخت گفت:
بهار را تو به نوک گرفته اي
و آواز مي خواني؛
ص: 90
دانه هاي آخر اسفند دود مي شد
و بهارهنوز پشت در باغ ايستاده بود!
* بهار آمده است با ارمغاني به رنگ تلاش. بهار، نامش نيز خون را در رگ ها به جوش مي آورد. همه چيز با رسيدن فصل بهار، رنگ و بوي حرکت و کوشش مي گيرد. از خانه سازي گنجشک ها، کنج ديوار کاهگلي تا خانه تکاني ما آدم ها، همه و همه نشان از قدرتي است که بهار دارد. بهار تمام قدرتش در به تکاپو انداختن موجودات است. هر که باشي و هر کجا باشي، با آمدن بهار به تکاپو خواهي افتاد تا تو نيز در اين اعجاز طبيعت، سهيم باشي. بهار فصل سلام دوباره است؛ فصل تحول و پويايي. سلام!
* «فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدين بگسترد و دايه ابر بهاري را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمين بپرورد. درختان را به خلعت نوروزي، قباي سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربيع، کلاه شکوفه بر سر نهاده؛ عصاره نالي، به قدرت او شهد فايق شده و تخم خرمايي به تربيتش نخل باسق گشته». به نام خالق بهار، سلام.
* وقتي در ساحل آرام بهار زندگي از كشتي پرشتاب لحظات، با اطمينان به اينكه به آرامش ابدي رسيده ايم، پياده مي شويم تازه درمي يابيم چه قدر در لحظات گذشته از خود عقب افتاده ايم و حيات واقعي چه ناباورانه از ما فاصله گرفته است؛ تازه درمي يابيم كه اگر با همان وسايل دست ساخته مان به محاسبه بپردازيم؛ به نتيج هاي جز حسرت و آه نخواهيم رسيد كه اي كاش زندگي را بيشتر درك مي كرديم و آن را بهتر درمي يافتيم. سلام!
ص: 91
* بهار کيمياي عشق و طوباي محبته، آواز يه گنجشک شاد که دغدغه آب و نون، حال و امروزشو خراب نمي کنه. بهار نوبت دگرگونيه.سرزمينايي مثل ايران که چهار فصل دارن، قدر بهارو بهتر مي دونن و مفهوم انتظارو بهتر لمس مي کنن. بياييد ماهم مثل طبيعت عاشق بهار بشيم:سلام!
* بهار، دايه مهربان تر از مادر غنچه ها و جوانه هاست. مادر بزرگ قصه گوي مرغزار. بهار آمده است تا جمهوري گل سرخ را در سرزمين بهارستان به رسميت بشناساند. نوروز در مجلس شوراي عشق، صاحب اکثريت کرسي هاست. نسيم بهاري آمده تا قانون اساسي حيات را به تصويب باغ برساند و چه خوش گفت خواجه:
* چو غنچه گرچه فروبستگي ست کار جهان [تو همچو باد بهاري گره گشا مي باش]
* نفس بهار چون دم عيسي، جان هاي خفته نباتات و جوانه ها را زنده مي کند و چون عصاي موسي، دل سياهي و رخوت را مي شکافد تا مصر آرزو را فرا ديد مشتاقان قرار دهد.
* جوانه با گرماي بهار، پتوي زمستان را به کناري انداخته و از زير کرسي شب يلدا پا شده. پنجره ها رو باز مي کنه تا تنفس صبح، کندو هاي عسل رو پر کنه از شهد و شيريني حيات. ما که از جوانه کمتر نيستيم بيايين دريچه دلمون رو به بهار خواب بهار باز کنيم و تو ايوون خاطره، با يه نفس عميق ريه هامونو از هواي پاک با هم بودن سرشار کنيم.
* سلام بر بهار، سلام بر آفتاب و بارانش،بر روز هاي يکپارچه خرمي و آرامشش!زمستان خداحافظي کرد و دست تکان داد و اکنون بهار با رنگين کمان
ص: 92
مهرباني و نشاط، آسمان را نقاشي کرده است. بهار امده تا به ما بگويد دشواري هاي زندگي با اميد و تلاش و صبوريمان به پايان مي رسند و سرانجامبه آرامش و بهروزي خواهيم رسيد، سلام بر بهار که سراسر، آرامش و رويش است.
* سلام بر بهار که به روشن ترين روزها بشارتمان مي دهد،موسيقي رودها را به گوشمان مي رساند و چهچهه پرندگان را در جانمان زمزمه مي کند. سلام بر روشناي زيباي بهار و عيد که صفحات تاريک زمين را به سفيدي بدل و به ما يادآوري مي کند، همان گونه که به خانه تکاني و زدودن آلودگي ها مي پردازيم، براي پردازش و پالايش درون نيز اراده کنيم. بهار شکوه نيکترين روز هاي خداوند است.
* سلام بر بهار که مي روياند و شکفتن مي آموزد و به هر کجا که قدم مي گذارد، پاکي و نشاط مي پراکند. سلام بر لحظات رنگين فروردين که صداي مهربان اميد و تکاپو و روشني است و به دل هاي کدر مي آموزد که بايد براي پاک کردن لکه هاي غم و کينه از خويش شتاب کنند. بهترين درودها بر آنان باد که روح مهربان بهار را دريافته ، دل به تاريکي و سردي نسپرده و به فرشته فروردين با نگاهي روشن و گشاده خوش آمد گفته اند.
* سلام بر بهار که نويد باران و سبزه و مهربانيست، پاي بهار را گوش کن که چه طور به آرايش خاک برخاسته و خمودگي و سرما را از کوچه ها زدوده است! بر طبل شادي بکوب که باد صبا باز امده و دامن دامن ريحان و گل و شکوفه به ارمغان آورده است. سلام بر باران و گياه که نشانه هاي زنده بهارند. سلام بر آسمان که مي بارد و ما را به سمت روشن خداوند دعوت مي کند.
ص: 93
* سلام باران! صداي آمدنت کوچه هاي قلبم را به هلهله واداشت و روح زنگارگرفته ام را به روشني و اميد فرا خواند 0سلام بهار!دلت خرم وخانه ات آباد که ما را اين طور به دگرگوني و جوانه زدن خواند هاي و از باران و بنفشه و درخت لبريزمان کرده اي...
* سلام بر تو اي بهار زيبا که حضورت، جانمان را طربناک کرده است. سلام بر تو که با آمدنت، چشم هايمان را هر صبح به نظاره شگفتي هاي آفرينش باز مي کني، اي روح روشن طبيعت! سلام...
* سلام بر بهار که آمدنش رستاخيزي ديگر است و روز هاي عطرآگينش به تحول و نو شدن ترغيبمان مي کند.
* سلام بر بهار که هر لحظه اش پيام تغيير و شکوفايي است و هر روزش نشان دهنده ر سرزندگي و پويايي، مي آيد تا خيابان و کوه و دشت، لباس تازه مهرباني بر تن کنند و عابران پرنشاط و اميدوار به فردا هاي مبارک آينده بينديشند؛ مي آيد تا خواب غفلت را از چشم هامان بزدايد و ما را به دشت هاي پرجوانه جست وجو و تحول بخواند.
* سلام بر بهار که آميزه مهر و روشني و دگرگوني است. مهربان تر از هميشه قدم به کوچه هامان گذاشته و در سبدش سيب سرخ خورشيد است. پايکوبان و دست افشان ما را به زندگي مي خواند و دريچه هاي اميد و کوشش را به رويمان باز مي کند. سلام بر بهار که اسطوره دگرگوني است؛ فصل درخشاني که هر سال، طبيعت و انسان را به جشنواره تحول و پويايي و رشد دعوت مي کند.
* سلام بر بهار که رسالتش، رويش و پويايي و جوانه زدن است و ما را هم به شکفتن و نو شدن بشارت مي دهد. زمين نفس تازه مي کند و
ص: 94
رگ هاي خاک جاري تر از هميشه به پيشواز بهار به جريان مي افتند.
* سلام بر بهار که روح تلاش و پيش رفتن است؛ نويد حرکت به سوي قله هاي روشن زندگي با اوست؛ دستمان را مي گيرد و با خطوط زنده طبيعت، پيوندمانمي ز ند تا از حس جوانه زدن سرشار شويم و تا پايان سال، شور زيستن را به آواز برخيزيم.
* سلام بر بهار که عطر موعود است و مژده آمدنش. سلام بر بهار که نشانه ظهور آفتاب است و پيوستن دل هاي دردکشيده مان به روزهاي آرامش و عدل؛ سردي ها را به کناري مي نهد و لبخند و شکوفه به ارمغان مي آورد. آمده است تا بگويد تاريکي و سرما ماندني نيست و خورشيد از پشت قله هاي برفي، سرانجام بيرون مي آيد و رويش و يکرنگي و شادي را دوباره در صفحات زمين ثبت مي کند. سلام بر بهار که حقيقت آمدن موعود را تأکيد مي کند.
* سلام بر بهار، فصلي که فصل حقيقت زيبايي است، روز ظهور سلام بر بامداد ظهور حضرت حجت و بهار آمدنش که سراسر سلام است و نويد.
* سلام بر انديشه شکفتن، انديشه جوانه زدن و زيستن که با آمدن موعود به گل مي نشيند! سلام.
* بهار مي آيد با صداي قدم هاي عدالت و آن روز عيد واقعي هر انسان است. بهار مي آيد با چشم هاي مهربان حجت خداوند و آن روز، بهاري ترين سال بشر تحويل مي شود. سلام بر عاشقان بهار واقعي!
* سلام بر بهار که مقدم سبز و پر شکوفه و پويايش را تمام طبيعت به تبريک برخاسته است.
* بهار، فصل طراوت است و شاعرانگي، زندگي ما نيز جزئي از اين شاعرانگي هاست؛ چرا که آميخته با احساس و نو آفريني و زيبايي ست.
ص: 95
* سلام به زيباترين شعرهاي هستي! به طراوت لبخندهاي مهربانانه! به صميميت ها!
* بايد سلام کرد به گسترده زيستن... سلام داد به باران... به گل... به چشمه ها... سلام!* بايد سلام داد به بهار؛ به ارديبهشت، به احساس، به شعر... امروز، روز سلام به کلماتي است که در معناي واقعي کلمه، کالبدهاي مرده را جان داده اند، مسيح وار، روحي از ايمان و عرفان و عشق را در انديشه ها و زبان ها دميده اند؛ سلام به شما!
* با تو تمام فصل ها بوي بهار مي دهد. فقط کافي است نگاه کني تا شکوفه بزند، تمام غنچه هاي عاشقانه. فقط کافيست صدا بزني تا سبز شود، تمام برگ هاي خوشبختي. با تو سلام هايمان پر نشاط ترست.
* بهار که نزديک مي شود، خسته از سرماي سنگين زمستان، در انتظار نسيمي بهاري، به دنبال جوانه اي کوچک بر شاخه درخت که پيک نوبهار باشد، همه شاخه ها را جست وجو مي کنيم، غبار زمستاني طولاني را از چهره خانه مي زداييم، شيشه ها را از کدورت خاک، پاک مي سازيم، باغچه را از بذر گل هاي ناب پر مي کنيم، گوشه گوشه خانه را به زلال انتظاري شيرين مي شوييم و در دل، شميم عطر دلکش بهار را دوره مي کنيم و سلامي تازه را بارها در ترنم ذهنمان، مرور تا گاه آمدن بهار مهيا باشيم.
* سلام خورشيد را مي شود از لابه لاي شکوفه هاي کوچک درختان شنيد. صبح طلايي رنگتان به وسعت سلام زيبا و دلپذير.
* بهار، يعني لبخند تو، وقتي با نيت عمل خير از خانه بيرون مي زني... سلام!
* بهار، يعني توکل تو، وقتي که براي کسب روزي حلال تنها و تنها از خدا ياري مي طلبي، سلام!
* سلام که مي کني انگار گل از گل روي مهربانت مي شکفد. سلام بر تو که در کار شکفتن تبسم بر لبان هم نوعانت پيشتازي!
ص: 96
* صبح بهار...آغاز گشودن دريچه هاي مهرباني بر شما دوستداران بهار حقيقي مبارک!* سلامي چو بوي خوش بهار بر شما که با اعتماد به خدا، کرکره مغازه ات را بالا مي کشي!
* صبحي سرشار از عطر خدا... يک روز نو به تازگي گل هاي بهاري و به تازگي سلام.
* سلام که مي کنيم انگار همه رنج ها و غصه ها رو به دست باد سپرده ايم؛ پس مثل همه شکوفه ها که براي سلام کردن به زمين پيش قدم شده اند، ما هم به شما سلام مي کنيم.
* بهار معنا و وسعتش به اندازه يک سلام بي پايان است. پرمعناترين و بي اندازه ترين سلام ها، تقديم دل هاي بهاري شما.
* نوبرانه بهار، سلام مکرر شکوفه ها به رهگذران است. شکوفه هاي دلتان بهاري و سلام زينت بخش لبان خندانتان.
* بهار، يعني اميد، يعني زندگي و جريان اميد، زندگي در واژه سلام معنا مي گيرد.
* بهار وقتي وارد مي شود، سلام مي کند و با همين سلام ساده، جاني تازه به زمين مي بخشد. ساده ترين سلام ها تقديم شما.
سلامي چو بوي خوش آشنايي
* پيام آور طبيعت، در گلگشت سالانه اش، خود بهار رو براي ما به ارمغان آورده است تا بار ديگر به زندگي، رنگ اميد بزنيم.
* تمام حرف هاي بهار در تکرار سلام گرمابخش آن نهفته است. پس امروز رو هم با تکرار سلام به طراوت بهار، رنگ و بويي اميدبخش
ص: 97
ببخشيم.
* به تازگي بهار، به درخشندگي خورشيد، به لطافت گل ها و به نورستگيسبزه ها، سلام.
ص: 98
* در سخنان امامان معصوم: اموري چند به بهار مانند شده است. اين نکته، از اهتمام و توجه اهل بيت: به سرسبزي و خرمي و جاذبه بهاري خبر مي دهد و اينکه آن بزرگواران براي جلب توجه بيشتر پيروانشان به مسئله مورد توصيه، آن را به بهار تشبيه کرده اند، اما آنچه را که به بهار تشبيه شده است، از اين قرار است:
* در احاديث از قرآن کريم به «بهار دل ها» تعبير شده است. حضرت علي(علیه السلام) فرمود: تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوب ؛ قرآن را بياموزيد؛ که قرآن بهار دل هاست».(1)
* حضرت علي(علیه السلام) در روايتي زيبا فرمود: «جَعَلَهُ اللَّهُ رِيّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ وَ رَبِيعاً لِقُلُوبِ الْفُقَهَا؛ خداوند قرآن را فرونشاننده عطش دانشمندان و بهار دل هاي فقيهان
ص: 99
قرار داده است».(1)* شخصي به نام سعيد بن يسار، خدمت امام صادق(علیه السلام) رسيد و از آن حضرت براي رفع اندوهش ياري طلبيد. آن حضرت به او اين دعا را آموخت:
«خداي من، از تو درخواست مي کنم به همه اسم هايي که براي تو است؛ چه آنهايي که در کتابت (قرآن) نازل کردي؛ و چه آنها که به يکي از آفريدگانت آموختي، يا در علم غيب خود پنهان ساختي، اينکه بر محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله) درود فرستي و قرآن را نور ديدگان و بهار قلبم و موجب زدودن اندوه و از ميان رفتن غم من قرار دهي».(2)
* در سخنان بزرگان از وجود امام زمان[ به «بهار انسان ها» و «خرمي روزگاران» ياد شده است. سيد بن طاووس در زيارت نامه اي که خواندن آن را به هنگام زيارت سرداب مقدسه توصيه کرده، چنين آورده است: «السّلامُ علي ربيعِ الاَنامِ و نَضرَة الاَيام؛ سلام بر بهار مردمان و خرمي روزگاران».(3)
* در سخنان امامان معصوم : ماه مبارک رمضان به «بهار» تعبير شده است. در حديثي از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «رَمَضَانُ شَهْرُ اللَّهِ اسْتَكْثِرُوا فِيهِ مِنَ التَّهْلِيلِ وَ التَّكْبِيرِ وَ التَّحْمِيدِ وَ التَّسْبِيحِ وَ هُوَ رَبِيعُ الْفُقَرَا؛ رمضان ماه خداست، در آن، فراوان ذکر لا اله الا الله و الحمدلله و سبحان الله را بگوييد، و رمضان بهار
ص: 100
فقراست».(1)* در روايتي ديگر از امام باقر(علیه السلام) در اين باره مي خوانيم: «لِكُلِّ شَيْ ءٍ رَبِيعٌ وَ رَبِيعُ الْقُرْآنِ شَهْرُ رَمَضَان؛ هر چيزي بهاري دارد و بهار قرآن، ماه رمضان است».(2)
ص: 101
درس دوباره زيستن
* با وزش نسيم صبحگاهي، تبسمي دلنشين بر لبان شکوفه مي نشيند. غزل آفرينش در گوش برگ ها طنين انداز مي شود. خورشيد، رو به کمال ِ آسمان مي رود. خنکاي سايه ابرهاي گاه خواب و گاه بيدار را روي سرت حس مي کني، وقتي در کوچه دل ِگل هاي مريم، آهسته آهسته گلبرگ هاي خيس و ژاله زده را به ميهماني چشم هايت فرا مي خواني همه چيز در گذر ثانيه ها گره خورده است. سبزه ها به اوج آسمان رسيده و قد کشيده اند و تجلي گل سرخ را به تماشا ايستاده اند. «قد قامتِ» مؤذنِ بهار، سروها را به خروش وا داشته است و باران، اکسيري است براي گسترش زيستني دوباره.
* بهار معلم مهرباني است که در کلاس درس طبيعت، از نو زيستن را به ما مي آموزد. بهار آمده است تا به من و شما بگويد بعد از فصل زمستان و خمودگي و خواب، دوباره مي شود به زندگي رنگ تازه اي داده مي شود از نو شروع کرد... مي شود به زندگي سلام دوباره داد ...بهار آمده تا بگويد بعد از
ص: 102
تحمل هر زمستاني، آغازي تازه از زندگي هست.* بهار يعني زندگي را از سر سطر آغاز کن... يعني بار زيبايي طبيعت به دوش پرنده است و گل... مثل گل باش! به زندگي ات رايحه بودن را ارزاني کن... به زندگي لبخند بزن و به بودن در کنار اين همه زيبايي افتخار کن!
* تکرار بهار، تکرار نگرش هاي تازه است؛ تکرار در خويش فرو رفتن و به آنچه گذشته، فکر کردن.
* بوته ياس همسايه، بهار امسال قدري قد کشيده بود. انگار داشت از پشت حصارهاي آهني سپيد، کوچه را مي نگريست. ثانيه اي ايستادم و غرق عطر دل آويز ياس هاي نوشکفته شدم. حسي به من مي گفت: زاويه نگاه ياس ها تغيير کرده است. انگار کوچه و رهگذران را طور ديگري نگاه مي کنند و ردّپاي هر عابري را لبريز از عطر يکتاي نوبرانه خويش مي کنند. با خود گفتم حتماً ياس هاي باغچه همسايه، به کشفي رسيده اند که اين گونه گلبرگ هايشان را فرش راه عابران مي کنند؛ بيشتر که به شکوفه هاي سپيدِ آويزان از سر ديوار نگاه کردم، متوجه شدم آنها بهار و معجزه اش را باور کرده اند. گل هاي ياس باغچه همسايه، خود را خوب در آيينه تمام قد بهار، نگاه کرده بودند و اين يعني دوباره نگريستن به تمام زيبايي هاي بهار، زيبايي هاي زندگي.
* بهار فصل نگاه هاي تازه است.... خوب نگاه کن.... فروردين يک آيه است... باران يک آيه... درخت يک آيه... با چشمي باز آيات زيباي خداوند را در هستي تماشا کن... براي درک حقيقت هر آيه از بهار، چشم ها را بايد شست... جور ديگر بايد ديد.
ص: 103
* دوباره نگاه کن... دوباره به عمق زيبايي آفرينش بينديش... بهار آمده تا بگويد براي رسيدن به انديشه اي زيبا، بايد دوباره خواند... بايد دوباره بو کرد...بايد دوباره نگاه کرد... بايد عميق بود.
* قدم هاي آهسته بهار، وقتي سنگ فرش خيابان هاي زمستان را پشت سر مي گذارد، همه چيز را دگرگون مي کند. اگر از خيابان زمستان عبور کرده باشي، متوجه تغييرهاي اساسي آن در بهار خواهي شد. اکنون که طبيعت نويد دگرگوني را براي زمين به ارمغان آورده است، ما نيز همراه گام هاي استوار بهار، زندگي را تحولي اساسي بخشيم. مشق بهار، آغاز نوانديشي ها و تازگي هاست. اين مشق را هر روز در ذهنمان تکرار کنيم.
* تکرار بهار، تکرار تحول است و استاد ِ بهار، تمام تجربه اش را رايگان در اختيار ما قرار داده است تا ما نيز به دگرگوني و تحول در زندگيمان بيشتر بينديشيم.
* گاهي آدم که نگاهش به زمستان مي افتد و آن همه انجماد را مي بيند آن خاک سرد و بي جان و آن همه درختان مرده و بي روح را مشاهده مي کند و آن دشت و صحرا را که هيچ نشاني از سرسبزي و شکفتن در آن نيست، مي بيند، هيچ وقت فکرش را نمي کند که ناگهان آن همه «انجماد» به «جوشش»، آن «مردگي و بي روحي» به «زندگي و حيات» و آن «بي حاصلي و بي ثمرگي» به «حاصل و ثمره» تبديل شود. اين درسي بزرگ براي ماست؛ براي همه کساني که چون از انجماد روح و جان زمستان زده شان سخن نمي گويند، نااميد و ناتوان از دگرگوني خويشند حاضر نيستند خود را تواناتر از خاک ببينند، آن گاه که با همه
ص: 104
ناتواني اش از انجماد کشنده زمستان خود را بالا مي کشد و به پاي بهار مي آويزد و ديري نمي پايد آکنده از حيات و شکوفه و گل و ميوه مي شود.
* کمتر از طبيعت بي جان نباشم! او نمونه عملي تحول را فرا راهمان قرار داد وبه ما آموخت که تحول يعني اين! پس قدم نخست را براي تحول برداريم و آن «خواستن» است؛ يعني بگوييم: «يا مُقلَبَ القُلوبِ و الاَبصار، يا مدَّبر اللَّيلِ و النهار، يا مُحوّل الحول و الاحوال، حوِّل حالنا الي اَحسن الحال»
* بهار برخلاف تصور خيلي از آدم ها تنها زمان آرامش و آسايش از زندگي و گذشتن از لحظات نيست، فصل آن است كه به وسعت تمامي سال هاي گذشته زندگي مان بيدار شويم و با برآمدن همه اجزاي طبيعت همراه شويم تا حداقل يك بار بياموزيم، بيشتر از آنكه خود و دست ساخته هايمان را بر طبيعت تحميل كنيم، از هستي مجاورمان ياد بگيريم و زندگي ساده و بي رياي آن را بياموزيم.
* طبيعت ساده است و بي ريا و متعلق به هيچ كس جز ذات يگانه آفريدگارش نيست. طبيعت هيچ رنگ تعلقي به خود نمي گيرد و حتي آزاد و رها از همه وابستگي هاي حياتش است؛ براي همين زندگي و مرگش در كنار هم قرار دارد و بود و نبودش با هم معنا پيدا مي كند. هيچ چيز به قصد حيات طولاني تر براي خود، ديگري را آزار نمي دهد و او را از بين نمي برد و همه چيزها به قصد تكامل، حيات را تجربه مي كنند و تا آنجا كه توانشان اجازه دهد، ادامه مي دهند و تعالي پيدا مي كنند.
* براي ديدن رويش تمامي زيبايي هاي بهار و آغاز دوباره آن نمي توانيم تنها به ديد محدود چشمانمان اكتفا كنيم، بلكه بايد از خانه وجود انساني مان پا را فراتر بگذاريم، آن زمان ا ست كه بهار از تمامي پنجره ها و درهاي بسته جانمان كه فراموش كرده ايم آنها را بگشاييم، عبور مي كند و هم خانه زندگي دوباره مان مي شود.
ص: 105
* انصاف آن است كه از اين ميهمان عزيز که نمونه عملي تحول است، به خوبي استقبال كنيم و پاي حرف هاي نگفته اش بنشينيم تا جانمان به اندازه زيبايي هاي تازه برآمده آن وسعت پيدا كند و آن گاه بتوانيم پله پله ازنردبان آگاهي و معرفت انساني بالاتر رويم؛ اجازه بيابيم به حريم پاك خدايي آفريدگار تمامي زيبايي ها و خوبي ها نزديك شويم و با تمام وجود سپاس گزاري كنيم كه هيچ حركت و جنبشي بدون حضور قاطع او معنايي ندارد؛ پس دوشادوش همه زيبايي هاي تازه برآمده عالم هستي دست هاي جانمان را به سوي آسمان دراز مي كنيم و در برابر تمامي عظمت ساحت مقدس يگانه پروردگار عالم به نشانه شكر و سپاس انساني سر فرود مي آوريم.
* باورش قدري دشوار است، اما هر سال تکرار مي شود. تکراري که با وجود مکرر شدن زيباست. زيبايي که تنها يک پيام دارد و آن هميشه اميدوار بودن است. زمين سرد و بي روح، پس از گذراندن فصل زمستان به آغوش بهار گام مي نهد و طراوت دلچسب گرماي خورشيد را براي شاخه هاي نازک، اما اميدوار درختان به ارمغان مي آورد. اميد به رويش دوباره و زندگي تازه، در فصل بهار متبلور مي شود.
* آب شدن برف ها و جاري شدن آبشارهاي يخ زده، از حضور زندگي خبر مي دهند و اينها يعني تمام کائنات، همواره اميد به شکفتني دوباره دارند. به آيينه بهار، تبسم دلنشيني هديه کنيم تا او نيز لبخند اميد را بر لبان
ص: 106
ما جاري کند. بهار يعني شکفتن و شکفتن، يعني اميد، همواره به شکفتن دانه هاي دانش و معرفت در دلمان اميدوار باشيم.
* بهار به همراه عطر خوش و روح بخشش، آن چنان تواناست كه حتي در دل شهرهايي به رنگ آهن و سنگ امروز نفوذ مي كند و همگان را به تفكر هزار بارهبراي فهم عالي تر هستي، راهنمايي مي كند. براي تفکر هزار باره درباره اميدواري به شکفتن مجدد.
* در شهرهايي كه آدم ها با تكنولوژي و ابزار دست ساخته شان روزگار مي گذرانند و در اين خيالند كه طبيعت را به تسخير خود درآورده اند و بدون نياز به آن مي توانند شب را به روز برسانند، رويش آرام و محجوبانه شكوفه هاي نورس در فصل بهار آن چنان حيرت انگيز و شادي بخش است كه دوست داري زمان متوقف شود و تو بتواني يك دل سير، آن شكوفه هاي كوچك را نگاه كني و با آنها همزبان و همدل شوي. شكوفه هايي كه با نمايان كردن خود و با تمام ناتواني شان در مقابل زندگي سرتا پا صنعتي بشر امروز گويي، به همه هستي احترام مي گذارد و همه حيات زنده شده هم آنها را مي ستايند و به آفريدگارشان آفرين مي گويند و در مقابل او سر تعظيم فرود مي آورند.
* هزاران هزار از اين شكوفه ها هر روز به قصد اينكه در ميان تمامي تكرارها و لحظات عادي شده زندگي منادي حرفي و كلامي تازه باشند از مقابل ديدگان ما مي گذرند تا شايد جان خسته ما به شكوه رويش آنها پيوند بخورد و آرام بگيرد و كشتي شكسته جانمان از تلاطم همه لحظات گذشته زندگي به ساحل آرام و مطمئن بهار برسد.
درس طراوت و تازگي
ص: 107
* سر صبح يا دَم دَماي غروب، وقتي در پياده روي آب پاشي شده اي قدم مي زني، لطافت و روح نوازي هواست که مشام را آرامش مي دهد. قطره هاي آبي که روي زمين ريخته و گرد و خاک ها را از ميان برداشته است، فقط يک پيام مي تواند داشته باشد، تازه باش تا دلپذير باشي. بهارهم پيامي جز طراوت و تازگي ندارد.
* همه دلپذيري بهار به خاطر نوبرانه هاي چشم نواز آن است؛ وگرنه درختي که در باغچه منزلمان همواره حضور دارد، همان درخت سال هاي گذشته است.
* فقط يک چيز باعث مي شود تا ما در ابتداي سال و آغاز بهار به همان تک درخت ايستاده در باغچه، جور ديگري نگاه کنيم و آن تازه شدن شاخه هاي درخت، از شکوفه هاي ريز و درشت است.
* پيام بهار براي جهان بيرون، تازگي و طراوت است؛ اين پيام را به اعماق روح و جان خود بفرستيم تا روحمان از حضور و درک بهار تازه شود.
* شادي در جسم زمين دميده شده است. صداي جوشش چشمه را مي شنوي؟ انگار سرودي شورآفرين مي خواند و شاخه ها با همنوايي باد او را همراهي مي کنند. انگار نه انگار که تا چند وقت پيش همه چيز در سکوتي مرگبار فرو رفته بود. بهار معجزه کرده است. روح شادي و لطافت را در همه چيز و همه کس دميده است.
* بهار تجلي نشاطي لذت بخش است. اين را مي توان از خنده زيباي
ص: 108
صبح و تابش پرتوهاي گرمابخش خورشيد به خوبي دريافت. بهار تازه ترين و شادترين ميزبان فصل زندگي است.
* زمين بار ديگر نو شده است. درختان لباس سبز شکوفه بر تن کرده اند و سارها آشيانه اي نو بر پا کرده اند. نفس که مي کشي ريه هايت پر مي شوداز هواي تازه، هواي بکر بهار. روح گل ها را مي شود از پشت گلبرگ هايشان ديد. شفافيت بهار، همه جا را تسخير کرده است. وقت آن رسيده است تا دل ها نيز خانه تکاني کنند. وقت بيرون ريختن کينه ها، حسادت ها و زخم هاي روحي کهنه است. بهار آمده است تا عشق، محبت و دوستي را در دل ها، جاودانه کند. بهار آمده است تا دل ها را عاشق تر کند.
* بهار بهانه بسيار خوبي براي نو شدن دل ها و رها شدن از بند عادت هاي ناپسند است. با رسيدن فصل بهار، همه چيز رنگ ديگري به خود مي گيرد. کوچه ها و خيابان ها به شکوفه هاي بهاري آذين بسته مي شوند و مردم کوچه و بازار به دنبال نو کردن اسباب و وسايل زندگي شان هستند. حال که همه چيز دست به دست هم داده تا کهنگي جايش را به نويي بدهد، انصاف نيست که دل ها يمان را خانه تکاني نکنيم؛ پس با الهام از بهار، غبار از دل و جان بزداييم و رخت نو به تن دل هايمان کنيم. بهار فرصت نو شدن دل هاست.
* وقتي برف ها آب شدند و سبزه ها سر از زير خاک سرد و تيره بيرون آوردند. خورشيد خانم نگاهي به حوض خانه مادربزرگ انداخت و با تابش اشعه هاي گرمابخشش، ماهي هاي قرمز توي حوض را به وجد آورد.
ص: 109
عروس بهار، با ساق دوش سبزينه پوشش لطافت و شادابي را براي زمين به ارمغان آورده و نواي گنجشک ها موسيقي ملايم اين بزم بهارانه است. دل در گروي گلبرگ هاي لطيف و نورسته گل سرخ بسپاريم و ترنم جشن نوزايي طبيعت را به اعماق جان و روح خويش هديه کنيم. بهار آمده استتا شادي را ميهمان لحظه هايمان کند. لحظه هاي شادماني را دريابيم.
* بهار، درس خداشناسي و معادشناسي و تحول و رشد و تكامل است. اگر انسان ها از اين طبيعت زيبا، درس بياموزند، در حقيقت اعتقاد به رستاخيز را آموخته اند. در اين صورت بايد سرآغاز چنان بعثتي را روز برتر ناميد و آن را جشن گرفت.
* فصل بهار، کلاس معرفت و دوره آموزشي خداشناسي و معادشناسي است؛ رويشِ دوباره گياهان پس از خواب عميق زمستاني، حيات مجدّد طبيعت پس از مرگ و خاموشي، به وجود آمدن طراوت و زندگي بهاري پس از فصل بي حسي و برگ ريزي درختان، همه با سرانگشت نسيم اعجازگر بهار، پديد مي آيد. بهاري که خود زاييده قدرت خدا و تدبير آفريدگار است. جواني که به دامن طبيعت قدم مي گذارد و از ديدن گل ها و شکوفه ها و سرسبزي و طراوت لذت مي برد، درمي يابد که قدرتي عظيم، اين حيات مجدّد را به طبيعت بخشيده است. آيا اين درسي از خداشناسي نيست؟
* بهار و سال نو، پيام دارد. پيام بهار و نوروز، هشداري درباره حيات
ص: 110
دوباره انسان هاست. درس خداشناسي و اثبات رستاخيز است.
* بهار نشانه بزرگ الهي براي متوجه کردن آدمي به جهاني است كه هر لحظه در حال دگرگوني و نو شدن است. نشانه اي براي پرده گشايي از خلقت عظيم و خالق عزيزي كه با « قدرت و حكمت و رأفت » همه عالم را به سوي كمال دلالت مي کند و بلكه به غايت آن مي برد. روح بهار، روحتوحيد و تفكر و طراوت است.
* باطن بهار، ما را به توحيد و توبه دعوت مي کند. ما بايد از كوير خودخواهي و معاصي به «توبه» برگرديم تا بتوانيم در گلستان «توحيد» پناه گيريم. اين ها درس هاي بزرگي است كه بهار به ما مي آموزد.
* بهار بهانه پربهايي است براي بيداري انسان و آموختن درس خداشناسي. خداوند براي بيدار شدن ما، هزاران ساعت را كوك كرده است! با تولد هر كودك، با مرگ هر عزيز، با چين و شكن هر چهره، با فراز و فرود هر قدرت، با هستي و نيستي هر شادي و با خزان و بهار هر سال، اين ها همه ساعت هايي است كه براي بيداري انسان كوك شده است. آيا در ميان اين همه زنگ براي بيداري و اين همه بانگ براي بيدار باش، باز هم كسي مي تواند در خواب بماند؟
* بهار فصل آوازخواني دوباره پرندگان سبكبالي است كه حيات مجدد و شعف انگيز هستي به آنها انرژي بي پاياني هديه مي دهد تا از فراسوي حيات تمامي موجودات زمين به نظاره زندگي و لحظات نيامده آن بنشينند. دست تواناي خالقي يگانه و بي همتا به آفرينشي شكوهمند و
ص: 111
اعجاب انگيز همت مي گمارد و همگان را به تماشاي عظمت آن دعوت مي كند تا ببينند چگونه اراده و مشيت الهي بر آن شده تا از دل طبيعت به ظاهر خفته و خواب آلوده به يک باره در همه اجزاي عالم، بيداري سبز و تازه، موج بزند.
* همه چيز پشت سرماي زمستان پنهان شده بود. حتي خورشيد نيز توان تابش نداشت. دانه ها، گل ها و درخت ها، تشنه رويش بودند، اما زنگار زمستاني طبيعت، جان آنها را اسير خويش کرده بود. رهگذر بهار که آمد بيداري را به چشمان خورشيد بخشيد و همين يک تلنگر کافي بود تا وجدان حقيقت طلب دانه ها سر از خاک برآورند. روح حقيقت طلب طبيعت، نيروي بي انتهايي است که زمين افسرده را بيدار مي کند.
* پيام بهار براي ما، پيام کشف حقيقت است، پيام پايان دادن به سردي ها و تاريکي هاست. پيام بهار براي ما ايمان آوردن به حقيقت است. همچون شکوفه هاي نورسته درختان گيلاس که در پي کشف حقيقت، به خورشيد سلام داده اند. ما نيز از بهار بياموزيم و به دل هايمان خورشيد حقيقت را بتابانيم.
ص: 112
* بهار پيام دوستي و مهر را با خود به ارمغان مي آورد. اين را مي شود از صداي گنجشکان روي درخت به خوبي شنيد که نغمه زنان، نشاني خانه دوست را به همديگر مي دهند. بهار، فصل تازگي دل زمين است. زمين که تازه شود محبت اکسيري مي شود ميان دستان درخت ها تا آن را با زمين تقسيم کنند. سايه بهار که گسترده مي شود، محبت تکثير مي شود و نور در عمق جان دانه ها فوران مي کند. بهار يعني حضور عشق در دل هاي مشتاق طراوت وتازگي.
* اگر محبت خورشيد و دل رحمي نسيم بهاري نبود، شکوفه هاي نازک نارنجي درختان، همين اول کار، روي زمين پخش مي شد و فرصتي براي برگ شدن يا حتي ميوه شدن نداشت. بهار با آمدنش محبت را به ارمغان مي آورد. کيميايي که مي تواند دل هر ذره اي را بشکافد. بهار، پيامبر مهر و محبت است. اگر بخواهيم تنها يک درس از بهار بياموزيم، همين يک درس کافي است؛ درس محبت و مهرورزي.
نترس از محبت که خاکت کند
که باقي شوي گرهلاکت کند
(سعدي)
* آدمي هميشه از طبيعت، درس هايي گرفته است. مردم، در روزگاران گذشته بسياري از وسايل زندگي و حتي نحوه انجام برخي از کارها را از طبيعت فرا مي گرفته اند. رسم نيکويي که انسان از همان ابتدا از طبيعت فرا گرفت، مهرورزي و محبت بود. نماد اين آيين نيکو، فصل زيباي بهار است که نسيم محبت را هر لحظه به شاخه هاي درختان و گلبرگ گل ها هديه
ص: 113
مي کند. اکنون باز فرصت آموختن از طبيعت است. سعي کنيم در مدرسه طبيعت و کلاس زندگي، نمره مهر و محبتمان در اوج بهاري بودن باشد.
درس تغيير کردن
* فکرش را بکن همه چيز به يک باره دگرگون شد. زمين سرد يخ زده جايش را به گرمايي نويدبخش داد و سبزه زارها دوباره روييدند. آبشارها جاري شدند و زندگي از ايستايي و سرما به تکاپو و شادي رسيد. اين آمدن و رفتن ها و اين زمستان و بهار شدن ها، اگر چه براي ما تکرارياست، اين پيام را در خود نهفته دارد که مي شود هميشه براي خوب تر شدن تلاش کرد. از بهار مي توان تغيير را به خوبي آموخت.
* بهار که مي شود، ظاهر همه چيز رنگ و بوي ديگري به خود مي گيرد. تغيير را به خوبي مي شود در اجزاي طبيعت و حتي سر و وضع انسان ها حس کرد. اين تغييرها اگرچه ظاهري و جزئي است، مي تواند نويدبخش تغييري معنوي و دروني باشد؛ بهار نه تنها ظاهر طبيعت را سبز و تازه کرده است، بلکه روح تازگي و طراوت را به عمق جان زمين دميده است، پس با الهام از بهار، باطن را به ميهماني خوبي ها ببريم و روح را در چشمه سار بهترين ها شست وشو دهيم.
تازه کن ايمان نه از گفت زبان
اي هوا را تازه کرده در نهان
(مثنوي مولوي)
* بهار در کوله بارش همه چيز به ارمغان مي آورد، اما اصلي ترين ارمغاني که بهار به همراه مي آورد، تغيير است. بله، درست شنيديد؛ تغيير! همين واژه دو بخشي، معاني فراواني نهفته دارد. بهار تغيير را به زمين هديه
ص: 114
مي دهد، تغييري که هدفش، کمال است نه زوال. اکنون که فصل دگرگون شدن است، به پيروي از بهار، پنجره دل هايمان را رو به سمت باغ زيباي خوبي ها و فضيلت ها بگشاييم و از اين روزنه، تغيير را به دل هايمان هديه کنيم.
* زمين سرد و بي روح از پس ماه ها بي رمقي و سستي، باز متولد شده است. اين تولد نشانه روشني از قدرت خالق بي منتهاست. بهار، يادآوربزرگي پروردگاري است که از دل زمين سرد و برف گرفته، سبزينه اي کوچک، اما مصمم به رشد و بالندگي به وجود مي آورد و اين هر سال تکرار مي شود. چه رازي در پس اين تکرار وجود دارد؟ آيا يکي از اين اسرار، توجه دوباره به قدرت خداوند بزرگ نيست؟!
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفتري ست معرفت کردگار
(سعدي)
* رنگارنگي پاييز و سپيدي برف هاي زمستان، زيبا و آرامش بخش است، اما مهم تر از آن يادآور قدرت خالقي بي منتها است که زمين را پس از افسردگي و رنجوري، بار ديگر جوان مي کند و لباس سبز بهار را بر تن طبيعت مي پوشاند. بهار هر چه هست، پيام آور قدرت پروردگار است. اگر چشم دل باز کنيم، مي توانيم هنرنمايي خداوند را در ذره ذره اجزاي اين عالم دگرگون شده ببينيم. بهار تجلي زندگي پس از مرگ است و يادآور بهاري معنوي که خداوند به آن وعده داده است.
* هستي، رويشي دوباره يافته است. تازگي و طراوت را مي شود از چشمان
ص: 115
گنجشک ها فهميد. زمين سرد و پير، پس از درنگ و آسايشي طولاني، بار ديگر بيدار شده است تا تمام دارايي اش را تقديم دوستدارانش کند. جلوه سبز بهار، مشق شکفتگي را تکرار مي کند و اين شکفتن ها، هيچ پيامي ندارد جز اينکه قدرت پروردگار متعال را تفسير مي کند؛ تفسيري که نشانه هاي آن در جاي جاي اين عالم خاکي متبلور شده است. تجلي بهار، تجلي توانايي خالق بي همتاست.
* همه چيز به تکاپو افتاده است. چشمه ها و رودها در جوش و خروشند. شاخه هاي درختان در نهايت سرعت به شکوفه نشسته اند و گل ها پيوسته مي شکفند. پرندگان دسته دسته از درختي به درخت ديگر کوچ مي کنند. بهار، کائنات را به جنبش واداشته است. روح زندگي در سراسر خلقت دميده شده است.
جوانه هاي گندم، يکي پس از ديگري رويده اند. کشتزار زندگي، رو به تکامل در حرکت است. بهار، آغازگر اين جنبش و کوشش است و ما همراهان خستگي ناپذير بهار آماده ايم تا چرخ زندگي را رونق و گردشي ديگر بخشيم.
* بهار آمده است با ارمغاني به رنگ تلاش. نامش نيز خون را در رگ ها به جوش مي آورد. همه چيز با رسيدن فصل بهار رنگ و بوي حرکت و کوشش مي گيرد. از خانه سازي گنجشک ها کنج ديوار کاه گلي تا خانه تکاني ما آدم ها، همه و همه نشان از قدرتي است که بهار دارد.
* بهار تمام قدرتش در به تکاپو انداختن موجودات است. هر که باشي و
ص: 116
هر کجا باشي با آمدن بهار به تکاپو خواهي افتاد تا تو نيز در اين اعجاز طبيعت سهيم باشي.
اندر اين ره مي تراش و مي خراش
تا دم آخر دمي فارغ مباش
(مولوي)
* دوباره طبيعت زندگي تازه اي از سر گرفته است و با تمام ارکانش به حرکت و جنبش درآمده. بهار با چهره زيبايش به زمين رنگ و بوي تازه ايداده و از هر نشانه اش صداي پويايي و تلاش مي آيد. بهار آمده و ما را به زندگي بهتر مي خواند، به جاده هاي پرتحرک اميد و نور. بايد برخاست و حوالي روزهاي فروردين قدم زد و از بهار درس بهتر زيستن و پيش رفتن آموخت.
* پنجره ها را باز کنيد و به صداي پاي رود که از کوه ها سرازير شده است، گوش بسپاريد؛ مي آيد تا سروش حرکت و جنبش و اميد را در صفحات جانمان، مکرر کند تا يادمان نرود که زندگي ايستا نيست و هميشه با پيام نو شدن، تحول و نشاط در جريان است. از خانه بيرون بياييد و مسير رويش و شکوفايي را در چشم هاي تک تک آفريده هاي خداوند به نظاره بنشينيد. بهار آمده تا زندگيمان لحظه لحظه به حقيقت واقعي اش که حرکت و رفتن و جوانه زدن است، نزديک تر شود.
* به سمفوني دل انگيز بهار گوش کن که چگونه پرندگان را به آواز واداشته و درختان را با سرانگشتان پر از شکوفه شان به دست افشاني مي خواند. نوروز بر طبل زندگي مي کوبد و خاک جوانه مي زند. گل ها مي شکفند و رودها از کوه و دشت سرازير مي شوند و رايحه سبزي و
ص: 117
نشاط را در جانمان مي پراکنند. رکود و رخوت رسم بهار نيست، پس بايد به اذن طبيعت برخاست و به سمت مناظر پرشور بهار رفت.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
* تقويم ورق خورد و بهار پس از سرما و سوز زمستان با دامني پر از گل و شکوفه، قدم به کوه و دشت و خيابان گذاشت تا دگر باره آواي مهربانميرنوروز در کوچه ها بپيچد و روزهاي نو با آفتاب در خشان بهاري طعم زندگي را شيرين تر کند، چشمه ها بجوشند و رودها به سمت آبي ترين مناظر به راه بيفتند. زندگي با موسيقي بهار، پوياتر از هميشه به جريان مي افتد، اگر به حرکت و نوزايي و تلاش بينديشيم.
* طبيعت و بهار نشانه اين نکته است که بعد از هر فضاي مرده و غم آلود، مي توان دوباره شادي و نشاط را در زندگي به دست آورد و اگر روح انسان، دچار نوعي مردگي شده و بر اثر گناه و دوري از خدا، به نوعي بي نشاطي گراييده است، همان طورکه با فرارسيدن فصل بهار دوباره زيبايي و نشاط و زنده شدن در زمين حاصل مي شود، مي توانيم روحمان را با ايمان و توجه به خدا، شاداب و با نشاط سازيم و با حرکت جديد و جدي تر در راستاي بندگي خدا تا پايان سال مانند سرسبزي درختان در مسائل دنيوي و معنوي، شاد باشيم.
* بذرها هزار در هزار سبز مي شوند تا پيغام دوست را بر ديده و دل بخوانند
ص: 118
که شکوفه بايد داد ...شکوفا بايد شد ...انسان بايد شد... پس بندگي کنيم!
* درخت پس از هر بار تازه شدن به ميوه مي نشيند و کام، شيرين مي کند و در سايه خويش حتي خيال را مي نوازد. حيف است که آدمي دست خالي بماند، به بار ننشيند و ثمر ندهد؛ حيف است... .
* درختان کم کم شاخ و برگشان بيشتر مي شود. درختان ميوه نيز شکوفهمي کنند و پس از آن شکوفه هايشان به ميوه تبديل مي شود. آنچه جاي تأمل دارد، همين است که درختان هر چه شاخ، برگ، سايه و ميوه شان بيشتر مي شود بيشتر سرخم مي کنند و گويا در مقابل خالق عالم، تعظيم، تواضع و فروتني مي کنند. ما نيز مراقب باشيم اگر بر سال هاي عمر و تجربه و علم و دانش و قدرتمان افزوده مي شود تواضع و فروتني مان نيز بيشتر شود؛ نه اين که داشته هايمان باعث غرور و تکبر شود.
انسان يکي هزار شود از فتادگي
هر دانه اي که خاک نشين گشت، خرمن است.
(صائب)
* بهار آمده تا بگويد: «تو مثل پرنده اي... پرنده مهاجر... مثل پرستو! اما پرنده، به خويش متکبر مباش؛ به ياد داشته باش، مرغان ديگري هم هستند که بالاتر مي پرند.
ص: 119
* زندگي را از طبيعت بياموزيم در بهار؛ تواضع را از بيد مجنون؛ صبوري را از صنوبر؛ سخاوت را از ابر. باور کنيم مي توانيم در نهايت فروتني و سربه زيري، انساني بلندنظر باشيم.
* فروتني را از بهار بياموزيم؛ از گل هايي که ماه ها زير خاک ماندند تا بتوانند سر بلند کنند، از شاخه هايي که خشکشان زد و برهنگي و تهيدستي را تجربه کردند تا اين روزها با دامني از شکوفه به استقبال فروردين بروند.
* بهار آمده تا بگويد اگر خاضعانه رفتار کني، همه شاخه هاي وجودت را شکوفه ها پر خواهند کرد.* زيباترين فروتني، فروتني در برابر خداست. مانند بهار باشيم که خاشعانه در برابر قدرت خدا سرخم کرد و اکنون مشهورترين شاگرد آفرينش است.
* يکي از زيبايي هاي قواعد دنيا اين است که هرچه بيشتر اهل فروتني مي شويم، نصيب و بهره مان از خوبي هاي اين عالم بيشتر مي شود. بزرگي مي گفت وقتي درخت پربار مي شود، خم مي شود و انسان ها وقتي خم مي شوند، پربار مي شوند.
تواضع است دليل رسيدن به کمال
که چون سوار به قصد رسد پياده شود
(صائب)
* از طبيعت و بهار، کمک و ياري به ضعيفان را بياموزيم. اگر دقت کنيم، مي بينيم اکنون سبزه ها و علف هاي نازک و ظريف مي خواهند سر از خاک
ص: 120
بيرون بياورند؛ گويا سنگ ها و زمين هاي سخت به کناري مي روند، جايي باز مي کنند تا اين گياهان نازک، خود را بالا بکشند. خوب است که ما هم اين چنين باشيم. اگر قدرت و امکان و قابليتي داريم، به افراد ضعيف و کوچک تر هم ميدان بدهيم؛ به آنها کمک کنيم تا رشد کنند. شخصيت هاي سالم هرگز مانع رشد افراد ضعيف نمي شوند و براي بلندشدنشان ديگران را زير پا نمي گذارند. در واقع، انسانيت انسان تنها با رشد کردنش کامل نمي شود، بلکه کمال شخصيت انسان به اين است که هم رشد کند و هم به رشد ديگران ياري رساند.
* آشکارترين درس طبيعت، نمايش تابلو کوچکي از رستاخيز الهي است. تجربه هاي فراواني از قيامت در دل طبيعت، جايي براي شک کردن در روز معاد باقي نمي گذارد. طبيعت مرده فصل زمستان که گويي بويي از حيات نبرده، با نسيمي بهاري، چنان با طراوت مي شود که انگار هيچ زمستاني به خود نديده است. خداوند در قرآن کريم مي فرمايد: «خدا همان است که بادها را فرستاد که ابر را برمي انگيزد و ما به سرزميني مرده رانديمش و زمين را پس از مردنش زنده ساختيم؛ رستاخيز مردگان نيز چنين است».
* قرآن کريم در مواردي از زمين و تحولات آينده آن، سخن گفته و مسئله حيات مجدد زمين، پس از مرگش از همين سخنان نوراني است: «اِعلَموا اَنَّ اللهَ يحيي الارضَ بَعدَ مَوتِها.» (روم: 19) ظاهر اين گونه آيات، گوياي شکوفايي طبيعت، در بهار، پس از سپري شدن فصول پاييز و زمستان است و اين حيات مجدد و رويش دوباره طبيعت سبب شده است تا در مقام
ص: 121
مواعظ اخلاقي به مؤمنان سفارش کنند که بهار را به مثابه هشدار يادآوري قيامت بدانند «اِذا رَأَيتُم الرَّبيعَ فَأَکْثِروا ذِکرَ النُّشورِ ».
* باور معاد، حتي در حد اميد، عامل گرايش به عمل است و در تنظيم زندگي سالم و تصحيح رفتارها و باورهاي انسان، نقش اساسي دارد. خداوند در آيه 218 سوره بقره مي فرمايد:«إِنَّ الَّذينَ آمَنُواْ وَ الَّذينَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فِي سَبيلِ اللّهِ أُوْلئِکَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ آنان که ايمان آورده اند و کساني که هجرت نموده و در راه خدا جهاد کرده اند، به رحمت خدا اميدوارند و خداوند آمرزنده مهربان است».
در اين آيه، اميدواري مؤمنان و مهاجران به رحمت خدا ذکر شده است.هرچند اميد، حالتي رواني است، آثار آن در عمل آشکار مي شود. در واقع، آنان که در راه خدا هجرت و جهاد مي کنند، مي توانند ادعاي اميد به رحمت الهي داشته باشند.
* به سمت کوچه گل ها که گام بر مي داريم، ترنم بيداري نوازشگر شکوفه ها را روي شانه هاي باران خورده حس مي کنيم. قدم به قدم، وارد خانه رويش هاي تازه مي شويم. چشمان بهت زده مان را مي گشاييم و به ژرفاي رگه هاي جاري زندگي در کالبد شاخه ها خيره مي شويم. انگار همين ديروز بود که سرماي رخوتناک زمستان، دل هاي درختان اقاقي را به مرگي ناخواسته فرو برده بود و اکنون دم مسيحايي بهار، طراوت زندگي را به چشمان باغ بازگردانده است، درست مانند رستاخيز جان ها. آري! بهار که مي شود، زمين مرده جاني تازه مي گيرد؛ گويي رستاخيز زمين فرارسيده است. بهار تداعي کننده بکري است براي رستاخيز جان ها، همان گونه که
ص: 122
پروردگار بهارآفرين فرموده است: «ما زمين را پس از مردنش زنده مي كنيم؛ رستاخيز نيز همين گونه است». (فاطر:9)
مولوي نيز در بيتي سروده است:
* زمستان که مي آيد، فروغ زندگي از چهره طبيعت رخت بر مي بندد و طبيعت به شکل موجودي بي جان در مي آيد. پس از مدتي با آمدن فصل بهار، روح زندگي در جسم بي جان طبيعت دميده مي شود و حيات آغازي دوباره مي يابد. رستاخيز نيز چنين است و بهار، جلوه اي کوچک از قيامت و رستاخيز بزرگ است که انسان هر سال آن را به تماشا مي نشيند. از همين رهگذر، پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مي فرمايد: «اِذا رَأَيتُم الرَّبيعَفَأَکْثِروا ذِکرَ النُّشورِ؛ هر وقت بهار را ديديد، بسيار از قيامت ياد کنيد».
* بهار، نشانه اي براي رستاخيز است. خداوند در قرآن کريم، فصل بهار را که حيات دوباره طبيعت است، برهاني بر وجود رستاخيز مي داند و مي فرمايد: «و زمين را خشکيد، مي بيني[ولي] چون آب بر آن فرود آوريم، به جنبش درمي آيد و نمو مي کند و از هر نوع [رستني هاي] نيکو مي روياند. اين [قدرت نمايي ها] بدان سبب است که خدا، حق است و اوست که مردگان را زنده مي کند». (حج: 5 و 6)
مولوي گفته است:
اين بهار نو ز بعد برگ ريز
هست برهان وجود رستخيز
مولوي در جاي ديگر گفته است:
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علي آبدار
گلنار پر گره شد و جوبار پر ز ره
حر پر از بنفشه و که لاله زار شد
زنده شدند بار دگر کشتگان دِي
آن آيه هاي روز قيامت، نثار شد(1)
ص: 123
* فيض کاشاني نيز گفته است:
«کيف يحي الارض بعد
الموت»(1) را نظاره کن
تا عيان گردد تو را بعثي که حشر
اکبر است.(2) جج
آشکار شدن پنهاني هاي بهار، نشانه آشکار شدن امور نهاني انسان ها در رستاخيز است.
* همان گونه که بهار، هويت بذرهاي پنهان شده در زير خاک را آشکار مي کند و معلوم مي کند کدام بذر، بوته گل و کدام بذر، بوته خار است، رستاخيز نيز باطن انسان ها را آشکار مي کند، ويژگي هاي دروني آنها را بهديگران مي نماياند. مولوي در اين باره مي گويد:
مستي و عاشقي و جواني
و جنس اين
آمد بهار خرم و گشتند همنشين
«تُبلَي
السراير»(3) است
و قيامت ميان باغ
دل ها همي نمايند آن دلبران چين(4)
مولوي در جاي ديگري گفته است:
اين بهار نو زبعد برگ ريز
هست برهان وجود رستخيز
در بهار آن سرّها پيدا شود
هر چه خورده ست اين زمين رسوا شود
بردمد آن از دهان و از لبش
تا پديد آرد ضمير و مذهبش
سرّ بيخ هر درختي و خورَش
جملگي پيدا شود آن بر سرش
ص: 124
رازها را مي کند حق آشکار
چون بخواهد رُست، تُخم بد مکار(1)
و در ديوان صائب آمده است:
بيا تازه کن ايمان به نوبهار امروز
که شد قيامت موعود، آشکار امروز
شکوفه از افق شاخ،(2) همچو اختر ريخت
نشان صبح قيامت شد آشکار امروز
محيط رحمت حق در تلاطم آمده است
کف از شکوفه فکنده است برکنار
امروز
ز تازيانه ژي در ژي نسيم بهار
زمين شده چو افلاک بي قرار امروزبهار گشت، ز خود عارفانه بيرون آي
اگر زخود نتواني، زخانه بيرون آي
بود، رفيق سبک روح، تازيانه شوق
نگشته است صبا تا روانه، بيرون آي
براق جاذبه نوبهار آماده است
همين تو سعي کن از آستانه بيرون آي
زسنگ لاله برآمد، زخاک
سبزه دميد
چه مي شود، تو هم زکنج خانه بيرون
آي(3)
(صائب تبريزي)
ص: 125
* با مروري اجمالي بر آيات قرآن، در مي يابيم خواسته خداوند اين است که از يک يک حوادث عالم، عبرت بياموزيم و از جريانات مختلف زندگي پند گيريم. يکي از اين حوادث پر اهميت که هر سال در زندگي يکايک ما تکرار مي شود و شادابي و طراوت را برايمان به ارمغان مي آورد، بهار طبيعت است. شما چگونه به بهار و حوادث موجود در آن مي نگريد؟
* بهار، فصل نمايان شدن ثمره زحمت هاي گذشته است. شکوفه هاي زيبا که روييد، تازه معلوم مي شود که هر کشاورزي چه قدر زحمت کشيده است؟ حجم شکوفه ها و گياهان سر از خاک افراشته نشان خواهد داد که چه قدر کاشته بوده ايم و چه قدر برداشت خواهيم کرد. اگرچه بهار، فصل برداشت نيست، فصل نمايان شدن حجم برداشت که هست.* بهار که مي آيد، روح زندگي را مي آورد. انگار نسيم بهاري، دميدن روح الهي بر زمين هاي مرده است. زمين هايي که در پاييز و زمستان، سرسبزي شان را از دست داده و به گورستاني از برگ ها و چوب هاي خشکيده تبديل شده اند.
* خداوند در آيه 9 سوره فاطر مي فرمايد: «… فَأَحْيينا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذلِکَ النُّشُورُ؛ ما زمين را پس از مردنش، زنده مي کنيم. رستاخيز نيز همين گونه است».
طبيعت بهاري از زمين مرده، چمنزار و گلزاري زيبا مي آفريند و از چوب هاي خشکيده اي که گويا سال ها است مرده اند، درختان سرسبز و پرميوه مي سازد. به نظر شما اين اتفاق شگفت، شکل کوچکي از قيامت نيست؟
* زندگي از درون مرگ سر بر مي آورد، چنان که بهار از درون زمستان، و اين تجديد خلقت با انقلاب هايي مکرر انجام مي پذيرد. به اين معني، آفرينش و انقلاب به يک معنا برمي گردند. «فطرت» شکافتن است، همچنان که هسته اي
ص: 126
مي شکافد و نهالي از درون آن سر بر مي آورد؛ فطرت شکافتن است. آن چنان که پوست شاخه درخت مي شکافد و جوانه اي سر بر مي آورد؛ فطرت شکافتن است، چنان که جوانه اي مي شکافد و شکوفه اي از دلش بيرون مي آيد. شکافتن، شکفتن، و شکوفه؛ چنين است که عالم در خود تجديد مي شود و انسان نيز.
* طبيعتي که در پاييز به زردي گراييد و در زمستان مرگي سرد را تجربه کرد، اينک در بهار، جاني تازه گرفته است و زندگي دوباره اي را تجربه مي کند. بنابراين، خدايي که مي تواند هر ساله طبيعتي با اين پهنا و عظمت را از مرگ به زندگي بازگرداند، خواهد توانست از مردگان انسان ها رستاخيزي پرعظمت بيافريند.* پس بهار، «نمونه کوچک شده رستاخيز» يا به اصطلاح امروزي ها «ماکت قيامت» است؛ نمونه اي که نه تنها يک بار در طول زندگي، آن را مي بينيم، بلکه هر ساله آن را تجربه و اين گردش طبيعي فصل ها را بارها و بارها نظاره مي کنيم.
* طبيعت و آيات آفاقي و انفسي براي خردورزان، مايه عبرت است و ايشان با عبور از ظاهر آيات آفاقي و انفسي، به حقايق برتري دست مي يابند که در ژرفاي اين ظاهر نهان است. اين گونه است که فلسفه اي براي زندگي شان مي سازند که مبتني بر دو بخش ديگر، پيش از دنيا و پس از دنياست. بنابراين، براي اين خردورزان خردمند، دنيا کتابي است که پيش و پس آن در چشم دنيايي، ظاهر نيست، هرچند که به چشم بصيرت قلب و عقل، هويدا و آشکار است.
* خردورزان، زندگي دنيايي را بخشي از هستي مي شناسند و آن را گذرگاهي به سوي جهاني ديگر مي دانند. ازاين رو، به دنيا به چشم گذرگاهي مي نگرند و به همان اندازه به آن اهتمام مي ورزند و ظاهر فريبنده دنيا را عامل غفلت از زندگي آن جهاني نمي گيرند و به دنيا مشغول و دلخوش نمي شوند و سعادت دنيايي را تنها بخشي کوچک از حقيقت سعادت کامل مي دانند.
ص: 127
* يکي از اصحاب پيامبر مي گويد از ايشان پرسيدم: اي رسول خدا، چگونه خداوند مردگان را در قيامت زنده مي کند؟ آيا در جهان آفرينش نيز نشانه اي براي اين مسئله وجود دارد؟ پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) پاسخ داد آيا تا به حال از سرزميني که خشک و مرده باشد، عبور نکرده اي؟ آيا پس از چندي از همان زمين خشک و مرده گذر نکرده اي که گويي از خرمي و سرسبزي به حرکت در آمده است؟ او مي گويد به حضرت گفتم: آري، اي پيامبر خدا. سپس حضرت فرمود: اين گونه خداوند، مردگان را زنده مي کند و اين نمونه و نشانه او در آفرينش است.(1)* بهار يادآور سر برآوردن گياهان زنده از درون خاک است. خاک ها به کناري زده مي شود و آنچه ماه ها پيش در زمين مدفون شده بود، حالا به شکلي ديگر از زمين سر برمي آورد. گويا اين صحنه در قيامت هم تکرار مي شود. مردگاني که سال ها پيش در زمين دفن شده و پوسيده اند در بهار قيامت زنده مي شوند و ناگاه سر از قبر بيرون مي آورند.
* بهار رابطه متقابل همه مظاهر هستي است. فصل جنبش خاك، زايش زمين و آغاز زيباترين جلوه هاي طبيعت است. با رسيدن بهار زمين منجمد و تهي از تحرك، دوباره جان مي گيرد و نغمه هاي روح افزاي مرغان بهاري رستاخيز طبيعت را اعلام مي دارند. آواي نسيم بهاري، وسعت بي كران زمين را به بيداري مي خواند و صحراها و دشت ها و دامنه ها، زندگي و سرسبزي و طراوت و تازگي از سر مي گيرند. بهار فصل بازگشت و خوديابي است.
ص: 128
* زمستان مي رود و رو سياهي اش به زغال مي ماند. اين ضرب المثل را خيلي از ما شنيده ايم. واقعاً همين طور است. زمستان و سختي هاي آن با آمدن بهاريشان را به آسايش و زيبايي هاي چشم نوازي مي دهد که عقل در شرح آن ناتوان است. از قديم گفته اند که پس از هر سختي، آساني است. به راستي که چنين است. زمين نيز با سپري کردن روزهاي سرد و سخت زمستان، به پناهگاه امن و خوش رونق بهار رسيده است. اکنون وقت آسودگي زمين است و اين آسايش، پس از تحمل سختي هاي زمستان، بسيار شيرين است. به گفته خواجه راز، حافظ شيراز:* شکر
ايزد که به اقبالِ کُله گوشه
گل نخوت بادِ دي و شوکتِ خار آخِر
شد
* بهار، يعني هيچ زمستاني، ماندني نيست، حتي اگر بلندترين شبش يلدا باشد. بهار، يعني عالم و آدم و پوسيدگان خزان و زمستان، خندان و شتابان به استقبال زندگي مي روند تا اندوه زمستان را به فراموشي سپارند و کابوس غم را در زير خاک مدفون سازند. بهار، يعني پايان سختي هاي طاقت فرساي زمستان. بهار تجلي گاه آسايش طبيعت و متعادل شدن خلق و خوي آن است. با ايمان به اعجاز بهار سختي ها و ناکامي هاي زمستان را به دست باد بهار بسپاريم. زندگي، همين نزديکي است، درست يک قدم مانده به گل سرخ. بهار براي ما هديه اي معنوي آورده است؛ هديه اي به وسعت آسايش و آرامش جسم، روح و روان. پيشکش نوبرانه بهار را از
ص: 129
دست ندهيم.
* حتماً بارها داستان کشاورزي که دانه هايي را به اميد محصول در زمين مي کارد، شنيده يا ديده ايد. کشاورز با اميد به آينده و آمدن بهار، دانه هايي را درون زمين پنهان مي کند و با گذر زمان به نتيجه لازم که همان برداشت محصول است، مي رسد. اصولاً بهار نقطه عطفي در زندگي است که مي توان حضور اميد را در سراسر آن به تماشا نشست. وقتي به آمدن بهار ايمان داشته باشيم، تحمل سختي هاي زمستان آسان خواهد بود و اين تنها يکي از اثرهاي اميد در زندگي است. اميد، چراغ راه ماست و در مقابل، آنچه موجب رنج و دشواري مي شود، نااميدي است که بايد از آن دوري کرد.* خداوند متعال در آيه 53 سوره زمر مي فرمايد: «لا تَقنَطوا مِن رَحمَة الله؛ از رحمت خداوند نوميد مشويد.» به راستي اميد، منشأ تمام تلاش ها و حرکت هاي انسان است. اميد خوني است در رگ هاي بشر و اگر اميد را از انسان بگيريم، وجودش بي ارزش و ناچيز خواهد شد. زندگي، سرشار از پستي ها و بلندي هاي فراوان است و افراد با نيروي اميد و تلاش، از اين گردنه هاي دشوار عبور مي کنند و به سر منزل مقصود مي رسند. اميد روزنه اي است که در نهايت، تمام تاريکي ها را در مي نوردد و سياهي ها را تسخير مي کند.
* همين که انسان به آينده روشن اميد داشته باشد، احساسي نيکو و پرنشاط به وي دست مي دهد و در او انگيزه کار و تلاش ايجاد مي شود. اميد موتور محرک انسان است؛ اگر آن را از زندگي بشر حذف کنيم، ديگر
ص: 130
هيچ نقطه مثبتي در مسير تلاش هاي او وجود نخواهد داشت. شايد بارزترين جلوه اميد را بتوان در طبيعت مشاهده کرد. درست همان زماني که همه چيز در زير برف ها آرام و بي جنب وجوش آرميده اند، تلألو خورشيد بهار، روح اميد را در دل بذرها و دانه ها مي دمد و آنها را از سرماي مرگ آفرين زمستان به گرماي زندگي بخش بهار سوق مي دهد. اميد منشأ زندگي است و روح را همواره تازه نگه مي دارد.
* يکي از سازوکارهاي زندگي، اميدواري است. از نظر جهانبيني توحيدي، اميد تحفه الهي است که چرخ زندگي را به گردش در ميآورد و موتور تلاش و انگيزه را پرشتاب مي کند. اگر روزي اميد از انسان گرفته شود، دوران خمودگي و ايستايي او فرا مي رسد. اميدوار بودن هنري است که بايد همگانآن را فراگيرند. بارها شنيده ايم که «در نااميدي، بسي اميد است»؛ ولي نبايد با اين بهانه دست از کار و تلاش کشيد و به ياري ديگران چشم دوخت. ميوه شيرين و گواراي درخت اميد آن گاه به بار مي نشيند که با تلاش و فعاليت آبياري شده باشد. امام علي(علیه السلام) مي فرمايد: «از کساني مباش که بدون عمل به آخرت اميدوار است».
درس مديريت فرصت ها
* بهار، فرصت است.. فرصت قبول مسئوليت. همان گونه كه طبيعت، مسئوليت بازآفريني، بازآرايي، بازپيدايي و حلول مجدد حيات را پذيرفته است، ما نيز در اين فصل پرمسئوليت طبيعت، مسئوليت هاي جديد را
ص: 131
تعريف و سپس طراحي و اجرا كنيم. در بهار، كساني كه مسئوليت قبول مي كنند، آنهايي هستند كه در حال ساختن قسمت بزرگي از زندگي خود هستند.
* هميشه منتظر نباش كه اتفاقات ويژه براي تو بيفتد. لحظه لحظه عمر ما، ويژه است و خود تو، ويژه ترين ويژگي آفرينش الهي هستي و بهار كه به ظاهر عادي است، فرصت عالي حيات است. از طرفي نيز منتظر نباش كه فرصت هاي عالي رخ دهد؛ بكوش كه از موقعيت هاي عادي استفاده كني؛ ولي در بهار، براي رسيدن به قطار زندگي، بي قرار باش؛ ايستا، ساكن، ساكت و بي اراده نباش.* آينده، به كمك نشانه هاي زمان حال شناخته مي شود و آينده در فرصت هاي زيبايي در زمان حال، نقاشي مي شود و بهترين زمان از نظر مكان، افق و جايگاه، بهار طبيعت است.
راستي نمي خواهي كمي حوادث بزرگ را در زندگي ات رقم بزني؟ معجزه بهار، سراغ كساني مي رود كه باورش دارند و تو از آن غافله اي.
* بهار، فرصت بزرگي است و انسان، محصول دو چيز است؛ انتخاب هاي صحيح و اغتنام فرصت هاي بزرگ. فرصت را منبع نوآوري مي دانند و بهترين فرصت هاي زندگي، چون نسيم هايي هستند كه در سال، چندين مرتبه مي وزند و مي گذرند و اثر مي گذارند. بيشترين اين نسيم ها در بهار مي وزند. بهار، مملو از فرصت هاي نيك است. بهار، يك فرصت است؛ فرصتي بزرگ.
* فصل شكفتن طبيعت، فصل بالندگي انسان و زندگي در قله هاي توان و
ص: 132
دوره برف ريزان ركود و نااميدي هاست و همان گونه كه شاخه هاي جديد و برگ هاي نو، بر طبيعت باغ مي نشينند، در باغ ذهن نيز جوانه هاي آگاهي، توانايي، تغيير، رشد، ترقي، خلاقيت، نوآوري و ميل به بالا رفتن و پيشرفت ديده مي شوند. فرصت هاي بهار زندگي را دريابيم!
* بسياري از ما آدم ها، بخشيدن هايمان را در مقياس هاي مادي مي سنجيم. اگر نفعي نمي بينيم، به کسي موهبتي نمي کنيم؛ اگر سايه پرمهري بر سر کسي شديم، آن را با منت، همراه مي کنيم. دلمان مي خواهد اگر در حق کسي نيکي کرده ايم، ستايشمان و از ما قدرداني کنند، اگر در رساندن سودبه ديگران، با هيچ کدام از پاداش هاي ياد شده روبه رو نشويم، چه بسا هرگز نفعي به کسي نرسانيم، به ويژه آن گاه که هيچ زباني براي سپاس پيدا نمي کنيم و آنان که اين گونه اند، هنوز حتي به پاي نباتات و درختان و گل ها نرسيده اند. آنها که بي دريغ مي بخشند، بي هيچ توقعي به ما نفع مي رسانند، سايه خويش را به ما نمي فروشند و در احسانشان به ما آدم ها، خوب و بد را، سوا نمي کنند بلکه همه را به مهر مي نوازند و از همه دلجويي مي کنند.
به تعبير زنده ياد سهراب سپهري:
«من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من نديدم بيدي، سايه اش را بفروشد.
رايگان مي بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ.»(1)
ص: 133
نيز به تعبير صائب تبريزي:
صنوبر با تهي دستي به دست آورد صد دل را
تو بي پروا برون از عهده يک دل نمي آيي
* معمولاً ما آدم ها وقتي نام بهار را مي شنويم، به ياد بهار طبيعت مي افتيم و سرسبزي و شکوفه و گل و باغ و بستان در ذهن ما ترسيم مي شود، اما بهار ديگري نيز هست که بسي سرسبزتر و باشکوه تر از بهار طبيعت است و آن بهار دل است؛ بهار دلي پيراسته از ريگزار کينه و کدورت ها و پاکيزه از غبارحسادت ها و دشمني ها. اين بهار، روي خاک حاصل خيز فروتني مي رويد و از دل خداپرستي مي جوشد و با باران محبت و مهرورزي سيراب مي شود و به شکوفه و ميوه مي نشيند. آنها که دل را بهاري کردند و به بهار، درون رسيدند، چندان خود را نيازمند بهار طبيعت نمي بينند. همان گونه که حافظ گفته است:
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است
چون کوي دوست هست به صحرا چه حاجت است(1)
شمس تبريزي مي نويسد:
«عارفي را گفتند: سر بر آر؛ اُنظُر الي آثار رَحمة الله. (به نشانه هاي رحمت خدا
ص: 134
در بهار نگاه کن!) گفت: آن آثارِ آثار است. گل ها و لاله ها در اندرون است»..(1)
* «دانشمندان گفته اند: ريشه اساسي زيبا جلوه گر شدن نمودها و زيبايي هاي خارجي، مربوط به درون انسان هاست. به همين جهت، انسان هايي که در شرايط مختلف زندگي مي کنند و محيط ها و تربيت هاي گوناگون، جرياناتِ مخصوصي را در درون آنان متبلور ساخته است و از زيبايي ها و مناظر، درک متفاوتي دارند. آري، آن هه باغ ها و سبزه ها از جان آدمي است که سر مي کشد و در آب روان هستي منعکس مي شود»؛(2)
اين حقيقت را مولوي اين گونه به شعر درآورده است:عارفي در باغ از بهر گشاد(3)
عارفانه روي بر زانو نهاد
پس فرو رفت او به خود اندر نُغول(4)
شد ملول از صورت خوابش فَضول
که چه خُسبي، آخر اندر رز نگر
اين درختان بين و آثار خْضر
امر حق بشنو که گفته است اُنظُروا(5)
سوي اين آثار رحمت آر رو
گفت آثارش دل است اي بوالهوس
آن برون، آثار آثار است و بس
باغ ها و سبزه ها در عين جان
بر برون عکسش چو در آب روان
ص: 135
باغ ها و ميوه ها اندر دل است
عکسِ لطف آن بر اين آب و گل است(1)
* بسياري از آدم ها در رسيدن به اهدافشان، شتاب زده عمل مي کنند و به اصطلاح _ هنوز غوره نشده مي خواهند مويز شوند و بي آنکه بخواهند مراحل طبيعي را به تدريج طي کنند، يک شبه سوداي رسيدن به همه آرزوهايشان را دارند. آنها چون قانون هستي؛ يعني اصل «تدريج» را زير پا مي گذارند يا هيچ گاه به اهدافشان نمي رسند يا تا آخِر، خام مي مانند يا دست يابي زودرس آنان به آرزوها، به زودي اين آرزوهاي شيرين را از رنگ و جاذبه مي اندازد.
* اما بهار، آن همه شکوه، کمال، دلبري، سرسبزي و پختگي را وامدار، رعايت قانون «تدريج» است. بهار، گام به گام و مرحله به مرحله پيش رفت تا به آن همه زيبايي رسيد. به تعبير مولوي: «... و کارهاي عالَم، بدين سان مي رود. نبيني صلح و دوستي بهار، در آغاز اندک اندک گرمي مي نمايد، و آن گه بيشتر و بيشتر؟ و در درختان نگر که چون اندک اندک پيش مي آيند. اول تبسمي، آن گه اندک اندک رخت ها از برگ و ميوه پيدا مي کند؛ پس کارهاي دنيا و آخرت را هرکه شتاب کرد و در اول کار، مبالغه نمود، آن کار، او را ميسر نشد.(2)
ص: 136
* کهنگي و تکرارهاي ملامت آور، زمينه ساز افسردگي و دلزدگي است. کهنگي و عادت زدگي، حتي در باورها و امور اعتقادي نيز زمينه ساز تکرارهاي طوطي وار و خستگي آور است. شادابي باورها و گيرايي و شکوه ايمان در گروي نو کردن همواره آن است. مولوي مي گويد:
تازه کن ايمان، نه از گفت زبان
اي هوا را تازه کرده در نهان(1)
* صائب تبريزي به بهانه نوآوري و نوگرايي در بهار و در مقام يادآوري به فراگرفتن درس نوآوري از بهار مي گويد:
بيا و تازه کن ايمان به نوبهار امروز
که شد قيامت موعود، آشکار امروز(2)
* تکرار بهار و زنده شدن مداوم طبيعت در موعدي خاص، در واقع به معناي فرسوده نشدن خلقت خداوند است. زنده شدن طبيعت در بهار تکرار مي شود، اما اين تکرار، بوي کهنگي نمي دهد و هميشه تازه است. نوروز، يادآور اين تازگي به روح هاي خسته از تکرار است که رمز اينتازگي و طراوت را دريابند و همراه بهار، زندگي جديدي را آغاز کنند.
* آري... بهار جشن همه شکوفه ها و لبخند هاست...
دشت هايي چه فراخ
کوه هايي چه بلند
در گلستانه چه بوي علفي مي آيد
من چه سبزم امروز
ص: 137
و چه اندازه تنم هوشيار است
(سهراب سپهري)
* بهار را تجربه کنيم. بهار، اعجاز خداوند است. بهار فصل شکفتن است. شکفتن از خاک و پرواز تا به افلاک. اگر بخواهي و اندکي همت کني، خود، بهار مي شوي. دم مسيحايي مي يابي، جوانه مي زني و به شور مي رسي. گوش کن، صداي سخن عشق در هستي طنين انداز است و تمام کائنات به شکرانه سر به سجده دارند. شتاب کن که در طبيعت جشني باشکوه برپاست.
* تن سرد زمين پس از تاراج سهمگين خزان و سنگيني زمستان که بر دلش نشسته بود، دوباره نفس مي کشد. جامه نو بر تن مي کند و جوانه مي زند. بهار آمده است. نفسي تازه کن. غبار زمستان از تن بتکان و جامه بَدل کن. پرستوهاي مهاجر خبر از بهاري مي آورند که روي به سمت ما دارد. بنفشه هاي تازه رسته در کنار جويبار که قاصد بهارند، شور سبزشکفتن را در تن سرد خاک جاري مي کنند. پس دم را غنيمت شِمُر و طرحي نو در افکن.
* براي رسيدن به جشن آفرينش، کافي است همه دغدغه هاي زميني ات را کنار بگذاري... و باور کني دعوت کننده اين جشن خداست.
* در دل من چيزي است
مثل يک بيشه نور
مثل خواب دم صبح
ص: 138
و چنان بي تابم که دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوايي است که مرا مي خواند.
(سهراب سپهري)
* بهار فصل شورانگيزي است، همه چيز از انسان و زمين و نبات و حيوان در اين فصل چون مرده اي که با دم مسيحايي زنده شود، جامه شادي بر تن و نغمه زندگي بر لب، به رقص مي آيد. در آغاز بهار، از دل هر سنگي به جاي چشمه آب، شادي مي جوشد و از نوک برگ هاي تازه شکفته به جاي شبنم، زندگي مي چکد. بهار را شايد بتوان سايه اي از روز آغاز آفرينش دانست که در آن، جهان و جمله کائنات با سرانگشت اعجاز پروردگار «بودن» را آغاز کردند.
* بهار هديه خداوند است براي جان و دل من و تو. بهار، هديه اي است از جان جهان که با خود شور عارفانه و شوق شاعرانه دارد. بهار هديه خدا برايرهايي ماست تا شکفتن را از او بياموزيم و سفر کنيم از خود به او، از خاک تا به افلاک.
* شادي و شور و هيجان برخاسته از درک لحظه هاي با نشاط بهاري در هيچ يک از زمان هاي ديگر سال تکرار شدني نيست؛ زيرا بهار جشن خلقت است. شايد از همين جهت است که خداوند تأکيد مي کند که آدمي در اين زمان در طبيعت به تفکر بنشيند و به مسافرت و تفريح در آن بپردازد. در آيه بيست از سوره عنکبوت مي خوانيم: «بگو، در زمين سير
ص: 139
کنيد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (همين گونه) جهان آخرت را ايجاد مي کند، خداوند بر هر چيز قادر است».
* همه کارهايش را انجام داده بود. از گردگيري اتاق ها و راه پله ها گرفته تا شستن قالي ها و پاک کردن شيشه ها. حياط را هم حسابي آب و جارو کرده بود. دستي به سر و روي باغچه نيز کشيده بود و حالا منتظر آمدن بهار بود. لب حوض وسط حياط نشست و دستانش را درون آب فرو برد. ماهي هاي قرمز دور انگشتانش حلقه زدند. يک لحظه چشم هايش را بست و با خود گفت: خانه تکاني امسال هم تمام شد و وقت آن رسيده تا به سراغ خانه تکاني دلم بروم.
* بهار با پاکيزه ترين درودها به خانه تکاني طبيعت برخاسته و چشمان گل ودرخت و دشت را به سمت نور و روشني گشوده است، آمده تا به يادمان بياورد که آفرينش ميانه اي با آلودگي و پلشتي ندارد و بايد همراه با پاکيزه کردن خانه و خيابان به پالايش روح و درونمان نيز بپردازيم که پاکيزگي باطن و وجود هر انسان، جامعه اي سرشار از نيکي و آرامش به ارمغان مي آورد.
* صداي پاي نسيم بهاري که کوچه و خيابان را مي روبد و از گرد و خاک پاک مي کند، مژده آمدن بهار را زيباتر مي کند. بايد برخاست و از خانه تکاني و زدودن غبار در و ديوار به خانه تکاني روح رسيد که نوروز يعني به نو شدن بينديشيم و همچون چشمه ها و رودها، زلال بودن را تجربه کنيم. زمستان با دود و سرمايش، خاک را بدرود گفته و اينک بهار با پيغام نور و سرور و روشني به ميهماني دل هاي شفاف و نيک پندارمان
ص: 140
آمده است.
* امروز به سمت پنجره ها آمدم و به سلام آفتاب پاسخي تازه دادم. دل سپردم به منبع نور جهان، به خداوندي که لايزال است و زلال و نخستين گام ها را براي نو شدن و روشني دوباره برداشتم. بايد دلم را از آلودگي و کينه و غم پاک مي کردم تا شايسته درک حضور بهار باشم، بهاري که ما را به نيکوترين حال ها دعوت مي کند و بهترين ثانيه ها را برايمان رقم مي زند، اگر بخواهيم.
* روزهاي عمر ورق مي خورند و بهار پس از زمستاني سرد و تاريک، به خيابان قدم مي گذارد. دست در دست بهار به تجربه نشاط و نيک خويي، زيباترين کبوترها را به پرواز درآوريم و براي يکديگر بهترين آرزوها را داشته باشيم. به صداي پاي طبيعت که به سمت روشنايي مي رود گوش بسپار و شانه هاي برفي ات را از غبار زمستان پاک کن تا همراه هميشگيبهار باشي و جان روشنت همسايه آفتاب باشد.
* آنکه به او چشمي بينا بخشيدند، همه هستي را در خدمت «تعالي و رشد» خود مي يابد. آري، اگر بينا باشيم براي ما هر ذره اي زباني دارد و موعظتي به ما مي آموزد و هميشه بيدارمان مي کند. به تعبير پروين اعتصامي:
گوش ما موعظت نيوش
نبود
ورنه هر ذره اي زباني
داشت(1)
براي کسي که چشم بينا دارد، حتي برگ درخت بهار نيز الگو خواهد بود
ص: 141
و از شکوفايي و سرسبزي آن در فصل بهار و بيرون آمدنش از خويش، درس شکوفايي و رهايي از زندان خويشتن را مي آموزد:
آمد بهار اي دوستان منزل به سروستان کنيم
اين بختِ در رو خفته را چون بخت سروستان کنيم
اي برگ قوت يافتي تا شاخ را بشکافتي
چون رستي از زندان بگو تا ما در اين حبس آن کنيم
اي غنچه گلگون آمدي و ز خويش بيرون آمدي
با ما بگو چون آمدي تا ما ز خود خيزان کنيم(1)
(مولوي)
* از نگاه عارفاني چون «مولانا» که در همه ذرات هستي، به دقت وژرف انديشي مي نگرند و از هر پديده ، درسي فرا مي گيرند، حرکت رو به بالاي شاخه درخت نيز نکته اي براي آموختن دارد؛ شاخه درخت رو به بالا مي رود تا به ما بياموزد که شما نيز حرکتي رو به بالا داشته باشيد و به «اصل» خود بازگرديد؛ چرا که از بالا آمديد و نيز به ما مي آموزد که «اصل» شما از لامکان است؛ جايي فراتر از مکان و بيرون از تنگناي ماده.
چون درخت، از زير خاکي دست ها بالا کنم
در هواي آن کسي کز وي هوا بشناختم
اي شکوفه تو به طفلي، چون شدي پير تمام
گفت رستم از صِبا تا من صبا بشناختم
ص: 142
شاخ، بالا زآن رود زيرا ز بالا آمده است
سوي اصل خويش يازم کاصل را بشناختم
زير و بالا چند گويم، لامکان اصل من است
من نه از جايم، کجا را از کجا بشناختم
ني، خمش کن، در عدم رو،
در عدم ناچيز شو
چيزها را بين که از ناچيزها بشناختم
(مولوي)
* از نگاه قرآن، هستي داراي ادراک و شعور و به تسبيح خداوند، سرگرم است. عارفان ژرف نگر نيز به پيروي از قرآن و با شهود قلبي شان آفرينش را جاندار و داراي حيات مي بينند. همين نگرش موجب شده است که عارفان با هستي، پيوند برقرار کنند، با او سخن بگويند، از او سخنبشنوند، براي او زبان حال بيافرينند و (به اصطلاح) در دهانش حرف بگذارند. نمونه اي از آن را در اين اشعار «مولانا» مي بينيم که در آن، دو دعاي متفاوت از دو باغ که يکي در فضاي زمستان قرار دارد و ديگري در حال و هواي نوبهار، به صورتي نمادين اين گونه بازگو مي کند:
«اياک نعبد» است،
زمستان، دعاي باغ
در نوبهار گويد «اياک نستعين»
ص: 143
«اياک نعبد»
آنک به دريوزه(1) آمدم
بگشا در طرب مگذارم
دگر حزين
«اياک نستعين»
که ز پُرّي ميوه ها
اشکسته مي شود، نگهم
دار اي «معين»(2)
* بهار با همه زيبايي هايش از راه رسيد. غنچه ها به لبخند، لب گشوده اند و هوا، آکنده از بوي شکوفه ها شده است.
* بلبلان و پرندگان خوش خوان، که چون عاشقاني گريبان چاک در برابر آن همه معشوقه هاي رنگارنگِ رسته از خاک، به وجد آمده و دشت و صحرا را از نغمه هاي دل انگيزشان پر کرده اند، حتي افسردگان را نيز به وجد مي آورند.
* نواي بهاري پرندگان، دل هاي افسرده و غمگين را از کنج خاموش و سرد خانه، به دشت و صحرا و باغ و بستان مي کشاند تا به آنها بياموزد که در برابر بهار، خاموش نمانند و آن همه فرصت تماشا را از کف ندهند و نيز به آنها يادآور شود که در چنين موسمي، خواب بر عاشقان روا نيست،بلکه بايد بيدار بود و هديه چشم را از آن همه زيبايي و سرسبزي تقديمش کرد.
ص: 144
خواب روا نيست به صبح بهار
اي مه من ديده بگشا مهروار
طل_عت خورشيد نگر بي نقاب
کرده زرافشان چمن و مرغزار
خيز و برانداز حجاب اي حبيب
اي گل فردوسِ برين بي تو خار
بلبل اين باغ به عش_اق گفت
نکت__ه اي از حُس_ن ابد يادگار
گف_ت چمن وادي ايمن بود
آتش طور است گل حسن يار
باد بهار است نواي زبور
نغمه داود، سرود هزار
زنده کند پيکر بي روح را
چ_ون دم عي_ساست نسيم بهار(1)
(مهدي الهي قمشه اي)
* کاش زيبايي ها جاودانه مي ماندند؛ کاش گل ها هيچ وقت افسرده نمي شدند؛ کاش لبخند غنچه ها زودگذر نبود و کاش بهار به رنگ خزان در نمي آمد. درست به همين دليل که هيچ جلوه اي پايدار نيست و هيچ گاه براي هميشه، هيچ گلي شاداب نيست، عارفان بيداردل، دل بدان نمي بندند و در عين تماشاي آن، جان از تعلقش رها مي کنند. آنان را همين فناپذيري زيبايي ها و رنگ باختن جلوه ها، به سوي جمال ناميراي پروردگار و زيبايي جاودانه آفريدگار، راهنمايي مي کند.مطرب عشاق چو مرغان باغ
گفت به آهنگ ني و
چنگ و تار
گفت گل باغ جهان بي وفاست
باد خزان را نبود اعتبار
جلوه گل گرچه بوَد دل فريب
زود دل از کف مده، اي هوشيار
ص: 145
چشم بپوش از گل و از دل ببين
در گل و سنبل رخ و زلف نگار
تا نگري جلوه صد باغ گل
در رخ زيباي دلاراي يار
تا شنوي ذکر ملايک به گوش
وقت سحر ناله مرغان زار
از گل بي مهر و وفا ديده بند
بر رخ معشوق ابد دل سپار
لطف ازل خواه و مکن اعتماد
بر فلک اطلس ناپايدار
نيست حديثي به از
اوصاف دوست
دفتر هر حادثه بر هم گذار(1)
(مهدي الهي قمشه اي)
* يکي از نگاه هايي که مي توان به بهار داشت، نگاه آيه اي به بهار است. اين معنا که به بهار را نشانه زيبايي و بازتاب جمال پروردگار ببينيم. بهار از اين ديدگاه، بسي دلپذيرتر و زيباتر خواهد بود؛ چراکه در چنين نگاهي، افزون بر زيبايي هاي طبيعت، جمال خداوند نيز نمايان است. فيض کاشاني مي گويد:
هر ورق از هر
درخت، آيات حق را دفتري است
آن کسي خواند که
او را چشم و گوش ديگر است
هر رگي از هر ورق،
از صنع بي چون آيتي است
آن رسد در سرّ آن
آيت که حکمت را در استحکمت اين رنگ ها و نقش ها در برگ ها
ص: 146
آن کسي فهمد که او را عقل و هوشي در سر است
زبان حال گويد در بهار اشکوفه ها
بين چه لطفي است اينکه در ما از خداي اکبر
بي گمان هر کو تأمل در چنين صنعي کند
هم بصر، هم سمع يابد گر دلش کور و کر است
سوي باغ آ «فيض» و اسرار الهي را ببين
نيست ديدن چون شنيدن، اين دگر آن ديگر است(1)
(فيض کاشاني)
ص: 147
* خداوند در قرآن کريم از رنگ هاي زرد و سبز ياد کرده است:
«اِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرّ النّاظِرينَ؛ آن ماده گاوي است زرد، يک دست و خالص که رنگش بينندگان را شاد مي کند». (بقره: 69)
خداوند در اين آيه، رنگ زرد را رنگي که نگاه به آن مايه ايجاد سرور در قلب مي شود، دانسته است.
* در قرآن کريم از بالشي که بهشتيان بر آن تکيه مي زنند و لباسي که مي پوشند، با رنگ سبز ياد شده است:
«مُتّكِئينَ عَلي رَفْرَفٍ خُضْرٍ؛ بر بالش سبز تکيه زده اند». (الرحمن:76)
«وَ يَلْبَسُونَ ثِيابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ؛ جامه هايي سبز از پرنيان نازک و حرير مي پوشند». (کهف: 31)
* «بي گمان رنگ سبز که در فصل بهار به فراواني ديده مي شود، رنگ
ص: 148
وسط و متعادل است و اثر مفرح و آرامش بخش دارد. ازاين رو، سبز روشن براي محيط کار و زندگي، رنگ مناسبي است. به علت متعادل بودنخواص رنگ سبز روشن، نه توليد واکنش هاي پي در پي رواني و عصبي مي کند که منتهي به هيجان و عدم اعتدال شود و نه آثار آرام بخش آن چنان زياد است که از شادابي و فعاليت انسان بکاهد».(1)
* رنگ، از مؤلفه هاي اصلي «زيبايي طبيعت» است. اگر رنگ از چهره طبيعت حذف شود، زيبايي طبيعت، ناتمام خواهد بود. طبيعت بخشي از دلبري اش را وامدار رنگ هاي گوناگون است.
* اگر رنگ در طبيعت نبود، گشايش دل نبود؛ دل از آرامشي دلپذير، لبريز نمي شد و ديدگان غرق تماشا نمي شدند. رنگ، ما را به تأمل در طبيعت وامي دارد؛ در برانگيختن احساس شاعرانه اثرگذار است، در شکوفايي ذوق عارفانه مؤثر است و در جوشش دلدادگي نسبت به آفريدگار رنگ ها و ياد همراه با شوق او اثر به سزايي دارد. به همين دليل، شاعران بزرگ از رنگ بهار، هيچ گاه غفلت نکرده اند و در ابراز دلدادگي نسبت به بهار از آن همه رنگ هاي تجلي يافته بر چهره گل و گياه آن نيز ياد و ديگران را به غنيمت شمردن تماشاي آن سفارش کرده اند. همانند حافظ که مي گويد:
ذخيرهاي بنِه از رنگ و بوي فصل بهار
که مي رسند ز پي، رهزنان بهمن و
ص: 149
دي(1)
مولانا نيز در مقام توجه به رنگ هاي بهاري چنين گفته است:
آن رنگ عبهر از کجا و ان بوي عنبر از کجا
وين خانه را در از کجا تا خدمت دربان کنيم
اي سبزپوشان چون خَضِر اي غيب ها گويا به سِرّ
تا حلقه گوش از شما پر دُرّ و پر مرجان کنيم(2)
نيز به تعبير سعدي:
ارغوان ريخته برد که خضراي چمن
همچنان است که بر تخته ديبا دينار
سيب را هر طرفي داده طبيعت رنگي
هم بر آن گونه که گلگونه کند روي
نگار(3)
* بهار، تمام قامت به دلبري برخاست و آنچه از رنگ و بوي را که نهان داشت، عرضه کرد. به هر سو که نگاه مي کني، رنگي را مي بيني که تو را به خود مي خواند و تو گيج از آن همه رنگ ها و حيران از آن همه دلبري ها، نمي داني که بر سفيدي شکوفه هايش چشم بدوزي يا سرخي گل هايش را تماشا کني يا سبزي برگ ها را ببيني. دستان آن همه رنگ، پر است از لذت و آرامش و سرمستي که به محض نگاهت به آنها به پاي دامت مي
ص: 150
ريزند و تو را از باده خويش طربناک مي کنند.
* با وجود اين، عارفان بيداردل، به دنبال آن «رنگ بهترند: «رنگ خدا» که همه اين رنگ ها از اوست و همه از او رنگ گرفته اند. باري آنجا، آن «رنگبهتر»ي است که همه رنگ ها چون به او مي رسند، رنگ مي بازند و هيچ گلي را ياراي آن نيست که در برابرش از رنگ خويش دم زند؛ همان گونه که حافظ بزرگ اين گونه به زيبايي سروده است:
مي خواست گل که دم زند از رنگ و
بوي دوست
از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت(1)
* رنگ ها به ويژه در فصل بهار، داراي سرچشمه هاي روحي و رواني بس مهمي براي انسان مي باشند. اگر رنگ ها نبودند و همه جا به رنگ سياه و سفيد بود، انسان از لذت و موهبت بسيار بزرگي محروم مي شد و اين محروميت، مقدمه آشفتگي هاي روحي و رواني او مي گشت.
* زندگي در محيطي که يکرنگ باشد و از تنوع رنگ ها در آن خبري نباشد، براي انسان بسي خسته کننده و يکنواخت است و طبعاً روح او را کسل و آزرده و حتي گاهي بي تفاوت مي سازد. فراموش نکنيم که جهان هنر نيز مديون تنوع رنگ هاست؛ البته منظور از هنر، تنها نقاشي نيست که مايه اصلي اش شکل ها و رنگ هاست، بلکه حتي شعر و موسيقي و حجاري و مجسمه
ص: 151
سازي و غيره نيز محصول ديگري از تنوع رنگ ها در عالم طبيعت است.
* يکي از قوانين طبيعت، قانون چرخه هاست. در طبيعت، شاهد چرخه هاي مختلف شبانه روزي و گردش فصل هاي مختلف هستيم. سرما مي رود و گرما مي آيد؛ زمستان مي رود و بهار مي آيد و.... اين چرخه را درزندگي خودمان و ديگران هم گهگاه مي بينيم. گاهي غم و اندوه و تيرگي، آسمان دلمان را مي گيرد و گاهي روز و روزگارمان خوب و خوش و اميدبخش مي شود، پر از رنگ هاي زيبا و رايحه هاي عطرآگين.
* واقعيت اين است که علاوه بر درس هاي بي شماري که از طبيعت در فصل بهار مي گيريم، معمولاً اين فصل تاثيرات روان شناختي بسياري هم بر روحيه و رفتار ما دارد. آسمان آبي، زمين فرش شده با چمن سبز، گل هاي رنگارنگ و شکوفه هاي زيبا، هر يک به تنهايي مي توانند روح انسان ها را شاد سازند و غم را از دل ها بزدايند.
* همان طور که مي دانيد: چهار رنگ اصلي (آبي، سبز، قرمز و زرد) در فصل بهار به وفور در اطراف ما يافت مي شود که اين رنگ ها نيز تأثيرات چشمگيري بر روحيه و خلق و خوي ما دارند. رنگ آبي آسمان، احساس آرامش، رضايت ، ملايمت طبع و عشق و محبت را به وجود مي آورد. رنگ سبز، حس تعلق و عزت نفس را بالا مي برد. رنگ قرمز، حس آرزومندي و اميدواري، هيجان پذيري و تمايلات خاص دروني را بر مي انگيزد و بالاخره نور زرد رنگ، خورشيد و شکوفه هاي زيبا، احساس سرزندگي،
ص: 152
آينده نگري، نشاط، زنده دلي و نيروي ابتکار را به وجود مي آورد.
* رنگ هاي اصلي موجود در طبيعت بهاري، حس خشنودي و محبت، اظهار وجود، نياز به عمل، موفقيت، چشم انتظاري و اميدداري را به همراه دارند و همگي از صفات پسنديد ه اي است که هميشه سعي در پرورش آنها داريم.
* در اين فصل، گوش دادن به موسيقي زيباي طبيعت که از لابه لاي شاخه هاي درختان به گوش مي رسد يا شنيدن آواز دلنشين پرنده ها وصداي موزون رودخانه هاي جاري در دل طبيعت، مي تواند هر انسان بي ذوقي را سر ذوق و شوق بياورد و احساس زيبايي خفته را در او بيدار کند. شايد به همين دليل است که خيلي از شاعران و هنرمندان با رفتن به دل طبيعت بهاري، الهام هاي زيبايي از آن گرفته اند که منشأ اثر هاي بسيار ارزنده بوده است. در زبان روان شناسي، اين امر به «حس آميزي» معروف است.
* فصل بهار در آيين و فرهنگ ما ايرانيان، رنگ و بوي بهتري دارد؛ زيرا با انجام مراسم خاص، روانمان بيشتر نيرو مي گيرد. مثلاً ديد و بازديد هايي که در ايام عيد انجام مي شود، به افزايش حمايت رواني اجتماعي مي انجامد که توان رواني ما را براي رويارويي با نگراني ها افزايش مي دهد.
* ديدن رنگ هاي زيبا و چشم نواز، از عالي ترين تجربه هايي است كه انسان در طول شبانه روز آن را تجربه مي كند. روان شناسان معتقدند، رنگ سبز، حس شادابي و طراوت را به انسان منتقل مي كند.
* به اطراف خود نگاه كنيد. رنگ ها همه جا هستند و ما را احاطه کرده اند. ما زندگي را از دريچه رنگ ها، شكل ها و صداها مي بينيم.
ص: 153
* رنگ هاي مختلف از بسياري جهات در زندگي ما اثر گذارند. براي نمونه، رنگ قرمز عموماً هنگام رانندگي يا استفاده از دستگاه هاي صنعتي و توجه ما را به خطرها جلب مي كند.
* هنگام ديدن مراتع سرسبز، احساس شادابي مي کنيم و زماني که درياي آبي را مي بينيم، احساس آرامش مي كنيم.
* از کجا مي آيي اي نسيم بهاري که دل هامان را اين گونه بي قرار مي کني؟ از لابه لاي کدامين شاخسار مي گذري که چنين طربناکمان مي کني؟ از کدام سرچشمه مي جوشي و از چه معدني عطر و نور مي گيري که ما در خلسه اي سکرآور، به جهاني فراتر از اين عالم خاکي راهنمايي مي کني و در سرمان شور محبوبي، نه از جنس اين جهان، که از سنخ نور زنده مي داري. آري، گرچه محکوم قوانين جهان ماده اي و در طبيعت در رفت و آمدي، نمي توان تو را اين سويي دانست، بلکه آن سويي هستي و از غيب و در جهان ملکوت ريشه داري؛ چراکه هم لطيفي و هم روح نواز و هم عطرآگين و هم غم زدا. تو بايد از «کوي يار» چشمه گرفته باشي و از آنجا، راهي ديار ما شده باشي. همان گونه که حافظ گفته است:
ز کوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل
برافروزي(1)
ص: 154
صبا! تو نکهت آن زلف مشک بو داري
به يادگار بماني که بوي او داري(1)ج
* بهار فصل عطر هاي دلاويز و نسيم هاي سکرآور و خوش بوست. افزون بر گل هاي بهاري که معطر است، نسيم روح بخش بهار نيز بسيار عطرآگيناست؛ چراکه سحرگاهان و صبحدمان از ميان شاخه هاي عطرآگينِ گل هاي دشت و صحرا مي گذرد و با دامني آکنده از بوي خوش، رخ را مي نوازد. خوشا به حال بيداردلاني که در نسيم باد نوروزي، نشان کوي يار مي بينند و در عطر و بوي بهار، شميم آفريدگار.
* نويسند ه اي درباره نسيم مي نويسد: «هر بوي خوش، اثري از دلدار در خود دارد وگرنه بوي خوش نمي داشت. وقتي شاعري چون حافظ مي گويد: «گر غاليه خوش بو شد، در گيسوي او پيچيد» غلو شاعرانه نيست و واقعاً نسيم و بو و رنگ بهار، اثر و نشانه او را در خود دارند، و به همين دليل مي توانند عاشق را با معشوق، پيوند دهند.... در واقع، با وزش چنين نسيمي، مشام دل، بسيار بيشتر از مشام حسن معطر مي شود و بويش بيش از آنچه شامه را مي افروزد، مونس جان مي شود».(2)
ص: 155
* ما آدم ها چه اندازه «دگرگرا» هستيم؟ تاکنون چند بار غم از دلي زدوديم و به جايش سرور بر جاني نشانديم؟ گره از کار چند نفر گشوديم؟ چند بار از کار ديگران گره گشايي کرديم؟ از قافله «نسيم ها» جا نمانيم و چون نسيم، گره گشاي کار ديگران باشيم! به تعبير زيباي حافظ:
چون غنچه گرچه فرو بستگي است کار جهان
ججج
تو همچو باد بهاري گره گشا مي باش(1)
ججنيز به تعبير دلنشين صائب:
سبکروان که ز تعجيل عمر آگاهند
گرهگشا چو نسيم بهار مي باشند(2)
* عارفان، نخستين منزل سير و سلوک را «يقظه» (بيداري) نام نهاده اند؛ بدان معني که براي سالک شدن و سير به سوي خدا، نخست بايد بيدار بود، و آن گاه حرکت کرد. کسي که خواب است، هيچ گاه حرکت رو به جلو نخواهد داشت و بيدار شدن، برداشتن قدم اول براي قيام و حرکت است. انسان هايي که خوابند، هيچ گاه سلوکي نخواهند داشت و هرگز قادر به شکوفاسازي روح و جانشان نيستند. بهار، آن همه شکوفايي و سرسبزي خويش را وامدار بيداري از خواب زمستاني خويش است، و اگر زمين، هميشه در خواب زمستاني بود، هرگز بهاري را تجربه نمي کرد.
ص: 156
صحن چمن از شکوفه ها رنگين شد
وز عطر اقاقيا هوا سنگين شد
در نغمه هر چلچله پيغامي هست
کاي خفته روزگار فروردين شد
(فريدون مشيري)
* بهار کفن سفيد را از تن درختان زمستان زده در آورده و با تنفس طبيعي سحر، شرنگ حيات را در آوند ساقه هاي ترد تزريق کرده است. در دارالشفاي طبيعت الهي، باران به سرپرستي بهار به تيمار و پرستاري ازنهال ها و غنچه ها مشغول است.
* نفس بهار چون دم عيسي، جان هاي خفته نباتات و جوانه ها را زنده مي کند و چون عصاي موسي، دل سياهي و رخوت را مي شکافد تا مصر آرزو را فرا ديد مشتاقان قرار دهد.
* جوانه ها با گرماي بهار، پتوي زمستان را به کناري انداخته و از زير کرسي شب يلدا پا شده. پنجره ها رو باز مي کنه تا تنفس صبح، کندو هاي عسل رو پر کنه از شهد و شيريني حيات. ما که از جوانه کمتر نيستيم بيايين دريچه دلمون رو به بهارخواب بهار باز کنيم و تو ايوون خاطره، با يه نفس عميق، ريه هامونو از هواي پاک با هم بودن سرشار کنيم.
* عزيزان بياييد سال نو و بهاري نو را، فرصتي نو براي تازه شدن و باز نگريستن بر چگونه زيستن بدانيم. رويش بذر گياهان خودرو از دل خاک ياد معاد و ايمان به رستاخيز را در دل ما زنده مي کند. با آمدن بهار خون
ص: 157
در رگ جوانه ها به جوش مي آيد و دانه ها با نوازش بهار، از خواب غفلت زمستانه بر مي خيزند. مگر نه اينکه گل ها جواب زمينند، به سلام آفتاب. نه زمستاني باش که بلرزاني، نه تابستاني که بسوزاني؛ بهاري باش تا بروياني. نوروز، يعني هيچ زمستاني ماندني نيست، اگرچه بلندترين شبش يلدا باشد. پيام نوروز اين است؛ دوست داشته باشيد و زندگي کنيد و سرزنده باشيد. زمان هميشه از آن شما نيست.
* ماه اسفند، آبستن نوزادي است به نام نوروز. افسانه هاي باستان، پاي کرسي بهار تازه و شنيدني مي شوند. بيدهاي مجنون سربه زير، از خجالتبهار، سرخ و سبز مي شوند. همه به استقبال بهار مي روند با جامه نو، حتي درختان هميشه سبز!
* نوروز کشف و شهود طبيعت است، در خلسه آفرينش. نوروز، خوان هفتم آفرينش است و اوج هنر پروردگار بي همتا. سيمرغ بهار از خاکستر زمستان برخاسته است. بهار با رکود و رخوت هيچ نسبت فاميلي ندارد. در بهار آيات صنع الهي به زيباترين سبک تلاوت مي شوند؛ همه به دنبال اتفاق تازه اي هستند، حتي خاک سرد. نوروز که بيايد صحرا و بيابان هم سرزمين عجايب مي شود.
* بهار پس از زمستاني پر از سوز و سرما آمده است، درختان را از خواب زمستاني بيدار کرده و به آنها مژده شکفتني دوباره داده است.
ص: 158
هميشه پس از سختي ها آرامشي در پي است، همان گونه که خداوند در قرآن کريم مي فرمايد: «إِنّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»؛ بايد هميشه به روزهاي آرام و آبي اميدوار بود؛ زيرا که نااميدي، انسان را به سمت تاريکي و رکود مي کشاند. بهار آمده است با پنجره هايي پر از نور و روشني و به ما مي آموزد که سختي ها مي گذرند و آرامش، پاداش انسان هاي اميدوار است.
* به انتظار بهار روزهاي سرد و سخت زمستان را سپري کرديم و اکنون سرزنده و اميدوار به لحظه هاي سرسبز شکفتن مي انديشيم. برف و سرما از کوچه ها رخت بر بسته و بهار با دستاني گرم از شکوفه و پويايي به دامان طبيعت قدم گذاشته است. درياي متلاطم سختي ها، سرانجام، قايقمان را بهساحل آرامش مي رساند؛ چرا که با قلبي پر از اميد به از ميان برداشتن مشکلات کمر بسته ايم و رحمت و لطف الهي را پشتوانه خود داريم. به بهار با چهره اي متبسم از اميد و پشتکار خوش آمد مي گوييم.
* قافله سالار بهار، مفهوم بي نظير همگرايي است و لشكر سبز اين فصل زيبا؛ رحمت، محبت، مهر، عشق، شادي و شور و طرب است. در اين فصل خيزش، خداي يكتا با قدرت بي همتاي خويش نشان مي دهد كه چشمه مهر ايزد متعال همواره به سمت زمينيان گسترده است و تمام زنده جان هاي عالم از اين فيض بزرگ بهره مند مي شوند.
ص: 159
* به راستي كه دنياي هستي، آيينه تمام نماي قدرت لايزال پروردگار است و در فصل بهار، جمال و جلال پرشكوه او بهتر از هر زمان ديگري به تماشا گذاشته مي شود. مي توان از اين فصل زيبا نقبي به جهان هستي و فلسفه آفرينش زد؛ آن گونه كه در سروده سعدي اين معنا به خوبي به تصوير كشيده شده است:
بامدادي که تفاوت نکند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستي، تو بنال اي هوشيار
آفرينش همه تنبيه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
خبرت هست که مرغان سحر مي گويند
آخر اي خفته، سر از خواب جهالت بردار
* پيام بهار براي آدميان، اين است كه شما نيز كمتر از طبيعت نيستيد و چه بسا در جايگاه برتر از آن قرار داريد؛ آن گونه كه در تعبير قرآني، اينحالت براي انسان متصور است كه او را گل سرسبد هستي مي خواند.
* پس شرممان باد، اگر بهار بيايد و طبيعت خفته، بيدار شود، اما ما در خواب غفلت باشيم. مباد اگر كوه و صحراي مرده، دوباره زنده شوند و به روي همگان بخندد، اما ما در وراي كينه هاي ديرين و عقده هاي ننگين خويش، دلمان زنگار گرفته باشد و از گام هاي لرزان ما بر يكديگر، نفرت ببارد.
* طبيعت بهاري، آن گونه كه در تعبير پيامبر نازنين اسلام آمده است: «آن کس که با تغيير دنيا از وضعي به وضع ديگر آگاه نشود، از غافل ترين مردمان است، صفحه راستين و صفادهنده است كه مايه عبرت و موجب
ص: 160
پندآموزي براي انسان مي شود. به قول سعدي: «برگ درختان سبز در نظر هوشيار/ هر ورقش دفتري است معرفت كردگار». در هر برگ سبز و زرين درختان بهاري، مي توان وجود خدا را به تماشا نشست.
* هر سال با رسيدن زمستان، چهره زندگي عوض مي شود، فروغ حيات از سيماي طبيعت رخت برمي بندد و زندگي با گياهان زميني آهنگ خداحافظي مي نوازد، اما بهار روح دوباره در كالبد بي جان طبيعت مي دمد. پس نوروز زنگ همگرايي و بيداري و رستاخيز است كه در آيينه بهار به انسان ها نمايش داده مي شود.
* نوروز با پيام بيداري و همدلي و همگرايي از راه مي رسد. اين روز خجسته، بهار را با خود يدك مي کشد و در نمايشگاه زيباي آن، سبزينگي و تازگي را براي بشر پيشكش مي كند. پس بر ماست تا از اين پيام نهفته در دل بهار، پند بياموزيم و به نكته هاي نهفته در دلش گوش بسپاريم.
* بعضي آدم ها با تماشاي تابلوي نقاشي، محو زيبايي تصوير و رنگ آميزي هايش مي شوند، اما برخي ها نيز با ديدن آن، محو سرانگشتان و انديشه زيبايي مي شوند که اين تابلو را آفريد. آنان در اين تابلو، جمال «تابلو آفرين» را مي بينند و در وراي اين نقاشي، زيبايي «نقاش» را نظاره مي کنند و دستاني که آن را خلق کرد؛ آنها کساني هستند که «زيبايي نقش»، آنان را از «جمال نقاش» باز نمي دارد.
ص: 161
* بهار و نقش هاي زيباي آن نيز اين گونه است. بعضي ها محو تماشاي «بهار» مي شوند و برخي نيز محو تماشاي بهارآفرين. گروه دوم در دل تابلوي زيباي بهار و نقش هاي دلپذير و رنگ هاي دل افزاي آن، دستان ناپيدا، اما توانايي را مي بينند که به بهار جلوه بخشيد، رنگ داد و به زيباترين شکل آراست. آنان با ديدن «رنگ عبهر» و «بوي عنبر» بهار، چنين مي گويند:
آن رنگ عبهر از کجا و آن بوي عنبر
از کجا
وين خانه را در از کجا تا خدمت
دربان کنيم(1)
(مولوي)
آنان در جان بلبل، گل و در سيماي گل، عقل کُل را مي نگرند و به جست وجوي «صورتگر» هستند که در پس پرده، آن همه صورتگري ها کرده است:گلزار بين، گلزار بين، در آب، نقش يار بين
و آن نرگس خمار بين و آن غنچه هاي احمري
در جان بلبل، گلُ نگر، وز گل به عقل کل نگر
وز رنگ در بي رنگ پَر، تا بو که آن جا ره بري
گل، عقل، غارت مي کند، نسرين اشارت مي کند
ص: 162
کاينک پس پرده ست آن کو مي کند صورتگري
اي صلح داده جنگ را وي آب داده سنگ را
چون اين گِل بد رنگ را در رنگ ها مي آوري
گر شاخه ها دارد تري، ور سرو دارد سروري
ور گل کند صد دلبري، اي جان تو چيز ديگري(1)
(مولوي)
* شاعر بزرگي چون مولانا، در نگاه خدايي اش به بهار _ که در آن، تماشاي بهار، او را از بهارآفرين باز نمي دارد _ به نگاه ما ژرفا مي بخشد و فراتر از زيبايي هاي طبيعت، دريچه هايي از زيبايي هاي ملکوت را به روي ما مي گشايد و توصيه مي کند، در مقام گزينش ميان جاذبه هاي مادي و زيبايي هاي معنوي، دومي را برگزينيم:
اي دوست، شِکر بهتر يا آن که شکر سازد
خوبي قمر بهتر يا آن که قمر سازداي باغ! تويي خوش تر يا گلشن گل در تو
يا آن که برآرد گُل، صد نرگس تر سازد
بگذار شکرها را بگذار قمرها را
او چيز دگر داند، او چيز دگر سازد(2)
ص: 163
سعدي نيز سروده است:
وقتي دل سودايي مي رفت به بستان ها
بي خويشتنم کردي، بوي گل و ريحان ها
گه نعره زدي بلبل، گه جامعه دريدي
گل
با ياد تو افتادم از ياد برفت آنها
تا خار غم عشقت، آويخته در دامن
کوته نظري باشد، رفتن به گلستان ها(1)
* در رواياتي، حيات مجدد زمين پس از مرگ را بر ظهور مقدس ولي عصر[ تطبيق مي کند و آيه را بيانگر عدالتي مي داند که به دست آخرين حجت الهي حاکم مي شود و زمين ستم زده را از عدل و داد آکنده مي کند و آن را زندگي دوباره مي بخشد. بر اين اساس، هستي در وراي نمود ظاهري خويش حقيقتي نهفته دارد که مرگ و زندگي در آن به گونه اي ديگر مطرح مي شود و زمستان و بهار ديگري را محقق مي سازد. در يک سطح از معناي ظاهري اي سخن مي گويد که در آن زمين و طبيعت متفاوت و فصول مختلف دارد و در سطحي عميق تر از حقيقتي معنوي، باطني و ملکوتي سخن به ميان مي آورد که همان «زمينه زندگاني» در آفرينش آدمي است.* زمين غير از حيات و مرگ طبيعي، زندگي و مرگي معنوي دارد و به استناد آياتي چون «اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» که از زنده کردن زمين، بعد از مرگش سخن مي گويد، مي توان يکي از مراتب مرگ معنوي زمين را دوران ستم زدگي و جهل و کفر و نفاق بشر در سطح بين المللي
ص: 164
دانست و هنگامه پر برکت ظهور و قيام نوراني آخرين ذخيره الهي را احياي معنوي و بهار حقيقي زمين ناميد که با رسيدنش، طومار ستم و صحيفه ظلمت درهم مي پيچد و نفس مسيحايي اش، جهان خفته در بستر کفر و شرک را بيدار و زمين لبريز از بيداد را از عدل و داد سرشار مي سازد.
* موعود، همان بهار دل انگيزي است که هستي به دنبال زمستاني طولاني، به انتظارش نشسته است تا با قدم خويش تاريخ تاريک بشر را به مدار نور و روشنايي بازگرداند و هر آنچه نماد مرگ معنوي زمين است به زير کشد و آيات نشاط و زندگي و جواني را چهره بگشايد!
* چه پر شکوه است آن زمان که برق دولت الهي و فجر صادق خليفة اللّهي، وحشت و ظلمت هجران را از حريم سرمستان باده حضور به هزيمت فرستد و تلخي پيرانه سر عاشقان را به شيريني جواني و از سرگيري زندگي، بدل سازد!
* بهار طبيعت، مقدمه اي براي باور بهار دل است؛ بهاري که آمدنش نزديک است؛ بهاري که منتظر رسيدن موعود قلب هاست. آن بهار خواهد آمد و ما چشم انتظار رسيدن بهار دل و جان هستيم؛ بهاري که با آن دوباره انسان متولد مي شود و او را از بند جهالت مدرن مي رهاند.* نشاط آورترين و خوشايندترين فصل سال و محبوب ترين و دوست داشتني ترين فصول در نزد همه انسان ها و حتي حيوانات و پرندگان، بهار است. اين بهار، کوتاه و محدود است و به قطعه خاصي از زمان و دوران بستگي دارد که حداکثر چند ماه به طول مي انجامد، اما
ص: 165
همين دوران کوتاه نيز بدون بهارآفرين حقيقي، بي نشاط است.
* آنچه بشر آرزو دارد، بهار طولاني و همگاني و نشاط فراگير است؛ بهاري که تمام نقاط زمين را فرا گيرد و تمام موجودات را زير بالش قرار دهد و تمام دل ها را سرسبز سازد. در متون ديني ما به اين آرزوي بشري و تحقق آن اشاراتي شده است؛ از جمله درباره جان جانان، حضرت صاحب الزمان[ چنين تعبيري آمده است: «اَلسَّلامُ عَلي رَبيعِ الاَْنامِ وَنَضْرَةِ الاَْيامِ؛ سلام بر بهار مردم و شادي روزگار».
* فصل انتظار به اوج خود رسيده و خورشيد مشرق در انتظار طلوع است. تنها يک نفس به رويش دوباره گل سرخ باقي مانده است، اما گل سرخ همين يک نفس را از دم روح بخش تو طلب مي کند. گل سرخ، منتظر تجلي توست تا قلب مشرق را بشکافي و بهار حقيقت خويش را منتشر کني. بهار در پيش گام هاي توست و تو آخرين اميد زندگي انساني.
* چشمان آسمان، منتظر رسيدن بهاري از جنس نور است که زمين را در عطر محمدي اش معطر خواهد کرد؛ بهاري که آمدنش انتشار حقيقت است؛ بهاري که جان را تازه مي کند؛ بهاري که عطر خوش وصال را به مشام خواهد رساند. جمعه ظهور، آغاز بهار حقيقت است. آغاز سال عشق، در تقويم عاشقي. بهار حقيقي، فصل تجديد ايمان است؛ صبحظهور مهدي موعود است؛ صبح تجلي نور است بر چهره ماتم زده بشر.
* تو که بيايي، باران بي حساب عدالت، بر پهنه زمين گسترده خواهد باريد. گلبرگ هاي معرفت خواهد روييد و عطر عشق به مشام جان ها خواهد رسيد. ظهور تو، آغاز بهار دل است؛ آغاز رويش حقيقت در عصر
ص: 166
جهل هاي مدرن. ظهور تو، دگرديسي قلب ها را به همراه خواهد آورد. ظهورت پايان زمستان ديجور انتظار است و آغاز بهار عدالت، بهار نور و بهار حقيقت.
* بهار آمده است، اما حقيقت آمدنش روز ديگري است، روز آمدن موعود؛ روزي که ستم اين جهان را ترک گفته باشد و ستم پيشگان به نيستي سپرده شده باشند، روزي که خنده، سهم تمام زمينيان باشد و عدل، سرمشق تمام کودکان. آن روز مي آيد و بهار با سبدهاي نرگس و سبوهاي باران، نگاهمان را به چشمان عدالت گستر موعود روشن مي کند.
* فروردين با پيغام عيد و بهار به خانه هايمان سر مي زند و ما کنار سفره هاي سبز هفت سين به استقبال بهار مي رويم. عيد مي آيد، اما عيدانه حقيقي، خبر آمدن موعود است، روزي که عدل و داد، زمين را در بر گيرد و خانه ستم فرو ريخته باشد. تو مي آيي يا مهدي[، و عيد واقعي را به منتظرانت هديه مي دهي.
* براي رسيدن به بهار حقيقي، بايد برخاست و شانه هاي خاک آلود را تکاند. بايد مصمم شد، به زيستني دوباره، بايد مهر ورزيد و نيکويي را به دل هاي ستم ديده هديه داد. بهار مي آيد با مژده شکوفه و باران؛ بهار حقيقي خواهد آمد با نويد عدالت و مهرباني. يا صاحب الزمان، ما مشتاقان آمدنبهار، منتظران رسيدن روز ظهورت را درياب.
* بهار حقيقي، صداي گام هاي توست، اي موعود، صداي رسيدنت که مي آيي و تاريکي رخت مي بندد از روزهايمان. بهار يعني تو، وقتي که روز
ص: 167
آمدنت را با سبد سبد نرگس و بنفشه به جشن مي نشينيم. عيد واقعي، آدينه اي است که تو مي آيي و شکوه و روشني را به اين روزهاي مه گرفته برمي گرداني. بهار حضور نفس هاي توست، در هواي ولايت مدارمان يا بقية الله!
* اي آخرين نشانه روشني، عيد آمدنت بهار حقيقي ماست، وقتي که چمدان سفرت را زمين مي گذاري و درختان را به سبزترين ساعت زمين بشارت مي دهي؛ عيدي که کلمات تو در صفحاتش جاري باشد، حقيقت بهار را به تحرير آمده است. تو حجت آفتاب و رودي، امام آينه ها. سوز زمستان را تاب آورده ايم و بهار ظهورت را منتظريم.
* صداي پاي عيد در کوچه ها پيچيده و زمستان را آفتاب بهار به دورها تبعيد کرده است. بهار آمده و ما چشم انتظار بهاري ترين روز زمين، به آدينه اي فکر مي کنيم که تو مي آيي و شانه هاي طاقتمان را به ثانيه هاي آرامش و نيکي پيوند مي زني. يا اباصالح، ما را که زخمي سردترين لحظات انتظاريم، درياب و با آمدنت، بهار حقيقي را براي دل هاي مشتاقمان به ارمغان بياور.
* تو مي آيي و لحظه هاي جهان را عطر آمدنت پر مي کند، مي آيي و کوه به احترام شانه هاي استوارت، تمام قد مي ايستد. يا موعود، ما را که بي تاب نگاه روشنت هستيم، به نظاره آفتاب ظهورت مهمان کن و معناي واقعي بهار را به خانه هاي سرمازده مان پيوند بزن. بگذار گرماي دست هايمهربانت، دوباره به زندگي اميدوارمان کند. ما را با ظهور عاجلت، به تولدي ديگر بخوان.
* بهار مي آيد... تو مي آيي و حديث طولاني انتظار به پاياني آفتابي، بدل
ص: 168
مي شود. تو مي آيي و لبخند، چهره هاي درهم عابران را به مهرباني دعوت مي کند. عيد يعني زمين از جور و ظلم خالي است، يعني دشمني و تيرگي به روزهاي دور تاريخ پيوسته اند. بهار، يعني رسيدن موعود و به سر رسيدن انتظار. بهار، يعني ستمديده اي نيست و تمام سرزمين هاي جهان را عطر مهر و دوستي و فتوت لبريز کرده است.
* همان گونه که با فرارسيدن فصل بهار و با رويش گل و گياه، سرسبزي و خرمي، سراسر طبيعت را فرا مي گيرد، با آمدن امام زمان[ و با برقراري عدالت اجتماعي، فضاي دوستي، برادري، مهرورزي و همه خوبي ها و ارزش ها در جامعه گسترش پيدا مي کند. وقتي در جامعه اي همه خوبي ها و ارزش ها تبلور يابد، طبيعي است که خرم و آباد مي شود و با آمدن امام زمان[ خرم و سرسبز خواهد بود. بنابراين فراز «السلامُ عَليکَ يا رَبِيعُ الاَنام و نَضرَةِ الاَيام؛ به معناي سلام بر بهار مردمان و خرمي زمان نشانگر اين موضوع است که امام زمان[ با ظهورش و برقراري عدالت و قسط، بهار را براي مردمان و خرمي را براي زمان به ارمغان مي آورد».
* سلام حضرت بهار، امروز از خدا بهترين حا ل ها را خواستيم و چه حالي بهتر از آن كه تو ما را بنگري و ما تو را، در آن حال كه پرچم نصرت برافراشته اي.
* سلام بر تو اي بهار آدميان. انتظار تو را مي بريم، اي خرمي روزگاران.ما به گرماي حضور تو لحظه اي شك نكرده ايم.
شگفتا كه از پشت ابر چه دلفريبانه مي تابي!
* يکي از معاني ربيع، بهار است، اما معناي ديگر آن، باران بهاري است
ص: 169
که زمين را سرشار از نعمت و طراوت مي سازد و گل ها و گياهان را زندگي نوين مي دهد. اهل لغت مي گويند: ربيع، باراني است که در بهار مي بارد. اين باران را ربيع گفته اند؛ زيرا آغاز باران، در فصل بهار است و به سبب آن، گياهان در اين فصل مي رويند و سرسبز مي شوند. از سوي ديگر، کلمه «أنام» فقط شامل مردم و انسان ها نمي شود، بلکه معناي عام و گسترده اي دارد که جن و انس را در بر مي گيرد و بالاتر از آن، به تمام موجودات زمين گفته مي شود و حتي فراتر از آن، همه هستي را در عالم امکان و هر پديده اي را در نظام آفرينش، شامل مي گردد. آري، امام زمان[ اين نور ملکوتي و جلوه ايزدي، همچون بهار، زندگي و نشاط مي آفريند و دل هاي مرده و قلب هاي پژمرده را روح و صفا مي بخشد، آن هم نه تنها براي آدميان و نه فقط در محدوده جن و انس، بلکه در تمام جهان آفرينش.
* در برخي روايات، از روزگار ظهور امام مهدي[ تعبير به «نيروز» که معادل فارسي آن نوروز، يعني آغاز بهار است، شده است. امام صادق(علیه السلام) در اين باره فرموده است: «نوروز روزي است که قائم ما اهل بيت در آن ظهور مي کند و هيچ روز نوروزي نيست، مگر اين که ما در آن روز منتظر فرج مي باشيم».
اي دل بشارت مي دهم خوش روزگاري مي رسدبا درد و غم طي مي شود آخر بهاري مي رسد...
* امام علي(علیه السلام) نيز فرمود: «اگر قائم ما قيام کند، آسمان، بارانش را نازل مي کند و زمين گياهان خويش را بيرون مي نمايد، پرندگان و چهارپايان در آشتي به سر برند تا آن جا که زني از عراق به شام مي رود و هر جا پا
ص: 170
مي گذارد، سر سبز است، در حالي که دارايي او بر سرش است، هيچ کس مزاحم او نمي شود».
* عبارت «رَبِيعُ الاَنام»، يعني بهار مردمان و امام زمان[ به بهار مردمان تشبيه شده است. فصل بهار، فصل تساوي گردش شب و روز است، برعکس در زمستان، شب ها طولاني و روزها کوتاه و در تابستان، روزها طولاني و شب ها کوتاه است. اينکه امام زمان[ به «ربيع الانام» تشبيه شده است، بدين معناست که با آمدن امام زمان[ عدالت در ميان مردم برقرار مي شود و مردم از نعمت هاي الهي به صورت يکسان بهره مند و از نظر حقوقي، حقوق مساوي خواهند داشت. همچنين با آمدن حضرت، به هيچ کس ستم نمي شود.
* باد از بيشه سرسبز دعا مي آيد
از گلستان مفاتيح و جنان
منتظر بايد ماند
فصل روييدن گل نزديك است
مي وزد از طرف قبله سجاده من
نفس صبح بهاربوي يك باغ اميد
عطر يك جمعه سبز
فصل گل نزديك است
لاله از سينه دشت
سبزه از دامن كوه
ص: 171
كبك با قهقهه گفت
منتظر باش
كه خورشيد طلوع مي كند از مغرب عشق
«السلام عليک يا صاحب الزمان»
* صبور و بي صدا، سنگيني برف را تحمل مي کند. فرقي نمي کند: نهال يک ساله يا درخت پير چندين ساله. مي دانند که مي آيد. سرما، کم غذايي و بي سرپناهي را تاب مي آورند. فرقي نمي کند، گنجشک يا عقاب. مي دانند که مي آيد و اين گونه مي گذرد، هر چه افسردگي، خستگي و بي رنگي و پژمردگي است و جايش را به طراوت و تازگي و نشاط مي دهد. و بهار مي آيد. گويي همه آنچه در پاييز و زمستان گذشته، خوابي و خيالي بيش نبوده. آن گونه قد مي کشند و رشد مي کنند، رنگ به رنگ مي شوند و خيزش و جنبش دارند که باور نمي کني تا همين چند روز پيش ساکت و ساکن سر در خواب زمستاني داشتند يا نيمه هوشيار و گوش به زنگ صداي پاي بهار بودند. آدم ها هم همين طورند؟ آنها مي دانند که او مي آيد.
* اگر بتوانيم فکر کنيم که هميشه در بهاريم، اصلاً تابستان و پاييز وزمستان در کار نيست. اين همان بهاري است که گفته اند، در حالي که اگر از ظلمت و بي پناهي و پژمردگي مان به واقع خبر داشتيم، با تمام وجود و هر چه رگ و ريشه برايمان مانده بود، آمدنش را طلب مي کرديم و او مي آمد، نه؟
* تو خواهي آمد، اي بهار حقيقي، شنيده ام که خضر(علیه السلام) را از آن جهت خضر ناميده اند که به هر جايي از اين زمين قدم مي گذارد، سبز و خرم
ص: 172
مي شود و به ما گفته اند که او ملازم شماست و کمر بسته خدمت شما. کمي تأمل مي کنم، چه حقير است به انتظار نشستن فصل بهار و چه دل خوشي زودگذري است، جايي که مي شود اصل بهار را چشم به راه ايستاد. امام صادق(علیه السلام) فرمود: «نوروز، روزي است که در آن انتظار فرج داريم».
* شايد امروز هم براي خانه تکاني دير باشد، بايد خانه دلمان را از غبار غفلت پاک کنيم، بر پنجره هاي چشم هامان حرير عفاف بيفکنيم، خانه دل را به نور ايمان و معرفت آذين ببنديم که خدا خواسته از يقين لبريز شويم و از عشق بهار سرشار باشيم.
* بايد بر کدورت هاي گناه، زلال توبه بپاشيم و شاخه هاي شکسته نمازهامان را به نمازي آسماني و نو پيوند دهيم.
* بايد خيالمان را از صندوقچه تجملات خاکي دنيا بيرون کشيم، علف هاي هرز دروغ و غيبت و بخل و حسد را از باغچه دل به در آريم و جاي آن، معرفت و ايثار و صدق و وفا بکاريم. سر در خانه مان را به نام مبارک مهدي آل محمد(صلی الله علیه و آله) متبرک کنيم و سوگند بخوريمکه تا آمدن بهار، به ولايت بهار مؤمن بمانيم. دوستدار و تسليم امر او باشيم و دشمن هر که با بهار دشمن است.
* بايد ظهور بهار را انتظار بکشيم. آن قدر چشم بر آسمان تمنا بدوزيم تا نسيم حضورش را حس کنيم و در پرنيان دلپذير نگاهش، وجود را سبز ببينيم. آنچه حق است، وعده خداست که مهدي موعود مي آيد و آنچه بر ماست، آراستن جان ناقابل است تا لايق درگاه دوست شود.
گر نثار قدم يار گرامي نکنم
ص: 173
گوهر جان به چه کار دگرم باز آيد
آفتاب از لاي پنجره به پلک هاي بسته ام فشار مي آورد
چشم هايم را باز مي کنم
بلند مي شوم
پلک هايم را مي مالم
يادم مي آيد که انگار زمستان بود
انگار يک غصه بزرگ توي دلم بود، اما درست يادم نمي آيد
راستي من چه قدر خوابيده ام؟
شايد چند روز
شايد تمام زمستان
شايد هم فقط چند ساعت
نمي دانم
بيرون مي آيم...
چه قدر همه جا عوض شدهچه حس لذت بخشي در همه چيز جاري است
دنبال آن غصه بزرگي مي گردم که انگار ته دلم بود...پيدايش نمي کنم...
فقط کمي جايش مي سوزد
گرسنه ام
* دلم مي خواهد براي صبحانه کمي نسيم بخرم، يک تکه ابر سفيد، چند جرعه
باران با عطر گل محمدي...
ص: 174
دست مي کنم توي جيب هايم، سکه هاي زمستاني ام آب شده اند...
مي پيچم به سمت بازار
مردم را نگاه مي کنم
هيچ کس دست خالي نيست
کسي دست مي گذارد روي شانه ام
يک سبد سيب و نور تعارف مي کند
مي پرسم چند؟
مي گويد يک لبخند و پنج تا صلوات...
دلم مي خواهد هيچ وقت به غار تنهايي ام برنگردم
* با توام!
تويي که از راه مي رسي و برف ها آب مي شوند
تويي که از کوه پايين مي آيي و پشت سرت چشمه ها مي جوشند
تويي که درخت را نوازش مي کني و پر از برگ مي شود
به شاخه ها لبخند مي زنيبرايت شکوفه مي دهند
تويي که از جاي قدم هايت، گل هاي زرد و بنفش در مي آيد
نگاه مي کني به ابر
باران مي شود
نگاه مي کني به غنچه
لبخند مي شود
نگاه مي کني به پيله
ص: 175
پروانه مي شود...
با توام
به من نگاه مي کني؟
* يک عالمه حرف مانده بود توي دلم که گذاشته بودم فقط با تو بگويم
دلم مي خواست بيايي و شعرهايم را برايت بخوانم
دلم مي خواست از دلتنگي هايم برايت تعريف کنم
از زمستاني که بدون تو خيلي سخت گذشت
از عزيز بگويم و اينکه چقدر چشم به راه تو بود و چقدر به ما اميد
آمدنت را داد
حالا ولي دلم اين چيزها را نمي خواهد
حالا ديگر تو آمده اي...
تو اينجايي... پيش من...
حالا دلم مي خواهد سر بگذارم روي شانه ات
چشم هايم را ببندم و نسيمت را با همه وجودم نفس بکشم...من حرفي از خودم... حرفي از زمستان نمي زنم
تو برايم از خودت بگو
از بهار...
* نوروز عزيز است، چون عطر ظهور عزيزي را مي پراکند. اي نوبهار من... بر پيكره يخ زده دشت بتاب و روح مرده اش را عطرآگين كن. هنوز فصل زمين كامل نشده و هنوز منتظر است و انتظار فصل ديگري است .زمين هنوز کودکي نوپاست و با ظهور تو اي حجت خدا به بلوغ مي رسد.
ص: 176
تا ظهور بهاري اش همراهم و براي لحظه لحظه بودنش، دعا مي کنم كه بدون او بهاري نشايد؛
آمد بهار و خاطر من شد ملول تر
زيرا که باغ بي تو محل ملالت است
تا حالا به اين فکر کرديد که فصول سال درست مثل زندگي ما انسان هاست و تغيير اين فصول هم مانند تحولات زندگي ماست. خداوند همه چيزهاي موجود در طبيعت را با نظم و برنامه خاص آفريده است تا انسان در پيشرفت و تعالي اش از آنها الهام بگيرد و درباره آنها دست به تفکر و تدبر بزند؛ آنچه خداوند بيش از ديگر چيزها به انسان سفارش مي کند، همين تدبر و تفکر در امور دنيا و هستي است. امروز به تغيير فصول و تشابه آن با زندگي انسان فکر مي کردم و هماهنگي عجيبي در آنها پيدا کردم؛ تغييرات فصول در طي يک سال، همانند دوره عمر و زندگي انسان است.* به نظر شما به جز فصول سال چه چيزهاي ديگري اين شباهت را دارند؟ بهار، اولين فصل سال و روزهاي آغازين است که زيبا و باطراوت و خوش عطر است؛ مطابق با همان دوره نوزادي و کودکي انسان است، کودکي که مثل بهار خوش عطر و نرم و لطيف است و همانند نسيم هاي بهاري روح زندگي را در هستي جاري مي کند.
ص: 177
* بهار نشانه شكفتن طبيعت است و به عبارتي، تحول دروني طبيعت با نشانه بهار ظاهر مي شود. بلوغ نيز نشانه شكفتن نوجوان از درون و دگرگوني در ابعاد مختلف وجود اوست. شكفتن طبيعت در جهت رشد و ارتقاي نيروهاي موجود آن است. شكفتن نوجوان نيز در جهت بالندگي و پويايي آن است؛ زيرا استعدادها و توانايي ها به حداكثر شكوفايي و تحقق خويش مي رسند، بلكه مي توان گفت شكوفايي جسم و جان همراه مي شوند.
* بهار فصل حمايت مجدد طبيعت است. نوجواني هم تولد ثانوي و حيات مجدد انسان است. آغاز شكفتن آدمي در اوان بلوغ است، مانند رويش جوانه هاي طبيعت كه مظهر رشد و كمال فرد است. بهار، يك دنيا خرمي، سرسبزي و نشاط با خود مي آورد؛ دوره کودکي و نوجواني نيز مظهر شادابي و بهجت خاطر و سرزندگي است. چنانکه اين شور و نشاط در خدمت هدف ها و آرمان هاي ارزنده قرار گيرد، نتايج ارزشمندي دارد.
* بهار، فرصت سرمايه گذاري و برداشت محصول است. چنان که در بهار باران کافي ببارد و نهرها و رودخانه ها سرشار شوند، امكان كشت و برداشت فراوان نيز خواهد بود. ضرب المثل «سالي كه نكوست از بهارشپيداست» در اينجا بي مناسبت نيست. به همين منوال از نوجواني كه بلوغ خوب و موفقي را آغاز كرده باشد، اميد مي رود در بقيه سال ها و فصل هاي زندگي نيز به خوبي بتواند مسير زندگي را آگانه هدايت كند و سرمايه هاي فكري و معنوي كه در اين دوره آموخته، بتواند براي مراحل بعدي زندگي اش سودمند واقع شود؛ از سوي ديگر تنوع و گوناگوني رنگ ها و
ص: 178
جلوه هاي طبيعت در بهار بيش از هر فصل ديگر سال است و همين امر به بهار، زيبايي و جذابيت خاصي مي بخشد. در نوجواني هم تنوع سليقه ها، علايق و گرايش ها به چشم مي خورد و همين امر، دلالت بر اين دارد كه نوجوانان از يكنواختي گريزانند و در پي تنوع زندگي هستند؛ تنوعي كه بتوانند با حفظ سلامت اخلاقي و تدبير زندگي، آن را به وجود آورند.
ص: 179
* روز آغاز شده است، روزي نو و لحظاتي که تازه متولد شده اند. امروز، روز ديگري از يادآوري و تذکر است؛ يادآوري درس توحيد و تذکر براي خوب ديدن زيبايي هاي جهان در بهار.
* بياييد امروز مؤمنانه تر به نشانه هاي توحيد بينديشيم! بياييد امروزمان را با تلاوت آياتي آغاز کنيم که دعوتمان کرده اند به تعقل و انديشيدن... هرچه باشد، امروز، روز نويي از هستي است... روزي نو و حرکتي تازه به سمت کسب روزي حلال.
* اي انسان، نشانه هاي موجود در طبيعت، آشکارا هر خردمندي را به خدا دعوت مي کنند. آفرينش آسمان و ابر و درخت... آفرينش رود و شکوفه و باران... همه و همه درسي از کتاب توحيدند... پس چرا نينديشيم!
* اين نظم بي همتا... اين همگوني بي نهايت... اين رابطه هاي شگرف بين آسمان و زمين... کوه و دشت، به يقين تصادفي نيست، بلکه تصويري
ص: 180
است از حکمتي بي پايان. دانشي بي نظير و قدرتي بي همانند. بيا در اين آينه با چشم دل نگاه کنيم!
* دوست من، زيبا بينديشيم به تجربه هاي فراواني از قيامت که در دلطبيعت نهفته است. آشکارترين درس طبيعت، تابلوي کوچکي از رستاخيز الهي است؛ پس در همه شگفتي ها زيبا بينديشيم!
* هر روزمان بهتر از ديروز مي شود، اگر باور کنيم مي توانيم در کلاس خداشناسي بهار، شايسته ترين رفتارمان را به طبيعت نشان دهيم و با ديدي محترمانه به رودخانه ها نگاه کنيم. اگر باور کنيم بهار در خانه ماست، وقتي لبخندهايمان را از مردم دريغ نکنيم!
* مثل بهار متفاوت باشيم! امروز، روز شادي برايمان خواهد بود، اگر باور کنيم، بهار با همه زيبايي هايش در خانه ماست.
* بهار نزديک است. چند قدم با ما فاصله دارد. يادت باشد! خيلي ها هستند در گوشه و کنار اين شهر، اين خاک، به لبخند ما به محبت ما نيازمندند. بهار را به خانه همه هم نوعانمان سوغات ببريم!
* بهار، سهم همه ماست، هرچه و هرکه باشيم. شادي و آرامش حق همه ماست. بهار مي آيد، حتي اگر اين زمستان پاي رفتن نداشته باشد. بهار مي آيد، بهار که مي آيد حال همه ما خوب مي شود.
* سر سفره هفت سين يادمان باشد براي همديگر بهترين ها را آرزو کنيم. بهترين ها را براي هم، از خدا خوبي ها بخواهيم. بهارتان پر از اميد و آرامش؛ پر از نور خدا. روزگارتان قشنگ!
* يادمان باشد در کنار تماشاي شکوفه ها، به درختان تنومند هم توجه
ص: 181
کنيم! حتي درختان تنومند هم حرف هاي قشنگي براي ما دارند. درختان پير و کهنسال، با تاول دست هايشان به ما مي گويند، پس از عمري طولاني، هنوز فرصت سبز شدن هست.* اي انسان، بارش غافلگير باران و درخشش ناگهان نور از لابه لاي شاخه ها، تنها بخشي کوچک از زيبايي هاي بهارست. از بهار بياموزيم غافلگيرانه به هم نوعانمان ببخشيم و شادي را به طور ناگهاني و بي وقفه به نيازمندان هديه دهيم.
* برگي ديگر از كتاب نظم شب و روز ورق خورد و در نهايت زيبايي، روزي ديگر در سراپرده آفرينش آغاز شد؛ روزي زيبا كه لحظه هاي گذرانش بي صدا و آرام در آمد و شد بي نظيرشان يادآور مي شوند. ما را درياب كه در حسرت مان نماني!
* هر روز كه با شروعي دوباره خورشيد طلايي را در قاب پنجره مي بينم، با خود مي انديشم كه آيا امروزم و لحظه هاي نابش پُربار خواهد بود؟! چون درخت زيباي زردآلو که با شکوفه هاي زيبايش، پربار است و بي نظير.
* بهار را ديدن و ناز پرنده ها کشيدن و گل گفتن و گل شنيدن هنر نيست به بهار سلام گفتن و شکفتن شکوفه هاو بار يدن ابرها را به شادي تماشا کردن، هنر نيست. هنر آن است که به اعماق بهار سفر کنيم.
* بياييد معناي بهار را بفهميم و در کوششي و در تحرکي بي نظير، بهاري شويم و بهاروار بخشنده باشيم و مهربان.
* بهار بزرگ تر و والاتر از اين حرف هاست که سبزه اي را به تعريف بنيشينيم
ص: 182
و چشمه اي را به شعر درآوريم. بهار ارزشي معنوي است، پيامي اثرگذار و عميق است که اگر به درک آن تأمل نکنيم زمان را از دست داده ايم.
* بهار به جز تولد باران و شکوفه، پيام ديگري دارد، پيغام بهار، بيداري دل هاست. دل هايي که نبايد سنگي و سرد باشد، نه در بهار، بلکه در هيچفصلي از سال... .
* بهار نمادي از زندگي و برشي از روزهاي پرشور آن است. بهار آمده است تا به من و شما يادآوري کند که هميشه مي توان از پرچين هاي سخت زمستان گذشت و به دشت هاي سرسبز بهار رسيد، به شرطي که دل و جان را از کلمات برفي و سرد بتکانيم و جامه اي از اشتياق و طراوت را بر تن کنيم.
* بهار گذرگاهي زيباست که مي توانيم بدي ها و کاستي ها را پشت سر بگذرانيم و به تالارهاي روشن نيکي و صفا برسيم. من و شما بايد بهار را خوب بشناسيم و اين مهمان بزرگوار را عزيز و گرامي بداريم.
* يادمان باشد بهار دل کسي را نمي شکند و بين آدم ها تبعيضي قائل نمي شود. بهار زيبايي هايش را از هيچ کسي دريغ نمي کند.
* روزهاي بهاري با نغمه هاي زيباي پرندگان آغاز مي شود و تمام ثانيه هايش لبريز از يادآوري روز رستاخيز است. آن هنگام كه جهان به فرمان خدا زنده مي شود و در آينه زمان به مرور آنچه پشت سر گذاشته، مي پردازد. پس چه نيكوست كه از هم اكنون لحظه هايم را قدر بدانم.
* هر روز كه مي گذرد، يك روز از عمري كه قرار است در اين دنيا نصيب من شود، كوتاه مي شود. پس خدايا توفيقم ده چنان از لحظه هايم
ص: 183
استفاده كنم كه هنگام رفتن شان، اشك، مهمان چشمانم نشود.
* خورشيد را بنگر كه چگونه چادر طلايي اش را بر آسمان گسترده و تمام موجودات را زير آن گرد آورده و نور مي بخشد و تو نيز حتي اگر احساس كردي بزرگي و قدرتمند، بخشنده باش تا جايگاهت حفظ شود.* بهار آمده تا به ما گوشزد کند که زمستان رفتني است و پس از آن شکوفايي و نشاط در راه است.
* بهار آمده تا يادآوري کند که اگر زمستاني نباشد، بهار و سرسبزي هم معنايي نخواهد داشت.
* بهار آمده است تا بگويد طعم آرامش، زماني برايمان چشيدني و دلپذير است که از مسيرهاي سخت و دشوار گذشته باشيم و آن گاه، آينده چون خورشيدي درخشان آسمان زندگي مان را روشن خواهد کرد.
* زمين نفس مي کشد و ما در بهاري ديگر به تجربه تازه اي از شکفتن مي رسيم، به لحظه هاي مبارک و آرام دوباره زيستن.
* زمين، صداي شکفتن و شادي اش را با زبان بهار به گوشمان رسانده است و اينک درخت و پرنده و جويبار از فصلي نو با ما حرف مي زنند. از آب شدن برف ها و جشنواره طبيعت با ما مي گويند.
* روزها مي گذرند با شادي ها و غم ها شان و فصل ها عوض مي شوند و ما را به تغيير مي خوانند. از پي زمستان بهار مي آيد و به دنبال سختي ها هميشه آساني وآرامشي هست. تقويم عمرمان را ورق بزنيم و آواي شاد و آرام بخش بهار را درک کنيم که همان موسيقي زندگيست.
ص: 184
* باز کن پنجره ها را که نسيم/ روي هر شاخه کنار هر برگ/ شمع روشن کرده است.... برف ها آب شدند و رودخانه ها به راه افتادند. به صداي آرام رود گوش کن که چگونه به سمت دريا مي رود و يخ بستن و ماندن را از ياد برده است.
* مثل بهار، مثل درختان، مثل همه گل هاي تازه رسته، مثل همه جوانه هابه خودت اعتماد داشته باش و اميد را توشه راهت قرار بده و اين طور از جاده هاي سنگلاخ زندگي به سوي آينده اي پر از آرامش و شور حرکت کن که پس از هر سختي، آرامش است و نشاط و توفيق.
* بهار، بهترين فرصت براي انديشيدن به گذر لحظه هاست؛ لحظه هايي که به سرعت مي گذرند. بهار سلام همه لحظه هايي است که فرصت آشتي و دوستي و معنويت براي من و تو فراهم مي آورند.
* امروز يکي ديگر از روزهاي پرنشاط فروردين است. رود هم در شور و جنبش سال جديد را آغاز کرده و مي رود تا مسيرهاي تازه اي را تجربه کند و زندگي را در جهت کمال به پيش ببرد.
* گفت پيغمبر به اصحاب کبار/ تن مپوشانيد از باد بهار... بهار آمده و باد صبا با مژده نوروز، گيسوي درختان را شانه مي زند و ما را به سرزنده بودن و شادابي دعوت مي کند.
* درها را بگشاييم و به کوچه بياييم و تن و جان به باد بهاري بسپاريم و از خداي خوبي ها بخواهيم تا نشاط و تحرک و پويايي را در جسم و روانمان مضاعف کند.
* از بيهودگي و نااميدي و افسردگي دوري کنيم و بگذاريم همچون
ص: 185
طبيعت، جسم و جان و روحمان به جنبش در آيد و نو شود، بهار سرچشمه نو شدن هاست.
* برخيز! سکوت و رخوت را به کناري بگذار و اميد را سرلوحه روزهاي خويش قرار ده. همپاي بهار به سوي سرسبزي و نشاط بشتاب و به روزهايي پر از مژده هاي خوب فکر کن.* بهار آمده تا هر ثانيه ات شکوفاتر از لحظه پيش باشد و صداي خنده و شادي، تنها صداي زندگي ات باشد که اگر چنين نباشد، معناي واقعي عيد را درک نخواهي کرد.
* باد صبا، مژده فروردين داده و زمستان از زمين رخت بربسته است. برخيز و پرتلاش تر از هميشه، به استقبال بهار بيا.
* امروز با پيغام تازه طبيعت از خواب بيدار شدم و پنجره هاي اتاقم را به سمت نور و تحرک و اميد باز کردم. به خودم قول دادم سال متفاوتي را آغاز کنم؛ سالي که در آن از خمودگي و سستي خبري نباشد؛ روزهايم را ورق که مي زنم، عطر شادي و سرزندگي به مشام برسد و شب هايم را سرشار از رايحه آرامش به فرداي روشن پيوند بزنم. امسال بايد سال سرور و شور و اميد و بهروزي باشد.
* بايد تا ته روشني رفت و با سبدهاي بنفشه و نسرين برگشت. بهار فصل رويش دوباره خاک است. بهار يعني رستاخيز طبيعت، بهار، مدرسه تغيير و دگرگوني و اميدواري و رشد است.
* بهار آمده و مژده زيباترين روزهاي زندگي در دستانش است، از بهار بايد جوانه زدن و حرکت را آموخت بايد به آغاز فکر کرد به شروع دوباره. با بهار بايد در دشت هاي اميد و سرسبزي و نشاط دويد و رستن
ص: 186
آموخت.
* برخيز و ببين که چطور بهار با قلم موي رنگارنگش دشت و کوه و بيابان را نقاشي کرده است؛ سبحان الله از اين همه رنگ، از اين همه نعمت و سرسبزي!
* امروز را با ياد تو اي خداوند به شاخه هاي بهار پيوند زدم تا روحمهرباني و اميد و نشاط در من منتشر شود. مي خواهم به آسمان خيره شوم و وسعت بيکرانه ات را بيشتر دريابم.
* بلند شو و دست هاي مهرباني ات را در دست هاي معطر بهار بگذار و شانه به شانه خورشيد راهي دشت و کوه و بيابان شو، رودخانه را صدا کن و رخسار زيباي جلوه هاي خداوند را در آينه چشمانش ببين.
* زمستان رخت بربسته است و اکنون جوانه ها در پيشگاه بهار به زمين جلوه اي ديگر داده اند. درختان پر از شکوفه و رنگ، پيغام سعادت و نيکبختي آورده اند؛ کوه و دشت به استقبال نوروز دامن دامن شقايق، خرمن کرده اند و منتظر نگاه من و تواند که چگونه چشم بچرخانيم و تازه تر ببينيم.
* صداي پاي بهار را گوش کن که قدم به قدم با خود نويد سرزندگي و اميد آورده است، نويد حرکت و جنبش و تلاش. برخيز و کاهلي را از خود دور کن و با نفس هاي معطر بهار به جست وجوي روزهاي پر از برکت آينده باش تا روح و جسمت از بهار لبريز شود.
* بهار روح نشاط است در کالبد زمين، جان تازه خاک است. آرامش و شادي ارمغان اين روزهاي طبيعت را دريابيم.
ص: 187
* بهار آمده با تبسم بنفشه و هلهله رود. دست بيفشان و شاکر اين همه زيبايي به آبي هاي دوردست بينديش، به روزهاي نو، به لحظات سبز دوباره زيستن! مژده اي دل که دگر باد صبا باز آمد / هدهد خوش خبر از طرف صبا باز آمد.
* بهار، مژده رنگين آفرينش است، نويد سبز زيستن و شکوفا شدن. بهاريعني تحول، اگر بخواهيم. اگر به دريا بينديشيم به امواجي که يک جا ماندن را برنمي تابند و آن زمين که از آن توست. بهار را درياب!
* وقتي بهار واقعي در وجود ما محقق مي شود كه در مسير خدا مسير عرفان و معنويت گام برداريم. اگر اين بهار ظاهري طبيعت ما را به ياد رستاخير انداخت و به سمت بهار حقيقي رفتيم، بهاري هستيم و بهار حقيقي در ايمان، توبه، ذكر و توجه به خداست.
* به هر نقطه عطفي كه برسيم، بايد گذشته را بنگريم و در فکر جبران کمبودهايمان باشيم و براي حركت قوي تر، عزم و اراده داشته باشيم پس براي تحول و انتقال از يك فصل به فصل ديگر، بهتر اين است كه انسان به گذشته نگاه كند و با محاسبه عملكردش، ضعف هايش خود را بيابد و مسير آينده را بهتر از گذشته بپيمايد.
* بايد برخاست و غبار نااميدي را از پنجره ها شست و قصيده اميد را از اعماق جان زمزمه کرد. انسان، اي باغ بزرگ، باور کن نااميدي، کفر است... تو تجربه شکوفه کردن داري!
* بهار در دشت اردو زده است، با ياسمن ها و نسترن هايش، با لاله ها و
ص: 188
سوسن هايش و مرا به ميهماني مي خواند، به نو شدن پياپي، به زاده شدن دوباره. امروز، روز ديگري بايد باشد، اين چنين که پا در رکاب بهار به شکوفايي مي انديشم.
* بهار آمد، بهار آمد، بهار مشک بار آمد... صداي پاي بهار با عطر مشک و بنفشه، زمين را به تکاپو مي خواند و کاروان نرگس و اقاقي، دشت را پر ازرايحه کرده است. ما نيز نشان دهيم بهار در جانمان دميده شده است.
* پنجره ها را بايد گشود و دل و جان به کلمات نوروز سپرد، به رنگ هاي طبيعت، اگر دل بدهي يکرنگي آفرينش به بيرنگي و مهر رهنمونت مي کند.
* بهار مي آيد و نفس هاي خاک تازه تر از هميشه، رگ هاي زمين را به جوشش زندگي مي کشاند. پرندگان، سرود نوروز را بر فراز درختان مکرر مي کنند؛ رودها آوازخوان و هلهله کنان، خاک را مي شويند و اين گونه بهار تازه ترين واژه هايش را در گوش زمين زمزمه مي کند.
* بهار آمده است تا بگويد شانه به شانه زمين به تازه شدن بينديشيم و روح خواب آلودمان را چون آفتاب بهاري، بشارت بيداري باشيم.
* بهار يعني جوانه و جواني، يعني برخاستن و شروع دوباره. بهار يعني صداي پاي باران و شکوفه، يعني درخت، پرنده، آسمان بهار يعني در محضر بهار بايد نو بود و جوانه زد.
* زمين تازه ترين لباسش را به تن کرده است تا جشن بزرگ طبيعت را به ميزباني برخيزد. بهار آمده تا مهيايمان کند براي دوباره زيستن. بهار خرمن خرمن شکوفه به دامان باد ريخته است. بهاري باش!
ص: 189
* رسم نو شدن را بايد از بهار آموخت که حرف به حرف خاک را هر سال ابداع مي کند و مي سرايد؛ شاخه ها را به رقص مي آورد با نسيم ها و نوازش هايش، پرندگان را سمفوني آمدنش به چهچهه وامي دارد و تا چشم کار مي کند بر در و ديوار و درخت و خاک، نور تازگي بخشيده است.
* هيچ طرحي، به پاي بهار نمي رسد. حال و هواي هستي، اگر بهارينبود، هيچ گُلي به هم نمي رسيد! در نبود بهاران و شکوفه باران، نمي شود زنده بود و زندگي کرد.
* خانه تکاني بهار، خانه تکاني دل ها و ديده هاست. بهار، طرح تازه اي، براي تازه شدن هاست. بود و نبود زمان، همان بود و نبود خودمانست.
* هر که، «زمان» را همان گونه اي فهم مي کند که خويشتن خويش را! «مديريت زمان»، همان «مديريت بر خويشتن» است. ما نمي شود «ندانيم»، اما قدر فرصت ها را «بدانيم»! ما نمي شود «ندانيم»، اما قدر خويشتن را «بدانيم»! ما نمي شود «ندانيم»، اما قدر زمان را «بدانيم»...! و ما نمي شود «ندانيم»، اما قدرِ بهار را «بدانيم»!
* تنها با مديريت آگاهانه و صادقانه و قاطعانه زمين و زمان ا ست که مي توان روياروي اين دنياي درندشت «زندگي» ايستاد و بارِ سنگين و سنگلاخي آن را تاب آورد!
* بهار آمدني ست. بهار نمي شود که نيايد. اين بهار، هميشه بهار است...! اين بهار که مي گويند، منم. اين بهار که مي گويند، تويي. اين بهار، بهارِ من و توست. اين بهار، قرارِ من و توست.
* زمان که گذشت، تازه حس مي کني که گذشته است. پس چه بهتر که تو هم بگذري. «گذشتن» چيز خوبي ا ست. اصلاً «گذشتن» تنها راه
ص: 190
خوبي هاست.
* به آبي که مي ماند و مي ميرد، مي گويند «مرداب». مرداب، اگر نمانده بود که مرداب نبود؛ مرداب، اگر نمرده بود که مرداب نمي شد! «مانداب» ماندن و «مرداب» شدن، نتيجه نرفتن و عبور نکردن و نرسيدن هاست.
* معجزه بهار، حرف کمي نيست. بهار، طرح تراويدن ا ست؛ بهار، شرحشکوفايي است. در رگ رگ ترديد، البته که خبري از خونگرمي و سرسبزي «تصميم» نمي تواند بود. «تصميم گرفتن» همان بهاري شدن ا ست؛ «تصميم گرفتن»، از «معجزه بهار» سر درآوردن و با حال و هواي آن، همراه شدن ا ست.
* درست است که هر رفتني، رسيدن نيست؛ امّا براي «رسيدن»، هيچ چاره اي هم جز «رفتن» نيست! نمي شود نرفت و رسيد.
* اما براي رفتن، به ناگزير تصميم تازه اي بايد گرفت و طرح تازه اي مي بايد به ميان آورد:
* آب، در يک قدمي ا ست
لب دريا برويم
تور در آب بيندازيم
و بگيريم
طراوت را
از آب!
(سهراب سپهري)
* سقوط، سرنوشت تو نيست. بهار، بيانيه بيداري ست. جان بهار، در همه جا، جاري است؛ در گل ها، در سنگ ها، در علف زاران.
ص: 191
* اگر روح و روحيه بهاري نبود، نمي شد هيچ طرحي از زندگي و سرزندگي را درانداخت و عملياتي ساخت.
* بيا که از همه دشت ها، سؤال کنيم
کدام قله، چُنين سرفراز و پابرجاست؟«اگرچه باغچه ها را، کسي لگد کرده است؛
ولي، بهار
فقط در تصرف گل هاست»!
* گل ها، نجابت بهارانه اين طبيعت خاکي اند. هرجا که گُل هست، جايگاهي بهاري است. اگر بهار نبود، هيچ گلي نمي شکفت؛ و اگر گل ها نبودند، بهار زباني براي بيان نداشت.
* گل ها، واژگاني بهاري اند و بهاران، تلاوت تازه به تازه اين گل ها... کتاب بهار را با شور و نشاط ويژه اي ورق بزنيم!
* تازه ترين طرح، براي تازه شدن و خراش هاي خار را از جان نوگلان خاک، پاک کردن. آري، بهار همه جا جاري است... همه جا سبز است. خوب تماشا کن!
* بهاري بودن ما وقتي است که کنار يکديگر باشيم. بهار با کوله باري سرشار از عاطفه ميهمان خانه هايمان شده است. بهار را دريابيم!
* هر صبح با نام دل انگيز تو، زندگي آغاز مي شود از سر سطر از آنجا که نقطه مهر است و دوست داشتن. بهاري زندگي کنيم!
* خدايا، هرصبح آغاز ديگري است از با تو بودن و چقدر اين آغازها قشنگ است. مي شود مثل بهار ساده بود و سرشار از تازگي! مي شود هر
ص: 192
صبح بهاري، به گونه اي زيستن را آغاز کرد تا بهترين روزي باشد که در عمرمان داشته ايم.
* صبح آواي زندگي در جان و تن زمان جاري است. پنجره ها را که باز کني، مي بيني صبح برايت کوله باري از اميد هديه آورده، آن را با جان و دل بپذير که اين ارمغان صبح بهاري است.* بهار همه جا چادر زده است. در باغچه هاي سرشار از نسترن، در دشت ها... کوه ها... بيابانها... در کوچه هاي لبريز از عطر اقاقي... بهار همه جا جاريست. چشم هايت را باز کن و حضور بهار را در دلت بنگر!
* چه خوش است در اين حال و هوا که همه چيز رنگ بهار را دارد، از تو خواند؛ براي تو نوشت، به ياد تو بود و حضورت را در جان و دل حس کرد. تو اي بهترين بهار!
* بهار، يعني ديدن رويش از خاک مرده سرد زمستاني... بهار، يعني به زندگي رنگ خدا بزنيم.
* بهار، يعني شادي ديدار يک تغيير تکراري... بهار، يعني نگاه پر اميد ما به آينده. بهار، يعني سر بر آوردن از خاک سرد تيره.
* بهار، يعني به جمع خانواده خود اميد بخشيدن. بهار، يعني به کار خود معناي نو دادن... بهاري باشيد!
* بهار، يعني نگاهي نو به اهداف... بهار، يعني مروري نو به رفتار... بهار، يعني پيوند رفتار به گفتار... بهار، يعني تداوم در روش هاي خوب پر تکرار.
* بهار، يعني بدانيم هر زمان دانه اي هستيم با اميد رويش. بهار، يعني
ص: 193
بدانيم هر مکان بستري داريم براي رشد و پويش. بهار، يعني بدانيم هر زمان مي شود از نو آغاز کرد، بهار يعني بدانيم هر زمان مي شود تا اوج پرواز کرد.
* دوباره فرصت ديدن بهار جديد را يافتي و اين يعني خالق هستي يکبهار ديگر را به تو هديه داده تا تازگي و طراوت را بار ديگر تجربه کني و به پاکي و معصوميت آغازين خود برگردي.
* وقتي اين همه هيجان، شوق و ذوق را در مردم کوچه خيابان مي بيني، وقتي جوانه هاي درختان را مي بيني، وقتي همه جا غرق در سبزه هاي قشنگ و ماهي هاي قرمز است، وقتي حتي خود من به لباس هاي بچگانه نگاه مي کنم، لبخند مي زنم، يعني بهار آمده است!
* وقتي عطر سيب و سمنو مي آيد، وقتي خيلي ها دارند کوله بار سفر مي بندند، وقتي همه جا پر از رنگ و قشنگي است، وقتي پدرها و مادرها از خود مي گذرند تا کودکانشان حس و حال عيد را بي دغدغه احساس کنند، وقتي بچه ها خوش حالند از کفش و لباس هاي نو، يعني بهار آمده است. بيا بهاري باشيم!
* بهار که مي آيد زمستان بايد برود! بهار که مي آيد، همه زيبايي ها را با خودش مي آورد. همه خوبي ها را... همه دوستي ها را! بياييد مثل بهار با حضورمان همه جا را زيبا کنيم.
* هر چه آمده و رفته، مربوط به زمستان است و با بهار جديد، درست در لحظه سال تحويل، تو بايد دست از سرماي زندگي ات برداري و خود را به بهار بسپاري تا قلب و ديده ات به روشنايي و محبت خلق هستي تازه شود.
ص: 194
* نگران نباش اگر بعضي چيزها را نداري يا اميدي به داشتنش در آينده نيست. همين که فرصت ديدن بهار جديد را يافتي، اين يعني خالق هستي يک بهار ديگر به تو هديه داده. از اين فرصتي که در اختيار تو گذاشته شده، استفاده کن و در آغاز بهار براي فراموش کردن زمستان وسردي هايش قدم هايي تازه بردار!
* خودت را در دامان طبيعت رها کن. با پيام ساده اي از همه دوستانت بخواه به دعوت کوه، به دعوت گل ها، جواب مثبت بدهند. بخواه امروزشان را زيباتر احساس کنند!
* زندگي را آن طور که هست، تجربه کن. ديگر نگران حضور زمستان نباش! بهار که مي آيد زمستان چاره اي جز رفتن ندارد!
* وقتي که «قانون دانه» را درک کنيم، ديگر نااميد نمي شويم و به راحتي احساس شکست نمي کنيم. قوانين طبيعت را بايد درک کرد و از آنها درس گرفت.
* يادت باشد افراد موفق هر چه بيشتر شکست مي خورند، دانه هاي بيشتري مي کارند و بهار زيباتري دارند!
* تلاش براي پيشرفت در يک بُعد زندگي بر ساير ابعاد زندگي اثر مي گذارد... درست مثل بهار. صبحتان سرشار از طراوت بهار!
* انعکاس بهار در نگاه شما آرزوي ماست.
امروز را با آرزوهاي خوب براي هم نوعانمان شروع کنيم.
* گياهان درس هاي بزرگ طبيعت هستند. زبان طبيعت زبان تفکر است و براي فهميدن آموزه هاي طبيعت کافي است که در سکوت خوب بنگريم،
ص: 195
خوب گوش دهيم و خوب بينديشيم.
* درخت بريده، چوب خشکي است که وقتي بهار فرا مي رسد، برگي بر شاخه اش سبز نمي شود و اثري از تازگي بهار در او ظاهر نمي گردد.
* چوب خشکيده، بهار را نمي بيند. تازگي طبيعت را حس نمي کند ونسبت به رفتن زمستان و آمدن بهار، واکنشي نشان نمي دهد.
* چوب خشکيده، هيزمي است بي جان و بي روح که فقط چشم انتظار آتشي است براي سوزانده شدن و خاکستر شدن. چوب خشکيده ديگر استعداد ديدن بهار را از دست داده است و چون نمي تواند طراوت و تازگي بهار را در وجودش منعکس کند، آن را نمي بيند و نسبت به آمدن بهار بي تفاوت است.
* هزاران درخت سرسبز و ده ها هزار گل و شکوفه اگر جمع شوند و بر سر چوب خشکيده فرياد زنند که بيدار شود و بهار را ببيند، باز هم فايده اي ندارد. فقط کساني مي توانند طراوت و تازگي بهار را ببينند و نسبت به آن واکنش نشان دهند که استعداد ديدن بهار را در درون خود داشته باشند.
* چه بسا يک گل کوچک بنفشه در دل آخرين تکه هاي به جا مانده از برف زمستان اين استعداد ديدن بهار را به حد اعلي داشته باشد و يک تنه بزرگ و تنومند قطع شده در گوشه باغ قادر نباشد حتي ذره اي از طراوت بهار را در وجودش لمس کند؛ همين طور مي توان در دل بهار و در شادترين روزهاي نوروز زمستاني بود و سرما و افسردگي را به اطراف پاشيد. فقط کافي است مانع از بازتاب طراوت و زيبايي بهار در نگاهتان
ص: 196
شويد و در اعماق وجودتان سرماي زمستان و ايام سياه و بي نور روزهاي يخبندان را تجسم کنيد. هر دوي اينها مي توانيد باشيد، اما بدانيد بهار بي اعتنا به همه آنها که انکارش مي کنند، مي آيد و کل عالم را تازه مي سازد و قلب ها و ديده هاي مستعد و آماده را منقلب مي کند.* دوست من، بهار مي آيد تا حال و احوال همه آنها که استعداد تحول را دارند دگرگون کند.
* اگر انعکاس بهار را در نگاه خودمان نمي بينيم، بياييد زير لب از خالق بهار بخواهيم که بر چشمان و دل هاي ما رحم آورد و طراوت و زيبايي و تازگي بهار را در نگاهمان منعکس سازد.
* فقط به اين شرط مي توانيم همانند همه بهاري هاي عالم متحول شويم و دنيا را دگرگونه و تازه ببينيم که بهار ميهمان هميشه زندگي مان باشد.
* بهار، مجالي دوباره براي بهتر ديدن ماست! آري... چشم ها را بايد شست... جور ديگر بايد ديد.
* بهار آمده است تا بگويد از پس هر سختي و سردي و سوز، سرسبزي و شادي است. بهار آمده است تا به همه بهاردلان سلام کند. بهار آمده است تا بگويد بايد از نو آغاز کرد؛ از نو انديشيد.
* بهار، نماد کودکي است... خوب که به طبيعت نگاه کني، درمي يابي، بهار مثل نوزادي در دامن مادر آفرينش است، در آغوش کائنات. براي همين است که ما هم در فصل بهار بيشتر ياد کودکي هايمان مي افتيم.
* فصل بهار، فصل تازگي و تولد همه جوانه هاست؛ فصل کودکانه
ص: 197
طبيعت. فصل جنب وجوش هاي تازه، شکوفه هاي نوزاد، شاخه هاي نورسته. بهار، آلبوم عکس روزهاي کودکي زمين است.
* صداي خنده هاي بهار، صداي خنده هايي نوزادي است که در گهواره زمين به لبخند شکوفه ها، لبش را باز کرده است. بهار، نوزاد کوچک وزيباي خاک است. به لبخندهايش خوب نگاه کن!
* انگار همين ديروز بود. يادش به خير کفش هاي قهوه اي کوچکم را در بغل مي گرفتم و تازگي را از لابه لاي بند هايش بو مي کشيدم. يادش به خير! همين آمدن و رفتن سال هاست که باعث شد تا از آن کفش هاي کوچک قشنگ، فقط خاطره اي بماند و آن خاطره، بخشي از سهم من از بهار شود، سهم کودکي هايم که در بهار به يادگار گذاشته ام.
* قصه عمو نوروز رو که پدربزرگ برام مي گفت، کلي ذوق مي کردم. آخه وقتي قصه تموم مي شد، پدر بزرگ پيشوني من و برادر کوچک ترم رو مي بوسيد و دو تا اسکناس نوي تا نخورده از لاي قرآن برمي داشت و به من و برادرم مي داد. سال هاست ما بزرگ شديم؛ يعني اومدن بهار و تابستون ها باعث شد تا پشت سر هم قد بکشيم و براي خودمون مردي بشيم. از روزهاي بچگي و سادگي، خاطره هاي شيرينش مونده و يه قاب عکس خاتم کاري شده که جاي خالي پدربزرگ رو برامون پر کرده!
* يادش به خير! کي فکرش رو مي کرد اين قدر زود تموم بشه؟! هر وقت بهار مي شه و عطر ياس توي حياط مي پيچه، دلم مي خواد باز به همون فصل اول زندگي برگردم. آخه نمي دوني، چه کيفي داشت وسط
ص: 198
ظهر توي کوچه با بچه ها الک دلک بازي کردن. اون روزهاي شيرين تر از عسل رفت، اما بهار هر سال تکرار مي شه؛ تکراري پر از تازگي و طراوت و به ما مي گه اين فصل از زندگي که مثل بهار در گذر است رو درياب.* بهار، خاطرات کودکي همه ما آدم بزرگ هاست. خاطرات عيدي ها، خاطرات کفش هاي نو، بهار يادآوري همه روزهاي شاد کودکانه ما در سفرهاي نوروزي و ديدار شهرهاي دور و نزديک است. اين روزها با آلبوم خانوادگي، خاطراتمان را زنده کنيم!
* چند عکس دسته جمعي، کنار دريا، چند عکس خاطره انگيز در جنگل و کوه، همه خاطرات کودکي من و شماست، در روزهايي به رنگ بهار و لبريز از عطر ياس هاي رازقي و شکوفه هاي سيب.
* بهار که از راه مي رسد، در چمدان کوچکش به اندازه همه کودکي هاي ما و همه روزهاي خوب ديد و بازديد، جا دارد. جا براي بو کردن لباس هايي که تنگ شده است و کفش هايي که به پاي ما کوچک است.
* نام کوچه ما بهار بود. هر وقت بهار از راه مي رسيد، اول از محله ما رد مي شد، با شور و هيجاني که وصف ناپذير بود. مي آمد و تمام درختان کاج کوچه با آمدنش از جا بلند مي شدند. بعد مي ايستاديم کنار درختان کاج کوچه و با بهار عکس يادگاري مي گرفتيم. حالا ديگر کاجي در کوچه نيست، اما همه عکس هاي دسته جمعي بهار را در آلبوممان به يادگار نگاه داشته ايم.
ص: 199
* سينه پدربزرگ پر است از قصه هاي بهار و خاطرات روزهايي که کودک بود. او به اندازه همه موهاي سفيدش خاطره دارد از بهار، از عيد و شيطنت هاي بچگي اش در کوچه پس کوچه هاي روستا. پدربزرگ وقتي لبخند مي زند انگار بهار، تمام فضاي خانه ما را پر مي کند.* با ديدن دگرگوني هاي موجود در طبيعت، به اين مطلب مي رسيم که دنيا، مجالي براي درنگ و دل بستن ندارد. نمي توان به طراوت پر نشاط بهار، دل خوش داشت. پاييز در راه است و نبايد به اميد نعمت هاي شيرين تابستان بود و زمستان بسيار سرسخت است. هر پديده اي در سير مخصوصش، به نهايت تکامل مي رسد و آن گاه نوبت را به ديگران مي دهد. خداوند در آيه اي مي فرمايد: «خداوند، شکافنده دانه و هسته است. زنده را از مرده برون مي آرد و برون آرنده مرده از زنده است».
* دوباره بهار آمده است با عطر باران و رايحه گياه و درخت. باران بر شيشه پنجره ها ورود مبارک بهار را ضرب گرفته است و خاک، خوشبوتر از هميشه، به انتشار زندگي برخاسته. هر قطره باران پاک ترين پيغام ها را براي انسان به ارمغان مي آورد و هر برگ و گلبرگ، نشانه لطافت و سرزندگي دوباره زمين است. عيد آمده و هوا لبريز بوي باران و گل و درخت، مژده تولدي دوباره است.
* پنجره ها را در پيشگاه سبز بهار، به روي باران و گل بگشاييم و سبد سبد شکوفه و سبو سبو باران به خانه بياوريم. رودها آواز مي خوانند و باران مي نوشند درختان، دست به دامان معطر بهار، ميزبان زلال باراني
ص: 200
آسمانند. بيدها گيسوان بلندشان را آراسته و به ميهماني بهار آمده اند. بهار با پاکيزه ترين نفس هايش، ما را به نو شدن و دوباره زيستن مي خواند، به تطهير روح و وسعت دل.
* آفتاب فروردين، پنجره هاي زمين را روشن کرده و عطر عيد،مشاممان را آکنده است. برخاسته و سمت آبي آسمان را به نظاره ايستاده ايم و مي خواهيم پس از پاکيزه کردن خانه هامان، به روشنايي درون بپردازيم، به شست وشوي روح و جانمان و روزهاي آغازين سال را شفاف تر از هميشه به يکديگر سلام بگوييم. بهار، نماد مهر و آشتي است و پيام آور پاکيزه ترين نويدها.
* نشانه هاي موجود در طبيعت، آشکارا هر صاحب خردي را به سوي پروردگار رهنمون مي سازد. قرآن کريم نيز در موارد گوناگون، همين آثار طبيعي را براي بي غرضان، درس کامل توحيد مي داند: «در آفرينش آسمان ها و زمين، آمد و شد شب و روز، و در آبي که خدا از آسمان فرو فرستاد و زمين را پس از مردنش، بدان زنده کرد و هر جنبنده اي را در روي زمين بپراکند و نيز وزش بادها و ابرهاي مهار شده در ميان آسمان و زمين، در اين همه، بر مردمي که خرد مي ورزند، نشانه هايي ديده مي شود».
* متن طبيعت آن قدر پرمحتواست که حتي بسياري از دليل هاي عقلي اثبات وجود خدا در جهان طبيعت، ريشه دارد. در حقيقت، اصل عظمت هستي و معجزه خداوند، آفرينش طبيعت است. البته ما در اين جهان صنعتي، آن قدر به پديده هاي طبيعي عادت کرده ايم که فقط کشف هاي صنعتي را شگفت مي پنداريم. ازاين رو، به اين دليل که طبيعت همواره
ص: 201
بدون هيچ چشم داشتي در خدمتمان بوده است، هيچ گاه بزرگي و شگفتي آن را درک نکرده ايم.
ص: 202
قرآن کريم.
نهج البلاغه.
1. ابوطالب، رضا، ديوان پروين اعتصامي، نشر پيري، 1375.
2. اردوباري، احمد، آيين بهزيستي اسلام، معارف پژوهشي واحد يزد، 1381.
3. پيمان، محمد، کليات اشعار فيض کاشاني، تهران، سنايي، 1386.
4. جعفري، محمدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي، نشر آثار علامه جعفري، 1388.
5. جعفري، محمدتقي، زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، نشر مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري، 1384.
6. جوادي آملي، عبدالله، تفسير تسنيم، قم، اسراء، 1364.
7. حر عاملي، وسايل الشيعه، قم، آل البيت، 1370.
ص: 203
8. رسولي محلاتي، سيد هاشم، تفسير نور الثقلين، قم، نشر اسماعيليان،1. 1374.
9. سپهري، سهراب، هشت کتاب، نشر طهوري، 1386.
10. فروزان فر، بديع الزمان، مثنوي معنوي، نشر علمي و فرهنگي، 1375.
11. فقيهي، علي اصغر، توحيد مفضل، قم، نشر مکتب داوري، 1376.
12. کليني، اصول کافي، تهران، اسلاميه، 1371.
13. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، نشر احسن الحديث، چاپ اول، 1378.
14. مجلسي، محمدباقر، کليات شمس تبريزي، تهران، نگاه، 1386.
15. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، نشر دارالکتب اسلاميه، 1379.
16. منجي، علي رضا، شرح جامع تفسير عرفاني و منظم قرآن، نشر حيان، 1376.
17. منصور، جهانگير، ديوان صائب، تهران، نگاه، 1378.
ص: 204