سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -
عنوان و نام پديدآور : اهداف قيام حسيني/ مكارم شيرازي؛ تهيه و تنظيم ابوالقاسم عليان نژادي دامغاني.
مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب (ع)، 1388.
مشخصات ظاهري : 119 ص.
شابك : 10000 ريال 978-964-533-084-0 :
يادداشت : پشت جلد به انگليسي: . ...Makarem Shirazi. The goals of
يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.
موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.
موضوع : واقعه كربلا، 61ق -- علل
شناسه افزوده : عليان نژادي، ابوالقاسم، 1343 - ، گردآورنده
رده بندي كنگره : BP41/76/م7الف9 1388
رده بندي ديويي : 297/9534
شماره كتابشناسي ملي : 2006401
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
بسم اللّه الرحمّن الرّحيم
همه ما به امام حسين عليه السلام و يارانش عشق مى ورزيم و در عزايش اشك ماتم مى باريم و بر سر و سينه مى زنيم، مردان، زنان، پيران، جوانان و حتّى كودكان در اين عشق مقدّس شريكند، و حتّى بسيارى از غير مسلمانان نيز در اين امر با ما شركت مى كنند.
او را در مشكلات شفيع خود بر درگاه خداوند قرار مى دهند، تربت پاكش را مى بوسيم، مرقدش را زيارت مى كنيم، و خاك درش را توتياى چشم خود مى سازيم.
امّا چرا و به چه دليل؟ چون اسوه شجاعت و شهامت و آزادى و نمونه اتمّ (كامل) شهادت در راه خدا بوده است.
امّا هدف آن حضرت از اين قيام و آن شهادت چه بوده است؟ تا ما هم از آن سرور آزادگان الگو بگيريم و عزادارى ها
ص: 10
و زيارت هايمان مصداق «عارفاً بحقّه» باشد.
اين كتاب به سؤال بالا پاسخ مى گويد و اهداف قيام حسينى را با استناد به خطبه ها و سخنان آن حضرت و تواريخ كربلا با زبانى ساده براى همگان روشن مى سازد.
ص: 11
بهترين منبع براى رسيدن به اهداف قيام امام حسين عليه السلام دو چيز است: نخست سخنان آن حضرت در طول مسير نهضت از مدينه تا كربلا؛ و ديگر زيارتنامه هاى مربوط به آن حضرت.
از مجموع اين دو منبع ده هدف براى نهضت پرشور عاشورا استفاده مى شود، كه در اين كتاب بطور فشرده در مورد آن بحث خواهيم كرد. امّا قبل از پرداختن به اهداف دهگانه، تقديم مقدّمه اى لازم است:
برخى گفته اند: «افعال اللَّه معلّل بالاغراض نيست»(1)
ص: 12
و منظورشان اين است كه: «لازم نيست كارهاى خداوند هدف داشته باشد!» شايد تصوّر اين گروه اين بوده كه: «اگر بگوييم خداوند از كارهايى كه انجام مى دهد هدفى دارد لازمه اش نياز خداست. يعنى خداوند كمبودها و نيازهايى دارد كه با انجام اين كارها درصدد جبران و برطرف كردن آن است، در حالى كه خداوند غنىّ بالذّات و از هرجهت كامل است. بنابراين، كارهاى خدا هدف ندارد!». اين تفكّر و توجيه، اشتباه بزرگ و فاحشى است؛ زيرا با اين سخن، حكمت خداوند زير سؤال مى رود. ما معتقديم كه «افعال خداوند معلّل بالاغراض هست و كارهاى خداوند هدف دارد؛ زيرا خداوند حكيم است، و حكيم بدون هدف كارى انجام نمى دهد» زيرا اگر بدون هدف كارى صورت پذيرد چه دليلى دارد كه اين كار بخصوص انجام شده و مشابه آن صورت نگرفته است؟
بنابراين، هر كارى انجام مى شود هدفى در پى آن است. ولى بين اهداف الهى و اهداف انسانها تفاوت وجود دارد. انسانها با انجام كارهاى مختلف درصدد جبران كاستى ها و برطرف كردن نيازهاى خويشند، امّا هدف خداوند از كارها اين مطلب نيست، چرا كه او بى نياز است، بلكه هدف او به بندگانش بر مى گردد و مى خواهد فيضش را شامل حال آنان كند. آرى خالق
ص: 13
و مخلوق هر دو در كارهايشان هدف دارند، امّا يكى رفع نيازهاى خود را در نظر دارد، و مقصود ديگرى كمك به ديگران است. همان گونه كه انسانهاى محتاج و ثروتمندان متديّن هر دو هدف دارند، محتاجان در پى رفع نياز خويشند، ولى هدف ثروتمندان متديّن، كه خود نياز مادّى ندارند، كمك به نيازمندان است، هر چند آنها نيز در پى برطرف كردن نيازهاى معنوى خويش و جلب ثواب و رضاى الهى هستند.
براى توضيح بيشتر آنچه گفته شد به سراغ كلام وحى رفته، و آياتى از قرآن مجيد را به عنوان نمونه متذكّر مى شويم. توجّه فرماييد:
خداوند متعال در اين مورد، در آيه 12 سوره طلاق مى فرمايد:
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْماً»؛ خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد، و از
ص: 14
زمين نيز همانند آنها را؛ فرمان (و تدبير) او در ميان آنها پيوسته فرود مى آيد تا بدانيد خداوند بر هر چيز تواناست و اينكه علم خدا به همه چيز احاطه دارد».
هدف از آفرينش آسمانها و زمين دو چيز است: نخست اينكه بدانيم خداوند قادر بر انجام هر كارى است و اين مطلب با مطالعه در مخلوقات الهى در درياها و خشكى ها و جنگل ها و آسمان ها و كهكشانها و درون وجود خود انسان، و پرده برداشتن از شگفتى ها و اسرار آن روشن مى شود.
ديگر اينكه بدانيم خداوند بر همه چيز احاطه دارد و هيچ چيز از ديد او مخفى و پنهان نمى ماند.
در آيه 5 سوره يونس در مورد خلقت كواكب و ستارگان آسمان چنين آمده است:
«هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»؛ او كسى است كه خورشيد را روشنايى بخش، و ماه را نورافشان قرار داد؛ و براى آن منزلگاه هايى مقرّر كرد، تا عدد سالها و حساب (زمان) را بدانيد؛ خداوند اين را جز به حق
ص: 15
نيافريده؛ او آيات (خود را) براى گروهى كه آماده درك حقايقند، شرح مى دهد».
هدف از آفرينش خورشيد و ماه استفاده بندگان، بلكه تمام موجودات، از نور آنهاست. علاوه بر اينكه يك نوع تقويم طبيعى است كه در دسترس همگان است، و همه مردم اعم از باسواد و بى سواد مى توانند با استفاده از آن حساب روزها و ماه ها و سالها را داشته باشند.
در مورد فلسفه خلقت انسان (1) در آيه 56 سوره ذاريات مى خوانيم:
«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»؛ من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه مرا پرستش كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)».
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد بعثت خويش مى فرمايد:
«بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلاقِ
؛ براى كامل كردن اصول اخلاقى
ص: 16
مبعوث شده ام».(1) و خداوند متعال در مورد فلسفه بعثت انبيا در آيه 25 سوره حديد مى فرمايد:
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند».
طبق اين آيه شريفه، يكى از اهداف بعثت انبيا عدالت اجتماعى است. همان گونه كه حديث قبل از آن، يكى ديگر از اهداف بعثت را تكميل مكارم اخلاق و ارزش هاى اخلاقى بيان كرد.
هدف از نماز، دورى از فحشا و منكرات: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ».(2)
هدف از روزه، رسيدن به تقواى الهى: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ».(3)
هدف از حج، منافع مادّى و معنوى: «لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ
ص: 17
وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِى أَيَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ».(1)
هدف از قصاص، حيات و زندگى: «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ».(2)
وهدف از ساير تكاليف، امور ديگرى است كه به خود ما برمى گردد.
خلاصه اينكه خداوند در همه كارهايش هدفى را دنبال مى كند، ولى اين اهداف نفعى براى ذات پاك او ندارد، چرا كه بى نياز از همه چيز و همه كس است، بلكه منفعت آن به خود انسانها باز مى گردد.
با توجّه به آنچه گذشت، قيام و انقلاب اولياى الهى نيز نمى تواند بدون هدف باشد. بلكه هر حركت و قيامى كه از سوى پيامبران يا امامان عليهم السلام صورت پذيرفته، اهداف مهمّى در پى داشته است. به همين دليل، قيام امام حسين عليه السلام نيز اهداف بسيار مهمّى داشته، كه مى بايست اهداف قيام آن حضرت را بدانيم، تا رمز جاودانگى و ماندگارى عاشورا معلوم شود.
ص: 18
از مجموع سخنان امام حسين عليه السلام و زيارتنامه هاى آن حضرت، استفاده مى شود كه حضرت اهدافى از اين قيام بزرگ و مهم داشته كه به ده هدف آن اشاره مى شود. اهداف مقدّسى كه امام عليه السلام و يارانش براى تحقّق آن جان بر كف نهاده، و خون قلب خود را تقديم كرده، و اهل بيت آن حضرت رنج اسارت را به جان خريده، و تمام سختى هاى بعد از جنگ عاشورا تا بازگشت به مدينه را با جان و دل تحمّل كردند.
اين اهداف را در اين كتاب به صورت فشرده و كوتاه مورد تحليل و بررسى قرار مى دهيم.
***
ص: 19
ص: 20
ص: 21
هنگامى كه امام حسين عليه السلام حاضر به بيعت با يزيد نشد، و عزم خروج از مدينه كرد، وصيّتنامه اى كوتاه، امّا بسيار پرمحتوا، تنظيم فرمود و آن را به برادرش محمّد حنفيّه (1) سپرد، و او را به عنوان نماينده خود در مدينه گمارد، تا اوضاع آن شهر را زير نظر داشته باشد، و اخبار لازم را به امام عليه السلام منتقل سازد.
امام عليه السلام در بخشى از اين نامه مى نويسد:
«إِنّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً، وَ لا بَطِراً، وَ لا مُفْسِداً، وَ لا ظالِماً، إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي
؛ من از سر هوا و هوس قيام نكردم، و قصد افساد و ظلم به ديگران هم ندارم، (و در پى پست و مقام
ص: 22
و مال دنيا هم نيستم) بلكه به منظور اصلاح امّت جدّم قيام كرده ام».(1)
در جاى ديگر، كه در اهمّيّت امر به معروف و نهى از منكر سخن گفته، مى خوانيم:
«اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنَّا تَنافُساً في سُلْطانٍ، وَ لَا الِتماساً مِنْ فُضوُلِ الْحُطامِ، وَ لكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ، وَ نُظْهِرَ الْإِصْلاحَ فِي بِلادِكَ
؛ بارخدايا! تو (خوب) مى دانى كه انقلاب و نهضت ما براى طلب حكومت و به دست آوردن زرق و برق دنيا نبود، بلكه هدف اين است كه معالم دينت را به مردم ارائه دهيم، و اصلاحات را در شهرها آغاز كنيم».(2)
بنابراين، اوّلين هدف امام حسين عليه السلام از نهضت عاشورا اصلاحات است. براى روشن شدن اهمّيّت اين موضوع، لازم است اصلاحات در قرآن مجيد بطور فشرده مورد بررسى قرار گيرد. توجّه فرماييد:
واژه «اصلاح» و هم خانواده هايش 12 مرتبه در قرآن مجيد تكرار شده است. خداوند در اين آيات از اصلاحات فردى
ص: 23
شروع كرده و تا اصلاحات جهانى ادامه مى دهد. به آيات زير توجّه فرماييد:
در آيه شريفه 220 سوره بقره، در مورد يتيمان و چگونگى معاشرت با آنان چنين آمده است:
«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ»؛ و از تو درباره يتيمان سؤال مى كنند، بگو: «اصلاح كار آنان بهتر است و اگر زندگى خود را با زندگى آنها بياميزيد، (مانعى ندارد؛) آنها برادر (دينى) شما هستند. (و همچون يك برادر با آنها رفتار كنيد) خداوند، مفسدان را از مصلحان، باز مى شناسد».(1)
خداوند پس از طرح اصلاحات فردى، انگشت بر روى اصلاحات خانوادگى (2) نهاده، و در آيه شريفه 35 سوره نساء
ص: 24
مى فرمايد:
«وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِنْ يُرِيدَا إِصْلَاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً خَبِيراً»؛ و اگر از جدايى ميان آن دو (همسر) بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر، و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند). اگر اين دو (داور)، تصميم به اصلاح داشته باشند خداوند دل هاى آن دو را به هم نزديك مى كند؛ زيرا خداوند دانا و آگاه است (و از نيّات همه با خبر است)».
در گام سوم به منظور اهمّيّت اصلاحات جامعه، اشاره اى به مشكلات عصر حضرت شعيب عليه السلام نموده، و به نقل از آن پيامبر بزرگوار مى فرمايد:
«قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَرَزَقَنِى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ»؛ گفت: اى
ص: 25
قوم من! به من خبر دهيد، اگر دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و روزى و موهبت نيكويى به من داده باشد، (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم؟!) من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم، خودم مرتكب شوم. من جز اصلاح- تا آنجا كه توانايى دارم- نمى خواهم و توفيق من (در اين كار)، جز به (يارى) خدا نيست. تنها بر او توكّل كردم؛ و به سوى او باز مى گردم».(1)
قابل توجّه اينكه هر يك از پيامبران الهى در عصر و زمان خود، با مشكلات خاصّى در جامعه خويش مواجه بوده اند كه به اصلاح آن مشكلات مى پرداختند. در عصر حضرت شعيب عليه السلام جامعه دچار ناهنجارى هاى مالى و اقتصادى گشته، و بازار و اقتصاد آنها را بيمار كرده بود. معاملات حرام، كم فروشى، خيانت، ظلم در اموال و مانند آن فراوان بود، حضرت شعيب عليه السلام از سوى خداوند مأموريّت يافت كه به مبارزه با آن مفاسد بپردازد و امّت خويش را اصلاح كند.(2)
ص: 26
بالاتر از اصلاح فردى، خانوادگى و جامعه هاى مختلف، اصلاح امور تمام مردم كره زمين است، كه آيه شريفه 56 سوره اعراف به آن اشاره دارد:
«وَلَا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ»؛ و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد، و او را با بيم و اميد بخوانيد (بيم از مسؤوليت ها و اميد به رحمتش، و نيكى كنيد،) زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است».(1)
خلاصه اينكه خداوند متعال اصلاح تمام شؤون حيات را در سطح گسترده و به طور فراگير در قرآن مطرح كرده، و از همه امّت مخصوصاً پيشوايان اجراى آن را خواسته است.
«اصلاح» مقابل «افساد» است، و افساد به تباهى كشاندن نظم
ص: 27
لازم يك موجود، يا يك فرد، يا خانواده، يا جامعه، يا يك كشور و اصلاح بازگرداندن آن نظم به حالت سابق است.
در يك خانواده صالح، بزرگترها بايد به وظايف خويش، كه همان خيرخواهى و نصيحت است، عمل نموده، و كوچكترها از آنها اطاعت كرده، و هيچ كدام از آنها در وظايف و مسؤوليّت هاى خود كوتاهى نكنند. حال اگر بزرگترها به وظايف خويش عمل نكرده، و كوچكترها از اطاعت سرباز زنند، و هيچ كس به مسؤوليّت هاى خويش عمل نكند، و اين كارها تكرار شود نظم خانواده بر هم خورده، و فاسد مى شود.
اصلاح چنين خانواده اى آن است كه هر كس وظايف خويش را به درستى انجام داده، و روابط صحيح و اخلاق اسلامى و نظم سابق حاكم شود. يك امّت نيز ممكن است از جهت مسايل اقتصادى، اخلاقى، اعتقادى، فرهنگى و عاطفى فاسد شود، و اصلاح آن به از بين بردن تك تك مفاسد مذكور و بازگرداندن نظم سابق است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در محيطى مبعوث به پيامبرى شد كه از فرط
ص: 28
جهل و نادانى و بى فرهنگى، معروف به محيط جاهليّت بود.(1) جامعه حجاز (عربستان) از هر جهت فاسد بود؛ از نظر اعتقادى بت هايى را با دستان خود تراشيده و يا ساخته، و آن را عبادت و پرستش كرده، و به هنگام شدّت گرسنگى بتهايى كه از خرما ساخته شده بود را مى خوردند! زندگى آنها آميخته با انواع خرافات بود. خرافات در زندگى آنها غوغا مى كرد. از نظر اخلاقى به حدّى از انحطاط رسيده بودند كه زنان بدكاره نه تنها از اعمال زشت خود شرم نكرده، و آن را مخفى نمى نمودند، بلكه بر بالاى در خانه خود پرچم مخصوص اين كار را نصب مى كردند! خونريزى، قساوت قلب تا سر حدّ كشتن و زنده به گور كردن دختران، ريختن خون بى گناهان، مفاسد اقتصادى و اجتماعى كاملًا مشهود و ملموس بود.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در چنين محيط فاسدى مبعوث شد و شروع به اصلاح تك تك مفاسد كرد. بت پرستان را به پرستش خداى يگانه و يكتا دعوت كرد. مفاسد اخلاقى را در زير پرچم
«بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلاقِ»(2)
از بين برد. با ظلم و خونريزى مبارزه كرد. جان انسانها را آن قدر ارزشمند كرد كه براى كشتن يك
ص: 29
انسان به صورت غير عمد يكصد شتر ديه قرار داد(1)، در حالى كه اگر كسى چهار پنج شتر داشت انسان ثروتمندى محسوب مى شد. تبعيض ها برچيده شد، و خلاصه همه چيز به نظم سابقش برگشت.
پس از رحلت پيامبر عظيم الشأن اسلام، حضرت محمد صلى الله عليه و آله، و انحراف خلافت از مسير اصلى اش، ارزش هاى اخلاقى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى رواج آن خون دل خورده بود، به تدريج كمرنگ شد و جاى خود را به بعضى از مفاسد زمان جاهليّت داد. بنى اميّه و بازماندگان دوران جاهليّت آهسته آهسته پست هاى كليدى را اشغال و صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله را از صحنه خارج كردند. بيت المال به شكل ناعادلانه تقسيم شد.
على عليه السلام در زمان حكومتش تلاش هاى فراوانى براى اصلاح امّت كرد، اما كوتاه بودن مدّت حاكميّت آن حضرت اجازه تحقّق كامل آن را نداد. پس از شهادت آن حضرت، حاكم شورشى زمان على عليه السلام يعنى معاويه خليفه مسلمين شد. او حتّى روشى را كه ابوبكر و عمر جهت انتخاب خليفه در پيش گرفته بودند رعايت نكرد، و در حقيقت با حركتى شبيه كودتا
ص: 30
حكومت را به دست گرفت. به منظور تقويت پايه هاى حكومت خويش پس از شهادت حضرت على عليه السلام به عراق رفت و صريحاً گفت: «من نيامده ام كه شما را توصيه به نماز و روزه كنم، بلكه مى خواهم بر شما حكومت كنم. كسانى كه با من مخالفت كنند جانشان در امان نخواهد بود!»(1) بدين منظور به تدريج عناصر فاسد از بنى اميّه را كه قلباً به اسلام ايمان نياورده بودند، بر سر كار آورد و از سوى ديگر، شروع به خريدن طرفدارهاى ضعيف الايمان على عليه السلام با اموال بيت المال كرد.
اطرافيان او از غارتگرى ابا نداشتند. در تمام تواريخ و در نهج البلاغه، خطبه 27 آمده است كه گروهى جنايتكار از شاميان وارد شهرهاى عراق شده، و غافلگيرانه به مردم حمله كرده، و آن ها را كشته، و اموالشان را به غارت مى بردند، تا در عقيده خود متزلزل گشته و از على و اولاد آن حضرت دست بردارند. نتيجه اينكه بنى اميّه در يك حركت قهقرايى مسايل عصر جاهليّت را زنده كردند.
ص: 31
با مرگ معاويه در نيمه رجب سال شصتم هجرى قمرى، فرزندش يزيد خلافت را، همچون پدر، به زور و بدون هيچ ضابطه اى در اختيار گرفت، فساد و فحشا و ظلم در عصر يزيد به مراتب بدتر از عصر پدرش فراگير شد، و تمام شهرهاى اسلامى حتى مدينه منوّره را فرا گرفت. و البتّه اين طبيعى بود، چرا كه مردم پيرو زمامداران و سردمداران خود هستند
«النّاسُ عَلَى دِينِ مُلُوكِهِم»(1)
وقتى رييس حكومت شراب خوار، قمارباز، ميمون باز، سگ باز و خلاصه آلوده به انواع گناهان باشد(2)، جامعه نيز دچار فساد اعتقادى، اجتماعى، اخلاقى مى شود. در مورد ظلم ها و جنايت هاى يزيد همين بس كه وقتى رييس گروه تحقيق اعزامى از مدينه به شام مى رود و پس از تحقيق به مدينه باز مى گردد، در گزارش خود به مردم مدينه
ص: 32
مى گويد: «به خدا قسم ما در حالى از نزد يزيد بيرون آمديم كه خوف آن داشتيم كه (بر اثر گناهان فراوان وى) از آسمان سنگ بر سر ما ببارد. او مردى است كه با مادران و دختران و خواهران نيز زنا مى كند، وى شراب مى نوشد و نماز نمى خواند!».(1)
امام حسين عليه السلام به قصد اصلاح مفاسدى كه در طول اين مدّت و پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در جامعه رخ داده بود دست ردّ بر سينه يزيد براى بيعت با او زد، و تصميم گرفت با بازگرداندن نظمِ لازمِ سابق به زندگى فردى و اجتماعى مردم، خاطرات وسنّت هاى دوران حضرت رسول صلى الله عليه و آله را زنده كند.
آرى امام حسين عليه السلام به منظور اصلاح امّت جدّش و جامعه اسلامى قيام كرد. اگر امام حسين عليه السلام دست به اين كار بزرگ نمى زد به يقين امروز خبرى از اسلام نبود، يا اگر بود قابل توجّه نبود.
درست است كه آن حضرت در اين راه شربت شهادت نوشيد، ولى جامعه اسلامى را تكان داد و به اين هدف نزديك ساخت.
ص: 33
پيروان و عاشقان مكتب آن حضرت، زمانى مى توانند ادّعاى عشق و پيروى راستين كنند كه به مفاسد موجود عصر و زمان خود بينديشند، و آنچه در توان دارند براى مبارزه با آن به كار گيرند. و به يقين آن حجم عظيم عزاداران هرگاه تصميمى منطقى و حساب شده و مدبّرانه براى برخورد با مفاسد و سوق جامعه به سوى اصلاح بگيرند موفّق خواهند شد.
وعّاظ محترم و مدّاحان عزيز نيز بايد روى اين هدف مقدّس تبليغ كنند، و شركت كنندگان در اين مجالس را دعوت به اصلاح مفاسد اخلاقى و اجتماعى نمايند، و چه بهتر از خانواده هاى خود آغاز كنند.
***
ص: 34
ص: 35
ص: 36
ص: 37
اين هدف، هم در كلمات امام حسين عليه السلام آمده است، و هم اصحاب آن حضرت به آن اشاره كرده اند، و هم پيروان وشيفتگان حضرتش در زيارتنامه ها آن را زمزمه مى كنند.
امام حسين عليه السلام در وصيّت نامه اش خطاب به محمّد حنفيّه فرمود:
«أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعرُوفِ وَ أَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ
؛ هدف من از قيام امر به معروف و نهى از منكر است».(1)
مسلم بن عقيل، سفير دلاورِ سرور و سالار شهيدان، پس از آنكه يكّه و تنها با دشمن مبارزه كرد و بالاخره دستگير شد و او را نزد عبيداللَّه بن زياد آوردند، امير كوفه خطاب به آن حضرت گفت: «شنيده ام براى فتنه انگيزى (و اختلاف در ميان مسلمانان) به كوفه آمده اى؟» حضرت در پاسخش فرمود:
«ما لِهذا آتَيْتُ، وَ لكِنَّكُمْ أَظْهَرْتُمُ الْمُنْكَرَ، وَ دَفَنْتُمُ الْمَعْرُوفَ ... فَأَتَيْناهُمْ لِنَأْمُرَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ
؛ براى فتنه انگيزى به كوفه نيامده ام، بلكه از آنجا كه شما منكرات را گسترش داده
ص: 38
و معروف را دفن كرده ايد ... به سوى مردم كوفه آمده ايم تا آنها را امر به معروف كرده و از منكرات باز داريم».(1)
در زيارتنامه هاى مربوط به امام حسين عليه السلام از جمله زيارت وارث مى خوانيم:
«اشْهَدُ انَّكَ قَدْ اقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَيْتَ الزَّكاةَ، وَامَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنْ الْمُنْكَرِ، وَاطَعْتَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ حَتّى اتيكَ الْيَقينُ
؛ شهادت مى دهم كه تو (امام حسين عليه السلام) نماز را بپا داشتى، و زكات را پرداختى، و امر به معروف و نهى از منكر كردى، و تا هنگام شهادت از خدا و رسولش اطاعت كردى».(2)
بنابراين، بى شك يكى از اهداف مهمّ آن حضرت در قيام عاشورا، احياى دو فريضه فراموش شده امر به معروف و نهى از منكر بود.
از يك جهت امر به معروف و نهى از منكر از همه وظايف دينى مهم تر است. بدين جهت در حديث ارزشمندى از حضرت على عليه السلام مى خوانيم:
«وَمَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ
ص: 39
بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍ
؛ (بدانيد) تمام اعمال نيك وحتّى جهاد در راه خدا در برابر امربه معروف ونهى از منكر همچون قطره اى است در مقابل يك درياى پهناور».(1)
ما يك تشبيه ساده و در عين حال دقيق و عميق در مورد اين دو فريضه داريم. توجّه فرماييد:
مزرعه بزرگى را در نظر بگيريد. اين مزرعه به دو چيز مهم نياز دارد، تا سرپا بماند و مفيد باشد:
نخست آبيارى منظّم و كافى و به موقع، و گرنه همه درختان و محصولات باغ مى خشكد.
دوم دفع آفات مختلفى كه دامنگير محصول مى شود.
امر به معروف حكم آبيارى مزرعه عظيم دين را دارد، و نهى از منكر در حكم آفت زدايى آن است. اگر مزرعه دين به وسيله امرِ به معروفِ منظّم و كافى و به هنگام، آبيارى نگردد محصولات آن نابود مى گردد، همان گونه كه چنانچه پس از بارور شدن محصولات، با نهى از منكر آفت زدايى صورت نگيرد، محصولى از آن مزرعه باقى نخواهد ماند.
اين كه در روايت فوق امر به معروف و نهى از منكر (از يك نظر) از همه واجبات مهم تر شمرده شده، دليلش اين است كه بدون اين دو، بقيّه واجبات به بار نمى نشينند.
ص: 40
همان گونه كه در روايات (1) و رساله توضيح المسائل فقها آمده، امر به معروف و نهى از منكر سه مرحله دارد، كه توجّه به آن لازم است:
الف) مرحله قلبى: يعنى در دل عاشق معروف و دشمن منكر باشد. هنگامى كه معروفى را مى بيند خوشحال و مسرور گردد، و در مواجهه با منكرات منزجر و غمگين شود، و خلاصه حالت درونى اش در برخورد با اين دو پديده يكسان نباشد. كه اين حالت درونى انگيزه عمل خواهد شد.
ب) مرحله زبانى: علاوه بر عشقِ درونى نسبت به معروف و بيزارى قلبى از منكرات، آن را بر زبان جارى سازد و در برخورد با منكرات و ترك معروف ها، با زبان خويش و به صورت مؤدّبانه و دوستانه، تذكّر دهد. اگر بدون خشونت و با رويى گشاده و پرهيز از جريحه دار كردن احساسات، به طرف مقابل تذكّر دهد، قطعاً اثر خواهد كرد.
ج) برخورد عملى و فيزيكى: مرحله سوم امر به معروف و نهى از منكر، يعنى برخورد عملى و فيزيكى كه كار حكومت است.
اگر شخص يا اشخاصى آشكارا در جامعه مرتكب منكرات شوند و معروف ها را زير پا بگذارند و به تذكّرات ديگران
ص: 41
توجّهى نكنند، حكومت اسلامى بايد آنها را دستگير و مجازات كند. و چنانچه آزادى آنها به نظام اسلامى ضربه بزند، بايد آنها را زندانى نمايد. تكرار مى كنيم كه اين مرحله، كار افراد عادى نيست، بلكه وظيفه حكومت است.
همان گونه كه قبلًا اشاره شد در عصر حكومت بنى اميّه مخصوصاً يزيد منكرات همه جا را فرا گرفته بود، حتّى مركز حكومت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، مدينه منوّره، آلوده انواع منكرات و محرّمات شده بود.(1) كار به جايى رسيده بود كه گروهى از مردم مدينه به استقبال زنان خواننده مى رفتند و از اين كار احساس شرمندگى نمى كردند! تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل، و وضعيّت بقيّه شهرها را كه از مركز ظهور اسلام دور بودند تصوّر كن. البتّه اين روند- همان گونه كه قبلًا اشاره شد- يك روند طبيعى بود، زيرا وقتى سردمداران حكومت و كسانى كه خود را خليفه و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله
ص: 42
مى پنداشتند آلوده به انواع گناهان شوند، از مردم عادى چه توقّعى مى توان داشت؟!
به قول شاعر عرب:
اذَا كَانَ رَبُّ الْبَيْتِ بِالدَّفِّ مُولِعاًفَشِيمَةُ اهْلِ الْبَيْتِ كُلُّهُمُ الرَّقْص (1)
«هنگامى كه رييس خانواده علاقه شديد به نوازندگى داشته باشد، تمام اهل خانه به رقص و پايكوبى مى پردازند».
آرى، منكرات، شرق و غرب جهان اسلام را فرا گرفت، و معروف ها به فراموشى سپرده شد. صلحا، عبّاد، مهاجران، انصار از صحنه حكومت كنار گذاشته شده، و ظالمان و فاسدان و تبعيديان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و مطرودان، زمام امور را به دست گرفتند.(2) امام حسين عليه السلام در چنين شرايطى با تمام وجود خود (با قلب و زبان و عمل) رسالت امر به معروف و نهى از منكر را ادا نمود. در روز عاشورا قرآن را بر سر نهاد و در ميان دو لشكر
ص: 43
قرار گرفت و مكرّر آنها را به عمل كردن به قرآن دعوت نمود، و هنگامى كه مشاهده كرد مرحله قلبى و زبانى كارساز نيست وارد مرحله بعد شد. در مرحله سوم گاه دشمن نابود مى شود و به اين وسيله از ادامه منكرات باز مى ماند و اگر اين كار ممكن نشود بايد فداكارى كرد و اين رسالت را به پايان رساند. آرى امام حسين عليه السلام با تقديم خون خود اين وظيفه بزرگ را انجام داد و درخت نوپاى اسلام را آبيارى كرد، و آن را از نابودى نجات داد.
خون اباعبداللَّه الحسين عليه السلام و فرزندان و يارانش، هم مزرعه اسلام را آبيارى كرد و هم آن را آفت زدايى نمود. اگر قيام امام حسين عليه السلام نبود و بنى اميّه و بازماندگان عصر جاهليّت رسوا نمى شدند معلوم است چه بر سر اسلام مى آوردند، و اگر بود همچون مزرعه پرآفتى بود كه ثمره چندانى نداشت.
يكى از مسايل مهمّ تاريخ اسلام قيام هاى پس از واقعه كربلا بود. قيام هايى نظير قيام توّابين، قيام مختار و مانند آن، تمام اين نهضت ها يك شعار داشتند و آن
«الرِّضَا لِآلِ مُحَمَّد»(1)
بود. حتّى ابومسلم خراسانى هم با اين شعار بر سر كار آمد، و موفّق به منقرض ساختن حكومت بنى اميّه شد. هر چند در تحويل
ص: 44
حكومت به صاحبان اصلى آن اشتباه كرد و آن را به بنى عبّاس سپرد؛ يا مجبور شد به آنها بسپارد.
بنابراين، امر به معروف و نهى از منكر يكى ديگر از اهداف قيام امام حسين عليه السلام بود، و حضرت براى رسيدن به اين هدف با اهداى خون خود موفّق شد، و آثارش تدريجاً ظاهر گشت، و آن حركت جاهلى متوقف شد.
آيا سخنان امام حسين عليه السلام در اين رابطه اين پيام را به ما نمى دهد كه بايد در سايه عزادارى ها معروف ها را گسترش داده و منكرات را برچينيم؟ به يقين هر سال بايد بر عظمت و وسعت عزادارى ها افزوده شود، امّا اگر همچنان معروف ها فراموش شود و منكرات گسترش يابد، قطعاً به هدف سيّدالشهدا نرسيده ايم. در عصر و زمان ما هم مزرعه دين نيازمند آبيارى به وسيله امر به معروف و آفت زدايى با نهى از منكر است و اگر از اين دو اصل مهم غفلت شود، خطرات و آفات جامعه اسلامى را با هجوم فرهنگ ضدّ دينى غرب تهديد خواهد كرد.
***
ص: 45
ص: 46
ص: 47
يكى ديگر از اهداف نهضت عاشورا، احياى سنّت پيامبر عاليقدر اسلام، حضرت محمّد صلى الله عليه و آله است. امام حسين عليه السلام مى فرمايد:
«ادْعُوكُمْ الى كِتابِ اللَّه وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله فَانَّ السُّنَّةَ قَدْ امِيتَتْ وَ انَّ الْبِدْعَةَ قَدْ احْيِيَتْ، وَ انِ اسْتَمِعُوا قَوْلي وَ تُطِيعُوا امْرِي، اهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ
؛ شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دعوت مى كنم چرا كه سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله را ميرانده و بدعت ها را احيا كرده اند و اگر دعوتم را اجابت كرده، و كلامم را بشنويد و دستوراتم را عمل كنيد، شما را به راه رشد و تقوا هدايت خواهم كرد».(1)
و در جاى ديگر خطاب به برادرش محمّد حنفيّه مى فرمايد:
«ارِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ، وَاسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَأَبِي عَلِىِّ بْنِ أَبِي طالِبٍ
؛ مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم
ص: 48
و طبق سنّت جد و پدرم عمل نمايم».(1)
بنابراين، يكى از اهداف امام حسين عليه السلام احياى سنّت و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و از بين بردن بدعتها بوده است.
بنى اميّه در طول مدّتى كه خلافت را غصب كردند، و بناحق بر مسند قدرت تكيه زدند، بدعت هاى فراوانى در دين ايجاد كرده، و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را ميراندند؛ چرا كه ادامه حياتشان در گرو احياى بدعت ها و محو سنّت هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود. به نمونه هايى از اين بدعت ها توجّه فرماييد:
در عصر جاهليّت شخصيّت افراد بر محور ثروت و فرزندان دور مى زد. هر كس پول بيشتر و فرزندان فزون ترى داشت، شخصيّتش در نگاه مردم مهم تر بود. خداوند متعال در آيه شريفه 37 سوره سبأ ضمن بى اعتبارى اين ملاك، معيار جديدى را جايگزين آن كرد. مى فرمايد:
«وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ بِالَّتِى تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ آمَنَ
ص: 49
وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُوْلَئِكَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِى الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ»؛ اموال و فرزندانتان هرگز شما را نزد ما مقرّب نمى سازد، جز كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالحى انجام دهند، كه براى آنان در برابر كارهايى كه انجام داده اند پاداش مضاعف است؛ و آنها در غرفه هاى (بهشتى) در (نهايت) امنيت خواهد بود».
و نيز در آيه شريفه 13 سوره حجرات «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»؛ گرامى ترين شما در نزد خداوند، با تقواترين شماست.» اين مطلب را واضح تر بيان فرموده است.
بدين ترتيب، اسلام معيار شخصيّت را از ثروت و فرزند، به ايمان و تقوا و عمل صالح تغيير داد. يعنى هر كس تقواى بيشتر داشته باشد به خداوند نزديك تر است، هر چند اصلًا فرزندى نداشته و فقيرترين فرد جامعه باشد. و كسى كه تقواى كمترى داشته باشد از خداوند دورتر است هر چند داراى فرزندان فراوان و ثروت زيادى باشد.
در پى اين تغيير ملاك، ابوسفيان ها و ابولهب ها و ابوجهل ها جاى خود را به سلمان ها و ابوذرها و مقدادها دادند، و در پى آن، مردم در برابر ثروتمندان به خاطر پول و ثروتشان تواضع نمى كردند.
ص: 50
امّا با رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دوباره معيارها دستخوش تغيير و تحوّل شد، و در عصر خليفه سوم به حال سابق برگشت، و ثروتمندان و صاحبان فرزندان و نيروى انسانى بيشتر هر چند بويى از تقوا نبرده بودند، جاى انسان هاى متقى را گرفته، و به عنوان شخصيّت هاى اسلامى معرفى شدند. در عصر معاويه پيشقراولان و كسانى كه زودتر از همه اسلام را پذيرفته بودند كنار گذاشته شده، و آزادشدگان دست پيامبر صلى الله عليه و آله و فرزندانشان (طلقاء و ابنا طلقاء) كه اسلام را به اجبار و فشار محيط نه از روى ميل و علاقه و اشتياق، پذيرفته بودند سر كار آمدند.(1) در جنگ صفين تعداد فراوانى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله در سپاه امام على عليه السلام و تنها افراد بسيار معدودى از صحابه خود فروخته در اردوگاه معاويه بودند.(2) دستگاه بنى اميّه كه براساس
ص: 51
تقوا و ايمان بنا نشده بود، بلكه شالوده آن بر اساس مطامع دنيوى ريخته شده بود كسانى كه شيطنت بيشتر، قساوت قلب شديدتر، دين فروشى زيادترى داشتند را به خود جذب مى كرد.
امام حسين عليه السلام براى از بين بردن اين بدعتها و احياى آن سنّت ها قيام كرد.
در عصر جاهليّت امتيازات قومى غوغا مى كرد. آنان اوّلًا:
عرب را (هر چند داراى انحطاط اخلاقى بود) بر عجم (غير عرب) برترى مى دادند. ثانياً: در ميان عرب ها، هر قبيله اى خود را برتر از ديگر قبيله ها مى دانست و براى اين منظور به شمارش تعداد افراد قبيله خود مى پرداختند، و اگر دو قبيله از اين جهت مساوى بودند، به سراغ گورستان ها رفته و سرشمارى مردگان هر قبيله را آغاز مى كردند تا قبيله برتر مشخّص شود!(1)
اسلام اين ملاك و معيار نادرست را برچيد، و معيار بشريّت و انسانيّت را جايگزين آن كرد و براى همه انسانها، فارغ از
ص: 52
قبيله، نژاد، زبان و رنگ، ارزش قائل شد. در آيه شريفه 70 سوره اسراء مى خوانيم:
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»؛ ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم؛ و آنها را در صحرا و دريا (بر مركب هاى راهوار) سوار كرديم؛ و از نعمت هاى پاكيزه به آنان روزى داديم؛ و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرده ايم، برترى بخشيديم».
آرى با آمدن اسلام، انسان محورى، جاى قبيله محورى را گرفت، و لذا طرفداران پيامبر صلى الله عليه و آله و جذب شدگان به اسلام از قبيله و نژاد و زبان و رنگ خاصّى نبودند؛ بلكه عرب و عجم، سياه و سفيد، قريشى و غير قريشى، فوج فوج به اسلام رو آورده، و تسليم امر خدا شدند. با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، اين سنّت حضرت نيز دستخوش تغيير شد و كم كم همان قوميّت گرايى رخ نمايى كرد، تا در دوران خليفه دوم به اوج رسيد(1)، و اين مطلب مخصوصاً در مناطق تحت نفوذ معاويه به وضوح ديده مى شد. تعصّبات قومى جاى انسان محورى را گرفت و همين
ص: 53
امر باعث اختلافات و درگيرى ميان قبايل شد. اتّحاد و يكپارچگى و وحدت ناشى از انسان محورى به تدريج از ميان مسلمانان رخت بربست و ديگر خبرى از آن جامعه متّحد و يكپارچه نبود. امام حسين عليه السلام قيام كرد تا دوباره همه مسلمانان را متّحد نموده، و يادگار جدّش، انسان محورى را حاكم كند.
عصر جاهليّت عصر تبعيض هاى نابجا و ظالمانه بود، و نمونه بارز آن تبعيض بين زن و مرد بود، تا آنجا كه نه تنها زنان از بسيارى از حقوق فردى و اجتماعى نظير ارث محروم بودند بلكه گاه حقّ حيات نداشته، و در بعضى از قبايل ملك مرد محسوب مى شدند!
با بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله افول و غروب تبعيض هاى نابجا شروع شد و همه از جمله زنان در جايگاه واقعى خود قرار گرفتند. امّا پس از رحلت آن حضرت دوباره تبعيض ها شروع شد و در دوران خليفه سوم به اوج خود رسيد. تبعيض ها در اين دوران مخصوصاً در تقسيم بيت المال و واگذارى پست ها غوغا كرد. علّامه امينى رحمه الله آمار تكان دهنده اى از حيف
ص: 54
و ميل هاى انجام شده در دوران عثمان بيان كرده است.(1)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عدالت محورى را شعار خويش قرار داده بود و مى فرمود: «أُمِرْتُ لِاعْدِلَ بَيْنَكُمُ»؛ مأمورم در ميان شما عدالت را اجرا كنم»(2) و جانشين برحق و بلافصل آن حضرت نيز حاضر نشد. بيش از ديگران، حتّى به مقدار كم، به برادر نيازمندش عقيل از بيت المال كمك كند.(3) امّا در عصر عثمان و معاويه ريخت و پاش هاى شگفت آورى به چشم مى خورد.
معاويه چهارصد هزار درهم از بيت المال مسلمين را به سمرة بن جندب مى دهد تا يك حديث در مذمّت حضرت على عليه السلام بسازد و او حديثى مى سازد كه آيه شريفه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي
ص: 55
نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»(1) در مورد على عليه السلام نيست، بلكه در شأن ابن ملجم نازل شده، و آيه شريفه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ* وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا ...».(2) در مورد على عليه السلام نازل شده است.(3) در حالى كه اين آيه مطابق سخن مفسّران درباره «اخنس بن شريق» نازل شده، او منافق بود و در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله دست به جناياتى زد.(4)
امام حسين عليه السلام بر عليه يزيد قيام كرد تا تبعيض ها را برچيده، و عدالت را جايگزين آن كند.
در عصر جاهليّت قبل از اسلام، و جاهليّت مدرن امروز،
ص: 56
مقام را براى مقام مى خواهند، و براى آن ارزش ذاتى قائلند، و لذا براى به دست آوردن آن به هر وسيله مشروع و نامشروعى چنگ مى زنند. امّا پيام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به جهان بشريّت آن روز و امروز و تا قيام قيامت اين است كه پست و مقام هدف نيست و ارزش ذاتى ندارد، بلكه وسيله اى براى پياده كردن اهداف عالى انسانى است، به همين خاطر دليل بر شخصيّت نيست، بلكه تكليف آور است. آرى، مقام تكليف است نه افتخار، وسيله است نه هدف.
حضرت على عليه السلام در نامه پنجم نهج البلاغه خطاب به اشعث بن قيس، حاكم آن زمان آذربايجان، مى فرمايد:
«وَإِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَلكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ
؛ فرماندارى (وپست و مقام) براى تو وسيله آب و نان نيست؛ بلكه امانتى است در گردنت».
در عصر بنى اميّه دوباره مقام ارزش ذاتى پيدا كرد تا آنجا كه وقتى معاويه پس از شهادت حضرت على عليه السلام وارد كوفه شد، اين سخن معروف را گفت: «من نيامدم كه شما را به نماز و روزه دعوت كنم، بلكه هدف من حكومت بر شماست».(1)
امام حسين عليه السلام قيام كرد تا اين نوع بدعت ها را ريشه كن كرده و مردم را با سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله آشنا كند.
ص: 57
امروز اين هدف بزرگ براى همه ما پيام روشنى دارد، كه بايد در كنار عزادارى ها براى از بين بردن بدعتها تلاش كنيد، و اجازه ندهيد گروهى نادان يا سودجو براى تأمين منافع شخصى خود به سراغ بدعت ها رفته، يا آن را گسترش دهند.
هرگاه به بدعت گزاران با سكوت خود چراغ سبز نشان دهيم، كارهايى به نام دين انجام مى شود كه همه از آن شرم خواهيم داشت و چهره اسلام را در نظر جهانيان دگرگون خواهد ساخت، به خصوص اينكه يكى از راه هاى نفوذ دشمن در صفوف متّحد ما، حمايت و برنامه ريزى براى همين بدعت هاست.
***
ص: 58
ص: 59
ص: 60
ص: 61
امام حسين عليه السلام پس از روبه رو شدن با لشكر حرّ بن يزيد رياحى و توقّف در صحراى كربلا، خطبه اى قرائت كرد. در بخشى از آن خطبه فرمود:
«أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ اللَّهِ
؛ اى ياران من! آيا نمى بينيد كه حق فراموش شده و باطل صحنه جامعه را فرا گرفته است؟ در چنين شرايطى انسان مؤمن بايد (در مسير زنده كردن حق و ميراندن باطل) آماده لقاى الهى باشد».(1)
داستان حقّ و باطل، كه امام عليه السلام در اين خطبه به آن اشاره فرموده، داستان پردامنه اى است كه در قرآن مجيد بطور گسترده مطرح شده، و به چند محور آن اشاره مى شود:
ص: 62
بهترين تعريف و تصويرى كه مى توان از حقّ و باطل ارائه كرد، در ضمن همان مثالى است كه خداوند متعال در آيه شريفه 17 سوره رعد مطرح كرده است. مى فرمايد:
«أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَّابِياً وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ»؛ (خداوند) از آسمان آبى فرستاد؛ و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد؛ سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد؛ (همچنين) و از آنچه (در كوره ها،) براى بدست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش بر آن مى افروزند كف هايى مانند آن به وجود مى آيد- خداوند، حق و باطل را چنين مثالى مى زند. سرانجام كفها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند (/ آب يا فلز خالص در زمين مى ماند؛ خداوند اين چنين مثال مى زند».
طبق آنچه در آيه بالا آمد، باطل توخالى، پر سر و صدا، آلوده، بى فايده و بى ثمر است، و عمرى كوتاه دارد؛ امّا حق مفيد، پرثمر، پاك، تميز، زيبا، مايه حيات و آبادى است،
ص: 63
و عمرى طولانى و دراز دارد. بى شك تعريفى زيباتر و گوياتر از تعريف فوق براى حق و باطل نمى توان بيان كرد.
در آيه شريفه 62 سوره حج سخن از تدبير جهان هستى به ميان آمده، و در آيه بعد، حقِّ مطلق، ذات پاك خداوند متعال بيان شده است. مى فرمايد:
«ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ»؛ اين بخاطر آن است كه خداوند حقّ است؛ و آنچه را غير از او مى خوانند باطل است؛ و خداوند بلندمرتبه و بزرگ است».
آرى مهم ترين حق در جهان هستى ذات پاك خداوند متعال است و هر موجودى به هر اندازه با پروردگارش ارتباط برقرار كند و به او نزديك شود كسب حقّانيّت مى كند. قرآن مجيد حق است، چون كلام خداوند است. پيامبران حقّند، چون فرستادگان خداوند هستند. حكومت صحيح اسلامى حقّ است، چون سمت و سوى آن خدايى است. و در مقابل، ظالمان، ستمگران، دزدان و وابستگان به دنيا و مانند آن باطلند، چون از خداوند فاصله گرفته و غير خداوند را خوانده اند.
ص: 64
هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مكّه را فتح كرد و وارد كعبه شد 360 بت در داخل خانه خدا وجود داشت كه متعلّق به 360 قبيله از قبايل مكّه و اطراف آن بود. حضرت تك تك بت ها را با چوب دستى خود بر زمين انداخت و آيه شريفه «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً»(1) را تلاوت كرد.(2)
آرى! توحيد و يكتاپرستى كه بهترين وصحيح ترين نوع ارتباط با پروردگار جهانيان است حق، و شرك و بت پرستى باطل است.
اينكه در ايّام دهه فجر انقلاب اسلامى ايران آيه فوق زياد تكرار مى شود بدان جهت است كه حكومت طاغوت كه باطل و مروّج فساد، فحشا، وابستگى، ويرانى و حيف و ميل كردن بيت المال بود رفت، و حكومت اسلامى- كه حق است- آمد و جايگزين آن شد. و هر چه حكومت اسلامى عادلانه تر و كاملتر باشد و بيشتر در مسير دين گام بر دارد به همان اندازه كسب حقّانيّت مى كند.
سؤال: به يقين در عصر امام حسين عليه السلام بسيارى از حق ها
ص: 65
به دست فراموشى سپرده شده بود و باطل به جاى آن نشسته بود. در آن عصر چه حق هايى از صحنه جامعه رخت بر بسته، و چه باطل هايى رواج پيدا كرده بود، كه آن حضرت براى احياى حق و از بين بردن باطل دست به قيام خونين زد؟
جواب: موارد زيادى مى توان نام برد كه در اين مختصر نمى گنجد. تنها به ذكر چهار مورد از آن قناعت مى شود:
به شهادت تاريخ- همان گونه كه گفتيم- معاويه گروههايى را تشكيل داده بود كه از شام به سوى عراق مركز حكومت امام على عليه السلام رفته، و مخفيانه به مرزنشينان هجوم برده، و اموالشان را غارت كرده، و باز مى گشتند تا مردم عراق را نسبت به حكومت على عليه السلام متزلزل و نااميد كرده، و امنيّت مناطق تحت نفوذ حضرت را از بين ببرند.(1) چه باطلى بالاتر از كشتن انسان هاى بى گناه و بى دفاع و غارت اموال مسلمانان و ايجاد ناامنى در حكومت اسلامى مى توان تصوّر كرد؟
ص: 66
معاويه با اموال متعلّق به بيت المال افراد ضعيف الايمانى كه در اطراف اميرمؤمنان على عليه السلام وجود داشتند و داراى روحيه متزلزلى بودند را مى خريد تا اطراف آن حضرت را خلوت كند! آيا بيت المال براى خريدن افراد مزدور بى ايمان در نظر گرفته شده است؟ آيا اين كار احياى باطل و از بين بردن حق نيست؟
معاويه در طول مدّت به قدرت رسيدن على عليه السلام، و به منظور تضعيف حكومت آن حضرت، كشته شدن خليفه سوم، عثمان، را به دست شورشيان بر ضد او مطرح مى كرد و به بهانه يافتن عاملان قتل و مجازات آنها روى آن مانور مى داد و اساساً يكى از عوامل جنگ صفين كه ده ها هزار نفر در آن كشته شدند(1) همين مطلب بود. داستان علم كردن پيراهن عثمان كه در تاريخ معروف است اشاره روشنى به اين مطلب دارد، امّا از عجايب تاريخ اين است كه وقتى على عليه السلام به شهات رسيد
ص: 67
و امام حسن مجتبى عليه السلام مجبور بر صلح شد و معاويه بر اوضاع مسلّط گشت و حاكم مطلق العنان كشور اسلامى شد، ديگر مطلقاً سخنى از قاتلان عثمان به ميان نياورد و اين ماجرا را پى گيرى نكرد! گويى عثمان هرگز به قتل نرسيده است.
آرى! او براى رسيدن به اهدافش از هر وسيله اى هر چند نامشروع بهره مى گرفت، حتّى اگر در اين راه عدّه اى از انسان هاى بى گناه متّهم شوند يا زندانى گردند و يا جان خود را از دست دهند.(1)
همه مى دانيم يزيد بن معاويه مردى فاسد و فاجر و قاتل انسان هاى پاك و بى گناه و شرابخوار و قمارباز و آلوده بود.(2) معاويه چنين شخصى را به عنوان خليفه مسلمين و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله پس از خودش نصب كرد. آيا اين باطل، باطل كوچكى بود؟
ص: 68
امام حسين عليه السلام در عصرى زندگى مى كرد كه باطل سرتاسر جامعه اسلامى را گرفته، و حق به فراموشى سپرده شده بود، و لذا قيام كرد تا حق را احيا و زنده كند، و باطل را بميراند و از صحنه جامعه برچيند، و در اين مسير و براى رسيدن به اين هدف حاضر بود هر بهايى بپردازد.
خوانندگان محترم! عزاداران عزيز! مراسم عزادارى بايد هر چه باشكوه تر برگزار گردد، و سال به سال پردامنه تر و وسيع تر شود، تا تعظيم شعائر الهى به معناى واقعى كلمه صورت پذيرد. امّا بايد همه عزيزان از اهداف امام حسين عليه السلام مطلع و آگاه شوند، بايد بدانيم آن حضرت براى احياى حق و از بين بردن باطل قيام كرد تا در اين مسير گام برداريم، هرگاه با اين هدف امام عليه السلام آشنا باشيم و در اختلاف بين نزديك ترين فرد به ما با ديگرى، بدانيم حق با فرد غريب است جانب او را خواهيم گرفت و رابطه را بر ضابطه مقدّم نخواهيم كرد. اگر قضات ما اين درس را از مكتب عاشورا بگيرند حاضر نخواهند شد در هيچ گونه اختلافى، كوچكترين حكمى بر خلاف حق صادر كنند، هر چند تهديد يا تطميع شوند.
ص: 69
اگر بعضاً مشاهده مى كنيم كه برادران سهم الارث خواهران خود را مى خورند و حق آنها را نمى دهند، و يا برادر بزرگ حقّ ساير برادران را نمى دهد، به خاطر آن است كه به اهداف امام حسين عليه السلام آشنا نشده ايم. كارفرمايى كه از اهداف قيام امام حسين عليه السلام آگاه است و به آن ايمان دارد، هرگز حاضر نمى شود حقّ كارگران خود را هر چند بسيار زياد و وسوسه انگيز باشد پايمال نموده، و خود را مديون آنها سازد.
آرى! هر چه بيشتر با اهداف قيام سرور و سالار شهيدان آشنا شويم آثار عملى آن در زندگى روزمره ما آشكارتر خواهد بود.
***
ص: 70
ص: 71
ص: 72
ص: 73
يكى ديگر از اهداف قيام امام حسين عليه السلام، كه در زيارت اربعين (1) به آن اشاره شده، مبارزه با جهل و نجات مردم از ضلالت و گمراهى است.
اين زيارت با سلام و درود بر حضرت ابى عبداللَّه عليه السلام و بيان ويژگى ها و صفات آن حضرت شروع شده، سپس به تشريح اهداف و آثار قيام آن حضرت پرداخته و مى فرمايد:
«وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ، وَحَيْرَةِ الضَّلالَةِ
؛ امام حسين عليه السلام خون قلبش را در راه تو داد (و نهايت ايثار و فداكارى را كرد) تا بندگانت را از جهل و نادانى و حيرت و سرگردانى نجات دهد».
ص: 74
بنابراين، يكى از اهداف نهضت عاشورا مبارزه با جهل و نادانى، و نجات مردم از ضلالت و گمراهى است.
قبل از پرداختن به گسترش جهل در عصر حكومت بنى اميّه، لازم است توضيحى پيرامون انواع جهالت داشته باشيم.
جهالت و نادانى گاه نسبت به موضوع است و گاه نسبت به حكم شرعى، و جهالت نسبت به حكم شرع، گاه ناشى از قصور است، و گاه منشأ آن تقصير و كوتاهى است. جهل به موضوع مثل اينكه شخصى مى داند نوشيدن شراب حرام است؛ ولى يك نوشيدنى را به تصوّر آن كه نوشابه حلال است مى خورد و سپس معلوم مى شود كه شراب بوده است.
و جهل به حكم مثل اينكه مى داند اين نوشيدنى شراب است، ولى حكم شرعى آن را نمى داند. شخص مكلّف در فرض اين مثال گاه منابع اطّلاعاتى و تحقيقاتى در اختيار دارد و به دنبال تحقيق نمى رود، كه در اين صورت تقصير كرده و «جاهل مقصّر» ناميده مى شود. و گاه منابع اطّلاعاتى در اختيار ندارد، يا اصلًا احتمال خطا و اشتباه نمى دهد، كه در اين صورت «جاهل قاصر» ناميده مى شود.
ص: 75
مسلمانان در دوران بنى اميّه عموماً و در عصر حاكميّت معاويه و يزيد خصوصاً دشمن شناس نبودند. آنها نمى دانستند كه بنى اميّه جانشينان بر حق رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيستند، و بنى اميّه دلسوز و حامى اسلام نمى باشند، و جهل آنها به خاطر تقصير و كوتاهى شان بود، و لذا جاهل مقصّر بودند. آيا آنها نمى دانستند بنى اميّه بازماندگان دوران جاهليّتند، و كينه ديرينه اى از اسلام دارند و هنوز خاطره تلخ كشته شدن عزيزانشان را در جنگ هاى بدر و احد و احزاب فراموش نكرده اند، و درصدد انتقام آن خون ها هستند.
و از آنجا كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله پيش بينى اين روزها را مى كرد خلافت را بر آل ابوسفيان حرام كرد.
اين مطلب در روايات متعدّد، از جمله گفتگوى امام حسين عليه السلام و مروان بن حكم منعكس شده است. فرداى شبى كه امام حسين عليه السلام به دارالاماره مدينه خوانده شد، و خبر مرگ معاويه به آن حضرت ابلاغ گشت، و از وى تقاضاى بيعت براى يزيد شد و حضرت موافقت نكرد، فرداى آن شب مروان (1)
ص: 76
امام عليه السلام را در كوچه ملاقات كرد. خطاب به حضرت عرض كرد: يا اباعبداللَّه! من خيرخواه تو هستم و پيشنهادى برايت دارم كه اگر بپذيرى به خير و صلاح شماست! امام عليه السلام فرمود:
پيشنهادت چيست؟ عرض كرد: همان گونه كه ديشب در مجلس وليد بن عتبه گفتم، شما با يزيد بيعت كنيد كه اين كار به نفع دين و دنياى شماست! امام عليه السلام فرمود:
«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَعَلَى الْإِسْلامِ السَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: «الْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أَبِي سُفْيانَ فَإِذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ عَلى مِنْبَرى فَابْقِرُوا بَطْنَهُ» وَقَدْ رَآهُ اهْلُ الْمَدينَةَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَلَمْ يَبْقَرُوا فَابْتَلاهُمُ اللَّهُ بِيَزيدِ الْفاسِقِ
؛ ما از آنِ خداييم، و به سوى او باز مى گرديم. هر زمان مسلمانان به فرمانروايى همچون يزيد بن معاويه گرفتار شوند بايد فاتحه اسلام را خواند. بى شك از جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است و اگر روزى معاويه را بر بالاى منبر من ديديد او را بكشيد» و مردم مدينه او را بر فراز منبر آن حضرت ديدند و نكشتند و در نتيجه خداوند آنها را مبتلا به يزيد فاسق كرد».(1)
ص: 77
مروان با شنيدن اين بيان كوبنده و مستدلِ امام حسين عليه السلام خاموش گشت و رفت.
ابن ابى الحديد مى نويسد: معاويه دوستى داشت كه هر روز به ملاقاتش مى رفت و از رازداران معاويه و اصحاب سرّ او بود. او مى گويد: «پس از شهادت على عليه السلام و امام مجتبى عليه السلام كه معاويه بر سرتاسر جهان اسلام مسلّط شده بود، به او گفتم:
معاويه! تو به آنچه كه خواستى رسيدى و اكنون حاكم بر تمام بلاد اسلام هستى، به بنى هاشم كمتر ظلم و ستم كن، و دستور بده كه ديگر بر فراز منابر على عليه السلام را سبّ و لعن نكنند. معاويه گفت: اشتباه مى كنى! بايد چنان كنم كه مسلمانان بر فراز مأذنه ها نام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را بر زبان نياورند. آرى! زمانى آرام مى گيرم كه نام محمّد را از بالاى مأذنه ها به زير بكشم! «دفناً دفناً».(1)
عناد و دشمنى بنى اميّه مخصوصاً يزيد با اسلام، عناد
ص: 78
و كينه اى ريشه اى و اساسى و غير قابل جمع بود، ولى متأسّفانه در آن زمان گروه عظيمى از مسلمانان آنها را نمى شناختند.
يزيد كه معروف به شرابخوارگى، آدم كشى، هوسبازى و فسق و فجور بود به مدينه حمله كرد و شمار زيادى از مردان و زنان آن شهر مقدّس را از دم تيغ گذراند، و سه روز آن شهر را بر سربازان خود مباح كرد، تا هر كارى بخواهند انجام دهند! لشكريان يزيد به قتل و غارت پرداخته و كارهاى ديگرى كه قلم از ذكر آن شرم دارد!(1)
هنگامى كه عبداللَّه بن زبير به خانه خدا پناهنده شد، يزيد نه به ابن زبير رحم كرد و نه احترام كعبه را نگهداشت و نه حال ساكنان مكّه را مراعات نمود، لذا دستور داد منجنيق ها را در اطراف مكّه نصب و خانه خدا را سنگباران كنند!(2) در حالى كه طبق احكام اسلامى هر كس به خانه خدا پناه ببرد در امان است؛ حتّى مجرمين. هر چند مى توان آب و غذا را بر مجرمين بست تا بر اثر فشار گرسنگى و تشنگى مجبور شوند از حرم امن الهى خارج گردند، و سپس در صورت اثبات جرم آنها را دستگير و مجازات كنند.(3)
ص: 79
امام حسين عليه السلام براى بيدارى و آگاهى مردم قيام كرد، امّا آن قدر خواب آنها عميق و جهل وناآگاهيشان ريشه دار بود كه جز خون قلب امام عليه السلام و ياران وفادارش اين آفت مهم را از مزرعه اسلام دور نساخت. مردم پس از شهادت حضرت ابى عبداللَّه عليه السلام و همراهانش، و اسارت خاندان عصمت و طهارت، و بر سر نيزه رفتن سرهاى مقدّس شهداى كربلا، از خواب غفلت بيدار شدند و قيام ها يكى پس از ديگرى شكل گرفت و بنى اميّه پس از واقعه كربلا روى خوش نديدند، تا اينكه اين خون هاى پاك منتهى به سقوط بنى اميّه و ريشه كن شدن اين درخت ناپاك شد.(1)
بر عاشقان امام حسين عليه السلام و عزاداران سرور و سالار شهيدان، و مشتاقان زيارت كربلاى معلّى، و خوانندگان
ص: 80
زيارت اربعين، و متوسّلان به عنايات شهداى كربلا، لازم است در كنار توسّل و زيارت و عزادارى و عشق به آن پاكان سرفراز، در بيدارى جامعه خود از خواب غفلت و ناآگاهى بكوشند. اكنون نيز يزيديان و پيروان حكومت بنى اميّه در سراسر جهان، مخصوصاً كشورهاى اسلامى وجود دارند و در مسير جاهل نگه داشتن مردم تلاش مى كنند، لذا همه ما وظيفه داريم مسلمانان را نسبت به اين خطر بيدار كنيم. آيا آن دسته از دولتمردان به ظاهر اسلامى كه با دشمنان شماره يك مسلمانان، آمريكا و اسرائيل، هم پيمان شده و در جبهه آنها قرار گرفته و بر عليه مسلمانان مظلوم فلسطين، غزه، عراق و افغانستان موضع گيرى مى كنند، در صورت بيدارى ملّتهايشان قادر بر ادامه ظلم و جنايت خواهند بود؟
***
ص: 81
ص: 82
ص: 83
يكى از مهم ترين اهداف قيام امام حسين عليه السلام تشكيل حكومت اسلامى بود. براى روشن شدن اين بحث، بحث فشرده اى در مورد ضرورت تشكيل حكومت لازم است.
اهدافى كه پيامبران الهى عليهم السلام داشتند و مأمورِ اجراى آن بودند، بدون تشكيل حكومت عملى نبود، و آنچه ممكن بود به صورت محدود پياده مى شد. مثلًا: از جمله اهداف پيامبر الهى كه در قرآن مجيد آمده تعليم و تربيت، قيام به قسط، عدالت اجتماعى، آزاد كردن انسان از اسارتها، احقاق حقوق مظلومان، تربيت نفوس و پرورش فضايل اخلاقى بوده است اين اهداف بدون تشكيل حكومت اسلامى در سطح وسيع و گسترده قابل تحقّق نيست.
زيرا هرگاه در كشورى زندگى كنيم كه حكومت در دست ما
ص: 84
نباشد و بخواهيم نظام تعليم و تربيت اسلامى را پياده كنيم توفيق چندانى نخواهيم داشت. اگر صدا و سيما و مطبوعات را در اختيار نداشته باشيم، و فقط از طريق منبر و موعظه و بدون پشتوانه اجرايى بخواهيم در مساجد و حسينيه ها جوانان را تحت پوشش تعليم و تربيت قرار دهيم، كافى نخواهد بود.
بعضى مى گويند: مفاسد در اين زمان كه حكومت اسلامى تشكيل شده، نيز كم نيست! امّا از يك نكته غافلند كه: اگر انقلاب نمى شد و حكومت اسلامى شكل نمى گرفت چه مى شد؟ اگر همچنان رژيم فاسد پهلوى بر سر كار بود، ماهواره ها به داخل همه خانه ها نفوذ مى كرد، سايت هاى آلوده در دسترس همه قرار مى گرفت، موبايل ها و پيامك ها و بلوتوث هاى فساد برانگيز كنترل نمى شد، تمام برنامه هاى صدا و سيما و ديگر رسانه ها، اشاعه فساد و فحشا بود، و خلاصه مفاسد از در و ديوار مى ريخت و از دين خبرى نبود.
شاهد اين مطلب اينكه قبل از انقلاب كه غالب اين عوامل فساد در دسترس عموم مردم نبود باز هم آن قدر آلودگى وجود داشت كه همه جا را فرا گرفته بود. حال اگر همه اين عوامل فساد بود، چه مى شد؟
در مورد عدالت اجتماعى اگر بخواهيم آن را پياده كنيم،
ص: 85
بدون تشكيل حكومت اسلامى چگونه امكان پذير خواهد بود؟ آيا به صرف توصيه و پند و اندرز در داخل مساجد و حسينيّه ها عدالت اجتماعى محقّق مى شود؟ آيا بدون داشتن قدرت اجرايى و اسباب و ابزار باز دارنده، و امكانات مجازات فاسدان و مفسدان اقتصادى، مى توان حقّ مظلومان را از ظالمان گرفت؟
همچنين آيا اعطاى آزادى به انسانها، و رهانيدن آنان از اسارت هاى هوا و هوس و ظلم ظالمان و ستمگران، بدون تشكيل حكومت اسلامى امكان پذير است؟
بنابراين، آنها كه مدّعى جدايى دين از سياست اند، نه معناى سياست را فهميده اند و نه دين و برنامه هاى آن را به درستى شناخته اند.
آرى، اگر اهداف دين يك سلسله مسايل فردى- نظير نماز و روزه و مانند آن- بود بدون تشكيل حكومت هم قابل اجرا بود (البتّه آن هم در سطح وسيع و گسترده امكان پذير نبود) ولى مى دانيم كه اسلام يك آيين اجتماعى فراگير است و دستورات فراوان اجتماعى دارد، و لازمه اجرايى كردن آن تشكيل حكومت دينى است. لذا هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت نمود، و از شرّ دشمنان اسلام نجات پيدا كرد، در
ص: 86
اوّلين گام حكومت اسلامى را تشكيل داد تا بتواند اهدافش را پياده كند.
امام باقر عليه السلام در آن حديث معروف فرمودند:
«بُنِيَ الْإِسْلامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْياءَ: عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالحَجِّ وَالصَّوْمِ وَالْوِلايَةِ، قالَ زُرارَةُ: فَقُلْتُ وَأىُّ شَي ءٍ مِنْ ذلِكَ أَفْضَلُ؟
فَقالَ: أَلْوِلايَةُ أَفْضَلُ، لِأَنَّها مِفْتاحُهُنَّ، وَ الْوالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَ
؛ اسلام بر پنج پايه بنا شده است: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت. زراره پرسيد: كدام يك از همه مهمتر است؟ امام عليه السلام فرمود: ولايت، زيرا ولايت كليد (موفّقيّت) بقيّه است و والى راهنماى انجام آنها».(1)
عدّه اى معتقدند منظور از ولايت، محبّت و دوستى و عشق به اهل بيت عليهم السلام و توسّل به آن بزرگواران است؛ در حالى كه منظور از ولايت در اينجا تشكيل حكومت است. يعنى يك مسلمان علاوه بر نماز و زكات و حج و روزه، بايد حكومت
ص: 87
اسلامى را پذيرا باشد. حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و جانشينان آن را بپذيرد. شاهد اين تفسير در خود روايت وجود دارد، آنجا كه از امام عليه السلام سؤال مى شود: چرا ولايت از همه آنها مهم تر است؟ امام عليه السلام مى فرمايد: به خاطر آن كه ولايت ضامن اجراى بقيّه است. اگر حكومت اسلامى تشكيل نشود امكان اقامه نماز و خمس و زكات و صوم و حج در سطح گسترده، و تحقّق فلسفه هاى آن نخواهد بود. بنابراين، ولايت تنها عشق و علاقه و محبّت و توسّل نيست، بلكه به معناى پذيرش برنامه هاى حكومت اسلامى از سوى امامان معصوم يا پيامبران الهى عليهم السلام است. و لذا در طول تاريخ هر يك از پيامبران قدرت پيدا كردند تشكيل حكومت دادند. حضرت داوود، سليمان، موسى عليهم السلام و رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله از جمله آن بزرگوارانند. و اگر پيامبرانى چون حضرت ابراهيم و عيسى عليهما السلام دست به اين كار بزرگ نزدند، فرصت يا امكانات كافى در اختيار نداشتند.
امام حسين عليه السلام براى اينكه صرفاً به شهادت برسد به كربلا نيامد، بلكه در پى اهدافى از جمله تشكيل حكومت اسلامى
ص: 88
عزم كربلا كرد؛ هر چند مى دانست در پايان شهيد مى شود. در جمله اى از آن حضرت مى خوانيم:
«اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنافُساً فِي سُلْطانٍ، وَلا الِتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَلكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الْإِصْلاحَ فِي بِلادِكَ، وَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ، وَيُعْمَلُ بِفَرَائِضِكَ وَسُنَّتِكَ وَأَحْكامِكَ
؛ بارخدايا! تو خوب مى دانى كه انقلاب و نهضت من به خاطر حكومت و سلطنت بر مردم و دستيابى به زرق و برق دنيا نبود، بلكه هدف من از حكومت ارايه معالم و نشانه هاى دينت به مردم، واصلاح بلاد و شهرها و ايجاد امنيّت براى بندگانت و عمل به فرايض و سنّت ها و احكام توست».(1)
مى دانيم امام حسين عليه السلام قبل از حركت به سوى كوفه نماينده مخصوص خود مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد و او از مردم براى امام عليه السلام بيعت گرفت. آيا اين بيعت جز براى تشكيل حكومت بود؟!
اگر معتقديم كه هر روز عاشورا و هر سرزمين كربلاست، بايد اين شعار امام حسين عليه السلام و ساير شعارها و اهداف آن حضرت را در تمام سرزمين ها در طول تاريخ تحقّق ببخشيم.
ص: 89
عدّه اى از مردم بى وفا و ضعيف الايمان كوفه دست از يارى امام عليه السلام برداشته، و مانع عملى شدن اين هدف مقدّس امام حسين عليه السلام شدند. امّا امروز كه مسلمانانى با وفا و قوى الايمان وجود دارند، و حاضرند تمام هستى خود را در راه امام حسين عليه السلام تقديم كنند، چرا سخن از اهداف امام عليه السلام و تشكيل حكومت اسلامى در سرتاسر كره زمين، و يا آماده ساختن جهان براى حكومت حضرت مهدى عليه السلام گفته نمى شود؟
مگر ممكن است دين از سياست جدا شود؟ حكومت منهاى دين حكومتى ظالمانه، و دين بدون حكومت، دينى بسيار كم ثمر خواهد بود.
بايد به عزاداران محترم كه عاشقانه بر سر و سينه مى زنند، و در مظلوميّت امام حسين عليه السلام اشك مى ريزند، و با بذل وقت و مال و جان خود مجالس سوگوارى آن حضرت را زنده نگه مى دارند گفت: آن حضرت قصد تشكيل حكومت اسلامى داشت و عواملى مانع تحقّق اين هدف مقدّس آن حضرت شد تا با برطرف كردن موانع بتوانند هدف والاى امام حسين عليه السلام را تحقق بخشند.
ص: 90
ما شيعيان آن حضرت در ايران، در پرتو مجالس سوگوارى محرم ها و تاسوعاها و عاشوراها و اربعين ها به لطف خدا توانستيم حكومت اسلامى تشكيل دهيم. بايد در پاسدارى از آن و رفع كاستى هايش از جان و دل بكوشيم.
***
ص: 91
ص: 92
ص: 93
به يقين يكى از اهداف بعثت و ظهور پيامبران الهى اجراى عدالت در جامعه انسانى است. اين هدف به قدرى مهمّ است كه مى توان آن را هدف اصلى يا از اهداف اصلى پيامبران عليهم السلام (1) برشمرد. آرى، تمام اوليا و انبيا و كتب آسمانى در مسير اجراى عدالت گام برداشته اند. خداوند متعال در آيه 25 سوره حديد مى فرمايد:
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ»؛ ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند، و آهن را آفريديم كه در آن نيروى شديد
ص: 94
و منافعى براى مردم است، تا مشخص شود چه كسى خدا و پيامبرانش را يارى مى كند بى آن كه او را ببينند؛ خداوند توانا و شكست ناپذير است».
آرى، خداوند پيامبرانش را با سلاح كتاب آسمانى، بيّنات، و ميزان به سوى مردم فرستاد تا قيام به قسط نموده و مردم را به عدالت دعوت كنند، تا آنها باور كنند كه زندگى بدون عدالت زندگى نيست تا با ميل و رغبت، و بدون اكراه و اجبار در راه عدالت گام بردارند.
و در آيه 15 سوره شورا از زبان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم:
«وَأُمِرْتُ لِاعْدِلَ بَيْنَكُمُ»؛ مأمورم در ميان شما عدالت را اجرا كنم».
و در داستان معروف تقسيم غنايم جنگ حنين، كه يكى از اصحاب ضعيف الايمان حضرت به عنوان اعتراض به نحوه تقسيم عرض كرد:
«لَمْ ارَكَ عَدَلْتَ
؛ به عدالت در بين ما عمل نكردى!» حضرت فرمود:
«وَيْلَكَ! اذا لَمْ يَكُنِ الْعَدْلُ عِنْدى فَعِنْدَ مَنْ يَكُونُ
؛ واى بر تو! اگر من به عدالت رفتار نكنم پس عدالت نزد چه كسى يافت خواهد شد؟!»(1) بنابراين بى شك عدالت از اهداف اصلى پيامبران خدا بوده است.
ص: 95
عدالت به معناى قراردادن هر چيز در جاى واقعى و حقيقى خود، و ظلم به معناى بر هم زدن نظم حاكم بر اشيا و قوانين و قرار گرفتن امور در خلاف جايگاه اصلى آن است، و به قول شاعر:
عدل چه بود وضع اندر موضعش ظلم چه بود وضع در ناموضعش
بنابراين، عدالت نه تنها مأموريّت اصلى پيامبران است، بلكه قانون حاكم بر جهان هستى است، وگردونه عالم هستى بر محور عدالت دور مى زند، تا آنجا كه از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:
«بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَالْأَرْضُ
».(1)
مثلًا كرات آسمانى هر كدام در جاى خود مرتباً مى چرخند، و اين نتيجه تعادل نيروى جاذبه و دافعه است و سرعت سيرشان نيز معيّن است. علاوه بر گردش برگرد خود، بر گرد ديگر كرات هم مى چرخند، و همراه با كهكشان خود نيز سير مشخص و معيّنى دارند. اين نظم دقيق از مظاهر عدالت در
ص: 96
جهان آفرينش است.
از طرفى مى دانيم سه بيمارى بيشترين قربانى را از بشر گرفته است: «سرطان، سكته مغزى و قلبى». سرطان نوعى انحراف سلول هاى بدن از مسير عدالت است، كه نتيجه آن مرگ انسان خواهد بود.
توضيح اين كه: سلول هاى بدن دائماً در حال نو شدن است.
تعدادى از سلول ها مى ميرند و سلول هاى باقيمانده شروع به تكثير مى كنند. تكثير سلول ها روى برنامه ويژه و اعتدال خاصّى صورت مى گيرد. اگر اين اعتدال دچار اختلال شود و سلول ها طغيان كنند و ياغى شوند و بيش از مقدار مورد نياز بدن سلول تكثير كنند سلول هاى اضافى تمورهاى سرطانى تشكيل داده، و انسان را مبتلا به سرطان مى كنند. بنابراين، انحراف تكثير مثل سلول ها از مسير عدالت، منتهى به سرطان و سرطان منتهى به مرگ انسان مى شود.
هنگامى كه خون بدن از رگ بيرون مى زند به سرعت منجمد مى شود، امّا تا زمانى كه در درون رگ هاى بدن ما جريان دارد به خاطر وجود ويتامين منجمد نمى گردد. اگر خون داخل رگ ها به اندازه سرسوزنى منجمد شود و اين خون لخته شده به مويرگ هاى منتهى به مغز برسد و راه يكى
ص: 97
از مويرگ ها را مسدود كند منجر به سكته مغزى مى شود، و چنانچه به مويرگ هاى منتهى به قلب برسد و سدّ راه يكى از مويرگ هاى قلبى شود، منجر به سكته قلبى مى گردد و اين در صورتى است كه تعادل تركيب خون به هم بخورد.
امام حسين عليه السلام در نامه اى به مردم كوفه، يكى از اهدافش را جلوگيرى از ظلم و ستم ظالمان و اجراى عدالت بيان مى كند و مى فرمايد:
«امّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَدْ قالَ فِي حَياتِهِ: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلًاّ لِحُرُمِ اللَّهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، يَعْمَلُ فِي عِبادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوانِ، ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَلابِفِعْلٍ، كانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ
؛ بى شك مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان حياتش فرمود: هر كس حاكم ظالمى را مشاهده كند كه (در اثر ظلم و جور) محرّمات الهى را حلال شمرده، و عهد و پيمان هاى الهى را شكسته، و با سنّت و سيره رسول خدا مخالفت كرده، و در ميان بندگان خدا با گناه و دشمنى عمل مى كند، و در مقابل چنين حاكم ستمگرى هيچ گونه عكس العمل گفتارى يا رفتارى از خود بروز ندهد،
ص: 98
خداوند چنين انسانى را در جايگاه همان ظالم ستمگر داخل مى كند (و سرنوشت هر دو يكى است!)».(1)
امام حسين عليه السلام در اين نامه كه ظاهراً خطاب به مردم كوفه، امّا در حقيقت مخاطب آن همه انسان هاى آزاده جهان است پيام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را در مبارزه با ظلم و ستم و بى عدالتى بيان مى كند، و ضمن اعلان هدف قيامش، همه را به همكارى در اين مبارزه دعوت مى كند.
تبعيض هاى نامشروع و ظلم و ستم هاى آشكار و گسترده از زمان خليفه سوم شروع شد، كه يك نمونه آن فرق گذاشتن بين عرب و عجم بود. در آن زمان، عرب را به صرف عرب بودن (نه به خاطر ايمان بيشتر و تقواى فزونتر) بر غير عرب ترجيح مى دادند، والبتّه سنگ زيربناى آن در عصر خليفه دوم گذاشته شد. در حالى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرموده بود:
«لا فَضْلَ لِعَرِبِىٍّ عَلى عَجَمِىٍّ وَلا لِعَجَمِىٍّ عَلى عَرَبِىٍّ وَلا لِأَسْوَدَ عَلى احْمَرَ وَلا لِأَحْمَرَ عَلى اسْوَدَ الَّا بِالتَّقْوى
؛ نه عرب بر غير عرب برترى دارد، و نه غير عرب بر عرب، نه سياه پوست بر
ص: 99
گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست، مگر به تقواى الهى».(1)
ظلم و ستم روز به روز بيشتر مى شد تا زمانى كه خليفه سوم قدرت را در دست گرفت و در عصر او به اوج خود رسيد. بيت المال به دست افراد خاصّى از بنى اميّه افتاد، پست ها و مقام ها بدون صلاحيّت و شايستگى در ميان بنى اميّه تقسيم شد(2) و همين مظالم سبب شورش و انقلاب مردم بر ضدّ دستگاه خلافت گرديد.
اهل سنّت مدّعى اند: «عوامل خارج از مدينه دست به شورش و انقلاب زدند» به فرض كه اين سخن صحيح باشد، امّا چرا مردم مدينه مخصوصاً مهاجران و انصار در برابر اين ماجرا سكوت كردند و از دستگاه خلافت دفاع نكردند. معلوم مى شود كه آنها هم دل خوشى از حكومت نداشتند. حضرت على عليه السلام بارها با عثمان تماس گرفت، و وى را نصيحت كرد، و او را از پيامدهاى خطرناكى كه كارهايش در پى داشت آگاه كرد. امّا عثمان به نصايح حضرت توجّهى نكرد و همچنان به راه خود ادامه داد و شد آنچه كه نبايد مى شد.
در عصر معاويه اوضاع بدتر شد. هيچ كس نمى تواند انكار
ص: 100
كند كه معاويه براى خريدن افراد ضعيف الايمان و پراكندن اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از اطراف جانشين بر حق و بلافصلش على عليه السلام، چه پول هاى هنگفتى كه هزينه نكرد! آيا ظلمى بالاتر از اين تصوّر مى شود كه از بيت المال مسلمين پول هاى هنگفتى به جاعلان حديث پرداخت شود تا بر ضدّ دومين شخصيّت جهان اسلام، حضرت على عليه السلام، و به نفع مهم ترين دشمنان اسلام يعنى بنى اميّه حديث بسازند؟!(1)
جالب اينكه وقتى با برادران اهل سنّت در مورد جنايت هاى مختلف معاويه و يزيد و ديگر ظالمان بنى اميّه سخن گفته مى شود با اين جمله كه: «آنها مجتهد بوده و مطابق فتواى خود عمل كرده اند، و مجتهد نيز ممكن است اشتباه كند!» تمام
ص: 101
جنايات آنها را توجيه مى كنند. امّا براستى آيا مى توان با چنين توجيه مضحكى چنان جنايات وسيع و گسترده و كم سابقه اى را توجيه كرد؟ آيا عقلاى جهان چنين توجيهاتى را مى پذيرند؟
با مرگ معاويه و روى كارآمدن يزيد ظلم و بى عدالتى ها از آن هم فراتر رفت و به حدّ اعلا رسيد(1) و از اين رو امام حسين عليه السلام با استناد به فرمايش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، مبنى بر عدم جواز سكوت در برابر ظلم ظالمان و جائران، قيام مى كند و اين انقلاب را تا مرز شهادت ادامه مى دهد، تا همه جهانيان بدانند حكومت يزيد حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله نيست. تازه مسلمانانى كه تعداد آنها در گوشه و كنار جهان رو به افزايش بود بفهمند اسلام حقيقى چيزى نيست كه بنى اميّه و يزيد آن را ترويج مى كنند و اين كار امام حسين عليه السلام بسيار مهم و با ارزش بود.
وظيفه همه عزاداران، علاقمندان و پيروان آن حضرت است كه براى اقامه عدل در جامعه نهايت تلاش و كوشش
ص: 102
داشته باشند، خودشان از ظلم بپرهيزند و ديگران را نيز به عدالت دعوت نمايند. بايد سال به سال مراسم سوگوارى وسيع تر و گسترده تر انجام شود، امّا در كنار آن، بايد با مظالم و بى عدالتى هايى كه در گوشه و كنار به چشم مى خورد مبارزه كرد، و به كمك مظلومان شتافت، و آنان را از چنگال ظالمان و ستمگران نجات داد؛ چرا كه اين مجالس سوگوارى مقدّمه اى است براى بيان اين اهداف، و سپس پياده كردن آن. به اميد آن روز.
***
ص: 103
ص: 104
ص: 105
غالباً از وعّاظ گرامى شنيده ايد كه به هنگام حركت امام عليه السلام به سوى كربلا فرزدق يا افراد ديگرى از كوفه به سوى مدينه مى آمدند. هنگامى كه امام عليه السلام وضع كوفه را از آنها پرسيد عرض كردند:
«قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَأَسْيافُهُمْ مَعَ بَني أمُيَّة
؛ دلهاى مردم با توست و شمشيرهايشان با بنى اميّه».(1)
البته اين سخن مربوط به شيعيان خالص و پاكباز نبود، بلكه مربوط به مدّعيان دروغين و يا افراد منافقى بوده كه چهره درون و برونشان با هم متفاوت بود.
و از آنها بدتر منافقان شام بودند، آنها كه از يك سو بر كرسى خلافت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تكيه زده بودند و خود را به دروغ جانشين حضرتش معرّفى مى كردند، و از سوى ديگر عربده:
ص: 106
لَعِبَتْ هاشمُ بالمُلك فلاخبرٌ جاء ولاوحىٌ نَزَلَ
«بنى هاشم با حكومت بازى كردند نه خبرى (از سوى خدا) آمده و نه وحى نازل شده است»(1) سر مى دادند.
شناخت منافق آسان است. شخص دو چهره و كسى كه داراى شخصيّت دو گانه است، و به گفته شاعر:
ظاهرى چو گور كافر پر حلل باطنش قهر خدا عزّوجلّ
در حديث نبوى صلى الله عليه و آله آمده است:
«ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ كانَ مُنافِقاً وَانْ صامَ وَصَلّى وَزَعَمَ انَّهُ مُسْلِمٌ: مَنْ اذَا ائْتُمِنَ خانَ، وَمَنْ اذا حَدَّثَ كَذِبَ، وَمَنْ اذا وَعَدَ اخْلَفَ
؛ سه خصلت در هر كس باشد منافق است، هر چند اهل نماز و روزه باشد و خود را مسلمان بداند:
كسى كه اگر امانتى به او بسپارند در آن خيانت مى كند و اگر سخن بگويد دروغ مى گويد و اگر وعده اى بدهد به آن وفا نمى كند».(2)
بنابراين هر كس دوگانگى درون و برون داشته باشد و رفتار و گفتار او هماهنگ نباشد منافق است. نفاق از اينجا
ص: 107
سرچشمه كه دشمنان شكست خورده كه تاب رويايى آشكار را ندارند به صورت جمعيّت زير زمينى در آمده در انتظار فرصتى هستند تا ضربات خود را وارد سازند، بنى اميّه از بارزترين گروههاى منافقان بودند.
خطر منافق از اين جهت از همه بيشتر است كه دشمنان شناخته شده از روبه رو حمله مى كنند و تكليف مؤمنان با آنها روشن است؛ امّا منافق بيرحمانه از پشت خنجر مى زند!
بنى اميّه در لباس خلافت اسلامى همه مقدّسات اسلام را زير پا گذاشته، و يكى را پس از ديگرى محو مى كردند. و اگر قيام امام حسين عليه السلام و شهادت آن حضرت و فرزندان و يارانش رخ نمى داد و پرده از چهره آنها كنار نمى رفت شايد چيزى از اسلام باقى نمانده بود.
همچنين جمعى از كوفيان پرمدّعاى طلبكار، كه بر امام حسن عليه السلام به خاطر صلحش آن همه ايراد كرده و تقاضاى قيام از امام حسين عليه السلام مى كردند، مى بايست رسوا مى شدند.
به هر حال اين يكى ديگر از اهداف اين قيام خونين است.
امروز نيز منافقان، و افراد دو چهره و آنها كه در سخن
ص: 108
چيزى مى گويند و در عمل چيز ديگر، كم نيستند. عاشقان حسينى بايد از آنها فاصله گيرند، و مراقب باشند در دام نفاق و منافقان نيفتند. نكند بر مصائب آن حضرت اشك بريزيم، ولى رفتار ما با آن حضرت متفاوت باشد.
***
ص: 109
ص: 110
ص: 111
قيام امام حسين سرور آزادگان جهان آزمونى بود براى مسلمين آن عصر.
بعضى از شيعيان پرادّعا و كم محتوا، كه خود را فدايى پاكباز آن حضرت مى پنداشتند بايد در كوره امتحان فرو روند، و بازماندگان صحابه و ياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه بارها وصف امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را از آن حضرت شنيده بودند و كسانى كه آرزو مى كردند در جنگ هاى بدر و احد در خدمت آن حضرت بودند و شربت شهادت مى نوشيدند، و آنها كه تأسّف مى خوردند اى كاش در ركاب اميرمؤمنان على عليه السلام با «ناكثين» و «قاسطين» و «مارقين» پيكار مى كردند همه و همه بايد به امتحان فرا خوانده مى شدند، و قيام امام حسين عليه السلام آزمونى براى همه آنها بود؛ ولى از اين كوره آزمون بزرگ، تنها گروه اندكى پاك بيرون آمدند و سياه سيم هاى زراندود هنگامى كه به كوره امتحان رفتند خلاف آن بدر آمدند كه خلق
ص: 112
مى پنداشتند.
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روى شود هر كه درو غشّ باشد
امام عليه السلام در پاسخ كسى كه عرضه داشت امام عليه السلام به كربلا نرود، فرمود:
«إذا أقَمْتُ في مَكاني فَبِما يُمْتَحَنُ هذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ؟ وَبِماذا يُخْتَبَرُونَ؟
؛ اگر در مكان خود اقامت كنم، پس اين خلق بخت برگشته به چه چيز امتحان شود و به چه چيز آزموده گردد؟».(1)
اضافه بر اين، افراد توخالى و خود بزرگ بين فراوانند و گاه خود را از خداوند طلبكار مى دانند، بايد محك تجربه آيد به ميان، بايد اتمام حجّت شود تا بر سر جاى خود بنشينند، گاه مصلحت در اين است كه از پرده برون افتد راز، تا آشكار شود در حلقه رندان چه خبرهاست؟!
قرآن مجيد مى گويد: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمْ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ».(2)
ص: 113
آرى قيام امام حسين عليه السلام پاسخى بود به مدّعيانى كه به برادر گراميش امام حسن عليه السلام خرده مى گرفتند كه چرا با معاويه صلح كرد، ما حاضر بوديم تا آخرين قطره خون در راه خدا بجنگيم، ولى هنگامى كه جريان كربلا پيش آمد امام عليه السلام اين ندا را سر داد كه:
«مَنْ كانَ فِينا باذِلًا مُهْجَتَهُ، مُوَطِّناً نَفْسَهُ عَلى لِقاءِ اللَّهِ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا
؛ هر كس حاضر است خون خود را در راه هدف ما نثار كند و آماده ملاقات با پروردگار است با ما (به سوى عراق و كربلا) حركت كند»(1) در اين هنگام دست روى دست گذاردند و تماشاچى صحنه هاى جانسوز كربلا بودند.
جمعى از سست عنصران كوفه تعداد زيادى نامه هاى داغ و آتشين نوشتند و از آن حضرت دعوت كردند كه براى تشكيل حكومت اسلامى به كوفه آيد. اين نامه ها طبق روايت معروف به دوازده هزار(2) مى رسيد.
اگر امام عليه السلام به كربلا نمى آمد شايد اينها نيز مانند ياران امام حسن عليه السلام سيل اعتراضات خود را متوجّه آن حضرت
ص: 114
مى ساختند؛ ولى قيام امام عليه السلام به همه اين اعتراضها پايان داد و همگى امتحان خود را دادند.
اين گفتار امام عليه السلام اين پيام را به همه عاشقان و مخلصان و سالكان طريقش مى دهد كه مراقب باشند در اين ادّعاى خود نسبت به امام عليه السلام صادق باشند.
هنگامى كه در زيارت نامه آن حضرت عرض مى كنند:
«يا لَيْتَنا كُنَّا مَعَكَ فَنَفُوزُ فَوزاً عَظيماً
» با توجّه به اين كه:
«كُلُّ يَوْمٍ عاشُوراء وَكُلُّ أَرْضٍ كَرْبَلاء
» در كربلاهاى عصر ما حضور داشته باشند و در حوادث و انقلابهايى همچون عاشورا صادقانه بايستند و فداكارى كنند.
به هر حال اين امتحان همچنان ادامه دارد و همه ناچارند وارد اين ميدان بشوند.
***
ص: 115
ص: 116
ص: 117
در زيارتنامه هاى حسينى كراراً از خداوند به وسيله آن حضرت تقاضاى شفاعت مى كنيم.
در سجده اى كه در پايان زيارت عاشوراى حسينى انجام مى شود بعد از حمد و ستايش خداوند خدا را به سبب تحمّل مصيب آن حضرت شكر مى گوييم، سپس عرضه مى داريم:
«أَللَّهُمَّ ارْزُقْني شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَومَ الْوُرُودِ
؛ خدايا شفاعت حسين را روز ورود در صحنه محشر به من روزى كن» و به دنبال آن مى افزاييم:
«وَثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَأَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عليه السلام
؛ خداوند گام هاى مرا از روى صدق نزد خودت، با حسين و يارانش ثابت بدار همان يارانى كه خون خود را تقديم او كردند».
استجابت دعا زير قبّه آن حضرت و بودن شفا در تربت پاكش جلوه هاى ديگرى از اين شفاعت عظمى است.
و اين كه در روايات آمده كه امام حسين عليه السلام هنگام وداع با حرم جدّش لحظاتى در خواب فرو رفت و در عالم رؤيا اين
ص: 118
سخن را از جدش شنيد:
«انَّ لَكَ فِى الْجَنَّةِ دَرَجاتٌ لاتَنالُها الّا بِالشَّهادَةِ
؛ براى تو مقامى نزد خدا تعيين شده كه جز با شهادت به آن نمى رسى».(1)
به يقين يكى از شؤون اين مقام، همان مقام شفاعت است.
ولى آيا شفاعت به اين معناست كه من هر گناهى را مى خواهم مرتكب شوم، و هر وظيفه واجبى را بخواهم ترك گويم و بعد دست تمنّا به سوى آن حضرت دراز كرده و او را شفيع خود در درگاه خداوند قرار دهم؟
به يقين چنين نيست، شفاعت معصومين و اولياى الهى عليهم السلام چراغ سبز براى انجام گناه نيست، بلكه به عكس يك عامل بازدارنده در برابر گناه است، زيرا من به هنگام تقاضاى شفاعت مى گويم اگر لغزشى از من سر زد بايد مراقب باشم آلوده گناه ديگر نشوم تا رابطه من با اولياى الهى قطع نگردد و روى اين را داشته باشم كه از آن حضرات بخواهم شفيع من بر در درگاه خداوند غفور و رحيم باشند.
هنگامى كه در مجالس عزاى آن حضرت شركت مى كنيم و از وعّاظ گرامى حالات آن حضرت را مى شنويم،
ص: 119
شجاعت ها، فداكارى ها، مبارزه با شرك و ظلم و باطل و دفاع آنها را از حق درروح خود حاضر مى كنيم، در فكر فرو مى رويم كه بر ما لازم است به پيشواى بزرگ خود اقتدا كنيم و گامى در جاى گام هاى آن حضرت بگذاريم و در حلقه پيروان او درآييم و اين خود نوعى شفاعت تكوينى است.
و نيز زمانى كه به زيارت تربت پاكش در كربلا مى رويم و محلّ شهادت آن حضرت عليه السلام و ياران پاكبازش را از نزديك مى نگريم احساس كنيم كه ما نيز بايد درهمان مسير و در همان طريق وارد شويم و با يزيديان زمان خود به پيكار برخيزيم و اسلامى را كه آن حضرت براى حفظ آن، خون خود و خون عزيزان و يارانش را فدا كرد زنده نگه داريم و در وجود خود پياده كنيم، حريمش را پاس داريم و در برابر دشمنانى كه در هر عصر و زمانى وجود دارند بايستيم و دفاع كنيم تا مشمول شفاعت آن بزرگوار شويم.
نغمه هل من ناصرش را بشنويم و لبيك گويان به ياريش بشتابيم.
«پايان»
تيرماه 1388
رجب 1430 هجرى قمرى